ذكر مشورت فرمودن با شاهزادگان و امرا و عزم صواب به جانب چین و خطا
حضرت صاحبقران شاهزادگان و نویینان را در مجمع خاص طلبیده فرمود كه عنایت پروردگار عزّ سلطانه ما را اقتدار آن داد كه جهان را به شمشیر مسخّر ساختیم و پادشاهان روی زمین را به غلبه و قهر برانداختیم و ممالك را از تسلّط ملوك طوایف و مسالك را از تحكّم حكّام مختلف بازپرداختیم و آنچه تأیید الهی ما را كرامت فرمود، كم پادشاهی را در آینه خیال جمال نمود و چون تسخیر جهان بیتحریك تیغ و سنان دست نمیدهد كه
نظم
ملك را گر قرار خواهی دادتیغ را بیقرار باید كرد هرآینه در اثنای جهانگشایی، به ضرورت صورتی چند روی نماید كه نباید و نشاید و ضرر آن جهانیان را شامل آید. «2» اكنون در خاطر چنان است كه به كاری قیام نماییم كه تدارك آن آثام فرماییم و كاری كه از دست هركس نمیآید و آن را قوّتی تمام میباید قلع و قمع كفّار است و غزو چین و خطای «3» كه دیار كفر است.
صواب آن است كه همان لشكر كه از ممرّ ایشان ضرر به مسلمانان رسیده به دیار كفار كشیم و مراسم غزا و جهاد به تقدیم رسانیده بتخانهها و آتشكدها را خراب
______________________________
(1). ك: خطای.
(2). ظف: «به ضرورت در اثنای لشكركشی و گیتیشناسی صورتی چند واقع شد كه موجب ضرر و پریشانی جمعی مردم بود.» (ج 2 ص 447).
(3). س، ك: ختای.
ص: 1029
سازیم و به جای آن مساجد و معابد بنا كنیم تا باشد كه به میامن نیات این حسنات محاسن وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ «1» به ظهور آید و از گناهان گذشته تجاوز نماید. شاهزادگان و نویینان، بر آن فكر صواب در غزای خطا و رجای ثواب، ثنا و دعا گفته ستایش نمودند.
بیت
كه چون روم شد فتح و قیصر غلامبه چین نیز خاقان درآید به دام و فرمان همایون صادر شد كه تواچیان سپاه را هزاره هزاره شماره كرده هرجا كه قابل به اضافت باشد از سر تحقیق سان زیادت كنند و امرا به موجب فرموده كاربند شده و در دفاتر ثبت كرده كلانتران الوس نسخه تونقال از تواچیان بزرگ ستده به جمع آوردن سپاه به اطراف و جوانب رفتند. مقرّر آنكه به بلجار معیّن حاضر شوند.
و حضرت صاحبقران از كان گل به شهر فرمود و مدرسه سرای ملك خانم منزل همایون آمد و امیرزاده [پیر محمد] «2» جهانگیر را به تاج و كمر و اسب مكرّم ساخته [و امیرزاده سیدی احمد عمر شیخ را كه درین طوی به مصاهرت] «3»شاهزاده اختصاص یافته بود به عواطف پادشاهانه نواخته ملازم ركاب او اجازت داد كه به راه هرات متوجه قندهار شوند و ایلچی مصر را رعایت و عنایت نموده و مولانا
______________________________
(1). سورة الشوری 25.
(2). ك: سیدی احمد.
(3). ظف: «امیرزاده پیر محمد جهانگیر را به تاج و كمر و اسب گرامی گردانید و اجازت انصراف به زابلستان ارزانی داشت و نوكرانش را اسب و جامه داد و امیرزاده سیدی احمد عمر شیخ را كه مادرش در حباله شاهزاده مشار الیه بود و خود درین طوی به مصاهرت شاهزاده اختصاص یافته بود، ملازم ركاب او گردانید.»- تیمور از زنان عمر شیخ فرزند درگذشتهاش، یكی را به شاهرخ تزویج كرده بود و دیگری را به پیر محمد جهانگیر.
ص: 1030
عبد اللّه كشی را رفیق او فرموده با مكتوبی، در عرض سه گز و در طول هفتاد گز، تمام به زر نوشته، به خط مولانا شیخ محمد، «1» كه در حسن خط
مصرع
ابن مقله، صیرفی وقت، یاقوت زمان
بود، روان فرمود و بیلاكات پادشاهانه و تنسوقات خسروانه در صحبت ایشان ارسال نمود.
مصرع
هدایا به خوبی چنان كس ندیده
و مهد علیا ملكت آغا را كه به موجب فرموده به طوی آمده بود اجازت داد و خدر معلّی بیكسی سلطان را، به آیینی كه تا حجله سپهر به عروس ناهید آراسته مثل آن كم اتّفاق افتاد، پیش شوهرش امیرزاده اسكندر، به همدان فرستاد. و عنایت پادشاهانه تاشكنت و سیرام و نیكی و آشبره و ولایت جته تا خطای به امیرزاده الغ بیك ارزانی داشت و اندكان و اخسیكت و طراز و كاشغر تاختن به امیرزاده سلطان ابراهیم كرامت نمود و امرای شاهزادگان به ضبط [لشكرهای آن نواحی رفتند كه در تاشكنت كه موعد معسكر همایون بود] لشكرها حاضر سازند و تمور خواجه آق بوقا را به سبب جریمهای بند كرده به جانب مغولستان به اسی كول «2» فرستاد و آن حضرت از مدرسه (سرای ملك) «3» خانم به ارگ عالی آمده در گوگسرا كه معمار همت حضرت ساخته بود، به دولت و اقبال، نزول اجلال فرمود و همت عالی به ترتیب اسباب جهاد صرف نمود.
ذكر نهضت همایون به جانب ممالك چین و خطا به عزم غزو با بتپرستان آنجا
چون عنایت حضرت پروردگار [تعالی احسانه] «4» در همهحال شامل
______________________________
(1). ظف: «مولانا شیخ محمد پسر حاجی بندگیر تبریزی.» (ج 2 ص 448).
(2). تصحیح از ظفرنامه: نسخ: باسول كول.
(3). تكمیل از ظفرنامه ج 2 ص 449.
(4). س ندارد.
ص: 1031
[روزگار] «1» آن مؤید كامكار بود و هنگام واقعه ضروری نزدیك آمده آن حضرت عزم جانب چین و خطا كه بلاد كفر است جزم فرمود و با وجود برودت هوا و حدّت سرما تأخیر و تعلّل ننموده از مستقر دولت و سریر سلطنت پای عزیمت در ركاب سعادت آورده و از مشقت سفر اندیشه نكرده عنان ارادت به قبضه عنایت سپرد و به مقتضی وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً «2» [امید نوید میدهد كه چون نیت آن حضرت درین عزیمت ادراك فضیلت جهاد بود هرآینه مغفرت و رحمت] «3» بر آن مترتّب خواهد شد. إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً «4»
مصرع
خوش باش كه عاقبت نكو خواهد بود
و آن حضرت امیر برندق را فرمود كه نسخه لشكر احتیاط نموده بهسانی كه در كان گل مقرر شده به عرض رساند. امیر مشار الیه عرضه داشت كه از ماوراء النهر و تركستان و خوارزم و بلخ و بدخشان و خراسان و سیستان و مازندران و قوم قراتاتار كه ایشان را از روم كوچانیده با خانه كوچان ایران زمین و عراقین و آذربایجان آوردهاند «5» دویست هزار سوار و پیاده جلد جمع میشوند.
نظم
شهنشاه دریادل ابردستفلكوار تاج سر هركه هست
سر گنج بگشاد و دست كرمسپه یافت گنج فریدون و جم و امیرزاده خلیل سلطان و امیرزاده احمد عمر شیخ و از امرا خداداد حسینی و
______________________________
(1). ك: حال.
(2). سورة النساء ...
(3). ك ندارد.
(4). سورة الزّمر 53.
(5). چنین است در نسخ- ظف: خانه كوچ ایران زمین كه از آذربیجان و عراق آوردهاند. (ج 2 ص 450).
ص: 1032
شمس الدین عباس و چند امیر تومان به موجب فرمان مقرّر شد كه در تاشكنت و شاهرخیه «1» و سیرام قشلاق كنند و امیرزاده سلطان حسین با بعضی لشكر جوانغار دریسی و صبران زمستان گذراند و ضبط سمرقند را به عهده ارغونشاه گذاشته محافظت گنجها را به شیخ چهره حواله فرمود و رایات جهانگشا، به عزم جهاد با بتپرستان خطا، پنج شنبه بیست و سیم جمادی الأولی، از سمرقند نهضت فرموده متوجه قشلاق آقسولات شد در وقتی كه آفتاب در منتصف قوس بود و مقدمه سپاه سرما تیغ جفا از نیام شتا برآورد و طلیعه لشكر برد دست به خنجر افراختن برد.
بیت
به بازار دهقان درآمد شكستنگهبان گلبن در باغ بست با لشكری كه شهباز فكر در هوای ادراك كمیّت آن از پرواز بازماند و شهسوار وهم دو اسبه از سرحدّ احصای آن بر جای ماند مانند كوه آهن از كوه تا كوه روان شدند.
نظم
درآمد ز جای آن سپاه گرانتو گفتی كه شد كوه و بیشه روان اركان زمین از بار سلاح مواكب در تزلزل آمده سقف آسمان از زخم نعال مراكب بهسان هلال خم پذیرفت و لوای آفتاب اشراق به قرابلاق آمده به راه ایلان اوتی روان شد و منازل و مراحل پیموده آق سولات از فرّ نزول رایات ظفر آیات طراوت جنان یافت.
______________________________
(1). حاشیه نسخه ك، ف: «شاهرخیه را در قدیم فناكت میگفتهاند و از عبور لشكر چنگیز خان ویران شد.
آن حضرت در سنه 794 آن را عمارت فرموده حصاری استوار ساخت و اهالی آن حوالی را به آنجا آورده به امیرزاده شاهرخ ارزانی داشت و به شاهرخیه اشتهار یافت. ظفرنامه.» (ج 2 ص 451).
ص: 1033
بیت
زمین چند فرسنگ لشكر گرفتز لشكر جهان دست بر سر گرفت «1» اطناب سراپرده شاهی سر به عیّوق افراخته و از خیام گوناگون در آن هامون صد گنبد گردون ساخته بودند.
بیت
از خیمه و خرگاه تو گویی كه سپهریستپركوكب رخشنده همه كوه و بیابان و پیشتر به موجب فرمان قضا جریان در آن موضع از برای قشلاق قوریاها ساخته و عمارتها پرداخته بودند. چون موكب همایون با لشكری از حدّ قیاس بیرون به آنجا رسید هركسی به قوریای مناسب درآمدند. «2»
مصرع
هركس گرفت مسكن و مأوای خویشتن
و درین اثنا امیر سید خواجه شیخ علی بهادر از خراسان رسیده خبر سلامتی امیرزاده شاهرخ رسانید و آن حضرت امیر برندق را فرمود كه به جانب تاشكنت رفته برای لشكر ظفر شعار ترتیب تغار نماید و حكم همایون نفاذ یافت كه امرای تومانات و هزارجات و قشونات و صدجات از مردم خود باخبر بوده چنان سازند كه در آن راه جهت مایحتاج ضروری بازماندگی نباشد و چندین هزار خروار غلّه مقرّر شد كه به ارابهها برده در راه بكارند تا هنگام بازگشتن به كار آید و چند هزار شتر آبستن همراه بود كه اگر احتیاج شود شیر شتران مدد قوت لشكریان باشد.
