گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
[جلد دوم دفتر دوم]





وقایع سنه احدی و خمسین ذكر حوادثی كه میرزا عبد اللطیف را در راه خراسان پیش آمد

اشاره

در افتتاح این سال، احوال اختلال دولت و اقبال حضرت خاقان سعید به اطراف بحروبر و ممالك هفت كشور رسید و گرد فتنه و غبار آشوب از مركز خاك تا محیط افلاك صعود یافت و دود آه و شعله افغان به اوج ماه و ذروه كیوان برآمد.
مصرع
كیوان شنیده صدره مه هم شنیده باشد و اردوی همایون بی سروسامان با دیده‌های گریان و سینه‌های نالان به بلدة الوزاره سمنان رسید و در آن مقام وزرای عظام، دستور اعظم خواجه غیاث الدین پیر احمد الخوافی و صاحب اكرم خواجه شمس الدین سمنانی كه شب اول واقعه هائله از اردوی اعلی بیرون رفته بودند، در سمنان به خدمت شاهزاده عبد اللطیف التجا نمودند و به دستور زمان خاقان مرحوم در دیوان مهر زدند و شاهزاده به یوسون حضرت خاقان سعید به اخلاص تمام متوجه زیارت شیخ ربّانی و مرشد حقّانی، ركن الملة والدین شیخ علاء الدوله سمنانی، قدّس سره فرموده از روحانیت آن حضرت مدد طلبید و از آن‌جا به جانب دامغان روان شد.
و داروغه دامغان سعادت نام شقاوت فرجام ابواب عصیان گشاده دروازه‌های دامغان بسته بود و امرای قوچین كه خویشان او بودند هرچند نصیحت كردند التفاوت ننمود و در اردو احوال تنگی و نایافت به حدّی بود كه میدان بیان از
ص: 604
شرح آن تنگ آید و زبان تحریر از تقریر عاجز شود و عبور لشكر منصور بی‌یراق از آن حصار دشوار. میرزا عبد اللطیف فرمود كه لشكر دایره‌وار پیرامون حصار محیط شوند و شهر را به‌سان مركز در میان گیرند. و چون لشكر در اطراف شهر فرودآمد، شب اول، امیر پیر لقمان برلاس شاهزاده را پشت داده رو به دار السلطنه هرات نهاد و میرزا عبد اللطیف به جنگ بسیار قلعه و حصار را مسخر ساخت و شعله خشم جهانسوز آتش در تر و خشك آن بلده انداخت و هرچه اسم شی‌ء بر آن افتد غارت یافت و خون سعادت قوچین را به شفاعت قوچینان بخشید.
و به بلده متبرك بسطام آمده شرف آن منزل و مقام و سعادت زیارت مشایخ اسلام قدس اللّه تعالی ارواحهم دریافت «1» و مجاوران آن‌جا به عرض رسانیدند كه چون میرزا ابو القاسم بابر به این‌جا رسید قاصدان از طرف ولایت جرجان به طلب او آمدند و او چون ابر و باد به طرف استراباد درآمد.
و بیان این سخن آن است كه حضرت خاقان سعید قولی همایون فرموده بود كه هرسال چند امرای تومان قشلاق در ولایت جرجان كرده از لشكر طرف دشت قبچاق و اوزبكان قزاق برخبر باشند و درین سال، از امرای نامدار امیر هندوكه بود و چون خبر واقعه ناگزیر از جانب ری به امیر رسید، اول به ضبط اسبان دیوان و اموال و جهات امرا اهتمام نمود و قاصدان از چند راه به طلب میرزا ابو القاسم بابر فرستاد و شاهزاده را به سلطنت مملكت مازندران و تمام خراسان نوید داد و همانا سابقا وعده‌ای بوده باشد كه اگر صورتی چنین روی نماید بی‌توقف به ولایت جرجان درآید و چون شاهزاده عزیمت مازندران فرمود، امیر هندوكه چند مرحله استقبال فرمود و شرایط نیكوبندگی به جای آورد و مفصّل گله‌های اسبان به موقف عرض رسانید و خیمه و خرگاه و سراپرده و بارگاه و باقی اسباب سلطنت به رسم پیشكش گذرانید و مستحسن و مقبول آمد و مملكت مازندران در قبضه اقتدار
______________________________
(1). نسخه اضافه دارد: به تخصیص مزار مورد الأنوار سلطان العارفین بایزید بسطامی قدس سره را زیارت فرمود.
ص: 605
نواب نامدار قرار یافت و انوار سلطنت شاهزاده بر اطراف آن مملكت تافت وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ «2».
بیت
شاهی زری برآمد و مازندران گرفت‌وانگه به ضرب تیغ تمام جهان گرفت «3» میرزا عبد اللطیف برین اوضاع اطلاع یافته به پل ابریشم آمد و از آن‌جا میل جانب ماوراء النهر نموده باز از آن برگشت و عازم سبزوار شد و در اثنای راه خبر آمد كه جمعی امرا كه به استدعای میرزا سلطان محمد رفته بودند: امیر سلطان شاه برلاس و امیر سلطان بایزید برلاس پیش میرزا عبد اللطیف می‌آیند و امیر شیخ ابو الفضل پیش میرزا سلطان محمد توقف نمود و امیر احمد از راه ترشیز به هرات رفت و روز دیگر امرای برلاس رسیدند و میرزا عبد اللطیف از سبزوار به جانب نیشابور عزیمت نمود و مهد علیا گوهرشاد آغا همچنان محبوس بود و امرای ترخانی هم گرفتار بودند. و در نیشابور معلوم شد كه میرزا علاء الدوله درهای گنجهای جهان گشاد و زر بسیار به همه كس داد و جمعی بهادران به طرف مشهد مقدس فرستاد و تمام این كلام به نوع بسطی سرانجام خواهد یافت.

ذكر سلطنت میرزا علاء الدوله به استقلال و گرفتاری میرزا عبد اللطیف به تقدیر ایزد متعال‌

از لمعات نیرات كلمات سابق و رشحات منشآت حكایات متناسق خاطر آگاه انتباه یافته و پرتو شعور بر آن تافته كه حضرت خاقان سعید در آن زمان كه رایت آفتاب اشراق به صوب مملكت عراق برافراشت، میرزا علاء الدوله را در دار السلطنه
______________________________
(2). سورة ص، 88.
(3). بر حاشیه نسخه: ازین بیت كه در مدح كافی است اسم شریف بابر بیرون می‌آید به طریق معما.
ص: 606
هرات به جای خود گذاشت و چون در ملك ری واقعه واقع شد، مهد علیا گوهرشاد آغا قاصدی همعنان باد به صوب هرات فرستاد و شرح واقعه اعلام داد و میرزا علاء الدوله جویهای خون بر چهره لاله‌گون روان ساخت. اما داغی كه بر صمیم دل بود بر صحرا نینداخت و با امرا مشورت نموده مصلحت چنان دیدند كه یك جمعه دیگر به دستور معهود خطبه به نام و القاب جناب مغفرت مآب مزیّن باشد و چون مردم بسیار از اردو آمدند واقعه پنهان نماند.
بیت
درد فراقش تاكنون در دل نهان می‌داشتم‌چون فاش شد یكبارگی دیگر چه پنهان دارمش آواز ناله و شیون از هر سرا و روزن به عیوق برآمد و صدای فریاد و زاری به اوج گنبد زنگاری گذشت.
و میرزا علاء الدوله را داعیه‌ای بود كه استرضای عم بزرگوار میرزا الغ بیك نماید و مبلغی نامی و تحفه‌های گرامی به ماوراء النهر ارسال نماید. امّا چون اخبار از طرف میرزا عبد اللطیف رسید كه نسبت با مهد علیا شیوه بی‌حرمتی ورزید و طریق عدوان را عازم است و در عصیان جازم، میرزا علاء الدوله نیز آثار خلاف اظهار كرد و دوال اقبال بر گورگه استقلال كوفت و به حصار اختیار الدین فرمود و خزاین جهان را گشود و چندان زر به لشكر بخشید كه بیش از آن در خزانه خیال و گمان نمی‌گنجید و از شاهزادگان میرزا صالح ولد میرزا پیر محمد شیرازی و امیر اویس ترخان و امیر احمد ترخان را معین فرمود كه همراه شمال و صبا استعجال فرمایند و به طرف نشابور رفته دستبردی نمایند و اساس جمعیت میرزا عبد اللطیف را براندازند و مهد علیا و امرای ترخانی را از حبس خلاص سازند و امرا از راه سرخس به مشهد مقدس آمده دانستند كه میرزا عبد اللطیف غافل است و تندخویی و درشتگویی عادت ساخته و ایل والوس را به غارت و تاراج خان ومان برانداخته.
ص: 607
بیت
همه جور و بیداد شد كار اودرین شیوه خلقی گرفتار او و امرا از مشهد مقدس به نیشابور آمدند و اندیشه صایب و فكر ثابت بر تدبیر آن كار گماشته و بهادران هر فوجی در گوشه‌ای فرصت نگاه داشته با یكدیگر مقرر كردند كه چون جهان مانند دل تباه‌كاران سیاه شود و سپاه شب بر لشكر روز فیروز آید عزیمتی كه دارند به امضا رسانند و خاطر از جانب آن مهم جمع سازند و چون شهسوار فلك كمیت آفتاب را از میدان آسمان بیرون تاخت و ادهم شام را به غرر درر و جواهر زواهر مرصع ساخت و شهاب ثاقب گرد قطب گردان شده و فرقدان دیده‌بان‌وار در حوادث روزگار حیران شده و زهره نشاطانگیز ترك بزم عشرت گفته و بهرام خون‌آشام قبضه تیغ تیز و شمشیر خونریز گرفته ثوابت از بالای پرده كحلی به نظاره ایستاده و چشم عبرت بر چابكدستی شعبده‌باز گردون نهاده امرا و بهادران چون آتش سوزان درآمدند و مهد علیا گوهرشاد آغا و امرای ترخانی را از حبس بیرون آورده از اردو به در بردند و برغو كشیده سورن انداختند.
بیت
به گردون شد از نای زرین خروش‌به دریای لشكر در افتاد جوش میرزا عبد اللطیف چون بخت بد همه شب در خواب غفلت غنوده و بر تخت استراحت به فراغت آسوده.
بیت
یا راقد اللیل مسرورا با وله‌انّ الحوادث قد یطرقن اسحارا چون آواز برغوبه گوش هوش او رسید از خواب غفلت بیدار گردید و سراسیمه از بستر خواب برخاست و جلادت نموده صف قتال آراست دلهای دلیران
ص: 608
در خفقان افتاد و بهادران در جولان آمدند و مجلس رزم را آهنگ جنگ تیز شد و زخمه سنان از اوتار عروق ناله حزین برآورد و هرچند مردم میرزا عبد اللطیف در میان آن لشكر قطره‌ای بود در دریای محیط یا ذره‌ای به نسبت اجرام بسیط، اما شاهزاده با آن مقدار مردم كه داشت شكوه آن گروه را عدم انگاشت و در میدان مصاف حمله‌ای پی‌درپی كرده هر طرف می‌تاخت و سرهای گردنكشان را چون گوی در دست و پای خنگ چوگانی می‌انداخت. ناگاه سمند باد رفتار او به سر درآمد و مراد خاطر مخالفان برآمد. شاهزاده به غیر تسلیم راهی ندید و بیرون از عجز پناهی نیافت.
در قید اسار و ذلّ خسار گرفتار شد.
بیت
سعادت به بخشایش داور است‌نه در دست و بازوی زورآور است و باقی سپاهیان را دست و گردن بسته امیر جنید بوته و جمعی به یاسا رسیدند و بعضی به شفاعت از آن ورطه خلاص شدند و اردوی شاهزاده به غارت رفت و زلازل در منازل افتاد و خروش ناله و نفیر به اوج فلك اثیر شد و سپاه میرزا علاء الدوله مفتوح آیات و منصور رایات عازم هرات شد «4».
بیت
همی تا بگردانی انگشتری‌جهان را دگرگون شود داوری
یكی را درآرد به هنگامه تیزدگر راز هنگامه گوید كه خیز «5» و میرزا علاء الدوله تا سعدآباد «6» جام آمده بود و به شرف ملاقات مهد علیا
______________________________
(4). در حبیب السیر (3: 3: 139) گفته است كه بعد از آن میرزا صالح و ترخانیان در ملازمت نعش مغفرت انتما و مرافقت مهد علیا گوهرشاد آغا عازم هرات گشتند.
(5). خمسه نظامی (شرف نامه) ص 166.
(6). به بیست و شش فرسنگ از نیشابور بر راهی كه برهری رود.
ص: 609
قران سعدین روی نمود و شكر مواهب الهی به ادا رسانید و به شكرانه مستحقان را شادمان گردانید و اطراف لشكر از چپ و راست به خوبتر صورتی برآراست. قبه بارگاه از ذروه مهر و ماه گذشته و ذیل شادروان بر ایوان كیوان فروهشته تخت بخت بر فرق مشتری نهاده و متكای دولت از اطلس زربفت آفتاب ترتیب داده بر سریر سلطنت نشست و اطراف مجلس به امرای كبار و بهادران نامدار زینت یافت و فرمان فرمود كه میرزا عبد اللطیف را از جانب چپ درآورند كمرش از میان گشاده و بلا و محنت روبه‌رو نهاده پیش تخت سلطنت رسید و میرزا علاء الدوله در كمال سلطنت و عظمت پرسید كه چرا با مادر خود این بدیها كردی. شاهزاده جواب گفت: من بد كردم. تو نیك كن تا وفا بینی. میرزا علاء الدوله خط امان بر صحیفه خطا و قلم عفو بر جریده جریمه او كشید و خرگاهی خاص جهت او تعیین نمود و مستحفظان مقرّر فرمود.
و اعلام ظفر اعلام از سعدآباد جام به طالع سعد و فال همایون عازم دار السلطنه هرات شد و در مستقر دولت و مركز دائره خلافت نزول اجلال فرمود. سادات و موالی و مشایخ و اهالی مراسم دعا و ثنا و شرایط نثار و نیاز به جای آوردند و میرزا عبد اللطیف در حصار اختیار الدین محبوس شد.
بیت
شمشیر خوب را نبود باك از غلاف‌آیینه را چه عیب ز آیینه‌دان بود و نعش مغفرت مآب را به آیین پادشاهی و یوسون شاهنشاهی در مدرسه مهد علیا در گنبد خوابگاه میرزا بایسنغر مدفون ساختند.
شعر
فیا دافنیه فی الثری انّ لحده‌مقّر الثّریا فادفنوه علی علم
ص: 610
بیت
در خاك تا مقر ترا چشم عقل دیددانست آن‌كه گنج بود در درون خاك اساس سلطنت اندراس یافت و لباس خلافت خلاقت پذیرفت.
بیت
ماه تمام ملك به زیر نقاب شدآب حیات خلق دریغا سراب شد رسم آش و اطعام و ختمات كلام ملك علام به تقدیم رسید و الملك للّه تعالی وحده و انه لا یزول.
بیت
ملك خداست باقی و پاینده بعد از آن‌آثار شرع مصطفوی و دگر هباست* و چون واقعه آن حضرت در ولایت ری واقع شد و اقرب اولاد در آن بلاد میرزا سلطان محمد بود مناسب چنان نمود كه جواد خوش‌خرام قلم عنان سخن به جانب او معطوف سازد و به شرح و بسط در آن باب فصلی پردازد.
مصرع
گر دهد توفیق یزدان این رقم دارد قلم

ذكر عزیمت میرزا سلطان محمد به جانب فارس و عراق و تسخیر آن ولایت به تایید مهیمن خلاق‌

میرزا سلطان محمد چون از واقعه هائله خبر یافت و شعله آن آتش جگرسوز در درون مخزون او تافت تاج خسروی از سرو دواج «7» پادشاهی از بربینداخت و از چشم خونبار بر صفحه رخسار لاله‌زار عیان ساخت و علی الفور از نواحی خرم‌آباد «8» و
______________________________
(7). به معنای بالاپوش است. دواج [به كسر دال] به معنی لباس و دواج [به فتح دال] به معنی قبا (فرهنگ آنندراج).
(8). ر ك به لیسترینج ص 201 به بعد.
ص: 611
چمچمال «9» متوجه ری شده در منزل خاقان مغفور نزول فرمود و به اذیال شكیبایی تمسك نموده می‌گفت:
شعر
خلقنا رجال للتصبر و الأذی‌و تلك الغوانی للبكا و المآتم و از آن‌جا عنان مراد بر سمت دار الامان اصفهان انعطاف داد و آن بلده فرخنده از فرموكب همایون غیرت‌افزای بلاد ربع سكون شد.
بیت
گزارشگر دفتر خسروان‌چنین كرد مهد گزارش روان
كه چون در صفاهان كمربست شاه‌رسانید بر چرخ هفتم كلاه
صفاهان بدان‌سان كه می‌خواستندبه دیبا و گوهر بیاراستند اكابر و اعیان اصفهان كه پایمال عنا و پی سپر محنت و بلا شده بودند، به یمن مقدم شاهزاده، بسط بساط نشاط و فرح و انبساط نمودند و جمعی را كه در ساوه به فرمان حضرت خاقان سعید آسیب فنا رسید، شاهزاده بازماندگان ایشان را رعایت و عنایت فرمود و همه را به انواع دلجویی نموده و بعد از چند روز كه ممالك عراق به طلعت آفتاب اشراق نور و ضیا و رونق و صفا یافت و اطراف آن ولایت از آثار عدالت نظامی از سر و قوامی دیگر گرفت و میرزا سلطان محمد عزم تسخیر مملكت فارس فرمود و با لشكر فراوان از دار الأمان اصفهان به جانب دار الملك شیراز نهضت نمود.
و در این اثنا، شیخ محب الدین ابو الخیر كه صاحب اختیار تخت فارس بود و
______________________________
(9). برای سلطان‌آباد چمچمال (یا جمجمال) كه امروز خراب است ر ك به لیسترینج ص 193، در نزهة القلوب حاشیه ص 65 احتجمال به‌طور نسخه بدل دارد. شاید كه از آن جمجمال مراد است.
ص: 612
حضرت خاقان سعید پیش از یورش عراق او را به هرات آورده حبس فرمود و بعد از واقعه آن حضرت، میرزا علاء الدوله او را بیرون آورده محترم ساخت و او بر جمازه سوار شد عازم عراق شد، درین محل به میرزا سلطان محمد پیوست و ملایم مزاج اشرف آمد و خدمت شیخ به سبب كینه دیرینه كه در خاطر از شیرازیان داشت به سعی تمام باعث انتقام گشت و میرزا سلطان عبد اللّه چون از این حال آگاه شد، لشكری بی‌قیاس از اطراف مملكت فارس جمع آورده به عزم مقابله و قصد مقاتله از شیراز بیرون آمد و مسالك آن ممالك محكم ساخته و مضبوط داشته چند روز آن دو لشكر در برابر یكدیگر از ماورای قلال جبال روز گذرانید و درین ولا، امیر حاجی محمد قناشیرین از جانب كرمان با لشكر فراوان رسید و در سلك بندگان منتظم گردید و مواد شوكت میرزا سلطان محمد ازدیاد یافت.
بیت
دو لشكر برابر شد آراسته‌شد از هر طرف بانگ برخاسته «10»
دو بحر از دو سو در خروش آمده‌دو دریای آتش به جوش آمده عاقبة الأمر به وقت صبح كه سلطان مالك رقاب آفتاب رایت نور برافراشت و به عزم جهانگشایی تیغ شعاع جهان اقطاع برداشت و سبز خنگ تیز رفتار در قفای منهزمان ثوابت و سیار برانگیخت و سیمرغ زرین بال آتش منقار بر بالای كوه قاف برآمد و زاغ شب از بوم جهان بگریخت، قراولان میرزا سلطان محمد محل یافته بر فراز كوه برآمدند و كار از آن گذشت كه به تدبیر و حیله روزگار گذرانند. شكل مصاف و پیكر پیكار پدیدار گشت.
بیت
خروش كوی و بانگ نای برخاست‌زمین چون آسمان از جای برخاست
______________________________
(10). خمسه نظامی (اسكندرنامه) ص 137: شد آزرمها پاك برخاسته
ص: 613 علم‌داران علم بالا كشیدنددلیران رخت بر صحرا كشیدند از طرفین صف قتال و جدال آراستند و از سر جان كه متاعی گران بود برخاستند. میان آسمان و زمین غباری برخاست كه جز به باران خون نمی‌نشست.
فارسان فارس بر بالای نیزه و گیسوی پر خم پرچم چنان فتنه بودند كه روز مصاف را شب زفاف می‌پنداشتند و دلاوران اصفهان به دولت سلطان خراسان جام مالامال خون‌جگر كه ساقی اجل می‌داشت شراب ناب می‌انگاشتند. لب بر لب خنجر آبدار نهاده و گردن به حلقه زلف كمند تابدار داده در پای علم سراندازی و بر عشق ظفر جانبازی می‌كردند.
بیت
به جنبش درآمد دو دریای خون‌شد از موج آتش زمین لاله‌گون
سنان بر سر موی بازی‌كنان‌به خون روی دشمن نمازی‌كنان «11» لشكر فارس اكثر اهل حرفه بودند و هنگام مصاف میل صنعت می‌نمودند و در؟؟؟ پیكار بی‌كار نمی‌نشستند و در وقت گیرودار صاحب یسار و مایه‌دار می‌زیستند. جوهر جان را به نوك پیكان در رشته می‌كشیدند و بر در اشك یاقوت لبان نمی‌بخشیدند و هر طرف به الماس تیغ فتنه می‌انگیختند و خون لعل زمرد خطان بر خاك هلاك می‌ریختند. صرافان كه از غایت خرده دوستی حبه سیم را به حبة القلب ترجیح می‌نهادند نقد جان و گنج روان را در چارسوی معركه رایگان می‌دادند. دهاقین در میدان مصاف تخم فتنه می‌كاشتند و به داس تیغ سرها بر مثال خوشه برمی‌داشتند. باغبانان در گلزار كارزار از عارض لاله‌رویان گل و ارغوان می‌فشاندند و به جای سرو و شمشاد نی نیزه و تیر خدنگ می‌نشاندند. جراحان به سیل سنان خاطر خستگان می‌خراشیدند و به جای مرهم نمك بر جراحت
______________________________
(11). خمسه نظامی (اسكندرنامه) ص 224.
ص: 614
می‌پاشیدند. فصادان نیش اجل بر رگ جان می‌زدند و مادة الحیوة را از مجاری شرائین اخراج می‌كردند.
القصه از اطراف و جوانب جنگ پیش بردند و میرزا سلطان عبد اللّه سعی و كوشش بسیار نمود و لشكر فارس آثار شجاعت به ظهور آوردند.
بیت
سپاه از دو سو بر سربارگی «12»بجنبید لشكر به یكبارگی
سم بادپایان فولاد نعل‌به خون دلیران زمین كرده لعل
درنگ «13» كمانهای بازوشكن‌بسی خلق را برده از خویشتن
ستیز دو لشكر چو از حد گذشت‌زمانه یكی را ورق درنوشت
قوی دست را فتح شد رهنمون‌به زنهار خواهی درآمد زبون عاقبت نسیم نصرت از مهب وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ «14» به علم دولت میرزا سلطان محمد وزید و صبح اقبال از مطلع آمال او دمید و لشكر فارس باس و یأس بر ایشان غالب شد.
مصرع
به یك بار از هم فروریختند
و از خسته و كشته میدان جنگ با كوه و پشته همسر شد و سرهای گردنكشان با خاك ره برابر گشت و میرزا سلطان عبد اللّه روی از میدان ستیز به بیابان گریز نهاد و به انواع محنت خود را به قلعه اصطخر رسانید و به هرگونه مشقت چند روزی در آن قلعه گذرانید و لشكر فارس غارت بی‌قیاس یافته عراقیان از نقود
______________________________
(12). مصراع در خمسه نظامی (اسكندرنامه) ص 144: بفرمود شه كاز سربارگی.
(13). اسكندرنامه: ترنك. درنگ صدای تار و گرز و شمشیر و شكستن آبگینه و چینی است (فرهنگ آنندراج).
(14). آل عمران 126.
ص: 615
بسیار و جواهر بی‌شمار كان یسار و بحر استظهار شدند و ملك فارس كه به‌منزله فذلك ممالك «15» است داخل حوزه دیوان اصفهان شد و میرزا سلطان محمد شكر مواهب الهی به جای آورده عزیمت دار الملك شیراز نمود و اكابر و اعالی و سادات و موالی داعیان و كلویان شرایط استقبال به تقدیم رسانیده مراسم نثار و پیشكش به جای آوردند و شاهزاده همه را به مواهب انعام و مواجب اكرام اعزاز و احترام فرمود و افتخار النقبا سید نظام الدین احمد را به استدعای میرزا سلطان عبد اللّه ارسال نمود و اقسام قسم یاد كرد كه قصد قتل او اصلا و قطعا نكند و در رعایت جانب او انواع شفقت به ظهور آورد و مرتضی اعظم عازم قلعه شد و این سخن مشهور باشد و در كتب تواریخ مسطور كه چهار هزار سال صدای كوس نوبت از فلك این قلعه و اسكون «16» و قلعه شكسته كه هر سه قلعه برابر یكدیگر واقعه است به اوج سپهر برین رسیده و سخن فردوسی اشارت به آن است كه
بیت
سه دز گنبدان صطخر گزین‌وطن جای شاهان ایران زمین مرتضای اعظم با سلطان عبد اللّه ملاقات كرده او را ایمن گردانید و شاهزاده را مستظهر و امیدوار گردانیده به خدمت میرزا سلطان محمد رسانید و آن پادشاه كریم اخلاق به وعده خود وفا نمود و فرمود كه از شهرهای عراق و فارس هركجا كه خواهد به او ارزانی دارد و اگر خواهد به خراسان فرستد. میرزا سلطان عبد اللّه اختیار خراسان فرمود. چه میرزا الغ بیك او را نوید دامادی داده بود و میرزا سلطان محمد
______________________________
(15). بر وزن مسالك به اصطلاح اهل حساب جمع بعد از تفصیل را گویند (فرهنگ آنندراج).
(16). نسخ: اسكوان، نزهة القلوب ص 132 شنكوان، لیسترینج: شكنوان ص 276، انجمن آرای ناصری (به ذیل سه گنبد): سنكوان. در نزهة قلاع اصطخر و شكسته و شنكوان را سه گنبدان خوانده. آثار این قلاع هنوز باقی است (ر ك به لیسترینج محل مذكور ج 1) [نام این قلعه اشكنوان است ر ك به فارسنامه ناصری ج 2 ص 332].
ص: 616
اسب و استر و اشتر و خیمه و خرگاه و باقی اسباب راه عنایت فرمود و نوكران خاصه او را رعایت تمام نمود و اجازت جانب خراسان ارزانی داشت و شاهزاده با هزار حسرت و درد تخت فارس بازگذاشت و مضمون این مقال بر لوح اندیشه و ملال به زبان حال می‌انگاشت:
بیت
می‌روم و ز سر حسرت به قفا می‌نگرم‌خبر از پای ندارم كه زمین می‌سپرم و چون به خراسان رسید و به شرف ملاقات میرزا علاء الدوله مشرف گردید، میرزا علاء الدوله او را انواع رعایت و خاطرجویی نمود و مبلغ كرامند عنایت فرمود.
و میرزا سلطان محمد در تمام ممالك فارس و عراق لوای آفتاب اشراق برافراشت و تمام همت بر فراغت حال رعیت و رعایت لشكر گماشت و ملوك و سرداران اطراف عنان ارادت به قبضه اقتدار او دادند و تمام حكام سر بر خط فرمان او نهادند مگر میرزا جهانشاه تركمان كه گردن از طوق اطاعت برتافت و اندیشه خلاف در خاطر او قرار یافت و لشكر فرستاده سلطانیه و قزوین را تصرف نمود و نسبت با شاهزاده در مقام جلادت و تصلف بود. میرزا سلطان محمد چون برین حال واقف گردید فی الحال به عزم رزم او لشكر كشید.

