گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
ذكر عزیمت حضرت صاحب‌قران به عزم تسخیر بغداد و فتح دار السّلام كرت ثانی‌





چون رای آفتاب شعاع بر خلاف اهل بغداد اطلاع یافت، عنان سمند گردون خرام به جانب آن بلده تافت و ضبط آغرق به عهده امیرزاده شاهرخ فرموده امیر شاهملك را ملازم ركاب او ساخت و فرمود كه از راه چناران «1» به تبریز روند و آن حضرت از راه آلطون كوپرك عازم بغداد شد و از هوای حرّ الصیف كحدّ السّیف اندیشه نكرد و چون سایه همایون بر آن دیار انداخت، در مقابل قریة العقاب، به طرف پایان آب، قبه بارگاه كیوان اشتباه به اوج مهر و ماه برافراخت. در وقتی كه خورشید عالم‌آرای سایه بر برج سرطان افكنده از غایت حرارت هوا، آب در غلیان آمده بود و از تف زمین، نعل اسبان رنگ لعل بدخشان گرفته.
نظم
هوایش ز فرط حرارت به حدّی‌كه چون موج می‌شد دل سنگ ذائب
سموم همومش وزان در صحاری‌حمیم جحیمش روان در مشارب
چنان بد كه شمشیر چون قطره آب‌فرومی‌چكد از كف مرد ضارب
______________________________
(1). ك: خبازان- س: حناران.
ص: 879
و اطراف و جوانب شهر، لشكر به غلبه و قهر فروگرفت و نقبچیان آهنین چنگ، بی‌لبث و درنگ، بازوی جلادت گشادند و به وظایف خدمت ایستادند و شاهزادگان و امرا، امیرزاده امیرانشاه و امیرزاده رستم و امیرزاده خلیل سلطان و امیر سلیمانشاه و امیر شیخ نور الدین و برندق جهانشاه و رستم طغای بوقا و علی سلطان و دیگر امرای تومان نقبچیان را برگماشتند و بهادران كاردان به معاونت ایشان بازداشتند و در این اثنا دو چوبه تیر بر مقتل جناب صاحب اعظم عماد الدین خواجه سمنانی و منگلی خواجه آمد و سبب واقعه بی‌تدبیر گشت.
نظم
هر تیر كه از كمان تقدیر آیدكی دافع آن جنّه «1»تدبیر آید حضرت صاحب‌قران لقمان تواچی را به طلب امیرزاده شاهرخ فرستاد كه با آغروق معاودت نماید و فرستاده در منزل قلاغی به شاهزاده رسیده آغروق همایون بازگشت و یسال كرده جوشان و خروشان به بغداد رسیدند و به دو طرف دجله محیط شدند و شهری بدان عظیمی را كه دور آن قریب به دو فرسخ بود چون نگین در حلقه گرفتند و آن شهر خود محكم بود و خواجه مسعود سبزواری كه از قبل آن حضرت حاكم آن‌جا بود برج و باروی آن را استحكام تمام داده بود. آن حضرت فرمود كه در طرف پایان آب نزدیك قریة العقاب جسری بر روی دجله بستند و كمانداران جلد بازداشتند كه كسی به زیر آب نتواند گریخت و ضبط بالا آب به عهده شاهزادگان عظام امیرانشاه گوركان و امیرزاده شاهرخ فرمود و ایشان در برابر دروازه سوق السلطان فرود آمدند و اطراف شهر چنان مضبوط گشت كه هیچكس را راه خلاص و مجال گریز نماند. بغدادیان را از مشاهده این احوال دود حیرت از سر برآمده دار السلام از آن ظلمت دار الظّلام گشت.
و درین اثنا احمد علیشاهی «2» را كه كوتوال قلعه النجق بود و بعد از فتح او را
______________________________
(1). جنه به ضم جیم به معنای سپر است.
(2). ظف: اغلشایی (ج 2 ص 256 و 261).
ص: 880
به درگاه اعلی فرستاده بودند رسید و قهرمان قهر قتل او [فرمان] «1» فرمود و ضبط قلعه را به ملك محمد اوبهی رجوع فرمود.
و هم درین ولا، امیر موسی «2» از جانب ماوراء النهر، از پیش امیرزاده محمد سلطان، رسید و اخبار امن و استقامت آن دیار رسانید و قطعه لعل صد و بیست مثقال كه مربّی آفتاب در صمیم كان بدخشان به صد خون جگر پرورده بود گذرانید.
و فرج بی‌فرجام با اهالی شهر دست از جان شسته فدایی‌وار می‌كوشیدند و تقبچیان همچنان در كار بودند و هرگاه نقبی تمام شدی آتش زدندی و دیوار حصار افتادی باز از اندرون به گچ و خشت پخته برآوردندی و به زخم تیر دلدوز و نوك ناوك جگرسوز نمی‌گذاشتند كه لشكر فیروز نزدیك حصار آید و فرج هنوز باور نمی‌كرد كه حضرت صاحب‌قران تشریف آورده قاصدی كه آن حضرت را می‌دانست بیرون فرستاد و قاصد پیش حضرت آمده مواجهه و مشافهه سخن گفته و شنیده به خلعت و نوازش مخصوص شده بازگردید و صورت حال تصویر و تقریر كرد و فرج نادان خود را بازی داده قاصد را، هرچند می‌دانست كه راست می‌گوید، به دروغ متهم ساخته محبوس گردانید و همچنان لجاج ورزیده می‌گفت اگر آن حضرت بودی لشكر از این زیاده نمودی و قریب چهل روز برین گذشت و آن حضرت در مقام تحمّل صبر می‌فرمود و هرچند امرا عرضه می‌داشتند كه لشكر به یك‌بار حمله كرده دمار از روزگار ایشان برآورند، آن حضرت منع نموده فرمود كه تعجیل مكنید شاید كه از كرده پشیمان شده در مقام اعتذار آیند تا رعایا مستحق قتل نشده این شهر بكلی ویران نگردد. آن روز برگشتگان اصلا متنبه نمی‌شدند تا قحط و گرانی در شهر پدید آمد و رعیت و سپاهی خود را یك یك و ده ده از بارو انداخته به اركان دولت توسّل می‌جستند و آن حضرت بریشان ترحّم فرموده نوازش می‌نمود و چون ارادت قادر مختار تعالی سلطانه به خرابی آن دیار تعلق گرفته بود، یك شنبه
______________________________
(1). ف فقط.
(2). ظف: امیر موسیه (چاپ تهران) و ظاهرا: امیر موسی كا- ظفرنامه چاپ كلكته: امیر موسی.
ص: 881
بیست و هفتم ذی قعده نیم روز، «1» سپاه ظفرپناه روی به جانب حصار نهاده نردبانها را بر دیوار استوار كردند و طناب انداخته حمله كردند و امیرزاده رستم و امیرزاده خلیل سلطان و امیر شیخ نور الدین «2» به حصار برآمده توق بر بالای دیوار برافراختند و متعاقب امیرزادگان و امرا برآمدند و از آواز برغو و نفیر زلزله قیامت در دار السلام بغداد انداختند.
شعر
ذات العماد خرم خیر البلاد عالم‌بیت الحرام ثانی دار السلام اصغر كه صفت آن شهر بود سمت وَ كَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَكْناها «3» یافت. شاهزادگان و امرا دیوار حصار رخنه كرده به خندق ریختند و از اطراف و جوانب به شهر درآمدند.
بغدادیان را صورت فزع اكبر و نمودار دشت محشر مشاهده افتاد و چون بالا آب و زیر آب، چنانچه سبق ذكر یافت، مضبوط و محفوظ بود، اهل بغداد به هرطرف كه روی آوردند راه خلاص و مناص مسدود بود. خود را در میان بلا دیدند. فریاد این المّفر «4» از نهاد خلق برآمد و نعره فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ «5» برآوردند و بسیار از بادپیمایان خاكسار از شرار تیغ آبدار خود را در آب انداختند و از بیم نهنگ جانستان سنان تن را طعمه ماهیان دجله ساختند. فرج شقاوت فرجام، با دختر خود، به كشتی درآمده به جانب بالا آب گریزان شد و سپاه نصرت‌شعار كنار كنار آب رفته به نوك ناوك
______________________________
(1). حاشیه نسخ ك، س: «كه مردم شهر از شدّت حرارت آفتاب تاب ایستادن نداشتند و بیشتر به خانه‌ها رفته بارو را خالی گذاشته بودند و خودها بر سر چوبها كرده به جای خود برافراشتند. ظفرنامه.» (ج 2 ص 263).
(2). ظف: «اول امیر شیخ نور الدین به بالا برآمد.»
(3). سورة الأعراف 4.
(4). اشاره است به آیه 10 از سورة القیامة: یَقُولُ الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ.
(5). قسمتی از آیه 11 سورة المؤمن: فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ.
ص: 882
آتشبار دمار از ایشان برآوردند تا به ضرورت خود را در آب انداخته شعله حیاتشان فرو نشست و آن كشتی هم غرق شده ملّاحان جسد فرج را از آب بیرون آوردند و بر خاك هلاك انداختند و چون از سپاه ظفر شعار بسیار در جنگ حصار تلف شده بودند، نایره غضب صاحب‌قرانی اشتعال یافته، قهرمان قهر از موقف جلال به قتل بغدادیان فرمان داد و یرلیغ عالم «1» مطاع نفاذ یافت كه لشكریان هر نفری سری آورند.
مصدوقه أَیْنَما تَكُونُوا یُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ «2» بر احوال مخالفان ظاهر شد. سپاه كینه‌خواه سر بر خط فرمان شاه نهادند و به دست اجتهاد كمر انقیاد بسته در طلب سرپای كوشش گشادند. پیر هشتاد ساله و كودك هشت ساله را دلّال اجل به یك نرخ می‌فروخت و مرد و زن و پیر و جوان و فقیر و غنی را آتش قهر یك‌سان می‌سوخت. تندباد بی‌نیازی وزیده كشتی اعمار را در دریای هلاك غوطه داد و از افراط قتل نهری از خون كشتگان بر صفت رود نیل از آب بقم سر به دجله نهاد.
شعر
فما زالت القتلی تمّج دماؤهابدجلة حتی ماء دجلة اشكل آیت و یهلك الحرث و النّسل «3» خوانده شد و واقعه یوم یفّر المرء من اخیه و امّه و ابیه و صاحبته و بنیه «4» ظاهر گشت.
نظم
ز بس كشتگان كاو فتادند زارندانست كس مردگان را شمار
______________________________
(1). ك: جهان مطاع.
(2). سورة النّساء 78.
(3). وَ إِذا تَوَلَّی سَعی فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها وَ یُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ (سورة البقرة 205).
(4). سورة عبس آیات 26- 24.
ص: 883
و تواچیان بر حسب فرمان شمار سرها كرده از سرها منارها برافراختند و عبرت عالمیان ساختند و اندكی بقیة السیف كه ماندند به موجب فرمان اسیر شدند و علما و صلحا هركه توانست خود را به درگاه عالم‌پناه رسانیده سالم ماند و عاطفت پادشاهانه همه را ملبوس و مركوب و اخراجات تعیین نمود و چون كار مساكین به اتمام انجامید و نوبت به مساكن رسید، فرمان عالی نفاذ یافت كه غیر از مساجد و مدارس و خوانق عمارات عالیه را قاعا صفصفا «1» گردانیدند. إِنَّ فِی ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ. «2» آری فرمان قرآن به این عنوان است وَ إِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِیداً كانَ ذلِكَ فِی الْكِتابِ مَسْطُوراً. «3» چون حال بدین منوال باشد حكم الهی را گردن باید نهاد و در مقام رضا و تسلیم باید گفت:
مصرع
هرچه از تو آید خوش بود خواهی شفا خواهی الم

ذكر وقایع كه در اطراف ممالك واقع شده و آنچه در فارس حادث گشته درین سال‌

حضرت صاحب‌قران در وقت توجّه به جانب عراق و آذربایجان، امیرزاده رستم را امرا سونجك بهادر و لدنیا ترخان ملازم ساخته از ولایت جام به جانب فارس فرستاد كه به اتّفاق امیرزاده پیر محمد ولایت لرستان بزرگ را محافظت نموده احشام كه یاغی باشند تاراج كنند. امیرزاده رستم به شیراز آمده «4» به اتّفاق امیرزاده پیر محمد روان شدند و در منزل كدوان، امیرزاده پیر محمد را مرضی عارض شده یا تمارض
______________________________
(1). فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً (سورة طه 106).
(2). آل عمران 13.
(3). الأسراء 58.
(4). ظف: «امیرزاده پیر محمد برادر را در قراباغ طوی كرده خلعت پوشانید و صد هزار دینار كپكی به او بخشید.» ص 167 ج 2.
ص: 884
كرده «1» از یورش بازماند و امیر حسن جاندار را در ركاب امیرزاده رستم فرستاد و ایشان حشم بندانی را بی‌خبر یافته تاختند «2» و چون سلطان احمد را در بغداد مكنتی شده بود، حضرت صاحب‌قران شیخ ارسلان و پیر علی تاز و بایزید بور الدایی را با چند تومان به مدد امیرزاده رستم فرستاد و ایشان احشام ساكی و فیلی را غارت كرده در ولایت خوزستان به امیرزاده رستم پیوستند. امیرزاده رستم امرا را كه از اردوی همایون آمده بودند مقرّر فرمود كه با اصیل بیك «3» عازم مندلی شوند و قتلغشاه را كه از جانب سلطان احمد داروغه آن‌جاست به دست آورند. امرا صبحگاهی از چهار طرف مندلی درآمدند و هیچ‌كس را نیافتند. چه قتلغشاه هرشب از مندلی بیرون رفته روز بازمی‌آمد. امرا در مندلی به فراغت و استراحت آرمیده و اسبان به خوید گذاشته ناگاه شخصی آمده خبر داد كه از طرف بغداد سیاهی سپاهی پیدا شد. امرا به تعجیل سوار شده و هفت هشت بهادر از كوچه باغ بیرون آمدند و بر دشمن حمله كردند. قراولان قتلغشاه گریخته به طرف غیر قول خود رفتند و امیر حسن جاندار در عقب ایشان تاخته امیر پیر علی تاز بازایستاد تا همه سوار شدند و به یكبار حمله كرده قتلغشاه را با سپاه او برداشته چند سوار نامدار او را فرود آوردند و قتلغشاه تا بغداد جایی نایستاده و امرا مندلی و آن نواحی را غارت كرده به امیرزاده رستم ملحق شدند و امیرزاده پیر محمد در وقتی كه از موضع كدوان بازگردید جمعی كه او را بر آن تخلّف داشته بودند از بیم حضرت صاحب‌قران او را به تهمت یاغیگری منسوب كردند «4» و امیر سعید برلاس با آن ملاعین یار شده «5» و امیرزاده پیر محمد را از مسند
______________________________
(1). ظف: «امیرزاده پیر محمد كه حكم جهان مطاع چنان بود كه او لشكر را سر كرده برود از عقب ایشان روان شد و تن به خستگی داده به بهانه مرضی كه نداشت تخلّف نمود.»
(2). ظف: «امیرزاده رستم و امرای مذكور لراسترگ را در رامهرمز تاخت كردند و غنیمت بسیار گرفتند.»
(3). ك: اصلی بیك.
(4). ظف: امیرزاده پیر محمد كه به علت تمارض از راه برگشت، چون به شیراز رسید به واسطه اغواء و فساد جمعی تاجیك بد فعل كه ملازم او شده بودند، خیالی فاسد به دماغ راه داد و به ترتیب سموم قاتل و دیگر تصورات باطل اقدام نمود.
(5). ظف: «و هم از نوكران او (- پیر محمد) جمعی امیر سعید برلاس را از آن حال آگاهی دادند، هنگام تفتیش در روی او به مشافهه بگفتند. امیر سعید او را در قلعه قهندز محبوس گردانید و خود جهت محافظت او در قلعه ساكن شد و خبر به پایه سریر اعلی فرستاد.»
ص: 885
امارت فرود آورده در قلعه قهندز «1» بازداشت و صورت واقعه بر حسب دلخواه عرضه داشت اردوی اعلی كرد. آری
نظم
چون قلم در دست غداری بودلاجرم منصور بر داری بود امیر صاحب‌قران آن خبر موحش شنیده [امیر اللّه داد و خواجه مظفر الدّین نطنزی را به امارت و ضبط مال فارس مقرّر داشته فرمود كه تحقیق خبر موحش كرده اگر آن سخنان بهتان باشد ایقاقان را سیاست كنند و امیرزاده پیر محمد را بر سریر فارس نشانده بازگردند و اگر واقع باشد هركس در آن دخلی داشته به یاساق رسانند و امیرزاده پیر محمد و ایقاقان را به اردوی معظم فرستند و ایلچی پیش امیرزاده رستم فرستاد كه به معامله بغداد التّفات نكند و امرا كه به مدد او آمده‌اند بازگردانیده خود با امیر حسن جاندار و حسن جغداول به شیراز رفته اختیار ملك و مال امیر سعید برلاس و امیر حسن جاندار و حسن جغداول و خواجه مظفر الدین مسعود نطنزی را باشد.] «2»
______________________________
(1). در نسخ نام این قلعه بیشتر به صورت قهندز (- كهن دژ) ضبط شده ولی ظاهرا صحیح فهندز (پهن دز) است. درین مورد رجوع شود به تحقیق دقیق مرحوم محمد قزوینی در مجله یادگار سال دوم و ایضا به فارسنامه ناصری كه همه‌جا «پهن دز» ذكر كرده است.
(2). ظف [ «یرلیغ عالم مطالع صادر شد كه امیر اللّه داد به شیراز رود و مفسدان كه شاهزاده را بدآموزی كرده‌اند به یاساق رساند و امیرزاده رستم را به جای او نصب كند و او را بند كرده بیاورد. امیر اللّه داد بر حسب فرمان روان شد و چون به شیراز رسید از مفسدان بدآموز مولانا محمد خلیفه و سید جراح را همان‌جا به یاساق رسانید و مستوی قوشجی را دست و پای بریدند ... و نشان صاحب‌قران گیتی ستان را به عراق عرب پیش امیرزاده رستم فرستاد.»] ج 2 ص 168
ص: 886
امیرزاده رستم امرای اردو را بازگردانیده به شیراز آمد و پیش از آن امیر اللّه داد به شیراز آمده ایقاقان، كه زبانشان بریده باد، چون اختیار خزاین امیرزاده پیر محمد به دست ایشان بود، امیر اللّه داد را به رشوت فریفته جمعی بی‌گناهان را سیاست كردند. از آن جمله مستوی بن محمد جنیه «1» را كه از امرای اجاوری اندكان بود یك دست و یك پا بریده ایقاقان و امیرزاده پیر محمد را بند كرده به اردوی اعظم فرستاد و با آن‌كه دو حرم همراه شاهزاده بود زیاده از پنج شش نوكر پیش او نگذاشت و امیرزاده رستم حاجی مسافر را همراه كرد تا احوال معلوم كرده خبر باز آورد و در وقتی كه حضرت صاحب‌قران عازم فتح ممالك شام بود، امیر اللّه داد امیرزاده پیر محمد را نزدیك سیواس به اردوی گردون اساس رسانید و آنچه در شیراز كرده بود معروض كرد و آن حضرت از فحوای سخن غرض فهم كرده ایقاق را به یاساق «2» رسانید و امیرزاده پیر محمد را چند روز در معرض خطاب داشته «3» باز تربیت فرمود و حاجی مسافر را به شیراز بازگردانیده فرمود كه امیرزاده رستم حسن جاندار و حسن جغداول كه فی الحقیقة مردی مسلمان نیكوسیرت بود و سعید برلاس را در شیراز گذاشته خود به اردو آید و بعد از فتح روم فارس را باز به امیرزاده پیر محمد عنایت فرمود چنانچه شرح آن آید ان شاء اللّه تعالی.

وقایع ماوراء النهر و تركستان درین سال‌

حضرت صاحب‌قران در وقت عزم جانب عراقین و آذربایجان، امیرزاده
______________________________
(1). در نسخ چنین است و شاید محمد خلیفه (؟)
(2). ك: یاسا.
(3). ظف: «امیر اللّه داد كه بر حسب فرمان به آوردن امیرزاده پیر محمد به شیراز رفته بود برسید و او را بند كرده بیاورد و حكم لازم الأمتثال نفاذ یافت كه در دیوان بزرگ امیرزاده مشار الیه را یرغو پرسیده چوب یاساق زدند و بند برداشته بگذاشتند و از بدآموزانش شیخ‌زاده فرید و مبارك خواجه كه بند كرده آورده بودند به یاساق برسانیدند.» ص 191 ج 2
ص: 887
محمد سلطان را در سمرقند قائم مقام گذاشته امیر حاجی سیف الدین را پیش او بازداشت و امیرزاده اسكندر را در جانب مغولستان و اندكان نشاند و چند امیر مثل خدای داد حسینی و شمس الدین عباس در آن طرف تعیین نمود. مقرر آن‌كه مهمّات ملكی را امیرزاده اسكندر و امرای سرحد، به مشورت امیرزاده محمد سلطان، سرانجام نمایند. امیرزاده اسكندر خبر وفات خضر خواجه اغلان شنیده و لشكر به مغولستان كشید و كارهای بهادرانه كرد و توقّع نوازش داشت و در كاشغر فرمود كه باز لشكر را تغار دهند كه باز عازم مغولستان بود و چون در آن یورش ختن و آق سو و دیگر قلاع و بقاع آن حدود و نواحی را فتح و تسخیر كرده بود مظفر و منصور مراجعت نموده آن زمستان در كاشغر گذرانید و از پری پیكران مغول و حوروشان ختن دو تغوز مصحوب شیخ یساول به درگاه عالم‌پناه فرستاد و عرضه داشت كه به قوت دولت قاهره اكثر مغولستان را تاخته و ختن و دیگر بقاع را فتح كرده حرم امیر خضر شاه، حاجی ملك آغا و دخترش اسن ملك «1» و غیرهما را اسیر گرفتند و فرستاده در اثنای یورش شام به اردوی فلك احتشام رسیده و به وسیله امرا بیلاكات و عرضه داشت به عرض رسانید و به غایت ملایم مزاج همایون آمد و امیرزاده اسكندر یك تغوز دختر و یك تغوز اسب پیش امیرزاده محمد سلطان فرستاد. امّا این حركات موافق مزاج امیرزاده محمد سلطان نبود. چه او به عزم یورش جته به تركستان آمده بود و چون امیرزاده اسكندر توقف نانموده پیشتر رفته بود، این معنی بر خاطر شاهزاده گران آمد و بیلاك او را ردّ كرده به جانب سمرقند بازگشت و حكم فرمود كه امرا به جار و بلجار امیرزاده اسكندر سوار نشوند و در كاشغر تغار ندهند و لشكریان به یورت خود روند و امیرزاده اسكندر از كاشغر، بهار به اندكان آمده متوجه سمرقند شد و در آق كوتل نوكران بیكسی سلطان رسیده گفتند آمدن شما موافق طبع امیرزاده محمد سلطان نیست و می‌خواهد كه مهمّ شما را بر سر ملا به موجب توره پرسد. «2»
______________________________
(1). ك: انس ملك.
(2). ظف: «و چون به آق كتل رسید، به او رسانیدند كه خاطر شاهزاده متغیّر است و قصد گرفتن تو دارد و چون او نیز در خاطر اندیشه فضولی داشت متوهّم گشت.» (ج 2 ص 161).
ص: 888
امیرزاده اسكندر گفت من به اخلاص می‌آمدم تا هرچه واقع شده باشد عرضه دارم.
چون او در بند اهانت من است.
مصرع
همان دانم كه خود این ره نرفتم
و فی الحال به جانب اندكان بازگشت و نوكر خود را، بیان تمور، به عذرخواهی پیش امیرزاده محمد سلطان فرستاد. جمعی فتّانان منصوبه‌ای انگیخته و بیان تمور را گرفته به سمرقند آوردند و گفتند به جانب مغول می‌رفت و نمودند كه از عزیمت امیرزاده اسكندر به جانب سمرقند و بازگشتن او از راه، انقلاب در مملكت افتاد و چون امیرزاده اسكندر به اندكان درآمد، امرا كه آن‌جا بودند، مثل پیر محمد طغا بوقا و پیر حاجی پسر ملش، این معنی را بر مخالفت حمل كرده با لشكر آن‌جا حصار اندكان را در میان گرفتند و امیرزاده اسكندر با ایشان سخن كرده از قلعه بیرون آمد و در باغ گلستان كه امیرزاده عمر شیخ احداث فرموده بود نزول كرد و امرا و نوكران خاصه او را گرفته بند كردند و خبر به سمرقند فرستادند كه او اندیشه مخالفت كرده به قلعه درآمده بود. ما او را بیرون آورده نوكران او را مقیّد ساختیم.
امیرزاده محمد سلطان نوكران به اندكان فرستاده امیرزاده اسكندر را در باغ گلستان با جمعی ملازمان در قید آوردند و او پرسید كه چیست و چه حادث شده.
گفتند تو خلاف توره قاهره كرده‌ای و دیگر او را هیچ اختیار نماند و امیرزاده محمد سلطان قاضی جلال الدین را از سمرقند به اندكان فرستاده امیرزاده اسكندر را محبوس به سمرقند رسانید و بیان تمور بیكیجك را كه اتابك امیرزاده اسكندر بود با نوكران دیگر به قتل آوردند و امیرزاده محمد سلطان صورت واقعه را به حضرت صاحب‌قران عرضه داشت و آن حضرت بسیار متألم گشت و بعد از فتح شام امیر اللّه داد را به آشبره فرستاده كه از آن حدود برخبر باشد- چنانچه سبق ذكر یافت- و در ایام فتح بغداد، موسی «1» كه را فرمود كه با آغرق بزرگ به سلطانیه رفته
______________________________
(1). ك، س: موسیكه.
ص: 889
به امیرزاده عمر بن امیرزاده امیرانشاه بهادر ملحق شود و عازم سمرقند گشته ضبط آن مملكت نمایند و امیرزاده محمد سلطان و امیر حاجی سیف الدین و امیر شمس الدین عباس متوجه اردوی اعلی گردند و ایشان در شهور سنه اربع و ثمانمایه در قراباغ ارّان به اردوی همایون رسیدند و شرح آن خواهد آمد ان شاء اللّه وحده.

