گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
ذكر فتح قلعه بایزید و شرح آن‌





حضرت خاقان سعید از آب ارس و پای ماسته كوه گذشته به جلگای ازراب درآمد و آن‌جا به سمع اعلی رسید كه قلعه بایزید كه از قلاع نامدار آذربایجان است و امیر قرایوسف در وقت آوازه رایات همایون ذخایر و نفایس به آن‌جا فرستاده و بعد از واقعه او امیرزاده اسپند آن قلعه را ماده استظهار دانسته مردم خود را در آن قلعه نشانده و بی‌تكلف آن قلعه كوهی است سر بر كره اثیر كشیده و خارایی پرده بر چرخ اطلس دریده. وهم را عروج بر بروج آن محال و فكر را صعود بر مصاعد آن تصوری باطل. چشم زمانه را اطلاع بر ارتفاع آن عیان نبود و گوش سپهر نمی‌شنود كه آن قلعه را به كوشش توان گشود.
بیت
و لیكن چو خشم آورد بخت شوم‌شود سنگ خارا به كردار موم القصه آن حضرت بیست و سوم جمادی الأولی به حوالی قلعه آمده مستحفظان را به انقیاد خواند. حسام الدین نوكرزاده امیر اسپند بیرون آمد و به عرض رسانید كه امیرزاده اسپند خاتون خود را با ذخایر بسیار این‌جا گذاشته و تا جان در تن دارند از دست نخواهند داد. آن حضرت فرمود كه ترا دولت مساعدت نمود كه بیرون
ص: 305
آمدی. آری
بیت
آن را كه خدای دولتی خواهد كردناگاه ز سنگ خاره بیرون آید و حسام الدین را مصاحب امیر محمد خواجه چهره ساخته سالها چون فتح و ظفر ملازم آستان خاقان هفت كشور بود و لشكر نصرت شعار قلعه را دایره‌وار در میان گرفتند و از اطراف و جوانب سایبانها برافراشته خیمه‌ها برپا كردند و از سهم صلابت آن حال دلهای مخالفین در سینه طپیدن گرفت و عقول خیره و رایها تیره گشت. لشكری انبوه كه كوه از شكوه ایشان در زلزله افتد مانند آتش خروشان و به‌سان بحر از باد دمان گشته، در قرب نیم ساعت دامن كوه كه شهربند ایشان بود و طویله اسبان و انبارهای غله بازستاندند و مانند مور و ملخ رو به قلعه آورده و سپر در سر كشیده به كوه بالا رفتن گرفتند و چندان‌كه اهل قلعه به سنگ و تیر زخم می‌زدند و لشكر منصور مجروح شده می‌غلطیدند دیگری پای بر زبر رخمی نهاده بالا می‌رفت و در كمر كوه كه ممر قلعه بود چند برج بر روی خارا می‌نمود. نوكران میرزا بایسنغر زور بر آن‌جا آوردند و جماعتی از چاخویان سپرها گرفته قصد آن برجها كردند و اگر كسی را از زخم سنگ و تیر آسیبی می‌رسید او را پس كشیده پیش می‌رفتند تا به چنگل و ناخن بر روی خارا بالا رفته خود را به پای برجها رسانیدند و برجها را سوراخ كردن گرفتند و قاپوچیان قادرند از روی سپر و پشت چپر اهل قلعه را مانند بال سیخول «88» و پشت خارپشت گردانیده هرجا مقدار انگشتی از سر برج ظاهر می‌شد صد تیر پی‌درپی آن‌جا می‌رسید و سنگی كه می‌انداختند نتوانستند دید كه بر كجا می‌آید. به یك ساعت چاخویان به چابكی و جلادت بروج را سوراخ كرده خلل در
______________________________
(88). سیخول به معنای خارپشت بزرگ است. نام دیگری نیز برای این حیوان در فرهنگها آمده به صورت اسغر یا اسغره (ر ك فرهنگ رشیدی و لغت فرس).
ص: 306
حصار و زلل در كار ایشان افتاد. لشكر ظفر شعار در صدمه اولی طامه كبری به ایشان نمودند و در مقدمه نوكران میرزا محمد جوكی بر بالای آن قلعه منیع و ذروه آن كوه رفیع مكابرة بررفتند و مضمون یَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً وَ تَسِیرُ الْجِبالُ سَیْراً «89» نقد وقت شد و جمعی كه بر پشت دروازه بودند زخمدار و افگار فغان الأمان برآوردند و پیش از آن‌كه اهل قلعه را ایمن سازند، بعضی بهادران كه بر بالای كوه رفته بودند خود را در قلعه انداختند و انوار ظفر از صفحه خنجر پرگوهر پیدا شد و چنین حصنی كه تسخیر آن در سر ملوك گذشته نگذشته و هوای فتح آن در ضمیر سلاطین رفته نیامده قهرا و قسرا به ضرب تیغ یلان سپه‌شكن صف‌آرای و زخم پیكان گردان‌عدو بند قلعه‌گشای از اول بامداد تا آخر نماز پیشین به امداد فضل الهی مفتوح شد.
قطعه
فتح و ظفر به جوهر تیغ تو قائمندنی نی كه تیغ تو همه فتحی مجسم است
نوك سنانت بر ورق نصرت و ظفرحرفی است كاندر و همه آفاق مدغم است حضرت خاقان سعید بر تیسیر این فتح همایون شكر حضرت پروردگار به جا آورد و سپاه نصرت شعار غنایم بسیار گرفت و موكب آفتاب اشراق بر سمت ییلاق الاطاق كه در فصل تابستان هوای زمستان دارد روان شد و بیست و هفتم جمادی الأولی در دامن زرنجی فرود آمد.
مصرع
به عزّ دولت آن‌جا ساخت منزل ______________________________
(89). سورة الطور 10، 9.
ص: 307

ذكر اجازت فرمودن امرا و آمدن پسران امیر قراعثمان به اردوی همایون‌

رای جهان‌آرای اقتضای آن «90» فرمود كه آغروق در دامن زرنجی توقف نموده باقی لشكر روی به قلع‌وقمع اعادی آورند و آن حضرت بدین عزیمت اواخر جمادی الأولی پای عزم در ركاب عالم‌ستانی آورده عنان نصرت به دست تأیید گرفت و با پنجاه هزار سوار همه با ملابس زره و جوشن و مراكب چون كوه آهن از حدود ابقا روان شد.
بیت
یكی روز كاز گردش روزگاربه دست آمدش طالع كامگار
عنان تاب شد شاه فیروز جنگ‌میان بست بر كین بدخواه تنگ موكب منصور غره جمادی الأولی دریای اخلاط بر دست چپ گذاشته به ارجیش رسید و امیر قنا شیرین را به جانب قلعه عادل جوز فرستاد. رایات همایون متوجه اخلاط گشته به كول سنایی فرود آمد و در آن مقام امیر قنا شیرین كه فتح عادل جوز كرده بود، سرداران آن‌جا قدوس و زاهد را به اردوی همایون رسانید و آن حضرت از نواحی اخلاط گذشته در منزل مركتو كه مرغزار خرّم بود چند روز توقف نمود و امیر محمد كرد اخلاطی به درگاه عالم‌پناه آمده اخلاط مسخر گشت و امیرزاده اسپند، در صحرای موش از آوازه سپاه منصور به دیاربكر رفته از آب فرات گذشت و امیر شمس الدین بدلیسی احرام ملازمت بسته به قبله اقبال و كعبه آمال آمد و به عنایات مخصوص شد و امیر عبد الرحمن حاكم قلعه موش قلعه را تسلیم كرده شرف ملازمت یافت و امیر دولدای كه به موجب فرمان حضرت صاحبقران در قلعه اونیك و آن حدود می‌بود، در این ولا به اردوی اعلی آمده به تقبیل اناهیل فیاض سرافراز شد و
______________________________
(90). ر ك به دولتشاه ص 391.
ص: 308
ملك محمد پسر ملك عز الدین شیر كه صاحب‌اختیار آن دیار بود با سرداران و كلانتران به سعادت ملازمت مشرّف شد و امیر علی پسر امیر قراعثمان و كلانتران آق‌قوینلو به اردوی همایون رسیدند و ظاهر اخلاط مركز اعلام آمد و شانزدهم جمادی الأخری ولایت ارجیش، از دولت نزول همایون سعادت برجیس یافت و امیر بایزید پسر دیگر امیر قراعثمان آن‌جا به دولت ملازمت مشرف شد و روز دیگر اردوی همایون در آق‌بلاق به آغروق پیوست و حكم همایون نفاذ یافت كه شاهزاده ابراهیم سلطان و امیر شاهملك به جانب علیكا جالق و سید احمد دیزك روند و آن بی‌باكان را كه سر به مخالفت آورده‌اند و گردن‌كشی می‌كنند گوشمالی به سزا دهند.

ذكر مشورت فرمودن در باب اولاد قرایوسف با امرا و رسیدن امیر قراعثمان و رخصت امرای اطراف‌

چون حضرت خاقان سعید به آغروق همایون رسید با امرای كبار مشورت فرمود. رای بر آن قرار یافت كه سرداران و كلانتران ولایات را انواع رعایت و اصناف عنایت نموده همه را به رخصت معاودت فرماید و آن حضرت العود احمد خوانده عازم تبریز شود. بنابرآن امیر خلیل اللّه به جانب شروان و امیر اسفندیار به طرف دربند و قوستای به ارّان و ملك محمد بن ملك اعظم به كردستان و امیر شمس الدین به بدلیس و امیر محمد كرد به اخلاط و ملك الأمرا به حسن كیف و پسر سلطان سلیمان به صوب خیزان اجازت یافته روان شدند و مجموع به صلات پادشاهانه و تشریفات خسروانه مشرف گشته به اوطان خود رفتند و نوكر امیر عیسی از النجق آمده صورت دولتخواهی به عرض رسانید و امیر شیخ قبانی بار دیگر شرف بساطبوس یافت و امیر قراعثمان به سعادت ملازمت مشرف گشته پیشكشهای مناسب گذرانید و حسن اخلاص سابق را به خدمات لایق لاحق گردانید و به خلعتهای شاهوار* و اسبان راهوار و كلاه ملمّع و كمر مرصّع و صنوف اكرام و فنون انعام و شرف اعزاز
ص: 309
مخصوص و ممتاز شد.
مصرع
دست مدار از كمر مقبلان

