گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي
جلد اول
دوره امويان‌




با مرگ يزدگرد سوم تسخير ايران خاتمه يافت، ولي نه به اين معني كه در كشور صلح و آرامش كامل برقرار گشت، بلكه ماهيّت سالهاي بعد را ناراحتي‌ها و شورشهاي گوناگون تشكيل مي‌داد و اين شورشها با فواصل بزرگ و كوچك تا زمان سقوط امويان كه از سال 661 ميلادي (مطابق 41 هجري) در دمشق فرمانروا- بودند ادامه داشت.
مبارزاتي كه اين سلسله با احزاب و دسته‌هاي سياسي و مذهبي داشتند «1» بارها به ايران نيز سرايت مي‌كرد، و قبل از همه مناطق جنوبي- خوزستان و فارس و سيستان- اغلب هدف آن دسته از تازيان بود كه در اين كشمكش‌ها از سرزمين بين النهرين رانده شده بودند. از بين اين دسته‌ها، در درجه اول، بايد خوارج را نام برد كه اولين پيشروان آنان (حتي قبل از آنكه اين كيش و آيين استحكام و قوام يابد) در سال 656- 657 ميلادي (مطابق 36 هجري) به رهبري حسكة بن عتاب تا زرنگ (مصب هلمند- هيرمند) پيشروي كردند، اما چون وجودشان براي قشون
______________________________
(1)- درباره جانبداري و غرض آميزي تاريخ نويسان رجوع كنيد به نوشته حبيب زيات: «مزاعم- المورخين العباسيين في وصف شره الامويه» در؛ مشرق: بيروت 1948 صفحات 161 تا 167.
به‌طور كلي رجوع شود به:Wellhausen ,OPP . )فهرست منابع، شماره 373).
ص: 32
پادگان سيستان مخاطره «1» داشت، سرداري كه از طرف علي (ع) خليفه مسلمانان به آنجا گسيل يافته بود، ايشان را از ميان برداشت.
اگرچه سپاه خوارج در سرحد كردستان (حوالي شهرزور) «2» در عهد خلافت علي (ع) از لحاظ كميّت هنوز اندك بود، ولي به زودي متناسب با اهميّت روزافزوني كه اين نهضت مذهبي (و اجتماعي) پيدا نمود، به شدّت فزوني يافت و از سال 687/ 688 ميلادي (مطابق 68 هجري) در جنوب غربي ايران، ميان خوارج ازرقي «3» به رهبري زبير بن ماحوزي و قطري بن فجاعة، و سپاهيان دولت كه اغلب تحت فرماندهي مهلب (از قبيله ازد) سردار فعال و آزموده خراسان بودند «4» جنگهاي طولاني و دشواري در جريان بود كه از فارس پيوسته به خوزستان و بين النهرين و همچنين به اصفهان و سيستان و كرمان سرايت مي‌كرد «5». اين جنگها توأم بود با كشمكش‌ها و اختلافات بزرگ ناشي از مبارزات داخلي ميان امويان و عبد الله بن زبير كه سكه‌هاي او از اصطخر و دارابگرد ( «682- 683» ميلادي مطابق با 63 هجري) به دست آمده است «6»، و تازه بلاواسطه قبل از پايان
______________________________
(1)- رجوع شود به صفحات گذشته درباره اوضاع خراسان و سيستان و نيز؛ بلاذري، ص 395؛-
Caet. IX 229 f., X 192.;- Elie Adib Salem: Political theory and institutions of the Khawarij, Balatimore 1957
(2)- طبري؛ رديف 1، ص 3437 به بعد- ابن الاثير، ج 3، ص 149. و نيزSchwarz VI 698
(3)- شهرستاني (ملل و نحل)، (قاهره)، ج 1، صفحات 161 تا 165. رجوع كنيد به: همين كتاب فصل خوارج؛ و به:E I ,I 563 f .
(4)- العقد الفريد: ج 1، صفحات 57 تا 59؛ ياقوت، ج 1، ص 57 به بعد- رجوع كنيد به: Karl Vilhelm Zettersteen in der E I, III 691 f.
(5)- بلاذري (انساب الاشراف).
ج 4، ص 112 به بعد و 158 به بعد؛ ج 5، صفحات 252، 332؛ ج 11، صفحات 110 تا 114 و 118 تا 124 و 135؛- طبري رديف 2، ص 583 و 587 به بعد و صفحات 753 تا 765 (بنا به نقل ابو مخنف)؛- اغاني، (قاهره)، ج 3، ص 295، ج 6، صفحات 142 تا 151؛- اغاني (بولاق) ج 11، ص 164؛- ابن الاثير، ج 4، صفحات 109 تا 112؛- باقوت. ج 5، ص 100 به بعد؛- تاريخ سيستان، صفحات 109 تا 113-Schwarz VI 698 .؛ (بنا به كامل المبرد)-Brunnow 35 -49 و نيز رجوع كنيد به همين كتاب فصل خوارج.
(6)-Nutzel I 39 f .;Lavoix I ,S .52 ,Nr ,114
ص: 33
اين مبارزات، (سال 692) «1» يعني در سال 691/ 692 ميلادي (مطابق 72 هجري) حمله متمركزي بر ضد خوارج، كه از كرمان تا دارابگرد پيشروي كرده بودند، ميسر گشت و خوارج باوجود موفقيت و پيروزي خويش بر برادر عبد العزيز، خليفه وقت، ناگزير شدند به منطقه كوهستاني خوزستان عقب‌نشيني كنند. «2» اين مبارزات تازه پس از انتصاب حجاج به حكمراني بين النهرين (693/ 694 ميلادي برابر با 74 هجري) «3» حقيقتا صورت جدي به خود گرفت و حجاج، مهلّب را در مقام فرماندهي كل تأييد كرد. امّا در نتيجه كشمكش داخلي ميان افسران، كه پس از انهدام دسته‌اي از سپاهيان مسلمان در كارون (694/ 695 ميلادي برابر با 75 هجري) صورت گرفت، موقتا وي را معزول كرد «4». با تمام اين احوال، سرنوشت خوارج را تازه اختلاف نظر در ميان خود ازرقيان معلوم كرد.
چه اينكه پيدايش اختلاف عقيده در كيش و آييني كه مي‌خواست پيشوايان خود را پس از هر ارتكاب به گناهي تعويض كند، غير قابل اجتناب بود، زيرا بطور قطع هميشه در بين عده‌اي از مؤمنان به اين آيين، بهانه و دليلي براي اين‌گونه تعويض و تبديلي وجود داشته است. سرانجام در اثر يك چنين علتي كه جزئيات آن با وضوح كامل روايت نشده است، و هم به سبب كشمكش و اختلاف بر سر اجازه استعمال اسلحه زهرآلود (چنانكه قطري مجاز مي‌دانست)،
______________________________
(1)- بلاذري (انساب الاشراف) ج 5، صفحات 337 تا 347؛- اغاني، (قاهره)، ج 9، ص 305؛- اغاني، (بولاق)، ج 10، ص 154 و ج 17، ص 162؛- العقد الفريد، ج 1 ص 132، ج 3، ص 18؛- ابن الاثير، ج 4، ص 134 به بعد،-
Maximilian Streck in der EI, I 936, S. V. Dair al- Djathalik.
(2)- تاريخ يعقوبي، ج 2، صفحات 316 تا 319 و 324 به بعد؛ ابن الاثير، ج 4، صفحات 132 تا 134
(3)- طبري، رديف 2، ص 863؛- ابن الاثير، ج 4، ص 141؛- و نيز:؛
Pellat, 209, 211; Henri Lammens in der E I, II 214- 216 Martin Hartmann in der E I, II 551 f.
(4)- بلاذري (انساب الاشراف)، ج 4، صفحات 158 تا 168؛ طبري، رديف 2، صفحات 875 تا 880؛ ابن الاثير، ج 4؛ ص 141 به بعد و 150 به بعد.
ص: 34
انشعابي بين آنها به وجود آمد، و فقط يك پنجم تا يك چهارم ايشان با قطري همراه شدند و وي با ايشان به جانب مازندران گريخت و در آنجا به زودي در جنگي نابود شد و بقيه لشكريان، با عبدربه الكبير بيعت كردند و او نيز اندك مدتي پس از تسليم گيرفت، كه با سرسختي از آن دفاع مي‌شد، كشته شد. «1»
اگر جريان طغيانهاي خوارج را در ايران بنگريم به خوبي مشاهده مي‌شود كه بطور كلي اين شورشها نهضتهائي بوده كه از خارج به ايران آمده بود. امّا قيامي كه در سال 695/ 696 ميلادي برابر با 76 هجري به وقوع پيوست، با اين جنبشها از طرف مطرّف بن مغيره (كه به زودي در جنگ با قشون حجاج بن يوسف در اصفهان به قتل رسيد) «2» صورت گرفت، جنبه سياسي داشته است. بنابراين، ايران منطقه عقب‌نشيني ملحداني بود كه از نواحي مركزي بين النهرين رانده شده، در اين سرزمين كوهستاني در جستجوي پناهگاهي بودند. و بندرت اتفاق مي‌افتاد (مثلا در سال 686/ 687 ميلادي برابر 67 هجري) كه در ري «3» ساكنان بومي- به علت تنفري كه از اسلام و عرب داشتند، و يا به واسطه بيزاري از آشوبهاي ناشي از مبارزات بين قبايل و قدرت طلبان «4»، كه اثر آن به كشور ايران نيز كشانده شده بود- با ايشان موافقت و همراهي داشته باشند. تازه پس از مدت زيادي يك تركيب واقعي بين عقايد خوارج و قوميت ايراني، و آن نيز در گوشه‌هاي در افتاده كشور (مانند سيستان در دوره صفاريان) «5»، به وقوع پيوسته است، و حتي
______________________________
(1)- تاريخ يعقوبي، ج 2 ص 329 به بعد؛- طبري، رديف 2، صفحات 1003 تا 1022؛- ابن الاثير، ج 4، صفحات 169 تا 172؛- رجوع كنيد به همين كتاب فصل خوارج، و به: OPP. 39 f.
وWellh .
(2)- طبري، رديف 2، صفحات 986 تا 1003-.
(3)- بلاذري (انساب الاشراف)، ج 11 ص 118؛- طبري، رديف 2، صفحات 828 تا 829؛ ابن الاثير، ج 4، ص 112؛-Wiet 167 f .
(4)- در تاريخ سيستان: 680/ 681 ميلادي برابر با 61 هجري: ابن الاثير ج 4 ص 39.
(5)- شهرستاني (ملل و نحل)، (قاهره)، ج 1، ص 168 شهرستاني‌Haarbrucker ، ج 1 ص 138 به بعد. رجوع كنيد به فصل خوارج از همين كتاب.
ص: 35
در قرن هفتم ميلادي (قرن اول هجري) هنوز ميان اين دو، هيچ‌وجه مشتركي موجود نبوده است.
درعين‌حال شورشهايي كه بوسيله خوارج در جنوب ايران به‌وجود مي‌آمد تأثير ممتدي در جنگهاي واقع در سرزمين كوهستاني شرقي داشت. اين شورشها پس از آنكه نواحي مركزي ايران به دست مسلمانان افتاد، باز هم ادامه يافت، و قسمتي از اين جنگها به دست مؤمنيني رهبري مي‌شد كه امتحان واقعي مذهبي خود را در جهاد مي‌دانستند «1» و با صراحت كامل در پي شهادت مي‌كوشيدند «2»، حتي اين دسته تقريبا هر ساله در تابستان به تفتيش و تعقيب مخالفان خود مي‌پرداختند، به‌طوري‌كه به‌زودي باعث دهشت همسايگان (مثلا در سغد و همچنين در آسياي صغير) گشتند «3». در اين موقع رهبر اصلي قيام محلي، ژونبيل بود كه تحت نفوذ وي اهالي كابل در سال 682/ 683 ميلادي (مطابق 63 هجري) به مخالفت مسلمانان علم طغيان برافراشتند «4» و در «جنزه» آنان را شكست خونيني دادند و ايشان را به تخليه تمام شمال شرقي استان سيستان (سيستان آن زمان) مجبور ساختند.
و چون ژونبيل به زودي پس از آن، در جنگي كشته شد جانشين وي (آيا پسرش بوده؟) با همان عنوان، (نام وي ذكر نشده) جنگ با متجاوزان به ايران را با فعاليت بسياري ادامه داد و حجاج والي را، پس از شكست خونيني، به عقد صلح‌نامه‌اي (در سال 693/ 694 ميلادي برابر با 74 هجري) «5» ناگزير ساخت، و حمله دوم
______________________________
(1)- تاريخ قم، ص 37
(2)- طبري، رديف 2، ص 1037 (698/ 99 79 هجري)؛- گرچه فرمانده لشكر اسلامي، عبيد الله، در يكي از مراحل پيكار با ژونبيل، چنين جنگي را مطلقا بي‌فايده و رهبر آن را ديوانه قلمداد نمود، معذلك وي فدائيان هم‌رزمي يافت، كه اغلب واقعا تا وصول به شهادت مي‌جنگيدند.
(3)- طبري، رديف 2، ص 393 به بعد.
(4)- ابن سعد، ج 7/ 1 ص 115، 127؛- ابن الاثير، ج 4، ص 40؛- و نيز:
M. Longworth Dames in der E I, I 170; II 636.
(5)- ابن الاثير، ج 4، ص 142 به بعد.
ص: 36
را (698/ 699 ميلادي مطابق 79 هجري) با موفقيت خنثي كرد. «1» بدين معني كه خود را بطور ماهرانه‌اي از مقابل سپاه عرب به منطقه كوهستاني «2» عقب كشيد، و به‌زودي اختلافات داخلي مسلمانان نيز به نفع وي تمام شد. عبد الرحمن ابن محمد بن اشعث به سبب تقاضاهاي حجاج، مبني بر اينكه بر ضد ژونبيل لشكر- كشي وسيعي ترتيب دهند، با وي نزاع پيدا كرد و پس از بي‌نتيجه ماندن مذاكرات، دوبار در جنگ با قشون حجاج شكست خورد «3» و هنگام فرار اسير گشت. اما سرانجام برطبق قرارداد قبلي با ژونبيل، از طرف وي آزاد گشت، ولي ژونبيل به موجب وعده‌هاي حجاج پسر وي را در مقابل آزادي «4» از پرداخت خراج تا مدت طويلي، براي حجاج فرستاد (704 ميلادي برابر با 85 هجري). ژونبيل از سال 717 ميلادي (99 هجري) به بعد بكلي از پرداخت خراج امتناع ورزيد و عملا رشته ارتباط خود را با دولت امويان، كه دشمني مداوم قبايل عرب مانع نبرد اساسي آنها بر ضد مناطق كوهستاني «5» و نيز بر ضد غور «6» مي‌شد، گسست. بدين ترتيب آيين بودا موقتا در اين منطقه باقي ماند، و فقط در سايه مهاجران عرب
______________________________
(1)- بلاذري (انساب الاشراف)، ج 11 ص 311 تا 314؛- طبري، ج 2، صفحات 1036 تا 1038 (بنا به قول ابو مخنف)؛- ابن الاثير، ج 4. ص 174.
(2)- ابن الاثير، ج 4، ص 175 به بعد (699 ميلادي 70 هجري).
(3)- اغاني، چاپ قاهره، ج 6، ص 46 به بعد. رجوع كنيد به:
Maximilian Streck in der E I, I 935, f.) s. v. Dair al- Djamadjim (; Fries 13; Wellhausen, Arab. 145- 156.
(4)- طبري، ج 2، صفحات 1052 تا 1079 و 1085 تا 1124 و 1132 تا 1135 و 1235 (بنا به قول ابو مخنف)؛ ثعالبي (غرر السير، خطي)، صفحات 30 تا 32 ظهر و 35 تا 36 و 38 تا 41؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، صفحات 331 تا 334 و 343؛- ابن الاثير، ج 4، ص 178 به بعد و 186 به بعد و 192. درباره عبد الرحمن رجوع كنيد به:M .Seligsohn in der E I ,I 59 f .
(5)- بلاذري، صفحات 397 تا 401؛- رجوع كنيد به:
V. F. Buchner in der E I, IV 492 f.) s. v. Ststan (Wellhausen, Arab. 163 f.
(6)- حملات بي‌نتيجه در سال 667 (47 هجري) (طبري، رديف 2، ص 48؛ ابن الاثير، ج 3، ص 181)، و بعدا در سال 725/ 726 (107 هجري) و در سنوات بعد (نيز بر ضد ختل) طبري، رديف 2، ص 1489 و 1492 به بعد؛- ابن الاثير، ج 5، ص 51 به بعد.
ص: 37
كمي سست شد.
اين مسأله، كه مبارزات مذهبي و سياسي و قبيله‌اي (در اين‌جا نميتوان درباره علل آنها در ساير قسمتهاي قلمرو خلافت بحث كرد) «1» توانست بسادگي در ايران توسعه بيابد، نشان مي‌دهد كه تا چه اندازه كشور ايران- صرف نظر از منطقه شرقي و سواحل جنوبي درياي خزر- «2» از زمان خلافت علي (ع) (656/ 661 ميلادي مطابق 36- 41 هجري) به بعد در دست عربها مستقر گشته بود و ديگر مقاومت متشكلي از طرف ايرانيان وجود نداشت. شورشهايي نيز كه در جاهاي مختلف، مثلا در اصطخر (سال 659- 660 ميلادي مطابق با 39 هجري) «3» و بادغيس و هرات و پوشنگ (سال 661- 662 ميلادي مطابق با «41» هجري) «4» و همچنين در ري (سال 683/ 684 مطابق 64 هجري) «5» به پا مي‌خاست، اقدامات از هم گسيخته‌اي بيش نبود.
منابع اسلامي درباره احساسات كساني كه سر به اطاعت عرب فرود آورده بودند و راجع به طرز تفكر آنان نسبت به تسلط عرب، روايات جامع و به هم مرتبطي به دست نمي‌دهند، و منابع ديگري نيز از اين زمان در اختيار ما نيست؛ ولي در هر حال مي‌توانيم از برخي اشارات نتايجي استنباط كنيم، مثلا اين واقعيت كه شماره ايرانياني كه به خاطر كيش زرتشتي وطن خويش را ترك مي‌كردند نسبتا اندك بوده است، تا اندازه‌اي نشان مي‌دهد كه سختگيري مذهبي اعراب فوق العاده زياد نبوده است. و مؤيد آن نيز اين است كه لااقل در چند
______________________________
(1)- در اين باره بايد به توضيح ذيقيمت‌Wellhausen ,Arab . )فهرست 377) رجوع شود.
(2)- درباره قيام و مقاومت بر ضد عرب، در ديلم و مدين (جبال) رجوع كنيد به:Sebeos 141 f .
(3)- طبري، رديف 1، صفحات 3448 تا 3451؛- ابن الاثير، ج 3، ص 152 به بعد. رجوع كنيد به:Caet .X 263 -266 )با توضيح مفصلي راجع به اين حادثه و سير آن)
(4)- ابن الاثير، ج 3، ص 166؛-Tolstov ,Civ .222 . درباره هرات در آن زمان رجوع كنيد به دائرة المعارف تركي، ج 7، ص 429 به بعد، مقاله.Ahmed Zeki Velidi Togan
(5)- ابن الاثير ج 4، ص 56.
ص: 38
ايالت ايران تا قرنها بعد هنوز تشكيلات زرتشتي وجود داشته است «1». مطلب ديگر آنكه از آنچه در دست است چنين مستفاد مي‌شود كه جرگه‌هاي نسبتا وسيعتري از ايرانيان به تغيير مذهب خود بيشتر تمايل داشته‌اند تا به ترك وطن و موقعيت اجتماعي خويش.
مخصوصا پس از سركوبي هر دو قيام عظيم در خراسان (در سال 680- 681 ميلادي مطابق 61 هجري و 685/ 686 ميلادي مطابق 66 هجري) يعني هنگامي كه نزاع قبيله‌اي عرب به منتهي درجه رسيده بود- و در ضمن آن و بر اثر آن «خراسان يوغ محكوميت عرب را از گردن افكنده و ساكنان هر ناحيه سرنوشت خويش را به دست خود گرفته بودند» «2»- طبقات حكمرانان و رؤساي كوچك مانند مرزبانان و دهقانان تنها با گرويدن سريع به اسلام (تسنن) توانستند در موقعيت رهبري اجتماعي خويش باقي بمانند. و اين خود موجب شد كه فرهنگ ايراني، با وجود تمام تغيير و تحولاتي كه به وقوع پيوسته بود، باز در اينجا محل و مأواي ثابتي بيابد. اين دو امر، يعني گرويدن اين دسته از ايرانيان به اسلام، و رخنه نمودن فرهنگ ايران در اسلام، دو واقعيتي بودند كه در مورد اسلامي شدن ايران «3» و در مورد آميزش فرهنگ ايراني و اسلامي، متضمن نتايج دامنه‌داري گشتند. «4»
با وجود اينها، بدون ترديد خصومت با سلطه عرب هنوز كاملا زنده بود و اين دشمني، علاوه بر اينكه خود را در شورشهاي فوق الذكر نشان داد، در
______________________________
(1)- رجوع كنيد به «فصل زردشتيان» از همين كتاب.
(2)- اين سخن از طبري است، رديف 2، ص 490؛- نيز رجوع كنيد، به تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 300 به بعد. براي نظر كلي مراجعه شود به:Gibb ,Conq .16 f .
(3)- مراجعه كنيد به «فصل جريان اسلامي شدن ايران» از همين كتاب.
(4)- مراجعه كنيد به: «فصل علوم» از همين كتاب.
ص: 39
بين النهرين، يعني در سرزميني كه عناصر ايراني مقيم آن نيز در قيام مختار «1» (682 ميلادي برابر 63 هجري) كه به علل مذهبي به وجود آمده بود، شركت نمودند، هم واقعيت خويش را آشكار ساخت. بعلاوه تنفر و بيزاري ايرانيان در مقابل اربابان جديد خويش از اينرو تشديد مي‌شد كه عربها با اين كشور مانند غنيمت مسخر و شكار مغلوبي رفتار مي‌كردند، و همچنين از اينرو كه قسمتهاي بزرگي از قبايل عرب (از بصره) به ايران مخصوصا به خراسان كوچ كرده بودند «2».
