گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
وضع ايران از نظر زبان‌





نتيجه شاهنامه فردوسي فقط اين نبود كه زبان «فارسي نو» به صورتي كه در قرون اول دوره اسلامي «1» قبل از همه در مشرق سرزمين «ايراني زبان» به وجود آمده «2» بود، براي هميشه به عنوان زبان فرهنگي تثبيت گردد- اعم از اين‌كه چنين هدفي هم واقعا منظور فردوسي بوده است يا نه-. بلكه وجود يك چنين لهجه ويژه‌اي موجب شد كه براي زبان فارسي از جهات مختلف شالوده و اساسي ريخته شود. زيرا هنگامي كه عربها به ايران آمدند اين سرزمين از نظر زباني به شعب و شاخه‌هاي بيشتر و پراكنده‌تر از آنچه كه در اواخر قرون وسطي يا عصر جديد مشاهده مي‌شود تقسيم مي‌شد و زماني هريك از لهجات «3» در منطقه وسيعتري از قلمرو امروز خود معتبر بود «4». حتي هنوز در قرن دهم (برابر چهارم هجري)
______________________________
(1)- رجوع كنيد به:Noldeke ,Tab .VIII .
(2)- درباره بقاياي زبان فارسي نو در زمان مقدم بر فردوسي مثلا مانند ابياتي كه طبري به فارسي مي‌آورد (رديف 3، صفحات 1492 و 1494:
سال 726/ 727، برابر 108 هجري) و غير از آن، هنوز تحقيقي علمي از لحاظ دستور زبان در دست نيست، رجوع كنيد به مقاله ذيل كه كتب و نوشته‌هاي ديگري را نيز ذكر مي‌كند: Vladimir Minorsky: Some early documents in Persian, im JRAS 1942, S. 181- 194; 1943, S. 86- 99.
(3)- در اين‌باره رجوع كنيد به: مقدسي (احسن التقاسيم)، صفحات 334 تا 336 و 368 (ديلم) و براساس آن:Fuck 111 f .;Schwarz VI 768 )Rajj( .
(4)- مسعودي (كتاب التنبيه، فهرست: 85)، ص 77 به بعد، لهجه‌هايي را بدين ترتيب نام مي‌برد:
فهلوي، الدري (زبان درباري)، آذري و غيره.
ص: 431
بين زبان عجم و زبان فارسي فرق مي‌نهادند و آن دو را مانند دو زبان مستقل در جنب يكديگر «1» و اهالي جبال را به عنوان «پهلو ج»)PAHLAVAG( گاهي جداگانه «2» ذكر مي‌كردند. ظاهرا زبان اراضي فارس (و به‌طور كلي زبان جنوب ايران) «3» در آن زمان به اندازه‌اي از آن زبان فارسيي كه ادامه لهجه ساسانيان و به طرز ممتازي در خراسان تكامل يافته بود دور بوده است كه ملزم شده‌اند آن را به نام ديگري بنامند و تازه در زمانهاي بعد توانسته اصطلاح «فارسي» براي زبان فارسي به‌طور مطلق رايج گردد. در قرن دهم/ يازدهم (برابر چهارم/ پنجم هجري) امكان اين امر به وجود آمد كه زبان عاميانه معمول آذربايجان، فارسي «4»، ولي در عين حال لهجه مرو به عنوان ملاك و نمونه معتبر زبان فارسي «5» به حساب آيد.
زيرا تلفظ زبان فارسي طبعا در مناطق متفاوت رنگ گويش‌هاي محلي را به خود مي‌گرفت: چنانچه اين زبان در نواحي شرقي مثلا در هرات «6» و در كوهستان «7»
______________________________
(1)- ابن حوقل (كتاب المسالك، چاپ لايپزيك 9/ 1938)، ص 289؛- اصطخري، ص 137؛- يعقوبي (بلدان)، ص 270؛- مفاتيح العلوم (خوارزمي)، ص 117.- سمعاني (كتاب الانساب)، ص 41 (در تحت كلمه اصبهاني)، ص 58، اصطلاح «عجمي» را براي زبان ساساني به كار مي‌برد (نيز: ص 385).- در جنب آن، كلمه «عجم» نيز به معني «بيگانه و خارجي» استعمال مي‌گردد، مانند موردي كه يعقوبي (تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 457) تموز را به عنوان كلمه «عجمي» براي يكي از ماههاي سال به حساب مي‌آورد (مطابق با آن نيز، ص 525 از همين مرجع).
(2)- طبري، رديف 1، صفحات 2106 و 2608؛- مفاتيح العلوم (خوارزمي)، ص 116 به بعد.- و نيز رجوع كنيد به:Schwarz VII 846 f .
(3)- در كرمان نيز اين زبان فهميده مي‌شده است: ابن حوقل (كتاب المسالك، چاپ لايپزيك 9/ 1938)، ص 313؛- اصطخري، ص 167- درباره وضع زبان در فارس رجوع كنيد به:Schwarz III 145 .
(4)- رجوع كنيد به: Goldziher, Shu'ub 170.
(5)- اصطخري، ص 191 به بعد.؛ يعقوبي (بلدان). ص 270.
(6)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 307.- در اين مورد رجوع كنيد به مقاله ذيل درباره خواجه عبد الله انصاري وفات 1088 برابر 481 هجري: W) ladimir (Ivanow: Tabaqat of Ansari in the old language of Herat im" Journal of the R. As. Soc." 1923, S. 1- 34, 337- 382.
(7)- مقدسي (احسن التقاسيم)، صفحات 321، 398.
ص: 432
و نيز در كرمان با مكران خشن به گوش مي‌آمده و به سختي قابل فهم بوده است «1».
اين امر دليل بر اين است كه مردم اين نواحي، نزديك اراضي افغاني و بلوچي زبان و يا يكي از گويش‌هاي باستاني مي‌زيسته‌اند (اگرچه نام افغانها به عنوان نام يك قبيله مستقلي تازه در سال 982 برابر 372 هجري پيش مي‌آيد) «2». همچنين زبان كوفغ (يان) [يا كوفج (يان)] (قفص) (- كوه‌نشينان) «3» و زبان ايراني ويژه بارز و بلوچان (بلوص) (كه تازه بعدا به سرزميني كه امروز به نام آنان بلوچستان ناميده مي‌شود كوچ كرده‌اند) «4» خود را زبان مستقل منفردي مي‌دانست «5». از اين گذشته زبان غور به روشني از ساير لهجه‌هاي اين سرزمين جدا و ممتاز بود «6».
در شمال شرقي (اسپيجاب، طراز و بلاساغون) «7» هنوز زبان سغدي «8» و
______________________________
(1)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 471.- رجوع كنيد نيز به: Kremer, C. G. I 310; Schwarz III 256- 258.
(2)- حدود العالم (فهرست: 36)، صفحات 91 و 349 (رجوع شود به:
) M. Longworth Dames: Afghanistan, in der E I, I, I. 164 f.
(3)- اصطخري، ص 164؛- حدود العالم (فهرست: 36)، صفحات 65 و 201؛- ياقوت، ج 7، صفحات 134 تا 138.- و نيز:Schwarz III 261 -266 ..- شايد اينها اصلا براهويي زبان)Brahui( بوده‌اند: حدود العالم (فهرست: 36)، ص 374؛- و نيز: Nikitin, Nat 215, Anm. 29.
و منابع مذكور در آنجا.- بنا به قول ياقوت ج 4، صفحات 147، 149 در اينجا مهاجران يمني، غالبا از قبيله ازد زندگي مي‌كرده‌اند.
(4)- رجوع كنيد به:
Spiegel, Eran 219; Spiegel, Eran Altert. Kd. I 334.
منبع اخير)Altert( قفصيان را با بلوچان يكي مي‌داند.- زبان بلوچي زبان شمال شرقي محسوب مي‌شد:
حدود العالم (فهرست: 36)، و نيز:Schwarz III 260 f .
(5)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 471؛- ابن مسكويه (تجارب الامم): ج 1، ص 356 (سال 936 برابر 324)؛- ياقوت، ج 2، ص 281.
(6)- اصطخري، صفحات 245، 281.- محل گسترش آنها: ابن حوقل (كتاب المسالك، چاپ لايپزيك 9/ 1938)، ص 444.- و نيز:Kremer C .G .I 315 .
(7)- رجوع كنيد به:Barthold ,Vorl .81 .
(8)- اغاني (قاهره)، ج 1، ص 35 (غلامان سغدي در ايران)؛- مقدسي (احسن التقاسيم)، صفحات 262، 335 ( «شباهت» با زبان بخاري)؛- عقد الفريد، ج 3، ص 258 (فرغانه در نواحي سغد)؛- مقاله ذيل درباره مسئله زبان سغدي و بخاري گفتگو مي‌كند: Wilhelm Barthold: K voprosu o sogdijskom i bucharskom jazykach, in" Iran" I) 1926- 7 (, S. 29- 41.
براي اطلاع بر منابع جديد درباره زبان سغدي رجوع شود به: M. J. Dresden in" Ex Oriente Lux", Jaarb. 1942) No. 8 (, S. 729- 734, und in der" Bibliotheca Orientalis" VI( 1949 )/ 1, S. 28- 31. ص: 433
خوارزمي «1»- در بعضي از قسمتها در جنب زبان فارسي- در حيات بوده است.
در محل است يورت
Ust Jurt (
) و در شبه جزيره من قيشلاق (منگيشلاق) هنوز در آن زمان بقاياي قوم آص «2» (- قوم‌Alan : عبارتند از گروهي از صحرانشينان ايراني ساكن جنوب روسيه و شمال قفقاز كه قسمتي از آنان در سال 409 ميلادي به اسپانيا و در قرن 13 برابر هفتم هجري به مجارستان كوچ نموده‌اند) وجود داشته‌اند.
در غرب ايران نيز هنوز وحدتي به دست نيامده بود. در آن موقع آذربايجان با جمعيت نسبتا اندك «3» خود هنوز جزو سرزمين فارسي زبان ايران بود «4» و نهال
______________________________
(1)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 335.- باوجود اين‌كه قتيبة بن مسلم (سال 712 برابر 93 هجري) آثار فرهنگي خوارزميان را كه تازه بعدا بيروني (هند، ص 36) از آن خبر مي‌دهد، نابود نمود (اين مطلب در منبع ذيل مورد ترديد قرار مي‌گيردBarthold ,Turk .1 .، ولي مرجع ديگري آن را به عنوان امري واقعي مي‌پذيرد:
) V. V. Struve im" Vestnik Drevnej Istorii" 1949/ 4 30, S. 137.
باز زبان خوارزمي هنوز در حدود سال 1000 (برابر 390 هجري) زبان فرمانها و اسناد خوارزمشاه بوده است، تاريخ بيهقي (فهرست: 161)، ص 669 به بعد (حتي در دربار محمود نيز مترجماني براي اين زبان وجود داشته‌اند، همين مرجع).- درباره بقاياي زبان خوارزمي (مثلا در مورد البيروني، دانشمند خوارزمي) رجوع كنيد به:
حفريات و اكتشافات جديد در انتظار يك تحقيق تازه‌اي مي‌باشند؛ رجوع شود به: Paul Pelliot: Le nom du Xwarizm dans les textes chinois, im" T'oung Pao" XXXIV) 1938 (, S. 146- 152.
(2)- رجوع كنيد به‌Tolstov ,Civ .49 . )براساس بيروني، هند).
(3)- طبري، رديف 1، ص 2805.- و نيز:Zapiski Vost .Otd .XVIII 093 .
(4)- اين زبان نيز مثل زبان تركي امروز آنجا، به صفت «آذري» موصوف بود (يعقوبي، بلدان، ص 272؛- فهرست ابن نديم، ص 344). ظاهرا مقصود ياقوت (ج 1، ص 160) نيز همين زبان بوده كه به نظر وي نامفهوم مي‌آمده است. علاوه بر اين، وي در اينجا به منابع قديمي‌تر استناد
ص: 434
زبان و نژاد تركي اين قسمت تازه بعدا به دست سلجوقيان غرس «1» و در زمان مغولان بارور گشت. در كوهستانهاي سبلان در حدود سال 985 (برابر 375 هجري) هنوز «هفتاد زبان مختلف» «2» موجود بوده است: اين‌طور گمان مي‌رود كه منظور از هفتاد زبان، لهجه‌هاي ويژه قفقازي (كه طبعا كمتر از هفتاد است) مي‌باشد كه صاحبان آنها، نسبت به وضع كنوني كه بسنجيم، بيشتر به طرف شرق رفته بودند.
همچنين نيز منطقه ارمنستان به طرف جنوب شرقي تا نخجوان «3» و برزند (آذربايجان) مي‌رسيد «4».
لهجه‌هاي ايراني نواحي جنوب بحر خزر يعني زبانهاي ديلم «5» و طبرستان «6»
______________________________
مي‌كند؛- نيز رجوع شود به: Walter B) runo (Henning: The ancient language of Azerbaijan, in the" Tran- sactions of the Philological Society" 1954, S. 157- 177.
(1)- رجوع كنيد به:Barthold ,Vorl .110 ..- درباره تركي آذري رجوع شود به: Mehmed Fuad Koprulu in der E I, turk., II 118- 151.
(2)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 375؛- ابن حوقل (كتاب المسالك، فهرست: 33)، صفحات 347 تا 349.- و نيز:Schwarz IX 1351 .
(3)- جمع و تنظيمي در اين زمينه، با تذكراتي چند:
Ahmed Zeki Velidi Togan in der E I, turk., II 96 f.
(4)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 378.
(5)- حدود العالم (فهرست: 36)، ص 133.- و نيز:Schwarz VII 365 ؛- راجع به دو زباني كه در جنب يكديگر در استرآباد (به فتح همزه و تا) [كه غير از اينجا، نامي از آن برده نمي‌شود؛- سمعاني (كتاب الانساب)، ص 30، اسم اين شهر را استرآباد (به كسر همزه و تا) ضبط مي‌كند] موجود بوده‌اند رجوع كنيد به حدود العالم (فهرست: 36)، صفحات 134 و 386؛- و نيز: Ahmed Ates in der E I, turk. III 568.
