گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
[جلد دوم دفتر اول]





چند كلمه بر سبیل اعتذار

كتاب حاضر جلد دوم كتاب مطلع سعدین و مجمع البحرین تألیف عبد الرزاق سمرقندی است و آن‌چنان‌كه می‌دانید بخشی از تاریخ ایران را، از مرگ تیمور در شعبان سال 807 تا سال 875 یعنی استقرار سلطان حسین میرزای گوركانی معروف به سلطان حسین بایقرا، شامل می‌شود.
این كتاب را اول‌بار پروفسور محمد شفیع لاهوری از دانشمندان شبه قاره هند و از شیفتگان ادب و تاریخ ایران چاپ كرده، بنابراین همچنان‌كه تقدم فضل او براین ناچیز روشن است فضل تقدم او نیز در چاپ این كتاب محرز و مبرهن است و اهل نظر از مطالعه توضیحات تاریخی و جغرافیائی او در این كتاب می‌توانند هم به وسعت اطلاعات و متانت تحقیقات وی پی برند هم به شور و شوقی كه وی به ادب و آیین و فرهنگ و شعر و تاریخ سرزمین ایران داشته است.
تو گوئی وی هنوز چون دانشمندان و شاعران و خطیبان و كاتبان روزگار درخشان گوركانیان هند با احترام تمام و خشوع و خضوع ما لا كلام به زبان فارسی و متون ارزنده تاریخی آن می‌نگرد و نگریسته است با تمام وجود. یادش گرامی باد و یاد همه كسانی كه به فرهنگ و ادب و آیین این سرزمین اهورائی دل بسته‌اند.
وقتی جلد اول كتاب مطلع سعدین را مقابله و تصحیح كردم و به قدر
ص: 2
بضاعت مزجات خویش بر آن توضیحات و اضافاتی افزودم تا منتشر شود، به خاطر می‌گذشت كه این جلد دوم را كه پروفسور محمد شفیع چاپ كرده، نیز ضمیمه جلد اول كنم و به نام او و به یاد او این كتاب را سراسر و یك‌جا منتشر سازم تا مردم این سرزمین كتابی جامع و دقیق در تاریخ كشور خود از قرن هشتم و نهم داشته باشند. زیرا همان‌طور كه اهل نظر می‌دانند از این قسمت از تاریخ ایران به صورت كتابی مستقل در دست نیست و آنچه در كتابهای روضه الصفای میرخواند و حبیب السیر خواندمیر آمده برگرفته از همین كتاب مطلع سعدین است همراه بعضی جزئیات كه میرخواند و خواندمیر از زبان دیگران شنیده‌اند و البته این مطلع سعدین هم تا حدود دهه سوم از قرن نهم را مدیون مولانا حافظ ابرو یعنی شهاب الدین عبد اللّه بن لطف اللّه نویسنده معروف ذیل جامع التواریخ و ذیل ظفرنامه نظام شامی و مؤلف كتاب عظیم و ارزنده زبدة التواریخ است و عبد الرزاق سمرقندی حرف به حرف از كتابهای او وقایع ایران را تا حدود سال 834 كه سال مرگ حافظ ابروست آورده اما تا آثار حافظ ابرو كلا چاپ نشود و حق آن مورخ بزرگوار ادا نگردد باید از عبد الرزاق سمرقندی ممنون بود كه با نقل دقیق از كتابهای حافظ ابرو هم وقایع این دوره از تاریخ ایران را نوشته هم یاد آن مورخ را زنده نگه داشته است و این نكته نیز گفتنی است كه سمرقندی خود بدین مطلب معترف بود و آن را با فخری تمام بیان داشته است.
باری همچنان‌كه گذشت هماره این اندیشه در دل می‌خلید كه آن جلد دوم را نیز ضمیمه جلد اول كنم ولی باز همواره بر دلم گران می‌آمد چه این جلد امانتی بود از یك دانشمند مسلمان شبه‌قاره هند و بار امانت سخت و سنگین است چنان كه آسمان هم بار امانت نتوانست كشید. در این كشاكش درون، هرطور بود، آن سه جلد كتاب یعنی مطلع سعدین جلد دوم چاپی را رونویسی كردم و حواشی و اضافات و توضیحات مرحوم پروفسور شفیع را هم به نحوی جمع كردم هرچند كه آن وحشت و خشیت همچنان باقی بود. ازین روی با دوستان صاحب‌نظر در میان نهادم و آنان نیز براین اندیشه مهر تأیید زدند و به تكرار و تلقین مرا درین كار مشوق و مؤید شدند. اما همچنان در ته دل‌نگران بودم تا این‌كه كلیه اوراق
ص: 3
جلد اول را برای چاپ فرستادم و من‌جمله بی‌آن‌كه متوجه باشم این قسمت مأخوذ از پروفسور محمد شفیع را. و للّه الحمد كه جلد اول به خوبی و نفاست منتشر شد و از مطبعه قسمتهای چاپ شده جلد دوم رسید و آن‌جا بود كه از كرده پشیمان شدم بدون آن‌كه راه بازگشتی داشته باشم و آن‌وقت بود كه دانستم كه این دریاچه موج بی‌كران دارد و آن‌جا بود كه متوجه شدم كه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشكلها و چه اشكالاتی دلهره‌آمیز و نگران‌كننده.
من به احترام پروفسور محمد شفیع نخواستم در این كتاب دستی ببرم چه به عنوان تصحیح چه به عنوان تكمیل و توضیح. زیرا هرگز میل نداشتم كه چنین توهمی رود كه من حق خدمت او را نادیده می‌انگارم و قدمت فضل و فضل قدمت او را انكار می‌كنم و خود را از وی در تصحیح و توضیح متن ارجح و اولی و اعلم می‌دانم. قصد من صرفا تكمیل دوره كتاب مطلع سعدین بود ولی قصد داشتم كه جلد دوم را همان‌طور كه پروفسور محمد شفیع چاپ كرده به اسم او و با ذكر خیر او چاپ كنم. اما این كار چنان‌كه گذشت همراه با مشكلات تمام بود. زیرا از همان لحظه احساس كردم كه من در این كار با اختلاف شدید سلیقتی و زمانی و مكانی و زبانی با پروفسور مرحوم روبه‌رو هستم. آن مرحوم این كتاب را در سال 1946 میلادی شروع كرده، یعنی سال آغاز جنگ بین‌الملل دوم، چنان‌كه در همان صفحه اول كتاب خود، در شرح كوتاهی كه به زبان اردو آورده از نبود كاغذ شكوه كرده و یادآور شده كه به علت این كمی و كاستی حواشی و اضافات را به بعد موكول می‌كند. چنین است كه توضیحات مربوط به جلد اول، یعنی سنوات 807 تا 830 را در پایان جلد سوم (حوادث 850 تا 875) آورده و باز بر آن توضیحات تكمله‌ای افزوده و افزون بر آن در زیر صفحات جلد دوم و سوم به خط ریز و شیؤه هندی نیز افاضاتی تمام كرده و چون با دست نوشته و بعد چاپ سنگی كرده توانسته است در گوشه و كنار حواشی هم مطالبی بیفزاید، اما آشنایان به كار چاپ می‌دانند كه توضیح و تحقیق مربوط به متن را اكنون در پایان فصل یا آخر كتاب می‌آورند و جمع‌وجور كردن این مطالب كه بعضی در زیر صفحه و بعضی در پایان جلد سوم آمده و تطبیق آنها با هم بسیار دشوار و وقت‌گیر و
ص: 4
خسته‌كننده است.
از آن گذشته وی توضیحات مطالب جلد اول را با ذكر صفحه در مجلدات بعد آورده درحالی‌كه امروز با ماشینهای جدید تمام كتاب را یك‌جا حروفچینی می‌كنند و برای غلطگیری آماده می‌سازند و اساسا چاپ كتاب همراه با اضافات و افاضات به صورت سنگی با چاپ با ماشینهای سریع و جدید امروز كاملا متفاوت است. بگذریم از آن‌كه وی در كشور خود در زمانی نزدیك به شصت سال پیش به منابعی دسترسی داشته كه من امروز از آن دورم و تهیه آن منابع دشوار است و احیانا متعذر.
فراتر از این دشواریها، محمد شفیع پروفسور دانشمندی بود از شبه‌قاره هند و من طالب علم كوچكی از ایران كه هم در سلیقه و شیوه تحقیق اختلاف داریم هم در چگونگی تحریر و سبك فارسی‌نویسی. خاصه آن‌كه پروفسور فقید اصلا نحوه كار خود و چگونگی تصحیح و مقابله و خصوصیات نسخ مورد نظر خود را یاد نكرده و این‌همه را به جلد چهارم احاله كرده كه ظاهرا این جلد چهارم هرگز نوشته یا منتشر نشده است و پیداست كه آن بزرگ‌مرد مثل همه دانشوران، در هر شهر و دیار، در طی قرون و اعصار، با مسائل مالی دست به گریبان بوده؛ از یك‌سو شوق علم او را به عرصه تحقیق كشانده و از دیگر سو نداشتن سرمایه وی را از آنچه آرزو می‌كرده محروم داشته. به این شرح نسبتا كوتاه ولی گویائی كه او درباره جلد چهارم نوشته توجه بفرمایید.

عرض حال‌

به طبع جزء دوم و سوم از جلد دوم كتاب مستطاب مطلع سعدین و مجمع بحرین تألیف مولانا كمال الدین عبد الرزاق سمرقندی این جلد اتمام پذیرفت و الحمد للّه علی احسانه اول این كتاب در سنه 1360 شایع شده بود. در طبع و نشر این دو جزء كه فعلا نشر می‌شود، موانع و عوائق چند در چند باعث تأخیر شد. زمانه طبع اینها عین دوره انقلابات بود در این نواحی، از این است كه كتاب
ص: 5
و طباعت كتاب طوری است كه میسر آمد نه آن‌طور كه دل می‌خواست و همین است عذر طوالت غلطنامه در آخر این كتاب. فهارس مفصل و شرح حال مصنف كتاب زیر ترتیب است. بعد تكمیل ان شاء اللّه العزیز در جلد چهارم شایع می‌شود.
جزئی را از مصارف كثیره طبع این دو جزء مذكور، مجلس تحقیقات اسلامی (اسلامك ریسرج ایسوسی ایشن) بمبئی از راه علم دوستی به ذمه خود گرفت و در این باب، معاصر فاضل آقای آصف ای. ای فیضی سكریتیر اعزازی مجلس لطف فرموده معاونت و كمك بسیار كردند.
به احساسات صمیمه قلبی هدیه تشكر به این ارباب فضل پیش كرده می‌شود.
لاهور 28 ربیع الثانی سنه 1365
محمد شفیع
درهرحال هرطور كه بود، تمام افاضات و توضیحات وی را، بنابر اقتضای كار چاپ در پایان كتاب با شماره یا ستاره جمع‌وجور كردم و به همان انشاء و املای او و همراه آن با منابع و مآخذ و لغت‌نامه تركی و مغولی وی را بی كم‌وكاست آوردم و هرگز از خود چیزی بر آن نیفزودم مگر بسیار اندك و نادر كه همه را در میان قلاب گذاشتم تا نقد سره پروفسور محمد شفیع از پشیز مغشوش و ناچیز این ناتوان بازشناخته شود.
امیدوارم كه در برابر روح پرفتوح آن دانشمند مسلمان نیكو اعتقاد شرمنده نباشم و اهل نظر كه بدین كتاب بذل عنایت می‌فرمایند به دیده لطف در آن نگرند و از خطاها و لغزش‌ها در گذرند كه خداوند تبارك و تعالی فرموده است وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً. زیرا بضاعت من مزجات بود و بیش از نیم مقدور نه و لا یُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها.
در پایان سخن بار دیگر این نكته را یادآور می‌شوم كه در این كتاب آنچه درست و شایسته از شادروان پروفسور محمد شفیع كه با شور و علاقه بدین كار
ص: 6
دست زده و تصحیح این كتاب مهم را با هزاران خون دل به پایان برده و آنچه كمی و كاستی است از جانب من است. هرچه هست از قامت ناساز بی‌اندام ماست.
عبد الحسین نوائی
تهران 1375 خورشیدی
ص: 7

شرح حال پروفسور محمد شفیع‌

خان بهادر پروفسور مولوی محمد شفیع از دانشمندان طراز اول پاكستان است. وی در سال 1883 میلادی در ناحیه قصور در 55 كیلومتری جنوب شرقی لاهور دیده به جهان گشود و پس از تحصیلات ابتدائی كه در زادگاهش صورت‌پذیر بود. به دانشگاه پنجاب درآمد و در سال 1904 لیسانس در علوم اجتماعی گرفت و در سال بعد یعنی 1905 فوق لیسانس در رشته زبان انگلیسی.
در سال 1913 در امتحان كارشناسی ارشد در رشته عربی دانشگاه پنجاب شاگرد اول شد و به پاداش آن یك بورس تحقیقاتی گرفت و بعد از دو سال كار در سمت پژوهشگری، با استفاده از بورس دیگری به انگلستان رفت و به دانشگاه كیمبریج روی آورد. زیرا كیمبریج در آن روزگار قطبی در مطالعات شرق‌شناسی بود و محمد شفیع در محضر خاورشناسان سرشناسی چون ادوارد براون و نیكلسن و میكلین هم با تصوف و عرفان اسلامی آشنایی یافت هم با زبانهای گوناگونی چون فارسی باستان و میانه و تركی جغتائی و عربی و عبرانی و سریانی و آلمانی. اقامت وی در كیمبریج از سال 1915 تا 1919 طول كشید و در این مدت لیسانس و فوق لیسانس زبان و ادبیات را گذراند و در آخرین سال تحصیل خود، به تدریس زبان اردو در آن دانشگاه سرفراز آمد.
محمد شفیع در سال 1919 به كشورش بازگشت و خیلی زود عهده‌دار
ص: 8
كرسی زبان و ادبیات عربی گردید و بعد به‌سمت معاونت دانشكده خاورشناسی (1921 تا 1936) و سپس به ریاست آن دانشكده رسید و از 1936 تا 1942 در این مقام باقی ماند. در سال 1942 از خدمت در دانشگاه بازنشسته شد ولی همكاری وی با آن مركز علمی ادامه یافت تا این‌كه در سال 1950 یعنی در شصت و هفتمین سال زندگانی در دانشگاه پنجاب كار مدیریت اجرائی طرح مهم دائرة المعارف اسلامی اردو را برعهده گرفت و تا آخرین لحظه حیات در این راه از پا نایستاد.
وی در طول زندگانی غیر از نوشتن كتابهای مهم، نشریه‌های ارزنده‌ای را برای استفاده استادان و دانشجویان پایه‌ریزی نمود من‌جمله مجله دانشكده باستان‌شناسی و مجله انجمن عربی و فارسی دانشگاه پنجاب كه این انجمن خود نیز زاده اندیشه وی بود و بنیانگذاری و مدیریتش نیز با آن دانشمند خستگی‌ناپذیر.
پروفسور محمد شفیع در سال 1953 به ریاست هیئت حسن تفاهم پاكستان به تهران آمد و سال بعد باز برای شركت در هزاره بو علی سینا به تهران سفر كرد و در اواخر همین سال برای شركت در كنگره خاورشناسان به انگلستان رفت.
این شوروشوق علمی آمیخته به صداقت و صمیمیت موجب گردید كه دولت بریتانیا در سال 1942 وی را به عنوان «خان بهادر» مفتخر نمود، دانشگاه پنجاب درجه دكترای افتخاری بدو داد، دولت ایران نشان علمی درجه اول (1953) و دولت پاكستان نشان «ستاره پاكستان» را به وی اعطا نمودند و در سال 1955 نیز، كه هفتادمین سال عمر او فرارسیده بود، چهل و یك تن از دوستدارانش در سراسر جهان، من‌جمله چند تن از استادان دانشگاه تهران با انتشار مجموعه مقالاتی به نام ارمغان علمی خدمات وی را گرامی داشتند. بدیع الزمان فروزان‌فر نیز ابیاتی درین‌باره سرود:
دهر و دوران كم آورد فرزندچون محمد شفیع دانشمند
آن به فضل و به معرفت مشهورو آن مبرا ز نخوت و ز غرور
ص: 9
و بدین بیت او را دعا گفت:
فرخ است و خجسته فال او راجشن هفتادمینه سال او را پروفسور محمد شفیع در طول عمر پرثمر خود دمی بیكار ننشست و دنباله تحقیقات و مطالعات خود را رها نكرد و حاصل این تلاش و كوشش صمیمانه ترجمه و تصحیح كتابهای ارزنده‌ای است، من‌جمله ترجمه كتابهای حاجی مراد اثر لئو تولستوی از انگلیسی به اردو (لاهور 1913)، قصه اصحاب الاخدود از سریانی به انگلیسی (لاهور 1918)، فهارس العقد الفرید از ابن عبد ربه از عربی به انگلیسی (از انتشارات دانشگاه پنجاب در 2 جلد، كلكته 1935 تا 1937) و تصحیح متونی چون تذكره می‌خانه ملا عبد النبی فخر الزمانی قزوینی (با حواشی و فهارس، لاهور 1926)، و تتمه صوان الحكمه علی بن زید بیهقی (متن عربی با حواشی و فهارس از انتشارات دانشگاه پنجاب، 1935)، درة الاخبار ترجمه فارسی صوان الحكمه (انتشارات دانشگاه پنجاب، 1935)، مكاتبات رشیدی از رشید الدین فضل اللّه طبیب همدانی (متن با حواشی، انتشارات دانشگاه پنجاب و لاهور، 1940) و همین كتاب مطلع سعدین و مجمع بحرین، در سه جلد، جلد اول لاهور 1941 و جلد دوم و سوم، لاهور 1949.
پروفسور محمد شفیع در شب چهارده مارس 1963 در هشتاد سالگی درگذشت و ازو فرزند صالحی به نام احمد ربانی باقی ماند كه می‌خواست مؤسسه‌ای به نام پدرش در خانه پدری مشتمل بر كتابخانه و یادداشتهای وی ایجاد كند و برای این منظور با كمك دكتر میان محمد بشیر حسین فهرستی از نسخ خطی پدر تهیه و منتشر كرد (1972) ولی مرگ نابهنگام وی مجال اتمام كارها را نداد. با این‌حال این فرزند شایسته توانست مقداری از آثار چاپ نشده پدر خویش را با راهنمائی و همكاری علامه سید وزیر الحسن عابدی منتشر كند، من‌جمله مثنوی وامق و عذرا و متن فارسی كشف المحجوب علی بن عثمان هجویری و ترجمه اردوی آن كتاب. و صنادید سند و یادداشتهای پروفسور محمد شفیع راجع به تیمور و عهد وی. روان آن پدر دانشمند بزرگوار كه حق بزرگی بر گردن ما ایرانیان دارد و آن فرزند صالحی كه سنت سنیه پدر را اقتفا كرد
ص: 10
شاد و یادشان بخیر و حشرشان با بزرگان و اولیای خاص خالص خدا.
این سخن را بپایان نمی‌توانم برد مگر آن‌كه از جناب دكتر محمد سلیم اختر مدیر گروه زبان و ادبیات اردو دانشكده زبانهای خارجی دانشگاه تهران تشكر كنم كه مقالتی سخت عالمانه و مفصل درباره شادروان پروفسور محمد شفیع برای مقدمه این كتاب نوشتند و من جسارتا برای جلوگیری از اطناب بیشتر مقدمه آن را مختصر كردم، هرچند این اختصار اندك بود، زیرا مقاله محمد سلیم اختر چندان شیوا و ارزنده بود و چندان احساس صمیمیت و احترام نسبت به پروفسور محمد شفیع در آن وجود داشت كه دل به كوتاه كردن آن راضی نمی‌شد.
دست مریزاد. دوش من زیر بار منت اوست.
ص: 1

