گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
ذكر نهضت موكب ظفرنشان به عزم تسخیر مملكت مازندران‌





سابقا مذكور شد كه جمعی امرا عازم مملكت سیستان بودند و به موجب فرمان فسخ آن عزیمت نموده [به اتفاق بعضی امرای عظام به صوب ولایت مازندران شدند] «417» و چون به حدود رادكان و خبوشان رسیدند، دلاوران لشكر میرزا سلطان حسین عنان برتافته به جنگلستان مازندران درآمدند و دم دركشیدند. اما خیال جدال و داعیه حرب و قتال بر صفایح احوال ایشان لایح بود و سودای سربازی و داعیه گردن‌افرازی در اقوال و افعال ایشان واضح می‌نمود و امرای ظفرنشان از حدود خبوشان عرضه داشت به پایه سریر اعلی فرستاده صورت حال باز نمودند. حضرت خلافت پناهی عزم یورش مازندران و تسخیر ولایت جرجان جزم فرمود و با آن‌كه شدت سرما و برودت هوا در آن مرتبه بود كه گوید:
قطعه
حا اگر از خلق رفتی سوی لب‌در زمان گشتی گره مانندها
______________________________
(417). نسخه: به واسطه طغیان لشكریان میرزا سلطان حسین كه در مملكت خراسان به ظهور آوردند امرای مذكور با فوجی دیگر از امرای نامدار عازم ولایت استراباد شدند.
ص: 878 كوه را بر فرق از قاقم كلاه‌اخگر از سنجاب پوشیده قبا آن حضرت به شدت وحدت سرما التفات ننمود و چهارشنبه چهارم جمادی الأولی كه آفتاب در هفتده درجه حوت بود، به طالع سرطان از دار السلطنه هرات نهضت فرمود و سپاه گردون صولت و بهرام سطوت در جنبش آمدند.
بیت
درآمد به جنبش سپاهی چو كوه‌كاز آن جنبش آمد جهان را ستوه و فرمان جهان مطاع شرف نفاذ یافت كه لشكر به راه سرخس عازم طرف مشهد مقدس والنگ رادكان شود.
و آن حضرت با جمعی خواص و فوجی مقربان و اهل اختصاص پای دولت در ركاب سعادت آورد و به عزم زیارات مشایخ اسلام و مقابر و اكابر ایام كه در مملكت خراسان چون لمعان آفتاب بر عالمیان عیان بودند عزیمت نمود و نخست به بلده سرخس فرمود و زیارت شیخ ابو الفضل حسن* و مولانا سعد الدین تفتازانی* و شیخ لقمان پرنده* و جوانمرد قصاب* قدس اللّه تعالی ارواحهم دریافت و از آن‌جا به مهنه مباركه شتافت و به آستان سعادت آشیان صاحب السیر و الطیر سلطان ابو سعید ابو الخیر* قدس اللّه سرهما آمد و از آن‌جا به سرعت تمام به مزار شیخ الأسلام احمد جام* رحمه اللّه رسید و از آن‌جا به ولایت باخرز و خواف رفت و در رباط سهیل شرف زیارت صحابه كرام رضی اللّه عنهم كه آن‌جا مدفونند دریافت و به ولایت زاوه و نیشابور فرمود و از روحانیت جمیع اولیاء اللّه استمداد نموده صلات به فقرا و مستحقان رسانید و همچنان‌كه در عالم صورت هرگاه كسی خواهد كه پادشاهی را بیند، اول مقربان را باید دید تا ایشان شرح نیاز او را به عرض سلطان رسانند و او را در مجلس اعلی چنان‌كه باید گذرانند، همچنین حضرت خلافت پناهی ارواح اولیاء اللّه و مقربان درگاه را وسیله ساخته احرام كعبه وفا و قبله صفای سلطان خراسان
ص: 879
امام علی بن موسی الرضا علیه التحیة و الثنا بسته متوجه آن قبه و بارگاه شد و شرایط زیارت و مراسم ضراعت به‌جای آورد و در جمیع مزارات انواع صدقات و اصناف مبرات به درویشان رسانید و خواطر ایشان را به انعام عام شادان و خرّم گردانید.
و در النگ رادكان، در وقتی كه آفتاب برج شرف را مشرف ساخت، آن حضرت نیز در آن نزهتگاه قبه بارگاه به اوج مهر و ماه برافراخت و لشكر قیامت اثر چون ابر و باد به طرف استراباد روان شد.
در اثنای راه به سمع شریف پادشاه رسید كه در ولایت اسفراین در دره كوهی قلعه‌ای است مشهور به قلعه صعلوك. قلعه‌ای منیع و معقلی رفیع و دولت ملك نام از نوكران امیر محمد خداداد بر آن‌جا مستولی شده و به غرور و پندار و ذخیره بسیار پشت استظهار به استحكام حصار باز نهاده و سر از ربقه خدمتكاری و گردن از طوق جانسپاری پیچیده و تا غایت به لب ادب خاك درگاه عالم پناه را نبوسیده. رای اعلی اقتضای آن فرمود كه جمعی امرای نامدار به محاصره آن قلعه و حصار روند و بندگان دولت‌خواه به موجب فرموده رو به راه آوردند و موكب ظفرنشان به جانب جرجان روان شد و از آن طرف میرزا سلطان حسین چون خبر عزیمت میرزا سلطان ابو سعید شنید، سیل رعب و هراس اساس دولت و اقبال او را اندراس داده بنیان سلطنت و اركان مملكت او متزلزل گشت و چند نوبت قاصدان و عرضه داشتها فرستاده صلح و صفا طلبید و مفید نیامد و همچنان حضرت خلافت پناهی بر یكران مراد متوجه استراباد بود و روزبه‌روز كوچهای دور می‌فرمود و میرزا سلطان حسین جرأت و جلادت نموده چند منزل پیش آمد و در صحرای سلطان آباد دو لشكر چون دو كوه فولاد نزدیك هم رسیدند.
میرزا سلطان حسین چون از غلبه سپاه ظفر پناه آگاه شد و لشكر او به غایت كم بود بر آن جمع پریشان نیز اعتماد نداشت به ضرورت دست از ملك و مال به آب حسرت و ندامت شسته رو به راه نگویم بل به فضل اله آورد و به جانب اغریچه روان شده عزیمت مملكت خوارزم نمود. در وقتی كه سیمرغ آفتاب در پس كوه قاف
ص: 880
مغرب در حجاب شده بود و باز اشهب روز در آشیان ظلمت پنهان گشته و ابر سراپرده سیاه در فضای عالم علوی كشیده و تتق نیلی بر رخ روشنان گردون پوشیده و برق میان ابر تیره چون قاروره نفاطان شمعها می‌سوخت و به‌سان خنجر زنگیان مشعلها می‌افروخت، از درخشیدن شمشیر برق چشم سپهر خیره می‌شد و از غریدن پیل مست رعد گوش كیوان كر می‌گشت و طغیان باران در آن مرتبه كه گفتی هفت دریا را در آن صحرا سر داده‌اند یا طوفان نوح بار دگر سر در جهان نهاد.