مصرع
تا قوّت و قوت لشكری كم نشود ______________________________
(1). مصراع دوم در نسخه ك نیست.
(2). ظف: «شدت سرما با آنكه نصاب كمال داشت روز به روز میفزود، چون در آن سال، به حسب اتفاق، فصل شتا از معهود دیگر سالها خنكتر میگذشت: آفتاب عالمتاب از شرمساری اكثر اوقات در حجاب سحاب متواری بود و ابر با گریه و زاری در گوهر افشانی و كافورباری.» ج 2 ص 452
ص: 1034
ذكر جنبش رایات ظفر آیات از آق سولات
حضرت صاحبقران در میان زمستان كه آفتاب هنوز در اواخر جدی بود «1» و در آن ایام آخر قران علویین در مثلّثه هوایی در برج دلوروی نمود از آق سولات نهضت فرمود و از احوال راه و آب و هوا و هیمه و علف و سهل و جبل و بوادی و فیافی استفسار و استخبار نمود و منزل به منزل به طرق مختلف ثبت فرمود و عازم اترار گشته مصلحت چنان دید كه اوایل حوت از منزل اترار جنبیده یك ماهه علوفه اسبان بر پشت چهارپایان بار كنند تا اوّل نوروز كه موسم علف صحراست راه بسیار رفته باشند و فرمان شد كه امیرزاده خلیل سلطان كه با لشكرها در حوالی تاشكنت و شاهرخیه و سیرام قشلاق كرده بودند و همچنین امیرزاده سلطان حسین كه در طرف دشت قبچاق دریسی و صبران بود در اوایل حوت به جنبش درآیند و مجموع به جانب اردوی همایون توجه نمایند و موكب ظفرنشان از آق سولات روان شد. در موسمی كه كوه و صحرا لباس زنگاری بدل به كسوت سیمابی كرده بود و زرگر تقدیر رود سیحون را مانند سبیكه سیم گردانیده و صحن صحرا و روی دریا از بساطت برف سطح مستوی گشته بود.
نظم
هرگز كسی نداد بدین سان نشان برفگویی كه لقمهای است زمین در دهان برف
مانند پنبهدانه كه در پنبه تعبیه استاجرام كوههاست نهان در میان برف
______________________________
(1). ظف (به اختصار): «و شدت سرما به مرتبهای كه بسیاری از مردم و چهارپایان در آن راهها تلف شدند و بسی را دست و پای و گوش و بینی و دیگر اعضا بیفتاد. اكثر اوقات ابر آسمانوار كران تا كران افق كله بسته بود و برف قیروان قیروان زمین بر هم نشسته. چون داعیه احراز فضیلت غزو و جهاد در خاطر صاحبقران به غایت قوی بود، صبر نفرمود تا سورت برودت هوا بشكند.» (ج 2 ص 457).
ص: 1035
و در آن ایام عجزه و خدّام از شدت برودت هوا هلاك شده كبرا و عظما را اعضا سرما دریافت و از اوایل قوس تا اواخر حوت در گذرهای سیحون و جیحون لشكر و عرابه و كاروانی بر روی یخ میگذشتند و سیحون به نوعی بسته بود كه تا مقدار دو سه گز یخ را مغاك نمیكندند آب برنمیتوانستند داشت. سرمایی كه زبان در دهن بیسخن بفسراند و جنین را در شكم بیستم ضرر رساند معاینه شد.
رایات همایون از كنار سیحون روان شده فرمان فرمای ربع مسكون روز چهار شنبه دوازدهم رجب در اترار كه از آنجا تا سمرقند هفتاد و شش فرسنگ است سرای امیر بردی بیك برادر امیر شیخ نور الدین را به سعادت نزول مشرّف ساخت و در همان روز وصول، در سرای نزول، صورتی غریب روی نمود و آتش در سقف خانه فتاده مشتعل گشت و اگرچه فی الحال فرونشاندند امّا موجب مزید تفرقه خاطرها شد. چه در آن ایام بیشتر خواص و عوام خوابهای پریشان دیده هراسان بودند و از واقعه نزدیك رسیده میترسیدند.
نظم
از آنكه بود همه كار سلطنت به كمالكه آفتاب در اوج كمال یافت زوال و آن حضرت موسی ركمال را به راه (پیل) «1» فرستاد كه احتیاط كند كه میتوان گذشت و دیگری به طرف سیرام و عقبه قلان به همان مهم روان داشت و موسی ركمال بازآمده به عرض رسانید كه عبور مقدور نیست و دیگری نیز عود نموده عرضه داشت كه در عقبه دو نیزه بالا برف نشسته است و درین ولا، از جانب تغتمش خان كه از دیرباز در دشت و بیابان سرگشته و سرگردان میگشت، قرا خواجه نوكر قدیم او به درگاه جهانپناه آمد و به وسیله امرا مثل امیر بردی بیك و امیر شیخ نور الدین و امیر شاهملك و خواجه یوسف در مجلسی كه تایزی اغلن از نژاد اوكدای قاآن و تاشتمور «2» اغلن، از نسل جوجی خان، در طرف دست راست نشسته
______________________________
(1). در نسخ سفید و نانوشته مانده. تكمیل از ظفرنامه یزدی (ج 2 ص 459).
(2). ظف: باشتمور.
ص: 1036
بودند و شاهزادگان امیرزاده الغ بیك و امیرزاده ابراهیم سلطان و امیرزاده ایجل جانب چپ را آراسته بودند شرف بساط بوس یافت و به زبان اعتذار عرضه داشت كه توغتمش میگوید جزای خود دیدم و جفا كشیدم. اگر عنایت آن حضرت رقم رحمت بر جریده جریمه من كشد تا زنده باشم ممنون منّت بوده سر از ربقه طاعت و گردن از طوق اطاعت نپیچم. آن حضرت فرستاده را استمالت نموده فرمود كه بعد ازین یورش، به عنایت الهی، الوس جوجی را مسخّر ساخته به او سپارم و در خاطر خطیر عالمگیر صاحبقران چنان بود كه در آن زودی به عزم غزو كفّار از اترار عزیمت نماید و خواتین و شاهزادگان را كه ملازم بودند اجازت مراجعت فرماید و قرا خواجه را تحف و هدایا داده بازگرداند. اما در لوح تقدیر غیر آن نقشپذیر بود.
بیت
از تتق غیب قضا رو نمودنقش خیالی كه مصوّر نبود
ذكر وفات حضرت صاحبقران افیض علیه الغفران
قال اللّه سبحانه أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ «1» لوامع اشارات و سواطع بشارات از این كلام معجز نظام و خطاب كرامت انتساب چون آفتاب جهانتاب میدرخشد و پرتو انتباه بر پیشگاه خاطر آگاه میافتد كه خواص افراد انسانی كه به تشریف ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ «2» اختصاص یافتهاند و خلعت افتخارشان به طراز اعزاز چنان منصبی مطرّز و ممتاز آمده.
نظم
بر قدش آمده تشریف خلافت آریجامهای بود كه بر قامت او دوخته بود
______________________________
(1). سورة المؤمنون 115.
(2). ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ ... (سورة یونس 14).
ص: 1037
چنان باید كه پایه رفعت منزلت ایشان از آن بلندتر باشد كه میدان جولان یكران ظهور و اظهار و مكنت و اقتدار ایشان همین مرحله بسیار خار ناپایدار باشد كه نه از او امید وفا توان داشت و نه بر او رقم ثبات و بقا توان انگاشت.
نظم
گیتی كه اولش عدم و آخرش فناستدر حق او گمان ثبات و بقا خطاست
واثق مشو به عمر كه در خواب غفلت استآنكس كه چار بالش اركانش متكاست
مشكلتر اینكه گر به مثل دور روزگارروزی دو مهلتی دهدت گویی آن بقاست
از سنگ گریه بین و مگو كان ترشح استوز كوه نالهدان و مپندار كان صداست
وین آسمان كه جوهر علوی است نام اوبنگر چگونه قامتش از بار غم دوتاست پس مناسب سعت قابلیت و علوّ شان ایشان حظایر جنانی و منازل روحانی جاودانی باشد كه به فرموده فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ وَ أَنْتُمْ فِیها خالِدُونَ «1» ساختهاند و پرداخته و هرچند ارتحال ازین منزل پروحشت و ملال و انتقال به آن نزهتآباد قربت و وصال، عین سعادت است و اقبال. چه از تنگنای دنیا و تباهی به فضای جانفزای كُلٌّ إِلَیْنا راجِعُونَ «2» كه نامتناهی است باز میگردند و در دریای رحمت و رحمتی وَسِعَتْ كُلَّ شَیْءٍ «3» غریق نعمت و ناز میشوند.
______________________________
(1). سورة الزّخرف 71.
(2). الأنبیاء 93.
(3). الأعراف 156.
ص: 1038
نظم
به بحر مكرمتش هركه درّ ایمان یافتاگرچه غرق گناه است میرود به بهشت امّا بازماندگان را كه به واسطه حجاب ارتیاب از مشاهده انوار آن آفتاب غافلند نه چنان و چندان اضطراب میشود كه نهایت بیان به بدایت شرح شمهای از آن رسد.
القصّه حضرت صاحبقران بعد از یورش هفت ساله كه معظمات ممالك ربع مسكون را تسخیر و تصرّف نموده به مستقرّ دولت عود فرمود و هنوز پنج ماه تمام نگذشته بود كه به صدق همّت متوجه تدارك و تلافی جرایم و زلّات گذشته گشته خواست كه عنان اهتمام از صوب اغراض دنیوی برتابد و باقی عمر از برای عمر باقی دریابد.
بیت
دلا بكوش كه باقی عمر دریابیكه عمر باقی ازین عمر مختصر یابی و بدین نیّت عزم غزو كفّار جزم كرده متوجه غزای بتپرستان آن دیار شد.
مصرع
به نوعی كه مشروح مذكور گشت
و در اثنای آنكه خطه اترار از فروغ قبه چتر آفتاب نگار رشك طارم فیروزه حصار گشته بود، چهار شنبه عاشر شعبان عارضهای به ذات بزرگوار اسكندر روزگار، فریدون جهاندار، راه یافت.
