گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
ذكر محاصره فرمودن میرزا ابو القاسم بابر دار السلطنه سمرقند فردوس مانند را





میرزا ابو القاسم بابر چون به قریه خشریو «209» كه یك فرسخی سمرقند است نزول فرمود و میان مبارزان لشكر او تلاش بود كه هریك خود را پیشتر به دروازه سمرقند رسانند و نام خود را به شجاعت و جلادت مشهور گردانند. درین ولا كه اردوی اعلی نزدیك سمرقند رسید، دلاوران لشكر منصور را همان صورت در خاطر می‌گردید. سابق بر همگنان وفایق بر دیگران، امیر خلیل «210» و مولانا احمد یساول و سید پیاده و قدم كابلی و محمد ملك امان «211» و جوكی و جمعی دیگر تیغ جلادت
______________________________
(208). خاده هر چوبی است كه راست رسته باشد: چوبی كه دراز سازند به جهت قصاص دزدان (فرهنگ آنندراج).
(209). حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 169: حشر تو. در مظان ذكرش را نیافتم.
(210). رشحات: خلیل هندوكه.
(211). حبیب السیر: ملك محمد امان.
ص: 744
آخته و اساس محاربت ساخته به صوب سمرقند تاختند و نزدیك رسیده سورن انداختند. ناگاه جمعی مردان مرد و مبارزان روز نبرد از شهر بیرون آمده آتش جدال اشتعال یافت و هر زمان از شهر مدد می‌رسید تا به آن رسید كه شكست بر پردلان خراسان افتاد و امیر خلیل دستگیر شده باقی پشت بدادند و در راه آبكند و مغاك بسیار بود چنانچه زیادت از یك سوار دشوار عبور و مرور می‌نمود. هزیمتیان و اسبان بر یكدیگر افتاده و سمرقندیان در قفا ایستاده و تیغ بی‌دریغ در ایشان نهاده گروهی انبوه اسیر سر پنجه تقدیر شدند و بعضی به تیغ قهر به قتل آمدند و چون محبوسان را دست و گردن بسته به سمرقند درآوردند، مردم شهر غلغله نشاط تا سپهر برین برآوردند و میرزا سلطان ابو سعید گرفتاران را پیش طلبید و نخست از امیر خلیل به زبان سرزنش احوال پرسید و جانب او را رعایت كرده در صفه جدا بازداشت و باقی محبوسان را استفسار احوال می‌فرمود و مولانا احمد یساول جرأت نموده گفت: شاید كه به واسطه ما گرفتاران میان شما برادران صلح و آشتی شود و این سخن موافق مزاج همایون آمده همه را رعایت فرمود و در محافظت مبالغه نمود و چون این خبر به اردوی میرزا ابو القاسم بابر رسید، اگرچه اردو به هم برآمده شد اما میرزا ابو القاسم به هیچ‌وجه متغیر نشد.
بیت
عالم علوی و سفلی زیر و بالا گر شودكی بود كوه وقارش را محل انقلاب و در روز دیگر چون شیر خشمناك روی به تسخیر شهر آورد و در جانب عیدگاه سراپرده و بارگاه به اوج مهر و ماه برآمد و هم از گرد راه كه مردم هنوز به تعیین یورت و مقام مشغول بودند آتش پیكار زبانه زدن گرفت و شرار كارزار شعله برافروخت و در صدمه اولی از طرفین یك دستبرد بهادرانه به هم نمودند و كوشش مردانه كردند و حاجی خلیل ولد امیر جلال الدین یساول را زخمی عظیم بر روی رسید و از پهلوانان كه در آن معركه آثار شجاعت به ظهور آوردند مبارز الدین پهلوان
ص: 745
حسین دیوانه كه چون پلنگ خشمناك خلقی را بر خاك هلاك انداخت و چون شیر غران كار مخالفان به شمشیر دوروی یك روی می‌ساخت. چون سلطان كواكب سپاه از بیم آن رزمگاه به حصار مغرب درآمد از طرفین عنان بازكشید.
مصرع
به منزلگه خویش رفتند باز
و دیگر روز كه خورشید جهانسوز
بیت
زجیب افق تیغ بیرون كشیدهمه دامن چرخ در خون كشید میرزا ابو القاسم بابر صفها كشیده سورن انداخت و از صدمت آن غلغله اركان جهان را مزلزل ساخت و فرمود كه در برابر شهر پیش لشكر خندق كنده جای خود محكم ساختند و چون شب درآمد، از هر دوسو طلایه برگماشتند و تا روز پاس داشتند.
و روز دیگر كه آفتاب عالم‌تاب لوای ضیا برافراخت و از پرتو نور اطراف حصار سپهر روشن ساخت مبارزان بهرام انتقام آهنگ جنگ كردند و مردم شهر از دروازه چهار راهه «212» در برابر امیر شمس الدین محمد خداداد بیرون آمده باغها پناه ساختند و تیر می‌انداختند. در اثنای محاربه تومان امیر پیشدستی نموده پس نشستند و پیادگان و سواران شهر از پناه دیوار بیرون آمدند و به میدان درآمدند و چون تیراندازان آن ولایت به غایت سخت كمانند و گمان آن‌كه تیر ایشان از جیبه و جوشن چون سوزن از برگ گل و سوسن می‌گذرد لشكر خراسان به فغان آمده عنان برتافتند و در مغاكها اسب و سوار بر بالای هم افتاده جمعی هلاك شدند و باقی جسته و خسته مطلع سعدین و مجمع بحرین ج‌4 745 ذكر محاصره فرمودن میرزا ابو القاسم بابر دار السلطنه سمرقند فردوس مانند را ..... ص : 743
______________________________
(212). مذكور در یزدی ج 2 ص 690 به بعد و 703- یزدی در محل مذكور گفته است كه باغ شاهرخ نزدیك دروازه چهار راهه بود و لیسترینج بر ص 463 گفته است كه سمرقند را از هر جانب باغها احاطه كرده بودند.
ص: 746
افگار و گرفتار گشتند.
بیت
ز بس خون كه گرد آمد اندر مغاك‌چو گوگرد سرخ آتشین گشت خاك و میرزا ابو القاسم بابر جمعی مبارزان و فوجی دلاوران به آن طرف روان داشت.
بیت
چنان گرم شد آتش كارزاركه از نعل اسبان برآمد شرار و سمرقندیان را برداشته آنچه الجا می‌بردند باز گردانیدند و كمال شجاعت به ظهور رسانیدند.
بیت
دگر روز چون چشمه آفتاب‌برانگیخت آتش ز دریای آب غلبه انبوه از دروازه شیخ‌زاده بیرون ریخت و هم از گرد راه غبار فتنه برانگیخت و امیر شیرحاجی و امیر شیخ ابو سعید در كشش و كوشش آمدند و سپرها و جیبه‌ها بر سینه و تنها به زخم تیر و ضرب شمشیر دوخته و دریده شد و سرهای گردنكشان و گردنهای سرداران به گرزگران و خم كمند شكسته و بسته آمد و آن دو امیر با تدبیر شیران بیشه شجاعت و نهنگان دریای جلادت شمشیر صاعقه‌كردار به خرمن‌سوزی دشمنان درخشان كردند.
بیت
آتش پیكار برافروختندخرمن آن مرده‌دلان سوختند و آن روز از نماز پیشین تا شب میان جان و تن و تیر و جوشن فصل و وصل و
ص: 747
فراق و وفاق بود و از دو دروازه دیگر لشكر بی‌عدد بیرون آمده به جنگ درآمدند و آتش پیكار چنان برافروخت كه از شدت حرارت دل در بر مبارزان می‌سوخت و بهادران از طرفین تیرباران كردند.
بیت
زهر تیر كاز شست پرواز كردتنی را ز پیوند جان باز كرد و شب هنگام،
بیت
كه در پرده شام رفت آفتاب‌كه روز روشن درآمد به خواب هر دو طرف رایت حزم و احتیاط برافراشتند و تا روز پاس داشتند.
روز دیگر كه شهسوار پردل فیروز جنگ مهر به عزم تسخیر قلعه و حصار سپهر رایت نصرت آیت برافراخت و به تیغ شعاع عالم اقطاع عرصه آفاق منور ساخت.
بیت
دگرباره جنبید هر دو سپاه‌بجنبید كوه و بلرزید ماه از عكس سنان آبدار و از شعله شمشیر آتشبار زمین معركه لاله‌زار شد و از زخم نعل تكاوران و حمله گرزگران میدان پیكار بی‌قرار گشت لشكر خراسان همه اژدهای پیچان بر زمین هیجا و نهنگ در دریای وغا نیزه اژدها سان به دست قهر و توان گرفته و نوك پیكان آتش‌فشان به زهر كین آب داده بر كنار خندق ایستادند.
ناگاه دروازه آهنین «213» گشاده شد و لشكر شیر زور و پیلتن سرتاپا غرق فولاد و آهن
______________________________
(213). این دروازه قریب بود از مزار قثم بن عباس و مسجد جمعه. ر ك به بابرنامه 44 ب و 45 ب، نیز ر ك به مواضع دیگر در همان كتاب به امداد فهرست دوم به ذیل آهنین دروازه سی. [دمورتاپی]
ص: 748
بیرون آمدند و از هر دو طرف جوش و خروش برآوردند. گوهر شمشیر آبدار از عكس خون كشتگان رنگ یاقوت رمانی گرفت و صفحه خنجر ظفر نگارگونه لعل بدخشانی یافت.
مصرع
چنین بود تا روز بیگاه گشت دیگر روز كه خورشید عالم‌افروز سپر زرنگار از سپهر سیم كار برآورد و رایت زر پیكر بر گنبد لاجورد بازگشاد، سپاه خراسان آهنگ جنگ كرده به دروازه‌ها شتافتند و مردم شهر بیرون آمده در جمیع مواضع جنگ در پیوست و از برق تیغ‌آبدار آتش حرب و پیكار اشتعال یافت و از صاعقه خنجر آتشبار سینه مردان كار مانند اخگر می‌تاخت. دست اجل گریبان امل گرفت و بقا و فنا چون تاروپود درهم آویخت و از هر دو طرف به یكبار رو به محاربه و كارزار آوردند.
بیت
چو عقل در سر مردان گزید تیغ وطن‌چو وهم در دل گردان گرفته تیر مقر و از خسته و كشته میدان نبرد با كوه و پشته برابر شد و بخار موج خون به اوج گردون برآمد و اثر نم به پشت گاو و ماهی رسید.
بیت
