12- ویژگیهای هر سرزمین:
عراق زیباترین سرزمینها و دلنشینترین آنها و تیز هوش آفرینتر از همه آنها است* دل در آنجا پاکتر و هوش تیزتر خواهد بود، اگر آمادگی داشته باشد. بهترین سرزمینها و پرمیوهترین آنها و پرعلمتر و پر بزرگوارتر و سردسیرتر از همه خاوران است. پر پشمتر و پر ابریشم تر و به همان اندازه پر در آمدتر از همه دیلم میباشد. خوش شیر و خوش عسل و خوش نانتر و پر زعفرانتر از همه جبال است. و پر محصولترین و دارای ارزانترین گوشت و گرانمایهترین قوم در جهان رحاب است. و پستترین قوم و بد ریشهترین آنها در خوزستان [که درآمدش شگفتانگیز است] و شیرینترین خرماها و فرومایهترین مردم در کرمانست پر کوهترین و پر فانید و برنج و پرمشکترین و پر کافرترین آنها سند است.
و زیرکترین مردمان و بازرگانان و پر فسقترین آنها در فارس است.
گرمترین و قحطزدهترین و پرنخلترین آنها جزیره عرب است.
پر برکتترین نیکوکاران و زاهدان و زیارتگاهها شام است و دارای بیشترین عابد، قاری ثروتمند و بازرگان و پیشهور و حبوبات مصر است.
ترسناکترین راهها و بهترین اسبها با قومی میانهرو در اقور است، جفاکار ترین، سختترین، متقلبترین مردم و گستردهترین سرزمین و بیشترین شهرها در مغرب است.
عبد الرحمن برادرزاده أصمعی گوید: بر جاحظ در آمدم و گفتم: از شهرها چیزی برایم بگو! گفت: آری، در میان ده شهر، مروّت از آن بغداد، فصاحت از آن کوفه، صنعت در بصره، بازرگانی در مصر، خیانت در ری، جفا کاری در نیشابور، بخل در مرو، خشک طبعی در بلخ، پیشه وری در سمرقند است، و به جان خودم
ص: 47
راست گفته است ولی باید افزود: در نیشابور هنرمندان ماهر، در بصره بازرگانی، در مکه فصاحت، و در مرو زیرکی هست. صنعاء خوش آب و هوا است، بیت المقدس خوش ساختمان، صغر (زغر) و جرجان و بادخیز، دمشق پر نهر، سغد درختستان است. رمله میوههای گوارا و طبرستان باران همیشگی و فرغانه [و ملتان و جرجان] ارزانی و مردانگی دارد. جحفه مرکز قاسقان، رقه جایگاه خطر، همدان و تنّیس مرکز آزادگان، شام سرزمین نیکان، سمرقند پایگاه بازرگانان، نیشابور شهر بزرگان است.* فسطاط پر جمعیتترین شهر است. خوشا بر اهل غرج با دادگری شار. اصفهان هوا و زینت آلات و سفال دارد. رسوم شیراز ننگ اسلام است. عدن و «صحار» دالان چین است. چمن و میوه و پرندگان از آن صغانیان باشد. بخارا پر ارزش است اگر آب بدو آتشسوزی نداشت! بلخ منبع فقه است با گشایش و خوشی. ایلیا برای اهل این دنیا و آن دیگر خوبست. اهل بغداد کوتاه عمرند، بر عکس صنعاء و نیشابور، هیچ جا بیشتر و بدخوتر از نیشابور مذکّر (اندرزگر) ندارد. آزمندتر از مردم مکه در جائی نیست! بینواتر از مردم یثرب نیز یافت نشود. از مردم بیت المقدس پاکدامنتر نیست. مؤدبتر از مردم هرات و بیار نیست.
هوشمندتر از مردم ری، بزرگوارتر از مردم سگستان بی ارزشتر از مردم عمان و نادانتر از مردم عمّان نیست، درستتر از وتر از مردم کوفه و عسکر مکرم نیست، زیباتر از مردم حمص و بخارا [و هیطل]، زشتتر از خوارزم، خوشریشتر از مردم دیلم، میخوارهتر از مردم بعلبک و مصر، فاسقتر از اهل سیراف، گنهکارتر از مردم سگستان و دمشق، ماجراجوتر از مردم سمرقند و شاش، پستتر از مردم مصر، ابلهتر از مردم بحرین، احمقتر
ص: 48
از اهل حمص، شایستهتر از مردم فسا و نابلس و ری پس از بغداد، خوشزبانتر از مردم بغداد نیست. بدزبانتر از مردم صیدا و هرات [در عربی] و فصیحتر از زبان مردم خراسان نیست. در عجمی زیباتر از زبان بلخ و چاچ نیست، بدقلقتر از مردم بطایح، دل بازتر از مردم هیطل، نیکوکارتر از مردم غرج شار نیست. أحسن التقاسیم/ ترجمه علی نقی منزوی ؛ ج1 ؛ ص48
ر کسی بپرسد که: کدام شهرها بهترند؟ باید دید، اگر پرسنده کسی است که نیکی دو جهان را میخواهد [با ارزانی و خوشی آب و هوا و میوههای گوناگون مانند خرما، گوز، انگور، موز با آب خنک و گشایش زندگانی] گویند*: برو به بیت المقدس و هر گاه مخلص و بی طمع باشد، گویند: مکه و هر گاه کسی باشد که خواهان ثروت، نعمت، ارزانی و میوه است، گویند: آنجا رو که به تو بدهد! [و هر گاه خواهان گردآوری مال دنیا باشد گویند: مصر و عدن یا عمان و اگر میوه و آب میجوید، گویند: هر شهر که پایان نامش آن باشد] یا پنج ایالت دمشق [تا هرت، خ، ل] بصره، ری، بخارا، بلخ یا پنج شهر: قیساریه یا عیناثا خجنده، دینور، نوقان [بانیاس. خ. ل] یا پنج بخش: سغد چغانیان نهاوند، جزیره ابن عمر، شاپور. هر کدام را خواهی برگزین! اینهایند نزهتگاههای اسلام.
اندلس را نیز گویند که بهشت است. معروفست [و خردمندان گویند] که بهشت دنیا چهار جا است: غوطه دمشق رود ابلّه، باغ [زمین]
ص: 49
سغد، دره بوّان. هر کس بازرگانی خواهد، به عدن و عمان یا به مصر برود.
[هر کدام را خواهی برگزین که اینهایند بهشت دنیا. و اگر امنیّت و داد بخواهی، گویند: به بخارا، غرج الشار، صعده، قرطبه برو!] البته اگر من از بدی مردمان شهری سخن گفتهام، اهل دانش و ادب، بویژه فقیهان از آن مستثنایند، زیرا که من فضیلت واقعی را در ایشان میدانم.
بدان که هر شهر که در نامش (ص) باشد مردمش احمقند! مگر بصره! و هر گاه دو (ص) در آن باشد مانند مصیصه و صرصر* پس پناه بر خدا! هر شهری که هنگام نسبت دادن کسی بدو، به پایانش «ز» افزوده گردد، مردمش زیرکند، مانند رازی، مروزی، سگزی [تبریزی] و هر شهری که در پایان نامش آن باشد دارای خاصیّتی یا نیکوی است همچون گرگان، موقان، ارجان. هر شهر که سخت سرما باشد، مردمی پر گوشت و چاق و خوشگل و پر ریش دارد چون فرغانه، خوارزم [و اندلس] ارمینیه. هر شهر که بر دریا، یا رودخانه بود، زنبارگی و بچهبازی در آن بسیار بود، چون سیراف. بخارا، عدن. هر شهر که رودخانه بسیار دارد، مردمش ماجراجو و سرکش باشند، چون دمشق، سمرقند. صلیق. هر شهر که بزرگ و گشاده بود زندگی در آن دشوار است بجز بلخ. بدانکه بغداد در گذشته [هنگام قدرت خلیفگان] بزرگ بود و اکنون به ویرانی گراییده، زیبائی از آن رفته، و مرا خوش نیامده است. و هر گاه من آن را ستودهام برای تعارف بوده است. فسطاط مصر امروز همانند بغداد کهن است، من در کشور
ص: 50
اسلام [امروز] شهری از آن فراختر نمیشناسم. اما سرزمین خاوران، پس ستم و فساد در آن بسیار شده است ولی از جای دیگر بهتر است. اقلیم عجم برای مردمانی پائینتر خوب نیست. [مگر مرو که خرمی عراق را دارد. پس هر چه خواهی درباره آن بگو] اگر رمله آب داشت، بی استثنا بهترین شهر اسلام میبود، زیرا که زیبا و خوش است قدس و غور، مرز بودن، دریا [کوه، دشت] همه را دارد با هوای معتدل و میوههای خوشمزه و مردمی بلند نظر، جز اینکه در میان ایشان نادانان هم هستند.
خزانه مصر و بار انداز دو دریا است [خلاصه بهترین شهرها آنجا است که دست در آن جا بازتر باشد، هر چند که دیهی باشد]*
13- مذهبها و ذمّیان:
I- آئین:
بدانکه مذهبهای امروزی اسلام که بالا و پائین و دسته بندی و مبلّغان داشته باشند بیست و هشت مذهبند؛ چهار در فقه، چهار در کلام چهار در فقه و کلام، چهار مذهب پژمرده، چهار اهل حدیث، چهار مذهب که جای چهار دیگر را گرفتهاند، و چهار مذهب روستائیان:
آ) مذهبهای فقهی: 1- حنفی 2- مالکی 3- شفعوی 4- داودی.
ص: 51
ب) مذهبهای کلامی: 5- معتزلیان 6- نجاریان 7- کلابیان 6- سالمیان.
