گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي
جلد دوم
مقررات اطاعت‌





اساس توسعه سياسي سرزمين كوهستاني ايران در قرون نخستين اسلامي در اين واقعيت بود كه اين سرزمين توسط اعراب [مسلمانان]، بتدريج در جنگ با شاه ايران به تصرف درآمده بود. بدين‌جهت اعراب به اين منطقه- كه به دستشان افتاده بود- به‌عنوان منطقه‌اي كه داراي حكومتي مستقل و قائم به خود بوده باشد، نمي‌نگريستند: وحدت عصر ساساني به پايان رسيده بود، ولايات و استانهايي كه مجموعه آنها حكومت ساساني را تشكيل مي‌داد، از يكديگر مجزا مي‌شدند و اين ولايات كه كم‌وبيش خصوصيات اصلي خود را حفظ كرده بودند، هريك يا هر گروه از آنها بتدريج به صورت تشكيلات واحد و مستقلي درآمدند. در واقع ايران در طي دوران اوليه قرون وسطي تا زمان حكومت مغولان فاقد وحدت سياسي بود.
چنين بود كه ديدگاههاي اعراب راجع به ايرانيان تحت‌تأثير وضعيت هر منطقه، حتي هر شهر و هر ناحيه با يكديگر تفاوت مي‌كرد. چنانكه نحوه برخورد اعراب در مناطق تصرف‌شده امپراتوري بيزانس نيز به‌همين‌گونه بود. نظريه
ص: 52
بعدي حقوق عمومي مسلمانان، همانگونه كه در متون حقوقي باقي مانده است، «1» بشدت بين جماعتي كه «آزادانه» (صلحا) خود را تسليم مسلمانان غالب كردند، و كساني كه با زور (عنوة) به آنها مسلط شده‌اند، تفاوت مي‌گذارد. گروه اخير به علت شكستشان عملا مي‌بايستي خود را تسليم قدرت فاتح كنند، اموال و اراضي ايشان نيز جزء اموال دولتي مي‌شد. بدينگونه براي مردم عملا راهي جز دست بردن به شمشير و يا فروش باقي نمي‌ماند. بايد دانست كه تفاوت‌گذاري بين دو گروه كه اشاره شد، در واقع تنها به‌صورت تئوري باقي ماند، زيرا در دوران آغازين تسلط، هيچگونه عمل تثبيت‌شده‌اي وجود نداشت و علاوه بر آن ادامه عمليات نظامي مانع آن بود كه اعراب در مناطق اشغالي بلافاصله در مقياسي وسيع زمينهايي را به تملك خود درآورند و در آنجا اسكان يابند، چرا كه در اين‌صورت
______________________________
(1). در اين‌باره موارد ذيل تعيين شده است:
فقط «صاحبان كتاب» (يهوديان، مسيحيان و زرتشتيان) مي‌توانند اهل ذمه باشند و نه بت‌پرستان و مرتدان.
شرايطي كه براي آنها الزامي بود، «مي‌بايستي توسط عمر به‌طور مساوي اعمال شده باشد»: آنها مي‌بايستي لباس مخصوصي بپوشند (يهوديان قرمز و يا زرد، مسيحيان با كمربند- زنّار- و صليبي بر گردن). زنان مي‌بايستي دو كفش مختلف (يكي سياه و يكي سفيد) به پا كنند. در حمامها كافي بود كه اهل ذمه گردنبندي (طوق) از آهن، مس و يا سرب داشته باشند. آنها اجازه اسب‌سواري و حمل اسلحه نداشتند. اگر آنها سوار قاطر بودند، مي‌بايستي خورجين خود را در يك طرف بياويزند. ساختمانهاي آنها نمي‌بايستي بلندتر از ساختمانهاي مسلمانان باشد. در اجتماعات اجازه نشستن در جلو و يا در مكانهاي افتخاري نداشتند. در خيابان نمي‌بايستي در سر راه مسلمانان قرار گيرند. آنها مي‌بايستي مسافران مسلمان را پذيرايي كنند، اجازه نداشتند شراب و خوك را در معرض ديد ديگران قرار دهند. همچنين مي‌بايستي تورات و انجيل را بلند نخوانند و ناقوس را به صدا درنياورند.
اجازه نداشتند كه در انظار عمومي اعياد خود را جشن بگيرند و يا به صداي بلند نوحه براي مردگان بخوانند.
«همه اينها مقرراتي بود كه عمر وضع كرد.»- مجازات مرگ براي اهل ذمه در نبرد عليه مسلمانان، تجاوز به زن مسلمان (حتي تحت عنوان ازدواج)، متقاعد كردن شخص مسلماني براي ترك عقيده‌اش، شركت در اغتشاشات كفّار و قتل يك مسلمان، وجود داشت كه هم‌زمان با آن، مي‌بايستي اموال وي نيز مصادره شود: عبد الرحمان نصر شيزاري: كتاب نهاية الرتبه في طالب الحسبه، ناشر الباز العرّنه، (قاهره 1946) ص 106 و بعد،- همچنين رجوع كنيد به: يحيي: كتاب الخراج، ص 6 و بعد؛ ماوردي: الاحكام السلطانيه، (قاهره 1909)، فصل 5، ص 53- 44، (ترجمه‌Berchem 59 -73 ]رجوع كنيد همچنين به: 34- 30] و نيز به:
Fagnan, Algier 1915, S. 109- 129 (; Lokk. 45, 76 f.
(فرق بين صلحا/ عنوة در قرآن ناشناخته مانده است:Caet ,V 341 ,387 ، و رجوع كنيد به سوره 5، آيه 37).
ص: 53
قدرت ضربتي سپاه، كه همه چيز بدان بستگي داشت، لطمه مي‌خورد. «2»
تحت چنين شرايطي مي‌بايستي اعراب به خود بقبولانند كه شهرها و مزارعي را كه با زور به تصاحب درمي‌آورند، به صاحبان آن واگذار كنند، «3» زيرا كه اين روش از لحاظ اقتصادي مفيدتر بود. فقط املاك سلطنتي (املاك شاه ايران) به «خداوند و فرستاده‌اش» تعلق يافت، يعني دولتي شد. «4» معمولا پس از يك يا چندين نبرد، «5» قراردادي منعقد مي‌شد كه شرايط سختي را (به‌ويژه درباره موقعيت اسيران) «6» در بر داشت، و همزمان به طرق مختلف به كشتار تعداد زيادي (دسته‌جمعي؟) مردان بالغ ساكن منطقه مربوط منجر مي‌شد، اما با اين‌همه بايد دانست كه فاتحان عرب هيچگاه به فكر خالي كردن كامل هيچ منطقه نيفتادند (اين رفتار در جاهاي ديگر نيز ملاحظه شده است). «7»
ما در اين رابطه تعداد زيادي از قراردادهاي مربوط به اطاعت را مي‌شناسيم كه از طريق حقوق عمومي، وضع اهالي بومي را نسبت به اعراب مشخص كرده است. همچنين وقتي كه صريحا از پيكار گسترده‌اي گزارش شده و يا سخن از اطاعت اجباري است همواره در پايان به قراردادي برخورد مي‌كنيم كه حداقل در دوران اوليه استيلا از نظر مضمون نمونه ثابتي دارد و به جهت شكل ابتدايي سند از نظر فني، مي‌توان اصالت محتوايي آن را كاملا پذيرفت؛ از آن مهم‌تر اينكه تاريخ تحرير هر سند «8» در موارد مختلف آشكارا ذكر شده است. اينگونه قرارداد
______________________________
(2). ممنوعيت اسكان كه بنا به قول معروف از جانب عمر وضع شده بود، طبق نظرCaet .V 397 -399 .429 -433 هرگز به اجرا درنيامد.
(3). از مقررات مربوطه كه عمر وضع كرده است، بلاذري: فتوح البلدان: ص 384 به تفصيل گزارش داده است.- همچنين رجوع كنيد به:Caet .V 333 -342 ,360 f .
(4). طبري: تاريخ 1، ص 2899: مرو الروذ.
(5). طبري: تاريخ 1، ص 2472؛ ابن اعثم كوفي: فتوح، ج 2، ص 143 و بعد؛Karat ,Kut .408 ,420
(6). مرزبان سرخس سال 2/ 31 ه/ 652 م: بلاذري: فتوح البلدان، ص 405.- سمرقند: بلاذري: فتوح البلدان، ص 411.- سغديان سمرقند، سال 56 ه/ 676 م: طبري: 2، 179.
(7). رجوع كنيد به:Carl Heinrich Becker in der EI II ,13 -20 .
(8). بلاذري: فتوح البلدان، ص 399، 406.- در مورد شكل ظاهري چنين اسنادي (به علت آنكه اشكالاتي در اصل-
ص: 54
( «امان») ها «9» كه نتيجه پايان عمليات جنگي بود، اغلب تضميني براي زندگي ساكنان منطقه مربوط- «10» و يا حداقل گروهي كه راجع به آنان توافق شده بود- «11» و منسوبان آنها محسوب مي‌شد. در اين قراردادها دارايي‌ها نيز اغلب ضمانت مي‌شد؛ «12» تقسيم اموال كاملا بندرت به صورت تنصيف صورت مي‌گرفت. «13» بندرت نيز ديده مي‌شد كه منطقه‌اي كوشش كند تا بدون واسطه تحت حمايت مستقيم خليفه امنيت خود را به‌دست آورد؛ «14» يحيي علوي ديلمي كه در سال 176 ه/ 93- 792 م تصميم گرفت در چنين راهي گام بردارد، موفقيتي نصيبش نشد زيرا كه هارون الرشيد به كمك فقيهان از وعده خود سر باز زد. «15» گهگاه نيز چنين قراردادهايي درباره حمايت آتشكده‌ها «16» و عادات بومي ( «شرايع») انجام
______________________________
- سندهاي به‌دست آمده از ايران وجود داشته است) اطلاع دقيقي نداريم. ما فقط مي‌دانيم كه آنها (بعضي از آنها؟) مهر شده بوده‌اند (سال 117 ه/ 735 م در خراسان: طبري: تاريخ 2، ص 1577) و نيز اينكه گاه امضاء شاهدان را نيز دارا بوده‌اند (سال 93 ه/ 712 م در سمرقند: ابن اعثم در:Kurat ,Kut .408 f ,420 , و سال 361 ه/ 972 م بين منصور ساماني و عضد الدوله حكمران آل بويه: ابن اثير: الكامل ج 8، ص 207).
(پاپيروسهاي خصوصي موجود در مصر قابل مقايسه نيست).
(9). حتي در سده‌هاي متأخر نيز اصطلاح «امان» براي دشمن فاتح همان مفهوم را داشت، به‌طور مثال سال 300- 299 ه/ 13- 912 م در ديلم: ابن اثير، الكامل ج 8، ص 26.
(10). در موارد نادري نيز اين تضمين حفظ نشده است مانند صول (- چول هياطله؟) در مرز خراسان حدود سال 97 ه/ 716 م: بلاذري: فتوح البلدان، ص 336.- همچنين تميشه در طبرستان سال 30- 29 ه/ 51- 650 م:
ابن اثير: الكامل، ج 3، (مقدسي: احسن التقاسيم، ص 131، 135).
(11). اين توافقها را كه براي حفظ جان فقط برخي از ساكنان مرد امكان داشت صورت بگيرد، مي‌توان مثلا در سرخس، سوس، مناذر و اصطخر يافت: بلاذري: فتوح البلدان، ص 317 و بعد، 378 و بعد، 389 و بعد و 405.
(12). بلاذري: فتوح البلدان، ص 382 (گندي‌شاپور، فقط مي‌بايستي كه سلاحها تحويل داده شود).
(13). بلاذري: فتوح البلدان، ص 385 (احواز [اهواز] در زمان عمر). (زيراكه در سابق اينگونه تقسيم دارايي‌ها نيز معروف بوده است- مثلا در بركناري فرمانده سپاه خالد بن وليد (طبري، تاريخ 1، ص 2149).- به نظر مي‌رسد كه زمينه‌اي تاريخي داشته باشد).
(14). مانند طبسين به عمر: بلاذري: فتوح البلدان، ص 403.
(15). طبري، تاريخ 3، ص 614.
(16). اردبيل حدود سال 19 ه/ 640 م: بلاذري: فتوح البلدان، ص 326؛ ري و قومس حدود سال 20 ه/ 641 م:
بلاذري: فتوح البلدان، ص 318.
ص: 55
مي‌گرفت. «17» باري، مردمي كه از لحاظ زندگي اجتماعي تحت حمايت اعراب قرار مي‌گرفتند، جزيه مي‌پرداختند و اهل «ذمه» محسوب مي‌شدند «18»، مي‌بايستي كه از نظر دفاع در برابر ديگران نيز پشتگرمي به اعراب داشته باشند: گاه تضمين در قبال حملات قبايل كوچ‌نشين اسكان‌نيافته (مثلا كردها) «19» نيز بصراحت در قرارداد ذكر مي‌شده است.
وظيفه متقابل مغلوبان در وهله اول عبارت بود از پرداخت مبلغ نسبتا مختصري به‌عنوان ماليات نقدي «20» كه مي‌بايستي هم كساني‌كه داوطلبانه خود را تسليم كرده‌اند و هم افرادي كه در جنگ مغلوب شده‌اند از همان آغاز آن را براساس ضوابط معيني بپردازند. در اين مورد فقط بندرت ممكن بود اختلاف نظري پيش نيايد. در اين رابطه گاه به‌جاي پول اشياء مختلفي نيز تحويل داده مي‌شد: شمشهاي طلا، اشياء قيمتي، سلاح، خلعت، غلّات، سربازان و به‌ويژه
______________________________
(17). اردبيل (مانند فوق)؛ محلي در نهاوند سال 18 ه/ 639 م: طبري؛ تاريخ 1، ص 2633، گرگان: طبري، تاريخ 1.
ص 2658؛ آذربايجان سال 22 ه/ 643 م: طبري: 1، ص 2662.
(18). رجوع كنيد به: طبري، تاريخ 1، ص 2371، 2468 (بين النهرين)؛ ابن اثير: الكامل، ج 2، ص 205 (سال 17 ه/ 638 م).-Lokk ,84 :f .
(19). اردبيل در حدود سال 19 ه/ 640 م: بلاذري: فتوح البلدان، ص 326.
(20). به‌طور مثال: اردبيل حدود سال 19 ه/ 640 م: 000، 800 درهم: بلاذري: فتوح البلدان، ص 326؛ حكام گرگان:
000، 200 ( «يا 000، 300») پرارزش و بسيار مهّم (بغليّه- وافيّه) دينار: بلاذري: فتوح البلدان، ص 334 و بعد.
(راجع به بغليه رجوع كنيد به:)de Goeje ,Tab .-Wb 17 und Dozy ,Suppl .S .V .؛ اسپاهبذ طبرستان پس از مدّتي گفتگو: 000، 700 درهم طلا سالانه ( «يا 000، 000، 4 درهم»): بلاذري: فتوح البلدان، ص 338؛ رامهرمز (د) (خوزستان): 000، 800 درهم (سالانه) ( «بنابر منابع ديگر 000، 900»): بلاذري: فتوح البلدان، ص 379؛ مرو (كه آزادانه تسليم شده بود): 000، 200، 1 ( «يا 000، 1000») درهم: بلاذري: فتوح البلدان، ص 406 (رجوع كنيد در اين مورد به:)N .H .,Anhang ,Frz .,S .277 ؛ سمرقند (پس از جنگ): 000، 000، 7 درهم:
بلاذري: فتوح البلدان، ص 411؛ چاچ (پس از جنگ): سالانه 000، 200، 1 درهم: ( «بنابر منابع ديگر 000، 700 درهم»): بلاذري: فتوح البلدان، ص 421؛ كرمان 000، 000، 2: يعقوبي: كتاب البلدان، ص 286؛ حيره سال 640 م: 000، 90 درهم: ابن اثير: الكامل، ج 2، ص 147 ( «اولين شهر ايراني كه تصميم به پرداخت جزيه گرفت»)، بعدها به 000، 190 ( «يا 000، 290») درهم بالغ شد: همانجا:، ص 150، ري: 000، 200 درهم 7 (بار؟) سالانه: طبري، تاريخ 1، ص 2656.- رجوع كنيد به يعقوبي: تاريخ ج 2، ص 164 و بعد.
ص: 56
غلامان جوان (وصيف). «21» در روايات تاريخي در اين مورد اغلب اصطلاح «جزيه» به‌كار مي‌رود [كه در زمانهاي گذشته در مصر (براساس پاپيروسهاي آنجا) با خراج پيوند داشته و «ماليات ملك» نيز معني مي‌داده است، «22» درحالي‌كه «خراج» (اغلب مترادف با جزيه نيز به‌كار مي‌رفته است)، «23» به‌نظر مي‌رسد كه در حقيقت به ماليات سرانه اهل ذمّه اطلاق مي‌شده است]. امّا در حوزه زبان ايراني اين اصطلاحات- همان‌طور كه در اسناد نيز به‌طور كلي تعريف دقيقتري يافته است- عموما در معناي اختصاصي متأخر خود به‌كار مي‌روند. «24» در اين زمينه بايد توجه داشت كه در بعضي نواحي مثلا در خراسان ماليات بر پايه رسوم قديمي ساساني دريافت مي‌شد تا مردم فعّال اهل صنعت را نيز شامل شود. «25» از آنجايي‌كه بسختي مي‌توان تصور كرد كه نوشته كساني مانند طبري بعدها با تغييراتي اساسي بازنويسي شده باشد، به‌نظر مي‌آيد كه استعمال اين اصطلاحات در زبان عامه در ايران، طور ديگري و يا حداقل نامشخص بوده باشد، چنانكه در قرن اول هجري قمري/ هفتم ميلادي در ايران براي پرداخت پول فقط يك اصطلاح- «جزيه»- به‌كار مي‌رفته است، «26» درحالي‌كه به‌نظر مي‌رسد بعدها اصطلاح
______________________________
(21). بلاذري: فتوح البلدان، ص 406 (مرو حدود سال 32- 31 ه/ 652 م)؛ بلاذري، ص 394 (زرنج در سيستان حدود سال 34 ه/ 654 م)؛ يعقوبي: كتاب البلدان، ص 286 (كرمان)؛ بلاذري: ص 399 (ژونبيل دوم)؛ ابن اعثم، فتوح، ج 2، ص 143 و بعد؛ وKurat ,Kut .407 f ,419 ؛ و بلاذري 338، و طبري، تاريخ 2، ص 1321 و نيز 1329 (و جاهاي ديگر): اسپاهبذ طبرستان پس از جنگ سختي در سال 8- 97 ه/ 17- 716 م؛ بلاذري، ص 408 (خوارزم).
(22). رجوع كنيد به:Becker ,Ist .Studien I 229 f
(23). به‌طور مثال در ديلم در حدود سال 20 ه/ 641 م: بلاذري: فتوح البلدان، ص 318؛ سامغان نزديك حلوان سال 22 ه/ 643 م: ابن اثير، الكامل، ج 3، ص 15. همچنين محلي نزديك ارّجان؛ همانجا ص 16؛ بيلقان در ارّان:
همانجا، ج 3، ص 33.
(24). در گزارشهاي مربوط به اسپهان در حدود سال 21 ه/ 642 م ذكر شده است كه هركس مي‌توانست در مقابل پرداخت جزيه املاك خود را حفظ كند: ابن اثير، الكامل، ج 3، ص 7. برعكس كساني‌كه به اسلام گرويده بودند در مرو الروذ از پرداخت خراج معاف مي‌شدند: طبري تاريخ 1، ص 2899.
(25). رجوع كنيد در اين‌باره به:.Dennett 118 f .
(26). براي اطلاع بيشتر رجوع كنيد به مبحث «جزيه و خراج» در كتاب حاضر.
ص: 57
«خراج» نيز چنين معنايي به‌خود گرفته باشد. «27»- ماليات تعيين‌شده براي مناطق مختلف پس از هر تغيير يا هر شورش- بحدي نه‌چندان غيرقابل اعتنا- افزايش مي‌يافت. «28» فقط در مناطق مرزي عراق عرب، مي‌شنويم كه جزيه (براي هر نفر 4 درهم) بوده كه بعدها با مقدار ماليات عصر ساساني برابر شده (يعني در واقع كاهش يافته) است. «29» جالب‌توجه است كه ارقام ذكرشده در روايات «30» در مورد ميزان مالياتهاي پرداخت‌شده مختلف، (و نيز نشانگر افزايش پي‌درپي آن) است.
اين امر خود يكي از عوامل مهمّ نااطميناني بوده است و اين ترديد را ايجاد مي‌كند كه در روايات مربوط به مغلوب‌شدگان، به‌طور كلي گزارشهاي دقيقي درباره ميزان تعهدات مالي آنها داده نشده است. دليل اغلب اين نوسانات در تغييرات بعدي ميزان مالياتها- كه گزارشگران از آن اطلاعي نداشته‌اند- وجود دارد. «31» علاوه‌بر آن، اين واقعيت نيز اهميتي قطعي داشت كه پذيرش سريع اسلام توسط اقشار گسترده مردم و همچنين مقررات زمان عمر دوّم منجر به وضعيت غير مشخصي شد كه توافقهاي قديمي را به كناري نهاد.
به‌هرصورت شرايط تقريبا مشابهي كه طبري در موارد مختلف گزارش مي‌دهد، نشانگر آن است كه براي تعدادي از نواحي، مدارك مطمئني وجود داشته است و نيز اينكه فاتحان (همان‌گونه كه انتظار مي‌رفت) بر طبق طرح مشخصي عمل مي‌كردند. در مورد شهرها و بخشهاي ماه بهرذان و ماه دينار (در نهاوند) در
______________________________
(27). البّته توضيحات‌Dennett 119 -128 در همه‌جا قانع‌كننده نيست.
(28). در حيره از 000، 90 (ابن اثير، الكامل، ج 2، ص 147) به 000، 190 ( «يا 290000») و سرانجام به 000، 400 درهم (ابن اثير، ج 2، ص 150) افزايش يافت؛ در همدان حدود سال 29 ه/ 650 م (بلاذري، فتوح البلدان، ص 309). در اصل ژونبيل اول روي‌هم‌رفته 000، 200، 1 (درهم) مي‌بايستي بپردازد (حدود سال 50 ه/ 670 م)، كه به 000، 000، 1 درهم (طبق دستور صادره از بصره) تنزل داده شد (بلاذري:
فتوح البلدان، ص 397)؛ براي ژونبيل دوّم (در افغانستان كنوني) در حدود سال 91/ 81 ه- 710/ 700 م ماليات از 000، 500 درهم به 000، 900 افزايش يافت؛ بلاذري، ص 399 و بعد.
(29). ابن اثير، الكامل، ج 2، ص 147 (سال 21 ه/ 642 م).
(30). به‌ويژه نزد بلاذري (رجوع كنيد به مثالهاي فوق).
(31). در گرگان بالا و پايين رفتن ارقام به طبع با تغيير موقعيت سياسي تغيير مي‌يافت؛ طبري، تاريخ 1، ص 2839.
ص: 58
سال 18 ه/ 639 م، «32» اسپهان در سال 21 ه/ 642 م، «33» ري در سال 22 ه/ 643 م، «34» قومس در سال 22 ه/ 643 م، «35» گرگان در سال 22 ه/ 643 م «36» و طبرستان «37» علاوه بر ماليات، تعهدات ديگري نيز تعيين شده بود: مانند مسكن دادن، نگاهداري و راهنمايي مسافران و يا ساكنان مسلمان آنجا، همچنين پشتيباني از اعراب در جنگها ( «به استثناي منازعات داخلي»!) «38» و انجام خدمات و مشاوره و راهنمايي به حكام جديد محلي (هم از نظر سياسي و هم از لحاظ اقتصادي).
توهين به يك فرد مسلمان مجازات سختي داشت؛ و قتل يك مسلمان با مجازات مرگ همراه بود، از بديهيات اجازه شركت در مراسم عبادت و يا شركت در ساختن مساجد بود، «39» در آسياي ميانه شكستن «پيكره بتها» (حتي بودايي) نيز بدان افزوده شده بود. «40»
هر قرارداد، در هر منطقه تمام ساكنان را موظف به اجراي آن مي‌كرد: اگر حتي يك نفر در اجراي آن تخطي مي‌كرد، آن قرارداد اعتبار خود را براي كل منطقه از دست مي‌داد «41» و از آن طريق شرط حمايت (و لذا همچنين حالت صلح) نيز به پايان مي‌رسيد. برعكس اگر كسي در محل معيني اسكان مي‌يافت (چنانچه اين امر صريحا مشخص شده بود)، خودبه‌خود قرارداد شامل او مي‌شد، «42» درحالي‌كه
______________________________
(32). طبري، تاريخ 1، ص 2633.
(33). طبري، تاريخ 1، ص 2641.
(34). طبري، تاريخ 1، ص 2655 و بعد.
(35). طبري، تاريخ 1، ص 2657.
(36). طبري، تاريخ 1، ص 2658.
(37). طبري، تاريخ 1، ص 2659 (درهرصورت در اينجا با قبول خودمختاري كامل اسپاهبذ، به‌شرط آنكه آرامش را مراعات كند).
(38). حدود سال 19 ه/ 640 م: بلاذري: فتوح البلدان، ص 373.
(39). در خراسان در حدود سال 33 ه/ 654 م: بلاذري: فتوح البلدان، ص 406.
(40). شاش (چاچ- تاشكند) حدود سال 88 ه/ 707 م: بلاذري: فتوح البلدان، ص 421.
(41). بلاذري: فتوح البلدان، ص 406؛ طبري، تاريخ 1، ص 2470 (بين النهرين)، ص 2605 (ري).
(42). گرگان، در سال 22 ه/ 643 م، طبري، تاريخ، ج 1، ص 2658.
ص: 59
امكان مهاجرت براي شخص منصرف‌شده فقط بندرت به‌وجود مي‌آمد. «43» برخي نواحي (مثلا آذربايجان «44» و مناطق مرزي ارمني‌نشين «45») حتي اسكان‌نيافتگان را جذب مي‌كرد. بندرت مقرراتي وجود داشت كه جنگندگان و مسلمانان را از نظر حقوقي يكسان تلقي كند «46» و يا اينكه خواستار گرويدن آنها به اسلام باشد. «47» خيلي زود (مثلا در سال 22 ه/ 643 م در آذربايجان) صريحا مقرر شد كه هركس كه وارد ارتش منظم و يا قشون نامنظم (حشر) شود، در ازاي آن از ماليات سرانه معاف است، «48» و اما اگر شخصي وظيفه‌اش را ترك مي‌كرد و خدمتش را انجام نمي‌داد، اين ماليات مجددا برقرار مي‌شد. «49»
زنان، كودكان، معلولان و همه كساني‌كه مانند زاهدان و عاكفان مالي نداشتند (مثلا در آذربايجان در سال 22 ه/ 643 م)، از پرداخت جزيه معاف بودند. «50»
همان‌گونه كه در آغاز ذكر شد، حاكميت عرب در ايران با قراردادهاي معتبري همراه بود و بدينسان بزودي وضع مردم با گرويدن توده‌هاي وسيعي از آنان به اسلام عملا تغيير يافت. دليل اين گرويدن در بسياري از موارد، دقيقا خواست مردم در جهت تغيير وضع سياسي و اجتماعي بود، همان‌گونه كه در فوق نيز ذكر شد. «51» به‌وسيله اين تغييرات طبيعتا بزودي در مناسباتي كه در ايران و ايرانيان نسبت به قدرت مركزي به‌وجود آمده بود، دگرگوني ايجاد كرد: باوجود وابستگي حاكميت كوفه و بصره در عصر امويان، بزودي ايران در آغاز حكومت عباسيان به
______________________________
(43). مثلا در قلي‌قلا (- ارز روم) در آسياي صغير: بلاذري: فتوح البلدان، ص 193 و بعد (رجوع كنيد به‌Kmosko )138 ؛ ابن اثير، الكامل، ج 3، ص 7 (اسپهان در حدود سال 21 ه/ 642 م).
(44). طبري، تاريخ 1، ص 2662.
(45). طبري، تاريخ 1، ص 2665.
(46). بلاذري: فتوح البلدان، ص 373 (حدود سال 19 ه/ 640 م).
(47). مرو الروذ در سال 31/ 30 ه- 52/ 651 م: طبري، تاريخ 1، ص 2899.
(48). طبري، تاريخ 1، ص 2662، 2665 و بعد.
(49). ارامنه: طبري، تاريخ 1، ص 2666.
(50). طبري، تاريخ 1، ص 2662.
(51). رجوع كنيد به مبحث «جريان اسلامي شدن ايران» در جلد اول كتاب حاضر.
ص: 60
حكام ايراني سپرده شد، كه به‌طور سريعي از سال 206 ه/ 821 م عملا خود را مستقل كردند و بدين‌وسيله اساس زندگي جديدي براي مردم ايران به‌وجود آوردند. اكنون به جزئيات اين توسعه پرداخته مي‌شود.

