گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
ذكر تعزیت داشتن و روان فرمودن تغش شاهزاده مغفور از پیش‌





حضرت صاحب‌قران به موجب فرموده اولادنا اكبادنا محبّت جبّلی نسبت با شاهزاده جان به جوانی داده داشت. چون واقعه صعب روی نمود، با وجود تمكّن و وقار كه آن حضرت را شعار و دثار بود، عنان صبر و قرار از قبضه اختیار بیرون رفته از مسند سلطنت و جهانداری برخاست و به رسم تعزیت و سوگواری بنشست و گفت:
بیت
كار من از دست اختیار به در شدحاصل عمرم همه هبا و هدر شد و در موسم بهار و ایّام اعتدال لیل و نهار كه نوجوانان اشجار در اطراف بساتین و جویبار جامه‌های سبز و ارغوانی به عیش و شادمانی می‌پوشیدند روزگار غدّار جهانیان را لباس سیاه و پلاس كبود در بر كرده بود و فغان و زاری سردار و لشكری به ذروه چرخ زنگاری می‌رسید به تخصیص حرم محترم شاهزاده، یعنی خانیكه، چون مرغ نیم بسمل می‌طپید و در خاك و خون می‌غلطید.
نظم
ای مهر همچو صبح بدر جامه تا به ناف‌وای ماه همچو شام ببر موی تا به دوش
ای تیر آسمان كمر سبز بازكن‌و ای جرم آفتاب قبای سیه بپوش «1» چون فریاد و فغان از حدّ تقریر و بیان درگذشت و ندبه و نفیر امیر و وزیر صیحه صبح محشر گشت، اركان دولت و اعیان حضرت زمین خدمت بوسیده به عرض رسانیدند كه سایه چتر عقاب سیمای همای آسای تا منقرض دوران بر سر جهان و جهانیان سایبان امن و امان باد. تدارك هر فایت ممكن است و تراجع هر غایت جایز، مگر ادراك جان رفته و ملاقات روح مفارقت كرده كه در تدبیر آن 1 لا
______________________________
(1). این بیت در نسخه س نیست.
ص: 960
یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا. «1» كیست كه در ولایت خلقت خلعت جاودانی یافت و كدام وجود حدود عالم را قرارگاه ابدی ساخت. صاحب‌قران كوه وقار با سینه پرآتش و دیده اشكبار سخن دولتخواهان به سمع رضا اصغا فرمود و لشكر بعد از چند مرحله كه از مرغزار آق شهر در لباس سوگواری پیموده بود تا غایتی كه بر اسب خنگ سواری نمی‌كردند و هر بامداد و شبانگاه به گریه و زاری نوحه‌گذاری می‌كردند اشارت نمود كه خلایق تغییر لباس كرده از جامه تعزیت بیرون آمدند.
نظم
چو شد اساس لباس حیات بی‌بنیادچه سود جامه دگرگونه از بیاض و سواد مصرع
ملك خداست باقی و باقی همه فناست

ذكر آمدن ایلچیان مصر و موشّح ساختن سكّه و خطبه به القاب همایون‌

درین اثنا كه رایت ظفر شعار صاحب‌قران كامكار در نواحی آق شهر بود، ایلچیان مصر آمدند و اتلمش را كه آن حضرت مدتها طلب می‌فرمود و ایشان در فرستادن تعلّل می‌نمودند آوردند و سببش آن بود كه چون فرج پسر برقوق كه در آن ایام فرمان ده مصر و شام بود، خبر فتح روم و قصّه ایلدرم را كه عظمت و ابّهت او در خاطر اهالی آن بلاد به غایت عظیم بود، از ایلچیان این جانب شنید و صورت انتقام آن حضرت را در تسخیر حلب و شام معاینه دید، از خواب غرور و پندار بیدار گشته از اهمال كه در ارسال اتلمش تا آن زمان ورزیده بود پشیمان شد و به مشورت اركان دولت اتلمش را از حبس بیرون آورده شرایط خاطرجویی به جای آورد و توسّل هم به امیر اتلمش كرده در تمام بلاد مصر و شام چهره دینار و درم را به نام خداوند جلّ و
______________________________
(1). سورة النساء 98.
ص: 961
علا و نام پادشاه جهان، سلطان محمود خان، و نام امیر تیمور گوركان بیاراستند و سر منابر به ذكر عالی ایشان بلند گردانیدند و اتلمش را شفیع ساخته با دو ایلچی دانسته احمد و آقته به درگاه عالم‌پناه فرستادند و چون به ولایت روم درآمدند، اتلمش پیش از ایلچیان به شرف بساط بوس شتافته اخبار مصر و خوف رعایای آن دیار به عرض رسانید و ایلچیان به اردوی همایون آمده به وسیله امرا به مجلس اعلی رسیدند و اموالی وافر از نقود و جواهر و قماشهای فاخر و اسبان عربی با ساختهای زر و انواع لؤلؤ و جوهر و مشك و عنبر و شمشیرهای مصری و كمانهای دمشقی و سپرهای حلبی به عزّ عرض رسانیدند و عرضه داشتند كه فرج پسر برقوق زمین بارگاه فلك اشتباه به لب ادب بوسیده معروض می‌دارد كه من بنده آن حضرتم و پشت و پناه من آستان دولت آشیان است. اگر مراحم پادشاهانه مرا به چاكری قبول فرماید، من بعد برخلاف گذشته مراسم خدمتكاری به تقدیم رسانم و سكّه و خطبه این مملكت به نام و القاب همایون آراسته داشته مال و خراج بی‌امهال به خزانه عامره فرستم. آن حضرت عواطف خسروانه درباره او فرموده بر زبان فصاحت بیان راند كه چون او در صغر سنّ از سایه مرحمت پدر محروم مانده ابتغاء لمرضات اللّه تعالی او را به فرزندی قبول كردم و چون بر جاده نیكو خدمتی ثابت باشد به هرچه التماس نماید مساعدت كنم و دست او را قوی دارم تا در مملكت خود آسوده بوده به مراسم خدمات حرمین شریفین زاد هما اللّه تعالی احتراما قیام تواند نمود و مثوبات آن به روزگار همایون ما واصل شود و ایلچیان را به خلعت و زر و كلاه و كمر سرافراز ساخته از بهر فرج تاج و قبا و كمر مرصّع فرستاد و ایشان را اجازت فرموده عزیمت مراجعت از بلاد روم تصمیم یافت.

ذكر كوچانیدن قوم قرا تاتار از اراضی روم‌

قرا تاتار قومی‌اند كه در آن‌وقت كه منگوقاآن هولاگو خان را به ایران‌زمین می‌فرستاد، ایشان را از مغولستان كوچانیده داخل لشكر او گردانید و هولاگو خان
ص: 962
ایشان را به سبب شرارت نفس و بلقاق اندیشی «1» در سرحدّ روم و شام یورت و مقام داده نشاند [و در وقت جلوس ارغون خان، جوشكاب اغول ایشان را می‌دانست. «2» چون جوشكاب به سبب طغیان كه نسبت با ارغون اندیشید به یاساق رسید، ایشان تا وقت سلطان سعید ابو سعید به خود سرآغا الوغ اختیار كرده گاه‌گاه ملازمت اردو می‌كردند]. «3» چون سلطان ابو سعید فوت شده مملكت بی‌ضبط ماند، این جماعت بر قاعده اول بی‌سری بنیاد نهادند و پنجاه و دو ایماق شده هر صده یورتی گرفتند و ناسازگاری ایشان با یكدیگر چنان بود كه قاضی برهان الدین سیواسی بعضی از ایشان را با خود متفق ساخته، هم از تقویت خودشان در ضبط آورد و چون ایلدرم بایزید در تاریخ سنه ثمانمائه قاضی برهان الدّین را از میان برداشت قراتاتار را در نواحی سوری حصار و آق شهر نشانده داخل لشكر روم گردانید و چون [در آن ولایات جهات و متوجهات بغیر زكات فقط كه طریقه شرع است اخراجاتی دیگر نیست در اندك مدتی مال آن جماعت از حدّ و عدّ درگذشت] «4» و چون حضرت صاحب‌قران مملكت روم را مسخّر ساخت، در خاطر مبارك آورد كه ایشان را كوچانیده در ولایت ماوراء النّهر میان اوزبك و مغول یورت دهد و تا وقت مراجعت متعرّض ایشان نشد و سرداران ایشان را به خلعت طلادوز و كمر شمشیر نوازش فرموده وعده‌های پادشاهانه داد و آن قوم نیز خود را مطیع دانسته در یورتهای خود ساكن بودند و چون آن حضرت، به عزیمت مراجعت از صحاری روم، نزدیك اراضی قیصریّه آمد و سه شبانروز جهت ایلچیان مصر توقّف نمود با شاهزادگان و امرا رسم مشاورت رعایت
______________________________
(1). یعنی بداندیشی و فتنه‌انگیزی.
(2). در هر سه نسخه چنین است و مبهم به نظر می‌رسد.
(3). این مطلب در ظفرنامه یزدی نیست.
(4). ظف: [در آن ممالك از خراج و جهات تكلیفی چندان نمی‌باشد، هریك از ایشان به اندك مدتی خوش‌وقت و صاحب ثروت شدند.] (ص 358 ج 2).
ص: 963
فرمود و رای بر آن قرار گرفت كه قوم قراتاتار را كوچانیده به ماوراء النهر برند «1» و چون ایشان سی چهل هزار خانوار بودند حكم همایون نفاذ یافت كه شاهزادگان و امرا هركس به طرفی رفته آن قوم را در میان گرفته نگذارند كه هیچ آفریده ازیشان بیرون رود و شرایط احتیاط به جای آورده اصلا متعرض ایذا و مال ایشان نشوند. از برانغار امیر جهانشاه و جمعی امرا با لشكرهای امیرزاده محمد سلطان به جانب توقات و اماسیه روان شدند و امیر سلیمانشاه با فوجی از سپاه ظفرپناه ایلغار كرده عازم صحاری اماسیه و اراضی قیصریه كه مساكن قوم تاتار بود شدند و امیرزاده شاهرخ و امیرزاده سلطان حسین از جانبی دیگر درآمدند و سپاه نصرت شعار دایره كردار، از اطراف و جوانب نقطه‌وار، آن قوم را در میان گرفتند و موكب همایون از آب قرا شهر گذشته به ایشان رسید. قوم قراتاتار آن حال مشاهده كرده بلا را از همه طرف به خود محیط دیده چاره جز التجا به حضرت صاحب‌قران ندانستند. سرداران ایشان اخی میرك «2» و اخی مروّت بنده‌وار پیش آن حضرت آمدند. حضرت ایشان را به تقریر دلپذیر و كلمات پادشاهانه و حكایت خسروانه مستوثق گردانیده سوگند فرمود كه درباره شما جز عنایت و مرحمت ندارم. سلاطین ماضیه آبا و اجداد شما را از آن ولایت به این دیار آوردند. مدّتی در مقام غربت بودید، اكنون در سایه عنایت ما حبّ الوطن من الأیمان خوانده به وطن آبا و اجداد خویش بازگردید. مجموع ایشان راضی شده گفتند فرمان بندگی حضرت را مطیع و منقادیم و بدین بنده‌پروری خرسند و دلشاد. چه بهتر ازین كه در سایه دولت چنین پادشاهی، بعد از عهد بعید،
______________________________
(1). طبق نوشته ابن عربشاه همین تاتارها بودند كه در ضمن جنگ بایزید را رها كرده به تیمور پیوستند و موجب شكست سلطان ترك شدند. تعداد آنان را مؤلف عجائب المقدور دو برابر لشكر تیمور نوشته (ر ك ترجمه 186) و باز ابن عربشاه می‌نویسد كه بایزید از تیمور درخواست كرد كه تاتاران را از روم برون برد. در خصوص حیله تیمور در خلع اسلحه كردن تاتاران رجوع شود به عجائب المقدور. (ترجمه ص 200 تا 204).
(2). ظف: اخی تبرك (ج 2 ص 359).
ص: 964
مرفّه و آسوده با زن و فرزند و مواشی و حواشی به ملك خود بازگردیم. آن حضرت صدق ایشان باور كرده كلانتران ایشان را مجدّدا خلعتهای طلادوز و كمرهای زرین عنایت فرمود و فرمود كه اسلحه آن قوم را به قورخانه همایون سپارند و هیچ آفریده متعرّض مال ایشان نشود و به زر نیز از ایشان چیزی نخرد تا موجب سبكباری ایشان نشود و اندیشه فرار نكنند و جمعی امرا را تعیین كرد كه ایشان را [كرن كرن و جوق جوق ساخته از انواع تكالیف و عوارض محروس دارند و یورتچیان ایشان را] «1» به سر آبهای خوش و علفخوارهای نیك فرود آورند. به همین منوال سی هزار خانه با اموال و اثقال از مملكت روم بیرون آمدند.

ذكر مراجعت حضرت صاحب‌قران از ممالك روم و طلبیدن آغرقها

چون ممالك روم به تمام مسخّر احكام سلطان فلك احتشام شده شهرهای معظم و قلعه‌های محكم مسخّر و مسلّم گشت و فتوحی كه در قرنها پادشاهان را دست نداد در كمتر از سالی میسر شد، حضرت صاحب‌قران عنان مراجعت انعطاف داده كوس بشارت آن نصر مبین در بلاد روی زمین فروكوفتند.
بیت
دشمن كه نمی‌خواست چنین كوس بشارت‌همچون دهلش پوست به چوگان بدریدیم و رسل و رسایل به اطراف ممالك ربع مسكون رفته حكم همایون نافذ شد كه بانوی عظمی سرای ملك خانم و دیگر آغایان و خان‌زاده والده شاهزاده سعید، محمد سلطان، از سلطانیه عزیمت نموده به حدود آونیك آیند و سپاه ظفرپناه با خزاین موفور و غنایم نامحصور در سایه دولت آفتاب رایت آن حضرت به قیصریه رسیدند و اهالی آن‌جا از قصور عقل در نقبها گریخته بودند. علی سلطان تواچی با
______________________________
(1). ك ندارد.
ص: 965
فوجی از لشكر منصور روی به قهر ایشان آورد و آن جماعت به مدافعه قیام نموده جنگ قایم شد. علی سلطان در سوراخی كه محل روشنی «1» بود نگاه می‌كرد. ناگاه خدنگ بلا از كمان قضا به شاهرگ او رسیده جان به حق تسلیم كرد. «2»
مصرع
همین است پایان كار جهان
لشكر منصور تمام گم گشتگان را پیدا ساخته محمد برادر علی سلطان مجموع را به تیغ انتقام گذرانید و موكب گردون اساس از سیواس گذشته قرا عثمان را صنوف انعام فرموده به ولایت او فرستاد و چون مرغزار ارزنجان از فرّ نزول حضرت صاحب‌قران رشگ باغ ارم و غیرت بوستان جنان گشت، امیر طهرتن مراسم خدمتكاری به جای آورد و آن حضرت بعد از طی یك دو منزل، او را به خلعت خاص اختصاص داده رخصت معاودت فرمود «3» و قاصدان كه به طرف سلطانیه رفته بودند بازآمده بشارت قدوم حضرات عالیات رسانیدند.
و چون آن حضرت به ارزروم رسید، قاصدان بازفرستاد كه شاهزادگان پیشتر آیند و امیرزاده الغ بیك و امیرزاده ابراهیم سلطان و (امیرزاده محمد جهانگیر) «4» و امیرزاده ایجل و امیرزاده سعد وقاص آمدند و آن حضرت همه را در كنار مهربانی گرفته پرسش نمود و چشم دولت از نجابت نجوم سعادت روشنی افزود و چون امیرزاده محمد جهانگیر و امیرزاده سعد وقاص را در برگرفت و داغ واقعه پدر ایشان امیرزاده محمد سلطان تازه شد شعله آه از درون محزون زبانه كشید و سیل اندوه از چشم اشكبار بر چهره صاحب‌قران كوه وقار می‌دوید. امّا چاره نبود.
______________________________
(1). ظف: «از سوراخی كه ممرّ روشنایی نقبی بود نظر می‌كرد.»
(2). حاشیه نسخه ك:
چه فایده ز زره با گشاد شست قضاچه منفعت ز سپر با نفاذ تیر قدر
(3). ظف (به اختصار): «ضبط قلعه كماخ و محافظت آن در عهده شمس نامی كه از خویش امیر عباس بود مقرر فرموده او را با جمعی روانه آن جانب گردانید.» (ج 2 ص 361).
(4). تكمیل از ظفرنامه.
ص: 966
مصرع
چاره این واقعه جز صبر نیست

ذكر شنوانیدن وفات امیرزاده محمد سلطان به مادرش خان‌زاده‌

آغایان و خواتین كه به موجب فرمان همایون از سلطانیه متوجه اردوی همایون بودند، در تبریز لباسهای تعزیت ترتیب داده به اونیك آمدند و چون حضرت صاحب‌قران نزدیك اونیك رسید خان‌زاده را واقعه شاهزاده شنوانیدند.
نظم
به گنگ گشتن و كر بودن آرزومند است‌زبان و گوش كسی كاین حدیث گفت و شنید خان‌زاده از استماع این خبر هایل و از اطلاع برین واقعه جان گسل
مصرع
بیم آن بود كه دیوانه شود دیوانه
نظم
بزد آه و شد بی‌خبر زان خبرتو گفتی كش از دوش كندند سر «1» تمام آغایان ماه سیما لباسهای شبگون در بر انداختند و مجموع زهره جبینان خورشید لقا جامه‌ها نیلگون ساختند. زمین از لباس ازرق و كبود هیأت آسمان گرفت و آسمان ازین سوك چون زمین خاك بر سر كرد. «2» كوه و دشت از ناله و آه پر
______________________________
(1). بیت مأخوذ است از اشعاری كه در ظفرنامه آمده ولی با تغییر و تبدیل كلمات. در ظفرنامه چنین است:
بزد آه و شد زان خبر بی‌خبربیفتاد بر خاك و پرخاك سر حاشیه نسخه ك:
وداع یار چو می بگذرد مرا به خیال‌شود منازلم از خون دیده مالامال
(2). وقتی هزاران نفر به دست تیمور و سردارانش كشته می‌شوند، مورخین شادیها می‌كنند و این فتوحات را تأیید من عند اللّه می‌خوانند. امّا همین‌كه فرزند تیمور به مرگ طبیعی درمی‌گذرد چنین آه و ناله سر می‌دهند.
ص: 967
گشت و تلال و جبال از آب دیده مالامال شد و تابوت خالی آن درّ درج معالی را پیش خان‌زاده آوردند و آن بانوی زمان از آتش دل و سوز جان چون مار پیچان در آن تن بی‌جان می‌پیچید «1» و روی و موی كنده در خاك و خون چنان می‌مالید كه سنگ را بر سوز او از دیده خون می‌چكید. عاقبت چون معلوم و محقّق است كه از جزع و فزع كاری نمی‌گشاید و درین وقایع جز صبر و تسلیم نمی‌شاید، رضا به قضا داده إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «2» خواندند و حضرت صاحب‌قران روح او را صدقات و صلات به فقرا و مستحّقان رسانید و ترتیب آش بزرگ فرموده ختمات كلام ملك علّام به اتمام پیوست و عظمای امرا ایستادگی نموده «3» خوان‌سالاران خوانها نهادند و سماطها كشیدند و گورگه شاهزاده مرحوم را به خروش آورده خواتین و امرا و لشكریان به نوحه و زاری درآمده صدای فریاد و فغان در گنبد آسمان انداختند و بعد از آن گورگه را پاره‌پاره ساختند و سادات و علما و مشایخ كه از اطراف ممالك به درگاه اسلام پناه شتافته بودند به مصقله موعظه زنگ ملال از آینه ضمیر منیر می‌زدودند تا خاطر همایون فی الجمله تسكین یافت «4» و پرتو آفتاب عنایت آن حضرت مجددا بر آن جماعت تافت و همه را به انعام شامل و اكرام كامل نواخته اجازت مراجعت هریك را به مواضع ایشان ارزانی فرمود.
______________________________
(1). ظف: «از برای تسكین قلق و اضطراب خان‌زاده تابوت خالی را كه سر به قفل كرده بودند، چون تن بی‌جان، پیش او حاضر كردند و او از سوز سینه و تاب جان چون مار پیچان بر صندل، در آن چوبین هیكل آویخته نوحه و زاری نمود.» (ج 2 ص 363).
(2). سورة البقرة 156.
(3). ظف: «مجموع امرا و سران سپاه در ساحه جلال جمع آمده هركس به ساوری خود بنشست و حافظ و ناظر به تلاوت كتاب مجید تبرّك جسته ختمات كریمه به اتمام پیوست.» (ج 2 ص 364).
(4). ظف: «اشارت علیه به نفاذ پیوست و مردم از شعار سوگواری و جامه‌های سیاه بیرون آمدند.» (ج 2 ص 365).
ص: 968