مصرع
چه راه یافت كه ای كاش راه گم كردی
حرارت اشتداد یافته مؤدّی به مرض قوی شد و مزاج از جاده اعتدال عدول نمود و امراض مختلفه مخوفه جمع آمد كه از معالجه یكی دیگری قوی میشد. اطبّا از علاج عاجز گشتند. نه انواع معالجت نافع و نه موادّ امراض راجع شد. مرض چون
ص: 1039
اندوه خلایق استیلا یافت و ضعف قوّت گرفته قوّت ضعف پذیرفت. آن حضرت به یقین دانست كه حال دیگرست و گریبان جان در قبضه قضا و قدر. «1» نخست به تیغ توكّل قطع علایق خلایق كرد و به نیّت درست روی نیاز به درگاه خالق آورد و به طریق نصیحت و شیوه وصیت با خواتین و شاهزادگان و نویینان كه حاضر بودند فرمود كه ما را به نور یقین و دیده حقیقتبین روشن است كه ازین مرحله فانی به منزل باقی نقل خواهیم كرد و ازین غار مردمخوار به جوار ملك غفّار پیوست و الموت شریعة لكل وارد لا یطّلع علیه واحد الّا بعد واحد و از من به سبب تسخیر بلاد و دیار جرایم بسیار در وجود آمده امّا عرصه لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ «2» وسیع است و درگاه تُوبُوا إِلَی اللَّهِ «3» به غایت فسیح و توبه نصوح نموده فرمان فرمود كه مجموع آلات مناهی و ادوات ملاهی را در هم شكستند و فرمود كه میخواستم كه در تمشیت نیّت جهاد و تقویت عزیمت غزا، با ایل كفار و عناد، شروع نمایم. عمر وفا نكرد.
مصرع
و كم فی حجاب الارض من حسرات
و امید به رحمت آفریدگار واثق است و صبح امل صادق كه به اشارت با بشارت نیة المؤمن خیر من عمله از احراز آن مثوبت بینصیب نمانم. اكنون پناه به درگاه آله بردم و شما را به لطف او سپردم و روح مرا به فاتحة و تكبیر شاد گردانید و جان مرا به فریاد و فغان مرنجانید و فرزندان را فرمود كه در باب مصالح ممالك به اتفاق سعی نمایید و قبضه تیغ شجاعت را به دست جلادت محكم گیرید و از حال رعایا و زیردستان غافل مشوید و هرچه نه صفت نصفت و عدل داشته باشد به حوالی خاطر راه مدهید تا درین جهان شجره جهان كامی به آب نیكنامی نیكنامی باشد و
______________________________
(1). ظف: «و چون قوای دماغی از اول تا به آخر به سلامت بود، چنانچه به نفس مبارك با وجود زحمتی چنان به پرسش احوال لشكر و نسق آن مشغول میشد، به رأی صایب دریافت كه مرض قابل علاج نیست. دل بر وقوع حادثه ضروری نهاده ...» (ج 2 ص 465).
(2). سورة الزّمر 53.
(3). التّحریم 8.
ص: 1040
در آن جهان ثمره تُؤْتِی أُكُلَها كُلَّ حِینٍ «1» گرامی آید و فرزند ارجمند پیر محمد جهانگیر را قایم مقام خود گردانیدم كه تخت سمرقند در تحت فرمان او باشد. باید كه به اتفاق در تقویت و تمشیت او كوشید تا سعی چندین ساله من ضایع نشود.
شاهزادگان و نویینان از استماع این سخنان در اضطراب افتادند و دل از جان برداشته آب حسرت از دیده حیرت گشادند و چهره خونین بر زمین نهاده. به زبان عجز عرضه داشتند كه جان ما همه فدای یك ساعت زندگانی آن حضرت باد تا نفسی در تن و رمقی از جان باشد طریق خدمتكاری مسلوك داریم و وظیفه جانسپاری به جا آریم.
چون این وصایا به انتها رسید، آن حضرت عازم ضیافت خانه وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلامِ «2» شده در خطه اترار كه سرحد منزل دار القرار بود آن حضرت را فواقی عظیم روی نمود «3» و حفّاظ و موالی به تلاوت كلام مجید و تكرار كلمه توحید قیام نموده میان شام و خفتن قوّت حاسّه و نفوذ روح طبیعی در مجاری عروق و اعضا به نفاد پیوست و ودیعت حیات را بازداد و بلبل گلستان جان را به گلشن علوی فرستاد و ازین سرای سپنج و منزل عنا و رنج به ریاض انس و حدایق قدس خرامید. إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. «4»
نظم
دریغ آن شهنشاه صاحبقرانجم تاجبخش ممالك ستان
دریغ آنكه دیگر نبیند سپهرنظیرش در آئینه ماه و مهر
______________________________
(1). سورة ابراهیم 25.
(2). یونس 25.
(3). ظف: «و با آنكه در بیرون حفاظ و موالی به ختم قرآن مشغول بودند، اشارت علیه صدور یافت كه مولانا هبة اللّه پسر مولانا عبید اللّه به اندرون آید و در بالین به تلاوت كلام مجید و تكرار كلمه توحید مواظبت نماید.» (ج 2 ص 468)- فواق به معنای سكسكه است.
(4). البقرة 156.
ص: 1041
و این واقعه قامعه شب چهار شنبه هفدهم شعبان «1» وقوع یافت.
بیت
همه عالم چو سر به سر بگرفترفت تا عالمی دگر گیرد و شعرا تاریخ واقعه را به انواع نظم كردهاند. مولانا بهاء الدین جامی گوید:
نظم
سلطان تمور آنكه چرخ را دل خون كردو ز خون عدو روی زمین گلگون كرد
در هفده شعبان سوی علیین تاختفی الحال ز رضوان سر و پا بیرون كرد «2» دیگری گوید:
بیت
شهنشاهی كه مأوایش بهشت جاودان آمد«وداع شهریاری» «3»كرد و تاریخش همان آمد مولانا علی بدر الدین هروی گوید:
______________________________
(1). ظف: «سنه سبع و ثمانمایه هجری اتفاق افتاد، موافق چهاردهم اسفند ارمذ جلالی سنه ست و عشرین و ثلاث مایه كه آفتاب به هشتم درجه حوت رسیده بود.» (ج 2 ص 469).
(2). سر «رضوان» یعنی حرف راء و بای آن حرف «ن» است كه چون برابر عددی آن را از مجموع عددی رضوان كم كنند عدد 807 به دست میآید.
(3). برابر است با 807.
ص: 1042
نظم
میر اعظم تمور خان ز جهانرفت سوی بهشت و تخت بهشت
قبر او شد بهشت و تاریخشسر قبرش نموده است و «بهشت» «1»
باد قایم مقام او بر تختشاهرخ خسرو فرشته سرشت و عمر آن حضرت هفتاد و یك سال «2» بود و مدت سلطنت به استقلال سی و شش سال و سی و شش پسر و پسرزاده چنانچه شرح داده شود ان شاء اللّه تعالی [وحده العزیز]. «3»
ذكر وقایع كه بعد از انتقال صاحبقران مغفرت مآل به ظهور آمد و شرح مصیبت
راه نفسم بسته شد از آه جگرتابكو همنفسی تا نفسی رانم ازین باب
جز ناله كسی همدم من نیست درین غمجز سایه كسی محرم من نیست ز احباب
گرم است دمم چون نفس كوره آهنتنگ است دلم چون دهن كوزه سیماب شرح این داستان جانسوز كه صریر قلم در ضمیر نمیآورد به كدام زبان تقریر توان كرد و عرض این واقعه غماندوز كه صفیر رقم از تحریر آن دم نمیزد
______________________________
(1). بهشت از لحاظ حساب جمل برابر است با 707 و چون با سر قبر یعنی حرف ق (- 100) جمع كنند حاصل میشود 807.
(2). ف: هفتاد و دو سال- ظف: «سن مبارك آن حضرت به هفتاد و یك سال رسیده بود، موافق عدد الم كه صدر اعظم سوره كریمه قرآنی است.»
(3). فقط در نسخه س.
ص: 1043
چهسان به ادا رساند. قلم گو خون گری، اگر بعد از وقوع این حادثه عمر كاه او را روی كاغذ باید دید و كاغذ گو روی به دوده اندوده خاك بر فرق ریز، اگر بعد ازین واقعهاش صریر قلم باید شنید. زبان به ناله و افغان سزاوار، اگر به ادای حروف و كلمات پردازد و دل به غصه جان گسل ارزانی، اگر بعد از مشاهده این حال جز فكر مآل سمیر ضمیر سازد.
شعر
آبی كجاست كاتش این غم جگر بسوختوین برق جانگداز همه خشك و تر بسوخت
مرغ سپیدهدم كه خبر دادی از سروراكنون نمیدهد مگرش بال و پر بسوخت از هول واقعه صاحبقران مغفور، صدای نفخه صور در جهان پیدا شد و علامت قیامت آشكارا گشت. صیحه صبح روز محشر و فزع اكبر در عالم اصغر برخاست. ندبه و نفیر و نوحه میر و وزیر گوشواره كنگره كیوان آمد. چتر عقاب سیما را، كه با شهباز سدره و طاوس فردوس سر فرونمیآورد، پیرایه زاغ ماتمزده دادند.
تاج با ابتهاجش، چون از سر حسرت دور افتاده بود، مانند خلخال خوبان در پای افكندند. مراكب جنایب «1» را دنبال بریدند و نیل مصیبت بر یال پاشیدند. زینها كه به عقود ستاره جوزا و عنقود ثریّا مرصّع و ملّمع بود باژگونه نهادند. فیلان خاص را چون فیل شطرنج گوش شكافتند و علمهای سروآسا را بهسان درختان در آب نگونسار ساختند. خواتین زهره جبین را بغتاقوار در گوهر اشك حسرت و یاقوت خون دل گرفتند. ماهرویان چون شب پلاس پوشیدند و روز آن بود و خورشید عارضان چون سایه بر خاك نشستند و جای آن داشت. شاهزادگان افسر پادشاهی از تارك انداخته و خلعت شكیبایی قبا ساخته و آغایان رویها خراشیده و مویها بریده و امرا
______________________________
(1). جمع جنیبت به معنای یدك و به اصطلاح آن زمان كوتل.
ص: 1044
گریبان جان دریده و در خاك و خون طپیده فلك نیز به چشم ابر در گریه و زاری و لباس سوگواری در عین بیقراری بود و هنگام آنكه صبح از سوز آن واقعه جامه جان چاك زده آتش اندوه در زوایای افلاك میزد، مراسم تجهیز و تكفین و حنوط و تابوت و غسل به موجب شرع به جای آوردند.
مصرع
تابوت جای و جامه كفن لطف حقپناه
و امرا مثل بردی بیك ساربوقا و برادر او شیخ نور الدین و شاهملك و خواجه یوسف و باقی خواصّ عهد كرده سوگند خوردند كه متّفق بوده در جمیع امور به تخصیص وصایای صاحبقران مغفور یك جهت باشند و امرا به مشورت آغایان، قاصد پیش امیرزاده خلیل سلطان به تاشكنت فرستاده از وقوع واقعه خبر دادند و به جانب یسی و صبران كس فرستاده امیرزاده سلطان حسین را طلب داشتند و نمودند كه مرض حضرت قوی شده با معدودی متوجه گردد و نوشته به جانب غزنین روان داشته امیرزاده پیر محمد را از واقعه هایله وقوف داده وصیت «1» ولایت عهد و قایم مقامی بازنمودند تا روان به تختگاه سمرقند شتابد و به شاهزادگان و حكام كه در ممالك بودند مكاتیب ارسال نمودند و شرح واقعه اعلام كردند. قاصدی به هرات «2» و دیگری به آذربایجان و یكی به بغداد و چند كس به عراق عجم و فارس فرستادند و سفارش نمودند كه از حدود مملكت خود خبردار بوده به هیچحال اهمال نورزند تا بقیه مفسدان كه سالهاست كه انتظار چنین روزی میبرند خیال محال در دماغ نیارند.
