گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
طاهريان و خرّميان‌





عزيمت مأمون از ايران راه برقراري سازمان سياسي مستقلي را، لااقل در خراسان، باز كرد. شكست قيامهاي متعدد مذهبي در اين منطقه، به صاحب- نظران نشان داد كه استقلال اين ناحيه تنها به دست طبقات عاليه‌اي ممكن است كه داراي وضع اجتماعي ثابت و تربيت سياسي صحيحي هستند: يعني به دست دهقانان. حتي هارون الرشيد با دستور تقسيم كشور به دو ناحيه شرق و غرب، نظر خود را درباره اين مسئله، كه ديگر ايران را نمي‌توان از طرف بغداد اداره كرد، عملا اظهار كرد و مأمون نيز به نوبه خود تا آن اندازه در خراسان توقف كرده بود كه بتواند صحت اين نظر را تأييد نمايد و نيز آنقدر عاقل و آگاه بود كه بداند، او نبايد با توسعه پيشرفتهاي تازه‌اي، سد راهي براي خود ايجاد كند؛ بلكه بايد بكوشد تا اوضاع را به صورتي نگاه دارد كه همكاري ميان بغداد و خراسان را در آينده نيز امكان‌پذير كند و وحدت و پيوند خلافت را لااقل به حسب ظاهر حفظ نمايد.
خليفه در نتيجه وضع متزلزل لشكري كه براي استقرار نظم و آرامش (در برابر نهضت حروريه) «1» در خراسان گرد آمده بود، ناگزير گرديد سپهدار
______________________________
(1)- حروريه نامي است كه ابتدا به خوارج (به مناسبت اولين محل تجمع آنان) اطلاق مي‌شد كه بعد از آن ديگر به كار نمي‌رفت. از اين‌رو مي‌توان احتمال داد كه منظور از حروريه باقي مانده خوارج (يا يك فرقه خاصي از آنان) مي‌باشد.
ص: 101
خود طاهر را (كه از خانواده ايراني شده عرب نژادي بود) «1» به عنوان حكمران به آن ديار بفرستد «2» (عزيمت او در روز پنج‌شنبه هفتم ماه مه 821 ميلادي مطابق با روز قبل از سلخ ذو القعده 205 هجري بوده است «3»). اما طاهر به محض ورود به نيشابور در خطبه نماز جمعه از ذكر نام خليفه خودداري كرد «4» و با اين عمل، مطابق مراسم آن زمان، خود را مستقل اعلام نمود، ولي بلافاصله بعد از آن درگذشت (اكتبر يا نوامبر 822 ميلادي) «5» و بعد از وي پسرش طلحه زمام امور حكومت را به دست گرفت. مأمون چون در نتيجه گزارش مأمور چاپارخانه خود، از اين واقعه مستحضر گرديد «6» پس از مشاوره مختصري حكومت سرزمينهايي را كه طلحه خودبخود در تصرف داشت به اين فرمانرواي غير قانوني واگذار كرد (طلحه از خاندان وفادار و مطيع خليفه بود و به علاوه برادرش عبد الله نيز در
______________________________
(1)- رجوع كنيد به:Fuck 77 .
(2)- طبري، رديف 3، صفحات 1040 تا 1044؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 554 به بعد؛- اغاني (بولاق)، ج 14، ص 36 به بعد؛ حمزه اصفهاني، ص 145؛ گرديزي (زين الاخبار)، ص 5؛ ابن الاثير، ج 6، ص 122 به بعد؛- عوفي (جوامع- الحكايات)، ص 152، نمره 312؛- ابو الفداء، ج 2، ص 138؛- تاريخ سيستان، ص 177؛- درباره طاهريان رجوع شود به:
Krymskyj 25- 43; Gafurov 165- 167; Wilh. Barthold in der E I, IV 664 f. IV 660 f.
(3)- ولي بايد گفت كه چنين روزي جمعه بوده است.
(4)- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 556 به بعد؛- درباره جزئيات اين مورد- كه به‌طور مختلف روايت شده- رجوع كنيد به فصل «وضع حقوقي حكومت ايران نسبت به دستگاه خلافت»- و نيز به:
(5)- حمزه اصفهاني: شنبه 27 جمادي الاخر سال 207 هجري مطابق است با 17 نوامبر 822 ميلادي، كه روز دوشنبه بوده است.- گرديزي و ابن الاثير: جمادي الاولي سال 207 هجري- 22/ 9 تا 21/ 10 سال 822. عقد الفريد، ج 3، ص 257؛ العيون و الحدائق، ص 364؛ طيفور (تاريخ بغداد) ص 59؛- وMichael 511
(6)- رجوع كنيد به فصل «سازمان پستي و بازرسي حكومت».
ص: 102
بغداد مقام نظامي مهمي را شاغل بود) «1». طلحه از اين عمل بسيار راضي بود «2» و به همان اندازه كه انتصاب وي به حكومت از طرف خليفه، امير المؤمنين «3» براي او و براي هواداران وي بخصوص اهل علم، اهميت داشت، به همان اندازه نيز حفظ، لااقل، عنوان اسمي فرمانروايي مطلق در قسمت شمال شرقي ايران براي خليفه حائز اهميت بود «4».
گرچه با يك چنين راه حلي نظرا تغيراتي مشاهده نمي‌شد، اما عملا در خاك ايران نخستين سلسله سلاطين مسلمان تشكيل يافت: يعني «رجعت» سياسي ملت ايران شروع شد، ولي اين نتيجه قاطع مولود قيام مذهبي يا قيام اجتماعي نبود بلكه از تصميم ارادي و آزاد وابستگان طبقه حكمرانان كوچك و دهقانان كه مقام رهبري اجتماعي داشتند سرچشمه گرفته بود. و از اين‌رو هيچ‌گونه تحول و انقلابي در داخل كشور به وجود نياورد، بلكه طبقه‌بندي اجتماعي آن زمان را با سنن و آداب قومي خود و نيز عقايد ديني تسنن كه دقيقا رعايت مي‌شد و مذهب دولت موافق آن بود، و اساسا تحت تأثير عقايد معتزله قرار داشت «5»، به حال خود باقي گذاشت. اين واقعيت براي سير و تاريخ معنوي ملت ايران و فرهنگ و تمدن آن اهميت قاطع داشت، زيرا بدين وسيله ميراث كهن ايرانيت
______________________________
(1)- در اينجا بود كه وي از پدر خود نامه معروفي را كه به عنوان مصداق زيركي و نمونه خردمندي واقعي فرمانروايي، معروف است، دريافت نمود: طبري، رديف 3، صفحات 1045 تا 1061؛- طيفور (تاريخ بغداد)، ص 39 به بعد (ترجمه آلماني آن ص 17، به بعد)؛ و نيز: Herzfeld, Sam. VI 154 f.- Dazu Richter, Furstenspiegel,
(فهرست: 283)
(2)- طبري، رديف 3، صفحات 1063 تا 1065؛- العيون و الحدائق، ص 361 به بعد؛- ابن الاثير، ج 6، ص 129؛- ابو الفداء، ج 2، ص 141؛ مستوفي (تاريخ گزيده ص 316- درباره طاهريان رجوع كنيد به:Sabusti /Rothstein 159 -165 .
(3)- رجوع شود به فصل «وضع حقوقي حكومت ايران نسبت به دستگاه خلافت» از همين كتاب.
(4)- رجوع شود به فصل مذكور در پاورقي مقدم.
(5)- رجوع شود به فصل «مشاغل و مقامات مختلف» و «سنّيان» از همين كتاب.
ص: 103
براي ايرانيان مسلمان شده، نيز باقي و محفوظ ماند.
در عين حال اگر جنبشهاي مذهبي در شمال شرقي ايران به اندازه معتنابهي ركود يافته بود، دليل بر اين نبود كه جدال و كشمكش ايرانيّت با اسلام پايان پذيرفته است، بلكه در اين اوقات تازه نواحي ديگري با افكار مستقلي بيدار شدند كه در آن افكار بستگي به سير سرنوشت تمام كشور و ملت ايران ديده مي‌شد و به موجب آن- پس از سكوت تقريبا دويست ساله منابع تاريخي در مورد اين نواحي- اكنون باز زندگي تاريخي آنان شروع مي‌گشت:
يعني همزمان با آنكه نواحي سرحدي جنوب بحر خزر از نظر سياسي هنوز خالي از فعاليت مانده بود، در نواحي مرزي آذربايجان كه به مدين مربوط بود يك جنبش مذهبي كه از نظر اهميت و بزرگي بي‌سابقه بود، برپا شد و مخصوصا براي بغداد خطرناك گشت، زيرا اين نهضت مدت بيست سال تمام طغيان داشت و نسبتا به شمال شرقي بين النهرين نزديك بود و از جانب قفقاز كه نظارت بر آن ممكن نبود به انواع مختلف حمايت مي‌شد و در اين حمايتها لااقل گاه گاهي بيزانس دست داشت:
قيام پاپك خرّمي كه مركز آن در اطراف قلعه البذّ (البذّين) «1» بود، پس از نشان دادن يك صحنه آزمايشي در سال 808 «2» ميلادي (برابر 192 هجري) دستگاه خلافت را از سال 816/ 817 ميلادي (201 هجري) «3» به بعد به خود مشغول داشت و از لحاظ فكري و عقيده‌اي ظاهرا با نهضتهاي مذهبي خراسان در
______________________________
(1)- مسعودي (مروج)، ج 2، ص 75 و ج 7، ص 62 و 123. تلفظي را كه احمد زكي وليدي طغان، براي اين كلمه در دائرة المعارف اسلامي تركي، ج 1، ص 556 تحت كلمه «ارس» ذكر نموده يعني «بز» غلط است. ولي در همان دائرة المعارف ج 2، ص 171 صحيح آن آمده است؛ رجوع شود نيز به ياقوت، ج 2 ص 63.
(2)- طبري، رديف 3، ص 732؛- ابن الاثير، ج 6، ص 68.
(3)- طبري، رديف 3، 1015؛ مسعودي (مروج)، ج 7 ص 123؛- ابن الاثير، ج 6، ص 111.
ص: 104
نيمه دوم قرن هفتم ميلادي ارتباط داشت «1». ابتدا در بغداد چنين تصور مي‌رفت كه براي سامان دادن به اين غائله دخالت حكمران ارمنستان و آذربايجان كفايت خواهد كرد (820/ 821 «2» و 824/ 825 «3» ميلادي برابر 205 و 209 هجري).
بدين ترتيب باوجود اينكه فرمانرواي بي‌باك و گستاخ تبريز و مرند، محمد بن البعيث به نوبه خود به نفع دستگاه خلافت مداخله مي‌كرد، باز جنگ بدون حصول نتيجه قطعي سالها به طول انجاميد. علاوه بر اين، نيروي شورشيان بخصوص وقتي به‌طور خارق العاده استحكام يافت، كه سردار خليفه به نام محمد بن حميد طوسي (در پنجم (؟) ژوئن 829 برابر با 28 (؟) ربيع سال 214 هجري) «4» كشته شد «5». از اين بيشتر، پايداري و نفوذ اين نهضت بدان سبب شد كه مردم آذربايجان در تحت فشار ستمكاريهاي حاكم آن ديار واقع شده و به موجب آن سخت عصباني بودند و قبل از آنكه خليفه فرمان عزل و قتل حاكم گناهكار آنجا را بدهد «6» بسياري از ساكنان آن سرزمين به سپاه پاپك پيوسته بودند.
هرچند خليفه مأمون در ميانه اردوكشيهاي مختلف به آسياي صغير (830 و 831 ميلادي برابر با 215 و 216 هجري) تا حدي توانست نظر روم شرقي را از حمايت پاپك به نگرانيهاي نزديكتر و مهمتري معطوف دارد «7»، معذلك
______________________________
(1)- رجوع كنيد به فصل «زردشتيان» از همين كتاب.
(2)- طبري، رديف 3، ص 1039 و 1044،- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 563 به بعد،- العيون و الحدائق ص 361؛- ابن الاثير، ج 6، ص 123.
(3)- طبري، رديف 3، ص 1072؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 564 به بعد؛- ابن الاثير، ج 6، ص 132.
(4)- روز بيست و ششم ربيع الاول آن‌طوري كه در متن ذكر شده است پنج‌شنبه نبوده بلكه شنبه بوده است.
(5)- طبري، رديف 3، ص 1101 به بعد و 1171؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 565؛- العيون و الحدائق ص 374؛- ابن الاثير، ج 6، ص 139 به بعد.
و نيز مراجعه شود به لغت «مرند»، نوشته:Vlad .Minorsky in der E I ,III 290
(6)- حمزه اصفهاني، ص 146؛- ابن الاثير، ج 6، ص 142.
(7)- طبري، رديف 3، ص 1102 و 1104؛- ابن الاثير، ج 6 ص 141 به بعد؛ و نيز؛ K'art'lis chovreba 157 f.- Brosset, Add. 51 f.) Chronique Armenienne (. ص: 105
تحول قطعي اوضاع موجود تازه پس از مرگ وي (در سال 833 ميلادي) و بالاخره پس از سركوبي شورش خرّميان (حتي در شهر اصفهان سال 834) «1» تحقق‌پذير گرديد. از سوم ژوئن سال 835 ميلادي «2» خيذر (؟ «3» كه به صورت عربي «حيدر» نوشته شده) ابن قاووس، سرداري ايراني، با عنوان موروثي يعني با عنوان فرمانرواي اسروشنه كه اغلب «افشين» ناميده مي‌شد، مسلمانان را به كوهستاني كه پاپك خود را در آنجا متمركز ساخته بود، پيش برد. اين مرد با اهميت، اسروشنه را، پس از نبرد بر ضد پدر و برادر خويش فضل (822/ 823 ميلادي) و پس از گرويدن ظاهري و صوري خود (از دين بودا؟) به اسلام، با كمك و مساعدت طاهريان، تصرف كرد؛ اما فرمانروايي آنجا را با موافقت خليفه به پدرش كاووس، كه نيز اسلام آورده بود، واگذاشت «4» و وي تا هنگام مرگ بر اين مقام باقي ماند. ليكن بعدا معلوم شد كه گرويدن او به اسلام اگر فقط از روي تظاهر صورت نگرفته «5» لااقل بسيار سطحي بوده است. در هر حال تا اين زمان پيكار از خط استحكامي كه بخصوص بدين منظور ميان زنجان و اردبيل برقرار گشته بود، و در جنب آن هم از تبريز، صورت مي‌گرفت، ولي افشين نخستين حمله را از «برزند» واقع در ناحيه مغان، يعني از شمال شروع كرد و پس از يك سلسله زد و خوردهاي
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، ص 1165.
(2)- روز دوم جمادي الاخري برابر با چهارم ژوئن، روز جمعه بوده است نه پنج‌شنبه كه در كتب ذكر شده است.
(3)- طرز كتابت «كيدر» براي يك مردي كه از اسروشنه بوده است، در تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 605 ملاحظه گردد.
(4)- بلاذري، ص 430 به بعد؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 557؛ طبري، ج 3: ص 1065 به بعد و نيز:Barthold ,Turk .210 f .;E I 2 ,I 241 .
(5)- مسعودي (مروج)، ج 7، ص 138؛- براساس روايات تاريخي ولي بدون اشاره به كتاب صديقي (فهرست: 532)، رمان تاريخي ذيل به نام «خيانت افشين»، درباره اين شخصيت نوشته شده است: ص: 106
متعددي بين آن ناحيه و اردبيل ارتباط برقرار كرد و در اين پيكار و زد و خورد جاسوسان و خبرگزاران دو طرف وظيفه بزرگي ايفا مي‌كردند «1». اين جنگ بخصوص پس از اينكه پاپك، بعد از نخستين كوشش بي‌ثمرش نزديك ارشق بالاخره دو بار گروههاي كمكي را كه با آذوقه از مراغه مي‌آمدند تصرف نمود، شدت يافت و در نتيجه اين دستبرد، لشكر افشين از لحاظ غذا سخت به مخاطره افتاد و تنها به وسيله كمك اندك فرمانرواي شيروان تا اندازه‌اي رفع ضرورت شد «2».
حمله دوجانبه بر ضد ستاد اصلي پاپك در البذ (در سال بعد يعني 836 ميلادي 221 هجري) نيز سرانجام به جهت برف و بوران سخت درهم شكست و سردار «بغه» كبير ناگزير شد با تمام خطري كه براي او بود، از ميان صف دشمن يعني «خرّم دينان» به طرف مراغه عقب‌نشيني كند. «3»
تازه، سال 837 ميلادي (222 هجري) موفقيت قطعي را با خود آورد:
بدين معني كه پس از سنگربندي پرمشقت و جنگهاي صف به صف در مناطق كوهستاني كه پيوسته محل فرمانروايي پاپك و برادرش عبد الله را تنگ‌تر مي‌كرد، و پس از نبردهاي روزمره، لشكر دشمن در درّه‌ها و دامنه كوهساران، سرانجام با كمك سپاهياني كه بخصوص براي چنين نبردي آزموده شده و مجاهدان بي‌باك و سلحشوري كه از روي ايمان داوطلب چنين جهادي شده بودند، حمله‌اي به وقوع پيوست كه سرانجام به جنگ عمومي منتهي گشت و تصرف البذ را در
______________________________
(1)- طبري، رديف 3: صفحات 1170 تا 1172؛- مسعودي (مروج) ج 7، ص 123؛- ابن الاثير، ج 6، ص 151.
(2)- طبري، رديف 3، صفحات 1173 تا 1179؛- ابن الاثير، ج 6، ص 151 به بعد؛- كسروي (شهرياران گمنام)، ج 2 ص 29 به بعد. و نيز: Vlad. Minorsky in der E I, III 285) s. v. Maragha (
(3)- طبري، رديف 3، صفحات 1186 تا 1193؛- ابن الاثير، ج 6، ص 154. درباره اين جنگها رجوع كنيد به: Herzfeld, Sam. VI 138- 142 und) geogr. (Schwarz VIII 1127- 1134, 1167 f. ص: 107
روز 27 اوت 837 ميلادي (21 رمضان 222 هجري) «1» براي افشين و سربازانش امكان‌پذير ساخت. پاپك و برادرش نخست خود را در دره‌اي و سپس در جنگل انبوهي پنهان كردند و از آنجا- پس از بجاي گذاشتن زن و مادر خود- به ارمنستان گريختند. پاپك مي‌خواست لااقل خود را از آنجا به آسياي صغير (به بيزانس؟) برساند «2»، ولي يكي از خدمتگزاران وي هنگام خريد آذوقه شناخته شد و بر اثر آن فرمانرواي كوچك ارمني به نام سهل پسر سنباذ (سنباط سمپد؛ سمپاده) «3» موفق شد با تراضي افشين، پاپك را توقيف كند. همچنين كمي بعد برادر پاپك، عبد الله، نيز در نزد فرمانرواي بيلقان توقيف گرديد و سرانجام در پانزدهم سپتامبر 837 ميلادي (دهم شوال 222 هجري) اين دو برادر را در «برزند» نزد افشين فرستادند «4». وي نيز ايشان را شب مابين 3 و 4 ژانويه 838 ميلادي (سوم صفر 223 هجري) «5» به پايتخت جديد يعني سامرا آورد. در سامرا اين دو برادر را بر فيل نشاندند و با شادي و هلهله به گرد شهر به مردم نمودند «6»
______________________________
(1)- برطبق منابع روز جمعه؛ ولي 27 اوت روز دوشنبه بوده است:
Abdul Haq, Historical poems in the Diwan of Abu Tammam,
(بخصوص در مورد غلبه بر پاپك و لشكركشي خليفه به آسياي صغير).in der¬ Islamic Culture XIV )1949( ,S .17 -29 .
(2)- واقعا نيز قيصر روم شرقي-)THeophil( تئوفيل- 838- حمله‌اي به قلمرو خلافت نمود، درحالي‌كه از طرف پيروان پاپك حمايت شد: طبري، رديف 3، ص 1235؛ در اين باره رجوع كنيد به:Ostrogorsky 145 .
(3)- (با يك نقشه)Minorsky ,Cauc .IV 505 /14
(4)- طبري، رديف 3، صفحات 1193 تا 1228؛ تاريخ بلعمي (ترجمه‌Zotenberg ج 4، صفحات 525 تا 545؛- تاريخ مطهر بن طاهر (منسوب به بلخي، فهرست: 71)، ج 6، صفحات 114 تا 118؛- دينوري (اخبار الطوال) صفحات 398 تا 401؛ مسعودي (مروج)، ج 7، صفحات 124 تا 131؛- مسعودي (التنبيه و الاشراف، ليدن)، ص 352 به بعد؛- العيون و الحدائق، صفحات 383 تا 389؛- ياقوت ج 1، ص 74؛- ابن الاثير، ج 6، صفحات 155 تا 161؛- مستوفي (تاريخ گزيده)، ص 318؛- درباره نام سنباذ رجوع كنيد به:- يك منبع ارمني مثل‌Johs .Kath )S .102 -106( ، اين واقعه و نام پاپك را اصلا نمي‌برد.
(5)- صفر سال 223 هجري برابرست با 2 تا 30 ژانويه سال 838
(6)- رجوع كنيد به فصل «زردشتيان» از همين كتاب.
ص: 108
و سپس هر دو را با زجر و ستم كشتند «1».
سركوبي قيام خرّميان (خرّم دينان) (كه جاي ديگر درباره هدف مذهبي و اجتماعي آنها سخن خواهيم گفت) «2» دستگاه خلافت را از شرّ رقيب خطرناكي لجوج نجات بخشيد و در نتيجه، صلح و آرامش را در خطّه آذربايجان تا مدتي برقرار ساخت. اصولا در اين زمان كم‌وبيش آرامش داخلي در ايران حكمفرما شد و از قرار معلوم اين آرامش مولود اين واقعيت بود كه توده‌هاي وسيع ساكنان ايران لااقل از لحاظ ظاهر رفته رفته با اسلام خو مي‌گرفتند و اگرچه بسياري از محافل متدين و مقدس، به عقايد شيعه پناهنده شدند (و از ميان همين محافل بود كه- فقط يك مرتبه در سال 834 ميلادي (219 هجري) در طالقان- قيامي به رهبري يكي از سادات اهل بيت محمد بن القاسم صورت گرفت و با سرعت خاموش شد) «3»، ولي ساير طبقات به مذهب جهاني (عمومي) تسنن كه بسياري از نمايندگان آن از ميان ملت ايران برخاسته‌اند و نيز پيوسته به واسطه طرفداران روز افزون تصوف عميق‌تر مي‌شد، گرويده بودند، و در نتيجه مواعظ و در اثر اعمال نيكوي اين طبقات نيروهاي تازه‌اي سيل‌آسا به جانب اسلام روي‌آور شدند، به‌طوري كه درباره اين وقايع نيز پاره‌اي از داستان‌هاي مذهبي اطلاعاتي به دست مي‌دهند «4». بدين ترتيب در اين سنوات پشت آيين زرتشت كه مي‌توانست در اثر يك ترميم داخلي به همراه خودآگاهي و حس
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، صفحات 1229 تا 1233؛- تاريخ يعقوبي: ج 2، صفحات 577 تا 579؛- ابن الاثير، ج، ص 161 به بعد؛- نيز رجوع شود به فصل «زردشتيان» از همين كتاب.
(2)- رجوع كنيد به فصل مذكور در پاورقي قبل.
(3)- طبري، رديف 3، ص 1165 به بعد؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 576؛ العيون و الحدائق، ص 382؛- ابن الاثير، ج 6، ص 149. در اين باره رجوع شود به فصل «شيعيان اسماعيلي» و در مورد مناطق شيوع اين عقيده رجوع كنيد به نقشه‌هاي آخر كتاب.
(4)- رجوع شود مثلا به: فردوس المرشدية في اسرار الصمدية (شرح حال شيخ كازروني) (فهرست: 178).
ص: 109
مليّت «زنده شده» ايرانيان و با كمك شعوبيّه «1»، خطري براي الحاق ايران به قلمرو اسلام باشد، براي هميشه شكست «2».
قبل از هر چيز اين تغيير وضع مذهبي در ايران بدين صورت انجام مي‌گرفت كه فرد فرد يا دسته دسته از مردم به اسلام- كه اكنون به صورت مناسبتري با وضع و افكار ايرانيّت، تكامل يافته بود- مي‌گرويدند. و مؤيد اينكه تمام اين جهات سبب برقراري يك آرامش مذهبي شده بود، اين است كه شورشهاي مختلفي كه هنوز نيز در قرن نهم ميلادي به وقوع مي‌پيوست (حتي در شهري مذهبي چون قم- سال 825/ 826 ميلادي برابر 210 هجري «3»- كه به عنوان شهر شيعي مخالف حكومت شناخته شده بود) به‌طور روز افزوني بيشتر انگيزه‌هاي اقتصادي و اجتماعي و نيز موجبات ملي و سياسي داشت (نه مذهبي).
اين‌گونه آشوبها و نيز شورشهاي محلي در كرمان (سال 823/ 824 ميلادي مطابق 208 هجري) «4» و در سند (سال 826/ 827 ميلادي برابر 211 هجري) «5» كه قسمتي از مشرق ايران را از مركز خلافت جدا ساخت و براي عباسيان در ظرف ده ساله‌هاي اخير وظايف نظامي تازه‌اي به وجود آورده بود، به طاهرياني كه از لحاظ سياسي مرداني خردمند بودند اين امكان را داد كه استقلال خود را، كه تا آن موقع به‌طور اسمي و صوري تابع خلافت بودند، براي هميشه عملا پابرجا كنند. بديهي است كه اين امكان از اين‌رو تأييد شد كه عبد الله برادر طلحه طاهري تا سال 828 ميلادي فرمانده قواي بين النهرين (و نيز گاهي
______________________________
(1)- رجوع شود به فصل «حس مليت» از همين كتاب.
(2)- رجوع كنيد به فصل «زردشتيان» از همين كتاب.
(3)- طبري، رديف 3، ص 1092؛- ابن الاثير، ج 6، ص 135 (در مورد كيفيت پرداخت خراج رجوع شود به فصل «خراج و صدقات» از همين كتاب.
(4)- طبري، رديف 3، ص 1066:- ابن الاثير، ج 6، ص 131؛- ياقوت، ج 5، ص 197 به بعد.
(5)- طبري، رديف 3، ص 1100؛- تاريخ يعقوبي، ج 2 ص 556 به بعد؛- ابن الاثير، ج 6، ص 137.
ص: 110
فرمانده كل قوا بر ضد مصر طاغي در سال 825/ 826 ميلادي برابر 210 هجري) «1» بود، و نيز پس از مرگ برادرش در 16 ژوئن سال 828 ميلادي «2» به عنوان جانشين وي نفوذ دامنه‌داري در خراسان و بغداد و سامره داشت.
البته با توجه به اين حوادث به هيچ وجه جاي تعجب نبود، اگر فرمانرواي مازندران به نام مازيار (ما (ه) يزديار) «3» بن قارن بن «ونداذ هرمز» كه خود بخود در پناه سرزمين كوهستاني خويش محفوظ بود، برطبق سرمشق و نمونه‌اي (مثل طاهريان) كه در برابر چشم داشت در راه كسب استقلال سياسي بيشتري مي‌كوشيد. بدين معني كه وي شاهپور بن شهريار، حكمران همكار خود را كه از خاندان باونديان بود (اين خاندان به موازات سلسله مازيار حكومت مي‌كردند)، به زودي پس از جلوس او بر تخت فرمانروايي (825/ 826 ميلادي برابر 210 هجري) از قلمرو حكومت بيرون راند و كشت «4»، و اين پيشنهاد را به ميان آورد كه مي‌خواهد باج و خراج خود را ديگر به طاهريان (كه در نزديكي وي حكومت داشتند) نپردازد، بلكه براي خليفه (كه از وي دور بود و نفوذ او در مشرق ايران اندك بود) بفرستند (839 ميلادي برابر 224 هجري).
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 6، ص 134 به بعد؛- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 163، شماره 620 و ص 175، شماره 881 (درباره انتصاب او)، ص 156، شماره 434 (پاداش به وسيله غنائم مصري).- درباره عبد الله رجوع كنيد به:
Karl V. Zettersteen in der E I, I 32. und Erg.- Bd. S. 4.