.- اين زبان براي تبليغات فرقه حروفيه به كار مي‌رفته است؛ رجوع كنيد به: Clement Huart: Textes persans relatifs a la secte des Houroufis, Leiden und London 1909) Gibb Mem. Series IX (.
.- درباره وضع و موقع خاص ديلميان رجوع كنيد نيز به: بلاذري (انساب الاشراف)، ج 5، صفحات 254 و 262.
(6)- مرزبان‌نامه اصلا به اين زبان تأليف شده، و بعدا به زبان فارسي درآمده است؛ رجوع كنيد به: ص: 435
و گرگان برابر ساير ايرانيان قابل فهم نبود «1». بعلاوه هنوز در اينجا تا مدتي قوم صول (چول) «2» كه ممكن است از بقاياي متلاشي شده هياطله (؟) بوده‌اند و گاهي نيز عربها آنها را جزو تركان «3» محسوب مي‌داشتند زندگي مي‌كرده‌اند.
اين واقعيت كه اسلام تازه در قرن نهم (برابر سوم هجري) در آنجا نفوذ كرد باعث شد كه زبان در اينجا سير جداگانه‌اي بنمايد «4».
زبان كردي نيز مثل همين امروز در طرف غرب ايران خود را به قلمرو زبان فارسي پيوسته بود. اين زبان فقط به ايالت كردستان، كه جزئيات آن در اينجا
______________________________
(1)- اصطخري، ص 205،- ابن حوقل (كتاب المسالك، چاپ لايپزيك 9/ 1938)، ص 376.
(2)- درباره قوم چول (به زبان سوري طشول و به عربي صول) كه حتي سال 395 ميلادي به كناره غربي بحر خزر هجوم آوردند، رجوع كنيد به:
راجع به ذكر آنان در منابع سوري در زمره روايات شهداي كركوك (كرخه دبيت سلوخ)Karka de Bet Selok رجوع كنيد به: Carl Brockelmann: Syrische Grammatik, 2. Aufl., Berlin 1905, S.* 55) Porta linguarum Orientalium V (.
(آنچه در ص 196 اين كتاب آمده، بايد براساس منابع مذكور ديگر تصحيح شود)؛ و نيز: Georg Hoffmann: Auszuge aus syr. Akten pers. Martyrer, Leipzig 1880, S. 45 ff.) Abh. f. d. Kunde des Morgenl. VII/ 3 (.
سمعاني (كتاب الانساب)، ص 357، از صول به عنوان شهري نزديكي «دربند» (باب الابواب) سخن مي‌گويد.
(3)- اغاني (قاهره)، ج 10، ص 43؛- العيون و الحدايق، ص 21؛- مفاتيح العلوم (خوارزمي)، ص 119 به بعد؛- درباره هياطله واقعي رجوع كنيد به آخر فصل «تركان» از همين كتاب؛- و نيز:
مقاله اخير راجع به مسايلي چند درباره تركيب ماهيت قومي تاجيكي در آسياي مركزي گفتگو مي‌كند.
(4)- ولي اين واقعيت كه قابوس زياري (976 تا 1012 برابر 366 تا 403 هجري) كتبي به زبان عربي در نجوم و علوم ديني تأليف نموده‌Krymskyj I 114( ( دليل بر اين است كه بعدا تغييري اساسي در اين اراضي به وجود آمده است.
ص: 436
نمي‌تواند مورد ملاحظه قرار گيرد، محدود نبوده، بلكه قبيله‌هايي از كردان و يا قسمتهايي از آن قبايل تا نواحي دوردستي در سرزمين ايران پيش رفتند. البته در اين مورد بايد به اين نكته توجه كرد كه در آن زمان كلمه كرد به‌طور دقيق به عنوان اصطلاح براي اين گروه به كار نمي‌رفته است «1» و غالبا نيز سرزميني مثل گرگان را (بيشتر به طرف جنوب در كوهستان زاگرس) «2» كه كردنشين نبوده جزء آنان به حساب مي‌آوردند «3». ولي اين امر تنها به اين مورد پايان نمي‌پذيرد، بلكه بدون ترديد بسياري از «قبايل متعدد كردي» كه از آنها در غرب ايران نام برده مي‌شود نبايد جزء كردان به حساب آيند. زيرا بيشتر آنان فقط (مثل لرها) «4» قبايل و ايلات مهجور، و از نظر فرهنگي و غيره عقب‌افتاده‌اي بوده‌اند كه زبان آنها به نحوي كهنه بوده، و در نتيجه با زبان «فارسي نو» برابري نمي‌كرده است. ايشان را از اين‌رو كرد ناميده‌اند كه كسي زبان ويژه آنها را نمي‌شناخته است، و همين‌قدر مي‌دانسته‌اند كه زبان آنان متعلق به گروه زبانهاي ايراني مي‌باشد «5».- اين قبيل سكونت و توطن «6» كردان، به طرز- مخصوصا انبوه و متراكمي در كوهستان
______________________________
(1)- رجوع كنيد به منبع ذيل تحت كلمه «كردان»: Vladimir Minorsky in der E I, II 1214 f., 1224 f.
.- به كتاب ذيل دسترسي نيافتم:
«خ كرد و پيوستگي نژادي و تاريخي او»، از رشيد ياسمي، تهران 1940.
(2)- طرف شمالي، جاده بغداد- كرمانشاه.
(3)- اطلاعات مفصلي در اين‌باره، در: Vladimir Minorsky: The Guran, im BSOAS XI) 1943 (, S. 75- 103.
(4)- راجع به اين موضوع رجوع كنيد به: Vladimir Minorsky: Les Tsiganes Luli et les Lurs Persans, im" J. As." CCXVIII) I.- VI. 1931 (, S. 281- 305, bes. S. 294 ff.
(5)-Spiegel ,Eran 78 ;Kremer ,C .G .I 301 .
(6)- به زبان عربي «زم»، جمع «زموم» از كلمه كردي «زومه» «Zome¬: ابن خردادبه (كتاب الممالك و المسالك، فهرست: 28)، ص 47 و يا كلمه «رم».- درباره تناسباتي نظير اين، در عصر جديد:Nikitin ,Nat .214 :
ص: 437
زاگرس حوالي حلوان «1» و در شهر زور «2» و گنديشاپور «3» و شوش (خوزستان) «4» و سپس در آذربايجان (حوالي اشنويه) «5» و در جبال (سرزمين قوم ماد) «6» ديده مي‌شد.
بر اين مناطق نيز پرجمعيت‌ترين مركز تجمع آنان (حتي در دوره قبل از اسلام) «7» يعني در نقاط مختلفي «8» در فارس (طبق منقول پنجاه هزار چادر و هريك مشتمل بر يك تا ده نفر) «9» مخصوصا در نواحي پنجگانه موسوم به «زموم الاكراد» «10» حوالي شاپور و هم در اراضي آن قسمت كه به نام ايشان شبانكاره (ايلات اسماعيلي، راماني،
______________________________
(1)- بلاذري (انساب الاشراف)، ج 5، ص 45؛- طبري، رديف 2، ص 988 (سال 695/ 696 برابر 76 هجري)، رديف 2، ص 1978 (سال 747 برابر 129 هجري)؛- ابن اثير، ج 8، ص 169 (سال 953/ 954 برابر 342)؛- سمعاني (كتاب الانساب)، ص 479 (با تذكر خاصي در مورد تراكم جمعيت در خ حلوان).
(2)- اصطخري، ص 200؛- ابن حوقل (كتاب المسالك، چاپ لايپزيك 9/ 1938)، ص 269؛- ياقوت، ج 5، ص 312 به بعد؛- ابن اثير، ج 8، ص 233 به بعد (سال 979/ 980 برابر 369 هجري)، ج 9، ص 62 (سال 1039/ 1040 برابر 431 هجري).- و نيز:Schwarz IV 417 f .,VI 699 f .
(3)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 408.
(4)- ابن حوقل (كتاب المسالك، چاپ لايپزيك 9/ 1938)، ص 257.
(5)- مرجع سابق، ص 336.
(6)- مرجع سابق، ص 370؛- ابن اثير، ج 8، ص 146 (سال 945 برابر 333 هجري) (در اينجا يك‌يك از مساكن نام برده مي‌شود).- رجوع كنيد به: Schwarz VII 859- 865.
(در اينجا اسامي قبايل را جمع‌آوري نموده است)؛- و نيز:
عباس العزاوي: عشاير العراق، ج 2: الكرديه، بغداد 1947. فهرستي از مطالب آن در: " Oriens" II, 1949, S. 351 f., von Werner Caskel.
(7)- طبري: رديف 1، ص 2543 (تذكراتي از سال 637 برابر 16 هجري)، ص 2700 (سال 644 برابر 23)؛- ابن اثير، ج 2، ص 186 (سال 702 برابر 83 هجري).
(8)- ابن حوقل (كتاب المسالك، چاپ لايپزيك 9/ 1938)، ص 370 به بعد؛- اصطخري، ص 145؛- طبري، رديف 3، ص 839 (سال 870 برابر 256)؛- ابن اثير، ج 7، ص 8 (سال 845/ 846 برابر 231 هجري).- و نيز رجوع شود به:Schwarz III 135 -139 .
(9)- اصطخري، صفحات 99 و 114 به بعد.
(10)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 435؛- مفاتيح العلوم (خوارزمي)، ص 123 به بعد (كه بايد به تناسب واقع تصحيح گردد)؛- ياقوت، ج 4، ص 298 به بعد؛- ابن اثير، ج 5، ص 138 (سال 746/ 747 برابر 129)؛- ابن بلخي (فهرست: 202)، ص 168 (زمها قبايل: گيلويه، ذيوان، لوالجان، كاريان و بازنجان/ بازيجان). ايشان در برابر به عهده گرفتن وظيفه حراست، از دادن ماليات معاف بودند؛ رجوع كنيد به: Barbier de Meynard, Dict. geogr. 263 f.; Kremer, C. G. I 297 f. ص: 438
كرزوي، مسعودي وشكاني) «1» ناميده شده است، اضافه مي‌گردد، و كوچ كردن آنان (مثلا كوچ كردن ايل اسماعيلي) را به طرف دارابگرد «2» در آغاز دوره اسلامي مي‌توان نشان داد.
اسامي (گاهي نيز اطلاعاتي درباره محل سكونت) اين ايلات «3» چادرنشيني كه تا امروز يكي از مشخصات ايران محسوب مي‌شوند مكررا به ما رسيده است «4»، ولي با يك استثنا «5»، هيچ‌گونه نمونه‌اي از زبان آنان در دست نيست، به‌طوري كه عملا تحقيق در اين باره كه آيا واقعا تا چه اندازه هريك از اين ايلات صبغه كردي داشته است، براي ما غير ممكن مي‌باشد «6».- از اين قبيل جماعات كردان البته با افراد بسيار كمتري نيز در طرف شرقي فارس و در كرمان «7» و كوهستان «8» و اصفهان (كه محله‌اي مخصوص به خود داشته‌اند) «9» و سپس در ري «10» و خراسان (منطقه فارياب) «11» و جوزجان «12»، وجود داشته‌اند. شايد در اين موارد هم فقط طوايفي (چادرنشين) بوده‌اند كه تنها از نظر زبان با مردم اطراف خود فرق داشته طبق
______________________________
(1)- ابن بلخي (فهرست: 202) ص 164 به بعد.- ايل اسماعيلي مي‌بايستي حدود 1040 (برابر 431 هجري) به اين نواحي كوچ كرده باشند؛ زركوب (شيرازنامه)، ص 36 به بعد.
(2)- ابن بلخي (فهرست: 202) صفحات 164 تا 167 (با مطالب ديگري درباره قبيله‌هاي شبانكاره).
(3)- در فارس 33 ايل: مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 446 (هريك از اين ايلات 100 تا 1000 سواركار داشته است: اصطخري، ص 114 به بعد).- و نيز:Schwarz III 156 f .
(4)- در اين زمينه به نقشه‌هاي آخر اين كتاب رجوع كنيد.
(5)- كاكويه دايي (خال): ابن اثير، ج 9، ص 171.- و نيز رجوع كنيد به ص 207 از همين كتاب.
(6)- آيا «قرية الآس» در فارس (مقدسي، احسن التقاسيم، ص 447) با قوم آص)Osseten( ارتباطي دارد؟ مثلا به عنوان محل توطن اسراي جنگي آنان؟
(7)- ابن خلكان (وفيات)، ج 1، ص 98 (برابر ابن خلكان، فهرست: 110، ج 1، ص 82) (آغاز قرن دهم برابر اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم هجري).
(8)- ابن حوقل (كتاب المسالك، چاپ لايپزيك 9/ 1938)، ص 446؛- اصطخري، ص 274.
(9)- يعقوبي (بلدان)، ص 275.
(10)- ابن حوقل (كتاب المسالك، فهرست: 33)، ص 370 به بعد.
(11)- مرجع سابق، ص 443.
(12)- اصطخري، ص 271.
ص: 439
معمول مذكور در بالا، كرد به حساب آمده‌اند «1».
برخلاف كردان زطّهاي هندي‌Ghat( ، جهات) كه حتي در زمان ساسانيان به اين سرزمين كوچ كرده بودند، به روشني از ديگران ممتاز بودند و باكوليان پيوستگي داشته «2» به صورت گروه‌هاي منفردي تا كوهستان پيش رفته بودند «3». اين دسته‌ها در همان اوايل (لااقل برحسب ظاهر) اسلام را پذيرفتند و اكثر به نواحي باتلاقي اطراف بصره و واسط «4» يعني به محلي كه از آن‌جا وظيفه معروف تاريخي خود را اجرا كردند، مهاجرت نمودند.