ج) چهار فقه- کلامی: 9- شیعه 10- خارجیان 11- کرامیان 12- باطنیان.
د) چهار مذهب اهل حدیث: 13- حنبلیان 14- راهویان 15- اوزاعیان 16- منذریان.
ه) مذهبهای پژمرده 17- عطائیان 18- ثوریان 19- اباضیان 20- طاقیان.
و) مذهبهای روستائی: 21- زعفرانیان 22- خرم دینان 23- ابیضیان 24- سرخسیان.
ز) چهار مذهب که جای چهار دیگر را گرفتهاند: 25- اشعریان جای کلّابیان 26- باطنیان جای قرمطیان 27- معتزلیان جای قدریان 28- شیعیان جای زیدیان 29- جهمیان جای نجاریان .
اینهایند مذهبهائی که امروزه کاربرد دارند، که خود به گروههای بی شمار بخش شدهاند.
مذهبهای یاد شده به لقبهائی نیز بخش میشوند ولی از آنچه شمردم بیشتر نمیشوند و دانشمندان همینها را میشناسند: اً) چهار لقب معمولی بً) چهار لقب ستوده. جً) چهار لقب انکاری. دً) چهار لقب تفسیر
ص: 52
پذیر. هً) چهار لقب اهل حدیث وً) چهار لقب با یک معنی.
زً) چهار لقب که مردم فهمیده آنها را باز شناسند.
اً) چهار لقب معمولی: 1) رافضیان 2) جبریان 3) مرجیان 4) شکاکان.
بً) چهار لقب ستوده: 5) اهل سنّت و جماعت 6) اهل عدل و توحید. 7) مؤمنان 8) اصحاب هدایت.
جً) چهار لقب انکاری: 9) کلّابیه که منکر جبرند 10) حنبلیان که منکر نصب هستند 11) منکران صفات که تشبیه را انکار کنند.
12) مثبتان صفات که تعطیل را انکار نمایند.
ص: 53
د) چهار لقب که چند گونه تفسیر میتواند شد: 13) جبریگری؛ نزد کرّامیان؛ توانائی را با کردار جفت دانستن است (پس لقبی ستوده باشد) و نزد معتزلیان بدی را به خدا نسبت دادن* و همه کارها را مخلوق خدا شمردن است (پس لقبی ناستوده میباشد).
14) مرجی نزد اهل حدیث کسی باشد که کردار را پس از باور بنهد (پس ستوده است) و نزد کرّامیان کسی است که منکر وجوب کار أندامی بود، و نزد مأمونیان کسی باشد که درباره مرتکب کبیره سکوت کند و منزلت بین المنزلتین را نشناسد (پس ناستوده است) 15) شکّاک اهل کلام به کسی میگفتند که درباره قرآن سکوت کند، و نزد کرّامیان کسی باشد که در ایمان استثنا نهد [و نزد شیعه کسی است که خلافت علی را پس از سه دیگر نهد، و نزد زیدیان کسی است که خلافت زید
ص: 54
را انکار کند که آن را اصل شمرند و نزد دیگران کسی است که خلافت بو بکر و عمر را انکار کند]. 16) رافضی نزد شیعه کسی است که خلافت علی را به عقب اندازد. و جز ایشان به کسی گویند که خلافت عمرین (بو بکر و عمر) را نفی کند.
و-) چهار لقب که یک معنی دارند: 17) زعفرانیان 18) واقفیان 19) شکّاکان 20) رستاقیان .
ه- چهار لقب که به أهل حدیث داده شده است: 21) حشویان 22) شکّاکان 23) ناصبیان 24) مجبّران.
ز-) چهار نسبت که دانشمندان آنها را از یک دیگر باز شناسند:
25) اهل حدیث، از شفعوی 26) ثوری از حنفی و 27) نجاری از جهمی و 28) قدری از معتزلی.
بدانکه مذهبهای مسلمانان از چهار ریشه برخاسته است: شیعه، خارجیان، مرجیان، معتزلیان. ریشه اختلاف ایشان در کشتن عثمان بود، که جدایشان کرد و تا برون آمدن مهدی جدا خواهند ماند.
مرجیگری در اینجا سکوت کردن بر مرتکبان کبیره است، و از اهل رأی و أهل حدیث هر دو در آن هستند. معتزله میگویند: استنباط هر مجتهد در فروع درست است، و به این استدلال کنند که: روزی یاران پیغمبر در تعیین سمت قبله اختلاف کردند و هر کدام به سویی نماز گزاردند و او به کسانی که اشتباه کرده بودند دستور اعاده نماز
ص: 55
نداد و آن را درست دانست. و این سخن مرا خوش آیند است نبینی که یاران پیغمبر اختلاف میداشتند و او اختلافشان را رحمت خواند و گفت از هر کدام پیروی کنید رستهاید. سفیان بن عیینه گفته است: خدا کسی را به سبب اختلاف علما عذاب نخواهد کرد. نبینی که هر گاه قاضی در مسألهای اجتهاد کند، دیگری حق باطل کردن آن را ندارد، هر چند که نزد وی نادرست باشد؟ گروهی* از کرّامیان گویند: هر مجتهد در اصول و فروع هر دو بر حق است، مگر زندیق باشد. صاحبان این سخن که گروهی از مرجیاناند چنین استدلال کنند که پیغمبر گفته است: أمت من بر هفتاد و سه گروه تقسیم شوند هفتاد و دو گروه بهشتی باشند و یک گروه دوزخی. دیگر پیشوایان گویند: جز یک فرقه موافق حق رستگار نیست و به خبر دیگر استدلال کنند که گفته است: هفتاد و دو گروه در دوزخ و یک گروه بهشتی باشند، و این مشهورتر است ولی سند نخستین خبر درستتر بود و خدا داناتر است. اگر خبر اول درست باشد آن
ص: 56
گروه همان باطنیان باشند و اگر دومین درست باشد پس باز اکثریت رستگارند و من سواد اعظم اکثریت را در چهار مذهب و اره میبینم: پیروان ابو حنیفه در خاور، پیروان مالک در باختر و شافعی در چاچ و حومه نیشابور و اصحاب حدیث در شام و اقور و رحاب و بقیه سرزمینها آمیختهاند و من ایشان را در هر اقلیم در این کتاب معین کردهام.
II- قرائتها:
خوانندگان امروزی قرآن چهار گروهند:
آ) حرفخوانان حجاز که پیروان یکی از چهاراند: 1- نافع 2- ابن کثیر 3- شیبه 4- ابو جعفر.
ب) حرفخوانان عراق که پیرو چهار دیگر باشند: 5- عاصم 6- حمزه 7- کسائی 8- ابو عمر.
ج) قرائت اهل شام از 9- عبد اللّه بن عامر.
د) حرفخوانان ویژه نیز چهاراند: 10- قرائت یعقوب حضرمی 11- اختیار ابو عبید 12- اختیار ابو حاتم 13- قرائت. اعمش، بیشتر پیشوایان همه اینها را درست میدانند.
من در میان مذهبها ابو حنیفه را برگزیدهام بیادگارهائی که از عراق دارم و از حروف، قرائت ابو عمران عبد اللّه بن عامر یحصبی را به سبب مطالبی که در اقلیم اقور یاد خواهم کرد .
ص: 57
III- استثناها:
بدانکه مردم در چهار مسأله از فتوای بو حنیفه رو گردانیدهاند؛ نماز دو عید مگر مردم زبید و بیار، و زکات اسب، و رو به قبله کشیدن بیمار هنگام مرگ [چنانکه در قبر] [و تکبیر گوئی پیشنماز هنگامی که آهنگ قد قامت الصلاة را از مؤذن بشنود] و* قربانی کردن به طور مرتب به استثنای مردم بخارا و ری.
پیروان مالک از این چهار فتوای او رو گردانیدند: پیشی گرفتن مأموم بر امام در نماز، مگر در مغرب و روز جمعه در مصر و نماز مردگان در شام، و نیز خوردن گوشت سگ مگر در دو شهر از کشور مغرب که علنا خریده میشود و مصریها در آش میاندازند و در پنهان روغن گیری میکنند، و نیز در پایان دادن نماز با یک سلام مگر در برخی شهرهای مغرب، و در کوتاه آمدن در تسبیح و رکوع و سجود مگر جهال.
پیروان شافعی نیز در چهار چیز از وی عدول کردهاند: بلند گفتن بسم اللّه مگر مردم مشرق در مسجدهای پیروانش. و در قنوت نماز صبح و همراه ساختن نیّت هنگام تکبیرة الاحرام، و در ترک قنوت نماز وتر در غیر نیمه دوم رمضان، مگر در شهر نسا.
پیروان داود نیز در چهار مساله از وی رو گردانیدهاند: ازدواج با بیش از چهار زن و واگذاری نیم ارث به دو دختر، و در جایز نبودن نماز همسایه مسجد مگر در مسجد، و در مسأله عول.
پیروان اصحاب حدیث نیز در چهار مسأله از ایشان عدول کردهاند متعة الحج و مسح بر عمامه و تیمّم با رمل، و شکسته شدن وضو با خنده قهقه. ولی در هر یک از آنها یک پیشوا با ایشان هم نظر است: ابو حنیفه در خنده، شیعه در متعه [زنان]، شافعی در تیمم. کرامیان در مسح بر عمامه.
ص: 58
مردم از چهار فتوای شیعی نیز دوری میکنند: متعه، سه طلاق یکجا گفتن، مسح بر پاها، حیعله کردن در أذان.