[وقایع سنه سبع و ثمان مائه]

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم و به نستعین فاتحه كلام حمد و ثنای ملك علامی باید كه سنای ثنایش از ضمیر منیر چون خورشید جهانگیر تا به مدارج سپهر برین برآید و خاتمه مقال شكر و سپاس ذو الجلالی شاید كه انتمای اعتلایش از سكینه سینه تا معارج سعود صعود نماید. له الحمد فی الأولی و الآخرة. مالك الملكی تكرّم احسانه كه صدای خطبه إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً «1» برای اعزاز انسان فراز منبر نه پایه سپهر به ادا رسانید و پادشاهی تعّظم سلطانه كه نقد دولت بشریّت را در دار الضرب عنایت به سكه لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِی آدَمَ «2» تمام‌عیار گردانید و لوای ارتقای انسان را به شرف وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِیًّا «3» برافراشت و پای عرش‌فرسای ایشان را بر سریر سلطنت وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی كَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا «4» قاعده جلوس ارزانی داشت. الهی در داستانی كه طوطی وحی‌پرداز و شاهباز سدره پرواز به زبان عجز و نیاز نغمه لا احصی سراید از زمزمه مرغان بی‌زبان جز اعتراف به قصور چه آید و چه شاید و در میدانی كه دست اقتدار شهسوار
______________________________
(1). سورة البقرة 30.
(2). سورة الأسری 70.
(3). سورة مریم 57.
(4). سورة الأسری 70.
ص: 2
گردون گذار باوجود رفعت رایت لولاك،
مصرع
اعلای لوای ما عرفناك
فرماید از عقد تحریر هرفقیر و از نظم تقریر هرحقیر چه بندد و چه گشاید.
مصرع
دانسته شد كه هیچ ندانسته‌ایم ما
و العجز عن درك الأدراك ادراك.
نظم
در اوجی كه خورشید لرزان بودكجا ذرّه را حدّ جولان بود بیت
حدیث حمدم و دریای كبریای حلال‌چو شبنمی است كه بر بحر می‌كشد رقمی و صلات صلوات زاكیات و تحف تحیّات طیبات نثار بارگاه ماه فلك جلالت، مهر سپهر رسالت، مهر ختم نبوّت، درّ درج فتوت، سزاوار خلعت نامی لولاك، «5» شایسته سریر انّا ارسلناك، «6» نور حدقه بینای مازاغ، «7» نور حدیقه مینای ابلاغ «8»
______________________________
(5). منظور كلام لولاك لما خلقت الأفلاك است.
(6). اشارت بدین آیه است: إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً (سورة البقرة 119).
(7). سورة النجم 17.
(8). شاید اشاره به این آیه باشد كه یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ (سورة المائده 67).
ص: 3
نظم
چراغ‌افروز چشم اهل بینش‌طراز كارگاه آفرینش
سریر عرش را نعلین او تاج‌امین وحی و صاحب سرّ معراج سلطانی كه در نهضت همایون سُبْحانَ الَّذِی أَسْری «9» براق برق سرعت تا آن مقام راند كه
مصرع
روح الأمین به منزل الّا له مقام
با همه احترام بازماند.
نظم
ز سیر و سلوك تو جبریل واماندكه با تو نیارد كسی همعنانی و عالی‌شانی كه هنگام خلوت خاص حدیث اختصاص لی مع اللّه وقت «10» بر زبان اخلاص چنان گذراند كه ملك مقرّب و نبی مرسل را در حریم احترامش مجال گنجایش نماند.
مصرع
ما از كجا و مدح و ثنای تو از كجا
سید و سرور آفرینش علی الأطلاق، شهسوار مضمار بعثت لأتمم مكارم الأخلاق، المصطفی المجتبی ابو القاسم.
بیت
محمد كازل تا ابد هرچه هست‌به آرایش نام او نقش بست
______________________________
(9). سورة الاسری 1.
(10). لی مع اللّه وقت لا یسعنی فیه ملك مقرب و لا نبّی مرسل (حدیث نبوی).
ص: 4
صلی اللّه علیه و علی آله و اصحابه و سلّم.
اما بعد چنین گوید حاوی این اوراق الفقیر الی اللّه الهادی، عبد الرزاق بن اسحق السمرقندی تاب اللّه علیهما كه چون به توفیق ملك قدیر قلم تحریر از رقم تقریر نصف اول كتاب مطلع سعدین و مجمع بحرین فراغت یافت، اكنون شعشعه آفتاب اندیشه از مشرق عنایت ملك عّلام بر افق اتمام نصف دوم خواهد تافت و شروع در وقوع احوال اولاد امجاد صاحبقران غفران مآل از محض موهبت ایزد متعال مأمول است و همچنین شرح وقایع و نشر بدایع سایر بلاد در اخبار ملوك نامدار و آثار حكام كامگار از فیض ایزد متعال و لطف پروردگار مسئول. انّه خیر مأمول و اكرم مسئول.
مصرع
بادا در این طریق ز توفیق یاوری
تشبیب سخن و ترصیف تألیف
هوشمند سخن‌شناس،
مصرع
بی‌شبهت و التباس داند
كه منشی بر كمال وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَكُمْ «11» به مقتضی وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ، «12» درجات سخن را كه طراز مآثر و اعزاز مردمی است در افراد گرامی آدمی به غایت متفاوت نهاده و مراتب آن مواهب متباعد فتاده، چه بعضی سخنان را حكم اصوات حیوانات باشد كه هنگام عرض حالات كیف ما اتّفق صدور می‌یابد و باز سخن را در رفعت منزلت و علو منقبت مرتبه‌ای است كه قوّت بشری باوجود كمال قدرت سخنوری به آوردن مثل آن وفا نمی‌نماید وَ لَوْ كانَ
______________________________
(11). سورة الملك 23.
(12). سورة الأنعام 165.
ص: 5
بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً «13» و از جواهر خورشید تاب كه عنایت ملك وهاب را بر ارباب الباب فروفرستاده و مطالع آفاق را از اشراق آن نیّر عالم‌افروز روشنی داده گوهر سخن است الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْكِتابَ. «14»
بیت
گر بدی گوهری ورای سخن‌آن فرود آمدی به‌جای سخن و سخن جان‌پرور به‌سان روح ناطقه بقای ابدی یابد و چون شعاع آفتاب بر همه عالم تابد بل چراغ روح همین درون را فروغ بخشد و لمعه خورشید در بیرون درخشد. امّا نور سخن شمعی است كه برون و درون را به شعله‌ای درگیرد كه لمعان آن تا ابد فروزان باشد و هرگز نمیرد و عمر باقی سخن باشد كه هم سخنور را حیات جاوید دهد و هم آن‌كس را كه به سخن نام برده زنده و باقی دارد.
نظم
باقی به ذكر شاعر طوسی است در جهان‌ناموس و كارنامه كاووس و تهمتن
حسن كلام انوری است این‌كه می‌كندتا این زمان حكایت احسان بو الحسن «15» و چون از جنس انس و معشر ارباب همم عالی كه صاحب مكارم و معالی بوده‌اند همیشه اندیشه بقای ذكر ستوده فرموده‌اند از حضرت عزّت عزّ شانه به خضوع
______________________________
(13). سورة الأسری 88.
(14). سورة الكهف 1.
(15). یعنی مجد الدین ابو الحسن علی بن محمد عمرانی از بزرگان سرخس (ر ك انساب سمعانی در ماده عمرانی) و برای اطلاع بر مراتب ارادت انوری بدین مرد بزرگ رجوع شود به مقاله نگارنده در مجله یادگار سال دوم شماره نهم.
ص: 6
و خشوع این موهبت مسألت نموده‌اند علی ما ورد فی التنزیل حكایة عن الخلیل وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ «16» و از نوع مكرّم بنی آدم انبیا علیهم السلام و سلاطین معزّز و موقر حضرت پروردگارند و حظّ اوفر و نصیب اوفی این دو طایفه مستوفی دارند و تفوّق تامّ و تصّرف عام بین الأنام این دو زمره عالی‌مقام را حاصل است و عموم تعلّق ایشان جمیع اشیا را شامل. چه انبیا از اسرار ملك و ملكوت خبر دهند و خلایق را به طریق عبادت خالق افسر سعادت بر سر نهند و سلاطین به اصابت رای و اضاءت تیغ كشورگشای ظلمت ظلم فرونشانند و آب عنایت كه انبیا از چشمه‌سار هدایت بیرون آورده در جویبار عدالت جاری گردانند.
قطعه
مكن خیال كه بی‌نور شمع شرع رسل‌به عقل خویش كسی ره برد به كوی نجات
اگرنه هیبت سلطان كند حمایت ملك‌در این جهان ندهد كس نشان امن و ثبات لاجرم سابقان مضمار سخن و ناقدان اسرار چرخ كهن اخبار و آثار این دو طائفه نامدار در تحت ضبط و قید ربط آورده‌اند و در بیان واردات افعال و صادرات اقوال ایشان، اوضاع جهانیان ظاهر می‌شود و عالمیان را از آن فواید و منافع می‌رسد و آن صناعت فنّی معتبر شده و به علم تاریخ اشتهار یافته و علما در آن فن به هرزبان در هرزمان به نظم و نثر مؤلّفات ساخته و مصنّفات پرداخته‌اند جزاهم اللّه تعالی خیر الجزاء.
و چون این فقیر بر سنن سنن والد مرحوم مدتی مدید ملازم مجلس همایون حضرت خاقان سعید، معین السلطنة و الخلافة و الدّین میرزا شاهرخ افاض اللّه علیه
______________________________
(16). سورة الشعراء 84.
ص: 7
غفرانه می‌بود و ذره‌وار در پرتو آفتاب فایض الأنوار جولان می‌نمود خواست كه در نصف دوّم كتاب مطلع سعدین و مجمع بحرین احوال حضرت مغفرت مآل و اولاد امجاد و اقربای سلطنت انتما و حالات سایر ولات و ولایات بیان كند و به موجب قضیه مرضیه شكر المنعم واجب ثنای مواجب اكرام و دعای مواهب انعام فی الجمله به اتمام رساند و احوال ایران و توران بل اكثر جهان تا این زمان فرخنده‌نشان اگر سعادت مساعدت نماید گفته آید. بنابراین معنی، خاطر فاتر به ترتیب و تهذیب وقایع اشتغال فرمود و ضمیر كسیر در تألیف و ترصیف بدایع آتش طبیعت وقّاد را باوجود جمود اشتغال فرمود. اگرچه مناسب علو همت و ملایم حدت طبیعت آن بود كه از حقایق علوم و دقایق معقول و مفهوم و استكشاف اسرار و استطلاع انوار استفسار نماید و میدان امتحان را با فرسان اتقان و ایقان پیماید. الا ان ملكا ورائی و لا یتركنی ورائی هذا و چون غزال مشكین خال قلم، در خیال این رقم نافه‌گشای شد و خامه عنبرین شمامه در شمام این مرام عطرسای گشت زبان بدان‌سان داد و راز دل چنان در میان نهاد كه خضر آیین چون از چشمه نوشین یعنی ظلمات دوات آب حیات بردارد، اصل داستان و حكایت در لباس ساده‌تر در نظر مردم دیده‌ور در جلوه آرد تا زلال اصل مقال و خیال سحر حلال به واسطه استعارات غریب و سبب تشبیبات و تشبیهات عجیب تیره و آشفته نشود و اگرچه گاهگاه شاید كه بلبل طبع سخن‌ساز در هوای انشا پرواز نماید و احیانا در چمن دستانسرایی و انجمن سخن‌آرایی داستانها سازد و نواها سراید.
و چون در اثنای حكایات و انهای واقعات به ذكر اسامی نامی شاهزادگان گرامی یعنی فرزندان جهانبان حضرت صاحبقران احتیاج می‌شود، اگر هرنوبت زبان قلم شكرین رقم به فتح باب حلاوت القاب كامیاب گردد، هرآینه موجب اطناب آید، قرار با خامه گوهرنگار آن است كه در مقام تعبیر از نام امیركبیر یعنی:
مصرع
تیمور مؤید جهانگیر ص: 8
چنانچه در دفتر اول نقش‌پذیر شده «حضرت صاحبقران» نویسد و هنگام احترام نام پادشاه عالم مقام یعنی:
مصرع
شاهرخ پادشاه دین‌پرور
«حضرت خاقان سعید» نگارد و هرگاه نام پادشاه سعید شهید:
مصرع
یعنی جناب حضرت سلطان ابو سعید
خواهد كه بر زبان آورد، «حضرت خلافت پناهی» قائم‌مقام آن دارد.
اگرچه بسیار افتد كه اسامی نامی این سلاطین به صریح مذكور شود و اسامی گرامی باقی شاهزادگان كه هریك آفتاب سپهر سلطنت و ماه آسمان مملكت بودند به نام مشهور مسطور خواهد شد.
شعر
تا فروغ گوهر معنی ببیند چشم عقل‌كلك در نظم در سلك سخن زین‌سان كشید امید به عنایت الهی مباهی است كه تا از حروف معانی و ظروف مبانی بر عذار اخبار و رخسار آثار رقمی باشد، انوار اشراق این كتاب در مطالع و مشارق آفاق چون شعاع آفتاب فروغ بخشد و طلعت جهان‌افروز آن چون شعشه روز در اطراف عالم درخشد و جواهر مقاصد برحسب مصاعد همت انتظام یابد و آفتاب سعادت بر وفق ارادت بر طلعت ایام تابد.
شعر
تجلی عن الآفاق اشراق نوره‌و شمس الضّحی حلّت رداء ظهوره
ص: 9
مصرع
مقبول خاص و عام جهان باد و السّلام

ذكر جلوس حضرت خاقان سعید معین السلطنه و الدنیا و الدین میرزا شاهرخ بهادر بر سریر سلطنت‌

قال اللّه تعالی هُوَ الَّذِی جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ «17» سزاوار خلافت حضرت باری و جهانداری و شایسته سریر سلطنت و كامكاری سعادتمندی تواند بود كه منظور علو همتش تقویت دین مستبین باشد و نصب عین ضمیر منیرش تمشیت احكام شرع سید المرسلین. آیینه تیغ ظفر پیكرش چون به مصقله تأیید الهی انجلا پذیرد، در جام جهان‌نمای رای ممالك‌آرای او جز صورت نیكخواهی انطباع نگیرد و تاج و هاج خلافت افسر سروری شاید كه لمعان جواهر تابان آن با گوهر عالم‌فروز آفتاب همتاب آید. زلال تیغ آبدارش رخسار گلزار عدل را سرخ روی دارد و غنچه پیكان جوشن گذارش خار ظلم از سینه مجروح هر دلخسته بیرون آرد. نهال آمال او چون در چمن اقبال بالا كشد سایه عنایت بر سر سوختگان آفتاب عنا اندازد و گلبن امید او چون غنچه مراد بار آرد، به نسیم جان‌پرور عدالت مشام ایام معطر سازد و همگی همت بر افاضت خیرات و اشاعت مبرات صرف نماید و تمامی نهمت بر تعظیم سادات و علما و تكریم مشایخ و صلحا بذل فرماید و للّه الحمد و المنّة كه عنایت قادر مختار به مقتضای وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْكَهُ مَنْ یَشاءُ «18» ابواب سعادت بر روی ارباب دولت گشاد و ارادت حضرت پروردگار به موجب وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ «19» عنان ممالك ایران و توران به قبضه اقتدار كامكاری داد كه در استحقاق تاج خلافت گواهش عدل است و در استعداد سریر
______________________________
(17). سورة الأنعام 165.
(18). سورة البقرة 247.
(19). آل عمران 13.
ص: 10
سلطنت حجتش بذل. آفتاب فضل او بر خشك و تر تابان و ابر احسان او بر بحر و برّ باران. تا تخت سلطنت به فر طلعت سلاطین فروغ یافته آفتابی به این سعادت از اوج سپهر خلافت نتافته.
نظم
خاقان اعظم كاسمان بوسد زمینش هرزمان‌بر فر و فرقش فرقدان اعلام اعلا داشته
جمشید افریدون علم، اسكندر دارا حشم‌ایران و توران بود كم شرقا و غربا داشته
خورشیدطلعت ماه‌رخ، خاقان عالم شاهرخ‌بر راه او صد راه رخ شاهان والا داشته حضرت خاقان سعید، معین الخلافة و السلطنة و الدّنیا و الدّین شاهرخ بهادر كه خلف صدق حضرت صاحبقران قطب الدولة و الدّین امیر تیمور گوركان و قرة العین آن شهنشاه عالم‌ستان بود، سریر سلطنت جهان را به فرّ ذات همایون صفات مشرف ساخت و آفتاب معدلت او سایه سعادت بر سر جهانیان انداخت و آن حضرت اركان دولت و اعیان حضرت را به عواطف پادشاهانه و عواطف خسروانه اختصاص فرمود و همه را به غایات عنایات خاطرجویی نمود و احكام همایون خبر مصحوب مردم دانشور به اطراف ممالك بحر و بر در طیران آمد و حكام ولایات انقیاد احكام جهان‌مطاع نمود، شرایط اطاعت به ظهور آوردند و عازم درگاه جهان‌پناه شده در سلك خدام انتظام یافتند و رقاب سروران جهان و سرهای سرفرازان دوران در طوق اطاعت و حلقه عبودیت آمد و خاك درگاه اشرف بوسه جای صنادید ایران و توران شد و بساط بارگاه همایون سجده‌گاه حكام عراق و خراسان گشت و بلاد خراسان تا سیستان و مازندران تا آب‌آمویه به دستور زمان حضرت صاحبقران در قبضه اقتدار نواب كامكار قرار یافت و خطبه و سكه به نام و القاب همایون زیب و زینت گرفت
ص: 11
و مواعید عالمیان به وفا مقرون شد و امید جهانیان برحسب دلخواه برآمد.
بیت
آن وعده كه اقبال همی داد وفا شدو آن كار كه ایام همی خواست برآمد و این جلوس سعادت‌نشان در ماه مبارك رمضان، در دار السلطنه هرات، به خیر و خوبی وقوع یافت و اهل عالم از بشارت این جلوس مكرم به تخصیص مقیمان ولایت خراسان انتظام عقود خلافت و استحكام خلود سلطنت به دعای مسكنت مسألت نمودند و جهان در كنف امن‌وامان آرام گرفت.
نظم
روحانیان اندر نهان ورد دعایش در دهان‌تیغ جهانسوزش جهان بر فرق اعدا داشته
كروبیّان از جاه او، راضی به رسم و راه اوپیوسته دولتخواه او سر بر مصلا داشته

ذكر توجه خاقان سعید به جانب ماوراء النهر و مرمت فرمودن شهر هرات و دیگر وقایع و قضایا

