گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
وقایع سنه احدی و ستین فرستادن امرا به طرف ولایت نسا و باقی قضایا





اشاره

چون موكب ظفرنشان آن زمستان در بلده مشهد اقامت نمود و اهتمام تمام به
ص: 777
انتظام احوال رعیت و زراعت ولایت نمود و به یمن مقدم همایون شهر مشهد به غایت معمور و آبادان بود و امرا و اركان دولت در ظل ظلیل رأفت و عاطفت می‌گذرانیدند و سرداران ممالك خراسان انواع هدایا و پیشكش به موقف عرض رسانیدند و در این اثنا، رای اقالیم گشا اقتضا فرمود كه جمعی امرا به جانب ولایت نسا و یازر* عزیمت نموده از آن سرحد برخبر باشند و قرعه اختیار به نام امیر نظام الدین احمد و امیر مبارز الدین حسن جاندار برآمد و امرای نامدار غره محرم عزیمت نمودند و تمام زمستان در آن حدود بودند و میرزا ابو القاسم بابر پیوسته ملازمت قبه و بارگاه حضرت سلطان خراسان علیه التحیة و الغفران می‌نمود و روی نیاز بر عتبه علیه و سده سنیه می‌شود.
و در آن زمان كه رایات نصرت آیات از دار السلطنه هرات عزیمت فرمود، میان جمعی امرا وحشت و نزاعی قوی بود و میرزا سلطان سنجر فی الجمله تسكین آن داد به نوعی كه غزال مشكین فال قلم به شرح آن رقم زبان گشاد. اما هنوز چیزی باقی بود و آن معنی موافق مزاج همایون نمی‌نمود و ازین جهت پیوسته بر امرا قهر و غضب می‌فرمود و مقربان و ایچكیان امرا را نصیحت و ملامت كرده بر آن قرار دادند كه به اتفاق به گنبد سلطان خراسان روند و عهد و پیمان بندند. از یك طرف امیر محمد خداداد و امیر شیر حاجی «260» و امیر پهلوان حسین دیوانه و از جانب دیگر امیر شیخ ابو سعید و برادر او امیر حسینعلی و خواجه وجیه الدین سمنانی بر روضه سلطان خراسان درآمدند و صفای كلی كرده روح مقدس مروح امام را گواه كرده كه مدة العمر نسبت به یكدیگر بد نه‌اندیشند و در مقام غدر و مكر همدیگر نباشند و از طرفین عهد و پیمان بسته پیمان را به غلاظ ایمان مؤكّد ساختند.
مصرع
كه آشتی به همه حال بهتر از جنگ است
میرزا ابو القاسم نشاط و انبساط نموده امرا را تعریف و تحسین فرمود و امرای
______________________________
(260). نسخه: شیر محمد حاجی.
ص: 778
نامدار طویهای بزرگ به رسم آشتی خواره ترتیب نموده و التماس تشریف حضور حضرت اعلی فرمودند و مضمون این مقام به زبان حال ادا می‌كردند.
بیت
چون مه درآ در منزلم تا بنگرد نظارگی‌جمشید بر خوان گدا، سیمرغ مهمان مگس
از ما چو واگیری قدم گردد وجود ما عدم‌ما ذره و تو آفتاب، ای تو همه ما هیچكس و آن پادشاه نیكو اخلاق سایه عاطفت و اشفاق بر سر بندگان دولتخواه انداخت و وثاق ایشان را به یمن مقدم همایون مشرف ساخت و در آن مجلس انس و حضور و بزم راحت و سپرور همه اسباب طرب مهیا بود غیر از شراب ناب كه حضرت سلطنت مآب از آن توبه فرموده اجتناب می‌نمود.
مصرع
همه اسباب طرب بود و همین می‌بایست
و درین ایام، میان امیر محمد خداداد و امیر حسن شیخ تمور كه سیورغال هر دو متصل به هم بود جهت محقر قریه‌ای نزاع شد و به آن رسید كه در مشهد مقدس هر دو به دیوان اعلی رفتند و چون امیر محمد را سر به معارضه امیر حسن فرود نمی‌آمد، در اثنای مباحثه دشنام داد و چماق زد. امیر حسن در وقتی كه امرا به بارگاه همایون آمدند و امیر محمد نیز حاضر بود، زانو زد و صورت واقعه به موقف عرض رسانید و میرزا ابو القاسم بابر متغیر شده به قهر برخاست و امیر محمد گستاخانه پیش رفته زانو زد و میرزا قهر فرموده چند چماق بر سر و روی او زد و او خود را در پای آن حضرت انداخت و امیر شیر حاجی و امیر شیخ ابو سعید زاری و درخواست كردند و ایشان نیز دشنام شنیده لت خوردند.
و میرزا ابو القاسم بابر اكثر ایام به جانور پرانیدن و نشاط شكار میل می‌فرمود
ص: 779
و در اطراف و اكناف مشهد مقدس سیر می‌نمود و بعضی روزها كه هوا خوش بود به كوه لخشك «261» می‌رفت و از بام تا شام با غلبه و ازدحام در آن زیبا مقام توقف می‌افتاد و گویندگان خوش‌آواز و اصحاب طرب و ساز به نغمات دلگشا و نقرات جانفزا عقل را مدهوش و روح را بیهوش می‌ساختند و اسباب فرح و سرور و بزم عیش و حضور می‌پرداختند. روزی نصف النهار كه امرای كبار و مقربان نامدار و ماهرویان خورشید رخسار در خدمت آن جمشید روزگار بودند و دست اعتبار در كمربند جوزا استوار كرده پای افتخار بر اوج ثریا می‌سودند، ناگاه درویشی ژولیده‌موی زیباروی، خوشخوی و دلجوی برفراز سنگی پیدا آمد كه در اطراف آن سنگ از همه جوانب بندگان دولتخواه و ملازمان درگاه آن پادشاه بودند و ترجیعی غریب مشتمل بر بی‌اعتباری دنیا به آواز مهیب آغاز خواندن كرد و ترجیع بند این بود:
بیت
این همه طمطراق كن فیكون‌شمه‌ای نیست پیش اهل جنون «262» و ترجیعی كه زیادت از پنجاه بیت بود به ادا رسانید و خاطرها را به ملاحظه معنی و مضمون آن محزون گردانید و چون ترجیع تمام شد آن درویش ناپیدا شد و كسی ندانست كه كی بود و كجا رفت.
بیت
او آب خضر بود از آن شد مگر نهان‌خود چشمه حیات بود از نظر نهان و درین ولا از جانب ولایت سبزوار درویش تقوی شعار، واقف مواقف عرفان، سالك مسالك ایقان، درویش بابا علی خوش مردان* قدس سره به
______________________________
(261). این كلمه را در فرهنگ آنندراج دارد اما نگفته است كه نام كوهی است در مشهد مقدس.
(262). در حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 171 گفته است كه عدد ابیاتش تخمینا به پنجاه می‌رسید.
ص: 780
مشهد مقدس آمده شرف ملاقات میرزا ابو القاسم بابر دریافت و انوار عاطفت آن پادشاه بر احوال آن درویش تافت و كمال تعظیم نسبت با خدمت درویش تقدیم نمود و جمیع ملتمسات او را بر وفق دلخواه حكم فرمود و همچنین اشراف اطراف و عظمای علما و ائمه دانشور و افاضل هنرپرور به آوازه افاضت مبرت و اشاعت مكرمت احرام بارگاه سلطنت پناه بسته به مقصود مراد می‌رسیدند:
جناب ولایت مآب شیخ صدر الدین محمد الرواسی* قدس سره به مشهد تشریف آورد و میرزا ابو القاسم بابر غایت اعزاز و اكرام و كمال تعظیم تقدیم فرمود و به صحبت شریف و حضور مباركش تبرك و تیمن نمود و از ولایت خوارزم،
مصرع
درویش عزیز بی‌تكلف
اوزون صوفی كه در ولایت ابیورد به موضع طژن ساكن می‌بود و سالها شرف صحبت خواجه ابو الوفا دریافته و پرتو صدق و صفا بر خاطر انور او تافته به مشهد آمد و میرزا درباره او تربیت و اكرام و عنایت و انعام فرمود و امیر شیخ ابو سعید شبی بزمی پادشاهانه و مجلس خسروانه ترتیب داد و التماس مقدم همایون نمود و جناب سلطنت مآب تشریف آورد و درویش عزیز اوزون صوفی را نیز حاضر ساختند و حضرت پادشاه درویش آگاه را نزدیك مسند سلطنت نشانده سخنان پرسید و او را از كلمات شوق‌انگیز و حكایات مودت‌آمیز اهل اللّه صاحب وقوف دید و اعتقاد آن حضرت در حق درویش زیادت شد.
و در آن سال، به حسب اتفاق مجذوبان ممالك آفاق از اطراف عالم در آن روضه مقدس مكرم جمع آمده بودند و صدر معظم شیخ‌زاده پیرقوام كه در حضرت سلطنت رسم و راه تمام داشت میل صحبت مجذوبان می‌نمود و جناب پادشاهی را نیز ترغیب می‌فرمود و یك دو نوبت این جماعت را در مجلس همایون حاضر ساخت و حضرت سلطنت چنانچه باید به حال ایشان پرداخت و چون شاه و گدا پیش آن جماعت یكسانند آداب صحبت سلاطین چه دانند و قیام به مراسم آن كی توانند.
ص: 781
شیخ‌زاده هرچه خواست كه شمع ضمیر منیر آن سوختگان صحبت درگیرد و صورت آن مجلس نقش ملایمی پذیرد میسر نشد. هرچند صفت كمال ربّ اشعث «263» اغبر صفت حال ایشان می‌نمود، اما روزگار تیره آثار آن جماعت به‌سان زلف خوبان پریشان بود.
بیت
ای خوش آن هوشیار لا یعقل‌كه بود از همه جهان غافل القصه میرزا ابو القاسم بابر آن زمستان در مشهد سلطان خراسان گذرانید و به دولت و سعادت آن فصل را به پایان رسانید و سیم ماه ربیع الثانی به عزم قوشلامشی عازم ناحیت رادكان شد و آفتاب هنوز در اوایل حوت بود و سخن مشهور اذا دخلت الشمس فی الحوت* فالبرد یموت در زمان برعكس می‌نمود. چه دم هوا احیای قوت سرما می‌كرد و سپاه شتا كه سر خود گرفته بود باز می‌آورد. و در آن ایام از صبح تا شام چشم سحاب گریان بود و از شام تا بام غمام از پرده ظلام طوفان برف و باران می‌نمود و هرچند سرمای رادكان شهرتی دارد، اما در آن ایام از معهود درگذشته بود و برودت هوا اگرچه نصاب كمال داشت روزبه‌روز می‌افزود. و چون آن سال، به حسب اتفاق حوت از سالهای دیگر خنكتر می‌گذشت، آفتاب عالم تاب از دیدن روی اولی الألباب شرمسار و خجل می‌گشت. امیرزا ابو القاسم بابر چند روز نشاط شكار فرمود و پیوسته به جانور پرانیدن اشتغال می‌نمود. ناگاه آق شنقار كه به حال او اهتمام داشت ناخن او شكست و خاطر همایون متغیر گشت و همان روز كه این صورت روی نمود، موكب سلطنت به طریق ایلغار به جانب مشهد معاودت فرمود و جناب سلطنت مآب قرب سالی از ارتكاب شراب اجتناب نموده بود و به شرب مدام التفات و اهتمام ننمود و درین روز كه از طرف رادكان باز آمد میل عیش و عشرت
______________________________
(263). اشاره است به حدیث شریف ربّ اشعث اغبر ذی طمرین لایوبه له لو اقسم علی اللّه لامره (نهایه ابن اثیر نسخه خطی كتابخانه خود، و لسان العرب به ذیل اشعث).
ص: 782
كرده اسباب طرب مهیا ساخت و پرتو التفات بر بساط نشاط انداخت.

