گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي
جلد اول
پيش‌گفتار




ترجمه حاضر از روي نسخه شخصي مصنّف صورت گرفته است؛ نسخه‌اي كه با نسخ ديگري كه در دسترس است اختلاف دارد: نيمي از اين اختلافات، اضافاتي است كه خود مصنّف پس از نشر اين كتاب «1» در سال 1952 بمرور بدان افزوده است و نيمي ديگر تصحيحاتي است ناشي از بحث و گفتگوهايي كه براساس اهميّت فوق العادّه اين كتاب از طرف دانشمندان نامي ديگري مثل ولاديمير مينورسكي)Vladimir Minorsky( ، ژان ريپكا)Jan Rypka( و آلبرت ديتريش)Albert Dietrich( به عمل آمده است.
به تمام اينها نيز اصلاحاتي افزوده مي‌گردد كه هنگام ترجمه و پس از مراجعه به منابع اصلي و يا مقابله موارد مختلف كتاب با يك‌ديگر ضروري به نظر رسيده است، و براي احتراز از اطناب، از بحث بدين صورت كه مصنف چنان گفته و مترجم چنين مي‌گويد، اجتناب گرديده، با موافقت مصنّف صورت تصحيح يافته آن در ترجمه آمده است «2». در عين حال مراجعه به منابع اصلي، فقط در مواردي صورت گرفته است كه
______________________________
(1)-
Bertold Spuler, Iran in Fruh- Islamischer Zeit, Wiesbaden 1952
(2)- تمام اين موارد اصلاح شده، چه از طرف نقادان و چه از ناحيه نگارنده، بايد به صورت طبقه‌بندي شده‌اي، با بيان علل علمي آنها، به ضميمه ساير انتقاداتي كه مورد قبول مصنف قرار- نگرفته و يا در نسخه مصحح مراعات نگشته، در پايان اين كتاب مذكور گردد.
ص: 10
تعبيرات اصل كتاب بنحوي ايجاد ترديد نموده است؛ چه بسا كه مقابله‌هاي بيشتري موجب توجه به نكات زيادتري گردد.
با اين وصف، نه خرده‌گيري نقّادان و نه لزوم اصلاحات مذكور هيچ‌يك، نه از اهميّت نويسنده ايران دوست آن، كه امروز بدون شك در رديف بزرگترين شرق‌شناسان عصر ما قرار دارد، مي‌كاهد، و نه از عظمت اين كتاب، كه هر صفحه‌اي از آن محصول علمي و استنباطي صدها صفحه متن اصلي و متون تحقيقي محققان ديگر درباره آنها،- به زبانهاي گوناگون- مي‌باشد.
در اصل كتاب سنوات وقايع به ميلادي آمده و تطبيق آن با هجري از طرف نگارنده صورت گرفته، ولي باز برخلاف معمول ابتدا، تاريخ ميلادي ذكر گرديده است. اين شيوه از اين‌رو انتخاب شد كه تبديل سنوات هجري به ميلادي (كه از طرف مصنّف يا محققان ديگر به عمل آمده است) همه‌جا به‌طوري انجام نشده كه تبديل مجدّد آن به هجري، بدون در دست داشتن منابع اصلي آنها، موجب تغييري ثانوي نگردد. با اين ترتيب مسؤوليت آن بر عهده مصنّف مي‌ماند، اگرچه نگارنده تا آنجايي كه به منابع دسترسي يافته از تصحيح آن كوتاهي نكرده است.
هم‌چنين در مورد استنباطات مصنّف در زمينه عقايد ديني و مذهبي تغييري داده نشده و اظهار نظري نگشته، تا خوانندگان مستقيما با ديد ديگران درباره اديان و مذاهب آشنا گردند و مجال بحث علمي براي آنان بماند.
عبد الجواد فلاطوري
ص: 11

مقدمه‌

از بين تمام عواملي كه در طي تاريخ باعث تزلزل بناي قوم ايراني گشته است، هجوم و ورود مسلمانان عرب به اين سرزمين (نيمه اوّل قرن هفتم ميلادي)، بزرگترين دگرگوني را با خود آورده: چون تأثير آن از همه عميق‌تر بوده تا به امروز پايدار مي‌باشد. تحوّلي كه بر اثر آن به وجود آمد سرآغاز مهمترين و قاطع‌ترين بخش تاريخ ايران را تشكيل مي‌دهد: بيان جزئيات اين دوره تاريخي وظيفه كتاب حاضر است كه منحصرا به تحقيق اين موضوع مي‌پردازد. بديهي است كه ضمن بيان و نگارش مجموعه ادوار تاريخ ايران، درباره اين دوره نيز پژوهش به عمل آمده است؛ و مسلّم است كه كتب تاريخ فرهنگ و تواريخ خلفا- چنانكه طبعا در مورد زمان عبّاسيان فقط در تأليفات خيلي قديمي موجود است-، سرزمين ايران و تاريخ آن را در مدّنظر داشته‌اند.
ولي با اين وصف اين‌طور به نظر من مي‌رسيد كه اقدام بر نگارش كتابي مفصّل درباره سنوات 633 تا 1055 ميلادي (برابر با 15 تا 447 هجري) يعني درباره زمان واقع بين ورود عربها به ايران و پيروزي و غلبه سلجوقيان ترك در اين سرزمين، در صورتي به حقّ و به‌جاست كه چنين كتابي اجزاي بناي تاريخ كامل و تا حدّ امكان خالي از نقيصه‌اي را- بر پايه منابع دست اوّل و اصيل و براساس موادّ موجود- درباره تمام دوره‌هاي
ص: 12
حيات قوم ايراني به‌دست بدهد «1».
اين هدف درست با خصائص و چگونگي اين كتاب تطبيق مي‌كند. بنابراين وظيفه آن اوّلا اين است كه موادّ صحيح و سقيم را از هم جدا ساخته، آنها را تنظيم و تبويب نموده، ارائه دهد و مفاهيم آنها را روشن سازد: از اين‌رو شيوه آن بايد شيوه‌اي تحليلي باشد بدون اين‌كه از اشاره و توجه دادن به هم‌بستگي و اندراج پيش‌آمدها در خطوط بزرگ‌تر و عميق‌تر و پيوسته‌تر تاريخي چشم بپوشد، و در همين حد نيز بايد نظر و توجهي كه در اين كتاب به ادوار قبل و بعد از دوره مورد بحث، يعني از طرفي به عصر ساسانيان و از طرف ديگر به زمان سيادت تركان و مغولان معطوف مي‌شود، مفهوم گردد. به اين دليل نيز، ذكر اعصار نامبرده به منظور مذكور، نه، بايد و نه، مي‌تواند به منزله تاريخ كلي آنها (قبل از هر چيز در مورد فرهنگ زمان سلجوقيان) به حساب آيد، بلكه وظيفه نظير اين بيانات تنها اين است كه پيش‌آمدهاي سنوات بين 636 و 1055 ميلادي (برابر 15 تا 447) را به وضع بهتري روشن سازد. از اين گذشته مؤلف، رساله‌اي مشتمل بر اجمالي از سير حوادث تاريخي دوره سيادت خلفا نگاشته است كه به‌خصوص آنچه را كه راجع به ايران در اينجا به‌طور تفصيل تبيين مي‌گردد، در آنجا به‌طور اجمال و فشرده تلخيص نموده است «2»؛ خلاصه‌اي كه فايده آن به‌علاوه در اين است كه ايران با تمام خصوصيات انحصاري خويش در جمع كل تاريخ اسلامي جايگزين ساخته و نگريسته است و تا اين حد مكمل مطالب اين كتاب است.
ثانيا توصيف و تشريح ماهيت ايراني- توصيفي كه مبيّن سير تاريخي آن باشد- بايد قبل از هر چيز خود را به ارزشهاي جاويد فرهنگ ايران (فرهنگ به معني وسيع
______________________________
(1)- از لحاظ مكان و مرز جغرافيائي فقط آن اندازه از سرزمين ايران مورد بحث است كه در جلد دوم فصل «حدود سرزمين ايران» به تفصيل توصيف مي‌گردد.
(2)-
Bertold Spuler: Geschichte der islamischen Landar in Handbuch der Orientalistik Bd. VI, Brill Leiden 1952- 53. ص: 13
كلمه: شامل فكر، دين، هنر و كليه آداب و عادات زندگي و مذهبي و غيره)، و به جريان و تحول دائمي حيات روزانه و يكسان ماندن هميشگي حوائج آن متوجه و متمركز نمايد: اين امر موجب گشته كه در اين كتاب بيان حوادث سياسي تا حد امكان درهم فشرده و ملخص ياد گردد. اگرچه پيش‌آمدهاي سياسي به صوري بس گوناگون، و پر از وقايع مهم و فاجعه‌هاي سخت تحقق پذيرفته، ولي خوب كه بنگريم، تماما عبارت از يك نوع زير و زبر و كشمكش مداومي است كه پرداختن به جزئيات آن خسته‌كننده مي‌باشد، هرچند حس شناخت عواملي را به دست مي‌دهد كه گاهي به سقوط موقت فرهنگي و اخلاقي اين قوم منجر گشته است. بدين علت تا حد اقتضا و امكان در اين كتاب از اين قبيل جزئيات چشم‌پوشي شد: براي اين منظور يافتن حد وسطي ضروري مي‌نمود كه از طرفي وظيفه تلخيص را انجام دهد، و از طرف ديگر نياز به اطلاعات لازم را براي مراجعه و پژوهش و نيز براي خوانندگان فصول فرهنگي اين كتاب برآورد؛ به‌خصوص كه توجه و تأكيد ويژه اين كتاب اساسا به اين فصول معطوف مي‌باشد و بس.
باري كساني كه با منابع شرقي زمان مورد بحث ما سروكار داشته‌اند، به خوبي مي‌دانند كه چه رنج و كوششي لازم است تا بتوان از كتبي كه همّ آنها مصروف نگارش وقايع تاريخي و سياسي بوده است، مطالب نادر و كوتاهي كه ضمن بيان آن وقايع به‌طور اتفاقي درباره امور فرهنگي پيش آمده بيرون كشيد و از آنها چون سنگريزه‌هايي بناي موزون و متناسبي ساخت. تازه همين اشارات متفرق هم- به‌خصوص در مورد قرن هفتم و هشتم ميلادي (قرن اول و دوم هجري)- بسيار ناقص انجام مي‌گيرد: غالبا اين طور است كه ده سالي و گاهي نيز صد سالي مي‌گذرد و هيچ ذكر و نشاني از بخش معيني از حيات فرهنگي و اقتصادي به ميان نمي‌آيد «1». علاوه بر اين، فقدان تقريبا هر نوع
______________________________
(1)- در موارد ديگر مثلا در مورد تحقيقات فنون هنر نيز (صرف‌نظر از خصوصيات ويژه) به نظير همين مشكل بر مي‌خوريم، رجوع شود به: Kurt Erdmann: Luckenforschung im irannischen Kunstkreis, in der ¬Kunst des Orients I) Wiesbaden 1950 (, S. 20- 36. ص: 14
متني از مدارك و اسناد و نقص هنر توصيف صحيح اشخاص در شرق «1»، موجب اين گرديده است كه چهره شخصيتها و حيات و شيوه اقتصادي آنان هرگز به خوبي هويدا نمي‌گردد:
اينها تمام معايبي است كه ناگزير در نوع و ميزان سرشاري بيان، مؤثر واقع مي‌گردد.
اما نگارش بخش فرهنگي نيز نبايد بيش از حد طول و تفصيل يابد و قبل از هر چيز در اثر ذكر نامهاي غير ضروري، ملال‌آور گردد. براي وصول به اين منظور در چنين مواردي دايما به بخش تاريخي و سياسي اين كتاب احاله گرديده كه هركس به ميل خود مي‌تواند بدان مراجعه كند. روي همين اصل نيز هنگام ذكر مثالهايي كه فقط از نظر صنف و نوع واقعه (ولي نه از لحاظ فرد خاصي) حايز اهميت بوده‌اند، از ياد نمودن اسامي اشخاص نسبتا كم‌اهميتي اغماض شده است. در نتيجه، در مواقع توصيف حيات مذهبي، فرهنگي و سياسي، در موارد بسيار زيادي فقط (بدون آوردن نام و نشاني) صحبت از «يك وزير»، «يك عالم»، «يك سردار سپاه» و يا «يك فرد درباري» به ميان مي‌آيد، و لو اين‌كه منابع هم‌نام آنها را متذكر شده باشند؛ چه اين‌كه نام آنان براي هدفي كه اين كتاب دارد ضروري نمي‌نمود: ولي هركه اسامي اين افراد را بخواهد بايد به منابعي كه- در هر موردي دقيقا به‌دست داده شده است- رجوع نمايد؛ در عين حال زمان حوادث در همه‌جا تا حد امكان دقيق ياد گرديده است.
مطلب ديگر وضع غريب منابعي است كه براي دوره مورد بحث ما در دست است.
اين منابع كه درباره آنها در فصل آينده ( «نظري به منابع») صحبت مي‌شود، ايران را اساسا از ديد فاتحان سنوات 633 تا 651 ميلادي (برابر 12 تا 30 هجري) و در نتيجه از ديد مسلمانان، متجلي مي‌سازند: از لحاظ تاريخ‌نگاري اين امر نقيصه‌اي
______________________________
(1)- حتي در شرح حالاتي كه اشخاص از خود نگاشته‌اند، رجوع شود به: Franz Rosenthal: Die arabische Autobiographie, in den ¬Analecta Orientalia XIV) 1937, 1- 40 ( ص: 15
است كه خواننده بايد دايما بدان آگاه باشد؛ نقيصه‌اي كه كسي، نه مؤلف و نه غير او، قادر به رفع و تغيير آن نيست؛ مگر اين‌كه منابع تازه‌اي از نوع ديگري كشف گردد:
اما آثار چنين كشفي مشهود نيست.
اما در زماني مثل زمان گذشته آلمان «1»، حتي فراهم نمودن همان منابع معروف و موجودي هم كه اصولا در دسترس قرار داشت، موجب زحمت فوق العاده‌اي بود:
همين‌كه شروع به اين كتاب در سال 1945 واقعا امكان‌پذير گشت، وصول به هيچ‌يك از كتابخانه‌هاي عمومي آلمان- تا آن‌جائي كه از آسيب سنوات گذشته در امان مانده بودند- ممكن نبود. با اين وصف اگر استفاده از چنين زماني براي تحقيق علمي ميسور گشته است، بايد مؤلف، آن را مرهون دوستي يك سلسله از هم‌كاران و آشناياني، بداند كه ذكر نام آنان در اين‌جا وظيفه افتخارآميز وي مي‌باشد: خانم پرفسور هينتس
) B. Hinz (
در شهر گوتينگن)Gottingen( كتابخانه شخصي همسر خود را كه در آن موقع هنوز مراجعت نكرده بود، و نيز آن قسمت از كتب كتابخانه بخش شرق‌شناسي دانشگاه گوتينگن را كه براي حفاظت «2» به منزل خود آورده بودند، از سر لطف در اختيار من گذاشت. از آن گذشته آقاي ليتمن)Littmann( در شهر توبينگن)Tubingen( و آقايان اساتيد: پرفسور پارت)R .Paret( ، پرفسور شدر)H .H .Schaeder( ، پرفسور شپيس)O .Spies( ، پرفسور شترتمن)R .Strothmann( و به خصوص پرفسور تشنر)F .Taeschner( در پنج سال اخير و حتي در سخت‌ترين دوره‌اي كه قحط و غلا بر همه‌جا سايه افكنده بود، با ارسال كتب شخصي خود و يا كتبي كه تحت‌نظر آنان حفظ
______________________________
(1)- منظور سنوات جنگ جهاني دوم بوده تمام اين قسمت اشاره به وضع آلمان در آن سالها مي‌باشد.
(2)- كتابهاي فراوان سمينار شرق‌شناسي به ضميمه كتب كتابخانه‌هاي بسيار ديگري از دانشگاه گوتينگن كه در نزديكي اين شهر به منظور حفاظت در معدني پنهان كرده بودند، در 30 سپتامبر 1945 بر اثر انفجار مواد جنگي كه همچنين در آن معدن پنهان شده بود، نابود گرديد؛ اين انفجار به دست بيگانگان و هنگام ربودن آن مواد صورت گرفت.
ص: 16
مي‌شد از اين جانب پشتيباني نمودند (البته اين امر باعث شد كه اين جانب ناگزير در موارد متفرق از چاپهاي مختلف كتاب واحدي استفاده نموده، در نتيجه، عبارات منقول به‌صور گوناگوني ذكر گرديده است). كتابخانه انجمن شرق و آلمان در شهر هاله (Halle an der Saal( نيز حتي در آخرين ماه‌هاي جنگ، با همان مقدار كتب باقي- مانده خود كمك شاياني نمود.
همين‌كه بعدا دوباره كتابخانه‌هاي آلمان آماده كار گشتند، در درجه اول تقريبا بزرگترين كتابخانه آلمان غربي كه نزديك به تمام كتب آن به جاي مانده بود، يعني كتابخانه ممتاز دانشگاه گوتينگن بود كه از اين كتاب پيوسته با چهره گشوده‌اي حمايت مي‌نمود؛ حتي پس از آمدن اين جانب به هامبورگ و اقامت در اين شهر، كتب مورد لزوم را برايم ارسال مي‌داشت. هم‌چنين كتابخانه دانشگاهي و دولتي هامبورگ نيز با وساطت كتابدار شرق‌شناس آن آقاي دكتر برآون (H .Braun( تمام مأخذ شرقي را كه هنوز پس از آتش‌سوزي بزرگ يولي 1943 به جاي مانده بود، يا در اين ميان تازه خريداري شده بود، در اختيار من گذاشت. در اين بين بخش شرق‌شناسي دانشگاه هامبورگ يعني «سمينار تاريخ و فرهنگ شرق نزديك»، نيز دوباره، در زير سايه موقوفه مردي سخي الطبع، آقاي پرفسور كرنكو)Fritz Krenkow( از كمبريچ)Cambridge( داراي مقدار زيادي منابع مربوط به اسلام (به‌خصوص منابع عربي) گرديد. بالاخره كتابخانه آلمان غربي)Westdeutsche Bibliothek( در شهر ماربوگ)Marburg( )تحت نظر دكتر فيگت)Voigt كه حاوي قسمت عمدي‌اي از كتب كتابخانه (قبلي) دولتي برلن- كتابخانه‌اي كه براي ما مؤسسه تحقيقي بي‌نظيري بود- مي‌باشد مقدار زيادي از كتب خود را كه ديگر وصول به آنها امكان‌پذير نبود، به عاريت به من داد؛ تماما به كمك دكتر برآون نام برده. متأسفانه رعايت مقدار كمي از كتب انتشار يافته و نيز كتب خطي موجود در خارج از آلمان (كه در عين حال نظر به طبع مراجع معاصر ارزش
ص: 17
خود را براي كتاب حاضر از دست داده بودند) ممكن نگشت. تا وقتي هم كه مواد جديدي كشف نگردد، گمان نمي‌رود كه بتوان از كتب خطي، در مورد اين دوره معلومات اساسي تازه‌اي به دست آورد. و اين معني بيش از همه از الثعالبي، قضائي (وفات 1062 ميلادي برابر 454 هجري)، «مجمل التواريخ» (نوشته حدود 1135 ميلادي برابر 530 هجري) و از ابن جوزي (وفات 1200 ميلادي برابر 597 هجري) مهمترين مرجع ابن اثير (نيز در مورد ايران) انتظار مي‌رود.
از كساني هم كه مستقيما در طبع و نشر اين كتاب مؤثر بوده‌اند، سپاسگزارم: از آقاي پرفسور اردمن (K .Erdmann( )در شهر بن‌Bonn ( كه سرتاسر اين كتاب را قبل از طبع مطالعه نموده و با اضافه نمودن مطالب تازه و منحصر به خود، فصل تاريخ هنر اين كتاب را توسعه داد؛ از آقاي پرفسور لنتس (W .Lentz( كه با رنجي پر از فداكاري تمام اوراق مطبعه را براي تصحيح از نظر گذرانيده و خانم اينگه ويلدفرستر (Inge Wildforster( كه زحمات تنظيم چاپ را به عهده گرفته بود؛ و در پايان به خصوص از آقاي پرفسور شل (H .Scheel( دبير كل آكادمي علوم و ادبيات شهر ماينس (Mainz( و مدير انجمن شرق و آلمان (ماينس) كه چاپ اين كتاب را در سلسله انتشارات بخش شرقي آكادمي علوم و ادبيات ممكن ساخت؛ و بالاخره از ناشر و مطبعه كه سعي و كوشش آنان اصل اولي براي چاپ كتب به‌طور كلي بوده و از اين‌رو سپاسگزاري مؤلفان در درجه اول حق ويژه آنان مي‌باشد.
ص: 18

نظري به منابع‌

قوم ايراني در زمره آن دسته از ملل باستاني صاحب فرهنگي قرار گرفته است كه فواصل ممتدي از گذشته آنان را بايد از منابعي «1» به زبانهاي بيگانه استنباط نمود.
ولي در عين اين‌كه اين امر مثلا در مورد مردم هند ناشي از فقدان كلي حس تاريخي آنان محسوب ميگردد، در مورد ايرانيان قطعا نمي‌تواند معلول چنين علتي باشد: ايرانيان در قرون وسطي نمونه‌هاي قانع‌كننده‌اي از استعداد تاريخ نگاري خود به ظهور آوردند كه ديگر در آگاهي تاريخي آنان هيچ ترديدي نمي‌توان داشت. از اين گذشته نيز آثاري از رواياتي تاريخي- كه از خداي نامگان باستاني آغاز مي‌گردد- به جاي مانده كه ما آن را مي‌توانيم فقط به عنوان بخشي از سنّت تاريخ نگاري آنان به حساب آوريم.
و اگر هم اساطير شاهان اين قوم نشان بدهد كه پاره‌اي از واقعه‌هاي تاريخي در خاطر اين ملت به ابهام گرائيده است، باز اجازه ترديد در وجود خبرگزاري تاريخي مورد
______________________________
(1)- در اين زمينه رجوع كنيد به:Barthold ,Turk .1 -37 .: در اين‌جا نيز از يك سلسله از كتب از دست رفته‌اي، كه براي ما مجال بحث درباره آنها نيست، گفتگو به ميان مي‌آيد؛- و نيز:
David Samuel Margoliuth: Lectures on Arabic Historians, Kalkutta 1930; Bernard, Baron Carra de Vaux: Les Penseurs de l'Islam, Band I, Paris 1921, S. 83- 115. ص: 19
اعتمادي از اينان نمي‌باشد «1». اما امروز ديگر تعيين اين‌كه وسعت دايره هريك از اين نوشته‌ها تا چه اندازه بوده است ميسر نيست: آنچه مسلّم است اين است كه نه از عصر ساسانيان و نه از نخستين زمان اسلام كتب تاريخي نسبتا مفصلي به زباني از زبانهاي ايراني در دست نيست.