ذكر لشكر كشیدن میرزا سلطان محمد به جانب تركمان در ضمان عنایت ملك مستعان‌

میرزا سلطان محمد چون بر عصیان تركمان اطلاع یافت و شعشعه این اندیشه بر ضمیر منیر او تافت، فی الحال به ترتیب لشكر منصور و تنظیم مصالح جمهور فرمان داد و تواچیان به استحضار لشكرها به اطراف ممالك فرستاد و نشان همایون به یوسون زمان حضرت خاقان سعید رقم فرمود. مضمون آن‌كه:
ص: 617
«امیر جهانشاه به عنایت پادشاهانه اختصاص یافته بداند كه چنین استماع افتاد كه مردم او به خلاف نشان همایون در ولایت سلطانیه و قزوین مدخل كرده‌اند.
به غایت بی‌قاعده و بی‌راه است. می‌باید كه ولایت مذكور به نواب دیوان اعلی باز گذارد و دست تصرف از اذیال آن كوتاه و كشیده دارد و به الگا كه حضرت خاقان سعید مغفور برای او معین فرموده اكتفا و قناعت نماید و اصلًا در حدود ممالك محروسه درنیاید و الّا میدان قتال و جدال تعیین نماید تا آنچه در مشیت حق سبحانه باشد به ظهور آید». «17»
و نشان را مهر بر رو زده مكمّل فرمود و در صحبت قاصدی سخندان ارسال نمود و متعاقب نشان با لشكرهای جهان به جانب تركمان روان شد.
و چون نشان به میرزا جهان شاه رسید و بر مضمون آن واقف گردید از قوت جلادت شاهزاده حیران ماند «18» و با سپاه بی‌قیاس به طرف مملكت عراق و فارس عزیمت نمود و چون مسافت میان آن دو لشكر كینه‌ور و آن دو سپاه صفدر نزدیك رسید و عزم رزم میان فریقین مقرر و جزم گردید
بیت
چو منزل درآمد به بدخواه تنگ‌هژبران به كین تیز كردند چنگ از طرفین وسائل و رسائل روان ساختند و طرح صلح و آشتی در میان انداختند. عاقبت بر آن قرار گرفت كه میرزا جهان شاه صبیه‌ای كه در پرده عفت و طهارت دارد به آیین شرع شریف در عقد ازدواج میرزا سلطان محمد آورد.
بیت
یكی دختر خود فرستد به شاه‌چه دختر كه تابنده خورشید و ماه
______________________________
(17). در حبیب السیر این نامه (نشان) را به عنوان (حكم) با اختلافات خفیفه درج نموده است. (3: 3: 16)
(18). حبیب السیر: متعجب گشته گفت این شخص در كمال تهور و شجاعت است یا از نشأة جنون بهره تمام دارد كه به مثل من پادشاهی این نوع نشان می‌نویسد.
ص: 618
و میرزا سلطان محمد سلطانیه و قزوین را به رسم شیربها به میرزا جهانشاه گذارد و بدین واسطه اسباب بیگانگی به یگانگی بدل شد و ضمائر و سرائر به زیور وفا و زینت صفا آراسته گشت و بنیاد محبت ووداد رسوخ و انعقاد یافت و اتحاد و اعتقاد تمام میان جانبین استحكام پذیرفت و هر دو سپاه عذرخواه مراجعت نمودند و هریك در مستقر دولت و سریر سلطنت مقام و آرام فرمودند.

ذكر نهضت میرزا الغ بیك گوركان به جانب خراسان و باز رفتن به طرف مملكت توران‌

چون خبر واقعه حضرت خاقان سعید به اطراف ممالك عالم رسید و میرزا عبد اللطیف از حوالی ری قاصد و عرضه داشت پیش پدر فرستاد و شرح واقعه اعلام داد، میرزا الغ بیك از استماع این خبر چندان جزع و فزع نمود و اندوه و اضطراب فرمود كه بیم آن بود كه از خلعت حیات عاری شود و در قبای فنا متواری گردد و خاطر بكلی از مهمات ملكی برداشت و آیین سلطنت و قوانین مملكت مختّل و مهمل گذاشت. اكابر آن دیار و امرای نامدار به حكایات سودمند و كلمات دلپسند و خاطر خطیر و ضمیر جهانگیر كه به یك بارگی التفات از تدبیر امور و ضبط مصالح جمهور برداشته بود و كاروبار جهان را نابوده انگاشته تسكین و تسلی تمام دادند و به لطایف حیل بر سررشته اول آوردند و به تجدید رای اقالیم گشایی بر عزم جهانگشایی فرمان داد و تواچیان به استحضار لشكرها فرستاد و لشكر فراوان و سپاه بی‌پایان زیادت از كواكب بروج و افزون از افواج یاجوج در سلك اهتمام انتظام یافته به بلجار معین جمع آمدند.
بیت
جهان در جهان لشكر آراسته‌ز فولاد كوهی برآراسته و چون اكبر اولاد حضرت خاقان سعید میرزا الغ بیك گوركان بود و از
ص: 619
فرزندان صلبی آن حضرت غیر جناب الغ بیك دیگری در حیات نبود، میرزا الغ بیك تمام ممالك آن حضرت را ملك خود می‌داشت و مجال مداخلت غیر محال می‌پنداشت و خواست كه پیش از آن‌كه اختلال به احوال سریر سلطنت آن حضرت راه یابد عنان عزیمت به صوب مملكت خراسان تابد و رایت منصور با سپاه نامحصور از خطه فردوس مانند سمرقند به عزم ضبط خراسان نهضت فرمود و موكب همایون به ساحل جیحون نزول اجلال فرمود.
و درین اثنا، اخبار انتشار یافت كه میرزا ابا بكر پسر كهتر میرزا محمد جوكی كه بعد از فوت پدر به موجب فرمان خاقان هفت كشور ختلانات و ارهنگ و سالی سرای* سیورغال او بود، چون واقعه ری استماع نمود حشر بسیار و حشم بی‌شمار جمع آورده بلخ و شبرغان* و قندز و بغلان تا حدود بدخشان ضبط فرمود و داعیه سركشی و استقلال دارد. میرزا الغ بیك رسل و رسایل درمیان كرده به حسن تدبیر و لطف تقریر شاهزاده را رام ساخته پیش خود برد و به شرف دامادی وعده داد و شاهزاده صبح و شام با عظمت تمام به ملازمت اقدام می‌نمود. امّا در چهره او آثار غرور و استكبار لایح بود و بر اقوال و افعال عم بزرگوار انكار بلیغ داشت و پیوسته صورت استقلال بر لوح خیال می‌نگاشت و از امرای برلاس كسی كه در دیوان او مهر می‌زد به الغ بیك رسانید كه شاهزاده را غدری در خاطر است و حركات و سكنات او به این معنی ناظر و در خلوت با خواص خود این طرح انداخته و روز و شب این اندیشه را پیشه ساخته. میرزا الغ بیك حزم كه رعایت آن بر ذمّت همت ارباب دولت واجب است می‌فرمود و به تحقیق و تفحص آن التفات و اهتمام نمود و به یقین معلوم شد كه شاهزاده را خاطر بر غدر قرار یافته و شرار آن شر بر ضمیر منیر انور او تافته. میرزا ابا بكر را بند فرمود و به جانب سمرقند ارسال نمود و او شاهزاده‌ای بود در كمال شجاعت و بهادری و غایت جلادت و دلاوری. به شمایل خوب و خصایل مرغوب موصوف و به طلعت عالم‌افروز و حسن جهانسوز مشهور و معروف.
ص: 620
بیت
در كمال حسن یوسف هرچه دل كردی بیان‌در جمال شاهزاده چشم جان دیدی عیان و میرزا الغ بیك از جیحون عبور نموده قبة الأسلام بلخ لشكرگاه همایون ساخت و طنطنه تسخیر ممالك ایران در اطراف ربع مسكون انداخت و درین اثنا، قصه شبیخون نشابور و قضیه گرفتاری میرزا عبد اللطیف واقع شد و سابقا میرزا الغ بیك واقف بود كه میرزا عبد اللطیف اردوی بزرگ را سركرده نعش مغفرت مآب را می‌آورد و تصور آن بود كه از راه ولایات نسا و ابیورد متوجه مملكت ماوراء النهر خواهد شد چنانچه میرزا عبد اللطیف همین معنی را در موضع پل ابریشم «19» در حساب گرفته و باز از آن برگشته عازم خراسان شد. درین ولا كه خبر حبس فرزند شنید بیش از حد ملول و محزون گردید و رای ثاقب و فكر صائب بر تدبیر آن كار گماشت و نقش استخلاص فرزند بر صفحه اندیشه نگاشت و امرای كبار، امیر ابراهیم اید كوتمور «20» و امیر ابا بكر «20» بیان تمور و امیر بایزید و دیگر مقربان و مخصوصان را جمع فرمود و با ایشان در باب استخلاص فرزند مشورت نمود.
بیت
ز پیران روشندل دل ورای زن‌برآراست پنهان یكی انجمن
زهر كاردانی به رای درست‌در آن بستگی چاره كار جست
به چاره گشاده شود كار سخت‌به مدّت شكوفد «21»بهاران درخت
ز كوه گران تا به دریای ژرف‌به آهستگی كار گردد شگرف
______________________________
(19). جایی نزدیك بسطام (فرهنگ آنندراج).
(20). غالبا به اضافت ابنی یعنی ابراهیم پسر اید كوتمور و ابا بكر پسر بیان تمور.
(21). [در متن شگوفد] یعنی بشكفد و شكفته شود (فرهنگ آنندراج).
ص: 621
ورای بر آن قرار یافت كه با میرزا علاء الدوله از در صلح درآید تا باشد كه گوهر درج پادشاهی چون لعل بدخشان از زندان كان بیرون آید و میرزا علاء الدوله چون از عبور میرزا الغ‌بیك آگاه شد،
بیت
در گنجهای جهان برگشادبه بخشش دل خلق را كرد شاد و به خاص و عام انعام عام رسانید و چون فیض سحاب و فروغ آفتاب جهان را به نور خود منور گردانید و لشكری گران و سپاهی بی‌كران در ظل رایت آفتاب آیت جمع فرمود و میمنه و میسره و قلب و جناح ترتیب داده از آب مرغاب عبور نمود.
و میرزا الغ بیك مولانا نظام الدین میرك محمود صدر را به رسم رسالت فرستاد و در باب صلح فصلی مستوفی پیغام داده مضمون آن‌كه میرزا علاء الدوله فرزند من است و هرات خانه پدر بزرگوار. معاذ اللّه كه مرا داعیه خرابی آن دیار باشد.
اكنون اگر عبد اللطیف را بفرستند نزاع بكلی مرتفع است.
و در خلال این احوال میرزا ابو القاسم بابر كه بر ولایت جرجان و مازندران فرمان روان بود از ولایت جرجان بیرون آمده عزم تسخیر خراسان فرمود.
بیت
به دستوری رخصت راستان‌به لشكركشی گشت همداستان
یكی روز كاز گردش روزگاربه دست آمدش طالع بختیار
به فال همایون به ترتیب راه‌بفرمود كاز جای جنبد سپاه لشكری فیل زور شیرافكن با ملابس زره و جوشن و مراكب چون كوه آهن تیغ بی‌دریغ چون بهرام خون‌آشام كشیده و خدنگ آتش‌بار به زهر كین آب داده از جرجان روان شد و تا ولایت طوس رفته شرایط زیارت مشهد مقدس معلی به جای آورد.
ص: 622
بیت
ز جرجان روان گشت تا شهر طوس‌به مشهد شد و داد آن روضه بوس و جمعی به رسم قراولی پیش فرستاد و میرزا علاء الدوله نیز گروهی انبوه در ولایت جام بازداشته قراولان طرفین در نواحی جام به هم رسیدند. دلیران آن دو سپاه بر باد پایان آتش سیر رزمخواه آمده خاك را از آب چشمه تیغ سیراب گردانیدند و شرار كارزار به ذروه فلك اثیر رسانیدند. تیغ با گردنان زبان سرزنش دراز كرده سپر سخت‌رویی آغاز نهاد و ابروی كمان از هر گوشه چون چشم یار ناوك خونریز می‌گشاد. عاقبت محمد پیرزاد كه از طرف علاء الدوله بود گرفتار شد و لشكر میرزا ابو القاسم بابر تا نواحی دار السلطنه هرات تاختند و آثار تسلط و اقتدار آشكار ساختند
و چون شرح واقعه میرزا علاء الدوله شنید به غایت متحیر گردید. چه از پیش دشمنی چنان قوی نشسته و از قفا غارت و تاراج. میرزا علاء الدوله به هرنوع كه بود با میرزا الغ بیك صلح نمود. قرار بر آن‌كه فاصله میان طرفین ناحیت جیجكتو «22» باشد.
میرزا علاء الدوله به هرات معاودت فرمود و میرزا عبد اللطیف را از حبس بیرون آورده دلجویی نمود و هر دو شاهزاده در مجلس خاصی نشستند و با یكدیگر عهد و پیمان بستند كه با هم خلاف نكنند. مقرر آن‌كه نوكران میرزا عبد اللطیف كه در واقعه نشابور گرفتار شده در بند دارند گذارند و از خزانه تحف و هدایا كه لایق دانند به ماوراء النهر روان گردانند و مولانا جلال الدین صدر را ملازم میرزا عبد اللطیف روان ساختند و میرزا الغ بیك را از آمدن فرزند فرح و نشاط روی داد و او را در آغوش مهربانی گرفته از احوال بند و زندان پرسش نمود و خاطر حزین او را به انواع تسلی و تسكین داده فرمود كه بند بر مشك نه از خواری نهند و قید بر زر نه از كم عیاری.
______________________________
(22). برای چاچكتو یعنی طالقان ر ك به لیسترینج ص 424. خرابه چاچكتو از بالا مرغاب (مرو الرود) 45 میل است به خط مستقیم. ر ك به بیت‌Yateص 130 و 157.
ص: 623
بیت
مه چون محاق دید مشار الیه گشت‌زركوب یافت روی شناسیش از آن بود و میرزا الغ بیك ولایت بلخ را به رسم سیورغال به میرزا عبد اللطیف عنایت فرمود و از جیحون عبور نمود و در مستقر جلال و مركز دائره اقبال یعنی خطه فردوس مانند سمرقند فرودآمد.

ذكر عزیمت میرزا علاء الدوله به جانب مشهد و صلح نمودن با میرزا ابو القاسم بابر

میرزا علاء الدوله چون خاطر از جانب میرزا الغ بیك جمع ساخت رای عزیمت به صوب مشهد برافراخت و چنان به سرعت نهضت نمود كه مركب سبك عنان صبابه گرد ادهم او نمی‌رسید، شهسوار گران‌ركاب آفتاب از همراهی اشهب او عاجز می‌گشت.
بیت
تكاور دستبرد از باد می‌بردزمین را دور چرخ از یاد می‌برد
سمند بادپا را آن‌چنان تاخت‌كه یكرانش دو منزل را یكی ساخت «23» و میرزا ابو القاسم بابر در حدود ولایت خبوشان با دریای لشكر جوشان و خروشان صفها برآراست.
بیت
شهنشاه بو القاسم نیكنام‌برآراست لشكر به ساز تمام
______________________________
(23). خمسه نظامی (خسرو شیرین) ص 53.
ص: 624
و میرزا علاء الدوله تا مشهد رفته توقف نمود و امرا و تمام لشكر كه در برابر میرزا الغ بیك برده بود به طرف خبوشان روان فرمود.
بیت
ز دیگر طرف آن سپاه گران‌برآراست میدان كران تا كران
دو لشكر چو شد راست برجای جنگ‌نمودند بر پیشدستی درنگ
مگر درمیان صلح آمد پدیدكه شمشیرشان برنباید كشید «24» و چون آن دو سپاه رزمخواه به دست و گریبان نزدیك رسیدند، امرای آن دو پادشاه و مقربان دولتخواه مصلحت چنان دیدند كه میان هر دو گوهر كان سلطنت و دو لعل تاج خلافت، دو پادشاه عالی مقدار، دو برادر بزرگوار صلح و آشتی شود. چه میرزا الغ بیك كه به حقیقت وارث مملكت خود را می‌داند اگرچه فی الجمله تسكینی یافته شاید از آن قرار برگردد و قصد مملكت كند و اگر این دو پادشاه‌زاده اتفاق نمایند باشد كه بار دیگر متعرض این ولایت نشود.
بیت
گر اتفاق نمایند و عزم جزم كنندسزد كه پرده افلاك را ز هم بدرند امرای دولت و اركان سلطنت در وقتی كه هر دو سپاه صفها آراسته در برابر یكدیگر ایستاده بودند درمیان میدان فرودآمدند و درین باب سخن به اطناب كشیده عاقبت چنان مقرر شد كه ولایت خبوشان درمیان فاصله باشد و عهد و پیمان بستند و هریك
بیت
به منزلگه خویش گشتند بازبه خوبی شده صلح را چاره‌ساز
______________________________
(24). خمسه نظامی (اسكندرنامه ص 160).
ص: 625
میرزا علاء الدوله از مشهد به جانب دار السلطنه هرات عزیمت نمود و به تمكین تمام در آن فرخنده مقام قرار و آرام فرمود و از آن طرف میرزا ابو القاسم بابر عنان یكران مراد به صوب ولایت مازندران انعطاف داد و منازل و مراحل پیمود تا در مستقر دولت و سریر سلطنت نزول اجلال فرمود.
مصرع
چو خورشید آمد به برج شرف