ذكر ارتحال میرزا ابو القاسم بابر از سرای غرور و انتقال به مأوای سرور طاب ثراه‌

نبود از آدمی كس جاودانی‌چنین رفته است حكم آسمانی
گر از انسان كسی پاینده بودی‌ابو القاسم محمد زنده بودی مالك ملك بخش تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ «264» با كمال استغنا و غایت عظمت و كبریا تبارك و تعالی كه نسبت با آدمی تشریف خطاب مستطاب یا ابن آدم خلقت العالم لاجلك و خلقتك لاجلی ارزانی داشته و رایت افتخار این طایفه را به اوج هُوَ الَّذِی جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ «265» برافراشته از مطلع آن نیر عالم‌افروز پرتو انتباه بر پیشگاه خاطر آگاه می‌افتد كه علوشان و رفعت منزلت چنان عالی منقبتی برتر از آن تواند بود كه میدان جولان او همین سرای فانی و تنگنای جسمانی باشند بلكه مضمار ظهور و اظهار و ایوان مكنت و اقتدار او حظایر جنانی و منازل روحانی جاودانی باید و شاید تا به موجب إِنَّ إِلَیْنا إِیابَهُمْ «266» در نعیم آباد دار السلام با موهبت حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِی الْخِیامِ «267» از مضیق محنت و تباهی به سعت رحمت نامتناهی معاودت فرماید و بعد از حصول این سعادت معرفت كه مقصود از تعلق جوهری به آن پاكی با هیكل مكدّر خاكی همان توان بود روی التفات از همه جهات تافته از جمیع جسمانیات اعراض نماید و دیده بصیرت فَبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ «268» یكباره به نظاره عالم ملكوت و مشاهده
______________________________
(264). سورة آل عمران 26.
(265). الأنعام 165.
(266). الغاشیة 25.
(267). الرحمن 72.
(268). سورة ق 22.
ص: 783
جمال و جلال حی لا یموت گشاید و جاودان فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِرٍ «269» مستبشر و شادمان باشد.
بیت
عارفان را به جنّت ملكوت‌نبود جز جمال جانان قوت و اعراض كل نفس انسانی از تدبیر و تصرف پیكر جسمانی را موت خوانند و وقوع آن را اعظم مصائب دانند و اگرچه فی الحقیقه تمامی سعادت و كمال نفس به موت است و ازین جاست كه قدمای حكما كه انوار علوم از آفتاب هدایت انبیا علیهم السلام اقتباس نموده‌اند تعریف انسانی به «حیوان ناطق مائت» «270» فرموده‌اند.
مصرع
نشنیده‌ای كه هركه بمرد او تمام شد
مقصود ازین مقال حال واقعه ارتحال و حادثه انتقال پادشاه سعید مرحوم معز السلطنه و الدنیا میرزا ابو القاسم بابر است و شرح واقع آن است كه میرزا ابو القاسم صباح سه شنبه بیست و پنجم ربیع الثانی در عین عشرت و كامرانی از چهار باغ مشهد در محفه نشسته ساعتی سیر فرمود و از راه عیدگاه معاودت فرموده در مجلس خاص بر سریر سلطنت قرار گرفت و اندك زمانی گذشته مزاج همایون متغیر گشت و بر بعضی امرا قهر كرده به غضب برخاست.
بیت
كه شنیدی كه درین بزم دمی خوش بنشست‌كه نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
______________________________
(269). القمر 55.
(270). رسالة فی دفع الغّم من الموت ص 52 حیّ (به جای حیوان).
ص: 784
و مجلسیان بیرون رفته می‌گفتند خمار شهریار قوی شد و ندانستند كه از دست ساقی حمام جامی خواهد نوشید كه هرگز به هوش نخواهد آمد.
بیت
در بزم دور یك دو قدح دركش و برویعنی طمع مدار وصال دوام را و در همین روز چاشتگاه بلند آن پادشاه سعادتمند دانست كه حال دیگر است و زمام عمر در قبضه قضا و قدر. به ادای شهادتین اهتمام نمود و از جمیع ملاهی و مناهی توبه نصوح فرمود و از غم آباد فانی به نعیم جاودانی و ریاض رضوانی رحلت نمود و به طریق مفاجا «271» به حظایر قدس با بهشتی پیكران انس و الفت گرفت. إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «272»
بیت
به یك ساعت به یك لحظه به یك دم‌دگرگون می‌شود احوال عالم نفیر عام از خاص و عام برآمد. فزع اكبر و نمودار روز محشر ظاهر شد و سیل خون از دیده‌ها چون رود جیحون گشت. سحاب به موافقت اصحاب تعزیت باران محنت از دیده‌ها روان ساخت و غمام به مشابهت خاص و عام سیل سرشك از چشمها فرو ریخت. رعد از فغان مشتاقان خروش در گنبد گردون انداخت و برق از آتش دل مهجوران آفاق پرشعله و شرر ساخت.
بیت
برآمد ابری از دریای اندوه‌فرو بارید سیل از كوه تا كوه آفتاب چرخ معالی از برج اقبال انتقال كرد و كوكب فلك سعادت از اوج
______________________________
(271). مخفف مناجاة.
(272). سورة البقرة 156.
ص: 785
جلال به حضیض وبال آمد. زهی سنگدلی كوه كه از سختی این واقعه اختلال به استحكام او راه نیافت و زهی سیه‌رویی زمین كه از استماع این خبر خاك خار و غیبت بر سر نكرد. چشم ستاره را چه افتاد كه قطرات عبرات ریزان نساخت و سقف مرفوع را چه پیش آمد كه باوجوداین تعزیت،
بیت
آسمان هم بر آن قرار خود است‌هم بر آن قطب و هم بر آن محور فرمان عمر سلطان زمان به عنوان كُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ «273» مختوم شد.
بیت
دریغ آن‌كه چون راندی بارگی‌نهادی زمین تن به بیچارگی
دریغ آن‌كه چون برنشستی به رخش‌زدی نعل اسبش به گردون درخش روز دیگر نعش مغفرت مآب را به آیین دین نبوی و قوانین شرع مصطفوی علیه الصلوة و السلام برداشته در گنبد مدرسه‌ای كه حضرت خاقان سعید در جوار مزار فایض الأنوار حضرت امام علیه الصلوة و السلام ساخته و پرداخته بودند مدفون شد.
مصرع
فیا نعم مشهود و یا نعم مشهد و اطبای حاذق استعمال سمی از سموم احساس و قیاس می‌كردند و اذكیا «274» استدلال می‌نمودند كه قرب جوار حضرت امام كه مسموم شهید شد بدین مناسب تواند بود.
______________________________
(273). الرحمن 26.
(274). حبیب السیر: اذكیا- اذكیا به معنی مردان تیز خاطر است و ازكیا به معنی صاحبان ذهن صافی.
پس هر در صواب است درین موضع.
ص: 786
بیت
تلخی زهرش به كام مایه تریاك قرب‌سرعت نیش فطام موجب نوش فطن و العلم عند اللّه تعالی.
و در تاریخ این واقعه جناب اخوی فرماید:
تاریخ
آفتاب ملك با برخان نماندكی چنان خورشید پنهان درخور است
در ربیع ثانی و فصل ربیع‌لاله را ساغر زخون دل پر است
چرخ را گفتم جگرها چاك شددیده‌ها از اشك دامن پر در است
این چه حال است و چه تاریخ است و گفت«موت سلطان مؤید بابر است» میرزا ابو القاسم مدت ده سال به فر دولت و اقبال تمام خراسان و مازندران از سمنان و دامغان تا ولایت بدخشان و از ساحل جیحون و مرو و ماخان تا اقصای مملكت سیستان و زابلستان در حیز ضبط و قید ربط آورد و ممالك عراق و فارس مسخر ساخت و چون آفتاب سایه دولت بر آن ولایات انداخت و لشكر قیامت اثر به مملكت ماوراء النهر كشید و آثار تسلط و اقتدار در آن بلاد و دیار ظاهر گردانید.
بیت
ز چنگال شیران برون كرده ملك‌زكام نهنگان برآورده كام و به اخلاق حمیده و آداب پسندیده موصوف و معروف بود و دست دریا نوال او اموال جهان پامال كرده بخشش بی‌ملال او كام آمال برآورده انعام عام او چون
ص: 787
فیض غمام به خاص و عام رسید و جهان و جهانیان در پناه رأفت و عاطفت او آرمید و به فضایل نفسیه و خصایل انسیه آراسته بود و به سخنان فقرا و اهل اللّه میل عظیم می‌نمود و اكثر مواضع لمعات و گلشن‌راز و فواید فصوص الحكم بر لوح خاطر همایون می‌نگاشت.
بیت
زهی نیك بختی كه او را خدای‌سوی نیك بختان شود رهنمای و با آن‌كه سخنان دل‌نشان درویشان را به جان و جنان قبول كرده بود اصلا و قطعا از عقیده فطری و روش جبلی و مذهب آبای عظام و اجداد كرام عدول ننمود.
راقم سطور را بر خاطر خطور می‌كند و كفی باللّه شهیدا كه روزی با خواص و مقربان نشسته بود و تنگه در دست دریا عطا گرفته و نوشته آن را خوانده فرمود كه نام دوازده امام است. یكی از حضار گفت در كدام زمان بوده باشد. میرزا گفت به نام من است. همان شخص گفت هرجا شما را نوعی اعتقاد دارند. آن پادشاه نیك اعتقاد گفت هركس هر نوع اعتقاد دارد گوامی دار. من بر طریق سنت و جماعت ثابتم و مذهب امام اعظم ابو حنیفه دارم رحمه اللّه. و هرچند میرزا ابو القاسم بابر به حسب ظاهر در كار ملك و مال تغافل می‌نمود، اما از روی معنی در عواقب امور تأمل وافی می‌فرمود و در رعایت رعیت و قواعد سلطنت از هیچ دقیقه غافل نبود.
بیت
دبیر فلك كاحترامش نوشت‌به خورشید حل كرده نامش نوشت
ز تاج زرش یك زمرد سپهركه آن بود سرسبزی ماه و مهر
سراپرده او چو بر شد بلندرسن در گلوی كواكب فكند
بر اهل جهان كامران چون سپهرچو خورشید بر عالمی گرم مهر
خبر چون ز جودش به كان تاختی‌جگر پاره پاره برانداختی
ص: 788
قلم تحریر اگر در رقم تقریر قضایا و مزایای میرزا ابو القاسم بابر شرح و بسط زیادت نمود، همانا آن را دو جهت ظاهر خواهد بود. یكی آن‌كه زمان آن پادشاه عالی‌شان بیشتر از باقی سلاطین این خاندان بود و دیگر آن‌كه سالها پرورده آن دولت و برآورده آن حضرت بود و در مجلس خاص در زمره اهل اختصاص انتظام داشت و به صنوف عنایت و فنون رعایت بر اقران سابق و بر همگنان فایق بود.
مصرع
دوستان عیب من بیدل حیران مكنید

ذكر جلوس میرزا جلال الدین شاه محمود بر سریر سلطنت به اتفاق اركان دولت و اعیان حضرت‌