ذكر محاربه حضرت خاقان سعید با اولاد امیر قرایوسف و انهزام تراكمه‌

در این اثنا كه موكب ظفرلوا عازم تبریز شد به سمع جلال پیوست كه پسران امیر قرایوسف امیرزاده اسكندر و امیرزاده اسپند با لشكری فزون از چون و چند عازم آذربایجان شده‌اند و نزدیك اخلاط و عادل جوز رسیدند. امرا و اعیان به اتفاق امیر قراعثمان كه در آن ولا از امیرزاده اسكندر روگردان شده بود عرضه داشتند كه تا اتباع امیر قرایوسف را استیصال كلی نشود امور این مملكت انتظام نمی‌گیرد و احوال اختلال خاص و عام التیام نمی‌پذیرد. حضرت خاقان سعید سخن امیر قراعثمان و سایر دولتخواهان به سمع رضا اصغا نمود و از شهرنو به طرف ارجیش معاودت فرمود.
امیر الیاس خواجه و امیر قراعثمان را به طریق منغلای به جانب عادل جوز روان داشت و رایات همایون به صوب ارجیش برافراشت و دوازدهم رجب به بندماهی و روز دیگر به ارجیش رسید.
و از جانب میرزا ابراهیم سلطان و امیر شاهملك قاصد آمده به عرض رسانید كه قوت دولت آن حضرت علیكا جالق و سید احمد دیزك را گریزانید و پسر علیكا را گرفته ایل و الوس او را زیروزبر گردانید و چهاردهم ماه جمعی آغایان از جانب دار السلطنه هرات رسیدند و در پرده‌سرای عصمت و عفت محرم حرم گردیدند و شانزدهم زین الدین عبد الحمید به رسم رسالت از مكه معظمه از پیش والی آن امیر حسن عجلان* رسید و شرح اخلاص اكابر آن مقام بزرگ به عرض رسانید و امیر محمد خواجه چهره كه با امرای منغلای رفته بود با قراول امیرزاده اسكندر جنگ كرده غالب آمد و دو كس را گرفته پیش حضرت آورد و میرزا ابراهیم سلطان و امیر شاهملك كه به حرب علیكا جالق و سید احمد رفته بودند مظفر و منصور با غنایم
ص: 310
نامحصور بازآمدند و اولاد امیر قرایوسف چند نوبت ایلچیان فرستاده سخن صلح به وسیله امرای عظام به موقف عرض رسید. اما به جایی نرسید.
و آن حضرت عزم رزم تركمان جزم فرمود و هرروز به جانب ایشان كوچ می‌فرمود تا روز دوشنبه بیست و هفتم رجب المرجّب كه عش رجبا تر عجبا اردوی همایون به موضع قروق قورقاق فرود آمد و لشكر تركمان در حدود الشكرد و به موضعی كه یخشی گویند آغروق نشانده و جركنده یورت خود را استحكام دادند و چون سدّ سكندر ایستاده.
بیت
شده غرق آهن ز سر تا به پای‌همه كوه كوبان پولادخای و چند هزار سوار نامدار نیزه گذار قریب دو فرسنگ از اغروق خود پیشتر آمدند و صف جنگ برآراست و از این طرف حضرت خاقان سعید به توفیق ربّانی و تأیید آسمانی آداب لشكركشی و اسباب سپه‌آرایی ترتیب داده میمنه و میسره به شاهزادگان نامدار و نویینان كامكار و شیران جنگجوی و دلیران تندخوی آراسته شد و چند زنجیر فیل هریك به ضخامت كوه ثقیل در پیش قلب لشكر با جمعی تیراندازان بر پشت فیلان
بیت
به پشت زنده فیلان برنشسته ناوك‌اندازان‌چو عفریتان آتشباز بر تلهای خاكستر بازداشتند و تركمانان را اندیشه فیلان هراسان داشت كه اسبان ایشان هرگز فیل ندیده بودند و تدبیر اندیشیده گاوان به قوت را جوالهای كاه بار می‌كردند و بیلاسها و چوبها مشابه و مانند فیل می‌ساختند و بعضی فیل مجسم از گل ساخته بودند و آن را بر گستوان پوشیده مردان مسلح بر آن سلح‌شوری می‌كردند و تركمانان
ص: 311
اسبان بر آن می‌دوانیدند تا اسبان بر آن صورت رام شوند.
فی الجمله بهادران جانبین و مبارزان طرفین در طرد و چالش و ناورد و نالش آمدند. آواز طبل و نعره كوس و صدای كرّنای چون رعد و برق در جوش و خروش آمدند.
بیت
ز آواز و غلغل جهان جوش كردز كوكب فلك پنبه در گوش كرد و از سحاب كمانها باران سهام باران شد و تیغها چون صاعقه بارقه رخشان گشت.
بیت
برآمد یكی ابر زنگارگون‌فروریخت از دیده دریای خون
در آن سیل كازپای شد تا به فرق‌یكی ماند كشته یكی گشته غرق پردلان آثار مردانگی می‌ساختند و در میدان شجاعت جان در ورطه هلاك می‌انداختند. سپر با سر سروران سخت‌روئی پیش آورد و تیغها با گردن گردنان زبان سرزنش دراز كرد و از طرفین حمله‌های تند كرده هردو گروه چون كوه آهن ثابت‌قدم و پای‌برجای بودند.
بیت
ز هرسو نمودند هوش و درنگ‌كه سرعت پشیمانی آرد به جنگ آن روز از آن زمان كه سلطان شرقی انتساب آفتاب از افق چین طالع شد تا آن هنگام كه در ظلام شام غارب گشت خون از تیغ چون باران از میغ می‌بارید.
ص: 312
بیت
برآمد در آن دشت بارنده میغ‌تگرگش ز پیكان و باران ز تیغ
چنین بود تا روز بیگاه گشت‌ز شب دامن روز كوتاه گشت حضرت خاقان سعید در میدان فرود آمد و فرمود كه پیش لشكر جر كنند و بهادران شب همه شب پاس دارند.
نظم
رقیبان لشكر به آیین پاس‌نگهبان‌تر از انجم ره‌شناس روز دیگر كه صبح عالم‌آرای از افق مشرق طالع شد و آثار طلیعه سحر در اقطار جهان منتشر گشت و شاه انجم سپر شنگرفی از افق سیمابی برآورد و تاج گوهرنگار از تیغ كوهسار نمود و رایات لعل پیكر از طرف شرق برافراخت و پرچم شب از روی بیرق روز برگرفت. حضرت خاقان سعید كه ماه از آفتاب طلعت او فروغ یافت و آفتاب از پرتو رای او روشنی پذیرفت. فرمان فرمود كه سپاه نصرت‌پناه به عزم رزم و پیكار سوار شدند.
بیت
سحرگه به هنگام بانگ خروس‌نهادند بر كوهه پیل كوس
شهنشه به اسب اندر آورد پای‌بجنبید چون باد لشكر ز جای و لشكر قیامت اثر كه جبال از هیبت آن می‌گداخت و آسمان از صلابت آن سپر خورشید می‌انداخت.
قطعه
گردون اثر زمانه تهور اجل نهیب‌انجم عدو ملائكه نصرت قضا توان
ص: 313 جوشان چو اژدها وز آسیبشان به كوه‌در سنگ سال و مه چو كشف اژدها نهان
هریك به‌جای جامه دیبا و جام می‌در بر فكنده جوشن و بر كف نهاده جان میمنه و میسره آراسته روی به خصم آوردند و قریب نیم فرسنگ پیش رفتند و ناگاه سپاه تركمانان با ساز و عدّت فراوان پیدا شد.
قطعه
خونخواره لشكری چو ستاره به انبهی‌صفها كشیده بر صفت راه كهكشان
بگذاشته حیا و كم انگاشته حیات‌برداشته حسام و برافراشته سنان و از طرفین به‌سان تعبیه شطرنج بر بساط آوردگاه صف‌آرا گشتند و از مردان جنگی فضای صحرا تنگی گرفت و از شدّت و صلابت آن دو گروه كوه ستوه پذیرفت. هردو لشكر چون دو دریای اخضر در تمّوج آمدند و چون دو كوه پولاد، از صرصر تندتر بر یكدیگر حمله كردند.
قطعه
پس هردو طایفه به نبرد اندر آمدندبر یكدگر كشیده همه تیغ خون‌فشان
این را زمانه داده به فیروزی اقتدارو آن را ستاره كرده به بد روزی امتحان
از هیبت بلارك چون برگ گندناشخص مبارزان شده چون شاخ زعفران
از صاعقه چو باطن آتشكده زمین‌وز زلزله چو ظاهر فالج زده زمان روی هوا از نیزه‌ها دلاوران نیستان بود و در آن میان آثار شجاعت مبارزان صولت شیر ژیان می‌نمود.
بیت
شهسواران در میان نیزه‌ها جولان‌كنان‌چون بر اطراف نیستان حمله شیران نر برق خنجر بر جان دلاوران خندان و سرشك تیغ یمانی بر تن كشتگان
ص: 314
گریان و در این‌روز میرزا رستم بن میرزا عمر شیخ از برانغار جنگی كرد كه داستان رستم‌دستان و هفت‌خوان مازندران بر طاق نسیان ماند و امیر ابراهیم امیر جهانشاه هم از جوانغار مردانگیی نمود كه آثار فرزانگی او بر صفحه روزگار واضح خواهد بود و پیرحسین سعد را كه روی رزمه سپاه تركمان و پشت لشكر ایشان بود دستگیر كردند و آن حضرت فرمود كه سپاه ظفرپناه كوه تا كوه خیمه و خرگاه در جنگ‌گاه فرود آمدند و جمعی گریختگان از طرف تركمانان آمده عرضه داشتند كه پسران امیر قرایوسف دل بر مرگ و تن بر جنگ نهاده‌اند و عنان طغیان به دست عصیان داده می‌گویند:
بیت
ز مرگ ار بترسی بنه خود و ترك‌كه جنگ او كند كو نترسد ز مرگ و چون جمشید خورشید از ایوان زرافشان به خلوتسرای مغرب خرامید و جمال آسمان‌افروز روز در نقاب شب تیره نهان گردانید و عرصه عالم جولانگاه سپاه زنگ آمد و جیش حبش از پشت كره خاك روی به ذروه افلاك نهاد و عقل دوربین در وادی اندیشه سرگردان گشت و وهم تیزتك در بیدای ضلالت گرفتار شد مبارزان طرفین و دلاوران جانبین به رسم طلایه از هردو سپاه آگاه بودند و شب تا روز به شرایط پاس قیام نمودند.
روز دیگر كه سلطان جهانگشا و خسرو عالم‌آرای خورشید بر سبز خنگ فلك سوار شد و تیغ لعل پیكر از نیام بركشید و سپر زرّین از روی سپهر زنگاری برآورد، حضرت خاقان سعید فرمود كه سپاه ظفرپناه به عزم رزم سوار شدند و طبل حرب فروكوفتند.
بیت
جهان خسرو آهنگ پیكار كردبه بدخواه بر چشم بدكار كرد
ص: 315 ز غریدن كوس خالی دماغ‌زمین‌لرزه افتاد بر كوه و راغ
خروشیدن كوس رویینه‌كاس‌نیوشنده را داده از جان هراس و در این‌روز سپاه ظفرنشان به عظمتی روان شد كه از رماح نیزه‌وران بر صحن صحرا بیشه‌ها عیان بود و از عكس تیغ خون‌افشان روی هوا پر شهاب درفشان می‌نمود و سپاه تركمان چون ذرات آفتاب بسیار و به‌سان قطرات امطار بی‌شمار.
همه چون شیر و پیل قوی‌یال و بزرگ‌هیكل و مثل پلنگ و نهنگ خارادل و آهنین جگر و مانند ببر و گرگ الماس‌چنگ و فولادبر.
بیت
سپاهی چو آشفته‌پیلان مست‌همه نیزه و گرز و خنجر به دست
گرفته سپرها ز چرم نهنگ‌برافكنده بر گستوان بر پلنگ در برابر آمدند. هردو لشكر چون دو كوه پولاد صف كشیدند و چون بحر اخضر از باد صرصر در تموج آمدند. فضای لشكرگاه از جوشن و زره‌دار آهنین شد و هوای رزمگاه از برق تیغ و صاعقه سنان آتشین گشت و آن دو لشكر قیامت‌اثر درهم آمیختند و به نیزه و شمشیر باهم برآویختند. از آواز كوس و نقاره گوش گردون كر شد و از فغان اسبان و غریو دلیران و نعره نره شیران زلزله در كوه و غلغله در گروه افتاد. میرزا رستم
بیت
عدو شكار چو رستم جهانگشای چو آرش‌خردپرست چو دستان هنرنمای چو نیرم به اتفاق امیر ابراهیم جهانشاه در آن معركه شجاعتی نمودند كه روان رستم‌دستان بر جان ایشان آفرین خواند و امیر شیخ لقمان برلاس و امیر محراب ترخان هم از دست راست
ص: 316
بیت
به نوك سنان و به تیر خدنگ‌ربودند از روی خورشید رنگ و از جوانغار امیر علاء الدین علیكای كوكلتاش و امیر جلال الدین فیروز شاه و امیر فرمان شیخ جای خود نگاه داشته دست راست مخالف بر ایشان حمله كرد و امیر بوته و خواجه محمد مشرف سمنانی و جمعی را كه در سالاری دستی نداشتند پیش راندند. تراكمه آن گوشه را مفت دانسته تنی چند به درجه شهادت رسانیدند و خواجه محمد نیز بساط زندگی طی كرد.
بیت
چنین است تا بوده گردان سپهركه بانوش زهر است و با كینه مهر از صدمات و حملات نزدیك بود كه تراكمه گوی ظفر به چوگان تصرّف به هوگاه (؟) مقصود رسانند و چند قطار شتر رانده با خود فتحی تصوّر كردند. در این حال حضرت خاقان سعید فرمود كه در میان میدان خرگاه طهارت خانه زدند و به عزم ادای نماز چاشت كه مدة العمر آن حضرت وظیفه داشت از سمند عالم نورد فرود آمد و به تأنی تمام طهارت كامل ساخته در نماز شروع نمود و به كمال خضوع و خشوع نماز ادا فرمود و روی نیاز بر زمین اخلاص نهاده و دست امید به سوی آسمان گشاده از حضرت بی‌نیاز فتح و نصرت طلبید و چون دانست كه تیر دعایش به هدف اجابت رسید پای دولت در ركاب سعادت درآورد و باز در مستقر قول قرار و آرام گرفت.
و امیر صائب‌تدبیر غیاث الدین شاهملك ملازم ركاب عالی بود. درین وقت صورت خوب در آیینه اندیشه او رو نمود و به مقتضی الحرب خدعة فرمود كه نقاره بشارتی زده آوازه درانداختند كه امیرزاده اسپند را گرفتند و شاهزاده میرزا بایسنغر چون از تفرقه دست چپ آگاه شد از قنبل قول به‌سان شهسوار انجم با جمعی دلاوران نامدار كه به تیغ آبدار و پیكان آشتبار دمار از دشمنان بادپیمای خاكسار برآورند عزم
ص: 317
آن طرف نمود و حضرت خاقان سعید فرمود كه پنج هزار سوار برگستوان‌دار
مصرع
گردان نامجوی و دلیران نامدار
به مدد شاهزاده رفتند و موكب همایون در ضمان عنایت ملك بی‌چون روان شد و سپاه نصرت شعار به یكبار در جنبش آمد و نائره قتال و جدال التهاب و اشتعال یافت.
قطعه
شعله رمحت شهاب ثاقب آمد روز جنگ‌كاز شیاطین اعادی می برآوردی دمار
احتراق انجم سیاره ثابت كی شدی‌گر نرفتی ز آتش تیغ تو بر گردون شرار پردلان را كار از تیر و كمان به تیغ و سنان رسید و بر اطراف معركه خون چون رود سیحون و جیحون روان بود. اولاد امیر قرایوسف و امرای تركمان بر گمان آن‌كه آلات حرب و استظهار بسیار داشتند خود را به خیال محال مرد نبرد می‌پنداشتند.
چون ظهور لشكر منصور و قوت دولت سپاه ظفرپناه معاینه دیدند رخسار امیدشان تیره و چشم امل خیره ماند و امیرزاده اسكندر هرچند سعی كرد كه لشكر خود را یاسامشی كند نتوانست و به ضرورت عزیمت هزیمت كرد و چون سایه از شعاع آفتاب و تذرو از چنگل عقاب گریزان شد و بسیاری از تراكمه در قید اسار گرفتار شدند.
بیت
سر رایت شاه بر شد به ماه‌ز غوغای دشمن تهی گشت راه
ز هرسو كشان دشمنی چو نهنگ‌به گردن در افسار یا پالهنگ
ص: 318 گروهی كه چون پیل كردند زورفتادند چون پیل در پای مور
چو خصمان گرفتار خواری شدندبسی در میان زینهاری شدند و آفتاب دولت حضرت خاقان سعید بر اوج سلطنت لامع شد و ماه رایت نصرت از مطلع سعادت طالع گشت و آن حضرت حصول این فتح نامدار كه طراز فتوحات سلاطین كامكار تواند بود از محض عنایت پروردگار دانست و سجدات شكر به‌جای آورد و فتح‌نامه‌ها به اطراف ممالك ماوراء النهر و تركستان و خراسان و زابل و كابل و سیستان و هندوستان و مازندران و فارس و عراق بل تمام آفاق ارسال فرمود و شكر مواهب الهی به واجبی ادا نمود و لشكر منصور غنایم نامحصور گرفتند.
بیت
ز بس غارت آوردن از بهر شاه‌غنیمت نگنجید در عرض گاه
همه روی صحرا پر از خواسته‌به گنجینه‌ها گوهر آراسته و این فتح همایون نشان غره شعبان* در موضع الشكرد كه یخشی گویند روی نمود.
و آن حضرت روز دیگر كوچ فرمود و در راه نظر سلطان عالم‌ستان بر اسیران تركمان افتاد.
بیت
ببخشود بر سختی كارشان‌ز شمشیر خود داد زنهارشان و بر مصداق
شعر
احسن الی الناس تستعبد قلوبهم‌فطال ما استعبد الأنسان احسان حكم اطلاق آن‌همه فرمود و آن حضرت از راه خوی منتصف شعبان به
ص: 319
دار الملك تبریز رسید و مردم تبریز را كه بیم غارت بود آسیبی نرسید و رعایا به یمن عدل و احسان در اوطان خویش به امن‌وامان بودند.