خوزستان نيز به نوبه خود از نظر زبان وضع خاصي داشت: زبان خوزي بنا به اقرار صريح اهل آن عصر، نه با زبان عربي ارتباط داشته است و نه با زبان پارسي «5» (پارسيي كه اهالي غالبا آن را مي‌فهميده‌اند). حتي الفباي عربي براي
______________________________
(1)- بديهي است كه امروز هنوز كردان در سرزمين ايران در ناحيه‌هاي محدود و منحصر به خود وجود دارند: مثلا (گذشته از شبانكاره) در طرف جنوبي شيراز، قسمتهاي جنوبي شهر كرمان، نواحي شمالي بانپور (در منطقه قديمي قفص)، در اراضي بالاي اترك در شمال خراسان و نيز در زمينهاي شرقي بلوچستان؛ رجوع شود به نقشه آخر كتاب ذيل: L. Rambout: Les Kurdes et le droit, Paris 1947) Rencontres 24 (.
.- درباره روايتي حاكي از اين‌كه ارموريها (ساكن نواحي واقع در اطراف رودخانه لوغر سمت جنوبي كابل) اصلا كرد بوده‌اند رجوع شود به:
.- براي توضيح و تحقيقي از نظر زبانشناسي در اين مورد، رجوع شود به همين مرجع و نيز ص 9 به بعد، و همچنين:Karl Hadank in der OLZ 1931 ,Sp .736 -745 .
(2)- مفاتيح العلوم (خوارزمي)، ص 123 و نيز:Gabriel Ferrand :Zott ,in der EI ,IV 1336 f .
(3)- ابن حوقل (كتاب المسالك، چاپ لايپزيك 9/ 1938)، ص 257.
(4)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 375 به بعد.- پس از قيام آنها، قسمتي از ايشان را به خانقين و قسمتي را به «عين زربه» كوچ دادند.
(5)- اصطخري، ص 91؛- ابن حوقل (كتاب المسالك، چاپ لايپزيك 9/ 1938)، ص 254؛- مفاتيح العلوم (خوارزمي)، ص 117؛- ياقوت، ج 3، ص 489 (نيز رجوع شود به يعقوبي- بلدان-، ص 361).- اگر هم ياقوت (ج 6، ص 407) زبان خوزي و نيز سرياني (سوري) را جزء زبان فارسي به حساب مي‌آورد (بنا به قول حمزه اصفهاني)، علت آن بايد ظاهرا دلايل جغرافيايي باشد.- و نيز رجوع كنيد به: Schwarz, IV 401 f., 406 f. ص: 440
تلفّظ و تحرير آن (همان‌طوري كه تقريبا زبان قفقازي امروز علايم كمكي زيادي لازم دارد) كافي نبوده است «1»، و خطا نيست «2» كه اين لهجه ويژه از آخرين بقاياي زبان «الامي» به حساب آيد.
در موارد نام برده گفتگو بر سر زبان باستاني اهل اين سرزمين بوده. اما در اثر تسلط عرب، قبايل زيادي از عربها نيز كه اصل و مبدأ آنان براي معاصران طبعا روشن بوده است، به نقاط مختلف اين سرزمين كوچ نمودند. در جنب آنان نيز از زمان قديم قبايل ديگري از عرب در ساحل خليج فارس: در فارس و در طول سرحدات فارس و بين النهرين «3» و به ميزان كمتري نيز در كرمان «4» سكونت گزيده بودند و در دوره اسلامي قطعا به قلمرو خود توسعه داده‌اند. بدون ترديد مترجماني كه در دوره‌هاي اول، واسطه بين عربها و ايرانيان بوده‌اند از اين نواحي (همچنين از جنوب عراق كه طبقه پايين اجتماع آنجا تا مدت درازي به زبان فارسي تكلم مي‌نمود) «5» برخاسته‌اند «6».
پس از تصرف ايران، نيمي از جمعيت شهرهاي متعدد غربي اين سرزمين را عربها تشكيل مي‌دادند (در آغاز زبان فارسي نو «تازي» «7» ناميده مي‌شدند). در
______________________________
(1)- جاحظ (كتاب البيان، فهرست: 258)، ج 1، ص 16.- و نيز:Fuck 64 .
(2)- منبع ذيل فقط بدين امر اشاره مي‌كند:Kremer ,C .G .I 293 f .
(3)- يعقوبي (بلدان)، ص 269.
(4)- رجوع كنيد به:Kremer ,C .G .I 307 .
(5)- رجوع شود به:Fuck 7 f .,10 ,46 f .
(6)- طبري، رديف 1، ص 2263 (سال 635 برابر 14 هجري)، ص 2278 (سال 636 برابر 15 هجري).
(7)- طبري، رديف 2، ص 1181 (سال 705 برابر 86 هجري).- كه بعدا نيز در فارسي «تازيك» گفته شده، مثلا جويني (تاريخ جهانگشا، فهرست:
152)، ج 2، ص 50 (سال 1202 برابر 598/ 599).- براي اطلاعات عمومي در اين مورد رجوع شود به: ص: 441
قرن نهم و دهم (برابر سوم و چهارم هجري) هنوز به نام دينور «1» و زنجان «2» و نهاوند «3» و كاشان «4» و همچنين چند محل كوچك ديگري «5» بر مي‌خوريم از شهرهاي مركزي ايران در آن موقع قم «6» و نيشابور «7» تا اندازه زيادي عربي شده بود: و زبان عربي زبان محاوره و زبان مراسله اشراف و معتمدين آنجا محسوب مي‌شد. در جنب آن نيز زبان عربي بين كثيري از ايرانيان به عنوان زبان بيگانه رايج بود «8».
خراسان (و در پهلوي آن نيز جوزجان) «9» مي‌بايست عده‌اي از قبايل عرب (بخصوص طي «10» و ازد و تميم) «11» را كه زبان آنان در اينجا رنگ لهجه خاصي «12» به خود گرفت، مي‌پذيرفت. درباره اين قبايل- كه به‌طور مستقيم اجداد اعراب آسياي مركزي امروز نيستند «13»- از لحاظ سياسي گفتگو به عمل آمد؛ در فصل
______________________________
(1)- يعقوبي (بلدان)، ص 271.
(2)- مرجع سابق.
(3)- مرجع سابق، ص 272.
(4)- حدود العالم (فهرست: 36)، ص 133.
(5)- در اين مورد رجوع شود به نقشه آخر همين كتاب.
(6)- راغب اصفهاني، كتاب محاضرات الادباء، 1287 هجري، ص 155؛- اصطخري، ص 201؛- ياقوت، ج 7، ص 160؛- و نيز:Kremer ,C .G .I 336 ,II 150 ..- بعدا عنصر ايراني در اين شهر بر عرب غلبه داشت: يعقوبي، (بلدان)، ص 274؛- تاريخ قم، ص 17،- بنا به قول اين منبع (صفحات 16 به بعد و 23 و 28) عربهاي اين شهر، از يمني‌ها، و از بين اينان بخصوص طايفه اشعريها ممتاز بوده‌اند و تاريخ اين طايفه با گزارشهايي مشتمل بر فخر و مباهات نقل مي‌گردد: همين مرجع صفحات 266 تا 305.
(7)- يعقوبي (بلدان)، ص 278؛- ثعالبي (لطايف المعارف)، ص 39.
(8)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 418؛- تاريخ سيستان، ص 85 (سال 657 برابر 36 هجري يكي از بازرگانان)؛- ابن اثير، ج 7، ص 136 (سال 884 برابر 270 در طبرستان)، ج 9، ص 51 (سال 999 برابر 389 هجري در غرچستان).- اين مطلب را كه ادعاي فارسي و تركي (!) صحبت كردن امام حسن عسكري (ع)، از جمله داستانهاي مذهبي است (رجوع كنيد به:)Donaldson 218 . به ظن قوي مي‌توان پذيرفت.
(9)- حدود العالم (فهرست: 36)، ص 108.
(10)- يعقوبي (بلدان)، ص 277.
(11)- مرجع سابق، ص 279.
(12)- اين لهجه عربي حدود سال 800 (برابر 184 هجري) به‌طوري واضح بود كه داستان‌سرايان، خصوصيات زبان عربي خراسان و اهواز را به صورتهاي خنده‌آوري در مي‌آوردند (مثلا در لهجه‌هاي موجود در بازي «قره گز»): جاحظ (كتاب البيان فهرست: 259)، ج 1، ص 38.
(13)- راجع به زبان عربي در آسياي ميانه امروز رجوع كنيد به مقاله ذيل درباره مشخصات زبان عربي آسياي ميانه:
ص: 442
آينده به‌طور خلاصه امر مهاجرت آنها مورد ملاحظه قرار خواهد گرفت.
تسلط عرب بر ايران، در آغاز امر به زبان اداري فارسي در بين النهرين و در مناطق مجاور و نواحي به طرف شرق آن، لطمه‌اي وارد نياورد. در شرق تا سال 697/ 698 (برابر 78 هجري) زبان فارسي در مدارك و اسناد معمول بوده است «1» و تازه به پيوست با تغيير و تحول ديواني ( «نقل الديوان») كه در زمان حكومت عبد الملك (685- 705 برابر 65 تا 86 هجري)، در تمام قلمرو خلافت (همچنين براي مناطقي كه زبان اداري آن يوناني بود) «2» صورت گرفت، زبان عربي نيز به سازمان اداري ايران وارد شد. در خراسان و در بخاراي مجاور آن‌كه هنوز در سال 712 (برابر 93 هجري) مكبّر حركات نماز: ركوع سجود و قيام و قعود و و تشهّد را به زبان فارسي اعلام مي‌كرد «3»، تازه در سال 742 (برابر 124 هجري) زبان عربي را به كار بردند «4». علت اين امر اين بود كه در اين نواحي غالب اعضاي حكومت تا مدت طويلي هنوز زردشتي بوده‌اند (چنانچه به‌طور كلّي در نواحي ديگر نيز- مثلا در سوريه و مصر- طبقه كارمند حكومت خود را طرفدار دين باستاني ميهن خويش نشان مي‌داد).
______________________________
(1)- جهشياري (كتاب الوزراء)، ص 33 به بعد.- و نيز:Uzenbasli 4 . اعداد كسري ايراني تا مدت درازي در امور اداري مربوط، متداول ماند: بلاذري (فتوح البلدان)، ص 301.- و نيز:Lokk 113 .
(2)- جهشياري (كتاب الوزراء)، ص 35.- رجوع كنيد نيز به: Barthold. Med. 41; Pedersen 55; Tritton 18 f.
(3)- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 47؛- و نيز:Lokk 110 .
(4)- جهشياري (كتاب الوزراء)، ص 64 به بعد.- به مقاله ذيل دست نيافتم: Martin Sprengling: From Persian to Arabic, im" American Journ. of Semitic Languages" LVI) 1939 (, S. 175- 224; 325- 336. ص: 443
سكه‌هاي حكام و واليان اسلامي در شرق در سال 639- 663/ 664 (برابر 18 تا 43 هجري) به خط پهلوي و تقليدي ساده از سكه ساسانيان بود و تازه بعد از آن سكه‌هايي به دو زبان رايج گشت، و براي اولين بار در سال 696/ 697 (برابر 77 هجري) سكه‌هاي منقوش به عبارات عربي خالص جاي سكه‌هاي دو زباني را گرفت «1».
در اين زمان به نحوي ماهيّت حكومت به طرز قاطعي به قالب عربي درآمد كه در قرن هشتم و نهم (دوم و سوم هجري) زبان عربي (صرف نظر از كتب علمي) واقعا زبان حكومت گشت «2». هرچند طاهر مؤسس خاندان طاهريان (وفات 821 برابر 206 هجري) (كه خود از طايفه‌اي عربي‌نژاد ايراني‌شده برخاسته بود) ظاهرا به فارسي بهتر صحبت مي‌كرده تا به عربي «3» و حتي براي زبان عربي مترجم به كار مي‌برده است، ولي مخصوصا افراد سلسله وي، مثلا عبد الله «4»، در مورد انشاي اسناد و مدارك به زبان عربي (لااقل براي اين‌كه وفاداري خود را در مقابل خلافت تأييد نمايد) سخت پافشاري مي‌كردند. بويهيان نيز باوجود اين‌كه سران سلسله آنها اصلا عربي نمي‌دانستند «5»، برطبق همين شيوه رفتار كردند و حتي سامانيان- كه در تمام موارد ديگر به فرهنگ ايران پابند بودند- ابتدا خواستند زبان دري «6» (موسوم به «زبان درباري») را كه به عنوان «فارسي نو» براي
______________________________
(1)- رجوع كنيد به فصل «ضرب سكه»، جلد دوم از همين كتاب.
(2)- اصطخري، ص 137؛- دولتشاه (تذكرة الشعراء، فهرست: 272)، ص 29.- و نيز.-Wiet 149 .
(3)- طبري، رديف 3، ص 1063؛- و نيز:b .Taifur ,Bl .51 b bei Krymskyj I 28 .
(4)- با توجه به اين اوضاع بايد اين ادعا كه وي اصلا فارسي نمي‌فهميده است)Kremer ,C .G .II 150 nach b .Hamdun ,Bl .224 r .( ادعاي بي‌حقيقتي باشد.
(5)-Mez 17 mit Anm .8 .؛- درباره ترجمه كتب عربي به فارسي در زمان سامانيان رجوع كنيد به:Barthold ,Med .83 .
(6)- ياقوت، ج 3، ص 407؛ ج 6، ص 406 به بعد (بنا به قول حمزه اصفهاني)؛- مفاتيح العلوم (خوارزمي)، ص 117؛- جاحظ (كتاب البيان، فهرست: 258)، ج 3، ص 5 (برابر جاحظ، كتاب البيان، فهرست: 259، ص 32) (الفارسية-
ص: 444
كتابت استحكامي يافته بود در ديوان (در زمان احمد پسر اسماعيل 907- 912 برابر 295 تا 300) وارد كنند، ولي به زودي آنرا ترك گفته و به عربي برگشتند «1».
همچنين خانواده‌هاي محترم و معتمدي كه (مثل ميكالي) در دربار بودند در اثر تربيت و تعلّم خويش به طرفداري فرهنگ عربي درآمدند «2». پس از آن‌كه عربيّت در مدارس كتّاب جاي خود را باز كرد و همين‌كه منافع وحدت زبان ديواني تا نقاط دوردست بر همه معلوم شد (بايد به اهميّت دولت آراميان در اين مناطق كه نيز وحدت زبان اداري داشته‌اند توجه شود)، همين كتّاب نيز با اصرار و پافشاري مخصوص به خود بر اين رسم باقي ماندند، چون هر نوع تغييري مواجه با مشكلات عظيمي مي‌گشت.
