گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
ذكر مدّتی كه بی‌اختیار در كنار دریا بار مانده بود و احوالی كه در منزل قریات و شهر قامهات «310» روی نمود





در وقتی كه به اضطرار در منزل قریات و ساحل دریابار مقیم بود هلال محرم سنه ست در آن منزل هلال جمال نمود «311» و با آن‌كه ایام بهار و هنگام اعتدال لیل و نهار بود، «312» تاب آفتاب چنان گرم می‌افروخت كه لعل در كان و مغز در استخوان می‌سوخت و شمشیر در نیام چون موم می‌گداخت و خورشید انور جوهر را بر روی خنجر اخگر می‌ساخت.
بیت
ز بس كافتاب از هوا یافت تاب‌دل سنگ می‌سوخت بر آفتاب
چنان شد ز خورشید آفاق گرم‌كه چون موم می‌شد دل سنگ نرم
تن ماهیان در دل آبگیرچنان سوختی كاندر آتش حریر
ز گرمی آب و هوا گرمگاه‌همی برد ماهی به آتش پناه
شكار اندر آن دشت آسان شده‌كه صحرا پر آهوی بریان شده حرارت حرور از هاویه خبر می‌داد و التهاب گرمای حمیم ابواب شعله‌های جحیم بر جهان می‌گشاد و چون هوای آن ناحیت به طبیعت مخالف مزاج مردم این
______________________________
(310). برای این موضع ر ك به دایرة المعارف اسلام ج 2 ص 693.
(311). یكم محرم سنه 846 ه.
(312). اما حرّها (یرید عمان) فمّما یضرب به المثل (آثار البلاد ص 37).
ص: 520
ولایت است، برادر اكبر بل مخدوم دانشور مولانا عفیف الدین عبد الوهاب و این ضعیف و باقی اصحاب از اشتداد حرارت هوا و ازدیاد قوّت گرما سر عجز بر بالین ناتوانی نهادند و عنان ارادت به دست عنایت ربانی دادند.
بیت
در دست ما چو نیست عنان ارادتی‌بگذاشتیم تا كرم او چه می‌كند و همه را مزاج از منهاج اعتدال عدول نمود و محنت و ملال و زحمت و اعتلال افزود و تبهای جگرسوز و غمهای محنت‌اندوز، روز به روز ازدیاد می‌یافت و تاب تب در كانون درون به حدّت و شدّت می‌تافت، این حال تباه مدت چهار ماه متمادی شد و ضعف قوی و مرض مستولی گشت.
قطعه
چنان شدم ز ضعیفی كه می‌برد با خویش‌صبا چو بوی گلم هردمی به هركشور
بر آب خویش نماندم از آن‌كه گردش چرخ‌مرا چو كوزه دولاب كرد زیر و زبر
جدا ندید كسی رنج از تنم هرگزچنان‌كه علت و معلول را ز یكدیگر در این ولا شنیدم كه در نواحی قلهات موضعی است به سور* مشهور، هوای سازگار و آب خوشگوار دارد. باوجود ضعف قوی در كشتی درآمده عازم قلهات شدم و چون آن‌جا رسیدم مرض قوی شده روزها در آتش تبهای گرم می‌سوخت و شبها به شعله آه چراغ محنت می‌افروخت. كثرت عفونت قالب خاكی را چون جرم زمین از غلبه بخارات دخانی در زلزله افكند و دست تصّرف تب خیمه صحت بدن را كه به چهار میخ عناصر برپای بود به تندباد حوادث از پای بركند و این شكسته رنج غربت
ص: 521
و خسته درد فرقت در روز چون غنچه گل با دلی تنگ از جور زمانه بی‌وفا خون گشته لبها از گفت‌وگوی فرومی‌بست و در شبها به‌سان گلهای نوشكفته چشمها باز نهاده با نظارگیان گلشن سبز فلك قصه غصه خویش بیان می‌كرد و مرغ جان از آشیان تن عزم مفارقت جزم كرد و تن ضعیف از آسیب كربت و غربت به وداع جان راضی شد و جان از حیات ناامید گشته دل بر ممات نهاد و زمام تسلیم به قبضه عنایت حی قدیم داد و جناب مخدومی اخوی مولانا عفیف الدین عبد الوهاب طُوبی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ «313» ودیعت حیات را به مقتضی وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ «314» به مقتضای أَیْنَما تَكُونُوا یُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ «315» به قابض ارواح سپرد و در جوار مزار صحابه كبار رضی اللّه عنهم مدفون شد «316» و در شهر غربت زهر فرقت به نوعی تأثیر كرد كه شرح‌پذیر و قابل تحریر نیست.
بیت
دریغا طلعت حسن و جوانی‌گرش بودی حیات جاودانی
همی باید برید از خویش و پیوندچنین رفته است حكم آسمانی
و كل اخ مفارقه اخوه‌لعمر ابیك الّا الفرقدان «317» و این فقیر دل از جان برداشته و بود را نابود انگاشته در كشتی كه عازم هندوستان بود* عزم سفر جزم نمود و چند كس قوی این ضعیف را دربرگرفته در كشتی انداختند و بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها «318» ورد زبان ساختند.
______________________________
(313). سورة الرعد 29.
(314). سورة لقمان 34.
(315). سورة النساء 78.
(316). اما یاقوت گفته است كه قلهات قدیم نیست در آبادانی و لا اظنّها تمصرت الا بعد الخمسمایه (معجم البلدان ج 4 ص 168).
(317). برای بیت عمرو بن معدی كرب ر ك به كامل مبّرد (طبع لیپزیك) ص 760.
(318). سورة هود 42.
ص: 522
بیت
در این دریای خونخوار قضاساز از رضا كشتی‌بدان كشتی قدم درنه كه بسم اللّه مجریها و اگر بزرگان خرده نگیرند این حال مشابهتی دارد به قصه موسی علیه السلام كه او را در صندوق به آب انداختند «319» كه ظاهرش هلاك بود و باطنش نجات و نمودن خضر موسی را علیه السلام بعینها همان قصه در خرق «320» سفینه كه ظاهر غرق مردم بود و باطن خلاص از دست غاصب. فی الجمله هوای دریا سازوار آمد. امید عافیت داد و صبح صحت از مطلع مراد طلوع آغاز نهاد و جراحتهای خدنگ جگردوز بیماری التیام یافت و مشربه تیره حیات بار دیگر صفا و روشنی پذیرفت و باد موافق وزید و كشتی بر روی آب چون باد روان گردید.
بیت
ساخته حكمت كارآگهان‌خانه گردنده به گرد جهان
نادره حكم خدای حكیم‌خانه روان خانگیانش مقیم «321» آن پرنده‌ای كه بی‌مدد بال و پر پرد و رونده‌ای كه بی‌دستیاری پای به طریق پیكان دود و مركبی كه در آب به سینه جولان نماید. ماهئی كه بر پشت موج چون مار به شكم سیر كند، هلالی كه به هزار سال بدر كامل نشود جامع نفوس مختلفه و حامل نگردد، جاریه هندی‌نژاد و زبانش سلیم، حامله چندین اولاد و همیشه عقیم. خود در بند، امّا دیگران را از طوفان بلا خلاص داده، خویشتن مسلسل
______________________________
(319). ر ك به قرآن مجید آیه 2 تا 12 سورة القصص.
(320). ر ك به قرآن مجید آیه 78- 70 سورة الكهف.
(321). ر ك قران السعدین امیر خسرو طبع علیگر ه سنه 1918 ص 1145.
ص: 523
لیكن چون باد زنجیر بر آب دریا نهاده، مانند بی‌دلان نه در زمین نه در آسمان و بر سیرت اصحاب كرامت «322» بر روی آب روان، كوهی به عظمت پیش از قیام قیامت در سیر و ابری باهیبت چون مرغ آبی در طیر. راست كمانی است خم‌دار «323» چون فلك دوّار سیّار و تیری «324» چون قطب ثابت ایستاده بر یك قرار.
مصرع
در عین بی‌قراری بر یك قرار دایم
كمان چون مسافران را رو به راه دارد و تیر در میان چون مقیمان مقام نگاه دارد. در رفعت تیر فلك را به اوج رسد و در سرعت سیر نیز به او گاه موج نرسد. در جست‌وخیز باد را به دو منزل پس گذارد و هرچند از كمان سخت تیر اندازند كشتی از او پیشی دارد.
بیت
پیشتر از باد رود روز بادبیشتر از تیر پرد در گشاد «325» چند روزی معنی وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ «326» دلهای اصحاب را نشاط و فرح می‌داد و مضمون أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ «327» بر خواطر احباب ابواب انبساط می‌گشاد تا بعد از هژده شبانروز در بندر كالیكوت به عنایت مالك الملك و الملكوت لنگر انداختند و شرح بدایع آن دیار و رفتن فقیر به آن‌جا بی‌اختیار در قلم می‌آید.
______________________________
(322). كرامتی مثل این مذكور است در گلستان (كلیات ص 51).
(323). كمان به معنی‌The boWs of Boat
(324). تیر كشتی چوبی است كه بادبان از آن آویزند.)The Mast(
(325). قران السعدین ص 146: بیشتر از مرغ پرد ....
(326). سورة یونس 22.
(327). سورة لقمان 31.
ص: 524

