گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
سقوط سامانيان‌




اين وضع آل بويه در مقابل تحولات دامنه‌داري كه در سالهاي پيش از آن در مشرق سرزمين ايرانيان و ماوراء النهر به وقوع پيوسته و در نتيجه، منظره سياسي اين سرزمين را بكلي تغيير داده بود، اهميّت اندكي داشت. به موجب مهاجرتهاي قومي كه در قرن هشتم (قرن دوم هجري) اتفاق افتاد قرلقهاي ترك (به زبان فارسي خلّخ- به زبان تبتي گرلگ) به طرف هفت رود «يتي‌سو»-Jeti su - )قسمت جنوب درياچه بلخش‌Balchasch ( و قسمتي از ساحل جنوبي رودخانه تريم‌Tarim( ( پيشروي كردند و در قرن دهم قسمت اعظمشان به دين اسلام گرويدند. مقارن با اين زمان از بين آنان خانداني (آل افراسياب) كه به عنوان خاندان ايلگ خانيان (خوانين و فرمانروايان قراء) يا قراخانيان (خوانين سياه) ناميده مي‌شد قدرتي به دست آورده و مقر خود را در آن موقع در شهر بلاساغون در قسمت علياي چو (در مغرب اسيق كول) قرار داد «1». قراخانيان با افزايش ضعف دولت سامانيان توجه خود را به نواحي حاصلخيز ماوراء النهر معطوف داشتند و هرچند نخستين حمله ايشان را كه به رهبري بغراخان «2» شهاب الدوله هارون (الحسن) بن سليمان به بخارا
______________________________
(1)- رجوع كنيد به نقشه اين نواحي در؛
Pritsak, Herrmann, Atlas of China Nr. 45 und 46/ 47; Spler, Mittelasien 328/ 29.
(2)- بغرا به معني شتر نر. در مورد اين عنوان رجوع شود به:Pritsak 52 ,59 .
ص: 191
صورت گرفت، نوح دوم شخصا دفع نمود «1»، ولي چون ميان ابو علي سيمجور «2» فرمانرواي تيول‌دار كوهستاني كه تا آن زمان مخفيانه با ايلگ خان هم پيمان بود- و نيز مأموريت جانشيني پدر متوفاي (12/ 3 تا 10/ 4 سال 989 برابر با ذو الحجّه سال 378 هجري) خود را در خراسان يافته بود- و ميان هم عهد او، فائق، نزاعي كه به جنگ خونيني منجر گشت به پا خاست دوباره به بغراخان فرصت حمله داده شد و مخصوصا بيشتر، از اين جهت كه اين هر دو دسته در برابر امير ساماني از وي (بغراخان) استمداد جستند. امير ساماني در اثر حمله تازه بغراخان به مقر وي بخارا، ناگزير به فرار به آمل گشت. و اگر هم قرلقها بخارا پايتخت سامانيان را- با وجود امتناع ابو علي از كمك به امير ساماني، مولاي تيول دهنده خود- تخليه كردند، فقط بدان سبب بود كه قراخاني مذكور در آن زمان درگذشت «3».
ولي همينكه ابو علي و فائق آشتي كردند و مشتركا بر ضد نوح دوم به حمله پرداختند (ماه مه سال 992 ميلادي برابر با 382 هجري) نوح دوم ديگر چاره‌اي نداشت جز آنكه به سوي برده سابق ترك يعني سبكتگين كه عملا بالاستقلال در هرات فرمانروايي داشت، دست استمداد دراز كند و اداره خراسان را از طرف سامانيان به وي واگذارد. سبكتگين با پسرش محمود با ميل به كمك او شتافتند و در ضمن تصادمات متعددي، كه در طي يكي از آنها شخصي به نام دارا پسر قابوس «4»
______________________________
(1)- تاريخ بيهقي ص 196؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 53 به بعد؛- بنا به نقل ابن الاثير، ج 9، ص 33، در سال 992 ميلادي (382 هجري) اتفاق افتاده است.
(2)- رجوع شود به: Wilh. Barthold in der E I, I 82.
(3)- تاريخ بيهقي، ص 196 به بعد؛- عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، صفحات 106/ 113 برابر با نكبي (فهرست: 125)، صفحات 152/ 161؛- مستوفي (تاريخ گزيده)، ص 386 به بعد؛- ابن الاثير، ج 9، ص 34؛- عوفي (جوامع الحكايات) ص 199 شماره 1325؛- و نيز:Tolstov ,Civ .266 . درباره شجره انساب اين خاندان رجوع شود به:Zambaur 205 .
(4)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 55- و نيز: Justi, Namb. 79 rechts) Nr. 25 (. ص: 192
- كا (و) وس- از مازندران به آنان ملحق شد، حكمراناني كه تا آن موقع طغيان كرده بودند به گرگان رانده شدند و ناگزير گشتند به فخر الدوله بويهي پناهنده شوند. خراسان در تحت فرمانروايي محمود كه پدرش در موقع رفتن به هرات وي را در نيشابور گذاشت، قرار گرفت. نوح دوم نيز توانست به بخارا مراجعت كند (چهارشنبه 17 اوت 992 برابر با 14 جمادي الاخري 382 هجري) «1»، ولي باز يك مرتبه ديگر دو دوست نامبرده يعني ابو علي و فائق توانستند مهاجمانه به خراسان وارد شوند (5/ 4 تا 4/ 5 سال 995 ميلادي مطابق ربيع الاول 385 هجري).
اما در نتيجه اختلاف ايشان درباره رهبري جنگ در ژويه «2» همان سال در حوالي طوس از سپاهيان نوح و سبكتگين شكست خوردند و سپس به موجب پيشنهاد نوح ساماني به ابو علي، كه در صورت جدا شدن وي از فائق مورد عفو قرار خواهد گرفت، ميان آن دو دوست جدائي افتاد. چندي نگذشت كه فائق به اسارت ابو عبد الله محمد خوارزمشاه درآمد (اواسط سپتامبر 996 ميلادي برابر با 386 هجري) «3»، ولي بزودي از طرف سپاهيان اورگنج (گورگنج) آزاد گرديد و برعكس خوارزمشاه را به اسارت درآورده كشتند و با اين عمل سلسله افريغوني منقرض گشت.
مأمون پسر محمد كه تا آن زمان امير اورگنج بود، دو ناحيه‌اي را كه از سال 712 از هم جدا شده بودند به هم ملحق ساخت و عنوان «خوارزمشاه» را بخود نهاد «4».-
______________________________
(1)- تاريخ بيهقي، ص 197 و 201 به بعد؛- روذ راوري صفحات 297 تا 299؛- گرديزي 54 به بعد؛- عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، صفحات 113 تا 129 برابر با نكبي (فهرست: 125)، صفحات 162 تا 173؛- جوزجاني ص 7 به بعد؛- ابن الاثير، ج 9، ص 35، در مورد سبكتگين رجوع كنيد به: ناظم (فهرست: 399)، صفحات 28 تا 33.
(2)- جمادي الاخري، سال 385 هجري برابر با 3/ 7 تا 31/ 7/ 995 ميلادي.
(3)- روز اول رمضان سال 386 هجري برابر 19 سپتامبر 996 روز پنج‌شنبه بوده نه- آنطوري كه در كتب آمده- روز شنبه. در مورد وقايع و تحولات در خوارزم رجوع كنيد به قبل، فصل «فتح ماوراء النهر و خوارزم و گرگان».
(4)- عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، ص 130 به بعد و 161 به بعد؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 57؛- و نيز مراجعه شود به:Tolstov ,Civ 234 .
ص: 193
ابو علي نيز به زودي با حيله و تزوير از طرف نوح دوم توقيف شد و به سبكتگين تسليم گشت. سبكتگين نيز وي را تا زمان قتل فجيعش (997 ميلادي مطابق 387 هجري) در زندان نگاه داشت. اما فائق در اثر اصرار ارسلان ايلگ قراخاني (نصر بن علي)، كه در مغرب حكومت داشت و فائق به وي پناه برده بود، حكومت سمرقند را يافت. «1»
ولي همينكه پس از اين تحولات، اوضاع تا اندازه‌اي مستقر و مستحكم بنظر مي‌رسيد، نوح دوم (22/ 23 ژويه 997 ميلادي برابر 13/ 14 رجب 387 هجري) درگذشت، و با مرگ وي دولت ساماني عملا سقوط كرد، زيرا پسر و جانشينش ابو الحارث منصور دوم (پسر نوح) و فرمانده ترك قواي او يعني بكتوزون، حتي ديگر تاب حمله حاكم قراخاني را- با وصف اينكه منصور توانست مدتي در بخارا ايستادگي كند «2»- نداشتند. و همينكه «سلطان» «3» محمود بعد از مرگ پدرش سبكتگين (كه در 9/ 8 تا 6/ 9 سال 997 ميلادي برابر شعبان 387 هجري) در ضمن مسافرت از بلخ به غزنه درگذشت و پس از جنگ 7 ماهه با برادرش اسماعيل، كه سبكتگين اندكي قبل از مرگش برخلاف قراردادهاي قبلي جانشيني خويش را به وي سپرده بود «4»، حكومت خود را مستقر ساخت. سرنوشت منصور دوم نيز
______________________________
(1)- تاريخ بيهقي، صفحات 203 تا 206؛- عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، صفحات 131/ 172 برابر با نكبي (فهرست: 125) صفحات 173/ 196؛- گرديزي (زين الاخبار)، صفحات 55 تا 58؛- ابن الاثير، ج 9، ص 37.- نيز رجوع شود به: Ahmed Zeki Velidi Togan in der E I, turk. V 243.
(2)- تاريخ بيهقي، صفحات 638 تا 641؛- نكبي (فهرست: 125)، صفحات 197 تا 204؛- گرديزي (زين الاخبار)، صفحات 58 تا 60؛- مستوفي (تاريخ گزيده)، ص 389 به بعد؛- ابن الاثير، ج 9، ص 44 به بعد. و نيز:
Barthold, Turk. 264- 268; Wilh. Barthold in der E I, III 279; Oliver 102 f.
(3)- اندكي قبل از اين واقعه به اين عنوان مفتخر گشته بود، رجوع كنيد به فصل «عناوين و القاب حكام و سلاطين و امرا» از همين كتاب.
(4)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 56 به بعد؛- عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، صفحات 187/ 195؛- ابن الاثير، ج 9، ص 45.- درباره محمود و مسئله جانشيني رجوع كنيد به: ناظم (فهرست: 399) صفحات 34 تا 41؛ بعلاوه به‌طور عمومي به: Muh. Nazim in der E I, Erg. Bd. 101. ص: 194
تعيين گرديد، زيرا محمود غزنوي موسوم به يمين الدوله- اين لقب افتخاري «1» را وي از سامانيان گرفته بود «2»- به موجب ازدواج دخترش با پسر و جانشين حاكم و فرمانرواي خوارزم (از زمان رهايي ابو علي سيمجور)، يعني با علي بن مأمون بن محمد و بعدها با برادر و جانشين وي ابو العباس مأمون بن مأمون، با همسايگان شمال غربي سامانيان روابط خويشاوندي «3» پيدا كرد و مقارن با آن با قراخانيان باب مذاكرات در مورد عقد اتحاد گشود. و بدين ترتيب تصور مي‌كرد كه حق دارد حكومت تمام خراسان را- يعني ايالتي كه اندكي قبل از آن بكتوزون حمله جديد فائق و ابو القاسم بن سيمجور (برادر ابو علي) را در آنجا دفع كرده بود (3/ 3 تا 1/ 4 سال 998 ميلادي مطابق ربيع الاول 389 هجري)- براي خود مطالبه كند. در مقابل منصور دوم بيهوده مي‌كوشيد تا با واگذاري ترمذ و بلخ و نواحي ماوراي بست محمود را راضي كند. چه اينكه در اين ميان محمود غزنوي براي مدتي كوتاه نيشابور را تصرف كرد و سپس در مقابل قشون ساماني كه بدانجا نزديك مي‌شد در نزديكي مرو الرود بحال انتظار عقب‌نشيني كرد «4»، و در آنجا با قابوس كه پس از تبعيد طولاني به گرگان مراجعت كرده بود (اوت 998 ميلادي برابر با 388 هجري) و سپاه آل بويه را از آنجا رانده قراردادي منعقد نمود.
قابوس توانست تدريجا تمام نواحي را با استراباد و تا رويان و چالوس به تصرف
______________________________
(1)- رجوع كنيد به فصل «عناوين و القاب حكام، سلاطين و امرا» از همين كتاب. وي روز سيزدهم نوامبر سال 970 ميلادي (برابر با دهم محرم سال 360 هجري) متولد گشته است: ابن الاثير، ج 9، سال 138 (در اين مورد رجوع كنيد به ناظم- فهرست: 399-، ص 34 پاورقي 3).
(2)- عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، ص 214 برابر با نكبي (فهرست: 125)، ص 171 (همچنين در مورد پدرش).
(3)-Togan ,Bir .59 . در مورد خوارزمشاهيان قديم مراجعه كنيد به:Zambaur 208 .
(4)- عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، صفحات 172/ 175 و صفحات 195 تا 200؛- ابن الاثير، ج 9، ص 47 به بعد- محمود خود را به تدريج از سامانيان جدا نمود و اين امر از سكه‌ها به روشني برمي‌آيد. نيز رجوع كنيد به فصل «ضرب سكه» از همين كتاب.
ص: 195
درآورد و اسپهبد را به اطاعت مجبور سازد «1»، ولي پس از حكومت جابرانه‌اي (در سال 1012/ 1013 ميلادي برابر 403 هجري) معزول و سرانجام اعدام گشت «2».
انقلاب درباري بخارا كه طي آن منصور دوم در نتيجه توطئه اشراف به رهبري بكتوزون و فائق (روز چهارشنبه اول فوريه 999 مطابق 11 صفر 389 هجري) توقيف و نابينا شد و برادرش عبد الملك دوم (طفل كوچك) جايگزين وي گشت (چهارشنبه 8 فوريه 999 مطابق 18 صفر 389 هجري) «3» به محمود غزنوي فرصت داد كه دوباره به عمليات نظامي دست بزند. وي هر دو رهبر حزب اشراف را در 19 ماه مه 999 ميلادي (سي‌ام جمادي الاولي 389 هجري) در نزديك مرو شكست داد، و پس از پيكارهاي جزئي و بي‌اهميت تمام خراسان را با نيشابور تسخير نمود و در اين موقع برادرش نصر در نيشابور همان موقعيتي را كه سابقا پسران سيمجور در مقابل سامانيان داشتند به دست آورد. مقارن با زماني كه امراي محلي (مثلا در گرگان و غرشستان) «4» در تحت فرمانروايي او در آمدند بكتوزون از راه نيشابور ولي فائق با امير كوچك مستقيما توانستند به بخارا بگريزند «5».
در اين موقع تازه ارسلان ايلگ قراخاني يعني ابو نصر احمد بن علي، شمس الدوله به حركت آمد؛ و چون اندكي قبل از آن (18/ 7 تا 15/ 8 سال 999 ميلادي مطابق شعبان 384 هجري) فائق وفات يافته بود، عده‌اي از امرا هم به مهاجم
______________________________
(1)- عتبي (ترجمه تاريخ يميني) صفحات 251 تا 275؛- ابن الاثير، ج 9، ص 48 به بعد.
(2)- ابن الاثير، ج 9، ص 82؛- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، صفحات 229 تا 232؛- عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، صفحات 369 تا 379.
(3)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 60 روز واقعه را چهارشنبه دوازدهم صفر مي‌داند، ولي در واقع روز دوازدهم پنج‌شنبه بوده است.
و نيز رجوع شود به:Oliver 103 f .
(4)- ولي حاكم آنجا بعدا به جهت مخالفت با لشكركشي محمود به هندوستان، جابرانه از ميان رفت: ابن الاثير، ج 9، ص 51.
(5)- نكبي (فهرست: 125)، صفحات 207 تا 212؛- عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، صفحات 205 تا 214؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 60؛- مستوفي (تاريخ گزيده)، 391 به بعد؛- روذراوري (ذيل تجارب الامم)، ص 352؛- ابن الاثير، ج 9، ص 50 به بعد.
ص: 196
گرويدند، و نيز چون روحانيان مسلمان مقاومت در مقابل قراخانيان را كه همچنين مسلمان بودند اصولا بيجا و برخلاف مذهب اعلام نموده بودند «1»، ارسلان ايلگ توانست بدون زحمت در روز دوشنبه 23 اكتبر 999 ميلادي (10 ذو القعده 389 هجري) «2» وارد بخارا شود و عبد الملك دوم نوجوان (كه به زودي مرد) و برادرش منصور دوم و ساير خويشاوندان ويرا به اسارت درآورد «3».
به زودي يعني در بهار سال بعد يكي از شاهزادگان ساماني به نام ابو ابراهيم اسمعيل بن نوح موفق شد تا از زندان خلاصي يابد و به خوارزم بگريزد. وي در آنجا نام المنتصر بر خود نهاد، و پس از تصادم با نصر برادر محمود غزنوي (اواخر فوريه 1001) «4» نيشابور را به تصرف درآورد، و ساكنان نيشابور با شادماني از او استقبال كردند. اما اين موفقيت دوام نداشت و در جنگ با محمود مكررا شكست خورد. و اگرچه بازتوانست (3/ 8 تا 31/ 8 سال 1003 برابر شوال 393 هجري) با كمك اغوزها (غزّ) كه با آنان هم‌پيمان شده بود، ايلگ خان را از سمرقند براند و وي را (در 23/ 5 تا 20/ 6/ 1004 ميلادي برابر شعبان 394 هجري) بار ديگر در نزديكي اين شهر شكست دهد، ولي سرانجام (در نبودن اغوزها) در اسروشنه مغلوب گرديد و به گوزگان رانده شد، و از آنجا مجددا ناگزير گشت تا از مقابل محمود غزنوي از طرف شمال از جيحون و سپس از راه بسطام به ابيورد و نسا بگريزد؛ ولي در اثر خيانتي كه نسبت به او انجام گرفت، قشون
______________________________
(1)- رجوع كنيد به فصل «سنيان» از همين كتاب.
(2)- اينطور صحيح است، گرديزي (زين الاخبار).
(3)- هلال الصابي (فهرست: 98 و 101)، صفحات 372 تا 376؛- عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، ص 216 به بعد (شنبه!) برابر با نكبي (فهرست: 125)، صفحات 213 تا 216،- گرديزي (زين الاخبار)، ص 61؛- ابن الاثير، ج 9، ص 51؛- دولتشاه، (تذكرة الشعراء، فهرست: 272)؛ ص 40.
(4)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 63، روز چهارشنبه، سي‌ام ربيع الاول سال 391 هجري (برابر با 27 فوريه سال 1001) را نام مي‌برد، ولي اين روز، روز پنج‌شنبه بوده نه چهارشنبه.
ص: 197
ارسلان ايلگ و محمود غزنوي وي را محاصره نمود و در همان آغاز جنگ كشته شد (16/ 12 سال 1004 تا 14/ 1 سال 1005 مطابق ربيع الاول 395 هجري) «1».
با اين صحنه‌هاي قهرمانانه و پر از احساسات و اميد بقاياي خاندانهاي ايراني كه سرنوشت برخي از آخرين افراد بازماندگان سلسله فرمانروايان ايراني ديگر (مثل آخرين افراد ساسانيان و بازماندگان خوارزمشاهيان در زمان مغول) را به ياد مي‌آورد ديگر پايه‌هاي تشكيل دولتي كه به رهبري فرمانروايان ايراني باشد- يعني به وضعي كه مشرق ايران در دو قرن اخير شاهد آن بود- درهم شكست؛ و بالاخره در نبردهاي سابقه‌دار و كهن ميان ايران و توران در ميان دشتهاي حاصلخيز و بيابانهاي بي‌آب و علف- كه حتي فردوسي در آن موقع در شاهنامه خود با نفرت محسوسي نسبت به تركان «2» و با غم‌وغصه‌اي آشكارا (البته در مورد پيشرفت اين وضع) درباره آن شعرها سروده است-، تركان چندين قرن از لحاظ دولتي و نظامي غلبه يافتند، اما بديهي است كه ايشان و لااقل طبقه حاكم و رهبران آنها از لحاظ فرهنگي براي پذيرفتن ايرانيت و «ايراني شدن» فوق العاده آمادگي نشان دادند. بدين ترتيب فرمانروايي سلسله‌هاي بيگانه اصل و اساس جنبش و پيشرفت فرهنگ ايران را بطور اساسي قطع ننمود؛ بخصوص كه محمود غزنوي، و بعدا سلجوقيان، در موارد بسيار و از جهات مختلف خود را
______________________________
(1)- عتبي (ترجمه تاريخ يميني) صفحات 217 تا 235 برابر با نكبي (فهرست: 125)، صفحات 216 تا 228 (بنابراين منابع منتصر- كه مستنصر نيز ناميده شده- در ميدان جنگ كشته نشده، بلكه در شب بعد عربها بر سر او مي‌ريزند و او را مي‌كشند)؛- گرديزي (زين الاخبار)، صفحات 63 تا 65، درباره مرگ وي صحبتي نمي‌كند، ولي پايان وي را در ربيع الثاني سال 395 هجري (برابر با 15/ 1 تا 12/ 2/ 1005) تعيين مي‌نمايد؛- ابن الاثير، ج 9، ص 54 به بعد؛- مستوفي (تاريخ گزيده)، ص 392 به بعد.