و نیز از چهار فتوای کرامیان عدول کردهاند: تسامح در نیت هر نماز، برگزاری نماز بر پشت چارپا، روزه دار ماندن پس از نادانسته خوردن، درست بودن نماز صبح هر چند آفتاب در میانه برآید. [و جواز نماز جمعه با کمتر از چهل تن].
عوام الناس نیز در چهار فتوا با همه [مذهبها که یاد کردیم] مخالفت کردهاند: تکبیر در أیام تشریق (در حج)* و پیش از نماز عید نماز گزاردن و به منا وارد نشدن پیش از ظهر آخرین روز حج و پاها را سه بار شستن در وضو.
IV- ویژگی مردمی هر مذهب واره:
کمتر دیدهام که فقیهان حنفی از چهار خصلت دور باشند: ریاست با شایستگی و پاس و ترس و پرهیزکاری، و پیروان مالک را از چهار صفت: سختی، کودنی دین داری و سنتپرستی. شافعی را از چهار دیگر: دقت نظر، شرارت، مردانگی، حماقت. و پیروان داود را نیز از چهار: تکبر، تندی، سخن سرائی، رفاه.
و معتزلیان را از چهار: نرمش، دانائی، فسق، نیشخند. و شیعه را از چهار: کینه، فتنهگری، ثروت، آوازه. و اصحاب حدیث را از چهار:
نیرومندی، بلند همتی، دهش، چیرگی. و کرامیان را از چهار: پرهیز کاری، تعصب، پستی، گدائی. و ادیبان را از چهار: سبکی، خود
ص: 59
پسندی، کاربری، خودآرائی، و قاریان را از چهار: آزمندی، همجنسگرائی: ریا کاری، شهرتطلبی.
V- ذمیان:
اما دینهائی که ذمتپذیر هستند چهار باشند: یهود، نصارا مجوس، صابیان. من در گزارش هر جایگاه، اکثریت داشتن هر یک و نیکی و بدیهای ایشان را بی تعصب و جانبداری یاد خواهم نمود.
اما سامریان: پس بخشی از یهودند، نبینی که پیغمبر ایشان موسی است؟ [اما بتپرستان سند پس أهل ذمه نباشند، نبینی که جزیه از ایشان نگیرند؟ أما مجوس، پس به گفته عمر است که: ایشان را مانند اهل کتاب بشمار آورید! و اینکه من برخی از مذهبوارهها را با دو لقب ستوده و ناستوده یاد کردم نه برای ستایش یا نکوهش بوده، بلکه برای بیان آنچه درباره آنان میگویند بوده است. پس کسی که در این کتاب مینگرد باید هوشیار بود و دقت کند تا خواست مرا دریابد و گر نه بر من اعتراض خواهد نمود.]
VI- چهار بجای هفت:
هر گاه گفته شود که بسیاری از آنچه تو گفتهئی نادرست است و بر خلاف آنست که مردم میدانند، تو در دسته بندیها نیز اصول را رعایت نکردهای و چهار را بجای هفت نهادهای! ما میدانیم که خدا آسمانها و زمینها را هفت در هفت ساخته، شبانه روز را هفت، هفت، ارزاق را هفت نهاده است، قرآن بر هفت حرف فرود آمده، سجده گاه هفت است. و سخنانی گفته آید که ناچار از پاسخ گوئی
ص: 60
باشیم، پس میگویم: من نگفتم* همه فرقههای اسلام بلکه گفتم: مذهبهای موجود امروزین، و پنداشت چیزی بر خلاف آنچه من گفتهام سست میباشد، و درستتر همانست که من گفتم.
اما چهار بخشی نمودن بندها، هر چند که در اینجا به خواست من بوده است ولی در اصول نیز همانند بسیار دارد، مگر نبینی: کتابها چهارند، انسان از چهار طبع آفریده شده [ابراهیم چهار پرنده را پاره پاره بر چهار کوه نهاد ] فصلهای سال چهارند، رودخانههای [جنوبی و کوهها] چهارند، [ملحمهها چهار چهاراند، چهار شهر از بهشتند]، کعبه چهار گوشه دارد، ماههای حرام چهارند، [شب بر چهار بخش است، عناصر و بادها چهارند، رکنهای اسلام پس از ایمان چهارند وضو چهار کار دارد، گواهی بر زنا، به چهار تن تواند بود، سلام جز در چهار جایز نبود، مسلمان بیش از چهار همسر نتواند داشت، چهار بهشت در جهان هست، تکبیر بر جنازه چهار است، خلیفگان راشد چهار بودند، چهار چیز بر چهار گروه فریضت است] ابو بکر احمد بن عبدان در اهواز برایم نقل کرد که محمد بن معاویه انصاری از اسماعیل بن صبیح از سفیان* حریری از عبد المؤمن از زکریا ابو یحیی از اصبغ بن نباته نقل کرده که علی (ع) را شنیدم گفت: ربع قرآن درباره ما و ربع آن درباره دشمن ما و ربعی در سیرت و امثال و ربع چهارم در احکام و فرضها فرود آمده است. اینها نیز اصولی هستند که انکارپذیر نیستند.
14- راها که بازدید کردهام:
بدانکه گروهی از دانشمندان و وزیران در این موضوع تالیفها
ص: 61
کردهاند، که هر چند گوناگون است و [نقشههای کشیده دارند] ولی بیشتر آنها بلکه همگی آنها شنیدههای ایشان است، ولی من، اقلیمی نماند مگر بدانجا شدم و کوچکترین راهها را نیز شناختم، با این همه از پرسش و بررسی غایبانه [و جستجو در کتابها و کتابخانهها و عرضه کردن به پیشوایان] کوتاهی نکردم. پس این کتاب من از سه جا بیرون آمد؛ نخست [که بیشتر بود] از آنها که دیدم. دوم: آنچه از دوستان شنیدم سوم: آنچه در کتابهای پیشینیان و جز آن در این باره یافتم. پس گنجینه شاهی نماند مگر آن را شناختم، با گروههای زاهدان در آمیختم، با اندرزگران شهرها گفتگوها کردم، تا آنچه خواستم در این باره بدست آوردم. در این راه به سی و شش نام خوانده شدم مانند: مقدسی، فلسطینی، مصری، مغربی، خراسانی، سلمی [مسلمی. خ ل]، مقری فقیه [فرائضی، شیخ] صوفی، ولی، عابد، زاهد، سیّاح، ورّاق، مجلّد، تاجر، مذکّر، امام، مؤذن، خطیب، غریب، عراقی، بغدادی شامی، حنیفی، متؤدب، کری، متفقه، متعلّم، فرائضی، استاد، دانشمند، شیخ، نشاسته، راکب* رسول. و این از گوناگونی شهرها بود که بدانها گذشتم و بسیاری جاها که بدان شدم. از آنچه به مسافران رسد چیزی نماند مگر از آن نصیبی برگرفتم، بجز گدائی و ارتکاب گناه کبیره. پس فقه آموختم، ادب گرفتم، زاهد و عابد شدم، فقه را آموزاندم و ادب دادم. بر منبرها خطبه خواندم. به گلدستهها اذان گفتم در مسجدها پیشنمازی کردم، در انجمنها اندرزگری نمودم، به آموزشگاهها رفتم، در محفلها دعوت کردم، در مجلسها سخن گفتم، با صوفیان آشها، با خانقاهنشینان تریدها، با دریانوردان حلواها خوردم. چه شبها که از مسجدها رانده شدم و چه بیابانها که درنوردیدم و در صحراها
ص: 62
سرگردان گشتم، گهی پرهیزکار شدم و گاه حرام عینی خوردم، با عابدان کوه لبنان همراهی کرده، با شاهان نیز در آمیختم، گهی برده دار شدم و گاه زنبیل بر سر نهاده روان بودم، چند بار نزدیک بود غرق شوم، بارها راه بر کاروانمان زده شد، قاضیان و بزرگان را خدمت گزاردم، با شاهان و وزیران گفتگو کردم، در راه با فاسقان رفتم، کالا در بازارها فروختم، به زندانها افتادم! و به اتهام جاسوسی گرفتار آمدم. جنگ رومیان را در کشتیها و زدن ناقوسها را در شبها دیدم. به مزد قرآنها صحافی کردم، آب را ببهای گران خریدم، اسب و قاطر سوار شدم، در باد گرم و کولاک برف راه پیمودم، در بارگاه شاهان میان بزرگان نشستم، در محله جولاهان میان نادانان لولیدم، بلندپایگی و سروری یافتم، توطئهها برای کشتنم چیده شد، حج کردم و در آنجا مجاور شدم، به جنگ رفتم، مرزبانی کردم، از سقایت مکه سویق نوشیدم، نان و جلّبان را در سیق و از مهمانسرای ابراهیم خلیل خوردم از جمیز فراوان عسقلان برخوردار شدم. خلعتهای شاهان پوشیدم، صلهها دریافت
ص: 63
کردم، بارها بی نوا و برهنه شدم.