بیت
ز باران جهان سربه‌سر شد چنان‌كه شد غرق طوفان نوح اندر آن و حاوی اوراق از معتمدان میرزا سلطان حسین استماع نمود كه آن شب كه میرزا عزیمت بر هزیمت فرمود، از اول شب تا روز دیگر، نماز شام اسبان تا به سینه در میان آب و لای می‌رفتند و باران به‌سان طوفان باران بود «418» و مقصد به هیچ طرف معلوم نبود و به حقیقت مصلحت در آن بود. چه اگر هوا گشاده می‌بود و جاده پیدا و آماده شاید كه جمعی در قفا می‌آمدند و بیرون رفتن دشوار بود. عَسی أَنْ تَكْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَكُمْ «419» و هاتف اقبال هر زمان به زبان حال می‌گفت:
بیت
گرچه منزل بس خطرناك است و مقصد ناپدیدهیچ راهی نیست كان را نیست پایان غم مخور «420» و میرزا سلطان حسین به سلامت و سعادت از آن ورطه خونخوار بیرون
______________________________
(418). در حبیب السیر گفته «كه تا مدت سه شبانروز حال برین عنوان جاری بود».
(419). سورة البقرة 216.
(420). دیوان حافظ طبع خلخالی ص 132.
ص: 881
رفت «421» و همان شب خبر انهزام او رسانیدند و طنطنه كوس بشارت از اوج سپهر برین گذرانیدند. حضرت خلافت پناهی اردوی همایون را در منزلی كه خبر فتح رسید بازداشت و با خواص و اهل اختصاص به شهر استراباد فرمود و در گل‌افشان خرامیده به عیش و نشاط و خرّمی و انبساط اشتغال نمود و بعد از چند روز به كنار دریا رفته و به زورقچه‌ای آمده از آن‌جا در كشتی بزرگ نشست و از صباح تا رواح عشرت و بهجت فرمود و باز از كنار دریا به شهر استراباد بازگشت و آن مملكت را به رسم سیورغال نامزد فرزند ارجمند، در دریای پادشاهی، اختر سپهر جهان پناهی، میرزا جلال الدین سلطان محمود فرمود و به صوب مملكت خراسان معاودت نمود و خبر فتح ولایت مازندران به اطراف ممالك خراسان و ماوراء النهر و تركستان رسید و بیست و چهارم شعبان فتح نامه مازندران در دار السلطنه هرات خواندند و موكب ظفرنشان به دولت و سعادت منازل و مراحل می‌پیمود و گاه گاه میل صید و نشاط شكار می‌فرمود و در مواضع خوش و مراتع دلكش یك دو روز توقف می‌نمود. ناگاه در اثنای راه از طرف هرات قاصد رسید و به موقف عرض رسانید كه امیر خلیل، با غلبه سوار و پیاده و رنود و اوباش،
بیت
به عقل چون عثرات زمانه نامضبوطبه طبع چون حركات سپهر ناموزون قصد تسخیر دار السلطنه هرات كرده نزدیك رسیده و این كلام به نوعی بسطی اختتام خواهد یافت و توفیق از مساعدت وقت مأمول است.

ذكر آمدن امیر خلیل به عزم تسخیر دار السلطنه هرات‌

امیر خلیل چندگاه یكران مراد در میدان ممالك سیستان و قندهار و سایر آن
______________________________
(421). در حبیب السیر گفته است كه میرزا تا هفت روز طی مسافت نموده پانصد كس كنار جیحون رسید و آن را عبور نمود.
ص: 882
بلاد و دیار جولان داد و چند سال لوای سلطنت و استقلال در آن مملكت برافراخت و مجموع آن ولایات را به ضرب شمشیر آبدار و قوت بازوی كامكار مسخّر ساخت.
درین ولا، كه رایات ظفر آیات به عزم فتح مملكت مازندران و تسخیر ولایت جرجان نهضت نمود و موكب منصور مسافت دور قطع فرمود، امیر خلیل را داعیه سركشی و دعوی گردن‌افرازی پیدا شد «422» و سر بی‌مغز او خیال فاسد به دماغ راه داده آرزوی استخلاص هرات در ضمیر او جایگیر شد و سودای ایالت و امارت آن مملكت در خاطر او رسوخ یافت و گمان او آن‌كه در دار السلطنه هرات كسی نیست كه با او در مقام مقاومت تواند آمد و تاب حمله او تواند آورد. بنابرآن، با جمعی پریشان از اتباع و اشیاع شیطان،
قطعه
در كوه خواب كرده به یك جای با پلنگ‌در دشت آب خورده به یك حوض با ذئاب
یا زنده «423»همچو یوز، شكم بنده همچو خرس‌درنده همچو گرگ و رباینده چون كلاب روی به تعذیب عباد و تخریب بلاد آورد.
و چون مراسم بلوكات هرات از آمدن او خبر یافتند، به یكبار خانه كوچ به جانب شهر شتافتند و نمودار فزع اكبر و غوغای روز محشر ظاهر شد و رعایا و عجزه از تمام بیرونها دست اهل و عیال گرفته خود را در شهر انداختند و با آن‌كه اكثر محصولات رسیده به ضبط آن نپرداختند و همه را برجای گذاشته و مجموع دل از جان برداشته درآمدند.
______________________________
(422). حبیب السیر: از اوایل جهانبانی میرزا ابو القاسم بابر تا آن غایت در ولایت سیستان حكومت می‌نمود و بنابر دغدغه‌ای كه از سلطان سعید داشت ....
(423). یازنده به قصد كاری، دست درازكننده است.
ص: 883
مصرع
چون جان بود اندر خطر از مال كه گوید؟ و دوازدهم «424» رمضان، امیر خلیل با لشكر خود در برابر درب عراق و فیروزآباد و خوش فرود آمد. چه احاطه تمام شهر مقدور او نبود. و امیر نظام الدین احمد برلاس «425» و امیر عبد النصیر و امیر احمد حاجی و امیر بی‌نظیر «426» و پهلوان محمد پیاده «427» به اتفاق عالی جناب فضایل مآب قاضی قضاة الأسلام، مولانا قطب الدین احمد الأمامی* و باقی ائمه و كلانتران اطراف و جوانب را مضبوط ساخته بودند و هرجا كه برج و باره به عمارت و مرمت احتیاج داشت به سعی و اهتمام تمام استحكام نمودند.
و امیر خلیل، همان روز كه رسید، آهنگ جنگ و جدال و ساز حرب و قتال راست كرده جنگ پیش برد. اما كاری از پیش نرفت. و روز دیگر با آنچه مقدور او بود سعی و كوشش نمود و از صباح تا رواح نائره قتال التهاب و اشتعال داشت، اما قلم تقدیر بر لوح قضا رقم خلاف رضای او می‌نگاشت و نیمروز كه خدنگ آتش‌فروز جهانسوز پردلان را بی‌جان می‌ساخت، مولانا حسنشاه شاعر «428» قطعه نوشته و بر تیر بسته به طرف لشكر امیر خلیل انداخت و لشكریان او به تصور آن‌كه خبر خیر از شهر فرستاده‌اند دستها گشاده و روی به آسمان برداشته دیر می‌شد كه نوشته به ایشان رسند. چون تیر رسید و نوشته را دیدند، سردار و لشكری از یكدیگر شرمنده گردیدند و قطعه این است.