بديهي است كه نمي‌توان براي هميشه از تحولي جلوگيري نمود. ولي اين را هم بايد توجه نمود كه براي اولين بار خاندان‌هاي فرمانرواي ترك بوده‌اند كه
______________________________
الدرية: بنا به اين قول، اين زبان بخصوص در اهواز متداول بوده است).- غفور اف‌Gafurov 173 f( ( مي‌خواهد صورت تكميل يافته زبان «دري» را زبان تاجيكي امروز بداند؛ ادعايي كه فقط تا اندازه محدودي مي‌تواند صحت داشته باشد؛- درباره ريشه كلمه «دري» رجوع شود به همين مرجع، ص 187؛- و نيز: A. N. Boldyrev: Iz istorii razvitija persioskogo literaturnogo jazyka, in" Voprosy jazykoznanija" 1955/ v.
(1)- مستوفي (تاريخ گزيده)، ص 381؛- رجوع كنيد به: Barthold, Turk. 240; Ross im Survey I 131.
كتاب «يتيمة الدهر» از ابو منصور عبد الملك الثعالبي (961- 1038 برابر 350 تا 429) رجوع شود به:Brockelmann ,GAL I 284 f .,S .I 499 f . ديد روشني درباره وضع زبان عربي در دربار آنان، نيز در شعر، به دست مي‌دهد.
ترجمه قسمت مربوط به شرق ايران، از:
.- به‌طور كلي رجوع شود به: Brockelmann, GAL I 284 und S I 499 ff.
(2)- سمعاني (كتاب الانساب، خطي) ص 549 ظهر (در تحت كلمه ميكالي)، و نيز به صفحه ما قبل آن رجوع گردد.
ص: 445
دست به چنين تحولي زده‌اند: بدين ترتيب كه مقارن با آن‌كه در آسياي مركزي «1» زبان سغدي و خوارزمي و سرانجام نيز زبان فارسي به‌طور روزافزوني عقب مي‌نشست «2» و به وضع برگشت ناپذيري (همانطوري كه در تمام موارد برخورد اين دو لهجه «3» مشاهده مي‌شود) مغلوب زبان تركي مي‌گشت، تركان زبان فارسي را در آن موقع از نظر فرهنگي برتر يافته و با پشتيباني خويش آن را به عنوان زبان ديواني دربار خود به رسميّت شناختند، اين خود اقدامي بود كه نظير آن در بين خاندان‌هاي فرمانرواي ايراني ديده نمي‌شد. در اين مورد زبان فارسي كه بر اثر كار و همّت فردوسي براي هميشه اساس خود را محكم نموده بود به يكي از مهمترين پيروزيهاي خود نايل آمد. در دربار محمود غزنوي و پسرش مسعود زبان فارسي زبان رسمي دولت بود «4» و احكام خليفه در آنجا به فارسي ترجمه مي‌شد «5» و خود محمود نيز دستور مي‌داد اسنادي را كه مي‌خواهند براي بغداد بفرستند ابتدا به فارسي تدوين نموده بعدا به عربي ترجمه كنند «6» و در تمام لحظات مترجمان
______________________________
(1)- اين ادعا را كه مردم شهري در اين منطقه، تركي صحبت مي‌كرده‌اند جاحظ، فصل الاتراك: Tria opuscula auctore ... al- Djahiz, hrsg. v. Gerhof van Vloten,) Leiden 1903, S. 5. (
مؤلف ذيل به حق رد مي‌كند:Barthold ,Vorl .59 .
(2)- رجوع كنيد به: Barthold, Vorl. 45.
(3)- مثلا در آذربايجان امروز، باوجود اين‌كه دولت ايران براي نشر و حفظ زبان فارسي مي‌كوشد.
(4)- به‌طور كلي و عمومي رجوع شود به كتاب ذيل درباره تاريخ ادبيات ترك: Fuad Koprulu: Tourk edebiyati tarihi Konstantinopel 1928, II 146- 147 mit Anm. 2; Barthold, Med. 210.
(5)- تاريخ بيهقي، ص 44.
(6)- مرجع سابق، صفحات 291، 295 و 297 تا 319 (نقل متون ديواني عربي و فارسي).- بنابراين زبان عربي نيز، زبان رسمي احكام و اسناد بوده است، رجوع شود به:Barthold ,Turk .291 ..- اما اين مطلب را واقعا نمي‌توان گفت كه زبان فارسي، چنانچه كتاب ذيل مدعي است، پيوندي براي زبان عربي گشته است: Arnold Joseph Toynbee: Studie zur Weltgeschichte) Dtsch. v. F. W. Pick (, Hamburg( 1949 ), S. 30. ص: 446
و كاتبان دو زبانه: فارسي و عربي در خدمت وي آماده بودند «1». پس از غزنويان قراخانيان «2» و سلجوقيان «3» نيز در ديوان خود به همين ترتيب رفتار كردند «4». ولي تنها اين امر براي غلبه زبان فارسي كافي نبود: انتشار اسلام در هندوستان كه به‌طور عمده، عمل فاتحان ترك بود- و كلمات تركي موجود در زبان اردو كه تا امروز باقي مانده دليل بر آن مي‌باشد- زباني را كه به وسيله همين تركان، به عنوان زبان فرهنگي به اين سرزمين آورد زبان فارسي بود. حتي محمود غزنوي كاتب و رئيس ديواني داشت كه هم زمان باهم، زبان هندو و فارسي- ولي نه زبان تركي- به كار مي‌برد «5». بدين ترتيب زبان پارسي، پس از آنكه خود را از قيد و بندي كه عربيّت بدان زده بود رهايي داد، توانست درست در همان دوراني كه ملت ايران قروني متمادي در تحت حكومت تركان فاتح قرار گرفته بود، سيادت هميشگي خود را به دست آورده نيروي نشر و بسط فرهنگي خويش را به اثبات برساند: اين امر خود از جهتي نمودار اين حقيقت است كه اهميّت ملت ايران در جهان اسلامي كمتر از نظر سياسي و نظامي، بلكه بيشتر از لحاظ نيروي پايان ناپذير فرهنگي وي مي‌باشد.
______________________________
(1)- «كاتب فارسي»، در اين مورد رجوع شود به: ابن خلكان (وفيات)، ج 9، ص 53 به بعد، (برابر ترجمه ابن خلكان، فهرست: 111، ج 3، ص 517).
(2)- در اين باره و درباره اوضاع بعدي رجوع شود به:Barthold ,Vorl .133 f .
(3)- سوگلي سلطان سلجوقي، محمود، نيز لقبي فارسي داشته است: دولتشاه، تذكرة الشعراء (فهرست: 272)، ص 74.- سلجوقيان آسياي صغير زبان عربي را تا به قرن 13 (برابر هفتم هجري) حفظ نمودند، رجوع شود به:Barthold ,Vorl .133 .
(4)- دولتشاه، تذكرة الشعراء (حدود سال 1050 برابر 442 هجري).- نيز رجوع شود به داستان فرعي و معترضه‌اي از سال 1134 (برابر 524) كه اين مطلب را به خوبي نشان مي‌دهد: البنداري (سلجوقيان، فهرست: 133)، ص 174 به بعد. [حشاشين نيز در الموت زبان عربي و فارسي را در جنب يكديگر به كار مي‌بردند: 1164 (برابر 559 هجري):
جويني (تاريخ جهانگشا، فهرست: 152)، ج 3، ص 227].
(5)- تاريخ بيهقي، ص 413.
ص: 447

ساكنان سرزمين ايران «1»

اشاره

از تغيير و تحول مكاني اقوام مختلف در سرزمين ايران، در نخستين زمان اسلامي، اطلاع زيادي در دسترس ما نيست. مطلب اساسي و عمده‌اي كه به ما رسيده فقط نتايجي مي‌باشد كه اين نقل مكانها و مهاجرتها به بار آورده است: يعني اين‌كه، كدام يك از نواحي محل سكونت چه ملتي بوده است.

1- عربها

درباره تك‌تك از منازلي كه قبايل عرب «2» هنگام ورود خود به ايران طي كرده‌اند مواد تاريخي دقيقي موجود نيست. سيل كلّي مهاجران در دهه‌هاي اول اغلب به سوي سه منطقه مذكور در بالا: فارس و كرمان و خراسان جاري بود، كه
______________________________
(1)- رجوع شود به نقشه آخر همين كتاب؛- و نيز به:
(اين مقاله درباره عربها در آسياي مركزي نوشته شده است).
(2)- منجم‌باشي، صحايف- الاخبار (فهرست: 143)، ج 1، صفحات 77 تا 95؛- اساسا رجوع شود به: Ferdinand Wustenfeld: Genealogische Tabellen der arabischen Stamme und Familien, Gottingen 1852. ص: 448
به آن نيز توطن متفرق اشخاص منفردي مثل تجّار «1» و بعدا نيز مبلّغان «2» مي‌پيوست.
منطقه جنوبي ايران، فارس و خيلي كمتر از آن نيز كرمان «3»، بيشتر هدف مهاجراني بود كه از سواحل مقابل، مثلا بحرين «4» و عمّان (مثل عبد القيس) «5»، به ايران مي‌آمدند، اين امر در درجه اول منحصر به نواحي واقع در امتداد ساحل بود. عربهاي تازه‌وارد در اين امكنه اغلب به زراعت زمينهايي كه اربابان ايراني آنها را ترك گفته بودند، پرداختند و پاره‌اي از قسمتهاي آن را با حفر كاريزها بارورتر نمودند «6».
دومين هدف اصلي عربها در آغاز زمان اسلامي، خراسان و در سر راه آن نيز اصفهان و قم و كوهستان «7» بود. بخصوص در سالهاي حدود 683 (برابر 63 هجري) طوايف كثيري از قبايل مختلف عرب به اينجا وارد شدند كه در درجه اول به عربهاي شمالي متعلق بودند (تميم «8»، ربيعه، مضر «9»، طي «10»، ازد، بكر بن وايل «11»- نيز در كوهستان- و در اصفهان عنبري) «12»؛ در جنب آنان نيز مردمي كه قبلا
______________________________
(1)- حدود 650 (برابر 29/ 30 هجري) عربي عطر فروش نزديكي همدان توطن مي‌گزيند:
بلاذري (فتوح البلدان)، ص 314؛- همين مرجع، ص 409 به بعد (مرو حدود سال 666، برابر 46).
(2)- مثلا پدر حسن صباح: جويني (تاريخ جهانگشا، فهرست: 152)، ج 3، ص 178.
(3)- در اينجا ماهان (حوزه بردسير) هنوز سال 985 (برابر 375 هجري) شهر عربي بوده است: مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 462.
(4)- نزديك اصطخر: اصطخري، ص 142.
(5)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 386 (سال 640 برابر 19 هجري).
(6)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 392؛- ابن اثير، ج 3، ص 49 (سال 651/ 652 برابر 31 هجري).
(7)- رجوع كنيد به ص 39 به بعد از همين كتاب.
(8)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 426؛- حسيني (فهرست: 199)، ص 27؛- ابن اثير، ج 5، ص 15 (715، برابر 96 هجري)؛- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 303 (985 برابر 375 هجري).
(9)- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 52 (حدود سال 705 برابر 86).
(10)- يعقوبي (بلدان)، ص 277 (حدود 820 برابر 205 هجري).
(11)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 403.- ابن اثير (ج 5، ص 6) در مورد سال 715 (برابر 96 هجري) اعداد ذيل را به دست مي‌دهد: در خراسان، اهل بصرة 9000؛ بكر 7000؛ تميم 10000؛ عبد القيس 4000؛ ازد 10000؛ كوفي 7000.- (به اين عده نيز 7000 موالي اين قبايل اضافه مي‌گردد).
(12)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 314.
ص: 449
ساكن بين النهرين بوده‌اند، مشاهده مي‌گشت «1». در ماوراء النهر يعني در سمرقند «2» و بخارا «3» و نيز در فرغانه و چاچ «4»، عنصر عربي كه از آغاز قرن هشتم (اوايل قرن دوم هجري) در اينجا ديده مي‌شد، اغلب جزء سربازان بوده لااقل در ابتداي امر هنوز به محل معيّني پابند نشده بود.
با توجه به رقابت عده‌اي از قبايل عرب در زمان بني اميّه، اين امر روشن بود كه به زودي هريك از مناطق مختلف ايران- تا آن حدي كه عربها بدان دست يافته بودند- به قلمرو يك قبيله، و يا لااقل چند قبيله متحدي از عرب مبدل خواهد گشت. حتي همين واقعيّت كه حكام و كارمندان عالي رتبه ديگر، از قبيله معيّني بوده، سپس كارمندان زير دست و دون پايه را از هم قبيله‌هاي خود بر مي‌گزيدند «5»، مي‌توانست براي اين امر كافي باشد. در خراسان قبايل عربهاي شمالي حكومت مي‌كردند و خود را- چون كمتر مورد مزاحمت قرار مي‌گرفتند- كاملا موافق سيادت بني اميّه نشان مي‌دادند و در نتيجه (برخلاف آنچه در طرف غربي آنها مشاهده مي‌گشت) از هر حيث متمايل به حفظ حسن روابط و مناسبات با آنان بودند. باوجوداين، عربهاي جنوبي براي هميشه تحمل اين را كه از اين امر سيادت دور بمانند «6»، ننمودند، و از آن راهي كه كوشش ايشان براي تفكيك
______________________________
(1)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 410 (چنين ادعا مي‌گردد كه سال 671- برابر 51 هجري- 50000 تن به نواحي جيحون مهاجرت نموده‌اند)؛- طبري، رديف 2، ص 156؛- ابن اثير، ج 3، ص 194 (سال 671 برابر 51 هجري).