میرزا جلال الدین شاه محمود ولد رشید میرزا ابو القاسم بابر بود و غیر او فرزندی نداشت و او را در سن یازده سالگی به درد فراق مبتلا گذاشت و در همان روز كه این واقعه روی نمود، امرا به تازگی عهد و پیمان بستند و بیعت كرده شاهزاده را به پادشاهی برداشتند و امیر حسینعلی را با تومان او به دار السلطنه هرات فرستادند و امرای عظام چند شبانروز به ختمات كلام ملك علام و اطعام فقرا و مساكین قیام و اهتمام نمودند. دگر روز واقعه، ایلچیان كه جناب سیادت مآب امیر نظام الدین عبد الكریم «275» از ولایت ساری به درگاه پادشاه مرحوم میرزا ابو القاسم بابر فرستاده بود رسیدند و هدایا و پیشكش به عرض میرزا شاه محمود رسانیدند و آن موهبت غیبی را به فال نیكو دانستند و در همین روز، امرای یراق چنان دیدند كه شیخ‌زاده پیر قوام كه به عالی مقام صدارت بلندقدر شده بود عازم ولایت مرو شده میرزا سلطان سنجر را استدعا نماید و امیر شیخ ابو سعید «276» به طرف سرخس رفت كه جمعی بی‌باكان كه سربرآورده‌اند از بنیاد براندازد و شتران اردوی اعلی را مضبوط
______________________________
(275). از سنه 856 تا 865 در مازندران فرمانروایی كرد. ر ك برای وی به زامباور ص 193.
(276). حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 173 گفته است كه وی برادر بزرگ امیر حسین علی بود.
ص: 789
سازد و امیر حسن جاندار به مشهد آمده شرف زمین بوس شاهزاده دریافت و رسوم عزا به‌جای آورد و روز دیگر به ولایت نیشابور كه سیورغال او بود عود نمود و امیر حسینعلی از طرف دار السلطنه هرات عرضه داشت فرستاد و پیغام داد كه در آن روز كه خبر واقعه جانسوز به هرات رسید شب هنگام میرزا سلطان ابراهیم كه مدتی مدید به‌سان لعل در زندان كان محبوس بود خلاص شده خروج كرد و شرح آن خواهد آمد. ان شاء اللّه تعالی و امرای عظام بعد از هژده شبانروز كه در مشهد به رسوم تعزیت قیام نمودند عزیمت صوب دار السلطنه هرات فرمودند و دوازدهم ماه جمادی الأولی از مشهد روان شدند.
و درین روز از جانب استراباد قاصد و عرضه داشت كه امیر بابا حسن فرستاده بود رسید. مضمون آن‌كه ولایت جرجان زمین به یمن دولت آن شاهزاده مضبوط است و منتظر اشارت می‌باشم كه از درگاه همایون چه فرمان آید تا كمر انقیاد برمیان جان بسته به مضمون آن قیام نماید. امرا ایلچیان را كه از ولایت ساری و استراباد و از پیش امیر محمد خداداد آمده بود نه همه را رعایت و عنایت فرمودند و عنایت نامه‌ها در صحبت ایشان ارسال نمودند.
و روز دیگر، از جانب امیر شیخ ابو سعید قاصد آمده مكتوب میرزا سلطان سنجر آورد. مشتمل بر آن‌كه چون بر واقعه مذكور وقوف یافت می‌خواست كه بی‌توقف متوجه شود، اما خبر آمد كه امیر شیخ ابو الفضل با ایل ملش* می‌رسد. یك دو روز انتظار آن جماعت می‌برد و چون مركب شاهزاده به تربت مقدسه جام رسید و شرایط زیارت آن فرخنده مقام به‌جای آورد از جانب ولایت تومان قاصد امیر غیاث الدین سلطان حسین آمد و به موقف عرض رسانید كه آن سرحد به دولت شاهزاده به غایت مضبوط است و این بنده در مقام اطاعت مراسم جان‌سپاری و شرایط خدمتكاری به تقدیم خواهد رسانید و در این اثنا، شیخ‌زاده صدر كه به استدعای میرزا سلطان سنجر به جانب مرو رفته بود باز آمد و گفت كه از فحوای سخن سنجر چنان معلوم می‌شود كه داعیه سركشی و استقلال دارد و سر به متابعت
ص: 790
كسی فرود نمی‌آرد.
و از طرف دار السلطنه هرات عرضه داشت امیر حسینعلی رسید مضمون آن‌كه میرزا سلطان ابراهیم كه خروج كرده بود با غلبه عظیم به طرف آب مرغاب بیرون رفت و شرح این حال از روی اجمال این است كه میر رجب كه داروغه شهر بود چون خبر واقعه هایله استماع نمود به نوعی سراسیمه و پریشان شد كه از محافظت میرزا سلطان ابراهیم غافل گشت و شاهزاده فرصت غنیمت دانسته از باغ شهر بیرون آمده بر سرباره برآمد و به هر حیله خود را از شهر بیرون انداخت و به ارشاد ملهم دولت به خانه امیر نظام الدین احمد ترخان آمد كه به وفور عقل كامل و ظهور بذل شامل معروف و موصوف بود. امیر احمد ترخان را كوكب به اوج اقبال برآمد و اختر آمال از افق مراد روی نمود و مراسم نیاز و نثار به تقدیم رسانیده آنچه در حوصله وقت گنجید به طریق پیشكش در خدمت گذرانید.
مصرع
جان به شكرانه درمیان آورد و از اجتماع بندگان دولتخواه ازدحام تمام حاصل شد و موكب همایون از دیوار پست بیرون آمده دامن كوه مختار لشكرگاه اختیار كرد و به استظهار عون آفریدگار اظهار شعار سلطنت فرمود. و درین اثنا، استماع رفت كه از جانب مشهد، غلبه‌ای انبوه كه دشت و كوه به ستوه آید رسید و متعاقب مدد می‌رسد. امرای عظام بر ازدحام و كثرتی كه جمع آمده بود اعتماد تمام نداشتند و مصلحت وقت چنان دیدند كه عازم جانب آب مرغاب و فاریاب «277» شوند. میرزا سلطان ابراهیم كه آیینه جهان آرای او به صیقل تأیید الهی جلا یافته بود، صورت حزم كه محافظت آن بر ذمّت همّت ارباب دولت واجب است نمود و به رأی ثابت و عزم درست پای دولت در ركاب سعادت آورد و عنان جهان پیمای به دست
______________________________
(277). در جوزجان، ر ك برایش به لیسترینج ص 425، محلش میان طالقان و شبرغان بود.
ص: 791
بیت
در دست ما چو نیست عنان ارادتی‌بگذاشتیم تا كرم او چه می‌كند سپرد و نیمشب كه صحن زبرجدی به انوار سیارات و ازهار ثابتات آرایش یافته و اجرام نورانی چون گوهرهای شب‌افروز از حقه آبگون گردون تافته بود نهضت فرمود و روی به راه، نگویم بل به محض لطف اله آورد و از آب مرغاب عبور نموده سپاه فراوان و لشكر بی‌پایان جمع آمدند و میرزا سلطان ابراهیم به عزم كشورگشایی و رسم فرمانروایی لوای سلطنت افراخته كارهای دولت ساخته شد.
و امیر حسینعلی به دار السلطنه هرات آمده میر رجب را به علت آن‌كه میرزا سلطان ابراهیم را گذاشته كه بیرون رفته گرفت و مبلغی كرامند از خاصه او مطالبه نموده وجوه بسیار حاصل كرده و از شهر و بلوكات به هر بهانه مبلغها به دست آورد.
و میرزا شاه محمود بیست و ششم جمادی الأولی در باغ مختار نزول فرمود و سادات و قضات و موالی و اهالی مراسم عزا به تقدیم رسانیدند و داغی كه بر دلهای فگار بود تازه گردانیدند و میرزا شاه محمود باغ زاغان را مستقر سریر سلطنت ساخت و پرتو التفات بر حال سپاهی و رعیت انداخت.