بزرگان با من مکاتبت داشتند، اشراف به من اعتراضها کردند، اوقاف بمن عرضه میشد، برای احمقها سر فرو آوردم، به بدعت گذاری منسوب شدم، به آزمندی متهم گشتم، امیران و قاضیان مرا به امانت داری مینهادند* به وصایت وکالت منصوب میشدم، طراران را امتحان کردم [و گرفتار ایشان شدم، بارها باربری دریائی کردم] دولتهای عیاران را دیدم، فرومایگان به دنبالم میآمدند، حسودان با من عناد میورزیدند، نزد سلاطین از من سعایت میشد. به گرمابههای طبریه و دژهای فارس در شدم روز فوّاره و جشن برباره و چاه بضاعه و قصر یعقوب و آبادیهایش را [مهرگان و سده و نوروز در عدن و جشن مار سرجه را] دیدم و مانند اینها بسیار است، این را یاد کردم تا بیننده این کتاب بداند که من آن را به گزافه نساختهام و به پوچ نیاراستهام، تا آن را از دیگران جدا داند، چه بسیار فرق است میان کسی که رنج این همه راه پیمائی را کشیده و کسی که کتابش را در راحتی و از راه شنیدن پر کرده باشد. این سفرها بیش از ده هزار درم برای من هزینه برداشت، غیر زیانهای مذهبی که تحمل کردم، هیچ مجوز مذهبی نبود مگر بکار بستم، بر پا مسح کشیدم با مدهامتان نماز گزاردم پیش از زوال شهری را ترک کردم. فریضه را سوار بر چارپا و با جامه کثیف برخواندم. تسبیح رکوع و سجود را رها کردم، سجده سهو را پیش
ص: 64
از سلام نماز آوردم، نمازها را با هم جمع کردم، در سفر غیر عبادتی نماز [و روزه]. بشکستم. ولی من هیچگاه از نظر همگی فقیهان [ملت] دور نشدم، هیچ نماز ابدا از وقت ننهادم. هر گاه در جادهایکه میرفتیم با شهری ده فرسنگ یا کمتر فاصله میبود، کاروان خود را رها کرده، به دیدار آن شهر میرفتم و چه بسا کسانی را برای همراهی أجیر میگرفتم و شبانه به آنجا میشتافتم، تا بتوانم با صرف [عمر] مال و کوشش خود را به یاران باز رسانم*.
15- بارگاههائی که مشکوکند:
بدان که در کشور اسلام جاها و بارگاههائی هست که نسبتش درست نیست و مورد اتفاق نظر نباشد. پس شایسته بود که این باب را برایش بسازم تا نادرستی آنها، که در جایشان یاد کردهام، آشکار شود:
در کازرون گنبدی هست بطرف گردنه، مجوسان پندارند که میانه جهان است و جشنی سالانه دارد.
در بیرون ینبع بسوی دریا، بارگاهی هست که گویند: زبان زمین بوده، آنگاه که گفته است: أتینا طائعین (قرآن (41: 11.
درجشّ جائی است که گویند جای سلسله داود است و بیّنات در آنجا بوده است.
برخی گویند! قبر آدم نزدیک گلدسته مسجد خیف (در منا) است و دیگران گویند: نزدیک قبر ابراهیم و برخی گویند در هند است و نیز گویند در تیه است. مردی در ایلیا میگفت: بخواب دیده است که در پشت کوه زیتا بوده است.
اهل کتاب گویند قبر داود در کوه صهیون است.
ص: 65
گروهی گویند: مداین لوط در میان کرمان و خراسان بوده.
گروهی گویند که: آتش ابراهیم در جرمق بوده است.
برخی گویند: دکهای که در غری هست قبر نوح است، و قبر علی در محراب مسجد کوفه باشد. و دیگران گویند: نزدیک گلدسته کج قرار دارد.
گروهی گویند: قبر فاطمه نزد پیغمبر است در همان حجره، دیگران گویند: در بقیع باشد.
بیرون مرو بسوی سرخس رباطی است و در آن قبری کوچک است که گویند سر حسین بن علی در آن جا است .
در فرغانه مدعی قبر ایّوب در آنجا هستند.
بر کلّه کوه سینا زیتونی هست و گویند: زیتونة لا شرقیة و لا غربیة- قرآن: نور 24: 35 همان است. زیتونی دیگر بر کوه زیتا هست که در باره آن نیز همین را گویند.
ص: 66
برخی گویند: سنگ موسی (قرآن 2: 60 در شیروانست و دریای او (قرآن 2: 50 دریاچه خزر است و قریهاش (قرآن 18: 77) با جروان است و موسی جوان را (قرآن 28: 15) در قریه خزران کشته است.
گروهی گویند: سد یأجوج و مأجوج (قرآن 18: 94) در پشت اندلس است و برخی گویند در راه خزران است و یأجوج و مأجوج خود قوم خزر باشند.
از ابو علی حسن بن ابو بکر بنا شنیدم که میگفت قبر یوسف دکهای بود که میگفتند گور برخی از اسباط بوده است. تا آنکه کسی از خراسان بدانجا آمده گفت: من خوابنما شدهام که: بیایم به بیت المقدس و به مردم بگویم که: آن دکه گور یوسف صدیق است! پس سلطان به پدر من دستور تحقیق داد، پس من نیز با وی بیرون شدم و کارگران به کندن آغازیدند تا به چوب عجل رسیدند که خورده و پوک شده بود، و من مدتها تکههای آن را به دست پیر زنان میدیدم که برای شفای رمد میبردند*.
ص: 67
16- جدول کارگزاران
این بخش برای کسانی تهیه شده است که بخواهند فهرستی از شهرهای مسلمانان و کورههای اقلیمها را داشته باشند، تا بدانند هر یک چند قصبه و مدینه دارد، و وقتی بیکار برای تهیّه آنچه من بیان کردهام نداشته، و نیازی به نوشتن همه کتاب ندارند، مختصری بخواهند که برای سفر سبک باشد و برای از بر کردن کوتاه بود، زیرا که آن را بسیاری از من میخواستند و میپرسیدند. پس این مختصر را دور از پرگوئی پیش از آغاز کتاب نهادم، تا هر کس فهمید بفهمد، و گر نه به اصل کتاب بنگرد تا بهتر بفهمد.
بدانکه: من مصرها را چون شاهان انگاشتهام و قصبهها را همچون حاجبان و مدینهها را بجای جند (اسواران) و قریه (دیه) ها را همچون پیاده نهادهام. در تعریف مصر اختلاف است. فقیهان گویند: مصر، هر شهر جامع است که حدّ در آن اجرا شود و امیری در آن جایگزین باشد که هزینه آن را بپردازد و روستایش را سرپرستی کند، مانند: عثّر، نابلس، زوزن. و نزد لغت شناسان مصر منطقهایست که میان دو منطقه را ببندد، مانند: بصره، رقه، ارگان. مصر نزد عوام نیز هر شهر بزرگ است چون ری، موصل، رمله. ولی من مصر را به شهری گویم که سلطان بزرگ در آن نشیند، و دیوانها در آنجا باشد و والیان از آنجا فرستاده شوند و شهرهای یک اقلیم بدان وابسته باشند، مانند دمشق، قیروان، شیراز. چه بسا مصر یا قصبه چند ناحیت داشته باشد، و هر ناحیت چند مدینه (شهر) داشته باشد، مانند: طخارستان برای بلخ، بطایح برای
ص: 68
واسط، زاب برای افریقیه.
اقلیمها چهارده تا هستند، شش تا عربی است: جزیرة العرب، عراق، أثور، شام (سوریه) مصر، مغرب (شمال آفریقا) و هشت اقلیم عجمی است: خاوران، دیلم، رحاب، جبال، خوزستان، فارس، کرمان، سند. هر اقلیم را چند خوره است، و هر خوره را چند قصبه و هر قصبه را چند مدینه است، مگر جزیره و خاوران و مغرب که هر کدام دو مصر دارد و هر مصر قصبه خوره خود است، ولی هر قصبه مصر نباشد. هر خوره بنام مصر آن خوانده میشود مگر در چهار تای نخست و منصورة و سه تای واپسین. من در اینجا از خاوران آغاز میکنم و بسوی مغرب میروم:
مصرها: سمرقند، ایرانشهر، شهرستان، اردبیل، همدان، اهواز، شیراز، سیرجان، منصورة، زبید، مکة، بغداد، موصل، دمشق، فسطاط، قیروان*، قرطبه است. و باقی هفتاد و هفت قصبه باشند: بنجکت، نموجکت، بلخ، غزنین، بست، زرنج، هرات، قاین، مرو، یهودیه، دامغان، آمل، بروان، اتل، مراغه، دبیل، ری، یهودیه، سوس، جندیشاپور، تستر، عسکر، دورق، رامهرمز، أرّجان، سیراف، دارابجرد، شهرستان، اصطخر، أردشیر، نرماسیر، بم، جیرفت، بنّجبور، قزدار، ویهند، قنّوج، ملتان، صنعاء، بصرة، کوفه، واسط، حلوان، سامرا، آمد، رقه، حلب، حمص، طبریّه، رمله، صغر، فرما، بلبیس، عباسیّه، اسکندریه، اسوان، برقه، بلرم، تاهرت، فاس، سجلماسه، طرفانه. اینک باز گردیم به ذکر مدینهها که اطراف قصبهها هستند. پس نخست حاجب قصبه را یاد کنم و سپس
ص: 69
جند مدینههایش را بیاورم. اگر برای کسی نیز دشواری پیش آمد خود اقلیم را در کتاب بیابد:
اخسیکت: نصر آباد، رنجذ، زارکان، خیرلام، شبشان، اشتیقان، زرندرامش، اوزکند، اوش، قبا، برنگ، مرغینان، رشتان، باب جارک، اشت، توبکار، اوال دکر کرد، نوقاد، مسکان، بیکان، اشحیحان، جدغل، شاودان، خجنده را دارد.
اسبیجاب: خورلوغ، جمشلاغو، اسبانیکث، باراب، شاوغر، سوران، ترار، زراخ، شغلجان، بالاج، بروکت، بروخ، یکانکث، اذخکت، ده نوجیکت، طراز، بالوا، جکل، برسخان، أطلخ، جموکت، شلجی، کول، سوس، تکابکث، بلاسکون، لبان، شوی، ابالغ، مادانکت، برسیان، بلغ، جکرکان، یغ، یکالغ، روانجم، کتاک، شور چشمه، دل اواس، جرکرد را دارد.