______________________________
(424). نسخه: چهارشنبه دوازدهم.
(425). نسخه: كه حاكم شهر بود. حبیب السیر مؤید است این زیادت را.
(426). نسخه: كه داروغه بود. حبیب السیر مؤید است این را.
(427). نسخه: كه سردار جلد بود.
(428). مولانا حسن شاه شاعر متونی در 905 ر ك فرهنگ سخنوران.
ص: 884
قطعه
یاران پیام ما برسانید با خلیل‌گویید اگر ترا سر سر باختن بود
در روز روزه دردسر ما و خود مده‌عیدی بیا كه وقت قبق تاختن بود و در آن ایام، آفتاب عالم تاب سایه بر برج سرطان انداخته بود و از شدت حرارت بسیط زمین بساط آتشین می‌نمود و هوا از قوت گرما ابواب دركات بر جهان گشاده و نهنگ در حرارت هوا می‌گداخت و سنگریزه را تابش خورشید لعل مذاب می‌ساخت.
بیت
به گرمگاه به دشت ار بیفكنی یاقوت‌چنان گداخته گردد كه نقره اندرگاه «429» چنانچه به موجب فتوی ائمه اسلام بسیاری از خواص و عوام روزه خوردند و بدین رخصت رعیت را قوّت حاصل شده به جدّ و جهد تمام به محافظت برج و باره قیام نمودند و شب تا روز بر برجها مشعلها می‌افروختند و كانون درون مخالفان را به آتش غصه می‌سوختند و روز جمعه چهاردهم ماه، به وقت آن‌كه خسرو چین تیغ كین بركشید و سپر زرین برداشت و شهنشاه فیروز جنگ مهر اعلام ظفر اعلام برفراز حصار فیروزه‌فام سپهر برافراشت و سلطان لاجورد سریر نیلی حصار در عقب منهزمان ثوابت و سیار سبز خنگ تیزرفتار برانگیخت و سیمرغ زرین بال آتشین منقار پرواز كرده از هیبت او زاغ شب از بوم جهان گریخت.
بیت
خروش كوس و بانگ نای برخاست‌زمین چون آسمان از جای برخاست
______________________________
(429). یعنی بوته زرگران.
ص: 885
لشكر امیر خلیل به‌سان سپاه طیر ابابیل صف جدال و میدان قتال آراستند و مردم شهر بر سر برج و باره از سر جان كه متاع گران بود برخاستند. تیر جگردوز ترگ بر تارك سركشان می‌دوخت و به آتش پیكان شعله‌ها بر روی هوا می‌افروخت.
صفیر تیر هر پیغام كه می‌آورد چون راز در دل می‌نشست و ناوك آبدار در باغ جان نهال پولاد می‌كشت. خدنگ دلنواز با مردم چشم راز می‌گفت و به الماس پیكان جزع چشم را به‌سان در می‌سفت. هرچند آلات حرب و ادوات طعن و ضرب بسیار بود، اما،
بیت
آنچه از قوّت بازوی كمان می‌آمدنتوان گفت كه كس را به گمان می‌آید تیر از همه دلیرتر بود و در میان مخالفان بی‌تردد آمد و شد می‌نمود و آن روز از آن زمان كه نیر عالم‌افروز تیغ عالم اقطاع شعاع از نیام بركشید، تا وقتی كه سپر زرین برین قبه زبر جدین و قلعه زنگارین به حد استوا رسید، آتش حرب و قتال در غایت التهاب و اشتعال بود و مسلمانان در مسجد جامع ادای نماز نموده عرض نیاز به درگاه پادشاه كارساز برداشتند و نقش وعده أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ «430» بر لوج خاطر امیدوار می‌نگاشتند و چون مردم از مسجد بیرون آمدند، از اطراف شهر فریاد و فغان به آسمان برآمده بود و به آن رسیده كه شهر تسلیم كنند، درین اثنا، در جانب دروازه خوش سواران مخالفان نزدیك خندق آمدند «431» و جمعی پیادگان از طرف شهر كمان در بازو و تیر دسته در میان خود را از باره به شیب انداختند و در خندق درآمده به جانب یاغی بیرون رفته به هر تیری سواری از پا درآوردند. سواران بی‌طاقت شده
______________________________
(430). سورة النمل 62.
(431). [ر ك به حبیب السیر كه جزئیات دیگری نیز دارد].
ص: 886
عنان برتافتند. درین اثنا، بعضی اولیا «432» از مسجد جامع بیرون آمده بودند و چون اندوه و اضطراب مسلمانان مشاهده نمودند بی‌خودانه به طرف درب خوش فرمودند و آیت وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ «433» بر زبان مبارك راندند و شاهت الوجوه* در برابر روی مخالفان خواندند و دشمنان به یكبار گریختند و مردم شهر از دروازه‌ها بیرون ریختند و در لشكر مخالف و مردم سیستان آویختند و بسیاری را به قتل آوردند. و امیر خلیل خوار و ذلیل مضمون رضیت من الغنیمة بالأیاب بر زبان می‌راند و اسب آتش گهر را چون باد بر خاك نرم گرم می‌راند و به انواع حیل جان از آن ورطه خونخوار به كنار برد و از غایت اندوه نفس در حلق او شعله نار گشت و از ترس و بیم دل در بر او دو نیم و موی بر تن او تیزتر از پیكان خار شد و روی آیینه امید و سیاه و تاریك دید و با دل پرخون و بخت‌نگون از آن معركه برگردید و تا حوالی سیستان در هیچ مكان قرار و منزل و مقام ننمود.

ذكر وصول موكب همایون به دار السلطنه هرات و آوردن امیر خلیل‌

در آن زمان كه امیر خلیل عزم تسخیر دار السلطنه هرات نمود و رایت ظفرنشان از ولایت جرجان بازگشته بود، در اثنای راه، شرح این سخن به سمع همایون رسید. رای پادشاهانه كه خورشید جهان افروز عكس پرتو انوار اوست و عزم خسروانه كه تیغ قدر و قضا در سرعت نفاذ و مضا اثر خنجر صاعقه كردار او عزم دار السلطنه هرات فرمود و شرار خشم او چون آتش سوزان زبانه كشید و سیلاب قهر او چون دریا از تندباد در موج زدن آمد و فرمان همایون شرف نفاذ یافت كه جمعی امرا چون امیر
______________________________
(432). نسخه: یعنی جناب شیخ الاسلام الاعظم، مرشد طوایف الأمم شیخ نور الدین محمد بن شیخ الأسلام. شیخ بهاء الدین [عمر]. ترجمه‌اش را در حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 198 دارد. وی در سنه 878 فوت كرد.
(433). سورة الصّافات 173.