و اين تنفر و انزجار ايرانيان بي‌شك بدين جهت رو به فزوني مي‌رفت كه دشمنيهاي قبيله‌اي عرب، كه چون رشته قرمزي در تمام دوره حكومت سلسله امويان در سراسر شرق كشيده شده بود و به موازات مبارزات مذهبي (مثلا با خوارج) حركت مي‌كرد، در سرزمين ايران نيز گسترش يافته بود.
اين‌گونه نبردهاي قبيله‌اي عرب حتي از دوره خلافت علي (ع) «3» همراه با مبارزات سياسي آغاز شد و به منظور كوتاه كردن دست عربهاي شمالي (قيسيه) و خصوصا طايفه تميم، از حكومت بر خراسان «4» ادامه يافت. و هنگامي كه زياد ابن ابيه، والي مشهور سلسله امويان در بين النهرين و ايران، مي‌خواست حكومت اين ايالت را به قبيله ازد، كه از عربهاي جنوبي (كلب) و از پشت و
______________________________
(1)- طبري، رديف 2، صفحات 596 تا 600؛- تاريخ يعقوبي، ج 2. صفحات 307 تا 316 و
(2)- ابن سعد، ج 7/ 1، ص 4 و 18؛- درباره نسبت و ارتباط قبايل عرب در خراسان بطور كلي بايد به توضيح اساسي‌Wellhausen ,Arab .256 -306 و به «فصل عربها» از همين كتاب مراجعه شود.
(3)- ابن الاثير، ج 3، ص 130 (657/ 658 37 هجري).- درباره پيدايش (ابتداء بطيي‌ء) تضاد سخت بين كلب و قيس، رجوع كنيد به: Wellhausen, Arab. 112 f.
(4)- بلاذري، ص 409؛- طبري، رديف 2، ص 65 به بعد؛- ابن الاثير، ج 3، ص 174.
ص: 40
پناههاي بني اميه بودند «1»، واگذار كند (665/ 666 ميلادي برابر با 45 هجري) «2» موج عدم رضايت چنان بالا گرفت كه اعزام 5000 تن كوفي و بصري، كه از لحاظ قبيله سخت مختلف و متفاوت و بدين جهت بي‌طرف بودند، ضرورت يافت، و سرانجام هنگام فرمانداري نظامي يكي از افراد اين قبيله ازد يعني مهلب بن ابي صفره، نفوذ ازد در خراسان بسيار تشديد گشت «3». بديهي است كه زياد پسر عبيد الله (674 ميلادي مطابق با 55 هجري) نيز به اين دوستان و همكاران پدر خود اعتماد كرد «4». بعد از آنكه دودمان مروان از امويان به خلافت رسيدند باز ايشان در نتيجه شورشي (683/ 685 مطابق 64 تا 65 هجري) مجددا كسب قدرت كردند. و پس از همكاري موقت با عبد الله بن زبير كه مخالف خليفه بود، (بعد از 685 ميلادي) از عبد الملك اموي اطاعت نمودند «5» و اما تميم و بكر بن وائل پس از نبردهاي دشوار با زور اخراج و يا معدوم گشتند «6»، با توجه به اين‌كه پيش از آن نيز (در سال 680/ 681 مطابق با 61 هجري) نظير همين اوضاع در سيستان به وجود آمده بود «7».
______________________________
(1)- طبري رديف 2، صفحات 472 تا 475. در مورد نسب «زياد» رجوع كنيد به؛Fuck 13 ..
(2)- طبري، رديف 2، صفحات 79 تا 81 و 84 به بعد؛- ابن الاثير ج 3 ص 179 به بعد؛ تاريخ سيستان، ص 91.
(3)- طبري، رديف 2، ص 155 به بعد و 161 به بعد؛- ثعالبي (غرر- السير، خطي)، صفحات 20 ظهر تا 22 ظهر؛- ابن الاثير، ج 3، ص 181 به بعد؛- تاريخ سيستان، صفحات 86 تا 90؛Wellhausen ,Arab .44 ,131 f .
(4)- بلاذري، ص 410؛- طبري، رديف 2، ص 166 به بعد و صفحات 178 تا 180؛- ثعالبي (غرر السير، خطي).
صفحات 29 ظهر تا 30؛- ابن الاثير: ج 2، ص 196 به بعد؛- تاريخ سيستان، ص 94 به بعد.
(5)- بلاذري (انساب الاشراف)، ج 4، ص 75 به بعد و 77 به بعد؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 223 به بعد؛- طبري، رديف 2، صفحات 488 تا 494؛- ابن الاثير، ج 4، ص 61 به بعد و 81 به بعد.
(6)- بلاذري (انساب الاشراف)، ج 5، صفحات 313 تا 316؛- طبري، رديف 2، صفحات 494 تا 497 و 593 تا 598 و 695 تا 699؛- اغاني (قاهره)، ج 3، ص 137 و 219 (وضع بشار بن برد)؛ اغاني (بولاق)، ج 10، ص 151 به بعد و ج 12، ص 117 به بعد؛- ابن الاثير ج 4، ص 99 به بعد.
(7)- ابن الاثير؛ ج 4، ص 40؛ تاريخ سيستان، صفحات 100 تا 109-. در مورد اصفهان رجوع كنيد به اغاني (قاهره) ج 5، ص 13 به بعد
ص: 41
اما عربهاي شمال مي‌كوشيدند حتي در تحت حكومت والي اموي، و در زير لواي مبارزه با خليفه و در سايه رفع كدورت‌هاي قديمي (693/ 694 برابر 74 هجري) مجددا به رياست برسند «1»؛ ولي دوباره آتش نفاق و اختلاف داخلي به زودي مشتعل گرديد و نفرت و خصومت بين قبايل به جائي رسيد كه هنگام اردو- كشي به بخارا حتي از انهدام نيروي دريائي اسلامي در جيحون نهراسيدند؛ و اين عملي بود كه بني اميه با شديدترين وضعي عاملين آن را به كيفر رسانيد «2».
بديهي است كه والي آنجا بزودي معزول گشت و حكومت خراسان به حجاج واگذار گرديد. حجاج پس از مدتي مهلّب شايسته و پيروز بر خوارج ازرقي را مأمور اداره حكومت نمود (698/ 699 ميلادي مطابق با 79 هجري) «3». همينكه پسر و پشتيبان مهلّب يعني مغيره، در ماههاي اوت و سپتامبر سال 701 ميلادي (برابر با رجب 82 هجري) بطور ناگهاني درگذشت «4»، و خود مهلّب نيز هنگام مراجعت از حمله‌اي به ماوراء النهر (5/ 1 تا 3/ 2/ 702 ميلادي برابر با ذو الحجه 82 هجري) به وي پيوست، حكومت خراسان به پسر ديگرش يزيد رسيد «5» كه به زودي معزول گشت «6» و از آن زمان به بعد، هم او (به عنوان اينكه پيروي از عبد الله
______________________________
(1)- بلاذري (انساب الاشراف)، ج 4، ص 153 به بعد؛- تاريخ يعقوبي، ج 2؛ ص 324؛ طبري رديف 2، صفحات 831 تا 834 و 860 تا 862؛- ابن الاثير، ج 4، ص 142؛ رجوع كنيد به:Heinrich Reckendorf in der E I ,I 550 f . حتما رهبر قيسيان، عبد الله ابن خازم، در آن زمان به ضرب سكه‌هايي اقدام نموده است:Barthold ,Turk ,.184 .
(2)- طبري، رديف 2، صفحات 1022 تا 1031؛- ابن الاثير، ج 4، ص 172 به بعد.
(3)- طبري، رديف 2، صفحات 1032 تا 1036 (بنا به قول ابو مخنف)؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، 316؛- ابن الاثير، ج 4، ص 173؛- تاريخ سيستان، صفحات 114 تا 116-، (بنا به ادعايي نسب مهلب ايراني بوده).Wellhausen ,Arab .156 f .;Fuck 13 f
(4)- ابن الاثير، ج 4، ص 182.
(5)- طبري؛ رديف 2، صفحات 1082 تا 1084؛- ثعالبي (غرر السير، خطي)، صفحات 36 تا 37؛ ابن سعد، ج 7/ 1 ص 94؛- ابن الاثير، ج 4، ص 184؛- تاريخ سيستان، صفحات 119 تا 121 (آميخته با اظهارات غلطي درباره مقاصد قتيبة بن مسلم).
(6)- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 341 به بعد؛- طبري، رديف 2، ص 1138 تا 1144 (توضيح ابو مخنف ص 1143 به بعد)؛- ابن الاثير ج 4، ص 188.-
Karl V. Zettersteen in der E I, IV 1259 f.; Gibb, Conq. 17 f. ص: 42
ابن زبير، مخالف خليفه قبلي را به وي نسبت مي‌دادند) و هم خويشاوندان او مورد خصومت و شكنجه حجاج واقع گشتند «1». در جنب اين ناسازگاريها كه با حكومت مي‌شد نيز اختلافات و منازعات ميان قبايل عرب، ميان سركشان تك‌رو و منفرد و هم در بين سياستمداران و نظامياني كه شرافت شخصي، و يا قبيله‌اي ايشان لطمه ديده بود، ادامه داشت «2». عده‌اي از آنان، مثل موسي بن عبد الله بن خازم (كه پس از آنكه پدرش قبيله تميم را نابود كرد اغلب وابستگان به اين قبيله وي را ترك گفته بودند)، به فرمانروايان ماوراء النهر (سمرقند- ترمذ) پناهنده شدند. موسي توانست با دسته‌اي از پيروان خويش بر قلعه ترمذ تسلط يابد و از آنجا چندين سال متمادي اطراف و حوالي را ناراحت مي‌كرد تا سرانجام سپاه حكومت، وي را محاصره كرد و چندين سال در محاصره باقي ماند و در نتيجه حملات هياطله و اهالي تبت و تركان، خصومتها شدت مي‌يافت، تا اينكه تازه پس از جنگهاي طولاني مجددي، موسي در يكي از اين نبردها كشته شد «3». بعدا افسانه‌هاي قبيله‌اي به سرنوشت وي جنبه الهي و ملكوتي داد.
هرچند بدين وسيله خطر مستقيم در سرحد جيحون براي اولين مرتبه رفع شده بود، ولي اين دفعه واضح‌تر از آنچه كه قبلا در اثر حملات انفرادي تركان (667، 671، 674 ميلادي برابر با 47/ 51/ 54 هجري) «4» به نظر مي‌رسيد، آشكار شد كه يك تصميم قطعي مجددي براي اصلاح اوضاع اين سامان ضروري است.
و اگرچه (در سال 671 ميلادي مطابق 51 هجري) پس از نبرد سختي تصرف بلخ و در اثر يك حمله ناگهاني همراه با انعقاد قرارداد صلحي «5» تسلط بر كابل
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 4، ص 193- بيان تعداد فرد بفرد واليان در خراسان و سيستان در تاريخ سيستان، ص 122 به بعد.
(2)- ابن الاثير، ج 4، ص 184، 187.
(3)- تاريخ يعقوبي: ج 2، ص 324، طبري، رديف 2، صفحات 1145 تا 1163؛- ابن الاثير، ج 4، صفحات 194- 197؛Elias 96
(4)- ابن الاثير، ج 3، ص 181 و 194 و 197.
(5)- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 258؛- ابن الاثير ج 2، ص 156.
ص: 43
امكان يافت و (در سال 703 ميلادي برابر با 84 هجري) باذغيس با قلعه فرمانرواي آنجا، نيزك، در غياب وي، بزور به تصرّف درآمد «1»، ولي باز تمام پيشرويها به طرف بخارا (674 ميلادي مطابق 54 هجري «2» و 696/ 697 ميلادي برابر 77 هجري) «3» و سمرقند (676 ميلادي مطابق 56 هجري «4» و 680/ 681 برابر 61 هجري) «5» و به سوي كش و بر ضد ختل (679 برابر با 60 هجري) «6» با تمام موفقيتهاي موقتي و باوجود قراردادهايي كه منعقد مي‌شد، فقط يك سلسله اقدامات فرعي و غير اساسي و بدون نتيجه ثابت و با دوامي بود.
ولي برعكس هجوم ناگهاني ديالمه به شهر سرحدي اسلامي يعني قزوين (سال 700 ميلادي برابر با 81 هجري) چنان اثر هراسناك و پايداري از خود بجاي گذاشت كه تا مدتي، حمله‌اي از خارج بدين ناحيه نشد «7». فقط پيشروي بعدي خزريها و آص‌ها (آص‌Alanen Osseten ( )در سال 722/ 732 «8» ميلادي
______________________________
(1)- طبري، رديف 2. ص 1129، 1144؛- ابن الاثير، ج 4. ص 191. 193 به بعد؛- درباره نيزك رجوع كنيد به:Christensen 502 ;Ghirshman 98 -104 ,311 ,
(2)- بلاذري: ص 411؛ طبري، رديف 2، ص 149 به بعد؛- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 36 به بعد؛ ابن الاثير ج 3: ص 197.
(3)- بلاذري، ص 416؛ ابن الاثير، ج 4، ص 172 به بعد؛- درباره شهزاده سغدي به عنوان گروگان رجوع كنيد به: بلاذري (انساب الاشراف)، ج 5، صفحات 117 تا 119.
(4)- بلاذري، ص 411؛- بلاذري (انساب الاشراف)، ج 5، ص 117؛- نرشخي (تاريخ بخارا)، صفحات 37 تا 41؛- ابن الاثير، ج 3، ص 201 به بعد؛- و نيز:Gibb ,Conq .19 -23 .
(5)- بلاذري، ص 413؛ ابن الاثير، ج 4، ص 39.
(6)- بلاذري، ص 417؛- طبري، رديف 2، صفحات 1040 تا 1046 (قسمتي از آن به نقل ابو مخنف) و 1080 به بعد؛- ابن الاثير، ج 4، ص 175، 182 به بعد؛ و نيز:Barthold ,Turk .183 ;Gibb ,Conq .23 -28 .
(7)- ابن الاثير، ج 4، ص 177.
(8)- طبري، رديف 2، ص 1438 به بعد و 1483؛- ابن الاثير، ج 5، ص 41؛- درباره شيروان رجوع كنيد به: Dorn, Schirw. 539- 541; Leontios 38 f.; Johs. Kath. 81 f.; Stefan As. 158) fur 683/ 4: Armenien (. ص: 44
برابر با 103 هجري و سال 730/ 731 برابر با 112 هجري تا اردبيل و موصل) «1» مكررا مشكلات ايجاد مي‌كرد.
______________________________
(1)- طبري، رديف 2، صفحات 1527 تا 1531؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 381؛- ابن الاثير، ج 5، ص 59 به بعد؛-Leontios 99 -101 ,111 f . در مورد جنگهاي با خزريان رجوع كنيد به: D. M. Dunlop: The History of the Jewish Khazars, Princeton 1954, S. 58- 88. ص: 45

فتح ماوراء النهر و خوارزم و گرگان‌

اقداماتي كه در ده ساله‌هاي گذشته در آن طرف جيحون انجام گرفت، معرف هدفي بود كه موج جديد نشر و توسعه اسلام را متوجه خود ساخت، همان موجي كه در آن موقع در جبهه‌هاي ديگر (سند و اسپانيا در سال 711 ميلادي برابر 93 هجري، و آسياي صغير در سال 717/ 718 برابر 99 هجري) نيز در حال گسترش بود، و در اينجا يعني در آسياي ميانه به مناطقي رسيده بود كه در آن زمان لااقل بطور غير مستقيم در تحت نفوذ و تأثير چين قرار داشت «1».
در آغاز امر حجاج، در اثر حوادث گذشته، از انتصاب يك سردار قيسي به حكمراني خراسان، يعني قتيبة بن مسلم باهلي، انديشه داشت «2»، زيرا تضادهاي حاصل از انهدام تميم و آشوب‌ها و شورشهايي كه موسي بر پا ساخته-
______________________________
(1)- رجوع كنيد به:- هند: تاريخ يعقوبي، ج 2، صفحات 345 تا 347.
(2)- بلاذري، صفحات 414 تا 416؛- بلاذري (انساب الاشراف)، ج 4، ص 11 به بعد؛- اغاني (بولاق)، ج 13، ص 60 به بعد؛ طبري، رديف 2، ص 1141؛- ثعالبي (غرر السير، خطي)، صفحات 47 تا 51 ظهر، و 55 تا 56 ظهر و 57 تا 61، 61 تا 62؛- ابن الاثير، ج 4 ص 193، شرح زندگي ابن قتيبه، معاد ص 207 به بعد،- و نيز رجوع كنيد به:
Karl V. Zettersteen in der E I, II 1250 f. ص: 46
بود، فوق العاده شديد بود و قيسيان هنوز با خلفاي اموي كه با قبيله كلب همكاري نزديك داشتند، مخالف بودند و سغديان و هياطله از اين وقفه‌اي كه به تزلزل و ترديد مي‌گذشت براي قيامهاي مكرر بر ضد سلطه عربها استفاده مي‌كردند «1».
اما پس از آنكه وليد به حكومت رسيد (705 ميلادي برابر با 86 هجري) «2» اين انتصاب صورت پذيرفت «3».
قتيبه به زودي نقشه حركت خويش را براي اردوكشي دامنه‌داري بدان سوي جيحون تدارك ديد و از مروالرود به طالقان رفت و در آنجا با حاكم بلخ و بعد از مدتي با پادشاه شومان (شمال شرقي چغانيان) و همچنين با نيزك (تيرك؟
طرخان) ترك (و شايد هم هيطلي؟) از سيستان، در بادغيس متحد گشت و اطاعت پادشاهان چغانيان (به عربي صغانيان) و تخارستان را پذيرفت و سرانجام در مرو به تهيه آخرين تداركات مستقيم خود پرداخت «4».
در سال 706 ميلادي برابر با 87 هجري، قتيبه در نزديكي آمل از جيحون گذشت و به جانب بيكند (پيكند) واقع در سرزمين سغديان پيش رفت و محاصره آنان را باوجود مقاومت شديد درهم شكست. اما تنفر و دشمني اهالي آن سرزمين به زودي به صورت قيامي ظاهر شد و در نتيجه پس از تصرف مجدد اين
______________________________
(1)- بلاذري، ص 418 به بعد
(2)- بلاذري، ص 419:- ابن الاثير، ج 4، ص 200
(3)- در تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 342، چنين آمده است: يا اينكه بايد يك سال جلوتر باشد؟ نيز رجوع كنيد به طبري، رديف 2، 1180.- در مورد ازمنه بعدي (تا 715) رجوع شود به:
Barthold, Turk. 184- 186; Wellhausen, Arab. 267- 277.
يادداشت مختصري از فعاليت وي: العيون و الحدائق، ص 2.
(4)- بلاذري، ص 419؛- طبري، رديف 2، صفحات 1178 تا 1182 و 1884 به بعد؛ دينوري، (اخبار الطوال)، ص 329 به بعد؛ ابن الاثير ج 4، صفحات 200 تا 202. و نيز؛
Wilhelm Barthold in der E I, I 845 f.; Gibb, Conq. 28- 58; Sedighi 24- 30 ص: 47
ناحيه، خشونت و دقت بيشتري درباره آنان اجرا گشت «1». حمله به بخارا دو يا سه سال بعد (708 يا 709 ميلادي مطابق 89 يا 90 هجري) يعني پس از آنكه در سال 707 ميلادي (برابر 88 هجري) منطقه ماوراء النهر واقع در شمال ترمذ اشغال شده بود، صورت گرفت «2».
اما استغاثه و استعانت «وردان خذاه» «3» حكمران بخارا از سغديان شرقي و تركها ديرتر از آن صورت گرفت كه اينان بتوانند پادگان مدافع شهر را تقويت كنند، بلكه برعكس همينكه سغديان از حمله بي‌ثمر مدافعين اطلاع يافتند آمادگي خود را براي عقد قراردادي با مسلمانان اظهار داشتند «4». اما در مقابل شورشي كه نيزك سيستاني در نتيجه بي‌سياستي قتيبه برپا ساخته بود، خطر جدي جديدي را اعلام مي‌كرد؛ زيرا در يك چنين موقعي فرمانروايان و سران محلي نيز جرأت و جسارت تازه‌اي براي جنگ با متجاوزين يافتند. كابلشاه هم واقعا از نيزك پشتيباني كرد و بيرون راندن پادگانهاي عرب از تخارستان امكان‌پذير گرديد. بدين ترتيب اوضاع در زمستان سال 709/ 710 ميلادي برابر 91 هجري (با وجود اينكه عبد الرحمن برادر قتيبه لااقل طالقان سركش را
______________________________
(1)- بلاذري، ص 420؛ طبري؛ رديف 2، صفحات 1186 تا 1189؛- اغاني (قاهره) ج 9، ص 137؛- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 43 به بعد؛- تاريخ يعقوبي. ج 2، ص 342؛ ابن الاثير، ج 4، ص 202. و نيز:Kurat ,Kut .393 f .. از اين حمله و پيشرفت مسلمانان در آسياي مركزي‌Leontios در صفحات 35 تا 37، تصوري درهم آميخته دارد.
(2) بلاذري، ص 412؛- طبري رديف 2، ص 1189 به بعد و 1194 تا 1197 و 1198 به بعد؛- نرشخي (تاريخ بخارا) ص 42 به بعد؛ ابن الاثير، ج 4، ص 204.
(3)- براي اسامي رجوع كنيد به:Justi ,Namb .353 -9 ;Christensen 501
(4)- طبري رديف 2، صفحات 1201 تا 1204؛- نرشخي، ص 80 و 44 تا 46 و 51 به بعد؛- العيون و الحدائق. ص 6؛ ابن الاثير، ج 4 ص 207 به بعد. و نيز:-Kurat ,Kut .394 ;- جمع‌آوري بطور خلاصه در:Gafurov 138 -142 .
ص: 48
دوباره به تصرف آورد) بسيار جدي و دشوار شده بود و مي‌بايست از تمام خراسان قشون كمي گردآيد «1» تا با كمك آنها بتوانند پارياب و گوزگان را اشغال نموده نيزك را تا تخارستان تعقيب كنند. پس از پيكارهاي طولاني در دره‌ها و تنگه‌ها سرانجام اين سردار شجاع در نتيجه خيانت خائني به دست قتيبه افتاد و قتيبه برخلاف تعهد خويش وي را با عده كثيري از معتمدانش هلاك كرد. اين عمل حتي موجب خشم و اعتراض خود عربها گرديد «2»، ولي در هر حال باعث فزوني ترس و وحشت مردم از فاتحان گشت و از اينرو به موفقيتهاي آينده آنان كمك نمود.