(2)- رجوع كنيد به فصل «حس مليت» از همين كتاب.
ص: 198
به عنوان محرّك و مشوّق استعداد «ايراني» جلوه‌گر ساخته، و به اندازه‌اي تن به قبول فرهنگ ايران دادند كه مي‌توان برخي از ايشان را از لحاظ فرهنگي «ايراني- شده» تلقي كرد.
ص: 199

محمود غزنوي‌

پس از پايان يافتن اين حوادث محمود غزنوي فرد شاخص عرصه سياست ايران محسوب مي‌شد: موقعي كه قسمت ماوراء النهر از كشور سامانيان به دست قراخانيان افتاد، محمود غزنوي بر آن شد كه قسمتهاي جنوبي رود جيحون را، كه تا آن زمان هنوز به عنوان والي در تصرف داشت، به دولت خويش بيفزايد.
در همين زمان حمله طاهر پسر خلف بن احمد فرمانرواي سيستان به كوهستان و پوشنگ و متعاقب آن تصرف كرمان- كه بهاء الدوله ديلمي وي را دوباره از آنجا راند «1»- به نبرد آشكاري ميان پسر و پدر منجر گشت، و طاهر- يگانه فرزند خلف بن احمد!- سرانجام به دست شخص پدر خويش به قتل رسيد (يا در زندان
______________________________
(1)- رجوع كنيد به: ص: 200
مجبور به خودكشي گرديد؟) (21؟ مارس 1002 ميلادي) «1»، و در نتيجه اين عمل، وضع خلف «2» بن احمد ناپايدار و متزلزل گشت، به‌طوري كه محمود غزنوي توانست سرزميني را كه در اختيار وي بود با موافقت ساكنانش بدون رنج و دشواري قابل اعتنائي تصرف كند و به قلمرو حكومت خود ملحق سازد. قيامي هم كه اندكي پس از آن بر ضد والي او برپا شد نيز سركوب گرديد (30/ 9 تا 29/ 10 سال 1003 ميلادي برابر ذو الحجه 393 هجري)، و سپس آن سرزمين به دست برادر اين فاتح يعني نصر كه در نيشابور بود سپرده شد «3».
محمود غزنوي به سبب اتحادش با ايلگ خان خود را از جانب شمال آسوده- خاطر يافت، و به همين جهت اقدامات نظامي خود را متوجه هندوستان (از سال 1002 ميلادي برابر 392 هجري) «4» نمود. اين اقدامات تمام قواي او را بغايت مشغول ساخت، ولي در مقابل نام محمود غزنوي نيز با تسخير و مسلمان كردن (تا حد زيادي به اجبار) قسمت اعظم پنجاب، جاويدان گشت. استقرار و تثبيت قطعي مذهب اسلام در هندوستان، و در نتيجه تداركات پايگاهي براي ازدياد پيروان پيغامبر اسلام (ص) در اين كشور، از اعمال تاريخي محمود غزنوي به شمار مي‌رود، و تا امروز هم اثر آن باقي است، ولي ما در اينجا مي‌توانيم
______________________________
(1)- برابر با چهارم جمادي الاولي سال 392 هجري. اين روز، روز شنبه بوده، نه- برخلاف آنچه نقل شده- دوشنبه؛- جوزجاني (طبقات ناصري، فهرست: 153)، صفحات 8 تا 11.
(2)- او را اسير كردند و به گوزگان فرستادند در آنجا پس از چهار سال به بهانه اينكه با قراخانيان مكاتبه دارد، به زندانش افكندند و در رجب 399 هجري (برابر با 1 تا 30/ 3/ 1009) درگذشت.
(3)- هلال الصابي (فهرست 98)، صفحات 379 تا 393، 397، 404 تا 414، 426، 440؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 63 و 66 به بعد،- خ عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، صفحات 237 تا 257؛- تاريخ سيستان، صفحات 345 تا 357؛- ابن الاثير، ج 9، ص 55 به بعد و 58 تا 60 (بعضي از قسمتها طبق عتبي است)؛- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 164، شماره 634؛-؛
Browne II 91- 96, 118 f.; Nazim 67- 70; Gafurov 229- 234.-
(4)- گرديزي (زين الاخبار)، صفحات 65 تا 67 و 69 به بعد؛- ابن الاثير، ج 9، ص 59 و 64 و غيره. در مورد اقدامات جنگي محمود در هند اساسا بايد رجوع شود به:Nazim 86 -122 .
ص: 201
به جزئيات آن بپردازيم.
اگرچه سلطان غزنوي مي‌بايستي با اين عمل بي‌شك به عنوان برجسته‌ترين مجاهد مذهبي زمان خود تلقي شده، طبق عقيده خود مسلمانان از حملات مسلمانان ديگر مصونيت داشته باشد، ولي قرلقهاي ترك كه تازه به دين اسلام گرويده بودند به رهبري ايلگ خانهاي خود از پيشروي به اين سوي جيحون (يعني به كشور محمود غزنوي) خودداري نكردند، و بدين ترتيب افكار ديني تركهاي متعصب و علاقمند به دين نيز ديگر با عملشان تطبيق نمي‌كرد. اما به همان ميزاني كه اين پيكار داخلي دامنه‌دار مسلمانان، براي دينداران واقعي آن زمان دردناك بود، به همان اندازه نيز از اين‌رو، به سود پيشرفت و تكامل ايران اهميت داشت، كه برادركشي در ميان ملّت ترك نيز راه يافت و سبب شد كه از نفوذ و ورود خارج از حدّ تركها در داخل ايران جلوگيري گردد. در نتيجه ايران (برخلاف ماوراء النهر- تركستان) بخصوص به علّت مذكور همانطور كه بود، يعني به صورت يك «كشور آريائي»، باقي ماند.
قشون غزنوي برطبق دستور، از مقابل حمله قرلقها به جانب غزنه عقب نشست و هرات را تا بازگشت محمود از ملتان به دشمن واگذاشت. محمود از غزنه به پادگان قراخانيان در بلخ حمله برد و پادگان بلخ تاب مقاومت نياورده از جيحون گذشت و به سوي ترمذ گريخت. در اين حال ارسلان ايلگ نيز ناگزير به بازگشت شد، و چون در ضمن راه در نتيجه حمله قشون غزهاي ترك ضعيف شده بود، از لشكريان غزنوي سخت شكست خورد، و در اثر آن تصرف خراسان براي سلطان محمود تأمين گرديد «1». دفع حمله دوم ارسلان ايلگ و
______________________________
(1)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 68؛- ابن الاثير، ج 9، ص 65؛- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 213، شماره 1539؛- و نيز:Barthold ,Turk 272 f .
ص: 202
يكي از ملوك قراخانيان از ختن «1» به نام قدرخان بن «بغراخان» «2» در سواحل جيحون (يك‌شنبه چهارم ژانويه 1008 ميلادي) «3» نيز قطعيت وضع محمود غزنوي را در خراسان تثبيت نمود «4»، مخصوصا از اين جهت كه در اين اوقات جنگهاي برادركشي در كشور قراخانيان شروع شده بود «5»: جنگهائي كه تازه با بر سر كار آمدن ملك تازه‌اي (در سال 1012/ 1013 مطابق 403 هجري) پايان يافت «6».
هنگامي كه در اين موقع محمود غزنوي دوباره به هندوستان متوجه شد «7» و وضع شرق ايران سالياني چند در آرامش، مسير خود را طي مي‌كرد، كشمكشهاي قسمت غربي فلات ايران ادامه داشت، و از اين‌رو شدت مي‌يافت كه فرمانرواي كردي به نام بدر پسر حسنويه به صورت عامل شايان توجهي در آمده بود «8». بدر در سال 1005/ 1006 ميلادي (396 هجري) در البندنيجين (واقع در مشرق بغداد در سر حد جبال) «9» قشون بهاء الدوله «10» ديلمي را شكست داد و در سال بعد تا دجله پيش رفت، و در آنجا قلعه البردان را در شمال بغداد به تصرف درآورد. «11» در اين هنگام بهاء الدوله ديلمي ناگزير به اقدامات نظامي متقابل گرديد، اما سرداري (عميد الجيوش) كه براي اين كار وكالت و مأموريت تام يافته بود، در گندي شاپور از ترس، با كرد مقتدر مزبور، يعني بدر، قرارداد متاركه «12»
______________________________
(1)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 68؛- و نيز رجوع كنيد به:Pritsak ,Karluk 295
(2)- در اين مورد رجوع كنيد به قبل: فصل «سقوط سامانيان»، صفحه اول، پاورقي دوم.
(3)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 69، روز يك‌شنبه 22 ربيع الثاني سال 398 هجري را نام مي‌برد كه برابر است با 5/ ژانويه/ 1008، ولي اين روز، روز دوشنبه بوده است، نه يك‌شنبه.
(4)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 69؛- خ عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، ص 297؛- ابن الاثير، ج 9، ص 66.
(5)- ابن الاثير، ج 9، ص 76.
(6)- عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، صفحات 275/ 278، 292/ 301، 331/ 335، 391/ 396؛- ابن الاثير، ج 9، ص 82 و 102 تا 104.
(7)- ابن الاثير، ج 9، ص 66 و 71 و 73.
(8)- رجوع كنيد به هلال الصابي (فهرست: 98)، ص 474 به بعد.
(9)-Le Strange ,Lands 63 .
(10)- ابن الاثير، ج 9، ص 65.
(11)- مرجع سابق، ص 67.- و نيز.Schwarz VI 701 .
(12)- ابن الاثير، ج 9، ص 67 به بعد.
ص: 203
منعقد ساخت. اين قرارداد به بدر فرصت داد كه اندكي بعد از آن در كشمكشهاي خانوادگي آل بويه مداخله نمايد: يعني در تحريكات نايب السلطنه بانو «سيّده شيرين» از اهل ري كه دو پسرش مجد الدوله و شمس الدوله را متناوبا به عنوان حاكم منصوب نموده و به زندان انداخته بود. بدر براي اين منظور قشوني در اختيار وي گذاشت، اما نتوانست همدان را (كه سرانجام شمس الدوله به آنجا گريخته بود) تصرف كند، و خود را در قم پايدار سازد. «1»
در اين موقع قدرت كردها در نتيجه اختلاف بدر با پسرش هلال- بدر، مادر هلال را هنگام تولدش ترك نموده و پسر دوّم خويش ابو عيسي را بر وي برگزيده بود- بسيار ضعيف گرديد، و سرانجام بدر به دست پسر خود هلال به اسارت افتاد و ناگزير گشت كه قدرت خود را ميان دو پسرش تقسيم كند، ولي پس از آنكه از اسارت رهايي يافت و خواست از تعهد خود سرباز زند دوباره نزاع برخاست. در ضمن اين كشمكش ابو عيسي به دست برادرش به هلاكت رسيد و هلال نيز خود به اسارت بهاء الدوله ديلمي كه به آنان حمله نموده بود، افتاد و سپس مورد عفو واقع شد، و منطقه حكمراني وي طبعا به تصرف فاتح «2» كه در اين هنگام موقع و وضع بهتري در برابر پدر اسير مذكور داشت، درآمد.
سرانجام بهاء الدوله ديلمي در 22 (يا 27) دسامبر 1012 ميلادي «3» پس از سلطنت بيست و چهار ساله در تقريبا 43 سالگي (قمري) به مرض صرع در ارگان (ارّجان) درگذشت و ميراث خود را براي سه پسر خود واگذاشت:
به پسر اول، ابو شجاع سلطان الدوله، فارس- به پسر دوم، ابو طاهر جلال الدوله،
______________________________
(1)- مرجع سابق ص 70؛ رجوع شود به قبل: فصل «آل بويه در اوج قدرت خويش»، صفحه آخر؛ و نيز به:Karl V .Zettersteen in der E I ,IV 333 .
(2)- ابن الاثير، ج 9.
ص 73 به بعد.
(3)- بنا به كتب ديگر، دهم جمادي الاخري، سال 403 هجري.
ص: 204
بصره (كوفه و موصل اندكي قبل از آن به اطاعت فاطميان مصر درآمده بود) «1»، و به سومي، ابو الفوارس قوام الدوله، كرمان «2» رسيد. ضعف قدرت آل بويه جبرا با چنين تقسيمي بستگي داشت، ولي در آغاز بدين سبب آشكار نگشت و مهم جلوه ننمود، كه نوه بدر يعني طاهر بن هلال براي استيلا بر «شهرزور» (6/ 1 تا 4/ 2/ 1014 ميلادي مطابق رجب 404 هجري) بر ضد خويشاوندان خود پيكاري برپا نمود، و خود بدر نيز اندكي پس از آن (1014/ 1015 مطابق 405 هجري) به دست اميران خويش در اثناي محاصره قلعه كردي «حصن كوسحد» به قتل رسيد، زيرا وي برخلاف ميل و نظر ايشان مي‌خواست در زمستان بجنگد. قاتلين بدر به فخر الدوله ديلمي پيوستند و بسياري از ساير اعضاي اين خاندان بر سر ميراث بدر با يكديگر به نزاع برخاستند. هلال نيز در اين موقع آزاد شد، ولي در (25/ 4 تا 22/ 5 سال 1015 ميلادي مطابق ذو الحجه 405 هجري) «3» در جنگي از پا درآمد و در نتيجه خطر وحشت‌زاي تشكيل دولتي از طرف كردها از ميان رفت.
در اين ميان محمود غزنوي، نه فقط در هندوستان «4»، بلكه در ايران نيز قلمرو حكومت خود را توسعه داده بود، و در سال 1010/ 1011 ميلادي (401 هجري) سپاهيانش پس از پيكارهاي طولاني، از طرف غزنه، با حيله رزمي (جنگ و گريز، فرار تصنعي و حمله مجدد)، منطقه كوهستاني (واقع در جنوب شرقي هرات) صعب الوصول طايفه كافر قطّاع الطريق وحشت‌آور غور را- كه مورد نزاع دو قبيله از آنان بود «5»- به تصرف درآوردند، و رئيس ايشان آهنگسر،
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 9، ص 76.
(2)- مرجع سابق، ص 83.
(3)- مرجع سابق، ص 84 به بعد و 90،- و نيز:Schwarz VII 862 . درباره وسعت قلمرو حكومت بدر رجوع كنيد به فصل «تقسيم‌بندي سرزمين ايران». از همين كتاب.
(4)- عتبي (ترجمه تاريخ يميني) صفحات 285/ 292، 301/ 305، 320/ 322، 347/ 356؛- ابن الاثير، ج 9، ص 71 و 73.
(5)- حدود العالم، ص 102 و شرح آن ص 333 و 342 به بعد با منابعي كه در آنجا به آنها اشاره شده است، (فهرست: 36).
ص: 205
معروف به ابن سوري، را اسير كردند؛ اما آهنگسر در زندان خود را مسموم نمود «1».
در سالهاي بعد نيز فرمانرواي قصدار (در سرزمين توران واقع در شرق مكران) كه كوشيده بود با كمك قراخانيان (ظاهرا از راه سيستان) به هرات حمله كند، به اطاعت محمود درآمد «2». سرانجام در سالهاي 1018/ 1019 ميلادي (برابر 409 هجري) محمود غزنوي به جنگ افاغنه «كافر» «3» برخاست، و در اين اقدامات، خطرناكترين سرزمين دست نخورده به چنگ فرمانرواي ترك افتاد و در سايه آن نيز، راه نفوذ مذهب اسلام تدريجا به منطقه كوهستاني هموار گشت، و تازه از اين زمان به بعد رفته رفته، ولي به كندي، در مناطق كوهستاني شرقي ايران پيرواني براي قرآن به وجود آمد، و دامنه آن از آن طرف به جانب مشرق (مثلا در غورستان، كافرستان قبلي، واقع در جنوب هندوكش) كشيده شد و تا عصر حاضر ادامه دارد.
در اين موقع دوباره محمود غزنوي فرصت يافت به هندوستان حملات مجددي بنمايد (1013/ 1014 ميلادي برابر 404 هجري و 1015/ 1016 ميلادي برابر 406 هجري و 1016/ 1017 ميلادي مطابق با 407 هجري) «4». علاوه بر آن
______________________________
(1)- گرديزي (زين الاخبار) ص 71؛- عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، ص 322، 324؛- ابن الاثير، ج 9، ص 76؛ و نيز.Nazim .70 -73 درباره «سوري» مراجعه كنيد به: Justi, Namb. 317 rechts) Nr. 3 (
و در مورد «غور» رجوع كنيد به: M. Longworth Dames in der E I, II 170.
(2)- عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، ص 335/ 337 (در اين مورد رجوع كنيد به:Nazim 74 ,Anm .21 ؛- ابن الاثير، ج 9، ص 78. درباره اراضي خ قصدار رجوع كنيد به: Le Strange, Lands 331- 333.- C. E. Bosworth: The Early Islamic history of Ghur, in Central Asiatic Journal VI/ 2) 1961 (, S. 116- 133.
(3)- عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، ص 423/ 427؛- تاريخ بيهقي (فهرست: 161)، صفحات 110 تا 115؛- ابن الاثير، ج 9، ص 107؛- و نيز:Nazim 74 -76 .
(4)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 72 به بعد؛- خ عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، ص 407/ 419؛- ابن الاثير، ج 9، ص 83 به بعد و 89 و 91.
ص: 206
محمود در پيكار با خوارزميان، كه به رهبري و تحريك مشتي از امراي خويش شاه خوارزم (خوارزمشاه ابو العباس مأمون بن مأمون دوم) يعني داماد محمود را به سبب آنكه مي‌خواست نام پدر زن خويش را در خطبه وارد كند، كشته بودند، پس از چند پيكار مقدماتي در جنگ دشواري، بر آنان غلبه يافت و جز معدودي از ايشان ديگران را به قتل رسانيد (چهارشنبه 20 مارس 1017 برابر 12 شوال 407 هجري). در نتيجه، سرزمين مزبور (خوارزم و اورگنج سوم ژوئيه 1017 برابر پنجم صفر 408 هجري «1» براي هميشه استقلال خود را از دست داد و به اطاعت يكي از «بيگ» هاي فرمانرواي مقتدر غزنوي به نام التونتاش كه عنوان «حاجب» داشت درآمد و با اين اقدام كوششهاي استقلال طلبانه آن، سركوب شد. «2»
در آن هنگام كه شهرت محمود روز بروز به‌طوري افزايش مي‌يافت كه حتي چينيان و اويغورها (1024/ 1027 برابر 415/ 418 هجري) سفرائي به دربار او فرستادند «3»، در مغرب كشور ميان آل بويه دشمني و خصومتي كه در نتيجه تقسيم‌بندي سال 1012 به‌طور قطع و يقين پيش‌بيني مي‌شد، آغاز گرديد.- گرچه در واقع شمس الدوله (پسر فخر الدوله) پس از مرگ پدر نتوانست ري، مقرّ حكومت برادر خويش مجد الدوله را، طي حمله‌اي، براي هميشه از دستش درآورد (1015 ميلادي) «4»، ليكن مجد الدوله به قدري ضعيف شده بود كه او با مادرش
______________________________
(1)- عتبي (ترجمه تاريخ يميني)، صفحات 403 تا 406؛- تاريخ بيهقي (فهرست: 161)، صفحات 669 تا 678؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 73 به بعد؛- ابن الاثير، ج 9، ص 90،- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 204، شماره 1241؛- و نيز:Barthold ,Turk 275 -279 ;Nazim 56 -60 . درباره اين سلسله دوم سلاطين خوارزمشاهي رجوع كنيد به:
(2)- سياست‌نامه، ص 206.
(3)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 87؛- مروزي (فهرست: 39) صفحات 19 تا 22 و 76 تا 80.
(4)- عتبي (ترجمه تاريخ يميني) ص 382/ 387؛- ابن الاثير، ج 9، ص 86.
ص: 207
با وجود كمك اسپاهبد در ري، از طرف قواي پولاد (فولاد) كه از طبقات پائين برخاسته بود، محاصره شد- پولاد كسي بود كه مجد الدوله قبلا از واگذاري شهر قزوين به عنوان تيول به وي امتناع كرده بود و از طرف منوچهر پسر كاووس «منوچهر بن قابوس» حمايت مي‌شد- و (مجد الدوله) ناگزير گشت اصفهان را كه تا آن موقع از 1007/ 1008 ميلادي (برابر 398 هجري) علاء الدوله ابو جعفر محمد بن دشمن زيار معروف به «ابن كاكويه» (اين كلمه ديلمي و به معني عمو آمده) پسر عموي مادر فرمانرواي ري و نواده مرزبان ديلمي «1» بر آن حكومت مي‌كرد «2»، به اين پولاد طاغي واگذار كند، ولي به محض اينكه هم‌پيمان او، منوچهر، خود را عقب كشيد پولاد ناچار به اطاعت مجد الدوله درآمد «3» و در نتيجه ابن كاكويه (كه در منابع به‌طور كلي چنين ناميده مي‌شود) توانست سرانجام خود را در اصفهان پايدار سازد.