وقایع سنه اربع و ثمانمائه‌

ذكر معاودت از بغداد به جانب تبریز

حضرت صاحب‌قران ذی الحجه «1» سنه ثلاث از بغداد نهضت فرمود و یك فرسخ به طرف بالا آب رانده در مزار مورد الأنوار بحر عمان و حبر نعمان، امام اعظم ابو حنیفه، استمداد همت نمود و در آن نواحی موكب همایون نزول فرمود و شاهزادگان و امرا را به رسم ایلغار فرمان داد و ایشان از دجله گذشته تا مشهد مشرّف نجف علیه التحیّة و السّلام رفتند. امّا در آن مقام با احترام جز به استلام عتبه علیّه و عرض نیاز تعرضی نرسانیدند و واسط و آن نواحی را تاخته و مخالفان را مستأصل ساخته سالم و غانم بازگشته به عزّ بساط بوس فایز شدند و آن حضرت از راه شهر زور و قلاغی عازم تبریز شده ضبط آغرق را به عهده امرای بزرگ بازگذاشت و فرمود كه به آهستگی عزیمت نموده هیچ آفریده از تومان و قشون خود جدا نشود و آن حضرت به نفس شریف شاهزادگان، امیرزاده امیرانشاه و امیرزاده شاهرخ و امیرزاده خلیل سلطان را ملازم موكب همایون ساخته ایلغار فرمود و از كردان گمراه كه در آن راه به قطع طریق اقدام می‌نمودند «2» بسیاری را گرفته سی نفر را به حلق از درختهای
______________________________
(1). ظف: عشر اول ماه ذی الحجه.
(2). ظف: «در اثنای آن راه كردان بی‌راه از غایت جهل و طغیان كسی را كه از لشكر جدا می‌شد متعرّض می‌شدند.»
ص: 890
بلوط كه بر سر راه بود آویختند. «1»
و چون رایات ظفر آیات به كنار آب جغتو رسید، حضرات عالیات سرای ملك خانم و خان‌زاده و دیگر حرمها، با شاهزادگان امیرزاده الغ بیك و دیگر دراری سپهر سلطنت، به رسم استقبال استعجال نموده در مقام سینه پرعزّ بساط بوس یافتند و زبان استبشار به تهنیت فتوح نامدار گشودند و نثار بسیار از جواهر و دینار پاشیده پیشكشهای پسندیده كشیدند و از آن‌جا موكب همایون روان شده در صحاری و ییلاق آق مشهد نزول فرمود و سادات و اكابر ممالك ایران به تخصیص اعیان تبریز به استقبال آمده دیده‌ها به غبار ذرّه‌پرور مواكب منوّر گردانیدند و آغرق كه در عقب به تأنّی می‌آمد پیاپی می‌رسید و مدّت بیست روز در آن نواحی توقّف نمود و چون علما و فضلای اطراف ربع مسكون در اردوی همایون جمع بودند، اكثر مجالس كه در پایه سریر اعلی منعقد می‌گشت به شرح مسائل دینی و بحث دلایل یقینی می‌گذشت و علما كه اشراف الناس و دین و ملت را اساس‌اند به عواطف و انعام و نوازش و اكرام مخصوص می‌شدند و عاطفت پادشاهانه امیرزاده رستم را اجازت داده به شیراز فرستاد و فرمود كه حسن جاندار و حسن جغداول از فارس متوجّه موكب ظفر قرین گردند.
و از آن‌جا، اعلام ظفر اعلام به جانب اوجان نهضت فرمود و از فرّ وجود آن حضرت چند روز كوشك غازان غیرت غرف جنان و رشك روضه رضوان بود.

ذكر فرستادن حضرت صاحب‌قران امیرزاده شاهرخ را به جانب ارزنجان‌

حضرت صاحب‌قران، در آن زمان كه فتح ممالك شام می‌فرمود، قیصر روم
______________________________
(1). حاشیه نسخه ك: «و از مخبران صادق القول استماع رفته كه درخت بلوط آن مواضع یك سال بلوط بار می‌آورد و یك سال مازو و چون آن حال نوع غرابتی داشت ثبت افتاد. (ظفرنامه) و همانا چون سرهای قطاع الطریق كه در آن سال از درختها آویختند به منزله آن است كه هیچ بار نیاورده بود. منه رحمه اللّه.» (ر ك ظفرنامه ج 2 ص 267).
ص: 891
ایلدرم بایزید به تحریك سلطان احمد و قرا یوسف كه از بیم سپاه منصور پناه به او برده بودند لشكر كشیده، به انتقام تخریب سیواس، ارزنجان را محاصره كرد و با طهرتن جنگ كرده شهر را فتح نمود و مقبل نایب طهرتن را كسان قرا یوسف اسیر كردند و اهالی قلعه ارزنجان امان طلبیدند و سلطان احمد پیش قیصر شفیع شده قیصر ارزنجان را به طهرتن بازگذاشت و زن و فرزند او را به نوا به برسا فرستاده خود نیز مراجعت نمود. درین وقت كه اردوی همایون از صحاری [آق مشهد] «1» عازم اوجان بود، در منزل هشترود خبر آمد كه قیصر بار دیگر متوجه این طرف است. آن حضرت را از استماع این خبر نائره خشم اشتعال یافته فرمود كه امیرزاده شاهرخ دفع هجوم قیصر روم نماید و امیر سلیمانشاه و امیر شاهملك و دیگر امرا ملازم ركاب ظفر انتساب باشند و امیر مضراب به محاصره قلعه النجق رود و امرا مثل امیرزاده پیر محمد و امیرزاده سلطان حسین و امیر جهانشاه به موكب شاهرخی پیوسته عازم ارزن الروم شوند و مجموع به موجب فرموده كاربند شدند. «2»
و چون موكب شاهرخی از اونیك گذشته به موضع تویسن «3» رسید، شیخ علی خواهرزاده طهرتن از پیش او آمده خبر آورد كه قیصر روم از جسارت عاقبت خسارت ترسیده و طهرتن را شفیع ساخته نسبت با حضرت صاحب‌قران در مقام انقیاد و اذعان است و بعد از این به ارسال رسل و رسایل و هرگونه وسایل در استرضای آن حضرت خواهد كوشید و عهد كرده كه چون قضیه مصالحت به سعی طهرتن مقرّر شود، حرم و كسان او را كه به نوا برده بازدهد. جناب شاهرخی شیخ علی را به درگاه عالم پناه فرستاده صورت حال عرضه داشت و شاهزاده هم در آن محل توقّف
______________________________
(1). ظف: آق زیارت.
(2). ظف: «و امیر مضراب را پیش شاهزادگان و نویینان كه به جانب گرجستان به ایلغار رفته بودند و در ییلاق منگول توقف نموده ارسال فرمود كه به اتفاق به موكب شاهزاده مشار الیه پیوندند. بر حسب فرمان كاربند شدند و در اثنای راه به شاهزاده پیوستند.» (ج 2 ص 268- 269).
(3). نسخ: نوس- تصحیح از ظفرنامه.
ص: 892
نمود.

ذكر آمدن مهد علیا تومان آغا و شاهزادگان ارجمند از جانب سمرقند

صاحب‌قران فلك احتشام، بعد از تسخیر بلاد شام، از كمال محبت و اهتمام، قاصد به طلب آغایان و فرزندان به سمرقند فرستاده بود و ایشان امتثال امر نموده از راه بخارا و گذر آمویه به ماخان آمدند و از بیابان تیجن و ولایت طوس گذشته به سلطانیه آمدند و به اوجان نزدیك رسیدند. آن حضرت از غایت شفقت عزم استقبال كرده امیرزاده ابراهیم سلطان و امیرزاده سعد وقّاص را طلب داشت و دیده امید را به دیدار ایشان روشن گردانید و مهد اعلی تومان آغا و دیگر آغایان به سعادت ملاقات مشرّف شدند «1» و مراسم نثار و پیشكش به جای آوردند و چند روز دیگر در اوجان توقّف نمودند و حضرت صاحب‌قران عازم تبریز گشته رایت دولت برافراخت و در راه شكار انداخت و بعد از آن به دولت و اقبال در شهر به دولتخانه نزول اجلال فرمود.
نظم
فلك می‌گفت مه را دوش تا مجلس بیارایدكه خورشید جهان‌آرا به دولتخانه می‌آید و در آن ولا صاحب اعظم خواجه شرف الدین علی سمنانی از هرات و خواجه سیف الدین تونی از سبزوار به دولت پای‌بوس رسیدند، و چون خواجه عماد الدین مسعود سمنانی بر در بغداد تیر خورده شهید شده بود، عاطفت آن حضرت خواجه علی و خواجه سیف الدین را منصب دیوان عنایت فرمود. بعد از آن‌كه ایقاقان
______________________________
(1). ظف: «مهد اعلی تومان آغا با فرزند دلبند بیكسی سلطان و شادتمن آغا كه به عزّ قرابت آن حضرت مشرّف بود به سعادت تلاقی استسعاد یافتند.» (ج 2 ص 270).
ص: 893
به انگیز امیر جلال اسلام بر هردو مبلغها تقریر كردند امّا چیزی روشن نشد و از آن روز كه خواجه مسعود سعادت شهادت یافت، امیر جلال اسلام در دیوان یك قلمه بود. چون خواجه علی دیوان «1» شد، جمعی از اتباع او بر امیر جلال تقریر كردند و خواجگان نو دیوان حكایت ایشان به عرض رسانیدند و آن حضرت التفات نكرده امیر جلال خاطر جمع كرد. روزی دیگر همان جماعت سخنان گذشته را در میان آوردند و امیر جلال، اعتماد بر عنایت روز گذشته، قطعا ملتفت جواب نشد و حضرت صاحب‌قران را نخوت او سخت آمده بند فرمود و ایقاقان محل یافته دروغ و راست بسیار در هم بافتند و جمعی از مباشران دیوان به موجب فرمان مقیّد شدند و محصلان گرفتاران را در شكنجه كشیده زر بسیار به خزانه فرود آوردند و مهم صاحب اعظم، خواجه محمود شهاب، را بعد از وجوه كه داده بود به دویست سر اسب آخر كردند و خواجه اسماعیل خوافی بر در دروازه دولتخانه نشسته بود و در اهانت سؤال بر خود گشاده از همه كس چیزی می‌طلبید. زهی مذلّت و خواری.
بیت
خوش وقت بوریای گدایی و خواب امن‌كین عیش نیست روزی اورنگ خسروی و آنچه خواجه اسمعیل از دوست و دشمن می‌گرفت خرج محصّلان بیش نمی‌شد و چون امیر جلال از دریوزه ابا می‌كرد، محصّل او را ایذا می‌كرد تا كارد به استخوان رسید و امیر جلال كارد از میان بركشید و چنان بر خود زد كه قریب یك بدست در شكمش نشست. «2» جمعی دست او گرفته كارد ستاندند و اوفتاده غش
______________________________
(1). ك: دیوانی.
(2). ظف: «او از تعذیب محصّل گوشت بری از میان خود كشیده بر خویش زد و چون زخم‌كاری نبود در همان دو سه روز به معالجه خوش شد.»
اما «بدست با اول و ثانی مكسور به سین زده (- مجزوم) وجب را گویند و آن را به تازی شبر گویند ...» (فرهنگ جهانگیری).
ص: 894
كرد و فی الحال خبر به حضرت صاحب‌قران رسید. آن حضرت از غیرت و تهوّر او تعجب نموده فرمود كه چرا جان خود به باد داد و جراحان را گفت احتیاط نمایند اگر علاج‌پذیر باشد معالجه كنند و الّا او را به آتش سوزند تا عبرت دیگران شده كسی با خود این نوع حركت نكند و جراحان علاج كرده در دو سه روز نیك شد و آن حضرت فرمود كه سرداری لشكر تازیك تعلق به او داشته باشد و در مهمّ مال مدخل نكند و رایات ظفر آیات از تبریز حركت فرموده در منزل قوم تپه «1» خواجه اسمعیل خوافی را، بعد از شكنجه بسیار، بر سر اردو بازار، بركشیدند و موكب همایون از آب ارس گذشته نخجوان معسكر ظفر قرین شد.
و حضرت صاحب‌قران، با خوّاص ملازمان، به تفرج قلعه النجق كه در آن زودی فتح شده بود فرمود و به بالا برآمده فراز و نشیب آن را احتیاط نمود و به اردوی همایون بازآمد و در آن محل امیر طهرتن به سعادت بساط بوس رسید و زانو زده رسالت ایلدرم بایزید و صورت اعتذار و انكسار او به عرض رسانید و شعله خشم جهانسوز حضرت را به آب تقریر دلپذیر [فرونشانید] «2» و در آن محل ایلچی به گرجستان پیش ملك گرگین فرستاده باج و خراج طلب داشت و شاهزادگان و امرا كه به موجب فرموده از حوالی منگول به امیرزاده شاهرخ ملحق شده بودند،
مصرع
به درگاه عالم پناه آمدند
و حضرت صاحب‌قران، از جلگای نخجوان، به طرف كوهستان روان شد و در نواحی گوگچه تنگیز، نشاط شكار فرموده از انواع حیوانات به تخصیص گوزن چندان جمع آمده بود كه زبان خامه شرح آن هنگامه نتواند نمود و حضرت بعد از فراغت از شكار، عزم رزم گرجستان جزم فرمود و خواست كه بار دیگر روی حسام اسلام به خون اعدای دین گلگون سازد و رایت ملّت احمدی در آن دیار برافرازد و عنان
______________________________
(1). ظف: قم توپه (ج 2 ص 271).
(2). س، ك: ساكن گردانید- ظف: تسكین داد.
ص: 895
همّت پادشاهانه بر استیصال آن زمره ضلال معطوف گردانید و نهمت خسروانه بدین نیّت سپاه ظفرپناه را به ولایت شمكور رسانید و در آن مقام امیر ایدكو پسر غیاث الدین برلاس از كرمان آمده به شرف پای‌بوس رسید و پیشكشهای مناسب كشید و گرجیان از پرتو نور آفتاب چتر عالمتاب در كنج ظلمت خزیدند و از آوازه ركاب نصرت انتساب جز فرار چاره ندیدند. امّا ملك گرگین برادر خود را همراه محصّلان كه به گرجستان رفته بودند با بسی اموال و تنسوقات و بیلاكات و اسبان و جانوران فرستاده بود و عرضه داشته كه حضرت صاحب‌قران سایه رحمت رحمان است و حضرت ربّ العالمین چنانچه رحمت او شامل حال مؤمنان است همچنان كرم او روزی رسان و نگهبان كافران است. ملتمس آن‌كه ذیل عفو بر جرایم ما كشیده از گناه ما درگذرد تا فی ما بعد بر طریقه‌ای كه با سلاطین پیشین مسلوك داشته‌ایم معاش كنیم. مال و خراج و باج به خزانه رسانیم و لشكر به هرچه مقرّر شود برنشانیم و چون جزیه رسانیده دانیم كه در امانیم لَكُمْ دِینُكُمْ وَ لِیَ دِینِ «1» برخوانیم. آن حضرت ملتمس ایشان مبذول داشته هدایای ایشان قبول فرمود و مقرّر ساخت كه وظایف نیكو بندگی به جای آرند و مسلمانان را در بلاد خود عزیز دارند و برادر ملك گرگین را نواخته خلعت پوشانید و باقی را خوشدل بازگردانید و دانه خواجه آق بوقا «2» را به جانب سمرقند فرستاد كه ملازم امیرزاده عمر بوده به اتّفاق امرا به ضبط آن‌جا قیام نمایند.
و در آن مقام خبر آمد كه امیرزاده محمد سلطان كه به موجب فرمان از سمرقند روان شده بود، چون به نشابور رسید، امیر حاجی سیف الدین كه ملازم او بود به واسطه عارضه مزاجی رحلت نمود. آن حضرت را از قدمت خدمت و سوابق ملازمت او خاطر همایون متألم شد و قطرات اندوه از دیده سیلان نمود و به كریمه إِنَّا
______________________________
(1). سورة الكافرون 6.
(2). ظف: تمور خواجه آق بوقا.
ص: 896
لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «1» ضمیر اندوه‌پذیر را تسلّی فرمود.