ذكر وقایع گوناگون كه از تأثیر گردش گردون بر بساط بوقلمون ظهور یافت‌

درین سال، از اختلال احوال و جفای روزگار صد هزار محنت و هوان به اقتضای قضای آسمان بر سر اهالی خراسان خاصه بلده هرات فرود آمد و به‌سان تیر دعای مظلومان طوفان بلا بالا گرفت و امواج محن و افواج فتن به درجه اعلی و مرتبه اقصی رسید و هرج و مرج و سلب و نهب در اقطار آفاق و اطراف جهان شایع گردید و از انعدام پادشاهی صاحب شوكت كه به دفع مضرت مفسدت قیام تواند نمود سرّ
ص: 792
فرموده لو لا السلطان لأكل الناس بعضهم بعضا «278» ظاهر شد و انتفای سلطانی وافر سیاست كه منع جور ظالم از مظلوم تواند كرد حقیقت سخن ما یزع السلطان اكثر مما یزع «279» القرآن معلوم گشت و در هر خیالی سودای استقلالی تمكن یافت و در هر دماغی اندیشه تغلب و تسلطی رسوخ پذیرفت و هر مقصوری «280» قلعه و سوری فروگرفت و هر مقهوری و مأسوری چند خیره و چیره شده از خود ملكی و شاهی برساخت و هر فتانی در كنج ویرانه‌ای یا سرحد بیابانی مكنتی حاصل كرد و از خود نویینی و خانی برتراشید و هر گدایی پادشاهی و هر اسیری امیری شد و هر گزیری «281» وزیری و هر خسیسی رئیسی گشت. سلامت و عافیت چون زه كمان گوشه گرفت و فتنه و آشوب چون نقطه مركز بامیان آمد و مزاج جهان از امن و امان چنان ملول شد و به جور و جفا و محنت و بلا بر وجهی مایل گشت كه سماك اعزل «282» برخلاف عادت طبیعت سماك رامح گرفت «283» و سعد اكبر «284» سعد ذابح «285» شد.
بیت
بگردید عالم ز آیین خویش‌كه آمد عجب مشكلی سخت پیش
ز اندوه آن محنت جان گسل‌روان گشته از دیده‌ها خون دل
______________________________
(278). ر ك به مفید العلوم ص 214.
(279). ر ك به مفید العلوم ص 212*.
(280). مقصود به معنی كوتاه كرده شده است و به معنی منحصر (فرهنگ آنندراج).
(281). به فتح كاف و به كسر نیز گفته‌اند به معنی پاكار و عسس و داروغه و روزبان (فرهنگ ناصری).
(282). منزل چهاردهم قمر، ر ك به آثار الباقیه ص 246 و كتاب الأزمنة و الأمكنة للمرزوتی ج 1 ص 192.
(283). ستاره‌ای است قریب از سماك اعزل.
(284). یعنی مشتری (فرهنگ آنندراج).
(285). ستاره‌ای در بیست و دومین منزل قمر (آنندراج).
ص: 793
و حقیقت آن‌كه خرابی عالم كه بعد از وفات حضرت خاقان منصور بود، بعد از واقعه هائله میرزا بابر روی نمود و دار السلطنه هرات مصب عذابهای گوناگون و مهّب صرصر بلاهای متنوع شد و سوء المزاج پریشانی بر وجهی عارض گشت كه از داروخانه تدبیر هیچ واقف خبیر شفا ممكن نبود و تمام خاص و عام بدان درد بی‌درمان گرفتار آمدند و در آن بیابان بی‌پایان حیران و سرگردان ماندند.
و اول بلایی كه نازل شد و رعیت از زحمت آن به‌جان رسیدند قصه‌سرا «286» شمار بود كه امیر شیخ ابو سعید یراق و مصلحت چنان دید كه بر هر سرا مبلغی رقم زدند و شهر را دو بخش كرده نوكران امیر شیر حاجی و امیر شیخ ابو سعید هفتم جمادی الأخری به تحصیل آن مشغول شدند و مبلغی سنگین كه تخمین كرده بودند به دو سه روز وصول یافت.
و قضیه دیگر دیوان شدن خواجه كلان بزكش و خواجه علی امیر خواجه بود و به اقتضای رای شرارت افزای امیر شیخ ابو سعید آن دو لئیم ذات و ذمیم صفات از تأثیر سیر اختران و دوران چرخ نامهربان دیوان شدند و به رفعت وزارت رسیدند و صورتی كه در آیینه خیال محال می‌دیدند به عین الیقین مشاهده نمودند و آثار كفایت اظهار كردند. اولا محصولات موقوفات بقاع خیر از مساجد و مدارس و خوانق و سائر ابواب البر كه حقوق فقرا و مساكین بود بكلی بار بستند و به تحمیل این بار ثقیل به یكبار دلهای بیچارگان شكستند و ثانیا آنچه از سراها گرفته «287» بودند مضاعف ساختند. غلط گفتم اضعافا مضاعفه یكی را نه جمع كردند و تحصیلات نوشته محصّلان غلاظ شداد در كار شدند و تحمیلات واقع شد كه نطاق نطق از شرح و بیان آن تنگ آید و كمیت سركش قلم را از تحریر رقم آن پا به سنگ.
______________________________
(286). حبیب السیر: سرشمار ج 3 جزو 3 ص 174، دستور الوزرا ص 364.
(287). حبیب السیر: آنچه به رسم سرشمار گرفته بودند هر دیناری را ده دینار جمع نموده تحمیلات در قلم آوردند.
ص: 794
قطعه
بلایی كه نازل درین شهر شدبگویم همه موجب آن ترا
بسی سالها بود كاسوده بودبه اقبال شه بابر این شهر ما
چو شاكر نبودیم ما لاجرم‌اسیر امیری شدیم از قضا
خرابی كن و خام چون طبع می‌جگرسوز و زر بر چو نرد دغا
همه كار او كندن و سوختن‌نه بیم از خدا و نه از كس حیا و چون مبلغی كه امیر شیخ ابو سعید تخمین كرده بود امكان تدارك نداشت آتش ظلم اشتعال یافت و دخان جانسوز از خان و مانها برآمد و وقوع فزع اكبر و نمودار دشت محشر ظاهر شد.
قطعه
چو روز قیامت گریزان شده‌پدر از پسر، اقربا زاقربا
همه خسته و مرهم از دست دورهمه غرق و بیگانه از آشنا
نه كس را گناهی بجز زندگی‌نه كس را پناهی بغیر از خفا «288» عافیت چون عنقا روی دركشید و رفاهیت چون كبریت احمر و رواج كار اهل هنر ناپدید گردید و خلقی بسیار خانه و اهل و عیال گذاشته فرار نمودند و جمعی كثیر به زخم شكنجه به هلاكت رسیدند.
قطعه
بیفشرد در ناخن غنچه خون‌كه بود از شكنجه تنش در عنا
تهی دست چون سرو در تخته بنددرم‌وار چون سكه خورده قفا
______________________________
(288). خفا (به فتح خا) به معنی پوشیدگی است و به معنی پوشش، خفا (به كسر) نیز به معنی پوشش است و هرچه بدان چیزی را پوشند از گلیم و جز آن (فرهنگ آنندراج).
ص: 795 مدارس چو رسم كرم مندرس‌مكارم سیه‌رو چو دست قضا و هرچند باقی امرا به اشارت و كنایت در دفع و منع این قضیه مبالغه می‌نمودند خدمت شیخ ابو سعید خودرای عاقبت نااندیش در تحصیل مبلغ مبالغه می‌افزود. بسیار عورات سرها برهنه و مویها باز كرده به دیوان آمدند و فریاد و فغان به آسمان رسانیدند و به هیچ‌جا نرسید.
بیت
از درد دل خلائق بسیار پیش اوفریاد كرده بود و به جائی نمی‌رسید چون رعایا از همه‌جا نومید شدند روی عجز و نیاز به درگاه چاره‌گر كارساز آوردند و دست دعا و اضطرار به حضرت كبریا برآوردند و به موجب وعده أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ «289» فریادرس درماندگان دستگیری كرد و داد مظلومان داد.
این معنی در خاطر امیر شیرحاجی صورت بست كه میرزا شاه محمود را بیست و یكم جمادی الأخری نیمروز از باغ زاغان به شهر آورد و منادی كرد كه هیچ آفریده
مصرع
از وجه سرا شمار چیزی ندهد و هرچه داده باشند بازستانند و هرجا نوكران امیر شیخ ابو سعید را یابند جهات او را غارت كنند. نوكران شیخ ابو سعید غارت یافته جان به هزار حیله از آن ورطه بیرون بردند و تمام امرا كه از كردار و گفتار او به تنگ آمده به مخالفت او موافقت نمودند و یكدل و یك زبان شده به شهر آمدند و آن شب پاس داشتند. روز دیگر كه شیر سوارگردون تیغ لعل پیكر از قراب خاور بركشید و سپر شنگرفی از روی سپهر زنگاری برآورد، امیر شیخ ابو سعید كه خود را قرا ارسلانی ساخته بود طریق
______________________________
(289). سورة النّمل 62.
ص: 796
روباه‌بازی پیش گرفت و اول صباح كه شام عمر او بود شعار مخالفت اظهار كرد و به اتفاق برادر خود حسینعلی از طرف باغ دشت ظاهر شدند و در دامن كوه باولیكاه برادران از دره دو براران بیرون رفتند و از جانب شهر، امیر شیر حاجی با غلبه‌ای انبوه كه تمام دشت و كوه از زلزله آن به ستوه آید در قفای او، از دره مذكور گذشت و هجوم عوام به مرتبه‌ای بود كه عبارت خامه و استعارت نامه از شرح آن هنگامه عاجز است و هر دو گروه در شمال كوه مختار به هم رسیده نایره جنگ و جدال التهاب و اشتعال یافت و امیر شیخ ابو سعید كه با شیر ژیان و ببردمان «290» لاف مصاف می‌زد، از نحوست طالع و شآمت كفران نعمت، به قتل آمد و سپاه ظفرنشان تن او را از جان و جان خود را از اندیشه بغی و طغیان او پرداختند و سر او را كه داعیه سركشی و سودای گردن افرازی داشت به تیغ بی‌دریغ جدا كرده تاج دروازه ملك «291» ساختند.
من سلّ سیف البغی قتل به
بیت
گر از كوه پرسی بیا بی‌جواب‌كه شاخ خطا میوه ندهد صواب
سرانجام گوهر به كار آوردهمان میوه تلخ بار آورد و اهالی دار السلطنه هرات را سرور و ارتیاح و حضور و انشراح تمام حاصل شد.
و درین سال، از معظم وقایع قتل امرای ترخانی است و بیان این سخن آن است كه در اثنای این احوال پیوسته از جانب آب مرغاب خبر می‌رسید كه میرزا سلطان ابراهیم را در آن طرف غلبه و ازدحام تمام در سلك خدام انتظام یافته و عنان عزیمت به صوب دار السلطنه هرات تافته و پیش میرزا شاه محمود، صاحب اختیار مملكت امیر شیر حاجی بود. امرای ترخانی به اتفاق امیر نظام الدین احمد با امیر
______________________________
(290). نسخه: ببربیان. ببربیان درنده ایست كه دشمن شیر باشد (فرهنگ آنندراج).
(291). در شمال هرات و لیسترینج ص 409.
ص: 797
شیر حاجی در باب مصلحت این دو پادشاه زاده مشورت كردند و قرعه اختیار این كار به حسن تدبیر مهد علیا گوهرشاد آغا موقوف داشتند. چه هر دو شاهزاده را نسبت با او یكسان بود. عاقبت رای بر آن قرار گرفت كه میان ایشان صلح شود و بدین مهم تركان شاه از نوكران مهد علیا كه محل اعتماد بود عزیمت نمود و از تمام امرا مكاتبت برده بود.
درین اثنا، بعضی مردم بد سیرت شیطان سریرت آغاز فتنه و فساد كرده در خاطر امیر شیر حاجی نشاندند كه میل و محبت مهد علیا نسبت با میرزا علاء الدوله و فرزند او میرزا سلطان ابراهیم چون تاب آفتاب بر همه عالم روشن است و اتفاق امرای ترخانی موجب مزید اشراق آن است «292» و امرای ترخانی را از كثرت اعوان و انصار و خیل و حشم بسیار كجا در خاطر می‌گذشت كه به هیچ حیله و تدبیر پیرامون ایشان توان گشت. امیر شیر حاجی به غایت متوهم شد و دست سعی از آستین اجتهاد بیرون آورد و از بیم آن‌كه امرای ترخانی او را شام دهند ایشان را چاشت خورانید و سلخ جمادی الأخری به اتفاق پهلوان حسین دیوانه با نوكران مقرر كردند كه هرگاه امرا به رسم كنگاش در كوشك باغ زاغان درآیند و نوكران فرصت یابند دستبردی نمایند.
امرا به كوشك آمدند و امیر احمد فیروزشاه آگاه شد كه طرح مجلس دیگرگون است. خود را به بهانه بیرون انداخت. به درآمدن او همان بود و تیغ بی‌دریغ در قتل ترخانیان همان. امیر اویس ترخان و ولد او یوسف ترخان و امیر خسرو ترخان را زخمی چند كاری زدند. امیر اویس طبق پیش‌داشت و كارد در دست به گوشت خوردن مشغول كه این صورت روی نمود. امیر اویس با وجود زخمها از جای برخاست و در امیر شیر حاجی آویخت. نوكران امیر شیر حاجی غلبه كردند. امیر اویس را چون كارد به استخوان رسید كاردی كه در دست داشت كار
______________________________
(292). حبیب السیر. وفور اخلاص و دولتخواهی امرای تزخانی نسبت به آن ستر عظمی امری مقرر و معین.
لاجرم تدبیری می‌باید اندیشید كه سررشته اختیار از قبضه اقتدار بیرون نرود. امیر شیر حاجی از رو به بازی زمانه متوهّم شده.
ص: 798
فرموده بر شكم امیر شیر حاجی زد و زخمی گران بدو رسید و امیر اویس و فرزند او یوسف و امیر خسرو را شهید كردند. امیر شیر حاجی به واسطه زخمی كه از كارد خورده بود در روی افتاد و جمعی او را كشته انگاشته به مردگی گذاشتند و امیر غیاث الدین علی ترخان را زخمی عظیم رسیده به لطایف حیل از آن غرقاب به ساحل نجات رسانید و امیر محمد ترخان پناه به پهلوان حسین دیوانه برد.
مصرع
كالمستجیر من الرمضاء بالنّار*
و همراه او از كوشك بیرون رفت و آن بی‌انصاف چنان جوانی را بی‌موجبی به قتل آورد و راه خواف كه سیورغال او بود پیش گرفت و امیر نظام الدین احمد كه از آن قتلگاه بیرون رفته بود، از راه زیارتگاه* عزیمت ولایت تون نمود كه امیر سلطان حسین «293» برادر او آن‌جا حاكم بود. در اثنای راه، پهلوان حسین پیش آمد و به جای سلام و پیام سخن سهام و حسام درمیان آوردند و معامله از مجامله به مجادله كشید و كار به مقابله و مقاتله رسید و پهلوان حسین غالب آمده امیر احمد كشته شد. «294»
مصرع
افسوس از آن امیر صاحب تدبیر و امیر غیاث الدین محمد ترخان و مولانا احمد یساول از میان آن فتنه به كنار آمده روی امید به جانب میرزا سلطان ابراهیم آوردند و شرح واقع را به عرض رسانیدند. میرزا سلطان ابراهیم شرح احوال استماع نموده به قوت فطانت استدلال نمود كه این همه بدایع گوناگون كه نقش‌پرداز كارگاه كن فیكون به ظهور می‌آورد طلسم گنج دولت اوست.
و امیر شیر حاجی چون كاری بدین هولناكی ارتكاب نمود میرزا شاه محمود
______________________________
(293). روضة الصفا ج 6 ص 247: علی سلطان.
(294). حبیب السیر: امیر احمد فیروزشاه كه به مكارم اخلاق اتصاف داشت شربت شهادت چشید.
ص: 799
را از باغ زاغان به شهر آورده به حصار اختیار الدین درآمد و مهد علیا گوهرشاد آغا را نیز درآورد و در مدرسه حضرت خاقان سعید «295» ساكن ساخت. فاما امیر شیر حاجی قوی ضعیف و سخت سست و نیك بدحال بود و به علاج مزاج و استراحت جراحت اشتغال نمود و پیوسته خبر می‌رسید «296» كه میرزا سلطان ابراهیم عزم رزم و پیكار و آهنگ جنگ و كارزار دارد و میرزا شاه محمود به باغ مختار فرود آمد و چون شهر خالی ماند، «297» جناب فضایل مآب، مولانای اعظم، علامة العالم، قاضی قطب الدین احمد الأمامی «298» به اشارت مهد علیا اولا حصار اختیار الدین را مضبوط ساخته و به دروازه‌ها رفته مستحفظان تعیین كرد و در شهر منادی فرمود كه هركس دست تطاول دراز كند و پای از حدّ خود فراتر نهد موجب قتل خواهد بود و به حسن التفات آن بزرگ، دار السلطنه هرات مضبوط شد.