ذكر معاودت از مملكت آذربایجان به صوب ولایت‌

چند روز به مساعدت بخت فیروز دار الملك تبریز مستقر سریر خلافت آمد و اهالی آن‌جا شرایط خدمتكاری و مراسم جانسپاری به جا آوردند و رای عالم‌آرا كه خورشید جهان‌افروز از فروغ آن نور و ضیا به طریق التماس اقتباس نماید اقتضای آن فرمود كه رایات ظفرآیات به عزم معاودت نهضت نمود و اوایل رمضان خاقان سپهر آستان به سلطانیه آمد و ملوك و حكام آذربایجان را رعایت و عنایت فرمود و امثله و احكام همایون ارزانی داشته رخصت مراجعت فرمود و خاقان ظفرقرین در حدود قزوین لشكرهای فارس و عراق را اجازت داد و میرزا ابراهیم سلطان به راه درگزین متوجه فارس شد و میرزا رستم بهادر عازم اصفهان گشت و همچنین به ولایت یزد و كرمان و كاشان سرداران به موجب فرمان‌روان گشتند و آن حضرت از ملك ری به سبب گرمی هوا چند روزی به شبگیر گذشت و امیر الیاس خواجه را با لشكر گران در ولایت سلطانیه و قزوین و ری و قم گذاشت و موكب ظفرنشان اواخر رمضان به مملكت خراسان درآمد و نویین اعظم امیر شاهملك اجازت یافته از راه استراباد به خوارزم رفت و آن حضرت بر عادت معهود در هرشهر و مملكت زیارت مشایخ و اكابر فرمود و از روحانیت اهل اللّه استمداد نمود و از حسن اتفاق، در وقت عزیمت آن حضرت غره شوال سنه ثلاث و عشرین در مزار مورد الأنوار قطب الأولیاء و المحققین شیخ سعد الملة و الدین الحمّویی قدس سره نزول فرمود و هنگام مراجعت غره شوال سنه اربع در همان منزل مبارك نزول اقبال واقع بود و آن حضرت در نیشابور به سعادت زیارت اكابر مشرف شد و از آن‌جا به جانب مشهد مقدس معلی عزیمت نمود.
ص: 320
شعر
سلام علی التّرب الّذی ضمّ جسمه‌فیا نعم مشهور و یا نعم مشهد و شرف آن روضه مبارك و بقعه متبرك دریافت و انوار آن بر روزگار فرخنده آثار تافت و نوزدهم شوال در دار السلطنه هرات مركز دایره دولت و اقبال آمد و اكابر و اشراف شرایط استقبال و مراسم تعظیم و اجلال به‌جای آوردند و نثار و پیشكش به تقدیم رسانیدند.
بیت
مخالف‌شكن شاه فیروزبخت‌به فیروزه فالی درآمد به تخت
بزرگان شهر آفرین خواندندبر آن گوهری گوهر افشاندند
همه شهر و كو را بیاراستندكه دیدند از او آنچه می‌خواستند

ذكر قضایا كه بعد از استقرار در دار السلطنه هرات ظهور یافت‌

چون موكب ظفرنشان از یورش عراق و آذربایجان به دولت و سعادت معاودت نمود و رایات نصرت آیات در دار السلطنه هرات استقرار فرمود، ایلچیان هندوستان از پیش والی دهلی خضر خان رسیدند و پیش از یورش آذربایجان خضر خان التماس نموده بود كه حضرت خاقان سعید قاصدی به جانب او فرستد و آن حضرت مولانا امیر خواجه را كه به فصاحت بیان و طاقت لسان مشهور بود ارسال نمود و خضر خان فرستاده را رعایت بسیار نمود و تبركات و بیلاكات در صحبت مولوی فرستاد و اساس دولت خود را به اظهار نیكو بندگی استحكام داد. از جمله عجایب آن دیار كرگدن آورده بودند حیوانی غریب شكل، عجیب هیئت، شبیه گاو و سمها شكافته. یك شاخ بر میان پیشانی و هیچ آلت جارحه بر پوست آن جانور
ص: 321
كارگرنه. و از پوست او سپر معتبر توان ساخت. اگرچه به جثه برابر گاو باشد. اما گویند با پیل جنگ كند و غالب آید. فی الجمله آن جانور را به صنعتهای غریب از گردون و غیره به دار السلطنه هرات رسانیدند.
و محمد طیب كه از قراباغ اران به موجب نشان عازم مصر و شام شد، چون به مصر رسید سلطان شیخی وفات یافته بود و مظفر تاتار صاحب‌اختیار آن دیار شده ایلچی را رعایت نمودند و عرضه داشت نوشتند كه اگر موكب همایون عنان دولت به صوب این مملكت معطوف فرماید آنچه وظایف دولتخواهی باشد به‌جای آورده شود و محمد طیب اواخر شوال به دار السلطنه هرات رسید و عرضه داشتهای اكابر آن بلاد به عرض رسانید.
و سلطان قوشچی كه هم از جانب قراباغ به جانب دشت قبچاق رفته بود و محمد خان او را رعایت فرموده و اظهار دولتخواهی نموده در ماه ذی قعده بازآمد و صورت اخلاص خان عرضه داشت.

ذكر قضایای ماوراء النهر و ولادت میرزا عبد الرحمن‌

میرزا الغ بیك در اوایل محرم سنه اربع و عشرین به هوای جانور پرانیدن عازم بخارا شد و چون شهباز خاطر همایون از نشاط شكار و پرانیدن شاهین و شانقار فراغت یافت موكب منصور به دستور معهود در ظاهر بلده فاخر قشلاق فرموده و جمعی ایلچیان از جانب ولایت تبت رسیده میرزا الغ بیك همه را رعایت فرمود و اجازت مراجعت نمود و حضرت وهاب بی‌منّت و فیاض بی‌ضنت جناب الغ بیك را فرزند سعادتمند ارزانی داشت و هشتم محرم جهان به نور حضور او مشرف شد و موجب نشاط و سبب انبساط آمد و نام همایون میرزا عبد الرحمن معین شد.
بیت
به فرزانه فرزند شد سربلندكه فرخ بود گوهر ارجمند
ص: 322
و ششم جمادی الأولی از مغولستان خبر آمد كه محمد اغلان مخالف را قهر كرده پادشاه است و هفتم ماه ابو اللیث از اندگان آمده احوال آن طرف به عرض رسانید واغدی نوكر پیر محمد اغلان و نوكر صدر اسلام رسید و امیر ارسلان خواجه ترخان از ولایت سوران آمد و در ماه رجب علی كمریت و ابو اللیث نوازش یافته به جانب اندگان به موجب فرمان بازرفتند و امیر جهانشاه ولد امیر قمر الدین رسیده از آمدن خدابردی خبر داد و تربیت یافت و هفتم شوال نوكر ابو اللیث خبر جنگ مخالفان و گرفتاری مراجق و دیگران رسانید و نوكر محمد سدید از سولقان خبر آورد كه پسران پولادتمور كه از محاربه جته گریخته بودند گرفتار شدند و میرزا الغ بیگ اواخر ذی قعده عازم بخارا شد و زمستان گذرانیده بهار سنه خمس عزیمت خراسان فرمود و به دولت ملازمت پدر بزرگوار و خاقان كامگار استسعاد یافت.

وقایع سنه خمس و عشرین ذكر لشكر كشیدن میرزا ابراهیم سلطان به جانب خوزستان‌

اشاره

چون مملكت خراسان بل ممالك جهان به حسن و یمن عاطفت حضرت خاقان سعید در غایت رفاهیت بود و هیچ آفریده را خلاف آن حضرت در خاطر خطور نمی‌نمود، لاجرم قلم فرخ رقم در اوایل این سال احوال سایر بلاد و دیار به نظر اهل اعتبار خواهد رسانید و نخست قضایای فارس و خوزستان در این داستان گفته شود.
ان شاء اللّه تعالی.
میرزا ابراهیم سلطان چون از یورش عراق و آذربایجان به دار الملك شیراز معاودت نمود و اكابر و اشراف اطراف مملكت فارس رسم تهنیت به‌جای آوردند و حكام خوزستان بدانچه متوقع بود اقدام ننمودند و در قواعد خدمتگاری متقاعد بودند، شاهزاده جوانبخت به صوب خوزستان نهضت فرمود و لشكر دریا موج انجم فوج به ولایت خوزستان درآمده حویزه و دزفول را مسخر ساختند و بقایای رعایا پناه به قلعه
ص: 323
شوشتر بردند و سپاه منصور قلعه را محصور ساخت و حكام آن دیار به مدافعت روزگار می‌گذرانیدند و ایلچی فرستاده در ذی الحجه سنه اربع و عشرین به درگاه عالم‌پناه كه ملجأ سلاطین روی زمین است رسید و تظلم و استغاثت نمود كه ما بنده و خدمتگار این درگاهیم و خلاف حكم از ما حركتی صادر نشده درخواست آن‌كه سفارشی به جانب میرزا ابراهیم سلطان عنایت فرمایند تا لشكر فارس ترك محاصره شوشتر نمایند. بعد از آن از فرموده این درگاه تجاوز ننماییم و مال دهیم و به لشكر آییم. آن حضرت
مصرع
به فریاد آن دادخواهان رسید
نشان همایون به جانب فرزند سعادتمند فرستاد. مضمون آن‌كه: «چون رعایای خوزستان وظایف خدمتكاری به جا آورند آن مملكت را به شرایط مقرره به ایشان گذاشته عازم شیراز شوید».
شاهزاده به موجب فرموده عمل نمود و رعایای خوزستان به شروط وفا ننمودند تا در این سال خمس و عشرین باز میرزا ابراهیم سلطان، با لشكر گران متوجه خوزستان شد و آن مملكت را قهرا قسرا مسخر كرد و رسوم بدعت و قواعد فساد برافتاد و اساس دین و دولت استحكام داد و سكّه و خطبه به نام و القاب همایون آرایش یافت و آوازه فتح ولایت خوزستان به مسامع جهانیان رسید.

آمدن شاهان بدخشان به درگاه سلاطین‌پناه‌

شاه سلطان محمود و شاه ارغون شاه روی امید به درگاه آسمان رفعت آوردند و سیم صفر به دار السلطنه هرات رسیده به وسیله امرا به مجلس همایون درآمدند و حضرت خاقان سعید شاهان را اعزاز و تكریم نمود و در جرگای ملوك و امرا جای ایشان تعیین فرمود و ایشان صبح و شام به آداب ملازمت قیام می‌نمودند و در ضمیر منیر آن حضرت حسن اعتقاد می‌فزود تا عنایت حضرت شامل احوال
ص: 324
شاهان شده فرمان فرمود كه امرای كبار مهمات شاهان ساخته‌وپرداخته همه را تشریفات فاخره پوشانیدند و اجازت مراجعت یافته به ولایت خود بازگشتند.

ذكر نهضت همایون به جانب زاوه و محولات و عزیمت میرزا بایسنغر به طرف طوس‌

حضرت خاقان سعید، زمستان به دولت و سعادت، در دار السلطنه هرات گذرانید و اوایل حوت موافق اواخر ماه صفر به طرف ولایت زاوه و محولات نهضت فرمود و چند روز به مساعدت بخت فیروز به شكار و قوشلامشی اشتغال نمود و جناب میرزا بایسنغر به موسمی كه نسیم صبا مسیح‌آسا داعیه احیا داشت و باد فروردین بر اوراق سبزه و ریاحین نقش نگارخانه چین می‌نگاشت و سحاب روی لاله آتشین به به آب لطافت می‌شست و در اطراف باغ و بوستان نمودار درفش كاویان و گنج شایگان می‌رست عزم جانب ولایت طوس و مشهد مقدس معلی فرمود و چون بادپای در مركب پای‌باد درآورد و عنان به سمند آب سیر آتش گهر داد و خاقان كامكار و شاهزاده نامدار هرطرف كه رایات برافراختند صحرا و بیابان را از شكاری خالی ساختند. باز زره‌پوش چون تیر از شصت شاه جهانگیر می‌جست و در پرواز با گردون همراز می‌شد و از صدای جلاجل كوه و صحرا پرآوازه می‌كرد و به زخم شهپر مرغ تیزپر از بالای گردون به زیر می‌انداخت و فضای هوا از طیور بازمی‌پرداخت و آن حضرت چند روز متعاقب صید و شكار فرمود و بعد از فراغت معاودت فرمود و نهم ربیع الأول به مستقر دولت فرود آمد و در همین روز میرزا الغ بیگ كه از ماوراء النهر عزیمت نموده بود به هرات رسید.