ص: 887
نور سعید و غیره به تعجیل تمام متوجه مملكت ماوراء النهر شوند. چه در آن‌جا از طرف میرزا سلطان حسین اندیشه واقع بود و امرا به موجب فرموده عزیمت نمودند. و چون صورت فرار امیر خلیل به‌وجهی كه شرح داد وقوع یافت قاصدی چون باد به طرف اردوی همایون شتافت و در حدود ولایت جام این خبر خجسته فرجام به موقف عرض رسید و حضرت خلافت پناهی عنان سعادت و اقبال بر سمت مستقر دولت و اجلال كه هوای آن چون نسیم بهشت جانفزا و فضای آن چون باغ خلد روح‌پرور و دلگشاست معطوف ساخت و آوازه وصول موكب همایون صدای بشارت در گنبد گردون انداخت و بیست و سیم رمضان «434» چون آفتاب در اوج جلال و دولتخانه سعادت و اقبال نزول اجلال فرمود و اكابر و اشراف مراسم نثار و پیشكش و شرایط دعا و ثنا به‌جای آوردند و آن حضرت همه را به مواهب پادشاهانه و عواطف خسروانه معزّز و مكرّم گردانید و جمعی كه طریق جانسپاری و شیوه دلاوری مسلوك داشته بودند به‌عین عنایت ملحوظ شده و به كمال عاطفت محظوظ آمدند و بعضی مردم تازیك كه جلادت نموده و از باره پایین رفته و از خندق گذشته سواران یاغی را برگردانیده بودند به تشریفات خاص اختصاص یافتند.
و درین ولا، دولت ملك كه صاحب تصرف قلعه صعلوك بود از علت طاعون نعوذ باللّه منها متوهم شده به وسیله امیر حسن شیخ تمور بیرون آمد و چون به دار السلطنه هرات رسید، آن حضرت او را بند فرموده دیوانیان جهات قلعه را ازو بازیافت نموده مبلغی كرامند به حصول پیوست.
و چون خاطر خطیر خسرو جهانگیر از جزویات باز پرداخت، رای آفتاب اشراق پرتو التفات بر استیصال امیر خلیل انداخت و جمعی امرا به رسم ایلغار مقرر فرمود و فرمود كه تا او را به دست نیاورند در طلب او از پا ننشینند. و امرا عزیمت نموده چون قضای آسمان و بلای ناگهان به اطراف سیستان محیط شدند و نمودار آنچه او در قصد تسخیر هرات با خود قرار داده بود به او نمودند. امیر خلیل را از
______________________________
(434). نسخه: روز یك شنبه بیست و سیم.
ص: 888
مشاهده این حال آتش درنهاد افتاده دود حیرت به سر برآمد و پای قرار از جای رفت و تدبیر جز آن ندانست كه از ذروه گردنكشی و سرداری به حضیض جانسپاری و خدمتكاری آید و تضرع و زاری وسیله نجات و دستاویز حیات سازد و قدم در دائره نیك بندگی و اخلاص نهد تا باشد كه جان را ازین مهلكه خلاص دهد و چون خاطر او برین تدبیر صواب قرار یافت و پرتو این خبر فرخنده اثر بر ضمیر او تافت، بی‌آن‌كه با خواص خود مشورت نماید، روی اخلاص به درگاه جهان پناه آورد و در اثنای راه، در حدود ولایت اسفزار، با امیر كریم داد اتفاق ملاقات افتاد. چه اتفاق كه امیر كریم داد «435» در راه، خبر او یافت و به سرعت تمام به جانب او شتافت و ناگهان بر سر او رسید. بیچاره خلیل غیر تسلیم چاره‌ای ندید و ایشان در زمان میرزا ابو القاسم بابر به طریق دوستی مسلوك داشتند. هر دو عهد قدیم یادآورده عازم درگاه عالم پناه شدند و اواسط ذی الحجه به دار السلطنه هرات رسیدند.
و امرای عظام شرح آوردن امیر خلیل به موقف عرض رسانیدند و حضرت خلافت پناهی فرمود كه مرا بارها در خاطر خطور می‌نمود كه خلیل را هیچ سبیل نمانده غیر از یك طریق و آن همین بود و در آن زمان كه خبر قصد او به جانب هرات به سمع اعلی رسید بر زبان حضرت سلطنت پناهی گذشته بود كه اكنون خلیل نوكر خواهد شد.
مصرع
همان شد آخر كاول حساب می‌كردم آری ارباب الدول ملهمون. القصه امیر خلیل به تقبیل انامل فیاض كه غایت آرزوی خسروان جهان همان تواند بود استسعاد یافته و به جان امان خواسته بنده‌وار از بن دندان رخسار خاك ببوسید.
______________________________
(435). نسخه: كریم دادبن مولانا مباركشاه كه از ولایت جرزوان و غرجستان به عزم رزم خلیل متوجه شده بود.
ص: 889
بیت
كجاست در همه آفاق خسروی امروزكه صولت تو زبن برنكند دندانش* گرد خجالت بر رخسار حال نشسته و به لطف و مرحمت آن حضرت دل بسته. از حركات ناپسندیده شرمسار و به عنایت پادشاهانه به غایت امیدوار. آن حضرت چنان‌كه از اخلاق حمیده و صفات پسندیده آید، جرم و جناح او را به جناح بخشش و ذیل بخشایش بپوشید و در سلك عبید و خدم انتظام یافت و مملكت سیستان و فراه و قلعه كات «436» تا ولایت قندهار در قبضه اقتدار امرای كامكار قرار گرفت و شهریار اعظم نظام الدین شاه یحیی كه ابا عن جد در مملكت سیستان فرمان روان بود، به موجب فرمان جهان مطاع، باز در آن مملكت لوای دولت برافراخت و آن را به خوبتر وجهی مسخر و مضبوط ساخت.
و درین سال، بیست و پنجم شعبان، «437» عالی جناب ولایت مآب، البحر الزاخر و الحبر الماهر، معمور الباطن، مسرور الظاهر، مولانا شمس الشریعة و الحقیقة والدین محمد اسد «438» قدس اللّه تعالی سرهما، كه حاوی علم و عمل و واقف اسرار ابد و ازل بود و در علم بحری موّاج و در عمل سراجی و هاج، بعد از تحصیل علوم دینیه و تكمیل معارف یقینیه، روش اهل طریق و سلوك جاده تحقیق سعادت دنیا و آخرت دانست و از روحانیت سلطان طریقت، برهان حقیقت، شیخ ابو سعید ابو الخیر رحمة اللّه علیهما استفاضه نمود و سالها ملازم آن آستان سعادت نشان بود، و در بلده فاخره هرات پیر صحبت او شیخ شیوخ الأسلام قطب اولیاء اللّه الكرام شیخ
______________________________
(436). غیر كات خوارزم است، محلش از مظان معلوم نشد.
(437). نسخه: روز پنج شنبه 29 شعبان، در نفحات ص 528 و حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 173 شب جمعه غره ماه رمضان (به‌جای 25 شعبان).
(438). ترجمه‌اش را در نفحات و حبیب السیر دارد. در رشحات ص 140 در ترجمه مولانا جامی گفته است كه مولانا جامی با وی صحبت بسیار داشته‌اند.
ص: 890
بهاء الدین عمر قدس سره بود و ملازم ركاب سعادت انتساب عازم حجاز شد و شرف آن مواضع دریافته به صحت و سلامت معاودت نمود، عاقبت عالم فانی را وداع كرده به دار بقا ارتحال فرمود.