داستان رسیدن به هندوستان و شرح اطوار و اوضاع و بیان غرایب و عجایب آن‌

كالیكوت* بندری است امن‌آباد، قرنیه هرموز در جمعیت تجّار هربلاد و دیار و یافتن نفائس بسیار از اجناس دریابار خاصه مملكت زیر باد و حبشه و زنگبار و گاهگاه از جانب بیت اللّه و سایر بلاد حجاز جهاز آید و تا مدتی به اختیار در آن بندر توقف نماید و آن شهر كفار و دار حرب است. جمعی مسلمانان در آن شهر مقیم شده‌اند و دو مسجد جامع ساخته. جمعه‌ها به جمعیت خاطر نماز گزارند و قاضی متدین دارند و بیشتر شافعی مذهب باشند و در آن شهر امن و عدل چنان است كه تجار كه در ثروت نقش بحار دارند به آن‌جا از دریابار مال بسیار آرند و از كشتی به درآورده در كوچه و بازار اندازند و مدتی به ضبط و محافظت آن نپردازند و امینان دیوان محافظت نمایند و شب و روز گرد آن برآیند و اگر فروشند ز كوه چهل یك ستانند و الّا به هیچ‌وجه تعرض نرسانند و رسم «328» بندرهای دیگر آن است كه اگر كشتی به بندر معین می‌رفت و ناگاه به تقدیر اللّه سبحانه و تعالی به بندر دیگر افتاد، آن كشتی را باد آورده گویان غارت كنند مگر كالیكوت كه هركشتی از هرجا آید و به هرطرف رود، چون آن‌جا افتد به آن كشتی به دستور سایر كشتیها عمل كنند* و به كم‌وبیش تعّرض نرسانند.
القصه حضرت خاقان سعید اسب و پوستین ود گله طلادوزی و كلاه نوروزی جهت والی كالیكوت تعیین فرمود و سبب آن بود كه جمعی ایلچیان آن حضرت از طرف بنگاله بازگشته به اتفاق ایلچیان بنگاله در كالیكوت «تباهی» «329» شدند و شرح بسطت مملكت و قوت سلطنت آن حضرت به حاكم آنجا رسید و سخن آن‌كه
______________________________
(328). ر ك به ماركوپولو ج 2 ص 374، 377 و ابن بطوطه ج 4 ص 98.
(329). اصطلاحی است برای كسانی كه به علتی نتوانند شروع به سفر دریا كنند و بالضروره در جایی بمانند.
ص: 525
سلاطین ربع‌مسكون شرقا و غربا و برا و بحرا رسل و رسایل وسایل ساخته آن درگاه قبله حاجات و كعبه مناجات می‌دانند، از معتمدان شنید و در آن زودی پادشاه بنگاله «330» از تغلّب سلطان ابراهیم جونه‌پوری «331» شكایت نموده استغاثت و استعانت به درگاه سلاطین‌پناه رفع كرده بود و آن حضرت فرمان جهان‌مطاع در صحبت جناب شیخ الأسلام خواجه كریم الدین ابو المكارم جامی به والی جونه‌پور فرستاد و پیغام داد كه متعرّض مملكت بنگاله نشود و الّا هرچه بیند از خود بیند* و پادشاه جونه‌پور چون بر مضمون فرمان همایون مطلع گردید دست تطاول از ملك بنگاله بازكشید.
چون والی كالیكوت این اخبار استماع نمود هرگونه تحفه و بیلاك ترتیب داد و قاصد روان كرده عرضه داشت كه در این بندر جمعه و عید خطبه اسلام می‌خوانند.
اگر آن حضرت رخصت فرمایند به نام و القاب همایون معزّز و مشرف سازند.
بیت
خوش آمدست جهان را صدای خطبه اوچنان‌كه زمره كفار میل آن كردند و مقاصد او مصاحب ایلچیان كه از بنگاله می‌آمدند به درگاه همایون رسید و امرا عرضه داشت و تحفه او را به موقف عرض رسانیدند و قاصد او مسلمانی سخندان بود. در اثنای سخن بازنمود كه اگر آن حضرت نسبت با او عنایت فرماید و ایلچی خاصه برای او ارسال نماید تا او را به موجب ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ «332» به دین اسلام دعوت كرده قفل ظلمت و ضلالت از دل تاریك
______________________________
(330). ظاهرا مراد از شمس الدین احمد شاه بن محمد است كه از سنه 835 تا 836 فرمانفرمای بنگاله بود.
ر ك به لین‌پول ص 307.
(331). یعنی شمس الدین ابراهیم شاه شرقی بن مبارك كه از سنه 803 تا 844 فرمانروائی كرد. زمباور ص 292 ر ك برای احوال این خانواده به لین‌پول ص 309.
(332). سورة النّحل 125.
ص: 526
او گشاید و فروغ نور ایمان و تاب آفتاب عرفان از روزن خاطر او درآید هرآینه صواب و ثواب خواهد بود. آن حضرت ملتمس او مبذول داشته امرا را فرمود كه ایلچی یراق كنند و رقم تعیین بر فقیر كشیدند و بعضی ساعی گردیدند به خیال آن‌كه شاید از این سفر بازنیاید. این فقیر از آن سفر خطیر بعد از سه سال فرخنده‌فال بازآمد و ساعیان به راه عدم رفته بودند.
فی الجمله در كالیكوت از كشتی بیرون آمد. قومی دید كه هرگز مثل آن در خیال نمی‌گردید.
بیت
عجب گونه قومی نه مردم نه دیوكه عقل از لقاشان شود در غریو
اگر دیدمی مثل ایشان به خواب‌دلم داشتی سالها اضطراب
مرا انس با روی مهوش بودنه با هرسیاهی مشوش بود سیاهانی برهنه اندام لنگوتها* از ناف تا زانو بسته در یك «333» دست كتاره هندی چون قطره آب و در دیگری گاو سپری بزرگ* چون پاره سحاب. پادشاه و گدا به این صورت باشند. اما مسلمانان جامه‌های فاخر پوشند به طریق اعراب و انواع تكلف كنند در همه باب.
با جمعی مسلمانان و فوجی كافران ملاقات شده وثاقی مناسب تعیین نمودند و بعد از سه روز به دیدن پادشاه بردند. شخصی دیدم برهنه اندام بر صفت هندوان دیگر و پادشاه آن‌جا را «334» سامری گویند و چون فوت شود خواهرزاده به‌جای او نشیند* و به پسر و برادر و اقربای دیگر ندهند و كسی به تغلب پادشاه نشود و كفار اصناف بسیار باشند. زیرا همه جوگیان «335» و غیر آن، با آن‌كه در اصل شرك و
______________________________
(333). برای تأیید این از سیاحی روسی ر ك به سیوایل ص 703 و برای لباس سامری ر ك به ابن بطوطه ج 4 ص 97.
(334).samuriدر سیوئل ص 87. در نسخ مطلع این كلمه مضبوط نیست. بر قیاس‌samoriنوشته شد.
(335). ر ك به سیوئل‌Robert Sewellص 241 و 255.
ص: 527
بت‌پرستی شریك‌اند، هر قومی روشی علی‌حده دارند و قومی باشند كه یك زن ایشان را شوهران متعدّد باشند* (و هریك مهمی بر خود گرفته) «336» ادای آن می‌نماید و اوقات شبانروز میان ایشان قسمت باشد و هركس وقت معین به وثاق رود. تا او در آن‌جا باشد دیگری نتواند رفت و سامری از آن قوم است.
چون با سامری ملاقات شد، مجلس او به دو سه هزار هندو به شكل موصوف آراسته بود و كلانتر مسلمانان هم در آن مجلس حاضر شد و این ضعیف را نشانده نشان حضرت خاقان سعید را خواندند و اسب و پوستین و دگله طلادوزی و كلاه نوروزی گذارند. سامری تعظیم تمام به‌جای نیاورد و از مجلس او بازگشته به وثاق آمد.
و جمعی نفران كه پادشاه هرموز با چند سر اسب و از هرجا چیزی در كشتی دیگر نشانده روان كرده بود و ایشان را در دریا دزدان سنگیسر* گرفته و تمام اموال برده به جان خلاص یافته بودند در كالیكوت به یكدیگر رسیده به دیدار عزیزان مشرف شدیم.
بیت
المنة للّه كه نمردیم و بدیدیم‌دیدار عزیزان و به مقصود رسیدیم از اواخر جمادی الأخری تا اوایل ذی حجه «337» در آن مقام نامحمود قرین محنت و همنشین ملامت بود. در این اثنا، شبی كه در سیاهی از حال عاشقان نشان می‌داد و در درازی گره از زلف خوبان می‌گشاد، سلطان قاهر خواب به عزل كارفرمایان حواس فرمان رانده و در دو طبقی خانه مردم چون دهان غنچه بسته مانده
______________________________
(336). حبیب السیر: (و هریك مؤنتی از مؤنات آن زن را تعهد نموده‌اند از وثاق و پوشیدنی و خوردنی و بوی خوش و غیرها).
(337). یعنی از اوایل نومبر سنه 1442 تا اوایل اپریل سنه 1443.
ص: 528
به مقتضی وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً «338» بعد از انواع محنت بر بستر استراحت در خواب رفته بود حضرت خاقان سعید را دید كه به آیین سلطنت به راهی می‌رفت. به فقیر رسید و دست مبارك بر روی بنده مالید و فرمود كه ملول مباش. صباح بعد از ادای نماز صبح این مطلب به خاطر آمده شادمان شد. اگرچه خوابها در اغلب احوال، در سلك اضغاث احلام انتظام دارد و صدق آن در حالت بیداری كمتر اتفاق افتاده اما احیانا آنچه در خواب نموده بعینه موافق آن در بیداری واقع بوده و صنادید ایام به منزله الهام داشته‌اند و خواب حضرت یوسف «339» علیه السلام و خواب عزیز مصر بر عزیزان پوشیده نباشد. با خود در این اندیشه بودم كه شاید صبح سعادت از مطلع عنایت طلوع نماید و شب اندوه و محنت به پایان آید. با اصحاب سخن خواب در میان آورده از تعبیر استفسار می‌نمود كه ناگاه كسی آمده خبر آورد كه پادشاه بیجانگر كه مملكتی وسیع و سلطنتی رفیع دارد قاصد و نشان به نام سامری فرستاده مضمون آن‌كه ایلچی حضرت خاقان سعید را در روز به این‌جانب فرستد و سامری اگرچه در تحت حكم او نیست اما از او به غایت ترسان و هراسان باشد. چه گویند پادشاه بیجانگر سیصد بندر دارد هریك قرینه كالیكوت و در خشكی دو سه ماهه راه شهر و ولایت اوست و كالیكوت و چند بندر كه متصل آن است تا قایل* كه در برابر سراندیب كه سیلان نیز گویند واقع است همه را ملیبار می‌نامند و جهازات از كالیكوت به مكه مباركه زادها اللّه تعالی تكریما می‌رود و اكثر فلفل می‌برند و مردم كالیكوت در دریا دلبر باشند و به چینی بچگان اشتهار دارند و دزدان در دریا متعرض كشتی كالیكوت نشوند و در آن بندر همه‌چیز یافت است و هیچ عیب نیست به غیر گاو كشتن و گوشت گاو خوردن و اگر كس گاو كشد و معلوم شود
______________________________
(338). سورة النبأ 9.
(339). ر ك قرآن مجید، سورة یوسف آیات 4 و 101 (برای خواب یوسف) و برای خواب عزیز مصر به همین سوره از آیه 43 به بعد.
ص: 529
بی‌توقف آن‌كس را بكشند و گاو را چنان عزیز دارند كه خاكستر سرگین او بر پیشانی مالند لعائن اللّه تتری. «340»
فی الجمله فقیر اجازت یافته از كالیكوت بیرون آمد و به كشتی از بندر پندرانه* كه داخل ملیبار است گذشته به بندر منگلور كه سرحد مملكت بیجانگر است رسید و دو سه روز آن‌جا بوده بر خشكی روان شد. در سه فرسنگی منگلور بتخانه‌ای دید كه در همه جهان نظیر آن نباشد. مربعی متساوی الأضلاع تخمینا ده گز در ده گز در ارتفاع پنج گز، مجموع از روی ریخته، چهار صفّه و در صفه پیشگاه بتی به صورت آدمی تمام‌قد از طلا ساخته و دو یاقوت احمر در دو چشم او چنان لطیف پرداخته كه بعینه گوئی نگاه می‌كند، در غایت دقت و كمال صنعت.
و از آن‌جا گذشته هرروز به قصبه‌ای و دیهی معمور عبور می‌شد تا كوهی پیش آمد كه دامنش بر سر آفتاب سایه می‌انداخت و تیغش نیام از گردون بهرام می‌ساخت. كمرش از نگینهای كواكب ثواقب جوزا مرصع و سرش از افسر مكلل اكلیل ملمّع.
بیت
ز بس كه با كمر او مساس كرد فلك‌تنش تمام چو برگ بنفشه گشت كبود و پایان آن كوه به درختان انبوه و اشجار خاردار چنان فراوان كه هیچ‌وقت سواد آن از پرتو شمع آفتاب عالم‌افروز منوّر نشده و ابر جهان‌پرور بر تربیت آن خاك دست نیافته.
و از این كوه و بیشه گذشته به قریه بیلور «341» كه بنیان و خوبانش نمودار حور و قصور بودند رسید و در این بیلور بتخانه‌ای است چنان بلند كه از چند فرسنگ
______________________________
(340). تتری (به‌جای وتری از وتر) به معنی یك‌یك پس یكدیگر (فرهنگ آنندراج).
(341). غالباpendurمراد است به قول سیوایل بر ص 880.
ص: 530
می‌نماید و صفت آن عمارت بی‌مبالغه به تحریر و تقریر راست نمی‌آید. مجملا آن است كه در میان آن ده، قریب ده جریب فضایی است چون باغ ارم دلگشا و درون فضا گلهای گونه‌گونه چون برگ درختان بیرون از احصاء، قد سرو بر لب جویبار راست و چون عكس قامت یار در آب چشمهای عاشق اشكبار می‌نمود و چنار تا از شاخ جوانی برخوردار باشد پیوسته دست به دعا می‌گشود و سپهر جهاندیده در نظاره آن همه تن چشم گشته گرد سر تازه رخساران چمن می‌گشت و از غایت حیرت در مطالعه اوراق ریاحین سرش می‌گشت. تمام زمین آن سبزه و ریاحین و اطراف آن طاقنماها از سنگ تراشیده در كمال تزیین و در میان آن فضا، كرسیی به قد آدمی از سنگ خوب تراشیده و سنگها چنان به مهارت و لطافت بر یكدیگر بسته كه گویی یك تخته سنگ است یا قطعه‌ای است از سپهر نیلگون بر بسیط ربع‌مسكون ظاهر شده و در وسط آن كرسی عمارتی سر به عیوق افراشته گنبدی از سنگ كبود مخروطی انواع نقشها در سنگ سه طبقه نگاشته.
قطعه
از آن گنبد چگویم كاز لطافت‌جهان را نسخه خلد برین بود
خم طاق بلندش چون مه نوز رفعت با فلك پهلو همی سود چندان نقش و تصویر به قلم سر تیز و خامه سحرانگیز بر آن خارا بود كه مانند آن بر كمخا و خارا نتوان نمود چنانچه از پایان تا بالا مقدار كف دستی بر آن عمارت عالی از نقش فرنگی و خطایی خالی نبود. صورت عمارت چهار صفه طنبی «342» طول سی گز، عرض بیست گز، در پنجاه گز ارتفاع تخمینا.
بیت
تا سرش از اوج به گردون شتافت‌گنبد بی‌سنگ از او سنگ یافت
______________________________
(342). طنبی و طنابی ایوانی است كه توی ایوان كلان باشد (فرهنگ آنندراج).
ص: 531 سنگ وی از بس‌كه به خورشید سودزو زر خورشید عیاری نمود
گرنه خزف شد فلك شیشه‌سازاز چه بر آن سنگ شود شیشه باز «343» و غیر از این عمارات دیگر خرد و بزرگ، مجموع منقش و مصور، در غایت لطافت، و در آن مقام صبح و شام بعد از عبادات غیر مقبوله سازها نوازند و پرده‌ها سازند و سماع كنند و دعوت دهند و تمام مردم آن قریه را وظایف و ادرارات از آن‌جا مقرر است و از شهرهای دور نذرها به آن‌جا آورند و به اعتقاد بدبینان كعبه گبران است.
دو سه روز در آن‌جا ساكن بوده و بعد از آن مراحل پیموده اواخر ماه ذی الحجه به بلده بیجانگر «344» رسید و پادشاه جمعی را به استقبال فرستاده به مقام نیكو فرود آوردند.

وقایع سنه سبع و اربعین ذكر فرستادن ایلچی به مصر و سایر قضایا

اشاره

حضرت خاقان سعید، در این سال به سعادت و اقبال، در دار السلطنه هرات قشلاق فرمود و آفتاب سلطنت و سایه عاطفت او موجب آرایش جهان و آسایش عالمیان بود. اجرام سپهر به مدد لطف دل‌نواز و قهر جان‌گداز او آثار خیر در هفت كشور به اظهار رسانیده و مدبّران افلاك به تلقین رای صاحب تدبیر او قوّت تركیب در اجزای ممكنات فائض گردانیده و با ازدحام عظایم شواغل سلطنت هیچ‌وقت از رعایت احكام الهی غافل ولاهی نبود و همیشه اعمال دینی بر اشغال دنیاوی تقدیم فرمود. لاجرم جبین جباران دهر و قهار آن عصر بر زمین خدمت و آستان طاعت او فرسود و رقاب سروران جهان و گردنكشان آفاق در طوق اخلاص و حلقه اختصاص
______________________________
(343). ر ك به قران السعدین امیر خسرو ص 3. موصوف این ابیات را در صفت مناره مأذنه دهلی گفته است.
(344). یعنی اواخر آپریل سنه 1443 م.
ص: 532
او سر افتخار بر فلك سود و ساحت درگاه اعلی سجده‌گاه سلاطین روی زمین آمد و بساط بارگاه همایون بوسه جای قیاصره فرنگ و جبابره مملكت مصر و زنگ شد.
و همیشه همای همت بلندپرواز در هوای آن طیران می‌نمود كه جامه‌ای برای بیت اللّه از روی نیاز به طرف حجاز ارسال فرماید و این معنی بی‌رخصت سلطان مصر صورت نمی‌بست و در سنه ثلاث و اربعین، سلطان مصر ایلچی فرستاده بود و به واجبی اظهار اخلاص نموده. در این وقت، خاطر همایون اقتضای آن فرمود كه قاصدی به جانب او ارسال فرماید و از اندیشه ضمیر منیر اعلام نماید و امیر جلال الدین فیروز شاه كه صاحب‌اختیار ملك بود، مرتضای اعظم سید شمس الدین محمد زمزمی را تعیین نمود و هو صغیر بالشكل، كبیر بالعقل، بصیر بعواقب الأمور، خبیر بمصالح الجمهور فصیح اللسان، ملیح البیان.
و مرتضای مشار الیه اسباب سفر ساخته آن مسافت بعیده را به اندك فرصتی پیمود و از سرحد حلب تا ظاهر مصر به موجب فرمان سلطان آنچه امكان رعایت و مراقبت تواند بود به‌جای آوردند و سلطان جمعی مقربان را به رسم استقبال فرمود و امید عنایت و نوید عاطفت و مرحمت داد و سید را نیك دید و خوب پرسید و احوال حضرت خاقان سعید استفسار فرمود و اظهار محبت و وداد و ارادت و اعتقاد نمود و نشان كه همراه برده به تعظیم تمام طلب فرمود و مضمون آن را دانسته تقبل نمود كه هرگاه آن حضرت جامه بیت اللّه ارسال نماید، «345» سلطان در تبلیغ آن سعی بلیغ مبذول فرماید و سید محمد زمزمی را انواع رعایت نموده و اصناف عنایت فرموده اجازت مراجعت ارزانی داشت و مكتوب و تحفه‌های مرغوب فرستاد و سخنان خوب پیغام داد و مرتضای مشار الیه به سعادت ملازمت آن حضرت رسید و اخبار آن دیار به موقف عرض رسانید و موافق مزاح همایون آمد.
______________________________
(345). مطابق است به بیان صاحب النجوم (ج 7 ص 138). اما وی ذكر رعایت قاصد و ارسال تحفه‌های مرغوب و سخنان خوب نكرده است.
ص: 533
مصرع
همه شاهان به جان منقاد اویند
و در این سال، اختیار و استقلال امیر جلال الدین فیروز شاه «346» در مهم ملك و مال از سرحد تقریر و مركز تحریر تجاوز نمود و در اعانت و امداد و اهانت و افساد و بست و گشاد و گرفت و داد كارگشای جهان و فرمانروای عالمیان بود و اگرچه این معنی بر خاطر كوه وقار گران و دشوار می‌آمد، اما چون از امرای دیگری نبود كه به مصالح ممالك قیام تواند نمود، آن حضرت تغافل پادشاهانه می‌نمود.
خدمت امیر هركس را از ترك و تاجیك به مهمی كه مقرر می‌داشت هیچ آفریده صورت خلاف آن بر لوح خاطر نمی‌توانست نگاشت. مرتضای اعظم، سید عماد الدین محمود كه به صنوف حقایق و فنون دقایق و انوار علوم و اسرار معقول و مفهوم موصوف و معروف بود و در مجلس همایون به رفعت منقبت و رتبت قربت روز به روز استعلا می‌نمود. امیر فیروز شاه او را به ضبط ولایت بلخ معین فرمود و سید هرچند استعفا نمود اصلا و قطعا فایده نبود و حضرت خاقان سعید نیز می‌خواست كه خدمت سید را زیادت از مهم بلخ كار فرماید. چه امیر سید عماد الدین ولد سید زین العابدین «347» بود كه در زمان حضرت صاحب‌قران و دوران حضرت خاقان سعید سالها به مهم وزارت قیام نمود. اما باوجود تعیین امیر فیروز شاه كسی را مجال تغییر آن نبود. فی الجمله امیر سید عماد الدین برحسب فرمان‌روان شد و در وقت اجازت حضرت خاقان سعید سید را فرمود كه مال ولایت دهلی كه به راه بلخ به پایه سریر اعلی آورده‌اند تحقیق نماید. چه به سمع اعلی رسیده بود كه در آن اموال از جانب نوكران امرا تصرف واقع است «348» و آن حضرت نیز فرمود كه سید مفرد سه ساله آن ولایت نموده صورت قضایا
______________________________
(346). وی است ابن ارغون شاه (حبیب 3/ 3/ 135).
(347). صاحب دستور الوزرا ص 362 در ترجمه سید عماد الدین محمود جنابدی بیشتر مواد متن مطلع را تلخیص نمود.
(348). در دستور الوزرا ص 362 افزوده است كه میرزا شاهرخ شنیده بود كه خصوصا گماشتگان امیر فیروز شاه در ولایت بلخ «تصرف و تغلب بسیار دارند.» و همین‌طور است در حبیب السیر.
ص: 534
عرضه داشت كند. و در آن سال، به حسب اتفاق میرزا محمد جوكی به عزم قشلاق متوجه ولایت بلخ شد و چون به مسامع جلال پیوسته بود كه در آن ولایت خبط عظیم واقع است و بیشتر تعلق به نواب امرا دارد و سید به سرحد تحقیق آن خود به خود نمی‌تواند رسید و پیرامون آن قضایا نمی‌تواند گردید. فرمان جهان‌مطاع نافذ شد كه تحقیق مهمات بلخ در حضور میرزا محمد جوكی كنند و شاهزاده را نسبت با امیر فیروز شاه از دیرباز ذخیره‌ای در خاطر خطیر بود.
مصرع
وای بر حال كسی كش غم كند غمخوارگی
و شاهزاده و سید به تحقیق قضایا مشغول شدند.
و در این ولا به سمع اعلی رسید كه میرزا سلطان محمد كه بعضی ولایات عراق سیورغال او بود دست تطاول دراز كرده رعیت از نواب او در زحمت‌اند و به اموال مقرری آن ولایت اكتفا نمی‌نماید و زیادت از دستور معهود مطالبه می‌فرماید.
آن حضرت فرمود كه سلطانیه و قزوین سیورغال او باشد و در باقی مواضع دخل نكند و خواجه شمس الدین محمد بخاری را به ضبط ولایات كه از شاهزاده بازبسته بودند تعیین نمودند.
و در این اثنا از مملكت فارس عرضه داشت رسید كه خواجه معز الدین ملك سمنانی كه در جرگه امرای عظام دیوان بود به سرای آخرت رحلت نمود و فرمان همایون نفاذ یافت كه اختیار ملك و مال در آن مملكت به عهده كاردانی و حسن كیاست شیخ محب الدّین ابو الخیر مفوّض دانند و مهمات آن ملك را مطلقا به قبضه اقتدار او بازگذارند.
مصرع
در مهم مال و ملك فارس شد فرمان‌روان
چنانچه در امثله و احكام كه دیوان اعلی به مملكت فارس ارسال می‌نمود، بعد از نام میرزا سلطان عبد اللّه غیر شیخ محب الدین ابو الخیر نام دیگری مذكور نبود و
ص: 535
به نسبت باقی امرا «نواب شیراز» مسطور می‌شد.
اساس سلطنت فارس شد از او محكم‌كجا رسید به اقبال تربیت كارش

