گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي
جلد دوم
تشريفات، رسوم حكّام و نشانهاي سلاطين «486»





حكّام عصر اموي- همان‌طوري كه ديديم- كلا اعرابي بودند كه در وهله اول به فكر علايق عربهاي هم‌قبيله خود بودند، به‌نحوي كه تحت فشار قرار دادن اعضاء قبايل عرب دشمن نيز به همين فكر بازمي‌گشت. هنگامي‌كه آنان بارعام داشتند، «487» (و در ملاء عام ظاهر مي‌شدند)، همچنين در جلسات مشورتي با اشراف
______________________________
(482). اصطخري: مسالك الممالك، ص 146.
(483). اينكه از جانب آنان هيچ مقاومتي در مقابل سلجوقيان (و مطمئنا نيز در مقابل ساير سلسله‌هاي ترك موجود) صورت نگرفته است، بيهقي؛ تاريخ، ص 400 گزارشهاي روشن‌كننده‌اي مي‌دهد.
(484). سال 607 ه/ 1210 م در سمرقند: جويني: تاريخ جهانگشا، ج 2، ص 83.
(485). راوندي: راحة الصدور، ص 262.-UZ .55 )همچنين در زمان سلجوقيان رجوع كنيد به: مؤلف ذيل كه به كرات ذكر مي‌كند: Kerim ad- Din b. mahmud Aqsarai: Musamarat al- Ahbar, hrsg. von Osman Turan) u. d. T. Musameret ul- ahbar. mogollar Zamaninda Turkiye selcuklari tarihi (, Ankara 1944( Turk Tarih kurumu yayinlarindan, III. R., Nr. 1 ).
(486). درباره نشانهاي سلاطين به‌طور كلي رجوع كنيد:Koprulu ,senb 37 f )قرن چهارم و پنجم هجري قمري- 11/ 10 ميلادي)؛ در مورد خلفاء:uz .If )قرن 4- 3 هجري قمري/ 10- 9 ميلادي)؛ در مورد تركان:Barthold ,vorl .118 )قرن 5 هجري قمري/ 11 ميلادي).
(487). در حدود سال 55 ه/ 675 م حاكم سيستان سه‌شنبه‌ها: تاريخ سيستان، ص 95.
ص: 129
و بزرگان عرب كه در دربار اموي در دمشق تشكيل مي‌شد و در هر «ديدار عمومي» ديگر، ايرانيان بسيار به‌ندرت منظور مي‌شدند.
تشكيلات اداري عباسيان با واكنشي گسترده نسبت به موقعيت ايران و ايراني، در اين سرزمين سريع‌تر از بين النهرين فضايي تحت نفوذ ايراني به‌وجود آورد. اطرافيان ابو مسلم، براي او حكايتهاي بسيار چاپلوسانه‌اي درباره طرز رفتار درباريان با حاكم و اهميت و لطف و مهرباني حاكم نقل مي‌كردند. «488» اين حكايتها مسلما نتايجي هم به بار مي‌آورد. به‌زودي رسوم سواركاري ايران قديم مجددا برقرار شد. تا آن زمان معمول اين بود كه حاكم سوار بر اسب و نه به شيوه رسولان سوار بر الاغ- «489» به مقر اداري خود وارد شود. «490» اين رسم ايجاب مي‌كرد كه در هنگام تحيّت گفتن، اعضاء زيردست از اسب پياده شوند «491» و انتظار مي‌رفت كه مقام عاليرتبه نيز اين احترام را متقابلا به‌عمل آورد. «492» اگر كسي آن را انجام نمي‌داد، و بر اسب نشسته باقي مي‌ماند و ديگران را سواره سلام مي‌گفت، اين عمل به مثابه توهين بزرگي تلقي مي‌گرديد، «493» كه منجر به رنجش عميقي مي‌شد كه حتي ممكن بود در مواردي (مانند مورد نماينده ابو مسلم در سال 135 ه/ 752 م) «494»، به مرگ منجر شود. (سال 190 ه/ 806 م حاكم قديم و حاكم جديد
______________________________
(488). مسعودي، مروج الذهب، ج 6، ص 127- 124. معروف است كه يكي از درباريان ساماني هنگام بارعام در نزد حاكم نيش عقربي را تحمل كرد: عوفي، جوامع الحكايات، ص 198، شماره 1305.
(489).Brockelmann ,Gesch .145 .
(490). طبري، تاريخ 2، ص 1505 (سال 110 ه/ 28- 727 م در خراسان)
(491). همچنين مغلوب‌شده در مقابل فاتح، مثل قاورد كرمان در مقابل برادرزاده خود ملكشاه 466 ه/ 1074 م:
حسيني: اخبار الدولة السلجوقيه، ص 39.
(492). نرشخي، تاريخ بخارا، ص 83 (سمرقند 275 ه/ 888 م)؛ گرديزي: زين الاخبار، ص 83. (محمود غزنوي و خان قراخانيان قدير كاشغري سال 415 ه/ 1024 م)؛ حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 122 (سال 582 ه/ 87- 1186 م اتابك قزل ارسلان در مقابل سلطان سلجوقي طغرل). تحت شرايط معيني ممكن بود كه در ملاقات طرفين، در مورد تشريفات قبلا صحبت شده باشد: حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 62، (سال 516 ه/ 19- 1118 م بين محمود سلجوقي و عمويش سنجر).
(493). جويني: تاريخ جهانگشا، ج 2، ص 10 (سال 543 ه/ 1148 م آتسز خوارزمشاه در مقابل سنجر سلجوقي).
(494). اولياء الله آملي: تاريخ رويان، ص 44؛ ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 117 (حدود سال 148 ه/ 765 م-
ص: 130
خراسان با مذاكراتي توافق كردند كه هيچكدام پياده نشوند). «495»
اگر احترام متقابل با پياده شدن هردو طرف از اسب انجام مي‌شد، مراسم ايجاب مي‌كرد كه به مقام عاليرتبه مجددا هنگام سوار شدن بر اسب كمك شود و ركاب اسب او نگاه داشته شود. «496» (احترام بيشتري خليفه عباسي در سال 453 ه/ 1061 م پس از بازگشت از توقيف [كه توسط امير مرتد فاطمي، بسا سري صورت گرفته بود] نشان داد؛ وي از آزادكننده سلجوقي خويش- كه در فكر اين بود كه بموقع از اسب پياده شود- خواست كه به هنگام ورود سوار بر اسب حضور به‌هم رساند). «497»
اجازه يافتن رعايا براي حضور در بارعام (مثلا براي عرض شكايات)، «498» دشوار بود. روزهاي معيني از هفته براي اين امر منظور شد. «499» امويان و عباسيان متقدم رسم بوسيدن پا را هنوز نمي‌شناختند. «500» امّا در ايران اين رسم به‌زودي
______________________________
- در طبرستان)؛ نرشخي: تاريخ بخارا، ص 83 و بعد (سال 275 ه/ 888 م در سمرقند)؛ محمد بن ابراهيم:
تاريخ آل سلجوق، ص 89 و بعد (حدود سال 571 ه/ 1175 م در كرمان).
(495). طبري: تاريخ 3، ص 720.
(496). نرشخي: تاريخ بخارا، ص 84 (سال 275 ه/ 888 م در سمرقند).- نكبي،Nikbi 165 )مجددا هم مولرMuller II 52 گزارش كرده است). سبكتكين از نوح دوّم ساماني حتي اين اجازه را دريافت داشت كه به علت كهولتش سوار بر اسب بماند. اما باتوجه به عظمت پادشاهي وي و «با ناديده گرفتن اعمال قهرآميز و ناپسند وي» از اسب پياده شد و ركاب وي را بوسيد. تا چه‌حد چاپلوسيهاي درباري، قلم را در نوشتن اين ماجرا، تحت‌تأثير قرار داده، نامعلوم است.
(497). راوندي: راحة الصدور، ص 110- شبيه همين احترام در دربار سلجوقي: حسيني در اخبار دولة السلجوقيه، ص 40 (سال 466 ه/ 1074 م) يا بين يكي از اتابكان و يك زنگي، در سال 555 ه/ 1160 م: همان كتاب، ص 109 و بعد گزارش داده است.
(498). سياست‌نامه، ص 10، 17؛ سمعاني: كتاب الانساب، ص 307 و ظهر صفحه.
(499). سال 325 ه/ 937 م حاكم آمل، دوشنبه‌ها و پنج‌شنبه‌ها بارعام داشت: ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان ص 218.- در سال 429 ه/ 1038 م طغرل سلجوقي مدتي در چهارشنبه‌ها راجع به حقوق عمومي صحبت مي‌كرد، جلد 7 (براساس ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 158 هر هفته دو بار «طبق روش حاكم خراسان») در مورد عبد الله طاهري رجوع كنيد به: گرديزي: زين الاخبار ص 6 و بعد..Krymskyj I 41
(500).Kremer ,C .G .II 247 .
ص: 131
معمول شد كه در مقابل سلطان، قالي «501» و يا زمين غيرمفروش را ببوسند، «502» حتي وقتي‌كه وي بر تخت ننشسته باشد. «503» گذشته از آن به‌ويژه در نواحي دوردست مانند كرمان، و يا نزد اتابكان، براي مدت مديدي «504» دست‌بوسي (به‌عنوان رسمي قديمي؟) مرسوم بود. «505» (نمونه كاملا ويژه، زماني بود كه خليفه در سال 460 ه/ 1068 م در بارعام سر حاكمي از قفقاز را، در جواب پابوسي وي، به محض آنكه اطلاع يافت كه به اسلام گرويده است، بوسيد). «506»
يكي از نشانه‌هاي ممتاز احترام اين بود كه سلطان در مقابل علماء (مذهبي) از جاي برخيزد «507» يا آنان را با كلمات محترمانه‌اي مورد خطاب قرار دهد. «508» علماء
______________________________
(501). سال 275 ه/ 888 م در سمرقند: نرشخي: تاريخ بخارا، ص 83/ سال 390 ه/ 1000 م در سيستان: تاريخ سيستان، ص 350 و سال 583 ه/ 1187 م اميران سلجوقي: راوندي: راحة الصدور، ص 343.
(502). مثالها: ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 353 (آل بويه در مقابل برجسته‌ترين برادر خود علي- عماد الدوله)؛Mez 136 براساس ابن جوزي‌Gauzi Bl .116 a )سال 9- 368 ه/ 979 م در مقابل عضد الدّوله از آل بويه)؛ بيهقي:
تاريخ، ص 34 (فرمانده سپاه بيهق به پاي محمود غزنوي سه بار بوسه زد)؛ جويني: تاريخ جهانگشا، ج 3، ص 218 (سال 518 ه/ 1124 م)؛ دولتشاه: تذكره، ص 84. (انوري شاعر در حدود سال 534 ه/ 1140 م در مقابل سنجر)؛ حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 110 (سال 555 ه/ 1160 م امير زنگي كرد در هر قدم مقابل ارسلان سلطان سلجوقي، ارسلان شاه).
(503). (سال 387 ه/ 997 م در بخارا)Nikbi 206 نكبي.
(504). سال 91 ه/ 710 م نيز در طخارستان در مقابل سلطان متداول بود: طبري، تاريخ 2، ص 1224 و بعد؛ سال 3- 132 ه/ 750 م ابو مسلم در مقابل برادر خليفه انجام داد: طبري، تاريخ 3، ص 59.
(505). سال 421 ه/ 1030 م خوارزمشاه انجام داد، سال 422 ه/ 1031 م وزير مجددا منصوب شده مسعود غزنوي دست‌بوسي و پابوسي؛ بيهقي: تاريخ، ص 52 و بعد و 151.- قزل ارسلان اتابك در مقابل سلطان طغرل دوم سلجوقي؛ راوندي: راحة الصدور، ص 339، 343.- سال 576 ه/ 1180 م: محمد بن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 113.
(506). حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 31.
(507). سال 3- 272 ه/ 885 م در سمرقند: ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 93 (در آن زمان حتي شگفت‌انگيز بود). Muhmud Ibn UTman: Die Vita des Scheich AbuIshaq al- kazaruni, hrsg. von Fritz Meier,
(در مقابل علماء معروف ديگر 12 سال در فارس در سال 363 ه/ 75- 974 م))Leipzig 1948( ,s .18 قابوس‌نامه چاپ ديتز، ص 373 و بعد-.[Bibliotheca Islamica xvI] كه به‌طور كلي پذيرايي مؤدبانه‌اي را در مقابل افراد موافق و امين توصيه مي‌كند.
(508). ارسلان شاه سلطان سلجوقي در مقابل شاه ارمن سوكمان (خطاب «ايگي»- برادر مسن‌تر): حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 111 (سال 556 ه/ 1161 م).
ص: 132
اجازه داشتند در حضور سلطان بنشينند، امري كه فقط براي مشاوران مورد اعتماد مخصوص (يا نزد عضد الدوله آل بويه كه از جانب عمويش در سال 338 ه/ 949 م به‌عنوان جانشين منصوب شده بود) «509» پيش مي‌آمد، و اين تازه پس از زماني صورت مي‌گرفت كه وي قبلا مراتب تكريم و تعظيم خود را- توسط عبور از ميان دو رديف افراد مقابل هم- نشان داده بود. «510» علاوه‌بر آن از فرمانروايان مستقل محلي (در غزنه) خواسته مي‌شد كه هنگام خطابه حاكم زانو بزنند. «511»
در هنگام بارعام، حاكم- مانند شاهنشاهان قديم «512» ايران- زير سايباني (به عربي شمسه [شمسيه]، به فارسي چتر، به تركي چتر/ چتير [مشتق از زبان هندي]) «513» مي‌نشست. اين سايبان نزد سلجوقيان اغلب بافته‌اي مزين به نقش تير و كمان و يا عقاب- يا حيوانات توتمي «514»- بود. «515» ضمن بارعام، حاكم- مانند سلجوقيان- آشكارا صحبت از حق مي‌كرد (تنها چيزي‌كه هنوز هم عادات حكام
______________________________
(509). ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 159.
(510). (سال 389 ه/ 999 م امير خراسان در مقابل محمود غزنوي)، ابن خلكان/ چاپ ووستنفلد، ج 8، ص 86.
(511). بيهقي: تاريخ، ص 52 و بعد (سال 421 ه/ 1030 م).
(512).
Inostrancev in den Zapiski Vost. Otd. VII/ 17) 1906 (, s. 1- 113; uz 29 f.
(513). كاشغري: ديوان لغات الترك: ج 3، ص 31ff كاشغري/ چاپ بروكلمان، ص 51 (قراخانيان)؛ بنداري، ص 133 (سال 513 ه/ 1119 م نزد سلجوقيان)؛ ص 159 (حدود سال 527 ه/ 1133 م)، ابن صاعد: طبقات الامم، ص 204 (غوريان سال 603 ه/ 07- 1206 م).- به‌طور كلي مقايسه كنيد با:
رشيد الدين: تاريخ مغول/ چاپ كاترمر، ج 1، ص 206، يادداشت 57 (ص 211- 206)؛uz .447 f Herzfeld, Sam. VI 236.-
محمود غزنوي در پذيرايي از امير قراخانيان قدير خان خيمه برپا كرد: گرديزي: زين الاخبار، ص 83.
(514). (براي غزنويان)Koprulu ,Senb .33 -52 و نيز-Toz .
(515). محمد بن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 10 (سال 4- 433 ه/ 1042 م در كرمان)؛ سياست‌نامه، ص 109 (فصل 28: سلجوقيان).Koprulu ,senb .41 )غزنويان ماه و سيمرغ داشتند:Koprulu in der EI ,turk ,II 405 )همچنين رنگ آن سياه بود). از سايه‌بان سياه حاكم كش در قرن 6 هجري قمري/ 12 ميلادي-Hirth -Rockhill ص 133 و بعد گزارش مي‌دهد:s .40( ]مانند)ff Hirth lander [Lit .Verz .Nr .241 درباره ارتباطات سمبليك و تاريخي اين تشريفات، مؤلف ذيل حدسيات مهمي ابراز مي‌دارد: Andreas Alfoldi: Die Geschichte des Thron- Tabernakels''. in: La Nouvelle clio 10) Dez. 1950 (, s. 557- 566. ص: 133
عرب را به خاطر مي‌آورد). اغلب در ميهماني درباريان، هيچگونه حق تقدمي براي هيچيك از رعايا منظور نمي‌شد، «516» براي اين ميهمانيها كه به صورتهاي كاملا منظمي برگزار مي‌شد- حداقل در آنهايي كه به مناسبت جشنها بود- مأموران تشريفات و غلامان (غلمان) «517» ويژه منظور مي‌شد تا هيچ عملي برخلاف رسوم و تشريفات لازم صورت نگيرد و به مقام و منزلت ضيافت، لطمه‌اي وارد نشود. «518»
بيش از هر تشريفات ديگري، توجه و دقّت ويژه‌اي در جشن تاجگذاري يك سلطان به عمل مي‌آمد، زيرا كه براي سرزمينهاي شرقي، بيش از مردمان ديگر عادت شده است كه اين‌گونه كارهاي ظاهري را دليل قدرت و اهميت سلطان بدانند. در تاجگذاري «519» به‌زودي ديهيم (تاج) «520» «به شيوه قديم ايران» متداول شد. «521» تاج با سنگهاي قيمتي تزئين مي‌شد (مرصع). «522» امير تاج را بر سر حاكم
______________________________
(516). گرديزي: زين الاخبار ص 83 و (سال 386 ه/ 996 م حاكم ساماني)Nikbi 189 نكبي
(خان قراخانيان)- درباره درباريان شايسته در سياست‌نامه، ص 84- 82 (فصل 17) گزارش شده است.
(517). سياست‌نامه، ص 99- 97 (در فصل 27، به‌ويژه سامانيان).
(518). بدين‌جهت محمد دوّم خوارزمشاه در سال 596 ه/ 1200 م و 601 ه/ 1205 م، شخص درباري مسن و با تجربه‌اي را كه ميهمانيهاي سلطان سنجر (متوفي 552 ه/ 1157 م) را برگزار كرده بود، مأمور انجام اين كار كرد تا جشنهاي وي چيزي از جشنهاي نامبرده كم نداشته باشد: جويني، تاريخ جهانگشا، ج 2، ص 47: دولتشاه: تذكره، ص 133.
(519). سال 71- 270 ه/ 884 م تاجگذاري زيديان طبرستان ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 189؛ سال 388 ه/ 998 م حكام طبرستاني در گرگان: همان كتاب، ص 229، در حدود سال 596 ه/ 1200 م تاجگذاري اسپاهبذ طبرستان: همان كتاب، ص 255.
(520). طبري، تاريخ 2، ص 1326 (سال 98 ه/ 17- 716 م در گرگان)؛ 3، ص 2204 (سال 288 ه/ 901 م نزد سامانيان).- ديهيم «افسر پادشاهي» ناميده مي‌شود (در سال 593 ه/ 1197 م در كرمان، محمد بن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 183).- براي عصر ساسانيان، رجوع كنيد به: (رجوع كنيد به مبحث «زرتشتيان»)kurt Erdmann براساس‌Michael 421 f تاج ساساني در سال 31- 30 ه/ 651 م در خراسان به غارت رفت و توسط عثمان در كعبه قرار داده شد. درباره كتاب التاج في اخلاق الملوك (كه اشتباها به نام جاحظ ذكر شده است) رجوع كنيد به: پائين‌Brockelmann ,GAL ,SI 246
(همچنين نگاه كنيد به ص 422، پاورقي 1 در جلد اول كتاب حاضر)
(521). مسعودي: مروج الذهب، 9، ص 27، مسكويه: تجارب الامم، ج 5، ص 489 فرمانده قيام‌كننده ديلمي (سال 317 ه/ 31- 926 م)، كه مي‌خواست خود را حاكم اعلام كند، دستور داد كه شنل سلطنتي (بدنه؛ رجوع كنيد به-
طبري- فهرست لغات، ص 1029) و كلاه بلندي «طبق نمونه انوشيروان» برايش تهيه كنند. مسعودي: مروج الذهب، 9 ص 27.
(522). مسكويه: تجارب الامم، ج 1، ص 318 (مردآويج، سال 929 م)؛ ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 96؛ گرديزي:
زين الاخبار، ص 103 (مسعود سال 427 ه/ 1036 م)؛ راوندي: راحة الصدور، ص 141 (سال 485 ه/ 1092 م).
ص: 134
مي‌نهاد «523» و حاكم آن را در طول جشن چندروزه بر سر داشت. (تاجگذاري با كلاه [به عربي قلنسوه] «524» نيز شايد به همين روال موردنظر بود.