(2)- طبري، رديف 3، ص 1065؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 565،- حمزه اصفهاني، ص 145 (28 ربيع الاول سال 213 هجري برابر با 16 ژوئن 828 كه در كتاب حمزه و هم در تاريخ سيستان ص 181: روز يكشنبه به چاپ آمده است، در واقع روز سه‌شنبه بوده است)؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 6؛ العيون و الحدائق، ص 371؛- طيفور (تاريخ بغداد) ص 78؛- ابن الاثير، ج 6 س 138.
(3)- درباره اين شخص و نام وي رجوع كنيد به:
Justi, Namb. 201 f.; Vlad. Minorsky in der E I, III 505- 507.
(4)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، صفحات 148 تا 152؛- اولياء (فهرست: 191)؛- ابن الاثير؛ ج 6، ص 136؛- ياقوت، ج 5، ص 259 و ج 6، ص 21.- و نيز رجوع كنيد به:Melgunof 56
ص: 111
اما همين‌كه افشين (آن طوري كه من باوجود اختلاف منابع تاريخي معتقدم)، به موجب تعقيب هدفهاي استقلال طلبانه خود و به آرزوي آنكه شايد جاي عبد الله را بگيرد، مازيار را بر ضد خليفه برانگيخت، او نيز به سرعت بدين امر گردن نهاد. اقدامات وي بر ضد عربها و موالي (مسلمان) در حيطه قدرتش به خوبي مؤيد اين مسئله است كه وي به عنوان يك فرد زردشتي احياي يك دولت مستقل (لااقل محلي) ايراني را براساس يك تحول اجتماعي در نظر داشته است، همان طوري كه صد سال بعد از او نيز اين خواسته هدف فرمانرواي مازندراني ديگري به نام مرداويج قرار گرفت «1». اما عبد الله بن طاهر، كه بي‌شك برجسته‌ترين نماينده سلسله خود بود، توانست به اين بهانه و علت كه مازيار دستورات مالياتي سختي مقرر كرده، وي رعايا را بر ضد مالكين تحريك نموده، و اينكه يكي از نمايندگان وي سياست جابرانه‌اي در مورد مهاجرت اتخاذ كرده «2»، پي در پي دو تن از مدعيان حكومت را (كه از خانواده خود مازيار بودند) بر ضد او برانگيزد، تا باعث نفاق بين مردم گشتند و سرانجام مازيار را به قبول مذاكرات مجبور ساختند. جريان اين مذاكرات و نتيجه موقتي آنها به طرق مختلف روايت شده است: در هر حال سرانجام (به بهانه خودداري مازيار از تسليم گنجهاي خويش) كار به تصادم ميان وي و يكي از عموهاي عبد الله بن طاهر، و به هجوم مشترك سپاه طاهريان و خليفه بر ضد اين سركش منجر گشت و مازيار سرانجام به اسارت طاهريان افتاد و به سامره فرستاده شد و در آنجا (به سال 840 ميلادي برابر 225 هجري) در اثر چهارصد و پنجاه ضربه
______________________________
(1)- رجوع شود به فصل «اوج قدرت سامانيان و نيز به:،Herzfeld Sam .VI 144 f .
(2)- اين مطالب مبني بر اين است كه مبالغات غرض‌آلود مخبرين، متمايل به اين نبوده باشد كه هدف‌هاي اصيل و واقعي مازيار را بپوشانند.
ص: 112
تازيانه درگذشت «1».
افشين نيز با از ميان رفتن مازيار از بين رفت: بدين ترتيب كه وي نيز در اسروشنه (يعني موطنش) گنجينه‌هاي گرانبهايي از آذربايجان و ارمنستان (يعني از هداياي ارامنه و غنايم پاپك) بر روي هم انباشته و از راه حزم و دور- انديشي ميان معتمدين خويش قسمت كرده بود. عبد الله، خليفه را از اين امر باخبر ساخت و قسمتي از گنجينه‌هايي را كه وي به سويي مي‌فرستاد ضبط كرده ميان افراد سپاه تقسيم نمود «2»: چه اينكه يگانه هدف عبد الله اين بود كه نگذارد پشت سر خود رقيبي كه موقعيت او را به مخاطره بيفكند قدرت بيابد؛ ضمنا مي‌خواست با تقسيم پول ميان سربازان، ايشان را با خود همراه نمايد.
از طرف ديگر افشين باز موفق شد يكي از بستگان خود يعني شوهر خواهر خويش «منكجور» را به علت اينكه وي مي‌خواسته قسمتي از ثروت پاپك را به ميل خود مصرف كند «3»، در اردبيل توقيف نموده و نزد خليفه بفرستد (839 ميلادي برابر 225 هجري).
با تمام اين احوال، اقدامات خودسرانه افشين (از جمله انتصاب «بخارا- خذاه» به عنوان فرماندار ارمنستان) «4» هدف وي را كاملا روشن نشان مي‌داد و در
______________________________
(1)- بلاذري، ص 339؛- طبري، رديف 3، صفحات 1268 تا 1300 و 1303،- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 582 به بعد؛ مسعودي (مروج) ج 7، ص 137 به بعد؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 8؛- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، صفحات 152 تا 156،- اولياء (فهرست: 191)، ص 55 به بعد؛- العيون و الحدائق، صفحات 398 تا 400؛- ابن الاثير، ج 6، صفحات 168 تا 171،- مستوفي (تاريخ گزيده)، ص 320؛- مجتبي مينوي: مازيار، تهران 1933، صفحات 1 تا 68؛- و نيز؛
Barthold, Krest. 57 f.; Rehatsek 425- 429 Rabino, Maz. 408 f.; Sadighi 61 f., 299 f.
(2)- بلاذري، ص 430 به بعد؛- تاريخ مطهر بن طاهر (منسوب به بلخي)، ج 6، ص 116؛- ابن الاثير ج 6، ص 173- و نيز: Herzfeld, Sam. VI 146.
(3)- طبري، رديف 3، ص 1301 به بعد؛ ابن الاثير، ج 6، ص 171 به بعد.
(4)- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 580. در مورد عنوان «بخارا خداه» رجوع كنيد به اواسط فصل «وضع حقوقي حكومت ايران نسبت به دستگاه خلافت» از همين كتاب
ص: 113
نتيجه وضع او بسيار خطرناك شده بود. افشين در انديشه بود كه به سوي ارامنه و خزرها بگريزد و آنان را به جنگ تحريك نموده و به كمك ايشان به سرزمين موروثي خويش اسروشنه برگردد؛ ولي موفق نشد: «1» چه اينكه به عللي كه كاملا آشكار و مشخص نيست، سرانجام ناگزير گشت خود را در اختيار خليفه بگذارد، در آنجا به جرم خيانت به معتقدات اسلامي به زندان افتاد «2».
دليل جرم وي را اين مي‌دانستند كه جزء مستملكات او نوشته‌هاي الحادي (شايد بودايي؟) و تصويري مزيّن به جواهر ديده شده است (و اين امر خود برخلاف احتمالي است كه درباره زردتشتي بودن وي مكررا اظهار مي‌شود).
ليكن به هر جهت نمي‌توان قضاوت نمود كه تا چه اندازه تمام اين اقوال (تقريبا حتي در منقولات اروپايي) ساختگي مي‌باشد. و از كجا معلوم است كه حقيقتا منظور مخالفين تنها رسوا نمودن اين فرد خدمتگزار و پيروز بر پاپك نبوده است؟ تا اينكه (در واقع به سبب ارتباطش با مازيار ولي در ظاهر) به بهانه اين علل، بدون روبرو شدن با مخالفت افكار عمومي، بتوانند بر ضد او اقدام كنند. به همين ترتيب نيز ادعايي كه بر ضد او مي‌شد، مبني بر اينكه هدف وي احيا و برقراري قدرت ايران كهن در مقابل عربها و تركان بوده است- اگرچه در آن زمان ديگر اين نوع كوششها براي ايرانيان مطرح نبود- شايد اتهامي است كه از طرف حكومت اظهار مي‌شده، تا بدين وسيله ساير حقايق را بپوشانند، و قبل از هر چيز نفوذ سياسي و نظامي خطرناك وي را از بين ببرند و ثروت او را غصب نمايند. در هر صورت افشين پس از مدت مديدي كه در زندان
______________________________
(1)- نسبت به اين عقيده كه تمام اين برنامه‌ها را فقط طبري از خود ساخته است (آن‌طوري كه صديقي، ص 293 و پاورقي 4، معتقد است) نمي‌توانم تصميم بگيرم. به چه دليلي نبايد خود افشين چنين برنامه‌هايي را در سر پرورانيده باشد؟
(2)- طبري، رديف 3، ص 1034؛- اغاني (بولاق)، ج 7، ص 154؛- ابن الاثير، ج 6، صفحات 173 تا 175.
ص: 114
بود به مرگ ناگهاني درگذشت و شايد هم در اثر سم از پا درآمد، چون حتي در اين موقع نمي‌خواستند اعدام وي اثر نامطلوبي در مردم بنمايد، ولي با تمام اين احوال جسد وي را به دار آويختند (26/ 5/ 841 ميلادي برابر شعبان 226 هجري) «1».
با اين عمل كوششهاي استقلال طلبانه در ايران (همچنين در فرغانه) كه در عين حال يا به‌طور كلي مخالف اسلام و يا بر ضد تسنن صورت مي‌گرفت تا مدتي خاموش گشت «2». و از قرار معلوم نيز بعدا اين قبيل افكار تعقيب نشد:
زيرا شورش (كردها) «3» در فارس (همزمان با جنبش خوارج در بين النهرين) به سال 845/ 846 ميلادي (برابر با 231 هجري) «4»، و طغيان محمد بن بعيث (كارمند فراري حكومت) در سواحل درياچه اروميه (كه مقرّش در شبه جزيره شاهي بوده)، و در مرند (به سال 849/ 850 ميلادي برابر 235 هجري) كه تازه هشت ماه بعد، يعني پس از محاصره قلعه آنجا، سركوب شد «5»، و علاوه بر اينها قيامهاي متعاقب آن به رهبري يكي از بستگان ابن بعيث در فارس (سال 850- 851 ميلادي برابر 236 هجري) «6» و سرانجام نبرد با گروه نيرومند (گدايان يا) ژنده‌پوشان (صعاليك جمع صعلوك)- ولگردان و يا بهتر بگوييم دسته‌هاي راهزن- در جبال و مازندران (در 29 ژويه سال 867 ميلادي برابر 23 رجب
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، صفحات 1315 تا 1318؛- العيون و الحدائق، ص 392 به بعد و 404 به بعد؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 583 به بعد؛- ابن الاثير، ج 6، ص 176؛- رجوع شود به فصل «زردشتيان» از همين كتاب، و نيز به:
Browne I 330- 336; Herzfeld, Sam. VI 146- 153; Sadighi 287- 305.- Semirnova 362 f.
(2)- رجوع كنيد به: Wilh. Barthold in der E I, II 66.
(3)- رجوع شود به فصل «وضع ايران از نظر زبان» از همين كتاب.
(4)- طبري، رديف 3، ص، 135؛- ابن الاثير ج 7 ص 8.
(5)- طبري، رديف 3، صفحات 1379 تا 1383 و 1387؛- ابن الاثير، ج 7، ص 14 و 16.
(6)- طبري، رديف 3، ص 1405؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 596،- اصطخري، ص 142 به بعد.
ص: 115
سال 253 هجري) «1»، همه اين طغيانها و نبردها تأثيرات حوادث محلي بود و تنها علل سياسي (در شورش كردها نيز علل اقتصادي) موجود در همان زمان آنها را به وجود آورده است (نه علل مذهبي و نه ملي. م).
در اين بين مسئله استقلال شمال شرقي ايران براساس نظم اجتماعي موجود تا آن زمان با حفظ مذهب تسنن به خوبي پيشرفت مي‌كرد. به اين معني كه در اين نواحي براي ده ساله‌ها و بلكه صد ساله‌هاي بعد صورت و شكلي به وجود آمده بود كه به موجب آن، ايرانيّت توانست در لواي اتحاد صوري و اسمي با خلافت شكفتگي و ترقّي تازه‌اي به دست آورد. خلفا در اين نواحي مخصوصا به سبب اختلاف ميان خليفه معتصم و عبد الله) «2» فقط يك حق توشيح و تأييد اسمي داشتند «3»: يعني همين‌كه عبد الله نيرومند كه به علوم و ادبيات نيز علاقه داشت (و اندكي قبل از مرگ خود تجاوزات يكي از عمّال را در نيشابور كه بر ضد ساكنان آن علم زورگويي و ظلم و ستم را برافراشته بود، دفع نمود) در روز بيست و چهارم دسامبر سال 844 «4» ميلادي در همين شهر وفات يافت، پسرش
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، ص 1686 به بعد؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 594.- رجوع شود به فصل «مشاغل و مناصب مختلف» و نيز به.Vald .Minorsky in der E I ,III 290
(2)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 7؛- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 157، شماره 463.
(3)- رجوع كنيد به فصل «وضع حقوقي حكومت ايران نسبت به دستگاه خلافت» از همين كتاب.
(4)- به نقل حمزه اصفهاني: دهم ربيع الآخر سال 230 هجري برابر با 25 دسامبر 844، ولي چنين روزي چهارشنبه بوده است نه پنج‌شنبه (طبق آن تاريخ در متن تغيير داده شده است).- در مقابل اين قول ابن اثير يازدهم ربيع الاول سال 230 هجري نقل مي‌كند كه بر روز چهارشنبه- ولي نه بر روز دوشنبه- تطبيق مي‌كند؛- تاريخ سيستان، ص 190، از روز دوم ربيع الآخر گفتگو مي‌كند كه آن هم روز چهارشنبه (17 دسامبر 844) است نه روز يكشنبه.
عبد الله به‌طوري نيك و باعدالت بود كه قبر وي زيارتگاه و محل عرض حاجات گشت:
سياست‌نامه، ص 43.
ص: 116
طاهر دوم پس از اندكي تأمل تأييد سامراء را دريافت نمود «1»، و سرانجام سلسله طاهريان به صورت سلسله‌اي موروثي (كه مقر سلطنتشان شهر نيشابور بود) درآمد. در سپتامبر سال 862 ميلادي محمد پسر طاهر دوم، يعني همان طاهري كه چون اسلاف خود فرمانروايي هشيار و داراي حس مسئوليت بود، با توافق عموي خود (نيز به نام) محمد فرمانده بغداد «2»، به جاي پدر نشست «3». هرچند اين محمد بن طاهر عشرت‌طلب بود و خصايص و فضايلش به استحكام سلف خود نمي‌رسيد، ولي با اين وصف توانست حسن بن زيد را كه يكي از زيديان علوي بود (سال 865 ميلادي) از مازندران براند و به فرار به سوي ديلم ناگزير سازد «4». و بدين وسيله- با وجود جنگهاي محلي با فرمانرواي مازندران (از خاندان سوخرانيان يا «قارن وند») به نام قارن دوم (در آوريل 865 ميلادي برابر ربيع الاول 251 هجري و اواخر نوامبر سال 868 ميلادي برابر اواخر ذوالقعده 253 هجري) «5»- پايه‌هاي قدرت خاندان خود را، تا سال 873 ميلادي
______________________________
(1)- طبري، رديف 3 ص 1338 به بعد؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 586؛- حمزه اصفهاني، ص 146؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 9؛- ابن الاثير، ج 7، ص 5؛- عوفي (جوامع الحكايات) ص 211، شماره 1515 و ص 227، شماره 1713؛- ابن خلكان (فهرست: 113)، ج 4، صفحات 35 تا 38 (شماره 350).- و نيز رجوع شود به:.Wilh .Barthold in der E I ,IV 665
(2)- رجوع شود به:Karl V .Zettersteen in der E I ,III 717 f .
(3)- طبري، رديف 3، ص 1505 به بعد؛- حمزه اصفهاني، ص 147؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 604؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 10؛ ابن الاثير، ج 7، ص 37؛- ابو الفداء، ج 2، ص 208-.
در اينجا نيز تاريخ مذكور متزلزل است: چه اينكه 24 رجب سال 284 هجري كه برابر با 23 سپتامبر 862 ميلادي مي‌باشد روز چهارشنبه بوده است، نه دوشنبه، و نيز 26 رجب (بنا به تاريخ سيستان ص 205 روز جمعه بوده است، نه دوشنبه.- درباره محمد بن طاهر رجوع شود به:
Karl V. Zettersteen in der E I, III 727; Sabusti/ Rothstein S. 164 f. Barthold, Turk. 214.
(4)- طبري، رديف 3، ص 1583 به بعد؛- ابن الاثير، ج 7، ص 53.
(5)- طبري، رديف 3، ص 1643 و 1693:- مسعودي (مروج)، ج 7، ص 345؛- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 164 به بعد و 170؛- حمزه اصفهاني، ص 148؛ و نيز رجوع شود به:Rabino ,Maz .406 f .,413 f .;Wiet 169 .
ص: 117
(برابر 258 هجري) كه مجبور گشت «1» در مقابل صفاريان عقب‌نشيني كند مستحكم و مستقر سازد.
تازه در اين ده ساله‌هاي اخير است كه مي‌توان يك تصور كلي نسبتا منظم و متشكلي از وضع اجتماعي و اقتصادي ملت ايران كه بيشتر مسلمان شده بودند به دست آورد، و تازه در اين سنوات است كه به يقين شماره جاده‌هاي بازرگاني و معادن با مراكز استفاده صنعتي از آنها و هم محصولات كشاورزي و توزيع آنها امكان‌پذير مي‌گردد، و تازه در اين موقع است كه در جنب يادداشتهاي اتفاقي و متفرق مورخان، نيز توصيفات به هم پيوسته و مرتبطي در كتب جغرافيايي (كه از كتب چاپاري و نامه‌بري سرچشمه گرفته) و در دفاتر اداري مشاهده مي‌شود. در همين زمان نيز شيوه اداره سياسي مستقلي، كه به روشني از تاريخ مستفاد مي‌گردد، در ايران به وجود آمد و از اين پس ديگر خود ايرانيان مستقلا به‌طور روز افزوني به تصنيف و تأليف و ايجاد آثار ادبي (و لو به زبان عربي) پرداختند و اراده و تمايل استقلال ملي خويش را در اين آثار علنا اظهار مي‌كردند. اين امر حتي در رونق مجددي كه نوشته‌هاي زرتشتي- تا حدّي كه اين عقيده (مخصوصا در فارس و حوالي يزد و سرزمينهاي ساحل جنوبي درياي خزر و برخي از نقاط خراسان) حفظ شده بود- پيدا نمود، ظاهر گشت. در اين مورد نيز تازه از اين زمان است كه ما به‌وسيله كتب جغرافيايي و سفرنامه‌ها اطلاعاتي در دست داريم و به همين جهت است كه اخبار ما راجع به روابط و مناسبات مذهبي و فرهنگي و اقتصادي و اجتماعي اغلب به اين زمان و دوره‌هاي بعد از آن راجع مي‌باشد و حال آنكه نسبت به دو قرن پيش از آن، بايد به سختي در تاريكي‌ها جستجو كنيم.
______________________________
(1)- رجوع شود به فصل آينده: «صفاريان».
ص: 118
در اين دوره، دوباره وظيفه قديمي ايرانيان به عنوان حافظ و نگهبان فرهنگ شرق نزديك، در قلب آسيا، به عهده ايشان محول گشت. اين وظيفه عبارت از اقدامات نظامي نبود، بلكه به صورت يك فعاليت وسيع تبليغاتي اسلامي در ميان تركها، البته با حمايت پي‌گير طاهريان، تحقق پذيرفت: بدين ترتيب كه به تدريج و بدون اعمال زور موفق شدند اديان بودا و ماني و مسيحيّت (نسطوري) را، از ميدان برانند و به جاي آن اسلام را جايگزين كنند «1». از اين راه قبل از هر چيز، تركهاي آسياي ميانه و همچنين قبايل مشرق ايران كه هنوز در آنجا در قلمرو وسيعي زندگي مي‌كردند، با فرهنگ و تمدن اسلامي آسياي نزديك پيوند يافتند.
اين واقعه «زمان‌ساز» اهميت تاريخ جهاني دارد و تكامل و پيشرفت قاره آسيا را تا به امروز تحت تأثير قرار داده است.
______________________________
(1)- رجوع كنيد به:Barthold ,Vorl .56 f .
ص: 119

صفاريان‌

طاهريان مجال و مهلت اينكه ترقي مجدد ملت ايران را به سر حد نهايي برسانند نيافتند؛ زيرا به زودي در مناطق كوهستاني صعب الوصول شرق مركزي ايران، يعني در آن نواحي كه هنوز نظريات و عقايد خوارج «1» پا برجا مانده بود، با حريفي جدي و سرسخت روبرو شدند. يعقوب بن ليث كه سابقا حرفه مسگري داشت (و به همين سبب نيز در تمام عمر لقب «صفار» بر او ماند) توانست از سال 851/ 852 (برابر 237 هجري) در سيستان از قلعه قرنين «2» (قرني) نزديك زرنگ سپاهياني و نيز مجاهداني (مطّوّعه) را، كه در راه حفظ عقايد داوطلبانه براي جنگ بر ضد خارجيان- كه بلايي براي كشور شده بودند- و بر ضد «شراة» (افراطيان خوارج) در آنجا پايگاهي براي خود ترتيب داده بودند، و تا آن موقع قسمتي از ايشان از طاهر دوم و قسمتي از صالح (بن- نصر) مطوّعي و جانشين وي درهم بن (نصر) «3» حسين اطاعت مي‌كردند، با خود همراه كند «4». فعاليت و سرسختي و استعداد نظامي «5» يعقوب صفار كه پيش از اين
______________________________
(1)- رجوع شود به: تاريخ سيستان، ص 180 و 183 (در مورد سران خوارج و پيكارهاي آنان و غير آن).
(2)- ياقوت، ج 7، ص 66 به بعد.
(3)- مسعودي (مروج) چنين نقل نموده است.
(4)- طبري، رديف 3، ص 1500؛- حمزه اصفهاني، ص 147 به بعد؛- مسعودي (مروج)، ج 8، ص 41 به بعد؛- تاريخ سيستان، صفحات 192 تا 200؛- ابن الاثير، ج 7،-
ص 21؛- مستوفي (تاريخ گزيده)؛ ص 327 و 330.
(5)- درباره صفات شخصي وي رجوع شود به: مسعودي (مروج)، ج 8، صفحات 50 تا 55؛- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 167، شماره 710 به بعد و ص 197، شماره 1281 به بعد و ص 206 شماره 1452 به بعد و ص 224، شماره 1687. درباره صفاريان بطور عموم رجوع كنيد به: Barthold, Turk. 216- 225; Browne I 346- 355; Krymskyj I 46- 65; Siddiqi II 97- 102; Gafurov 158 f. ص: 120
نيز به اثبات رسيده بود، موفقيتهاي اساسي و قبل از هر چيز غنايمي را براي اين قشون نويد مي‌داد. واقعا هم يعقوب توانست با همكاري برادرش عمرو- پس از گرفتار ساختن و از ميان برداشتن درهم- موقعيت خود را در سيستان پابرجا نمايد (بيعت در روز شنبه 12 آوريل 861 ميلادي برابر با 26 محرم 247 هجري) و قدرت خوارج و رقباي ديگر را تا سال 867 ميلادي (برابر 253 هجري) درهم بشكند «1».
وضع و موقع خلفا در سامره در نتيجه انقلابات گوناگون درباري و در اثر قدرت قشون تركان مستحفظ خلفا، كه از سال 833 ميلادي (برابر با 218 هجري) رو به فزوني مي‌رفت، و همچنين در پيرو سلسله اغتشاشات و قيامهايي كه در نواحي امپراتوري اسلام به وقوع پيوست، به اندازه‌اي سست و متزلزل شده بود كه خلفا حتي به اطاعت اسمي يعقوب از ايشان و به اينكه وي بپذيرد «2» فقط صورتا از طرف آنان در سيستان حكومت كند راضي و از اين امر خوشحال بودند. زيرا بدين وسيله تنها حفظ ظاهر نمي‌شد، بلكه به نظر مي‌رسيد كه ممكن است يعقوب را به حمله بر ضد فرماندار فارس كه پرداخت ماليات را به تعويق انداخته بود برانگيزند درحالي‌كه صدرنشينان ساحل دجله اميدوار
______________________________
(1)- گرديزي، ص 10 به بعد؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 605؛- تاريخ سيستان، صفحات 202 تا 208؛- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 166، شماره 699 و ص 167 شماره‌هاي 713 تا 716.
(2)- طبري، رديف 3، ص 1698 و 1841؛- ابن الاثير، ج 7، ص 60- سياست‌نامه (ص 11) مدعي است كه يعقوب، اسماعيلي مذهب بوده و اين ادعا يقينا خطاست.
ص: 121
بودند كه اين هر دو- كه در آن واحد به حكومت كرمان منصوب گشته بودند- در چنين پيكاري ناتوان و ضعيف گردند. اما يعقوب صفار موفق شد حكمران فارس را، بعد از آنكه نزديك پايتخت ايالت مزبور (كرمان) دو ماه به حال انتظار آماده پيكار ايستاده بود، با نيرنگ يعني بدون تلفات قابل ملاحظه‌اي مغلوب سازد (869 ميلادي برابر 255 هجري) «1». در اين موقع آشكار شد كه يعقوب صفار به هيچ وجه حاضر نبود كورانه آلت دست امير المؤمنين زمان قرار گيرد، بلكه به عكس بزودي به سوي فارس پيشروي كرد و حتي از گذشتن از تنگه مسدود و ممتنع العبوري بدين وسيله خلاصي يافت كه خود و دسته‌هايي از لشكريانش با شنا از رودخانه گذشتند و روز نوزدهم آوريل سال 869 ميلادي (چهارم جمادي الاولي 255 هجري) با حمله، به شيراز وارد شدند. يعقوب پس از غارت شيراز دوباره آن شهر را تخليه كرد «2»؛ ولي فقط به اين منظور كه در سال 871 ميلادي (257 هجري) به اين ايالت كه از طرف مدعيان متعددي بر سر آن نزاع بود «3» هجوم مجددي بنمايد. بديهي است كه در اين بين، الموفق كه به نفع برادرش المعتمد (از سال 870 ميلادي) امور حكومت را به دست گرفته بود، موفق شد كه با واگذاري رسمي طخارستان و سيستان و سند به يعقوب موقتا از پيشروي بيشتر او جلوگيري كند، و او را به عزيمت به سوي بلخ تشويق نمايد «4». اين عمل شايد يگانه راه نجات امپراتوري خلفا بود. زيرا مبارزه خليفه با «زنج»، بردگان سياهپوست كه براي خشك كردن جنوب بين النهرين گماشته شده بودند مستلزم صرف نيروي فوق العاده شده بود، چنانكه سرانجام
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، صفحات 1698 تا 1702؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 608 به بعد و ص 616؛- تاريخ سيستان صفحات 208 تا 214؛- ابن الاثير، ج 7، ص 62؛ ابو الفداء، ج 2، ص 222.
(2)- طبري، رديف 3، صفحات 1703 تا 1706؛- ابن الاثير، ج 7، ص 63؛- عوفي (جوامع الحكايات) ص 167، شماره 701.
(3)- طبري، رديف 3، ص 1839، 1859؛- ابن الاثير، ج 7، ص 79.
(4)- طبري، رديف 3، ص 1841؛ ابن الاثير، ج 7، ص 82؛- ابو الفداء، ج 2، ص 238.
ص: 122
همين سياهپوستان در روز سيزدهم اوت سال 870 (12 رمضان 256 هجري) با تصرف اهواز راه ورود به خوزستان و فارس را به چنگ آورده بودند.
ولي براي يعقوب نيز اين پيشروي به طرف شرق منافعي در برداشت، بدون اينكه بدين سبب ناگزير شود به كلي از خطه فارس منصرف گردد. از طرف ديگر چون يكي از افراد خانواده طاهريان موسوم به سليمان بن عبد الله از خراسان برخاسته و مهاجمانه در اواخر تابستان سال 869 ميلادي «1» بغداد را به زور تصرف نموده بود «2»، طاهريان سخت مورد بي‌لطفي دربار خلفا واقع شده بودند؛ و به همين جهت الموفق در صدد بود كه استقلال و قدرت روز افزون اين سلسله را محدود نمايد و به نظر وي يعقوب كه در زمان تصرف هرات و پوشنگ با طاهريان خصومت پيدا كرده بود وسيله مناسبي براي اين مقصود بود.