بلافاصله بعد از آنكه در همان سال 1016/ 1018 ميلادي (407 هجري) بويهي كرماني، يعني ابو الفوارس (در منابع ويرا بدين نام مي‌خوانند) پس از پيشروي غير منتظره‌اي به سوي شيراز، از برادرش سلطان الدوله شكست خورد و از سرزمين اصلي خويش نيز رانده شد، سلطان محمود بالاخره فرصت مطلوب خود را به دست آورد، يعني توانست با پشتيباني ابو الفوارس كه در پناه وي درآمده بود در سرزمين غربي و جنوبي آل بويه در ايران مداخله نمايد.
______________________________
(1)- رجوع كنيد به قبل: فصل «نبرد آل بويه و آل زيار بر سر كسب قدرت در ايران».
(2)- رجوع كنيد به قبل: فصل «محمود غزنوي»؛- و نيز مراجعه كنيد به:Miles ,Kakw .S .89 -104 . در اين منابع و هم در كتاب‌Zambaur صفحه 217 از منابع ديگري بخصوص در مورد سكه‌شناسي، ياد مي‌گردد. «دشمن زيار» در روي سكه‌ها «دشمن- زار» آمده است، رجوع كنيد به:
Johann Gustav Stickel in der ZDMG XVIII) 1864 (, S. 298;- Justi, Namb. 88 lks.;- Justi, Namb. 152 rechts und Huart E. I. II 714 f.
(3)- ابن الاثير، ج 9، ص 71 و 92؛- و نيز:Rabino ,Dyn .loc .313 f .
ص: 208
در واقع ابو الفوارس آن قدر قدرت نداشت كه بتواند در رأس سپاه غزنوي در سال 1017/ 1018 (408 هجري) در كرمان و فارس پابرجا شود، ولي نفوذ سلطان بزرگ ترك، به قدري زياد و با اهميت بود كه سلطان الدوله مي‌بايست سرانجام به استقرار مجدد حكومت ابو الفوارس در كرمان تن در دهد «1»، ولي بعكس كشمكش وي با برادر ديگر، يعني ابو علي حسن، مشرّف الدوله، در بين النهرين تا سال 1022/ 1023 (413 هجري) ادامه داشت. «2»
آشوبهاي داخلي دامنه‌دار ديگري هم كه گاهي به جنگهاي ملي، مثلا در سال 1020/ 1021 ميلادي (برابر 411 هجري) در همدان ميان كردها و تركها «3»، منجر مي‌شد و به نوبه خود مخالفت ايرانيان را در مقابل سلطه تركان منعكس مي‌كرد، به تزلزل اركان حكومت آل بويه كمك مي‌نمود. اما مخالفت كردها تنها با تركان نبود، بلكه بر ضد ديلميان نيز طغيان كردند بدين صورت كه در جنگ بين «صاحب» همدان ابو الحسن سماء الدوله (كه از سال 1021/ 1022 ميلادي برابر 412 هجري جانشين پدرش شمس الدوله شده بود) و خويشاوند و پشتيبان وي ابن كاكويه، به ابن كاكويه پيوستند. ابن كاكويه نيز با فرهاد بن مرداويچ ديلمي «4» كه تا آن زمان تيول‌دار شمس الدوله در بروجرد بود هم‌پيمان شده بود، ولي پس از پيروزي ايشان، كردها ديلميان را نيز مانند تركان راندند؛
______________________________
(1)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 71؛- ابن الاثير، ج 9، ص 101 به بعد؛- و نيز رجوع كنيد به:Karl V .Zettersteen in der E I ,IV 950 f .
(2)- ابن الاثير، ج 9، ص 109 و 112 به بعد.- تسخير آناتولي در 1015/ 1021- آن طوري كه مدعاست- يقيني نيست رجوع كنيد به: Cahen, Mal. S. 51 mit Anm. 50, 51;- Cahen im -Journal Oriatique 1954, S. 274- 279
(3)- ابن الاثير، ج 9، ص 110 به بعد.
(4)- رجوع كنيد به: Justi, Namb. 102 rechts) Nr. 34 (. ص: 209
و باوجود اينكه ابن كاكويه «دينور» و «شاپور خواست» را تصرف نمود «1»، به راندن كردها از جوزقان توفيق نيافت (1026 ميلادي مطابق 417 هجري) «2».
در بين النهرين نيز ميان آل بويه و تركها كشمكش سخت در گرفت. «3»
مقارن با تجلّي اين حوادث سخت نگراني‌آور در روابط سپاهيان و ملّتهاي مختلف و توأم شدن آن با كشمكش‌ها و اختلافاتي كه بر سر تاج و تخت مي‌شد، سلطان الدوله در 6/ 12/ 1024 تا 3/ 1/ 1025 ميلادي يعني در ماه شوال 415 هجري (يا در 27/ 9 تا 25/ 10 سال 1025 ميلادي برابر 24 شعبان 416 هجري) در 22 سال (؟) و پنج ماهگي درگذشت. تركهايي كه در ميان سپاهيان وي بودند با جانشيني برادرش ابو الفوارس (در كرمان) موافقت نمودند درحالي‌كه وزيرش براي جانشيني پسر وي ابو كاليجار، مرزبان، عماد الدين، تلاش مي‌كرد، و سرانجام، اين (وزير) با وجود اينكه مي‌كوشيد با حكمران كرمان آشتي كند، به قتل رسيد.
با اين حال پسرش ابو القاسم با ابو كاليجار جوان متحدا بر ضد ابو الفوارس قيام نمودند، و وي را از فارس بيرون راندند، ولي ابو الفوارس توانست حكومت كرمان را محفوظ بدارد «4». اين حقيقت كه در واقع نيروي سپاهيان ديلمي عامل مؤثر و ملاك و ميزان فرمانروايي آل بويه بوده بدين وسيله به جهانيان آشكار گشت كه تنها، اظهار ديلميان در پسا (فسا) و شيراز مبني بر اينكه از ابو كاليجار رضايت ندارند، براي كشاندن ابو الفوارس به سرزمين فارس كفايت نمود؛ ولي باز هم قرارداد آنان دائر بر اينكه حكومت فارس به ابو الفوارس و حكومت
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 9، ص 114
(2)- ابن الاثير، ج 9، ص 121.
(3)- ابن الاثير، ج 9، ص 115 و 126 (در سال 1028 ميلادي برابر 419 هجري در بغداد و بصره).
(4)- ابن الاثير، ج 9، ص 116.
ص: 210
خوزستان به ابو كاليجار محول گردد، دوام بسيار نيافت؛ و باوجود اينكه ابو الفوارس سپاهش را با ده هزار سرباز «كرد» تقويت نمود باز در ميان بيضا و اصطخر شكست خورد و دوباره به كرمان رانده شد. ابو كاليجار توانست برخلاف ميل شيرازيان از سال 1026 ميلادي (417 هجري) مجددا حكومت خود را در فارس مستقر سازد «1»، ليكن كوشش وي در راه تسخير كرمان (1027 ميلادي برابر 418 هجري) با عدم موفقيت مواجه گشت؛ زيرا قشون وي تاب تحمل گرماي آن سرزمين را نياورد، و همزمان با آن نيز در عقب سر وي شورشي در منطقه باتلاقي سفلاي فرات بپا خاست؛ و او نيز در تحت اين شرايط ناگزير شد كه با پرداخت 20 هزار دينار به عموي خويش ابو الفوارس موافقت كند «2».
ابو الفوارس هم، كه به سبب بي‌رحمي و قساوت منفور بود، يك سال بعد (شايد به وسيله زهر) درگذشت (21/ 11 تا 20/ 12 سال 1028 ميلادي برابر ذو القعده 419 هجري)، و مايملك او در كرمان بدون هيچ دشواري به دست برادرزاده‌اش ابو كاليجار افتاد. «3»
اوضاع اصفهان و همدان نيز بهتر از اين نبود. در اين نواحي نيز مجد الدوله و ابن كاكويه (علاء الدوله) ناگزير شده بودند كه در مقابل اسپهبد مازندران (طبرستان) و همچنين در برابر منوچهر پسر قابوس- كه هر دو، به تحريك افسري ياغي يعني علي بن عمران برانگيخته شده و پس از تصرف همدان، اصفهان را محاصره نموده بودند- از خود دفاع نمايند، تا توانستند بعد از پيكارهاي طولاني آنان را به عقب برانند (11/ 4 تا 10/ 5/ 1027 ميلادي برابر
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 9، ص 116 به بعد،- و نيز:H .Bowen in E I )2( ,II 131 f .
(2)- ابن الاثير، ج 9، ص 124.- و نيز:Browne ,Isf .675 f .
(3)- ابن الاثير، ج 9، ص 127.- و نيز زركوب (شيرازنامه)، ص 34 به بعد (با ذكر تاريخ غلط).
ص: 211
با ربيع الاول 418 هجري) «1». نتيجه اين كشمكشها اين بود كه مجد الدوله نابخردانه از محمود غزنوي استعانت جست. محمود غزنوي كه به‌طور آشكار در آرزوي اضمحلال قدرت آل بويه و نفوذ آنان روي خلفا بود، بي‌درنگ با مساعدت منوچهر بن قابوس به سوي جبال پيشروي كرد، و در 19/ 4 تا 17/ 5 سال 1029 (ربيع الثاني 420 هجري) همدان را تصرف نمود و فرمانرواي غافلگير شده بويهي را برخلاف عهدي كه نموده بود، توقيف كرد. در شهرهاي همدان، قزوين، ساوه، آبه و ري كه به تصرف محمود درآمده بود، گنجينه‌هاي بسياري به دست محمود فرمانرواي ترك افتاد، و از ري نيز كتابخانه‌اي با خود همراه برد. سپس محمود، منوچهر بن قابوس و چون اندكي پس از آن «2» منوچهر درگذشت، پسر و جانشين او ابو كاليجار انوشيروان را، قبل از آنكه وراثت وي را تأييد نمايد به پرداخت پانصد هزار دينار ناگزير ساخت و نيز پسر خود مسعود غزنوي را براي تصرف زنجان و ابهر و سپس، با وجود قراردادي كه با علاء الدوله (ابن كاكويه) منعقد ساخته بود به تصرف اصفهان فرستاد. از آن پس، در سراسر جبال به نام ترك بزرگ (محمود) خطبه خوانده مي‌شد و مسعود پسرش به جاي او و به نام او كشور را اداره مي‌كرد و قيامهاي اصفهان و قزوين و نواحي آن را با سركوبي خونيني منكوب مي‌ساخت (1029 ميلادي مطابق 420 هجري) «3». به استثناي همدان، كه علاء الدوله پس از فرار موقتي به شوشتر، سرانجام توانست آنجا را نگاه دارد (1030 مطابق 421 هجري) «4»، سراسر جبال
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 9، ص 123 به بعد.
(2)- ابن الاثير، ج 9، ص 137. بنا به نقل ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، صفحات 233 تا 235 وي در سال 1033 وفات يافته.- رجوع كنيد نيز به:Ross ,Dyn .210 .
(3)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 90 به بعد؛- ابن الاثير، ج 9، ص 128 به بعد؛- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 230، شماره 1745؛- و نيز رجوع كنيد به: Vartan der Grosse) Armenier (bei Brosset, Add. 221 f.;- Schwarz VI 718; Wiet 177 f.
(4)- ابن الاثير، ج 9، ص 137؛- و نيز:Nazim 80 -85 .
ص: 212
به دست محمود غزنوي افتاد، و حكومت آل بويه در مركز ايران پايان يافت.
در اين موقع به نظر مي‌رسيد كه محمود غزنوي به زودي تمام فلات ايران (به انضمام شمال غربي هندوستان) را تحت لواي مقتدرانه خويش در خواهد آورد، ولي ناگهان در پنج‌شنبه 30 آوريل 1030 ميلادي برابر 23 ربيع الثاني 421 هجري در غزنه درگذشت «1».
______________________________
(1)- تاريخ بيهقي (فهرست: 161)، ص 12؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 92؛- تاريخ سيستان، ص 362؛- مستوفي (تاريخ گزيده) صفحات 394 تا 401؛- ابن خلكان (فهرست: 113)، ج 8، صفحات 84 تا 88 (شماره 723)؛- ابن الاثير، ج 9، ص 138؛- و نيز:Nazim 123 -125 . )كوششي كه در صفحات 151 تا 170 از اين كتاب در مورد تمجيد اقدامات محمود به عمل آمده در¬ Islamic Cultur V /3 ,1931 ,S .496 -498 .به عنوان «دفاع» غير كافي تلقي شده است)- طبق روايات ديگر (در كتاب اخير و ابن خلكان) محمود قبل از تاريخ مذكور در متن، يعني در 18 فوريه 1030 (يازده صفر 421 هجري) وفات يافته است.
ص: 213

مسعود غزنوي‌

در زمان مرگ محمود حادثه‌اي رخ داد كه از ده‌ها سال قبل از آن مي‌بايستي پيش‌بيني مي‌شد، حادثه‌اي كه به سبب اختلافات مداوم و كشمكشهاي پي در پي داخلي در سرزمين ايران به هيچ‌وجه كسي آماده وقوع آن نبود، ولي خونريزيهاي قبلي به واسطه جنگهاي دائمي آن را به جلو انداخت. از قرنها پيش پيوسته ملتهاي تازه‌اي از تركان، از مشرق آسياي ميانه پيش مي‌آمدند «1»، ولي پيشروي ايشان تا اين زمان از طرف شمال از نزديك درياچه آرال و بحر خزر به سوي سرزمين ولگا و از آنجا به نواحي غربي متوجه بود و تا اين زمان ايران فقط ماوراء النهر را كه به تصرف قرلقها درآمده بود، از دست داده بود.
رود جيحون «2» و «فلات اوست يورت» (واقع بين درياچه آرال و بحر خزر- م)
______________________________
(1)- رجوع كنيد به:-
(2)- بر خلاف
ص: 214
مدتها سرحدي را تشكيل مي‌داد كه تركها فقط به عنوان اسراي جنگي يا به عنوان گروه سربازان و صاحبمنصبان مزدور از آن مي‌گذشتند (چنانكه سبكتكين پدر محمود نيز با همين عنوان توانست از اين‌جا بگذرد)، اما در اين زمان مقارن مرگ محمود، كه قسمت اعظم غزها در تحت رهبري چهار پسران سلجوك «1» (به عربي: سلجوق)، رئيس آنان، به صورت دولت واحدي باهم پيوستند، وضع تغيير يافت. اخلاف سلجوقيان محتملا با خزرها ارتباط داشته‌اند و شايد (همان طوري كه اسامي چهار بيگ اول كه از تورات گرفته شده نشان مي‌دهد) اينان نيز مانند طبقه ممتاز خزرها، اصلا به دين يهود (يا مسيحي نسطوري) متديّن بوده‌اند. «2»
______________________________
( 624 -914 I .krut ,I E red
در صدد نشان دادن اين مطلب برآمده كه رود جيحون از طريق اوزبي)Ozboi( به بحر خزر مي‌ريخته است، ولي ظاهرا اين نظر به موجب تحقيقات محقق ديگري كه در محل بوده است رد مي‌شود، يعني به وسيله:
وي)Tolstov( به موجب تحقيقاتي كه به وسيله هواپيما از بالا به عمل آورده است (ص 109)، مدعي است كه در تمام طول «اوزبي»، با تمام وسعتي كه دارد، كمترين اثر آبياري و يا خانه‌سازي و توطن ديده نمي‌شود؛ فقط از اواخر قرون وسطي (ظاهرا قرن 15/ 16 هجري) در مسير خود رودخانه «اوزبي» آثار «مزارع ابتدايي» ديده مي‌شود. مواد لازم براي اين مورد، در:
B. Spuler in ¬Historia I/ 4) 1950 (S. 601- 615; Amun Darya, in ¬Kan Dany Armagani Ankara 1958, S. 231- 248.
(1)- در مورد تلفظ اين كلمه رجوع كنيد به: كاشغري (ديوان لغات الترك) ج 1، ص 397 (برابر با كاشغري، فهرست: 56، ص 248)؛- و نيز: Barthold, Vorl. 101; Rasonyi Lajos: Selcuk adinin menseine dair, im ¬Bellten III) 1939 (, S. 377- 384
(كتاب فوق درباره ريشه كلمه سلجوك و شامل اطلاعات تاريخي و توضيح احتمالات ممكن درباره آن مي‌باشد)، ولي اطلاعاتي كه درباره پدر سلجوك داده مي‌شود متفاوت است. رجوع كنيد به: راوندي (راحة الصدور)، ص 88؛- و العراضة في حكايات- السلجوقية (فهرست: 165)، ص 274 به بعد.- و نيز:Cahen ,Mal .42 f .
(2)- رجوع كنيد به:Dunlop )Lit .-Verz .Nr .128( ؛- و نيز:Cahen 57 )ولي‌Cahen در ص 42 از كتابش در اين امر ترديد مي‌كند كه انسان بتواند تنها براساس اسامي، چنين ادعايي را بنمايد).
ص: 215
حتي محمود غزنوي در سالهاي آخر زندگانيش (از 1024 ميلادي برابر 415 هجري) پس از بستن قراردادي با قدرخان قراخاني (در كاشغر) «1»، ناگزير بود با غزها در سرحد ماوراء النهر پيكار كند (در اين جنگها اغلب فرماندهي سپاه با پسرش مسعود بود «2»)، ولي با اين همه نتوانست از پيشروي اين دسته‌هاي ترك چادرنشين به طرف گرگان و قسمتي به سوي آذربايجان و ارمنستان و «سپوركان» (حتي در سال 1021؟؟)، جلوگيري كند «3». به موجب اسامي اكثر رؤساي اين دسته‌ها مي‌توان حدس زد كه در آن موقع هنوز ايشان به دين اسلام نگرويده بودند: چه اينكه تنها يك نام اسلامي (منصور) در ميانشان ديده مي‌شود. علاء الدوله بن كاكويه نخست تصور مي‌كرد كه مي‌تواند دسته‌هايي از ايشان را به كمك و حمايت خود جلب كند، اما نفاق و كشمكشي كه به زودي با صاحبمنصبان «4» خراساني ايجاد گشت، ثابت كرد كه اختلاف و تضاد ميان تركان و ايرانيان هنوز مانند سابق به قوت خود باقي است. در واقع غزها در آذربايجان كاملا مستقل و بدون رعايت قدرتي كه در آن سامان موجود بود رفتار مي‌كردند و به زودي هم كار آنها به جائي رسيد كه خود نيز به تسخير و تصرف دست زدند.
ليكن هنوز زمان آرامش آذربايجان و اصولا نواحي شمال غربي ايران نيز از جهات ديگر فرا نرسيده بود. علاء الدوله نيز تصور مي‌كرد كه با مرگ محمود غزنوي مجددا دوران حكومتش آغاز گردد و آرزو داشت كه در غزنه بر
______________________________
(1)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 82 به بعد؛- و نيزNazim 53 -55
(2)- راوندي (راحة الصدور)، ص 86 تا 91؛ العراضه في حكايات السلجوقية (فهرست: 165)، صفحات 275 تا 282؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 81 و 85 به بعد و 89؛- الحسيني (اخبار الدولة- السلجوقية ترجمه تركي: فهرست: 130)، صفحات 1 تا 3؛- البنداري (سلجوقيان، فهرست 133)، ص 5 به بعد؛ ابن الاثير، ج 9، صفحات 130 تا 132؛- و نيز: Barthold, Turk. 282- 286; Gafurov 234- 237.
(3)- كسروي (شهرياران گمنام)، ج 2، صفحات 61 تا 67.
(4)- ابن الاثير، ج 9، ص 132؛- و نيز:Miles ,Kakw .S .101
ص: 216
سر جانشيني محمود جنگهاي طولاني به وقوع پيوندد، زيرا محمود اندكي پيش از مرگ خويش ابو احمد محمد «1» (جلال الدوله) پسر ديگر خود را به جانشيني تعيين كرد، در صورتي كه قبلا فرزند بزرگتر او يعني مسعود 32 ساله «2» كه مردي شجاع و فعّال بود- و در حرص و آز، ولي نه در بصيرت، شباهت به پدر داشت- براي جانشيني در نظر گرفته شده بود «3». در اين مورد نيز همان اتفاقي رخ داد كه اغلب در طول تاريخ- در مواردي كه پدري (به علّت عدم قانون ثابت براي وراثت تاج و تخت) به جهات خصوصي پسر فعال و هوشمند خود را به نفع پسر ديگر از جانشيني محروم نموده است- رخ مي‌دهد: مسعود كه در موقع مرگ پدر در اصفهان بود با راهنمايي «4» التونتاش «حاجب» «5» خوارزمي به زودي نظم را در خراسان و ري برقرار ساخت، و سپس به برادر خود تقسيم سرزمين موروث پدر را پيشنهاد كرد؛ تقسيمي كه قبل از هرچيز قسمتهايي را كه وي از شمال ايران به تصرف درآورده بود براي وي تأمين مي‌كرد، ولي محمد باوجود اندرزهاي اطرافيانش با اين تقسيم‌بندي موافقت نكرد و نايره جنگ ميان آن دو افروخته شد تا اينكه محمد در چهارم اكتبر 1030 ميلادي (سوم شوال 421 هجري) در تگين‌آباد (در طخارستان) غافلگير شده به اسارت درآمد. برادرش مسعود وي را نكشت، ولي او را كور كرد و بدين وسيله به نفوذ سياسي او خاتمه داد.