آمدن میرزا الغ بیگ به خراسان‌

در سال مقدم مسطور است كه میرزا الغ بیگ قشلاق در بخارا فرمود و چون فصل بهار به اقبال اعتدال لیل و نهار زینت باغ و گلزار شد و كوه و دشت نمودار
ص: 325
بهشت برین گشت
بیت
چمن حكایت باغ بهشت می‌گویدنه عارف است كه نسیه خرید و نقد بهشت میرزا الغ بیك به رسم تهنیت مقدم همایون كه از یورش عراق و آذربایجان به دولت و سعادت معاودت نمود و در مستقر خلافت اقامت فرموده متوجه خراسان شد و اكابر ماوراء النهر مثل جناب شیخ الأسلام خواجه عصام الدین و خواجه نظام الدین كه چون ماه و آفتاب از مزید القاب استغنا دارند و خواجه ابو الفضل خواجه ابو اللیث ملازم شاهزاده نهم ربیع الاول به دار السلطنه هرات رسیدند و به دولت دستبوس حضرت خاقان سعید مشرف گردیدند و جناب میرزا بایسنغر از جانب ولایت طوس و مشهد بازآمده برادران در بارگاه پادشاه عالم‌پناه به دیدار یكدیگر شادمان شدند و میرزا الغ بیگ به شكرانه آن‌كه حضرت خاقان سعید به سلامت و سعادت به مستقر دولت و سلطنت رسید طوی پادشاهانه ترتیب نمود و امرای سپاه و اعیان درگاه را به عنایات پادشاهانه اختصاص فرمود و قرب دو ماه در ملازمت حضرت به دولت گذرانید و اجازت معاودت یافته عنان عزیمت به صوب ماوراء النّهر معطوف گردانید و پای دولت در ركاب سعادت آورده بر سمند عالم نورد سوار شد.
بیت
چون فلك عالم نورد و چون قمر منزل گذارچون ثوابت رهنمای و چون عطارد كاردان و به مدت یك هفته از دار السلطنه هرات به خطه فردوس‌مانند سمرقند رسید.
ص: 326
مصرع
بهشت روی زمین خطه سمرقند است

ذكر ولادت میرزا ابو القاسم بابر بهادر میرزا بایسنغر

در این سال، هفتدهم رجب شاهزاده میرزا ابو القاسم بابر در احسن ساعات و ایمن اوقات از كتم عدم به عالم وجود آمد. انوار مولد همایونش ساحت عالم روشن ساخت و گلزار روزگار به سعادت ولادت او طراوت گلشن یافت. میرزا بایسنغر به فرح و نشاط اسباب عیش و عشرت ترتیب نمود و حضرت خاقان سعید و اركان دولت را طوی به عظمت فرمود و چندگاه از صبح تا شام و از شام تا بام خواص و عوام ابواب مسرت گشادند و خلایق دست‌افشان و پای‌كوبان قدم بر بساط نشاط نهادند.
و چون خاطر همایون را از بزم عشرت فراغت روی نمود، اندیشه صوابنمای به تدبیر امور ملكی التفات فرمود و امیر یوسف خواجه و امیر سیدی را با سه هزار سوار نامدار به معاونت و امداد امیر الیاس خواجه فرستاد كه به اتفاق از آن حدود برخبر باشند و عراق عجم را ضبط نمایند.
و آخر شعبان، نوكران امیر خلیل اللّه شروانی و امیر سیدی احمد شكی به دار السلطنه هرات رسیدند و عرضه داشت و پیشكش به موقف عرض رسانیدند و آن حضرت فرستادگان را تربیت فرمود و اجازت مراجعت نمود.
مصرع
غرق انعام و كرم سوی وطن رفتند باز

ذكر ولادت میرزا محمد قاسم بن میرزا محمد جوكی‌

مبشران سعادت بشارت دادند كه اختر سلطنت از مطلع اقبال طلوع كرد و كوكب دولت از افق پادشاهی برآمد و غره رمضان جهان از فروغ طلعت میرزا محمد قاسم روشنی یافت و عرصه عالم از نور ظهور او رونق دیگر گرفت و میرزا محمد جوكی را نهال آمال و امانی و ثمره شجره شادمانی از وجود آن موجود كه سرالأولاد ثمرة الفؤاد بود برآمد و از طلعت همایون و غره میمون آن نور دیده روشنایی
ص: 327
چشم جان افزود و میرزا محمد جوكی طوی به عظمت ترتیب نمود و اركان دولت و اعیان حضرت را انعام و اكرام فرمود.

