مزدكيان
معمولا هرجا كه منابع «1» از خرّميان صحبت ميكنند به پيوست و همراه با آن نيز از مزدكيان سخن به ميان ميآورند. اما امروز ديگر در اين باره كه تا چه اندازه ميتواند وجود چنين ارتباطي صحت داشته باشد، قضاوت قطعي ميسور نيست؛ شايد هم فقط دفاتر و جريدههاي رسمي طي ذكر اسامي مذاهب الحادي، نام اين دو گروه را مرتبط با يكديگر ذكر مينموده و باعث اين ارتباط گشته است. ولي با مطالعه دقيقتر و توجه بيشتري به عقايد مزدكيان قديم و جديد ميتوان به ظن علمي گفت كه بقاياي فرقهاي كه به اين نام معروف «2» و از طرف تاريخنويسان درباري
______________________________
(1)- بخصوص فهرست ابن نديم، صفحات 342 تا 344:- شهرستاني (فهرست: 250)، ج 2، ص 77 (برابر با شهرستاني- فهرست: 251- ج 1، ص 280)؛- مجله، ج 16 (دمشق 1941)، صفحات 489 تا 497 (نسبت به ابو العلا)؛- و نيز رجوع كنيد به: Sadighi 107- 110, 197 ff.
(صديقي در اين كتاب از اين عقيده كه بين خرميان و مزدكيان ارتباط واقعي موجود است حمايت ميكند).
(2)-
در سياستنامه نيز يك فصل به اين گروه اختصاص يافته است، صفحات 166 تا 181.
ص: 374
- آيا به حق؟- به مسلك اشتراكي و مرام تودهاي منتسب، و هنوز- با توجه به اينكه تمام رعاياي انقلابي نيز از آن پيروي ميكردند- در اطراف و اكناف بخصوص در خراسان تا مناطق تركنشين موجود بودهاند، بعدا با تابعان فرقههاي ديگر در تماس آمده و شايد هم در پارهاي از مناطق باهم نشو و نما كردهاند «1». در هر حال اظهار دقيقي در اين مورد از اينرو مشكل است كه آنچه به ما رسيده بيش از اين اطلاعي به دست نميدهد؛ فقط در درجه اول به اباحه زنان كه در نظر مسلمانان سخت ناستوده بوده اشاره ميشود.
به عنوان «مزدكي مذهب» قبل از همه سنباذ نيشابوري ياد ميگردد، او هم همانطوري كه ديديم در زمره پيروان ابو مسلم به شمار ميآيد. وي مدعي بود كه ابو مسلم به قتل نرسيده، بلكه به صورت كبوتري سفيد درآمد و با مزدك و مهدي در حصاري از مس نشسته است «2». ولي از تمام اين مطالب تنها اطلاع اندكي درباره عقايدي كه در اين نواحي شايع بوده، به دست ميآيد؛ و اشاره به اين مطلب كه در جنب مزدكيان نيز زردشتيان و شيعيان در اطراف سنباذ گرد آمده بودند «3»، و نيز اشاره به اين امر كه در زمان وي نيز مانند آغاز قرن دهم (چهارم هجري) تمايل و كوشش به سوي آزادي ايران از قيد اسلام و از سلطه سيادت عرب موجود بوده است «4»، فقط وجود جلوات و نمودهاي ناشي از اختلاط مذاهب و عقايد مختلف را ثابت ميكند، همانطوري كه در مورد خرّمدينان نيز مشاهده ميگردد. بنابراين اگر در اين موارد نيز امر به اين منجر شده باشد كه پيروان فرقهاي به فرقه ديگر گرويده باشند جاي تعجب نيست، چنانچه نظير آن نيز در جاهاي مشابه ديده ميشود.
______________________________
(1)- رجوع كنيد به:Sadighi 197 f .
(2)- سياستنامه، ص 182 به بعد؛- و نيز رجوع كنيد به فصل «زردشتيان و فرق متأثر از آنان».
(3)- رجوع كنيد به:Gunaltay ,Selc .72
(4)- ابن فضلان (فهرست: 35)، صفحات بيست و يكم به بعد، و بيست و پنجم.
ص: 375
برخلاف المقنّع و پاپك مزدكيان در دوره اسلامي در ايران جنبش و قيام خطرناكي به وجود نياوردند و ظاهرا بدين مناسبت هم كمتر مورد مزاحمت قرار- گرفتند. در قرن دهم (چهارم هجري) پيروان اين فرقه هنوز در نزديكي ري «1» و آغاز قرن دوازدهم (ششم هجري) نيز در نواحي كش و نخشب و نيز در دهاتي چند حوالي بخارا «2» و شايد هم حومههاي اصفهان «3» ميزيستهاند. در زمان مغولان از آنها نيز بدون ذكر خصوصيات بيشتري، نام برده ميشود «4» و بدين ترتيب هر نشانهاي از آنان از صفحه تاريخ محو ميگردد: اساسيترين سهم تاريخي اين فرقه الحادي، مثل ساير فرق نظير آن، ميتواند تأثيري باشد كه از اينان در سير بعضي از فرق شيعه در ايران به جاي مانده است «5».
______________________________
(1)- مسعودي (مروج الذهب)، ج 3، ص 27؛- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 324؛- رشيد الدين (فهرست: 157)، ص 273.
(2)- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 73 (اخباري از زمان ترجمه اين كتاب به وسيله احمد بن محمد).
(3)- رجوع كنيد به:Bund .124 )در صورتي كه امكنه مذكور در اينجا واقعا از حومههاي اصفهان باشد).
(4)- رجوع كنيد به: Spuler, I lch. 241, Anm. 10
(5)- رجوع كنيد به:Schaeder ,Vollk .M .197 1 )auf S .198 .( ؛ نوشته ذيل به امكانات ديگري براي ورود عقايد اديان قديم در اسلام، از طريق عرفان و به وسيله شيوه معرفت و كشف)Gnosis( اشاره ميكند: Ernst Ludwig Dietrich: Der Ursprung des Androgyn, S. 333, Anm. 197. ص: 376
مانويان «1»
به همان اندازه كه زردشتيان در سرزمين ايران، حتي تا قروني پس از غلبه مسلمانان، عامل مهمي محسوب ميشدند به همان اندازه مانويان در اين دوره براي ايران بياهميت بودند. اين امر يقينا نتيجه سياست اصلاحي ساسانيان از طريق دين زردشت بوده است كه پس از مدتي مدارا با مانويّت (كه با جمع عقايد
______________________________
(1)- براي اطلاعات كلي در اينباره رجوع شود به:
بر اثر اكتشافات تازه باستانشناسي (حوالي تورفان و در مصر) پارهاي از قسمتهاي اين منابع اصيل، كهنه گشته است و براي اطلاع به تحقيقات معتبر فعلي رجوع كنيد به: Henri- Charles Puech: Le Manicheisme, son fondateur, sa doctrine, Paris 1949. ص: 377
متضاد گوناگون و رفع اختلاف اديان، دين ميانهگيري به نظر ميرسيد) آن را به سختي سركوب كردند. قطعا اين واقعيت نيز بهآن افزوده ميشود كه دين ماني با وجود عقيده ثنويت خويش، زردشتيان را كمتر تحت تأثير قرار داد، هرچند كه نظر اين دو دين در مورد ريشه و اصل ثنويت در جهان باهم فرق داشت.- نظير اين امر نيز در مورد دين مسيح مشاهده ميشود: هنگامي كه مسيحيت در بين ايرانيان پيشرفت قابل اهميتي نمود به نظر ايرانيان ظاهرا كمتر ضروري ميرسيد كه وجود حضرت مسيح و يا آراي اصحاب كشف و معرفت
Gnostiker (
) را در يك طرح فكري جهاني و در نظامي از وحي و رسالتهاي پياپي منتظم سازند.- جاي اين احتمال هم هست كه زردشتيان اساس تعليمات ماني را به منزله تفسير غلط پارهاي از اصول عقايد دين خويش مثل آفرينش جهان و ثنويت، كه به روشني در مذهب زردشت پايهگذاري شده بود، ميپنداشتهاند.
بدين ترتيب در آغاز دوره اسلامي در ايران تقريبا صحبتي از مانويان در بين نبوده است. و اگرچه انقراض دولت ساسانيان موجب اين شد كه عده كثيري از پيروان ماني از گريزگاههاي خود در آسياي مركزي دو مرتبه به بين النهرين مراجعت كنند، ولي دوباره در اثر تعقيب سختي كه در تحت خلافت المهدي «1» (775- 785 برابر با 158- 169 هجري) و هم در زمان خلافت المقتدر (908- 932
______________________________
(1)- طبري رديف 3، صفحات 517، 519، 522، 549؛- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 482 به بعد؛- جهشياري (كتاب الوزراء)، ص 182؛- العيون و الحدائق، ص 279؛- مستوفي (تاريخ گزيده)، ص 300؛- ابن الاثير، ج 6، صفحات 24 تا 26؛ شهرستاني (فهرست: 250)، ج 2، صفحات 81 تا 86 (برابر با شهرستاني- فهرست: 251- ج 1، صفحات 285 تا 291).- درباره مانويت ازمنه متأخر در بغداد (حدود سال 820 برابر با 205 هجري) رجوع كنيد به فهرست ابن نديم ص 338، و به: ص: 378
برابر با 295- 320 هجري) همراه با دستگاه احتساب و تجسس عقايد و برپا نمودن محاكمه زنادقه به وقوع پيوست ناگزير شدند به آسياي مركزي (تا چين) مهاجرت كنند «1»، و در آنجا در تحت حمايت بعضي از دولتها بخصوص دولت تركان ايغوري (745- 840 برابر 127- 225 هجري) از سال 762 (برابر 145 هجري) به بعد پشتيبان نيرومندي يافتند. در عين حال سرزمين ايران كه گذرگاه اين رفت و برگشت مانويان بود تقريبا از تأثير آنان در امان ماند «2» فقط در گرگان در سال 796 ر 797 (برابر 180 هجري) به پيوست با اخراج مانويان از بين النهرين قيامي از طرف همكيشان آنان به وقوع پيوست «3»، وگرنه از اينكه بگذريم تازه پس از مدتي يعني در قرن دهم (برابر چهارم هجري) دو مرتبه از جمعيتهاي كوچكي (ديناوريّه) در خراسان و قبل از همه در نزديكي نيشابور «4» و شايد نيز در ايلاق «5» و در طرف سمرقند در ماوراء النهر «6» صحبت به ميان ميآيد. اين دستهها فقط از اين نظر توانستند وجود خود را حفظ كنند كه يكي از خانهاي مانوي از بقاياي دولت ايغوريها واقع در تحت حمايت چين «7» (920 برابر با 307 ر 308 هجري)
______________________________
(1)- رجوع كنيد به:Flugel ,Mani 105 f .;Barthold ,Christ .30 ,40 f .
(2)- در اين باره رجوع كنيد به:
(3)- طبري رديف 3، ص 645.
(4)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 336.- درباره گسترش اين دين رجوع كنيد به:Puech ,S .65 . و درباره فرقه مانوي ديناوريه به: Flugel, Mani 97- 100, 255- 338.
(5)- ابن فضلان (فهرست: 35)، صفحه بيست و دو؛- و نيز:Kremer ,Streifz .42 .
(6)- حدود العالم (فهرست: 36)، ص 113؛ فهرست ابن نديم، ص 337؛- بيروني (فهرست: 118)، ص 191.
(7)- درباره مانويت بين تركان رجوع كنيد به:Minorsky ,Tamim 303 اين مقاله در پارهاي از موارد بر ضد نوشته ذيل ميباشد:Barthold ,Vorl .18 f .,55 f . و نيز رجوع كنيد به:
ص: 379
سامانيان را بدين ترتيب تهديد نمود كه اگر از طرف آنان به مانويان خراسان آسيبي برسد وي نيز درباره مسلماناني كه در قلمرو او زندگي ميكنند بهطور متقابل رفتار خواهد كرد «1» (همانطوري كه نظير اين امر نيز همان زمان گاهگاهي در جاهاي ديگر و در مورد مذاهب ديگر پيش آمده است). پس از انقراض و اضمحلال مانويان آسياي مركزي هم اين مداراي با مانويان تا مدتي ادامه يافت بهطوري كه در خراسان هنوز در سال 982 (برابر با 372 هجري) «خانگاهي از مانويان» بانغوشاك (مدرس) «2» وجود داشته است (اگر هم از طرف ديگر در سال 1095 (برابر با 488 هجري) فرمانرواي قراخاني (احمدخان) به اين نام كشته شد كه به دين «زنادقه» ايمان داشته است «3»، كلمه زنادقه به سختي ميتوانسته در آن زمان به مانويان اطلاق شده باشد «4».) سرانجام نفرتي كه مسلمانان بهطور روز- افزوني بر ضد مانويان- قبل از هر چيز ظاهرا بر ضد ثنويت و تصوير ستايي آنان «5»- در خود احساس ميكردند در ايران نيز مثل بين النهرين «6» (و بالاخره در آسياي مركزي) منجر به اين شد كه در قرن سيزدهم (برابر هفتم هجري) اين
______________________________ Georges Vajda: les zindiqs en pays d'Islam au debut de la periode Abbaside) in: Rivista degli Studi Orientali XVII, Rom. 1938, S. 173- 229 (, S. 179.
؛- و نيز: ابن فضلان (فهرست: 35)، صفحه بيست و دو (و منابع مذكور در اين صفحه)؛- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 323.
(1)- فهرست ابن نديم، ج 1، ص 337،- حدود العالم (فهرست: 36)، ص 352؛- و نيز رجوع كنيد به:Barthold ,Vorl .55 f .
(2)- حدود العالم (فهرست: 36)، ص 113.
(3)- ابن اثير (فهرست: 135)، ج 10، ص 165.
(4)- در سال 1088 (برابر 481 هجري) كلمه «زنديق» به معني مطلق ملحد به كار ميرفته است: تاريخ سلجوقيان كرمان (فهرست:
175)، ص 24؛- نيز رجوع كنيد به:Louis Massignon .Zindik ,in der EI ,IV 1329 f .
(5)- در سال 820 (برابر 205 هجري) مانويان بصره ناگزير بودند كه اعراض خود را از ايمان به مانويت، با لگدمال نمودن عكس ماني و خدو انداختن بر آن، نشان دهند: مسعودي (مروج الذهب)، ج 7، صفحات 12 تا 16.- در سال 923 (برابر 311 هجري) عكس ماني را به ضميمه 14 كيسه بزرگ كتاب الحادي كه از آن طلا و نقره (زيور قيمتي كتب مانويان) ميريخت آتش زدند:Mez 169 ,288
(6)- بنا به قول فهرست ابن نديم در سال 988 (برابر 378 هجري) فقط پنج نفر مانوي در بغداد ميزيستهاند.
ص: 380
دين نيز در كنچو، كنسو، و خچو به افول و نيستي گراييد- باوجوداينكه گاهي كوشش «1» ميشد متديّنان به اين آيين را جزو اهل كتاب به حساب آورند.
در عين حال ميتوان به ظن قوي گفت كه پارهاي از آراي مانويان در سرزمين ايران نيز آثاري از خود به جاي گذاشته است و شايد هم بعضي از آن اقداماتي كه براي جمع و آميزش عقايد مختلف همراه با ظهور المقنّع و يا خرّميان نمايان گشت از طرف مانويان صورت گرفته باشد؛ مانوياني كه در مقابل دين زردشت «2»- كه قيافهاي مشخصتر داشت و برحسب ظاهر قويتر بود- سخت متمايل و بر آن بودند كه خود را گاهي در بينش تصوف و گاهي در لباس سياست نشان بدهند.
جزئيات اين امر امروز براي ما ديگر در تمام موارد قابل درك نيست. اما در عين حال اطلاق كلمه «زنديق» (كه اصلا مانوي از آن منظور بوده) به «ملحد» بهطور مطلق ما را به واقع نزديك ميكند «3». و اين مطلب در بين النهرين و بهطور كلي در دربار خلفا هنگام پيدايش پارهاي از افكار و عقايد مذهبي و فلسفي «4»- تقريبا در مورد معتزله «5» كه بسياري از آراي آنها براساس عكس العملي بر ضد مانويان بهوجود آمده است- خيلي روشنتر ديده ميشود «6»، ولي در اينجا مجال صحبت درباره آن نيست.
______________________________
(1)- رجوع كنيد به:Kremer ,C .G .I 59 .
(2)- در اين باره رجوع كنيد به: Schaeder in der RGG III 1968 f.) Nr. 5 (; Carsten Colpe: Anpassung des Mani- chaismus an den Islam, in ZDMG 109/ 1( 1919 ), S. 82- 91.
(3)- در غرب نيز كلمه «مانوي» به مطلق «ملحد» گفته ميشد، رجوع كنيد به: Henri Charles Puech und Andre Vaillant: le traite contre les Bogomiles de Cosmas le pretre, Paris 1945, S. 310.) Travaux publ. par l'Inst. Et. Slaves 21. (
(4)- رجوع كنيد به:
Schaeder, Vollk. M. 199 f. und 199, Anm. 4; 231- 237, 267 f.
(5)- رجوع كنيد به ص 282 از همين كتاب؛- و نيز:
(6)- رجوع كنيد به:Louis Massignon ,Halladj 161 ff .,186 ff .
ص: 381
مسيحيان
در جايي كه مانويت در ايران دين بيگانهاي كه هرگز در اين سرزمين ريشه و اساسي واقعي نيافته، به شمار آيد بايد اين امر در مورد مسيحيت در ايران نيز لااقل به همين اندازه صادق باشد، زيرا اگرچه كليساي دولت ساسانيان «1» از قرن پنجم ميلادي از عضويت سازمان كليساي رم شرقي دست كشيد و خود را صورتا پيرو نسطوريه شناخت «2» (بدون اينكه درباره مسائل وابسته به اين قضيه روشنايي
______________________________
(1)- رجوع كنيد به نقشه اسقفنشينهاي نسطوري در سال 500 ميلادي:Vine 58 .- درباره مسيحيان نسطوري ايران در زمان ساسانيان رجوع كنيد به:
نوشته اخير وضع اجتماعي مسيحيان را در زمان ساسانيان به دست ميدهد.