حضرت خاقان سعید خورشیدوار بر سپهر سلطنت اقلیم چهارم برآمد و رایات ظفر آیات تا اوج انجم برآمد و ضمیر آفتاب تأثیر به مناظم جهانگشایی و مراسم فرمانروایی التفات فرمود و عقود دولت در سلك سعادت انتظام یافت. در این اثنا، به مسامع جلال پیوست كه میرزا خلیل سلطان دار السلطنه سمرقند را مستقر دولت ساخته به ارگ عالی درآمد و خزاین عالم را در قبضه تصرف آورد. رای انور، زاده اللّه اشراقا، اقتضای آن فرمود كه پیش از آن‌كه فتوری به قواعد سریر سلطنت حضرت
ص: 12
صاحبقران راه یابد، آفتاب عنایت حضرت خاقانی بر آن مملكت تابد. امرای عظام امیر مضراب و امیر حسن صوفی ترخان و امیر علی كوكلتاش و امیر خواجه راستی را به ضبط خراسانات تعیین نمود و رایات خورشید فر و اعلام ماه‌پیكر از دار السلطنه هرات به جانب ماوراء النهر عزیمت فرمود و از تقوز رباط، امیر عبد الصمد ولد امیر سیف الدین را به احضار لشكرهای بادغیس روان داشت و خضر خواجه و شیخ حسن قوچین را به تفحص اخبار سمرقند برگماشت و در منزل دره‌زنگی امیر سید خواجه از طرف ماوراء النّهر رسید و اخبار آن دیار به محل عرض رسانید و آن حضرت اركان دولت را حاضر ساخته به موجب نصّ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ «20» قرعه مشورت در میان انداخت و هركس به قدر فراست و حسن كیاست در مهمات ملكی سخنی كه صلاح دولت در آن بود عرضه داشت می‌نمودند. عاقبت رای ملك‌آرای بر آن قرار یافت كه چون رایات همایون را به واسطه عزیمت ماوراء النهر شاید بعد دیاری شود، بنابر احتیاط، شهر هرات را مرمّت و عمارت می‌باید كرد. و از آن زمان كه حضرت صاحبقران فتح هرات فرمود دروازه‌ها كنده و دیوارها رخنه شده آن شهر خراب بود.
فرمان عالی نفاذ یافت كه امیر جلال الدین فیروز شاه قبة الأسلام هرات را كه امروز تختگاه سلاطین و مطلع خورشید ارباب یقین و كعبه حاجات و قبله مرادات است معمور سازد.
قطعه
گر كسی پرسد ز تو كاز شهرها بهتر كدام‌گر جوابی راست خواهی گفت او را گوهری
این جهان را همچو دریا دان خراسان چون صدف‌در میان آن صدف شهر هری چون گوهری
______________________________
(20). سورة آل عمران 159.
ص: 13
و امیر فیروز شاه به هرات آمد در مدت اندك مرمت باره و فصیل و دروب و مقاتله به نحوی استحكام فرمود كه مزیدی بر آن متصور نتواند بود و بروج آن سر به اوج كشید و خندقش به حضیض رسید و با آن‌كه چند پادشاه بزرگ در بنای آن شهر سعی نموده‌اند و در عمارت آن غایت اهتمام بذل فرموده چنانچه این رباعی از آن خبر می‌دهد.
رباعی
لهراسب نهاده است هری را بنیادگشتاسب در و بنای دیگر بنهاد
بهمن پس از او عمارتی دیگر كرداسكندر رومیش همه داد بداد اما عمارتی كه تجدید یافت بسیار زیاده از عمارت سلاطین سابق است و بر آنها فایق و امیر سید خواجه به موجب حكم جهان‌مطاع متوجه ولایت طوس و مشهد مقدس و نسا و ابیورد و نشابور و سبزوار شد كه از آن حدود بر خبر بوده قلعه طوس را معمور گرداند و موكب همایون از آب مرغاب گذشته به لنگر شیخ‌زاده بایزید رسید و در آن منزل، امیرزاده سلطان حسین كه در زمان واقعه حضرت صاحب‌قران در نواحی تاشكند از امرا برگشت- و شرح آن در جلد اول مفصّل گذشت- از طرف ماوراء النّهر آمد و حضرت خاقان سعید او را نوازش فرمود و در آن اثنا، خضر خواجه و شیخ حسن قوچین كه برای استخبار به طرف سمرقند رفته بودند بازآمدند و شرح جلوس آن مظهر كرم نصیر الدّولة و الدّین میرزا خلیل سلطان «21» به موقف عرض رسانیدند و آن حضرت امیر حمزه قتوقو را به رسالت پیش میرزا خلیل سلطان فرستاد و به زبان رفق پیغام داد كه پدر بزرگوار انار اللّه برهانه كه جنّه «22» نوایب بود به رحمت ایزدی پیوست و تو مرا امروز به‌جای برادر و فرزند از جان شیرین و روشنایی چشم
______________________________
(21). پسر میرزا میرانشاه كه بعد از مرگ تیمور در سمرقند به سلطنت نشست.
(22). جنّه به ضم اول به معنای سپر است.
ص: 14
گرامیتری و هرچه ترا آرزو باشد، از خزاین و ممالك و عساكر دریغ نیست. اما كبر سن و معرفت مقادیر حشم و دقایق رعایت عبید و خدم اصلی مبین و حبلی متین است. اگر بعضی امرا به سبب بعد مسافت و مخافت فتنه و آفت در غیبت ما اتفاق كرده‌اند، حالا مصلحت آن است كه از سر بصیرت كامل پیش آیی تا هرچه یراق باشد بر آن اتفاق نموده عمل نماییم و رایات ظفر آیات از اندخود گذشته به كنار جیحون رسید و به موجب فرموده پل بستند و امیر شاه ملك از جانب بخارا آمده احوال شاهزادگان نور حدقه سلطنت مغیث الدین میرزا الغ بیك گوركان و نور حدیقه مملكت غیاث الدین میرزا ابراهیم سلطان به عرض رسانید و موجب ارتیاح و سبب انشراح گشت و ایلچی میرزا خلیل سلطان رسید و عرضه داشت از قبل شاهزاده كه بنده و دولتخواه و اینی آن حضرتم و ایل و الوس بندگی حضرت در خراسان یقین كه آن ملك باز نخواهند گذاشت و این ولایت را به بنده و اینی و نایبی تفویض خواهند فرمود كدام بنده این شغل را از من مستعدتر تواند بود؟ اگر ملتمس مبذول فرموده حقوق پدر فرزندی رعایت نمایند و به دولت و سعادت معاودت فرمایند خزینه و مال فرستم و به هرچه اشارت نفاذ یابد به تقدیم رسانم. حضرت خاقان سعید درخواست قبول فرموده مراجعت نمود و امیر شاه ملك را به طلب شاهزادگان به بخارا فرستاد و امیرزاده سلطان حسین، در حوالی اندخود، بی‌موجبی از اردوی اعلی فرار نمود و از سمرقند خبر آمد كه میرزا خلیل سلطان از سمرقند بیرون آمده با لشكر آراسته عازم كنار آب است و امرا كه در بخارا بودند این خبر شنیده به سبب مخالفت امیر رستم طغای‌بوقا كه داروغه آن‌جا بود از بخارا بیرون آمدند و در ركاب هردو شاهزاده عالی‌جناب از آب گذشته به اردوی همایون پیوستند. و امیر شیخ نور الدین نیز ملحق شده و امیر عبد الصمد لشكرهای بادغیس را آورده ضمیمه سپاه ظفرپناه آمدند و حضرت خاقان سعید به دوكه آمده خبر رسید كه پیرعلی تاز از میرزا خلیل سلطان جدا شده به بلخ آمد. آن حضرت امرای عظام امیر شیخ لقمان برلاس و امیر چركس و امیر یوسف خواجه را به آن جانب فرستاد و امیر شاه ملك كه به موجب
ص: 15
فرموده پیش از این به ضبط كنار آب رفته بود، در این ولا عرضه داشت او رسید.
مضمون آن‌كه از طرف سمرقند، میرزا امیرك احمد و امیر شمس الدین عباس و امیر ارغونشاه آمده‌اند. اگر آن حضرت عنایت فرموده امیر شیخ نور الدین را فرستند تا با ایشان سخن گوید حاكم‌اند. حضرت خاقان سعید فرمود كه امیر شمس الدین و امیر ارغونشاه پیش ما آیند تا شیخ نور الدین پیش فرزند خلیل سلطان* رود و به هرچه شرط و عهد كنند وفا كرده آید. امرای آن طرف آمده و امیر شیخ نور الدین رفته به خدمت میرزا خلیل سلطان رسید و به موقف عرض رسانید كه امیر صاحبقران سریر سلطنت جهان را وداع فرمود و مملكت بسیار و خزاین بی‌شمار گذاشت. اكنون فرزندان باید كه در صداقت دوست و عداوت دشمن شرایط آقا و اینی نگاه دارند و به موجب فرموده وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْكَ «23» در جمیع امور عمل نموده در مدد یكدیگر سلسله‌وار طریق موافقت مسلوك دارند و قطره كردار متعاقب هم شیوه متابعت سپارند و اگر عیاذا باللّه نزغ الشّیطان كه انسان هرآینه از آن معصوم نتواند بود در راه آید جاده لا تَثْرِیبَ عَلَیْكُمُ «24» الیوم گشاده یابد چنانچه غباری بر آینه خاطر خطیر ننماید و در مقام مقاومت خصوم كنفس واحده باشند تا اختلال به احوال ممالك راه نیابد و هركس را خیال محال در ضمیر نقش‌پذیر نشود. اگر میان اخوان سنّت رأفت متبوع باشد و طریق عاطفت مسلوك آید عقد الفت انتظام گیرد و كار موافقت التیام پذیرد، می‌باید كه حضرت ما را قبله مرادات و كعبه مرامات شناسد تا دوستان مسرور و دشمنان مقهور گردند و مملكت قرار یابد و دولت پایدار ماند.
و در این ولا، امیر سلیمان شاه كه حضرت صاحبقران او را هنگام مراجعت از یورش شام و روم در حدود ری گذاشته تا نواحی رستمدار و فیروزكوه بدو ارزانی داشته بود و او خبر واقعه هائله آن حضرت شنیده و از صدمت و صولت معز الدین
______________________________
(23). سورة القصص 77.
(24). سورة یوسف 92.
ص: 16
میرزا میرانشاه ترسیده و ولایت باز گذاشته به خدمت حضرت خاقان سعید رسید و به تقبیل انامل شریف فایض گشت و مفتخر و سرافراز شده به مزید اعزاز از امرای كبار امتیاز یافت و امیر پیرمحمد شنكوم كه سرداری ولایت ساری به عهده دلاوری او بود، چون از فرار امیر سلیمان شاه آگاه شد او نیز ساری را غارتیده با یك‌هزار سوار به دار السلطنه هرات آمد و یك روز توقف نموده روز دیگر عازم اردوی اعلی شد و به سعی امیر سلیمان شاه و امیر جهان ملك كه از عداوت دیرینه، كینه او در دل داشتند و سخنان ناملایم به عرض رسانیدند به یاساق رسید و امیر شیخ نور الدّین پیش میرزا خلیل سلطان در تمهید قواعد محبت جانبین و تأكید معاقد مودّت طرفین سعی بلیغ نمود و میرزا خلیل سلطان متعهد شد و متقبل گشت كه هرچه حضرت خاقان سعید فرماید به واجبی تقدیم نماید و امیر شیخ نور الدین مراجعت نموده به موقف [عرض] رسانید كه چنان مقرّر شد كه خانیگه بیگم را با بعضی خزاین پیش میرزا پیرمحمد بن جهانگیر به جانب بلخ فرستند و خزاین خاص شاهزادگان میرزا الغ بیك گوركان و میرزا ابراهیم سلطان همچنان با خازنان و نوكران ایشان كه در سمرقند مانده‌اند به اردوی همایون روان دارند و ممالك آن طرف جیحون میرزا خلیل سلطان را مسلم باشد. حضرت خاقان سعید آنچه امیر شیخ نور الدین مصلحت دیده بود تجویز فرمود و امیر شیخ نور الدین و امیر عبد الصمد و بكنه بخشی و اللّه داد خازن را تعیین نمود كه از جیحون عبور نمایند و تمام مهمات سرانجام نموده بازآیند و آن حضرت را عزیمت معاودت به دار السلطنه هرات تصمیم یافت و امیر سلیمان شاه عرضه داشت كه تومان او در آن نزدیك از راه دور آمده‌اند و اسبان لاغر دارند. اگر فرمان شود چند روز در نواحی اندخود و شبرغان گذرانند. حضرت خاقان سعید ملتمس مبذول داشته فرمود كه چون امرا كه به آن طرف رفته‌اند بازآیند به اتفاق متوجه درگاه عالم‌پناه شوند و پیش از این نوكر امیر سید خواجه از حدود خراسان آمده عرضه داشته بود كه خواجه سلطان علی سبزواری سر از جاده انقیاد پیچیده با جمعی سربداران اظهار زبردستی و گردن‌افرازی می‌كند و در این ولا،
ص: 17
امیر مضراب از جانب هرات آمده بود. فرمان همایون شد كه امیر مشار الیه به مدد امیر سید خواجه متوجه سبزوار گشته در آن دیار دیار نماند و رایات نصرت آیات،
مصرع
به فال فرخ و روز خجسته
سوی هرات عنان جهانگشای منعطف ساخت و بیست و ششم ذی قعده نزول اجلال فرمود.

ذكر یاغی شدن خواجه سلطان علی سبزواری‌

در وقتی كه امیر سید خواجه به عمارت قلعه طوس مشغول بود، خبر آمد كه خواجه علی پسر خواجه مسعود سبزواری حقوق نعمت حضرت صاحبقران فراموش كرده با جمعی سربداران به پشتی مشتی اراذل دست تصرف به اطراف ولایت دراز كرده مملكت موروث و ملك خود می‌داند. میر سید خواجه علی الفور با سپاهی كه ملازم داشت عزیمت نمود و در شهر ذی قعده به موسم بهار كه سبزه و ریاحین به فرّ فروردین سر برآورده بودند در مرغزار رادكان فرود آمد و مسرعان به احضار لشكرهای اطراف قهستان و طوس و مشهد مقدس و ابیورد و نسا و یازر دوانید و امیر مضراب رسیده هردو امیر به اتفاق ششصد سوار نامدار بر سبیل منغلای به جانب سبزوار فرستادند و خواجه علی خبر یافته دویست سوار مسلح به استقبال تركان روان كرد و در نواحی بحرآباد هردو فریق به‌هم رسیده تركان شش قشون بودند و سبزواریان یك قشون حمله كرده بر قول تركان زدند و آتش حرب بالا گرفته نائره قتال و جدال التهاب و اشتعال داشت. سبزواریان كهنه گرگان جنگها دیده و كارآزموده بودند.
اكثر تركان را به قتل آوردند و سر كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ «25» به ظهور پیوست.
______________________________
(25). سورة البقرة 249.
ص: 18
بیت
نه یكسان بگردد سپهر بلندگهی شاد دارد گهی مستمند چون امیر سید خواجه آگاه شد كمر انتقام بسته فی الحال سوار گشت و به تعجیل تمام ایلغار كرده با دو هزار سوار به آن موضع رسید. در میدان محاربه تن‌ها بی‌سر دید و از آن بی‌باكان كسی را نیافت و از آن‌جا متوجه جاجرم گشته جمعی بی‌عاقبتان به جنگ پیش آمدند و سپاهیان زخمدار شدند. امیر سید خواجه را دو زخم رسید. اما اظهار نكرد و با آن‌كه چند روز فتیله و مرهم می‌نهادند، هیچیك از مقرّبان نیز آگاه نشد و قلعه آن را به دو سه روز نقب زده چون خانه مشبك ساختند و در و دیوار انداخته قتل به افراط واقع شد و از آن‌جا عازم فریومد گشته و مردم آن‌جا نیز پناه به قلعه برده جنگهای سخت كردند. امیر سید خواجه فرمود كه باغات و درختان ایشان را بركنند. مردم فریومد سادات و علما را شفیع ساخته امیر سید خواجه از گناه ایشان درگذشت و به ساوری قناعت نموده متوجه مزینان شده قلعه ایشان را مسخّر ساخته عزیمت سبزوار نمود و در ظاهر سبزوار فرمود كه لشكر گرد خود جركنده هرروز از صباح تا شام در هردروازه صدای نقاره جنگ بلندآوازه بود و شبها پاس داشته ده روز بر این گذشت. ناگاه خبر آمد كه پیرك پادشاه از مازندران به ولایت جوین درآمد. امیر سید خواجه سبزوار را گذاشته متوجه پیرك پادشاه شد و خواجه سلطان علی نیز از سبزوار بیرون آمده به پیرك پیوست و از طرفین صفها راست شد.
امیر سید خواجه در قول و امیر مضراب در میمنه و یوزبوقا و شیخ سلطان و ابا بكر در میسره و از آن طرف پیرك پادشاه در قلب و خواجه سلطان علی بر میمنه و جمعی مازندرانیان بر میسره مقرر شد و از جوانب جنگ پیش بردند. میمنه پیرك پادشاه به قوّت خواجه سلطان علی میسره امیر سید خواجه را برداشت و میمنه امیر سید خواجه به زور بازوی كامیاب امیر مضراب.
ص: 19
بیت
تهمتنی كه به روز وغا توان گفتن‌كه از زمین و زمان سركشد به استقلال میسره پیرك پادشاه را برداشته از پس قول او درآمد. پیرك پادشاه كه آثار مردانگی اظهار می‌كرد روی از صف كارزار برتافت.
بیت
چه گفت آن سپهدار نیكوسخن‌كه با بددلی پادشاهی مكن خواجه سلطان علی چون خبر فرار پیرك پادشاه یافت در عقب گریختگان شتافت و لشكر منصور غنیمت گرفته امیر سید خواجه دو روز در قفای ایشان رفت و بسیاری را به قتل آورد و به جانب سبزوار بازآمد.

ذكر احوال میرزا امیرانشاه گوركان و فرزندان او امیرزاده ابا بكر و میرزا عمر

حضرت صاحبقران هنگام مراجعت از روم و شام ممالك عراق عرب و آذربایجان و ارّان و موغان و گرجستانات و شروانات را به میرزا امیرانشاه و فرزندانش میرزا ابا بكر و میرزا عمر ارزانی داشته بود- چنان‌كه سبق ذكر یافت و در مجلّد اول پرتو اندیشه بر آن تافت- و میرزا عمر هرچند خردتر بود، در یرلیغ چنان نوشته بودند كه در جانقی و امور كلیه پیش او جمع آیند و از صوابدید او تجاوز ننمایند و او خود را از روی حكم، بر پدر و برادر فایق می‌دانست و آن زمستان در قراباغ قشلاق فرموده بهار عازم ییلاق آلاطاق گشت و امیر شیخ ابراهیم شروانی و امرای اطراف خدمتها به عرض می‌رسانیدند و میرزا ابا بكر، باوجود كبر سن، انقیاد حكم حضرت صاحبقرانی نموده پدر را در ولایت دیاربكر گذاشت و مصاحب والده‌اش خانیكه پیش میرزا عمر آمد و شرایط تعظیم و مراسم پیشكش به‌جای آورد و اجازت خواسته به دیاربكر رفت
ص: 20
و همچنین امیر شیخ ابراهیم و امرای اطراف اجازت یافتند و میرزا عمر امیر جهانشاه جاكو را كه ملازم بود، از راه گوگچه تنگیز «26» به جانب قراباغ فرستاده متوجه دار الملك تبریز شد. مردم نخجوان از جمعی مفسدان كه قلعه آلنجق را پناه ساخته خرابی می‌كردند شكایت نمودند. و حضرت صاحبقران، در وقت تفویض آذربایجان به میرزا عمر فرموده كه آلنجق را خراب كند. میرزا عمر پیش امیر جهانشاه فرستاد كه قلعه را ویران سازد و در حدود دراقره شكاركنان می‌رفت تا در دوم ربیع الآخر به شنب غازان نزول فرمود. اكابر تبریز استقبال نموده همه را به تشریفات فاخر مستظهر گردانید و چند روز در تبریز گذرانیده اوایل فصل خزان از راه پیشكین واهر، مصرع
عازم قشلاق قراباغ شد
و در حدود اهر، با آن‌كه اول خریف بود، سه روز برف و باران و صاعقه چنان قوی شد كه مجال حركت نماند و بیست و دوم جمادی الأولی به قراباغ در یورت ده عمران شادروان عظمت ارتفاع یافت و امیر شیخ ابراهیم از جانب شروان آمده چند تقوز «27» اسب و استر و شتر و غلامان و جانوران و اجناس به رسم پیشكش به عرض رسانید و اجازت یافته به مملكت خود بازرفت و میرزا عمر آن زمستان به عیش گذرانیده آخر سال خبر آمد كه حضرت صاحبقرانی جهان فانی را وداع فرمود.