ذكر قشلاق فرمودن صاحب‌قران جهانستان در قراباغ ارّان‌

حضرت صاحب‌قران چون قضایای گرجستان را سرانجام فرمود بعد از یك ماه كه در قراول تپه «2» توقف نمود، متوجّه قشلاغ قراباغ ارّان شد و از گنجه و بردع گذشته اواخر ربیع الأول، یمن بر یمین و یسر بر یسار، در قراباغ نزول فرمود «3» و از برای آن حضرت و شاهزادگان و امرا، قوریاها بسته در اندرون آن خیمه و خرگاه و سراپرده و بارگاه به اوج مهر و ماه برآمد «4» و در آن ولا، از طرف دشت قبچاق، ایلچیان رسیده از زبان خان خویش دعا و ثنا به ادا رسانیدند و نایره قهر آن حضرت تسكین یافته عزیمت جانب دشت فسخ فرمود.
و در آن اثنا، خبر آمد كه امیرزاده محمد سلطان كه برق تیغش چون تیغ برق كشورگشای بوده آفتاب رایتش چون رایت آفتاب عالم‌آرای از ممالك ماوراء النهر با عظمتی تمام از اردبیل گذشته به آق تام رسید. مجموع شاهزادگان امیرزاده امیرانشاه و امیرزاده شاهرخ و امیرزاده پیر محمد و امیرزاده سلطان حسین «5» و امیرزاده ابا بكر و امیرزاده خلیل سلطان و امیرزاده احمد و امرا، امیر سلیمانشاه و امیر جهانشاه و امیر شیخ نور الدین و امیر شاهملك و غیرهم به استقبال استعجال نمودند و از جسر ارس گذشته در كناب آب آق قویلغ «6» ملاقات كرده به دیدار یكدیگر شاد شدند و از
______________________________
(1). سورة البقرة 156.
(2). ظف: قراول توپه (ج 2 ص 273).
(3). حاشیه نسخ س، ك: «ثانی عشرین ربیع الآخر كه آفتاب در نصف قوس بود. ظفرنامه.»
(4). ظف: «و چون مقرر چنان بود كه اول بهار رایت نصرت شعار متوجه دشت قبچاق شود، هركس به جای خود رو به جانب دربند خیمه‌ها زدند.»
(5). حاشیه نسخه ك: «میرزا سلطان حسین نبیره دختری بود و پدر او محمد میر كه یاغی شده به قتل آوردند و میرزا سلطان حسین در عداد فرزند گرامی نبود و جریمه او در شام عظیم واقع شد.»
(6). ظف: آب اغلق (ج 2 ص 274).
ص: 897
جانبین طریق نثار و پیشكش به جای آوردند و به اتفاق به درگاه عالم پناه آمده شاهزاده به دستبوس پدر بزرگوار مستسعد شد. آن حضرت
مصرع
ز مهرش گرفت اندر آغوش تنگ
و شاهزاده در مقام ادب زانو زده پیشكشها كه چشم روزگار به نظر اعتبار نظیر آن كم دیده باشد به محل عرض رسانید و امرا كه ملازم شاهزاده بودند، چون امیر شمس الدین عباس و دیگر امرا در مقام بندگی زانو زده پیشكش كشیدند. جهان از حسن آن اجتماع بدیع، در موسم زمستان، طراوت ربیع یافت و انوار یمن آن اتفاق بر خواطر كبار و صغار تافت و چند روز متّصل به عیش و عشرت گذرانیده گوش هوش را مضمون این دو بیت شنوانیدند.
نظم
زمانی ز شغل جهان بگذریم‌به مرجان پرورده جان پروریم
به رسم فریدون و آیین كی‌ستانیم داد دل از رود و می و حضرت صاحب‌قران از جمله نوازشی كه درباره امیرزاده محمد سلطان فرمود نه تغوز اسب نقره خنگ مجموع به زین زر انعام نمود و بعد از فراغت از عشرت به امور سلطنت پرداخت و پرتو التفات بر مصالح مملكت انداخت و امیرزاده اسكندر امیرزاده عمر شیخ را كه امیرزاده محمد سلطان به تهمت عصیان مقید كرده بود- چنانچه سبق ذكر یافت- و همچنان به اردوی همایون آورده، حضرت اعلی فرمود كه بند او را برداشتند و در سلك شاهزادگان منتظم گشت. «1»
______________________________
(1). حاشیه ك، ف: «در ظفرنامه می‌گوید كه در دیوان بزرگ او را یرغو پرسیده چوب یساق زدند و این سخن غریب است. چه رفتن او به ختن موافق مزاج حضرت بود و یاغیگری او متحقق نشد و حضرت هیچ‌یك از فرزندان را با وجود جرایم چوب یساق نفرمود.»
نسخه ك اضافه دارد: «اما در این كتاب مسطور است كه آن حضرت سلطان حسین را در شام به واسطه تخلف چوب یاساق زد.»
ص: 898
و حضرت صاحب‌قران، بعد از مجالس عیش، نشاط شكار فرمود و بهادران تسلّط شعار در آن صحاری شكاری بسیار و آهوی بی‌شمار انداختند و تمام آن عرصه را از وحوش و طیور خالی ساختند و در اثنای شكار، نظر صاحب‌قران كامكار بر نهر خرابی افتاد كه از آثار سلاطین نامدار مانده بود و دست روزگار و حوادث لیل و نهار اطراف آن را درهم ریخته و چون از دریای كبریا جدول اعظم در زمین قابلیت و استعداد سلاطین جم نشان جریان می‌یابد و از آن طایفه بزرگوار در هر بلاد و دیار غرایب آثار و عجایب اطوار بر روی روزگار یادگار می‌ماند، بنابرآن، حضرت صاحب‌قران كه در علوّ همت بحر بی‌كران بود فرمود كه فواید ملوك جم اقتدار و منافع پادشاهان عدالت شعار اشاعت خیرات و افاضت مبرّات است و چنانچه آثار سلاطین گذشته مشاهده می‌كنیم باید كه [ما نیز یادگاری بر صحیفه روزگار گذاریم] «1» و به اقتضای همت پادشاهانه و به امضای نیّت خسروانه از آب ارس عبور نموده به حفر نهر فرمان فرمود و تواچیان زمین بر امرا و لشكریان قسمت كردند و به مدت یك ماه جویی كندند كه [پادشاهان به مدّتها از عهده آن بیرون نیایند.] «2» دهانه جوی از آب ارس موضعی است به كوشك جنكشی معروف در ده فرسخ طول و پایانش محلی كه آن را سرخه «3» نیل گویند. پهناش چنانچه مجال جریان كشتی باشد و آن جوی را نهر برلاس نام شد تا به وساطت آن خیر جاری، نام آن دودمان بزرگوار باقی ماند و اكنون بر مثال دریاچه‌ای است ولایت ارّان به آن معمور و بر آن آب آسیاها و قری و باغات و عمارات معتبر ساخته‌اند و با وجود اهتمام و تدبیر خاطر همایون به انتظام و تسخیر ممالك ربع مسكون، التفات به معظمات خیرات جاریه می‌فرمود كه حفر نهر مذكور نسبت با آن جویی خرد با بحر عمان تواند بود. «4»
______________________________
(1). س، ك: [از ما نیز یادگاری بر صحیفه روزگار ماند.]
(2). ظف: [جریان كشتی در آن امكان داشت.] ج 2 ص 283
(3). ظف: سرخه پیل.
(4). ظف (به اختصار): «چندان آثار گوناگون در هر دیار از التفات معمار همت آن حضرت صدور یافته كه حفر نهر مذكور ...»
ص: 899
نظم
خدا را بر آن بنده بخشایش است‌كه خلق از وجودش در آسایش است

ذكر ایلغار فرستادن حضرت صاحب‌قران به جانب بغداد و لرستان و خوزستان‌

سابقا مذكور شد كه سلطان احمد از بیم لشكر منصور به روم رفته به اتفاق ایلدرم بایزید [به ارزنجان آمد و محاصره كرد] «1» و عازم بغداد شده چند روز در دار السلام بود و بعد از فتح شام، از نهیب سپاه بهرام انتقام، بغداد را به نوكر خود فرج گذاشته فرار نمود و از عبور لشكر منصور آن همه خرابی به احوال آن ولایت رسید. در این ایام به مسامع جلال پیوست كه باز سلطان احمد به آن دیار آمده به عمارت و مرمت آن مشغول است و بقیه‌ای كه در اطراف مانده بودند پیش او جمع می‌شوند.
حضرت صاحب‌قران، از سپاه عالمستان چهار فوج را فرمان داد كه هریك به راهی روان شوند. امیرزاده پیر محمد امیرزاده عمر شیخ و امیر سلیمانشاه و جهان ملك ملكت و پیر علی تاز به جانب لرستان و خوزستان و واسط مأمور شدند و امیرزاده ابا بكر و امیر جهانشاه و جمعی امرای توران عازم بغداد گشتند و امیرزاده سلطان حسین و امیرزاده خلیل سلطان و دیگر امرا به طرف عراق عرب «2» نامزد آمدند و امیر برندق و فوجی بهادران نامدار به تاخت جزیره و آن نواحی تعیین یافت و چون به وقت مراجعت لشكر فیروزی اثر از بلاد بغداد، اكراد به سبیل قطع طریق بد فرصتیها كرده بودند، در باب قتل و اسر ایشان مبالغه عظیم فرمود «3» و هرچند فصل شتا بود و برودت هوا در مرتبه اعلی و از كثرت برف تا نمد نمی‌انداختند در راه عبور میسر
______________________________
(1). س، ك: به محاصره ارزنجان آمد.
(2). ظف: «بعض ولایات عراق عرب.»
(3). ظف: «كه اول بمر الطریق كار آن فریق بسازند.» (ج 2 ص 276).
ص: 900
نمی‌شد، شاهزادگان و امرا به موجب فرموده عمل نموده هر فوج به راهی كه مقرّر بود روان شدند و در حواشی دره تاشی خاتون «1» كه كردان مفسد به سبب برف و سرما از كوه فرود آمده در صحرا بودند، ناگاه سپاه ظفرپناه بر سر ایشان رسیده گروه انبوه به قتل آوردند و جمعی خواستند كه از شرر آتش غضب گریزند و دست در دامن فرار آویزند. اما هیهات بیخ فسادی كه به دست خود نشانده بودند میوه پشیمانی بار آورد و ثمره‌ای نداد و آتش فتنه كه خود افروخته بودند هم ایشان را در خرمن حیات افتاد و این المفر گویان پناه به كوه بردند و به واسطه شدت برف و حدّت سرما راه رفتن نیافته بازآمدند و امان طلبیدند.
مصرع
الآن قد ندمت و ما ینفع النّدم
فوج‌فوج عرضه تیغ بی‌دریغ شده عالم سفید كار بر چشم ایشان چون پرّ غراب گشت و روی برف حواصل پوش از خونشان چون بال تذرو و منقار طوطی شد.
نظم
ز بس كشته كافتاد بر كوه و دشت‌جهان گفت بس كن كه از حد گذشت و از آن‌جا، امیرزاده ابا بكر و امیر جهانشاه عازم بغداد شده راهها چنان بربستند كه كبوتر هادی را از آن وادی مجال جواز و محل پرواز نبود و علی الغفلة، آخر روز، به بغداد رسیدند و سلطان احمد به جامه یك تو «2» خود را در كشتی انداخته از دجله عبره كرد و از آن طرف آب، با پسرش سلطان طاهر، بر اسبان بادپای، جان به حیله به در برد و به تعجیل راه حلّه گرفت و سپاه ایلغار آن شب توقّف نموده بامداد چون خبر توجه سلطان احمد به طرف حلّه شنیدند، امیر جهانشاه به تكامشی تا حلّه
______________________________
(1). نسخ: تاش- تصحیح بر اساس ظفرنامه: «در ناحیت دربند تاشی خاتون ...»- حمد اللّه مستوفی نام این محل را «دربند تاج خاتون» آورده و نوشته: «شهری وسط خوب و نزه بوده است.» (چاپ كتابخانه طهوری سال 1336 ص 127).
(2). حاشیه نسخه ك: «به یك توی پیرهن بی‌ازار.» ملایم نمی‌نماید. ظفرنامه (ج 2 ص 277).
ص: 901
رفت و چون احمد جسر بریده بود و به زیر آب فرات به جزیره خالد و مالك رفته جهانشاه بهادر هم آن‌جا توقف نمود و سواری جهت رفع صورت حال به پایه سریر اعلی فرستاد و امیرزاده سلطان حسین و امیرزاده خلیل سلطان از راه چمچمال درآمده مندلی را غارت كردند و امیر علی قلندر كه از قبل سلطان احمد آن‌جا بود گریخته از شطّ گذشت و احشام و مردم پراكنده جمع آورده آب را پناه ساخت و در كنار دجله پای جلادت بیفشرد. امیرزاده خلیل سلطان پاینده سلطان پسر جهانگیر برلاس را با پانصد مرد جلد فرمود كه از بالا آب به شناه گذشته از قفای مخالفان درآمدند و خود كه در برابر ایستاده بود، چون باد بر آب زده، عبور نمود و مجموع را متفرّق ساخته غارت كردند و امیرزاده پیر محمد و امیر سلیمانشاه احشام ساكی و فیلی را تاراج كرده امیرزاده رستم كه جهت قشلاق از شیراز به شوشتر آمده بود به موجب فرمان بدیشان پیوست و به اتفاق متوجه عباده و واسط شدند و در معبّدیه، زیارت سلطان سیدی احمد كبیر قدس سره را دریافته و اعراب عباده را تاخته و غنیمت بسیار گرفته بازگشتند و به ششتر «1» آمدند و امیر سلیمانشاه داروغگان و عامل خوزستان [چون دو قم داروغه ششتر و محمد عجب شیر داروغه دزفول و تمور خواجه داروغه حویزه و شمس الدین دهدار عامل خوزستان] «2» این مجموع را گرفته و مفرد كرده اموال بسیار حاصل كرد و امیرزاده رستم به موجب فرموده عازم شیراز شد و شاهزادگان و امرا، آن زمستان، در عراق عرب توقّف نمودند و اول بهار در تل خالص «3» نزدیك جبل حمری كه در دوازده فرسخی بغداد و چهار فرسخی قبه ابراهیم لك است مجموع به هم [رسیدند]. «4»
______________________________
(1). ك، س: ششدر- ظف: شوشتر.
(2). س ندارد.
(3). ظف: پل خالص (ج 2 ص 278).
(4). ف: پیوستند.
ص: 902
مصرع
شیران وغا به هم رسیدند
و به اتفاق متوجه اردوی همایون گشتند.

ذكر آمدن ایلچی قیصر روم ایلدرم بایزید به درگاه حضرت صاحب‌قران در قراباغ ارّان‌

حضرت صاحب‌قران، به جهت آن‌كه امیر قرا یوسف فرار نموده پناه به روم برده بود، در خاطر داشت كه عازم روم شود و این آوازه به ایلدرم بایزید قیصر روم رسیده بود و اهالی روم، چون سطوت هیبت آن حضرت و شوكت و عظمت لشكر منصور دانسته بودند، ایلدرم بایزید را بر صلح ترغیب می‌نمودند و ناصحان مشفق به عبارات مختلف و متّفق می‌گفتند و می‌شنیدند و صلاح در اصلاح می‌دیدند. ایلدرم بایزید نصیحت قبول كرده یكی از قضات روم را، با امیری به رسم رسالت، فرستاد و ایشان در قراباغ ارّان رسیده به وسیله شاهزادگان و امرا شرف بساط بوس یافتند و زانو زده مكتوبی كه مشتمل بر اظهار اطاعت بود به عرض رسانیدند و چون مضمون رسالت انقیاد و اطاعت بود، حضرت صاحب‌قران فرمود كه من بالطبع خواهان یورش روم نیستم. چه رومیان دائما با فرنگیان غزا می‌كنند. نمی‌خواهم كه دیار اسلام خراب و ضعیف شود و موجب قوّت و شماتت بی‌دینان گردد. امّا قرا یوسف را كه مضرّت او بسیار است و از ما گریخته او حمایت كرده جای داده است.
اكنون از سه كار یكی اختیار كند: یا به زبان تیغ قصه او به فیصل رساند یا او را به حضرت ما فرستد تا گناه او پرسیده جزای عمل او داده شود و ازین دو مرتبه تنزّل كردیم او را از مملكت خود براند. آنگاه میان ما پدر فرزندی باشد و بیگانگی به یگانگی مبدّل شود و به جهت غزای فرنگ هرچه مقدور باشد مساعدت فرماییم.
ایلچیان روم اوامر عالیه را قبول كردند و آن حضرت به عزم شكار سوار شده از آب ارس عبور فرمود و در اطراف آق تام، خدّام بهرام انتقام تمام بیابان و جبال را احاطه كردند و بعد از چند روز، چون جرگه به هم رسید و از كثرت حیوانات مصدوقه
ص: 903
وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ «1» مشاهده شد شاهزادگان به میان جرگه درآمدند و عنایت حضرت، امیر طهرتن و ایلچیان روم را رخصت فرمود كه با شاهزادگان موافقت نمایند و به نوك پیكان آتش‌فشان صید فراوان انداختند و بسی شكاری را از حلیه حیات عاری ساختند و چون دایره شكار به هم رسید و پنج شش صف لشكر در قفای یكدیگر بایستادند و شاهزادگان و امرا به جای خود بازگشتند به یك‌بار نقاره‌ها فرو كوفتند و از هیبت این صدمت شكاری «2» چنان بر بالای هم افتادند كه تلها و پشته‌ها ازیشان پیدا شد و عامه و سپاه رخصت یافته به صید و قید مشغول گشتند و بسیاری به دست گرفتند و چون خاطر همایون از تردّد شكار برآسود، به ترتیب جشن پادشاهانه اشارت فرمود و ایلچیان روم را حاضر ساخته خلعتهای فاخر پوشانید و به انعامات وافر نواخته به كلاه و كمر سرافراز گردانید و اجازت مراجعت ارزانی داشت و فرمود كه پنهان نمی‌دارم. زمستان این‌جا قشلاق می‌كنم و اوّل بهار، به تأیید كردگار، تا حدود روم آمده منتظر جواب والی شما می‌باشم. اگر جواب صواب است فهو المراد و الّا.
نظم
ببینیم تا خود به هنگام جنگ‌كه باشد چو موم و كه باشد چو سنگ و بایزید چمپایی «3» ایلچیكده «4» را به رسم رسالت با مكتوبی همراه ایلچیان فرستاد. مضمون مكتوب آن‌كه اگر سخنان ایلچیان راست است باید كه آنچه در باب قرا یوسف گفته‌ایم كاربند شوند و یكی از خواص خود را فرستند تا درین جانب عهد و پیمان كرده ابواب رسل و رسایل از جانبین مفتوح گردد و مسلمانان در میان
______________________________
(1). سورة التكویر 5.
(2). ظف: «تمام شكاریان از وهم نوعی بر بالای هم افتادند.» (ج 2 ص 281).
(3). نسخ: حمیا- تصحیح بر اساس ظفرنامه.
(4). ك، س: ایلچیكده‌ای.
ص: 904
زحمت نیابند و السلام.

ذكر توجه حضرت صاحب‌قران به جانب روم و موجبات آن‌

اول بهار كه موسم یورش سپاه نامدار بود، حضرت صاحب‌قران كامكار شاهزادگان و اركان دولت را طلب فرمود و در باب عزم جانب روم مشورت نمود و فرمود كه خاطر من بر آن نیست كه لشكر به جانب روم كشم به سبب آن‌كه ایشان با فرنگ غزا می‌كنند. امّا ایلدرم بایزید چند حركت كرده كه دفع آن بر ناموس سلطنت واجب است: اول آن‌كه گریختگان ما را به مملكت خود راه می‌دهد.
دیگر آن‌كه طهرتن كه ما او را تربیت كرده‌ایم و یك جهت ماست در وقت فتح شامات لشكر به ولایت او آورده با او حرب كرده و دیگر درین مدت كه پیغامها فرستاده حدّ خود نگاه نداشته. امرا درین مجلس دانستند كه آن حضرت عزم بلاد روم دارد. امّا هیچ نگفتند. چون بیرون آمدند با هم گفتند كه روم مملكتی عریض «1» است با لشكری مستعد و ما سه سال شد كه یورش می‌كنیم. اكنون صلاح آن است كه هركرا هرچه به خاطر رسد به عرض رسانیم. عاقبت بر آن اتّفاق كردند كه شمس الدین المالغی، كه به واسطه زیركی و زبان‌آوری در پایه سریر اعلی راه سخن گفتن داشت، هنگام مجال به مسامع جلال رساند كه امرا برآنند كه در عزیمت روم تأمّلی می‌باید فرمود و نیز اهل نجوم می‌گویند كه آسیب لشكر جغتای از روم خواهد بود. شمس الدین مصلحت دید امرا به عرض رسانید و رواج آن سخن را به كام اهل احكام مؤكّد گردانید. آن حضرت سبب سخن اهل نجوم پرسیده شمس الدین از جواب عاجز شد. فی الحال امیر جلال اسلام زانو زده عرضه داشت كه این یورش بر خلاف رای امرا و منجمان اختیار كنیم. امید به تأیید الهی و قوّت دولت پادشاهی
______________________________
(1). ك: عظیم عریض.
ص: 905
آن است كه روم فتح شده ایلدرم بایزید گرفتار گردد كه نخوت او از حد گذشته هنگام زوال دولت اوست. «1»
صاحب‌قران مظفر لوا جهت دفع اندیشه امرا مولانا شهاب الدین عبد اللّه لسان را طلب فرمود و به مبالغه تفحص احكام نجوم نمود كه آنچه پیش تو روشن شده هیچ بازمگیر. مولانا گفت تقویم امسال نوشته‌ام و احتیاط تمام به جای آورده طالع این دولت در غایت قوّت است و از دشمن در نهایت ضعف و در آن ایام ذو ذؤابه در برج حمل ظاهر شد و از نماز شام تا غروب شفق می‌نمود و بعد از چند روز به وقت صبح در مشرق پیدا می‌شد. مولانا عبد اللّه كتابی از مؤلفات مولانا محیی الدین مغربی كه قرب صد سال از كتابت آن گذشته بود به مجلس همایون آورده نقل نمود كه هرگاه ذو ذؤابه در برج حمل ظاهر شود، دلیل است بر آن‌كه لشكری از جانب مشرق بر بلاد روم مستولی شده والی روم گرفتار گردد. آن حضرت را تسلّی حاصل آمده عزم رزم روم جزم كرد و چون ایلدرم بایزید گرفتار گشت، آن حضرت در میان محاوره با او گفت كه این واقعه تقدیر یزدانی و تأثیر آسمانی بود و مرا منجمی است كه چنین و چنین حكم كرده بود. ایلدرم چون از مجلس برخاست التماس كرد كه آن منجم را ساعتی پیش من فرستید. آن حضرت مشار الیه را پیش او فرستاد و فرمود كه هرچه پرسد جواب گوی. مؤلف زبدة التواریخ «2» گوید كه همراه مولانا پیش ایلدرم رفتیم و به واسطه ترجمان سخن گفتیم. از این واقعه سؤال كرد. مولانا گفت در فلان كتاب چنین نوشته است و چند سؤال دیگر كرده جواب شنید و به طریق التماس گفت گاه‌گاه ساعتی پیش من آیید كه مرا با این طایفه انس تمام است. «3» فی الجمله با سر سخن رویم.
______________________________
(1). این دخالت جلال اسلام در ظفرنامه نیامده است. (ر ك ظفرنامه ج 2 ص 284).
(2). حاشیه نسخ س، ك، ف: «خواجه لطف اللّه مشهور به حافظ ابرو.»
(3). این داستان ایلدرم بایزید در ظفرنامه نیست.
ص: 906
حضرت صاحب‌قران هفتم ماه شعبان، موافق اول نوروز جلالی، و مطابق ایت ییل، از قراباغ اران متوجه صحاری شمكور گشت.
نظم
ز سمّ ستوران گیتی نوردپر از گرد شد گنبد لاجورد و امیرزاده محمد سلطان، به موجب فرمان، از آب كر گذشته كنار كنار آب روان شد و آن حضرت مولانا عبید اللّه صدر را به مفرد اصفهان و ضبط اموال آن فرستاد و همچنین مولانا قطب الدین صدر قرمی را جهت نسق معاملات دیوانی به شیراز روان فرمود و رایات همایون از بردع و گنجه گذشته صحاری شمكور معسكر لشكر منصور گشت و از آن‌جا صاحب‌قران آفاق عازم آله تاق شده در سرحد گرجستان، كنار آب تبدر موكب نصرت و ظفر نزول فرمود و در آن مقام از دریای دولت روزافزون گوهری گرانمایه زیب افسر سلطنت گشت و روز آدینه بیست و چهارم رمضان «1» امیرزاده شاهرخ را پسری آمد به طالع سرطان و حضرت صاحب‌قران را به یافت این بشارت بهجت و مسرّت افزوده سپاس بی‌قیاس به جای آورد و او را محمد جوكی نام نهاد و تمام آغایان و شاهزادگان دست استبشار به تهنیت و نثار برگشادند و محافظت او به مهد اعلی خان‌زاده قرار گرفت. «2»
و امیرزاده محمد سلطان كه از آن طرف آب كر روان شده بود جماعت لكزیان البرز را تاخته و غنایم گرفته درین منزل به اردوی همایون آمد و فرمان اعلی نفاذ یافت كه حضرات عالیات سرای ملك خانم و شاهزادگان و فرزندان ارجمند
______________________________
(1). «بیست و چهارم رمضان سال 804 هجری كه هیژدهم اردی‌بهشت جلالی سنه اربع و عشرین و ثلاثمایه بود موافق ایت ئیل.» (ظفرنامه ج 2 ص 285).
(2). حاشیه نسخه ف: «ولات میرزا محمد جوكی بن میرزا شاهرخ بهادر روز آدینه بیست و چهارم رمضان المبارك سنه 804. وفات در هشتصد و چهل و هشت 848. مدت عمر شاهزاده چهل و چهار سال بود.»
ص: 907
امیرزاده الغ بیك و امیرزاده ابراهیم سلطان و امیرزاده پیر محمد جهانگیر و امیرزاده ایجل و امیرزاده بایسنقر و امیرزاده سیورغتمش و دیگر شاهزادگان بازگردند و آدینه برادر پنجشنبه قهلقچی ملازم ایشان بوده به تبریز آمدند و تابستان آن‌جا توقّف نموده اول پاییز به سلطانیّه رفتند و مقیم شدند.
و آن حضرت، از حوالی منگول، باز ایلچی پیش ایلدرم بایزید فرستاد و پیغام داد كه هرچند لشكر فیروزی اثر عازم آن جانب است امّا قول همان است كه پیشتر مقرّر داشته‌ایم. اگر آن سخنان را به سمع رضا اصغا نمایی و قلعه كماخ كه داخل این مملكت بوده و رومیان تصرّف كرده‌اند به گماشتگان ما بازگذاری ممالك روم ترا مسلّم باشد و بعد از آن در غزای فرنگ، هرچه ملتمس تو باشد، مدد و مساعدت فرماییم و با تو در ثواب غزا شریك باشیم.
نظم
بگفتم ترا آنچه بهبود تست‌اگر بشنوی این سخن سود تست و درین اثنا، خبر آمد كه قرا یوسف از ایلدرم روی گردان شده از روم بیرون رفت. این معنی اگرچه احتمال مواضعه داشت حضرت صاحب‌قران مسلّم داشته پیغام داد كه خانه او را به این طرف فرست تا قواعد مقرّر موكّد شود و درین ولا به عرض رسانیدند كه درین نواحی حصنی است به قلعة الرّوم «1» موسوم و طغای نام حاكم آن غایب است و نایب او كرچنك «2» نام با دویست نفر گرجی در آن قلعه متحصّن شده مسلمانان ازیشان زحمت می‌یابند. آن حضرت فرمود كه امیر شیخ نور الدین و امیر شاهملك و امیر موسی و تیمور ملك و سعادت «3» متوجه آن‌جا شده پیغام
______________________________
(1). چنین است در هر سه نسخه. در ظفرنامه: قلعه ترتوم.
(2). ظفرنامه: گرجی بیك (چاپ تهران) كرجیك (چاپ كلكته).
(3). ظف: سعادت تمور تاش.
ص: 908
دادند كه اگر مطیع گشته مال و جزیه ادا كنند در امان باشند. آن تیره روزان به حصانت قلعه مغرور شده ابا نمودند و ساخته حرب و قتال گشته تا پنج روز جانی كندند. روز ششم مهره امیدشان در ششدر فنا گرفتار شده نفیرشان در طاسك كره اثیر افتاد و گبران را به یاسا رسانیده قلعه را از بنیاد كندند و طغای كه حاكم آن‌جا بود، بعد از وقوع واقعه، به پای‌بوس آن حضرت رسید و عاطفت حضرت او را به جان امان بخشید و موكب همایون در اونیك جهت فرستادگان كه به جانب روم رفته بودند متوقّف گشت و چون از میعاد معیّن دو ماه گذشت.
مصرع
و زان گروه نیامد خبر به هیچ سبیل
حضرت صاحب‌قران را نائره خشم اشتعال یافته متوجّه روم شد «1» و از ارزن الرّوم گذشته به ارزنجان آمد كه قلعه كماخ در هفت فرسنگی آن است.