ذكر فرستادن امیرزاده مظفّر الدین ابا بكر به جانب بغداد

حضرت صاحب‌قران از اونیك نهضت فرموده چون حوالی قرص كه به میامن.
مصرع
سری منه بشری مولد ایّ مولد «1»
اختصاص یافته منزل همایون ساخت شاهزادگان كرام و امرای عظام را جمع فرموده بر لفظ در ربار راند كه حضرت عزت عزّ شانه ممالك ربع مسكون را مسخّر احكام ما گردانید. وقت آن است كه عالمیان همچنان‌كه آثار قهر ما را دیدند انواع لطف ما را نیز مشاهده نمایند تا صفایح روزگار و اوراق لیل و نهار به انعام خیار و انتقام اشرار آراسته باشد و آتش قهر وجود اعدا را سوخته شمع لطف در شبستان خاطر «2» احبّا افروخته گردد و چون حال رعایای بغداد و مآل عباد آن‌چنان شد كه:
نظم
بارید به شهرشان تگرگی‌وز گلبنشان نماند برگی اكنون وقت آن است كه شهباز عنایت ما بال كرم گشوده آن مرز و بوم را نشیمن همای معدلت سازد و سایه همایون بر حال عمارت آن ولایت اندازد.
شاهزادگان و امرا به دلهای متفق و زبانهای مختلف مراسم دعا و مناظم ثنا به ادا رسانیده عرضه داشتند كه بغداد از امّهات بلاد اسلام است. علوم از آن‌جا انتشار یافته و مذاهب از آن‌جا اشتهار پذیرفته «3» اگر مقتضی عزیمت به ظهور رسد سبب
______________________________
(1). حاشیه نسخه ك: «یعنی ولادت امیرزاده ابراهیم سلطان شیرازی.»
شرف الدین یزدی كتاب ظفرنامه را به تشویق این امیرزاده نوشته است و مولد این امیرزاده شهر قارص (- قرص) است.
(2). ك، س: خواطر.
(3). در ظفرنامه این مطالب از زبان تیمور نقل شده. (ج 3 ص 368).
ص: 969
ابقای ذكر جمیل و موجب ادّخار ثواب جزیل باشد. آن حضرت ایالت آن ولایت را به درّ درج سلطنت و شیر بیشه شجاعت، امیرزاده مظفّر الدین ابا بكر، تفویض فرمود و از عراق عرب و كردستان و دیار بكر و ماردین تا واسط و بصره و اویرات ضمایم و ملحقات آن ساخت و امرای نامدار مثل پاینده سلطان برلاس و میر حسین برلاس و امیر سونجك و سلطان سنجر حاجی سیف الدین و دولت خواجه ایناق ملازم ركاب او ساخت و امرا و لشكریان آن بلاد را به متابعت او فرمان داده فرمود كه از راه دیار بكر درآمده بقیه مفسدان را عرضه تیغ سیاست سازد و چون نیّر اعظم سایه بر برج میزان اندازد، به دفع امیر قرا یوسف كه در آن زمان بر عراق عرب فرمان روان بود پردازد چنانچه در سال آینده محمل حجاز به اكرام و اعزاز از دار السّلام روان سازد.
ان شاء اللّه تعالی.
و شرح استیلای امیر قرا یوسف بر عراق عرب آن است كه او از بیم لشكر منصور- چنانچه سابقا مذكور شد- پناه به روم برده بود و چون موكب همایون به قیصریه رسید، او باز از روم عزیمت عراق عرب نمود و آن‌جا جمعی با خود موافق ساخته در نواحی هیت می‌بود. سلطان احمد از بغداد به حلّه رفته «1» آقا فیروز را كه مدار كار پسر او سلطان طاهر بر او بود بگرفت و سلطان طاهر متوّهم شده از حلّه بیرون آمد و با امرای «2» پدر اتّفاق نموده و از جسر گذشته به این طرف آمدند و یاغی شدند.
سلطان احمد خبر یافته و جسر بریده در برابر پسر و امرا نشست و امیر قرا یوسف را طلب فرموده چون به هم رسیدند از آب گذشتند و محاربه كرده شكست بر سلطان طاهر افتاد و او در اثنای فرار با اسب و جبه در جوی آب مغاك افتاده هلاك شد و سلطان احمد از امیر قرا یوسف اندیشه‌ناك «3» به بغداد رفت و قرا یوسف لشكر به در
______________________________
(1). ظف: «به حله پیش پسر خود سلطان طاهر آمد.»
(2). ظف: كه ایشان نیز از سلطان احمد خائف بودند (ج 2 ص 369).
(3). س، ك: اندیشناك. در ظفرنامه نیز اندیشه‌ناك ضبط شده.
ص: 970
بغداد آورده شهر بگرفت و سلطان را، شخصی قرا حسن نام، از بغداد گریزانیده پنج فرسنگ بر دوش خود برد تا به گاوی رسیده «1» سلطان بر آن سوار شد و به تكریت آمده سارق عمر اویرات كه در تكریت بود چهل سر اسب و از نقود و اسلحه آنچه دستش به آن می‌رسید پیش سلطان كشید و از امرای سلطان جمعی به او پیوسته عازم شام شد و عراق در تصرّف امیر قرا یوسف آمد.
القصّه امیرزاده ابا بكر، به موجب فرموده صاحب‌قران، روان شد و حكم جهان مطاع در وروجرد به امیرزاده رستم رسید «2» كه توكل ارس بوغا را از همدان و تمور سوچی را از نهاوند و شاه رستم را از سنغر و دینور سركرده به امیرزاده ابا بكر پیوندند و امیرزاده ابا بكر با عظمتی تمام و كمال احتشام عازم صوب دار السّلام شده به اربیل رسید. عبد اللّه حاكم آن‌جا و كلانتران كه از حدّ خود تجاوز نموده بودند همه را گرفته بند كرد و به درگاه همایون فرستاد و اسبان تازی در صحبت آق سلطان ارسال نمود و در آن مقام اساس حیات پاینده سلطان برلاس اندراس یافت و امیرزاده ابا بكر آغرق را گذاشته به ایلغار متوجه قرا یوسف گشت و امیرزاده رستم از وروجرد به راه قبه ابراهیم لك شتافته و از بغداد گذشته در حوالی حلّه به امیرزاده ابا بكر ملحق شد و تتمه این داستان در سال آینده مذكور شود ان شاء اللّه تعالی.

وقایع سنه ست و ثمانمائه‌

ذكر عزیمت حضرت صاحب‌قران به غزو گرجستان‌

حضرت صاحب‌قران را همیشه همّت خسروانه و نهمت پادشاهانه بر آن مصروف و معطوف بود كه از حومه اسلام دفع كفار گرج نماید و در سال گذشته كه آن حضرت عازم روم بود حكّام ایشان مهلت خواسته بودند كه در وقت مراجعت عزّ
______________________________
(1). ظف: «تا در راه به شخصی حشمی رسیدند كه گاوی داشت.»
(2). ظف: «كه متوجه بغداد گشته به امیرزاده ابا بكر ملحق گردد ...» (ج 2 ص 370).
ص: 971
بساط بوس یافته فرمان جهان مطاع را مطیع باشند و درین فرصت به آن عهد وفا ننمودند. «1» غیرت اسلام باعث آن شد كه بیضه مملكت را از لوث وجود آن بی‌وجودان پاك فرماید و در اعلای اعلام دین محمدی (ع) سعی تمام نماید. بنابرآن آن حضرت عازم منگول گشته شكاركنان به ولایت گرجستان درآمد.
نظم
به ارمن درآمد چو دریای تندصبا را شد از گرد او پای كند و در منگول نزول نمود.

ذكر تفویض ایالت شیراز به امیرزاده پیر محمد نوبت دوم و اصفهان به امیرزاده رستم‌

در حوالی منگول، نظر عنایت حضرت صاحب‌قران بر چهره احوال پریشان امیرزاده پیر محمد عمر شیخ بازشده او را به انواع نوازش سرافراز ساخته ایالت دار الملك شیراز را مجددا به او ارزانی داشت و یرلیغ جهان مطاع كرامت نموده تاج و كمر عنایت فرمود و لطف اللّه آق بوقا «2» و جلبانشاه برلاس را ملازم او ساخته قاصد به شیراز پیش امیرزاده رستم فرستاد كه عازم اردوی اعلی شود و فرستاده در قصر زرد به امیرزاده رستم رسید و او بی‌توقّف به موجب فرموده متوجه اردو گردید و در خانسار، «3»
______________________________
(1). ظف (به اختصار): «بر مقتضای عهدی كه گرگین ملك گرج در سال گذشته كرده بود می‌بایست كه درین هنگام رایت فتح آیت را استقبال نموده بودی و تا غایت توفیق آن سعادت نیافت.» (ج 3 ص 365).
شرف الدین علی یزدی، آمدن ملك عیسی حاكم ماردین و شفاعت شاهرخ را از وی درین محل ذكر كرده است.
(2). ظف: لطف اللّه بیان تمور آق بوقا.
(3). ك: خونسار- در ظفرنامه هم: خانسار (ج 2 ص 367).
ص: 972
از اعمال جربادقان، باز از موقف جلال، نشان آمد كه اصفهان را به تو دادیم. آغرق به آنجا فرست و خود به وروجرد رفته قلعه ارمیان را معمور سازد و هم در خانسار امیرزاده پیر محمد كه عازم شیراز بود رسیده برادران یكدیگر را كنار گرفتند و استبشار نموده استفسار احوال كردند و هریك روی به مقصد خود آورده امیرزاده رستم گماشته به ضبط اصفهان فرستاد و متوجه وروجرد شده قلعه را معمور ساخت. «1»

ذكر آمدن موكب ظفرنشان صاحب‌قران در حدود گرجستان‌

موكب ظفرنشان از منگول روان شده به ولایت گرجستان درآمد و امیر شیخ ابراهیم والی شروانات، كه وظیفه خدمتكاری و طریقه جانسپاری همیشه پیشه دولت و بختیاری او بود، به موجب فرمان مداخل و مخارج گرجستان را مضبوط داشت. درین ولا، چون ملك گرگین كه حاكم آن ولایت بود از عزیمت آن حضرت خبر یافت، مرغ روحش در قفس سینه طپیدن گرفت و دانست كه به اندك توجّه آن حضرت دمار از روزگار او برخواهد آمد. ایلچیان با تنسوقات فراوان فرستاده عرضه داشت كه مرا چه حدّ آن باشد كه چنین حضرتی پرتو التفات بر قضیه من اندازد و به نفس مبارك به مهمّ من پردازد و اگر مقصود عبودیّت است فرمان بردارم و اگر ارسال مال است به موجب اشارت به جای آرم. امّا سایه آن حضرت بزرگ است. دلیری آن كه درین وقت به پای‌بوس رسم ندارم. اگر مرحمت آن حضرت مرا مهلت دهد تا چون سلطان ماردین ایمن شده به خدمت آیم و هرچه فرمایند انقیاد نمایم. حضرت اعلی حاكم باشد. «2» آن حضرت به مزخرفات كلمات او التفات نفرموده هدایای او را بی‌التفاتانه بر حاضران مجلس تفرقه كرد و بر هیچ‌یك رقم قبول نكشید و فرمود كه او را بگویید قصه تو به دیگران نمی‌ماند كه سعادت اسلام شفاعت ذنوب و آثام ایشان می‌كند. اگر می‌خواهی كه از عقاب عقاب ما بازرهی اندیشه مكن و
______________________________
(1). در ظفرنامه فرستادن میرزا ابو بكر را به بغداد در این‌جا آورده است.
(2). س: باشند.
ص: 973
متوجه شو و چون به دولت بساط بوس رسیده باشی، اگر توفیق الهی رفیق تو گردد و به زیور ایمان متّحلی شوی، عالمیان بینند كه درباره تو به چه‌سان تقدیم افتد و اگر توفیق نیابی تكلیف نخواهیم كرد. لَكُمْ دِینُكُمْ وَ لِیَ دِینِ. «1» به فرمان شریعت جزیه بر تو مقرّر می‌داریم و ترا معزّز ساخته مملكت به تو بازگذاریم. چنانچه والی قسطنطنیه كه به استنبول مشهور است و بر دین تو بود، چون التجا به دولت ما نمود و جزیه قبول كرد شنیده باشی كه از انعام و احسان با او چه كردیم با تو نیز همان كنیم و غیر ازین عذری دیگر مسموع نخواهد بود و ایلچیان اجازت یافته بازگشتند.
و درین ولا، داروغه تبریز بیان قوچین و از نویسندگان كه در مجلس همایون راه سخن داشتند، «2» مرتضی اعظم سید زین العابدین جنابدی به درگاه عالم‌پناه آمده پیشكشهای لایق به عرض رسانیدند و عزّ قبول یافت و از جانب خراسان امیر علی شقانی كه مدّتی از قبل خواجه شرف الدّین علی سمنانی ضابط دیوان آن ممالك بود به اردوی همایون رسید «3» و پیشكشها كشید و همّت پادشاهانه همه را به دولت‌خواهان بخشید.
و در خلال این احوال، به مسامع جلال پیوست كه وقت ادراك غلّات گرجیان است. مناسب چنان است كه ایشان را نگذارند كه غلّه بردارند. آن حضرت امیر شیخ نور الدین و امرای نامدار و لشكر بسیار بر سبیل ایلغار فرستاد و گرجیان از صدمت سپاه منصور گریخته لشكریان به مواضع مزارع ایشان درآمدند و به فراغت غلّه‌ها را درویده و كوفته برداشتند و سالما غانما
مصرع
به درگاه عالم‌پناه آمدند ______________________________
(1). سورة الكافرون 6.
(2). ظف: «بیان قوجین با عمال و نویسندگان آذربیجان به درگاه عالم‌پناه آمدند و بسی پیشكش از جانوران و اسبان و غیر آن به محل عرض رسانیدند و از جانب خراسان ...» (ج 2 ص 372).
(3). حاشیه نسخه ك: «كه در زمان حضرت شاه‌رخی سالها در دیوان صاحب اختیار بود.»
ص: 974