به علاوه اهميت طاهريان نيز بدين سبب دچار مخاطره و شكست شد كه حسن بن زيد علوي زيدي به سبب عدم محبوبيت يكي از شاهزادگان طاهري كه به عنوان حاكم در مازندران (طبرستان) مي‌زيست توانست به آساني قيام كند (روز سه‌شنبه اول نوامبر 864 برابر با 25 رمضان 250 هجري) و در نتيجه موافقت عمومي مردم در روز 29 نوامبر همان سال (23 شوال) در آمل زمام امور حكومت را به دست بگيرد «3»، اما در عين اينكه طاهريان باوجود موفقيتهاي
______________________________
(1)- 12/ 8 تا 10/ 9 از سال 869 برابر با رمضان سال 255 هجري.
(2)- طبري، رديف 3، ص 1787؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 613؛ ابن الاثير، ج 7، ص 66.
(3)- طبري، رديف 3، صفحات 1523 تا 1535؛- حمزه اصفهاني، ص 148 و 152؛- گرديزي (زين الاخبار) ص 10؛- مسعودي (مروج)، ج 7، ص 342 به بعد؛ ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 158 به بعد و 162 تا 179؛- اولياء (فهرست: 191)، صفحات 64 تا 69؛- مستوفي (تاريخ گزيده)، ص 327 به بعد؛- ابن الاثير، ج 7، ص 41؛ رجوع شود نيز به:
در اين مقاله طي صفحات 253 تا 263 صورتي از فرمانروايان سالهاي 864 تا 828 ديده مي‌شود.
ص: 123
موقتي «1» نتوانستند اين قيام كننده زيدي را برانند، سردار خليفه به نام مفلح وي را در همان موقع مجبور ساخت تا به سوي ديلم هزيمت كند «2»، و در نتيجه دوباره عظمت و اهميت سامرّا در اين ناحيه استحكام يافت، و الموفق توانست از اين فرصت براي بركنار زدن طاهريان استفاده كند.
واقع امر چنين بود؛ و يعقوب صفار نيز اين واقع را مي‌ديد چيزي، كه بود مي‌خواست بهره اين موفقيتها عايد الموفق نشده بلكه نصيب خود او گردد، و از اينجا نيز سبب اينكه عزيمت از فارس به بلخ را پذيرفت معلوم مي‌شود.
در اين بين صفار از محاصره بلخ دست كشيد و بجاي آن كابل را (به سال 871 ميلادي برابر 257 هجري) فتح كرد و حكمران آن ديار (ژونبيل) را به اسارت درآورد و سپس چندي در «بست» توقف نمود و سرانجام مدت يك سال دژ خوارج «كروخ» (در شمال شرقي هرات) را محاصره نمود و مورد حمله قرار داد. همينكه ديگر زمان هجوم به طاهريان- كه در نتيجه امتناع وي از آزاد ساختن يكي از شاهزادگان طاهري، خصومت قطعي آنان را بر ضد خود مسلم كرده بود «3»- فرا رسيد، يعقوب با فرمانده دژ مذكور به نام عبد الرحمن (رحيم) كه خود را المتوكل علي الله مي‌ناميد قراردادي منعقد ساخت كه تصرف برخي از مناطق كوهستاني را براي وي تضمين مي‌كرد «4». سپس خود را براي حمله بر ضد محمد بن طاهر كه از تحويل يكي از مخالفان صفاريان
______________________________
(1)- رجوع شود به قبل، موفقيتهاي طاهريان، و نيز به:Schwarz VI 757 f .
(2)- طبري، رديف 3، ص 1698؛ ابن الاثير، ج 7، ص 66- (در عين حال بزودي سپاهيان خليفه به دستور سامراء، خود را از آنجا عقب كشيدند و با حكمران ري، موسي بن بغه، به بين النهرين رفتند، تا در آنجا «پاداش» جزيل خود را از خزينه دولت دريافت دارند.
(3)- گرديزي (زين الاخبار) ص 12؛- ابن الاثير، ج 7، ص 82- و نيز مراجعه شود به: M. Longworth Dames in der E I, I 171.
(4)- عبد الرحمن را بزودي پيروانش برانداختند و ابراهيم بن احضر را به جاي آن نشاندند: تاريخ سيستان ص 218.
ص: 124
امتناع كرده بود- و اين سبب شد كه يعقوب رسما بر ضد او اعلان جنگ كند- مجهز ساخت.
در مورد جزئيات اين لشكركشي در روايات و اخبار ابهامي حكمفرماست:
و اين امر مورد نزاع است كه آيا يعقوب از همان آغاز كار به مقر طاهريان كه هنوز شهرت درخشاني داشت يعني نيشابور رو آورده است، و يا آنكه وي نخست لشكر خود را به مقابله با علويان كه دوباره به مازندران مراجعت كرده بودند فرستاده و پس از شكست از شيعيان آنجا- كه در اين بين حتي گرگان و قومس را از طاهريان گرفته بودند، «1» براي جبران كمبود غنايم به طاهريان حمله برده است. در هر حال در روز سوم اوت سال 873 ميلادي (چهارم شوال 259 هجري) «2» بطور نسبتا سهل و ساده‌اي تسخير شهر نيشابور (كه اندكي قبل از آن از طرف عبد الله سجزي در تحت فشار قرار گرفته بود) به وسيله برادر يعقوب، عمرو امكان يافت. محمد بن طاهر با تمام درباريانش به اسارت درآمد و به سيستان فرستاده شد. يعقوب صفار اين سرزمين را نيز ضميمه حكمراني خويش ساخت و از طرف خود حكمراني براي آنجا تعيين كرد «3» و در هرات و پوشنگ و بادغيس نيز عين همين اقدام را نمود. «4»
بدين ترتيب- با وجود تمام تبعيت رسمي «صفار» از دستگاه خلافت،
______________________________
(1)- تاريخ طبري، رديف 3، ص 1737 به بعد؛- ابن الاثير، ج 7، ص 82؛- ابو الفداء، ج 2، ص 238.- و نيز مراجعه كنيد به:Krymskyj I 91 -101 ;Melgunof .57 .
(2)- بنا به قول گرديزي (زين الاخبار)، ص 13: اول اوت برابر با دوم شوال مي‌باشد.- عوفي (جوامع الحكايات) ص 167، شماره 718 تا 720.
(3)- طبري، رديف 3، صفحات 1880 تا 1882؛- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، صفحات 181 تا 183؛- اولياء (فهرست: 191)، ص 70؛ گرديزي (زين الاخبار)، ص 10؛- تاريخ سيستان، صفحات 218 تا 223؛ ابن الاثير، ج 7، ص 86؛- ابو الفداء، ج 2، ص 249؛- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 205، شماره 1428 و ص 206، شماره 1443.
(4)- طبري، رديف 3، ص 1875؛- ابن الاثير، ج 7، ص 87 به بعد.
ص: 125
و باوجود ارسال هداياي گرانبها به سامرا- باز در حقيقت دوباره دولت مستقلي در مشرق ايران به وجود آمد: با اين خصوصيت كه اين تشكيلات از فعاليتهاي فرهنگي دور بود و به همين جهت در چهارچوب تاريخ ايران اهميت پايداري نيافت. گذشته از اين يعقوب قصد نداشت كه تنها به مشرق ايران اكتفا كند بلكه آشكارا در راه تصرف تمام ايران مي‌كوشيد؛ و اين هدفي بود كه نيل به آن، به سبب وخامت دستگاه خلافت در نتيجه قيام زنج (كه ماه مه سال 873 ميلادي مجددا اهواز را به تصرف آورده بودند)، «1» نسبتا آسان مي‌نمود.
چيزي كه بود يعقوب از اين‌كه مقاصد خويش را در سايه اتحاد با اين كارگران برده طاغي محقق سازد، صرف نظر نمود، و اگر منابع تاريخي هم عللي براي اين چشم‌پوشي ذكر نمي‌كنند، باز با اين حال اگر علل آن را در انزجار يعقوب صفار از تمايلات انحرافي و نادرستي كه در اين‌جا ظاهر شده بود و در نفرت وي از هرج و مرج اخلاقي و اجتماعي جنوب بين النهرين جستجو كنيم، بدون شك به خطا نرفته‌ايم. بديهي است كه بدين ترتيب يعقوب از موفقيت نهايي در برابر خلفا محروم گشت: موفقيتي كه شايد اگر تن به اتحاد با «زنج» داده بود، نصيب او مي‌گشت، ولي باز هم اينكه آيا چنين موفقيتي به چه بهايي در مقابل زنج تمام مي‌شد، معلوم نيست.
در چنين وضعي يعقوب مي‌توانست فقط به عنوان وارث دولت طاهريان خود را مستقر كند، ولي چنين امري نيز مستلزم لشكركشيهاي مختلفي بود.
اولين اقدام يعقوب اين بود كه رقيب مخالف خود عبد الله سجزي (سگزي) را از سيستان بيرون راند و او را تا مازندران تعقيب كرد، ولي باوجود پيروزي بر حسن بن زيد به علت وضع آب و هوا نتوانست زمام حكومت دائمي آنجا را
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، ص 1860 و 1876؛- ابن الاثير، ج 7، ص 85.
ص: 126
به دست بگيرد. «1» در مقابل، عبد الله در «ري» به دست او افتاد و كشته شد.
يعقوب سپس مجددا، رو به فارس- كه محمد بن واصف آن را در اين اثنا بر خلاف اراده خليفه، در نبرد بر ضد عبد الرحمن بن مفلح، در تحت قدرت خود درآورده بود- آورد، و آنجا را در وقتي مسخر نمود كه اهواز شهر حاكم- نشين خوزستان دوباره به دست زنگيان افتاده بود «2». اما يعقوب تنها بدين اكتفا نكرد كه اين شهر را در اكتبر سال 875 ميلادي «3» از دست ستمگران غاصب آن بيرون بكشد، بلكه در ضمن رد پيشنهادهاي خليفه (مبني بر وساطت) به جانب بين النهرين پيشروي نمود و در اواخر ماه مارس 876 ميلادي (مطابق اواخر جمادي الاخري 262 هجري) واسط را تسخير كرد. در اين حال كه بزرگترين خطر هستي و بقاي خلافت را تهديد مي‌كرد، براي الموفق اين امر موفقيت قاطعي بود كه توانست روز يكشنبه اول آوريل 876 ميلادي برابر (دوم رجب 262 هجري) در «سيب بني كوما» نزديك «دير العاقول» اين مهاجم ايراني را (كه سه زخم پيكان برداشته بود) پس از پيكار سختي شكست بدهد و در روز هشتم آوريل «4» وي را به عقب‌نشيني به سوي جنديشاپور و متعاقب آن به ترك ايالت فارس كه اينك دوباره به ابن واصف واگذار شده بود مجبور سازد «5».
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، ص 1875، صفحات 1883 تا 1886؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 13؛- تاريخ سيستان، ص 222 به بعد؛- ابن الاثير، ج 7، ص 88.
(2)- طبري، رديف 3، ص 1877 و 1888؛- تاريخ سيستان، ص 225 تا 228؛- ابن الاثير، ج 7، ص 91.
(3)- محرم سال 262 هجري برابر است با 6/ 10/ 875 تا 4/ 11/ 875.
(4)- تاريخ فوق در كتب ذيل بطور مختلف ياد شده است: طبري رديف 3، ص 1893؛- ابن خلكان (فهرست: 113)، ج 2، ص 470؛- تاريخ سيستان، ص 232.
(5)- طبري، رديف 3، صفحات 1889 تا 1896؛- حمزه اصفهاني، ص 148 به بعد؛- سياست‌نامه، صفحات 12 تا 14؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 14؛- مسعودي (مروج)، ج 8، ص 41 و 43 به بعد؛- تاريخ سيستان، ص 232 به بعد؛ مستوفي (تاريخ گزيده)، ص 333 به بعد؛- ابن الاثير، ج 7، ص 95 به بعد؛- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 168 شماره 721 و ص 187 شماره 1103؛- و نيز مراجعه شود به: Hellige passim; Herzfeld, Sam. VI 264 f. ص: 127
بديهي است كه با اين وصف، باز خطر بكلي مرتفع نشده بود بلكه يعقوب توانست بار ديگر مهاجمانه در فارس نفوذ كرده، تا «نوبندگان» (شمال غربي شيراز) پيشروي نمايد و سپاهيان خليفه را به ترك ناحيه جنديشاپور (خوزستان شمالي) ناگزير نموده، زنگيان را از اهواز براند. آنچه در تمام اين احوال بيش از همه مورد نگراني بود، اين بود كه زنگيان در اين موقع تن به متاركه جنگ با يعقوب داده بودند و اگرچه مفهوم اين متاركه هجوم مشترك اين دو رقيب بر ضد دستگاه خلافت نبود ولي باز در نتيجه اينكه متقابلا باهم مخالفت نمي‌كردند، خطر هريك از اين دو قدرت به مراتب بيشتر مايه نگراني بود «1».
در چنين اوضاع و احوالي مرگ يعقوب صفار در جنديشاپور در چهارم ژوئن سال 879 ميلادي (برابر نهم شوال 265 هجري) «2» به منزله نجات واقعي حكومت سامرّا- كه علاوه بر اين، گرفتار جنگهاي سرحدّي بر ضدّ بيزانس بود و نيز در نتيجه مستقل شدن «طولوني» ها در مصر به سال 868 ضعيف شده بود- محسوب مي‌شد. اگرچه خليفه در اين موقع اميد داشت كه با صدور فرمان رسمي حكومت فارس براي يعقوب، باب صلح و آشتي را با وي بگشايد «3».
هرچند برادر و جانشين يعقوب، يعني عمر و صفار واحد العين، سپاهيان
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، صفحات 1912 تا 1914؛- ابن الاثير، ج 7، ص 101.
(2)- بنا به نقل مسعودي (مروج)، ج 8، ص 46: سه‌شنبه 23 شوال 265 هجري برابر با هيجدهم ژوئن 879، ولي روز 23 شوال و 18 ژوئن روز پنج‌شنبه بوده نه دوشنبه؛ بنا به نقل تاريخ سيستان: دوشنبه 20 شوال سال 265 هجري برابر 15 ژوئن سال 879؛ و بنا به نقل گرديزي (زين الاخبار)، ص 14، شنبه، 14 شوال برابر با 9 ژوئن ولي 14 شوال برابر با 9 ژوئن سه‌شنبه بوده است نه شنبه.- در مورد قبر يعقوب رجوع كنيد به: يادگار، پنجم، 4 تا 5، سال 1323، صفحات 123 تا 129.
(3)- طبري، رديف 3، ص 1931؛- حمزه اصفهاني، ص 149؛- تاريخ سيستان، ص 232 به بعد؛- ياقوت ج 3، ص 150؛- ابن الاثير، ج 7، ص 107؛- ابو الفداء، ج 2، ص 253؛- در ابن خلكان (فهرست: 113)، ج 11، صفحات 53 تا 76، شماره 838، التقاطاتي از ابن الاثير، طبري و ابو الفداء مشاهده مي‌شود بدون اينكه مطلب تازه‌اي بر آن افزوده گردد.
ص: 128
را با انضباط و نظم شديدي حفظ مي‌كرد و هر اندازه هم كه سردار لايقي به شمار مي‌رفت، و هرچه هم كه به خوبي توانسته بود شبكه وسيعي از جاسوسان به وجود آورد «1»، ولي با اين همه از لحاظ اهميت به پاي برادر متوفاي خود نمي‌رسيد:
به اين معني كه وزنه قدرتي كه- در نتيجه الحاق خوزستان «2»- در دست وي متمركز شده بود به واسطه پيشرفتها و وقايع تازه‌اي كه در اين اثنا در ايران رخ داده بود محدود شد. زيرا باوجود اينكه پس از تسلّط اسلام بر ايران يعقوب براي اولين بار به مناطق جنوبي و جنوب شرقي اين سرزمين (سيستان و فارس) دوباره وزنه سياسي بخشيده، و با آنكه با تسخير رخّج و خلج و زابلستان خدماتي مورد تقدير و قبول عامه در راه ترويج اسلام در طرف نواحي شرق انجام داده بود «3»، معذلك وي يگانه مدعي تخت و تاج در وطن خود به شمار نمي‌رفت. در نواحي ديگر نيز كوششها و فعاليتهايي براي كسب استقلال به وقوع پيوسته بود و يا مانند آذربايجان و فارس «4» لااقل زور آزمايي‌هايي محسوس مي‌گشت و در آغاز كار به هيچ وجه معلوم نبود كه سرانجام، موفقيت نهايي نصيب كدام يك از اين مدعيان خواهد شد.
در اين مورد قبل از هر چيز فعاليت احمد بن عبد الله خجستاني (اهل خجستان واقع در منطقه كوهستاني بادغيس «5») اهميت يافته بود. وي يكي از ملتزمين محمد بن طاهر مغلوب- كه توانست نزديك «دير العاقول» «6» از اسارت
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 7، ص 165 به بعد.
(2)- طبري، رديف 3، ص 1937؛- مسعودي (مروج)، ج 8، صفحات 46 تا 50؛- تاريخ سيستان، ص 234 به بعد.
(3)- ابن الاثير، ج 7، ص 107؛- در مورد خلج رجوع كنيد به حدود العالم (فهرست: 36)، ص 347.
(4)- طبري، رديف 3، ص 1886؛- ابن الاثير، ج 7، ص 89 و 95 (سنوات 873 تا 875 ميلادي 259 تا 261 هجري)؛- و نيز رجوع شود به صفحات بالا؛ حوادث از سال 861 به بعد.
(5)- ياقوت، ج 3، ص 402 (در اينجا خجستان به ضم جيم ضبط شده ولي صحيح به كسر جيم است).
(6)- رجوع شود به صفحات بالا، حادثه دوم رجب 262 هجري.
ص: 129
رهايي يابد- بود احمد از سال 875/ 876 (برابر 262 هجري) در راه شركت در ميراث دولت طاهريان مجاهدت مي‌نمود و در اين مورد بيش از ديگران ذيحق بود، زيرا رئيس وي محمد بن طاهر مكررا فرمان حكمراني خراسان را از خليفه (كه در اين زمان با وي مشتركا بر ضد يعقوب پيكار مي‌كرد) دريافت داشته بود، اما تا هنگام مرگش (در سي‌ام ژوئن 910 ميلادي) ديگر به آنجا مراجعت نكرد. البته خجستاني در اين مورد ناگزير بود كه نه تنها با صفاريان بلكه همچنين با سه برادر متنفذي موسوم به «بنوشركب» نيز بجنگد، كه پس از تخليه نيشابور از طرف يعقوب، در آنجا زمام حكومت را به دست گرفته بودند. هرچند خجستاني (كه در آغاز كار تحت حمايت يعقوب بود) موفق شد دو نفر از ايشان را نسبتا به زودي از ميان بردارد، ولي بر برادر سوم يعني منصور فايق نيامد و همين منصور در حمله به گرگان در بهار سال 877 «1» شكست سختي خورد و با زحمت توانست خود را از اضمحلال نجات دهد و متعاقب آن مجبور گشت، در اثر هجوم خجستاني از هرات، در تابستان سال 877 نيشابور را تخليه كند، و باوجود حمايت حسن بن زيد كه در اين اثنا دوباره در مازندران بر سر كار آمده بود «2»، موفق نشد كه دوباره شهر نيشابور را تصرف كند، ولي با اين وصف هنوز براي محاصره شهر بلخ به اندازه كافي قدرت و توانايي داشت (878/ 880 ميلادي برابر 265 يا 266 هجري). مقارن با همين زمان خجستاني توانست با غلبه بر حسن و گرگانيها (ماه مه 879 ميلادي) «3» و در نتيجه دفع حمله عمرو بن ليث (كه ناگزير شد به هرات عقب‌نشيني كند) و سرانجام در اثر انشعاب ملتزمين يكي از پيروان عمرو (كيكان؟)، وضع خود را در خراسان مستقر
______________________________
(1)- رجب سال 263 هجري برابر با 20/ 3 تا 18/ 4/ 877.
(2)- طبري، رديف 3، ص 1886 و 1931؛- ابن الاثير، ج 7، ص 95- نيز رجوع شود به:Browne I 355
(3)- رمضان سال 265 هجري برابر با 27/ 4 تا 26/ 5 سال 879.
ص: 130
كند؛ اگرچه از طرف ديگر محاصره عمرو در هرات، از طرف خجستاني به عدم موفقيت انجاميد. در همين بين نيز دخالت منصور كه از طرف عمرو حمايت مي‌شد و قيام نيشابوريان در غياب خجستاني، وقتي كه وي در طخارستان بود، سركوب گرديد، و خجستاني اندكي پس از اين وقايع مرو و اصفهان «1» را به تصرف درآورد. بدين ترتيب چنين به نظر مي‌رسيد كه در خطّه خراسان يك دولت ايراني جديدي در حال تكوين است تا قدرت صفاريان را كه در نتيجه انتصاب اجباري (22/ 9 تا 20/ 10/ 879 ميلادي مطابق صفر 266 هجري) عمرو به مقام فرماندهي پليس در بغداد و سامرّا «2» سر از نو براي دستگاه خلافت تهديدآميز شده بود، از پشت سر به خطر بيندازد. و بنابراين خجستاني (و لو اينكه ظاهرا هم ارتباطات بلاواسطه‌اي بين او و مركز خلافت برقرار نبود) موجب آسايش و تسهيل وضع بين النهرين شده، بخصوص كه بين النهرين درست در همان موقع در نتيجه سركوبي قطعي زنج «3» (كه در اوت 883 ميلادي پايان يافت) و به علل ديگر آرامش يافته و پايتخت آن از سامرّا به بغداد كه تا آن زمان در مخاطره بود، منتقل گشته بود. امّا در اين احوال خجستاني- كه قصد داشت مادرش را كه به اسارت شورشيان در آمده بود آزاد كند- نزديك نيشابور به دست غلامش كشته شد (21/ 6 تا 20/ 7 سال 882 ميلادي مطابق ذو الحجه 268 هجري) «4».
رافع بن هرثمه جانشين منتخب خجستاني كه مثل وي در اصل رفيق و ملتزم محمد بن طاهر، و همچنين در آغاز امر در خدمت يعقوب بود، ناگزير به انجام مبارزات
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، ص 1940 به بعد و 1947 و 2008 به بعد؛- حمزه اصفهاني، ص 149؛- تاريخ سيستان، صفحات 236 تا 238؛ ابن الاثير، ج 7، صفحات 97 تا 101 و 108، 111 و 120.
(2)- طبري، رديف 3، ص 1936،- ابن الاثير، ج 7، ص 110.
(3)- اينان يك مرتبه ديگر در سال 879/ 880 (- 163) رامهرمزد را متصرف گشتند: طبري، رديف 3 ص 1944؛- ابن الاثير، ج 7، ص 109.
(4)- طبري، رديف 3، ص 2017 و 2025؛- ابن الاثير، ج 7، ص 100.
ص: 131
بسيار طولاني با منصور و عمرو و دسته جديدي (كه بزودي ذكر آنها به ميان خواهد آمد)، يعني سامانيان، بود، تا اينكه در سال 885/ 886 ميلادي (برابر 272 هجري) توانست نيشابور را به تصرف درآورد «1» و اين شهر را مبدأ اقدامات نظامي آينده خود در مازندران- كه درباره آن بايد بعدا بحث شود «2»- قرار دهد؛ ولي در نتيجه، وي از نظر خلافت موقتا ارزش خود را به عنوان وزنه تعادلي در برابر صفاريان از دست داد: بخصوص بيشتر از اين جهت كه در اين بين در طرف مشرق سلسله جديدي شروع به پي‌ريزي و استقرار نموده بود كه از نظر خلفا وضع و رفتار آنان براي هم‌پيماني و همكاري، بهتر و مناسبتر مي‌نمود.
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، ص 2135 و 2141؛ ابن الاثير. ج 7، ص 122 و 132.
(2)- رجوع كنيد به فصل آينده.
ص: 132

نبرد صفاريان و سامانيان بر سر كسب قدرت در مشرق ايران‌

هرچند هرج و مرج طولاني در خراسان مانع به وجود آمدن خطري براي نيروي حكومت رافع بن هرثمه بود، ولي از طرف ديگر همين هرج و مرج امكان استقرار رقيب ثالثي را در زمينه قدرت و نفوذ در شمال شرقي ايران فراهم مي‌ساخت. اين رقيب نصر اول يعني نصر بن احمد بن اسد بن «سامان خذاه» (به مناسبت قريه سامان نزديك بلخ) بود. اين شخص نسب خود را (اين مسئله خالي از نزاع نيست) به بهرام چوبين و به يكي از مرزبانان آذربايجان كه از طرف ساسانيان منتصب گشته بود، مي‌رساند «1»، و بدين وسيله عالما و عامدا ايراني بودن خود را نشان مي‌داد و اين عمل، خود امري بود كه در اين زمان بيش از پيش مورد توجه قرار گرفته و اهميت آن در ادبيات (از طرف شعوبيه) «2» روز بروز جدي‌تر حمايت و در راه آن مبارزه مي‌شد. وضع نصر بن احمد اين مزيت بزرگ را داشت كه در اواني كه تازه قدرت خود را پي‌ريزي و مستقر مي‌نمود، از محيط زورآزماييها و مبارزات قدرت‌طلبانه‌اي كه بلاواسطه در ايران صورت مي‌گرفت، دور بود؛ زيرا وي ابتدا نيروي خود را در ماوراء النهر يعني در سرزميني كه- اگر از نظر
______________________________
(1)- رجوع كنيد به: اصطخري، ص 143 به بعد؛- ياقوت، ج 5، ص 12؛- درباره اين اوضاع رجوع كنيد به:Krysm'skyj I 65 -67
(2)- رجوع شود به فصل «حس مليت» از همين كتاب.
ص: 133
اسلام بنگريم- نسبتا دست نخورده و هنوز در آنجا تضادهاي قديمي بين احزاب و فرقه‌ها رسوخ نيافته بوده، مستقر ساخت.
نفوذ سامانيان از سال 819 ر 820 ميلادي (برابر 204 هجري) پيوسته رو به افزايش مي‌رفت. از اين خانواده كه تا آن زمان زرتشتي مذهب بودند، چهار برادر از طرف خليفه و همچنين از طرف طاهريان به فرمانداري منطقه سمرقند و چاچ (بعدها تاشكند ناميده شده است) و فرغانه و اسروشنه و هرات مأمور گشتند «1» و مقام خود را به پسران و نوادگان خويش به ميراث سپردند.
هنگام انقراض قدرت طاهريان در قسمت جنوبي جيحون نصر بن احمد ساماني (به سال 873 ميلادي برابر 260 هجري) ناگهان دريافت كه وي عملا فرمانرواي مستقل سمرقند و ساير نواحي ماوراء النهر مي‌باشد و در سال 874 ر 875 ميلادي (برابر 261 هجري) فرمانروايي بخارا «2» را، كه در نتيجه مبارزات ميان طاهريان و صفاريان آسيب‌زده بود، و همچنين امنيت و حفظ سرحدات جيحون را در برابر حملات يعقوب، به برادرش اسماعيل واگذاشت (ورود اسماعيل به بخارا در اوائل اوت سال 874 ميلادي بود) «3» مبارزات يعقوب در جنوب ايران و بين النهرين و نيز هرج و مرج آنجا پس از مرگش سبب آن شد كه برادران ساماني بتوانند كم‌كم نفوذ خود را در خراسان توسعه دهند بدون اينكه لازم باشد از مبدء محكم قدرت خود در ماوراء النهر صرف نظر كنند «4»؛ بلكه پي در پي از اينجا
______________________________
(1)- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 74 به بعد؛ گرديزي (زين الاخبار)، ص 19؛- درباره سامانيان رجوع كنيد به:
Krysm'skyj 165- 88; Barthold, Turk. 209- 268; Siddiqi II 103- 108; Gafurov 169- 194, 206- 217
(2)- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 76 به بعد. و نيز رجوع شود به:Barthold ,Turk 222
(3)- روز 12 رمضان سال 260 هجري (- اول ژويه سال 874) كه سه‌شنبه ذكر شده، در واقع پنج‌شنبه بوده است.