(2)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 421 (از سال 707 برابر 88 هجري به بعد)، ص 422.
(3)- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 52 (تخليه نيمي از خانه‌ها براي عربها، پس از چهارمين قيام شهر).
(4)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 431 (حدود 715 برابر 96 هجري؛ به وسيله قتيبة بن مسلم).- رجوع كنيد نيز به: S. B. Pevsner: O dvuch arabskich az bukach iz raskopok v herve, in" Epigrafika Vostoko" IX) 1954 (, S. 24- 37.
(5)- رجوع كنيد به: فصل «رؤساي اداري» از همين كتاب: جلد دوم.
(6)- رجوع كنيد به: Kremer, C. G. II 143 auf S. 144. Wellhausen, Arab. 307.
(در اينجا 200000 عرب تخمين زده مي‌شوند).
ص: 450
مكاني مهاجران برحسب قبايل آنان به ثمر نرسيد، آتش مبارزات، بين عربها نيز به زودي به خراسان سرايت كرد و به سقوط سيادت بني اميّه كمك زيادي نمود «1». حتي در آغاز زمان عباسيان نيز اين جنگها ادامه داشت «2».
ضربتي كه عنصر عربي پس از انقلابات سنوات 747/ 750 (برابر 129/ 132 هجري) در اثر اخراج مكرر و متعدد عربها از ايران ديد، اوضاع خراسان را تغيير زيادي داد. از اين پس صبغه ايراني اين ايالت مورد حمايت قرار گرفت و بخصوص از اين‌رو بدين منوال برقرار ماند كه در دهه‌هاي آينده آن (757/ 758 برابر 140 هجري «3»، حدود 783 برابر 166 هجري «4» و 839 برابر 224 هجري) «5» به موجب قيام و شورشهاي مكرر در طبرستان، ايالت همجوار خراسان، عنصر سامي بيش از پيش به نابودي گراييد «6». اما قسمتي از قبايل عرب خود را تا قرن يازدهم (برابر پنجم هجري) «7» حفظ نمود.
جايگزين شدن عربها در آذربايجان كمتر طبق برنامه منظم و بيشتر عمل پاره‌اي از واليان و يا امراي كوچكي بود كه رفته رفته هم قبيله‌هاي خود را به دنبال خويش كشيدند (يمني‌ها و وابستگان به طي «8»، ازد، نزار «9» و كنده «10»).
اين امر به‌طور اساسي در قرن هشتم و نهم «11» (برابر دوم و سوم هجري) يعني بعد از مناطق نام برده ديگر و گذشته از اين در زماني كه آتش تضادهاي قبايل عرب تا
______________________________
(1)- رجوع كنيد به ص 61 به بعد از همين كتاب.
(2)- سال 904 برابر 291 هجري: تاريخ سيستان 276 (در مورد سيستان).
(3)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 122 به بعد.
(4)- مرجع سابق، ص 126.
(5)- طبري، رديف 3، ص 1274.
(6)- حدود سال 891 (برابر 277/ 278 هجري) فقط عده قليلي از عربها هنوز در اصفهان بوده‌اند: يعقوبي (بلدان)، ص 274.
(7)- حدود العالم (فهرست: 36)، ص 216 (قبايل عرب در جوزجان [ان]).- و نيز:Volgin ,K istorii 124 .
(8)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 331.- و نيز: Schwarz VIII 1181- 1185.
(9)- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 446 (2 نزاري).
(10)- ابن حوقل (كتاب المسالك، فهرست: 33)، ص 353.
(11)- جمع و تنظيم آن در مقاله ذيل به دست داده مي‌شود:
Ahmed Zeki Velidi Togan in der E I, turk., II 95 f. ص: 451
حد زيادي خاموش شده بود، تحقق پذيرفت. مهاجران به اين نواحي اكثر از شهرهايي كه تازه در قرن هفتم (برابر اول هجري) بنا شده بود، مثل كوفه و بصره و يا از سوريه «1» مي‌آمدند و علاوه بر قسمتهايي كه به قهر و عنوة در تصرف عربها آمده بود، زمينهايي از ايرانيان مي‌خريدند «2».
طوايف عربي كه در كوهستان زاگرس مسكن داشتند از جمله عربهايي بودند كه به مرور زمان از طرف بين النهرين رفته رفته در بين ايرانيان وارد شده با آنان آميزش يافته بودند؛ اما سكونت خوارج فراري در اين نواحي فقط موقتي بود «3» و صورت مهاجرت دسته جمعي به اين منطقه را به خود نگرفت.
ولي از سال 750 (برابر 132 هجري) ديگر عربها در ايران سيادت نداشته، بلكه رياست به دست خود ايرانيان افتاد. دليل اين امر فقط تغيير رفتار سياسي خاندانهاي فرمانروا و يا تنها اخراج و گاهي نيز برانداختن طوايف عرب نبود، بلكه در جنب اين امور، علت آن، پس از آن‌كه موانع مذهبي برطرف گشت، نيروي آميزش و همساني ايرانيّت بود. ازدواجهاي دو نژاده- عرب و ايراني- باعث به‌وجود آمدن عوامل بسياري در اين زمينه گشت؛ درباره اين ازدواجها فقط در موارد معدود و تنها نسبت به شخصيتهاي عالي مقام اطلاعات اندكي در دست است.
فرزندان اين ازدواجهاي دو نژاده در محيط ايراني اغلب در رديف خرده‌اشراف بومي درمي‌آمدند و منزلت و مال پدران خود را به‌ارث مي‌بردند و اضافه بر آن از دربار خلافت نيز حق ويژه‌اي (مستمرّي) به آنان داده مي‌شد، به‌طوري كه مي‌توانستند؛ مقام رهبري خود را حفظ نموده بر آن بمانند. ولي اين افراد از
______________________________
(1)- حدود سال 660 (برابر 40 هجري): بلاذري (فتوح البلدان)، ص 328 به بعد؛- طبري، رديف 1، ص 2805 (سال 649/ 650 برابر 29 هجري)؛- اغاني (بولاق)، ج 11، ص 59.
(2)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 329.
(3)- رجوع كنيد مثلا به: تاريخ سيستان، ص 213 (868 برابر 254 هجري).
ص: 452
نظر زبان، سخت ايراني، شده بودند «1» (در صورتي كه فرزندان ازدواجهاي دو نژاده- و بلكه نه فقط فرزندان چنين ازدواجهايي- در محيط عربي، قبل از همه در بين النهرين، از لحاظ زبان سامي گشته بودند). ايراني شدن عربها نيز گاهي از غير راه زناشويي با ايرانيان صورت مي‌گرفت «2»: احياي مجدد فرهنگ ملي ايران زمينه اين امر را آماده مي‌نمود و حس ملي روز افزون ايراني آن را ترويج مي‌كرد؛ حسّي كه فقط در صورتي حاضر به تحمل عربها بود كه آنان از نظر فرهنگي (و طبعا نيز از لحاظ زبان) به ايرانيّت نزديك گردند «3». تعقيب و به‌دست آوردن جزئيات حوادثي از اين قبيل، همه جا تا ازمنه متأخر، بسيار مشكل است و عملا آنها را ديگر به علت نقصان مدارك كتبي از آن زمان، نمي‌توان دريافت. چيزي كه مسلّم است نتيجه اين پيش‌آمدهاست: عنصر عربي توانست فقط در نواحي معدودي كه مركز جمعيتهاي متراكمي از آنان بود به جاي بماند (مثلا در محلهايي چند از ماوراء النهر «4» و خراسان «5» و قم «6» و در سواحل جنوبي فارس). وگرنه در موارد ديگر هرچه زمان پيشتر مي‌رفت اين عنصر نيز بيشتر (از لحاظ زبان) در ايرانيّت منحل مي‌گشت تا اين‌كه در طي قروني بكلي مفقود شد.
______________________________
(1)- رجوع كنيد به: طبري، رديف 3، صفحات 51، 64، 65؛- اغاني (بولاق)، ج 17، ص 69؛ و نيز به تاريخ خانوادگي ويژه و مشخص اينان از نيمه اول قرن دهم (برابر چهارم): ابن بلخي (فهرست: 202)، ص 116 به بعد؛- و بالاخره به تاريخ اشعريها در قم: تاريخ قم: صفحات 266 تا 305.
(2)- جاحظ، كتاب فضل الاتراك:Tria opusc ./Vloten 40 . )قرن نهم برابر سوم هجري)؛- اغاني (بولاق)، ج 14، ص 102 (Goldziher ,Arab 103 .: قرن هشتم- برابر دوم هجري- در نواحي اصطخر، زياد العجم شاعر).
(3)- رجوع شود به فصل «حس مليت» از همين كتاب (هدايا براي عربي كه رفتاري ايراني داشت).
(4)- نرشخي (تاريخ بخارا)، ص 77 (874 برابر 260 هجري در بخارا)؛- هنوز در ازمنه بعد مثلا در بيهق (تاريخ بيهق از ابو الحسن علي خ فند خ ق، نسخه خطي اكادمي علوم شوروي، صفحات 28 تا 30 ظهر و 34 ظهر تا 68 ظهر)؛- و نيز: I. P. Petrusevskij: Gorodskaja znat v gosudarstve chulaguidov) in: Sovetskoe Vostokovedenie V, 1948, S. 85- 110.
اين مقاله درباره هوشياري شهرنشين در دولت ايلخانان است.،- در مورد قزوين حدود سال 1330 (برابر 730 هجري): همين مرجع، ص 91، بنا به مستوفي (تاريخ گزيده)، ج 1، ص 842.
(5)- ياقوت (ارشاد العرب)، ج 5، ص 65.- و نيز:Fuck 91 .
(6)- رجوع كنيد به ص 326 از همين كتاب.
ص: 453

2- تركان‌

در عين اين‌كه مهاجران عرب به سرزمين ايران تغيير اساسي پايداري ندادند، مهاجرت تركان به ايران اثر خود را تا به امروز بر جاي نهاده است.
به وسيله اينان ماوراء النهر يك مملكت تقريبا «تمام‌تركي»، گشته است (و از آن زمان «تركستان» نام يافته) و آذربايجان (مانند آسياي صغير) به صورت يك منطقه نزديك به تمام‌تركي‌شده‌اي در آمده است و در سرزمين فارسي زبان، قطعات اراضي كم‌وبيش بزرگ تركي‌نشيني وجود دارد كه اغلب عشاير و يا نيمه عشاير مي‌باشند.
توصيف چگونگي توطن تركان در ايران نمي‌تواند در اينجا وظيفه ما باشد.
ولي آن‌قدر مسلّم است كه قسمت اساسي اين امر نتيجه سياست سلجوقيان، ايلخانيان و صفويان (و گاهي نيز قاجاريان) مي‌باشد. عنصر تركي آسياي صغير كه عربها در ازمنه قديم با آنها روبرو شده بودند «1»، ولي تازه در قرن هشتم (برابر با دوم
______________________________
(1)-
Serefeddin Yaltkaya: Turklere dair arapca siirler, im" Turkiyat mecmuasi" V) 1935 (, S. 307- 326.
مقاله مزبور اشعار عربي راجع به تركان را تا به قرن سيزدهم (برابر قرن هفتم هجري) جمع و تحقيق نموده است؛ رجوع كنيد به:Barthold ,Vorl .41 ff .، و نيز رساله خطي ذيل كه درباره تركان در ادبيات عرب در قرون وسطي نوشته شده است (رساله دكتري در ورشو): ص: 454
هجري) آنان را به درستي شناختند، در قرن دهم (چهارم هجري) تا سرحدات واقع در محل برخورد گرگان و كوهستان «1»- مرز گرگان نزديكي رباط ديهستان «2» (طرف شمال آبسكون «3»)- جيت در كنار جيحون پايين (نزديك خوارزم) «4»- اوش در ماوراء النهر «5»- منك (از نواحي بلخ) «6»- واشگرد (همچنين از نواحي بلخ) «7»- چغانيان نزديك ترمذ «8»- و بذخشان «9»، رسيده بود.
تركان از قديم الايام به حركت درآمده بودند «10»، ولي تازه سقوط دولت اويغوريان به دست قرغزان (840 برابر با 225 هجري) و عواقب آن «11» بود كه خود را نيز به صورت واقعي خويش در سرزمين ايران نشان داد. در اين زمان قرلقان (به فارسي خلّخ) به حركت افتادند و در تحت فرمانروايي رؤساي خويش (قراخانيان يا ايلگ- خانيان) حدود سال 1000 (برابر 390 هجري) پس از
______________________________
(1)- ابن اثير، ج 5، ص 11 (سال 716/ 718 برابر 98 هجري).
(2)- اصطخري، ص 214؛- ابن حوقل (كتاب المسالك، فهرست: 33)، ص 383.
(3)- دزدان دريايي نيز در اينجا تمركز داشتند: اصطخري، ص 219؛- ابن حوقل (كتاب المسالك، فهرست: 33)، ص 389.
(4)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 289.
(5)- مرجع سابق، ص 282.
(6)- يعقوبي (بلدان)، ص 290.
(7)- مرجع سابق، ص 292.
(8)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 383.
(9)- مرجع سابق، ص 303؛- سمعاني (كتاب الانساب، خطي)، ص 69، ظهر.
(10)- رجوع شود به:Barthold ,Vorl .100 ff .
(11)- به‌طور عمومي رجوع كنيد به:
حدود العالم (فهرست: 36)، صفحات 94 تا 101 و 263 تا 317؛- رشيد الدين (فهرست: 157)، صفحات 52 تا 54.- و نيز:
كتاب اخير نظري كلي درباره تحولات آن زمان در آسياي مركزي براساس تأثير و تأثرات ضروري متقابل، به دست مي‌دهد. درباره گسترش اقوام ترك رجوع شود به: Mandelstamm, O nekotorych, S. 57- 99. ص: 455
سرنگون كردن دولت سامانيان، ماوراء النهر را به تصرف درآوردند و ايرانيّت را تا به درون شهرها به عقب‌نشيني ناگزير ساختند. سرانجام سلجوقيان «1» توده تركان غز را به حركت آوردند؛ تركاني كه با حرص و آز ابدي باديه‌نشينان به تملّك ثروت شهرنشينان، به طرف جنوب و شرق تاختند و نبرد قطعي تركان «فقير» صحرا گرد را بر ضد توانگران «فارغ البال» ايراني آغاز نمودند «2».