ذكر جلوس میرزا سلطان ابراهیم بر سریر سلطنت مملكت خراسان‌

قال اللّه سبحانه و تعالی وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمِینَ. «299» عنایت حضرت آفریدگار چون رایت وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا «300»
______________________________
(295). در حبیب السیر اضافه دارد كه: در برابر آن قلعه است. روضات الجنات: به مدرسه شاهرخ میرزا به پای حصار در روضة الصفا (ج 6 ص 242): امیر شیر حاجی ... شاه محمود را به قلعه اختیار الدین درآورده مهد علیا گوهرشاد آغا نیز به استصواب او به شهر درآمد و در مدرسه خاقان سعید ساكن گشت.
(296). در حبیب السیر گفته است كه بعد از روزی چند كه جراحت شكم امیر شیر حاجی التیام یافت خبر رسید.
(297). ایضا: و هرات از امرا و اركان دولت بابری عاری ماند.
(298). برای ترجمه قاضی قطب الدین احمد (متوفی 578) ر ك به حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 198.
(299). سورة الأنبیا 48.
(300). سورة النّسا 125.
ص: 800
برافراخت خلعت اجتبای ان ابرهیم كان امّة قانتا للّه حنیفا مرتب ساخت و ارادت قادر مختار چون و جنات كاینات را به انوار عدل و احسان برافروخت خرمن پندار مخالفان را هم به آتش ظلم و طغیان ایشان درهم سوخت. وفور عنایت الهی چون رقم اختصاص بر ناصیه سعادتمندی كشد محتاج ازدیاد لشكر و اسباب دیگر نباشد و جنود تأیید نامتناهی چون معاونت صاحب دولتی نماید موقوف خیل و حشم و طبل و علم نشاید و نباید.
موافق این مقال حال فرخنده مآل میرزا سلطان ابراهیم است كه چون از حبس خلاص یافته به طرف آب مرغاب بیرون رفت، در آن‌جا بسی معارك و مهالك گذرانیده به صنوف حادثات و فنون واقعات مبتلا گشت و باز عنایت الهی اسباب سلطنت و پادشاهی مهیا گردانید و بعد از انواع مشقت و زحمت به سریر سلطنت رسانید و موكب سلطنت انتساب از نواحی آب مرغاب عزیمت نمود و منازل و مراحل پیمود تا صباح سه شنبه هفتم ماه رجب نزدیك باغ مختار رسید و میرزا شاه محمود تنگ اسب فرار تنگ بركشید و عازم صوب مشهد گشت و امیر شیر حاجی به طرف حصار نیره تو بیرون رفت و در همین روز میرزا سلطان ابراهیم به اسعد فال و ایمن حال نصف النهار در باغ مختار
مصرع
به طالعی كه شود مشتری ازو مسعود نزول فرمود و جمعی از سپاه ظفر پناه در قفای گریختگان به رسم «301» تكامشی رفتند. ملك قاسم ولد امیر اسكندر «302» تركمان و دولت گلدی طغائی «303» و قرامان تركمان و حاجی خلیل و برادر او حاجی عبد اللّه را گرفته آوردند و ملك قاسم و قرامان به شفاعت مهد علیا گوهرشاد آغا خلاص شده باقی به قتل آمدند و جمعی كه
______________________________
(301). به معنی عجلت و تعاقب است ر ك به لغات نوائیه ص 216.
(302). حبیب السیر: اسكندر قرا یوسف (ج 3 جزو 3 ص 176).
(303). ایضا: كیلدی طغای، روضة الصفا: كلدی.
ص: 801
در عقب امیر شیر حاجی رفته بودند به او رسیده جنگ سخت كردند و بر دست او زخمی رسیده مجروح به حصار نیره تو رفت.
و میرزا سلطان ابراهیم بر تیسیر این فتح نامدار شكر مواهب آفریدگار به ادا رسانید و اعیان حضرت را از ابر عنایت و باران عاطفت خرم و تازه گردانید و بر سریر سلطنت آبا و اجداد عظام مقام و آرام فرمود و انواع احسان و اكرام نسبت با خواص و عوام لطف و كرم نمود در تهنیت جلوس همایون این شبه در سلك عبارت انتظام یافت. «304»
رباعی
شاهی كه به عدل دستگیر ملك است‌چون دولت و بخت ناگزیر ملك است
بنشست چو بر سریر شاهنشاهی‌تاریخ «جلوس بر سریر ملك» است و میرزا سلطان ابراهیم در آن بلده دلگشا و خطه جانفزا استقرار فرمود و از آسیب حوادث زمانه چندگاهی برآسود و خواجه شمس الدین «305» محمد بخاری به شركت خواجه سعد الدین محمد صاحب دیوان «305» شدند و مال اودئیل «306» و زر لشكر به قدغن تمام مستخلص گشت و اواسط ماه شعبان، میرزا سلطان ابراهیم به عزم رزم میرزا شاه محمود عزیمت نمود و داروغگی شهر را به جانب امیر قرابهادر كه از مخصوصان میرزا علاء الدوله بود عنایت فرمود و چون اعتماد كلی برجانب مولانا احمد یساول داشت كوتوالی حصار اختیار الدین را به عهده كاردانی او بازگذاشت و
______________________________
(304). ازین كلمه ظاهر است كه این رباعی از مصنف كتاب است و در حبیب السیر گفته است: یكی از فضلا این رباعی در سلك نظم انتظام داد.
(305). در حبیب السیر و دستور الوزرا ص 367 ذكر این دو (خواجه شمس الدین و سعد الدین) را دارد. در حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 152 «مولانا محمد بخاری معماری» نوشته است به‌جای خواجه شمس الدین محمد بخاری.
(306). اود به معنی گاو است یعنی سال گاو.
ص: 802
چون مولانا نوبتی دیگر این كار كرده بود، این كرت هرچه در كار بود به دست آورد و توكل كل بر عنایت حضرت عزت نموده به قلعه درآمد.

ذكر محاربه میرزا سلطان ابراهیم و میرزا شاه محمود

سابقا مذكور گشت كه میرزا شاه محمود از باغ مختار به صوب مشهد عزیمت نمود و چون به سعادت آن مقام متبرك استسعاد یافت امرای پادشاه مرحوم میرزا ابو القاسم بابر از اطراف ممالك خراسان پیش ولد رشید او جمع آمدند و به اتفاق العود احمد «307» خوانده عازم تسخیر دار السلطنه هرات شدند. چون میرزا سلطان ابراهیم بدین معنی وقوف یافت و آوازه عزیمت سلطان ابو سعید نیز رسید متوجه صوب مشهد گشت و صاحب اعظم خواجه وجیه الدین اسماعیل سمنانی «308» كه سالها وزارت میرزا بایسنغر و میرزا علاء الدوله و وزارت و امارت میرزا ابو القاسم بابر كرده بود و درین ولا از میرزا شاه محمود روگردان شده پناه به این درگاه آورده بود «309» گرفتند و بعد از شكنجه بسیار در ولایت فوشنج به قتل آمد و میر رجب* كه داروغه هرات بود و مدتی میرزا سلطان ابراهیم را محبوس می‌داشت، به واسطه تقصیری كه در خدمتكاری كرده بود، به موافقت خواجه وجیه الدین، متوجه شهر عدم شد.
و در نواحی قصبه كوسویه نزدیك رباط امیر شاه ملك آن دو لشكر جرار آن دو دریای خونخوار به هم رسیدند. بهرام تیغ‌گذار از مهابت آن كارزار تیغ از دست انداخت و سماك رامح نیزه خطی خود ساخت. صفدران آن دو لشكر چون دریا
______________________________
(307). ر ك به كتاب الشعر از ابن قتیبه طبع لندن، ص 194 كه آن‌جا مالك بن نویره اولین قائل این جمله است.
(308). دستور الوزرا ص 264: وجیه الدین محمود بن اسمعیل.
(309). منظور آن‌كه به سلطان ابو سعید پیوسته بود.
ص: 803
زره‌پوش گشتند و به‌سان آسمان جوشن‌ور شدند و به عزم رزم و آهنگ جنگ صف كشیدند. پرتو خنجر در غبار آوردگاه از لمعان برق میان ابر سیاه حكایت می‌كرد و زبان سنان در قبضه مبارزان از شهاب ثاقب سخن می‌گفت. صوت نای رویین به مسامع ساكنان قلعه قلعی افلاك رسیده و صدای كوس حربی صور اسرافیل در جهان دمیده
بیت
ز غریدن كوس حربی زدورگمان بود كامد سرافیل و صور
گره در گلوها فروبست گردز بی خونی اندامها گشت زرد
ز فریاد و افغان چون رستخیزبه وحش بیابان درآمد گریز افواج آن دو لشكر در كوشش آمدند و چون امواج بحر اخضر جوشش برآوردند. تیرها چون سپاه ملخ فضای صحرای هیجا را سیاه كرده نقاب كحلی بر رخسار آفتاب می‌بست و پیكانهای آبدار چون پند دلپذیر ناصحان در دلهای مبارزان می‌نشست و باد حمله دلاوران حلقه‌های زلف زره را از هم می‌گشاد و سرشك خون یلان طره قیرگون پرچم را رنگ بقم می‌داد. طاووس امان از جلوه باز ایستاده چون زاغ كمان گوشه گرفت و شاهین اجل پروبال گشاده مرغ روح را صید می‌كرد. از غبار سم سمند جهان نورد روی هوا فلك اغبر شد و از خون دل شیرمردان در نبرد روی زمین كان یاقوت احمر گشت. عاقبة الأمر
ستیز دو لشكر چو از حد گذشت‌زمانه یكی را ورق درنوشت ابتدا سپاه میرزا شاه محمود غالب شده میمنه و میسره مخالف را برداشتند و الجا گرفته متوجه دار السلطنه هرات گشتند اما قلب منقلب نشده در مقام خود آرام داشت و به حكم الامور بخواتیمها امیر نظام الدین احمد ترخان كه در كمال پردلی آیتی و در میان لشكر منصور رایتی بود از قلب حمله كرد و به یك دستبرد بهادرانه و به یك حمله دلاورانه جمله لشكر مخالف را از پای درآورد و برادر او یعقوب ترخان
ص: 804
را زخم تیغ بر روی آمده روی از جنگ برنتافت و همچنان به جنگ مخالفان می‌شتافت و به زخم تیر و شمشیر هر طرف كه می‌تاخت دشمنان را دو یكی و یكی دو می‌ساخت و بعد از آن‌كه میرزا ابراهیم سلطان بكلی مغلوب شده بود باز به سعی امیر احمد ترخان غالب گشت و میرزا شاه محمود دیگر بار به راه فرار عازم صوب مشهد شد و امرا و سرداران او در قید اسار گرفتار آمدند.
بیت
زهر سو كشان دشمنی چون نهنگ‌به گردن در افسار یا پالهنگ و غنایم بسیار در قبضه تصرف سپاه ظفر شعار آمد و میرزا سلطان ابراهیم شكر مواهب الهی و مكارم نامتناهی به‌جای آورده متعاقب گریختگان به جانب مشهد روان شد و خبر فتح روز دوشنبه بیست و پنج شعبان چاشت بلند به دار السلطنه هرات رسید كه میرزا شاه محمود غالب شد و بعد از زمانی مردم بسیار آمدند كه میرزا سلطان ابراهیم مظفر و منصور گشت و در همین روز نصف النهار قاصد میرزا سلطان ابو سعید رسید و نشانها به نام اكابر آورد كه فردا صباح به فوز و نجاح رایات نصرت آیات نزول اجلال می‌فرماید.
بیت
آن یكی می‌گفت فردا می‌رسد سلطان عصرخواب از چشمم برفت امشب كه فردا كی رسد و مولانا احمد یساول و امیر قرابها در اختیار حصار اختیار الدین كرده به قلعه درآمده بودند و تمام دروازه‌های شهر را بسته و در زمانی كه میرزا سلطان ابراهیم به عزم رزم میرزا شاه محمود نهضت نمود، جناب شیخ الأسلام الأعظم، قدوة علماء الأمم، مولانا قطب الدین یحیی التفتازانی* مدظله را به رسم رسالت و مصالحت پیش سلطان ابو سعید فرستاده بود و آن حضرت با شیخ الأسلام ملاقات نموده فرمود كه
ص: 805
چون به هرات رسیم هرچه مصلحت وقت باشد چنان خواهد شد. در همین وقت كه قاصد میرزا سلطان ابو سعید به شهر آمد، جناب شیخ الأسلام به دروازه ملك رسید و مولانا احمد [یساول] و قرابهادر كه دروازه را بسته بودند پل‌روان را نیز كشیدند و جناب شیخ الأسلام درمیان دروازه و پل‌روان حیران ماند. تا خبر رسید كه امیر جلال الدین سید مزید كه از عظمای امرای میرزا سلطان ابو سعید است نزدیك دروازه رسید. مولانا احمد یساول جناب قاضی و سایر اكابر را طلبیده گفت می‌خواستیم كه به اتفاق شهر را محافظت نماییم. لیكن آن میسر نمی‌شود. اینك كلید دروازه‌ها، شما دانید. این حصار خانه ولی نعمت من است كه به من سپرده. تا رمقی از حیات باقی خواهد بود در محافظت آن سعی خواهم نمود و این قلعه را آسان به كسی نخواهم داد و از هیچ آفریده هراسان نخواهم شد. جناب قاضی و باقی اكابر به دروازه ملك آمده در باز كردند و خدمت شیخ الأسلام درآمد و گروهی انبوه از لشكر ماوراء النهر در شهر ریختند و دار السلطنه هرات مفتوح شد و اهل قلعه سرباز زدند.