(4)- طبري، رديف 3، ص 1889؛- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 77 به بعد؛- ابن الاثير، ج 7، صفحات 91 تا 93؛- ابو الفداء، ج 2، ص 244 به بعد؛- مستوفي (تاريخ گزيده)، ص 379.
ص: 134
قواي جديدي فراهم مي‌آوردند و در نتيجه رفته رفته مقام رهبري را در شمال شرقي ايران، براي خويش تثبيت مي‌نمودند. سامانيان نياكان آن سلسله از فرمانروايان ايران گشتند كه، نه تنها سر از نو به ملت ايران حيات سياسي و كشوري بخشيد (مانند طاهريان و كمتر از آن صفاريان)، بلكه نيز براي اين ملت و كشور مهد علم و هنر و شعر، كه پيوسته با نيروي تام رونق مي‌گرفت، به وجود آوردند.
جدال و نبردهاي دايمي كه هنوز براي كسب قدرت در ساير قسمتهاي ايران به شدت ادامه داشت، زمينه مساعدي براي تعالي و تكامل بلامزاحم سامانيان فراهم مي‌ساخت. در آن هنگام كه عمرو صفاري (سال 881/ 883 ميلادي برابر با 165 هجري)، پس از دور كردن يكي از خويشاوندان طاغي خود، به فارس مسلط شد و مقرّ حكومت خويش را در شيراز (كه از آنجا مرتبا باج «1» براي خليفه مي‌فرستاد) «2» پابرجا ساخت، دو قيافه جديدي به نام «آساتگن» «3» و پسر وي «ادگوتگن» «4» به صحنه سياسي اين كشور آمد؛ ولي ايندو ايراني نبوده بلكه از نژاد ترك بودند و اين نخستين طليعه واقعيتي بود كه تازه صد تا صد و پنجاه سال بعد مي‌بايست به مرحله تكامل برسد. اين هر دو نفر در 22/ 9 تا 20/ 10 سال 879 ميلادي (برابر با صفر 266 هجري) شهر ري و براي مدتي قزوين «5» را نيز مسخّر ساختند و در سال 881/ 882 ميلادي (برابر 268 هجري) يكي از سرداران «6» خليفه را نزديك قم شكست دادند و در اواخر اكتبر سال 885 (اواسط جمادي الاولي
______________________________
(1)- در اين باره، رجوع شود به فصل «باج» از همين كتاب.
(2)- طبري، رديف 3، ص 2010؛ تاريخ سيستان، صفحات 238 تا 241؛- ابن الاثير، ج 7، ص 123.
(3)- ابن الاثير «استاتگن» نقل مي‌كند.
(4)- طبري «يدگو» نقل مي‌كند.
(5)- طبري، رديف 3، ص 1936؛- ابن الاثير، ج 7، ص 110.
(6)- طبري، رديف 3، ص 2024؛- ابن الاثير، ج 7، ص 123.
ص: 135
272 هجري) امير زيدي مازندراني يعني محمد بن زيد را از ري بيرون راندند.
ادگوتگن خود را در ري مستقر نمود و مبلغ يك ميليون دينار جابرانه از مردم ري گرفت و دوباره به قزوين تاخته، آن را به تصرف درآورد «1».
در اين ميان پيوسته روابط عمرو و امير المؤمنين وقت باوجود هدايايي كه گاه گاه عمرو براي وي مي‌فرستاد بدتر مي‌شد و سرانجام همين وضع تأثير زيادي در سقوط و اضمحلال سريع وي نمود؛ ولي با اينهمه عزل رسمي وي از طرف خليفه و اعلام آن به زائران مكّه (16 آوريل 885 ميلادي مطابق 26 شوال 271 هجري) «2» هيچ تأثير مستقيمي به نفع سامانيان و رونق كار ايشان- كه پس از جنگ ميان دو برادر نصر و اسماعيل دوباره قدرت واحدي را تشكيل مي‌دادند «3» (در سال 885/ 886 «4» ميلادي)- و به نفع رافع بن هرثمه كه (به وساطت سامانيان) فرماندار خراسان شده بود و همگي از معتمدين رسمي حكومت بغداد به شمار مي‌رفتند، نداشت؛ بلكه سپاهيان خليفه به سرداري احمد بن عبد العزيز ابو دلف (كه اندكي پيش از آن از ادگوتگن در قم شكست خورده بود) توانست عمرو را پس از پيكاري خونين به جانب مشرق براند و غنايم بسياري به چنگ آورد (پنجم سپتامبر 884 ميلادي مطابق 10 ربيع الاول 271 هجري) «5».
در اين موقع حكومت بغداد نيز به سبب از ميان رفتن زنج سبكبار شده بود و تزكيه نواحي جنوبي بين النهرين به الموفق اين امكان را داد كه از
______________________________
(1)- حمزه اصفهاني، ص 152؛- اصطخري، ص 189 به بعد؛- مسعودي (مروج)، ج 7، ص 343؛- ابن الاثير. ج 7، ص 139 به بعد.
(2)- رجوع كنيد به فصل «وضع حقوقي حكومت ايران نسبت به دستگاه خلافت» از همين كتاب.
(3)- طبري، رديف 3، ص 2106؛- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 82 به بعد؛- ابن الاثير، ج 7، ص 138.
(4)- نرشخي (تاريخ بخارا) صفحات 79 تا 82؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 20؛ و نيز رجوع كنيد به: Wilh, Barthold in der E I, II 583; Oliver 92- 94.
(5)- تاريخ سيستان، صفحات 241 تا 244؛- ابن الاثير، ج 7، ص 139.
ص: 136
سيزدهم اوت 887 ميلادي (مطابق 19 ربيع الاول 274 هجري) به فارس حمله كند و اين استان را به تصرف درآورد، درحالي‌كه سرپيچي ابو طلحه منصور بن شركب (كه به زودي توقيف شد) از رئيس صفاري خويش، الموفق را در اقدامات خود حمايت مي‌كرد «1». اگرچه خليفه نتوانست عمرو را تا كرمان و ايالت مركزي صفاريان يعني سيستان تعقيب كند، اما مرگ محمد پسر عمرو ليث كه در روز جمعه 14 اكتبر 887 «2» ميلادي هنگام عقب‌نشيني در بيابان رخ داد ضربه شديدي به عمرو صفاري وارد ساخت «3».
در نتيجه اين پيش آمد عمرو به قدري ضعيف شد كه ناگزير گشت در 6/ 5 تا 4/ 6/ 889 ميلادي (محرم 276 هجري) با خليفه آشتي كند «4». معذلك فرماندار جديد خراسان يعني رافع بن هرثمه نه تنها توانست خود را در اين ايالت مستقر سازد، بلكه نيز موفق شد با حمله، به خاك مازندران وارد شود: يعني به آنجايي كه از سال 880 ميلادي بين خاندان زيديان رشك و حسادت ظاهر گشته بود «5»، و در آنجايي كه حسن بن زيد در روز چهارشنبه 6 ژانويه سال 884 ميلادي (سوّم رجب 270 هجري) «6» دار فاني را وداع كرده بود «7». برادر و جانشين
______________________________
(1)- وي در سال 894/ 895 (برابر 281 هجري) در زندان خليفه جان سپرد: ابن الاثير، ج 7، ص 156.
(2)- بيستم جمادي الاولي، سال 274 هجري روز پنج‌شنبه بوده است.
(3)- طبري، رديف 3، ص 2113 و 2115؛ تاريخ سيستان، ص 224 به بعد؛- ابن الاثير، ج 7، ص 142.
(4)- طبري، رديف 3، ص 2115،- درباره انهدام خراسان در تحت «صفاريان» رجوع كنيد به: عوفي (جوامع الحكايات)، ص 224، شماره 1677.
(5)- طبري، رديف 3، ص 1940.
(6)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان) ص 187، به‌طور معلوم روز «دوشنبه 23 رجب» كه خواند مير (فهرست: 189)، ص 15، ذكر نموده غلط است، زيرا روز 26 ژانويه 884 برابر با 23 رجب، روز يكشنبه بوده است.El I As 114( به اشتباه سال مذكور را سال 893/ 894 ذكر مي‌كند).
(7)- طبري، رديف 3، ص 2104؛- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 187؛- اولياء (فهرست: 191)، ص 72؛- ابن الاثير، ج 7، ص 136.- فهرست علويان طبرستان (مازندران) در كتاب‌Zambaur ، ص 192 (فهرست: 611) ناقص و غير قابل اعتماد است؛- رجوع كنيد به كسروي، ج 1، شهرياران گمنام.
ص: 137
حسن، محمد بن زيد موسوم به القائم بالحق ناگزير شد، پس از موفقيّتهاي اوليه بر ضد يك داعي «1»، از استراباد و به‌طور كلي از مازندران بگريزد و به ديلم پناه ببرد (23/ 6 تا 22/ 7 سال 890 ميلادي مطابق ربيع الاول 277 هجري) فرماندار محلي (اسپهبد) رستم بن قارن دوم (از سلسله باوند) دوباره زمام امور را به دست گرفت و متعاقب آن رافع بن هرثمه به تصرف ري و قزوين «2» و در نتيجه به از بين بردن حكمران ترك ادگوتگن كه خود بخود برقراري يك دولت جاويدي در ايران براي او امكان نداشت، موفق گرديد.
پس از مرگ خليفه الموفق (روز شنبه 22 ماه مه 891 ميلادي مطابق هشتم صفر 278 هجري) «3» كه تا آخرين لحظه با عمرو مي‌جنگيد- و پس از جلوس پسرش المعتضد به تخت خلافت (بعد از مرگ عمويش المعتمد در 15 اكتبر 892 ميلادي) «4» به زودي معلوم شد كه موفقيّتهاي رافع بن هرثمه در نواحي خراسان و شمال ايران فقط در ظاهر امر، به نفع حكومت بغداد بوده است؛ وگرنه در اثر امتناع وي از استرداد اموال دولتي كه در ري تصرف كرده بود ثابت شد كه رافع بن هرثمه نيز در اين نواحي مانند صفاريان داعيه استقلال داشته است. لشكركشي سردار خليفه به نام احمد بن عبد العزيز كه رافع بن هرثمه را به گرگان عقب رانده بود، با مرگ او (يعني احمد) در ميدان جنگ، (893 ميلادي مطابق 280 هجري) عقيم ماند، و پسرش علي در وسط تابستان
______________________________
(1)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، صفحات 187 تا 189؛- خواندمير (فهرست: 189) ص 16 (در اين كتاب، ص 294 و 309 و نيز جويني، ج 3، ص 308 فقط بدون هيچ اضافه‌اي الداعي ذكر شده است).
(2)- طبري، رديف 3، ص 2039؛- مسعودي (مروج) ج 7، ص 343؛- تاريخ سيستان صفحات 246 تا 249؛ ابن الاثير؛ ج 7، ص 144. و نيز رجوع كنيد به: Melgunof 57; Rehatsek 431- 435; Rabino, MAZ. 414 f.
(3)- ابن الاثير، ج 7، ص 146 به بعد.
(4)- تاريخ سيستان، ص 249؛- ابن الاثير، ج 7، ص 151.
ص: 138
893 «1» ميلادي نزديك ري به شكست قطعي دچار شد و ناگزير به اصفهان عقب‌نشيني كرد، ولي همين‌كه عمرو خواست از اين نفاق و اختلاف استفاده نموده نيشابور و سراسر خراسان را تصرف كند «2»، علي به رافع پيوست. رافع بن هرثمه در اكتبر 894 «3» ميلادي توانست كمك محمد بن زيد را كه در اين اثنا در مازندران (طبرستان) دوباره قدرت به دستش افتاده بود براي خود تضمين نمايد، و حتي اين حق را يافت كه دستور بدهد خطبه «4» نماز در اينجا و در گرگان به نام وي خوانده شود: يعني (با وجود اينكه زيدي مذهب بود) استقلال وي بدين ترتيب تأييد شد (ژوئن 895) «5». اما رافع بن هرثمه نتوانست براي هميشه در مقابل عمرو ليث برابري كند؛ يعني اگرچه موفق شد در يك لحظه غفلت حريف (پس از عدم موفقيت در كوششهاي اول كار اوايل تابستان 896) «6» نيشابور را به تصرف درآورد، اما به زودي از طرف عمرو در آنجا محاصره شد، و در نتيجه سرپيچي دسته‌هايي از سپاهيانش به تسليم شهر و فرار به خوارزم ناگزير گشت (6 نوامبر 896 ميلادي مطابق 26 رمضان 283 هجري). همچنين محمد بن زيد نيز كه عمرو قبلا با او مذاكره كرده بود، رافع را تنها گذاشت.
سپس يكي از فرستادگان خوارزمشاه، رافع را در خوارزم دعوت نموده و خائنانه بر سر او افتاده، وي را در 17 نوامبر 896 ميلادي (هفتم شوال 283 هجري) كشت.
______________________________
(1)- جمادي الاولي، سال 280 هجري برابر با 19/ 7 تا 17/ 8 سال 893؛- مسعودي (مروج)، ج 8، ص 140 اين‌طور ذكر كرده است: 24 ذو القعده سال 279 هجري برابر با 15 فوريه 893.
(2)- طبري، رديف 3، ص 2137 به بعد؛- مسعودي، ج 8، ص 139 به بعد؛- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، صفحات 190 تا 192؛- تاريخ سيستان، صفحات 245 تا 251؛- ابن الاثير، ج 7، ص 151. و نيز رجوع شود به:Wiet 169
(3)- شعبان سال 281 هجري برابر با 6/ 10 تا 3/ 11/ 894.
(4)- رجوع كنيد به فصل «وضع حقوقي حكومت ايران نسبت به دستگاه خلافت» از همين كتاب.
(5)- ربيع الآخر سال 282 هجري برابر با 30/ 5 تا 27/ 6/ 895.
(6)- ربيع الاول سال 283 هجري برابر با 18/ 4 تا 17/ 5/ 896.
ص: 139
سر بريده رافع بن هرثمه براي عمرو و بعدا از طرف عمرو براي خليفه فرستاده شد «1». با اين عمل عمرو صفار به بهايي اندك متابعت خود را از درگاه خليفه، نشان داد، ولي در عين حال هم بدين طريق فهماند كه فرمانروايي در اين خطه از آن اوست، نه از آن فرمانروايي كه از بغداد براي خراسان فرستاده شده باشد. اما اميرمؤمنان نيز، با وجود محدوديتهاي حاصل از طرف قيام خارجيان، و باوجود شورشهاي قبايل بدوي در شمال بين النهرين و پيكارهاي سرحدات روم شرقي «2»، با وجود تمام اينها كوشيد تا با لشكركشي به دينور در كردستان نشان بدهد كه وي نيز هنوز حق سخن دارد و با غرور و سربلندي تمام مغرب ايران را تا قزوين و ري و قم به پسرش علي (كه بعدا به خليفه المكتفي موسوم گشت) سپرد. با اين وصف علي توانست خود را فقط در ري نشان بدهد و سپس مي‌بايست بيدرنگ به بغداد برگردد «3». اين ماجرا توانست فقط نشان بدهد كه ايران حقيقتا از حيطه قدرت بغداد بيرون آمده است.
در عين حال در اين شرايط و اوضاع، اين خود موفقيت بزرگي براي خلافت بود كه بتواند دست اين صفاري نافرمان را كه آشتي اسمي او با خليفه (در 889) «4» هيچ نتيجه عملي نداشت كوتاه كند. اما در همين زمان، آثار قيام قرامطه در جنوب بين النهرين و مناطق مجاور آن (از سال 899 ميلادي) پديدار شده بود «5» و بار دگر خلافت را از اين ناحيه تهديد مي‌نمود. باري سقوط عمرو را بايد نتيجه توقعات بي‌اندازه خود او دانست زيرا عمرو از خليفه خواست كه ماوراء النهر
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، ص 2151 و 2159 به بعد؛- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان) 192 به بعد،- تاريخ سيستان، ص 252 به بعد؛- ابن الاثير، ج 7، ص 151 به بعد؛ خواندمير (فهرست: 189)، ص 16.
(2)- ابن الاثير، ج 7، ص 153 به بعد.
(3)- طبري، رديف 3، ص 2140؛- ابن الاثير، ج 7، ص 154 به بعد.
(4)- رجوع كنيد به صفحات بالا وقايع سال 889؛ از همين كتاب.
(5)- طبري، رديف 3، ص 2183؛- تاريخ سيستان، ص 255؛- ابن الاثير، ج 7، ص 163.
ص: 140
را رسما به وي واگذار نمايد، و همان‌طوري كه برادرش يعقوب زماني نظير همين خواسته گستاخانه را داشت و با برآوردن آن، او را از حمله به بين النهرين منصرف كرده بودند، اين‌بار نيز المعتضد به همين جهت با خواهش عمرو موافقت كرد. به موجب آن عمر متوجه ماوراء النهر گشت و پس از حمله عقيم يكي از سردارانش اسماعيل ساماني ضمن توجه دادن به اينكه وي (عمرو) سرزمين وسيعي در ايران دارد و خود (اسماعيل) نيز به عنوان حافظ سرحدّات اسلامي حايز اهميت است، به عمرو پيشنهاد مذاكره و قراردادي داد، ولي عمرو مغرورانه پيشنهاد وي را رد كرد و به جانب بلخ پيش رفت و در آنجا با لشكريان اسماعيل كه از جيحون گذشته بودند مصادف شد. عمرو مغلوب شد و در اثر از پا درآمدن اسبش اسير گشت (شنبه 19 آوريل 900 ميلادي مطابق 15 ربيع الآخر 287 هجري) «1» و بنابه تقاضاي خود او (به‌جاي آنكه در سمرقند زنداني شود) به بغداد فرستاده شد. عمرو در بغداد نيز محبوس ماند و پس از تغيير خلافت يعني سال بعد (20 آوريل 902 مطابق هشتم جمادي الاولي 289 هجري) به قتل رسيد «2»؛ و آخر الامر بغداديان توانستند در مورد وضع شمال ايران نفسي به راحت و آسايش بكشند.
______________________________
(1)- نرشخي و گرديزي چنين نقل مي‌كنند؛- به نقل ابن الاثير: ربيع الاول سال 287 هجري برابر 6/ 3 تا 4/ 4/ 900؛ به موجب تاريخ سيستان، ص 256: سه‌شنبه 28 ربيع الآخر سال 287 هجري، ولي روز سوم مه سال 900 كه برابر روز 28 ربيع الآخر سال مذكور است شنبه بوده است.Krysm'skyj I 70 ;Barthold ,Turk 224 f
(2)- طبري، رديف 3، ص 2203 و 2208؛ نرشخي (تاريخ بخارا)، صفحات 75 و 85 تا 91؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 18 به بعد؛- مقدسي، ص 337؛ مسعودي (مروج)، ج 8، ص 193 و 208؛- سياست نامه، صفحات 14 تا 16؛- تاريخ سيستان: صفحات 260 تا 262 (در اين كتاب قتل وي به دستور خليفه قبل و در سال 901 ذكر مي‌شود)؛- ابن الاثير، ج 7، ص 165 و 170؛- ابو الفداء، ج 2، ص 284؛- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 153، شماره 331 (در اينجا به عنوان «انتحار» ياد مي‌شود) و ص 159، شماره 517 (مثل تاريخ سيستان) و ص 227، شماره 1716.
ص: 141

اوج قدرت سامانيان‌

حكومت بغداد ديگر نمي‌توانست از تصرف خراسان به دست سامانيان و تشكيل يك دولت جديد بزرگ ايراني جلوگيري كند؛ اما با اين حال براي خلفا جاي مسرّت بود كه فرماندار زيدي مازندران، محمد بن زيد، كه گرگان را در زير سلطه خود آورد و براي تصرف خراسان مي‌كوشيد، از اسماعيل، پس از اعلام خطر بي‌نتيجه‌اي، در دروازه گرگان «در طي خونين‌ترين جنگ آن قرن» «1» شكست خورد، و پس از چند روز درگذشت (جمعه سوم اكتبر سال 900 ميلادي مطابق پنجم شوال 287 هجري). پسر و جانشين وي زيد بن محمد پس از اين واقعه، سيادت سامانيان را، كه علي رغم برخي از شورشها خود را در اينجا پابرجا نموده، مرتبا حكمران تعيين مي‌كردند «2»، به رسميت شناخت «3».
______________________________
(1)- مسعودي، و صاحب كتاب اغاني، در «مقاتل الطالبين»، تهران، 1307 هجري، ص 229، خبر ديگري نقل مي‌كنند: به موجب آن محمد در ميدان نبرد به‌طور مهلكي ضربت ديده و در گرگان جان سپرده است، ولي به قول ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 194 و جويني، ج 3، ص 307، وي در جنگ از پا درآمده است. تاريخ سيستان، روز وقوع آن را، روز جمعه دهم اكتبر سال 900 (برابر با 12 شوال 287 هجري) ذكر مي‌كند.
(2)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، صفحات 195 تا 198.
(3)- طبري، رديف 3، ص 2201؛- مسعودي (مروج)، ج 8، صفحات 194 تا 196؛- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 193 به بعد؛- تاريخ سيستان، ص 257؛- ابن الاثير ج 7، ص 166؛ عوفي (جوامع الحكايات) ص 206، شماره 1447؛- و نيز.Melgunof 57 f .
ص: 142
در نتيجه به زودي معلوم شد كه سامانيان پابند به مذهب تسنن، همچنانكه تا اين زمان در ماوراء النهر عمل مي‌كردند، در كشور توسعه يافته خود نيز از هر جهت مي‌كوشيدند تا سيادت اسمي خلفا را در انظار جلوه دهند! خراج خود را مي‌پرداختند و هيچگونه اشكال سياسي براي امير مؤمنان فراهم نمي‌آوردند؛ و با آنكه عملا سلاطين مستقل شمال شرقي ايران بودند، باز به حفظ اصول اسلامي وفادار بودند؛ و از هر نوع حمله به بين النهرين خودداري مي‌نمودند، و لااقل از اين نظر وسيله آسايش خلفا را در اينجا فراهم مي‌كردند. از طرف ديگر نيز، با وجود تمام كشمكشها و نزاع‌هاي محلي، يك قرن تمام ترقي و تكامل، نسبتا بلامزاحمي، براي اهالي كشور خويش فراهم ساختند، و بدين وسيله مقدمات و شرايط احياي مجدد روح و معنويات ايراني را به وجود آورند؛ تمدن و فرهنگ ايران بي‌نهايت مديون ايشان است و هنوز هم بايد عمل و رفتار سامانيان را به عنوان مشوق علم و هنر در مد نظر داشت «1».
از اين گذشته سامانيان در ايجاد نظم در مشرق ايران مي‌كوشيدند:
چنانكه، هنگامي كه طاهر بن محمد يكي از نوادگان عمرو از سيستان يعني وطن قديم و پناهگاه مجدد صفاريان، به سمت فارس پيشروي كرد، اسماعيل با يك نقشه جنگي ماهرانه‌اي وي را به واگذاري آن ايالت و عقب‌نشيني به سوي سيستان ناگزير ساخت و در نتيجه، يكي از سرداران خليفه به نام «بدر» توانست به شيراز بيايد و اوضاع را طبق نظر بغداد فيصل بخشد (901 ميلادي برابر 288 هجري) «2».
______________________________
(1)- رجوع كنيد به فصل «علوم» از همين كتاب.
(2)- طبري، رديف 3، صفحات 2202 تا 2204؛- تاريخ سيستان، ص 258 به بعد و 273 به بعد؛- ابن الاثير. ج 7، ص 168؛- فهرستي از صفاريان (سيستاني) دوره‌هاي بعد (تا 1186) با «شجره خاندان» در: ص: 143
طبيعي است كه رابطه ميان طاهر و خليفه از اين پس نيز تيره ماند «1»؛ و سرانجام- پس از بپا خاستن منازعات مذهبي در سيستان- به دست يكي از بردگان قديمي عمرو به نام سبكري، كه متنفذ شده بود، (به سال 909/ 910 ميلادي برابر 297 هجري) اسير شد و به خليفه تسليم گشت «2».
اسماعيل در سال 902 ميلادي محمد بن هارون را (در آغاز كار خيّاط و سپس راهزن)- كه التوتميش «3»، فرماندار ترك و منفور العامه خليفه، و سه نفر از پيروان او را از ري برانداخته و خود آنجا را غصب نموده بود «4»- از اين شهر بيرون كرد و سال بعد وي را با لطايف الحيل از پناهگاهش، مازندران، به سوي مرو كشيد و دستگيرش كرد؛ ولي او دو ماه بعد «5» از اين واقعه درگذشت. اما در آذربايجان، پس از اينكه ابو عبيده (الله) محمد افشين بن ابي الساج «6» (از اهالي اسروشنه) كه در سال 889 ميلادي (برابر 276 هجري) و دوباره به سال 898 ميلادي (برابر 285) به فرمانداري ارمنستان منصوب شده بود، به مرض وباي خانمانسوز «7» آنجا درگذشت (مارس سال 901 ميلادي برابر ربيع الاول 288 هجري)، مبارزاتي ميان برادرش يوسف و پسرش ديوداذ (ديوداد) درگرفت.
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 7، ص 180 (سال 906 ميلادي برابر 293 هجري).
(2)- طبري، رديف 3، ص 2283؛- عريب (فهرست: 80)، ص 32؛- مسكويه، (تجارب الامم) ج 1، ص 16؛- تاريخ سيستان، صفحات 275 تا 289؛- ابن الاثير، ج 8، ص 18.
(3)- به نقل طبري «خ اگرتمش».
(4)- طبري، رديف 3، ص 2209؛- اصطخري، ص 143؛- ابن الاثير، ج 7، ص 170 و 172.
(5)- طبري، رديف 3، ص 2255؛- عريب (فهرست: 80)، ص 6؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 21؛- ابن الاثير، ج 7، ص 174.
(6)- طبري، رديف 3، ص 2185؛- مسعودي (مروج)، ج 8، ص 144 به بعد صفحات 196 تا 200؛- ابن الاثير، ج 7، ص 162؛- و نيز مراجعه شود به؛
(در اين كتاب افشن بدون «ي» ضبط شده).
(7)- طبري، رديف 3، ص 2202؛- كسروي (شهرياران گمنام)، ج 1، ص 55 به بعد- و نيز رجوع كنيد به:Elias 119 ;Schwarz VIII 1190 f .
ص: 144
ديوداذ آخر الامر در سال 901 مجبور شد كه به موصل فرار كند «1». با فرار وي خطري كه از اين سو براي بين النهرين محتمل بود مرتفع گرديد.
بدين ترتيب همين‌كه آن ساماني فعّال و زيرك، فاتح خراسان و پيشتاز جنگ بر ضد قره‌خانيان غرب «2» يعني اسماعيل بن احمد كه پس از آشتي كردن با برادرش نصر «3» (در سال 888 برابر با 275 هجري) از 23 اوت 892 ميلادي (جمادي الاولي 279) جانشين وي شده بود، در روز 25 نوامبر 907 (برابر 15 صفر 295 هجري) در دهكده‌اي نزديك بخارا در گذشت، اوضاع شمال شرقي ايران به ميزان فوق العاده‌اي تثبيت شده بود. جانشيني اسماعيل- پس از كشمكش مختصري با برادران متوفي، كه در بخارا دستگير شد، به پسرش احمد دوم رسيد. در اين تغيير و تعويض پادشاه، خليفه هيچ حق اظهار نظر نداشت، ولي اين تحويل و تحول نيز براي وي اشكالي به وجود نمي‌آورد. در عين حال همين خليفه در برابر فرمانرواي جديد خراسان تا اين اندازه استحكام و پايداري خود را نشان داد، كه فرماندار ساماني گرگان را كه اكنون به وي پناهنده شده بود، مسترد نداشت، بلكه او را تا هنگام مرگش در شمال بين النهرين به خدمت گماشت «4».
______________________________
(1)- طبري، رديف 3، صفحات 2203 تا 2205؛- ابن الاثير، ج 7، ص 168؛ و نيز رجوع شود به: در كتاب:Johs .Kath .178 كلمه «ديوداذ» به طرز كتابت ارمني ابهوض «ي» كسره ضبط شده در مورد فرق ايندو كتابت در ابتداي زبان فارسي نو رجوع كنيد به:
Heinrich Hubschmann: Armen. Grammatik, Leipzig 1897, S. 14.