تمام آنچه كه گفته شد از دوره مورد بحث ما خارج است، فقط پاره‌هايي از قرلقها «3» (در تخارستان) و قبيله تركان خلج «4» (در سيستان و اطراف غزنه، بلخ، تخارستان، بست و جوزجا؛ [ان]) «5» (پس از آن‌كه حدود سال «6» 840 برابر 225 هجري كوشش آنان براي توطن در فارس به ثمر نرسيد) حتي در قرن دهم (چهارم هجري) تا به داخل اراضي ايران پيش آمده بودند: اين خود مقدمة الجيش جنبش بزرگ تركان بود. بديهي است كه رخنه نمودن قبايل ترك در ايران و نواحي عربي زبان به هيچ وجه بدين محدود نبود، بدان نيز گماشتن جنگجويان ترك در مشاغل سپاهي، ابتدا در دربار خلافت «7» و بعدا در تمام بين النهرين و در مصر و ساير نقاط، افزوده مي‌گردد. به زودي تركان در اين مناطق رهبري
______________________________
(1)- رجوع كنيد به:Barthold ,Vorl .101 ff .
(2)- كمي بعد از آن (در مورد ازمنه حدود 1180 برابر 576 هجري) تاريخ سلجوقيان كرمان (فهرست: 175)، صفحات 104 تا 106، بدين ترتيب و تعبير نسبت بين اين دو ملت را توصيف مي‌كند.
(3)- حدود العالم (فهرست:
36)، ص 108.
(4)- راجع به تلفظ اين اسم (بنا به قول ياقوت، خلج يا خلج) رجوع كنيد به: حدود العالم (فهرست: 36)، ص 111؛- اين كلمه اغلب با خلخ (قرلقها) اشتباه مي‌شود، در اين باره رجوع كنيد به همين مرجع، ص 347.
(5)- اصطخري، صفحات 245 و 281؛- ابن حوقل (كتاب المسالك، چاپ لايپزيك 9/ 1938)، ص 419.
(6)- اصطخري، ص 142 به بعد.
(7)- رجوع شود به: ص: 456
نظامي را حايز گرديدند و پس از مرگ مأمون (833 برابر با 218 هجري) نيز قدرت سياسي را در بين النهرين «1» و (به‌طور قطعي تحت فرمانروايي طلني‌ها 868 تا 905 برابر با 254 تا 292 هجري) در نواحي نيل به دست گرفتند «2».
امراي محلي ايران هم بلافاصله از اين سياست كه اسراي ترك و به زودي نيز غلامان زرخريد آنها (كه بعدا به‌طور مطلق «مملوك» ناميده شدند) و بالاخره گروه‌هاي دسته جمعي آنان را به كار لشكري وارد سازند، تبعيت نمودند؛ در درجه اول سامانيان بودند كه در دفعات متعدد (حدود 912 «3» برابر 299/ 300، 927 «4» برابر 315 و حدود 998 «5» برابر 388) هربار عده زيادي از تركان را به شغل سپاهي گماشتند، بخصوص در پيكار بر ضد طبرستان «6»، گرگان «7» و ديلم.
حتي اميران اين نواحي نيز، به سود يا به ضرر، به پيروي از اين عمل ناگزير گشتند «8» و آل بويه نيز بعدا به همين شيوه رفتار كردند «9».
______________________________
(1)- اما اين ادعا را كه بخصوص از بين تركاني كه در بصره سكونت يافتند (بلاذري، فتوح البلدان، ص 376) «علماي نامي و بزرگ اسلامي» برخاسته‌اند، نمي‌توان ثابت نمود؛ مدعي اين مطلب مقاله ذيل است كه درباره «آيا تسلط سلجوقيان علت ركود و سقوط عالم اسلامي مي‌باشد؟» نگاشته شده است:
Semsuddin Gunaltay: Islam dunyasinin inhitati sebebi Selcuk istilasi midir) im" Belleten" II( 1938 (, s. 73- 88 ), S. 74.
كتاب ذيل در مقدمه خود به مسئله تركان اشاره مي‌كند ولي در اصل كتاب درباره آن تحقيقي به عمل نمي‌آورد:
(2)- رجوع كنيد به: Hamilton Alexander Rosskeen Gibb: Tuluniden, in der E I, IV 903- 905.
(3)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 201.
(4)- مرجع سابق، صفحات 213 و 226.
(5)- مرجع سابق، ص 230.- جمع و تنظيم آن در:Bathold ,Vorl .104 .
(6)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 198 (سال 909/ 910 برابر 297 هجري).
(7)- مرجع سابق، ص 206 (حدود 920 برابر 307/ 308 هجري).
(8)- حدود 930 (برابر 318 هجري): مسعودي (مروج الذهب)، ج 9، صفحات 26 به بعد؛- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 5، ص 482؛- ابن اثير، ج 8، ص 60.
(9)- ابن بلخي (فهرست: 202)، ص 118 (حدود سال 1040 برابر 431/ 432 هجري).
ص: 457
سامانيان، با واگذاري نواحي جنوبي قلمرو خويش به سبكتكين، باعث اصلي ترقي و پيشبرد اولين سلسله ترك در شرق عالم اسلامي گشتند. غزنويان نيز به سهم خويش عده زيادي از تركان «1»، ولي در جنب آنان نيز از عربها را «2» به خدمت گماشتند «3» و در نتيجه نيز در اينجا مقدمه گسترش عنصر ترك در اطراف و اكناف فراهم گشت. «4» ولي در عين حال اين خاندان، از اين سياست كه آگاهانه ايران را تركي نمايد و يا نيز فقط تركان را ترجيح دهد، بيشتر از اين‌رو به دور بود كه خود به زودي از لحاظ فرهنگي (و طبعا نيز زباني) ايراني شد (به‌طور حتم از 1040 برابر 431 هجري به بعد).
اگر هم پذيرفتن سربازان حرفه‌اي ترك در خدمت اميران مسلمان، تركان را نيز با اسلام مرتبط ساخت «5» و نهال ترك را در بسياري از نواحي غرس نمود، باز به هيچ وجه اين واقعه (چنانچه تقريبا در مورد مهاجرت قبايل عرب صادق است) يك واقعه استعماري به حساب نمي‌آيد. در آن زمان هنوز- به استثناي اراضي معدودي از شرق ايران- هيچ ناحيه‌اي كه تركان در آن به‌طور دسته جمعي توطن گزيده باشند، وجود نداشته است (زيرا آنچه هم كه از خزرها و تركان غز از حوالي شمالي قفقاز به آذربايجان داخل شده است، در هر حال مي‌تواند تنها
______________________________
(1)- نكبي (فهرست: 125)، ص 220.
(2)- رجوع كنيد به:Volgin ,K istorii S .125 .
(3)- قسمتي از آنان به طرف كرمان كوچ كردند (1020/ 1021 برابر 411 هجري): ابن اثير، ج 9، ص 111.- درباره توطن بعدي سلجوقيان در اينجا و خراسان رجوع كنيد به: ابن خلكان (وفيات)، ج 8، ص 14 به بعد.
(4)- سال 1037/ 1038 (برابر 429 هجري) يا كمي بعد از آن اولين هجوم تركان به سيستان صورت گرفت: تاريخ سيستان، 364.- و نيز رجوع شود به مقاله ذيل: «نظر كلي درباره تاريخ تركي شدن آذربايجان»: Faruk Sumer: Azerbaycan'in turklesmesi tarihine umumi bir bakis, in" Bel- leten" XXI/ 83) Juli 1957 (, S. 429- 447.
(5)- سمعاني (كتاب الانساب، خطي)، ص 105 ظهر.
ص: 458
گروه صد نفري كم اهميّتي از اهالي بوده باشد) «1». تازه همين‌كه سلجوقيان به پيشروي پرداختند صورت امر از بنيان دگرگون گشت، و در اين زمينه نيز وجود پادگانهاي ترك كه به زودي با تازه واردان درهم آميختند و شكل واحدي پذيرفتند، اهميت اساسي داشت «2». علاوه بر اين، اسلام از طريق همين سربازان زود مسلمان شده ترك، خيلي آسان‌تر از آن به تركان آسياي مركزي راه يافت، كه در غير اين صورت براي آن ميسور مي‌بود. بدين ترتيب تركان «مملوك» به نحوي مقدمه سيل مهاجرت عنصر ترك را از قرن يازدهم (پنجم هجري) تشكيل دادند «3».
بقاياي هياطله (هيطل كلمه عربي مستقلي است و صورت مغلوط لفظ هبطل! نمي‌باشد) «4» در آن زمان براي ايران ديگر هيچ اهميتي نداشته‌اند. (در آن عصر هنوز مردم اين مطلب را كه پايتخت آنان در ناحيه بادغيس بوده است، مي‌دانستند) «5».
از روسها هنگام پيشرويهاي آنان به اراضي ايران (880 برابر 266/ 267
______________________________
(1)- مقاله ذيل در اين زمينه، و نيز براي قرون بعد از آن، اطلاعاتي به دست مي‌دهد: Ahmed Zeki Velidi Togan in der E I, turk., II 101 f.
(2)- امري است كه مشاهده و مورد گواهي واقع گشته است، مثلا در حدود سال 1135 (برابر 529 هجري): البنداري (سلجوقيان، فهرست: 133)، ص 177. همچنين بعدا در زمان مغولان:Spuler ,Ilch ,28 .
(3)- درباره تركان در زمان خلافت عباسيان رجوع كنيد به:Gunaltay ,Abbas ,S .177 -205 ..- حدود سال 820 (برابر 205 هجري) جاحظ، عربها و موالي (يعني ايرانيان خراسان) و تركان را سه ستون خلافت مي‌داند، و كتابي نيز به نام «كتاب فضل الاتراك»، درباره مزايا و رجحان آنان در شغل سپاهي، مي‌نگارد (اين كتاب با مشخصات ذيل تصحيح و چاپ شده است: Tria opuscula auctore .... al- Djahiz, hrsg. v. Gerlof van Vloten, Leiden 1903.
مباركشاه نيز (تاريخ، فهرست: 168)، صفحات 37 به بعد و 48 تا 52، تركان را مي‌ستايد.
(4)- هنوز در قرن هفتم (اول هجري) در نواحي بلخ و نيشاپور مي‌زيستند [يعني در محلي كه سال 651/ 652 برابر 31 هجري، عربها (طبري، رديف 1، ص 2885) و حدود سال 660 برابر 40 هجري، پيروز، پسر يزدگرد سوم، با آنان پيكار نموده‌اند: ابن قتيبه (عيون الاخبار، فهرست:
67)، ج 2، ص 1467)]. در قرن دهم (برابر با چهارم هجري)، هنوز در خوارزم و گرگان نام آنان برده مي‌شود: «ايشان با ساير اهالي در منظر و زبان فرق و به تركان شباهت داشتند».:
مقدسي (احسن التقاسيم)، صفحات 284 و 286 به بعد و 291.
(5)- سمعاني (كتاب الانساب)، ص 58.
ص: 459
هجري به سوي آبسگون در طبرستان «1»؛ 909/ 910 برابر 297 هجري باز به همين ناحيه «2»؛ 913/ 914 برابر 301 هجري با «پنجاه هزار تن»، به ناحيه مذكور و به طرف گيلان و ديلم تا به اراضي هم جوار اردبيل و به طبرستان و در حوالي باكو «3»؛ 944 برابر 332 هجري به بردعه [در لغت ارمني: پرتوي] در طرف شرقي قفقاز و تا مراغه) «4» هيچ جماعتي متوطن در اين سرزمين نگشت.
______________________________
(1)-Dorn ,Casp .XXVIII ,XXXII ,;17 .
(2)-
Dorn, Caps. VII, XXXII. ebd. S. 3 f. und S. 4- 25.
(در صفحه 3 متن و ترجمه ابن اسفنديار و از صفحه 4 تا 25، تذكرات و تنبيهات‌Dorn اهميت دارد).
(3)- مسعودي (مروج الذهب)، ج 2، صفحات 20 تا 24.- و نيز:Dorn ,Casp .IVf .,S .18 . )از صفحه‌IV به بعد توضيحاتي براساس سفرنامه خود ذكر مي‌كند)- چون روسها كه با اجازه خان خزرها به اين پيشرويها دست زده بودند، تقريبا همه نابود گشتند، از آن پس ديگر اقدام به حمله و هجومي ننمودند؛ رجوع كنيد به: Barthold, Vorl, 63.
(4)- رجوع گردد به:Dorn ,Casp VI ,XXXI . )در صفحات 285 تا 303 منابع جمع‌آوري گشته است). ص: 460

3- پارسيان‌

به موازات ورود و نفوذ اقوام بيگانه در سرزمين ايراني زبان، تغيير و تحول مكاني نسبتا مهمي نيز بين خود ايرانيان رخ داد. در واقع خلفا كه بر اين كشور ظفر يافتند اكثريت عظيمي از اهالي را به اطاعت مركز خلافت در دمشق و كوفه و بصره ناگزير ساخته به زودي به اسلام درآوردند؛- تازه‌مسلمانان را به عنوان موالي قبايل مختلف عرب (به عنوان اساورة) كوچ دادند «1»، ولي ايرانياني هم وجود داشتند كه بدين وضع تن در نداده نخواستند در حريم امان «اهل ذمه» عرب وارد گردند: هم‌زمان ورود عرب و يا قبل از آن، از اوطان خود يعني از اصفهان (642 برابر 21 هجري) «2»، از نواحي كابل (حدود 662/ 663 برابر 42 هجري) «3»، يا از ترمذ (تقريبا 720 برابر 101/ 102 هجري) «4» اغلب به طرف جنوب شرقي: به كرمان «5» و از آن گذشته به مكران «6» گريختند؛ از اين‌جا قسمتي از زردشتيان مخصوصا با ايمان، بي‌درنگ از طرف دريا راه هندوستان در پيش گرفتند «7»،
______________________________
(1)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 373 به بعد.