ذكر نهضت میرزا ابو القاسم بابر به عزم تسخیر ولایت ساری در غایت سلطنت و كامكاری‌

میرزا ابو القاسم بابر چون از مملكت خراسان به جانب جرجان و مازندران معاودت فرمود، از سرداران ولایت جرجان استماع فرمود كه والی ساری، امیر شمس الدین محمد «25» طریق سراز ربقه طاعتداری و گردن از طوق فرمانبرداری برتافت و روی از طریق وفاق به شیوه نفاق آورد و با آن‌كه مشارالیه و آباء و اجداد او همیشه باجگزار و فرمانبردار این دولت بوده‌اند و امثله و احكام را امتثال نموده‌اند مرتضای «26» مشارالیه آن قاعده را برانداخت و آن باب را مسدود ساخت و چون پرتو این معنی بر ضمیر منیر روشن شد آتش حمیت در خاطر خطیر به نوعی برافروخت كه گفتی به شعله خشم و شرار قهر جهان خواهد سوخت و فرمان همایون به استعداد سران سپاه و استحضار گردنكشان درگاه نفاذ یافت و جمله امرا، مقدمهم امیر مبارز الدین هندوكه، به رسم منغلای عزیمت نمود و رایت ظفر آیت به عون عنایت باری بر سمت ولایت ساری نهضت فرمود و میرزا ابو القاسم بابر با عساكر گردون مآثر، هریك آتش سوزنده در صف كار و آب خرامنده در میدان پیكار و باد سریع السیر هنگام سواری و خاك صابر گاه جانسپاری، تیغ آتش‌فشان از نیام
______________________________
(25). یعنی امیر شمس الدین محمد ابن المرتضی الحسینی كه از سنه 837 تا سنه 856 در مازندران فرمانروایی كرد (زامباور ص 193).
(26). یعنی امیر شمس الدین.
ص: 626
انتقام برآورده و سنان فتنه نشان بر گوش تكاوران راست كرده روان شد. در وقتی كه شیر سوار آسمان تیر در كمان فلك رانده بود «27» و گلبن از زینت انوار و چمن از زیور ازهار خالی مانده سحاب سراپرده در فضای عالم علوی كشید و تتق بر چهره نوربخش آفتاب پوشید.
بیت
نمی‌كند نظر مهر آسمان به زمین‌كه در میانه ایشان كدورت است حجاب «28» و از آن جانب والی ساری لشكر بسیار چون اوراق اشجار و قطرات امطار فراهم آورد و هرچند او را مجال جدال نبود و طاقت مقاومت محال می‌نمود، اما به ناكام چون خود را در كام اژدهای قتال دید
بیت
وقت ضرورت چو نماند گریزدست بگیرد سر شمشیر تیز باد كردار گرد فتنه برانگیخت و خاك ادبار بر فرق روزگار ولایت خود ریخت و ایام آتش حرب برافروخت و روزگار به شرار شر خرمن حیات می‌سوخت و هر دو لشكر از طرفین پیش آمدند.
بیت
دو لشكر بجنبید رزم آزمای‌چو سیلاب طوفان كه جنبد ز جای
دو لشكر نگویم دو كوه از شكوه‌قیامت بود چون بجنبید كوه
نه بیم از خدنگ و نه باك از سنان‌قضا را به تسلیم داده عنان
______________________________
(27). یعنی آفتاب در برج قوس بود و تحویل آفتاب در برج قوس تقریبا به 23 نومبر می‌شود.
(28). كلیات سلمان ساوجی ص 24.
ص: 627
جمعی امرا كه به رسم منغلای پیش رفته بودند و مخالفان نیز جرات و جلادت نمودند و گروه انبوه به عزم رزم و آهنگ جنگ در برابر آمدند. جنگ سخت در پیوست.
قطعه
روز كین وقتی كه مردان در صف میدان رزم‌پشت بر جان و جهان كردند و رو در یكدگر
آن زمان كاز گرد میدان چشم گردون گشت كورو آن زمان كاز بانگ اسبان گوش گیتی گشت كر
شهسواران در میان نیزه‌ها جولان كنان‌چون بر اطراف نیستان روز كین شیران نر
جز سپر نقشی نمی‌گردید آن دم در خیال‌جز سنان چیزی نمی‌كرد آن زمان بر دل گذر
همچو تیر از هر طرف می‌جست برق سهم و خوف‌همچو گرد از هر طرف می‌خاست باد شور و شر «29» و هرچند آن میدان جنگ و معركه نام و ننگ جنگل و بیشه بود، از تشابك اشجار و تداخل اوراق و ازهار مسرع صبا آمد شد نمی‌نمود و درختان سردرسر آورده حجاب شعاع آفتاب و مانع ضیای كواكب می‌گشت و چشمها را در آرزوی روی مهر آب حسرت در دهان می‌گشت.
بیت
درختان چنان درهم آورده سركه در وی صبا را نبودی گذر
ته بیشه از سایه چون شب سیاه‌ندیده گهی روی خورشید و ماه
______________________________
(29). كلیات سلمان ساوجی ص 74.
ص: 628
و گل و لای به مرتبه‌ای كه سمند بادپیما را به سینه برمی‌آمد و آتش قتال چنان اشتعال داشت كه آب تیغ خون‌افشان به گردن می‌رسید، بلكه از سر می‌گذشت. اما مردان مرد و دلیران میدان نبرد داستان رستم دستان را پایمال نسیان ساخته سرگذشت هفت‌خوان را از سر مازندرانیان دیوسار بیرون بردند و چون راهها به واسطه جنگل ولای گشاده نبود و در مضیق طریق آن عبور و مرور لشكر منصور دشوار می‌نمود هر سردار به زخم تیغ صاعقه‌كردار غنیم خود پس نشانده پیش می‌رفت. ناگاه در اثنای راه فوجی از سپاه مخالف كمین غدر گشاده در برابر شیخ منصور قزاق پیدا شدند و راهها بر لشكر منصور بسته دست به فتاكی و بی‌باكی گشادند و تنی چند از سپاه منصور به درجه شهادت رسیدند و باقی مكسور و مقهور روگردان شدند و امیر مبارز الدین هندوكه و امیر خدای داد با جمعی كه شیخ منصور را رانده بودند بازخوردند و به یك حمله مردانه و دستبرد دلاورانه جمله را از پای درآوردند و سید عزیز كه روی سپاه ساری و پشت و پناه آن گروه بود نشانه چند تیر كاری شده زخمهای گران بدو رسید و خسته جسته خود را به مأمنی رسانید و اهل خواری «30» كه تابع فرمان او بودند به فغان و زاری گفتند یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ «31» و عزیز آن قوم خوار و زبون شده بعد از دو سه روز به آن زخمهای جانسوز درگذشت و حقیقت آن‌كه سرآمد آن لشكر و جهان پهلوان آن حشر بود و لشكر ساری مانند تیر پرتاب آتش پای شده همچو باد خاك‌پیما روی سوی فرار آوردند. و لشكر منصور بسیاری از آن گروه مغرور به تیغ قهر گذرانیده از سرهاشان منارها ساختند تا ندای فتح به مسامع جهانیان رسید و صدای نصرت و اقبال از مركز خاك به محیط افلاك برآمد و بقیة السیف كه مانده بودند سراسیمه خود را از آن مهلكه بیرون انداختند و به انواع حیل بیشه و جنگل را حصار ساختند.
______________________________
(30). نسخه: خواری (به جای اهل خواری)، نسخه: اهل ذل و هوان- شاید كه اهل خوار ری باید خواند.
(31). سورة یوسف 88.
ص: 629
قطعه
همچون كشف عدوی ترا پوست شد حصارچون كرم پیله خصم ترا جامه شد كفن
با حمله شمال چه تاب آورد چراغ‌با دولت همای چه پهلو زند زغن «32» و میرزا ابو القاسم بابر به سرعت تمام روان شده چون شب درآمد و در راه جنگل ولای بسیار بود به همان محل كه رسیده بود توقف نمود و سپاه آرام گرفته ناگاه معدودی چند بعد از چندپاس با وهم و هراس و بیم و یاس آمده عرضه داشتند كه غلبه انبوه از مخالفان حمله آورده لشكر منصور را پس نشاندند و متعاقب گروهی دیگر رسیده موافق خبر اول مفصل عرض كردند و شیخ منصور كه از صدمت جنگ روگردان شده بود رسید و مطابق كلام سابق به عرض رسانید و گفت امرا و سپاه متفرق شده هركس به طرفی بیرون رفتند.
مصرع
چشم زخمی عظیم واقعه شد
اكنون مصلحت چنان می‌نماید كه آن حضرت به جانب جرجان معاودت فرماید و میرزا ابو القاسم بابر
مصرع
برآشفت آشفتنی خشمناك
و بانگ بر وی زده فرمود كه چون امرا و بهادران را درین محل صورتی واقع شده اگر آسمان طوفان بلا بارد و زمین سراسر آتش گیرد تا جزای كردار آن اشرار بدیشان نرسانیم برگشتن محال است و چون كوه راسخ دست بر كمر ثبات زده و پای در دامن وقار كشیده در آن مقام قرار و آرام گرفت و تمكین و تسكین فرمود.
______________________________
(32). كلیات سلمان ساوجی ص 112.
ص: 630
بیت
بر وقار تو سنگی نهاد خود را كوه‌برو به قهقهه خندید كبك كهساری و دغدغه و اضطراب ننمود.
بیت
به جایی كه كار اندر آید به تنگ‌جگر باید آن‌جا و لختی درنگ و آن شب به خیر و سعادت گذرانید.
بیت
تا به وقتی كه دست صبح گشاداز فلك عقدهای درّ ثمین و آثار طلیعه سحر در اقطار جهان پدید آمد و ترك سفیده‌دم خنجر از قراب خاور بركشید و از اشعه خنجر و لمعان تیغ سحر عرصه گیتی منور كرد.
بیت
بامدادان كه ز خلوتگه كاخ ابداع‌شمع خاورفكند بر همه اطراف شعاع
بركشد آینه‌ای از رخ گردون دوران‌بنماید رخ گیتی به هزاران انواع میرزا عزیمت فرمود و اندكی رفته قاصدی از پیش امرا آمد و سری چند از گردنان آن سپاه آورده قضایای سابق عرضه داشت و به موقف عرض رسانید كه مخالفان همچون بنات النعش پریشان شده بودند و باز ثریاآسا اجتماع ساخته گروهی انبوه به هم پیوستند. اگر سایه رایت خورشید آیت ظل همایون بر سر سوختگان آفتاب عنا اندازد.
مصرع
امید حیات می‌توان داشت
آن حضرت از استماع این خبر چون آتش برافروخت و به سرعت حركت
ص: 631
تر و خشك آن بیشه درهم سوخت و بعد از نماز پیشین به امرای پیشین رسیده آوازه نقاره شاهی و صدای كورگه شاهنشاهی.
مصرع
تزلزل درافكند در كوه و دشت
و چون مسافت بعیده قطع شده بود و سپاه از زحمت راه به ستوه آمده موكب منصور به آن‌جا كه رسیده بود توقف نمود.
بیت
شه و لشكر از رنج ره سودگی‌رسیدند لختی به آسودگی و قصه شیخ منصور پرسیده چنان معلوم شد كه امرا به سبب تنگی راه از حال یكدیگر آگاه نبوده‌اند و شیخ منصور نامنصور از مخالفان روگردان شده خبر غیرواقع به عرض رسانید و میرزا ابو القاسم بابر آن شب رعایت حزم نموده احتیاط تمام فرمود.
بیت
همه شب در اندیشه كارزارنمودند تا روز ترتیب كار
چو صبح از افق تیغ بیرون كشیدهمه دامن چرخ در خون كشید
دگرباره شیران به جوش آمدندبه شیر افكنی در خروش آمدند و آن حضرت
مصرع
نهنگی به كف اژدهایی به زیر
به جانب مخالفان نهضت نمود و هنوز فرسخی نرفته بود كه مبشر اقبال نوید بشارت رسانید كه دیروز از غلغله كوس قیامت اثر و طنطنه نقاره سلطان بحر و بر مخالفان كه حركت المذبوحین می‌نمودند یكبارگی ویران شدند و از پرده غیب
ص: 632
لطیفه وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ «33» پیدا آمد و اختر ظفر از مشرق مراد تابان شد.
بیت
صبح ظفر از مشرق امید برآمداصحاب غرض را شب سودا به سرآمد
از غنچه پیكان و ز باد دم شمشیربشكفت گل فتح و نسیم ظفر آمد «34» و میرزا ابو القاسم بابر بر آن فتح نامدار شكر حضرت پروردگار به جای آورد و آن جماعت كه اظهار شجاعت كرده بودند به مواهب انعام و مواجب اكرام اختصاص یافته از ابر احسان و بحر عاطفت بی‌كران نصابی وافی و نصیبی وافر گرفتند و سپاه ظفر پناه از غنایم بسیار كان یسار و بحر استظهار شدند و ولایت ساری كه طریق استخلاص آن بر خسروان جهان بسته بود گشاده گشت و در قبضه اقتدار آمده در حریم ملك افزود.
قطعه «35»
ترا به ملك زمین تهنیت نیارم گفت‌كه عقل را بود این‌جا مجال طنازی
سپهر و مهر به خاك در تو می‌نازندبسیط خاك چه باشد كه تو بدان نازی و موكب منصور عزم بلده ساری نموده همای دولت سایه سعادت بر آن خطه انداخت و والی ساری كه از صدمت جنگ در جنگلها متواری شده بود.
بیت
فروگرفت جهان را مهابت تو چنان «36»كه هست دم‌زدن دشمنت به دشواری
______________________________
(33). آل عمران 126.
(34). كلیات سلمان ساوجی ص 60.
(35). قصاید ظهیر فاریابی ص 65.
(36). قصاید ظهیر فاریابی ص 11: زحشمت تو چنان تنگ شد فضای جهان.
ص: 633
امرا و اعیان دولت را وسیله مرحمت آن حضرت ساخته مال و منال ذریعه امن و امان دانست و عرضه داشت كه اگر آن حضرت عنایت فرموده معتمدی ارسال نماید و عهد و پیمان كرده از گناه بنده گذرد بنده تا زنده باشد پای از حدّ خود بیرون ننهد.
بیت
یكی بنده باشم به فرمان شاه‌نپیچم سر از عهد و پیمان شاه و چون مشار الیه اختری بود از برج نبوّت و گوهری از درج فتوّت، میرزا ابو القاسم بابر از آن‌جا كه كمال كرم او بود ملتمس او را اجابت فرمود و جناب مولانای اعظم صدر الصدور فی الآفاق مولانا شمس الدین محمد بخاری «37» را به رسم رسالت ارسال نمود و مولانا
بیت
به فرخنده شغلی كه فرمود شاه‌به خدمت كمر بست و پیمود راه و چون به والی ساری رسید، امیر سید محمد اعتذار بسیار اظهار كرد كه ما در مقام اطاعت و انقیاد ثابت‌قدم و راسخ دمیم و هرگز غیر از فرمانبرداری و باجگزاری طریقی دیگر مسلوك نخواهیم گذاشت. مولانا شمس الدین صدر اجازت یافته مراجعت نمود و كسی از معتمدان او همراه آورده سخن او به موقف عرض رسانید و آن حضرت عفو قدرت‌آمیز از لوازم مكارم اخلاق دانسته جرم و جناح او را به جناح بخشش و ذیل بخشایش پوشانید و ان اولی النّاس بالعفو اقدرهم علی العقوبة پیش نظر آورد و به طالع همایون و فال میمون به شهر ساری درآمد. اشراف امم و اكابر آن بلده معظم به خدمت درگاه فلك اشتباه شتافتند و مراسم نثار و پیشكش به تقدیم رسانیدند.
______________________________
(37). در حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 152 او را «مولانا محمد بخاری معماری» نوشته است.
ص: 634
و میرزا ابو القاسم بابر بهادر را داعیه عقد جمعیتی با شعبه دوحه سیادت و باعث نظم وصلتی با نهال باغ عفّت و طهارت از خاطر همایون سربرزد و یكی از امرای كبار به ترتیب این كار نامزد فرمود و فرستاده با والی ساری ملاقات كرده به كمال عاطفت و عنایت امیدوار ساخت و در باب عقد همایون فصلی مناسب پرداخت. والی ساری را از استماع این خبر ریاض دولت طراوت یافت و گلشن سعادت نضارت از سر گرفت و این معنی را فوزی عظیم دانسته به رغبت تمام تلقی نمود و تقبل فرمود كه اسباب از هر باب مهیا ساخته هرگاه امر اعلی نفاذ یابد به موجب فرموده روان سازد و انواع تحف و هدایا به رسم پیشكش ارسال نمود و چند روز بلده ساری مستقر سریر سلطنت بود. میرزا ابو القاسم بابر عنایت فرموده تمام مملكت ساری را باز به امیر شمس الدین محمد ارزانی داشت و زمام حل و عقد و عنان قبض و بسط آن ولایت را به قبضه قدرت او گذاشت و سكه و خطبه آن ولایت به نام و القاب همایون موشح و محلی شد.
قطعه
سكه‌ها را دهان به نام تو بازتا ززر در جهان نشان باشد
خطبه‌ها را زبان به ذكر تو ترتا ممّر سخن دهان باشد «38» و موكب همایون عنان دولت به صوب مطلع خورشید سلطنت معطوف گردانید و آوازه مراسم جهان ستانی و صدای مكارم پادشه نشانی به مسامع جهانیان رسانید و چون آفتاب در اوج كمال نزول اجلال فرمود اخبار آن فتح نامدار پیش برادر بزرگوار میرزا علاء الدوله فرستاد و آثار عنایت پروردگار كه درباره او اظهار كرده بود اعلام داد و ایام بشارت این پیام به گوش خاص و عام می‌رسانید.
بیت
باش تا صبح دولتش بدمدكاین هنوز از نتایج سحر است «39»
______________________________
(38). قصاید انوری ص 126.
(39). ایضا ص 73.
ص: 635

ذكر عزیمت میرزا علاء الدوله به جانب ولایت بلخ و شبرغان و سبب آن‌

در داستان مصالحه میرزا الغ بیك و میرزا علاء الدوله سبق ذكر یافت كه صلح چنان مقرر بود كه نوكران میرزا عبد اللطیف را كه در واقعه نشابور گرفته بودند فرستند و میرزا عبد اللطیف درین ایام چند نوبت پیغام فرستاده نوكران را طلب داشت و میرزا علاء الدوله آن سخن را ناشنوده انگاشت. درین ولا میرزا علاء الدوله میرزا صالح را با جمعی از امرا به آن حدود فرستاده بود و مبالغه نموده كه از طرف میزرا عبد اللطیف برخبر باشند. میرزا عبد اللطیف چون خبر آمدن میرزا صالح استماع نمود و او را از جهت واقعه نشابور صورت انتقامی در خاطر بود و از جهت تأخیری كه در فرستادن نوكران او واقع شده بود عداوت زیادت گشت. ناگهان از بلخ ایلغار كرده بر سر میرزا صالح تاخت و اساس جمعیت او را بكلی برانداخت. میرزا صالح را چندان مجال شد كه خود را به اسب رسانید و چون سمند جهان نورد صبا به تعجیل می‌دوانید تا به انواع حیل به میرزا علاء الدوله رسید و شرح واقعه بازگفت.
میرزا علاء الدوله به غایت برآشفت و نوكران میرزا عبد اللطیف كه در زندان بودند قتل فرمود و لشكرها مكمل ساخته با آن‌كه زمستان بود عزیمت جانب بلخ فرمود. در وقتی كه طلیعه سپاه دی به اطراف هفت كشور تاخته بود و طلایه شتا اعلام سرما برافراخته گاه خورشید چون شرم‌زده‌ای روی مهرافروز می‌پوشید و از ظلام غمام نقاب كحلی در سر می‌كشید و گاه چهره زیبا از تتق سیم سیما پیدا می‌كرد و ذرات جهان را بی‌خود و شیدا می‌ساخت. میرزا علاء الدوله تا به ولایت بلخ نرسید، چون شهسوار گردون، عنان اشهب خوش‌خرام باز نكشید. میرزا عبد اللطیف حصار و برج و باره بلخ را محكم و مضبوط ساخت و كسی نیك به جانب میرزا الغ بیك فرستاد و شرح واقعه اعلام داد.
میرزا الغ بیك ایلچی پیش میرزا علاء الدوله روان نمود و فرمود كه چون
ص: 636
اساس صلح استحكام یافته در استمرار آن باید كوشید تا روزبه‌روز مودت زیادت شود. اگر عبد اللطیف سرعتی نمود وظیفه آن بود كه اعلام این‌جانب نمودی تا به واجبی منع او فرمودی. اكنون صلاح آن است كه عود نماید و سپاه را از تعرض رعیت و خرابی ولایت منع نماید. میرزا علاء الدوله العود احمد برخواند و لشكر او در آن ولایت خرابی بسیار كردند و در حوالی جیجكتو به ساختن حصاری فرمان داد و چون از اشتداد برودت هوا و ازدیاد بارندگی و سرما مجال خشت پختن نبود، هرجا خشت پخته گمان داشتند حوضها و لنگرها و سایر بقاع خیر یساقیان ویران ساختند و آن حصار مكمل شد «40» و میرزا علاء الدوله به جانب دار السلطنه هرات عزیمت نمود و به فال میمون و طالع همایون در مستقر سلطنت نزول فرمود.

وقایع سنه اثنتین و خمسین ذكر ولادت جلال الدین میرزا شاه محمود

اشاره

عنایة اللّه جلّت مالها الأمدلكنّ اشرفها قدرا هو الولد وهّاب بی‌منّت و فیّاض بی‌ضنّت جلّت آلاؤه و عمّت نعماؤه كه خلعت گرانمایه وجود اشخاص كاینات را كرامت فرمود اشرف آدمی را به تشریف وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِی آدَمَ «41» كمال اختصاص عنایت نمود.
مثنوی
ای زازل گوهر پاك آمده‌گوهر تو زیور خاك آمده
جان و جهان همه عالم تویی‌و انچه نگنجد به جهان هم تویی
زان سوی عالم كه اگر راه نیست‌غیر جناب تو كس آگاه نیست
______________________________
(40). بر حاشیه نسخه: چون لشكریان را غیر گندم بریان قوت دیگر نبود به آن مناسبت قلعه قورماج نام نهادند منه رحمه اللّه- قادورماج غله بریان است (رساله فضل اللّه خان).
(41). سورة الأسری 70.
ص: 637 سینه خورشید كه پرآتش است‌روی تو می‌بیند از آن دلخوش است
عرصه عالم به مسافت تراست‌دولت عالم به خلافت تراست هرچند انواع نعمت و اصناف روح و راحت درشان زمره سعادت نشان افزون از حدّ احصا و بیرون از عدّ استقصاست، وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها «42» اما هیچ نعمتی اتّم و اشرف و هیچ موهبتی اعز و الطف از نجابت اولاد امجاد و رشاد اعقاب سعادت انتساب نمی‌نماید و ازین جاست كه حصول این معنی مأمول هادیان سبل و مسئول انبیا و رسل علیهم السلام است.
مقصود ازین تحریر و مطلوب ازین تقریر شرح ولادت اختر برج سلطنت و گوهر درج مملكت، لعل افسر كامكاری و یاقوت منطقه شهریاری جلال الدین شاه محمود است كه شب شانزدهم محرم ولایت جرجان و مملكت مازندران به یمن مقدم مكرّم او طراوت بوستان و نضارت باغ رضوان یافت.
بیت
بوستان بر دوستان افشاند زین بهجت نثارآسمان بر آسمان انداخت زین شادی كلاه «43» میرزا ابو القاسم بابر در بهار عمر و جوانی و غره سلطنت و كامرانی به یافت این بشارت ارتیاح تمام یافت و خاطر همایون انشراح كلی پذیرفت و هرچند به نور ایمان و حضور ایقان می‌دانست كه اسباب سعادت و ابواب دولت به عنایت مسبب الأسباب و ارادت مفتح الأبواب است عزّ شانه و آباء «44» علوی و امهات سفلی «45» در كارخانه تقدیر و نگارخانه تصویر واله و حیران و عاجز و سرگردانند
______________________________
(42). سورة ابرهیم 34.
(43). كلیات سلمان ساوجی ص 117.
(44). كنایه از نه فلك یا هفت كواكب (فرهنگ آنندراج).
(45). اربعه عناصر یا طبقات زمین (فرهنگ آنندراج).
ص: 638
جایی كه دست قدرت یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ «46» به قلم صنع یُصَوِّرُكُمْ فِی الْأَرْحامِ كَیْفَ یَشاءُ «47» نقوش حكمت عیان سازد لعبت باز نجوم چه حیله سازد و چه شعبده پردازد.
اهل التنزیه و التقدیس لا یؤمنون بالتثلیث و التّدیس «48» سقف فیروزه‌فام آسمانی افراخته قدرت كامله اوست و چراغهای رخشنده نورانی افروخته حكمت شامله او تعالی و تقدس.
بیت
دلا در دامن اسلام زن چنگ‌كه او دارد كلید هفت اورنگ
گرفتم خود به جدولهای مرقوم‌همه احكام انجم گشت معلوم
چه سود این جمله چون در عالم خاك‌نه انجم راه می‌داند نه افلاك اما چون اسرار حكمت الهی و انوار فیض نامتناهی وجود بعضی اشیا را مربوط به ظهور بعضی اسباب ساخته چنانچه طراوت بساتین و ازهار و لطافت ریاحین و انوار به حسن طلعت بهار و لطف اعتدال لیل و نهار باز بسته. پس شاید كه وسایل سعادات و مخایل مرادات امتزاج كواكب ثواقب و ابتهاج مطالع طوالع باشد. بنابرآن، میرزا ابو القاسم بابر فرمان فرمود كه منجمان ثاقب فكرت و احكامیان صائب فطنت قوای فواعل علویات را به قوابل سفلیات ارتباط دادند و عارفان دقایق تنجیم و واقفان حقایق تقویم استخراج زایچه طالع فرخنده نمودند.
بیت
به وقت ولادت بفرمود شاه‌كه دانا كند سوی اختر نگاه
______________________________
(46). سورة السجدة 4. (47). آل عمران 6. (48). برای این مصطلحات علم نجوم ر ك به فرهنگ آنندراج به ذیل این كلمات.
ص: 639 سطرلاب سنجان موزون قیاس‌به اندیشه گشتند ساعت‌شناس «49»
چو طالع به فیروزی آمد ز غیب‌سعادت برافشاند گوهر ز جیب و نام همایون شاه محمود مقرر شد. امید به كرم الهی مباهی است كه به موجب عَسی أَنْ یَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً «50» مكارم محمود و مراسم مسعود به زودی روی خواهد نمود.
و میرزا ابو القاسم بابر به ترتیب جشنی پادشاهانه و آیین بزم خسروانه اشارت فرمود و از بارگاه فرمانروایی به مجلس نشاط و مقام انبساط آمد. بندگان فرمانبردار نیشكروار با دل پرحلاوت چند جا كمر خدمت بستند و پادشاه جهان پناه دست درافشان چون ابر نیسان گشاد و فراشان چابك‌دست سراپرده شاهی تا اوج جوزا برافراشتند و بارگاه گردون بسطت با خرگاه آسمان برابر داشتند. ساقیان گل اندام كه قطرات غمام با لطافت ایشان غرق عرق خجلت مانده بود و لآلی سیراب با صفای عذار ایشان حلقه بندگی در گوش می‌كشید شرابهای رنگین در جامهای بلورین ریختند و به شمایل شیرین از شكر لب و پسته دهان صدگونه نقل با یكدیگر آمیختند. شراب از شرم لعل آبدارشان از سر شر گذشته آب می‌شد و باد از انفعال زلال لب جان‌بخش ایشان چون آب حیات در ظلمات حیرت نهان می‌گشت و شمع از فروغ راح ریحانی عارض خورشیدگونه یاقوت رمانی یافت و از تاب شراب ارغوانی رخسار خوبان رنگ لعل بدخشانی گرفت.
بیت
می ماه بد از لبش فروشدخورشید شد از رخش برآمد مطربان آفتاب لقا به نفحات جانفزا و صدای چنگ و عود حریفان را در سجود آوردند و رامشگران زهره‌نواز به نقرات موزون كمانچه و قانون غم از دل
______________________________
(49). فقط این بیت را در خمسه نظامی (اسكندرنامه) ص 133 دارد.
(50). سورة الأسری 79.
ص: 640
عاشقان محزون بردند.
مصرع
تا سرافرازان سراندازان شدند
و گردنكشان آستین افشان گشتند و مستان در سرور و می‌پرستان در حضور آمدند.
نظم «51»
نشاط ابروی می‌پرستان گشادز نیروی می‌روی مستان گشاد
برافروخته روی ساقی چو ماه «52»فروزانتر از زهره در صبحگاه
همه پخته بودند یاران تمام‌بجز باده كاو در میان بود خام «53» میرزا ابو القاسم بابر چند روز داد عیش داده به عشرت گذرانید [و صدای نوای آن بزم همایون به اوج گردون رسانید] «54» و میرزا علاء الدوله چون خبر جشن میرزا ابو القاسم بابر استماع نمود فرمان فرمود كه به آیین پادشاهی و قوانین شاهنشاهی جهت ختان میرزا ابراهیم الطاف جشنی كه عقل از شرح آن حیران شود و بزمی كه نقل از وصف آن سرگران گردد ترتیب دادند.