به اين دليل كتب و نوشته‌هايي كه متعهد توصيف و تعريف سرنوشت قوم ايراني در قرون هفتم، هشتم و نهم (برابر اول، دوم و سوم هجري) و تا اندازه زيادي نيز در قرن دهم و يازدهم ميلادي (برابر چهارم و پنجم هجري) گشته‌اند. به اكثريت مطلق به زبان عربي مي‌باشند؛ هم‌چنان‌كه نظاير آنها در مورد ادوار قديم ايران باستان به زبان يوناني بوده‌اند. از اين‌رو هركس بخواهد به تاريخ ايران در قرون مذكور به‌پردازد، ناگزير بايد قبل از هر چيز به تحصيل و تفحص گزارشهاي عربي اشتغال ورزد. زبان عربي در اين سده‌ها نه‌تنها براي مسلمانان عرب، زبان علم و كتابت بود: بلكه ايرانيان- لااقل مسلمانان ايراني- نيز اين زبان را براي تحرير مطالب به كار مي‌بردند. اما گمان بر اين‌كه در اين‌جا نيز همان مسئله‌اي مطرح است كه تقريبا در مورد تاريخ دوران پيشين قرون وسطاي آلمان در ميان است (زيرا بسياري از اهل خود اين سرزمين سرگذشت اين سنوات را به لباس زبان بيگانه (لاتين) عرضه داشته‌اند)- خطاست، چه اين‌كه به عكس، غالب ايرانيان عربي نويس در نوشته‌هاي خود بكلي به روح عربي و نيز به طرز انديشه عربي اسلامي پيوستند.
تادويس كوالسكي (
Tadeusz Kowalski
) درباره شيوه نويسندگي عرب چنين
______________________________
(1)- رجوع شود به:
Noldeke, Theodor: Geschihhte der Perser und Araber zur Zeit der Sassaniden. Aus der arab. Chronik des Tabari, Leiden 1879.
.- گرونبآوم ()Grunebaum 276 . از اين كتاب اين‌طور نتيجه گيري مي‌كند كه تاريخ- نگاري ساساني تقريرات خود را براساس حيات يك‌به‌يك از فرمانروايان دسته بندي مي‌نموده همان‌طوري كه نظير آن در مورد تاريخ حيات مقدسان مسيحي بر اساس زندگي تك‌تك شهداي آنان، ديده مي‌شود.
ص: 20
مي‌نويسد: «با اندك مبالغه‌اي مي‌توان نوشته‌هاي عربي را نوعي از كلمات قصار ناميد. كه در زمينه حكمت عملي به صورت ضرب الامثال عربي و در مورد توصيف صحرا و صحرانشيني به قالب منظوم قصايد درآمده، و نسبت به پيغمبر اسلام محمد (ص) و ساير شخصيتهاي مذهبي عناصر اخبار و نوشته‌هاي وابسته به آنها را تشكيل داده، در لسان علما، جملات و عباراتي است كه خشت و گل بناي نوشته‌هاي علمي را مي‌سازد» «1». كوالسكي پس از آن‌كه به پيروي از نلدكه «2» (Noldeke( اين مطالب را اظهار مي‌كند، چنين ادامه مي‌دهد: «يكي از نتايج روح باريك‌بين عربها و دقت‌نظر ايشان براي مفردات» نيز طرز رفتار علمي آنان در علم حديث و تاريخ‌نويسي است كه «تعداد زيادي از وقايع را با موشكافي مورد ملاحظه قرار داده، جزءبه‌جزء را با شواهد ذكر مي‌كنند، ولي نه كوششي براي تلفيق و تلخيص آنها مشاهده مي‌شود و نه تلاشي عقلي براي يافتن علل تضادهاي موجود در روايات منقول، و ايجاد تعادلي بين آنها؛ بلكه سرانجام با يك جمله والله اعلم از آن مي‌گذرند.- به هر كتابي از هر علمي هم كه بنگريم- تاريخي يا جغرافيايي، باستان‌شناسي، علم الانساب، صرف و نحو يا لغت- دايما به اين مطلب برمي‌خوريم كه: مضامين آنها به صورت يك مقدار زيادي از تبصره‌هاي منفرد مستقل غير مرتبط به يك‌ديگر، در قالب جملات كوتاهي عرضه مي‌گردد كه از آن‌هم گذشته، غالبا از صاحب خود كتاب نبوده، بلكه از علماي مختلفي از ازمنه و امكنه متفاوتي
______________________________
(1)-
Tadeusz Kowalski: Proba charaKteystyki tworczosci arabskiej, in ¬Na szlakach Islamu. szkice z historji Kultury iudow muzulmanskich . Krakau 1935, S. 109,) Prace polskiego Towarzystwa dla badan Europy Wschodniej i Bliskiego Wschodu VIII, S. 103- 121.
مقاله مذكور درباره تعيين مشخصات طرز خلاقيت انديشه عربي نوشته شده است.
(2)- رجوع شود به:Noldeke :Orientalische Skizzen 16 . توصيف و انتقادات مذكور در متن، بيشتر متوجه روح و طرز انديشه اصيل عربي است- نه فكر اسلاميي كه در طول تاريخ بر پايه و مايه ملل و اقوام ديگر مستحكم گشته است (م)
ص: 21
سرچشمه مي‌گيرد، ولي پيوسته كلمه به كلمه نقل و بدون هم‌آهنگي گردآوري و نوشته شده است. گردآورنده و نويسنده نيز هيچ نوع كوششي در اين زمينه از خود نشان نمي‌دهد كه بخواهد اين وقايع و مطالب مجزا و منفردي را كه در اغلب موارد در تضاد با يك‌ديگر قرار دارند به‌طور انتقادي روشن سازد و يا آنها را به نحوي باهم سازش دهد، مضاف بر اين‌كه آوردن اسناد مطالب منقول نيز نقص ارتباط آنها را بيشتر و عميق‌تر مي‌نمايد ... يك كتاب علمي متوسط عربي تا اندازه‌اي به فهرست مطالب يادداشت‌هاي متفرقي شباهت دارد كه نسبتا بدون دقت نوشته شده، ولي محل هر يادداشتي را مشخص نموده باشد.» «1»
كيست كه اين جملات گويا و منطبق با واقع را بخواند و آنها را كلمه به كلمه بر طبري (839 تا 923 ميلادي برابر 224 تا 311) صادق نيابد؟ درحالي‌كه وي ايراني (اهل طبرستان) و براي او نيز «قالب سخن مثل مضمون آن مهم و شايد هم مهمتر بوده است. ولي در نظر وي نيز تنها بازگويي به لفظ ضامن صحت مطلب منقول به حساب مي‌آمده و علاقه به نقل، كتاب تاريخ وي را به صورت مجموعه‌اي از عقايد ديگران در آورده است.» «2» بنابراين نويسندگي اين ايراني اصيل در هيچ امري با شيوه نويسندگي عرب فرقي ندارد. بلاذري (وفات 892؟ ميلادي برابر 279 هجري) نيز از لحاظ طرز تنظيم مواد كاملا در زمره سنت علمي عربي قرار دارد، اگرچه شايد وي نيز از نژادي ايراني برخاسته است. «3» از اين‌رو بايد كتب اين دو نويسنده را با موازيني سنجيد كه كتب عربي خالص با آن ارزش‌يابي مي‌گردد. از حيث دقت و اعتماد به بيان و تحرير مطالب، دو كتاب بلاذري: «فتوح البلدان» (فهرست منابع: 59) و «انساب الاشراف» (فهرست منابع: 102) در رأس تمام كتابهاي تاريخي مربوط به نخستين زمان اسلامي
______________________________
(1)- رجوع شود به مقاله مذكور در بالا از كوالسكي:Kowalski ,Proba 114 f .
(2)- مرجع سابق ص 116.
(3)- رجوع شود به:
Carl Heinrich Becker in der EI,. I 636 f. ص: 22
ايران واقع است «1». مسعودي «2» درباره «فنوح البلدان» مي‌گويد: «ما هيچ كتابي بهتر از اين در مورد فتوحات مسلمانان، نشان نداريم»؛ عقيده‌اي كه ما نيز با آن هم‌داستانيم.
اين كتاب برطبق كشور گشايي نيروي اسلامي بدوا از نظر جغرافيايي و بعدا ضمن هر بخشي از نظر زماني مرتب گشته، مطمئن‌ترين گزارشي را كه ما در اين زمينه سراغ داريم به دست مي‌دهد؛ و در برابر آن، نوشته منسوب به واقدي: «فتوح الاسلام ببلاد العجم و الخراسان» (قاهره 1309 هجري)، فاقد اهميت مي‌باشد. از اين فراتر، درباره «فتوح» بلاذري بايد گفت: در اين كتاب بيان جريان اجراي عملهاي نظامي، حاوي مقداري زياد مطالب مربوط به تاريخ امور اداري و فرهنگي مي‌باشد كه توضيحات مهمي درباره سير و تكامل انسانهاي اين نواحي به ما مي‌دهد. اما چون «انساب الاشراف» بلاذري به بحث از شرفاي عرب اختصاص يافته، قسمتهاي چاپ شده آن فقط- اطلاعات اندكي درباره ايران در بر دارد؛ و ما در اينجا تنها راجع به كتبي نظر مي‌دهيم كه براي تاريخ ايران حائز اهميت هستند. عين اين قضيه نيز نسبت به تمام نويسندگاني كه بعدا از آنها گفتگو به ميان مي‌آيد، صادق است و خواننده بايد در تمام مذاكرات آينده اين نكته را در مد نظر داشته باشد.
در مورد قرون اول اسلامي، در جنب كتب بلاذري، كتاب ابو منصور ثعالبي-:
غرر السير (نوشته 1021 ميلادي برابر 412 هجري؛ فهرست منابع: 81)- كه تاكنون متأسفانه فقط منتخباتي از آن در دسترس قرار گرفته است- اهميت به‌سزايي دارد؛ وي در اين كتاب بكلي مستقل و بري از تقليد روايات ديگران بوده و بدين علت براي استنباطات واقعي علمي هنوز مايه اميد زيادي مي‌باشد و حتي مي‌كوشد، گزارش‌هاي
______________________________
(1)- وي بلاواسطه و يا بواسطه هشام بن الكلبي به ابو مخنف استناد مي‌كند و در هرحال قول ابو مخنف را در مطالب مورد بحث خود، دليل مورد اعتمادي محسوب مي‌دارد، بلاذري، انساب الاشراف، ج 5، ص 17. از اين گذشته به الواقدي، المدائني و به اقوال (غالبا شفاهي) ابن سعد اتكا مي‌كند.
(2)- مروج الذهب، ج 1، ص 14.- نيز رجوع كنيد به:Noldeke ,Aufs .131 ,Anm .1 .
ص: 23
تاريخي را با ذكر علل آنها مستدل سازد و از نظر رواني به آنها عمقي به‌بخشد. «1» در مقابل وي، گزارشات تاريخي ابن اعثم كوفي شيعي (وفات 926 ميلادي برابر 314 هجري) درباره ازمنه قديم اسلامي، خصلت داستان سرايي داشته، فقط با احتياط بايد از آن استفاده نمود. (فهرست منابع: 75- 77). در جنب اين كتب، كتاب مفصل تاريخ طبري (839- 923 ميلادي برابر 224- 310 هجري؛ فهرست منابع:
78) مشاهده مي‌شود كه تازه به نوبه خود فقط قسمت اندكي از مجموع كتابهاي مفصل‌تر وي كه هريك مستلزم عمري تلاش نويسندگي است، مي‌باشد «2». سخنان مذكور تادويس- كوالسكي (Tadeusz Kowalski( آن‌طوري كه بر كتاب طبري انطباق دارد تقريبا به هيچ نوشته ديگري تطبيق نمي‌كند: شيوه تربيت و نوع تمايلات، اين مرد دانشمندي را كه نه از راه مشاهده، بلكه تنها از طريق كتب علم آموخته بود، در زمره سنّت عربي در آورد. اما در عين حال آن امري كه در مورد طبري از جنبه درك و فهم تاريخ با هدفي علمي، عيب به حساب مي‌آيد، براي محقق نوانديش امروزي هنگام استفاده از كتاب وي سودي ناسنجيدني محسوب مي‌گردد: منظور اين امر است كه وي منابع را به صورت بناي منظم به‌هم‌پيوسته‌اي درنياورده است، بلكه بيشتر، اخبار تاريخي را با ذكر سلسله سند آنها پهلوي يك‌ديگر ذكر كرده، فقط گاه و بي‌گاهي در يك موردي، در پايان فصلي كه خلاصه‌اي به دست مي‌دهد، عقيده‌اي از خود اظهار مي‌دارد. درباره اهميت طبري، و در مورد قلّت اعتماد به سنّت خودستاي كوفي- آن‌طوري كه سيف ابن عمر «3» نگاشته است- و اين‌كه گفته‌هاي ابو مخنف «4» به عنوان نماينده سنّت مدني
______________________________
(1)-Gabrieli ,Appunti 1138 .
(2)-Brockelmann ,GAL ,S I 581 .
(3)- حتي امروز مي‌توانيم نادرست بودن صورتي را كه وي از اسامي واليان به دست مي‌دهد، مثلا براساس سكه‌هاي به دست آمده اردشير خوره ثابت نماييم.- درباره سيف بن عمر رجوع كنيد به:Brockelmann ,GAL S I 213 F .
(4)- براي اين مطلب و مطالب آينده رجوع شود به: Wellhausen, SK. VI 3- 7; E I, I 107; Brockelmann, GAL, S I 213 f. ص: 24
به مراتب بيشتري مورد اطمينان است، يوليوس ولهآوزن (
Julius Wellhausen
) ضمن مباحث طولاني‌تري به طوري به تفصيل سخن گفته است كه در اينجا از هر گفتگوي تازه‌اي راجع به آن بايد چشم پوشيد. در عين حال اين نكته را نمي‌توان پنهان داشت كه هيچ سنّت موجودي طبعا نمي‌تواند تا آن اندازه مغلوط باشد كه حتي گاهي هم ذره‌اي از حقيقت در آن باقي نمانده باشد: از اين‌رو اخبار سيف بن عمر و ساير «ضعفا» نيز بايد لااقل در بعضي از موارد- اگر هم براي تعيين زمان وقايع نباشد، حتما از لحاظهاي ديگر- سنجيده شود «1».
هرگاه اين اختلاف ارزش رواياتي كه طبري نقل مي‌كند يك واقعيت ثابتي به حساب آيد- چنانچه كتاب كتاني (Caetani، فهرست منابع: 350) بر آن بنا نموده است «2»-، سنجش جزءبه‌جزء كتاب او براي تاريخ ايران مطالب بسيار زيادي به‌دست مي‌دهد.
چيزي كه هست در اين كتاب طبري حوادث نظامي و به‌طور كلي سياسي در درجه اول اهميت قرار گرفته‌اند «3» و هيچ كجا مطلب منظم و به‌هم‌پيوسته‌اي شامل حقايق اداري و يا مطلقا فرهنگي نمي‌يابيم، و تمام آن‌چه را كه از اين نظر مي‌توان در اين نوشته وي سراغ داد، عبارت از توضيحات منفردي است كه بايد چون سنگ‌ريزه‌هايي به‌هم پيوست و به شكلي مستقل- آن هم كم‌وبيش ناقص- درآورد. در اين‌جا بايد اين نكته را هم معين نمود كه نظر اساسي اين مرد ايراني نژاد به هيچ وجه متوجه ايران- كه براي آن كتاب از دست رفته مدائني يكي از منابع اصلي «4» بوده است- نمي‌باشد. به خصوص در مورد سنوات بعد از 750 ميلادي (برابر 133 هجري) به‌طور روزافزوني به بيان حوادث بين النهرين و دربار خلافت توجه مي‌كند، و از اين ديدگاه وقايع ساير ولايات را
______________________________
(1)- رجوع كنيد به:Dennett 56 ff .
(2)- رجوع كنيد به:Caetani ,Annali III 629 .
(3)- رجوع كنيد نيز به:Nallino ,Racc .VI 115 ;Grunebaum 282 .
(4)-
Carl Brockelmann in der EI, III 87; Brockelmann, GAL I, 140; S I, 204 f. ص: 25
مي‌نگرد، ولو اين‌كه در بعضي از موارد هم- مثلا در مورد مرگ طاهر «1»- كلماتي چند به زبان مادري خود: فارسي، تلفيق مي‌نمايد «2». هرچه به زمان خود نزديك‌تر مي‌شود، بيان و توصيفات وي خشك و بي‌حاصل‌تر مي‌گردد و به عنوان يك عالمي كه دانش خود را از كتب يافته و به مشاهداتي در آن زمينه نپرداخته، بيشتر متمايل به گردآوري مواد خالي از هم‌بستگي علمي است تا به تجربه و اين امر حتي در موردي هم كه وي پيكاري را (در ناحيه قزوين، سال 867 ميلادي برابر 253 هجري) براساس مشاهده خويشتن توصيف مي‌كند «3» و يا نقش سكه خجستاني «4» را به عنوان دليل واقعه معيني شاهد مي‌آورد، «5» صدق مي‌كند. تجديد صورت سكه‌ها در زمان عبد الملك (685- 705 ميلادي 65 تا 86 هجري) و مقاصد مترتب بر آن را وي در هرحال مانند نويسندگان ديگر اسلامي كمتر براساس سكه‌هاي واقعا موجود و بيشتر بر پايه روايات منقول، افسانه مانندي؛ توصيف و تبيين مي‌كند «6». نيز نسبت به تعيين زمان حوادث به هيچ‌وجه دقت نشان نمي‌دهد: روزهاي هفته و ماه‌ها آن‌طوري كه وي ادعا مي‌كند- به‌خصوص درمورد زمان قريب به عصر خود- اغلب بر واقع منطبق نيست.- ترجمه تاريخ طبري توسط بلعمي هم (فهرست منابع: 144) اگرچه در بعضي از موارد (مثلا درباره مانويان) از پيش خود بخشي به كتاب ضميمه مي‌كند، ولي در تمام خصوصيات ديگر به‌طور اساسي از متن اصل پيروي مي‌نمايد.
مورخ ديگري كه از لحاظ جامعيت بيش از همه به طبري نزديك بوده، ولي از نظر بنا و برداشت كتاب و نوع و روش نگارش كاملا بايد از وي جدا گردد، ابن اثير (1160-
______________________________
(1)- طبري، رديف 3 صفحات 1063 و 1178.
(2)- مثلا طبري، رديف 2، صفحات 1492 و 1494؛ و نيز رجوع شود به فصل «وضع ايران از نظر اقوام ..: ايرانيان» از همين كتاب.
(3)- طبري، رديف 3، ص 1693.
(4)- رجوع شود به صفحات 128 به بعد از همين كتاب.
(5)- طبري، رديف 3، ص 2008.
(6)- حتي براساس سكه‌هايي كه امروز در اختيار ماست، مي‌توانيم چگونگي سكه زدن اسلامي به تقليد از سكه‌هاي بيزانس و دولت ساساني و بعدا تغيير و تحول تدريجي آن را به‌سوي يك شكل اسلامي مستقل تعقيب و تعيين نماييم.
ص: 26
1231 ميلادي برابر 555- 628 هجري) مي‌باشد. (فهرست منابع: 136) روش وي (در مورد زمان منظور ما در اين كتاب) گردآوري از كتب ديگران بوده، ولي براي برقرار ساختن تعادل بين روايات مختلفي كه از نقل يكايك آنها خودداري مي‌كند، مي‌كوشد. گزارشهاي وي نيز برطبق سنوات تقسيم‌بندي و منظم گشته، ولي غالبا در پايان هر بخشي تفصيلي درباره چگونگي تصور خود از جريان حوادث تاريخي به دست مي‌دهد. «1» نسبت به ازمنه متقدم خود را تا حد زيادي بر پايه طبري «2» استوار ساخته، ولي گاهي نيز- مثلا راجع به تلاقي عربها و چينيان سال 751 ميلادي (برابر با 133 هجري) «3»- اطلاعاتي به دست مي‌دهد كه طبري از آن سخني به ميان نياورده است.
اهميت اساسي ابن اثير به خصوص در مورد ازمنه‌ايست كه طبري درباره آن يا فقط به‌طور ناقص اظهاراتي كرده و يا (از 914 ميلادي برابر 301/ 302 هجري به بعد) اصلا از آن گفتگويي ننموده است «4». اهميت مذكور به خصوص براي اين است كه اغلب منابعي كه ابن اثير براي تحرير ازمنه متأخر به كار برده است، امروز مفقود گشته (و يا مثل مهمترين منبع كار وي: تاريخ ابن جوزي- وفات 1200 ميلادي برابر 597 هجري:
هنوز به طبع نرسيده است) و ما فقط به وسيله وي مي‌توانيم از آن حوادث مطلع گرديم.
اگر هم طبعا شيوه وي در زمينه ترجيح و تعادل و هم‌آهنگ نمودن مواد به صورت شيوه انتقادي علمي امروز نيست، باز نمي‌توان از قدرداني او در اين‌كه مستقلا درباره جريان واقعي حوادث انديشيده و در بسياري از موارد توصيفي قابل قبول و واقعا سنجيده
______________________________
(1)- مثلا، ابن اثير، ج 8، ص 153، آن‌جايي كه وي حوادث سال 948/ 949 ميلادي (برابر سال 337 هجري) را با دو نوع تعبير، توصيف مي‌نمايد.
(2)- در اين باره رجوع شود به: Brockelmann, Carl: Das Verhaltnis Von Ibn- elAtirs Kamil f it- ta'rih zu Tabaris Ahbar er rusul Wal muluk, Diss. Stra B burg 1890.
(3)- رجوع شود به صفحات 79 به بعد از همين كتاب.
(4)- راجع به مورخاني كه براي زمان بويهيان حايز اهميت هستند رجوع كنيد نيز به:Krymskyj I 119 -132 .
ص: 27
از وقايع به ما داده است «1»، خودداري نمود. انشاي وي نسبتا ساده و از اين‌رو به خوبي قابل فهم است و در عين حال يك‌نواخت و خسته‌كننده نيست. يكي از ويژگيهاي طبري و ابن اثير و نيز ساير مورخان بعدي- كه آثارشان به ما رسيده- تمايل به اين امر است كه سير اسلام را در آغاز ازمنه آن در لواي طرز انديشه عباسي بنگرند و خدمات امويهاي مغلوب عباسيان را كم‌وبيش ناديده بگذارند «2». بنابراين اگرچه از بين رفتن امويان و امور وابسته به آنها، به دست عباسيان (بعد از 750 ميلادي برابر 132 هجري) آن‌طور قاطع كه به‌نظر بعضي آمده، صورت نگرفته است (چنانچه مثلا در كتاب بلاذري به تقديري خشك از اين خاندان، و نيز خدمات آنان، برمي‌خوريم)، با اين وصف نويسنده تاريخ اسلام بايد دايما به تمايل منابع تاريخي به‌طرز ديد مذكور بينديشد.
ولي اين امر در هر حال در مورد سرزمين ايران از اين‌رو فاقد اهميت است كه- از گزارشهاي متعددي درباره مبارزات قبايل عرب و بپاخاستن جنبش عباسي كه بگذريم- راجع به اين كشور در عصر امويان اساسا فقط اخباري اندك و يا اتفاقي موجود است كه تازه قسمت اعظم آن، اموري غير منافي با تعصب و طرز ديد خبرنگار مي‌باشد. البته توصيفات ابن اثير به هيچ وجه تنها مدركي كه ما درباره قرون متأخر نخستين زمان اسلام داريم، نمي‌باشد. در جنب وي گرديزي فارسي نويس قرار دارد؛ كتاب وي- نوشته حدود 1050 ميلادي برابر حدود 442 هجري (فهرست منابع: 146)- سخت كم حاصل و فقط در نقاطي چند، مثلا در محل‌هايي كه وي شاهد اعمال مختلف حكومت محمود غزنوي «3» بوده، داراي توضيحات بيشتري است، در صورتي كه تاريخ بسيار
______________________________
(1)- رجوع كنيد نيز به:Moscati ,Abu Muslim III ,S .1 . مشخصات اين نوشته، در صفحه 64 اين كتاب پاورقي شماره 6 خواهد آمد.