ذكر آمدن ایلچیان كه به مملكت خطای رفته بودند و شرح غرایب و عجایب آن دیار

در وقایع سنه اثنتین و عشرین مذكور است كه حضرت خاقان سعید ایلچیان، مقدمهم شادی خواجه، نامزد مملكت خطای فرمود و میرزا بایسنغر سلطان احمد، غیاث الدین نقاش را ارسال نمود و به تأكید تمام خواجه غیاث الدین را گفته بود كه از آن‌روز كه از دار السلطنه هرات بیرون رود تا به روزی كه بازآید، در هرشهر و ولایت آنچه بیند از چگونگی راه و صفت ولایت آن بلاد دیار و اطوار ملوك نامدار روز به روز به طریق روزنامه ثبت نماید. در این سال، یعنی خمس و عشرین فرستادگان یازدهم رمضان به هرات رسیدند و بیلاكات و تنسوقات پادشاه خطای به عرض رسانیدند و حكایات غریب و كلمات عجیب از اوضاع و رسوم آن ممالك تقریر كردند و چون خواجه غیاث الدین مضمون آن ولایات و حكایات بی‌غرض و تعصب نوشته بود، زبده و نقاره آن سخنان ثبت افتاد و العهدة علی الرّاوی و در این مقام شرح این كلام به نوع بسطی اختتام خواهد یافت.
ایلچیان شانزدهم ذیقعده از دار السلطنه هرات روان شدند و نهم ذی الحجه به بلخ رسیدند و از كثرت بارندگی تا غره محرم سنه ثلاث و عشرین در بلخ ماندند و از آن‌جا روان شده بیست و دوم به سمرقند رسیدند و میرزا الغ بیك پیشتر ایلچیان خود سلطانشاه و محمد بخشی را با جمعی خطاییان فرستاده بود. ایلچیان خراسان در سمرقند توقف نمودند تا ایلچی میرزا سیورغتمش، ارغداق و ایلچی امیر شاهملك، اردوان و ایلچی شاه بدخشان، تاج الدین جمع آمدند و به اتفاق ایلچیان خطای عاشر صفر از سمرقند بیروند رفتند و از تاشكند و سیرام و آشپره گذشته یازدهم ربیع الآخر به ایل مغول درآمدند و خبر یافتند كه اویس خان قصد شیراغلان
ص: 328
كرده الوس به‌هم برآمده و باز خبر صلح و تسكین فتنه رسید و امیر خداداد كه صاحب‌اختیار آن دیار بود به ایلچیان رسیده استمالت داد و پیش اویس خان رفت و ایلچیان هیژدهم جمادی الأولی به موضع بیلغوتو كه از حساب محمد بیك بود رسیدند و چندان توقّف كردند كه داجیان و نوكران شاه بدخشان ملحق گردیدند و از بیلغوتو كوچ كرده بیست و دوم از آب كنگر گذشته بیست و سیم محمد بیك حاكم الوس را دیدند و پسر محمد بیك، سلطان شادی گوركان داماد شاه جهان بود كه دختر دیگر او را میرزا محمد جوكی داشت و بیست و هشتم به جلگای یلدوز از ایل شیر بهرام درآمدند و در آن بیابان بی‌پایان با آن‌كه آفتاب در سرطان «91» بود آب دو انگشت یخ می‌بست.
و هشتم جمادی الأولی خبر آمد كه پسران محمد بیك داجی را كه ایلچی اویس خان بود غارت كردند. ایلچیان متوهّم شده با آن‌كه اكثر ایام باران و ژاله بود از دره‌ها و كوهها به سرعت گذشتند و آخر ماه به شهر طورفان رسیدند* و در این شهر، بیشتر بت‌پرست بودند و بتخانه بزرگ داشتند و در پیشان صفّه صورتی بزرگ بود و می‌گفتند صورت شاكمونی است و دوم ماه رجب از آن‌جا كوچ كرده پنجم ماه به قراخواجه رسیدند و دهم ماه خطاییان آمده اسامی ایلچیان و عدد مردم ایشان نوشتند و نوزدهم به قصبه اتاصوفی فرود آمدند و آنجا یكی از خاندان مصطفوی و فرزندان مرتضوی، خانزاده تاج الدّین از سادات ترمذ داماد امیر فخر الدین حاكم مسلمانان قامل بود لنگری ساخته و لنگر اقامت انداخته.
و بیست و یكم رجب به شهر قامل رسیدند و در این شهر امیر فخر الدین مسجد عالی و معبد متعالی ساخته و در غایت تكلف پرداخته بود و كافران نزدیك مسجد بتخانه‌ای داشتند كه بر اطراف آن بتان خرد و بزرگ به صور بدیع نگاشته بودند و بر در بتخانه صورت دو دیو بر یكدیگر حمله كرده نمودند و منگلی تیمور بایری جوانی
______________________________
(91). یعنی تیرماه، ماه اول تابستان بود.
ص: 329
صاحب‌جمال حاكم قامل بود.
و از آن‌جا بیست و پنج، راه چول و بادیه قطع كرده به هردو روز آب می‌یافتند و دوازدهم ماه شعبان، در اثنای بیابان، به شیر و گاو قطاس دوچار شدند و آن‌جا گاو چنان بزرگ می‌شود كه گویند نوبتی سواری را از پشت زین به سر شاخ ربود و مدتی بر سر شاخ او بود.
مصرع
باشد سخنی غریب اگر راست بود
و چهاردهم شعبان به منزلی رسیدند كه از آن‌جا تا سكجوكه اول شهر خطاست ده‌روزه راه چول بود. جمعی خطاییان خبر ایلچیان یافته به موجب فرمان استقبال نمودند و به یك روز در مرغزاری صفه عالی ساخته و سایبانها افراخته و شیره‌ها و صندلیها نهاده و خوردنیهای غاز و مرغ و گوشت پخته و میوه‌های خشك و تر بر طبقهای چینی ترتیب داده بودند و زبر سر هرشیره نخلی بسته و سبزیها و خوانها آراستند و در آن بیابان طویی مرتب ساختند كه در شهرها میسر نشود و چون از طعام فارغ شدند، انواع مسكرات در كار آوردند و همه‌كس را گوسفند و آرد و جو و مایحتاج دادند و اینها را به احترام تمام پیش ایلچیان فرستادند و نسخه گرفتند كه ایلچیان هركس چند نفر نوكر دارد و داجیان حجت گرفتند كه زیادت نگویند كه هركس كه دروغگوی شد او را وقعی نمی‌ماند و بازرگانان در سلك نوكران منتظم شده خدمت می‌كردند و نسخه به این تفصیل بود:
امیر شادی خواجه و گوگجه دویست نفر. سلطان احمد و غیاث الدین صد و پنجاه نفر. ارغداق شصت نفر. اردوان پنجاه نفر. تاج الدین پنجاه نفر و ایلچیان میرزا الغ بیك رفته بودند و قاصدان میرزا ابراهیم سلطان هنوز نرسیده و شانزدهم شعبان ایلچیان را خبر كردند كه امروز دانك‌جی كه حاكم آن سرحد است طوی پادشاهانه می‌دهد. ایلچیان به یورت او آمدند و خطاییان به صورت مربّع فرود آیند طناب در طناب. چنانچه هیچ آفریده به میان در نتواند آمد مگر از چهار دروازه
ص: 330
كه بر چهار طرف آن مربع گذاشته‌اند و میان آن فضایی بزرگ و در میان فضا دكانی بلند ساخته مقدار یك جریب و خیمه بزرگ دو تیره خطایی در پیش شده مثل شاه‌نشینی دامنها برداشته و تالاری از چوب و سایبانها چنانچه یك جریب تمام سایه بود و در زیر دو تیره بزرگ، صندلی داجی نهاده از چپ و راست صندلیهای دیگر و ایلچیان بر جانب چپ و امرای خطا بر طرف راست نشستند و پیش ایشان تعظیم طرف چپ زیاده از طرف راست است.
مصرع
كه شاه عادل دل در بدن بود سوی چپ
و پیش هریك از ایلچیان و امرا دو شیره نهادند. در یكی گوشت پخته و غاز و مرغ و میوه‌های خشك خطایی و در یكی كلیچه و نانهای خوب و نخلی از كاغذ و ابریشم به غایت خوشنما و در پیش باقی مردم هریك شیره‌ای بود و در برابر گوركه پادشاهی كه بر مقامی بلند بود، خمها و خمرهای چینی و صراحیهای خرد و بزرگ و چینی و نقره بود و در چپ و راست گوركه مطربان ایستاده یاتوغن و كمانچه و پیپه و نی دو نوع كه در سر و پهلو نفس كنند و تنبك و موسیقار و طبل دوروی بر سر سه‌پایه نهاده و صنج و چهارپاره و دهل همه را به اصول و نوا درآوردند و پسران صاحب‌جمال سرخی و سفیده مالیده و به‌سان دختران مرواریدها در گوش كشیده بازیگریها كردند كه
مصرع
مثل آن در زمانه نتوان دید
و از این فضای گشاده تا چهار دروازه مردان جیباپوش نیزه‌ها در دست از دو طرف راه ایستاده پای از پای برنمی‌دارند و یساول حاجت نیست و مردم را در محل مناسب نشانده و كاسه داشته قوش و قراو دادند و خوردند. امیر دوسون حاكم دیوان كاسه داشت و صندوق نخل‌بندی با او می‌بردند. هركه را كاسه دادند شاخچه نخل بندی بر سر دستار او زده مجلس را گلستانی ساخت و بازیگران از كاغذ مقوّا
ص: 331
صورت جانوران ساخته بر روی بسته بودند و به هیچ‌وجه روی و گوش ایشان نمی‌نمود و بر اصول خطاییان رقص می‌كردند و پسران همچون آفتاب صراحیهای شراب ناب در دست ایستاده و بعضی طبقهای نقل بر كف از فندق و عناب و چهار مغز و شاه‌بلوط مقشّر و لیمو و سیر و پیاز در سركه پرورده و تره‌های دیگر و خربزه بریده و هندوانه بریده در طبقی خانه خانه جداجدا بر كف نهاده. چون امیر كسی را كاسه می‌داشت، آن پسر طبق پیش می‌آورد تا هرنقل كه میل كند تنقل سازد. دیگر لك‌لكی بزرگ به غایت شبیه ساخته‌اند، چنانچه پسری در درون او می‌رود و آن لك‌لك بر اصول پای می‌كوفت و هرطرف سر می‌جنبانید به نوعی كه مردم حیران می‌شدند. آن روز تا شب مجلس عیش و نشاط در غایت خرمی و انبساط بود.
و هفدهم ماه شعبان به چول درآمده بعد از چند روز به قراول رسیدند و این قراول قلعه‌ای است محكم، اطراف آن كوه و راه آن‌چنان‌كه از در قلعه درمی‌باید آمد و به دری دیگر بیرون رفت. ایلچیان به قلعه درآمده همه را شمردند و نام نوشتند و از قلعه بیرون گذاشتند.
و از قراول به شهر سكجو آمدند و داجیان ایلچیان را در یام خانه بزرگ كه بر در شهر بود فرود آوردند و رخوت ایشان مجموع ستانده و به دفتر برده سپردند و مایحتاج از مأكول و مشروب و مفروش و مركوب در یام خانه‌ها مرتب می‌داشتند.
هرشب كتی و دستی جامه خواب ابریشمین با یك خدمتگار فرمانبردار برای هركس مقرر و مرتب بود.
و این سكجو شهری معظم و قلعه‌ای محكم است مربعی درست، بازارها گشاده. عرض بازار پنجاه گز شرع همه آب زده و جاروب كشیده. در خانه‌ها خوك اهلی و در دكان قصاب گوشت گوسفند و گوشت خوك پهلوی هم آویخته و در بازارهای ایشان چهارسوی بسیار و بر سر هرچهارسو طاقی از چوب مجّوزه بسته در غایت تكلف و كنگره‌های بر وی نهاده هم از چوب و مقرنس خطایی بسته و بر باروی شهر در هربیست قدم برجی سرپوشیده ساخته و چهار دروازه بر چهار دیوار
ص: 332
شهر برابر هم گشاده از غایت راستی نزدیك می‌نمود و از میان شهر تا دروازه راه بسیار بود و بر پشت هردروازه كوشكی دوطبقه خرپشته به رسم خطایی چنان‌كه در مازندران. اما در مازندران به سفال بی‌رنگ پوشند و خطاییان به چینی پوشیده‌اند. و در این شهر چند بتخانه بود هریك قریب به ده جریب به غایت پاك و زمین آن از خشت پخته تراشیده فرش انداخته و خشت پخته آن به‌سان سنگ جواهر دارد و بر در بتخانه‌ها پسران خوش‌شكل ایستاده و صلای عیش و عشرت درداده مردم غریب را رهبری می‌كنند و از راه‌بری می‌كردند.
و این اول شهر خطاست و از این‌جا تا خان‌بالق كه تختگاه پادشاه است نود و نه یام بود همه معمور. هریامی برابر شهری و قصبه‌ای و مابین یامها چند قرغو و كی‌دی‌فو. قرغو عبارت است از خانه شست گز بلندی و دایم ده كس در این خانه باشند و آن را چنان ساخته‌اند كه قرغوی دیگر می‌نماید. چون قصه‌ای پیش آید مثل لشكر بیگانه فی الحال آتش كنند تا آن قرغوی دیگر دیده آتش كند. همچنین آتش می‌كنند تا در یك شبانروز سه ماهه راه واقف شوند كه حالی واقع است و مكتوب مشروح متعاقب می‌رسد و در كی‌دی‌فو به دست یكدیگر داده می‌رسانند و كی‌دی‌فو عبارت از خانه‌واری چند است كه در محلی ساكن گردانیده‌اند و یاساق و مهم ایشان آن است كه چون مكتوب یا خبری رسد شخصی آماده ایستاده در حال به كی‌دی‌فو دیگر رساند و همچنین تا آن زمان كه به پای تخت رسد و از كی‌دی‌فو تا كی‌دی‌فوی دیگر دو مره است و هرشانزده مره یك فرسنگ شرع است و جماعتی كه در قرغو باشند هرده روز به نوبت ده كس آید و آن ده كه آن‌جا باشند روند. اما جمعی كه در كی‌دی‌فو باشند همانجا ساكن‌اند و خانه‌ها ساخته عمارت و زراعت دارند.
و از سكجو تا قمجو كه شهری دیگر است بزرگتر از سكجو نه یام بود و دانك‌جی كه بزرگتر داجیان سرحد بود در این شهر حاكم است و در هریامی چهار صد و پنجاه اسب و درازگوش یرغه برای ایلچیان می‌آوردند و پنجاه شست عرابه و
ص: 333
پسران كه موكل اسبان بودند، ایشان را بافو گویند و موكلان درازگوش را لوفو و آنها كه عرابه می‌كشند چینو و عرابه‌كشان بسیار باشند كه ریسمانهای عرابه گرفته بر دوش می‌برند. و در راه هرچند بارندگی و كوه باشد آن پسران عرابه‌ها از یام به یام می‌رسانند. هرعرابه را دوازده كس می‌برند پسران خوش‌شكل مرواریدهای دروغی خطایی در گوش و مویها بر سر گره زده و اسبان با زین و لجام و قمچی می‌آوردند و با فویان تا یام دیگر بر سر جلا و به‌سان پیكان به تعصب می‌دوند و در هریامی گوسفند و غاز و مرغ و برنج و آرد و عسل و دراسون و عرق و سیر و پیاز در سركه پرورده و تره‌ها می‌دهند و در هرشهر ایلچیان را طوی دهند و دیوان‌خانه را دوسون می‌گویند. در هردوسون كه طوی باشد، اول پیش گوركه و به طرف تختگاه پادشاه تختی نهند و پرده‌ای آویخته و شخصی پهلوی تخت ستاده و نمدی بزرگ پاك در پای انداخته و امرا و ایلچیان بر بالای آن نمد و باقی مردم در پس پشت ایشان صف صف به‌سان مسلمانان در صفهای نماز ستاده و آن‌كس كه بر پهلوی تخت باشد به زمان خطایی ندائی كند سه‌بار. بعد از آن داجیان سه‌بار سر بر زمین نهند و ایلچیان و مردم را نیز تكلیف كنند سه‌بار سر نهاده هركس به سر شیره‌های خود رود و در این‌روز كه دانكجی در قمجو مسلمانان را طوی می‌داد و دوازدهم رمضان بود، از ایلچیان درخواست كرد كه طوی پادشاه است و شما را عزیز داشته چیز خورید.
ایلچیان درخواست كردند كه در دین ما روا نیست. دانك‌جی ایشان را معذور داشته هرچه ترتیب كرده بود، به وثاقهای ایشان فرستاد.
و در این شهر قمجو بتخانه بود پانصد گز در پانصد گز و در میان آن بتی خسبیده پنجاه قدم طول آن بت و نه قدم طول كف پای او و دور كله سر او بیست و یك گز و بتان دیگر پس پشت او و بالای سر او هریك گزی و كمتر و بیشتر، صورت بخشیان هریك به مقدار آدمی همه چنان متحرك كه گویی زنده‌اند و بر دیوارها صورتگریهای خوب كرده. این بت بزرگ خسپیده یك دست به زیر سر نهاده و یكی بر روی ران و او را مطلا كرده‌اند و نام آن شكمانی‌فو می‌گویند و
ص: 334
فوج‌فوج می‌آیند و پیش آن بتك سر بر زمین می‌نهند و در گرد آن عمارت همچون خانه‌های كاروانسرا بت‌خانه‌ها بود با انواع پرده‌های زربفت و كرسیهای مطلا و صندلیها و شمعدانها و صراحیهای چینی آراسته بودند و در این شهر قمجوده بتخانه معظم بود.
و خانه‌ای دیگر ساخته بودند كه مسلمانان آن را چرخ‌فلك می‌خوانند مثل كوشكی مشمن و از زیر تا بالا پانزده طبقه و در هرطبقه‌ای منظرهای مقرنس خطایی و غرفه‌ها و ایوانها و بر گرد منظرها در افزینها و انواع صورت ساخته مثل تختی زده و پادشاهی نشسته و از چپ و راست، خادمان و غلامان و دختران ایستاده، در مجموع آن پانزده طبقه منظرهای خرد و بزرگ ساخته بودند و صورتهای بدیع پرداخته و در زیر آن كوشك صورت دیوان كه آن را بر دوش گرفته‌اند و دور آن كوشك بیست گز بود و بلندی دروازه ده گز، همه از چوب تراشیده، امّا چنان مطلا كرده كه گویی تمام طلاست و سردابه‌ای در زیر آن، میلی از آهن از زیر تا بالا در آن تعبیه كرده و یك سر میل بر كرسی آهن نهاده و سر دیگر بر سقف خانه‌ای كه آن كوشك در آن‌جاست محكم كرده چنان‌كه در سردابه به اندك حركتی آن كوشك معظّم در حركت می‌آید. مجموع نجّاران و حدادان و نقاشان عالم باید كه از آن‌جا تعلیم صنعت گیرند.
و هرچند به خان‌بالق نزدیكتر می‌شدند، در شهرها و یامها طویهای ایلچیان زیادت می‌دادند و در این شهر قمجو رختها و چهارپایان ایلچیان را سپردند و به وقت بازآمدن همه را بازدادند و آنچه برای پادشاه آورده بودند از ایلچیان ستادند مگر شیر كه میرزا بایسنغر فرستاده بود و پهلوان صلاح الدین شیربان خود به درگاه رسانید.
القصه هرروز به یامی و هرهفته به شهری می‌رسیدند تا چهارم شوال به آب قراموران كه برابر جیحون بود رسیدند و بر آن آب پلی به زنجیر و بیست و سه كشتی بسته بودند هرزنجیر به سطبری ران آدمی ده گز از هرطرف بر
ص: 335
خشكی گذشته و بر دو طرف آب دو میل آهن هریك به سطبری میان مردی در زمین محكم كرده و زنجیرها بر آن استوار ساخته و كشتیها را به قلابهای بزرگ و زنجیرها استحكام داده و بر بالای كشتیها تخته‌ها انداخته و همه محكم و هموار ساخته ایلچیان بی‌زحمت عبور نمودند و در آن طرف آب قراموران شهر معظم بود.