ذكر جشن سنت ختان میرزا سلطان ابراهیم و شرح تزیین و آیین آن‌

میرزا علاء الدوله فرمود در وقتی كه سلطان گل
______________________________
(51). خمسه نظامی و اسكندرنامه ص 187 و ص 189.
(52). اسكندرنامه: فروزنده نوشابه در بزم شاه.
(53). ایضا: جز از باده ....
(54). نسخه: [و جهت ورود این بشارت به جانب برادران بزرگ به خراسان و عراق مسرعان دوانید و آن دو پادشاه بزرگ استبشار نمودند و بیش از حدّ نشاط و خرّمی فرمودند].
ص: 641
مصرع
آهنگ سراپرده بلبل می‌ساخت
و هزاردستان به هزاردستان غلغله در چمن و بوستان می‌انداخت، گل جلوه‌كنان گوشه هودج و دامن برقع گشاده و بلبل به صد زبان صلای عیش و عشرت در داده تا در باغ زاغان كه به اعتدال هوا و فضای جانفزا و لطافت اشجار و طراوت گلزار و آبهای روان كه جنات تجری من تحتها الأنهار در غایت اشتهار است فراشان چابكدست صباآسا
مصرع
قدم در راه فراشی نهادند
و خیمه و خرگاه و سراپرده و بارگاه به سان سحاب مقارن ذروه ماه و آفتاب ترتیب دادند و هنرمندان قبه‌های خوب منظر كه از كنگره آن مرغ تیز پر به پرواز نگذشتی و مهندس عقل از شرح و بیان آن عاجز گشتی برافراختند و چهار طاقهایی كه شرفات آن بر گوشه سپهر اخضر و برج دو پیكر می‌سود و از ایوان كیوان دود غم و اندوه می‌زدود مهیا ساختند و همه را به دیبای روم و زربفت چین آراستند و هر صنعت و هنر كه پیشه‌وران هفت كشور داشتند به هر طریق كه خواستند آیین بستند. چندان تیغ و سنان و اسلحه رخشان از اطراف آن آویخته بودند كه درخشیدن آن روح باصره را تحلیل می‌داد و فروغ آنها چون شعاع آفتاب زهاب حیرت از چشمه چشمها می‌گشاد و در هر چهارطاق قوالان خوش الحان آواز برآورده و زهره را بر چرخ در چرخ آورده دل را به نغمات دلفریب غذای روح می‌رسانیدند و جان را به لهجه شیرین شربت حیات جاوید می‌چشانیدند.
نظم «55»
بفرمود تا كاردانان دهردر آرایش آرند بازار و شهر
______________________________
(55). خمسه نظامی (اسكندرنامه) ص 173.
ص: 642 به زربفت چینی «56»و دیبای روم‌مطرا كنند آن همه مرز و بوم
همه شهر و كشور ز شادی به جوش‌مغنی برآورده هر سو خروش و خاص و عام را صلای عام در داده و بساط نشاط و سماط انبساط گشاده شد و در تاریخ آن جشن همایون این نظم چون در مكنون در سلك كلام انتظام یافت:

تاریخ جشن ختان‌

از دولت شهزاده ملك ابراهیم‌جشنی است چو عید خرم از ناز و نعیم
گفتم به فلك چه عید و تاریخش چیست‌فرمود كه «عید سنت ابراهیم» و چون ترتیب آیین در غایت لطافت و تزیین آراسته شد، میرزا علاء الدوله از ایوان سلطنت به طرب سرای عشرت فرمود و به مجلس انس و خرمی و بزم عیش و بی‌غمی میل نموده از عكس چهره ساقی ماه رخسار مجلس عیش گلزار بود و از تاب آفتاب می باغ عارض او پر لاله سیراب می‌نمود. غنچه لعل خوشابش از چشمه خضر آب حیات می‌داد و نرگس نیم خوابش در عین مستی خدنگ جفا بر جان بی‌دلان می‌گشاد. جام بلورین از باده رنگین لبالب یاقوت ناب بود و قدح سیمین از می گلگون سراسر لعل مذاب می‌نمود. تلخ طعمی كه به مذاق جان حلاوت لب جانان رساند و عشق صفتی كه خاطر را از وسوسه عقل بی‌خبر گرداند.
بیت
ز باده هیچت اگر نیست این نه بس كه ترادمی ز وسوسه عقل بی‌خبر دارد
______________________________
(56). اسكندرنامه: به منسوج خوارزم.
ص: 643
و مغنیان خوش‌آواز با هر ساز از عود و چنگ و ارغنون و قانون دمساز گشته نوای خسروانی در پیش آن خسرو ثانی به گوش ساكنان سپهر برین می‌رسانیدند.
چشم از هوای آواز روح‌افزای مغنیان بر گوش حسد می‌برد و گوش از آرزوی لطافت دیدار ساقیان از دیده غصه می‌خورد و هر صورت خوب كه در آئینه خیال متصور بود نمودار آن در آن مجلس انس بر وجه احسن روی نمود.
نظم
ز خوبان چو آن بزم آباد گشت‌گلستان پر از سرو و شمشاد گشت
مغنی چو زهره به رامشگری‌صراحی درخشنده چون مشتری
كرشمه‌كنان ساقی خوش‌خرام‌همی ریخت خون صراحی به جام خوانسالاران طویهای بزرگ ترتیب نمودند و رعیت شهر و ولایت را چند روز ترخان ساختند.
ناگاه روزگار مقتضی طبیعت اظهار كرد و چون دنیا كاشانه غم است نه جای نعم، با هركه انسی بیابد نپاید و چون روی بتابد شرح محنتش در وصف نیاید و بیان این سخن آن است كه چون كوكب اقبال میرزا علاء الدوله به اوج كمال رسید و هرچه دلخواه او بود میسر گردید، ناگاه اختر سعادتش برگشت و كار دولتش به یكبارگی زیروزبر گشت. چه در آخر ایام این جشن روزی كه طوی بزرگ مقرر بود مردم ترخان شده را انواع ملاهی و مناهی در خواطر و ضمائر مخّمر و در شهر و كوی صدگونه شادمانی و كامرانی میسر.
بیت
دمی ز وصل تو گفتم كه شاد بنشینم «57»غم فراق تو ناگه سر از زمین برزد خبر رسید كه موكب میرزا الغ بیك به عزم رزم از جیحون عبور نمود.
______________________________
(57). قصاید ظهیر فاریابی: دمی به وصل ... شادمان گردم.
ص: 644
مصرع
وای نعیم لا یكدّره الدّهر

ذكر محاربه میرزا الغ بیك گوركان و میرزا علاء الدوله در خراسان شعر

و من عادة الأیام تحریك ساكن‌و تفریق مجموع و تنقیص مشتهی مملكت خراسان روزی چند به سبب واقعه حضرت خاقان سعید آشفته گردید. امّا باز به حسن اهتمام میرزا علاء الدوله به غایت آبادان شد و رعیت را رفاهیّت تمام حاصل گشت و گنجهای جهان در اطراف آن ممالك پریشان شد و سبب جمعیت عالمیان گشت و زمانه غدار بر آن روزگار حسد برد و كار سلطنت بر شرف انتقال و احوال مملكت در معرض انقلاب افتاد.
مفصّل این مجمل و محصّل این محتمل آن است كه میرزا الغ بیك اكبر اولاد حضرت خاقان سعید بود بلكه غیر او پسری دیگر نمانده بود و پیوسته او را در ملك موروث داعیه تمكن و استیلا و اندیشه تسلط و استعلا دامن همّت عالی می‌گرفت و به واسطه هرگونه مصلحت آن صورت در پرده توقف می‌بود و در وقتی‌كه با میرزا علاء الدوله مصالحه فرمود و مقرّر چنان بود كه میرزا عبد اللطیف را با نوكران و هرگونه تحف و نفایس پیش میرزا الغ بیك فرستد و شرایط تعظیم به‌جای آورد.
میرزا علاء الدوله اگرچه میرزا عبد اللطیف را روان فرمود، به شروط دیگر وفا ننمود و نوكران میرزا عبد اللطیف را به قتل آورد و از خزانه آنچه موعود بود وجود نگرفت و در آن زمان كه میرزا علاء الدوله به طرف بلخ رفت انواع خرابی و غارت از لشكر او در آن ولایت ظاهر شد. بنابراین مقدمات، اسباب محاربه دست درهم داد و بسی سرها چون كار بی‌تدبیر او در پا افتاد و اموال جهانی پرداخته و خاندانها برانداخته شد و از خونها جویها بر صفت ناموس كرم و رونق وفا و آبروی هنر برباد رفت و میرزا الغ بیك عزم جانب خراسان جزم فرمود و با سپاهی چون ادوار فلك بی‌نهایت و
ص: 645
چون حوادث كاینات بی‌حدّ و غایت از جیحون عبور نمود و میرزا عبد اللطیف لشكرهای ختلان و قندز و بغلان و ارهنگ و سرای «58» تا سرحد بدخشان و بلخ و سان و چاریك «59» و اندخود و شبرغان و میمنه و فاریاب تا نواحی آب مرغاب جمع آورده به اردوی اعلی ملحق شد و سپاهی به هم پیوست.
بیت
زیادت ز مور و فزون از ملخ‌گرفته همه كوه و هامون و شنح میرزا علاء الدوله را از استماع این خبر عشرت به حسرت و صفوت به كدورت مبدل شد و اسباب طرب به آلات حرب منقلب گشت و ابواب خزاین و دفاین گشاد و نقود فراوان به همه كس داد و گنجهای جهان كه حضرت خاقان سعید مدت پنجاه سال اندوخته بود بر اصناف لشكر قسمت نمود.
بیت
دل بسی خون به كف آورد ولی دیده بریخت‌اللّه اللّه كه تلف كرد كه اندوخته بود «60» و دلیران معركه جنگ و مبارزان میدان نام و ننگ مرتب شدند.
بیت
جهان در جهان لشكر آماده گشت‌كه از دیدنش چرخ را سربگشت امیر محمد صوفی ترخان و امیر سلطان ابو سعید را به دستور زمان حضرت خاقان سعید به حكومت و داروغگی دار السلطنه هرات تعیین نمود و مولانا احمد
______________________________
(58). یعنی ارهنگ و سالی سرای.
(59). سان و چاریك (- سنگ چرك)، ر ك برای این به هولدك ص 255، 258 و ییت ص 239.
(60). دیوان حافظ ص 117.
ص: 646
یساول را كه اعتمادی كلی برو داشت به جانب قلعه عماد كه گنجهای جهان به آن‌جا فرستاده بود روان فرمود.
و حصار اختیار الدین را با قرب چهار هزار تومان نقد كه در آن حصار بود به آقا حاجی بیك كه از مخصوصان او بود سپرد و با لشكرهای جهان از دار السلطنه هرات نهضت نمود و میرزا الغ بیك چون آفتاب رایت جهانتاب برافراخت و نجوم‌آسا آسایش در حركت یومی و طی منازل شناخت و هر دو سپاه چون بهرام خون‌آشام تیغ آبدار كشیده و خدنگ آتشبار به زهر كین آب داده متوجه حركت گشتند.
میرزا علاء الدوله، چون از كتل سنجاب عبور نمود، در خاطر خطور كرد كه شاید آب تسكینی بر آتش آن فتنه توان زد و با عم بزرگوار از راه صلح و صفا پیش توان رفت و چون اندیشه در خاطر قرار داد جمعی از مخصوصان را به شهر فرستاد تا از جناب ارشاد مآب قطب فلك الولایة، شمس سماء الهدایة، مظهر عنایة اللّه الاكبر، شیخ الأسلام بهاء الدین عمر قدس سره التماس نمایند كه قدم‌رنجه ساخته پای در آن میان نهد تا باشد كه به یمن مقدم ایشان چندین هزار مسلمان قصد جان و مال یكدیگر نكنند و حضرت شیخ ملتمس مبذول داشته عزیمت نمود.
و آن دو لشكر از طرفین در جنبش آمده چون امواج بحر اخضر جوشش برآوردند و در منزل ترناب «61» كه چهارده فرسخی هرات است، تقارب فریقین و تلاقی صفین ظاهر شد و هر دو پادشه به آرایش سپاه و تعبیه شكر و رزمگاه فرمان دادند. میمنه و میسره و قلب و جناح و ساقه و كمینگاه آراسته شد. میرزا الغ بیك را جوانغار به استظهار جلادت و شجاعت میرزا عبد اللطیف [و لشكر او] «62» قوی بود.
بیت
گروهی همه پردل و جنگجوی‌به سختی چو پولاد و قوت چو روی مطلع سعدین و مجمع بحرین ج‌4 646 ذكر محاربه میرزا الغ بیك گوركان و میرزا علاء الدوله در خراسان شعر ..... ص : 644
______________________________
(61). دولتشاه ص 363: ترناب من اعمال بادغیس.
(62). نسخه: و لشكرهای ختلان و قندزبغلان تا سرحد بدخشان و بلخ و شبرغان و سان چاریك و میمنه و فاریاب.
ص: 647
و قول گردون قیاس و القلب مستقر سلطان الروح در سایه چتر آفتاب اساس میرزا الغ بیك از جنود اشخاص انسانی و صفوف افراد حیوانی جهان ثانی می‌نمود.
بیت
[سپاهی زریگ بیابان فزون‌گه كین نهنگان دریای خون] «63»
همه با دل شیر و نیروی ببرز نوك سنانها خراشیده ابر و چند قشون آراسته در ظلّ رایت فتح آیت بازداشته بود تا اگر به مدد احتیاج افتد مستعد كار باشند و برانغار از امرای نامدار و بهادران شمشیرگذار كه در سلك اهتمام میرزا عبد العزیز انتظام داشتند استحكام یافت.
بیت
چو شیران خشمین و پیلان مست‌ز جان از پی آبرو شسته دست و میرزا علاء الدوله را چشم امیدوار از طرف برانغار به فروغ طلعت میرزا صالح و مردم او روشن بود.
بیت
همه سر پر از خشم و دل پر زكین‌به ابروی مردی درافكنده چین و قول از فر شكوه پادشاهانه و نور حضور خسروانه میرزا علاء الدوله زیب و زینت گرفت و چند امیر تومان با لشكرهای جهان به یوسون كوماك مهیا بودند تا اگر از طرفی قصوری و ضعفی روی نماید تدارك آن كنند.
بیت
یلان سرافراز شمشیرزن‌نبرد آزمایان لشكرشكن
______________________________
(63). اضافتی در یك نسخه.
ص: 648
و جوانغار از لمعان سنان و برق تیغ رخشان میرزا خلیل سلطان آراسته بود و جمعی مردم دلاور و بهادران زورآور
مصرع
در سایه چتر او مقرر بودند
القصه بدین‌سان آن دو سپاه گران و آن دو لشكر بی‌كران در برابر یكدیگر رسید و شكل مصاف و پیكر پیكار پدیدار گشت. فضای لشكرگاه از كثرت جوشن‌ور و زره‌دار حصار آهنین شد و هوای رزمگاه از برق تیغ و صاعقه خنجر صحرای آتشین گشت. گوش تكاوران به نوك سنان آرایش یافت و عنان مبارزان از چپ و راست در گردش آمد.
نظم «64»
رسیدند لشكر به‌جای مصاف‌دو پرگار بستند چون كوه قاف
چنان آمد از هر دو لشكر غریوكاز آن هول دیوانه شد مغز دیو
ستون علم جامه در خون زده‌نجات از جهان خیمه بیرون زده در وقتی كه آن دو سپاه رزمخواه در برابر یكدیگر صفها آراسته بودند، میرزا سلطان عبد اللّه شیرازی «65» به جانب میرزا الغ بیك عزیمت نمود و میرزا علاء الدوله را به غایت دشوار آمد. اما از قبضه اختیار او بیرون رفت و آن دو لشكر بیشتر خویش و پیوند یكدیگر جنگ پیش بردند. شرار كارزار از حضیض خاك به اوج افلاك برآمد و آتش قتال زبانه جدال كشید. از نهیب شمشیر آبدار زهره شیر ژیان آب و از بیم سنان چون ثعبان آتش در دل سنگ نهان گشت. خدنگ جان‌ستان پیام اجل به دل می‌رسانید و نیزه پیچان حدیث دل مجروح پیش روح مشروح می‌گذرانید و آن دو لشكر رزم‌آور در یكدیگر آمیختند و در شب گرد روز رستاخیز برانگیختند.
______________________________
(64). مصنف این ابیات را به ظاهر از مواضع متفرقه شرف‌نامه گرفته است.
(65). یعنی عبد اللّه بن ابراهیم سلطان بن شاهرخ والی فارس.
ص: 649
بیت «66»
چو لشكر به لشكر برآمیختندقیامت ز گیتی برانگیختند
سپاه از دو سو بر سربارگی‌بجنبید لشكر به یكبارگی
ستیز دو لشكر چو از حد گذشت‌زمانه یكی را ورق درنوشت و از طرفین سعی و كوشش بسیار نمودند و بیش از حدّ و شمار در مقام كشش یكدیگر بودند. میرزا علاء الدوله در آن واقعه صعب صبر و تحمل تمام پیش برد و تا نم قوت در جگر توانایی داشت پای ثبات و قرار بیفشرد و عاقبت عنایت ربّانی و عاطفت آسمانی میرزا الغ بیك را مظفر و منصور ساخت و رایت نصرت او را برافراخت و سپاه خراسان ترسان و هراسان
مصرع
به یك‌بار از هم فروریختند
جمعی بر اثر الفرار فی وقته ظفر رفتند و فوجی دست ناتوانی در نطاق الفرار مما لا یطاق زدند و میرزا علاء الدوله چون دید كه عنان اختیار از دست رفت و لشكر از پا درآمد به اشك غیرت و آب حسرت دست بخت از تاج و تخت شسته و دل از مملكت و پادشاهی برداشته
مصرع
عنان باره تیزتك را سپرد
و تا مشهد مقدس در هیچ مقام آرام ننمود و به اخلاص تمام زیارت حضرت امام علیه التحیة و السلام فرمود و به قلعه عماد رفته «67» خزاین گشاد و اموال فراوان به هركس داد و از آن‌جا عازم استراباد شد و در ولایت خبوشان به امیرزاده ابو القاسم بابر ملاقات كرده و برادران یكدیگر را كنار گرفته میرزا ابو القاسم بابر دلجویی تمام نمود و فرمود كه ملك و مال و لشكر دریغ نخواهد بود.
______________________________
(66). خمسه نظامی (شرف‌نامه).
(67). این قلعه مذكور است در دولتشاه ص 433.
ص: 650
و مهد علیا گوهرشاد آغا و برادر او امیر محمد صوفی ترخان و خواجه غیاث الدین پیر احمد و امیر سلطان ابو سعید داروغه كه در هرات بودند، چون خبر فرار میرزا علاء الدوله را استماع نمودند، همراه صبا و شمال بر سبیل استعجال روان شدند و آهنگ راه عراق ساختند و امیر سلطان ابو سعید در اثنای راه گرفتار شد و دیگران به سلامت به مملكت عراق رسیدند.
و میرزا الغ بیك را آیة إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِیناً «68» طراز رایت ظفر آمد و مضمون وَ یَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً «69» نامه منشور سلطنت شد و میرزا الغ بیك چون صورت نصرت در آیینه ظفر مشاهده نمود لشكر منصور را از قتل مقهوران منع فرمود و بقیه لشكر شكسته به فریاد و فغان زینهار و امان خواستند.
بیت
چو دید آن همه عجز و زنهارشان‌ببخشود بر حالت زارشان و لشكر منصور از كثرت غنایم معمور شدند و میرزا الغ بیك این فتح بزرگ را زیور فتوح ملك دانسته تیسر آن از لطایف عنایت ایزدی و نتایج سعادت سرمدی شناخت و شكر نعم آفریدگار به‌جای آورد و مثال آسمان مثال به تحریر فتح نامه‌ها نفاذ یافت و دبیر روشن ضمیر گوهر منثور در سلك عبارت و لؤلؤ منظوم در عقد استعارت نظم داد و مبشران به اطراف ممالك روان شدند و با آن‌كه میرزا عبد اللطیف درین مصاف آثار شجاعت و جلادت ظاهر ساخته بود، میرزا الغ بیك جلد وی فتح به نام میرزا عبد العزیز «70» رقم فرمود و این معنی بر خاطر شریف میرزا عبد اللطیف دشوار آمد و كدورت تمام در ضمیر او جایگیر شد.
و سپاه سمرقند كامران و كامیاب از منزل ترناب به جانب دار السلطنه هرات
______________________________
(68). سورة الفتح 1.
(69). ایضا: 3.
(70). پسر خردتر الغ بیك میرزا.
ص: 651
نهضت نمود و در منزل چهل دختران* جناب ولایت مآب شیخ الأسلام بهاء الدین عمر قدس سره را كه به عزم مصالحت عزیمت فرموده بودند غارت عام كردند و میرزا الغ بیك هم در آن منزل با جناب شیخ ملاقات كرده شرایط اعزاز و اكرام و مراسم تعظیم و احترام تقدیم نمود و حكم فرمود كه اولاغان و محفه شیخ را باز دهند. اما استخفافی در صورت تعظیم به ظهور آورد و آن معنی بر میرزا الغ بیك و اركان دولت او مبارك نیامد چنانچه شرح آن خواهد آمد ان شاء اللّه تعالی.
بیت
تا دل مرد خدا نامد به دردهیچ قومی را خدا رسوا نكرد «71» و حاوی اوراق «72» از جمعی ثقات استماع نمود كه در آن زمان كه جناب شیخ در اردوی میرزا الغ بیك غارت عام یافته بود در حضور مردم مثل مولانا یوسف عطار و مولانا حسن بن عبد القادر طبیب میرزا الغ بیك فرمود كه زود باشد كه میرزا عبد اللطیف میرزا الغ بیك را به موجب حكم قاضی و متقضی شرع شریف به قتل رساند و آنچه فرموده بود بعینه ظاهر شد و كار دولت او آخر شد. آری.
بیت
اولیا را چون شود خاطر دگرملك شاهان می‌شود زیروزبر «73»
______________________________
(71). مثنوی مولانای روم (طبع استاد نیكلسن) ج 1 ص 421.
(72). در نسخه‌ای میان جمعی وثقات عباراتی را دارد كه به ظاهر عبارت حاشیه بوده و كاتب این نسخه آن را شامل متن كرده و آن عبارت این است «مثل سید خانشاه (؟). اما جناب ولایت پناهی مولانا نور الدین عبد الرحمن الجامی باور نداشت كه شیخ این سخن گفته باشد و فرمود كه شیخ مردی لطیف بود. مثل این سخنان نمی‌گفت. ابلهان پندارند كه كمال این باشد كه كسی از آینده خبری گوید و چنین نیست.
شهاب حسن شاه استرابادی در صنعت رمل حكمها می‌كرد كه مقدور نبود.»
(73). مثنوی مولانا (طبع استاد نیكلسن) ج 1 ص 102.
ص: 652
و میرزا الغ بیك عازم مستقر دولت و مركز دایره خلافت شد و سادات و قضات و موالی و اهالی بر سبیل استقبال استعجال نمودند و مراسم دعاگویی و ثناخوانی و نثار و نیاز به ظهور آوردند و میرزا الغ بیك همه را نیك دید و احوال پرسید و چون خورشید در اوج كمال نزول اجلال فرمود وصیت فتوح شهریاری و صدای ظفر و كامكاری در اطراف عالم سائر و دائر گشت و اخبار مفاخر و آثار مآثر در اقطار جهان شایع و مشهور شد و اطراف ممالك و مسالك زیور امن و زینت امان یافت و آفتاب معدلت و فروغ مرحمت بر عامه رعایا و زیردستان تافت و امیرزاده جلال الدین محمد ولد امیر سلطانشاه برلاس كه حاوی اوراق از امرای اتراك به حدّت ادراك او مشاهده ننمود، در تاریخ این فتح قطعه خوب فرموده:
قطعه
مظفر الغ بیك كشورگشاكه در سلطنت ماند اساسی عجیب
چو لشكر به سوی خراسان كشیدمیسر شدش فتح و فتحی غریب
خرد از پی نصرت لشكرش‌به تاریخ گفت «انّ فتحا قریب» حصار «74» نیره‌تو كه در شمال شرقی هرات به مسافت ده فرسخ واقع است بر قله كوهی و در درون (آن) چند چشمه آب كه به محافظان آن وفا می‌نماید و پیش ازین به چند سال حضرت خاقان سعید فرمود كه آن را عمارت كردند و به سنگ و گچ محكم ساختند و بعد از واقعه آن حضرت میرزا علاء الدوله خزاین بسیار و نقود بی‌شمار به آن‌جا نقل كرده به معتمد خود سپرده بود مفتوح گشت و این سخن شهرتی دارد كه اسباط فریدون در ایام استیلای مخالفان به عمارت آن قلعه قیام نمودند.
و حصار اختیار الدین كه مشحون به گنجهای جهان و مخزون به نقود فراوان
______________________________
(74). در آثار هرات ص 104 گفته است: تعمیر آن (یعنی حصار نیره‌تو را به زمانه‌های قبل از اسلام یعنی دوره‌های بده (مده؟ مد- ماد) و تصرف كیان نسبت می‌دهند.
ص: 653
بود و آقا حاجی بیك آن را نگاه می‌داشت چنانچه شرح آن گذشت درین ولا به سعی میرزا عبد اللطیف كه چندگاه در آن‌جا محبوس بود مفتوح گشت و میرزا الغ بیك به آن حصار فرمود و خزینه‌های آن حضرت كه مانده بود گشود و از میرزا عبد اللطیف چند هزار مثقال طلا و دیگر اوانی زر و سیم و دویست تومان نقد كه در زمان عزیمت حضرت خاقان سعید به جانب عراق میرزا عبد اللطیف در آن حصار مخزون ساخته بود، میرزا الغ بیك با آن‌كه از فتوحات خراسان چیزی به فرزند عنایت نفرمود در آنچه خاصه او بود هم مضایفه نمود و بدین جهت پسر از پدر مكدّر شد.
و از جمله افعال حمیده و خصال پسندیده كه میرزا الغ بیك درین ایام به ظهور آورد تربیت جناب شریت مآب قدوة العلماء الراسخین، افضل الفقهاء المحققین، مولانا قطب الدین احمد الامامی سلمه اللّه و ابقاه بود كه منصب اعلای قضا را به جانب او تفویض نمود و آن منصب عالی را علاوه درس افتوای آن جناب ساخت و مرتضای اعظم، دستور وزراء الامم، امیر سید عماد الدین بن سید زین العابدین جنابذی را منصب وزارت ارزانی داشت و مهمات مال و منال دیوان اعلی را به حسن كفایت و لطف درایت او بازگذاشت.
و درین اثنا، امیرزاده یار علی ولد امیر اسكندر تركمان را كه امیر خلیل اللّه شروانی به هرات فرستاده بود و حضرت خاقان سعید او را به سمرقند روان فرمود و میرزا الغ بیك درین یورش به هرات آورده بود به سبب فتنه‌ای كه ازو مشاهده می‌نمود بند فرمود و مصحوب امیر سلطان ابو سعید داروغه كه پیش ازین مقید بود به معتمدان سپرده به حصار نیره تو فرستاد و ركاب ظفر انتساب به صوب مشهد مقدس معلی حركت داد.
و در این ایام، جناب تقوی مآب، شیخ اكابر المفسرین، ناصح الملوك و السلاطین، مولانا تاج الملة والدین احمد الكاریزی*، در محروسه هرات به جوار رحمت احدیث پیوست و در مزار پرانوار پیر تسلیم مولانا شیخ الأسلام نظام الحق
ص: 654
والدین علیه الرحمة والرضوان كه جدّ بزرگوار او بود مدفون شد.