ذكر عزیمت میرزا سلطان ابو سعید به جانب خراسان و محاربه امرای سمرقند با میرزا سلطان ابراهیم‌

میرزا سلطان ابو سعید از آن زمان كه بر سریر سلطنت ماوراء النهر اسبتقرار فرمود همیشه در هوای استخلاص و تسخیر مملكت خراسان می‌بود تا درین وقت كه واقعه ناگزیر میرزا ابو القاسم بابر واقع شد و آن حضرت بكلی در مملكت خراسان طامع گشت و امیر شیخ حاجی در بلخ چون خبر واقعه هائله استماع نمود قاصدی همعنان باد به جانب سمرقند روان فرمود و عرضه داشت كه مملكت خراسان بی‌خداوند است. اگر بندگان حضرت عنان عزیمت بدین ولایت معطوف فرمایند حاكم‌اند. امرای سمرقند را نشاط این خبر در انبساط آورده نعل سرعت در آتش عزیمت نهادند و میرزا سلطان ابو سعید لشكریان را اكلكای فراوان داد و عزم تسخیر خراسان جزم فرمود و از معبر ترمذ به عظمت هرچه تمامتر عبور نمود* و امیر
ص: 806
شیخ حاجی خواست كه طریق یكجهتی پیش آن حضرت ظاهر گرداند. بنابرآن، در وقتی كه میرزا سلطان ابراهیم در نواحی ولایت جرجان بود، قاصد فرستاده پیغام داد كه من بنده دیرینه درگاهم. اگر از راه میان ولایت كه ایل والوس بسیار است متوجه ولایت بلخ شوند
بیت
یكی بنده باشم در آن بارگاه‌نپیچم سر از حكم و فرمان شاه میرزا سلطان ابراهیم، بنابر سوابق عنایات كه درین دولت نسبت با امیر شیخ حاجی به ظهور آمده بود، اعتماد كلی بر جانب او نموده و به فراغ خاطر عزم جانب بلخ فرمود و آن غدار مكار با سپاه سمرقند مواضعه داشت و به قلم تمنا صورت فریبی بر لوح خیال می‌نگاشت و در اثنای راه، ناگاه سپاه سمرقند ظاهر شده رایت قتال و جدال برافراشتند و شرار كارزار اشتعال یافت. جمعی لشكریان كه در مرغاب و فاریاب و سایر مواضع ملحق شده بودند دست ناتوانی در نطاق الفرار مما لا یطاق زدند و چون مجال ستیز و آویز بسته دیدند راه هزیمت و گریز گشاده یافتند.
اما شیر بیشه شجاعت و نهنگ دریای جلادت امیر احمد ترخان چون شیر ژیان جگرگاه خصم می‌دراند و بر هر طرف كه حمله می‌كرد مخالفان را چون صید وحشی می‌راند و جمعی دلاوران نبردآزمای و فوجی بهادران كشورگشای به اتفاق امیر دلیر روی قهر به لشكر ماوراء النهر آوردند و جنگ سخت در پیوست و چون سپاه سمرقند فزون از چون و چند بود و لحظه به لحظه مدد می‌فزود.
بیت
سپاه خراسان زبون آمدندزمیدان كوشش برون آمدند میرزا سلطان ابراهیم با بسی ترس و بیم عازم جبال جرزوان شد و امیر احمد ترخان جوشان و خروشان قریب سه فرسنگ جنگ می‌كرد و صحرا و بیابان
ص: 807
به خون مخالفان رنگ می‌شد. شعله [] از زبان ثعبان كلیم سخن می‌گفت و شرار پیكار از آتش ابراهیم نشان می‌داد و نائره قتال و جدال به نوعی التهاب و اشتعال یافت كه اگرنه حفظ الهی نگاهبان میرزا سلطان ابراهیم بودی و لطف كاملش كه آتش بر خلیل گلستان گردانید ندای یا نارُ كُونِی بَرْداً وَ سَلاماً «310» علی ابراهیم فرمودی شاید كه صورت بهبود دیگر به هیچ‌وجه روی ننمودی. عاقبت مخالفان مأیوس گشته باز ماندند و در حوالی جرزوان باز لشكرها جمع آمده میرزا سلطان ابراهیم به تعجیل تمام متوجه دار السلطنه هرات شد و چند روز در آن خطه دلگشا به دولت گذرانیده عزیمت صوب مشهد نمود بروجهی كه محرر گشت و متعاقب میرزا شاه محمود نهضت فرمود.

ذكر نزول موكب همایون میرزا سلطان ابو سعید در دار السلطنه هرات‌

چون میرزا سلطان ابو سعید واقعه هائله میرزا ابو القاسم بابر استماع نمود با لشكرهای جهان عزم تسخیر خراسان حزم فرمود و موكب همایون از جیحون گذشت و چنان به تعجیل روان شد كه در هیچ منزل غیر صبا كسی مجال سبقت نداشت و جمعی برسبیل منغلای پیشی گرفته هیچ آفریده را نمی‌گذاشتند كه به هرات آید و از توجه رایت ظفر آیت اعلام نماید و ماه چتر آفتاب پیكر همه شب به‌سان قمر منازل می‌پیمود و روز چون قطب به مقامی كه رسیده بود آرام می‌نمود تا به حوالی شهر نزدیك رسید و خبر محاربه شاهزادگان شنید و بیست و پنجم شعبان رایات نصرت‌شان در شمال قریه ساق سلمان نزول اجلال یافت. سادات و قضات و موالی و اهالی به رسم استقبال استعجال نمودند و به شرایط نیاز و نثار و هدایا و پیشكش قیام و اهتمام فرمودند و به تقبیل انامل فیاض سرافراز شدند و روز دیگر از دروازه قبچاق درآمده به باغ شهر كه تختگاه قدیم پادشاه قدیم آن بلده بود فرود آمد.
______________________________
(310). سورة الأنبیا 69.
ص: 808
بیت
زهی بخت آن تختگاه قدیم‌كه از دولتش داشت جاهی عظیم و آن حضرت جمعی معتبران را پیش مولانا احمد یساول به حصار اختیار الدین فرستاد و به مناصب بلند نوید داد. مولانا احمد گفت ولی نعمت من خانه خود را به من سپرده. حرام‌نمكی و كافرنعمتی باشد اگر جای او را به دیگری دهم. سری دارم در راه او باخته و خانه دل از غیر او پرداخته. تا آن زمان كه ذات همایون او در جهان است- كه قبای عمر و بقای او به دامن آخرزمان متصل بادا- من این قلعه را به كسی نخواهم داد و دراین دولتخانه بر روی دیگر نخواهم گشاد و اگر از آسمان پیكان و تیر بارد و از زمین ژوبین و شمشیر روید از كس بیم و باك ندارم و در پیش تیغ بلا گردن تسلیم دارم.
بیت
گر تیغ بارد در كوی آن ماه‌گردن نهادیم الحكم للّه «311» قاصدان باز آمده جوابی كه شنیدند به موقف عرض رسانیدند.
و آن حضرت بیرون فرموده با مهد علیا گوهرشاد آغا ملاقات كرد و مراسم اكرام و شرایط احترام به‌جای آورد و آن بانوی زمان و ملكه جهان آنچه مناسب چنان پادشاهی بود تقدیم نمود و باغ زاغان مستقر سریر سلطنت آمد و بر مسند حضرت خاقان سعید آرام فرمود و فرمانفرمای ربع مسكون بر تختگاه جمشید و فریدون قرار گرفت.
بیت
جمشید ملك حضرت سلطان ابو سعیدكاز طلعتش فروغ دگر یافت ملك جم
______________________________
(311). دیوان حافظ طبع خلخالی ص 220.
ص: 809 فرخنده باد مقدم سلطان شرق و غرب‌در بارگاه حضرت خاقان جم حشم
فرخ رخ این مقام كه دارد ز احترام‌نزدیك خاص و عام جهان حرمت حرم
این منزل خجسته سلطان عالم است‌كاز قدر داشت بر سر چرخ برین قدم
منت خدای را كه دگر بار تخت ملك‌از یمن پای بوس تو شد غیرت ارم و میرزا سلطان ابو سعید چون خبر عصیان مولانا احمد یساول شنید آتش غیرت و حمیت زبانه كشید و آثار كین در جبین مبین ظاهر شد و به ترتیب اسباب محاربه و محاصره فرمان داد و اهل قلعه آلات و ادوات حصارداری درغایت حصانت و استواری مهیا ساخته به مدافعه قیام نمودند و اكثر ایام از بام تا شام و از رواح تا صباح نائره جنگ و جدال و آتش حرب و قتال التهاب و اشتعال داشت و آن حصاری است كه از غایت رفعت سر بر آسمان می‌ساید و كره زمین از فراز آن كمتر از ذره می‌نماید و در محكمی به مرتبه‌ای كه به هرگونه تدبیر خلل‌پذیر نشود و چنان راسخ و شامخ كه به هر دستبرد از پا درنیاید و چنان قلعه‌ای مشحون به جماعتی درغایت شجاعت و كاردانی و مملوبه گروهی در كمال پردلی و پهلوانی و مولانا احمد اسباب قلعه‌داری مرتب ساخته بود و چند نوبت قضات و موالی و اكابر و اهالی به موجب اشارت عالی نزدیك حصار رفتند و مناصب مناسب پیغام دادند و اصلا پیش آن جهان پهلوان مفید نیفتاد و مدتی جناب صاحب اعظم قدوة وزراء العالم خواجه شمس الدین محمد به اشتعال آتش قتال اشتغال داشت و عاقبت جنگ و پیكار حصار به حال او باز گذاشت.
ص: 810

قصه قتل مهد علیا گوهرشاد آغا و بعضی وقایع دیگر

درین اثنا، جمعی مفسدان به مسامع علیه رسانیدند كه پیوسته از جانب میرزا سلطان ابراهیم قاصدان پیش مهد علیا می‌آیند و احوال لشكر و اخبار دیگر تحقیق كرده باز می‌نمایند و شاید كه ناگاه صورتی روی نماید كه امكان تدارك آن به دست هیچ آفریده برنیاید. اولی آن‌كه خاطر از جانب غدر و مكر او جمع سازند و این كار در تأخیر و تعلل نیندازند* و به سعی جمعی شریر نهم ماه مبارك رمضان آن بلقیس زمان و آن قیدافه دوران به قتل آمد.
و گوهر شاد آغا ملكه‌ای بود مبارك سایه بلندپایه، عصمت شعار عفت دثار.
عادل سیرت پاك سریرت، عالی همت والا نهمت، در ستر عفت رابعه كردار و در خدر عصمت زبیده‌وار. مناقب حمیده او شمسه نگارستان معدلت و مكارم ستوده او فهرست دیباچه مكرمت آمد. و از آن بانوی نامدار خیرات بسیار در روزگار یادگار ماند: مدرسه و بیت المغفرة* در شمال دار السلطنه هرات و مسجد جامع در مشهد مقدس و برین بقاع خیر مستغلات خوب و اسباب مرغوب وقف كرد. تقبل اللّه سبحانه منها. و شرح بعضی اوصاف این عمارات در سنوات گذشته گذشت و در منزل و مقام آن بانوی نیك نام غارت عام افتاد و هرچه در مدت پنجاه سال جمع آورده بود صرصر قهر دهر به باد تاراج داد.
و درین سال از غرایب وقایع كه در خراسانات به تخصیص در دار السلطنه هرات واقع شد سه مال و سه لشكر بود كه به تغلب و تعدی از رعیت گرفتند: نخست میرزا شاه محمود و دویم میرزا سلطان ابراهیم و سیم میرزا سلطان ابو سعید و از نوادر احوال كه به سبب آن رعایا پایمال شدند آن بود كه محصلان زر مال و لشكر مستخلص می‌كردند و داروغگان در مواضع و مزارع نشسته داروغگانه می‌گرفتند و یساقیان غارت و تاراج از حد می‌گذرانیدند و كسی به غور نمی‌رسید و بدین واسطه خرابی بسیار واقع شد.
ص: 811
و درین ولا، امیر شیر حاجی از جانب حصار نیره تو آمد و به شرف بساط بوس مشرف شد و به عین عنایت ملحوظ گشت و در وقتی كه عزم پای‌بوس حضرت اعلی نمود، ضبط و دارایی قلعه را به معتمدی رجوع نموده بود و چون امیر به هرات آمد، در قلعه واقعه‌ای غریب واقع شد و شرح آن‌چنان است كه از مردم یساقی مجهولی پیرگه «312» نام، روزی نماز دیگر، گوسفندی به در قلعه آورد و سخنی كه داشت گفت و چون روز بیگاه بود التماس نمود كه شب آن‌جا باشد و مسئول مبذول افتاد و پیرگه نهان كمندی با خود داشت. چون از شب اندكی گذشت و مردم حصار در غفلت قرار و آرام گرفتند، پیر كه با جمعی كه مواضعه داشت یك یك را بالا كشید و چون غلبه‌ای انبوه جمع آمدند تیغها كشیده بر سر گماشته امیر شیر حاجی رفتند و چند زخم زده او را از قلعه بیرون كردند و پیركه چنان قلعه‌ای را به دست آورد و نام پردلی و دلاوری در جهان برآورد و چون شرح این حكایت به سمع همایون رسید و فتح حصار اختیار الدین نیز در عقده توقف بود و از طرف ولایت بلخ و مملكت ماوراء النهر اخبار ناملایم می‌رسید، «313» آن حضرت مصلحت وقت در آن دید كه عنان عزیمت به صوب مراجعت معطوف فرماید و مجددا به انتظام امور آن ممالك اهتمام نماید.
مصرع
قرار ملك به شمشیر بی‌قرار بود