ذكر فتح قلعه (كرتین) «1» كه از معظمات قلاع گرجستان است‌

صاحب‌قران ظفرنشان، چند كوچ در ولایت گرج به دولت و سعادت فرموده، به حوالی قلعه رسید و آن قلعه بر كوهی بلند در میان دو دره عمیق در غایت متانت و نهایت حصانت واقع شده از جمیع جوانب تند و هموار و مقدار صد و پنجاه گز سر ارتفاع به سپهر دوار برآورده و از جانب جنوب شعبه‌ای هم از آن كوه سر به عیّوق برافراشته چنانچه از بالای قلعه بدان محكمی جز به نردبان یا ریسمان بر فراز آن شعبه جدا گشته نتوان رفت. مسافران روی زمین قلعه‌ای از آن سختتر نشان نمی‌دهند و لشكر منصور كه قلاع عالم گشوده‌اند، در هیچ موضع قلعه‌ای از آن صعبتر ندیده‌اند. چنانچه بعد از فتح، اگر كسی خواستی كه بر آن بالا رود تا از بالا طناب فرونگذاشتی و مدد نكردی امكان بالا رفتن نبود و جز یك راه باریك پیچاپیچ نی و در گرد آن كوه به سبب دره‌های مغاك جای نشستن لشكر نیست و آن كوه را قلعه ساخته‌اند و مسكنها پرداخته و به دروازه‌ای محكم كرده كه به خود سر قلعه‌ای بود. و در چنین جایی، ترال «2» نامی از امرای گرج حاكم بود و سی نفر از ازناوران و صد و پنجاه نفر از گرجیان و ذخیره بسیار و آبگیرهای پرآب خوشگوار و چند گله گوسفند و خوك می‌چریدند و خمهای شراب ناب و در بیرون قلعه آب به غایت نایاب و گرمای هوای آن فضا چون تنور پرتاب و حضرت صاحب‌قران پیش ازین تاریخ به نواحی آن رسیده بود و زیادت التفاتی نفرموده مردم را گمان چنان شد كه به واسطه مناعت سایه بر آن نمی‌اندازد و الحق جای آن بود كه امثال این فكرها كنند. چه قلعه‌ای سخت فایق بر قله كوه شاهق بود. آن حضرت را، به موجب ارباب الدول ملهمون، در خاطر همایون خطور كرد كه بر آن قلعه عبور نموده درباره فتح آن فكری فرماید و مردم استبعاد می‌كردند و به اتّفاق می‌گفتند كه تسخیر آن
______________________________
(1). تكمیل از ظفرنامه- در نسخ نیست (ص 373).
(2). ظف: نزوال- نسخه بدل: ترال.
ص: 975
ممكن نیست مگر به طول محاصره كه اهل قلعه را ذخیره نماند و آن متعذّر می‌نماید. چه اگر لشكر انبوه محاصره كند، آب و علف وافی نیست و اگر اندك باشد چون وسط بلاد دشمن است كافی نه و نمی‌دانستند كه اتمام مهّام به محض عنایت ملك علّام سرانجام می‌یابد و عقول فحول بر آن اطلاع نمی‌یابد و پرتو شعور جمهور بر آن نمی‌تابد. الغرض آن حضرت عنان ظفر و نصرت بر آن صوب معطوف داشته.
مصرع
سعادت قرین بخت و اقبال یار
روز جمعه چهاردهم محرّم، اطراف قلعه مخیم معسكر همایون شد و اهل قلعه هدیه فرستاده زبان تضرّع به اظهار بندگی گشادند و چون دانستند كه خاطر خطیر به تقویت دولت جوان و اقتضای رای پیر در تدبیر تسخیر قلعه است، پشت پندار به حصانت «1» حصار بازداده دست به افروختن آتش جنگ و انداختن تیر و سنگ برگشادند. امرا به موجب فرمان همایون پیرامون قلعه فرود آمدند و امیر شاهملك در برابر دروازه به سه روز قلعه‌ای ساخت كه سه هزار مرد در آن‌جا می‌گنجید و آن حضرت باقی امرا را فرمود كه از طرف آن حصار دو قلعه دیگر بنا كنند تا اگر تسخیر دیر شود، جمعی در آن قلاع به محاصره قیام توانند نمود و صاحب‌قران از برابر در قلعه به طرف پشت قلعه نقل فرمود و منجنیق و عراده و قرابغرا و نردبانها مرتّب ساختند و در آن محل كه منزل همایون بود، ملجور از سنگ و چوب چندان برآوردند كه در قلعه نگاه می‌كردند و گرجیان به فراغ بال بر فراز جبال نشسته می‌گفتند مرغ بلند پرواز بر زبر این قلعه پر بازنمی‌تواند كرد. از منجنیق و عراده اندیشه نداریم.
چون یك هفته قلعه را محاصره كردند، شب جمعه بیست و یكم محرّم، از قوم مكریت كه در كوه روی از قاف تا قاف نظیر ندارند، شخصی بیكیجك نام به هر حیله بر بالای آن سنگ رفت كه در جانب جنوب قلعه بود و به قلعه شیب رفته و
______________________________
(1). ف: متانت.
ص: 976
بزی گرفته بر بالای آن سنگ برآورد و همان‌جا كشته به نشانی گذاشت و به پایان آمده روز دیگر افسانه شب گذشته در پایه سریر اعلی عرضه داشت. حضرت صاحب‌قران فرمود كه از ابریشم و ریسمان طنابها تافتند و چوبها سری در یك طناب و سری دیگر در طناب دیگر محكم كرده نردبانی ساختند و اشارت نمود كه چهار كس از مكریتیان «1» بر آن كوه پاره برآیند و نردبان ابریشمین را با خود آورده استوار نگاهدارند تا جمعی دلاوران به بالا برآیند.
شب یك شنبه بیست و سیم بیكیجك و سه نفر دیگر از مكریت «2» با طناب در غایت اطناب برآمدند و طناب فروگذاشته نردبانها بركشیدند و از حسن اتّفاق بر سر آن قله «3» درختی بود. سر نردبان را بر آن درخت بستند و امیر شاهملك در پایان آن قلعه «4» ایستاده پنجاه مرد از تركان و دلاوران خراسان كه در مجلس اعلی قلمی شده بودند، «5» از جمله ارغداق، یك یك را به نردبان بالا فرستاد و آن شاطران كمندانداز و عیاران سرباز چون شیر ژیان و ببر بیان بالا رفتند و گرجیان چون دولت خود در خواب غفلت غنوده و ازین حال بی‌خبر و آسوده بودند و در ضمیر ایشان نیامده كه كسی از این طرف بالا تواند آمد. ناگاه سر آیت أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُری أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً وَ هُمْ نائِمُونَ «6» سرایت كرده در حق آن طایفه ظاهر شد و هنگام صبح كه سنجق نور از قله قاف مشرق ظهور كرد، گرجیان گران‌جان، كه چون بخت بد در خواب نكبت خفته بودند، در حركت آمدند. یكی از پهلوانان خراسان نعره تكبیر برآورده بر خاتم انبیا صلوات فرستاد و الحق جای آن بود كه ملایكه كه قلعه‌نشینان قله افلاكند بر آن
______________________________
(1). س: تكریتیان.
(2). س: تكریت.
(3). ف: قلعه.
(4). ف: قلعه- ظف: و امیر شاه ملك به زیر ایستاده (ج 2 ص 375).
(5). یعنی در حضور تیمور، از میان دیگران به اسم و كتبا ممتاز و منتخب شده بودند.
(6). سورة الأعراف 97.
ص: 977
فتح تكبیر گفتندی و غلغله تسبیح در عالم افكندی و محمود نفیرچی از بندگان جناب شاهرخی بر آن قلعه نفیر كشید. گرجیان چون از آن حال، كه اصلا در خیال ایشان نگذشته بود، وقوف یافتند سراسیمه دست به تیر و كمان و تیغ و سنان برده به محاربه شتافتند و حضرت صاحب‌قران از طرف دروازه در برابر آن قله آمد كه مجاهدان بالا رفته بودند و بر فراز بلندی فرود آمده بنشست و فرمود كه تمام لشكر فیروزی اثر غلغله تكبیر اللّه اكبر اللّه اكبر برآورده گورگه فروكوفتند و سورن انداختند.
نظم
چو لشكر همه سورن انداختندهمه گوش افلاك كر ساختند و بر قبه آن قلّه جای سه كس زیادت نبود «1» و با اهل قلعه مجال قتال نداشتند. نخست از مجاهدان، دلاوری سپری پیش گرفت و دو بهادر آن سپر را پناه ساخته تیر می‌انداختند و به هر تیری كافری به دوزخ می‌فرستاد و داد جهاد می‌داد.
ناگاه از شست قضا و قدر تیری بر دهان حامل سپر آمد چنانچه از صدمه زخم سپر انداخته بازپس افتاد و گرجیان سپر برداشتند. بهادری دیگر، عبد اللّه سبزواری، شیروار صاعقه كردار به قله كوه برآمد و شمشیر می‌زد تا او نیز دوازده زخم خورده از كثرت جراحت بی‌طاقت شد و از تركان محمود نامی، كه یساول حضرت اعلی بود، با گرز گران پیش رفته از ناوری را كه روی رزمه گرجیان و پشت و پناه آن سرگشتگان بود به یك دست‌برد بهادرانه پای بشكست و ازین پنجاه مرد كه بر اطراف سنگ برآمده بودند جمعی به جانب دروازه قلعه رفته آن‌جا نیز جنگ سخت در پیوست و در هردو جا آتش جنگ چنان برافروخت كه بهادران تیغ‌زن را جوشن در بر می‌سوخت و هرطرف چندان خون روان بود كه هر سنگ به رنگ لعل بدخشان و به گونه یاقوت رمّانی بود و بر عادت معهود نسیم لطف پروردگار از جانب غازیان
______________________________
(1). ظف: «و چون راه از فراز آن سنگ پاره به قلعه به غایت تنگ بود.» (ج 2 ص 376).
ص: 978
نصرت‌شعار وزیده دروازه را چون عقاید گرجیان درهم شكستند و امیر شاهملك كه بر دروازه منتظر فتح الباب دولت بود با امرا به قلعه درآمدند و مكابرة به بالای آن قلعه كه با فلك دوار دیدار می‌كرد و با كواكب سیّار اسرار می‌گفت برآمدند و تسخیر آن حصار كه در ضمیر سلاطین روزگار نمی‌گنجید یك شنبه بیست و سیم محرّم میسّر شد. اعلام دین محمدی سر به فلك رسانید و صدای أَیْنَما تَكُونُوا یُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ «1» گوش هوش گرجیان را كر گردانید و از آن روز كه آفتاب چتر سعادت پرتو سایه وصول بر آن قلعه انداخت تا آن‌وقت كه تأیید عنایت پروردگار و قوّت دولت صاحب‌قران كامكار آن را مفتوح ساخت نه روز بود.
نظم
صفّ شه قلعه گشای همه گیتی گردیدكفّ او قلع كن كافه كفار آمد گرجیان از دست رفته به یك‌بار از پای درآمدند و انگشتی كه به شهادت نجنبانیده بودند
مصرع
به امان خواستن برآوردند
لشكر منصور چند نفر از ازناوران را از بالای كوه به پایان انداختند و ترال «2» بدفعال و باقی كفار فجار را به نوعی گرفتند كه هیچ آفریده خلاص نیافت و كذلك أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُری وَ هِیَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ. «3»
بیت
هیچ‌كس راه گریزی نتوانست گرفت‌و ان كه بگرفت سرانجام گرفتار آمد
______________________________
(1). سورة النساء 78.
(2). ظف: نزال- نسخه بدل: ترال.
(3). سورة هود 102.
ص: 979
همه را گردن بسته پیش حضرت آوردند و حكم جهان مطاع از مظهر جلال نفاذ یافت كه مردان ایشان را بر تیغ گذرانیده شمشیر سبز فام را به خون آن سیاه‌رویان بنفش ساخت و ملت بیضای احمدی را به آن فتح گلگون درخشان گردانید.
نظم
به تیغ تیز هركس را كه دیدندسرش چون طره گرجی بریدند و از سرهاشان منارها ساختند. اعلام اسلام سر به عیّوق برافراخت و زنان و فرزندان ایشان اسیر مؤمنان شده آوازه تكبیر به فلك اثیر برآمد و زن ترال «1» را به والی شروانات امیر شیخ ابراهیم عنایت فرموده و عراده و منجنیق و ملجور همه را آتش زدند و سلطان ربع مسكون به اردوی همایون بازآمد و بیكیجك و دیگر بهادران كه به قلعه برآمده بودند همه را اسب و جامه و شمشیر و كمر و زر و استر و خیمه و خرگاه «2» و قطار و مهار و دیه و باغ و بستان عنایت فرمود و آن قلعه را به یكی از سرداران خراسان، محمد بوران مشهور به پادشاه بوران، «3» سپرده بهادران نامدار با او گذاشت و اطراف قلعه كه ولایات و مزارع بود به وجه اقطاع برو مقرّر داشت تا آن حدود را از خبث وجود كفره فجره پاك ساخته بر جای ناقوس ناموس محمدی را قایم دارد و در عوض خاج و چلیپا محراب و مصحف باشد و بدل ثالث ثلاثه كلمه توحید گویند.

ذكر قضایا كه در خلال احوال گذشته وقوع یافت‌

درین اثنا، مولانای اعظم، قطب الدین قرمی، كه از صدر روزگار به مزید
______________________________
(1). ظف: نزال- نسخه بدل: ترال.
(2). ظف: «و دختر و قطار و مهار و دیه و باغ و آسیا.» (ج 2 ص 378).
(3). ظف: «محمد توران كه به پادشاه بوران معروف بود.» (ج 2 ص 378).
ص: 980
اعتبار اشتهار داشت، از شیراز با تمام عمّال و نویسندگان به اردوی همایون رسیدند و اسبان و استران و نفایس اثواب و ظرایف دیگر اسباب به رسم پیشكش به عرض رسانید و از پیش امیرزاده رستم، حاجی مسافر متعاقب رسید و پیشكش كشید و از اصفهان خواجه مظفر نطنزی «1» آمده پیشكشی چند گذرانید كه چشم روزگار به دیده اعتبار مثل آن كم دیده باشد و همت عالی آن حضرت از آن پیشكشها شاهزادها و نوینیان را انعام فرمود و از كرمان امیر ایدكوی برلاس و خواجه نظام الدین احمد داود كه ضابط مال بود به عزّ بساط بوس رسیده رسم پیشكش به جای آوردند و سایر متعیّنان كرمان مثل مولانا ضیاء الدین سراج و شیخ صدر الدین كه منصب قضا داشتند و سید حمزه و شیخ محمود زنگی عجم، كه كتاب جوش و خروش كه بعضی مآثر صاحب‌قران است نظم اوست، همراه ایشان بودند.
شیخ محمود در پل تفلیس كه بر آب كر بسته‌اند در آب افتاده آب كه مدد حیات كاینات است سبب ممات او شد.
مصرع
غرق دریای كرم بادا همیشه جان او
و پسر او شیخ قطب الدین كه ذیل آن كتاب ساخته به اردوی همایون رسیدند و آن حضرت شیخ قطب الدین را ملحوظ نظر عنایت ساخته جراحت ماتمش را به مرهم مرحمت التیام فرمود و امیر یوسف «2» جلیل كه داروغه یزد بود و خواجه غیاث الدین سالار (سمنانی) «3» كه ضابط مال آن‌جا بود رسیدند و همچنین از سایر بلاد عراقین و خراسان حكّام و علمداران می‌آمدند و زمین عبودیت بوسیده تحف و هدایا به عرض می‌رسانیدند و به زبان تمنا مضمون این بیت بر خاطر می‌گذرانیدند كه:
______________________________
(1). ك: نظری.
(2). ك: خلیل- س: حلیل.
(3). تكمیل از ظفرنامه (ج 2 ص 379).
ص: 981
نظم
همه بضاعت خود عرض می‌كنند آن‌جاقبول حضرت او تا كدام خواهد بود

ذكر عزیمت حضرت صاحب‌قران به صوب ابخاز به عزم غزو ارامنه‌

چون همای همّت حضرت صاحب‌قران از فتح قلعه فارغ بال شد، شهباز بلندپرواز نهمت آن حضرت باز در اهتزاز آمده به جناح نجاح در هوای معالی استعلا نمود و قصد از آن عالیتر فرمود و قورلتای بزرگ ساخته و جشنی پادشاهانه پرداخته با شاهزادگان و نویینان به طریق مشورت گفت غرض كلی و مقصد اصلی از حركت و سكون رایات همایون ازالت نجاست شرك و اماتت سنن بغی و اطفاء شررشر و دفع ضرر ظلم است و خواطری كه رای انور ما را زاده اللّه تعالی اشراقا روی می‌نماید مبنی بر اثبات قواعد دین و احكام احكام شرع سید المرسلین است (ع). اكنون به شكر آن‌كه كوكبه موكبه ما را اقبال استقبال می‌نماید و كارفرمای قضا و قدر درهای سعادت بر روی دولت ما می‌گشاید و امید به عنایت ازلی و كفایت لم یزلی آن‌كه موادّ این معانی در تزاید باشد و اساس این مبانی هرروز رفیعتر شود. امروز كه به این ولایت رسیده‌ایم یك‌باره خاطر خطیر از قضیه این بی‌دینان فارغ می‌باید گردانید تا تمامی این بلاد داخل حوزه اسلام شود. شاهزادگان و نویینان «1» رای عالی را پسندیده داشته رایت عزم به غزو كفره ارمن و رزم فجره گرج برافراشتند و امرای نامدار امیر شیخ نور الدین و امیر شاهملك با تومانات از پیش روان شدند و فرمود كه اطراف آن ولایت را تا حدود ابخاز كه نهایت گرجستان است بتازند و شیران بیشه شجاعت در آن راه كه جنگلستان بود درختها انداخته راه می‌ساختند و دیار بی‌دینان را تاخته بقاع ایشان را از آبادانی می‌پرداختند و ركاب همایون متعاقب درآمده منازل
______________________________
(1). س: ندیمان.
ص: 982
و مراحل می‌پیمود تا به میان ولایت رسیده مرابع و مراتع ایشان مركز اعلام نصرت و مضرب خیام اردوی فلك احتشام گشت.

ذكر آمدن امرای گرجستان ایوانی و كستندر

در آن زمان كه حضرت صاحب‌قران با عظمتی «1» چنان به میان ولایت گرجستان درآمد، گرجیان را از آتش اندوه دود حیرت به سر برآمد و چاره جز التجا به درگاه اعلا ندانستند. ایوانی، كه ابا عن جد دو دانگ مملكت گرجستان در حكم او بود، روی امید به دولت آن حضرت آورده با تیغ و كفن به اردوی همایون آمد و پیشكشهای لایق به عزّ عرض رسانید و همچنین كستندر «2» برادر گرگین كه مخالف او بود به سعادت بندگی مستسعد شده هردو به اتّفاق عرضه داشتند كه اگر آن حضرت متوجه ابخاز شود ما بندگی غجرجی باشیم. صاحب‌قران دیندار ایشان را به دین اسلام دعوت فرمود و ایوانی زانو زده عرضه داشت كه رعایای ولایت بسیارند و بر ملّت خود قرار دارند و ذریعه إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ «3» را مستمسكی وثیق و معتصمی قوی می‌شمارند. اگر من دین اسلام قبول كنم آن‌جا نتوانم معاش كرد تا به حكومت چه رسد. آن حضرت علما را حاضر ساخته استفسار فرمود. مجموع متفق اللفظ گفتند كه این جماعت منكران نبوّت محمدی و معاندان رسالت احمدی (ع) اند و بعد از دین عیسوی، به نزول جبرئیل و ثبوت وحی، اقرار ندارند. امّا چون جزیه قبول كنند در امان باشند. آن حضرت به موجب فتوی شریعت جزیه مقرّر داشته فرمود كه:
______________________________
(1). ف، ك: عظمت.
(2). ظاهرا صورت مغلوطی است از نام كنستانتین.
(3). سورة الزّخرف 23.
ص: 983
نظم
نیك خواهان دهند پند و لیك‌نیك‌بختان بوند پندپذیر و كستندر و ایوانی را به كمر و كلاه سرافراز ساخته عنایات پادشاهانه فرمود «1» و از عبور لشكر منصور قریب هفتصد دیر و مزرعه و قصبه غارت یافته مخالفان را بر تیغ قهر گذرانیدند و كلیساها و معابد ایشان را كه از سنگ ساخته بودند چون قواعد عقاید ایشان باطل و منهدم گردانید و جمعی بی‌دینان پناه به كوهها و دره‌ها و مغارها برده بودند. مجاهدان سپاه ظفرنشان در صندوقها نشسته و زنجیرها و ریسمانها كه صندوقها را به آن بسته بودند دلاوران گرفته در برابر مغارها فرومی‌گذاشتند و بهادران به نیزه و شمشیر چون شیر دلیر جنگ می‌كردند و مخالفان را مقهور گردانیده بر تیغ جهاد می‌گذرانیدند و بساتین و اشجار و باغات را سوخته و كنده و آتش زده هرچه امكان خرابی بود به تقدیم رسانیدند و دوازدهم ربیع الأول امرای ظفر شعار كه به جانب ابخاز به ایلغار رفته بودند مظفّر و كامكار بازگشته به موكب همایون پیوستند و صاحب‌قران جهاندار به عزم شكار سوار شده در فصل خزان از خون جانوران صحرا و مرغزار به‌سان لاله‌زار در موسم بهار شد و بار دیگر رایات ظفر قرین عازم جانب گرگین گشت.
نظم
چو لشكر از آن گمرهان كین كشیددگر ره سپه سوی گرگین كشید
درآمد به زین خسرو دین شعاركزان قوم بی‌دین برآرد دمار

ذكر بازگشتن موكب ظفرنشان حضرت صاحب‌قران از مملكت گرجستان‌

موكب ظفرنشان صاحب‌قران جهان ستان، چون بار دیگر عزم جانب ابخاز و
______________________________
(1). داستان آمدن كستندر (كستندل نسخه ف) در ظفرنامه نیامده است.
ص: 984
نهایات گرجستان فرمود و با لشكر قیامت اثر عزیمت آن طرف نمود، امرای گرج كه در اردوی همایون بودند و جمعی اسیران كه هیبت و صلابت لشكر منصور معاینه دیدند گرگین را خبر دادند كه گرگین آن حضرت در حركت آید هزار گرگین را گرگان بطش او به چنگال قهر نابود گردانند و اگر دو منزل دیگر مقدمه این لشكر، كه فلنأتینهم بجنود لا قبل لهم بها «1» صفت ایشان است، به نواحی ابخاز رسند از بوم و دمن ارمنستان و ارمن اثر نماند. «2» گرگین چون این سخن از هم‌كیشان خود شنود، او را معقول و مقبول نمود و در مقام بیچارگی و انقیاد آمده ایلچیان فرستاد و به زبان خضوع و خشوع امرا را شفیع ساخته پیغام داد كه لطف نموده از مكارم اخلاق آن حضرت طلب عفو و مرحمت فرمایند. مقرّر آن‌كه تحف و هدایای مناسب حضرت گذراند و اقامت نوامیس شرعیه كرده جزیه و خراج از سر ذلّ و هوان به دیوان همایون رساند و در یورشها لشكر هرچه زودتر مقرّر شود برنشاند و ایلچیان به اردوی همایون آمده سخن ملك گرگین به امرا رسانیدند. امرا بر عجز و بیچارگی ایشان ترحّم نموده فرستادگان را در محل نیك گذرانیدند و دست مساعدت و معاضدت در كفایت مهم گرگین به هم داده هنگام فرصت و مقام رخصت سخن او درانداخته و زانو زده عرضه داشتند كه چون نظر آن حضرت بر اعلای معالم دین و احیای مراسم شرع مبین است و الحمد للّه كه ناموس شرع قایم شده گرگین به قبول جزیه منّت می‌پذیرد و اگر رای اعلی صواب بیند از مصلحت ملك و ملّت دور نخواهد بود و نیز این طایفه با عظمای سلاطین گذشته چنان معاش می‌كرده‌اند كه هر سال به ارسال اندك هدیه و اسبی چند و گاهی معدودی جهت اتفاق به یورش می‌فرستاده‌اند و به مجرّد این دلیرانه از تفلیس گذشته به ممالك اسلام در می‌آمدند و سالها برین طریق سلوك می‌كردند. اكنون به فرّ دولت «3» قاهره راضی شده‌اند كه در
______________________________
(1). ك، س: ناچیز.
(2). سورة النمل 37.
(3). ف: دولت.
ص: 985
نهایت مملكت خود ایمن توانند بود و اهل اسلام در حدود دار الملك ایشان بر سبیل استیلا معاش می‌كنند. اگر عاطفت پادشاهانه ایشان را امان بخشد بعد از ادای جزیه به هرچه فرمان اعلی نفاذ یابد قیام می‌نمایند و هرچند امرا مبالغه نمودند آن حضرت جهت حمیّت دین راضی نمی‌شد. عاقبت به موجب فتوای علما و شفاعت شیخ ابراهیم و مصلحت دید امرا، سر كرم به قبول ملتمس گرگین جنبانید و ایلچیان در مقام خوف و رجا بازگشته صاحب‌قران كامكار چند روز به نشاط شكار گذرانید و ایلچیان به تعجیل بازآمده هزار اسب و هزار تنگه زر مسكوك به القاب همایون و اقمشه و اسلحه و اوانی و زر و نقره و بلور و یك قطعه لعل خوش‌رنگ هیژده مثقال كه چنان و چندان در همه جهان به نادر توان یافت گذرانیدند و ادای جزیه و خراج قبول كرده به عهود مؤكّد گردانیدند و حضرت صاحب‌قران عنان مراجعت معطوف داشته و مراحل گذاشته به تفلیس رسید و در آن نواحی دیرها و كلیسیاها را با زمین هموار ساخت و از آب گذشته جهت عمارت بیلقان به صوب قراباغ ارّان ران شد و از راه بردع به سرعت تمام به قراباغ آمد و آغرق و بقیه لشكر تا دو هفته بیشتر و كمتر متعاقب رسیدند.