ذكر عزیمت میرزا الغ بیك گوركان به صوب مشهد و سایر بلاد خراسان‌

سابقا مذكور شد كه میرزا علاء الدوله از مصاف جنگ ترناب چون تیر پرتاب بیرون رفت و تا مشهد مقدس در هیچ مقام آرام نگرفت و از آن‌جا به ولایت خبوشان رفته با میرزا ابو القاسم بابر ملاقات كرد و هرگونه ملاقات میان ایشان واقع شد و هر دو برادر با یكدیگر اتفاق نمودند و جمعی گریختگان به ایشان پیوسته جمعیتی عظیم حاصل شد و میرزا الغ بیك از امرای كبار و بهادران نامدار چند هزار سوار در قفای هزیمتیان فرستاده بود و ایشان تا ولایت جام رفته آثار تسلط و اقتدار به ظهور آوردند و چون باز آمدند شرح اتفاق برادران و صورت اجتماع ایشان به موقف عرض رسانیدند.
میرزا الغ بیك چون این اخبار استماع نمود و برین احوال اطلاع یافت سمند جهان پیمای به صوب مشهد مقدس تافت و رایات ظفر آیات از دار السلطنه هرات نهضت نمود و به مشهد مقدس و مرقد اقدس رسیده زیارت حضرت امام علیه التحیة و السلام فرمود و انواع صلات و صدقات به سادات و مستحقان رسانید و چند روز در آن بلده طیبه به دولت و سعادت گذرانید و جمعی امرا را به تسخیر قلعه عماد فرستاد و نوید امن و امان به ساكنان آن‌جا پیغام داد و آن قلعه‌ای است در غایت متانت و حصنی در نهایت حصانت. ساكنان آن از غلغل مسبحان افلاك آگاه و مقیمان آن همنشین آفتاب و ماه و انواع حیل كه در فتح قلاع متصور است از منجنیق و عراده و محاصره و غیره نسبت به آن قلعه چون وزیدن باد است با ایوان سبع شداد.
بیت
ز سنگ حادثه برج سپهر را چه خلل‌ز باد نایبه شمع ستاره را چه زیان
ص: 655
شهباز آرزوی سلاطین كامكار در هوای تسخیر آن قلعه نامدار پرواز كرده و بعد از سعی بسیار عاجز و مأیوس بازگشته و میرزا علاء الدوله در زمان حضرت خاقان سعید آن قلعه را عمارت فرمود و نقود و جواهر وافر و نفایس اجناس بی‌حدّ و قیاس به آن‌جا نقل كرده بود به تخصیص درین ایام كه عزم محاربه میرزا الغ بیك نمود. میرزا الغ بیك چون دانست كه تسخیر آن قلعه به حیله و تدبیر صورت پذیر نیست بل گشاد آن باز بسته تقدیر است امرا را كه به آن طرف فرستاده بود حكم معاودت فرمود و رایات ظفر نشان عازم النگ «75» رادكان گشت و در چهارباغ رادكان چند روز توقف نموده اعلام به اوج ثریا ارتفاع یافت.
و در آن مقام ایلچی میرزا ابو القاسم بابر آمده تحف و هدایا گذرانید و به قبول خطبه و سكه نقد اخلاص خود را تمام عیار گردانید و میرزا الغ بیك اظهار عنایت و عاطفت پادشاهانه فرمود و فرستاده را به واجبی نواخته اجازت مراجعت فرمود و به تعجیل تمام در عقب ایلچی روان شد و تا ولایت اسفراین عنان عزیمت باز نكشید* و مدت بیست روز در ظاهر آن قصبه سایه‌بان ظل الهی بازكشید و میرزا عبد اللطیف و میرزا عبد اللّه شیرازی را با غلبه تمام به جانب ولایت بسطام فرستاد و فرمود كه میرزا سلطان عبد اللّه به ولایت استراباد درآید و آثار تسلّط و اقتدار به مازندرانیان دیوسار نماید و هر دو شاهزاده به موجب فرموده كاربند شدند و میرزا الغ بیك تا پل ابریشم فرموده معاودت نمود.
و میرزا عبد اللطیف در سرحد بسطام مقام داشت. چون از معاودت پدر وقوف یافت او نیز بی‌توقف بازگشت و به حقیقت معاودت میرزا الغ بیك از پل ابریشم موجب ظهور ضعف و قصور و سبب عجز و فتور لشكر منصور شد و چون در كارخانه تقدیر مقرر و مقدر بود كه میرزا ابو القاسم بابر چند سال به سعادت و اقبال در مملكت خراسان و جرجان و سایر ولایات سلطنت به استقلال خواهد فرمود صورت معاودت میرزا الغ بیك در آیینه زمانه روی نمود والّا از روات ثقات منقول است كه
______________________________
(75). به معنی سبزه‌زار و مرغزار.
ص: 656
اگر میرزا الغ بیك اعلام ظفر اعلام تا اولنگ بسطام می‌رسانید شاهزادگان كرام عظام میرزا علاء الدوله و میرزا ابو القاسم بابر را به كلی مستأصل می‌گردانید و ایشان به ضرورت در ظل رایت و كنف رعایت میرزا سلطان محمد به عراق می‌رفتند و بعد از آن غالبا ایشان را كاری از پیش نمی‌رفت*. لكن یفعل اللّه ما یشاء. «76»
القصه میرزا عبد اللطیف چنان به سرعت بازگشت كه طبل و علم در منزل گذاشت و درین اثنا، تبی محرق در بوته دل و كوره سینه او مشتعل شد و غمهای جگرسوز و فكرتهای محنت‌اندوز روی به او آورد و مزاج از اعتدال طبیعی عدول نمود و طبیعت از منهاج اصلی منحرف شد و سر عجز بر بالین ناتوانی نهاده از زیور صحت عاطل گشت و چون به حوالی نشابور رسید میل بلوك «77» بار كرد و هر روز بار خاطر و علت زیادت می‌شد و با آن‌كه مرض در غایت صعوبت بود و اكثر اطبا تشخیص به دق می‌كردند، جمعی مفسدان پیش میرزا الغ بیك چنان باز نمودند كه شاهزاده مطلقا مرض ندارد و تمارض می‌كند و خیال استقلال دارد و میرزا الغ بیك امرا به ولایت نشابور فرستاد تا شاهزاده را در محفه انداخته به مشهد پیش پدر بردند و میرزا الغ بیك چون احوال پسر مشاهده كرد و ماه آسمان شهریاری را رهین محاق و قرین احتراق دید دانست كه ارباب اغراض از باب صواب اغراض نموده‌اند و سخن سقیم در باب عرض مرض به عرض رسانیده سخنان خبیثان ناشنوده انگاشت و به طبیب حاذق و اشربه موافق اشارت فرمود تا اسباب تنقیه و تصفیه ترتیب نمود و صبح صحت از مطلع مراد و افق امید طلوع آغاز نهاد و قوت طبیعت غبار تغیر از دامن مزاج افشاند و از حضیض اعتلال به اوج صحت و كمال اعتدال رساند و قلم سخن‌ساز داستان‌پرداز، در آن ولا، چند بیت ملمع در تهنیت صحت شاهزاده به نظم آورده بود.
درین اثنا، بعد از چند سال، خاطر به ایراد آن اقبال نمود.
______________________________
(76). این آیت نیست: در قرآن مجید (سورة البقرة 254) وَ لكِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ است یا (آل عمران 35):
كَذلِكَ اللَّهُ یَفْعَلُ ما یَشاءُ.
(77). نام قریه‌ای است از مضافات نیشابور (انجمن آرای ناصری).
ص: 657
شعر
بشری لك السرور شفاء من السقم‌طوبی لك العنایة من واهب النّعم
باز اعتدال یافت مزاج شهنشهی‌روز نشاط آمد و بگذشت شام غم
فالشمس اشرقت و لها وجه ضاحك‌مستبشر بانّك ناج من الألم
ذات تو یافت صحت كلی هزار شكرگو خصم خون گرفته بمیر و حسودهم
هذا الذی اصبت به قد اصابنالست الوحید فی مرض بل بنا اتم
تو آفتاب ملك و جهان در پناه تویا رب مباد از سر ما سایه تو كم
عمرت هزار سال در اقبال و بخت بادبالخیر و السعادة و الجود و الكرم و میرزا الغ بیك انواع انعام و اصناف اكرام نسبت با فرزندان عظام عنایت فرمود و مملكت خراسان را به جانب او تفویض فرمود و منتصف رمضان به واسطه فتنه یار علی تركمان از چهارباغ مشهد مقدس عازم دار السلطنه هرات شد.

ذكر معاودت میرزا الغ بیك گوركان به سبب فتنه امیرزاده یار علی و غارت یافتن بیرون هرات‌

در داستان فتح خراسان سبق ذكر یافت كه میرزا الغ بیك امیرزاده یار علی و امیر سلطان ابو سعید داروغه را بند فرموده به حصار نیره تو فرستاد و درین اثنا به مسامع جلال رسید كه امیرزاده یار علی خلاص شده قلعه را گرفت و لشكر جمع آورده عازم تسخیر هرات شد و شهر را محاصره كرد.
و بیان این سخن آن است كه از كسان امیر سلطان ابو سعید شخصی كماجی «78» به قلعه فرستاد و در میان كماج سوهانی آبدار نهاد و امیرزاده یار علی و امیر سلطان ابو سعید بندها سودند و تیغ بی‌دریغ در مستحفظان قلعه نهادند و تنی چند را به قتل آورده باقی امان خواستند و چنان قلعه‌ای مسخر شد و امیرزاده یار علی امیر
______________________________
(78). كماج (به فتح اول) یا كماج (به ضم اول) نانی است مشهور و نانی را نیز گویند كه بر روی اخگر و زغال پزند (فرهنگ آنندراج)- در حبیب السیر: كوماج.
ص: 658
سلطان ابو سعید را اجازت داده بیرون فرستاد و چون در آن حصار ذخیره بسیار و نقود بی‌شمار بود امیرزاده یار علی دست سخا گشاد و گروه انبوه پیش او جمع آمدند و مواضع كه در حوالی قلعه بود مسخر فرمود و به آن قناعت ننموده عازم تسخیر هرات شد و به ولایت كروخ رسید، امیر بایزید پروانچی كه در شهر حاكم بود چون این احوال استماع نمود، قاصدان پیش میرزا الغ بیك دوانید و شهر و برج و باره را مضبوط و مستحكم گردانید و حكم فرمود كه هركس در شهر اولاغ داشته باشد به رسم قتال به استقبال امیرزاده یار علی رود. مردم تازیك بی‌یراق و سلاح به نواحی كروخ رسیدند. صبحی امیرزاده یار علی بریشان تاخت و هرچه داشتند عرضه تاراج ساخت و رعایا را به جان امان داد و از اموال ایشان احوال او روی به ارتفاع نهاد و از آن‌جا عازم تسخیر هرات شد و به ظاهر شهر آمده جمعی اوباش و لئام و فوجی نوكران امرای عظام كه درین ایام بی‌اعتبار و احترام بودند پیش او جمع آمدند و امیرزاده یار علی آغاز محاصره كرده به افروختن آتش فتنه و انگیختن غبار فساد میان دربست و دست ظلم و بی‌داد به غارت و تاراج برگشاد.
امیر جلال الدین بایزید به اتفاق جناب شریعت مآب مولانا قاضی قطب الدین احمد الأمامی و باقی اكابر و موالی و سایر عوام و خواص كمر اخلاص بر میان جان بستند.
بیت
كمری بر میان جان بستندجان كمردار بر میان بستند و از حضرت آفریدگار جلت قدرته كه حافظ و حامی همه اوست و بازگشت جمله به او استعانت خواستند و چند روز به زخم ناوك جگردوز و نوك پیكان آتش‌افروز بیرونیان را مجال آن نبود كه پیرامون شهر گردند و چون بعد از واقعه حضرت خاقان سعید این نخست واقعه بود كه در دار السلطنه هرات روی نمود و مردم شهر به امثال این وقایع معتاد نبودند فدایی‌وار به دفع آن فتنه اشتغال نمودند. جمهور
ص: 659
نامداران و مشهور پیشه‌كاران از محترفه و ارباب صنایع تا متصوفه و اصحاب صوامع نفیر عام برآوردند* و روزبه‌روز فوج‌فوج از طرفین به نوبت جنگ انداخته اظهار جلادت می‌كردند. تا بعد از چند روز كه اسباب محاصره مرتب گشت امیرزاده یار علی با چند هزار سوار و پیاده از برابر گوشه برج شوانیان «79» كه فاصله است میان عراق و فیروز آباد جنگ پیش آورده به كنار خندق آمدند و صدای نقاره و نفیر به كره چرخ اثیر رسید. ناگاه جمعی بسیار فدایی‌وار سپرها در سر كشیده و چیرها دربرگرفته از خندق گذشتند و به فصیل درآمده بیل و میتین در شه دیوار شهر بستند و از بالا به سنگ و نیرو هرگونه تدبیر مدافعه می‌نمودند و بیرونیان چند نیزه از دست ایشان درر بودند. چون كار به تنگ رسید، تركان سمرقندی را پای ثابت از جا رفته از روی بارو گریختند و مردم تازیك بر موافقت ایشان به یك‌بار از هم فروریختند. در آن حال از زمره مشاهیر هرات جناب مولانا و صاحب اعظم بقیة الاعیان مولانا عماد الدین مطهر كاریزی كه به فرط تهور و كمانداری اشتهار و امتیازی تمام داشت با قلیلی از مردم خود به عزم جهاد بر تأیید الهی اعتماد فرمود و پای جلادت و دلاوری و قدم شجاعت و بهادری فشرده از اول چاشت تا آخر روز به ضرب تیر دلدوز حمله‌های متواتر دشمنان را رد می‌نمود. تا یكی از سرداران ایشان را كه لشكری پیش كرده از آب می‌گذشت به آتش دوزخ فرستاد و مردم ایشان از روی خاكریز و اندرون فصیل چیرها و سپرها انداخته بازپس گریختند و تا كنار خندق رسیدند همه افگار و زخمدار شدند و امیرزاده یار علی كه در میدان جولان می‌نمود به یك چشم‌زدن گوش او را نیز نشانه تیر تقدیر ساخته برگردانید و به سبب آن شجاعت كه در آن روز كار فرمود شهر محفوظ مانده به انعام و اكرام میرزا الغ بیك اختصاص تمام یافت و بعد از دو سه روز میرزا الغ بیك جمعی امرا به شهر فرستاد و سبب مزید قوت شد و هفتده شبان روز مدت محاصره متمادی گشت و بیرونیان به جنگ و جدل و مكر و حیل‌كاری از پیش نتوانستند برد. در وقتی كه شهر محاصره بود، مردم شهر
______________________________
(79). گویا از شوان است كه به وزن و معنی شبان است.
ص: 660
در بیرون دروازه «80» خوش شخصی را گرفته لت بسیار زدند چنانچه هلاك او جزم شد و ریسمانی بر پای او بسته و سرنگون از دروازه خوش روی باره به دروازه «81» قبچاق آوردند و همچنان آویخته بگذاشتند. بعد از مدتی در جنبش آمد. او را فرود آورده به شهر آوردند و معاهدت نموده در سخن آمد و گفت مردی پیشه‌ورم. او را گذاشتند و بعد از آن سالها در حیات بود و این از غرایب است. آری
بیت
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای‌نبرد رگی تا نخواهد خدای و درین اثنا، میرزا الغ بیك از جانب مشهد رسید و یار علی مغرور از صولت لشكر منصور عاجز گردید و از تسخیر شهر مأیوس گشته عزم حصار نیره تو نمود و اوباش و لئام كه پیش او جمع بودند پریشان شده به هر طرف رفتند.
بیت
همه كبود لب و زردروی و سرخ سرشك‌همه شكسته دل و تیره چشم و خشك زبان و میرزا الغ بیك در دار السلطنه هرات نزول فرمود و از فتنه یار علی استفسار نمود. امیر بایزید به موقف عرض رسانید كه بیرونیان با او همداستان شده این نوع طغیان نمودند و اگرنه او را چه محل و یارای آن بود. میرزا الغ بیك را آتش قهر جهانسوز اشتعال یافت و حكم فرمود كه بیرون شهر هرات را غارت كنند و گروه انبوه كه فتنه و فساد انگیخته بودند و خونهای مسلمانان به ناحق ریخته به قتل آوردند و سه شبانروز غارت عام كردند. لشكر از شیشه ضبط بیرون جست و مهمات از مركز
______________________________
(80). دروازه شرقی هرات (لیسترینج ص 409).
(81). دروازه شمال شرقی هرات (لیسترینج)- در نسخ: دروازه ملك- دروازه ملك دروازه شمالی هرات است (لیسترینج).
ص: 661
ربط عدول جست. هركرا یافتند اسیر بند كمند و گرفتار قید گزند ساختند.
نرگس‌وار همه چشم به زر داشتند و سیم را قرة العین می‌پنداشتند. شمسه زرین آفتاب از طاق لاجوردی به ناخن می‌كندند و نعل هلال از ابلق شموس چرخ به دندان می‌ربودند. قندیلهای مساجد می‌شكستند و امامان می‌آویختند و آبروی عزیزان بر خاك‌خواری می‌ریختند و مدارس رباط الخیل و درس و تلاوت كلام اللیل به جای دعا و درود و سرود می‌گفتند و در مقام علم و حكم زیروبم می‌نواختند. همه كس را چون سیر پوست باز كردند و از لباس توبرتو چون پیاز بی‌نیاز ساختند و از بدایع وقایع آن بود كه در آن ایام كه میرزا الغ بیك حكم غارت عام فرمود، لشكر اوزبك نیز به نواحی سمرقند آمده تا دروازه شهر تاختند و غارت عام كردند و باغات خاصه میرزا الغ بیك را ویران ساختند. چینی خانه‌ای كه ازار دیوار چینی آن را از خطا به مدت چند سال برآورده بودند اوزبكان به زخم چماق و گرز درهم شكستند و ایوانهای زركاری تراشیده و خراشیده را انواع خرابی كردند و افعالی كه از لشكر سمرقند در بیرون هرات و باغ پادشاهان صادر شده بود نمودار آن در بیرون سمرقند و باغات میرزا الغ بیك از مردم اوزبك به وقوع پیوست و صورت جزاء سیئة سیئة مثلها «82» به ابلغ و جهل روی نمود. «83»
بیت
چو بد كردی مباش ایمن ز آفات‌كه واجب شد طبیعت را مكافات
______________________________
(82). سورة الشوری 40.
(83). بابر از باغات میرزا الغ بیك ذكری دارد (ترجمه برنامه ص 80) خصوصا از باغچه‌ای كه میان چهل ستون (در باغ میدان) و پشته كوهك بود و آن باغچه چاردره‌ای [چهاردری] داشته كه ایزاره‌اش تمام چینی بود موسوم به چینی‌خانه و چینی آن را از خطا آورده بودند. بابر نمی‌گوید كه این ازاره در زمان او شكسته بود. ظاهرا اطلاق نام چینی‌خانه برین چاردره به سبب ازاره‌اش بوده نه به وجه ظروف چینی كه در آن بود و به سبب رواقی كه طاقها داشت برای ظروف چینی و غیرها حسب تشریح مرآة الأصطلاح ص 73 ب و بهار عجم ص 328.
ص: 662
و قضیه غارت بیرون هرات در اواخر ماه رمضان واقع شد و بعد از سه روز اكابر شهر شفاعت كردند و میرزا الغ بیك حكم فرمود كه لشكر دست از غارت بازداشتند و مسلمانان را در خانه‌های خالی گذاشتند و در آن ایام سرما قوی بود و عید صیام قریب. مردمان در روز عید چون عاصیان محشر عریان و بیرونیان میرزا الغ بیك را به زبان اخلاص دعا و ثناخوان. شخصی كه تمام جامه‌های او به تاراج برده بودند و به تای نان محتاج ساخته، روز عید عریان به‌سان بید می‌لرزید و پیش اسب میرزا الغ بیك می‌دوید و به زاری زار می‌نالید و می‌گفت: پادشاه عادل! خوش عیدیی دادی درویشان را. عمر و دولت تو افزون بادا.
بیت
به بازوگر قوی دستی بترس از آه مظلومان‌كه هر كاز ضعف نالان‌تر قویتر زخم پیكانش «84» و میرزا عبد اللطیف تا عید صیام در مشهد امام علیه السلام مقام داشت. چون آوازه آمدن میرزا ابو القاسم بابر به مشهد رسید شاهزاده متوجه هرات گردید. میرزا الغ بیك سلطنت هرات را به میرزا عبد اللطیف عنایت فرمود و به سرعت تمام عزیمت جانب ماوراء النهر نمود و نعش مغفرت مآب حضرت خاقان سعید را در محفه نهاده به تعظیم تمام روان ساخت و بسیاری از ارباب صنایع و هرگونه بدایع نقل كرد. از آن جمله چند زوج درب فولاد كه حضرت خاقان سعید از تبریز آورده بود و بر مدرسه مهد علیا گوهرشاد آغا منصوب بود و اموال جهان و خزاین فراوان روان ساخت.
مصرع
هرچه دلخواه بود حاصل شد