______________________________
(1)- رجوع كنيد به:Moh .Nazim in der E I ,III 724 .
(2)- متولد سال 998 ميلادي (388/ 389 هجري).
(3)- از قرار منقول، مسعود، خراسان و عراق و گرگان و «متعلقات» آنها را در اختيار داشته است: دولتشاه (تذكرة الشعراء، فهرست: 272) ص 46.- درباره دوران جواني وي و مسئله جانشيني او رجوع كنيد به: تاريخ بيهقي (فهرست:
161)، صفحات 106 تا 132 و 213 تا 218؛- و نيز: Moh. Nazim in der E I, III 461 f.; Barthold, Turk. 293- 303.
(4)- تاريخ بيهقي (فهرست: 161)، صفحات 58، 79 تا 85، 86 و 332 تا 344؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 99؛- مستوفي (تاريخ گزيده)، ص 401 به بعد.
(5)- رجوع كنيد به قبل: فصل «محمود غزنوي»؛- و نيز:A .Z .V .Togan in der E I ,turk .V 250 .
ص: 217
مسعود پس از آنكه روابط خود را با قراخانيان سر و صورت داد «1» و بلخ را به تصرف درآورد (در اواسط دسامبر 1030) «2» و ابو القاسم احمد بن حسن ميمندي «3» وزير را كه پدرش از سال 1021/ 1022 ميلادي (412 هجري) به زندان افكنده بود آزاد ساخت و وي را به جاي حسنك (ابو علي حسن بن محمد، از سال 1024 برابر 415 هجري) «4» به وزارت منصوب كرد و در روز دوم ژوئن 1031 (برابر با 8 جمادي الاخري 422 هجري) به سوي غزنه شتافت و اطاعت تيول‌داران آن نواحي را در مقابل خود پذيرفت «5» و توانست به زودي در تيز در مكران آتش جنگ برادركشي را با مداخله خود فرونشاند «6». خليفه نيز عنوان ناصر الدين را به وي اعطا نمود و تعهد كرد كه تنها با وساطت او با قراخانيان ارتباط داشته باشد. مسعود در احترام دانشمندان مبالغتي تمام مي‌نمود و بيروني كه در دربار وي مي‌زيست بسياري از آثار خود را به نام وي اختصاص داده است.
در اين اوقات مسعود براي حمله به علاء الدوله، كه در اين ميان اصفهان و ري و همدان و همچنين ناحيه‌اي چند را از ابو كاليجار «7» انوشيروان پسر منوچهر تصرف نموده بود فراغت يافت، و درخواست كمك انوشيروان بهترين فرصت را براي مداخله او (مسعود) به دست داد. علاء الدوله در جنگي كه در حوالي ري
______________________________
(1)- تاريخ بيهقي (فهرست: 161)، صفحات 71 تا 76، 85، 193 به بعد، 218 و 432 به بعد؛- جوزجاني (طبقات الناصري) ص 11 به بعد.
(2)- تاريخ بيهقي (فهرست: 161)، صفحات 87 تا 89 و 133 به بعد. (برابر با سال 421 هجري).
(3)- رجوع كنيد به: عوفي (جوامع- الحكايات)؛ ص 163 شماره 622؛- خ عتبي (ترجمه تاريخ يميني) 362/ 368؛- و نيز: Moh. Nazim in der E I, III 157.
(4)- رجوع كنيد به: M. Nazim in der E I, Erg.- Bd. 87.
(5)- تاريخ بيهقي (فهرست: 161)، صفحات 11 تا 71، 245 به بعد و 287 به بعد؛- گرديزي (زين الاخبار) صفحات 93 تا 97؛- دولتشاه (تذكرة الشعراء، فهرست: 272)، ص 46 به بعد؛- ابن الاثير، ج 9، ص 138 به بعد.
(6)- تاريخ بيهقي (فهرست: 161)، صفحات 209 تا 218 و 241 تا 244؛- گرديزي (زين- الاخبار)، ص 97؛- ابن الاثير، ج 9، ص 143 (سال 1031 برابر با 422 هجري).
(7)- منابع «كالينجار» نيز مي‌نويسند: رجوع كنيد به:Justi ,Namb .17 r )Nr .48(
ص: 218
رخ داد مجروح، و ناگزير گشت خود را مدتي پنهان سازد «1». و هرچند مسعود نتوانست به علاء الدوله و هم‌پيمان وي فرهاد بن مرداويچ در كوهستاني نزديك بروجرد (جنوب شرقي همدان) دست پيدا كند، ولي كوشش علاء الدوله نيز براي تسخير مجدد همدان، پس از زد و خوردهاي سختي با قشون غزنوي از خراسان (كه اكثر كرد بودند)، با عدم موفقيت مواجه شد، و سرانجام اصفهان در دست علاء الدوله باقي ماند «2» تا اينكه حمله ثانوي مسعود در 1034 ميلادي (425 هجري) وي را به فرار به ايذج ناگزير نمود، درحالي‌كه فرهاد در اين جنگ كشته شد «3».
در اين ميان شورشي كه در هندوستان (1033 ميلادي برابر 424 هجري) برپا گشت حكومت غزنوي را در ناحيه جبال، بار ديگر دچار مخاطره ساخت.
در گرگان و مازندران قابوس بن وشمگير حكومت خود را مستقر ساخت، ولي به زودي مسعود دارا پسر منوچهر را به جاي او منصوب نمود و دارا نيز پس از قيامي (1035 ميلادي برابر 426 هجري) به جهت پرداخت خراج ناگزير سر به اطاعت مسعود فرود آورد «4». مسعود در حوالي ري نيز ناگزير با شهر بوش، صاحب ساوه پيكار نمود «5» و او را برانداخت (424 هجري). در سال 1034 ميلادي (425 هجري) از طرف طبقات ناراضي (بيشتر از اهالي ابيورد و طوس- م) كه به «عياران» «6» موسوم بودند (شايد اينها كساني بودند كه امكان معاش آنان به دست تركان سلب شده بود) در نيشابور شورشي برپا شد و امير كرمان كه اتفاقا در آن موقع در آن‌جا حضور داشت به كمك نيشابوريان با زحمت و رنج زيادي
______________________________
(1)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 98؛- ابن الاثير، ج 9، ص 139 به بعد. تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ج‌1 218 مسعود غزنوي ..... ص : 213
(2)- ابن الاثير، ج 9، ص 147
(3)- مرجع سابق، ص 150 به بعد.
(4)- گرديزي (زين الاخبار) ص 99؛- ابن الاثير، ج 9، ص 153.
(5)- ابن الاثير، ج 9، ص 148.
(6)- رجوع كنيد به فصل «مشاغل و مناصب مختلف» از همين كتاب. (ابن اثير، وقايع سال 425 هجري- م).
ص: 219
آنان را سركوب نمود و آرامش در اين ناحيه وقتي امكان يافت كه خويشاوندان زعماي قراي طوس را به عنوان گروگان گرفتند «1»، كه در صورت شورش مجدد آنان را به قصاص برسانند.
دوباره چنين به نظر مي‌رسيد كه باز غزنويان به تصرف قسمتي از ايران كه در تصرف آل بويه نبود توفيق خواهند يافت. چه اينكه تصادماتي كه پيوسته (در اكتبر 1030 برابر شوال 421 هجري «2» و 1031 و 1034 در كرمان «3» و سرانجام در 1035 در مازندران در جنگ با دارا) «4» با ابو كاليجار «5» رخ مي‌داد قابل ملاحظه نبود. در همين اوان امير ركن الدين ابو طالب طغرل بيگ محمد بن ميكائيل سلجوقي و برادرش چغري بيگ داود در سال 1034 ميلادي سرخس و نيشابور را تصرف كرده «6» و حاكم خراساني ابو سهل حمدوني را (كه در سال 1036 ميلادي برابر با 427 هجري، حمله علاء الدوله را دفع كرده بود) «7» به واگذاري اصفهان مجبور ساخته بودند، ولي مسعود «8» موفق شد به وسيله نقشه جنگي ماهرانه‌اي در نواحي كوهستاني (از سال 1026 ميلادي) و هم به وسيله
______________________________
(1)- تاريخ بيهقي (فهرست: 161)، صفحات 435 تا 439؛- ابن الاثير، ج 9، ص 150.
(2)- ابن الاثير، ج 9، ص 140.
(3)- تاريخ بيهقي (فهرست: 161)، صفحات 437 تا 439؛- ابن الاثير، ج 9، ص 143.
(4)- ابن الاثير، ج 9، ص 153.
(5)- در مورد آخرين افراد آل زيار، مؤلف ذيل تعيين تاريخ مخصوصي دارد:Krymskyj I 115 f .
(6)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 100 به بعد؛- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 153، شماره 350؛- تاريخ بيهقي (فهرست: 161)، صفحات 440 تا 447.- در مورد داود رجوع كنيد به: E I, I 849 f.
بخصوص رجوع شود به: Mukrimin Halil Yinanc in der E I, turk. III 324- 328.
در مورد طغرل بيك رجوع كنيد به: كسروي (شهرياران گمنام) ج 2، صفحات 69 تا 73 و نيز: Martinus Theod. Houtsma, ebd. IV 897 f.
(7)- ابن الاثير، ج 9، ص 154.
(8)- وي در اينجا نيز از سربازان هندي استفاده مي‌كرده است (تاريخ بيهقي، ص 439 به بعد؛- ابن الاثير، ج 9، ص 158؛- و نيز فصل «ارتش» از همين كتاب).- شرح زندگي طغرل بيگ:
ابن خلكان (فهرست: 113)، ج 8 صفحات 14 تا 16 (شماره 701)؛- و نيز:Cahen ,Mal .55 -65 .
ص: 220
اردوكشي زمستاني خود از خراسان مخصوصا از مناطق كوهستاني حوالي طوس آنها را براند و گرگان را تصرف كند و اصفهان را نيز آزاد سازد. «1» سلجوقيان ناگزير به دشتهاي ميان مرو و خوارزم كه حاجب آنها اسماعيل پسر التونتاش در نتيجه سياست نابجاي غزنويان به آغوش رانده شده بود «2»، عقب‌نشيني كردند (اسماعيل جانشين برادرش هارون بود كه در 18 ژويه 1034 ميلادي برابر 28 شعبان 425 هجري از اطاعت مسعود سرپيچيده خود را مستقل اعلام كرده و در 18 آوريل 1035 ميلادي به قتل رسيده بود) «3». مسعود پس از اين موفقيتها در 19/ 1 تا 17/ 2/ 1040 ميلادي (جمادي الاولي 431 هجري) به اردوگاه زمستاني «4» خود در نيشابور برگشت و سپاهش خوارزم «5» را كه در آن موقع تحت فشار شاه- ملك حكمران جند (واقع در قسمت سفلاي سيحون) بود، تصرف نمود.
در اين بين، برادران سلجوقي به رهبري طغرل، جمعيت‌هاي غزهاي شكست- خورده را جمع نموده، آنان را با پشتكار و فعاليت به صورت قشون مقتدري
______________________________
(1)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 101 به بعد و 104 تا 107؛ تاريخ بيهقي (فهرست: 161)، صفحات 448 تا 519؛- و نيز: B. N. Zachoder: Chorasan i Obrazovanie gosudarstva Sel'dzuidov, in den ¬Voprosy Istorii , Moskau- Leningrad 1945, Nr 5/ 6 S. 123 ff.
اين مرجع درباره «خراسان و تشكيل دولت سلجوقيان» است، نيز به زبان تركي در: ¬Belleten XIX/ 76, S. 491- 527.
(2)- تاريخ بيهقي (فهرست: 161)، صفحات 689 تا 692؛- ابن الاثير، ج 9، ص 174 به بعد.
(3)- تاريخ بيهقي (فهرست: 161)، صفحات 680 تا 689؛- ابن الاثير، ج 9، ص 174. و نيز:Barthold ,Turk .296 f .
(4)- البنداري (سلجوقيان، فهرست: 133)، ص 7 به بعد؛- الحسيني (اخبار الدولة السلجوقيه، ترجمه به تركي، فهرست: 131)، صفحات 4 تا 6؛- تاريخ بيهقي (فهرست: 161) صفحات 596 تا 630 ().- شماره صفحات چاپ سنگي در اين قسمت مكررا فراموش شده است و ما آنرا با حروف نشان مي‌دهيم: بدين ترتيب: صفحات 558)f a( و 616)d a( و 630d a( ؛- العراضة في حكايات الدولة السلجوقية (فهرست: 130)، صفحات 283 تا 293؛- راوندي (راحة الصدور)، صفحات 94 تا 97؛- ابن الاثير، ج 9، صفحات 157 تا 160 و 161.
(5)- رجوع كنيد به:Barthold ,Turk .302 .
ص: 221
درآوردند «1». در سال 1037/ 1038 (429 هجري) دسته‌هايي از اين قشون مراغه را به تصرف آوردند و ابو كاليجار بويهي را در همدان به صلح (و اندكي پس از آن به واگذاري شهر كه به غارت آن منتهي شد) ناگزير ساختند. همچنين علاء الدوله را در 9/ 4 تا 8/ 5/ 1038 ميلادي (رجب 429 هجري) به واگذاري ري- كه مدت پنج روز به صورت وحشتناكي غارت مي‌شد- و سپس به فرار به سوي اصفهان مجبور نمودند. به زودي پس از اين وقايع قزوين به دست سلجوقيان افتاد.
ارمنيان و مخصوصا كردهاي هذباني كه از مدتها پيش طغيان كرده بودند، نيز مي‌بايستي هدف لطمات سلجوقيان قرار گيرند «2». در عين حال، به سلجوقيان نيز متقابلا ضربات شديدي وارد آمد؛ مثل سيل خونيني كه مخصوص ابو منصور و هسوذان سوّم پسر مملان (مهلان) «3» در تبريز (1040/ 1041 ميلادي برابر با 432 هجري) از افراد سلسله روّادي موجود در آنجا- يعني ابتدا از بين افسران و سپس از افراد پادگان آنجا- به راه انداخت (با وجود اينكه همسر خود او يكي از اشراف غزي بود)، و گذشته از اين در مناطق كوهستاني حوالي موصل نيز سلجوقيان از طرف كردهاي هكّاري كه در مقابل حمله فاتحان ترك به آنجا عقب‌نشيني كرده بودند «4»، به نظائر آن مبتلا گشتند. بر اثر اين تجارب مهاجمان ترك از تصرف مناطق كوهستاني، كه براي تاخت‌وتاز ايشان مناسب نبود، چشم پوشيدند و به تسخير شهرها پرداختند. در نتيجه «ديار بكر» به دست ايشان افتاد، در صورتي كه موصل هنوز به‌طور موقت از خود دفاع مي‌نمود «5».
______________________________
(1)- راوندي (راحة الصدور) صفحات 18 تا 100؛- ابن الاثير، ج 9، صفحات 162 تا 167.
(2)- ابن الاثير ج 9، ص 132 به بعد.
(3)- بنا به عقيده كسروي (شهرياران گمنام، ج 2، ص 43 به بعد) اين كلمه فقط تغيير شكلي از محمد است.
(4)- ابن الاثير، ج 9، صفحات 133 و 157؛- كسروي (شهرياران گمنام) ج 2. صفحات 73 تا 83 و 54 تا 57؛- مراجعه كنيد به: Justi, Namb. 341 lks) Nr. 5 (; Vlad. Minorsky in der E I, IV 633( s. v. Tabriz ).
(5)- ابن الاثير، ج 9، ص 134 به بعد.
ص: 222
باري سلجوقيان كه در اثر موفقيتهاي خود در مغرب قدرت يافته بودند- با وجود قرارداد دوستي و پشتيباني متقابل بين غزنويان و قراخانيان- دوباره در مشرق نيز به حمله دست زدند. مسعود ناگزير شد با قشوني كه در اثر راه‌پيمايي طولاني در مناطق لم‌يزرع بسيار خسته شده بود به جنگ ايشان بشتابد و البته جاي تعجب نبود كه وي در روز سوم ژوئن 1040 ميلادي (8 رمضان 431 هجري) «1» در دشت دندانقان (تاش رباط) مقهور سلجوقيان گشته، با شتاب از آنجا گريخت و خود را نجات داد. بدين ترتيب راه خراسان براي سلجوقيان گشوده شد و مودود پسر مسعود نيز توانست همّ خود را تنها به دفاع از سرزمين مركزي غزنويان محدود نمايد «2».
اندكي پس از آن، موقعي كه مسعود به سوي هندوستان پيشروي مي‌كرد بلافاصله در آن طرف رود سيحون، دستخوش حوادث ناگواري گرديد: يعني قسمتي از سپاهيانش محمد برادر كور وي را بر ضد او به رهبري و سرداري برگزيدند (21 نوامبر 1040 برابر سيزدهم ربيع الثاني 432 هجري)، و پس از چند روز مسعود در ضمن جنگي از برادرش شكست خورد و در قلعه‌اي كه خود او انتخاب كرده بود، زنداني گرديد. اما به زودي- در پيرو توافق عده‌اي از خويشاوندانش به قتل رسيد و اموالش غارت شد (29 ژانويه 1041 ميلادي
______________________________
(1)- روز وقوع حادثه سه‌شنبه بوده است نه- آن‌طوري كه گرديزي نقل مي‌كند- جمعه.
(2)- گرديزي (زين الاخبار)، ص 107 به بعد؛- راوندي (راحة الصدور)، صفحات 101 تا 103؛- مستوفي (تاريخ گزيده، صفحات 434 تا 437)؛ سمعاني (كتاب الانساب، عكسي) ص 230؛- العراضة في حكايات السلجوقية (فهرست: 165)، ص 293 به بعد. و نيز: Tolstov, Civ. 271; Cahen 55- 65.- B. N. Zachoder im ¬Russkij Istoriceskij zurnal , Leningrad 1943.
همين مقاله اكنون به زبان تركي در: ¬Belleten . XVIII/ 72, S. 581- 587. ص: 223
مطابق 11 جمادي الاولي 432 هجري «1»).
مودود پسر مسعود نيز بلافاصله محل خود را در منطقه كوهستاني شمالي ترك گفت و عمويش را در روز هشتم آوريل 1041 ميلادي (سوم شعبان 432 هجري) در جنگ نزديك غزنه شكست داد و قبل از آنكه (در 28 آوريل 1041 ميلادي برابر با 23 شعبان 432 هجري) به سوي پايتخت روانه شود او (عمو) و تقريبا تمام بستگان و قاتل پدر خويش را به قتل رسانيد، و چون برادر فاتحش مجدود كه از سال 1035 در هندوستان «لاهور» و مولتان را پس از سركوبي قيامي، تسخير كرده بود ناگهان در چهاردهم اوت 1041 ميلادي (برابر با ذو الحجه 432 هجري) به قتل رسيد، خطر جنگ داخلي جديدي مرتفع گشت و وضع حكومت مودود نيرومند تثبيت گرديد «2». اما با اين همه ديگر ادعا و شايستگي حق سيادت خاندان غزنوي در ايران از ميان رفته بود، زيرا برادركشي، اين سلسله را ضعيف‌تر از آن كرده بود كه بتواند در جنب شمال غربي هندوستان، كشور ايران را نيز همچنان در اختيار داشته باشد: يعني در حالي كه قدرت ايشان در هندوستان هنوز متزلزل نشده بود و موطن آنان از حوالي غزنه «3» تا بست باوجود هرج و مرج مكرر براي تاج و تخت «4» در اختيارشان
______________________________
(1)- الحسيني (اخبار الدولة السلجوقيه، ترجمه تركي، فهرست: 131)، ص 9 به بعد؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 109 به بعد؛- تاريخ سيستان، ص 366 به بعد؛- مستوفي (تاريخ گزيده)، ص 402؛- جوزجاني (طبقات الناصري)، صفحات 13 تا 15؛ ابن الاثير، ج 9، ص 167، و نيز: Shafi, Ghaznavids, 213 f.
(2)- گرديزي (زين الاخبار) ص 110 به بعد؛- ابن الاثير، ج 9، صفحات 167 تا 169؛- جوزجاني (طبقات الناصري)، ص 15 به بعد؛- تاريخ سيستان، صفحات 367 تا 369:- و نيز:
Moh. Nazim in der E I, III 485; Barthold, Turk. 303 f.
(3)- حمله سلجوقيان كه در تحت رهبري الپ ارسلان به اين اراضي صورت گرفت (1043/ 1044 برابر 435 هجري) دفع شد: ابن الاثير، ج 9، ص 178 به بعد.
(4)- مرگ مودود در 29 سالگي: 18 دسامبر 1049 (برابر با 20 رجب 441 هجري) و بر تخت نشستن عموي وي
ص: 224
مانده بود (تا سال 1186 ميلادي) راه به سوي ايران براي غزها كه به رهبري برادران سلجوقي متحد شده بودند به‌طور قطعي گشوده گرديد.
______________________________
عبد الرشيد (موسوم به شمس دين الله يا جمال الدوله) (الحسيني، اخبار الدولة السلجوقية- فهرست:
131- ص 11؛- ابن الاثير، ج 9، ص 193).- قتل عبد الرشيد به دست شورشيان در تحت رهبري طغرل و مقهوريت و مجازات ايشان به وسيله خرخيز (كركيز) سرداري كه در هند بود و انتصاب فرخزاد پسر مسعود غزنوي كه تا آن زمان در زندان بود (ابن الاثير، ج 9، ص 201 به بعد).