ذكر نقل نعش مورد الأنوار از اترار به جانب سمرقند جنت مانند
شاهزادگان و امرا شب پنج شنبه هیژدهم ماه مذكور تابوت صاحبقران
______________________________
(1). ظف: «بر حسب وصیت هندوشاه خزانچی به غسل مشغول شد و مولانا قطب الدین صدر به تعلیم آن شغل مشروع و واجبات و سنن آن و تلاوت دعوات و آیات قرآن قیام نمود.» (ج 2 ص 472).
(2). ظف: «شیخ تمور قوچین به صوب هرات متوجه امیرزاده شاهرخ شد و علی درویش كه به سگ بچه اشتهار یافته بود به جانب تبریز پیش امیرزاده عمر شتافت.» (ج 2 ص 473).
ص: 1045
مغفور را مصحوب امیر خواجه یوسف و جمعی خواص به سمرقند فرستادند و مبالغه كردند كه در راه نیكو برخبر باشند و ایشان در صحبت نعش او كه روزگار بدل ركاب و رخش او روان كرده بود روان شدند و در اتمام آن شغل خطیر به جان كوشیده شب دوشنبه بیست و دوم شعبان در داخل سمرقند درآورده همان شب به آیین شرع مطهّر در گنبد خاص مدفون شد.
شعر
ما كنت احسب قبل دفنك فی الثّریان الكواكب فی التّراب تغور و از بردن جنازه باز جراحت مصیبتزدگان تازه شد و از چشمها چشمههای خون روان آمده زمین و زمان پرناله و افغان گشت.
بیت
ز فریاد و افغان جهان جوش كردز كوكب فلك پنبه در گوش كرد و چون غلغله آن ولوله ساكن شد، امرا مشورت نموده صلاح چنان دیدند كه حضرات عالیات سرای ملك خانم و تكل خانم و تومان آغا را، با بعضی شاهزادگان، پیشتر به سمرقند فرستند و ایشان در عقب محّفه روان شدند و امرای كبار هنوز داعیه یورش خطای و عزم غزو كفار داشتند و از اجتماع لشكر بسیار و اتفاق بهادران نامدار و نبردآزمایان تیغگذار كه هریك خود را ثانی سام سوار و ثالث رستم و اسفندیار میپنداشتند به قلم تدبیر رقم تسخیر آن ممالك بر لوح خیال مینگاشتند و نمیدانستند كه هرتیر كه از شست تقدیر گشاد نیابد، هرگز بر نشانه غرض و هدف مقصود نیاید.
درین ولا، شعبدهباز سپهر بازیی برانگیخت كه آن منصوبه بكلی از هم فرو ریخت و آنچنان است كه چون خبر واقعه صاحبقران سعید به امیرزاده
ص: 1046
سلطان حسین رسید، عرق بداندیشی و فتنهانگیزی كه در جبلت او سرشته بود- و شرح شمهای از آن در یورش شام مشروح است- بازچنین وقتی به حركت آمد و لشكر دست چپ كه با او بودند پراكنده ساخته و با هزار سوار دو اسبه تاخته از آب خجند گذشته متوجّه سمرقند شد به امید آنكه اهالی آن را فریب داده به شهر درآید و ایلچی كه به طرف او رفته بود
مصرع
بازآمده این خبر رسانید
امیر شیخ نور الدین و امیر شاهملك از حركت ناصواب او خبر یافته مكتوبی پیش امیر ارغونشاه كه ضابط سمرقند بود فرستادند و او را از مخالفت او خبر دادند و مبالغه نمودند كه احتیاط كرده او را در شهر نگذارد و اگر تواند او را گرفته نیك نگاه دارد و پیش حضرات عالیات نیز عرضه داشت روان كرده و عصیان او را اعلام نموده مصلحت چنان دیدند كه هرجا رسیده باشند توقّف نمایند تا بندگان از عقب رسند و همچنین پیش امیرزاده خلیل سلطان و امرای بزرگ ایلچی و نامه روان كردند و شرح مخالفت امیرزاده سلطان حسین و فسخ یورش خطا بازنمودند و امرا از اترار به عزم سمرقند كوچ كرده امیر بردی بیك همانجا توقف نمود و در حین عبور امرا از سیحون یخ شكسته سه شتر خزانه با بار زر در آب فرورفت. گفتی یخ موقوف گذشتن ایشان پای ثبات فشرده بود و سر تا پای فسرده «1» و از آنجا شبگیر كرده سحرگاه به حضرات عالیات ملحق شدند و از غرایب احوال آنكه امیرزاده خلیل سلطان پیش از رسیدن ایلچی امرا خبر یافته بود كه امیرزاده سلطان حسین لشكر پریشان ساخته با جمعی متوجّه سمرقند شد و از استماع این خبر شاه و سپاه بیطاقت گشتند و چاره آن دانستند كه امیرزاده خلیل سلطان را به پادشاهی برداشتند.
______________________________
(1). ظف: «از لطایف اتفاقات آنكه چون شاهزاده مشار الیه با امرا و لشكر از سیحون عبور نمودند، در زمان یخ بشكست چنانچه سه شتر خزانه با بار زر در آب فرورفت. گویی یخ موقوف گذشتن ایشان پای ثبات فشرده بود.» (ج 2 ص 484).
ص: 1047
ذكر مشورت كردن امرا و نویینان و اتفاق نمودن بر سلطنت امیرزاده خلیل سلطان
چون ملك ممالكبخش تعالی و تقدس در ازل، خاتم عدل و صارم فضل به یسار و یمین با یمن و یسار، حاتم آخر زمان، شاه و شاهزاده نصیر الحق و الدّنیا و الدّین خلیل سلطان بهادر مقرر گردانیده و صدای سلطنت او را به مسامع جهانیان رسانیده بود لشكرها كه جهت یورش خطا ملازم ركاب سعادت انتساب او در تاشكنت قشلاق میكردند، صواب آن دیدند كه او را به پادشاهی بردارند. «1» امیرزاده احمد عمر شیخ و امیر خدای داد حسینی و امیر یادگار شاه ارلات و امیر شمس الدین عباس و امیر برندق و باقی امرا ترك و تاجیك و عراقی و رومی زانو زده به لغات مختلف و دلهای متفق او را دعا گفتند و او امیرزاده محمد جهانگیر را كه فرزند امیرزاده محمد سلطان و برادرزاده امیر پیر محمد ولی عهد بود به خانیّت قبول كرد و خود بر مستقر دولت و مسند سلطنت متمكن گشت. خورشید دولت همایونش بر اقطار آن دیار تافت و خاتم ملك و دین به نگین تمكین او آرایش یافت. منابر اسلام به ذكر القاب او رفعت گرفت و منشور دولت او به قلم عنایت ازلی طغرای تؤتی الملك من تشاء پذیرفت و چون امیر شیخ نور الدین و امیر شاهملك كه ملازم خواتین و شاهزادگان بودند در اثنای راه، خبر بیعت امرا در تاشكنت با امیرزاده خلیل سلطان شنودند، «2» نامهای مشتمل بر سرزنش به جانب ایشان ارسال نمودند. مضمون آنكه صاحبقران مغفور فرموده كه قایم مقام او امیرزاده پیر محمد جهانگیر باشد و ما عهد و
______________________________
(1). ظف: «بیآنكه كس بفرستند و با شاهزادگان و حضرات عالیات و امیر شیخ نور الدین و امیر شاه ملك و نزدیكان صاحبقران مشورت كنند و از ایشان رخصتی طلبند، امیرزاده خلیل سلطان را به پادشاهی برداشتند.» (ج 2 ص 484).
(2). حاشیه نسخه ك: «و چون با شاهزادگان و حضرات عالیات و امیر شیخ نور الدین و امیر شاه ملك و باقی انچكیان مشورت نكردند و رخصت نطلبیدند، ایشان بكلی رنجیدند. ظفرنامه.» من این عبارت را در ظفرنامه یزدی نیافتم.
ص: 1048
پیمان كردهایم كه روی از متابعت او نگردانیم.
نظم
ما سر از عهد شهنشاه جهان كی پیچیمبرهمانیم كه بودیم و همان خواهد بود و از شما غریب است كه از سخن و صواب دید ولینعمت تجاوز نمایید و در واقعهای چنین، رقم كفران نعمت بر صفحه حال خود كشیده و نقش این عار بر بیاض و سواد لیل و نهار به تمادی روزگار ماند. اگر نادانی بر امثال این حركات اقدام نمودی شما كه اعقل النّاسید بایستی كه او را منع فرمودید. زنهار كه با ناراستان همداستان مباشید و چهره عهد قدیم را به ناخن بیوفایی مخراشید و نامه را مهر كرده مصحوب ایوك چوره فرستادند و چون نامه به امرا رسید و مضمون معلوم شد از كرده پشیمان گشتند. امّا چون اختیار از دست رفته بود، فایده نداد.
مصرع
الآن قد ندمت و ما ینفع النّدم
ذكر آمدن امیر برندق از تاشكنت و آوردن مكاتیب
در اثنای آنكه شاهزادگان و حضرات عالیات و امرا به آق سولات فرود آمدند، امیر برندق بن امیر جهانشاه از طرف تاشكنت رسید و مراسم سوگواری و گریه و زاری به جای آورده با امیر شیخ نور الدین و امیر شاهملك در خلوتی درآمدند و مكاتیب امیر خدای داد و امیر شمس الدین در میان آورده مضمون سخن آنكه ما این كار برای صلح ملك و ملّت كردهایم. چه واقعهای هولناك بود. ترسیدیم كه فتنهای روی نماید كه در آیینه خیال نبوده باشد و خواستیم كه سری پیدا شود تا كسی را مجال گردنكشی نماند و سلطنت درین خاندان بپاید و جهان به هم برنیاید.
مصرع
صلاح كار جهان را درین گمان بردیم
و گمان آن بود كه شما نیز با این مصلحت موافق باشید. اكنون كه وصیّت
ص: 1049
صاحبقران مغفور غیر این است، ما تا زنده باشیم از فرموده آن حضرت تجاوز نخواهیم نمود و در امضای وصایای او به جان خواهیم كوشید و امیر شیخ نور الدین و امیر شاهملك امیر برندق را گفتند ما باری خلاف فرموده سلطان مغفور جایز نخواهیم داشت و انقیاد امیرزاده خلیل سلطان مقدور ما نیست. امیر برندق رای ایشان را پسندیده، در حضور شاهزادگان، با ایشان عهد كرد كه از مضمون وصیت درنگذرد و ازین جانب باز به امیر خدای داد و امیر یادگار شاه ارلات و شمس الدین عباس و باقی سرداران نامهها نوشتند. مضمون آنكه از حقوق پادشاه سعید یاد آورید و هنوز كه عزای او برطرف نشده فرموده او را دیگر مسازید و دامن عرض خود را به عاری میالایید كه به هیچ آب پاك نشود.