(2)- طبري، رديف 1، ص 2640.
(3)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 396.
(4)- مرجع سابق، ص 418.
(5)- شمال شرقي اورگنج.
(6)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 391.- رجوع كنيد نيز به: Constantin Inostrancev: Baladuri and Hamza Isfahani on the migration of the Parsees, im JRAS 1938, S. 84- 87.
(7)- رجوع كنيد به ص 341 به بعد از همين كتاب.
ص: 461
و ساير قسمتهاي آنان تازه پس از آن‌كه چگونگي سيادت عرب را شناختند، هجرت از ميهن گزيدند.
همين‌كه سر از نو عربها در ابتداي قرن هشتم (دوم هجري) پيشروي خود را- اين دفعه به سوي آسياي مركزي- آغاز كردند، دوباره اضطرابي در بين ساكنان نواحي مرزهاي ايران به وجود آمد. قسمت اعظم سغديان باوجود اخطار امراي خود از شهرهاي مختلف خارج گشتند تا در فرغانه «در مسكنهاي قديمي اجداد خويش» توطن جويند. حتي آمادگي عربها در مورد تعيين حاكمي به انتخاب خود آنان، نتوانست از مهاجرت ايشان جلوگيري كند. بديهي است كه ساكنان وطن جديد نيز آنان را به دوستي نپذيرفتند و به نواحي كوهستاني نزديك خجند احاله گشتند «1».
ولي به‌طور كلي كه بنگريم تعداد ايرانياني كه كاملا دست رد به سينه مسلمانان مي‌زدند ناچيز بود. توده كثيري به سير وقايع و جريان امور تن در داد و قسمت نسبتا مهمي به زودي حتي در لشكركشيها به عرب پيوست كه موجب به وجود آمدن نزاع معروف بر سر چگونگي تقسيم جوايز و اخذ جزيه گشت «2».
در عين حال شركت ايرانيان در فتوحات آسيايي عرب منتج به اين شد كه منطقه زبان و قوم پارسي تا به آسياي مركزي وسعت يابد «3»؛ اگرچه اين امر به زيان قلمرو زبان اقوام كوچك ايراني مقيم اين اراضي، چون سغديان و خوارزميان،
______________________________
(1)- طبري، رديف 2، صفحات 1439 تا 1441 [رجوع كنيد به اصطخري، ص 334؛- ابن حوقل (كتاب المسالك، فهرست: 33)، صفحات 395، 397].- نيز:
(2)- رجوع كنيد به ص 254 از همين كتاب.
(3)- در اين باره رجوع شود به: Barthold, Vorl. 45, 61. ص: 462
تمام شد. وجود سربازان و كسبه و تجار و مهاجران ديگر فارسي زبان در تمام نقاط اين نواحي و به همين اندازه نيز شكفتن ادبيات فارسي نو، در عقب رفتن سريع اين زبانها و بروز ننمودن نوشته علمي و ادبي ديگري از آنها، مؤثر افتاد، اگرچه زبان خوارزمي لااقل تا مدتي به عنوان زبان ديواني به كار مي‌رفت «1». بدين ترتيب زبان فارسي نو نيز در آسياي مركزي- به استثناي بقايايي در درّه‌هاي كوهستانها، و غير از مراكزي كه زبان تركي در آن پيروز ماند- به صورت اندك تغيير يافته تاجيكي، به عنوان زبان متداول عامّه رايج گشت و بدين وسيله منطقه زبان فارسي را به‌طور اساسي وسعت داد.
ولي گسترش دايره زبان و فرهنگ پارسي فقط در جهت شرقي و شمال شرقي صورت نگرفت، بلكه در خود سرزمين ايران نيز از اين حيث به تغيير و تحولي منجر گشت. عواملي مثل: جماعت كسبه و تجّاري كه اغلب بسيار دور از وطن خود (تاچين) «2» مأوي اختيار مي‌كردند «3»، جمع‌آوري «هنرمندان ماهر» (اصولا صاحبان حرفه‌هاي دستي) به وسيله اسپهبد طبرستاني (حدود 755 برابر 137/ 138 هجري) «4»، جابه‌جا شدن يا جابه‌جا كردن «5» ايلات «كرد» «6»، و گاهي نيز تغيير و تحول مكاني به دلايل نظامي (مثلا: 839 برابر 224 هجري در طبرستان «7» و 972 برابر
______________________________
(1)- رجوع كنيد به اوايل فصل «وضع ايران از نظر زبان» از همين كتاب.
(2)- درباره عبادات ايراني در چين رجوع گردد به:JAmOrSOC V )1856( ,S .302 f .
(3)- در حدود سال 900 (برابر 287 هجري) بالغ بر 10000 اصفهاني در نواحي بالاي تلاس (؟ رجوع شود به:
) Wilhelm Tomaschek in der WZKM III( 1889 (, S. 106.
زندگي مي‌كرده‌اند:
مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 275. در مورد ماوراء النهر رجوع كنيد به:Barthold ,Vorl .61 .
(4)- ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان)، ص 115.
(5)- حدود 960 (برابر 349 هجري):
كردان فارس به وسيله عضد الدوله بويهي از نزديكي اصفهان رانده شدند: ابن بلخي (فهرست:
202)، ص 168.
(6)- رجوع كنيد به اواسط فصل «وضع ايران از نظر زبان» از همين كتاب.
(7)- ده هزار تن از اهالي ساري و آمل به نواحي كوهستاني انتقال داده مي‌شوند:
طبري، رديف 3، ص 1273 به بعد؛- ابن اثير، ج 6، ص 168.
ص: 463
361 هجري در بلوچستان يعني در محلي كه زارعان و رعايايي از نقاط مختلف قلمرو حكومت آل بويه به جاي ساكنان تازه به اطاعت درآمده آنجا، آورده مي‌شدند) «1»، همه موجب اين گشتند كه در درون خود اين سرزمين، امر به يك تعويض و مبادله داخلي اهالي منجر گردد. اگر كسي امروز بخواهد موقع و وضع يك‌يك از لهجات را در خانواده زبان ايراني معين كند، بايد اين تعويض داخلي اهالي را در نظر بگيرد؛ تعويضي كه علاوه بر اين، مقدمات ورود غرب و جنوب ايران را در يك فرهنگ مشتركي فراهم ساخت.
مهاجرت پارسي‌زبانان به آسياي نزديك در ازمنه بعد حائز اهميت گشت.
حتي در زمان حكومت ساسانيان در اين منطقه مهاجران پارسي‌نژادي وجود داشته‌اند؛ يكي از آن نواحي طبعا بين النهرين بود كه نه فقط در تصرف دولت ايران، بلكه مقرّ حكومت آن را هم دربر داشت. اگر هم به موجب فتوحات عرب بسياري از اين ايرانيان پارسي زبان دوباره از اين‌جا به طرف شرق رهسپار گشته‌اند «2»، باز عده‌اي از آنان در اين سرزمين مستقر ماندند و بعدا در شهرهاي تازه‌ساز جنوب عراق، بخصوص بصره «3» و كوفه «4»، دور هم گرد آمدند. و به زودي عنصر ايراني در اين مراكز با آمدن غلامان و اسرايي از ايران «5» قوت يافت، و احتمال داده مي‌شد كه بيش از نيمي از اهالي اين شهرها ايراني بوده‌اند، چنانچه
______________________________
(1)- ابن مسكويه (تجارب الامم)، ج 2، ص 300؛- ابن اثير، ج 6، ص 203.
(2)- سال 680/ 681 (برابر 61 هجري) بسياري از ايرانيان ساكن بصره را والي جديد خراسان با خود به اين سرزمين آورد: طبري، رديف 2، ص 393.
(3)- بلاذري (فتوح البلدان)، صفحات 117، 373 تا 375 (حتي اصاوره از يزد و بعدا از زط)، ص 410 به بعد (حدود سال 678- برابر 58 هجري- از چغانيان).
(4)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 321 (حدود سال 645 برابر 24 هجري).- درباره جنبش موالي در اينجا، رجوع كنيد به:Wellhausen ,Opp .79 .
(5)- مثلا سال 925/ 926 (برابر 313 هجري) پنج هزار اسير قفصي را (رجوع شود به، اول فصل «وضع ايران از نظر زبان» از همين كتاب) به شيراز آوردند و از آنجا به بغداد و واسط و بصره فروختند: ابن اثير، ج 8، ص 50.- به‌طور كلي رجوع شود به:Kremer ,C .G .I 207 .
ص: 464
در بازار هم پاره‌اي از اوقات به زبان پارسي صحبت مي‌شده است «1».
همچنين در زمان خود ساسانيان نيز عنصر پارسي از اين فراتر رفته است:
تا سواحل سوريه (انطاكيه، بعلبك، صور، و حمص) «2»، در نواحي مرزي آسياي صغير، و تا عربستان و مصر «3». در اين اراضي نيز جماعات پارسيان به وسيله مهاجران تازه و يا كساني كه به زور به اين امكنه فرستاده شده بودند «4»، تقويت مي‌گرديدند (مثلا سال 757/ 758 برابر 140 هجري در مصيصه در آسياي صغير) «5».
در مصر نيز به همين ترتيب تا قروني متمادي، ايرانيان در صدر مقامات با نفوذي ديده مي‌شدند «6».
بديهي است كه در اين نواحي عنصر ايراني از لحاظ زبان به زودي در عربيّت منحل گشت. اما برعكس در بين النهرين زبان پارسي لااقل تا اوايل زمان عباسيان هنوز اهميت خود را حفظ نموده بود «7»، و هنوز در قرن دهم (سوم هجري) جمعيت منظم آنان با يك رئيس و قايد «8» وجود داشته است. اين امر محتاج به هيچ گونه تأكيدي نيست «9» كه همين ساكنان ايراني عراق، مهمترين واسطه‌هاي
______________________________
(1)- رجوع شود به:Muller I 327 .
(2)- بلاذري (فتوح البلدان)، صفحات 117/ 148 (سال 662/ 663 برابر 42 هجري).
(3)- اصطخري، ص 19 (جده).
(4)- در مورد سوريه، رجوع شود به يعقوبي (بلدان)، ص 327.
(5)- بلاذري (فتوح البلدان)، ص 166 (در جنب آنان نيز اسلاوها و نبطيان مسيحي).
(6)- سالهاي 1044/ 1047 (برابر 436 تا 439 هجري): السيوطي، حسن المحاضره، ج 2، ص 129Mez 54 f .,449 ..- و نيز:
در اين مقاله مطالبي درباره هريك از ايرانيها و جمعيت‌هاي آنان در نواحي نيل جمع‌آوري شده است.
(7)- درباره تفسير قرآن به دو زبان عربي و فارسي مقارن با يكديگر، در بين النهرين، در قرن هشتم (قرن دوم هجري) رجوع شود به: Brockelmann, Gesch. 116.
(8)- يعقوبي (بلدان)، ص 248 به بعد.
(9)- بخصوص در قرن اول سيادت عباسيان؛ رجوع كنيد نيز به: ص: 465
فرهنگ شكوفنده ايراني گشتند، به فرض اين هم كه شفاها يا كتبا زبان عربي به كار مي‌بستند. گرچه بحث مفصلي راجع به اين مطلب «1» در اين كتابي كه فقط مخصوص خود ايران است، منظور نيست، ولي باز بايد لااقل به‌طور اختصار از آن گفتگو به عمل آيد «2».
______________________________
(1)- درباره تأثيرات از اين دامنه‌دارتر ايرانيان رجوع گردد به:
(2)- رجوع كنيد به فصل «تأثيرات فرهنگي» از همين كتاب.
ص: 466

مناسبات متقابل اقوام با يكديگر

همزيستي نزديك سه ملت بزرگ اسلامي نيز به ضرورت طبع، تأثير متقابلي بر روي روابط بين آنان داشته است. مقارن آن نيز مردم بدين وسيله به ماهيت خويش آگاهي يافته به ارزش اهميت فرهنگ خود پي مي‌بردند. اقوامي كه فاقد چنين پايه‌اي بودند كاملا بي‌پرده و در ملأ عام به عنوان «بي‌فرهنگ» معرفي مي‌شدند و نام آنان به‌طور مطلق گاه و بي‌گاه به صورت كلمه «دشنام» به كار مي‌رفت، تقريبا مانند نام «كرد» «1». تركان نيز نام خوشي كه مايه دلگرمي آنان باشد در نزد ايرانيان نداشتند «2». هيچ يك از اين دو مورد بخصوص موقعي جاي تعجب نيست كه ميزان اختلاف بناي طبيعي اين دو ملت (ايراني و ترك) روشن
______________________________
(1)- ابو نعيم (ذكر اخبار اسپهان، فهرست: 200)، ج 1، ص 7.- و نيز: Minorsky, Guran, S. 75 f.
(2)- ثعالبي (لطايف المعارف)، صفحات 92- 130 (در مورد تمام مناطق اسلامي و از صفحه 107 تا 130 فقط در مورد ايران) و قابوس‌نامه (فهرست: 277)، صفحات 542- 545، عقايد مختلفي كه درباره يك‌يك از طوايف ترك اظهار شده است: جمع‌آوري كرده‌اند.- رجوع كنيد نيز به:
مقاله مزبور درباره توصيف خصايص تركان در كتب عربي در قرون وسطي مي‌باشد.
ص: 467
گردد و به اين نكته توجه شود كه در اين مورد باز تضاد قديمي بين باديه‌نشينان و شهرنشينان به ميان آمده است؛ تضادي كه قلم متكلم و فقيه معروف ايراني، امام محمد غزّالي را (1058- 1110 برابر 450 تا 505 هجري) در آن موردي تحت تأثير قرار داده است كه چنين فتوا مي‌دهد: هركس «مانند ترك و باديه‌نشين» به نظر آيد يقينا مايملك خود را از طريق مشروع صحيح (در هر حال يعني «به طريقي كه بين شهرنشينان متداول است») كسب ننموده است «1». ولي در عين حال هيچ كس نتوانسته منكر تفوّق نظامي تركان بگردد. از اين‌رو نيز به زودي حديثي در دهنها افتاد كه، خداوند تركان را در مشرق مستقر ساخت تا چون تازيانه‌اي بر سر اقوام گنه‌كار به گردش آيند «2»، (غير از اين مورد در طرز تفكر اسلامي- برخلاف مثلا كليساي روسي آن زمان «3»- با چنين حسي كمتر روبرو مي‌شويم؛ حسي كه پس از غلبه عرب و در اثر آن، بر ايرانيان چيره گشت) «4».