ذكر شمه‌ای از آثار عدل و احسان حضرت صاحب‌قران كه در آن ایام مشاهده افتاد

روزی كه مجلس همایون به علما و اكابر ایران و فضلا و صنادید توران بل تمام جهان مشحون بود و حضرت صاحب‌قران از بساتین فضل ایشان گل مراد می‌چید و از مشكلات علوم می‌پرسید و سخنان فرمود كه زیور كلام الملوك ملوك الكلام طراز آن تواند بود و در اثنای گفت و شنید، سخن به عدل و احسان و لوازم آن كشید و آن حضرت نخواست كه به مجرّد گفتار اكتفا نماید تا صفت یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ «1» حاصل آن مجلس باشد. روی به علما آورده
______________________________
(1). سورة الصّف 2.
ص: 986
فرمود كه چنانچه سلاطین پیشین را علمای آن زمان به عدل و خیر ارشاد می‌كرده‌اند، شما نیز هرچه بر من واجب می‌دانید بگویید «1» و مرا تحسین مكنید كه مزاج مرا خوش نمی‌آید و این سخن از آن جهت نیست كه شما معتقد من شده فایده ملكی باشد «2» چه للّه الحمد كه بسطت مملكت كه ما را حضرت عزّت ارزانی داشته از امثال این تكلّفات مستغنی است بلكه نظر بر آن است كه شكر بعض نعمتها و كرمهای الهی به جای آورده باشیم.
علما چون دانستند كه آن سخن از سر صدق است بعضی از نیك و بد و ظلم و عدل كه در ممالك واقع بود بازنمودند و هم در آن مجلس مفتیان و متدیّنان را به امینی دیوان اعلی نامزد اطراف ممالك ربع مسكون گردانید تا به غور قضایا رسیده خار فرار از پای مسكینان برآورده هرچه به ناواجب گرفته باشند از مال خزانه كه در آن طرف باشد بازدهند و صورت حال نوشته با خود آورده به عرض رسانند تا قواعد ظلم بكلی منهدم شود و فرمود كه در مراسم جهان‌ستانی سعی‌های بلیغ رفت.
بعد ازین، نیّت و عزیمت به شعار جهانداری مصروف است و قولی فرمود كه رعایا بی‌اندیشه، قضایا به عرض رسانند و امرا و وزرا در دفع ظلم و رفع جور اهمال نورزند. عالمیان بدین عواطف امیدوار شدند و همه از سر صدق دست نیاز به درگاه كارساز برآورده می‌گفتند:
______________________________
(1). ظف (به اختصار): «درین عصر شما مرا هیچ ارشاد نمی‌كنید و از كردنی و ناكردنی هیچ با من نمی‌گویید. ایشان به اتفاق زبان ادب به معذرت برگشادند كه بحمد اللّه تعالی بندگی حضرت از مواعظ و نصایح امثال ما مستغنی است بلكه همگنان را از افعال و اقوال شما طریق رشادی باید آموخت.
صاحب‌قران از آن كلمات- اگرچه در واقع چنان بود- اعراض نمود و فرمود كه مرا سخنان تكلف‌آمیز كه بر سبیل ستایش و تحسین گویند اصلا خوش نمی‌آید.» (ج 2 ص 388- 387).
(2). ظف: «این سخن نه از برای آن می‌گویم كه مردم معتقد و هواخواه من شوند و مرا از آن فایده ملكی یا مالی باشد.»
ص: 987
نظم
دعاهای روشنتر از آفتاب‌به آمین روشن‌دلان مستجاب
ز هفت اخترت بود چون یاوری‌كه هر هفت كشور به دست آوری
سكندر صفت ملك عالم بران‌خضروار تا دور عالم بمان
سعادت طراز قبای تو بادسر سروران زیر پای تو باد
تو شاه جهان و جهان یار توجهاندار مطلق نگه‌دار تو مصرع
این جهان و آن جهان از فضل حق بادش به كام

ذكر عمارت فرمودن حضرت صاحب‌قران شهر بیلقان را

چون معالی همّت صاحب‌قران عالی نهمت بر جمعیت عالمیان معروف بود، در آینه ضمیر منیرش چنان روی نمود كه، بر شیوه‌ای كه در بلاد توران، مواضع مشهوره عمارت فرموده در بلاد ایران نیز از آن حضرت مآثر ماند.
شعر
انّ آثارنا تدلّ علینافانظروا بعدنا الی الآثار و به موجب فرموده هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِیها «1» عمارت عالم امری مطلوب و شغلی مرغوب است، بنابراین اشارت علیه نفاذ یافت كه در هنگام آن‌كه پرتو التفات جمشید خورشید بر برج خریفی تاخت، شهر بیلقان را كه چنان ویران شده بود كه از عماراتش اثری نمی‌نمود «2» معمور گردانند و مهندسان تیزهوش و معماران سخت‌كوش صورت شهری كشیدند مشتمل بر سوری عریض و خندقی عمیق و چهار بازار و خانه‌های بسیار و حمّامات و خانات و ساحت و بستان و غیر
______________________________
(1). سورة هود 61.
(2). س: نمانده بود.
ص: 988
آن. دور باروی آن به ذراع شرع دو هزار و چهارصد گز و عرض دیوار پانزده گز «1» و ارتفاع بارو تا سر شرفه‌ها پانزده گز و عرض خندق چهارده گز «2» و عمق بیست گز و در عرض بارو جهت پاسبانان خانه‌ها پرداختند و در هر ضلعی از اضلاع چهارگانه بروج «3» برافراختند. تمام آن را به طناب پیموده بر شاهزادگان و امرا قسمت نموده و لشكریان به سعی تمام به كار مشغول شدند و چنان عمارتی عالی و شهرستان رفیع را از خشت پخته در مدّت یك ماه به اتمام رسانیدند و از دو طرف، دو دروازه گشادند و كاری كه در یك سال پادشاهان به استقلال سرانجام نتوانند كرد، آن حضرت در یك ماه با وجود برودت هوا و بارندگی و سرما تمام فرمود و عقلا تعجّب نموده بر آن كارفرمایی آفرین خواندند و جهان‌دیدگان از آن فرمان‌روایی حیران ماندند و دانستند كه آن حضرت مظهر تجلیّات جمالی و جلالی حق است تعالی و تقدس. گاهی، كه شیر انتقامش سرپنجه قهر گشاید، عالمی را جان رباید و هرگاه كه لب انعامش تبسّم شیرین نماید، جهانی را حلاوت حیات جاودان عنایت فرماید و آن حضرت بیلقان و بردع و گنجه و تمام ارّان و ارمن زمین تا طبرزون نامزد امیرزاده خلیل سلطان فرمود [و مولانای اعظم نظام الدین شامی كه ذكر او گذشته و اكثر این حكایات منقول از منشآت اوست در تاریخ عمارت بیلقان فرماید:
نظم
گذشته هشتصد و شش سال و كسری از هجرت‌گه مراجعت از غزو ارمن و گرگین
بساخت شهری ازین سان به مدت یك ماه‌تمور خدیو جهان قطب ملك و ملت و دین] «4»
______________________________
(1). ظف: یازده.
(2). ظف: سی گز.
(3). ظف: برجی.
(4). قسمت بین دو قلاب در ظفرنامه نیامده است.
ص: 989

ذكر محاربه امیرزاده رستم و امیرزاده ابا بكر با امیر قرا یوسف در عراق عرب‌

سابقا مذكور شد كه امیرزاده رستم، در حوالی حلّه، به امیرزاده ابا بكر پیوست و شاهزادگان كه در میدان كارزار رستم و اسفندیار روزگار بودند به اتّفاق از فرات گذشتند و به امیر قرا یوسف رسیدند و با شاهزادگان سه هزار كس بود و مخالفان بسیار و جوی را خندق ساخته «1» و جنگ را آماده ایستاده. امیرزاده ابا بكر امیرزاده رستم را كه به سال ازو بزرگتر بود از روی ادب گفت شما در قلب لشكر باشید. امیرزاده رستم گفت من به كومك آمده‌ام. دو قول بیاراییم و هریك از طرفی درآییم و برین قرار نخست امیرزاده رستم از آب گذشت و آتش محاربه و قتال افروخته گشت و یار علی برادر امیر قرا یوسف از اسب افتاده از پا درآمده و دستگیر شده سرش از تن جدا كردند و باقی لشكر منصور از جوی گذشته به اتفاق امیر سونجك دادمردی دادند. مخالفان چون صدمه شیران بیشه شجاعت مشاهده نمودند، روباه‌وار جز فرار چاره ندیدند و امیر قرا یوسف با معدودی روی انهزام به صوب شام آورد «2» و تمام خیل و حشم قریب ده هزار خانه با اموال و مواشی و اسباب و حواشی در قبضه تسخیر و تصرّف آمدند و لشكریان امیرزاده رستم حرم امیر قرا یوسف، مادر امیر اسكندر و اسپند، با دیگر اتباع و اشیاع اسیر گرفتند و تمام اعراب بریّه را كه تا غایت انقیاد ننموده بودند مقهور گردانیدند و در اثنای عمارت بیلقان، نوكران امیرزاده رستم و امیرزاده ابا بكر بشارت فتوحات مذكوره به عرض همایون رسانیدند [و سر یار علی را نیز به اردوی همایون آوردند] «3» و امیرزاده ابا بكر جناح عدل و احسان گشاده و رعایا را استمالت داده به عمارت و زراعت مشغول
______________________________
(1). ظف: «و قرا یوسف با غلبه تمام و لشكر گران از آن جانب جوی را خندق ساخته بود.» (ج 3 ص 391).
(2). ظف: «و معدودی از مردمش با او بیرون رفتند.» (ج 2 ص 392).
(3). س ندارد.
ص: 990
است و كسری كه در طاق و رواق آن ولایت افتاده كسری‌وار به عدل شامل جبر می‌فرماید «1» و آوارگان «2» آن مملكت را به وطن مألوف ترغیب می‌نماید. امید آن‌كه بغداد كه عروس بلاد است باز بر منصّه معموری در جلوه آید و آب جمعیت به جوی رفته بازآید. حضرت صاحب‌قران نوكران شاهزادگان را انعام فرمود و برای شاهزادگان خلعتهای خاص و نوازش نامه‌ها ارسال نمود و امیرزاده ابا بكر در معموری بغداد غایت اجتهاد به جای آورد.

ذكر آمدن امیرزاده عمر بن امیرزاده امیرانشاه گوركان از سمرقند به آذربایجان‌

در خلال این احوال، امیرزاده عمر پسر شاهزاده امیرانشاه كه به دارایی سمرقند مقرّر بود و از احفاد آن حضرت به مزید شوكت و قوّت و جلادت معروف و به عدل و انصاف موصوف و به موجب فرمان جهت ایالت مملكت آذربایجان از سمرقند متوجه شده بود، روز جمعه غرّه جمادی الأولی در حوالی بیلقان رسید و به دولت دست‌بوس آن حضرت مشرّف گردید.
مصرع
پای‌بوس شاه اگر گردد میسّر دولتی است
درین اثنا حضرت اعلی به احداث نهر بیلقان امر فرمود. چون از اسباب آبادانی و مدار ثبات نبات و حیات حیوانی كه در جمعیت تمدن و سته ضروریه مقرّر داشته‌اند یكی آب است كه قوام معیشت به آن منوط و اصل خلقت بر آن مربوط
______________________________
(1). چنین به نظر می‌رسد كه عبد الرزاق سمرقندی، از نسخه نظام شامی عینا برداشته است بی‌آن‌كه به افعال جملات هم دست بزند.
این نظام شامی بوده كه می‌توانسته است بنویسد: «امیرزاده ابا بكر به عمارت و زراعت مشغول است.» زیرا وی معاصر وی بوده نه عبد الرزاق سمرقندی كه چند سال بعد ازین وقایع به دنیا آمده است، از آن گذشته بغداد در روزگار عبد الرزاق سمرقندی دیگر از دست تیموریان بدر آمده و در كف قره قوینلویان و سپس به چنگ آق قوینلویان افتاده بود.
(2). ك: امرا و اركان.
ص: 991
است كه وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَیْ‌ءٍ حَیٍ «1» و اگر نه آب روان نعمت عظمی و لذّت كبری بودی لسان قرآن به طریق امتنان در ذكر جنّت جاودان به آن تصریح ننمودی. چه بساتین هرچند خوب باشد و چمنها چندان‌كه مرغوب نماید موجب بهجت نواظر و مسرت خواطر و سبب نشاط و مقتضی انبساط وقتی تواند بود كه آب روان داشته باشد و اگر نه انس اعظم و سرور اتمّ نخواهد بود و به منزله اشباح‌اند كه ارواح ندارند و صورتها اندك حیاتشان نیست و ازین است كه وصف روضه رضوان به ذكر جوی روان مقرون است و نعیم بهشت به آب روان سرشته است چنانچه فرموده است حضرت پروردگار: جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ. «2» بنابرآن حضرت صاحب‌قران از بهر ساكنان آن مقام و رفاهیت خاص و عامّ فرمود كه از نهر ارس جدولی احداث كردند كه بر بیلقان گذرد و هرچه از استعمال و استعمار آن زیادت آید مصّب آن نهر كر باشد. طول آن جدول شش فرسنگ به عرض پانزده گز شرع در مغاكی از هشت گز تا دو گز و به طیار چاخویان كه حكما میزان الأرض خوانند بلندی و پستی آن را احتیاط نمودند و امرا به كارفرمایی و یاساقی و لشكری به كندن مشغول شدند و به مدّت یك ماه به اتمام پیوست و اراضی آن نواحی از میامن آن خیر جاری و معمور و مسكون شد بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ «3» را حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ «4» گردانید و امیر بهرام شاه «5» برادر امیر جلال اسلام را به حكومت بیلقان و كوتوالی آن قلعه معین ساخت و او تا زمان حكومت امیرزاده عمر آن‌جا بود. چنانچه شرح آن آید.
ان شاء اللّه.
______________________________
(1). سورة الأنبیاء 30.
(2). البقرة 25.
(3). ابراهیم 37.
(4). أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ (سورة النّمل 60).
(5). ك، س: بهرام شاه اسلام. ضبط متن با ظفرنامه منطبق است.
ص: 992

ذكر بعض قضایا كه در اثنای حفر نهر بیلقان به وقوع پیوست‌

در اثنای حفر نهر بیلقان، شحنه عدالت حضرت صاحب‌قران مولانا قطب الدین قرمی صدر را قید فرمود و سببش آن بود كه مولانا همراه جمعی عمله به شیراز رفته بود به موجب حكم و بر اهل فارس بیدادی چند كرده و در وقت عزیمت به اردوی همایون مبلغ سیصد هزار دینار كپكی به رسم نثار و پیشكش از رعایا و محترفه گرفته همراه آورد و مولانا صاعد از شیراز آمده صورت حال عرضه داشت نمود و آن حضرت فرمود كه شیخ درویش اللهی مولانا را زاولانه «1» و دو شاخه كرده با مبلغی كه به رسم نثار و پیشكش آورده به شیراز برد و آن وجوه را به صاحبان بازدهد و ارغون نوكر مولانا را كه بر خلق ظلم كرده به حلق آویزند و جناب صاحب اعظم خواجه معزّ الدین ملك سمنانی را به ضبط مال فارس فرستاده مولانا صاعد را نیز بازگردانید و ایشان به شیراز آمده ارغون را بركشیدند «2» و روز جمعه كه مردم شهر و ولایت در مسجد عتیق جمع آمده بودند مولانا را باز اولانه و دو شاخه در پای منبر سنگین بازداشته مولانا صاعد به بالای منبر برآمد و آواز برآورد كه هر زیادتی كه مولانا قطب الدین درین مملكت ارتكاب نموده از پیش او بود و صاحب‌قران نفرموده و بیت خواجه عماد را تغییر داده گفت:
نظم
اگر خراب شود مملكت ز شاه مدان «3»كه نزد مردم دانا گناه مولانا است و مجموع رعایا و جمهور برایا غلغله دعا و ثنای آن حضرت به سامع ملأ اعلی
______________________________
(1). «بند آهن كه بر پای كسی نهند و عوام زولانه گویند. ناصر خسرو گوید:
به شهر تو گرچه گران است آهن‌نشایی تو بی‌بند و بی‌زاولانه و در رساله وفایی به معنای موی جعد نیز آمده.» (فرهنگ رشیدی ج 1 ص 771).
(2). یعنی بر دار كردند، بر دار كشیدند.
(3). ظف: اگر خراب شد این مملكت ز شاه مدان.
ص: 993
رسانیدند و وجه سیصد هزار دینار در مدّت دو ماه به موجب خطوط قضات و امنا به صاحبان مال رسید و این اخبار فرخنده آثار بر اوراق روزگار یادگار ماند.
بیت
كار نیكو به كه ماند یادگاركز بدی نبود بغیر از ننگ و عار «1» و امیرزاده پیر محمد بعد از مدّتی مولانا را زاولانه و دو شاخه برداشته به سمرقند فرستاد.
و هم درین ولا، نوكر چركس پسر تومن از جانب نهاوند آمده سر ملك عزّ الدین لر كوچك كه درین مدّت از جهالت دم از مخالفت می‌زد به درگاه جهان‌پناه آورد و عرضه داشت كه تن او را پوست كنده و به كاه اگنده آویخته است و عبرت مخالفان دیگر ساخته
مصرع
تا حد خویش هركسی داند