مصرع
آن‌كه پاینده و باقی است خدا خواهد بود و به گذرگاه در حظیره مقبول حضرت باری، قطب وقت خواجه عبد اللّه انصاری، قدس اللّه سره العزیز نزدیك مرقد منوّر آن حضرت مدفون شد.

وقایع سنه خمس و ستین آمدن حضرت خواجه ناصر الدین عبید اللّه سلمه اللّه به خراسان‌

اشاره

در اوایل ماه محرم، از طرف مملكت آذربایجان ایلچی میرزا جهانشاه رسید و هدایا و بیلاك به وسیله امرا به موقف عرض رسانید و عرضه داشت كه میرزا جهانشاه التماس نموده كه دولت ملك كه پیشتر در قلعه صعلوك بوده و حالا در حبس بندگان حضرت است خون او را بخشند. حضرت خلافت پناهی ملتمس میرزا جهانشاه، مبذول فرمود بند او برداشت. اما به سبب مرضی صعب، ایام او را در قید حیات نگذاشت. و آن حضرت فرستاده میرزا جهانشاه را رعایت تمام فرمود و اجازت یافته مراجعت نمود.
و رای جهانگشای اقتضای آن نمود كه امیر جلال الدین سید مزید به جانب ولایت بلخ رفته «439» از آن حدود برخبر باشد. و درین ولا، از جانب ولایت ماوراء النهر خبر آمد كه امیر نور سعید سر از خط فرمان و گردن از طوق اذعان تافته و سودای ارتقای مدارج سروری در دماغ او تمكن یافته و پای از سرحد بندگی و طاعتداری بیرون نهاده و در نواحی سمرقند و بخارا دست ظلم و بیداد به غارت و تاراج گشاده آن حضرت نظر بر قدمت خدمت امیر نور سعید این سخنان ناشنوده
______________________________
(439). نسخه: كه ولایت بلخ سیورغال او بود.
ص: 891
انگاشت و معتمدی به جانب او روان داشت تا او را به نصایح سودمند و سخنان دلپسند باز آورد و اگر نصیحت او را به سمع رضا اصغا ننماید فرستاده به سمرقند رفته صورت حال به عز عرض حضرت قدوه اهل كمال خواجه ناصر الدین عبید اللّه سلمه اللّه رساند. چون فرستاده به امیر نور سعید رسید و سخنی كه داشت با او رسانید، امیر به آن سخنان التفات ننمود و بر مخالفت همچنان ثابت و راسخ بود. فرستاده به سمرقند رفته صورت واقعه به حضرت ارشاد منقبت مرفوع داشت و آن حضرت به كوه نور بخارا* فرمود كه امیر نور سعید آن‌جا بود و با امیر قرار داد كه پای از دایره بندگی بیرون ننهد و گردن از طوق خدمتكاری نپیچد. اما امیر نور سعید به سخنان كه قبول كرده بود عمل ننمود و همچنان ساخت جدال به اقدام خیال می‌پیمود تا مآل حال او به آن‌جا رسید كه جمعی امرای ماوراء النهر قصد استیصال او كردند «440» و به او رسیده آتش قتال اشتعال یافت و او تاب مقاومت نیاورده روی عجز و ناتوانی به بیابان فرار نهاد و احمال و اثقال و اهل و عیال او در قبضه اقتدار سپاه ظفر شعار افتاد.
و درین سال، پادشاه مرحوم ركن الدین میرزا علاء الدوله كه مدتی بی سروسامان در اطراف جهان سرگردان بود و در هیچ مقام قرار و آرام نمی‌نمود، از سرای غرور به مأوای سرور انتقال فرمود و شب جمعه بیست و یكم ماه صفر نعش او را از طرف رستمدار آورده در مدرسه مهد علیا گوهرشاد آغا در گنبدی كه مدفن میرزا بایسنغر و مرقد مهد علیا بود مدفون شد.*
مصرع
دوست بر دوست رفت و یار بر یار* و صبیه او رقیه بیگم كه حرم محترم حضرت خلافت پناهی بود به رسم عزا و آش و طعام و ختام كلام ملك علام قیام نمود.
و درین ایام، حضرت شیخ الأسلام ارشاد منزلت، ولایت منقبت، خواجه
______________________________
(440). اسفزاری: امرای ماوراء النهر قصد استیصال او را لازم شمرده ....
ص: 892
ناصر الدین عبید اللّه سلمه اللّه و ابقاه كه در ولایت بخارا با امیر نور سعید ملاقات كرده بود هم از آن‌جا عزیمت مملكت خراسان فرمود و بیست و سیم ماه صفر به دار السلطنه هرات رسیده و حضرت خلافت پناهی شرایط استقبال و مراسم تعظیم و اجلال به جای آورد و از فراید فواید و زواهر جواهر كه از نفایس انفاس آن بحر بی‌كران و معدن حقایق عرفان استماع فرمود كان یسار و بحر استظهار شد و حضرت خواجه روز دیگر به طواف زیارت اكابر* و مقابر مشایخ و اهل اللّه رفته از روحانیت ایشان استمداد نمود و چون خدمت خواجه ناصر الدین عبید اللّه مدت چند سال كه در هرات بود* پیوسته از روی اعتقاد ملازمت حضرت مرحوم شیخ بهاء الدین عمر قدس سره فرمود «441» و از خاطر فیض بخش آن حضرت استفاضه می‌نمود و آن حضرت التفات تمام به حال او داشت و در آن زمان كه حضرت غفران مآل منزل ملال را می‌گذاشت، جناب خواجه در ولایت ماوراء النهر بود. درین وقت كه مملكت خراسان به ذات ولایت صفات آن حضرت مشرف شد، به رسم عزا رسانیدن به وثاق حضرت شیخ الأسلام شیخ نور الدین محمد ادام اللّه تعالی ظلاله تشریف حضور ارزانی داشت و تعزیت والد بزرگوار ایشان رسانید «442» و حضرت خواجه خدمت شیخ‌زاده را وداع فرمود «443» و تمام اكابر و اشراف و سایر بزرگان و اصناف* میل ملازمت آن حضرت نمودند و به صحبت شریف تردد فرمودند و حضرت خلافت پناهی به كرّات و مرّات به وثاق حضرت هدایت منزلت آمده از خاطر فیض بخش و ضمیر آفتاب درخش غرر فواید و در رفراید استفاده نمود و مهمات و ملتمسات كه ارادت حضرت خواجه بود همه را لطف پادشاهی به حسن قبول مبذول فرمود. از آن جمله تمغای سمرقند و بخارا كه مبلغی سنگین بود مطلقا برانداختند و
______________________________
(441). نسخه: و گاه‌گاه آن حضرت را دلاكی و مغمّزی می‌فرمود. ر ك به رشحات ص 241.
(442). ایضا: و از میامن صحبت یكدیگر حظّ وافر و نصیب وافی برداشتند.
(443). ایضا: به خانه مرتضی اعظم سید محمد قناد كه در قریه بوی مرغ به كنار انجیل واقع بود فرود آمدند.
نیز ر ك به رشحات ص 320.
ص: 893
احكام جهان مطاع در آن باب مكمل ساختند و حضرت سلطنت وعده فرمود كه در تمام ممالك محروسه تمغا* و جمیع مناهی را براندازند و مرآت كاینات را از ظلمات ظلم به صیقل عدل و داد روشن سازد* و خدمت خواجه یازدهم ربیع الاول به سلامت و سعادت عازم ماوراء النهر شد.