(2)- رجوع كنيد به:Noldeke ,Aufs .103
ص: 382
واقعي وجود داشته باشد)، ولي با اين وصف پيروان آن به اكثريت غالب، آراميان و آراميشدگان بين النهرين بودند (آن هم تا آنجايي كه مانويّت و يا معتقدان به يحياي دمشقي- معمدّون- و فرقههاي اصحاب كشف و معرفت-Gnostiker - در اين منطقه پايه نگرفته بودند).
هرچند كليساي نسطوري وظيفه تبليغي خود را به وجه احسن ادا نمود، ولي در اين مورد نيز سرزمين ايران- بهطور كلي كه بنگريم- سرسخت ماند و موفقيتهاي اين كليسا در شمال و جنوب عربستان «1» و جنوب هند و قبل از همه در بين طوائف ترك و مغول آسياي مركزي تا اعماق چين بهطور واقعا غير قابل مقايسهاي بسيار برتر از نتايجي بود كه از زحمات خود در ايران بهدست آورد. فقط انجيل توانست در دو موضع ايران لااقل تا اندازهاي موفق گردد «2»: يكي در فارس و اراضي مجاور آن و ديگري در شمال شرقي بخصوص در ممالك ماوراء النهر كه در آنجا در جنب ايرانيان نيز اقوام ديگري زندگي ميكردهاند.
دستگاه تبليغي مسيحيان در فارس از تيسفون پايتخت ساسانيان كه نيز مركز كليساي نسطوري آن دولت بود سرچشمه ميگرفت و روابط سازماني و اداري آنها در آن پايتخت تنظيم و تعيين ميشد. از طرف ديگر آخرين آثار كليساي مسيحيت بيزانس تابع رم در دورههاي اخير ساسانيان (تحت شاهنشاهي خسرو پرويز 590- 628 ميلادي) بكلي ريشهكن شد «3» و تازه در تحت سيادت عربها بود كه ساير فرق مسيحيت نيز توانستند لااقل در آسياي مركزي دوباره به فعاليت بپردازند «4».
______________________________
(1)- رجوع كنيد به: Francois Nau: Les Arabes chretiens de la Mesopotamie et de Syrie, Paris 1933.
(2)- رجوع كنيد به:Barthold ,Christ 26 .
(3)- رجوع كنيد به:B .H .eccl .I 266 /68 . و به گزارشي كه درباره نسطوري شدن كليساهاي ايران (تقريبا سال 610) در مقاله ذيل مسطور است:Miehael I 424 -429 )II 435 -440( .
(4)- بطريق يعقوبي: ماروطاس (624- 649 ميلادي) براي سيستان و هرات دوباره اسقفهاي يعقوبي معين ميكند: السمعاني (فهرست: 232) ج 2، ص 420 و نيز:B .H .eccl .III 126 f .
ص: 383
اگرچه ما امروز بهطور واضحي اعتقاد و ايمان مطرانان آن روز مرو را نميدانيم «1».
مركز كليساي نسطوريان در فارس، مطراننشين ريو اردشير كنار رودخانه طاب در نواحي سرحدي به طرف سوزان بوده است «2». در جنب آن، مطران ديگري در گنديشاپور «3» و اسقفهايي در شوش و اهواز و شوشتر «4» و چند موضع ديگر وجود داشتهاند كه چگونگي موقعيت آنان امروز براي ما ديگر به روشني معلوم نيست «5» و درباره بقاي اين مراكز كليسايي در قرون اول سيادت عربها فقط اخبار اندك و پراكندهاي در دست داريم: به اين ترتيب كه هنگام غلبه مسلمين جمعيت مذهبي مسيحي نيرومندي با يك دير مسيحي در شوس وجود داشته است «6» و ظاهرا مسيحيان در اينجا نيز مثل مسيحيان ساير نقاط از طرف مسلمين كمتر مزاحمت ديدهاند «7».
در پايان قرن دهم (برابر چهارم هجري) نيز نام اسقفنشيني در همدان «براي منطقه حلوان» به ميان ميآيد «8».
______________________________
(1)- قول به اينكه ايشان تابع كليساي رم بودهاند (چنانچه در: بيروني- فهرست: 118- صفحات 289 و 296، ديده ميشود و ظاهراBarthold Christ 23 f . آن را پذيرفته است) يقينا خطاست، زيرا مقامات كليسايي رم هيچوقت در اين نواحي پا نگرفتهاند. و در واقع يعقوبيه (و مارونيه: Barthold, Christ. 43 f.
نيز نميتوانند بوده باشند.
(2)- رجوع كنيد به: Sachau, Christ 177.
(3)- عمر (فهرست: 233) صفحات 63- 65 و 80-؛- اين امر مكررا (مثلا سالهاي 777/ 778- برابر 161 هجري- و 892/ 893- برابر 279 هجري- و دفعات ديگر: گنديشاپور) تا به قرن سيزدهم (هفتم هجري) اتفاق افتاد (مرجع سابق، صفحات 124 و 126)، در اين مراكز در پايان كار فقط عنواني مانده بود.- نيز رجوع كنيد به: تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ج1 383 مسيحيان ..... ص : 381 Vine 57, S. 58 und 113; Schwarz IV 416.
(4)- عمر (فهرست: 233)، ص 72 (حدود 853/ 854 برابر 239 هجري: اهواز)؛ ص 80 (حدود 892 برابر 279 هجري:
شوش)؛ ص 75 (892 برابر 239 هجري: فارس).
(5)-
(6)- ابن اثير، ج 2 ص 213.
(7)- رجوع كنيد به:Sachau ,Christ .973 f .
(8)-
Eliae, metr. Nisibeni, opus chronol, ed. Brooks 70, 72) 1019 (; Vine 116.
حدود سال 750 (برابر 132 هجري) مطراني در خود حلوان بوده است؛B .H .eccl .III در خوزستان عده قليلي نصراني وجود داشته است: مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 414.
ص: 384
در آخر قرن هشتم (برابر قرن دوم هجري) ميان روحانيان فارس و رهبران كليسا در بين النهرين اختلاف عقيده بهپا خاست، از اينرو كه اسقفهاي فارس عادت كرده بودند به عوض لباس پشميني كه موظف به پوشيدن آن بودند جامه سفيد قسّيسان را بپوشند و گوشت بخورند و ازدواج نمايند. حتي اصلاحاتي كه جاثليق نسطوري تيموطاؤس اول (780- 823 برابر 163- 208 هجري) شروع كرد در آغاز منتج به انشعاب در كليسا گشت. روحانيان فارس خود را جزو مسيحيان پيرو طوماس (جنوب هند) اعلام كردند و رهبري امور خويش را به دست خود گرفتند بهطوري كه بعدا مذاكرات زيادي لازم بود تا ايشان دو مرتبه به اطاعت مقام جاثليقيّت درآمدند و تعهد كردند از دستوراتي كه بر همه واجب است متابعت كنند، و در مقابل، اين حق به آنان داده شود كه مراسم تشرّف قسّيسان اين سرزمين را به اين مرتبه قسّيسي، خود ايشان اجرا نمايند. در آن هنگام منطقه جنوب هند مستقل شد و از زير رهبري كليساي فارس كه اصل و اساس خود را مرهون آن (كليسا) بود درآمد «1» و نظمي كه در آن زمان برقرار شد تا قروني متمادي بر جاي ماند.
اطلاعات ما درباره سلسله مراتب اعضاي كليسا بسيار ناچيز و درباره پيروان آن تقريبا هيچ ميباشد. اخباري هم كه درباره تني چند از نصرانيان كارمند دولت (مثل وزير و وكيل- در مورد امور ملكي) «2»، يا اطبا «3»، در دست است، با وجود
______________________________
(1)- رجوع كنيد به:Vine 116 f ;Sachau ,Christ 975 ,977 ff .
(2)- عضد الدوله وزيري نصراني داشته است: ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 6، ص 511؛- ابن اثير (فهرست: 135)، ج 8، ص 518.- يكي از طاهريان (864 برابر 250 هجري) دو كاتب نصراني داشته است: طبري، رديف 3، ص 1524؛- همچنين در دربار محمود غزنوي كاتبان نصراني وجود داشتهاند: ابن خلكان (فهرست: 109)، ج 8، ص 88؛- كاتبي نصراني از ري پيش يكي از آل بويه (حدود 934 برابر 322 هجري): ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 1، ص 299.- «وكيل» نصراني ابن فرات (921 برابر 309 هجري): ابن فضلان (فهرست: 35)، ص 5 و 110 و نيز صفحه بيست و دوم؛ 974/ 975 (برابر 364 هجري) «ضامن مالياتي اهواز فردي نصراني بوده است، (974/ 975 برابر 364 هجري): ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 2 ص 356.
(3)- در زمان فضل بن يحياي برمكي مطران شيراز
ص: 385
اهميتي كه اين افراد طبقات عالي در بين جماعات مسيحيت داشتهاند، باز هيچ تصور همگاني بهدست نميدهد. در اينكه در بين اعضاي اين جمعيتهاي مذهبي نيز ايرانيان وجود داشتهاند ترديدي نيست، ولي در اين باره كه مناسبت آنها با مهاجران بين النهرين چه بوده نميتوان هيچ اظهار نظري كرد. اخبار موجود «1» از قرن دهم (برابر چهارم هجري) نيز بسيار عمومي است و فقط اين اطلاع را بهدست ميدهد كه تعداد مسيحيان در فارس در سال 930 (برابر 318 هجري) بيشتر از يهوديان، ولي كمتر از زردشتيان «2» بوده است. علاوه بر اين نيز ميدانيم كه در شيراز و در «قلعه مسيحي» همسايه آن يعني «مريمنشين» «3» كليساهايي وجود داشته و مسيحيان آنجا طيلساني شبيه طيلسان آن ناحيه بر سر ميگذاشتهاند (سال 985 برابر 375 هجري) «4». در طرز تفكر و هم در عقايد تعبّدي آنان نيز ظاهرا تأثيرات دين زردشتي مشاهده ميشده است «5»؛ تأثيراتي كه نوشتههاي كلامي «6» مسيحيان اهتمامي مخصوص به مبارزه با آنها نشان ميداده است «7».
عمل اعراض عيسويان از مسيحيت و گرايش آنان به اسلام از همان آغاز به شدت صورت گرفت «8» و پيوسته به دوائر وسيعتري سرايت مينمود تا به جايي كه
______________________________
به عنوان بهترين طبيب عصر خود به حساب ميآمد: ابن اثير (فهرست: 135)، ج 8، ص 281؛- چهار مقاله، ص 85 به بعد.
(1)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 439 ( «عده قليلي مسيحي»).
(2)- ابن حوقل (كتاب المسالك، چاپ دوم، فهرست: 33)، ص 252؛- اصطخري، ص 139.
(3)- پس از فتح آنجا اهالي مسيحي آن در سال 1064 (برابر 456 هجري) به دست سلجوقيان كشته شدند؛ به استثناي كساني كه فورا به اسلام گردن نهادند: الحسيني (اخبار الدولة السلجوقية)، ص 25.
(4)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 429.
(5)- رجوع كنيد به: S. H. Taqizadeh: The Iranian festivals adopted by the Christians, im BSOAS X) 1940/ 42 (, S. 632- 653.
(6)- مطران ريو اردشير ايشوع بخت؛ رجوع كنيد به:Baumstark 215 f .
(7)- رجوع كنيد به:Sachau ,Christ .977 ;Elias 125 )922 /23( .
(8)- رجوع كنيد به ص 258 از همين كتاب؛- و نيز:Sachau ,Christ .978 )um 835( . شايد بتوان مقدمات اعراض از مسيحيت را در رفتار انحرافي آنان ديد، آنطوريكه در سال 704 (برابر 85 هجري) در
ص: 386
در سال 961 (برابر 350 هجري) انتخاب يكي از مطرانهاي فارس به مقام جاثليقي از اين نظر كه برادر وي مسلمان گشته است «1» رد شد. در عين حالي كه بقاياي جمعيتهاي مذهبي مسيحي در فارس و اصفهان «2» توانست در تحت رياست يك مطران «3» لااقل تا آغاز زمان سلجوقيان خود را حفظ كند، از تبليغ مبلّغان مسيحي در شرق و شمال شرقي، حتي از زمانهاي اولي آن، فقط آثار و نشانههايي به جاي مانده است:
چنانچه خبري از وجود بناي كليسايي حدود سال 930 (برابر 318 هجري) در اطراف هرات «4» حكايت ميكند كه در صورت ترديد بايد لااقل از اين خبر وجود ويرانههاي يك كليسايي فهميده شود. به همين وضع نيز بايد كليساي سيستان را كه ترسايان فراري از سپاه محمود در آن به قتل رسيدند تصور نمود «5».- اساسا تجديد بناي كليساها فقط در موارد بسيار نادري امكانپذير بوده است، مثلا در زمان صدارت وزير نصراني عضد الدوله ديلمي «6» (سال 980 برابر 369 هجري).
نظير اين موقعيت را نيز يكي ديگر از مناطق تبليغاتي قديمي نسطوريان يعني نواحي جنوبي بحر خزر، كه حتي در زمان ساسانيان جمعيتهاي مذهبي مسيحي در آن تشكيل يافته بود، داشته است «7». هنگام ورود عربها دستههايي از قبايل مسيحي در طبرستان ميزيستهاند كه در حدود سال 660 (برابر 40 هجري)
______________________________
بين النهرين از رهباني نصراني مشاهده ميشود- اگرچه اين در مقابل كسي مثل حجاج صورت گرفته است- طبري، رديف 2، صفحات 1138 به بعد.
(1)- رجوع كنيد به:B .H .eccl .III 249 .
(2)- عمر (فهرست: 233)، ص 94 (سالهاي 990 و 998 برابر 380 و 388 هجري)؛ در جنب آن در گنديشاپور و شهر زور.
(3)- عمر (فهرست: 233)، ص 94 (1000 برابر 390 هجري)؛ بعد از 1110/ 1111 (برابر 504 هجري) نام چنين كسي به ميان ميآيد: همين مرجع، ص 103.
(4)- ابن حوقل (كتاب المسالك، چاپ دوم، فهرست: 33)، ص 438؛- اصطخري، ص 265.
(5)- تاريخ سيستان، ص 357.
(6)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 6، ص 511؛- ابن اثير (فهرست: 135)، ج 8، ص 518.
(7)- رجوع كنيد به: Hoffmann, Akten S. 45 ff.
(كرخادييث شلوخ كركوك).
ص: 387
مسلحانه بر ضد مسلمانان به پا خاستند و پس از جنگهاي سختي شكست خورده در نتيجه يا بكلي نابود گشتند و يا باقيماندگان آنان، به استثناي كساني كه فورا اسلام آوردند، به بردگي گرفتار آمدند «1». در حقيقت باز در حدود سال 800 (برابر 184 هجري) از طرف تيسفون كوشش شد كه به وسيله مبلّغي به نام شوبخال- ايشوع بار ديگر اهالي گيلان و ديلم را به ايمان به منجي بشريت (حضرت مسيح) جلب كنند «2»: ولي اين تلاشها نتوانست موفقيتي پايدار به دست بياورد.
در عين حال دو علت اساسي به اين كليسا امكان داد كه با اهميتترين دستگاه تبليغي خود را: در آسياي ميانه، كما في السابق حفظ نمايد يكي موقعيت مرجّحي بود كه به جاثليق نسطوريان و مقامات تابع وي «3» اختصاص داده شده بود- و شايد اين امر نيز از اين روي بوده است كه عقايد تعبّدي اينان قابل قبولتر از معتقدات كساني كه طبيعت الهيه را منحصر در وجود حضرت مسيح ميدانستهاند به نظر ميآمده است «4»- و يكي ديگر تسهيلاتي بود كه موقتا به واسطه روي كار آمدن عباسيان در وضع آنها به وجود آمد؛ عباسياني كه هنگام تبليغات خويش كوشش ميكردند با مسيحيان نيز رابطه دوستانه داشته باشند «5». در آن زمان خارج از
______________________________
(1)- اولياء (فهرست: 191)، ص 37؛- السمعاني (فهرست: 232)، ج 3 (2)، ص 425؛- خواندمير (فهرست: 189)، ص 10 به بعد.
(2)- و نيز السمعاني (فهرست: 232)، ج 3 (2)، ص 478.
(3)- رجوع كنيد به:Buhl ,Mohammed )wie S .184 ,Anm .5( ,S .347 ..- حدود سال 1070 (برابر 462/ 463)، اساقفه يعقوبي در مورد نمايندگي در مقابل دولت به جاثليق نسطوريان احاله ميگشتند، رجوع كنيد به: السمعاني (فهرست: 232)، ج 2 (2)، صI C به بعد و نيز:B .H .eccl .III 256 ,332 ;Barthold ,Christ 23 f .
(4)- در اينباره نيز رجوع كنيد به:Baumstark ,Syr .Lit .194 f .242 f .