ذكر فتح قلعه كماخ و آمدن ایلچی قیصر روم ایلدرم بایزید

كماخ قلعه‌ای است حصین و حصاری متین در اقطار آن باغات بسیار و بساتین بی‌شمار و آب فرات در تحت قلعه نمودار جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ. «2»
نظم
بساتین او بر كنار فرات‌نمودار فردوس و آب حیات و از بدایع آن مواضع، هر سال در فصل بهار، به محض قدرت آفریدگار، سه
______________________________
(1). ظف (به اختصار): «چون به او نیك رسید، چند روز توقف افتاد تا فرستادگان از روم بازآیند و چون از میعاد معین دو ماه می‌گذشت و خبری نیامد، حضرت صاحب‌قران فرمود كه عجب حالتی است. نژاد و تبار اعتباری عظیم داشته است. هرچند با ایلدرم بایزید مدارا می‌كنیم تا باشد كه روم چون ثغر اسلام است از آسیب عبور لشكر سالم بماند، عرق تركمانی او را نمی‌گذارد كه قدم در طریق متابعت و مصالحت نهد ...» (ج 2 ص 287).
(2). سورة البقرة 25.
ص: 909
روز پیوسته صغار طیور به جثه عصفور كه تازه پر برآورده از هوا فرومی‌آید و مردم آن‌جا آن را گرفته نمك سود می‌كنند و در ظروف كرده ذخیره می‌سازند و هرچه در آن سه روز نمی‌گیرند، بال بزرگ كرده «1» می‌پرند و چون این حكایت را غرابتی بود ثبت نمود.
امیرزاده محمد سلطان زانو زده تسخیر قلعه كماخ التماس نمود. حضرت صاحب‌قران ملتمس او را مبذول فرمود و شاهزاده نامدار به رسم ایلغار، در روز با سپاه جهانسوز، متوجه شد و درین وقت شاهزادگان و امرا كه در زمستان از قراباغ ارّان به تاخت لرستان و خوزستان و بغداد و عراق عرب و سایر بلدان رفته بودند، با غنایم بسیار در كوكبه فتح و ظفر، به اردوی اعلی آمدند و شرف بساط بوس یافتند و آن حضرت امیرزاده ابا بكر و امیرزاده خلیل سلطان و امیرزاده سلطان حسین و امیرزاده اسكندر و امیر جهانشاه و امیر شیخ نور الدین و امیر برندق را از عقب امیرزاده محمد سلطان فرستاد تا به اتّفاق اطراف قلعه را گرفته محاصره كردند و ده روز پیوسته در حوالی و نواحی قلعه آتش قتال و جدال التهاب و اشتعال داشت.
نظم
تا به ده روز تاب آتش جنگ‌همچو موم روان گداخته سنگ عاقبت بهادران نامدار و دلاوران ظفر شعار، چون كبك كوهسار، بر آن حصار استوار دویدند و آواز نقاره و نفیر غلغله در گنبد اثیر انداخت. از طرفین عرّاده و منجنیق در كار آمد. در آن روز امیرزاده محمد سلطان داستان رستم دستان را قلم نسیان زد و قصه زال را رقم زوال كشید و امیرزاده ابا بكر گوی سبقت از اقران ربود و نوكران او پیش از همه باتوق و علم به قلعه برآمدند و چنان حصنی منیع و قلعه‌ای رفیع را به یك جنگ سلطانی مسخّر ساختند و خبر فتح به حضرت صاحب‌قرانی فرستادند و آن حضرت پای دولت در ركاب سعادت آورده، ظفر بر یمین و اقبال بر
______________________________
(1). ك: بزرگ ساخته.
ص: 910
یسار، به آن حصار نامدار آمد و فراز و نشیب آن را ملحوظ نظر عالی ساخته محافظت آن را به امیر طهرتن كه والی ارزنجان بود رجوع فرمود و عنان عزم پادشاهانه به جانب روم معطوف ساخت و تسخیر آن ممالك مقصد همّت عالی ساخت و جمعی از یاغیان و جیناغان «1» گریخته غارهای محكم را پناه ساخته بودند. آن حضرت فرمود كه امیر شیخ نور الدین و علی سلطان تواچی و دولت تیمور تواچی متوجه ایشان شوند.
آن جماعت چون صولت و سطوت و كثرت و هیبت امرا مشاهده نمودند، خوف و هراس بدیشان غالب شده به تضرّع و انكسار زینهار خواستند و امان یافته
مصرع
جان از آن ورطه هایل به سلامت بردند
و چون جلگای سیواس لشكرگاه گردون اساس شد، بایزید چمپای «2» ایلچیكده «3» كه به رسم رسالت به روم رفته بود با رسولان قیصر آمد و چون مجاری امور عالم به ارادت آفریدگار است و وقوع حوادث به تقدیر فاعل مختار عزّ شانه و سابقه حكم ازل به ویرانی مملكت روم محتوم شده، ایلدرم بایزید، بعد از اطاعت و انقیاد، جواب نه بر وفق سداد و صواب بازفرستاد و سخنان زیادت از حدّ خود چون بخت بد آشفته و عذرهای نامقبول در باب قلعه كماخ گفته بود. فرستادگان قیصر روم به وسیله شاهزادگان و امرا به عزّ بساط بوس رسیدند و چند جانور شكاری و ده سر اسب «4» به محل عرض رسانیدند. حضرت صاحب‌قران را سخنان قیصر ناملایم نمود و بیلاكات را ردّ كرده فرمود كه چون دولت كسی را یاری نكند نصایح مشفقان سود ندارد. اگر خانه قرا یوسف را می‌فرستاد، خانواده خود را به باد نمی‌داد. اگر در باب قلعه كماخ مبارك مرده آزاد می‌كرد، «5» گردن او از طوق مذلّت خلاص می‌بود. للّه
______________________________
(1). ف: ف: جیناغیان- ظف: جیتاغان.
(2). نسخ: حمیا.
(3). س، ك: ایلچیكده‌ای.
(4). ظف: «جانوری چند شكاری و ده سر اسب.» (ج 2 ص 292).
(5). ظاهرا بیانی است برابر روغن ریخته را وقف امام‌زاده كردن.
ص: 911
الحمد كه دولت قاهره ما بی‌منّت او آن قلعه را مسخر ساخت. اكنون او را بگوئید كه مردانه بایستد.
نظم
اگر مرد جنگی بیفشار پای‌من اینك رسیدم نگهدار جای

ذكر جیبا «1» دیدن حضرت صاحب‌قران به تأیید ملك مستعان‌

حضرت صاحب‌قران عالم ستان چون عزم یورش روم جزم فرمود، فرمان قضا مضا نفاذ یافت كه سپاه گردون اساس در صحرای سیواس جیبا نمایند. آن حضرت بر بالای پشته كه شامیانه «2» خسروانه برافراخته بودند بر مسند اقبال بنشست و فوج‌فوج چون دریای آهن پرموج می‌گذشتند و هر فوج كه در برابر آن حضرت می‌رسید زانو زده اسب می‌كشید. تومان تومان و هزاره هزاره و قوشون قوشون بدین یوسون می‌گذشتند. صحرا در صحرا جوشن و بر گستوان بود و جهان در جهان خود و خفتان و بلارك و سنان می‌نمود.
نظم
تو گفتی كه روی زمین آهن است‌ز نیزه هوا نیز در جوشن است از درفشیدن آینه‌های چینی هرطرف خورشیدی طالع شد و از بریق سنان در هرگوشه برق لامع گشت و چون نوبت به لشكر امیرزاده محمد سلطان رسید، كه در آن زودی از دار السلطنه سمرقند آمده بود، سپاهی چنان آراسته عرض نمود كه تا جمشید خورشید شهسوار مضمار چهارم است و میدان آسمان جولانگاه شاه ماه و
______________________________
(1). جیبا دیدن به معنای سان سپاه دیدن است. كلمه جیبه، جیبا، جبه به معنای لباس جنگ است در زبان تركی.
(2). شامیانه به معنای چادر، سراپرده.
ص: 912
سپاه انجم، چشم كواكب بر زینت مثل آن مواكب نیفتاده و سپاهی به آن تجمّل روی شجاعت به رزمگاهی ننهاده و چون صورت یكرنگی در میان مبارزان جنگی آینه فتح و ظفر است، شاهزاده به الهام دولت هر طایفه‌ای را فرموده بود كه مجموع اسلحه از علم و سنجق و زین و كجیم و تركش و نیزه و سپر و چماق و غیر آن همه یكرنگ باشد، جمعی سرخ و فوجی سفید و طایفه‌ای بنفش و دیگر الوان بر همین نقش و بعضی تمام جوشن پوش و جمعی زره‌دار همه در غایت لطافت و نهایت ظرافت. شاهزاده چنین سپاهی به عرضگاه رسانید و دعای دولت حضرت از ایوان كیوان گذرانید.
نظم
كه جاوید بادا جهان سر به سربه فرمانت ای خسرو تا جور
به نیروی بخت تو در یك هجوم‌برآریم گرد از همه بوم روم و چون از اول صباح تا آخر نماز پیشین «1» لشكر به این تزیین و آیین گذشت، حضرت صاحب‌قران برای ادای نماز برخاست و فرمان فرمود كه ایلچیان را تا آخر صف برده از آن كثرت و عظمت رایهاشان تیره و عقلها خیره ماند. روز دیگر ایلچیان را نوازش فرموده اجازت مراجعت ارزانی داشت و فرمود كه بایزید را بگویید كه از جهت غزای فرنگ هنوز جانب تو مرعی دارم. خانه طهرتن را بازفرست و فرزند خود را پیش ما روان كن «2» تا در حق او نوعی احسان فرماییم كه از تو كه پدر اویی مشاهده نكرده باشد و او را به فرزندی قبول كرده مملكت روم بر تو مسلّم داریم و غبار وحشت به آب صفا نشانده رعیّت به رفاهیّت باشند و آسیبی از عبور لشكر ما به ایشان نرسد و ثواب آن به روزگار همایون واصل شود.
______________________________
(1). تا نزدیك عصر كه نماز پیشین فوت می‌شد. (ظفرنامه ج 2 ص 296).
(2). ظف: و یكی از فرزندان را به جانب ما روان كن.
ص: 913

ذكر فتح قلعه هاروك‌

چون ایلچیان روم مراجعت نمودند، به عرض همایون رسید كه درین نواحی قلعه‌ای است هاروك نام. جمعی جیناغان «1» پناه به آن‌جا برده‌اند و سر از جیب سركشی برآورده تمرّد می‌نمایند. صاحب‌قران ظفر قرین امیر شیخ نور الدین و امیر برندق را نامزد تسخیر آن قلعه فرمود و امرا با لشكر جهانسوز به پای قلعه آمده آتش قتال اشتعال یافت و تیراندازان دیده روز به نوك ناوك جگرسوز حصاریان را از سر سور دور ساختند و نقبچیان از اطراف در كار آمده دیوارهای قلعه را بینداختند و سپاه نصرت شعار به حصار درآمده جیناغان را بر تیغ بی‌دریغ گذرانیدند و دیوار و حصار را با خاك ره برابر گردانیدند و خبر فتح به حضرت صاحب‌قران رسانیدند.

ذكر نهضت رایت علیه به جانب قیصریه و انكوریه‌

در حوالی سیواس به مسامع جلال پیوست كه
مصرع
راه توقات جنگلستان است
و قیصر به توقات آمده و سر آب گرفته. حضرت صاحب‌قران راه را گذاشته عنان به جانب قیصریه معطوف داشته و امیر سلیمانشاه را با لشكر بسیار بر سبیل ایلغار پیشتر فرستاد و علی سلطان تواچی را فرمود كه پیش رفته لشكر را نگذارد كه از قیصریّه تجاوز نمایند و موكب همایون از سیواس به شش منزل به قیصریه آمد و درباره رعیت رعایت فرمود و چند روز آن‌جا توقّف نمود و جمعی روگردان شده پناه به غارها و سوراخها برده بودند. همه از صدمه سپاه منصور غارت یافتند و بسیاری از جیناغان به قتل آمدند و غلّات آن ولایات را هنگام ارتفاع بود. فرمان همایون نفاذ یافت كه لشكریان جهت علوفه ذخیره بردارند و رای كشورگشای امیرزاده ابا بكر و امیر شیخ نور الدین را به قراولی معیّن ساخته رایات فتح آیات در جنبش آمد و لشكر
______________________________
(1). ظف: جیتاغان (چاپ تهران) جیتاغیان (چاپ كلكته).
ص: 914
منصور جیبا پوشیده و یسال كرده عازم انگوریه شد و سه منزل بر كنار آب یولغون سویی كه بسیار بزرگ است رفته روز چهارم رایت خورشید طلعت سایه دولت بر ظاهر قره‌شهر «1» انداخت و در آن مقام قراولان خبر دادند كه سپاه ایلدرم«2» بایزید را دیده‌اند. آن حضرت فرمود كه لشكر صف‌شكن روی سوی دشمن آورده به توره فرود آمدند و رعایت حزم نموده خندق كندند و اطراف آن را محكم ساخت و امیر شاهملك را با هزار سوار به زبان‌گیری فرستاد و او اول شب چون باد رفته، هنگام وزیدن نسیم صبح، به اردوی قیصر نزدیك رسید و در كمین‌گاه منتظر ایستاده قراولان دشمن از قیتول بیرون آمدند و از طرفین بر هم زده جنگ سخت كردند و قیصر خبر یافته امرای خود را سرزنش بسیار كرد و از دهشت و حیرت برآشفته وقت طلوع آفتاب در اضطراب آمده عازم جانب قره‌شهر شد و امیر شاهملك قاصدی پیش حضرت فرستاد و از حال جنگ و توجّه ایلدرم خبر داد و آن حضرت الیاس خواجه و صاین تمور و دانه خواجه و حسین قوچین و سلطان ملك پسر اوج قرا را با شصت دلاور دیگر باز به زبان‌گیری روان كرد و امیر شاهملك به فتح و ظفر به اردو آمد و حضرت صاحب‌قران با شاهزادگان و امرا مشورت نموده فرمود كه درین محل دو صورت در آینه اندیشه روی می‌نماید: یكی آن‌كه هم این‌جا توقّف كنیم تا رسیدن مخالف «3» و هرآینه مردم و چهارپایان آسوده شوند.
ع
زره سودگی لشكر آسوده گردد
و دوم آن‌كه ما به میان مملكت یاغی درآییم و غارت‌كنان می‌رویم و ایلغار به اطراف می‌فرستیم تا او به تعجیل در عقب ما آید و لشكر او كه بسیار پیاده‌اند بازمانده ویران شود و رای ثانی اختیار فرموده كوچ كردند و امیرزاده سلطان حسین با دو هزار سوار در یورت مقرّر شد و امیر برندق و جمعی امرا، به موجب فرمان، به طرف
______________________________
(1). ظف: قرشهر.
(2). ظف: «سپاهی لشكر ایلدرم بایزید را.» (ج 2 ص 298).
(3). ظف (به اختصار): «كه تا زمان رسیدن مخالف، مردم و چهارپایان ....»
ص: 915
انگوریه، روان شدند و لشكر پیاده همراه ایشان رفت كه در دو منزل كه آب نیست چاه فروبرند و عبد الرحمن خوسفی، كه سرلشكر پیاده بود، پیادگان را همراه امرا برد و امیر الیاس خواجه و باقی امرا كه به زبان‌گیری رفته بودند به مخالفان رسیده و جنگ كرده و دو كس را گرفتند و سر یكی در گردن دیگری آویخته آوردند. «1» پسر قیصر هم با دو هزار مرد به زبان‌گیری آمده بود و در درّه پنهان شده امرا در وقت بازگشتن به مخالفان رسیدند و جنگ درپیوست و سپاه نامدار شصت سوار بیش نبود و مخالفان غلبه‌ای بسیار. ناگاه سیاهی سپاه امیرزاده سلطان حسین پیدا شد و بهادران به سلامت به لشكر منصور پیوستند و امرا كه عازم انگوریه بودند به آن‌جا رسیده احشام و ایل والوس آن نواحی را تاخته اموال بسیار گرفتند. حاكم انگوریه، یعقوب نام، با لشكری در برابر آمد «2» و جنگ سخت كرده از طرفین دادمردی دادند و امیر برندق كمال دلاوری به جای آورده «3» عاقبت نسیم فتح و ظفر، بر عادت مقرّر، از جانب لشكر منصور وزیده جیناغان روی به هزیمت دادند و لشكر پیاده در عقب ایستاده راه به راه به كندن چاه و بیرون آوردن آب شتاب كردند و سپاه نصرت‌پناه به سه منزل به انگوریه آمد و اطراف و جوانب آن را احتیاط كرده شیران بیشه شجاعت روی جلادت به حصار نهادند و آتش قتال اشتعال یافته در اطراف حصار نقبها زدند و آب ازیشان بازستدند و فتح نزدیك شد. ناگاه خبر آمد كه قیصر به چهار فرسخی رسید. حضرت صاحب‌قران فرمود كه لشكر كوچ كرده و یك اسب تاختن پیش رفته آب را در عقب گذاشتند و به توره فرود آمده خندق كندند و استحكام دادند و چشمه آب كه در ممر لشكر مخالف بود خراب ساختند و آن حضرت هنگام آن‌كه همه كس بر بستر فراغت غنودند و به خواب راحت میل نمودند، زبان تضرّع و انكسار
______________________________
(1). نسخ: می‌آوردند.
(2). ظف: «و قیصر روم از امرا یعقوب نامی را به انگوریه فرستاده بود كه به ضبط و محافظت قلعه آن‌جا قیام نماید.» (ج 2 ص 300).
(3). ك، س: به ظهور آورد.
ص: 916
گشاد و با حضرت كارساز بنده‌نواز عرض نیاز آغاز نهاد.
مصرع
چه شكر گویمت ای كارساز بنده‌نواز
الهی هرچه مرا در عمر از نصرت و پیروزی روزی شده و از فتح و ظفر روی نموده عنایت و مرحمت تو بوده و اگرنه از من چه آید و از جان و تن عاجزی كه باز بسته ارادت تست چه گشاید. لطف و كرم دایمی چشم می‌دارم و به عنایت و مرحمت معهود امیدوارم. «1».
نظم
ای همه هستی ز تو پیدا شده‌خاك ضعیف از تو توانا شده