قلمرو ايران‌

1- حدود «52»

هرچند ايران، در زمان مورد بررسي ما از وحدت سياسي برخوردار نبوده است، بااين‌وجود ما در اينجا كوشش مي‌كنيم كه تصوير آن قلمروي را به‌دست دهيم كه از نظر جغرافيايي در آن زمان متعلق به ايران شناخته مي‌شد و مي‌توانست شناخته شود. البته برخي اظهارات در اين زمينه نه روشن است و نه به‌ويژه دقيق به نحوي كه در مورد بعض مناطق و مرزها اين‌گونه اظهارات را كه اغلب نيز براساس حدس و تخمين است، اصولا نمي‌توان پذيرفت. برعكس در برخي نقاط مرزهاي طبيعي چنان مستحكم بود كه نمي‌توانست جاي هيچ‌گونه شكي باقي بگذارد. به‌طور مثال اين امر براي كوههاي زاگروس (پشتكوه) و ادامه آن تا ارس در شمال معتبر بود. البته در اين نقاط مرزها به‌طور دقيق علامت‌گذاري نشده بود، ولي در آن زمان بسيار كم‌جمعيت بود و فقط توسط كوچ‌نشينان مسكوني شده بود، به‌طوري‌كه آن‌سوي كوهها خودبه‌خود مرزهاي حقيقي سرزمين بين النهرين تلقي مي‌شد. يكي از گزارشهاي جغرافيايي مربوط به حدود سال 9- 338 ه/ 950 م «53»- تاريخي كه با آغاز تكامل سياسي ايران نيز مطابقت دارد- مناطق مرزي كناره
______________________________
(52). رجوع كنيد به قدامه: كتاب الخراج، ص 3/ 261؛ ابن صاعد: طبقات الامم، ص 31 و بعد.- به‌طور كلي درباره اين مبحث و مبحث آينده رجوع كنيد به: Guy Le Strage: The Lands of the Eastern Caliphate,) Cambridge 1905 (.
(53). مسعودي: التنبيه و الاشراف، ص 77 و بعد.
ص: 61
ارمنستان «54» (بدون اينكه در آن نواحي كوهستاني كم‌جمعيت با علايم دقيق مرزي مشخص شده باشد) به‌طرف ارّان- كه سرنوشت سياسي آن در آن زمان به آذربايجان (و ارمنستان) وابسته بود- را كلا بدرستي جزو محدوده ايران محسوب مي‌كند. قلمرو مرزي، همچنان از بيلقان به‌طرف دربند، جايي‌كه به درياي خزر متصل مي‌شد، ادامه مي‌يافت. ساحل غربي اين دريا از محل نامبرده به‌طرف جنوب، و سراسر ساحل جنوبي از نظر جغرافيايي به ايران تعلق داشت، اگرچه ديلم، «55» گيلان «56» و مازندران از لحاظ سياسي (مانند عصر هخامنشي و ساساني) «57» مدتهاي مديدي مستقل باقي ماند و اسلام بدانجا راه نيافت. در اين‌باره مي‌بايست در رابطه با تاريخ سياسي مطالب دقيقتري گفته شود-. در بخش جنوب شرقي درياي خزر با خطي بسيار متغيير و فقط تا اندازه‌اي مشخص، مرزهاي شرقي و شمال شرقي شروع مي‌شد. در اينجا ادامه ناحيه امروزي ازبوي (اوزبوي) «58» (حتي اگر مزروعي نمي‌شد) تا حدي محافظي براي قسمت شمالي محسوب مي‌شد.
______________________________
(54). خلاصه‌اي درباره ارمنستان در اين زمان در اين كتاب ارائه مي‌شود: Johann Heinrich Hubschmann: Zur Geschichte Armeniens und der ersten Kriege der Araber,) Leipzig 1875 (; Mkrtitsch Ghazarian: Armenien unter der arabischen Herrschaft,( Marburg 1903 ); Richard[ Roman Romanovic ]Vasmer: Chronologie der arabischen Statthalter von Armenien unter den Ab- basiden, von as- Saffach bis zur kronung Aschots I. 750- 887,) Wien 1931 (( Studien zur armen. Gesch. V ).
(55). قزوين آخرين شهر اسلامي در مقابل ديلم بنا شد: ابن اثير: الكامل، ج 4، ص 177 (حدود سال 81 ه/ 700 م).
(56). مبحث مربوط به گيلان بر پايه حدود العالم، و اثر ويلهلم بارتولد)Wilhelm Barthold( در: Izv. Kavk. Ist.- Archeol. Inst. Inst. VI) 1927 (, S. 63- 66
و نيز رجوع كنيد به: حدود العالم، ص 391- 384.
(57). رجوع كنيد به:Noldeke ,Aufs .70 mit Anm .2 ,95 .
(58). اثر ويلهلم بارتولد: Wilhelm Barthold:,, Nachrichten uber den Aral- See und den Unterlauf des Amu- Darja bis zum 17. jh''. Leipzig 1910) Quellen und Forschungen zur Erd und Kulturkunde II (, EI, I 356- 359 durch Tolstov, Cit. 296- 316.
. محتويات اين مقاله توسط توستف رد شده است:
و (اسرار اوزبوي):),,Tajna Uzboja ' ' و بدان وسيله نظريه اخويه ثابت شده است: Michael Ja nde Goeje: Das alfe Bett des Oxus,) Leiden 1875 (.
-
ص: 62
از نقطه‌اي تقريبا شمال مصب رود اترك (در گرگان) خطي به طرف شرق از فراوه (گرگان)، «59» و سپس به‌طرف جنوب شرقي از نسا و ابيورد (باورد، خراسان) كشيده مي‌شد كه حوالي شمال شرقي مرو به آمودريا [جيحون] مي‌رسيد. اين رودخانه تا سال 86 ه/ 705 م مرز غربي قلمرو تركان را مشخص مي‌كرد و بعدها مسير وسطاي آن نيز مرز خراسان را تشكيل مي‌داد. «60» اعراب تا سال 31- 30 ه/ 52- 651 م اينجا را به تصرف درنياوردند، درحالي‌كه قلمرو ساساني بدانجا نيز كشيده مي‌شد. قبل از آن و همچنين بعد از آن مرو الروذ [مرو الرود] (در مرغاب مياني) مرز ايالت شمال شرقي بود؛ بادغيس و پوشنگ (بوشنج) و غيره از هرات (جنوب مرغاب) تحت فرمان يك «وزورگ» (- ربّا) قرار داشت. هرات در قلمرو هياطله؛ گوزگان (ان) [جوزجان]، طالقان «61» و پارياب [فارياب] جزو طخارستان بود. «62» در اثر جنگهاي مستمر با حكّام كوچك در كوهستانها، به‌ويژه با ژونبيل، «63» مناسبات نامشخصي در اين نقاط حاكم بوده است.
ابتدا پس از تسلّط قتيبه بن مسلم در ايران بين سالهاي 86 و 96 ه/ 705 و
______________________________
- رجوع كنيد همچنين به: F. Kolacek: Etait l'Ouzboi pendant les temps historiques un ancien lit de l'Amou- Daria) in den: Spisy
با يك نقشه).-
vydavane Prirodovedeskou fakultetou Masarykovy University 81, 1927
و نيز متون قديمي ديگر. Albert Herrmann: Alte Geographie des unteren Oxusgebietes,) Berlin 1914 (, S. 31- 38; Moskau V. Lochtin: Reka Amu- Dar'ya i eja drevnee Soedinenie s Kaspijskim morem,
(رودخانه آمودريا و ارتباط قديمي آن با درياي خزر)،)St .Petersburg 1879( 1906,
(مسيرهاي قديمي آمودريا و مسايل آن)
D. D. Bukinic:,, Starye rusla Oksa i amu- dar'inskaja problema'' ) Bibl. Chlopkovago dela IV (.
(59). مرزهاي مقابل غزّ (اغزها): اصطخري: مسالك الممالك، ص 273.
(60). ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 152 (حدود سال 284 ه/ 897 م).
(61). محل نزديك مرو الروذ، غيراز طالقان واقع در شرق قندوز است: حدود العالم، ص 332.
(62).Barthold ,Turk .66 -68 حدود العالم، ص 332 وHerzfeld ,Khor .119
(63). رجوع كنيد به ص 35 جلد اوّل كتاب حاضر.
ص: 63
715 م «64» وقفه مهّمي به‌وجود آمد كه به‌وسيله آن دورترين مراكز پاسداري ايرانيت در شمال شرقي از لحاظ سياسي به قلمرو خلفاء منضم شد و از اين‌طريق مستقيما در ارتباط با كل ايران قرار گرفت. بزودي خوارزم «65» كه بيشتر به‌طرف شمال گسترش يافته بود- و حكامش حقيقتا با قدرت مركزي روابط حسنه‌اي نداشتند «66»- و ماوراء النهر تا فرغانه و نيز طخارستان فتح شد؛ شمال افغانستان امروزي با ختلان، گوزگان [جوزجان] و ترمذ (به‌ويژه ناحيه بلخ) به تصرّف درآمد. «67» در گوزگان تا سال 72- 371 ه/ 982 م «شاهي» به‌نام مرزبان در اردوگاهي خارج از شهر جهوذان [جهودان] استقرار داشت. «68»
بااينكه امپراتوري چين پس از انقراض امپراتوري تركستان غربي (از سال 8- 127 ه/ 745 م) سپاه خود را تا چاچ (تاشكند)، فرغانه، سمرقند و بخارا پيش رانده بود، «69» اماّ در سال 34- 133 ه/ 751 م در اثر نبردي پنج‌روزه در نزديكي جمبول امروزي (قبلا اوليااته) در طراز (تلس) «70» به عقب رانده شد. سلسله تانگ، سغد را به اعراب تسليم كرد. «71» (جزئيات نبردهاي بين اعراب و تبتي‌ها در اواخر قرن دوّم هجري قمري/ هشتم ميلادي روشن نيست). «72»
بدينگونه مرز بين ايران- ماوراء النهر و تركستان تا سقوط دولت سامانيان، 393- 389 ه/ 1003- 999 م، مشخص شد. در دشتها تا سيردريا [سيحون]، مرز
______________________________
(64). رجوع كنيد به مبحث «فتح ماوراء النهر و خوارزم و گرگان» جلد اول كتاب حاضر.
(65). بيهقي: تاريخ (بيهقي)، ص 78 (سال 421 ه/ 1030 م).- وBarthold ,Turk .144 -155
(66). رجوع كنيد به: ابن فضلان: سفرنامه (به عربي)، ص 6 و ص‌XXII )سال 932).
(67). حمزه اصفهاني: تاريخ سني ملوك الارض و الانبياء، ص 149.
(68). حدود العالم، ص 107 (در اينجا 108- 106، شماره 65- 46، فهرستي از شهرهاي متعلق به آن).- درباره جغرافياي تاريخي ماوراء النهر به‌طور كلي رجوع كنيد به.Barthold ,Turk ,64 -179
(69). رجوع كنيد به:Franke II ,394 f .-Spuler ,Mittelasien ,S .335 .
(70). رجوع كنيد به مبحث «سيادت بلاواسطه عباسيان» جلد اول كتاب حاضر.
(71).Franke ,II 444 ,III 392 ..
(72).Franke ,II 483 ,494 ;III 411 ..
ص: 64
سراسر مسكوني بود: اترار (تورار) كنار سيردريا، شوغولجان (؟) «73» و سوران در منطقه اسپيجاب (اسفيجاب) «74» (شرق چمكند امروزي)، و سپس محلي به‌نام شاوغر (يا شهر تركستان امروزي- عصرت، و يا ناحيه 25 كيلومتري جنوب غربي جمبول) «75» به‌عنوان نقاط مرزي ناميده شدند. طراز ابتدا در سال 81- 280 ه/ 94- 893 م به تصرف سامانيان درآمد؛ «76» در قرن چهارم هجري قمري/ دهم ميلادي نيز ابتدا آنها «هفت‌ده» در مرز فرغانه «77» را به تصرّف درآوردند و بذخشان (حداقل در قرن ششم هجري قمري/ دوازدهم ميلادي) به‌عنوان منطقه مرزي تركان شناخته شد. «78»
منطقه جنوبي آن مرزهاي اقوام كوهستاني است كه در حوالي سند آن هم در كوهستان، فقط به‌طور كلّي قابل تشخيص است: در خراسان خجستان، در سيستان ناحيه بست و در كرمان حوضه رودخانه و درياچه مشكل، دورترين رود ساحلي دشت، بود كه هنوز جزو ايران محسوب مي‌شد. مكران «79» و نيز بلوچستان «80» كه ابتدا در سال 313 ه/ 925 م ايمان آورده بودند، به سند تعلق داشت. «81»
درباره ساحل شمالي خليج فارس فقط بايد گفته شود كه در آن زمان نيز
______________________________
(73). ياقوت و سمعاني اين نام را نمي‌شناسند.
(74). مقدسي: احسن التقاسيم، ص 274 (مرز مقابل اغزها و قرمق). (ظاهرا در نسخه خطي يادداشتهاي ناخواناMez ، ص 5 تغيير داده شده است).
(75). سمعاني: كتاب الانساب، ص 328.-.Barthold ,Vorl .141
(76). نرشخي: تاريخ بخارا، ص 84.
(77). ابن حوقل: المسالك و الممالك، ج 1، ص 396.
(78). سمعاني: كتاب الانساب، ص 69 در وسط صفحه.- مقايسه كنيد همچنين با: A. R. Anderson: Alexander's Gates, Gog and Magog and the in closed nations,) Cambridge/ Mass. 1932 (.
(79). مقدسي: احسن التقاسيم، ص 474 و بعد.
(80). بلوچستان تا سال 313 ه/ 925 م كافر بود: مسكويه: تجارب الامم، ج 5، ص 249، از آن زمان به بعد (ولو حتي به شكل ظاهري) جزو قلمرو خلفا محسوب مي‌شد.
(81). مكران و سند در سال 75- 174 ه/ 91- 790 م حاكم (عامل) مشتركي داشتند: ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 40.
ص: 65
اعراب در اينجا ساكن شده بودند «82» و نيز اينكه- قبل و بعد از آن- مبادلات با سواحل عربي آن‌سوي خليج بسيار رونق داشت. از مصبّ فرات- دجله (شط العرب)، از شرق واسط تا غرب اهواز «83» و سپس به‌طرف ارتفاعات سلسله جبال زاگروس، همانطوركه در بالا ذكر شد، «84» مرز ايران محسوب مي‌شد.

2- تقسيمات «85»