(5)-
ص: 388
نواحي جنوب بحر خزر يعني در سر راه بين عراق و مازندران و هم در قم «1» و ري «2» و سيستان «3» و خراسان «4» نيز اسقفنشينها و جمعيتهاي مذهبي كوچكي از مسيحيان وجود داشته است، و در همين خراسان حتي مسيحيان در سال 744 (برابر 126 هجري) هنوز آنقدر قدرت داشتند كه بيم آن ميرفت كه قيامي محلي با حمايت مسيحيان و يهوديان بتواند به حكومت عربي آنجا چيره گردد «5». و نيز از همين خراسان بود كه مسيحيت تا به كوهستان «6» و هرات نيز پرتو افكند و در اين نواحي نفوذ مسيحيان خراسان و فارس باهم برخورد و تلاقي حاصل نمود و تا قرن دهم (برابر چهارم هجري) هنوز بقاياي جمعيتهاي مذهبي مسيحي «7» در آنجا وجود داشته است. ولي تمام اين جمعيتها بيش از همه تحت نفوذ مطراننشين مرو «8» قرار داشت؛ مروي كه مع الواسطه يعني به وسيله خزريان و خوارزميان از مسيحيان
______________________________
(1)- تاريخ قم، ص 18 (متأسفانه فقط اشاراتي در فهرست).
(2)- سال 778 (برابر 161 هجري) پايهگذاري شد:Vine 118 .- اسقف در سالهاي 892/ 899 (برابر 279/ 286 هجري): عمر (فهرست: 233)، ص 80 (و بعدا در: 103، 126، 132).
(3)- السمعاني (فهرست: 232)، ج (مقدمه)، ص 108 (حدود 767 برابر 150 هجري).
(4)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 323.- يك نصراني خراساني از سپاه دورافتادهاي در ارمنستان: طبري، رديف 3، ص 1225.- طرح نقشهاي در مورد سلسله مراتب كليسايي آسياي مركزي در:
(5)- ابن اثير، ج 5، ص 113.
(6)- در اينجا، حدود سال 985 (برابر 375 هجري)، مسيحيان كمتر از يهوديان بودند: مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 394.- اسقفهاي نسطوري در هرات، حدود سال 1000 (برابر 390 هجري): عمر (فهرست: 233)، ص 95.
(7)- اصطخري، ص 265.
(8)- عمر (فهرست: 233)، ص 72 به بعد (848/ 849 برابر 234 هجري)، ص 94 (حدود سال 1000 برابر 390 هجري)؛- و نيز:B .H .eccl III 379 )سال 1027 برابر 418 هجري)؛ آخرين باري كه از آن ذكري به ميان ميآيد سال 1070 (برابر 462 هجري) ميباشد:Vine 117 در سال 1046 (برابر 437/ 438 هجري) نيز نام مطراني از سمرقند برده ميشود:Vine 119 .- مطران مرو در سال 651 (برابر 30/ 31 هجري) به احوال شاه مغلوب يزدگرد سوم رسيدگي ميكند: طبري رديف اول صفحات 2874/ 2881.
ص: 389
رم (؟) (از اروپاي شرقي) متأثر بوده است «1». رؤساي كليساهاي آنجا تقريبا رهبراني مستقل براي جمعيتهاي مذهبي خود بودهاند و اين جمعيتها با اسقفنشينهاي اطراف، مطراننشيني مخصوص به خود تشكيل داده بودند «2» و در اينجا دهقانان نيز جزء اين جمعيتها شده بودند «3».
مسئولان و رهبران تبليغ اين نواحي را سوريان (در درجه اول كسبه و تجار) تشكيل ميدادند و از اينرو خط مسيحيان اين نواحي خط سوري با صبغه نسطوري بوده است «4». در اينجا نيز ميسور نگشته بود كه ده يا شهري را جمعا به دين مسيح درآورند. بلكه در اين نواحي مثل آغاز مسيحيت قبل از هر چيز جمعيتهاي مذهبي شهري وجود داشته است (كه ضمنا نيز براي توقف موقت تاجراني كه از راههاي دور آمده، از آنجا ميگذشتند، متناسب بوده است)؛ و در بعضي موارد دستههاي رهبانان نيز به آنان ميپيوستند «5». از ساكنان اين مناطق قبل از همه عده كثيري از سغديان خود را آماده قبول دين مسيح نشان دادند «6» و قسيسان اين قوم بعدا حتي به عنوان رؤساي كليسا به بين النهرين آمدند «7».
______________________________
(1)-
(2)- در آغاز قرن هشتم (اواخر قرن اول هجري) تشكيلات تازهاي برقرار نمودند: Henry Yule: Cathay and the way thither, ..., neu hrsg. o. Henri Cordier, Lon- don 1913/ 16, I, S. XC f.
برخلاف السمعاني (فهرست: 232) ج 3 (2)، ص 426 وVine 118
(3)- سال 734 (برابر 116 هجري) دهقاني نام قرياقس داشته است: طبري رديف 3، ص 569؛ رجوع كنيد نيز به دهقانان طراز، سال 893 (برابر 280 هجري):
نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 84.
(4)-Barthold ,Vorl .18 .
(5)- حوالي سمرقند، قرن نهم و دهم (برابر سوم و چهارم هجري) (ابن حوقل- كتاب المسالك، فهرست: 33- ص 372) و حوالي تاشكند (مرجع سابق، ص 384؛- ياقوت (معجم البلدان، چاپ لايپزيك) ج 3، ص 234.
(6)- فهرست ابن نديم، ج 1، ص 18 (قرن نهم برابر سوم هجري).
(7)- تيموطاؤس سغدي به عنوان رئيس رهبانان ديرمتي (سال 1075 برابر 467/ 468 هجري): B. H. eccl. III 305. ص: 390
از طريق سغديان و اسقفنشين طراز «1» مسيحيت به اقوام ترك و مغول نيز دسترسي يافت و در سال 1007 (برابر 397 هجري) اقوام كريت و انگوت (تندوس) نسطوري گشتند «2». موقعيت قويمي كه مسيحيت در بين ايرانيان آسياي مركزي داشت، نيز در اين متجلي شده بود كه چينيان لااقل تا زمان شروع دولت بزرگ ايغوريها (745 برابر با 127 هجري) روحانيان نسطوري و ديرهاي آنان را «ايراني» قلمداد ميكردند «3».
درباره كيفيت زندگي جمعيتهاي مذهبي مسيحي آسياي مركزي در آن قرون و روابط و مناسبات مسيحيان با محيط اطراف خود و تعداد آنان و غيره نيز اطلاع دقيقتري در دست نداريم. ولي البته اين را ميتوان پذيرفت كه اوضاعي را كه ما از آغاز زمان مغولان به خوبي ميشناسيم «4» در آن موقع نيز تقريبا وجود
______________________________
(1)- تازه سال 893 (برابر 280 هجري) امير و دهقانان آنجا اسلام آوردند و كليساها به مسجد تبديل گشتند: نرشخي (تاريخ بخارا) ص 84.
(2)-B .H .eccl .III 279 f . نوشته ذيل درباره سنگ قبري نسطوري كه به زبان تركي ولي به خط سوري كتيبهاي روي آن منقوش گشته، و به تندوس (اگوت) در منطقه «سوييوان» متعلق ميباشد بحث ميكند:
(3)-Kuwabara Trade 17 .
(4)-Spuler ,Ilch .181 ff .,198 ff .؛ نقشه اسقفنشين نسطوري متعلق به سال 1258 (برابر 656 هجري) در:Vine 122 .
ص: 391
داشته است، با اين فرق كه در آن موقع جنبشي كه بين مسيحيان در گرويدن به اسلام در اين نواحي آغاز شده بود مثل دو سه قرن بعد به تمام اطراف راه نيافته بود؛ جنبشي كه بعدا نيز به علت دشمني ابتدايي مغولان با اسلام، سالياني چند محدود گشت.
ص: 392
يهوديان
يهوديان از لحاظ تعداد جمعيت به كثرت و اهميت مسيحيان نميرسيدند، ولي هنوز در سال 744 (برابر با 126 هجري) ميتوانستند همراه با آنان خطري براي سيادت مسلمانان به حساب آيند «1»؛ در هر حال امروز اطلاع ما از جزئيات زندگي ايشان كمتر از جزئيات زندگي مسيحيان است. اگر هم اين ادعا كه تأسيس محله يهوديان در اصفهان از طرف بخت النصر «2» صورت گرفته است طبعا افسانهاي از افسانههاي دوران اسلامي محسوب گردد، باز اين امر مسلّم است كه مهاجرت يهوديان به سرزمين ايران حتي به زمان قبل از دوره ساسانيان برميگردد «3». در مقابل افسانه مزبور ميتوان به ظن قوي گفت كه تعقيب يهوديان از طرف دولت بيزانس در زمان قيصر هراكلييوسHeraclius( : هرقل- 610 تا 641) و در پي آن از طرف قوطيان و فرانكها سبب شده است كه بسياري از يهوديان به ممالكي كه شالوده زندگي اسلامي در آن ريخته ميشد «4»، و از جمله نيز به ايران، مهاجرت
______________________________
(1)- ابن اثير، ج 5، ص 113.- نيز رجوع كنيد به اواسط فصل «مسيحيان» از همين كتاب.
(2)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 388.
(3)- عموما با آنها با مدارا رفتار ميشد، رجوع كنيد به:Christensen 261 ,267 ,278 ,286 .
(4)- رجوع كنيد به: ص: 393
كنند.
جمعيتهاي مذهبي يهوديان به تمام سرزمين ايران تقسيم شدند و مراكز مخصوصا پرجمعيت آنان در قرن دهم (چهارم هجري) فارس «1»، خوزستان «2»، كوهستان «3» و خراسان «4» بوده است. از بين تمام شهرها مخصوصا اهواز «5» (مركز مهم جمعيت بازرگانان رادانيان) «6» و نيز شوشتر «7» بزرگترين مهاجرنشين يهوديان محسوب ميشد. در اغلب موارد- همانطوري كه در شرق معمول است- يهوديان در هر شهري محلهاي ويژه به خود كه يهوديه (نيز جهوديّه) «8» ناميده ميشد،
______________________________
(1)- تعدادي «كمتر از زردشتيان و مسيحيان»: اصطخري، ص 139؛- ابن حوقل (كتاب المسالك، چاپ لايپزيك 9/ 1938)، ص 292؛- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 439؛- و نيز:
(شيراز)Benj .I 82 ؛- براي اطلاعات كلي رجوع شود به: حبيب لوي، تاريخ يهود ايران، 2 جلد، تهران 1956/ 1960. و نيز: Walter Joseph Fischel: Israel in Iran, New York 1949) Louis Finkelstein: The fews ..., Kap. 19 (.
(2)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 414؛- و نيز: Benj.) Hebr. (I 73 f.
(3)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 394 (تعداد آنان در اينجا بيشتر از مسيحيان بوده است).
(4)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 323.- اين مطلب بر من معلوم نيست كه آيا نوشته ذيل تا به زمان مورد بحث ما هم ميرسد؟: R. Patal: Historical traditions und mortuary customs of the Jews of Meshhed,. Jerusalem 1945) 27 S. (.
(5)- ابن خردادبه (كتاب المسالك و الممالك، فهرست: 28)، ص 153؛- ابن مسكويه (فهرست: 95:Gibb M .S (، صفحات 335، 349.
(6)- رادانيان (شايد اهالي ناحيه رنRhone از فرانسه بودهاند (؟)) واسطه تجارت از مغرب چين تا اروپا بودهاند، رجوع كنيد به:Fischel 31 f . )و منابع مذكور در پاورقي 4 از ص 31 آن) و نيز رجوع گردد به:
Louis I. Rabinowitz: Jewish merchant adventurers a study of the Radanites, London 1948.
نيز با دو انتقاد سختي كه بر اين كتاب نوشته شده، مقايسه گردد:
Rud. Lowenthal in" Historia Judaica" XI/ 2) Okt. 1949 (, S. 163- 165, und W. Fischel in" Jew. Quart. Rev." XLII( 1952 ), S. 321/ 5.
(7)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ص 257؛- و نيز:Fischel 31 mit Anm .4 ;32 ,Anm .1 ;68 -78 .
(8)- حدود العالم (فهرست: 36)، ص 107.- شجر ميمنه بنابر عقيده ياقوت (فهرست: 49، ج 3، ص 184) در اصل جهوذان نام داشته است.
ص: 394
داشتهاند: مثل اصفهان «1»، گرگانان (گرگان) «2»، ايالت جبال (سرزمين قوم ماد) «3»، گوزگان، (پارياب/ ميمنه) «4» و كابل «5». البته گاهي نيز به اين امر توجه داده ميشود كه اين تسميه فقط جنبه تاريخي داشته و سكونت يهوديان براي موسوم بودن محلهاي به اين نام ضروري نبوده است چنانكه ساكنان محله يهوديّه اصفهان سنّيان مسلمان بودهاند «6». مراكز يهودينشين ايران را بنيامين «6» تطيلي كه در سال 1163 (برابر 558 هجري) به شرق سفر كرده است- ولي با توجه به اينكه شخصا در سرزمين ايران نبوده است- شوش، حلوان، همدان، اصفهان، شيراز، غزنه و سمرقند «7» ميداند. از آن گذشته در خوارزم نيز از مدت زماني پيش از آن، دستههايي يهودي (از طرف خزريها؟) وجود داشتهاند «8».
______________________________
(1)- ابن حوقل (كتاب المسالك، فهرست: 33): ص 366 به بعد؛- ابو نعيم (ذكر اخبار اسپهان، فهرست. 200)، ج 1 ص 16 به بعد؛- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 388؛- يعقوبي (بلدان)، ص 274؛- نيز رجوع شود به:
Browne, Isf. 437; Schwarz V 589 f.; VII 859
.- بنا به قول ياقوت ابتدا تمام شهر بدين نام موسوم بوده است (!؟) ج 1، ص 269؛ ولي نيز رجوع كنيد به همين مرجع، ج 1، ص 272 و ج 8، ص 531 به بعد.- خبري را كه ابو نعيم از زمان غلبه عرب نقل ميكند (درباره پادشاهي كه يهوديان را در نبرد با عربها ياري مينموده) قابل تشخيص و انطباق نيست.
(2)- اصطخري، ص 270؛- ابن حوقل (كتاب المسالك، فهرست: 33)، ص 362؛- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 298؛- ياقوت، ج 8، ص 531 به بعد.
(3)- اصطخري، ص 198؛- تاريخ قم، ص 18 (در مورد قم سال 987 برابر 377 هجري)؛- و نيز:Benj .I 81 )همدان، 1163 برابر 558 هجري).
(4)- ابن حوقل (چاپ لايپزيك 9/ 1938)، ص 442؛ يعقوبي (بلدان)، ص 287؛- حدود العالم (فهرست: 36)، ص 335 (- دولتآباد).
(5)- ابن حوقل (چاپ لايپزيك 9/ 1938)، ص 450.
(6)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 388
(7)-Benj .I 73 -89 .
(8)- مقاله ذيل به اهميت موقع و مقام احبار يهود در اينجا توجه ميدهد: ص: 395
پيشه يهوديان قبل از هر چيز ظاهرا كسب و تجارت «1»- كه براي آن اهواز مركز مهمي تشكيل ميداده است «2»- و در جنب آن نيز مشاغل نظير بانكداري (جهبذ) «3» و خريد ماليات شهر يا ايالت ( «ضامن») «4» بوده است. در مورد حرفههاي دستي ايشان (حجّامي، دباغي، نسّاجي و سلاخي)، فقط از اصفهان «5» اطلاع در دست است. برخلاف ساير نقاط جهان اسلامي نسبتا بهندرت شنيده ميشود كه يهوديان در سرزمين فارسي زبان «6» صاحب مقامات دولتي شده باشند؛ از طرف ديگر نيز اينطور به نظر ميرسد كه، به استثناي زمان آل بويه «7»، اقداماتي كه براي محدود كردن يا تعقيب اديان و مذاهب غير اسلامي صورت ميگرفته است، تقريبا در هيچ موردي شامل آنان نگشته است. فقط يك مرتبه در بلخ از طرف محمود غزنوي مكلف به پرداخت وجهي زايد بر ديگران گشتند «8». در مقابل، خرّميان «9» با اين عمل خود كه به مسلمانان مخالف خويش (به دلايلي كه ما امروز نميدانيم) يهودي خطاب ميكردند، به كلمه يهودي معناي تحقيرآميزي بخشيدند «10».
______________________________
(1)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 388؛- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 5، ص 408؛- و نيز.Benj .I 74 )در مورد شوش) و ص 76 در مورد روذبار و حلوان،- درباره وضع عمومي يهوديان در مشرق در آن زمان رجوع كنيد به:
Jakob Mann: The Jewish Egypt and Palestine under the Fatimid Caliphs, 1920/ 2.
(2)- ابن مسكويه (تجارب الامم) صفحات 335، 349 به بعد؛ ابن خردادبه (كتاب الممالك و المسالك، فهرست:
28)، ص 153؛- ابن الفقيه، ص 270.
(3)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ص 349 به بعد؛ ص 379؛- و نيز؛Wuz 81 ,178
(4)- رجوع كنيد به:-Wuz 81 ,178 Fischel 8 f .,31 -33 .
(5)- ابو نعيم (ذكر اخبار اسپهان، فهرست: 200)، ج 1، ص 17.
(6)- حاكم سيراف (روزبه ظاهرا «يوم طوب» يوم طيب): ابن مسكويه، ج 2، ص 218، 301؛- ج 3، ص 149 به بعد.- و نيز:Fischel 32 f .
(7)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ص 378. و نيز:Fischel 69 f .
(8)- حافظ ابرو (بنا بهBarthold ,Turk .russ .I 157 f .( از قول بيهقي (قسمت مفقود)؛- رجوع كنيد به:Barthold ,Turk .289 .
(9)- رجوع كنيد به اواسط فصل «زردشتيان» از همين كتاب.
(10)- طبري، رديف 3، ص 1195، 1226 (سال 837 برابر 222 هجري).- نظرSchwarz VIII 1188 f . اين است كه اين مورد ما را به ياد تاجران و كسبه يهودي ازمنه پيش در اين نواحي مياندازد كه خرميان ايراني آنها را با عربها اشتباه كرده بودند، ولي من تصور نميكنم كه بتوان با اين نظر هم عقيده بود.