ذكر قشلاق فرمودن حضرت صاحب‌قران در قراباغ ارّان و شرح بعض قضایا

حضرت صاحب‌قران چون خاطر خطیر از كار بیلقان فارغ ساخت، اعلام آفتاب اشراق به جانب قراباغ به عزم قشلاق برافراخت و تواچیان به موجب فرمان قوریاها ترتیب داده بودند. آن حضرت در قوریای همایون نزول فرمود و شاهزادگان و امرا هریك به مقام خود قرار گرفتند و پیش ازین فرمان صادر شده بود كه امیرزاده رستم در قراباغ، به قورلتای كه برای تفویض الوس هولاگو خان به امیرزاده عمر مقرّر است، حاضر شود. درین ولا از راه قلاغی آمده به عزّ بساط بوس مستسعد گشت و چون خبر مخالفت اسكندر شیخی كه به رخصت آن حضرت به مقام خود فیروزكوه و
______________________________
(1). در نسخه ك تنها قسمت اول بیت آمده به عنوان مصراع.
ص: 994
دماوند رفته بود به مسامع جلال رسید، فرمود كه امیرزاده رستم و امیر سلیمانشاه به كفایت این مهم عزیمت نمایند. اگر اسكندر را هدایت راهبر آید و از ظلمات ضلالت به قدم ندم پیش آید، كام جان او را به عین عنایت شیرین سازند و اگر در سیاهی گمراهی مانده باشد، پیادگان آن حدود جمع آورده بنیادش براندازند و امیرزاده رستم و امیرزاده سلیمانشاه به موجب فرموده عزیمت نمودند و امیر شیخ ابراهیم والی شروانات كه قدمت خاندان و بزرگی دودمان او سبق ذكر یافته طوی پادشاهانه كرد و خدمات پسندیده به جای آورد و شاهزادگان و امرا و اركان دولت را هدایا فرستاد و در آن ایام هر هفته به بهانه‌ای و هرچند روز به سببی طویهای عظیم فرموده داد عیش دادند و مرتضی اعظم سید بركه از جانب اندخود به اردوی همایون آمد و حضرت صاحب‌قران جهت تعظیم و اجلال آن زبده عترت و آل، از خرگاه و خیمه به رسم استقبال، بیرون فرمود و مرتضی مشار الیه برای عزای امیرزاده محمد سلطان دستار از سر برداشته گریه و زاری كرد و آن حضرت او را كنار گرفته بسیار گریستند و همچنین از بلاد ماوراء النهر، سادات و اكابر مثل خان‌زادگان ترمد و خواجه عبد الأول و خواجه عصام الدین و خواجه افضل كشی و پسران شیخ الاسلام كش خواجه عبد الرحمن و خواجه عبد الحمید به شرف دست‌بوس مشرّف گشته مراسم تعزیت به اقامت رسانیدند و به آیات و احادیث خاطر همایون را تسكین دادند و چون از ممالك ایران و توران بل تمام عالم از ترك و تازیك و عرب و عجم سادات عظام و علمای كرام و مشایخ اسلام و باقی اكابر انام و مفاخر ایام در آن مقام جمع آمده بودند، حضرت صاحب‌قران، بعد از فراغ از مهمّات كلی و قضایای ملكی، علمای اشراف و فضلای اطراف را در مجلس اعلی حاضر فرموده تحقیق علوم دینیّه و تدقیق معارف یقینیّه می‌نمود «1» و ایشان از كمال دانایی
______________________________
(1). ظف: «به مباحثات شریف و القای مسائل شرعیه و بحث از لطایف علوم و حقایق اشیا محفل آراستندی.» (ج 2 ص 396).
ص: 995
مجلس‌آرایی كرده حریفان بزم روحانی را از جامهای معانی شراب‌های حیات جاودانی می‌دادند.
شعر
و للّه منی جانب لا اضیعه‌و للملك منّی و السّیاسة جانب بیت
زمانی درس علم و بحث تنزیل‌كه باشد نفس انسان را كمالی
زمانی نرد و شطرنج و حكایات‌كه باشد شخص را دفع ملالی
خدای است آن‌كه ذات با كمالش‌نگردد هرگز از حالی به حالی در خلال این احوال، به مسامع جلال رسید كه نویسندگان دیوان كرمان مفرد امیر ایدكو برلاس كرده مبلغی خطیر به نام او رقم زده‌اند و آن حضرت به درخواست بعضی از خواتین كه با حضرت علقه قرابت داشت آن مبلغ را به صد تومان كپكی آخر ساخت «1» و ایدكو قبول كرد كه به خزانه عامره رساند و باز حاكم كرمان شده اجازت مراجعت یافت. و انوشیروان پسر بیان آغا به تحصیل اموال آذربایجان رفت و پیر محمد پولاد را كه از امرای امیرزاده شاهرخ بود به حكومت ساری فرستاد و بیك ملك آغا حرم امیرزاده پیر محمد جهانگیر از جانب غزنین و قندهار به درگاه سپهر اقتدار آمد و سه پسر شاهزاده مشار الیه خالد و بوزنجر و سلطان مهدی كه هنوز در صغر سن بودند همراه آورده به عزّ بساط بوس فایز شدند و نفایس اجناس از تنسوقات هندوستان پیشكش كردند.

ذكر آوردن نور الورد پسر سلطان احمد پیش آن حضرت‌

در آن ایام كه بارگاه فلك احتشام هنوز در قراباغ مقام داشت، [از طرف
______________________________
(1). ظف: «درین محل، خدرمعلی تومان آغا كه عم‌زاده آن حضرت بود و دختر او آغاچه در حباله نكاح ایدكو بود به میان درآمد و آن معامله را به صد تومان ...»
ص: 996
بغداد، نور الورد پسر سلطان احمد را در قید اسر و ذلّ غلّ سر برهنه به درگاه جهان‌پناه آوردند. مراحم پادشاهانه شامل حال او شده فرمود كه زاولانه از پای او برداشته عمامه‌اش بر سر نهادند و به خلعت و نواختش مخصوص ساخته زبان روزگار به ادا می‌رسانید كه:
بیت
دوستان را كجا كند محروم‌آن‌كه با دشمنان نظر دارد امّا غنچه عمر نور الورد كه در گلشن اقبال بیش از هیژده سال استكمال نیافته بود ناشكفته از تندباد بیداد فروریخت]. «1»
و هم در آن اثنا، خبر آمد كه سلطان احمد در لباس فقر به ولایت شام رفته و او را با امیر قرا یوسف گرفته‌اند. آن حضرت ایلچی به حكام شام «2» فرستاد كه امیر قرا یوسف را كه قافله حجّاج را غارتیده به موجب حكم شرع جزا دهند و سلطان احمد را به این جانب فرستند.

ذكر آمدن ملوك و امرای گیلانات و مقرر گردانیدن اموال آن ولایات‌

چون ملوك جبال و دیالمه و شهر یاران گیلان تا غایت به درگاه عالی نیامده بودند و به فرستادن هدایا اكتفا نموده غیرت پادشاهانه عزم آن طرف جزم كرد و قراولان مثل دریا قوچین و بلال «3» و محمد برادر علی سلطان تواچی و بایزید بورلدای و بهلول برلاس را روان ساخته فرمود كه در حدود گیلان به جنگل درآمده قشلاق
______________________________
(1). به جای قسمت دو قلاب، در ظفرنامه آمده است: [از عراق عرب نور الورد پسر سلطان احمد را كه نهال عمرش هیژده سال در جویبار عداوت و خلاف نشوونما یافته بود بیاوردند و به تندباد حوادث زمان از پای درآمد.] (ج 2 ص 396).
(2). ف: حجاز.
(3). ظف (چاپ تهران): «بلال با محمد- چاپ كلكته: بلال و محمد (ج 3 ص 397).
ص: 997
كنند و امیرزاده شاهرخ را از امرای نامدار مثل فرزند ارجمندش امیرزاده ابراهیم سلطان و امیر جهانشاه و شیخ ابراهیم و رستم طغای بوغا و سید خواجه را ملازم ركاب ظفر انتساب ساخته فرمود كه به صوب گیلان عزیمت نماید و شاهزاده تا قزل یغاج رفته توقف نمود و حكّام گیلان از توجّه سپاه نصرت نشان خبر یافته مبلغی خطیر به رسم خراج فرستادند و شاهزاده صورت حال عرضه داشت حضرت اعلی كرده محصّلان جهت وصول وجوه كه قبول كرده بودند به گیلان روان فرمود و اموال نقد كرده آوردند و مرتضی اعظم صاحب السیف و القلم، مجد الحّق و الدین، امیر سید رضا كیا كه از ولاة ولایت دیالمه و گیلانات به شرف علوّ نسب و سمّو حسب و فضایل علمی و ملكات ملكی به ذروه اعلی متمسّك بود، به اتفاق امیر محمّد رشتی كه از عظمای ملوك آن مملكت بود، پیشكشهای لایق مرتّب داشته به پایه سریر اعلی آمدند و دیگر حكام هریك قاصدی با اموال بسیار ارسال نمودند و مجموع به زبان انكسار اعتذار نموده عرضه داشتند كه ما بندگان در مقام خدمتكاری و باج‌گزاری‌ایم. حضرت صاحب‌قران همه را به تشریفات سرافراز گردانیده جناب امیر سید رضا كیا را به موجب
مصرع
انّما یعرف ذو الفضل من الناس ذووه
مصرع
بزرگان شناسند قدر بزرگان
خواست كه تربیت به نوعی فرماید كه اهالی آن دیار ممنون او باشند. از جمله كرمها كه درباره جناب مرتضوی فرمود، آن بود كه مال گیلانات كه برده هزار من ابریشم كه به وزن شرع پانزده هزار من باشد و هفت هزار اسب و سه هزار گاو مقرّر شده بود [آن حضرت فرمود كه آنچه مقرّری مرتضی مشار الیه و امیر محمد رشتی بود نصفی و آنچه بقیه ملوك گیلانات بود] «1» ثلثی معاف باشد و فرمان همایون صادر
______________________________
(1). ظف: «آنچه رسد ولایت او و از آن امیر محمد بود نصفی و آنچه رسد باقی ولایات بود ثلثی به او بخشید ...» (ج 2 ص 398).
ص: 998
شد كه محصلان این مبلغ از جمع مال گیلان در وجه انعام جناب مرتضوی محسوب داشته تعرّض نرسانند و مرتضی اعظم را با سایر ملوك گیلان اجازت فرمود و شمس الدین نام از قرابتان امیر عباس كه ضبط قلعه كماخ در سرحد روم به عهده او بود، در این ولا او را با جمعی به آن‌جا فرستاد.
و در این اثنا، مرتضی اعظم سید بركه را عرض مرضی طاری شده تدبیر اطبای حاذق لایق و موافق نیامد و از نشیمن انقلاب به گلشن حسن المآب انتقال فرمود «1» و آن حضرت را خاطر همایون محزون شده دست اعتصام به حبل المتین إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «2» استوار ساخت و فرمود كه نعش او را به اندخود نقل كرده به امانت سپارند و هم در قشلاق قراباغ، ایالت همدان و نهاوند و وروجرد و مواضع لر كوچك را به امیرزاده اسكندر عنایت فرمود.

ذكر آمدن حكام ماردین و وسطان و آش دادن برای ترویح روح امیرزاده محمد سلطان‌

در آن اثنا كه هنوز صاحب‌قران مظفر لوا در قراباغ بود و فصل شتا روی به انقضا آورد، سلطان ماردین ملك عیسی «3» به درگاه سلاطین پناه آمد و مخدره تتق عصمت را كه نامزد امیرزاده ابا بكر شده بود آورد و پیشكشهای لایق به عرض رسانید و ملك عزّ الدین شیر نیز ازوسطان، با اسبان و تحفه‌های فراوان، به آستان حضرت
______________________________
(1). س: رضی اللّه عنه.
(2). سورة البقرة 156.
حاشیه نسخه ف: «وفات امیر سید بركه كه حضرت صاحب‌قران به غایت معتقد او بود و اندخود به سیورغال او مقرر گشته.»
(3). یعنی الملك الظاهر مجد الدین عیسی كه از 778 تا 809 ه (1376 میلادی تا 1406) بر ماردین حكومت داشت. وی از امرای ارتقی (ارتقیه) بود. (ر ك طبقات سلاطین اسلام لین پول و «سلسله‌های اسلامی» ص 185 و زندگی شگفت‌آور تیمور، ترجمه عجایب المقدور ابن عربشاه ص 72.
ص: 999
صاحب‌قران آمد و فرمان جهان مطاع نافذ شد كه تمام امرا و سرداران الوس هولاگو خان كه در ولایت آذربایجان و عراق عرب مقیم‌اند هریك پسری یا برادری خانه كوچ به سمرقند فرستند و محصّلان مقرّر شده به موجب فرموده كاربند شدند.
و چون ماه مغفرت شعار مرحمت دثار كه شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ «1» صفت كمال اوست، طلوع اجلال فرمود و منشیان احكام الهی طغرای ماه نو بر منشور سبز فام آسمان كشیدند و فرمان كُتِبَ عَلَیْكُمُ الصِّیامُ «2» بر خواص و عوام خواندند و مدّت یك سال از وفات شاهزاده محمد سلطان گذشته بود آن حضرت فرمود كه روح و روان او را به صدقات و خیرات شاد گردانند و مجموع خلایق را آش دهند. در قراباغ ترتیبهای پادشاهانه نموده صحاری میلامیل از انواع اطعمه مالامال شد و سادات و اشراف و علما را در مراتب صف صف نشانده به ختمات و تلاوت آیات اشتغال نمودند و مائده‌های عام كشیده به دعوات صالحات مختتم گردانیدند و خان‌زاده اجازت یافته متوجّه سلطانیّه شد كه نعش شاهزاده را از مزار بزرگوار قیدار پیغمبر (ع) نقل سمرقند كند.

ذكر شكار فرمودن صاحب‌قران كامكار و اجازت دادن اكابر نامدار

حضرت صاحب‌قران، چون از آش سال امیرزاده محمد سلطان خاطر همایون فارغ ساخت، پرتو التفات پادشاهانه بر نشاط شكار انداخت و در قراباغ ارّان تواچیان به موجب فرمان جار رسانیدند كه لشكرها جهت یرگه حركت كرده دشت و كوه را درنوردند و حیوانات را به اراضی آقتام رانند و آن حضرت با شاهزادگان ماه پیكر و امرای ثوابت لشكر و وزرای عطارد شعار و سپاهیان مریخ اقتدار و اسبان صرصر حملت و یوزان پلنگ نهضت و جوارح سموم حرقت «3» و فیلان كوه هنجار و بازان
______________________________
(1). سورة البقرة 185.
(2). ایضا 183.
(3). ف: حرمت.
ص: 1000
عنقا شكار و لشكری كه كوه از شكوه آن كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ «1» نمودی و زمین از سمّ مراكب به صفایح حدید مفروش بودی و آن حضرت در خوبتر ساعتی سوار شد.
آفتاب سعادت رخشان و كوكب بخت درفشان. عنان اقتدار در دست كامرانی و پای وقار در ركاب قهرمانی.
نظم
روزی از آسمان مبارك رخ‌كه بود بهر صید را فرّخ
صبحدم كافتاب شیر شكارگشت بر سبز خنگ چرخ‌سوار
وز سپیده نموده شد خورشیدزرد و روشن چو چشم باز سفید
و آن سیاهی چو صبحگاه نمودشكم آهوی سیاه نمود
خاست چون از هوا نوای كلنگ‌چرخ شه نای ساخت شاهین چنگ
طعمه‌خواران سوی شكار شدندصید جویندگان سوار شدند
راند عزم شه ممالك گیرآهوی خویش را سوی نخجیر
صد هزار دگر بر آهو شیرشیر بالا و آهو اندر زیر چند روز در آن اراضی به عیش و شادمانی و نیل آمال و امانی گذرانیدند و از خون جانوران صحرای سبز را لاله‌ستان گردانیدند.
نظم
جهان در جهان جانور فوج‌فوج‌چو بحری كه از جا درآید به موج
ز نخجیر كوه و ز آهوی دشت‌گرفتن ز اندازه اندر گذشت و چون خاطر خطیر از شكار فراغت یافت، عنان دولت به سوی اردوی همایون تافت و سادات و علمای ماوراء النهر به تخصیص سمرقند را از طرایف
______________________________
(1). سورة القارعة 5. اصل آیه چنین است: یَوْمَ یَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ.
ص: 1001
تبرّكات روم و فرنگ و مصر و شام خلعتهای شاهوار و اسبان راهوار و زر و جامه و لباس و عمامه و احمال و اثقال بخشید و داعی و ذاكر و مشّنی و شاكر اجازت فرموده به بلاد خود مراجعت نمودند.

ذكر نهضت صاحب‌قران از قشلاق قراباغ ارّان‌

اول بهار كه موسم اعتدال لیل و نهار بود و جهانگیر فلك از آخر منزل شتایی به اوّل محل شرف و پادشاهی انتقال نمود، حضرت صاحب‌قران، به دولت و سعادت، از قشلاق قراباغ نهضت فرمود و چهاردهم رمضان «1» بر آب ارس پل بسته عبور نمود و قریه نعمت‌آباد كه از قری نهر برلاس است و غلو همّت آن حضرت آن را جاری فرموده از فرّ نزول همایون غیرت بلاد ربع مسكون شد و در آن مقام امیرزاده شاهرخ كه به جانب قزل یغاج و سرحد گیلان به موجب فرمان رفته بود معاودت نمود و به موكب همایون پیوست و در آن ایّام، خدّام فلك احتشام به ترتیب طوی پادشاهانه و جشنی خسروانه قیام نمودند.

عنایت فرمودن سلطان هفت كشور الوس هولاگو خان را به امیرزاده عمر

حضرت صاحب‌قران، روز یك شنبه بیست و پنجم رمضان، در حوالی اردبیل، امیرزاده عمر را به حكومت الوس هولاگو خان مقرّر فرمود و ممالك عراق عجم و آذربایجان و اران و موغان و گرجستان و ارمنیه و منسوبات آن بل‌كه ولایت روم تا استنبول و شام تا مصر به جانب او رجوع نمود و یرلیغ عالم مطاع به آل تمغا ارزانی داشته فرمان فرمود كه شاهزادگان كه حاكم فارس و عراقین باشند به جار و قرلتای او حاضر شوند و امیر جهانشاه بن امیر جاكو را با چند امیر مثل رستم امیر موسی و توكل یادگار برلاس و جنید بورلدای و ده هزار سوار ملازم او گذاشت و سفارش
______________________________
(1). ظف: «چهار شنبه چهاردهم رمضان سنه ست و ثمانمایه موافق بیچین ئیل.» (ج 2 ص 402).
ص: 1002
فرمود كه حلّ و عقد و قبض و بسط آن ممالك به رای رزین و عقل دوربین امیر جهانشاه مفوض دانند و امیرزاده عمر را پیش خوانده بر زبان فرخنده بیان راند كه در مصاریف اعمال و تصاریف احوال باید كه پرهیزگاری را زاد معاد و عتاد یوم القتاد سازد و یقین داند كه هركه بر خصال برگزیده و خصایل پسندیده در غلوای پادشاهی و تحرّی رضای الهی مواظبت نماید، هرآینه در آیینه اعمال جز چهره آمال نبیند و از شجره امانی جز ثمره شادمانی نچیند و باید كه اتفاق انفاق بر خدم و حشم بر جاده خیر الأمور بود تا به سبب اعتدال مزاج اعمال از صحت به جانب اعتلال انحراف و انتقال نجوید تا عارضه دل‌مشغولی حادث نگردد و امراض ناكامی روی ننماید وَ لا تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلی عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ. «1» مصادر خرج با موارد دخل یكسان دارد تا مصالح ملك آسان سده ظلم ضروری نگردد فانّ الظلم مرتعة وخیم و باید كه ثغور و حدود را به مردان گزیده و دلیران كاردیده كه به مردانگی مذكور و به فرزانگی مشهور باشند مشحون و معمور دارد و از این جماعت كه به زینت رای و شجاعت حالی باشند خالی نگذارد تا اگر حالی پیش آید و صورتی روی نماید، از وصمت غفلت و سمت ندامت مصون باشد و حفظ مسالك از لوازم ضبط ممالك داند و بازرگانان را به هیچ طریق مشوّش خاطر ندارد و باقی احوال به حسن فراست و لطف كیاست به جای آرد و شاهزاده مشار الیه را تاج و خلعت و كمر مرصّع و اسب با زین زر ارزانی داشت و امرای او «2» را نیز به تشریفات خاصه عزیز ساخت.
مصرع
شهزاده را و معتبرانش به بر گرفت
و تمام حكّام آن ممالك هم در آن مقام، مثل امیر شیخ ابراهیم و سلطان ماردین ملك عیسی و ملك عزّ الدین شیر و كوستندل «3» گرجی و تیزك و جالق و بسطام، همه را انعام و اكرام فرموده ملازم امیرزاده عمر روان ساخت و او به جانب
______________________________
(1). سورة الأسراء 17.
(2). ك، س: امرا را.
(3). كوستندل یا كوستندیل، كستندر همه صورت تحریف یافته كنستانتین می‌باشند.
ص: 1003
ییلاق آله تاق توجّه نمود و حضرت صاحب‌قران كوچ فرموده شكار انداخت و صید بسیار افكندند و كنار آب اغلق كه بلارودش گویند «1» معسكر همایون شد و ماه مبارك رمضان بدرود فرمود و غرّه عید سعید روی «2» نمود و مولانا نظام الدین شنبی كه شامی نیز گویند «3» و ذكر او به كرّات گذشته به اقامت نماز عید «4» و آداب آن روز سعید قیام نمود و آن حضرت صدقات و صلات و جلایل انعام و جزایل اكرام به خواصّ و عدامّ عنایت فرمود.