فرورفت و بررفت روز نبردبه ماهی نم خون و بر ماه گرد و چون شب درآمد و سیمرغ آفتاب در پس كوه قاف مغرب بال و پر بینداخت و باز اشهب روز در آشیان نهانخانه ساخت هر دو گروه به ستوه آمده عنان برتافتند و به سوی منزل و مأوای خود شتافتند و امیر حسن كه در برابر دروازه آهنین رایت عناد برافراخته بود، جمعی نقبچیان را تعیین نمود كه از درون خانقاه تومان آغا* به جد و جهد تمام در كار نقب اهتمام نمایند و چون مردم شهر واقف شدند كاری از
ص: 749
پیش نرفت.
و درین ایام طلیعه لشكر سرما برسبیل منغلای رسید و آفتاب از حجاب سحاب چون شرم‌زده‌ای سر در نقاب كحلی كشید «214» گاه روی جهان‌آرا در سایه غمام نهان می‌ساخت و گاه چون دلبر رعنا نقاب از چهره به یك طرف می‌انداخت و نیر روشن‌تاب از تتق سحاب می‌نمود و سحاب سنجاب‌پوش در زیر پای فرش قاقم افكنده بود و سه برف عظیم افتاد.
بیت
ز سیم برف جهان شد چو قلزم سیماب‌ز برف و ابر فلك دوخت قاقم و سنجاب و برودت هوا به نوعی اشتداد یافت كه اعضاء و جوارح بی‌اختیار، از كار بازماند و با آن‌كه سرمای سمرقند شهرتی دارد، درین ولا از حدّ معهود تجاوز نمود.
بیت
شد آسمان كبود ز سرمای ز مهریرگرچه گرفته مجمره زیر دامن است و درین یورش لشكر خراسان را صورتی عجیب روی نمود و آن مردان شتر بود. «215» چه از كنار آب مرغاب تا ظاهر سمرقند صدهزار شتر بیشتر مرده باشد و بقیه كه مانده بود از فرط سرما ضایع شد و خاطرها را ملالت دریافت و اكثر اوقات محاربات عظیم واقعه بود و ظفر و نصرت در هر دو طرف روی می‌نمود.
و چون روزی چند برین منوال گذشت و اطراف و نواحی سمرقند عرضه
______________________________
(214). ر ك به بابرنامه 45 ب كه می‌گوید سرمای سمرقند سخت است. باز بر 129 ب گفته است كه سمرقند و تبریز خوش هوا هستند اما سرمای مفرط دارند.
(215). در رشحات ص 291 گفته است: وبای عظیم درمیان اسبان ایشان افتاد. اسب بسیار ضایع شده است (و ذكری از شتران نكرده) چنانچه از بوی بد مردارها لشكرهای وی (میرزا بابر) به جان آمدند.
ص: 750
تاراج گشت یساقیان خراسان پنج شش فرسخ دور رفته غله می‌آوردند و مردم شهر برین حال وقوف یافته كمین می‌كردند و در عقب رفته هركه را می‌دیدند می‌كشتند و بعضی را گوش و بینی بریده به اردو می‌فرستادند. چون میرزا ابو القاسم بابر آگاه شد جمعی امرا و بهادران را تعیین فرمود كه به هر طرف كه یساقیان و لشكریان عزیمت نمایند، امرا و بهادران سركرده با خبر باشند. نوبتی امیر اویس ترخان و امیر سلطان حسین متوجه شدند و اهل شهر خبر یافته جمعی دلاوران بیرون فرستادند و قاچقنچی «216» آمده از عزیمت مخالفان آگاهی داد. میرزا ابو القاسم بابر فرمود كه امیرزاده نور الوند ولد امیر اسكندر تركمان و امیر ابو الحسن ترخان و امیر حسنعلی و امیر بهلول عزیمت نمودند و مردم شهر به امیر اویس ترخان و باقی امرا نارسیده به امرا كه در پی ایشان می‌رفتند رسیدند و از طرفین اظهار جلادت و شجاعت نمودند و به زخم سهام و ضرب حسام چند جام حمام برهم پیمودند. عاقبت مبارزان خراسان غالب آمده غلبه بسیار در قید اسار آوردند. امیر عبد العلی ترخان و امیر احمد افضل و دیگر سرداران سمرقند را دست و گردن بسته به درگاه پادشاه رسانیدند و طنطنه نقاره بشارت از سپهر برین گذرانیدند و از آنها كه در آن معركه نام شجاعت نامی ساختند امیرزاده نور الوند بود و ابو الحسن ترخان كه غایت جلادت نمودند و امیر حسنعلی جاندار كه در موقف كارزار پای ثبات و قرار فشرده جمعی كه در برابر او آمدند به زخم تیغ خونریز و نوك سنان فتنه‌انگیز مقهور ساخته دستگیر كرده بود و امیرزاده نور الوند صورت واقعه چنانچه مشاهده نمود در مجلس میرزا ابو القاسم بابر به موقف عرض رسانید و بهلول جاندار با آن‌كه غلبه بسیار داشت و كاری نكرده و گناهكار می‌شد ناگاه در بارگاه اعلی متعرض میرزا نور الوند گشته و سخن گستاخانه گفت بیرون رفت و در اثنای این احوال از طرف باغ شمال «217».
______________________________
(216). قاچقونچی مغرور را گویند (به‌جای قاچ قوچی)- [به معنای جاسوس، خبرچین].
(217). یزدی ج 1 ص 801 گفته است كه امیر تیمور این باغ را به طرف شمال معموره سمرقند احداث فرموده بود. این باغ در بابرنامه ص 42 ب نیز مذكور است.
ص: 751
مصرع
آوازه گیر و دار برخاست
و بهادران برسبیل تعجب متوجه شدند و بهلول مخذول بدین بهانه سوار شد و خاك ادبار بر فرق روزگار خود پاشیده حقوق ولی نعمت فراموش كرد و به شهر سمرقند درآمد و برادر خرد او امیر ایوب تا دروازه رفته ازو روگردان شد و به منزل خود آمد. یكی از ظرفا در حق بهلول خطاب با حضرت اعلی می‌گوید:
رباعی
ای تیر تو در دیده اعدا میلی‌در عرصه تو پیاده‌ای چون پیلی
بهلول گر از سپاه تو رفت چه باك‌كم گیر ز بغداد كهن زنبیلی و امیرزا ابو القاسم بابر تومان امیر بهلول را به امیر مبارز الدین پهلوان حسین دیوانه علاوه امارت دیوان اعلی ساخته عنایت فرمود و ولایت ترشیز كه سیورغال بهلول بود به امیر شجاع الدین حسین علی رجوع نمود و چون گرفتاران لشكر ماوراء النهر را حاضر ساختند عفو قدرت‌آمیز كه از میامن محاسن سلاطین كامكار تواند بود اظهار فرمود و همه را به معتمدان سپرده رعایت تمام نمود.
و لشكر خراسان نردبان و عراده و منجنیق و قرابقرا «218» مهیا می‌گردانیدند و شبها مردم شهر فغان و زاری به اوج سپهر زنگاری می‌رسانیدند و شبی مردم شهر گمان بردند كه فردا جنگ سلطانی خواهد بود. آن شب هیچ‌كس از فریاد و نفیر و غلغله و تكبیر نیاسود. روز دیگر كه جمشید منوچهر مهر به عزم تسخیر حصار زرنگار سپهر لوای ضیا برافراخت و جمعی خودنمایان كه بر بروج آن در جلوه بودند نابود ساخت، میرزا ابو القاسم بابر به ترتیب سپاه و آیین رزمگاه فرمان داده صفها راست كرده در برابر شهر ایستاده و از دروازه‌ها لشكر بسیار به یكبار بیرون ریخت و
______________________________
(218). در كتب لغت این كلمه را نیافتم. ظاهرا از قرا به معنی سیاه و بغرا یا بوغرا به معنی شتر نر است و مراد نوعی از آلات محاصره.
ص: 752
چون دو دریای مواج در یك دیگر آویخت. از امرای ماوراء النهر امیر سلطان احمد تمورتاش و امیر سلطان و امیر لقمان و امیر نور سعید و امیر اروس ارغون و امیر عبد الخالق و قلنقیای مغول،
مصرع
مردان جنگجوی و دلیران تندخوی به محاربه درآمدند و تومان امیر حسن جاندار هرچند در مقابله تیرباران كردند سمرقندیان را باز نتوانستند داشت. عاقبت به میان خیمه‌ها درآمده طنابها بریدند و اسبان و كجیمها «219» الجا بردند و میرزا ابو القاسم بابر چون برین حال وقوف یافت به نفس شریف متوجه شد و قشون عصابه «220» به مدد رسید و امیر شجاع الدین حسینعلی با آن‌كه در اطراف و جوانب او یاغی درآمده در سوبها «221» آتش زدند، او سپر و چپر پیش‌رو آورده پای ثبات فشرده داشت و زخمی قوی بر روی او رسید و از جای خود نجنبید. درین حال موكب منصور و رایت ظفر پیكر پیدا شد و مخالفان را مجال توقف نماند و از سپاه اعدا جمعی بر بالای كوهك «222» نفیر كشیدند و همچنین بر سر پل دوآبه برغو زدند و آهنگ جنگ كردند و میرزا ابو القاسم بابر بهادر عزم طرف پل دوآبه فرموده جمعی سنگین‌دلان به طرف كوهك فرستاد.
القصّه در این روز لشكر سمرقند از همه طرف ظاهر شده آنچه مقدور بود
______________________________
(219). كجیم به معنی قزاگند است. در رساله افضل اللّه خان كجیم را به معنی برگستوان نوشته است. برای شرح حال كجیم ر ك به ارون‌Irvineص 77.
(220). از ده تا چهل عدد (لسان العرب)، از مرد و اسب و مرغ (فرهنگ آنندراج) و سوار، چهل یا هفتاد و در اصل بدون عدد معین (لین به ذیل عصبه).
(221). سوب در لغت نوائیه و رساله فضل اللّه خان به معنی جاروب است و شاید درین موضوع مراد از خاروخس است.
(222). برای كوهك كه در جنوبی شهر است ر ك به لیسترینج 463 و با برنامه به امداد فهرست دوم به ذیل كوهك تاعی- سمرقند.
ص: 753
به‌جای آوردند. چنانچه بعضی قشونها چون طاقت مقاومت نداشتند جای خود خالی گذاشتند. امیر نظام الدین احمد و امیر غیاث الدین سلطان حسین مخالفان را كه در برابر ایشان ظاهر شدند به نوك سنان آتشبار و زخم پیكان خاراگذار دمار از روزگار برآوردند. میرزا ابو القاسم بابر هركه در آن روز مردی و مردانگی نمود همه را انعام و اكرام فرمود و در جاه و راه افزود و هركه سستی و بددلی ورزید گوشمال به‌سزا دید و از عین عنایت دور افتاد و قدم در دائره پهلوانان نتوانست نهاد.
مصرع
بددل گمان مبركه بود مرد معركه