ص: 396
يهوديان سرزمين ايران در آن موقع تحت رياست خاخام اعلي (گائون؛ رش گالوثا؛ روش هگولا) در بين النهرين قرار داشتند كه قلمرو فرمانروايي او شامل ارمنستان، گرجستان، فارس، خراسان تا سر حد جيحون و هندوستان تا تبّت ميشد «1» (اين امر در مورد ايران لااقل در اواخر زمان سلجوقيان با انتصاب يك خاخام محلي- سر- در اصفهان «2» صورت گرفت). تعداد يهودياني كه مسلمان شدند، ولو اينكه گاهي نيز فقط برحسب ظاهر اسلام آوردند، محققا در همان اوايل مثل تعداد مسيحيان و زردشتيان حائز اهميت بوده است «3».
______________________________
(1)- بيروني (هند)، ص 132؛- مفاتيح العلوم (خوارزمي)، ص 34 به بعد. Benj. I 76 unten.- Kremer, C. G. II 176; Benj. II 158, 245, Nr. 27.
(2)-Benj .I 32 ,Z .4 /5 .
(3)- رجوع كنيد به: Abraham Galante: Marrances Iraniens, in:" Hammenora" Mai/ Juni 1935.
به اين مقاله دسترسي نيافتم.
ص: 397
بوداييان
دين اسلام در قسمت شرقي سرزمين فارسي زبان، در جنب دين زردشت كه دين ملّي ايرانيان بود، با يك دين جهاني ديگري كه تقريبا از 150 سال قبل از ميلاد مسيح، نيز در بين ايرانيان رواج يافته بود «1»، روبرو شد: يعني با دين بودا
______________________________
(1)-Christensen 39 . )با منابع مذكور در آن)؛- و نيز رجوع كنيد به: ص: 398
كه در مركز آسيا در همهجا به صورت مهايانا (ارّابهاي بزرگ) پا به عرصه مينهاد.
بديهي است كه اين دين در قرن ششم و آغاز قرن هفتم ميلادي بخصوص در ماوراء النهر «1» در برابر دين زردشت عقبنشيني كرد «2»، بهطوري كه يكي از زائران چيني بودايي مذهب هيون سنگ
) Hiuentsang (
(در حدود سال 629 برابر 8 هجري) در سمرقند فقط دو خانگاه ويران بودايي يافت كه بيهوده براي احياي مجدد آن ميكوشيد «3». در محلهاي ديگر نيز ظاهرا وضع همينطور بوده است؛ و جوزجان و طالقان در آن زمان از جمله نقاط غربي به حساب ميآمدند «4».
كمي به طرف جنوب، در درّههاي گندهاره نزديكي كابل و در نواحي بلخ دين بودا كموبيش توانسته بود خود را به صورت دين اكثريت و حاكم درآورد «5».
در اينجا مراكز مختلف تعليم و تعلّم (مدارس) بودايي به نام «وهاره» وجود داشته است كه نام آن بر بعضي از امكنه باقي ماند، مثلا نوبهار (در اصل وهاره نو
______________________________
(1)- درباره كشف نقاشيهاي ديواري در افراسياب، پايتخت قديمي خراسان رجوع كنيد به: S. Oldenbourg im J. As. 215) 1929 (, S. 122 f.
(2)- فهرست ابن نديم، ص 345)Flugel ,Mani 105 .( ؛- و نيز كتاب ذيل كه شامل مجموعه اخبار اقوامي است كه در زمان باستان در آسياي مركزي ميزيستهاند:
(3)- نويسنده ذيل از يك خانقاهي بودايي در سمرقند كه هنوز در آغاز قرن هشتم (برابر با دوم هجري) به جاي بوده سخن ميگويد:Fuchs ,Huei -ch'ao 451 . و نيز رجوع كنيد به:K .al -Qand /Barthold ,Turk .russ .I 49 .
(4)- رجوع كنيد به:
(5)- رجوع كنيد به:Fuchs ,Huei -ch'ao 448 -452 . )با اخباري جداگانه درباره هر منطقهاي در قرن هشتم برابر دوم هجري).
ص: 399
استوپا) «1» در بلخ «2» و حوالي سمرقند «3»، و همچنين دروازه نوبهار در بخارا؛ بخارايي كه خود نام خويش را مديون تلفظ اويغوري لفظ «وهاره»- «بخار»- ميباشد «4».
امكنه مقدس بوداييان در اين نواحي، هنگام تسخير به دست مسلمانان مهاجم «5» مكررا دستخوش ويراني گرديدند. ولي اين مانع آن نشد كه دين بودا خود را تا مدتي در بعضي از مناطق مثلا در بخارا حفظ نمايد، يعني در جايي كه حتي تا زمان تصرف شهر به دست قتيبة بن مسلم (712/ 713 برابر 94 هجري) اهالي آن چهار مرتبه از اسلام به دين بودا برگشتند، و در آنجا سرانجام به جاي خانگاه بودايي مسجدي «6» بنا شد و هنوز در آن تا قرن دهم (چهارم هجري) بوداييان وجود
______________________________
(1)- در اينجا نياكان خاندان وزراي برمكي به شغل «روحاني» اشتغال داشتهاند. رجوع كنيد به مسعودي (مروج الذهب)، ج 4، ص 49؛- و نيز به:
brockelmann, Gesch. 104 Barthold, Vorl. 59 f.
(2)- ابن الفقيه،)BGA V( صفحات 322- 324؛ ياقوت، ج 8، ص 321 به بعد (توصيف مفصل).- و نيز رجوع كنيد به:Barthold ,Turk .77 . درباره صور منقوش از زمان ساسانيان، رجوع كنيد به: حدود العالم (فهرست: 36)، ص 367.
(3)- رجوع كنيد به:Barthold ,Turk .85 f .
(4)- رجوع كنيد به: Wilhem Tomaschek: Sogdiana 167 f.) in den" Sitzungsber ichten der Ak. d. Wiss. in Wien, phil- hist. Klasse", LXXXVII, 1877 (; Barthold, Turk. 102.
درباره اسامي امكنه ديگري كه با كلمه «بهار» تركيب يافتهاند، رجوع كنيد به: Monneret, Ric. 52.
؛- براي اطلاعات بيشتري درباره ريشه و اصل كلمه «وهاره»، رجوع كنيد به همين مرجع، ص 119.
(5)- مثلا در الروز (سيستان) سال 654 (برابر 33/ 34 هجري): بلاذري (فتوح البلدان) ص 394./ نوبهار در بلخ قريب سال 663/ 664 (برابر 43 هجري) بلاذري (فتوح البلدان)، ص 408 به بعد؛- طبري، رديف 2، ص 1205؛ و نيز: Markwart, Eransahr 69; Markwart, Wehrot 46.
./ پيكند (تخارستان) سال 705 (برابر با 86 هجري): طبري رديف 2، ص 1188؛- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 43 (غارت گنجهاي گرانبها!)./ سمرقند سال 712 (برابر 93 هجري): طبري، رديف 2، ص 1246 (سوزاندن اصنام و ربودن خزاين)./ كابل سال 871/ 872 (برابر 256 هجري): طبري، رديف 3، ص 1841؛- ابن اثير، ج 7، ص 82؛- و نيز:Noldeke ,Jaq .193 ./ شاه- بهار در نزديكي كابل: يعقوبي (بلدان)، ص 291؛- و نيز:Tritton 111 f .
(6)- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 49 به بعد.- و نيز رجوع كنيد به نوشته ذيل درباره امكنه متبركه قبل از اسلام در بخارا و اطراف آن: Wilh. Barthold: Mesta domusul'manskoj kul'ty v Buchare i okrestnostjach, in den" Vostocnye zapiski" I) 1927 (, S. 11- 25. ص: 400
داشتهاند «1». نظير اين امر نيز در مورد بخاراي قديم (راميثن) «2» و سمنگان (خراسان) در جنوب تخارستان و باميان «3» و هم در مورد كابل (كه حومههاي هندينشين آن نيز بوداييان را در برداشت) «4» صادق است (در جنب آن معابد و امكنه مقدس هندوان ظاهرا تا اراضي كنار هيلمند داير بودهاند) «5».
با روي كار آمدن اسلام نيروي دين بودا در زمينه جلب پيروان تقليل يافت و حتي ديگر نتوانست تبليغاتي را كه در بين تركان آسياي مركزي «6» شروع كرده- بود، ادامه دهد و هدايت اقوام بيديني مثل غوريان (1011/ 1015 برابر 402/ 406 هجري) «7» و افغانان (1018/ 1019 برابر 409 هجري) «8» را به اسلام غالب و مظفر واگذار نمود، يعني به اسلامي كه قروني متمادي (تا زمان حاضر) لازم داشت تا بتواند خود را در اين سرزمينهاي كوهستاني صعب العبور پابرجا سازد.
دين بودا بدون اينكه اثري از خود به جاي بگذارد، در اسلام منحل نگشت:
بعضي از احتمالات علمي روشن «9» حاكي است كه شيوه و نوع مدارس بودايي: «وهارهها» در وجود مدارس اسلامي به زندگي خود ادامه داده است يعني در وجود آن مدارس عالي روحانيي كه براي اولين بار در قرن دهم (چهارم هجري) و بخصوص در قرن يازدهم (پنجم هجري) در تحت رياست سلجوقيان و آنهم مخصوصا اول در
______________________________
(1)- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 18 به بعد. و نيز رجوع شود به: عوفي بنا به: Barthold, Turk. russ. I 83.
و نيز:Monneret ,Ric .52 ,Anm .118 .
(2)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 282؛- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 6.
(3)- حدود العالم (فهرست: 36)، ص 109؛- سمعاني (كتاب الانساب)، ص 63 ظهر؛- ياقوت، ج 2، ص 49 (توصيف معبدي بودايي در هر دو منبع).
(4)- اصطخري، ص 280؛- ابن حوقل (كتاب المسالك، فهرست: 33)، 450؛- حدود العالم (فهرست: 36)، ص 111.
(5)- اين مطلب به خوبي از اظهارات حدود العالم (فهرست: 36)، صفحات 285 و 345 وMarquart ,Zabul .271 . برميآيد.
(6)- رجوع كنيد به:Barthold ,Vorl .17 .
(7)- تاريخ بيهقي (فهرست: 161)، ص 109؛- ابن اثير، ج 9، صفحات 75 و 76.
(8)- ابن اثير، ج 9، ص 107.
(9)-Baih ./Morley 248 .؛- نيز رجوع كنيد به: Barthold, Vorl. 60.
و به منابع مذكور در آن.
ص: 401
شرق عالم اسلامي به وجود آمده و تازه بعدا به خاور نزديك سرايت نمود است.
در جنب آن، عقيده بودايي به تناسخ ارواح ظاهرا از همان آغاز در شرق سبب به وجود آمدن فرقههايي گشته كه همانطوري كه قبلا از آن صحبت به عمل آمد «1» كموبيش به مزج و اختلاط عميقي با دين زردشت و اسلام منجر گشته است.
______________________________
(1)- رجوع كنيد به فصل «زردشتيان» از همين كتاب.
ص: 402
نامگذاري
در ايران نيز مثل ساير نواحي نام اشخاص نمودار عقيده و ايمان ساكنان آن بوده است. هركس اسلام ميآورد ميبايستي، لااقل در صورتي كه نام سابق وي معنايي زردشتي داشته است «1»، يك نام اسلامي براي خود و در صورت اقتضا نيز براي اجداد خويش انتخاب نمايد، و ظاهرا در هيچ موردي رعايت شباهت نام اسلامي با نامي كه قبلا داشته نميشده است. چيزي كه به چشم ميخورد فرق و امتيازي است كه سنّيان و شيعيان از همان موقع گاهي در انتخاب نام براي نوزادان خود «2» ميگذاشتهاند. علاوه بر اين مكرر اتفاق ميافتاد كه تازه مسلمانان نام يكي
______________________________
(1)- مانند دختر دهقاني، هنگام ازدواجش با عربي در حدود سال 652 (برابر 31 هجري):
بلاذري (فتوح البلدان)، ص 406؛- منجمي ايراني در دربار خلافت (كه نام اصلي وي نيز ذكر ميگردد) از طرف مأمون خليفه عباسي به اخذ نامي اسلامي نايل ميگردد: ابن اسفنديار، ص 147؛- به ماه يزديار، والي منصوب از طرف خليفه بر طبرستان، نام محمد داده شد (حدود سال 820 برابر 205 هجري): بلاذري (فتوح البلدان)، ص 339.- رجوع كنيد به:
(2)- ابن اثير در اين مورد داستاني كه به خوبي اين امر را روشن ميكند، نقل مينمايد: ج 7، ص 166 (پايان قرن نهم برابر سوم هجري در طبرستان).
ص: 403
از نامداران لايق مسلمان را بر خود «1» و يا بر پسران «2» خود مينهادند: در اثر فرمانداري سلم بن زياد در خراسان (از سال 684/ 685 برابر 65 هجري) بيست هزار كودك در آن زمان به اسم اين فرماندار محبوب يعني سلم ناميده شدند «3» (البته در اين مورد بايد به اين نكته هم توجه داشت كه نام سلم در عين حال نام يكي از دلاوران داستانهاي پهلوانان باستاني ايران بوده است). شايد هم نظير يك چنين پيشآمدهايي سبب بوده كه به سرزمينهاي خاصي اسامي ويژهاي اختصاص يافته است: چنانچه به موجب اطلاعي كه در دست است اغلب اهالي گرگان: ابو صادق يا ابو الرّبيع يا ابو النّعيم، طبرستانيها: ابو حميد «4»، قميها: ابو جعفر (البته به مناسبت نام امامي از ائمه شيعيان) و اصفهانيها: ابو مسلم و قزوينيها: ابو الحسين «5» ناميده ميشدند. خطاب به كنيه فقط ويژه افراد همرتبه- نيز مابين امرا و اشراف «6»- بوده است؛ ولي چون موالي به عنوان افرادي كه حقوق اجتماعي و فردي آنان كمتر از عربها بوده به شمار ميآمدند، در ابتدا اجازه شركت در اين امتياز را نداشتهاند «7».- در مقابل آنچه در بالا در مورد قبول اسامي عربي از طرف ايرانيان گفته شد، عربها نيز حق زادگاه خود را بدين ترتيب ادا ميكردند كه برعكس، نامهاي بومي و محلي بر خود مينهادند: مثلا پسر فرماندار معروف، سلم كه
______________________________
(1)- حتي در سال 635 (برابر 14 هجري): طبري رديف 1، ص 2260، 2264.
(2)- حدود سال 710 (برابر 91 هجري) در بخارا: نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 8؛- مسنترين ساماني در حدود سال 780 (برابر 163 هجري): نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 57.
(3)- طبري رديف 2، ص 489.
(4)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 368 (985 برابر 375 هجري).
(5)- مرجع سابق، ص 398 (985 برابر 375 هجري).- نيز رجوع كنيد به:Fuck 112 .
(6)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 2، ص 5 (940/ 941 برابر 329 هجري)-؛ سال 888 (برابر 275) نيز امير مغلوب سمرقند، نصر، در مقابل برادر فاتح و غالب خود اسماعيل: نرشخي (تاريخ بخارا)، 83.
(7)-
ص: 404
به عنوان اولين عرب در ماوراء النهر به دنيا آمد «صغدي» «1» نام يافت (680/ 681 برابر 61 هجري)، و عرب ديگري به نام جديع را به جهت اينكه در كرمان متولد «2» شده بود الكرماني «3» ناميدند (و ظاهرا اين كلمه فقط به معني لقب بر وي اطلاق نميشده است). گاهي نيز پيش ميآمده كه نام مكان به يك شخص ايراني داده ميشد «4».
پس از روي كار آمدن شعوبيّه ايرانيان غالبا به علم و عمد نام ايراني بر خود نهادند. اين امر در مورد پيروان زردشت مثل حكام دولتهاي همجوار موجود در جنوب بحر خزر «5» بديهي مينمود؛ ولي مسلمانان هم، مانند سران قبائل كرد (مثلا وشتاسپ) «6»، نامهاي پارسي يا ايراني داشتهاند (مثلا اسامي مختوم به علامت تصغير ويه: اميرويه حسنويه و فضلويه) «7». پابك رهبر خرّميان نيز اين نام را به جاي نام اسلامي حسن براي خود انتخاب نمود «8» و ميخواسته شايد لااقل به اين وسيله باج خويش را به حس ملّي ايراني بپردازد؛ گرچه غير از اين امر هيچگونه فعاليت ملي ديگري «9» در بين اين فرقه مشاهده نميشود. گاهي نيز اسامي عربي با
______________________________
(1)- طبري، رديف 2، ص 394؛- ابن اثير، ج 4، ص 40.
(2)- طبري، رديف 2، ص 1858.
(3)- شورشي معروف، رجوع كنيد به ص 62 به بعد از همين كتاب.
(4)- سال 738 (برابر 120 هجري)، دهقان هرات «خراسان» نام داشت: طبري رديف 2، ص 1636 [و نيز به صDCCIX از جلد ملحقات"Addenda "( ( آن] و ص 1636.
(5)- پس از آنكه اسپاهبذ سال 864 (برابر 250 هجري) هنگام بيعتش براي حسن بن- زيد نام اسلامي عبد الله را «به عنوان اولين كس» پذيرفت (خواندمير، فهرست: 189 ص 10، تازه دو مرتبه اسپاهبذ حسام الدين در طبرستان (خاندان باوند) سر از نو «به عنوان اولين فرد» نام اسلامي بر خود نهاد: ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 240.
(6)- بلخي از آن نام ميبرد: در صفحات 164 تا 167 (حدود سال 1100 برابر 493)؛- رجوع كنيد به: Minorsky, Guran 81 f.
؛- درباره اضافه پسوندهاي ايراني رجوع كنيد به كسروي (شهرياران گمنام)، ج 3، ص 12.