(2)- رجوع شود به نوشته زيات مذكور در پاورقي يكم از صفحه سي و يكم اين كتاب- كتاب «العيون و الحدايق»- از مؤلفي نامعلوم، نوشته قرن يازدهم/ دوازدهم ميلادي (برابر قرن پنجم/ ششم) در شمال افريقا و در تحت سيادت فاطميان (!)- در مقابل بني اميه (صفحات 2 تا 179) بي‌تعصبي فراواني نشان مي‌دهد.
(3)- گرديزي، ص 61.
ص: 28
مهم جويني (فهرست منابع: 152) از زمان پس از غزنويان شروع مي‌كند «1». در عين حال هيچ‌يك از اين كتابها به پايه قالب متشكل و تحرير كاملا سنجيده و روشن ابن اثير نمي‌رسد. شرح و تفصيل اين دوره، به‌وسيله مورخان بعدي مثل ابو الفدا (1273 تا 1331 ميلادي برابر 672 تا بعد از 732 هجري)، «2» حمد الله مستوفي قزويني (82/ 1281 تا بعد از 1335 ميلادي برابر 680 تا بعد از 735 هجري؛ فهرست منابع: 158 به بعد)، بيضاوي (وفات 1282 يا 1291 يا 1316 ميلادي برابر 681 يا 690 يا 716 هجري)، ابن خلدون (1332 تا 1406؛ فهرست منابع: 139 به بعد) و ميرخواند (1433 تا 1498 ميلادي برابر 836 تا 903 هجري) كه پايه تحقيقات قرون گذشته بيشتر براساس آنهاست، امروز براي ما فقط ارزش تأليفات دست دوم را داشته، در حكم منبع اصلي قرار ندارد.
برخلاف اينها، سه تأليف ديگري كه نيز هريك در واقع فرآورده‌اي از كتب مختلف مي‌باشد، به علت آراي ويژه خود، براي ما ارزش نوشته مستقلي دارد: كتاب تاريخ دينوري (فهرست منابع: 70) مربوط به دوره‌هايي از تاريخ است كه تشريح مفصل آن براي وي ميسور و يا به‌عنوان فردي ايراني و يا شيعي براي او اهميت داشته است؛ و اين امر نيز نسبت به ايران قبل از اسلام صادق است. نژاد و عقيده مذهبي وي به روشني در كتابش ظاهر مي‌شود و براساس اين عوامل از مبالغه باكي نداشته است «3»؛ در عين‌حال اين محركات مانع اين نگشته است كه يكي از واليان خراسان را (حدود سال
______________________________
(1)- وي در تعيين زمان و تاريخ وقايع مورد اعتماد زيادي مي‌باشد؛ منبع او در مورد نخستين ازمنه خوارزمي، كتاب «مشارب التجارب» بيهقي مي‌باشد؛ رجوع شود به جويني، ج 2، ص 21، پاورقي 5.
(2)- رجوع نماييد به فهرست منابع: 138.- وي اغلب (ولي نه هميشه، مثلا در مورد المقنع- رجوع كنيد به صفحات 361 به بعد از همين كتاب) وقايع را در تحت همان سنواتي كه ابن اثير ذكر نموده مي‌آورد، ولي به‌طور وضوح در تعيين وفيات، از ابن خلكان استفاده برده است
(3)- دينوري (اخبار الطوال)، ص 142، علي (ع) را در مشورتي با عمر، به عنوان سياستمداري بس با بصيرت معرفي مي‌كند.
ص: 29
790 ميلادي برابر 174 هجري) به علت اقداماتش بر ضد عربهاي آن سامان «1»، ملامت نمايد. به فرض هم كه چنين امري در منابع او موجود بوده تنها بازگويي آن، دليل بر اين است كه وي اين قبيل اخبار را حذف نمي‌نموده است.- برعكس، معاصر او ابن وضيع يعقوبي (وفات 897 ميلادي برابر 284 هجري؛ فهرست منابع: 72) كه نيز به‌نام مؤلف كتابي در فن جغرافيا اهميت دارد، با اين‌كه به علت تشيّع شخصا در تحت تعقيب بوده، در تحرير مطالب: حتي در بيان روابط مذهبي، بي‌طرفي زيادي از خود نشان داده است و علاوه بر اين به‌عنوان مورخي غير وابسته به طبري (تا سال 873 ميلادي برابر 259 هجري) براي ما بسيار با ارزش مي‌باشد، زيرا وي نيز (با وجود مفقود شدن تاريخ ويژه‌اش درباره طاهريان) «2» راجع به ايران اخبار گرانبهايي به‌دست مي‌دهد. در قسمتهاي آخر تقريرات خويش، يعني آن‌جائي كه از مشاهدات شخصي سخن مي‌گويد، او نيز (مثل طبري) بسيار كم مايه مي‌گردد.- سومين مورخ موردنظر، حمزه اصفهاني (وفات بين 961 تا 971 ميلادي برابر با 350 تا 360 هجري؛ فهرست منابع: 73) است: حمزه را نمي‌توان مثل دينوري مخالف يك جانبه عربها انگاشت. با اين وصف چگونگي طرز انديشه‌اش نسبت به ايران و عرب از اين‌جا روشن مي‌شود كه وي تنها به دادن خبر از پادشاهان قديم ايران اكتفا نمي‌كند- چه اين‌كه اين امر در تاريخ طبري هم مشاهده مي‌گردد «3»- بلكه نسبتا قسمت زيادي از كتاب خود را مختص به آنان مي‌سازد، و نيز درباره حوادث طبيعي در ايران اطلاعات ملخّصي به دست مي‌دهد «4» و مفصلا- شايد هم با شادماني دروني- درباره غوغا و شورشي در پايتخت خلافت، بغداد «5» سخن مي‌گويد. علاوه بر اين گزارشي- نادرست «6»-
______________________________
(1)- دينوري (اخبار الطوال) 387.
(2)- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 537.
(3)- رجوع نماييد به:Noldeke ,Geschichte der Perser )-Nr .452(
(4)- حمزه اصفهاني، صفحات 121- 129.
(5)- مرجع سابق، صفحات 129- 137.
(6)- رجوع كنيد به جلد دوم، فصل راجع به «تقويم» از همين كتاب.
ص: 30
راجع به تقويم زردشتي اظهار، و صورتي از اسامي واليان خراسان «1» و طبرستان «2» ذكر مي‌نمايد. و بدين ترتيب (همان طوري كه در كتب فلسفي او ديده مي‌شود) آگاهي ملي و عشق خود را به ايران بروز مي‌دهد؛ عشقي كه وي را به عنوان يك ايراني عربي نويس به ميهنش مي‌پيوندد.
مروج الذهب مسعودي (وفات 956 يا 957 ميلادي برابر 345 يا 346 هجري؛ فهرست منابع: 84) در مرتبط ساختن اخبار تاريخي و جغرافيايي، طريق واحدي نمي‌پيمايد، و براي ايران- به خصوص از نظر تاريخ فرهنگي- فقط جزئيات معدودي در دسترس ما مي‌گذارد كه پاره‌اي از آنها نيز از نتايج تجارب سفرهاي مؤلف آن مي‌باشد.
متأسفانه، مسعودي، به خصوص در جاهايي كه مطالب جالب و مهمي پيش مي‌آيد، مكررا مي‌گويد كه نقل تمام قضايا منجر به تطويل خواهد شد. گزارشهاي او هم درباره يكايك از خلفا و زندگاني در بغداد براي كتاب حاضر مثمرثمري نيست.- هم‌چنين نظر اساسي «كتاب الوزراء» جالب و پر مطلب و خوش بيان جهشياري (وفات 942 ميلادي برابر 330 هجري؛ فهرست منابع 88،) و «تاريخ الوزراء» هلال صابي (970 تا 1056 ميلادي برابر 359 تا 448 هجري؛ فهرست منابع: 98) و نوشته‌هاي تاريخي صولي (وفات 947 ميلادي برابر 335 هجري؛ فهرست منابع 90 تا 92) «3» و «تجارب الامم» «4»
______________________________
(1)- حمزه اصفهاني، صفحات 138- 151.
(2)- مرجع سابق، صفحات 151- 154.
(3)- بنا به تحقيقات جديد مرگ او در ماه رمضان 335 هجري (برابر 26/ 3/ 947 تا 24/ 4/ 947 ميلادي) اتفاق افتاده است. رجوع شود به: سركيس، وفات الصولي، در «الاعتدال» نجف 1946 ميلادي برابر 1345 هجري، شماره 6، صفحات 458 تا 462 و شماره 7، صفحات 498 تا 505.
(4)- فهرست منابع: 94 به بعد- بسياري اخبار مربوط به سنوات قبل از 951/ 952 ميلادي (برابر با 340 هجري) را ابن مسكويه مديون كتاب تاريخ مفقود شده ثابت بن سنان و «الاوراق» صولي مي‌باشد. وقايع بعد از سال 340 هجري را بيشتر براساس منقولات شفاهي كه در بسياري از موارد متكي به مشاهده شخصي مخبرين بوده است، ذكر مي‌نمايد: ابن مسكويه، تجارب الامم، ج 7، مقدمه ناشر، صفحه‌VI . ابن مسكويه در بعضي از جاها، درباره واقعه‌اي دو خبر مختلف به موازات يكديگر ذكر مي‌كند بدون اينكه بين آنها تعادلي برقرار نمايد مثلا در مورد روي- كار آمدن بويهيان: ج 1، صفحات 277 تا 284 و 295 تا 305.
ص: 31
ابن مسكويه (وفات 1030 ميلادي برابر 421 هجري)- كه به واسطه تشخيصات رسا و درست خويش، ممتاز است- كاملا معطوف به پيش‌آمدهاي بين النهرين مي‌باشد. و اگر هم پس از مطالعه دقيق اين كتب به عبارات و تنبيهات چندي درباره اوضاع ايران «1» برخوريم (كه حتي بعضي از آنها- چنانچه در موارد ديگر غالبا اتفاق مي‌افتد- از كساني كه خود شاهد جريان امر بوده‌اند نقل مي‌گردد)، باز همه به‌صورت اظهارات منفردي هستند كه به‌طور با ارزشي معرفت ما را در نقاط متفرقي تكميل مي‌نمايند (به خصوص كه تاريخ هفته‌ها و ماه‌هايي كه هلال ذكر مي‌كند، غالبا بر واقع منطبق بوده از اين‌رو مي‌تواند قسمت اعظم آن محل اعتماد باشد)، ولي يك تصور جامعي از پيش‌آمدهاي آنجا به ما نمي‌دهند. بدين ترتيب نيز در «جوامع الحكايات» عوفي «2» (وفات حدود 1230 ميلادي برابر 627 هجري؛ فهرست منابع 284) و- با وسعت كمتري- در طبقات ابن سعد (وفات 845 ميلادي برابر 230 هجري؛ فهرست منابع: 104) كتاب الانساب سمعاني (وفات 1167 ميلادي برابر 562 هجري؛ فهرست منابع: 105) و وفيات الاعيان ابن خلكان (1211 تا 1274 ميلادي برابر 608 تا 673 هجري؛ فهرست منابع:
110- 112) و بالاخره رجال كشّي شيعي (از علماي قرن دهم ميلادي برابر چهارم هجري؛ فهرست منابع: 106) يك سلسله مطالب تكميلي بسيار پرارزشي مشاهده مي‌گردد كه در سراسر اين كتب به طوري غير منظم پراكنده مي‌باشد، بدون اين‌كه به خصوص تا حدي كه به ايران مربوط است- بيان و توصيف به‌هم‌بسته و مرتبطي در نظر باشد. به همين منوال نيز قسمت اعظم كتاب سمعاني فقط اظهارات نسبتا بي‌حاصل و با طرحي يك‌نواخت درباره زندگي علمايي (قبل از هرچيز ساكن در ايران) مي‌باشد كه عده زيادي از آنها طبعا غير معروف و كم‌اهميت بوده‌اند. از اين‌رو مجموعا كه بنگريم،
______________________________
(1)- رجوع كنيد به:Amedroz ,Three Years 502 ff .)Hilal( .
(2)- درباره اهميت تاريخي وي: جوامع الحكايات، ص 24 به بعد.
ص: 32
حاصل كتاب مفصل وي براي تاريخ فرهنگ قرون سابق بر زمان او (و حتي براي زمان خود او) خيلي اندك مي‌باشد. ابن خلّكان شيعه دوست «1» هم كه قبل از هرچيز به بين النهرين و بغداد توجه داشته است، در مورد شخصيتهاي سياسي نظر خوشي نشان نمي‌دهد، از اين‌رو در نوشته‌هاي خود «2» هيچ‌كجا شرح حال رضايت‌بخشي از اين قبيل رجال- كه وضع هريك در منابع اصلي مربوط به آنها روشن است- نقل نمي‌كند (به نظر وي نيز گاهي توضيحات، طويل مي‌آمده است) «3». در مقابل، وصفي كه محمود بن ابراهيم در تاريخ سلجوقيان كرمان از شخصيتي مذهبي (فهرست منابع: 176) مي‌نمايد اشعه‌اي بر گوشه جالبي از زندگي ديني آن موقع فارس مي‌افكند.
«ذكر اخبار اسپهان» ابو نعيم (948 تا 1038 ميلادي برابر 336 تا 429 هجري؛ فهرست منابع: 200) نيز عملا در زمره منابع تراجم احوال قرار دارد، ولي از اين گذشته، مطالب تاريخي آن از شهر و نواحي، جزء منابع به‌خصوص مهم براي زمان مورد بحث ما مي‌باشد. در اين‌جا نيز كتبي حق يادآوري دارند كه آشكارا براساس نوشته‌هاي متقدمي (كه اغلب از بين رفته) بنا نموده‌اند: مانند «تاريخ طبرستان» ابن اسفنديار (نوشته 1216/ 1217 ميلادي برابر 613 هجري؛ فهرست منابع: 186 به بعد) تاريخ طبرستان و رويان و مازندران از ظهير الدين (حدود 1412 تا بعد از 1476 ميلادي برابر 815 تا 881 هجري؛ فهرست منابع 188) و نيز «تاريخ رويان» اولياء الله (نوشته 1362 ميلادي برابر 763 هجري؛ فهرست منابع: 191)، كه از نواحي جنوبي بحر خزر صحبت مي‌كنند؛ و در صدر اين سه تن بايد مؤلف اول را به عنوان وقايع‌نگار مهمي ياد نمود «4». علاوه‌براين «فارسنامه» ابن بلخي (نوشته
______________________________
(1)- شرح زندگي امامان در جلد پنجم، صفحه سه به بعد (طبق چاپ‌Wustenfeld (
(2)- ابن خلكان (ج 4، ص 36) به طبري خرده مي‌گيرد ولي خود او حوادث سنوات 821 و 828 را (كه طبري در ذيل سال 828 نقل مي‌كند) باهم اشتباه مي‌كند.
(3)- ابن خلكان، ج 6، ص 46 (سال 948 ميلادي برابر 336 هجري به بعد در گرگان).
(4)- در فهرستي كه ادوارد-
ص: 33
آغاز قرن دوازدهم ميلادي برابر اواخر قرن پنجم و اوائل قرن ششم هجري؛ فهرست منابع: 202)، «شيرازنامه» زركوب شيرازي «1» (نوشته 1343 ميلادي برابر 744 هجري)، و تاريخ سيستان «2»- نوشته مؤلف نامعلومي- جزء اين دسته به شمار مي‌آيند؛ كتاب اخير زمان صفاريان به‌بعد را مفصل‌تر ياد مي‌كند و آشكارا از سر جانبداري «3» و به سود اين خاندان نگاشته شده است.- اما كتابهاي «راحة الصدور» راوندي «4» (نوشته
______________________________
براون‌Edward Browne از اسامي موجود در كتاب ابن اسفنديار به دست مي‌دهد، غالبا نام اشخاص را مكرر و در بعضي از موارد با دو صورت و املاي مختلف ذكر مي‌كند.
(1)- رجوع شود به فهرست منابع: 204.- زركوب شيرازي در اوايل كتاب خود (مربوط به قرن دهم ميلادي برابر چهارم هجري) كه خواه‌ناخواه به اختصار برگذار مي‌كند، در تعيين سنوات حتي در مورد معروفترين افراد آل بويه (صفحه 31 به بعد، سال وفات عماد الدوله و عضد الدوله) غالبا اشتباه مي‌كند.
(2)- رجوع شود به فهرست منابع: 205.- در اين كتاب اغلب تاريخ هفته‌ها و ماه‌ها باهم تطبيق نمي‌كنند. به‌طور كلي ميزان مورد اعتماد نبودن تعيين زمان وقايع در اين كتاب به خوبي از اين‌جا روشن مي‌شود كه پس از ذكر تاريخ وفات يعقوب صفاري (رجوع كنيد به صفحه 127، پاورقي شماره يك از همين كتاب) بلافاصله تاريخ ورود خبر وفات او را به سيستان دو روز قبل از وقوع فوت او تعيين مي‌كند: «تا روز دوشنبه ده روز مانده از شوال سنه خمس و ستين و مايتي فرمان يافت و خبر وفات او به سيستان روز يكشنبه دوازده روز مانده از شوال ... [رسيد]».
(3)- به عقيده وي، سيستان در تحت حكومت صفاريان «آبادان‌تر» از تمام شهرهاي ديگر بوده است: تاريخ سيستان ص 354.
(4)- رجوع نماييد به فهرست منابع: 163.- تنها منبع قسمت اول كتاب راوندي (تا سال 1160 ميلادي برابر 555 هجري) سلجوق‌نامه ظهير الدين نيشابوري است؛ تا جائي كه بر ما روشن گشته اين كتاب از ميان رفته ولي معلوم است كه حمد الله مستوفي قزويني و حافظ ابرو نيز از آن استفاده جسته‌اند: امثله زيادي براي اين ادعا در: راوندي، مقدمه، صفحات‌XXIX به بعد. راوندي دشمن سرسخت شيعيان بوده و همه جا نام آنانرا با وصف «لعنهم الله» ذكر مي‌كند.
در محلهاي مختلفي دچار «سهو القلم» مي‌گردد، مثلا ص 239، در جايي كه شخصي را پس از آن‌كه 28 سال از مرگش گذشته، به‌جاي كسي كه تازه بوزارت رسيده است ياد مي‌كند (ظاهرا ناشي از اشتباه در اسامي اشخاص مي‌باشد؛)- كتاب «العراضة في حكايات السلجوقيه» از حسيني (در مورد آن رجوع كنيد به راوندي، مقدمه، صفحات‌XXXIV به بعد و نيز فهرست منابع:
165، 166) در به‌دست دادن سنوات (لااقل در ابتدا) دقيق نيست (بنا به عقيده وي محمود غزنوي در سال 1036/ 1037 428 هجري، وفات نموده است). شيوه انشاي او ثقيل و مغلق و آميخته به اشعار مي‌باشد و بعضي از صحنه‌ها را به صورت افسانه‌هاي غم‌انگيز در مي‌آورد:
مانند مرگ اسرائيل، امير سلجوقي (در سال 1040؟ ميلادي برابر 431؟ هجري)، صفحات 284- 286 و يا اعدام وزير عميد الملك كندري، صفحات 483 به بعد. بازگويي افكار قاتل آلپ‌ارسلان قبل از قتل نيز نوعي از تصرفات و تزيينات اوست: ص 485 به بعد.
ص: 34
1202/ 1203 ميلادي برابر 599 هجري) و «تاريخ سلجوقيان عراق و خراسان» از بنداري «1» (نوشته 1226 ميلادي برابر 623 هجري) و بالاخره «الجامع المختصر» ابن الساعي «2» (وفات 1276 ميلادي برابر 674 هجري فقط از زمان سلجوقيان گفتگو مي‌كنند؛ محمد بن ابراهيم صاحب «تاريخ سلجوقيان كرمان» (فهرست منابع: 175) اگرچه در قرن هفدهم مي‌زيسته، ولي براساس منابع خوبي «3» سرنوشت كرمان را در تحت فرمانروايي اين خاندان، شرح و بسط مي‌دهد.
كتب تواريخ ايالات زمان قبل از سلجوقيان- به استثناي كتاب ابن اسفنديار- تماما از نظر ارزش تحت الشعاع دو كتاب قرار دارند: يكي تاريخ بخاراي نرشخي (قرن دهم ميلادي برابر سوم هجري؛ فهرست منابع 180- 182) است كه قسمتهايي «4» از آن متكي بر مشاهدات شخصي مي‌باشد و به ضميمه الكتاب اليميني از عتبي (حدود
______________________________
(1)- رجوع كنيد به فهرست منابع: 133.- بنداري مآخذ خود را (كه در بسياري از موارد اموري مشهود به رأي العين و (اكثر در مورد حوادث عراق مي‌باشد) تا به سرحد اغلاق مختصر نموده است (مثلا ص 96). در بسياري از جاها اينطور به نظر مي‌رسد كه ابن اثير از او (و يا از مأخذ او) تبعيت مي‌كند. در عين حال گاهي عناويني براي فصول كتاب ذكر مي‌كند كه با مطالب آن فصل ارتباطي ندارد.
(2)- رجوع شود به فهرست منابع: 134.- وي مطالب را به صورت تاريخ مانندي از نقطه نظر دربار بغداد خبر مي‌دهد.
(3)- رجوع كنيد به مقاله مصحح كتاب مذكور: Martinus Theodorus Houtsma in der ZDMG XXXIX, 1885, S. 365.
- وي تا حد زيادي به كتاب افضل الدين ابو حامد احمد بن حامد كرماني (كه حدود سال 1160 ميلادي برابر 555 هجري مي‌زيسته: كتاب فوق الذكر، ص 35 و نيز رجوع كنيد به ص 36 و مقدمه مصحح آن) نظر داشته. در موارد نسبتا كمي كه زمان وقايع را طبق تقويم اسلامي به‌دست مي‌دهد، روزهاي هفته و ماه برهم منطبق مي‌باشد. براي تعيين تواريخ زردشتي آن رجوع كنيد به مقاله:
Betold Spuler: Die Zuverlassigkeit sassnidischer Datierungen in der ¬Byzantnisschen Zeitschrift XLIV) Festschrift fur Franz Dolger (, Munchen 1951, S. 546- 550.