بیت
عاری كه كند دامن عرض آلودهصد بار به آب اگر بشویی نرود و نوشتهها را در صحبت امیر برندق فرستاده پیغام دادند كه این خطا را تدارك نمایند و همه در مقام متابعت وصیت ولینعمت آیند «1» و درین باب عهدنامهها نوشته فرستید چنانچه در سمرقند به ما رسد تا پیش شاهزاده ولیعهد فرستیم و امیر برندق روان شده شاهزادگان و حضرات و امرا كوچ كردند. امیرزاده الغ بیك و امیر شاهملك، با سپاه مكمل، به جانب دست راست راه روان شدند و امیرزاده ابراهیم سلطان و امیر شیخ نور الدین با جمعی آراسته به طرف دست چپ راه عزیمت نمودند و هردو شاهزاده یازده ساله بودند و امیرزاده الغ بیك به چهار ماه و بیست روز بزرگتر بود.
______________________________
(1). ظف (به اختصار): «جمله یك جهت بر حسب فرموده ولینعمت دل بر متابعت امیرزاده پیر محمد بندید و نوعی سازید كه امیرزاده خلیل سلطان نیز سر اطاعت درآورد و همه درین باب عهدنامهها بنویسید و بفرستید ...» (ج 2 ص 488).
ص: 1050
[و چون منازل پیموده به موضع قرجق رسیدند، صواب چنان دیدند كه امیر شاهملك از پیش روان شد و] «1» چون به سمرقند رسید ارغونشاه دروازهها بسته بود و حصار استوار كرده چه امیرزاده خلیل سلطان نوازش نامهای به او فرستاده بود و سفارش نموده كه امیر شیخ نور الدین و امیر شاهملك را در شهر مگذارید و اختیار نگه دارید. امیر شاهملك از دروازه شیخزاده كه بر سر راه است به دروازه چهار راهه رفت كه امیر خواجه یوسف و ارغونشاه و دیگر سرداران آنجا بودند. ارغونشاه در نگشاده گفت به موجب وصیّت صاحبقران مغفور، امیرزاده پیر محمد ولیعهد است.
هرگاه تمام پادشاهزادگان و امرا جمع آمده ولیعهد را به پادشاهی بردارند من در گشاده شهر تسلیم نمایم. امیر شاهملك دانست كه آن تركماننژاد به وعدهها فریفته شده در نخواهد گشاد و سخن فایده نخواهد داد. عنان برتافته گریان گریان بازگشت و به شاهزادگان و حضرات رسیده آنچه دیده و شنیده بود بازنمود و جراحت آن مصیبتزدگان تازه شده آتش آن حالت داغ حسرت بر دلها نهاد و بسیار گریستند.
مصرع
سرشك اینچنین روز آید به كار
و بعد از آن مصلحت در آن دیدند كه عازم بخارا شوند و بازگفتند امیر شیخ نور الدین به سمرقند رود و آن بیعاقبتان را نصیحت كند شاید كه قبول افتد و امیر شیخ نور الدین غرّه رمضان «2» از علیاباد كه از قرای سغد كلان است به تعجیل روان شده به دروازه چهار راهه آمد و هرچند شهریان را نصیحت كرد مفید نیفتاد. از اسب فرود آمد و از پل گذشته بر در دروازه بایستاد و گفت بازیچه قصهای نیست [كه پیش آمده است. مرا تنها در شهر گذارید تا به حضور سخن گفته صلاح و فساد این كار بازبینیم] «3» و چون به هیچوجه سخن اثر نمیكرد به ضرورت به علیاباد بازآمد و صورت حال بازگفت:
______________________________
(1). ك ندارد- ظف: «امیر شاه ملك بر حسب صواب دید همگنان از پیش براند.» (ص 489).
(2). ظف: «امیر شیخ نور الدین همان روز سهشنبه كه غرّه ماه مبارك رمضان بود.» (490).
(3). ك ندارد.
ص: 1051
مصرع
نادان گمان مبر كه نصیحت كند قبول
تتمه داستان امیر برندق كه به جانب تاشكنت رفته بود
چون امیر برندق با نوشتههای امرا به تاشكنت رسید و مكاتیب رسانید، امرا مضمون نامهها معلوم كرده همه را مسلّم داشتند و از بیعت پشیمان گشته به زبان اذعان گفتند كه سریر سلطنت كسی را رسد كه صاحبقران مغفور او را ولیعهد ساخته و ما برآنیم و هرگز از آن رو برنگردانیم و مجموع عهدنامه نوشتند و همهكس مهر خود بر آن نهاد و امیرزاده خلیل سلطان به حكم وقت بر آن رضا «1» داد و عهدنامه را مهر كرده اتلمش را به رسالت فرستاد. «2» امّا همگی همای همّت او در هوای سلطنت پرواز میكرد و مرغ روحش در فضای سودای مملكت پر بازداشت و بعضی امرا نیز با سرّ ضمیرش همراز بودند. «3» تا عاقبت او را بر آن داشتند و صورت این معنی بر لوح خاطرش نگاشتند كه در سمرقند بر سریر سلطنت میباید نشست و گنجها را گشاده خاصّ و عامّ را به انعام و اكرام چاكر و غلام میباید ساخت و به چستی و چالاكی این كار بزرگ را از پیش برد.
بیت
از سستی و كسالت كاری نمیگشایدآری طریق دولت چالاكی است و چستی
______________________________
(1). ظف: «به حكم ضرورت به آن رضا داد، بیخواست و عهدنامه را به خط و مهر بیاراست.» (ص 491).
(2). ظف (به اختصار): «اتلمش را هنگام توجه طلب داشت و گفت امیرزاده پیر محمد را نیازمندی ما عرضه داشته بگوی كه ما به اخلاص هواخواه شماییم و بر حسب وصیت صاحبقران شما را قایم مقام آن حضرت میدانیم. بنابر مصلحت وقت این سخنان به زبان میگفت.»
(3). ظف: «بعضی امرا نیز با اندیشه درونی او همراه بودند و جمعی كه اسمی و رسمی نداشتند و از نو پیش او راه یافته به آرزوی امارت و بزرگی گاه و بیگاه شعله سودای او را به دم و وسوسه و فریب تیز میكردند ....» ص 492- 491.
ص: 1052
و فرصت غنیمت میباید دانست كه اگر فوت شود به صد قرن بازنتوان یافت.
بیت
گو غنیمت شمر این وقت و ببر كار از پیشكه به صد قرن چنین وقت دگر نتوان یافت و خاطر بر آن اندیشه قرار داده عازم سمرقند شد و نزدیك سیحون مقرّر فرمود كه امیر برندق با لشكر دست راست از پلی كه به كشتی در بالای شاهرخیه بستهاند بگذرد و بعد از آن شاهزاده عبور نماید و متعاقب امیر خدای داد و امیر شمس الدین و باقی امرا روان شوند و امیر برندق پیش ازین، با امیر خدای داد و امیر شمس الدّین به رسم مشورت در میان نهاده بود كه چون با شاهزادگان و امیر شیخ نور الدین و امیر شاهملك عهد كردهام در عقب ایشان خواهم رفت و امرا سخن او را پسندیده گفتند ما نیز با امیرزاده خلیل سلطان موافقت نداریم و بر آن عزمیم كه ازو برگشته به طرف آجق فركت رویم و امیر برندق با ایشان قرار داد كه در حوالی تاشكنت توقّف نمایند تا هرچه واقع شود اعلام نماید.
ذكر مخالفت امرا و نویینان با امیرزاده خلیل سلطان
امیر برندق و رستم طغای بوقا و عبد الكریم حاجی سیف الدین از پل گذشته و جسر بریدند تا كسی از آب سیحون روان نگذرد و آلات پل بستن را پریشان كردند و عازم سمرقند شدند كه به شاهزادگان و امرا رسند و امیر خدای داد و امیر شمس الدین با لشكرهای خود به جانب آجق فركت «1» رفتند و امیرزاده خلیل سلطان از اینحال خبر یافته به كنار آب رسید و فرمود كه جسر بستند و روز دیگر با تمام لشكر
______________________________
(1). ظف: فركنت.
ص: 1053
عبور نمود و امیر برندق، در اثنای راه، دانست كه امیر شاهملك به سمرقند رفته «1» و او را راه ندادهاند. فی الحال بازگشته متوجّه امیرزاده خلیل سلطان شد و از شكستن پیمان كه شیوه مردان و شیمه خردمندان نیست اندیشه نكرد و امیر رستم طغای بوقا ازو جدا شده در علیاباد به ملازمت شاهزادگان و امرا رسید و خبر بازگشتن امیر برندق به عرض رسانید و امیر برندق شرمنده و منفعل به موكب امیرزاده خلیل سلطان پیوست و عذرخواهی نموده بیعت تازه كرد و شاهزاده به قصد سلطنت و تلاش مملكت عازم سمرقند شد و عهدنامهای كه در باب متابعت امیرزاده پیر محمد نوشته بودند نابوده انگاشت «2» و چون امیر شیخ نور الدین و امیر شاهملك این خبر شنیدند، بیشتر از پیشتر ملول و محزون گردیدند و نالههای حزین از دلهای خونین بركشیدند و گوهر اشك به الماس مژه میسفتند و به گریه و زاری میگفتند كه این درد چگونه توان نهفت و این سخن چهسان بازگفت كه جمعی را كه تاب آفتاب عنایت پادشاه مغفرت پناه ذرّهسان از خاك راه برداشته و سالها سایه همایون بر تربیت احوال ایشان گماشته، درین فرصت كه او درگذشته، و هنوز از واقعه او چندان نگذشته، حقوق نعمت او را نابوده انگارند و وصیت او را به هیچ بردارند.
جای آن است كه كوه سنگدل زار بنالد و از آسمان سنگ بارد. ما باری به لطف الهی امیدواریم كه تا جان در تن داریم از فرموده او تجاوز ننماییم و از عهده وصایای او حسب المقدور بیرون آییم و اللّه الموفّق.
ذكر توجّه شاهزادگان به جانب بخارا و عزیمت حضرت عالیات به طرف سمرقند
امیر شیخ نور الدین و امیر شاهملك با حضرات عالیات مشورت نموده
______________________________
(1). ظف: «جلال باورچی كه هنگام مراجعت امیر شاه ملك از سمرقند، از قیتول حضرات و شاهزادگان گریخته پیش امیرزاده خلیل سلطان میرفت در آنجا با او دچار خورد و قصه رفتن امیر شاه ملك به سمرقند و راه ندادن ارغونشاه او را به شهر با او بگفت.» ج 2 ص 493
(2). ظف: «به قصد سلطنت و تلاش مملكت روی غرور به سمرقند نهادند.» (ج 2 ص 494).
ص: 1054
مصلحت آن دیدند كه ملازم شاهزادگان عازم بخارا شوند و حضرات عالیات به جانب سمرقند روند و برین یراق اتفاق نموده جمعی خواصّ صاحبقران مغفور را حاضر ساخته با ایشان نیز مشورت كردند و گفتند همه را معلوم است كه راه و رسم ما پیش پادشاه مغفور از دیگران زیادت بود و اگرچه بعد از واقعه آن حضرت ما را اختیاری نمانده و كسی پیش ما نمیآید، ما دست از پیمان و دل از فرمان او بر نخواهیم داشت و تا رمقی از حیات باقی است طریق وفا مسلوك خواهیم داشت و اكنون ما عازم بخارا شده حضرات عالیات به سمرقند میروند. شما كه نزدیكان آن حضرت بودید درین قضیه چه میگویید. ایشان با دل افكار و چشم اشكبار زار زار گریه بسیار كردند و گفتند «1» ما كمر متابعت شما به اخلاص بستهایم و هرچه از دست ما آید به جان خواهیم كوشید و اصول آن زمره حقشناس اتلمش و توكل قرقرا و حسن جغداول و ارسلان خواجه ترخان و استوی و شمس الدین اكالغی و موسی ركمال [و بستوی] «2» و وفادار بودند.