ذكر تعبیه لشكرهای آن دو پادشاه و از هرطرف آراستن سپاه‌

چون قیصر روم، با لشكری كه وهم محاسبان از احصای آن عاجز آید و فكر دبیران از بیان مجمل و مفصّل آن قاصر باشد، نزدیك رسید سپاه منصور را از هجوم لشكر روم عقل دوربین در وادی اندیشه‌ها سرگردان بود و خاطر را دغدغه‌ها روی نمود و در آن شب، كه عرصه عالم جولانگاه سپاه زنگ آمده جیش حبش از پشت كره خاك روی سوی افلاك نهاد.
نظم
درفش بنفش سپاه حبش راروان در ركاب از كواكب مراكب
______________________________
(1). حاشیه نسخه ف: «این عبارات را از كتاب تاج المآثر كه حسن نظامی در احوال ملوك غور به اسم آیبك كه از ممالیك آن ملوك بود نوشته.»
مسلما منظور حسن نظامی نیشابوری است كه در جوانی از خراسان به غزنین و هند رفته و به خدمت قطب الدین ایبك مؤسس سلسله پادشاهان معزّی یا غلامشاهان یا سلاطین مملوك هند درآمده و در سال 602 هجری به نگارش كتابی در تاریخ غوریان و وقایع سلطنت آیبك (از سال 587 تا 614 هجری) پرداخته است. تاج المآثر یكی از كتب مشكل و پیچیده و پر از كلمات مغلق عربی است.
ص: 917
وهم تیزتك در بیدای ضلالت بازماند و خیال صورتگر عنان تصرّف كشیده داشت.
نظم
تیره شبی كاز هاویه دادی نشان هر زاویه‌چون قطره‌ها از راویه پیدا كواكب از سها چه ایلدرم بایزید لشكر بسیار داشت و همواره در غزا روزگار گذرانیده پیوسته در برابر دشمن به سر آورده و در دیار خود مرفه و آسوده بودند و لشكرها از راه دور آمده و اسبان ضعیف و لاغر شده و قوت و قوّت نمانده، از این جهت، حیرت بر نفوس غالب شده بود. امّا جماعتی كه به كرّات نصرت ایزدی را در معارك قرین رایات ظفر آیات دیده بودند و دانسته كه آن حضرت مؤید من عند اللّه است دل بر جای داشتند.
و حضرت صاحب‌قران، تمام شب به مسكنت و نیاز، بر درگاه پادشاه كارساز گذرانید و وقت دمیدن صبح كه سلطان شرقی انتساب آفتاب رایت ظهور برافراخت و لوای حبش و زنگ را چون علم روم و فرنگ نگونسار ساخت آن حضرت از سر ثبات قلب و اعتماد بر كمال عنایت یزدانی به ترتیب لشكر التفات فرمود و هنگام آن كه شیر سوار گردون تیغ لعل پیكر از نیام بركشید و سپر شنگرفی از روی سپهر زنگاری برآورد فرمان داد تا صفوف برآراستند.
نظم
دل و جان پر از كین قیصر همه‌به كف گرز و شمشیر و خنجر همه و قول گردون توان به آفتاب طلعت حضرت صاحب‌قران آرایش یافت و امیرزاده امیرانشاه بهادر و امیرزاده محمد سلطان بهادر و امیرزاده پیر محمد بهادر و امرا شیخ نور الدین و علی سلطان و مبشر و امیر طهرتن و علی قوچین را در میمنه
ص: 918
بازداشت و امیرزاده شاهرخ بهادر و امیرزاده خلیل سلطان بهادر و امیرزاده رستم بهادر و امیر سلیمانشاه و شاهملك و برندق و سونجك [و دولت تیمور و موسی ركمال را در میسره مقرر ساخت و بر دست راست قول امیر تاش تیمور «1» و (شهسوار) و سرای] «2» و جلال (باورجی) و طاپتوق و یوسف (مغول) و حاجی بابا (ی سوچی) «3» و اسكندر (هندوبوغا) و خواجه علی (پسر خواجه یوسف اپاردی) و حسن (برات خواجه) و محمد بهادر و سرای خواجه و ادریس (قوجین) و خواجه محمد و امیرزاده احمد (عمر شیخ) و رای ملك (تواجی) و ارغون (ملك) و پیر محمد و بهاء الدّین و قرا احمد و بیك ولی و چقماق و دولت خواجه و عبد اللّه و صوفی خلیل و محمد تواجی و ایسن تیمور و شیخ محمد و قرامان و سنجر و حسین و عمر بیك و جهانشاه و بردی بیك و احمدی و عجب شیر و محمود و بهلول و امیر زیرك (جاكو) معیّن آمدند و بر دست چپ جلال اسلام و توكل قرقرا و علی و محمود و شاه ولی و شیخ حسن و امیرك و ملك پاینده بخشی و لقمان زرد «4» و سلطان برلاس و عبد الكریم (حاجی سیف الدین) و عادل و قطب الدین سلیم و جانی بیك و یادگار و تنگری برش و محمد خلیل و جنید و جهان ملك و توبلاق و عبد الصمد (حاجی سیف الدین) و پادشا و پیر محمد شنكوم و شیخ ارسلان و الیاس (كپك خانی) و یوسف (برلاس) و علی (عباس) و سید خواجه و عثمان زیرك و اسكندر شیخی و شاه شاهان سیستانی و ابراهیم قمی و پادشاه بوران «5» هریك در مقام مناسب قرار گرفتند و دیگر شاهزادگان مثل امیرزاده ابا بكر و امیرزاده اسكندر بهادر و امیرزاده احمد میرك
______________________________
(1). ظف: باش تمور اغلان.
(2). ك ندارد.
(3). كلماتی كه در بین (دو هلال) آمده در متن مطلع سعدین نیست بلكه برای تكمیل مطلب از ظفرنامه گرفته شده است. (ج 2 ص 304).
(4). ظف: لقمان تواجی.
(5). ظف: شاه توران سیستانی.
ص: 919
بهادر و باقی امرا چون امیر شیخ ابراهیم شروانی و امیر قرا عثمان تركمان و حاجی عبد اللّه عباس و شمس الدین عباس و الیاس خواجه و عمر تابان و توكل برلاس و پیر علی سلدوز در مواضعی كه لایق ایشان بود تعیین یافتند و حضرت صاحب‌قران چهل قشون مرد جنگ دیده كارآزموده در ظلّ رایت ظفر آیت بازداشت كه هرجا مدد باید فرستاد مرد جلد آماده باشد و چند زنجیر فیل دمان كه از غنایم هندوستان بر درگاه شاه جهانستان بود كه هریك به سر خرطوم دمار از ببر بیان و شیر ژیان برآوردندی و دندان كینه به سینه دشمن رساندندی همه با سلاحها و جیباها آراسته تیراندازان و آتشبازان «1» بر بالای آن دست به تیر ناوك و كمان رعد گشوده و در آثار جلادت كمال شجاعت نموده كه از بیم و هراس ایشان دل در سینه دشمنان می‌طپید و جان خصمان به لب می‌رسید در پیش لشكر بازداشتند.
نظم
فیل چو كوهی كه بود بی‌ستون‌چارستون زیر كهی بیستون
زان سپر انگیز پی سهمناك‌در ته پایش سپری گشت خاك «2»
روی چو در حمله نهد گاه كین‌ز آدمیان حامله گردد زمین لشكر ظفر قرین بدین ترتیب و آیین تزیین یافته رایات نصرت شعار در مراتب خود قرار گرفتند و شاهزادگان و امرا صفها برآراستند.
و از آن‌جانب، قیصر روم سپاه خود را آرایش داد همه چون بازخود رومی به جای كلاه نهاده و به سان هدهد مغفر چینی افسر ساخته و بر مثال كبوتر در میان زره تنگ حلقه نهان شده و به شكل پشیزهای ماهی، جوشن خطایی بر تن راست كرده و
______________________________
(1). ظف: نفطاندازان آتش‌باز.
(2). حاشیه نسخه ف: «این فقرات را بعینه از كتاب تاج المآثر كه تاریخ احوال سلاطین غور است نوشته بی‌زیاده و كم.»
ص: 920
به نقش جسم مار و چشم ملخ درع داودی سلب ساخته از فرق تا قدم غرق آهن و چون بحر جوشن درو تیغ زن و طریق ایشان در پوشیدن سلاح آن است كه از سر تا پا به فولاد و آهن می‌پوشند كه غیر از چشم عضوی دیگر ظاهر نمی‌باشد و بندهای آن را بر پشت پا بسته قفل می‌زنند و تا آن قفل بازنمی‌كنند جیبا و خود ازیشان جدا نمی‌شود و ایلدرم بایزید از تمامی ممالك روم و جیناغان آن بوم و سپاه فرنگ لشكر عظیم گرد آورده بود.
نظم
پراكنده‌ای چند را گرد كردكه از آب دریا برآرند گرد در میمنه پسرلاس «1» فرنگی را با سپاه فرنگ بازداشت در میسره، فرزند خود را سلیمان «2» چلبی «3» را با لشكر روم تعیین كرد و خود قول اختیار كرده سه پسر دیگر موسی و عیسی و مصطفی «4» را در عقب قول جای داد و محمد چلبی كه ارشد اولاد او بود و به كرشجی مشهور شده و امرا، مال قوچ پاشا و علی پاشا و عید بیك و تیمورتاش و (خواجه) فیروز و عیسی بیك و حسن پاشا و خلیل مراد (پاشا) و یعقوب و یوسف و تنگری برمش و بلبان و داود و تاتی و شاهین و ماهج و احمدی و پسر طاهر و محمدی و مقبل و پاشا جوق با لشكر فراوان [و سپاه بی‌پایان] «5» در جای خود قرار گرفتند و از جانبین گورگه و كوس فروكوفته سورن انداختند و دو لشكر جرّار بل دو دریای مردم‌خوار.
______________________________
(1). ظف: «پسر لاس افرنجی كه برادر زنش بود با بیست هزار سوار از لشكر افرنج تعیین نمود.» (ص 306 ج 2).
(2). س: ا مسلمان- ك، ظف: مسلمان.
(3). این كلمه در ظفرنامه به غلط: حلبی چاپ شده (ایضا).
(4). ف همه جا: مصطفا.
(5). ك ندارد.
ص: 921
نظم
دو خسرو دو رستم دو فیروز جنگ‌دو لشكر دو دریا ز فولاد و سنگ روی در یكدیگر نهاده و چنگال قهر به خون یكدیگر آب داده مستّعد جنگ و جدال و منتظر حرب و قتال ایستادند.
مصرع
تا ز آینه بخت كه بیند رخ مقصود

ذكر محاربه حضرت صاحب‌قران با قیصر روم و ظفر یافتن به عون ملك قیّوم‌

در آن زمان كه آن دو سپاه گران به سان دو كوه فولاد در برابر یكدیگر بایستاد و چون دو دریای اخضر از باد صرصر در تموّج آمد و فضای معركه از جوشن‌ور و زره‌دار آهنین شد و هوای رزمگاه از برق تیغ و صاعقه خنجر آتشین گشت، حضرت صاحب‌قران پاك اعتقاد پیاده شد و روی نیاز بر خاك معركه نهاد و از درگاه پادشاه ظفربخش به تضرّع و استكانت فتح و نصرت مسألت نمود و چون صورت نوید در مرآت امید معاینه دید توكّل كل بر آفریدگار جزو و كل كرده پای دولت در ركاب سعادت آورده سوار شد و به دست تأیید عنان مراد گرفته فرمان داد كه دلاوران نامدار و بهادران ظفرشعار عزم رزم كنند و از طرف قیصر نیز مصرع
نبردآزمایان به جوش آمدند
و پردلان چون شیر و پلنگ آهنگ جنگ كردند.
مصرع
به شیر افكنی در خروش آمدند
و از خروش گورگا و نفیر و برغو و كوس حربی و نای رویین نفخه صور در عالم افتاد و از چكاچاك تیغ و تعاقب ضربهای بی‌دریغ نمودار روز محشر پدید آمد.
نظم
چو لشكر به لشكر درآورد روی‌دو دریای آتش نمود از دو سوی
ص: 922 ز هر سوز بس ضرب بران تیغ‌تو گفتی همی تیغ بارد ز میغ
هوا شد ز گرد سواران سیاه‌پر از كشته شد دشت آوردگاه و در آن معركه خونخوار، امیرزاده ابا بكر گوی سبقت به چوگان شجاعت از همگنان ربوده دادمردی داد و به زخم تیر نفیر از رومیان برآورد و به ضرب سنان جانستان دست چپ دشمنان را چون دل ایشان در هم شكست و امیر جهانشاه و قرا عثمان نیز حمله آورده جوانغار دشمن را كه به نیروی بازوی سلیمان «1» استوار بود بكلی برهم زدند و محمد چلبی كه از فرزندان قیصر به جلادت موسوم بود و كرشچی می‌گفتند كرّ و فرّ بسیار نموده چون دانست كه مقاومت با سپاه نصرت‌شعار از حیّز اقتدار بیرون است از میان كارزار به طریق الفرار بیرون رفت و امیرزاده سلطان حسین از جوانغار چون نهنگ مردم‌خوار به دریای هیجا غوطه زد و چون سیل به هرطرف كه میل كرد از پیش برد و امیرزاده محمد سلطان به فرموده حضرت صاحب‌قران به مدد جوانغار شتافت و برق تیغ جهانسوزش بر مفارق مخالفان تافت و پسر لاس فرنگی كه برانغار دشمن به استظهار او استوار بود، با بهادران نامدار در برابر آمده آثار جلادت به ظهور آورده چند نوبت از طرفین غلبه كرده عاقبت لشكر منصور غالب آمد و چون ضعف مخالفان ظاهر شد، حضرت صاحب‌قران فرمود كه شاهزادگان و امرا بیكبار جنگ پیش برند. امیرزاده پیر محمد عمر شیخ و برادرش امیرزاده اسكندر و امیر شاهملك با مبارزان قول پیش رانده دشمنان را پس نشاندند و امیر شیخ نور الدین و امیر برندق پیادگان میسره دشمن را از فراز كوه به زیر آورده بر تیغ گذراندند و از میمنه، امیرزاده امیرانشاه و امیر جهانشاه و امیر ابراهیم و حاجی عبد اللّه عباس و سلطان سنجر حاجی سیف الدین و طهرتن و مبشر و عمر تابان و پیر علی و باقی امرا و از میسره امیرزاده شاهرخ و امیرزاده خلیل سلطان و امیر سلیمانشاه و رستم طغای بوقا و سونجك و علی سلطان و دیگر نوینیان به اتفاق حمله كردند.
______________________________
(1). س: ا مسلمان- ك: مسلمان.
ص: 923
نظم
چو لشكر به لشكر درآمیختندز گیتی قیامت برانگیختند
چنان گرم گشت آتش كارزاركه از نعل اسبان برآمد شرار
درخشیدن تیغ آیینه تاب‌درفشان‌تر از چشمه آفتاب از جوشش دریای كارزار، جوشن در بر دلیران روزگار موج زد و از اشتعال آتش قتال زره بر سینه مردان كار شعله‌های نار شد. چشم هوا از سرمه غبار به سان چشمه قار تاریكی گرفت و چشمه آفتاب، از حجاب گرد، چون حدقه چشم سیاهی پذیرفت و تیغ چون برق از میغ آتش می‌فشاند و گرد نبرد به باران خون می‌نشاند و حكم تیر در تن دلیران چون خواب در چشم روان می‌شد و نوك ناوك در سینه جنگیان چون راز در دل نهان می‌گشت. از رماح نیزه‌وران بر صحن صحرا بیشه‌ها روان گشته بود و از عكس سنان خون‌فشان روی هوا پرشهاب درخشان می‌نمود و از تن كشته و خسته روی هامون پشته و جیحون گشته.
نظم
ز كشته پشته‌ها «1»شد زعفرانی‌ز خون رودی به گردش ارغوانی و در آن زمان كه امیرزاده محمد سلطان برانغار دشمن را از پیش برداشت، شش قشون از سپاه شاهزاده «2» مخالفان را از بالای پشته‌ای رانده جای ایشان را گرفته بودند و قیصر با لشكر قول به آن‌جا رفته و لشكریان شاهزاده را فرود آورده به جای ایشان برآمد و «3» لشكر خود را احتیاط كرده بیشتر را شكسته و پریشان یافت. حیرت
______________________________
(1). ك: پشته‌ای.
(2). نسخ: شاهزادگان- تصحیح از ظفرنامه.
(3). به علت اختصار جمله ابتر شده است. در ظفرنامه آمده: «و ایشان (- افراد شش قشون) چون به شاهزاده پیوستند بازوی جلادت به جانب مخالف آورده جنگ را آماده بایستادند و چون ایلدرم بایزید بر آن پشته اطراف لشكر خود را احتیاط ....» ج 2 ص 312.
ص: 924
برو غلبه كرد و باز از سوار و پیاده جمعی به او پیوستند و در اطراف و جوانب آن دو سپاه جنگجوی تندخوی در یكدیگر آمیخته به نوعی جنگ می‌كردند كه حكایت جنگ بزرگ ایرانیان و تورانیان را منسوخ ساخت و افسانه هفت‌خوان را در وادی نسیان انداخت. آیت غُلِبَتِ الرُّومُ «1» بر لشكرهای آن مرز و بوم خوانده آمد. حضرت صاحب‌قران، به جانب بلندی كه قیصر بر آن بود، روان شد [و امیرزاده شاهرخ ملازم موكب همایون و امیرزاده امیرانشاه با امرای برانغار] «2» و امیرزاده سلطان حسین و امیر سلیمانشاه از جوانغار متوجه شدند و ایلدرم را با لشكر او شكاری‌وار در میان گرفتند و قیصر از وقت طلوع وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها «3» تا هنگام وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشی «4» پای ثبات و قرار فشرده داشت و رایت عناد و استبداد برافراشت.
نظم
چنین بود تا روز بیگاه گشت‌ز شب دامن روز كوتاه گشت و قیصر كه به لشكر موفور و حصانت حصار و بلاد مغرور بود و به آلت و عدّت بسیار استظهار آورده، چون كثرت اعداد و وفور امداد و آثار جلادت و اطوار شجاعت سپاه منصور مشاهده كرد، تركتاز غم و اندیشه بر صحن ضمیر او تاخت و رخساره امید او تیره و چشم امل او را خیره ساخت و مجال ستیز و آویز بسته دید و راه گریز گشاده یافت الفرار فی وقته ظفر برخواند و هنگام غروب آفتاب، با دلی پر آتش و چشمی پرآب، روی از رزم و قتال برتافت «5» و چون سیل كه از فراز به نشیب
______________________________
(1). سورة الروم 2.
(2). ك ندارد.
(3). سورة الشمس 1.
(4). سورة اللیل 1.
(5). ظف: «هنگام غروب آفتاب عنان از معركه پیچیده از آن بالا فرود آمد و به ضرورت روی به فرار نهاد.
عساكر گردون مآثر كوچه داده بر ایشان تیرباران كردند و بسیاری را به خاك هلاك انداختند و ایلدرم بایزید به هزار مشقت از میان به در رفت.» (ج 2 ص 313).
ص: 925
آید از آن بالا فرود آمده بر صحن صحرای شتافت به نوعی كه پیك باد دو اسبه غبار مركب خاك پیمای او نمی‌شكافت و سپاه منصور بریشان تیرباران كرده بسیاری بر خاك هلاك انداختند.
نظم
نبردآزمایان توران سپاه‌گرفتند بر لشكر روم راه
زبون گشت رومی ز پیكارشان‌فلك كرد جمله گرفتارشان و ایلدرم بایزید، به آب حسرت دست از ملك و سلطنت شسته، مانند تیر پرتاب آتش‌پای و سریعتر از باد خاك پیمای تازان و شتابان راه گریز گرفت و فوجی از لشكر منصور زبان تیغ چون زبانه آتش كشیده و نوك پیكانشان، چون تیر قضا به اعدا رسیده در قفای هزیمتیان روان شدند.
نظم
نه از تیرشان باك نه از تیغ تیزنه از آب بیم و نه ز اتش گریز
به دل شیر تند و به تن پیل مست‌به كین برق تیغ و به تیر ابردست و حضرت صاحب‌قران مظفر و منصور به اردوی همایون معاودت فرموده فرود آمد و بر تیسیر این فتح نامدار كه حضرت آفریدگار متعالی شانه میسّر گردانید مواجب حمد و ثنا به ادا رسانید و شاهزادگان و امرا كه در آن معركه وظایف دلاوری و شرایط جان‌سپاری به جای آورده بودند به مواجب انعام و مواهب اكرام اختصاص یافتند و روز جمعه نوزدهم ذی الحجّه آوازه این فتح همایون كه طراز فتوحات سلاطین ربع مسكون است به مسامع جهانیان رسید و چون اشراق آفتاب در ممالك آفاق بر عالمیان روشن گردید.
شعر
لقد علّت الآفاق انوار فتحه‌و سار مسیر الشمس فی الشّرق و الغرب
ص: 926

ذكر گرفتن قیصر روم و آوردن به درگاه پادشاه هفت اقلیم‌

چون سپاه روم و قیصر به هزیمت رفتند، دلاوران نامدار و بهادران شجاعت آثار به طریق تكامشی چون ابر و باد بر اثر ایشان روان شدند و سلطان محمود خان به ایلدرم بایزید رسید و او را دستگیر كرده به درگاه جهان‌پناه فرستاد.
نظم
همی تا بگردانی انگشتری‌جهان را دگرگون شود داوری و حضرت صاحب‌قران، به یافت این بشارت، مراسم شكر ایزدی به جای آورد و نماز خفتن او را دست بسته پیش بارگاه گردون اشتباه رسانیدند.
نظم
سری كه گردن از امرت كشید گردونش‌بر آستان تو اكنون كشان كشان آورد حسن مكارم اخلاق صاحب‌قران آفاق در حركت آمده فرمود كه بند قیصر برداشته به حضرت آوردند و بر حاشیه بساط جلالت مناط در مقام عجز و مسكنت خود را بازدید و آن حضرت تقصیرات او را عفو كرد. انّ اولی النّاس بالعفو اقدرهم بالعقوبة پیش نظر آورده به چشم مرحمت درو نگریست.
بیت
شیرست روز حرب و لیكن چو بر عدوفیروز گشت گشت برو مهربان پدر و او را در مقام نیك پیش خود نشاند و بر سبیل معاتبه فرمود اگرچه تقدیرات الهی را چاره نمی‌توان كرد.
نظم
هرچه در لوح اوستاد نوشت‌طفل در مكتب آن تواند خواند
ص: 927
امّا به حقیقت این بد با خود خود كرده‌ای.
بیت
اگر بار خارست خود كشته‌ای‌و گر پرنیان است خود رشته‌ای بارها پای از حدّ خود بیرون نهاده مرا بر آن داشتی كه كینه تو بر من واجب شد و با این همه آنچه وظیفه مسلمانی باشد به جای آورده پیغام دادم كه نمی‌خواهم عنقای فرخ لقای علم دولت ما بر بوم روم سایه اندازد تا تو از سر تمكین چون شاهین بر جغد صفتان فرنگ همایون و مظفر باشی و خواستم كه ترا به لشكر مساعدت نمایم و چهار التماس سهل از تو كردم: یكی قلعه كماخ. دوم خانه طهرتن. سیم راندن تیغ قرا یوسف. چهارم آمدن مردی عاقل كه عهود جانبین مؤكّد ساخته مودّت به وصلت رساند. درین جزئیات مناقشه كردی. لاجرم روزگار غیرت كرده ترا با تو نمود. تا دانی كه با روزگار ستیز بر نیاید. اگر تو از حال دیگران اعتبار می‌گرفتی، امروز دیگران از حال تو اعتبار نمی‌گرفتند و با این همه عالمیان را معلوم است كه اگر قضیه برعكس بودی و این قدرت كه حضرت عزّت مرا داده است ترا دادی، در حق من و لشكر من چه صورتها واقع شدی. اكنون به شكر این نصرت با تو جز نكویی نكنم. آری كل اناء یترشّح بما فیه.
مصرع
از شیشه همان برون تراود كه دروست
ایلدرم بایزید، در مقام تواضع و شكستگی، به گناهان خود معترف شده گفت
مصرع
آن كیست كه بد كرد و نكوش آمد پیش
چون سعادت مساعدت ننمود، از قبول نصایح چون تو صاحب‌قرانی روی برتافتم و به پاداش فعل خود رسیده جزای عمل خود یافتم. امّا كرم و بزرگی از تو بدیع نیست و عفو از تو عجیب و غریب نی.
مصرع
كرم كریم نماید قمر كند قمری ص: 928
اگر رقم عفو بر جریده جریمه من كشی تا زنده باشم من و فرزندان من در مقام خدمت این حضرت روزگار گذرانیم. حضرت صاحب‌قران رقم عفو بر گناهان او كشید و خلعت فاخر پوشانیده او را به عنایت و نوازش ایمن گردانید. قیصر چون مكارم اخلاق مشاهده كرد عرضه داشت كه فرزندان موسی و مصطفی در جنگ بودند. اگر فرمان نفاذ یابد كه تفحّص نموده چون زنده باشند بدین بنده رسانند مزید دیگر انعامهای خسروی خواهد بود. فرمان همایون نفاذ یافت و تواچیان تفحّص نموده بعد از چند روز موسی را یافته پیش آن حضرت آوردند. مرحمت پادشاهانه او را نیز نواخته و به خلعت نو مشرّف ساخته نزد پدرش فرستاد و خرگاهی خاص برای قیصر نزدیك بارگاه عالم‌پناه مرتّب داشته حسن برلاس و بایزید چمپای را به محافظت گماشته بودند و ایلدرم را به انواع اعزاز و اكرام امتیاز داده «1» اصناف نزلها كه در خور چنان مهمان باشد روان می‌فرمود و در محافظت مبالغه می‌نمود.