در نتيجه اين حوادث قتيبه و برادرش توانستند از جيحون ميانه بگذرند و پادشاه سرپيچ شومان را مغلوب سازند (وي در ميدان جنگ كشته شد)، و با تصرف نخشب (نسف) و كش، واقع در طرف جنوب، به سمرقند نزديك شوند. سغديان كه در اثر پيشروي عربها به مخاطره بزرگي افتاده بودند اخشيد تورخون (نه طرخون) كم‌اراده و مصالحه‌كار را (از تقريبا سال 700 ميلادي برابر 81 هجري) بركنار ساختند (و او نيز انتحار كرد.) و اوغرك (غورك) (پسر اخشيد؟) جاي او را گرفت (700 تا 712 ميلادي برابر 81 تا 94 هجري و 721 تا 738 ميلادي برابر 103 تا 121 هجري) «3».
______________________________
(1)- طبري، رديف 2، صفحات 1205 تا 1208؛- ابن الاثير، ج 4؛ ص 207 به بعد؛-Kurat ,Kut .395 f .;Chav .,Doc .288 -295
(2)- طبري، رديف 2، صفحات 1218 تا 1224؛- ابن الاثير، ج 4، ص 209 به بعد؛-Markwart ,Wehrot 40 -43
(3)- بلاذري، ص 421؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 342 به بعد؛- طبري، رديف 2، صفحات 1225 تا 1231؛ ابن الاثير، ج 4، ص 211، و نيز:
(با استفاده از ابن الاعثم)Kurat ,Kut .400 -415
(اسناد سغدي مورخ از برگه موغ‌Berge Mug( ( در تاجيكستان)
ص: 49
در اين موقع عربها در اختلاف و نزاع برادران خاندان سلاطين آفريغي (اين نام بنا به عقيده تلستوف‌S .P .Tolstov مي‌باشد) در خوارزم «1» نيز دخالت كردند و بدون كوشش و زحمت زيادي بر اين سرزمين مسلط گشتند. سلطان (خوارزمشاه) چنغان (چانغر؟ چيغان؟ به عقيده تلستوف خنجرد خنگيري) كه به وسيله برادرش «خورزاد» (عنوان؟- يا ترجمه بغپور؟) از تهديد نجات يافته بود،
______________________________
(درباره تاريخ تسلط عربها بر آسياي مركزي).III ,April 1957 ,S .119 -134 . درباره اسامي فرمانروايان (اخشيد سغدي و افشين سمرقندي) رجوع كنيد به: A. A. Freimann) Frejman (: K imeni sogdijskogo ichsida Gurek
(درباره نام اخشيد سغدي، غورك) در
¬Vestnik drevnej istorii 11/ 3, 1938, S. 147- 149; Munzen ebd. 1939/ VI, S. 99
اخشيد تلفظ سغدي كلمه‌Hsaeta مي‌باشد، رجوع كنيد به: 502; Smirnova 360.
وChristensen 501 علاوه بر اين در:Smirnova صفحات 363 تا 366 صورتي از اسامي فرمانروايان سغدي آن زمان به موجب سكه‌ها و اسنادي از برگه موغ‌Berge Mug( ( موجود است (با اسامي چيني نظير آن)؛ نيز رجوع كنيد به: Ol'ga I. Smirnova: Rezjume doklada ¬K chronologii pravitelej sogda VII- VIII vv. n. e
(خبر ملخص «درباره تاريخ فرمانروايان سغد») در
Bjulleten Ak. Nauk SSSR 1945, Nr- 6, S. 27- 30
براي عنوان ترخون «Tarhun¬ رجوع كنيد به فهرست شماره‌471 a .
(1)-Tolstov ,Chor .119 -127 در منابع موجود، واقعا نمي‌توان براي نظر تلستوف)Civ .224 f( مبني بر اينكه اين مورد در واقع مبارزه طبقاتي بين «عناصر دموكرات» و طبقه فئودال هواخواه خوارزمشاه بوده است، دليلي يافت. نيز مراجعه كنيد به:
(سكه‌هاي خوارزمشاهيان قديم و الفباي آنان) (درباره تاريخ سياوشيان در خوارزم) (آثار تاريخي خوارزم بالا)
ص: 50
در پايتخت خود، كاث (كه امروز دهكده شيخ عباس ولي، واقع در شمال شرقي خيوه در آن سوي جيحون است) كشته شد و پسرش اسكچموك به جاي او نشست.
ولي يك والي عرب نيز در جنب وي به حكومت گرگانج (كه امروز «كهنه ارگنج» واقع در ابتداي مصب جيحون مي‌باشد) انتصاب يافت. اين واقعه آن ناحيه را بدو حكومت نيمه مستقل (كه بخش عربي آن در ناحيه مغرب واقع شده بود، تقسيم كرد، تا اينكه در سال 995 ميلادي (برابر 344 هجري) خوارزمشاهان، اميرنشين عرب را دوباره «1» به تصرف درآوردند ولي در عين حال حكمران ناحيه آزاد ملزم بود كه به عربها خراج بپردازد و ده هزار مرد جنگي به عنوان قشون كمكي در اختيار آنان بگذارد «2».
مسلمانان توانستند با كمك ايشان به سهولت (در سال 711/ 712 يا 712/ 713 ميلادي برابر با 93 يا 94 هجري) بر سمرقند مسلط گردند، و بدين ترتيب تمام قسمت ميانه و سفلاي نواحي جيحون عملا در دست عربها افتاد كه با موافقت اهالي تبّت (دشمن چين)، در اين اوقات، به قسمت ميانه مسير جيحون نزديك شدند و توانستند (در سال 712/ 713 ميلادي برابر با 94 هجري) چاچ (شاش تاشكند امروزي) واقع در كرانه آن سوي اين رودخانه را تصرف كنند و بدين وسيله دم آستانه سرزمين فرغانه «3» يعني سرزميني كه در نتيجه هنر آبياري ساكنانش، سراسر به باغهاي زيبا و كشتزارهاي حاصلخيز مبدل شده بود،
______________________________
(1)-
Barthold, Aral 20; Sachau, Hor. 480 Ubers. S. 482) nach Ber (; Ahmed zeki Velidi Togan in der E I, turk. V 242 f.
توضيحات و تفصيلات اساسي در اين باره در:Tolstov ,Civ .223 -271 )با كارتهاي زياد و نقشه‌هاي بسيار مفيد).
(2)- بلاذري، ص 421؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 343 به بعد؛- طبري رديف 2، صفحات 1236 تا 1253؛- ابن الاثير، ج 4، صفحات 217- 219؛- سمعاني (كتاب الانساب چاپ عكسي از روي خطي) (ص 209 ظهر)؛ (بنا به ابن الاعثم)Kurat ,Kut .396
(3)- بلاذري، ص 422؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 334؛- تاريخ طبري، رديف 2، ص 1256 به بعد؛- دينوري، ص 330 به بعد؛-Vloten ,Rech .5
ص: 51
قرار گيرند. «چند را پيده» پادشاه كشمير خود را ناگزير ديد چينياني را كه در آن موقع در «چهار پادگان» (واقع در مسير ترم) بودند و تا حدود وسيعي در آسياي ميانه نفوذ داشتند «1»، به كمك خود بطلبد. در اين موقع قتيبه به علت وصول خبر مرگ حجّاج (20/ 5/ تا 18/ 6 سال 714 ميلادي مطابق رمضان 95 هجري) موقتا به مرو خوانده شد، اما وليد، خليفه، بزودي به وي دستور داد كه جنگ را ادامه دهد «2»، ليكن وي ديگر به اين امر موفق نشد. اردوكشي‌هايي كه به برادر قتيبه، عبد الرحمن، در فرغانه (شمال شرقي كاسان و اخسيكث) نسبت داده مي‌شود، نه تنها از لحاظ زمان شروع و وقوع (سال 705 ميلادي برابر 86 هجري) «3» و مكان حدوث نامعلوم است، بلكه خبر اقدامات جنگي قتيبه به سوي كاشغر «4» نيز برطبق شواهد و دلايل ثابت، افسانه‌اي بيش نيست «5». با اين حال در نظر حكمرانان محلي تخارستان و خوارزم و مازندران وضع چنان تهديدآميز مي‌نمود كه در ده ساله‌هاي بعد (718 تا 755 ميلادي مطابق 100 تا 138 هجري) كرارا از سلسله «تعنگ» در چين تقاضاي كمك مي‌كردند و حتي سلاطين چين براي حكمرانان مازندران «6» دستخط و فرمان انتصاب مي‌فرستادند.
به‌طوري كه معلوم است قتيبه (در سال 715 ميلادي مطابق 96 هجري) در يكي
______________________________
(1)- (تاريخ پيكار اقوام آسياي مركزي بر ضد عربها)
(2)- بلاذري، ص 422؛- ابن الاثير، ج 4، ص 221 به بعد.
(3)- ابن الاثير، ج 4، ص 201.
(4)- طبري، رديف 2، صفحات 1275 تا 1281؛ ابن الاثير ج 5، ص 2 (714/ 715 96 هجري).
(5)- مراجعه كنيد به:
(6)-
Edouard Chavannes im ¬Journal Asiatique X. R., Bd. II) Juli- Dez. 1903 (, S. 519 f. ص: 52
از لشكركشي‌ها «1»، در فرغانه به هلاكت رسيده است. وي نيز مانند حجاج با نقشه خليفه يعني وليد اول (متوفي در سال 715 ميلادي مطابق 96 هجري) مبني بر اينكه به جاي سليمان برادرش، عبد العزيز، پسرش جانشين وي گردد، موافقت كرده بود. ولي همين‌كه بعدا سليمان مقام خلافت را احراز كرد، قتيبه (مخصوصا به سبب آنكه ديگر از حمايت حجاج، كه در اين ميان درگذشته بود، برخوردار نبود) به وضع دشواري دچار شد و كوششهاي وي در راه آشتي با امير المؤمنين جديد به هيچ‌وجه به نتيجه واقعي و رضايت بخشي نرسيد و اگرچه سليمان (شايد واقعا به سبب خدمات غير قابل انكار قتيبه در راه توسعه قلمرو اسلام) علنا وي را محكوم نكرد، ولي با اين حال او را معزول نمود. اين عمل از نظر اين مرد از مقام افتاده چنان تهديدآميز جلوه كرد كه تصميم گرفت بر ضد سليمان طغيان كند، اما نتوانست در مجمع رؤساي قبيله، مقصود خود را عملي سازد، بلكه برعكس گروه مخالفي، به رهبري وكيع، بر ضد وي به وجود آمد و موالي نيز به آنها ملحق گشتند. اين دسته از موالي كساني بودند كه تحت رهبري حيان نبطي «2» براي اولين بار بعنوان گروه متشكلي كه مجري هدف سياسي بود، در اين‌جا خود را ظاهر ساختند؛ اين امر پس از آن بود كه عوايد
______________________________
(1)- طبري، رديف 2، ص 1256 به بعد. و نيز:Wilh .Barthold in der E I ,II 65 .
(2)- به‌طوري كه معلوم مي‌شود كلمه نبطي (النبطي) به‌طور عام بر هركس كه بدو نادرست به زبان عربي صحبت مي‌نموده، اطلاق مي‌شده است، همان‌طوري كه در مورد حيان صادق است (رجوع كنيد به: العيون و الحدائق، ص 69) (مثلا «كفر»؛
Wellhausen, Arab. 156; Lammers, Om. 82; Brockelmanngal S I 114 Mitte (
در آغاز امر «نبطيان» در نزد عربها به خصلت نامبرده معروف بوده‌اند (در: بلاذري- انساب الاشراف- ج 4، ص 162، درباره يك تن سوري كه مادرش يهودي بوده «خروحشي نبطي» به كار برده مي‌شود). در اينكه حيان در واقع ايراني بوده است از اين امر روشن مي‌شود كه وي بعدا به عنوان همشهري سپهبد مازندران قلمداد مي‌گردد.
علاوه بر اين رجوع كنيد به:
Goldziher, Muh. Stud. I 156- 158; Ernst Honigmann in der E I, III 865- 867; Grunebaum 208 f; Sadighi 29 mit Anm. 5. ص: 53
خراسان شرقي (از طرف مغرب تا نهر بلخ) براي پيشواي آنان مادام العمر تضمين شده بود. قتيبه همينكه در اردوي خويش از طرف اين گروه محاصره شد، ديگر قدرت پايداري در مقابل آنان را نداشت و پس از نبرد خونيني در حال جنگ كشته شد، و سر بريده «1» وي را براي سليمان، خليفه وقت، بردند. ولي وي مانند وكيع بن حسان در مشرق، نسبت به مقتولي كه خدمات فوق العاده به اسلام كرده بود در ملأ عام اهانت نكرد، بلكه دستور داد، بدون سر و صدا، سر بريده وي را به خاك بسپارند «2».
با مرگ قتيبه توسعه و ترويج اسلام در آسياي مركزي موقتا پايان يافت، ولي در مورد لزوم تأمين ارتباط جاده قديم آسيا (جاده ابريشم) تا خراسان، حتي تا پس از مرگش از وي، به عنوان نمونه و سرمشقي، پيروي مي‌شد. در اطراف اين جاده تا آن زمان، مازندران (طبرستان) و گرگان مانع تهديد كننده‌اي و در عين حال براي نواحي قومس و نيشابور خطر به شمار مي‌رفت.
اما يزيد بن مهلّب «3» والي جديد خراسان و مقرّب خليفه، سليمان، توانست نسبتا به آساني به خاك گرگان وارد شده، پايتخت آن سرزمين را به تصرف درآورد.
ولي نخستين اردوكشي جنگي بر ضد سپهبد مازندران كه سرزمين كوهستاني و از لحاظ آب و هوا مخصوصا نامساعد بود (در سال 716/ 717 ميلادي مطابق با 98 هجري) به ناكامي منجر گرديد و پس از آنكه عربها چندين‌بار شكست خوردند و به عقب رانده شدند، يزيد خود را مجبور به مذاكره ديد. در اين
______________________________
(1)- درباره اين عادت رجوع كنيد به فصل «مجازات و اعدام» از همين كتاب.
(2)- ابن الاثير ج 4، ص 11- اينطور تصريح مي‌كند.
(3)- طبري، رديف 2، ص 1306، 1313؛- ثعالبي (غرر السير، خطي) ص 62 تا 63 ظهر؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، صفحات 354 تا 356؛- يعقوبي (بلدان)، ص 277؛ جهشياري (كتاب الوزراء)، ص 45 به بعد؛- العيون و الحدائق، صفحات 17 تا 22؛- ابن الاثير، ج 5، ص 9.
ص: 54
مذاكرات حيان (به عنوان «همشهري» حكمران مازندران) «1» شركت داده شد، ولي به هيچ نتيجه رضايت‌بخشي منجر نگرديد، بلكه به زودي در اثر حمله تركها و چول «صول» «2»، كه از كوهستان تا اين حدود جنوبي پيشروي كرده بودند، اين مذاكرات به كلي بي‌اثر گشت- اگرچه اينان نيز خود به شكست سختي دچار شدند «3»- تا اينكه تازه در حمله دوم به سبب خيانت يكي از بوميان استقرار قطعي عربها در گرگان مسلم گشت. «4»
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 5، ص 12؛- كسروي (شهرياران گمنام) ج 1، صفحات 8 تا 10.
(2)- راجع به اين دسته رجوع كنيد به فصل «وضع ايران از نظر زبان» از همين كتاب- متن با ذيل-.
(3)- طبري، رديف 2، صفحات 1317 تا 1329 (بنا به قول ابو مخنف)؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 355؛- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، صفحات 105 تا 109؛- ابن الاثير، ج 5 ص 11؛- ياقوت، ج 6، ص 20
(4)- بلاذري، ص 336 به بعد؛- طبري، رديف 2، صفحات 1330 تا 1334؛- ثعالبي (غرر السير، خطي،) 64 تا 69؛- العيون و الحدائق، صفحات 21 تا 24؛- ابن الاثير، ج 5، ص 13. و نيز: Melgunof 55; Rehatsek 441.; Sadighi 32 f., Rabino, Maz. 440. ص: 55

طلوع و پيروزي نهضت عباسيان‌

در طي اين حوادث مولود از سياست خارجي و در اثر آن، اوضاع خراسان نيز تغيير يافته بود. موفقيتهاي موالي كه زير فرمان حيان در مبارزه بر ضد قتيبه متحد شده بودند، و هم شركت وي به عنوان واسطه مذاكرات در مازندران، سبب آن مي‌شد كه جمعيت موالي يعني ايرانياني كه از گروه‌هاي مختلف با زبان‌هاي متفاوت به اسلام گرويده بودند و تعدادشان پيوسته رو به فزوني مي‌رفت، خودآگاهي و غرور روزافزوني در خود احساس كنند. واقعا هم شكايات ايشان (مبني بر اينكه 20000 تن از موالي بدون جيره خدمت مي‌كنند) در پيشگاه خليفه جديد، عمر دوم (از سال 717 ببعد)، مسموع افتاد «1». اين عمل با طرز تفكر خليفه جديد، تعجب‌آور نبود، زيرا وي بالاخره دريافته بود كه ديگر سلطه و استيلاي اشراف عرب قابل دوام نيست و بايد به استثمار دولت و ملت مغلوب خاتمه داده شود و براي بقا و دوام سيادت امويان چاره‌اي نيست جز اينكه «نو مسلمانان» را به عنوان عضو كامل جمعيت اسلامي بپذيرند و اگر بخواهند
______________________________
(1)- بلاذري، ص 421؛- طبري، رديف 2، ص 1354؛- ثعالبي (غرر السير، خطي)، ص 74 ظهر تا 76؛- ابن الاثير، ج 5، ص 19- ابن عبد الحكم: سيرة عمر بن عبد العزيز، قاهره، 1927؛- نيز رجوع كنيد به:Wellhausen ,Arab .166 -194 ,215 f .
ص: 56
تضادهاي ملي و اجتماعي و فرهنگي سبب گسيختگي و اضمحلال اسلام نگردد، بايد بطور جدي اسلام را اساس و پايه دولت قرار دهند.
عمر دوم كوشيد تا به وسيله بركنار ساختن حكمرانان متخلف خراسان (يكي از ايشان نيز جراح بن عبد الله حكمي بود) كه معتقد بودند «بر ساكنان اين سرزمين فقط با خشونت مي‌توان حكومت كرد «1»، زمينه را براي اجراي آرا و افكار خويش هموار سازد. به اين منظور دستور داد كه باوجود مضيقه مالي دولت نبايد در راه ورود به دين جديد موانع مالياتي فراهم آورد «2». البته اگر در اين اوضاع و با اين شرايط اساس و پايه اقتصادي كشور به شيوه جديدي پي‌ريزي مي‌شد، بالضروره قبل از هر چيز حقوق تقاعد اعراب قطع مي‌شد. در صورتيكه اشراف عرب حاضر نبودند كه بدون مبارزه از مزاياي خويش صرف نظر كنند و از اين جهت اصول و قوانين عمر دوم، پس از مرگ وي، دوباره از بين رفت، ولي اين حقيقت كه طبقه حاكمه عرب بدين وسيله گور خويش را با دست خود حفر مي‌كرد، مي‌بايستي بزودي آشكار گردد، زيرا موالي زيان ديده (در ايران، بين النهرين و يا در مصر) ديگر زير بار ظلم و ستم نرفتند و پس از سي سال دولت امويان بكلي درهم ريخت.
پايه‌هاي اوليه يك چنين تحول و تكاملي بزودي در ايران (كه در اينجا موردنظر ماست) هويدا گشت. كمك و همكاري حيان در سقوط قتيبه براي موالي آشكار ساخت كه ديگر نيازي به اينكه مظلومانه در برابر منازعات و اختلافات عرب ساكت بنشينند، نيست. عدم موفقيت عمر دوم در مقاصد اصلاحي خود، و همچنين بطور قطع مرگ اسرارآميز حيان كه (شايد در سال 721 ميلادي
______________________________
(1)- ابن سعد، ج 5، ص 251 و 285؛- ابن الاثير، ج 5، ص 20؛-Krackovskiy im Sogd .Sbornik 59 -61
(2)- بلاذري، ص 426 به بعد؛- طبري، رديف 2، صفحات 1352 تا 1357؛ العيون و الحدائق، ص 48 به بعد و 50 به بعد؛- ابن الاثير، ج 5، صفحات 18 تا 20
ص: 57
مطابق 103 هجري) بقرار معلوم مسموم شده بود «1»، موجبات رنجش و آزردگي غير مترقبه ايشان را فراهم آورد و ديگر به مماشات و موافقت حكومت اميدوار نبودند (نهضت دوم در سمرقند به سال 728/ 729 ميلادي (مطابق 110 هجري) اين مسئله را مجددا به اثبات رسانيد) «2»، و بنابراين راهي براي قيام ضد قدرت دولتي امويان و نمايندگانشان در خراسان به جاي ماند. البته ديگر حس ملي ايراني ظاهرا نمي‌توانسته در آن دوره اساس و پايه كافي براي چنين قيامي باشد، زيرا ايرانيت از لحاظ مذهبي در آن موقع ميان مسلمانان و زرتشتيان تقسيم شده بود و علاوه بر اين، دين زردشت، از لحاظ ظاهر و باطن، بيش از حد ضعيف شده بود و نمي‌توانست پايه‌اي براي چنين جنبشي بگردد «3»، بلكه در اين وقت در بين مسلمانان (يعني در بين طبقه حاكم و وابسته به آن، از مسلمانان) خراسان كه اغلب بطور جدّي پاي‌بند مذهب تسنن بودند «4» در محيط خود اسلام، نهضتي به وجود آمد كه برازندگي داشت خراسانيان را در قلمرو اين دين جديد به صورت يك جمعيت خاصي گردهم آورد، و حتي شايد هم قدرت آن را داشت كه آنان را به‌صورت مبارزان پيش‌قدم، در راه اسلام، حقيقتي جلوه‌گر نمايد تا بدينوسيله حس خودآگاهي آنها را برانگيخته، براي برانداختن دولت امويان (و قبايل عرب و منازعات آنان) يك پايه قانوني مذهبي ايجاد كند.