براي نشستن، تخت به‌كار مي‌رفت كه ابتدا ساده بود، امّا از جانب مردآويج زياري (323- 317 ه/ 935- 929 م) با تقليد آگاهانه از روي نمونه «525» «ايران كهن» عصر ساساني، از طلا ساخته شد «526» (براي كساني‌كه به حضور مي‌پذيرفت تختي از نقره آماده بود) «527» تا بدين‌وسيله ادعاي خود را كاملا مشخص كند كه مي‌خواهد «چونان حكايت سليمان و ديوهايش»، «528» امپراتوري ايران را دوباره احياء كند و برتري عرب را (حتي در دوران اسلامي) به نابودي بكشاند. «529» حتي قبايل بدوي شرق ايران نيز از طريق رخج با مفهوم تخت آشنايي داشتند. «530» در
______________________________
(523). در طبرستان حدود سال 596 ه/ 1200 م به مدت هفت روز (با هداياي درباريان و غيره)؛ كه در روز هشتم مراسم بر تخت نشستن انجام شد: ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 255.
(524). ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 55 (نزد زيديان در طبرستان)؛ بيهقي: تاريخ، ص 46، (سال 421 ه/ 1030 م نزد مسعود غزنوي)، ص 437 (سال 424 ه/ 1033 در كرمان؛ با دو حاشيه‌دوزي).
(525). آخرين شاه ساساني مي‌بايستي تخت و تاج و لوازم قيمتي خود را در فرار براي (پيلان شاه) حاكم سرير در داغستان فرستاده باشد، تا او، آنها را تا هنگام روي كار آمدن مجددش نگاهداري كند. بدين علّت اين حاكم مي‌بايستي عنوان «صاحب السرير» داشته باشد: مسعودي: مروج الذهب، ج 2، ص 41؛ مقايسه كنيد با حدود العالم، ص 454.
(526). مسعودي: مروج الذهب، ج 9، ص 8.
(527). ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 67- 61، 96، 105؛ مسعودي: مروج الذهب ج 9، ص 27.- سال 120 ه/ 738 م حاكم عرب بلخ يك (سرير» داشت؛ و امير وي «كرسي» داشت: طبري، تاريخ 2، ص 1636.
(528). مسكويه: تجارب الامم، ج 1، ص 162.
(529). مسكويه: تجارب الامم، ج 1، ص 316 و بعد (در تيسفون مي‌بايستي قصرهاي خسروان در طرح قديمي آن مجددا ساخته شده باشند؛ تا آن‌زمان مردآويج مايل بود كه در واسط اقامت كند).
(530). ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 107 (حدود سال 246 ه/ 860 م).
ص: 135
بيان اهميت اين سمبل‌ها، جاي تعجب نيست كه طغرل بيگ سلجوقي پيروزي خويش و تصاحب حاكميت بر نيشاپور را بدينسان نشان داد كه خود بشخصّه به جاي مسعود غزنوي بركنار شده بر تخت جلوس كرد. «531» در پايان جشن تاجگذاري، مانند آغاز ورود حاكم جديد به محل مأموريت خود، «532» رسم چنين بود كه سكه پخش (نثار) مي‌كردند. «533» حتي گاه در چنين مواردي خزانه دولت به‌كلي خالي مي‌شد. «534» اميران و سربازان مانند جاهاي ديگر، در چنين اموري حريص بودند. (تقسيم كردن اين سكه‌ها هم مانند پرداخت حقوق معمولا فقط به‌وسيله حاكم كم‌اهميت‌تر، يا حاكم مهمّ امّا كاملا دقيق شخصا انجام مي‌گرفت). «535» اعياد بزرگ ملي ايرانيان مانند نوروز و مهرگان «536» نيز موقعيت را براي دادن هبه‌هاي بزرگ و اعطاء هداياي افتخارانگيز (رجوع كنيد به صفحات بعد) و به‌طور كلي حتي هداياي سمبليك (مثلا يك سيب) «537» فراهم مي‌كرد. ترجيح داده مي‌شد كه مجرمين (به‌ويژه مجرمين سياسي) در چنين روزهايي مورد عفو قرار گيرند- و اگر مجرم داراي خون اشرافي بود- گاه در زنجير طلايي «538» و يا نقره‌اي «539» به جلو فرا خوانده مي‌شد و اجازه سركشيدن جام عفو «كاسه امان» را مي‌يافت. «540» همچنين
______________________________
(531). راجع به تخت طلايي مسعود در غزنه رجوع كنيد به گرديزي: زين الاخبار، ص 103 و نيزUrada /Turk .I .292 .
(532). سال 260 ه/ 874 م در بخارا: نرشخي: تاريخ بخارا، ص 78؛ سال 387 ه/ 997 م منصور ساماني: ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 44؛ سال 421 ه/ 1030 م مسعود غزنوي: بيهقي: تاريخ، ص 5؛ سال 448 ه/ 1056 م سلجوقيان؛ تاريخ سيستان، ص 380.
(533). ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 138 (محمود غزنوي سال 421 ه/ 1030 م)؛ گرديزي: زين الاخبار، ص 98 (مسعود 1030 م).
(534). نكبي، ص 112- (سال 365 ه/ 976 م در بخارا). و نيز تقسيم غنايم پس از يك لشكركشي: بيهقي: تاريخ، ص 114 (محمود غزنوي).
(535). در حدود سال 287 ه/ 900 م زيديه در طبرستان: ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 48.
(536). طبري، تاريخ 2، ص 1635 (سال 120 ه/ 738 م در بلخ).- نگاه كنيد به مبحث «زرتشتيان» در جلد اول كتاب حاضر.
(537). طبري، تاريخ 2، ص 1637 (سال 120 ه/ 738 م در بلخ).- نگاه كنيد به جلد اول كتاب حاضر، ص 295.
(538). طبري، تاريخ 2، ص 1206 (سال 90 ه/ 709 م در طخارستان).
(539). طبري، تاريخ 3، ص 798.
(540). (قرن 5 ه/ 11 م)uz .31 f )بنابر نسخه چاپ‌نشده دستنويس ابن جوزي)
ص: 136
بعضي از زندانيان را كه مي‌خواستند عفو كنند در چنين فرصتهايي بدانجا مي‌آوردند و در پايان جشن آزاد مي‌كردند، چنانكه در سال 442 ه/ 1050 م با نجيب‌زاده گرجي كه به‌علت فداكاري در خدمت طغرل بيگ، كاملا مشخص و ممتاز گرديد، چنين رفتار شد. «541»
اگر تاجگذاري سلطان، در مقابل رعايا نشانه شروع حكومت او بود، بنابراين مي‌بايستي اعطاء فرمان (منشور، «542» عهد) و پرچم «543» از جانب خليفه نيز مظهر به رسميت شناختن او به‌شمار آيد؛ «544» در هر تغيير حكومت نيز اين تشريفات تكرار مي‌شد. «545»
پرچم (علم، به فارسي درفش) «546» و نيز بيرقهاي كوچك (مطارد) «547» يكي از نشانهاي بسيار قديمي مقام شاهي بود و در اصل ظاهرا به تقليد از پرچمهاي ابريشمي چينيان «548» به‌وجود آمده بود. «549» نزد ايرانيان چنين پرچمهايي از عهد
______________________________
(541). و (اين عمل جوانمردانه را حتي نويسنده ارمني دشمن اسلام هم تأييد كرده است:Matth .88
براساس‌Stefan Orbelian - قرن 7 ه/ 13 م- شخص نامبرده در نبرد از بين رفت).
(542). رجوع كنيد به:.Walther Bjorkman in der EI ,III 268 f
(543). رجوع كنيد به پاورقي شماره 555 در همين فصل.
(544). طبري، تاريخ 3، ص 841؛ ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 85 (هردو سال 196 ه/ 812 م فضل بن سهل) (پرچمي «با شمشير دو دم»- لواء علي سنان ذي شعبتين- [آيا با ذو الفقار علي (ع) مشابه است؟])؛ ابن تغري بردي، ج 1، ص 593، (سال 6- 205 ه/ 821 م عبد الله طاهري)؛ طبري، تاريخ 3، ص 2195، 2204؛ ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 178 و بعد؛ ابن خلكان/ چاپ‌ag ، ج 2، ص 323 (همگي در سال 287 ه/ 900 م نزد اسماعيل ساماني)؛ بيهقي: تاريخ، ص 75 (سال 421 ه/ 1030 م مسعود غزنوي).
(545). طبري، تاريخ 3، ص 2133 (سال 279 ه/ 892 م).
(546). مفاتيح العلوم، ص 115.
(547). مسكويه: تجارب الامم، ج 2، ص 5 (سال 329 ه/ 41- 940 م در طبرستان).- به‌طور كلي رجوع كنيد به: Phyllis Ackerman: Standard, banners and badges'', im Survey III 2766- 2782,[ darin S. 2772- 2775: The Islamic period: The early centuries ].
(548). به فارسي «سره»، به عربي «سرق»، به تخاري «شارك»، مقايسه كنيد با:
sir Aurel Stein: Serindia III,) Oxford 1921 (, 937 f.
(و با 4 تصوير و 56 جدول).
(549).
Franz Altheim: Weltgeschichte Asiens im griechischen Zeitalter, Band I. Halle/ saale 1947, S. 67.
(اسم سره‌sara ' ' باseir ' ' چيني‌Sires] n .PEG - مترجم] بستگي دارد.)
ص: 137
پارتيان و ساسانيان شناخته شده بود. «550» در نبرد با اعراب در جنگ قادسيه، رستم (روذستهم) به‌عنوان نشان تصميم جدي، پرچم مقدس و كهن سلطنتي (درفش كاوياني) را به اهتزاز درآورد. اين پرچم از پوست پلنگ بود، «پهناي آن 8 گز و درازاي آن 12 گز بود.» «551» اعراب نيز- حتي قبل از ظهور اسلام- پرچمهايي داشتند «552» و بدين‌ترتيب بود كه سنتهاي ايراني و عربي در سمبلهاي خلفاء باهم تلاقي كردند. سلطان مؤمنان پرچم را به‌عنوان نشان انتصاب قانوني- در عصر اموي (و بعد نيز در اسپانيا) «553» به رنگ سفيد، «554» و در زمان عباسيان اغلب «555» به
______________________________
(550). بالا. (با اشاراتي به شاهنامه) ..Kopruluin der EI ,turk .II 404 lks
(551). طبري، تاريخ 1، ص 2337؛ ابن اثير: الكامل، ج 2، ص 168.- و نيز: Arthur Christensen: Smeden Karah og det gamle persiske rigsbanner
؛ (كاوه آهنگر و پرچم كهن سلطنتي ايران)،)Kopenhagen 1914( bes. s. 8 ff) Abh. s. 18 (( Det kgl. Danske Videnskabernes Selskab. Hist. fil Meddedelser II, 7 ); Arthur Christensen: Les kayanides'',) Kopenhagen 1931 (, s. 43( ebd. XIX, 2 ).
و منابع ديگر در اينجا همچنين: F. Sarre:[ Die alt- Orientalischen Feldzeichen, in der Klio III) 1903 (s. 333- 371 ... ]
و پاورقي شماره 2 در صفحه 12 جلد اول كتاب حاضر.
(552). دينوري: اخبار الطوال، ص 144، (سال 21 ه/ 642 م در نبرد نزديك نهاوند).
طبري، تاريخ 2، ص 990 ذكر مي‌كند 24 ه/ 6- 645 م پرچم بني سعيد؛ سال 68 ه/ 8- 687 م در جنگ با ازرقي‌ها (مقايسه كنيد با مبحث «خوارج» در جلد اول همين كتاب) كتاب الاغاني/ قاهره، ج 3، ص 295.- و نيز رجوع كنيد به: Fries 25- 27; Kopruluin der EI, turk. II 405 r. Levy, soc. II 307 f.
(553). سپاهيان عباسي در خراسان در سال 129 ه/ 7- 746 م به‌عنوان نشان مشخصي دسته نيزه‌هاي خود را با پشم پوشانده بودند:.Koprulu in der EI ,turk ,II 405 r .
براي كليات رجوع كنيد به: Serefeddin Yaltkaya: Tarihte renk in dem Turkiyat Mecmuasi VII/ VIII, s. 41- 47.
(554). طبري، تاريخ 2، ص 1921.
(555). رجوع كنيد امّا به:Mez 130 f با مدارك؛ راجع به تعويض سياه و سفيد نزد قراخانيان:Nachman Schapiro در مورد خصوصيات اصلي پرچم قديم اعراب در:
Archivum philologicum III) Kauen 1932 (: s. 113- 124.
تعويض از سفيد به سياه نزد بيزانتي‌ها و چيني‌ها نيز معمول بوده است: T ang- Schu 3614/ 4; Sung- Schu 5718/ 3) 966 (; Friedrich Hirth: Die Lander des Islam nach chinesischen Quellen,( Leiden 1844 ),( T'oung- Pao, Beiheft zu Band V ), S. 29. ص: 138
رنگ سياه- به حكام و امراء اعطاء مي‌كرد. «556» خانواده‌هاي اعيان بيرقهاي كوچك خود را داشتند. «557» سلجوقيان، كه در اصل پرچم قرمز داشتند، پس از تصرف بغداد (447 ه/ 1055 م) پرچم سياه را قبول كردند؛ «558» قراخانيان به‌طور مدام رنگ قرمز (نارنجي) را حفظ كردند. «559» (چترها نيز رنگ مشابهي داشتند).- قرمز رنگ خوارج بوده است؛ سفيد رنگ علويان بود (پس از آن همچنين فاطميان). «560» شايد سنخيتي بين رنگ عباسيان «561» و علويان وجود داشت كه پس از برگزيده شدن امام علي بن موسي الرضا (ع) به‌عنوان وليعهد از جانب خليفه مأمون (شوال 201 ه/ 18 آوريل 817 م) رنگ سبز رسميت يافت. «562» چه رنگ سبز به‌ويژه «رنگ پيامبر» شده بود.
______________________________
(556). طبري تاريخ، 2، ص 1949؛ ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 143؛109 Ass .II )Text( ; )سال 130 ه/ 8- 747 م)؛ حمزه اصفهاني: تاريخ سني ملوك الارض و الانبياء، ص 153 (سال 314 ه/ 926 م)؛ صولي:
اخبار الراضي و المتقي، ص 232.-Vloten ,Abb .138 -140 ;vloten ,Rech .63 f .- پيروان عباسيان در خراسان دو پرچم براي دسته‌هاي ويژه داشتند «الظّل» (سايه)، و «السحاب» (ابر)، با نوشته‌هاي قرآني (22، 40):
طبري، تاريخ 2، ص 1954؛ ابن اثير: الكامل، خ 5، ص 133.-Volten ,Abb .78 ,97 .uz .2
(557). اشعريان در قم: قمي: تاريخ قم، ص 282 و بعد. (با تصوير).- صديقي، 41.
(558). راوندي: راحة الصدور، ص 144، 148 و:
. (تحت عنوان «بيرق»).
Urada/ Turk, I 279.- uz. 478; Koprulu in der EI, turk. II 407 f.
(559). بيهقي: تاريخ، ص 352 (سال 1033 م)-
Kuprulu, Senb. 40 Koprulu in der EI, U 2. 30, Anm. 2 turk. II 406 f.
(560). در حدود سال 318 ه/ 930 م يكي از اميران طبرستان پوشيدن لباس سفيد را به‌عنوان علامت ويژه عقايد علويان در نظر گرفت: ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 151؛ اين امر براي زيديان نيز معتبر بود: همان كتاب، ص 167 (سال 251 ه/ 865 م).
(561). سياه نيز نزد آنان رنگ دستارها بود (سال 375 ه/ 985 م همراه با انتصاب يكي از آل بويه- شيعي!:
روذراوري: ذيل تجارب الامم، ص 99) و به‌طور كلي سياه رنگ لب س بود (سال 129 ه/ 747 دينوري:
اخبار الطوال، ص 359 و بعد- ازاين‌رو طرفداران عباسيان به‌سادگي «سياهپوشان» (المسّوده) ناميده مي‌شوند: ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 17. مجموعه‌اي از سمبل رنگهاي مختلف در كتاب زير موجود است: Wellhausen, Arab. 332, Anm. I.
(562). يعقوبي: تاريخ، ج 2، ص 545، 551.- و نيزujun 353 ;
يعقوب محمد كليني: الكافي في علم الدين (مجموعه احاديث معروف شيعه)، چاپ سنگي، تهران 1889، ص 201.
ص: 139
تغيير دسته، لازمه‌اش به‌طور كلي تغيير رنگي بود كه به‌كار مي‌رفت. «563»- سلسله‌هاي ايراني مانند سامانيان پرچمهايي به‌كار مي‌بردند كه مطمئنا همه آنها از جانب خليفه اعطاء نشده بود. آنان در لشكركشيها (مانند غزنويان، سلجوقيان و نيز اعراب) «564» بيرقها «565» و پرچمهاي كوچكي «566» داشتند كه توسط پرچم‌دار (صاحب العلم) حمل مي‌شد. «567»
پس از اعطاء پرچم توسط خليفه، حاكم يا امير مي‌توانست (حتي اگر صغر سن داشت)، «568» يك دسته موزيك درباري «569» همراه با طبل (نقاره) «570» داشته باشد كه در مناسبتهاي معيّن (ورود به پايتخت، اعلام خبر پيروزي) «571» پنج بار «572» (و براي «حكام نيمه‌مستقل»: سه بار «573» و يا دو بار) نواخته مي‌شد. «574» يكي از حاكمان
______________________________
(563). سال 283 ه/ 896 م در الحاق به زيديه در طبرستان: تاريخ سيستان، ص 252.
(564). طبري، تاريخ 2، ص 1926 (سال 127 ه/ 46- 745 م).
(565). درباره ريشه تركي لغت «بيرق» رجوع كنيد به: Mehmed Fuad Koprulu in der EI, turk. II 401- 403.
(566). (سال 451 ه/ 1059 م در ارمنستان)Matth .III
(567). طبري، تاريخ 2، ص 1582 (سال 117 ه/ 735 م در خراسان).
(568). محمد بن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 128 (سال 581 ه/ 1185 م: سلجوقيان).
(569). درباره لغت «نوبه» رجوع كنيد به رشيد الدين: تاريخ مغول/ چاپ كاترمر، ج 1، ص 418.)S .418 -423( Anm .196 ؛ درباره دسته موزيك دربار به‌طور كلي نگاه كنيد به:.H .G .Farmer in der EI ,Erg .-Bd .233 -237 .
(570). بيهقي: تاريخ، ص 437 (سال 424 ه/ 1033 در كرمان): ابن بلخي: فارس‌نامه،XV ، (علي آل بويه در فارس).
(571). بيهقي: تاريخ، ص 5 (سال 421 ه/ 1030 م مسعود غزنوي)؛ ص 441 (سال 424 ه/ 1033 م همو).
(572). (سلجوقيان)Urada /Turk I 95 ,147
(573). رجوع كنيد به: عوفي: جوامع الحكايات، ص 158، شماره 494ff ص 234، شماره 1802 (محمود غزنوي به برادرش اين حق را اعطاء كلأد). و نيزuz .30 ,Anm .5 )ص 31). مثالهاي ديگري از سوريه و بين النهرين نيز در: H. Masse. Croyances et coutumes persanes'', Bandii,) Paris 1938 (, S. 374 f.( La litterature de toutes les nations, N. R. 6 ), I 160, II 509.
(574). همينطور باني اسكان كردان شبانكاره (حدود سال 390 ه/ 1000 م): زركوب: شيرازنامه، ص 40 و بعد. و يكي از رؤساي كرد حوالي دارابگرد در حدود سال 1070، كه البتّه از جانب سلجوقيان برايش قدغن شد: ابن بلخي: فارس‌نامه، ص 165 (و نيز افزوده بر آن ص)XVII . و نيز رجوع كنيد به:-
ص: 140
(شايد ساماني) حتي اين حق را به‌دست آورد كه شخصا «خلعت» (خلعه/ خلعه) به‌عنوان نشان افتخار، «575» و لباس رسمي به وزير خود «576» اعطاء كند. «577»
«خلعتي» كه امويان ظاهرا از بيزانسي‌ها و ساسانيان اقتباس كرده بودند، به طور كلّي در عصر عباسيان متداول شد. «578» شخص آن را بلافاصله پس از انتصاب مي‌پوشيد و در روز بعد هم مجددا با «لباس بي‌آستين» (قبا) در دربار ظاهر مي‌شد. «579» خلعت‌ها اغلب به‌وسيله حاشيه‌اي منقش يا به‌وسيله عبارات قرآني (طراز) مزين مي‌شدند، «580» كه براي توليدشان كارگاههاي مخصوصي، به‌ويژه در خوزستان وجود داشت. «581» براي اعطاي خلعت ترجيحا روز جمعه انتخاب مي‌شد؛ «582» امّا در مورد امراي ارتش كه بلافاصله پس از مأموريت براي لشكركشي، شمشير افتخار «583» و گردنبند افتخار «584» دريافت مي‌داشتند، البّته نمي‌توان روز معين آن را مشخص كرد. كلاه (قلنسوه) «585» و يا اشياء ديگر «586» نيز به‌عنوان نشان افتخار
______________________________
-
Richard Nelson Frye im Harvard Journal of Asiatic Studies X/ 2) Sept. 1947 (, s. 232
و نوشته‌هاي ذكرشده در آنجا.