بنکث: نکّث جینانجکث، نجاکث، بناکث، خرشکث، غرجند، غنّاج، جموزن، وردک، کبرنه، نمدوانک، نوجکت، غزک، أنوذکث، بشکت، برکوش، خاتونکث، جیغوکث، فرنکد، کداک، نکالک*، تل، اوش، غز کرد، زرانکث، دروا، فردکث، اجخ را دارد.
و از ناحیتهای آن ایلاق است و قصبه آن تونکث، و شهرهایش:
شاوکث، بانخاش، نوکث، بالایان، اربلخ، نموذلغ، خمرک، سیکث، کهسیم، ادخکث، خاس، خجاکث، غرجندسام، سرک، بسکث میباشد.
بنجکث: ارسبانیکث، کردکث، غزق، ساباط، زامین، دیزک، نوجکث، دزه، خرقانه، خشت، قطوان، مرسمنده را دارد.
ص: 70
نموجکث: بیکند، طواویس، زندنه، بمجکث، خدیمنکن، عروان، بخسون، سیکث، اریامیثن، ورخشی، زرمیثن، کمجکث، فغرسین، کشفغن، نویدک، ورکی را دارد.
ناحیت آن کش است که شهرهایش: نوقد، قریش، سونج، اسکیفغن است. و نسف که شهرهایش: کسبه، بزده، سیرکت است.
سمرقند: بنجکث، ورغسر، ابغر، کشانی اشتیخن، دبوسیه، کرمینیه و ربنجان، قطوانه را دارد.
رود جیحون: ناحیت ختّل بر آنست که شهر آن هلبک، مرند، اندیجارغ، هلاورد، لاوکند، کاربنک، تملیک، اسکندره، منک، فارغر، بیک میباشد.
ترمذ: شهرایست که کالف، زم، نویده، آمل، فربر را دارد.
صغانیان: خورهایست و شهرهایش: دارزنگی، باسند، سنکرده ، بهام، زینور، ریکدشت، شومان، قوادیان، اندیان ، دستجرد، هنبان است.
خوارزم: قصبهاش هیطلیه کات. شهرهایش: غردمان، وایخان، ارذخیوه، نوکفاغ، کردر، مزداخقان، جشیرة، سدور، زردوخ، قریه براتکین، مدکمینیه.
خراسانیه جرجانیه: قصبهایست و شهرهایش: نوزوار، زمخشر، روزوند، وزارمند، دسکاخان، خاس، خشمیثن، مدامیثن، خیوة،
ص: 71
کردرانخاس، هزاراسف، جقروند، سدفر، جرجانیه، جاز، درغان، جیت است.
بلخ: اشفورقان سلیم، کرکو، جاه، مذر، برواز را دارد.
طخارستان: ناحیتی است که شهرهایش: ولوالج، طالقان، خلم، غربنک، سمنگان، اسکلکند، روب، بغلان بالا، بغلان پائین* اسکیمشت، راون، آرهن، اندر آب، سرای عاصم است.
بامیان: ناحیتی است که شهرهایش: بسغورفند، سقاوند، لخراب، بذخشان، بنجهیر، جاربایه، بروان است.
غزنی: کردیس، سکاوند، نوه بردن، دمراخی، حشّ باره، فرمل، سرهون، لجرا، خواشت، غراب، زاوه، کاویل، کابل، لمغان، بودن، لهوکر را دارد.
والشتان: ناحیت آنست، و شهرهایش: افشین، اسبیدجه، مستنک، شال، سکیره، سیوه است.
بست: جالقان، بان، قرمه، بوزاد، داور، سروستان، قریة الجوز، رخود، بکرآواذ، بنجوای، طلقان را دارد.
زرنج: کوین، زنبوک، فره، در هند، قرنین، کواربواذ، بار نواز، کزه، سنج، باب الطعام، کروادکن و نه الطاق را دارد.
هرات: کروخ، اوبه، مالن، سفلقات، خیسار، استربیان، ماراباذ را دارد.
ناحیتهایش، بوشنج، شهرهایش: خرکرد، فلجرد، کوسوی،
ص: 72
کره است.
بادغیس، شهرهایش: دهستان، کوغناباذ، کوفا، بشت، جاذاوا، کابرون، کالیون، جبل الفضة است.
کنگ، روستا است و شهرهایش: ببن، کیف، بغ است.
اسفزار، شهرهایش: کواشان، کواران، کوشک، ادرسکر است.
ناحیت گرجستان، قصبهاش ابشین ، و شهرهایش، شورمین، بلیکان، اسسون است.
یهودیه، انبار، برزور، فاریاب، کلان، جرزوان را دارد.
مرو: خرق، هرمز فرّه، باشان، سنجان، سوسقان، صهبه، کیرنگ سنگ، عبادی، دندانکان را دارد.
ناحیتش مروروذ است که شهرکهای قصر أحنف، طالقان و شهر سرخس را دارد.
قاین: تون، خوست، خور، کری، طبس، رقه، یناود، سناود، طبس پائین را دارد.
ایرانشهر: بوزجان، زوزن، طرثیث، سابزوار، خسروجرد، آزادوار، خوجان، ریوند، مازل، مالن جاجرم را دارد.
طوس: خزانه ایرانشهر است که قصبهاش، طابران، نوقان* رادکان، جنابذ، استورقان، تروغبذ را دارد.
نسا: شهرهایش: اسفینقان، سرمقان، فراوه، شهرستانه است.
ابیورد: شهرهایش: مهنه، کوفن است.
دامغان: بسطام، مغون، سمنان، زغنه، بیار را دارد.
شهرستان: آبسکون، ألهم، استارآباذ، آخر، رباط را دارد.
ص: 73
آمل: سالوس، ساریه، میله، مامطیر، ترنجی، طمیس، هری بود، ممطیر، نامیه، تمیسه را دارد.
بروان: و لامر، شکیرز، تارم، خشم را دارد.
جیل: ناحیت آنست و شهرهایش: دولاب، بیلمان شهر، کهن رود است.
اتل: بلغار، سمندر، سوار، بغند، قیشوی، بیضا، خملیج، بلنجر را دارد.
برزعه: تفلیس، قلعه، خنان، شمکور، جنزه، بردیج، شماخیه، شروان، باکوه، شابران، باب الأبواب، الابخان ، قبله، شکّی، ملازگرد، تبلا را دارد.
دبیل: بدلیس، خلاط، ارجیش، برکری، خوی، سلماس، أرمیه، داخرقان، مراغه، أهر، مرند، سنجان، قالیقلا را دارد.
اردبیل: رسبه، تبریز، جابروان، میانج، سرات، ورثان، موقان، میمذ، برزند را دارد.
ری: قم، آوه، ساوه آوه ، قزوین، أبهر، زنجان، شلنبه، ویمه را دارد.
همدان: أسدآواذ، طزر، قرماسین، بوسته، رامن، وبه، سیراوند را دارد. ناحیتهای گرانمایه ولی بی شهر نیز دارد، مانند نهاوند، و از آنست: روذراور، کرج ابو دلف، یک کرج دیگر، مرج، بروجرد، صیمره، که همه بی شهرند، دینور بی شهر، شهر زور ....
ص: 74
یهودیه: شهریست، خالنجان رباط، لوردکان، سمیرم، یزد، ناین، نیاستانه، أردستان، کاشان را دارد.
سوس: بذان، بصنا، بیروت، قریة الرمل، کرخه را دارد.
جندیسابور: دز، روناش، بایوه، قاضبین، الور را دارد.
تستر (شوشتر) هیچ شهر برایش ندیدم.
عسکر: جوبک، زیدان، سهشنبه بازار ، حبک، ذو قرطم را دارد.
اهواز: نهر تیری، جوزدک، بیروه* چهارشنبه بازار ، حصن مهدی، باسیان، شوراب، بندم، دورق، خان طوق، سنه، مناذر الصغری دارد.
دورق: ازم، بخساباذ، الدز، اندبار، آزر جبی، میراقیان، میراثیان را دارد.
رامهرمز: سنبل، ایذج، تیرم، بازنگ، لاذ، غروه، بافج، کوزوک را دارد.
ارّگان: قوستان، داریان، مهرویان، جنابه، سینیز، بلاسابور، هندوان را دارد.
سیراف: جور، میمند، تابند، سیمکان، خبر، خورستان، غندجان، کران، سمیران، زیرباذ، نجیرم، نابند، دون، سورا، راس،
ص: 75
کشم را دارد.
دارابجرد: طبستان، کردبان، کرم، یزد خواست را دارد.
رستاق: روستایی است که برک، ازبراه، سنان، جویم ابو احمد، اصبهانات را دارد.
شیراز: بیضا، فسا، مص، کول، جور، کارزین، دشت بارین، جم جوبک، جمکان، کورد، بجّه، هزار آبک را دارد.
شهرستان: دریز، کازرون، خرّه، نوبندگان، کاریان، کندران، توّز، زمّ أکراد، گنبذ، خشت را دارد.
اصطخر: هرات، میبذ، مائین، فهرج، حیره، سروستان، اسبانجان، بوّان، شهر بابک، اورد، الرون، ده اشتران، خرمه، ترک نیشان، صاهه را دارد.
بردسیر: ماهان، کوغون، زرند، جنزرود، کوه، بیان، قواف، زاور، اناس، خوناوب، غبیرا، کارشتان را دارد.
خبیص: ناحیت آنجا است، شهرهایش: نشک، کشید، کوک، کثروا است.