ذكر احوال امیرزاده رستم و سلیمانشاه كه به جانب ری رفته بودند

پیش ازین خامه عنبرین شمامه مشك سای شده بود و قلم گوهر رقم سخن‌آرای گشته كه امیرزاده رستم و امیر سلیمانشاه به طرف ری رفتند كه تحقیق حال اسكندر شیخی نمایند و ایشان به ری آمده دانستند كه اسكندر قلعه فیروزكوه را محكم ساخته و پسر و خویشان خود را آن‌جا گذاشته و خود به كوهستان و جنگل چلاوون و رستمدار گریخته. شاهزاده دلیر و امیر با شمشیر در قریه طهران ری بیست روز نشستند و از پیادگان قم و كاشان و آوه و ساوه و سایر مواضع دو هزار جمع آوردند و در عقب اسكندر، رستم‌وار به رستمدار درآمدند و قلعه نور را به نیروی دولت قاهره محاصره كرده گشادند و ملك كیومرث پیش آمده چون میان او و اسكندر دشمنی بود، بر حسب الحرب خدع، او را گرفته پیش اسكندر فرستادند و به زبان فریب پیغام دادند كه دشمن ترا تسلیم تو نمودیم. بی‌توقّف و اندیشه توجه نمای.
مصرع
بازآی كز آنچه بودی افزون باشی ______________________________
(1). ظف: «آب اغلق كه آن را جای بلارود گویند.» (ج 2 ص 403).
(2). ظف: «روز شنبه كه مفتح اسبوع جدید و غره عید سعید بود.»
(3). نظام شامی (- شنب غازانی) مؤلف ظفرنامه در شرح حال تیمور كه كتابش مورد استفاده كامل شرف الدین علی یزدی قرار گرفته است.
(4). ك، س: صلوة عید.
ص: 1004
چون كیومرث به اسكندر رسید و اسكندر قوّت بازآمدن در خود نمی‌دید، با كیومرث صلح نموده او را نیز ترسانید و متفق گشته به حصانت كوههای سخت و بیشه‌های پردرخت و ارتفاع قلاع جبال اختیاری در خیال آوردند و صورت واقعه، از انهای امیرزاده رستم و امیر سلیمانشاه، در كنار آب اغلق در اوایل شوال، به عرض همایون رسید. حضرت صاحب‌قران از آن‌جا روان شده قاصد به خراسان پیش امیر مضراب فرستاد كه با سپاه آن‌جا، به راه ساری و آمل، عزم رزم اسكندر كند و هفدهم شوال «1» امیرزاده خلیل سلطان از جانب ماوراء النهر رسیده احوال استقامت به عزّ عرض رسانید.

ذكر فرستادن امیرزاده اسكندر و امیر شاهملك به جانب ری‌

فرمان همایون نفاذ یافت كه امیرزاده اسكندر و امیر شاهملك از حدود میانه به طرف ری روانه شدند و لشكرهای نواحی را جمع آورده به امیرزاده رستم و امیر سلیمانشاه پیوستند و آن حضرت از پل میانه گذشته به موضع سرچم نزول فرمود آن‌جا دولدای كه در اونیك بود، «2» رسیده سعادت بساط بوس دریافت. عاطفت آن حضرت قدمت خدمت او را در خاطر آورده كنار گرفت و نوازش نموده و خلعت و كمر داد و فرمود كه شاید صورت ملاقات دیگر روی ننماید. از احوال این جانب نیك بر خبر باشد. احمد جلایر تاجیك مزاج افتاده از او اندیشه نیست. امّا از قرا یوسف اصلا غافل نباشند. و دولدای را وداع فرموده بازگردانید و
موكب جلال، بیستم شوال، به سلطانیه رسید و جمعی كه به تحصیل اموال گیلانات رفته بودند آن‌جا بازآمده نقود و اسبان و اقمشه و تنسوقات فراوان آوردند و رایت ظفرنشان از سلطانیه روان شده بعد از چند منزل، صحرای قزوین از فرّ نزول
______________________________
(1). ظف: هفتم (ج 2 ص 405).
(2). ظف: امیر دولدای كه در اونیك بود.
ص: 1005
موكب نصرت قرین رفعت چرخ برین یافت و امیرزاده ابا بكر دو اسبه رانده از بغداد به نه روز به صحرای قزوین آمد «1» و دولت دست‌بوس یافته به وسیله سرای ملك خانم و امیر شیخ نور الدین درخواست كرد كه شاهزاده امیرانشاه را كه پدر اوست آن حضرت رخصت فرماید كه در بغداد با او باشد. آن حضرت ملتمس او را مبذول داشته مقرّر فرمود كه در ممالك عراق عرب و دیار بكر كه تعلّق به امیرزاده ابا بكر داشت و در ممالك آذربایجان و عراق عجم كه به فرزند دیگر او امیرزاده عمر مفوّض بود هرجا خاطر او میل نماید نشیند «2» و بر مجموع حكم او نافذ باشد و او را كنار گرفته چهارصد هزار دینار كپكی نقد از خزانه و صد سر اسب مغولی و تازی با ظرایف و نفایس دیگر انعام فرمود و رخصت یافته به جانب سلطانیه معاودت نمود و رایات آفتاب اشراق به سوق بلاق آمد و امیرزاده ابا بكر را دویست سر اسب و صد هزار دینار كپكی و صد دست جبّه انعام فرمود و در عقب امیرزاده رستم و باقی امرا روان ساخت و حرم شاهزاده را كه دختر امیر سیف الدین بود «3» دجیل كه از توابع بغدادست سیورغال فرموده و رخصت فرموده به طرف سلطانیه بازگشت و شاهزاده بر عقبه طالغون برف كوفته برآمد و در كجور به امیرزاده رستم و امیرزاده اسكندر و سایر امرا پیوست و آن‌جا بیست روز به حزم و احتیاط می‌بودند تا از عقب لشكر آمده فرمان شد كه در قفای اسكندر روان شوند و سپاه ظفرنشان در جنگلستان درخت انداخته راه می‌گشودند و گذرها كه در كمرها خراب كرده بودند به چوبها و تخته‌ها راست می‌ساختند و در عقب اسكندر «4» به هرطرف می‌شتافتند و مخالفان را از بنیاد بر می‌انداختند و موكب سلطان آفاق از سوق بلاق روان شده به جلگای دلگشای ری
______________________________
(1). ظف: «از اردبیل دو اسبه بشتافت و از راه كلس به نه روز ...» ج 2 ص 406
(2). كلاویخو كه او را در همین روزها دیده است می‌نویسد كه وی مردی است نسبتا سالخورده در حدود چهل، تنومند كه دچار بیماری نقرس بود. (ترجمه ص 172).
(3). ظف: حرم شاهزاده، شاهی ملك دختر حاجی سیف الدین ...
(4). س: در جست و جوی اسكندر.
ص: 1006
درآمد و مرغزار ساری قمش «1» منزل همایون
مصرع
آن شهنشاه فریدون‌فر كیخسرو منش
گشت و بیك ملك آغا، حرم امیرزاده پیر محمد، را با فرزندانش اجازت داده به جانب قندهار و غزنین فرستاد و فرمان فرمود كه شمس الدین عباس و دیگر امرا، كه نقل ایل قراتاتار و خانه كوچان مملكت آذربایجان در عهده ایشان بود، مجموع از راه خوار و سمنان روانه شوند و امیر شاهملك كه برای جمع لشكرها آمده بود به اردوی همایون پیوست و رایت ظفر آیت از مرغزار ساری قمش نهضت فرموده به قلعه گلخندان كه در دامن دماوند كوه ویران شده بود رسید و فرمود كه آن را به گچ و سنگ معمور گردانند و از دماوند عبور نموده به فیروزی و دولت به ناحیت فیروزكوه رسید.
نظم
فیروزه چرخ در نگینش‌خورشید منوّر از جبینش

ذكر فتح قلعه فیروزكوه و دیگر قضایا

قلعه فیروزكوه بر سر كوهی واقع است كه سر برج آن در برج دو پیكر می‌سود و شعاع بصر از حضیض آن ارتفاع نمی‌نمود. شهباز بلند پرواز وهم از ذروه آن نمی‌گذشت و فكر عالی همت فهم در بلندی آن حیران می‌گشت. اسكندر شیخی آن را سدّ اسكندر گمان برده بود و به پسر خود و جمعی قرابتان سپرده و سیصد مرد از دیوصفتان مازندران در آن‌جا بازداشته و چنان پنداشته كه لشكرهای روی زمین فتح و تسخیر آن نتوانند كرد و حضرت صاحب‌قران
مصرع
تاسع ذیقعده به آن‌جا رسید
لشكر منصور، چون آتش خروشان و مانند بحر از باد دمان، غبار زمین به
______________________________
(1). ظف: سارق قمش (ج 2 ص 407).
ص: 1007
ایوان كیوان رسانیده و رواق فیروزه را از خاك فیروزكوه جزع فام گردانیده در اطراف و جوانب ساز جنگ ساختند و گورگه زده سورن انداختند و در حمله اول، شهر بند و شهر ایشان را با زمین هموار كرده روی به تسخیر قلعه آوردند و یك برج قلعه كه در دامن كوه بر سر رودخانه‌ای بنا كرده باروی آن را تا بالا برآورده بودند و مردم قلعه آب از آن‌جا برمی‌داشتند، دلاوران نامدار آب را از پای كوه بگردانیدند و آنچه باقی ماند پلید و ملوّث گردانیدند و منجنیق و دیگر اسباب قلعه‌گیری مرتّب شد. اهل قلعه را از صلابت لشكر ظفر شعار دست و دل از كار رفته دانستند كه اگر از تیغ آن حضرت امان نجویند، دست به خون خود شویند. به ضرورت سرداران قلعه، از اوج غرور به حضیض عجز و قصور آمده، عفو شامل آن حضرت را شفیع ساخته مرحمت پادشاهانه همه را خلعت پوشانیده بازگردانید و پسر اسكندر و كلانتران قلعه نیز با تیغ و كفن بیرون آمدند و آن حضرت از جرایم و زلّات ایشان نیز گذشته همه را به عنایت رعایت فرمود و لشكر فیروزی اثر به قلعه درآمده ساكنان آن‌جا را با كوچ بیرون آوردند و عاشر ماه مذكور فتح قلعه فیروزكوه به فیروزی میسر گشت و چنان قلعه به یك روز مسخر «1» شد و آن حضرت كوتوالی قلعه را به امیر زنگی تونی داد و حضرات عالیات سرای ملك خانم و تومان آغا و شاهزادگان امیرزاده الغ بیك و امیرزاده ابراهیم سلطان و باقی مخدوم‌زادگان را، از راه سلطان میدان، به جانب سمرقند فرستاد و در بسطام آغرق امیرزاده شاهرخ، از راه نشابور، عازم هرات شده آغرق بزرگ به راه جاجرم و اسفراین به جانب سمرقند عزیمت نمودند.
مصرع
عزیمت نمودند با كام دل

ذكر عزیمت حضرت صاحب‌قران به جانب چلاو و شرح آن‌

بعد از فراغ از فتح آن قلعه نامدار، رایات نصرت شعار، یمن بر یمین و یسر بر یسار، هادی ظفر در قلب، طایر نجاح بر جناح، عنان عزیمت به صوب چلاو
______________________________
(1). ظف: به دو روز.
ص: 1008
معطوف گردانید. درین ولا به سمع اعلی رسید كه قراتاتار رایت غوایت و لوای ضلالت برافراختند و نائره شركه در دل و چشم ایشان روشن بود برافروختند و راه فتنه و فساد كه بسته بود گشادند و عنان خذلان به دست شیطان دادند.
و شرح این احوال به طریق اجمال آن است كه یك كرن از تاتار، كه ضبط ایشان به عهده خواجه تنگری برمش بود، در ظاهر دامغان دست عصیان برآورده او را زخمها زده انداختند و سر خود گرفتند و داروغه كرنی كه در عقب می‌آمد تنگری برمش را كه زخم‌دار بی‌خبر افتاده بود شناخت و چون از حیات رمقی باقی داشت او را به دامغان درآوردند كه معالجه كنند. كرنهای دیگر این خبر شنیده عزم گریز كردند و امیر شمس الدین عباس و اتلمش و شاه ولی (پسر سونجك) «1» و باقی امرا كه داروغه كرنها بودند تیغ بی‌دریغ در آن بی‌عاقبتان نهاده در اندرون و برون دامغان دو سه هزار به قتل آوردند «2» و چند گروه از آن بی‌باكان به طرف جنگلهای استراباد گریختند و دیگران را امیر شمس الدین با خود ببرد.
و چون رای جهان آرای، كه صبح نورافزای روز معضلات و مصباح ظلمت‌زدای شب مشكلات است، برین حال اطلاع یافت، بیان قوچین و فاضل «3» را با پانصد سوار نامدار در قفای گریختگان فرستاد و متعاقب امیرزاده احمد عمر شیخ و امیر برندق را نیز نامزد آن طرف فرمود و این گروه به دامغان آمده چون تاتار جمعی كشته و فوجی گریخته و بیشتر را امیر شمس الدین برده بود، از دامغان برگشته به موكب همایون پیوستند و گروه اول به جنگل مازندران درآمده در مواضع قرالغان «4»
______________________________
(1). تكمیل از ظفرنامه (ج 2 ص 409).
(2). كلاویخو در ضمن رفتن به سمرقند كله منارهائی را كه از سرهای مردم قراتاتار ساخته بودند به چشم دیده است. (ر ك ترجمه ص 181).
(3). ظف: «فاضل پسر سیف الملوك حاجی سیف الدّین.» (ج 2 ص 410).
(4). ظف: فراتغان- ك: قرابغان- س: قرامغان.
ص: 1009
كنار دریای قلزم «1» به تاتار رسیدند و با آن‌كه بهادران نامدار پانصد سوار بودند و تاتار غلبه بسیار، سپاه نصرت شعار بریشان زدند و آن جمع را پریشان ساخته ده هزار «2» خانه‌وار به دست آوردند و هزار كس به قتل رسانیده و بیان قوچین به اردوی همایون آمده صورت حال معروض گردانید. صاحب‌قران كامكار چون خاطر اصابت شعار از دغدغه قراتاتار جمع فرموده مجددا به صوب استیصال اسكندر شیخی عزیمت نمود و امیرزاده شاهرخ را كه ملازم ركاب ظفر انتساب بود و اندك عارضه‌ای طاری شده به جانب هرات فرستاد با جمعی از خواص و فرمان داد كه لشكریانش در اردوی همایون باشند و موكب منصور عازم چلاو شد و بر شواهق جبال.
بیت
كه كس ندیده فرازش مگر به چشم ضمیركسی نرفته نشیبش مگر به پای خیال به چند روز معدود بر بالای كوه چلاو فرود آمدند. اسكندر از غایت شقاوت روی به جهنم دره نهاد.
نظم
هركه نباشد به خداوند راست‌همچو سكندر به جهنم دره است حضرت صاحب‌قران روز جمعه بیستم ذی قعده به چلاو رسید و اسكندر و اتباعش گریخته بودند. لشكر منصور روز دیگر از آن محل كوچ كرد و در آن راه دره‌ای است عمیق و درخت بسیار و پیوسته میغ و بارندگی و در تك آن آب بزرگ به غایت تیز كه به اسب و شناه از آن عبور نمی‌توان كرد و ازین صعوبت به جهنّم دره مشهور است و پلی كه بر بالای آن بسته بودند، اسكندر از آن گذشته بود و خراب
______________________________
(1). منظور دریای خزر است.
(2). ظف: دو هزار خانوار (ج 2 ص 410).
ص: 1010
ساخته. چون حضرت آن‌جا رسید و عبور دشوار نمود، فرمود كه پل بستند و چهل بهادر با پانصد مرد به رسم قراولی گذشتند و بعد از آن یوسف برلاس و در عقب سید خواجه و از قفای او امیرزاده سلطان حسین و امیر شیخ نور الدین عبور نمودند و به بالای كوه جهنم دره برآمده درختها می‌انداختند و راه می‌ساختند «1» و آن حضرت نیز گذشته بر بالای پشته‌ای كه درخت نبود نزول فرمود و در آن منزل مرتضی اعظم سید اسمعیل كرسكانی، از كرسكان كه از قری ترمد است، به درگاه همایون آمد و شرف دست‌بوس یافت و لشكر منصور مظفر به جست و جوی اسكندر هرطرف می‌رفتند و سادات مازندران قجرچی بودند. از قراولان دریا قوچین و شاه ملك برلاس و صدر برلاس و شیخ درویش اللهی و شیخ محمد قوچین و بیك تمور قوچین و خداداد جوره «2» و وفادار، در میان جنگل نزدیك كنار دریای قلزم به اسكندر رسیدند «3» و شیخ درویش اللهی وهم كرده به بهانه آوردن یوسف برلاس بازگشت و اسكندر، با دویست پیاده و سی سوار، از قیتول خود چون شیر زخمدار بیرون آمد و قراولان لشكر منصور بیست نفر بیش نبود و شجاعت اسكندر را بارها دیده بودند و در واقع او را پهلوانی میراث بود. چه او از «4» نسل بیژن است كه پدرش گیو بود و مادرش بانو گشسب دختر رستم. چنانچه فردوسی از زبان بیژن گوید
______________________________
(1). حاشیه نسخه س: «لشكر چوبهای دراز یك سر در زیر خاك كرده پیش می‌داشتند تا مقدار چوب بلند می‌ماند بر آن‌جا چوبها انداخته و به تخته میخ دوز كرده راه راست شد. ظفرنامه.
(2). ظف: چهره- نسخه چاپ كلكته: چوره.
(3). ظف: روز پنج شنبه بیست و ششم.
(4). ظف: «چه مشهور است كه قبیله او از نسل بیژن است.» (ج 2 ص 412) ابن عربشاه او را در كتاب خود چنین وصف كرده است: «وی مردی تنومند بوده است با پیشانی گشاده و قامت رسا كه بلندی قامت او را تا سه ذرع گفته و اندامش را به آهن مانند كرده‌اند ...» در خصوص اسكندر شیخی اطلاعات ارزنده در كتاب عجایب المقدور دیده می‌شود. (ر ك ترجمه صفحات 54- 52، 36).
ص: 1011
نظم
نیا شیر جنگی پدر گیو گردهم‌اكنون ببینی ز من دست برد و باوجود این‌حال، قراولان از بیم بازخواست حضرت صاحب‌قران دست جلادت به تیر و كمان بردند و اسكندر نیز با سواران خود چند نوبت حمله آوردند و آتش جدال اشتعال یافته شرر شرّ آن به طرف اسكندر متطایر «1» شد و از شعاع اقبال چشم امید او خیره شده زلال آمال او تیره گشت. وفادار در آن روز دادمردی داده سنان دشمن چنان بر روی او آمد كه اسنان او بیرون فتاد و با زخمی چنین جنگ بسیار كرد.
نظم
سران را بریدی همه سر ز تن‌پر از خاك چنگ و پر از خون دهن اسكندر پشت داده روی به هزیمت نهاد.
نظم
به كفران نعمت دلیری كه كردكه رخش حیاتش سكندر نخورد
سكندر كه بد رستم روزگارز كفران نعمت چنین گشت خوار و اسكندر كافر نعمت قیتول خود گذاشته به جنگل گریخت و قراولان به جای خود ایستاده ندانستند كه او به كدام طرف رفت و یوسف برلاس و حاجی عبد اللّه عباس و سیف الملوك از عقب رسیده به اتفاق قراولان به قیتول اسكندر درآمدند و غارت كردند و امیر سونجك كه با امیرزاده رستم و امیرزاده ابا بكر و امیر سلیمانشاه بود پیشتر آمده به قراولان پیوست و از جانب چپ، به جست‌وجوی اسكندر به جنگل درآمده و به عم‌زاده او لهراسب رسیده امیر علی پسر اسكندر و دختر
______________________________
(1). ك: متظاهر.
ص: 1012
و زنان و متعلقانش را اسیر گرفت و امیرزاده سلطان حسین به قراولان رسید.