(575). نرشخي: تاريخ بخارا، ص 77 (سال 260 ه/ 874 م)؛Nikbi 153 نكبي (سال 378 ه/ 988 م در نيشاپور):
بيهقي: تاريخ، ص 23 (سال 421 ه/ 1030 م: مسعود غزنوي)؛ ص 297 (سال 423 ه/ 1032 م: پس از آن فقها به‌ويژه خلعت از طلا به وزن 50 مثقال دريافت مي‌داشتند)؛ ص 542 (مسعود سال 429 ه/ 1038 م).
(576). وزير مسيحي علي آل بويه در سال 322 ه/ 934 م: مسكويه: تجارب الامم، ج 1، ص 303.
(577). درباره لباسهاي افتخار در دربار خليفه رجوع كنيد به:.Kremer ,Streitz .32
(578)483 -486 ؛ (با منابع بعدي ديگر)-.
Mehmed Fuad Koprulu in der EI turk V Dozy, Vet. S. v
و نيز عقيده مقريزي (كه همان بوسيله‌Brockelmann ,Gesch .100 نيز اخذ شده است)، مبني بر اين‌كه ابتدا در زمان هارون الرشيد مرسوم شده، جنبه روايتي دارد.
(579). و نيز در سال 422 ه/ 1031 م يكي از وزراء مسعود غزنوي: بيهقي: تاريخ، ص 152.
(580). رجوع كنيد به: Adolf Grohmann in der EI, IV 858- 858 und. Erg.- Bd. 265- 267.
(581). ابن حوقل: المسالك و الممالك، ص 213 و بعد؛ تغري بردي‌II ، ص 192.
(582). رجوع كنيد به: بيهقي: تاريخ، ص 410: سال 425 ه/ 1034 م).
(583). طبري تاريخ 3، 796 (سال 6- 195 ه/ 811 م در جنگ بين امين و مأمون).
(584). طبري، تاريخ 3، ص 1701 (سال 255 ه/ 869 م).
(585). پس از آنكه به يعقوب بن ليث خلعتي از پوست سمور هديه شد، گفته شد كه هديه‌دهنده با دادن چنين هديه‌اي-
- به همه خيانت كرده است: ابن اثير: الكامل، ج 7، ص 97 (سال 262 ه/ 76- 875 م).
(586). بدين شكل در سال 390 ه/ 1000 م به وزيري از آل بويه قبل از عزيمت به نبرد در حوالي شيراز: يك قبا، يك شنل (فرنجيه)، يك شمشير، يك كمربند (منطقه) و يك «دست» طلايي (طبق كتاب تلفظAmedroz به‌معني نشان افتخاري كه به وزير اعطاء مي‌شود) داده شده است: هلال تاريخ الوزراء ص 379.
ص: 141
اعطاء مي‌گرديد. امّا باوجوداين، خلعت، متداولترين نوع هبه ملوكانه به معني و نشان افتخار بوده است «587» كه شرق خيلي دير مثلا تركيه از سال 1247 ه/ 1831 م آن را پذيرفت. اعطاي نشان افتخار در شرق آنهم به‌طور متداول و به كرات، حتي در نزد سلجوقيان به‌وسيله تقسيم چندين خلعتي (گاه تا هفت) شناخته شده بود. «588»
نام امراي به رسميت‌شناخته‌شده در خطبه نيز ذكر و بر روي سكه‌ها ضرب مي‌شد، كه البّته مسأله ذكر نام خليفه يا سلسله‌هاي ديگر همزمان با ذكر نام اين امراء، همواره برخوردهايي را باعث مي‌گرديد. «589» در ارتباط با اين رسم، نام دشمنان آشتي‌كرده مانند نام سنجر در خطبه‌ها «590»- به‌عنوان افتخار ويژه- حتي پس از مرگش (552 ه/ 1157 م) در مراسم مذهبي، حداقل در خراسان، ذكر مي‌شد. «591» در مواقع خاص سوگواري، دربار فقط به پوشيدن لباس عزاداري قناعت مي‌كرد، «592» كه پابرهنه رفتن (تا آنجاكه وضع جوّي اجازه مي‌داد) جزو
______________________________
(587). ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 153 (سال 337 ه/ 49- 948 م نوح دوّم ساماني).- با چه شكوه و جلال فوق العاده‌اي مثلا محمود غزنوي خلعت از خليفه دريافت داشت، در كتاب عتبي‌Utbi ، ص 214 و بعد گزارش شده است.
(588). رجوع كنيد به: حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 13 (سال 448 ه/ 57- 1056 م و ص 71 (سال 527 ه/ 1133 م).- فخر الدوله آل بويه در هنگام واگذاري گرگان در سال 375 ه/ 985 م 7 خلعت، يك دستار سياه، يك شمشير، يك گردنبند و بازوبند، دو پرچم و دو اسب با زين طلايي دريافت داشت (يعني اعطاي منصب با اعطاي هديه‌ها همراه بود): روذراوري: ذيل تجارب الامم، ص 99.
(589). رجوع كنيد به:Richard Vasmer bei Schrotter 633 -635 و نيز مبحث «سازمان اداري» در كتاب حاضر.
(590). سال 604 ه/ 1207 م توسط خوارزم شاه، محمد دوّم: جويني: تاريخ جهانگشا، ج 2، ص 65.
(591). راوندي: راحة الصدور، ص 171؛ ابن اثير: الكامل، ج 11، ص 147.
(592). جويني: تاريخ جهانگشا، ج 2، ص 14 (عزاداري عمومي به مدت سه روز در خوارزم پس از مرگ اتسز خوارزم شاه در سال 551 ه/ 1156 م و تسليت‌نامه شاهزاده‌اي سلجوقي).
ص: 142
مراسم آن محسوب مي‌شد. «593»
در طول قرن سوم و چهارم هجري قمري نهم و دهم ميلادي در ايران يك زندگي حقيقتا درباري به‌وجود آمد. حداقل در همسايگي بغداد و سامره در آن زمان براي قصر و بعد به‌طور كلي حكومت، اصطلاح «دروازه قدرت» (باب السلطان) «594» به‌كار مي‌رفت كه بعدها به‌صورت «دار سعادت» و «باب عالي» «595» در زمان عثمانيان و صفويان و نيز به‌صورت «دروازه عالي» در مغرب‌زمين درآمد.
احمد ساماني (متوفي 301 ه/ 914 م) و نصر دوم (متوفي 331 ه/ 943 م) اجازه دادند كه قصرهايشان «596» به‌طور سمبليك توسط دو شير (رام‌شده) پاسداري شود، «597» همچنين اسب زين‌شده‌اي (فرس النوبه) نيز جهت فرار آماده نگاه داشته مي‌شد. «598» همچنانكه عباسيان پايتختشان بغداد را به علت ناآراميها و برخي جهات ديگر به سامره منتقل كردند، (92/ 883- 838 م) بسياري از حكمرانان نيز قصرهاي حكومتي خود را اغلب خارج از شهر «599» (جايي‌كه كنترل بيشتر و خطر مردم كمتر وجود داشت) مي‌ساختند. حتي حاكم الرخج ( «ژونبيل») پايتخت ويژه تابستاني در زابلستان «600» داشت، و نصر بن احمد ساماني پايتخت زمستاني خود را در بخارا و پايتخت تابستاني را در سمرقند و يا در نواحي مجاور و گاه نيز در
______________________________
(593). سال 323 ه/ 935 م ديلميان نزد مردآويج: مسكويه: تجارب الامم، ج 1، ص 316.
(594). طبري، 3، ص 1892 (سال 261 ه/ 76- 875 م).- و نيز مطابق با منابع ارمني:
. (سال 67/ 1066 م)Matth .157
(595). مقر حكومت سلجوقيان در سال 533 ه/ 1139 م «تخت اعلاء» ناميده شد: راوندي: راحة الصدور، ص 231.
(596). قصر ابو الحسن بن سيمجور، شخصيت برجسته سامانيان راUtbi 107 تحت عنوان «سراي» نام مي‌برد (و نيز ص 182 جلد اول همين كتاب).
(597). گرديزي: زين الاخبار، ص 25؛ ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 25.- و نيز..krymskyj I ,75 f
(598). چهار مقاله (ترجمه براون درJRAS ، ص 1899 و)SA .s .55 ؛ درباره منشاء اين رسم نگاه كنيد به:Browne I .317
(599). سال 372 ه/ 982 م در پريم در طبرستان: حدود العالم، ص 136.- سلطان بادغيس در قرن چهارم ه/ دهم م در كوغن‌آباد حكومت مي‌كرد: مقدسي: احسن التقاسيم، ص 308.
(600). ابن اثير: الكامل، ج 5، 224 (سال 151 ه/ 768 م).
ص: 143
هرات «601» قرار مي‌داد. همچنين حكام كرمان پايتخت خود را در ماههاي نوامبر/ دسامبر (آبان و آذر) و آوريل/ مه (ارديبهشت و خرداد) از «منطقه سرد» به جيرفت «602» منتقل مي‌كردند. بدين‌ترتيب مردم بدان عادت كرده بودند كه حاكم به مقر ثابتي وابسته نباشد و مسعود سلجوقي (44- 541 ه/ 49- 1146 م)، ارسلان (555 ه/ 1160 م و بعد) و طغرل (در حدود 570 ه/ 1175 م) به‌عكس هيچگاه در اين انديشه نبودند كه با دربار خود به اينجا و آنجا نقل مكان كنند. «603» در صورتي كه اين امر مثلا نزد مغولان، آن‌چنان‌كه معروف است، براي مدتي طولاني در حكم قانوني ثابت بود.
درحالي‌كه آل بويه به اعطاء عناوين (عضد الدوله و غيره) از جانب خلفاء اكتفا مي‌كردند، «604» سلجوقيان يك قدم به جلو نهادند. آنان خود «كلمه» (توقيع «605» يا امضاء) را، آنطور كه انتخاب شده بود، پذيرفتند، بدين‌صورت كه فقط به‌نام يكي از خلفاء عباسي تكيه كنند. «606» به‌زودي اين كلمه به‌تنهايي بر روي فرمانها «607»
______________________________
(601). چهار مقاله، ص 31.
(602). محمد بن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 35.
(603). راوندي: راحة الصدور، ص 243 و بعد.
(604). رجوع كنيد به مبحث «عناوين حكام» در چند صفحه بعد كتاب حاضر.
(605). كه گاه به نامهاي ديگر نيز قابل تبديل بود: جويني: تاريخ جهانگشا، ج 2، ص 85 (در نزد غوريان سال 609 ه/ 13- 1212 م).- به‌طور كلي رجوع كنيد به:uz .28 با پاورقي 2 و: Franz Taeschner in der EI, IV 764.
در اسناد تركي قرن شانزدهم ميلادي «توقيع» فقط به طغرا و پس از آن به ديگر اسناد گفته مي‌شود. رجوع كنيد به: Ludwig Fekete: Einfuhrung in die Osmanischturkisc he Diplomatik der turkischen Botmassigkeit in Ungarn,
پايين صفحه سطر آخر سمت چپ.)Ofenpest 1926( ,S .XXXI ,XLIV und S .5 .
(606). آلپ ارسلان:bi -nasrihi )در اينجا ناصر به طبع بعدا بوده است):
ملكشاه اول: اعتصمت بالله (معتصم)cUrada /Turk .I 489 /: بر كيارق؛II 249 همان كتاب؛ebd .II 266 : اعتمادي علي الله (معتمد) سنجر: توكلت علي الله (متوكل) راوندي: راحة الصدور، ص 167، 185؛
استعنت با الله (مستعين): (547 ه/ 1152 م و بعد). ملكشاه دوم همچنين سليمان سلجوقي (سال 554 ه/ 60- 1159 م): راوندي: راحة الصدور، ص 249، 274؛ اعتضدت بالله (معتضد): (555 ه/ 1160 و بعد) ارسلان. راوندي: راحة الصدور، ص 281.
(607). مانند مسعود غزنوي در سال 428 ه/ 1038 م: بيهقي: تاريخ، ص 548 پائين صفحه.
ص: 144
نوشته و يا بر روي مهرهايي منظور شد، «608» كه با آن فرمانها و امثال آن ممهور مي‌گرديد. «609» به‌تدريج اين علامت با تمغا تواما در طغرا آورده شد. ممكن است كه اين كلمه (مانند اصل پذيرفتن نام تخت و تاج نزد خلفاء) نوعي برنامه حكومتي را توصيف كند «610» كه در نزد سلجوقيان نيز يادآور تأثير اسامي تخت و تاج حكام آسياي ميانه (مثلا قراخانيان و يا از آن‌طريق شايد غيرمستقيم پادشاهان چيني) بوده باشد. تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ج‌2 144 تشريفات، رسوم حكام و نشانهاي سلاطين ..... ص : 128
ار حكومت سلجوقيان در قرن پنجم هجري/ يازدهم ميلادي اگرچه بسيار تغييرپذير بود، ولي اغلب از محتواي اخلاقي خالي نبود؛ بااين‌وجود، اين سلسله نشان خاص دربار خود را تير و كمان قرار داده بودند كه هرچند از لحاظ سمبليك معناي زيادي دربر داشت، امّا به‌هرجهت فاقد محتواي اخلاقي بود. «611»
اين نشان نه‌فقط بر روي بيرقها و سايبانها، «612» بلكه بر روي فرمانها نيز ديده مي‌شد. نشانها به‌زودي «طغرا» ناميده شد «613» و به‌تدريج «614» به نوعي مهر تزئيني امضا تبديل گرديد، به‌همان‌گونه كه بعدها استعمال آن در دربار عثماني شناخته
______________________________
(608). مأموران انشاء «الموقّعون» نام داشتند، رجوع كنيد به: Spies, Umari 59 mit Anm. 4.
(609). بيهقي: تاريخ، ص 437 (سال 424 ه/ 1033 در كرمان)، ص 473؛ راوندي: راحة الصدور ص 185 (سال 491 ه/ 1098 م؛ سلجوقيان).-Koprulu in EI ,turk .II 407 .- در معناي متكامل خود تا حدي با لغت مغولي «پيزا» مترادف است. رجوع كنيد به: paiza''und Baisa''im ulus
درباره)
Aleksandr NikolaevicSamojl ovic: Cucu ulusunda payza ve Baysaya dair Goci (, im Turk Hukuk ve iktisat tarihi mecmuasi II) 1932/ 39 ), S. 53- 64.
(610). نگاه كنيد به صفحه قبل.
(611). محمد بن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 10 (حدود سال 433 ه/ 1042 م).
(612). رجوع كنيد به مبحث «تشريفات، رسوم حكومت و نشانهاي سلاطين» در كتاب حاضر.
(613). محمد بن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 10 (حدود سال 1042 براي سلجوقيان كرمان). در اصل اين سمبل در آغاز فرمان‌ها «كمانچه» نام داشت (رجوع كنيد به:)Steingass 1047 Vullers II 884 ، در اين‌جا به‌سادگي با «طغراء» يكي شده است (رجوع كنيد به كاشغري، ديوان لغات الترك ج 1، ص 385).
(614). (سال 525 ه/ 1131 م سنجر)Uz .27 mit Anm .1 und 2
ص: 145
شده است. «615» در عصر سلجوقي كاربرد چنين مهري را نمي‌شناسيم. «616» از طريق «طغرا»، نشان (علامت) تطور يافته مشتق از تمغاي قديم (علامت آتشدان) (يا حروف ايراني ميانه؟) به كنار زده شد، اما هنوز از جانب طغرل بيگ به شكل، و بعدها به‌كار مي‌رفت. «617» بر روي سكه‌ها علامت ديده مي‌شد. «618» اين‌گونه علامتهاي قديمي در خراسان و در مرزهاي آسياي ميانه، بيشتر «619» از داخل ايران، جايي كه ارتباط با موطن تركان به‌سرعت از بين مي‌رفت، دوام يافت.
در عوض در داخل ايران سنتهاي كهن ايراني پيوسته حتي در عادات امراء بيشتر ظاهر مي‌شد. اين امر حتي در احياء اصل مشروعيت، همان‌گونه كه در زمان اشكانيان و ساسانيان اصول قانون اساسي ايران را به‌وجود آورده بود، متجلي شد. «620»
حتي امويان نيز تأكيد كرده بودند كه پس از ازدواج وليد اول (96- 86 ه/ 715- 705 م) با نوه «621» يزدگرد سوم، از طريق دو پسر يزيد دوم، خون سلسله پرافتخار ساسانيان در رگهاي خلفاء جريان دارد. از اين‌سبب علويان توانستند هر مسأله مورد علاقه خود را با ايرانيت پيوند دهند و از قافله عقب نمانند. همچنين از وصلت يكي از دختران پيروز پسر سوم يزدگرد با امام زين العابدين (ع) «622» گزارش شده است. به‌طوري‌كه بعدها امامان تجلي‌گر ميراث پيامبر (ص) و علي (ع)، به
______________________________
(615). رجوع كنيد به:Jeam Deny in der EI IV 890 -94 )با تصوير مقابل صفحه 889)؛ و نيز به‌طور كلي:
L. A. Mayer: Saracenic Heraldry, Oxford 1933
(همراه با اطلاعات كتابشناسي).
(616). محمد بن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 10؛ مقريزي، خططIII ، ص 367،UZ .29 .
(617). كاشغري، ج 1، ص 56.
(618). (طغرل اول 57- 1055)Turk .Kat .IV ,S .58 f .Nr .,84 f
و نيز رجوع كنيد به ويرانه‌هاي اورخن.
(619). حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 54، سياست‌نامه، فصل 35.-Barthold ,Vorl .119 .
(620).Noldeke ,Aufs .123 .
(621). براساس طبري تاريخ 1، ص 2873، 2، ص 1247 با دختر يكي از كنيزان، كه البته به‌سبب موقعيت زماني غيرممكن بوده است (ابن اثير: الكامل، ج 3، ص 416).
(622)./Wust .V 3 -Slane I 442 . ابن خلكان،
ص: 146
مثابه وارثان يك سلسله قانوني شناخته شدند. مي‌بايست از سرگذشت فاطمه (ع) دريافت كه واسطه بودن دختران نقشي را ايفاء مي‌كرده است؛ عقايد ايراني «623» نيز به‌هيچ‌وجه ممانعتي براي آن ايجاد نكرد.
روشن بود كه خانواده‌ها و اميران محلي كه بعدها قوت گرفته بودند، نمي‌توانستند بر جاي خود متوقف بمانند. طاهريان مايل بودند كه از نسل رستم «624» (روذستهم)، آل زيار از كاوه (531- 488 م)، آل بويه از بهرام گور (438- 420 م)، «625» سامانيان از بهرام چوبين، «626» و بالاخره قراخانيان و سلجوقيان از افراسياب (و نيز هم‌زمان از پشته قينوق) «627» بوده باشند: «628» افكار ملي در اينجا نقشي نداشت. ابو مسلم به نسب اصيل خود از بزرگمهر وزير انو شيروان اشاره مي‌كرد. «629» هم‌زمان نيز نوح اول ساماني و منصور اول ساماني و نيز بعدها محمود غزنوي خود را «سيد» خواندند و بدين‌طريق خود را منسوب به خاندان پيامبر (ص) دانستند. «630»
آنچه كه فردوسي به‌نام «رمانتيك ايراني» با موفقيت به پايان رساند، سلجوقيان را بر آن داشت كه استمرار سنتهاي كهن ايراني را در انتخاب اسامي (كي‌كاوس، كي‌قباد و غيره) نيز سنديت بخشند. دربار حكام اسلامي سواحل جنوبي درياي
______________________________
(623). كورش (كيروس) دوم، در سال 559 قبل از ميلاد با دختر پادشاه قديم ماد ازدواج كرد: Noldeke, Aufs. 17
. (624). مسعودي: التنبيه و الاشراف، ص 347 (سپس)Krymskyi I 25 .
(625). بيروني/ چاپ زاخو، ص 38 و بعد (به انگليسي ص 48- 44) و سپس‌Most .I 413 f : ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 83 (بدان معتقد نيست!)؛ ابو الفداء، تقويم البلدان، ج 2، ص 372 و بعد؛ ابن خلكان/ چاپ ووستنفلد، ج 1، ص 98- دسلن، ج 1، ص 82، و نيز رجوع كنيد به: Josef Marquart: Der Stammbaum der Buyiden, in der ZDMG IL) 1895 (, S. 660 f
(626).Krymskyj I 66 f .
(627). كاشغري: ديوان لغات الترك، ج 1، ص 56 (يكي از 24 خانهاي اغوز).
(628).Barthold ,Vorl .106 f .
(629). ابن خلكان، چاپ ووستنفلد، ج 4، ص 70- دسلن، ج 1، ص 393.- «پسر پادشاه ايران» با پرچمي در سپاه استاذسيس شورشگر: طبري، تاريخ 3، ص 356.
(630).