ذكر عصیان امیر جهانشاه جاكو و كشته شدن او

چون خبر واقع محقّق شد، جمعی مفسدان امیر جهانشاه را بر آن داشتند كه
______________________________
(26). تنگیز، دنگیز، دنیز به معنای دریاست و گوگچه دنگیز همان دریاچه گوكچه امروزی است.
(27). تقوز به معنای عدد نه است كه در نزد تركان عدد مورد توجهی بوده و هدایا را براساس آن تقدیم می‌كرده‌اند.
ص: 21
چند نوكر معتبر میرزا عمر را از میان برمی‌باید داشت، تا اختیار تمام ما را باشد و امیر جهانشاه اكثر ایام به شرب مدام گذرانیدی و هشیاری او عین مستی بودی. به سخنان مفسدان فریفته شد. صباح بیست و دوم رمضان به درگاه راند و مولانا قطب الدین اوبهی را كه راه نیابت داشت و امیر داراب قوشجی و شیخ محمد تواچی و عبد الخالق پسر تیمور سكورچی را به قتل آورده عازم سراپرده شد. میرزا عمر دل از جای نبرده پای ثبات بیفشرد و ایناقان و خانه‌بچگان را جیبا پوشانیده سوار شدند و هرساعت مدد زیادت می‌شد. جهانشاه رو به راه گریز آورد و امرای عمر تابان و بابا حاجی و برادرش پسران امیر شیخ محمد تواچی مقتول و امیر عبد الرزاق و ایسن تیمور یساول و عاشق در عقب جهانشاه گمراه رفته نماز عصر او را به چنگ گرفتند و بابا حاجی پسر شیخ محمد مقتول را جمعی اغرا كردند تا او را به موجب قصاص به قتل رسانید و میرزا عمر خبر یافته سرزنش نمود. اما چاره نبود و درباره فرزندان او به خلاف گمان مردم مرحمت فرمود و اموال او و جمعی كه با او موافق بودند قریب دو هزار تومان بعضی به دیوان گرفته باقی به تاراج رفت و میرزا عمر از یورت قشلاق كوچ كرده و از آب ارس گذشته روز عید رمضان در ظاهر نهر برلاس به قریه نعمت‌آباد نزول فرمود و طوی به عظمت كرده از آن‌جا به اوجان آمد و خبر رسید كه میرزا ابا بكر با غلبه تمام و لشكر و احشام از عراق متوجه شده به بیش برماق رسید و جهت قتل امیر جهانشاه سر مخالفت دارد. میرزا عمر چهل و هفت قشون مكمل، هر قشون پانصد سوار غیر پنج هزار آغرق قول عرض كرد. در این اثنا، امیر حسین برلاس از پیش میرزا ابا بكر آمده عرضه داشت كه او بر جاده اطاعت مستقیم است. میرزا عمر امیر حسین را به انعام و اكرام مخصوص گردانید و فرمود كه خیمه نه پایه كه پیش از این ترتیب نموده بود در اوجان زدند و عازم سلطانیه شد و روزبه‌روز امرای اطراف آمده غلبه و ازدحام تمام به‌هم رسید و در زنجانه رود كه سرحد عراق عجم است، امیر سونجك و امیر دولت خواجه اناق از جانب میرزا میرانشاه و میرزا ابا بكر رسیده عرضه داشت نمودند كه میرزا ابا بكر در مقام انقیاد است. میرزا عمر بیست و دوم شوال
ص: 22
در قروق سلطانیه نزول كرده فرمود كه خندق كندند. میرزا ابا بكر لشكر گذاشته با معدودی پیش آمد. میرزا عمر در باب گرفتن او مشورت كرده، امیرزاده عمر تابان و جمعی منع كردند و سایر امرا موافقت نمودند و میرزا ابا بكر بی‌تأمل به اردوی درآمد.
رسیدن و گرفتن یكی بود و نوكران او را غارت كرده او را به قلعه سلطانیه محبوس داشتند و فرمان شد كه امیر حسین برلاس آغروق و خواتین و احشام او را در گوزل‌دره سلطانیه مضبوط دارد و میرزا عمر اوایل ذی قعده به‌طرف درگجین و همدان رفته تا آخر ذی الحّجة آنجا بود و اكابر ساوه و قم و لرستان و كردستان پیشكشها به عرض رسانیدند و به عنایات مخصوص شدند و میرزا امیرانشاه چون خبر گرفتاری میرزا ابا بكر شنید متّوهم شده عازم دار الأمان خراسان شد و به حدود كالپوش آمده چند روز آن‌جا بود، در آن وقت كه امیر سید خواجه به دفع سلطان علی اشتغال داشت.

ذكر فرزندان میرزا عمر شیخ میرزا پیرمحمد و میرزا رستم و میرزا اسكندر و میرزا بایقرا

چون خبر واقعه حضرت صاحبقران به ممالك فارس رسید، میرزا پیرمحمد كه ارشد اولاد مرحوم میرزا عمر شیخ بود بر دار الملك شیراز استیلا داشت و برادرش میرزا رستم در اصفهان و برادر دیگر میرزا اسكندر در همدان بود. میرزا پیرمحمد امرای خود را مثل لطف اللّه بن بایان تمور بن آق‌بوقا و امیر نیكوسیرت جلبان شاه برلاس و غیرهما جمع آورده از هركس مشورت طلبید. بعضی گفتند به تقلید امیر محمد مظفر منشور مملكت از خلفای بنی عباس كه در مصرند آورده تغییر یاساق مغول نماییم و جمعی گفتند متابعت میرزا عمر كنیم و فوجی بر آن بودند كه میرزا میرانشاه را پادشاه گوییم. میرزا پیرمحمد كه اعقل زمانه بود فساد آن رایها را به امرا نمود و گفت حضرت صاحبقران در حال حیات والده ما را ملكت آغا به حضرت
ص: 23
خاقان سعید داد و ما را به او بازبست و یورت بزرگ به او می‌رسد. مناسب آن‌كه او را آغا و الغ دانسته در صدر سكه و عنوان خطبه نام آن حضرت را یاد كنیم و چون سلامت در ذات مبارك او هست شاید به همین‌قدر راضی شده زیادت متعّرض نشود. مجموع امرا و اركان دولت آفرین كرده رای بر این قرار یافت و ایلچی مقرّر ساخته مكتوبی نوشت مضمون آن‌كه این بنده بندگی آن درگاه نقش صحیفه دل و عنوان نامه جان دارد و تا رمقی از حیات باقی باشد سر از فرمان نخواهد تافت و در متابعت و مطاوعت خواهد كوشید و در خلال عرض احوال این بیت شاهنامه را بر این منوال ارسال نموده بود كه
همه بندگانیم شهرخ‌پرست‌من و رستم، اسكندر و هرچه هست و در ممالك سكه و خطبه به نام و القاب آن حضرت كرده رؤس منابر و وجوه دنانیر به لقب شاهرخی آراسته دارد و با برادران به اخلاص تمام گوش هوش بر راه نهاده تا از بارگاه اعلی اعلاه اللّه تعالی چه مثال فرستند تا در امتثال آن غایت جهد بذل كند و چون قاصد رسید و عرض حال رسانید، حضرت خاقان سعید فرستاده را معزّز و مكرّم داشته فرمود كه از آن فرزند در عالم عزیزتر كه خواهد بود و بحمد اللّه كه خاطر از مهمات آن‌طرف بكلی جمع شد. چه در مصالح ممالك به وجهی قیام خواهد نمود كه موجب فراغت خاطر خطیر تواند بود و هرچند آن فرزند ارجمند به عدل و انصاف و محاسن اوصاف چنان آراسته است كه از مواعظ و نصایح مستغنی است، اما باید كه رعایای ممالك كه به دیوان آن فرزند اختصاص دارند، در حرز حمایت الشفقة علی اللّه داشته بذل عاطفت درباره برایا وسیله تحصیل رضای حق‌تعالی شناسد كه الخلق عیال اللّه فاحبّهم الیه ابرهم بعیاله و حسن معاش پدر مرحوم بزرگوار خود را در آن ممالك مجدّد و مؤكد گرداند كه الولد الحّر یقتدی بآبائه الغّر تا ذكر آن بر صحائف روزگار مؤبد و اثر آن بر صفحات لیل و نهار مخلّد ماند.
و از جانب كرمان، از پیش امیر ایدكو برلاس، نیز قاصدی آمده همین به عرض رسانید كه در ممالك كرمان خطبه و سكّه به نام آن حضرت تزیین منابر و
ص: 24
صور نقود گردانید و تنگجات مسكوك شاهرخی آورد. حضرت خاقان سعید ایلچیان را انعام و اكرام فرموده بازگردانید.
و چون فرستاده به شیراز رفت و شرح اكرام و اعزاز بازگفت میرزا پیرمحمد به ضبط مهمات ملكی قیام نموده محمد سربدار و امیر تیمور ملك را به دار العباده یزد فرستاد و به جهت داروغگی یزد، عبد الرحمن ایلچی كدائی و داروغه ابرقوه، سلطان محمود، خلعتها فرستاده به دار الملك شیراز طلبید و ایشان سمعا و طاعة گفته كلید دروازها و اختیار خزاین و دفاتر به فرستادگان دادند و پیشكشهای سنگینی یراق كرده عازم شیراز شدند و امیرزاده پیرمحمد درباره ایشان عنایت بسیار كرده داخل امرای بزرگ ساخت و حكم فرمود كه مجموع كهنه سپاهیان فارس و عراق كه در خرقه و به هرحرفه در ولایات متفرق بودند جمع كرده داخل دفتر و مرسوم سازند و مال و متوجهات آن سال را در وجه علوفه به لشكر قدیم و جدید مبذول داشت و منصب وزارت را به خواجه نیكوسیرت ركن الدین محمد تفویض فرمود. مشار الیه وظیفه كفایت و رعایت رعیت به‌جای آورده قانون مال مملكت را به دستور قدیم جمع بست و امنا به ولایات فرستاد و میرزا پیرمحمد چند نوبت ایلچی به جانب كرمان روان داشت و به ایلی دعوت كرده، امیر ایدكو آن سخنان ناشنیده انگاشت.
مصرع
آمد شد ایلچیان به جایی نرسید
و میرزا رستم از جانب اصفهان آمده میرزا پیرمحمد او را نیك دید و دو سه روز نگاه داشته تربیت و عنایت فرمود و اجازت مراجعت داد و فی الواقع میرزا پیرمحمد را لطفی شامل و كرمی كامل و رعایت صله رحم و محافظت حقوق مسلمانان و عزّت مهمانان در نصاب كمال بود و حكمی نافذ كه هیچ آفریده بی‌حكم او یك من كاه نتوانستی ستدن و اخراجات صادر و وارد در ولایات از مال بود.
و در آن ولا، میرزا اسكندر از همدان ایلچی فرستاد و پیغام داد كه میرزا عمر امیر جهانشاه جاكو را فجأة هلاك كرد و پدر بزرگوار خود میرزا میرانشاه را از مملكت
ص: 25
عذر خواست. می‌شاید كه از ممرّ او بدین جانب ملالی عاید شود. بنابرآن، كوچ همراه، متوجه فارس و عراق شدیم. به هركجا صلاح دانند اشارت فرمایند. میرزا پیرمحمد دانست كه آمدن او بی‌فتنه نخواهد بود. مكتوبی مصحوب معتمدی به استقبال او فرستاد. مضمون آن‌كه ایل والوس آن طرف كه در تصرّف آن برادرند شاید كه از جلای وطن تنگ آیند و میان ما و آذربایجان خلاف واقع شود. صلاح آن است كه آن برادر در مقرّ عزّ خود ساكن باشد و چون تا غایت از میرزا عمر حركتی ناملایم صادر نشده من بعد هم نخواهد شد.
میرزا اسكندر به جواب التفات ننموده عزم جانب عراق و فارس جزم فرمود و امرای او چون توكل دروس بوقا و بایزید اروس بوقا و تیمن و یونس جلایر و سید علی جلایر و سیف الدین قمر الدین و ذو القرنین مغول چون دانستند كه میرزا اسكندر مخالفت برادر می‌كند و اسباب دیگر [نیز] موجب فرار بود، این جماعت اتفاق كردند و خزاین و اسبان خوب گرفته گفتند نسبت خلاف به ما خواهد شد و در معرض خطاب خواهیم افتاد. نیم‌شب سوار شدند و اینجویان و ایواغلانان با یكدیگر سوگند خوردند و مستوی بن محمد جیبه كه یك دست و پای او را امیر اللّه داد، در قضیه میرزا پیر محمد [بریده بود] چنانچه در اواخر مجلد اول مسطور است و میرزا اسكندر به جهت قدمت [خدمت)] او نسبت با خاندان میرزا عمر شیخ او را در جرگه امرای بزرگ می‌داشت، او نیز با مخالفان موافق شده بیرون رفتند.
میرزا اسكندر را محل توقف نماند. با یوسف قورچی و شیخم مغول و ترمش و اللّه داد بن تیمن كه در غایت حسن بود و برندق اوزبك و علیشاه آزاد و نیكخواجه اوزبك قریب پانزده نفر روی به اصفهان آوردند و از جماعت گریخته توكل اروس بوقا و تیمن و سید علی و یونس و مستوی پیش میرزا عمر رفتند و یوسف و شیر علی و دیگر ایواغلانان كه اكثر خزینه با ایشان بود به خدمت میرزا امیرانشاه پیوستند و میرزا اسكندر بعد از یك ماه از اصفهان متوجه فارس شد و میرزا پیر محمد را دیده.
ص: 26
بعد از دو روز ناگاه از جانب آذربایجان خبر آمد كه میرزا عمر میرزا ابا بكر را گرفته عازم عراق و فارس است و آشوبی در آن ممالك افتاد و برادران مشورت كرده اتفاق نمودند كه در اصفهان مصاف دهند و میرزا پیرمحمد مملكت یزد را به میرزا اسكندر داده او در روز بیكسی سلطان را به یزد فرستاد و خود به مدد اصفهان روان شد و میرزا عمر با لشكر گران به همدان آمد. میرزا رستم حاجی مسافر را به رسالت پیش او فرستاد و میرزا عمر او را نیك دیده و سخن صلح شنیده بازگردید و برادران ایمن شدند و میرزا اسكندر به یزد رفت.
و میرزا پیرمحمد از شیراز به عزم كرمان به راه شبانكاره و نیرز عزیمت نمود و میرزا اسكندر از یزد بیرون آمده به موكب میرزا پیرمحمد پیوست و به رسم منغلای روان شد و خبر یافت كه جمعی بهادران كرمان به استقبال آمده در كمین‌اند میرزا اسكندر عنان ریز بر سر ایشان رانده گروه انبوه را به قتل آورد و بسیاری در قید اسارت گرفتار آمدند و بدین یك حمله دلاورانه سهمی در دل كرمانیان افتاد كه دیگر كسی پا از دروازه بیرون ننهاد و جناب نقابت‌مآب، سیادت انتساب، امیر نعیم الدین سید نعمة اللّه از كرمان بیرون آمد. به یمن نفس آن سید بزرگوار میان فریقین صلح شد. اما تا صورت مصالحه روی نمود، بیرونهای كرمان ویران شده قاعا صفصفا گشته بود. امیر ایدكو پیشكشهای پادشاهانه فرستاد و میرزا پیرمحمد میرزا اسكندر را تربیت و نوازش نموده اجازت جانب دار العباده یزد فرمود و خود به سریر سلطنت شیراز بازآمد.
و در آن ایام، میان برادران اتحادی تمام بود. اما پیش از این قضایا، میرزا رستم خبث باطن امیر سعید برلاس را دانسته بود و هردو چشم او را میل كشیده در قلعه محبوس داشت و چون در یك چشم او اندك روشنایی مانده بود، نیمروزی مستحفظان قلعه را مغلطه داد و از راه بی‌راهه، چند شبانروز تاخته خود را به شیراز انداخت و میرزا پیرمحمد چشم از عیب آن‌كه دشمن برادر را نگاه می‌دارد پوشیده نظر بر آن داشت كه چون وقتی عدّو دولت من بود، این زمان لا یموت و لا یحیی
ص: 27
ذلیل‌وار پناه به حمایت این دولت آورده است، مروت اقتضای آن می‌كند كه از گذشته گذشته او را تربیت فرماید. میرزا رستم را این معنی ناخوش آمده پیغام كرد كه او چندبار نسبت با این خاندان حرام‌نمكی كرده و خدای تعالی توفیق داد كه چشم [كژ] او را میل كشیدیم. این زمان چون گراز تیرخورده و مار دم‌كنده است.
كدام عقل قبول كند كه او در فكر صلاح این خاندان باشد. میرزا پیر محمد دانست كه اجتهاد خطا كرده اما لباس اعتذار بر آن پوشیده چند جهت كه موجب اطمینان میرزا رستم باشد پیغام داد و مكتوبات و تبركات فرستاد و اگرچه او قبول كرد، اما سررشته یگانگی را عقده‌ای در میان افتاد.
بیت
رشته چو گسست می‌توان بست‌امّا گره در میان بماند

ذكر فرزندان میرزا جهانگیر ابن حضرت صاحبقران بعد از واقعه هائله‌

میرزا جهانگیر بن حضرت صاحبقران را دو پسر بود. بزرگتر میرزا محمد سلطان كه آن حضرت او را ولی‌عهد ساخته بود و تقدیر ملك قدیر عز شأنه ولی را پیش از مولی به عالم بقا برد، چنانچه در یورش روم شرح آن گفته شد و حكایت فرزندان او گزارش پذیرد ان شاء اللّه. و پسر خردتر میرزا جهانگیر میرزا پیرمحمد است پادشاه ممالك بلخ و طخارستان و [ختلان] و قندهار كابل و غزنین و ساحل سند و هندوستان. و چون آفتاب دولت حضرت صاحبقران زوال یافت، میرزا پیرمحمد به مجرد استماع این خبر هائل عنان عزیمت به صوب مدینة الرجال بلخ تافت. مطلع سعدین و مجمع بحرین ج‌3 28 وقایع سنه ثمان و ثمانمائه تتمه حكایات كه در خراسانات واقع شد ..... ص : 28
ص: 28