ذكر مصالحت فرمودن دو پادشاه ظفرنشان و عود نمودن میرزا ابو القاسم بابر به جانب خراسان‌

چون قرب چهل روز آن دو لشكر جهانسوز به زخم ناوك دیده‌دوز و شعله تیغ آتش‌فروز شرار پیكار افروختند و خرمن پندار یكدیگر سوختند و اكثر ایام از صبح تا شام و از شام تا بام آتش حرب مشتعل بود و در هیچ طرف صورت فتح و ظفر روی نمی‌نمود و سمرقندیان در ضبط و دارایی شهر شرایط محافظت مرعی می‌داشتند و خراسانیان را پیرامون حصار و برج و بارو نمی‌گذاشتند و هجوم لشكر سرما سر برآورده سپاه برد دستبرد بهادرانه می‌نمود و از شدت برودت هوا اعضا را یارای تحرك نبود* و هر دو لشكر از امتداد محاصره «223» به تنگ آمدند و از طرفین متوسطان «224» گفت و شنید كرده سخن صلح و آشتی درمیان آوردند و بر آن قرار یافت كه از هر دو طرف بندیان را گذراند و آن طرف جیحون داخل سمرقند باشد كه ماوراء النهر خود عبارت از آن است «225» و برین موجب عهد و پیمان بستند و پیمان را به ایمان مؤكد ساختند و از آن طرف امیر خلیل و مولانا احمد یساول و باقی سرداران را به تشریفات
______________________________
(223). اسفزاری [روضات الجنات]: محاصره و اشتداد خنكی.
(224). ر ك به رشحات ص 291.
(225). حبیب السیر: سلطان سعید به مملكت ماوراء النهر قناعت نموده متعرض ولایات خراسان نگردد.
ص: 754
فاخر نواخته اجازت فرمودند و ازین جانب امیر احمد یار و امیر احمد افضل و سایر گرفتاران را انعام و اكرام فرموده «226» ارسال نمودند و جناب شیخ الأسلام خواجه نظام الدین مودود و مولانا جمال الدین فتح اللّه تبریزی را اعزاز و اكرام و تشریف و احترام فرموده رخصت معاودت ارزانی داشتند.
و چون كار صلح بروجه دلخواه قرار یافت خراسانیان و سمرقندیان به شهر وارد و بی‌ترس و بیم آمد شد می‌كردند و میرزا ابو القاسم بابر در ظاهر سمرقند بسط بساط نشاط فرمود و به تجرع راح ریحانی اشتغال نمود و خواجه محمد كنگر «227» را كه به لهجه شیرین،
مصرع
داود روزگارست با نغمه زبوری طلب نموده دراثنای خوانندگی ده هزار دینار نقد و هزار مثقال طلا انعام فرمود.
و چون مردم بسیار از اردوی اعلی به شهر درآمده بودند و جمعی دوستان از حال حاوی اوراق عبد الرزاق استفسار نمودند و رعایت حسن عهد كه طراز لباس مردمی و عنوان نامه همدمی است اظهار فرمودند، این فقیر را نیز داعیه شد به سمرقند درآید و به شرف ملازمت حضرت خواجه ناصر الدین عبید اللّه سلّمه اللّه استسعاد یابد و به همین عزیمت صباحی بر در دروازه شیخ‌زاده منتظر فتح باب دولت ایستاده ناگاه شعشعه خورشید نورافشان و طنطنه جمشید ظفرنشان یعنی میرزا سلطان ابو سعید گوركان بر فراز طاق دروازه طالع شد و بنده فقیر چون ذره حقیر در نظر خورشید جهانگیر آمد. امیر سلطان احمد تمورتاش و خواجه ابو سعید ترقابادی را به طلب بنده بیرون فرستاد و بنده را به شرف دست‌بوس حضرت اعلی رسانیدند و بدین اعزاز در
______________________________
(226). ایضا: خلع فاخره پوشانیده رخصت داد.
(227). به ظاهر كنگر است و آن قسمی است از گدایان. ر ك به انجمن آرای ناصری.
ص: 755
میان اقران ممتاز گردانید و استفسار احوال فرمود و بنده التماس ملازمت حضرت ولایت منقبت نمود و رخصت یافته به سعادت ملازمت استسعاد یافت و آفتاب التفات حضرت ولایت منقبت برحال این ذره حقیر تافت و در آن مجلس قدس و مقام انس،
مصرع
یافت در آن آنچه یافت، دید در آن آنچه دید
و اجازت یافته به اردوی میرزا ابو القاسم بابر آمده در سایه آفتاب مرحمت آن حضرت به دار السلطنه هرات رسید.
مصرع
بیرون ز گناه از همه چیزی خالی
و میرزا ابو القاسم بابر اوایل ذی الحجه با تمام لشكر از معبر كركی «228» به سلامت عبور نمود و جمعی كه شرایط جانسپاری و مراسم خدمتكاری به ظهور آورده بودند به مراتب بلند و مناصب ارجمند اختصاص یافتند و ولایت بلخ كه از اعاظم بلاد خراسان است به رسم سیورغال به امیر حسام الدین شیخ حاجی عنایت فرمود و ولایت سان و چاریك به جانب امیر علی فارسی برلاس تفویض نمود و ولایت اندخود به امیر شیخ ذوالنون و امیر احمد مشتاق ارزانی داشت و ولایت شبرغان را به امیر بابای كوكلتاش گذاشت و قندزو بغلان به امیر پیر سلطان تعلق گرفت و همچنین هر ولایت و ناحیت به امیری و سرداری انعام رفت.
نظم
ملوكان كاز افسر نشان داشتندجهان را به لشكركشان داشتند
چو او نیست در لشكرش تیغ‌زن‌زهی لشكر آرای لشكرشكن
______________________________
(228). كركی در بابرنامه: كرخی‌Karkhiدر لیسترینج ص 404 یعنی زم قدیم كه بر جانب خراسان آمودریا واقع است.
ص: 756 به خواهندگان گر كسی زر دهدبه جای زر او شهر و كشور دهد
نه آن كرد با مردم از مردمی‌كه آید در اندیشه آدمی
گشاده دو دستش چو روشن رخش‌یكی تیغ زن شد یكی تاج‌بخش و چون موكب سلطنت انتساب به كنار آب مرغاب رسید میرزا سلطان سنجر كه در وقت عزیمت قشلاق استراباد در یلغز آغاج خبوشان به موجب نشان عازم مملكت فارس خاصه كرمان شده بود و آن‌جا آن جناب را بسی حوادث و وقایع روی نمود، درین ولا به شرف دست‌بوس حضرت اعلی مشرف شد و موكب همایون فال به سعادت و اقبال چهارم محرم در دار السلطنه هرات نزول اجلال فرمود و جهانیان مراسم نیاز و وظایف دعا و ثنا به ادا رسانیدند.
شعر
هزار شكر كه بار دگر به صد اقبال‌رسید رایت شاهی به مستقر جلال و احوال این داستان از وقت نهضت از ممالك مازندران تا زمان معاودت به دار السلطنه هرات اكثر به رای العین مشاهده افتاد. رجای واثق كه خلاف واقع بر زبان قلم ستوده رقم نگذرد.
بیت
راست نویسد قلم راستان‌خاصه درین قصه و این داستان