______________________________
(1)- رجوع شود به:Bauer ,Erl .und verb .Gut ,S .100 .
(2)- كاشغري (ديوان لغات الترك)، ج 1، ص 204.- براي به دست آوردن موقع و مقام تركان در آن زمان بايد به كتاب جاحظ «رسالة ... في مناقب الترك و عامة جند الخلافة رجوع گردد [اين كتاب با مشخصات ذيل تحقيق و منتشر گشته است: Gerlof van Vloten, in den" Tria opuscula ...", Leiden 1903, S. 1- 56.
ترجمه آلماني آن: Oskar Rescher: Orientalische Miszellen I, Konstantinopel 1925, S. 107- 170.
ترجمه انگليسي آن: C. T. Harley Walker: Jahiz on the exploits of the Turks ..., im JRAS 1915, S. 63- 97.
.- و نيز رجوع گردد به:
(3)- براي اطلاعات كلي در اين مورد رجوع شود به: تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ج‌1 467 مناسبات متقابل اقوام با يكديگر ..... ص : 466
(4)- الكندي، رساله (طبق بروكلمن:GAL I 210 ,Nr .14 .(، ص 100.- و نيز: Browne, Ecl. 88 f. ص: 468
درباره اهميتي كه همزيستي هريك از اين ملل براي تقويت حس ملي آنان داشته است. قبلا بحث شد «1». در تكميل آن بايد در اينجا سخني چند در اين زمينه كه هريك از اقوام فارسي و به‌طور كلي ايراني چگونه درباره يكديگر قضاوت مي‌كرده‌اند، گفته شود. بديهي است كه در اين مورد، مثل جاهاي ديگر، مطلب بر سر تعبيرات و امثال رايج و كنايات متداولي است كه از نظر تاريخ فرهنگي جالب توجه مي‌باشد. اينجا نيز درباره اقوامي كه از لحاظ فرهنگي عقب مانده بودند، به نامساعدترين وجه قضاوت مي‌شد. نظير همين قضاوت نيز درباره همسايه‌هاي آنان يعني قوم لر به عمل مي‌آمد «2». در مورد سغديان نيز از طرف ساكنان فرغانه به همين‌طور نامساعد قضاوت مي‌شد، ولي اين امري است كه قطعا به كوشش سغديان براي توطّن در فرغانه (721/ 722 برابر 103 هجري) بستگي داشته است «3». برعكس، بشّار بن برد شاعر به نسل طخاري خود از اين‌رو مباهات مي‌كند كه اغلب فارسان شجاع از بين اين قوم برخاسته‌اند «4».
در مقابل، اصفهانيان در پرتو مساعدترين رأي و نظر قرار گرفته بودند، منظور نظر مساعد موجود در كتبي كه مخصوصا براي بزرگداشت شهر آنان نگاشته شده است نيست (زيرا طبعا اين نوع كتب نمي‌تواند ملاك تشخيص باشد) «5»، بلكه مراد نيز قضاوت آن دسته از نويسندگاني است كه در هيچ مورد در ديد انتقادي خود كوتاهي نكرده‌اند «6». از همدانيان به وفا در دوستي، بخشش و حسن عمل در
______________________________
(1)- رجوع كنيد به فصل «حس مليت» از همين كتاب.
(2)- مستوفي (تاريخ گزيده)، ج 1، ص 536؛- ياقوت، ج 1، ص 596 (درباره بروجرد در لرستان).
(3)- طبري، رديف 2: ص 1442.
(4)- اغاني (بولاق)، ج 3، ص 21.- و نيز:Sharif 51 .
(5)- حسيني (فهرست: 199)، ص 37 به بعد؛- و نيز:Browne ,Isf .414 f .,661 -668 .
(6)- ابن حوقل (كتاب المسالك، چاپ لايپزيك 9/ 1938)، ص 367؛- ثعالبي (لطايف المعارف)، ص 110.- و نيز:Schwarz V 615 .
ص: 469
مقابل فقرا «1» ياد مي‌گردد. شيرازيان- و شبيه آنان نيز كرمانيان «2»- به اطاعت و صبر «3»، به بلاغت و هشياري «4» و و در عين حال به بخل و تزوير «5» معروف بوده‌اند. در باره زنان سيراف، بخصوص نامساعد قضاوت مي‌شود «6».
از شهرهاي شمالي، ري «شهر شرارت» «7». ناميده مي‌شد؛ اهالي جبال (سرزمين قوم ماد) به خوش منظري و دانش و تربيت «8»، ولي به علت متغير بودن آب و هواي آن، نيز به پست طبعي «9» معروف بوده‌اند. خراسانيان عموما مورد احترام قرار مي‌گرفتند و در جنب قوّت اندام، به قدرت قضاوت، بلند طبعي، جديّت و وقار، و استعداد انتقاد «10»، ستايش مي‌گشتند و به ناآرامي و دشواري در معاشرت «11» نكوهش مي‌شدند. خود خراسانيان نيز به هوشياري خويش آگاه و بدان مفتخر بودند و جوانمردي از محاسن و حرص به مال و منال «12» از معايب آنان بود. اهالي مرو بخيل محسوب مي‌شدند «13». نيشابور، پايتخت خراسان، به شهري
______________________________
(1)- رشيد الدين (فهرست: 157)، ج 1، ص 220، پاورقي 66.
(2)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 469.
(3)- مرجع سابق، ص 448 به بعد (با احاديثي مبني بر مدح آنان).
(4)- حدود العالم (فهرست: 36)، ص 126 (به استناد اصطخري)؛ جاحظ (كتاب البيان، فهرست: 258)، ج 3، ص 5 برابر با جاحظ (فهرست: 259) ص 32.
(5)- مسعودي (مروج الذهب)، ج 3، ص 128 به بعد.
(6)- مقدسي (كتاب احسن التقاسيم)، ص 427.
(7)- رجوع كنيد به:Mez 387 . بر اساس تاريخ بغداد (خطي موجود در پاريس، برگ 15 الف)؛ در اينجا نيز عقايد زيادي درباره ملل غير ايراني ديده مي‌شود.
(8)- حدود العالم (فهرست: 36)، ص 131.- و نيز:Schwarz VII 829 ,847 -851 .- مجموعه‌اي از مدايح و محاسن قمي‌ها (بخصوص از طرف ائمه اطهار) در تاريخ قم (ص 90 تا 100) گرد آمده است، ولي چون اين محاسن در كتابي ذكر گشته كه عامدا درباره تاريخ اين شهر تنها، گفتگو مي‌كند، آنها را نمي‌توان با قضاوتهايي كه در كتب نسبتا بي‌طرف مذكور گشته است، مقايسه نمود.
(9)- مسعودي (مروج الذهب)، ج 3، ص 128.
(10)- مسعودي (مروج الذهب)، ج 3، ص 128.
(11)- طبري، رديف 2، ص 1355 (سال 717 برابر 100 هجري)؛- ياقوت، ج 3، ص 408.
(12)- رجوع گردد به:Mez 387 . براساس تاريخ بغداد.
(13)- جاحظ، خ بخلاء، ص 18 به بعد (تحقيق و نشر اين كتاب با اين مشخصات:)Gerlof van Vloten ,Leiden 1901 . برابر با)Rescher I 281 ff .؛- ياقوت، ج 8، ص 34؛- عقد الفريد، ج 1، صفحات 231، 242 (در مورد تمام خراسانيان)، ج 3، 227 (در مورد مرو).
ص: 470
فوق العاده پرگنه توصيف مي‌گردد «1» و زنان هرات «2» مانند اهالي گرمسير در كرمان از حسن شهرت كافي برخوردار نبودند «3». اعتدال و هوشياري اهالي كوهستان زبانزد بود، ولي با اين وصف به تجاوز به سوي حد افراط و تفريط متمايل و از اين‌رو (از زمان ظهور حشاشين) به الحاد متهم بودند «4».
ساكنان نواحي كناره جنوب بحر خزر، يعني ديلميان، گرگانيان، گيلانيان و طبرستانيان و نيز اهالي قسمتهاي كوهستانهاي شرقي از جمله غور «5» و قفص «6» (يقينا به حق) شجاع «7»، ولي نيز زيرك و محتال «8» و بي‌ثبات «9»، و نيز از نظر فرهنگي عقب افتاده «10» به حساب مي‌آمدند. عدم امانت آنان، در سال 988/ 989 (برابر 378 هجري)، به نزاعي خونين بين ايشان و تركان در سپاه آل- بويه منجر گشت و به كشتار و خونريزي فجيعي بين ديلميان پايان يافت «11».
طبيعي است كه اين اظهار نظرها غالبا فقط براساس تأثيرات آني و موقّتيي بوده كه شهرهاي مختلف و ساكنان آن بر روي اين يا آن نويسنده گذاشته‌اند، و بعدا پاره‌اي از اين نظرها دايما از طرف نويسندگان ديگر (بخصوص جغرافي- نويسان) اخذ گرديده به‌طوري كه تكرار آن هيچ نوع ضمانتي براي اعتماد به اين آرا نمي‌باشد. در عين حال بين اقوام ديگر نيز نظير اين اظهارات مبني بر اختلاف خصايل ذاتي افراد آن با يكديگر ديده مي‌شود. عربها نيز سيل مدح
______________________________
(1)- رجوع شود به:Mez 387 .
(2)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 436.
(3)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 469.
(4)- رشيد الدين (فهرست: 157) ج 1، ص 157، پاورقي 42، در صفحه 158، بنا به قول مورخي از هرات).
(5)- قابوسنامه (فهرست: 277)، ص 542 به بعد.
(6)- حدود العالم (فهرست: 36)، ص 124 (بر پايه اصطخري).
(7)- حدود العالم (فهرست: 36)، صفحات 133، 136.
(8)- طبري، رديف 1، ص 2706 (قول معاويه اول، درباره اهالي آمل، ص 661 به بعد).
(9)- ابن حوقل (كتاب المسالك، چاپ لايپزيك 9/ 1938)، صفحات 376 به بعد، و ص 381.
(10)- حمزه اصفهاني، ص 151 و نيز:Ahmed Ates in der E I ,turk .III 569 .
(11)- ابن اثير، ج 9، ص 21 به بعد.
ص: 471
و ذم را متقابلا به طرف يكديگر جاري مي‌نمودند «1»؛ چنانچه معروف است نويسندگان ايراني مخالف عرب اغلب به همين اظهارات استناد مي‌كردند «2».
تأثيري كه اختلافات ظاهري در روابط متقابل آنان داشت تا به درون حيات حقوقي نيز سرايت نمود «3». بديهي است كه درباره وضع و حالت ظاهري هيچ نوع عقيده عام القبولي نمي‌توان ابراز داشت. در عين اين‌كه عضد الدوله بويهي (وفات 983 برابر 372 هجري) مانند بسياري از ايرانيان آن زمان آبي چشم و قرمز مو بوده «4»، در مورد عمر بن ليث صفاري (وفات 902 برابر 289 هجري) بخصوص تيره رنگي وي، مزيّت محسوب مي‌شده است «5». در حين اين‌كه درازي لحيه امير محلّي، رافع بن هرثمه (881/ 882 برابر 268 هجري) به صورت امر گران- قدري توصيف مي‌شود «6»، قلّت و كم پشتي موهاي صورت ديلميان و طبرستانيان به عنوان امر جالبي ياد مي‌گردد «7».
درحالي‌كه هنديها زشت به حساب مي‌آمدند، تركان عموما به زيبايي و تناسب موسوم بودند «8» و گيسوان آنان كه «چون گيسوي زنان» آويخته و پراكنده
______________________________
(1)- تقريبا طبري، رديف 2، ص 1498، حملات والي خراسان بر ضد قبيله «مضر» كه منفور او بودند.
(2)- رجوع كنيد به اواسط فصل «حس مليت» از همين كتاب (جايي كه شعوبيه در حملات خود به عرب، از كتب انساب استفاده مي‌كردند).- مسئله نسبت ايرانيان به عربها، بعدا نيز در مورد ملل ديگر ديده مي‌شود، چنانچه البهاريه، شاعر پارسي (وفات 1115، برابر 509 هجري، در كرمان) شعري سروده كه در آن يك ايراني و يك هندي متقابلا درباره امتيازات ملت خود منازعه مي‌كنند:Brockelmann ,GAL I 252 . بخشي از آن به زبان آلماني: Josef, Freiherr von Hammer- Purgstall in den" Wiener Jahrbuchern" Nr. 90, S. 67- 123.
(3)- رجوع كنيد به اوايل فصل «حس مليت» از همين كتاب (تحريم ازدواج بين عربها و ايرانيان).
(4)- ياقوت (ارشاد العرب)، ج 5، ص 349.
(5)- ابن اثير، ج 7، ص 165.
(6)- مرجع سابق، ج 7، ص 122.
(7)- ابن حوقل (كتاب المسالك، چاپ لايپزيك، 9/ 1938)، صفحات 376 به بعد و 381.
(8)- قابوسنامه (فهرست: 277)، ص 543.
ص: 472
بود «1» مورد اعجاب قرار مي‌گرفت. خراسانيان نيز در قرن دهم مي‌بايستي به همين وضع و حالت درآمده بوده باشند «2» و اين امر يقينا بر اثر آميزش روزافزون ساكنان آنجا، از طريق زناشويي، با تركان بوده است.
______________________________
(1)- رجوع شود به:Matth .41 )1018 /19( .
(2)- مقدسي (احسن التقاسيم)، ص 285.- و نيز:Barthold ,Vorl .139 .
ص: 473