وقایع سنه ثمان و ثمانمائه تتمه حكایات كه در خراسانات واقع شد

اشاره

سابقا مذكور شد كه خواجه سلطان علی سبزواری یاغی گشته و امیر سید خواجه لشكر كشیده او را شكست. در افتتاح این سال، خبر آمد كه میرزا میرانشاه متوجه خراسان است. حضرت خاقان سعید فرمود كه امیر حسن صوفی ترخان و امیر جهان ملك و امیر فیروز شاه با پنج هزار سوار نامدار به استقبال روند.
مقرر آن‌كه اگر آن‌جناب به داعیه ملك‌گیری و یاغیگری آمده باشد به دفع او قیام نمایند و اگر به راه برادری و ایلی برحسب اقتضای وقت میل این طرف نموده آنچه وظیفه خدمت باشد به‌جای آرند و مكتوبی مصحوب ایشان ساخت مبنی بر قواعد نام و ننگ مبنی از قواعد صلح و جنگ. مضمون آن‌كه:
«حضرت صاحبقران هریك از فرزندان را مملكتی داده وظیفه آن‌كه به حفظ آن ممالك به نوعی قیام نمایند كه قصوری به آن راه نیابد و نقصانی به اروق همایون عاید نشود. چه به سبب حركت نادانسته فرزند عمر، بصر اللّه بعیوب نفسه، ممالك آذربایجان كه تختگاه پادشاه ایران است از دست رفت. فاما ولایت ارّان و موغان و ارامنه و گرجستان در تصرف بندگان آن حضرت است. اگر به ضبط آن ولایات التفات نمایند انسب خواهد بود. بحمد اللّه جناب شهریاری اعقل روزگار است. در این باب تأملی كامل و تعقلی شامل فرموده به وسوسه فتنه‌پیشگان شراندیش كه صلاح خویش در فساد جهانی بینند رخصت شروع در معامله نیندیشند كه موجب خرابی خاندان و سبب استیصال دودمان گردد.
بیت
بر شیشه خویشتن مزن سنگ‌با لشكر خویشتن مكن جنگ و این مبالغت در باب صلح به سبب عجز نیست. بل مقصود تام قیام ناموس
ص: 29
و نام است و اگر عیاذا باللّه چهره موافقت به ناخن مخالفت خراشیده شود و آتش قتال اشتعال یابد، به مصداق المكافاة فی الطبیعة واجبة، چون مواد خصومت در حركت آمد یمكن كه مؤدی به مرضی شود كه تداوی آن صورت نبندد و تدارك آن در حوصله امكان نگنجد و در عواقب آن تأمل باید فرمود و ربح و خسران آن را به میزان خاطر وقاد و ضمیر نقاد ملاحظه نمود. طریقه‌ای كه وسیله بهبود و ذریعه مقصود باشد مسلوك باید داشت تا اعدا را مجال اعتراض نماند و ترك و تازیك زبان طعن دراز نكنند و چون به موجب فرموده حضرت صاحبقران در مملكت یكدیگر مدخل نسازند و به ضبط ولایت خویش پردازند و به داده قناعت نموده شكر موهبت به‌جای آورند، مقدمه لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ «28» را نتیجه واضح باشد.
بحمد اللّه ذات بی‌مثال در ضمان اقبال است و احوال به حسب وقت به مقتضی امنیت. امید واثق است و رجای صادق كه هرزمان از بارگاه صمدیت و درگاه احدیت خلعت مزید كامرانی و منشور آمال و امانی در تزاید باشد. بحق محمد و آله.
امرا متوجه شده در سبزوار به امیر سید خواجه پیوستند و به اتفاق عازم كالپوش گشتند كه میرزا میرانشاه آن‌جا بود و خواجه سلطان علی سبزواری بعد از انهزام به استراباد رفته بود و خبر آمدن موكب میرزا میرانشاه شنیده پیش آن‌جناب آمد و امرای مذكور به كالپوش رسیده امیر سید خواجه و امیر مضراب به شرف بساطبوس آن‌جناب مستسعد گشته پیغام حضرت خاقان سعید- چنانچه شرح داده آمد- رسانیدند و میرزا میرانشاه اظهار یكجهتی نموده فرمود كه جناب برادری سلطانی را سعادت ازلی و دولت ابدی داده‌اند. محرّران دیوان فلك قانون ملك او را تحریر كرده‌اند و منشیان قدر منشور پادشاهی او را مسطور گردانیده تا بر بساط سلطنت قوت آمد شد یافته در همه احوال محمود خصال و مرضی فعال روزگار گذاشته و ما را امید سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِیكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً «29» به سمع تحقیق شنوانیده.
______________________________
(28). سورة ابراهیم 7.
(29). سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِیكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً (سورة القصص 35).
ص: 30
امیر سید خواجه و امیر مضراب وظیفه دعا و ثنا به ادا رسانیده عرضه داشتند كه اگر كسی سر از ربقه پادشاهی تابد و حق ولی‌نعمت فراموش كند، بر همه دفع او واجب و لازم باشد و آن‌جناب را معلوم است كه جرأت و جسارتی كه سلطان علی با این خاندان سلطنت نمود هیچكس ننمود. چنگ در فتراك جنگ زد و چون كمند قبض به او محیط شد و به انواع حیل فرار كرد و همچنان بر سر اصرار پناه به این آستانه آورده اگر جزای عصیان خود نیابد، در هرگوشه فضولی خیال فاسد به دماغ راه دهد. اگر آن‌جناب سلطنت‌مآب او را به صورت اجازت به این بندگان سپارند مناسب عزّت دولت باشد و الّا این بندگان تا او را به دست نیارند روی بازگشتن ندارد. ملتمس به اجابت مقرون شده سلطان علی و سلطان حسن پسر پیرك پادشاه و جمعی را كه با ایشان بودند به امیر سید خواجه سپردند و او فی الحال ایشان را به اردوی خود برده سلطان علی را مقید به هرات فرستاد و بقیه سبزواریان را آسیب یاسا داد. هذا جزاء من قابل النعمة بالكفران.
در این اثنا، امیرزاده ابا بكر از حبس سلطانیه خلاص یافته پیش پدر آمد و از قصه سلطان علی دل‌ماندگی نمود و فرمود كه چون پناه به ما آورد، سپردن او به دشمن از مروّت دور بود. دیگر مردم را بر ما چه اعتماد ماند و بعد از مشورت، عزیمت آذربایجان مصلحت دیدند و ایشان به آن طرف رفته امرای بندگی حضرت به قیتول خود بازآمدند و ممالك خراسان كرة بعد اخری در تحت ضبط و قبضه اقتدار قرار یافت.

ذكر حكایات كه در عراق و آذربایجان واقع شد

میرزا عمر چون میرزا ابا بكر را در قلعه سلطانیه محبوس ساخت، از سر فراغت به ضبط مملكت پرداخت. در این وقت، درویشی تقوی‌شعار بابا بیكی نام در ولایت مراغه پیدا شده كرامات، مثل آن‌كه كلوخ در دست او قند و نبات می‌شد، مشاهده كردند و میرزا عمر بعد از مبالغه بسیار چیزی هم از آن نوع مشاهده نمود و باوجود آن
ص: 31
حكم به قتل او فرمود. بابا، در وقت رفتن، فرمود روزی ما چنین مقدر بود. اما بعد از من مشاهده كنید كه چها واقع شود.
در هفدهم محرم كه سه روز از قتل بابا گذشته بود، خبر آمد كه امیرزاده ابا بكر در قلعه سلطانیه جمعی را با خود یار ساخته و عادل خزانچی و عیسی قورچی و شیخ حاجی را كه بر سر او رفته‌اند قتل كرده و قلعه را مسخر ساخته و خزانه و جیبا و اسلحه گرفته مردم پیش او جمع آمدند و امیر حسین برلاس و والده میرزا ابا بكر كه در گزل‌دره بودند خبر خلاص او شنیده با تمام آغرق به سلطانیه درآمدند و میرزا ابا بكر اموال قلعه قسمت كرده از راه ری عازم خراسان شد. میرزا عمر این احوال شنیده از بیش برماق ایلغار كرده به دو روز به سلطانیه آمد و امیر عبد الرزاق بن خداداد را در عقب او فرستاد و در حدود قزوین هردو فریق به‌هم رسیده از صباح تا شب جنگ كردند. میرزا ابا بكر به طرف ری رفت و امیر عبد الرزاق بازآمد. میرزا عمر جمعی معتمد را در سلطانیه گذاشته از راه سجاس و سرای باقا روان شد. در این اثنا، شیخ خسروشاهی از جانب سمرقند رسیده از میرزا عمر متقبل شد كه هرچه از خزانه سلطانیه برده‌اند به اندك زمانی حاصل كند و عمال را در مصادره كشید.
و میرزا عمر از راه اوجان عزم سر او كرده می‌خواست كه امیر بسطام جاگیر را كه پیش از این تخلفی ورزیده بود به دست آورد. امیر بسطام از راه قراباغ به امیر شیخ ابراهیم ملحق شد و به اتفاق از آب كر گذشته در بردع نشستند. میرزا عمر پیش شیخ ابراهیم فرستاد كه امیر بسطام را گرفته پیش من فرست. امیر شیخ ابراهیم عذر معلول گفت كه حالا تابستان است و آن حضرت زمستان به قراباغ خواهد آمد. بنده امیر بسطام را به اردوی همایون رساند. میرزا عمر غضب كرده و از آب ارس گذشته به موضع بابی فرود آمد و امیر شیخ ابراهیم و امیر بسطام و پسران قرامان و سیدی احمد شكی از بردع به كنار آب كر رفتند و آب را پناه ساخته و خندق زده مترصد جنگ نشستند و میرزا عمر به تعجیل رفته نزدیك آب كر فرود آمد و یك هفته هردو لشكر در برابر هم بودند.
ص: 32
در این اثنا خبر آمد كه میرزا میرانشاه و میرزا ابا بكر از حدود خراسان بازگشته به جلگای عراق عجم درآمدند و سلطان بخت بیگه نیز با ایشان است و در آن ایام میرزا ابا بكر دختر توكل اروس بوقا [را] خواستداری نموده طویها كردند و از بسطام به سه روز به دامغان آمدند و دامغانیان ساوری و پیشكش فرستادند و لشكریان را در شهر نگذاشتند و سمنانیان به سبب فضولی كه پیشتر نسبت با لشكریان میرزا میرانشاه كرده و بعضی را غارتیده بودند، در این كرت مجموع جلا كرده پناه به كوه بردند. چنانچه در سمنان كسی نبود و لشكریان سمنان را غارتیده به خوار آمدند. میرزا میرانشاه و میرزا ابا بكر امیر حسین برلاس را به قلعه شهریار فرستاده خود نیز متعاقب رسیدند و قلعه را به تصرف گرفتند و آن‌جا دانستند كه میرزا عمر باوجود هوای تابستان به جانب قراباغ به جنگ امیر شیخ ابراهیم رفته. میرزا ابا بكر آغروق را در سوخ بلاق گذاشته با دو هزار مرد به سلطانیه رفت. جمعی كه آن‌جا بودند قلعه تسلیم نمودند. میرزا ابا بكر خواتین میرزا عمر و امرای او را به هركس بخشید و امرا و لشكریان میرزا عمر به میانج گرمرود این خبر شنیده از او برگشتند و پیش میرزا ابا بكر رفتند.
میرزا عمر با امیر شیخ ابراهیم صلحی شكسته بسته درهم بسته مراجعت نمود و نواب او، شیخ خسروشاهی و بدنفسان دیگر تدبیری انگیخته گفتند از متمولان چیزی به قرض می‌باید گرفت و برات بر سال آینده نوشت كه لشكر را به خرج احتیاج است. میرزا عمر به خلاف رضا رخصت داده بیان قوچین و شیخ خسروشاهی و سایر ظالمان به تبریز رفتند و به دو روز مبلغ دویست تومان عراقی نقد كردند و اكثر اكابر تبریز از خان‌ومان برافتادند و جمعی را حكم بود كه به قلعه سلطانیّه برند.
امیر بیان به زجر ایشان را از تبریز بیرون آورده به اوجان رسانید.
و میرزا عمر، از راه اردبیل به میانج گرمرود رسیده دانست كه لشكریان تمام مواشی رعایا را غارتیده بودند و به سلطانیه رفته و آن‌جا خبر استیلای میرزا ابا بكر بر سلطانیه محقق شد. امرا مثل عمر تابان و سلطان سنجر امیر سیف الدین و عبد الرزاق
ص: 33
خداداد و غیرهم به طرف میرزا میرانشاه و میرزا ابا بكر رفتند و باقی متفّرق شدند.
نشان زوال ملك آن است كه بر بیچارگان ظلم روا دارند. كه را در خاطر گنجید كه اساس دولتی چنان مؤكد به سهل فرصتی از هم فرویریزد. میرزا ابا بكر عمر تابان و فرزندان او را تربیت كرده باقی امرا را به یاسا رسانید و امیر بیان و شیخ خسروشاهی در اوجان خبر ویران شدن میرزا عمر شنیده ایشان نیز با زمانه یار شدند و مالها به سلطانیه پیش میرزا ابا بكر آوردند و شیخ ظالم به فرموده میرزا ابا بكر مصلوب گشت و میرزا ابا بكر تخت زرین ترتیب نموده میرزا امیرانشاه را به پادشاهی نشاند و چند روز به عیش گذرانید.
و میرزا عمر از جانب گاورود به مراغه رفت و به مدد امیر خالق تركمان و سالیق برلاس و جمعی از مردم سلدوز عازم تبریز گشته علیكه پسر خالق به رسم منغلای به تبریز آمد و بی‌راهی آغاز كرده تركمانان ناموس مردم می‌بردند. رعایا غوغا كرده خواجه پیرعلی را كه حكم صد هزار آورده بود كشتند و دروازها محكم كرده ایستادند. میرزا عمر كسان به نصیحت فرستاده شهریان گفتند میرزا عمر شاه و شاهزاده ماست. اگر به شهر آید حاكم است. اما تركمان را نمی‌گذاریم. میرزا عمر تركمانان را از اجازت جنگ داده ایشان مسلح، رو به شهر نهادند و قاضی غیاث الدین و خواجه عبد الحی قزوینی.
مصرع
جان كمروار در میان بستند
و جنگهای مردانه كرده تركمانان را در شهر مدخل ندادند و در این حال، آمدن میرزا ابا بكر محقّق شده میرزا عمر به طرف مراغه عزیمت نمود.

ذكر احوال مظفر الدین میرزا ابا بكر و جلوس او به استقلال بر تخت سلطنت‌

میرزا ابا بكر را مخصوصان او بر آن داشتند كه سلطنت به نام خود كرده
ص: 34
اختیار به دیگری ندهد. آن سخن به سمع رضا شنیده طوی عظیم فرمود و بر تخت نشسته پدر را خلع كرد و احكام به عنوان این اعلام به اطراف فرستاد و امیر بیان به تبریز آمد. رنود و اوباش كه پیشتر تركمانان را در شهر نگذاشته بودند، امیر بیان را نیز مدخل ندادند به خیال آن‌كه این جماعت از پیش خود به تبریز آمده‌اند و میرزا ابا بكر هنوز در ری است. امیر بیان در شنب غازان نزول كرد و خبر یافت كه امیر دولدای و خواجه بردی به مدد می‌رسند و او را قوّتی حاصل شد. روز دیگر قراول خبر داد كه شیخ قبانی و قاضی عماد الدین از طرف مخالف با دو هزار مرد رسیدند و همین روز، خواجه بردی خبر آورد كه فردا امیر دولدای با لشكرها می‌رسد.
مصرع
خواب از چشمش برفت امشب كه فردا كی می‌رسد
امیر بیان توقف ننمود و با چهارصد سوار بر آن دو هزار زد. رسیدن همان بود و شكستن مخالفان همان. در این اثنا، امیر بیان شنید كه شیخ قصاب با جمعی به مدد این جماعت از شهر می‌آید. ترك تكامیشی كرده روی به طرف شیخ قصاب آورد و به یك حمله رمه او نیز گوسفند وارث از بیم سنان بیان، رم خوردند و امیر بیان به شنب غازان بازآمد. روز دیگر دولدای آمده تبریزیان دانستند كه میرزا ابا بكر می‌رسد به استقبال امیر دولدای آمده او را به شهر درآوردند. امیر دولدای در راه شیخ قصاب و خواجه عبد المحسن قزوینی را و جمعی پیشوایان را گرفته خواست كه سیاست كند. امیر بیان مانع آمد و امرا دو شب در شهر بودند و بهلول برلاس را داروغه در شهر گذاشتند و به طرف مراغه رفتند.

ذكر رسیدن میرزا ابا بكر به دار الملك تبریز

میرزا ابا بكر در آخر جمادی الآخر به عظمت تمام در دولتخانه تبریز فرود آمده لشكریان در موسم زمستان به خانه‌های تبریزیان درآمدند و خرابی تمام به احوال رعایا راه یافت. ناگاه خبر آمد كه میرزا پیرمحمد و میرزا رستم و میرزا اسكندر
ص: 35
در معاونت میرزا عمر اتفاق نموده‌اند و میرزا رستم آغروق میرزا ابا بكر را كه در سوخ‌بلاق بود غارتیده میرزا ابا بكر امیرك منجمان را با جمعی پیشتر فرستاده خود نیز از تبریز روان شد و لشكر او هرچه یافته غارت كرده كاروانی متّمول كه از سلطانیّه می‌آمدند نیز غارت یافتند و از راه سلطانیه عازم اصفهان شده به جربادقان رسید و لشكرهای میرزا عمر و میرزا پیرمحمد و میرزا رستم و میرزا اسكندر پیش آمده به دو سه منزلی یكدیگر رسیدند.
در این ولا، خبر آمد كه امیر بسطام تبریز را گرفت. میرزا ابا بكر مهم تبریز را اهم دانسته ایلچی پیش شاهزادگان فرستاده به جانب آذربایجان بازگشت.
شاهزادگان مشورت كرده گفتند قریب پنجاه هزار سوار و پیاده جمع آمده و میرزا ابا بكر روی‌گردان و پدر و مادر از او ناراضی و لشكریان دودل و مخالفان ممالك را متصّرف. فرصت غنیمت است و رای بر آن قرار گرفته در عقب او روان شدند. میرزا ابا بكر در غروق‌ارغون، به ولایت سجاس، خبر توجه ایشان شنیده مراجعت نمود و عازم اصفهان شد و امرای لشكریان را گفت در این یورش با من یكجهت باشید. اگر خدای تعالی مرا فرصت بخشد از سخن شما تجاوز نكنم و هرچه صلاح بینید عمل كنم و به هرطرف كه خواهید عزیمت نمایم و در حدود درگزین به‌هم رسیدند.