بیت
هزار آفرین بر چنین بنده بیشكه باشد وفادار مخدوم خویش و بعد از عزم جزم به جانب بخارا، شاهزادگان امیرزاده الغ بیك و امیرزاده ابراهیم سلطان، پنج شنبه سیوم رمضان، در علیاباد حضرات عالیات را وداع كردند و جراحت مصیبت بازتازه شد. جویهای خون از دیدهها روان شد و حالتی روی نمود كه از تحریر آن بیم است كه آتش در خامه گیرد و از تقریرش وهم آنكه پیوند جان و تن جدایی پذیرد. سرای ملك خانم و تومان آغا چندان دست بر سر و روی زدند كه جراحات بسته به تازگی خسته شد و سیلاب اشك با خوناب جراحت آمیخته گشت
______________________________
(1). ظف: «كه ما را غیر از انقیاد فرمان صاحبقران اندیشه دیگر نیست. چون رای شما امضای وصایا و اتمام فرموده آن حضرت است كمر متابعت و موافقت شما به اخلاص بسته ...» (ج 2 ص 497).
(2). ظف: بستری.
ص: 1055
و شاهزادگان را كنار گرفته و به عنایت پروردگار سپرده سوار شدند و امیر شیخ نور الدین و امیر شاهملك، در ركاب سعادت انتساب آن دو گوهر عالیشان متعالی مكان، روان شدند و رستم طغای را پیشتر به بخارا فرستادند.
ذكر رسیدن حضرات عالیات به سمرقند و تعزیت داشتن
حضرات عالیات و باقی شاهزادگان امیرزاده بایقرا و امیرزاده ایجل و امیرزاده سعد وقاص و امیرزاده سیورغتمش و غیرهم از علیاباد كوچ كرده با طوق و طبل خانه «1» عازم سمرقند شدند و لباس تعزیت پوشیده نوحهكنان و گریان به دروازه چهار راهه رسیدند و آن روز اندرونیان، از خبث درون، در نگشادند و توهّم به خود راه داده ایشان را راه ندادند و آن شب در باغ امیرزاده شاهرخ، كه نزدیك دروازه چهار راهه بود، با خاطری پریشان از غبن بداندیشان گذرانیدند.
بیت
روز دیگر كه باز چرخ بلندپرتو مهر بر جهان افكند حضرات به شهر آمده در خانقاه امیرزاده محمد سلطان كه مرقد مغفور «2» آنجا بود نزول فرمودند و مراسم عزا آشكارا ساخته سرها گشاده و مویها كنده و رویها خراشیده و خود را در خاك افكنده ولوله در جهان انداختند و امیرزاده محمد جهانگیر كه در شهر بود و دیگر شاهزادگان و امرا و اعیان مملكت، مثل امیر سید شریف جرجانی و خواجه عبد الأول و خواجه عصام الدین و امیرك دانشمند، مجموع تغییر لباس كرده حاضر شدند و تمام بازارها بسته «3» زبان به فریاد و فغان
______________________________
(1). ظف: «با طوق و طبل خانه صاحبقران مغفور.» (ج 2 ص 499).
(2). یعنی گور امیر تیمور.
(3). ظف: و تمامی اهالی بازارها بسته ... (ج 2 ص 500).
ص: 1056
گشادند و بسیاری رویها سیاه ساخته و نمدها در گردن انداخته «1» صورتی روی نمود كه گفتی هنگام وقوع فزع اكبر بود.
بیت
عالمی مرد و زن به ماتم شاههمه چون ماه در لباس سیاه و الحق جای آن بود كه از دود آه جهان كبود و سیاه گردد.
بیت
افلاك را پلاس مصیبت بساط گشتو اجرام را وقایه ظلمت حجاب شد امّا چون فرمان قهرمان كُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ «2» به عنوان كُلُّ شَیْءٍ هالِكٌ «3» جاری است بر كبیر و صغیر و عالی و دون إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. «4»
مصرع
آری بود رضا به قضا كار كاملان
و اللّه المستعان.
ذكر تتمه داستان شاهزادگان و امرا به جانب بخارا
شاهزادگان و امرا كه عازم بخارا شده بودند، نزدیك حصار، دبوسی رسیده «5» قاصدی از طرف سمرقند آمد و از خواجه یوسف و ارغونشاه نامه آورد مشتمل بر سلام
______________________________
(1). ظف: «خانزاده و رقیه خانیكه و خواتین شاهزادگان و امرا كه در شهر بودند و زنان اشراف و اعیان مملكت موی گشاده و روی سیاه كرده و نمد در گردن انداخته همه جمع آمدند.» (ایضا).
(2). سورة الرحمن 26.
(3). القصص 88.
(4). البقرة 156.
(5). ظف: روز جمعه بیست و پنجم ماه مبارك رمضان (ج 2 ص 502).
ص: 1057
و پیغام آنكه ما دروازه شهر كه از برای شما نگشادیم اندیشه یاغیگری نداریم و اگر امیرزاده خلیل سلطان آید با او نیز همین طریقه مسلوك خواهد بود و بر آن جازمیم كه تختگاه را به ولیعهد بسپاریم و در آخر مكتوب سوگند یاد كرده كه به موجب نوشته عمل خواهیم كرد و امرا نوشته را مطالعه كرده دانستند كه بر آن سخن اگرچه سوگند مؤكّد ساختهاند اعتمادی نیست. لیكن از برای مصلحت ایشان را در آن مقام داشته فرستاده را گفتند كه همه را از ما سلام برسان و گوی فكر شما عین صلاح و صواب است.
بیت
ای آنكه لاف میزنی از دل كه عاشق استطوبی لك ار زبان تو با دل موافق است بر همین رای ثابت میباید بود و به ضبط شهر قیام نمود و برخلاف این وسوسه كسی را نشنود تا پیش خالق و خلایق پسندیده افتد و ذكر مردانگی و شرح فرزانگی شما بر روی روزگار و اوراق لیل و نهار یادگار ماند و اگر غیر این ارتكاب نمایید و اندیشه دیگر در خاطر آرید، عهد ولینعمت شكسته و سررشته وفا گسسته غیر كم ناموسی و زشتنامی، سرانجامش پشیمانی باشد. «1»
بیت
گر درخت عهد شه را بیوفایان بر كنندعاقبت این شاخ را بار پشیمانی بود و بر ضمیر منیر ارباب كیاست و تدبیر امثال این سخنان در غایت وضوح و عیان خواهد بود و مكتوب را مهر كرده، همراه بیان تمور خازن كه نامه از سمرقند
______________________________
(1). ظف: «و به ضبط شهر چنانكه از دانستگی شما سزد قیام نمودن ... به غیر از آنكه كم ناموسی و زشتنامی بار آورد آن را هیچ یمن نباشد و البته سرانجامش به پشیمانی كشد.» (ج 2 ص 508).
ص: 1058
آورده بود، روان كردند و در آن اثنا، امیر شیخ نور الدین و امیر شاهملك، از جانب سمرقند، خبر «1» یافتند كه امیرزاده خلیل سلطان كه با لشكرهای جهان از تاشكنت، به عزم تسخیر تختگاه صاحبقران، روان شده بود، در غایت بهجت و اهتزاز و كمال اقبال و اعزاز به قریه شیراز آمد كه از آنجا تا سمرقند چهار منار است و در آن مقام امیر خواجه یوسف سعادت دستبوس شاهزاده یافته مراسم نثار و پیشكش به جای آورد و اكابر و اشراف سمرقند نیز به رسم استقبال استعجال نمودند و از آنجا به طالع سعد و طایر میمون عنان عزیمت در جنبش آورده بر سمت دار السّلطنه سمرقند، كه مركز رایت سلطنت و مستقرّ سریر خلافت و قبله جانداران و كعبه تاجوران روی زمین است، روان شد و امرای كبار كه به تكرار ذكر ایشان بر قلم گوهربار گذشته ملازم ركاب سعادت انتساب بودند و چون كنار آب كوهك منزل مبارك شد، ارغونشاه كلیدهای قلعه و شهر و مقالید خزاین و گنجها آورده تسلیم نمود و محلّ قبول یافت و امرا چون این خبر یافتند «2» بیتوقّف به جانب بخارا شتافتند و امیر رستم طغای بوقای برلاس كه او را پیش برادرش حمزه برلاس كه حاكم بخارا بود فرستاده بودند، استقبال نموده نزدیك بخارا به موكب شاهزادگان پیوست و در ظاهر شهر به مزار متبرّك ایّوب پیغمبر (ع) فرموده استمداد همت نمودند و امیر شیخ نور الدین و امیر شاهملك و امیر رستم برلاس در آن مقام با احترام به تجدید عهد بسته به سوگند مؤكّد ساختند و از آنجا سوار شده ماه رمضان به قلعه بخارا درآمدند و به عمارت و زیادتی حصانت (آن) مشغول شدند و یراق چنان دیدند كه امیر شیخ نور الدّین و امیر شاهملك ملازم شاهزادگان در قلعه باشند و ضبط دروازه طرف شهر با نصف
______________________________
(1). ظف: «چون بیان تمور خازن روانه سمرقند شد، امیر شیخ نور الدین و شاه ملك در ركاب شاهزادگان برقرار متوجه بخارا شدند. بعد از دو سه روز خبر آمد كه ...» ص 503- 504.
(2). ظف: «چون این خبر استماع نمودند، زبان معاتبه به طعن و لعن آن نمك به حرامان برگشادند و به ایشان مكتوبات نوشتند مشتمل بر تغییر و توبیخ و نكوهش و نفرین و خود به تعجیل روان شدند.» ص 504.
ص: 1059
قلعه تعلق به امیرزاده الغ بیك و امیر شاهملك داشته باشد و دروازه دیگر كه به طرف بیرون است، با نصفی دیگر از قلعه، مفّوض به امیرزاده ابراهیم سلطان و امیر شیخ نور الدّین باشد و رستم برلاس و برادرش حمزه و اتلمش و توكل قرقرا و دیگر امرا در شهر باشند و هریك به محافظت دروازهای و مرمت برج و باره قیام نمایند. برین نسق قرار یافته كاربند شدند و كلّی احوال به تفصیل و اجمال به جانب خراسان ارسال نمودند.
ذكر جلوس میرزا خلیل سلطان بر سریر سلطنت به عنایت ملك مستعان
میرزا خلیل سلطان
مصرع
ستاره لشكر خورشید تاج گردونگاه
چون به عون عنایت یزدانی و تایید دولت آسمانی اسباب سلطنت و جهانبانی مرتّب یافت و انوار آفتاب طلعت او بر مملكت ماوراء النهر تافت، روز چهار شنبه شانزدهم رمضان «1» به دار السلطنه سمرقند آمده در ارگ عالی نزول فرمود و مطابق تخاقوییل كه آفتاب در ششم درجه حمل بود.