ذكر تتمه داستان سفر هندوستان و صفت شهر بیجانگر* و هفت حصار در گرو یكدیگر

از حكایات سابق و كلمات متناسق سامعان الفاظ و ناظران حروف مطلع و صاحب وقوف‌اند كه اخبار سفر دریا به این‌جا رسیده بود كه حاوی اوراق عبد الرزاق بن اسحق به شهر بیجانگر رسید. شهری دید در غایت عظمت و آبادانی و پادشاهی در كمال سلطنت و جهانبانی. مملكت او از سرحد سراندیب تا ولایت گلبرگه «349» و از حدود بنگاله تا ناحیت ملیبار زیادت از هزار فرسنگ باشد، بیشتر ولایات معمور و معتبر و موازی سیصد بندر دارد و زیادت از هزار فیل كوه‌پیكر عفریت‌منظر و یازده لك لشكر «350» و در تمام هندوستان، رای خود رای‌تر از او نشان نمی‌دهند و پادشاهان آن ولایات را رای خوانند و براهمه پیش او بر همه مقدم باشند. حكایات كتاب كلیله و دمنه كه در زبان پارسی كتابی خوب‌تر از آن در بیان نیامده و از رای و برهمن منقول است همانا از نتایج حكمت دانایان آن مملكت خواهد بود.*
و شهر بیجانگر كه مردم دیده نظیر سواد آن به چشم ندیده و گوش هوش در همه جهان شبیه آن نشنیده، وضع آن‌چنان است كه هفت حصار «351» و شهربند در گرد یكدیگر كشیده و گرداگرد حصار اول در عرض پنجاه گز همه‌جا سنگها «352» به قد آدمی نصفی در زمین و نصفی بیرون نزدیك هم محكم كرده‌اند چنانچه سوار و
______________________________
(349). دار السلطنه خانواده بهمنی.
(350). برای فیل و لشكر رایان بیجانگر ر ك به سیوئل ص 148.
(351). برای این هفت حصار ر ك به سیوئل ص 88 به بعد.
(352). برای این سنگها كه در سنه 1520 موجود بود و در بعد ناپیدا شده ر ك به سیوئل ص 89 و 253.
ص: 536
پیاده دلیر و آسان نزدیك حصار نتوان رفت «353» و اگر كسی خواهد كه صورت آن هفت حصار و شهربند آن را نسبت با شهر هرات در خاطر آرد چنان بر لوح اندیشه نگارد كه حصار اول از كوه مختار و دره «354» دوبرادران تا كنار رود و پل مالان كه در جانب شرق قریه غیزان «355» و در طرف غرب قریه سینان «356» باشد حصاری است مدوّر بر سر كوه «357» از سنگ و گچ ساخته و دروازهای محكم پرداخته و دروازه‌بانان حاضر و در جزئیات به چشم احتیاط ناظر و همچنین حصار دوم از پل جوی نو تا پل در قراه و در شرق پل ریگینه و جكان و در غرب باغ زبیده و قریه حسان و حصار سیم از مزار امام فخر الدین رازی تا گنبد محمد سلطانشاه و حصار چهارم از پل انجیل تا پل كارد و حصار پنجم از در باغ زاغان تا پل آب‌چكان و حصار ششم از دروازه ملك تا دروازه فیروزآباد و حصار هفتم كه در میان واقع است* ده برابر چهار سوی شهر هرات باشد و آن درگاه پادشاه است. چنانچه از دروازه حصار اول كه در طرف شمال است تا دروازه اول كه در جانب جنوب است دو فرسنگ شرعی باشد و همچنین در شرق و غرب و میان حصار اول و دوم تا سیم مزارع و باغات و عمارات است و از سیم تا هفتم غلبه بسیار و دكان و بازار و بر درگاه پادشاه* صورت چهار بازار* برابر یكدیگر واقع شده آن‌كه بر جانب شمال است ایوان كیوان یعنی سرای رای و بر* سر هر بازار طاقی رفیع و رواقی بدیع برآورده‌اند. اما ایوان* پادشاه از همه عالی [تر] است و بازارها* به غایت عریض و مستطیل باشد چنانچه گل‌فروشان در پیش دكانها تختهای بلند نهاده‌اند و از دو طرف گل فروشند و در آن شهر پیوسته گل خوشبوی تازه‌روی باشد چنانچه طعامی را ضروری دانند بی‌گل نیز صبر نتوانند و
______________________________
(353). ر ك به لانگ هرست مقابل ص 1 و ص 103 برای مناظر خرابه‌های بیجانگر.
(354). در شمال هرات است. ر ك به یاقوت ص 513. در خاتمه حبیب السیر ص 9 گفته است كه از دره دو برادران تا پل مالان قریبا ده فرسخ است.
(355). برای این موضع ر ك به معجم البلدان ج 3 ص 828.
(356). به ظاهر سینان باید خواند بر قیاس سینان مرو، مذكور در معجم البلدان ج 3 ص 225.
(357). ر ك به سیوئل ص 82.
ص: 537
اهل حرفه هرجماعت دكانها متّصل یكدیگر دارند جوهریان مروارید و الماس* و یاقوت و زمّرد در بازار آشكارا فروشند و مرواریدهای آبدار و درهای شاهوار كه غوّاصان دریای بصارت شبیه و نظیر آن ندیده و نشنیده جوهری ملك هرحبّه‌ای را از آن حبة القلب بها درمیان آورده و از غیرت هردانه آن آتش در خرمن ماه چهارده افتاده آن كرّه نقره خنگ دریایی كه جولانگاه او تاج شاهان است و میدان آن كف دست بحر نوال سلطان، زاده كان نه، امّا مدام در دكان قرار و آرام او و صاحب عزلت نه، اما در گوشها مقام او. یاقوتهای رمانی كه از غیرت رنگ او دل نار خون شده و از شرم فروغ او جرم آتش در سنگ نهان گشته مهر خورشیدش به صد خون‌جگر پرورده و كوه سنگین دلش درون سینه به صد ناز برآورده. آتشی است كه از هیچ آب فروغ او نمیرد، آفتابی كه از كسوف تغییر نپذیرد. الماسهای پیكانی كه سهمش از كمان رعد چون برق رخشان جسته و به هرجا رسیده سوخته و خسته در بریق و لمعان زبان سنان آفتاب نزد او الكن و در حدّت و شدّت حسام بهرام پیش او پاره آهن. عجب نباتی كه در دل حرقت زهر هلاهل اندازد و طرفه زیتی كه چراغ جان را بی‌تاب و فروغ سازد و او را به جو فروشند، اما دربها صد برابر طلاست و به ظاهر رونقی ندارد، اما شعاع باطنش رشك زهره زهر است. زمردهای سبز ریحانی كه در نظاره آن چشم بینندگان حیران است و از صورت آن معنی الخضرة تزید البصر بر مردمان اعیان و اعیان جهان از مشاهده لطافت آن انگشت تعجب در دندان، طراوت رنگ ترش در چهار فصل بر یك آب، سبزه نورسته از نضارت آن در لرزه و تاب و در آن فضای دلگشا «358» و درگاه سلطنت‌پناه آبهای روان بسیار و جویهای خوب از سنگ تراشیده هموار.
و بر دست راست ایوان سلطان دیوانخانه‌ای «359» ساخته* به غایت معظم، صورت
______________________________
(358). ر ك به لانگ هرست ص 32 به بعد و 57 به بعد.
(359). ر ك به سیوئل ص 91 ج 2 برای تعیین این عمارت در خرابه عمارات بیجانگر.
ص: 538
چهل ستونی و در پیش دكانی بلندی زیادت از قامت آدمی بسته‌اند در سی گز طول و شش گز عرض و دفترخانه و نویسندگان آنجا باشند و نوشتن ایشان دو نوع باشد یكی بر برگ جوز هندی كه دو گز درازی دارد و دو انگشت پهنا به قلم آهن نقش می‌كنند* و هیچ رنگ نیست و این مكتوب كم بقا باشد و دوم جنس سفیدی را سیاه كنند و سنگ نرمی دارند، همچو قلم تراشند* و به آن می‌نویسند و از آن سنگ رنگ سفید بر این جنس سیاه می‌آید و بسیار می‌ماند و این دفتر معتبر باشد و در میان آن چهل‌ستون بر دكانی خواجه‌سرایی دنایك «360» نام تنها به استقلال دیوان نشیند و در پایان دكان چوبداران صفها كشیده ستاده‌اند. هركس را مهمی باشد به میان چوبداران درآمده محقر تحفه‌ای گذراند و روی بر زمین نهاده باز بر پای ایستد و سخن عرض كند. و دنایك به قاعده‌ای كه در آن ملك به عدل مقرر است حكم كند و دیگر كسی را مجال سخن نباشد و چون دنایك از دیوان برخیزد چند چتر ملون پیش پیش او می‌برند و نفیر می‌كشند و از دو طرف مداحان دعا كنند و تا پیش پادشاه هفت جا دربان نشسته باشد. چون دنایك روان شود بر هردری چتری «361» باز ایستد. چنان‌كه از در هفتم دنایك تنها درون رود و مهمات عرض كرده بعد از زمانی بیرون آید* و در قفای درگاه «362» پادشاه خانه و جای دنایك باشد، بر دست راست.
و بر دست چپ درگاه پادشاه ضراب‌خانه است و زر ایشان سه نوع طلای مغشوش باشد: یكی را ورهه «363» گویند قریب مثقالی به ده دینار كپكی* و دوم را پرتاب «364» خوانند نصف آن و سه دیگر را فنم نامند، عشر آن. از همه رایجتر فنم است و
______________________________
(360). یعنی دهنایكا كه به معنی سپهسالار است و علم نیست (سیوئل ص 75 و ص 80 ج 1).
(361). نسخه: حشری- خاتمه حبیب السیر ص 6: نزد هردربانی جمعی از ملازمانش بازایستد.
(362). به قول سیوئل (ص 91 ج 6) مصنف گوییا بر در ایوان پادشاه رو به مشرق ایستاده است. برای این عمارات ر ك به خریطه‌ای كه لانگ هرست شامل كتاب خود كرد.
(363). ر ك برای وراهه یاقوت ص 508 به بعد و سیوئل ص 270 و برای فنم به دائرة المعارف اسلام.
(364). ر ك به سیوئل ص 282 و 301 ج 1.
ص: 539
شش‌یك فنم از نقره پاك سازند و تار گویند و آن نیز به غایت رایج است و سه یك تار از مس باشد و چتل خوانند. قاعده آن ملك چنان است كه تمام ولایات به میعاد مقرّر زر به ضرابخانه آورند و هركه را از دیوان زر نویسند بر ضرابخانه حواله دارند و سپاهیان هرچهار ماه مرسوم گیرند* و كسی را بر ولایت چیزی ننویسند. «365» لاجرم آن مملكت به نوعی معمور است كه شرح و بسط در آن باب موجب مزید اطناب است و خزانه «366» پادشاه خانه‌ها باشد مانند حوضها پر از طلای گداخته* یك پاره و تمام خواص و عوام آن دیار تا محترفه بازار جواهر و مرصّعات در گوش و گردن و بازو و سردست و انگشت كنند.
و در برابر دیوان‌خانه، فیل‌خانه است. اگر پادشاه را در مملكت فیل بسیار باشد، اما فیلان بزرگ را بر درگاه نگاه دارند و در درون حصار اول و دوم میان شمال و غرب فیلان توالد كنند و فیل‌بچگان حاصل شود و پادشاه را فیل سفیدی است به غایت جسیم و جاجا مقدار عدسی بور «367» رنگ. هرروز صباح او را پیش رای آورند و رای دیدن او را به فال نیك داند و فیلان درگاه را كچری دهند چنانچه كچری پزند و پیش فیل از دیگ بیرون كرده نمك ریزند و شكرتری «368» پاشیده ممزوج سازند و قلوله‌ها هریك نزدیك به دو من در روغن فروبرده در دهان فیل نهند و اگر ازینها یكی فوت شود فیل قصد فیلبان كند و پادشاه قهر كند. روزی دو نوبت این نوع غذا دهند و هر فیل را خانه جدا «369» باشد دیوارها به غایت محكم و بالا به چوبهای قوی پوشیده و
______________________________
(365). ترجمه این عبارت در سیوئل ص 92 خیلی مضحك است.
(366). ر ك به سیوئل ص 282 برای احوال خزانه رایان در حدود سنه 22- 1520.
(367). بور (به ثانی مجهول) اسب سرخ‌رنگ را گویند كه به سرخنگ مشهور است و به هندی سرخ گویند و بوز (به ثانی مجهول) اسب نیله كه رنگش به سفیدی گراید (فرهنگ آنندراج).
(368). به معنی شكر سفید و ازین روی قول صاحب غیاث اللغات كه كلمه شكرتری ایجاد فارسی‌دانان هند است معلوم نمی‌شود.
(369). ر ك به لانگ هرست ص 86 به بعد.
ص: 540
زنجیرها كه در گردن و پشت فیل بسته باشد سر زنجیر را بر بالای بام استوار كنند و اگر جای دیگر بندند فیل آسان گشاید و بر دستهای او نیز زنجیر نهند.
و گرفتن فیل چنان* باشد كه در راهی كه به آب می‌رود چاهی گشاده فرو برند و سر چاه را سست پوشند. چون فیل در آن‌جا افتد، دو سه روز هیچ‌كس گرد فیل نگردد و بعد از آن شخصی آید و چند چوب محكم بروزند. ناگاه كسی آید و زننده را دور اندازد و چوب را گرفته پرتاب دهد و قدری علف پیش او انداخته بازگردد و همچنین چند روز شخص اول فیل را می‌زند و دوم منع می‌كند تا به شخص دوم انس گیرد و او به آهستگی نزدیك فیل رود و میوهائی كه مرغوب فیل باشد پیش او برد و او را خارش و مالش دهد. تا به این نوع ریاضت رام شود و گردن به بند نهد.