ذكر نهضت میرزا ابو القاسم بابر به جانب دار السلطنه هرات و قتل امیرزاده یار علی و فرستادن امیر هندوكه به طرف مرو

میرزا ابو القاسم بابر، در حدود بسطام و دامغان، استماع نمود كه میرزا
______________________________
(84). از قصیده مشهور خاقانی كه اولش «دل من پیر تعلیم است و من طفل زباندانش» است.
ص: 663
الغ بیك از نواحی پل ابریشم معاودت نمود. شاهزاده رایت عزیمت به صوب دار السلطنه هرات برافراخت و در سرعت نهضت دو منزل یكی ساخت و با لشكری چون شیر سخت جنگ و چون پلنگ زودآهنگ، بی‌باك و هتاك و خشمناك و سفاك
بیت
هر یكی جلد و آزموده به جنگ‌بر زمین اژدها در آب نهنگ به مشهد مقدس آمد و آن‌جا استماع نمود كه میرزا الغ بیك عزیمت ماوراء النهر فرمود. جمعی بهادران دلیر و مبارزان با شمشیر به جانب دار السلطنه هرات فرستاد «85» و موكب منصور عازم سرخس شد و امیر هندوكه* را فرمود كه با گروهی مردان مرد و دلاوران صف نبرد، چون مهر دست به قبضه شمشیر خون‌آلود زده و چون سپهر چین كین در جبین صلابت آورده روی به ولایت مرو آوردند «86» و شب هنگامی كه صحن زبرجدی به انوار سیارات و ازهار ثابتات آرایش یافته بود و اجرام نورانی چون گهرهای شب‌افروز از حقه آبگون گردون تافته به اردوی میرزا الغ بیك رسیدند و لشكر ماوراء النهر به هم برآمده دست عجز در دامن فرار زدند. بیت
میر هندوكه اسب را در تاخت‌تیغ می‌راند و تیر می‌انداخت
لشكر خصم را ز دشنه تیزتا به جیحون رسید گرد گریز
میر چندان گرفت گوهر و گنج‌كه دبیر آمد از شمار به رنج
______________________________
(85). در حبیب السیر (ج 3 جزو 3 ص 156) افزوده است كه امیر خلیل هندوكه وبان خواجه را با جمعی دیگر از بهادران به هرات فرستاد.
(86). ایضا: تا سر راه بر سپاه سمرقند گرفته دستبردی نمایند.
ص: 664
و امیر هندوكه امیر ابراهیم امیر اید كوتیمور را گرفته «87» مقیّد ساخت و مردم فراوان از كوچیان برگردانید و نقود و اجناس بی‌حد و قیاس در قبضه اقتدار آورده عازم دار السلطنه هرات شد.
و میرزا الغ بیك بر معبر آمویه پل بسته عبور نمود و لشكر بعضی گذشته و باقی می‌گذشتند كه ناگاه لشكر اوزبك رسید و بر آن سپاه شكسته زدند.
مصرع
صف مغلوب را هوئی بسنده است
جمعی كثیر اسیر شدند و اموال به غارت و تاراج رفت و لشكر به زحمت تمام به ولایت بخارا رسید و میرزا الغ بیك قشلاق همان‌جا فرمود و نعش مغفرت مآب حضرت خاقان سعید را به دار الملك سمرقند فرستاد* و به اعزاز و اكرام و توقیر و احترام در گنبد حضرت صاحبقران امیر بزرگ،
مصرع
چون گنج دفین خاك كردند
افاض اللّه علیه غفرانه.
و میرزا ابو القاسم بابر جمعی امرا را كه به طرف هرات فرستاده بود، امرا به ولایت فوشنج رسیدند و میرزا عبد اللطیف كه بعد از پدر پانزده روز در هرات پادشاه بود، چون خبر رسیدن لشكر میرزا ابو القاسم بابر شنید و از جانب امیرزاده یار علی نیز به غایت اندیشناك بود، تنگ اسب عزیمت تنگ بركشید و خود را از غرقاب هلاكت به ساحل سلامت رسانید و جمعی امرا و بهادران میرزا ابو القاسم مقدمهم امیر خلیل و امیر باینخواجه شهر را گرفته قلعه را گشادند و اساس ظلم و بیداد بنیاد نهادند و بعد از سه روز امیرزاده یار علی با گروهی انبوه به ظاهر شهر فرود آمد و سه شبانروز شهر را محاصره كرد. شبی جمعی از طرف دروازه عراق او را به شهر
______________________________
(87). ایضا: كه بر ساقه لشكر بود.
ص: 665
آوردند «88» و امرای میرزا ابو القاسم بابر گریخته به حصار اختیار الدین درآمدند و روز دیگر به عهد و پیمان بیرون آمدند و باز شب به حصار رفته مبلغی گرامند كه در شهر نقد كرده بودند از حصار بیرون آورده فرار نمودند و امیرزاده یار علی قریب بیست روز در مستقر سلطنت به عیش و عشرت گذرانید و الحق رعایا را ازو زیادت آسیبی نرسید و او صباح و رواح چون نرگس و لاله بی‌جام و پیاله نبود. میرزا ابو القاسم بابر از سرخس عزم هرات فرمود و عبد العلی ركابدار از اردوی میرزا ابو القاسم آمده به خدمتكاری امیرزاده یار علی قیام می‌نمود. شبی دانست كه لشكر منصور نزدیك آمد، داروی بی‌هوشی در شراب ریخته باده‌های گران پیمود و امیرزاده یار علی در باغ شهر صبحی میان مستی و بی‌هوشی آسوده بود كه ناگاه جمعی دلاوران معركه جنگ و صفدران میدان نام و ننگ تیغها آخته و از دروازه ملك «89» تاخته به سر او رسیدند و دست و گردنش بسته در سر خیابان به خدمت میرزا ابو القاسم بابر رسانیدند و موكب همایون به طالع سعد و فال میمون و زمانه كارگشا و ستاره رهنمون در باغ سفید نزول اجلال فرمود و امیرزاده یار علی را در چهارسوی هرات به راه عدم روان ساختند و سر او كه سوداخانه هوی و هوس بود بر خاك مذلّت انداختند. «90»
بیت
فلك را سرانداختن شد سرشت‌نشاید كشیدن سر از سرنوشت
نپرورد كس را كه آخر نكشت‌كه در مهر نرم است و در كین درشت «91»
______________________________
(88). در حبیب السیر گفته است كه «اكابر و اعیان كه از جور و طغیان بابریان به جان رسیده بودند در سحر جمعه یار علی را به شهر درآوردند».
(89). یعنی دروازه غربی هرات.
(90). در حبیب السیر افزوده است كه وی «اصلا به حفظ دروازه‌ها و اطراف شهر نپرداخت تا بدان چه رسد كه از حدود ولایت باخبر باشد».
(91). خمسه نظامی (شرف‌نامه) ص 145.
ص: 666
و این واقعه اواخر شهر ذی الحجه به وقوع پیوست.

وقایع سنه ثلاث و خمسین* ذكر جلوس میرزا ابو القاسم بابر بر سریر سلطنت خراسان‌

اشاره

ارادت ملك ملك بخش عزّ شانه چون رایت عنایت برافراخت و جنات كاینات را به انوار عدل و احسان و فروغ امن و امان برافروخت و حكمت قادر مختار عظم سلطانه چون خلعت وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ «92» مرتب ساخت به آتش قهر جهانسوز لباس تلبیس دشمنان را درهم سوخت و منشور دولت چون به توقیع نصر من اللّه موشح بود اسباب جهانگشایی به موجب و فتح قریب ابواب فتح و ظفر گشود و سریر سلطنت مسند دولتمندی شاید كه به نور عقل كامل و وفور عدل شامل ظلام ظلم از مرآت كاینات زداید و تاج خلافت افسر سروری باید كه چون آفتاب در اطراف آفاق به شعاع تیغ عالم اقطار آثار ید بیضا نماید. موافق این عبارت و مطابق این استعارت جلوس همایون میرزا ابو القاسم بابر است بر سریر سلطنت خراسان.
و بیان آن‌چنان است كه چون میرزا الغ بیك با اولاد كرام و امرای عظام و خیل و حشم و عبید و خدم و اموال جهان و نفایس فراوان از ولایت خراسان به طرف ماوراء النهر رفت و طغیان امیرزاده یار علی تركمان تسكین یافت، میرزا ابو القاسم بابر بر مستقر سلطنت و سریر خلافت به تمكن تمام مقام و آرام فرمود و دار السلطنه هرات كه در حسن و بها و لطافت آب و هوا در هفت اقلیم عالم ممتاز و مستثنی است در تحت تصرف و قبضه اقتدار قرار یافت و آفتاب مرحمت و سایه معدلت بر كافه رعایا و عامه برایا تافت و اكابر و اشراف به خدمت درگاه معظم شتافتند و مراسم نثار و پیشكش به جا آورده مناسب قدر و مرتبه رعایت و عنایت یافتند و امیر مبارز الدین هندوكه، از جانب ولایت مرو آمده امیر ابراهیم «93» امیر اید كوتیمور و كوچیان و ارباب
______________________________
(92). سورة آل عمران 13.
(93). حبیب السیر: امیر ابراهیم ایكوتیمور.
ص: 667
صنایع را كه بازگردانیده بود به هرات رسانید و خون امیر ابراهیم را زانوزده درخواست كرد و میرزا ابو القاسم بابر عنایت فرموده به او بخشید و صفوف عنایات پادشاهانه و فنون عواطف خسروانه نسبت با امیر هندوكه مبذول داشت و عظمای امرا و مقربان درگاه و گردنكشان سپاه ظفر پناه از ابر احسان و دریای امتنان به مواهب انعام و مواجب اكرام اختصاص یافته سر افتخار به ذروه ثریا برافراشتند و دست اعتبار در كمربند جوزا زدند و هوای دولت قاهره در ضمیر مطیع و عاصی و دانی و قاصی جای گرفت و زبان غایب و حاضر و سامع و ناظر به ذكر دعا و نشر ثنا آرایش یافت و خطبه و سكه به شرف «94» نام و القاب عالی خرم و تازه و مشّرف و بلندآوازه شد.
قطعه «95»
ز چوب منبر خشك از نشاط گل بدمدنسیم نام تو چون بگذرد به لفظ خطیب
دهان سكه فراهم نیاید از شادی‌كه یافت از شرف نام تو به نقد نصیب و میرزا علاء الدوله، از آن زمان كه از میدان میرزا الغ بیك روگردان شد تا اكنون كه عنایت ملك بی‌چون فتح دار السلطنه هرات میسر گردانید در ظل رأفت میرزا ابو القاسم بابر به عیش و نشاط می‌گذرانید و چون مملكت خراسان جولانگاه سپاه میرزا ابو القاسم بابر بود كرم نمود و سركارتون «96» را سیورغال میرزا علاء الدوله فرمود و میرزا علاء الدوله فرزند دولتمند میرزا سلطان ابراهیم را با كوچ و اوروق و جواهر و نقود كه در آن اوان از قلعه عماد بیرون آورده بود به جانب ولایت تون روان فرمود. «97» درین ولا كه دار السلطنه هرات مفتوح شده اعدا مكسور و مقهور گشتند، لعبت باز گردون شعبده‌ای ساخت و زمانه طرح بازیی از نو درانداخت و جمعی مردم
______________________________
(94). ایضا: خطبه و سكه در جمیع ولایات خراسان.
(95). برای بیت اول ر ك به قصاید ظهیر فاریابی ص 169.
(96). در قهستان، ر ك به لیسترینج ص 353.
(97). حبیب السیر: به نفس نفیس در هرات توقف نمود.
ص: 668
بد و ارباب حسد كه پیش آن دو پادشاه راه آمد و شد داشتند بر لوح اندیشه میرزا ابو القاسم بابر نگاشتند كه میرزا علاء الدوله فكر سركشی و جدال دارد و نقش استقلال بر لوح خیال می‌نگارد و میرزا ابو القاسم بابر فرمود كه میرزا علاء الدوله را گرفته محبوس نمودند و گروهی انبوه به عزم گرفتن میرزا سلطان ابراهیم به طرف تون تاختند و میرزا سلطان ابراهیم را از نزدیك تون باز گردانیدند و مولانا احمد یساول جنگ عظیم كرده و بر دست او زخمی قوی رسیده رقیه سلطان بیگه همشیره میرزا سلطان ابراهیم را به جانب عراق برد و به مهد علیا گوهرشاد آغا و میرزا سلطان محمد رسانید و میرزا سلطان ابراهیم را با خزائن نقود كه مهندس عقل از حساب آن عاجز بود و شرایف ظرایف و زواهر جواهر پیش میرزا ابو القاسم بابر آوردند و میرزا سلطان ابراهیم را حبس فرمود و صندوقچه‌های جواهر و طلا و نقره وافر ناگشوده و ناكشیده بخشید «98» و آن همه نقود و جواهر را میزان همت به جوی نسنجید و از آن وقت میرزا سلطان ابراهیم چون لعل در زندان كان و در در صدف عمان محبوس بود «99» تا آن زمان كه عنایت الهی به موجب ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها «100» او را از مضیق حبس بیرون آورده بر سریر سلطنت نشاند.
بیت
اول شكسته باش كه اوج سریر ملك‌یوسف پس از مجاهده قعر چاه یافت چنانچه شرح از مساعدت وقت مأمول است.
و میرزا ابو القاسم بابر یكران مراد در میدان سلطنت خراسان جولان داد و همای دولت و سعادت بال اقبال بازگشاد و امیر هندوكه در دیوان اعلی به غایت
______________________________
(98). راجع به جود مفرط میرزا بابر ر ك به دولتشاه ص 433 به بعد.
(99). حاشیه نسخه: اگرچه میرزا سلطان محمد در زمان فتح خراسان، چند روزی میرزا سلطان ابراهیم را اطلاق فرمود، اما باز میرزا ابو القاسم او را حبس نمود. منه رحمه اللّه.
(100). سورة فاطر 2.
ص: 669
صاحب اختیار بود و به ضبط مملكت اهتمام نمود. اما چون امیرزا ابو القاسم بابر صبح و شام به شراب مدام اشتغال داشت و غیر صدای عود و نوای نی كاروبار جهان را باد می‌پنداشت، جمعی امرا كه از دیرباز مخصوص او بودند آغاز فتنه و فساد و بنیاد ظلم و بیداد نمودند و امیر هندوكه از اوضاع امرا ملول شده اجازت خواست كه چند روزی در ییلاق بادغیس نشیند و رخصت یافته میرزا ابراهیم را كه محبوس داشت همراه برد و درین ولا، میرزا عبد اللطیف از بلخ ایلچی فرستاد و پیغام داد كه میرزا الغ بیك سپاه گران جمع آورده.
مصرع
عزم تسخیر خراسان دارد
و ما سر راه او گرفته‌ایم و به عون عنایت الهی نخواهیم گذاشت كه عبور نماید و با شما در مقام محبت و مودت و اتحاد و اعتقادیم. میرزا ابو القاسم بابر ایلچی را رعایت فرمود و جواب موافق نوشته ارسال نمود.

ذكر عصیان میرزا عبد اللطیف نسبت با میرزا الغ بیك گوركان و اسباب آن‌

میرزا عبد اللطیف بعد از میرزا الغ بیك چند روز در هرات بود و چون آوازه آمدن میرزا ابو القاسم بابر استماع نمود و میرزاده یار علی تركمان از طرف قلعه نیره تو در كمین بود، میرزا عبد اللطیف را مجال توقف نماند و شبی چه شب،
بیت
شبی همچو روز قیامت درازدر امن بسته ره فتنه باز از دار السلطنه هرات بیرون رفت و از معبراند خود گذشته به ماوراء النهر رسید و قاصد به جانب سمرقند دوانید. میرزا الغ بیك نشان فرستاد كه ولایت بلخ سیورغال اوست. آن‌جا رفته به ضبط آن قیام نماید. میرزا عبد اللطیف را این صورت
ص: 670
به غایت موافق طبع نمود. چه در باطن از پدر ترسان و هراسان بود. چون به بلخ آمد، در آن ولایت رایت مخالفت برافراشت و صورت خلاف پدر كالنقش فی الحجر بر لوح اندیشه نگاشت.
مصرع
اولا صندوق تمغا را شكست «101»
و منادی فرمود كه تمغا را برانداختیم. كسی ازین جهت متعرض مسلمانان نشود. تمام كشتیها كه در گذرها بود پیش خود جمع آورد و ایل والوس كه بكلی از میرزا الغ بیك نفور بودند به یكبارگی بر درگاه میرزا عبد اللطیف هجوم نمودند و روز به روز اسباب وحشت و كدورت دست درهم می‌داد تا به آن‌جا رسید كه میرزا الغ بیك لشكر كشید و قاصد جان پسر گردید.
و منشأ خلاف آن بود كه به حسب احكام نجوم میان طالع پدر و پسر غایت عداوت می‌نمود. پدر را در طالع ذنب كه عقده نحس است دم فرو برده بود و پسر را رأس كه عقده سعد است از طالع سر برآورده و هر دو پادشاه علم نجوم را نیك می‌دانستند.* میرزا الغ بیك به غلبه ظن زوال ملك خویش از پسر می‌دید و نیك دیده بود و بر پسر متغیر گشته بود و میرزا عبد اللطیف هم این را دریافته بود و در تدبیر آن كار سعی تمام می‌نمود و در وقت فتح خراسان به چند جهت خاطر پسر از پدر رنجید. اول آن‌كه خزینه او كه در قلعه اختیار الدین محفوظ بود به او نداد و دیگر آن‌كه او را در هرات كه سالها به عظمت گذرانیده بود در غایت فلاكت نگاه داشت و سه دیگر آن‌كه او را در سرحد بسطام و مشهد و هرات در دهان یاغی گذاشت و وجود او را عدم انگاشت و از همه افزون آن‌كه برادر خرد او را، میرزا عبد العزیز را از همه جهت بر میرزا عبد اللطیف مقدم داشت. بدین اسباب میان پدر و پسر مواد عناد انعقاد یافت و بنیاد فساد استحكام پذیرفت و منجر به آن شد كه پسر كمر عداوت پدر
______________________________
(101). در حبیب السیر افزوده است كه «باعث برین چیز آن بود كه میرزا الغ‌بیك در باب حصول وجوه تمغا و زكوة مبالغه بسیار داشت.»
ص: 671
بر میان جان بست و پدر در قصد قتل پسر بی‌طاقت گشت و تیغ كین به زهر بی‌مهری آب می‌داد و خدنگ جفا از كمان بلا می‌گشاد و با لشكری چون حوادث گردون و ریگ هامون به ساحل جیحون آمد و میرزا عبد اللطیف با سپاهی چون مور و ملخ از نواحی بلخ پیش رفته از عبور مانع شد و صبح و شام به آیین تمام دو لشكر در مقام انتقام بودند و صدای سورن و نفیر به ذروه فلك اثیر می‌رسید. مدتی مدید این متمادی گردید.
میرزا ابو القاسم بابر چون برین حال وقوف یافت خاطر بكلی از آن طرف جمع ساخت.
بیت
چو در لشكر دشمن افتد خلاف‌تو شمشیر خود را بمان در غلاف و لشكر ظفرنشان عزیمت تسخیر مملكت سیستان فرمود و سپاه جهانسوز به طرف ولایت نیمروز ارسال نمود.