ذكر معاودت میرزا سلطان ابو سعید و احوال خراسان‌

میرزا سلطان ابو سعید چندگاه تختگاه حضرت خاقان سعید را مستقر سریر خلافت ساخت و پرتو التفات بر كلیات مهمات مملكت خراسان انداخت و بنابر
______________________________
(312). روضات الجنات: پركه- حبیب السیر یركه و بیركه. عبارت روضة الصفا (ج 6 ص 248): مجهولی از یساقیان كلكا (اولكا؟) بادغیس بیركه نام.
(313). یعنی اخبار خروج اولاد میرزا عبد اللطیف (حبیب السیر).
ص: 812
صورتی چند كه در ولایت بلخ و مملكت ماوراء النهر روی نمود عزیمت معاودت فرمود و جناب افادت مآب قاضی قطب الدین احمد الأمامی و بعضی اهالی را طلب داشته فرمود كه مرا داعیه بود كه هرات را دار السلطنه ساخته این‌جا اقامت نمایم.
اما در جانب سمرقند امری چند واقع است كه به ضرورت به آن طرف حركت می‌باید كرد. اكنون عزیمت نمودم و شهر به شما سپردم. اگر ارادت اللّه تعالی جل جلاله باشد، اول بهار رایات نصرت شعار عازم این دیار و بلاد خواهد شد و موكب همایون فال نهم ماه شوال از ظاهر دار السلطنه هرات نهضت فرمود و عزم زیارت شیخ بزرگوار و قطب روزگار، مظهر عنایة اللّه اكبر، شیخ بهاء الدین «314» عمر قدس سره فرمود و شرف مزار فایض الأنوار دریافته از روحانیت آن حضرت مدد خواست و با شیخ‌زاده اعظم، مرشد طوائف الأمم، شیخ نور الدین محمد مدظله ملاقات كرده عظیم معتقد و نیازمند شد.
بیت
پدر آن‌چنان و پسر این‌چنین‌ز یزدان بر ایشان هزار آفرین و بعضی حوالات و مطالبات كه در شهر باقی مانده بود به التماس جناب قاضی معاف داشته منادی فرمود كه هیچ آفریده مزاحم رعایا نشود. و میرزا سلطان ابو سعید منتصف شوال پای سرعت در ركاب استعجال آورد و عنان عزیمت به صوب ولایت بلخ حركت داد و پیشتر جمعی امرای نامدار به رسم ایلغار نامزد فرمود كه میرزا احمد ولد میرزا عبد اللطیف را كه در آن سرزمین غبار فتنه برانگیخته بود دفع كنند و امرای ایلغار در نواحی بلخ به او رسیده به آب تیغ بی‌دریغ غبار عصیان او را فرو نشاندند و شرار طغیان او كه در آن ولایت اشتعال یافته بود به زلال شمشیر آبدار ناچیز كردند و برادر او میرزا محمد جوكی جان از آن مهلكه بیرون برده پناه به هرات
______________________________
(314). قبر شیخ در هرات بود جانب شمال عیدگاه، ر ك به نفحات الأنس ص 526- در حبیب السیر ترجمه شیخ را دارد (ج 3 جزو 3 ص 8) وفاتش در 878 واقع شد.
ص: 813
آورد و میرزا سلطان ابو سعید به فراغ‌بال و سعادت و اقبال آن سال در بلخ قشلاق فرمود.
و مولانا احمد یساول و امیر قرابهادر «315» در حصار اختیار الدین را گشادند و شهر كه روی به خرابی نهاده بود دگربار معمور و آبادان گشت.
مصرع
فی الجملهرواج و رونقی ظاهر شد و میرزا سلطان ابراهیم چندگاه در ولایت باخرز و خواف طواف می‌فرمود و چون از معاودت میرزا سلطان ابو سعید وقوف یافت، چند شبانروز نقاره شادیانه فرمود و جمعی بدفرصتان كه در زمان سمرقندیان ایقاقی «316» كرده مردم را در زیان و نقصان انداخته بودند همه را سیاست فرمود تا موجب عبرت بی‌باكان دیگر شده از سطوت قهر آگاهی یابند و به وسوسه دیو غرور روی از متابعت رایت منصور برنتابند و چون دار السلطنه هرات از سرداری صاحب وجود خالی بود، رای عالی اقتضای آن فرمود كه امیر نظام الدین احمد ترخان به صوب هرات عزیمت نمود و چون به دار السلطنه هرات رسید، در رعایت رعایا و حمایت برایا كمال دارایی و مردم‌داری به تقدیم رسانید و هر سینه كه به خدنگ ظلم مجروح شده بود به مرهم مرحمت و عدالت او روی بهبودی یافت و هر نهال آمال كه از تندباد حوادث اختلال به احوال آن راه یافته بود به زلال لطف و احسان او سرسبز و سیراب شد و عید اضحی جهت ترویح روح مهد علیا گوهرشاد آغا آش بزرگ ترتیب داد و بعد از اختتام كلام ملك علام اطعام فقرا و مساكین فرمود و در آداب و شرایط آن اهتمام تمام بذل نمود و مثوبات آن صدقات بر روح آن بانوی روزگار رسید. ان شاء اللّه تعالی.
______________________________
(315). روضات، روضة الصفا: در حصار.
(316). ایقاق در لغات نوائیه به معنی‌mobاست پس ایقاقی به معنی بلوا غالبا صواب است درین موضع- چند نسخه: اتفاقی، انتقاعی.
ص: 814

وقایع سنه اثنتین و ستین ذكر رفتن میرزا سلطان ابراهیم به مازندران و شكست یافتن از تركمان‌

اشاره

از حدائق سخنان سابق نسیم وقوف و شعور به مشام ناظران حروف و سطور می‌رسد كه چون میرزا شاه محمود از محاربه میرزا سلطان ابراهیم عنان تاخته به جانب مشهد مقدس عود نمود و روزی چند در آن ولایت گذرانیده به طرف مملكت جرجان و استراباد روان شد و چون به آن‌جا رسید، امیر بابا حسین* شرایط نیكوبندگی و مراسم خدمتكاری به‌جای آورده میرزا شاه محمود را بار دیگر اسباب سلطنت آماده و ابواب دولت گشاده گشت و میرزا سلطان ابراهیم چون برین معنی واقف شد رایت عزیمت به صوب مملكت مازندران برافراخت و به سرعتی روان شد كه مسرع صبا را از همراهی سمند جهان پیمای عاجز ساخت و از راه ولایت نسا و یازر به ولایت مازندران درآمد.
بیت
چنان لشكر آمد به آیین جنگ‌كه شد در بیابان گذرگاه تنگ
در آن دشت چندان درآمد سپاه (؟)از آن بیش كاندر بیابان گیاه و از آن جانب میرزا شاه محمود با جنود نامحدود و سرخیلان سپاه خراسان و گردنكشان لشكر جرجان و مازندران جمع آمدند.
بیت
به موكب روان لشكر از هر كنارنه چندان‌كه داند كس آن را شمار از شهر استراباد جنبش نموده در برابر میرزا سلطان ابراهیم آمدند و از طرفین عازم حرب و قتال و جازم جنگ و جدال بودند.
ص: 815
درین اثنا، واقعه‌ای عجیب و حادثه‌ای غریب ظاهر شد و بیان آن آن است كه امیر بابا حسین كه در آن ولایت حاكم بود برتر از حد خود معاش می‌نمود و بعد از فوت پادشاه مرحوم میرزا ابو القاسم بابر نخوت و عظمت تمام ظاهر گردانید و به اظهار شعاری كه نه‌وار «317» امرا باشد روزگار می‌گذرانید و سرداران مازندران ازو به‌غایت آزرده خاطر بودند و همواره میرزا جهانشاه را به تسخیر ولایت جرجان استدعا می‌نمودند و میرزا جهان شاه نیز پیوسته دربند استخلاص ولایت مازندران و خراسان می‌بود و به اقدام آرزو مسافت میدان فتح آن ممالك می‌پیمود. درین وقت كه آن دو پادشاه‌زاده نزدیك یكدیگر بودند، میرزا جهانشاه فرصت غنیمت دانسته به سعی امیر نظام الدین عبد الكریم «318» كه از كردار و گفتار و قرب و جوار امیر بابا حسین ناراضی بود عزم فتح مازندران جزم فرمود و میرزا جهانشاه،
بیت
سلیمان صفت بر صبا زین نهادبرآمد به تخت سلیمان چو باد
سپاهی به هم كرده چون كوه قاف‌همه سنگ فرسای و آهن شكاف
ره از نعل اسبان به نقش و نهادچو دریا كه گردد مسلسل زباد
زمانه سراسیمه شد از سواركواكب سیه‌چرده گشت ازغبار
زری پادشاه سلیمان نگین‌شتابنده شد سوی جرجان زمین و از راه عقبه صندوق اشكن* كه مرغ از فراز كوهسار آن دشوار می‌گذشت و صبا از مساحت مسافت تلال و جبال آن عاجز می‌گشت.
______________________________
(317). در نسخه‌ای نه‌وار را به سزاوار مبدّل كرده است. دو نسخه دیگر: نه از، نه قرار. دو نسخه: نه وار- وار به معنی رسم و عادت است.
(318). عبد الكریم اول بن محمد از سادات مرعشیه مازندران از 856 تا 865 فرمانروایی كرد. ر ك به زامباور ص 193 و رابینو (مازندران و استراباد) ص 142.
ص: 816
بیت
سمندش كه چون ماه می‌شد به راه‌زسمش نشان هر طرف چار ماه
به هر كاسه سم در آن سنگهاهمی كرد آشام فرسنگها
سمش نعل زرین كه بر سنگ سودعیار ظفر بر محك می‌نمود به ولایت جرجان درآمد و میرزا شاه محمود از استماع این خبر سراسیمه گشته ویران شد و به طریق اضطرار فرار اختیار كرد و میرزا سلطان ابراهیم آمدن تركمان باور نكرده فرمود كه بابا حسین مكر می‌كند و از همان منزل كه این خبر به او رسید ایلغار كرده تا یك فرسخی شهر استراباد عنان باز نكشید و آن‌جا هرچند امرا و دولتخواهان به زبان اخلاص عرضه داشتند كه این‌جا چندان توقف می‌باید كرد كه كوچ و اوروق ملحق شود و خبر تركمان محقق گردد میرزا سلطان ابراهیم گمان برد كه امرا از بیدلی این سخن می‌گویند.
بیت
نصیحت همه عالم به گوش اهل وبال‌چو باد در قفس است و چو آب در غربال و همچنان یكران عزم را جولان داد و جمعی دلاوران را به رسم قراولی پیش فرستاد. در آن مواضع آب ولای و جنگل و تنگنای به مرتبه‌ای است كه در مضیق طریق آن زیادت از یك سوار دشوار گذار می‌تواند كرد و به غیر از جاده مستقیم به هر طرف كه میل كنند از صوب صواب دور می‌افتند و بیشتر آن است كه اسب و مرد هلاك شود و در اثنای راه جمعی تركمانان خود را به قراولان خراسان نموده عنان بازكشیدند و بهادران خراسان دلیرانه بر ایشان تاختند «319» و اساس دولت میرزا سلطان ابراهیم را ویران ساختند. «320» گروه انبوه از جنگلها بیرون آمده بر سر قراولان ریختند و غبار جنگ و پیكار از گرد راه برانگیختند.
______________________________
(319). روضات الجنات: دلیران خراسان به ایشان حمله كردند و بلا بر سر خود آورده.
(320). روضة الصفا. اساس جمعیت الوس جغتایی را منهدم.
ص: 817
مثنوی
سرانداز شد لشكر تركمان‌به فرّ جهانشاه شاه جهان
به پیرامون آن كهستان ورودسپه بهر خونریزی آمد فرود
در آن دامن آهن‌تنان كرده لرزخزیده چو سوزن به دامان درز
چو آمد برون تركمان از كمین‌ز انبوه ایشان سیه شد زمین
قراول از آن جمع گردون شتاب‌رمیدند چون سایه از آفتاب درین اثنا، میرزا سلطان ابراهیم با دلی در كشاكش امید و بیم به قراول رسید «321» و زمانی در برابر اعدا صف كشید و چون قراول كه اصل لشكر بود مقهور و مكسور دید عنان اضطرار به دست فرار داد و روی از میدان ستیز به بیابان گریز نهاد.
بیت
چه خوش گفت دانسته پیر كهن‌كه با بددلی پادشاهی مكن و این واقعه سه شنبه بیست و پنجم محرم واقع شد و دلیران تركمان در قفای الوس جغتایی درآمدند و تیغ بی‌دریغ در ایشان نهادند و آرزویی كه سالها ذخیره خاطر داشتند هیچ از آن در دل باقی نگذاشتند و امیر ابو سعید میرم و امیر سید یوسف«322» پسران امیر سید خواجه و امیر سلطان حسین ولد امیر فیروزشاه و امیر سعادت خاوندشاه و باقی دلاوران سپاه و گردنكشان درگاه در آن كمینگاه به قتل آمدند و امیر ابو سعید میرم را گرفته پیش میرزا جهانشاه بردند و به زبان طعن او را گفت تو سالهاست كه دعوی بهادری می‌كنی. به جنگ چون من غنیمی چنین آیند.
بیچاره در جواب گفت دولت پادشاه قوی [بود] و ما را بخت مساعدت ننمود.
پادشاه‌زاده خود رای مصلحت نیك اندیشان در حساب نگرفت و امیر ابو سعید نیز
______________________________
(321). روضات الجنات: به قراول خود پیوست.
(322). روضة الصفا: سید یونس.
ص: 818
در پی دیگران رفت و بسیاری دربند كمند و زنجیر گزند،
مصرع
پا بسته سر رشته تقدیر شدند و میرزا جهانشاه لطف نموده و ترحم فرموده عجزه و بازماندگان را عنایت و رعایت كرده نشان «323» داد و به موجب دلخواه ایشان به جانب خراسان فرستاد و گروهی كه از ضرب تیغ تراكمه سربردند
مصرع
از شدت برد جان نبردند و تا مدت سه ماه جماعت جسته و مطروح، خسته و مجروح می‌آمدند.
و میرزا سلطان ابراهیم «324» چون ماه سریع السیر شب و روز قطع منازل كرده یك شنبه «325» هفتم ماه صفر در دار السلطنه هرات فرود آمد «326» و امیر نظام الدین احمد ترخان كه پیش ازین به موجب نشان به خراسان آمده بود «327» مراسم استقبال و شرایط تعظیم و اجلال به‌جای آورد و خیمه و خرگاه و سراپرده و بارگاه و مبلغی كرامند نقد و چند تقوز اسبان خوب و اقمشه و اجناس مرغوب به طریق پیشكش گذرانید و شرایط نیكوبندگی به تقدیم رسانید و اكابر و اشراف وظایف نیاز و نثار به ظهور آوردند. «328»
______________________________
(323). روضات الجنات: نشان اران.
(324). روضة الصفا: با پانزده نفر.
(325). ایضا: شب یك شنبه نهم ماه صفر- روضات هشتم صفر.
(326). در روضة الصفا گفته است كه ابراهیم اولا به نیشابور رسید و جمعی بدو پیوسته.
(327). در روضة الصفا گفته است كه به موجب فرموده ضبط هرات تعلق به او داشت- حبیب السیر: كه حاكم هرات بود.
(328). صاحب حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 178 نقل می‌كند كه گویند به روز و رودش در هرات، میرزا ابراهیم به خیابان درآمد، قلندری گفت پادشاه جهانیان عمرت دراز باد كه اگر یك یورش دیگر می‌كنی تخم جغتای از عالم برمی‌افتد.
ص: 819
و چون میرزا سلطان ابراهیم بر سریر سلطنت استقرار فرمود، مولانا احمد یساول از حصار بیرون آمده به شرف تقبیل انامل فیاض سرافراز شد و چون مشارالیه مدتی با لشكر سمرقند مقاومت نموده بود و چندگاه به ضرب راست محافظت حصار نمود تصور او آن بود كه زیادت از معهود مراقبت احوال او خواهند نمود. میرزا سلطان ابراهیم خود ازین معنی فراغتی داشت و آن كارهای مردانه كه او كرده بود نابوده انگاشت و بعضی ولایات كه به نام او رقم زده بودند و از اردو نشان فرستاده به او باز نگذاشتند و مبلغی كه به وجه انعام و علوفه به نام او از دیوان اطلاق شده بود موقوف ساختند و درین اثنا، كسی كه بر سخن او اعتماد بود به قلعه آمده مبالغه نمود كه مولانا را خواهند گرفت. بنابراین اسباب، خدمت مولوی هراسان شده سلخ ماه صفر درهای حصار دربست و پل روان بركشید و آثار مخالفت اظهار كرد.
مصرع
باز همان حال شد احمد پارینه را چون این خبر به سمع میرزا سلطان ابراهیم رسید به غایت متغیر گردید و غلاظ ایمان یاد كرد كه هیچگونه غدر به او در خاطر نداشتم و انواع تربیت و عنایت نسبت با او بر لوح خاطر می‌نگاشتم. امیر احمد ترخان كسان پیش مولانا احمد فرستاد و خاطر او را كه رمیده بود رام گردانیده باطن او را آرام داد و داروغگی شهر را به او تفویض فرمود و مولانا از سر فراغت به محافظت شهر و عمارت قلعه اهتمام نمود و مولانا را هرچند مبالغه كردند كه یك نوبت بیرون آمده به شرف دست‌بوس مشرف گردد آن سخن مسموع نداشت و آن پیام ناشنوده انگاشت. عاقبت دست تعرض از گریبان طلب او بازداشتند و آن‌چنان قلعه را به اضطرار یا اختیار به تصرف و اقتدار او باز گذاشتند «329» و جهت مستحفظان قلعه انواع ذخیره و مرسومات معین
______________________________
(329). در روضة الصفا گفته است كه از برای او نوكران كه به محافظت قلعه قیام نمودند علوفه و مرسوم به تجدید معین ساختند.
ص: 820
ساختند.
مصرع
همه كاری به مراد دل مولانا شد