حكایت‌

گویند فیلی از بند گریخته به صحرا و جنگل رفت و فیلبانان در عقب رفته در راه او چاه كندند.
بیت
دل فیل از آن حیله‌ها می‌هراسیدچو آهوی از دام صیاد جسته چوبی مانند عصا در خرطوم گرفته پیش پیش نهاده احتیاط می‌كرد و به آب می‌رفت. فیلبانان از گرفتن او عاجز شدند و پادشاه میل گرفتن او داشت. فیلبانی بر بالای درختی كه فیل از پایان او می‌گذشت پنهان شد و در وقت گذشتن فیلبان خود را از بالای درخت بر پشت فیل انداخت و ریسمانی سطبر بر پشت و سینه فیل می‌بندند و هنوز آن ریسمان بسته بود محكم گرفت. فیل هرچند خود را جنباند و گلاند «370» و خرطوم انداخت فایده نداشت. به هرپهلو غلطان شد. بر هرپهلو كه
______________________________
(370). گلاندن و گلانیدن به معنی افشاندن است (اشتنگاس).
ص: 541
غلطان شد، فیلبان بر پهلوی دیگر جست و در این اثنا، چند نوبت قلابهای محكم بر سر فیل زد. چنانچه فیلك زبون و منقاد گشت و تن به بند و گردن به كمند نهاد و فیل را پیش رای آوردند. پادشاه درباره او انعام تمام فرمود.
و پادشاهان هندوستان به شكار فیل روند. یك ماه و بیشتر در صحرا و جنگل باشند و فیلان گرفته به آن مباهات كنند و گاهی گناهكاران را در پای فیل اندازند تا به زانو و خرطوم و دندان ناچیز سازند و تجار فیلان از سیلان به ولایتها برند و گز در گز اعتبار كرده فروشند.
و در بر امر ضرابخانه شحنه‌گاه است. گویند دوازده هزار عسس مقرر است كه هرروز اجرت ایشان دوازده فنم از حاصل خرابات دهند. و شرح تكلف عمارات خرابات و بیان حسن دلبران و غمزه و اشارات ایشان از حدّ شرح و بیان ممتاز است.
فی الجمله قصیرة عن طویلة شرح شمه‌ای از آن است كه در قفای ضرابخانه صورت بازاری است.* طول آن زیادت از سیصد گز و عرض فزون از بیست گز و در دو طرف خانه‌ها و صفّها و در پیش خانه‌ها به منزله كرسی عمارت دكانچه‌ها از سنگ چوب بلند ساخته‌اند «371» و هردو طرف راه خانه‌ها صورت شیر و پلنگ و ببر و دیگر جانوران چنان متحرك و شبیه تصویر كرده‌اند كه گویی جان دارند و بعد از نماز پیشین بر در خانه‌ها كه به غایت پاكیزه باشد كرسیها و صندلیها نهاده* و قحبگان بر آنجا نشینند. هریك به در و جواهر توانگر و لباسهای فاخر در بر به غایت خردسال، در كمال حسن و جمال و یك دو جاریه پیش هریك ستاده و صلای عیش درداده و درهای عشرت گشاده و اسباب طرب آماده نهاده، هركس در آن‌جا آید و هركه را خواهد با او خوش برآید و اهل خرابات هرچه مهمان داشته باشد محافظت نمایند و اگر چیزی گم شود از عهده بیرون آیند. همچنین در این هفت حصار خرابات بسیار باشد «372» و از همه كه دوازده هزار فنم حاصل می‌شود و مرسوم عسسان
______________________________
(371). مرادش آن نیست كه از سیوئل ص 92 مفهوم می‌شود.
(372). نونیزNunizگفته است كه بیست هزار كس از قحبه‌ها همراه لشكر رای سفری بودند (سیوئل ص 1338).
ص: 542
است.
و كار عسسان آن است كه از قضایا و مهمات این هفت حصار بیرون آیند و برخبر باشند و هرچه گم شود یا دزدند، ایشان پیدا كنند* و اگرنه تاوان دهند. چند برده كه رفقای فقیر خریده بودند گریختند و به شحنه رسانده حكم كرد كه عسسان آن محله كه مسكن مسكینان بود پیدا كنند یا تاوان دهند. عسسان قیمت معلوم كرده تاوان دادند. این است صفت شهر بیجانگر و شرح احوال پادشاه.
و حاوی اوراق عبد الرزاق كه اواخر «373» ذی الحجه به شهر بیجانگر رسیده بود در وثاقی به غایت عالی كه در هرات به‌جای بالای دروازه ملك باشد ممّر جمهور خلایق به موجب تعیین اقامت نمود و چند روز از كوفت راه برآسود و هلال محرم در آن شهر معظم و منزل ضلال جمال فرخ‌فال نمود. روزی قاصدان از درگاه پادشاه آمدند و فقیر آخر روز* به درگاه رفت و پنج سر اسب خوب و دو تقوز كمخا و اطلس پیش برد و پادشاه در چهل ستونی به عظمت تمام نشسته بود و بر یمین و یسار غلبه بسیار حلقه بسته و پادشاه قبای اطلس زیتونی «374» در بر «375» و از مرواریدهای آبدار بل درهای شاهوار كه جوهری عقل قیمت آن دشوار داند گردن‌بند ساخته سبزارنگ «376» لاغراندام، مایل به بلندی و به غایت جوان* بود و بر عارض غبار خطی و بر ذقن هیچ نه. صورتی به غایت مطبوع. «377» فقیر را پیش او بردند و سر فرود آورد و او التفات
______________________________
(373). یعنی اواخر ذی الحجه سنه 846- اواخر آپریل سنه 1443- یكم محرم سنه 847- یكم مئی 1443.
(374). ر ك به لانگ هرست ص 70. برای ذكر احوال انقاض دیوان عام رایان بیجانگر و به ص 69 برای تصویر این انقاض.
(375). در فرهنگ آنندراج به معنی سرخ به زردی مایل نوشته است اما به ظاهر در متن این كلمه منسوب است به زیتون كه شهری بود در چین مشهور برای صنعت اطلس زیتونیه (ر ك به ماركوپولو چاپ دوم ج 2 ص 220، ترجمه از رحله ابن بطوطه 224.
(376). سبزارنگ به معنی سبز رنگ یعنی ملیح [- سبزه].
(377). سیوئل را درین باب بحثی است. جلوس این رای به اندازه [حساب، تخمین] او در سنه 1419 بود. وی تا این سال 1443 بیست و چهار سال بر تخت بوده. اگرچه وی به هنگام جلوس كودكی بیش نبود،-
ص: 543
نموده نزدیك خود نشاند و نشان همایون را ستانده سپرد و كلمه چی را گفت خاطر ما خوشوقت گشت كه پادشاه بزرگ برای ما ایلچی فرستاد و چون فقیر از گرمی [هوا] و تعدّد جامه‌ها عرق بسیار كرده بود پادشاه كرم و مرحمت نمود و بادزنه خطایی كه در دست داشت عنایت فرمود و طبقی آوردند. در او دسته‌ای تنبول و بسته‌ای پانصد فنم و مقدار بیست مثقال كافور جودانه «378» و اجازت یافته به وثاق آمد.
علوفه هرروز دو گوسفند و چهار جفت مرغ، پنج من برنج و یك من روغن و یك من شكر و دو ورهه زر آورده بودند و همچنین هرروز می‌آوردند و هفته‌ای دو نوبت آخر روز می‌طلبید و احوال خاقان سعید می‌پرسید و هرنوبت بسته‌ای فنم و دسته‌ای تنبول و چند مثقال كافور می‌آوردند و كلمه چی را می‌گفت پادشاهان شما ایلچی را دعوت دهند و خوان نهند. چون ما و شما طعام یكدیگر نمی‌خوریم.
مصرع
این بسته زر دعوت ایلچی باشد
تنبول برگی است* مانند برگ نارنج، درازتر و در هندوستان و اكثر بلاد عرب و مملكت هرموز آن برگ را بسیار معتقد باشند و واقع كه جای اعتقاد است و بیان تناول آن‌چنان است كه مقداری فوفل كه آن را سپاری نیز گویند شكنند و در دهان نهند و یك برگ تنبول را كه برابر ارزنی آهك تر كرده برو مالند پیچیده در دهان نهند و همچنین تا چهار برگ در دهان می‌نهند و می‌خایند و گاهی كافور به آن ضم می‌كنند و گاهی آب دهان سرخ شده می‌اندازند. رخسارها برافروزد و سرخوشی مانند شراب تصّور شود و گرسنگی را تسكین دهد و سیر را راغب طعام سازد و بوی دهان ببرد و دندان محكم كند و در تقویت و انگیز صحت شرح‌پذیر و
______________________________
- اعتراض این است كه در سنه 1443 او را «به غایت جوان» چطور می‌توان نوشت. اما شاید كلمه به غایت جوان، این همه اشكال را ندارد (ر ك به اضافات).
(378). كافوری بود بسیار خوشبوی كه آن را خورند (فرهنگ آنندراج).
ص: 544
قابل تحریر و تقریر نیست و این ابیات اثبات و اظهار بعضی اسرار او می‌كند.
نظم «379»
بیره تنبول كه صد برگ بست‌چون گل صد برگ برآمد به دست
نادره برگی چو گل بوستان‌خوبترین نعمت هندوستان
تیز چو گوش فرس تیز خیزصورت و معنی به صفت هردو تیز
تیزی او آلت قطع جذام‌قول نبی رفته علیه السلام «380»
پر رگ و در رگ نه نشانی ز خون‌لیك هم از رگ دودش خون برون
خوردن او بوی دهان كم كندسستی دندان همه محكم كند
سرخی رویش ز دو خدمتگرش‌چونه و فوفل شده رنگ آورش
طرفه كه با این دو شریكش ز پس‌مرتبه و نام همو راست بس
گرچه كه آبش به نوی هست بیش‌كهنه شود بیش كند آب خویش
گرچه كه از آب شود زردرولیك ز زردی است همه آبرو
برگ عجب بین كه گسسته زبراز پس شش ماه بود تازه‌تر
حرمت از این بیش كه بیگاه و گاه‌هم به گدا محترم و هم به شاه
در دهنش گیر و به صحبت خرام‌تا نگری فعل عجب و السّلام همانا به پشتی این برگ و قوت این نبات پادشاه آن‌جا را حرمها بسیار است. چه گویند هفتصد خاتون و قما دارد «381» و در مجموع حرمهای او پسری كه ده ساله باشد محرم نیست و هیچ دو عورت در یك خانه نباشند و مهمات هریك را مضبوط دارد و در تمام مملكت او هرجا دختر خوبی باشد، پدر و مادر دختر راضی
______________________________
(379). قران السعدین امیر خسرو ص 185 به بعد.
(380). برای حدیثی كه درین معنی است ر ك به قران السعدین ص 185 ج 1.
(381). سیاحی دیگر عدد اینها را به 12 هزار رسانیده ر ك به سیوئل 84. اما آنچه بر صفحه 248 (؟) دارد باعث این مغلطه شده باشد.
ص: 545
ساخته دختر را به تجمل تمام به حرم آورند و بعد از آن او را كسی نبیند. اما به غایت عزیز و مكّرم باشد.

قصه قصد «382» پادشاه بیجانگر و شرح آن‌

در آن زمان «383» كه حاوی اوراق هنوز در شهر كالیكوت بود، در شهر بیجانگر قصه غریب و صورتی عجیب روی نمود و شرح آن‌چنان است كه برادر پادشاه وثاقی نو ساخت و پادشاه و اركان دولت را طلب داشت و عادت كفار آن است كه در حضور یكدیگر طعام نخورند. متعینان را در دیوان بزرگ نشانده هرزمان خود می‌آمد یا كسی می‌فرستاد كه فلان بزرگ آید تا دعوت خورد و در این حال، هرچند دهل و نقاره و برغو و نفیر كه در شهر بود جمع آورده به قوّت و صلابت می‌زدند. هركس را كه می‌طلبید به خانه معین درمی‌آورد، دو غدّار ستمكار از كمینگاه قفای در بیرون آمده و كتارها در آن شخص نهاده پاره‌پاره می‌كردند و اعضا بل اجزای او را برداشته دیگری را می‌طلبید و هركه در آن قتلگاه درآمد، چون مسافران راه آخرت، از كسی خبر نیامد و زبان زمان بر آن خون گرفته می‌خواند كه
مصرع
بازآمدنت نیست چو رفتی رفتی
و از آواز دهل و شور و شغب هیچ آفریده غیر معدودی چند از این حال خبر نداشت تا هركه را اسمی و رسمی بود از میان برداشت و مجلس را همچنان گرم گذاشته متوجه درگاه پادشاه شد و جمعی نگاهبانان كه بر درگاه بودند همه را به چرب‌زبانی دعوت كرده در پی دیگران روان ساخت و درگاه را از مستحفظان باز
______________________________
(382). سیوئل بر صفحه 72 به بعد این قصه را درج كتابش نمود. و بر ص 303 یك روایتی دیگر هم دارد این قصه را.
(383). یعنی از اواخر جمادی الأخری تا اوائل ذی حجه سنه 846- از اوائل نومبر سنه 1442 تا اوایل اپریل 1443.
ص: 546
پرداخت و پیش پادشاه درآمد. طبقی تنبول در دست و كتاره‌ای چون برق در زیر آن نهان. پادشاه را گفت مجلس مرتب شده موقوف مقدم همایون است. پادشاه به موجب فرموده ارباب الدول ملهمون گفت مزاج من ناخوش است. شما خوش باشید كه من نمی‌آیم.
بیت
باز به بط گفت كه صحرا خوش است‌گفت شبت خوش كه مرا جا خوش است«384» برادر نامهربان چون از آمدن پادشاه مأیوس شد كتاره برآورده فرود آورد و چند زخم عظیم زد. چنانچه پادشاه در قفای تخت افتاد. آن غدار پادشاه را كشته انگاشته از معتمدان خود كسی را بازداشت كه سر پادشاه را جدا سازد و خود بیرون آمده بر ایوان درگاه برآمد و آواز برآورده كه پادشاه و برادران و فلان امیر و بهمان وزیر و باقی سرداران را كشتم و اكنون پادشاه منم و چون معتمد او به قصد سر پادشاه پیش تخت رفت، پادشاه كه در قفای تخت افتاده بود، تخت را چنان بر سینه آن غدار زد كه بر قفا افتاد و با یكی از جانداران «385» كه از هول واقعه در گوشه‌ای پنهان شده بود غدارك را به قتل آورد و از راه حرم بیرون آمد و برادر بر سر ایوان همچنان مردمان را به پادشاهی خود می‌خواند. پادشاه آواز داد كه من زنده و سلامتم.
بگیرید این حرامزاده را. رعیت جمع شده در حال او را فرود آوردند و به قتل رسانیدند و به طلب باقی برادران و سایر امرا فرستاد. همه را كشته بود مگر دنایك وزیر كه پیش از این واقعه به طرف سیلان رفته بود. پادشاه قاصدی به طلب او دوانید و او را از حقیقت آن واقعه آگاه گردانید و هركه را در آن قضیه شائبه موافقتی بود از بنیاد
______________________________
(384). خمسه نظامی (مخزن الأسرار) ص 36.
(385). جاندار، سلاحدار و نگهبان جان (فرهنگ آنندراج) نیز ر ك به دائرة المعارف اسلام.
ص: 547
برانداخت و بسیاری را كشته و پوست كنده و سوخته خاندانها را بكلی مستأصل ساخت و كسی را كه جهت دعوت جغرات آورده بود* به قتل آورد. دنایك از راه برگشته و شرح واقعه دانسته متحیر ماند و شرف پای‌بوس یافته بر صحت ذات پادشاه به مراسم شكر قیام نمود و به آیین جشن مهناومی «386» بیشتر از پیشتر اهتمام نمود.