ذكر عزیمت میرزا ابو القاسم بابر به جانب سیستان و عصیان امیر هندوكه و قتل او در ولایت خبوشان‌

والی سیستان شاه حسین* كه آباء و اجداد او همیشه باجگزار و خدمتكار این خاندان بودند و به مراسم جانسپاری قیام می‌نمودند، درین ولا اندیشه خلاف كرده دیو غرور سودای فاسد در دماغ او راه داد و چون بدمستان شراب شرارت راه فتنه و فساد به سوی شهر و ولایت خود بازگشاد.
بیت
هر سیه دل كه شد از جام هوا مست غرورفتنه انگیزتر از غمزه جانان گردد
ص: 672
میرزا ابو القاسم بابر فرمان فرمود كه نامداران سپاه و مقربان درگاه در ظل رایت ظفر آیت كه مطلع آفتاب نصرت است جمع آمدند و از دار السلطنه هرات نهضت نموده عزیمت مملكت سیستان فرمود و قاصدی به طلب امیر هندوكه كه در بادغیس بود فرستاد. امیر هندوكه عرضه داشت كه میرزا عبد اللطیف در بلخ است.
این سرحد را خالی گذاشتن مصلحت نمی‌نماید. میرزا ابو القاسم بابر یكران اقتدار تا ولایت اسفزار رانده جمعی امرا و دلاوران نامزد فرمود كه به جانب مملكت نیمروز عزیمت نمایند. والی سیستان دانست كه با پیل دمان پهلو زدن و با شیر ژیان پنجه آزمودن موافق عقل و مطابق نقل نیست.
بیت
هركه با پولاد باز و پنجه كردساعد سیمین خود را رنجه كرد عنان تجبّر و تهوّر باز كشید و باد كبر و غرور از سر بیرون كرد و وسایل انگیخت و دست در دامن شفعا آویخت و جمعی مقربان را واسطه ساخت و به زبان عجز و نیاز عذر گناه گذشته خواست و پیمان به ایمان مؤكد گردانید كه بعد الیوم مراسم خدمتكاری و شرائط جانسپاری به ظهور آورد و به مال و لشكر و باقی خدمات دیگر از مقتضی مثال واجب الأمتثال درنگذرد و پیشكشهای لایق و تحفه‌های موافق روان داشت. امرا عرض حال و قبول مال و منال او به موقف عرض رسانیدند. از آن‌جا كه مرحمت اصلی و رأفت جبلی آن پادشاه بود ملتمس و مأمول او را مبذول داشت و جریده جریمه او را:
مصرع
ناخوانده و ناشنوده انگاشت
و امرای مملكت سیستان را ایل و منقاد گردانیده مراجعت نمودند.
و امیر هندوكه در ییلاق بادغیس «102» بخت هندو صفت كار فرمود. چون
______________________________
(102). به قول صاحب آثار هرات ص 127، قادس، قلعه‌نو. گلران و كشك هر چهار جا به نام بادغیس یاد
ص: 673
دانست كه میرزا ابو القاسم بابر به جانب سیستان عزیمت نمود، امیر ابراهیم اید كوتیمور را به طرف ماوراء النهر فرستاد و او را در اندخود گرفته پیش میرزا عبد اللطیف بردند و مدتی در حبس او گرفتار بود و امیر هندوكه دوال جدال بر طبل اقبال كوفته شیوه بغی و طغیان و طریق خلاف و عصیان پیش گرفت و چون ابر و باد به طرف استراباد روان شد. میرزا ابو القاسم بابر با فوجی از سپاه ظفر پناه با شلیغ امیر شیخعلی بهادر و امیر سلطان ابو سعید داروغه را تعیین فرمود و فرمود كه:
بیت
سر دشمنان زیر سنگ آورندجهان بر بداندیش تنگ آورند و لشكر فیروزی اثر در ولایت خبوشان به او رسیدند و آتش محاربه و قتال التهاب و اشتعال یافت و شرار كارزار از مركز خاك بر ذروه افلاك تافت. چشمه نوربخش آفتاب از غبار معركه تیره شد و چشمهای كواكب ثواقب از گرد سپاه سیاه و خیره گشت.
بیت
ستاره سنان بود و خورشید تیغ‌زآهن زمین بود و از گرد میغ
گشاینده شمشیر بند زره‌چو باد از سر زلف خوبان گره امیر هندوكه بسی معركه‌ها و جنگها دیده بود و آیین شجاعت و دلاوری ورزیده چون شیر خشمناك بغرید و صفها برهم درید و سپاه مخالف را چون گرد شكافت و از دلاوران ایشان هركه را یافت
______________________________
می‌شوند. در خریطه كلان هولدك جمله این مواضع را (- غیر قادس كه به جنوب غربی قلعه نو به فاصله دو كروه مسافت واقع می‌باشد آثار هرات ص 25) نشان داده است. نیز ر ك به لیسترینج ص 412.
ص: 674
بیت
سر و گردن و سینه و پا و دست‌ز سر تا قدم خرد درهم شكست و مردم او در پی گریختگان رفته امیر سلطان ابو سعید را زخمی قوی زدند و هم به آن زخم در سبزوار درگذشت.
بیت
كه داند كه این خاك انگیخته‌به خون چه دلهاست آمیخته «103» و مردم هندوكه به غارت مشغول شدند و او یكران مراد در میدان ظفر جلوه می‌داد. ناگاه امیر شیخعلی بهادر و هندوكه به هم رسیده درهم آویختند و خاك معركه را با خون برآمیختند و امیر شیخعلی به قوت دولت قاهره هندوكه را به قتل رسانید و نام جد خود شیخعلی بهادر را زنده گردانید و او را هم مجال توقف نمانده بیرون رفت و سر هندوكه را به دست آورده پایمال جفا ساختند و در هرات جهت عبرت كافرنعمتان دیگر از دروازه ملك آویختند. آری
بیت
با ولی نعمت ار برون آیی‌همچو هندوكه سرنگون آیی میرزا ابو القاسم بابر از جانب سیستان مراجعت نمود و خاطر همایون از جمیع جوانب جمع فرمود و در دار السلطنه هرات مجلس نشاط و بساط انبساط ترتیب داد و به اقداح راح ابواب روح و راحت بر روی دلها گشاد. در خلال این احوال، به محفل عنایت حضرت وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ «104» فتح قلعه عماد كه نمودار ایوان سبع «105» شداد است میسر گشت.
______________________________
(103). خمسه نظامی (شرف‌نامه) ص 145.
(104). سوره الأنعام 59.
(105). اشارت است به آیه وَ بَنَیْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً.
ص: 675
و شرح آن‌چنان است كه محمد صالح جوانی دلاور بود و میرزا علاء الدوله او را براتی بر خزانه قلعه عماد عنایت فرمود و او به قلعه رفته و چیزی از آن وجه گرفته و با كوتوال آن‌جا طریق محبت مسلوك داشته بیرون آمد و چند تقوز رخت و تحفه‌ها و طاسهای میوه مرتّب ساخته و با نوكران مقرّر داشته كه اگر مجال یابند آن اشیا را به طریق مردم مزدوركار برداشته به قلعه درآیند و خود به قلعه رفت و با كوتوال آن‌جا به شراب مشغول شد و آن اشیا را به رسم پیشكش به قلعه درآوردند و به هر حیله چند نوكر او درآمدند. ناگاه شمشیر كشیده به نام میرزا ابو القاسم بابر صلوات داد و چند كس را به دروازه عدم بیرون فرستاد و مردم قلعه امان خواسته انقیاد نمودند و در سلك نوكران دیگر فرمانبردار بودند و خزاین جهان كه در آن قلعه بود مضبوط گردانید «106» و خبر فتح قلعه و شرح تسخیر آن به حسن تدبیر به عرض میرزا ابو القاسم رسانید.
و صدای این بشارت به نوعی غلغله در دار السلطنه هرات انداخت كه نگاهبانان میرزا علاء الدوله را از شرائط محافظت غافل ساخت و او از حبس بیرون رفته به طرف غور و خیسار عزیمت نمود و از آن‌جا به ولایت نیمروز رفت و آن‌جا جمعیتی تمام در سلك اهتمام او انتظام یافت. میرزا ابو القاسم بابر امیر شجاع الدین خدای داد را كه به شرف مصاهرت آن حضرت سرافراز بود با جمعی دلاوران معین فرمود كه عزیمت آن ولایت نموده در دفع فتنه و فساد غایت سعی و اجتهاد به جای آوردند. میرزا علاء الدوله چون از توجه سپاه ظفر پناه آگاه شد زیادت در آن ولایت توقف نفرمود و با ناله و آه آهنگ راه عراق نمود و از سرحد بیابان یزد خبر آمدن خود پیش میرزا سلطان محمد فرستاد و برادر نامهربان دست ردّ بر روی امید نهاد و پیغام داد كه ما عازم صوب خراسانیم. آن برادر در بیابان یزد توقف نماید تا به وقت عزیمت ملحق شود و میرزا علاء الدوله روزی چند به كام و ناكام در آن مقام
______________________________
(106). در حبیب السیر گفته است كه «ذخایر وافر و نقود نامعدود به دست میرزا بابر افتاد. اكثر آنها را نادیده به امرا و اركان دولت بخشید.»
ص: 676
بی‌سرانجام گذرانید.

ذكر نهضت میرزا سلطان محمد «107» به جانب خراسان و تسخیر آن مملكت به عنایت ملك مستعان‌

میرزا سلطان محمد را پیوسته هوای تسخیر مملكت خراسان مكنون ضمیر منیر و مخزون خاطر خطیر بود و به واسطه ضرورت ملكی و مهمات كلی آن معنی در حجاب انتظار مانده این صورت در نقاب استتار روی نمی‌نمود و سرداران ممالك عراق مثل ملك كیومرث «108» و اتابكان لرستان شاهزاده را سر تسلیم و گردن انقیاد نمی‌نهادند و به زبان سركشی پیغام می‌دادند كه ما تابع پادشاهیم كه سریر سلطنت شاهرخی مستقر دولت او باشد و چون منشاء و مولد میرزا سلطان محمد دار السلطنه هرات بود و میرزا الغ بیك كه وارث حقیقی بود به ضرورت عزیمت مملكت ماوراء النهر نمود، میرزا سلطان محمد احوال ممالك فارس و عراق مضبوط ساخته داعیه فتح خراسان دامن همت او گرفت و عزم تسخیر آن ولایت زیادت شد و از ممالك عراق و فارس چون شیراز و اصفهان و لرستان و شولستان و یزد و كرمان و قم و كاشان و آوه و ساوه و ری و سمنان و دامغان لشكری گران و سپاهی بی‌كران مرتب ساخت و رایت عزیمت برافراخت و از بسطام گذشته ایلچی پیش برادر فرستاد و از آمدن خویش آگاهی داد.
میرزا ابو القاسم بابر چون از توجه برادر وقوف یافت و پرتو این خبر بر خاطر انور او تافت فرمان داد كه دلیران میدان جنگ و شیران بیشه نام و ننگ و مردان روزگار و صفدران روزگار از اطراف و اكناف خراسان، از سرحد سیستان تا مرو و
______________________________
(107). وی پسر میرزا بایسنغر بود. در حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 161 به بعد احوال او را به اختصاری مفید آورده است.
(108). به ظاهر مراد از كیومرث بن بیستون باد و سپانی است كه در سنه 807 بر تخت نشست. ر ك به زامباور ص 191.
ص: 677
ماخان، و از نواحی شبرغان تا اقصای مازندران جمع آمدند و از دار السلطنه هرات به سرعت تمام نهضت فرمود و منازل و مراحل می‌پیمود تا در ولایت جام غلبه و ازدحام آن دو سپاه خونخوار و آن دو دریای زخّار به هم رسید.
بیت
دو لشكر برابر شد آراسته‌ز هر جانبی بانگ برخاسته
ز بس نعره كامد برون از كمین‌فرود اوفتاد آسمان از زمین
چو بر جنگ شد ساخته سازشان‌گریزنده شد دیو ز آوازشان «109» آتش قتال اشتعال یافت و شرار كارزار زبانه كشید. از گرد نعال تكاوران چشمه آفتاب روی بپوشید و از غبار ستم اسبان بسیط پرده اغبر در سر كشید. نائره حرب آتش فنا در خرمن جانها می‌افكند و تندباد حمله نهال بقا را از ریاض وجود برمی‌كند. میرزا سلطان محمد و میرزا ابو القاسم بابر چون رعد در نیسان و برق در نیستان می‌خروشیدند و می‌كوشیدند و از هرطرف می‌تاختند و بسیاری می‌انداختند و به تیغ و سنان یكی دو و دو یكی می‌ساختند.
بیت
آن یكی چون سپهر آینه فام‌جوشن انتقام پوشیده و مانند بهرام تیغ خون‌آشام از نیام كشیده و این یكی پیكان آتش بار به زهر كین آب داده و خدنگ چهارپر در كمان سه «110» پی‌نهاده از بیم نیزه پیچان آن سماك رامح سیماب‌وار تن همه لرزان و از ترس خدنگ زودآهنگ این نسر طایر كبوترآسا به جان هراسان و آن دو لشكر تندخوی جنگجوی از دو سوی روی در روی آورده آنچه امكان مقابله و جدال و محاربه و قتال و كشش و كوشش و آویزش و
______________________________
(109). خمسه نظامی (شرف‌نامه) ص 137.
(110). كذا به فتح بای فارسی كمان سه‌پی به ظاهر كمانی است كه سه‌بار معصّب است.
ص: 678
خونریزش بود از دو طرف روی نمود.
بیت
نیاسود لشكر ز خون ریختن‌ز دشمن به دشمن درآویختن عاقبت نسیم عنایت الهی وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ «111» وزیده غبار پیكار شكافت و انوار فتح مبین و نصر عزیز بر علم دولت میرزا سلطان محمد تافت و سپاه خراسان خائف و هراسان هزیمت غنیمت دانستند و گریز دستاویز خلاص جان ساختند.
بیت
گریزندگان را در آن رستخیزنه روی رهایی نه رای گریز
سواران همه تیر پرداخته‌گهی تیر و گه تركش انداخته و لشكر عراق مظفر و منصور غنایم نامحصور گرفتند و از مراكب گردون مواكب و تیغهای جوزا مناكب و دراهم منقود و جواهر نامعدود و مال و منال و احمال و اثقال به حظی وافر و نصیبی وافی رسیدند. آحاد الناس لشكر عراق و فارس صاحب بارگاه و اساس شدند و افراد سواد واهب قطار و مهار گشتند و به میامن این فتح مبین كوكب اقبال میرزا سلطان محمد به اوج كمال ارتفاع یافت و اختر دولت روی به ذروه سعادت آورد. رقاب و نواصی ادانی و اقاصی در قبضه اقتدار قرار گرفت. و میرزا ابو القاسم بابر از غرقاب دریای هیجا و التهاب آتش وغا به سلامت بیرون آمد.
مصرع
سلامت همه آفاق در سلامت اوست
و با هفت بنده نیكخواه كه از غایت اتفاق چون هفت اورنگ با یكدیگر
______________________________
(111). آل عمران 11.
ص: 679
یك جهت بودند و از كمال انطباق مانند هفت فلك یكدل به جانب قلعه عماد كه شرح فتح آن گذشت متوجه گشت و در راه هرگونه مشقت و ناملایم دیده به قلعه درآمد.
و میرزا سلطان محمد شكر مواهب الهی به جای آورده صدای نقاره پادشاهی به ایوان كیوان رسانید و ركاب ظفر انتساب‌گران ساخته عنان سمند جهان‌پیما سبك گردانید و پیشتر امیر پیرزاد بخاری را جهت استمالت رعیت به هرات فرستاد و شرح فتح آن پیغام داد. سادات و قضات و موالی و اهالی و اكابر و اصاغر و اشراف و اصناف به رسم استقبال استعجال نمودند و به شرف تقبیل انامل فیاض فایز و سرافراز شدند و همای دولت سایه سعادت بر آن بلده انداخت و آفتاب طلعت همایون آن خطه میمون را مشرف و منور ساخت و پیك گردون [مسیر؟] اخبار فتح و نصرت به مسامع جهانیان رسانید و عالم را به طراوت عدل و داد سرسبز و شاداب گردانید.
بقاع و رباع كه به آسیب آمد شد لشكرها روی به خرابی داشت به حال عمارت باز آمد و ضیاع كه در معرض ضیاع بود و مكان سباع و ضباع گشته مأمون و مسكون شد و میرزا سلطان ابراهیم ولد میرزا علاء الدوله كه در حبس میرزا ابو القاسم بابر «112» بود و میرزا شاه محمود ولد میرزا ابو القاسم بابر را پیش میرزا سلطان محمد «113» آوردند. هردو را نواختی به واجبی فرمود و عنایت و رعایت تمام نمود و میرزا سلطان ابراهیم را پیش پدر او میرزا علاء الدوله فرستاد و میرزا «114» شاه محمود را به والده او داد و بر سریر سلطنت جد بزرگوار و خاقان سعید كامكار به تمكین تمام مقام و آرام فرمود و به عزم
______________________________
(112). بر حاشیه نسخه. میرزا سلطان ابراهیم را چون باز میرزا ابو القاسم بابر گرفته حبس فرمود رقم قلم آن ایام معدود را در داستان سابق اعتماد ننمود. منه رحمة اللّه (ر ك- مطلع سعدین چاپ لاهور به ذیل وقایع (853)- ذكر جشن ختان او در ذیل وقایع 852 مذكور است.
(113). ولادتش در محرم سنه 852.
(114). در حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 162 گفته است كه میرزا سلطان محمد میرزا علاء الدوله را مصحوب خویش از عراق آورده بود.
ص: 680
زیارت حضرت شیخ الأسلام الأعظم، قدوة مشایخ الأمم، مظهر عنایة اللّه الأكبر، شیخ بهاء الدین عمر قدس سره به قریه جقاره فرمود و از صحبت شریف آن حضرت انواع منافع استفاضه نمود و بعد از فراغ خاطر از مناظم امور و مصالح جمهور بزم عشرت ترتیب داد و بساط نشاط گشاد و مجلس انس از ماهرویان رشك نگارخانه چین شد و بزم عیش از تاب رخسار خوبان غیرت‌فزای خلد برین و حور عین گشت و ساقی سیمین ساق به ملاحت رخسار و حلاوت گفتار و اقداح راح آیینه روح را جلا می‌داد و به خنده نمكین و شیوه شیرین درهای روح و راحت بر دلهای مشتاقان می‌گشاد و مطربان خوش‌الحان از صدای نغمات موزون زهره را در چرخ آورده و نوای نی و عود و قانون از سعد اكبر فغان برآوردند و میرزا سلطان محمد
مصرع
چند روزی برین نمط گذراند
و درین اثنا از جانب سمرقند ایلچی میرزا عبد اللطیف رسید و مكتوبی به موقوف عرض رسانید. مضمون آن‌كه «شما را فتح خراسان و ما را فتح ماوراء النهر مبارك باد. ما با میرزا بابر جهت آن دوستی می‌ورزیدیم كه او برادر شما بود و اگرنه همه كس را معلوم است كه در زمان حضرت خاقان سعید او كه بود و ما كه بودیم.» «115»
و امرا فرستاده میرزا عبد اللطیف را كه محقر ساچقی آورده مبلغی كرامند افزوده گذرانیدند و جواب مناسب نوشته مصحوب مولانا شمس الدین صدر بدخشانی بازگردانیدند. و شرح قضایای ماوراء النهر محتاج بیان است.

ذكر قضایایی كه در مملكت ماوراء النهر درین سال به ظهور آمد

از رشحات حركات خامه سخن‌ساز و از كلمات نیرات نامه حكایت‌پرداز گوشزد اهل سماع و دیده‌دوز زمره اطلاع شده باشد كه میرزا عبد اللطیف در بلخ
______________________________
(115). نسخ: من كه بودم.
ص: 681
نسبت با پدر عصیان ورزید و تیغ عدوان بر سبیل اعلان كشید به واسطه چند سبب كه شرح آن در داستان فتح خراسان به ادا رسید و پدر را از عبور جیحون مانع شد و مدت تعادی متمادی گشت و چند نوبت از بالای آب و پایین آب از طرفین لشكرها گذرانیدند و به كرات و مرّات محاربات قایم گردانیدند و اكثر لشكر میرزا عبد اللطیف غالب شد و او به سعی تمام سلطنت آن مملكت را طالب گشت و نوبتی میرزا الغ بیك میرزا عبد اللّه شیرازی را با عظمای امرا از آب گذراند و میرزا عبد اللطیف جمعی در برابر فرستاده میرزا سلطان عبد اللّه گرفتار شد و میرزا عبد اللطیف او را به جان امان داد و بعد ازین واقعه به چندروز میرزا الغ بیك ویران شده به طرف سمرقند عود نمود.
و سبب ویرانی آن بود كه میرزا الغ بیك میرزا عبد العزیز را در سمرقند گذاشته عازم بلخ شد و در كنار آب طناب نزاع به اطناب كشید یك فرزند در بلخ نوای جنگ و آهنگ مخالفت راست ساز كرده و دیگر فرزند در سمرقند دست تطاول با اهل و عیال امرا و رعایا دراز كرده. امرا بی‌طاقت شده جزم كردند كه این صورت عرضه دارند و بیم آن بود كه پدر را گرفته در بلخ به پسر سپارند. میرزا الغ بیك امرا و اركان دولت را به انواع استمالت نگاه می‌داشت و احكام میرزا الغ بیك را كه مشتمل بر تهدید و وعید به سمرقند می‌بردند فرزند سعادتمند عدم می‌پنداشت.
درین اثنا، صورتی غریب از پرده غیب روی نمود و نقشی عجیب كه در آیینه خیال محال بود چهره گشود و اختلال به احوال میرزا الغ بیك راه یافته بخت و دولت از طالع او روی برتافت.
بیت
بسی دیدم درین گردنده دولاب‌ندیدم هیچ دورش بر یكی آب
اگر خورشید یك ساعت بلند است‌زمانی دیگر از پستی نژند است
چو حال این است شوبا داده خرسندمجو آزار بهر خرده‌ای چند
ص: 682
و بیان این حال از روی اجمال خروج میرزا سلطان ابو سعید است.