Lane- Poole II, S. 103, Nr. 384; s. 107- 112, Nr. 395- 415.- II, s. 231 f,. Nr. 459. ص: 147
خزر نيز بعدها از اين نوع سنتهاي اصيل متأثر شد؛ در اينجا نيز ادعاي نسب داشتن از ساسانيان (تقريبا در مورد حكام طبرستان) «631» ظاهر شد و اتفاقا در اينجا زودتر از همه‌جا در توجيه آن كوشش به عمل آمد. «632»
ازدواجهاي سياسي، آن‌چنان‌كه ما در صفحات قبل براساس مشروعيت شناختيم، معمولا پيش مي‌آمد؛ اين امر بازهم مورد «633» بررسي قرار خواهد گرفت.
در اين زمينه خلفاء مشكلاتي ايجاد مي‌كردند. وصلت يك شاهزاده خانم عباسي با طغرل بيك سلجوقي در سال 453 ه/ 1061 م فقط با اجبار صورت گرفت. «634» چنين ازدواجهاي سياسي را چندهمسري مسلمانان و امكانات ساده طلاق، آسان مي‌كرد. براي اينكه موقعيت جانشيني فرزندان اين‌گونه ازدواجها (و يا ديگر انواع آن) تضمين گردد، «635» اغلب خشن‌ترين وسائل به‌كار برده مي‌شد. از آنجايي‌كه به زودي مشخص شد كه وصيت‌نامه‌هاي موجود درباره تعيين جانشين «636» رعايت نمي‌شود، و براي پسران خردسال خلفاء گهگاه مشكلاتي ايجاد مي‌گردد، «637» برخي از سلاطين اجازه مي‌دادند كه نام پسرانشان (و يا حداقل آن پسري كه به‌عنوان وارث درنظر گرفته شده بود) «638» در زمان حيات ايشان به‌عنوان نايب الحكومه در
______________________________
(631). رجوع كنيد به مطلب «طبرستان» در مبحث «قلمرو ايران» و «حدود» در كتاب حاضر.
(632). مانند:
Karl Mlaker in der Oriental. Lit. ztg. 1930, sp. 538, Anm. 4.
و نيز مقايسه كنيد.Krymskyj I 103
(633). در حدود سال 535 ه/ 1141 م سلاطين سلجوقي سنجر و محمود: بنداري، ص 244، 287؛ مقاله 297 (يك سلطان ديگر سلجوقي).
(634). راوندي: راحة الصدور، ص 111.- براي جزئيات رجوع كنيد به: S. 264- 267.
(مانند كتابشناسي شماره 282)Schowingen
(635). ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 172 (سال 346 ه/ 58- 957 م در آذربايجان)؛ راوندي: راحة الصدور، ص 139 و ابن اثير: الكامل، ج 10، ص 112 (سال 1093 م ملكشاه)؛ راوندي: راحة الصدور، ص 227 (مسعود سلجوقي)؛ راوندي: راحة الصدور، ص 227 (سليمان سلجوقي، سال 554 ه/ 1159 م).
(636). چنين وصيت‌نامه‌اي مثلا از محمد طاهري سال 253 ه/ 867 م (طبري، تاريخ 3، ص 1692) و يكي از بزرگان طبرستان در حدود سال 524 ه/ 1130 م باقي مانده است: ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 248.
(637). سال 485 ه/ 1092 م نزد پسر ملكشاه: راوندي: راحة الصدور، ص 139.
(638). مثلا محمود غزنوي در سال 405 ه/ 15- 1014 م به پسرش مسعود (اگرچه او شخصا بعدها آن را تغيير داد).
بيهقي: تاريخ، ص 109.
ص: 148
خطبه خوانده شود و بر روي سكه‌ها ضرب گردد. «639» اين امر وقتي ضروري‌تر مي‌نمود كه در خاندان سلطان (به‌ويژه نزد تركان غزنوي و سلجوقي و غيره) نظام واقعي جانشيني وجود نداشت، «640» (چنانكه در نزد عثمانيان نيز براي مدتهاي طولاني وجود نداشت). «641» گاه نيز همه اقدامات احتياطي، حتي مثلا مخفي نگاه داشتن حادثه مرگ سلطان، «642» طي روزها، مسير سرنوشت را تغيير نمي‌داد، و نمي‌توانست لايقترين، مكارترين و يا خوشبخت‌ترين مدعي را از رسيدن به هدفش باز دارد، (مگرنه اينكه در زمان عضد الدوله در سال 338 ه/ 949 م، «643» برادرش و يا پس از مرگش در سال 373 ه/ 983 م نجباي خاندان ديلمي «644» سرانجام به‌نحوي دوستانه بر سر يكي از لايقترين افراد خود توافق كردند)، «645» درباره آن در مطاوي تاريخ سياسي به‌حدي سخن گفته شده است كه در اينجا از ذكر مثالهاي خاص به‌راحتي مي‌توان صرفنظر كرد. اين وضع كرارا به قتل اعضاء بالغ و سالمند خاندان حكومتي نيز منجر مي‌گرديد، قدرت عصر سلجوقيان را قيّم‌ها و اتابكان «646» بازيچه دست خود كردند و اين امر به وضعي منجر شد كه آنان پسران خود را به‌عنوان جانشين معرفي كردند «647» و افراد حقيقي تحت حمايت خود را به‌كلي كنار زدند. در نواحي ديگر «اميران» زمام امور را به‌دست گرفتند و كار
______________________________
(639). كواذ ساساني در سال 531 م در زمان حياتش حتي اجازه داد پسرش خسرو اول تاجگذاري كند:Noldeke ,Aufs .113
(640). راوندي: راحة الصدور، ص 277 (سال 554 ه/ 1159 م سليمان سلجوقي).
(641). راوندي: راحة الصدور، ص 84 و بعد.
(642). رجوع كنيد به: Friedrich Giese: Das Seniorat im Osmanischen Herrscher hause'', S. 250) in den Mitteilungen zur Osmanis- chen Geschichte II, 1923/ 26 S. 248- 256 (.
(643). سال 551 ه/ 1156 م نزد اتسز خوارزم شاه: جويني: تاريخ جهانگشا: ج 2، ص 14.
(644). نكبي، ص 137.
(645). عتبي: ترجمه تاريخ يميني، ص 84؛ تا زماني‌كه جانشين انتخاب‌شده غايب حكومت را به‌دست بگيرد، بزرگان برادرش را به‌عنوان «خليفه نيابت» مي‌خواندند: عتبي: ترجمه تاريخ يميني، ص 84. پايين صفحه.
(646). ساير مقدمات درباري در عصر سلجوقيان راuz .35 -41 يكجا ذكر مي‌كند.
(647). راوندي: راحة الصدور، ص 336 (در حدود سال 573 ه/ 1177 م).
ص: 149
انتخاب بين دو مدعي را به نفع خود خاتمه دادند. «648» از هم‌گسيختگي داخلي بيش از حد دربار اميران ايراني آغاز شد و راه را براي آن نوع حكومتي كه در بسياري از نواحي به‌نام «مملوكان» تشكيل شد (بدان‌گونه كه آن را مي‌توان در شكل تكامل‌يافته‌اش همان مفهوم خاص مصري دانست)، هموار كرد.

عناوين و القاب فرمانروايان‌

استيلاي عرب [اسلام] علاوه‌بر از بين بردن دربار ساساني، نام ايراني «شاهنشاه» را نيز از بين برد. اما در حاشيه مناطق كوهستاني ايران، بسياري از اميرنشينهاي كوچك در سرزمينهاي خود باقي ماندند و حتي در قرن اول يا دوم هجري قمري هفتم يا هشتم ميلادي، پس از سقوط قدرت بزرگ شاهنشاهي، خود، صاحب قدرت نيز شدند. اين اميرنشين‌هاي كوچك اغلب عناوين قديمي خود را همچنان حفظ كردند، در شرق مثلا ژونبيل «649» در سيستان و افغانستان امروزي، اخشيد (مشتق از خشوثه‌Hsaeta ( در سغد، «650» افشين از اسروشنه، «651» شار از غرجستان «652» و نيز تمران و يا تمزان ورنده «653» به‌عنوان امير زيردست وي، و
______________________________
(648). در سال 420 ه/ 1029 م در فارس: زركوب: شيرازنامه، ص 38 و سال 441 ه/ 50/ 1049 م در غزنه: ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 193.
(649). طبري: تاريخ 1، ص 2706 (سال 23 ه/ 644 م).- مجموعه‌اي از مدارك راجع به اين عناوين راKrymskyj I 52 Anm .1 ارائه مي‌دهد. درباره اهميت آنها رجوع كنيد به: Josef Marquart und Johann Jakob Maria de
و نيز.
Theodor Noldeke in der ZDMG LVI) 1902 (, S. 432 f Groot: Das Reich Zabul und der Gott Zun vom 6.- 9. Jh. ' ' in der Festschrift Eduard Sachau,( Berlin
. ژونبيل در عربي زونبيل و اغلب اشتباها روتبيل نوشته مي‌شود-.1915( .S .281
(650). از جمله طبري، تاريخ 2، ص 1242 (در اينجا از «شيذ»- پسر مشتق مي‌شود: رجوع كنيد به:Smirnova 359 (mit Anm .1 u .2 .,360 و مفاتيح العلوم، ص 119.- اين عنوان را آن‌چنان‌كه مشهور است، اخلاف آنان به عنوان سروران مصر ( «اخشيديان») حفظ كردند. از نظر زبان‌شناسي رجوع كنيد به:Herzfeld ,Sam .VI 145 mit Anm .2
(651). مفاتيح العلوم، ص 119.- و نيز رجوع كنيد به مبحث «طاهريان و خرم‌دينان» در جلد اول كتاب حاضر.
(652). ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 51 (سال 381 ه/ 991 م).
(653). حدود العالم، ص 106 (سال 3- 372 ه/ 982 م).
ص: 150
ديگران. «654» كليه آنان از جانب اعراب به‌عنوان «ملك» ناميده مي‌شدند. «655»
همچنين عناوين و القاب باستاني در سرزمينهاي كناره جنوبي درياي خزر حفظ گرديد. در كنار سالار (مشتق از «سردار») طارم، «656» به‌ويژه اسپاهبذ (همچنين- سردار) طبرستان نيز بود كه (مانند سردار پاپك) «657» همواره عنوان قديمي خود، «658» و اغلب هم‌زمان با آن لقب «گيل گيلان» را حفظ مي‌كرد. «659» عناوين قديمي ديگري كه تا عصر اسلامي باقي مانده بود (و بسرعت نيز از ميان رفت) عبارت بودند از: «بخارا خذاه» در بخارا، «660» و خوارزم شاه، «661» كه اين عنوان را سلسله‌هاي تركي كه بعدها در آنجا ساكن شدند، مجددا اخذ كردند. «662» عناوين ساساني «سغان شاه» (براي سگستان- سيستان) «663» و كرمان شاه «664» در قرون
______________________________
(654). مجموعه‌اي از عناوين «شاهي» در خراسان و شرق را تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 479 ارائه مي‌دهد و نيز ابن خرداذبه: المسالك و الممالك، ص 39 وسط،- و ص 41 بالاي صفحه.
(655). طبري، تاريخ 2، ص 1218 و بعد (سال 91 ه/ 710 م)، ص 1242 (چاچ سال 93 ه/ 712 م)، ص 1488، (غرچستان سال 107 ه/ 26- 725 م).
(656). ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 176 (سال 434 ه/ 43- 1042 م).
(657). طبري، تاريخ 3، ص 1178 (سال 220 ه/ 835 م).
(658). طبري، تاريخ 1، ص 2875 (سال 30 ه/ 651 م در خطابه يزدگرد سوم).
(659). طبري، تاريخ 1، ص 2659 (سال 22 ه/ 643 م)؛ ناصر خسرو، سفرنامه، ص 5 (سال 438 ه/ 1046 م).
رجوع كنيد به: طبري، تاريخ 3، ص 1298 و يعقوبي: تاريخ، ج 2، ص 582 (براي مازيار سال 224 ه/ 839 م): «گيل گيلان اسپاهبذ اسپاهبذان پيشوار گرشاذ محمد بن قارن، مولي امير المومنين». (رجوع كنيد به‌Herzfeld ,Sam .VI 145 (.
(660). طبري تاريخ 2، ص 1230 (سال 91 ه/ 710 م).- و نيز: Mirra M. Javic: Zamecanija o neissledovannom sredneaziatskom alfavite in: Gos Ermitaz in: Gos Ermitaz. Trudy otdela Vostoka IV
(ملاحظاتي درباره الفباي تحقيق‌نشده‌اي در آسياي ميانه))Leningrad 1947( ,S .204 -224 .
كلمه بخارا خذاه را بر روي سكه‌ها اشتباه خوانده است و خط آن را ملهم از يكي از زبانهاي ناشناخته «بخارايي» (نه سغدي و نه خوارزمي) مي‌داند.
(661). طبري تاريخ 2، ص 1238 (سال 93 ه/ 712 م).
(662).Barthold ,Vorl .139
(663). (سال 293 بهرام سوم به‌عنوان حاكم قبل از تاجگذاري)Noldeke ,Aufs 96
(664). بهرام چهارم، 399- 389: همان مأخذ، ص 102.
ص: 151
نخستين اسلامي ديده نشده است.- اينكه افشين «665» اسروشنه اجازه مي‌داد كه رعايايش كتبا وي را به شيوه قديم «خداي خدايان» بنامند (سال 226 ه/ 840 م)، در محاكمه وي به‌طور فوق‌العاده‌اي سبب تحريك محافل مسلمان شد. «666»
در كنار اين عناوين و القاب ايراني، اصطلاحات عربي نيز به‌وجود آمد كه سرانجام تداول بيشتري يافت. در اينجا در وهله اول اصطلاح «امير» به ذهن مي‌آيد كه رابطه وابستگي «667» به خلفا را «668» به وضوح نشان مي‌داد، سپس عنوان «سلطان»، «669» كه اصولا منشأ مطلق «قدرت» و «حكومت» بود و طبري در گزارشهاي خود از حدود سال 246 ه/ 860 م آن را براي حكومت عباسيان در
______________________________
(665). چنين موردي در ميمورغ و پنجيكنت نيز وجود داشت؛ حاكم سمرقند نيز اين عنوان را همراه با عنوان اخشيد داشته است. رجوع كنيد به:Smirnoua 360 . و درباره اين اثر نگاه كنيد به:
Frye, Add. notes 112; Richard Turxun and Central Asian History im Harvard Journal of Asiatic Studies xiv Nelson Frye: Tarxun) 1951 (, s. 105- 129.
(666). «بغ‌بغان» ايراني، رجوع كنيد به مبحث «جريان اسلامي شدن ايران» در جلد اول كتاب حاضر و نيز براي اطلاع از جريان آن يعقوبي: تاريخ، ج 2، ص 344؛ طبري، تاريخ 3، ص 1308 و بعد؛ و نيزSmirnova 359 f و نيز ص‌Sadighi 296 f ;362 f صديقي با297 ، پاورقي شماره 1.- شبيه به آن در واقع بر روي سكه‌ها يافت مي‌شود: Smirnova 361, Frye, Coin. 21, 31- 33 (
و نيز در عناوين اسناد كوه موغ در تاجيكستان، كشف شده است 1932 ' TbBw BWBW rbch ywth''
«به خدا، بزرگي، به شاهان خودي»-Ku bagu hvabu mazehci ewti ' ' حدودا)
رجوع كنيد به:
Freimann im Sogd. sb. 5, 12 f.) vrkunde 36 A 14 (und Nachodka ..., ebd. S. 44 f.
(667). اين مناسبات اغلب با افزودن «مولي امير المؤمنين» به‌ويژه مشخص مي‌شد. رجوع كنيد به پاورقي شماره 13 در همين فصل و نيز ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 41، ناصر خسرو: سفرنامه، ص 6 (حاكمي از تبريز).
(668).- خلفاء نام خود را بر سكه‌ها ذكر مي‌كردند.- به‌طور كلي «امير المؤمنين» و بعدها نيز مأمون:
«ذو الرياستين»)Lane -Poole I ,s .92 ,Nr .249 f ; Lavoix I, S. 211, Nr. 874 u. o, s. 227, Nr. 924:
نيشاپور در سال 13/ 812 م- 197 ه:Tiesenhausen 346 ؛ و نيز رجوع كنيد به:Codrington 60 ( و معتمد (279- 256 ه/ 892- 870 م):
هردو اهواز در سال 4/ 883 م- 270 ه)Tiesenhausen 346 . ) ذو الوزارتين»:
Lane- Poole I, s. 123, Nr. 352 Laroix I s. 248, Nr. 966:
(669). رجوع كنيد به ابن خلدون: العبر، ج 2، ص 8 و بعد.
ص: 152
سامره (و بعدها مجددا بغداد) به‌كار برده است. «670» اين كلمه به‌زودي عنوان متداول رهبر دنيوي در ايران و نيز در جاهاي ديگر شد. زمان اولين «اعطاء» اين عنوان توسط خلفاء كاملا متفاوت ذكر شده «671» و از سال 184 ه/ 800 م، تا 390 ه/ 1000 م در نوسان است. «672» اما درهرحال ابتدا در نيمه دوم قرن چهارم هجري قمري/ دهم ميلادي يعني زماني‌كه آل بويه اين عنوان را مرتبا داشتند «673» و يا پس از آنكه صفاريان گهگاه و سامانيان (به‌عنوان حكام كوچك تيول‌دار) غالبا خود را «سلطان السلاطين» و «امير المؤمنين» ناميدند، متداول شد. «674» در زمان سلجوقيان «سلطان» عنوان حاكم مستقل بود، درحالي‌كه اميران محلي اين خاندان عنوان «ملك» داشتند «675» و در اصل به آل بويه خدمت مي‌كردند.
عنوان «ملك» اكنون مي‌بايستي (برخلاف گذشته) از جانب عضد الدوله «676» (متوفي 373 ه/ 983 م) مجددا برقرار و جانشين عنوان كفرآميز ايراني «677» بزرگ پادشاه- شاهنشاه- «678» كه بعدها آل بويه متأخر آن را منظور كردند، «679» شده باشد. عنواني كه سامانيان به‌كار مي‌بردند و ذكر شد، يعني «سلطان السلاطين» لغت‌به‌لغت ترجمه عنوان شاهنشاه بود (بدون اينكه اين شكل به‌طور واقعي تداول يابد). در
______________________________
(670). مقايسه كنيد تا حدودي با طبري، تاريخ 3، ص 1698 (سال 869).
(671).Urada /Turk ,I 489 ,Anm .2 .
(672). ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 45.- و نيز رجوع كنيد به:Mez .133 mit Anm .4 .
(673).Krymskyj I 124 ff .Barthold ,Turk ,271 .
(674). (عوفي: جوامع الحكايات، شايد براساس سالامي)Barthold ,Turk .russ .II 90
مسعودي: مروج الذهب، ج 8، ص 47 (براي يعقوب بن ليث).
(675). حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 69 (سال 1131 و بعد)
(676). ابن خلكان/ چاپ ووستنفلد، ج 6، ص 30- دسلن، ج 1، ص 581.
عضد الدوله آل بويه پس از آن «اولين» كسي بود كه از زمان ظهور اسلام، دوباره اين عنوان را يافت.
(677). رجوع كنيد به: متزMez ، ص 133 و بعد، و نيز همان كتاب، ص 134، پاورقي 1.
(678). راجع به تطور اين عنوان (حتي در عصر باستان ايران) رجوع كنيد به:Krymskyj I 120 f .
به‌كار بردن عنوان شاهنشاه در عصر اسلامي توسط)Miles Rayy ,s .415 Anm 2( فقط براي يك بار در سال 5/ 984 م (374 ه) به اثبات رسيده است.
(679). ياقوت: ارشاد، ج 2، ص 120. و نيزWuz .388 ;.
ص: 153
رواج عنوان «ملك» احتمالا موقعيت آل بويه نيز نقش بازي كرده است، زيراكه اين عنوان براي آنان كه خود اهل تشيع بودند، هيچ‌گونه اشكال مذهبي به‌وجود نمي‌آورد. «680»
فقط به‌ندرت عنوان «صاحب» براي اعضاء سلسله‌هاي ايراني، مانند اسماعيل بن احمد ساماني در سال 301 ه/ 913 م به‌كار مي‌رفت. «681» به‌زودي «صاحب»، عنواني براي وزراء شد، ابتدا براي وزير آل بويه ابو القاسم ... بن عبّاد طالقاني (385- 323 ه/ 995- 939 م)، و سپس براي جانشينان وي متداول شد. «682» در سال 38- 437 ه/ 47- 1046 م وزير (ا) بوكاليجار از فارس از جانب خليفه عنوان «رئيس الرؤسا» را دريافت داشت. «683»
حكامي كه در آغاز (مثلا در سال 22 ه/ 643 م) «684» حتي قراردادها را با عنوان ساده «عامل امير المؤمنين» امضاء مي‌كردند، در قرون سوم تا پنجم هجري قمري/ نهم تا يازدهم ميلادي در شهرهاي ايران اغلب عنوان «عميد» و يا «خوجه عميد» را دارا بودند. «685»
عنوانهاي كامل اعضاء سلسله‌هاي ايراني را فقط گهگاه سكه‌ها ارائه مي‌دهند. طاهريان خود را به‌طور ساده تنها «امير» «686» مي‌ناميدند، محمد مناسبات خود را با خليفه- كه اغلب با عنوان «امير المؤمنين» و فقط يك بار توسط طلحه با عنوان «خليفة الله» «687» خوانده شد- با عنوان صريح «مولي امير المؤمنين» تأكيد
______________________________
(680). رجوع كنيد به:Barthold ,Vorl .106
(681). مسكويه: تجارب الامم، ج 1، ص 16.