ذكر توجه مشایخ اسلام به جانب بلخ جهت مصالحت‌

میرزا سلطان ابراهیم چون بر سریر سلطنت استقرار فرمود و روزی چند از كوفت راه برآسود، با امرا و اركان دولت مشورت نموده یراق و صلاح چنان دیدند كه با میرزا سلطان ابو سعید ابواب محبت مفتوح سازند و اسباب وحشت از بنیاد براندازند. یقین است كه مهماتی چنین بزرگ و كارهای به‌غایت نازك در كف كفایت و قبضه درایت هركس نمی‌توان نهاد و عنان حل و عقد این امور به دست تصرف همه كس نمی‌توان داد. بنابرآن، قرعه اختیار جمعی بزرگوار قرار یافت كه میرزا سلطان ابو سعید در دار السلطنه هرات با ایشان ملاقات كرده بود و قواعد اعتقاد انعقاد یافته مثل جناب شیخ الأسلام الأعظم، افتخار مشایخ الأمم شیخ نور الدین محمد مدظله ولد شیخ الأسلام بهاء الدین عمر قدس سره و جناب شیخ الأسلام، قدوة اولیاء اللّه العظام، خواجه شمس الدین محمد الكوسویی* ثم الجامی قدس سره* و این دو بزرگ به رسم رسالت معین شدند و در وقتی كه سحاب سنجاب پوش در زیر پا فرش قاقم می‌انداخت و ابر فاخته‌گون به جای دم طاووس بر سر گلین مقام پر حواصل «330» می‌ساخت مشایخ اسلام روان شدند و همه راه برف كوفته به ولایت بلخ رسیدند و میرزا سلطان ابو سعید شرایط استقبال و مراسم تعظیم و اجلال به‌جای آورد و مشایخ به ادای رسالت قیام نمودند. مضمون آن‌كه:
«میرزا سلطان ابراهیم در مقام هواداری و دولتخواهی است و بر جاده اطاعت و انقیاد مستقیم و سكه و خطبه «331» به نام و القاب همایون تازه و بلندآوازه
______________________________
(330). مرغی است سفید كلان حوصله كه اكثر كنار آبها نشیندpelican
(331). روضة الصفا افزوده است: در دار السلطنه هرات و مضافات آن.
ص: 821
دارد و نقش محبت آن حضرت بر لوح خاطر می‌نگارد و داعیه ازدواج با كریمه كه در تتق عفت و پرده عصمت است در خاطر قرار داده و به امید این همایون فال درهای دولت و اقبال بر روی روزگار خود گشاده اگر ملتمس مبذول افتد ضمیمه سایر الطاف خواهد بود.
میرزا سلطان ابو سعید فرمود كه میرزا سلطان ابراهیم مرا به جای فرزند ارجمند است و حدیث وصلت به سمع رضا اصغاء نمود و فرمود كه: «مرا نیز داعیه آن است كه همشیره او را در عقد ازدواج آرم تا مصافات تمام كالمصافات بین الماء والمدام پیدا آید و عقد سلطنت انتظام گرفته اساس مملكت استحكام یابد و هر ولایت و مملكت كه خواهد «332» به او مسلم دارم غیر
مصرع
خطه دلفریب شهر هرات مقرر آن‌كه به اتفاق لشكر تركمان را كه از دیرباز منتظر آنند كه برین ولایات دست یابند دفع كرده شود ان شاء اللّه تعالی اگر خواهد به این جانب گو ملاقات مكن. اما در وقت مقابله و مقاتله آن‌جا بوده موافقت نماید».
و برین قرار داده مشایخ عظام را به مواجب انعام و مواهب اكرام اعزاز و احترام فرموده اجازت مراجعت ارزانی داشت و پیشتر جناب شیخ الاسلام نور الدین محمد مدظله به دار السلطنه هرات آمد و میرزا سلطان ابراهیم به شرف صحبت آن وحید روزگار مشرف شد و بر مكنون ضمیر میرزا سلطان ابو سعید صاحب وقوف گشت.
و از غرایب وقایع و بدایع عجائب كه در اوایل این سال واقع بود آن است كه در مملكت خراسان چند پادشاه نافذ فرمان مخالف یكدیگر بودند:
میرزا جهانشاه كه پادشاه ممالك آذربایجان و عراقین بود از استراباد تا سبزوار در قبضه اقتدار آورده در اسفراین منزل فرمود و
______________________________
(332). حبیب السیر: هر ولایت از سایر ولایات خراسان.
ص: 822
میرزا سلطان ابو سعید كه پادشاه ماوراء النهر و تركستان بود در قبة الأسلام بلخ مسكن داشت و
میرزا علاء الدوله از طرف دشت قبچاق و ولایت اوزبك بعد از چند سال آمده در حوالی ولایت ابیورد مقیم بود و ولد او میرزا سلطان ابراهیم در هرات نشسته دیگری را پیش چشم نمی‌آورد و.
میرزا سلطان سنجر در شهر مرو رایت سلطنت برافراشته بود و
میرزا شاه محمود با بعضی امرای پدر خود در ولایت طوس و نواحی قلعه [عماد؟] اقامت داشت و
ملك قاسم ولد امیر اسكندر تركمان به اتفاق امیر خلیل مملكت سیستان تا ولایت فراه و قصبه اسفزار در تحت ضبط آورده بود.
و عجبتر آن‌كه قلاعی كه درین مملكت بود، هریك در قبضه اقتدار سرداری بود:
حصار اختیار الدین را مولانا احمد یساول ضبط كرده به كسی التفات نمی‌نمود و
قلعه نیره‌تو به دست پیركه مغول افتاده بود و
قلعه سرخس امیر عبد اللّه پیرزاد محافظت فرمود و
قلعه صعلوك «333» امیر محمد خداداد داشت و
قلعه عماد به تصرف امیر بابا حسن بود و
قلعه ولایت خبوشان امیر حسن شیخ تمور می‌داشت و
قلعه طبس امیر اویس «334» امیر خاوندشاه داشت.
و هیچیك ازین جماعت در مقام انقیاد كسی نبودند و امثال چنین احوال كمتر واقع شده باشد و العلم عند اللّه.
______________________________
(333). در شمال اسفراین- روضات الجنات: قلعه صلوك- در روضة الصفا ذكر این قلعه را ندارد.
(334). حبیب السیر: اویس بن ....
ص: 823