ص: 225

تسخير ايران به دست سلجوقيان‌

طغرل بيگ پس از رفع تهديد غزنويان با نظم و ترتيب تمام پيشروي مي‌كرد. نخست گرگان را كه از لحاظ داخلي متشنج بود تصرف نمود و مرداويچ ابن بشو (باسو) هم‌پيمان خود را در جنب انوشيروان بن منوچهر به فرمانروايي آنجا منصوب كرد. اين هر دو، به شرط پرداخت صد هزار (و يا بنا به قولي پنجاه هزار) دينار خراج ساليانه، و به شرط ذكر نام امير سلجوقي «1» در خطبه، مشتركا در آن‌جا حكومت مي‌كردند. متعاقب اين امور طغرل بيگ در اوضاع خوارزم به مداخله پرداخت تا وضع خود را براي پيشروي بيشتري تأمين نمايد.
فرمانرواي جندر شاه ملك كه از طرف غزنويان در آنجا منصوب شده بود با اموال و ذخاير خويش تا مكران گريخت، اما بعدا به دست يكي از شاهزادگان سلجوقي اسير گرديد و در اختيار داود برادر طغرل بيگ گذاشته شد. «2»
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 9، ص 172؛- و نيز:Justi ,Namb .194 r )Nr .2( ;Ross ,Dyn .210 .
(2)- ابن الاثير، ج 9، ص 175. و نيز: ص: 226
در اين هنگام راهي كه در امتداد جاده تجارتي قديم (يعني «جاده ابريشم») آسيا را به طرف غرب قطع مي‌كرد و ابتدا به جانب وي مي‌رفت، آزاد شده بود. از همين راه نيز عموي طغرل بيك يعني ابراهيم ينال «1» كه بيهوده مي‌كوشيد تا در همدان برضد ابو كاليجار، گرشاسب پسر علاء الدوله، خود را مستقر سازد «2» به استقبال طغرل بيگ آمد (ابو كاليجار بعد از مرگ پدرش علاء الدوله يعني «ابن كاكويه»- 31/ 8 تا 29/ 9/ 1041 ميلادي برابر با محرم 433 هجري- پس از نزاع و كشمكش طولاني، بر سر ارث پدر، با برادرش ظهير الدين ابو منصور فرامرز- در اصفهان- و نيز با ديگران، همدان را به تصرف درآورده بود «3»).
طغرل بيگ به اتفاق برادرش ري را تصرف كرد و از آنجا غنايم بسيار به چنگ آورد و اطاعت قزوين را به شرط پرداخت 80000 دينار پذيرفت و چند تن از رهبران مستقل غز را به عقد قرارداد، و فرمانرواي ديلم و همچنين «سلار» «4» طارم را به اطاعت خويش، و سرانجام گرشاسب را به تخليه همدان و به قبول حكومت ري ناگزير ساخت. گرشاسب در اين‌جا (بدون اينكه سپاهي مخصوص به خود داشته باشد) مستقيما تحت نظارت سلجوقيان قرار داشت، و از اين جهت ديگر خطري از جانب او متصوّر نبود «5». در اين ميان ابراهيم ينال سيستان را
______________________________
(1)- نسب وي به روشني نقل نشده است، رجوع كنيد به:Cahen 58 .،- (تاريخ ابن اثير در اغلب موارد ابراهيم را برادر طغرل مي‌نامد، ولي در ضمن وقايع سال 434 او را پسر عموي طغرل به حساب مي‌آورد. م)
(2)- ابن الاثير، ج 9، ص 133 و 175؛- و نيز: Michael 568- 574;- Justi, Namb. 161 r) Nr. 4 (153 lks( Nr. 5 ); Miles, Kakw. S. 102.
(3)- ابن اثير، ج 9، ص 171؛-
Browne, Isf. 667.- Justi, Namb. S. 90 r-) Nr. 4 (
(4)- سلار ظاهرا لهجه‌اي است از كلمه سالار (سردار:Ross ,Dyn .214 ,Anm .4 .
(5)- العراضة في حكايات السلجوقيه (فهرست: 165)، ص 296؛- راوندي (راحة الصدور)، ص 104؛- ابن الاثير، ج 9، ص 175 به بعد؛- در مورد سلاريان رجوع كنيد به: كسروي (شهرياران گمنام) ج 1، صفحات 49 تا 54؛ و نيز:Ross ,Dyn .213 ,220 .
ص: 227
مسخّر كرد و به كرمان كه در تصرف ابو كاليجار بويهي بود حمله نمود «1»، ولي حمله ينال از طرف ديلميان مقيم آنجا كه اندكي قبل از آن (1041/ 1042 ميلادي مطابق 433 هجري) نيز از اين محل عمان عربي «2» را به تصرف درآورده بودند، دفع شد «3».
با وقوع اين حادثه براي نخستين بار تصادمي مستقيم ميان آل بويه و سلجوقيان به وقوع پيوست؛ ولي چون ابو كاليجار بويهي در اثر قبول ميراث عموي پر از دشمن خويش جلال الدوله در بين النهرين «4» و به سبب كشمكش با فرامرز «5» در اصفهان آنچنان مشغول بود كه نمي‌توانست به‌طور جدي درباره دفع مهاجمان ترك بينديشد. زيان بسياري به خاندان وي وارد آمد، و به نيستي گراييد؛ همانطوري كه سلسله‌هاي ديگر هم كه در شرايط و اوضاع مشابه ايشان، خطرات تهديد كننده قشون منظم و پيش‌رو صحرانشينان را جدي تلقي نمي‌كردند، به نيستي گراييدند. بدين طريق راه تصرف مجدّد همدان كه در آنجا گرشاسب دوباره براي مدت كوتاهي حكومت خود را تثبيت كرده بود، براي ابراهيم ينال گشوده گشت و گرشاسب ناچار به كردهاي جوزقان پناهنده شد «6».
همين امر سبب شد كه توجه سلجوقيان به كردها معطوف گردد، و اگرچه
______________________________
(1)- بنابر قول منابع ديگر حمله مذكور، توسط سردار ديگري صورت گرفته است، نه به وسيله وي.
(2)- ابن الاثير، ج 9، ص 173.
(3)- ابن الاثير، ج 9، ص 176.- در اين‌جا داستانهاي پهلواني عجيبي نقل مي‌شود مثل اينكه يكي از غزها با يك ضربت شمشير دو شقه شده است: اين طرح داستاني راLudwig Uhland در شعر خود «Schwabens treiche¬ به كار برده است و بعدا نيز داستاني مناسب با آن از طرف‌Michael Choniates نقل شده است.
رجوع كنيد به:Spies ,Or .S .17 mit ANM .15 .
(4)- ابن الاثير، ج 9، ص 178 و 181.- درباره اسماعيلي بودن موقتي ابو كاليجار رجوع كنيد به فصل «شيعيان» از همين كتاب.
(5)- ابن الاثير، ج 9، ص 179.
(6)- ابن الاثير، ج 9، ص 181 به بعد.- ضمن شمارش قبايل كردان در مقاله ممتاز تحت عنوان «كردان» ازVladimir Minorsky در (1237- 1212)E I ,II نام اين قبيله، در صفحه 1219 طرف چپ به ميان مي‌آيد.
ص: 228
حمله به اين كردان تا وقتي در منطقه كوهستاني خود بودند مشكل بود ولي كردان نيز در اثر جنگهاي گذشته ابو الشوك، حسام الدوله فارس «1» فرمانرواي قرميسين بعدا كرمانشاه «2» با برادرش ابو الماجد مهلهل بر سر خلنگان «3» (25/ 7 تا 23/ 8 سال 1039 ميلادي برابر با ذو القعده 430 هجري) «4» و شهرزور «5»، و همچنين بر اثر جنگهايي با علاء الدوله (1040/ 1041 ميلادي برابر با 432 هجري) «6» بسيار ضعيف شده بودند. از اين‌رو سلجوقيان توانستند بدون زحمت زيادي دينور را تسخير نموده و ابو الشوك را از قرميسين به حلوان برانند و مقرّ حكومتش را كه خود او تخليه كرده، ولي ديلميان و كردهاي باقي مانده در آنجا از آن دفاع مي‌كردند، پس از محاصره طولاني در 12/ 1 تا 10/ 2 سال 1046 ميلادي (مطابق رجب 437 هجري) مسخر گردند و ماههاي بعد صيمره را نيز به تصرف درآوردند. تازه پس از آنكه در دهم مارس 1046 ميلادي (اواخر شعبان 437 هجري) حلوان كه از طرف اهالي تخليه شده بود به دست ابراهيم افتاد و قسمتي از قشون غز تا خانقين، يعني داخل بين النهرين پيشروي نمود (نظير اين عمل را سالهاي قبل نيز قبائلي كه هنوز تحت فرمانروايي سلجوقيان نبودند در حوالي موصل انجام دادند)، «7» ابو كاليجار بويهي تصميم به دفاع گرفت. هرچند در 19/ 7 تا 17/ 8/ 1045 ميلادي (برابر با محرم 437 هجري) فرامرز در اصفهان دوباره «8» به اطاعت ابو كاليجار درآمده بود، و اگرچه وي در خوزستان قدرت
______________________________
(1)- رجوع شود به:Zambaur 212 .
(2)- رجوع شود به:Le Strange ,Lands 196 f .
(3)- خانلنجان؛ در قسمت بالاي رودخانه زاينده‌رود در طرف مشرق اصفهان، رجوع شود به: Le Strange, Lands 206 f.
(4)- ابن الاثير، ج 9، ص 160.
(5)- ابن الاثير، ج 9، ص 162 و 177 (دو دفعه: 1040/ 1041 432 هجري و 1042/ 1043 434 هجري)
(6)- ابن الاثير، ج 9، ص 170.
(7)- رجوع كنيد به:-;Matth .80 -82 و نيز به بالا اول فصل «مسعود غزنوي».
(8)- رجوع شود به قطعه قبل.
ص: 229
مساعدي به دست آورده بود «1» و هرچند برادران كرد متخاصم يعني ابو الشوك و مهلهل با يكديگر آشتي كرده بودند، بااين‌همه به هيچ‌وجه حمله قطعي به دشمن صورت نگرفت، بلكه تنها منطقه كوهستاني كردها از دست غزها آزاد گشت. اين سستي بخصوص بعدا كه پس از مرگ ابو الشوك (در دهم آوريل 1046 ميلادي برابر با 30 رمضان 437 هجري) كشمكش بر سر ميراث او ميان برادرش مهلهل (كه با همسر ابو الشوك ازدواج كرده بود) و پسرش سعدا بر پا گشت و به تسخير مجدد كرمانشاه و دينور به نفع مهلهل منجر شد، شگفت- انگيزتر بود: چه اينكه سعدا پس از اين شكست فورا از ابراهيم ينال كمك- خواست (5/ 9 تا 4/ 10 سال 1046 ميلادي برابر ربيع الاول 438 هجري) «2».
غزها نيز به عنوان طرفداران وي در اين كشمكش شركت نموده، از او حمايت كردند، ولي با اين وصف مهلهل و برادرش سرخاب در جنگ بر سر حلوان و جلگه ماهدشت (واقع در جنوب شرقي حلوان) سرانجام بر سعدا و ياران «3» غز وي غلبه كردند. نهايت اينكه اين موفقيت، در اثر طغيان طوايف كرد و لر بر ضد سرخاب، دوباره بي‌اثر شد: زيرا سعدا در نتيجه طغيان مزبور آزاد گرديد، درحالي‌كه عموي او سرخاب به اسارت سلجوقيان ماند «4»؛ اما از طرف ديگر هنگامي كه اصفهان تحت فرمانروايي فرامرز در حال محاصره پايداري مي‌كرد و فقط وي اجازه داد كه نام طغرل بيگ را در خطبه ذكر كنند «5» ابراهيم ينال توانست پس از عقد قرارداد صلح با ابو كاليجار (25/ 9 تا 23/ 10 سال 1047 ميلادي مطابق ربيع الثاني 439 هجري) كه در نتيجه از دست دادن 12 هزار اسب
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 9، ص 182.
(2)- ابن الاثير، ج 9. ص 182 به بعد.
(3)- مرجع سابق، ص 183 به بعد.
(4)- ابن الاثير، ج 9، ص 184 به بعد.
(5)- مرجع سابق، ص 184.
ص: 230
در اصفهان كاملا ضعيف شده بود، قلعه كنگور (كنكور) را كه در آن ساخلوي گرشاسب (امير همدان) بود تصرف نمايد (23/ 11 تا 21/ 12 سال 1047 ميلادي مطابق جمادي الاخري 439 هجري). علاوه بر اين ابراهيم موفق شد پس از جنگهاي طولاني و سرسختي قلاع بسياري از كردستان را تصاحب نموده و سرخاب و سعدا را به فرار به سمت بين النهرين مجبور كند، درحالي‌كه مهلهل باز به زودي توانست حكومت خود را در شهر زور مستقر سازد (1048/ 1049 ميلادي برابر با 440 هجري) «1». سرانجام پيشروي كوتاه غزها تا نزديك بغداد، به خليفه و سروران بويهي او اهميت و جدي بودن وضع را، با وجود قراردادي كه اندكي قبل از اين وقايع منعقد ساخته بودند «2»، نشان داد.
مرگ ابو كاليجار بويهي در سن چهل سالگي (سال قمري) در روز 15 اكتبر 1048 (چهارم جمادي الاولي 440 هجري) هنگام اردوكشي، در شهر جناب در كرمان «3» كار سلجوقيان را آسان نمود. يعني به زودي جنگ برادركشي ميان پسران وي، ابو منصور پولاد ستون (فولاد ستون) «4»، و ابو نصر خسرو پيروز، الملك الرحيم، وارث بين النهرين، به پا گشت. اين جنگها باعث شد كه فارس و مخصوصا پايتخت آن شيراز (9/ 3 تا 6/ 4/ 1049 ميلادي برابر شوال 440 هجري؛ و 3/ 8 تا 1/ 9 سال 1049 ميلادي برابر ربيع الاول 441 هجري؛ و تابستان 1051؛ و 6/ 1 تا 4/ 2/ 1052 رمضان 443 هجري) و همچنين اهواز (27/ 3 تا 25/ 4 سال 1050 ميلادي برابر ذو القعده 441 هجري و 23/ 8 تا 20/ 9 سال 1050 ميلادي برابر با ربيع الثاني 442 هجري) و مانند آن دو منطقه نيز
______________________________
(1)- مرجع سابق، ص 187.
(2)- مرجع سابق، ص 185 به بعد.
(3)- مرجع سابق، ص 188؛- زركوب (شيرازنامه)، ص 37؛- و نيز:Clement Huart ,E I ,I 100 f .
(4)- رجوع كنيد به:Jusii ,Namb .255 r
ص: 231
رامهرمز مكرر دست بدست بگردد، بديهي است كه اختلافات و تضادهاي بسيار ميان تركان فارسي و بغدادي و همچنين ميان تركان و ديلميان در اين باره تأثير بسزائي داشت «1».
سرانجام پولادستون از اصطخر طغرل بيگ را به مدد خواست. طغرل بيگ نيز در اين بين با ابراهيم ينال اختلاف پيدا كرد و فرماندهي اين ناحيه را از او گرفته «2» و سپس بعد از محاصره يكساله در تابستان سال 1051 ميلادي اصفهان را تسخير كرد و فرمانده آنجا ابو منصور فرامرز بن علاء الدوله را در يزد متوطن نمود «3»، در حالي كه برادرزاده وي آلپ ارسلان بن داود سرانجام توانست فسا (پسا) و فارس را به تصرف درآورد (21/ 9 تا 20/ 10 سال 1050 ميلادي برابر جمادي الاولي 442 هجري) «4»؛ بدين ترتيب سپاه سلجوقي به جنوب غربي شيراز رسيد، در صورتي كه وضع بويهيان چنين بود كه: در ميان دسته‌هاي (بخصوص تركان) سپاه الملك الرحيم به‌طور عمومي جنبشي مبني بر تفرقه و جدايي ديده مي‌شد، و فقط ديلمياني كه در اهواز بودند و عده‌اي از تركهاي بغداد (كه با تركهاي ديگر دشمني داشتند) وفادار فرمانرواي بويهي ماندند، تا اينكه الملك الرحيم سرانجام در روز نهم سپتامبر 1051 ميلادي (آخر ربيع الثاني 433 هجري) از انقلابيون در حوالي اهواز شكست خورد و به واسط عقب‌نشيني كرد «5». از طرف ديگر گرشاسب به عنوان نماينده فولادستون حكومت اهواز را به دست گرفت، اما به زودي درگذشت (1051/ 1052 ميلادي مطابق 443 هجري) «6».
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 9، صفحات 189 تا 191 و 193 به بعد و 197 به بعد.
(2)- مرجع سابق، ص 192.
(3)- مرجع سابق 194.
(4)- مرجع سابق 195.
(5)- مرجع سابق 199.
(6)- مرجع سابق 200.
ص: 232
هرچند در اين بين دوباره ملك الرحيم موفق شد كه حكومت خود را در بين النهرين مستقر ساخته بصره را تسخير «1» و سعدا را ناگزير به اطاعت «2» و ارگان (ارّجان) را در 19/ 8 تا 17/ 9/ 1053 ميلادي (جمادي الاولي 445 هجري) تصرف نمايد «3»؛ ولي در عين حال شيراز موقتا در دست ابو منصور فولادستون كه دستور خواندن خطبه به نام طغرل بيگ داده بود «4» باقي ماند. با اين وصف طغرل- بيگ نتوانست از تصرف مجدد شيراز «5» (2/ 4 تا 1/ 5 سال 1055 ميلادي برابر محرم 447 هجري) به دست الملك الرحيم كه آنجا را مدت مديدي محاصره كرده بود جلوگيري نمايد؛ زيرا فرمانرواي سلجوقي به حمله و پيشروي (آميخته با قساوت و بي‌رحمي بسيار) يكي از دسته‌هاي سپاهش تا ارض روم و كرس (1049/ 1050 ميلادي) «6»، و به دفاع يكي از حملات غزنويان به خراسان (1053/ 1052 ميلادي) «7»، ولي قبل از هرچيز، به مطيع ساختن آذربايجان (با قشوني كه خود رهبري آن را داشت)، و به لشكركشي به ارمنستان و محاصره بيهوده ملازگرد (منازكرد- منتزكيرت، واقع در شمال غربي و نزديك درياچه «وان») كه از طرف بيزانس از آن دفاع مي‌شد، و همچنين به پيشروي به سوي مصب‌رود «چرخ» در درياي سياه (سال 1054/ 1055) چنان سرگرم بود كه ديگر نمي‌توانست در اوضاع جنوب ايران دخالت كند «8».
______________________________
(1)- مرجع سابق 204. و نيز:
Karl V. Zettersteen in der E I, II 1051) s. v. Khusraw Firuz (; Harold Bowen im JRAS 1929, S. 225- 245.
(2)- ابن الاثير، ج 9، ص 204، 206.
(3)- ابن الاثير، ج 9، ص 205.
(4)- تاريخ سيستان، ص 372 به بعد؛- ابن الاثير، ج 9، ص 206.
(5)- ابن الاثير، ج 9، ص 210.
(6)- كسروي (شهرياران گمنام)، ج 2، صفحات 95 تا 98؛- و نيز: Arist. B 268- 282, 285 fi Thomas Arc. 249 f. i Matth. 83- 88.
(7)- ابن الاثير، ج 9، ص 202.
(8)- ابن الاثير، ج 9، ص 207؛- و نيز: Arist. B 289- 300; K'ars'lis chovreba 209- 217; Brosset, Add. 58 f.; byz. Berichte ebd. 222- 226; Matth. 98- 102;- V. F. Buchner in der E I, III 220. ص: 233
ولي در عوض، اردوكشي در قفقاز قطعيّت وضع طغرل را تعيين نمود، زيرا در آن هنگام كه آل بويه باوجود تمام كشمكشهاي خانوادگي هنوز آن‌قدر قدرت داشت كه از پيشروي سلجوقيان به سوي جنوب جلوگيري كند، فرمانرواي تبريز يعني ابو منصور و هسوذان بن محمّد روّادي و امير ديار بكر و سرانجام فرمانرواي تكريت در كنار دجله «1» به اطاعت طغرل بيگ فاتح، كه فرستاده وي در دربار خليفه (سال 1051/ 1052 ميلادي برابر 443 هجري) بسيار دوستانه پذيرفته شده بود «2»، درآمده بودند. بعلاوه در آن هنگام كه تركان بغدادي هنوز با بساسيريّ سركش- ساكن جنوب بين النهرين- كه مزاحمت بسياري براي خليفه و آل بويه فراهم آورده بود و حتي در نظر داشت به زودي به اطاعت فاطميان اسماعيلي درآيد، در زد و خورد بودند «3»، طغرل بيگ توانست در روز 18 دسامبر 1055 ميلادي (25 رمضان 447 هجري)- برخلاف جهت حمله آل بويه در صد و ده سال پيش، يعني از طرف شمال- وارد بغداد شود و خليفه را از قيد اطاعت فرمانرواي كل بويهي شيعي نجات بخشد «4». الملك الرحيم به زودي (1056 ميلادي) به اسارت افتاد و در سال 1058 ميلادي (450 هجري) در زندان ري درگذشت. پولاد ستون نيز در سال 1056 ميلادي در زندان فضلويه طاغي وفات يافت و در نتيجه آخرين بقاياي قدرت آل بويه از ميان برچيده گشت.