اشاره

اين منطقه توصيف‌شده، فضاي زندگي ملّت ايران و برخي متكلمان به زبانهاي بيگانه «86» را تشكيل مي‌داد. از قديميترين ازمنه- چنانكه مثلا در سراسر عصر ساسانيان- اين سرزمين به تعدادي از ولايات، كه اساس تشكيلات مملكت را به‌وجود مي‌آورد، تقسيم شده بود. زماني‌كه اعراب در ايران نفوذ كردند، با حركتهاي سريع فاتحانه، بخش بزرگي از اين سرزمين را در آغاز قرن دوم هجري قمري/ هشتم ميلادي و پس از آن بقيه آن را بتدريج به تصرّف درآوردند، در تفكيك سازمانهاي كشوري بيشتر به تقسيمات طبيعي تكيه كردند. در آغاز يعني «87» در عصر امويان، سرزمين ايران از متعلقات استان كوفه و بصره به‌شمار مي‌رفت (22/ 17 ه/ 643/ 638 م) «88». امّا مأموران عرب بزودي دريافتند كه فقط
______________________________
(82). اصطخري: مسالك الممالك، ص 142 (آنها در حوالي اصطخر عميقا به آن سرزمين نفوذ كرده بودند).
(83). ابو الفداء: تقويم البلدان، ج 2/II ، ص 83.
(84). مسعودي: التنبيه و الاشراف، ص 77 و بعد- توضيحات كلي در مورد ولايات در ابن قتيبه: كتاب المعارف، ص 281 (قرن 1 و 2 هجري قمري/ 7 و 8 ميلادي).
(85). در اين‌باره به‌طور كلي رجوع كنيد به: ; Josef Markwart: A Catalogue of the Provincial
(كتابشناسي شماره 307)Kremer ,C .G .I .165 ,180 ;Schwarz -
Capitals of Eranshahr, hrsg. von Giuseppe Messina,) Rom 1931 (( Analecta Orientalia 3 ).
فهرستي از حكمرانان در ايران نيز گزارش شده است:Zambaur 44 -49 ,177 ,187 .
(86). در اين‌باره رجوع كنيد به مبحث «وضع ايران از نظر زبان» جلد اول كتاب حاضر.
(87). رجوع كنيد به ملاحظات كلي ابن اثير در اين‌باره: الكامل، ج 5، ص 110.
(88). طبري، تاريخ 1، ص 2569، 2637 (در اينجا الحاق مجدد بين النهرين ايران توسط عمر سال 642)؛ ص 2663؛ 2، ص 17 (سال 43- 42 ه/ 63- 662 م)، ص 81، 84 (سال 51 و 44 ه/ 671 و 664 م)؛ ابن اثير:
الكامل، ج 3، ص 12؛ ابن بلخي: فارس‌نامه، ص 120 (پس از آن، خوزستان، فارس، كرمان، مكران، تيز،-
ص: 66
تشكيلات مستقر در خود يك سرزمين است كه واقعا مي‌تواند نظم را در آن سرزمين برقرار كند. ازاين‌جهت حاكم تسليم‌شده بين النهرين را به‌عنوان حكمران ايران منصوب كردند [و او از نظر اهميت و خصوصيات كارش فصل جديدي را در تاريخ اين منطقه به‌وجود آورد]. كوشش خليفه هشّام در سال 117 ه/ 735 م، در جهت هشدار حاكم خراسانيش مبني بر اينكه به‌علت تبليغات افزاينده عباسيان، ايران را مجددا تحت نظر عراق قرار دهد، «89» نتيجه‌اي نبخشيد.
دگرگونيهاي سالهاي 32- 129 ه/ 50- 747 م و اهميت رشد اقتصادي و معنوي سرزمين، از اواسط قرن دوم هجري قمري/ هشتم ميلادي، تقسيم‌بندي ديگري خارج از معيار كنوني تشكيلات را ضروري ساخت: نواحي طبيعي ايران در كار تقسيم‌بندي مناطق كشور ازاين‌پس مجددا به قوانين قديمي خود بازگشت. حدود آن باوجود تغييرات مختصر مرزي در طول زمان مورد بررسي، به‌طور كلي ثابت ماند (و تا زمان كنوني نيز ثابت باقي مانده است). درحالي‌كه براي تعيين دقيقتر حدود آن بر روي نقشه، «90» مي‌بايست در ذيل، برخي توضيحات اساسي ارائه شود.
در جنوب غربي كشور، مرز شرقي عراق، و نقطه مركزي سلسله جبال زاگروس، و استان كم‌جمعيّت و غيرقابل دسترس خوزستان كه مركز سياسي آن اهواز بود، «91» قرار داشت. از جانب شمال و شمال غربي تا استان واقعا صعب العبور مردماني كه بيشتر كرد و گور (اني) بودند و واقعا به‌سختي تسليم
______________________________
- دورتر بحرين و عمان، به حكومت بصره و كوهستان [قهستان] اسپهان، ري تا دامغان و طبرستان به حكومت كوفه تعلق يافت).- رجوع كنيد به:
(طبق ابن خلدون‌III ، ص 17- 10).Kremer ,C .G .I 111 ,162
(89). طبري، تاريخ 2، ص 1574.
(90) براي اطلاعات بيشتر البته رجوع كنيد به:Le Strange ,Lands ,Schwarz ..
(91). اصطخري: مسالك الممالك، ص 88؛ ابن حوقل: المسالك و الممالك، ج 1، ص 170 و بعد.- وضع دقيق مرزها را در نقشه‌هاي ضميمه مي‌يابيد. رجوع كنيد همچنين به:Le Strange ,East .Cal .؛ توصيفي از مسير مرزها را شوارتز ارائه مي‌دهد رجوع كنيد به:Schwarz IV ,289 -445 )به‌ويژه ص 292- 289).
ص: 67
حكمرانان مسلمان شدند، بسط يافته و به نواحي مرزي قبايل خوزستان و لرستان منتهي مي‌شد كه اين نواحي ابتدا جزو خوزستان به‌شمار مي‌رفت و بعدها (تا قبل از سال 120 ه/ 738 م) از جانب جبال (رجوع كنيد به مطالب ذيل) اداره مي‌گرديد «92» و از حدود سال 300- 299 ه/ 912 م تحت قلمرو دو سلسله خويشاوند با يكديگر قرار داشت. «93» اين منطقه گاهگاهي «كردستان» ناميده مي‌شد، و شهرهاي شاپورخواست، دينور، «94» بروجرد، نهاوند، اسدآباد و بخشي از منطقه بعدي اهواز را دربر مي‌گرفت و حدود سال 390 ه/ 1000 م در دست رئيس معروف «95» بدر بن حسنويه (متوفي 06- 405 ه/ 15- 1014 م) بود و بعدها به تصرف فخر الدوله از آل بويه درآمد. «96»
آذربايجان كه در بخش شمالي واقع شده و در آن زمان به‌طور كلّي از جانب ايرانيان مسكوني بوده است، مركزش در اصل مراغه بود، اين مركز در آغاز قرن چهارم هجري قمري/ دهم «97» ميلادي (مانند عصر ساساني) «98» به اردبيل تغيير محل داد. «99»- منطقه دشت مغان تا ارس كه تقريبا هميشه تحت قلمرو حكمرانان ايراني
______________________________
(92). ابن حوقل: المسالك و الممالك، ج 1، ص 176.
(93). مستوفي: تاريخ گزيده، ج 1، ص 537.
(94). اين ناحيه درهرصورت با برخي از نقاط مرزي آذربايجان به‌علت راهزني عناصر ناآرام از طرف خليفه مهدي 169- 158 ه/ 785- 775 م) و نيز مدتي از طرف «عامل» مخصوصي تحت نظارت قرار گرفت، بلاذري: فتوح البلدان، ص 310 و بعد.
(95). رجوع كنيد به ص 183 و بعد جلد اول كتاب حاضر.
(96). ابن اثير: الكامل، ص 9، ص 85 و بعد.- همچنين نگاه كنيد به ص 202 جلد اول كتاب حاضر.
(97). در زمان ابو القاسم يوسف بن ديو داذ ساجدي (سال 316- 288 ه/ 928- 901 م): ابن حوقل: المسالك و الممالك، ج 2، ص 335.
(98). بلاذري: فتوح البلدان، ص 325 تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ج‌2 67 2 - تقسيمات ..... ص : 65
(99). اصطخري: مسالك الممالك، ص 181؛ ابن حوقل: المسالك و الممالك، ص 334؛ حدود العالم، ص 142؛ مسكويه: تجارب الامم، ج 1، ص 398 (سال 326 ه/ 938 م).- و احمد زكي و ليدي طوغان در: Ahmad Zeki velidiTogan: in: EI, turk, II, 95.-
راجع به نام «اردبيل» رجوع كنيد به: Vladimir Minorsky: Trans caucasica'', S. 63- 75) im J. AS. ccxv II, Juli/ Dez. 1930, S. 41- 112 (.-
-
ص: 68
تبار آنجا بود، «100» گهگاه جزو آذربايجان محسوب مي‌شد. در ذيقعده 250 ه/ دسامبر 864 م كوشش شد كه با حكومت خودساخته زيديه در مازندران ارتباطي برقرار شود، «101» امّا ناحيه مزبور در نهايت از اغلب رويدادهاي سياسي ايران به‌دور ماند و بيشتر به جانب قفقاز، كه از سرزمينهاي آن بخش شرقي ارمنستان از جانب برخي جغرافيدانان جزو آذربايجان محسوب شده است، گرايش داشت. در جنوب، سپيدرود و سلسله‌جبال بش‌پارماق مرز را تشكيل مي‌داد. «102»
نواحي ساحلي كناره جنوبي درياي خزر تا اواخر قرن سوّم هجري قمري/ نهم ميلادي مستقل بود و بدين‌ترتيب خارج از حوزه تقسيمات اداري حكومت خلفاء قرار داشت. ابتدا پس از نفوذ زيديه در مازندران و ترقي آل بويه كه از ديلم برخاسته بودند، گسترش اسلام در اين نواحي امكان‌پذيرتر شد و در زمره اقليم اسلامي قرار گرفت. راجع به نتايج اين واقعه در ارتباط با رويدادهاي سياسي بايد سخن‌ها گفته شود. «103»- در اينجا فقط قابل تذكر است كه حكّام ديلمي در زمان نفوذ حكومت اعراب، بر حاكمان محلي مناطق درياي خزر تاحدي تسلط داشتند. «104» و نيز اينكه مركز اين سرزمين و همچنين مقر حاكم ( «ملك»)، رودبار بود. «105» همچنين در زمان آل بويه پيروان خاندان جستان «106» هنوز در آنجا حكومت
______________________________
- و سمعاني: كتاب الانساب، ص 107، پائين صفحه، حتي تفليس (وي «تفليس» تلفظ كرده است) جزو آذربايجان به‌شمار آمده است.
(100). ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 113 (326 ه/ 938 م).
(101). ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 165.
(102). رجوع كنيد به:Ahmad Zeki VelidiTogan in der EI ,turk ,II 94 ، و نيز.Schwarz VIII 961 -964 .
(103). رجوع كنيد به ص 310 و بعد جلد اول كتاب حاضر.
(104).Minorsky ,Dom .Deil 4 .
(105). اصطخري: مسالك الممالك، ص 204؛ ابن اثير: الكامل/ چاپ تورنبرگ، ج 7 و ص 119، 183، 361؛ ابو الفداء: تقويم البلدان، ج 2، ص 429؛ ابن حسّول: (به تركي)Ibni Hassuliun Turkler .hakkinda bir -eseri ,31 و نيزRabbino ,Dyn .loc .305 -314 بعضي از افراد اين عصر قديمي را كه معروفيت آنها اندك است، به اختصار معرفي مي‌كند.
(106). ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 226 (سال 372 ه/ 982 م).- تلفّظ صحيح آن جستان است نه جستان.
رجوع كنيد به اواسط صفحه دست راست در.EI ,turk ,III ,571 .
ص: 69
مي‌كردند.
ايالت مرزي قلمرو خلفاء در اين ناحيه مدتها همان منطقه قديمي مادها، كه در آن زمان «جبال» (كوهستان) «107» ناميده مي‌شد، بود. ايالتي كه سرزمينهايي تا قومس، دماوند (به عربي دونباوند) و همدان را دربر مي‌گرفت. «108» مركز آن، شهر ري «109» بود كه كانون حيات ايران در آن زمان به‌شمار مي‌آمد (بااين‌وجود قومس و دماوند تا سال 66- 165 ه/ 83- 782 م و 70- 169 ه/ 86- 785 م از لحاظ اداري مقام خاصي داشت). «110» مادام كه مازندران هنوز مستقل بود و حتي پس از آن هم، در قسمت جنوبي آن (در نشيب شمال شرقي سلسله‌جبال)، بخش قدامي طبرستان (تپورستان- سرزمين كوهستاني و جنگلي؟) واقع بود، كه قبلا هم با مازندران ارتباط بسيار نزديكي داشت. «112» طبرستان يكي از ايالتهاي مهم مرزي قلمرو خلافت بود كه گهگاه- بلافاصله پس از مغلوب شدنش در سال 189 ه/ 805 م- «113» شيوه تشكيلاتي مشتركي با جبال داشت، اما در سال 01- 200 ه/ 17- 816 م داراي والي محلي شد، «114» و در سال 08- 207 ه/ 23- 822 م با روذ/ جان (منطقه مستقلي كه مقر اداريش در كجّه بود) «115» و دونباوند از نظر اداري و
______________________________
(107). تا همين زمان اخير اغلب «عراق عجم» ناميده مي‌شد.- راجع به برداشت حلوان نسبت به اين ايالت رجوع كنيد به:Schwarz vI 673 -677 و نيز درباره خود اين ايالت به همان كتاب، ج 4، ص 509- 445 (مرزها)، ص 447 و بعد.
(108). ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 64 (سال 189 ه/ 805 م).-Schwarz VI 785 -787 -..
(109). ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 64؛ حدود العالم، ص 132؛ ابن سعد: ج 5، ص 125 وسط.--.Schwarz VI 740 f راجع به مناسبات قزوين باري رجوع كنيد به:.Schwarz VI 705 f
(110). ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 25، 32.Tattupol ,EI ,VI 627 .Schwarz VI 785 f ,809 f -. يا سرزمين‌III .Rehatsek 411 ;
(112). ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 115 (حدود سال 148 ه/ 765 م).
(113). طبري تاريخ 3، ص 705؛ ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 64.- «راه (طريق) بين همدان و ري» در آن زمان به والي مخصوصي واگذار شده بود.
(114). طبري، تاريخ 3، ص 1014.
(115). ابن رسته: كتاب الاعلاق النفيسه، ص 150 (سال 292 ه/ 905 م)
ص: 70
تشكيلاتي متحد گرديد. «116»
با جبال، منطقه كاشان و نيز اسپهان- كه اغلب حاكم مستقلي داشت «117» و همينطور «118» با قم كه در سال 188 ه/ 5- 804 م از نظر تشكيلاتي و اداري استقلال يافته بود، و بعد نيز با شهر كاملا دورافتاده يزد «119» در ارتباط متزلزلي بود.
با اين وصف يزد- اگرچه واقعا جزو جبال محسوب مي‌شد- اغلب به‌طور مجزا اداره مي‌گرديد. در بخش جنوبي نيز به ناحيه فارس (پرس) ملحق مي‌شد كه اهميت سياسي و فرهنگي آن به‌هرصورت در قرون نخستين اسلامي بسيار كاهش يافته بود. مركز تشكيلات اداري فارس به‌طور «ثابت» شهر شيراز «120» بود؛ فقط در تشكيلات اداري آل بويه، مي‌بايستي اين نقش براي مدت‌زماني بسيار كوتاه به اردشير- خوره (فيروزآباد امروزي)، «121» واقع در بخش جنوبي‌تر محوّل شده باشد. «122» فارس نيز مانند جبال از زمان قديم به نواحي متعدد مجزايي تقسيم مي‌شد، كه اين نواحي مدت مديدي خود را از نظر مالياتي و اداري مجزا نگاه داشته بود؛ «123» اين امر به‌ويژه براي اردشير- خوره و شاپور «124» صدق مي‌كرد.
آخرين ايالت بزرگ قسمت غربي و جنوبي كوير مركزي ايران (دشت كوير
______________________________
(116). ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 130.- درباره تقسيمات و جزئيات اين مناطق رجوع كنيد به:.Rabino ,Maz 401 f
(117). سال (69- 168 ه/ 86- 785 م): ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 32؛ سال 281 ه/ 894 م: طبري تاريخ 3، ص 2141؛ سال 307 ه/ 919 م: ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 33.-
Schwarz, v 557 f L. Lockhart: Isfahan'', im J. R. Central As. Soc XXXVII) 1950 (, S. 248 bis 261
نظري اجمالي درباره روند گسترش اين شهر را ارائه مي‌دهد.
(118). ابو نعيم: ذكر اخبار اصبهان، ج 1، ص 14.- در زمان مستعصم حتي كرج مستقل اعلام شد. همانجا.
(119). در اين‌باره رجوع كنيد به:Kremer ,C .G .I 299 .
(120). اصطخري: مسالك الممالك، ص 125؛ ابن حوقل: المسالك و الممالك ج 2، ص 279.- مرزها را شوارتز شرح مي‌دهد:Schwarz I 2 ,II 43 ، تقسيم‌بندي ايالتي نيز همانجاI 12 f .
(121). رجوع كنيد به:
Clement Huart in der EI, II 119, schwarz II, 43- 54
(122). ابن حوقل: المسالك و الممالك، ج 2، ص 254 (سال 367 ه/ 978 م).
(123). اصطخري: مسالك الممالك، ص 100، ابن بلخي: فارس‌نامه، اينجا و آنجا،- (دارابگرد)Caet .VII 292 )50 /1( ;Schwarz II 92 -108 .
(124). اصطخري: مسالك الممالك، ص 104.- درباره موقعيت خاص ارّجان رجوع كنيد به:Schwarz III ,111 -130
ص: 71
و لوت) كرمان، واقع در شرق فارس بود. مركز آن سيرجان بود، جايي‌كه والي «125» الياسي- سلسله كوتاه‌مدت الياسي ز سال 315 ه/ 929 م تا 358 ه/ 969 م- آن را مقّر حكومت خود كرد. «126»
در آن زمان مركز واقعي سياسي و فرهنگي مردم ايران ناحيه خراسان بود، «127» سرزمين طلوع خورشيد در شمال شرق، كه در چنان‌حدي بود كه مي‌توانست گهگاه نام خراسان حتي براي سراسر ايران به‌كار گرفته شود. «128» توسعه اين منطقه در نخستين سالها پس از استيلاي اسلام- زماني‌كه مناطق شرقي هنوز توسط پيروان پيامبر (ص) اشغال نشده بود- چنان اهميتي داشت كه- تحت‌تأثير قيام ايالت فارس- فورا به هفت ناحيه مختلف و مستقل اداري تقسيم شد كه فقط نام پنج ناحيه آن ذكر شده است: دو مرو- بلخ و «متصرفات كوفيان»- هرات- طوس- نيشاپور (29/ 28 ه- 50/ 649 م). اگرچه اين نواحي توسط خليفه عثمان دوباره يكي شد؛ «129» امّا در سال 46- 45 ه/ 66- 665 م اين تقسيم‌بندي مجددا به صورت چهار ناحيه اعمال گرديد «130» و حاكم ويژه‌اي بر آن گمارده شد (64- 63 ه/ 84- 683 م). «131»
با شروع تصرفات جديد در آغاز قرن دوم هجري قمري/ هشتم ميلادي و ضرورت تركيب نيروهاي رزمي تحت يك رهبري، خراسان مجددا به‌صورت واحدي اداره گرديد و مركز آن قصر حاكم (دار الاماره) در مرو بود. «132» بااين‌وجود
______________________________
(125). حدود العالم، ص 124.
(126). همان كتاب، ص 374.-.Schwarz III ,211 -213
(127). ليستي از حاكمان آنجا (كه ظاهرا در ايران بسيار مهمّ بودند) داده شده است. حمزه اصفهاني: تاريخ سني الملوك الارض و الانبياء، ص 151- 139 (با توضيحات تاريخي).
(128). تاحدودي مانند زماني‌كه در آذربايجان پاپك پرنفوذ را با عنوان «شيطان خراسان» ياد مي‌كردند: طبري، تاريخ 3، ص 1230.
(129). طبري، تاريخ 1، ص 2831؛ ابن سعد. ج 5، ص 33؛ يعقوبي: تاريخ، ج 2، ص 193.-.Caet VII .292
(130). ابن اثير: الكامل، ج 3، ص 179.
(131). ابن اثير: الكامل، ج 4، ص 61.
(132). طبري، تاريخ 2، ص 1987.
ص: 72
حتي در زمان امويان نيز هنوز مرو، بلخ، «133» ابرشهر و بخارا (همچنين مرو الروذ، هرات، خوارزم و سغد) داراي والي بود. «134» اين مناصب ابتدا كمي قبل از انقراض حكومت امويان (125 ه/ 743 م) ملغي گرديد، «135» و عباسيان اجازه دادند كه اين ايالت [خراسان] به‌صورت واحدي اداره شود. «136» اين منطقه از جانب شرق تا محدوده‌اي كه در عصر ساساني داشت، گسترش يافت. در كنار مرو و مرو الروذ در آن زمان، نواحي و شهرهاي هرات، «137» ميمنه، غرچستان (در مسير علياي مرغاب)، طالقان، طخارستان «عليا»، گوزگان (ان)، روي در ساحل رودخانه خلم، قندوز، «138» بلخ، ترمذ و باميان بدان تعلق داشت. «139» در عصر اسلامي، قومس و دامغان، كه در آغاز مستقل بودند، از آن جدا شدند، و بعد جزو جبال درآمدند. «140» از طرف ديگر در آغاز، منطقه بخارا، «141» سمرقند و چاچ (شاش) «142» در ماوراء النهر نيز
______________________________
(133). رجوع كنيد به طبري، تاريخ 2، ص 1497 (سال 11- 110 ه/ 28- 727 م).
(134). طبري، تاريخ 3، ص 6161، 1664- ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 83 (120 ه/ 738 م)
(135). ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 99.
(136). البّته ابو مسلم آن‌را پس از پيروزي خود دوباره تقسيم كرد و در سال 31- 130 ه/ 48- 747 م در سمرقند، طخارستان و طبسين «عاملان» منصوب شدند: دينوري: اخبار الطّوال، ص 392، و ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 144.
(137). رجوع كنيد همچنين به: ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 60 (151 ه/ 867 م).
(138).- كهن‌دژ، همچنين ولوالج، مركز طخارستان در كنار محل اتصال رودهاي دوشي با طالقان: حدود العالم، ص 109.
(139). و منابع نامبرده در آنجا.Herzfeld ,khor .107 -109
و در اين‌باره به‌ويژه گزارشهاي چيني در:Hiouen -Tshang /Julien I 16 -55 و
(قبل از دوران اسلامي).Fuchs ,Huei -ch'ao 448 -452 .
و نيز فهرستي از شاهان كوچك در خراسان در اواخر دوره ساسانيان (با عناوينشان: ابن خرداذبه: كتاب المسالك و الممالك، ص 39 و بعد. و در اين‌باره:Christ 495 و رجوع كنيد به: حدود العالم، ص 345Markwart ,Eransch .37 -
(140). رجوع كنيد به مبحث «تقسيمات» كتاب حاضر.
(141). در اينجا قتيبه 91 ه/ 710 م از «بخارا خذاه» ذكر مي‌كند كه حكومتش با جبر همراه بود: طبري، تاريخ 2، ص 1230.
(142). طبري، تاريخ 2، ص 1767 (سال 125 ه/ 743 م).- درباره تقسيمات اين منطقه (- سغديان) در زمان اعراب رجوع كنيد به.smirnova 358 f
ص: 73
جزو آن محسوب مي‌شد. ابتدا در عصر سامانيان تجزيه شديد اداري بين خراسان و ماوراء النهر صورت گرفت: در اينجا سلسله‌اي از بخارا مستقيما حكومت مي‌كرد، و در مقابل در جنوب غربي جيحون [آمودريا] (در خراسان) حكمراناني وجود داشتند كه مقرشان در نيشاپور بود. «143» در زمان طاهريان (259- 205 ه/ 873- 821 م) نيز مقر تشكيلات اداري خراسان به نيشاپور منتقل شد، «144» و تا ادوار نخستين سلجوقي تحت عنوان حفاظت از سنت‌ها «145» همان‌جا باقي ماند، تا اينكه به اسپهان انتقال يافت. «146» قبل از آن، مرو و (از سال 118 ه/ 736 م) «147» بلخ مركز تشكيلات اداري خراسان بود. «148» همچنين محمود غزنوي در آغاز حكومت خود (به‌عنوان عمل آگاهانه‌اي در مقابل سامانيان)، قبل از آنكه در غزنه مستقر شود، مقرّ خود را در بلخ قرار داد. «149» بعدها (424 ه/ 1033 م) در هر صورت (مسلما بنا به دلايل سياسي) هرات مركز خراسان شد «150» كه فقط به‌مدت كاملا كوتاهي اهمّيت داشت.
ناحيه گرگان «151» از زمان شكست سال 8- 97 ه/ 17- 716 م به‌نحوي متزلزل، تابعيت خراسان را داشت، امّا به‌نوعي داراي وحدت سياسي مستقلي بود «152» و بعدها به كرات توأم با طبرستان اداره گرديد. «153» در برابر آن، حاكم كم‌وبيش مستقل
______________________________
(143). حدود العالم، ص 102؛ ثعالبي: لطايف المعارف؛ ص 116؛ ابن اثير؛ الكامل ج 9، ص 4 (سال 2- 371 ه/ 82- 981 م)؛ ابن خلكان: وفيات الاعيان/ چاپ‌ag ، ج 2 ص 78- ترجمه انگليسي، ج 3، ص 313. و نيزKrymskyi I 74 اسماعيل بن احمد به‌ويژه در زيبا ساختن نيشاپور كوشيد.
(144).Barthold ,Med .82 .
(145). حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 38 (سال 464 ه/ 1072 م).
(146).
(147). طبري، تاريخ 2، ص 1591: اسد برادر خليفه هشام تشكيلات اداري را در آنجا مستقر كرد.
(148). اصطخري: مسالك الممالك، ص 258، ابن حوقل: المسالك و الممالك ج 2، ص 434.
(149). نكبي، ص 213.
(150). بيهقي: تاريخ، ص 214، 439 (آخرين سطر).
(151). يعقوبي: تاريخ، ج 1، ص 201.
(152). رجوع كنيد به صفحات بعد، توضيحات پس از سيستان، مثالهاي سال 99- 98 ه/ 18- 717 م و 83/ 782 م.
(153). انتصاب يك عامل توسط حاكم خراسان در سال 98- 97 ه/ 17- 716 م: طبري، تاريخ 2، ص 1333 (رجوع كنيد همچنين به همان كتاب، ص 1859: سال 126 ه/ 744 م).
ص: 74
خوارزم در وضعي بود كه فقط هدايايي ارسال مي‌داشت و «خراج» «154» نمي‌پرداخت، و اين تفاوتي است كه به‌هرصورت عمل آن را در كشورهاي شرقي نمي‌توان به‌طور دقيق مشخص كرد. سلجوقيان برخلاف اين حكام و نيز چند حاكم محلي ديگر، خود را «سلطان السلاطين» نام نهادند. «155»
كوهستان (قهستان)، كه تحت نظارت «مرزبان» «156» بود، در عصر اموي غيرمستقيم وابسته حاكم خراسان بود «157» و از جانب جغرافيدانان نيز بعدها (318 ه/ 930 م) جزو آنجا محسوب مي‌شد، و ليكن اغلب داراي نظام اداري ويژه‌اي بود، كه به‌طور كلي بارها (مثلا 9- 98 ه/ 18- 717 م) از طرف خراسان تنظيم گرديده بوده مركز تشكيلات اداري آن قاين (قائن) بود. «158»
بالاخره «سرزمين قديمي سكاها» كه به‌علت وجود آنها «سيستان» و يا (معرّب آن) سجستان ناميده مي‌شد، در زمان استيلاي اعراب (23 ه/ 644 م) بزرگتر از خراسان بود. اين سرزمين حتي كابل را دربر مي‌گرفت، و از جانب حاكم آنجا، برادر ژونبيل (كه در سطور بعد اشاره مي‌شود)، به اعراب تحت فرماندهي سلم بن زياد تسليم شد و او كسي بود، كه با پيروانش (باوجود عدم تمايل خليفه معاويه 60- 41 ه/ 680- 661 م) در آنجا اسكان يافته بود. «159» مركز تشكيلات اداري
______________________________
(154). مقدسي: احسن التقاسيم، ص 337؛ طبري، تاريخ 2، ص 1847 (سال 126 ه/ 744 م).- به‌هرحال ابن سعد، ج 7/ 2، ص 88 خوارزم را از نظر جغرافيايي جزو خراسان محسوب مي‌كند.- درباره خوارزم به‌طور كلي رجوع كنيد به:
Ahmad Zeki Velidi Togan in der EI, turk v 240- 257.
. درباره مراسم هديه در عصر هخامنشي و مقايسه آن رجوع كنيد به: Oscar Leuze: Die satrapien- Einteilung in Syrien und in Zweistrom lande von 520- 320,) Halle 1935 (, s. 172, 221
[كه همچنين مناسبات
) schriften der Konigsberger Gelehrten Ges. XI, Geisteswis senschaften, Heft 4 (
داخلي ايران را بررسي مي‌كند]
(155). ابن خلكان: وفيات الاعيان، ج 2، ص 78.Krymsky 74 -.
(156). طبري، تاريخ 2، ص 1224 (سال 91 ه/ 710 م).
(157). ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 11 (سال 99- 98 ه/ 18- 717)؛ طبري، تاريخ 2، ص 1847 (سال 126 ه/ 744 م).
(158). اصطخري: مسالك الممالك، ص 273؛ حدود العالم، ص 103.
(159). طبري، تاريخ 1، ص 2706.
ص: 75
سيستان (حتي در زمان صفاريان «160» و سامانيان) «161» زرنج (زرنگ) بود.
بخش جنوبي متصل به آن،، مكران (مكران) از لحاظ سياسي در آن زمان به سند (هندوستان) تعلق داشت. «162»
*** اگر در صفحات قبل ذكر شد كه ايالات قديمي حوزه ايران در قرون نخستين اسلامي، مانند قبل و بعد از آن، داراي وحدت اداري بودند، بايد براي تكميل آن نيز يادآور شد كه در اين قرون (مانند قبل و بعد از آن) سلسله‌هاي محلي متعدد كم و بيش مستقل كوچك (و گاه نيز بزرگ) بودند كه گهگاه دعوي استقلال مي‌كردند و حداقل هربار مي‌توانستند موقعيت موجود خود را تثبيت كنند. بدانها سران قبايل نيمه‌چادرنشين و يا چادرنشين (كه اغلب- مقايسه كنيد با مطالب فوق- به‌عنوان «كرد» مشخص شده‌اند «163») اضافه مي‌شود. در اينجا موضوع بيشتر بر سر مناطق كوهستاني بسيار صعب العبور، نقاط مرزي با آب‌وهواي مرطوب و گرم ناحيه كوهستاني فارس، ارتفاعات آذربايجان زاگروس تا شاخه شرقي قفقاز و كوهستان شرق خراسان (به اضافه افغانستان امروزي) است. همچنين، حاشيه ساحلي كناره جنوبي درياي خزر، و ساحل ايالت فارس و كرمان- كه هردو به‌وسيله كوهپايه‌هاي سخت سرزمينهاي مرتفع ايران، از يكديگر جدا مي‌شدند- بايستي به آنها، اضافه شود.
براي پرداختن به نتايج پراهميت تاريخي در حيات سياسي دولتهاي كوچك، مي‌بايستي به زمينه‌هاي تاريخي مربوط اشاره شود و جزئيات جغرافيايي (تا جايي كه در دسترس است) و نقشه‌هاي مربوط به آن، مشخص گردد، تا اينكه بتوان نوعي جمع‌بندي از كار مهمترين اين دولتهاي كوچك را ارائه داد، تا از آن طريق
______________________________
(160). ابن حوقل: المسالك و الممالك. ج 2، ص 414.
(161). اصطخري: مسالك الممالك، ص 241؛ حدود العالم، ص 110.
(162). رجوع كنيد به اواخر مبحث «حدود» در بخش «قلمرو ايران» كتاب حاضر.
(163). رجوع كنيد به ص 435 و بعد جلد اوّل كتاب حاضر.
ص: 76
ساخت و تركيب اقتصادي، سياسي و فرهنگي ولايات نامبرده در فوق نيز عميقا روشن بشود.

خوزستان‌

حدود سال 390 ه/ 1000 م: شهر دورق (سورق) مقر حكومتي «صاحبان» بود كه مستقلا حكومت مي‌كردند: ابن اثير، الكامل، ج 9، ص 197؛ حدود العالم، ص 145.

آذربايجان «164»

سال 224 ه/ 835 م: حاكم قلعه شاهي و تبريز در نبرد با پاپك: طبري، تاريخ 3، ص 1171 و بعد. نواحي مرزي ارمنستان مقر آل ساج بود (تا سال 286 ه/ 899 م:Zambaur 177 f .؛ و نيز ص 143 جلد اوّل كتاب حاضر)، بعدها روّاد و ديسم (رجوع كنيد به ص 167 جلد اول كتاب حاضر). در ارّان و گنجه شدّاديان حكومت مي‌كردند (رجوع كنيد به كسروي، شهر ياران گمنام، 3).

دلم (ديلم)

سال 250 ه/ 864 م: تجزيه سرزمين به تعداد زيادي از حكومتهاي محلي كوچك، رجوع كنيد به:Rab .Dyn .loc 305 f قرن 4- 3 ه/ 11- 10 م: هم‌زمان با «مالك» آنجا، سالاريان طارم هم وجود داشتند: ابن اثير، الكامل ج 9، ص 176 (5- 434 ه/ 4- 1043 م) و ص 173 جلد اول كتاب حاضر.
______________________________
(164).
Edwin M. Wright: Ancient Azarbaijan''- an Iranian stronghold''in der Iran Review) N. Y. (II( Jan/ Febr. 1950 ), S. 15- 19;
(تاريخ نظامي تا انقراض سلجوقيان).- درباره نام ولايت رجوع كنيد به:.Schwarz VIII 959 -61
ص: 77

طبرستان (مازندران)

(براي اطلاع از خلاصه آن رجوع كنيد به:)Rabino ,Maz .397 -403 ;Rehatsek 415 f
سال 42- 141 ه/ 59- 758 و 48- 147 ه/ 65- 864: در كنار اسپاهبذ طبرستان «مس- مغان» (مغ بزرگ؟ «شاه») دماوند (به عربي «دونباوند») هم وجود داشت: طبري، تاريخ 3، ص 136، ص 1529 (ابن اثير، «آص‌موغان» مي‌نويسد)؛ ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 174- 170.- و
Wikander 49;. Vladimir Minorsky in der EI, III 458- 60.
سال 224- 192 ه/ 839- 809 م:
مازيار به مثابه «گيل گيلان»، رجوع كنيد به:Vladimir Minorsky in der EI ,III 506 ,
و نيز به: جلد اول كتاب حاضر، ص 111 و بعد.
سال 224 ه/ 839 م: در طبرستان سه حاكم وجود داشت: طبري، تاريخ 3، ص 1295.
سال 372 ه/ 982 م: در ناتل، چالوس، روذ/ يان و كلار حاكمي (استانداري) حكومت مي‌كرد: حدود العالم، ص 135 (در همان شهرها- جز ناتل در ذيقعده 250 ه/ دسامبر 864 م حسن بن زيد زيدي حاكمي منصوب كرد:
طبري، تاريخ 3، ص 1528 و بعد؛ ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 1653 و خلاصه آن:)Rehatsek 415 f .

فارس‌

در حدود سال 318 ه/ 930 م اين حكّام محلّي ذكر شده‌اند:
1. خاندان قارن در كوههاي قارن (تنها شهر جنوب خمار)،- مقّر اداري فرين (اصطخري، مسالك الممالك، ص 204 و بعد).
2. كوههاي قادوسيان (نزد ابن حوقل، المسالك و الممالك: فاذوربان، نزد ابن
ص: 78
اثير، الكامل: قاوشان- شايد در اينجا دو اسم با يكديگر اشتباه شده است: الف) يكي قبيله قادوسيان [طبق نوشته‌Melgunof 50 شايد كادوسيه قديم؛ مقايسه كنيد با:[Dorn .Gesch .Tab .71 ؛ ب) نام (؟) باذوسپان حاكم).- فرمانرواي منطقه در ده اورم (همچنين منصور [ه]) (اصطخري: مسالك الممالك، ص 206؛ ابن حوقل:
المسالك و الممالك، ج 2 ص 377؛ بلاذري: فتوح البلدان، ص 312 [مقايسه كنيد با:)[Melgunof 59 .
3. در كوههاي روبنگ (ابن حوقل المسالك و الممالك، «الرووينج») در حدود سال 287 ه/ 900 م از بين رفت (اصطخري: مسالك الممالك، ص 206، ابن حوقل: المسالك و الممالك، ج 2، ص 377).
4. اكراد «زموم»، (رجوع كنيد به مبحث وضع ايران از نظر زبان» جلد اول كتاب حاضر)؛ هريك از رؤساي اين قبايل از 1000 تا 3000 مرد در اختيار داشتند. (اصطخري: مسالك الممالك، ص 99.-)Schwarz I 42 -..
5. رؤساي قبايل عرب در سواحل و حوالي اصطخر (اصطخري: مسالك الممالك، ص 142).

خراسان‌

1. بادغيس: محل تشكيلات اداري در حدود سال 318 ه/ 930 م در كوغان‌آباد (بزرگترين شهر دهستان) بود (اصطخري: مسالك الممالك، ص 268).- دهستان در سال 98- 97 ه/ 17- 716 م مقر «دهكان» ايراني بود: طبري، تاريخ 2، ص 1320.
2. كنگ‌روستاق؛ مقّر «بابان» (اصطخري: مسالك الممالك، ص 269).
3. گوزگان (ان). بزرگترين شهر انبير [انبار- مترجم] (حاكم‌نشين عصر عباسي) شدر سال 367 ه/ 978 م) مقر زمستاني آل (ا) فريغون بود؛ و در تابستان در الجرزوان، شهري بين دو كوه مستقر بودند ابن حوقل: المسالك و الممالك، ج 2، ص 443؛ عتبي: تاريخ يميني، ص 305 و بعد.-Rich .Hartmann
ص: 79 ) in der EI, I 1118
- مقايسه كنيد با خلاصه‌اي از منابع در حدود العالم، ص 5 و بعد، 102، 106 و نيز 178- 173؛Nazim 177 f ناظم.
سال 90 ه/ 709 م و 116 ه/ 734 م: علاوه بر «دهكان» گوزگان، چيزي شبيه به پارياب، «شاهي» در طالقان، و دهكاني در مرو- الروذ وجود داشت (طبري، تاريخ 2، ص 1206، 1569).
4. غور- شاه به‌عنوان حاكم غور (غوور) (حدود العالم، ص 5 و بعد) و شار از غرجستان (هردو در حدود سال 370 ه/ 980 م): عتبي: تاريخ يميني، ص 131، 347- 337؛ و همچنين شاهان محلي كوچك ( «ملوك الاطراف»)، كه به حاكم گوزگان- امّا نه‌چندان مستقيما- وابسته بودند (حدود العالم، ص 110، 330، 344). همچنين بايد بزرگان (مهتران) ناحيه ريوشاران (؟) (در «اطراف خراسان»)، كه به «شاه» گوزگان سالانه «خراج مي‌پرداختند و نيز سلسله فريغون را بدان اضافه كرد. اعراب دشتهاي گوزگان داراي اميري از خود بودند، كه به گوزگان خراج مي‌پرداخت (حدود العالم، ص 106، 108-.)Krymskyj ,Pers .I 75
اخشيد «165» به‌عنوان «دهكان رهبر» در فرغانه (مقر كاسان): بلاذري:
فتوح البلدان، ص 420، طبري، تاريخ 2، ص 2142.
حكام اسروشنه (درباره تركيب اين نام رجوع كنيد به پاورقي 166 همين مبحث) (از جيزك تا خجند در دره- فرغانه) با عنوان افشين (رجوع كنيد به ص 105 جلد اول كتاب حاضر) و «سرور سروران» (يا بغ بغان) (طبري، تاريخ 3، ص 1311) تا سال 225 ه/ 840 م. «166»
پادشاهان شذّ و السّبل (در بلخ) در سال 91 ه/ 710 م تسليم مسلمانان
______________________________
(165). فهرستي از اخشيدها براي سال 29 ه/ 650 م تا 166 ه/ 783 م موجود است: (كتابشناسي شماره 18)Smirnova :Sogdijskie monety ' '
(166). براي وجه تسميه اين عنوان رجوع كنيد به: Franz Altheim: Literatur und Gesellschaft im aus gehenden Altertum,) Halle un der saale 1948 (, S. 206 f-.
و سمعاني: كتاب الانساب، ص 33 راست بالا، اشروشنه و اسروسنه خوانده اما اسروشنه هم نوشته است (حتي چند خط پائين‌تر)!- درباره پنجيكنت پايتخت رجوع كنيد به:.TSTEI 32 /45
ص: 80
شدند (طبري، تاريخ 2، ص 1224).
سال 33- 232 ه/ 8- 847 م تا 38- 337 ه/ 9- 948 م بني گوريان كه حاكم‌نشين كوچكي «در طخارستان» داشتند، حوالي بلخ را متصرف شدند:
. Zambaur 202, 204
يون، «پادشاهي» كوچك «ماوراء سكيميشت»، كه دهكان پاخ آن در حدود سال 370 ه/ 980 م زير نظر «شير» ختلان قرار گرفت (حدود العالم، ص 109)؛ رجوع كنيد به.EI ,II 1057
حاكم (شهر سلار- سالار؟) اندراب. «167»
حاكم (شير [مشتق از زبان ايراني باستان خشثريا: حدود العالم، ص 341]) باميان.)Fuchs ,Huei -Chcao 448 f(
ترمذ شاه، از ترمذ (طبري، تاريخ 2، ص 1147) در سال 85 ه/ 704 م.
اسپاهبذ بلخ «168» (طبري، تاريخ 2، ص 1206) در سال 90 ه/ 709 م. امير (مهتر) درمشان (ورمشان؟ اگر آن يك اسم متداول مردمي براي غور نباشد)، احتمالا يكي از مناطق بزرگي است (حدود العالم، ص 333) كه به دو قسمت تقسيم شده است (حدود العالم، ص 106)، يكي در حدود بست (در مصب ارغنداب)، و ديگري در حدود زمين داور (در هيلمند وسطي نزديك بشلينگ) قرار دارد (خلاصه آن در كتاب.)Gafurov 133 f
______________________________
(167). عنوان شهر- سلار جاي ديگري نيامده است. در حدود اواخر قرن 3 ه/ 9 م و در آغاز قرن 4 ه/ 10 م در اندرآب اغلب خاندان ابو داوديان بلخ (به‌جاي عشيره‌ختل) حكومت مي‌كردند. رجوع كنيد درباره اين خاندان نه‌چندان معروف به: Richard Vasmer: Beitrage zur mohammed anischen Munzkunde'', in der Wiener Numism atischen zeitschrift,
؛ حدود العالم: ص 341.- و نيزLVII )1924( ,s .44 -63 A. M. Belenickij, wie bei Lit.- verz 408 c.
(168). مقايسه كنيد با: Paul Schwarz: Bemerkungen zu den arabischen Nachrichten Uber Balkh, in den Oriental studies in honour of c. E. pavry,) London 1933 (, s. 434- 443. ص: 81
5. منطقه تحت ژونبيل (در افغانستان امروزي)، كه برادرش در كابل مستقر بود (در حدود سال 50 ه/ 670 م) (طبري، تاريخ 1، ص 2706).
پادشاه شومان (سال 91 ه/ 710 م) (ختل) (طبري، تاريخ 2، ص 1227).
6. غزنويان شهرهاي مختلفي در خراسان را واگذار كردند (سال 01- 400 ه/ 11- 1010 م هرات و طوس)، كه مي‌بايستي به‌عنوان مواجب (رجوع كنيد به:
ابن اثير، الكامل، ج 9، ص 159: سال 30- 429 ه/ 39- 1038 م) فرماندهان لايق
Gard. 74 (
ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 75) تلقي گردد، كه همگي عنوان «صاحب» داشتند. اينان حكام فوق العاده مستقلي نيز بودند و قدرت آن را داشتند كه حتي سر به شورش بردارند (سال 424 ه/ 1033 م در ساوه: ابن اثير:
الكامل، ج 9، ص 148)؛ همچنين رؤساي «كرد» گهگاه اين موقعيت اجتماعي را (در سال 30- 429 ه/ 39- 1038 م در قرميسين [قرمسين- كرمانشاه] ابن اثير، الكامل، ج 9 ص 160) دارا بودند.