ذكر طلوع آفتاب رایت سلطانی و عزم استعلا بر سریر سلطنت و جهانبانی‌

حضرت خلافت پناهی یعنی میرزا سلطان ابو سعید بن میرزا سلطان محمد بن میرزا میران شاه بن حضرت صاحبقران امیر تیمور گوركان به ملازمت میرزا الغ بیك مداومت می‌نمود و درین یورش، در كنار آب، در اردوی جناب الغ بیك بود و این میرزا سلطان ابو سعید از ابتدای وزیدن صبای صبی و افتتاح ایام نشو و نما تا این زمان كه سال عمر او به بیست و پنج رسیده بود همیشه اندیشه استعلا بر سریر فرمان‌روایی در خاطر همایون داشت و پیوسته داعیه استعلا و صورت ارتفاع بر صفحه ضمیر جهانگیر می‌نگاشت. آفتاب از پرتو جبین مبین او اقتباس نور می‌نمود و مشتری از فروغ ناصیه همایونش سرمایه سعادت به جهانیان می‌داد. دلایل سلطنت عالم از مكارم احوال او واضح و خصایل خلافت بنی آدم از محاسن افعال اولائح و هم در زمان صبی و اوان نشو و نما صبای جهانگشایی از بساتین شمایل او به مشام جان اهل دل می‌رسید.
مصرع
اهل دل را دل گواهی كج نداد
و انوار دولت از فروغ طلعت او چون شعشعه آفتاب می‌درخشید.
مصرع
نور دولت آفتاب لامع است
و پیوسته از خاطر فیض بخش و ضمیر آفتاب درخش مشایخ و اهل اللّه استمداد همت كیمیا خاصیت می‌نمود و به زبان حال سلطنت جهان را از باطن معمور ایشان استدعا می‌فرمود و شرح و بسط در مقامات بزمی و رزمی و فتوح ممالك و تسخیر ولایات كه حضرت واهب العطیات جناب خلافت مآب را عنایت
ص: 683
فرمود از مساعدت وقت مأمول است. ان شاء اللّه تعالی.
القصّه به موجب لكل زمان نشوة درین زمان كه پدر و پسر معارض یكدیگر بودند فرصت غنیمت دانسته جمعی مردم كه ایشان را ایل ارغون «116» گویند در سلك خدمت انتظام داده
مصرع
عازم تسخیر سمرقند شد
و گروهی انبوه گردآورده به محاصره مشغول گشت و میرزا عبد العزیز با آن‌كه لشكر بسیار و سپاه بی‌شمار داشت مجال جدال و طاقت رزم و قتال محال می‌پنداشت و با صدگونه یأس و هراس در حصار خزید و دم دركشید. «117» چون پرتو این خبر به خاطر انور میرزا الغ بیك رسید آتش غیرت در ضمیر منیر او شعله‌زد و دود حیرت از دماغ او برآمد و چاره غیر آن ندید كه از ظاهر ترمذ عازم سمرقند گردید و لشكر چنان پریشان گردید كه بسیار خیمه و خرگاه و سراپرده و بارگاه برجا مانده هركس به طرفی بیرون رفت. میرزا سلطان ابو سعید چون از آمدن میرزا الغ بیك آگاه شد پای ثبات و قرارش از جا رفته دانست كه چند روزی با روزگار می‌باید ساخت.
بنابرآن به ایل ارغون درآمد. و میرزا عبد اللطیف از جیحون گذشته به شهر سبز آمد و چند روز طرح اقامت انداخت و لشكرهای آن نواحی جمع ساخت و لشكر به آیین و یراق تمام ترتیب داد و روی ظفر به سوی فتح سمرقند نهاد و میرزا الغ بیك با سپاهی چون ادوار افلاك بی‌نهایت و چون ذرات آفتاب بی‌حد و غایت به عزم مقابله و قصد مقاتله از سمرقند بیرون آمد و به قرب قریه دمشق «118» تقارب صفین و تلاقی فئتین
______________________________
(116). ارغون‌ها از تراكمه تركستان‌اند. به قول دولتشاه ص 364. اما از ترخان‌نامه (ایلیت ج 1 ص 303) گفته است كه ارغون خان از اولاد چنگیزخان بود.
(117). حبیب السیر: میرزا عبد العزیز را چون طاقت جنگ صحرا نبود، دروازه‌های شهر مضبوط ساخته تحصن نمود.
(118). به نیم منزل از سمرقند، آباد كرده تیمور. ر ك برای آن به تركستان ص 88.
ص: 684
ظاهر شد. آن دو لشكر خونریز و دو حشر فتنه‌انگیز در یكدیگر افتادند و داد پردلی و پهلوانی دادند و دخان آتش سنان به ایوان كیوان رسید و شعله تیغ خون‌افشان زبانه به آسمان كشید. دلیران نوك پیكان را از چشمه چشم بدسگالان آب می‌دادند و دلاوران به نشتر خنجر رگ جان می‌گشادند. عاقبت نسیم ظفر و نصرت از جانب لشكر بلخ وزید و صبح امید از مطلع مراد میرزا عبد اللطیف دمید و سپاه سمرقند دست از گریبان ستیز داشته رو به بیابان گریز نهادند «119» و میرزا الغ بیك عنان از جنگ برتافت و سمند باد رفتار برانگیخته به طرف سمرقند شتافت و به صدگونه حیرت و حسرت اسب می‌راند و اشك غیرت در چشم عبرت آورده می‌خواند:
بیت
ز بیژن فزون بود هومان «120»به زورهنر عیب گردد چو برگشت هور و به سمرقند آمده خواست كه به ارگ درآید. میرانشاه قوچین كه از خاك برداشته و گماشته او بود دست رد بر سینه امید اوزد. میرزا الغ بیك با هزاران درد و محنت و انواع حسرت فرزند خویش میرزا عبد العزیز را و چند نوكر دیگر ملازم ساخته به جانب شاهرخیه بیرون رفت.
مصرع
می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم
و میرزا عبد اللطیف به دار السلطنه سمرقند آمده سریر سلطنت و مستقر دولت او شد.
و میرزا الغ بیك چون به شاهرخیه رسید و آن حصاری بود به انواع خزاین و
______________________________
(119). حبیب السیر: هنوز به مقابله و مقاتله مشغول بودند كه قاید تقدیر ... عنان بارگیر میرزا الغ بیك را گرفته به آن طرف پشته پایان برد.
(120). هومان برادر پیران سرلشكر افراسیاب بوده و بر دست بیژن بن گیو كشته شد (فرهنگ آنندراج)- هور به معنی تخت و طالع (منه).
ص: 685
ذخایر مشحون و سالها از حوادث گردون محفوظ و مصون. خواست كه چند روزی در آن‌جا اقامت نماید تا ببیند كه در آیینه زمانه چه صورت می‌نماید. داروغه آن‌جا ابراهیم ولد پولاد كه مملوك میرزا بود قصد ولی نعمت كرده خواست كه او را گرفته به سمرقند فرستد. میرزا الغ بیك این معنی دریافته از شاهرخیه بازگشت و چون صید كه به پای خویش به دام آید با میرزا عبد العزیز به سمرقند آمد. «121»
و میرزا عبد اللطیف به یوسون حضرت صاحبقران، خان برداشته بود. جمعی را فرمود كه پیش خان زانوزده عرضه داشتند* كه میرزا الغ بیك كسان ما را به غیر حق كشته طلب قصاص می‌كنیم. خان فرمود كه هرچه مقتضی شرع باشد برآن موجب عمل نمایید.* میرزا عبد اللطیف به هرگونه حیل بل به‌محض تقدیر حی لم یزل پدر و برادر را به قتل رسانید و نام خود را به این فعل شنیع بر زبان ابنای زمان مذكور و مشهور گردانید و شرح ماجرایی كه میان میرزا الغ بیك و میرزا عبد اللطیف گذشت و انواع خشونت و كدورت كه میان ایشان ظاهر گشت قلم پاكیزه رقم مایل نقل آن سخنان نبود و از عرض آن حكایات و بسط آن كلمات اغماض كرده اعراض نمود. و میرزا عبد اللطیف جمعی امرای برلاس و ترخان مثل امیر محمودیان توق و سلطان جنید و سلطان یوسف و امیر اسماعیل صوفی ترخان را كه در وقت مخالفت پدر و پسر در جانب او انواع جانسپاری كرده بودند همه را در مجلس خاصی طلبیده به قتل آورد. چه در روز فتح سمرقند. امیر سلطانشاه برلاس و پسر او امیر جلال الدین محمد را در وقتی كه پیش میرزا عبد اللطیف می‌آمدند، امرای مذكور زخمهای كاری زده امیر سلطانشاه به راه آخرت رفت و پسر او بعد از دو سه روز پیرو پدر شد.
بیت
جهان با همه زینت و زیب اونیرزد بدین رنج و آسیب او
______________________________
(121). حبیب السیر: میرزا عبد اللطیف از كمال قساوت قلب و قلت حیا از روی سخریت و استهزا به واسطه و بی‌واسطه سخنان ناخوش به سمع پدر می‌رسانید.
ص: 686
و امرای مذكور مقتول با میرزا عبد اللطیف هم صورت غدری در خاطر داشتند. القصه میرزا عبد اللطیف خاطر از جمیع جوانب جمع فرمود و هر صورت كه در آیینه خاطر بود به احسن وجه روی نمود.
درین مقام كمیت خوش‌خرام قلم كه به هرگونه رقم در میدان بیان جولان می‌نماید عزم آن دارد كه در بیان بی‌پایان فضایل میرزا الغ بیك قدمی چند پیماید:
میرزا الغ بیك پادشاهی بود به فنون فضایل معروف و سلطانی بود به صنوف فواضل «122» موصوف. قبای سلطنت خلعتی بود بر قامت دولت او دوخته و اطراف مملكت او به انوار معدلت او افروخته. به قوت طبیعت وقاد انواع فنون و اصناف علوم معلوم و مفهوم می‌فرمود و به حدت ذهن نقاد حقایق معانی و دقایق بیان ابداع و اختراع می‌نمود. از بدایت صباح تا نهایت رواح به تیغ زبان ابواب مصالح مملكت می‌گشود و از مقطع شفق تا مطلع فلق از بحر همت در بزرگ قیمت استخراج كرده می‌بود. تا اقسام حكمت نظری و عملی در تحت ضبط و قید ربط آورده اصناف علوم ریاضی بر ضمیر منیر او واضح شد و بعد از تحصیل كمالات و تكمیل آلات میل استنباط رصد و استخراج زیج فرمود و جمعی مهندسان عطارد ذكا و فیلسوفان مجسطی گشا كه در علوم ریاضی و حكمی اعجوبه عصر و نادره دهر بودند استحضار نمود و تفصیل احوال رصد و شرح استخراج زیج در سنه ثلاث و عشرین محرر و مثبت است. این‌جا اعاده نرفت.
القصه میرزا عبد اللطیف بر قتل چنان پدری اقدام نمود و از بدنامی جهان اندیشه نفرمود و این واقعه در ماه رمضان به وقوع پیوست.
بیت
چو عباس كشتش به تیغ جفابود سال تاریخ «عباس كشت» «123»
______________________________
(122). جمع فاضله به معنی اوصاف متعدیه مثل عطا و علم و هنر و ادب و فضایل جمع فضیله به معنی اوصاف لازمه مثل حسن و ذكا و قوت و حیا و اصالت و غیره.
(123). حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 51: و دولتشاه ص 366 بیتی دیگر هم دارند پیش این بیت و دولتشاه تاریخی دیگر هم دارد.
ص: 687
و میرزا عبد اللطیف به نوعی مملكت ماوراء النهر و تركستان را مضبوط ساخت كه لشكر اوزبك كه هر زمستان تا پنج فرسخی سمرقند و بخارا می‌تاختند و اموال بسیار و اسیر بی‌شمار می‌بردند، آن زمستان از هیبت سیاست و سطوت صولت او از صد فرسخ آهنگ آن ولایات نكردند.
بیت
رسید سهم تو جایی كه جای آن داردكه دشمن از تو گریزان شود به صد فرسنگ و میرزا سلطان ابو سعید كه از میرزا الغ بیك روگردان شده بود میرزا عبد اللطیف او را از ایل ارغون بیرون آورد و با آن‌كه با پدر و برادر چنان معامله‌ای پیش برد مطلقا او را نیازرد و به جان امان داده حبس فرمود و چند روزی در قید او بود و چون ارادت بی‌علت به مقتضای تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ «124» سلطنت مملكت ماوراء النهر و خراسان بل تمام ایران و توران به جانب میرزا سلطان ابو سعید مفوّض بود عنایت حضرت مالك الملك او را از حبس خلاص فرمود و به سرعت تمام عزیمت ولایت بخارا نمود و شرح این سخن گفته شود. ان شاء اللّه تعالی «125»
و امیر ابراهیم را كه میرزا عبد اللطیف مدتی محبوس داشت، درین ولا در سمرقند مطلق العنان گذاشت و میرزا سلطان محمد در دار السلطنه هرات چون خبر قتل میرزا الغ بیك شنید انگشت حیرت به دندان تعجب گزید و جهت قتل عم بزرگوار اندوه بسیار اظهار كرد و چون قضایای ماوراء النهر به نوعی بسطی اختتام
______________________________
(124). آل عمران 26.
(125). حبیب السیر ایضا ص 167: میرزا سلطان ابو سعید از حبس گریخته به بخارا شتافت.
ص: 688
یافت عنان جواد خوش خرام قلم به صوب رقم معهود باید تافت.
میرزا سلطان محمد در آن زمان كه در عراق و اصفهان آهنگ خلاف حضرت خاقان سعید ساز می‌نمود، امیر حاجی محمد قنا شیرین «126» در آن پرده با شاهزاده دمساز بود و چون عنایت پروردگار عنان سلطنت آن بلاد و دیار به قبضه اقتدار آن پادشاه كامكار داد، میرزا سلطان محمد تمام اختیار و اقتدار و زمام حل و عقد و قبض و بسط مصالح جمهور در كف كفایت و درایت امیر حاجی محمد نهاد و هرچند امیر حاجی محمد كه در مهمات ملك و مال در كمال استقلال بود، اما سرانجام مهمات چنانچه می‌بایست نمی‌توانست نمود و جناب دستور اعظم، سلطان وزراء العالم، مستخدم عظماء الآفاق، مستتبع الامراء باتفاق، خواجه غیاث الدین پیر احمد كه قریب چهل سال به میامن دولت و اقبال حضرت خاقان سعید ضبط و نسق دولت و دارایی مملكت در ایران و توران به قبضه كفایت و عهده درایت آصف مشارالیه مقرون بود و عرصه بسیط به صیت كارگذاری او مشحون و چون جناب آصف در سلك امرای عظام میرزا سلطان محمد انتظام یافت آفتاب التفات خاطر انور آن پادشاه بر احوال فرخنده مآل او تافت و در منزل گندمان منصب امارت دیوان اعلی به آصف مشارالیه تفویض نمود و مهمات ملك و مال من حیث الأستقلال به حسن رای ممالك آرای او رجوع فرمود و چون میرزا سلطان محمد سریر مملكت خراسان را مشرف ساخت و لوای سلطنت در غایت عظمت برافراخت، امیر حاجی محمد سپاه و رعیت این ولایات را به مصادرات و مطالبات مؤاخذات بلیغ نمود و اركان دولت هرچند منع كردند فایده نبود چنانچه خواطر و ضمائر بكلی متنفر شده روی به سوی اردوی میرزا ابو القاسم بابر آوردند. میرزا سلطان محمد چون بر این احوال وقوف یافت دانست كه اگر در تدارك این مهم تغافل ورزد به جایی خواهد رسید كه امكان تدارك نخواهد ماند. نخست تدبیر كار میرزا علاء الدوله فرمود كه از دیرباز در كنف رعایت او بود و سلطنت مملكت گرمسیر و داور زمین را به نواب او
______________________________
(126). ایضا ص 162: كه در زمان خاقان فردوس مكان داروغه كرمان بود.
ص: 689
مسلم داشت و نقش اهانتی در صورت اعانت بر صفحه حال او گماشت و میرزا علاء الدوله عازم آن سرزمین گشت.
و میرزا سلطان محمد به تمامی همت عالی نهمت متوجه جانب میرزا ابو القاسم بابر شد و به رسم منغلای جمعی امرا و اركان دولت را فرمود كه به اتفاق امیر حاجی محمد روان شدند و از آن جانب میرزا ابو القاسم بابر كه به قلعه عماد درآمده بود و امیر محمد صالح كه در فتح قلعه سعی بلیغ نمود، درین ولا شرایط نیكو بندگی و جانسپاری و مراسم زمین‌بوسی و خدمتگاری به‌جای آورد و میرزا ابوالقاسم بابر از قلعه بیرون آمده به طرف ولایت ابیورد رفت و از آن‌جا عازم مملكت استراباد شد «127» و روزی چند در آن ملك بوده جمعیت تمام دست داد و گروه انبوه از مردان مرد و دلیران صف نبرد در ظل رایت فتح آیت به هم پیوسته معاودت نمودند و به مشهد راز آمدند و از آن جانب حاجی محمد و باقی امرای میرزا سلطان محمد به ولایت رسیدند.*

وقایع سنه اربع و خمسین ذكر محاربه میرزا ابو القاسم بابر امرای عراق و ظفر یافتن به عون ملك خلّاق‌

اشاره

در اوایل این سال كه مطلع آمال و امانی و مطمع اقبال و كامكاری و كامرانی بود و سلطان جهانگشای بهار به اعتدال لیل و نهار فرمان فرمود و لشكركش صبا در باغ و صحرا به استحضار سپاه سبزه و ریاحین برخاست و به خنجر بید و پیكان غنچه و سنان سوسن اطراف چمن و اكناف گلشن آراست. سحاب برحال لشكر میرزا سلطان محمد سیل اشك از دیده روان ساخته و رعد و برق بر وفاق اهل
______________________________
(127). این عبارت خالی از اضطراب نیست. صاحب حبیب السیر این مطلب را به الفاظ ذیل ادا نموده: «و چون میرزا بابر چند روز در قلعه عماد به‌سر برد به دستور سابق آن حصار را به امیر محمد صالح سپرده از راه ابیورد روی توجه به استراباد آورد».
ص: 690
عراق ناله فراق در گنبد گردون انداخته.
بیت
هوا سربه‌سر ابر و باران گرفته‌زمین پای اسب سواران گرفته
به زیر سم مركب پای كوبان‌گل چرب چون مسكه در پای خوبان امرای عراق در غایت عظمت و وقار و كمال غرور و استكبار قاصد میرزا ابو القاسم بابر گشته در مشهد راز به هم رسیدند و از طرفین مستعد جنگ و جدال و ساخته رزم و قتال شدند. عراقیان با ساختگی تمام در آن معركه گوی سبقت ربودند و به دعوی سخت‌كوشی در مقام تلاش نام و ننگ بودند.
بیت
همه سخت دعوی ولی سست و زنان‌سلاحی معطل چو شاخ گوزنان و میرزا ابو القاسم بابر را اگرچه ساز و برگ قتال نبود، اما اعتمادی كلی بر جانب حضرت ذو الجلال بود.
نظم
چو پشت توكل علی اللّه بودش‌نه چندان سواری كه همراه بودش
دویدند در حال از آن سو دلیران‌بدان‌سان كه در خیل نخجیر شیران
سواران او را نه خود و نه جوشن‌همه همچو شمشیر خویش آهنین تن و آن دو لشكر خونریز و آن دو حشر فتنه‌انگیز به زخم تیغ تیز یكدیگر ریزریز كردند و آنچه امكان ستیز و آویز بود به ظهور آوردند. میرزا ابو القاسم بابر بر هر طرف كه تاخت به تیغ آتش‌فشان سرهای سركشان می‌انداخت و نوك پیكان را از چشمه چشم بدسگالان آب می‌داد و به نشتر خنجر آبگون رگ جان مخالفان می‌گشاد تا سیلاب خون اطراف كوه و هامون فرو گرفت و از خسته و كشته صحرا و پشته یكسان
ص: 691
شد و از آن دو گروه خلقی انبوه به قتل آمدند.
بیت
در آن تیغ و تیر آن همه چیره دستان‌روان خوش چو در ابر نوروز مستان
كلاغان ز آواز زاغ كمانهاشتابان به مهمانی استخوانها
ز خون تیغ در مشتها چست گشته‌ز خنجر زدن بیخها سست گشته عاقبت خراسانیان مظفر و منصور آمده اهل عراق به اتفاق رو به راه فرار آوردند و امیر حاجی محمد كه از سوء تدبیر صورتی راستتر از تیر تقدیر تصور كرده بود كه فی المثل اگر از ابر تیغ طوفان بلا باران شود و از برق خنجر آبدار آتش رخشان گردد قطره‌ای به عطف دامن و شرری به زه پیراهن او نخواهد رسید به قتل رسید «128» و باقی سرداران گرفتار شده اكثر را به تیغ بی‌دریغ گذرانیدند و لشكر منصور غنایم موفور و الجای نامحصور گرفتند و بعد از فراغت از حال قتال و استراحت در ظلال دولت و اقبال ناگاه خبر رسید كه میرزا سلطان محمد آمد.
و شرح این سخن آن است كه چون میرزا سلطان محمد امیر حاجی محمد و امرا را روان فرمود چند روزی به عیش و عشرت گذرانید و امیر حاجی محمد چند نوبت قاصد فرستاده برسبیل عرضه داشت پیغام داد كه میرزا ابو القاسم بابر لشكری بی‌حد جمع آورده بندگان را مجال جدال و طاقت مقاومت او نیست. اگر آفتاب عنایت آن حضرت سایه دولت برین ولایت اندازد شاید كه شكوه سلطنت این كار به كلی بر وجه دلخواه سرانجام سازد و میرزا سلطان محمد از ولایت طوس نهضت نمود و جمعی دلاوران اختیار كرده به سرعت تمام ایلغار فرمود و در راه بسیاری از آنها كه جان به تك پا از معركه قتل امیر حاجی محمد بیرون برده بودند می‌رسیدند، مجروح و زخمدار و خسته و افگار و میرزا سلطان محمد حكم كرده بود كه كسی از گریختگان احوال نپرسد و چون شیر خشمناك و پلنگ بی‌باك می‌راند به نوعی
______________________________
(128). دولتشاه ص 409.
ص: 692
كه مسرع صبا از همراهی او باز می‌ماند تا ناگهان به اردوی میرزا ابو القاسم بابر رسید و برغو كشید و از گرد راه به مقابله آن سپاه درآمد «129» و چون میرزا ابو القاسم بابر از رعایت حزم فارغ بود و ناگاه این صورت روی نمود و دشمنان از اطراف فرو ریختند لشكریان او هر یك به طرفی گریختند. میرزا ابو القاسم بابر نیز در وقتی كه روز به آخر رسید و سلطان شرقی انتساب به ایوان مغرب خرامید عنان به سمند بادپای آتش سرعت داده چون آب بر صحن خاك روان شد «130» و میرزا سلطان محمد بر یكران مراد جولان نموده كسی در برابر او نیامد و مقارن این حال شب درآمد و این اندیشه بر خاطر خطیر او استیلا یافت كه شاید مخالفان به صورت فریب جاخالی گذاشته شیوه غدری در خاطر داشته باشند و آن دو پادشاه هر دو سپاه عنان از میدان جنگ برتافتند و هیچیك از حال یكدیگر خبر نیافتند. میرزا ابو القاسم بابر به جانب قلعه عماد بیرون رفت و سپاه او بر اثر پادشاه رفتند و میرزا سلطان محمد به طرف ولایت طوس عود نموده خبر یافت كه اوروق او ویران شد.
و آن‌چنان بود كه در آن زمان كه میرزا سلطان محمد ایلغار فرمود ضبط و دارایی اوروق «131» به حسن اهتمام خواجه غیاث الدین پیراحمد رجوع نمود و چون خبر قتل امیر حاجی محمد و سایر امرا به اوروق رسید اردو به نوعی به هم برآمد كه خدمت خواجه از محافظت آن عاجز گردید و متعاقب گریختگان می‌رسیدند و اخبار غیر واقع می‌رسانیدند چنانچه بیشتر لشكر در موت و حیات میرزا سلطان محمد متردد شدند و هركس دست در دامن فرار زده به طرفی بیرون رفتند. میرزا سلطان محمد چون به لشكرگاه رسید ساكن‌داری و نافخ‌ناری ندید. به‌غایت متحیر گردید و خبر یافت
______________________________
(129). به قول دولتشاه ص 49، سلطان محمد نماز دیگر پنج شنبه غره صفر 854 بر سر برادر راند با هفتصد مرد و در لشكر بابری سی هزار مرد بود.
(130). به قول دولتشاه چون بابر بهادر فرار نمود غنایم بی‌حد ومر بر زمین ماند كه محقر مردم سلطان محمد ضبط نیارستند نمود.
(131). این اوروق در رادگان بود (دولتشاه 409).
ص: 693
كه میرزا علاء الدوله كه به جانب گرمسیر رفته بود مراجعت نموده و لشكر بسیار و سپاهی بی‌شمار به او پیوسته‌اند. میرزا سلطان محمد با مخصوصان مشورت نموده فرمود كه مردم خراسان در اصل خواهان میرزا علاء الدوله‌اند و لشكر ما ویران شد و او در هرات سلطان گشت. مصلحت آن است كه ما آوازه دراندازیم كه میرزا عبد اللطیف با سی هزار سوار برسبیل ایلغار به هرات آمده تخت را در تحت ضبط آوردند. میرزا سلطان محمد را به سبب این حوادث در خراسان امكان توقف نماند.
امرای خراسان كه با او بودند به محاصره قلعه عماد فرستاد و همراه صبا و شمال رو به راه عراق نهاد «132» و چون امرای خراسان به خدمت میرزا ابو القاسم بابر پیوستند همه را انعام و اكرام و توقیر و احترام فرمود و ولایات به رسم سیورغال كرم نمود.
و میرزا علاء الدوله كه از طرف گرمسیر آمده بود، چون خبر یافت كه میرزا سلطان محمد به عراق رفت، رایت دولت برافراخت و طنطنه سلطنت در اطراف مملكت انداخت و در دار السلطنه هرات به خاطر جمع اقامت نمود و به دولت و سعادت روزی چند در آن خطه بود. ناگاه
مصرع
آوازه درافتاد كه بابر آمد
لشكریان كه طباع ایشان بل نوع انسان بر بی‌وفایی مجبول انداز هر طرف رو به گریز آوردند. میرزا علاء الدوله حصار اختیار الدین را به مولانا نظام الدین احمد یساول داد و روی به جانب ولایت بلخ و شبرغان نهاد و آن‌جا سپاه فراوان جمع آورده عازم تسخیر دار الملك سمرقند شده بود چنانچه شرح آن خواهد آمد ان شاء اللّه تعالی.
و میرزا ابو القاسم بابر عازم هرات شد.
______________________________
(132). به قول دولتشاه ص 410، میرزا سلطان محمد از راه چهار رباط و یزد آهنگ عراق نمود.
ص: 694