ایلچیان را طوی دادند بیشتر از طویهای پیشتر و در این شهر بتخانه‌ای عظیم بود چنان‌كه از سرحد خطای تا آن‌جا مثل آن عمارت ندیده بودند و سه خرابات و اختران صاحب‌جمال. اگرچه دختران خطایی بیشتر صاحب حسن‌اند امّا آن شهر را حسن‌آباد خوانند و از آنجا بر چند شهر دیگر گذشته. دوازدهم ذیقعده به آبی رسیدند در برابر جیحون و از آن‌جا به كشتی سلامت بگذشتند و از چند آب دیگر به كشتی و پل عبور نموده.
بیست و هفتم به شهر صدین‌فو رسیدند. شهر معظم و غلبه بسیار و بتخانه‌ای به عظمت و بتی جسیم از برنج ریخته و مطلّا كرده پنجاه گز در بلندی متناسب اعضای، بر اعضای او صورت دستها، بر كف هردست صورت چشمی و آن بت را هزار دست خوانند و در خطای شهرتی دارد و كرسی از سنگ خوب تراشیده كه این بت و عمارت بر آن كرسی است و دیگر رواقها و منظرها و غرفه‌ها بر گرد او، چند آشام. آشام اول از كله پای او گذشته و آشام دوم به زانوی او نرسیده و دیگر از زانوی او گذشته و دیگری به میان رسیده و دیگری به سینه همچنین تا سر و سر آن عمارت متكلف به مقرنس درآورده و چنان پوشیده كه مردم در آن حیران‌اند و هشت آشام است و در همه آشامها از درون و برون توان گردید و این بت را ایستاده ساخته‌اند و دو قدم او كه هریك قرب ده گز باشد بر بالای دو تیغه ریخته ایستاده و آن خود نمی‌نماید و گویی معلق ایستاده. صد هزار خروار برنج تخمینا در آن عمل خرج شده باشد و دیگر بتكان خرد ساخته‌اند از گچ و رنگ‌آمیزی كرده و كوهها و كمرها از گچ نموده و در آن كوهها و كمرها و غارها و مغاره‌ها صورتگری كرده چنان‌كه بخشیان و رهبانان و جوكیان در چله نشسته‌اند و ریاضت می‌كشند و قجقار
ص: 336
و تكه و ببر و پلنگ و اژدرها و درختان نموده و بر دیوارها صورتگریها كرده در كمال مهارت و عمارات اطراف در غایت لطافت و در این شهر نیز چرخ گردانی مثل قمجو اما از آن بزرگتر و به تكلفتر.
و همچنین هرروز چهار فرسنگ و پنج فرسنگ می‌رفتند تا هشتم ذی الحجه هنوز تاریك بود كه به دروازه خان‌بالق رسیدند. شهری به غایت بزرگ چنانچه هر دیواری یك فرسنگ بود و بر دیوارهای دور شهر به سبب آن‌كه هنوز عمارت می‌كردند، صد هزار خوازه بسته بود و هنگام صبح دروازه نگشوده بودند. ایلچیان را از برجی كه عمارت می‌كردند به شهر درآوردند و بر در كریاس پادشاه فرود آوردند و بر در كریاس مقدار هفتصد قدم فرش سنگ تراشیده انداخته بود. پیاده از روی فرش گذشته به در اردو رسیدند. بر هرطرف در پنج پیل ایستاده و خرطومها به راه داشته.
ایلچیان از میان خرطومها. گذشتند و درون رفتند. قریب صد هزار آدمی، آن زمان كه هنوز روشن نشده بود بر در سرای پادشاه بودند. چون ایلچیان درآمدند فضایی دیدند به غایت وسیع و جانفزای و هوایی بسیار لطیف و دلگشا و در پیش آن كوشكی كرسی آن سی گز و بر بالای كرسی ستونهای پنجاه گزی برپای كرده و عمارات بر بالای آن و طنبی ساخته شست گز در چهل گز و در پیش ستونها سه دروازه، میانی بزرگتر پشت دروازه چپ و راست گورگه و ناقوس نهاده آویخته و دو كس منتظر ایستاده تا پادشاه كی به تخت برآید و قرب سیصد هزار آدمی بر درگاه جمع گشته بود و هزار مغنّی ایستاده و آواز بم و زیر باهم ساز كرده به زبان خطایی و اصول ایشان دعای پادشاه می‌گویند و دو هزار دیگر سلاحدار ناچخ و دورباش و زوبین و حربه و خشت پولاد و تبرزین و نیزه و شمشیر و گرز در دست داشتند و بعضی بادبیزن خطایی و چتر گرفته و بر اطراف آن فضا خانه‌ها و صفه‌ها و ستونهای معظم بر كنار صفه‌ها و دیوار خانه‌ها مجموع شبكه و فرش سنگ تراشیده.
القصّه چون روشن شد، آنها كه بر بالای كوشك منتظر پادشاه بودند گورگه و دهل و دمامه و سنج و نی و ناقوس فروكوفتند و آن سه دروازه را گشادند و خلایق
ص: 337
درون دویدند و قاعده در دیدن پادشاه دویدن است. چون از این فضا به فضای دوم رفتند و آن نیز به غایت وسیع و دلگشا بود و در برابر كوشكی از اول به عظمت‌تر تختی آوردند مقدار چهار گز و گرد تخت مثلث همچو خرگاهی قسین گرفته از اطلس زرد، مجموع زرافشان خطایی كرده و نقوش خطایی سیمرغ و اژدره نموده و بر بالای تخت كرسی از زر نهاده و از چپ و راست خطاییان صف كشیده ایستاده اول امرای تومان و هزاره و صده به غایت بسیار. هریك را در دست راست تخته‌ای مقدار یك گز شرع طول و در عرض یك چارك و به غیر آن در جایی ننگرند و در عقب ایشان فزون از حد و شمار جیباپوشان و نیزه‌داران و بعضی شمشیرهای برهنه در دست. صفها راست ایستاده مجموع چنان خاموش كه گویی یك متنفس این‌جا نیست.
و پادشاه از حرم بیرون آمد و نردبانی از نقره پنج پایه بر تخت نهادند و بر بالای تخت صندلی از زر. پادشاه بر تخت برآمد و بر صندلی نشست. مردی میانه‌بالا محاسنی نه بزرگ و نه كوسه، مقدار دویست سیصد موی از میان محاسن چنان دراز كه سه چهار حلقه در كنار پادشاه زده بود و از چپ و راست تخت، دو دختر ماهروی مویهای خود بر میان سر گره زده گردن و عارض گشاده و مرواریدهای بزرگ در گوش و كاغذ و قلم در دست منتظر كه پادشاه چه فرماید.
هرچه بر زبان پادشاه گذرد قلمی كنند و چون در حرم رود نوشته به عرض رسانند.
اگر حكمی تغییر باید كرد، خط بیرون فرستند تا اهل دیوان بدان موجب عمل كنند. فی الجمله چون پادشاه بر تخت قرار گرفت و صفها از برابر روی پادشاه ایستاد ایلچیان را با بندیان دوشادوش پیش پادشاه بردند.
اول یارغوی بندیان پرسیدند. هفتصد كس بودند. بعضی دو شاخه بر گردن و بعضی دست و گردن در تخته و پنج شش را بر تخته دراز دربند كرده سرها از تخته بیرون و هریك را كسی موكّل. موی گناهكار گرفته منتظر تا پادشاه چه حكم فرماید. جمعی را زندان و بعضی را قتل فرمود و در مجموع خطا هیچ امیر و داروغه را
ص: 338
حكم قتل نیست. هركس گناه كرد گناه او را بر تخته پاره‌ای نوشته در گردنش آویختند با زنجیر و دو شاخه و هرچه حدّ گناه اوست در كیش كافری و به جانب خان‌بالق پای تخت روان كردند اگر یك ساله راه است جایی نمی‌تواند بود تا به آنجا نرسد.
بعد از آن ایلچیان را نزدیك تخت بردند به مسافت پانزده گز و امیری زانو زده، به خط خطایی احوال ایلچیان نوشته برخواند. مضمون آن‌كه از راه دور از پیش حضرت شاهرخی و فرزندان او ایلچیان آمده‌اند و برای پادشاه تبركات آورده و به پای تخت به سر زدن آمده‌اند. مولانا حاجی یوسف قاضی كه از امرای تومان و مقربان پادشاه بود و از دوازده دیوان پادشاه یكی تعلق به او می‌داشت پیش آمد با چند نفر از مسلمانان زبان‌دان و ایلچیان را گفتند اول دوتاه شوید و بعد از آن سر بر زمین نهید. سه كرت ایلچیان سر نهاده پیشانی بر زمین نرساندند. بعد از آن مكتوب حضرت شاهرخی و جناب بایسنغری و باقی شاهزادگان و امرا را در پارچه اطلس زرد پیچیده به دو دست بلند گرفتند و قاعده اهل خطای آن است كه هرچه تعلق به پادشاه دارد در زرد می‌پیچند. مولانا قاضی آمد و آن مكاتیب ستده به خواجه‌سرای كه پیش تخت پادشاه بود داد و خواجه‌سرای پیش پادشاه برد و پادشاه گرفت و گشاد و دید و باز به خواجه‌سرا داد و پادشاه از صندلی فرود آمده بر تخت نشست و سه هزار جامه آوردند: هزار دگله و دو هزار قبا. و خویشان و فرزندان را قبا پوشانید و هفت نفر از ایلچیان نزدیك او آوردند: شادی خواجه و گوگجه و سلطان احمد و غیاث الدین و ارغداق و اردوان و تاج الدین. و ایشان زانو زده پادشاه احوال حضرت شاهرخی پرسید و بعد از آن پرسید كه قرایوسف ایلچی می‌فرستد و مال می‌آورند؟
گفتند آری و داجیان نیز دیدند كه ایلچیان او آمده بودند و مال آورده. دیگر پرسید كه نرخ غله آن‌جا گران است یا ارزان و نعمت فراوان؟ گفتند غله ارزان است و نعمت فراوان. گفت: آری. چون دل با خدای راست است حق تعالی نعمت فراوان ارزانی داشته. دیگر گفت ایلچی می‌خواهیم به قرایوسف فرستیم كه آن‌جا اسبان
ص: 339
خوب‌اند. در راه ایمنی هست؟. ایلچیان گفتند راه امن است. اگر حكم سلطان شاهرخ باشد. گفت آن را دانسته‌ام. از راه دور آمده‌اید. برخیزید و آش خورید.
و ایلچیان را به فضای اول بردند و هریك را یك شیره و صندلی نهادند و بر هرشیره چنانچه پیشتر گفته شده بود آش خوردند و ایشان را به یامخانه بردند و در یامخانه در هرخانه‌ای كتی خوب و بستر و بالش اطلس و كمخا و كفش كمخا در غایت نازكی دوخته و كوشكه و جنبلق و صندلی و منقل و جایگاه آتش و ده كت دیگر از چپ و راست با بستر و بالش اطلس و كمخا و زیلوچه‌ها و حصیرهای نازك هركس را بدین نسق در یك خانه مقرر كرده و دیگ و كاسه و چمچه و شیره و هر روز ده كس را یك گوسفند و یك غاز و دو مرغ و هریك را دو من شرع آرد و یك كاسه بزرگ برنج و دو كلیچه بزرگ با حلوا و یك ظرف عسل و سیر و پیاز و سركه و نمك و تره‌های ملون و دو كوزه دراسون و یك طبق نقل و چند خدمتكار صاحب حسن بر دو قدم از بام تا شام و از شام تا بام.
روز دیگر نهم ذی الحجه هنوز شب بود كه سچین آمد یعنی شقاول. ایلچیان را گفت برخیزید كه پادشاه طوی می‌دهد و اسبان با زین آورده ایشان را سوار كرد و به اردوی پادشاه برد و ایشان را در كریاس اول نشاندند تا روز و آن زمان قرب دویست سیصد هزار آدمی جمع شده بودند. چون روز شد آن سه دروازه گشادند و ایلچیان را به پای تختگاه داد بردند و از برای پادشاه پنج‌بار سر بر زمین نهادند و پادشاه از تخت فرود آمده ایلچیان را بیرون بردند و فرمودند كه خود را سبك كنید كه در میان طوی به قضای حاجت بیرون نمی‌توان آمد. ایلچیان پراكنده گشته باز جمع شدند و درون رفته از كریاس اول و دوم كه تختگاه داد است گذشته به كریاس سیم درآمدند. صحنی به غایت گشاده فرشهای خوب از سنگ تراشیده و در پیش آن طنبی بزرگ شست گز. روی اردو و كوشكها و روی عمارت و در خانه‌های خطاییان بر جانب جنوب باشد و درون طنبی تختی به عظمت نهاده از قد مردی بلندتر و از
ص: 340
سه طرف نردبانهای نقره یكی از پیش و دو از چپ و راست و دو خواجه‌سرا ایستاده و بر دهان چیزی بسته، از كاغذ مقوّا تا بن گوش و باز تختی خردتر بر بالای آن تخت نهاده مثل صندلی اما بزرگتر. گوشه‌های بسیار دارد و متكا دارد و پایه‌های غریب و از چپ و راست مثل عودسوزی یا قبه‌ای كه بر سر آن نهاده‌اند مجموع آنها از چوب مطلّا كرده‌اند.
مصرع
تو گفتی همه خود مجسم طلاست
مولانا قاضی گفت هشت سال است كه این تخت طلا كرده‌اند و در این مدت هیچ از آن نسوده و دیگر ستونها و پله‌ها و چوبهای این عمارت از جوشه رنگ كرده و روغن داده كه استادان ربع‌مسكون در آن حیرانند و شیره‌های طعام و نقل و نخلبندی پیش پادشاه نهاده و از چپ و راست تخت داجیان صاحب وجود ایستاده و تركش و شمشیر بسته و سپر حمایل كرده و در پس پشت ایشان سپاهیان ناچخها گرفته و جمعی شمشیرهای برهنه داشتند و در طرف چپ كه پیش ایشان زیاده از راست است جای ایلچیان بود. پیش امرا و هركس كه تعظیم كنند سه شیره نهند و از آن فرودتر دوتا به یك شیره و شاید كه در آن روز هزار شیره مرتب بل زیاده پیش مردم نهاده باشند و دیگر پیش تخت پادشاه نزدیك پنجره طنبی گورگه بزرگ نهاده و شخصی بر بالای صندلی بلند ایستاده و پهلوی او اهل ساز منتظر و پیش تخت هفت چتر هفت رنگ و برون طنبی چپ و راست قریب دویست‌هزار سلاحدار ایستاده و برابر تخت مقدار گزوار كه به كمان سخت اندازند مثل جنبلق ده گز در ده گز، دیوار آن از اطلس زرد و در درون آن آش پادشاه ترتیب كنند و دراسون و هرگاه جهت پادشاه و دراسون آرند اهل ساز به یكبار آغاز ساز كنند و آن هفت چرخ‌زنان می‌آیند تا نزدیك تخت و آن آش یا دراسون را در حقه بزرگ نهاده‌اند و سرپوش هم از جنس حقه پوشیده. چون اینها مرتب شده ایلچیان برپای ایستاده دری از پس تختگاه در حرم بود و پرده بزرگ آویخته و طناب ابریشمین بر دو طرف بسته و سرهای طناب
ص: 341
دو خواجه‌سرا گرفته و میان طناب بربكره‌ای بود كه چون آن طناب را بكشند آن پرده پیچیده شود. به این نوع در باز شده پادشاه بیرون آید و سازها می‌نوازند.
چون پادشاه نشست همه خاموش شدند و بالای سر پادشاه به ده گز بلندی كلّه بسته بودند چون سایبانهای چهارده گزی از اطلس زرد و چهار اژدر كه باهم در حمله‌اند بر آن باسمه زده. چون پادشاه قرار گرفت ایلچیان را پیش برده پنج كرت سر بر زمین نهادند و بازگشته به‌جای خود پیش شیره‌ها نشستند و غیر آن‌كه بر سر شیره‌ها بود هرساعت آشها و گوشتهای بره و غاز و مرغ و دراسون می‌آوردند و بازیگران به بازی درآمدند. اول جماعتی پسران چون ماه به‌سان دختران سرخی و سفیده كرده مروارید در گوش و جامه‌های زربفت پوشیده و نخلها و گلها و لاله‌های ملوّن كه از كاغذ رنگین و ابریشم بسته بودند بر دست گرفته و بر سر خلانیده بر اصول خطاییان در رقص آمدند و بعد از آن دو پسر ده ساله بالای دو چوب معلقها زدند و شخصی براستان خوابید و پای خود را بالا داشت و چند نی بزرگ پای او نهادند و شخصی دیگر مجموع آن نیها را به دست گرفت و پسری ده دوازده‌ساله آمد و بر بالای آن نی‌ها رفت. درازی هرنی هفت گز بوده باشد. آن پسر بر سر آن نیها انواع بازیها كرد و به آخر یك‌یك نی می‌انداخت تا یك نی ماند. بر سر آن معلقها زد و بازیها كرد و بعد از آن حركات غریب ناگاه از سر نی خطا شد چنان‌كه همه‌كس گفتند افتاد. آن شخص خفته بر پای جست و او را در هوا گرفت.
و از اهل ساز شخصی یاتوغن نواخت و دوازده مقام اصل نموده برخلاف اصول خطاییان و شخصی دیگر پیپه ساز كرد و دیگر موسیقار و باز هم از این با یكی یك دست بر یاتوغن و یك دست بر موسیقار و صاحب موسیقار یك دست بر موسیقار و یك دست بر پیپه و صاحب پیپه یك دست بر پیپه و یك دست بر سوراخهای نی و صاحب نی دهان بر نی و چار پاره در دست. مجموع بر اصول كه خارج نبود.
و این مجلس تا آخر نماز پیشین برداشت و پادشاه بازیگران و گویندگان را هم در مجلس نقد انعام فرمود و پادشاه در حرم رفته ایلچیان را اجازت شد و در صحن
ص: 342
این فضا چند هزار جانور پرنده مثل فاخته و قمری و زاغ و زغن و آقار و موسیچه میوه‌ها و ریزه‌ها كه افتاده بود می‌ربودند و از آدمی نمی‌رمیدند و ایشان را كسی مزاحم نمی‌شد.
القصه از هشتم ذی الحجه سنه اثنتین و عشرین تا اوایل جمادی الأولی سنه ثلاث كه مدت پنج ماه باشد ایلچیان در این شهر بودند و هرروز علفه‌ای كه روز اول مقرر كردند به تمام به ایشان می‌رسید و چند كرت طویها كردند و در هرطوی بازیگران نوعی دیگر، بهتر از پیشتر بازیها كردند. فی الجمله روز دیگر طوی اول كه عید اضحی بود- و پادشاه در شهر خان‌بالق از برای مسلمانان مسجدی ساخته است- ایلچیان و جمعی مسلمانان در آن مسجد نماز عید گزاردند و بعد از دو روز، ایلچیان را باز طوی داد و عظمت به نوعی دیگر نمود و در هفدهم ذی الحجه جماعت گناهكاران را به سیاستگاه فرستادند و قاعده كافركان خطایی در دفترها نوشته كه از بهر هرگناهی چه عقوبت كنند و تفصیل انواع عقوبات و شرح و بسط در آن باب
مصرع
قلم نخواست كه آن قبح بر زبان آرد
بنابرآن بیان نكرد و خطاییان در باب گناهكاران احتیاط بسیار كنند چنان‌كه پادشاه را دوازده دیوان است. اگر شخصی به گناهی متهم شد و در یازده دیوان روشن گشت و در دوازدهم ثابت نشد، آن شخص را امید خلاص است و اگر شش ماهه راه یا زیاده به كسی حاجت است در مهم گناهكار تا تحقیق نمی‌شود گناهكار را نمی‌كشند و در حبس می‌دارند.
مولانا قاضی بیست و هفتم محرم پیش ایلچیان فرستاد كه فردا سال نو است و پادشاه به اردوی نو درمی‌آید و قولی است كه كسی چیزی سفید نپوشد كه ایشان سفید در ماتم پوشند و شب بیست و هشتم نیمشب سچین آمده ایلچیان را به اردوی نو برد و آن عمارتی عالی بود بعد از نوزده سال تمام شده و آن شب هركس در خانه و دكان چندان فنار و شمع و چراغ افروخته بود كه گفتی مگر آفتاب برآمده است و آن
ص: 343