ذكر رفتن میرزا عمر به طرف عراق و فارس و به اتفاق میرزا پیرمحمد و برادران به محاربه آمدن‌

میرزا عمر از تبریز به راه مراغه به همدان آمد. حاكم آنجا ارشیون گفت ما را طاقت مقاومت میرزا ابا بكر نیست. پیش از هجوم سیل بلا فكر نجاتی باید كرد.
بعد از تأمل عازم شیراز شدند كه از میرزا پیرمحمد استمداد نمایند. از حدود جربادقان قاصد فرستاده میرزا رستم را آگاهی داد. میرزا رستم خواص خود را
ص: 36
پنج‌روزه به استقبال روان كرده خدمتهای لایق به‌جای آوردند و در حدود اصفهان، میرزا رستم با سادات و علما پیش رفته او را به احترام تمام به شهر آورده طویها كرد.
میرزا عمر میرزا رستم را گفت سلاطین ماضی در ایام نكبات و حدوث بلیّات به یكدیگر ملتجی شده توقّع اشفاق داشته‌اند و اگر در آن باب اهمال ورزیده‌اند علی مرّ الدهور بر زبان نزدیك و دور مطعون و مهجور بوده‌اند و من به مهمی كلی آمده‌ام و تا شما برادران جمع نشوید برابر میرزا ابا بكر نمی‌توان رفت. وظیفه آن‌كه ایلچی فرستاده میرزا پیرمحمد و میرزا اسكندر را طلب داریم و تا آمدن ایشان آغروق میرزا ابا بكر را كه در سوخ‌بلاق غافل نشسته به دست آریم. بر این قرار ایلچی فرستادند و از اصفهان ایلغار كرده بر سر آغروق میرزا ابا بكر رسیدند و اصفهانیان همه را گردپیچ كرده خواتین و اطفال و قمایان و اسبان و استران و شتران گرفتند و سلطان بخت بیگم و یك حرم میرزا میرانشاه را كوچانیده از ساری قمش ری بازگشتند و توكل برلاس و امیرك منجم و امرای دیگر كه بر سر آغروق بودند و دورتر شراب می‌خوردند، باوجود مستی در عقب آمده جنگی سخت كردند. اما چون لشكر میرزا عمر غلبه بودند چیزی نتوانستند ستد و تمام اموال به اصفهان رسید.
میرزا عمر عازم شیراز شد و میرزا پیرمحمد به خود استقبال كرده بازارها آرایش داد و او را به حرمت عظیم به شهر درآورد و چند روز طویهای بزرگ فرموده نوكران او را به عواطف پادشاهانه نوازش نمود و زمستان به عیش گذرانیده اول بهار متوجه اصفهان شدند و میرزا اسكندر از طرف یزد رسیده به اتفاق به جربادقان آمدند و میرزا ابا بكر نیز با سپاهی خویش پیش آمده در نواحی درگزین در موضع خربره به‌هم رسیدند. دو لشكر چون امواج بحر اخضر بر یكدیگر زدند.
بیت
دها ده برآمد ز هردو سپاه‌جهان شد ز گرد سواران سیاه چندان تیغ بر یكدیگر زدند كه شمشیر آهنین‌دل بر حال جوانان طرفین خون
ص: 37
گریست و چندان خدنگ جان‌ستان ریختند كه پشت كمان از بار آن اندوه منحنی است. از آن زمان كه تیغ صبح از نیام بام برآمد تا آن هنگام كه شادروان شام بازكشیدند آتش قتال التهاب و نائره جدال اشتعال داشت. چهار هزار سوار و پیاده از طرفین به قتل آمد و هردو لشكر عنان برتافته.
مصرع
به منزلگه خویش بازآمدند
و از طرفین آن شب تا روز پاس داشتند. علی الصباح هردو سپاه در جنبش آمدند. میرزا ابا بكر با هفتصد سوار نامدار بر قلب لشكر میرزا پیرمحمد زده از پیش براند و دیگران را مجال توقف نماند و هزیمتیان تا اصفهان عنان بازنكشیدند. و لشكر میرزا ابا بكر غنیمت بسیار گرفته در ییلاق ایغربلاق جهت گرمی هوا چند روز توقف نمود و امیر زیرك و امیر عمر تابان را با پسر و برادر بدین گمان كه میل خراسان دارند و در جنگ سستی نموده‌اند به قتل آورده عازم اصفهان شد و امیر پیرحسین برلاس با جمعی امرا از جهت قتل امیر زیرك و امیر عمر متوهّم شده فرار نمودند و به اصفهان درآمده اصفهانیان اكثر رعایای بیرونها را با علوفه‌ای كه میسر شد به شهر درآوردند و قلعه طبرك را استحكام داده میرزا ابا بكر به یك فرسخی اصفهان رسیده فرمود كه كسی باغات و عمارات را تعرّض نرساند تا مگر اصفهانیان مطیع شوند و سه روز توقف نموده با خواص نوكران به كوچه باغها درآمد و مردم شهر فرصت یافته به جنگ پیش آمدند و بسیار زخمدار شده از طرفین بازگشتند و شب تا روز پاس داشتند.
میرزا ابا بكر روز دیگر با مجموع لشكر میمنه و میسره و قلب و جناح آراسته به كوچه‌باغ درآمد و جنگ درپیوست و دو هزار آدمی از مردم شهر به قتل آمده سه سردار گرفتار شد و اهالی شهر گریخته و لشكریان تا دروازه لنبان رفته مردم را در زیر دست و پای اسبان درآوردند و اگر میرزا ابا بكر رحم نفرمودی بیشتر آن بود كه شهر مسخر می‌شد. روز دیگر سادات و اكابر امان طلبیده قبول كردند كه هرچه از
ص: 38
سوخ‌بلاق ری آورده‌اند بازدهند و خطبه و سكه به نام میرانشاه كنند و هرچه از احشام ری برده بودند بازفرستادند و روز دیگر می‌خواستند كه به جمیع شرایط قیام نمایند، میرزا ابا بكر از آن قرار برگشته گفت وظیفه آن‌كه شهر را به قهر بستانیم و هرچه خواهیم حاصل كنیم و صباح لشكرها سوار شده و تورها و نردبانها برداشته به در شهر آمدند و از طرفین جنگ بسیار كردند. شهریان چون دانستند كه میرزا ابا بكر نقض عهد كرد ترك باغات گرفته محافظت خود نمودند و لشكریان در حوالی شهر خرابی بسیار نمودند و میرزا عمر دانست كه این شاهزادگان در برابر میرزا ابا بكر كاری نمی‌توانند كرد. از ایشان جدا گشته عازم خراسان شد.
در این ولا میرزا ابا بكر شنید كه شیخ حاجی عراقی سلطانیه را محاصره كرده و امیر شیخ ابراهیم به تبریز آمده و امیر بسطام جاگیر در تبریز است. میرزا ابا بكر با اصفهانیان گرگ آشتی كرده مراجعت نمود و به درگزین رسیده شیخ حاجی از در سلطانیه برخاست و به طارم رفت و خبر آمدن سلطان احمد به تبریز تیز شد و بقایای قضایا در سال آینده شرح داده آید. ان شاء اللّه تعالی.

ذكر قضایا كه در خراسان واقع شد و قتل میرزا سلطان حسین‌

میرزا سلطان حسین نبیره حضرت صاحبقران بود، از جانب مادر. جوانی بهادر امّا به غایت متّهتك و بی‌عاقبت. پیشتر گذشت كه در حوالی اندخود بی‌موجبی از اردوی حضرت خاقان سعید فرار نمود. در حوالی كش پیش میرزا خلیل سلطان رفته به عنایت مخصوص شد و میرزا خلیل سلطان چون وجهی كه از خزانه جهت میرزا پیرمحمد بن جهانگیر مقرّر كرده بودند نداد و میرزا پیرمحمد در بلخ بود، میرزا خلیل سلطان جمعی امرا را چون امیر اللّه‌داد و امیر ارغونشاه و تیمور خواجه و خواجه یوسف را در ركاب میرزا سلطان حسین به كنار جیحون فرستاد تا از طرف میرزا پیرمحمد برخبر باشد. ناگاه میرزا سلطان حسین را خیال سلطنتی در دماغ پیدا
ص: 39
شد. امرا را طلب داشت و فرمود كه امری حادث شده كه غیر امرا در آن محرم نیست. جمیع امرا در خانه او جمع شدند و او بر در خرگاه نشسته بیست نوكر خود را نیزه‌های مارآسا به دست و تیرهای قضامضا در شست با تیغ و خنجر و گرز و سپر فرمود كه امرا را مقید ساخته امیر تیمور خواجه و خواجه یوسف را شربت شهادت چشانیدند و باقی امرا امیر اللّه داد و امیر ارغونشاه و مبشر و سعادت را لرزه بر اندام افتاده زانو زده زبان به تضرع بگشادند. بعد از شرایط پیمان و غلاظ ایمان خون ایشان بخشیده نایب خود ساخت و خانیكه حرم میرزا محمد سلطان را كه از سمرقند به‌طرف بلخ پیش میرزا پیرمحمد می‌رفت غارت كرد و اموال و تجملات پادشاهی گرفته به نوكران داد. لشكرها طوعا او كرها فرمان او را منقاد شدند و لشكر آراسته عازم سمرقند شد و میرزا خلیل سلطان خبر یافته اكلكای فراوان به لشكریان داد و اواخر ذی حجة از سمرقند بیرون آمد.
مصرع
به طالعی كه قضا زو بود به فتح بشیر
و با كردار
بیت
به زین اندرآمد كه زین را ندیدهمان نعل اسبش زمین را ندید و در نواحی كش، در موضع جكدالك
مصرع
به یكدیگر رسیدند آن دو لشكر
و پیش از آن‌كه صفها راست شود، امیر اللّه‌داد و امیر ارغونشاه و باقی امرا به طرف میرزا خلیل سلطان رفتند و اكثر لشكر نیز موافقت نمودند و ذلك فی ثامن محرم الثامن لثمانمائه. میرزا سلطان حسین چاره فرار دید و میرزا خلیل سلطان مظفر و منصور به سمرقند آمد و میرزا سلطان حسین در نواحی اندخود و شبرغان به امیر
ص: 40
شاه سلیمان پیوست و به حسن تدبیر و لطف تقریر امیر سلیمانشاه را از راه برده میان ایشان پیمان به ایمان اتقان و استحكام یافت و عهود به خلود استقرار پذیرفت. میرزا پیرمحمد پیش امیر سلیمان شاه فرستاد و قبایح افعال و فضایح اعمال او را برشمرده گفت سلطان حسین دشمن من است. او را گرفته پیش من فرست. امیر سلیمانشاه به آن سخن اصلا التفات ننمود. میرزا پیرمحمد از این حمیت چون آتش برافروخت و به‌سان برق خاطف و باد و عاصف بر سر ایشان شبخون آورد.
مصرع
طاقت پنجه شیران نبود روبه را
عازم هرات شدند و شرف دستبوس حضرت خاقان سعید یافته به عواطف پادشاهانه مخصوص گشتند و آن حضرت در باب ایشان مشورت فرموده فرمان شد كه ولایت سرخس سیورغال امیر سلیمان شاه باشد و حالا صد هزار دینار كپكی و اسبان خوب عنایت نموده مقرّر شد كه به جانب خراسان رفته به امیر مضراب و سید خواجه پیوندد و این در آن وقت بود كه میرزا امیرانشاه در حدود كالپوش بود و در باب آن خود رای یعنی میرزا سلطان حسین اركان دولت و اعیان حضرت عرضه داشتند كه آن نادان فتّان و هتّاك بی‌باك در زمان حیات حضرت صاحبقران در سمرقند و باز در شام یاغی شد و بعد از فوت آن حضرت با امرا خلاف كرد و در این ایام، از اردوی ظفر اعلام بی‌موجبی روگردان شده پیش میرزا خلیل سلطان رفت و امرای او را به قتل آورده قصد او كرد و اموال خانیكه به تاراج داد. اكنون نباید كه ناگاه و عیاذا باللّه فتنه‌ای بزرگ ظاهر شود كه جبر كسر را جز بهانه تقدیر در خزانه تدبیر چیزی نماند و در احوال او دلایل نفاق و در افعال او مخایل شقاق ظاهر و پیدا و باهر و هویداست.
مصرع
بود نشان عداوت عیان ز سیمایش
یرلیغ همایون از موقف جلال نفاذ یافت و امیر نوشیروان برلاس، میرزا سلطان حسین را در بیرون درب عراق به قتل رسانید. امیر سلیمانشاه كه با او عهد و
ص: 41
میثاق داشت، در طوس این خبر شنیده تنگدل شد و اظهار خلاف كرد.

ذكر یاغی شدن امیر سلیمان شاه و سایر قضایا كه در خراسان وقوع یافت‌

امیر سلیمان شاه قاصد فرستاده پیغام داد كه اگر حضرت خاقان سعید، نوكری این بنده را خواهان است، امیر شاه ملك را از پیش براند و نوشیروان برلاس را به قتل رساند. چون این پیغام ناخوش به سمع اعلی اسمعه اللّه البشائر رسید، آتش غضب زبانه زده به احضار لشكرها مثال داد و عزیمت جانب طوس و مشهد تصمیم یافت و رایات همایون با لشكرها و ازدحام تمام به ساری قمش جام رسید و آن‌جا نوكر امیر سلیمان شاه آمده عرضه داشت كه امیر عبد الصمد بن امیر سیف الدین را كه داماد و محل اعتماد او بود طلبیده. حضرت خاقان سعید امیر عبد الصمد را رخصت فرمود و فرمود كه امیر سلیمانشاه را گوید كه در معارك و مقامات مشهور خدمات پسندیده از تو به ظهور آمده و حقوقی كه ترا در دولت قاهره ثابت است، از شرح و بسط استغنا دارد و همیشه به حلیه هنر مترشّح و به كمال عقل متوشّح و به وسایل فضایل متمسك و به اهداب آداب متعلق و به سماحت خلق و فصاحت نطق و طهارت ذیل و غزارت فضل و رزانت رای و متانت فهم و نزاهت نفس و نباهت قدر از امرای زمانه ممتاز و یگانه بوده‌ای و حضرت صاحبقران ترا به مثابه فرزندان و برادران دانسته، روز بار از اهل اعتبار و وقت كار شمشیر آبدار و اعتقاد و اعتماد ما بر سیرت خوب و سریرت مرغوب در تزاید و تضاعف است. می‌باید كه بی‌اندیشه متوجه شوی و اگر كسی را شكایتی باشد به غور آن رسیده آید.
امیر عبد الصمد پیغام رسانیده امیر سلیمان شاه عذری چند نامسموع تقریر كرد و گفت جمعی چند در اضاعت حقوق من سعی می‌نمایند و حالا ملازمت آن حضرت به عسل مصفی ماند كه از بیم نیش زنبوران به نوش آن نتوان رسید. تنعمات فراوان و لذات بی‌كران از آن دولتخانه دیده‌ایم. اكنون كه سیر در لوزینه و نمك در
ص: 42
پالوده باشد چه حلاوت ماند و امیر عبد الصمد در آمدن مبالغه می‌نمود. امیر سلیمانشاه مقرر كرد كه امیر جهان ملك آید تا یراق بینیم و امیر سلیمانشاه به جانب قلعه كلات رفته آن را محكم ساخت و بعضی متمردان پیش او جمع آمدند.
حضرت خاقان سعید در ولایت جام میرزا الغ بیك را بر سر آغروق گذاشته و امیر شاه ملك را در ركاب او بازداشته، از قریه خرجرد ایلغار فرمود و چون رایت آفتاب آیت سایه همایون بر صحرای طوس و مشهد مقدس انداخت، امرا كه در سرحد خراسان بودند و میرزا امیرانشاه و میرزا ابا بكر را به جانب عراق یراق تمام ساخته روان فرمودند، در این ولا بازآمده شرف بساط بوس یافتند و امیر عبد الصمد از پیش امیر سلیمان شاه آمده سخن او به عرض رسانید و آن حضرت برحسب التماس او امیر جهان ملك را پیش او فرستاد و میرزا الغ بیك و امیر شاه ملك با آغروق به اردوی همایون پیوستند و امیر جهان ملك رفته و سخن گفته امیر سلیمان شاه به وعده وفا نكرد و چون جهان‌ملك بازآمد، آن حضرت امیر مضراب را به جانب كلات فرستاد.
در این ولا، قاصد امیر چركس بن امیر تومان رسید و به موقف عرض رسانید كه جماعت تركمانان قراتتار كه حضرت صاحبقران ایشان را از ولایت روم كوچانیده به مملكت ماوراء النّهر رسانیده بود از آن‌جا گریخته بدین سرحد آمده‌اند.
حضرت شاهرخی امیر سید خواجه و امیر شاه ملك و امیر جهان ملك را فرمود كه ایلغار كرده سر راه ایشان را بگیرند و امیر سید خواجه در اثنای راه، پسر پیرپادشاه سلطان علی را كه از سمرقند گریخته به استراباد می‌رفت گرفته پیش حضرت فرستاد. آن حضرت او را تربیت كرده با خاتون پدرش به جانب پیرپادشاه روان فرمود و برادر سلطان علی، سلطان حسین را نگاه داشت و پیرپادشاه را استمالت داده پیغام داد كه به دستور زمان حضرت صاحبقران آن ولایت بر ایشان مقرر است. باید كه تردّد به خاطر راه ندهد و از سر استظهار پیش ما آید كه درباره او عاطفت زیادت به ظهور خواهد رسید و رایات همایون متوجه كلات گشت. امیر سلیمان شاه كلات را گذاشته به جانب سمرقند گریخت.
ص: 43
و حضرت خاقان سعید به زیارت معظم و تربت مكّرم صاحب السیر و الطیر سلطان ابو سعید بن ابو الخیر قدس سره مشرّف شده سعادت زیارت به‌جای آورد و اولاد بزرگوار آن بزرگوار را نوازش فرمود و امرا كه بر سر راه اقوام قراتتار رفته بودند، جمعی را مقید ساخته به حضرت رسانیدند و آن حضرت امیر سید خواجه را به جانب كلات فرستاد كه آنچه از امیر سلیمانشاه مانده باشد ضبط نماید و آن نواحی را از متمردان پاك ساخته قلعه‌ای كه سلیمان شاه عمارت كرده خراب كند و رایات ظفرآیات به جانب دار السلطنه هرات عود نموده هفتم جمادی الأول نزول فرمود.
در این اثنا، ایلچی شاه قطب الدین از جانب سیستان آمده عرضه داشت كه شاهان فراه، شاه علی و شاه غیاث الدین، پسران شاه جلال الدین یاغی خواهند شد و متعاقب همین خبر رسید. امیر حسن جاندار نامزد آن طرف شد كه آن فتنه را تسكین دهد و هردو برادر یاغی را به دست آورده به یاسا رسانید و آن مملكت را از شر آن ناپاكان ایمن گردانید.