(2)- ابن الاثير (فهرست: 135)، ج 7، ص 378 (893، 904 و 906؛ و نيز مراجعه كنيد به: Omelian Pritsak: Von den Karluk zu den Karachaniden.) in der ZDMG CI( 1951 (, S. 270- 300.-
(3)- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 84؛- ابن الاثير، ج 7، ص 151؛- سمعاني (كتاب الانساب، عكس از خطي)، ص 30،- مستوفي (تاريخ گزيده)، ص 380.
(4)- طبري، رديف 3، ص 2279؛ عريب (فهرست: 80) ص 18 (به قول او، روز 24 نوامبر برابر با 14 صفر)؛- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 91؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 22؛- ابن الاثير، ج 8، ص 2 به بعد؛ مستوفي (تاريخ گزيده)، 381؛ و نيز:Oliver 94 .
ص: 145
در اين هنگام وضع مغرب ايران به مراتب مبهمتر بود: يعني گرچه نهضت قرامطه سايه خود را مستقيما بر اين نواحي نيفكنده بود، ولي دعاوي بغداد مبني بر تبعيت مستقيم اين سرزمين از آنجا پيوسته با مخالفت روبرو مي‌شد. در عين حال قيام كردها در اصفهان كه با نبرد حمدانيان (كه تازه روز دوم نوامبر 905 ميلادي برابر اول محرم 293 هجري در موصل منصوب شده بودند) بر ضدّ اين قوم «1»، ارتباط داشت، در نتيجه تسليم سران نظامي، به زودي درهم شكست (908 «2» ميلادي برابر 295 هجري). امّا از طرف ديگر فرمانرواي جديد «3» صفاري سيستان به نام ليث بن علي بن ليث دوباره كوشيد تا به سرزمين فارس تسلط يابد و بدين وسيله سنن خانوادگي خود را دوباره احيا نمايد، ولي در مقابل وي، سبكري كه با اسير نمودن طاهر صفاري شخصيّت خود را نشان داده بود «4»، توفيق يافت كه در سايه اتحاد با حسين برادر فرمانرواي حمداني موصل- كه از قم و كاشان يعني تيولگاه جديد قلمرو فرمانداري خويش، شتابان به آنجا آمده بود- مهاجمين را دوباره به سيستان براند (909/ 910 ميلادي مطابق 297 هجري) «5»؛ امّا بلافاصله متعاقب آن بر اثر تحريك يكي از منشيان معزول شده سبكري، علي بن محمد بن فرات وزير بغدادي، لشكري به جنگ سبكري فرستاد.
وي نيز خود را مجبور به فرار ديد و به زودي گرفتار آتش پيكارهاي چند جانبه شد، به‌طوري كه سپاه خليفه توانست به سهولت سرزمين فارس را به تصرف درآورد، و دوباره آن را به حيطه قدرت بغداد بيفزايد. «6» عاقبت احمد دوم، سبكري را
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 8، ص 4 و نيز:Canard ,Hamd .I 349 f .
(2)- عريب (فهرست:
80) ص 18.
(3)- ابن الاثير، ج 7، ص 177 به بعد.
(4)- رجوع شود به صفحه گذشته.
(5)- طبري، رديف 3، ص 2285؛- عريب (فهرست: 80)، ص 32؛- ابن الاثير، ج 8، ص 18 به بعد؛- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 1، ص 16 و 18؛- و نيز: Elias 122
(6)- طبري، رديف 3، ص 2286؛- عريب (فهرست: 80)، ص 32 به بعد؛- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 1، ص 18 به بعد؛- ابن الاثير، ج 8، ص 19.
ص: 146
به اسارت درآورد و تسليم بغداد كرد (24/ 1 تا 21/ 2 سال 910 ميلادي مطابق شوال 298 هجري) «1».
در نتيجه اين تهديدات مكرر كه از طرف سيستان نسبت به جنوب ايران به عمل مي‌آمد، خليفه، پيام احمد دوم ساماني را مبني بر اينكه وي در اوايل پاييز «2» سال 910 ميلادي (برابر 298 هجري) سرزمين فارس را به تصرف و معدّل بن علي صفاري فرماندار آن ايالت و برادرش محمد را به اسارت درآورده است (بهار سال 911 ميلادي برابر 299 هجري)، «3» با موافقت و خرسندي تلقّي نمود.
اما دو سال از آن نگذشت كه باز در آنجا شورشي برپا خاست. بدين معني كه يكي از خوارج محلي به نام محمد بن هورمز ملقّب به المولي الصندلي «4» كه در بخارا تحصيل علوم ديني نموده بود، همكيشان خود را كه هنوز در كشور موجود بودند، گرد آورد و ايشان را از نظر سياسي به نفع صفّاريان «5» آماده پيكار كرد.
گرچه ايشان از گروهي به وجود آمده بودند كه ابتدا مخالف صفاريان بودند، ولي در اين موقع- ظاهرا براي حفظ استقلال سيستان- ورق برگشته بود. و تازه پس از آنكه شهر زرنگ- شهري كه مبارزان در آن محصور و به هم فشرده گشته بودند- 9 ماه محاصره شد، دوباره اين سرزمين تحت تسلط سامانيان درآمد (پنج‌شنبه 22 ژويه 913 ميلادي مطابق 14 ذو الحجه سال 300
______________________________
(1)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 1، ص 19؛- عريب (فهرست: 80)، ص 34 به بعد؛- تاريخ سيستان، ص 295 به بعد (در اينجا تاريخ چنين ذكر شده: جمادي الاخري سال 299 هجري برابر با 24/ 1 تا 21/ 2/ 912؛ يقينا اين تاريخ بعد از اصل واقعه است)؛- ابن الاثير، ج 8، ص 20.
(2)- محرم سال 298 هجري برابر با 9/ 9 تا 8/ 10/ 910.
(3)- طبري، رديف 3، ص 2287؛- عريب (فهرست، 80)، ص 36؛- تاريخ سيستان، صفحات 289 تا 294؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 23؛- ابن الاثير، ج 8، ص 20.
(4)- يكي از موالي محمد بن عمرو.
(5)- در واقع به نفع صفاري ده ساله‌اي يعني ابو حفص، عمر دوم، پسر يعقوب، كه يكي از اعقاب عمرو بن ليث معروف بوده است.
ص: 147
هجري) «1».
بديهي است كه اين موفقيت نيز دوامي نداشت؛ زيرا چند ماه بعد (شب پنج‌شنبه سيزدهم ژانويه سال 914 ميلادي) «2» احمد دوم ساماني، فرمانرواي ساعي و مردم‌شناس آزموده، اندكي پس از غلبه بر تركهاي ماوراء النهر، در لشكركشي به جانب مازندران، به دست چند تن از غلامان خويش از پا درآمد «3».
و به يقين، اين حدس خطا نيست كه: بزرگان و سرداران مملكت ساماني كه از مراقبت دقيق و شديد اين پادشاه در امور كشور به ستوه آمده بودند، در قتل وي دست داشته‌اند «4». همين عناصر و همچنين افراد خانواده امارت و سلطنت بوده‌اند كه به‌طور كلي سامانيان را در تمام دوره حكومتشان به زحمت انداختند و در سقوط آنان نيز خالي از تأثير اساسي و كلي نبوده‌اند.
پس از جلوس رسمي ابو الحسن نصر دوم، پسر هشت ساله امير مقتول، به تخت سلطنت، عموي بزرگ وي اسحق و پسر او الياس كساني بودند كه ايجاد مشكلات مي‌كردند. در ابتداي كار، نظر به خردسالي اين امير جديد، اين انديشه به وجود آمد كه اسحاق كفيل مناسب و شايسته‌اي براي او خواهد بود؛ ليكن اين بزرگتر خانواده كه حتي اسماعيل هم با وي در نزاع و كشمكش بود، به
______________________________
(1)- تاريخ سيستان، صفحات 297 تا 302؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 23 به بعد.
(2)- روز يازدهم جمادي الاخري سال 301 هجري كه منطبق بر سيزدهم ژانويه است، روز چهارشنبه بوده است (نرشخي، تاريخ بخارا).- گرديزي، ص 25، روز پنج‌شنبه 21 جمادي الاخري سال 301 هجري را به عنوان روز حادثه ذكر مي‌كند و ابن الاثير روز 23 جمادي الاخري سال 301 هجري را كه دوشنبه بوده است، ولي نه آن‌طوري كه ذكر شده پنج‌شنبه.- تاريخ سيستان از 23 ژانويه سال 914 برابر با 22 جمادي الاخري سال 301 هجري صحبت مي‌كند.
(3)- طبري، رديف 3، ص 2289؛- عريب (فهرست: 80)، صفحات 44 تا 46؛- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 1، ص 33؛ نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 91 به بعد؛ تاريخ سيستان، ص 302؛- مستوفي (تاريخ گزيده)، ص 381؛- ابن الاثير، ج 8، ص 25؛- و نيز Elias 123; Barthold, Turk. 240.
(4)- رجوع كنيد به:V .F .Buchner in der E I ,IV 131 .
ص: 148
سيادت مطلق خويش چشم داشت. از اين‌رو كار به پيكار كشيد و اسحاق مغلوب شد (17 مارس 914 ميلادي مطابق 16 شعبان 301 هجري) «1» و ناگزير به سمرقند گريخت و دوباره در آنجا شكست خورد و تا پايان زندگاني خود در بخارا به اسارت افتاد؛ درحالي‌كه پسرش الياس موقتا در فرغانه خود را پنهان داشت «2».
همسايگان از اين هرج و مرج و آشوبها براي اقدامات خويش استفاده كردند و دوره كشمكش و نزاع تقريبا مداوم و بلاانقطاعي در شمال شرقي ايران به وجود آوردند كه شرح و بيان آن، حتي در صورت اكتفا به مهمترين وقايع باز مبهم و خسته‌كننده خواهد بود. باري سپاه خليفه به زور به سيستان كه تازه از طرف سامانيان تسخير شده بود وارد شده، آن سرزمين را تا غزنه و بست به تصرف درآورد. اما اين منطقه در ماه مه 917 ميلادي (برابر 304 هجري) در نتيجه قراردادي ناگزير، به آشوبگري به نام كثير بن احمد بن شهفور (شاهپور)، كه خود در روز جمعه دوم آوريل سال 919 ميلادي (27 شوال 306 هجري) به دست غلامش كشته شد «3»، واگذار گشت «4». در بين هرج و مرج و آشوبهاي سالهاي بعد، ابو جعفر احمد بن محمد صفاري توانست سرانجام در ماه مه 923 ميلادي خود را مستقر كند و موفق شد قلمرو نفوذ خويش را تا بست و (براي مدتي) تا كرمان توسعه دهد «5». وي، كه براي تدابير سياسي مستعد بود و با
______________________________
(1)- طبري چنين نقل نموده است؛- ابن الاثير، رمضان 301 هجري برابر با 31/ 3 تا 29/ 4/ 914. درباره نصر دوم رجوع كنيد به:
Karl V. Zettersteen in der E I, III 941- 943; Browne I 359 f.; Barthold, Turk. 240- 244; Oliver 95 f.
(2)- طبري، رديف 3، ص 2290؛- عريب (فهرست: 80) ص 51؛- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 92 به بعد؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 26؛- ابن الاثير، ج 8، ص 25 به بعد.
(3)- تاريخ سيستان، ص 307 به بعد.
(4)- عريب (فهرست: 80)، ص 75؛- تاريخ سيستان، صفحات 303 تا 306؛- ابن الاثير، ج 8، ص 33.
(5)- تاريخ سيستان، صفحات 308 تا 315؛ گرديزي (زين الاخبار)، ص 29.
ص: 149
شاعراني مانند رودكي رابطه دوستانه داشت، توانست به عنوان عامل قدرت درجه دوم در مشرق ايران، تا روز قتلش (سه‌شنبه 31 مارس 963 ميلادي مطابق دوم ربيع الاول سال 352 هجري) «1» پايدار بماند.
حسن بن علي اطروش علوي (ملقّب به سيد ناصر كبير) توانست از مركز ديلم خود را در مازندران، كه در سالهاي 910 و 911 (297 و 298 هجري) در تحت حملات روسها در شكنجه و عذاب بود «2»، مستقر سازد و در همين ديلم نيز، پس از مرگ محمد بن زيد، مقيم شد. حسن در ژانويه 914 ميلادي (جمادي الاخري 301 هجري) حكمران جستاني و همچنين حكمران سامانيان را در اثر شكستي در نزديكي «نوروز» (كنار ساحل درياي خزر به فاصله يك روز راه از چالوس) از اين منطقه براند و دوباره در اينجا حكومت زيدي را مستقر كرد؛ و گذشته از اينها وي نيز به جهت ذوق شعر و علم فقاهتي كه داشت ممتاز بود «3».
در همين موقع خراسان در نتيجه قيام شاهزاده منصور بن اسحاق، دستخوش آشوب گرديد؛ و حتي فرمانده سابق آخرين لشكركشي سامانيان به سيستان (سال 914/ 915 ميلادي مطابق 302 هجري)، وي را حمايت مي‌كرد.
______________________________
(1)- تاريخ سيستان، صفحات 316 تا 327.
(2)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 199.
در اين مورد رجوع شود به نكات و تذكرات جغرافيايي و منابع كتب ذيل: Melgunof 62 f.; Krymskyj I 97 f.; Dorn, Schirw. 546 f.
(3)- طبري، رديف 3، ص 2292؛- عريب (فهرست: 80)، ص 47؛- حمزه اصفهاني، ص 153؛- ابن مسكويه (تجارب الامم، ج 1، ص 36 (مطلب در اين كتاب با آنچه ابن اسفنديار گفته ص 109، فرق دارد)؛- مسعودي (مروج)، ج 9، ص 4 به بعد؛- ابن الاثير، ج 8، صفحات 26 تا 28؛ بيروني (الآثار الباقيه)، ص 224؛ و نيز مراجعه كنيد به: Barthold, Krest. 59 f.; Rehatsek 439 f.; Rabino, Maz. 447.
درباره اخلاف اطروش يعني خاندان ناصروند در لاهيجان رجوع شود به: كسروي (شهرياران گمنام) ج 1، ص 34 به بعد، و
Minorsky in der E I, III 8 und Rudolf Strothmann in der E I, IV 1147- 1149, ص: 150
جنگ سپاه سامانيان كه از بخارا سرچشمه مي‌گرفت متوجه شهرهاي هرات و نيشابور بوده، ولي با فتح اخير (نيشابور) در تابستان 918 ميلادي «1» و اسارت فرمانده كل قواي سابق به پايان رسيد «2». اما در اين ميان براي سامانيان نگراني تازه‌اي به وجود آمد. يعني حكمران تقريبا مستقل آذربايجان و ارمنستان، يوسف بن ابي الساج «3» كه از سالهاي پيش فقط قسمتي از مالياتهاي وصول شده را به بغداد مي‌فرستاد در سال 916/ 917 ميلادي (برابر 304 هجري) به اين بهانه كه شهر ري را خليفه به عنوان تيول به او سپرده، به آن شهر، كه محلّ پادگان سامانيان بود، حمله برد. پادگان مزبور به تخليه قلاع آنجا ناچار گشت و يوسف توانست علاوه بر شهر ري قزوين و ابهر و زنجان را نيز به تصرف درآورد.
بدين وسيله نيز خواسته‌هاي امير مؤمنان كه در اين موقع در اصفهان با تعويض حكمران بار ديگر طبق ميل و نظر خود نظم و ترتيب جديدي در آنجا برقرار كرده بود «4»، به خطر افتاد. اما خليفه نيز مانند وزيرش (كه در اين ميان معزول شده بود) واگذاري شهر ري را به عنوان تيول، به يوسف رد كرد، و اين خود به جنگهاي طولاني، كه گاهي نيز با موفقيت حكمران عاصي توأم بود، منجر گشت. اگرچه يوسف به تخليه شهر ري (كه اين دفعه از جانب خود خليفه يك فرمانده ترك براي آنجا فرستاده بود) ناگزير گرديد؛ ولي توانست تا ژوئن 919 ميلادي «5» در اردبيل پايداري كند كه پس از آن اسير و به بغداد
______________________________
(1)- ربيع الاول سال 306 هجري برابر با 12/ 8 تا 10/ 9/ 918
(2)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 27؛- عريب (فهرست: 80)، ص 60؛- ابن الاثير، ج 8، ص 28.
(3)- رجوع شود به صفحات قبل (وقايع از 900 ميلادي به بعد).
(4)- ابن مسكويه (تجارب- الامم)، ج 1، ص 38 به بعد؛- عريب (فهرست: 80)، ص 19 و 31 و 57؛- ابن الاثير، ج 8، ص 31؛- و نيز رجوع شود به:
Johs. Kath. 181- 188, 192- 194, 203- 205, 219 f, 231 f., 241 f., 301 f.; Canard, Hand. I 345/ 8.
(5)- محرم سال 307 هجري برابر با 3/ 6 تا 2/ 7/ 919.
ص: 151
فرستاده شد «1».
ليكن شهر ري در تصرف مستقيم خليفه باقي نماند، بلكه پس از حملات مكرري كه از جانب قم انجام مي‌گرفت، دوباره اين شهر به سامانيان واگذار شد «2». در مرو نيز اين سلسله توانست تسلط خود را كه براي مدتي دچار تزلزل شده بود، دوباره برقرار سازد (27/ 11 تا 26/ 12/ 919 ميلادي مطابق رجب 307 هجري) «3»؛ ولي در مقابل اين موفقيتها شكست دادن سرداري چون ليلا بن نعمان ديلمي به كوشش و مساعي زيادي محتاج بود. وي به عنوان فرماندار زيدي در گرگان، قره تكين فرمانده ترك و مخالف خود را به اتحاد با خود مجبور ساخت و براي مدتي دامغان را مورد تاخت و تاز قرار داد و سرانجام (13/ 4 تا 11/ 5 سال 921 مطابق ذو الحجه 308 هجري) نيشابور را تسخير كرد و براي مدت سه ماه آن را تحت اطاعت زيديان درآورد. تازه بعد از آن موقع بود كه يك سپاه ساماني با كمك قره‌خانيان او را برانداخت (10/ 7 تا 8/ 8 سال 921 ميلادي مطابق ربيع الاول 309 هجري) «4». با اين همه جنگ در گرگان پايان نيافته بود، چه اينكه هرچند قره‌تكين آن منطقه را بدون مقاومت به رهبر زيدي مازندراني به نام ابو الحسن موسوم به الناصر واگذاشته بود (از 20 آوريل 923 مطابق آخر ذو الحجه 310 هجري)، ولي الناصر مورد حمايت ساماني
______________________________
(1)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 1، صفحات 47 تا 50؛ عريب (فهرست: 80)، ص 67، 70 به بعد، 77 و 133؛- ابن الاثير، ج 8، ص 32. و نيز مراجعه شود به:
(2)- ابن الاثير، ج 8، ص 33.
(3)- ابن الاثير، ج 8 ص 37 به بعد؛ و نيز:
Wilh. Barthold in der E I, I 201 f.) s. v. Ahmed ibn Sahl (
(4)- ابن الاثير، ج 8، ص 39 و نيز:، (در اين كتاب نيز صور مختلف نام ليلا)
Schwarz VI 815 Pritsak, Karach.) wie S. 83, Anm. 3 (, S. 292. ص: 152
بزرگ، سعيد نصر بن احمد سيمجور دواتي قرار گرفت و سعيد، پس از عدم موفقيّت در مراحل اول، توفيق يافت وي را به فرار از دريا به طرف استراباد مجبور سازد و الناصر در روز سيزدهم نوامبر سال 923 ميلادي (29 رجب 311 هجري) در آنجا درگذشت؛ و تازه پس از مدتي حكمران زيدي اين شهر توانست در برابر سيمجور دوباره سراسر گرگان را در حيطه تصرف خود درآورد. «1»
در اين اوقات آن قسمت از ايران نيز كه تحت فرمانفرمايي خليفه بود دستخوش شورش و انقلاب گشت: از طرفي يكي از بردگان يوسف زنداني شده به نام سوبوك توانست برخلاف ميل حكومت بغداد، حكومت موقتي خود را در آذربايجان مستقر كند «2»؛ از طرف ديگر قيام حكمران كرمان كه در جنگ با خليفه مي‌خواست ايالت فارس را به تصرف درآورد، در اثر مرگش در ميدان جنگ، پايان گرفت «3».
تمام اين وقايع مظاهر موقتي زودگذري بود كه فقط مقدرات ايران را در آن دهه‌ها مشخص مي‌كرد، اما در سرنوشت آينده آن تأثير قاطعي نداشت؛ ولي در ضمن وقوع و نيز ادامه موقت اين حوادث، تدريجا زمينه بروز آن سوانحي آماده مي‌شد كه براي آينده اين كشور و همچنين كشورهاي همسايه‌اش راه جديدي مي‌گشود: اگرچه تا آن زمان پيوسته به ميزان روز افزون استفاده از تركان به عنوان سرباز و به زودي به عنوان فرمانده در تمام قلمرو اسلامي معمول شده بود، ولي با اين وصف در ازمنه اخير (پس از تجارب قرون گذشته) از اين اجتناب مي‌شد كه تركان را از خارج مستقيما به داخل كشور بياورند؛ ولي در اين اوضاع
______________________________
(1)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 209؛- مسعودي (مروج)، ج 8، ص 279 به بعد، و ج 9، ص 4 به بعد؛- ابن الاثير، ج 8، ص 41؛- خواندمير (فهرست: 189)، ص 20.
(2)- ابن الاثير، ج 8، ص 33.
(3)- ابن الاثير، ج 8، ص 34.
ص: 153
و احوال شاهزاده الياس «1» ساماني كار را به جايي رسانيد كه حتي با سپاه بزرگي از سواران ترك به ماوراء النهر يعني به سرزميني كه در آن موقع هنوز ماهيت آن ايراني بود، حمله كرد؛ و هرچند حمله او از فرغانه به سمرقند به موفقيت نينجاميد، و هرچند اتحاد وي با فرماندار ترك شهر چاچ (شاش تاشكند) و فرمانده كاشغر به نتيجه نرسيد «2»، بالاخره اين اقدام بي‌ثمر ماند و الياس حتي بعدا با فرمانرواي ساماني از در آشتي درآمد، ولي كاري كه انجام شد اين بود كه راه تركان به سرزميني كه ايرانيان در آن سكونت گرفته بودند باز شد و ديگر عقب راندن اين قوم امكان‌پذير نبود. خطر آنان بخصوص وقتي زيادتر شد كه در آن دهه‌ها به وسيله مبلغاني (كه از طرف دولت سامانيان از جنبه اخلاقي و مادّي حمايت مي‌شدند) از روي صلح و اختيار به دين اسلام گرويدند، زيرا در نتيجه، انزجاري كه تا آن موقع در اثر «كفر» ايشان نسبت به آنها احساس مي‌شد و به‌طور كلي ماهيت طرز تفكر و معاشرت ايرانيان را نسبت به آن تركان تشكيل مي‌داد، از بين رفت. آثار اين خطر نيز مي‌بايستي به زودي براي ساير سلسله‌هاي فرمانرواي مسلمان ايران، محسوس گردد.
امر ديگري كه تقريبا به همين اندازه خطرناك بود اين بود كه سلسله‌هايي از قبايل ايراني نيز كه تاكنون عقب مانده بودند، رفته رفته جرأت نمودند خود را به صحنه سياست وارد سازند؛ درحالي‌كه در مورد اينان نيز گرويدن به اسلام مقدمه و شرط امكان ورودشان به ميدان سياست بود. اين امر، يعني اسلامي شدن اين قبايل در ايالات جنوبي درياي خزر، كه مبدء اين تحوّل و تكامل محسوب مي‌شد، به ميزان وسيعي ابتدا به وسيله علويان زيدي صورت گرفته بود.
______________________________
(1)- رجوع كنيد به صفحات قبل واقعه سال 914.
(2)- ابن الاثير، ج 8، ص 41 به بعد.
ص: 154
و اگرچه اين شكل و صورت از تشيع در اينجا استحكام و بقايي نيافت، ولي خود اين سبب شد كه تسنن هم در آنجا رواج پيدا نكرد، بلكه تشيع با صور مختلف خود، مذهب آنجا گشت. و بدين وسيله اين مذهب كه روز بروز به عقب رانده مي‌شد به پيشرفت و ارتقاي قابل توجهي نايل آمد و موقعيّت خود را به جايي رسانيد كه بتواند براي هميشه انشعاب مذهبي ملت ايران را (كه بخصوص در قرن شانزدهم و بيشتر بعد از آن صورت گرفت) امكان‌پذير سازد.
از طرف ديگر شورشها و آشوبهاي دايمي در نواحي مجاور، زمينه را براي توسعه و پيشرفت عناصر ديلمي «1» مهيا ساخت. در تاريخ 2/ 3 تا 8/ 4/ 924 ميلادي «2» يوسف بن ابي الساج «3» (كه در سال 922 ميلادي از طرف خليفه آزاد شده بود) شهر ري را (كه خليفه، حكومت آنجا را به انضمام آذربايجان به وي داده بود) تصرف كرد و در بهار سال 925 ميلادي براي مدت قليلي همدان «4» را به تصرف درآورد، ليكن در سال 926/ 927 ميلادي (314 هجري) ناگزير شد تا براي پيكار با قرمطيان به واسط برود. امّا در اينجا در طيّ جنگ با آنان كشته شد «5».
سپس به زودي (در 14/ 8/ تا 11/ 9/ 926 ميلادي مطابق جمادي الاخري 314 هجري) شهر ري به تصرف نصر ساماني درآمد و سيمجور به حكومت آنجا منصوب گشت. چندي نگذشت كه شهر ري به دست اميري افتاد كه وي نيز اندكي قبل از مرگش آن را به حكمران مازندران، حسن دوم (داعي صغير) واگذار كرد
______________________________
(1)- درباره منازعات خاندانهاي فرمانروايان رجوع كنيد به: ابن حسول (فهرست: 128) و نيز:Minorsky ,Dom .S .23 ,Anm .24 .
(2)- ذو الحجه سال 311 هجري.
(3)- رجوع كنيد به صفحات بالا «فصل صفاريان».
(4)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 1، ص 83 و 148؛- ابن الاثير، ج 8، ص 45؛- و نيز:Johs .Kath .332 f .-Canard ,Hand .355 .
(5)- ابن الاثير، ج 8، ص 50؛- كسروي (شهرياران گمنام) ج 1، ص 57 به بعد.
ص: 155
(اواخر سپتامبر 928 ميلادي مطابق اوايل شعبان 316 هجري) «1». اين حسن دوم نيز درست پس از آن حوادث پرهيجاني كه در ضمن آن نيز كار اطروش زيدي (31 ژانويه 917 مطابق پنجم شعبان 304 هجري) خاتمه يافت، به وسيله سرداري به نام اسپار (اسفار) ديلمي پسر شيرويه (كه مازندران و گرگان را از طرف سامانيان در تيول خود داشت) «2» با اتحاد و همدستي حكمران گيلان، مرداويج پسر زيار، از وطنش رانده شد و فرمانروايي زيديها در آنجا پايان يافت «3»؛ ولي حسن دوم هنوز خوشنود بود كه مي‌تواند ناحيه ري را تا زنجان و قم در تحت قدرت خود داشته باشد (928 ميلادي مطابق 316 هجري)؛ اما در آنجا به سبب اينكه از مردم در مقابل حملات اميران طرفداري مي‌كرد و به سبب اينكه از شرابخواري جلوگيري مي‌نمود توطئه‌اي از رجال و بزرگان بر ضد وي برپا شد؛ و هرچند توانست اين توطئه را به موقع و با خونريزي سركوب نمايد، ولي عده‌اي از همدستانش از وي جدا شدند و اسپار به آساني توانست در ساري بر وي تسلط يابد. حسن دوم در جنگ كشته شد (سه‌شنبه 11 نوامبر 928 ميلادي مطابق 25 رمضان 316 هجري). با كشته شدن او سلسله زيديها منقرض گشت، زيرا باقي علويان نيز اسير و به بغداد گسيل گشتند. اسپار پس از چندين پيكار، وارث سرزمينهاي حسن شد و گرگان نيز جزو قلمرو قدرت تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ج‌1 155 اوج قدرت سامانيان ..... ص : 141
______________________________
(1)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، صفحات 200 تا 215؛- جويني، ج 3، ص 308 با پاورقي شماره 4؛- ظهير الدين (تاريخ طبرستان و ...، فهرست: 188)، ص 309؛- خواندمير (فهرست: 189)، ص 187؛- اولياء (فهرست: 191)، ص 80؛- ابن الاثير، ج 8؛ ص 33 به بعد و 52،- ابو الفداء، ج 2، ص 328.