(4)- مثلا در جايي كه از المقنع صحبت مي‌كند (رجوع كنيد به ص 361 از همين كتاب) نرشخي، ص 72.- تعيين زمان وقايع و روزهاي هفته‌اي را كه به دست مي‌دهد (بخصوص در آغاز امر) اكثر خيلي نادرست مي‌باشد، مثلا صفحات 75 و 78
ص: 35
961 تا 1036 يا 1040 ميلادي برابر 350 تا 427 يا 431 هجري؛ و اخبار آن به سال 1018 ميلادي، برابر 409 هجري، پايان مي‌يابد) و ترجمه منتخب آن از نيكپاي (نكبي) «1» براي بيان اوضاع زمان سامانيان و غزنويان، ضرورت حتمي دارد. ديگري تاريخ قم (نوشته 988/ 989 ميلادي برابر 378 هجري) از حسن بن محمد بن حسن قمي است «2» (اين كتاب به زبان عربي نوشته شده، ولي تنها ترجمه فارسي آن‌كه مدتي بعد از اصل صورت گرفته، موجود است). هرچند فقط پنج فصل اول- از 20 فصل (كه شايد مصنف فقط طرح آن‌را ريخته بوده؟)- به‌جاي مانده است، ولي خود همين فصول در جنب تاريخ بنا و توصيف شهر و فهرستي از خاندان پيغمبر (ص) و طبقه اعيان، شامل مهمترين مجموعه مدارك و اسنادي است كه ما تابه‌حال براي تاريخ اقتصادي ايران در قرن دهم هجري، مي‌شناسيم «3». و حتي همين مطلب هم كه ما لااقل نسبت به يك نقطه و در مورد يك برهه از زمان، راجع به اين امور اطلاعاتي داريم، قبل از همه چيز و در درجه اول مديون وجود اين كتاب مي‌باشد. در جنب تاريخ قم، براي ازمنه مورد بحث ما، كتب ديگري در زمينه امور مالي و اداري موجود است كه فقط پس از نقد دقيق و تفكيك صحيح و سقيم آن از يك‌ديگر مي‌توانند ارزش منبع علمي داشته باشند: مثل «كتاب الخراج» از ابو يوسف (731 تا 798 ميلادي برابر 113 تا 182 هجري؛ فهرست منابع: 285 به بعد) و «كتاب الخراج» نوشته يحيي بن آدم القرشي «4» (وفات 818 ميلادي برابر 203 هجري؛ فهرست منابع: 287) و «كتاب الخراج» تصنيف قدامة بن جعفر (نوشته 930 ميلادي برابر 318 هجري؛ فهرست منابع: 289)
______________________________
(1)- رجوع نماييد به فهرست منابع: 124 به بعد.
(2)- رجوع شود به فهرست منابع: 194.
(3)- رجوع كنيد به:
Bertold Spuler im ¬Oiens IV/ 1) 1951 (, S. 187/ 9, und in der ZDMG 100( 1950 ), S. 666 f.
(4)- وي در بعضي از موارد بيش از ابو يوسف مورد اعتماد مي‌باشد، در اين باره رجوع كنيد به: Pfaff, Kritische Untersuchungen. ص: 36
و «كتاب الاحكام السلطانيه» از علي بن محمد الماوردي «1» (در حدود 974 تا 1058 ميلادي برابر 363 تا 450 هجري؛ فهرست منابع: 292- 294)؛ با تمام اين احوال ارزش اين كتب براي ايران (نسبت به قرون مورد بحث ما) بسيار كمترست تا براي بين النهرين (از هريك از اين كتب در فصل «2» مربوط گفتگو خواهد شد).
تاريخ قم كه نگارش يكي از عمال عالي‌رتبه آن زمان و متكي بر معرفت شخصي وي به امور جاري عصر خويش مي‌باشد يك نوع پيوندي را با تاريخ بيهقي «3» (وفات 1077/ 1078 ميلادي برابر با 470 هجري؛ فهرست منابع: 161 به بعد) كه نيز بازگوي خاطرات زندگي مؤلف آن است نشان مي‌دهد: قسمتهاي باقي مانده اين كتاب كه فقط شامل سنوات 1031 تا 1041 ميلادي برابر 422 تا 432 با وسعت فوق العاده خود، نموداري جامع جهات مختلف و جذاب از «محيط دسيسه‌بازيهاي دربار» «4» غزنه در زمان سلطان مسعود «5»، و از تمام امور ديگر مثل تشرف سفرا، مشورت حكام و عمال، وضع ديوان، اعطاي خلعتها، شكار، و جشنهاي دربار در اختيار ما مي‌گذارد و علاوه‌براين نظري به روابط پرشور سياسي اين امير و به اوضاع دولتهاي هم‌جوار،
______________________________
(1)- ولي ماوردي به هيچ‌وجه در تمام اظهارات بيش از ابو يوسف مورد اعتماد نيست، رجوع كنيد به:Lokk .73 .
(2)- رجوع كنيد به جلد دوم، فصل «خراج و صدقه» از همين كتاب.
(3)- اين مطلب كه بيهقي خاندان پيغمبر (ص) را با سلام و صلوات و تكريم ياد مي‌كند (مثلا صفحات 3، 89، 92، 338) نمي‌تواند بطور وضوح دليل تشيع وي محسوب گردد؛ تشيعي كه با خدمت در دربار غزنوي ناسازگار بوده است. و يا اينكه اين اظهارات اضافاتي است كه در چاپ سنگي ايران به آن ضميمه گشته است؟ ولي آنچه مسلم است، بيهقي (سال 1039/ 1040 ميلادي برابر 431 هجري) به زيارت قبر مطهر حضرت رضا (ع) مشرف گشته است (بيهقي، صفحه 549) و در اينجا نيز مثل ساير موارد نام آن حضرت را با درود ذكر مي‌كند.
(4)- رجوع كنيد به:
Hans Heinrich Schacder in der ZDMG 95) 1941 (, S. 458.
(5)- عده‌اي از كساني كه وي درباره آنان سخن مي‌گويد، هنوز در زمان تأليف كتاب در حيات بوده‌اند: بيهقي، ص 175 (زمان تحرير كتاب، ذو الحجه، سال 450 هجري برابر ژانويه- فوريه، سال 1059 ميلادي).
ص: 37
ميسور مي‌سازد «1»؛ خلاصه، اين تنها كتابي است (ولو گاهي در آراي خود جانبدار و غير آزاد) «2» كه ما اطلاعات واقعا خصوصي (و غير همگاني) خود را از اوضاع دربار ايران در اين قرون، بدان مديون هستيم.
از اين لحاظ كتاب بيروني (973 تا 1048 ميلادي برابر 362 تا 440 هجري؛ فهرست منابع: 118 به بعد) يعني «الآثار الباقية» به پاي تاريخ بيهقي نمي‌رسد، هر چند هم كه براي كسب اطلاع از وطن وي خوارزم، بسيار اهميت دارد: خدمات اين عالم بزرگ در درجه اول در قسمتهاي ديگري غير از تاريخ ايران زمان وي مي‌باشد. با اين حال اظهارات او درباره افتراقات و امتيازات مذهبي، مكمل پرارزشي براي بيانات فهرست ابن نديم (نوشته 987/ 988 ميلادي برابر 377 هجري؛ فهرست منابع: 114) و كتابهاي ملل و نحل ابن حزم (994 تا بعد از سال 1027 ميلادي برابر 384 تا 418 هجري؛ فهرست منابع: 247- 249) و شهرستاني (1076؟ تا 1153 ميلادي برابر 468 تا 548 هجري؛ فهرست منابع: 250 به بعد) و حتي براي گزارشهاي مورخان امور سياسي- مثلا نرشخي- در زمينه اين موضوع به شمار مي‌آيد. به علاوه اين خود همان موردي است كه «شكندگمانيك‌ويچار» نوشته مذهبي به زبان پهلوي از قرن نهم ميلادي (سوم هجري؛ فهرست منابع: 525)، به ما امكان نظر افكندن در مناظره دين زردشت با اسلام و اديان و مذاهب ديگر مي‌بخشد.
كتب ادبي نيز بر امور مذهبي، و نيز بر جريان اقتصادي و علمي و هم وضع سياسي روزنه‌هايي مي‌گشايند، بدون اين‌كه هدف آنها توصيفي منظم و مرتبط از اين امور
______________________________
(1)- تواريخي كه وي براي تعيين وقايع به دست مي‌دهد، طبعا قابل اعتماد نيستند. غالبا روزهاي هفته و ماهي را كه وي مدعي است باهم تطبيق نمي‌كنند، و در بسياري از موارد (حتي در قسمتهاي مرتبط به هم) روزهاي هفته را بطور متضاد به غلط ياد مي‌كند بدين ترتيب كه وي تاريخهايي را كه 10 يا 12 روز از هم فاصله دارند، روز واحدي از هفته به حساب مي‌آورد.
مثلا رجوع شود به اخبار وي درباره سفرا: بيهقي، صفحات 289 تا 297.
(2)- مثلا در جايي كه شكار مسعود را توصيف مي‌كند: بيهقي، صفحات 114 به بعد.
ص: 38
باشد: بدين ترتيب فقط سنگريزه‌هايي براي ساختن بناي بزرگي از آنها، در دسترس مي‌گذارند: در اين‌جا بايد از كامل مبرّد (826 تا 898 ميلادي برابر 211 تا 285 هجري؛ فهرست منابع: 254) و كتاب اغاني ابو الفرج اصفهاني (897 تا 967 ميلادي برابر 284 تا 356 هجري؛ فهرست منابع: 255 به بعد) ياد گردد كه كتب جاحظ (حدود 767 تا 869 ميلادي برابر 150 تا 255 هجري؛ فهرست منابع: 258 تا 260) و «العقد الفريد» از ابن عبدربه (860 تا 940 ميلادي برابر 246 تا 328 هجري؛ فهرست منابع: 253) و هم‌چنين كتاب «الفرج بعد الشدة» از تنوخي (939/ 940 تا 994 ميلادي برابر 328 تا 384 هجري؛ فهرست منابع: 262 به بعد) را تحت الشعاع قرار مي‌دهند. مجموعه حكايات علمي و ادبي، چهار مقاله نظامي عروضي (نوشته 1156 ميلادي برابر 551 هجري؛ فهرست منابع: 270 به بعد) و نيز تذكرة الشعراي دولتشاه (نوشته 1487 ميلادي برابر 892 هجري؛ فهرست منابع: 272) بيش از حدي كه بتوانند دسته‌اي از مطالب به‌هم پيوسته‌اي درباره تاريخ فرهنگي ايران در نخستين زمان اسلامي ارائه دهند، جنبه ادبي و تذكره‌اي به خود گرفته‌اند.
اما برعكس، از اهميت كتاب قابوس نامه كيكاووس، امير ديلمي (نوشته 1082/ 1083 ميلادي برابر 475 هجري؛ فهرست منابع: 276 به بعد) و سياست نامه (نوشته 1091/ 1092 ميلادي برابر 484 هجري؛ فهرست منابع: 278 به‌بعد)، كه نظر به سطحي بودن و قلّت امانت تاريخي آن، حتما بعيد است كه از نظام الملك بوده باشد؟، 1018 تا 1092 ميلادي برابر 409 تا 485 هجري) نمي‌توان گذشت. به خصوص كه نوشته اخير حاوي اطلاعات مهم بلاواسطه‌اي از حوادث مي‌باشد و چون هر دو كتاب از آن چيزي سخن مي‌گويند كه از نظر آنها بهتر مي‌بود كه صورت مي‌گرفت، نه از آنچه كه خواه‌ناخواه صورت گرفته است. درنتيجه مي‌توان از اين دو كتاب، طرز ديد مردان خاصي را نسبت به مسائل حيات دولتي و درباري، اخلاق و فعاليت اجتماعي استنباط
ص: 39
نمود و از اين‌رو هردو، سند فوق العاده مهم زمان خود مي‌باشند؛ در كتاب حاضر بايد مكرر از آنها ياد گردد.
با تمام اهميتي كه جميع منابع نوع اخير، از حيث به دست دادن جزئيات زندگي مذهبي و فرهنگي (به معني وسيع كلمه)، در جنب كتب واقعا تاريخي- كه قسمت اعظم هدف آنها بيان امور سياسي و لشكري است- دارد، اگر دسته سومي از منابع عربي وجود نمي‌داشت دانش ما بر اين امور جزئي در ايران نخستين زمان اسلامي بسيار ناچيزتر از آنچه كه هنوز هم متأسفانه هست مي‌بود: منظور منابع جغرافيايي است كه در واقع «درباره هرچيز و از همه جا» گفتگو مي‌كند. اهميت اين نوع كتب بر اهل فن روشن است. و هدف ما در اينجا نمي‌تواند تعيين ارزش تمام كتابهاي جغرافيايي ازمنه متقدم قرون وسطي و وابستگي متقابل آنها به يك‌ديگر باشد «1»، بلكه اشاره به اين نكته كافي است كه ما در اين مورد با جغرافي نويسان رياضي‌دان (مثل بطلميوس) سروكار نداريم، بلكه با كتبي روبرو هستيم كه براساس نوعي از يادداشت‌هاي پستي و فهارس جاده‌ها نوشته شده است. از اين‌رو اين قبيل نوشته‌ها (حتي آنجا كه متقابلا به يك‌ديگر وابسته‌اند) همچون معادن تازه يافته پايان ناپذيري براي امور مذهبي، تاريخ فرهنگ، اقتصاد و شناسايي ايالات و مناطق مختلف ايران مي‌باشند «2»، بويژه: «المسالك و الممالك»
______________________________
(1)- در اين مورد رجوع كنيد به مقاله بسيار عالي ذيل در دايرة المعارف اسلامي: ¬Djughrafiya Von J. H. Kramers in der E I, ergbd. 62- 75; Ferner Mez 264- 268; Le Strange, Cal. 11- 17; Barthold in Hud. 8 ff.; Miller) Lit-. Verz. Nr 323 (; Ahmed Zeki Validi( Togan ): Islam and the science of geography, in der ¬Islamic Culture VIII( 1934 ), S. 511- 527; I. Ju. Krackovskij in -Biruni 55- 73.
(2)- كتب جغرافيايي كه در تحت تاثير فكر رياضي و طبق نمونه «مدخل جغرافيا» ي بطلميوس)Claudius Ptolemaus( نوشته شده‌اند، از نظر هدفهاي تاريخي مثمر ثمر نيستند، مثل كتاب الخوارزمي)Brockelmann ,GAL I 225 ;S I 381 f .( و سهراب (ابن سراپيون‌Serapion ( با مشخصات ذيل:
Hans Von Mzik in der ¬Bibliothek arab. Historiker ص: 40
از ابن خردادبه (نوشته حدود 844/ 848 ميلادي برابر 229 تا 233 هجري، با ملحقاتي تا 885/ 886 ميلادي برابر 272 هجري؛ فهرست منابع: 28) كه ميزان ارزش صاحب آن در بين معاصرانش محل بحث است «1»؛ «كتاب البلدان» يعقوبي شيعي «2» (نوشته 891 ميلادي برابر 278 هجري؛ فهرست منابع: 29)؛ «الاعلاق النفيسه» از ابن رستم (نوشته حدود 903/ 913 ميلادي برابر 290/ 300 هجري؛ فهرست منابع: 30)؛ «كتاب المسالك و الممالك» از اصطخري، نماينده مكتب بغداد (نيمه اول قرن دهم ميلادي برابر نيمه اول قرن چهاردهم هجري؛ فهرست منابع: 31) و اصلاح شده آن از طرف ابن حوقل «3» (پس از 977/ 978 ميلادي برابر 367 هجري؛ فهرست منابع: 33)؛ و سرانجام «احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم» از مقدسي (نوشته 985 ميلادي برابر 375 هجري؛ فهرست منابع: 34) «4» كه از طرفي بواسطه استعمال
______________________________ - und Geographen , Band V, Leipzig 1930.
اين قبيل كتب فقط راجع به طول و عرض امكنه، درياها و كوهستانها و غيره سخن مي‌گويند و اين نوع اظهارات براي ايران مطلب مهمي به دست نمي‌دهند (اگرچه براي ممالك ديگر نتيجه بخش هستند).
(1)- در عين اينكه مسعودي (رجوع كنيد به ابن خرداد به، مقدمه، ص‌XI ( با اعجاب به او مي‌نگرد، ديگران وي را سخت انتقاد مي‌كنند. رجوع نماييد به:.Brokelmann ,GAL ,S I 404 .- مقدسي نيز در بسياري از موارد به او خرده مي‌گيرد، ولي در بيان طرق مسافرتهاي خود و بسياري از امور ديگر از او تقليد مي‌كند: حدود العالم، مقدمه‌XIII .
(2)- يعقوبي (كه قبلا به نام مورخ ياد گرديد) با توجه خاصي كه به تعيين اعداد و بيان خصوصيات شهرها دارد، صورتي از شهرهاي بزرگ، زبان اهالي و اولين فتح آن به وسيله مسلمانان، ماليات و صنايع و حرف مخصوص به آن شهرها را به دست مي‌دهد و سعي دارد كه مطالب را از دست اول نقل كند. رجوع كنيد نيز به:Grunebaum 244
(3)- ابن حوقل با موافقت اصطخري، از نو تجديد نظري در كتاب او نموده و در اكثر موارد، بخصوص نسبت به مصر، افريقا اسپانيا و بين النهرين (كه عملا تمامش تازه نوشته است) آن كتاب را توسعه داده است. اما در مابقي قسمتها متن اصطخري را تقريبا كلمه به كلمه نقل مي‌كند؛ رجوع كنيد به: Jan Michael de Goeje in AGA IV, S. V.
(4)- رجوع نماييد به:Minorsky ,Dailam ;S .I . براي تعيين ارزش مقدسي رجوع كنيد به تبصره يكي از خوانندگان كه در پاورقي شماره 2، صفحه 388، چاپ گرديده و به خصوصيات نارضايت بخش آن كتاب اشاره مي‌كند.
ص: 41
كلمات و عبارات مستغرب و نقل «نوادر» زياد و افسانه‌ها، مطعون، ولي از طرف ديگر به جهت كوشش در راه ساختن اصطلاحات جديد جغرافيايي و توجه نمودن به مسائل حقوقي و مذهبي مشخص و ممتاز مي‌باشد. با وجود كتاب اساسي و پايه‌گذار پاول شوارتس‌Paul Schwarz( - فهرست منابع: 307-: از 1867 تا 1938 ميلادي برابر 1284 تا 1357 هجري) كه براساس منابع مذكور درباره ايران در قرون وسطي نوشته- در جنب آن نيز كتاب گوي سترنج (Guy Le Strange- فهرست منابع: 306- از 1854- 1933 ميلادي برابر 1270 تا 1352 هجري) قرار دارد كه زياد مورد اعتماد نيست «1»- نمي‌توان از مطالعه و بهره‌برداري دقيق اصل خود اين كتب چشم پوشيد و آنها را بايد قبل از هرچيز با «حدود العالم» «2» (نوشته 982 ميلادي برابر 372 هجري، فهرست منابع:
36- 38- و حاوي تفصيلات خاصي راجع به جنوب بحر خزر) «3»- و نه با كتاب مروزي (نوشته 1120 ميلادي برابر 514 هجري) «4»- تكميل نمود. به تمام اينها نيز بايد جوامع جغرافيايي- در درجه اول معجم البلدان ياقوت (1178/ 1179 تا 1229 ميلادي برابر 574 تا 626 هجري؛ فهرست منابع: 49)- و همان مقدار اندكي كه ابن فضلان (نوشته 923 ميلادي برابر 311 هجري؛ فهرست منابع: 35) و مبلّغ و
______________________________
(1)- رجوع كنيد به:.
Wilhelm Barthold in der E I, I 816 s. v. ¬Bukhara
(2)- حدود العالم از كتاب ابن خرداد به (به صورتي مفصل‌تر از آنچه ما امروز مي‌شناسيم) و كتاب از دست‌رفته جيهاني (كه از جغرافي نويسان ديگر استنباط مي‌گردد) و بخصوص از اصطخري استفاده برده است ولي آيا از مسعودي نيز بهره گرفته يا نه، محل سؤال است (حدود العالم، صفحات‌XVI -XIX (. اين كتاب (مانند ترجمه‌هاي فارسي اصطخري) سعي مي‌كند به شهرهاي ايران صورت صحيح اسامي آنها را بدهد (حدود العالم، ص 325).
(3)-Barthold in Hud .29 . در حدود العالم، ص 29؛- نيز رجوع كنيد به: Barthold in ¬Izvestija Kavkazskogo Instituta VI, S. 63 ff.
(4)- شرف الزمان طاهر مروزي با اين مشخصات: Shsrsf al- Zaman Tahir Marvazi on China, the Turks and India, arab. Text mit engl. Ubers. und Kommentar, von Vladimir Minorsky, London 1942.) James G. Forlog Fund XXII (. ص: 42
فيلسوف اسماعيلي، ناصر خسرو (سفرنامه مربوط به سنوات 1035 تا 1042 ميلادي برابر 437 تا 444 هجري؛ فهرست منابع: 43) «1» ذكر مي‌كنند، اضافه گردد. چيزي كه بايد توجه شود اين است كه «شمال شرقي» و «شرق» در نواحي شرقي (يعني از خراسان به آن طرف) در نزد جغرافي نويسان اغلب به نام «شمال» تصور مي‌گردد. «2»
هرچند مقدسي كه آلويس شپرنگر (
Alois Sprenger
- فهرست منابع: 301-:
1813 تا 1893 ميلادي برابر 1228 تا 1310/ 1311 هجري) او را- يقينا به‌طور مبالغه آميزي- بزرگترين جغرافي‌دان تمام ازمنه حساب مي‌كند، كتاب خود را در بسياري از موارد بر بنيان كتاب اصطخري استوار نموده است، ولي براساس مسافرتهاي وسيع و طولاني خويش، مقادير زيادي از مشاهدات شخصي «3» خود را بر آن مي‌افزايد و خويشتن را از مقتداي خود نيز در به دست دادن وقايع «4» ممتاز مي‌سازد و برخلاف اصطخري- كه با تعظيم و تكريم خاندان پيغمبر «5» (ص) اغلب به امر تشيّع اشاره مي‌كند- توضيح و تقريرهاي به‌هم‌پيوسته و منظمي درباره تقسيم اديان ابراز مي‌دارد.
______________________________
(1)- رجوع كنيد به:
(2)- حدود العالم، صفحه‌XV
(3)- مثلا در مورد مسيحيان دبيل (مقدسي، احسن التقاسيم، ص 377: اصطخري، ص 188، ابن حوقل، چاپ دوم، ص 342) و در صورت اسامي شهرهاي ارمنستان (مقدسي، احسن التقاسيم، ص 374 مطابق با اصطخري ص 188)؛ تغيير پايتخت گرگان (مقدسي، احسن التقاسيم، ص 298 مطابق با اصطخري 270؛ يهوديه: انبار).- به همين ترتيب نيز اصطخري با ابن حوقل اختلافاتي دارد (خانه‌هاي اردبيل از گل و آجر بوده است بنا به قول مقدسي، احسن التقاسيم، 181؛ در مقابل، ابن حوقل- چاپ دوم، ص 334- مي‌گويد: اغلب از گل بوده). نيز در صفحه 335، ابن حوقل وقت تغيير پايتخت آذربايجان را از مراغه به اردبيل تعيين مي‌كند. در صورتي كه اصطخري، ص 181 از آن اطلاعي نداشته است.
(4)-Grunebaum 243
(5)- مثلا كلمه عليه السلام، پس از ذكر نام «علي بن موسي الرضا»، ص 257 به بعد.
ص: 43
طبعا سرتاسر گروه انبوه اين دانشمندان: مورّخان، جغرافي نويسان، حقوق دانان، ادبا، با تمام اطلاعات مهم تاريخي يك‌جانبه مي‌باشند: جميع كتب مذكور (حتي تعداد محدود فارسي آنها مثل گرديزي و بيهقي) از طرف مسلمانان نوشته شده تماما مدافع نظر آن گروهي هستند كه در حوادث سنوات 633/ 651 ميلادي (برابر 12/ 30 هجري) فاتح گرديده است. چه عرب چه ايراني، چه عربي نويس چه فارسي‌نويس (و چه مترجم: مثل بلعمي مترجم طبري سال 963 ميلادي برابر 352 هجري؛ فهرست منابع: 144) به عقيده همه تسخير ايران به دست عرب و پيروزي دين اسلام عمل رحمت و تقدير الهي مي‌باشد و در نتيجه مقاومت آن موقع و نيز مخالفت بعدي در مقابل آن بي‌معني و حتي از نظري گناه به حساب مي‌آمده است.