ذكر فرستادن لشكرها به اطراف روم و ارسال فتح نامه‌ها به ممالك و اشتغال به عیش و عشرت‌

حضرت صاحب‌قران از میدان فتح و ظفر منصور و مظفّر بازگشته در مرغزار انگوریه نزول فرمود و یعقوب كوتوال آن‌جا بیرون آمده كلید قلعه آورد و او را به علی سلطان تواچی سپردند و عمّال دیوان در انگوریه به تحصیل مال امان قیام نمودند و فرمان همایون شرف صدور یافت كه امیرزاده محمد سلطان در كوكبه نصر و فیروزی و طنطنه فتح و بهروزی عازم برسا كه تختگاه روم است شده به طرف دست راست توجه نماید و امیرزاده ابا بكر و امیر جهانشاه و امیر شیخ نور الدین و امیر سونجك متابعت او نمایند و ضبط اموال و خزاین برسا به عهده امیر شیخ نور الدین
______________________________
(1). بر خلاف نظر مورخین دربار تیموری، این عربشاه شرح مبسوطی راجع به رفتار زشت و شرم‌آور تیمور نسبت به ایلدرم بایزید نوشته است و هموست كه می‌نویسد تیمور پادشاه شكست خورده عثمانی را بند بر پا در قفس آهنین نگه داشته بود. (ر ك ترجمه بنام زندگانی شگفت‌آور تیمور ص 200).
ص: 929
باشد و شاهزادگان و امرا تا كنار آب اسریقه كه به بغاز «1» اسكندر مشهور است تاخت كنند و پادشاه سلطان محمود خان و امیرزاده سلطان حسین بهادر و امیرزاده اسكندر بهادر و امیر سلیمانشاه و رستم طغای بوقا و سید خواجه و پیر علی سلدوز را به طرف قونیه و آق شهر و قرا حصار و علائیه و عدالیه فرستاد و مثال آسمان امتثال به تحریر فتح نامه‌ها شرف نفاذ یافت و مولانا شمس الدین منشی و دیگر كتاب و دبیران كه تیر فلك بنده بنان و رهین بیان ایشان بود و هریك در حسن عبارت و لطف كتابت ید بیضا می‌نمود و زبان كلك او مقرّر اسرار بلاغت و صریر خامه عندلیب گلبن فصاحت، چون كلك دبیر بلكه جوزا و تیر كمر خدمت بسته صنوف مواهب كه حضرت ملك قیّوم عظم سلطانه در استخلاص ممالك روم عنایت فرمود در سلك الفاظ خوب و كلمات مرغوب نظام داد و به ممالك ایران و توران بل تمام جهان چون ماوراء النهر و تركستان و ختای «2» و ختن و كاشغر و مغولستان و بدخشان و كیج و مكران و زابل و كابل و هندستان و سیستان و خراسان و خوارزم و مازندران و طبرستان و گیلان و فارس و عراق عرب و عجم و آذربایجان و شروان و گرجستان روان فرمود و در آن سال خواجه غیاث الدین سالار سمنانی كه ضابط مال دار العباده یزد بود و تیمی از قبل دیوان در عین بازار شهر می‌ساخت، چون خبر فتح روم رسید آن را دار الفتح نام كرد و حكم عالی نافذ شد كه امیرزاده خلیل سلطان به جانب ماوراء النهر و تركستان رفته آن حدود را ضبط نماید و امیر مبشر و دولت تیمور به ملازمت ركاب او مأمور شدند و چون در هرات امیر آق بوقا وفات یافته بود، آن حضرت فرمود كه امیر مضراب به خراسان رفته آن‌جا باشد و صاحب‌قران عالم ستان از نواحی انگوریه به شش منزل به سوری حصار آمد و بر آن‌جا برآمده اطراف آن را در نظر آورد و درین اثنا امیرزاده شاهرخ را با ده تومان از لشكر جوانغار به طرف
______________________________
(1). نسخ: مغاره- تصحیح از ظفرنامه (ج 2 ص 321)- مسلما منظور تنگه بسفور است كه تركان آن را قره دنیز بغاز گویند.
(2). ك: خطای. مطلع سعدین و مجمع بحرین ج‌2 930 ذكر فرستادن لشكرها به اطراف روم و ارسال فتح نامه‌ها به ممالك و اشتغال به عیش و عشرت ..... ص : 928
ص: 930
كول حصار و آستانوس و كتیر فرستاد و از سوری حصار دو شب در میان آفتاب‌وار سایه همایون بر دیار كوتاهیه انداخت. شهری خوش و هوای دلكش.
مصرع
در دست باد عنبر سارای بی‌قیاس
فضایی پر از سوسن و نسرین و صحرایی پرگل و یاسمین. صبا از زلف پر بند و تاب بنفشه مشك ناب می‌گشاد و شمال از جعد شكن بر شكن نسترن عنبرتر می‌داد. ریاحین به دست نسیم باد تحفه به مشام جان می‌فرستاد.
حضرت صاحب‌قران یك ماه در آن مقام توقف فرمود و اهالی آن‌جا خلعت امان یافته مال امانی به وصول رسانیدند و مبلغی خطیر از اموال تیمور تاش در كوتاهیه ضمیمه مال امانی شد و آن حضرت امیر شاهملك و عبد الكریم حاجی سیف الدین و دیگر امرای ظفر قرین را به طرف كراده و خواجه ایلی و من تشا نامزد كرد و چون تمام ممالك روم جولان جای لشكر جهانگشای گشته قیصر و فرزندان او بی‌بند و گزند هم در آن ملك در میان جوجینان در امان بودند و كمال استقلال به غایت تمكن و اجلال بی‌قیل و قال همین تواند بود كه آن جناب را از محض عنایت حضرت ایزد متعال روی نمود.
حضرت صاحب‌قران میل عیش و عشرت و نشاط انبساط فرمود و با شاهزادگان گردون احترام و آغایان زهره احتشام، در صباح و رواح به جهت استرواح روح، به شرب راح می‌گذرانید و چنگیان خوش‌آواز و بربط نوازان پرده‌ساز و مغنیان خوش الحان صدای زیر و بم به اوج آسمان می‌رسانیدند.
نظم
بیا تا به شادی دمی می خوریم‌چو فرصت نماند دگر كی خوریم
به آیین كیخسرو و كیقبادستانیم از چرخ گردنده داد و سپاه ظفرپناه كه به اطراف تاخت برده بودند غنایم بسیار فتوح روزگار ایشان شده كان یسار و بحر استظهار شدند. آن حضرت اموال تیمور تاش را بر امرا
ص: 931
قسمت فرمود.
مصرع
چه دینار در بزم پیشش چه خاك

ذكر احوال امیرزاده محمد سلطان كه به جانب برسا رفته بود.

امیرزاده محمد سلطان از انگوریه چنان به تعجیل روان شد كه از سی هزار سوار كه با او بود سه شبانروز رانده روز چهارم زیادت از چهار هزار سوار به برسا نرسید و چون آفتاب لوای شاهزاده بر اراضی برسا طالع شد، سلیمان چلبی پیشتر آمده بود و روان بیرون رفته و از اهالی مملكت هركرا قوّت و مكنت بود، بعضی به كوه كشیش كه برسا در دامن آن واقع است، پناه برده بودند و فوجی به طرف دریا گریخته لشكر منصور از قفای ایشان رفته بیشتر را گرفتند. از آن جمله شیخ شمس الدین محمد جزری و سید محمد بخاری و مولانا شمس الدین فنّاری غارت یافته پیش امیر شیخ نور الدین آوردند و زن و دو دختر قیصر در ینگی شهر پنهان بودند و دختر سلطان احمد جلایر كه قیصر جهت پسر خود مصطفی «1» خواستاری نموده در برسا بود. مجموع به دست لشكر منصور افتادند و شرح آمدن سلطان احمد و امیر قرا یوسف به روم و باز آمدن احمد به بغداد پیشتر مذكور شد. درین ولا، چون سپاه ظفرپناه به حوالی قیصریه رسید، امیر قرا یوسف از برسا به طرف حلّه و برّ عرب بیرون رفت و چون برسا كه تختگاه روم است در تصرّف بندگان حضرت درآمد، امیر شیخ نور الدین به قلعه رفته كنوز و اموال و جواهر و لآلی و لعلهای قیمتی و یاقوتهای ثمین و سایر نقود و نفایس اجناس و باقی خزاین و دفاین كه قیصر در مخازن جمع كرده بود، در تحت ضبط آورد و صاحب اعظم خواجه شرف الدین علی سمنانی و خواجه سیف الدین تونی به محاسبه آن قیام نمودند و بعد از نهب و غارت در شهر آتش افروخته‌تر و خشك آن را در هم سوختند و سرّ انّ الملوك اذا دخلوا قریة افسدوها «2» ظاهر شد و
______________________________
(1). ف، س: مصطفا.
(2). نسخ: غار.
ص: 932
امیرزاده محمد سلطان چندان توقف نمود كه لشكریان كه در عقب مانده بودند رسیدند. بعد از آن به جانب ساحل روان شد و امیرزاده ابا بكر را با ده هزار سوار به طرف دست راست به ازنیك فرستاد كه از بلاد روم به هوای سازگار و آب خوشگوار و حصار استوار اشتهار دارد. چه حصار آن از سنگ تراشیده است در غایت بلندی و محكمی و بر یك دروازه آن دریاچه‌ای است. دور آن دو روزه راه نزدیك به بغاز «1» اسكندر و گدار غلطه و استنبول واقع. و امیر سونجك را با سپاهی به دست چپ به صوب كاننده و دریا كنار روان ساخت و ایشان آن نواحی تا ساحل بحر تاختند و چون امیرزاده ابا بكر به ازنیك رسید، سلیمان چلبی، با آن‌كه غلبه‌ای عظیم از مخالفان در آن‌جا جمع آورده بود، دانست كه قوّت مقاومت در وسع و طاقت او نیست. از هیبت لشكر بحر جوش.
مصرع
دل به دریا كرده در كشتی نشست
و از آب بغاز گذشته به اسریقه «2» رفت و كوچش اسیر شد و چون لشكر نامدار در ازنیك تا نیكی جه آثار تسلّط و اقتدار به ظهور آوردند، امیرزاده ابا بكر خبر فتح ازنیك و آن نواحی به امیرزاده محمد سلطان كه در مرغزار مخالیچ نشسته بود رسانید و او بشارت فتح ازنیك و شرح احوال آن‌جا به پایه سریر اعلی فرستاد و شنغاری، كه چون دولت ابد پیوند مرغ امید را از هوای سعادت شكار كردی و به بال اقتدار در فضای كامكاری پرواز نمودی، با دیگر تحف و هدایا در صحبت صد مرد مردانه ارسال نمود و امیرزاده ابا بكر نیز آق سلطان را با شنغاری به درگاه عالم‌پناه فرستاد و میان برسا و كوتاهیه دو مرحله راه است عقبه‌ای سخت و بیشه‌ای پردرخت.
راهی چنان تنگ كه اندیشه دانا راه ازو بیرون نبردی و فكر مردم هشیار در آن مضیق ناهموار تنگ آمدی. ناگاه غوغا برآمده جیناغان «3» كه پناه به آن بیشه برده بودند بر
______________________________
(1). سورة النّمل 34.
(2). ظاهرا منظور شهرSARYERاست در آن سوی بغاز بسفرBOSPHoRE
(3). نسخ: جیناغات.
ص: 933
دلاوران لشكر منصور ریختند و درازی آن بیشه سه فرسنگ بود و جای آن داشت كه دلیران از دست رفته پای زبردستان سست شود. امّا به قوّت دولت قاهره بهادران نامدار، محمد قرمشی و ابراهیم و احمد و فخر الدین و محمد قلندر و خضر، با باقی آن صد مرد قدم مردانگی فشرده و دست به تیر و كمان و تیغ و سنان برده با آن گروه انبوه جنگی كردند كه چشم زمانه در آن كوشش مردانه حیران ماند:
مصرع
كه مهر و سپهرآفرین خواندند. و جیناغان گریخته بهادران به تعجیل راندند و در كوتاهیه عزّ بساط بوس یافته عرضه داشت و بیلاكات گذراندند و امیر شیخ نور الدین از دفاین و خزاین قیصر جواهر و طلا جدا كرده مصحوب شمس الدّین المالغی به پایه سریر اعلی فرستاد و او نیز در كوتاهیه سعادت بساط بوس دریافت و امیرزاده محمد سلطان از ولایت مخالیچ بازگشته به برسا آمد. و امیرزاده ابا بكر هم با غنایم بسیار هم آن‌جا به شاهزاده پیوست و امیر سونجك ساحل را تاخته و كاننده را ویران ساخته در برسا به ایشان رسید و امیرزاده محمد سلطان از برسا به علفزار ینگی شهر آمد كه به برسا پیوسته و امیرزاده ابا بكر به اجازت حضرت صاحب‌قران دختر بزرگ قیصر را به موجب شریعت غرّا نكاح كرد.

ذكر پادشاه سلطان محمود خان و امیرزاده سلطان حسین و باقی سرداران‌

پادشاه سلطان محمود خان و امیرزاده سلطان حسین و امیرزاده اسكندر و امیر سلیمانشاه و رستم طغای بوقا و سید خواجه و پیر علی سلدوز كه به ایلغار رفته بودند كپك تركمان را تاخته آق شهر و قرا حصار را گرفته بر اهالی آن‌جا مال امان انداختند و جغر بلغ و قوم حمید را غارت كرده چندان مواشی گرفتند كه لشكر از راندن آن عاجز آمد و شهرمانه و آق سرا نیز فتح شده مال امانی ستدند و امیر سلیمانشاه در قونیه نشست و از لشكریان غان ستانده اموال بی‌شمار به درگاه عالم‌پناه فرستادند و امیر سید خواجه عازم ولایت آیدین شد و مجموع آن نواحی را تا
ص: 934
كنار دریا غارت و تاراج كرده قتل بسیار كرد و امیر شیخ نور الدین خزاین و اموال قیصر را قطار قطار و مهار مهار، با زن و فرزند و سایر متعلقان قیصر و كنیزان چنگی، آورده در كوتاهیه به عرض رسانید و حضرت صاحب‌قران عنایت فرموده زن قیصر دسپینه «1» نام دختر لاس فرنگی را با دختر و متعلقان پیش قیصر فرستاد و دختر لاس كه تا غایت در خانه قیصر از دین بیگانه بود، چون مكارم اخلاق آن حضرت مشاهده نمود، به شرف اسلام مشرّف شد و شیخ شمس الدّین محمّد جزری را هم آورده بودند. به تقبیل انامل فیاض سرافراز گشته در سلك ارباب عمایم ملازم شده انتظام یافت و امیر محمد پسر قرامان را كه دوازده سال در بند ایلدرم بایزید بود.
مصرع
چون به درگاه شاه آوردند
آن حضرت او را به خلعت و كمر نواخته و منظور نظر عنایت ساخته ولایات قرامان مثل قونیه و لارنده و آق سرا و انطالیه و علائیه را به او سیورغال فرمود و آق شهر نیز كرم نمود و سالها آن ممالك در تصرّف او و فرزندان مسلّم بود.
مصرع
ولایات بخشد كسی را كه خواهد.

ذكر نهضت همایون پادشاه ربع مسكون از كوتاهیه‌

چون مدت یك ماه، قبه بارگاه فلك اشتباه در كوتاهیه به اوج مهر و ماه برآمد، صاحب‌قران جهانستان از آن‌جا نهضت فرموده روان شد و امیرزاده محمد سلطان ضبط آغرق خود را در شهر نو به عهده امیر شمس الدین عباس كرده و امیرزاده ابا بكر و امیر سونجك را ملازم ركاب عالی داشته به اردوی همایون رسیدند و دولت دست‌بوس یافته پیشكشها كشیدند.
و در این اثنا، حضرت صاحب‌قران فرمود كه صاین تمور و برادران و فرزندان او را، جهت جریمه‌ای كه به ظهور آمده بود، به یاساق رسانیدند و امیرزاده
______________________________
(1). دسپینه همان كلمه دسپیناDESPINAیونانی است به معنای شاهزاده خانم، شاهدخت.
ص: 935
محمد سلطان و امیرزاده ابا بكر به موجب فرمان بازگشته در برسا و شهر نو به آغرق پیوستند و رایات ظفر آیات به طرف بیغوزلغ «1» عزیمت نموده و از عقبه گذشته به حوالی آلتون تاش، «2» در صحرایی خوش و فضایی دلكش، نزول اجلال فرمود و قهرمان قهر به قتل خواجه فیروز كه اسریقه تعلق به او داشت فرمان داد و باز در آن فضای دلگشا و هوای جان‌فزا، بزم عیش و مجلس نشاط آراسته شد و اسباب عشرت ساخته و آماده و ابواب مسرّت و بهجت گشاده گشت و مهر از بهر جشن همایون در ضراب خانه گردون از سیّاره درم زد و رامشگر زهره طبع به سان ناهید عود می‌نواخت و از تار او تار دل را غذای روح و جان را شربت فتوح می‌ساخت و به نوای بار بدی رخ نشاط و چهره انبساط می‌افروخت و به راه خسروانی كه رهبر شادمانی است رایت عشرت می‌افراخت و لعل خوشاب ساقی از چشمه نوش آب حیات را مدد می‌داد و نرگس نیم خوابش از كمان ابر و تیر غمزه می‌گشاد و از باده گلبوی بخار عنبر و بخور عبیر به مشام روحانیان كره اثیر رسید.
نظم
هوا ابر بست از بخور عبیربخندید جام و بنالید زیر و از كشیدن قدح مالامال و جام لبالب از دست ساقیان نوش لب و از نوشیدن باده ارغوانی و شراب ریحانی صبح امانی از مطلع مراد طالع بود و آفتاب عیش از مشرق خرّمی روی نمود و حضرت صاحب‌قران كه در مجلس انس و خلوت از كمال لطف و مردمی و غایت تواضع و بنده‌نوازی چنان باشد كه تفاوت میان مالك و مملوك ظاهر نگردد و روز بار بر سریر خسروی فرمان چنان فرماید كه اگر قیصر روم و فغفور چین در بارگاه عالم‌پناه درآیند از مهابت و سیاست آن حضرت در
______________________________
(1). ظف: تنغوزلغ.
(2). ظف: آلتون تاش (ج 2 ص 529).
ص: 936
صف بندگان دست بر كمر زنند.
نظم
بزم گمانی نبرد بهتر ازو كامران‌رزم نشانی نداد بهتر ازو كامكار چون مجلس بزم بر مثال باغ ارم خرّم و آراسته یافت پرتو آفتاب التفات آن حضرت بر احوال قیصر تافت و فرمان همایون نافذ شد كه ایلدرم بایزید را در آن بزم حاضر سازند تا چنانچه صدمه زهر هلاهل رزم كشیده جرعه نوش مشارب بزم نیز دركشد و چنانچه از هیبت روز بأس دلش در سینه طپیده در مقام روح و استیناس به روح و ریحان امن و امان نیز رسیده باشد و آیین پادشاهی در رزم و بزم و لطف و عنف و هیبت و رحمت و غم و شادی و اسر و آزادی و بسط و گشاد و گرفت و داد بیاموزد. به موجب فرمان او را به حضرت آورده در مقام نوازش كیسه املش پرنقد امانی شده كاسه مل مالامالش دادند. ساقیان زهره جبین باده‌های نوشین با كواب و اباریق و كَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ «1» گردان ساختند و اطراف بزم همایون از سیب زنخدان و نار پستان وَ فاكِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ «2» آراسته شد و خوان‌سالاران انواع اطعمه گوناگون و لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ «3» كشیدند و حورا چهرگان به حركات موزون و حور عین كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ «4» پیرامون مجلس فرمان فرمای ربع مسكون بودند و دیگر تكلّفات از حدّ وعد بیرون
مصرع
ساقیان در مقام غنج و دلال
می‌گردانیدند و مطربان خوش الحان صدای نغمه به اوج زهره می‌رسانیدند. «5»
______________________________
(1). سورة الواقعه 18.
(2). ایضا 20.
(3). ایضا 21.
(4). ایضا 23، 22.
(5). در خصوص شرح این مجلس رجوع شود به عجائب المقدور فی نوائب تیمور. مؤلف كتاب، ابن عربشاه، نوشته است وقتی ایلدرم وارد مجلس شد متوجه شد كه زنانی كه در آن مجلس ساقیگری می‌كردند كنیزگان و پردگیان حرم وی بودند (زندگانی شگفت‌آور تیمور ص 191).
ص: 937
و از جمله الطاف موعود كه حضرت صاحب‌قران درباره قیصر فرمود تفویض سلطنت مملكت روم برقرار معهود بود، و سیورغالات مجدّد بر آن افزود و خاطر خطیر صاحب‌قران جهانگیر، بعد از فراغت از عشرت، التفات بر احوال ملك و ضبط سلطنت انداخت و رایت عزم پادشاهانه به صوب سایر بلاد روم برافراخت.