(2)- مسعودي (مروج)، ج 9، صفحات 5 تا 8.
(3)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، صفحات 214 تا 216؛- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 1، ص 151 به بعد؛- ابن الاثير، ج 8، ص 55؛- جويني، ج 3، صفحات 306 تا 309 (با ذيل مصحح: قزويني)؛ و نيز: Krymskyj I 101- 110; Justi, Namb. 46, 194; Moh. Nazim in der E I, III 296 f. ص: 156
او گشت، و خود او نيز پس از مدتي ترديد و امتناع، به اطاعت سامانيان «1» كه از خلاص يافتن از دست زيديهاي آشوبگر خشنود بودند، درآمد.
ولي حملات اسپار او را كاملا منفور ساخت و اكثر سردارانش همين‌كه امين و معتمد وي، مرداويج در ضمن پيكاري بر ضد او سلاح كشيد، به مرداويج گرويدند. اسپار هنگامي كه در صدد فرار به قلعه الموت (كه بعدا به وسيله حشاشين شهرت يافت) بود، اسير گشت و باوجود اينكه مرداويج ابتدا مخالف قتل وي بود، اعدام شد (931 ميلادي) «2». مرداويج نيز تمام سرزمين‌هايي را كه تاكنون تحت فرماندهي اسپار بود، در تحت قدرت خود گرفت و علاوه بر آن تا همدان و اصفهان و دينور و به زودي نيز (در مبارزه با ماكان پسر كاكي كه تا آن هنگام متفق وي بود)- با وجود مداخله سامانيان- تا گرگان و مازندران پيشرفت كرد «3».
اين واقعه نشان داد كه قدرت سامانيان، با وجود اينكه اين سلسله هنگام فرمانروايي نصر دوم (با وصف تمايلات موقتي او به اسماعيليه) «4» در اوج قدرت قرار گرفته بود، نامحدود نيست، بلكه وقايع و پيش‌آمدهاي مختلف به اندازه‌اي قواي آنان را مشغول ساخته بود كه ديگر توانايي نداشتند از استقرار
______________________________
(1)- حمزه اصفهاني، ص 153؛- عريب (فهرست: 80)، ص 154؛- مسعودي (مروج)، ج 9، صفحات 8 تا 15؛- ابن الاثير، ج 8، ص 59 به بعد؛- و نيز: Schwarz VI 714 f.; Rehatsek 437 f.; Wiet 171 f.
(2)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 216؛- مسعودي (مروج)، ج 9، صفحات 15 تا 19؛- ابن الاثير، ج 8، ص 60 به بعد،- جزئيات نقل و بيان ابن مسكويه با اين كتاب اخير فرق دارد. نيز رجوع كنيد به:Schwarz VI 755 ;Ross ,Dyn .212 .
(3)- عريب (فهرست: 80)، ص 154؛- مسعودي، ج 9، صفحات 19 تا 28؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 31؛- الصولي:
اخبار الراضي و المتقي (فهرست: 90)، ص 20؛- ابن الاثير، ج 8، ص 62 و 83؛- ابو الفداء، ج 2، ص 352؛- و نيز رجوع كنيد به:
Justi, Namb. 188, 152; Moh. Nazim in der E I, III 177 f.
درباره زياريان رجوع شود به:Zambaur 210 f .
(4)- رجوع كنيد به فصل «سنيان» از همين كتاب.
ص: 157
قدرت مرداويج جلوگيري كنند: يكي از آن وقايع عبارت بود از قيام طولاني و خسته‌كننده سه برادر سلطان كه از زندان گريخته و با سرداري به نام قره‌تكين و يك سلسله از اسراي آزاد شده ديلمي و راهزنان (عياران) همدست گشته، و پس از رانده شدن از ماوراء النهر (929 ميلادي برابر با 317 هجري)، باز سالهاي متمادي يعني تا زماني كه تسليم و متعاقب آن به زودي برانداخته شدند (932 ميلادي برابر 320 هجري) «1»، نواحي كوهستاني اطراف هرات و رخّج را دچار آشوب ساخته بودند. يكي ديگر از آن وقايع، سرپيچي موقتي فرماندار سامانيان در ختّل «2» بود.
باري در اين موقع كه سامانيان سرگرم اين وقايع بودند، مرداويج نقشه‌هاي تخيل‌آميز خود را مبني بر، برقراري مجدد يك امپراطوري جديد ايراني (و بقرار معلوم زردشتي) در مقابل خلفا، تعقيب مي‌كرد «3». و در نتيجه و به پيرو اين فكر مسلمانان را مجبور به پرداخت همان مالياتهايي نمود كه اهل ذمّه مي‌بايستي در آن زمان به مسلمانان بپردازند «4». اگرچه مرداويج حمله سپاه خليفه را (كه براي او هنوز انتصاب پسرش به عنوان حاكم فارس و سيستان و مكران امكان داشت) «5» به همدان دفع نمود و آن شهر و همچنين تمام جبال را تسخير كرد و حتي در آن موقع موقتا تا حلوان «6» و بعدا (پس از برطرف ساختن
______________________________
(1)- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 93؛ گرديزي (زين الاخبار)، ص 29 به بعد؛- ابن الاثير، ج 8، صفحات 65 تا 67.
(2)- ابن الاثير، ج 8، ص 69.
(3)- رجوع شود به فصل «زردشتيان» از همين كتاب و نيز به:Barthold ,K istorii
(4)- الصولي (ترجمه، فهرست: 91)، ص 73؛- رجوع كنيد به مسعودي (مروج)، ج 9، ص 14 به بعد.
(5)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 1، ص 200 به بعد؛ رجوع كنيد به: عريب (فهرست: 80)، ص 113 به بعد و 127؛- ابن الاثير، ج 8، ص 70.- حمله خارجيان از سيستان به فارس (سال 928) به زودي خنثي و منكوب گشت: ابن الاثير، ج 8، ص 62.
(6)- عريب (فهرست: 80)؛ ص 138 به بعد و 145؛- ابن الاثير، ج 8، ص 70؛- ابو الفداء، ج 2، ص 362.
ص: 158
«لشكري» سردار طاغي) «1» تا اصفهان و اهواز پيش رفت و خليفه را به شناسايي متصرفات خويش مجبور ساخت «2»؛ و اگرچه سرانجام حتي از برادر خود وشمگير (كه بنا به منقول در گيلان به عنوان ملاك مي‌زيست) درخواست كرد تا در قلمرو قدرت او شركت كند، «3» با تمام اين احوال، اين سرباز چابك و با حرارت، اين سياستمدار پر ابتكار، آن كسي نبود كه احياي مجدد كشور ايران نصيب او باشد.
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 8، ص 71.- عريب (فهرست: 80) در صفحه 161 همه‌جا «الاشكري» مي‌نويسد.
(2)- ابن مسكويه، ج 1، ص 213 به بعد و 228 به بعد؛- عريب (فهرست:
80)، ص 161 تا 163؛- ابن الاثير، ج 8، ص 72.
(3)- ابن الاثير، ج 8، ص 77 و نيز مراجعه شود به:
Clement Huart: Les Ziyarides, in der ¬Mem. de l'Acad. des Inscriptions XLII) 1922 (, S. 377- 384. ص: 159

مبارزه آل بويه و آل زيار بر سر قدرت در ايران‌

در ميان ملازمان مرداويج سه برادر از پسران مردي ديلمي به نام ابو شجاع بويه «1» بن پناخسرو بودند كه بعدا خود را اخلاف بهرام گور پادشاه ساساني مي‌خواندند «2» (اين ادعا را حتّي تاريخ‌نويسان شرقي به عنوان ادعاي ساختگي مردود مي‌دانند). اين سه برادر و بعدا نيز اعقابشان به مناسبت نام پدر آل بويه ناميده شدند و عبارت بودند از: 1- عماد الدوله، ابو الحسن علي «3»، 2- ركن الدوله، ابو علي حسن، «3»- معز الدوله «4»، ابو الحسن احمد، كه از خدمت ما كان بن كاكي به خدمت مرداويج درآمده بودند. بزرگترين برادر، ابو الحسن (عماد الدوله) كه مردي برازنده، شجاع و گشاده دست بود، توانست باوجود سوء ظنّي كه به زودي ارباب وي به او پيدا نمود، خود را در ري مستقر سازد و جرأت نمايد كه تقاضاي مرداويج را مبني بر تسليم شهر ري رد كند؛ بلكه موفق هم شد كه
______________________________
(1)- در مورد اسامي رجوع شود به:Justi ,Namb .70 lks . تلفظ عربي (و شايد هم جعلي آن؟) خ بويه)Buwaih( است. رجوع كنيد به اين كتاب با شجره انساب آن:Zambaur 212 f .
(2)- مثلا: زركوب (شيرازنامه)، ص 30 به بعد.- انساب مجعول آن در شجره مذكور در پاورقي قبل مشاهده مي‌شود.
(3)- رجوع كنيد به:Karl V .Zettersteen in der EI ,II 502 f .
(4)- كلمات، عماد الدوله، ركن الدوله و معز الدوله، القابي است كه بعدا به آنها داده شده است. درباره معز الدوله رجوع كنيد به: Karl V. Zerrersteen in der E I, III 761 f. ص: 160
با كمك يكي از سران ديلم به نام شيرزاد، اصفهان را زير سلطه خويش درآورد.
عماد الدوله هرچند به عقايد شيعه پابند بود، باز رسما به متابعت خليفه گردن نهاد تا در برابر مرداويج تكيه‌گاهي داشته باشد؛ ولي با اين وصف ناگزير شد از مقابل برادر مرداويج به نام وشمگير «1» به ارگان (ارّجان) و رامهرمزد، كه در 22/ 11/ تا 21/ 12/ 933 (برابر ذو الحجه 321 هجري) به دست وي مسخر شد، عقب‌نشيني كند «2».
نفوذ ابو الحسن علي (عماد الدوله)، با وجود تمام موفقيتهاي وشمگير، از ميان نرفت، و اگرچه از حمله به حاكم خليفه كه دوباره به فرمانروايي اصفهان منصوب شده بود، بيم داشت، ولي با اين وصف مي‌كوشيد تا از اتحاد مرداويج با ساير حريفان مخالف خود ممانعت به عمل آورد. سرانجام عماد الدوله از نوبندگان و اصطخر به سوي بيضا واقع در فارس پيش رفت و در اين بين نيز برادرش (ركن الدوله) حسن «3»، مناطق حوالي كازرون را به تصرف خود درآورد.
پس از آنكه عماد الدوله، ياقوت را كه از طرف خليفه حكمران آن مرز و بوم بود، و به تعقيب وي شتافته بود، در جنگ مخصوصا بسيار سختي شكست داد (سه‌شنبه تا پنج‌شنبه: دوم تا چهارم ژوئن 934 مطابق سيزدهم تا پانزدهم جمادي الاخري 322 هجري)، توانست شيراز را نيز متصرف گردد و در آنجا
______________________________
(1)- بنا به نقل مسعودي (مروج) ج 9، ص 30: وشمگير به معني «الآخذ بسلوي» است. درباره تلفظ (منقول و غير منقول) وشمگير رجوع كنيد به:
Justi, Namb. 359 lks.; Jan Henrik Kramers in der E, I, IV 1218 f.
درباره شيرزاد، رجوع شود به:Justi ,Namb .298 .
(2)- ابن الاثير، ج 8، ص 85 به بعد. درباره آل بويه رجوع كنيد به:
(3)- رجوع شود به: Harold Bowen in der E I, III 1266 f. ص: 161
مبالغ كثيري از پول نقد و اشياي گرانبها به غنيمت به چنگ آورد، خليفه نيز حكومت عماد الدوله را پس از اعلام وفاداري وي، به رسميت شناخت. در اين ميان مرداويچ دوباره اصفهان را به تصرف آورد و برادر خود وشمگير را به عنوان حاكم به ري فرستاد. مقارن آن كرمان در جزء متصرفات نصر ساماني درآمد «1»، ولي بزودي ناگزير شد آنجا را دوباره به ماكان واگذار كند «2».
در نتيجه اين حوادث سالهاي 932/ 934 ميلادي برابر 320 تا 322 هجري دوباره خليفه سيطره و قدرتي را كه پس از سقوط صفّاريان كم‌وبيش در ايالات غربي ايران به دست آورده بود، از دست داد. اما اين وضع در بدو امر به نظر خليفه آن قدر خطرناك نمي‌آمد، زيرا وي اميدوار بود كه سرانجام دسته‌هاي مختلف و متخاصم متقابلا ضعيف شده كشور را دوباره رها خواهند نمود.
به علاوه ياقوت، حاكم سابق فارس هم كه در معرض تهديد قرار داشت، توانسته بود در اين ميان لااقل حكومت خود را در اهواز مستقر سازد. «3» گذشته از اين جهات، كشمكش و نزاعي ميان مرداويچ و آل بويه پيش‌بيني مي‌شد؛ هرچند از طرف ديگر آل بويه پس از تصرف خوزستان شرقي از طرف مرداويچ (تصرف رامهرمزد در 14 سپتامبر 934 برابر اوّل شوال 322 هجري)، خود را (به شرط بريدن از خليفه) تابع وي قلمداد كردند. «4» در همين هنگام بدبختي به مرداويچ رو نمود: يعني حس ايراندوستي شديد وي كه به طرح نقشه براي تسخير بين النهرين و احياي مجدّد امپراتوري ايران منتهي مي‌شد، حس نفرت شديدي در وي بر ضد بردگان ترك- حتي تركاني كه به عنوان افسر در سپاه او خدمت
______________________________
(1)- حمزه اصفهاني، ص 154؛- ابن الاثير، ج 8، صفحات 86 تا 88.
(2)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 1، صفحات 275 تا 284 و 295 به بعد؛- ابن الاثير، ج 8، ص 97.
(3)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 1، صفحات 301 به بعد؛- ابن الاثير، ج 8، ص 91؛- تنوخي (الفرج بعد الشدة)، ج 1، ص 55.
(4)- ابن الاثير، ج 8، ص 90 به بعد.
ص: 162
مي‌كردند ايجاد كرد، به‌طوري كه همين تركان هنگامي كه بر اثر طغيان مكرر خشم فرمانرواي خود، از پيش آمدن اوضاع بدتري در انديشه افتادند، وي را در نوزدهم ژانويه 935 (يازدهم صفر 323 هجري) در اصفهان در حمام به قتل رساندند «1». بدين ترتيب نقشه‌هاي مباهات‌آميز اين مرد از ميان رفت و به زودي نيز سرزمينهايي كه تحت يك لوا فراهم آمده بود تقطيع شد، زيرا قسمتي از سپاه ترك او به آل بويه و قسمتي به خليفه پيوستند. برادر مرداويچ وشمگير «2» نيز در اين ميان از طرف ماكان (كه از قبول اتحاد با وي در آن موقع سرباز زده بود) از ري و نيشابور رانده شد (اواخر سال 935 ميلادي مطابق اواخر سال 323 و اوايل سال 324 هجري)، و مدتي مديد لازم بود تا دوباره نفوذ خود را- ولو به ميزان محدودي- در آن نواحي مستقر كند. برعكس، ماكان توانست كرمان «3» و سپس از 23/ 7 تا 21/ 8/ 930 ميلادي (رمضان 324) گرگان را نيز به تصرف خود درآورد. «4»
اما قتل مرداويچ نيز، براي ماكان اساس و آغاز احراز مقام و وظيفه واقعا مهم و مستقلي نگشت، بلكه تنها آل بويه از آن كاملا بهره‌مند گشتند. به‌طوري كه ركن الدوله، حسن فورا از دربار وشمگير در ري، به نزد برادرش علي، عماد الدوله مراجعت كرد و از طرف وي مأمور تصرف اصفهان گرديد و به زودي
______________________________
(1)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 1، ص 302 به بعد و صفحات 310 تا 318؛- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان) ص 217،- مسعودي (مروج)، ج 9، صفحات 28 تا 30؛- صولي (اخبار الراضي و المتقي)، ص 20 به بعد و 62 (- صولي- فهرست: 91-، صفحات 71 تا 73 و 108 به بعد)- ابن الاثير، ج 8، صفحات 94 تا 96؛- ابو الفداء، ج 2، ص 388 به بعد.- و نيز رجوع شود به: Elias 128; Muh, Nazim in der E I, III 296 f.; Wiet 115, 172 f.
(2)- در باره وي رجوع شود به:Krymskyj I 111 -114 .
(3)- مسعودي (مروج)، ج 9، ص 30 به بعد؛- ابن الاثير، ج 8، ص 96.
(4)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 217 به بعد؛- ابن الاثير، ج 8، ص 105.
ص: 163
نيز به تسخير تمام استان جبال «1» توفيق يافت. بدين ترتيب فرزندان سلحشور و رزم‌آراي ديلم بر اوضاع مسلط شدند و در برابر آنان در مغرب و جنوب ايران حريف همطراز ديگري وجود نداشت و ديگر كسي نبود كه حتي از پيشروي آنان بر ضد دولت خلفا در بين النهرين جلوگيري كند: يعني بر ضد دولتي كه در نتيجه جنگ با قرامطه كه پياپي شورش مي‌كردند و هم در اثر لشكركشي مداوم به ايالات مختلف، ضعيف شده بود. با اين وضع سرنوشت آينده بغداد تعيين شده بود. اما با تمام احوال براي خلفا اين خود سعادتي بود كه به جاي مرداويچ، يعني آن مرد متعصب ميهن‌پرست ايراني با آن برنامه تنظيم شده و بدين جهت سرسخت و لايتغيّر، اكنون آل بويه بين النهرين را تصرف كردند؛ زيرا اگرچه ايشان شيعي مذهب بودند، ولي اطلاعات آنان اندك بود و بدين جهت با هرمحيطي مي‌ساختند. از اين‌رو، باوجود اينكه بار سيادت آل بويه شانه امير مؤمنان را سخت مي‌فشرد با اين وصف اين مقهوريّت به منزله انقراض دولت عباسيان محسوب نمي‌شد.
يكي از شرايط اين تحولات در دوره ده‌ساله آينده ايران افزايش و توسعه قدرت آل بويه بود. برادر سوم، معز الدوله، احمد كه تا اين زمان سرزميني در اختيار نداشت توانست در اين بين با كمك دو برادر ديگر خود ايالت كرمان را تصرف كند و قشون ماكان و سامانيان را از آنجا براند و ساكنان كوهستاني (قفص و بلوچ) را تحت انقياد خود درآورد. معز الدوله پس از شورشي كه با عدم موفقيت روبرو شد و در ضمن آن، دست چپش قطع گرديد با برادران خود آشتي كرد (936 ميلادي مطابق 324 هجري). «2» با فراهم شدن اين مقدمات، در اين موقع كه ديگر
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 8، ص 96 به بعد؛- و نيز مراجعه شود به: عوفي (جوامع الحكايات)، ص 153، شماره 344.
(2)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 1، ص 352 به بعد؛- ابن الاثير، ج 8، ص 104.
ص: 164
آل بويه از پشت سر مطمئن بودند، به تحريك و تشويق وزيري كه از بين النهرين گريخته بود، جرأت كردند به سوي خوزستان پيشروي كنند. البته تا وقتي احمد (كه مدتي در اصطخر پايداري مي‌كرد) تنها مي‌جنگيد، به موفقيّتهاي بزرگي نايل نگشت و بلكه «بجكم» «1» فرمانده ترك آن ايالت توانست قسمت شمال غربي آن سرزمين را در تحت قدرت بگيرد و مدت طويلي از اينكه آل بويه از عسكر مكرم تجاوز كنند، جلوگيري نمايد. بدين سبب احمد مصمم شد كه از برادرش علي كمك بطلبد. نتيجه اين اقدام، بسيار بزرگ و مهم بود؛ اهواز پايتخت خوزستان به دست وي افتاد، و «بجكم ترك» تازه در واسط توانست قواي خود را براي مقاومت تازه‌اي جمع‌آوري كند (938 ميلادي مطابق 326 هجري)، «2» با اين پي‌گيري سرانجام دروازه ورود به بين النهرين سفلي به روي آل بويه گشوده شد.
در اين موقع لازم مي‌نمود كه جبهه از طرف جلو نيز مانند پشت سر تأمين گردد؛ زيرا در اين بين يكي از سرداران ملازم وشمگير به نام لشكري كه براي گرفتن آذربايجان از دست كردي به نام ديسم بن ابراهيم شاذلويه (از اطرافيان يوسف بن ابي الساج) مي‌كوشيد، توانست در نتيجه حمايت وشمگير به مقصود خود توفيق يابد، ولي همين پيشرفت، در ارمنستان به سقوط وي منجر گشت «3».
وشمگير نيز در اثر سقوط اين رقيب، تا آن اندازه نيرومند گرديد كه جرأت
______________________________
(1)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 1، صفحات 339 تا 349؛- ابن الاثير، ج 8، ص 108؛- ابو الفداء، ج 2، ص 402؛- و نيز:Karl V .Zettersteen in der E I ,I 716 f .
(2)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 1، ص 353 و 378 تا 382 و 410 به بعد؛- صولي (اخبار الراضي و المتقي)، ص 89 و 134 به بعد (- صولي- فهرست: 91، ص 77)؛- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 165، شماره 675؛- ابن الاثير، ج 8، ص 109 به بعد؛ و نيز: Elias 129.
(3)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 1، صفحات 398 تا 404؛- ابن الاثير، ج 8؛ ص 113: و نيز:
Thomas Arc. 243; Ross, Dyn. 212; Canard Hamd I 627/ 32. ص: 165
كرد بر ضد ركن الدوله (حسن) در اصفهان بجنگد و ويرا واقعا از شهر براند، چنانكه قلعه الموت نيز به دست وي افتاد «1».
در اين اثنا حاكم جديد سامانيان در خراسان به نام ابو علي بن محتاج از جاده‌هاي فرعي و بي‌سر و صدا تا نزديك شهر گرگان پيش رفت و ماكان بن كاكي را كه از اطاعت سامانيان سرپيچيده بود به عقب‌نشيني به مازندران ناگزير ساخت (در اواخر تابستان 940 ميلادي مطابق اواخر سال 328 هجري). ابو علي از آنجا از طرف وشمگير به جنگ آل بويه تحريك گشت و سه ماه بعد از آن (24 دسامبر 940 ميلادي مطابق 21 ربيع الاول 329 هجري) در اسحاق آباد نزديك دامغان كشته شد «2».
اين دو حادثه يعني تسخير اصفهان از طرف وشمگير و حمله سامانيان به جانب مغرب سبب شد كه آل بويه كه از جانب بين النهرين در حوالي اهواز مكرر دچار حمله لشكريان خليفه مي‌شدند «3» از يك پيشروي سريعي در شمال باز بمانند.
فقط حسن توانست اصفهان را (در موقعي كه وشمگير به اتفاق ابو علي با ماكان در جنگ بود) دوباره تسخير كند، «4» اما برعكس، همدان مانند تقريبا تمام جبال و كردستان در دست ابوعلي يعني عملا در قلمرو قدرت سامانيان بود و آل بويه هنوز از حمله به اين سلسله بيم داشتند. تصرف گرگان و نواحي قومس از طرف يكي از نوه‌هاي «5» ما كان مقتول به نام حسن بن پيروزان كه پس از مبارزه با
______________________________
(1)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 1، ص 411؛ ابن الاثير، ج 8، ص 115؛ در مورد سكه‌هاي ديسم رجوع كنيد به:¬ Epigrafika Vosloka ,X )1955 ,S .14 -37(
(2)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 2، صفحات 3 تا 6؛- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 219؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 31؛- صولي (فهرست: 91)، ج 2، ص 17 يا پاورقي شماره 4؛- ابن الاثير، ج 8، ص 116 و 119؛- و نيز:Elias 130 .
(3)- ابن الاثير، ج 8، ص 116 به بعد.
(4)- ابن الاثير، ج 8، ص 116.
(5)- بنا به نقل ابن مسكويه «پسر عمو» و به عقيده‌Zambaur ، عموي ماكان بوده است.
ص: 166
وشمگير صورت گرفت و نيز از دست رفتن ري كه آخرين بار به دست وشمگير «1» تسخير شده بود، وشمگير را مجبور ساخت در ساريه (ساري) به اطاعت سامانيان درآيد. «2» اين واقعه در زماني بود كه پس از كناره‌گيري نصر دوم ساماني از تخت و تاج (31 مه 942 ميلادي مطابق 12 رمضان 330 هجري) و مرگ وي (به مرض سل، دهم آوريل 943- شعبان 331 هجري) «3» پسر او نوح اول در ماههاي بعد كاملا طبيعي و بدون وقوع حوادث معتنابهي و نيز بدون استجازه از خليفه بر اريكه سلطنت جلوس كرد. «4» وزير كاردان وي ابو الفضل محمد بن احمد سلمي عالمي روحاني و فقيه بود كه تا مدتي بدون عنوان وزارت خدمت مي‌كرد. با چنين وضعي اين سلسله قدوم وشمگير را كه اكنون به آنان ملحق شده و مورد اعتمادشان قرار گرفته بود، به عنوان پيشتازي جنگجو بر ضد آل بويه گرامي داشت.
با تصرف ري نخستين حمله غير مستقيم آل بويه بر ضد سامانيان آغاز گرديد و ركن الدوله (حسن) به زودي شهر را به تصرف درآورد و وشمگير را (كه در اين موقع تيول‌دار سامانيان بود) به عقب‌نشيني به جانب خراسان ناگزير ساخت (اوايل ژوئن 943 ميلادي برابر رمضان 331 هجري) «5». بعد از آنكه
______________________________
(1)- ابن الاثير ج 8، ص 127؛ صولي (اخبار الراضي و المتقي، فهرست: 90)، ص 231 (فهرست:
91، ج 2 ص 62).
(2)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 2، ص 7 به بعد؛- صولي (فهرست: 90)؛ ص 197؛- ابن الاثير، ج 8، ص 126.
(3)- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 94، ولي گرديزي (زين الاخبار)، ص 32، از جمادي الاخري سخن مي‌گويد.
(4)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 32؛- صولي (فهرست: 90) ص 237 و 284؛- ابن الاثير، ج 8، ص 130 به بعد؛- مستوفي (تاريخ گزيده)، ص 383.- طغيان مرد نامداري در خوارزم به زودي به كمك تركان سركوبي شد: ابن الاثير، ج 8، ص 135؛- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 94 به بعد؛- مجله يادگار سال سوم شماره 10، 1345،- و نيز:
Karl V. Zettersteen in der E I, III 1025 f.; Barthold, Turk. 246- 249; OLIVER 96 f.
(5)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، صفحات 219 تا 222؛+ ابن الاثير، ج 8، ص 127؛- ابن خلكان (فهرست:
113)، ج 2، ص 110 به بعد، شماره 175.
ص: 167
كوشش وشمگير براي پس گرفتن ري به دستور سامانيان (سال 944/ 945 ميلادي برابر 333 هجري) «1» به ثمر نرسيد، به اتفاق ابو علي گرگان را براي سامانيان تسخير كرد «2». مقارن با اين زمان در آذربايجان قدرت دست بدست مي‌گشت:
بدين معني كه فرماندار آنجا به نام ديسم، «3» پسر يكي از سران كرد و تربيت شده عقايد خوارج، مورد حمله فرماندار شيعي قلعه شميران (حومه طارم در گيلان) به نام مرزبان بن محمد بن مسافر «4» قرار گرفت و ناچار شد به جانب ارمنستان و اردبيل فرار كند و چون سربازان ديلمي سپاه وي و نيز يك قسمت از سربازان كرد او به دشمن كه نيز سربازان ديلمي در اختيار داشت پيوستند ديسم سرانجام مجبور به تسليم شد و زنداني گشت «5» و بدين ترتيب موقعيت جديدي نصيب ديلميان و شيعيان گرديد، كه هرچند مستقيما به نفع آل بويه نبود ليكن از نظر جلوگيري از پيشرفت سامانيان به جانب مغرب بطور اساسي نافع بود.