و از تک شهرهایش: جنزرود، فرزین، ناجت، خیر، مرزقان، سورقان، مغون، جیروقان است.
سیرجان: بیمند، شامات، واجب، بزورگ، خور، دشت برین، کشیستان را دارد.
نرماسیر: باهر، کرک، ریکان، نسا، دارجین را دارد.
بم: دارژین، طوشتان، اوارک، مهرکرد، راین، مائین، رائین را دارد.
ص: 76
جیرفت: باس، جکین، منوقان، درهفان، جوی، سلیمان کوه، بارجان، قوهستان، مغون، جواون، و لاشجرد، روذکان، درفانی را دارد.
بنجبور: مشکه، کیج، سری، شهر، بربور، خواش، دمندان، جالک، دزک، دشت علی، تیز کبرتون، راسک، بهبند، قصر قند، اصفقه، فهل، فهره، قنبلی، ارمابیل را دارد.
ویهند: قامهل، کنبایه، سوباره .... اورهه، زهوهر، برهیروا را دارد.
قزدار: قندابیل، بجثرد، جثرذ بکاتان، خوزی، رستاکهن، موردان، روذ، ماسکان، کهرکور، محالی* کیزکانان، سوره، قصدار.
ملصوره: دیبل، زندرایج، کدر، مایل، تنبلی، نیرون، قالرّی، انّری، بلّری، مسواهی، بهراج، بانیه، منجابری، رور، سوباره، کیناس، صیمور را دارد.
زبید: معقر، کدرة، مهجم، مور، عطنه، شرّجه، غلافقه، مخا، حرده، جریب، لسعة، شرمه، عشیرة، رنقه، خصوف، ساعد، جردة، حمضه را دارد.
عثّر: ناحیتی است و شهرهایش: بیش، جریب، حلی، سرّین است.
صنعاء: صعده، نجران، جرش، عرف، جبلان، جند، ذمار، نسفان، یحصب، سحول، مذیخره، خولان را دارد.
ص: 77
مکه: منا، امج، جحفه، فرع، جبله، مهایع، حاذه، طائف، بلده را دارد.
یثرب: ناحیتی است که بدر، جار، ینیع، عشیره، حوراء، مروة، سقیا، یزید، خیبر را دارد.
قرح: ناحیتی است که قصبهاش وادی القری، شهرهایش: حجر، عونید، بدا یعقوب، ضبه، نبک است.
صحار: نزوه، سرّ، ضنک، حفیت، دبا، سلوت، جلّفار، سمد، لسیا، ملح را دارد.
مهره: ناحیتی است، شهرهایش: شحر ... است.
احقاف: ناحیتی است که شهرش: حضرموت است.
سبا، یمامه: نیز دو ناحیت هستند.
احساء: زرقاء، سابون، أوال، عقیر را دارد.
بصره: ابلّه، نهردیر، مطارا، مذار، نهر زبان، بدران، بیان، نهر امیر، نهر قدیم، عبادان، ابو خصیب، نهر دبا، مطوّعه، قندل، مفتح، جعفریّه را دارد.
کوفه: حمام عمر، جامعین، سورا، نیل، قادسیه، عین تمر را دارد.
بغداد: بردان، نهروان، کاره، دسکره، طراستان، هارونیه، جلولا، باجسری، باقبه، بوهرز، کلواذی، درزیجان، مدائن، أسبانبر، گیل، سیب، دیر العاقول، نعمانیه، جبل، عبرتا، بابل، قصر هبیره،
ص: 78
عباس، بهروی را دارد.
واسط: فم الصلح، نهر سابس، درمکان، باذبین، قراقبه، سیادة، سکر، قرقوب، طیب، لهبان، بسامیّه، أودسه را دارد.
بطایح: ناحیتی است و شهرش صلیق است، جامدة هرار ، حدّادیه، زبیدیه را نیز دارد.
حلوان: خانقین، زبوجان، مرج، شلاشان، جامد، حر، سیروان، بندنیجان را دارد.
سامراء: کرخ، عکبرا، دور* جامعین، بتّ، راذانان، قصر الجصّ، جوی، ایوانا، بریقا، سندیّه، راقفروبه، دممّا، انبار، هیت، تکریت سنّ را دارد.
موصل: نونوی (نینوا؟)، حدیثه، معلثای، حسنیّه، تلعفر، سنجار، جبال، بلد، أذرمه، برقعید، نصیبین، دارا، کفرتوثا، راس العین، ثمانین را دارد.
آمد: میافارقین، تل فافان، حصن کیفا، الفار، جاذبه دارد.
رقه محترقه : رافقه، خانوقه، حریش، تل محری، باجروان، حصن مسلمة، ترعوز، حران، رها را دارد.
جزیره ابن عمر: ناحیت آنست که: نیشابور، باعیناثا، مغیثه، زوزان
ص: 79
را دارد.
سروج: ناحیت دیگر آنست که کفر زاب، کفر سیرین را دارد.
فرات: ناحیت دیگر آنست که شهرش قرقیسیا: رحبه، دالیه، عانه، حدیثه را دارد.
خابور: ناحیت است و شهرش عرابان: حصین، شمسینیه، میکسین، سکیر العبّاس، خشیه، سکینیه، تنانیر را دارد.
حلب: انطاکیه، بالس، سمیساط، دومّعره، منبج، بیّاس، تینات، فنسّرین، سویدیّه را دارد.
حمص: سلمیّه، تدمر، خناصره، کفر طاب، لاذقیّه، جبله، جبیل، أنطرسوس، بلنیاس، حصن الخوابی، لجوّن، رفنیّه، جوسیّه، حماه، شیزر، وادی بطیان را دارد.
دمشق: داریّا، بانیاس، صیدا، بیروت، عرقه، اطرابلس، زبدانی را دارد.
بقاع: ناحیتی است که شهرش بعلبک است که کامد، عرجموش را دارد.
طبریه: بیسان، اذرعات، قدس، کابل، لجوّن، عکا، صور، فراذبه را دارد.
رمله: بیت المقدس، بیت جبریل، غزّه، عسقلان، یافه، ارسوف، قیساریه، نابلس، اریحاء، عمّان را دارد.
صغر: ویله، عینونا، مدین، تبوک، أذرح، مآب، معان را دارد.
فرما: بقاره، ورادة، عریش، تنیس، دمیاط، شطا، دبقو را دارد.
ص: 80
عباسیّه: شبروازه، دمنور، سنهور، بنها، عسل، شطنوف، ملیج، دمیره، بوره، دقهله*، سنهور، برلس، سندفا را دارد، با هفت شهر که به محله معروفند .
بلبیس: مشتول، فاقوس، جرجیر، صندفا ، بنها، عسل، دمیرا ، طوخ ، طنتثنا را دارد که دیر نطلی باشد.
اسکندریه: رشید، محلّه حفص، ذات الحمام برلس را دارد.
فسطاط: جزیره، جیزه، قاهره عزیزیه، عین شمس، بهنی ، محلّه سندفا، دمنهور، حلوان، قلزم را دارد.
أسوان: قوص، أخمیم، بلینا، طحا، سمسطا، بوصیر، أشمونین، أجمع را دارد، با ناحیت فیّوم.
برقه: رماده، اطرابلس، اجدابیه، سوس، صبره، قابس، غافق را دارد.
بلرم: خالصه، اطرابنش، مازر، عین المغطّا، قلعة البلّوط، جرجنت، بثیره، سرقوسه، لنتینی، قطانیة، الیاج، فطرنوا، طبرمین، میقش، مسینه، رمطه، دمنّش، جاراس، قلعة القوارب، قلعة الصراط، قلعة أبی ثور، بطرلیه، ثرمه، بورقاد، قرلیون، قرینش، برطنیق، اخیاس، بلجة،
ص: 81
برطنّه را دارد.
قیروان : صبره، اسفاقس، مهدیه، سوسة، تونس، بنزرد، طبرقه، مرسی الخرز، بوثه، باجه، لربس، قرنه، مرنسیه، مس* بنجد، مرماجنّه، سبیبه، فموذه، قفصه، قسطیلیه، نفزاوه، لافس، اوذنه، قلانس، قبیشه، رصفه، بنونش، لجم، جزیره ابی شریک، باغلی، سوق ابن خلف، دوفانه، مسیلة، اشیر، سوق حمزه، جزیرة بنی زغنّایه، متیجه، تنس، دار سوق ابراهیم، غزة، قلعة برجمه، باغر، یلل، جبل توجان، و هران، جاراوا، ارزکول، ملیله، نکور، سبته، کلزاوه، جبل. زالاغ، اسفاقس، منستیر، مرسی الحجامین، بنزرت، طبرقه، هیاجه، لربس، مرسی الحجر، جمونس، صابون، طرس، قسطیلیه، نفطه، تقیوس، مدینة القصور، مسکیانه، باغلی، دوفانه، عین العصافیر، دار ملّول، طبنه، مقّره، تیجس، مدینة المهریین، تامسنت، دکّما، قصر الافریقی، رکوی، قسطنطینیه، میلی، جیجل، تابریّت، سطیف، وایکجا، مرسی الدجاج، اشیر را دارد.
تاهرت : یممّه، تاغلیسیه، قلعه ابن هرب، هزاره، جعبه، غدیر الدروع، لمایه، منداس، سوق ابن حبله، مطماطه، جبل تجان، و هران، شلف، طیر، غزه، سوق ابراهیم، رهبانه، بطحه، زیتونه، تمما، یعود الخضراء، واریفن، تنس، قصر الفلوس، بحریّه، سوقکری، منجصه، اوزکی، تبرین، سوق ابن مبلول، وربا، تاولیت ابی مغول، تامزیت تاولیت، لغوا و فکّان را دارد.