ذكر محاربه امیرزاده سلطان حسین با اسكندر شیخی و ناپدید شدن اسكندر

امیرزاده سلطان حسین و امیر سید خواجه با هفتاد بهادر به قراولان رسیدند و به اتّفاق به جنگل درآمدند و در میان بیشه و دریا كنار با اسكندر دچار شدند و او با پنجاه سوار و دویست پیاده جنگ را آماده ایستاده بود. امیرزاده سلطان حسین بریشان حمله كرده به طریق فریب گریزان شد و مخالفان دلیر گشته سوار و پیاده از جنگل بیرون آمدند و لشكر منصور بازگشته بر سر ایشان ریختند و بیشتر را خون با خاك برآمیختند و نوكران امیرزاده سلطان حسین از چلاویان دو سوار فرود آوردند و اسكندر بار دیگر به جنگل گریخته به طرف گیلان رفت و دیگر خبر او مقرّر نشد.
بعضی گفتند لباس فقر پوشید و جمعی گفتند از جام ناكامی زهر هلاك نوشید «1» و امیرزاده سلطان حسین از آن دو نفر چلاوی یكی را زنده پیش حضرت صاحب‌قران فرستاد و موكب همایون هنوز بر فراز آن پشته بود كه سبق ذكر یافت. فرستاده را پیش حضرت آوردند و احوال اسكندر به تفصیل به عزّ عرض رسانید و امیرزاده سلطان حسین بازگشته در كنار دریای قلزم به امیرزاده رستم و امیرزاده اسكندر و امیر سلیمانشاه و امیر شیخ نور الدین كه طلب اسكندر می‌كردند بازخورد و مجموع كنار كنار قلزم به جانب گیلان دو سه فرسخ رفته فرود آمدند و امیر مضراب كه با
______________________________
(1). با این‌كه در اغلب متون آمده است كه اسكندر ناپدید و پایان كارش نادانسته مانده در كتاب «تاریخ طبرستان و رویان و مازندران» تألیف سید ظهیر الدین مرعشی تصریح شده كه سید هادی بر اثر تهدید و تأكید امرای تیمور سپاهی بر سر اسكندر فرستاد. فرمانده این سپاه هزار اسف محمد بوده و ظهیر الدین نوشته كه خود او را دیده است. در هرحال سپاه سید هادی كیا، اسكندر را كه در جنگلهای شیروده هزار سرگردان بوده كشته سر او را به نزد امرای تیمور می‌فرستد. (برای تفصیل بیشتر رجوع شود به كتاب مزبور ص 243).
ص: 1013
لشكر خراسان نامزد شده بود كه از راه آمل و ساری آمده طلب اسكندر نماید، درین محل به شاهزادگان و امرا پیوست و باقی امرا كه به طلب اسكندر به هرطرف رفته بودند همه به هم رسیده جمع آمدند و چون اسكندر چنان ناپدید شد كه ازو اثر و خبر پیدا نبود، شاهزادگان و امرا به اتفاق بازگشته
مصرع
عازم درگاه همایون شدند
و چون رسیدند، حمیّت پادشاهانه همه را معاتب ساخته فرمود كه چرا در قفای اسكندر به جانب گیلان نرفتند و باز ایشان را به طرف گیلان فرستاد و لشكر یك شبانروز، «1» در میان جنگل و لای زمینهای برنج كاشته، به رنج و زحمت بسیار رفتند و از باران و لای جای فرود آمدن نمی‌یافتند. مرحمت آن حضرت فرمان فرمود كه مجموع مراجعت نمایند و لوای منصور از بالای پشته مذكور جنبش نموده و از آب جهنم دره به پل گذشته در حوالی قلعه نور كه از قلاع مشهور رستمدار است نزول فرمود. لشكریان پسر و برادرزاده اسكندر و قرابتان او را گرفته پیش حضرت صاحب‌قران آوردند. مرحمت آن حضرت ایشان را به جان امان داد و «2» از جانب امیرزاده ابا بكر و باقی شاهزادگان و امرا خبر آمد كه به كنار آب جهنم دره رسیده‌ایم و عبور از آن مقدور نی و استعداد پل بستن نداریم. حضرت فرمود كه محمد آزاد و توكل باورچی و سی كشتی‌بان جیحون، مقدمهم اردوشاه، عزیمت نموده رفتند و پل بستند و لشكر گذشتند و موكب ظفرنشان به طرف گیلان و قلعه هرسین «3» روان شده چند روز در جلگای كلاره دشت توقّف فرمود و امیر غیاث الدین علی پسر سید كمال الدّین را تربیت نموده ولایت آمل را به او داد. چه میان ایشان و اسكندر شیخی از قدیم الأیام عداوت تمام بود. «4»
______________________________
(1). ف: شباروز.
(2). ظف: و شب هنگام از پیش امیرزاده ابا بكر ... (ج 2 ص 416).
(3). ظف: حرثی.
(4). حاشیه نسخه ك، س: «و شرح كشتن امیر سید قوام الدین كه پدر سید كمال الدین است امیر افراسیاب
ص: 1014

وقایع سنه سبع و ثمانمائه‌

ذكر معاودت حضرت صاحب‌قران به جابن سمرقند

حضرت صاحب‌قران را در جلگای كلاره‌دشت عزم مراجعت به جانب سمرقند جزم گشت و شاهزادگان كه ایالت عراقین به عهده ایشان بود همه را نواخته و به تشریفات خاصّه مشرّف ساخته امیر سونجك را ملازم امیرزاده ابا بكر به ضبط بغداد فرستاد و امیر سعید برلاس را در ركاب امیرزاده رستم به صوب اصفهان روان كرد و امیرزاده اسكندر را به جانب ولایت همدان فرمان داد و سادات هزارگری «1» و مازندران را به عنایات پادشاهانه مخصوص گردانید. سید عزّ الدین را رخصت هزارگری فرمود و امیر غیّاث الدین علی را به جانب آمل اجازت نمود و از جلگای كلاره‌دشت، به چند منزل، به ولایت لار آمد. در پای كوه دماوند كه پادشاه ارغون عمارتی ساخته و به كوشك ارغون معروف است و یك شنبه بیستم ذی الحجه از آن‌جا به تعجیل روان شده سه شنبه به فیروزكوه رسید و امیر سلیمانشاه را به خلعت طلادوز و كلاه مرصّع سرفراز گردانیده به حكومت ری و فیروزكوه بازداشت و بیان قوچین را كه داروغه ری بود به ضبط قلعه گلخندان فرمان داد و «2» بیست و چهارم ماه، در بسطام نزول فرمود و سعادت زیارت یافته «3» به افاضت نذور و صدقات مبادرت نمود و حاكم استراباد پیر پادشاه، كه چون فتح و ظفر قرین سفر فرخنده اثر ملازم درگاه عالم‌پناه بود، و به موجب رخصت پیشتر به استراباد رفته درین ولا بازآمد و نه تغوز اسب و پیشكشهای لایق كشید و آن حضرت او را خلعت داده بازگردانید و هم این‌جا دانه خواجه كه از عقب ایل قراتاتار رفته بود رسید و شرح واقعه ایشان به عرض
______________________________
را كه پدر اسكندر بود و گرفتن مازندران و گریختن اسكندر در وقایع 761 مسطور است. منه.» مطلع سعدین و مجمع بحرین ج‌2 1014 ذكر معاودت حضرت صاحب‌قران به جابن سمرقند ..... ص : 1014
(1). آنچه امروز «هزار جریب» نوشته و خوانده می‌شود.
(2). ظف: «و از آن‌جا به راه سلطان میدان روان شد.» (ج 2 ص 417).
(3). ظف: «به احراز زیارت سلطان العارفین بایزید قدّس سرّه مبادرت نموده ...»
ص: 1015
رسانید. فرمان صادر شد كه كلانتران ایشان را بند كرده به سمرقند برد و داروغگان ولایات ایشان را بدرقه كرده رسانند و همان روز از بسطام روان شد و «1»
چهار شنبه غرّه محرّم از نشابور عبور نموده به عشق‌آباد آمد و جمعه سیم به مزار متبرّك جام شتافته شرایط زیارت آن مقام دریافت و ازین‌جا به لب آب جغجران آمده نزول فرمود و امیرزاده شاهرخ كه به موجب اشارت علیه به آن‌جا رسیده بود، پیشكشهای پادشاهانه كشید و همّت حضرت صاحب‌قران همه را به جمعی كه در ركاب عالی بودند بخشید و آق بوقا و قرابوقا جون قربانی را كه در غیبت آن حضرت خیال محال در دماغ داشته‌اند «2» بر در رباطی كه آن‌جاست هردو را به حلق آویختند و خواجه احمد طوسی را به جهت ضبط اموال و مفرد عمّال خراسانات تعیین فرمود و او در مدّت چهل روز، دویست تومان كپكی نقد كرده و در ربیع الأول در سمرقند شرف بساط بوس یافته خزانه به عرض رسانید و محل قبول یافت و
حضرت صاحب‌قران، همان زمان از لب آب جغجران، روان شده و امیرزاده شاهرخ را كنار گرفته بازگردانید و در كرلان نزدیك رباط به سرچشمه‌ای فرود آمد و تمور خواجه آق بوقا از سمرقند به رسم استقبال استعجال نموده در این‌جا رسید و نه سر اسب راهوار كشید و از آن‌جا به كنار آب مرغاب آمد و رعایا از داروغه ججكتو آپاق تلبه «3» شكایت كردند و فرمان شد كه او را پای سوراخ كرده سرنگون آویختند و از آن‌جا به تعجیل روان شده در اثنای راه حكام و داروغگان ولایات پیوسته می‌رسیدند و اسبان می‌كشیدند و ملازمان ركاب عالی اسبان مانده «4» را می‌ماندند و بر
______________________________
(1). حاشیه نسخه س: «و حسن صوفی ترخان از پیش امیرزاده شاهرخ آمده استفسار نمود كه در كدام مقام ادراك دولت ملاقات میسر خواهد بود. حضرت او را به الاغ بازگردانیده فرمود كه به تعجیل آمده تا در كنار آب جغجران رسد. منه.»
این قسمت مأخوذ است لفظ به لفظ از ظفرنامه یزدی (ج 2 ص 417).
(2). ظف: «و هندوشاه شیخ هردو را گرفته درین محل بیاورد.» (ج 2 ص 418).
(3). ف: اماق- ك: اباق تلبه- تصحیح بر اساس ظفرنامه است.
(4). یعنی اسبانی كه از خستگی بازمانده (- وامانده) بودند.
ص: 1016
اسبان تازه سوار شده می‌راندند و آن حضرت از لنگر شیخ‌زاده بایزید و اندخود ود كه «1» و آب دره گز گذشته به علیاباد فرود آمد و از آن‌جا نزدیك قریه آدینه مسجد رسید و بزرگان بلخ استقبال نمودند و آن حضرت به سیاه‌گرد «2» نزول فرمود و به كنار آب آمده از جیحون به كشتی عبور نمود و در ترمد به خانه خان‌زاده «3» علاء الملك فرود آمده مرتضی مشار الیه رسم طوی و پیشكش به جای آورد و از ترمد روان شده و از قهلقه و جكدالیك گذشته موضع دول برجی منزل ساخت و از آن‌جا به كش رانده آق سرا محل نزول همایون شد و همان زمان به مزار بزرگوار شیخ شمس الدین كلار شتافته و زیارت پدر سعید و فرزندان دریافته سوار شد و از عقبه كش گذشته به باغ تخت قراجه فرمود و از آن‌جا به باغ قراتوپه در قصر جهان‌نما نزول نمود و خواجه یوسف و ارغونشاه امیرزاده قیدو پسر امیرزاده پیر محمد جهانگیر را آورده نثار و پیشكش به عرض رسانیدند و مهد علیا تكل خانم، با تمام خواتین، رسیده شرایط تهنیت قدوم به جای آوردند و چون موكب همایون چنان به شتاب آمده بود كه اكابر آن دیار خبر نداشتند، درین محل سادات و قضاة و اكابر بیرون آمده سعادت دست‌بوس یافتند.

ذكر وصول موكب ارجمند به دار السلطنه سمرقند

حضرت صاحب‌قران از قصر جهان‌نمای سوار شده در ماه محرّم به باغ چنار نزول فرمود و از آن‌جا به سمرقند درآمده و به مدرسه امیرزاده محمد سلطان- كه تاساخته بودند در نظر آن حضرت نیامده بود- درآمد و زیارت فرموده به باغ چنار عود نمود و چند روز پرتو التفات بر بساط نشاط و بزم عیش و انبساط انداخت و چون حضرات عالیات و شاهزادگان با آغرق از فیروزكوه عزیمت نموده بودند و هنوز
______________________________
(1). ظف: دكر.
(2). س: سیاه‌كر- ك: سیاوكر- ف: سیاه‌گز. تصحیح بر اساس ظفرنامه.
(3). ك: خوانزاده.
ص: 1017
نرسیده، آن حضرت قاصد فرستاده ایشان را به تعجیل طلب داشت «1» و سرای ملك خانم به باغ چنار آمده تومان آغا به باغ بهشت رفت و آن حضرت از باغ چنار به باغ بهشت فرمود.
و چون موكب همایون از یورش هفت ساله، كه بعض فتوحاتش تسخیر ممالك شام و مصر و روم بود، در غایت عظمت به سریر سلطنت معاودت فرمود، زمانه خواست كه برای دفع عین الكمال نیل عارضه بر چهره حال ذات بی‌مثال كشیده ناگاه از آسیب سپهر و چشم زخم زمانه بی‌مهر عارضه‌ای حادث شده و حادثه‌ای عارض گشت و چند روز مزاج از منهاج اعتدال عدول نمود و یك هفته ذات همایون ضعف قوی پذیرفته باز از شفاخانه وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ «2» شفای كلی یافت و از باغ بهشت به باغ شمال انتقال فرمود و جشنی پادشاهانه از برای فرزندی كه از بیكسی متولد شده بود ترتیب نمود «3» و بار دیگر
مصرع
بازدرآمد به شهر كوكبه شهریار
و خانه امیرزاده محمد سلطان، خصّه اللّه بمواهب الغفران، به نزول همایون مخصوص شد و حضرت صاحب‌قران فرمود كه در پیشگاه خانقاه كه متّصل به مدرسه‌ای است كه همت عالی شاهزاده اختراع نموده در پیشان صفه جنوبی گنبدی فلك مثال برافراختند و سردابه‌ای جهت خوابگاه شاهزاده پرداختند و خانه‌ای چند كه در حوالی آن بود، ویران كرده در اطراف گنبد عالی باغچه‌ای بهشت آیین ساختند و آن حضرت به مسجد جامع جدید كه حضرت صاحب‌قران سعید بنا فرموده درآمد و ایوان و درگاه آن را كه در مدت غیبت آن حضرت برآورده بودند- هرچند وسیع و رفیع بود- در نظر همت بلند به غایت تنگ و كوتاه نمود. بنابرآن فرمود كه
______________________________
(1). ظف: «و مهد اعلی تومان آغا از گدار قریه آهویه عبور نموده به مرغزار بخارا رسیده و فرود آمده كه فرستاده حضرت صاحبقرانی برسید.» (ج 2 ص 420).
(2). سورة الشعرا 80.
(3). ظف: «و بعد از آن باغ بلند از شكوه مقدم ارجمند فردوس مانند شد.»
ص: 1018
آن را ویران ساختند و گشاده‌تر و بلندتر برافراختند و خواجه محمود داود را كه در مدت غیبت آن حضرت در سمرقند و ماوراء النهر فرمانروای مطلق بود، به تقصیر ایوان قصیر، گیرانید «1» و محمد جلد را نیز كه از عظمای نویسندگان بود مقیّد گردانید و بعد از چند روز، هردو را در كان گل، جهت ظلمی كه بر رعایا كرده بودند به یاسا رسانید.
و در این اثنا، ایلچی ایدكو از طرف دشت آمده شونغار و بیلاكات گذرانید و پیغام او كه اظهار انقیاد بود، به عرض رسانید و همچنین از پیش فرمانفرمای مملكت فرنگ «2» ایلچی رسید و تبركات فاخر و تنسوقات نادر معروض گردانید و پرده‌های منقّش مصوّر آورده بود كه نظیر آن در آیینه خیال مانی هرگز جمال ننمود.
ع
در لطف صورت آن حیران بمانده مانی
و آن حضرت پیش ازین به چند سال فرموده بود كه در جنوب باغ شمال طرح باغی اندازند، طول هریك از چهار دیوار آن هزار و پانصد گز شرعی و بنایان «3» شام در میان آن قصری پادشاهانه برافرازند. درین ولا آن عمارت در غایت لطافت به اتمام پیوست و چون زینت عمارت شام از رخام می‌باشد و آب روان در اماكن و مساكن عموم تمام دارد و بنایان «1» آن‌جا در سنگ‌تراشی و فصوص كاری و فوارات جاری چنان ماهرند كه هرچه خاتم‌بندان در آبنوس و دندان سازند ایشان در دیوارها
______________________________
(1). ظف: «و خواجه محمود داود به واسطه تقصیری كه در توسیع و ترفیع درگاه مذكور كرده بود در بازخواست افتاد ... خواجه محمود و محمد جلد كه از عظمای نویسندگان بودند و در مدت غیبت رایت نصرت شعار متعهد امر وزارت هردو را به كان گل به حلق بركشیدند.» (ج 2 ص 421).
در خصوص علّت غضب تیمور بر خواجه محمود، رجوع شود به عجایب المقدور ابن عربشاه (ترجمه ص 227) و سفرنامه كلاویخو (ترجمه 213).
(2). ابن ایلچی همان كلاویخو معروف است كه در سفرنامه خود اطلاعات دقیقی از این ملاقات به دست داده است. (ترجمه ص 224- 229).
گونزالز كلاویخو از پیش پادشاه كشور اسپانیا به سفارت نزد تیمور آمده بود.
(3). ك، ظف، س: بنا آن، ظفرنامه چاپ كلكته: بنایان.
ص: 1019
و فرش عمارات از سنگهای رنگ رنگ پردازند. القصه شامیان از سنگ مرمر در درون آن كوشك خوش‌منظر كمال مهارت نمودند و از فواره بسیار، نزاهت آن فزودند و استادان فارس و عراق بل هنرمندان تمام آفاق غایت دقّت و نهایت صنعت «1» به جای آورده بودند. حضرت صاحب‌قران به ترتیب طوی پادشاهانه فرمان داد و جشنی خسروانه مهیّا شد و تمام شاهزادگان كرام و امرای عظام به مراسم تهنیت و نثار قیام و اهتمام نمودند.
نظم
وندر آن طوی ایلچیان فرنگ‌دیده انعام شاه هفت اورنگ «2»