ذكر جشن مهناومی كه پیش كفار اعتبار بسیار دارد

كفار تسلط شعار آن بلاد و دیار، از روی تكبر و اقتدار و تجبر و افتخار، سالی یك‌بار جشنی پادشاهانه و بزمی خسروانه مهیا می‌نمایند و مهناومی می‌نامند و آن چنان است كه پادشاه بیجانگر فرمود كه از تمام ممالك او كه سه چهار ماهه راه است، سرداران و كلانتران روی به درگاه پادشاه آورند و هزار فیل چون دریای جوشان و ابر خروشان به سلاحهای آراسته و صندوقهای پیراسته و بازی‌گران و نفط اندازان در آن بازداشته و بر روی و خرطوم و گوش فیلان صورتهای غریب و نقشهای عجیب به شنگرف و غیر آن نگاشته حاضر ساختند.
بیت «387»
فیل چو كوهی كه بود بی‌ستون‌چارستون زیر كهی بی‌سكون
و آن جل زرینش به فرّ و شكوه‌سایه همی كرد به بالای كوه
زان سپرانگیز پی سهمناك‌درته پایش سپری گشت خاك
سوده به گردون سر شنگرف‌سای‌رنگ شفق زو شده شنگرف‌زای
پیچش خرطوم به‌سان كمنداژدری افتاده ز كوهی بلند
______________________________
(386). برای جشنهای اهل بیجانگر مهناومی)maha navi( و غیره ر ك به سیوئل ص 85 به بعد.
(387). قران السعدین ص 190 به بعد.
ص: 548 گر به دل غار بود جای مارزو به دل مار شده جای غار
كشتی عاج است تو گویی روان‌گشته دو گوشش زد و سو بادبان
گوش كه با چشم همی كرد لاغ‌مروحه‌ای بود به پیش چراغ
روی چو در حمله نهد گاه كین‌ز آدمیان حامله گردد زمین
بركشد از تارك بدخواه مغزوز بن دندان كند این كار نغز
چون جرسش در روش آواز دادگنبد گردنده صدا باز داد
بانگ بلندش زده با رعد كوس‌ابر بلندش به قدم داده بوس
گر به فغان بركشد آوا بلندگوش فلك نشنود الّا بلند چون سرداران لشكر و گردنكشان هر كشور و دانایان برهمن و فیلان چون اهرمن بر درگاه فرمان‌فرمای زمین و زمن به موعد معین جمع آمدند، سه روز متعاقب در ایام بیض* ماه رجب در فضای بسیار وسیع و مقامی به غایت بدیع از كثرت آن سواد و فیلان كوه نهاد امواج بحر اخضر و افواج دشت محشر معاینه بود و صورت إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ «388» بی‌شبهت روی نمود.
بیت «389»
هیكل فیلان به زمین خم فكندزلزله در عرصه عالم فكند
زان همه دندان كه بلاسنج بودروی زمین عرصه شطرنج بود
از حشم و پیل در آن پیل مال‌حشر جسد ثابت و سیر جبال و در آن فضای دلگشا چهارطاقهای جانفزا بسته بودند سه طبقه و چهار طبقه و پنج طبقه، از بالا تا پایان تصویر مجسم كرده هرصورتی كه در خیال آید از آدمی و وحوش و طیور و سایر حیوانات تا مگس و پشه همه در غایت دقت و حذاقت ساخته و بعضی چهارطاقها چنان پرداخته كه گردان بود و هر ساعت روی دیگر می‌نمود و از
______________________________
(388). سورة الكورت 5.
(389). قران السعدین ص 49.
ص: 549
منظرها و غرفه‌ها هر لحظه ماهرویی دیگر چهره می‌گشود و در پیشان آن میدان چهل ستونی نه طاق در كمال لطافت تزیین داده و تخت پادشاه در طاق پنجم نهاده مقام فقیر در طاق هفتم مقرر فرمودند و غیر یاران فقیر هركه در آن طاق بود اخراج نمودند.
و میان چهل‌ستون و چهارطاقها در میدانی به غایت پاكیزه، مطربان و قوالّان خوانندگی و گویندگی می‌كنند و بیشتر مطربان دختران باشند جمعی دختران ماه‌رخسار و چهره «390» های خوشتر از نوبهار با جامه‌های زیبا و صورتهای دلربا به‌سان گل تازه در پس پرده نازك می‌آمدند تا برابر پادشاه ناگاه پرده را كه دو كس از دو طرف گرفته‌اند براندرازند و دختران راه پا كوفتن سازند به نوعی كه عقل از هوش رود و روح مدهوش گردد.
نظم «391»
صد زن مطرب به نواپروری‌انجمنی پر ز مه و مشتری
پرده برانداخته از آفتاب‌كرده به یك غمزه جهانی خراب
روی چو خورشید برافروخته‌جان كسان ز آتش خود سوخته
از رخشان كامده مقنع فرودرفته به چه ماه مقنّع فرود
قامتشان بود به پا كوفتن‌گیسوی مشكین به زمین روفتن
رقص‌كنان چون به زمین پا زدنددر حق ناهید لگدها زدند
از روش جنبش دستانشان‌مجلسیان هر همه حیرانشان بازیگران بازیهای غریب كنند. سه چوب نهند، پیوسته به‌هم، هریك گزی طول و نیم گز عرض و سه چهار یك ارتفاع و دو چوب دیگر بر بالای دو چوب اول نهند به درازا و پهنا نزدیك به آنها و یك چوب نهند بر بالای چوب دوم كه بر
______________________________
(390). چهره پسر ساده را گویند. ر ك به فرهنگ آنندراج.
(391). قران السعدین 186 به بعد.
ص: 550
بالای چوب اول است اندك خردتر. چنانچه از چوبهای اول و دوم دوپایه شود به نسبت چوب سیم كه بر بالای همه است و فیل بزرگ را آموخته‌اند كه از چوب اول و دوم بر بالای چوب سیم رود كه گشادگی روی آن چوب اندكی از كف یك دست فیل زیادت باشد و چون فیل خود را به چهار دست و پا بر آن چوب نگاه دارد، باقی چوبها را از قفا بردارند و فیل چون بز بر سر آن سه چوب باشد و بر اصولی كه مطربان سازند و نوازند فیل آن را به خرطوم نگاه دارد و ملایم آن جنبش نموده خرطوم برآرد و فرود آرد. دیگر عمودی برپای كنند در بلندی ده گز و چوبی دراز چون شاهین «392» ترازو و میان سوراخ بر سر آن عمود راست سازند. بر یك سر آن چوب شاهین به وزن فیل سنگ بسته و بر سر دیگر مقدار یك ذرع تخته پهن ساخته سری كه تخته دارد به ریسمان پایین كشند و فیل روان بر آن تخته رود و فیلبان آهسته آهسته ریسمان را سست می‌گذارد تا هردو طرف چوب در ده گز ارتفاع چون شاهین ترازو طیار راست ایستد و پیوسته آن چوب كه بر یك‌طرف فیل است و بر دیگری همسنگ آن سنگ چون نصف دایره نیم دوری در برابر پادشاه بر یمین و یسار می‌آید و می‌رود و فیل در آن مقام
مصرع
چنان بلند كه آن‌جا نمی‌رسد آواز
راه اهل ساز نگاه داشته حركات به اصول می‌كند. و هر جماعت كه خوانندگی و بازی كنند پادشاه ایشان را هم در مجلس زر و جامه بخشد. سه روز پیوسته از آن زمان كه طاوس آفتاب عالمتاب بر میان آسمان در جلوه بود تا آن هنگام كه غراب ظلام شام بال و پر گشود صورت جشن پادشاهی به خوبتر وجهی روی نمود. شرح انواع آتش‌بازی و موشك‌سازی و اصناف لهو و لعب دیگر موجب مزید اطناب است.
______________________________
(392). آنچه از چوب و آهن می‌سازند و هردو كفه ترازو از آن آویزند (فرهنگ آنندراج).
ص: 551
روز سیم در وقتی كه پادشاه برخاست فقیر را پیش تخت بردند. تختی دید از طلا در غایت بزرگی به جواهر نفیس مرصع ساخته و دقایق لطافت و صناعت در آن پرداخته و همانا در ممالك روی زمین بهتر از آن‌جا ترصیع كاری نكنند و در پیش تخت بالش اطلس زیتونی انداخته و سه قطار مروارید آبدار غیرت درّ شاهوار بر اطراف آن دوخته و پادشاه در این سه روز پشت بر تخت بر بالای آن بالاش نشست.
پرداخته و همانا در ممالك روی زمین بهتر از آن‌جا ترصیع كاری نكنند و در پیش تخت بالش اطلس زیتونی انداخته و سه قطار مروارید آبدار غیرت درّ شاهوار بر اطراف آن دوخته و پادشاه در این سه روز پشت بر تخت بر بالای آن بالاش نشست.
و پادشاه بعد از فراغ از جشن مهناومی نماز شامی به طلب فقیر فرستاد و چون به درگاه رسید به چهار صفه‌ای درآوردند، ده گز در ده گز تقریبا، و تمام سقف و دیوارها در تخته طلای مرصع گرفته هر تخته به سطبری پشت شمشیری و به میخهای طلا محكم ساخته و در صفه پیشگاه تخت پادشاه به غایت بزرگ از طلا نهاده و پادشاه بر آن به عظمت تمام نشسته احوال حضرت خاقان سعید و امرا و لشكرها و عدد اسبان و اوصاف بلدان چون سمرقند و هرات و شیراز، پرسید و بیش از حد اظهار محبت فرمود گفت كه چند زنجیر فیل و دو طقوز خواجه‌سرا و دیگر تحفه‌ها در صحبت ایلچی دانا می‌فرستم و در همان مجلس، یكی از مقربان به زبان ترجمان از لطافت چهار صفه مرصع استفسار نمود به آن معنی كه در ملك شما نمی‌تواند بود. فقیر به موقف عرض رسانید كه شاید در آن ملك نیز امثال این توان ساخت. اما رسم نیست. پادشاه تحسین بسیار نمود. چند بسته فنم و تنبول و میوه‌های خاصه عنایت فرمود.
جمعی هرموزیان كه در آن بلده بودند از استماع التفات پادشاه و داعیه ایلچی فرستادن به درگاه سلاطین‌پناه اضطراب عظیم نمودند و در اندراس این اساس طرحی انداختند و از كمال شرارت و خباثت این سخن ساختند كه فقیر فرستاده حضرت خاقان سعید نیست و این سخن به سمع امیر و وزیر رسید.
ص: 552
مصرع
چه جای میر و وزیر، این سخن به شاه رسید
چنانچه بعد از این گفته شود. «393» ان شاء اللّه.
و در این ایام، دنایك وزیر كه حسن اهتمام به حال این فقیر داشت، رایت عزیمت به صوب مملكت گلبرگه برافراشت و سبب این عزیمت آن بود كه پادشاه گلبرگه سلطان علاء الدین احمد شاه «394» خبر قصد دیورای و كشته شدن اركان دولت او شنید، به غایت منبسط گردید و قاصدی زبان‌آور فرستاد و پیغام داد كه هفت لك ورهه تسلیم نمای «395» و الا لشكری جهانگشای به آن ولایت روان سازم و قاعده كفر را از بنیاد براندازم. پادشاه بیجانگر دیورای
مصرع
برآشفت آشفتنی خشمناك
و گفت چون من زنده‌ام اگر نوكری چند كشته شد باك نیست. مطلع سعدین و مجمع بحرین ج‌3 552 ذكر جشن مهناومی كه پیش كفار اعتبار بسیار دارد ..... ص : 547
رع
نوكر اگر هزار بمیرد مرا چه باك
به یك دو روز صد از آن توان ساخت.
مصرع
چون بود خورشید تابان ذره بی‌پایان بود
و اگر ضعف و قصور و عجز و فتور تصور كرده‌اند چنان نیست.
مصرع
طالع قوی و سعد قرین است و بخت یار ______________________________
(393). ر ك به سیوئل ص 75 به بعد برای تفصیل واقعه‌ای كه در سطور آینده مذكو است.
(394). سلطان علاء الدین احمد شاه ثانی بهمنی از 838/ 1435 تا 862/ 1458 در گلبرگه فرمانروا بود (سیوئل ص 407 و زمباور 297).
(395). به ظاهر بابت باج سالیانه (ر ك به سیوئل ص 177). در سنه 838/ 1435 نیز سلطان علاء الدین مذكور فوجی فرستاده بود از آن‌كه از پنج سال واجب الأدا بود و رای از ادایش منكر (سیوئل ص 71).
ص: 553
اكنون ایشان هرچه از ولایت من توانند گرفت غنیمت دانسته به سادات و علمای خود دهند كه من هرچه از آن مملكت در قبضه اقتدار آرم به زنارداران و براهمه خواهم داد و از طرفین لشكرها فرستاده* در اطراف ممالك یكدیگر خرابی بسیار كردند «396» و پادشاه در دیوان زنارداری، هنمبه بزیر نام، قائم‌مقام دنایك گذاشت كه او نیز خود را عدیل وزیر می‌داشت. قصیری، شریری، نحسی، نجسی، عبوسی، منحوسی، همه اوصاف ذمیمه در و حاصل و همه اخلاق حمیده ازو زایل. آن ناپاك چون مسند دیوان را پلید ساخت علوفه یومی را بی‌جهتی برانداخت. هرموزیان مجال خباثت یافته شیطنت كه در طینت ایشان مخمر بود به ظهور آوردند. و به جنسیت شرارت با هنمبه بزیر زیر اندر «397» زیر یار شده گفتند فقیر فرستاده حضرت خاقان سعید نیست و سوداگری است، حكم آن حضرت به دست آورده و دروغی چند به سمع كفار رسانیدند و در ضمیر شاه جایگیر شد و چندگاه به چنین حال تباه در آن كفرستان حیران بود و در این حیرت، چند نوبت پادشاه در اثنای راه رسید و عنان عنایت بازكشید و احوال پرسید و فی الواقع حاوی بدایع اخلاق بود.
مصرع
گر همه عدل است همین بس بود
و دنایك اطراف گلبرگه تاخته و عاجزی چند را اسیر و زبون ساخته باز آمد «398» و از جهت ناساختن جزئیات فقیر هنمبه بزیر را ملامت فرمود و گفت كه هفت هزار فنم بر ضرابخانه نوشته در روز وصول یافت.
و دو ایلچی خواجه مسعود و خواجه محمد هم از مردم خراسان كه در آن ولایت بودند با اندك بیلاك و قماشی به رسالت مقرر شدند و فتح خان از نسل
______________________________
(396). ر ك به تاریخ فرشته (طبع بمبئی سنه 1837) آ: ص 641 به بعد.
(397). در متن چنین آمده و شاید: بریز ریز اندر زیر باشد به معنای اندك‌اندك در پنهانی.
(398). ر ك به سیوئل ص 76 به بعد برای شرایط صلح كه بر آن جنگ ختم شد و شرح عبارت متن.
ص: 554
سلطان فیروز شاه كه پادشاه مملكت دهلی «399» بود قاصدی خواجه جمال الدین نام با عرضه داشت و بیلاك ارسال نمود و پادشاه در روز اجازت با فقیر گفت كه ترا گفتند حضرت میرزا شاهرخ نفرستاده و اگرنه ترا زیادت رعایت می‌نمودیم. اگر بار دیگر به این مملكت آئی و دانیم كه آن حضرت فرستاده شاید كه آنچه مناسب سلطنت ما باشد به ظهور آید و زبان حال می‌گفت.
بیت
دیگر به غریبی نروم همره شاهی‌از بادیه عشق تو گر با وطن آیم و در مكتوبی كه به آن حضرت نوشته بود، سخن خباثت هرموزیان درج نمود به این عبارت كه: ارادت آن بود كه به حضرت خلافت به تحف و هدایای شاهانه توسّل جوییم. فامّا جمعی گفتند كه عبد الرّزاق از ملازمان آن حضرت نیست و در اوصاف حضرت خاقان سعید نوشته بود كه مآثر ملكانه و مفاخر پادشاهانه با صفوت انبیا و صفت اولیا مجتمع ساخته چنانچه بر السنه صغیر و كبیر و رقم تقریر هر خبیر و قلم تحریر هر نحریر این معنی نقش‌پذیر است.
نظم
نوح خلیل خلّتی، خضر كلیم حالتی‌احمد عرش هیبتی، عیسی روح منظری
ربع زمین ز درگهت ثلث نهند و بعد از این‌زین سوی خط استوا در خط حكم آوری و چون آن ولایت به زعم آن طایفه داخل ممالك خط استواست، ذكر
______________________________
(399). دولت تغلق‌ها در حدود سنه 814 منقرض شده بود. پادشاه دهلی در سنه 847 محمود شاه رابع بود از سادات‌ها ر ك به زامباور ص 285. این فتح خان به درگاه رای بیجانگر پناه برده بود چنان‌كه می‌آید.
ص: 555
خط استوا در خط حكم آوردن مناسب واقع است و فقیر جزئیات ساخته به‌طرف ساحل عمان روان شدند.