(7)- رجوع كنيد به: Theodor Noldeke: Persische Studien I, S. 4 ff.) Sitz.- Ber. der Ak. d. Wiss. zu Wien, Phil.- hist. Kl. 116/ 1 (; Fuck 8, Anm. 7.
(8)- مسعودي (مروج الذهب)، ج 7؛ ص 130.
(9)- رجوع كنيد به اواسط فصل زردشتيان» از همين كتاب.
ص: 405
اضافه خاتمههاي ايراني «1» يا به طرز ديگري «2» تغيير فرم مييافتند.
تركها نيز باوجود اينكه، برخلاف آنچه از ايرانيان موقتا به ظهور پيوست، هيچگاه عادات قديمي خود را «3» از دست ندادند، با اين وصف به زودي به استعمال نامهاي ايراني عادت كردند. در دورههاي آخر سلجوقيان حتي در بين ايرانيان اين امر رواج يافت كه خود را به القاب تركي ملقّب سازند «4».- اين مطلب هم كه پايهگذاران سلسله سلجوقيان يعني برادران چهارگانه سلجوقي نامهاي توراتي (ميكائيل، يونس، موسي و اسرائيل) «5» داشتهاند، البته با توجه به اينكه اين اسامي (جز نام موسي) در جهان اسلامي خيلي بهندرت معمول بوده است، شايد مربوط به اين باشد كه اين طايفه ترك زمان طويلي با خزريها در ارتباط بوده «6» و به همين جهت در ازمنه متقدم خويش در پارهاي امور از يهوديان تأثر يافته است.
القاب با كنايه و اشارهاي هم كه به مناسبتي به افرادي داده ميشد، مانند لقب «خدّاش» براي عمرو بن يزيد (736 برابر 118 هجري) مبلّغ معروف
______________________________
(1)- مانند اسامي ساكنان ري و همدان: مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 398 (سال 985 برابر 375 هجري)؛- علاوه بر اين، مثل اسامي سران كرد نامبرده در بالا.
(2)- صورت كوتاه كنيهها مثل بو الفضل و بو القاسم (به جاي ابو الفضل و ابو القاسم) در زبان كتابت نيز حتي سال 933 (برابر 321 هجري) (ابن مسكويه، تجارب الامم، ج 1، ص 276) و كمي بعد از آن (هلال الصابي، فهرست: 98)، ص 391 به بعد.
(3)- درباره نامهاي مركب با «آي» (ماه) و «ابه» رجوع كنيد به جويني (تاريخ جهانگشا، فهرست: 152) ج 2، ص 15.
(4)- رجوع كنيد به:Koprulu ,Kay 4241 )همچنين ارامنه و گرجيان)؛- در اين مورد رجوع كنيد به:Spuler ,Ilch .193 -197 .
(5)- نام رسولي سلجوقي كه به نزد مسعود غزنوي فرستاده شده بود (سال 1035 برابر 426 هجري) داود بوده، در حالي كه دو همراه وي، نام تركي داشتهاند: تاريخ بيهقي (فهرست: 161)، ص 500.
(6)-
Douglas M. Dunlop: Beitrage zum Chasarenproblem S. 22- 25.
[نسخه اصل اين سخنراني كه در سال 1948 در گوتينگن ايراد شده است، در 26 صفحه در تملك پرفسور شدر)Prof .H .H .Schaeder( بود]. سند ويBar Hebraeus )فهرست: 230 و 231) و ابن حسول: كتاب تفسير الاتراك (فهرست: 128) ميباشد.
ص: 406
عباسي «1»، خود دفتر جداگانهاي دارد. تغيير اسامي اشخاص ميبايستي از جهتي با خواسته خود عباسيان تطبيق مينمود: در هر حال برحسب اخبار رسيده ابو مسلم با رها نمودن نام سابق ايراني خود اين نام ابو مسلم را بنا به خواسته صريح ابراهيم عباسي و به علامت تأمين موفقيت، برخود نهاده است «2».
همچنين مردم به رؤساي خود و به شخصيتهايي كه مصدر امور بودهاند نسبت به مورد و موقع آنان القابي زينتبخش «3» و يا تحقير و اهانتآميز ميدادند «4»؛ القابي كه خود آنان نيز اغلب از آن اطلاع مييافتهاند.- به تقليد «5» ساسانيان گاهگاهي اميران نيز عنواني را به منزله نام شخصي براي خود ميپذيرفتند «6».
براساس اين عادات، القابي در بين ايرانيان و تركان به ظهور پيوست كه در حدود سال 900 (برابر 287 هجري) در دربار خلفا به وجود آمد «7» و بعدا از
______________________________
(1)- طبري، رديف 2، ص 1588؛- ابن اثير، ج 5، ص 72؛- در اين مورد نيز رجوع كنيد به ص 64 از همين كتاب.
(2)- ابن اثير، ج 5، ص 94؛- ابن خلكان (وفيات، فهرست: 109)، ج 4، ص 70، برابر با ابن خلكان (فهرست: 110) ص 393.
(3)- مثل لقب ذو اليمينين كه مأمون به سپهسالار فاتح خود، طاهر [طبري رديف 3، ص 830؛- عوفي (جوامع الحكايات)، ص 203، شماره 1385؛- سمعاني (كتاب الانساب، خطي)، ص 240، ظهر به بعد] و لقب ذو الرياستين كه به وزير خويش فضل بن سهل ميدهد، در زمره تسميه به اسم خاص نبوده است: طبري، رديف 3، ص 841؛ سمعاني (كتاب الانساب، خطي)، ص 240، ظهر؛- ابن اثير، ج 6، ص 85.- اشراس، والي خراسان (از سال 727/ 728 برابر 109 هجري) بهموجب درستكاري خويش، لقب «الكامل» يافت: طبري، رديف 2، ص 1504 بهبعد؛- و نيز رجوع كنيد به لغتنامه آن، صفحه:CLXV
(4)- مانند يك واليي در خراسان، حدود سال 700 (برابر سال 81 هجري): طبري رديف 2، صفحات 1500، 1504 به بعد؛ يكي از افسران ارشد سامانيان، سال 960 (برابر 349 هجري): ابن اثير، ج 8 خ ص 176.
(5)- در اين باره رجوع كنيد به: Vladimir Minorsky: The Guran, S. 80) Im BSOAS XI/ 1, 1943, S. 75- 100 (.
(6)- حدود سال 1093 (برابر 486 هجري) پسران قاورد از كرمان، «كرمانشاه و تورانشاه»، ناميده ميشدند: تاريخ سلجوقيان كرمان (فهرست: 175)، ص 13. (اسم تورانشاه در اين نواحي جنوبي بعدا نيز به صورت علم خاص ديده ميشود:)Spuler Ilch .147 . درباره اينكه اسامي مقامات و مناصب بعدا به صورت علم خاص درميآمدند رجوع كنيد به: Justi, Namb. VIII, 197.
(تحت نام مرزپان).
(7)- رجوع كنيد به:Mez 133 .
ص: 407
زمانيكه عنوان عميد الدوله به يكي از افراد مورد توجه خلافت اعطا شد (932 برابر 320 هجري) «1»، اين نوع القاب بخصوص در مورد خاندان بويهي (ايراني ديلمي شيعي) شايع گشت «2». همچنين القاب سلطنتي «3» و مستعار «4»، مثلا در مورد امراي قراخاني، به سهم خود سبب همگاني شدن عادت مذكور گشت «5». خلفا به زودي اعطاي لقب را به دواير وسيعتري- مثلا به يك حاكم ديلمي «6» و يا يك سردار كردي «7» به نام بدر بن حسنويه- گسترش دادند. همچنين سامانيان مدعي حق اعطاي چنين القابي براي خود گشتند: مثلا سبكتكين «8» و محمود غزنوي (944 برابر 384 هجري) القاب ناصر الدوله و سيف الدوله «9» را مديون
______________________________
(1)- بنا به قول ابن مسكويه (تجارب الامم، فهرست: 94)، ج 1، ص 250، اين اولين دفعهاي بوده كه اين قبيل لقب اعطا گشته است.
(2)- سال 984/ 985 (برابر 374 هجري):
ابن اثير، ج 9، ص 15؛- بيروني (هند)، صفحات 132 تا 134 (جدول)؛- و نيز: Johannes Hendrik Kramers: Les noms musulmans composes avec Din, in den" Acta Orientalia" V) 1926 (, S. 53- 67.
(نيز درباره لقب «دوله» كه محبوب آل بويه بود و بخصوص در مغرب غالبا ديده ميشد، تحقيق ميكند).- رجوع كنيد نيز به: Albert Dietrich: Zu den mit ad- din zusammeng esetzten Personennamen, in ZDMG 110/ I) 1960 (, S. 43- 54
(3)- عبارت از اسامي و القابي است كه در دوران فرمانروايي خليفه يا سلطان يا اميري به وي ميدادند، مانند المستعلي، المتوكل و غيره.
(4)- القابي است كه احتراما و به منظور خودداري از ذكر نام شخصي كسي به او داده ميشد، مانند نام القايم براي امام دوازدهم شيعيان (ع).
(5)- رجوع شود به: Omelian Pritsak: Karachanidische Studien I- X.
(بخش چاپ نشده رساله دكترايي است كه در سال 1948 در گوتينگن گذشته است و به صورت ماشيني موجود است).
(6)- نكبي (فهرست: 125)، ص 205.
(7)- ابن اثير، ج 9، ص 50.
(8)- درباره تگين (اصلا مغولي) شهزاده، رجوع كنيد به:
(9)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 227؛ نكبي (فهرست: 125)، ص 171؛- گرديزي (زين الاخبار)، ص 56؛ تاريخ بيهقي (فهرست: 161)، ص 197؛- ابن اثير، ج 9، ص 35.- موارد ديگر: نكبي (فهرست: 125)، ص 154 (حدود سال 988 برابر 378 هجري)، ص 206 (سال 997 برابر 387 هجري). [پس از غلبه بر سامانيان لقب محمود را خليفه بعدا تصويب نمود- گرديزي (زين الاخبار)، ص 62- و به اعضاي ديگر اين خاندان نيز القابي عطا كرد، سال 1026 (برابر 417)، همين مرجع، ص 88].
ص: 408
همين سامانيان هستند. ملّقب نمودن شاهزادگان و شخصيتهاي برجسته ديگر هم بدين القاب به زودي متداول گشت «1». اما القاب افتخاري مركّب با كلمات «دولة» و «دين» تازه از زمان غزنويان و سلجوقيان (پايان قرن دهم برابر چهارم هجري) معمول شده است «2».
قبول القاب سلطنتي در سطح ديگري مخصوص به خود قرار دارد، چنانكه اخبار موجود از سامانيان حاكي «3» است كه به ايشان نيز «پس از مرگ» القابي داده ميشد «4». ولي بديهي است كه نام «الامير الماضي» كه بهطور رسمي «5» پس از مرگ اسمعيل بن احمد به وي (و مناسب آن نيز به سامانيان ديگر) داده شده است نبايد به عنوان نام «پس از مرگ» تلقي شود.- در نزد قراخانيان و ساير طوايف ديگر ترك كه در منابع ادبي نيز مكرر از آنان صحبت ميشود «6» و جديدا نيز تحقيق مفصّلي درباره ايشان منتشر گشته است «7»، قبول عناوين مستعار (اونگون) و يا نام سلطنتي و يا القاب «پس از مرگ» در تحت قوانين معيّن و طرح مشخصي صورت ميگرفته است.
______________________________
(1)- فقط از قراخانيان حتي در سال 992 (برابر 382)، نقل ميشود:Mez 133 .،- منوچهر گرگاني، سال 1012/ 1013 برابر با 403 هجري: ابن اثير، ج 9، ص 82.- يكي از شهزادگان سلجوقي، سال 1160 (برابر 555 هجري): الحسيني (اخبار الدولة السلجوقيه، فهرست: 130)، ص 99.- خوارزمشاه محمد دوم، پس از مرگ پدرش، خود را به لقب وي علاء الدين، ملقب نمود (البته اين امر از اثرات استقلال وي محسوب ميشود): جويني (تاريخ جهانگشا، فهرست 152)، ج 2، ص 47.- سياستنامه، صفحات 131- 138 فصل خاصي درباره القاب دارد.
(2)-Wiet 75 ,nach S .78 UND S .82 . )بنا به كتيبههاي تازه موجود بر روي پارچهها، ظاهرا اضافه كلمات «دولة» و «دين» تنها از سلجوقيان نبوده است).
(3)- «الامير الحميد» در مورد نوح بن نصر 943 (برابر 331 هجري) نقل شده است: ابن اثير، ج 8، ص 131، 168.- درباره القاب سلطنتي خلفاي عباسي از سال 755 (برابر 138 هجري)، رجوع كنيد به:Mez 132 .
(4)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 337.
(5)- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 91 (سال 907/ 908 برابر 295)؛- گرديزي (زين الاخبار)، صفحات 22 و 47،- ابن اثير، ج 8، ص 2.
(6)- الحسيني (اخبار الدولة السلجوقية، فهرست: 130)، ص 7؛- تاريخ بيهقي (فهرست: 161)، صفحات 432، 536.
(7)- از:Omelian Pritsak ;Karachanidische Studien I -X .
ص: 409
اوضاع و مناسبات قومي
حس مليت «1»
از نظر تاريخ جهاني مهمترين نتيجهاي كه فتح عرب در نيمه اول قرن هفتم (اوايل قرن اول هجري) داشت وارد نمودن ايران و اهالي آن به دنياي اسلامي يعني به يك جامعه واحدي ميباشد كه از ملل مختلف تشكيل شده بود: مللي كه از حيث شرايط اساسي تاريخي و مذهب و فرهنگ بكلي باهم متفاوت بودند.
برحسب ظاهر تضادهايي كه در طي قروني بين ايران از طرفي و بين دولت رم- و بعدا دولت بيزانس- وارثان دوره يوناني (از زمان اسكندر تا 30 سال قبل از ميلاد دورهHellenisme ( از طرف ديگر وجود داشت به واسطه تسلط عربها تعديل يافت و به وسيله گرد آمدن همه اين اراضي در تحت يك دولت واحد
______________________________
(1)- براي اطلاعات عمومي در اين زمينه رجوع كنيد به:
مقاله اخير نظري كلي جديدي درباره اساس جهانبيني اسلامي با دلايلي متقن به دست ميدهد؛ صفحات 265 تا 272 مخصوص به زمان بعد از محمد (ص) است.
ص: 410
برطرف گشت.
ولي بديهي است كه اين امر فقط يك جلوه ظاهري بود و قوم ايراني برخلاف تمام اقوام آرامي و آراميشدگان آسياي نزديك و هم برخلاف اهالي قبطي مصر، هستي خود را به عنوان يك جامعهاي كه نگهدار زبان مستقل و ويژه خويش است اثبات نمود. اين واقعه علاوه بر وسعت سرزمين ايرانينشين و صعب العبور بودن بسياري از نواحي آن، شايد نيز (برخلاف آنچه نسبت به مصر اتفاق افتاد) معلول قلّت جمعيتهاي عربهايي كه پس از غلبه اسلام در ايران سكونت ورزيدهاند، بوده است. ولي قبل از هرچيز بايد آن را ثمره فرهنگ وسيع ايراني دانست كه درست قبل از سقوط دولت ساسانيان يك مرتبه ديگر با عظمت شاياني شكفتن آغاز نمود و بدين ملّت يك خودآگاهي، يك سنّت فرهنگي و يك خاطره زندهاي از خلاقيّت ادبي خويش بخشيد. اين مزايا مثلا (قروني چند قبل از آن) زمان درهم شكستن فرهنگ مصر و قبول مسيحيّت از طرف مصريان، براي قبطيان وجود نداشته است.
در اين مورد نيز واقعيتي كه بدان قبلا اشاره شد داراي اهميّت اساسي بوده است، يعني اين واقعيت كه سازمان طبقات اجتماعي- بخصوص در منطقه خراسان كه ميزان امر و سطح فرهنگي ايران بود- حتي پس از قبول اسلام به جاي خود باقي ماند (درحاليكه مثلا قبطيها در طي قرون متمادي حكومت يونانيان تا بيزانس فاقد طبقهاي كه حامل سنّت و فرهنگ آنان باشد گشته بودند).
بديهي است كه دهقانان و دواير وابسته به آنها حفظ مقام اجتماعي خود را مديون رها نمودن دين زردشت بودهاند. (دليل بر اينكه مردم نيز به روشني به اين هدف- كوشش براي پيوست به طبقه حاكم عرب- آگاهي داشتهاند اين بوده كه در بخارا حتي هنوز در سال 728/ 729 (برابر 110 هجري) ايرانيان تازه مسلمان-
ص: 411
شده را «عرب شده» تلقّي كردند «1». همين امر هم سبب شده بود كه دين ملّي باستاني، در مواردي كه پاي ابراز حس ملّيت ايراني به ميان ميآمد، فقط در درجه مادون اهميت قرار بگيرد. بلكه حتي عدهاي از ايرانيان در اوايل سيادت عرب ميكوشيدند كه در زمينه دين به آنها پيوسته در راه به انجام رسانيدن غلبه و ظفر، به آنان كمك كنند «2»؛ و به موازات آن سعي ميكردند خود را با قبول شجره عربي در رديف و رتبه عربها قرار دهند «3» و تا سرحد امكان به عنوان مسلمان جدّي قلمداد گردند. از اينجا نيز علت زيادهروي ايرانيان در اهميت سلمان فارسي (كه طبق منقول در سال 655/ 656 يا 656/ 657 برابر با 35 يا 36 هجري وفات يافته است) براي آغاز اسلام «4» معلوم ميگردد كه وي را بزرگترين شاهد براي سهيم بودن عنصر
______________________________
(1)- طبري رديف 2، ص 1508؛- ابن اثير، ج 5، ص 54؛- و نيز ابو نعيم (ذكر اخبار اسپهان، فهرست: 200) ج 1، ص 9.