بدون اين‌كه با اين اظهار نظر، طعني به عقيده مقدس اسلام منظور باشد، بايد گفت كه يك مورّخ نمي‌تواند به چنين شيوه‌اي رضايت دهد، وي بايد در جستجوي كتابهاي مدافع آراي طرف مخالف هم باشد: مثلا كتابهاي فارسي ساساني و يا زردشتي. اما چنين كتبي وجود نداشته و يك وزنه‌اي واقعي در برابر نظر اسلامي پيدا نمي‌شود. اين امر خود واقعيتي است كه در مورد اطلاعات ما از ايران در ادوار آغاز اسلام به‌طور مطلق قاطعيّت دارد: فقط كسي كه به اين مطلب آگاه است، اين نكته را مي‌داند كه تحرير وضع اين دوره به ناچار تا چه اندازه بر عقايد يك جانبه اتّكا مي‌كند. بديهي است كه ناظر اين جريان، در عين حال به طرز رفتار، محركات، آرا و ميزان حقّ و ناحقّ دسته مخالف هم مي‌انديشد؛ و او مي‌تواند و بايد آن‌چه با اين عوامل امكان بستگي دارد وارد سازد. ولي باز همه‌اش از بوته
ص: 44
احتمال تجاوز نمي‌نمايد و مدركي براي شناخت عيني اين عوامل موجود نمي‌باشد. بنابراين رعايت اين اصل اساسي تاريخ نگاري: «عقيده دسته مخالف هم بايد شنيده شود» براي مورخ اين دوره ميسور نيست. در عين حال آنچه كه او از اين كتب- فرضي غير موجود- دسته مخالف مي‌توانست انتظار داشته باشد، تا اندازه زيادي مي‌تواند از مطالعه سرتاسر منابع ارمني حدس بزند و يا از مقايسه با نوشته‌هاي عصر مغولان لااقل اساس طرز انديشه مخالف را استنباط نمايد.
در شرق نيز دوره‌هاي ديگري با اوضاع و احوالي هم نظير دوره مورد بحث ما وجود داشته است: مثلا دولت تاتار قبچاق (آلتون اردو- اردوي زرّين) كه به خصوص در مدّنظر نگارنده اين سطور مي‌باشد. ولي درباره اين دولت، قريب به تمام اقوام همسايه، اخباري كه به نوبه خود متكي بر شرائط كاملا مختلف و طرز انديشه‌هاي متفاوت است، نقل نموده‌اند. در جنب اينان روسها كه در درجه اوّل آسيب‌زده دولت مذكورند مطالب مهمّي (گاهي نيز مطالب استنباطي) روايت كرده‌اند. اما نسبت به نخستين زمان اسلام در ايران، حتي يك چنين خصوصيّتي هم وجود ندارد. برخورد عربها و ايرانيان با چينيان خيلي سطحي صورت گرفته است: متناسب با آن نيز مطالبي كه در منابع چيني (فهرست منابع: 234 تا 244) در خصوص ايران ملاحظه مي‌شود معتنابه نيست. فقط سفرنامه حسوان چونك (Hsuan Tschuang( )راجع به سنوات 629 تا 645 ميلادي برابر 8 تا 24 هجري؛ فهرست منابع: 235) و نيز فصولي چند از كتب ديگر كه از معاملات چين با غرب سخن مي‌گويند، جزء استثناءات بسيار محدود (براي شرق و نواحي ساحلي) به حساب مي‌آيند.- منابع ديگري هم از آسياي مركزي به زبان‌هاي مختلف درباره ايران، يا وجود نيافته و يا از ميان رفته است؛ كتيبه‌هاي تركي ارخون نيز ثمري نمي‌بخشند.
ص: 45
فقط دسته‌اي از همسايگان ايران كه در قفقاز مي‌زيسته‌اند، (مثلا گرجي‌ها و ارامنه) تواريخ مفصّلي از خود بجاي گذاشته‌اند. ولي روابط سياسي جهاني اين گرجيها هم تقريبا منحصرا با بيزانس و (به شكل پيكار و عناد) با دستگاه خلافت، صورت مي‌گرفته است، و ايران در قرون هفتم تا يازدهم ميلادي (برابر اول تا چهارم هجري) خارج از قلمرو نظرگاه تاريخ بزرگ كارتليس سخوربا (K'art'lis chovreda( 1¬ قرار داشت مگر در آن مورد لشكري كه از طرف ايران به سوي قفقاز به‌خصوص گرجستان پيش‌روي نموده بود. برعكس در مورد ايران از وقايع نگاري ارمني بيشتر مي‌توان استفاده نمود، علاوه‌بر اين‌كه ميزان خوبي هم براي سنجش احساسات قومي غير مسلمان كه در تحت سيادت كم‌وبيش بلاواسطه خلافت واقع بود، به‌دست مي‌دهد به طوري كه براساس آن، استنتاج طرز انديشه و رفتار ايرانيان را نسبت به بيگانگان براي ما ميسور مي‌سازد. سرنوشت ارمنستان نيز در آن موقع به‌طور عمده با قسمت شرقي روم و با خلافت اسلامي و يا حكومتهاي شمالي بين النهرين كه اهالي مسلمان آن به تقليد گذشته، ايراني ناميده مي‌شدند «2» بستگي داشت. راجع به اين ارتباطات كتاب اريستاكس فن لاستيورت (Aristakes von Lastiwert؛ فهرست منابع: 219) شواهد روشني ارائه مي‌دهد. تقريبا برخلاف نويسندگان زمان مغول، مردي مثل ماتيوس فن ادسا (Matthaus von Edessa؛ فهرست منابع: 220) (قرن دوازدهم برابر قرن ششم هجري) كه مورّخي سخت كم سواد بوده (و حتي كتب قديمي تاريخ ملّت خودش را هم نمي‌شناخته) به‌طور كلّي به غرب ارمنستان توجه داشته است: از اين‌رو نيز مناظرات مذهبي او به خصوص متوجّه بيزانس و
______________________________
(1)- رجوع گردد به فهرست منابع: 221.- درباره تاريخ نويسي گرجي رجوع كنيد به: K'art'lis chovreba I/ 2, S. VI- XXXIII
(غير از اين تاريخ مأخذ ديگري راجع به ازمنه قديم در دست نداريم.
(2)- در اين مورد رجوع شود به:Arist .B 162 mit Anm .4 .
ص: 46
(يعقوبيهاي) سوريه بوده است، و- برخلاف مورّخان نسبتا محتاط گذشته- در برابر روم شرقي (كه پيرو كليساي ارتودوكس-Orthodoxe مدّعي مذهب صحيح و رسمي مسيحيّت) بغض و عداوت خاصي «1» ابراز مي‌داشته است، ولي حتي مسيحيان سوريه نيز كه قايل به طبيعت واحدي: انساني و الهي، در حضرت مسيح بوده‌اند، به بدي ياد مي‌كردند «2» (در صورتي كه نويسندگان سوري مثلا بار هبريوس-Gregor Bar Hebraeus - ارمنيان را نكوهش نمي‌كند). برعكس درباره سلجوقياني كه مستقيما به ارمنستان حمله آوردند «3»- باوجود تمام ستمكاريهايي كه از آنان (نيز به وسيله اريستاكس،Aristakes ( 4¬ نقل مي‌شود- خيلي به ملايمت قضاوت مي‌كند: مثلا اگر از طرفي از عهد شكني ناستوده آلپ ارسلان (كه او را، عوض برادرزاده، برادر طغرل مي‌نامند) «5» نسبت به قلعه تلخوم خبر مي‌دهد از طرف ديگر از رقّت قلب او كه به علّت جريان نمودن سيل خوني اشك‌ريزي نموده «6»، صحبت مي‌كند و حس ترحم اين امير را به سرنوشت بد پادشاه بيزانس، ديوگنس (Diogenes(، رمانس (Romanos( چهارم كه در ملازگرد (سال 1071 ميلادي برابر 463 هجري) به دست وي گرفتار، ولي بعدا آزاد و به منزلش رهسپار گشته بود، مؤكّدا به ميان مي‌آورد «7». علت اين‌گونه قضاوت ماتيوس (Matthaus( درباره سلجوقيان، تازه در مورد ملكشاه روشن مي‌شود كه مي‌گويد: ملكشاه از اين‌رو مورد تفضّل الهي قرار گرفته بود كه ارامنه را راحت گذاشت «8».
______________________________
(1)- رجوع كنيد مثلا به:Matthaus 152 -154 ,166 -168 u .o .;Arist .B 54 f .
(2)-Matthaus XIV f .)Dulaurier( .
(3)- نيز رجوع نماييد به:Arist .B 268 -279 .
(4)-Arist .B .271 -274 ,289 -295 .
(5)-Matthaus 120 .- درباره وي چنين نقل مي‌كند كه او يكي از اسراي گرجي را به علت شجاعتش، پس از دو سال، آزاد نمود: Matthaus 88.
ولي بنا به اظهار شتفان اربليان (Stefan Orbelian( گرجي مذكور در آن جنگي كه ماتيوس مدعي اسارت اوست، كشته شده است.
(6)-Matthaus 163 .
(7)-Arist .C 33 ;Matthaus 170 .
(8)-Matthaus 172 ,203 ;Spuler ,Ilch 13 f .
ص: 47
ايران مسلمان از سوريه و دولت شرقي روم فاصله زيادي داشت و از اين‌رو در بين گزارشات ايشان خبر مهمّي راجع به اين كشور وجود ندارد، مگر يادداشتهايي چند كه مربوط به مسيحيّت اين سرزمين مي‌باشد: مثلا در كتاب رئيس اساقفه ميخائيل اول‌Michael( -؛ فهرست منابع: 228) سنوات 1166 تا 1199 ميلادي برابر 561 تا 595 هجري و يا گرگر برهبرئيوس «1»Gregor Bar Hebraeus( ( )6211 تا 1286 ميلادي برابر 520 تا 685 هجري).- هم‌چنين بنيامين فن تودلاBenjamin Von Tudela( سيّاح يهودي (سنوات 1165 تا 1173 ميلادي برابر 560 تا 568/ 569 هجري؛ فهرست منابع: 45) فقط درباره جماعات يهود زمان خودش و سرنوشت آنان، اظهاراتي مي‌نمايد.
هر كجا در زمينه تاريخ نگاري وزنه‌اي در برابر منابع مسلمانان وجود نداشته باشد سود شواهد عيني جريانات تاريخي نيز ناچيز مي‌باشد به استثناي سكّه‌ها (فهرست منابع: 1 تا 27) كه: تعداد زيادي از آنها به ما رسيده است.
اسامي واليان و روابط آنان با خلافت و يا با ساير فرمانروايان و هم‌چنين عناوين آنها در اغلب موارد فقط از سكه‌ها به‌دست مي‌آيد. «2» ولي در مقابل، عباراتي كه درباره مذهب «اسلام آوردگان» طبرستان (مثلا شيعه يا سنّي) در روي اين سكّه‌ها ديده- مي‌شود، فقط تا اين حد ارزش دارد كه آنچه را كه از دلايل ديگر معلوم بوده،
______________________________
(1)- رجوع نماييد به منابع: 230- 231.- در عين حال مقاله ذيل كه درباره نسطوريان در تحت خلافت اسلامي و عرب نوشته است، مطلبي راجع به اوضاع ايران به‌دست نمي‌دهد.
(2)- در عدم امانت و اعتماد مورخان از لحاظ سكه‌شناسي نوشته ذيل مفصلا صحبت مي‌كند: Tiefenhausen, S. VI- VIII. ص: 48
تأييد مي‌كند. جمع و تلفيق اساسي محلّهاي مختلفي كه در آنجا به نام والي و حاكمي از واليان و حاكمان سكّه زده شده است، نيز- نظر به وجود دلايل غالبا كافي ديگري درباره وسعت قلمرو حكومت هريك از آنان- فقط از نظر كمك اهميّت دارد. امّا تحليل فلز سكّه‌ها به منظور استنتاجاتي در مورد اوضاع اقتصادي (يا حدّ پيشرفت صنعت) به‌طور كلي بايد تازه صورت بگيرد «1».
در مورد قسمت‌هاي عملي فرهنگ- قبل از هرچيز هنر، و وضع مسكن-، حفرياتي كه در افراسياب نزديكي نيشابور صورت گرفته و نيز تحقيقات بقاياي ابنيه تاريخي «2» موجود، حايز اهميت بوده است. ولي با اين همه، موادّي كه تا به حال براي زمان مورد بحث ما به‌دست آمده است بسيار ناچيزست. فعاليت باستان‌شناسي سركچ پ. تلستوي
Sergej P. Tolstov (
) در خوارزم، نيز بيشتر متوجه سالهاي قبل از آن مي‌باشد (فهرست منابع: 308 تا 309).
بدين ترتيب- همان طوري كه در مقدّمه ياد شد- نتيجه‌اي كه از تحقيق درباره ايران نخستين زمان اسلام به دست مي‌آيد، بايد از جنبه‌هاي زيادي نارضايت بخش بماند. و از موادّ موجود و توضيحات بلاواسطه آن‌هم كه بگذريم، خلل واقعي و فقدان روايات و اخبار را هم هيچ مورّخي و به خصوص هيچ نويسنده كتابي تحليلي نبايد و نمي‌تواند با رأي و احتمال جبران نمايد. با اين وصف بنايي كه اينجا از سنگريزه‌هاي مستخرج از منابع، درباره حوادث آن زمان و به خصوص امور مربوط به حيات مذهبي و فرهنگي و اقتصادي ساخته شده است، به عكس آسيب‌زده‌اي شباهت دارد كه از بلاي طوفان حوادث ناسازگار ايّام محفوظ نمانده باشد: درست عين همين نقيصه هم نسبت به منابع زمان مابين سنوات 632 و 1055 ميلادي برابر 11 تا 447 هجري صادق مي‌باشد.
______________________________
(1)- مثلا در مورد «ري» اين امر صورت گرفته است: George Miles: The numismatic history of Rayy, Neuyork 1938.
(2)- رجوع كنيد به فصل «معماري» از همين كتاب.
ص: 49
تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي
ص: 1

[نظر اجمالي به سير تاريخ سياسي]

نفوذ اسلام در ايران و اهميت آن براي تاريخ اين كشور

يكي از مشخّصات تاريخ ايران تقسيم‌بندي روشن و محسوس آن به دوره‌هاي مجزا و بزرگي است كه هريك از آنها به سهولت از ديگري متمايز مي‌شود و كيفيّت خاص خود را آشكار مي‌سازد. حتي در هزاره‌هاي اول نيز هريك از دوره‌هاي تاريخي به نوبه خود بر اثر يك سقوط ملي به پايان رسيده و يا آغاز گرديده است. برطبق همين ميزان نيز بايد واقعه نفوذ آن طبقه قديمي قوم آريائي را (كه نام خويش يعني «اران» را به اين سرزمين داده است) در نواحي شمالي (خراسان) به نظر بياوريم. زيرا اين واقعه، واقعه‌ايست كه به همراهي پيدايش دين زرتشت براي اولين‌بار به اين فلات سيماي تاريخي مفهومي بخشيده است، و بدين منوال بر سر كار آمدن دولتهاي مادي و هخامنشي نيز نشانه يك دگرگوني اساسي و عميقي محسوب مي‌گردد، هرچند بر اثر آن فقط تحولاتي در بين كليه قوم ايراني به وجود آمد.
از تمام اينها روشنتر عصري است كه با شروع حمله اسكندر مقدوني آغاز گشت. در اين مورد عنصري خارجي نيروي دولت را در دست گرفت و مي‌خواست در زمينه فرهنگي نيز داعيه رهبري خود را به موقع اجرا درآورد. ايرانيّت به يك مبارزه طولاني و پي‌گيري كه متّكي بر قدرت سياست بود نياز داشت تا
ص: 2
آنكه موفق شد در زير لواي دولت پارتيان مجددا يك دولت ملي به وجود آورده، تأثيرات قرون اول بعد از اسكندر را با سنّتهاي ملي خويش بياميزد و از آن پس تكيه‌گاه مهمي در راه مبارزه معنوي شرق با روح يوناني و با نيروي دولت رومي به‌وجود آورد.
انقراض دولت اشكانيان و استقرار فرمانروايي ساسانيان (در سال 224 تا 226 ميلادي) به يك تحوّل مهمّي در عمق ايرانيّت حتّي در قسمت زبان منجر گرديد و اين تحول توانست همدست با تجديد حيات دين زرتشت در برابر مسيحيّت و مانويّت ايستادگي نمايد. ولي اين تحوّل هيچ نتوانست و نخواست كه از ميراث زمان گذشته در مورد زبان و فرهنگ چشم‌پوشي كند؛ همان طوري كه دولتهاي گذشته نيز از آن چشم‌پوشي نكردند.
غلبه تازيان مسلمان بر سرزميني كه ايرانيان در آن مسكن گزيده بودند در چهارچوب وقايع تاريخي ايران به هيچوجه مسئله تازه و غيرقابل تصوري نبود.
قبل از قوم تازي اهالي مقدونيه و يونانيان همراه با اسكندر توانسته بودند به عنوان بيگانه ايران را تسخير كنند و بعد از آن نيز ملت ايران توانسته بود دوباره داعيه ملّيت و فرهنگ خود را محقق سازد. بر اين تشابهات وقايع تاريخي جهاني كه بين حمله اسكندر و تازيان و همچنين بين استقلال ملي و فرهنگي ايران بعد از هجوم يونانيان و تازيان مشهود است نيز يك سلسله خصوصيات خاصي اضافه مي‌شود كه به وضع جالبي در طي اين دو حادثه تاريخي تكرار مي‌گردد.
در وقت حمله اسكندر نيز مانند هنگام حمله تازيان، هجوم دشمن از طرف مغرب به وقوع پيوست و در آن موقع نيز مانند اين دفعه پادشاه ايران به دست قاتلي از پاي درآمد. همچنين در هر دو واقعه فاتحين تنها تا سر حدات مركزي پيش رفتند و موقتا در همان جايي كه ايران عهد ساسانيان در جنگهاي طولاني خود با هياطله
ص: 3
و تركهاي مهاجم از قلمرو فرهنگ و تمدن خاور نزديك دفاع مي‌كردند توقف نمودند «1».
با تمام اين احوال هجوم تازيان براي ايرانيان بيش از تمام مصائب ملي قبل و بعد آن حائز اهميت بوده است. چه اينكه ايرانيان در آن موقع براي اولين و آخرين بار در طول تاريخ خويش كانون و قلب تمام فرهنگهاي شرق و بلكه تمام تمدن آن زمان را در دست داشتند، ولي پس از حمله تازيان مذهب خود را رها ساختند تا به تعاليم پيغمبر اسلام (ص) كه با شور جواني تازيان ساده روح و تازه نفس عرضه مي‌گرديد، بگروند، و بدين‌ترتيب اين حادثه بزرگي كه در قرن هفتم ميلادي در تاريخ ايران رخ داد مهمترين واقعه تاريخي به شمار آمده و براي تاريخ ممتد و طولاني اين ملت و مملكت ميزان اساسي سنجش واقع گرديد. اين بخش «ايران ميانه» و «ايران نو» را از هم جدا مي‌سازد و سيماي نوي بدين ملت مي‌بخشد و در حالي كه ملت ايران در مبارزات خويش با تازيان داعيه وحدت ملي و استقلال فرهنگي خويش را به اثبات مي‌رساند باز مي‌بايست در لواي ايمان به خداي واحد تمام ماهيّت خود را عوض نموده از نو بسازد.
يك چنين تجددي در ظرف يكي دو روز ممكن نيست. ملت ايران نيز قرون زيادي وقت لازم داشت تا بتواند شخصيت مجدد خود را بيابد و منزلتي در بين ملل مسلمان به دست آورد، و در جامعه‌اي كه تازه در شرق و جنوب سواحل مديترانه پايه‌گذاري مي‌شد و عامل و ضامن آن اسلام بود، وارد گردد. ولي در عين اينكه
______________________________
(1)- درباره وظيفه دفاع مداوم از سرحدات كه منجر به پيدايش استان خراسان و فرهنگ مولود آن سامان (حتي در دوره اسلامي) گرديد رجوع شود به: Arnold Joseph Toynbee: A Study of History, 2. Aufl., Oxford und London 1935, Bd. I, S 73- 78; Bd. II, S 138, 142 F ص: 4
ايران اين دين را پذيرفت باز موفق شد كه بخشي از فرهنگ باستاني خود را با اين لباس جديد در محيطي بسيار وسيع‌تر از تنها محيط فارسي زبانان توسعه بدهد و توانست به اسلام خصايل و صبغه‌هاي ايراني ببخشد و سرانجام صورت ويژه‌اي در دين به‌وجود بياورد.
ص: 5

استيلاي تازيان‌

ايران عهد ساسانيان و دولت مسيحي بيزانس از همان آغاز پيدايش خود بر ضد يكديگر مبارزه قديمي بين شرق و غرب را بدون اينكه به نتيجه نهائي و واقعي برسند ادامه دادند. ولي با شروع قرن هفتم اينطور به نظر مي‌رسيد كه اين قرن تحول بزرگي همراه داشته سيادت واقعي يكي از اين دو را محرز خواهد ساخت.
امپراطوري روم شرقي بر اثر ستمكاري قيصر خويش فكاس
Phokas (
602 تا 601 ميلادي) و بر اثر هرج و مرجي كه به موجب سقوط وي و جلوس هراكليوس‌Herakleios( ، از قرطاجنه) به تخت سلطنت به وجود آمده بود و بالاخره بر اثر حملات دشمنان شمالي و شمال شرقي به دولت مركزي چنان ضعيف شده بود كه ديگر در مقابل حمله سخت خسرو پرويز (590 تا 628) به ايالات جنوبي امپراطوري- كه در طي دو لشكركشي بزرگ نه‌تنها سوريه و فلسطين و مصر را به تصرف آورد، بلكه توانست تا اعماق ارمنستان و آسياي صغير پيشروي كند- نتوانست مقاومت قاطعي بنمايد. از يك طرف مجاهدت بي‌اندازه هراكليوس و از طرف ديگر جمع‌آوري لشكر و از طرف ثالث لااقل كوشش در راه برانداختن تضاد عقايد بين فرق مختلف مسيحي ضروري بود تا امپراطوري روم بتواند روي پاي خود بايستد و سرانجام خسروپرويز را در طي جنگهاي دشوار و سختي كه به‌طور اعجاب‌آميزي با هدفي معين و سريع انجام
ص: 6
مي‌گرفت از تمام متصرفاتش براند و او را تا قلب امپراطوريش يعني تا قصر تيسفون واقع در كنار دجله تعقيب كند و در نتيجه بدين وسيله صلحي را كه به بهاي تاج و تخت و مرگ خسروپرويز (29 فوريه 628) تمام شد به او تحميل نمايد.