سيستان‌

سال 372 ه/ 982 م حاكم‌نشين رخج (همچنين رخوذ)- باليس (در بلوچستان، جنوب كويته؛ مقر امير كوشك) (حدود العالم، ص 111، 497).
قرن چهارم هجري قمري/ دهم ميلادي: حكومت صفاريان (اخلاف سلسله معروف) به‌صورت محلي در سيستان برقرار بوده اينان به سامانيان خراج مي‌پرداختند و خط به‌نام آنها مي‌خواندند.)Mez 15( حتي با شمارش تمام اين حكومتهاي كوچك مستقل گوناگون، تصويري از تقسيم‌بندي اجزاء ايران بدست نمي‌آيد: بايد دانست كه به‌هيچ‌وجه ضروري نبود كه هريك از ولايات همواره حاكم و يا عاملي از خود داشته باشد. به دلايل سياسي، تاكتيكي، و بيشتر از همه سوق الجيشي، و گاه نيز شايد اقتصادي اغلب چندين ولايت، متحد شده و در اختيار تنها يك نفر قرار مي‌گرفت. در اينجا قصد آن نيست كه فهرست كاملي از اقدامات اداري مربوط ارائه گردد، بلكه فقط تعدادي نمونه‌هاي مشخص عنوان
ص: 82
مي‌كنيم تا نشان داده شود كه چه منطقه‌هايي با علاقه به يكديگر پيوسته‌اند و تا چه حد سرزمينهاي متحدشده در دست يك شخص، وسيع بوده است. سال 40- 39 ه/ 60- 659 م (پس از سركوبي ناآراميهايي كه در خلال جنگهاي داخلي پيش آمد): امير زياد بن ابيه، حاكم فارس و كرمان شد (مقر وي در اصطخر بود: طبري، تاريخ 1، ص 3450).-.)Caet .X 263 -266(
سال 76- 75 ه/ 95- 694 م: حجّاج، عراق را- به‌استثناي خراسان و سيستان- به‌دست آورد (ابن اثير: الكامل، ج 4، ص 144)؛ سال 79- 78 ه/ 98- 697 م هردو اين ولايت پس از كناره‌گيري يكي از شاهزادگان اموي به همين حجّاج سپرده شد؛ حجاج براي هريك از اين دو ولايت عاملي تعيين كرد. (ابن اثير: الكامل، ج 4، ص 173).
سال 97 ه/ 716 م: عراق و خراسان متحد شدند: ثعالبي: غرّر السير ص 62 راست- و 63.
سال 9- 98 ه/ 18- 717 م: تعيين حاكمي براي طبرستان و گرگان، با 4000 مرد (براي اينكه منطقه را آرام نگاهدارد) (ابن اثير، الكامل، ج 5. ص 11).
سال 65- 164 ه/ 82- 781 م: اهواز، فارس، كرمان، و علاوه‌بر آن بحرين، عمان و كسكر با يكديگر متحد شدند (ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 22 و 24).
(همچنين بدون عمان و كسكر در سال 61- 260 ه/ 75- 874 م: همان كتاب، ج 7، ص 90).
سال 66- 165 ه/ 83- 782 م: انتصاب والي (در مورد اين عنوان رجوع كنيد به، مبحث «سازمان اداري» در كتاب حاضر) براي خراسان و سيستان، كه وي براي سيستان عاملي تعيين كرد (طبري، تاريخ 3، ص 517؛ ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 24.- به‌طور كلي نيز رجوع كنيد به:
) Kremer, C. G. I 165, 180 (.( Wellhausen, Arab. 144 )
سال 66- 165 ه/ 83- 782 طبرستان، روذ/ يان و گرگان متحد شدند (ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 25)، امّا در سال 69- 168 ه/ 86- 785 م گرگان
ص: 83
در يك طرف و طبرستان و رويان در طرف ديگر قرار گرفتند و از هم جدا شدند (ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 32 و 51).
سال 77- 176 ه/ 93- 792 م طبرستان، ري و گرگان به‌علت جنگ عليه قيام ديلميان به يكي از فرماندهان سپرده شدند (ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 41) (طبق نوشته طبري، تاريخ 3، ص 612 هنوز دونباوند، قومس، ارمنستان و آذربايجان متحد بودند).
سال 78- 177 ه/ 94- 793 م حاكم جديد خراسان، فضل بن يحيي برمكي، درعين‌حال كه حاكم ري بود، حكومت بر سيستان و «غيره» را نيز بدست آورد (عيون الاخبار، ص 296؛ ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 47.- و.)Uz .14
سال 80- 179 ه/ 96- 795 م خراسان و سيستان متحد شدند (همانجا، 50) (مانند سال 67- 166 ه/ 84- 783 م سطور قبل).
سال 181 ه/ 797 م دومين جانشين مأمون همراه با خراسان منطقه همدان را نيز جزو قلمرو خود كرد (ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 53).
سال 6- 205 ه/ 21- 820: ارمنستان و آذربايجان در جنگ عليه پاپك متحد شدند (ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 123).
سال 214 ه/ 829 م: جبال، آذربايجان، قم و اسپهان داراي يك والي بودند (طبري، تاريخ 3، ص 1102؛ ابن اثير: الكامل، ص 140).
سال 258 ه/ 872 م: برادر خليفه (موفق) علاوه بر كوفه و الحرمين و بغداد، سواد، واسط، كوور دجله و اهواز و فارس را نيز (در جنگ عليه صفاريان و قرامطه) جزو حوزه حكومت خود كرد، تاريخ 3، ص 1841).
سال 281 ه/ 894 م: خليفه به پسرش، ري، قزوين، زنجان، ابهر، قم، همدان و دينور را واگذار كرد (طبري، 3، ص 2140).
سال 281 ه/ 894 م: هم‌زمان اسپهان، نهاوند و كرج داراي يك حاكم بود (همان كتاب، ص 2140).
سال 98- 297 ه/- 11-/ 910 م: فارس و كرمان متحد بودند (ابن اثير:
ص: 84
الكامل، ج 8، ص 20).
سال 1- 300 ه/ 14- 913 م مانند سال 307 ه/ 919 م: ري، دونباوند، قزوين، ابهر و زنجان متحّد بودند (مسكويه: تجارب الامم، ج 1، ص 32 و بعد؛ همان كتاب، ص 83، و همانجا با آذربايجان؛ ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 33).
سال 318 ه/ 930 م: خليفه به پسرش فارس، كرمان، سيستان و مكران را واگذار كرد (مسكويه: تجارب الامم. ج 1، ص 202).
*** پس از آنكه خليفه عمر در سال 21 ه/ 642 م براي بين النهرين و مناطق مرزي ايران. دو مأمور به‌عنوان تكميل‌كننده يكديگر، يك امير و يك معلم و وزير: «169» براي امور جنگ، قضاوت و ماليات «170» گمارد، «171» در ايران نيز مانند ديگر ولايات اين قلمرو (مثل مصر)، اغلب چنين تقسيماتي در مسؤوليتهاي «فرماندهي نظامي» ( «جنگ») و «تشكيلات مالي» ( «خراج») «172» معمول شد. «173» در سال 4- 43 ه/ 64- 663 «174» م و در حدود سال 71 ه/ 690 م ما بدو حاكم مشترك (تحت امر حجّاج) براي سيستان، بست و اروخّج برمي‌خوريم. «175» در سال 86 ه/ 705 م خليفه در مرو عاملي براي «جنگ» و عامل ديگري براي «ماليات» «176» تعيين كرد.
به‌همين صورت در سال 93 ه/ 712 م در سمرقند و در «177» سال 6- 45 ه/
______________________________
(169). اين عنوان مسلما از اصطلاحات قديمي‌تر است كه به دوران بعدي راه يافته است.
(170). دينوري، اين‌چنين تقسيم كرده است.
(171). طبري، تاريخ 1، ص 2637؛ ابن اثير: الكامل، ج 3، ص 8.
(172). به‌ندرت «جزيه» به‌طور مثال طبري، تاريخ 2، ص 1354 (سال 98 ه/ 8- 717 م در خراسان).
(173). به‌طور كلي رجوع كنيد به.Mez 73
(174). ابن اثير: الكامل، ج 3، ص 174.
(175). ثعالبي: غرر السير، ص 62 راست- 63.
(176). ابن اثير: الكامل، ج 4، ص 200.
(177). همان كتاب، ج 4، ص 219.
ص: 85
66- 665 م «178» و 100- 99 ه/ 19- 718 م «179» و نيز در سال 05- 104 ه/ 23- 722 م «180» در خراسان و سيستان،- و بعدها در سال 46- 145 ه/- 63- 762 م، 168 ه/ 785 م و 176 ه/ 792 م در سيستان، «181» در 04- 303 ه/ 17- 916 م «182» و 321 ه/ 933 م در اسپهان «183» اتفاق افتاد.
فرمانده نظامي (امير) و حكمران (عامل) براي ماليات و غيره به‌طور صوري برابر بودند و فرمانها از حكومت بغداد را به‌طور يكسان دريافت مي‌داشتند، «184» امّا امير پيشوا (امام) بود. «185» اين‌چنين تقسيم‌بندي دوتايي- برخلاف دره نيل (تا ظهور طولوني‌ها)- به‌هيچ‌وجه قانون ثابتي نبود. در سال 56 ه/ 676 م تشكيلات اداري در خراسان پس از مرگ ناگهاني يكي از دو حاكم در دست آن يكي ديگر قرار گرفت؛ «186» نظير همين جريان در سال 4- 103 ه/ 23- 722 م در خراسان و سيستان روي داد. «187» همچنين در سال 11- 110 ه/ 29- 728 م در سمرقند، «188» سال 196 ه/ 811 م در مدينه، «189» سال 230 ه/ 845 م در فارس، «190» سال 05- 304 ه/ 17- 916 م در آذربايجان، «191» سال 11- 310 ه/ 23- 922
______________________________
(178). همان كتاب، ج 3، ص 180، بلاذري: انساب الاشراف، ج 5، ص 118.
(179). طبري، تاريخ 2، ص 1354؛ 1357؛ ابن اثير: الكامل، ج 5 و ص 20.
(180). تاريخ سيستان، ص 125.
(181). همان كتاب، ص 142، 151، 153.
(182). ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 31.
(183). همان كتاب: ص 85.
(184).Wuz .50 .
(185). ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 190 (74- 273 ه/ 87- 886 م)؛ تاريخ سيستان، ص 176، (204 ه/ 819 م).
(186). طبري، تاريخ 2، ص 178.
(187). تاريخ سيستان، ص 125.
(188). طبري، تاريخ 2، ص 1508؛ ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 54 (اما سمرقند به‌علت ناآراميهاي مربوط به اجراء پرداخت ماليات براي تازه‌مسلمانان، مجددا به‌سرعت تقسيم شد: همان‌جا).
(189). طبري، تاريخ 3، ص 796.
(190). حمزه اصفهاني: تاريخ سني ملوك الارض و الانبياء، ص 147.
(191). ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 31 و بعد.
ص: 86
م در ري «192» و سال 325 ه/ 937 م در خوزستان، «193» هردو حوزه كار در دست يك نفر قرار گرفته بود. «194» واگذاري چنين تشكيلات ولايتي به يك نفر، به ايجاد اميرنشين‌ها به‌طور قابل تصوري مساعدت مي‌كرد. در اينجا ديگر قضيه روشن است، نياز به تكيه خاصي نيست و هر سخني در اين مورد زايد است چراكه سلسله‌هاي بعدي خود همواره براي كسب چنين امتيازي كوشيده‌اند.