مصرع
چو آفتاب به برج حمل قرار گرفت
و گنج ربع مسكون كه بیسخن زیادت از چند و چون بود تصرّف نمود و به اتّفاق مهندسان مقادیر اجرام یعنی عمله نجوم كه در قسمت اجزای فلكی روان بطلیموس ازیشان پریشان باشد و عطارد از رشك فكر مستقیم هریك كه خورشید لامعی است در تحت الشعاع محترق گردد، اختیار جلوس همایون كردند، به ساعتی كه سعود در حدود صعود مسعود بود، بر فراز تخت گوهرنگار خورشیدوار برآمد.
______________________________
(1). ظف: «بر حسب اختیار مولانا بدر الدین منجّم، در روز چهار شنبه شانزدهم رمضان سنه سبع و ثمانمائه مطابق توق ییل كه آفتاب در ششم درجه حمل بود.» (ص 505).
ص: 1060
شعر
سریرك عرش العزّ لا زال عالیاو تاجك اكلیل علی مفرق الشّمس تاج سلطنت را از گوهر وهّاج دولت او ابتهاج روی نمود و سریر خلافت از شرف پایبوس او سر عزّت بر آسمان سود. بساط بارگاه از زر نثار و جواهر آبدار كان یسار و بحر استظهار گشت و از ابتدای كار در نظر اولی الأبصار، چون دیده بر سر آمد و حق تعالی در شأن او معجزه وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْكَ مَحَبَّةً مِنِّی «1» اظهار كرد و دلها بر مهر و محبت او قرار گرفت و در سنّ جوانی به تجربه پیران كاردیده شهرت یافت و رایات عدل و انصاف از مقّعر خاك تا محدّب فلك الأفلاك برافراشت و آیات عطایا و مواهب به اقلام شهب ثواقب بر جباه نجوم و كواكب نگاشت. به همّت بحری موجزن كه در كثرت نوال از قلّت نیندیشد و به تهوّر سیلی كوهكن كه از فراز و نشیب نپرهیزد. روز عطا و بخشش چون ابر همه لطف و گاه نبرد و كوشش چون شیر همه عنف. لوامع انوار سلطنت، از فروغ طلعت اولامع و سواطع خورشید دولت، از مطالع عظمت او طالع گشت و او چنانچه گذشت امیرزاده محمد جهانگیر را به اسمخانی «2» نامزد كرد و در آنوقت نه ساله بود. و نام او را بر صدر مناشیر ثبت میكردند. «3»
و امیرزاده خلیل سلطان به تأیید ملك مستعان به استقلال متّصدی احوال سلطنت و ضبط مملكت گشت و سكّه و خطبه در تمام ولایت ماوراء النهر و تركستان به شرف القاب و زیور نام او زیب و زینت یافت و در تاریخ جلوس همایون گفتهاند:
مصرع
تاج «زر» بر سر خلیل نهاد ______________________________
(1). سورة طه 29.
(2). ظف: «از برای ملاحظه وصیت حضرت صاحبقران، امیرزاده محمد جهانگیر كه پسر امیرزاده محمد سلطان و برادرزاده امیرزاده پیر محمد ولیعهد بود به اسمخانی نامزد كردند و او در آنوقت نه ساله بود.
اسم او را بالرسم بر صدر مناشیر و احكام ثبت میكردند.» (ص 505).
(3). زر به حساب جمل 207 است كه چون بر «خ» (- سر خلیل) نهند 807 شود.
ص: 1061
و میرزا خلیل سلطان، بعد از دو روز، به خانقاه امیرزاده محمد سلطان رفت كه مرقد صاحبقران مغفور آنجا بود و شرایط زیارت به جای آورده مراسم تعزیت پیش گرفت و مجموع خواتین و شاهزادگان و امرا و اعیان و بزرگان و عامّه رعایا و كافّه برایا [با لباس سیاه و پلاس سوگواری] «1» به نوحه و زاری درآمدند.
نظم
دگر ره به عالم درآمد خروشفلك راز بس ناله كر گشت گوش
بگردید عالم ز آیین خویشكه آمد عجب مشكلی سخت پیش و بعد از اقامت رسم تعزیت ختمات كلام ملك علّام به اتمام رسانیده فقرا و مستحقّان را به صلات و صدقات محظوظ گردانیدند و چند روز اسبان و گاوان و گوسفندان فراوان كشته و پخته آش دادند و بعد از آن گورگه خاص را به فغان و زاری درآورده چون زمانی به غریو و افغان با دیگر مصیبتزدگان موافقت كرد پوستش را پارهپاره ساختند و از كار بینداختند و درین چند روز فضلای نامدار و شعرای روزگار قصیدها خواندند و مرثیهها گذراندند. از جمله خواجه عصمت اللّه بخاری این ترجیع (بند) در سلك نظم كشیده به عرض رسانید:
نظم
ای فلك خرگاه ویران كن كه سلطان غایب استتخت گو بر خاك بنشین چون سلیمان غایب است
آخر ای مردم بهسان اختران بارید اشككز سپهر سلطنت خورشید تابان غایب است
شاه انجم را به گردون كاخ و ایوان گو مباشچون سرافراز ملوك از كاخ و ایوان غایب است
______________________________
(1). ف: لباس سیاه و پلاس سوگواری پوشیده.
ص: 1062 چرخ را جامه كبود و علم را دفتر سیاهملك را سر ناپدید و عدل را جان غایب است
شد سیه گوی مه و بشكست چوگان هلالشهسوار ملك و ملت تا ز میدان غایب است
شاید ار سرگشته گردد هرطرف اسكندریكاندرون ظلمت خاك آب حیوان غایب است
آفتاب ملك و دین از اوج سلطانی بگشتیوسف مصر شرف در چاه زندان غایب است«1»
میكند زین غصه دایم نسر طایر پروبالتا همای مرغ توفیقش ز فرمان غایب است
ای خزان بنیاد باغ و بوستان در هم شكنكان درخت میوهدار از باغ و بستان غایب است
خسته تیغ حوادث بر فراش رنج و غمگو بمیر از درد نومیدی كه درمان غایب است
مشتری گو خطبه دولت به نام كس مخوانكز سریر مملكت شاه سخندان غایب است
روشنی جو از كواكب چون قمر گم كردهایاشكبار ای دیده چون گنج گهر گم كردهای
دوش سوی عرصه افلاك میكردم نگاهعرش را دیدم ز ماتم كرده پیراهن سیاه
تا سحر خیل نجوم از ناله كرّوبیانبر سپهر هشتم از سرگشتگی گم كرد راه
______________________________
(1). در نسخه ك نیست.
ص: 1063 پاسبان بارگاه هفتمین یعنی زحلپا و سر گم كرده میگشتی به گرد بارگاه
مشتری از اوج رفعت رفته در برج زوالقامت او مانده چون قد هلال از غم دو تاه
پنجه ماتم شكسته نیزه مریخ رامهر را چرخ فلك افكنده چون یوسف به چاه
دف شكسته زهره و تیر از كمان افتاده دورقدسیان كرده سیه آیینه مه را به آه
چرخ كرده كوچهسیمین ز راه كهكشانخیل انجم كرده در گردن نمدهای سیاه
صبح غرق خون شده هر دم گریبان میدریدماه هر ساعت ز گردون بر زمین میزد كلاه
با هزار اندیشه از پیر خرد كردم سؤالسر برآورد و به زاری كرد سوی من نگاه
گفت روز ماتم شاه سلیمان رفعت استشهریار ملك و ملت خسرو گردون پناه
آن جهانگیری كه روز داوری انصاف اودست بسته ظلم را دادی به دست دادخواه
شاه دین تیمور نویان، آن سرافرازی كه شدعالمش زیر نگین بیمنّت خیل و سپاه
گاه تدبیر امور ملك داری عقل كلپیش رای انورش میكرد عرض اشتباه
گر دو عالم پر سپاه خصم بودی غم نداشتكی بیفتد آنكه حفظ ایزدش دارد نگاه
ص: 1064 هیبت عدلش چنان كاندر بسیط روزگاركهربا از بیم دایم بر حذر بودی ز كاه
توسنش گاه جهانگیری چو در سیر آمدیعرصه نه طارمش بودی كم از یك روز راه
آن ملك خویی كه هرگز دشمن صد ساله رامی نرفت از بیم عفوش بر زبان نام گناه
عاقبت در خاك رفت از اوج تخت سروریتا كند پیش از همه تدبیر ملك آن سری
لشكر آخر گشت و گردان بازگشتند از سفرای سپهر از شهسوار خود كجا یابم خبر
شهسواران روز و شب سرگشته در میدان غمدر فراق او به جای گوی میبازند سر
بیفروغ فرق میمون و میان نازكشخاك بر سر كرد تاج و حلقه شد بر خود كمر
تیر بشكست و كمان را ماند پی بر استخوانتا قیامت هردو افتادند دور از یكدگر
خنجر مصری ز ماتم كرده پیراهن سیاهمیخورد هر دم به جای آب خوناب جگر
بارگه ویران شد و خیمه گریبان چاك زدچتر و خرگه شد چو اجرام فلك زیر و زبر
مو پریشان كرد توق و نیزه را بشكست بندتیغ شد بیآب و تیر محنت آمد بر سپر
روز و شب در ناله زارند با هم كوس و نایچاكران را میدهند از ماتم سلطان خبر
ص: 1065 داشتند ارباب دولت دیده بر راه امیدكز «خطا» آید ز حضرت مژده فتح و ظفر
كی خبر بودی كه گردون بعد چندین انتظارمینهد از ماتمش بر هر دلی داغ دگر
گر برفت آن آفتاب از اوج عزّت زیر ابرباد باقی سایه شهزادگان نامور و چون چند روز از تهنیت جلوس گذشت و رسوم تعزیت نیز آخر گشت، «1» میرزا خلیل سلطان فرمود كه شاهزادگان و خواتین را از كسوت عزا چون آفتاب و ماه از ظلمت كسوف و كدورت خسوف بیرون آوردند و همه را خلعتهای مرصّع و تشریفات ملمّع پوشانیده در حق ایشان مواهب عنایت و مواجب رعایت به تقدیم رسانید و اركان دولت و اعیان حضرت و اصناف طبقات عالم و ذریّات بنی آدم را در سلك انعام و عقد اكرام انتظام داده معزّز و مكرّم گردانید و در خزاین و كنوز برگشاد و لشكریان را اكلكا داد و اسراف و اتلاف به نوعی واقع شد كه به طریق غلّه كه از خرمن نقل كنند، به ترازو وكیلبخش میشد و به خروار میبردند.