اين امر بديهي مي‌نمود كه گذشته از ثمرات مذكور نيز متعاقب اين وقايع جنگي، كشمكش و آشوبي متمادي در دولت ساسانيان براي تصرّف تخت و تاج به وقوع مي‌پيوندد، و باعث ضعف فوق العاده دولت ايران خواهد گرديد. و از طرف ديگر نيز آشكار بود كه اگرچه روم شرقي فاتح گشته بود، ولي با اين وصف در آن حال سلطه كامل بر ايران نداشت. و بدين ترتيب مقدمات سربلند كردن يك دشمن خارجي فراهم آمده بود و اگرچه اين دشمن تاكنون به خود اجازه حمله به نيروي عظيمي مثل ايران را نمي‌داد، ولي اكنون بر اثر فراهم آمدن زمينه، امكان اين را مي‌ديد كه بتواند اين سرزمين را تسخير نمايد «1». اين دشمن از طرف جنوب غربي ايران آمد يعني از محلي كه تا آن زمان هرگز اقدامات خطرناكي عليه موجوديّت دولت عظيم ساساني صورت نگرفته بود؛ جز اينكه از مدتها پيش حملات محلي اين دشمن به‌طور نامطلوبي به چشم مي‌خورد. بديهي است كه از هنگام سقوط خاندان لخميه (حوالي 602 ميلادي) جناح جنوبي دولت ساسانيان تقريبا بدون حامي مانده بود.
علت اساسي اين حمله عظيم تازيان نه تغييرات اراضي شبه جزيره عربستان از قبيل خشكي سرزمين‌هاي آباد بود كه طبعا منجر به اقدامات وسيعتري از طرف ساكنان آن مي‌گردد «2» و نه لزوم راه تجارت و نه تنها حرص غارتگري تازيان- اگرچه اين علل كه از زمان قديم در مورد تازيان معروف بوده و صفت ويژه تمام اقوام
______________________________
(1)-Michael در صفحات 414 و 416 صريحا اين علت را يادآور مي‌گردد.
(2)- لازمه اين نظر كه ازLeone Caetani ابراز گشته وHeinrich Becker نيز گاهي آنرا پذيرفته است يك سلسله تغييرات آب و هوايي و تحولات سريع اقتصادي ناشي از آن مي‌باشد كه با واقعيات علم زمين‌شناسي مطابقت ننموده از لحاظ تاريخي نيز دليلي بر آن وجود ندارد.
ص: 7
چادرنشين به حساب مي‌آيد نيز در اين هجوم به‌طور قابل توجهي دخالت داشته است- بلكه علت واقعي و محرك اصلي اين هجوم برق‌آسا و توقف ناپذير تازيان قبل از هر چيز، دين جديد «1» و اعتقادات تازه‌اي بود كه حضرت محمد (ص) به آنان ارزاني بخشيده بود. شايد سابق بر اين در اين حقيقت كه توجه به خدا مي‌تواند يك چنين تأثير خارق العاده‌اي را همراه بياورد شك مي‌شد، ولي حوادث سنوات اخير به روشني الزام- آوري نشان داد كه تا چه اندازه يك عقيده جديد مي‌تواند نيروهاي مثبت يا منفي از خود به ظهور برساند و امروز ديگر جاي ترديد نيست كه دين يكتاپرستي پايدارترين علت محرك كشورگشايي تازيان بوده است.
خود پيغمبر اسلام (ص) اندكي قبل از رحلتش لشكري براي حمله به طرف شمال آماده مي‌كرد و ابو بكر (632- 634) توانست در تابستان سال 632 با وجود وضع سياسي خطرناك عربستان، آن‌را به مرحله اجرا بگذارد. جزئيات اين لشكركشي معلوم نيست و نتيجه‌اي هم از خود نشان نداد تا اينكه تازه در سال 633 لشكركشي منظمي در جهت شمال و شمال شرقي عربستان به وقوع پيوست. ابتدا به فلسطين كه متعلق به روم شرقي بود حمله‌ور گشتند و از آنجا به طرف سوريه پيش رفتند و نيروي نهائي خود را در جنگ اجندين (ژويه يا اوت 634 م) «2» و در يرموك (از 23 ژويه تا 20 اوت 636) «3» و همچنين در تصرّف اورشليم و بغداد نشان دادند. ذكر اين وقايع در اينجا از اين نظر لازم است كه براي بيان جريان جنگ بين النهرين
______________________________
(1)- اين مطلب را خود تازيان در مذاكراتشان با رستم بحق تأكيد مي‌كنند: طبري ج 1 ص 2268، 2271، 2278. در صفحه 2643 تاريخ طبري برخلاف تصور ايرانيان كه فقر اقتصادي را علت اين جنبش و حركت مي‌دانستند بطور وضوح در درجه اول دين، محرك اصلي اين حملات قلمداد مي‌گردد (بديهي است كه اين نظر با طرز تفكر مورخان سازش دارد).
(2)- رجوع كنيد به:Frants Buhl in der E I ,149
(3)-Caet .III 508 ;-613 Christensen 2 ,202 -514 ؛ قوزانلو ج 1 صفحات 243 تا 346 (اين كتاب تأليفي است از جريان جنگ كه اساسا غير نقادانه و بدون توضيحات ويژه تاريخ نظامي و بدون ذكر منابع مي‌باشد!)- بازگوئي ساده اين اخبار از منابع در.
" Chronologia regum Persarum" bei Ass. III/ 1, 419- 427 ص: 8
خالي از اهميت نيست زيرا، در اين زمان تازيان مسلمان در بين النهرين پيشروي مي‌نمودند «1» و هرچند نيروهاي سرحدي اين قسمت از سرزمين ايران در اثر شكست از روم شرقي آسيبي نديده بود، ولي به وسيله جنگهاي وحشت‌انگيز داخلي كه تا سال 632 ادامه داشت ضعيف شده بود. اولين حمله را مثنّي پسر حارث شيباني كه به زودي از طرف خالد بن وليد يمامي حمايت شد (18 ر 3 ر 633 تا 16 ر 4 ر 633 مطابق محرّم سال دوازدهم هجري) به حيره كه مقر لخميان در ساحل غربي فرات در طرف شمال شرقي باتلاقهاي بزرگ بود نمود، «2» و ايرانياني را كه آنجا تحت رهبري هرمزان (هرمزدان) بودند از شهر بيرون راندند «3». تلاشهايي كه از طرف ايرانيان براي فرستادن دسته‌هاي تازه نفس مي‌شد عقيم ماند «4» و تازيان مسيحي كه به كمك ايرانيان برخاسته بودند در الليس نزديك فرات مغلوب گشتند و به موجب سوگندي كه خالد ياد كرده بود به قتل رسيدند (در آوريل- مه 633 ميلادي مطابق با صفر سال 12 هجري؟)؛ و حيره پس از مقاومت شديدي كه از طرف تازيان مسيحي ساكن آن در تحت رهبري و حمايت راهب‌ها و علماي مذهبي انجام گرفت به ناچار تسليم خالد شد (مه و ژوئن 633 م. مطابق با ربيع الاول 12 هجري)؛ و باوجود اينكه دوبار ديگر سر مخالفت بلند نمود باز با آن به ملايمت رفتار شد «5»، ولي به زودي با بناي
______________________________
(1)- براي به دست آمدن اختلاف شديد و اغلب تضادهاي منابع در مورد پيشروي تازيان در ايران (634- 651) رجوع كنيد به: Caet. VII, S. xliv- Li.; Die Kritik bei Weblh. SK. VI 94 ff; Caet: VII 29 f.;
در صفحات 240 تا 248 از كتاب اخير بيان نقادانه‌اي درباره آنچه راجع به اين واقعه در كتب)Weil ,Muir ,Muller ,Wellhausen Sk .VI 94 -113( گفته شده مشهود است.
(2)- درباره جغرافياي تاريخي بين النهرين در آن دوره: احمد سوزا (كه در ذيل صفحات بعد خواهد آمد) وMaximilian Strecks )رجوع كنيد به فهرست كتب در آخر اين كتاب و مقالات وي در دائرة المعارف اسلام:)E I .
(3)- طبري ج 1 ص 2519؛ ابن اثير ج 2 ص 147 به بعد.
(4)- طبري ج 1 ص 2038 به بعد؛ ابن اثير ج 2 ص 148.
(5)- دينوري ص 117؛ ابن الاثير ج 2 ص 149 به بعد وDennett 18 f .
ص: 9
شهر كوفه «1» در همسايگي آن و بعد با تأسيس شهر بصره «2» در كنار دريا اهميت خود را از دست داد.
با فتح حيره كليد تصرف بين النهرين به دست مسلمانان افتاد، بدين معني كه به صورت واحدهاي نظامي تا دجله پيش آمدند و قلعه‌هاي كوچك و بزرگ متعددي را (كه از آن جمله قلعه دومة الجندل است كه تازيان حامي ساسانيان از آن دفاع مي‌كردند) به تصرف درآورده و در جبهه‌هاي مختلف محلي پيكار مي‌نمودند، در حالي كه ايرانيان نيروهاي خود را در كوهستانهاي زاگرس از نو تنظيم مي‌نمودند.
در اواخر پائيز 633 خالد از دخالت بيزانس در بين النهرين ممانعت كرد (به نظر او به موجب حسادت خليفه دوم، عمر نسبت به وي) و يك سال بعد از آن از آنجا مأموريت سوريه را يافت و در يك راه‌پيمائي متهورانه پنج روزه خود را بدانجا رسانيد «3»، ولي در اثر اين عزل و نصب كار مسلمين دشوارتر شد.
المثنّي جانشين خالد كه يكي از رؤساي قبيله بكر بن وائل بود هر لحظه در اثر پيشروي ايرانيان از فارس در معرض خطر قرار گرفت. اين پيشروي تا خرابه‌هاي بابل قديم نزديك حيره ادامه يافت، ولي به شكست ايرانيان منتهي گشت و سيادت تازيان را تا فرات تأمين نمود «4». بر اثر تهديدات مداوم مسلمانان رستم پسر فرخ هرمزد سپهسالار شاهنشاهي موفق شد به اوضاع فرمانروايي وطن خود سر و صورتي بدهد و شناسايي قطعي يزدگرد سوم را تحت قيمومت خويش تثبيت كند «5» و باوجود يك سلسله پيكارهاي شكست‌آميز با ابو عبيده ثقفي فرمانده
______________________________
(1)- طبري 1 ص 2360، 2389، 2481؛ مسعودي ج 4 ص 225 به بعد، ابن اثير ج 2 ص 204؛ قوزانلو ج 1 ص 249 تا 262 و.Caet .III 493 f .,833 -863 ;Reitemeyer 29 -40
(2)- طبري 2 ص 2377؛ دينوري 123 وCaet .III 769 -784 ;Reitemeyer 11 -28 .
(3)- طبري 1 ص 2121 تا 2123؛ ابن اثير ج 2 ص 151 تا 154 وWellhausen ,sk .VI 37 -51 .
(4)- ابن اثير ج 2 ص 159 به بعد، قوزانلو ج 1 ص 262 تا 265
(5)- تعيين حوادث جزئي و تنظيم آن در اين سنوات عملا ممكن نيست:Caet .III 695 f براي اسامي رجوع كنيد به: Justi, Namb. 263, 148. ص: 10
جديد تازيان از پيشروي اساسي متجاوزان تا مدت مديدي جلوگيري نمايد، زيرا مسلمانان پس از عبور از فرات در جنگ دشوار و تلخي نزديك قس الناطف مجبور به عقب‌نشيني شدند و ابو عبيده در اين جنگ كشته شد (جنگ معروف. به يوم الجسر) «1» اما نفاق و كشمكش‌هاي داخلي ايرانيان استفاده از اين موقعيت را ممتنع ساخت. «2»
المثنّي كه در اين هنگام دوباره به سمت فرماندهي كل منصوب شده بود توانست با جنگ معروف خود از پيشروي مجدد ايرانيان به طرف صحراي شمال عربستان و سوريه جلوگيري نمايد و به‌طور ناگهاني به يك سلسله از مراكز كالاهاي بازرگاني در كنار دهكده بغداد حمله‌ور شود. تازه در اين موقع يعني پس از سقوط بابل ايرانيان قواي خود را به فرماندهي رستم براي پيكاري نهايي و قاطع متمركز ساختند «3» و بار ديگر نزديك حيره از فرات گذشتند و تا استحكامات سرحدي قادسيه كنار صحراي سوريه (در 30 كيلومتري جنوب غربي اين شهر) «4» پيش رفتند. در اين محل تازيان به فرماندهي سعد بن ابي وقاص و ايرانيان به سرداري رستم، هفته‌ها در برابر يكديگر صف آرايي كردند، «5» گرچه به‌طور تحقيق نمي‌توان گفت «6» كه آيا اين صف‌آرايي‌ها در سال 636 «7» ميلادي انجام يافته يا در سال 637 «8»،
______________________________
(1)- طبري 1 ص 2184 تا 2180؛ دينوري 118 تا 120 (بنابه عقيده وي در روز شنبه‌اي از ماه رمضان سال 13 هجري مطابق 29 ر 10 تا 27 ر 11 سال 634)؛ تاريخ يعقوبي ج 2 ص 162؛ ياقوت ج 7 ص 88 به بعد؛ ابن اثير ج 2 ص 166 تا 169؛ قوزانلو ج 1 ص 266 تا 268.
(2)- دينوري ص 120 به بعد.
(3)- طبري 1 ص 2247 تا 2256 (طبق اخبار بين النهرين كه به شخص غير قابل اعتمادي يعني سيف بن عمر نسبت داده مي‌شود)؛ دينوري ص 125
(4)- ياقوت ج 7 ص 4 تا 8؛ احمد سوزا وجه تسميه‌هاي مختلفي براي نام قادسيه در كتاب (سامراء في عهد الخلافة العباسية ج 1 بغداد، 1948 ص 247 به بعد، ولي وجوه مذكور به قياس با آنچه‌Maximilian Streck در دائرة المعارف اسلامي‌E I( ج 2 ص 655) گفته استحكامي ندارد.
(5)- طبري 1 ص 2258 تا 2284 وEI ,IV 30 F درKari V .Zettersteen
(6)- توضيحاتي درباره تعيين سال در تاريخ طبري ج 1 ص 2378؛ ياقوت ج 1 ص 14، 102، ج 3 ص 94 ابن اثير به متابعت از طبري جنگ را در سال 635 ميلادي مطابق 14 هجري مي‌داند:Wellhausen ,SK .VI 68 -83 .
(7)-Wellh .,SK .VI 72
(8)-Caet .III 629 -633 طبق عقيده واقدي.
ص: 11
ولي در هرحال مسلما در فصل بهار انجام گرفته است. تعداد سپاه ايرانيان بمراتب بيشتر بوده، ولي در اينكه آيا شماره آنها واقعا تا 80000 تن «1» مي‌رسيده ترديد است، چه اينكه اخبار مختلف شماره آنها را بين 30000 تا 120000 تعيين مي‌كند و از طرف ديگر اين تخمين كه سپاه تازيان در آغاز نبرد نه تا ده‌هزار بوده «2»، بخصوص در صورتي كه شماره لشكريان ايران به ميزان فوق تعيين شده باشد بسيار كم به‌نظر مي‌آيد، بعلاوه اخباري كه درباره قواي ايران در دست است تعداد آنها را از 6000 تا 38000 ذكر مي‌كند «3» و همچنين به موجب ملاحظات عمومي تاريخ جنگ «4» مي‌توان قواي تازيان را در حدود 20000 تن دانست. در هر حال اين جنگ سه يا چهار شبانه‌روز با شدت تمام ادامه داشت. اگرچه اطلاع صحيحي راجع به چگونگي صف‌آرايي و كيفيّت حركات جنگي در دست ما نيست، زيرا روايات تنها از صحنه‌هاي انفرادي جنگ و اكثر از شاهكارهاي قهرمانان صحبت مي‌كند، ولي از روايات مزبور تا اين اندازه مستفاد مي‌شود كه دسته فيل سواران ايراني كار را فوق العاده توانستند در اين جنگ آنقدر پايداري كنند تا لشكريان كمكي (ظاهرا 6000 تن)- كه پس از مرگ رستم سپاه ايران را مجبور به فرار ساخت- از سوريه برسد: در نتيجه تازيان مالك مسلّم و پا بر جاي بابل تا نزديك دجله «5»
______________________________
(1)- اين عقيده‌Sebeos مورخ ارمني تقريبا همزمان اين واقعه مي‌باشد. رجوع كنيد به: Huebschmann, Arm. 14.
(2)- به عقيده‌Sebeos .
(3)- طبري 1 ص 2279: 12000.
(4)- اين مطلب راAlfred متخصص در تاريخ سپاه شفاها ازPawlikowski -Cholewa 1 .IX .1949 نقل مي‌كند.
(5)- بلاذري، ص 255 تا 262؛ طبري 1 ص 2285 تا 2358؛ دينوري ص 125 تا 131؛ ابو يوسف ص 16 به بعد، تاريخ يعقوبي ج 2 ص 163 به بعد؛ مسعودي ج 4 ص 207 تا 225؛ ابن اثير ج 2 ص 173 تا 188؛ قوزانلو ج 1 ص 281 تا 286 (با يك نقشه غيرعلمي ص 279)، (نيز همراه با منابع سوري و ارمني)
ص: 12
شدند و حتي قسمت جنوبي آن به فرماندهي مغيرة بن شعبه اشغال گرديد «1». غنائم جنگي از حد و حصر افزون بود و در جنب گنجينه‌هاي بسيار، پرچم كهن ساسانيان (درفش كاوياني) «2» نيز به دست مسلمانان افتاد.
باقيمانده سپاه ايران كه نزديك بابل جمع شده بود بدون زحمت بسيار عقب رانده شد و به كوهستانهاي شرق پناه برد و هرمزان فرمانده كل ستاد خود را در پادگان اهواز «3» مستقر ساخت و بدين ترتيب فاتحان توانستند باوجود اينكه دو جناح لشكريان در معرض خطر بود از فرات عبور كنند و از كوثي (- كوثا) «4» به جانب مقرّ حكومت يعني تيسفون (كه به عربي المدائن يعني شهرها ناميده مي‌شود) رهسپار شوند. در بهار سال بعد (637 يا 638 ميلادي؟) مسلمانان به بهرسير وارد شدند يعني به آن قسمت از شهر كه در مغرب دجله واقع بود و ايرانيان پس از نبرد مختصري آن را از دست دادند «5»، ولي هنوز نيمه شرقي شهر با كاخ سلطنتي در دست ايرانيان بود تا اينكه در نتيجه خيانت يكي از ايرانيان، تازيان توانستند با استفاده از گداري از فرات بگذرند و ايرانيان نيز نيمه شرقي شهر را تحت رهبري يزدگرد سوم تخليه كردند و در اين منطقه نيز به كوهستان (به طرف حلوان) عقب‌نشيني كردند «6» و اموال و ذخائر بيكراني در كاخ سلطنتي و در شهر تخليه- شده براي فاتحان به جاي گذاشتند «7» در نتيجه اين عقب‌نشيني سلطه ايرانيان در
______________________________
(1)- طبري 1 ص 2344 تا 2388.
(2)-
(3)- طبري 1 ص 2421 تا 2424؛ دينوري ص 133؛ ابن اثير ج 2 ص 196؛Cae .III 715
(4)- رجوع كنيد به:Max Plessner in der E I ,II 1255
(5)- طبري 1 ص 2425 تا 2431- در باره تيسفون رجوع كنيد به:
Caet III 760- 763; Maximilian Streck in der E I, III 81
(6)- طبري 1 ص 2431 تا 2435 و 2439 به بعد و 2441 به بعد و 2443؛ دينوري ص 133؛ ياقوت ج 1 ص 394 تا 397.
(7)- اين ذخاير و آثار تازيان را سخت به شگفت مي‌انداخت و جزئيات آن نقل شده است: طبري 1 ص 2436 و 2444 تا 2450 و 2451 به بعد؛ دينوري ص 133 به بعد: ابن اثير ج 2 ص 199 تا 201.
ص: 13
بين النهرين عملا درهم شكست و اندكي بعد (تا سال 640) اشغال آن قسمتي كه در آن زمان به دولت بيزانس متعلق بود با تكريت و موصل و همچنين قرقيسياء واقع در نزديكي محل تلاقي خابور با فرات بدون دشواري زياد انجام پذيرفت «1».
موفقيتهاي سريع تازيان و شتاب ايرانيان در تخليه اين منطقه علل ريشه‌دارتري داشت: از طرفي بين النهرين با ساكنان آرامي يا آرامي شده خود- كه در قسمت اعظم آن مسيحيان و در جنب آنان نيز پيروان فرقه تعميديان و يهوديان وعده معدودي مانويان زندگي مي‌كردند- با سلطه ايرانيان در آنجا مخالف بود «2»، و از طرف ديگر ايرانيان ساكن اين منطقه زياد نبوده و اهالي دهات در برابر پيشروي تازيان هيچ‌گونه عكس‌العملي نشان نمي‌دادند، حتي خليفه ثاني عمر توانست بشخصه اين نكته را دريابد، و مقرر داشت كه ساكنان آن منطقه به‌عنوان ذمّي در زادگاهشان «3» بمانند. اگرچه استقبال از تازيان مهاجم به آن صورتي نبود كه تقريبا هم‌زمان با آن در مصر مشاهده مي‌شد- مصري كه در اثر اقدامات بيزانس فوق العاده به هيجان آمده بود- ولي با اين وصف اوضاع بين النهرين در اساس به اوضاع مصر شباهت داشت «4».
همينكه مسلمانان پس از كشمكش و مبارزه با سپاهي كه از مدت مديدي در نزديكي جلولا (شمال شرقي تيسفون) در محاصره بود (از 24 ر 11 تا 22 ر 12 سال
______________________________
(1)- طبري 1 ص 2474 تا 2477 و 2479؛ ابن اثير ج 2 ص 202 به بعد و 205 تا 207 ( «الجزيره قسمتي بود كه به ساده‌ترين وجه تسخير شد»: ابن اثير ج 2 ص 206). قوزانلو ج 1 ص 287- 299Caet .III 752 -769 ,IV 220 -232 درمورد ارمنستان و گرجستان نيز رجوع كنيد به:
K'art'lis chovreba 142 f.; Brosset, Add. 47 f)-. Chronique ARMenienne (
(2)- نيز طبري 1 ص 2369.
(3)- طبري 1 ص 2370 تا 2373؛ و نيز رجوع كنيد به فصل «سازمان اداري ايران» از همين كتاب.
(4)- رجوع كنيد به:Caet ,V 4 .
ص: 14
637 ميلادي مطابق با ذو القعده سال شانزدهم هجري؟) «1» بر آن شدند كه به سوي كوهستانهاي زاگرس پيشروي كنند و بدين ترتيب به منطقه ايراني نشين وارد شوند، ناگزير به رعايت اوضاع و احوال ديگري- در درجه اول رعايت اوضاع طبيعي آنجا- گشتند. چه اينكه مسلمانان به هيچوجه با كوهستان‌هاي خشك و صعب العبور آشنايي نداشتند و از اين جهت وجوب احتياط بسيار در اقدامات عمليات جنگي در اين نواحي ضروري مي‌نمود. گذشته از اين نمي‌توانستند به اميد بي‌اعتنايي اهالي و به اميد همراهي آنان باشند، بخصوص كه ديگر از آن دسته‌هاي تازيان كه در مراكز قبلي به‌عنوان كمك در سپاه ايران بودند و در جنگهاي اول غالبا به هموطنان مسلمان خود ملحق مي‌شدند «2» در صفوف ايرانيان اين نواحي وجود نداشت. اگرچه در واقع پس از جنگ جلولا با پيشرفت سريع خود توانستند حلوان را به تصرف درآورند و از آنجا هم بگذرند «3»، اما بعدا پيشروي آنان به علل نظامي متوقف شد و جنگ‌جويان به استراحت و تازه كردن روحيه و رفع احتياجات سپاه و ترتيب تازه‌اي ناگزير گشتند و ديگر اصل و قاعده‌اي كه طبق روايات بحق به خليفه ثاني عمر منسوب است «4»- مبني بر اينكه بين پايگاه‌هاي سپاه مسلمانان و مدينه پايتخت اسلام نبايد رودخانه بزرگي وجود داشته باشد- مي‌بايست از اعتبار بيفتد.