تبليغات عباسي در اواخر خلافت عمر دوم در تحت رهبري محمد بن علي بن عبد الله بن عباس، كه در سوريه مي‌زيست «5»، شروع شد و در خراسان به دست محمد بن
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 5، ص 37.- و نيز:Vloten ,Abb .23 .
(2)- طبري، رديف 2، صفحات 1507 تا 1512؛- ابن الاثير، ج 5، ص 54 به بعد؛- نيز مراجعه كنيد به: بلاذري (انساب الاشراف)، ج 5، ص 161 و 141 و 453
(3)- رجوع كنيد به فصل «زردشتيان» از همين كتاب.
(4)- در اين باره، رجوع كنيد به فصل «سنيان» از همين كتاب.
(5)- رجوع كنيد به:
Karl Vilhelm Zettersteen in der E I, I 15 und Erg.- Bd., S. 1- 3; Vloten Abb. 16 f. ص: 58
خنيس، ابو محمد زياد صادق (كه ابو العكرمه سراج نيز ناميده مي‌شد)، ابو سلمه خلال، حفص بن سليمان و حرب بن عثمان «1» اجرا مي‌گشت. اما عكس العملي را كه با اين تبليغات در شمال شرقي ايران به وجود آمد نه مي‌توان بكلي عقلا توجيه و تعبير نمود و نه رواست كه آنرا تقريبا به عنوان تظاهرات آگاهانه و مبتكرانه روح ايراني تلقي كرد: چه اينكه براي چنين تشخيصي منابع موجود فوق العاده نارساست و بياناتي هم كه در ازمنه بعد در اين مورد شده، بسيار صبغه دولت عباسي به خود گرفته است، و به علاوه تبليغات در اين‌جا نيز مانند بين النهرين تمام قبايل عرب را تحت تأثير قرار داد «2»، و قطعي است كه به هيچ وجه اولا و بالذات هدفهاي انقلابي ملي يا اجتماعي به مفهوم ايرانيت (يا ملل و طبقات ديگر) به عنوان هدف اصلي تعقيب نمي‌شده است. با اين وصف مطمئنا ترديدي نيست كه اين حقيقت كه خراسانيان بيش از ديگران در برابر اين تبليغات گشاده‌رويي نشان مي‌دادند، دليل بر اين بوده كه حتما هدف اين تبليغات با خواسته‌هاي ايرانيان (مخصوصا اهالي خراسان) از همان آغاز مطابقت داشته است، و چون واقعا پيروزي اين نهضت لااقل هدف طبقات رهبران اجتماعي و فرهنگي ايران را به مقياس وسيعي عملي مي‌ساخت؛ لذا نبايد همگامي آگاهانه عناصر مختلف با عقايد
______________________________
(1)- طبري، رديف 2، ص 1358 به بعد و صفحات 1501 تا 1506؛- ابن الاثير، ج 5، ص 25 و 53. و نيز:Karl V .Zettersteen in der E I ,I 112 f . درباره اسامي رجوع كنيد به: Vloten, Abb. 34 ff.
(2)- از بين 12 نقيبي كه سران اين جنبش را تشكيل مي‌دادند 8 تن عرب و 4 تن از موالي بودند؛ ولي از نژاد و مليت طبقه 70 نفري ديگر كه امام محمد بن علي كتبا دستوراتي در مورد طرز زندگي آنان به ايشان مي‌داد، اطلاعي در دست نداريم (سال 720 102:
طبري، رديف 2، ص 1358). (تعداد اين افراد بطور محسوسي مطابق تعداد رسولان بني اسرائيل و حواريون حضرت عيسي مي‌باشد) ... ابو محمد زياد، در سال 727/ 728 (109 هجري) صريحا دستور داشته كه به سوي يمني‌ها بيايد و با مضر دوستانه رفتار كند (اين دسته در سال 724/ 725 جنگ خونيني نمودند: ابن الاثير، ج 5، ص 47 به بعد)؛- رجوع كنيد به: طبري، رديف 2، ص 1501؛- ابن الاثير ج 5، ص 53؛ همين كتاب فصل «حس مليت»؛ در مورد تبليغات عباسيان، اساسا رجوع كنيد به:Wellhausen ,Arab .315 -325 .
ص: 59
متفاوت را در داخل اين تحول انكار كرد.
زيرا در آن موقع مقصود اين نهضت، و هم هدف حزب علوي كه (رهبران آن با كوته‌بيني سياسي معروف و مخصوص بخود، تمايلات و هدف واقعي مبلغان عباسي را نشناخته بودند) «1» در اين نهضت شركت داشتند، از اول تا هنگام پيروزي فقط يك هدف ديني و براساس دين بود: يعني سرنگون ساختن سلطه دنيوي و غير ديني امويان و بر سر كار آوردن خاندان پيغمبر (ص) به عنوان تنها خاندان بر حق. بنابراين مبارزه‌كنندگان در اين راه به علل و دلايل ملي و اجتماعي نيازي نداشتند، ولي وجود علل ديني هم مانع آن نبود كه بعضي اين علل ديني را بهانه‌اي براي وصول به انديشه‌هاي پنهاني خود قرار بدهند.
پس از ورود و همكاري عمار بن يزيد (حدود سال 730 ميلادي مطابق 112 هجري) «2» موسوم به خداش حقيقتا رشد و توسعه تبليغات عباسي، با وجود تمام تضييقاتي كه از طرف حكومت امويان انجام مي‌گرفت، حادثه وزين سياسي اين ده ساله (مخصوصا از سال 738 ميلادي برابر 120 هجري به بعد) براي سرزمين ايران بشمار مي‌رود. زيرا وقايعي مثل تعويض حكام «3»،
______________________________
(1)- درباره مجادله و منازعه اين دو فرقه، در خراسان، در سال 727/ 728 (109 هجري) اين كتب خبر مي‌دهند: طبري، رديف 2، ص 1501، و ابن الاثير، ج 5، ص 53.
(2)- طبري، رديف 2، صفحات 1639 تا 1641؛- بلخي (در فهرست منابع اين كتاب:Pseudo -Balhi منتسب به بلخي)، ج 6، ص 60 به بعد؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 383 و 391 به بعد؛- عقد الفريد، ج 2، ص 263 به بعد؛- دينوري، ص 335 به بعد؛- ابن الاثير، ج 5، ص 80؛- و نيز: Elias 102) 729/ 30 (;- Barthold, Turk. 190- 194; Vloten, Abb. 21- 32, 35 ff.; Vloten, Rech. 45- 53. Browne I 236- 240.
خدّاش بعدا به دسته مخالفان مذهبي عباسيان پيوست، ولي بزودي اعدام گشت، رجوع كنيد به:Sadighi 223 f .:
(3)- بلاذري، صفحات 426 تا 428،- طبري، رديف 2، صفحات 1417 تا 1428- 1436، 1438، 1454 تا 1462، 1467 به بعد، 1477، 1480 تا 1485، 1497 تا 1501، 1565 تا 1572، 1573 تا 1586، 1636 تا 1639، 1641 تا 1667، 1764 تا 1769 و 1845 تا 1847؛- العيون و الحدائق، ص 82، 84 و 89؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 388؛- ابن الاثير، ج 5.
ص: 60
اختلافات سياسي «1»، منازعات داخلي دوره حكمراني بني قيس و يا خصومتهاي قبيله‌اي «2» (كه اندكي رو به خاموشي مي‌رفت) تماما در مقابل اين نهضت فقط اهميت مقدماتي داشت، ولو اينكه حتي از بين اين وقايع، امواج قيام يكي از حكام سابق خراسان در بصره «3» (سال 720 ميلادي مطابق 102 هجري) تا به فارس و كرمان كشيده شده بود.
در هر حال ديگر جلوگيري از جنبش سغديان طاغي (720/ 721 ميلادي مطابق 102 هجري) به رهبري ديواستيچ (ديواسنج) برادر (؟) اخشيد كه قسمتي از آنان به فرغانه «4»- كه دوباره مستقل شده بود- رفته بودند، ممكن نبود «5». يعني با وجود پاره‌اي از موفقيتهاي عرب در پيكند «6» (738 ميلادي برابر 110 هجري) و كش و بخارا (730 ميلادي، 112 هجري) «7» و همچنين در چغانيان (739 ميلادي، 121/ 122 هجري) «8» باز به موجب اتحاد تركها با بعضي از حكمرانان مشرق ايران (مثلا از ختّل) و حملاتي در نزديكي آمد، ديگر دسترسي به سغديان ميسر
______________________________
ص 34، 37، 39، 43، 49، 52 به بعد، 57 به بعد، 67، 68، 79، 80 به بعد، 83؛- تاريخ سيستان، ص 122 تا 131.
(1)- در مورد تعويض يك حاكم سال 730/ 731 (112 هجري)، ابن الاثير، ج 5، صفحات 67 تا 69.- رجوع كنيد به:Vloten ,Rech .30 .
(2)- بين مضر و يمنيها در نزديكي بلخ، سال 724/ 725 (106 هجري)، طبري، رديف 2.
صفحات 1473 تا 1475؛- ابن الاثير، ج 5، ص 47 به بعد؛ و نيز رجوع كنيد به: Wellhausen, Arab. 279- 306.
(3)- العيون و الحقائق، صفحات، 55 تا 60؛- ابن الاثير، ج 5، ص 28؛ رجوع كنيد نيز به:Wellhausen ,arab .195 -199 .
(4)- رجوع كنيد به فصل «ايرانيان» از همين كتاب.
(5)- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 373؛ طبري، رديف 2، صفحات 1428 تا 1432 و 1439 به بعد و 1446 (در اينجا الديواشتي)؛- ابن الاثير، ج 5، ص 36، 39؛ و نيز؛
(6)- بلاذري، ص 428 به بعد؛- طبري، رديف 2، صفحات 1512 تا 1525؛- ابن الاثير، ج 5، ص 55، و نيز:Marquart ,Inschr .33 -36
(7)- طبري، رديف 2، صفحات 1532 تا 1538؛- ابن الاثير، ج 5، صفحات 60 تا 63.
(8)- طبري، رديف 2، صفحات 1543 تا 1619؛- ابن الاثير، ج 5، ص 87؛ وGafurov 147
ص: 61
نبود «1» و سرانجام در سال 741 ميلادي (مطابق 123/ 124 هجري) قرارداد صلحي مناسب به حال آنان تأييد شد، بطوريكه حتي ايشان در صورت تمايل مجاز بودند از اسلام روي برتابند و اسراي اسلامي را در نزد خود نگاه دارند «2».
زور و اجبار حكومتي امويان بيهوده مي‌كوشيد تا در خراسان تبليغات نهضت عباسي را با تفتيش، استنطاق، تعقيب، توقيف و قتل «3» و همچنين با انواع نيرنگها از بين ببرد، اما مبلغان كه برطبق روايات معتبر شرقي اغلب به لباس بازرگانان انجام وظيفه مي‌كردند، هميشه به خوبي مي‌دانستند كه چگونه خود را از دست اين نيرنگها رها سازند «4». چنانكه سرانجام نيز تمام اين اقدامات- با وجود توفيقي كه گاهگاهي در برانداختن برخي از كانونهاي تبليغاتي عباسي حاصل مي‌شد- بي‌نتيجه ماند، زيرا علل اصلي نارضايتي كه يكي از آنها بي‌اعتنايي به مقررات اسلامي از طرف خلفا و پيروانشان، و ديگري استيلا و ترجيح اشراف عرب بود، مرتفع نمي‌شد و اصولا در اوضاع و شرايط بنا و سازمان اجتماعي امپراتوري امويان، نيز اين علل به هيچ روي مرتفع شدني نبود.
بنابراين هنگامي كه نفوذ خلافت دمشق در نتيجه اختلافات و كشمكشهاي داخلي عملا در خراسان از بين رفت، تمام شرايط و مقدمات سقوط و اضمحلال
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 5، ص 56 و 58.- در اين باره رجوع كنيد نيز به:Gibb .Cocq .59 -91 ;Sadighi 36 -38 . در مورد جنگهايي كه در آذربايجان و ارمنستان به وقوع پيوسته (سال 722 104) رجوع شود به: العيون و الحدائق، ص 75
(2)- طبري، رديف 2، صفحات 1717 تا 1725؛- ابن الاثير، ج 5، ص 92. و نيز:Barthold ,Turk .192
(3)- سال 725/ 726 (107 هجري): طبري، رديف 2، ص 1488 به بعد؛- ابن الاثير، ج 5، ص 51،- در روز 23 مارس 728 (109): طبري، رديف 2، ص 1492، 1560، 1586 تا 1588، 1639 به بعد؛- ابن الاثير، ج 5، ص 53.
(4)- 721 (102/ 103): طبري، رديف 2، ص 1434؛- اغاني (قاهره)، ج 7، ص 56؛- العيون و الحدائق، ص 62؛- ابن الاثير، ج 5، ص 38.- سال 727/ 728 (109): دينوري، ص 337 به بعد؛- ابن الاثير، ج 5، ص 53-.
سال 735 (117): ابن الاثير، ج 5، ص 69؛- و نيز:Gafurov 149 -155 .
ص: 62
امويان آماده گشت. در اين موقع نصر بن سيّار كه از سال 738 ميلادي (مطابق 120 هجري) حكومت آنجا را در دست داشت، از طرف دمشق فراخوانده شد و پس از اطلاع از قتل وليد دوم از رفتن بدانجا امتناع ورزيد و به محل خود بازگشت (سال 743 ميلادي، مطابق 125 هجري)؛ «1» و هرچند وي دستور اعدام يكي از مدعيان علوي (يحيي بن زيد) «2» را اجرا كرد «3»، ولي پس از آن سلاح به دست مانع از آن شد كه فرماندار جديد الانتصاب يعني منصور بن جمهور حكومت را تحويل بگيرد، و بدين وسيله عملا خودش را از دستگاه خلافت جدا ساخت «4». اما نتوانست از شر كساني كه با تقسيم خزانه عمومي به جلب ايشان مي‌كوشيد، محفوظ بماند. در اين ميان جديع بن علي ازدي كه به مناسبت زادگاهش كرماني ناميده مي‌شد، رهبري ناراضياني را كه در بازارها اغتشاش و بلوا مي‌كردند پذيرفت و بزودي نزاع سياسي به نزاع قبيله‌اي مبدل گشت.
ولي در عين حال خصلت سنوات اخير خلافت امويان اين بود كه انگيزه‌هاي اين مبارزات هميشه در درجه اول صبغه سياسي (و ديني) داشت و اختلافات قبيله‌اي رفته رفته در درجه دوم قرار گرفت. يمني‌ها و نيز ربيعه و ازد، در تحت رهبري كرماني بر ضد نصر كه قبيله مضر حمايتش مي‌كرد «5»، با يكديگر متفق گشتند، اما از آنجايي كه نصر اصولا با كرماني دوست بود، در اين هنگام هم كه كرماني در دست وي گرفتار شد، با وجود فشار اطرافيانش، او را نكشت، بلكه
______________________________
(1)- بلاذري، ص 429 به بعد؛- ابن الاثير، ج 5، ص 99.- درباره نصر، رجوع كنيد به: Karl V. Zettersteen in der E I, III 943- 945.
(2)- «زيد» امام پنجم فرقه زيديه است كه به نام وي خوانده مي‌شوند.
(3)- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 397 به بعد؛- ابن الاثير، ج 5، ص 99 به بعد.
(4)- طبري، رديف 2، صفحات 1855 تا 1858؛- العيون و الحدائق، ص 105 به بعد؛- ابن الاثير، ج 5، ص 110.
(5)- نام «نزار» كه گاهي (بطور مقسم) بكار، فقط به اين گروه مربوط است، زيرا ربيعه از كرماني حمايت مي‌كرد (رجوع كنيد به: ابن الاثير، ج 5، ص 128).
ص: 63
بعد از مذاكرات مختلفي وي را به زندان افكند (14 ژويه سال 774 ميلادي مطابق با 28 رمضان 126 هجري). كرماني پس از 29 روز با كمك چند تن از قبيله ازد، از زندان گريخت و پس از كوششي كه در بين النهرين در راه جلب پيرواني براي خويش نمود بزودي به خراسان بازگشت «1».
در اينجا او (كرماني) با حارث بن سويج، فرماندار سابق، كه از تبعيدگاه خود (نزد تركها) مراجعت كرده بود (اوايل آوريل 745 ميلادي برابر با اواخر جمادي الثاني 127 هجري) متحد گشت و با كمك تميم و همچنين چند تن از مضر پس از چندين پيكار شديد (كه گاه گاهي نيز با انگيزه‌هاي مذهبي مرجئه همراه بود) نصر را مجبور ساخت شهر مرو را تخليه نمايد و به زودي پس از آن (شنبه 23 آوريل 746 ميلادي مطابق با 25 رجب 128 هجري) خود را نيز از شر حارث و برادران وي نجات داد «2»
اين آشوبها و هرج و مرج‌ها را بايد، براي درك اينكه چرا بني عباس توانست در خراسان پيروز شود، در مد نظر گرفت: چه اينكه در طي اين آشوبها مرتبا بر شماره افراد حزب عباسي افزوده مي‌شد و به وسيله فرستادگان و سازمان پيروان آن تقويت مي‌گرديد «3». ولي سرانجام تأثير قاطع اين حزب با دخالت شخصيت بارزي يعني ابو مسلم كه هم مبلّغي مدبر و هم سياستمداري «4» فعال بود،
______________________________
(1)- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 399؛- طبري، رديف 2، صفحات 1858 تا 1866؛- العيون و الحدائق، ص 166؛- ابن الاثير، ج 5، صفحات 112 تا 114؛- تاريخ سيستان، صفحات 131 تا 137 (جنگ قبايل در سيستان).- و نيز:Vloten ,Abb .43 -59 .
(2)- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 407 به بعد،- طبري، رديف 2، صفحات 1867 تا 1869 و 1887 تا 1890 و 1917 تا 1936؛- ابن الاثير، ج 5، ص 114 به بعد و 127 تا 129.- و:Wellhausen ,Arab .289 ff ,302 ff .
(3)- طبري. رديف 2، ص 1869، 1916 به بعد؛- ثعالبي (غرر السير، خطي)، ص 121 تا 127؛ ابن الاثير، ج 5، ص 114
(4)- طبري، رديف 2، ص 1937 و 1965؛ اغاني (بولاق)، ج 11، ص 74 به بعد، ج 12، ص 81.- نيز: Browne I 240- 247; Vloten, Abb. 60- 75; Barthold, Turk. 193- 196. ص: 64
ظاهر گرديد. دوران ابتدايي زندگاني ابو مسلم از طرف شخص وي در پرده ابهام پيچيده شد «1» و درباره اصل و نسبش روايات مختلفي منقول است كه به موجب آنها گاهي وي به عنوان يكي از بردگان و زماني به عنوان يكي از اخلاف خاندان آزاد معرفي مي‌شود. ولي در هر صورت اين مسئله مسلّم به نظر مي‌رسد كه ابو مسلم ايراني (و ظاهرا اصفهاني) «2» بوده و در كوفه (كه سرنوشت وي را بدانجا كشانيده بود و درباره اوضاع مؤثر در اين امر نيز اقوال مختلفي نقل شده است) در سلك پيروان نهضت عباسي درآمده است «3»، و ظاهرا وي در همانجا از طرف ابراهيم بن محمد عباسي، نام تازه‌اي يافته است كه بدان مشهور گشته است.
(او خود را در روي سكه‌هايش «4»، عبد الرحمن بن مسلم مي‌نامد. ولي روشن «5» نيست كه آيا نام سابق وي از لحاظ شكل نظير اين نام بوده است يا نه. در هر حال در منابع، بكلي نامهاي ديگري براي او ذكر مي‌شود كه كاملا با نامهاي اصلي وي فرق دارد) «6».
______________________________
(1)- طبري، رديف 2، 1965؛ مسعودي (مروج)، ج 6، ص 59 به بعد.- خبري را كه ابن خلكان (وفيات، ج 4، ص 71 و 73) در اين مورد نقل مي‌كند فقط يكي از بسياري از خبرهاي موجود مي‌باشد.
(2)- (طبق اين مدرك از «كيان»، حومه قتاب، نزديك اصفهان)Browne .Isf .440 f .
(3)- نيز، ابن الاثير، ج 5، ص 14؛- رجوع كنيد به ص 127.
(4)- رجوع شود به تبصره‌هاي آينده، در مورد آيات و جملات منقوش در روي سكه‌ها.
(5)- رجوع كنيد به: Wilhelm Barthold in der E I, I 107; Mukrimin Halil Yinanc, in der E I, turk. IV 39- 41.
(6)- در اين باره رجوع شود به بيان ابن الاثير، ج 5، صفحات 93 تا 95.
مختصرتر از آن: طبري، رديف 2، ص 1960، وي طرفدار اين است كه ابو مسلم از خطرنيه (مسعودي، مروج، ج 6، ص 59: خرطينه) نزديك كوفه است، و اين همان محلي است كه مختار از آن خاسته است. رجوع كنيد به:
Wellhausen, Arab. 315; Friedlander II 118- 120; Sadighi 40, Anm. 1, und 40 ff.
در مورد ابو مسلم رجوع كنيد به:
Wellhousen, Arab. 323- 334; S. Moskti in E I 2 I 141;
و به تحقيقات اساسي‌تر و مفصل‌تر از:
ص: 65
برطبق آنچه منقول است ابو مسلم در سن 19 «1» سالگي (بطور صحيح 746 ميلادي مطابق 128 هجري) در موطن ايراني خود سربلند نمود و عازم خراسان شد تا در اين سرزمين، كه چنانچه ديديم از لحاظ سياسي بسيار درهم ريخته و پريشان شده بود، شروع به جلب طرفداراني براي لشكركشي خويش بنمايد.
شعار اين مبارزه كه بر سكه‌هاي «2» خود درج كرده بود آيه‌اي از قرآن بود كه مربوط به اهل بيت پيغمبر عليهم السلام مي‌باشد (يعني آيه 23 از سوره 42 «الشوري» «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي»). در جنب اين سكه‌ها گاه گاهي نيز سكه‌هايي به اين عبارت «انما الحكم عند الله» يافت مي‌شود «3». اين اقدام ابو مسلم از دو جهت سهل‌تر گشت: يكي به اين جهت كه در آن موقع- در نتيجه نبردهاي شديد و «متقابل به مثل» يكي از پيروان علويين، يعني عبد الله بن معاويه كه طغيان نموده و از كوفه رانده شده بود، با يك تن از موالي ايراني يعني محارب بن موسي، در نواحي فارس و كرمان تا اصفهان و ري «4»- مغرب ايران متشنج گشته
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 5، ص 129.