ص: 82
سجلماسة: درعه، تادنقوست، اثر، ایلا، و یلمیس، حصن ابن صالح، النحاسین، حصن السودان* هلال امصلی، دار الامیر، حصن برارة، خیامات، تاژروت را دارد.
فاس: بصره، زلول، جاحد، سوق الکتامی، ورغه، سبوا، صنهاجه، هواره، تیزا، مطماطه، کرنایه، سلا، مدینة بنی قرباس، مزحاحیه، ازیلا، سبتا، بلد غماز، قلعة النسور، نکور، بلش، مرنیسه، تابریدا، صاع، مدینة مکناسه، قلعه شمیت، مدائن برجن، اوزکی، تیونوا، مکسین، املیل، املاه ابی الحسن، قسطینه، نفزاوه، نقاوس، بسکره، قبیشه را دارد.
ناحیتهایش: زاب، که شهرش مسیله است و شهرهای دیگرش:
مقّره، طبنه، بسکره، بادس، تهوذا، طولقا، جمیلا، بنطیوس، وادنه، اشیر میباشد.
طنجه: که شهرهایش: ولیله، مدرکه، متروکه، زقور، غزّه، غمیره، حاجر، تاجراجرا، بیضاء، خضراء است.
طرفانه: اغمات، ویلا، وریکه، تندلی، ماسه، زقور، غزّه، غمیره، حاجر، فنکور، خضراء را دارد.
از شهرهای قابل ذکر قرطبه، طلیطله، لارده، تطیله، سرقسطه، طرطوشه، بلنسیه، مرسیه، بجّانه، مالقه، استجه، ریّه، جیّان ، شنتره، غافق، ترجاله، قوریه، ماردة، باجه، شنترین، اخشنبه اشبیلیه، سدونه، جبل طارق، قرمونه، مورور، جزیره است. اگر من به اندلس رفته
ص: 83
بودم، آن را هم خوره بندی میکردم، زیرا که شهرها و بخشها بسیار دارد و مانند هیطل است بلکه پرمایهتر. از شهرهای اسلام نیز اندکی ماند که نیاوردم چون نمیشناختم. اندلس همانند طرف آفریقائی دریا است یا نزدیک بدانست. ابن خردادبه گوید: چهل شهر است، یعنی نامدارهایشان.*
17- اقلیمهای جهان
بدانکه: هر کس در این دانش تألیف کرده است اقلیمها را چهارده تا برشمرده که هفت تا آشکار و آباد و هفت تا ویرانهاند. از برخی ستاره شناسان شنیدم گفت: همه خلق در مغرب زندگی میکنند و در مشرق از شدت گرما کسی زیست نمیکند، و دیگری میگفت: این از شدت سرما است. میگویند: از باختر دور تا آبادانی ترکستان دور، ششصد فرسنگ راه راست میباشد بی پیچ و خم. این نیز از سخن نویسندگان یاد شده در بالا است. من آن را در اینجا از کتابهای ایشان و از منجمانی بزرگ که ملاقات کردهام نقل میکنم، زیرا این علم در قبله شناسی و شناخت جای اقلیمها نسبت به آن، مورد نیاز میباشد. من بسیار مردم را دیدم که در سوی قبله اختلاف و کشاکش دارند. اگر ایشان راه آن را میشناختند اختلاف نمیداشتند و کار گذشتگان را فراموش
ص: 84
نمیکردند.
زمین همچون یک گوی است که درون فلک نهاده شده، مانند زرده در میان تخم . هوای پیرامون زمین آن را از همه سو بطرف فلک میکشاند. و ماندن خلق بر روی زمین از آنست که هوا چیزهای سبک را بسوی فلک میکشاند و زمین چیزهای سنگین را بسوی خود میکشد.
زیرا که زمین مانند سنگ آهن ربا است .
و این را به تراشکار مانند کردهاند، که چون گوی تو حالی را که یک گردو در میان دارد بچرخاندن گذارد، گردو در میان گوی بایستد.
زمین به دو نیمه بخش شده و میان آن دو، خطّ استوا است که از خاور به باختر کشیده است و این درازی (طول جغرافیائی) زمین است و بلندترین خط بر کره خاک است چنانکه منطقه البروج بزرگترین خط بر فلک است. پهنای زمین (عرض جغرافیائی) از قطب جنوب که سهیل به دور آن میچرخد تا قطب شمال است، که هفت برادران بدورش میچرخند. گردای زمین در خطّ استوا سیصد و شصت درجه و هر درجه بیست و پنج فرسنگ باشد، پس همه آن نه هزار فرسنگ باشد.
میان خط استوا و هر یک از* دو قطب نود درجه است، و پهنای آن به همان اندازه [360 درجه و نه هزار فرسنگ است. طول آبادانی زمین ششصد فرسنگ است]. آبادانی روی زمین از بیست و چهار درجه شمال خط استوا است، و باقی را آب فرا گرفته است. همه مردم در ربع شمالی زمین هستند و ربع جنوبی ویرانه است و نیمه دیگر که
ص: 85
در زیر ما است از سکنه خالی است، و این دو چهارم که بیرون مانده.
چنانکه گفتم به چهارده اقلیم بخش شده است .
ص: 86
اقلیم نخست : سی و هشت هزار و پانصد فرسنگ درازا و یک هزار و نهصد و نود و پنج فرسنگ پهنا دارد. آغازش جائیست که سایه ایستاده در میان روزی که با شب برابر است، یک گام و نصف و عشر و سدس عشر گام باشد (2 و 60/ 37 گام) و پایانش آنجا است که در همان هنگام، دو گام و سه پنجم گام باشد (2 و 5/ 3 گام) و میان دو مرز آن در عرض (مرز جنوبی تا شمالی) پیرامن سیصد و نود میل است. و میل چهار هزار ذراع است. میانه این اقلیم نزدیک صنعاء و عدن و احقاف است. و مرز شمالی آن از سمت شام در تهامه نزدیک مکه است. پس شهرهایی بزرگ چون
ص: 87
صنعا، عدن، حضرموت، نجران، جرش، جیشان، صعدة، تباله، عمان، بحرین و پائین سودان تا مغرب و بخشی از هند، چین که پس از ساحل دریا است، و هر چه طرف شرق و غرب این سرزمینها است در این اقلیم است.
اقلیم دوم : آغازش جائیست که سایه ایستاده در روزهای برابر شب همچنانکه گذشت در نیمه روز دو گام و سه پنجم (2 و 5/ 3 گام) باشد.
میان دو مرز آن سیصد و پنجاه میل مستقیم است. میانه آن نزدیک یثرب میباشد. مرز جنوبی آن پشت مکه و مرز شمالی آن نزدیک ثعلبیه است.
پس مکه و ثعلبیه میان دو اقلیمند. شهرهای مهم این اقلیم: مکه، یثرب، ربذه، فید* ثعلبیه، اسوان مصر تا مرز نوبه و منصوره، یمامه و گروهی از شهرهای سند و هند و هر آنچه در این خط باشد در خاور و باختر در آنست.
اقلیم سوم : آغازش جائیست که سایه در نیمه روز، سه و نیم گام و یک عشر و سدس عشر (3 و 60/ 37 گام) باشد و پایانش آنجا است که سایه ایستاده در آنجا، در نیمه روز چهار و نیم گام و ثلث عشر (4 و 30/ 16 گام) است، و درازای روز در میان این اقلیم به چهارده ساعت میرسد. میانه این اقلیم نزدیک مدین شعیب است در سمت شام، و نزدیک واقصة است در سمت عراق. پهنای این اقلیم نزدیک سیصد میل و نیم مستقیم است.
ص: 88
پس ثعلبیه و هر چه دو طرف شرقی و غربی آنست مرز جنوبی این اقلیم است، و بغداد و فارس و قندهار هند، و اردن و بیروت مرز پائین، سمت شامی آنست با هر چه در دو سوی خاور و باختر آنست، پس واقصة و هر آنچه در خاور و باخترش باشد میان دو اقلیم خواهند بود. شهرهای مهم این اقلیم: کوفه، بصره، واسط، مصر، اسکندریه، رمله، اردن، دمشق، عسقلان، زمین مقدس، قندهار، هند، کرانههای کرمان، سگستان، قیروان، کسکر، مداین و هر چه دو سوی خاور و باختر آنها است، همه در این اقلیمند.
اقلیم چهارم : آغازش جائیست که سایه در هنگام یاد شده در بالا، چهار گام و سه پنجم و ثلث خمس گام (4 و 15/ 10 گام) باشد. و پهنای آن پیرامن دویست و شصت و اند میل مستقیم است. میانه آن نزدیک اقور، منبج، عرقه، سلمیه، قومس در سمت ری است، و طرف پائین آن به سمت عراق نزدیک بغداد و آنچه در دو سوی خاور و باختر آنست میباشد. مرز دیگر آن در سمت شام نزدیک قالیقلا، و کرانه طبرستان از اردبیل تا جرجان و هر چه در آن خط باشد است. شهرهای بنام آن نصیبین، دارا، رقه، قنّسرین، حلب، حرّان، سمیساط، مرزهای شام، موصل، سامرا، حلوان، شهرزور، ماسبذان، دینور، نهاوند، همدان، اصفهان، مراغه، زنجان، قزوین، طوس، بلخ، و هر چه در دو سوی اینها باشد است.