اگر اكنون به سرنوشت ايران در قرون گذشته اجمالا نظر بيفكنيم، آنچه به‌طور كلي و عمومي- مخصوصا در قرن دهم و آغاز قرن يازدهم ميلادي برابر قرون چهارم و پنجم هجري- در تمام ايران به چشم مي‌خورد، عبارت است از
______________________________
(1)- ابن الاثير، ج 9، ص 207 به بعد.
(2)- مرجع سابق، ص 200.
(3)- ابن الاثير، ج 9، ص 211.
(4)- العراضة في حكايات السلجوقية (فهرست: 165) ص 297- راوندي (راحة الصدور)، ص 105 به بعد؛ الحسيني (اخبار الدولة السلجوقية، ترجمه تركي، فهرست: 131)، صفحات 13 تا 16؛- البنداري (سلجوقيان، فهرست: 133)، ص 10.
ص: 234
غلبه و غارت و دست بدست گشتن پي‌درپي شهرها و اراضي اين كشور، كه در اثر جنگها و زورآزمائيهاي تقريبا محلّي و دنباله‌دار ناشي از هرج و مرج آشفته، به وقوع پيوسته بود. به‌طوري كه تنها دوره آرامش مغرب و جنوب ايران را بايد (پس از فاصله وحشتناك- بي‌سرپرستي، ميان سقوط قدرت عظيم صفاريان در سال 900 ميلادي- برابر 288 هجري- و استقرار حكومت آل بويه در سالهاي 934/ 935 ميلادي برابر 323 هجري) مدت حكومت عضد الدوله ديلمي 949 تا 983 برابر 338 تا 372)، و زمان آرامش مشرق ايران (خراسان) را هنگام رونق حكومت سامانيان، به شمار آورد. در صورتي كه از آن زمان به بعد حتي آل بويه و غزنويان هم نتوانستند سرزمين اصيل ايران را براي مدتي كوتاه يا لااقل در محلي معيّن هم كه شده در آرامش نگه دارند تا چه رسد به آن همه سلسله‌هاي كوچك محلّي كه هرگز قادر به چنين امري نبودند.
اين وقايع و حقايق نشان مي‌دهد كه ايرانيان در آن موقع پس از تحمّل آن همه رنجها و خونريزيها ديگر توانايي اين را نداشتند كه خود سرنوشت سياسي خويش را در دست گرفته، سراسر كشور را متحد سازند و در نتيجه شرايط لازم را براي ايجاد تكامل و پيشرفت وسيعي در مورد فلاحت و تجارت و صناعت و علم و هنر ايران فراهم آورند. از اين‌رو جاي تعجب نيست كه دوران حكومت سلجوقيان (ترك) بيگانه را، معاصران آنان و هم مردم قرون بعد به عنوان دوران نجات از كشمكشهاي دايمي و رهايي از ويرانيها و خونريزيهاي ظالمانه و بي‌نتيجه تلقي مي‌كنند. واقعا هم نيمه دوم قرن يازدهم ميلادي (قرن پنجم هجري) يعني زمان دوره فرمانروايي طغرل بيگ (وفات 1063 برابر 455 هجري) و آلپ ارسلان (1036/ 1072 ميلادي برابر 445- 465 هجري) و ملك شاه (1072/ 1092 ميلادي برابر 465 تا 485 هجري) و مخصوصا هنگام
ص: 235
صدارت وزير بلند پايه آنها خواجه نظام الملك كه بحق تا امروز شهرت عظيمي دارد، دوره استراحت و رونق حقيقي ايران (همچنين بين النهرين) بوده است.
بخصوص از آن‌رو كه سلجوقيان خيلي سريع تمدن ايراني را پذيرفتند «1» و بدين وسيله راه سيادت خاندانهاي خارجي را كه بعد از آنان ايران را تصاحب نمودند و با پذيرفتن فرهنگ آن سرزمين، پيوسته ادوار مرفهي از لحاظ معنوي و مادي به وجود آوردند، گشودند.
______________________________
(1)- سياست‌نامه، ص 40.
ص: 237

بخش فرهنگي‌

اشاره

ص: 239

اوضاع ديني و مذهبي‌

جريان اسلامي شدن ايران‌

هركس بخواهد واقعا از اوضاع مملكتي از ممالك مشرق زمين عميقا اطلاع حاصل كند، بايد بكوشد تصوري از وضع ديني آن مملكت موردنظرش به دست آورد. در مورد ايران اين نكته بخصوص در دوره‌هاي واقع بين قرون هفتم تا يازدهم ميلادي (قرن اول تا پنجم هجري) صادق است. چه اينكه اين قرون ادواري را تشكيل مي‌دهند كه در طي آن، اين كشور دين ويژه باستاني هزار ساله خود، يعني دين زرتشت را رها نموده و به دين اسلام كه در حال رشد بود گرويده است. از اين‌رو است كه قوم ايراني توانسته به‌طور كم‌نظيري در اين معنا مؤثر واقع گردد كه اسلام از چهارچوبه يك مذهب ملّي عربي تجاوز نموده، صبغه يك دين جهاني بيابد.
با اين وصف، دين و مذهب در اينجا بكلي مسير ديگري را پيموده، تا در بسياري از ممالك ديگر آسياي نزديك. به اين معني كه تقريبا تمام ايرانيان بدون اعمال زور و فشار خارجي معتنابهي از طرف فاتحان، در مدت قرون اندكي
ص: 240
به اسلام گرويده‌اند: در بين النهرين، سوريه، فلسطين، مصر و اسپانيا تا قرن‌هاي متمادي دسته‌هاي بزرگ مذهبي مسيحي، هستي خود را حفظ كردند، و سرانجام يا به‌طور كلي بر مسلمين غلبه نمودند- چنانچه در اسپانيا با تسلّط مجدد دولت مسيحي شمال آن صورت گرفت- و يا آنكه به صورت دسته‌هاي كوچك‌تري پايداري نموده باقي ماندند (مثل مصر، سوريه و فلسطين). امّا ايران سراسر كشوري اسلامي شد و در عين حال باز هستي اصلي خود را از دست نداد، بلكه بر آن شد كه اسلام را به صورت يك مذهب مخصوص و مناسبي با موجوديت خود درآورد. در بين خارجيان و شيعيان اين مملكت و بعدا نيز در عرفان، تصرفات روح ايراني، وجود خود را مستقلا با موفقيت ظاهر نمود؛ اگرچه زادگاه اصلي اين جنبش‌هاي مذهبي اساسا يك زادگاه ايراني نبوده است. از اين بيشتر و مهمتر آن است كه در بين النهرين، سوريه، فلسطين و مصر و از آن گذشته شمال افريقا، حتي زبان اصلي خود را با آنكه بعضي از آنها مثل زبان آرامي و زبان قبطي تاريخ فرهنگي چند هزار ساله‌اي در پشت‌سر داشت- از دست دادند، و حتي مسيحيان اين نقاط پس از چند قرن به زبان مسلمانان فاتح تكلم مي‌كردند؛ ولي در ايران وضع كاملا طور ديگر بود: ايران توانست باوجود اينكه مملكتي اسلامي شد، زبان خود را حفظ نمايد و آن را حتي در قروني كه عربها بر اين مملكت سيادت مي‌كردند نجات دهد، تا اينكه موفق شد سرانجام با فردوسي به‌طور درخشاني دوره فارسي نوين كتابي را آغاز نموده جهان را سپاسگزار و مديون پاره‌اي از آثار جاويد هنري خود بنمايد.
اين امر را نمي‌توان تقريبا فقط ناشي از ناچيزي انبوه مهاجران عرب در ايران دانست، زيرا در نقاط پرجمعيت ديگري نيز مثل سرزمينهاي واقع در اطراف رودخانه‌هاي دجله و فرات و نيل نيز عربها فقط اقليت را تشكيل مي‌دادند.
ص: 241
همچنين قرابت و خويشاوندي اصطلاحات و عبارات متداول در آن زمانها نمي‌تواند دليل كافي براي بيان و علت اين امر باشد، زيرا مثلا زبان قبطي‌ها در آن موقع ديگر هيچ خويشاوندي مخصوصي با زبان عربي نداشته است.
بنابراين بهتر آن است كه ابتدا به امر اسلامي شدن ايران با تمام جزئياتش بپردازيم، تا اينكه از اينجا به حل مشكل نامبرده نزديك گرديم. از اين‌رو بايد در ابتداي اين فصل به بحث و تعمق درباره گسترش پايه‌گذاري، بنا، رسوخ و پايداري اسلام در ايران توجه شود، و در فصول آينده بايد كوشيد وضع ساير مذاهب را در اين مملكت نشان داد، قبل از هر چيز بايد وسعت و عكس العمل دين زرتشت در اوايل قرون وسطاي ايران بخصوص تحت دقت قرار گيرد.
عربهاي مسلمان در مورد هم‌ميهنان مسيحي خويش كه در اطراف صحراهاي سوريه زندگي مي‌كردند، اغلب به سرعت و سادگي به نتيجه مطلوب خويش مي‌رسيدند (اگرچه به هيچ‌وجه تمام قبايل مسيحي بلادرنگ به اسلام گردن ننهادند)، از اين‌رو جاي تعجب نيست كه دسته‌هاي سربازان عربي كه در خدمت لشكر ايران بودند نيز مكررا و به سرعت به دين جديد مي‌گرويدند. حتي ما مي‌دانيم كه مسلمانان، اين سربازان عرب را آگاهانه- و غالبا با موفقيت- به عنوان هم‌وطن مي‌خواندند و از آنان مي‌خواستند كه به اسلام بگروند، تا بدين وسيله به اين نتيجه برسند كه در مواقع حسّاس، اساس لشكر ايران ضعيف گردد «1». در مورد ايرانيان در آن زمان وضع طور ديگر بود. به اين معني كه اگر ايشان به عقيده خود پايداري نمي‌نمودند، هستي دولت و ملتشان دستخوش مخاطره قرار مي‌گرفت.
______________________________
(1)- تاريخ طبري (رديف 1)، ص 2278 (سال 636 15 هجري) و 2475 (637 16 هجري:
قبايل تغلب و اياد و نمر كه پادگان تكريت را تشكيل مي‌دادند)؛- ابن الاثير، ج 2؛ ص 202 (637 16 هجري)؛- مرجع اساسي در اين مورد: L'Islamisation de l'histoire de Maghreb, Paris 1927. ص: 242
ولي در عين حال، جنگهاي متمادي سنوات گذشته با سقوط اخلاقي داخلي ناشي از آنها، كار را به جايي رسانيده بود كه حتي پاره‌اي از ايرانيان در همان آغاز به اسلام گرويدند، و دليل اين كار را كمتر مي‌توان متلاشي شدن بناي اجتماعي دولت دانست «1»؛ (زيرا براي قبول چنين نظري در آن زمان دليلي در دست نداريم). اين افرادي كه قبول اسلام مي‌نمودند، به‌طوري كه مي‌دانيم، از افسران بوده‌اند و سپس كم‌وبيش عده‌اي از سربازان آنها به آنها ملحق مي‌گشته‌اند «2». هدف آنان برابري اجتماعي و نظامي و اقتصادي با عربها بوده است؛ ولي همينكه عربها برخلاف وعده‌اي كه به آنان مبني بر تساوي اجتماعي «3»، داده بودند، طبق انتظارشان رفتار نكردند تنها تأمين شخص خليفه عمر به اينكه آنان نيز در قسمت اعظم غنايم شريك خواهند بود، مي‌توانست بي‌ميلي و خودسري آنان را تخفيف بدهد.
دليلي را كه ايشان براي تسليم خود به اسلام اظهار مي‌داشتند عبارت بود از احترام و اهميت به موفقيتهاي نظامي عربها «4». حتي هنگامي كه گروهي از جنگجويان
______________________________
(1)-Christensen )فهرست: 454)، ص 431 به بعد نيز از انقراض داخلي دين زردشت سخن مي‌گويد، ولي اين عقيده را، با وجود اصلاح بزرگي كه در اواخر قرن پنجم ميلادي در دين زردشت به عمل آمده است به سختي مي‌توان پذيرفت.
(2)- طبري (رديف 1)، ص 2279 صريحا مي‌گويد كه از بين سه امري كه عربها طبق معمول، قبل از جنگ به لشكر ايران پيشنهاد كردند (اسلام يا جزيه يا جنگ)، اسلام در نظر رستم مطبوع‌تر از آن دو امر ديگر بوده است: «الاسلام احب الينا منهما» نيز رجوع كنيد به طبري (رديف 1)، ص 2257 (سال 635 14 ه، در اين مورد يك رؤيايي مؤثر بوده است)؛- باز طبري (رديف 1) ص 2260 (سال 635 14 ه)؛- ابن الاثير، ج 2، ص 214 (643 22 ه)، ولي اين تازه مسلمانان مورد اطمينان نبودند و گاهي نيز به نفع هم‌ميهنان خود به روي عربها سلاح مي‌كشيدند، مثلا در سال 710 برابر 91 هجري در مشرق ايران، طبري (رديف 2) ص 1228.- و نيز:Caet .III 916 -920 ;Dennett 32 .
(3)- مغيره كه از طرف عربها واسطه مذاكرات بود رسما جزيه را كسر شأن به حساب آورده، قبول اسلام را پيشنهاد مي‌كرد: طبري (رديف 1)، ص 2278.
(4)- طبري (رديف 1)، ص 2563 (سال 638 برابر 17 هجري): در اين‌جا گفتگو و برخورد عربها و ايرانيان در مورد تساوي اجتماعي، نظامي و سياسي مفصلا بيان مي‌گردد.- سال 725/ 726 برابر با 107 هجري نيز در مورد حاكم غرجستان: طبري (رديف 2)، ص 1489؛- ابن الاثير، ج 5، ص 51.
ص: 243
ايراني به‌طور دسته جمعي، سر به اسلام فرود مي‌آورد، رهبر آنان اين دليل را باصراحت و تأكيد «1» ذكر مي‌نمود. اين دليل را در صورتي به يقين مي‌توان صحيح دانست كه آن را چنين تعبير نماييم كه اين گروه‌ها مي‌كوشيده‌اند تا حتي پس از درهم شكستن دولت ساسانيان نيز موقعيت خود را در بين كليه قوم خود حفظ كنند. به همين دليل نيز بمحض اينكه هم‌وطنان ايراني ايشان، يعني دهقانان كه عناصر اصلي دولت ايران «2» را تشكيل مي‌دادند، مشاهده نمودند كه خواسته‌هاي هم‌قطاران آنان از اين راه صورت تحقق مي‌پذيرد، ايشان نيز (كه به وسيله دين مانوي و مسيحيت با مذاهب يكتاپرستي آشنا شده بودند)، به‌طور اكثر، به اسلام سرسپردند «3»، و عربها نيز از اين امر دست نكشيدند كه پيوسته خواسته خود را مبني بر قبول اسلام به دسته‌هاي با نفوذ اين كشور عرضه كنند. ما مكرر مي‌شنويم كه وقايعي از اين قبيل در طي سالهاي متمادي بلكه در طي قروني اتفاق افتاده است: مثلا در حدود سالهاي 653 «4»، 700 «5»، 730 «6»، 830 «7». و سال 893 «8» و حدود
______________________________
(1)- بلاذري (فتوح البلدان)؛ ص 373 (حدود سال 640 برابر با 19 هجري)؛- و نيز: Schwarz IV 417.
(2)- مراجعه كنيد به فصل «مشاغل و مناصب مختلف» از اين كتاب.
(3)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 314 (پس از فتح اصفهان در سال 644/ 645 ميلادي برابر با 24 هجري)؛- نيز رجوع كنيد به پاورقي‌هاي آينده و:Sadighi 61 ,Lewis 24 . پادشاه» كابل نيز كه در حدود سال 810 ميلادي (حدود سال 194 هجري)، پس از تصرف شهر به دست مأمون، اسلام آورد (بلاذري، فتوح البلدان، ص 402) جزء همين دسته محسوب مي‌گردد.- رجوع كنيد به:Nikitin ,Nat .227 .
(4)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 406 (مرو الرود).
(مطابق 32/ 33 هجري).
(5)- سردار «صول» (كه به عنوان ترك تلقي شده)- رجوع كنيد به فصل «وضع ايران از نظر زبان» از همين كتاب-: اغاني (چاپ قاهره)، ج 10، ص 43.
(حدود سال 81 هجري).
(6)- در بخارا: نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 59. (مطابق سال 111/ 112 هجري).
(7)- «پادشاه» كابل: بلاذري (فتوح البلدان)، ص 402. (حدود سال 215 هجري).
(8)- امير طراز (تلس) و عده كثيري از دهقانان، «در پيرو يك لشكركشي»، قبول اسلام نمودند: نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 84. (مطابق سال 279/ 280 هجري).
ص: 244
سال 895 «1» ميلادي، و مثلا نيز در مورد جدّ جغرافي‌دان معروف، ابن خرداد به «2» و همچنين نويسنده مشهور عبد الله بن مقفع (روزبه؛ قرن هشتم) «3» شاعري از ديلم (1003/ 1004) «4». در موارد خاصي نيز حتي اين تهييج و تشويق از طرف شخص خليفه صورت مي‌گرفته است: مثلا در حدود سالهاي 720 «5»، 785 «6»، و سال 805 در مورد يكي از شاهزادگان محلي مازندران «7» و حدود 830 ميلادي در مورد مازيار (ماه يزديار) «8» حكمران مازندراني و سرانجام نيز يك مرتبه در سال 841/ 842 (برابر با 227 هجري) و يا (240 هجري برابر با 854/ 855) در مورد جانشين وي قارن دوم پسر شهريار «9». حتي براي اين منظور مجالس بحث و «مجادله» «10» مذهبي كه از دير باز در مشرق متداول بوده، برقرار مي‌نموده‌اند،
______________________________
(1)- يكي از امرا براي مخالف سياسي خود كه در طبرستان بوده، پول مي‌فرستد تا بدين وسيله او را به قبول اسلام و به يك اتحاد سياسي برانگيزد: ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 192 به بعد. (حدود سال 282 هجري).
(2)- ابن خرداد به (كتاب المسالك و الممالك، فهرست:
28): بنا به عقيده صاحب فهرست.
(3)- مترجم خداي نامك (برابر قرن دوم هجري): Brockelmann, Gesch. 103.
(4)- ابن خلكان (وفيات)، ج 3، ص 517؛ (برابر با 394 هجري).
(5)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 426. (مطابق سال 101/ 102 هجري).
(6)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 131 (يكي از رجال در طبرستان). فضل بن سهل، وزير معروف، بنا به درخواست يكي از برمكيان قبول اسلام نمود: مستوفي (تاريخ گزيده)، ص 308، ولي بنا به قول سمعاني (الانساب، عكسي) ص 240 ظهر، بنا به خواسته مأمون.
(برابر با سالهاي 168/ 169 هجري).
(7)- طبري (رديف 3)، ص 705. (مطابق حدود سال 189 هجري).
(8)- (حدود سال 215 هجري) وي دو مرتبه در موطن خود به دين زردشت برگشت و بدين وسيله اتحاد خود را با خليفه قطع نمود: بلاذري (فتوح البلدان)، ص 339؛- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 150 و 152 به بعد؛- اولياء (فهرست: 191)، ص 55؛- پدر وي «قارن» در حدود سال 815 ميلادي (برابر 199/ 200 هجري)، دعوت خليفه را به قبول اسلام، بكلي رد نمود: ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 146.
(9)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 157 و 237؛- و نيز:Sadighi 63 .
(10)- رجوع شود به: Eduard Bratke: Das sog. Religionsgesprac h am Hof der Sasaniden, Leipzig 1889) Texte u. Untersuch. z. Gesch. der altchritstl, Lit., N. F. IV 3 a (.-
منبع ذيل (براساس يك مرجع فارسي از سال 1221 هجري 1796/ 1797 ميلادي) از يك بحث مذهبي بين يك فرد مسلمان و يك فرد يهودي صحبت مي‌كند:
ص: 245
چنانچه در سال 817 از طرف خليفه، مأمون در مرو مجلس بحثي بين مسلمانان و مسيحيان و يهوديان و زرتشتيان- بدون اينكه زرتشتيان (طبعا!) «محكوم»، مستقيما به قبول اسلام ناگزير گردند «1»- منعقد گشت.
با تمام احوال نامبرده، نتيجه و موفقيت پيوسته و در همه‌جا يكسان بود:
همه‌جا مساجد «2» بود كه برپا مي‌شد و همه‌جا رهبران اشراف و اعيان بودند كه به مذهب فاتحان مي‌گرويدند. در مقابل نيز فاتحان عرب، قدرت و نفوذ آنان را به حال خود باقي مي‌گذاشتند و حتي از طريق ازدواج خويشاوندي حسبي با آنان برقرار مي‌كردند. «3» (فقط در زمان عمر دوم يعني هنگامي كه مي‌خواست
______________________________ Moshe Perlmann: Alate Muslim- Jewish disputation, in den ¬Proceedings of the American Academy for Jewish research XII) 1942 (, S. 51- 58.- Sadighi 66 f.