وقایع سنه تسع و خمسین ذكر فرستادن امیر مظفر الدین خلیل به جانب سیستان‌

اشاره

میرزا ابو القاسم بابر چون از یورش سمرقند معاودت نمود، آن زمستان در دار السلطنه هرات قشلاق فرمود و قاعده اقامت بنیاد نهاد و نوای عیش و عشرت‌ساز
ص: 757
داد و فرمان همایون نفاذ یافت كه امیر مظفر الدین خلیل «229» به طرف ولایت سیستان عزیمت نماید و بدمستان شراب غرور را گوشمالی به سزا فرماید. چه والی آن‌جا شاه حسین «230» ولد ملك علی كه پدرانش همیشه وظایف باجگزاری و شرایط جانسپاری با این دولتخانه به‌جای آورده‌اند برتر از حد خود معاش می‌كند و به اظهار شعاری كه آباء و اجداد او قیام نموده‌اند اقدام نمی‌نماید «231» و امیر خلیل سلطان به موجب فرموده عزیمت نمود و میرزا ابو القاسم بابر ولایت مرو و ماخان و جام كه سیورغال امیر خلیل بود به میرزا سلطان سنجر* عنایت فرمود.
و درین اثنا به عزانها رسید كه میرزا منوچهر* برادر میرزا سلطان ابو سعید در وقتی كه میرزا ابو القاسم بابر به ماوراء النهر رفته بود خدمتش از جیحون عبور نمود و در نواحی اندخود و بیابان زردك «232» خرابی بسیار كرد و درحین عبور لشكر منصور در بیابان و ریگستان پنهان شد و باز سربرآورده فكر خونریزی و داعیه فتنه‌انگیزی داشت و صورت محال بر لوح خیال می‌نگاشت. شیخ ذوالنون در ولایت اندخود سر راه گرفته او را به دست آورد و شرح آن به پایه سریر اعلی فرستاد. میرزا ابو القاسم بابر فرمود كه او را مقید به ماوراء النهر رسانند.
و درین ولا عرضه داشت امیر خلیل رسید و مدد طلبید. حضرت اعلی امیر اویس ترخان و جمعی امرا را روان فرمود به امیر خلیل ملحق شدند و به یك‌بار یكران اقتدار تا دروازه سیستان راندند. والی آن‌جا شاه حسین چهار دیوار خصار پناه ساخته شهر محكم كرده بود و جمعی مردم سیستان از سر تهور پیش آمده با قراول
______________________________
(229). از حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 169 ظاهر است كه او امیر خلیل هندوكه است.
(230). زامباور ذكری كرده است.
(231). در حبیب السیر گفته است كه شاه حسین نسبت به خدام آستان لوازم تعظیم و احترام كما ینبغی مرعی نمی‌دارد و به خلاف آبا و اجداد خود در طریق تكبر و نخوت سلوك نموده نقش استقلال بر صحیفه ضمیر می‌نگارد.
(232). چول زردك مذكور است در بابرنامه ورق 157، محلش غربی بلخ است.
ص: 758
سپاه ظفرنشان عزم رزم و آهنگ جنگ كردند و گروهی انبوه به قتل رسیده باقی در سیستان خزیدند و دم دركشیدند. امیر خلیل سری چند از گردنكشان به درگاه اعلی فرستاد.

ذكر فتح مملكت سیستان به عنایت ملك مستعان و دیگر قضایا و حكایات‌

چون امرای نامدار به تأیید پروردگار در اطراف مملكت نیمروز به طالع فرخنده و بخت فیروز آثار اقتدار به ظهور آوردند، شاه حسین به پشتی مشتی بی‌اعتبار و استظهار جمعی اشرار مغرور گشته كفران نعمت این خاندان ظاهر ساخت و رایت مخالفت برافراخت و پای از طریق آباء و اجداد بیرون نهاد و خیال محال و فكر جنگ و جدال با خود قرار داد و به اندیشه عصیان بارویی عظیم پیرامون سیستان كشید و از اطراف آن ولایت لشكر فراوان به سیستان طلبید و چون سپاه ظفر پناه به اطراف و جوانب شهر محیط شد شاه حسین عالم را بر خود تنگتر از حلقه سیم یافت و به عین عبرت در حال خود نگاه كرده دانست كه مجال جدال و طاقت مقاومت ندارد و رعیت آن ولایت نیز از معاش ناپسند او به تنگ آمده بودند. چه سیاست و قتل و فساد زیادت از معتاد ازو صادر می‌شد و پدران او كدخداوار زندگانی می‌كردند و او تغییر تمام اوضاع نموده طریق سلاطین ترك مسلوك می‌داشت و هنگام ركوب و نزول نقاره می‌فرمود و طغرای نشان و طراز فرمان طرزی دیگر می‌نوشت.
القصه شاه حسین به ضرورت عزیمت هزیمت نمود و دست از ملك و مال به آب حسرت شسته فرار برقرار اختیار كرد و از سیستان بیرون رفته پناه به جنگل‌های زره «233» برد و كشف‌وار بیشه‌ها بر خود حصار كرد و تمام مملكت نیمروز در قبضه تصرف امیر خلیل آمد و سكه و خطبه مجددا به فر القاب میرزا ابو القاسم بابر زیب و زینت یافت و آن ملك ملك‌بخش تمام آن بلاد و دیار را به رسم سیورغال به
______________________________
(233). در فرهنگ آنندراج. زره و هم قافیه با گره (شعر فردوسی). اما در معجم البلدان ج 1 ص 513: زره.
ص: 759
امیر خلیل ارزانی داشت و امیر مظفر الدین خلیل در مملكت سیستان متمكن شد و سر تیران «234» زابلستان كه به حكم تیر دیده‌دوز چشم مار در شب تار با دل مور در یك سلك می‌كشیدند و جگر شیر ژیان به زخم خنجربران می‌دریدند همه از ترس تاء تیغ قامت چون الف را به‌سان پشت نون خم داده در خدمت ایستادند و از نهیب نون نوك نیزه سنان‌آسا كمر بندگی برمیان جان بستند.
و شاه حسین باز جمعی فراهم آورده قاصد سیستان شد و بعد از سعی و كوشش مغلوب و روگردان گشت و بعد از چند روز، سر او را كه آشیانه هوا و هوس بود و مرغ سركشی و گردن‌افرازی در آن بیضه نهاده پیش امیر خلیل آوردند «235» و او به درگاه میرزا ابو القاسم بابر فرستاد و مملكت نیمروز بی‌مانع و منازع در قبضه اقتدار قرار یافت.
و امیر شیخ ابو سعید از دیرباز سنگ تراشان را فرموده بودند كه لوحی به صورت میلی* از سنگ سفید شفاف نه گز ارتفاع در غایت تكلف ساخته بودند و نقش اسلیمی خطایی «236» و فرنگی به دقت و لطافت پرداخته. در این ایام آن میل تمام شد. میرزا ابو القاسم بابر به مزار بزرگوار قطب فلك ولایت، آفتاب آسمان هدایت، مقبول حضرت باری، خواجه عبد اللّه انصاری قدس سره فرمود و استادان آن میل را به دقایق حیل و لطایف عمل بر سر مزار فائض الأنوار نصب كردند و بعد از فراغت، امیر شیخ ابو سعید انواع نعمت و دعوت كشید.
و در خلال این احوال، در ولایت طوس، قلعه عماد به دست مازندرانیان افتاد.
______________________________
(234). در فرهنگ آنندراج سر تیر (بر وزن نخجیر) را به معنی بزرگ و حكیم و فاضل و دانشمند نوشته است.
(235). در حبیب السیر گفته است كه وی «بر دست یكی از نوكران خود كشته گشته» بود.
(236). اسلیمی خطایی نوعی از نقاشی و گروه‌بندی كه بر گرد نقشها سازند و آن را بند رومی نیز گویند و تنها اسلیمی و سلمی نیز آمده (بهار عجم).
ص: 760