- همين مرزبان بود كه در سال 944 ميلادي از پيشروي روسيان (گروه و ارگها از نرمانان) كه با كشتي از درياي خزر و رود كر تا بردغه (بردع) انجام گرفت (با وجود مداخله حمدانيان) جلوگيري نمود. «6» البته روسيان كه در آن موقع با
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 8، ص 146.
(2)- ابن الاثير، ج 8، ص 146.
(3)- كسروي (شهرياران گمنام)، ج 1، ص 58 تا 63- رجوع كنيد به صفحات قبل.
(4)- رجوع كنيد به: Minorsky, Canc. IV 514/ 529.
(5)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 2، صفحات 31 تا 37؛- صولي (فهرست: 90)، ص 232 (انتصاب يك والي حمداني از طرف خليفه براي ارمنستان و آذربايجان)؛- ابن الاثير، ج 8، ص 125 به بعد؛- صولي (فهرست: 91)، ج 2، ص 62؛- كسروي (شهرياران گمنام)، ج 1، صفحات 41 تا 43 و 63 تا 70 و ج 2، ص 36 به بعد.
و نيز:
(6)- ادعاي مبني بر اينكه اين واقعه در مراغه اتفاق افتاده (رجوع شود به ابن مسكويه طبق پاورقي قبل) ناشي از تحريف كلمه «بردعه» (بردع) به مراغه مي‌باشد. رجوع شود به كسروي (شهرياران گمنام)، ج 1، صفحات 70 تا 83 و نيز به:
David Samuel Margoliouth, im ¬Gibb Memorial Seris ) VI 100 (; Dorn, Schirw. 547 f. ص: 168
بيماري مسري و مهلكي دست به گريبان شده بودند توانستند در آخرين لحظه با غنايم فراوان به وسيله كشتي فرار كنند. «1»
______________________________
(1)- ابن حوقل (چاپ لايپزيك 1938)، ص 336؛- ابن الاثير، ج 8، ص 134 به بعد؛- ابو الفداء (فهرست: 138)، ج 2، ص 426؛ و نيز ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 2، صفحات 62 تا 67 با توضيحات محقق ذيل:
Aleksandr Jur'evic Jakubovskij im ¬Vizantijskij Vremennik XXIV, 1926, S. 63- 92.
رجوع كنيد نيز به: (با منابع مذكور در آنجا)Melgunof 63 ,ANM .2 bis 4
ص: 169

آل بويه در اوج قدرت خويش‌

با در نظر گرفتن تثبيت مجدّد موقعيت قدرت سامانيان- چنانچه درست در همان موقع ابو علي بن محتاج توانست به مأموريت از طرف اين سلسله شهر ري را از آل بويه پس بگيرد- ظاهرا نزديك بود، با وجود اختلافي كه ميان همين ابو علي و نوح اول بپاخاست (كه با تصرف همدان و نهاوند و دينور به دست اين شورشي- ابو علي محتاج- پايان يافت)، بساط سلطنت آل بويه به زودي برچيده شود، ولي اين خطر در سال 945 ميلادي (333 هجري) مرتفع گشت، يعني در سالي كه احمد (معز الدوله) موفق شد از جنوب غربي ايران (يعني از حيطه قدرت بلامنازع خود) ابتدا به سوي واسط (5 مارس 945 ميلادي برابر سي‌ام رجب 333 هجري) و سپس به طرف بغداد پيش رفته در اواسط دسامبر آن سال «1» اين فرمانرواي شيعي به آنجا وارد شود. بدين ترتيب براي اوّلين بار يكي از سلسله‌هاي اسلامي كه در ايران به وجود آمده بود موفق شد بين النهرين را نيز تحت تسلّط خود درآورد. چيزي كه بود چون اينان خانداني شيعي بودند تسلطشان براي خليفه چندان مطبوع نمي‌نمود، ولي فقط با عزل خليفه المستكفي
______________________________
(1)- روز يازدهم جمادي الاولي، سال 334 هجري كه برابر با 19 دسامبر 945 روز جمعه بوده است نه يكشنبه.- فهرستي از امراي آل بويه در بين النهرين در كتاب ذيل ديده مي‌شود:Zambaur 9 .
ص: 170
و نصب المطيع (كه دشمن مستكفي بود) به جاي او (29 ژانويه 946 ميلادي برابر 22 جمادي الاخري 334 هجري) توافق عباسيان نيز حاصل گشت. «1» با اين حساب اين سه برادر ديلمي فقط در حدود 12 سال وقت لازم داشتند تا توانستند حكومت خود را به اين طريق مستقر سازند. هرچند در فراز و نشيب انقلاباتي كه بر سر كسب قدرت برپا بود تثبيت سيادت ايشان در شمال ايران ميسّر نمي‌شد و اگرچه ايشان نمي‌توانستند در مقابل سامانيان قدرت مطلقي به دست بياورند، ولي با اين وصف جنوب غربي ايران (فارس و خوزستان) همچنان محكم در دست ايشان باقي بود. به علاوه، وظيفه مراقبت از خلافت براي آنها امكانات جديدي كه تا آن زمان ناشناخته بود، فراهم ساخت: يعني امكانات نفوذ لااقل غير مستقيمي در مناطقي كه (و لو مثل سامانيان بطور غير دلخواه) با خلفا ارتباط داشتند و در تحت سلطه آنان بودند؛ چه اينكه تازه خود خلفا در تحت قدرت آل بويه قرار داشتند.
وضع آل بويه در بين النهرين و كشمكشهاي سياسي آنها با حمدانيان در سوريه و شمال بين النهرين «2» و همچنين مبارزات داخلي در آنجا و در سرحدات عربي موضوع بحث ما نيست، ولي از نظر تحوّل و تكامل ايران اين نكته فوق العاده اهميّت داشت كه (همانطوري كه سابقا بغداد به ايران حكومت مي‌كرد) در اين موقع تا حدي ايران مناطق عرب‌نشين اطراف فرات و دجله را تحت نفوذ خود درآورده بود. در هر دو دوره، همزيستي دو كشور در تحت حكومت يك دولت واحد
______________________________
(1)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 2، صفحات 84 تا 86؛- صولي (فهرست: 91) ص 262 به بعد؛ ابن الاثير، ج 8، صفحات 146 تا 148؛- مستوفي (تاريخ گزيده)، ص 351؛- ابن خلكان (فهرست: 113)، ج 1، ص 98 به بعد (شماره 71)؛- و نيز:Elias 131 .
(2)- رجوع كنيد به: عوفي (جوامع الحكايات)، ص 243، شماره 1918 و نيز: Canard, Hamd. I 507- 536. ص: 171
منجر به پيدايش آثاري از لحاظ فرهنگي و اداري و اقتصادي گشت: با اين فرق كه در اين دوره دوم يعني در دوره آل بويه، بيش از صد و پنجاه ساله قبل از آن، نفوذ فكري شرق بر غرب (يعني نفوذ فكر ايران بر روي اسلامي كه از طرف عرب به ايران آمده بود) جايگزين نفوذ فكر غرب بر شرق (نفوذ اسلام بر ايران. م) گشته بود.
از نظر نظامي، شورش فوق العاده خطرناك ابو علي بر ضد نوح اول، پيشروي آل بويه را در بين النهرين حمايت كرد: «1» روابط نوح و ابو علي به واسطه بدبيني متقابل به وخامت گراييد و در اين موقع ابو علي با عموي نوح اول يعني ابراهيم بن احمد كه در موصل مي‌زيست متحد گرديد و به اتفاق يكديگر موفق شدند طي حمله شديدي از آوريل 946 (333 هجري) تا ژانويه 947 ميلادي (334 هجري) از راه همدان و ري و نيشابور و مرو، تا بخارا پيشروي كنند؛ ولي بين اين دو متحد نفاق افتاد و اين نفاق از طرفي سبب آشتي شاهزاده ساماني با برادرزاده خويش نوح گرديد، و از طرف ديگر ابو علي را مجبور ساخت كه بخارا را تسليم كند (26/ 3 تا 24/ 4 سال 947 ميلادي برابر رمضان 334) و برادرش فضل نيز ناگزير شد خود را تسليم قشون سامانيان سازد و به خدمت آنان درآيد. «2»
نوح ساماني در اين موقع دوباره آرامش خاطر يافت و توانست به تنظيم اوضاع خراسان بينديشد و پس از پيكارهاي محلي ممتدّي بين بلخ و ترمذ و چغانيان، ابو علي را (در 6/ 12/ 948 تا 3/ 1/ 949 برابر جمادي الاخري 337 هجري) وادار به تسليم سازد. ابو علي يكي از پسران خود را به عنوان گروگان
______________________________
(1)- رجوع كنيد به آغاز اين فصل.
(2)- ابن مسكويه (تجارب الامم) ج 2، صفحات 100 تا 103؛- گرديزي (زين الاخبار) صفحات 33 تا 36؛- بطور عمومي در مورد آل بويه رجوع كنيد به:Siddiqi ,II ,109 -126 و در مورد سامانيان به همين كتاب صفحات 260 تا 268.
ص: 172
به خدمت نوح فرستاد و بدين ترتيب مورد عفو واقع گشت و دوباره در بهار سال 952 (341 هجري) 2 سال فرمانروايي نيشابور را يافت «1»؛ ولي با اين وصف ديگر قدرتش درهم شكسته شده بود. در نتيجه اين جنگها امكان اينكه سامانيان در اين سالهاي حساس به مبارزه آل بويه قيام كنند از دست رفته بود؛ و عماد- الدوله توانست در آن موقع ري را از ايشان پس بگيرد. «2» اما در مقابل نيز، آل بويه باوجود لشكركشيهاي مكرر (پائيز 947 «3» و سال 952/ 953 341 و 953/ 954 342 و 954/ 955 343- 9/ 2/ تا 10/ 3/ 962 ميلادي 351) «4» نتوانستند وشمگير بن زيار را كه متحد باوفاي سامانيان بود از سرزمين خود يعني مازندران و گرگان برانند. يعني اگرچه اين حكمران هربار مجبور به فرار مي‌شد، ولي هر دفعه نيز مي‌توانست به سرزمينهاي مجاور (خراسان يا گيلان) بگريزد و پس از خروج قشون آل بويه دوباره به مقر خود مراجعت كند.
تازه در سال 966 ميلادي (355 هجري)- پس از اينكه طاهر دوم صفاري سيستاني به گرگان «5» وارد شد- در ضمن اينكه سامانيان براي لشكركشي بر ضد آل بويه تدارك مي‌ديدند، وشمگير طي قيام داخلي از سيادت افتاد و به وسيله ابو عبد الله احمد بن داعي اخراج گرديد «6» و به زودي پس از آن در اثر سقوط وي از اسب (يا در اثر زخمي كه هنگام شكار از طرف خوك نري به وي رسيده بود) در
______________________________
(1)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 36 به بعد؛- ابن الاثير، ج 8، ص 163 و 167.
(2)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 2، ص 115 و 117 به بعد؛- گرديزي (زين الاخبار) ص 38؛- ابن الاثير، ج 8، صفحات 151 تا 153 و 154.
(3)- ربيع الاول سال 336 هجري برابر است با 20/ 9 تا 19/ 10/ 947 ميلادي.
(4)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 2، ص 120 و 190 به بعد؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 40؛- ابن الاثير، ج 8، ص 157 به بعد و 163/ 167/ 169/ 179.
(5)- تاريخ سيستان، صفحات 329 تا 332 با ذيل صفحه 329؛ از اين لشكركشي كه به زيان سامانيان بوده، در منابع ديگر ذكري به ميان نمي‌آيد؛ شايد عمدا سكوت شده است.
(6)- ابن الاثير، ج 8، ص 189.
ص: 173
روز 7 دسامبر 967 ميلادي برابر اول محرم 357 هجري «1» درگذشت. احمد موقتا در برابر ساير رقباي علوي توانست در سال 969 ميلادي خود را با موفقيت مستقر سازد. «2»
به موجب تمام اين حوادث و به موجب سركوبي قيام محمد بن عبد الرزاق در طوس (سال 947/ 948 ميلادي برابر 336 هجري) «3» كه حمله آل بويه را غير- ممكن ساخت، ثابت شد كه دولت سامانيان، به سرزمين ماوراء النهر و خراسان (و تيولداري گرگان و مازندران) محدود مانده است؛ زيرا پيشرويهاي خراسانيان به سوي همدان و اصفهان در سال 950/ 951 (339 هجري) و به طرف اصفهان و ري در سال 955 (برابر 344 هجري) و همچنين به سمت ري در سال 966 ميلادي (برابر 355) بي‌نتيجه ماند. «4» محمد نامبرده كه بعد از قبول اطاعت در طوس مانده بود پس از اسارت مرزبان فرمانرواي آذربايجان كه از خاندان سالاريان بود، بيهوده مي‌كوشيد تا از آنجا به كمك قشون آل بويه در سال 948 ر 949 ميلادي (337 هجري) و 949 ر 950 (338 هجري) در مقابل خويشاوندان مرزبان و رئيس قبيله كردان، ديسم، خود را مستقر و تثبيت كند «5»، اما خود اين ديسم در سال 953 ر 954 ميلادي (342 هجري) ناگزير شد از برابر مرزبان مذكور (مرزبان اوّل) كه از زندان گريخته بود بگريزد، از طرف ارمنستان و از جانب معز الدوله، از عراق، به وي كمك مؤثري نشد به‌طوري كه در ضمن كوشش
______________________________
(1)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 2، ص 222 به بعد؛- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 125؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 45 (بنا به نقل وي، در اثر حمله خوك نر)؛- ابن الاثير، ج 8، ص 190 به بعد.
(2)- ابن الاثير، ج 8، ص 198 به بعد.
(3)- ابن الاثير، ج 8، ص 155.
(4)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 2، ص 132 به بعد، و صفحات 137 تا 143 و 154 به بعد، و صفحات 159 تا 161 و 222 تا 228؛- ابن الاثير، ج 8، صفحات 161 تا 163 و 169 و 188. و نيز:Wiet 173 f .
(5)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 2، صفحات 133 تا 135؛- ابن الاثير، ج 8، ص 158 به بعد؛- كسروي (شهرياران گمنام)، ج 3، ص 8.
ص: 174
مجدد براي كسب قدرت از دست رفته، به اسارت افتاد و فاتحين او را كور كردند و سپس به قتل رساندند. «1» مرزبان نيز در رمضان 346 (برابر با 26 ر 11 تا 25 ر 12 ر 957 ميلادي) با عنوان فرمانرواي آذربايجان درگذشت و جانشيني «2» وي به برادرش و هسوذان اول و پسرش (پسر مرزبان) جستان اول (يا جستان؟) رسيد. همينكه جستان در سال 960 (برابر 349 هجري) با فرمانرواي ارمنستان اختلاف پيدا كرد و يكي از علويان نيز در صدد دخالت در اين كشمكش برآمد و هسوذان توانست خود را به عنوان فرمانرواي اين منطقه تثبيت كند «3» و در سال 966 ميلادي (355 هجري) در مقابل برادرزاده ديگرش مدعي حكومت شود. «4»
موقعيت آل بويه از هيچيك از اين آشفتگي‌هاي شمال شرقي ايران لطمه‌اي نديد و همچنانكه موفقيتهاي خويش را تا اين زمان مديون اتحاد و اتفاق خويش بودند، در آينده نيز به همين علّت موقعيّت آنان به استحكام خود باقي ماند.
هنگام مرگ عماد الدوله در روز 11 نوامبر 946 ميلادي (16 جمادي الاولي 338
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 8، صفحات 165 تا 167؛- كسروي (شهرياران گمنام)، ج 1، صفحات 83 تا 110؛- و نيز:
Vlad. Minorsky in der E I, III 803 f.; Schwarz VI 700.
(2)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 2، ص 166 به بعد؛- ابن حوقل (چاپ اول)، صفحات 251 تا 255؛- ابن الاثير، ج 8، ص 172 و نيز:
Justi, Namb. 341 Iks.) Nr. 4 (und S. 114 Iks.( Nr. 4 )Ross, Dyn. 342
(با شجره انساب شماره 2)
(3)- ابن الاثير، ج 8، ص 174 به بعد؛- كسروي (شهرياران گمنام)، ج 1، صفحات 44 تا 48 و ج 2، ص 37 و 39.
(4)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 2، ص 136 و صفحات 143 تا 154 و 156 به بعد؛- ابن الاثير ج 8، ص 187.- نام اين برادرزاده دوم، ابراهيم بن مرزبان است كه پس از شكست، به ري پيش ركن الدوله رفت.- اهتمام به برگشت از آنجا به عدم موفقيت منتهي شد: ابن الاثير، ج 8، ص 188 به بعد؛- رجوع كنيد به:
ص: 175
هجري؟) «1» در شيراز، بموجب خواسته او برادرزاده‌اش عضد الدوله پنا (ه) خسرو (فنا خسرو) وارث حكومت وي در فارس گشت. «2» عضد الدوله- كه بصيرترين و لايقترين و فعالترين تمام فرمانروايان آل بويه بود- بي‌آنكه اختيارات خويشاوندان خويش، مخصوصا پدر خود ركن الدوله را تا زمان مرگ او در محرّم 366 «3» (30 ر 8 تا 28 ر 9 ر 976 ميلادي) بيش از آنچه كه در خور بود، محدود سازد، به زودي به عنوان صدر خاندان آل بويه شناخته شد. و بدين ترتيب استقرار و استحكام قطعي «4» حكومت آل بويه و نظم سازمان داخلي آن را بايد مرهون كارداني اين فرمانروا دانست تا بجايي كه اين سلسله در نتيجه مساعي وي به اوج قدرت و اعتلاي خود نايل آمد.
اين حالت در وضع دولت سامانيان پس از مرگ نوح اول امير ممدوح (دوشنبه 28 اوت 954 ميلادي برابر با 26 ربيع الاول 343 هجري «5») و بعد از وفات پسر و جانشين وي، عبد الملك اول، روز پنجشنبه يازدهم شوّال (برابر با 20 نوامبر 961) «6» با وجود وزارت بلعمي جوان (350 تا 363 هجري برابر 961 تا 974 ميلادي) «7» به زودي مؤثر افتاد. اما بدون ترديد تنها افزايش قدرت
______________________________
(1)- بنا به نقل ابن الاثير (ج 8، ص 159 به بعد) مرگ وي در جمادي الاخري سال 338 برابر با 26/ 11 تا 24/ 12/ 949 بوده است.
(2)- نكبي (فهرست: 125)، ص 123 به بعد؛ ابن خلكان (فهرست: 113)، ج 5، ص 80؛-
M. Seligsohn in der E I, I 151 f.;- Bowen in- E I 2, I 211 F.
(با تاريخ غلط)Elias 132 ;-Zark .31 )عضد الدوله در روز پنجم ذو القعده سال 324 هجري متولد گشته است).
(3)- ابن الاثير، ج 8، ص 221؛- و نيز: Browne, Isf. 665; Cohen, Corr. 88 F.
(4)- شورشهاي كوچك (مثلا 345 هجري- 956/ 957 ميلادي) در اهواز و واسط به آساني سركوب شدند: ابن الاثير، ج 8، ص 170.
(5)- گرديزي (زين الاخبار، ص 39)، ربيع الثاني برابر با 2/ 11 تا 30/ 11/ 954 را ذكر مي‌كند.
(6)- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 95 به بعد؛- ابن مسكويه (تجارب الامم) ج 2، ص 157، 161 و 189؛- سمعاني (كتاب الانساب)، ص 90،- گرديزي، صفحات 39 تا 42؟- مستوفي (تاريخ گزيده)، ص 384 به بعد؛- سياست‌نامه، صفحات 98 تا 108؛- ابن الاثير، ج 8، ص 176.
(7)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 46؛- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 206، شماره 1450؛- و نيز:Wilh .Barthold in der E I ,I 638 f .
ص: 176
آل بويه و امتناع ايشان از پرداخت باج «1» سبب اين امر نبود، بلكه از اين گذشته سبب آن- در جنب تبليغات روز افزون اسماعيليه «2» و بيماري جهانگير وبا «3»- سركشي دايم التزايد طبقه دهقاناني بود كه هنوز در خراسان و ماوراء النهر سمت رهبري داشتند و فرمانروايان ساماني‌نژاد و كم‌قدرت (در وهله نخست منصور اول از سال 350 تا 366 برابر 961 تا 976 ميلادي) در برابر كوشش و تلاشي كه آنان براي به دست آوردن استقلال و بيرون آمدن از زير بار دولت مي‌كردند، قدرتي نشان نمي‌دادند. يكي از علل ديگر ضعف سامانيان را نيز بايد قيام خطرناك يكي از حكام در سيستان (سال 965 ميلادي برابر 354 هجري) به حساب آورد. در اين ناحيه نيز چون دسته‌بنديهاي داخلي به وجود آمده بود، مبارزات بر سر آن، ساليان درازي به طول انجاميد. «4»
بديهي است كه رجال و دهقانان در آن موقع هنوز احتمال اين را نمي‌دادند كه با تضعيف دولت ساماني (كه با شكست در مقابل رقيب بلعمي يعني در مقابل البتكين سردار ناراحت ترك در سال 962 كاملا آشكار گشت) «5» گور خود را به دست خويش حفر مي‌كنند؛ زيرا قدرت سلسله ترك پيوسته رو به فزوني مي‌رفت و بخصوص همين‌كه قسمت اعظم اين قوم به اسلام گرويد، ديگر تركان به عنوان دشمن دين تلقي نشدند «6» و حتي كساني را كه در راه اسلام بر
______________________________
(1)- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 171، شماره 787.
(2)- فهرست ابن نديم، ص 188.
(3)- ابن الاثير، ج 8، ص 168 به بعد.
(4)- ابن حوقل (چاپ اول) ج 2، ص 348؛- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 337 به بعد؛- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 96 به بعد؛ نكبي (فهرست:
125)، ص 117 به بعد؛- گرديزي (زين الاخبار) صفحات 43 تا 47؛- ابن الاثير، ج 8، ص 185 به بعد، و نيز:
Wilh. Barthold in der E I, III 278 f.; Barthold, Turk 249- 252; Oliver 97 f.; Jakubovskij, Mach 72 f.
(5)- نكبي (فهرست: 125) صفحات 120 تا 123؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 42 به بعد،- ابن الاثير، ج 8، ص 179.
(6)- در سال 965 م 354 ه، هنگام حمله به خزرها، فوجي از سربازان ترك بنا به خواسته خوارزميان اسلام آوردند تا از حمايت آنها برخوردار گردند: ابن الاثير، ج 8، ص 186 رجوع كنيد به فصل «اوج قدرت سامانيان» و فصل «جريان اسلامي شدن ايران» از همين كتاب و نيز به:Barthold ,Vorl .62 -67 .
ص: 177
ضد آنها جهاد مي‌كردند از مرزهاي خراسان جمع‌آوري نمودند «1» و به زودي اين سرزمين و ماوراء النهر به صورت غنيمتي به تصرف فرمانروايان جديدي از نژاد ترك درآمد.
اگر سامانيان ديگر قدرت فيصله سياست خارجي صحيحي را نداشتند، در عوض آل بويه پس از استقرار و تثبيت فرمانروايي خويش در شمال غربي ايران، و پس از تنظيم و تنسيق اوضاع بين النهرين در سال 968 ميلادي (357 هجري) به توسعه قدرت خود توفيق يافتند. عضد الدوله كرمان را تسخير كرد. «2» بدين ترتيب كه ابتدا در آنجا اليسع پسر ابو علي نيروي خود را پس از مبارزات بسياري با برادر و نيز با پدر خويش، ابو علي محمد بن الياس كه در پايان مجبور به استعفا شد (و سرانجام به ري تبعيد گرديد و در سال 967 ميلادي مطابق 356 در آنجا درگذشت)، «3» مستقر ساخته بود. اما چون او بعدا چند تن از گريختگان صفوف عضد الدوله را پناه داده بود و برعكس نيز برخي از رجال وي به سوي عضد الدوله روي آورده بودند، عضد الدوله ديلمي نيز از فارس در 7 ر 12 ر 967 ميلادي تا 5 ر 1 ر 968 (برابر رمضان 357 هجري) يعني در همان موقعي كه اليسع به علت پيكاري از كرمان دور بود به اين سرزمين حمله كرد و آن را پس از دفع حمله سامانيان در سال 970 ميلادي (360 هجري) به قلمرو خود افزود. «4» در اين ميان سيستان نيز به اطاعت فرمانرواي كل آل بويه درآمد.
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 8، ص 182: 5000 مجاهد از خراسان به جزيره براي مقابله با بيزانسها و ارامنه منتقل گرديدند.
(2)- ابن مسكويه، ج 2، صفحات 249 تا 253.
(3)- ابن الاثير، ج 8، ص 168 و 170- اين ابو علي را با ابو علي مذكور، سردار ساماني نبايد اشتباه كرد.
نيز رجوع شود به:Clement Huart in der E I ,I 81 f .
(4)- اليسع پيش سامانيان رفت و اندكي پس از آن در خوارزم در اثر مرض معده جان سپرد: ابن الاثير، ج 8، ص 217.
ص: 178
آبرو و احترام دولت سامانيان در نتيجه اين حوادث و در اثر واقعه اخير دچار ضربه «1» جديد و سختي گشت. اين امر بخصوص وقتي كاملا آشكار شد كه استرداد آن منطقه باوجود تمايلات قفص و بلوچها- كه علنا بر ضد عضد الدوله و سردار وي به نام «كوركوز» (ابن الاثير: «كوركير») قيام كردند- با عدم موفقيت «2» روبرو شد. و قبايل قفص (در چهارشنبه 13 دسامبر 970 مطابق دهم صفر 360 هجري) و بلوچها (روز دوشنبه اول ژانويه 972 ميلادي مطابق 11 ربيع الاول 361 هجري) «3» سركوب گشتند و به اجبار و زور به قبول اسلام ناگزير شدند (تا آنجايي كه اطلاع در دست است به استثناي هندوستان اين مورد يكي از موارد نادري از سرزمين مشرق است كه اسلام به زور قبولانده شده است).
در نتيجه، قسمتي از ملت بلوچ ناگزير مقر قديمي خود را در كوهستان ترك نموده به جلگه كوچ كردند «4». و چون هنگام تسخير كرمان به دست عضد الدوله (973 ر 974 ميلادي برابر 363 هجري) نيز قيامي كه به رهبري يك پيشواي بومي آنجا برپا شده بود، به عدم موفقيت منجر گشت (974 ر 975 ميلادي برابر 364 هجري) «5»، براي مدتي آن سرزمين در تصرف آل بويه باقي ماند.
اما در همان هنگام كه- در نتيجه پيشرفتهاي بيزانسها به طرف سوريه و فلسطين (مخصوصا در سال 975 ميلادي برابر 364/ 365 هجري) «6»، و بر اثر
______________________________
(1)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، صفحات 232 تا 237؛- ابن الاثير، ج 8، ص 193 به بعد.
(2)- ابن الاثير، ج 8، ص 201.- كوركير پس از مدت كوتاهي از طرف عضد الدوله اسير شد:
منبع مذكور، ص 203.
(3)- ابن مسكويه (تجارب الامم) چنين نقل مي‌كند، ولي ابن الاثير از 19 ربيع الاول برابر با 9 ژانويه 972 سخن مي‌گويد.
(4)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 2، صفحات 298 تا 301؛- ابن الاثير، ج 8، ص 202 به بعد.
(5)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 2، صفحات 359 تا 361؛- ابن الاثير، ج 8، ص 213.