ذكر عزیمت میرزا الغ بیك به جانب اندخود و شبرغان و شرح بقایای قضایای خراسان‌

رای آفتاب اشراق سلطان آفاق یراق آن دید كه میرزا الغ بیك و امیر شاه ملك به جانب اندخود و شبرغان رفته ضبط آن طرف نمایند و رعیت را در باب دارایی و فرمانروایی آنچه یراق و مصلحت دانند فرمایند و ایشان به آن سرحد رسیده چند سوار به زبانگیری از جیحون گذرانیدند و سواران عیسی و خضر خواجه را گرفته بازآمدند. میرزا الغ بیك خضر خواجه را پیش حضرت خاقان سعید فرستاد و عیسی را به جانب میرزا پیرمحمد كه در مدینة الرجال بلخ بود روان فرمود و امیر سید خواجه مهمات قلعه كلات كه به عهده او بود ساخته و پرداخته به شرف بساط بوس رسیده مساعی او مقبول آمد و چون به تجدید پیرك‌پادشاه را گریزانیده و پسر او را گرفته و سربداران را برانداخته و خراسانات را مضبوط ساخته بود و او خود پسر شیخعلی بهادر
ص: 44
كه شجاعت و دلاوری او محتاج به شرح نیست، حضرت خاقان سعید او را تربیت فرموده در كلیات مهمات ملكی و مالی صاحب‌اختیار مطلق و امیر الأمرا شد و روی به ضبط مملكت آورده عرضه داشت كه مودود گرمسیری تا غایت شرف بساط بوس نیافته. فرمان اعلی نفاذ یافت كه امیر جهان ملك متوجه جانب غور و گرمسیر شده دفع سركشان و متمردان آن نواحی نماید و در این ولا، امیر موسی كا و امیر نمدك ولایت خوارزم را گذاشته سعادت ملازمت دریافتند و به عاطفت پادشاهانه مخصوص شدند و چون فصل شتا به آخر رسید، ركاب نصرت انتساب به جانب ییلاق بادغیس در حركت آمد و در منزل قزل رباط خبر محاربه میرزا پیرمحمد با خلیل سلطان رسید و در موضع ستركی، از طرف ماوراء النهر مهد علیا رقیه خانیكه كه دختر امیر كیخسرو بود برسید و فرزند سعادتمند میرزا محمد سلطان را اكه بیكی كه حرم محترم میرزا الغ بیك بود رسانید و حضرت خاقان سعید نشاط و انبساط فرموده چند روز به عیش و عشرت گذرانید.
مصرع
در جهان به ز عیش كاری نیست

ذكر محاربه میرزا پیرمحمد و میرزا خلیل سلطان‌

در آن زمان كه میرزا الغ بیك و امیر شاه ملك به اندخود و شبرغان رسیدند، امیر شاه ملك به كنار آب رفته پل بست و میرزا خلیل سلطان به لب آب آمده قراولان او از پلی كه امیر شاه ملك بسته بود گذشته با نوكران امیر شاه ملك جنگ كردند و دولت خواجه قرابت مشار الیه به قتل آمد و از طرفین رسل و رسایل آمد شد كرده بر مصالحه قرار یافت. میرزا خلیل سلطان به جانب سمرقند رفته امیر شاه ملك نیز بازگشت و میرزا پیر محمد امیر شاهملك را طلب كرد و در بلخ ملاقات كرده میرزا پیرمحمد از میرزا خلیل شكایت بسیار نمود و خواص او گفتند میرزا پیرمحمد ولی‌عهد حضرت صاحبقران است و تخت به او می‌رسد كه او آقاست و میرزا پیرمحمد ایلچی پیش میرزا خلیل فرستاد و پیغام داد كه حضرت صاحب‌قران كجا
ص: 45
وصیت فرموده كه تخت و مملكت خلیل سلطان را باشد. میرزا خلیل سلطان جواب گفت كه آن قادری كه تخت و مملكت به حضرت امیر داده بود به من نیز عنایت فرمود و میرزا پیرمحمد و امیر شاه ملك از این جواب درتاب شدند و بدین سخن كلمه اختلاف از هركناره در میان آمد.
مصرع
حدیثی بود مایه كارزار
لشكرها ترتیب داده از آب گذشتند و از آن‌طرف میرزا خلیل سلطان لشكریان را احسان بی‌كران فرمود
مصرع
و من وجد الأنسان قیدا تقیدا
و در حوالی نسف دو سپاه جنگجوی شیرخوی روی در روی آورده جنگ پیش بردند و به زخم نیزه و تیر و گرز و شمشیر از پردلان نفیر برآمد.
بیت
تیرها در مغزها كرده مقر همچون خردنیزه‌ها در شخصها همچون روان گشته روان غالب و مغلوب ممزوج شده ضارب و مضروب مخلوط گشته بود. میرزا خلیل سلطان به قوت بازوی دلاوران ماوراء النهر و جلادت پهلوانان خراسانی و بهادران عراقی كه هریك چون برق از میغ تیغ آتش می‌فشاندند و گرد نبرد به باران خون می‌نشاندند بر قول میرزا پیر محمد حمله كرده از جای برداشتند و اول جماعت ارلات گریخته جوانغار و برانغار پریشان شدند و میرزا الغ بیك و امیر شاه ملك چون دیدند كه قول از جای رفت، ایشان نیز عنان برتافتند و احمال و اثقال بلخیان به دست سمرقندیان افتاد و خانیكه گرفتار گشت و میرزا خلیل سلطان درباره گرفتاران كرم فرموده همه را در حریم امن و نعیم احسان جای داد و ذلك یوم الأثنین الثّانی
ص: 46
من رمضان.
و حضرت خاقان سعید این خبر شنیده عنان جهانگشای به آن صوب معطوف ساخت و میرزا الغ بیك و امیر شاه ملك به شرف ملازمت رسیده به موجب اجازت یك ماه در ولایت بادغیس توقف كردند كه اسبان ایشان فربه شود و در منزل ناری، قشون امیر قناشیرین كه آن حضرت او را پیش میرزا خلیل سلطان فرستاده بود مصحوب نوكر او بازآمده عرضه داشت كه میرزا خلیل سلطان
مصرع
عذرخواهی نموده می‌گوید
كه ما بر همان عهد و پیمانیم. اما چون میرزا پیرمحمد از آب گذشته به ولایت ما درآمد، ما نیز جنگ كردیم و خدای تبارك و تعالی نصرت داد. حضرت خاقان سعید مزید جاونی قربانی را با نوكر میرزا خلیل سلطان فرستاد و پیغام داد كه ما نیز بر آن عهدیم
مصرع
بر همانیم كه بودیم و همان خواهد ماند
امّا امیر سلیمان شاه و ارغونشاه و احمد چهره به ولایت ما درآمده خرابی كرده‌اند و چون سیاهی سپاه ما دیده‌اند كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ «30» گریخته‌اند. اكنون ما تا كنار آب عزیمت داریم. می‌باید كه خلیل سلطان نیز به كنار آب آید. ماجرای گذشته [گذاشته] داشته
مصرع
عهد و میثاق تازه گردانیم
و اگر خود نیاید، امرای معتبر فرستد تا با كسان ما سخن گفته به هرچه مقرر شود از آن نگذریم و چند روز موكب فیروز در ییلاق بوراقان و ایلار توقف نمود و از آن‌جا مزید جاونی قربانی آمده و دولت خواجه چنگیز خان را همراه آورده عرضه
______________________________
(30). سورة المدثر 51، 50.
ص: 47
داشتند كه آن حضرت هركه را صلاح دانند به كنار آب فرستند كه ما امیر اللّه‌داد و امیر ارغونشاه را تعیین كرده‌ایم. آن حضرت امیر مضراب را بدین مهم نامزد فرمود و جناب قاضی قطب الدین عبد اللّه را مصاحب او ارسال نمود و امیر جهان‌ملك كه به طرف گرمسیر رفته بود مودود را شكسته و مستأصل ساخته و از حدود ولایت بیرون تاخته و قلعه درفشاهی را عمارت كرده و امیر سیفل گرمسیری و حسام الدین غوری را كوتوال نشانده با الجای بسیار به اردوی همایون رسید و علی بیك كه با جهان ملك بود پیش آمده از امیر شاه ملك نقل نمود كه من به سبب بزرگی سید خواجه به لشكر نرفته‌ام. آن حضرت عتاب بسیار فرمود كه چه راه اوست كه این نوع سخن گوید و بایسنغر تواچی را پیش او فرستاده فرمود كه مقرر آن بود كه یك ماه در بادغیس توقّف نماید. حالا چند روز زیادت شد. باید كه فی الحال متوجه شود و اگر به لشكر نمی‌آید در ولایت ما نباشد و به هرجا خواهد رود و آن حضرت از ایلار متوجه دار السلطنه هرات گشته و آب‌مرغاب گذشته پیش از لشكر به ایلغار به شهر آمد و امیر شاه ملك از راه یكه‌النگ به جانب میرزا پیرمحمد جهانگیر رفت.

ذكر مخالفت امیر سید خواجه بن امیر شیخ علی بهادر

امیر سید خواجه چنانچه مذكور شد راه امیر الأمرایی یافته مجموع مهمات كلی و جزوی به قول و قلم او منوط و مربوط بود و او خود را مستغنی دیده به موجب كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی مزاج از او منهاج اعتدال انحراف یافت و رفتن امیر شاه ملك ضمیمه آن شد كه سودای حكومت به استقلال در دماغ پیدا كرد. جمعی از امیرزادگان مثل پسران امیر سیف الدین: عبد الصمد و طاهر و فاضل و پسران امیر اوچ‌قرا: شمس الدین و شیر علی و ابو مسلم و محمد بیك و تیمور ملك دولدای و محمد فضل اللّه به وعده‌های او فریفته شده از بندگی حضرت روی‌گردان گشتند و امیر سید خواجه نماز شام غرّه ذی الحجه به اتفاق این جماعت از
ص: 48
جرغ‌النگ سوار شده متوجه جام گشت. چون این صورت بر رای انور كه
مصرع
یك ذرّه ز نورش آفتابی است
روشن شد، فی الحال در نیمشب با جمعی كه حاضر بودند پای عزیمت در ركاب سعادت آورده متعاقب او روان شد. علی الصباح در صحرای نو برگ بدیشان رسیده كسی فرستاد كه چرا یاغی شده‌اید و آن حضرت یكسواره در میان ایشان راند.
همه پیاده شده در گریه و زاری آمدند و به گناه معترف گشته در پای آن حضرت افتادند. آن حضرت مرحمت فرموده كرامت عفو ارزانی داشت و همه را فرمود كه سوار شده ملازم ركاب ظفرانتساب بازگشته به پل سالار رسیدند و آن حضرت اعتماد كرده پیشتر به شهر آمد. جمعی كه موافق سیّد خواجه بودند گفتند اگر ترا معاف دارد فردا هریك ما را به عقوبتی كشد كه مرغان هوا را بر حال ما گریه آید.
ما كوچ ترا از خود جدا نمی‌كنیم. همه باز اتفاق نموده عازم صوب جام و طوس شدند و حضرت خاقان سعید عزم انتقام جزم فرمود.
در این اثنا، توكل تیمور تواچی از پیش امیر مضراب آمده عرضه داشت كه ما در كنار آب بسیار بودیم. میرزا خلیل سلطان به وعده وفا نكرد و حكم شد كه امیر مضراب به پایه سریر اعلی آید و آن حضرت امیر حسن صوفی ترخان و امیر فرمان شیخ را پیش سید خواجه فرستاد و پیغام داد كه تو كیستی و چه خواهی شد. كجا از پیش من بهتر خواهی بود. هرچه رفت گذشت. الماضی لا یذكر. ما گناه تو عفو فرمودیم و همان موچه و راه معین داشتیم.
بیت
بیا و همچنان برجای خود باش‌كاز آن مقبول‌تر باشی كه بودی امرا به سید خواجه رسیده و نصیحت كرده مفید نیامد و آن حضرت می‌خواست كه او را به عنایت بازآورد.
ص: 49
قطعه
به رفق و عدل جهان را به طاعت آوردست‌اگرچه حكمش عاجز نبود از اكراه
رسیده خاك جنابش ز قدر بر افلاك‌فتاده نام بزرگش ز جود در افواه چه گفته‌اند.
بیت
كس درختی كه پرورد عمری‌بی‌ضرورت ز بیخ برنكند در این ولا خبر آمد كه مودود گرمسیری باز به سرحد غور آمده خرابی می‌كند. آن حضرت امیر اویس بن امیر آق‌بوقا و طغای مركن را نامزد آن طرف فرمود و اعلام ظفر اعلام بیست و سیم ذی الحجة الحرام از دار السلطنه هرات به صوب طوس در جنبش آمده مرغزار شبرتو كه فراش ربیع در فضای آن دیبای هفت‌رنگ باز كرده بود مخیم اقبال و معسكر اجلال آمد و امیر مضراب كه در كنار آب‌آمویه بود ملحق شد و از جانب طبس، نوكر امیر یوسف جلیل كه داروغه آن‌جا بود مكتوبی گرفته آورد كه امیر سید خواجه به دست نوكر برادر خود یوسف خواجه به میرزا اسكندر نوشته بود مضمون آن‌كه خراسان برای شما مستخلص می‌گردانم. چون این معنی به ظهور آمد، دیگر امید بهبود نماند و از جانب سید خواجه معتمدی آمده بود كه او بر مخالفت مصّر است.

وقایع سنه تسع و ثمانمایه ذكر نهضت خاقان سعید به جانب طوس و مشهد مقدس‌

اشاره

غرّه محرّم الحرام سپاه گردون احتشام به جانب جام حركت نموده جمعه
ص: 50
هشتم ماه آن بقعه متبرك به ظلال مواكب و نعال مراكب مكلل و مهلل گشت و حضرت خاقان سعید به صفای عقیدت و حسن ارادت به مزار مبارك و تربت متبرك مهبط انوار الكشف و الألهام شیخ الأسلام احمد جام قدّس سره نزول فرمود و شرایط زیارت به‌جای آورده از روح مقدس آن آفتاب هدایت قطب سپهر ولایت استمداد نمود و اولاد بزرگوار او را رعایت فرمود و صلات و صدقات به مستحقان رسانید و از آن‌جا به قریه خرجرد آمده نوكر میرزا عمر بهادر رسید و عرضه داشت كه احرام خدمت بسته به سبب عدم اسباب سفر آهسته می‌آید. آن حضرت دلداری نموده فرمود كه فرزند و برادر است مملكت و خزانه دریغ نخواهد بود.
روز دیگر كه شهسوار انجم تیغ زراندود از قراب نیلگون بركشید و از لمعان آن عرصه گیتی منور گردید، رای عالم‌آرای اقتضای آن فرمود كه عرض لشكر و احتیاط اسلحه و جیبا نماید.
نظم
بفرمود تا لشكر نامدارشدند از پی جیبه دیدن سوار
برآراستند از پی عرض صف‌گرفته همه تیغ و نیزه به كف
شد از بیرق و گونه‌گونه درفش‌هوا سرخ و زرد و كبود و بنفش
تو گفتی جهان سربه‌سر آهن است‌و یا كوه البرز در جوشن است
هوا گشت از گرد چون آبنوس‌بلرزید اركان ز آواز كوس آن حضرت چون شاه انجم بر ابلق گردون سیر سوار گشته تومان‌تومان و قشون‌قشون احتیاط فرمود و لشكریان
شعر
به یك ره همه نعره برداشتندسنانها به گردن برافراشتند
كه شاها زمانه به كام تو بادسپهر و ستاره غلام تو باد
ص: 51
چون رای همایون از عرض جیبا بازپرداخت، آفتاب مرحمت آن حضرت بار دیگر سایه عاطفت بر حال سید خواجه انداخت و كمال رأفت نیز رخصت نمی‌داد كه جمعی كه بی‌اختیار فرمان‌بردار او شده‌اند مركز دائره عنا و سوخته نایره بلا شوند.
بیت
كه آتش چو در بیشه یابد گذردر آن بیشه نی خشك ماند نه تر نوكر او باغار باقدی را پیش او فرستاده ملتمسات او را تقّبل نمود و مطالب او را تعهّد فرمود و باغار باقدی به او رسیده آنچه شنیده بود رسانید. امّا
مصرع
چو گوش هوش نباشد چه سود حسن مقال
حضرت خاقان سعید چون استمرار او بر شیوه عناد معلوم فرمود آتش حمیّت زبانه زده بر براق برق حدّت، باد سرعت سوار شده لشكر منصور چون كوه آهن در حركت آمد و از نواحی قریه خرجرد نهضت نموده، در حوالی رباط سنگ بست،* شانزدهم محرم، نزول فرمود و از آن‌جا به منزل یاقوته به مسامع جلال رسید كه سید خواجه تنگ اسب فرار تنگ بركشید و به صوب قلعه كلات كه دیده گردون مثل آن حصنی حصین ندیده رفت و خواست كه آن‌جا متحصن شود. جمعی بی‌خردان كه با او بودند فوجی را سعادت ازلی مساعدت نمود و اركان دولت را شفیع ساختند.
بیت
گرفتند تیغ و كفن صفدران‌نهادند رو بر زمین در زمان مكارم اخلاق آن حضرت همه را لطف عفو و كرامت امان ارزانی فرمود و به عزم زیارت قطب سپهر ولایت و اختر برج سیادت، در دریای سعادت و ثمره شجره نبوت، نور حدیقه امامت، نور حدقه رسالت
ص: 52
بیت
علی بن موسی الرضا گوی و بس‌كه القاب یابد ز اسمش شرف به مشهد مقدس آمد و مراسم تعظیم و شرایط تكریم مزار مورد الأنوار به‌جای آورد و سادات عظام را انعام و اكرام فرمود و عازم رادكان شده در آن فضای دلگشا، قبه سراپرده و بارگاه به اوج مهر و ماه برآمد.
در این اثنا به عرض همایون رسید كه خواجه علی نصر اللّه ترشیزی قلعه پژدارود را معمور ساخته دعوی هواخواهی امیر سید خواجه می‌كند. آن حضرت امیر مضراب نامزد آن صوب فرموده علی نصر اللّه فرار نمود و امیر مضراب جهات او را گرفته به موجب حكم عازم هرات شد.
و آن حضرت امیر بوته را فرمود كه تحقیق احوال سید خواجه نماید. امیر بوته تفحص نموده تحقیق كرد كه امیر سید خواجه متوجه كلات شده و آن‌جا شنیده كه امیر علیكه و جمعی امرا با لشكرهای سرخس و مرو عازم اردوی همایونند در مضیق حیرت فرومانده و الفرار فی وقته ظفر خوانده در گرمای عظیم عزم مازندران كرد و پیشتر امیر عبد الصمد و امیر شمس الدین اوچ‌قرا را پیش پیرك پادشاه به مازندران روان كرده بود. چون مضمون این خبر از انهای امیر بوته بر رای انور عرض یافت و امیر علیكه كه كوكلتاش آن حضرت بود با لشكر عظیم ضمیمه سپاه ظفرپناه آمد حكم همایون نفاذ یافت كه تواچیان لشكرها مرتب ساخته دفترهای سان به عرض رسانند و حضرت خاقان سعید امرای تومان و قشون و صده و دهه را تا آحاد مردم سپاهی انعام و اكلكا فرمود و عاشر صفر از مرغزار رادكان عازم مازندران شد و در یلغزآغاج خبوشان، امیر شاه ملك از جانب بلخ به اردوی اعلی رسید و از ییلاق سملقان، آن حضرت منگلی تیمورنایمان را كه به آداب رسالت مشهور بود به جانب پیرك پادشاه فرستاد مضمون رسالت آن‌كه:
سید خواجه را از حضیض مرتبه بندگی به ذروه فلك سروری و امارت
ص: 53
رسانیدیم. سوادی فاسد استقلال حكومت بر دماغ او استیلا یافته به نوعی كه از مرتبه قبول علاج گذشته و مواد ردیه عناد چنان با مزاج او ممزوج شده كه شربتهای موافق نصایح و مواعید مفید نیفتاد و به تخریب بلاد و تعذیب عباد دست فساد برگشاد و چون از توجّه ما آگاه شد
بیت
نادیده ز دور برق شمشیربگریخت چنان‌كه روبه از شیر اكنون چنان استماع افتاد كه عزیمت آن طرف داشته، توقع آن‌كه گلشن موافقت را به آب اخلاص تازه دارد و فئه جافیه را كه سر از ربقه طاعت پیچیده‌اند و پای از دایره خدمت بیرون نهاده در حوالی مملكت نگذارد.
بیت
ارباب عقل را نبود میل اختلاطبا دوستان دشمن و با دشمنان دوست و یقین شناسد كه به عنایت ربانی و به تأیید آسمانی قدرت مراعات دوستان و قوت مكافات دشمنان حاصل است و اللّه الهادی الی الصواب و اگر بدین معانی به سمع خرد نشود و صورت وخامت عدم موافقت ما به نظر بصیرت مشاهده نكند عواطف ما به عواصف مبدّل گردد و آنچه در مشیت حق باشد به نوعی به ظهور رسد كه دست تدارك به دامن آن نرسد وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ. «31»
و چون منگلی تیمور به صوب مازندران روان شد، موكب همایون چند وقت جهت حرارت توقف نمود و عزم شكار فرمود.
______________________________
(31). سورة الشعراء 227.
ص: 54