ذكر مراجعت از مملكت هندوستان و سرگذشت موج دریا و قصه طوفان‌

آفتاب عنایت از مطلع سعادت برآمد و نیّر اقبال از مشرق آمال طلوع نمود و لوامع انوار بهجت و سرور در اثنای شب دیجور به موجب اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ «400» ظهور یافت و لیالی محنت و ملال در آن وحشت‌آباد كفر و ضلال به طلوع صبح سعادت و فروغ آفتاب دولت نزدیك رسید و شام غم انجام ناتوانی به ایام مسرت و كامرانی مبدّل گردید.
بیت
مقدار شب از روز فزون بود و بدل گشت‌زاید همه این راشد و ناقص همه آن را «401» اگرچه به واسطه آن‌كه شهری بود در اقصی ممالك هندوستان و تمام ولایت كافرستان، اسباب سفر كه داشته پایمال حوادث گشته.
مصرع
چگویم شرح آن حالت كه در گفتن نمی‌آید
اما باوجود اختلال احوال،
بیت
نه از جایی امید توشه راه‌بجزلا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ «402»
______________________________
(400). سورة البقرة.
(401). كلیات انوری ص 2: ناقص همه ... و زاید.
(402). اشاره به آیه قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ (سورة الزمر 53).
ص: 556
با دلی قوی و املی فسیح رو به راه فضل و مرحمت اللّه آوردم و دوازدهم شعبان «403» به اتفاق ایلچیان از شهر بیجانگر بر جناح سفر طیران نمود و هژده شبان روز منازل و مراحل پیمود تا غره رمضان «404» به ساحل دریای عمان «405» و بندر باكنور* رسید و در آن‌جا به صحبت شریف امیر سید علاء الدین مشهدی مشرف شد.
سیدی یك صد و بیست سال از عمر او گذشته و سالها معتقد اهل اسلام و كفّار آن دیار گشته سخن او در آن ولایت به منزله نصّ قاطع بود و كسی از فرموده او عدول نمی‌نمود و یكی از ایلچیان بیجانگر خواجه مسعود نام بیچاره در آن مقام فوت شد.
بیت
كه داند در این دیر كینه سرشت‌كه ما را كجا زیر سر ماند خشت و در باكنور به آداب عید صیام قیام نمود و جهت سرانجام كشتی، به بندر هنور آمد و توشه دریا چهل روزه برای بیست نفر مقرّر ساخت و در آن ایام كه داعیه كشتی نشستن داشت، روزی فال حضرت امام جعفر صادق علیه السلام كه مشتمل بر آیات قرآنی بود گشاد و آن فتح نوید بشارت داد و این آیت برآمد كه لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. «406» از موافقت فال با حال به غایت متعجب شد و دغدغه‌ای كه از بیم دریا در دل بود به كلی زائل گشت و به یكبارگی دل در خلاس و نجات بست.
و بیست و پنجم ذیقعده «407» در كشتی نشسته روان شد و در نظاره وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِی الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ «408» آثار قدرت عالیه را ظاهر می‌دید و گاهگاه از جمعی
______________________________
(403). 5 دسمبر 1443.
(404). 23 دسمبر 1443.
(405). بر حاشیه یكی از نسخ:Indian sea
(406). سورة القصص 25.
(407). بیست و هشتم و در یكی از نسخ- یعنی 16 مارچ سنه 1444.
(408). سورة الرحمن 24.
ص: 557
همراه بدایع اسمار و غرایب آثار می‌شنید و ارواح را ارتیاح و اشباح را انشراح حاصل می‌آمد.
شعر
عین الحوادث و الأشرار راقدةو الدهر فی غفلة و الشمل مشتمل تا آن جهاز به هزاران اهتزاز به میان دریا رسید.
بیت
ز روی بحر ناگه باد برخاست‌ز هرسو نعره و فریاد برخاست
شب و كشتی و باد و بحر و گرداب‌حوادث را مهیا گشته اسباب ناگاه از بادهای مخالف چون جرعه‌نوشان كشتی باده تغیر به آن كشتی راه یافت و تخته‌های آن‌كه چون خط مسلسل به‌هم پیوسته بود نزدیك شد كه چون حروف مقّطع جدا گردد و علامت یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ «409» آشكارا گشت. ملاح جهاز كه در سباحت آب مثال ماهی بود خواست كه لنگرآسا در قعر دریا فرورود «410» و معلم كه تخته علم سفر مجمع البحرین می‌آموخت دفتر دانش را به شوراب دیده پاك شست و بادبان چون گریبان عاشق در هوای معشوق چاك شد. تیر مانند كمان ابروی جانان از صدمت باد خم گرفت.
مصرع
تجری الرّیاح بما لا تشتهی السّفن
طبقه مسافران كه در آن خانه روان مقیم بودند اموال بسیار در دریا ریخته به شعار صوفیان خود را مجرد ساختند. مال و قماش را چه‌قدر جائی كه جان شیرین را
______________________________
(409). سورة النّور 40.
(410). ناخدا و ملاح (فرهنگ آنندراج).
ص: 558
خطر باشد. من در آن حالت از مشاهده احوال بحر محیط به آب دیده دست از جان عزیز شستم و از غایت حیرت و حسرت دریا مثال با لب خشك و دیده تر ماندم و رقم رضینا بقضاء اللّه بر لوح ضمیر ثبت كردم. گاه از تلاطم موجهای چون كوه آن جهاز با چرخ دولابی همراز می‌گشت و گاه از صدمت بادهای سخت مانند غواص در قعر آب غوطه می‌خورد.
بیت
گهی برفرازی كه نعل مه نوهمی سود بر دست و پای مراكب
گهی در نشیبی كه اموال قارون‌همی برگذشت از ركاب ركائب «411» از بی‌نمكی شوره‌های آب دریا تن به‌سان نمك در آب می‌گداخت و طغیان طوفان صبر دست‌گیر و عقل ثابت‌قدم را مانند یخ در تابش تموز بی‌تاب و ناچیز می‌ساخت.
شعر
لقد اصبحت مضطربا فؤادی‌كحوت فارق الماء الزّلالا قطعه
خراب باد ز سیل فنا مبانی چرخ‌كه ریخت آب بلا موج موج بر سر من
بر آب خویش نماندم چو داد چرخ بر آب‌نفیس گوهر صبری كه بود زیور من بارها با خود می‌گفتم و در این نظم به زبان حال می‌سفتم.
______________________________
(411). ر ك كلیات سلمان ساوجی ص 26.
ص: 559
بیت
شب تاریك و بیم موج و گردابی چنین هائل‌كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها «412» آب صافی عیش به كدورت دریا مكدّر گشته و آیینه روشن‌رای از تری آب و عفونت هوا زنگ بسته. هر لحظه كه مردم دیده در آن آب تیز می‌دید از غایت مهابت شمشیر آب داده می‌نمود و از اندوه بادهای سخت دریا تیر آهی كه از دل می‌كشیدم پیكان جان شكاف بود. چون از همه باب درماندم و در امید از همه سو بسته دیدم با چشم پرآب و دل پرآتش در حضرت ایزدی با نیاز تمام به آیت رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا «413» به زبان گشادم و از حضرت بخشنده بی‌منّت درخواستم كه نهال وجود مرا از دریای بیكران احسان خویش سرسبز و سیراب گردند و گرد كدورت عیش را از چهره احوال من به آب عنایت پاك بشوید و در اثنای این حالت اندیشه می‌كردم كه این چه بی‌آبی است كه از دور چرخ آبگون مرا روی داد و این چه خجالت است كه از مخالفت زمانه غدار و روزگار خاكسار آبروی من برده، نه جان گرامی از امواج هلاكت بیرون بردم و نه گوهر سعی خویش در اتمام جزوی مصلحت ملكی بر روی آب آوردم. چه نفس شریف در ادای حقوق منعم خویش هیچ دقیقه فرونگذارد و جهت برآمدن مهم ولی‌نعمت جان عزیز خوار شمارد و مخلص پادشاه را اگر در آتش حوادث افگنند یاقوت مثال باید كه ذره‌ای تغیر در طبع او ظاهر نگردد بلكه زر اخلاص او چون «414» زر خلاص خالص عیارتر شود.
در همین اندیشه بودم و اظهار اضطرار و اضطراب می‌نمودم تا به مقتضی
______________________________
(412). دیوان حافظ ص 12.
(413). خلاص به معنی خالص و به معنی بوته زرگران (فرهنگ آنندراج).
(414). سورة البقرة 286.
ص: 560
وعده أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ «415» ناگاه از مهبّ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ «416» نسیم صبای كرم نامتناهی الهی وزید و صبح مسرت از مطلع سعادت دمید و مبشّر بخت مساعد بشارت وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْناكُمْ «417» به گوش جان رسانید و صرصر مخالف به باد موافق بدل گردید و طغیان طوفان به پایان رسید و دریا چنانچه دل می‌خواست آرمید.
و اهل كشتی عید اضحی در دریا كرده اواخر ذی حجه قلهات كوه را دیدند و از محنت بحر به رحمت بررسیدند و در آن ایام هلال محرم سنه ثمان به‌سان خیال ابروی جانان در دریا نمود.
بیت
زورق زرین چو در گرداب این دریای نیل‌غرق شد موجی از آن بر روی دریا دیده‌اند

وقایع سنه ثمان و اربعین ذكر ضعف و مرضی كه حضرت خاقان سعید را واقع شد

اشاره

حضرت خاقان سعید كه از حدود چین تا نواحی مصر و روم و از اقصای تركستان تا پایان هندوستان تابع فرمان او بود و به حسن عقل كامل و یمن عدل شامل ضبط و تدبیر این ولایات می‌نمود و جهان چنان معمور و آبادان بود كه حاوی اوراق از تاجری شنود كه او به كرّات قماش چین به مصر و روم آورده و از آن‌جا به مملكت چین برده بود كه در دور عدل این پادشاه عالم‌پناه از مصر تا چین یك كوچه راه است و اطراف جهان و صحرا و بیابان چنان آبادان شد كه جغد از بی‌جایگاهی به
______________________________
(415). سورة النّمل 62.
(416). سورة یوسف 87.
(417). سورة البقرة 50.
ص: 561
جان رسید. چه در بسیط زمانه بغیر سرا و خانه هیچ خرابه و ویرانه ندید. سركشان جهان سر بر خط فرمان نهاده و گردن‌افرازان دوران به پای خدمت ایستاده. سپهر در رونق آن مملكت متحیر گردید و از برای دفع چشم‌زخم عین الكمال نیل عارضه‌ای بر رخسار احوال همایون‌فال كشید. ناگاه آن حضرت را مرضی صعب طاری شد و ضعف قوی عارض گشت و روز به روز اشتداد مرض ازدیاد می‌یافت و تاب تب در درون چون شعله آتش در بیرون می‌تافت و عارضه قوی حادث شد و حادثه‌ای عظیم عارض گشت و ذات همایون كه مدار ربع مسكون است از صدمت ناتوانی اثری تمام پذیرفت و از عرض مرض كه به «418» عرض مكّرم و عنصر معظّم رسید مشربه عذب خوشدلی تیرگی یافت و اقالیم سبعه از بیم این واقعه در زلزله افتاد و اطراف بحر و بر و ممالك هفت كشور از آوازه این خبر در لرزه آمد.
بیت
از بیم تكّسرت جهان می‌لرزدوز لفظ ملالتت زبان می‌لرزد
وز غایت احسان تو بر هرذاتی‌بر جان تو صد هزار جان می‌لرزد و ممالك جهان به تخصیص ولایت خراسان چنان آشفته و پریشان شد كه در دار السلطنه هرات در حیات و ممات آن حضرت متردد بودند و امیر جلال الدین فیروز شاه اطبای روشن‌رای كه در تدبیر مرضی ید بیضا می‌نمودند و در انواع علاج مبارك‌نفس و عیسی‌دم بودند جمع آورده بود و در ازالت علّت و استرداد صحّت برهان انّه مؤید بروح القدس «419» می‌نمودند و حكمای افلاطون جناب و اطبای بقراط انتساب به ترتیب ادویه و تركیب اغذیه و اشربه گرد اسباب تنقیه و تصفیه بر می‌آمدند و شربتی كه ملایم مزاج همایون بود تعیین می‌كردند، اگرچه آن حضرت به
______________________________
(418). نفس ذات چیزی و اندام.
(419). در قرآن مجید سورة البقرة آیات 81 و 254 راجع به عیسی (ع) وارد است: وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ.*
ص: 562
هیچ شربت و غذا میل نمی‌نمود.
در این اثنا، جناب ارشادمآب، قدوة اولیاء العظام و عمدة مشایخ الأسلام، بهاء الحق و الحقیقة و الدّین، شیخ عمر قدس سره روز جمعه بعد از ادای نماز و عرض نیاز به حضرت بی‌نیاز به رسم عیادت متوجه باغ زاغان شد و چون به بارگاه همایون درآمد- و آن حضرت دو سه روز بود كه هیچگونه گفت‌وشنود نمی‌نمود بل چشم نمی‌گشود- چون حضرت شیخ تشریف حضور ارزانی داشت آن حضرت چشم گشاده بر شیخ سلام كرد و جناب شیخ به احترام جواب فرمود و پرسش نمود و دستهای مبارك برآورده و از حضرت بی‌نیاز صحت آن جناب سلطنت انتساب مسألت نموده فاتحه خواند و حضرت خاقان سعید از خدمت شیخ چیزی طلبید و جناب شیخ دستار كه بر فرق مبارك داشت از سر برگرفته پیش آن حضرت گذاشت و بیرون آمد و تمام مرض و علّت به یمن قدم حضرت ولایت منقبت زائل شد و صبح صحت از مطلع مراد طلوع آغاز نهاد و ذات خورشید مثال از حضیض اعتلال به اوج اعتدال برآمد و جهانیان به صحت پادشاه عالم شادمان و خرّم شدند و زنگ غم و غبار كدورت از روی آیینه دلها به صیقل عافیت آن حضرت زدوده گشت و شاهزادگان و اركان دولت صدقه‌ها داده می‌گفتند.
بیت «420»
منّت ایزد را كه ذات خسرو عالم‌پناه‌در ضمان صحت است از فیض الطاف اله
در نه اقلیم فلك شكرانه این مژده رامسرعان عالم علوی به رسم مژده‌خواه
می‌گشایند از بر افلاك فیروزی قبامی‌ربایند از سر خورشید یاقوتی كلاه
______________________________
(420). كلیات سلمان ساوجی.
ص: 563

ذكر فرستادن جناب شیخ نور الدین محمد المرشدی و مولانا شمس الدین محمد ابهری به رسالت مصر