(2)- (سكه‌هاي سال 744- 746 127 تا 128، از جي؛ سال 745/ 746 128 از تيمره و كوفه!؛ سال 746/ 747 129، از ماهي وري؛ سال 748/ 749 131، از بلخ). در روي سكه‌هاي مضروب در مرو، اين شعار ديگر ديده نمي‌شود:Lavoix I ,S ,134 .Nr .561 -563 .
(3)- (سكه‌هايي از كرمان، كه اهالي آن خصم ابو مسلم بودند، از سال 753 136، از پدر زن ابو مسلم، وجود داشته؛- ابن الاثير- فهرست منابع شماره 135- ج 5، ص 191).
(4)- طبري، رديف 2، صفحات 1976 تا 1981؛- اغاني (بولاق) ج 11، صفحات 73 تا 75؛- ثعالبي (غرر السير، خطي) صفحات 127 تا 132 ظهر؛- جاحظ (بيان چاپ 1932) ج 2، ص 67 به بعد؛- ابن الاثير، ج 5 ص 138 به بعد؛- شهرستاني (ملل و نحل) 112 به بعد. و نيز:
Wellhausen, Arab. 239 ff.; Sadighi 39 f., 182; Karl V. Zettersteen in der E I, I 27 f. u. Erg.- Bd. 4. ص: 66
بود، و ديگر از اين‌رو كه قيام خوارج «1» كه آتش آن در بين النهرين مشتعل شده بود براي مدت مديدي اين منطقه را از حيطه نفوذ و قدرت مركزي دمشق بيرون آورده و بدين وسيله ايران را، بيش از آن مقدار كه تشنج خراسان به تنهايي مي‌توانست، از اطراف خود جدا كرده بود. به جهات مذكور ابو مسلم جرأت يافت تا در بهار سال 747 ميلادي (مطابق 129 هجري) با دسته هفتاد نفري- با لباس حجاج و زائران كعبه- از خراسان از راه نسا به قومس مسافرت كند و مقامات متنفذ دولتي را به الحاق به نهضت عباسيان بخواند. مبلغان ديگر در نشاپور، طالقان و خوارزم به اقدام مشابهي دست زدند و در تمام اوقات با ابراهيم ابن علي پيشواي جديد اين حزب ارتباط برقرار بود. تا اينكه سرانجام ابو مسلم خود در روز نهم يا دهم ژوئن سال 747 ميلادي (برابر با 25 يا 26 رمضان 129 هجري) جلو شهر مرو، بيرق سياه عباسي را گشود، و در وضعي كه افكار عمومي آن زمان داشت اين جنبش با خوشحالي به سرعت در آن نواحي توسعه يافت «2». خراسان و گرگان و تخارستان و بخارا نيز به زودي در تبليغ به نفع اين حزب شركت كردند و ابو مسلم نخست «3» در دهكده سيقذنج «4» پس از آن در ماخوان نزديك مرو «5» سنگربندي كرد.
______________________________
(1)- دينوري، صفحات 338 تا 341؛- ابن الاثير، ج 5، صفحات 130 تا 132
(2)- طبق منقول در يك روز 60 قريه در نزديكي مرو به نهضت عباسيان پيوستند.- بنا به عقيده‌Leontios )صفحات 121 تا 123) مردم اين نواحي قبل از هر چيز از جنگهاي داخلي و فشار مالياتي به ستوه آمده بودند.
(3)- طبري، رديف 2، صفحات 1949 تا 1959 و 1961 تا 1965؛- ابن سعد، ج 7/ 2، ص 103؛- ابن الاثير، ج 5، صفحات 132 تا 135. و نيز:Elias 105
(4)- در كتاب الانساب سمعاني (عكسي از خطي) ص 322 ظهر، چنين آمده است ( «3 فرسنگي مرو»).
ولي ناقلان ديگر «سقيدنج» و «سفيدنج» نقل كرده‌اند. رجوع شود به: (مجموعه‌اي از روايات منقول در اين باره).
(5)- تاريخ يعقوبي، ج 2، صفحات 409 تا 411؛- طبري، رديف 2، صفحات 1965 تا 1969؛- عقد الفريد، ج 3، ص 257.
ص: 67
همان‌طوري كه مكررا تأكيد شده اين نهضت عباسي يك نهضت ايراني خالص نبود، ولي شركت ملت ايران را در اين نهضت نبايد به هيچ روي كوچك انگاشت، ابو مسلم نيز ابائي نداشت كه با موافقت امام ابراهيم «1» عباسي براي جلب پيروان بيشتري، از برخي انگيزه‌هاي ملي ايران استفاده كند «2»، بدون اينكه از ارزش عربها بكاهد «3». زيرا در جنب ايرانيان ناراضي، هميشه نيز عربهايي يافت مي‌شدند كه به سبب مبارزات سياسي و جنگهاي قبيله‌اي با طرز اداره حكومت موافقت نداشتند چنانكه واقعا نيز يمنيها به ميزان قابل ملاحظه‌اي بر ضد سلطه امويان به قيام مزبور پيوستند و قبيله ربيعه نيز از آغاز امر در عداد دوستداران نهضت به شمار مي‌رفت در حالي‌كه مضر مورد سوء ظن واقع بود. حتي نصر والي آن استان نيز نتوانست خود را از اين معركه كنار بكشد، چه اينكه وي خواه ناخواه ديگر پشت گرمي به امويان نداشت و ناگزير هر كجا و هر طوري كه ممكن بود در جستجوي پناهي مي‌گشت. اما همينكه در نتيجه تصادم مسلحانه با پيروان عباسيان به اسارت افتاد چاره‌اي نداشت جز اينكه از فراز پل زريني كه حزم و دورانديشي و فعاليت ابو مسلم برايش بسته بود بگذرد «4».
______________________________
(1)- طبري، رديف 2، ص 1947، در نامه‌اي از ابراهيم كه به دست خصم او افتاده، فرمان قتل تمام عربها در خراسان داده شده است.- در اينكه آيا اين نامه ساخته تبليغات امويان است، سخت ترديد است، زيرا مروان دوم، به موجب اين نامه ابراهيم را اعدام كرد. به علاوه، بعيد است كه در صورت مجعول بودن چنين نامه‌اي، شخصي مثل طبري، آن را در زمان سيادت عباسيان انتشار داده باشد.
(2)- رجوع كنيد به فصل «حس مليت» از همين كتاب.
(3)- نويسنده ذيل به اين امر با تأكيد اشاره مي‌كند:
Richard Nelson Frye: The role of Abu Muslim in the'Abbasid revolt, in ¬The Moslem World XXXVII) 1947 (, S. 28- 38,
سند عمده وي رساله دكترايي است كه هنوز چاپ نشده، يعني:
(4)- وي مجبور بود يكي از دو راه را انتخاب كند؛ يا به نهضت عباسيان بگرود و يا طبق قول خود، ديگر در جنگهاي آينده شركت نكند؛ طبري، رديف 2، ص 1965، 1972؛ ثعالبي (غرر السير، خطي)، ص 132 ظهر تا 135؛- مسعودي (مروج)، ج 6، صفحات 60 تا 63؛- ابن الاثير، ج 5، ص 134 به بعد.
ص: 68
اما بدين ترتيب هم حلّ واقعي مشكل ميسور نشد، يعني اگرچه نصر در نتيجه دخالت ابو مسلم توانست بر ضد دشمن قديمي خود يعني كرماني- كه در موقع ملاقاتي (آيا اين ملاقات با رضايت او بوده؟) كشته شد «1»- پيشروي كند، ولي در ضمن اين جريانات به زودي عربها دريافتند كه نهضت عباسي براي موقعيت خاص آنان زيان‌آور «2» است و از اين جهت در راه آشتي و از ميان برداشتن تضادهاي موجود ميان مضر و يمني‌ها كوششهايي به عمل آمد «3»، تا بدين وسيله امكان برابري با حزب عباسي كه مردم سيل‌آسا بدان مي‌گرويدند ميسر گردد. اما اين كوششها بجايي نرسيد، زيرا ابو مسلم بقدر كفايت آزموده بود كه بتواند نصر متزلزل را بدين وسيله به زانو درآورد كه به علي پسر كرماني كه مي‌خواست به منظور اتحاد تمام عربها دست بيعت دراز كند، قتل پدرش را به دست نصر خاطر نشان سازد. در اين حال هر دو دسته با علم به اين‌كه نمي‌توانند در برابر نهضت عباسي مقاومت كنند ناچار در جستجوي راه آشتي با ابو مسلم برآمدند.
ابو مسلم به نفع نهضت، نظر خود را نسبت به «فقه» براي پيروان مؤمن و متدين خود با اين تعبير: «امركم بالمعروف و نهيكم عن المنكر خيرلكم من هذا» «4» بيان و مشخص مي‌نمود، و از طرف ديگر آنقدر سياستمدار بود كه بتواند نهضت عباسي را براي محافلي كه بيشتر علايق سياسي داشتند آنچنان توصيف كند كه با منافع و علايق آنها تا ميزان قابل توجهي مطابقت داشته باشد «5». اصولا در درجه اول ابو مسلم را بايد بيشتر به عنوان سياستمدار تلقي كرد تا مرد مذهبي،
______________________________
(1)- رجوع كنيد به:Wellhausen ,Arab .3052 .
(2)- طبري (رديف 2، ص 1865) حتي در مورد سال 744 چنين مي‌گويد- نيز رجوع كنيد به:Vloten ,Abb .100 -113 .
(3)- طبري، رديف 2، ص 1969، 1975؛- ابن الاثير، ج 5، ص 137.
(4)- طبري، رديف 2، ص 1965؛- ابن الاثير، ج 5، ص 137.
(5)- طبري، رديف 2، ص 1984؛- دينوري، 358 به بعد؛- ابن الاثير، ج 5، ص 135.
ص: 69
زيرا او سياستمداري بود كه از نظر ديني در عقايدش پاره‌اي از آراي آسياي مركزي (مثل «تولّد مجدّد» كه براي بعضي از شيعيان مي‌توانست در مورد عقيده به امامت «رجعت» پايه خوبي باشد) وجود داشته «1»، و نيز به نفع و صلاح دولت، بدون دغدغه خاطر، بر ضد محافل واقعا ديني (نه سياسي م) (مانند شيعيان بخارا) اقدام مي‌كرد. وي نيز خودش را شخص منجي به حساب نمي‌آورد «2» و مخالفتي نيز در مقابل برانداختن متعصبان نسبت به عباسيان (مراد «راونديه» است كه پيروان آن، المنصور را مظهر الوهيت مي‌دانستند و به همين جهت به دستور خود منصور از دم شمشير گذشتند) در بين النهرين از خود نشان نمي‌داد «3»؛ ولي باز آخرين هدفهاي وي در مقابل عباسيان تاريك مانده است.
بنابراين ابو مسلم از اقدام محافل رهبران عرب كه در اين حال ناگزير به اتحاد با وي بودند خرسند بود؛ چه اينكه اين امر براي اجراي جنگ در ايران و همچنين در بين النهرين و سوريه و مصر اهميت بسيار داشت. روابط تيره ابو مسلم با نصر، كه يكي از سران مستقل و بسيار فعال بود، سبب شد كه ابو مسلم موقتا با يمني‌ها و ربيعه بر ضد مضر (كه دوست امويان بودند) متحد شود. ايشان نيز (در روز پنج‌شنبه 15 فوريه سال 748 ميلادي) «4» راه را براي او به مرو گشودند و ابو مسلم به زودي در آنجا رؤساي قبايل (نقباي) خزاعه و طيي‌ء و تميم و بكر بن وائل را بر سر كار آورد و از ايشان براي آل رسول بيعت گرفت.
نصر (به راهنمايي يكي از ميانجيان ابو مسلم كه واسطه مذاكرات بود و بعدا
______________________________
(1)- رجوع كنيد به «فصل زردشتيان و فرق متأثر از آنان» از همين كتاب.
(2)- همچنين دعائي كه «براي وي و حزب» مي‌شده (طبري، رديف 2، ص 1970) مستلزم چنين ادعايي نبوده است. رجوع شود به بيعتي كه در مرو «براي قرآن، سنت پيغمبر (ص) و رضاي خاندان وي» گرفته شده. طبري، رديف 2، ص 1989.
(3)- رجوع شود به فصل «سنيان» از همين كتاب.
(4)- نهم جمادي الثاني سال 130 هجري، روز چهارشنبه بوده است، بنا به قول حمزه اصفهاني، ص 138 به بعد، روز دوشنبه 25 دسامبر سال 747 (برابر با 17 ربيع الثاني سال 130 هجري).
ص: 70
به سبب اين راهنمايي كشته شد) از شهر گريخت و موقتا در نيشابور مستقر گرديد. «1»
موفقيتهاي ترديد ناپذير نهضت ابو مسلم (از 7 دسامبر 744 ميلادي برابر 127 هجري) توجه مروان دوم «2»، خليفه اموي را، با وجود تمام نگرانيهايي كه وي به جهت شورشهاي خوارج در بين النهرين و عربستان داشت و با وصف تمام اوضاع آشوبي كه در نتيجه قيام طرفداران علويان يعني عبد الله بن معاويه در مغرب ايران «3» به وجود آمده بود، به خود جلب كرد. آمار و ارقامي كه از خراسان درباره شماره حزب عباسيان به وي رسيد «4»، به او نشان داد كه عده مخالفان وي مجددا به مقدار زيادي رو به افزايش نهاده است و هر دم از اينكه بتواند در مقابل اين شورش برابري كند نااميدتر مي‌شد؛ زيرا ديگر جلوگيري از ابو مسلم غيرممكن مي‌نمود، بخصوص پس از آنكه ابو مسلم توانسته بود به‌وسيله يكي از طرفداران خويش به نام ابو داود شهر بلخ را به تصرف درآورد و آن را در مقابل حملات لشكريان تخارستان و ماوراء النهر از جانب ترمذ حفظ كند «5» و بخصوص بعد از آنكه قحطبة بن شبيب طائي كه با اوامر جديد عباسيان و قواي كمكي تازه نفس وارد شده بود، شهرهاي طوس و نيشابور را پس از جنگهاي دشوار (4/ 5 تا 1/ 7 سال 748 ميلادي مطابق با رمضان و شوال سال 130 هجري) تسخير نمود و نصر را مجبور ساخت تا به گرگان كه والي آن در مصاف با قحطبه مبارز و مصرّ در اوايل اوت سال 748 (مطابق با اوايل ذو الحجه 130 هجري)
______________________________
(1)- طبري، رديف 2، صفحات 1968 تا 1995؛- حمزه اصفهاني، ص 138؛- ابن الاثير، ج 5، ص 137 به بعد و 141 به بعد.
(2)- رجوع شود به:
Karl V. Zettersteen in der E I, III 365 f.; Vloten, Abb. 114- 127.
(3)- رجوع شود به صفحات قبل.
(4)- ابن الاثير، ج 5، ص 137.
(5)- طبري، رديف 2، صفحات 1997 تا 1999؛ ابن الاثير، ج 5، ص 143 به بعد.- دينوري (ص 359 به بعد) مي‌گويد كه در طي مدت كوتاهي صد هزار تن از تمام خراسان گرد ابو مسلم جمع آمدند و به‌وسيله جامه سياهي كه در بر داشتند مشخص بودند.
ص: 71
كشته شد «1»، بگريزد. اهالي گرگان نيز پس از آنكه قيامشان به وضع خونيني سركوب شد ناگزير به تسليم شدند «2» و چاره‌اي جز الحاق خويش به قلمرو حكومت و قدرت عباسيان نديدند. يعني به قلمروي كه ابو مسلم با انتصاب واليان و سرداران به تشكيل و اداره آن پرداخته بود.
به همان نسبت كه موفقيتهاي ابو مسلم رو به فزوني مي‌رفت، خودآگاهي و اعتماد به نفس او نيز افزايش مي‌يافت، هم‌چنانكه تقاضاي خوارج را مبني بر قبول عقايد مذهبي و سياسي ايشان بالصراحه رد كرد و مبلّغان آنان را با نيروي نظامي برانداخت «3». همچنين در اين موقع نيز با از بين بردن پسران كرماني (علي و عثمان) به وجود رهبران جمعيت عربي يمني «4» كه به وي ملحق شده بودند، خاتمه داد تا رهبري نهضت را به تنهايي به دست بگيرد. دشمن قديمي وي نصر نيز در اواخر همان سال هنگام فرار به ساوه واقع در شمال غربي ايران درگذشت (9 نوامبر سال 748 ميلادي مطابق 12 ربيع الاول 131 هجري) «5».
در آن زماني كه ابو مسلم در خراسان مانده بود تا وضع اين ايالت مهم و اصلي ايران را براي هميشه تأمين كند، رهبري اقدامات نظامي در مركز ايران در دست قحطبه و پسرش ابو الحسن بود. قحطبه از قومس، پس از جنگ كوتاهي،
______________________________
(1)- طبري رديف 2، صفحات 2000 تا 2006؛- ثعالبي (غرر السير، خطي) ص 137 تا 139؛- ابن الاثير، ج 5، ص 144 به بعد.- و نيز:Karl V .Zettersteen in der E I ,II 672 f .
(2)- طبري، رديف 2، ص 2016 به بعد؛- ابن الاثير، ج 5، ص 147. ملخص در «العيون و الحدائق» صفحات 179 تا 206.
(3)- طبري، رديف 2، ص 1995 به بعد؛- ابن الاثير، ج 5، ص 143.
(4)- طبري، رديف 2، ص 1999 به بعد؛- ابن الاثير، ج 5، ص 143 به بعد.
(5)- طبري، رديف 3، ص 1 به بعد؛- دينوري، ص 361 به بعد؛- مبرد (كامل) ص 171، 454؛ ابن الاثير، ج 5، ص 148. (در مقابل اين روايت كه مرگ وي در نهم نوامبر 748 برابر با دوازدهم ربيع الاول 131 هجري، در سن 85 سالگي، در ساوه اتفاق افتاده است، روايات ديگري است كه وي هنوز قبل از اينكه به ري- كه در آن ماهها اولين حمله قتيبه را رد نموده بود- رسيده باشد، وفات كرده است: رجوع شود به مراجع مذكور).
ص: 72
ري را تصرف كرد (30/ 9 تا 28، 10 سال 748 ميلادي برابر با صفر 131 هجري)، و اسپاهبذ مازندران را به طرفداران عباسيان جلب نمود در حاليكه حكمران دنباوند (دماوند) تا عهد خليفه منصور مقاومت مي‌كرد و به سبب صعب العبور بودن قلمرو حكومت وي، توفيق اينكه او را به اتخاذ روش ديگري مجبور سازند «1»، حاصل نمي‌شد. مقارن با زماني كه طرفداران امويان (كه در اين وقت به موجب مركز قدرتشان سوريه، «سوري»: «سوريه‌اي» ناميده مي‌شدند) و عربهاي رانده- شده از خراسان به سوي نهاوند عقب‌نشيني مي‌كردند، شهر قم پس از دفاع و رد ساده حمله جناحي سپاهيان «سوري» از كرمان «2» (24 فوريه تا 25 مارس سال 749 ميلادي برابر با رجب 131 هجري)، سقوط كرد. در اينجا آتش پشتكار و غيرت مهاجمين با تصرف غنايم فراوان مجددا مشتعل گرديد به‌طوري كه هنگام محاصره نهاوند از طرف قحطبه و پسرش در بهار سال 749 «3» سه ماه پايداري كردند، تا اينكه در اثر قرارداد سري «سوريها» با قحطبه هنگام حمله‌اي دروازه‌هاي شهر گشوده شد و شهر به تصرف درآمد و مدافعان بومي آن همگي به قتل رسيدند «4».
در اين وقت ديگر لشكريان اموي از دفاع بقيه ايران منصرف گشتند، و حكمران از حلوان گريخت و پادگان «شهر زور» در حاشيه غربي كردستان (در روز پانزدهم اوت سال 749 ميلادي مطابق 21 ذو الحجه 131 هجري) پس از محاصره يك روزه تسليم شد و چون در اين ميان نيز پيشنهاد «عبد الله» طاغي، حكمران جبال جنوبي و فارس، مبني بر الحاق به نهضت عباسي رد شد و وي به اسارت افتاد
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، صفحات 2 تا 4؛- ابن الاثير، ج 5، ص 148.- در مورد پيشروي خراسانيان رجوع كنيد به:Wellhausen ,Arab .334 -342 ;Wiet 168 .
(2)- طبري، رديف 3، صفحات 4 تا 6.
(3)- از شعبان تا شوال 131 هجري برابر با 26/ 3 تا 21/ 4 سال 749.
(4)- طبري، رديف 3، صفحات 6 تا 8؛- دينوري، ص 632 به بعد؛- ابن الاثير، ج 5، ص 149 به بعد؛- نيز رجوع كنيد به ياقوت، ج 3 ص 32 به بعد.
ص: 73
و مقتول گرديد «1»، تمام ايران زير چنگال اين حزب نيرومند قرار گرفت و براي پيشرفت از شهر زور به سوي خانقين و بين النهرين از ميان زاكرس به هيچ روي نگراني وجود نداشت.
تازه در اين موقع بود كه خليفه مروان با قشونهاي مقيم سوريه و جزيره براي مقابله با شورشيان از حرّان حركت كرد. مروان از روي دجله تا «زاب بزرگ» آمد درحالي‌كه قحطبه در نزديكي عكبرا از دجله گذشت و تا انبار در كنار فرات پيش روي نمود و در طي اين اقدام بسيار عجولانه اين سردار شجاع با يكي از لايقترين فرماندهان خود پيش از موقع به آغوش مرگ رفت «2». اما برخلاف انتظار اين حادثه موجب هيچ تغيير وضعي نشد، بلكه همينكه مروان دوم در جنگ ده روزه (از 16 تا 25 ژانويه سال 750 ميلادي برابر با 2 تا 11 جمادي الثاني 132 هجري) نزديك زاب بزرگ «3» شكست خورد و مجبور شد به جانب مغرب فرار كند «4»، و همينكه آخرين كارمندان حكومت امويان در فارس به زور از كار بركنار شدند و در آنجا پس از بروز عدم لياقت يكي از شاهزادگان عباسي، حاكم مورد اعتمادي تعيين گشت «5»، ديگر رأي قطعي درباره خلافت امويان در مشرق و هم درباره سرنوشت آينده كشور ايران صادر گرديد. اعلام سيادت عباسيان به قيادت
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، ص 9؛- ابن الاثير، ج 5، ص 139؛- نيز رجوع كنيد به صفحه قبل.