(2)- طبق منقول حتي هرمزان، افسر ارشد سپاه ايران كه به اسارت عربها درآمده بود (طبري، رديف 1، صفحات 2557 تا 2560 و 2801) ميبايستي در سال 642 (برابر 21 هجري) در مدينه خليفه دوم عمر را بدين امر راهنمايي كرده باشد كه وي در صورتي بهتر از همه به تسلط بر تمام ايران نايل خواهد آمد، كه ابتدا اصفهان را تصرف نمايد: طبري، رديف 1، صفحه 2642.- در خود ايران نيز نظير اين قضيه اتفاق افتاده است: همين مرجع، ص 2655 (سال 643 برابر 22 هجري).
(3)- مانند يكي از مواليان در مرز ديلميان: بلاذري (فتوح البلدان)، ص 324، و نيز يكي از صوليان (كه آن را ترك گمان كردهاند) (درباره صول رجوع كنيد به فصل «وضع ايران از نظر زبان» از همين كتاب) در حدود سال 740 (برابر 122 هجري): اغاني (چاپ قاهره) جلد 10، ص 43. اين مطلب را كه تا چه اندازه عربها به برتري خود مباهات ميكردهاند، سخن يكي از حكام سابق ري، عمر بن ابي صلت (سال 702 برابر 83 هجري) به خوبي نشان ميدهد كه گفته: «ايرانيان بسيار خوب ميدانستند كه وي شريفتر از اسپهبذ مازندران است»: ابن اثير، ج 4، ص 190.- درباره عقيده همداني راجع به عربها (كه در نظر وي رجحان و امتياز داشتهاند) رجوع كنيد به:Kremer ,C .G .II 237 .
(4)- ابن هشام (فهرست: 58) صفحات 136 تا 143؛- مبرد (كامل)، ج 1، ص 366. درباره سلمان فارسي ادعا ميشود كه وي از اهل اصفهان بوده است)Browne ,Isf .440 .( و بنا به قول ديگران از اهل رام هرمزد (ابن قتيبه، معارف، فهرست: 69، ص 138)، (ابن سعد، فهرست:
104، ج 7/ 2، ص 64، اخبار مختلفي ذكر ميكند).- علاوه بر اين رجوع كنيد به جمع و تدوين اقوال و آراي مختلف در:
ص: 412
ايراني در تشكيل ملّت اسلام «1» به حساب ميآوردند.
بديهي است كه ايرانيان خيلي خردمندتر و فرهنگ باستاني آنان بسيار قديميتر از آن بود كه بتوانند براي هميشه به مقام درجه دوم و مادوني راضي باشند «2». اين مطلب كه يك چنين واقعيتي تا چه اندازه براي تاريخ مذهبي و سياسي مهم بوده قبلا گفته شد. اكنون بايد اهميتي را كه اين تجلّيات هنگام ابراز شخصيت عنصر ايراني در اوايل دوره اسلامي داشته است روشن كنيم.
با اينكه معاويه، خليفه اول اموي دستور داده بود كه با ايرانيان دوستانه رفتار شود «3»، با اين وصف آمادگي ايرانيان براي اعتراف به برتري عربها و كوشش براي وصول به مرتبه آنان مدت زيادي طول نكشيد. گناه اين امر علاوه بر تمام افتراقات فرهنگي و اجتماعي موجود بين اين دو ملّت، به گردن مهاجرت قبايل عرب به اين سرزمين در سنوات اول تصرف ايران ميباشد «4»: قبايل عرب
______________________________
از تاريخي بودن وجود سلمان حمايت ميكند.
(1)- تابعان فرقه نصيريه، وي را حتي در اركان تثليث خود وارد ميكنند:Browne I 203 mit Anm .2 .
(2)- به وجود آمدن چنين احساسي را سخن دهقاني از هرات به خوبي نشان ميدهد (سال 738 برابر 120 هجري) كه اهميت ايرانيان را به واسطه حلم و عقل و وقاري كه ميتوانسته آنان را در مقام سيادت متمادي (چهار قرن) بر دنيا نگه دارد، تأكيد ميكند، ولي باز اعتراف مينمايد كه ايرانيان «كتاب ناطق و نبي مرسلي» از طرف خدا نداشتهاند (با اين وصف زردشت ناديده انگاشته ميشود)، و اكنون خداوند صفات پسنديده مردان ايراني را در وجود امير عربي چون اسد بن عبد الله جمع نموده است: طبري، رديف 2، ص 1636.
(3)- رجوع كنيد:
Arthur Stanley Tritton im BSOS X) 1939/ 42 (, S. 250.
در انتقاد كتابي و به استناد: Il Califfo Mu'awija I. secondo il kitab ansab al- ashraf, ubers. von Olga Pinto und Giorgio Levi della Vida, Rom 1938.
(4)- رجوع كنيد به فصل «ساكنان سرزمين ايران: عربها» از همين كتاب.
ص: 413
گذشته از اينكه از هر حيث براي ايرانيان بيگانه به حساب ميآمدند تازه در بين خود نيز اتحاد و اتفاقي نداشتند، و جنگهاي برادركشي دائمي آنان در زمان امويه «1» به ايران نيز سرايت كرد، با اينكه ميدانستند كه ايرانيان در اين باره دشمن شاد خواهند شد «2». اثر تخريبها و ويرانيهاي وابسته به اين مبارزات در ايجاد خشم و تروشريي روزافزون ايراني بر ضد عربهاي مهاجم ناچيز نبود «3». به تمام اينها نيز اين نكته افزوده ميشود كه با بسياري از ايرانيان در قسمتهاي جنوبي بين النهرين، قبل از همه در بصره، حتي پس از آنكه اسلام ميآوردند به عنوان مادون و انسانهاي درجه دوم رفتار ميشد. از اين عقيده نيز طرفداري به عمل ميآمد كه يك مرد عرب باوجود اينكه اجازه ازدواج با زن يهودي و مسيحي ندارد درهمباليني موقتي با آنان مجاز است، ولي درباره زن ايراني حتي اين اجازه را هم ندارد «4» (البته اين طرز تفكر نتوانست عملا از اختلاط دو نژاد جلوگيري كند) «5». (محتمل هم هست كه يكي از علل نهي از آميزش با ايرانيان نيز اختلافات جسميي بوده كه غالبا بين تيرهرنگان عرب با ايرانيهاي نسبتا روشن پوست و طلايي مو «6» مشاهده ميشده است، بهطوريكه از اينرو نيز عربهاي مفتخر به اجداد خويش به ايرانيان لقب «صحب السّبال» (صحب جمع
______________________________
(1)- رجوع كنيد به ص 39 به بعد، از همين كتاب.
(2)- طبري رديف 2، ص 1865.
(3)- رجوع كنيد به:
(4)- بنا به موطأ از مالك بن انس؛- رجوع كنيد به: Goldziher Arab 127 f.- Muir, Cal. 181 f.; Browne I 264 f.
(5)- رجوع كنيد به اغاني (بولاق)، ج 12، ص 108: و نيز:Herzfeld ,Sam .VI 98 f .
(6)- اين حالت را بلاذري (انساب الاشراف ج 5، ص 130) به عنوان حالتي ويژه خراسانيان ميداند.
ص: 414
اصحب، متمايل به قرمزي: قاموس) «سبيل قرمزان» دادند «1» و عموما منظر ايشان براي اقوام سامي، بخصوص ناخوش آيند «2» بوده است. ولي در عين حال حتي در حدود سال 700 برابر 81 هجري، زنان ايراني پاكنژاد نيز همانند زنان عرب به عنوان «زنان زيبا» مورد ستايش قرار ميگرفتند «3». جهات ديگري نيز مثل اينكه به ايرانيان به عوض «كنيه» «4» به نام شخصي خطاب ميكردند و يا آنان را از لحاظ خصايل ناشرافتمند ميناميدند، سبب تحقير موالي (كه در آن زمان غالبا ايراني بودند) شده بود تا به جايي كه در عراق هنگام نماز ميبايستي ايرانيها از عربها مجزّا بايستند «5»: و اينطور به نظر ميرسد كه در بصره در قرن هشتم (دوم هجري) مسجدي براي موالي وجود داشته است «6».
همينكه والي خراسان و فاتح آسياي مركزي يعني قتيبة بن مسلم ميخواست بر ضد تمام كسانيكه ميتوانستند خط خوارزمي «7» بخوانند و بنويسند و سنّت علمي سرزمين ايران را ميشناختند و تحصيل ميكردند، «8» اقدام كند ايرانيان حق داشتند كه از وخيمترين پيشآمدهايي كه در انتظار آنان بود وحشت كنند:
بدين ترتيب مخالفت و اعتراض آنان پيوسته صورت و شكل محكمتري به خود
______________________________
(1)- مبرد (كامل)، صفحات 254/ 686.
(2)- رجوع كنيد به:Kremer ,C .G .II 156 f .
(3)- عقد الفريد، ج 3، ص 201 (مشروط بر اينكه اين قول در مورد سال 700 برابر 81 هجري صدق كند وگرنه براي زمان تأليف كتاب معتبر خواهد بود).- براي اطلاعات عمومي رجوع كنيد به:
(4)- رجوع كنيد به فصل «نامگذاري» از همين كتاب؛- و نيز: Fuck 14 und Goldziher, Kunja I, 267.
(5)- رجوع كنيد به:Goldziher ,Arab .120 .
(6)- مرجع سابق، و نيز:Levy Soc .I 84 -88 .
(7)- درباره خط و زبان خوارزميان رجوع كنيد به:Frye ,Coinage 17 ff ;Add .Notes 109 f .
(8)- رجوع كنيد به: Sachau, Hor. 480- 482.
بنا به قول بيروني- زاخآو)Sachau( در اين امر يك نوع اقدام آگاهانهاي براي نابود كردن حس استقلال حكومت مستقل خوارزمي ميبيند.
ص: 415
گرفت و در موارد مختلفي جنبشهاي ملّي موسوم به «عصبيّت» «1» (در واقع: روح قومي) خود را در بين توده نمايان ساخت و طبعا باعث به وجود آمدن عكس العمل- هايي متناسب با آن از طرف عربها گشت «2». در اين موقع ايرانيان دوباره به ماهيت ملّي خود اهميت خاصي داده «3» و با ميل به آن دستهاي از مسلمانان پيوستند كه با اين نظر و عمل امويان مخالف بودند «4». تبليغات عباسيان در ايران نيز بيشتر از اين جهت زمينه ثمربخشي يافت كه باوجود قبايل ناراضي عرب «5» و مخالف بني اميه، باز عباسيان عمدا «6» وظيفه تبليغ را به عهده ايرانيان واگذار-
______________________________
(1)- «عصبيت» روح حزبي بهطور مطلق، مثلا حتي نسبت به يك قبيله، ميباشد؛- رجوع كنيد به اغاني (بولاق)، ج 19، ص 29؛- در اين مورد نيز: Herfeld, Sam VI 250, Anm. l; Pellat 221 f.
(2)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 426؛- طبري، رديف 2، ص 1354؛- ابن اثير، ج 5، ص 19 (سال 717 برابر 98 هجري والي خراسان).- سنت منقول، تعصب قومي را پيوسته بر عرب خرده ميگرفت: رجوع كنيد به: Goldziher, Arab. 109; Ahmed Ates; ' Asabiyet, in der E I, turk. I 663 f.
مقاله اخير منابعي درباره عصبيت در نزد ابن خلدون به دست ميدهد. ابو الحسن اشعري، «عصبيت» را جزء كباير ميشمارد: مقالات الاسلاميين، به تحقيق ه. ريتر، 1929، ص 297.
(3)- حتي در دربار هشام (724- 743 برابر 105 تا 125 هجري): اغاني (بولاق)، ج 4، ص 125 (با اين وصف خليفه دستور داد وي را به موجب محتواي اين شعر، مجازات نمايند)؛- اغاني (بولاق)، ج 15، ص 35؛- و نيز:Grunebaum 203 f .
(4)- رجوع كنيد به:Wellhausen ,Opp .35 ,40 f .؛- و نيز فصل «شيعيان دوازده امامي» از همين كتاب.
(5)- از 12 نقيب عباسيان: پنج تن از خزاعه، يك تن از طي، چهار تن از تميم (كه سه تن از آنان از بنو امرء القيس)، يك تن از بكر بن وائل، يك تن از بنو عمرو بن شيبان: طبري، رديف 2، ص 1988. (به اين امر كه در بين اين نقبا نيز موالي اين قبايل وجود داشتهاند، لااقل در اين خبر اشارهاي نميشود).
(6)- اين مطلب كه ابو مسلم ترك بوده است، بسيار مورد ترديد است- اين ادعا در مقاله ذيل كه درباره اهميت تركان در مورد پايهگذاري و تكامل دولت عباسيان، نوشته شده است ديده ميشود: Semseddin Gunaltay: Abbas ogullari imperator lugunun kurulus ve yuksele- sinde Turklerin rolu) im" Belleten" VI, 1942, S. 177- 205 (, S. 184 f.
- زيرا ابو مسلم به خوبي عربي و فارسي صحبت ميكرده است (ابن خلكان (فهرست: 111)، ج 4، ص 73) و زبان عربي وي رنگ لهجه فارسي داشته است: جاحظ، بيان، ج 1، ص 42 (برابر با جاحظ، فهرست: 259، ص 24).
ص: 416
كردند «1». در آن موقع و مدتي هم بعد از آن پي در پي امر منجر به منازعاتي بين عربها و ايرانيان شد «2» و پيشوايان عباسي از اين امر انديشه نداشتند كه هدف خود را به وسيله ايجاد يك تحريك ضد عربي در بين ايرانيان ترويج كنند «3».
ايرانيان در منازعات واقع بين عربها بيطرفي خود را حفظ ميكردند، «4» ولي باوجوداين توانستند از موقعيت منازعات استفاده نموده عربها را تقريبا پس از يك محاصره با موفقيت و بعد از شرايطي «5» مناسب با آن مبني بر واگذاري امور، به ترك سرزمين ايران مجبور نمايند. به عكس نيز به عربها به شرطي اجازه ماندن در ايران داده ميشد كه در «اجراي آگاهانه عادات و رسوم ايراني بكوشند» «6» و از جمله نيز اعياد ملّي و مذهبي باستاني نوروز و مهرگان «7» را باهم جشن بگيرند و هداياي مرسوم باستاني را در اين ايام بپذيرند.- اساسا تقويم قديم
______________________________
(1)- طبري، رديف 2، ص 1501 (سال 727/ 728 برابر 109)، و صفحات 1507، 1937، 1954 تا 1956.- نيز يكي از صوليان (كه او را ترك پنداشتهاند) (رجوع كنيد به فصل «وضع ايران از نظر زبان» از همين كتاب) به عنوان مبلغ فعاليت ميكرد:
اغاني (قاهره)، ج 10، ص 43.
(2)- تاريخ قم، صفحات 253 تا 257 (قم)؛ مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 276 (شاش، قرن دهم برابر چهارم هجري) و امكنه ديگر در ماوراء النهر: همين مرجع، صفحات 283، 320، 336 (قسمت مهم منطقه نيشابور).- اين ادعا كه عربها و ايرانيان بخصوص در خراسان، در تحت فشار دشمنان شمالي و شرقي با يكديگر متحد گشتهاند)Toynbee II 141 ,Anm .3( بدين صورت مطلق صحيح نيست. در بين النهرين نيز، مثلا در جنبش مختار، هر دو عنصر، ايراني و عربي باهم ديده ميشدند.
(3)- طبري، ج 2، ص 1974؛- و نيز ص 1949.
(4)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 424 (سال 715/ 716 برابر 97 در مبارزات در مورد قتيبه)؛- ابن اثير، ج 5، ص 6.
(5)- ابن اثير، ج 5 ص 56 (سال 728/ 729 برابر 110 هجري).
(6)- طبري. ج 2، ص 1636 به بعد؛- ابن اثير، ج 5، ص 79.
(7)- در آغاز قرن نهم (آخر قرن دوم هجري) اين اعياد نيز بعدا حتي در بغداد به صورت امر جدي متداول گشت: تنوخي (نشوار المحاضره در:)"Isl .Cult ."III (1929( ,S .517 . )تهيه شهراب خرما در اين روز)؛- رجوع كنيد نيز به:Kremer ,Streifz .32 und Textbeilage XIII . )صفحه 70: الذهبي و اغاني/ بولاق، ج 9، ص 121)؛- و نيز:Sadighi 75 f .;Wiet 134 -136 درباره اشعار غنايي ايراني باستاني مخصوص به اين ايام، رجوع كنيد به:Ebermann 116 .
ص: 417
زردشتي- نيز به دلايل اقتصادي (در مقابل سال قمري مسلمانان)- تا چندين قرن با موفقيت، معتبر ماند «1».
در مقابل اين جنبش، امويان كه سخت به عربيّت پابند بودند هيچگونه وسيله دفاع موفقيتآميزي نداشتند تنها كاري كه ميكردند اين بود كه گاهوبيگاه اجازه ميدادند كه والي «2» يا عاملي «3» از اهل خود اين سرزمين انتصاب گردد، ولي اين عمل نيز مثل اتحاد موقتي عربهاي خاورميانه در مقابل ايرانياني كه متحدا قدم به ميدان گذاشته بودند «4» ديگر مؤثر نبود و به محض اينكه عباسيان قدرت دولت را در دست گرفتند ايرانيّت نيز از نظر فرهنگي به آرمان خود رسيد.