نخستين رخنه و فتح سرزمين اصلي ايران (شايد در سال 640 ميلادي؟
______________________________
(1)- بنا به عقيده طبري 1 ص 2470 (با ترديد در صحت آن) 24 ر 11 ر 637 تا 22 ر 12 ر 637 ميلادي مطابق با ذو القعده سال 16 هجري مي‌باشد؛ بلاذري ص 263؛ طبري 1 ص 2456 تا 2464؛ دينوري ص 134 به بعد؛ تاريخ يعقوبي ج 2 ص 173؛ ياقوت ج 4 ص 323؛ ابن اثير ج 2 ص 201؛ قوزانلو ج 1 ص 303 تا 306؛Michael 417 f ;Caet III 718 -752
(2)- طبري 1 ص 2475؛ ابن اثير ج 2 ص 202 و 210- مراجعه كنيد به فصل «اوضاع ديني»
(3)- بلاذري ص 301؛ طبري 1 ص 2473 به بعد. ابن رسته ص 164؛ ابن اثير ج 2 ص 201.
(4)- طبري 1 ص 2360.
ص: 15
مطابق با سال نوزدهم هجري) از طرف بين النهرين نبود، بلكه آن وقتي صورت گرفت كه حكمران جزاير بحرين علاء بن خضرمي با اقدامات اساسي مخصوص و رعايت دقيق اطراف و جوانب، از راه دريا به سوي جزاير «ابركاوان» و سواحل فارس تاخت، به‌طوري كه تازيان موفق شدند در نخستين پيشروي شگفت‌انگيز خود تا اصطخر (نزديك تخت جمشيد) پيش روند و در حوالي طاووس بر ايرانيان پيروز- شوند، ولي از طرف ديگر با اين پيشروي در كشوري بيگانه و در بين دشمن دچار دشواري‌هاي فراوان گرديدند «1». روايات، مبتكر اين اقدام را شخص علاء بن- خضرمي مي‌داند و انگيزه وي را در اين عمل رشك و حسادت او به كاميابي‌هاي «سعد» مي‌شمارد. در هرحال در اثر اين عمل موقعيت ايرانيان در زاگرس جنوبي به واسطه محاصره شدن به خطر افتاد، زيرا گرچه تازيان به دشواري مي‌توانستند در فارس پايداري كنند، ولي همينكه عتيبة بن غزوان در صدد برآمد كه از بصره به كمك ايشان بشتابد «2»، بي‌ثباتي وضع هرمزان «3» ظاهر گشت و عتيبه توانست بدون مقاومت جدي وي در امتداد دجيل (كارون) به طرف شمال پيشروي كند. اهواز بدست فاتحان افتاد درحالي‌كه هرمزان به سوي مشرق يعني به طرف رامهرمز گريخت «4». روايات مختلف تاريخ وقوع اين حادثه را با اختلاف بسيار ذكر كرده است (ميان سال‌هاي 637 تا 640 ميلادي مطابق سال شانزدهم تا
______________________________
(1)- بلاذري ص 386 به بعد؛ طبري 1 ص 2545 تا 2550؛ دينوري ص 140 به بعد؛ ياقوت ج 2 ص 426 به بعد و ج 4 ص 350 و ج 6 ص 325 به بعد؛ ابن اثير ج 2 ص 208،Caet .IV 146 -153 ,505 .
(2)- بلاذري ص 376 به بعد و 387؛ طبري 1 ص 2533 تا 2538؛ ابن اثير ج 2 ص 209.
(3)- براي چگونگي اين نام رجوع كنيد به:Justi ,Namb .10
(4)- بلاذري ص 301 به بعد و 377 تا 379 (- ياقوت ج 1 ص 381 به بعد) و ج 5 ص 196؛ طبري 1 ص 2538 تا 2541؛ ابن اثير ج 2 ص 210 به بعد؛ قوزانلو ج 1 ص 301 تا 303؛Caet .III 784 -787 ,VI ,144 f .؛ كتاب ذيل به بخش اخير مطلب مذكور مربوط است: Wellhausen, Sk. VI 94- 113" Die Eroberung von Iran" ص: 16
نوزدهم هجري)، اما اگر جريان عمومي حوادث را درنظر بگيريم بايد سال اخير را تاريخ وقوع اين حادثه بدانيم.
پس از سقوط اهواز، هرمزان در نتيجه نفوذ و دخالت يزدگرد سوم قراردادي را كه اندكي پيش با تاريان منعقد نموده بود نقض كرد و نظر به تهديد دايمي از طرف فارس ديگر نگاهداري ناحيه خوزستان باوجود مقاومت فوق العاده شديد اهالي غير سامي آن ديار امكان پذير نبود. ايذج بدست مسلمانان مهاجم و پيشرو افتاد و سرانجام تمام نبردهاي سخت به شهر شوشتر واقع در قسمت علياي دجيل (كارون) متوجه شده، در آنجا تمركز يافت و در اين جنگ‌ها در صف تازيان پهلو- به پهلوي لشكرياني كه از فارس آمده بودند سربازان بين النهرين شركت داشتند و به دستور خليفه از بصره تقويت مي‌شدند. اما در عين حال هرمزان در اين شهر با نيرومندي زيادي از مرز دفاع مي‌نمود، تا اينكه پس از سقوط استحكامات شهر به اسارت افتاد (642 ميلادي مطابق بيست و يكم هجري) «1». تازيان هرمزان را به اسارت به مدينه نزد خليفه ثاني بردند و عمر از قتل وي درگذشت «2» و او را در مدينه نگاه داشت.
در پيرو آن «3»، دسته‌اي از سپاه تازي به سوي گندي شاپور
Vahj- Andiok- Sapukr
______________________________
(1)- بلاذري ص 301 و 379 به بعد (- ياقوت ج 2 ص 388)؛ طبري 1 ص 2543 به بعد و 2551 تا 2556 و 2569؛ دينوري ص 137 به بعد؛ قمي ص 297 تا 305؛Caet .III 906 -916 IV 454 -460
(2)- طبري 1 ص 2558 به بعد، ابن سعد ج 5 ص 64 به بعد و ابن اثير ج 2 ص 212 به بعد؛ داستان معروف هرمزان با عمر در مورد تقاضاي آب و امان خواستن وي قبل از نوشيدن آن و شكستن ظرف آب و گذشتن عمر از قتل وي اساس منظومه‌Augustus ,Grafen von Platen -Hallermund گشته است. رجوع كنيد به:
Karl Vilhelm Zettersteen in der E. I, II 359
(3)- اين امر بنا به اوضاع مكاني قابل قبول است. الذهبي و طبري)Zotenberg( ج 3 ص 447 تا 452 اين واقعه را در سال 639 ميلادي مطابق 18 هجري به حساب مي‌آورند (رجوع كنيد به‌Caet .IV 3 ( به سختي مي‌توان به آنها حق داد، زيرا تعاقب تاريخي روايات عراقي كه پيوسته مي‌خواسته‌اند حوادث زيادي را به زمان عمر نسبت بدهند در اين مورد مثل موارد ديگر درهم است.
ص: 17
كه به عربي جنديشاپور ناميده مي‌شود) پيش رفت و دسته‌اي ديگر به طرف شوش (سوشه قديم) «1» حركت كرد جنديشاپور با موافقت‌نامه‌اي تسخير شد و شوش با يك حمله به تصرّف تازيان درآمد، و براي اولين‌بار شنيده مي‌شود كه اشراف با موالي خويش با علم و اختيار به اسلام گرويدند و در خدمت تازيان وارد شدند و به خيانت به هموطنان خود و دورويي تن در دادند «2». اين يكي از موارد نادري است كه اخبار موجود درباره قبول مذهب اسلام بطور انفرادي سخن مي‌گويد «3».
فتح خوزستان «4» يكي از دروازه‌هاي هجوم و غلبه به ايران و نخست به فارس را كه يكي از ايالات مركزي اين كشور است به روي مسلمانان گشود «5»، اما بديهي است آن‌طوري كه بعضي از روايات غرض‌آميز مانند روايت سيف بن عمر مدعي است، قطعا پيشروي به اين منطقه‌ها بلافاصله پس از تسخير قسمت جنوبي زاگرس انجام نگرفته است، زيرا هنوز سپاه اصلي تازه تشكيل يافته ايرانيان كه در نهاوند «6» واقع در جنوب غربي همدان (اكباتانا) در سرزمين قوم ماد (كه به عربي الجبال مي‌گويند) مستقر گشته بود، مغلوب نشده بود و اين سپاه تازه نفس براي اعمال جنگي در خوزستان و فارس به همان اندازه خطرناك بود كه براي مسلمانان بين النهرين مخاطره داشت، حتي به فرض اگرهم حمله
______________________________
(1)- طبري 1 ص 2556 تا 2561 و 2562 تا 2569 (در اين مورد اخبار زياد غير قابل اعتمادي كه هدف تجليل و تكريم ايرانيان را از نظر نسب آنان دارد از المدائني و سيف بن عمر ديده مي‌شود)؛ دينوري ص 136 تا 140؛ ابن اثير ج 2 ص 211 به بعد؛ ابو الفدا ج 1 ص 240 تا 242:
Caet. IV 460- 474; Max Streck in der E I, IV 611 f.;
در مورد كلمه‌Vahj -Andiok -Saphur شاپور بهتر ازAntiochos بنا كرده» رجوع كنيد به: Walter B. Henning im BSOS IX) 1938/ 9 (, S. 843( vgl. Muq. 145 ),
(2)- طبري 1 ص 2562 به بعد؛ ابن اثير ج 2 ص 213 به بعد.
(3)- رجوع كنيد به همين كتاب فصل «اوضاع ديني».
(4)- در آنموقع هنوز عده زيادي از اهالي خوزستان ايراني نشده بودند و به زبان الامي صحبت مي‌كردند. رجوع كنيد به همين كتاب «فصل اوضاع قومي».
(5)- ابن اثير ج 2 ص 214.
(6)- بلاذري ص 302 به‌بعد؛ دينوري ص 141 تا 146 (642). قوزانلو ج 1 ص 310 تا 323؛Caet .IV 214 f .474 -478
ص: 18
از راه دريا به فارس امكان داشت باز انهدام اين قوا براي تأمين موفقيت تازيان مطلوب بود.
به علاوه شايد لزوم تأمين منبع عوايد جديدي (پس از نيروهاي سخت سالهاي اخير) نيز در اقدام به انهدام اين قوا تأثير داشته است «1».
پيكار نهاوند در سال 642 ميلادي در طي زورآزمايي بسيار سختي در مدت سه روز ادامه داشت «2» و چون سربازان سپاه ايران را از نواحي متفرق ايران حتي تا مناطق سرحدي هند جمع‌آوري نموده بودند و بيم عقب نشيني آنان مي‌رفت بعضي از دسته‌هاي آن سربازان را با زنجير به‌هم بسته بودند تا از عقب نشيني آنان جلوگيري به عمل آيد.
اما در جبهه عرب، خليفه عمر هنگام مسافرت خود در نواحي تسخير شده تداركات نظامي سپاه را رهبري مي‌كرد و براي سعد (مخصوصا از پادگان كوفه) كمك فرستاد.
در اين پيكار نعمان بن مقرن كوفي فرمانده عرب نيز مانند سپهبد ايراني كشته شد و با اينكه سپاه و قواي ايرانيان بر قواي تازي برتري داشت باز تازيان بر آنان پيروز شدند «3» و به «فتح الفتوح» «4» نايل آمدند فتحي كه واقعا جانبازي و از دست دادن قوا براي آن ارزش داشت «5». اگرچه اظهارات آميخته با تجليل و تعارف برخي از منابع مبني بر اينكه اين
______________________________
(1)- اين عقيده ازCaet IV 378 ,S 253 . استنباط مي‌شود، ولي به نظر من اين امر نمي‌تواند تنها محرك تازيان بوده باشد.
(2)- در مورد ابهام وضع ميدان جنگ و غيره مراجعه كنيد به: Caet. IV 474 f.
(3)- روايات در اين مورد سخت باهم اختلاف دارند؛ مثلا ابن اثير از 50 تا 150 هزار تن سخن مي‌گويد. رجوع كنيد به:Vlad .Minorsky in der E I ,III 984 f .
(4)- طبري 1 ص 2630؛ در مورد اين نام و عدم مطابقت كامل آن با مقصود مراجعه كنيد به:Caet .IV 475 f .
(5)- طبري 1 ص 2596 تا 2632 و 2642 تا 2646؛ دينوري ص 141 تا 145؛ بلاذري ص 302 تا 305؛ اغاني/ بولاق ج 15 ص 41؛ ابن سعد ج 6 ص؟؟؟ 1، مسعودي، مروج، ج 4 ص 230 تا 236؛ تاريخ يعقوبي ج 15 ص 179، ابن الاثير ج 3 ص 8 تا 6 ياقوت ج 8 ص 329 به بعد؛ قوزانلو ج 1 ص 323 تا 338؛Caet .IV 478 -501 ;Sebeos 140 ;
ص: 19
فتح به سرعت و بدون مقاومت قابل ذكري به وقوع پيوست بكلي غرض‌آلود و خطاست «1»- بلكه به عكس تازيان به اندازه‌اي در اين جنگ قرباني دادند كه ناچار تا مدتي از جنگ دست كشيدند و نمي‌توانستند از گرد آمدن نيروهاي مخالف و مقاوم جديدي در جبال جلوگيري كنند- با اينهمه اين پيروزي به سال 642 ميلادي تصميم قطعي آنان را براي تصرّف فلات ايران محرز ساخت.
كوفيان پيروزمند براي خود املاك وسيعي در شمال اين ناحيه (به نام ماه الكوفه) تأمين كردند. رقباي بصري ايشان نيز به رهبري ابو موسي اشعري يمني «2» جنوب دينور و صيمره را در ناحيه كردنشين تصرف نمودند- در اين‌جا (ميدان بصريان) يا ماه البصره به وجود آمد كه تا مدتها «3» براي تأمين آذوقه پادگان نقش مهمي را ايفا مي‌كرد «4» و همين طور تا وقتي كه معاويه در زمان ولايت خود منطقه كوفيان را در آذربايجان و نزديك موصل به ميزان قابل ملاحظه‌اي توسعه داد «5». ماه البصره بهانه و دست‌آويز اختلافات و كشمكش‌هاي متفاوتي بود.
از نظر نظامي پيروزي جنگ نهاوند پس از خاتمه استراحت موقت و پس از پايان اقدامات و اعمال جنگي كه اطلاع دقيقتري از آن در دست نيست، در سال 643 ميلادي (- 22 هجري) با تصرف همدان- كه پس از نبرد كوتاهي! بقاياي قشون ايران در آنجا تسليم شد «6» به كمال رسيد و به زودي اين شهر پايه و اساس محكمي براي پيشروي آينده
______________________________
(1)- من باLokk .75 در اين مورد همعقيده نيستم كه مقاومت ايرانيان فقط در شرق ايران اهميت داشته است.
(2)- قمي ص 295- 297.
(3)- رجوع كنيد به فارسنامه بلخي ص 120- در كتب مورخان به زودي ذكر نامهاي «ماه الكوفه» و «ماه البصره» از بين مي‌رود، ولي در قرن دهم مجددا روي سكه‌ها مشاهده مي‌شود:Lane -Poole I 148 ,Nr .437 .
(4)- بلاذري ص 306، ابن اثير ج 3 ص 6-Caet .IV 501 -505 .677 ff .
(5)- طبري 1 ص 2672 تا 2674؛ ابن اثين ج 3 ص 12-Caet .IV 691 /694 .
(6)- بلاذري ص 307 و 309 به بعد؛ طبري 1 ص 2635؛ ابن اثير ج 3 ص 6 به بعد؛ ياقوت ج 3 ص 150، ج 8 ص 472 (نهاوند)-Caet .IV 678 f ..
ص: 20
مسلمانان شد. بديهي است كه موقتا پيروزي تازيان به جانب مشرق راكد ماند، ولي هدف بعدي ايشان (در سال 643- 644 ميلادي، بنا به عقيده‌Sebeos ( آذربايجان بود كه هدف حملات متعدد و متمركز كوفيان كه از طرف سپاهيان حلوان و موصل حمايت مي‌شدند گرديد و پس از نبرد قاطع در نزديكي واج الرود به تصرّف درآمد «1» به همين ترتيب توفيق تصرف سپاهان (اصفهان) «2» واقع در ناحيه جنوب شرقي جبال سرزمين قوم ماد (در سال 644 ميلادي) حاصل آمد و در آنجا يكي از فرماندهان تازي حكمران گرديد- در همين اوقات كاشان و قم در كنار كوير بزرگ به دست تازيان افتاد «3» و نظارت عاليه بر غرب ايران از طرف كوفه با مغيرة بن شعبه «4» و پس از وي (از سال 645 ميلادي) با سعد بن ابي وقاص بود «5».
ظهور اغتشاشات و شورشهايي در شهر تسخير شده نامبرده يعني در همدان ارتباطات تازيان را با مناطق عقب سر خود به وضع خطرناكي تهديد مي‌نمود، ولي اين شورش با اقدامات سريع و شديدي كه جزئيات آن به طرق گوناگون روايت شده منكوب شد و شهر با شرايط معتدلي (پرداخت «جزيه») «6» مجبور به تسليم شد «7»، در اين موقع منطقه جبال
______________________________
(1)- بلاذري ص 322 و 325 به بعد؛ بلاذري، انساب ج 5 ص 31؛ طبري رديف اول ص 2635 و 2647 به بعد و 2651 تا 2653 و 2660 تا 2662؛ ابن سعد ج 6 ص 69 و 111؛ تاريخ يعقوبي ج 2 ص 180 (و بنا به عقيده وي از سال 645 سعد بن ابي وقاص)؛ ياقوت ج 1 ص 173، ج 4 ص 88؛ عقدالفريد ج 2 ص 199 (در اينجا والي عثمان)؛ ابن اثير ج 3 ص 7 و 10 به بعد و 32 به بعد؛ كسروي، شهرياران گمنام ج 2 ص 16 تا 21.
(2)- سمعاني (روي ورق 41) سپاهان را تلفظ و صورت ساساني اين نام مي‌داند.
(3)- بلاذري ص 312؛ قمي ص 25 به بعد؛ ابو نعيم ج 1 ص 19 تا 30؛ ابن اثير ج 3 ص 7 به بعد.Elias 84 ;Caet .IV 678 .V 6 ,VII 31 .
(4)- بلاذري 312 به بعد (تاريخ فوق به عقيده بلاذري است)؛ طبري 1 ص 2637 تا 2642. ياقوت ج 1 ص 97؛ ابن اثير ج 3 ص 8 و 12 به بعد؛Caet .V 3 f .
(5)- طبري ص 2801 به بعد؛ تاريخ يعقوبي ج 2 ص 180؛ براي جزئيات اين مطلب رجوع كنيد به «وضع حقوقي ايران نسبت به دستگاه خلافت» از همين كتاب و نيز:Karl V .Zettersteen in der E I ,VI .S .30 f .
(6)- رجوع كنيد به: بخش «جزيه» از همين كتاب.
(7)- طبري 1 ص 2649؛ ابن اثير ج 3 ص 8 به بعد.
ص: 21
(سرزمين قوم ماد) لااقل از لحاظ نظامي كاملا زير سلطه و قدرت مسلمانان بود، اما عمّال يزدگرد سوم كه هنوز در فارس شمالي مي‌زيستند پيوسته مردم را تحريك مي‌كردند و حتّي پس از سركوبي قيام همدان باز موفق به ايجاد اغتشاشاتي در اماكن مختلف مي‌گشتند و اميد اهالي را به يك تغيير و تحول تازه‌اي زنده نگه مي‌داشتند.
از اين‌رو براي آنچه تا به حال به دست آمده بود «1»، لازم بود كه تصرّف فلات ايران در تحت رهبري محلّي مسلمانان گسترش يابد، زيرا ديگر باوجود خواسته‌ها و احتياجات نظامي در جبهه‌هاي ديگر (مصر و شمال سوريه) رهبري اين اقدامات در ايران عملا از مدينه انتظار نمي‌رفت.
بدين ترتيب دسته‌هاي جنگي مسلمانان به سوي قزوين و ابهر و زنگان (زنجان) پيشروي كردند تا لااقل ايالت مادها را تا سلسله جبال كنار درياي خزر تأمين كنند و ارتباط مستقيم و مستحكمي با آذربايجان كه در همان موقع در شرف اشغال بود، «2» برقرار نمايند. پس از چند برخورد مسلحانه و دفع حملات ديالمه بر ضد استحكامات، فرمانده تازي موسوم به براء بن عازب پيروز گشت، ولي مقارن با آن و بعد از آن كوششهاي مكرّر براي نفوذ در قسمتهاي كوهستاني جنوب غربي ساحل درياي خزر و ديلم و گيلان به ثمر نرسيد «3» و فقط پس از انقياد قطعي آذربايجان و اشغال مناطق سرحدي ارمنستان به فرماندهي سراقة بن عمر، دشت مغان و دربند به تصرف تازيان درآمد و با ارامنه قراردادي منعقد گشت «4».
______________________________
(1)- بلاذري ص 315 تا 319؛ طبري رديف اول ص 2680 تا 2682؛ قوزانلو ج 1 ص 339 تا 346 (براي اين عصر ص 642 تا 651)؛Michael II 424 ;Caet .IV 502 -504
(2)- به صفحات قبل از همين كتاب رجوع كنيد. در اينجا و هم در سرحدات ارمنستان و قفقاز دايما امر منجر به اصطكاكات و بگير و ببند تازيان مي‌شد. رجوع كنيد به بلاذري ص 322؛ طبري 1 ص 2804 تا 2808 (از سالهاي 645 يا 646 و 647- 24 يا 26 هجري؛ بنا به عقيده ابو مخنف)؛ ياقوت ج 1 ص 160 به بعد، ج 7 ص 80 به بعد.
(3)- بلاذري ص 321 به بعد؛ ابن اثير ج 3 ص 9 به بعد.
(4)- بلاذري ص 326 تا 328؛ طبري 1 ص 2663 تا 2667؛ ابن اثير ج 3 ص 11؛.Sebeos 100 f .;Dorn .Schirw .536 -539
ص: 22
بدين ترتيب با رفع مداخله خزريها «1» مقدّمات حمله به مركز سياسي و اقتصادي كهن ايران يعني ري (رگس قديم نزديك تهران) به وجود آمد. در اين مورد نيز- مانند سابق- قراردادهاي برخي از اشخاص متنفذ و دهقانها (كه تازيان آنها را پادشاه مي‌ناميدند) با مسلمانان- مخصوصا قول و قرار سياوخش (سياوش) پسر مهران «2»- بود كه وظيفه مهم را ايفا مي‌نمود، و در نتيجه خيانت ايشان- با وجود حمايتي كه از طرف اهالي قسمتهاي كوهستاني شمالي به ايرانيان مي‌شد- ري به دست مهاجمان عرب افتاد، اما باز دوباره از دست تازيان خارج شد و در سال بعد دوباره مورد هجوم قرار گرفت.