مصرع
نباشد در اسراف اوصاف خیر
مجملی از احوال میرزا خلیل سلطان و اختلال دولت و اسباب آن
هرچند احوال میرزا خلیل سلطان در سالهای آینده مشروح خواهد آمد،
______________________________
(1). حاشیه نسخه ك: «چون حضرت صاحبقران از صدق محبّت كه با خاندان نبوت داشت، به صفای نیت بر لوح خاطر مینگاشت كه بعد از وفات، مرقد او در پایین قبر مرتضی سعید مبرور امیر بركه باشد، بنابرآن بعد از چند گاه تابوت او را از اندخود نقل كرده در قبهای كه آن حضرت متصل به صفه خانقاه برافراشته بود دفن كردند و آن حضرت را چنانكه نیت كرده بود، در پایین پای او نهادند و امیرزاده محمد سلطان را نیز به آن قبر نقل كرده در پهلوی آن حضرت مضجع ساختند. نور اللّه مراقدهم بقنادیل الغفران.
ظفرنامه.» (ر ك ج 2 ص 510- 511).
ص: 1066
ان شاء اللّه تعالی، امّا درین محلّ، مجملی از آن مفصّل مسطور میشود تا آینهای باشد اهل اعتبار را كه صور وقایع روزگار در آن مشاهده نمایند و بر كثرت دفاین و خزاین و لشكر بسیار و اعوان و انصار اعتماد نفرمایند و دانند كه شایستگی منصب عالی سلطنت و شغل خطیر خلافت، بیسابقه عنایت ربانی و معاونت تأیید آسمانی، تصوّری است دور از صواب و پنداری فریبندهتر از سراب
مصرع
نگر تا حلقه اقبال ناممكن نجنبانی
چه آنچه میرزا خلیل سلطان را در جهانبانی و ملك ستانی میسر شد، عجب كه از ابتدای آفرینش كسی را دست داده باشد. از روی نسب و تبار نبیره صلبی صاحبقران جم اقتدار و هنگام ارتحال آن حضرت به دار القرار، اكثر امرا و نویینان نامدار و لشكرهای فیروزی آثار با او در تاشكنت بودند. چون در آن نزدیكی از اولاد و اسباط كسی به سال ازو بزرگتر نبود، او را به پادشاهی برداشته بیعت نمودند و به اتّفاق عزیمت سمرقند نمودند و امرا كه ضبط شهر و حفظ خزاین به عهده ایشان بود با تمام بزرگان آنجا به قدم انقیاد پیش رفتند و كلیدهای شهر و خزاین سپردند و در آنوقت مملكتی به آن معموری و شهری بدان غلبه در ربع مسكون نبود. از هفت اقلیم عالم اكابر و اماثل و علما و افاضل و هنرمندان و پیشهوران در هر صنعت و حرفت فایق و حاذق و دیگر طبقات خلایق در آن مصر جامع مجتمع بودند و خزاین سروران دوران و دفاین گردنكشان ایران و توران، از قلماق تا به اقصای روم و هندوستان تا نهایت شام و خوارزم و دشت قبچاق تا پایان روس و چركس و بلغار و فرنگ، با سایر فتوحات و غنایم هر بلاد و دیار، به آنجا انتقال یافته بود. از نقود و جواهر و اقمشه و ظروف و نفایس فاخر و تجملات پادشاهی از اسلحه و جیبه و خیمه و خرگاه و سراپرده و سایبان و بارگاه كه محاسبان ماهر از حصر و احصای آن عاجز و قاصر بودی و به وسیله تحریر و تقریر شرحپذیر نشدی و مدت سی و شش سال خراج و مال ممالك عالم به آنجا آورده بودند و ضمیمه خزینههای ربع مسكون شده و با آن كه چنان شهری، با آن اسباب آماده و لشكرهای سوار و پیاده، به دست میرزا
ص: 1067
خلیل سلطان افتاده بود به اندك زمانی رقم زوال بر آن اموال كشید و در عرضه چهار سال از آن شوكت و جلال اثری باقی نماند و بیشتر اموال بر جمعی صرف كرد كه عاقبت زوال ملكش ازیشان شد. شایسته دیناری قنطاری میبرد و مستحق محقّ در آرزوی عشر عشیر آن میمرد و بعضی مردم بیگانه فرومایه را به مزید عنایت اختصاص بخشید و هریك را قارونی ساخته به مرتبه امارت رسانید و از آن جهت خاطر امرای كبار تغییر یافته دماغ آن فرومایگان اختلال پذیرفت «1» و به اغوای شاه ملك، عورتی از سراری امیر حاجی سیف الدین كه میرزا خلیل سلطان در زمان حضرت صاحبقران پنهان او را در نكاح آورده به ترس و بیم نگاه میداشت، در هنگام سلطنت و استقلال چنان فریفته غنج و دلال او شد كه زمام تصرّف و اختیار به قبضه تسلّط و اقتدار او گذاشت و به فرموده او «2» خواتین و سراری حضرت صاحبقران را كه نسبت با او به مثابه مادر بودند به تكلیف و زور هریك را به كسی داد كه حدّ خدمتكاری آن آستان نداشت. حور فرشته نژاد را در دام كام اهرمن انداخت و همای فرّخلقا را در آشیان ازدواج جفت زغن ساخت. دردانه قیمتی را در سلك خرز كمبها كشید و یاقوت رمانی را توأم جزع یمانی گردانید.
مصرع
زین كارها طباع جهان شد نفور ازو ______________________________
(1). ظف: «و از آن معنی هم خاطر امرا و سران سپاه تغییر یافت و هم دماغ آن فرومایگان از بخار پندار و بطر مخبّط گشت و بسی فساد از آن ناشی شد.» (ج 2 ص 516).
(2). ظف: «چون مالك تصرف (شاد ملك) مزاج صاحب ملك (- سلطان خلیل) نسبت با مخدرات حرمسرای پادشاه سعید (- تیمور) انحطاط رتبهای داشت و حشمت ده روزه او به نظر اعتبار ایشان در نمیآمد، شاهزاده را بفریفت كه خواتین و سراری آن حضرت را هریك به امیری و بهادری میباید داد تا از صمیم دل و جان مطیع و هواخواه گردند و از معاونت ایشان كار ملك انتظام یابد و به كثرت وسوسه به آنجا رسانید كه شاهزاده با گروهی كه نسبت با او به مثابه مادر بودند طریقی سپرد كه هیچ دانا نپسندد. چه ایشان را به تكلیف و زور هریك را به كسی داد كه آنكس حد خدمتكاری آستان او نداشت ...» (ص 517).
ص: 1068
ذكر تعداد اولاد امجاد و اعقاب سعادت انتساب
اولاد امجاد و اعقاب سعادت انتساب كه حضرت صاحبقران در زمان حیات دیده امید به روی ایشان روشن داشت سی و شش پسر و نبیرهزاده بودند برین تفصیل.
از نسل شاهزاده مرحوم جهانگیر یازده.
چه از غریق بحر غفران محمد سلطان سه پسر: محمد جهانگیر نه ساله و سعد وقاص شش ساله. یحیی پنج ساله.
و امیرزاده پیر محمد جهانگیر بود در سن بیست و نه سالگی با هفت پسر:
بزرگتر از همه قید و نه ساله، خالد هفت ساله، بوزنجر، سعد وقاص، سنجر، قیصر، جهانگیر.
و از شاهزاده سعید شهید عمر شیخ نه پسر و پسرزاده: پیر محمد بیست و شش ساله با یك پسر، عمر شیخ هفت ساله. رستم بن عمر شیخ بیست و چهار ساله با دو پسر: عثمان شش ساله و سلطان علی یك ساله.
اسكندر بن عمر شیخ بیست و یك ساله.
احمد هیژده ساله.
سیدی احمد پانزده ساله.
بایقرا دوازده ساله.
و شاهزاده امیرانشاه سی و هشت ساله با هفت پسر و نبیره:
ابا بكر بیست و سه ساله با دو پسر: النگیر نه ساله، عثمان چلبی چهار ساله.
عمر بن امیرانشاه بیست و دو ساله.
خلیل سلطان بیست و یك ساله.
ایجل ده ساله.
سیورغتمش شش ساله.
ص: 1069
و شاهزاده شاهرخ در سنّ بیست و هشت سالگی با هفت پسر.
الغ بیك و ابراهیم سلطان هردو یازده ساله.
بایسنغر هشت ساله.
سیورغتمش شش ساله.
محمد جوكی سه ساله.
جان اغلن دو ساله.
اماردی یك ساله.
از نسل صاحبقران مغفور این سی و شش شاه و شاهزاده مذكور از ذكور اولاد امجاد هنگام حلول واقعه ضروری آن حضرت موجود بودند و سه شاهزاده سعید مبرور امیرزاده جهانگیر بن امیر تیمور گوركان و امیرزاده عمر شیخ بن امیر تیمور و امیرزاده محمد سلطان ابن امیرزاده جهانگیر بن امیر تیمور گوركان به جوار رحمت رحمان پیوسته بودند چنانچه شرح واقعه هریك در محل آن به تحریر پیوست.
و از اولاد بنات هفده مخدّره در پرده عصمت و عفاف اتّصاف داشتند خاصه حضرت مغفرتمآب خدر عفت جناب سلطان بخت بیگم بود و از شاهزاده عمر شیخ سه مخدّره و از شاهزاده محمد سلطان سه محجوبه، در حریم جلالت امیرزاده امیرانشاه چهار و از امیرزاده شاهرخ یكی و از امیرزاده پیر محمد جهانگیر سه و از امیرزاده ابا بكر و میرزا خلیل سلطان هریك یكی.
و امیرزاده سلطان حسین دخترزاده حضرت صاحبقران مغفرتمآب بود، پسر محمد بیك بن امیر موسی، و در آنوقت بیست و پنج ساله بود.
این است تفصیل اولاد و اعقاب حضرت صاحبقران مغفرتمآب و چون شرح مفاخر و نشر مآثر صاحبقران سعید به دستیاری قلم تأیید به اتمام رسید، بعد ازین شروع در بسط صادرات افعال و ربط واردات احوال اولاد امجاد و اعقاب سلطنتمآب آن حضرت خواهد رفت خصوصا شعبه شاهرخی كه آن نهال برومند را دوحه و فروع بسیار است و ثمره آن بیشمار و در آن روزگار همایون از گردش سپهر
ص: 1070
زنگارگون و روش ایام بوقلمون وقایع و بدایع گوناگون به ظهور آمده است. امید به كرم اللّه تعالی واثق است و صبح امل صادق كه اگر سپهر بیمهر فرصت و رخصت فرماید و ایام نافرجام معاونت و مساعدت نماید مؤلفی مضبوط و مصنفی مربوط مرتب سازد و در كیفیت ادای آن هرگونه سخن پردازد و الرّاجی من الكریم لا یخیب انه یسمع و یجیب. «1»
فراغت یافت قلم مشكین رقم از نافه گشایی و خامه عنبرین شمامه از عطرسایی در وقتی كه سحاب سنجابپوش در زیر پای فرش قاقم كشیده بود و ابر فاختهگون بر سر گلبن به جای دم طاوس پر حواصل پوشانیده و از میان حوض و جویكان نسیم پدید آمده بر گرد آن غدیر و آبگیر معدن رخام پیدا گشته است لب كاریز پرطلاست و روی حوض پرنقره. میان رود پرسیم است و پشت كوه پرمرمر.
مؤلف هذا الكتاب عبد الرزاق.
تمت الكتاب
______________________________
(1). پایان نسخه ك.
ص: 1071