(2)- طبري، رديف 3، ص 10 به بعد؛- ابن الاثير، ج 5، ص 150 به بعد.
(3)- رجوع كنيد به:Ernst Honigmann in der E I ,IV 1278
(4)- طبري، رديف 3، صفحات 38 تا 42؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 413 به بعد؛- ثعالبي (غرر السير، خطي)، ص 139 به بعد؛- مسعودي (مروج)، ج 6؛ ص 73؛- دينوري، ص 363؛- ابن الاثير، ج 5، صفحات 156 تا 158؛- السمعاني (فهرست منابع، شماره 232)، ج 2، ص 108 و 110؛- و نيز: Leontios 123; Stefan As. 161 f.; Elias 106; Michael 471 f.
اطلاع بر اين حوادث نيز تا به چين- كه در آن زمان (سال 751؛ رجوع كنيد به صفحات بعد، حوادث پس از سال 750) عميقا با مسلمانان در تماس بودند- پيش رفت:T'ang -schu 3614 /4 ;Franke III 399 f .
(5)- طبري، رديف 3، ص 71 به بعد؛- ابن الاثير، ج 5، ص 166 و 168.
ص: 74
ابو العباس (كه به زودي به سبب سنگدلي و قساوتش نسبت به شاهزادگان و ساير پيروان اموي، لقب «سفاح» يعني «خونريز» يافت) «1» در روز ششم نوامبر سال 749 ميلادي (برابر 132 هجري) در كوفه، آغاز دوره جديد و مبدأ خلافت خاندان عباسي بود: خانداني كه پانصد سال در مشرق خلافت را در دست گرفت و امويان را به كلي به عقب نشاند «2».
______________________________
(1)- رجوع كنيد نيز به: اغاني (قاهره) ج 4، صفحات 343 تا 355. Henry Frederick Amedroz: On the meaning of the Laqab as- Saffah as applied to the first Abbasid Caliph, im ¬Journal of the R. As. Soc. 1907, S. 660 ff.
(2)- آخرين جنگهاي مروان دوم را- تا سقوط وي در مصر، اوت سال 750- نمي‌توان ضمن بحث درباره تاريخ ايران (يعني در اين كتاب) ذكر نمود.
ص: 75

سيادت بلاواسطه عباسيان‌

در نتيجه پيروزي عباسيان اوضاع ايران رنگ تازه‌اي به خود گرفت.
سلطه و استيلاي قبايل عرب در خراسان از ميان رفت و اساسا قسمت بيشترشان از آن سرزمين رانده شدند. به علاوه ايرانيت در پيروزي اين سلسله جديد و در اجراي نظم تازه‌اي كه جانشين سازمان عربي اموي شده بود، سهم قاطعي داشت «1».
با اوضاع و شرايط موجود ديگر جاي هيچ‌گونه ترديدي نبود كه از اين پس بايد ايرانيان به عنوان شركاي متساوي الحقوق دولت شناخته شوند، و اين امر فقط هنگامي امكان‌پذير بود كه ديگر مليت ملاك تشخيص نباشد، بلكه دين يعني اسلام معيار قاطع و ملاك تشخيص قرار گيرد. يك چنين تحولي نيز در روش تبليغاتي كه عباسيان پيش گرفته بودند، و بدين سبب به اوج آرمان خود رسيدند، وجود داشت و در واقع نيز درباره اين واقعيت ديگر هيچ‌گونه اختلافي به وجود نيامد.
طبعا اسلام ديگر پس از انشعاب خوارج و شيعيان يك پيكر واحدي به شمار نمي‌رفت، و بنابراين مي‌بايست به زودي اين سؤال مطرح شود كه: از اين
______________________________
(1)- اين امر را منصور بالصراحه تأييد مي‌كند: طبري، رديف 3، ص 430 به بعد؛- مسعودي (مروج)، ج 6، ص 203 به بعد.
ص: 76
پس كدام فرقه و عقيده‌اي بايد پايه و بنياد قرار گيرد؟ تا اين زمان نهضت عباسي از جواب اين سؤال كه كدام يك از شاخه‌هاي خاندان بني هاشم بايد جانشين واقعي پيغمبر اعلام شود اجتناب مي‌ورزيد، و در نتيجه اجتناب از جواب اين مسئله بود كه پيروان علي (ع) و خاندانش (يعني شيعيان بطور مطلق) به اين نهضت جلب شدند، ولي بديهي است همين‌كه عباسيان بر اريكه خلافت تكيه زدند، ديگر براي اخلاف علي و فاطمه (عليهما السلام) هيچ محل و مقامي باقي نماند.
اين واقعيتي بود كه در تمام امپراطوري اسلام نمي‌توانست هيچ‌جا و همچنين در ايران- با آن همه مراكز قدرت، ولي سخت پراكنده هواخواهان علي و علويان- با بي‌اعتنايي تلقي شود. در عين حال، شماره نسبتا قليل شيعيان تا آن موقع، و پراكندگي نامتناسب آنان در اماكن مختلف، و مهمتر از همه عدم مهارت سياسي جميع شيعيان، بخصوص علويان، كه بارها به اثبات رسيده بود، و سرانجام فقدان شخص پيشوايي كه مورد قبول همگان قرار گيرد و از لحاظ سياسي نيز متنفذ باشد، موقتا مانع اين شد كه دسته شيعيان وارد ميدان عمل شوند، اما اين فرقه اهميت خود را به عنوان حوزه تجمع ناراضيان در خفا حفظ كرد «1».
بدين ترتيب فقط عقيده خالص و واقعا مذهبي سنّيان به عنوان مذهب اكثريت (السنة و الجماعة) باقي ماند و توانست مبناي امپراطوري عباسي قرار گيرد. حقيقتا نيز قسمت اعظم جامعه مسلمانان به اين وضع تازه رضا دادند و حتي ايرانيان نيز با اكثريت بيشتري با اين عقيده موافقت كردند، زيرا تنها اين عقيده بود كه امكان وصول به هدف سياسي او تأمين برابري ايرانيان را با عربها،
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، ص 128 (سال 758/ 759 141 هجري: اعدام افسراني كه متهم به تبليغات شيعي بودند).
ص: 77
مخصوصا در بين النهرين و بغداد، پايتخت جديد التأسيس (از سال 762 ميلادي برابر 145 هجري) فراهم مي‌ساخت. و نيز به همين دليل يعني به جهت همين مذهب تسنن بود كه افرادي ايراني‌نژاد مثل برمكيان «1» و يا ساير رجال و درباريان عباسي توانستند به مقام وزارت برسند. حتي دانشمندان و علماي مذهبي نيز فقط از اين راه مي‌توانستند احراز مقام و سمت رسمي متنفذي بنمايند.
مسلّم است كه در ميان اين دواير و طبقات نيز آرا و نظرياتي برخلاف مسير جديد خودنمايي مي‌كرد، ولي هميشه دارندگان اين عقايد مخالف به كناره- گيري يا همرنگي مجبور مي‌شدند.
چنانچه مكررا تأكيد شده، جنبش عباسيان در درجه اول جنبش سياسي نبود و به همين دليل نيز بسياري از پيروان پابند به اين نهضت فقط از نظر مذهبي به آن گرويدند، و حتي بسياري از آنان شيعياني بودند كه مذهب خود را سرّي نگه مي‌داشتند و در ملأ عام از آن اثري بروز نمي‌دادند. ولي با تمام اين احوال شخصيت بارز و مؤثر ابو مسلم نيز در اين نهضت اثر و وظيفه قاطعي داشت:
وي توانسته بود خود را بطوري، با احترامي خارق العاده جلوه‌گر سازد كه اثر آن نه‌تنها در مقام سياسي وي بلكه در ساير شؤون نيز هويدا بود. همين- كه ابو جعفر (منصور، خليفه آينده) به عنوان فرستاده برادرش سفاح به خراسان آمد، به موجب نفوذ دامنه‌دار ابو مسلم در آن سرزمين دچار وحشت گرديد، زيرا ملاحظه كرد كه، آشكارا، گروهي از مردان فدايي كورانه در اختيار او بودند و به اشاره وي حتي از قتل مخفيانه «2» نيز هراسي نداشتند «3»: اين دسته
______________________________
(1)-:Wilh .Barthold in der E I ,I 691 -693 .
(2)- به همان شيوه‌اي كه بعدا نيز در بين فدائيان «حشاشين» رايج بود.
(3)- از همين قبيل است قتل يكي از محبوسان سياسي در كوفه، كه به موجب دستور ابو مسلم از خراسان، به وقوع پيوسته است: تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 422 به بعد؛- طبري، رديف 3، ص 59.- به عنوان يكي از خصوصيات ممتاز دولت عباسيان:Wellhausen ,Arab .347 -352 .
ص: 78
ابو مسلم را تمثال ذات حق مي‌پنداشتند. و اگرچه نمي‌توان تمايل و عكس العمل ابو مسلم را نسبت به اين مسئله از روايات موجود صريحا معلوم ساخت، و اگرچه وي نيز عقيده خود را به جهات سياسي در پس پرده خفا نگاه مي‌داشت، ولي در عين حال، اين اوضاع مي‌بايست عباسيان را متوجه خطر نگران‌كننده‌اي براي قوام و اعتبار خويش ساخته باشد. علاوه بر اين عباسيان توانستند در رفتار اين فدائيان دلباخته، كه ظاهرا به زودي (در سالهاي 753 تا 755 يا 758/ 759 ميلادي برابر 136 تا 138 يا 141 هجري) خود را با نيرومندي در بين النهرين آشكار ساختند (اينان «راونديه»- منسوب به كلمه راوند در نزديكي كاشان؟
بودند)، دريابند كه دايره هيجان مذهبي هريك از اين محافل در آن موقع تا چه حد وسعت دارد، و همين خود علت شد كه راونديان را بدون بيم و هراس از ميان برداشتند «1»، زيرا در اينكه هر دو مؤسس اين سلسله فقط نظر سياسي داشتند، شكي نيست.
بدين ترتيب عباسيان به زودي براي از بين بردن نفوذ ابو مسلم به اقداماتي توسل جستند. در اين ميان ابو مسلم به سوي كاش پيشرفت و حكمران آنجا را معزول ساخته و برادر وي طاران را (كه يقينا از جان نثاران وي بود) به جاي او به حكمراني نشانده بود و همچنين با سغديان جنگ كرده و حكمران جديدي براي ايشان تعيين نموده و به وسيله اردوكشي به بخارا، و يا اينكه لشكركشي از بلخ به آمل از راه ترمذ، شريك بن شيخ و زياد بن صالح را كه طغيان كرده بودند (752/ 753 برابر با 135 هجري) سركوب كرده، ايشان را
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، ص 129؛- دينوري، ص 373؛ العيون و الحدائق ص 209 به بعد، و 227 تا 229؛- ابن الاثير، ج 5، ص 187؛- ابو الفداء، ج 2، ص 12؛ نيز رجوع شود به: سمعاني (كتاب الانساب، عكس از خطي)، ص 245؛ و فصل «سنيان» از همين كتاب؛ و: Browne I 315 f.; Friedlander II 121- 124; ص: 79
به اسارت گرفته و به قتل رسانيده بود «1». به علاوه وقتي لشكريان عرب و متفقين آنان يعني قرلقهاي ترك در طراز (در ژويه سال 751 ميلادي مطابق با ذو الحجه سال 133 هجري) در برابر اويگورها و همسايه آنها، حكمران چيني چهارپادگان «2» (كه با ايشان و تبعيديان «3» خوارزمي كه پس از سال 712 ميلادي برابر 94 هجري به سوي خزريان مهاجرت كرده بودند، متفق بود) به موفقيتهايي نايل آمدند «4»، موقعيت قدرت ابو مسلم، بخصوص وقتي كه در اينجا غنايم فراواني از قبيل ظروف گرانبهاي چيني به دست مسلمانان افتاد، از نو تقويت يافت.
(در آن موقع عده‌اي از كاغذ سازان نيز به اسارت افتادند و با كوچ دادن ايشان به سمرقند صنعت كاغذ سازي در آن قسمتي از شرق كه متدين به مذهب اسلام بودند، رايج و پايدار گشت و از آنجا در طي ده ساله‌هاي بعد در غرب انتشار يافت).
از اينرو بر ابو مسلم به سهولت ميسر گشت كه شخصي را كه عباسيان مأمور قتل وي كرده بودند، در آمل در كنار جيحون توقيف كند «5». با چنين وضعي براي دستگاه خلافت چاره‌اي نبود جز آنكه اين حكمران مقتدر يعني ابو مسلم را
______________________________
(1)- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 420 به بعد؛- طبري، رديف 3، ص 74، 80، 81 تا 84؛- ثعالبي (غرر السير، خطي)، ص 156 ظهر تا 157 ظهر؛- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 61 به بعد؛ مسعودي (مروج)، ج 6، صفحات 176 تا 178،- العيون و الحدائق، ص 211؛- ابن الاثير، ج 5، صفحات 169 تا 171.
(2)- چهارپادگان (كچه، ختن، قره‌شهر، كاشغر) مشتمل است بر مسير رودخانه «ترم» و نواحي شرقي پيوست به آن با «بش بليق»، «كمل» و «شاچو»:
(3)- رجوع شود به:Tolstov ,Civ .227 f .
(4)- طبري، رديف 3، ص 79 به بعد، رجوع كنيد نيز به:
(5)- طبري، رديف 3، ص 61؛- ابن الاثير ج 5، ص 170.
ص: 80
كه باوجود كثرت مخالفان سياسي «1» نيمه آشكارش باز به قدرت خود باقي بود، با ابو جعفر به زيارت مكه بفرستند، چه اينكه اين تقاضايي بود كه وي نمي‌توانست از انجام آن استنكاف ورزد. او نيز نگراني خود را به اين ترتيب تعديل نمود كه (به جاي هزار تن تصويب شده) با هشت هزار تن وارد بين النهرين شد «2». ولي در هر حال ابو مسلم ديگر از خراسان دور شده بود (28 فوريه سال 754 ميلادي برابر با اول رمضان 136 هجري از خراسان عزيمت كرد) و زيارت خانه خدا نيز بهانه خوبي براي اين بود كه چنين مرد عظيمي را كه از نظر سياسي هراس- آور بود از قلمرو فعاليتش دور سازند و موقتا او را به تبعيد محترمانه‌اي بفرستند.
بديهي است كه ابو مسلم ديگر نمي‌بايست به خراسان مراجعت كند، زيرا همين‌كه خليفه، سفاح (در ژويه سال 754 ميلادي مطابق با ذو الحجه 136 هجري) وفات يافت «3»، جانشين وي ابو جعفر، كه در اين موقع ملقّب به منصور گشت، و با ابو مسلم به زيارت مكه رفته بود، ديگر هيچگونه انديشه‌اي از اين نداشت كه بزرگترين مبلّغ نهضت عباسي و «شه‌ساز» و تاج بخش، واقعي را كه پس از يك مأموريت نظامي مي‌خواست خود را به خراسان برساند، به بهانه يك مهماني درباري با حيله و تزوير، در بين النهرين اسير نموده، به شهادت برساند (اواسط فوريه سال 755 مطابق 137 هجري) «4». اما علت اينكه ابو مسلم هم بدين سادگي به دام
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، ص 61 (در اينجا درباره حكومت جابرانه ابو مسلم گفتگو مي‌شود. اين سخن يقينا از طبقات مخالف برخاسته و بديهي است كه جانبداري مورخ از عباسيان نيز مي‌تواند در اين مورد مؤثر باشد).
(2)- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 433؛- طبري، رديف 3، ص 84 به بعد؛- ثعالبي (غرر السير، خطي) ص 160 به بعد و 162 تا 166؛- ابن الاثير، ج 5، ص 171؛ ابو الفداء، ج 2، ص 6؛- و نيز كتاب مذكور در ذيل صفحات گذشته:Frye ,Abu Muslem .
(3)- طبري. رديف 3، ص 88؛- ابن الاثير، ج 5، ص 172. و نيز:
Karl V. Zettersteen in der E I, I 78 und Erg. Bd., S. 6.
(4)- شب واقع بين روز 25 و 26 شعبان سال 137 هجري 13/ 14 فوريه عبارت بود از شب واقع بين روز پنج‌شنبه و جمعه، برخلاف آنكه آن را واقع بين سه‌شنبه و چهارشنبه نقل مي‌كنند: دينوري، صفحات 373 تا 375؛- ثعالبي (غرر السير،
ص: 81
افتاد اين بود كه وي معتقد بود، عباسيان كه در حقيقت همه چيز خود را به وي مديونند لااقل به شخصيت وي احترام خواهند گذاشت. ولي از طرف ديگر عامه مسلمانان نيز مي‌بايستي بدين واقعيت عادت مي‌كردند كه در اين حكومت جديد، اينگونه رعايتها و ملاحظات نخواهد شد.
در اينكه مرگ ابو مسلم تأثيري سخت عميق نمود ترديدي نيست، ولي تنها در ايران بود كه چندي از مجامع و محافل مذهبي كه به مظهريّت آن مرد شهيد ايمان داشتند، جرأت نمودند بر ضد اين مكر و حيله قيام كنند. اين جنبشهاي مذهبي در نواحي شمال شرقي ايران در ده ساله‌هاي بعد، مبيّن و مشخص جريانات و تحولات آن نواحي محسوب مي‌گرديد و از اين جنبشهاي مذهبي مي‌توان ميزان هيجانهاي ديني را كه سرزمين ايران در نتيجه تبليغات عباسي بدان دچار شده بود به دست آورد و طرق آميختن نظريات مذهبي قديم با تعاليم قرآن را شناخت، با در نظر گرفتن اين نكته كه طبعا منابع ناقص نمي‌توانند هميشه نتايج واقعا صحيحي درباره محتواي اين تعاليم به دست بدهد «1» ولي با اين حال بدين وسيله مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه زردشتيان نيز قبلا به احكامي نظير احكام اسلامي (مثل نمازهاي پنجگانه) پابند بوده‌اند «2» و مي‌توان حدس زد كه
______________________________
خطي)، ص 166 ظهر تا 169؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، صفحات 439 تا 442؛ حمزه اصفهاني، ص 140؛- جهشياري (كتاب الوزراء)، ص 97 به بعد و 120؛- مسعودي (مروج) ج 6، صفحات 181 تا 186؛- العيون و الحدائق، صفحات 213 تا 224؛- ابن الاثير، ج 5، صفحات 175 تا 180؛- مستوفي (تاريخ گزيده)، ص 294؛ تاريخ سيستان، ص 138 به بعد؛- ابن خلكان (وفيات)، ج 4، صفحات 70 تا 77، شماره 382 (در اينجا روز وفات وي، يكي از روزهاي 22 يا 24 يا 27 شعبان ذكر مي‌شود، در صورتي كه هيچ يك از اين روزها با آن روزي كه از هفته يادآور شده تطبيق نمي‌كند!)؛ و نيز رجوع شود به:Michael 473 ;Elias 107 درباره منصور رجوع شود به:Karl V .Zettersteen in der E I ,III 269 f .
(1)- درباره جزئيات آن رجوع كنيد به فصل «زردشتيان و فرق متأثر از آنان»، از همين كتاب.
(2)- رجوع كنيد به فصل «جريان اسلامي شدن ايران» از همين كتاب.
ص: 82
چگونه بعضي آراي مذهبي ايراني، در مجامع شيعي ايراني (و بعد غير ايراني) راه يافته است. و بدون شك هدفهاي سياسي نيز در قالب همين جنبشها به مرحله اجرا درآمده‌اند: بدين ترتيب كه عناصر مخالف با اين طرز عضويت ايرانيان در حكومت عباسي، و يا نيز كساني كه مي‌خواستند براي ملت خود استقلال بيشتري تأمين كنند، در اين جنبشها شركت مي‌كردند و اين جنبشها را براي حكومت بغداد بيش از آنچه خود بخود بود، خطرناكتر مي‌ساختند.
خلفا نيز پيوسته نسبت به اهميت اين جنبشها با شديدترين وسايل در مقابل آنها عكس العمل نشان مي‌دادند. اولين جنبش مستقيما پس از مرگ ابو مسلم به وقوع پيوست و ظاهرا مجامعي موجب آن بودند كه شخصيت ابو مسلم از نظر مذهبي براي آنها اهميت داشته است. در خراسان اين جنبشها را سنباد (موسوم به پيروز اسپاهبذ) رهبري مي‌كرد. روايات موجود سنباد را به عنوان فردي كه قبلا زرتشتي بود معرفي مي‌كنند ولي او ديگر (مانند به آفريد كه اندكي قبل از وي كشته شد) «1» خود را تنها مصلح دين زرتشتي نشان نمي‌داد، بلكه ساير محافل اسلامي را نيز در عداد پيروان خود به شمار مي‌آورده است. هرچند كه از طرف ديگر اكثر پيروان وي را «ساكنان كوهستان» (كه حتما در آن وقت هنوز به دين اسلام نگرويده بودند) تشكيل مي‌دادند. مورخان هدف جنبش وي را انتقام مرگ ابو مسلم و پيشروي به سوي عربستان براي ويران ساختن كعبه ذكر كرده‌اند. منصور خليفه عباسي براي سركوبي اين نهضت كه نشابور و قومس و ري را تصرف كرده بود، سپاهي فرستاد كه هفتاد روز پس از اين قيام، ميان ري و همدان با لشكريان سنباد مصادف شد و آنان را، پس از اينكه از ترس شتران جنگي مضطرب شده بودند، مغلوب ساختند. رهبر اين نهضت ناگزير گريخت
______________________________
(1)- رجوع كنيد به فصل «زردشتيان و فرق متأثر از آنان» از همين كتاب.