(682). ابن خلكان/ چاپ ووستنفلد، ج 1، ص 133- دسلن، ج 1، ص 110.
(683). ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 182.
(684). طبري، تاريخ 1، ص 2665.
(685). ناصر خسرو: سفرنامه، ص 93 (سال 444 ه/ 1052 م).- و نيز نگاه كنيد به مبحث «مأموران» در كتاب حاضر.
(686).
Lane- Poole II, S. 73 f., Nr. 242 f. IX, S. 176, Nr. 239.
(687). همان كتاب، ج 9، ص 176، شماره 239.
ص: 154
مي‌كرد. «688»- از صفاريان، بنيانگذار سلسله به‌سادگي خود را بدون هر عنواني «689» «يعقوب» مي‌خواند، برادرش عنوان پرشكوه «الناصر لدين الله، الموفق بالله، عمرو بن ليث» «690» را داشت، درحالي‌كه حكام متأخر محلي سيستان از اين خاندان، مجددا از ذكر عنوان چشم‌پوشي كردند. براي اسماعيل و احمد ساماني تنها عنوان امير به‌كار رفته است؛ «691» از نوح اول به بعد اعضاء مختلف اين خاندان خود را «سيد» (و لذا از اخلاف پيامبر) «692» ناميدند، بعدها منصور اول خود را «الامير السّيد، الملك المظفر ايده الله»، و پسرش نيز خود را فقط «الملك المنصور» ناميد. «693» نوح اول، يك بار رابطه خود با خليفه را بدينگونه نشان داد:
«المولي امير المؤمنين». «694» محمود غزنوي از سال 389 ه/ 999 م عنوان «الامير السيّد يمين الدوله و امين المله ابو القاسم «695» ولي امير المؤمنين»،- شبيه عنوان برادرش محمد- «696» را داشت، درحالي‌كه پسر وي مسعود، نامش را به‌طور ساده بدون هيچ‌گونه اضافاتي بر روي سكه‌ها ضرب مي‌كرد. «697» بنابر گواهي اسناد (نويسندگان در اين‌باره هيچ گزارشي نداده‌اند) سامانيان نيز عنوان شاه شاهان «698»
______________________________
(688). همان كتاب، ج 2، ص 74، شماره 243.
(689). همان كتاب، ج 2، ص 75، شماره 244.
(690). همان كتاب، ج 2، ص 76، شماره 246؛ ج 9، ص 177، شماره 245.
(691). همان كتاب، ج 2، ص 79، ص 86- 84، 97- 86، شماره 251، ص 292- 278؛ 295- 293.
(692).
Lane- Poole II, S. 101, Nr. 377 f; S. 107- 122, Nr. 395- 415.
(693). همان كتاب، ج 2، ص 103، شماره 384؛ ص 109، شماره 403؛ ص 111، شماره 411 و بعد:Turk .kat .IV ,s .40 f شماره 69- 67 (سكه‌هاي يك تيول‌دار).
(694).Lane -Poole II ,S .102 ,Nr .379 .
(695).
Turk. Kat. IV, S. 42- 51, Nr. 70- 81; Lane- Poole II, S. 231 f., Nr. 459.
(696).Lane -Poole II ,154 ,Nr .519 .
(697). سياست‌نامه، ص 206، و نيز:
Maxvan Berchem und Josef Strzygowski: Amida,) Heidelberg 1910 (, S. 38. Anm. 4 I
(698).
Repertoire chronologique d'epigraphie arabe, Kairo 1931 ff., Band V, Nr. 1831 f. 1956; Bd. VI, Nr. 2177, 2577;
سياست‌نامه، ص 90 و بعد- بهاء الدوله:Lane -Poole II'S .213 f ,Nr .668 ff . )از سال 997 يا 999 م- 387 يا 389 ه، سپس 6/ 1005 م- 396 ه در بغداد).- و نيز:Wiet 118 ,Anm .5 und 6 .
ص: 155
(شاهنشاه- ملك الملوك) را به‌كار مي‌بردند؛ براي آل بويه (شيعي) اين عنوان از سال 362 ه/ 4- 973 م و يا 3- 402 ه/ 13- 1012 م بر روي سكه‌ها ديده مي‌شود. «699»
از آل بويه- كه به‌زودي القاب خود را بر روي سكه‌ها ضرب كردند،- «700» سلجوقيان عناوين «سلطان» و «شاهنشاه» (براي «شاهان شاه») را اخذ كردند. «701» هم زمان با آن، القاب افتخاري متداول مانند «يمين امير المؤمنين»، «برهان امير المؤمنين»، «قاسم امير المؤمنين» «702» و يا «معز الدوله» را نيز داشتند. «703» توضيح جزئيات در اين مورد و نيز در مورد تطور عناوين در نزد قراخانيان (ايلخانيان) «704» (اغلب «سلطان السلاطين») و قراختايي (گورخانان) «705» مي‌بايستي در اينجا حذف
______________________________
(699).Turk .kat .IV ,S .52 f .,Nr .82 f ..
(700). به‌طور مثال عضد الدوله:Lane -Poole II ,S .206 f .,Nr .654 ff .
(701). رجوع كنيد به‌طور مثال به سكه‌هاي طغرل (455 ه/ 1063 م- 432 ه/ 41- 1040 م): «السلطان المعظم شاهنشاه طغرل بيگ ابو طالب»:Turk .kat .IV ,S .58 -61 ,Nr .84 -87
و نيز در اين‌باره:.Barthold ,Vorl .105
(702). راوندي: راحة الصدور، ص 85 و بعد، حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، اينجا و آنجا.-uz .25 -
(703).Turk .kat .S .62 f .,Nr .88 -90 .
(704). در اين‌باره رجوع كنيد به: , S. 69; Barthold, Vorl. 150
(مانند شماره 461 كتابشناسي)Omelian Pritsak :Qarachanid ischen Studien - Turk. kat. IV, s. l, 10- 35, Nr. 14- 65.
(705). شايد مشتق از (كول- خان) كور خان): Pristsak) wie Anm. 7 (89- 98 und karl August Wittfogel und Feng chia- Sheng: History of the chinese Society Liao( 907- 1125 ),( Philadelphia 1949 ), S. 431( vgl. auch Appendix v: Qara- Khitay, von karl Heinrich Menges, S. 619- 675 )( Transactions of the American Philosophical Society .., N. R., Bd. 36, 1946 ).-
نزد مسلمانان «گور خان» به‌عنوان «خان خانان» (خان بزرگ) تلقي مي‌شود: راوندي: راحة الصدور، ص 174؛ جويني: تاريخ جهانگشا، ج 2، ص 86؛ چهار مقاله، ص 113. و نيز جوزغاني/ چاپ راورتي، ص 911،Z .8 ؛ در اين‌باره رجوع كنيد به: Ahmet Caferoglu: Tukyu ve uygurlarda Han unvanlari, im Turk. hukuk ve iktisat tarihi mecmuasi I,) 1931 (, S. 105- 129 Fu'ad Koprulu: Eski turk unvanlarina ait notlar
(ملاحظاتي درباره عناوين قديم تركي). همان كتاب، ج 2، (39/ 1932)، ص 31- 17.
ص: 156
شود. «706»
به‌عنوان خطاب، در مقابل آل بويه «707» و نيز ديگر فرمانروايان- حتي در نامه‌ها- «يا مولانا» به‌كار مي‌رفت. «708» هم‌زمان با آن- به‌طور مثال نزد طاهريان- «يا امير» نيز آمده است. «709»

فرمانها و ديوانها

كمي فرمانهاي باقي‌مانده از قلمرو ايران و نيز از بين النهرين، اين امر را براي مناطق اسلامي در شرق (برخلاف مصر با پاپيروسهايش) كاملا غيرممكن مي‌كند كه بتوان درباره سازمان ديواني و امور مربوط به فرمانها- اين لوازم ضروري هر تشكيلات منظم- به‌نحوي دقيقتر مطلبي اظهار كرد. يادداشتهاي مختصر و اتفاقي در آثار ادبي فقط نشان مي‌دهد كه در آغاز متون قراردادها- كه اعراب در پيشرفتهاي خود در ايران از سال 15 ه/ 636 م فراهم كردند- هنوز كاملا فاقد هرگونه تزئينات كه براي اين‌گونه فرامين معمولا از مشخصات اصلي به شمار مي‌آيد، بوده است. آنها به‌طور ساده با «بسم الله» (يا به‌طور رسمي «بسم الله الرحمن الرحيم») شروع مي‌شدند و با: «هذا كتاب من عبد الله» (و يا عبارت ديگري) ... ادامه مي‌يافتند و در خاتمه آنها نيز رديفي از نام گواهان مشاهده مي‌شد. «710» گهگاه قبل از متن، اصطلاح «اما بعد» كه در زمانهاي بعد جزو مشخصات اصلي فرمان شد، «711» نيز وجود داشت. اگر تاريخي گذاشته مي‌شد، در
______________________________
(706). جويني: تاريخ جهانگشا، ج 2، ص 122 (حدود سال 596 ه/ 1200 م)..Barthold ,vorl .150 .-
(707). ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 9 (سال 372 ه/ 83- 982 م: فخر الدوله).
(708). با مثالهايي چندMez 137 .
(709). تنوخي: كتاب الفرج بعد الشدة، ج 1، ص 36.
(710). طبري، تاريخ 1، ص 2632 و بعد، 2633، 2641، 2655 و بعد، 2657، 2658، 2898 و بعد (بين سال 18 ه/ 639 م و 32 ه/ 652 م): قراردادهايي با شهرهاي مختلف ايران.
(711). طبري، تاريخ 1، ص 2698 (سال 52/ 651).- رجوع كنيد به: امپراتوري ارامنه.,,Ukecenet''Esra IV 11 . و ساير صفحه‌ها.
ص: 157
پايان فرامين بود. «712»
اما به‌زودي سازمان ديواني ساسانيان و بيزانس سرمشقي براي دربار خلفاء شد. در آغاز در غرب زبان يوناني و در بين النهرين (و نيز در ايران) زبان ايراني براي انشاء فرامين حفظ مي‌شد؛ ولي از سال 78 ه/ 697 م زبان عربي جايگزين آنها گرديد. «713» باوجود اين تغيير، عملا نفوذ سنتهاي قديمي ديواني بدون دگرگوني همچنان باقي ماند، همان‌گونه كه كاركنان قديمي نيز به‌طور عمده باقي ماندند. بي‌جهت نيست كه در تاريخهاي ديواني «714» و در تاريخهاي وزراء درباره ساخت ديوان ساسانيان با نظارتهاي مربوطه، امتحان و ارتقاء مأموران در رابطه با تشكيلات اداري كشور، فرماندهي لشكر و همچنين ضوابط نوشتن مقدمه در رسائل اداري، و كلمات روي مهرها، «ديوان‌ها» و غيره گزارش داده‌اند. چنانكه درست براساس همين نمونه‌ها نيز بود كه در عصر عباسيان ديوان خلفاء، به خصوص در بغداد تأسيس شد.
طبيعتا آداب و رسوم دربار خلفاء نيز در حوزه‌هاي ايراني منتشر مي‌شد، درحالي‌كه هنوز با سنتهاي عصر ساساني (به‌ويژه در دولتهاي مستقل كوچك) مستقيما همراه بود. اگرچه ما با كمبود شواهد و مدارك بلاواسطه‌اي در مورد ساخت ديوان و نظام فرامين در دربار سامانيان و يا غزنويان مواجه هستيم، اما قابوس‌نامه به‌صورت اندرزهايي به فرمانروايان در مورد اداره كردن تشكيلات ديواني، آنچه را كه در آن زمان به‌طور سنتي از ديوان و كاركنان آن خواسته مي‌شد،
______________________________
(712). طبري، تاريخ، 1، ص 2633.
(713). جهشياري: كتاب الوزراء، ص 35- 33.- در خراسان ابتدا اين تغييرات از سال 124 ه/ 742 م به‌وجود آمد، رجوع كنيد به: همان كتاب، ص 64 و بعد.- و نيز به ص 442، جلد اول كتاب حاضر، و همچنين:
صديقي‌Caetani v 524 -527 ;Sadighi 31
و در مورد تشكيلات ديواني ساسانيان:.Pigulevskaja ,viz .214 -217
(714). و نيز جهشياري: كتاب الوزراء، ص 3 و بعد- و مفاتيح العلوم، ص 58- 54 (با اصطلاحات فني كه احتمالا دلالت بر عصر سامانيان دارد)؛ عوفي: جوامع الحكايات، ص 182- 180، شماره 1023- 987.
ص: 158
يعني هنر خوشنويسي «715» و تمرين در سبك، قابليت روشن كردن كنايات و رموز پنهاني، «716» و اينكه خود كاركنان نيز شخصا بتوانند چنين كنايات و استعاراتي به كار ببرند، بازگو كرده است. رازداري بلاشرط از ضروريات بود، و به‌علت اينكه تقليد از نوشته‌هاي بيگانه بسيار مفيد به‌نظر مي‌رسيد، «717» جعل آنها نيز در اين سرزمين مانند جاهاي ديگر اغلب اتفاق مي‌افتاد.
ساخت فرمانها (منشور) اكنون دقيقا رعايت مي‌شد. آنها با «بسم الله» شروع مي‌شد و گاه با جمله‌هاي مذهبي (ذكر خداوند) «718» و با آرزوهاي قديمي ايراني «719» و به‌طور كلي مشرق‌زميني، مانند طلب عمر طولاني براي حاكم- نزد هخامنشيان نيز در خطابهاي مستقيم متداول بود- «720» ادامه مي‌يافت. «721» (عبارات متداول براي آن در فرامين، بنابر مقام و مرتبه گيرنده آن طبقه‌بندي مي‌شد. مثلا مسعود غزنوي براي خوارزم شاه «ادام الله عزه» «722» و براي يك خواجه «ادام الله تأييده» به‌كار مي‌برد). «723» در رفت‌وآمد فرستادگان در سراسر مشرق‌زمين، سؤالهاي متداول درباره سلامت حاكم ردوبدل مي‌شد. «724»
______________________________
(715). اينكه ابتدا فرامين توسط ديوان‌نويسان به‌صورت چركنويس (سواد) نوشته مي‌شد و سپس به‌صورت پاكنويس (بياض) تكميل مي‌گرديد، فقط از زمان غزنويان گزارش شده است (بيهقي: تاريخ، ص 143: سال 411 ه/ 1020 م)، البته غير از اين هم متداول بوده است.
(716). مفاتيح العلوم، ص 72.- رجوع كنيد به اواخر مبحث «رؤساي ادارات» در كتاب حاضر و نيز به: Fritz krenkow in der EI, IV 27 f.
و نيز ابراهيم بن هلال صابي: تاريخ الوزراء.
(717). قابوس‌نامه/ چاپ ديتز، ص 771- 750.
(718). بيهقي: تاريخ، ص 71 (سال 421 ه/ 1030 م در نامه‌اي از مسعود غزنوي به اليغ خان).
(719). شبيه به آن در فرامين كتاب دانيال)II 4( موجود است. «ملكا للعالمين حيّ».
(720). دانيال‌V 10 مادر پادشاه به پسرش مي‌گويد: «شاها جاودان بماني!»
(721). يكي از رعاياي مسعود غزنوي در سال 425 ه/ 1034 م به وي گفت: زندگاني خداوند دراز باشد!: بيهقي:
تاريخ، بالاي ص 448.
(722). بيهقي: تاريخ، ص 85 (سال 421 ه/ 1030 م).
(723). بيهقي: تاريخ، ص 84 (سال 1030).
(724). شماري از نمونه‌هاي فرامين از سال 578 ه/ 84- 1182 م (به‌ويژه از خوارزم) در كتاب» التوسل الي الترسل» محمد بن مؤيد بغدادي يافت مي‌شود، و نيز:Barthold ,Turk .russ .I 73 -80 ;-
ص: 159
ابتدا از عصر سلجوقيان است كه ما گزارشهايي درباره شكل ظاهري فرمان‌ها، استعمال «پر ضخيم» (قلم غليظ) براي طغرا، «725» و «بسم الله» كه در پايين نوشته مي‌شد و نام حاكم، در دست داريم. طغرا به‌جاي امضاء و مهر به‌كار مي‌رفت. «726»

فرستادگان‌

ارتباط هر حاكم ايراني با خليفه يا با حكام بيگانه و يا ارتباط حكام ايراني بين خودشان، و نيز ارسال فرامين با محتواي سياست خارجي از ديوانها (كه در زمان سامانيان و غزنويان- و مسلما ديگر سلسله‌ها- براساس نمونه‌هاي عباسي آن، عبارت از «ديوان رسالت و وزارت» بود)، «727» توسط فرستادگان انجام مي‌شد.
حتي در ارتباطات ديپلماسي، سنتهاي ساساني (و بيزانسي) (كه تا حدي به عادات مشرق‌زمين بازمي‌گشت) در مقياس وسيع اعتبار داشت.
به‌جاي وضع بي‌بندوبار اعراب، اين رسم به‌تدريج به‌وجود آمد كه هم‌زمان دو نفر، يكي از افراد پرتجربه و جهانديده (اغلب از فقيهان معتبر)، «728» و ديگري نماينده‌اي از ديوان و يا كاركنان دربار، تعيين و فرستاده مي‌شوند. به‌زودي فرستادن همراهان زياد در كنار فرستادگان «729» همان‌گونه كه در مشرق‌زمين و نيز
______________________________
- (نويسنده فرامين در خدمت تكش خوارزم شاه بوده است، رجوع كنيد به همان كتاب، ج 2، ص 34).-Mez 137 با مثالهاي متعدد.- و نيز به مبحث «فرستادگان» در كتاب حاضر.
(725). رجوع كنيد به اواخر مبحث «تشريفات، رسوم حكام و نشانهاي سلاطين» در كتاب حاضر.
(726). مقريزي خطط،III ، ص 367.- و نيزUz .29 و همچنين اواخر مبحث «تشريفات، رسوم حكام و نشانهاي سلاطين» در كتاب حاضر.
(727). مفاتيح العلوم، ص 79- 72؛ بيهقي: تاريخ، ص 500 (426 ه/ 1035 م).- در مورد فرستادگان به‌طور اساسي رجوع كنيد به: Hamidullah, Muhammad: Muslim Conduct of State.) Haidarabad/ Dekkan 1943 (, I, 199- 206.
(728). راوندي: راحة الصدور، ص 385 (سال 592 ه/ 1196 م از جانب خليفه به خوارزم شاه).
(729). در سال 579 ه/ 84/ 1183 م هيأت اعزامي از طرف يك مهاراجه هندي 24 نفر بود كه 22 نفر آنان در جريان سفر درگذشتند: ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 68.
ص: 160
در اروپاي شرقي تا زمان حاضر نيز به‌عنوان مشخصه‌اي باقي مانده است متداول گرديد. «730»- در استوارنامه (عهدنامه) ها «731» براي حكام بيگانه، اين تقاضا صريحا ذكر مي‌شد كه فرستادگان را بيش از حد لازم نگاه ندارند و بدون هيچ قيد و شرطي اجازه رجعت دهند. در واقع مصونيت ديپلماسي در آن زمان اساسا تضمين شده بود، «732» اما با اين‌همه گاه عملا نقض مي‌گرديد و اين در مواقعي بود كه فرستاده (مانند زمان فردريك بزرگ) به‌عنوان جاسوس تلقي شود). «733»
در كنار تهيه عهدنامه به «فرستاده اول» (از بين دو فرستاده) آموزش نيز داده مي‌شد، كه شامل دستورات دقيق بود. همچنين، «فرستاده» اول در صورت اقتضاء طرح تمام‌شده قراردادي را نيز به همراه داشت كه مي‌بايستي براي امضاء به طرف ديگر تقديم گردد. چنانچه امتناع مي‌شد، مي‌توانست مذاكرات بعدي با اطلاع مداوم حكومت متبوعه، ادامه يابد، تا سرانجام توافق مطلوب حاصل شود- و يا نشود. (از آنجايي كه مذاكرات گاه نيز محرمانه صورت مي‌گرفت براي فرستاده علاوه‌بر آموزش كتبي، آموزش شفاهي نيز وجود داشت). «734»
براي جلب نظر دربار هدايا نيز نقش ويژه‌اي داشت (رجوع كنيد به مبحث بعدي)، در موارد موفقيت‌آميز آن (مثلا نزد غزنويان) به‌خصوص سخاوتمندانه رفتار مي‌شد. «735»
______________________________
(730). براي تركيه و نيز روسيه رجوع كنيد به: Spuler, Ilch. 370, Bert. Spuler:,, Die europ. Dipl. in Konstant inopel''. in den Jb. f. Kult. u. Gesch. der Slaven, N. R. xi) 1935 (, S. 207 f.