ذكر طوی فرمودن حضرت صاحب‌قران برای تزویج شاهزادگان‌

چون علوّ همّت صاحب‌قران ظفر قرین بسیط روی زمین را به غایت مختصر می‌داشت و پیوسته صورت تمام ممالك ربع مسكون را بر لوح خاطر همایون می‌نگاشت و با وجود فتوحات ممالك روم و شام كه عنایت ملك علّام آن جناب را كرامت فرمود، میل فراغت و آسایش و اقامت و باشش در مستقرّ دولت و سریر سلطنت نمی‌نمود و به عزم رزم بی‌دینان خطا و غز و بت‌پرستان آن‌جا جازم بود «3» و
______________________________
(1). ظف: «عمله فارس و عراق ظاهرش را به كاشیكاری در غایت لطافت و استواری بپرداختند.»
(2). ظف: «و در آن طوی ایلچیان افرنج حاضر بودند و بهره‌ور. ع كه خس نیز در بحر یابد گذر.» (ج 2 ص 422)- چنان‌كه گذشت منظور از ایلچیان فرنگ گونزالز كلاویخو و همراهان او بودند كه سمت سفارت از جانب مخدوم خویش پادشاه اسپانی در دربار تیمور داشتند. و كلاویخو وصف دقیقی از مهمانیهائی كه در این روزها برپا بوده به دست داده است. (ترجمه فصل 14).
(3). این مطلب از رفتار و گفتار تیمور با سفرای چین هنگامی كه آنان را زیردست كلاویخو نشانده و بدانان عتاب فراوان كرده بود ظاهر می‌شود (ر ك ترجمه ص 228- 229). كلاویخو نوشته كه نام امپراطور چین چیس خان بود و آن لقبی بوده به معنای امپراطور. اما تاتارها او را تنگوز می‌خواندند به معنای خوك. و درین نامگزاری تحقیر و تمسخری نهفته بود. چیس خان صورت ناقصی است از چینگتسو ملقب به یانگلو (1425- 1403 م).
ص: 1020
چون دغدغه این یورش در خاطر خطیر و ضمیر جهانگیر جایگیر شد، خواست كه فرزندان نامدار و شاهزادگان كامكار، كه سلوت «1» دل و راحت روح و قرّت عین و قوّت ظهر بودند، هریك را هم از احفاد خود كفوی نامزد فرماید و به فرموده تناكحوا توالد و اتكثّروا عمل نماید. از آن جمله امیرزاده الغ بیك گوركان و برادرش ابراهیم سلطان كه فرزندان امیرزاده جهان شاهرخ بودند و امیرزاده جهانگیر بن محمد سلطان و فرزندان امیرزاده عمر شیخ: بایقرا و سیدی احمد و امیرزاده ایلنگیر بن امیرزاده امیرانشاه گوركان هریك را به یكی از احفاد موسوم گردانید و به اطراف و اكناف جار رسانید كه حكام و سرداران ایران و توران بل تمام جهان به قورلتای حاضر شوند و شاهزادگان چنگیزی عرضه داشتند كه اگر آن حضرت اجازت فرماید امیرزاده پیر محمد از غزنین و امیرزاده شاهرخ از خراسان به قورلتای آیند. آن حضرت فرمود كه آمدن شاهرخ مصلحت نیست و قاصد به طلب امیرزاده پیر محمد فرستاد و كان گل محل طوی بزرگ معیّن شده غره ربیع الأول از نزول همایون رشك اوج گردون گشت و در آن فضای دلگشا و هوای جان‌فزا از كان گل تا دامن شاودار و یلغز آغاج كه قریب ده فرسنگ باشد اردوها و قیتولهای آغایان و شاهزادگان و امرا و سرداران به محل و به اودال خود فرود آمدند «2» و دور كریاس خاص یك فرسنگ بود و برای منزل همایون چهار سراپرده پیرامون هامون كشیده و خرگاه دویست سری و دوازده پائی عالم‌آرای كه ظاهرش از سقرلاط هفت رنگ و درونش از مخمل ملوّن بود به طنابهای ابریشمین و ستونهای منقّش با قفیزهای زرّین، گروه انبوه از فراشان به یك هفته برپای كردند و آن دوازده پائی چنان گشاده بود كه در سایه آن قریب ده هزار كس می‌آسود.
______________________________
(1). ك، س: سكوت.
(2). وصف بسیار زیبا و دقیقی از این اجتماع در سفرنامه كلاویخو آمده است (ر ك ترجمه ص 241).
ص: 1021
نظم
سپهری به صنعت برافراخته‌جهان در جهان سایه انداخته و فرشهای ابریشمین از قالیهای «1» فرنگی و رومی در غایت لطف و تزیین انداخته و تختهای زر و نقره به خوشهای لعل و یاقوت و الماس و زمرّد و مروارید مرصّع ساخته آراسته بودند و آغایان و شاهزادگان سراپرده و بارگاه و خیمه و خرگاه
مصرع
به امر شهنشاه عالم‌پناه
از سقرلاط برافراشته و با چرخ اطلس برابر داشته بودند و از قفای ایشان امرا و سرداران و مهمانان و ایلچیان و ارباب موجه و جرگه، در عقب ایشان سایر لشكر، به ترتیب و یوسون مقرّر جوق جوق فرود آمدند. صناع و محترفه هر اقلیم تعبیه‌های گوناگون بسته و چهار طاقها به دیبای روم و زربفت چین آراسته مرصّعات و نفایس اقمشه و غرایب اسلحه آویختند و لعبها و شعبده‌های عجیب انگیخته بودند.
نظم
ز ایران بلاد و ز توران زمین‌ز هر بقعه كان بود مردم‌نشین
خلایق ز هر سو فراز آمدندهمه خوشدل و عیش‌ساز آمدند و كندلان بزرگ سپهر پیكر گردون‌منظر و شادروان كیهان محل كیوان مقرّ به فروش و اوانی خسروانی ترتیب و تزیین یافت و سریر سلطنت حضرت صاحب‌قرانی بر صدر بار گشادند و محلّ و مجلس هریك از آغایان و گلین اغول «2» و شهزادگان و سلاطین و جوجینان عظیم مناسب مراتب قرار دادند و امیرزاده خلیل سلطان از جانب تركستان رسیده شرف دست‌بوس و دولت آغوش یافت و عظمای امرا مثل امیر یادگار برلاس و بردی بیك و خداداد حسینی و داد ملك
______________________________
(1). ك: غالیها.
(2). یعنی زنان تیمور و عروسهای خاندان سلطنتی وی.
ص: 1022
برلاس و پیر محمد طغا بوغای برلاس و سعادت تمور تاش و دولت تمور تواچی
مصرع
به درگاه عالم‌پناه آمدند
و امیرزاده پیر محمد از جانب غزنین آمده آن حضرت را در كنار گرفت و واقعه برادرش امیرزاده محمد سلطان یاد آورده
مصرع
چو شمع ز آتش دل گریه‌های سوزان كرد
و چون ایام سور معظم بود نه هنگام گریه و ماتم، سلطان فلك جناب شاهزاده را به‌سان آفتاب جامه زربفت پوشانید و لباس شبگون او را چون اطلس ملمع صبح به خنجر خورشید برهم درانید «1» و ایام پیام عیش و عشرت به خاص و عام رسانید. مجلس انس و بساط نشاط به‌سان بهشت برین آرایش یافت و انوار بهجت و مسرت بر وجنات كاینات تافت و برای تزویج شاهزادگان جوان‌بخت كه شایسته تاج و بایسته تخت بودند، مجلس عالی از قضات و اكابر و موالی انعقاد یافت و مقدمات تصحیح عقود و شرایط آن وجود گرفت و امام ائمه شیخ شمس الدین محمد جزری قراءت خطبه نكاح فرمود و قاضی القضاة مولانا صلاح الدین به تلقین كلمات ایجاب و قبول قیام نمود و شاهزادگان را [به موجب مذهب امام اعظم ابو حنیفه كوفی] «2» عقد بست و روزگار زبان تهنیت و دست نثار برگشاد و زر و گوهر و درر عمانی و فیروزه پیكانی و یاقوت رمانی و لعل بدخشانی می‌افشاندند.
______________________________
(1). ظف (به اختصار): «روز دیگر مراحم پادشاهانه او را خلعت طلادوز و كلاه و كمر ارزانی داشت و نوكرانش را نیز جامه پوشانید و مجموع از كسوت سیاه و لباس سوگواری بیرون آمدند.» (ج 2 ص 426).
گلاویخو شرحی از ملاقات خود با این شاهزاده نوشته است. من جمله آن‌كه وی جوانی بود در حدود بیست و دو سال و رنگش زرد تیره بود و ریش نداشت.» لباس او را نیز بدین صورت توصیف كرده:
«جامه‌ای فاخر به رنگ آبی، از ابریشم زیتونی (SETUNI از شهرهای چین) كه روی آن دایره‌های زرینی بر پشت و پیش و سینه آن گلدوزی شده بود.» (ترجمه سفرنامه كلاویخو ص 258).
(2). ك ندارد.
ص: 1023
نظم
ز بس گوهر و زر كه افشانده شدز برچیدنش دستها مانده شد و حضرت صاحب‌قران، چون آفتاب بر سریر سلطنت آسمان رفعت برآمد.
بخار عبیر و بخور عنبر با نسیم صبا جانفزای شد و شمیم مشك از فر در مشام آن جشن معطر غالیه‌سای و نافه‌گشای گشت. ماهرویان زهره‌جبین با لطافت گل و طراوت نسرین در اطراف آن بزم بهشت آیین حور عین بودند یا سپهری پرماه و مشتری و زهره و پروین می‌نمودند. «1» فروغ آتش رخسار خوبان آبروی گل می‌برد و لاله از رشك عارض گل رنگ نیكوان هر دم چون غنچه به صد رنگ خون دل می‌خورد.
مصرع
غنچه پرخون جگر ز حسرتشان
و شاهزادگان و نویینان در مقام خویش قرار گرفته سادات و ائمه و جوجینان و ایلچیان، كه از چهار حدّ هفت اقلیم آمده بودند، در سایه دوازده پایه فلك فرسای جای گرفتند و امرای تومان و هزاره و اعیان و اشراف خلایق «2» مقدار یك اسب تاختن به ساوری «3» نشستند و یساولان بهرام صولت با خلعتهای زربفت بر زینهای مرصّع سوار شده وظایف خدمت به جای آوردند و فیلان كوه شكوه را به انواع زینت آراسته در محل مناسب بازداشته بودند و شیره‌های مرصع «4» با صراحیهای زرین و تیوغهای سیمین «5» و بر فراز هریك كاسه‌های یشم و بلور و زر مرصّع به لآلی و درر در طبقهای طلا و نقره، در زیر دوازده پایه، مهیا و آماده به ترتیب نهاده و انواع مشروبات و مسكرات از باده و قمز و بال و مثلّث و عرق و سرمه «6» مرتّب داشته و قلم
______________________________
(1). كلاویخو وصف جامعی هم از زن بزرگ تیمور و دیگر زنان وی به دست داده است.
(2). ف اضافه دارد: «و سایر ممالك.»
(3). ظف: یك اسب تاختن دور (ج 2 ص 436).
(4). شیره به معنای سینی است (ر ك فرهنگ اشتنگاس).
(5). ظف: تیغهای سیمین.
(6). در ظفرنامه چاپ تهران این كلمه «شربت» آمده است با نسخه‌بدل «سرمه»- در نسخه ك: سرحد.
ص: 1024
مشكین رقم بر صفحه روزگار این بیت به یادگار نوشته كه
نظم
هروقت خوش كه دست دهد مغتنم شماركس را وقوف نیست كه انجام كار چیست و شاهزادگان و نویینان جام مدام پرباده یاقوت فام به رسم قوش‌وقار و «1» در گردش آوردند و خوان‌سالاران اطعمه گوناگون زیاده از چند و چون پیش آوردند و فاكِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ «2» چندان اتّفاق می‌افتاد.
مصرع
كه به تحریر شرح نتوان داد
و به غیر از شیره‌های سلطانی، بسیار خمهای خسروانی پر از باده و سرگشاده آماده نهاده بودند و صلای عام در داده و ساقیان سیمین ساق شیرین مذاق باده‌های تلخ
مصرع
به طعم تلخ چو پند پدر سفید ولیك
به‌سان نرگس ساغرهای زرّین بر ساعدهای بلورین نهاده و چون قمر در هر منزل از فروغ باده احمر نور دیگر داده.
نظم
ساقی به منزلی كه رسد می‌كند چو ماه‌از تاب آفتاب می ناب روشنش و سلطان گردون احتشام، به یوسون ترخانی، حكم عام فرمود كه جمهور انام، از خاصّ و عامّ، به هرچه قیام نماید هیچ آفریده مانع نیاید.
نظم
به فرموده شاه صاحب‌قران‌منادی‌گری شد بشارت‌رسان
______________________________
(1). تصحیح از ظفرنامه (ص 436)- نسخ: قوش وقاروو.
(2). سورة الواقعة 21 و 20.
ص: 1025 كه ایّام سور است و هنگام عیش‌می ناب نوشید از جام عیش
درین جشن كس را مگویید سخت‌اگر تیره‌روز است، اگر نیك‌بخت
چو این مژدگانی به عالم رسیدگل شادمانی ز دلها دمید
گرفتند از آن سور هركس مرام‌ز رود و سرود و ز ساقی و جام و رامشگران زهره طبع به‌سان ناهید چنگ و بربط می‌نواختند و مغنّیان خوش‌الحان غذای روح و شراب فتوح می‌ساختند و به طریقه فرس و ترتیب عجم و قاعده عرب و یوسون ترك و ایالغوی مغول و رسم خطای «1» [و راه الا تای] «2» صدای الحان از اوج آسمان می‌گذرانیدند و به ساز نواختن و غنا ساختن و نقش پرداختن، آواز رود و سرود به چرخ چنبری می‌رسانیدند.
مصرع
مطربان چون بلبلان صد داستان می‌ساختند
و شاهزادگان را تغوز تغوز «3» جامه‌ها پوشیده به كمر مرصّع و تاج ملمّع سرافراز می‌شدند و اقمشه زربفت به رسم پای‌انداز در راه انداخته ایشان نیز شرایط الجامشی به جا می‌آوردند و هرطرف چندان زر و گوهر نثار كردند كه دست روزگار از شمار آن بازماند.
بیت
شد عطارد عاجز از تعداد زرهای نثارزهره هم نتواند آن درها به میزان بركشید و چون خورشید عالم‌افروز جمال جهان‌آرای «4» روز در پرده اختفا نهان كرد و شب عنبرین سلب پرده‌های كحلی در اطراف جهان عیان ساخت و گنبد فیروزه‌فام
______________________________
(1). ك: ختای.
(2). در ظفرنامه نیست.
(3). یعنی نه‌تا نه‌تا- تغوز به معنای عدد 9 است.
(4). س، ك: جهان افروز.
ص: 1026
به لآلی ثوابت و سیّارات آرایش یافت و نمودار آن چندین هزار قنادیل و مشاعل در روی زمین تافت و درگاه فلك اشتباه صاحب‌قران گردون مواكب، مناسب إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْكَواكِبِ «1» آمد؛ شاهزادگان، در ایمن اوقات و احسن ساعات، هریك به برج وصال و اتّصال انتقال نموده چون مشتری و زهره قران سعدین فرمودند و شرح آن‌كه دگر چسان بودند.
مصرع
تو فهم كن كه مرا نیست طاقت گفتار
مصرع
راز درون پرده قلم چون زند رقم
و روز دیگر، حضرت صاحب‌قران به منازل شاهزادگان تشریف آورده چون آبای علوی نظر تربیت و عاطفت بر موالید سفلی انداخت و چون مهر و ماه، انوار سعادت آثار بر مفارق معارف نثار كرد و آغایان «2» و امرا نقد اخلاص را به شرف موافقت سكّه بر زر زده به رسم ساچق نقود بسیار پاشیدند.
نظم
فروریخت خورشید بسیار زر «3»برافشاند گردون به دامن گهر و صدای كوس و نقاره غلغله در گنبد گردون انداخت و آواز طبل و نفیر به اوج كره اثیر برآمد.
نظم
چنان شد جهان پرصدا صبح و شام‌كه رفت از سمرقند غلغل به شام و در اثنای آن جشن همایون، كه خلایق ربع مسكون به فال سعد و طالع میمون در عیش و نشاط و عشرت و انبساط بودند، و هر صورت كه از فرح و لذّت در
______________________________
(1). سورة الصّافات 6.
(2). ك: آقایان.
(3). ظف: «چو گیتی مزیّن شد از فرّ خور.» (ج 2 ص 442).
ص: 1027
آینه خیال جمال می‌نمود احضار و ادراك آن می‌فرمودند، حضرت صاحب‌قران فرمود كه ایلچیان خطای والاتای و كلمه چیان مصر و اقصای مغرب و حدود روم و دیار فرنگ و ناحیه هند و قاصدان جته و دشت قبچاق را حاضر ساخته عرض خدمتگاری خواقین و سلاطین چهار حدّ هفت اقلیم ربع مسكون مشروح بازنمودند و امرای بزرگ تفصیل مال و خراج و تبرّكات و تنسوقات كه از هر كشور آورده بودند به عرض رسانیدند. از جمله زرافه كه از بدایع مخلوقات است و نه شترمرغ و نقود و جواهر و اقمشه فاخر و سایر نوادر كه صاحب تخت مصر، الملك النّاصر فرج بن الملك الظاهر برقوق، در صحبت منگلی بوقای حاجب «1» كه از امرای ملك برقوق بود فرستاده بود معروض گشت و فرستادگان ممالك جهان به زانو درآمده مترصّد یرلیغ و فرمان گردیدند. آن حضرت فرمود كه تا غایت در مراسم جهانگیری سعیهای بلیغ به ظهور آوردیم و چون عنایت ایزد بی‌چون عنان اختیار ممالك ربع مسكون را در قبضه اقتدار ما نهاد و زمام مهّام آن را به كف ارادت ما داد، بعد ازین نیّت خسروانه بر اعلای اعلام جهانداری معروف است و عزیمت پادشاهانه بر امضای احكام معدلت شعاری معطوف چنانچه دور و نزدیك را به مقتضی احسان یكسان دانسته، قوی و ضعیف و وضیع و شریف در سایه آفتاب مرحمت برابر باشند و مجموع ایلچیان و مهمانان و سرداران را به سیورغالات و تشریفات معزّز و مكرّم ساخته اجازت مراجعت فرمود و مدّت چهل روز ایام عیش و نشاط امتداد و انبساط یافت و بعد از آن انوار التفات بر مصالح دین و دولت تافت و ملاهی و مناهی را بكلّی برانداخت «2» و
______________________________
(1). حاشیه نسخه ك، ف: «این منگلی بوقا به مزید فصاحت و دانش و تحلّی به صفوف فضایل از حفظ كلام اللّه و وقوف بر بسی لطایف از فنون علم و میل به مشرب تحقیق و غیر آن امتیاز داشت و منشی درین شهادت از جرح هل صاحبت معه ایمن است. ظفرنامه.» (ر ك ج 2 ص 425).
(2). ظف: «عقیب فراغ از طوی و جشن سور، یرلیغ لازم الأتباع صدور یافت كه در اقامت لوازم امر معروف و نهی منكر سعی بلیغ به جای آورند و بعد از آن هیچ آفریده به ارتكاب شرب خمر و دیگر مناهی اصلا جسارت ننماید.» ج 2 ص 443 به اختصار.
ص: 1028
تفصیل اوكلكای بزرگ تواچیان را فرموده عزم رزم بت‌پرستان خطای «1» مصمّم ساخت