در سال گذشته گذشت كه حضرت خاقان سعید مرتضای اعظم سید محمد زمزمی را به مصر فرستاد و پادشاه مصر سلطان چقماق قبول كرد كه هرگاه آن حضرت جامه كعبه ارسال نماید او در اتمام آن مرام «421» سعی و اهتمام تمام فرماید. در این وقت، كه آن حضرت از مرضی چنان صعب صحت یافت پرتو آن نیت خیر بر ضمیر آفتاب تأثیر تافت. فرمان فرمود كه امرای عظام از اكابر ایام كسی اختیار كنند كه شایستگی رسالت مملكت مصر داشته باشد و كعبه را جامه تواند پوشید و چون آن كار خلعتی نبود كه بر قامت قابلیت هركس راست آید امرا مشورت نموده قرعه اختیار بر آن قرار یافت كه جناب ولایت انتساب شیخ نور الدین محمد المرشدی و جناب فضایل‌مآب مولانا شمس الدین محمد الأبهری عازم ولایت مصر شوند و این معنی به عرض همایون رسانیده مستحسن داشت و فرمان اعلی نافذ شد كه امثله و احكام و باقی مهمات سرانجام نموده عزیمت نمایند و به موجب فرموده در دار العباده یزد جامه كعبه ترتیب نموده به هرات آورده بودند و در خزانه عامره مضبوط بود خدمت شیخ و مولوی تمام مهمّات برحسب دلخواه ساخته روی به راه آوردند. آن مسافت دورودراز را به اندك فرصتی پیمودند.
و چون به سرحدّ حلب و شام رسیدند امرای آن مملكت شرایط تعظیم به تقدیم رسانیدند و در حوالی مصر، سلطان جمعی مقرّبان را به رسم استقبال پیش فرستاد و در وثاقی به غایت متكلّف فرود آوردند* و روز سیم به خدمت سلطان رفتند.
و سلطان ایشان را نیك دید و احوال حضرت خاقان سعید پرسید و نشان آن حضرت كه به نام او بود به تعظیم تمام طلبید و بسیار اظهار محبّت و مودّت نمود و هرروز
______________________________
(421). بعضی از نسخ: مراسم- ر ك خلافت از آرنولد ص 151.
ص: 564
فلوری به رسم علوفه یومی مقرّر فرمود و چون امرای مصر و شام را ارادت و اعتقاد به خاندان حضرت صاحبقران و فرزندان عالی‌شان او هرگز واقع نبود «422» و سلطان ایلچیان را طلب داشته احترام تمام می‌نمود، این معنی بر خاطر امرای كبار آن دیار بسیار دشوار آمد. روزی سلطان ایلچیان را طلبیده از مجلس پادشاه دیرتر بیرون آمدند و اراجیف در السنه و افواه افتاد كه سلطان به گرفتن ایشان فرمان داد و غوغا و ازدحام عوام به وثاق ایلچیان رسید و اموال و جهات ایشان غارت تمام یافت و غیر صندوقهای جامه كعبه هرچه بود به عرضه تاراج رفت و سلطان چون این خبر استماع نمود، اضطراب عظیم فرمود و گفت كه فتنه‌انگیزان دوست مرا از من رنجانیدند و ایلچیان را عذرخواهی فراوان نموده به غلاظ ایمان سوگند یاد كرد كه ازین معنی خبر ندارم و این صورت بر لوح ضمیر نقش‌پذیر نبود و ایلچیان را فلوری «423» انعام فرمود و اسباب راه حجاز به هرچه خوبتر ترتیب فرمود و قاصدان همراه ایلچیان روان ساخته احكام به حكام حرمین شریفین به مبالغه هرچه تمامتر اصدار فرمود و ایلچیان چون به دولت آن فرخنده‌مقام استسعاد یافتند به اهتمام حكام و خدام بیت اللّه الحرام كعبه را جامه پوشانیدند و كاری چنین بزرگ در زمان حضرت خاقان سعید میسر شد كه از سلاطین روزگار در زمان سابق كسی را كمتر دست داده باشد و جناب شیخ و خدمت مولوی حج و عمره و سایر مناسك دریافته و آداب آن خجسته مقام به‌جای آورده عازم صوب خراسان شدند و به دولت ملازمت حضرت خاقان رسیدند و آن
______________________________
(422). سلطان یلدرم بایزید در نامه‌ای كه به سلطان أحمد جلایر در سنه 798 نوشته بود گفته «تیمور مكسور كه به فتوی علمای انام اشد من التكفور است» (منشآت السلاطین ج 1 ص 123). ازین ظاهر است كه تیمور را بعض از علمای معاصر به كفر نسبت می‌دادند. نیز ر ك به همان كتاب ج 1 ص 131 كه ردّ تیمور را مشتمل است برین معنی.
(423). در نسخ سفید مانده، در یك نسخه: فلوری بسیار- به ظاهر اصلش‌Florinاست و این سكه‌ای است از طلا (اشتنگاس). برایش ر ك به ماركوپولو ج 2 ص 534 «چاپ» تخمینا مساوی با 9 شلنگ 8564 پنس.
ص: 565
حضرت از اموال حرمین شریفین و قدس مبارك و خلیل الرحمن «424» بارك اللّه فیها شرفا و عزّا استفسار نمود و درباره ایلچیان احسان و اكرام نمود و در این اثنا، عبد الملك نام، امیر قشونی كه به موجب فرمان همراه ایلچیان به جانب مصر رفته بود، زانو زده تظّلم نمود و نمود كه خدمت شیخ و مولانا از انعامی كه سلطان مصر كرم فرموده ما را بخش نداده‌اند. آن حضرت فرمود كه دیوانیان قضیه ایشان را بپرسند و چند روز در آن گفت و شنید گذرانیده عاقبت عبد الملك و قشونیان او را خشنود ساختند و ملایم‌مزاج همایون آمد.

ذكر عرض دفتر ولایت بلخ و فوت امیر فیروز شاه و امارت امیر سلطانشاه برلاس‌

سابقا معروض گشت كه فرمان همایون به سعی امیر جلال الدّین فیروز شاه نفاذ یافت كه مرتضای اعظم سید عماد الدین محمود جنابادی به ولایت بلخ رفت و در مجلس میرزا محمد جوكی كه در آن ولایت بود تحقیق معاملات بلخ نمود و در آن زمان كه حضرت خاقان سعید را آسیب مرض رسید و اخبار به انواع در هر بلاد و دیار منتشر گردید، میرزا جوكی به سرعت تمام عازم دار السلطنه هرات شد و نزدیك شهر [از ممر خباثت، مفسدان] «425» به سمع شریف پیوست كه در زمان شدت مرض و صعوبت علت آن حضرت امیر جلال الدین فیروز شاه به اكراه مهد علیا گوهرشاد آغا با میرزا علاء الدوله بیعت كرد. «426» این معنی بر خاطر میرزا جوكی بسیار دشوار آمد و چون ذات همایون به حلیه صحت و زیور عافیت اتّصاف یافت و شعاع آفتاب طلعت آن حضرت بار دیگر بر اطراف هر كشور تافت و التفات به مهمّات ممالك فرمود، از
______________________________
(424). الخلیل موضعی است به یك روز راه از بیت المقدس كه در آن قبر الخلیل ابراهیم است. اسم اصلی آن حبرون بود. ر ك به معجم البلدان ج 2 ص 468.
(425). در بعضی نسخ اضافه دارد.
(426). مصنف پیشتر گفته است كه مهد علیا را افراط محبت بود نسبت به امیرزاده علاء الدوله.
ص: 566
احوال و اموال ولایات استفسار نمود. در این ولا، سید عماد الدین محمود از تحقیق معاملات ولایت بلخ فارغ شده به هرات آمده بود. میرزا محمد جوكی، به اتفاق امرا و وزرا، سید عماد الدین را به مجلس همایون درآورد و دفترهای مكمل مشتمل بر شرح تغلب و تخفیف مال كه وكلای امرا «427» در آن ولایت دارند به موقف عرض رسانید و نقل كلام به قضایای وكلای امیر جلال الدین فیروز شاه رسید «428» و چون وكلا و اقربای امیر، در آن ولایت مطلق العنان بودند دست تظلم دادخواهان دامن تغلب ایشان را گرفته بود و از جهت تخفیفات اموال «429» دیوان مبلغها سر از گریبان ایشان برآورد و چون حضرت خاقان سعید از خدمت امیر جواب آن سخن پرسید امیر فیروز شاه را كجا در آیینه ضمیر صورت‌پذیر می‌شد كه امثال این نوع سئوال و جواب از آن‌جناب توان پرسید. در اثنای گفت و شنید برخاسته دست بر دامن زد و از مجلس همایون بیرون رفت و چند روز به دیوان نیامد. آن حضرت مولانا یعقوب پروانچی را كه اعتبار بسیار داشت پیش امیر فرستاد و پیغام داد كه از این‌جانب امری واقع نشده كه سبب ملال امیر باشد. اكنون اگر توره چنین است كه پادشاه را در میان سخن گذاشته از مجلس به قهر بیرون روی نیكو كردی و الّا از غضب پادشاهی و یاساق سلطانی برحذر باش.
مصرع
برحذر باش كه آشوب و بلا می‌آید
امیر فیروز شاه از خواب غفلت انتباه یافته آگاه شد كه تا آن حضرت كه پیش وقار و حلم او كوه گران‌سنگ را وزنی نباشد از خدمت امیر بغایت ملول نشده
______________________________
(427). مصنف در تمام این حكایت وكلاء امرا را در میان آورده است و ذكر امیر فیروز شاه را به كنایه كرده به مواضعی كه در آن در حبیب السیر صراحت به ذكر امیر است.
(428). بعضی از نسخ اضافه دارد: [و میرزا محمد جوكی به نفس شریف با امیر در مقام معارضه آمد و در كلی جزیی مضایقه نمود. اگرچه حضرت خاقان سعید به هیچ‌وجه التفات نفرمود].
(429). حبیب السیر (3: 3: 136): به وضوح انجامید كه از مال و جهات آن سركار مبلغهای كلی سر از گریبان اقربای وكلای امیر فیروز شاه برمی‌آورد.
ص: 567
باشد، این نوع پیغام كه ناظر به انتقام است ارسال ننماید و از كرده پشیمان شد. اما تدارك نبود. اندوه و ملال در اختلال احوال بر ضمیر امیر استیلا نمود و امیر مریض گشته ضعف قوی شد و سر عجز بر بالین ناتوانی نهاد.
بیت
خلاف رای سلطان رای جستن‌به خون خویش باید دست شستن «430» و حضرت خاقان سعید چند نوبت عنایت فرموده عیادت نمود و دلداری و خاطرجویی بسیار اظهار كرد. اما روز به روز اشتداد مرض ازدیاد یافت و بعد از چند روز معدود به عالم بقا رحلت نمود. غفر اللّه له. و در گنبد مدرسه‌ای كه معمار همت عالی او، در راه خیابان نزدیك پل انجیل ساخته بود مدفون شد.
و امیر مغفور بغایت حمیده خصال و ستوده فعال بود و به صدق نیت و صفای عقیدت ملازمت اهل اللّه و ارباب انتباه می‌نمود و همیشه سرانجام مهمات سادات و علما و مشایخ و فقرا و باقی رعایا و عامه برایا بر ذمّت همت خود لازم شناخت و در رفاهیت احوال این جماعت و فراغت رعیت و عمارت ولایت حسن كیاست و لطف سیاست مصروف ساخت و بسیار بقاع خیر از مدارس و خوانق و رباط و حوض در هر ولایت و كشور بنیاد نهاد و به اتمام رسانید و به اوقاف شایسته آن خیرات را معمور و آبادان گردانید و هركه از جفای روزگار و فتنه زمانه خونخوار دست امید در دامن عاطفت او زد، اگرچه با كفی تهی چون چنار پای امید در بستانسرای دولت او نهاد به‌سان گل دامن و جیب او پر زر سرخ كامل‌عیار شد. سادات و اشراف ممالك مصر و شام به تخصیص حرمین شریفین را چندان انعام و اكرام فرموده و خوشخویی و دلجویی نموده بود كه بعد از فوت او در آن مواضع متبرك و بقاع مبارك بر روحانیت امیر صائب‌تدبیر نماز غائب گزاردند و به كرات ختمات كلام ملك علام به ادا رسانیدند.
______________________________
(430). كلیات سعدی، گلستان ص 37.
ص: 568
بیت
به كشت‌زار جهان تخم نیكویی می‌كاركه هرچه كاشته‌ای عاقبت همان دروی و از خدمت امیر، اولاد شایسته و فرزندان دانسته ماندند و اموال جهان و املاك فراوان و مستغلات در تمام ولایات بسیار داشت. حضرت خاقان سعید عنایت فرمود و راه و رسم امارت دیوان اعلی و اختیار ملك و مال كه در تمام ممالك مفوّض به امیر مغفور بود به ولد رشید او امیر نظام الدین تفویض نمود و [از] دیگر فرزندان ارجمند او امیر غیاث الدین سلطان حسین «431» پیش از این به چند سال در كمال جاه و جلال، به امارت دیوان شاهزاده عالمیان میرزا علاء الدوله متعیّن بود.
و در این اثنا، یكی از خزانه‌داران كه محافظت گنجهای جهان در حصار اختیار الدین به قبضه اختیار و اقتدار ایشان بود یكی از مخصوصان خود را لتی بلیغ زد و او پیش امیر نظام الدین احمد آمده خبر داد كه خازنان به طریق خاینان در خزاین و دفاین دست‌درازی و قدم‌گذاری كرده‌اند و زر بسیار بیرون برده و حالا در فلان وثاق در میان حوض مبلغی خطیر مخزون است. امیر نظام الدین احمد این سخن به موقف عرض رسانید و كسان به‌طرف مبلغ دوانیده وجه كرامند پیدا شد و آن حضرت اكثر خازنان خائن را بند فرموده فرمان همایون نفاذ یافت كه عرض خزانه كنند.
امرا به اتفاق وزرا مدّتی به عرض خزانه اشتغال نمودند و در تحقیق و تفحص آن اهتمام تمام نمودند. خبط و خیانت بسیار از آن جماعت ظاهر و آشكارا شد و چون امیر علاء الدین علیكه كوكلتاش و امیر جلال الدین فیروز شاه به عالم بقا رفته بودند و پسران ایشان امیر غیاث الدین شیخ ابو الفضل و امیر نظام الدین احمد اگرچه به منصب پدران و موچه دیوان اشتغال نمودند، اما به غایت نوجوان بودند.
______________________________
(431). مذكور است در دولت شاه بر ص 440.
ص: 569
مصرع
بس طور عجب لازم ایام شباب است
حضرت خاقان سعید امیر مظفر الدین سلطانشاه برلاس را كه در آن زمان در اروغ همایون برلاس كسی از او اكبر و اعقل نبود امیر دیوان فرمود و تدبیر مهمات دیوانی و ضبط امور سلطانی به حسن عقل و كاردانی او بازگذاشت.