ذكر فرستادن قاصدان به هرجا و آمدن ایلچیان از هرجا «1»

حضرت صاحب‌قران مولانا بدر الدین احمد ولد شیخ شمس الدین محمد جزری را به رسالت مصر فرستاد. محصّل رسالت آن‌كه تأیید الهی تمام مملكت روم را مسخّر «2» ما ساخت و با سایر ممالك ایران و توران انضمام یافت. می‌باید كه سكه و خطبه دیار مصر و شام و توابعهما من البلاد العظام به فرّ القاب ما آرایش یابد و اتلمش را در زمان به این طرف روان سازند و اگر از قصور عقل و غرور نفس در امور مأمور اندك فتور جایز دارند، بعد از مراجعت روم، لشكر متوجّه مصر خواهد شد. تا دانند و قد اعذر من اعذر.
و در آن ایام كه اردوی فلك احتشام كوتاهیه را مركز اعلام نصرت اعلام ساخته بود چند قاصد به هرجا فرستاد. از آن جمله دو نفر به قسطنطنیه كه به استنبول مشهور است پیش حاكم آن‌جا تا گور و پیغام داد كه جزیه و باج به ادا رسانند تا در امان باشند و دو نفر دیگر پیش سلیمان «3» چلبی كه به اسریقه گریخته و در گزل حصار كه پدرش در مقابل استنبول ساخته بود نشسته مضمون آن‌كه به درگاه اسلام پناه می‌باید آمد یا مال فرستاد و اگر نه لشكر كامیاب عازم آن طرف آب خواهد شد.
______________________________
(1). حاشیه نسخه ك: «در ظفرنامه فرستادن قاصدان را به اطراف در سنه خمس و ثمانمایه می‌نویسد (ر ك ج 2 ص 331) و در مؤلفی كه این اجزا منقول از آن است در سنه اربع و چون صاحب این مؤلف در یورش روم و دیگر یورشها ملازم بوده از مؤلف او نقل می‌شود.»
(2). ك، س: مسخّر فرمان ما.
(3). نسخ: ا مسلمان.
ص: 938
چون قاصدان به استنبول رسیدند، تاگور «1» شرح فتوحات آن حضرت شنیده بود. دانست كه جز مسكنت و انقیاد چاره نیست. ایلچی همراه قاصدان كرده فلوری بسیار و تحف بی‌شمار فرستاد و گردن بر ادای جزیه نهاد و مراسم بندگی و انقیاد و لوازم طاعت‌گزاری پیغام داد. آن حضرت جزیه برو مقرّر كرده ایلچی او قبول آن را متعهّد شد و آن حضرت فرستاده تاگور را خلعت پوشانیده اجازت مراجعت فرمود. و چون موكب همایون به موضع تنغوزلغ «2» رسید، قاصدان كه پیش سلیمان «3» چلبی رفته بودند بازآمدند و او شیخ رمضان را، كه در زمان پدرش منصب قضا و مسند وزارت مستقر او بود، همراه ایشان كرده جانوران و اسبان و فلوری فراوان به رسم پیشكش روان ساخته بود و عرضه داشته كه:
مصرع
من از كمترین بندگانم
چون كمال كرم آن حضرت پدرم را احترام فرموده در مجلس عالی مقام نشستن داد، من نیز سر بر جاده فرمان‌برداری دارم. اگر فرمان شود به حضرت آمده مراسم بندگی به جای آورم. آن حضرت سخنان پادشاهانه فرموده صورت نصایحی كه [بارها] به پدرش پیغام داده بود و اثر نكرده تا بدین واقعه مؤدّی «4» شد اظهار فرمود و گفت گذشتنی گذشته. آنچه در پرده غیب بود به ظهور آمد. اكنون از گذشته گذشتیم. عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ. «5»
مصرع
كه گفته‌اند بزرگان كه از گذشته نگویند
اگر آن فرزند آید از پدر عزیزتر باشد. بی‌اندیشه متوجه گردد و تا غبار
______________________________
(1). این كلمه مركّب است از دو جزء تاگ (- تاج) و ور یعنی تا جدار و این لقب را مورخین اسلامی به سلاطین مسیحی اطلاق می‌كرده‌اند. این كلمه به صورت تكفوز نیز آمده است.
(2). در ظفرنامه یزدی این اسم به صورت بلق (بالیغ؟) آمده. (ج 2 ص 331).
(3). نسخ: ا مسلمان.
(4). ك، س: مدّتی.
(5). سورة المائده 95.
ص: 939
وحشت از آینه مصادقت برخیزد ایلچی را به كلاه و كمر و خلعت مغرق به زر و اسبان راهوار و درم و دینار نواخته رخصت معاودت فرمود.
و درین اثنا، پادشاه سلطان محمود خان و امیر شاهملك و جمعی امرا كه به جبغون رفته بودند و پادشاه را در اثنای راه عرض مرضی طاری شده اشتداد یافت و در كجك برلغ به جوار رحمت حق پیوست و حضرت صاحب‌قران را از استماع این خبر
مصرع
دیده دریا گشت و دل آتش فشان شد از غمش
و زبان اصطبار به كلمه إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «1» گوهربار ساخت و امیر شاهملك و باقی امرا كجك یرلغ و آق یقه و عدالیه كه بر كنار دریا واقع است تاختند و در عدالیه شیخ ارسلان «2» و شیخ حاجی سلدوز به جنگ هلاك شدند و امرا سواحل دریا و تمام ولایت من تشا و تكه ایلی را غارت كرده و غنیمت گرفته به اردوی همایون بازآمدند و در آن زمان كه نیّر اعظم به برج میزان تحویل نمود و سپاه تیرماه حلل سبزكار اشجار می‌ربود، آفتاب طلعت حضرت صاحب‌قران سایه دولت برّ منغوزلغ «3» انداخته بود و امیر سید خواجه كه به جانب ایل آیدین رفته چنانچه سبق ذكر یافت درین ولا مراجعت نموده به منغوزلغ «3» آمد و جمعی لشكریان را كه همراه بودند به سبب اختلاف هوا، غلط گفتم بلكه به موجب فرموده یفعل اللّه ما یشاء، مزاج از منهاج استقامت انحراف یافته زمان حیات منقضی شد و سید خواجه را نیز عارضه‌ای صعب طاری شد و حضرت صاحب‌قران سایه التفات بر عیادت او انداخت و شدّت مرض او را به نور حضور ضعیف و نابود ساخت. «4»
______________________________
(1). البقرة 156.
(2). ظف: شیخ سیلانی، نسخه كلكته سبلای، (ج 2 ص 332).
(3). نسخ ك، س: تنفوزلق.
(4). ظف: «و در آن حوالی چشمه‌ای بود كه آب آن هرجا درنگ می‌كرد زهر می‌شد. بعضی لشكریان نادانسته از آن آب بیاشامیدند و سبب هلاك ایشان گشت.» (ج 2 ص 333).
ص: 940
بیت
می‌كشید اندوه دل سوی عدم دامان اومقدم سلطان درآمد در میان جان او

ذكر مقرر فرمودن سلطان آفاق در مملكت روم مواضع قشلاق‌

چون فصل خزان آهنگ غارت بساتین و رزان كرد و گلبن از زینت انوار و زیور ازهار خالی ماند و اشجار از حلیت ثمار و پیرایه برگ و بار عاطل شده و روز به‌سان جعد زنگی عنان به سوی كوتاهی تافت و شب مانند زلف رومی درازی یافت، حضرت صاحب‌قران با شاهزادگان و نوینیان در باب یورت قشلاق مشورت فرمود و برای هریك شهری و ولایتی تعیین نمود. قاصد پیش امیرزاده محمد سلطان فرستاد كه رایت ظفر پیكر به طرف دست راست برافرازد و مخالفان را برانداخته مستأصل سازد و در شهر مغنی سیاه قشلاق كند و شاهزاده از ینگی شهر عازم مخالیچ شد و از آن‌جا عزیمت بالكسری نموده و ولایت و شهر آن را غارت كرده در مرغزاری فرود آمد و چون از شب پاسی گذشت، الیاس سوباشی با جمعی جیناغان «1» كه در آن حوالی بودند شبیخون آوردند و وفادار كه به چنداول رفته بود خبر دیر رسانید و مخالفان ناگاه در اردو ریختند و چون لشكریان جمعی به جبغون رفته بودند و باقی غافل غنوده، شاهزاده از اردو بیرون رفت و امیر جهانشاه و امرای دیگر هم در آن شب جمع آمده بر مخالفان حمله بردند و جمله آن زیاده‌سران را از پا درآوردند و امیر جهانشاه در همان مرغزار فرود آمد تا آغرق شاهزاده از عقب رسید و چند روز در آن محلّ توقف نمودند و شاهزاده امیر جهانشاه و امیر سونجك را به جانب پرغمه فرستاده ایشان شهر و ولایت غارت كردند و شاهزاده سواحل را تاخته به مغنی سیاه رفت و این مغنی سیاه در دامن كوهی واقع شده آبهای روان سازوار و هوای زمستانش
______________________________
(1). ظف: جیناغان.
ص: 941
خوشتر از نسیم بهار و یورت قشلاق برای امیرزاده شاهرخ در جوانغار ولایت كرمیان ایلی مقرّر شد و شاهزاده نزدیك الغ برلغ و كجك برلغ قشلاق فرمود.
و حضرت صاحب‌قران از بیغورلغ نهضت فرموده به شهر دوغرلغ رسید [كه در كتب قدما آن را لاذقیه خوانند]، «1» شهری با نعمتهای ارزان و میوه‌های فراوان. آن بلده حضرت صاحب‌قران را خوش آمده اهالی آن‌جا را به غیر مال امانی تعرّض دیگر نرسانیدند و موكب همایون از آب سندوراس كه تیمورتاش بر آن پل بسته عبور فرمود و در آن محل پسران من تشا امیر محمد و اسفندیار
مصرع
به درگاه عالم‌پناه آمدند
و هزار اسب پیشكش كشیدند و آن حضرت ایشان را به مزید عنایت امتیاز فرموده و به خلعت و كلاه و كمر سرافراز گردانید و اسفندیار ظفر كردار ملازم شد و امیر محمد قبول مال كرده محصلان الیاس قوچین و فیروز شاه نیك روز شاه همراه ساخته به مقام خود عود نمود و رایات كشورگشای از دو غرلغ به سه منزل به گوزل حصار آمده از آن‌جا نیز مال امانی گرفتند. و چند روز مرابع و مراتع آن ولایت مطرح شعاع اعلام خورشید پیكر شد.
درین اثنا، به عرض همایون رسانیدند كه درین حوالی كوهی است و دویست نفر از جیناغان آن را پناه ساخته هركه از لشكر جهت هیمه و علف بر آن‌جا می‌رود، آن بی‌باكان تعرّض رسانیده بر قتل اقدام می‌نمایند. حضرت صاحب‌قران فرمود كه شب هنگام آن كوه را در میان گرفتند و چون صبح صادق بدمید اطراف كوه را چون شفق به خون گلگون گردانیدند و یك متنّفس از آن جماعت زنده نگذاشتند.
نظم
سموم تیغ تو هرجا كه بگذرد روزی‌گیاه سر نزند صد هزار سال دگر
______________________________
(1). این مطلب در ظفرنامه نیست.
ص: 942
و در آن محل مولانا عبد الجبار خوارزمی كه از مشاهیر علمای زمان و سالها چون فتح و ظفر ملازم موكب حضرت صاحب‌قران هنرپرور بود بیماری كشیده متوفّی شد غفر اللّه له.

وقایع سنه خمس و ثمانمائه‌

ذكر آمدن حاكم ماردین و بخشیدن گناه او

حضرت صاحب‌قران از گوزل حصار نهضت فرموده به شهر ایاسلیق آمد «1» و چند روز آن‌جا توقّف نموده مال امانی به حصول پیوست و از برای محافظت اهالی داروغه بازداشته نصر اللّه تمغاجی را به ضبط مال گذاشت و رایات خورشید پیكر شهر تیره «2» را، كه از بلاد مشهور روم است، منوّر ساخت و آن‌جا نیز مال امانی وصول یافت و درین محل جمعی كه با امیر محمد من تشا به درست كردن مال رفته بودند باز آمدند و نقود فراوان و اسبان و انواع هدایا كه به رسم پیشكش آورده بودند به عرض رسانیدند و مدّتی آن مقام محلّ خیام دولت و اقبال و مضرب بارگاه سعادت و اجلال آمد
و سلطان ماردین ملك عیسی، كه هنگام مراجعت اعلام همایون از ممالك شام خوف و هراس به خود راه داده به آن جهت شهر ماردین در معرض هلاك افتاد، درین وقت از كرده پشیمان شده بود و دانسته كه درد نكبت او را جز طبیب لطف آن حضرت دوا نخواهد كرد. مخایل وهم از خود دور كرده و به وسایل عقل تمسّك نموده روی به درگاه عالم‌پناه آورد و التجا به جناب امیرزاده شاهرخ نموده او را شفیع ساخت و شاهزاده به مقتضی مكارم اخلاق متقبل شفاعت و متعّهد عنایت گشته ملك عیسی را بر شیوه گناهكاران سربرهنه پیش آورد و شفیع شد. آن حضرت
______________________________
(1). نسخ: اباشلیق- تصحیح از ظفرنامه.
(2). یعنی شهرTeiraمركز امیرنشین آیدین (ر ك سفرنامه ابن بطوطه).
ص: 943
ملتمس شفیع مبذول داشته شهباز مرحمت در هوای مكرمت پرواز داد و بال شفقت و عنایت بر سر او بازكرد و به خلعت خاص و تاج و كمر اختصاص فرمود و به شرف مواصلت با دودمان بزرگوار مشرّف ساخت و مخدّره او را نامزد امیرزاده مظفر الدین ابا بكر گردانید.
نظم
آن كرد با وی از كرم و لطف و مرحمت‌كابر بهار با چمن و بوستان نكرد تا عالمیان را اثر لطف و عنف و انعام و انتقام معلوم شود و مضمون نبّأ عبادی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ وَ أَنَّ عَذابِی هُوَ الْعَذابُ الْأَلِیمُ «1» ظاهر گردد و چون پادشاه سایه اللّه است كه السلطان ظلّ اللّه فی الارض، اگر افعال او بر آن منوال واقع شود غریب و عجیب نباشد.
مصرع
سایه خورشید را بود تابع

ذكر فتح از میر گبران و شرح محاربه آن‌

درین اثنا، به مسامع جلال پیوست كه در كنار دریا قلعه‌ای است از میرنام «2» به غایت حصین از سنگهای بزرگ تراشیده برآورده و از سه طرف دریاست و در یك طرف كه خشكی است خندقی عمیق فروبرده و از زیر تا بالا به سنگ و گچ برآورده‌اند. مجمع صنادید فرنگ است و ناموس ایشان بدان بازبسته و ناقوس آن تا غایت نشكسته. دیرهای آن معمور و اموال و خزاین موفور اگرچه در میان ممالك روم است بر كنار دریا واقع شده و سواحل آن اكثر شهرهای معظم فرنگ است و
______________________________
(1). سورة الحجر 50/ 49.
(2). ظف: «حشری عظیم از افرنج رجیم آنجا جمع آمده و آن را ازمیر خوانند و به زعم كاذب خویش از مواضع متبرّكه دانند. چنان‌كه از دیگر مواضع به قصد زیارت آنجا روند و نذور و صدقات رسانند ...» ج 2 ص 335
ص: 944
فرنگان جهت آن‌كه اسیران ایشان به ممالك روم می‌افتند و راه دیگر نیست كه به فرنگ بازروند خود را به آن قلعه می‌رسانند و در كشتی نشسته به فرنگ می‌روند و فرنگان برای این مصلحت آن قلعه را معمور داشته و هزار مرد را اجرت و مایحتاج داده كوتوال می‌سازند و ساكنان قلعه مجرّد می‌باشند و از تمام ولایت فرنگ به آن‌جا نذور می‌فرستند و به مثابت كعبه بزرگ و محترم می‌دارند و تا غایت از آن‌جا جزیه و خراج به كسی نداده‌اند و پدر ایلدرم بایزید لشكر به قصد فتح آن كشید و به سعی تمام كوشید و ایلدرم بایزید نیز هفت سال آن را محاصره كرده و به جایی نرسیده و مسلمانان نزدیك آن حصار بر سر كوهی قلعه‌ای دارند و آن را نیز ازمیر می‌گویند و پیوسته میان این دو حصار محاربه و كارزار است و بیشتر فرنگان غالب می‌آیند.
حضرت صاحب‌قران را از استماع این خبر عرق دینداری در حركت آمده همت خسروانه بر قلع آن قلعه گماشت و فرمان همایون نافذ شد كه امیرزاده پیر محمد و امیر شیخ نور الدین و دیگر امرا متوجه قلعه شوند و اول رسولی فرستاده ایشان را به ملت اسلام دعوت كنند. اگر به دین اسلام درآیند اعلام نمایند تا درباره ایشان انعام و اكرام فرمایند و الّا اقل ما فی الباب مطیع شده جزیه دهند.
شاهزاده و امرا نزدیك ازمیر رفته ایلچی فرستادند و لطف وعده و عنف وعید و انواع بیم و اصناف امید پیغام دادند. اصلا مفید نیفتاد و گمراهان بر كفر و ضلال اصرار نموده از قبول جزیه و مال ابا و امتناع كردند. حاكم قلعه كه ماه نوس «1» نام داشت كسان به شهرهای سواحل كه در حكم فرنگ است، مثل رمان، غلطه و ساموس و هروس و خنجل «2» و غیره فرستاده لشكرها به معاونت او آمدند و دو هزار مرد مكمل جمع شدند و اسباب قلعه‌داری مرتب ساختند.
چون رای آفتاب اشراق صاحب‌قران آفاق بر این احوال اطلاع یافت، آغرق را
______________________________
(1). نسخ: مانوس.
(2). نسخ: جیجل- تصحیح از ظفرنامه.
ص: 945
مصرع
در دامن شهر تیره بگذاشت
و با آن‌كه زمستان بود و طغیان بارندگی آثار طوفان می‌نمود، آن حضرت پای دولت در ركاب سعادت آورده به نیت غزا و تسخیر ازمیر سوار شد «1» و لشكر منصور
نظم
همه شیرمردان روز نبردكه از قعر دریا برآرند گرد روان شد و به موجب فرمان حضرت صاحب‌قران لشكرها كه در قشلاقها بودند، چون امیرزاده امیرانشاه و امیرزاده محمد سلطان و امیرزاده ابا بكر و دیگر امرا كه با ایشان بودند به صوب ازمیر توجه نمودند و چون موكب ظفر شعار نزدیك آن قلعه هرمان آثار رسید، از صدای نقاره و برغو و غریو گورگه و كوس و خروش سورن زلزله در كوه و ولوله در گروه افتاد و از كثرت لشكر دشت و صحرا به تنگ آمد و غلغله تهلیل و زمزمه تكبیر جهان بر چشم بی‌دینان ازمیر تاریك ساخت و حكم جهان مطاع نفاذ یافت كه غازیان ظفرنشان از زیر دیوارهای قلعه كه به سنگ برآورده بودند سنگها بیرون آرند و چوبها به جای آن نهند و جنگ انداخته نقبچیان مشغول شدند و چند روز كار كرده دیوارها بر سر چوب كردند.
مصرع
پیوسته روز و شب همه پیكار و جنگ بود
و امیر شاهملك را فرمود كه در طرف دریا كه سه ركن قلعه در آب بود، سه پایه‌های بلند و چوبها استوار ساخته و به خس و خاشاك راهی پهن كه سپاه منصور بر آن ایستاده جنگ توانند كرد ترتیب داد و میان دریا و قلعه سدّی بسته راه آمد شد مخالفان مسدود گشت. در این اثنا، امیرزاده امیرانشاه و امیرزاده محمد سلطان كه در قشلاق مغنی سیاه بودند آغروق را به عهده امیر شمس الدین عباس گذاشته به موكب همایون پیوستند و به محاربه شتافتند. و سپاه ظفرنشان، به
______________________________
(1). حاشیه نسخه ك: «روز شنبه ششم جمادی الأولی» (ظفرنامه ج 2 ص 337).
ص: 946
موجب فرموده حضرت صاحب‌قران، به یك‌بار عزم رزم و پیكار كردند. ازین طرف مسلمانان صف در صف بسته و پشت بر پشت پیوسته به زخم ناوك دلدوز و خدنگ جگرسوز و سنگ عراده و منجنیق برج و باروی قلعه را پاره‌پاره می‌ساختند و چاخویان نقبها را آتش زده دیوارها می‌انداختند و از آن جانب، فرنگان به ضرب كمان رعد و سنگ نفط و تیر تخش و كمان چرخ زبانه آتش جنگ به آسمان می‌رسانیدند و از طرفین آواز نقاره و ناقوسها درهم افتاده خروش و نفیر كوس و كرنای گوش زمانه را كر می‌گردانید.
و درین ایام كه غازیان لشكر اسلام در محاربه اعدای دین نبی (ع) بی‌آرام بودند، غمام از بام تا شام و از شام تا بام چنان به اهتمام باران بود كه جهان را در آینه اندیشه صورت طوفان می‌نمود.
نظم
طوفان روان و رعد خروشان و برق تیزو زدود ابر دیده انجم سرشك ریز
بحر محیط كف زده بر سر ز بیم غرق‌از بس كه گشت روی زمین جمله موج خیز و صدمه شیران بیشه شجاعت و حمله دلیران پیشه جلادت بنیاد صبر و قرار مخالفان ملّت نبوی را مزلزل و مستأصل گردانیده عاقبت نسیم فتح و ظفر، از مهبّ اقبال صاحب‌قران هفت كشور، در وزیدن آمد و صبح سعادت اهل اسلام از مشرق عنایت دمیدن گرفت و دیوارهای قلعه را كه بر سر چوبها گرفته بودند و نقبها را كه پر هیمه و نفط كرده بودند آتش زدند و دیوارهای قلعه چون رایت اهل ضلالت نگونسار شد و كفار فجّار عرضه تیغ آبدار و عرض سهام خونخوار گشتند. رویهاشان از بیم چون چشمشان كبود و زرد گشته و گردنهاشان از زخم شمشیر حمایلی بنفش و سرخ شده بود و غازیان نصرت شعار از رخنه‌ها به حصار درآمده قلعه را مسخر ساختند و اعدای
ص: 947
دین مستبین را به تیغ بی‌دریغ بكلی برانداختند و اندكی خود را در آب انداخته بیشتر هلاك شدند و قلیلی خود را به كشتی رسانیده جان از ورطه هولناك بیرون بردند و سپاه ظفر شعار قلعه كفار را با زمین هموار كردند. «1» ملك بر فلك این ندا می‌كرد كه قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیكُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْكُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ «2» و روزگار به زبان استبشار می‌گفت نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ «3» و از بعضی بلاد فرنگ، كشتی بزرگ كه آن را گوگه می‌گویند و دو بادبان و زیاده می‌دارد، مشحون به مردان كار به مدد حصار ازمیر آمده بودند و چون از شهر و حصار اثر ندیدند به‌سان لنگر متحیّر مانده كشتی را در میان دریا بازداشتند و حضرت صاحب‌قران فرمود كه از رعداندازان چند سر از كشتگان ازمیر به جانب كشتی انداختند و چون آن بی‌بصران به عین الیقین سر همكیشان خود را معاینه دیدند، از غایت دهشت به صوب ولایت خود بازگشتند و تسخیر و تخریب ازمیر به عون ملك قدیر به مدت دو هفته تیسیر پذیرفت و اهالی آن دیار كه از حصانت آن حصار آگاه بودند به تخصیص ایلدرم بایزید حیران ماند و بر همه روشن شد كه آن حضرت مؤید من عند اللّه است.
مصرع
گرنه تأیید الهی باشد اینها كی شود
إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ. «4»