قتل میرزا سلطان اویس‌

میرزا بایقرا «237» دو پسر داشت: منصور و محمد.
محمد بایقرا، را امیر سلطان محمد بایسنغر در مشهد مقدس به قتل آورد به سبب آن‌كه چون میرزا سلطان محمد، بعد از قتل حاجی قناشیرین و سایر امرا با معدودی چند متوجه میرزا بابر شد و اوروق را به خواجه غیاث الدین احمد سپرد، به سبب اخبار اراجیف اروق به هم برآمده محمد بایقرا در اوروق خرابی كرده بود. پسر او سلطان اویس از میرزا بابر، در وقتی كه از در سمرقند به صلح مراجعت می‌نمود، در اثنای راه منصرف گشته متوجه خوارزم شد و پیر احمد ترخان كه حاكم اترار و سایر آن مواضع و سلطان ابو سعید را تابع بود، سلطان اویس را استدعا نموده به پادشاهی برداشت و میرزا سلطان ابو سعید در سمرقند شنیده با لشكری متوجه اترار شد و ایشان در اترار متحصن شده امیر بهلول خراسانی كه بر در سمرقند از میرزا بابر گریخته پیش میرزا سلطان ابو سعید رفته بود و امارت یافته در اترار نیز از میرزا سلطان ابو سعید گریخته به شهر درآمد و امارت یافت.
و بعد از چندگاه محاصره، سپاهی از ابو الخیرخان اوزبك به مدد اتراریان آمد. میرزا سلطان ابو سعید كه سپاهی دید مراجعت فرموده تمام یراق خود به غارت داد چنانچه با ده نفر بیش به سمرقند نرسید و از سمرقند، عبد الخالق پسر بایزید پروانچی را به تاشكند به مدد امیر قباد و امیر بدر سلطان ارغونی فرستاد كه ایشان را آن‌جا گذاشته بود و او «238» قباد و بدر سلطان را كشته استدعای سلطان اویس و پیر احمد ترخان نمود و ایشان رسیده متوجه سمرقند شدند.
و میرزا سلطان ابو سعید از رعایا به رسم دودی «239» مبلغها گرفته و لشكری
______________________________
(237). زامباور (شجره‌T( و بلاخمن (شجره تیموریان در آخر ترجمه آیین اكبری ج 1) هر دو اختلاف دارند از متن و بعضی اسماء را حذف كرده‌اند.
(238). یعنی امیر بهلول خراسانی- [ظاهرا اشتباه است و منظور از «او» همان عبد الخالق است. ن].
(239). دودی در لغت آتشی است كه فقرا و قلندران افروزند و هندی الاو خوانند (بهار عجم) و در متن قسمی است از تحمیلات بر رعایا.
ص: 761
ترتیب داده روان شد و ناخبر بر سر ایشان راند. میرزا سلطان اویس كه به صباحت وجه از ابنای جنس ممتاز بود به قتل رسید و پیر احمد ترخان فرار نمود و عبد الخالق التجا به حضرت خواجه ابو النصر پارسا برده میرزا سلطان ابو سعید خون او را بخشید و بند فرمود و بهلول را نیز در موضعی گرفته و بند فرمود.
و بعد از مراجعت رایات عالی به سمرقند باز خبر رسید كه پیر احمد و برادران متوجه شده‌اند. درین وقت بهلول و عبد الخالق را قتل كرده بعضی شاهزادگان چون پیر محمد میرزا رستم و ولد او سنجر میرزا را با جمعی دیگر به شهر عدم فرستادند و میرزا سلطان حسین منصور بایقرا كه با كمال صباحت و نجابت بود و برادر او بایقرا و سلطان احمد بن سیدی احمد بن میرزا میرانشاه و ولد او میرزا كیچیك را بند فرمود و باز لشكری به سر پیر احمد و برادران كشید و ایشان گریخته اترار را گذاشتند و به كوههای سخت پناه بردند و میرزا سلطان ابو سعید گناه ایشان عفو فرموده پیش آمدند و بعد از آن والده میرزا سلطان [حسین] پیش میرزا بابر تظلم كرد كه پسر مرا بند كرده و میرزا بابر مكتوبی به مبالغه تمام نوشت كه میرزای مشارالیه داماد میرزا سنجر است. به همه حال او را به هرات فرستند و اجازت داده چون از آب گذشت میرزا سلطان ابو سعید پشیمان شده بود و از عقب فرستاده اما نتیجه خوب نداد.

ذكر استیلای مازندرانیان بر قلعه عماد و باز اخراج آن از قبضه تصرف اهل عناد

قلعه عماد كه شرح استحكام آن سبق ذكر یافته كوتوال آن حصن حصین امیر بابا حسین «240» بود و او از جانب خود داروغه‌ای تعیین نمود و امیر بابا حسین در
______________________________
(240). گاهی حسن نوشته است گاهی حسین، حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 170 او را به هر موضع امیر بابا حسن نوشته است و گفته كه در وقت مذكور او در استراباد بود.
ص: 762
ولایت مازندران چند سردار كه سر فتنه داشتند به دست آورده بعضی را به قتل رسانید و باقی را شصت بریده «241» در قلعه عماد محبوس گردانید و داروغه‌ای آن‌جا مقرر كرده بود كه هر شب یكی از ساكنان قلعه محبوسان را طعام داده محافظت نمایند و اهل قلعه ازین جهت به تنگ آمده بودند. شبی شخصی كه محافظت محبوسان نوبت او بود سخن عجز و درماندگی خود با محبوسان گفت. ایشان او را گفتند گناه تست. اگر تو با ما یار شوی هیچكس برابر تو نباشد و سخن اتفاق و خروج درمیان آورده مصحف مجید حاضر ساختند و سوگند خورده فی الحال بندها برگرفتند و تیغها كشیده بر سر داروغه رفتند و او شب همه شب شراب خورده چون بخت بد در خواب غفلت غنوده بود. ناگاه از گفت و شنید این واقعه او را آگاه ساختند و او خود را قفای خانه در چهاردیواری انداخت و مازندرانیان به او رسیده و سر او را گوش تا گوش بریده بعضی نوكران را كه ازیشان بیمی بود به قتل رسانیدند و باقی را بیرون كرده چنان قلعه‌ای را مضبوط گردانیدند.
و چون میرزا ابو القاسم بابر شرح این واقعه شنید به غایت متغیر گردید. اما از كمال وقار زیادت التفات ننمود و فرمود كه كوتوال آن‌جا همانا با رعایا كه در حوالی قلعه‌اند بدمعاشی كرده باشند. آه دل مظلومان او را گرفت. اكنون كسی می‌باید فرستاد و مازندرانیان را استمالت داد و بدین مهم صاحب اعظم خواجه عماد الدین استرابادی متوجه شده و با مازندرانیان ملاقات كرد و ایشان اظهار بندگی و فرمان‌برداری نمودند. اما كردار موافق گفتار نبود.
مصرع
خوش وقت آن كسی كه دلش با زبان یكی است و چند ماه قلعه در تصرف ایشان بود. عاقبت عنایت حق تعالی آن مشكل آسان و آن عقده را حل ساخت و مازندرانیان مجروح و مطروح شده قلعه عماد مفتوح گشت.
______________________________
(241). شست نر انگشت است.
ص: 763
و شرح این خبر چنین محرّر و مقرّر می‌شود كه چون قلعه در قبضه اقتدار آن جماعت قرار یافت و استخلاص آن به انواع حیل از عراده و منجنیق و قرابقرا و ملجور «242» و غیر آن‌كه در فتح قلاع به آن توسل جویند در حیز محال است، چشم روزگار بر راه انتظار بود كه قوت دولت چه لطیفه سازد و گوش زمانه گوش هوش بر آواز داشت كه یمن طالع همایون آوازه فتح آن از كدام گوشه دراندازد. جلال الدین محمود كه داروغه مشهد بود با نوكران امیر بابا حسین هم بدین امید و آرزوی این نوید به حوالی قلعه آمده بودند و به ساختن نردبان و هرجا تدبیری اشتغال می‌نمودند و كسی به قلعه فرستاده پیغام دادند كه اگر شما ایل‌اید مناسب آن است كه شرط و عهد كرده با یكدیگر سخن كنیم و اگر خلاف آن است جنگ را آماده باشید.
مازندرانیان اظهار ایلی كرده از طرفین به موعد معین به در قلعه آمدند. جلال الدین محمود و یك نوكر امیر بابا حسین و دو مازندرانی نزدیك یكدیگر رسیدند و هرگونه سخن گفته عهد و شرط درمیان آوردند. مازندرانیان بر بلندی بودند و مردم این جانب در پستی. دست دراز كردند تا به دستور دست یكدیگر گرفته شرط و عهد مؤكد سازند. جلال الدین محمود و رفیق دستهای مازندرانیان را محكم گرفته به قوت دولت نهیب دادند. چنانچه بی‌اختیار پایین افتادند و هر دو مازندرانی را به قتل آوردند «243» و سر ایشان را به پایه سریر اعلی فرستادند و باقی مازندرانیان همچنان در قلعه شیوه عصیان می‌ورزیدند.
و پیش ازین واقعه، اهل قلعه چند خروار روغن به ظلم گرفته به قلعه درآورده بودند و غلامی با اولاغان كه روغن بار داشتند در قلعه می‌بود. در وقتی كه غلام و اولاغان را از قلعه بیرون می‌كردند، آهنگری كه از بدمعاشی مازندرانیان به تنگ آمده
______________________________
(242). ر ك به‌Irvineفوج مغول ص 278. به ظن او ملچار نوعی از قریب رفتن بود به امداد خندقها و در حبیب السیر این كلمه را مصحفا نوشته است.
(243). حبیب السیر: ایشان بی‌اختیار از آن كمر غلطان گشته به قتل رسیدند.
ص: 764
بود با غلام گفت كه در فلان برج محلی هست كه به ده روز سوراخ می‌شود و حالا هفت روز است كه من آن‌جا كار می‌كنم. باید كه با بیرونیان بگوئی كه منتظر باشند كه چون سه روز گذرد شب چراغ خواهد نمود و چون چراغ نماید بی‌دغدغه به پای قلعه آیند و آن مقدار كه خواهند برآیند. غلام بیرونیان را اعلام كرد و ایشان روز شمرده شب سیم كه كوتوال این نیلی حصار چراغهای كواكب و مشعله ماه برافروخت و به رجوم نجوم زمره شیاطین و فرقه ملاعین را درهم سوخت از موضع معهود چراغ موعود نمود. صبح دولت از مطلع سعادت برآمد و شب ظلمت‌سرای محنت یكبارگی سرآمد.
بیت
صبح امید كه بد معتكف پرده غیب‌گو برون آی كه كار شب تار آخر شد جماعتی كه چشم انتظار بر مرصد استبصار داشتند نردبانها نهاده چون دعای مستجاب عزم عالم بالا كردند و از قلعه كمندها فروگذاشته قرب صد كس را برآوردند. مازندرانیان واقف شده بعضی به كمند خود را انداخته جان به تك پا بیرون بردند و باقی را به تیغ قهر گذرانیده سرها به ولایات فرستادند و میرزا ابو القاسم بابر از استماع این خبر انبساط نمود و منصب كوتوالی به دستور معهود به جانب امیر بابا حسین تفویض فرمود و انواع رعایت و عنایت نسبت با جلال الدین محمود بذل نمود.
مصرع
به احسان و تحسین دلش شاد كرد