مصرع
هر كجا رفت خدایا به سلامت دارش «444»
در آخر ماه مذكور، صواحب اعظم خواجه مظفر مختار سبزواری و خواجه نعمة اللّه قهستانی و خواجه كمال الدین مولانا امیر سمرقندی صاحب دیوان شدند و چهارم ماه ربیع الثانی، خواجه معز الدین «445» شیرازی و خواجه مولانا امیر به جهت ضبط مملكت به ماوراء النهر عزیمت نمودند.
و حضرت خلافت پناهی التفات تمام در باب رعیت بذل نمود «446» و فرمود كه پیش از ادراك چیزی بر رعیت حواله ندارند و اگر به ضرورت واقع شود، زیادت از دودانگ «447» اصل مال نستانند و به سه قسط مال را مطالبه كنند. یكی در سرطان «448» و دیگری در سنبله «449» و میزان «450» و تتمه را در قوس «451» به وجه نهند و اخراجات تا آن زمان كه مشروح به عرض نرسانند و در آن باب حكم همایون درست نشود خرج نیندازند و اگر خلاف آن واقعه شود دیوانیان مستحق قتل باشند.
______________________________
(444). دیوان حافظ 148.
(445). برای ترجمه‌اش ر ك به دستور الوزرا ص 370.
(446). نسخه: و تسعیر اشیاء از آنچه در سنوات سابقه بوده ده شش مقرر فرمود.
(447). یعنی ثلث- یزدی می‌گوید (ج 2 ص 213) اموال دودانگه چند ساله كه به دیوان اعلی تعلق داشت.
(448). سرطان برج چهارم [تیر].
(449). وقت تحویل شمس به سنبله (برج ششم- شهریور) تقریبا ابتدای ماه سكوار (اسوج) هندی و هنگام درودن زراعت فصل خریف باشد (فرهنگ آنندراج).
(450). میزان برج هفتم است [مهر] و قوس برج نهم [آذر].
(451). نسخه: روز جمعه نهم ماه و در همین روز او را به جانب ....
ص: 894
و چهارم ماه جمادی الأول امیر شیخ ابو الفضل كوكلتاش را گرفته* جهات او را دیوانی ساختند و او را به جانب ماوراء النهر بردند و در اواسط همین ماه، جناب دستور اعظم خواجه شمس الدین محمد را جهت كلیات و مهمات ملكی و مالی به جانب ولایت بلخ و ارهنگ و سرای فرستادند.
در این اثنا، به محل انها رسید كه میرزا محمد جوكی ولد میرزا عبد اللطیف در بلاد ماوراء النهر رایت مخالفت برافراشته و نقش جنگ و جدال بر لوح خاطر نگاشته و از شرار جمعی اشرار آتش بلا بالا گرفته، اشتعال نائره قتال در خشك و تر آن ولایت گرفته و تمام آن بلاد و دیار در اضطراب و اضطرار مانده و مجموع مضمون رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ «452» بر زبان رانده حضرت خلافت پناهی چون بر این احوال وقوف یافت، عنان عزیمت به صوب مملكت ماوراء النهر تافت و یورش سمرقند جزم فرمود و طالع وقت اختیار كرده نهضت نمود.

ذكر نهضت همایون به جانب ماوراء النهر به سبب مخالفت میرزا محمد جوكی‌

حضرت خلافت پناهی به عزم یورش ماوراء النهر رایت ظفر برافراخت و در بیستم جمادی الأول نهضت نموده تغوز رباط منزل همایون ساخت و در آن زمان آفتاب در بیست و یك درجه حوت بود و در آن منزل بارندگی عظیم واقع شد و از جهت برف و باران و سرما مجال جنبش نماند و بعد از چند روز ركاب نصرت انتساب از رباط سنجاب و بادغیس و پل مرغاب عبور نمود و در نواحی جیجكتو چند روزی لشكر برآسود و در ولایت شبورغان، لشكرهای جهان در ظلال رایت سعادت و اقبال كه مطلع آفتاب فتح و فیروزی است جمع آمدند و چون موكب منصور به ولایت بلخ رسید به زیارات اكابر و مقابر مشایخ مشرف گردید و از روحانیت ایشان استمداد همت نمود* و صلات و صدقات بذل فرمود و صاحب اعظم و دستور معظم خواجه
______________________________
(452). سورة البقرة 286.
ص: 895
شمس الدین محمد به موقف عرض رسانید كه به چند روز معدود بر آب جیحون پل محكم بسته بود. صورت خدمتكاری او در نظر آن حضرت مستحسن و پسندیده آمد و پایه قدر او را از اقران گذرانیده و با وجود منصب وزارت خدمتش را در سلك خواص منتظم گردانید و لشكر منصور از پل عبور نمود و میرزا محمد جوكی یكران عصیان در میدان طغیان جولان می‌داد و در تمام ولایت ماوراء النهر رسم جور و بنیاد بیداد نهاد و لشكر او اطراف ولایت تا نواحی سمرقند تاخته بودند. جمعی از زمره اوباش و لئام و فرقه‌ای از جهال عوام در خرابی سعی بلیغ می‌نمودند و عجبتر آن‌كه امیر نور سعید و امیر سلطان ارغونی كه پرورده دولت و برآورده حضرت خلافت پناهی بودند با مخالفان موافقت نمودند و حقوق نعمت آن حضرت فراموش كرده با دشمنان دست دوستی در آغوش كردند و آنچه امكان فتنه و فساد و ظلم و بیداد بود به ظهور آوردند و چند كرت میان امرای سمرقند و مخالفان به تخصیص میان امیر مزید و امیر نور سعید محاربات عظیم واقع شد.
القصه چون موكب همایون از جیحون عبور نمود و دشمنان از عبور سپاه منصور وقوف یافتند، عنان عجز و انكسار از آن بلاد و دیار برتافتند و سرگشته و سرگردان روی به صحرا و بیابان نهادند و چون روی مقاومت ندیدند پشت به هزیمت دادند. اكابر و اشراف شرایط استقبال و مراسم تعظیم و اجلال به تقدیم رسانیده نثار و پیشكش بسیار گذرانیدند و آن حضرت در غایت عظمت در مستقر خلافت نزول همایون فرمود و از آن طرف مخالفان از آب خجند گذشته حصار تاشكند كه به قلعه شاهرخیه مشهور است و به حصانت و رصانت موصوف و مذكور مأمن ساخته غله و ذخیره بسیار جمع آوردند.
و حضرت خلافت پناهی از دار السلطنه سمرقند نهضت نمود و به كنار آب خجند در برابر قلعه نزول اجلال فرمود و آن حصاری است كه آب سیحون كه در آن محل آب خجند می‌گویند بر اطراف آن می‌گردد، چنان‌كه به سه طرف قلعه آب
ص: 896
محیط است و از یك طرف كه آب نیست آبكنده و جرهای «453» بزرگ مغاك است كه گذشتن بر آن مواضع درغایت صعوبت است. فی الجمله آن حضرت به ترتیب آلات و ادوات محاصره فرمان داد «454» و امرای معتبر و مردم پیشه‌ور از همه طرف در بند استخلاص آن قلعه بودند و از بام تا شام و از شفق تا فلق به تدبیر تسخیر آن حصار قیام می‌نمودند و نزدیك آمد كه قلعه به قهر و غلبه مفتوح و مسخر شود.