عباسيان از اينكه به ايرانيان حق برابري مطلق با عربها را بدهند «5» انديشه نداشتند البته مشروط بر اينكه آنان نيز به مذهب اكثريت يعني به مذهب اهل سنّت و جماعت گرويده فعاليت علمي خود را به زبان عربي اجرا كنند «6». اگر ايرانيان طبق اين خواسته رفتار ميكردند و علاوه بر آن خانداني را كه امر سيادت در دست او بود «7» نيز (به زبان عربي) مدح و ستايش مينمودند ميتوانستند، به فرض اينكه
______________________________
(1)- رجوع كنيد به فصل «تقويم» جلد دوم همين كتاب.
(2)- سال 743 (برابر با 125 هجري)، شخصي سغدي والي آمل شد: طبري، ج 2، ص 1767.
(3)- ابن اثير، ج 5، ص 12 (سال 716/ 717 برابر 98).
(4)- ابن اثير، ج 5، ص 137 (سال 746/ 747 برابر 129)، و صفحات 141 و 149.- رجوع كنيد نيز به شعري از نصر بن سيار در: Theodor Noldeke und August Muller: Delectus veterum carminum arabi- corum, Berlin 1890, S. 88) Porta linguarum orientalium XIII (.
(5)- عربها گاهي بر آنها اين معني را عيب ميگرفتند كه ايشان ايرانيان را ترجيح ميدهند:
ابن خلدون (العبر، فهرست: 139)، ج 3، ص 241؛- حمزه اصفهاني، ص 216؛- جاحظ (بيان)، ج 3، ص 206.- و نيز رجوع كنيد به:Kremer ,Streifz .31 f . )سال 813 برابر 198 هجري، اشعار مختلفي به همين معني) و نيز:Becker ,Isl .St .I lll ..- فقهاي حنفي و مالكي بعدا ايرانيان را به شرطي از نظر حقوقي برابر با عربها ميدانستند كه پدر و مادر يا اجداد آنها مسلمان بوده و خود نيز داراي وضع اجتماعي ثابتي بوده باشند: Grunebaum 201
(6)- اغاني (بولاق)، ج 9، ص 104، ج 12، ص 156؛- مسعودي (مروج الذهب)، ج 6، صفحات 137 تا 155.
(7)- مثلا محمد بن الحارث اغاني (بولاق)، ج 20، صفحات 78، 82.
ص: 418
صحت ايمان شخصي خود آنها هم مثل تقريبا بشّار بن برد (وفات 784/ 785 برابر 168 هجري) «1» مورد اتهام بوده، تا مدت طويلي از هرگونه مزاحمتي در امان باشند.
به زودي، يعني تقريبا پس از 30 سال، ايرانيان در رأس دولت «2» قرار- گرفتند بهطوري كه خاندان برمكيان مقام رهبري صدارت- كه در اين زمان به نام «وزير» (از ريشه اصلي عربي) «3» و فقط بين امويان اسپانيا به تبعيت از زمان بني اميّه «حاجب» ناميده ميشد- به عهده داشتند. با تمام اينكه برمكيان و بسياري از ايرانيان ديگر آماده هر نوع جد و جهدي در راه فرهنگ مشترك اسلامي دربار خلفا كه بهطور روز افزوني از فرهنگ شرقي ايراني متأثر ميگشت، بودند «4» با اين وصف اغلب به اصل نژاد ايراني خودآگاهانه توجه داشتند. و حتي برمكيان براي تأييد اصالت نژادي خويش ميكوشيدند كه شجره خانواده خود را به يك موبد زردشتي برسانند در حالي كه در واقع اصل آنان از يك خانواده روحاني بودايي از نوبهار در بلخ بوده است «5». همچنين شيعيان براي اين مطلب كه
______________________________
(1)- رجوع كنيد به: Kremer, Streifz. 35) und Textbeilage XIV auf S. 70 (; Sharif 54 f.
اجداد بشار از تخارستان بودهاند: اغاني (قاهره)، ج 3، صفحات 135، 138؛- و نيز رجوع كنيد به:Fuck 32 f .;Wiet 147 f .,184 f .
(2)- اين مطلب كه به اشراف ايراني حتي در تحت خلافت عمر اول، در بين النهرين، مراكز امارتي واگذار شده استKremer ,C .G .I .69 . يقينا فقط از روي تعصبورزي جعل گشته است.
(3)- براي نظر كنوني در اين مورد رجوع كنيد به:
در مورد نظر قديمتر در زمينه ريشهيابي اين كلمه رجوع كنيد به:Browne I 255 . بنا به قول.James Darmesteter aus pers .vi -cir )a( .
(4)- بر همين پايه نيز تا مدتي شجره عربي جعل ميكردند. رجوع شود به:Goldziher ,Arab .142 .- حتي كردان ميكوشيدند كه تمام ملت خود را از عرب منشعب بدانند: همين مرجع ص 143.
(5)- طبري، رديف 2، ص 1181 (سال 705 برابر 86 هجري).- داستانهاي متأخري را كه در باره برمكيان شايع گشته بود، عبد الجليل يزدي در كتاب تاريخ آل برمك جمع نموده است (سال
ص: 419
مادر امام چهارم زين العابدين (ع) يك شهبانوي ايراني به نام جهانشاه، به عربي سلافه، (نوه يا دختر يزدگرد سوم) بوده است، ارزش زيادي قايل بودند «1».
بديهي است كه عربها فقط تماشاگر بيحركت اين تحولات نبوده، بلكه در مقابل اخباري كه بر علاقه پيغمبر اسلام (ص) به ايرانيان و تهديد اهانتكنندگان به آنان دلالت مينمود «2» و يا ايرانيان را از فرزندان اسحاق برادر اسماعيل (سر سلسله نژاد عرب) محسوب ميداشت «3» و همچنين در مقابل حملات علماي ايراني به علماي انساب عرب «4» و هم در مقابل اين افسانه كه در اصفهان آبي وجود دارد كه بخصوص براي عربها مضرّ است «5»، آرايي به ميان آوردند كه ايرانيّت را امر كم ارزشي معرفي «6» و استعداد زبان عربي را براي قبول تغييرات مختلف
______________________________
1360/ 1361 برابر 762 هجري)؛ چاپ آن در: Charles Schefer: Chrestomathie Persane II, Paris 1885, S. 1- 54.) Publ. de l'Ec, des langues or. viv. II/ 8/ 2 (.
(1)- رجوع كنيد به: نوبختي (كتاب الفرق)، ص 47 به بعد؛- ابن خلدون (بولاق) ج 1، ص 347.
(2)- رجوع كنيد به: Ignaz Goldziher: Das arabische Stammeswesen und der Islam) in den Muhamedanischen Studien I (, S. 74; Goldziher, Arab. 117.
(3)- رجوع كنيد به:Goldziher ,Arab .144 f .
(4)- رجوع كنيد به:Goldziher ,Shu'ub .190 ff ..- حتي كسي مثل ابن دريد (837- 934 برابر 221 تا 321 هجري)، كتاب الاشتقاق خود را (چاپ توسط:Ferd .Wustenfeld ,Gottingen 1854 .( عالما عامدا به عنوان يك فرد عربي بر ضد دعاوي ايرانيان نگاشته است (رجوع شود به ص 3 به بعد همين مرجع).
(5)- حسيني (فهرست: 199)، ص 19 (اين خبر مسلما از اين كتاب ناشي شده است كه در زمانهاي بعد ترجمه گشته است).
(6)- رجوع كنيد به:Goldziher ,Arab .117 ff ..- فررزدق «ابن الفارسيه» را به عنوان كلمه دشنام بهكار ميبرد: همين مرجع ص 126؛ از كتاب داستان عنتر ميتوان جريدهاي از كلمات استهزاآميز بر ضد ايرانيان، جمعآوري نمود: همين مرجع، ص 136، پاورقي 5. همچنين مسيحيان عراق ايرانيان و دين زردشت را به حقارت مينگريستند:Graf II 138
ص: 420
تأكيد «1» مينمود، و براي تأييد نظر خود «2» نيز احاديثي ميآورند. ولي از اين امور كه بگذريم اين ادعا «3» كه سقوط ناگهاني برمكيان (803) واقعا بيشتر بر اساس يك عكس العمل عربي در مقابل ايرانيان بوده است تا براساس اغراض شخصي، كاملا مورد ترديد است، زيرا اين حادثه به هيچ وجه منجّز به تضعيف نفوذ ايرانيان نگشت «4»، بلكه به عكس در بسياري از مناطق شرق «5» دنباله فرمانروايي واليان متعدد ايراني سلسلههاي فرمانروايي ايراني به وجود آمد كه اولين خاندان آنها يعني طاهريان با تصويب رسمي خليفه حكومت ميكرد. مأمون «6» خليفه نيز
______________________________
(1)- رجوع كنيد به اقوال جمعآوري و تدوين شده در اين مورد در: عقد الفريد، ج 3، ص 209 به بعد.- نيز رجوع شود به: Alfred Guillaume: The traditions of Islam. An introduction in to the study of the Hadith- Literature, Oxford 1924, S. 57 f.
يكي از احاديث زبانها را به طريق ذيل تقسيم ميكند: مبغوضترين زبانها در نزد خدا زبان فارسي است، و زبان خوزستان زبان شيطان است (رجوع كنيد به فصل بعد: «وضع ايران از نظر زبان» از همين كتاب)، و زبان اهل جهنم، زبان بخارايي و زبان اهل بهشت، عربي است:
مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 418،- شخصي مثل ابن فارس (وفات 1005 برابر 395 و يا 396 هجري) كه از حيث نژاد ايراني بوده، ولي در عربيت منحل گشته بود، به نوبه خود مزاياي عرب را ستايش ميكند:Brockelmann ,GAL I 130 .
(2)- ابو نعيم (ذكر اخبار اسپهان، فهرست: 200)، ج 1، صفحات 7 تا 14.- مجموعهاي از اين اخبار، در: Goldziher, Shu'ub. 153 f.
(3)- رجوع شود به:Sharif 22 ..- اين مطلب را كه قاتل ايراني عمر خليفه دوم بر اثر تحريكات ملي (نه به علت امر شخصي) دست به اين عمل زده است (چنانچه اين منابع مدعي هستند:Kremer ,C .G .I .15 ;Sharif 22 .( نميتوان قبول نمود. شريفScharif 12( ( حتي ميخواهد قتل علي (ع) را نيز، از اينرو كه يكي از شركاي هم قسم در توطئه اين قتل ايراني بوده است (مبرد، كامل، ج 1 صفحات 559 تا 563)، معلول محركي ملي بداند؛ ولي اين نظر نيز يقينا صحيح نيست.
(4)- بخاري فصل خاصي در اين زمينه دارد كه موالي، صاحبان مقامات قضاوت و اداره حكومت بودهاند: Goldziher, Arab. 115.
(5)- سال 781/ 782 (برابر 165 هجري) در ري با فارس، كرمان و الاهواز به ضميمه بحرين، عمان، كسكر و نواحي دجله: ابن اثير، ج 6، صفحات 22، 24 به بعد.- سال 782/ 783 (برابر 166 هجري) دنباوند با قومس و ري؛ همين مرجع، ص 25.- 785/ 786 (برابر 169 هجري) گرگان؛ اصفهان؛ همين مرجع، ص 32.
(6)- شايد دليل بر اينكه وي نيز به فارسي مسلط بوده است بتواند اين امر باشد كه در مرو قصيدهاي به زبان فارسي به او تقديم گشته است، رجوع كنيد به:Barthold ,Med .80 f .
ص: 421
به عنوان پسر يك بانوي ايراني خصوصا در شرق مورد قبول و استقبال عموم واقع گشت «1» و از همينجا با كمك وزيرش فضل بن سهل و با حمايت ايرانيان خلافت را به دست آورد «2» و چيزي هم نگذشت كه بر او خرده گرفتند كه وي در نظر دارد يكي از علويان (امام رضا «ع») را جانشين خود كند تا بدين وسيله بتواند سيادت ايرانيان را تأمين نمايد «3».
در طي اين مدت نيز طبقه دانشمند ايران بهطوري با دين و فرهنگ اسلام رشد و نمو كرده بود كه از اين پس ميتوانست مباحثات و منازعات بين اين دو ملت عرب و ايراني نيز در يك سطح علمي و معنوي مشتركي صورت بگيرد. هنگامي كه مأمون خليفه ايرانيان را از جهتي بر عربها ترجيح ميداد «4»، علماي مهم ادب مثل جاحظ «5» (پيش از وي نيز ابونواس [سال 747 يا 762 تا 806/ 814 برابر 130 يا 145 تا 190/ 198 هجري] كه البته خود را ايراني حس ميكرد) «6» از اين بيمي نداشتند كه محاسن ايرانيان را ستايش نموده «7» و مرتبت عربها را تنزل دهند و اينان را گاهي صراحتا به عنوان «طبقه بيدانش» قلمداد نمايند «8». ظاهرا عموم مردم نيز اين قبيل قضاوتها را با رضايت خاطر ميشنيدند «9».- واضح است كه در جبهه
______________________________
(1)- رجوع كنيد به:Donaldson 162 . و نيز به كتاب عصر المأمون از احمد فريد رفاعي، قاهره 1346 هجري، ج 2، ص 244.
(2)- طبري، رديف 3، ص 631؛- و نيز: Le Strange, Bagdad 310; Donaldson 163.
(3)- ابن خلكان، ج 1، صفحات 109 و 135.
(4)- طبري، رديف 3، ص 1142.
(5)- جاحظ (كتاب البيان، فهرست:
258)، ج 1، ص 203 (برابر جاحظ، فهرست؛ 259، ص 27).
(6)- رجوع شود به:
Sharif 56- 60; Carl Brockelmann in der E I, I 108 f.
(7)- مجموعهاي از اين قبيل شواهد شعري در مرجع ذيل ديده ميشود:Goldziher ,Shu'ub .160 ff .167 ff . به اين، نيز مدح ايرانيان در كتاب صاعد (طبقات الامم صفحات 49 تا 52) اضافه ميگردد.
(8)- رجوع كنيد به:
Guillaume, The tradit. 57 f., Grunebaum 205 mit Anm. 79.
در باره اينكه عربهاي قديم واقعا به امور علمي و معنوي كمتر تمايل داشتهاند رجوع كنيد به: Browne I 261 f.
(9)- مانند اينكه طبيب معالج فضل برمكي، هنگام زنداني شدن وي، (803 برابر با 187 هجري) از اينرو از او حق المعالجه نپذيرفت كه وي از اعضاي طبقه اشراف ايراني بوده است، مسعودي (مروج الذهب) ج 6، ص 412 (با تبصرههاي محشي آن).
ص: 422
مخالف نيز حملات كم نبوده است و براي كسي مثل جاحظ مشكل نمينمود كه ايرانيان را نيز مثل عربها به استهزا بگيرد «1».
مورخان ايراني نيز به ياد سنن و روايات باستاني خود افتادند و مرداني مثل حمزه اصفهاني «2» و دينوري كتب خود را در تحت تأثير روح ميهنپرستي تأليف كردند: اين افراد عقيده و نظر خود را به صراحت بيان نموده و نيز بدين وسيله آن را نشان دادند كه قسمت اعظم كتب خود را به ذكر حوادث گذشته ايران اختصاص دادهاند «3» تا به بيان تاريخ عرب و قرآن و پيغمبراني كه در آن به عنوان پيشروان اسلام نام برده ميشوند. مقارن با آن نيز ادبا مكررا آگاهانه نژاد ايراني خود را با تأكيد خاصي ابراز ميكردند «4»، و در چنين موقعي ديگر غالبا دفاعي كه از دين زردشت (و ماني) ميشده علت مذهبي نداشته، بلكه از روي اعتقاد
______________________________
(1)- جاحظ (كتاب البيان، فهرست: 258)، ج 3، صفحات 5 تا 7 [برابر با جاحظ (فهرست:
259) صفحات 31 تا 33]؛- جاحظ (كتاب الحيوان، فهرست: 260)، ج 7، ص 68 (اگر وي در اين موارد ايرانيان را به علت خصوصيات آنان هنگام سخن گفتن- چوبدستي و كمان- و نيز به موجب نقص آنان در هنر اسبسواري و به سبب قلت ورزيدگي در هنر پيكار، به استهزا ميگيرد، به اين نكته بايد توجه نمود كه وي در آن زمان ديگر معناي آن خصوصيات ايرانيان را هنگام ايراد سخن، نميفهميده است، رجوع كنيد به: Carl Heinrich Becker: Die Kanzel im Kultus des alten Islam, in den" Islamstudien" I, Leipzig 1924, S. 450- 471.
در كتاب التاج في اخلاق الملوك، به تصحيح زكي پاشا، قاهره 1914 (رجوع شود نيز به:Brockelmann ,GAL ,S I 246 /D /1 .( اخبار جالبي درباره عادات باستاني ايرانيان جمعآوري شده است؛- در مورد مدح تركان رجوع شود به:Brockelmann ,GAL S I 243 . )و درباره مسئله مؤلف آن به همين مرجع ص 346، تبصره 2)
(2)- حمزه اصفهاني، ص 138.- به اين مطلب قبلا بيروني توجه داده است، رجوع كنيد به:Goldziher ,Shu'ub .209 . اهميت اشعار ايراني را كه در زمينه اين مشاجرات به زبان عربي ايراد شده، نوشته ذيل تشريح مينمايد:Nallino ,Racc .VI 138 f .
(3)- دينوري (اخبار الطوال)، صفحات 1 تا 75.
(4)- اغاني (قاهره)، ج 5، ص 154، ج 7، ص 146؛- مسعودي (مروج الذهب)، ج 6 ص 62؛- عقد الفريد (قاهره 1305 هجري)، ج 2، ص 277.
ص: 423
ملّي انجام ميگرفته است «1».