ذكر آمدن ایلچی میرزا سلطان ابو سعید به طلب جناب شیخ الأسلام خواجه مولانا

میرزا سلطان ابو سعید چند دست شانقار و اسبان راهوار و تحفه بسیار به درگاه پادشاه كامكار میرزا ابو القاسم بابر ارسال نمود و جناب شیخ الأسلام، قدوة
ص: 765
صنادید الأنام و برهان الملة والدین، خواجه مولانا «244» سلمه اللّه و ابقاه را طلب نمود و میرزا ابو القاسم بابر مقربی را پیش آن جناب فرستاده پیغام داد كه ما را به صحبت شریف شیخ الأسلام مؤانست تمام واقع است. اگر مطلوبی در خاطر باشد اشارت فرمایند تا بندگان دولت‌خواه سرانجام نمایند. خدمت شیخ الأسلام به آداب دعا و ثنا [] هیچ آرزو در خاطر نگذرانیده‌ام كه بر آن دست نیافته‌ام. اما حب الوطن من الأیمان خبری صحیح است. اگر عنایت آن حضرت اجازت معاودت فرماید، هرجا این دولتخواه اقامت نماید مدة العمر به نشر مفاخر و مواهب و نثر مآثر و رغایب رطب اللسان و عذب البیان خواهد بود. میرزا ابو القاسم بابر نقود بسیار و اجناس بی‌شمار و اسبان راهوار و استران نامدار (؟) و شتران قطارقطار و ملبوسات فاخر و مفروشات وافر ارزانی داشت و به مقتضای الناس علی دین ملوكهم، امرا و اركان دولت و اعیان حضرت تبركات خوب و بیلاكات مرغوب گذرانیدند و میرزا ابو القاسم بابر محفه خاصه عنایت فرمود و مراسم تعظیم و مواجب تكریم تقدیم نمود و جناب شیخ الأسلام اجازت یافته روبه‌راه آورده و در وقت عزیمت، مولانا محمود عارفی «245» قصیده‌ای به مدح آن جناب به عرض رسانید و دو بیت خوب از آن قصیده ثبت افتاد:
بیت
مشتری رایا، فلك قدرا چو سوی شهر خویش‌از پی رجعت كنی پای عزیمت در ركاب
شعر شیرینم ببر با خود كه این تنگ شكرهست در شهر سمرقند و بخارا تنگ یاب و جناب شیخ الاسلام چون به نواحی سمرقند رسید، اكابر و اشراف مراسم
______________________________
(244). برای ترجمه خواجه مولانای سمرقندی ولد خواجه عصام الدین شیخ الأسلام ماوراء النهر ر ك به حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 198 و رشحات ص 303.
(245). ر ك برای وی به لطائف نامه فخری ص 40 و دولتشاه 439 و حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 151.
ص: 766
استقبال و لوازم اعزاز و اجلال به‌جای آوردند و آن جناب بعد از چند سال، به سعادت و اقبال، در وطن مألوف اقامت نمود و میرزا سلطان ابو سعید جناب شیخ الأسلام را چندان لطف و احسان نمود و انعام و اكرام فرمود كه در زمان سلاطین گذشته در ضمیر آن جناب نگذشته بود و همچنین میرزا ابو القاسم بابر در آن زمان كه آن جناب در خراسان اقامت داشت صورت توقیر و احترام جناب شیخ الأسلام به نوعی بر صحیفه ایام نگاشت كه مثل آن با اكابر جهان و اعاظم دوران واقع نتواند بود.
حاوی اوراق را بر خاطر خطور می‌كند كه بعد از یورش ماوراء النهر، نوبت اول كه میرزا سلطان ابو سعید ابواب مكاتبات مفتوح، داشته بود و عبد الكریم بكاول را به رسم رسالت ارسال نموده در مجلس ملاقات جناب خواجه مولانا را استدعا فرموده بود و آن جناب را توهّم آن بود كه امیرزاده الوند پادشاه‌زاده ممالك آذربایجان كه بر طرف دست چپ می‌نشیند، شاید كه میان میرزا ابو القاسم بابر و آن جناب واسطه آید و این خبر در ماوراء النهر شایع شود كه تركی بر آن جناب تقدم كرد. میرزا ابو القاسم بابر ملاحظه این معنی به نوعی فرمود كه صد یك آن هم در ضمیر هیچ صایب تدبیر خطور ننمود و آن‌چنان بود كه میرزا ابو القاسم بابر در پیشگاه خرگاه كه مسند پادشاه است خواجه مولانا را نشاند و خود بر طرف چپ پنج ذرع خالی گذاشته نشست و میرزا الوند را بر جانب چپ خود بنشاند و بر طرف دست راست خواجه مولانا، سادات و اغلانان و پادشاهزادگان پنج شش گز خالی گذاشته نشستند و امرای عظام عبد الكریم را به توره و ترتیب تمام درآوردند و او را از هیبت و عظمت حضرت شیخ الاسلام لرزه بر هفت اندام افتاده با دهشت تمام پیغام خود به موقف عرض رسانید و تبركات و بیلاكات كه آورده بود گذرانیدند. مقصود آن‌كه پادشاه مغفور سعید این نوع احترام نسبت با جناب شیخ الأسلام ورزید.
ص: 767
بیت
برین رواق زبرجد نوشته‌اند به زركه جز نكویی اهل كرم نخواهد ماند و درین اثنا كسی از سمرقند آمد و از حاجی بیك كه معتمد میرزا علاء الدوله [بود] و میرزا الغ بیك او را كوچانیده به سمرقند برده بود، نقل كرد كه در بعضی مواضع از خزائن چیزی مدفون است و بعد از تفحص بسیار در باغ زاغان محقری پیدا شد و هرچند درپی رفتند چیزی دیگر نیافتند.
و درین ولا، امیرزاده الوند كه مدت چند سال در محبت میرزا ابو القاسم بابر راه و رسم بزرگ داشت و پیوسته او را به زبان تعظیم و اكرام «دادام» می‌خواند بی‌اجازت به طرف سیستان بیرون رفت.
بیت
دلا مدار ز ابنای دهر چشم وفاكه در جبلت این همرهان مروّت نیست

وقایع سنه ستین و ثمانمائه ذكر ازدواج میرزا ابو القاسم بابر با كنیزك بیكی و دیگر قضایا

اشاره

میرزا ابو القاسم بابر، غره محرم مكرّم كه منشاء عقد ستین و مبدء شهور آن سال نخستین بود، به رسم قوشلامشی عزیمت ولایت شافلان* فرمود و در آن فضای جان‌فزا چند دست شانقار سیر ساخته به خیر و سعادت معاودت فرمود و داعیه عقد ازدواجی از خاطر همایون سر برزد و پیش ازین از دختر خانه‌های خواهر خود كنیزك «246» نامی را درنظر آورده بود. فتنه‌انگیزی كه به حلقه زلف تابدار سررشته
______________________________
(246). نسخه: گزل نامی.
ص: 768
فتنه را تاب می‌داد و به خم كمند جعد «247» بر بند دل و جان عاشقان به یغما می‌برد.
سنبل گل پرستش به سلسله مشكین پای دل مسكین می‌بست و غمزه نرگس نیم مستش به الماس نیش مژگان رگ جان می‌گشاد. اما در دل می‌نشست. آفتاب از تاب عارض دل‌افروز او در خوی خجلت شرمسار و ماه از فروغ مهر رخسار او در تب غیرت نحیف و زار. سرو سهی از اعتدال قامت آن سرو آزاد به‌سان بنده شرمنده و شمشاد از لطایف آن قد صنوبر خرام بنفشه‌وار سر به پیش افكنده. میرزا ابو القاسم بابر به سبب آن‌كه آن محبوبه خصم داشت، همت عالی او را نمی‌گذاشت كه بی‌رخصت شرعی تصرف نماید و دامن طبیعت به لوث شهوت آلاید. در عشق آن شمع چون پروانه می‌سوخت و می‌ساخت و شب و روز در آتش محبت او چون موم می‌گداخت. عاقبت امرا خصم او را به مبلغها راضی ساختند تا او را طلاق داد و بعد از انقضای عده نكاح كرده جشنی پادشاهانه ترتیب نمودند و بزم خسروانه مهیا فرمودند. از فروغ چهره ساقی بزم طرب گلزار بود و از تاب شراب ناب رخسار خوبان به سان لاله‌ها سیراب می‌نمود. مغنی به نغمه چنگ خوش‌آواز چون چنگ باز مرغ از روی هوا فرود می‌آورد و به سماع تررود از سر بلبلان شوریده علت سودا بیرون برد و میرزا ابو القاسم بابر دست دریا نوال به بذل اموال برگشاد و جهان را از بزم جمشید و جشن فریدون یاد داد و عالمیان از امواج دست دریا عطا حظی مستوفی گرفتند و خواص و عوام از مائده انعام و فائده اكرام نصابی وافر و نصیبی وافی یافتند.
و درین سال، مولانا شمس الدین محمد* عرب را از دار السلطنه هرات اخراج كردند و شرح این سخن آن است كه مولانا محمد عرب درویشی نیك اخلاق بود و دامن عرض خود را با غراض دنیوی كمتر آلود. اما ریاست‌جوی بود و سخن فریبنده داشت و مردم هرات درباره او اعتقادی داشتند و همیشه در كوچه‌ها و بازارها پیاده سیر و طواف می‌فرمود و به هركس می‌رسید در مقام پرسش و دلجویی می‌بود و خواهان آن‌كه اكابر جهان و مفاخر زمان معتقد و منقاد او باشند. مدتی در زمان
______________________________
(247). بربند به معنی باهر است (فرهنگ آنندراج) و در اشتنگاس به معنی مجموع هم هست».
ص: 769
حضرت خاقان سعید این طریقه مسلوك داشت و بعد از آن حضرت، در زمان شاهزادگان همین نوع به سر می‌برد و روز به شب می‌آورد و چون میرزا ابو القاسم بابر بر سریر سلطنت متمكن گشت، خدمت مولوی را در خاطر می‌گذشت كه آن پادشاه زیادت از زیادت ملتفت احوال او خواهد بود و او خود اصلا و قطعا میل صحبت مولوی نفرمود و مولانا را به اقتضای وساوس شیطانی و استدعای هواجس نفسانی عزم آن شد كه در تغییر دولت سعی بلیغ نماید و مردم را متنفر سازد به امید آن‌كه علاء الدوله به ولایت خراسان باز آید و مردم را به جانب میرزا علاء الدوله دعوت می‌نمود و به سلطنت او ترغیب می‌فرمود و از دولت میرزا ابو القاسم متنفر می‌ساخت و از هر طرف آوازه دروغی در می‌انداخت و ندانست كه چراغ آفتاب به دم افسونگران فرو ننشیند و نور ماهتاب به فریاد هرزه درایان زوال نبیند و درین ولا، سید عبد اللّه نامی در شیوه سپاهیان از جانب لرستان به این ولایت آمده با خدمت مولوی همداستان شد و هم درین اثنا، شخصی را گرفتند كه به رسم جاسوسی از پیش میرزا علاء الدوله آمده بود و جهت سید و مولانا مكاتبات آورده. چون شرح این احوال به سمع شریف میرزا ابو القاسم بابر رسید و بعد از تحقیق و تفتیش صورت واقعه یقین شد، مولانا محمد عرب را به طرف سیستان فرستادند و سید عبد اللّه را به جانب اندخود بردند و جاسوسك را بر دار كردند.
بیت
بداندیش هم در سر شر شودچو كژدم كه با خانه كمتر شود