و نيز رجوع شود به: مجلة كلية الاداب (از دسامبر 1950)، ص 41 تا 58.
(1)- در اين مورد خبري شيعي در دست است: ابن بابويه، عيون اخبار الرضا، چاپ سنگي (1858) فصل 12، ص 87 تا 100. و نيز از تئودر ابو قره كه شايد خود او در اين مورد سهيم بوده است. رجوع شود به: منبع اخير از روايات قديم درباره اينگونه مجادلات خبر مي‌دهد، ولي مرجع قبل از آن، مستقيما از اخبار و روايات ديني زردشتي است.
(2)- در اين باره به‌طور متفرق اخباري در دست است مثلا در توّج (توّز) حدود سال 640؟
(برابر 19 هجري): بلاذري (فتوح البلدان)، ص 386؛- در اصطخر سال 651/ 652 ميلادي (برابر 31 هجري): طبري (رديف 1) ص 2885؛- قصر الاحنف (خراسان) سال 653 (برابر 32/ 33 هجري): استعمال صحن قلعه براي اقامه نماز: بلاذري (فتوح البلدان)، ص 406؛- اولين مسجد بزرگ در بخارا، سال 712/ 713 ميلادي (برابر 94 هجري)، دومين مسجد بزرگ در سال 771 ميلادي (برابر 154 هجري): نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 47 به بعد و 58؛ و نيز: Barthold, Christ. 20
؛- در آمل، سال 793/ 794 ميلادي (برابر 177 هجري): طبري (رديف 3)، صفحات 651 تا 706؛- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 26؛- در طخارستان، سال 794 ميلادي (برابر 177/ 178 هجري): طبري (رديف 3)، ص 631؛- تاريخ يعقوبي، ص 304.
(3)- حدود سال 760 در مورد دهقاني در باميان: يعقوبي (بلدان)، ص 289.
ص: 246
قوانين مالياتي تغيير پيدا كند، در بعضي از موارد اقداماتي بر ضد دهقانان «1» به عمل آمده است).
بديهي است كه زور و فشار مستقيم براي اسلام آوردن اقوام مختلف بيش از آن حد به عمل مي‌آمده كه منابع اسلامي بدان اقرار دارد. «2» چنانكه نقش سكّه امويان و سكّه‌هاي آغاز زمان عباسيان بر يك تبليغ آگاهانه‌اي به نفع اسلام دلالت مي‌كند. (اين نقش عبارت است از آيه 33 از سوره توبه يعني «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»* قسمت «وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»* در بعضي از سكه‌ها حذف شده «3» يعني اصلا درج نگشته است)، ولي به‌طور يقين فشار غير مستقيم براي اسلام آوردن ايرانيان مثلا پس از سركوب كردن جنبش‌هاي مذهبي در خراسان در نيمه دوم قرن هشتم (برابر قرن دوم هجري) بسيار زياد بوده است، و نااميدي از به ثمر رسيدن مبارزات ديگري، رهبران آنها را (كه تا آن زمان زردشتي بودند) به قبول اسلام وامي‌داشت. «4» گذشته از اين، بر فرض كه اخباري كه از طرف ارامنه درباره رفتار حكّام و يا شخصيتهاي بانفوذ ايران «5» رسيده در جزئياتش مبالغه‌آميز
______________________________
(1)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 289 (المدائن)، ص 386 (توّج)، ص 392 (ارغان)؛- ابن الاثير، ج 5، ص 55.
(2)- حاكم جديد سيستان (سال 666/ 667 برابر 46 هجري) مردم را به اشتغال به علوم قرآني مجبور نمود و تمام زردشتيان، به جهت كمال و پاكي شيوه زندگاني او، مسلمان گشتند؛ تاريخ سيستان، ص 91. با اين وصف هنوز در حدود سال 702 مي‌بايستي براي نيكو جلوه دادن اسلام در نظر اهالي، تبليغ مي‌شد. چيزي كه بود مردم تا آن حد اسلام را مي‌شناختند كه رهبران و فرمانروايان، مقاصد سياسي خود را مي‌توانستند در لباس مذهبي جلوه‌گر نمايند (عمل حجاج شريعت است): تاريخ سيستان، ص 115.
(3)- رجوع شود به فصل «ضرب سكه» از همين كتاب،- و نيز به،Tiesenhausen S .XIV .
(4)- در اين‌جا نمي‌توان به جزئيات آن پرداخت، رجوع كنيد به: Johs. Kath. 96 f.) 796 (, 108- 111( Thomas Arc. 109- 118 )( 853 )usw.
(5)- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 60.
ص: 247
باشد (اين امري است كه در اينجا جاي توضيح آن نيست)، با اين وصف مي‌توان باور كرد كه در واقع اجبار ستمگرانه براي مسلمان نمودن افراد پيوسته وقوع مي‌يافته و از اينجا مي‌توان در مورد ايران (يعني در جايي كه منابع محلي در اين مورد سكوت نموده‌اند) قياس معتبر و مهمي نمود. چنانكه مأمون خليفه در سال 820 به قصد تبليغ «1» با سپاهي به طرف ماوراء جيحون پيش رفت و سپس ساكنان اين نواحي و همچنين سغديها و فرغانيان به عنوان افراد مسلمان مسلّح گشته و به عنوان پيشروان جهاد بر ضد تركاني كه «2» در قسمت شرقي زيست مي‌كردند، مي‌جنگيدند. همچنين اطلاع در دست است كه فرمانرواي طبرستان در حدود سال 830 ميلادي (برابر 215 هجري) جهادي بر ضد ديلميان برپا ساخته و آنها را به قبول اسلام مجبور نمود، تا اينكه بدين وسيله از زير بار وظيفه، يعني حاضر شدن در دربار خلافت «3» شانه خالي كند. منابع اسلامي از همان آغاز با اهميت تمام اين معني را مؤكدا بيان مي‌كند كه اسلام آوردن اقوام غير مسلمان به آزادي صورت گرفته است. اين امر دلالت مي‌كند بر اينكه آنها نمي‌خواهند هيچ اجبار و فشاري را در گسترش و ترويج مكتب قرآن به هيچ وجه صحيح بدانند.
بديهي است كه زرتشتيان از همان اوايل به «اهل الكتاب» «4» موسوم گشته و در قرون اول تنها عده قليلي بودند كه مهاجرت از وطن خود را بر قبول مذهب فاتحان ترجيح «5» دادند، بلكه به عكس ارتباط و همكاري سياسي با عربها پيوسته به معني قبول اسلام تلقي مي‌شد؛ و همچنين روگرداندن از عربها غالبا با كنار-
______________________________
(1)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 431. (برابر با 204/ 205 هجري)
(2)- مرجع سابق، ص 431،
(3)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 149.
(4)- رجوع كنيد به فصل «زردشتيان» از همين كتاب.
(5)- مثل 30 تن از اهالي اصفهان كه به انعقاد قرارداد با عربها (سال 642 برابر با 21/ 22 هجري) در فارس حاضر شدند و به كرمان مهاجرت كردند:
طبري (رديف 1)، ص 2640؛- در مورد ساير خصوصيات رجوع شود به فصل «زردشتيان» از همين كتاب.
ص: 248
گذاردن قرآن همراه بود «1».
بدون شك موقعيت دهقانان موجب آن بود كه به نوبه خود قسمت اعظم پيروان ايشان نيز به دنبال آنان به اسلام مي‌گرويدند «2» و بدين ترتيب بخصوص در مشرق ايران يعني در خراسان عده كثيري از پيروان دين سابق به اسلام گردن نهادند. از قرار معلوم رها نمودن دين زرتشت و قبول اسلام در اكثر موارد يعني در مورد اكثريت اسما (و بدون تعمق و فقط از اين‌رو كه دين رسمي شده بود) صورت مي‌گرفته است؛ يعني اين‌طور به نظر مي‌رسد كه گويا دين زردشت (ديگر؟) در بين ده‌نشينان، ريشه محكمي نداشته است «3» (وگرنه شيوع يك ديني بدون بحث عميق مذهبي نمي‌توانست دليل قبول آن باشد. معناي آن اين است كه واقعيت ديني و محتوي رسالت پيغمبر اسلام (ص) در درجه دوم (در درجه اول شيوع رسمي، دين اسلام) مورد توجه قرار مي‌گرفته است. به عبارت ديگر اين واقعيت نشان مي‌دهد كه براي اين طبقات فقط قبول رسمي اسلام (كه به زودي صورت «تسنن» بخود گرفت) كافي بوده و توضيح و تشريح علمي و كلامي آن اهميت اساسي نداشته است. بدين ترتيب اسلامي شدن ايران در درجه اول بين طبقه عالي آن صورت گرفت يعني بين كساني كه فرهنگ ايران
______________________________
(1)- مثلا در حدود سال 750 ميلادي (برابر سالهاي 132/ 133 هجري) و دوباره در سال 782/ 783 (برابر با 269 هجري)، در مورد فرمانرواي بخارا اتفاق افتاده است: نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 9. همچنين نيز سامانيان در حدود سال 930 ميلادي (برابر با 318 هجري) يكي از نواحي نزديك بخارا را، به علت سرباز زدن امير آنجا از اسلام، بي «صاحب» تلقي نمودند: مرجع سابق، ص 9 به بعد.- در سال 650/ 651 ميلادي (برابر 30 هجري) در گرگان: ابن الاثير، ج 3، ص 42.- در حدود سال 755 ميلادي (برابر 137/ 138 هجري) اهالي آمل (طبرستان) به علت اينكه از سيادت سپهبد خود سير شده بودند، به اسلام گرويدند: ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 121 (برطبق آن نيز، خواندمير، فهرست: 189، ص 9).
(2)- اين امر نيز به همين منوال بعدا در مورد تركان اتفاق افتاد:Arnold ,Preach .183 f .
(3)- رجوع كنيد به:Ross im Survey I 131 f .
ص: 249
را كاملا در دست تصرف داشتند و داستانهاي باستاني پهلواني ايران را با شيوه جوانمردي و با ديد خود از زندگي محقق مي‌ساختند «1»، و دليلي هم براي اينكه اين عادات و افكار را از دست بدهند نداشتند، زيرا محيط اجتماعي كه در آن زندگي مي‌كردند بدون تغيير به همان شيوه سابق باقي مانده بود. در اين نكته قسمت اعظم پاسخ آن سؤالي مندرج است كه درباره دليل بقاي فرهنگ ايران و زبان فارسي در دوران اسلامي تا به امروز، مطرح است.
بديهي است كه به هيچ وجه اين دليل شامل حال تمام ايرانيان نمي‌شود. قبل از هر چيز شهرنشينان و ساير دسته‌هاي ده‌نشين بخصوص ساكنان قرا و قصباتي كه مستقيما در تحت تصرف حكومت اسلام درآمد، و همچنين ساير «دهات منفرد» «2» از حوادث نامبرده مبرّا مانده‌اند؛ ولي در اين قسمتها نيز اسلام به دلايل مختلفي به زودي و به‌طور عميقي پي‌ريزي شد: يعني شهرها به علل سياسي به نيروي حكومت تمايل پيدا مي‌نمودند، و كارگران زردتشتي نيز كه (با آتش و آب و خاك سروكار داشتند) به عنوان نجس مورد تحقير واقع مي‌گشتند، آزادي خود را از اين فشار روحي در قبول اسلام مي‌ديدند. علاوه بر اين ممكن است شباهتهاي موجود بين دين زرتشت و اسلام نيز قبول اسلام را بر زرتشتيان آسان كرده باشد.
چه اينكه تصور دو نيروي موجود در دين زردشت، يعني نيكي و بدي را مي‌توانستند در تحت تصور الله و ابليس بيابند، افكار مذهبي ديگر مثل خلقت جهان در شش دوره (روز)، قيامت و جهنم، ملائكه و شياطين، و عقيده بر اينكه اولين انسان
______________________________
(1)- رجوع كنيد به رواياتي كه درباره افشين (سال 840 ميلادي برابر 225/ 226 هجري) آمده: ابن الاثير، ج 6، صفحات 174 تا 176: اين مطلب را حنين بن اسحق هم نقل مي‌كند كه در بين النهرين نيز علل اجتماعي دليل اساسي اسلام آوردن مسيحيان بوده است. رجوع كنيد به:Graf II 127 .- در مورد اختلاط معنويات ايران قديم با اسلام و تغيير شكل آنها رجوع كنيد به:Walter B .Henning in ZDMG 106 /1 )1956 /S .73 -77 .(
(2)- رجوع كنيد به:
Carl Heinrich Becker: Islamstudien, Bd. I, Leipzig 1924, S. 211. ص: 250
فطرت نيكي داشته است در هر دو مذهب مشترك بود «1». شايد هم حتي لزوم پنج دفعه نماز را در شبانه روز از دين زردشت به اسلام سرايت كرده باشد «2» (؟)، و به اين جهات ممكن است ترك مذهب گذشته و قبول مذهب جديد بر عده‌اي دشوار نيامده باشد «3». در اندكي از مناطق آباد نيز، مثلا در ديلم (حدود سال 800 برابر 184 هجري)، اسلام به وسيله سربازاني كه خدمت آنان پايان يافته بود وارد شد، و اين امر همانطوري كه مشهور است، در غير ديلم نيز بسيار اتفاق افتاده است.
در اين موارد نيز حتما در درجه اول دلايل سياسي و اقتصادي ملاك گرويدن به اسلام بوده است، زيرا ما اغلب مي‌شنويم كه قسمت اعظم اهالي بلافاصله پس از تسلط اسلام بر نواحي آنان، اسلام آورده‌اند. مثلا در جنديشاپور «4» در سمرقند ( «پس از سوزاندن بتها») «5» در كوهستان نمرون (واقع در نزديك اين شهر) «6» در اسروشنه سال 822/ 823 برابر با 207 هجري «7» (حاكم آنجا) «8» و نيز سال 971 اهالي تيز و مكران «9». نظير همين نيز درباره زط «10» (جت
GHAT
) كه بعدا
______________________________
(1)- رجوع شود به: Reinhart Dozy: Essai sur l'histoire de l'Islamisme, Leiden 1879, S. 157.
(2)- درباره اوقات صلوة در اصل اسلام رجوع كنيد به مرجع ذيل و مواد مذكور در آن: Paret, Grenzen, S. 31- 35
(3)- مرجع سابق، و نيز:
دو مرجع اخير درباره تاريخ عربها و نيز صحرانشينان بحث مي‌كنند.
(4)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 382؛- و نيز رجوع كنيد به: Arnold, Preach, 210
(5)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 421.
(6)- سال 725/ 726 ميلادي برابر با 107 هجري: بلاذري (فتوح البلدان)، ص 428؛- طبري (رديف 2)، ص 488.
(7)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 430 به بعد.
(8)- بعد از سال 833 (برابر با 218 هجري) فرغانيان و سغديان: بلاذري (فتوح البلدان)، ص 431.
(9)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 2، ص 299. (برابر با 360/ 361 هجري).
(10)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 375.
ص: 251
مشهور گشته، صادق است. به عكس نيز مكررا شهرها و قصباتي وجود داشته است كه ابتدا اسلام را پذيرفته‌اند، ولي به محض اينكه سپاه عرب آنجا را ترك كرده، و يا اينكه تساوي و برابري آنجا را به رسميت نشناخته است، دوباره به دين اصلي خويش برگشته‌اند «1». به همين ترتيب نيز عربها تقاضاي تركان را مبني بر سرپيچي از خليفه (728 برابر با 109/ 110 هجري) به منزله تقاضاي رو گرداندن از اسلام تلقي نمودند «2». در اين بين جاه‌طلبان بي‌عقيده نيز پيوسته به موجب وضع سياسي «3»، دين و آيين خود را تغيير مي‌دادند. بخصوص اهالي بخارا كه پيش از آن اغلب بودايي يعني به يك دين جهاني وابسته بودند به دفعات دين خود را تغيير دادند تا اينكه در مرتبه چهارم كه قبول اسلام نمودند به آن باقي ماندند.
و اين در موقعي بود كه مهاجران به اين شهر، ساكنان را از نظر انجام اعمال ديني در تحت مراقبت قرار دادند و به ساكناني كه به مسجد مي‌آمدند پول (دو درهم) مي‌پرداختند و خانقاه‌هاي بودايي را ( «كوشك» با «دراويش») ويران نمودند؛ و گاهي نيز حتي استعمال زبان ايراني را در نماز و عبادات اجازه مي‌دادند «4»؛ ولي در سال 730 (برابر 111/ 112 هجري مسلما بايد سال 730 باشد، نه «780») هنوز اكثر اهالي آن شهر مسلمان نبوده‌اند، و عربها با زحمت توانستند قيام مذهبي آنان را سركوب «5» كنند. اما اين مطلب كه با تمام اين احوال آيا
______________________________
(1)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 382؛- و نيز:Gafurov 143 .
(2)- به همين علت مي‌بايستي گرگان دوبار، فتح گردد: يعقوبي (بلدان)، ص 277؛- بلاذري (فتوح البلدان) ص 411 به بعد؛- طبري (رديف 2)، ص 177/ 180 و 1317 به بعد.
(3)- ابن الاثير، ج 5، ص 5.
(4)- سال 744 ميلادي (برابر با 126/ 127 هجري): رجوع شود به: Wiet- 122.
(5)- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 46 به بعد و 73، رجوع شود به: Krymskyi I 19.- Vambery, Buchara 33 f., Arnold, Preach. 183.
چنانچه معروف است، در قرن 14 ميلادي (هشتم هجري) زبانهاي محلي در آسياي مركزي اهميت مؤثري داشته است. رجوع كنيد به ابن بطوطه (چاپ‌Defremery und Sanjuinetti (، ج 3، ص 8.- موضوع
ص: 252
تا چه حد عقايد و عادات دين قديمي آنان در بين آنها زنده بوده، از اينجا به دست مي‌آيد كه در آن موقع در بخارا هنوز جشني كه در آن فقط براي شجاع- ترين رزمجو سفره‌اي چيده مي‌شد، و غير از او كسي حق خوردن از آن غذاها را نداشت، برقرار بوده است. بديهي است كه اين عمل، باقيمانده عادات قديمي مراسم قرباني سغديها بوده كه برطرف نمودن تدريجي آن به توسط اسلام، احساسات اهالي را تحريك مي‌نمود «1».
در مورد رعايا كه اساسا تعصب بيشتري نسبت به عادات قديمي مذهبي خود داشتند اين واقعيت كه محرك گرويدن آنها به اسلام امر اقتصادي بوده است، بيشتر به چشم مي‌خورد «2»؛ زيرا سغدي‌ها به محض اينكه به تخفيف مالياتي آنان پايان داده شد، دوباره از اسلام روگردانيدند، و حتي خواستند كه نسبت به مرتكبين، مجازاتي اجرا نگردد. حاكم عرب نيز- برخلاف تمام دستورات قرآني و عادات اسلامي- مجبور شد به اين امر تسليم گردد و آن را بپذيرد (سال 741 ميلادي برابر 123 هجري) «3». براساس همين قول و قرار افشين در سال 838/ 839 برابر 224 هجري) به خود حق داد كه مسلماناني را كه در حوزه «4» بخصوص
______________________________
ديگري نيز كه در اين زمينه قابل تذكر است اين است كه طبق گفته ابن بطوطه (ج 3، ص 5) در قرن مذكور، اهالي خوارزم برطبق «عادت قديمي خود» يك‌يك مردم را به نماز احضار مي‌كردند و سهل‌انگاران را در ملاء عام در مسجد تازيانه مي‌زدند. اين حوادث يقينا با ساير سختگيريها كه در آغاز اسلام در آن نواحي مي‌شده، بستگي داشته است.
(1)- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 58؛- طبري (رديف 2)، ص 1146.- نيز رجوع شود به: Inostrancev, Sas. Et. 97 f.
(2)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 265 و 312 (در هر دو مورد از اشراف)، 321 (قزوين)، 323.
(3)- طبري (رديف 2)، 1717 به بعد.- و نيز:Barthold ,Turk .181 f .
(4)- طبري (رديف 3)، ص 1309 و 1318؛- ابن الاثير، ج 5، ص 92.- اين مطلب را كه سغديان به علت سياسي به اسلام گرويده‌اند، مسلمانان به خوبي مي‌دانستند:
ابن الاثير، ج 5 ص 54 به بعد.- برگشت از اسلام نيز در موارد ديگري پيش آمده است: در سال 650/ 651 برابر با 30 هجري در گرگان: ابن الاثير، ج 3، ص 42؛ و مثلا نيز در سال 1205/ 1206 ميلادي (برابر با 602 هجري) در مورد يكي از قبايلي كه در تحت رهبري «غور» بوده است:
ص: 253
مخالف اسلام، مثل اسروشنه در آن موقع بتها را شكسته و خراب نموده بودند، مجازات كند. بديهي است كه اين عمل وي در محاكمات بعدي بسيار به ضرر او تمام شد «1».