وضع حقوق اساسي ايران نسبت به خلافت‌

سازمان اداري‌

الحاق قلمرو باعظمت ساساني آن زمان به حوزه فرمانروائي خلفا، بدون آنكه در خلال جنگها نياز جدي به تقسيم‌بندي مناطق فتح‌شده پيش آيد، با موفقيت همراه بود. در اين سالها، همان‌گونه كه ضرورت زمان اقتضا مي‌كرد، يا توسط شخص خليفه و يا به‌وسيله سرداران ارشد او، فرماندهان و حاكماني (عامل يا والي) «195» براي شهرها و نواحي كوچكتر تعيين مي‌شد (مانند دينور در سال 20 ه/ 641 م، «196» در اسپهان سال 22 ه/ 643 م و 24 ه/ 645 م، «197» در ري و دستبا در حدود سال 45 ه/ 665 م «198» و يا در خراسان). «199» درعين‌حال مقام و
______________________________
(192). مسكويه: تجارب الامم، ج 1، ص 83.
(193). ابن اثير: الكامل/ چاپ تورنبرگ، ج 8، ص 252.
(194). مثالهايي براي آن از زمان هخامنشي وجود دارد. رجوع كنيد به:Leuze )و نيز پاورقي شماره 154 همين فصل).
(195). بعدها اين عنوان براي حاكم استان به‌كار رفت. رجوع كنيد به اواخر همين مبحث.
(196). بلاذري: فتوح البلدان، ص 307؛ طبري تاريخ 1، ص 2477، ابن اثير: الكامل/ چاپ تورنبرگ ج 2، ص 409؛ ياقوت حموي: معجم البلدان، ج 4، ص 393.
(197). بلاذري: فتوح البلدان، ص 312.
(198). دستبا- دشت‌پي.- بلاذري: فتوح البلدان، ص 308؛ بلاذري: انساب الاشراف، ج 11، ص 32 (عبد الملك).
(199). كتاب الاغاني/ بولاق، ج 19، ص 163، 166 (زمان معاويه)؛ همان كتاب، ص 156- 152. (سيستان):
بلاذري: انساب الاشراف، ج 4، ص 75 (زمان معاويه)؛ ج 11، ص 32. (همدان؛ زمان عبد الملك).
ص: 87
اعتبار عامل «200» و والي يكسان بود. «201» هردو عنوان نيز به نوبت گاه براي اين شخصيت و گاه براي آن يكي به‌كار مي‌رفت. «202»
در عصر امويان، تشكيلات ايران- همان‌گونه كه ملاحظه شد- از بين النهرين (كوفه «203» و بصره) اداره مي‌شد، همچنان‌كه در عصر ساسانيان ايران از تيسفون- سلوكيه اداره مي‌شد. «204» شايد در آغاز در اجراي اين قاعده هنوز از اصل عمر- كه برطبق آن بين مدينه و مراكز نظامي- سياسي در سرزمينهاي فتح‌شده نبايد ارتباط زيادي برقرار باشد- پيروي مي‌شد. «205» چنين بوده است كه در عصر نخستين امويان قطعا وضع فوق العاده مطمئني وجود داشته است. دو حاكم بزرگ، زياد بن ابيه و حجاج بن يوسف «206» در دمشق همواره مشعوف مي‌شدند كه بتوانند تداوم اين‌گونه رابطه را امكان‌پذير كنند. هردو حاكم هنوز در مفهوم نظريه حقوق اساسي، واقعا داراي قدرتي نامحدود بودند، به يك حاكم، فرماندهي عالي نظامي به انضمام طبقه‌بندي افراد و تعيين ميزان حقوق آنان واگذار شد، همچنين او اجراي قوانين حقوقي به انضمام انتصاب قضات، افزايش ماليات و نيز سازماندهي
______________________________
(200). طبري، تاريخ 2، ص 161.
(201). به‌عنوان اصطلاحي فني براي «به‌عنوان عامل منصوب شد» همچنين «ولي» نيز به‌كار رفته است: طبري، تاريخ 2، ص 188.- برعكس: «استعمله» براي «ولايه» آورده شده است: همان كتاب، 2، ص 1418 (سال 2- 101 ه/ 1- 720 م). رجوع كنيد همچنين به: كتاب الاغاني/ قاهره، ج 6، ص 43 سطر 14 با ص 45 سطر 2.
(202). رجوع كنيد به‌طور مثال به: طبري، تاريخ 2، ص 1661 با 1664 (سال 120 ه/ 738 م).- اصطلاح ايراني براي «تشكيلات» به‌نظر مي‌رسد كه «كتخدانيه» باشد. طبري، تاريخ 2، ص 1636 و بعد.- تقسيم‌بنديهاي دقيق عناوين «عامل» و «والي» راLokk 71 بررسي كرده است: كه البتّه براي ايران زياد مصداق ندارد.
(203). حتي در زمان عمر: بلاذري: فتوح البلدان، ص 309 (همدان).
(204). در مورد تقسيمات ولايتي عصر ساساني رجوع كنيد به:Christensen 131 -135 ،- تصويري كه مسلمانان از تشكيلات ساساني تجسم كردند (و از آن طريق تأثير تشكيلات ساساني در حكومت اسلامي را علاوه بر طبري/ چاپ نلدكه، جهشياري نيز در: كتاب الوزراء، ص 12- 6 ارائه مي‌دهد.
(205). طبري تاريخ 1، ص 2360 (حدود سال 16 ه/ 636 م).
(206).
Henri Lammens: Ziad ibn ahihi, Vice- roi de l'Iraq, lieutenant de Mo c- aWia I er'', in Lammens, Om. Jean Perier: La Vied'al- Hadidjadj Ibn yousouf d'apres les
-. (همچنين درباره المغيره مطالبي دارد)27 -.161 Sources arabes ,)Paris 1904(
ص: 88
دستگاههاي اداري مربوط به آن، حفاظت عمومي و پاسداري از دين در مقابل ناآراميها و نوآوريها، استفاده از مأموران پليس ارشاد (تحت نظارت محتسب)، اجراي نماز جمعه، تجهيز كاروانهاي سالانه زيارتي، رهبري جنگ عليه كفّار و تقسيم غنايم را بر عهده داشت. «207» تنها قبل از آغاز جنگ «208» و قبل از انجام اعدام شخصيّتهاي معروف «209» (حداقل براي مدّتي چنين بود) نظر موافق خليفه جلب مي‌شد.
به‌زودي مشخص گرديد كه حداقل شرق ايران به‌ويژه خراسان كه به‌وسيله بيابان وسيعي تقريبا كاملا از سيستان مجزا مي‌شد، نمي‌تواند در حقيقت تحت نظر بين النهرين باشد. «210» اين واقعيّت و ناآراميهاي متعدد مربوط به آن در خراسان به علت دشمني‌هاي قبيله‌اي اعراب و جنگهاي داخلي، انتصاب مأمور بومي براي اين منطقه را ضروري كرد، كه مانند ديگر حكاّم پيش از خود دستور داد، سكه‌ها را فقط به‌نام خود او (بدون ذكر نام خليفه) ضرب كنند. «211» از اينرو با درنظر گرفتن موقعيتي كه زياد و حجّاج در بين النهرين داشتند- به‌همان ترتيب كه فرمان صادره خليفه در سال 79- 78 ه/ 98- 697 م تأييد مي‌كند- «212» يافتن مأموران مناسب و به‌كار گماردن آنها براي اين امر، به آنان محوّل شد. «213» (اسامي آنان نيز بر روي
______________________________
(207). (در كتابشناسي شماره 292) طبق نوشته ماوردي‌Kremer ,C .G .I 406 f
؛ در اينجا ص 408 و بعد و همچنين توضيحات قضّات درباره حوزه اقدامات «حكام محدود».
(208). ابن اثير: الكامل، ج 4، ص 174 (سال 80- 79 ه/ 99- 698 م).
(209). همان كتاب، ج 4، ص 210 (سال 91 ه/ 710 م).- بعدها (سال 110 ه/ 728 م و 41- 140 ه/ 58- 757 م) مستقلا توسط حاكم خراسان اتفاق افتاد: طبري: 2، ص 1502 و نيز ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 126.
(210). بلاذري: انساب الاشراف، ج 11، ص 266.
(211).Thomas Arc .284 f .;
و نيز مقايسه كنيد با سكه‌هاي نقره به سبك ساساني، در مبحث «ضرب سكه» در كتاب حاضر.
(212). طبري، تاريخ 2، ص 1033.
(213). يعقوبي: تاريخ، ج 2، ص 264- طبري، تاريخ 2، ص 4/ 81 (سال 45 ه/ 665 م)، 155 (سال 51 ه 671 م)، 496، 593 (سال 64 ه/ 684 م: هرات)؛ 994 و كتاب الاغاني/ بولاق، ج 16 ص 41 (سال 72 ه/ 92- 691: اسپهان): كتاب الاغاني/ بولاق، ج 16، ص 42 (ري)؛ بلاذري: انساب الاشراف، ج 4، ص 151 (اردشير خوره)؛ ج 5، ص 118، ج 11، ص 311 (خراسان)، طبري، 2، ص 1178- ثعالبي: غرر السير ص-
ص: 89
سكه‌ها منقش است). در خراسان فقط عامل حاكم بين النهرين مقّر داشت، كه او نيز به‌نوبه گهگاه مأموراني براي هر شهر اين سرزمين و نيز براي سيستان و كرمان منصوب مي‌كرد. «214» (بعدها انتصاب عامل‌ها فقط در مواقع اضطراري انجام مي‌گرفت، به‌طور مثال در سال 61- 260 ه/ 75- 874 م براي فارس و اهواز كه مورد تهديد صفاريان و زنج بود، عاملاني فرستاده شد. «215»
بهرحال خلفا از حقوق ادعائي خود در شرق حكومتشان كاملا صرفنظر نكردند. «216» همچنين آنان براي خراسان و سيستان گاه مستقيما حكاّمي براي جانشيني مأموران سركش اداري در اين سرزمينها، منصوب مي‌كردند. «217» بويژه
______________________________
- 47 راست- دينوري: اخبار الطوال، ص 329 (سال 86 ه/ 705 م: قتيبه در خراسان)؛ طبري، تاريخ 2، ص 1182 (سال 86 ه/ 705 م: كرمان).- رجوع كنيد به ابن خلدون: العبر، ج 3، ص 4، 6، 9؛Kremer .C .G .I 164 f
(214). طبري، تاريخ 2، ص 489 (سال 5- 64 ه/ 85- 684: مرو الروذ، پارياب، طالقان، گوزگان)؛ كتاب الاغاني/ بولاق، ج 17، ص 70 (فارس و كرمان، حدود سال 71 ه/ 690 م)؛ بلاذري: انساب الاشراف، ج 4، ص 77، 153، 166 (سطر 3: خراسان و سيستان متحد شدند)؛ ج 4، ص 77 (كابل)؛ طبري، تاريخ 2، ص 1180 (سال 86 ه/ 705 م: ترمذ)؛ 2، ص 1187 (سال 87 ه/ 706 م: پيكند)؛ 2، ص 1225 (سال 91 ه/ 710 م: بلخ)؛ 2، ص 1353 (سال 99 ه/ 8- 717 م: قا [هي] قوم؛ ابن اثير، الكامل، ج 5، ص 34 (سال 3- 102 ه/ 22- 721 م: در سمرقند و نزد سغديان)؛ طبري، تاريخ 2، ص 1455 (سال 104 ه/ 23- 722 م: هرات)؛ 2، ص 1484 (سال 106 ه/ 25- 724 م: خراسان)؛ 2، ص 1635 و بعد) سال 120 ه/ 738 م: هرات، در كنار آن همچنين دهكان، و نيز در بلخ: ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 83). طبري تاريخ 2، ص 1663 (سال 120 ه/ 738 م: كرمان)؛ 2، ص 1717 (سال 122 ه/ 740 م: سيستان)؛ 2، ص 1858 (سال 126 ه/ 744 م حاكم عراق، حاكم خراسان را تأييد كرد)؛ ابن سعد، ج 2/ 7، ص 101، بالا (سيستان).
(215). ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 90.
(216). جهشياري: كتاب الوزراء، ص 64.- درباره اين مناسبات رجوع كنيد به:
(به‌ويژه‌II 187 -266 )208 -213 و (فقط كليات!)Levy ,Soc .I 276 -398
(217). مثالها: سال 54 ه/ 674 م: طبري، تاريخ 2، ص 166، بلاذري: انساب الاشراف، ج 4، ص 76 و بعد (سيستان)؛ كتاب الاغاني/ قاهره ج 1، ص 35 با پاورقي 5؛ سال 81 ه/ 81- 680 م: طبري، تاريخ 2، ص 391 و بعد؛ سال 76 ه/ 96- 695 م: طبري، تاريخ 2، ص 1022، 1032؛ سال 89 ه/ 708 م: دينوري:
اخبار الطوّال، ص 331؛ سال 97 ه/ 16- 715 م: طبري، تاريخ 2، ص 1306 و بعد؛ سال 125 ه/ 743 م:
طبري تاريخ 2، ص 1764؛ كتاب الاغاني/ بولاق، ج 15، ص 80 (حدود سال 184 ه/ 800 م «جنگ» و «ماليات» در فارس).- براي مقايسه با مناسبات ديگر در پايان عصر خلفاء اموي (در اسپانيا) رجوع كنيد به: Salvador Vila: El nombramiento de los Walies de Al- Andalus, ' ' in: Al- Andalus, IV) 1936/ 9 (S. 215- 220 ). ص: 90
پس از مرگ حجاج، خلفا- مانند سليمان، «218» عمر دوم «219» و هشام «220»- در اداره خراسان به‌طور مستقيم مداخله كرده و از خود حاكمي براي اين استان مي‌گماشتند. اما اين وضع حق نظارت عاليه حاكم بغداد را كاملا منتفي نمي‌كرد.
گاهي اتفاق مي‌افتاد حكامي كه خليفه در خراسان گمارده بود، فراخوانده شوند، «221» و ابو مسلم از ورود يكي از حكام اموي به آساني جلوگيري كرد. «222»
خلفاي اموي در مورد تشكيلات اداري ايران به هيچوجه كاملا آزادي عمل نداشتند، آنان به اصولي پاي‌بند بودند كه به كلّ نظام حكومتي آنها مربوط مي‌شد.
آنان همراه با بناي دولتشان به‌عنوان يك دولت ملي- عربي، به خصوصيّات شيوه زندگي اعراب نيز دلبسته بودند، و در وهله اول تقسيم مردم به قبايل مجزا را به عنوان واقعيتي پذيرفتند. دشمنيهاي مكرّر و تلخ، كه در آن قيس و كلب (اعراب شمالي و جنوبي) «223» و نيز قبايل زيردست درگير بودند، مانع از آن مي‌شد كه اعضاء قبايل دشمن، مشتركا در تشكيلات اداري يك ولايت، كنار يكديگر قرار گيرند. «224» به‌خوبي قابل درك بود كه از اين جنگهاي بي‌شمار، كه (مثلا در سال
______________________________
(218). طبري، تاريخ 2، ص 1284، 12- 1306.
(219). طبري، تاريخ 2، ص 1354، 1357 (- ابن اثير، الكامل، ج 5، ص 20)؛ ص 1417 و بعد؛ 1438 (سال 103 ه/ 22- 721 م).- همچنين در اين زمان براي حاكم بصره اتفاق افتاد: طبري، تاريخ 2، ص 1346 (سال 99 ه/ 18- 717 م)؛ ص 1436 (سال 103 ه/ 22- 721 م)؛ به‌خصوص خيلي واضح: 2، ص 1454 و بعد (سال 104 ه/ 23- 722 م) و 2، ص 1461.
(220). طبري، تاريخ 2، ص 1497، 1501 (سال 109 ه/ 28- 727 م)؛ 2 ص 1573- ابن اثير، الكامل، ج 5، ص 68 (سال 117 ه/ 735 م)؛ طبري، تاريخ 2، ص 1659 (سال 120 ه/ 738 م).- خليفه به حاكم خراسان به وضوح دستور مي‌دهد، كه با افراد مربوطه در بين النهرين ارتباط برقرار كند: طبري، تاريخ 2، ص 1504 (سال 109 ه/ 28- 727). (سال 106 ه/ 724 م حاكم عراق، حاكم خراسان را منصوب كرد: بلاذري:
انساب الاشراف، ج 5، ص 161).
(221). همين كار را نيز خلفاء مي‌كردند و يا اينكه آنها و يا شيوه حكومتشان را سرزنش مي‌كردند: ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 81 (سال 120 ه/ 738 م).
(222). طبري، تاريخ 3، ص 71 و بعد؛ دينوري: اخبار الطّوال، ص 373 و بعد
(223). طبري، تاريخ 2، ص 289 (سال 65 ه/ 85- 684 م)؛ 2، ص 489 (سال 65 ه/ 85- 684 م: هرات)؛ 2، ص 1664 (سال 120 ه/ 738 م)؛ كتاب الاغاني/ بولاق، ج 10، ص 112 و بعد
(224). مطابق دستورات خليفه 85 ه/ 704 م: ابن اثير: الكامل، ج 4، ص 193، ج 5، ص 83 (سال 120 ه/ 738-
ص: 91
64- 63 ه/ 84- 683 م) بين «يمني‌ها» (اعراب جنوبي)، و بكر بن وائيل و بني تميم رخ داد، هيچ مسأله‌اي حلّ نمي‌شود. «225» بااين‌وجود، گاه با اين جنگها- «برخوردهاي ناشي از تعصّب (يا: عصبيه)»- آنقدر گسترش مي‌يافت كه خليفه دخالت مستقيم خويش را ضروري مي‌ديد، «226» مانند سال 110 ه/ 28- 727 م، در مورد اسد حاكم خراسان، كه يكي از پيروان قبيله مضر را در هنگام موعظه روز جمعه با شلاق زد و او را دشنام داد، زيرا كه وي گروهي از مردم را به‌وسيله قرائت اعتراض‌نامه‌اي كه به همراه داشت، عليه او تحريك كرده بود. «227» اما نزد ابن خلدون عصبيه «228» ( «احساس همبستگي»: هلموت ريتر) مفهوم اصلي براي همكاري گروههاي منفرد مردم و ساخت دولت شمرده مي‌شود.
حتي فقط يك قبيله هم كوشش نكرد كه استان مشخصي براي قلمرو خود ايجاد كند. مفهوم مشخص خاندان نزد اعراب، عرب را به راه موروثي كردن
______________________________
- م)- وقتي‌كه در سال 120 ه/ 738 م گفته شد كه شخصي براي حكومت خراسان نامزد شده است كه به قبيله‌اي منتسب نيست، خليفه توضيح داد كه «من قبيله او هستم!»: طبري، تاريخ 2، ص 1660؛ العيون و الحدائق في اخبار الحقايق، ص 105.
(225). ابن اثير: الكامل، ج 4، ص 61 و بعد؛ ص 81 و بعد، ص 99.- نشانه آن نيز سخن يك سيد عرب است كه خليفه براي وي قاصد معيني (از قبيله قيس) فرستاد چرا كه مي‌دانست وي از اعضاء قبيله قيس است، آن مرد قاصد را، به‌سبب آنكه با او هم‌قبيله بود، (باوجودي‌كه آورنده خبر بدي بود) نكشت: ابن اثير: الكامل، ج 4، ص 134؛ رعايت حال بدين حد بود!- مانند اين واقعه (سال 104 ه/ 23- 722): ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 44.
(226). طبري، تاريخ 2، ص 1664 (سال 120 ه/ 738 م)؛ يعقوبي: تاريخ، ج 2، ص 399 (سال 126 ه/ 744 م)؛ صولي: اخبار الراضي و المتقي، ص 89 (سال 325 ه/ 937 م).- و رجوع كنيد به: Hellmut Ritter: Irrational solidarity groups. A socio- psychological study in connection with I bn Khaldun, im S. 2 f, 31, 33
به‌ويژه‌Oriens I )1948( ,S .1 -44 ,
(227). طبري، تاريخ 2، ص 1499، ص 1501.
(228). اين مفهوم نزد ابن خلدون (809- 732 ه/ 1406- 1332 م) جانمايه اظهارات روزنتال است: Erwin Rosenthal: Ibn Khalduns Gedanken uber den Staat, Ein Beitrag zur Geschichte der mittelal terlichen Staatsidee,) Munchen und Berlin 1932 (( Beiheft 25 zur Historischen Zeitschrift )
به‌ويژه در بخش اول اين اثر، (ص 47- 1)؛ و نيز همان نويسنده: E. Rosenthal: Some aspects of Islamic political Thought'') in der Islamic Culture XXII, 1948, S. 1- 17 (, S. 15 f. ص: 92
مشاغل سوق مي‌داد. بسيار شنيده‌ايم كه در زمانهاي گذشته مأموران، پسرانشان و يا خويشاوندان نزديك «229» را جانشين خود مي‌كردند. «230» گاه پيش مي‌آمد كه خليفه (يا زياد بن ابيه) اعمال اين شيوه را به رسميت نمي‌شناخت و يا اينكه جانشين انتخاب‌شده غير خويشاوند، مردود شناخته مي‌شد، «231» كه البتّه اين امور بيشتر استثنائي بود. «232» اين توارث به‌زودي تقريبا از بديهيات شد، و طولي نكشيد، «233» كه حاكمي تنها بدين‌سبب منصوب مي‌شد كه «پسر و يا نوه وزيري بود» «234» و يا به نحوي با «خانواده‌هاي بزرگ» نسبتي داشت. در زمان عباسيان خاندانهاي- اداري «235» مسلمانان به‌حد شكوفايي خود رسيده بودند. اينان در ولايات ديگر نيز خصوصيات زندگي اداري را شكل مي‌دادند. (ابتدا در قرن سوّم و چهارم هجري قمري/ نهم و دهم ميلادي سلسله‌هاي كوچك محلي به‌وجود آمد كه اينجا و آنجا گسترش يافت. هريك از فرمانروايان اين سلسله‌ها (مانند شخص خليفه) به گارد محافظ خود و غلامان اطراف خود ( «غلمان») كه در امر جانشيني نيز مداخله
______________________________
(229). و نيز داماد: ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 34 (سال 103 ه/ 22- 721 م).
(230). طبري، تاريخ 2، ص 161 (سال 53 ه/ 673 م)؛ ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 191 (سال 280 ه/ 4- 893 م در ري)؛ ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 159 (سال 338 ه/ 50- 949 م برادرزاده عضد الدوله آل بويه).
(231). طبري، تاريخ 2، ص 155 (سال 51 ه/ 671 م)؛ 2، ص 1312 (سال 97 ه/ 16- 715 م).- و: Francesco Gabrieli: La rivolta dei Muhallabiti nel Iraq ... ' ', in den Rendiconti R. Acc. Linc. VIR., Bd. XIV) 1938 (, S. 199- 236.
(232). همچنين در سال 372 ه/ 83- 982 م به‌وضوح مشخص شد كه مؤيد الدوله آل بويه، تعيين جانشين براي خود را رد كرده است: ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 9.
(233). در سال 54 ه/ 674 م: طبري، تاريخ 2، ص 166 و بعد؛ سال 61 ه/ 81- 680: همان كتاب، ص 392:
سال 82 ه/ 701 م: طبري تاريخ 2، ص 1083.
(234). همينطور محمد بن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 65، (سال 466 ه/ 1174 م)، 84.- جويني: تاريخ، ج 3، ص 221 (سال 532 ه/ 1138 م: رؤساي اسماعيليه).- جويني: ج 2، ص 85 (سال 609 ه/ 13- 1212 م نزد غوريان)؛ همان كتاب (سال 611 ه/ 15- 1214 م در غزنه).
(235). اگر عضوي از چنين خانواده‌هايي، فرزند ذكوري به‌جاي نمي‌گذاشت، كس ديگري را درست «به همين خاطر» جانشين خود مي‌خواند: محمد بن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 146 و بعد (سال 583 ه/ 1187 م).
ص: 93
مي‌كردند، وابسته بود). «236»
شاهزادگان دربار خلفاء، بيشتر ولايتعهدها، بنابر عادت كهن ايراني از عصر هخامنشي، «237» اشكاني، «238» و ساساني، «239» (كه حتي در سده‌هاي بعد نيز ادامه يافت)، «240» اداره استان شمالي شرقي (خراسان/ بلخ و نيز سيستان) را بر عهده داشتند. «241» (محمود غزنوي بعدها اداره استاني كه دربارش در آن قرار داشت را به طور صوري به سه پسر خردسال خود واگذار كرد). «242»
اگر توارث مشاغل دولتي به‌سرعت به رسميت شناخته شد، در اين امر، سهم اين عقيده كه اعضاء يك خاندان با سنتها و تجربيات اداري براي رهبري ادارات به‌ويژه مناسب خواهند بود، آشكار است. برداشتي كه به‌طور يقين در بسياري موارد با واقعيت تطابق داشت. كرارا به حكامي كه براي اداره ولايات عازم بودند، تأكيد مي‌شد كه امور اداري را با دقت انجام دهند رفاه رعايا، خدمات به كل
______________________________
(236). طبري، تاريخ 3، ص 2203 (سال 288 ه/ 901 م در آذربايجان).
(237).Diodor XI 69 .، (اردشير اول‌Herodot IX 113 )XerXes I .
(238).
Jacob Burckhardt: Die Zeit Konstantins des Grossen, Wien o. I.) phaidon- Verlag (( um 1930 ), S. 39
و حمزه اصفهاني: تاريخ سني ملوك الارض و الانبياء، ص 36 و بعد-S .39
(239).
Christensen 96 f; Hans Heinrich Schaeder: Fu- lin 73) in Iranica, Berlin 1934, S. 28- 88- Abh. Ges. Wiss.
و نيز رجوع كنيد-
Gott. Phil.- hist. Kl., III. F. Nr. 10 (; Noldeke, Tab, 103; Erdmann, Eberdarst. 357. Noldeke Aufs. 97- 104.
(240). براي عصر مغول:-.Spuler ,Ilch .337
براي عصر صفوي: سال 922 ه/ 1516 م وليعهد سه‌ساله نشده يعني طهماسب حكومت سراسر خراسان را دريافت داشت. رجوع كنيد به: Hellmut Broun: Ahval- i Sah Ismail, line unerschlossene Darstellung des Lebens des 1. Safaviden- Schahs,
-.
masch. Schr. Diss. Cottingen 1945, S. 64, 68, 70) Bl. 31 b und 33 a der Hdschr. (
براي سال 963- 943 ه/ 1556- 1536 و حدود سال 993 ه/ 1585)، رجوع كنيد به: Brockelmann, Cesch. 291 f.
(241). ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 53، 68 (مأمون توسط هارون الرشيد 181 ه/ 797 م)؛ همان كتاب، ج 8، ص 70 (سال 319 ه/ 931 م) (مقتدر به پسرش: فارس، كرمان، سيستان و مكران) همان كتاب، ج 8، ص 193 (سال 357 ه/ 968 م عضد الدوله پسرش در كرمان).
(242). بيهقي: تاريخ، ص 106 (سال 401 ه/ 11- 1010 م).
ص: 94
دستگاه دولت و شخص خليفه را از نظر دور ندارند. «243» معيار رفتار آنان نيز مي‌بايستي قرآن باشد؛ «244» از تحزب و دسته‌بندي خودداري شود. در دستورات جداگانه‌اي كه صادر مي‌شد بيشتر به گماردن موكّلي مطمئن به‌عنوان نگهبان تأكيد مي‌شد، «245» زيراكه چنين نگهباني مي‌توانست به‌عنوان «چشم و گوش» مقامات، در تقويت پليس و نيز تعيين شخص مورد اعتمادي از ميان مردم در هر شهر مؤثر باشد. «246» اين تذكرات در طول زمان، آثار ادبي كوچكي را به‌وجود آورد كه قسمتهايي از آنها را مي‌توان به‌عنوان «واكنشهاي شخصي حاكم» تلقي كرد.
معروفتر از همه اينها «تذكاريه» هاي [پندنامه‌هاي] مؤسس سلسله طاهريان، طاهر (متوفي 206 ه/ 821 م) است كه اصول ذيل را دربر دارد: حاكم مي‌بايست به طور مداوم به فكر رفاه رعايايش باشد. او با داشتن طلا در خزانه خود ثروتمند نيست، بلكه توانگري رعاياي وي ملاك است.
از اين طريق است كه اطاعت رعايا تقويت مي‌گردد. رابطه بين حاكم و رعايا مي‌بايست مانند چوپان و رمه باشد. رعيّت بايد بتواند كه شكايات خود را نزد حاكم ببرد. حاكم بايد تا شب كار كند، با مشاوران صالح محشور باشد، با سخاوت، امّا نه ولخرج باشد. مخارج ايالات بايد با نظارت شخص مطمئن (امين) او صورت گيرد. امين مي‌بايست به‌طور كلي بر زندگي عمومي نظارت داشته باشد و به حاكم گزارش دهد. حاكم بايد علاوه‌بر توصيه‌هاي لازم به وزير، خود نيز كنترل شديدي اعمال كند. «247»
______________________________
(243). ابن اثير: الكامل، ج 3، ص 197 (سال 54 ه/ 674 م معاويه). طبري تاريخ، 3، ص 717 (سال 190 ه/ 806 م) لغت به لغت تأييد واگذاري ملك تيول با تذكرات مربوطه.
(244). طبري، تاريخ، 3، ص 717 (مقايسه كنيد با)Goldziher ,Had .71 .
(245). طبري، تاريخ، 2، ص 167 و بعد (سال 54 ه/ 674 م).
(246). طبري، تاريخ، 2، ص 1481 (سال 105 ه/ 24- 723 م).
(247). طبري، تاريخ 3، ص 1046/ 1061؛ ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 139- 134.- اينكه واقعا تا چه‌حد چنين ضوابطي رفتار مي‌شده است، با اين عبارت، روشن مي‌شود: طاهريان عادل بودند و اموال رعاياي خود را حفظ مي‌كردند؛ صفاريان زورگو بودند و ناحق مي‌گفتند».:-
ص: 95
در زمينه‌اي كه اين دستورات به‌طور كلي با محتواي اخلاقي، صورت مي‌گرفت، ادبيات آموزشي شرق قديم به‌نام «آئين‌نامه حكام» مجددا احياء گرديد، چنان‌كه در سال 465 ه/ 1073 م در كاشغر، اثري از اين دست بنام قوتدغو بيليگ نوشته «يوسف خاصّ حاجب» به ميان تركان آسياي ميانه راه يافت، «248» و در زبان فارسي، ادبيات آموزشي در قابوس‌نامه در سال 473 ه/ 1080 م و سياست‌نامه به نقطه اوج خود رسيده در اين‌گونه به حاكم توصيه مي‌شود كه قانع و خويشتن‌دار باشد و به ثروت و يا زنان رعايا چشم ندوزد. او بايد در همه اعمال تأمل و تعمق كند، مجاز نيست كه شتابزده باشد و مي‌بايست تحمل و گذشت داشته باشد. او نبايد نابجا صحبت كند، از شكستها نبايد واهمه نشان دهد و از پيروزي‌ها نبايد مغرور شود. سختگيري در مقابل راهزنان، احتياط در مقابل وزيران و نيز هشياري و زيركي در پيشبرد دستوراتش همواره به وي توصيه مي‌گردد.- ارتش مي‌بايستي حامي رعايا باشد و نبايد آنها را تحت فشار بگذارد.
فرماندهان سپاه بايد مورد اعتماد حاكم و باعث سرافرازي او باشند. از جمله اقدامات احتياطي نظامي، مراقبت از دولتهاي همسايه است.- پايه‌هاي حكومت عبارتند از: عدالت، سخاوت، رفتار احترام‌آميز، رويگرداني از منكرات و تفكر توأم
______________________________
- ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 2.- در ارتباط با آن، وصيت‌نامه حاكم (همانطور اديبانه) Albert Dietrich in einer der nachsten Nummern des Oriens, Muh. Nazim: The,, pand- namah of Subuktigin, im JRAS 1933, S. 605- 628.
(248). منتشرشده به‌صورت چاپ عكسي سه نسخه خطي، سه جلد: ,, Turk Dil Kurumu'', Konstantinopel 1942/ 43
به‌علاوه شرح چاپ شده آن: Carl Brockelmann in der EI, IV, 1277.
و نيز-
Resid Rahmeti Arat: Kutadgu Bilig, Konstantinopel 1947.
[ضمنا يادآور مي‌شود كه قوتدغو بيليگ يا كوتادقو بيليگ (بيليگ به تركي به‌معني دانايي است) كه شامل سخنان بزرگان و روايات بسياري در مورد اصل‌ونسب مغولان است، اين‌گونه نوشته‌ها مورد استفاده مورّخاني چون جويني و رشيد الدين فضل الله قرار گرفته است. علاوه‌بر منابع نامبرده فوق اين نوشته با ويژگيهاي ذيل نيز 3 بار به چاپ رسيده است:
[مترجم-
W. Radloff: Die altturkischen Inschriften, I- III,) st. petersburg 1894- 1895; 1897 und 1899. ص: 96
با آرامش و اعتماد. «249»
ساكنان يك شهر و يا يك ولايت در حقيقت، اين امكان را داشتند، كه شكايت خود را به گوش اين و آن برسانند. «250» البته در اين ميان اشخاصي كه از جانب مردم «ديوانگان عاقل» ناميده مي‌شدند، نيز نقش داشتند، آزادي اين‌گونه افراد در سخن گفتن گهگاه تا حد انتقاد از شخص حاكم نيز پيش مي‌رفت.- «251» قدرتمندان جديد (به‌ويژه پس از تسخير يك ناحيه دوست داشتند كه به مردم قول آسايش و رفاه بدهند. «252» نظام اداري مركزي (كه از زمانهاي گذشته تا قرن چهارم هجري قمري/ دهم ميلادي در مواردي به‌عنوان «سلطان» ناميده مي‌شد)، «253» در عصر عباسي تحت نام «ديوان» در بغداد تمركز يافت «254» (از جمله «ديوان المشرق»). «255» «ديوان» ها اين امر را مورد غفلت قرار نمي‌دادند كه مثلا از اهالي شهرها نيز نظرخواهي كنند كه حاكم چگونه مي‌تواند انتظارات مردم را برآورده كند. «256» به
______________________________
(249). قابوس‌نامه چاپ ديتز، ص 816- 794؛ سياست‌نامه، ص 110 و نيز ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 165 و به‌طور كلي.Krymskyj I 78
(250). قمي: تاريخ قم، ص 105 (سال 291 ه/ 904 م در قم)؛ ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 146 (سال 34- 333 ه/ 945 م در نيشاپور):Browne ، اصفهان سال 42 ه/ 662 م (حجاج)؛ و نيز ابن سعد، ج 5، ص 160، سطر 15 و بعد؛ سي‌نامه ص 59 و بعد (محمود غزنوي).-.Nikitin .Nat .204 f - شكايت‌نامه‌ها «تذكره تعرّف» نام دارند: عتبي، تاريخ يميني، ص 111 پائين (حدود سال 380 ه/ 990 م در خراسان در زمان سامانيان، به هر صورت هم‌زمان با كمك‌خواهي اليغ خان). Mohibul Hasam Khan:,, Mediaeval Muslim political theories of rebellion against the state'', in der Islamic culture XVIII) 1944 (, S. 36- 44.
(251). رجوع كنيد به:
Arthur Christensen: Les sots dans la tradition. Populaire des persans, in den Acta Orientalia I) Leiden 1922 (, S. 43- 75.-
نقش مشابهي را با آن در همين ارتباط نيز در روسيه قرون وسطي‌¬ Jurodivye به‌عهده داشته است.
(252). ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 61 (سال 317 ه/ 929 م: مردآويج در قزوين).
(253). رجوع كنيد به: مينورسكي در حدود العالم، ص 26
(254). جزئيات در:Mez 68 )با ارجاعات).- درباره تطور مفهوم «ديوان» رجوع كنيد به:Uz .4 -55 )اغلب عصر سلجوقي)؛ حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 23.
(255).Mez 68 .
(256). طبري، تاريخ 2، ص 1454 (سال 104 ه/ 23- 722 م)؛ ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 5 (سال 45/ 844).
ص: 97
همين سبب از جانب ايرانيان، احترام خاصي به آنان ابراز مي‌شد. «257»
بسيار پيش مي‌آمد كه يكي از عاملان، به اتهام اينكه تشكيلات را خوب اداره نكرده است و «258» يا به دليل بيماري «259» و يا ازدواجي نامطلوب از كار بركنار شود. «260» به‌زودي اين رسم برقرار شد كه مأمور عالي‌رتبه بركنار شده، به پرداخت جريمه نقدي قابل‌ملاحظه‌اي محكوم گردد و اين بدان منظور بود كه پولهاي به زور اخذ شده توسط او بازپس گرفته شود و بدين‌وسيله، هم‌زمان، هم به خزانه دولتي هم (گاه به صندوقهاي شخصي) كمك مي‌شد (و يا حداقل بخشي از پولهاي اختلاس شده مجددا به‌جاي خود برمي‌گشت). اين اخذ پول در آغاز «مطالبه» نام داشت. «261» بعدها براي آن همچنين نام «مصادره» متداول شد. «262» مصادره به‌زودي يكي از مشخصات ثابت نظام اداري عباسيان شد. فقط به‌ندرت مأموري قبل از احضار خود، اطلاعيه‌اي كتبي دريافت مي‌داشت كه مشكلي پيش نخواهد آمد. «263» حتي بعضي از مأموران پيش از عزيمت خود به صوب مأموريتشان بر بي‌غرضي خود پافشاري مي‌كردند تا بازخواستهايي شبيه آنچه براي ديگران پيش مي‌آمد، براي آنان پيش نيايد. «264»
______________________________
(257). طبري، تاريخ 2، ص 1284 (سال 7- 96 ه/ 715 م قتيبه بن مسلم). ظاهرا قتيبه طبق گفتار خود ايرانيان درباره او، در ميان آنها داراي احترام بود: طبري، تاريخ 2، ص 1300.
(258). ابن اثير: الكامل، ج 3، ص 50 (سال 6/ 35 ه/ 655 م) و اغلب صفحات؛ ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 177 (حدود سال 242 ه/ 57- 856 م در ميان سلسله طاهريان).
(259). ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 115 (سال 327 ه/ 39- 938 م)
(260). همان كتاب، ج 5، ص 67 (سال 116 ه/ 734 م).
(261). تاريخ سيستان، ص 128 (سال 116 ه/ 734 م)؛ همان كتاب، ص 274 و بعد (سال 289 ه/ 902 م)؛ ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 68 (سال 117 ه/ 735 م).- چگونه بدان انجاميد: طبري، تاريخ 2 ص 189 و بعد (سال 61 ه/ 81- 680 م).
(262). طبري، تاريخ 2، ص 1034 (سال 78 ه/ 8- 697)؛ محمد بن ابراهيم تاريخ آل سلجوق، 6، 50 (قرن 5 ه/ 11 م و يا سال 566 ه/ 1171 م).- و نيز Bulletin des Etudes Arabes) Algier 1942 (, S. 46 f., Adolf Grohmann im: Erasmus IV( 1951 ), Sp. 177.
(263). ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 114 (سال 127 ه/ 745 م).
(264). طبري، تاريخ 2 ص 1354 و بعد (سال 100 ه/ 19- 718 م).
ص: 98
در انتصاب جانشين‌ها علاوه بر توارث، اغلب توصيه مقامات «265» يا سران قبايل «266» و يا پاداش خدمات نظامي «267» شايسته در مراكز سپاه، مؤثر بود. اغلب، متقاضيان يا از طريق سفارش و اعمال نفوذ حاميان خود و يا به‌وسيله دادن هديه «268» (حتي مثلا به همسر خليفه) «269» كوشش مي‌كردند تا توجه دربار را به خود جلب نمايند. خريد مناصب كه اغلب اتفاق مي‌افتاد، در حقيقت (براي ايران) كمتر در مراكز و بيشتر در محلّ و مكان انجام مي‌گرفت، «270» يعني در جايي‌كه حاكم و يا مأموري ديگر، در مقابل دريافت پول سمت خود را كلا «271» و يا تنها جزئي از آن را كه قسمتي از ناحيه تحت مأموريت او مربوط بود، قانونا به ديگري واگذار مي‌كرد. «272» البتّه به‌نظر مي‌رسد كه اين عمل در طول زمان ضعيف شده باشد. در عصر عباسيان فقط گهگاه (مثلا از دوره آل بويه) «273» در اين مورد گزارش شده است.- گاه نيز بزرگان مزاحم و خطرناك با واگذاري يك امتحان به آنان كنار گذاشته مي‌شدند. «274»
رؤساي ولايات مي‌بايستي با تغيير هر خلافت، از نو تأييد شوند. «275» اغلب
______________________________
(265). طبري، تاريخ 2، ص 65 (سال 43 ه/ 64- 663 م)؛ 2، ص 1033 (سال 78 ه/ 98- 697)؛ ص 1356 و بعد (سال 100 ه/ 19- 718 م)
(266). طبري، تاريخ 2، ص 1660 (سال 120 ه/ 738 م).
(267). طبري، تاريخ 2، ص 1438 (سال 103 ه/ 22- 721 م).
(268). مثلا به خادم خليفه: ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 80 (سال 120 ه/ 738 م).
(269). طبري تاريخ 2، ص 1527 (سال 111 ه/ 30- 729)؛ ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 57 (امكان دارد كه اين مورد به گزارشي خصمانه نسبت به امويان مربوط باشد).
(270). كوشش يك مخالف، كه حاكم خراسان بود، با پول از بين رفت: طبري، تاريخ 2، ص 1722- 1718 (سال 122 ه/ 740 م).
(271). ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 99 (سال 125 ه/ 743 م).
(272). طبري، تاريخ 2، ص 1764 (سال 125 ه/ 743).- تاريخ سيستان، ص 386، 389 (سال 484 ه/ 1091 م).
(273). مستوفي: تاريخ گزيده، ج 1، ص 425 (حدود سال 380 ه/ 990 م).
(274). ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 79 (سال 256 ه/ 870 م).
(275). حتي حدود سال 596 ه/ 1200 م در طبرستان: ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 255
ص: 99
آنان نيز در چنين موقعيتي بركنار مي‌شدند، «276» همان‌گونه كه تغيير مرتب حكام (تقريبا هر سه و يا چهار سال) «277» در عصر اموي، تا زماني‌كه خليفه و يا نماينده وي از بين النهرين، زمام امور نواحي شرق امپراتوري را واقعا در دست داشت، متداول بود. قيام و مقاومت بر ضد اقدامات حاكم و يا خليفه در آن زمان به‌ندرت صورت مي‌گرفت ولي به‌هرحال چنانچه صورت مي‌گرفت همواره به‌سرعت درهم شكسته مي‌شد. «278» وقتي‌كه قتيبه بن مسلم در سال 96 ه/ 715 م كوشيد تا در مقابل دمشق قيام كند، سپاهيانش او را به‌عنوان «تباه‌كننده دين و دنيا» نفي كردند و از فرمان او سر باز زدند. «279»
هنگامي‌كه اغتشاشات ناشي از تغيير مكرر خلافت در دمشق (از سال 125 ه/ 743 م)، قيامهاي بين النهرين، عدم كفايت آخرين خلفاي اموي و به‌ويژه خشونت اعراب در حفظ سلطه خود، احساسات ايرانيان را بيش از پيش برمي‌انگيخت، تحول بزرگي از همان‌جا خود را هموار مي‌كرد. از نظر ايرانيان حكومت امويان در آسياي نزديك به نابودي رسيده بود. عباسيان چنانكه معروف است، در برخورد با ايرانيت كاملا برخلاف گذشتگان خود رفتار مي‌كردند. آنان مقر خود را در بين النهرين- يعني غيرمستقيم در حوزه درخشش فرهنگ ايراني قرار دادند. در اين ولايت ديگر به حكّام نيازي نبود، و مأموران اداري اكنون مستقيما زير نظر مركز قرار مي‌گرفتند بايد دانست كه از آغاز براي هر ولايت اختصاصا يك وزارتخانه (ديوان) منظور مي‌شد كه به دو بخش تقسيم مي‌گرديد: 1- براي كارهاي اساسي (اصل)، يعني براي تعيين و اخذ ماليات و همچنين حفظ