شب زهر سرما شكسته بود. مردم را به اردوی نو درآوردند و از مجموع خطای و چین و ماچین و قلماق و تبت و قامل و قراخواجه و چورچه و دریا بار صد هزار آدمی در آن اردو بودند و پادشاه امرای ولایت خود را طوی می‌داد و ایلچیان را در بیرون تختگاه شیره‌ها نهادند و امرا را در درون بارگاه نشانده بودند و همچنان قریب دویست هزار آدمی سلاحها گرفته و بادبزن خطایی ملون و منقش هریك برابر سپری بر دوش نهاده پسران و بازیگران به طریقهای غیرمكرر در رقص و بازی. و صفت آن عمارت در عبارت نمی‌گنجد. فی الجمله از در بارگاه تا در بیرون یك هزار و نهصد و بیست و پنج قدم بود و در حرم كسی را وقوف نیست و از چپ و راست عمارت در عمارت و سرا در سرا و باغ در باغ مجموع سنگ تراشیده و خشت خراشیده كه از خاك چینی پخته‌اند و مطلقا جوهر او به سنگ مرمر می‌ماند و مقدار دویست یا سیصد گز سنگ‌فرش كه یك سر موی كج نشده و نپیچیده كه گوئی به قلم جدول كشیده‌اند و سنگتراشی و نجاری و گلكاری و نقاشی و كاشیكاری در این بلاد كسی چون ایشان نتواند كرد و اگر استادان بینند انصاف دهند. فی الجمله نیمروز طوی آخر شد.
و نهم ماه صفر سحرگاه اسبان آورده ایلچیان را بردند و هشت روز بود كه پادشاه از حرم بیرون رفته بود و هرسال پادشاه را عادت بود كه چند روز حیوانی نمی‌خورد و پیش حرم نمی‌رفت و كسی را پیش خود نمی‌گذاشت و در خانه‌ای كه هیچ صورت و بت نبود می‌رفت و می‌گفت خدای آسمان را عبادت می‌كنم. القصه آن روز بازگشته بود و به حرم می‌آمد با تجمل تمام. فیلان آرایش كرده پیش پیش و محفه مدور مطلا بر دوش و علمهای هفت رنگ و سلاحداران و پنج محفه دیگر آرایش كرده مطلّا بر دوش مردم و سازها كه شرح نمی‌توان داد و مقدار پنجاه هزار آدمی از پس‌وپیش می‌رفتند و یك قدم از قاعده بیرون نبود و آواز هیچ متنفّس بر نمی‌آمد مگر سازها. پادشاه به حرم درآمده مردم به وثاقها رفتند.
و در آن ایام شب‌چراغ باشد. هفت شبانروز در درون كریاس پادشاه كوهی
ص: 344
از چوب می‌سازند و روی چوب به شاخ سرو می‌پوشند چنان‌كه گویی كوهی از زمرد است و صد هزار هزار چراغ تعبیه كرده‌اند و موشكها از نفط ساخته كه چون یك چراغ برافروختند موشك بر آن ریسمانها دوید و به هرچراغ كه رسید روشن ساخت چنان‌كه به یك نفس تمام چراغها از بالای كوه تا پایان روشن می‌شود و در شهر در دكانها و خانه‌ها چراغ بسیار افروزند و در آن هفت روز گناه بر كسی نگیرند و پادشاه بخشش بسیار كند و باقی‌داران دیوان و بندیان را آزاد كنند و در آن سال منجمان خطایی حكم كرده بودند كه از آتشی خانه پادشاه را ضرر رسد. بدان سبب شب چراغ نساخته بودند. اما امرا به وعده جمع آمده بودند. همه را طوی داد و انعام فرمود.
سچین سیزدهم صفر آمده و ایلچیان را برده در كریاس اول نشاندند و خلایق هردیار زیادت از صد هزار جمع شدند. و در كوشك اول تختی مرصع نهاده و درهای كوشك گشاده. پادشاه بر تخت نشست و خلایق زانو زده سر بر زمین نهادند و تختی دیگر آوردند و در برابر پادشاه نهادند و سه كس بر بالای تخت برآمدند و حكمی كه از پادشاه شده بود، دو كس آن یرلیغ را نگاه داشتند و یكی به آواز بلند برخواند چنان‌كه خلایق شنیدند. اما به زبان خطایی بود و مردم ما فهم نمی‌كردند.
مضمون آن‌كه دهم این ماه صفر سر سال ایشان بود و شب‌چراغ. پادشاه بندیان و گناهكاران و باقی‌داران را بخشید. مگر كسی كه خون كرده بود. باقی را آزاد كردند و ایلچی تا سه سال به هیچ دیار نرود و نقل احكام به ممالك دیگر فرستادند.
بعد از خواندن حكم چتری بر سر حكم داشتند بر چوبی در زر گرفته و حلقه‌ای بر آن و طنابی از ابریشم زرد بر آن حلقه. آن حكم را از بالا فروگذاشتند و چتر بر بالای آن فرود می‌آمد و خلایق و مجموع سازها همراه آن از پیش كوشك بیرون آمدند و حكم را آوردند تا یامی كه ایلچیان بودند و از آن‌جا نقل احكام به ولایات بفرستادند و چون پادشاه از كوشك بیرون آمد ایلچیان را طوی دادند.
و غره ربیع الأول، باز ایلچیان را طلب داشته پادشاه ده شانقار حاضر ساخت و فرمود كه شانقار به كسی می‌دهم كه برای من اسب خوب آورده است. سه شانقار
ص: 345
به سلطان شاه ایلچی میرزا الغ بیك داد و سه به سلطان احمد ایلچی میرزا بایسنغر و سه به شادی خواجه ایلچی حضرت خاقان سعید و شانقاران به جانورداران خود سپرد.
و روز دیگر ایلچیان را طلب داشته گفت لشكر به سرحد ولایت می‌رود.
یراق كنید تا همراه به ولایت خود روید. و ارغداق ایلچی میرزا سیورغتمش را گفت شانقار نیست كه به تو دهم و اگر هم بود نمی‌دادم تا چنان‌كه آن كرت از اردشیر نوكر میرزا سیورغتمش ستاندند، از تو نستانند. ارغداق گفت اگر پادشاه عنایت فرموده شانقار دهد كسی از من نتواند گرفت. پادشاه گفت تو این‌جا باش كه دو شانقار می‌رسد به تو دهم.
و هشتم ربیع الأول، سلطان شاه و بخشی ملك را طلبیده انعام فرمود.
سلطانشاه را هشت بالش نقره و سی جامه پادشاهی با آستر و بیست و چهار قلعی و لودلنك و شاد و دو اسب یكی با زین و صد چوبه تیر نی و پنج گیبر سه پهلوی خطایی و پنج هزار چاو و بخشی ملك را نیز مثل آن، اما یك بالش نقره كمتر بود و خاتونان ایلچیان را نقره نبود. اما نیمه قماشها فرمود.
و در آن روز ایلچی اویس خان رسید بوتاتیمور اتكانام با دویست و پنجاه نفر.
پادشاه را دیده كه بر زمین نهاد و دیوانیان حرمت مجموع ایشان جامه‌دارهای پادشاهانه و علفه معین كردند.
و سیزدهم ربیع الأول ایلچیان را طلب داشته پادشاه فرمود كه من به شكار می‌روم. شانقاران خود را بگیرید كه اگر دیر آیم معطل نشوید و طعنه زد كه شانقاران خوب می‌برند و اسب بد می‌آرند و شانقاران تسلیم ایلچیان كردند و پادشاه به شكار رفت.
و پادشاهزاده از طرف ولایت نمتای آمد و هژدهم ماه ایلچیان به دیدن او رفتند در طرف شرقی خانه پادشاه به طریق پادشاه نشسته بود و اطراف همچنان برآراسته و به همان دستور شیره‌ها نهادند و آش خورده متفرق شدند.
غره ربیع الآخر خبر كردند كه پادشاه از شكار می‌آید پیشباز می‌باید رفت.
ص: 346
ایلچیان سوار شده در راه شنیدند كه پادشاه روز دیگر می‌آید. از راه برگشته به وثاق آمدند و شانقار كبود سلطان احمد مرده بود و سجین آمد كه امشب در بیرون باشید تا سحرگاه پادشاه را توان دید. چون سوار شدند بر در یام خانه مولانا قاضی ایستاده بود به غایت ملول. از ملالت استفسار نمودند. پنهان گفت اسبی كه حضرت شاهرخی فرستاده و پادشاه در شكار بر آن سوار بود، پادشاه را انداخته و از این جهت قهر كرده حكم فرمود كه ایلچیان را مقید به شهرهای شرقی ختای برند. ایلچیان بسیار ملول و محزون گشته وقت سنت بامداد سوار شدند تا نیم چاشت مقدار بیست مره رفتند و به اردوی پادشاه كه شب فرود آمده بود رسیدند.
مقدار پانصد قدم در پانصد قدم دیواری چهار قدم عرض ده گز بلندی هم در آن شب درآورده بودند- و دیوار قالبی در خطای زود می‌سازند- و دو دروازه گذشته بودند و از پس دیوار كه خاك برگرفته‌اند خندقی شده بود و بر دروازه‌ها مردان كاری با سلاح بازداشته و بر گرد خندق، مردان با سلاح تا روز می‌گشتند و در درون آن از اطلس زرد و دو چتر مربع هریك بیست و پنج گز به چهار ستون برپای كرده و در گرد آن خیمه‌ها و سایبانها از اطلس زرد زرافشان.
و چون مقدار پانصد قدم به اردو رسیدند، مولانا قاضی فرموده ایلچیان پیاده شده هم آن‌جا باشند تا پادشاه برسد و خود پیش رفت. چون پادشاه رسیده فرود آمد لی‌داجی و جان‌داجی كه به زبان خطا سرای لیدوخیكفو می‌گفتند ایستاده بودند و پادشاه در بحث گرفتن ایلچیان بود. لی‌داجی و جان‌داجی و مولانا یوسف قاضی سر بر زمین نهاده درخواست كردند و گفتند اینها را گناه نیست. اگر پادشاهان ایشان اسب خوب یا بد فرستند، بر پادشاه حكم نمی‌توانند كرد و اگر اینها را پاره‌پاره كنند پادشاهان ایشان را تفاوت نكند و نام پادشاه به بدی برآید و گویند پادشاه خطای با ایلچیان بی‌رسمی كرد. پادشاه را سخنان نیكخواهان پسندیده آمد و مولانا قاضی شادمان گشته ایلچیان را بشارت رسانید و گفت كه حق تعالی بر این غریبان رحم كرد و پادشاه مرحمت فرمود و شیره‌ها آوردند كه پادشاه فرستاده بود: گوشت خوك
ص: 347
با گوشت گوسفند آمیخته. مسلمانان ما نخوردند.
و پادشاه سوار شد بر اسب سیاهی بلند چهار دست و پا سفید كه میرزا الغ بیك فرستاده بود، عبای زربفت بر اسب انداخته و دو اختاجی از چپ و راست جامه‌های زربفت پادشاهی پوشیده جلا «92» و اسب گرفته و اسب آهسته آهسته یك‌یك قدم بر می‌داشت و پادشاه قبای سرخ زربفت پوشیده و از اطلس سیاه غلافی دوخته و ریش در غلاف كرده و هفت عدد محفه خرد سرپوشیده در عقب بر گردن گرفته و در درون محفه‌ها دخترانی كه با پادشاه در شكار بودند می‌آوردند و یك محفه بزرگ هفتاد كس برداشته می‌بردند و مقدار انداختن یك تغمار از یمین و یسار از پادشاه دور، سواران صف زده هیچكس یك قدم پیش و پس نمی‌نهاد و صفها چندان‌كه چشم كار می‌كرد، هرصفی از دیگری بیست قدم دورتر تا در شهر صف زده می‌رفتند و در میان، پادشاه، با ده داجی و مولانا قاضی ولی‌داجی و جان‌داجی می‌رفت.
قاضی پیش آمد و ایلچیان را گفت فرود آیید و چون پادشاه رسد سرنهید. چنان كردند. پادشاه فرمود كه سوار شوید. ایلچیان سوار شده همراه شدند. پادشاه گله آغاز كرده با شادی خواجه گفت تحفه و بیلاك و اسب و جانور كه به هدیه فرستند باید كه به غایت خوب باشد تا موجب ازدیاد محبت گردد. اسبی كه تو آورده بودی در شكار سوار شدم. از غایت پیری مرا انداخت و دست من درد می‌كند و كبود شده.
بسیار طلا انداخته‌ام تا اندكی درد تسكین یافته. بعد از آن شانقاری طلبیده و یك كلنگ پرانید و شانقار گذاشته رسید و سه لگد زده گرفت و پادشاه فرود آمد و صندلی در زیر پای او نهاده بر صندلی دیگر نشست و سلطان شاه را آن شانقار داد و شانقار دیگر به سلطان احمد داد و شادی خواجه را نداد و سوار شد و نزدیك شهر، خلایق بسیار بیرون آمده پادشاه را به زبان خطایی دعا می‌گفتند و به تجمل تمام به شهر درآمد و ایلچیان به وثاقها رفتند.
______________________________
(92). همان كلمه كه امروز «جلو» تلفظ می‌شود به معنای دهنه.
ص: 348
و رابع ربیع الآخر سچین آمده ایلچیان را برد و گفت امروز پادشاه سنكش انعام می‌دهد. پادشاه نشست و شیره‌های سنكشی پیش خود جمع فرمود و فرمود كه شیره‌ها بر یك طرف بردند و امرا را هم آن‌جا فرستاد چنان‌كه پادشاه می‌دید. اول سلطان احمد را طلب كردند و شیره سنكشی داد و خواجه غیاث الدین و شادی خواجه را شیره نهادند و گوگجه و ارغداق و اردوان و تاج الدین بخشی را شیره‌ها معین شد و تفصیل شیره‌ها بدین موجب است:
شادی خواجه را ده بالش نقره و سی اطلس و هفتاد پارچه قلعی و طرقوولو و ساوكنكی و پنج هزار چاو و خاتون او را چاو و بالش نقره نبود، اما ثلث باقی قماشها بود.
و سلطان احمد و گوگجه و ارغداق را هریك هشت بالش نقره و شانزده اطلس و طرقوولو و ساوكنكی هریك را با خواتین نود و چهار وصله بود و هریك را دو هزار چاو.
و خواجه غیاث الدین و اردوان و تاج الدین بخشی را هریك هفت بالش نقره و شانزده اطلس و طرقوولو و ساوكنكی و قلعی و دو هزار چاو.
ایلچیان سنكشها گرفته به وثاقها رفتند و ایلچیان میرزا الغ بیك سنكشی گرفته بودند چنان‌كه گذشت.
در این اثنا، از خواتین محبوبه پادشاه یكی را قضا رسید و اظهار نكردند تا ساختگی غریب تمام شد. هشتم جمادی الأولی خبر فاش گشت كه حرم پادشاه درگذشت و فردا دفن خواهند كرد و در این شب از قضای الهی آتش از اثر برق به قصر پادشاه كه نو ساخته بود رسید و در تمام آن افتاد و حدیث كذب المنجمون راست شد و بارگاهی هشتاد گز طول و سی گز عرض و استونها كه در آغوش سه مرد نمی‌گنجید و لاجورد و حل و روغن كرده تمام بسوخت و از آن روشنایی شهر روشن شد و از آن‌جا به كوشكی بیست گز دورتر رسید و بارگاه حرم كه در عقب آن كوشك بود و از آن به تكلفتر، آن نیز بسوخت و در اطراف آن قریب دویست و پنجاه
ص: 349
خانه با بسی مرد و زن همه بسوخت و آن شب تا روز نماز دیگر، هرسعی می‌كردند آتش تسكین نمی‌یافت و پادشاه و امرا ملتفت آن نشدند كه آن روز از روزهای نیك كیش كافری بود. اما پادشاه در بتخانه رفت و تضرع و زاری بسیار كرد و گفت خدای آسمان بر من غضب كرد و تختگاه مرا سوخت. من كاری بد نكرده‌ام و پدر و مادر نیازرده‌ام و بر كسی ظلم نكرده‌ام. و از این غصه بیمار شد. بدین سبب معلوم نشد كه آن زن مرده را به چه نوع دفن كردند.
و طریق ایشان در دفن خواتین معظمه آن است كه خواتین بر كوهی معین دخمه و مدفن دارند. هرگاه خاتونی را قضا رسد، به آئینی كه رسم ایشان است بردارند و به دخمه سپارند. اسبان خاصه خاتون مرده را در آن كوه كه دخمه باشد می‌گذارند كه به سر خود می‌چرد و هرگز اسبان را كسی نمی‌گیرد و در آن دخمه بسیاری از دختران و خواجه‌سرایان می‌باشند و علفه ایشان پنج ساله بل زیاده پیش ایشان می‌نهند تا علفه تمام شده ایشان نیز تمام می‌شوند. با وجود این آیین، به سبب آتش معلوم نشد كه آن میت را چون بردند.
و بیماری پادشاه زیاده شد. پسرش به بارگاه می‌نشست و ایلچیان را اجازت داده چند روز كه جهت یراق راه در شهر بودند علفه ندادند.
منتصف جمادی الأولی ایلچیان از خان‌بالق بیرون آمده داجیان همراه بودند و به طریق رفتن، در بازآمدن به هریام كه می‌رسیدند همه‌چیز با اولاغ و عرابه می‌دادند و در شهرها و قصبه‌ها طوی می‌كردند و می‌گفتند حرمت آن است كه در وقت بازآمدن دارند تا محبت ثابت باشد. غره رجب به شهر نیكان رسیدند. حكام و كلانتران استقبال نموده بار ایلچیان باز نكردند به سبب حكم پادشاه با آن‌كه قاعده چنان بود كه بار همه‌كس را گشایند و احتیاط نمایند تا مثل چاو و غیر آن بیرون نبرند. روز دیگر طوی به عظمت داده تكلف بسیار كردند و روز به روز كوچ كرده پنجم شعبان به قراموران رسیدند و از آن‌جا هرروز به یامی و هرهفته به شهری رسیده طوی می‌خوردند تا بیست و چهارم شعبان به شهر قمجو فرود آمدند و این قمجو آن شهر
ص: 350
است كه ایلچیان در وقت رفتن نوكران و چهارپایان خود را آن‌جا سپرده بودند. همه را به سلامت یافتند. اما به سبب ناایمنی راه مغولستان، دو ماه و نیم در آن شهر توقف شد و هفتم ذی قعده از قمجو بیرون آمدند و هفتدهم به سكجو رسیدند و ایلچی میرزا ابراهیم سلطان كه از شیراز می‌آمد- امیر حسن- و ایلچی میرزا رستم كه از اصفهان عزیمت نموده بود- پهلوان جمال- در سكجو به ایلچیان كه از طرف خطای می‌آمدند رسیدند و راه را به غایت تباه نشان دادند و بدین جهت ایلچیان مدتی در سكجو مقام كرده منتصف محرم سنه خمس و عشرین از سكجو روان شدند و بعد از چند روز به شهر قراول آمدند. حكام قراول گفتند كه قاعده اهل خطای آن است كه چنانچه در وقت رفتن شماره و حلیه مردم را نوشته‌اند به وقت بازگشتن همان دفتر پیش آورده احتیاط نمایند و اگر تقصیر كنند به غضب پادشاه گرفتار شوند. القصّه احتیاط كرده هژدهم ربیع الأول از راه بی‌راهه بی‌آبه به مشقت تمام بیرون آمده نهم جمادی الأخری به شهر ختن رسیدند و از آن‌جا كوچ كرده ششم رجب به كاشغر فرود آمدند و بیست و یكم ماه از عقبه اندگان گذشته ایلچیان جمعی به راه سمرقند رفتند و باقی راه بدخشان اختیار كرده بیست و یكم ماه شعبان به حصار شادمان
مصرع
خوش‌وقت و شادمان رسیدند
و غره رمضان به بلخ آمدند و دهم ماه به درگاه عالم‌پناه حضرت خاقان سعید آمدند و شرح احوال به تفصیل و اجمال به موقف عرض رسانیدند.
و چون داستان ایلچیان خطای مشتمل بر انواع عجایب و غرایب و نسبت با اوضاع این ولایت در غایت غرابت می‌نمود، غزال مشكین خال قلم در صحرای آن رقم نافه‌گشای شد و خامه عنبرین شمامه به شمیم آن نسیم در مشام ایام عطرسای گشت فارغ از تعهّد صحت و بطلان و ساكت از تقبّل سود و زیان. و اللّه المستعان و علیه التّكلان.
ص: 351