بقیه سفر دریا و رسیدن به هرموز به عنایة اللّه تعالی‌

قضیّه سرگذشت دریا به این‌جا رسیده بود كه هلال محرّم مكرّم «432» در اثنای دریا غره غرّا نمود و چند روز دیگر كشتی در دریا بود و به مسقط آمده لنگر انداخت و كشتی را كه از جهت طوفان نقصان یافته بود مكمل ساخت و باز به كشتی درآمده روان شد.
نظم «433»
بسته به زنجیر مسلسل درازبحر روان زو شده زنجیرساز
برپرد از جای نجنبیدنی‌نیست در این هیچ پرانیدنی
مرغ كه او از پر چوبین پردطرفه پرد لیك نه چندین برد
همچو كلنگان به هوا سرفرازپرّ حواصل ز دو سو كرده باز
تخته شدش پیش معلم درست‌طرفه كه صد تخته به یك آب شست و كشتی از مسقط سفری شده به بندر خورفغان «434» آمد* و یك دو روز آن‌جا
______________________________
(432). یعنی به شام 19 اپریل سنه 1444.
(433). ر ك به قران السعدین ص 146.
(434). ر ك به معجم البلدان ج 2 ص 489 به ذیل خورفكان و ولسن ص 115 و 150 و خریطه‌ای كه در آن كتاب است. یاقوت گفته است راجع به خور: هو عند عرب السواحل كالخلیج ینّد من البحر.
ص: 570
توقف شد و در آن اثنا شبی چنان گرم گشت كه هنگام صبح گفتی آسمان آتش در جهان افروخت و از گرمی هوا، مرغ تیزپر در اوج سما و ماهی در قعر دریا می‌سوخت صبح را از گرما نفس در دم فرورفته و از شعله خورشید آتش در عالم گرفته جهان از تاب حرارت آفتاب خیال برودت شب را جز به خواب نمی‌دید «435» و صبح از بیم گرمای روز، شب را به چراغ می‌طلبید. صباح هرچند مرغ كه بر درختان از فاخته و قمری و زاغ و گنجشك و غیرهما آشیان داشتند، همه مرده در پای درختان فتاده بودند و بی‌تكلف درین شائبه تكلف نیست.
بیت
ز آتش گرما كه شده میوه نغز «436»بلبل و گنجشك شده خشك‌مغز
بر سر هر شاخ ز گرمای گرم‌مرغ شده پخته چو حلوای نرم و مرغان بی‌جان در پای درختان چندان فتاده بودند كه محاسبان به سرحد شمار آن پی نمی‌بردند و از خورفغان باز كشتی روان شده به دوازدهم روز ماه صفر چاشتگاه به شهر هرموز رسید و از بندر هنور تا به هرموز به مدت هفتاد و پنج روز آمد.
و در این‌روز در دار السلطنه هرات از غرایب كرامات صورتی عجیب رو نمود و آن‌چنان است كه حضرت شیخ الأسلام، قدوة ارباب الكشف و الألهام، مظهر عنایة الملك الأكبر، بهاء الحقیقة و الدین شیخ عمر، در همین جمعه چاشتگاه، از قریه جغاره كه مسكن آن حضرت بود، به جهت اقامت صلوة جمعه عزیمت شهر نموده. در اثنای راه ناگاه از جناب مخدومی اخوی مولانا شریف الدین عبد القهار استفسار نموده كه از حاوی اوراق عبد الرزاق چه خبر است. برادر عرضه داشته‌اند
______________________________
(435). مأخوذ از قران السعدین:
بس‌كه ستد روز جهان را ز تاب‌دیده نشد نقش شب الا به خواب
صبح هم از تافتن شب برست‌طالب شب گشت چراغی به دست
(436). در بعضی از نسخ و قران السعدین ص 108: میوه‌پز.
ص: 571
كه مدت سه سال می‌شود كه از او اثر و خبر نیامده. حضرت شیخ فرموده‌اند كه ظاهرا به هرموز رسیده و جناب اخوی این معنی در قلم آورده بود و فقیر نیز به هر شهر كه رسید، تاریخ آن ثبت نمود و چون به خدمت برادر مشرف گردید، این دو تاریخ بی‌كم و زیاد موافق افتاد.
بیت
به صدق دین پیمبر به عزّت داوركه هرچه نقل كنند از ولی كم باور و انواع امداد و معاونت كه از حضرت ارشاد منزلت در آن سفر خطیر به این فقیر حقیر رسید زیادت از تحریر و تقریر است و تفصیل آن شاید كه سبب مزید انكار منكران گردد و موجب شقاوت ایشان شود.
مصرع
هركه این كار ندانست در انكار بماند «437»
و در هرموز خبر ضعف مزاج همایون حضرت خاقان سعید رسید و اطراف ممالك عراق و فارس و سواحل دریابار، از نهیب این واقعه چون بید می‌لرزید و تجار اقالیم عالم كه در آن بندر معظم بودند، از روی اضطرار توقف نمودند و فقیر هم از این جهت هفتاد روز در آن گرمای جانسوز هرموز بی‌اختیار ماند. تا خبر صحت ذات همایون صفات از اخبار اخیار ولایت لار به صحت پیوست و فقیر از راه بندر اوغان «438» بیرون آمده به سبب ضعف به هرگونه مشقت و زحمت به قلعه ترزك رسید و آنجا چندان توقف نمود كه قاصدان عرضه داشت كه به پایه سریر اعلی فرستاده بود بازآمدند و نشانها برحسب دلخواه آوردند. مضمون آن‌كه حكام و عمال ولایات
______________________________
(437). مطلع غزل حافظ است (دیوان ص 172)
هركه شد محرم دل در حرم یار بماندو آن‌كه این كار ...
(438). 3 ذكرش را در مظان نیافتم.
ص: 572
علوفه ایلچیان و كرایه ده شتر بار به موجب نوشته فقیر از مال دهند و چهارده اسب یام- ده جهت خاصه نفران فقیر و چهار برای ایلچیان- تسلیم نمایند.
و از راه ترزك به راه میمنه و فرغان به سبب ضعف در محفه روان شد و به ولایت سیرجان آمده سعادت زیادت حضرت شاه شجاع كرمانی «439» علیه الرحمه كه از كبار مشایخ مقدم و ابنای ملوك معظم بود دریافت و نظاره قلعه سیرجان كه در همه جهان بدل ندارد نمود و در قریه مشیز* دولت ملازمت شیخ بزرگوار و ولیّ روزگار مولانا شمس الدین محمد اسفاخی «440» رحمه اللّه كه در قافله حضرت شیخ الأسلام بهاء الدین شیخ عمر قدس سره به حجاز فرموده بود از مكه به مصر رفته و زیارت انبیا علیهم السلام دریافته و از راه دریا به هرموز آمده بود و ملازم ركاب آن جناب به هرات رسید.
القصه به كرمان آمد و داروغه آن‌جا امیر حاجی محمد از جانب فقیر رنجیده‌خاطر بود. چه در وقت عزیمت هندوستان، از اوضاع كرمان و اطوار امیر شكایت‌گونه‌ای ارسال نمود و در مزاج همایون حضرت خاقان سعید مؤثر افتاد و امیر را به دار السلطنه هرات طلبید و خدمتش به آن سبب مذلت و خواری كشید. چون در كرمان به او ملاقات شد، روزی بر سر دیوان پرسید كه مولانا چه مقدار خرج شما و ایلچیان در رفتن و آمدن شده باشد. فقیر گفت قریب پنجاه هزار دینار. گفت آنچه می‌برید چه مبلغ بوده باشد. گفتم ده هزار دینار. خدمتش گفت خوش سوائی است.
پنجاه هزار دادن و ده هزار دینار ستادن. گفتم حضرت خاقان سعید بازرگان نیست كه این حسابها كند. گاه شانقاری می‌آورند و آن حضرت در برابر زیادت از پنجاه هزار دینار می‌دهد. من از سرحد سراندیب سكّه و خطبه و تحفه و ایلچی
______________________________
(439). ر ك برای وی به نفحات ص 94: «مات بعد سنة 270 و قیل قبل الثلاث مایه» و لیسترینج ص 305.
(440). معلوم نشد كه منسوب به چیست.
ص: 573
می‌برم. این صورت در نظر آن حضرت ملایم‌تر از آن است كه در خزانه پنجاه هزار دینار باشد.
فی الجمله فقیر هم از راه بیابان لوط كه رفته بود به‌طرف قهستان معاودت نمود و منتصف رمضان به دار السلطنه هرات رسید. و آیه الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ «441» الَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ «442» به ادا رسانید و شكایت محنت شبهای هجران و نكایت فرقت اخوان و خلّان بر زبان نمی‌آرم.
بیت
شكایت شب هجران فروگذاشته به‌به شكر آن‌كه برافكند پرده روز وصال «443» و روز دیگر در بارگاه اعلی به شرف تقبیل انامل فیاض سرافراز شد و با آن كه در آن پیشگاه گردون سركش خمیده پشت ایستاده بود بنده نواخت نشستن یافت و احوال ولات آن ولایات و سرگذشت دریا و كشتی و هرگونه حكایات به موقف عرض رسانید و ایلچیان خواجه محمد و خواجه جمال الدین به وسیله امرای عظام به پایه سریر اعلی رسیدند و به سعادت دستبوس كه غایت مقصود سلاطین روی زمین همان تواند بود مستسعد شدند و هرگونه بیلاك سه انگشتری یاقوت و ده شتر بار عقاقیل «444» هندی گذرانیدند و بسیار ملایم‌مزاج همایون آمد. چه از آن بلاد، در مدت دویست سیصد سال، منقول نیست كه ایلچی به این مملكت آمده باشد و ایلچیان را هفته‌ای دو نوبت به درگاه سلاطین‌پناه طلب می‌داشتند و در مجلس همایون مجال
______________________________
(441). سورة فاطر 34.
(442). ایضا 25.
(443). دیوان حافظ خلخالی ص 59.
(444). صوابش عقاقیر است. یزدی ج 2 ص 123 گفته است كه هنگام غارت دهلی، عساكر تیموری به نبات و ادویه و عقاقیر التفاتی نكردند.
ص: 574
نشستن می‌یافتند و آن حضرت چند نوبت در حضور و غیبت فقیر را تحسین فرمود و ساعتی كه از كلیات مهمات ممالك صورت فراغی روی می‌نمود، از احوال آن بلاد و دیار و اطراف سواد دریا بار و شرح و غرایب مملكت كفار استفسار واقع می‌شد و آنچه مطابق واقعه بود به محل عرض می‌رسید.
و ایلچیان تا آخر ماه ذی الحجة الحرام در دار السلطنه هرات مقام داشتند و عاطفت پادشاهانه ایشان را رخصت معاودت فرمود و هریك را اسب و زین و دگله نوروزی و سه هزار دینار كپكی و ده نوكر ایشان را قبا و چهار صد دینار انعام و عنایت فرمود و علوفه و اسب یام تا بندر هرموز مقرّر شد.
و فتح خان نبیره سلطان فیروز شاه دهلوی كه خواجه جمال الدین را فرستاده بود عرضه داشت نیز ارسال نموده مضمون آن‌كه «در وقتی كه موكب ظفرنشان حضرت صاحبقران عزم بلاد هندوستان فرمود از سلاطین ما كسی كه نامی داشته باشد در حیات نبود تا شرط انقیاد وظیفه خدمت به تقدیم رساند. ملو* و سارنگ از سر جهل و پندار حشری ساختند و بنیاد آن خاندان برانداختند و این ضعیف نحیف مدّتی است كه در دیار غربت به صد گونه كربت می‌گذراند. متوقع از بندگان آستان سلطنت‌نشان آن‌كه بنده را به درگاه سلاطین‌پناه طلبند تا باشد كه به یمن دولت آن حضرت به وطن مألوف رسد.
مصرع
غریب را دل آواره با وطن باشد
حضرت خاقان سعید به پادشاه بیجانگر نوشت كه چنین استماع افتاد كه فتح خان از فرزندان سلطان فیروز شاه پناه به آن درگاه آورده و اكنون اگر توانند او را به مملكت پدران او رسانند و الّا او را به درگاه همایون فرستند تا لشكرهای جهان همراه او ساخته بعد قضاء اللّه تعالی او را به ولایت آباء و اجداد او رسانند و بر سریر سلطنت نشانند.
ص: 575
بیت
شاهرخ خسروی كه بنده اودر جهان پادشه نشان باشد «445» و مولانای اعظم «446» نصر اللّه جنابدی به رسم رسالت معین گشت و برای مولانا انعام و احكام و علوفه و اسب یام و جهت پادشاه بیجانگر بیلاك و تحفه یراق فرمودند و مولانا به موجب فرمان روان شد.
و نوبتی حضرت خاقان سعید از موجب توقف در ولایت هرموز پرسید و فقیر شكایت‌گونه‌ای از حكام آن‌جا به عرض رسانید. آن حضرت را خاطر همایون از خباثت هرموزیان دگرگون شد و حكم جهان‌مطاع از موقف جلال نفاذ یافت كه وزیر هرموز خواجه محمد بغدادی را به دیوان اعلی آورند و از موجب تأخیر كه نسبت به فقیر واقع شده تفحص بلیغ نمایند و فرستاده فقیر حاجی یوسف به ولایت هرموز رفته نشان بر ایشان خواند و مضمون حكم همایون هرموزیان را شنواند و در دیوان هرموز دست در میان خواجه محمد بغدادی زد و گفت نشان عالم مطاع آن است كه ترا به درگاه عالم‌پناه برم تا در دیوان اعلی تقصیر و تأخیر ترا پرسند. پادشاه و امرا در میان آمده درخواست نمودند. آخر سخن آن‌كه ما را چندان مجال كرم فرما كه صورت حال عرضه داشت پایه سریر اعلی نماییم و به هرچه حكم شود در مقام سرانجام آن آییم و برای استرضای فقیر پنج سر برده حبشی و هفت طاق صوف مرّبع و ستة عشر و صد طاق گلشن «447» فرستادند و حاجی یوسف و همراهیان او را برده و قماش و هرجا چیزی دادند و همه مضبوط به هرات رسید و فقیر حاجی یوسف را كه از هرموز بازآمده بود به حضرت اعلی نمود و موافق خاطر خطیر آمد.
______________________________
(445). مصنف بیت ذیل انوری را به تصرفی آورده است:
شاه سنجر كه كمترین خدمش‌در جهان ... كلیات انوری ص 124
(446). نسخ: جامع الفضائل مولانا ناصر الدین نصر اللّه.
(447). گلشن در هند نوعی است از پارچه ریسمانی (؟)Cotton
ص: 576
مأمول از ارباب الباب طُوبی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ «448» آن‌كه در داستان سفر هندوستان هرچند به اطناب كشید و به دور و دراز انجامید، به چشم عیب نظر نفرمایند و در تفصیل حكایات و تطویل عبارات اشارت المأمور معذور اعتبار نمایند.
مصرع
من نمی‌گویم اگر چند كه من می‌گویم
و درین سال، از معظم وقایع وفات شاهزاده عالمیان میرزا محمد جوكی بهادر است و شرح آن‌چنان است كه شاهزاده عالی گوهر پسر كهتر حضرت خاقان سعید بود و آثار شجاعت و انوار نجابت در جبین مبین او واضح و لائح می‌نمود و دلایل جهانگشایی و مخایل فرمانروائی هم در زمان صبی و اوان نشو و نما از نسیم بساتین شمایل او به مشام جان می‌رسید و چشم سلطنت نور دولت در چهره او معاینه می‌دید و به‌سان هلال چون از مرتبه اطفال به اوج بلوغ و مصاعد استقبال ارتفاع یافت و فروغ مردانگی و پرتو فرزانگی چون خورشید انور بر اطراف هفت كشور تافت، سفیر تیرش خون از چشم شیر فلك گشاده و حسام انتقامش داغ حسرت بر دل بهرام نهاده و شاهزاده همیشه در خدمت حضرت خاقان سعید بود و به سعادت ملازمت آن حضرت مداومت می‌نمود و آن حضرت عنایت كامل شامل حال او داشت. اما بانوی كبری گوهرشاد آغا كه والده او بود مزاج حضرت اعلی را به حال خود نمی‌گذاشت و در تقبیح احوال او می‌كوشید و دامن عفوی بر زلّت او نمی‌پوشید و میرزا علاء الدوله و میرزا عبد اللطیف كه پسران برادران شاهزاده بودند در دیوان ملك و مال مدخل تمام می‌نمودند و شاهزاده اصلا و قطعا در دیوان اعلی مدخل نمی‌توانست نمود و عنان ضبط امور و زمام مصالح جمهور در قبضه اقتدار او نبود تا عاقبت اندوه و ملالت شاهزاده را به ستوه آورده غیرت جبلی بل تقدیر ازلی به آن كشید كه مزاج او به امراض متضاده متغیر گردید و مرض قوت گرفته طبیعت ضعیف شد و شاهزاده از
______________________________
(448). سورة الرّعد 29.
ص: 577
غایت غیرت باوجود ضعف قوی در هیچ مقام آرام نمی‌نمود و دایم در محفه نشسته در اطراف ولایات سیر می‌فرمود. تا در نواحی سرخس مرغ روحش از قفس تن پرواز كرد و با عندلیبان گلشن ابد دمساز شد و حضرت خاقان سعید از استماع این واقعه به غایت ملول و محزون گشت و اندوه و اضطراب نمود و عاقبت دست وقار در دامن اصطبار إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «449» استوار فرمود و نقش شاهزاده مرحوم را آورده «450» در گنبد مدرسه‌ای كه خوابگاه میرزا بایسنغر بود مدفون شد «451» و آن حضرت تعزیت به عظمت و عزا به سزا داشت و از او دو پسر ماند: میرزا محمد قاسم و میرزا ابا بكر و ولایات كه سیورغال او بود میان برادران مقسوم گشت و متروكات او علی فرائض اللّه تعالی انقسام یافت