______________________________
(276). طبري، تاريخ 2، ص 1357 (آغاز قرن هفتم ميلادي)؛ 2، ص 1468 (سال 105 ه/ 24- 723 م).
(277). ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 125 (حدود سال (165 ه/ 782 م: تعويض «به‌نوبت» طبق چاپ انگليسي كتاب).- در اوايل حكومت هارون الرشيد حكام طبرستان به‌سختي يك سال باقي مي‌ماندند: ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 132.
(278). سال 61 ه/ 81- 680 م در سيستان: طبري، تاريخ 2، ص 391 و بعد.- سال 100 ه/ 19- 718 در خراسان: طبري، 2، ص 1353، 1357.
(279). ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 5.
ص: 100
ظرفيت مالياتي (و نيز حفظ ادارات) و 2- براي امور مالي (زمام). «280» در حدود سال 287 ه/ 900 م اين وزارتخانه‌هاي منطقه‌اي در «ديوان الدار» كه خود از سه بخش «ديوان المشرق»، ديوان بين النهرين و ديوان غرب تشكيل مي‌شد، ادغام شدند. «281»
بالاخره تقسيم‌بندي ايران به مناطق مجزاي اداري كه مطابق تقسيم‌بندي قديمي اين سرزمين به استانها بود، به‌طور قاطع انجام پذيرفت. فرمانداران (كه هنوز هم «عامل» و يا «والي» خوانده مي‌شدند) اكنون به‌طور مرتب از جانب شخص خليفه منصوب مي‌شدند، «282» از او حقوق دريافت مي‌كردند «283» و به‌دستور او از كار بركنار مي‌گرديدند. ايران يكي از مهمترين و باارزشترين بخشهاي قلمرو خليفه بود، به‌ويژه كه اكنون سراسر «غرب دور»، افريقيه (يعني شمال افريقا، جهت غربي مصر) به‌طور عمده از دست رفته بود.
حكومتهاي كوچك ايراني- حتي زرتشتيان- قدرت عاليه خليفه و اختيارات وي را به رسميت مي‌شناختند و در تصميم‌گيريها به وي روي مي‌آوردند. «284» برخي از آنان پس از گرويدن به اسلام در سرزمينهاي خود تثبيت مي‌شدند؛ «285»
______________________________
(280). رجوع كنيد به: Amedroz im JRAS 1913, S. 829 f. Mez 68.
با يادداشتهاي 4 و 5.
(281).Wuz .131 ,262 .
(282). طبري، تاريخ 3، ص 517 (سال 167 ه/ 84- 783 م در خراسان)؛ ص 612 (سال 176 ه/ 93- 792 م در جبال، آذربايجان و ارمنستان)؛ كتاب الاغاني/ بولاق‌XX ، ص 82 (حدود سال 170 ه/ 786 در اهواز)؛ بيهقي: تاريخ، ص 429 (در حدود سال 184 ه/ 800 م در خراسان).- در هرصورت موقعيت ممتاز حسن بن سهل، شخص مورد علاقه مأمون، در شرق اين نتيجه را داشت كه عموزاده‌اش به‌عنوان حاكم خراسان همچنان به او وابسته باشد (سال 205 ه/ 21- 82 م): ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 123.
(283). مأمون به فضل بن سهل در سال 7- 196 ه/ 812 م براي اداره بخش شرقي، حقوقي (عماله) به مبلغ 3000000 درهم حواله كرد. طبري؛ تاريخ 3، ص 841.
(284). مانند اسپاهبذ طبرستان حدود سال 148 ه/ 765 م) ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 118) و حدود سال 215 ه/ 830 م (همان كتاب، ص 148).
(285). يعقوبي: كتاب البلدان، ص 289 (باميان، قرن 3 ه/ 9 م).- براي اطمينانش به‌طور مثال در سال 95 ه/ 714 م در بخارا همه مخالفان احتمالي او را از بين بردند: طبري، تاريخ 2، ص، 1230.
ص: 101
گهگاه نيز اجازه مي‌يافتند كه مقري نيز براي خود تشكيل دهند، چنانكه قتيبه بن مسلم در آغاز قرن دوم هجري قمري/ هشتم ميلادي، پس از فتح آسياي ميانه مقّري در اختيار داشت. «286»
اين وضعيت چندان طول نكشيد و برقرار نماند. مقام رهبري، كه خصايص ايراني را در حكمراني اخذ كرده، «287» و بدين‌طريق خودآگاهي فزاينده‌اي كسب كرده بود، بنابر اقتضاي حيات آدمي كوشش مي‌كرد تا اداره وطن خويش را خود به‌دست بگيرد. «288» در حقيقت مقام خليفه در نظام حكومت ديني اسلامي چنان جا افتاده بود كه اقتدار او حتي در زمان سلب قدرت سياسي وي حداقل به‌صورت تئوري محفوظ مي‌ماند. اگر به كسي مقام يا منصبي مي‌داد، از نظر افكار عمومي پذيرفتن آن واجب بود. قلمرو خليفه مثلا در قرن چهارم هجري قمري/ دهم ميلادي از فرغانه تا تنگر و از قفقاز تا جده را در بر مي‌گرفت «289» و اين سرزمين پهناور به‌نام «مملكت اسلام» خوانده مي‌شد. «290»
البتّه خليفه مجبور بود كه خود را با شرايط واقعي وفق دهد. چنين بود كه امير مؤمنان پس از حذف نامش در خطبه توسط طاهر حاكم خراسان، «291» و مرگ وي كه اندكي بعد در سال 206 ه/ 821 م روي داد، نتوانست نتيجه بگيرد كه از انتصاب طلحه پسر طاهر به‌عنوان جانشين پدر خودداري كند. «292»
______________________________
(286). طبري، تاريخ 2، ص 1206 (سال 90 ه/ 709 م در طخارستان)؛ ص 1218 (طالقان و پارياب)؛ ص 1225 (شذّ در شرق ايران)؛ ص 1252 و بعد (سال 93 ه/ 712 م در خوارزم).
(287). رجوع كنيد به:Kremer ,Streifz ,31 .
(288). در سال 168 ه/ 86- 785 م در زمان هادي، خلف يكي از خانواده‌هاي اشرافي قديمي ايراني به‌عنوان حاكم نظامي و مالياتي خوزستان منصوب شد: كتاب الاغاني/ بولاق، ج 13، ص 75.- در زمان منصور غلامي (ايراني) حاكم شوش و گندي‌شاپور بود: همان كتاب، ج 20، ص 82.
(289). مسعودي: مروج الذهب، ج 4، ص 38.
(290). مقدسي: احسن التقاسيم، ص 64؛ ابن حوقل: المسالك و الممالك، ص 10 و بعد. و نيز رجوع كنيد به‌Mez 2 .
(291). ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 129.- رجوع كنيد به:Kremer C .G .I 194 f و نيز ص 101 جلد اول كتاب حاضر.
(292). حمزه اصفهاني: تاريخ سني ملوك الارض و الانبياء، ص 145؛ ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 130.
ص: 102
مشاوران وي به‌روشني به او (مأمون) خاطرنشان كردند كه اين عمل از نظر سياسي غيرقابل تحمل است.
البته اين تصميمي فوق العاده مهم بود. اگر خليفه در چنين مسأله‌اي از حق خود در اتخاذ تصميمي مستقل صرفنظر مي‌كرد، به‌زودي همه انتصابات از جانب وي نيز بيانگر مناسبات قدرت موجود مي‌شد و لذا به‌خصوص به تأييد صوري آنچه سلسله‌هاي در حال تكوين مي‌خواستند، محدود مي‌گرديد. اتفاقا اين وضع بزودي پيش آمد و گسترش يافت، تا حدي كه پس از مرگ مأمون در سال 128 ه/ 833 م خلافت قدرت جهاني خود را به‌سرعت از دست داد. تشنّجات اجتماعي قرن سوم هجري قمري/ نهم ميلادي، كشمكشهاي مداوم مذهبي بين سنتگرايان و معتزله و نيز بين سنيّان و شيعيان و سرانجام كوششهاي ويژه سياسي در ايران، سوريه و مصر خليفه را كم‌وبيش عملا به اداره (نيمه‌معنوي) كل تشكيلات- بدون اينكه در عقب راندن قدرتهاي سياسي موجود در صحنه، توانايي و اختياري داشته باشد- محدود كرد. البته مقام عاليه او به‌طور صوري هنوز (حتي بر روي سكه‌ها) محفوظ بود. جانشين موروثي «293» معمول او نتوانست در نزد طاهريان، «294» حتي كوچكترين نوع مقاومت عليه خود را درهم شكند، زيرا قدرتمندترين نماينده طاهريان «295»، عبد الله بن طاهر (229- 213 ه/ 844- 828 م) از مدتي پيش در بغداد
______________________________
(293). ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 157 (سال 229 ه/ 844 م).- در عصر سلجوقيان نام جانشين موروثي به‌وضوح ذكر مي‌شد. حسيني: اخبار الدولة السلجوقيه، ص 28 (در حدود سال 457 ه/ 1065 م)، محمد بن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 18، 21 (سال 47 ه/ 85- 1084، 551 ه/ 1156 م).UZ .20 f ,23 - و نيز: Emil Tyan: L'idee dynastique dans le gouvernement de l'Islam, im J. As. CCXXIII) Juli/ Dez. 1933 (, S. 337- 346
فقط عصر اموي و عباسي بررسي شده است.
(294). عنوان آنان «عامل خراسان، طبرستان، ري و سراسر شرق» بود: طبري، تاريخ 3، ص 1526 (سال 250 ه/ 864 م).- رجوع كنيد به همان كتاب، 3، ص 1505 و بعد، 1692 (سال 253 ه/ 867 م)؛ گرديزي:
زين الاخبار، ص 10- 7؛ ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 5 (سال 230 ه/ 45- 844 م)، ص 37 (سال 248 ه/ 862 م).- صديقي‌I ص 57- 571.
(295). در سال 250 ه/ 864 م خليفه از كوششي كه در اين زمينه مي‌كرد، به‌علت توصيه اطرافيانش دست برداشت: Krymskyj I 42
(با مدارك).
ص: 103
به‌عنوان فرمانده گارد محافظ، «296» قدرت واقعي را به‌دست گرفته و آن را اعمال مي‌كرد. عبد الله علاوه بر خراسان كه آن را براي حكمراني بر ارمنستان و آذربايجان به‌سبب نزديكي زياد اين دو منطقه به سامره)- هرچند جنگ عليه بابك «297» را از همين دو منطقه فرماندهي كرده بود- ترجيح مي‌داد، او در پايتخت نيز همچنان داراي تكيه‌گاه مطمئني بود. «298» به‌تدريج آن‌چنان وضعي پيش‌آمد كه خليفه ناچار شد كارهاي دنيوي را به‌طور عمده به ديگران واگذار كند. اگر او (در سال 253 ه/ 867 م) يكي از طاهريان را بركنار كرد اين كار در عمل اهميت چنداني نداشت. «299» كوششهاي گاه‌به‌گاه در ادوار بعدي، مثلا تصميم خليفه داير بر اينكه به ابتكار خود، كسي را به حكمراني منصوب كند و يا به حكمراني خود مختاري دهد، اغلب در اثر امتناع مردم صورت عمل به‌خود نمي‌گرفت. «300»
نتيجه گسترش اين وضع اين بود كه صفّاريان نيز در سال 253 ه/ 867 م تنها به‌طور صوري خود را تابع قدرت عاليه خليفه دانستند. «301» آنها نام خليفه را روي سكّه‌ها «302» و نيز در خطبه ذكر مي‌كردند اما نه‌فقط ايالتهاي بلخ، طخارستان، فارس، كرمان، سيستان و سند (سال 25 ه/ 869 م)، «303» به‌علاوه خراسان، طبرستان، گرگان و هند «304» را از خليفه (باوجود عدم تمايلش در اين
______________________________
(296). در آنجا وي قصري نيز داشت: Guy Le Strange: Baghdad during the Abbasid Califate,) Oxford 1900 (, S. 118; Kremer C G 54 f.
(297). طبري، تاريخ 3، ص 1102 (سال 214 ه/ 829 م).
(298). ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 37 (سال 248 ه/ 862)؛ رجوع كنيد همچنين به.Krymskyj I 30 - آنها نام خليفه را بر روي سكه‌هاي خود ذكر مي‌كنند، امّا در خطبه نمي‌آورند. و نيز حاكمان طبرستان تابع آنان بودند. ابن اثير:
الكامل، ج 6، ص 168 و بعد (سال 224 ه/ 839 م).
(299). ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 59، مسعودي: مروج الذهب،IX ، 1 و بعد.
(300). مثلا سال 304 ه/ 916 م در فارس: تاريخ سيستان، ص 307- تقريبا به‌همين شكل گاه در دوره سلجوقيان نيز پيش مي‌آمد: تاريخ سيستان، ص 376 (سال 447 ه/ 56- 1055).
(301). ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 60
(302). رجوع كنيد به مبحث «ضرب سكه» در همين كتاب حاضر.
(303). ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 82؛ تاريخ سيستان، ص 216.
(304). ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 86، 90؛ تاريخ سيستان، ص 228.- عمرو در سال 879 در اسپهان، جبال و-
ص: 104
مورد) «305» به‌صورت واگذاري دريافت داشتند، بلكه همچنين خواستار نظارت بر سامره و بغداد و حتي واگذاري آن به خود نيز بودند. «306» يعقوب ليث ترديد نداشت كه به منظور خود دست مي‌يابد و بر اين اساس بود كه مرتبا (سال 258، 255 ه/ 872، 869 م) هدايايي به سامره (و مكّه) مي‌فرستاد. «307» بااين‌وجود گاه شرايط سياسي چنان به‌سرعت تغيير مي‌كرد كه خليفه حتي در قانوني شدن صوري قدرت سياسي به‌وجود آمده نيز شركت نداشت. فرمان انتصاب علي بن حسن بن شيب بن قريش، مرد متنفذ و قدرتمند محلي فارس براي حكمراني اين ايالت (و نيز براي حكمراني كرمان) «308» به زحمت به تأييد خليفه رسيده بود كه عمرو بن ليث صفار (در سال 255 ه/ 869 م) به اين سرزمين وارد شد و او نيز مدرك واگذاري اين منطقه را از جانب خليفه به خود ارائه كرد. «309» همچنين مردمان نيشاپور به حكومت صفاريان زماني راضي شدند كه يعقوب به فقهاي آنجا «فرماني» از خليفه نشان داد. «310» ارائه چنين مداركي هنوز در جلب مردم مؤثر بود، همان‌گونه كه در سال 321 ه/ 933 م در بغداد به وضوح ديده شد «311» كه طغياني را با نشان دادن حكم خليفه و توسل به ضرورت معتبر شناختن و «قانوني» دانستن حكم، فرونشاندند.
به‌عنوان نشان انتصاب، به‌طور كلي اعطاي حكم انتصاب (عهد يا منشور)،
______________________________
- ماوراء النهر نيز تأييد شد. تاريخ سيستان، ص 235، 249 (سال 278 ه/ 891).
(305). طبري، تاريخ 3، ص 1881.
(306). مسكويه: تجارب الامم، ج 6، ص 502؛ تاريخ سيستان، ص 228، 235.
(307). تاريخ سيستان، ص 204، 216.
(308). طبري، تاريخ 3، ص 1698؛ ابن اثير: الكامل، ج 7، 62.
(309). ابن خلكان/ چاپ‌ag ، ج 2، ص 314.-.Krymskyj I 53
(310). تاريخ سيستان، ص 222.- شبيه به آن در زمان سامانيان در بخارا، حدود سال 253 ه/ 870 م: نرشخي:
تاريخ بخارا، ص 77، و نيز ساكنان قزوين در مقابل اسماعيليه الموت پس از 8- 607 ه/ 1210 م، جويني:
تاريخ، ج 3، ص 244، بعد.
(311). مسكويه: تجارب الامم، ج 1، ص 265.
ص: 105
يا پرچم (علم يا لواء)، (و گاه شمشير) و يا جامه افتخاري (خلعت) معمول و معتبر بود. «312»
امّا تقاضاهاي صفاريان- كه شمشير براي آنان به منزله «منشور» بود- «313» پيوسته گسترش يافت و اگر آنها با طاغيان زنج در بخش جنوبي بين النهرين نيز متحد نشده بودند، باز هم براي خليفه بسيار خطرناك بودند، آنها در انجام خواستهاي نامحدود خود آنقدر مصرّ بودند كه در سامره تصميم گرفته شد كه آنها را نابود كنند، به‌ويژه كه در زمان نيابت موفق، مجددا خلف با پشتكاري از خاندان عباسي به قدرت رسيده بود، «314» و ظاهرا خود نيز در فرصتهاي مقتضي احكام انتصاب را صادر مي‌كرد. «315» عمرو بن ليث كه در سال 265 ه/ 879 م جانشين برادرش يعقوب شد، خواستهاي برادر را دنبال كرد، امّا خود را برعكس برادر، به طور كلي متمايل به اين امر نشان داد كه تشريفات و آداب پيروي از خليفه را به حد كافي مراعات كند. «316» به وي براي آنكه عزل صريح او را در سال 71- 270 ه/ 85- 884 م بي‌اثر اعلام كنند «317»- به‌جاي منطقه نزديك عراق يعني فارس، (كه حاكمش خجستاني از سال 67- 266 ه/ 81- 880 م مجددا فقط به‌نام خليفه نماز مي‌گذاشت)، «318» در سال 285 ه/ 898 م به ماوراء النهر دور واگذار شد. «319» به
______________________________
(312). تاريخ سيستان، ص 176، 205، 216، گرديزي: زين الاخبار، ص 62؛ صولي: اخبار الراضي و المتقي، ص 87.- منشور و طغرا سال 3- 602 ه/ 1206 م در هرات: جويني: تاريخ. ج 2، ص 63.
(313). گرديزي: زين الاخبار، ص 12 و بعد.-Krymskyj I 55 .
(314). از آنجايي‌كه او عمرو را در سال 276 ه/ 889 م معزول كرد، تا سال 278 ه/ 891 م (سال مرگ موفق) روابط عمرو با بغداد قطع بود: تاريخ سيستان، ص 249.
(315). نرشخي: تاريخ بخارا، ص 78 (سال 260 ه/ 874 م).- به‌هرصورت موفق در اينجا «خليفه» ناميده مي‌شد، و بدين‌گونه امكان خلط نام نيز وجود دارد.
(316). طبري، تاريخ 3، ص 1931، 2133؛ حمزه اصفهاني: تاريخ سني ملوك الارض و الانبياء ص 149؛ گرديزي:
زين الاخبار، ص 13؛ ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 108.-II 97 -102 صديقي،Krymskyj I 59 ,62 .
(317). طبري؛ تاريخ 3، ص 2106، 2183.
(318). طبري، تاريخ 3، ص 1993.- بر روي سكه‌اش نام خليفه ذكر مي‌شد: همان كتاب، ص 2009.- انتقال تدارك ديده‌شده خراسان از جانب خليفه را، عمرو مردود اعلام كرد: حمزه اصفهاني: تاريخ سني ملوك الارض و الانبياء، ص 149.
(319). ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 165؛ تاريخ سيستان، ص 255.- البته پس از آن طاهر صفاري نوه عمرو كه دوامي نداشت (290 ه/ 03- 902 م)، به‌زودي طالب فارس شد و آن را به‌دست آورد: همان كتاب، ص 274 و بعد.- بعد فارس با كرمان و سيستان به دلايل «هديه‌ها» به سبكري انتقال يافت (رجوع كنيد به ص 143 جلد اول كتاب حاضر)؛ همان كتاب ص 295.
ص: 106
طبع اين آخرين تنزل قدرت معنوي خليفه بود: استفاده از اعتبار مذهبي به منظور گستردن دام سياسي. در حقيقت عمرو كه متكي به فرمان خليفه بود «320» و از حمله به دشمن خود غافل ماند (سال 287 ه/ 900 م)، در بلخ مغلوب آنان شد و طبق خواست صريح خليفه به بغداد فرستاده و اعدام گرديد. «321» اسماعيل ساماني پس از آن به‌سرعت منشوري از بغداد دريافت داشت. «322»
بدين‌ترتيب خليفه مؤمنان براي ايران فقط دستگاه اجرايي تعويض قدرت سياسي شده بود. اين موضوع براي معاصران روشن بود و همه بدون لفافه راجع به آن صحبت مي‌كردند. «323» باري سامانيان نيز چنين وضعي داشتند. آنها بين خراسان و ماوراء النهر بسيار كار كرده بودند و از سال 261 ه/ 875 م منشور حكومت خود را از سامره (مركز خلافت در آن تاريخ) به‌دست آورده بودند. «324» آنان (پس از شكست عمرو ليث در سال 287 ه/ 900 م) ديگر به اين فكر نبودند كه به تشريفات وفادار باشند، «325» آنان نام خليفه را در خطبه «326» ذكر مي‌كردند، بر روي سكه‌ها نام او ضرب مي‌شد «327» و براي وي هديه نيز مي‌فرستادند. «328» امّا همواره
______________________________
(320). نرشخي: تاريخ بخارا، ص 85.
(321). ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 165- شبيه به آن در سال 298 ه/ 11- 910 م؛ همان كتاب، ج 8، ص 20.
(322). طبري، تاريخ 3، ص 2195؛ ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 174.
(323). مسعودي: مروج الذهب، ج 1، ص 306؛ ج 2، ص 73 و بعد، ماوردي: كتاب الاحكام السلطانيه، ص 2 و بعد-Siddigi I 566 f ، صديقي‌Mez 16 .
(324). طبري، تاريخ 3، ص 1885.
(325). نرشخي: تاريخ بخارا، ص 75 به‌وضوح آن را براي اسماعيل بن احمد تأكيد مي‌كند (در حدود 287 ه/ 900 م).
(326). نرشخي: تاريخ بخارا، ص 84 (سال 893).- به‌طور كلي رجوع كنيد به:Barthold ,Turk ,226 F صديقي.Siddigi :II 103 -108 .
(327). حق ضرب سكّه قبلا در زمان ساسانيان حق عاليه حاكم كل بوده است، رجوع كنيد به:Noldeke ,Aubs .123 ,124 و غيره.
(328). همچنين طبق سنن قديمي سرزمينهاي شرقي سرهاي قطع‌شده دشمنان مغلوب نيز به‌عنوان هديه فرستاده مي‌شد.Mez 16 nach Ujun .
ص: 107
هدف آشكارا اين بود كه با اين «رشوه‌ها» منصب خود را خريده باشند. «329» سامانيان بدون اينكه خليفه اينجا در شرق حق اختياري داشته باشد، «330» تشكيلات را با عبارت «به‌نام خليفه مؤمنان»، كه بر روي سكه‌ها نيز ضرب شده بود، «331» رهبري مي‌كردند. حكّام ايالات مرتبا تقاضاي «332» فرمان «333» مي‌كردند و دريافت نيز مي‌داشتند. فرمان مي‌بايست پس از تغيير هر حكومت، در بغداد تجديد شود. «334» هر خليفه جديد پس از بر تخت نشستن رسولاني با دستورات ويژه به (ملوك الاطراف و يا ملوك الطوايف) «335» مي‌فرستاد. در اين زمينه گهگاه حتي مشكلاتي نيز پيش مي‌آمد، مثلا يكي از سامانيان، تعويض خليفه در بغداد را كه همواره با جبر و زور نيز صورت مي‌گرفت، به رسميّت نمي‌شناخت و دستور مي‌داد كه خطبه‌ها همچنان به‌نام خليفه معزول خوانده شود. چنانكه در سالهاي 314 ه/ 929 م، «336» 44- 334 ه/ 55- 946 م، 381 ه/ 991 م و 89- 388 ه/ 99- 998 م در
______________________________
(329). مثلا نرشخي: تاريخ بخارا، ص 75 (در حدود سال 230 ه/ 845 م و نه سال 251 ه/ 865 م، كه در متن اشتباها ذكر شده است!)
(330). فقط طي برخوردهاي صفاريان- سامانيان او توانست در سال 279 ه/ 892 م جرأت بيابد كه خود حاكمي را در آنجا عزل كند: ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 151.
(331). ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 92 (سال 261 ه/ 75- 874 م: سمرقند و ماوراء النهر)؛ ابن حوقل: المسالك و الممالك، ج 2، ص 430 (عاملي براي خراسان و حكام تابعه او).- براي سكه به همين مبحث در كتاب حاضر نگاه كنيد.
(332). نرشخي: تاريخ بخارا، ص 84 (سال 279 ه/ 892 م اسماعيل به‌عنوان جانشين نصر)؛ ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 2، (سال 294 ه/ 907 م)؛ مسكويه: تجارب الامم، ج 1، ص 33، (سال 301 ه/ 14- 913).
(333). اسماعيل ساماني سال 288 ه/ 901 م پس از پيروزي بر عمرو بن ليث براي خراسان، ماورا النهر تركستان، سند، هند و گرگان: نرشخي: تاريخ بخارا، ص 90.
(334). بيهقي: تاريخ، ص 293؛ طبري، تاريخ 3، ص 2133 (سال 279 ه/ 93- 892 براي عمرو بن ليث) گرديزي:
زين الاخبار، ص 9 (سال 233 ه/ 846 م)، 88 (سال 417 ه/ 1026 م) و ديگر.
(335). به‌طور مثال سال 422 ه/ 1031 م: بيهقي: تاريخ، ص 288.
(336). مسكويه: تجارب الامم، ج 2، ص 156 و بعد؛ ابن اثير/ چاپ تورنبرگ. ج 8، ص 381؛
Siddiqi II, 261, 263; Barthold. Vorl. 68- L. P. I 98 تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ج‌2 107 سازمان اداري ..... ص : 86
صديقي.
ص: 108
زمان تجزيه آل بويه چنين اتفاقاتي روي داد. «337» خليفه در چنين شرايطي حجاجي را كه سر راه بازگشت از مكه به بغداد مي‌آمدند، جمع و فرمان عزل خليفه قبلي و جواز لعنت بر او را، البته بدون نتيجه، براي آنها قرائت مي‌كرد. «338» به‌علت چنين پيشآمدهاي مسخره‌اي، برخي از حاكمان كوچك (مثلا بدر بن حسنويه 392 ه/ 1002 م) از وزيران فراري از بغداد، در دربار خود نگاهداري مي‌كردند تا در موقع مناسب به‌وسيله پس‌فرستادن آنها (باتوجه به ناآراميهاي پيآمدش) به دربار، موقعيت خود را در آنجا تضمين كنند. «339» از نظر تئوري امكان تغيير چنين «پيشآمدهاي جنبي» نبود. بايد دانست كه حكام كوچك ايراني، مثلا اميران طبرستان «340» نيز براي حفظ منصبشان به اين رسوم، حتّي اگر از نظر سياسي رعايت عوامل ديگري را مي‌كردند، مي‌پيوستند. در يك چنين مواردي، حتي همسايه سياسي با نفوذ خود را به رسميت مي‌شناختند و به او خراج مي‌پرداختند.
همچنين در خطبه‌ها نام آنها را به‌دنبال نام خليفه حاكم ذكر مي‌كردند. «341»
______________________________
(337). مسكويه: تجارب الامم، ج 3، ص 201؛ ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 50، روذراوري: ذيل تجارب الامم، ص 332؛.L .P .I 114
(338). به‌طور مثال، طبري، تاريخ 3، ص 2106، 2183؛ ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 95، 138، (سال 158 ه/ 75- 874 م و 271 ه/ 85- 884 م)، ج 9، ص 35 (سال 993).
(339). هلال صابي: تاريخ الوزراء، ص 479- 474.
(340). مسكويه: تجارب الامم، ج 1، ص 229 (مردآويج 320 ه/ 932 م)؛ ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 233 (حدود سال 390 ه/ 1000 م).
(341). بدين‌طريق حاكم طبرستان حدود سال 331 ه/ 943 م) در مقابل آل بويه (ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 138) و حدود سال 390 ه/ 1000 م در مقابل غزنويان، كه مجددا قدرت عاليه او را براي مناطق مشخصي با سرور به رسميّت شناخته بودند: ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 233، رجوع كنيد به..Krymskyj I 113 - منصور بن نوح ساماني 315 ه/ 73- 972 م تصميم در مورد مناسبات حكومتي در سيستان را به‌عهده گرفت: تاريخ سيستان، ص 336. همچنين سال 390 ه/ 1000 و 432 ه/ 1041 م خوارزمشاه: بيهقي: تاريخ، 669، 679 (آنها در خطبه ابتدا نام خليفه و سپس محمود و يا مسعود غزنوي و در آخر نام خود را ذكر مي‌كردند؛ سال 407 ه/ 17- 1016 م خوارزمشاه در هرصورت به‌علت پذيرفتن اين قاعده، به‌دست اميران خود به قتل رسيد: ابن اثير: الكامل، ج 9، 90).- سال 389 ه/ 999 م نام حاكم غرچستان و نيز نام محمود غزنوي را ذكر مي‌كردند: ابن اثير: الكامل، ج 1، ص 51؛ همچنين سال 403- 402 ه/ 1013- 1012 م، و نيز نام منوچهر گرگاني به‌طور آزاد: همانجا ص 82؛ سال 42- 1041 م در گرگان و طبرستان، نام سلجوقيان نيز ذكر-
ص: 109
رابطه با آل بويه مشكلتر بود، زيراكه آنها شيعه بودند و شيعه باقي ماندند. امّا حتي آنان نيز ترديد نداشتند كه پس از تسخير شيراز و سراسر فارس در سال 322 ه/ 934 م «342» (كه خليفه خود آن را در سال 316 ه/ 928 م مستقلا واگذار كرده بود)، «343» بايد تأييدي از بغداد دريافت كنند. فتح مقر خلافت به‌وسيله آل بويه در دسامبر 945 م (جمادي الاول 334 ه) آنها را براي مدّت 110 سال به‌صورت «پشتيبانان» خليفه درآورد، آل بويه به‌علت وجهه معنوي خلفا نمي‌خواستند لطمه‌اي به آنها وارد كنند، وانگهي صلاحيت خلفاء مي‌توانست غيرمستقيم نفوذ اين خاندان را در داخل ممالك اسلامي بيشتر اعتبار بخشد. با شروع برخوردهاي داخلي در اين خاندان كه از سال 373 ه/ 983 م رخ داد، اغلب براي خليفه دشوار بود، كه خود را براي اينكه در مشاجرات درگير نشود، به حد كافي كنار بكشد.
روابط سامانيان با بغداد همچنان برقرار نگهداشته شد. «344» مناسبات غزنويان با بغداد نيز- در اصل به‌علت ارسال هداياي بزرگ‌منشانه- پس از اينكه خليفه مؤمنان در اثر توصيه اطرافيانش از فكر اوليه خود مبني بر اينكه نبايد به «غلامي از غلامان» فرماني اعطاء كند، منصرف شد، به‌نحو ثمربخشي به سرعت گسترش يافت. «345» طبيعتا هم‌زمان با غزنويان، آل بويه، «346» حكام طبرستان «347» و رؤساي كرد «348»
______________________________
- مي‌شد: همانجا 171- در حدود سال 1120 م غزنويان، نام سنجر را نيز در خطبه‌ها ذكر كردند:Barthold ,Vor .112 .
(342). صولي: اخبار الراضي و المتقي، ص 236 و بعد، 284 و بعد، ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 88.- صديقي‌II . . 109- 126
(343). ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 56.
(344). صديقي،.260 -268 II
(345). دولتشاه: تذكرة الشعراء، ص 34 و بعد.- براي غزنويان رجوع كنيد به:Siddiqi II 269 -279 صديقي.
(346). سال 357 ه/ 968 م براي فتح مجدد كرمان: مسكويه: تجارب الامم، ج 6، ص 323، سال 372 ه/ 83- 982 م در گرگان: ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 9.- موردي از تقلب در اين امر را متزMez 19 گزارش مي‌دهد (طبق نوشته.)K .al -ujun
(347). ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 72 (سال 318 ه/ 930 م).
(348). همان كتاب، ج 9، ص 50 (سال 388 ه/ 998 م)؛ ص 185 (سال 439 ه/ 48- 1047 م).
ص: 110
نيز فرمانهاي خود را از خليفه دريافت مي‌داشتند. اختلاف عقايد در اين امر نقشي ايفاء نمي‌كرد. بااين‌وجود آل بويه به‌عنوان شيعه از اولين كساني بودند كه (از زمان عضد الدوله) در خطبه حتي در بين النهرين نام آنها ذكر شده است. «349» روابط آنان با خليفه مانع از آن نبود، كه ولايات اين امپراتوري را مستقلا به خويشاوندانشان واگذار كنند؛ «350» البته در موقعيتهاي بحراني انتصاب حكمران را بعهده خليفه مي‌گذاشتند. «351»
رفتار دقيق «352» غزنويان، «353» و تفاهم آنان در مقابل تمايلات شخصي واثق در مورد تعيين جانشين (برخلاف قراخانيان)، براي هردو طرف بسيار پرثمر بود.
بدين‌ترتيب براي خليفه وزنه متقابلي به‌وجود آمد كه در سقوط قدرت هميشه مزاحم آل بويه، مؤثر بود. محمود غزنوي حتي اجازه داد كه موفقيت خود را در مقابل اين خاندان در ري در سال 420 ه/ 1029 م به حاكم بغداد باوجودي‌كه بغداد هنوز در دست آل بويه بود- پيروزمندانه خبر دهند. «354» او (كه البتّه جانشينان را با توافق صريح خليفه، خود مستقلا تعيين مي‌كرد) «355» اميدوار بود كه بتواند وارث قدرت آل بويه در بين النهرين باشد. او همواره رسولاني با هداياي بسيار خدمت
______________________________
(349). ابن خلكان/ چاپ ووستنفلد، ج 6، ص 30- دسلن، ج 1، ص 581.
(350). ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 8 (فارس سال 372 ه/ 83- 982 م).
(351). روذراوري: ذيل تجارب الامم، ص 15 (سال 371 ه/ 82- 981 م).
(352). هلال صابي: تاريخ الوزراء، ص 372؛ مسكويه: تجارب الامم، ج 3، ص 393؛ روذراوري: ذيل تجارب الامم، ص 332؛ ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 50 (خطبه براي خليفه در خراسان پس از فتح محمود غزنوي در سال 389 ه/ 999 م).
(353). درباره پذيرايي پرشكوه از فرستادگان خليفه توسط آنها نگاه كنيد به بيهقي: تاريخ، ص 44، و مبحث «هدايا» در آخر همين فصل از كتاب حاضر.
(354). ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 128.
(355). بيهقي: تاريخ، ص 213 (سال 406 ه/ 16- 1015)، 216 (با تصحيح چاپ سنگي)؛ گرديزي: زين الاخبار، ص 88، ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 138.- همچنين عمرو صفاري سال 283 ه/ 896 م: طبري، تاريخ 3، ص 2159 و بعد.
ص: 111
«امير مؤمنان» مي‌فرستاد، كه نتيجه هم داشت، «همانطور كه لازمه‌اش بود». «356» به بغداد گزارش شد كه نام خليفه بر روي سكه‌هاي وي ضرب مي‌شود «357» و سرانجام كوشش شد كه او را از همراهي با تركان (قرلقي) قراخانيان «358» و خوارزمشاهيان «359» باز دارند (كه بر روي همه سكه‌هاي آنان نيز نام خليفه ذكر مي‌شد). «360» خليفه مؤمنان لازم مي‌ديد كه ارتباط با اين قدرتها را بيشتر از طريق غزنه برقرار كند.
محمود با هديه‌اي 100000 درهمي، دريافت كه مي‌تواند براي عنواني، كه خليفه بنابر توصيه اطرافيانش به او داده بود (سلطان يمين الدوله، ولّي امير المؤمنين « (حرف الف) را هم اضافه بر آن خريداري كند»، تا بجاي كلمه ولّي (دوست) خليفه، عنوان والي (نماينده، حاكم) را داشته باشد. «361» باوجود پيشنهاد خلفاي فاطمي، كه خود را تحت حمايت آنان قرار دهد، او (كه سنّي تمام‌عياري بود)- برخلاف رفتار گاه‌به‌گاه سران بلوچستان «362»- خود را كاملا از آنها دور كرد و در بغداد اين رفتار وي آشكارا به‌طرز شكوهمندي اعلام شد. «363»
امّا غزنويان حتي با كوتاه شدن دست آل بويه از بين النهرين نيز نتوانستند در برخوردهايشان با آل بويه و حكام هندي و گاه نيز با قراختائيان امتياز زيادي به دست آورند. به‌زودي سلجوقيان جوان و تازه‌نفس بر غزنويان پيشي گرفتند و
______________________________
(356). بيهقي: تاريخ، ص 70 (سال 421 ه/ 1030 م)
(357).ebd .s .40 f ,Nr .67 -69 .: و غلامانش (محمود غزنوي)Turk ,Kat .S .42 -53 ,Nr .70 -83
(358). بيهقي: تاريخ، ص 293 و بعد؛ گرديزي: زين الاخبار ص 82 و بعد- و نيز.Barthold ,Turk .282 ff ;Barthold .Vorl .88 .
(359). بيهقي: تاريخ، ص 667، 669.- خوارزمشاهيان به‌خاطر او در سال 310 ه/ 23- 922 م كوشش كردند كه فرستادگان خليفه را در ولگا- بلغارستان متوقف كنند و رفت‌وآمد با آنان را در اختيار بگيرند: ابن فضلان:
سفرنامه (به عربي) ص 6، (به آلماني) ص 11.-Siddiqi II 274 صديقي.
(360).Turk .Kat .S .1 -34 ,Nr .1 -66
(چندين خان بين سال 390 ه/ 1000 م و 444 ه/ 53- 1052 م).
(361). عوفي: جوامع الحكايات، ص 181؛ شماره 997؛ دولتشاه: تذكره، ص 34 و بعد.
(362). عتبي: تاريخ يميني، ص 296؛ ابن حوقل: المسالك و الممالك، ص 221.- و نيزSiddigi II ,271 f . صديقي
(363). عتبي: تاريخ يميني، ص 402- 399؛ ابن اثير، الكامل، ج 9. ص 221.
ص: 112
آنان را به همان سرعت كه آل بويه را بركنار كردند، از ايران كنار زدند، و از سال 447 ه/ 1055 م بر بغداد نيز حكومت يافتند. سلجوقيان مانند تمام تركاني كه به اسلام گرويده بودند، سنيان تمام‌عيار و دقيقي بودند. حكام سلجوقي در انجام وظايفشان در مقابل خليفه مؤمنان «364» و ارسال هداياي گرانبها، «365» براي او هرگز كوتاهي نمي‌كردند. «366» هرچه در عمل كمتر به آنها حق تعيين مقررات واگذار مي‌شد، آنان بيشتر براي فرمان خود ارزش قايل مي‌شدند، «367» به‌ويژه وقتي‌كه دچار مشكلات سياسي مي‌شدند و به فرمانهاي تازه‌اي نياز داشتند تا مجددا كار خود را پيش برند. «368»
خوارزمشاهيان، «369» اتابكان سلجوقي «370» و حكّام غوريان غزنه «371» در آغاز قدرت، روش خود را همچنان ادامه دادند. باوجوداين گاه حوادثي نيز پيش مي‌آمد، بدين شكل كه مثلا در سال 586 ه/ 1190 م به اتابك قزل ارسلان در اصفهان پيشنهاد شد كه خود را پادشاه بخواند (و بدين وسيله حكومت سلجوقيان را متزلزل كند تا خليفه را از اقدام به عمل مستقيم باز داشته باشد). اتابك اين درخواست را با ميل پذيرفت، «372» امّا خليفه مؤمنان نمي‌بايستي متعّجب شود كه خوارزمشاه پس از سقوط كامل سلجوقيان در سال 590 ه/ 1194 م نيز بدون
______________________________
(364). بر روي سكه‌هايشان نام خليفه ضرب مي‌شد:
. ( [498- 432 ه] 5/ 1104- 41/ 1040 م).Turk .Kat .IV ,58 -63 ,Nr .84 -90
به‌طور خلاصه درباره رفتار آنها نسبت به خلافت رجوع كنيد به:Siddigi II ,390 -408 ,wiet 76 صديقي.
(365). ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 200.
(366). همچنين او را در مقابل مسعود غزنوي به‌عنوان حكم و داور قرار دادند:Urada /Turk .I 295 f
(367). حسيني اخبار الدولة السلجوقيه، ص 54 (سال 1095 م)، ص 67 (سال 1118 م).
(368). به‌طور مثال سال 550 ه/ 1155 م: راوندي: راحة الصدور، ص 266.
(369). سال 1000: بيهقي: تاريخ، ص 666؛ سال 489 ه/ 1196 م: راوندي: راحة الصدور، ص 385، جويني:
تاريخ، ج 2، ص 43؛ سال 595 ه/ 1199 م: ابن ساعد: ص 19.
(370). در حدود سال 560 ه/ 1165 م؛ حسيني، ص 108.
(371). در حدود سال 600 ه/ 1205 م، ابن ساعي، ص 120.
(372). راوندي: راحة الصدور، ص 363.
ص: 113
اينكه قبلا از بغداد بپرسد، خود را همچنان سلطان اعلام كند. «373»
به‌لحاظ مناسباتي كه سرزمينهاي كوهستاني ايران با خليفه داشت، مي‌توان سرنوشت سياسي متغير اين سرزمينها را به‌خوبي فهميد. در دوره امويان و دوران اوليه عباسيان، حكام ايران را خلفاء شخصا- و يا نمايندگان تام الاختيار آنان (زياد، حجاج)، طبق خواست قدرت مركزي- عزل و يا منصوب مي‌كردند. بدين ترتيب رشد خاندانهاي حكام، كه تقريبا هم‌زمان با ظهور خاندانهاي اداري عربي در تشكيلات مركزي در جريان بود، محدود بدان شد كه قانوني بودن آن به‌طور صوري تأييد شود «374» درحالي‌كه اينان همواره به اراده شخصي خود درباره جانشيني و يا درباره ادارات هريك از بخشهاي قلمرو حكومتي خود، بوسيله اعضاء خاندان خويش تصميم مي‌گرفتند. البّته اين خاندانها با يكديگر نيز نزاع داشتند و متصرفات يكديگر را مورد تجاوز قرار مي‌دادند و يا همديگر را متقابلا نابود مي‌كردند، امّا همواره مي‌توانستند مطمئن باشند كه با تثبيت قدرت خود و يا هر موفقيتي كه به‌دست آورند، فرمان خليفه به آنان اعطاء مي‌گردد. قدرت كنترل سياسي خلفاء در قرون نخستين به‌علت ساخت مذهبي دولت، بي‌چون‌وچرا امري كاملا صوري شده بود. در ايران، نيروهاي خودي كه در آغاز هزاره اول ميلادي قرنهاي مديدي بود كه توسط سلسله‌هاي ترك و يا مغول- ترك تحليل رفته و يا حداقل تحت فشار بودند، جايي براي خود باز كردند.