(6)- در تحت قيادت قيصر:Johannes Tzimiskes . رجوع شود به:O strogorsky 210
ص: 179
كشمكشهاي مكرر با ايشان در سرحدات آسياي صغير و هم با تركان ياغي «1» و با حمدانيان «2» در شمال بين النهرين، و سرانجام در نتيجه استقرار فاطميان در مصر (969 ميلادي برابر 358 هجري) و سوريه، قدرت آل بويه در بين النهرين بسيار ضعيف شده بود، و همچنين در آن هنگام كه ايشان بسبب خراجي كه از چند سال پيش از آن براي خاموش نگاهداشتن سامانيان به آنان مي‌پرداختند (ساليانه يكصد و پنجاه هزار دينار) «3» از لحاظ مالي نيز دچار ضعف گرديده بودند، در مغرب ايران پايگاه فرمانروايي جديدي بوجود آمد كه هرچند مستقيما براي آنان متضمن خطري نبود، ولي با اين وصف از خود مزاحمتهاي نامطبوعي نشان مي‌داد.
اينان كردهايي بودند كه توانستند در آذربايجان موقعيت مستقلي براي خود احراز نمايند و حتي يكي از سران ايشان به نام حسنويه بن حسين توانست در ناحيه دينور تا اهواز (خوزستان، بروجرد، اسدآباد و نهاوند و چندين قلعه در جبال) يك قدرتي محلي و خانوادگي پي‌ريزي كند. و چون اين فعاليتها در ابتدا به نام مخالفت با سامانيان آغاز گشته بود آل بويه به وي كمك مي‌كردند، ولي در اواخر (969 ميلادي برابر با 358/ 359 هجري) كار او نيز با ايشان به جنگ منجر شد «4»، ولي با تمام اين احوال توانست تا روز مرگ خود (شنبه 27 سپتامبر 979
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 8، ص 212 (براي منازعات بين بختيار و سبكتكين، رجوع شود به آغاز فصل آينده از همين كتاب، در خوزستان).
(2)- ابن الاثير، ج 8، ص 230 به بعد (در سال 977/ 978- 367 هجري عضد الدوله پس از استقرار در بين النهرين براي مدتي نيز اراضي حمدانيان آنجا را تصرف نمود)؛- نيز رجوع شود به:Canard ,Hamd .I 541 -577 .
(3)- ابن الاثير، ج 8، ص 207.
(4)- ابن مسكويه (تجارب الامم) ج 2، صفحات 270 تا 274؛- ابن الاثير، ج 8، ص 199 به بعد، براي مبارزات بر ضد خ كردان در مورد شهرزور سال 979/ 980 برابر با 369 هجري رجوع كنيد به:Cahen ,Corr 87 . و نيز رجوع شود به:
(حاوي نظر كلي درباره تاريخ اين خاندان با شجره انساب)
ص: 180
ميلادي مطابق 3 ربيع الاول 369 هجري) «1» در برابر ايشان و همچنين در برابر بستگان خويش پايداري نموده خود را مستقل سازد. اما پس از وي اختلاف هدفهاي سياسي پسرانش بحراني به وجود آورد و عضد الدوله كه در اين بين سرزمين حمدانيان و شيبانيان را در شمال بين النهرين به تصرف درآورده بود، توانست موقتا كردستان و سرزمين كردان هكّاري را در كوههاي اطراف موصل تسخير كند.
تازه بدر پسر حسنويه فقيد پس از آنكه برادران خود را به جهت توطئه‌اي كه نموده بودند، از ميان برداشت توانست وارث ملك پدر خويش گشته در برابر آل بويه و نيز سامانيان، خود را مستقر سازد، «2» و از ويراني و انهدام املاك رعاياي آن نواحي، به كمك دسته‌اي از كردان سختگير خويش، جلوگيري نمايد «3».
اما خطر واقعي كه آل بويه را تهديد مي‌كرد از جانب حسنويه و پسرش و به طريق اولي نيز- نظر به متاركه جنگ با سامانيان «4»- از طرف ابو القاسم نوح دوم (المنصور يا الراضي) «5» ساماني سيزده‌ساله كه (از اواسط ژويه سال 976 ميلادي برابر اواسط شوال 365 هجري) با حمايت وزير خود عتبي (977 تا 982) سلطنت مي‌كرد، نبود، بلكه خطر واقعي از جانب سرداري ترك به نام سبكتكين
______________________________
(1)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 2، ص 415؛- شرف‌نامه، ص 39. روز سوم ربيع الاول سال 369 هجري روز يكشنبه بوده است نه روز شنبه. در مورد اين خاندان رجوع شود به: Zambaur 211.
(2)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 2، ص 415 به بعد؛- ذيل تجارب الامم (فهرست: 97)، صفحات 9 تا 12؛- ابن الاثير، ج 8، صفحات 234 تا 236 و ج 9، ص 2؛- شرف‌نامه، صفحات 39 تا 41 (در اين كتاب نيز تاريخ ازمنه متأخر اين قبيله كرد ذكر شده است)؛- رجوع شود به:E I ,I 582 )Badr( .
(3)- ذيل تجارب الامم (فهرست: 97)، صفحات 287 تا 291.
(4)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 47.
(5)- ابن الاثير، ج 8، ص 223.- گرديزي (ص 47) در اين مورد، روز يازدهم شوال 365 هجري برابر با 12 ژوئن 976 را ياد مي‌كند. تاريخي را كه نكبي (ص 112) ذكر مي‌كند بر آن روزي كه از هفته ذكر شده است، منطبق نمي‌شود.- درباره نوح دوم رجوع كنيد به:
Karl V. Zettersteen in der E I, III 1026 f.; Browne I 371 f.; Barthold, Turk. 252- 254, 262- 265; Oliver 98- 102. ص: 181
بود: سبكتكين در خدمت ابو اسحق بن الپتكين «1»- سردار سامانيان در غزنه واقع در مشرق ايران- ترقي كرده، و پس از مرگ ابو اسحق از طرف افسران او به عنوان جانشين وي و فرمانده ايشان انتخاب شد. سبكتكين به زودي با احراز چند موقعيت در سرحدات هندوستان امتياز خود را آشكار ساخت «2» و بدين وسيله از ابتداي كار جهتي را نشان داد كه مي‌بايستي اخلاف وي در آن جهت به نفع اسلام خود را ممتاز سازند. سبكتكين پس از عهدشكني فرمانرواي بست به زودي نيز منطقه نفوذ خود را به جانب شمال توسعه داد «3» و قدرت خود را با مداخله در نبردها و زورآزماييهايي كه در داخل خاندان صفاريان در سيستان صورت مي‌گرفت، ظاهر نمود «4».
باوجوداين علايم تهديدآميز باز دو دشمن اصلي يعني آل بويه و سامانيان از كشمكش و مبارزه با يكديگر دست نكشيدند: همين‌كه شمس المعالي قابوس «5»- كه از سال 976/ 977 ميلادي (366 هجري) به عنوان جانشين برادرش ظهير الدوله بيستون بن وشمگير «6» در مازندران حكومت مي‌كرد- از تسليم فخر الدوله «7» كه از برادر خود عضد الدوله سرباز زده بود، امتناع ورزيد، به دستور عضد الدوله قشوني به سرپرستي برادر ديگرش به نام مؤيد الدوله وارد گرگان شده قابوس را
______________________________
(1)- عوفي (جوامع الحكايات) ص 154، شماره 388؛- مستوفي (تاريخ گزيده)، ص 385. و نيز رجوع شود به:Wilh .Barthold in der E I ,I 337 .
(2)- ابن الاثير، ج 8، ص 227 به بعد؛- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 153، شماره 349.
(3)- ابن الاثير، ج 8، ص 227؛- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 222، شماره 1648.
(4)- عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، صفحات 23 تا 34 و 53 تا 61- تاريخ سيستان، صفحات 336 تا 345.
(5)- ابن خلكان (فهرست: 113)، ج 6، صفحات 45 تا 47 (شماره 550) و نيز: Justi, Namb. 335 Iks.) Nr. 14 (; Clement Huart in der E I, II 637 f.; Melgunof 58; Rabino, Maz. 418.- Brockelmenn, GAL S I, 154.
(6)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 45 به بعد؛- ابن الاثير، ج 8، ص 228؛ و نيز: Justi, Namd. 69 lks.) Nr. 1 (.
(7)- رجوع شود به: Karl V. Zettersteen in der E I, II 46. ص: 182
به فرار از آنجا به‌جانب خراسان ناگزير ساخت (2/ 11 تا 1/ 12/ 981 برابر جمادي الاولي 371 هجري). و هرچند سامانيان از قابوس حمايت مي‌كردند، ولي وي باوجود موفقيتهاي ابتدايي باز نتوانست در مقابل لشكريان آل بويه (28 تا 29/ 3/ 982 برابر با رمضان 371 هجري) استقراري به دست آورد «1». چه اينكه اندكي قبل از آن، نوح دوم ساماني ابو الحسن محمد بن ابراهيم بن سيمجور صاحب تيول كوهستان و حاكم خراسان (از سال 962 و قبل از آن در سال 958 تا 960 ميلادي) را كه رئيس طبقه اشراف دولت «2» بود، به اصرار و فشار ابو الحسن عتبي، معزول ساخت و كمي بعد از آن، به تحريك سيمجور، عتبي مورد سوء قصد قرار گرفت، ولي سرانجام از هلاكت نجات يافت «3». در طي اين‌گونه حوادث خودسري روز افزون و به موجب آن نيز سقوط داخلي دولت سامانيان آشكارا پايه‌ريزي و محرز مي‌شد به‌طوريكه اين وضع پس از مراجعت سيمجور (968 ميلادي) عملا منجرّ به تجزيه خراسان- كه در اين موقع بكلي از حيطه قدرت سامانيان بيرون آمده بود- به سه بخش مجزّا گرديد. يعني قسمتي به او و پسرش ابو علي (در هرات) تعلّق يافت و قسمتي به تصرف دستيارش فائق (در بلخ) درآمد و قسمت سوم سهم كسي گشت كه تا آن زمان سمت وزارت داشت يعني سهم حسام الدين ابو العباس تاش (در نيشابور؛ وي نيز فرماندار نظامي بود) «4». نتيجه طبيعي اين
______________________________
(1)- ذيل تجارب الامم (فهرست: 97)، صفحات 15 تا 17 و 24 و 28؛- نكبي (فهرست: 125)، صفحات 125 تا 129؛- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 226 به بعد؛- ابن الاثير، ج 9، ص 4 به بعد؛- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 168، شماره 736.
(2)- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 200، شماره 1342؛- ذكر اسامي اعضاي اين طبقه، در ص 323 از كتاب الانساب سمعاني (عكس از خطي) و نيز:Justi ,Namb .301 lks . درباره ارتباط عضد الدوله و سيمجور رجوع شود به:Cahen ,CORR .89 .
(3)- نكبي (فهرست: 125)، ص 129 به بعد؛- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 213، شماره 1534؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 49 به بعد.
(4)- عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، صفحات 61 تا 71 و 72 تا 83 برابر با نكبي (فهرست: 125)، صفحات 131 تا 134؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 48 به بعد؛- ابن الاثير، ج 9، ص 9؛- و نيز:Wilh .Barthold in der E I ,I 96 .
ص: 183
عمل تجديد نبردهاي سختي بود كه از سال 982/ 983 ميلادي (برابر 373 هجري) ميان اين سه نفر به ظهور پيوسته بود و سامانيان و آل بويه نيز در آن مداخله مي‌كردند «1».
همچنين دولت آل بويه نيز پس از مرگ عضد الدوله مقتدر و پر ابهت (دوشنبه 26 مارس سال 983 ميلادي مطابق هشتم شوال 372 هجري) «2» در نتيجه اختلاف پر هيجان پسرانش با يكديگر، دچار تجزيه و تقسيم شد: ابو كاليجار «3» ملقب به صمصام الدوله استان فارس را به دو برادر خويش: ابو الحسين احمد، تاج الدوله و ابو طاهر پيروز شاه، ضياء الدوله انتقال داد، درحالي‌كه برادر چهارم آنها، كه در موردش استثنا رفته بود، يعني ابو الفوارس شيرذل (شيردل)، شرف الدوله «4»، توانست از كرمان شهر شيراز را به تصرف درآورد. شرف الدوله طبعا در چنين حالي از همكاري با برادر خود در بغداد صرف‌نظر نمود، و نيز دستور داد تا وزير مسيحي و مجرب پدرش يعني نصر بن هارون را به قتل برسانند «5». پس از مرگ مؤيّد الدوله (8/ 1 تا 5/ 2 سال 983 ميلادي مطابق شعبان 373 هجري) فخر الدوله كه سابقا رانده شده بود و با صمصام الدوله نيز سر نفاق داشت، توانست
______________________________
(1)- عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، صفحات 83 تا 93 و 95 تا 106، برابر با نكبي 134 تا 136 و 138 تا 143؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 50 به بعد؛- ابن الاثير، ج 9، ص 10 به بعد- ابو العباس تاش پيش فخر الدوله گريخت. فخر الدوله نيز گرگان و استرآباد را به او واگذار كرد، ولي كوشش وي در تجديد وضع سابق بي‌ثمر ماند و سال 377 هجري (986/ 987 ميلادي) و يا 379 هجري (989/ 990) به يك مرض مسري و يا در اثر مسموميت وفات نمود.
(2)- ذيل تجارب الامم (فهرست: 97)، صفحات 39 تا 77 (مفصلا)؛- نكبي (فهرست: 125)، ص 136؛- ابن الاثير، ج 9، ص 7 به بعد؛- ابن خلكان (فهرست: 113) ج 6، صفحات 30 تا 33؛- زركوب (شيرازنامه)، ص 32 (تاريخ اشتباهي).
(3)-
Justi, Namb. 153 lks.) Nr. 2 (; Karl V. Zettersteen in der E I, IV 148.
(4)-.Justi ,Namb .289 r )Nr .7( .
(5)- ذيل تجارب الامم (فهرست: 97)، ص 80 و 90؛- ابن الاثير، ج 9، ص 8؛- و نيز:Weit 93 f .
ص: 184
(در همان ماه اول بعد از مرگ مؤيد الدوله) خود را در گرگان مستقر سازد «1».
اما وي، وزير پدر خود يعني ابو القاسم اسماعيل بن عباد طالقاني «2» را تا روز مرگش (مارس 995 ميلادي) نزد خويش نگاهداشت، ولي به زودي ناگزير مي‌بايستي براي اطفاي نايره قيامهاي قم و دامغان (987/ 988 ميلادي برابر 378 هجري) وارد پيكار شود «3».- تمام اين وقايع كه علاوه بر اين، با تصادمات كردان و ديلميان در بين النهرين همراه بود «4» خيلي زود استحكام رژيم آل بويه را درهم شكست.
به علاوه اين حوادث به شرف الدوله فرصت داد تا با تمام قوا از فارس بر ضد برادرش ابو الحسين (تاج الدوله) كه از شناسايي وي امتناع مي‌ورزيد و پيشنهادهاي همكاري با او را رد كرده بود پيشروي كند. در نتيجه، تاج الدوله ناگزير شد به سوي عموي خود فخر الدوله فرار نمايد، ولي به زودي همين تاج الدوله با فخر الدّوله نيز اختلاف پيدا كرد و فخر الدوله دستور كشتن او را صادر نمود. در اين ميان نيز شرف الدوله اهواز و بصره را به تصرف درآورد و صمصام الدوله برادر خود را ناگزير ساخت تا نام وي را اول از همه در خطبه ذكر نمايد «5». ليكن اين قرارداد مدت زيادي به قوت خود باقي نماند و به موجب آن شرف الدوله برادرش را به كلي از بين النهرين بيرون راند و اسير كرد (985/ 986 ميلادي مطابق 376 هجري) «6»: با اين نتيجه كه ميان ديلميان و تركها، در بغداد زد و خوردها و كشمكشهايي به ظهور پيوست «7». در مقابل، كوشش شرف الدوله براي پيكار بر ضدّ
______________________________
(1)- ذيل تجارب الامم (فهرست: 97)، صفحات 91 تا 100؛- ابن الاثير، ج 9، ص 9.
(2)- رجوع شود به ياقوت (ارشاد العرب)، ج 2، صفحات 273 تا 343؛- ابن خلكان (فهرست:
113)، ص 95.- و نيز
Karl V. Zettersteen in der E I, II 374; Brockelmann, GAL S I, 198 f.
(3)- تاريخ قم، ص 8؛- ابن الاثير، ج 9، ص 11 و 20.
(4)- ذيل تجارب الامم (فهرست، 97)، ص 97؛ ابن الاثير، ج 9، ص 14.
(5)- ابن الاثير، ج 9، ص 15 به بعد.
(6)- ذيل تجارب الامم (فهرست: 97)، صفحات 120 تا 133؛- ابن الاثير، ج 9، ص 16؛- ياقوت، ج 8، ص 465.
(7)- ابن الاثير، ج 9، ص 17 و 19.
ص: 185
فرمانرواي كرد، يعني بدر- زيرا او به فخر الدوله متمايل بود- به عدم موفقيت انجاميد و موجب شكست وي در قرميسين (كرمانشاه) گرديد. از آن پس، بدر توانست حوزه نفوذ خود را در مناطق جنوبي كوهستانهاي كردنشين «1» توسعه دهد، درحالي‌كه حيثيت و اعتبار آل بويه همچنان رو به زوال مي‌رفت (986/ 987 ميلادي برابر 377 هجري). بخصوص همين‌كه شرف الدوله در سال 988/ 989 مطابق 379 هجري در گذشت و جانشين و برادر ديگرش يعني بهاء الدوله (ابو نصر پيروز خوارشاذ) با پسر او، ابو علي، اختلاف پيدا كرد، سقوط دولت آل بويه بيشتر آشكار شد: ابو علي پسر شرف الدوله توانست موقتا فرمانروايي خود را در فارس تثبيت كند، ولي بعد- در نتيجه جنگ برادركشي ميان تركان و ديلمياني كه در قشون او بودند- دچار ضعف گرديد، و پس از آنكه برحسب ظاهر در واسط آشتي كرد (در حدود 9 اوت سال 900 ميلادي برابر اواسط جمادي الاخري 380 هجري) به دست بهاء الدوله اسير و كشته شد «2». همين‌كه در اين موقع مجددا در بغداد ميان تركها و ديلميان تصادماتي به وقوع پيوست و سرانجام فخر الدوله از ري و از راه همدان به‌جانب بين النهرين پيشروي كرد «3»، حكومت آل بويه بيش از پيش دستخوش تجزيه داخلي گرديد: حمدانيان توانستند دوباره به موصل برگردند «4» و مروانيان خود را در ديار بكر مستقر سازند. (989/ 990 ميلادي برابر 380 هجري) «5» و خلافت الطايع در 13/ 10 تا 10/ 11/ 991 ميلادي (برابر شعبان 381 هجري) به موجب حرص و آز بهاء الدوله و به دست وي جابرانه پايان يافت. «6»
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 9، ص 18.
(2)- ذيل تجارب الامم (فهرست: 97)، ص 147 به بعد؛- ابن الاثير، ج 9، ص 21. درباره بهاء الدوله رجوع شود به: Karl Vilhelm Zettersteen in der E I, I 595 f.
(3)- ابن الاثير، ج 9، ص 22.
(4)- مرجع سابق، ص 23 و 30.
(5)- مرجع سابق، صفحات 23 تا 26.
(6)- نيز مرجع سابق 29 و 32؛- مراجعه شود به:Zettersteen in der E I ,IV 671 f .
ص: 186
در موقعي كه بعد از اين واقعه بهاء الدوله، پس از پيكارهاي بي‌نتيجه اخيرش، ناگزير فارس و ارگان (ارّجان) را به برادر خود صمصام الدوله (كه پس از مرگ شرف الدوله نابينا از زندان آزاد شده بود) واگذار كرد (989/ 990 ميلادي برابر 380 هجري)، و خود در بين النهرين به عنوان امير الامرا باقي ماند، پايه‌هاي حكومت آل بويه در ايران باوجود تعهداتي مبني بر كمك متقابل «1» به اندازه‌اي سست شده بود كه خلف بن احمد حكمران جديد سيستان كه پسر يكي از شهبانوان صفاري بود با مساعدت پسرش، عمرو، توانست لااقل براي مدتي كوتاه كرمان را به تصرف درآورد (991/ 992 ميلادي برابر با 381 هجري). اين عمل يك اقدام جسورانه‌اي بود كه در سال 982 به انجام آن موفق نشده بود «2».
در عين حال، قدرت صمصام الدوله در نتيجه تسخير مجدد كرمان و سركوبي قيام پسران ابو منصور بختيار عز الدوله (پسر معز الدوله) «3» در شيراز «4»، تا آن اندازه مستقر شد كه لااقل توانست براي مدتي نيز خوزستان را در تحت قدرت خود درآورد «5» (993 ميلادي برابر 383 هجري). در سالهاي بعد دوباره خوزستان به دست بهاء الدوله افتاد درحالي‌كه صمصام الدوله در حوالي شوشتر گرفتار كمينگاه تركها شد و ناگزير به مراجعت گرديد «6»، ولي او پس از مراجعت به فارس انتقام خود را از
______________________________
(1)- ذيل تجارب الامم (فهرست: 97)، صفحات 163 تا 171 و 182 تا 184؛- ابن الاثير، ج 9، ص 26.
(2)- ذيل تجارب الامم (فهرست: 97)، صفحات 189 تا 191؛- ابن الاثير، ج 9، ص 28 به بعد.- درباره حكومت خلف در سيستان و مبارزات او با خويشاوندانش و روابط او با غزنويان، رجوع كنيد به: نكبي (فهرست: 125)، صفحات 117 تا 120 و نيز فصل «محمود غزنوي» از همين كتاب.
(3)- رجوع شود به فصل «مبارزه آل بويه و آل زيار» از همين كتاب.- بختيار در زمان عضد الدوله، در ايران اهميت افتخارآميزي نيافت و پس از حمله به حمدانيان در موصل، به فرمان عضد الدوله اسير و مقتول گرديد؛- رجوع كنيد به:E I ,I 626 f .
(4)- عتبي (ترجمه تاريخ يميني) 310 تا 314؛- ذيل تجارب الامم، صفحات 191 تا 198؛- ابن الاثير، ج 9، ص 33؛ و نيز:Cahen ,Corr .85 f .
(5)- ابن الاثير، ج 9، ص 33.
(6)- ذيل تجارب الامم، صفحات 275 تا 260؛- ابن الاثير، ج 9، ص 35 به بعد.
ص: 187
لشكريان ترك آنجا گرفت (995 ميلادي مطابق 386 هجري) به‌طوري كه قسمتي از آنها به كرمان و سند گريختند و به زودي در آنجا از ميان رفتند «1». بر اين منوال نيز مبارزاتي كه در همان سال بر ضد لشكريان بهاء الدوله در اهواز به عمل مي‌آمد و بر اثر آن پيشروي به سوي بصره (996 ميلادي برابر 386 هجري)، همه در واقع صف‌آراييها و جنگهايي بود كه بين تركان و ديلميان به وقوع مي‌پيوست «2». در نتيجه اين حوادث صمصام الدوله تمام دسته‌هايي را كه واقعا ديلمي (و نيز شيعي مذهب) نبودند از سپاه خود اخراج كرد. نتيجه اين عمل آن شد كه اخراج شدگان با عناصر ناراضي ديگر متحد گشتند و قشوني را كه براي سركوبي ايشان فرستاده شده بود منهدم نمودند و به زودي امير آل بويه را بطوري از تمام اسباب و وسايل محروم ساختند كه حتي كدخداي ناحيه كوچكي به نام دودمان (- محلي كه فاصله آن تا شيراز مقدار دو روز راه بود)، توانست او را اسير كند و سپس به يكي از پيشوايان قيام‌كنندگان به نام ابو نصر بن بختيار تسليم نمايد. ابو نصر ابن بختيار نيز وي را پس از 9 سال فرمانروايي درحالي‌كه 35 سال و شش ماه از عمرش مي‌گذشت به قتل رسانيد (24/ 11 تا 22/ 12 سال 998 مطابق ذو الحجه 388 هجري) «3».
بدين وسيله حكومت بهاء الدوله در عراق كاملا تثبيت و تأمين شد؛ چه اينكه در اين بين نيز فخر الدوله (9/ 8 تا 6/ 9 سال 997 ميلادي مطابق شعبان 387 هجري) بر اثر يك بيماري معده در ري درگذشته «4» و منطقه نفوذ او (جبال) ميان دو
______________________________
(1)- ذيل تجارب الامم، ص 264 به بعد؛- ابن الاثير، ج 9، ص 38.- و نيز رجوع شود به: Mart. Th. Houtsma in der E I, I 88 s. v. Abu Djacfar.
(2)- ابن الاثير، ج 9، ص 39 و 43.
(3)- ذيل تجارب الامم، صفحات 311 تا 314؛ ابن الاثير، ج 9، ص 49؛ و نيز:Wiet 94 f .
(4)- ذيل تجارب الامم، ص 296 به بعد؛- نكبي (فهرست: 125)، ص 204؛ و نيز:Wiet 176 .
ص: 188
پسر بسيار كوچكش: ابو طالب رستم مجد الدوله (4 ساله) و ابو طاهر شمس الدوله (به اين پسر همدان و قرميسين تا سر حد بين النهرين رسيد) تقسيم گرديده بود و نيابت سلطنت را مادر ايشان «سيده» شيرين (وفات 1028/ 1029 ميلادي مطابق 419 هجري) كه دختر اسپهبد رستم مازندراني بود، به عهده داشت. اسپهبد رستم كسي بود كه لااقل براي مدت موقتي (966 و 977/ 978) در كنار برادرش شهريار (948/ 949- 984/ 985) در پريم (- پيروزآباد، يا فيروزآباد) فرمانروايي كرده بود «1». در تحت چنين شرايطي بهاء الدوله توانست (در سال 999 ميلادي برابر 389 هجري) براساس قراردادي با رهبران قشونهاي سركش، خوزستان و فارس، و پس از آن نيز (در ضمن دفع مقاومتهاي محلي) كرمان را به تصرف درآورد.
بر اثر آن، سرانجام دو نفر از افسران مؤثر، ناگزير به فرار گشتند «2» و كوشش ابو نصر بر اينكه از ديلم، مجددا كرمان را به تصرف آورد (9/ 5 تا 6/ 6 سال 1000 ميلادي برابر جمادي الاخري 390 هجري) به شكست او، و سرانجام هنگامي كه تعقيب مي‌شد به مرگش منجر گشت «3». و بدين ترتيب منطقه فرمانروايي آل بويه در جنوب ايران و نيز در بين النهرين در يد قدرت بهاء الدوله قرار گرفت. اين امير كوشيد با عزل و احضار فرمانداراني «4» كه فوق العاده جسور و خودخواه شده
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 9، ص 45. تنزل فاحش اوضاع اقتصادي شهر ري در تحت اين حكومت از تبديل دراهم «نقره» به «مس» هويداست، به‌طوري كه «درهم» هاي اين زمان به فلوس شباهت دارد؛ رجوع كنيد به:Miles ,Rayy )wie S .415 Anm .2( . اين وضع تا 1016 پايدار بوده است، تا اينكه در اين سنوات به كلي ضرب سكه توسط آل بويه قطع مي‌شود و تازه در سال 1029 دوباره به وسيله محمود غزنوي شروع مي‌گردد؛ رجوع كنيد به: Vladimir Minorsky im BSOAS X, 1942, S. 1023 f. Karl V. Zettersteen in der, E I, III 101 f. Rabino, Maz. 420; Casanova, Les Isp) uber Rostahm (.
(2)- ذيل تجارب الامم، صفحات 315 تا 332؛- ابن الاثير، ج 9، ص 52- و نيز: Zettersteen in der E I, IV 29 f. s. v. Sabur.
(3)- ابن الاثير، ج 9، ص 56.
(4)- مرجع مذكور، ص 56؛- عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، صفحات 387 تا 391.
ص: 189
بودند موافقت ملت را نسبت به خود جلب نمايد و بدين وسيله تا آن حد موفقيت يافت كه پيشروي طاهر بن خلف (كه با پدرش اختلاف پيدا كرده بود) از جانب سيستان به كرمان (1001 ميلادي مطابق 391 هجري) در نتيجه مقاومت ساكنان آنجا بي‌ثمر ماند «1». در اين وضع، موقعيت قدرت بهاء الدوله خود را تزلزل ناپذير نشان مي‌داد و روي اين اصل آل بويه از عواملي بودند كه هنوز در ايران مي‌بايستي به حساب بيايند.
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 9، ص 58.
ص: 190