ذكر آمدن ایلچیان اطراف ممالك و شرح باقی واقعات و سایر حالات‌

میرزا ابو القاسم بابر، زمستان این سال، در مركز دایره جلال و منشاء سلطنت و اقبال، یعنی دار السلطنه هرات قشلاق فرمود و پیوسته از احوال ملوك اطراف و
ص: 770
گردنكشان اكناف استفسار می‌نمود. امرای عظام به موقف عرض رسانیدند كه ایلچیان از اقصی ممالك روی امید به درگاه جهان پناه دارند و حاجات و ملتمسات عرضه می‌دارند. میرزا سلطان ابو سعید خواجه جعفر بازركان را با تبركات خوب و بیلاكات مطلوب ارسال نمود و سخنان محبت‌انگیز مودّت‌آمیز پیغام داده بود و از ولایت آذربایجان از پیش اولاد امیر طهرتن، قاصد و عرضه داشت آمد و سلطان محمد «248» ولد سلطان مراد كه فرمان فرمای مملكت روم بود ایلچی و مكتوب روان فرمود «249» و صورت دولتخواهی بر لوح خاطر همایون تصویر نموده بود. چون ایلچیان به دار السلطنه هرات رسیدند و امرا خبر وصول ایشان را به موقف عرض رسانیدند، میرزا ابو القاسم بابر، در بارگاه همایون كه غیرت‌افزای طارم گردون بود، بر سریر سلطنت بار عام فرمود و امرا و اركان دولت ایلچیان را به یكبار درآوردند و فرستادگان به شرایط خدمت و آداب رسالت قیام نمودند و حاجات و ملتمسات خود معروض داشته مأمول به شرف قبول وصول یافت و همه را به تشریفات فاخر و خلعتهای گران مایه نواختی به واجب نموده اجازت مراجعت ارزانی داشت.
و درین ولا، امیرزاده الوند قاصد و عرضه داشت فرستاد و شرح وقایع كه او را واقع شده بود اعلام داد. میرزا ابو القاسم بابر فرستاده او را انعام و اكرام فرموده احكام پادشاهانه ارسال نمود. مضمون آن‌كه تا تواند با دشمنان كوشش نماید و اگر نعوذ باللّه پای حریف دولت به سنگ برآید بی‌دغدغه به این جانب آید و از هیچ جهت فكر و اندیشه ننماید.
و از جانب ولایت كابل و غزنین، از پیش رئیس قطب الدین كه صاحب اختیار آن سرزمین بود عرضه داشت آمد مشتمل بر آن‌كه بابانامی در آن ولایت سر برآورده بود و انواع فتنه و فساد و ظلم و بیداد می‌نمود و شخصی برداشته و
______________________________
(248). یعنی سلطان محمد ثانی المعروف به فاتح كه بار سیوم از 855 تا 886 فرمانروایی كرد و در سنه 857 قسطنطنیه را مفتوح ساخت زامباور ص 160.
(249). این مكتوب را منشآت فریدون یك ندارد.
ص: 771
ملواح ساخته «250» كه از اولاد میرزا مسعود است و با ملوك اطراف نرد محاربت می‌باخت و بر نواحی ولایات می‌زد و می‌تاخت. رئیس قطب الدین ناگهان بر سر او تاخته و اسباب جمعیت او را پریشان ساخته و بابا كه رایات نخوت و شوكت می‌افروخت خود را به لطایف حیل به طرف هندوستان انداخت و رئیس قطب الدین التماس نموده بود كه ضبط و دارایی آن مملكت به مفوّض باشد. میرزا ابو القاسم بابر فرمود كه حكومت تمام آن ولایات تعلق با میرزا خلیل دارد. هرچه او صلاح داند صواب همان خواهد بود.
و قاصد امیر خلیل آمده عرضه داشت كه به قوت دولت قاهره تمام مملكت نیمروز مسخر شده اكنون شهر زمین داور كه مركز دائره آن ولایت است مفتوح گشت و ملك سلطان محمد كه سردار ایل والوس نكودری «251» است انقیاد نموده در سلك بندگان درگاه جهان‌پناه منتظم است. میرزا ابو القاسم بابر فرستاده را كمر شمشیر و كلاه نوروزی و دگله طلادوزی عنایت نمود و تشریفات خاصه برای امیر خلیل ارسال نمود و نشان همایون ارزانی داشت. مضمون آن‌كه «عنایت پادشاهانه مصلحت آن مملكت به عهده كاردانی او گذاشت. هر صورت كه در آینه خاطر او روی نماید هر آینه باید كه بر آن وجه عمل نماید.
و درین ایام حسن سپرباف نام سبعی شیعی در دار السلطنه هرات سب شیخین كرد و او را گرفته زبان او را سوراخ كردند و چون در مجلس شرع شریف گناه او ثابت شد مصلوب گشت.
و میرزا ابو القاسم بابر عزم بزم و نشاط انبساط فرمود و مجلس عیش و عشرت نمودار باغ جنت ترتیب نمود و چند روز آن بزم دل‌افروز رشك خلد برین و
______________________________
(250). مرغی است كه به دام بندند آن را تا دیده دیگر مرغان بیایند و همین صواب است نه ملوح‌دلوح تلویحا اشار من بعید مطلقا بأی شی كان.
(251). برای نكودریان ر ك به هاورث ج 3 به امداد فهرست خصوصا به ص 388 به بعد حاشیه برای این بحث كه قراوناس و نكودریان یكی هستند.
ص: 772
غیرت‌افزای نگارخانه چین بود و جناب پادشاهی را خمار قوی شده به غایت ضعیف گشت و مزاج شریف عنان صحت از منهج استقامت برتافت و ضعف قوی بر ذات همایون استیلا یافت و بیم آن بود كه امید حیات منقطع گردد و امری كه تدارك آن در حوصله امكان نگنجد واقع شود. امرا و اركان دولت صلات و صدقات به فقرا و مستحقان رسانیده بندگان آزاد كردند و به یمن آن مبرآت شدت مرض روی به انحطاط آورد. اما همچنان آثار ضعف و نحافت ظاهر بود و گاهی در محفه نشسته به جوانب و اطراف می‌فرمود.
و در اواخر ماه جمادی الاولی میرزا بایسنغر ولد میرزا علاء الدوله كه از دختر امیر یادگار شاه ارلات بود و مهد علیا گوهرشاد آغا او را محافظت می‌نمود و از اشراف خصائص انسانی كه آن زیور نطق است عاطل و عاری بود
بیت
به نطق آدمی بهتر است از دواب‌دواب از توبه گر نگویی صواب وفات یافت و میرزا ابو القاسم بابر به مدرسه مهد علیا فرمود و به مراسم عزا قیام نمود و رسم آش و طعام و ختمات كلام ملك علام به‌جای آوردند.
و در این اثنا، به سمع اعلی رسید كه در قلعه عماد مبلغی كرامند در موضعی معین مخزون است و امیر شیخ ابو سعید مقرر شد كه به قلعه رفته تفحص نماید و خدمت امیر استاد رازه‌ای «252» كه در قلعه كار كرده بود همراه ساخته به مشهد رفت و به اتفاق سادات و قضات عازم قلعه شد و هرچند تفحص نمودند چیزی نیافتند.
و در اوایل جمادی الأولی، جناب ولایت مآب ارشاد انتساب مولانا سعد الدین كاشغری «253» مریض شد و در غلیان مرض و صعوبت ضعف واقعه‌ای نقل
______________________________
(252). [ظاهرا رازی به معنای بنا و معمار است].
(253). در رشحات (طبع لكهنوسنه 308 ص 117 تا ص 133) ترجمه مفصل دارد از مولانا، در لطائف‌نامه فخری 46 ذكر قبرش را دارد.
ص: 773
كرد. مضمون آن‌كه مرا میان بودن و رفتن مخیر ساختند. من نظر بر آن‌كه اطفال صغیر داشتم بودن اختیار كردم و بعد از نقل این واقعه به دو روز جناب شیخ بزرگوار سفر دار القرار كرد و چهارشنبه ششم جمادی الأخری از منزل دنیا به مأوای عقبی ارتحال نمود قدس سره و در جانب جنوب صحرای عیدگاه مدفون شد. «254»
و در خلال این احوال، ذوذؤابه‌ای در جانب مشرق هنگام صبح تا نزدیك طلوع آفتاب به غایت بزرگ و مهیب می‌نمود و بعد از مدتی در جانب مغرب روشن و هویدا بود و انواع اراجیف در میان مردم مشهور و مذكور شد و میرزا ابو القاسم بابر از استماع این نوع حكایات اندیشه‌ناك شده به تحقیق احكام ذوذؤابه اشتغال نمود و چند روز واقفان آثار نجوم و كاشفان اسرار علوم به مجلس همایون تردد نمودند و در مقام تحقیق احكام بودند. عاقبت رایها بر آن قرار گرفت كه تأثیر آن درین دیار نخواهد بود و صدق فرموده كذب المنجمون و رب الكعبة به غایت ظاهر شد. چه واقعه ناگزیر میرزا ابو القاسم بابر در آن زودی روی نمود. چنانچه شرح آن محرّر شود.
ان شاء اللّه تعالی.
جمعی امرای عظام امیر غیاث الدین علی ترخان و امیر خسرو ترخان و امیر شیرحاجی و پهلوان حسین دیوانه و امیر حسن شیخ تمور به طرف ولایت استراباد رفته بودند و در آن حدود قشلاق نمودند. درین ولا از آن ولایت باز آمده به دار السلطنه هرات رسیدند و پیشكشها به عرض رسانیدند و میان جمعی امرا كه از قشلاق آمده بودند و جمعی كه در دار السلطنه ملازمت نمودند صورت نزاعی روی نمود و به آن رسید كه از طرفین مردم خود را مكمل ساخته به باغ سفید آمدند و عزم رزم جزم كردند. میرزا ابو القاسم هنوز مریض بود و اثر ضعف ظاهر می‌نمود. میرزا سلطان سنجر آب تسكینی بر آتش آن فتنه نشاند و به حسن تدبیر نایره آن نایبه را كه سر به آسمان كشیده بود فرونشاند و هر دو گروه را ملامت و نصیحت كرده صفا داد و نزاع كه در میانشان قایم شده بود به یك سو نهاد.
______________________________
(254). نسخ: در جوار مزار فایض الأنوار شیخ زین الدین الخوافی رحمه اللّه در صحرای ...
ص: 774
و میرزا ابو القاسم بابر صحت یافته مرض بكلی زایل شد و قوت طبیعت غبار تغیر از دامن مزاج همایون افشاند و پای دولت در ركاب سعادت آورده سوار شد و به موضع جرغلنك* فرمود. پهلوان سید علی تیرانداز در حضور آن حضرت تیر پرتاب انداخت و از میلی كه پهلوان قطب الدین تیرانداز ساخته بود به شست درست و ضرب راست گذرانید و میرزا ابو القاسم بابر جهان پهلوان را به لطف و كرم خوش وقت و خرّم گردانید.
و درین اثنا، از جانب سمرقند ایلچی رسید و تحفه و بیلاك كه میرزا سلطان ابو سعید فرستاده بود گذرانید. از آن جمله زیج جدید سلطانی* بود كه میرزا الغ بیك رصد كرده بود در برابر زیج ایلخانی كه استاد الحكما خواجه نصیر الدین طوسی عمل نمود و رساله لب الألباب كه خواجه ابو الوفاء خوارزمی* تألیف نموده بود و میرزا ابو القاسم بابر احوال میرزا سلطان ابو سعید استفسار نمود و فرستاده را به عین عنایت ملحوظ ساخته رخصت مراجعت داد.
و چون میرزا ابو القاسم بابر پیوسته به حقایق علوم و دقایق معقول و مفهوم التفات می‌نمود و مجلس همایون او به خوش‌طبعان جهان مشحون بود و سخنان از مشكلات فنون درمیان می‌افتاد و هركس به قدر قابلیت آنچه می‌دانست برطبق عرض می‌نهاد، میان موالی كه به اقتضای همت عالی ملازم مجلس همایون بودند مباحثه واقع شد كه لفظ «فكر» كه قدمای منطقیان به «حركتین» «255» و متأخران به «ترتیب امور معلومه» «256» تفسیر كرده‌اند اختلاف عبارت میان این دو جماعت بنابر نزاع لفظی است یا خلاف معنوی، میرزا ابو القاسم بابر ائمه عظام و اعزه كرام كه در دار السلطنه مقام داشتند طلب فرمود و از رای منیر ایشان استكشاف آن مبحث نمود.
جناب عالی، ملجاء الافاضل و الأهالی مولانا قطب الدین احمد القاضی الأمامی*
______________________________
(255). ر ك برای اینها به تهانوی ج 2 ص 1120 به بعد.
(256). ر ك به كتاب التعریفات الجرجانی (مصر سنه 1306) ص 72: الفكر تربیت امور معاومة للتأدی الی مجهول.
ص: 775
مدظله العالی و مولانای اعظم، عمدة العلماء مولانا شمس الدین محمد الجاجرمی و مولانا اعظم، قدوة الفضلا مولانا نعیم الدین عبد الرحیم كاشغری حاضر شدند و این مبحث درمیان آمد بعد از مباحثه بسیار خدمت مولانا قطب الدین احمد الأمامی و مولانا شمس الدین محمد الجاجرمی «257» نوشتند كه مفهوم از حاشیه امیر سید شریف رحمه اللّه بر شرح مطالع* آن است كه نزاع لفظی باشد حیث قال بعد تحقیق قول المتقدمین و المتأخرین فالنزاع انّما هو فی الأطلاق اللفظ لا بحسب المعنی و مولانا عبد الرحیم كاشغری نوشت كه نزاع معنوی است.
مصرع
و انّ القول ما قال الأمامی