ص: 83
و به حكمران مازندران پناهنده شد. وي نيز كه مي‌خواست به گنجينه‌هاي سنباد دست يابد او را كشت ولي چون وي (حكمران مازندران) مي‌خواست گنجينه- هاي سنباد را خود تصرف نمايد «1»، لشكريان خليفه او را تا ديلم به عقب راندند.
قسمت ديگري از اشياي گرانبهاي سنباد را والي ري تصرف نمود و او نيز (در سال 755/ 756 ميلادي مطابق 138 هجري) در حوالي قصر پيروزان ميان ري و اصفهان از سپاهيان خليفه شكست خورد و ناگزير به آذربايجان گريخت و بعدا در آنجا كشته شد «2».
اما با اين همه، وضع بهبودي نيافت. قيامهاي دسته‌هاي نظامي بر ضد حكمران خراسان (در سال 757/ 758 ميلادي برابر 140 هجري «3») و كوشش حكمران ديگري براي اينكه با بركنار كردن و برانداختن پيروان عباسيان در خراسان براي خود سيادتي مستقل تأمين كنند، «4» همه مؤيد اين بود كه طبقات وسيعي از ناراضيان وجود دارند كه مي‌توان به كمك و مساعدت آنان اميدوار بود. مثلا همين‌كه مهدي پسر خليفه كه بعدا جانشين وي شد، پس از سركوبي اين شورشها (758 يا 759 ميلادي) با حمله‌اي به مازندران (طبرستان) وارد شد و موفق گشت با نيروي نظامي اسپاهبذ را مجبور به ترك آن سرزمين سازد، باز به مجرد آنكه مردم مازندران لشكريان خليفه را از قلمرو كشور خويش دور ديدند از اسلام روي برتافتند، و نيز اگرچه تصرف دژ اصلي (از راه مكر و حيله)
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، صفحات 118 تا 120؛- مسعودي، ج 6، ص 188 به بعد؛- عقد الفريد، ج 1، صفحات 50 تا 56؛- سياست‌نامه، ص 182 به بعد؛- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، صفحات 117 تا 119؛ ابن الاثير، ج 5، ص 180؛ ابو الفداء، ج 2، ص 8 به بعد.- و نيز: Rabino, Maz. 442.
(2)- طبري، رديف 3، ص 116 به بعد؛- ابن الاثير، ج 5، ص 181.
(3)- طبري، رديف 3، ص 128؛- ابن الاثير، ج 5، ص 186.
(4)- طبري، رديف 3، ص 134 به بعد؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 445 به بعد؛ ابن الاثير، ج 5، ص 188.
ص: 84
در سال بعد (يعني در سال 759/ 760 ميلادي مطابق 142 هجري) حكمران را به سبب «نقص قرارداد» به خودكشي مجبور ساخت، ولي در اين‌جا نيز مانند ديلم «1» دين زردشت را به عقب ننشاند، بلكه در ديلم (به سال 760/ 761 برابر 143 هجري) در اثر قيام مردم، عربهاي آن سامان قتل عام شدند به‌طوري كه خليفه به اعلام «جهاد» ناگزير شد «2» (761/ 762 ميلادي برابر 144 هجري) بنابراين در اينجا نيز افكار بطور وضوح عليه سازمان جديد بوده است.
دليل بر اينكه وضع خراسان نيز زياد با اوضاع مذكور فرقي نداشته، موفقيت سريع و بزرگي «3» است كه استاذسيس در سال 767 يا 678 (150 يا 151 هجري) با نهضت مذهبي «4» خويش (بر ضد مقاومت موقتي پادگان مرو الرود) در خراسان و باذغيس و سيستان به دست آورد درحالي‌كه از طرف ساكنان تخارستان حمايت مي‌شد. مسلم است كه مهدي وليعهد خليفه توانست بر قيام اين ناحيه نيز غالب گردد و استاذسيس را به تسليم وادارد «5»، ولي عصيان و عدم رضايت مردم نيز بدين وسيله تقليل نيافت.
در سرحدات سرزمين كوهستاني شرقي نيز كه از مدتها پيش رخنه‌گاه
______________________________
(1)-Melgunof 56 . قابوسنامه (فهرست منابع شماره 277) نيز مشتمل بر تاريخ ديلميان است با سلسله نسب آنان: صفحات 22 تا 174- نيز رجوع شود به: كسروي (شهر ياران گمنام)، ج 1، صفحات 14 تا 19.
(2)- طبري، رديف 3، ص 136 به بعد و صفحات 139 تا 141؛- بلاذري، ص 338 به بعد؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 447؛ ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، صفحات 119 تا 122؛ العيون و الحدائق، ص 229؛- ابن الاثير، ج 5، صفحات 188 تا 190؛- ياقوت، ج 6، ص 6 به بعد؛- اولياء (فهرست 191)؛- و نيز:
(3)- تعداد 30 هزار پيرو را بايد مانند ساير موارد با احتياط پذيرفت، رجوع كنيد به فصل «زردشتيان و فرق متأثر از آنان» از همين كتاب.
(4)- رجوع شود به فصل مذكور در پاورقي قبل.
(5)- طبري، رديف 3، صفحات 354 تا 358؛- ثعالبي (غرر السير، خطي)، ص 192 تا 193؛- العيون و الحدائق، ص 262 به بعد؛- ابن الاثير، ج 5، ص 219؛- تاريخ سيستان، ص 142.
ص: 85
تهديد و مخاطرات بود، هنوز تعادل و آرامش سابق برقرار نشده بود. واضح است كه سيادت و خلافت عباسيان در سند «1» (نيز مانند عربستان «2») به رسميت شناخته مي‌شد. ولي ژونبيل هرگز به اين فكر نبود كه از اوامر حكمران عباسيان در سيستان اطاعت كند و خراجي را كه سالهاي متمادي از پرداخت آن سرباز زده بود «3» در اين موقع دوباره بپردازد. اين دفعه نيز مثل دفعات سابق دستيابي به وي ممكن نمي‌نمود زيرا وي از رخّح (رخذArachosien واقع در طرف شمالي به زابلستان گريخت. حتي در سال 768 ميلادي دستور داد كه يكي از سپهبدان را به قتل برسانند، بي‌آنكه مؤاخذه و محاكمه و مجازات وي امكان‌پذير باشد «4». در سال بعد دسته‌اي از سپاهيان خليفه توانست فقط تا كابل پيش رود «5»، ولي شهر كابل تازه در سال 794/ 795 «6» (مطابق با 178 هجري) از جانب خراسان متصرف گشته و غنايم بسياري از آنجا به دست آمد «7». و همزمان با اين پيكارها براي تصرف كابل نيز بايد پيشروي مجدد قشون خليفه را به فرغانه كه فرمانرواي آن، آن طوري كه به نظر مي‌رسيد، در آن موقع (در تبعيد؟) در كاشمر مقر گرفته بود، فرض نمود، كه پس از پيكارهاي طولاني، مذكرات آنان به مصالحه طرفين منجر شد «8».
گذشته از اينها اقداماتي كه از لحاظ سياست خارجي عباسيان از ايران
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، ص 138؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 448؛- ابن الاثير، ج 5، ص 189.
(2)- طبري، رديف 3، ص 81؛- ابن الاثير، ج 5، صفحات 191 تا 193.
(3)- رجوع كنيد به بالا: فصل «زمان امويان».
(4)- ابن الاثير ج 5، ص 224 به بعد؛- ابو الفداء، ج 2، ص 28؛- تاريخ سيستان، ص 143 به بعد.
(5)- طبري، رديف 3، ص 369؛ ابن الاثير، ج 5، ص 225؛ ابو الفداء، ج 2، ص 28.
(6)- بنا به عقيده ابن الاثير حتي در سال 787/ 788 171 هجري.
(7)- بلاذري، ص 401 به بعد؛- طبري، رديف 3، ص 634؛- يعقوبي (بلدان)، ص 291؛- ابن الاثير، ج 6، ص 38؛- تاريخ سيستان، ص 154 به بعد و 156 (795/ 796 179 هجري).
(8)- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 465 به بعد؛- نيز مراجعه كنيد به:Wilh .Barthold in der E I ,II 65 )S .V .Farghana(
ص: 86
سرچشمه مي‌گرفت و بلكه اصولا ايجاد استحكام دروني سياست ايشان در خراسان نيز كما في السابق به وسيله طغيان توده‌هايي كه از لحاظ مذهب ناراضي بودند به مانع برمي‌خورد. يوسف بن ابراهيم ملقب به يوسف البرم كه در سال 776/ 777 (مطابق 160 هجري) در پوشنگ خروج كرد و نهضت وي خراسان ميانه و مرو الرود و طالقان و گوزگان را فراگرفت، به سرعت بسيار سركوب شد و همزمان با آن فرغانه كه مجددا سر طغيان برآورده بود، به موجب حمله‌اي كه تا كاسان مقر حكومت آن زمان، دامنه يافت، ناگزير به اطاعت گشت. يوسف «عقايد خاصي درباره المهدي خليفه» داشت و مي‌توان چنين فرض كرد كه اينگونه اعلان جنگ (كه براساس شعائر شيعي مستدل گشته بود) در آن موقع و مخصوصا در اين حدود، نيز جنبه مذهبي داشته است؛ معذلك ما در اين باب هيچگونه اطلاعي در دست نداريم «1».
عميق‌ترين و خطرناكترين اين قيامها، شورش هاشم بن حكيم ملقب به المقنّع (نقاب‌پوش) بود كه از دهكده‌اي نزديك مرو خروج كرد و از جيحون تا كش را زير نفوذ خويش گرفت. اين پيشوا در اين محل مسكن گزيد و سرانجام در همانجا پس از آخرين پيكار تعصب‌آميز خود، در ميان درياي شعله‌هاي حصن مشتعل به استقبال مرگ شتافت (777/ 778 ميلادي برابر 162/ 163 هجري) «2». ظاهرا سرخ جامگان در گرگان توانستند عقايد و افكار وي را در
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، ص 470؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، 478 به بعد؛- يعقوبي (بلدان): ص 303 به بعد؛- ابن الاثير، ج 6، ص 15.- (درباره نام كاسان مراجعه كنيد به:Wilh (Barthold in der E I ,II 65 ,66( در مورد ساير مطالب رجوع شود به:
Moscati, Mahdi I 331 f.; Barthold, Turk. 198; Wiet 126.
(2)- طبري، رديف 3، ص 484 به بعد و 494؛ نرشخي (تاريخ بخارا)، صفحات 64 تا 74؛ ابن الاثير، ج 6، ص 13 و 17؛ العيون و الحدائق، ص 273؛ ابو الفداء، ج 2، ص 44 به بعد (در ذيل سنه 779/ 780 163)، و نيز:Barthold ,Turk 199 .. جزئيات عقايد مذهبي المقنع در فصل «زردشتيان و فرق متأثر از آنان» خواهد آمد.
ص: 87
ده‌ساله‌هاي بعد، با وجود اردو كشيهاي مكرر خليفه، محفوظ بدارند «1».
ناكاميهاي مداوم قيامهاي بومي در خراسان، بالنتيجه، اين حقيقت را به خوبي آشكار ساخت كه سلطه عباسيان را در خراسان نمي‌توان به زور واژگون ساخت.
اما خلفا نيز ناگزير از اين شورشهاي پي‌درپي نتايجي گرفتند: چنانكه تقريبا تعويض تمام حكام سرزمينهاي ايران را در سالهاي 779/ 780 ميلادي (مطابق 163 هجري) «2» و 781/ 782 ميلادي (مطابق 165 هجري) «3» بايد بي‌شك از اين‌رو دانست كه خلفا مي‌كوشيدند رجال و كارمندان بدنام و ناقابل را از كار بركنار كنند و به جاي آنان رجال لايق بگمارند. البته اين كار در يك مورد (در خراسان) بي‌ثمر بود، زيرا فرمانرواي آنجا آشكارا سرپيچي كرد و ناگزير براي عزل وي متوسل به اعمال زور شدند و اين وضع موجب ايجاد آشوب تازه‌اي گشت، اما در دوره فرمانروايي حاكم جديد دوباره سيستان از لحاظ اداري به خراسان ملحق گشت «4».
طبيعي است كه آرام ساختن حس ايرانيت به اين زودي امكان نداشت و بنابراين جاي تعجب نبود اگر پس از سركوبي اين همه قيامها كه كانون آنها را اعتقاد به ابو مسلم و كيش زرتشت تشكيل مي‌داد، اكنون نيز افكار و عقايد خوارج در اينجا، در شمال شرقي ايران (791/ 792 ميلادي مطابق 175 هجري) رونق بگيرد: يعني عقايد آن فرقه‌اي كه در بين النهرين از اهميتش كاسته شده بود ولي در سرزمين ايران (خاصه در سيستان) «5» هنوز محل امني براي حفظ
______________________________
(1)- رجوع كنيد به فصل مذكور در پاورقي قبل.
(2)- طبري، رديف 3، ص 500؛- ابن- الاثير، ج 6، ص 21 به بعد؛- تاريخ سيستان، ص 150.
(3)- طبري، رديف 3، ص 505؛- ابن الاثير، ج 6، ص 22.
(4)- طبري، رديف 3، ص 503؛- ابن الاثير، ج 6، ص 24؛- تاريخ سيستان، ص 151.- نيز رجوع شود به:Tritton ,Theol .19 .
(5)- رجوع كنيد به فصل «صفاريان» و فصل «خوارج» از همين كتاب.
ص: 88
خود داشت. در اين ميان مردي از اق (اوق) به نام حسين «1» از موالي قيس بن ثعلبه در سال 791/ 792 ميلادي (مطابق 175 هجري) با شعارهاي ديني در خراسان خروج كرد و لشكر وي تا آن حد نيرومند بود كه توانست حمله حاكم سيستان را دفع كند و پس از آن بادغيس و پوشنگ و هرات را تصرف نمايد.
وي در سرزمين كوهستاني آنجا دو سال متمادي در برابر سپاهي بسيار قوي‌تر از سپاه خود پايداري كرد، ولي در آخر كار مغلوب و به سختي كشته شد «2».
اما با اين عمل نهضت خوارج خاموش نشد و باز در سال 795/ 796 ميلادي (مطابق 179 هجري) به رهبري پيشواي جديدي به نام حمزة بن عبد الله (الشاري) الاترك (آزرك؟) دوباره از سيستان تجلي كرد «3». در سالهاي بعد به پيشروي تا پوشنگ و هرات و متعاقب آن (پس از غلبه بر دو گروه از سپاه دولتي) تا نشابور توفيق يافت. اما حمزه در اين‌جا به شكست مهلكي دچار شد و (بنا به منقول با 40 مرد جنگي) به كوهستان عقب‌نشيني كرد. درحالي‌كه سپاه عباسيان اق و گوين و بعد نيز زرنگ را (كه همه در شمال شرقي يا مشرق درياچه زره هامون است) به تصرف درآورد و بسياري از دهكده‌هاي خوارج را با خاك يكسان كرد و پاره‌اي از اين ويراني‌ها به انتقام حملات غافلگير و بيرحمانه حمزه مثلا به پوشنگ بوده است. سرزمين صعب العبور اين كوهستان كه طي ده ساله‌هاي نخستين براي مسلمانان مقتفي قربانيهاي زياد و خونيني بوده، در اين موقع نيز پناهگاه خوبي براي دشمنان حكومت محسوب مي‌شد. جنگ بر ضد حمزه
______________________________
(1)- «ابن اثير» و «كامل» اينطور نقل نموده، ولي در تاريخ سيستان «خضين» آمده است.
(2)- ابن الاثير، ج 6، ص 41؛ تاريخ سيستان، ص 152 به بعد.
(3)- بلاذري، ص 401 به بعد؛ طبري، رديف 3، ص 638، 650؛ ابن الاثير، ج 6، ص 49؛ تاريخ سيستان، صفحات 157 تا 160.
ص: 89
باز پنج سال ديگر به طول انجاميد «1». زيرا به واسطه قيامي در تحت رهبري ابو الخصيب در نسا (مشرق خراسان) (و به سال 799 تا 802 ميلادي مطابق 183 تا 186 هجري)، كه آن طوري كه معلوم است به دلايل سياسي به وقوع پيوسته بود، موانعي در راه پايان آن به وجود مي‌آمد «2»، و اگر هم قسمتي از لشكر قيام- كنندگان كه بالغ بر ده‌هزار تن گفته مي‌شود، مغلوب شده، و شهرهاي زابلستان و اطراف كابل به تصرف غالبان در آمده بود «3»، معذلك حمزه توانست باز در سال 810 ميلادي به خود جرأت پيشروي از سيستان به هرات را بدهد «4». تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ج‌1 89 سيادت بلاواسطه عباسيان ..... ص : 75
موازات هرج و مرج و آشوبهاي خوارج در اين قسمت از سرزمين ايران در سال 792/ 793 ميلادي (مطابق 176 هجري) نخستين شورشهاي علويان در ديلم برپا گشت و مخصوصا از طرف اهالي شهرها بطور شاياني پشتيباني شد.
حاكم گرگان و مازندران و ري توانست بدين وسيله بر شورش تسلط يابد كه وي از طالقان (شمال غربي قزوين) پيشواي قيام يحيي بن عبد الله بن حسن علوي، را به صلح ترغيب نمود، مشروط بر اينكه خليفه براي مذاكرات به وي تأمين بدهد. هارون الرشيد اول با اين امر موافقت نمود اما سپس عهد خود بشكست و دستور داد يحيي را در زندان هلاك نمايند. چيزي كه بود هارون الرشيد در اين عهدشكني تا آن اندازه رعايت اصول را نمود كه بي‌اعتباري «امان» خود را در اين مورد به تصديق و قبول فقها رسانيد «5». اين عمل خيلي سريع مكتبي به وجود
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 6، ص 50؛ تاريخ سيستان، صفحات 160 تا 170 (در اينجا در صفحه 70 روايت عجيبي درباره ساير لشكركشي‌هاي حمزه ديده مي‌شود).
(2)- طبري، رديف 3، صفحات 649 تا 651؛- ابن الاثير، ج 6، صفحات 54 تا 57.
(3)- طبري، رديف 3، ص 650؛- جهشياري (كتاب الوزراء)، ص 233؛- ابن الاثير، ج 6، ص 55.
(4)- طبري، رديف 3، ص 650؛- ابن الاثير، ج 6، ص 69.
(5)- طبري، رديف 3، صفحات 612 تا 614؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 492؛ جهشياري (كتاب الوزراء)، ص 230؛ العيون و المحاسن، ص 292 به بعد؛ ابن الاثير، ج 6، ص 41؛ ابو الفداء ج 2، ص 62؛- كسروي، شهرياران گمنام،
ص: 90
آورد و به سياست عباسيان علاوه بر خصوصيات بسيار ديگر صبغه عهدشكني بخشيد، صبغه‌اي كه به زيان عباسيان و سود امويان (در دوره رونق سيادتشان) ما به الامتياز سياست و رفتار اين دو خاندان گشت.
از اينكه اين نهضت مذهبي درهم شكست و تعاليم آن اقلا علنا مطرود گشت، ساكنان ايالت خراسان كه نقش قاطعي در فرهنگ و تمدن ايران داشتند مي‌بايستي قبول كرده باشند كه ايشان با تلاشهاي خاص مذهبي خويش بر ضد عباسيان توفيق نخواهند يافت. سير نسبتا سريع تمام اقدامات نظامي حكومت در اين ايالت (كه وضع آن غير از سيستان بود) «1» نشان مي‌داد كه محافل وسيع و متنفذ اين سرزمين اصولا خود را از اين مبارزات دور نگاه مي‌دارند و حتي اگر دهقانان را در عداد كساني به شمار مي‌آوريم كه اكثر آنها از حكومت طرفداري مي‌كردند، به خطا نرفته‌ايم. زيرا هنوز در اين موقع دهقانان مي‌توانستند مانند سابق، تنها با الحاق به عقيده رسمي مركز، در موقعيت ممتاز اجتماعي خود باقي بمانند. ولي در عين حال منظور از اين امر اين نيست كه اين طبقه بي‌چون و چرا با سياست دربار موافقت داشته است- چه اينكه حتي عده‌اي از حكام ناگزير بودند (در اثر ناسازگاري آنها) با ايشان با خشونت رفتار كنند، بلكه منظور اين است كه يكي از خصوصيات طرز رفتار دهقانان اين بود كه به قيام مسلحانه دست نمي‌زدند بلكه به حكومت بغداد كه برخي از همطرازانشان در آنجا بر سر كار بودند شكايت مي‌بردند «2»، و بدين ترتيب مي‌توانستند اميدوار
______________________________
ج 1، صفحات 20 تا 22. نيز،Sadighi 54 -56 . در مورد اوضاع شروان در آن زمان رجوع شود به:Dorn ,Schirw .542 f .
(1)- تاريخ سيستان، ص 148 به بعد.
(2)- طبري، رديف 3، ص 702؛- ابن الاثير، ج 6، ص 63.- درباره يك چنين تغييري از سياست جابرانه به «پاسخ خالي از جبر» رجوع كنيد به:Toynbee ,Gang 2 378 .
ص: 91
باشند كه باوجود تغيير و تحول ازمنه، باز به تعادلي بين منافع و خواسته‌هاي مختلف برسند و در نتيجه مزاياي خود را حفظ كنند.
نارضايتيهاي عمومي كه حتي دهقانان نيز بدان اعتراف داشتند. خليفه هارون الرشيد را ناگزير ساخت تا، پس از آنكه تعويض مكرر حكمرانان «1» اثري نبخشيد، و پس از آنكه علي بن عيسي بن ماهان حكمران آن سامان از سال 796/ 797 ميلادي (180 هجري) پيوسته با شورشهاي تازه‌اي دست بگريبان بود، و پس از اينكه انتقال حكومت خراسان به شاهزاده مأمون (كه به رسم عادت بسيار كهن انجام گرفته بود) «2» در سال 798 ميلادي (182 هجري) «3» اثر واقعي نبخشيد، شخصا در روز 22 آوريل سال 805 ميلادي (مطابق هجدهم جمادي الاولي سال 189 هجري) به جانب مشرق (ري) عزيمت نمايد؛ بدين اميد كه با وزنه شخصيت خويش به استحكام و استقرار نهايي و قطعي نفوذ بغداد توفيق خواهد يافت. طبعا تقديم هداياي شاهوار علي بن عيسي، هارون الرشيد را بر آن داشت كه بي‌نظمي و سهل‌انگاري‌هاي وي را در اداره امور نديده انگارد و او را در مقام حكمراني باقي بدارد «4»، ليكن لزوم دور ساختن حكمران ماوراء النهر، رفيع بن ليث (سال 806 ميلادي مطابق با 190 هجري) «5» و هم تدارك جنگي علي بن
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، ص 627، 631، 634؛- ابن الاثير، ج 6، ص 40، 47، 49 و 50.