(731). بيهقي: تاريخ، ص 211 (حدود سال 390 ه/ 1000 م).- و مفاتيح العلوم، ص 57 (سامانيان حدود سال 364 ه/ 974 للا.
(732). سياست‌نامه، ص 87 (فصل 1/ 21)
(733). به‌وضوح در سياست‌نامه، ص 87 و بعد (در فصل 2/ 21).
(734). بيهقي: تاريخ، ص 210.
(735). رجوع كنيد به خلاصه‌اي از: von
(دولتهاي بربر)Kapital Varvarski egosudarstva ، (تاريخ ديپلماسي)
Vladimit P. Potemkin: Istoria Diplomatii Sergej Vladimirovic Bachrusin und E. A. Kosminskij, Moskau 1941, S. 108- 111. ص: 161
هر سفارت مي‌بايستي به‌وسيله سفارت متقابلي پاسخ داده شود. «736» براي استقبال از هر فرستاده، تشريفاتي بسيار قديمي در سرزمين ايران وجود داشت، كه حتي در زمان هخامنشيان، اشكانيان و ساسانيان نيز معتبر بود. به‌عنوان مثال اين تشريفات شبيه تشريفات آن مأمور ساساني بود كه فرستاده سپاه دشمن- حتي سپاه اشغالگر عرب- را «در شكوه قدرتش» نشسته بر روي تخت، با نيم‌تاجي بر سر، درحالي‌كه صفي از نجيب‌زادگان پيرامونش را گرفته بودند، پذيرفت، تا بدان وسيله اهميت كشور خود را تجسّم بخشيده باشد. امّا وقتي‌كه فرستاده عرب، المغيره، تحت‌تأثير اين مراسم قرار نگرفت و با اطمينان به خود وارد مجلس شد، با كتك و لگد مورد اهانت قرار گرفت. المغيره مي‌بايست به وضوح دريافته باشد كه آنها به چنين رفتاري عادت نداشته‌اند. اينكه نبرد پس از آن (سال 21 ه/ 642 م) ادامه يافت، خودبخود قابل درك است. «737»
زوال استقلال ايران امّا (مانند فرهنگ ايراني) پاياني براي رسوم بومي درباري نبود. به‌عكس ملاحظه مي‌كنيم كه اين رسوم- صرفنظر از دربار خلفاء- در سلسله‌هاي ايراني در قرن سوم و چهارم و پنجم هجري قمري/ نهم و دهم و يازدهم ميلادي، به‌تدريج آن‌چنان ظاهر مي‌شود كه با رسوم شرق قديم مطابقت مي‌كند. فرستاده از مرز حوزه حكومتي خود استقبال مي‌شد و توسط يك نماينده (حاجب) «738» همراه با اسكورت به مقر حاكم (يا محل اقامت موقت او) آورده مي‌شد. در اينجا مي‌بايست منتظر زمان اجازه ورود به نزد حاكم باشد. «739» براي فرستادگان خلفاء «740» دوستان و يا حكّام فاتح، «741» شهر براي ورود آذين‌بندي مي‌شد،
______________________________
(736). بيهقي: تاريخ، ص 211.
(737). طبري، تاريخ 1، ص 2642 و بعد.
(738). چه ارزشي براي اين سمت در ايران قايل مي‌شدند، اين گزارش نشان مي‌دهد: ابو مسلم ايراني در ديدار برادر خليفه در مرو در دهليز (سكويي) در مقابل منزل او منتظر ماند و به اعلام حاجب مبني بر اين‌كه مي‌تواند هر زمان و بدون تشريفات رسمي وارد گردد، اعتناء نكرد: طبري، تاريخ 3، ص 59 (سال 33 ه/ 750 م).
(739). تاريخ سيستان، ص 379 (سال 448 ه/ 1056 م).
(740). بيهقي: تاريخ، ص 41 (سال 421 ه/ 1030 م؛ مسعود غزنوي در نيشاپور): همان كتاب، ص 289 (سال-
- 1031)؛ راوندي: راحة الصدور، ص 385 (سال 594 ه/ 1198 م خوارزم شاه در همدان).- البتّه هم‌زمان از هرگونه جاسوسي جلوگيري مي‌شد.
(741). بيهقي: تاريخ، ص 433 و بعد (سال 424 ه/ 1033 م: فرستاده قراخانيان نزد مسعود).
ص: 162
و به شيوه قديم مشرق‌زمين، فرشهايي از پنجره و بالكن آويزان مي‌كردند. «742» پارچه‌هاي گران‌قيمت (مانند اطلس) زير سمّ اسبان مي‌گستردند و پول بين مردم پخش مي‌كردند. چنين فرستاده محترمي در جلو دروازه‌هاي شهر توسط بزرگان (مرتبه‌داران) و نيز فرماندهان، قضات، سادات، علماء، فقهاء و ديگر درباريان، در حالي كه اسبي نيز براي سواري در اختيارش گذاشته بودند، استقبال مي‌شد. «743» محل اقامت وي در شهر (مثلا در سال 421 ه/ 1030 م در مورد فرستاده‌اي از جانب خليفه براي مسعود غزنوي) در يكي از قصرهاي اختصاصي، جايي‌كه غذاي او تهيه مي‌گرديد، تعيين مي‌شد براي پذيرايي صرفا برنامه ويژه‌اي تدارك مي‌ديدند و (از نظر اخترشناسي) روز مناسب براي آن پيش‌بيني مي‌گرديد. «744» به‌طور مثال مسعود غزنوي در چنين موقعيتي هزاران نفر درباري، سرباز و غلام در لباسهاي گران‌قيمت و تا حدي با سلاح‌هاي ارزشمند را تدارك مي‌ديد. اغلب حضار كلاه (دوشاخ) بر سر مي‌نهادند. پس از تشريفات غذا، كه با گفتگوهاي دونفره رسمي همراه بود و نيز ارسال اسب سفيد اصيلي با پوشش سياه (رنگ عباسيان)، فرستاده در بارگاه حاكم ظاهر مي‌شد. رئيس مستقبلين (رسول‌دار، به عربي
______________________________
(742). به‌همين شكل نيز در سال 421 ه/ 1030 م در شهر شاذياخ در هنگام ورود مسعود (بيهقي: تاريخ ص 35) و سال 564 ه/ 1169 م در هنگام ورود فرمانده فاتحي در همدان (حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 116).
- همان‌گونه نيز در هنگام ورود يك امير (به‌ويژه اگر مي‌توانست خطرناك باشد كه در اين‌صورت مي‌بايستي كاملا مورد مراعات قرار گيرد) خانه‌ها، قصرها، بازارها و كشتي‌ها در بغداد با فرشهايي كه اسم او را داشتند، آذين شده بود: تاريخ سيستان، ص 246 (عمرو بن ليث سال 275 ه/ 89- 888 م).
(743). رجوع كنيد به مبحث «تشريفات، رسوم حكاّم و نشانهاي سلاطين) در كتاب حاضر.
(744). به‌طور مثال در اول محرّم 423 (19 دسامبر 1031)، كه يكشنبه بود، امّا در متن «پنج‌شنبه» قيد شده است.
اينكه در اينجا اشتباهي رخ داده است. گزارشهاي بعدي روشن مي‌كند و اينكه پس از سه روز جشن، اشخاص براي مراسم نماز جمعه آماده شدند، از نظر بيان واقعيت خوب است. امّا به موضوع متن ارتباطي ندارد.
همچنين در متن روزهاي هفته به ترتيب ذكر نشده و درهم آورده شده است.
ص: 163
حاجب) درحالي‌كه زير بغل او را مي‌گرفت (تا به او در راه رفتن كمك كند) وي را به مقابل محل جلوس حاكم، كه بر روي تخت نشسته بود، هدايت مي‌كرد. «745»
از نظر فرستاده خليفه، «دست‌بوسي» مسعود غزنوي كافي بود: «746» اسرائيل، يكي از چهار برادران سلجوقي، پدر خود را حتي در هنگام پذيرايي به‌عنوان سخنگوي خود به منظور احترام در كنار خود بر تخت نشانده بود، «747» (اگرچه بعدأ به‌صورت خائنانه‌اي او را زنداني كرد). پس از اين تشريفات، فرستاده خليفه.
تحيت خليفه مؤمنان را درحالي‌كه پرچمي بر بالاي سرش نگاه داشته شده بود، «748» ابلاغ مي‌كرد، و مكتوب را تسليم مي‌داشت تا در حضور سلطان به فارسي ترجمه شود. در هربار كه نام خليفه ذكر مي‌شد، حاكم از جايش بلند مي‌شد- بلند شدن براي احترام، نمونه‌اي از عادات ايراني بود- «749» و فرش جلو تخت را مي‌بوسيد.
(عمرو بن ليث فرمان انتصاب خليفه را شخصا بوسيد و آن را قبل از آنكه بر روي ميز بگذارد، بر سر گذاشت). «750» در پايان، طبل‌ها و تنبورها به علامت قدرت حاكم به صدا درمي‌آمد. «751»
بدين‌ترتيب بار عام به‌زودي با سه روز (در اين مورد) اطعام، كه با مراسم خاص عبادي همراه بود، به پايان مي‌رسيد. در خطبه (محرم 423 ه/ دسامبر
______________________________
(745). رجوع كنيد به مبحث «تشريفات، رسوم حكام، و نشانهاي سلاطين» در كتاب حاضر- درحالي‌كه سلسله‌هاي مهمّ نيز اين رسم را همواره حفظ مي‌كردند، از جانب حاكم طبرستان نصرت الدين رستم (در حدود سال 519 ه/ 1125 م) گزارش مي‌شود (ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 60)، كه او اولين كسي بود كه در هنگام پذيرايي بر تخت نشسته بود.
(746). رجوع كنيد به مبحث «تشريفات، رسوم حكام و نشانهاي سلاطين» در كتاب حاضر.
(747). (مانند پاورقي 485 در همين فصل)Urada /Turk .I 281 ;Aqsara'I 11 .
(748). در چنين محاوره‌اي با حاكم مي‌بايست مزاحمتي به‌وجود نيايد. «به‌عنوان نمونه مي‌توان از آن فرد درباري ياد كرد كه در چنين محاوره‌اي با اميري از بخارا حتي از جايش تكان هم نخورد، باوجودي‌كه عقربي او را نيش زده بود»: ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 196 (براساس)Mez 137 mat Anm l
(749).Goldziher ,Shu'ub 154 .
(750). گرديزي: زين الاخبار، ص 18.
(751). رجوع كنيد به مبحث «تشريفات، رسوم حكام و نشانهاي سلاطين» در كتاب حاضر.
ص: 164
1031 م در بلخ) براي اولين‌بار نام خليفه جديد ذكر شد. مسعود غزنوي شكوه ظاهري اين مراسم را توسعه داد و پول زيادي بين مردم تقسيم شد. «752»
مذاكرات خاص سياسي «753» در هفته‌هاي بعد در ديوان وزارت انجام مي‌شد.
(اينكه فرستاده‌اي فقط از جانب وزير پذيرفته شود، تنها زماني پيش مي‌آمد كه وي فقط نامه‌اي براي وزير داشت كه البتّه طبعا از جانب وزير محلي نوشته شده بود). «754» وقتي‌كه به توافق مي‌رسيدند، در بارعام جديدي (2 ژانويه 1032) «755» قرائت طرح قرارداد به فارسي و سرانجام ترجمه عربي آن انجام مي‌شد، كه از جانب فرستاده با كلمه «شنودم» (شنيدم) موكدا تأييد مي‌شد. «756» چند روز پس از آن (7 ژانويه) «757» فرستاده در بارعام خداحافظي حضور مي‌يافت و آنگاه مي‌توانست با دريافت هداياي زيادي راه مراجعت را در پيش گيرد. «758»

هدايا

تبادل هدايا بين دو حاكم هم‌رتبه و يا ارسال آن به فرد عاليرتبه‌تري (حتي در هنگام
______________________________
(752). شبيه به اين تشريفات، حتي باشكوه‌تر از آن از جانب محمود در سال 420 ه/ 1029 م در پذيرايي يكي از حكام قراخانيان به‌نام قدير خان از كاشغر انجام شد: گرديزي: زين الاخبار، ص 83 و بعد (با توضيحات كافي).
(753). به‌همين‌سبب مي‌بايستي آموزشهاي شفاهي كه به فرستادگان داده مي‌شد، حساب شده باشد. (بيهقي: تاريخ، ص 211).- نگاه كنيد؛ حميد الله 2، ص 170- 162.
(754). بيهقي: تاريخ، ص 513 (سال 428 ه/ 1037 م نزد يكي از وزراء مسعود غزنوي).
(755). يكشنبه، در متن «پنج‌شنبه» ذكر شده است.
(756). رجوع كنيد به‌Ponjatno ' ' در سپاه امروزي روس پس از قرائت دستورات.
(757). جمعه، در متن «شنبه» (آنچه كه با تاريخ‌هاي گذشته به هيچوجه مطابقت ندارد!)
(758). وصف پذيرايي فرستاده خليفه در نيشاپور در سال 421 ه/ 1030 م (بيهقي: تاريخ، ص 44- 41) و سفراء خليفه در دسامبر 1031/ ژانويه 1032 (بيهقي: تاريخ، ص 297- 289) و نيز گزارش كوتاهي در تاريخ سيستان، ص 379 (پذيرايي چغري سلجوقي در سيستان در سال 448 ه/ 1056 م) تنها گزارشهاي موجود درباره مراسم جشن شرفيابي است، كه ما به‌طور كلي از آن زمان در دست داريم. مي‌توان بدون‌شك گفت كه در اينجا توصيف مفصل اين پذيرايي‌ها به‌عنوان نمونه، معتبر است. چنانكه حتي پس از قرنها مي‌توان تصويري شبيه به آن را مثلا در دربار صفويه و يا نزد عثمانيها يافت.
ص: 165
بارعام ورود و خداحافظي) «759» بخشي از تشريفات ثابت ايراني- و به‌طور كلي مشرق‌زمين- را تشكيل مي‌داد. حتي برخي از هيأتهاي اعزامي تنها به همين دليل فرستاده مي‌شدند؛ فرستاده نيز همچنين هديه‌اي دريافت مي‌داشت. «760» در آغاز، هداياي سلسله‌هاي محلي به خلفاء كوچك بود: به‌طور مثال، اسپاهبذ طبرستان در سال 148 ه/ 765 م سنگهاي قيمتي و توليدات داخلي، «761» يعقوب بن ليث در سال 255 ه/ 869 م: كالسكه‌هاي پربها، باز شكاري، لباس و مواد معطّر (مشك و كافور) و هرچيزي‌كه براي يك حاكم شايسته بود، فرستاد و حدود سال 389 ه/ 999 م حاكم گرگان به آخرين فرمانرواي ساماني «762»: 10 اسب عربي با تزئينات و آرايش سر از طلا، 30 قطعه (باجيل؟) ابريشم، 20 قاطر با تزئيناتي از طلا و نقره 30 بار شتر فرشهاي زيبا و «كالاهاي قيمتي»، 1000000 درهم شاهي، 30000 دينار طلا، 50 قطعه (تخته) پارچه از شوشتر و نيز پارچه‌هاي ديگر و كتان مصري «763» پيشكش كرد و بالاخره مسعود غزنوي در سال 423 ه/ 1032 م اين اجناس را به بغداد فرستاد: 100 لباس گران‌قيمت، (در ميان آنها 10 لباس زر بافت)، 50 كيسه مشك، 100 حبه كافور، 200 قطعه (ميل) «764» پرده بسيار زيبا، 50
______________________________
(759). در سال 422 ه/ 1031 م فرستاده مسعود غزنوي نزد حاكم قراخانيان: بيهقي: تاريخ، ص 217.
(760). در سال 421 ه/ 1030 م فرستاده خليفه از مسعود 200000 درهم، يك اسب با زين مطلا، 50 قواره لباس، علاوه بر چوب عود، مشك و كافور دريافت داشت (بيهقي: تاريخ، ص 44) و ديگري در سال 423 ه/ 1032 م يك قاطر و دو اسب دريافت داشت (بيهقي: تاريخ، ص 297).
(761). ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 118.
(762). طبري، تاريخ 3، ص 1706؛ تاريخ سيستان، ص 214.- برادرش عمرو در سال 265 ه/ 879 م ميله‌اي طلايي براي چادر و «چيزهايي شبيه به آن» فرستاد)Krymskyj I 59 mit Anm 3 /4( و بعدها (سال 283 ه/ 896 م) 100 شتر خراساني، و شترهاي بسيار ديگري از نژاد ديگر، صندوقهايي مملّو از پارچه‌هاي گرانبها، 4 ميليون درهم نقد، يك صنم هندي با 4 دست كه با اشياء قيمتي تزئين شده بود، فرستاد (مسعودي: مروج الذهب، ج 8، ص 125 و بعد؛ تاريخ سيستان، ص 261).
(763).Nikbi 218 f . نكبي
(764). يك «ميل» اندازه‌هاي متفاوتي دارد. رجوع كنيد به: Georg Wilhelm Freytag: Lexcion Arabico- Latinum, Bd. IV,) Halle 1837 (, S. 225 u. Edward William Lane: An Arabic- English Lexicon, I/ 7,) London 1885 (, S. 3026,- ص: 166
دسته شمشير هندي، يك جام طلايي به وزن 100 مثقال كه با مرواريد و 10 عدد ياقوت ارغواني پر شده بود، 20 ياقوت از بدخشان، 10 اسب خراساني و 5 برده پرارزش ترك. «765»
مسعود غزنوي در برابر حكام هم‌رتبه نيز بسيار باسخاوت بود، چنانكه يك بار براي يكي از خانهاي قراخاني (البتّه تعداد و ارزش هدايا نشانه درجه قدرت و توانگري شخص بود) دو دست لباس (زربافت) با سنگهاي قيمتي، دست‌بندهايي از مرواريد، شنل‌هاي مختلف از هر نوع (از بيزانس و بغداد، اسپهان و نيشاپور)، انواع مختلف پارچه‌هاي كتاني، پرده، مشك، عود، عنبر و 2 گردنبند مرواريد فرستاد. «766» در سال 320 ه/ 932 م نصر بن احمد ساماني به حاكم سيستان، 10 سنگ ياقوت قرمز، 10 عدد لباس گران‌قيمت، 10 برده و 10 كنيز ترك با جواهرات و لباسهايشان، 10 اسب و كمربند، و اضافه بر آن شعري از رودكي «767» پيشكش كرد.
اينكه اين مراسم مطابق با عادات قديمي بود، «768» نياز به هيچ نوع اثباتي ندارد.
اما به همان اندازه نيز اين امر، تداوم عادتي قديمي بود كه خليفه از حكام هر ولايت انتظار هديه‌اي داشته باشد. در سال 125 ه/ 743 م به دستور والي بركنارشده خراسان، تنگهايي از طلا و نقره «769» و نيز ظرفهايي به شكل غزال، شير و گوزن از طلا و نقره ساخته، براي خليفه پيشاپيش فرستاده شد، درحالي‌كه او
______________________________
- به دور اين قطعات ظاهرا مي‌بايستي پرده‌هايي پيچيده شده باشد.
(765). بيهقي: تاريخ، ص 296 (ترتيب آنها درست مانند شمارش متن اصلي است).- امّا اينكه هداياي (مربوط به خراج) نيز هرگز خسيسانه نبود عتبي در ص 48 و بعد در مذاكره سبكتكين با عضد الدوله در حدود سال 364 ه/ 6- 975 م نشان مي‌دهد.
(766). بيهقي: تاريخ، ص 217؛ گرديزي: زين الاخبار، ص 84 (هداياي متقابل باهم تطابق داشتند، به‌ويژه پوستهاي پرارزش: همان‌جا).
(767). تاريخ سيستان، ص 316 (شعر- مدحي براي گيرنده- در صفحه 323- 316 چاپ شده است).
(768). رجوع كنيد به توصيف روشن كريستنسن: چ 2، ص 407 و بعد.
(769). بدين‌شكل آن براي مسلمانان ممنوع است.