اين تحولات منجر به شعوبيّه «2»: شاخص جنبش ملّي ايراني گشت. عربها در نوشتههاي مختلف اين گروه غالبا مورد حمله و تحقير و در اشعارشان مورد استهزا واقع ميگشتند. مكرر اتفاق ميافتاد كه با استناد به قرآن [ (سوره 49 آيه 13) إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ، و هم (سوره 49 آيه 10) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ] از اين عقيده طرفداري ميكردند كه به فرض اينكه ايرانيان داناتر و برتر از عربها نباشند «3» با ايشان برابرند (از اينرو نيز «اهل التسويه» نام «4» يافتند).
______________________________
(1)- ابن مقفع كه حمايت از مانويت مينمود، در واقع پيرو نيروي عقل و دستورات آن بود و اساسا ديگر از اين حد كه از مذهبي دفاع و يا بر ضد مذهبي قيام نمايد، فراتر رفته بود:Guidi ,Lotta ,S .XIII .
(2)- مشتق از كلمه «شعوب» است كه در قرآن (سوره 49، آيه 13) به ضميمه كلمه «قبايل» به عنوان تقسيمبندي صحيح و مجاز اسلامي ذكر ميگردد، رجوع كنيد نيز به مفاتيح العلوم (خوارزمي)، ص 122؛- عبد العزيز الدوري، التاريخ الشعوبيه، بيروت 1962؛- و نيز:
مقاله ذيل درباره اشعار شعوبيه گزارش ميدهد:
(3)- اغاني (قاهره)، ج 4، ص 412.- و نيز رجوع كنيد به:
در اين كتاب محمد معين در مورد قضاوتش درباره ايرانيان اساسا به نظر و طرز تفكر شعوبيههاي قديم اتكا ميكند.- رجوع كنيد به: Fritz Meier in" Artibus Asiae" XIII/ 3) Ascona 1950 (, S. 231 f.
(4)- مقدمه ابن خلدون، 211؛- در مورد اين اصطلاح رجوع كنيد به؛ اغاني (قاهره)، ج 5، ص 158؛- و نيز به محمد كردعلي: رسايل البلغاء، چاپ اول، قاهره 1913 كه در صفحات 269 تا 295 از ابن قتيبه، كتاب التسويه بين العرب و العجم، نقل ميكند؛ نيز رجوع كنيد به: Barthold, Med. 168- 176; Brockelmann, Gesch. 108. ص: 424
واضح است كه عربها (مثلا محمد، عبد الله بن مسلم بن قتيبه) «1» نيز اين حملات را بيجواب نميگذاشتند.
به پيوست اين جنبش، نيز احياي مجدد كتابت به زبان پارسي كه خود را- برخلاف نوشتههاي عرب- براي حماسهسرايي و اشعار تاريخي و بازگويي احساسات و خواستهها سخت ممتاز نشان داد، صورت گرفت. هنوز طاهريان به فرهنگ ايران علاقه و تمايلي نشان نميدادند «2» و امير عبد الله (828- 844/ 845 برابر 203- 213 هجري) از قبول كتابي كه (ظاهرا به زبان فارسي) در آن احكام و قضاوتهاي شيروان جمعآوري شده بود ابا نمود و با استدلال به اينكه براي اتباع وي قرآن و احاديث كافي است «3» دستور داد آن را در آب بياندازند. ولي حتي صفّاريان به عنوان مروّج ماهيت ايراني «4» معروف گشتند و سخت مايل بودند كه در دربار آنان كتب فارسي به وجود آيد «5» و خود ايشان نيز به عنوان حاملان نهضت «نوآور» ايراني مورد ستايش قرار گيرند. در عين حال در آن موقع هنوز نميتوانست از يك چنين طرح و وظيفهاي (مثلا نسبت به شعر و ادب) نشانهاي موجود باشد: زيرا براي چنين منظوري صفّاريان به اندازه كافي از دانش بهرهمند نبودند. و همچنين بويهيان توانايي اين معني را نداشتند، بلكه براي اولين بار
______________________________
(1)- وي در سالهاي 828- 889 (؟) (برابر با 213 تا 276 (؟) هجري) زندگي ميكرده است.
(رجوع كنيد به: ) Carl Brockelmann in der EI, II 424; Brockelmann GAL I 120- 123; S I 184- 187.
كتاب وي. «كتاب العرب او الرد علي الشعوبية» را محمد كرد علي در چاپ سوم كتاب نام برده خويش «وسايل البلغا» (قاهره، 1365 هجري) جا داده است. صفحات 344 تا 377.
(2)- رجوع كنيد به:Barthold ,Med .82 .
(3)- دولتشاه تذكرة الشعراء، فهرست: 272)، ص 30؛- و نيز:Browne I 347 .
(4)- دولتشاه (تذكرة الشعراء، فهرست: 272)، ص 30؛- تاريخ سيستان، صفحات 210 تا 213.
(5)- مانند اينكه در حدود سال 870 (برابر 256 هجري) «خداي- نامگ» زبان پهلوي به قالب زبان «فارسي نو» درآمد (و چون خدا در فارسي نو فقط به خالق جهان اطلاق ميشد، براي اجتناب از سوء تفاهم، عوض «خداينامه» «شاهنامه» ناميده شد)؛ رجوع كنيد به:Noldeke ,Nationalepos ;Nasr .109 .
ص: 425
عامل بيداري مجدد و مروّج معنويت و روح ايراني «1» خانداني بود كه بر مركز فرهنگ ايران يعني خراسان حكومت ميكرد: منظور خاندان سامانيان است كه ميخواستند از دودمان ساسانيان (و حتي هخامنشيان) محسوب گردند «2» و در حقيقت نيز اولين سلسله فرمانروايي به شمار آمدند كه با آگاهي و بينش واقعي فرهنگي، ايراني بودند و حتي در تحت تأثير همين خاندان بود كه سلسلههاي فرمانروايان ترك مثل غزنويان خود را از لحاظ فرهنگي تا آن اندازه ايراني نموده بودند كه توانستند وارث سامانيان گردند «3». اين امر درست در همان زماني بود كه «مكتب فقهي» حنفي ميخواست ترجمه «تكبير» و آيات قرآني در نماز را به فارسي جايز بداند «4» و واقعا نيز در قرن يازدهم (پنجم هجري) علمايي وجود داشتند كه جرأت به دادن چنين فتوايي نمودهاند «5».
احياي مجدد روح ملّي ايراني، خود را فقط به نبرد قلمي با عرب و به ترويج كتب ملي كه تازه به وجود ميآمد و يا به رخنه نمودن روح ايرانيّت در اسلام محدود نكرد، بلكه حتي دوايري كه به دربار خلافت كمتر بستگي داشتند و نيرو و فعاليّت نظامي خود را، بيش از بسياري از دستههاي ديگر، حفظ نموده بودند و با خواستههاي طبقه خواص اجتماع آميخته نگشته بودند، علاوه بر آن اين
______________________________
(1)- شايد هم اين امر كه در مقابل لغات و اصطلاحات ويژه عربي، كلمات فارسي دوباره متداول گشته است: مثل «عيد گوسپندكشان» در مقابل «عيد الاضحي» (تاريخ سيستان، ص 356: سال 1003، برابر 393 هجري)، به همين نهضت ارتباط داشته باشد.- ولي با اين وصف حتي منبعي مثل تاريخ سلجوقيان كرمان (مربوط به آغاز قرن 17 برابر قرن 11 هجري) (ص 93) يكي از سربازان ترك را به تعبير فارسي «شير سرخ» مينامد، نه «قزل ارسلان».
(2)- رجوع كنيد به قصيده دقيقي در:Browne I 461 .؛- و نيز:Mez 15 ;Barthold ,Vorl .84 .
(3)- چنانچه بعدا هم در دربار بهرام شاه غزنوي، حدود سال 1144 (برابر با 508 هجري) كليله و دمنه از زبان عربي به فارسي ترجمه گشت: دولتشاه (تذكرة الشعراء، فهرست: 272)، ص 75.
(4)- ابن خلكان (وفيات)، ج 8، ص 88 (حدود سال 1000 برابر 390 هجري)- و نيز رجوع كنيد به:Arnold ,Preach .183 ;Wiet 122 .
(5)- ابن خلكان (فهرست:
110)، ج 1، ص 425.
ص: 426
انديشه را در سر ميپرورانيدند كه روزي دوباره دولت افتخارآميز ساساني يا هخامنشيان را بدان ترتيبي كه در داستانهاي دلاوران آنان منعكس شده بود برقرار كنند: در طبرستان (يعني همان جايي كه در سال 783 برابر 166/ 167 هجري در طي قيامي حتي زنان ايرانيي كه با عربها ازدواج نموده بودند از دم شمشير انتقام تعصب ايراني گذشتند) «1» و نيز در ديلم، اين نقشه طرح شد كه دستگاه خلافت را- تا حد امكان به پيوست با جنبشهاي مذهبي و سياسي «2» مزدكيان و قرامطه «3»- سرنگون نموده در تيسفون- نه در بغداد- دو مرتبه تاج و تخت خسروان را برپا سازند «4».
در سال 839 (برابر 224 هجري) اسپهبد مازيار طبرستاني به جهت طرح اين قبيل نقشهها كه وي با امير اسروشنه: «افشين» كشيده بود دستگير شده و به قتل رسيد «5». هنوز صد سال از اين واقعه نگذشته بود (در سال 931 برابر 319 هجري) كه بار ديگر مرداويچ ديلمي به فكر برقراري مجدد يك دولت ايراني «6» افتاد؛ و اساسا اراضي جنوب بحر خزر تا مدت طويلي به عنوان مركز ماهيت ايران باستان به جاي ماند «7».
______________________________
(1)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 126.- و نيز:Rehatsek 421
(2)- ابن فضلان (فهرست: 35)، صفحات بيست و سه، و بيست و پنج (سال 931 برابر 319 هجري)؛- درباره تقارن انتظار هزاره (- انتظار تجديد اوضاع به دست رهبري مصلح در رأس هزار سال) زردشتي با يهودي و مسيحي رجوع كنيد به:Grunebaum 193 .
(3)- قرامطه در بين ايرانيان نيز به حس ملي آنان اعتماد كردند، رجوع كنيد به: Michael Jan de Goeje: Memoires sur les Carmathes du Bahrejn et les Fati- mides, 2. Aufl., leiden 1886, S. 33.
(4)- اميران ايراني به اينكه با اين خسروان مقايسه شوند، تمايل داشتند: اغاني (بولاق)، ج 17، ص 110.
(5)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 155 به بعد؛- اولياء (فهرست: 191)، ص 56؛- طبري، رديف 3، ص 1274؛- ابن اثير، ج 6، ص 175؛- و نيز:Rehatsek 425 -429 .
(6)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 1، ص 316؛- مسعودي (مروج الذهب)، ج 9، ص 27 به بعد؛- ابن اثير، ج 8، صفحات 96، 105.
(7)- هنوز در قرن هفتم و هشتم (اول و دوم هجري) سكههايي با نقوشي به زبان پهلوي وجود داشته است، رجوع كنيد به:Krymskyj I 93 .- حدود سال 1200 (برابر 596 هجري) تاجگذاري اسپاهبذي به شيوه ايران باستان صورت گرفت و اين امر را بخصوص ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان، ص 255) با تأكيد ذكر ميكند.
ص: 427
هرچند اين قبيل كوششهاي بعيد الوصول نتوانست به هدف برسد، ولي باز به وجود آمدن يك طبقه رهبر سياسي محلّي و شكفتن علم و ادب در زبان اصلي به حد قاطعي به حفظ استقلال زبان ايراني خدمت نمود (چنانكه مثلا موقعيت قبطيان كه بين آنها اين افكار وجود نداشت درست مخالف اين وضع را نشان ميدهد): در جنب يك سلسله استعدادهاي حائز اهميتي در زمينه شعر، تاريخ (ترجمه طبري از بلعمي) علوم ديني «1»، و علوم طبيعي (كتاب ادويه موفق الدين ابن علي الهروي كه به توسط اسدي در سال 1055 برابر 447 هجري مجددا تهذيب و تنقيح شد)، تنها اثر جهاني فردوسي يعني شاهنامه وي بود كه توانست دليل و رهنمون استقلال و خودآگاهي ايرانيّت به حساب آيد: زيرا قوم ايراني بهطور حتم بيشتر از قوم عرب در تحت تأثير شعراي خويش و آميخته با آنان زندگي مينمايد.
هرچه هم به اشعار فردوسي (و سپس اشعار شاعران ديگر) در راه حفظ ماهيّت ايراني اهميت و ارزش داده شود باز در آن مبالغه به كار نرفته است، «2» زيرا همين
______________________________
(1)- حدود سال 900 (برابر 287 هجري) يكي از شيعيان معتزلي مسلك، يعني خ جبائي (وفات 915 برابر 303 هجري) تفسيري بر قرآن تأليف نمود: رجوع كنيد به: Wilhelm Spitta: Zur Geschichte Abu'l- Hasan Al- Asaris, Leipzig 1876, S. 93.
.- در قرن دهم (برابر چهارم هجري) بر اثر فتاوايي به كار بردن زبان فارسي در نماز جايز گشت:
رجوع كنيد به:Barthold ,Med .83 f .;Wiet 161 f ..- براساس فهرست ابن نديم مقاله ذيل صورتي از كتبي كه در آن زمان موجود بودهاند به دست ميدهد: Moh. Hidayet Hosain: The old- Persian literature and the Musulmans, in der" Islamic Culture" I) 1927 (, S. 623- 631; vgl. auch Gafurov 186- 203.
(2)- رجوع كنيد به: Theod. Noldeke: Das iran. Nationalepos, 2. AuFL. BERLIN 1920; Hellmut Ritter in der E I, turk. IV 643- 649; Sadighi 74.
.- كتاب «ترجمان البلاغة» كه تاكنون به فرخي شاعر (وفات 1038 برابر 429 هجري) نسبت داده ميشد، ولي در حقيقت از محمد بن عمرو الرادوجاني است (چاپ استانبول، به تصحيح احمد آتش)، متعلق به نيمه دوم قرن يازدهم (برابر پنجم هجري) ميباشد؛ رجوع كنيد به: Ahmed Ates: Tarcuman al- Balaga, im" Oriens" I) 1948 (, S. 45- 62. ص: 428
اشعار بوده كه به دست تمام ملت ايران: كليه اشراف و عموم مردم و جميع پيشهوران و برزگران وسيلهاي داد كه توانست آنان را در وراي تمام اختلافات طبقاتي و اجتماعي با يكديگر متحد ساخته، آينه تمام نماي هستي آنان شود و سبب گردد كه ايشان همه خود را به تمام معني ايراني بدانند و ايراني بشناسند.
بديهي است كه درست در عصر فردوسي دوره جديدي براي ايران آغاز گشته بود. فردوسي نيز داستانهاي سلحشوران باستاني «1» را پيش كشيد «2» و مثل متقدمان «3» خود و به ميزان حس ملّي موجود در آن زمان به آنها شالودههاي ضد عربي بخشيد (به اينطور كه مثلا ضحّاك را كه شاخص ستمگري بود به عنوان عرب معرفي نمود) «4». در عين حال در آن موقع دوباره نبرد قديمي ايران و توران «5» بخصوص از اينرو بيش از زمان پيشين براي ايرانيان سؤال حياتي شده بود كه با پيروزي سلجوقيان، آن پيكار ايام گذشته اكنون در خود سرزمين ايران صورت ميگرفت و اگر هم در اين زمان ايرانياني نام تركي (براي خود يا براي فرزندان خويش) انتخاب «6» ميكردند، در مقابل تركان هم همان حس استقلال ملّيي تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ج1 428 حس مليت ..... ص : 409
______________________________
(1)- مثل رستم، رجوع كنيد به: Firdosi/ Vullers I 207, A. ll v. 1414 a; vgl. auch I 174, v 819, 824.
(2)- رجوع كنيد به:Hansen 39 .- بلكه برعكس اين فرد ايراني از اينرو خود را مقصر نمود كه با فرمانروايي مستبد پيوند بست، رجوع شود به:
(3)- رجوع كنيد به:Noldeke ,Aufs .98
(4)- رجوع كنيد به: Ausg. v. Vullers I 34 ff.:
(5)- رجوع شود به: Hansen 40, 249- 251; Barthold, Vorl. 86 f.; Wiet 162 f.
(6)- رجوع كنيد به صفحات قبل اواخر فصل «نامگذاري» از همين كتاب. براي تعبير و توضيح تازهاي از كلمه دهاك [ربط و پيوستگي به خداي مهر (خورشيد) بابلي قديم] رجوع گردد به: F. Salac im" Archiv Orientalni" XVIII, 1/ 2) 1950 (, S. 479- 484. ص: 429
كه در پيكار با عرب و اسلام توفيق يافته بود مقاومت نمود و براي ايرانيان ميسور بود كه بگهاي تركان را با كلماتي شنيع مثل «وحشيان جاهل» و ولگرد دشنام دهند «1».
همينكه در تحت حكومت قراخانيان و سلجوقيان كمكم مقام و موقع «دهقانان» تنزل يافت، بازهم همين حس ملّي توانست- از لحاظ فرهنگي- در اين سرزمين وظيفه خود را در راه حفظ هسته مركزي ماهيّت ايراني انجام دهد. يعني در حين اينكه ايرانيان در قرون آينده نه تنها تركان را به اسلام درآوردند، بلكه آنها را نيز ايراني نمودند، ايرانيّت توانست از آن پس در چهارچوبه جهان اسلامي، مقامي را كه در طي تمام قرون وسطي تا عصر جديد وظيفه تاريخي و فعاليت خود را بهطور ممتازي نشان داد، حايز گردد.
______________________________
(1)- حدود سال 1180 (برابر 575/ 576): تاريخ سلجوقيان كرمان (فهرست: 175)، ص 97.- درباره اينكه در زمان سلجوقيان هنوز فكر بنا و تشكيل دولت بزرگ، قوامي نيافته بود، رجوع كنيد به:Barthold ,Vorl .112 .
ص: 430