(2)- رجوع كنيد به فصل «وضع حقوقي ايران نسبت به دستگاه خلافت» از همين كتاب، و نيز:
G. Andisco: Harun ar Rashid, Caliph of Bagdad, Neuyork 1931.
(3)- طبري، رديف 3، ص 647؛ ابن الاثير، ج 6، ص 53.- درباره سندي كه در مورد پسران خليفه در مكه به جاي مانده، كه به موجب آن مسئله جانشيني، و هم بخشيدن قسمت شرقي قلمرو خلافت به مأمون تنظيم شده بود، رجوع كنيد به: طبري، رديف 3، ص 655؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، صفحات 501 تا 513؛- ابو وليد محمد الازرقي (اخبار مكة المشرفة (چاپ ليپزيك سال 1858): ص 161 به بعد.
(4)- طبري، رديف 3، صفحات 701 تا 706؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 514 به بعد؛ ابن الاثير، ج 6، ص 63. و نيز:Barthold ,Turk .203 .
(5)-Barthold ,Turk .200 f .
ص: 92
عيسي، هارون را مجبور ساخت تا دست به تجديد سازمان حكومت بزند و علي بن عيسي را به دست هرثمة بن اعين، كه به جانشيني وي منصوب شده بود، در مرو توقيف كند و اموال وي را (كه بنا به نقلي 000/ 000/ 80 درهم و 1500 شتر بوده) ضبط نمايد و فشار و ستمكاريهاي اخير وي را جبران كند و او را تحت الحفظ به بغداد بفرستد «1». در هر حال اين تحولات اوضاع خراسان باز خليفه را بر آن داشت تا روز پنجم ژوئن سال 808 ميلادي (پنجم شعبان 192 هجري) بار ديگر به مشرق سفر كند. اما وي پيش از آنكه بتواند در اوضاع مداخله واقعي بكند در روز 24 مارس 809 (سوم جمادي الاولي سال 193 هجري) در طوس درگذشت، «2» و سركوبي رفيع را در سمرقند (810/ 811 ميلادي مطابق 195 هجري) كه در آنجا از طرف سغديان و يبغوي قرلقي و امپراطوري بزرگ تبت حمايت مي‌شد، و همچنين دفع حملات جديد خوارج را كه به رهبري حمزه «3» صورت مي‌گرفت، براي هرثمه، حاكم خراسان، باقي گذاشت، درحالي‌كه به حمايت وي والي جديدي در ماوراء النهر بر مسند حكومت نشست. «4»
عزيمت هارون الرشيد به مشرق از اين‌رو اهميت جديدي كسب كرد كه خليفه در اين سفر به موجب اندرز رايزن خردمند ايراني خويش، يعني فضل بن
______________________________
(1)- تنها يك صراف زردشتي، امانتي را كه پيش او بود، پنهان داشت و بدين وسيله از علي بن عيسي پشتيباني كرد.
(2)- درباره مدفن وي در اينجا رجوع كنيد به: عقد الفريد، ج 2، ص 25؛ ج 3، ص 39.
(4)- رجوع شود به صفحات قبل حوادث سال 179 هجري در سيستان.
(3)- طبري، رديف 3، ص 707 به بعد و صفحات 711 تا 730 و 732 تا 734 و 775؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، 520 به بعد و 527 تا 529؛ دينوري 387؛- العيون و الحدائق، صفحات 312 تا 318؛- تنوخي (الفرج بعد الشدة)، ج 2، ص 48؛- ابن الاثير، ج 6، ص 68 به بعد و 74؛- و نيز:
(خصوصيات اين كتاب: پاورقي اول فصل «فتح ماوراء النهر ...»)
A. I. Michajlova in ¬Epigrafika Vostoka V) 1951 (, S. 10- 20. ص: 93
سهل كه تازه در سال 805/ 806 ميلادي (مطابق 190 هجري) مسلمان شده بود، پسر خود مأمون (حكمران سابق خراسان) را همراه برد، پس از مرگ خليفه پسر ديگر هارون الرشيد يعني امين كه مادرش عرب بود وارد بغداد شد و زمام حكومت نيمه غربي امپراطوري را برطبق تقسيم پدرش به دست گرفت، درحالي‌كه مأمون ناچار بود از خراسان نيمه شرقي آن را تحت رهبري عالي برادرش اداره كند. ولي مأمون به پيروي از نصايح عاقلانه فضل بن سهل توانست ابتدا در آنجا پشت و پناه محكمي برقرار كند و بعدا مدعي خلافت گردد. هرثمه حكمران خراسان نيز به وي پيوست و به رياست «حرس» منصوب شد. «1» از روايات موجود نمي‌توان كاملا به اين نكته پي برد «2» كه مسئله ايراني بودن ما در مأمون تا چه حد در ايجاد توافق ميان وي و ساكنان ايران تأثير داشته است، اما ظاهرا اين مسئله اهميت اساسي داشته و شايد هم وسيله‌اي بوده است كه جوينده تاج و تخت توانسته از لحاظ زبان بلاواسطه با هموطنان مادر خويش ارتباط شخصي داشته باشد.
اضافه بر اين مأمون شخصيتي بسيار فعال و آزادفكر و به يقين در بين متأخران خلفاي عباسي از همه مهمتر بوده است، به‌طوري كه خصايل او نيز موجب جلب توجه و علاقه مردم مي‌شد. اگرچه همزمان با آن مأمون در جبهه پشت سر به پيكار با رفيع اشتغال داشت، ولي باز، امين نتوانست موقعيت او را در مشرق متزلزل سازد «3».
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، صفحات 772 تا 775 و 778،- جهشياري (كتاب الوزراء)، ص 353 به بعد؛- ابن الاثير، ج 6، ص 75.- و نيز:
(2)- طبري (رديف 3، ص 1142) لااقل مي‌گويد: «وي ايرانيان را بر عربها برتري مي‌داد». بطور كلي رجوع شود به:
Karl V. Zettersteen in der E I, III 241 f.
(3)- طبري، رديف 3، صفحات 780 تا 783، 786؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، صفحات 529 تا 531 العيون و الحدائق، ص 322 به بعد؛- ابن الاثير، ج 6، ص 73 و 75.
ص: 94
خليفه امين، در روز چهارشنبه اول ژانويه 811 ميلادي (195 هجري) «1» علي حكمران سابق را مأمور كرد تا با برادرش (مأمون) پيكار كند. علي پس از نبردي دشوار كه زمان طويلي بطور متناوب با فتح و شكست برگزار مي‌شد، در حوالي ري از طاهر بن حسين، سپهسالار مأمون، شكست خورد و هنگام فرار كشته شد. «2» پس از آنكه اين سردار فاتح يعني طاهر حمله دوم لشكر خليفه، امين، را كه به رهبري عبد الرحمن بن جبله از همدان پيش مي‌آمد دفع نمود، جنگ برادركشي را كه ديگر شروع شده بود ادامه داد و به سوي قزوين تاخت و مناطق كوهستاني مجاور را تصرف كرد، تا اينكه عبد الرحمن نيز كه در ضمن عقب- نشيني به جنگ ادامه مي‌داد كشته شد. و چون مقارن با اين زمان شورشهايي در حمص (809/ 810 مطابق 194 هجري) «3» و دمشق (810/ 811 مطابق 195 هجري) «4» امين را به خود مشغول ساخته بود، به اين جهت سپاهي كه وي در نزديكي حلوان و خانقين متمركز نموده بود، به قدري ضعيف بود كه ناچار بدون پيكار از مقابل لشكر طاهر عقب نشست «5». در اينكه آيا در اين مسئله
______________________________
(1)- روز دوم ربيع الثاني سال 195 هجري، كه به عنوان روز اين واقعه ذكر شده، روز پنج‌شنبه بوده است.
(2)- مسير اين وقايع را مي‌توان به خوبي از سكه‌ها دريافت: در سال 809/ 810، هنوز سكه‌هايي به نام امين در بخارا، سمرقند، بلخ و نيشابور. زده مي‌شده، در سال 810/ 811 فقط در هرات مأمون روي اين سكه‌ها نام خود را به عنوان وليعهد خلافت ذكر مي‌نموده ولي از سال 810/ 811 (برابر 195 هجري) عموما اين جمله را حذف مي‌كند.- رجوع كنيد به: طبري، رديف 3، صفحات 795 تا 802، 808 و 814 تا 826؛- جهشياري (كتاب الوزراء)، ص 367، 371؛- مسعودي (مروج)، ج 4، صفحات 420 تا 423؛- العيون و الحدائق، ص 323 به بعد؛- ابن الاثير، ج 4، صفحات 79 تا 81؛- عوفي، ص 167، شماره 709، ص 180، شماره 984؛- نيز رجوع كنيد به:
Tiesenhausen S. XVI; Lane Poole I 91;- Schwarz VI 756; Wiet 169) Rajj (.
(3)- طبري، رديف 3، ص 776؛- ابن الاثير، ج 6، ص 75.
(4)- طبري، رديف 3، ص 830؛- ابن الاثير، ج 6، ص 82.
(5)- طبري، رديف 3، صفحات 826 تا 829؛- مسعودي (مروج) ج 6، ص 439 به بعد؛- العيون و الحدائق، ص 325 به بعد؛- ابن الاثير، ج 6، صفحات 83 تا 85.
ص: 95
خيانت طرفداران پنهاني مأمون كه در بغداد نيز وجود داشته «1» دستي داشته است يا نه، نمي‌توان به تحقيق اظهار نظر كرد. در هر صورت، طاهر به زودي به تصرف شگفت‌آور اهواز كه والي آن در نبرد يأس‌آميزي در مقابل دروازه شهر كشته شد «2»، توفيق يافت، و بدين ترتيب تمام سلسله جبال زاگرس زير سلطه و قدرت مأمون درآمد و ايران از بغداد مجزا گشت و تنها گرگان باقي ماند كه آن هم پس از چند ماه از طرف يكي از برادران مأمون تسخير شد «3»؛ در صورتي كه حكمران مكه و مدينه بموقع شخصا تسليم گشت «4». در اين ميان طاهر، خليفه امين، را در بغداد محاصره كرد (812/ 813 مطابق 197 هجري) «5». شهر بغداد پس از اين محاصره طولاني سقوط كرد و امير مؤمنان (امين) اسير شد و به قتل رسيد (اواخر سپتامبر 813 ميلادي مطابق اواخر محرم 198 هجري) «6».
اما مأمون فاتح كه اكنون قاطبه مسلمانان خلافت او را به رسميت مي‌شناسند، به مقر خلافت، در ساحل دجله، نيامد بلكه سالهاي متمادي در مشرق ماند، و نيز اين مسئله خود گواه بر آن است كه مأمون با سنن و آداب ايرانيان و بالجمله با ايرانيتي كه مأمون (نيز مانند اجداد خود در سالهاي 747 تا 750) غلبه خود را بر قواي مغرب مديون آن بود، پيوند دروني داشت.
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، ص 808؛- ابن الاثير، ج 6، ص 84.
(2)- طبري، رديف 3، ص 833، 840 و 851؛- العيون و الحدائق، ص 330 به بعد؛- ابن الاثير، ج 6، ص 87.
(3)- طبري، رديف 3، ص 868؛- ابن الاثير، ج 6، ص 93.
(4)- طبري، رديف 3، ص 863.
(5)- طبري، رديف 3، صفحات 861 تا 881؛- العيون و الحدائق، ص 335 به بعد؛- ابن الاثير، ج 6، صفحات 90 تا 93.
(6)- طبري، رديف 3، صفحات 882 تا 909؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، صفحات 534 تا 537؛- مسعودي (مروج)، ج 6، صفحات 439 تا 488؛- ابن الاثير، ج 6، صفحات 94 تا 97؛- العيون و الحدائق، صفحات 339 تا 341؛ ابو الفداء، ج 2، ص 102 به بعد.- و نيز رجوع كنيد به: ص: 96
در هر حال باز بدين وسيله خودآگاهي و اعتماد به نفس ايرانيان دوباره افزايش يافت. مأمون نيز در مدت اقامت موقتي خود در مرو «1» كوشيد تا مگر نيروهاي خراسان را كه پيوسته روشن‌تر از پيش تركيب سياسي خاص و مستقلي به خود مي‌گرفت، به مسيري بيندازد كه با سياست خلافت توافق و هم‌آهنگي داشته باشد و براي اين منظور دست به اقدام كاملا تازه و بديعي زد كه براي آشتي دادن محافل شيعيان، كه در آن زمان پيوسته در ايران رو به فزوني مي‌رفت، با موجوديّت خلافت بسيار متناسب مي‌نمود بدين معني كه وي حضرت علي بن موسي- الرضا عليه السلام امام هشتم شيعيان «2» را در روز 24 مارس 817 ميلادي مطابق دوم رمضان 201 هجري به عنوان وارث و جانشين خلافت انتخاب نمود «3» و مسئله رنگ پرچم حزب را به وسيله ائتلافي «4» (يعني انتخاب رنگ سبز. م) حل كرد.
اما با تمام اين احوال مقررات جديد طولي نپاييد: زيرا در اوايل سپتامبر 818 ميلادي (اواخر صفر 203 هجري) امام علي بن موسي الرضا عليه السلام ناگهان پس از تناول انگور در طوس «5» رحلت فرمود. چيزي كه هست تا به امروز نمي‌توان بطور قطع و يقين معلوم ساخت كه آيا درگذشت آن حضرت برحسب تصادف بوده است و يا به قول شيعيان (كه علت عزاداري اماماني را كه در جنگ
______________________________
(1)- عقد الفريد، ج 3، ص 275.
(2)-Clement Hurat in der E I ,I 311 .
(3)- طبري، رديف 3، ص 1012 به بعد؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 545؛- اغاني (بولاق)، ج 18، ص 29 به بعد؛- العيون و الحدائق، ص 353؛- ابن الاثير، ج 6، ص 111. Francesco Gabrieli: Al- Ma'mun e gli Alidi, Leipzig 1929) Morgenl. Texte u. Forsch., hrsg. v. Aug. Fischer, II/ 1 (.- Barthold, Turk. 208 f.
(4)- رجوع كنيد به فصل «آداب و رسوم سلاطين و امرا ...» از همين كتاب.
(5)- طبري، رديف 3، ص 1029،- تاريخ يعقوبي؛ ج 2، ص 550؛- مسعودي، ج 7، ص 3؛- ابن الاثير، ج 6، ص 119؛- ابو الفداء، ج 2، ص 118؛ مستوفي، ص 207؛- حسن (ابراهيم؟) حسن:
المأمون و علي الرضا، مجله كلية الادب، اسكندرية، جزء اول، 1933، صفحات 84 تا 94. و نيز: Wite 110 ص: 97
شهيد نشده‌اند لااقل بدينگونه مستدل مي‌نمايند) تغيير نظريه سياسي مأمون كه علايم آن نيز رفته رفته محسوس مي‌شد، وي را حقيقتا بر آن داشته است كه امام شيعيان را مسموم سازد.
وضع ثابت و مستحكمي كه عباسيان در اثر زحمات مأمون در مشرق به دست آورده بودند فعاليت روز افزون سياست خارجي را دوباره ممكن ساخت، درحالي‌كه اقدامات و فعاليت در زمينه سياست خارجي، به استثناي يك مورد يعني اردوكشي به سوي اسروشنه در سال 794/ 795 ميلادي (مطابق 178 هجري) «1»، سالهاي متمادي بود كه صورت نگرفته بود و تازه در اين اوان يعني در سال 816/ 817 ميلادي (مطابق 201 هجري) نواحي سرحدي يعني ديلم و مازندران كه در سال 805 ميلادي اسما تابع هارون الرشيد شده بود، «2» به تصرف در آمد، و يكي از حكمرانان مازندران به نام شهريار بن قارن بن شروين (سلسله باوند) از حيطه حكومت خود رانده شد درحالي‌كه حكمران ديگر آن يعني مازيار بن قارن كه هنوز از نظر سياسي اهميت زيادي داشت در پيشگاه خليفه حاضر شد و حكمران ديلم نيز به اسارت افتاد «3» و به همين ترتيب فرمانرواي اسروشنه و نيز كابلشاه در اين موقع خود را مجبور به اطاعت ديدند. «4»
در طي سالهاي اخير پيوسته ضرورت «5» حضور مأمون در بين النهرين آشكارتر مي‌گشت بخصوص از اين نظر كه شورشهاي مكرر در موصل «6»، كوفه «7»، جزيره «8»،
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، ص 631؛- ابن الاثير، ج 6، ص 48.
(2)- طبري، رديف 3، ص 705؛- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 141 به بعد.
(3)- طبري، رديف 3، ص 1014؛- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، صفحات 145 تا 148؛- ابن الاثير، ج 6، ص 111؛ ابو الفداء، ج 2، ص 116؛ كسروي (شهرياران گمنام) ج 1، صفحات 23 تا 27. و نيز:Rehatsek 423 f .;Rabino ,Maz .406 f .,412 ;
(4)- بلاذري، ص 340.
(5)- ابن الاثير، ج 6، ص 118.
(6)- ابن الاثير، ج 6، 102، 108، 119.
(7)- طبري، رديف 3، صفحات 976 تا 979؛- ابن الاثير، ج 6، صفحات 202 تا 104 و 105؛- تاريخ سيستان، ص 172
(8)- ابن الاثير، ج 6، ص 104.
ص: 98
مكّه «1» و يمن «2» و سرانجام ناراحتيهايي كه در اثر انتخاب علي بن موسي الرضا (ع) به عنوان وارث خلافت نيز در خود «3» بغداد به وجود آمده بود نزديك بود پايه‌هاي قدرت حكومت عباسيان را به‌طور خطرناكي سست كند. گذشته از اين، خراسان و شمال ايران در سال 816/ 817 ميلادي (مطابق 201 هجري) دستخوش قحطي سختي گرديد «4» و متعاقب آن در سال 818/ 819 ميلادي (مطابق 203 هجري) سلاسلي از زلزله‌هاي شديد، كه 70 روز دوام داشت «5» مخصوصا در بلخ و گوزگان و پارياب و طالقان و ماوراء النهر، روي داد و بنابراين خليفه در سال 717/ 818 ميلادي (مطابق 202 هجري) از راه سرخس عازم بغداد شد. بلافاصله پس از عزيمت خليفه، مشاور باوفا و معاون وي در نواحي شمالي ايران، يعني فضل بن سهل به دست قاتلي از پا درآمد (13 فوريه 818 مطابق 2 شعبان 202 هجري) «6» و شايد اين قتل به دستور خود خليفه بود، زيرا آنطور كه گفته مي‌شود و گزارشهاي وي درباره وضع بغداد و آن استان نادرست بوده است و مي‌بايستي مأمون توضيحات صحيح آن را تازه از علي بن موسي الرضا شنيده باشد «7». به زودي قيام يكي از نوادگان يوسف البرم «8» به نام منصور بن عبد الله در خراسان سركوب
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، ص 982 و 987 به بعد، و صفحات 992 تا 995؛- ابن الاثير، ج 6، ص 105.
(2)- طبري، رديف 3، ص 987؛- ابن الاثير، ج 6، ص 106.
(3)- طبري، رديف 3، ص 998 به بعد؛- ابن الاثير، ج 6، ص 107.- و نيز: Karl V. Zettersteen in der E I, II 463 f.
سكه‌هايي با نقش ولايتعهدي «الرضا» از سال 818/ 819 203 هجري از فارس و عجيب آنكه حتي در سال 819/ 820 204 هجري سكه‌هايي با همين نقش از اصفهان:
Lavoix I, S. 220, Nr. 904; S. 223, Nr. 913; vgl. Tiesenhausen S. XVI.
(4)- طبري، رديف 3، ص 1015؛- ابن الاثير، ج 6، ص 116.
(5)- ابن الاثير، ج 6، ص 121؛ ابو الفداء، ج 2 ص 120.
(6)- طبري، رديف 3، ص 841، 965؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 549،- و نيز:Karl V .Zettersteen in der E I ,II 37 f ,
(7)- طبري، رديف 3، صفحات 1025 تا 1027؛- ابن الاثير، ج 6، ص 118 به بعد؛-Michael 505
(8)- رجوع كنيد به صفحات گذشته، واقعه سال 776/ 777 160 هجري.
ص: 99
شد (درباره علل قيام وي- و اينكه آيا مذهبي بوده يا نه؟- در تواريخ ذكري نشده است) «1».
در طول اين مدت خود مأمون نيز از لحاظ سياسي به مرحله رشد و بلوغ رسيده بود و به زودي توانست در بين النهرين دوباره نظم را استوار كند و ابراهيم «2» «ضد خليفه» را از ميان بردارد «3» و زندگاني عمومي را در بغداد به اضافه علم و هنر به آخرين درجه رونق و تكامل برساند. چيزي كه بود بدين جهات مسائل و مشكلات ويژه ايران رفته رفته بيش از پيش از نظرگاه وي دور مي‌شد و به حد وافري مسائل ديني به جاي آن مي‌آمد، به‌طوري كه خود خليفه، با اعلام رسمي نمودن آرا و عقايد معتزليان به عنوان عقيده حكومت (827 ميلادي، 212 هجري)، مستقيما در مسائل ديني دخالت كرد «4».
______________________________
(1)- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 546.
(2)- طبري، رديف 3، صفحات 1015 تا 1020؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 545 به بعد؛- العيون و الحدائق، ص 354؛ ابن الاثير، ج 6، ص 116 به بعد.
(3)- طبري، رديف 3، صفحات 1032 تا 1034؛- تاريخ يعقوبي، ج 2؛ ص 547 به بعد و 558؛- العيون و الحدائق، ص 355 به بعد؛- و 358 به بعد؛- ابن الاثير، ج 6، ص 120 به بعد.
(4)- رجوع شود به فصل «سنّيان» از همين كتاب.
ص: 100