اداره پست و بازرسي دولتي‌

شرط فعاليت پست [بريد]، باوجودي‌كه امور اداري واقعا در دست سلسله‌هاي مستقل بود، برقراري ارتباط نزديك هريك از بخشهاي محدوده ايران
______________________________
(373). همان كتاب، ص 370.
(374). به همين شكل هم در قابوس‌نامه كاملا به‌وضوح آمده است: قابوس‌نامه/ چاپ ديتز، ص 759 و بعد و ص 764.
ص: 114
با بغداد بود. نظام پستي به نمونه‌هاي قديمي خود، به‌ويژه به نمونه ايراني آن در زمان هخامنشيان- هرچند كه در همان دوره نيز گهگاه ارزش خود را از دست مي‌داد- باز مي‌گشت. بدين وسيله مشخص مي‌شود كه نه فقط نام پست در عربي (بريد)، بلكه اصطلاحات بي‌شمار ديگري نيز در اين زمينه از زبان ايراني اخذ شده است. «375» واحد مقياس راه در شرق خلافت پرسنگ (فرسخ) بود، كه حدودا 6 كيلومتر محسوب مي‌شد، «376» (امّا در واقع مقياس زماني مسافت مطرح بود بدين معني كه مثلا مي‌گفتند: «يك ساعت راه» است)؛ اين مقياس در مقابل مقياس «ميل» در حوزه بيزانسي- رومي متقدم بود قرار مي‌گرفت. «377»
در شرق جاده‌هاي پستي را همواره خوب مي‌ساختند «378» و در هردو پرسنگ ايستگاههاي پستي منظور مي‌كردند. براي اهداف پستي نه فقط از اسب، بلكه از قاطر، و گاه نيز شترهاي سواري (جمّازات)، «379» و علاوه بر آن از قاصدان پياده استفاده مي‌شد. «380»
پست در وهله اوّل در خدمت حكومت بود، يكي براي اينكه كالا براي خليفه و مأموران عاليرتبه دولت حمل كند، «381» ديگر اينكه مأموران حكومت را به مقصدشان برساند «382» و دستورات حاكم را اطلاع دهد. مرجع مركزي، «ديوان پست» (ديوان
______________________________
(375). جزئيات را در اين منابع مي‌يابيد: مفاتيح العلوم (خوارزمي)، ص 63 و بعد، و نيز به‌Mez Fries 68 -88 ;464 و سمعاني: كتاب الانساب، ص 77 از بالا.
(376). مقدسي: احسن التقاسيم، ص 65؛ ابن خرداذبه: المسالك و الممالك، ص 83.
(377).Mez 464 mit Anm .1 .
(378). مقايسه كنيد با:Sprenger :Post -und Reiserouten Passim , طبري، تاريخ 2، ص 1453 (ساله 104 ه/ 23- 722 م)..Pedersen 61 f .
(379). ابن اثير: الكامل/ چاپ تورنبرگ، ج 8، ص 480 (سال 364 ه/ 975 م)؛ بيهقي، تاريخ، ص 67 و بعد (سال 421 ه/ 1030 م).
(380).
Mez 464 mit Anm. 7; Sprenger, Postr. 2: Barthold, Turk, 230 f; Kremer, C. G. II 195 f.
(381). بلاذري: فتوح البلدان، ص 402؛ جهشياري: كتاب الوزراء، ص 197 (سال 9- 168 ه/ 785 م).
(382). ابن اثير: الكامل، ج 4، ص 173 (سال 78 ه/ 98- 697 م)، ج 5، ص 57 (سال 111 ه/ 30- 729 م).
رجوع كنيد به نامه حكمران سغدي ديواستي (چ) به امير چرّاح در ماوراء النهر سال 100 ه/ 19- 718 در: Sogd. Sbornik
، ص 56 و بعد (سطر 13/ 12 نامه)، از:.Ignatij Jul'janovic Krackovskij
ص: 115
البريد) «383» بود، كه براي هر ايالت رئيس پست ويژه‌اي اعزام مي‌داشت، «384» كه از ميان آنها ما به‌طور مثال از خراسان مطلع هستيم. «385»
در وهله دوّم، وظيفه به‌خصوص مهّم و به‌طور كلي معروف مأموران پست ارسال اخبار «386» به دربار خليفه بود (به‌همين‌سبب نام آنها «صاحب البريد و الخبر» و «مشرف»- بازرس) «387» بود. نبردها و پيروزيها «388»، تهاجمات اقوام كوچ‌نشين، «389» و نيز محتواي نامه‌هاي [در بين راه] توقيف شده «390» تا دجله و همچنين تا دربار حكمرانان محلي اطلاع داده مي‌شد: اينكه به‌خصوص براي سرعت در پست ارزش قايل مي‌شدند، قابل درك بود. در سال 6- 195 ه/ 11- 810 م از فعاليّت خاصّي در اين زمينه گزارش شده، كه براساس آن خبر فتحي از بيش از 250 پرسنگي در ظرف سه روز اطلاع داده شده است. «391» عضد الدوله پس از تنبيه يكي از قاصدان پستي كه تأخير كرده بود، متوسط پيمودن مسافت را به 150 پرسنگ در روز افزايش داد. «392» اخبار فوري، از جمله اخبار فوري ايران به‌ويژه توسط
______________________________
(383). براي جزئيات راجع به آن نگاه كنيد به: قدامه: كتاب الخراج، ص 184 و بعد (در حدود سال 925 م)-Lokk 151 .
(384). «صاحب البريد» (بيهقي: تاريخ، ص 153): همچنين «متصرف في الاعمال البريد»: ابن حوقل: المسالك و الممالك، ص 369.
(385). طبري، تاريخ 3، ص 712 (سال 191 ه/ 807 م)؛ ابن حوقل: المسالك و الممالك، ج 2، ص 369 (حدود سال 339 ه/ 950 م)، همان كتاب، 430 (حدود سال 8- 367 ه/ 978 م)؛ بيهقي، تاريخ، ص 153 (حدود سال 430 ه/ 1039 م در بلخ).
(386). به همين وضوح نزد بيهقي: تاريخ، ص 429 (حدود سال 426 ه/ 1035 م).
(387). ابن خرداذبه: المسالك و الممالك، 8 و بعد؛ يعقوبي: تاريخ، ج 2، ص 556: «صاحب الخبر»؛
Barbier de Meynard im J. AS. 1865, S. 9; Cornelis van Arendonk in der EI, II 422.
سياست‌نامه، ص 65- 57 مطالب ديگري درباره بازرسان را داراست
(388). ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 81 (سال 194 ه/ 11- 810 م).
(389). بيهقي: تاريخ، ص 506، 515 (سال 426 ه/ 1035 م).
(390). طبري، تاريخ 3، ص 1583 (سال 251 ه/ 865 م).
(391). ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 81.
(392). ابن جوزي‌Bl .120 براساس‌Mez 22
ص: 116
كبوتران نامه‌بر فرستاده مي‌شد. «393» طبيعتا مأموران پستي تحت اين شرايط مي‌بايستي به‌خصوص امين و درستكار باشند. اين افراد با دقت لازم برگزيده، «394» و ترجيحا از خانواده‌هاي رؤساي قديمي پست انتخاب مي‌شدند «395» و از جواني براي خدمات جاسوسي تعليم مي‌ديدند «396» و (به‌ويژه در زمان آل بويه) از جانب جاسوسان حرفه‌اي حمايت مي‌شدند. «397» آنان به‌خصوص خطرناك بودند، هر سياستمدار شورشي، مثلا مانند طاهر اول پس از حذف نام خليفه در خطبه سال 205 ه/ 821 م، مي‌بايستي اين واهمه را داشته باشد كه توسط آنان لو داده شود.
مأموران پستي از اين امر آگاهي داشتند و به‌همين‌سبب همواره با احتياط كامل رفتار مي‌كردند. «398»
درباره جزئيات اداره پست، «399» اين وسيله مهّم مديريت امپراتوري، به‌خصوص در رابطه با ايران در قرون نخستين اسلامي چيزي به ما نرسيده است. برعكس درباره جاده‌هاي پستي اطلاع دقيق داريم زيرا كه بر روي نقشه‌ها مشخص شده است و در اين‌باره نيز در ارتباط با تجارت مطالبي گفته خواهد شد.

رؤساي ادارات «400»