تتمه قضایای هشتصد و بیست و پنج عزیمت حضرت خاقان سعید به جانب ولایت فراه‌

در این سال، ماه رمضان، از جانب آذربایجان خبر آمد كه از سرداران تركمان امیر دلو احمد ناگهان به سلطانیه آمد و آن حوالی و حواشی را خالی ساخت و به جانب تبریز راند. به آن قناعت ننمود و بار دیگر با گروه انبوه عازم سلطانیه شد و نوكر الیاس خواجه بهادر به مقابله و مقاتله پیش رفت و جنگ سخت كردند و دلو احمد تاب مقاومت نیاورده جریده بیرون رفت و نوكران او بسیار به قتل آمده جمعی به قید اسار گرفتار شدند و اموال او به دست تسلط و اقتدار سپاه ظفر شعار افتاد.
و دیگر از اطراف دشت قبچاق، از پیش محمد خان پادشاه ولایت اوزبك ایلچیان عالم شیخ اغلان و فولاد رسیده به وسیله امرای عظام جانوران و اسبان و سایر تنسوقات به موقف عرض رسانیدند و اظهار دولتخواهی نموده محل قبول یافت و آن حضرت ایشان را به اسب و زر و كلاه و كمر نواخته برای محمد خان تبركات پادشاهانه روان ساخت و ایلچیان به موجب اجازت معاودت نمودند.
و آن حضرت فصل خزان به هوای جانور پرانیدن از دار السلطنه هرات دهم ذیقعده به جانب ولایت فراه نهضت فرمود و چون موكب دولت‌پناه به ولایت فراه رسید، حكام و گردنكشان ولایت سیستان و قندهار و كابل و غزنین تا حدود آب سند و نواحی هند به عزم زمین‌بوس متوجه درگاه عالم‌پناه شده تحفه‌ها و پیشكشها به محل عرض رسانیدند و به دولت پای‌بوس سر افتخار از سپهر برین گذرانیدند و آن حضرت همه را انعام و اكرام فرمود و رخصت مراجعت نمود و چند روز در آن ولایت به نشاط شكار گذرانید و عنان سمند جهان‌پیما به عزم معاودت معطوف گردانید و هفتم ذی الحجه در دار السلطنه هرات به باغ زاغان نزول اجلال واقع شد و زمستان قشلاق هم آن‌جا اتفاق افتاد و در آن روز كه موكب همایون در دار السلطنه هرات فرود
ص: 352
آمد، از جانب دار الملك شیراز، ایلچی شاهزاده اعظم میرزا ابراهیم سلطان رسیده خبر فتح تمامت خوزستان به موقف عرض رسانید و پیشكشها و تحفه‌ها گذرانیده محل قبول یافت و آن حضرت فرزند دولتمند را تحسین بسیار فرمود. فرستاده را انعام و اكرام تمام نمود و رخصت مراجعت ارزانی داشته معتمدی به جانب فرزند روان فرمود شكر مواهب الهی به‌جای آورد.
مصرع
آری به شكر نعمت حق می‌شود زیاد