ص: 167
نوعي گيتار، (بربط [از[Barbiton و طنابير) خواسته بود. «770» يك سال بعد، خليفه يك زين ساخت چين به‌عنوان هديه براي حاكم معزول فرستاد. «771» در سال 189 ه/ 805 م يك حاكم زورگو (براي اينكه بدان وسيله با هارون الرشيد آشتي كند) به خليفه هدايايي شامل اسب، برده، لباس، مشك و پول و بعدها نيز پارچه، سنگهاي قيمتي، ظروف طلا و نقره، اسلحه و حيوانات سواري پيشكش كرد، درحالي‌كه زيركانه، با توجهاتي اعضاي دربار را نيز از خود، راضي كرده بود. «772» باري حكّام در برابر اين هدايا متقابلا با دريافت هدايايي از رعاياي خود و نيز از نجباي محلّي خسارت وارده را جبران مي‌كردند. افزوده بر آن طبق رسوم قديمي به‌مناسبت عيد مهرگان و نوروز «773» هدايايي ردوبدل مي‌شد كه حاكم، اين هدايا را البتّه نه هميشه بلكه كهگاه- مانند حاكم خراسان در سال 120 ه/ 738 م كه در عيد پائيز (يك طشت طلايي و يك طشت نقره‌اي، يك بشقاب طلايي و يكي نقره‌اي [همگي از هرات]، و علاوه‌برآن ابريشم [از مرو، قهستان و هرات] و يك گوي طلايي)- به اطرافيان خود مي‌بخشيد. «774»
علاوه‌بر آن، اسب (اغلب زين شده)، «775» شتر و فيل، «776» حيوانات خانگي (گاو
______________________________
(770). طبري، تاريخ 2، ص 1765.-.Barthold ,Vost .-ir 378
(771). طبري، تاريخ 2، ص 1846.
(772). طبري، تاريخ 3، ص 702، 704.
(773). رجوع كنيد به ص 243 جلد اول كتاب حاضر- وشمگير آل زيار اين هدايا را در سال 328 ه/ 940 م مجددا در ازاء «پرداخت ماهيانه» خود به قم برد؛ در زمان ركن الدوله آل بويه 900 دينار تسليم شد؛ در سال 387 ه/ 88- 987 م اين رسم لغو گرديد: قمي: تاريخ قم، ص 165- رجوع كنيد به: R. Ehrlich:,, The Celebration and gifts of the Persian New year) Nawruz (according to an Arabic Source'', im Gedenkband fur Juvanji Jamshedji Modi,( Bombay 1930 ), 95- 101.
(774). طبري، تاريخ 2، ص 1638- 1636..Lokk ,188 f .;Vloten ,Rech .9 -
(775). ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 60 (حدود سال 4- 503 ه/- 1110 م)؛ حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 115 (سال 562 ه/ 67- 1166 م).
(776). (حدود سال 385 ه/ 995 م: سبكتكين)Nikbi 198 نكبي.
فيلهاي سفيد: جويني: تاريخ جهانگشا، ج 2، ص 65 (سال 418 ه/ 1207 م حاكم غور).
ص: 168
و بز)، «777» پارچه‌هاي لباس، «778» مواد معطّر، اسلحه، سكه‌هاي طلا و نقره، «779» مرواريد، «780» و همچنين طلاي مسكوك و برده در هدايا نقش مهّمي را دارا بودند.
به‌عنوان پاداش وفاداري، «781» نجات زندگي «782» و يا نيز استرداد (و همچنين آزادي) «783» يك زنداني سياسي، «784» آشتي كردن با دشمني كه خود را تسليم كرده است، «785» و نيز مراسم تجليل از فرمانده پيروز سپاه، «786» بيش از همه پول و نيز خلعت مورد توجه بود، همان‌گونه كه در كنار همه رسوم درباري در هنگام هديه دادن، ارزش نقدي اجناس وصولي را هرگز از نظر دور نمي‌داشتند.
______________________________
(777). ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 60 (حدود سال 493 ه/ 1100 م).
(778). تاريخ سيستان، ص 144 (سال 151 ه/ 768 م)؛ گرديزي: زين الاخبار، ص 17 (حدود سال 880)؛ طبري، تاريخ 2، ص 1889 (و نيز پوست و خز: سال 126 ه/ 744 م).
(779). بلاذري: فتوح البلدان، ص 427 (سال 99 ه 18- 717 م حاكم خراسان به ميهمانان).
(780). و؛ (ايلخان حدود سال 411 ه/ 1020 م)Urada /turk .I 278
تاريخ سيستان، ص 379 (سال 448 ه/ 1056 م).
(781). طبري، تاريخ 2، ص 1581، 3، ص 1064 (سال 207 ه/ 822 م).
(782). ابن اثير: الكامل، ج 4، ص 110 (سال 68 ه/ 88- 687 م).
(783). تاريخ سيستان، ص 307 (سال 305 ه/ 917 م)، ص 331 (سال 353 ه/ 964 م).
(784). طبري، تاريخ 3، ص 1232 (سال 223 ه/ 838 م براي استرداد پاپك توسط يك ارمني، علاوه‌بر كمربند مرواريدنشان، يك «ديهيم و يا تاج [به‌عنوان نشان بزرگ خاندان]») نيز هديه شد.
(785). طبري، تاريخ 3، ص 2018 (سال 268 ه/ 82- 881 م: عمرو بن ليث)، رجوع كنيد همچنين به: بيهقي:
تاريخ، ص 673 (محمود غزنوي و خوارزم شاه).
(786). طبري، تاريخ 3، ص 1066 (سال 207 ه/ 23- 822 م).
ص: 169

مناسبات حقوقي‌

اشاره

درحالي‌كه ما درباره حقوق دولتي و اداري، حداقل در اجراي عملي آن از طريق نوشته‌هاي تاريخي تا حدودي به‌خوبي آگاهي داريم، منابع درباره حقوق جزايي و مدني فوق العاده مغشوش است. ما هيچ‌گونه اسناد حقوقي و هيچ‌نوع احكام قانوني ديگري كه شامل اتفاقات روزمره زندگي در قلمرو ايران باشد، در اختيار نداريم تا از آن طريق بتوانيم حقوق قانوني و تعليمات فقها را تنها از لحاظ ارزش نظري، مورد بررسي قرار دهيم. از آنجايي‌كه گزارشهاي تاريخ‌نويسي توجهي به امور روزمره مبذول نداشته است، مداركي هم براي مطالعه جزئيات اين مسائل وجود ندارد. شكّي نيست، كه نظريات حقوقي ساساني «1» (و همچنين حقوق
______________________________
(1). در اين‌باره رجوع كنيد به: Christian Bartholomae: Uber ein sasanidisches Rechtsbuch,) Heidelberg 1410 (( Sitz. Ber. der Phil.- hist.
،-.Klasse der Heidelberger AK .d .Wiss .1920 ,Nr 11( :,, Beitrage zur Kenntnis des sasanidischen Rechts, ' ' in der WZKM XXVII) Wien 1913 (, S. 347- 374.
- :,, Der Verbalkontrakt im sasanidischen Rechts, ' ' in Zur Kenntnis der mittel iranischen Mundarten II,
-
) Heidelberg 1917 (, S. 3- 15( Sitzt.- Ber. d. Heid. AK. d. Wiss., phil.- hist. kl. 1917 Nr. 11 ).
-
ص: 170
اداري آن) در اين حوزه نيز تأثير داشته است. اما اينكه آيا واقعا از تفاوت موجود بين حقوق مدني تشيع و تسنن مي‌توان «استنباط» كرد كه تا چه‌حد رسوم حقوقي ساساني در اينجا اعمال مي‌گرديده است، «2» قابل ترديد به‌نظر مي‌رسد، زيراكه حقوق تشيع به هيچ‌وجه منحصرا با روند تكاملي داخل ايران تماس پيدا نمي‌كند (همان‌گونه كه نويسندگان جديد تمايل زياد به اين باور دارند).
به‌هرحال شايسته به‌نظر مي‌رسيد كه فرمانرواي هر سرزميني به‌طور منظم (دو يا سه بار در هفته)، تصميم راجع به امور حقوقي را مشغله خود قرار دهد، همان‌گونه كه ما واقعا اين امر را نزد سامانيان «3» و بعدها غوريان «4»- پس از آنكه
______________________________
-
: Zum sassanidischen Recht, 1- 5,) Heidelberg 1918- 1928 (( ebd. 1918, Nr. 5, 14; 1920, Nr. 18; 1922, Nr. 5; 1923, Nr. 9 ).- Eduard sachau: Syrische Rechtsbucher, hrsg. und ubers.) Berlin 1914 (, III, S. 1- 201.
(فقط كتاب حقوقي باقيمانده سوريه در متروپوليتن. ايشوع‌بوخت، كه براساس حقوق ساساني در نيمه دوّم قرن هشتم ميلادي براي انجمنهاي مسيحي ايران تدوين شده است). و نيز: فرخ: ماديگان هزار دادستان (هزار رأي قضايي- حقوق ساساني)، به‌صورت نسخه چاپ عكس ... با مقدمه و به كوشش:Jivanji Jamshedji Modi )پونا 1901). و نيز: The Social code of the Parsis in Sasanian times or the Madigan- i hazar- Dadistan, Teil II, hrsg. Ervad T. D. Anklesararia.
با مقدمه‌اي ازj .j .Modi )چاپ سنگي از روي نسخه انكلساريا))Bombay 1912( ؛
و خلاصه‌اي از آن: Arthur Christensen:,, Introduction bibliographique al'hist. du droit de l'Iran ancien'', in: Jacques Piren- ne: Introduction a l'histoire du droit egyptien,) Brussel 1938 (.
و نيز: A. Pagliaro:,, Tracce di diritto sasanidico ne tratatelli morali pehlevici'', in der Riv. Stud. Or. x, S. 468- 477 u.
كه مطالب بسيار جالبي
:,, L'anticresi nel diritto sasanidico'', Riv. Stud. Or. XV) 1935 (, S. 275- 315.
دارد
براي چينيان (تانگ‌شو 2/ 3614) نه به‌طور كتبي (بلكه شفاهي)، طول مدّت حبس و بازپرسي (همچنين رديفي از انواع مجازات‌ها) تعيين شده است.
(2). همچنين كتاب ريچارد فراي (كتابشناسي شماره 20)، ص 112 و بعد.
(3). مقدسي: احسن التقاسيم، ص 328 (سال 375 ه/ 985 م در نيشاپور: يكشنبه‌ها و چهارشنبه‌ها دادگاه جنايي،-
- دوشنبه‌ها و پنج‌شنبه‌ها امور اداري).
(4). ابن صاعد، طبقات الامم، ص 171 (سال 602 ه/ 1206 م).
ص: 171
عبد الله طاهري اين عادت قديمي ايراني را مجددا پذيرفت كه در نوروز و مهرگان از حقوق صحبت كند- ديديم. «5» در نزد آنان همگي و تا حدودي نيز در نزد قاضيان «6» مي‌بايستي تا اندازه‌اي قضاوتهاي عرفي نيز وجود داشته باشد، چراكه در كنار احكام حقوقي اخذشده از دين، قواعد اصولي حيات حقوقي كه در آن «پيمانهاي به خون سوگندخورده» «7» مقدس و غيرقابل نقض تلقي مي‌شد، باقي بود. اين‌گونه قواعد چنان معتبر بود كه مردم تحت‌تأثير آن (گاه) مجرمان جنايي- ولي نه متهمان سياسي- را خود دستگير كرده و تحويل مي‌دادند. «8» در مواردي نيز براي يافتن مجرمان جوايز نقدي تعيين مي‌شد «9» و يا اينكه فراري را از كليه حقوق محروم مي‌كردند. «10» محل مذاكرات حقوقي عموما مساجد، «11» و گاه نيز قصر حاكم بود.

مجازات و اعدام‌

همان‌قدر كه كمتر مي‌توانيم درباره اصول حقوقي و روند محاكمات «12»
______________________________
(5)- عوفي: جوامع الحكايات، ص 155، شماره 412.
(6)- در مورد دستورات لازم براي قاضي، قابوس‌نامه/ چاپ ديتز، ص 662- 652 سخن گفته است. و نيزLevy ,Soc .I .373 -379
(7). رجوع كنيد به طبري: تاريخ 2، ص 1509 (سال 110 ه/ 29- 728 م در خراسان). براي مقايسه اصولي رجوع كنيد به: Johannes Pedersen: Der Eid bei den Semiten,) Strassburg 1914 (, und; Heinrich Luders: Philogica Indica,) Gottinren 1940 (. S. 438- 463
(نظريات آريايي درباره عهدشكني)
(8). در مورد رفتار بين يكي از طاهريان، نوه عمرو بن ليث و خليفه 293 ه/ 906 م: ابن اثير: الكامل ج 7، ص 180.
(9). ابن اثير: الكامل ج 6، ص 118 (سال 201 ه/ 8- 817 م مأمون).
(10). اولياء آملي: تاريخ رويان، ص 52 (حدود سال 184 ه/ 800 م در طبرستان قاتل يك زن).
(11).Mez 215 nach as -Subki III ,50 ..
(12). فقط بخشي از بازجويي در دادگاه عليه افشين در سال 225 ه/ 840 م وصف است.-
ص: 172
صحبت كنيم، بيشتر درباره انواع مجازات و اعدام جنايتكاران اطلاع داريم، زيرا كه پرونده‌هاي «عدالت» همواره در انظار عمومي تشكيل مي‌شد، «13» و تاريخ‌نويسان آن را با علاقه آشكاري وصف كرده‌اند و بدين‌گونه است كه «خوشحالي شرقيان در زمينه پرونده‌هاي شگفت‌انگيز عفو و مجازات كه در آن تساوي تسلي‌بخشي در مقابل استبداد آشكار مي‌شود»، «14» نيز جاي تعجبي ندارد.
البتّه موضوع بيشتر مربوط به خطاكاران دولتي و يا قربانيان قضاوتهاي عرفي، و همچنين اغلب مربوط به دشمنان اسيرشده در جنگ (و يا غيره) بود كه دقيقا جزو محرومان حقوقي محسوب مي‌شدند و «15» همواره با آنان مانند مقصران رفتار مي‌شد.
وزراء و يا حكام معزول و همچنين زندانيان صاحب‌نام را به منظور استهزاء در انظار مردم، با شوق در لباس مضحكي از دم روباه، «16» و يا نمد، «17» وارونه بر الاغ و يا شتر «18» و يا فيل مي‌نشاندند، «19» و در نزديكترين شهر يا در پايتخت مي‌گرداندند.
اگر پس از اين رفتار خفت‌آميز از آنان فقط پول خواسته مي‌شد ( «مطالبه» يا
______________________________
- و نيز نگاه كنيد به مبحث «عناوين و القاب فرمانروايان» در كتاب حاضر.
(13). زماني‌كه شمشير براي اعدام يكي از مدعيان عباسي چندين بار لغزيد، فرياد «الله اكبر» جمعيّت بلند شد (سال 109 ه/ 28- 727: طبري: تاريخ 2، ص 1502) و احساس خود را در اين صحنه بدين‌گونه نشان دادند.
(14). براي عصر ساساني رجوع كنيد به: Jacob Burckhardt: Die Zeit Konstantins: des Gro Ben.) Wien O. J. (( phaidon- verlag ). s. 79.
(15). رجوع كنيد به مبحث «اسيران» در كتاب حاضر. درباره موارد اصولي ابو يوسف: كتاب الخراج ص 109- 88 گزارش داده است. رجوع كنيد به:Levy ,soc .I 384 -397
(16). ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 32 (سال 307 ه/ 919 م، ص 87 (سال 322 ه/ 934 م).
(17). ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 48 (سال 105 ه/ 24- 723 م: رفتار امير عرب با دشمن شخصي خود).- طبري تاريخ 3، ص 135 (سال 141 ه/ 59- 758 م در خراسان: ردا [لباس مراسم]- مدرعه)
(18). ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 188 (سال 141 ه/ 59- 758 حاكم خراسان)، ج 6 ص 15 (سال 160 ه/ 777 م)، ص 165، 174 (سال 289 ه/ 3- 902 م عمرو بن ليث و يكي از فرماندهان او)، ج 8، ص 32 (سال 305 ه/ 18- 917 م در ري)، ج 9، ص 2 (سال 370 ه/ 81/ 980 م در همدان).
(19). ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 20 (سال 298 ه/ 11- 910 م).
ص: 173
«مصادره» و نيز «مكاسره») «20»- كه اين پول به‌عنوان استرداد وجوه به زور اخذ شده از مردم و يا به‌عنوان اختلاس اموال دولتي جلوه داده مي‌شد (و يا ممكن بود جلوه داده شود)- در اين صورت آنها به آرامي حادثه را پشت سر مي‌گذاشتند. امّا اغلب حادثه اين‌طور ختم نمي‌شد و به دست‌وپاي آنان زنجير مي‌زدند. «21» يا به عبارتي «فقط» آنها را به‌وسيله شلاق زدن «22» مجازات مي‌كردند. «23» شلاق زدن ممكن بود بسيار شديد باشد، در چنين موردي قرباني را به درختي مي‌بستند، «24» درحالي كه قبلا لباسهايش را كنده بودند (و اين كندن لباس ننگ بزرگي محسوب مي‌شد). «25» پس از شلاق زدن نيز موي سرش را مي‌تراشيدند. «26» برخي از زندانيان را (به قصد رشوه گرفتن) سالهاي مديدي در حبس نگاه مي‌داشتند. «27»
امّا همه اينها هنوز به‌هيچ‌وجه «نقطه اوج» مجازات محسوب نمي‌شد. اغلب، دستها «28» و نيز پاهاي مجرمان (و يا كساني‌كه به‌هرحال جزو آنان محسوب
______________________________
(20). بلاذري: فتوح البلدان، ص 413 (حاكم خراسان: اصطلاح مخصوص آن در اينجا ذكر نشده است)، مستوفي:
تاريخ گزيده، ج 1، ص 425 (2 وزير آل بويه در حدود 380 ه/ 990 م)؛ گرديزي: زين الاخبار، ص 96 و بعد (مسعود غزنوي در سال 421 ه/ 1030 م).- رجوع كنيد به مبحث «وضعيت حقوق كشوري ايران نسبت به خلافت» در كتاب حاضر و به: R. Levy in der EI, Erg.- Bd. 172; Lokk. 162.
(21). بنداري: زبدة النصرة، ص 134 (ديلم)
(22). در مقابل، يكي از دلايل عزل اسد، حاكم خراسان، اين بود كه عرب آزادي (غير برده) را با شلاق زده بود؛ ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 52 (سال 109 ه/ 28- 727 م).
(23). ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 69 (سال 117 ه/ 735 م مدعيان عباسي)؛ بيهقي؛ تاريخ، ص 136؛ عتبي: ترجمه تاريخ يميني، ص 346، پائين صفحه؛ سياستنامه، ص 66 و بعد (همه درباره محمود غزنوي)؛- سال 225 ه/ 840 م مازيار شورشي در نتيجه 450 ضربه شلاق فوت كرد؛ طبري، تاريخ 3، ص 1303؛ گرديزي: زين الاخبار، ص 8.
(24). راوندي: راحة الصدور، ص 384 (سال 592 ه/ 1196 م خوارزم شاه، به علت غارتگري خودسرانه).
(25). ابن اثير: الكامل، ج 4، ص 182 (سال 82 ه/ 701 م مهلّب حاكم).
(26). طبري، تاريخ 2، ص 1455 (سال 104 ه/ 23- 722 م: هرات)
(27). نرشخي: تاريخ بخارا، ص 53 (حدود سال 287 ه/ 900 م در بخارا).
(28). ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 185 (حدود سال 266 ه/ 880 م: به علت اين خشونت زيديان، هزاران پيرو به اسپاهبذ تحويل داده شدند).
ص: 174
مي‌شدند) و همچنين اسيران را قطع مي‌كردند، «29» بسيار اتفاق مي‌افتاد كه بيني و گوشها را ناقص كنند، «30» براي همه اين اعمال اصطلاح «مثله» به‌كار مي‌رفت. «31» در عصر عباسي زبان مدعيان را (سال 118 ه/ 736 م) از دهانشان مي‌كندند «32». از كارهاي مقبول- حتي در زمان ساسانيان «33»- كور كردن بود، «34» كه يا به‌وسيله ميله گداخته «35» و يا چكاندن كافور در چشمها «36» انجام مي‌گرفت، روش ميل كشيدن به‌ويژه براي اميران معزول به‌كار مي‌رفت، تا بدينگونه طبق قانون مذهبي ديگر مجاز به ادامه كارهاي حكومتي نباشند، امّا زنده بمانند. اينكه براي تحت فشار قرار دادن مردمان، تابه داغ بر روي بدن آنان مي‌گذاشتند، يكي از رسوم خاصّ ايرانيان (در «اصفهان ياري») محسوب مي‌شد، اما در بغداد متداول نبوده است. «37» همچنين اينكه پس از برگزاري جشن و ضيافت به زندانيان زنجيري ادرار مي‌كردند، فقط از شرق گزارش شده است. «38» بالاخره آويزان كردن از پا براي شكنجه نيز شناخته شده است.
______________________________
(29). طبري، تاريخ 3، ص 1492 (سال 108 ه/ 27- 726 م: خراسان)؛ 3، ص 470 (سال 159 ه/ 7- 776 م:
همان‌جا)؛ تاريخ سيستان، ص 175 (سال 200 ه/ 816 م).- پس از يورش از ياغيان در طخارستان، يك سوّم افراد را اعدام كردند، يك سوم را دست‌وپا بريدند و بقيه را فقط دستهايشان را قطع كردند: ابن اثير:
الكامل، ج 5، ص 72 (سال 118 ه/ 736 م).