درین ولا، از جانب ولایت خراسان و مملكت مازندران قاصدان رسیدند و عرضه داشتها رسانیدند. مضمون آن‌كه: میرزا سلطان حسین كه به طرف خوارزم بیرون رفته بود ناگهان معاودت نمود* و امیر شیخ حاجی ولد امیر شیخ حسن جاندار و امیر اللّه ویردی و دیگر امرا كه در آن ولایت بودند به قتل رسانید* و احوال مملكت مازندران را بكلی زیروزبر گردانید و میرزا سلطان حسین به تسخیر مازندران قناعت ننموده متوجه خراسان است. حضرت خلافت پناهی چون بر این احوال وقوف یافت، هرچند صعوبت واقعه بر خاطر همایون گران آمد، اما از آن‌جا كه كمال تمكن و وقار آن حضرت بود آن حكایت ناشنوده تصور فرمود و همچنان در تسخیر قلعه سعی و اجتهاد می‌نمود و فرمان همایون نافذ شد كه امیر سید اصیل ارغونی با جمعی عازم خراسان شوند و از احوال مخالفان برخبر باشند و امرا به خراسان آمده امیر سید اصیل در نیشابور و امیر سید مراد در سبزوار در كمال تمكن و اقتدار قرار فرمودند و از اطراف و اكناف مملكت به واجبی برخبر بودند
درین اثنا، قاصدان از اطراف مازندران رسیدند و خبر رسانیدند كه میرزا سلطان حسین از مازندران بیرون آمد و به تحقیق عازم خراسان شد. امرای سمرقند مصلحت جنگ ندیدند و از نیشابور و سبزوار و سایر بلاد و دیار خراسان عنان برتافتند
______________________________
(453). جر به معنی شكاف عموما و زمین شكافته خصوصا و بن كوه (فرهنگ آنندراج)- جرها و آبكندها را در رشحات ص 232 هم دارد.
(454). بعدش در نسخه: و چند جا مواضع مقابل كوب ساخته آنچه در باب حصار گرفتن مطلوب باید بود به اندك فرصتی مرتب و مهیا شد.
ص: 897
و لگام ریز شتافتند و متوجه دار السلطنه هرات شدند و اوایل شوال به هرات آمدند و به محافظت شهر قیام نمودند و حكم فرمودند كه مردم بیرون و بلوكات به شهر درآیند و به یكبار مسلمانان رو به شهر آوردند و فریاد و فغان به آسمان برآمد و امرا برج و باره محكم ساخته مردم محلات و امامان مساجد را شمار كردند و مردم بیرون را قسمت كرده برجها به ایشان سپردند و امرا كه در شهر بودند هریك به دروازه‌ای مقرر شدند و دروازه ملك را امیر بی‌نظیر كه داروغه شهر بود متعهد شده و دروازه عراق را امیر عبد النصیر متكفل گشت و دروازه فیروزآباد را امیر احمد حاجی كه حاكم شهر بود به عهده گرفت و دروازه خوش به ضبط و دارایی امیر سلطان حسین ارهنگی مقرر شد و دروازه قبچاق را امیر احمد یار صاحب اختیار بود و امیر سید اصیل ارغونی و امیر سید مراد به طریق كوماك مقرر شدند كه هرجا به مدد احتیاج افتد معد و مهیا باشند [و در هر برجی داروغه معین فرمودند و آنچه در باب قلعه‌داری می‌بایست مرتب ساختند]. «455»
و میرزا سلطان حسین چون از مازندران بیرون آمده به خراسان درآمد، امیر حسن شیخ تمور از ولایت خبوشان و امیر سلطان محمد غیاث بیك «456» از ولایت ابیورد پیش او آمدند و همه را به عنایت پادشاهانه و مراحم خسروانه نواخت و موچه و منصب معین ساخت و به یراق تمام عازم دار السلطنه هرات شد و از آوازه او وهم و هراس بی‌قیاس بر مزاجها غالب شد و شبها مشعلها و چراغها بر سر برجها و كنگره‌ها بردند و نعره و فریاد «حاضر باش» به اوج سپهر برین رسید و شب جمعه بیست و یكم ماه ذی قعده سلاله اعاظم الوزرا خواجه كمال الدین میرك حسین از جانب ماوراء النهر رسیده به شهر درآمد و رعایا را فرح و نشاط و خرّمی و انبساط روی نمود* و شب بیست و دوم همین ماه امیر حسن شیخ تمور از آن طرف روگردان شده به شهر درآمد و خواص و عوام به نوعی شادمان شدند كه به شرح و بیان راست نیاید و
______________________________
(455). اضافه نسخه.
(456). نسخه: و میر امیر شیر محمد از ولایت سرخس.
ص: 898
دل در قلعه‌داری محكم بستند* و مخالف نزدیك رسید.

ذكر آمدن میرزا سلطان حسین به عزم تسخیر دار السلطنه هرات‌

میرزا سلطان حسین با لشكر بسیار و سپاه بی‌شمار روز دوشنبه بیست و چهارم ذی قعده از جانب كوه مختار و كوچه خیابان درآمده به باغ زاغان نزول فرمود و لشكر او به حوالی شهر درآمده جرأت و جلادتی نمودند و شهر چنان مضبوط بود كه خیال تسخیر آن تصور محال می‌نمود و دروازه‌ها و برجها را بر تمام مردم شهر و محلات و بلوكات بخش كرده بودند و در هر برج امام محله یا كلانتر قریه‌ای یا پیشوای جماعتی مقرر شده و در همه مواضع از امرا و اتراك داروغگان ضابط بازداشته بودند و بر سر هر باره از نیزه و سنگ و تیر و خشت و آنچه درین كار می‌بایست مهیا بود و بر بالای دروازه‌ها خانه‌ها از چوب به یوسون صندوق ترتیب داده بودند بلكه بر اكثر برجها این نوع صندوق راست كرده موازی یك دو گز از دیوار حصار بیرون برده بودند و در هر صندوق پنج شش نفر می‌توانست نشست و از اطراف و جوانب تیر گذارها راست كرده چنانچه هرگاه خواهند تیر اندازند و چوبی تعبیه كرده كه هرگاه خواهند پیش آرند و در ته صندوق تخته‌ای ساخته كه چون تخته را دور كنند هركس در شیب صندوق باشد توان دید و هرچه خواهند بر سر او توان انداخت و باز چون تخته را پیش آرند مستحكم و هموار شود. القصه اسباب قلعه‌داری به نوعی مرتب ساختند كه مثل آن در هیچ زمان نشان ندادند. میرزا سلطان حسین گاهگاه جمعی را به دروازه ملك می‌فرستاد تا آهنگ جنگ و طواف مصاف می‌كردند. اما به جد و جهد تمام قیام و اهتمام نمی‌نمودند و امید می‌داشت كه مردم شهر بی‌جنگ و نزاع شهر تسلیم نمایند. هیهات هیهات
بیت
مردم شهر هری بودند از این اندیشه دوربلكه ایشان را نكرد این فكر بر خاطر خطور
ص: 899
و اكابر و اشراف و سوقیه و اصناف و مردم بلوكات و اطراف چنان دل بر جنگ و مصاف نهاده بودند كه اگر شش ماه محاصره امتداد می‌نمود غالبا امكان استخلاص نبود و میرزا سلطان حسین در باغ زاغان به عیش و عشرت می‌گذرانید و آواز نوشانوش ساقیان مهر جبین به اوج سپهر برین می‌رسانید.