ذكر نهضت میرزا ابو القاسم بابر به جانب مشهد مقدس و وصول به فیض اقدس‌

میرزا ابو القاسم بابر چون از حضیض اعتلال و ملال به اوج صحت و اعتدال صعود نمود و شفابخش وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ «258» از شفاخانه وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ «259» صحت كلی كرامت فرمود، آن حضرت عزیمت نهضت به جانب مشهد مقدس مصمم ساخت و پرتو التفات بر انتظام سپاه ظفر پناه انداخت و موكب ظفرنشان پنج شنبه بیست و پنجم ماه شعبان از باغ سفید به باغ مختار فرمود و ماه صیام به ادای طاعات و قضای واجبات قیام نموده هلال فرخ‌فال عید در آن مقام سعید،
مصرع
خم ابروی دلگشا بنمود و میرزا ابو القاسم بابر، بعد از ادای نماز و عرض نیاز به درگاه پادشاه كارساز
______________________________
(257). غالبا وی است مذكور در دولتشاه ص 436.
(258). سورة الشعراء 80.
(259). الأسری 82.
ص: 776
بنده‌نواز، به باغ مختار عود نمود و جشنی پادشاهانه و بزمی خسروانه برای آن روز فیروز مهیا ساخته بود و چون میرزا ابو القاسم بابر در آن ایام از شرب مدام توبه داشت غیر از شراب ناب از اسباب فرح و سرور و طرب و حضور چیزی نامرتب نگذاشت و تمام شوال به سعادت و اقبال گذرانیده سیم ماه ذی قعده از باغ مختار نهضت فرمود و به صوب مشهد مقدس عزیمت نمود و چون موكب فلك احتشام به ولایت جام رسید فریاد و فغان دادخواه زیادت از زیادت بود و میرزا ابو القاسم بابر اصلا و قطعا التفات نمی‌فرمود و در آیینه خاطرهای صافی این صورت مستحسن نمی‌نمود و رایات منصور چهاردهم ماه مذكور در چهار باغ مشهد كه داخل شهر است استقرار یافت و انوار عدالت بر اطراف آن ولایت تافت و روز دیگر به حمام درآمد و عزیمت زیارت حضرت امام علیه الصلوة و السلام فرمود.
بیت
غسل در اشك زدم كاهل طریقت گویندپاك شو اول و پس دیده بر آن پاك‌انداز و عید اضحی در آن مقام مصفا قربانی و سایر آداب به‌جای آورد و یراق قشلاق در آن خطه اتفاق افتاد و زمستان در آن بلده سعادت‌نشان گذرانید و از ابر احسان كشتزار امید همگنان را سرسبز و سیراب گردانید.
بیت
بی‌آب شد سحاب ز باران جود اوآری فغان رعد بود از سخای او