در مطلب راجع به «رؤساي پست» با مأموراني آشنا شديم، كه در كنار حاكم
______________________________
(393). ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 155 (در حدود سال 223 ه/ 838 م). معهذا وجود «خانه‌هاي كبوتران» (كفترخانه، به فارسي كبوتر) به‌عنوان نوعي فضاي مسكوني و انباري (و نه به‌صورت برج كبوتر) محقق شده است (توسط حفريات):.Field -Prostov 141
(394). قدامه: كتاب الخراج، ص 184 و بعد.
(395). بيهقي: تاريخ، ص 140 و بعد (سال 411 ه/ 1020 م).
(396). (براساس گرديزي: زين الاخبار، زير نام عمرو ليث)Krymskyj I 61
درباره چنين بازرساني در آثار سعدي نيز نكاتي ذكر شده است.
(397). سياست‌نامه، ص 70- 68.
(398). كتاب الاغاني/ بولاق، ج 14، ص 38؛ ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 120 و نيز:de Goeje ,Fragm .Hist .ar . 453.- Kremer, C. G. I 194 f.
(399). در اين‌باره رجوع كنيد به: قدامه: كتاب الخراج، ص 226 و بعد.
(400). درباره تشكيلات ادارات رجوع كنيد به‌طور كلّي به: مفاتيح العلوم.- نظري به اداره مركزي در بغداد و به اداره در-
ص: 117
مسؤول،- و تا حدودي به‌عنوان مأمور كنترل او- ارتباط مستقيم هريك از ولايات ايران با قدرت مركزي را برقرار مي‌كردند. اكنون، ديگر نهادهاي اداري مربوط را از نظر مي‌گذرانيم.
ديديم كه نظارت عاليه در يك ايالت به دو قسمت تقسيم مي‌شد (قسمتي مربوط به «جنگ» و قسمتي مربوط به ماليات) و نيز اينكه حكّام اغلب حق داشتند، نماينده (خليفه) در دورترين بخشهاي منطقه خويش را منصوب كنند. «401» اين نمايندگان در غيبت حاكم هنگام لشكركشي‌ها، «402» همچنين از زمان عزل وي تا ورود جانشين او، مسؤوليت وي را برعهده داشتند «403» بنابراين كار اصلي آنها از نظر زماني محدود بود، برخلاف آنها «مشاور» حاكم مأموري دايمي بود اما عناوين مختلفي داشت. اغلب به‌عنوان «منشي» (كاتب، دبير) خوانده مي‌شد، «404» در
______________________________
- بين النهرين درLokk .143 -191 ، و نيز:
Salomon DodGoitein: A turning point in the history of the Muslime state) Apropos of Ibn al- Muqaffa's Kitab- as- Sahaba (, in der Islamic Culture, xxIII( 1949 )S. 120- 135
(كه ساخت و مفهوم «آموزش تشكيلات» را براساس مطالب مندرج در كتاب مذكور مورد بررسي قرار مي‌دهد.
(401). ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 132 و بعد (حدود سال 180 ه/ 796 م: طبرستان)؛ ص 157 (سال 240 ه/ 55- 854 م: تعيين نمايندگان مختلف در هر بخش طبرستان تحت نظارت عاليه حكام طاهريان)؛ حمزه اصفهاني: تاريخ سني ملوك الارض و الانبياء، ص 147 (در حدود سال 256 ه/ 870 م در همانجا)- عوفي نيز راجع به اصول و قواعد اداري، حكاياتي دارد: جوامع الحكايات، ص 161- 153، شماره 5640- 363
(402). طبري، تاريخ 2، ص 1180، 1218. 1221 (سال 86 ه/ 705 و نيز 91 ه/ 710 م در مرو با حاكمي براي جنگ و ماليات)؛ ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان (حدود سال 189 ه/ 805 م: آمل)؛ بيهقي: تاريخ، ص 440 (حدود سال 424 ه/ 1033 م: در غزنه، در اينجا عنوان اين نماينده «رايت عالي»- پرچم بلند) است؛ حسيني/ چاپ براون (حدود سال 457 ه/ 1065 م: الب ارسلان سلجوقي براي هر شاهزاده).
(403). طبري، تاريخ 2، 155 (سال 51 ه/ 671 م در خوارزم)، ص 1767 (سال 125 ه/ 743 م همانجا).
طاهريان به‌وضوح اين حق را براي نمايندگان قايل بودند كه آنان بتوانند حكام زيردست خود را مستقلا منصوب كنند: تاريخ سيستان، ص 189.
(404). ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 191 (سال 281 ه/ 894 م: ري).- درباره نمونه ساساني آن رجوع كنيد به:.Pigulevskaja ,Viz .212 f
ص: 118
بسياري از دوره‌ها نيز عنوان «وزير» «405» داشته است. منظور از وزير (مانند ديگر فرهنگها و كشورها) غالبا كسي بود كه بانفوذترين شخصيت در اطراف رئيس رسمي تشكيلات اداري محسوب مي‌شد. از عصر آل بويه «406» و طاهريان نقل شده است كه منشيان (مسيحي) آنان ابراهيم و نيز استفان «407» نفوذ فوق العاده‌اي بر متصديان ديگر مناصب داشتند. به‌عنوان نشانه لياقت وزير معمولا (حداقل در سال 403 ه/ 1012 م توسط قابوس گرگاني و سال 426 ه/ 1035 م توسط مسعود غزنوي)، «408» انگشتري به او اعطاء مي‌كردند. مناصب جنبي نيز بسيار وجود داشت. «409» معمول بود كه نظارت بر پليس به «صاحب الشرطه» (و نيز «امير الشرط») واگذار شود «410» كه تحت فرمان حاكم بود. «411»
منصب مهمي كه در اصل مي‌بايستي در اختيار حاكم باشد، «412» و از زمان منصور (158- 137 ه/ 775- 754 م در اختيار شخص خليفه بود «413» و بعد نيز
______________________________
(405). طبري، تاريخ 2، ص 1458 (سال 104 ه/ 23- 722 م: خراسان)؛ ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 157 (سال 240 ه/ 55- 854 م: طبرستان)؛ نرشخي: تاريخ بخارا، ص 79 (بخارا).- بااين‌وجود، «وزير» كلمه‌اي است كه ريشه عربي دارد. رجوع كنيد به مبحث «حس مليّت» در جلد اول كتاب حاضر.
(406). مسكويه: تجارب الامم، ج 5، ص 465.
(407). مسكويه: تجارب الامم، ج 5، ص 352، (Sabusti براساس).Mez .48 f
(408). ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 82؛ بيهقي: تاريخ، ص 151.
(409). وزيري معزول مقامهاي ذيل را در استان ري داشته است (سال 304 ه/ 17- 916 م): مأمور امنيت عمومي و جنگ؛ پيشنمازي، مأمور مالياتي، متصدي خالصه (ضياع)، مأمور حقوقي؛ رئيس اداره پست و اخبار؛ مأمور مراسلات، مسكويه: تجارب الامم، ج 1، ص 46.
(410). تاريخ سيستان، ص 101، ص 126 (حدود سال 62 ه/ 682 م. 107 ه/ 725 م: سيستان)؛ طبري، تاريخ 2، ص 496 (- ابن اثير: الكامل، ج 4، ص 81) و ص 592 (سال 64 ه/ 4- 683 و 65 ه/ 85- 684 م:
هرات)؛ همان كتاب، ص 1504 (سال 109 ه/ 28- 727 م: خراسان)؛ تاريخ سيستان، ص 151 (سال 169 ه/ 785 م: سيستان).-.Fries 17 ,22
(411). حاكم معزول خراسان، شغل پيشنهادي رئيس پليس را رد كرد، او به‌عنوان كسي‌كه تاكنون حاكم بوده است نتوانست به اين شغل راضي باشد؛ در مقابل اداره بخشي از منطقه طخارستان را قبول كرد: طبري، تاريخ 2، ص 862.
(412). رجوع كنيد به: ابن سعد، ج 8/ 2، ص 101 پائين، ص 103 وسط صفحه و پائين صفحه.
(413). قمي: تاريخ قم، ص 17؛ يعقوبي: كتاب البلدان، ج 2، ص 468- و نيز
ص: 119
به واليان مناطق واگذار گرديد، «414» منصب قاضي القضاتي ولايت «415» (بعدها چندين ولايت باهم «416») بود. تصدي اين سمت اغلب مادام العمر بود، بنابراين گاه دهها سال ادامه مي‌يافت «417» و اغلب از پدر به پسر منتقل مي‌شد (مانند قرن چهارم هجري قمري/ دهم ميلادي در فارس؛ اعضاء خانداني كه تا كرمان و غزنه نيز نفوذ داشتند، «418» و نيز در حدود سال 390 ه/ 1000 م در طبرستان). «419» ايرانيان خود اين مقام را با «بزرگ موبدان» عصر ساساني مقايسه مي‌كردند. «420» اين سمت‌ها را (كه فرماندهي گارد [حرس] و «صاحب الرسايل» جزو آن بود) ابو مسلم در سال 129 ه/ 747 م باهم عهده‌دار بود، وي كه تصدي تشكيلات اداري خراسان را نيز داشت، «421» براي هريك از اين مشاغل سالانه 4000 درهم به‌عنوان حقوق دريافت مي‌داشت. «422»
بزودي- همانگونه كه ديديم- حاكم (عامل، والي) عملا به‌صورت حاكم مستقل محلّي (كه اغلب امير خوانده مي‌شد) درآمد. «423» باوجودي‌كه وي رابطه
______________________________
-
Mez 207; Emil Tyan: Histoire de l'organisation Judiciaire en pays d'Islam,) Paris 1938 (, S. 114 f, 132 f, 151, 169 f.
قبلا اين انتصاب توسط حاكم صورت مي‌گرفت، رجوع كنيد به: طبري، 2، ص 1504 (سال 109 ه/ 28- 727 م: خراسان).
(414). سياست‌نامه، ص 38، 40 و بعد.
(415). طبري، تاريخ 2، ص 1504 (سال 109 ه/ 28- 727 م: مرو)؛ تاريخ سيستان، ص 127 (سال 111 ه/ 729 م در سيستان: «اداره عدليه»).
(416). ياقوت حموي: ارشاد، ج 2، ص 314.
(417). تاريخ سيستان، ص 155 (سال 181 ه/ 797 م).
(418). ابن بلخي: فارس‌نامه، ص 116 و بعد وXX ؛ محمد بن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 4.- و نيز رجوع كنيد به:Mez 221 .
(419). ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 76 و بعد.
(420). سياست‌نامه، ص 39، و نيز جلد اول كتاب حاضر، ص 338 و بعد.
(421). طبري، تاريخ 2، ص 1968؛ ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 138.
(422). طبري، تاريخ 2، ص 1989.
(423). ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 5 (عبد الله بن طاهر در خراسان، متوفي 229 ه/ 844 م).- فؤاد كوپرولو درباره وضع و مشخصات عامل، به‌طور كلي گزارش خوبي به‌دست مي‌دهد: Mehmed Fuad KoprulU: Amil''in der EI, turk. I 402- 404. ص: 120
وابستگي خود نسبت به خليفه را به‌صورت صوري حفظ مي‌كرد، امّا بناي تشكيلات اداري خود را آن‌چنان ترتيب مي‌داد كه ريشه در واقعيتهاي موجود داشت. «424» البته طاهريان و صفاريان به‌وسيله مشاغل خود در بين النهرين، و نيز جنگهاي تقريبا دائمي و تعويض مكرر سرزمينهاي تصرفيشان موفق نشدند كه نظام ثابتي بنا نهند. امّا آنان انتصاب نمايندگان (خليفه) را براي هر ولايت، افسران عاليرتبه فرماندهي (سپهسالار)، متصدي امور مذهبي، وزير ماليه «425» و احتمالا انتخاب «وزير مشاور» را نيز در اختيار داشتند. «426» ابتدا آل بويه بر آن شدند كه هم‌زمان دو وزير منصوب كنند، «427» نخست به‌موجب تقسيمات اداري منطقه‌اي (مانند فارس «428» و بغداد) كه از لحاظ محدوده از هم جدا بودند، «429» و بعد (از سال 384 ه/ 994 م) براي اهداف مشخص مراقبت و نظارت «430» متقابل.
تشكيلات به معني واقعي مستقل ابتدا در زمان سامانيان به‌وجود آمد. اين تشكيلات در اصل با تشكيلات عباسيان «431» و بدان طريق از بسياري جهات با ساسانيان تطابق داشت، «432» و اين نكته‌اي بود كه معاصران به‌خوبي از آن آگاهي
______________________________
(424). به‌طور كلي دستورات و توصيه‌هاي صرف انساني (و نه خدماتي) به‌خاطر مردم براي «جامعه» قلمرو حكومت را مي‌توان در قابوس‌نامه/ چاپ ديتز ص 749- 734 خواند.
(425). سال 582 ه/ 1186 م (خوارزم- شاه) «شيخ الاسلام»: جويني: تاريخ جهانگشا ج 2، ص 23، و نيز تاريخ سيستان، ص 216 (سال 258 ه/ 872 م).
(426). عنوان «حاجب الحجّاب» ابتدا در سال 358 ه/ 969 م ذكر شده است: تاريخ سيستان، ص 333 (همچنين نزد غزنويان، رجوع كنيد. به پاورقي شماره 440 كتاب حاضر.
(427).Mez 86 ,95 f .,Krymskyj I 76 .
(428). شبيه اين تشكيلات مجزا در زمان آل بويه (در حدود سال 390 ه/ 1000 م) نيز وجود داشته است. همچنين ديوان ويژه‌اي «ديوان السوّاد» براي فارس وجود داشت: هلال، تاريخ الوزراء، ص 401.
(429). چنين بود در زمان عضد الدوله: مسكويه: تجارب الامم، ج 6، ص 515- 513؛ ابن اثير: الكامل/ چاپ تورنبرگ، ج 8، ص 514 و بعد.- همچنين، ص 992؛ و نيز همان كتاب، ج 9، ص 66.
(430). ياقوت: ارشاد، ج 1، ص 71 و بعد.
(431). رجوع كنيد به مستوفي: تاريخ گزيده، ج 1، ص 386، 390.
(432). رجوع كنيد به: Barthold, Vorl. 84; Barthold, Christ. 29; Krymskyj I 85.- Kamilla V. Trever:,, Sassanidskij Iran V Sachname''
-
ص: 121
داشتند. درباره اين تشكيلات اخبار دقيقي در دست داريم. «433» در رأس، «ديوان اعلي» در پايتخت (همچنين ديوان الرسايل)، وزيري (اغلب قاضي) «434» قرار داشت. در سال 366 ه/ 976 م نزد نوح دوّم، وزير «حاجب بزرگ» «435» خوانده مي‌شد.
مسايل مالي را «ديوان الخراج» انجام مي‌داد، «436» انشاء فرمانها را ديوان
______________________________
-Hugo Andersen : و نيزin :Ferdovsi )Lit .Verz .N .549( ,S .177 -196 , )ايران ساساني در شاهنامه)
Sasanidisk tradition i Firdausis Kongebog'') in: Ost og Vest. Afhandlinger tilegnede ... Arthur Christ- en sen,( Kopenhagen 1945 (, S. 84- 93 )
نشان داده‌اند كه نظريات فردوسي راجع به دربار دولتي (از طريق منابعي كه به او انتقال يافته است) كاملا با مناسبات عصر ساساني منطبق است (البته با مناسبات طبقه اجتماعي خاصي كه مورد گزينش او بوده است). براي دوره اسلامي از اين مناسبات مستقيما چيزي برجاي نمانده است. كاملا شبيه به اين مطالب، امّا مستقل از منابع مزبور را كورت هاينريش هانزن‌Kurt Heinrich Hansen )در حال حاضر مقيم هامبورگ-)Wandsbek در تاريخ ششم دسامبر 1946 به من نوشته است: «... عصر ساساني (در شاهنامه) لحظه به لحظه به تصوير درآمده است؛ البته نه به‌طور تجسمي، بلكه به نحو ادبي. روح ساساني و از طريق آن روح هخامنشي چنان در روايات زنده بود كه تا زمان فردوسي خود را به‌وضوح نشان مي‌داد. در زمان خود فردوسي از اين روح در واقع چيز زيادي باقي نمانده بود و ساخت منسجم دولت ساساني نيز مدتها بود كه از بين رفته بود. امّا از آنجا كه در شاهنامه بعض جزئيات، به‌خصوص عينيت مي‌يابد، مي‌توان پي برد كه اين روح نزد سامانيان نيز هنوز وجود و حضور داشته و از آنجا به‌وسيله سلطان محمود نيز جنبه‌هايي از آن پذيرفته شده است، به هرجهت بسياري از نكات مربوط به آن را مي‌توان از اين طرف و آن طرف گردآوري كرد- خلاصه آنكه: يك فرد به‌تنهايي نمي‌تواند از پيش خود اين چيزها را خلق كند ...»
(433). نرشخي: تاريخ بخارا، ص 24، مفاتيح العلوم، ص 58- 54.- و نيز: Barthold, Turk., 227- 232; Levy, Soc. II 216- 218.
(434).
Subki II 166; Mez 75. Gustov Lebrecht Flugel: Die Klassen der hanefitischen Rechtsgelehr-
سبكي
ten,) Leipzig 1861 (, S. 296( Abh. Kgl. Sachs. Ges. d. Wiss., B. 8 ).-
به‌عكس در دربار خليفه اغلب قاضي وجود نداشت:Mez 82 .
(435). نكبي 116. سمعاني: كتاب الانساب، ص 549 راست صفحه، اعضاء خانواده مكالي را به‌عنوان رئيس «ديوان رسالت» مي‌نامد، كه با وزارت نزديكي كاملي دارد. كسي‌كه مي‌خواهد درباره مدايح بي‌شمار اين وزير مطالعه كند، بهتر است (به‌عنوان نمونه اين‌گونه اشعار چاپلوسانه به‌طور كلي) به عتبي: تاريخ يميني، ص 278 و بعد نگاه كند.
(436). فهرست 16 كتابي را كه در اداره خزانه زمان خليفه به‌كار مي‌رفته است، خوارزمي مفاتيح العلوم (ص 58- 54) ارائه داده است:
1- اوارج: براي نقل بدهيها به دولت،-
ص: 122
عميد الملك، پرداخت مواجب و نظارت بر وظايف سربازان را ديوان صاحب الشوارط «437» تحت رياست عارض، «438» پست را ديوان البريد، مخارج دربار و امور مربوط به آن را ديوان الاشراف، مسايل اداري شهرها (تعيين قيمت‌ها، نظافت، برقراري نظم و آرامش، مجازات محتكرين) را ديوان المحتسب، مؤسسات
______________________________
- 2- روزنامق: براي دخل‌وخرج روزانه،
3- ختمه: گزارش ماهيانه در مواد درآمد و موجوديها و خرجها،
4- ختمه الجامعه: همان گزارش به‌طور سالانه،
5- تأريج: نظر كلي در مورد چندين سال، به انضمام صورت‌حسابهاي مقدار پرداختي به هر فرد،
6- عريضه: محاسبه هر فصل و عنوان، در سه ستون به‌منظور مقدار دخل‌وخرج،
7- براءة: دفتر حسابرسي خزانه،
8- جريدة السوداء: ترتيب بخشهاي سپاه با تقسيم‌بندي هريك از بخشها
9- رجعه: گزارش خرج و غذا و آذوقه هر سپاه،
10- رجعة الجامعه: كتاب اصلي براي تمام بخشهاي سپاه،
11- صكّ: منشوري است براي سلطان كه مقدار پرداختي تعيين‌شده براي هر فرد را ذكر كرده است.
12- مؤامرة: خط مشيي كه از طرف ديوان وزير تعيين مي‌شود،
13- استقرار: نظري اجمالي به وضع خزانه پس از كسر مخارج،
14- سجل: فهرست وجوه پرداختي رسولان، قاصدان و مسافران با ذكر دقيق مقصد آنان.
15- دستور: پاكنويس صورت‌حسابها،
16- فهرست: فهرست دفاتر به‌كار رفته در ديوان و فرمانها با ذكر صندوقها و آنچه كه در آنها نگاهداري مي‌شد، (رجوع كنيد به:.)UZ .478 f ;Lokk 148 f - مي‌توان پذيرفت كه اين نظم متداول در بغداد و سامره، به‌طور گسترده‌اي نزد سامانيان و غزنويان نيز اعتبار داشت- از اين‌سبب كه مأموران مسلما نظير هم بودند (و يا در بغداد يكسان تعليم داده مي‌شدند). اطلاعات ما تمام جزئيات موضوع را دربر نمي‌گيرد زيرا كه خلل و نقائص منابع موجود به‌طور كلي به‌سختي قابل برطرف كردن است (چنانكه مثلا مطالب كتاب مرجعي مثل مفاتيح العلوم هميشه به‌طور دقيق و كامل با مطالب كتب ديگري از اين نوع تطبيق نمي‌كند). كل تشكيلات اداري مسلمانان- به‌ويژه باتوجه به اخذ و اقتباس از ميراث ايراني و بيزانسي- هنوز به‌طور كامل بررسي نشده است، رجوع كنيد به بررسي اخير: Walter Hinz: Das Rechnungwesen islamischer Finanzam ter im Mittelalter'', im Islam 29) 1949 (, S. 1- 29.
. (مربوط به قرن 8 و 9 ه/ 14 و 15 م)113 -141
(437). نرشخي: تاريخ بخارا، ص 79 (سال 261 ه/ 875 م): صاحب الشرط (رجوع كنيد به اوايل همين مبحث).
(438). از همين‌سبب نيز «ديوان العرض»؛ (379 ه/ 90- 989 م)Nikbi 150 نكبي.
ص: 123
خيريه را ديوان الاوقاف، و امور حقوقي را ديوان القاضي «439» انجام مي‌داد. ارتش از فرماندهي- گارد (صاحب الحرس) اطاعت مي‌كرد.
غزنويان پنج ديوان مي‌شناختند: 1) ديوان الوزارة، كه رئيس آن وزير اعظم، «440» به‌عنوان نماينده سلطان، ديگر وزراء را منصوب مي‌كرد و نيز مسائل مالي را با همكاري مستوفي الممالك انجام مي‌داد؛ در كنار او، حاجب «441» به‌عنوان نماينده امير، قرار داشت؛ 2) ديوان عرض، كه مسايل دفاعي را تنظيم مي‌كرد و رئيس آن (عارض يا صاحب ديوان عرض) سالانه در مقابل حاكم در شبهز نزديك غزنه رژه‌اي ترتيب مي‌داد. او رياست اداره آموزش سربازان (دار التحرير) را برعهده داشت و در هنگام جنگ، مسائل اردو، حقوق و مسائل مراقبتي را انجام مي‌داد، و البته در هر ولايت (لشكركشي) ها نيز تحت فرمان وي انجام مي‌شد؛ «442» 3) ديوان رسالت، براي ارتباط با ساير حكام و صدور فرمانهاي مناسب به زبانهاي مورد نظر؛ «443» 4) ديوان شغل اشراف مملكت، به‌عنوان عالي‌ترين مقام پليس مدني، كه كسب اخبار محرمانه را به عهده داشت (و مأموران گزارشگر در داخل دربار، «مشرف درگاه» نيز با آن همكاري مي‌كردند)؛ 5) ديوان وكالت يا دربار (و نيز بارگاه)، «444» كه تقريبا وظيفه وزارت دربار را انجام مي‌داد. «445»- از اين مأموران، صاحب ديوان رسالت و صاحب ديوان عرض به محافل مشورتي مورد اعتماد (اركان دولت) مسعود غزنوي تعلق داشتند، كه سپهسالار (سپاه سالار) و سالار
______________________________
(439). مفاتيح العلوم، صفحات ذكرشده؛ سياست‌نامه، ص 121، و بعد، و جعفراف، ص 177- 175.
(440). نزد محمود غزنوي (امير) «حاجب بزرگ»: بيهقي: تاريخ، ص 53؛ عتبي 51؛ در حدود سال 446 ه/ 1054 م «حاجب حجّاب» ناميده مي‌شد: ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 201.
(441). درباره اين منصب رجوع كنيد به: سمعاني: كتاب الانساب، ص 378 راست، وسط (زير كلمه عارض).- ناظم، 137 و بعد.
(442). عتبي تاريخ يميني ص 52 (خراسان در زمان سبكتكين).
(443). رجوع كنيد همچنين به: سمعاني: كتاب الانساب، ص 549، راست صفحه (سامانيان در نيشابور، ميكالي)؛ عتبي: تاريخ يميني، ص 32 و بعد و بيهقي: تاريخ، ص 59 و بعد
(444). بارگاه به‌طور مثال عتبي: تاريخ يميني، ص 346 پائين صفحه.
(445).
Barthold, Turk, 229 f,: UZ. 478- 483; Nazim 128- 137, 143- 150; Levy, Soc. II 218 f. ص: 124
غلامان سراي (رئيس غلامان دربار) نيز در زمره آنان بود. «446»
از زمان سامانيان حكام تيولدار، واليان خود را در ايالتهاي تحت تملكشان نگاه مي‌داشتند؛ كه نايب، «447» حاجب، «448» عامل «449» يا والي ناميده مي‌شدند، و گاهي يك كدخدا نيز در كنار آنان قرار داشت «450» و از جانب مرزبانان حمايت مي‌شدند؛ «451» و نيز انتصاب قضات توسط آنان انجام مي‌شد. «452»- در زمان سلجوقيان فرماندهان نظامي (سپاه‌سالاران) هم‌زمان، حاكم نيز بودند «453» و اركان اداري خاص خود را داشتند. «454»
با اين سازمان اداري و جلوگيري منظم از مذاكرات وزراء، «455» در سرزمينهاي هردو سلسله مهّم شرق، طرح ثابتي از تشكيلات اداري ايجاد شده بود. اگر سلجوقيان (با تغييرات ذكرشده فوق) و اتابكان «456» از اين رسم پيروي كردند، «457»
______________________________
(446). بيهقي: تاريخ، ص 2، عتبي: تاريخ يميني، ص 247، 273- 267، 321، 333- 329.
(447). به‌همين ترتيب نزد صفاريان: ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 86 (سال 259 ه/ 873 م).
(448). نزد غزنويان سال 407 ه/ 17- 1016 م: ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 91.
(449). سال 230 ه/ 845 م نزد طاهريان در فارس: حمزه اصفهاني: تاريخ سني ملوك الارض و الانبياء، ص 147.
(450). سال 424 ه/ 1033 م در كرمان در حكومت مسعود غزنوي: بيهقي، تاريخ، ص 438.- وقتي‌كه مسعود غزنوي در سال 421 ه/ 1030 م برادر محبوس خود را اسما حاكم بست ناميد، اين منطقه توسط «نماينده» (خليفه) اداره مي‌شد: بيهقي تاريخ، ص 9.
(451). طبري، تاريخ 2، ص 1462-.Lokk 168 f
(452). تاريخ سيستان، ص 313 (سال 316 ه/ 928 م در سيستان).
(453). حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 72.
(454). در حدود سال 424 ه/ 1033 م در خراسان «صاحب ديوان» از جانب غزنويان بود: بيهقي: تاريخ، ص 442 (ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 174 او را «وزير» مي‌نامد).
(455). بيهقي: تاريخ، ص 506 (سال 426 ه/ 1035 م) ... (25/ 421 ه 34- 1030 م)Koprulu ,kay ,440 f
(456). محمد بن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 66 (سال 569 ه/ 1174 م)، 96، 104 (در حدود سال 576 ه/ 1180 م)، 156، (سال 586 ه/ 1190 م) (اظهاراتي در مورد ادارت مختلف). درباره اين سؤال كه منشاء اتابكان چيست، رجوع كنيد به: Maurice Gaudefroy- Demombynes in La Syrie 1923, S. LVI, UZ. 50 f
و محمد بن ابراهيم، تاريخ آل سلجوق، ص 69.
(457). درباره تشكيلات اداري سلجوقيان (كه در اينجا بيان جزئيات آن موردنظر نيست) رجوع كنيد به:UZ .42 -50 )با مدارك).
ص: 125
به‌خوبي قابل درك است. اين رسم براي سلسله‌هاي بعدي نيز سرمشق شد و بنابراين به همان‌صورت قرنها اعتبار آن محفوظ ماند: پديده‌اي كه ما مي‌توانيم آن را در بسياري از سرزمينهاي ديگر نيز كه داراي سنت قديم اداري هستند، مشخص كنيم.

مأموران جزء

بديهي است مانند هرجايي‌كه كمبود اسناد و آرشيو مدارك وجود دارد، براي ايران در قرون نخستين اسلامي نيز، از مأموران جزء و نهادهاي كوچك اداري، فقط به‌صورت مختصري آگاهي داريم، حتي در كتابهاي مرجع در زمينه تشكيلات اداري (كه به‌ويژه مناسبات دربار خليفه را نقطه مركزي مطالب خود قرار مي‌دهند) بدين امور اشاره‌اي نشده است. بنابراين بايد به برخي يادداشتهاي پراكنده كه به تصادف به دست ما رسيده است قناعت كنيم. خلاصه آنكه تصويري بدون نقص از اين مقوله داده نشده است. «458» اما حداقل مي‌دانيم كه هر ناحيه داراي يك قاضي، «459» يك رئيس پست و مأموران گزارشگر (و همچنين صاحب البريد)، «460» يك اداره مالياتي (بندار [الاجلّ]) «461» (كه مي‌توانست به مأموريت از جانب اجاره‌دار مالياتي كار كند)، «462» كلانتر پليس، «463» و اگر لازم بود
______________________________
(458). تعدادي از اين ادارات در سياست‌نامه، ص 111، 114 ذكر شده است.- رجوع كنيد به:Kremer ,C .G .I 318 f ;Barthold ,Turk ,228 f .
(459). قمي: تاريخ قم، ص 17 (قم)؛W 42 .157 )خوزستان و فارس).
(460). كتاب الاغاني/ قاهره ج 6، ص 240 (خراسان؛ قرن 2 ه/ 8 م)؛/Nikbi /3 نكبي (نيشاپور سال 372 ه/ 982 م).
(461). درباره «بندار»- بازرگان رجوع كنيد به سمعاني: كتاب الانساب، ص 92 راست، وسط صفحه.- «اجلّ» به عنوان صفت از اواسط قرن 10 وجود دارد. رجوع كنيد به:.Wiet 43
(462). طبري، تاريخ 2، ص 1501 (حدود سال 109 ه/ 727 م مرو)؛ ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 78 (سال 256 ه/ 870 م: اهواز).
(463). ابن حوقل: المسالك و الممالك، ج 2، ص 430.
ص: 126
همچنين پيشكار «464» املاك سلطنتي (صوافي) «465» و در شهرها فرمانده پادگان، بوده است. «466» در دهات (تقريبا به‌جاي شهردار) رئيس وجود داشت. «467»
مأمور ماليات هم يك تحصيلدار ماليات (كه جابي، جمع: جوبات و نيز بندار ناميده مي‌شد) براي اخذ ماليات ( «خراج»)، و يك ضامن ماليات (ضمانات) زير نظر خود داشت. «468» رئيس عالي پليس (امير السوق) (كه عضو زيردست «صاحب الشرطه» بود) خود، افراد پليس (اصحاب معاون) و «پليس امر به معروف» «469» را نيز تحت فرمان داشت. همچنين «محتسب» از او اطاعت مي‌كرد. نه فقط نظارت بر بازار، بلكه تنظيم امور مربوط به ذميّان «470» نيز بر عهده محتسب بود.
او مي‌بايست مراقبت كند كه آنان بر اسب سوار نشوند، اسلحه و شمشير حمل نكنند، ساختمانهايشان بلندتر از ساختمانهاي مسلمانان نباشد، و در اجتماعات در رديف جلو و يا در جايگاه بزرگان ننشينند، در انظار عمومي شراب و خوك نشان ندهند، مراسم مذهبي خود را آرام (و جشنهايشان را نه در انظار) برگزار كنند و سوگواري را نيز به صداي بلند انجام ندهند. «471»
از آغاز، اين تمايل وجود داشت كه حتي مناصب جزء اداري در كنار مشاغل قضاوت و تحصيلداري «472» موروثي گردد. براي به‌دست آوردن مناصب قضاوت و
______________________________
(464). اينكه آيا خزانه‌دار مسعود غزنوي در بست در سال 428 ه/ 1037 م با آن يكي بوده است، كاملا مشخص نيست: بيهقي: تاريخ، ص 529، 543.
(465). در مورد املاك خالصه رجوع كنيد به مبحث «املاك خالصه» در فصل مناسبات ارضي كتاب حاضر. و نيز نساجي طراز در خراسان در قرن هشتم تحت‌نظر مأموران خودي بود: كتاب الاغاني/ قاهره، ج 6، ص 240.
(466). ابن حوقل: المسالك و الممالك، ج 2، ص 307، 309 و نيز نام «نواب» براي يكي (!؟ رجوع كنيد به)Nabob از آنان در مناطق كردنشين شهر زور در سال 404 ه/ 14- 1013 م نامأنوس است: ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 84.- مناسبات شبيه به آن در بين النهرين:.Michael 541 .-Mez 73 f .
(467).
(468). رجوع كنيد به مبحث «خراج و صدقه» در كتاب حاضر.
(469). ابن حوقل: المسالك و الممالك، چ 2، ص 430؛ مفاتيح العلوم، ص 118، سياست‌نامه، ص 41.
(470). مقايسه كنيد با ص 334 و بعد جلد اول كتاب حاضر.
(471).106 f .-Grunebaum 217 f . )و نيز پاورقي شماره 1 همين فصل)As -saizari
(472). ابن حوقل: المسالك و الممالك، ج 2، ص 293 (فارس چهارم ه/ قرن دهم م).
ص: 127
تحصيلداري، دهكانان كوشش بسيار مي‌كردند، زيرا كه بدين وسيله مي‌توانستند حداقل بخشي از حق سرپرستي خود را حفظ كنند. «473» كوشش بر سر آن‌كه نيل به اين مشاغل براي آنان را مطلقا ممنوع كند، همان‌گونه كه عمر دوم مي‌بايستي چنين كرده باشد، آشكارا بي‌نتيجه ماند، «474» همچنين كوششهاي حجاج نيز، كه مي‌خواست مسيحيان و ايرانيان را عموما از ادارات كنار بگذارد، حاصلي به‌دست نداد، زيرا كه در نقاط موردنظر- مانند مصر و بين النهرين- مأموران مسلمان (و يا عربي) كه بتوانند اين مناصب را اداره كنند، كم بودند. «475» محروم‌سازي نظام‌يافته و مكرّر اهل ذمّه از اين مناصب (در زمان عمر دوّم، منصور، مهدي، هارون الرشيد، مأمون، متوكّل و مقتدر) «476» به‌تنهايي گواه اين است كه آنان همواره از بعض حقوق اجتماعي منع مي‌شده‌اند. حتي در سراسر مناطق اسلامي (و به‌طور كلي در مشرق‌زمين) «نويسندگان» (كاتب- منشي) مهّم، «477» كه در قرون نخستين اسلامي در ايران جامعه بسته‌اي مانند دوران قبلي و بعدي آن، به‌وجود آورده بودند، تقريبا همه بومي بودند. «478» اينها جدا از منشيان، «نامه‌نگار»، «ماليات‌نويس»، «گزارش‌نويس ارتش»، «منشي دادگاه» و پليس به‌شمار مي‌آمدند، «479» و- مانند همه مأموران جزء منزلت اجتماعي چنداني نداشتند «480» و مانند آنها از درآمد خراج حقوق مي‌گرفتند. «481»- از آنجايي‌كه در ايران، مسيحيان ديگر، نقش زيادي نداشتند
______________________________
(473). مقدسي: احسن التقاسيم، ص 275 (قرن چهارم ه/ دهم م، ناحيه اسپيجاب)؛ ص 27، (ناحيه چاچ).
(474). ابن اثير: الكامل/ چاپ تورنبرگ، ج 5، ص 49.
(475). بلاذري: انساب الاشراف، ج 11، ص 343، 352 (هردو منشي زرتشتي حجاج، پدر و پسر).-Kremer streifz .. 14 ;kremer ,C .G .I 167 f .
(476).
Arthur Stanley Tritton: Islam and the protected religions'') II (, s. 338( im JRAS 1931. s. 311- 338 ); Kremer, C. G. I 167 f.
(477). آنها مي‌توانستند رئيس اداره ماليات و امور اداري شهر شوند، رجوع كنيد به ياقوت: ارشاد الاريب ج‌I ، ص 130؛ قمي: تاريخ قم، ص 17.
(478). در مورد كاركنان جزء تنوخي در كتاب الفرج، ج 1، ص 10 شكايت دارد، رجوع كنيد همچنين به‌Mez 47 .
(479). بيهقي/ چاپ شوالي، ص 488، مقايسه كنيد با:Mez 75 mit Anm 1 .
(480).393 ، (با مثالهايي در اينجا)Mez 7
(481). تاريخ سيستان، ص 33- 30.
ص: 128
و ايرانيان نيز مسلمان شده بودند، بدين‌سبب در تصدي مناصب جزء اداري به طور قابل‌ملاحظه‌اي شركت داده شدند و اين امر بدان منجر شد كه ادارات در دست ايرانيان باقي بماند. با اين عمل درهم‌آميختگي ايرانيت و اسلام عميقتر شد «482» و از آن راه ترقي سلسله‌هاي محلي، كه از قبل مأموران تعليم‌ديده در اختيار داشتند، آسان گرديد. اينكه عناوين مأموران «483» در عصر سلجوقيان اغلب تركي بود (باسقاق براي مأمور اخذ ماليات، «484» كوتوال براي فرمانده قلعه‌ها)، «485» در مناسبات ملّي تغييري به‌وجود نياورد، زيراكه تشكيلات اداري همواره در دست ايرانيان باقي ماند