روزی میرزا سلطان حسین بی‌ازدحام خیل و حشم و بی‌اجتماع اتباع و خدم با چند سوار نامدار به عزم حمام سوار شد و از باغ زاغان بیرون آمد. مردم شهر جاسوسی در كمین داشتند و خبر یافته این معنی را فوزی عظیم پنداشتند و به یكبار غلبه بسیار از شهر بیرون جستند و ندانستند كه شیر شكاری را اگرچه تنها ماند گوزنان مرغزاری را گله‌گله راند.
بیت
گوزنی كه با شیر جنگ آوردسر خویش را زیر سنگ آورد و باز سپید اگرچه تنها پرواز كند هزار كبك و تیهورا جواب باز دهد و نیندیشیدند كه به كمندی كه از تار عنكبوت درهم پیچند شیر ژیان را بند نتوان كرد و به شمشیر چوبین كه كودكان بدان بازی كنند پیل دمان را از پای در نتوان آورد، شهریار نیلی حصار چون بر سبز خنگ فلك سوار شود و تیغ شعاع بركشد از ازدحام لشكر ظلام نیندیشد. فی الجمله مردم شهر حمله كردند و خواستند كه به كمند مكر و كید شیر بیشه شجاعت را صید كنند. غافل از آن‌كه،
بیت
سیل اگر سنگ را بگرداندچون به دریا رسد فرو ماند جناب شهریاری پناه به حضرت باری برد و فتح و ظفر از عنایت پروردگار نه از بسیاری لشكر جرار دانست و دست اعتصام در عروه وثقی توكل زد و چون بحر موج زن و شیر مردافكن بر ایشان حمله كرد و دمار از روزگار ایشان برآورد و نهال
ص: 900
آمالشان میوه ندامت بار آورده به یكبار پشت به هزیمت دادند و روی به گریز نهادند و روز دیگر گروه انبوه از شهر بیرون رفته بیرونیان را باز گردانیدند و به دروازه باغ زاغان رسانیدند و خلایق خواستند كه به باغ درآیند تا باشد كه به هجوم ایشان مخالفان از پا درآیند. جمعی امرا مانع شده گفتند مبادا كاری از پیش نرود و دشمان دلیر شده رعیت وهم كنند و دیگر شهر مضبوط نشود.
و میرزا سلطان حسین كوچ فرمود و به جانب كاه دستان و شرقی شهر عزیمت نمود «457» و چند نوبت از طرف دروازه خوش جنگ انداخت. اما زیادت كاری نساخت و از طرف دروازه خوش نیز نهضت نموده به جانب دروازه فیروزآباد میل فرمود و در میدان سعادت و مزار خنجه باد صف قتال و میدان جدال ترتیب داد و چند روز درین طرف نیز جنگهای مردانه و دستبردهای دلاورانه نمود «458» و امیر حسن شیخ تمور و امیر سید مراد جنگها كردند كه بهرام شمشیرگذار بر دست و بازوی امرای نامدار هزاران هزار آفرین كرد. گاهی از طلوع فلق تا غروب شفق و از غره بام تا طره شام تیغهای مصقول به خون خضاب می‌كردند و خنجرهای مسلول را از رقاب قراب می‌ساختند. مردم شهر هركه از بیرونیان می‌گرفتند گوش و بینی بریده بیرون فرستادند و بیرونیان نیز با مردم شهر كه می‌یافتند همین معامله پیش می‌بردند. قصبه زیارتگاه كه در غایت معموری و آبادانی بود غارت عام یافت و هرچه در چنان موضعی سالها اندوخته بودند به باد بی‌نیازی رفت و بر سر غارت میان بهادران مضایقه شد و یكی از معتبران به قتل آمد و قاتل جوانی شیر مرد مشهور به پلنگی فرار نموده به شهر آمد و طبل بشارت كوفتند.
میرزا سلطان حسین دانست كه مردم شهر دلیر شدند و آسان آسان شهر را نخواهند داد و به ضرورت با روزگار می‌باید ساخت.
______________________________
(457). حبیب السیر گفته است كه بعد از آن‌كه یازده روز گذشت، اهل هرات اطاعت نكردند، میرزا سلطان حسین از باغ زاغان به كهدستان آمد.
(458). ایضا: مردم هرات نیز در آن ایام دروازه‌ها باز كرده جنگ پیش می‌بردند.
ص: 901
مصرع
زمانه با تو نسازد تو با زمانه بساز
و بیست و هفتم ذی الحجه هنگام صبح كه شهریان آهنگ جنگ و تلاش نام و ننگ كرده عازم آن بودند كه بیرون رفته آتش قتال برافروزند و به نوك پیكان سندان شكاف دلهای مخالفان برهم دوزند گروه انبوه بر در دروازه آمده فریاد برآوردند كه میرزا سلطان حسین عزیمت نمود و چون روز روشن شد از لشكر او در آن دیار دیار نمانده بود و جمعی در جانب جنوب آب كارتیار «459» بر سربلندی توقف نموده سایه‌بانی بر سر داشتند و مردم شهر بیرون آمده غله و اجناس به شهر درآوردند و میرزا سلطان حسین از پل مالان گذشته از طرف ولایت فوشنج به بادغیس رفت* و از آن‌جا عازم جانب آب مرغاب شد، به عزم رزم حضرت خلافت پناهی.
و از آن طرف، آن حضرت در ماوراء النهر چون شنید كه میرزا سلطان حسین شهر هرات را محاصره كرده نزدیك است كه مسخر سازد به ضرورت با امیرزا جوكی صلح‌گونه‌ای درهم بست و از ظاهر شاهرخیه برخاسته به سمرقند آمد و از آن‌جا بر سبیل تعجیل بر جیحون عبور كرد و به سرعت تمام صبح و شام رانده به میمنه و فاریاب آمد و میرزا سلطان حسین پیش می‌رفت. حضرت خلافت پناهی خواست كه او دلیرانه پیش آید. یك كوچ پس نشست و میرزا سلطان حسین دانست كه او را به فریب پیش می‌كشند و نیز امرا كه در شهر بودند به اردوی اعلی ملحق شدند.
مصلحت جنگ ندید و عنان سمند جهان پیمای بازكشید و پنجم ماه محرم* سنه ست در منزل موری نزدیك آب عازم ولایت سرخس شد و قلعه آن را مضبوط ساخته امیر سید آقا را به محافظت آن‌جا گذاشت و رایت عزیمت از راه ولایت نسا و ابیورد به جانب مازندران برافراشت.
______________________________
(459). شاید پل كاردمذ كور پیشتر به همین آب بود.*
ص: 902