اين دفعه شهر غارت و ويران شد. اما به زودي دوباره بنا گرديد (زودتر از 644 و 645 مطابق 23 و 24 هجري نبوده) «3» اين موفقيتها موجب شد كه مسلمانان به رهبري احنف بن قيس يمني در سالهاي بعد (تا 650- 651 مطابق 30 هجري) هم پيمانان سابق ساكنان ري را كه از قومس و گرگان بودند نيز منكوب و مطيع سازند «4».
هنگامي كه قشون تازي در شمال به‌طور اساسي در امتداد جاده‌هاي بزرگ مخصوصا جاده تجارتي ابريشم، به اقدامات نظامي خود مشغول بود، پيشروي آنان نيز در جنوب فلات دوباره آغاز شد (در حدود سال 643 ميلادي). در اين مورد نيز تاريخي كه به‌دست داده‌اند قطعي نيست و آنچه واضح است اين است كه سرانجام
______________________________
(1)- طبري رديف اول ص 2668 تا 2670
(2)- براي نامها رجوع كنيد به:Justi ,Namb 299 214 f .
(3)- بلاذري ص 309- 319؛ طبري 1 ص 2653 تا 2656، ياقوت ج 4 ص 380 به‌بعد؛ ابن اثير ج 3 ص 9:Caet .V 8 -19 ,VII 33 -37 ,59 f .
(4)- طبري 1 ص 2657 به بعد؛ تاريخ يعقوبي ج 2 ص 188؛ ياقوت ج 1 ص 105، ج 2 ص 895، ج 4 ص 88 و 981؛ ابن اثير ج 3 ص 10؛Wellh .,Sk .VI 110 ;Caet .V 19 ;VII 270 f .
ص: 23
فتح نهاوند توانست در اين منطقه نيز پيشرفت نهايي را ممكن سازد و نفوذ در فارس يعني تسخير كوهستانهاي سرحدي خوزستان نيز از اين نظر به سهولت انجام شد، كه تازيان همانطور كه گفته شد قواي خود را از راه دريا پياده نمودند، ولي معذالك پيشروي در اين منطقه بسيار دشوار بود و قدم‌به‌قدم انجام مي‌گرفت. در اينجا مسلمانان علي رغم مقاومت سرسختانه و مشهور شهرك كه سرانجام در نبرد ريشهر (راشهر) نزديك توج (به زبان ايراني «توك» است) قهرمانانه كشته شد و با وجود شورشها و قيامهاي متعددي كه پس از آن سدّ راهشان بود، رفته‌رفته به شهرهاي واقع بين ساحل تا گذرگاه رودخانه كور (مرودشت) دست يافتند و شهرهاي نوبندگان و كارون و شيراز و پس از چندي ارگان (مرودشت) دست يافتند و شهرهاي نوبندگان و كارون و شيراز و پس از چندي ارگان (ارّجان) در كنار نهر طاب و گاهي نيز اصطخر نزديك تخت جمشيد مورد حمله قرار گرفت و سرانجام سينيز در ساحل دريا نيز به دست عثمان بن ابي العاص ثقفي كه از بصره به ابو موسي كمك مي‌كرد به تصرّف تازيان درآمد «1».
تجديد قواي تازي از طرف جنوب بين النهرين در عهد خلافت عثمان (644- 645 ميلادي) سبب شد كه مسلمانان طي جنگهاي تازه‌اي به سوي فسا و دارابگرد پيشروي كنند، اما حملات و قيامهاي گوناگون كردها «2» بار ديگر فاتحان را به وضع وخيمي دچار ساخت، ولي در عين حال هميشه تلاش و كوششهاي تازيان به پيروزي منتهي مي‌گشت و همين باعث شد كه در سال (50/ 649 مطابق با 29 هجري) تصرّف
______________________________
(1)- بلاذري 383 به بعد و 389 به بعد؛ طبري 1 ص 2694 تا 2699 و 2713 تا 2720 و 2810 و 2833؛ ياقوت ج 1 ص 737 و ج 2 ص 560 و 736 و ج 3 ص 5 و 204 و 891 و ج 4 ص 224 و 718 و 817؛ ابن اثير ج 3 ص 15 به بعد و 38؛
Wellh., Sk. VI 111 f.; Caet.; V 6 f., 19- 27, VII 31 f.
(آيا شهرك واقعا تازه در سال 648 تا 650 ميلادي مطابق با 28 تا 29 هجري سقوط كرده است؟)- براي اسامي رجوع كنيد به:Justi ,Namb .292 lks )يا اينكه نام واقعي چهرك؟).
(2)- رجوع كنيد به فصل «وضع ايران از نظر زبان» از همين كتاب.
ص: 24
قطعي اصطخر باستاني و شهر گور (به عربي جور در اردشير خوره) «1» به وسيله حمله شخص خود، والي بصره عبد الله بن عامر بن كريز ميسر شد. تازه در اين موقع يزدگرد سوم از راه كرمان به خراسان (مرو) «2» گريخت و بدين ترتيب راه به سوي كرمان يعني به سوي هدف حملات آينده عرب آزاد شد.
همچنين در اين منطقه قواي بومي قبيله قفص (كوفج يا كوفغ) «3» واقع در سرحدات جنوب شرقي كه باوجود هر نوع كوششي براي برقراري تعادل پيوسته ايجاد اشكالاتي مي‌نمودند، نتوانست پايداري كند اگرچه در آغاز امر موفقيت به دست آورده بود. پايتخت ايالتي اين قسمت يعني شهر گيرفت (جيرفت) و جزيره هرمز بدون مقاومت قابل ذكري سقوط كرد (650- 651 ميلادي)، اما جنگهاي كوچك محلي با ساكنان مناطق كوهستاني كه دستيابي به آنان تقريبا امكان ناپذير بود، سالها و حتي دهها سال طول كشيد «4» و بسياري از اهالي، آن مملكت را ترك گفتند و به هندوستان رهسپار شدند.
______________________________
(1)- بلاذري ص 388 به بعد؛ تاريخ يعقوبي ج 2 ص 192 به بعد؛
Caet VII 32 61 f. 147- 151 164- 166, 219 f., 248- 256, 271- 273-
«گور» همان فيروزآباد فعلي است، رجوع كنيد به: Clement Huart in der EI, II, 119
(2)- رجوع كنيد به: بلاذري ص 515 تا 519؛ طبري 1 ص 2680 تا 2684 (بيان سيف) و 2867؛ ابن سعد ج 6 ص 32؛ ابو نعمان ج 1 ص 33؛ دينوري ص 148 به بعد؛ (از يك اقامت پنج ساله در سيستان صحبت مي‌كند)
Elias 84; Michael 418 Caet VII 271 f., 293- 300.
خبري را كه طبري 1 (ص 2876) درباره فرار يزدگرد نقل مي‌كند و بهتر از همه با پيشرفت تدريجي تازيان مطابقت دارد شايسته اين است كه به ظن قوي پذيرفته شود. ولي به‌طور مشهود اطلاعات درباره اقامت «شاه» نسبت به تازيان هميشه فقط مبهم مي‌باشد.
(3)- رجوع كنيد به فصل «وضع ايران از نظر زبان) از همين كتاب.
(4)- بلاذري ص 389 تا 392؛ طبري 1 ص 2700 تا 2704 و 2828 به بعد؛ ياقوت ج 2 ص 513 و ج 4 ص 265؛ ابن اثير ج 3 ص 13 به بعد و ص 49؛ ياقوت ج 7 ص 243
Caet. VII 271- 274.- Jan Henrik- Kramers in der FI, II 1106 تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ج‌1 24 استيلاي تازيان ..... ص : 5
درباره هجوم تازيان به كرمان و اولين سكه‌هايي كه در آنجا رايج گشته است رجوع كنيد به:
ص: 25
پيشروي از طرف سيرگان واقع در منطقه كرمان به سوي شمال شرقي (650- 651 ميلادي) از راه پهرگ و از ميان كوير نمك‌زار ايران به طرف زالق و زرنگ به رهبري ربيع بن زياد حارثي و پس از نبردهاي بسيار در مغرب سيستان (كه به عربي سجستان ناميده مي‌شود) بدين جهت به‌طور قابل ملاحظه‌اي سهولت يافت كه حكمران محلي ( «شاه») اين منطقه با برادرش ژونبيل «1» در نزاع و كشمكش بود و ژونبيل به اطاعت تازيان گردن نهاد و در نتيجه قشون تازي از زرنگ تا نزديكي قندهار و همچنين ناحيه رخج‌Arachosien( پيش رفت و در آنجا نبرد با قبايل كوهستاني واقع در بست و زابلستان و همچنين پيشروي به جانب كابل (كه در آن زمان مسكن بودائيان بود) و مناطق آن سوي كابل سالها طول كشيد، و اگرچه پس از جنگهاي كوچك «2» سخت و طولاني و بعد از مداخلات شديد علي (ع) (656- 661 ميلادي) در اداره حكومت، ژونبيل دو مرتبه سرپيچيد و تازيان را موقتا تحت فشار سختي قرار داد «3»، ولي لااقل راه ورود به اين سرزمين كه دسترسي به آن مشكل بود تا ناحيه رخج گشوده شد و قسمت اساسي آن در تحت حكومت نماينده فعّال تازي عبد الرحمن بن سمره تأمين يافت «4».
علاوه‌براين، اين ناحيه نقطه اتكايي براي اشغال مكران به رهبري حكم بن عمرو تغلبي و ديگران شد. در اين‌جا باز نبردهاي سختي كه فقط محلي بود به وقوع پيوست و تازيان چندين بار از سرحدات گذشتند و ليكن توقف در خود اين مناطق هنوز از طرف خليفه ممنوع بود «5» و بدين ترتيب با دست‌يابي تازيان به سرحدات شرقي
______________________________
(1)- رجوع كنيد به فصل «سازمان اداري ايران: ايالات» از همين كتاب و به:Justi ,Namb .384 f . لغت‌Zenbil )ولي بدون بيان اصل ريشه آن)
(2)- طبري 1 ص 2829 و.Chirshman 112 -111
(3)- بلاذري ص 392 تا 397؛ طبري ج 1، ص 2705 به بعد؛ يعقوبي، بلدان ص 281، ابن اثير ج 3 ص 17؛ تاريخ سيستان ص 80 تا 85 و 100 و 106؛Caet VII 276 -280
(4)- بلاذري ص 396 به بعد؛ ابن سعد ج 5 ص 33؛ ابن اثير ج 3 ص 174
(5)- طبري 1 ص 2706 تا 2708 ابن اثير ج 3 ص 17 به بعد و 174 و 177 (سال 663- 664 ميلادي- 43 و 44 هجري):Elias 86 .
ص: 26
مناطق ايران موقتا سرحدات شرقي قلمرو قدرت اسلام نيز تثبيت گرديد.
اين واقعيت يعني تسلّط تازيان بر جنوب شرقي ايران دست‌يابي ايشان را به شمال شرقي آن كشور به سرعت شگفت انگيزي ممكن ساخت و ايرانيان در برابر تازيان به استحكامات و پايداري خود در سرحدات خراسان كه دوّمين مركز و هسته اصلي كشور بود اميدوار بودند و برطبق جرياني كه اردوكشي تازيان تا آن زمان گذرانده- بود حدس مي‌زدند كه در آينده نيز مسلمانان در امتداد جاده ابريشم به حملاتي دست- خواهند زد، ولي اين انتظار در آغاز عملي نشده. احنف بن قيس كه برحسب ظاهر «1» از جنوب غربي پيشروي مي‌كرد، غفلتا از راه طبسين به سوي كوهستان حمله كرد (آن‌طور كه معلوم است 650- 651) «2» (درحالي‌كه هرات را كه در آن موقع گريزگاه بقاياي هياطله بود مورد حمله قرار نداد) «3» سپس مستقيما به سوي شمال برگشت و به جانب مرو (شاهگان) كه مقرّ يزدگرد سوم بود پيش رفت، درحالي‌كه دسته‌هاي ديگر با هجوم به سوي نيشابور و بيهق و نسا در شمال غربي و از آنجا به جانب سرخس واقع در شمال «4»، جناح چپ قشون را تشكيل و تقويم مي‌نمودند و همزمان با آن، ارتباط با قشون‌هاي ديگر تازي را در قومس (كومش) و گرگان برقرار نمودند و تا آنجا كه ممكن بود از پشت استحكامات سرحدي ايرانيان مي‌گذشتند.
در اين حال يزدگرد سوم ناچار بود به جانب مروالرود بگريزد و در آنجا
______________________________
(1)- طبري 1 ص 2884 به بعد بالصراحه متذكر اين امر است، ولي در جنب آن اخبار آحادي حاكي است كه وي از اصفهان آمده است.
(2)- برطبق گفته بلاذري ص 403.
(3)- رجوع كنيد به:Caet .VII 488 :
(4)- بلاذري ص 316 و 403 تا 405؛ طبري 1 ص 2884 2888؛ ابن سعد ج 5 ص 32 به بعد: تاريخ يعقوبي ج 2 ص 192 به بعد؛ يعقوبي، بلدان ص 278 تا 280؛ ابن حوقل (چاپ دوم) ص 431؛ اصطخري ص 273؛ مقدسي ص 321؛Caet VII 275 f ,281 -283 .
ص: 27
پس از، از دست رفتن قريب تمام كشور خويش از قاغان (خاقان) سرزمين تركستان غربي و از حكمران سغدي و امپراطور چين استعانت بجويد «1»، فرمانروايان آسياي ميانه كه خود با ايرانيان خصومت داشتند چون از خطرات حملات قوم تازي كه تا آن موقع براي آنان ناشناس بود، هراسيده بودند، نيروهايي به كمك شاهنشاه ايران فرستادند، ليكن اين دسته‌ها ضعيف‌تر از آن بودند كه بتوانند تازياني را كه در اثر كاميابي خويش پيوسته با شور و شعفي بيشتر مترصد شكار تازه‌اي بودند از حركت بازدارند. يزدگرد سوم به سوي بلخ گريخت، و جلو ديوارهاي اين شهر ميان تازيان (خصوصا كوفيان) و ايرانيان و ديگر ملل آسياي ميانه كه به كمك ايرانيان شتافته- بودند (تخاريان، گوركانيان و چغانيان) جنگي درگرفت كه باز هم به شكست ايرانيان منجر شد. يزدگرد از معبر و گدار قديمي ترمذ از جيحون گذشت و بدين- ترتيب خراسان تا تخارستان و هرات با پوشنك و بادغيس به دشمن تسليم شد.
تالگان (طالقان) به ميل و اختيار، و فارياب به زور، يوغ اطاعت را به گردن نهاد، اما در طوس مدتي سلسله محلّي مرزبان «2» (كنارنگ) برقرار ماند.
شاهنشاه ايران اين آرامش موقت را كه در اثر اقدامات متفرق به وجود آمده- بود، غنيمت شمرده و چون دريافت كه سغديان و فرغانيان نمي‌خواهند او را بپذيرند با حمايت شخص خاقان ترك به بلخ بازگشت. تازيان كه خود به خود از شرّ مأموران پنهاني اين فرمانروا رنج مي‌بردند ديگر تاب نياوردند و احنف بيدرنگ با لشكريان بصري و كوفي به مقابله او شتافت و در مصافي دشوار و طولاني كه به نبردهاي كوچك چندي تقسيم شد و تا دل شب طول كشيد، متحدين را شكست داد. يزدگرد كوشيد
______________________________
(1)-Franke II 368 f . )در اين باره-)Tang -schu ,Kap .198 ,S .3614 /2 dazp
(2)- در اين‌باره رجوع كنيد به:Vlad .Minorsky in der EI ,IV 1056 .
ص: 28
تا با كمك وجوهي كه از خزانه كشور همراه داشت بار ديگر در مرو مقرّي برپا سازد، اما چون دهقانان فرمان وي را مبني بر اينكه يا با خاقان همكاري كنند و يا به چين بگريزند نپذيرفتند و به عقد قراردادي با تازيان ابراز تمايل نمودند. كار به اختلاف و كشمكش كشيد و در نتيجه اعيان و بزرگان، خزانه كشور را به تصرف درآوردند و فرمانرواي خود را مجبور ساختند تا به سوي خاقان بگريزد. وي با خاقان از جيحون گذشت و در فرغانه اقامت گزيد، ولي در همان هنگام كه احنف مقرّ خود را در مرو الرود محكم مي‌ساخت و كوفيان در چهار دهكده مجاور مستقر مي‌شدند، يزدگرد خبري مشعر بر رد تقاضاي كمك از چين دريافت كرد و نتوانست براي آشوبگران و محركاني كه وي پيوسته به خراسان و ساير ايالات ايران مي‌فرستاد كمك نظامي بفرستد «1»، به‌طوري كه اگرچه قيامها و شورشهاي مختلف كه به‌طور پراكنده و غير مرتبط برگزار- مي‌شد (مثل قيام كردان نزديك اهواز «2» و در فارس «3» و سيستان «4» و كوهستان «5» و ري «6» و خراسان «7») براي تازيان بسيار گران تمام شد، ولي با اين وصف نتيجه‌اي حاصل نشد و تحولي واقعي به وجود نيامد. قتل جابرانه يزدگرد سوم در سال (651- 652 ميلادي 31 هجري) كه مطابق معتمدترين روايات به دست آسياباني در نزديكي مرغاب هنگام خواب اتفاق افتاده «8» تقريبا خطرهاي تهديدآميز سلسله ساسانيان را از ميان برد.
______________________________
(1)- بلاذري ص 406 تا 408؛ طبري 1 ص 2681 تا 2692؛ يعقوبي بلدان ص 291؛ سمعاني ص 82 (روي ورق)؛ ياقوت ج 3، 167؛ ابن اثير ج 3 ص 13 تا 15
Elias 86; Sebeos 131 f Caet. VII 283- 292, 460- 492, VIII 3.
(2)- طبري 1 ص 2708 تا 2711؛ ابن اثير ج 3 ص 18
(3)- رجوع كنيد به صفحات قبل و به طبري 1 ص 2829 به بعد.
(4)- ابن اثير ج 3 ص 43 به بعد.
(5)- ابن اثير ج 3 ص 52
(6)- بلاذري ص 318
(7)- در تحت رهبري قارن سال 653- 654: طبري 1 ص 2905 به بعد؛ ابن اثير ج 3 ص 47 تا 49Caet .VIII 3 -7 در زمان علي: بلاذري ص 408: تاريخ يعقوبي ج 2 ص 213؛Caet .IX 557 f .
(8)- طبري 1 ص 2872 تا 2883، دينوري ص 148؛ ابن اعثم)Ouselev( ج 1 ص 160 تا 165؛ ابن اثير ج 3 ص 45 به بعد؛ (بنا به عقيده وي در جنگ كشته شده)Lentios 5 ؛ (بنا به عقيده-
ص: 29
گرچه پيروز، پسر يزدگرد از ادعاي خود صرف نظر نكرده بود، ولي فريادهاي استغاثه‌آميز وي (از تبعيدگاهش به سوي چين) بي‌نتيجه «1» ماند و به اين ترتيب به بي‌اهميتي محكوم گرديد «2» در اين حال ديگر جلوگيري از تصرّف مرو الرود و سرزمينهاي گوركان و تخارستان و بلخ از طرف احنف بن قيس «3» در سال 652 ميلادي- با وجود اينكه قيامهاي بومي پس از اشتعال آتش جنگ داخلي رو به فزوني مي‌رفت- ميسر نبود. چنانكه قراردادهاي محلّي (نظير قرارداد با مرزبان مرو در سال 656- 657 ميلادي برابر با 36 هجري) «4» تنها يك متاركه جنگ محسوب مي‌شد.
اندكي قبل از اين تاريخ، تازيان به اقدامي دست زدند كه پيش از آنان و هم بعد از آنان بعضي از فاتحان ايران در راه انجام آن كوشيده بودند و تقريبا هيچ وقت به نتيجه واقعي نرسيده بودند: بدين معني كه در سال 650- 651 ميلادي (30 هجري) كوفيان كه به‌طور كلي در خراسان از قبايل ديگر تازي عقب افتاده بودند به جبران مافات بر آن شدند كه برخلاف قراردادي كه در سابق بسته بودند- به تصرّف گرگان و مازندران (طبرستان) همت گمارند و به اين ترتيب به سرزميني فرود آيند كه از لحاظ جغرافيايي در سطح پستي واقع شده و كاملا آب و هواي ديگري دارد يعني به سرزميني گرم و مرطوبي كه در جنوب درياي خزر واقع است. اين اقدام (كه محتملا نوادگان
______________________________
- وي از طرف هياطله كشته شده)Caet .VII 437 -452 Sebeos 132 )بنا به عقيده وي آسيابان «ترك» بوده است).Michael 421 f . )اين عقيده كه جسد وي را زير نظر قسيسي از رودخانه يافتند و قاتل او را كشتند و جسدش در تخت جمشيد (اصطخر) به خاك سپرده شده است: افسانه‌ايست مبني بر تمايلات)Tolstov ,Civ 222 -8
(1)-Tang -Schu 3614 /2 .Franke II 368 f ;III 357 f . درباره نام پيروز)PIWC( رجوع كنيد به:Justi ,Namb 247 -250 ,249 Nr .42 .
(2)-
Chav., Doc 172 f.; Franke II 369 f., III 356 f.; Marshall Broomhal: Islam in China, A neglected problem, London 1910, S 13 f. 14- 19
(3)- طبري 1 ص 2897 تا 2904-Caet .VII 487 -493 ,495 f .
(4)- طبري 1 ص 3249: ياقوت ج 3 ص 409 به بعدCaet .IX 226 ;Gibb ,Conq .15 .
ص: 30
پيغمبر اسلام (ص) يعني حسن و حسين (ع) نيز در آن شركت داشته‌اند) با وجود انعقاد قرارداد ظاهري بي‌نتيجه ماند «1» و سبب بقاي سلسله سلاطين زرتشتي تا قرنها بعد در آن سرزمين گرديد «2» و بدين ترتيب اين مناطق به صورت پناهگاهي براي زندگي قديمي ايراني درآمد و بدين سبب راه قديم به سوي آسياي ميانه در اين قسمت تا مدتها به مخاطره افتاد «3»، بطوري كه ناگزير مي‌بايست عبور و مرور از راه بي‌راهه بسيار طولاني‌تري انجام گيرد «4».
______________________________
(1)- بلاذري ص 335؛ طبري 1 ص 2657 تا 2660، 2836 به بعد؛ ابن اسفنديار 98 تا 100؛ ياقوت ج 6 ص 19 تا 21؛ اولياء الله آملي ص 26 تا 28، 35 تا 37؛ ابن اثير ج 3 ص 41؛Caet .VII 301 -308 - نظير يك‌چنين اقدامي بر ضد ديلم (سال 656- 657 ميلادي- 36 هجري) تقريبا جايي ذكر نمي‌شود (بلاذري ص 322) و بدون نتيجه ماند:Caet .IX 225 f .
(2)- حمله عمر بن ابي صلت (دشمن حجاج) در سال 702 ميلادي (- 83 هجري) بر استقلال اسپاهبذ عقيم- ماند: ابن اثير ج 4 ص 190-Melgunof 48 f .,55
(3)- طبري 1 ص 2839
(4)- رجوع كنيد به فصل «اوضاع اقتصادي» بخش «راه‌سازي»
ص: 31