حكومت مركزي اگر تمايل به توسعه اسلام مي‌داشت مي‌بايستي نيز اين قبيل وقايع را به حساب بياورد؛ ولي آنطور كه معروف است بني اميه نسبتا دير به اين نكته توجه نمودند؛ حتي حجّاج «2» در سال 702 (برابر 83 هجري) هموطنان خود را كه به اسلام گرويده بودند و (به واسطه لغو جزيه) به شهرهاي بين النهرين مهاجرت نموده بودند، بدون رعايت ثمرات و عواقب ديني، آنان را دوباره به فلات برگردانيد «3». تازه قوانين مالياتي عمر بن عبد العزيز عمر ثاني (717 تا 720 سالهاي بين 98 تا 102 هجري) نشان مي‌دهد كه وي در اين مورد قصد يك تغيير اساسي داشته است. اثر اين عمل به خوبي از بيان آشكار مورخين عرب روشن مي‌گردد كه علل اقتصادي را در مورد قبول اسلام با صراحت كامل «4» تقرير نموده‌اند: بدين بيان كه در سال 728/ 729 (برابر 110 هجري) به محض اينكه جزيه از تازه مسلمانان برداشته شد، در سمرقند و ساير شهرهاي
______________________________
صاعد (طبقات الامم)، ص 169. در بين خود غور نيز اسلام هنوز تا سال 982 ميلادي (371/ 372 هجري) استحكامي نيافته بود (برخلاف ادعاي حدود العالم، ص 110): رجوع كنيد به اصطخري، ابن حوقل و حدود العالم، ص 344؛ هنوز در سال 1010/ 1111 محمود غزنوي دستور مي‌داده كه از اسلام تبليغ عميقي به عمل آورند: ابن الاثير، ج 9، ص 76.
(1)- در اين باره رجوع شود به:
Vlad. Minorsky: Tamim ibn Bahr's Journey to the Uyghurs) im BSOAS XII, 1948 (, S. 275.
هنگام مرگ افشين به خوبي معلوم شد كه وي مسلمان معتقدي نبوده است، (صفحات قبل: فصل «طاهريان و خرم دينان»).
(2)- رجوع كنيد به: طبري (رديف 2)، ص 1122؛- ابن الاثير، ج 6، صفحات 174 تا 176.
(3)- طبري (رديف 2)، ص 1122 به بعد، رجوع كنيد به فصل «كشاورزي و مالكيت اراضي» از همين كتاب و نيز:E I ,II 214 -216 von Henri Lammens .
(4)- طبري (رديف 2)، ص 1507/ 1510.
ص: 254
ماوراء النهر به‌طور سيل‌آسا مردم به اسلام گرويدند. البته اين امر باعث شد كه در اين شهرها وضع مالياتي درهم شكسته، بحراني به وجود آورد، و منجر به بحث و مشاجره سختي در اين باره گردد كه آيا آنچه را كه سابقا عملا اجرا مي‌كردند، باز محقق سازند و ماليات سرانه يعني جزيه را از تازه مسلمانان بگيرند يا نه. و همينكه سرانجام دوباره جزيه برقرار نمودند، منجر به انقلاب و طغياني شد كه با زحمت زياد سركوبي او ممكن گشت «1». آنچه كه در اينجا اتفاق افتاد در ساير نقاط ايران نيز به وقوع پيوست. براساس اين حوادث پايه نارضايتي مذهبي مسلمانان و قيام آنان بر ضد حكومت ملحدانه بني اميه و بالنتيجه اساس موفقيت عباسيان و تبليغات شيعيان گذاشته شد. از پاسخ اين سؤال كه تا چه اندازه اين جنبش شامل حال دهقانان زردشتي گشته است «2»؟ بايد در اينجا صرف‌نظر كرد. در هر حال در اين زمان اقرار به اسلام با شركت در امور دولت اسلامي يعني به رسميت شناختن آن به يك معني واحد تلقي نمي‌شده لازم و ملزوم يكديگر نبوده‌اند. از اينجا يكي از جهات روگرداني ايرانيان از آيين رايج حكومت مركزي اسلامي به دست مي‌آيد «3».
براي اين اعراض دليل و جهت ديگري نيز وجود داشته است. به اين
______________________________
(1)- حتي در همان هنگام فتح ايران، بلاذري (فتوح البلدان)، ص 314 (قم)، 321 (قزوين).- زماني كه عمر بن عبد العزيز اخذ جزيه را از نومسلمانان، غدغن نمود، مردم با عجله به اسلام گرويدند تا از پرداخت اين جزيه معاف گردند. در همين موقع مسلمانان از حاكم خراسان خواستند كه اين نوگروندگان را به وسيله «ختاني» بازجوئي كند. حاكم نيز واقعه را به خليفه مي‌نويسد، ولي خليفه چنين پاسخ مي‌دهد كه: خداوند محمد (ص) را به عنوان يك داعي ديني مبعوث نمود، نه به عنوان «خاتن»: طبري (رديف 2) ص 1354.: «ان اللّه بعث محمدا صلي اللّه عليه داعيا و لم يبعثه خاتنا».
(2)- اين نظر درVolten ,Rech )ص 67) و براساس رأي ابن ابي طاهر مي‌باشد.
(3)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 429؛- طبري (رديف 2)، صفحات 1507 تا 1510: ابن الاثير، ج 5، ص 19 و 54 به بعد (سال 728/ 729 برابر با 110 هجري).- و نيز:Vloten ,Rech ,22 -25 .
ص: 255
معني كه در اين موقع از طرف اشخاصي كه ايمان به دين جديد «1» را جدّي تلقي مي‌كردند، يك سلسله كتب مناظرات مذهبي «2» و يك دستگاه رسمي تبليغات اسلامي به وجود آمد. اين افراد عبارت از موالي «3» يعني ايرانياني بودند كه قلبا به دين اسلام ايمان داشتند و به‌طور يقين اغلب از نسل دوم و سوم مسلمانان ايراني بوده‌اند، و از اين امر كه بر ضد رفتار سياسي حكومت اسلامي اعتراض كنند، انديشه‌اي نداشته، خواسته و اعتقاد آنها اين بود كه رستگاري صحيح و جدّي روح انساني در سايه توجه به قرآن و هواداري از آن ميسور است، ولو اينكه اين پيوند به قرآن به نفع سياست حكومت اسلامي صورت نپذيرد. اين طرز تفكر، خود را مثلا در جنبش نامبرده «4» در سال 728/ 729 (110 هجري) ظاهر نمود، زيرا مبلّغان در اين مورد تزوير و عهدشكني را مبناي اعتراض خود بر ضد والي اسلامي قرار داده بودند.
از اين زمان به بعد، ديگر اين دستگاه تبليغي ساكت نماند؛ اعم از اينكه تبليغ وي بر ضد افكار رسمي دولت صورت گيرد، و يا با هيجان بيشتري به سود فرقه‌هاي مختلف شيعه كه جبهه مخالف دولت را تشكيل مي‌دادند، تمام
______________________________
(1)- رجوع كنيد به:Wellhausen ;Arab .309 . اين مطلب كه بر اثر مرگ عالم بزرگ، احمد بن حنبل (سال 855 برابر با 241 هجري)، بيست هزار مسيحي و يهودي و زردشتي (تقريبا به علت هيجاني كه در اثر مرگ وي به آنها دست داده بود) به دين اسلام گرويده‌اند (ابن خلكان، وفيات، ج 1، ص 45)، بيشتر بايد جزء افسانه‌هاي مذهبي محسوب گردد، ولي درعين‌حال نشان مي‌دهد كه مسلمانان در دوره عباسيان به چنين صحنه‌هايي تمايل نشان مي‌دادند (برخلاف دوره امويان).- به‌طور عمومي رجوع شود به:Toynbee ,Gang 486 f . )ولي نويسنده اين كتاب در جنب «عدم فشار سياسي» اهميت فشار اقتصادي را كه بر شانه غير مسلمانان بوده كمتر رعايت مي‌كند) قبل از قرن سوم هجري نيز ظاهرا در همه‌جا (نه فقط در ايران) گرويدن به اسلام به‌طور دسته جمعي نيز پيش آمده است.
(2)- خلاصه آن درSadighi 104 f . )بر ضد مانويان).
درباره كتبي كه بر رد زردشتيان نوشته شده رجوع كنيد به فصل «زردشتيان» از همين كتاب.
(3)- رجوع كنيد به: فصل «حس مليت» از همين كتاب.
(4)- رجوع كنيد به: Barthold, Turk. 189 f.) 728 (.
و نيز رجوع كنيد به صفحات قبل: فصل «... پيروزي نهضت عباسيان».
ص: 256
شود «1». پيشرفت تصوف و عرفان نيز به تكامل اين تبليغات يك جهش فوق العاده‌اي بخشيد. اهميت شخصيت‌هاي بزرگ اين دسته‌ها براي توسعه عقايد ديني، از نفوذ افرادي مثل شيخ ابو اسحاق ابراهيم بن شهريار كازروني (963/ 1034 برابر 352/ 425 هجري) آشكار مي‌گردد «2». بر اين اساس در مشرق ايران شالوده‌اي براي ايمان آوردن تركان ريخته شد و خلافت عباسي نيز بعدا براي جلب آنان تشريك مساعي نمود «3». در اين مورد نيز- مثل ساير موارد «4»- هيچ فشاري در كار نبود و به‌طور كلي قسمت اعظم گرويدن آنان به اسلام به اختيار و به‌طور مداوم «5» ولي
______________________________
(1)- مثل زيديان سواحل بحر خزر: مسعودي (مروج الذهب)، ج 8، ص 280 و ج 9، صفحات 4 تا 6.- رجوع شود به صفحات قبل: فصل «صفاريان»؛- و نيز: Goldziher, Muh. Studien I 59; Donaldson 272 f.
(2)- محمود بن عثمان (فردوس- المرشديه، فهرست: 178)، بخصوص صفحات 20 به بعد و 39 (در حدود سال 1000 برابر با 390 هجري)؛ در اين باره، رجوع كنيد به:Paul Wittek in der E I ,Erg .-Bd .S .118 . )درباره تاريخ وفات ابو اسحق رجوع شود، مثلا به ريحانة الادب، ج 5، ص 8، «م. ر»)
(3)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 430 به بعد (المأمون).- و نيز: Osman Turan: Turkler ve Islamiyet, in: Ankara Universitesi Dil ve Tarih- Cografya fakultesi dergisi IV) 1945/ 6 (, S. 459- 485
(اين مقاله به تبليغ اسلام در بين تركان از نظر تاريخ و سير فرهنگي؛- تركي شدن اسلام پرداخته).
(4)- السمعاني فهرست: 232)، ج 3/ 1 ص 130 به بعد (رؤساي كليساي فارس در يك نامه محرمانه اذعان كرده‌اند كه زور و اجباري در كار نبوده است). يكي از روحانيان مانوي زمان مأمون- با وجود اينكه در مباحثات مذهبي (طبعا) محكوم شده بود- از قبول اسلام امتناع مي‌ورزد. (رجوع شود به پاورقي‌هاي صفحات قبل: «ابن بابويه» و پاورقي قبل از آن)
(5)- مسعودي (مروج الذهب)، ج 8، ص 280 (سال 873 برابر 259 هجري)، ج 9، ص 4 به بعد (ديلم، سال 912 برابر 299/ 300)؛- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 430 به بعد (زمان خلافت مأمون).- در اينجا نيز عده‌اي به علل سياسي به اسلام گرويده‌اند، مثلا سال 1064 (456 هجري) در خراسان يكي از امرا هنگام الحاق به سلجوقيان: الحسيني (اخبار الدولة السلجوقيه، فهرست: 131)، ص 19.- رجوع كنيد نيز به: Barthold, Christ. 20 f.; Barthold, Vorl. 79, 85, 141 f.; Arnold, Preaching 178- 180.
در مورد اسلام آوردن هزار «خيمه» از تركان (و بنا به قول ابو الفداء- فهرست: 138- پنج هزار) كه در تابستان به نزديكي اراضي (وولكا) بولگارو در زمستان به حوالي بلازغون، كوچ مي‌كردند (1043 برابر با 434 هجري) رجوع شود به:Barthold ,Christ .50 درباره ورود اسلام به چين، رجوع كنيد به:
ص: 257
نسبتا كند «1» صورت مي‌گرفت. فرمانروايان ترك پس از اسلام آوردن خويش حتي در همان نسل اول به نوبه خود وظيفه تبليغ و ترويج اسلام را جدّي گرفته «2» در جهادهايي كه به سود اسلام مي‌شد از جهات اسلامي پيروي مي‌كردند «3». و حتي خليفه از نيمه قرن دهم (سوم هجري) آزادي خود را از قيمومت آل بويه «4» كه
______________________________
(مقاله اخير كافي نبودن اطلاعاتي را كه از طرف چيني‌ها داده شده، ثابت مي‌كند).
(1)- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 47 به بعد و 58؛ و نيز:
(2)- رفتار محمود غزنوي در هندوستان (رجوع كنيد به قبل، فصل «محمود غزنوي») و با اسماعيليان و قرمطيان در ري (سال 1029 برابر 420 هجري: گرديزي، ص 91) معروف است.- پسرش مسعود غزنوي، در سال 1031 (برابر 422 هجري) دو تن از روحانيان را براي تبليغ و ترويج اسلام به تركستان فرستاد: تاريخ بيهقي، ص 209.- ابراهيم پسر او نيز در طي سلطنت 40 ساله‌اش (از حدود سال 1060- برابر با 452- به بعد) چهارصد مسجد و مدرسه و رباط و كاروانسرا بنا كرد: دولتشاه، تذكرة الشعراء، ص 94.
(3)- اهالي گرگان در سال 989/ 990 (برابر 379 هجري) در مذاكرات صلح خود با فرمانده لشكر (و پسر عموي) امير تاشكند به قرآن استناد مي‌نمودند: نكبي (فهرست: 125)، ص 150.- ايلگ خان قراخاني (در حدود سال 997 برابر 387 هجري) در تقاضاي عقد اتحاد، سلطان سبكتگين را به تساوي خود با او از لحاظ مذهب، توجه مي‌دهد و به اينكه هر دو بايد متحدا بر ضد تركان و هنديهاي كافر بجنگند: نكبي (فهرست: 125)، ص 192؛- ابن الاثير، ج 9، ص 169.- مسعود غزنوي در سال 1030 (برابر با 421)، فقط بر اثر خبر مرگ پدر خويش از لشكركشي بر ضد روم باز ايستاد، درحالي‌كه اين لشكركشي را به جهت تقويت خليفه (اين‌طور نمايش مي‌داد) ضروري مي‌دانست: تاريخ بيهقي، ص 74.- سلجوق (سلجوك) در حدود سال 1040 برابر با 431/ 432) شهر اسلامي «جند» را (نزديكي مصب سيحون) از باجي كه غزها براي آن تعيين كرده بودند، آزاد ساخت: ابن الاثير، ج 9، ص 322.
(4)- مقدسي (كتاب احسن التقويم في معرفة الاقاليم، فهرست: 34)، ص 472.
ص: 258
شيعه مذهب بودند، از تركان انتظار داشت و سبكتگين نيز در سال 982 (372/ 373) از اين‌رو از حمايت امير نصرت‌آباد دوري جست كه امير نصرت‌آباد لشكريان سبكتگين را با پول و با ادعا به اينكه رئيس آنان (يعني سبكتگين) زنديق است، تحت تأثير قرار داده بود «1».
اگر علت ايمان آوردن زردشتيان ايران، در درجه اول جهات اجتماعي و اقتصادي بوده كه موجب قبول سريع و ظاهري دين اسلام گشته و بعدا به صورت ايماني عميق و واقعي درآمده است، همين علت مي‌تواند نيز دليل گرويدن ساير اهالي مملكت ايران به اسلام باشد. بديهي است كه درباره اين طبقه غير زردشتي اطلاع اندكي در دست است: زيرا اولا تعداد آنها ناچيز بوده و ثانيا از منابع عربي كه درباره اسلام آوردن غير مسلمانان خبر مي‌دهد همه‌جا نمي‌توان به روشني دريافت كه غير مسلمانان قبل از اسلام آوردن، به چه ديني متدين بوده‌اند و ثالثا از خود اين مسلمانان به‌ندرت خبري به ما رسيده است. با اين وصف باز شواهدي از طريق مسيحيان در دست است كه از رو گرداندن سريع پيروان مسيحيت در فارس و نيز در نقاط ديگر و هم از گمراهي (مسيحيان) كه در آن موقع آشكار گشته گفتگو مي‌كند. (حدود سال 700 برابر 81 هجري) «2»، ولي اين منابع به هيچ- وجه جزئيات دلايل اين امر را به دست نمي‌دهد. اگرچه دلايل فوق نيز در اين مورد نزديك و قابل انطباق به نظر مي‌رسد: يعني در اينجا نيز بدون ترديد محركات اقتصادي و امكان ترقي اجتماعي مؤثر «3» بوده است و مقارن با اين علت
______________________________
(1)- تاريخ سيستان، ص 339.
(2)- السمعاني (فهرست: 232)، ج 3/ 1، ص 130 به بعد.- و نيز:Sachau ,Christ .976 .
(3)- ابو العلاء معري (وفات 1057 برابر 449 هجري) علت اسلام آوردن مسيحيان را كسب قدرت، ترس از قضاة، و يا قصد ازدواج، بيان مي‌كند: Mez 29) 1 ( ص: 259
نيز ضرورت اينكه از مجازات رهايي يابند «1» بي‌اثر نبوده است. به زودي مسيحيت فارس بكلي درهم شكسته شد، جمعيت آن بدون اينكه اثري از خود به جاي بگذارد نابود گشت. وضع كليساهاي آنها نيز مناسب با اين بوده كه به صورت مساجد درآيد، چنانچه كرارا در تمام سرزمين ايران (بخارا در حدود سال 710 «2» طراز «3» در سال 813 «4» و هم نزديك اسپيجاب «5») نيز از اين نوع تبديل «6» معابد به مساجد اخباري در دست است. معابد بودايي نيز به اين ترتيب به صورت مساجد درآمده‌اند.
در مقابل، فقط آتشكده‌ها (به استثناي يك مورد مثل اصطخر) «7» به عنوان اينكه مناسب مسجد نبوده‌اند از اين سرنوشت بركنار مانده، سرانجام ويران گشتند و سپس در قرون اخير به عنوان شاهد برجسته يك دوره منقرض و محوشده‌اي تجلي كرده‌اند. برخلاف اين امر، مقبره شاه اسمعيل ساماني كه نزديك بخارا
______________________________
(1)- اين امر در مورد اسقف نسطوري آذربايجان (حدود سال 970 برابر با 359/ 360) صادق است: رجوع كنيد به:Bar Hebraeus ,Chron .Eccl .III 247 . درباره مطران نسطوري مرو (اواخر قرن هشتم برابر قرن دوم هجري) چنين آمده (مرجع سابق، ج 3، ص 171 به بعد) كه چون وي به «ارتباط با پسران» متهم شد، به اسلام گرويده بعيد نيست كه اين امر- كه به نوبه خود در شرق شايع است- دليل عزل وي از مقام روحانيت بوده باشد.
(2)- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 52. (سالهاي 91/ 92 هجري).
(3)- امروز «دژمبل»)Dzambul( جمبل»)Gambul( و قبلا اولياء اتا»Aulija'Ata( (
(4)- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 84.- و نيز: Barthold, Turk. 224) 893 (
(سالهاي 197/ 198).
(5)- مقدسي (كتاب احسن التقاسيم)، ص 275.- ولي در مقابل اين اخبار، درباره سلجوقيان اخباري رسيده (سال 1064 برابر 456) كه ايشان پس از تصرف قسمت شرقي آناتولي، كليساها را آتش زده‌اند: الحسيني (اخبار الدولة السلجوقية، فهرست: 131)، ص 25. اين امر يقينا قبلا نيز اتفاق افتاده است و لو اينكه خبري از آن به ما نرسيده باشد.
(6)- مسجد جامع بخارا در سال 712/ 713 (برابر با 94 هجري) در محل يكي از اين معابد بنا شده است: نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 47؛- و نيز:K .al -Oand /Barthold ,Turk .russ .I 49 .
(7)- همچنين نيز مثلا در قم (تاريخ قم، ص 37) و در «ري» (سياست‌نامه، ص 145؛ در دوره آل بويه). در مقابل، خليفه المتوكل (سال 847/ 861 برابر 232 تا 247 هجري) دستور نابود كردن يكي از سروهاي مقدس زردشتيان را صادر نمود: قزويني (كتاب آثار البلدان، فهرست: 52)، ص 299.- و نيز: Le Strange 355 ص: 260
موجود است به‌طور وضوح به طرز آتشكده بنا گشته و نشان مي‌دهد كه وي- در حد خود- در اين شيوه بنا تا اندازه‌اي از افكار مربوط به آتشكده‌ها متأثر بوده است «1». علاوه بر اين بناي «ايوان كسري» در تيسفون كه نام جهاني داشت، در سال 637 (برابر ماه صفر سال 16 هجري) لااقل به صورت يك مصلاي تابستاني درآمد «2».
______________________________
(1)-
بنا به اطلاعي كه ازKurt Erdmann در دست است، از بناهاي قديمي ديگري كه متعلق به اين زمان باشد، خبري نداريم.
(2)- طبري (رديف 1) ص 2441؛- ابن الاثير، ج 2، ص 199.-Schwarz )فهرست: 307)، ج 7، ص 839 به بعد، درباره كهن سالي مساجد جبال سخن مي‌گويد، و از مسجدي را در ساوه نام مي‌برد كه متصل به قصرهاي قديمي‌تري بنا شده است.
ص: 261