ذكر قلعه فوجه «5» و رسیدن ایلچیان از اطراف مملكت روم و فرنگ‌

بعد از این فتح مبین و رافع رایت دین متین و قمع زمره مفسدین و قلع فرقه
______________________________
(1). ظف: «و مجموع سنگ و آجر و آلات آن را به دریا ریختند.» (ج 2 ص 340).
(2). سورة التوبة 14.
(3). سورة الصّف 13.
(4). سورة هود 73.
(5). نسخ: فرضه- ظف: فوجه. منظور شهرFOCAاست یعنی‌PHOCAEAباستانی.
ص: 948
متمردین، فرمان عالی نافذ شد كه امیرزاده محمد سلطان به صوب قلعه فوجه، كه به مسافت یك روزه راه ازمیر در كنار دریاست و غلبه فرنگ به آن‌جا پناه برده‌اند عزیمت نماید و چون شاهزاده حوالی قلعه را محل موكب همایون ساخت، اهل قلعه صولت او را شنیده سطوت او را معاینه دیدند، بزرگان ایشان در مقام تضرع آمده به قبول ادای مال جزیه [جان و خان‌ومان خود را بازخریدند و شاهزاده ایشان را امان داده نواب او مال جزیه] «1» گرفتند و مظفر و منصور به موجب فرموده، به جانب آغروق خود كه در قشلاق مغنی سیاه بود بازگشت.
مصرع
ظفر و نصرتش یمین و یسار
و درین مقام باز از پیش پسران ایلدرم بایزید ایلچیان آمدند. شیخ رمضان، كه پیشتر از طرف سلیمان چلبی آمده بود، بازآمد و از برادر عیسی چلبی قطب الدین نامی رسید و قاصدان به وسیله امرای عظام شرف بساط بوس یافته اسبان راهوار و تحف شاهوار به عرض رسانیدند و عرضه داشتند كه سلیمان «2» چلبی و عیسی چلبی كمر عبودیّت بسته و اشارات عالیه را مترصّد نشسته‌اند و چشم امید به عواطف پادشاهانه گشوده‌اند و اظهار اطاعت و بندگی نموده.
چون فرستادگان این سخنان به ادا رسانیدند، آن حضرت چشم عنایت بر حال قیصرزادگان گماشت و حكومت ولایت اسریقه و دیگر بلاد و دیار بریشان مسلّم داشت و یرلیغ همایون به آل تمغا شرف صدور یافت و فرستادگان را به عنایات پادشاهانه نواخته خلعت و زیور و اسب و زر داد «3» و از برای قیصرزادگان جامه طلادوز و كلاه و كمر فرستاد و اجازت مراجعت فرمود. «4»
مصرع
چشمها روشن شد از عین عنایت جمله را ______________________________
(1). ك ندارد.
(2). نسخ: ا مسلمان.
(3). ظف: خلعت فاخر و اسب مكمّل به زین زر (ج 2 ص 342).
(4). در ظفرنامه آمدن قاصدان سلیمان و عیسی، قبل از حمله به قلعه فوجه آمده است.
ص: 949
و حضرت صاحب‌قران بعد از تسخیر ازمیر گبران سایه مرحمت بر ازمیر مسلمانان انداخت و ساكنان آن را به خلعت و انعام و جیبا و اسلحه از تیر و كمان و سنان و حسام تقویت فرموده و مال بسیار بریشان پریشان كرد و دست ایشان را قوی ساخت تا به قوّت دین مسلمانی و معاونت حضرت صاحب‌قرانی غزا كنند و نگذارند كه بی‌دینان باز به این جانب آیند و به عمارت قلعه اشتغال نمایند. الحق بازوی دین به قوّت مساعی آن حضرت قوی شد و پشت اسلام به اهتمام او متین گشت و رایت عالمگیر، بعد از فراغ از تسخیر ازمیر، به جانب آغرق همایون كه در شهر تیره بود عود فرمود و از آن‌جا به صحرای ایاسلیغ «1» آمد و امیر سلیمانشاه كه از انگوریه به جبغون رفته بود از راه اسواق آمده و در قرایغاج به موكب فرّخ امیرزاده شاهرخ پیوسته جریده به درگاه عالم‌پناه شتافت و سعادت بساط بوس یافته روان باز گردیده به جناب شاهرخی ملحق شد. در خلال این احوال، یكی از ملوك فرنگ سته «2» نام، كه حاكم شهر ساقز بود كه مستكی از آن‌جا بیرون آرند، «3» از استماع اخبار سپاه منصور، از مستی خواب و غرور و پندار هشیار و بیدار شده ایلچی عاقل با مال بسیار و تحف بی‌شمار فرستاده عرضه داشت كه به ادای جزیه و خراج منّت دارم و انقیاد اوامر و نواهی را خدمتكار. حضرت صاحب‌قران مضمون عرضه داشت او را به سمع رضا اصغا فرموده عاطفت پادشاهانه شامل روزگار حاكم و محكوم آن دیار گشت و جزیه مقرّر ساخته اهالی آن دیار را ایمن گردانید و ایلچی را نوازش فرموده اجازت یافت و حكم همایون نافذ شد كه امیرزاده اسكندر و علی سلطان تواچی و دیگر امرا ایلغار كرده ایل بزم «4» را تاخت كنند و امرا آن نواحی را غارت كرده غنیمت
______________________________
(1). نسخ: ابا شلیغ- ظف: ایازلق.
(2). ظف: یكی از ملوك افرنج سیه نام- نسخه بدل: سبه.
(3). حاشیه ف: «شهر ساقز كه مصطكی از آنجا می‌آوردند و گویا در جایی دیگر نمی‌باشد.» منظور همان جزیره معروف‌Khiosمی‌باشد.
(4). تصحیح از ظفرنامه چاپ كلكته. در نسخه چاپ تهران: ایل زم (ج 2 ص 344).
ص: 950
فراوان یافتند و از تمام آن ولایت مال امانی گرفته
مصرع
به فتح و ظفر سوی اردو شدند
و حضرت اعلی از ایاسلیغ «1» نهضت فرموده به جلگای بیغوزلغ آمد و امیرزاده محمد سلطان كه از قشلاق مغنی سیاه بیرون آمده بود از راه اله شهر نزدیك اردوی همایون رسیده با معدودی سعادت ملازمت دریافت. فرمان عالی صادر شد كه شاهزاده با سپاه برانغار از طرف دست چپ عازم انگوریه شده در قیصریه به اردوی اعلی پیوندد و شاهزاده در تنغوزلغ توقّف نمود تا لشكر او رسید و صاحب‌قران از آن‌جا عزیمت فرموده به سلطان حصار آمد و فرمان فرمود كه جماعت جیناغان «2» كه در كوههای آن‌جا متحصّن بودند همه را عرضه تیغ هلاك ساختند و آن حضرت عنایت فرموده كوتاهیه و بیغوزلغ و قراشهر و الوس كرمیانه را به یعقوب چلبی كه حكومت آن ولایات به حساب ارث به او می‌رسید و از ایلدرم بایزید گریخته به شام رفته بود و بعد از فتح شام، ملازم ركاب ظفر انتساب شده ارزانی داشت و یرلیغ جهان مطاع عنایت نموده به خلعت و كمر سرافراز گردانید و سالها حكومت آن دیار بر او و پسر او قرار یافت. «3» رایت ظفرنشان به راه الغ «4» برلغ روان شد و امیرزاده شاهرخ كه در ولایت گرمیان نزدیك الغ برلق و كیجك برلق قشلاق فرموده بود از آن‌جا بیرون آمده به موكب همایون پیوست و سپاه ظفرپناه، از گرد راه، روی جلادت به فتح قلعه الغ برلغ نهادند و كمر شجاعت بر میان سعادت بسته در ساعت گشادند و بعد از تسخیر قلعه، ناگاه تیری بر سینه امیر جلال اسلام آمده جان به حق تسلیم كرد و در تاریخ وفات او گفته‌اند:
______________________________
(1). نسخ: ابا شلیغ.
(2). ظف: جیتاغیان.
(3). ف: هردو پسر او- ظف: «و الحال هذه كه او وفات یافته ایالت آن ولایت هنوز به پسر او تعلق دارد.» (ج 2 ص 345).
(4). ظف: الغ و برلغ- مسلما مقصود شهر الوبورلوست نزدیك دریاچه در ایالت حمید.
ص: 951
شعر
كان تاریخه بنصف رجب«طیب روح و طاب مثواه» 805 و قلعه را بعد از قتل مردان و اسر زنان با زمین همسان ساختند.

ذكر فتح قلعه اگری در ونستین «1»

درین ولا به سمع اعلی رسید كه در ولایت حمید از توابع روم قلعه‌ای است به حصانت مشهور و در كتب تواریخ به فلك‌آباد مذكور و اكنون اگری در «2» گویند و در آن جلگا دریایی است بیست فرسخ طول و چهار فرسخ عرض. چند رود معتبر در آن می‌ریزد و در پایان جلگا از یك موضع بیرون می‌رود. آبی در غایت عذوبت و هوائی در كمال لطافت. اطراف آن همه باغستان و در میان آب، قریب شهر و قلعه دو جزیره یكی گلستان كه كلیسیا و معبد فرنگ بوده و یكی را جزیره نستین خوانند و در نستین «3» كه بزرگتر است قلعه‌ای ساخته‌اند و عمارات پرداخته و نقود و اموال و غلّات و ارتفاعات در آن قلعه نگاه دارند و شهر اگری در سه طرف در آب و یك طرف به كوه پیوسته است و تسخیر آن در وهم نمی‌گنجید و خرد آن را به میزان اعتبار با قله فلك به یك ترازو می‌سنجید و حاكم آن را پادشا نام است خلق بسیار در آن‌جا جمع آمده‌اند و به اعتماد آب ایمن نشسته.
چون شرح این معانی به وقوف حضرت صاحب‌قرانی رسید، آغرق را به جانب آق شهر روان فرمود و ایلدرم بایزید را كه عرض مرضی طاری شده بود، اطبّای حاذق، چون مولانا عزّ الدین مسعود شیرازی و مولانا جلال الدین عرب ملازم ساخته
______________________________
(1). نسخ: اگری دز ونستین- ظفرنامه (ج 2 ص 345): اكری در ونسپین. صحیح همان اگری در است. اما نستین را در كتب نیافتم.
(2). نسخ: اگری دز.
(3). نسخ: نستین.
ص: 952
همراه آغرق فرستاد و از الغ برلغ به عزم تسخیر اگری‌در «1» ایلغار فرموده صباح شنبه هفدهم رجب آفتاب رایت آن حضرت پرتو سعادت بر اطراف اگریدر انداخت و روز دیگر به موجب فرمان همایون امیرزاده شاهرخ و امیرزاده ابا بكر و امیرزاده اسكندر و امیرزاده سلطان حسین و امیر شیخ نور الدین و امیر شاهملك و علی سلطان تواچی و امیر سونجك عازم تسخیر حصار شده به كوه برآمدند و فوجی از دامن كوه نزدیك دروازه رفتند و از اطراف و جوانب جنگ انداخته به قوّت دولت قاهره حصار را مسخّر ساختند و بسیاری از مخالفان را به تیغ قهر گذرانیدند. امّا اكثر خود را در آب انداخته پناه به آن دو جزیره بردند و اشارت علیه به احضار استادان نجّار صادر شده در قرب سه روز پنجاه شصت كشتی معتبر كه هریك جای صد و دویست مرد مسلّح بود مرتب شد «2» و مردان در كشتیها درآمده چون كواكب كه در بحر اخضر فلك جاری است مراكب و سفاین در آن دریا روان شد و دریا بر اهل جزیره آتش فعل گشته مضمون وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ «2» به ظهور آمد و در میان آب، دود از نهاد رومیان برخاست. مجموع به زنهار آمده به مال امان جان خود را بازخریدند و بعد از تسخیر قلعه و جزیره كه تملّك آن در سر ملوك گذشته نگذشته بود و هوای استخلاص آن در ضمیر سلاطین رفته نیامده حاكم آن را كوچ كرده «3» از باقی به مال امانی قناعت نمود و تمام اموال آن‌جا را صاحب‌قران دریانوال به سپاه منصور عنایت فرمود.
و درین اثنا، از جانب امیرزاده محمد سلطان، «4» پسر مبشّر آمده خبر آورد كه شاهزاده را عارضه روی نمود و خاطر آن حضرت نگران شده قاصد فرستاد كه صورت
______________________________
(1). اگری دور همان پروستانای قدیم رومی است در كناره جنوبی دریاچه اگری دور (ر ك سفرنامه ابن بطوطه و كتاب اراضی خلافت شرقیه).
(2). ظف: «امر لازم الأمتثال صدور یافت كه عمدها ببندند و كشتی‌ها از چوب و پوست گاو و اسب مرتّب سازند ... تمام شاهزادگان و امرا به كشتیها درآمده متوجه قلعه نسپین شدند.»
(3). ظف: «از خون او درگذشت و فرمان شد كه او را به خانه كوچ نقل نمایند.» (ج 2 ص 347).
(4). ظف: امت پسر مبشر.
ص: 953
حال نیكو بازنماید و موكب همایون از اگری‌در به جانب آق شهر در حركت آمد و عبور موكب منصور بر لشكر جوانغار و اردوی امیرزاده شاهرخ بود. شاهزاده وظایف طوی و پیشكش و نفایس اموال به عرض رسانید و امیرزاده سلطان حسین و امیر سلیمانشاه نیز خدمات به جای آورده عزّ قبول یافت. و درین ولا، امیر محمد قرامان به رسم مال امانی و اسم تحفه و تهانی چندان اموال و اقمشه آورد كه زیاده از حوصله مملكت او بود و آن حضرت كه او را از بند ایلدرم بایزید خلاص كرده جای پدرانش را مع الزّواید به او عنایت فرمود- چنانچه تقدیم یافت- باز او را به صنوف مكرمت اختصاص بخشید و به ولایت او بازگردانید و او محسود اقران در مملكت خود به امن و امان قرار یافت.

ذكر وفات قیصر روم ایلدرم بایزید «1»

ایلدرم بایزید را مرضی مزمن بود و اعراض نفسانی با آن ضمّ شده به علّت ضیق النّفس و خناق كشید و حضرت صاحب‌قرانی اطبّا را به ملازمت اوامر فرمود و به شربتهای خوشگوار و غذای سازگار اشارت نمود امّا هیچ‌یك از آن مفید و نافع نیامد.
نظم
دارو سبب درد شد این‌جا چه امید است‌از ساختن ادویه و شربت بیمار و صاحب‌قران كامكار در خاطر همایون چنان قرار داده بود كه چون از قضایای ممالك روم فراغی حاصل شود، قیصر را معظّم و مكرّم بر سریر مملكت او نشاند تا عالمیان را عفو شامل و مرحمت كامل آن حضرت معلوم شده دانند كه:
______________________________
(1). ابن عربشاه نوشته است: «سلطان غازی شهید ایلدرم بایزید كه نزد وی (- تیمور) بند بر پای در قفس آهنین به سر می‌برد به رحمت یزدان پیوست.» (زندگانی شگفت‌آور تیمور ص 200).
ص: 954
نظم
ملكها را به تیغ می‌گیردبه سر تازیانه می‌بخشد [امّا]
نظم
من سعی همی كنم قضا می‌گویدبیرون ز كفایت تو كار دگر است تقدیر با تدبیر بازنخواند و عرض مرض غالب گشته انفاس معدوده به انجام رسید و متقاضی ودیعت حیات به استرداد مواهب خویش برخاسته منشور لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ «1» برخواند و محاسب أَحْصی كُلَّ شَیْ‌ءٍ عَدَداً «2» محاسبه عمرش به فذلك انتها رسانید.
بیت
اگر صد بمانی و گر صد هزاربه مرگ اندر آید سرانجام كار آری كار دنیا همین است و سرانجام دولت چنین. هركرا بر سریر آسمان رفعت رسانید عاقبت بر خاك مذلّت خوابانید. هر چاشتی را شامی است و هر آغازی را انجامی. عاقل محبّت این عجوز رعنا را بر دل مستولی نگرداند و بر عهد این عروس بی‌وفا اعتماد نكند كه هرشب با یكی دست در آغوش دارد و هرروز حلقه مهر دیگری در گوش.
نظم
مجو درستی عهد از جهان بی‌بنیادكه این عجوز عروس هزار داماد است «3»
______________________________
(1). سورة الرّعد 38.
(2). سورة الجّن 28.
(3). حاشیه نسخه
دل برین گنبد گردنده منه كاین دولاب‌آسیائی است كه بر خون عزیزان گذرد
ص: 955
القصّه آن نهال سروری از پای افتاد و در غربت و كربت به هزار محنت و حسرت جان شیرین داد و شب چهار شنبه سیزدهم شعبان در آق شهر، قیصر روح او از كشور بدن ارتحال نموده از دار فنا به دار بقا انتقال فرمود و در آق شهر به جوار مزار شیخ محمود حیران به امانت سپردند و حضرت صاحب‌قران به حوالی آق شهر آمده بازماندگان ایلدرم بایزید به تخصیص پسر او موسی چلبی را نوازش فرموده به خلعت خاصّ و كمر شمشیر مرصّع و تركش بند و بار طلا اختصاص بخشید و یرلیغ همایون به آل تمغا عنایت فرموده صد سر اسب «1» دیگر كرامت نمود و عورات ایشان را كه امیر شیخ نور الدین از برسا آورده بود جامه‌ها پوشانیده اجازت داد و همه را دلجویی كرده پیش دیگر پسران قیصر فرستاد و نعش او را كه در آق شهر به امانت سپرده بودند در محفّه آراسته به آیین سلاطین برداشته بر برسا بردند. در عمارتی كه ساخته بود مدفون شد. «2»
نظم
به كنج لحد گشت مأوای اوبرفت از جهان نام و آوای او و آن حضرت آغرق را گذاشته از آق شهر به جانب امیرزاده محمد سلطان به تعجیل روان شد و در اثنای راه امیر برندق «3» به عرض رسانید كه جمعی از تراكمه درغت كه مصر بیك و ابراهیم شاه «4» سردار ایشانند از راه دولتخواهی روگردان شده پناه به كوهی برده‌اند كه راه سپاه ظفرپناه نزدیك آن است. فرمان عالی نافذ شد كه اطراف آن را گرفته هنگام طلوع آفتاب سپاه نصرت انتساب به شعله تیغ جهانسوز و
______________________________
(1). ظف: صد اسب تنگ بسته.
(2). مرگ ایلدرم در ظفرنامه پنج شنبه رابع عشر شعبان سنه خمس و ثمانمائه آمده است. (ج 2 ص 348- 349).
(3). ك، س: امیرزاده برندق.
(4). ظف: خضر بیك و ابراهیم.
ص: 956
نوك پیكان آتش‌افروز آن سرگشتگان بدروز را از پا درآوردند و اموال ایشان غارت یافته زن و فرزند اسیر شدند.
نظم
هركس خلاف رای تو در خاطرش گذشت‌یا كشته شد به تیغ بلایا اسیر گشت

ذكر واقعه امیرزاده مرحوم محمد سلطان بهادر

بر عاقلان هوشمند و كاملان خردمند چون آفتاب روشن است و چون اولیات مبین كه دنیا محلّ زوال است و منزل ارتحال. نه صفوت او بی‌كدورت و نه حلاوت او بی‌مرارت. هركرا بر شاخسار امانی گلی شكفید بازش هزار خار ناكامی در پای دل خلید.
نظم
كدام عیش كه آن را زمانه تیره نكردكدام روز كه آن را فلك به شب نرساند مقصود ازین سخنان، بیان حال انتقال امیرزاده محمد سلطان است كه شانزدهم ماه شعبان دولتخواجه ایلچی بوقا به پایه سریر اعلی آمده عرضه داشت كه عارضه شاهزاده صعب شده اشتداد عظیم دارد. «1» آن حضرت سریعتر از باد به بالین بیمار آمد «2» و شاهزاده را مجال سخن گفتن نبود. آن حضرت را ملال عظیم روی نمود
______________________________
(1). در ظفرنامه آمده كه چون تیمور به حدود آق شهر رسید «از پیش امیرزاده محمد، دانه خواجه آمد و تقریر كرد كه مولانا فرّخ طبیب شاهزاده را مسهلی داد و منجح نیفتاد و بخار اخلاط متوجه دماغ شده و مرض به صرع انجامید.» (ج 2 ص 349).
(2). حاشیه نسخه ك:
ص: 957
و او را در محفّه خوابانیده همان روز كوچ فرمود و سه مرحله نزدیك رفته و از قرا حصار گذشته در منزلی قرار گرفتند و شاهزاده در غایت سلطنت و كامرانی و نهایت عظمت و جهانبانی كه عالم را چشم به دیدار او روشن و چمن روزگار به وجودش گلشن ناگاه ماه طلعت او را روشنی نماند و نهال سرافراز دولت او از پای درآمد.
نظم
فغان ز زحمت این رنج ساز راحت سوزفغان ز گردش این جان شكار جور پرست
كه صورتی‌كه به عمری نگاشت خود بستردكه گوهری كه به سی سال سفت خود بشكست و شاهزاده نامدار در حوالی سوری حصار به جوار رحمت پروردگار پیوست.
وقوع این حادثه دل خلق عالم را سوخت و حدوث این واقعه آتش حسرت در سینه‌ها افروخت. حضرت صاحب‌قران كه او را ولی عهد ساخته بود، هرچند تقدیر چنان بود كه مولی مرگ ولی بیند، امّا در این واقعه بی‌صبر و قرار شده لآلی جواهر آبدار از دریای دیده بر چهره می‌پاشید و قطره‌های لعل رمّانی بر محاسن نورانی جاری می‌گردانید و به زبان حال مضمون این متعال می‌گذرانید.
نظم
دریغا كه پژمرده شد ناگهانی‌گل باغ دولت به روز جوانی
______________________________ بلبلی خون جگر خورد و گلی حاصل كردباد غیرت به صدش حال پریشان دل كرد حاشیه نسخه ف: «وفات امیرزاده مرحوم محمد سلطان بهادر هیژدهم شعبان سنه هشتصد و پنج بود.
مدّت عمر بیست و نه سال بود.» این مطلب مأخوذ است از ظفرنامه یزدی (ج 2 ص 351).
ص: 958
و آن حضرت را اگرچه مفارقت فرزند ارجمند صعب بود و مباعدت از چنان دلبند به غایت دشوار می‌نمود، امّا چون عقلای عالم از ضمیر ملهم آن حضرت دقایق حكمت می‌آموختند و آیین ثبات دل از اقوال و افعال آن جناب می‌اندوختند آن حضرت عقل را كار فرموده در مقام وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ «1» قدم تمكّن افشرده داشت و حكم قضا را گردن نهاده با تقدیر ربّانی در ساخت و به تجهیز و تكفین شاهزاده اشارت فرمود و با خود گفت چون حكم مرگ جاری است بر وضیع و شریف و عالی و دون إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «2» و این واقعه، هیژدهم ماه شعبان «3» در مملكت روم به حوالی سوری حصار واقع شد.
نظم
بگذشت به هیژدهم ز ماه شعبان‌سلطان جهانیان محمد سلطان
چون «نوّر قبره» كنی جمع به نام‌تاریخ وفات گرددت جمله عیان عمر شاهزاده بیست و نه سال بود و آن حضرت فرمود كه تابوت مشحون به رحمت رحمن لا یفوت را در محفّه نهاده الیاس خواجه و دانه خواجه و دولت خواجه و دیگر امرا با دویست سوار دو اسبه به جانب اونیك بردند. مقرّر آن‌كه در اونیك نعش مغفور را نو ساخته و شاهزاده را در آن‌جا نهاده و یسل و اردو شاه به ولایت سلطانیه برند و در جوار مزار بزرگوار قیدار پیغمبر (ع) به امانت گذارند تا بعد از آن به سمرقند نقل كنند و باقی امرا با محفّه و تابوت خالی «4» در اونیك توقّف نمایند.
______________________________
(1). سورة النّحل 127.
(2). البقرة 156.
(3). ظف: «دوشنبه هیژدهم شعبان سنه خمس و ثمانمایه موافق قوی ئیل كه آفتاب در آخر درجه حوت بود ...»
(4). ظف: «تابوت خالی سر به مسمار كرده.» (ج 2 ص 356).
ص: 959