(30). تاريخ سيستان، ص 306 (سال 304 ه/ 916 م در سيستان)؛ جويني: تاريخ جهانگشا، ج 3، ص 224 (حدود سال 545 ه/ 1150 م: هم‌زمان- همان‌جا، ص 250- نزد اسماعيليه).
(31). رجوع كنيد به:.Steingass 1172 F
(32). ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 72 (سال 118 ه 736 م).
(33). همان كتاب، ج 2، ص 167 (سال 13 ه/ 634 م پادشاه ساساني آذرميدخت).
(34). ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 166 (سال 342 ه/ 54- 953 م)؛ مستوفي: تاريخ گزيده، ج 1، ص 391 (سال 389 ه/ 999 م منصور بن نوح ساماني).
(35). راوندي: راحة الصدور، ص 127 (حدود سال 464 ه/ 1072 م در كرمان)؛ بنداري، ص 71 (سال 477 ه/ 85- 1084 م ملكشاه سلجوقي با برادرش تكش چنين كرد)، ص 86.
(36). بيهقي: تاريخ، ص 196 (سال 379 ه/ 989 م در بخارا).
(37). مسكويه: تجارب الامم/ چاپ گيب، ج 5، ص 570 (سال 324 ه/ 936 م اميري ترك).
(38). طبري: تاريخ 2، ص 594؛ ابن اثير: الكامل، ج 4، ص 81 (سال 63 ه 4- 683 م نزد بني تميم).- و نيز در قسمت پاياني كتاب:Spuler :Ilch . ص 110 در گزارش جنگهاي هرات).
ص: 175
اما در بسياري از موارد، كار فقط به شكنجه ختم نمي‌شد. شكنجه اغلب مقدمه‌اي براي اعدام بود، «39» هرچند كه اعدام گاه نيز به‌سرعت و بدون عذاب قبلي صورت مي‌گرفت. گاه محكوم به اعدام مي‌توانست قبل از اجراي حكم، خود را براي نماز آماده كند. اگر اداي نماز به‌طول مي‌انجاميد، هيچ‌گونه عملي در برهم زدن مراسم مذهبي محكوم نشان داده نمي‌شد. «40»
متداولترين نوع اجراي حكم، اعدام با شمشير بود. اين‌نوع نيز به صورتهاي مختلف اجرا مي‌شد، از جمله اين‌كه بدن قرباني را دو نيم مي‌كردند. «41» در مواقع نفرت خاص نسبت به دشمنان سياسي، مانند پاپك و برادرش، پس از قطع كردن دستها و پاها، شكم را، قبل از «42» آنكه پوست بدن را به‌كلي بكنند، پاره مي‌كردند. «42» اغلب هم به صليب (صلبه) «43» يا بدار «44» (بر دار كردن و يا كشيدن) كشيده مي‌شد. «45»
______________________________
(39). در مورد انواع اعدام در عصر ساسانيان رجوع كنيد به:-Christensen -304 f براي قلمرو خلفا به:Mez 349 ff
(40). طبري، تاريخ 3، ص 1273 (سال 224 ه/ 839 م).
(41). طبري، تاريخ 2، ص 1502 (سال 110 ه/ 28- 727 م يكي از مدعيان عباسي در خراسان)؛ تاريخ سيستان، ص 370 (سال 441 ه/ 50- 1049 م در سيستان)؛ جويني: تاريخ جهانگشا، ج 2، ص 5 (سال 532 ه/ 1138 م سنجر)؛ راوندي: راحة الصدور، ص 242 (سال 542 ه/ 1147 م در فارس)، ص 176 (سال 547 ه/ 53/ 1152 يكي از غوريان توسط سنجر)، ص 365؛ جويني: تاريخ جهانگشا ج 2، ص 19 (سال 570 ه/ 1174 م خوارزم شاه).
(42). طبري، تاريخ 3، ص 1231؛ ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 161 (سال 223 ه/ 838 م).
(43). بلاذري: فتوح البلدان، ص 328 (حدود سال 30 ه/ 651 م در آذربايجان)، ص 420، (سال 88 ه/ 707 م در خراسان)؛ طبري، تاريخ 2، ص 1207 و ابن اثير: الكامل، ج 4، ص 208 (سال 90 ه/ 709 م در طالقان صليبهاي زيادي كه در دو طرف خيابان به طول 4 پرسنگ مي‌رسيد)؛ بلاذري: فتوح البلدان، ص 340 (سال 225 ه/ 40- 839 م يك طبرستاني در بغداد)؛ ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 90 (سال 407 ه/ 17- 1016 م:
محمود غزنوي)، ص 148 (سال 424 ه/ 1033 م در ساوه).
(44). اين دو نوع اعدام گهگاه با يكديگر اشتباه شده‌اند: كلمه فارسي «آويختن» (راوندي: راحة الصدور، ص 160؛ سال 500 ه/ 1107 م) نزد ابن اثير معادل «صلبه» است.
(45). عوفي: جوامع الحكايات، ص 164، شماره 633 (يعقوب بن ليث در حدود سال 256 ه/ 870 م)؛Nikbi 151 )سال 380 ه/ 990 م در گرگان؛ به درختي آويخته شد)؛ بيهقي: تاريخ، ص 675.
(حدود سال 390 ه/ 1000 م)، ص 185 (سال 423 ه/ 1032 م)؛ گرديزي: زين الاخبار، ص 96 (سال 421 ه/ 1030 م).
ص: 176
از پا آويختن به‌منظور اعدام به‌ندرت اتفاق مي‌افتاد «46» كمتر پيش مي‌آمد كه مجرمان را غرق كنند (به‌صورت دست‌وپابسته در رودخانه «47» و يا چاه بياندازند.
زيراكه بعدها انباشته مي‌شد). «48» خفه كردن توسط بخار، «49» و يا لوله كردن در قالي پيش مي‌آمد: «50» اين نوع اعدام، كه تركان بيشتر براي فرمانروايان به‌كار مي‌بردند، بر پايه نوعي خرافات قديم تركي بود كه نمي‌خواستند خون محكومان ريخته شود. «51» فقط به‌ندرت كسي، افرادي را كه به درخت آويخته بودند، با تير مي‌زد، «52» يا با طناب نخل خفه، «53» و يا سنگسار «54» مي‌كرد. مأموران مي‌گذاشتند كه آنها (همچنين آنان كه در داخل ديوار محصور مي‌شدند) «55»، از گرسنگي، تشنگي، «56» سرما «57» و نيز در كثافت بميرند، «58» و يا اينكه مجرمان را با كلّ ساختمان آتش مي‌زدند، «59» درحالي
______________________________
(46). به‌طور مثال در سال 424 ه/ 1033 م وزير مورد غضب مسعود غزنوي: بيهقي: تاريخ، ص 442 و بعد.
(سلطان بزودي از عمل خود پشيمان شد)؛ سال 595 ه/ 1199 م امير چپاولگر خوارزمشاهي: راوندي:
راحة الصدور، ص 399 (همدان).
(47). دولتشاه: تذكره، ص 93 (سال 547 ه/ 52- 1151 م خوارزم شاه).
(48). حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 10 (سال 432 ه/ 1041 م: قتل مسعود غزنوي).
(49). گرديزي: زين الاخبار، ص 13 (سال 261 ه/ 875 م دشمن يعقوب رويگر).
(50). ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 139 (سال 129 ه/ 47- 746 م در خراسان).
(51). در اين‌باره رجوع كنيد به خلاصه‌اي از: Mehmed Fuad KoprulU: Turk ve Mogol) so! (Sulalelerinde hanedan azasinin idaminda kan dokme memnuiyeti
(ممنوعيت ريختن خون اعضاء سلسله‌هاي ترك و مغول هنگام اعدامشان) در: Turk hukuk tarihi dergisi I) 1941/ 42 (,( Ankara 1944 s. 1- 91 ), S. 4 f.
(براي مثالهايي در مورد عصر مغول رجوع كنيد به:Spuler :Ilch .378 ; و همان‌جا (كتابشناسي شماره 365).
(52). ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 250 (حدود سال 560 ه/ 1165 م در طبرستان).
(53). طبري: تاريخ 3، ص 1273 (اسير جواني در سال 224 ه/ 839 م)؛ حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 40 (سال 466 ه/ 1074 م).
(54). گرديزي: زين الاخبار، ص 91 (سال 420 ه/ 1029 م اسماعيليه و قرامطه در ري طبق امر محمود غزنوي).
(55). گرديزي: زين الاخبار، ص 13 (سال 261 ه/ 875 م يكي از دشمنان يعقوب)؛ ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 197 (حدود سال 291 ه/ 904 م در بخارا).
(56). راوندي: راحة الصدور، ص 279 (سال 556 ه/ 1161 م).
(57). ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 82 (سال 403 ه/ 13- 1012 م منوچهر گوركاني، پدر خودش قابوس).
(58). ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 152 (سال 218 ه/ 833 م در طبرستان).
(59). جويني: تاريخ جهانگشا، ج 3، ص 249 (سال 515 ه/ 1121 م اسماعيليان).
ص: 177
كه آنها به زمين بسته شده بودند. «60» به‌تدريج رسم قديمي ساسانيان، «61» كه به خصوص زندانيان دولتي را به زير پاي فيلان خشمگين مي‌انداختند، «62» دوباره متداول شد، درحالي‌كه همه اين انواع اعدام براي اعراب بيگانه بود و تطابق با سنت قديمي ايراني در آسياي مقدم داشت.
در مورد زنان، ترجيح داده مي‌شد كه اعدام به‌وسيله خفه كردن (در حمام بخار داغ)، «63» يا حلق‌آويز كردن (در مورد كنيزان) «64» و به‌ويژه به‌وسيله غرق كردن «65» (كه يكي از پديده‌هاي اسلامي بود) به‌عمل آيد.
مسموم كردن فقط در مورد عمل قتل پيش مي‌آمد، «66» و وسيله متداولي براي مجازات اعدام نبود؛ همچنين از خفه كردن به‌وسيله زه كمان در جنايات گزارش شده است. «67» از به ستون ميخكوب كردن كه بعدها (به‌خصوص نزد تركان) متداول شد، ذكري نشده است. «68»
______________________________
(60). ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 248 (حدود سال 524 ه/ 1130 م در طبرستان، 400 نفر).
(61).
Muller I 21) Der Lahmide Nu man V. von Hira 602 (.
(62). مسكويه: تجارب الامم، ج 5، ص 423، ج 6، ص 514 (اولين نمونه اين مثال در اسلام:)Mez 21 ؛ تاريخ سيستان، ص 358 (سال 399 ه/ 10- 1009 م در غزنه)؛ بيهقي: تاريخ، ص 67 (سال 408 ه/ 1017 م محمود غزنوي)؛ محمد بن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 145، 155 (سال 583 ه/ 1187 م در كرمان).
(63). ابن بلخي: فارس‌نامه،XIV و بعد (حدود سال 444 ه/ 1052 در فارس).
(64). ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 216 (حدود سال 318 ه/ 930 م در طبرستان).
(65). اولياء آملي: تاريخ رويان، ص 52 (حدود سال 184 ه/ 800 در چالوس).
(66). ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 43 (سال 104 ه/ 23- 722 در خراسان)، عوفي: جوامع الحكايات، ص 164، شماره 640 (حدود سال 215 ه/ 830 م سوء قصد مأمون عليه جان عبد الله بن طاهر)؛ ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 216 (حدود سال 318 ه/ 930 م در طبرستان)؛ گرديزي: زين الاخبار، ص 44 (سال 351/ 962 م در خراسان)؛ رجوع كنيد به حكايات عوفي، ص 166، شماره 695 (قابوس بن وشمگير و پسرش).- در خوارزم حتي يكبار براي انتقام، آب آشاميدني مردم را مسموم كردند: عوفي: جوامع الحكايات، ص 222، شماره 1652.
(67). حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 102 (حدود سال 555 ه/ 1160 م).
(68). درباره اصطلاح ايراني قديم (شايد؟) معادل آن (ميخكوب كردن به ستون كه احتمالا در زمان هخامنشيان به‌وجود آمده است) رجوع كنيد به: Roland G. Kent: Old Persian Grammar, ... lexicon, New Haven) Conn. (1950,. S. 178 lks.( uzma- ), ferner
-
ص: 178
نه‌چندان كاملا به‌ندرت، براي اعدام يك مقصر (و يا اسير)، قلع و قمع «69» يا تبعيد «70» كليه خانواده وي به‌عمل مي‌آمد. براي انتقام از يك جنايت سياسي، مانعي براي نابودي سراسر يك آبادي وجود نداشت. «71»
امّا هميشه اعدام تنها، براي فرونشاندن خشم قاضي و يا حاكم كافي به‌نظر نمي‌رسيد. خيلي عادي بود كه سر جنازه را ببرند و آن را يا به معرض نمايش بگذارند، «72» يا به‌عنوان نشان پيروزي (و يا «عدالت») براي ديگران بفرستند. «73»
______________________________
-
Friedrich Wilhelm konig: Relief und Inschrift des Konigs Dareios I. am Felsen von Bagistan,) Leiden 1938 (, S. 72 f.
(69). طبري، تاريخ 2، ص 1218 (سال 91 ه/ 710 م در مرو الروذ)؛ جويني: تاريخ جهانگشا، ج 3، ص 256 (سال 653 ه/ 1255 م اسماعيليان).
(70). ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 188 (سال 141 ه/ 59- 758 م). تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ج‌2 178 مجازات و اعدام ..... ص : 171
(71). همان كتاب، ج 9، ص 52 (سال 389 ه/ 999 م در قريه‌اي نزديك شيراز).- در يكي از اين موارد رئيس قبيله‌اي «كرد» پسر خود را براي انتقام در اختيار پدري كه يكي از پسرانش در زندان او (تصادفا؟) فوت كرده بود، قرار داد، اما ديگري آنقدر باگذشت بود كه از آن امر صرفنظر كند: ابن اثير: الكامل، ج 9، ص 182 (سال 437 ه/ 46- 1045 م).
(72). بلاذري: فتوح البلدان، ص 418 (ساختن كله‌منار (؟ جوزقين) در ترمذ در حدود سال 81 ه/ 700 م)؛ تاريخ سيستان؛ ص 207 (سال 251 ه/ 865 م در زرنگ: سرها و بدنها را جداگانه به نمايش گذاردند)؛ ابن اثير:
الكامل، ج 8، ص 39 (سال 309 ه/ 22- 921 م)؛ راوندي: راحة الصدور، ص 109 (حدود سال 452 ه/ 1060 م البساسيري)؛ ص 261 (سال 548 ه/ 1153 م در مجمع اميران، كشته‌ها را نشان دادند)؛ ابن صاعد: طبقات الامم ص 152، (سال 2- 601 ه/ 1205 م غوريان).
(73). ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 105 (حدود سال 60 ه/ 680 م در طبرستان) بلاذري: فتوح البلدان، ص 414 (حدود سال 65 ه/ 684 م در خوارزم)؛ همان كتاب، ص 416 (حدود سال 66 ه/ 685 م در خراسان)؛ طبري: تاريخ 2، ص 1021 و ابن اثير: الكامل، ج 4، ص 171 (سال 77 ه/ 696 م اسراي خوارج به حجاج)؛ ابن اثير: الكامل، ج 4، ص 192 (سال 84 ه/ 703 م، حتي ژونبيل غير مسلمان [از هياطله؟] در شرق ايران)؛ تاريخ سيستان، ص 117 (سال 85 ه/ 704 م در سيستان)؛ بلاذري: فتوح البلدان، ص 424 (سال 97 ه/ 16- 715 م در خراسان)؛ ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 181 (سال 138 ه/ 56- 755 م در ري)؛ همان كتاب، ج 6، ص 142 (سال 217 ه/ 832 م سر يكي از حكام شورشي آذربايجان)؛ ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 193 (سال 287 ه/ 900 م در طبرستان)؛ گرديزي: زين الاخبار، ص 31 (سال 328 ه/ 940 م ماكان)؛ ابن اثير: الكامل، ج 8، ص 201 (سال 359 ه/ 970 م در كرمان)؛ بيهقي؛ تاريخ، ص 441 و بعد (سال 425 ه/ 1033 م نزديك لهاوور- لاهور در پاكستان امروزي)؛ راوندي:
راحة الصدور، ص 154 (حدود سال 495 ه/ 1102 م در خراسان)؛ محمد بن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص-
ص: 179
اغلب هم جنازه بدون سر را به نمايش مي‌گذاشتند؛ گاه نيز قبلا بدان بي‌حرمتي مي‌شد. «74» گاه‌بگاه براي اينكه اين اقدامات بتواند صورت عمل به‌خود بگيرد، حتي جنازه را مجددا از زير خاك در مي‌آوردند. «75» به‌كرات نيز پيش مي‌آمد كه سر يا تنه- و بيشتر تنه- اعدام‌شده را به‌منظور هتك حرمت خاص به آب بيندازند، «76» آن‌را بسوزانند، «77» و يا بعدا (حتي در مقابل در منزل خودش) «78» به صليب بكشند. «79» صليب شدگان و يا بدارآويختگان را معمولا براي مدت زيادي به صليب و يا چوبه دار آويزان نگاه مي‌داشتند. «80»
به‌طور يقين اين وحشيگريها در آن عصر آشكارا شناخته شده بود. از اعتراضي بر ضد آن (حداقل در منابع) چيزي شنيده نمي‌شود؛ فقط در ادبيات اخلاقي «81» (به صورت نظري) بر ضد آن مطالبي آمده است. يك مقصر و يا مخالف
______________________________
- 159 (سال 588 ه/ 1192 م در كرمان)؛ جويني: تاريخ جهانگشا، ج 2، ص 32 و حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 136 (سال 590 ه/ 1194 م خوارزم شاه)؛ ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 256 (حدود سال 596 ه/ 1200 م در طبرستان)؛ جويني: تاريخ جهانگشا، ج 2، ص 52، ص 67 (حدود سال 599 ه/ 1203 م در مرو و خراسان).
(74). ابن بلخي: فارس‌نامه، ص‌Matth .81 ;XVI )سال 437 ه/ 46- 1045 م حوالي درياچه وان از جانب سلجوقيان)؛ ابن اثير: الكامل/ چاپ تورنبرگ، ج 10، ص 48 (سال 463 ه/ 1071 م كردان شبانكاره).
(75). راوندي: راحة الصدور، ص 383 و ابن اثير: الكامل/ چاپ تورنبرگ، ج 12، ص 73 (سال 592 ه/ 1196 م در همدان).
(76). راوندي: راحة الصدور، ص 239 (سال 541 ه/ 1146 م سلجوقيان در بغداد)؛ جويني: تاريخ جهانگشا، ج 2، ص 81 (سال 607 ه/ 1210 م خوارزم شاه).
(77). جويني: تاريخ جهانگشا، ج 3، ص 256 (اسماعيليان سال 653 ه/ 1255 م).
(78). ابن اثير: الكامل، ج 3، ص 180 (سال 46 ه/ 666 م در خراسان).
(79). ابن اثير: الكامل، ج 4، ص 210 (سال 91 ه/ 710 م در شرق ايران)؛ طبري، تاريخ 2 ص 1932 (سال 127 ه/ 46- 745 م در مرو: تنه بدون سر به دار كشيده شد)؛ ابن اثير: الكامل، ج 6، ص 171 (سال 224 ه/ 839 م حاكمي از طبرستان در كنار پاپك)؛ ج 6، ص 176 (سال 225 ه/ 41- 840 م افشين فرمانده سپاه كه در زندان مرده بود).
(80). ابن اثير: الكامل، ج 5، ص 100 (سال 125 ه/ 743 م)؛ بيهقي: تاريخ، ص 185 (سال 423 ه/ 1032 م؛ اعدام‌شده‌اي «هفت» سال بر دار ماند)؛ راوندي: راحة الصدور، ص 161 (سال 500 ه/ 1107 م در اسپهان).
(81). رجوع كنيد به بخشي از عوفي: جوامع الحكايات، ص 223 و بعد، شماره 1681- 1667.
ص: 180
سياسي زنداني نيز مي‌بايست بداند كه چه‌چيز او را تهديد مي‌كند. باوجوداين، اصل اخلاقي اسلام (كه تا امروز نيز به‌همان مفهوم اهميت خود را حفظ كرده است)، و احتمالا نيز خصوصيات شرقي، به‌طور كلي سدي براي محكومان بود كه به‌وسيله خودكشي مانع اجراي حكم درباره خود شوند. از خودكشي- كه نزد غير مسلمانان اتفاق مي‌افتاد- «82» فقط به‌ندرت، «83» آنهم اغلب فقط در آغاز، يعني زماني كه هنوز اصل اخلاقي اسلام چندان نفوذ نكرده بود، گزارش شده است.