ذكر شكار فرمودن خاقان سعید در ییلاق سملقان‌

حضرت خاقان سعید، در نواحی ییلاق سملقان، هوای صید نشاط شكار فرمود و تواچیان جار رسانیدند كه لشكر به یرگه شكار صحاری و جبال را درنوردند و وحوش و حیوانات را به صحرا رانند و آن حضرت براق برق صفت زیر زین آورده و عنان به هلال نعل ماه سیر زهره جبین داد. پادشاهزادگان آفتاب پیكر و امرای ثوابت لشكر و وزرای عطارد شعار و سپاهیان مریخ اقتدار و اسبان صرصر سمات و سگان شیر صولت بر اثر شكار تاخته تیر نشاط هرطرف می‌انداختند. سرین آهو به پر عقاب پوشیده گشت و اوج هوا و صحن صحرا از پرنده و چرنده خالی شد.
نظم
برگشادند دست را به شكاربر شكاری زمانه گشت حصار
یوز بگرفت گردن آهوباز بدرید سینه تیهو
گشته یازان به سوی گور كمندچون شهاب از قفای دیو نژند
شد هوا همچو ابر فروردین‌از پر باز و با شه و شاهین خاك شكارگاه از خون شكاری گونه لعل بدخشانی گرفت و سنگ خارا رنگ یاقوت رمّانی پذیرفت و چند روز به نشاط شكار گذرانیده در آن اثنا قاصد رسید و به موقف عرض رسانید كه میرزا عمر بهادر نزدیك اردوی همایون رسید.
مصرع
بر امید دستبوس حضرت اعلی رسید

ذكر رسیدن میرزا عمر بهادر به خدمت حضرت خاقان سعید

میرزا عمر بهادر را چون با پدر و برادر امید مصالحت نماند- چنانچه شرح آن گذشت- و در ممالك فارس نیز مجال توقف نبود روی امید به درگاه سلاطین
ص: 55
پناه آورد و عرض حال فرستاد. مضمون آن‌كه التجا و اعتماد جز به حضرت خاقان سعید ندارم.
بیت
جز آستان توام در جهان پناهی نیست‌سر مرا بجز این در حواله‌گاهی نیست و الحالة هذه به جهت ضعف مراكب و هرگونه مآرب دور از سعادت دستبوس در منزل تحیّر مانده‌ام. حضرت خاقان سعید فی الحال كسوتهای خاصه و اسبان نامدار و تاج و كمر فرستاده فرمود كه در سبزوار كه ممّر او بود مایحتاج مرتب داشته شرایط احترام به‌جای آورند.
نظم
سراپرده و خرگه و سیم و زرقطار و مهار و كلاه و كمر
ز اسبان تازی كه بشتافتی‌به تگ روز بگذشته دریافتی میرزا عمر در سبزوار جمیع مایحتاج مرتب ساخته عازم اردوی همایون شد و غرّه ربیع الأول در ییلاق سملقان به موضع خواجه قنبر سعادت دستبوس یافت و مناسب مآثر پادشاهانه به كمال اعزاز ممتاز شد و خدم و حشم او به خلعتهای فاخر و اسبان نامدار مكّرم گشته و از غایت شفقت كه درباره خود معاینه دید مضمون یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُكْرَمِینَ «32» ساخته به زبان حال فحوای این مقال به ادا می‌رسانید كه
بیت
احوال بنده باز قوامی گرفت نواسباب عیش و امن نظامی گرفت نو
______________________________
(32). سورة یس 27.
ص: 56
و در این ولا، منگلی تیمور مصحوب خواجه مكی كه پیرپادشاه از جانب استراباد فرستاده بود رسیدند و سخن پیرپادشاه به عرض رسانیدند مضمون آن‌كه چون آن حضرت این ولایت را به من مسلّم دارد و جماعتی كه پناه آورده به بنده بخشد و به دار السلطنه هرات مراجعت نمایند، بنده ایشان را به ملازمت فرستد تا در عبودیت راسخ باشند. چون ملتمسات زیادت از طور پیرپادشاه بود آن حضرت به جانب استراباد نهضت نمود. امّا به سبب گرما و حرارت هوا در رفتن شتاب نمی‌فرمود
مصرع
كه گرما ضرر می‌رساند بسی

ذكر محاربه‌ای كه در مازندران واقع شد و انهزام پیرپادشاه و امیر سید خواجه‌

اول خزان كه خسرو انجم سایه همایون بر برج میزان انداخت و بار دیگر به زر تمام‌عیار مغربی هردو پله ترازوی روز و شب برابر ساخت و فرّاش باد عرصه بوستان را به بساط زربفت و دیبای شمعی بیاراست و از پی انهزام گرما نسیم اعتدال آیین به هوا برخاست، حضرت خاقان سعید به جلگای مازندران درآمده اواسط ربیع الآخر به نواحی قلعه شاسمان نزول فرمود و نوكر پیرپادشاه، بایزید چوپان در آن‌جا بود.
مصرع
رای عالی بر آن قرار گرفت
كه چون منبع حیات این طایفه سرچشمه استراباد است هرگاه بعنایة اللّه تعالی آن چشمه انباشته شود هرآینه اینها چون ماهی بر خشك مانند. بنابرآن اصلا به آن قلعه التفات ننمود.
ص: 57
قطعه
لشكر شاه جهانگیر به خصمان ضعیف‌حیف باشد كه شود ملتفت جنگ و جدال
ننگ‌بازان بود آن روز كه عصفور كشندعار شیران بود آن روز كه گیرند شغال و سپاه گران به جانب استراباد روان شد و قراولان در موضع خراسخانه محاربه كرده چند بهادر پیرپادشاه گرفتار شده به یاسا رسیدند و آفتاب رایت ظفرپیكر بر صحرای استراباد طالع شد. پیرپادشاه با لشكر بسیار به عدد اوراق اشجار و قطرات امطار ظاهر استراباد را معسكر ساخت. لشكر منصور به موضع سیاه بلاد رسیده بنابر احتیاط خندق می‌كندند كه ناگاه پیرپادشاه با سپاهی همه چون غنچه و لاله درع فیروزه و خفتان لعل پوشیده و مانند نرگس خود زر بر سر نهاده و بیدوار تیغ خلاف كشیده از بیشه بیرون آمدند.
بیت
چو آمد با سپاه از بیشه بیرون‌زمین گفتی روان شد همچو گردون پیرپادشاه در قول و شمس الدین اوچ‌قرا و شیرعلی و جعفرصاحب بر جوانغار و امیر سید خواجه و عبد الصمد و سید شمس الدین در برانغار میمنه و میسره و قلب و جناح آراسته
مصرع
رو به میدان جنگ آوردند
و لشكر منصور ترك خندق گفته در برابر آمدند. از جوانغار میرزا عمر بهادر و امیر یوسف جلیل و امیر جهان ملك حمله كردند و از قول امیر علی ترخان و تمام ترخانیان دلاور عزم رزم جزم نمودند و از برانغار میرزا الغ بیك و امیر شاه ملك و
ص: 58
امیر موسی كا بر دشمنان زدند. دو لشكر چون دو دریای موّاج از صرصر حمله در حركت آمدند و به‌سان امواج دریا به‌هم رسیدند.
نظم
بجنبید هردو سپاه گران‌تو گفتی كه شد كوه و بیشه روان
ز پیكان پولاد و پر عقاب‌سیه گشت رخشان رخ آفتاب و از عكس سنانهای خون‌افشان و تاب تیغ شعله‌نشان روی هوا پرشهاب درفشان گشت و از خسته و كشته، دشت و پشته برابر شد. عاقبت به تأیید ربّانی تباشیر صبح شادمانی از افق سعادت حضرت خاقان سعید دمید و نسیم عنایت از مهبّ الطاف سبحانی وزید و پیرپادشاه با صد حسرت و آه رو به راه فرار آورد و چون دست ستیز و آویز بسته و پای هزیمت و گریز گشاده یافت، روی از صفّ نبرد گردانیده به سوی بیشه و جنگل شتافت و سپاه منصور دست قهر برآورده دشمنان را از پا درآوردند و عنان اوامر و نواهی استراباد و مملكت جرجان بل تمام مازندران در قبضه اقتدار بندگان كامگار درآمد و مجموع لشكر از نفایس اموال چون كوه و دریا توانگر گشتند و از آن‌جا كه غایت مرحمت آن حضرت بود عنان از دست چابك‌سوار غضب ستانده و آتش خشم جهانسوز به آب لطف نشانده خطّ لا تَثْرِیبَ عَلَیْكُمُ الْیَوْمَ «33» بر صحایف جرایم مردم آن دیار كشید. و پیرپادشاه به جانب خوارزم رفته سید خواجه و عبد الصمد راه دراز شیراز پیش گرفتند.
مصرع
همه كبود لب و زردروی و سرخ‌سرشك
و شمس الدین اوچ‌قرا و سید حسام خواهرزاده سید خواجه التجا به درگاه عالم‌پناه آوردند و به عنایت مخصوص شدند.
______________________________
(33). سورة یوسف.
ص: 59
و فتحنامه‌ها به اطراف ممالك در پرواز آمد و آوازه این فتح همایون در بلاد ربع‌مسكون دایر و سائر شد و سیّد عزّ الدین هزاره‌جریبی كه از كبار سادات به مكارم صفات امتیاز داشت و خاندان ایشان همیشه در مقر عزّ خود به حكومت و دارایی رعیت آن ولایت متعین برادر خود را به ملازمت فرستاده پیشكشهای مناسب به عرض رسانید و در مجموع آن ولایات سكه و خطبه به نام و القاب همایون مشرف گشت.
و مولانا جلال الدین لطف اللّه صدر كه در آن زمان سرآمد صدور جهان بود به رسم رسالت عازم ولایت ساری شد و شرایط رسالت به‌جای آورده حاكم آن‌جا مرتضی اعظم رضی الدین سید مرتضی عهد و پیمان مؤكد به ایمان ساخت كه مدة العمر سر از خط فرمان برندارد و خدمت مولوی را رعایت بسیار فرمود و همچنین مولانا صدر الدین ابراهیم صدر به هزاره‌جریب پیش سید عزّ الدین رفت و ایشان نیز آداب ایلی و انقیاد به‌جای آوردند.
مصرع
زود باشد كه جهان جمله شود تابع او

ذكر تفویض ممالك مازندران به جانب میرزا عمر بهادر و ولایت خراسان به میرزا الغ بیك گوركان‌

چون ممالك مازندران مفتوح و مستلخص شد، ایالت و حكومت آن ولایت به جانب میرزا عمر بهادر مفوّض گشت و زمام حل و عقد و عنان قبض و بسط آن نواحی به ربقه اختیار و قبضه اقتدار نواب میرزا عمر گذاشته تمام ولایت گرگان و دهستان و استراباد و دامغان به جانب شاه مومی الیه سپرده آمد و اسباب سلطنت او مهیا داشته امرای شجاعت پیشه ضرغام اندیشه در سلك ملازمت او منتظم شد و حضرت خاقان سعید نصایح پادشاهانه و آداب خسروانه فرموده گوش هوش او را به لآلی مشفقانه گران گردانید و چون خاطر خطیر از آن خطب كبیر فراغت یافت عنان جهانگشای به صوب مملكت خراسان تافت.
ص: 60
مصرع
با فتح و نصرت همعنان بازآمد از مازندران
و به ولایت خراسان درآمده به مقتضای اكرموا اولادكم و احسنوا آدابهم ایالت ولایت طوس و خبوشان و كلات و باورد و نسا و یازر و سبزوار و نیشابور به جانب اختر سپهر شاهی سایه الطاف الهی مغیث الدولة و الدین میرزا الغ بیك گوركان تفویض فرمود و حسن معدلت و لطف مرحمت درباره بلاد و عباد تعلیم فرمود و عزیمت دار السلطنه هرات تصمیم یافت. در این اثنا، به مسامع جلال رسید كه امیر موسی كا كوچ خود را به خوارزم فرستاد. او نیز متعاقب خواهد رفت.
خدمتش را مقید به هرات رسانیدند و آن حضرت چهارم جمادی الأول در دار السلطنه هرات نزول فرمود. وصول به مستقّر دولت موافق بلوغ جرم نیر اعظم بود به محاذات نقطه انقلاب شتوی و در آن ایام در خراسان قحط و غلا واقع شد كه در هیچ تاریخ مثل آن نشان نداده‌اند، خاصه در شهر هرات، چنانچه یك من گندم به وزن شرع كه دویست و پنجاه مثقال باشد به مبلغ سه دینار كپكی كه دو مثقال نقره مسكوك تمام‌عیار بود رسید و حضرت خاقان سعید به موجب الشفقة علی خلق اللّه فرمان داد كه انبارها گشادند و یك من غله به یك دینار كپكی به مردم دادند.
مصرع
خویش را گر نیك خواهی نیك‌خواه خلق باش
و اللّه الموفق و المعین.

ذكر شهادت میرزا پیرمحمد بن میرزا جهانگیر بر دست پیرعلی تازلعین‌

میرزا پیرمحمد بن جهانگیر بن سلطان صاحبقران امیر تیمور گوركان پیرعلی تاز را از حضیض خدمتگاری به اوج سرداری رسانید و او را در امور مملكت و رعیت صاحب‌اختیار مطلق گردانید و از این نكته غافل ماند كه هرگاه پادشاه
ص: 61
اطلاق عنان غیر چنان گذارد مجال مؤاخذه نماند و دلیل عجز و فتور و ضعف و قصور باشد بلكه به حقیقت مشاركت در مملكت خواهد بود و از آن آفتها خیزد كه دست تدبیر به دامن آن نرسد و فتنه‌ها آید كه صورت تسكین آن در آینه خیال جمال ننماید. القصه میرزا پیرمحمد ایوان بزم بر میدان رزم اختیار كرده به خلوتگاه عیش خرامید و اسباب شادمانی مهیا گردانید. نهال نشاط در بوستان خرّمی به آب آتش‌فام پرورش می‌داد و غنچه خوشدلی به نسیم طرب می‌گشاد و از ابتدای صباح تا انتهای رواح به نغمات خسروانه از تنقمات خسروی غافل و به اوتار ملاهی از اقطار پادشاهی متشاغل. سرود رود درود سلطنت او می‌داد و او در خواب و آهنگ چنگ مرثیه او می‌خواند و او بی‌خبر در شراب. چون اشتغال او از حدّ اعتدال گذشت، اختلال در امور مملكت ظاهر گشت و پیرعلی تاز را تمكن زیادت شد و خیال استقلال در دماغ او جا گرفت و بعضی معتمدان با خود متفق ساخت و مضمون أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلًا «34» پیش خاطر نیاورد و ماه مبارك رمضان استقبال نموده محتسب شرع شریف بر سر بازار وجود ندای فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ «35» به گوش ساكنان عالم سفلی می‌رسانید و از دیوان حكم ربّانی منشور سعادت یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا «36» به طغرای كُتِبَ عَلَیْكُمُ الصِّیامُ «36» موشّح می‌گردانید. بوستان عیش ارباب طرب بی‌آب شد و آفتاب اصحاب مناهی و ملاهی بی‌تاب گشت.
شعر
رمضان آمدوشد كار صراحی از دست‌به درستی كه دل نازك ساغر بشكست میرزا پیرمحمد از فروغ مقدم رمضان در خلوتگاه باطن شمع انابت افروخته
______________________________
(34) سورة الأسری 34.
(35) سورة البقرة 185.
(36). ایضا 183.
ص: 62
بود به قطرات سرشك ندامت شمع‌سان می‌سوخت. در چنین وقتی، پیرعلی تاز بی‌باك ناپاك روز چهاردهم رمضان گرد سراپرده آن شاهزاده سلیم القلب درآمده او را با جمعی خواص شربت شهادت چشانید و مرغ روحش از قفس تن پروازكنان به شاخه طوبی برآمد و به ارواح شهدا فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِرٍ «37» آرام گرفت.
میرزا سید احمد میرك در شبرغان بود. متوهّم شده به خدمت حضرت خاقان سعید رسید و شرح واقعه به عرض رسانید. آن حضرت را امواج غم در بحر خاطر در تموج آمده افواج الم در سینه مسكن ساخت. عاقبت رضا به قضا داده تسلیم نهاد.
نظم
گرچه این حال سخت واقعه‌ای است‌چه توان حكم كردگار این بود و امیر مضراب و امیر حسن صوفی ترخان و امیر نوشروان به موجب فرمان در ركاب میرزا سید احمد میرك به طرف بلخ روان شدند.
و در این ولا، از جانب غور خبر آمد كه اسپهبد غوری جمعی غوریان و سیستانیان را گرد آورده در آن حدود فتنه و فساد می‌كند. آن حضرت بیست و دوم رمضان عزیمت اسفزار فرمود و امیر حسن جاندار و امیر جهان‌ملك را به طرف غور فرستاده غره شوال به مستقر دولت بازآمد و اسپهبد غوری از توجه سپاه آگاه شده راه فرار پیش گرفت و امرا جهات او غارت كرده جمعی كه موافق او بودند به یاسا رسانیدند و آن حدود ضبط نموده بازآمدند.
و پیرعلی‌تاز چون میرزا پیرمحمد را از میان برداشت و مملكت وسیع در قبضه تصرف آورد، سودای ارتقای مدارج سروری بر دماغ او استیلا یافت و كدوی سرش به شراب غرور پرگشته كلاه آزرم از سر بی‌شرمی برگرفت و سر بی‌مغز او كه از خرد مویی بهره نداشت به تاج رعنایی بیاراست و چشم دل او كه از نور بصیرت
______________________________
(37). سورة القمر 55.
ص: 63
بی‌نصیب بود به سرمه شوخ‌چشمی جلا داد و ندانست كه غدر و ظلم را دوامی و مكر و باطل را نظامی نباشد و زلف مستعار كه بر رخسار تزویر و پندار نهاده انگشت‌نمای دیده‌وران عالم بصیرت گردد.
نظم
هركه ز موی دروغ زلف نهد بر عذارروز عروسی شود شانه حكایت كند و حضرت خاقان سعید را آتش خشم مشتعل گشته صرصر قهر و حمیّت در وزیدن آمد و به جهت دفع متمرّدان عزیمت بلخ می‌فرمود، ناگاه خبر آمد كه میرزا عمر بهادر بر سبیل طغیان عازم خراسان است