ص: 89
اقلیم پنجم : آغازش جائیست که سایه پنج گام و سه پنجم گام و سدس خمس گام (5 و 30/ 19 گام) باشد و میان دو سوی شمال و جنوب آن پیرامن دویست و سی میل مستقیم است. و میانه آن نزدیک تفلیس از رحاب (قفقاز) و مرو از خراسان و گرگان و هر شهر که دو سوی آنها است در خاور و باختر. مرز شمالی آن نزدیک دبیل است. شهرهای آن، قالیقلا، طبرستان، ملطیه، رومیه، دیلمان، گیلان، عموریه، سرخس، نسا، بیورد، کش، اندلس و نزدیک رومیه، انطالیه [انطاکیه] است.
اقلیم ششم : آغازش جائیست که سایه شش گام و شش عشر و یک سدس عشر گام (6 و 60/ 37) باشد و پایانش یک گام درست بیشتر است، و پهنایش پیرامن دویست و اندی میل مستقیم است. مرز پائین آن که در جنوب است همان مرز شمالی اقلیم پنجم یعنی در خط دبیل به خاور و باختر است. آخرین مرز شمالی آن نزدیک خوارزم از پشت آنجا، و اسبیجاب و ترکستان است. میانه آن نزدیک قسطنطینیه و آمل خراسان، و فرغانه باشد و آنچه هم خط آنست در خاور و باختر. و در آنست:
سمرقند، برذعه، قبلة، خزر، گیل، و اطراف اندلس شمالی، و طرف
ص: 90
جنوبی صقلبیان.
اقلیم هفتم : آغازش جائی است که سایه هفت و نیم گام و یک عشر و سدس عشر (7 و 60/ 37) باشد چنانکه در [پایان] اقلیم ششم است، زیرا که آخر آن اول این است. و پایان آن از جنوب آخر طرف شمالی اقلیم پشت آنست که ششم باشد و این در طرف خوارزم و طرازبند در خاور و باختر است. و پایان طرف شمال آن در منتهای سرزمین صقلبیان و اطراف ترکستان خوارزم است. و میان آن در سرزمین لان خالی از شهر شناسائی شده میباشد* عبد اللّه بن عمرو گفته است: دنیا پانصد سال راه است، چهارصد سال از آن ویرانه است و یکصد سال از آن آبادی است که مسلمانان در یک سال آن جا گرفتهاند. و از ابو جلد است که گفت: زمین بیست و چهار هزار فرسنگ است، سودان دوازده هزار از آنست، روم هشت هزار فرسنگ، فارس سه هزار و عربستان یک هزار فرسنگ است .
18- نمای کشور اسلام
بدانکه: کشور اسلام، خدایش پاس داراد، سر راست نیست تا درازا و پهنا یا چهار گوشهاش را بتوان معیّن کرد، بلکه شاخه شاخه است. کسی که خاور و باختر آن را بررسی کند و به شهرها درآید، و راهها را
ص: 91
بشناسد و اندازه اقلیمها را با فرسنگ بداند، این معنی را درک میکند.
من در اینجا در راه توصیف و بیان آن برای مردم باهوش خواهم کوشید:
خورشید در کرانه کشور مغرب، غروب میکند، مردم آن را چنین بینند که در دریای محیط فرو میشود، و مردم شام آن را میبینند که در دریای روم فرو میشود.
اقلیم مصر از دریای روم تا کشور نو به دراز کشیده و از دریای قلزم (سرخ) تا مرزهای مغرب را برگرفته است. کشور مغرب از مرزهای مصر تا دریای محیط همچون نواری است که از شمال به دریای روم و از جنوب به کشور سباهان چسبیده است.
اقلیم شام از مرزهای مصر بسوی شمال تا مرزهای روم میرسد و میان دریای* روم و بادیة عربستان است. این بادیه و بخشی از شام به جزیرة العرب چسبیده است. دریای چین گرد جزیره را از سرزمین مصر [و قلزم] تا آبادان [و عراق] فرا گرفته است. سرزمین عراق به بادیه عربستان و بخشی از جزیرة العرب چسبیده است. مرزهای
ص: 92
شمالی عراق به اقلیم افور چسبیده که تا سرزمین روم کشیده است.
فرات در آنجا به غرب میپیچد. در پشت فرات بادیه و بخشی از شام واقع است. اینها سرزمین عرباند .
خوزستان و جبال در مرز خاوری عراق هستند، بخشی از جبال و اقلیم رحاب در مرز خاوری افور میباشند. فارس ، کرمان ، سند در یک رده به پشت خوزستانند. دریا در جنوب آنها و کویر و
ص: 93
خراسان در شمال آنها است. سند و خراسان از خاور به کشور کافران (هند) چسبیده، و رحاب [و اقور و شام] از سوی باختر و شمال با کشور روم هم مرز است. اقلیم دیلم میان رحاب و جبال و کویر و خراسان قرار دارد.
چنین است کشور اسلام [در نقشی که کشیدهایم بنگر تا دریابی] برای کسی که از شرق به غرب آن رود پیچ و خم بسیار دارد. نبینی آنگاه که از دریای محیط (اطلس) بسوی مصر آیی راست خواهی آمد، سپس اندکی کج میروی و سپس در اقلیم عجم و خراسان بسوی شمال میافتی! آیا نبینی که آفتاب در بخارا از راست بسوی اسبیجاب برآید! اندازه دوری آنچه یاد کردیم چنین است که: از دریای محیط (اطلس) تا قیروان صد و بیست مرحله است و از آن تا نیل شصت مرحله [یکصد و هشتاد روز] و از آن تا دجله پنجاه مرحله و از آن تا جیحون شصت مرحله و از آن تا تونکت پانزده روز، و از آن تا طراز پانزده روز راه است. و اگر به سوی فرغانه به پیچی، پس از جیحون تا* اوزکند سی مرحله است. و هر گاه به سوی کاشغر به پیچی چهل مرحله خواهد بود.
و به راه دیگر: از کرانههای یمن تا بصره پنجاه روز است و از آنجا تا اصفهان صد و سی و هشت فرسنگ است و از آنجا تا نیشابور سی مرحله و تا جیحون بیست مرحله، سپس تا طراز سی مرحله است، و این به خط مستقیم است. و اقلیمهای مصر و مغرب و شام را نادیده میگیرد.
پهنای این کشور گوناگون است، زیرا اقلیم مغرب کم پهنا است و همچنین مصر، و چون به شام برسیم گشاده و گشادهتر میشود [تا هیطل که
ص: 94
در خاور دور از کاشغر تا دریای محیط نزدیک به ده ماه است و فرسنگهایش به دو هزار و ششصد میرسد] تا به پشت جیحون برسد که از آن تا سند پیرامن سه ماه است. اما ابو زید عرض را از ملطیه گرفته به جزیره و عراق و فارس و کرمان تا سرزمین منصوره میرساند، و اندازه مرحلهها را نداده است، که تقریبا چهار ماه ده روز کم است، پس آنچه من گفتم روشنتر و استوارتر است که، از خاور دور در کاشغر تا سوس دور، نزدیک به ده ماه است.
در سال 232 آنچه از خراج و صدقات، غیر از حقّ حمایت و باجها، از همه کشور برای خلیفه میرسید، تخمین زد شده، دو هزار و سیصد و بیست هزار و دویست و شصت چهار (264/ 320/ 2) دینار و نیم دینار بود. و چون خراج کشور روم را برای معتصم حساب کردند، پانصد و اندی قنطار بود، که کمتر از سه هزار هزار دینار باشد، پس به پادشاه روم نوشت که: خراج کمترین بخش کشور من که پستترین بندگانم در آن میزیند بیش از خراج کشور تو است.* [و گویا مقصود مصر بوده، اما مصر خراج ندارد، بلکه زمین را به کشاورزان میدهند تا بکارند، پس چون درو شد و خرمن کوبیده و انبار شد، نماینده سلطان بیاید و کرایه زمین را برگیرد و باقی را به ایشان واگذارد. عوام گویند: از روزگار یوسف چنین بوده است که مردم زمینهای خود را به او فروخته بودند. ولی این سخن بی پا است و این قانون از روزگار عمر نهاده شده است. و سبب اختصاص مصر بدین قانون همانا رود نیل است که گاه آب میدهد و گاه نمیدهد و از زمین بی حاصل خراج نتوان گرفت، بر خلاف شام و خراسان که زراعت از بارانست که همیشه هست و اگر
ص: 95
کسی نکشت تنبلی کرده است] .
درازی کشور همچنانکه گفتیم دو هزار و ششصد فرسنگ است.
هر یکصد فرسنگ برابر یک ملیون و دویست هزار ذراع است. چه فرسنگ برابر دوازده هزار ذراع است و ذراع بیست و چهار* انگشت، و انگشت شش دانه جو است که پهلو به پهلو چیده شده باشند، میل یک سوم فرسنگ باشد. و در برید اختلاف است. در بادیه و عراق آن را دوازده میل میدانند و در شام و خراسان شش میل. نبینی در خراسان بر هر دو فرسنگ یک کاروانسرا ساختهاند؟ که در آن ساز و برگ بریدیان است؟ و من این را [که شش میل باشد] پذیرفتهام*
ص: 97
بخش یکم شش اقلیم عربی
اشاره
1- جزیره عرب چ ع 67- 113 2- عراق 113- 135 3- افور 136- 151 4- شام 151- 192 5- مصر 193- 215 6- مغرب 215- 256
ص: 99
جزیره عرب
اشاره
از آن رو به جزیره عرب آغاز کردم که خانه خدا و مدینه پیغمبر در آنجا است و آئین اسلام از آن برآمد، خلیفگان راشد و یاران و انصار و مهاجران در آن زیستند. پرچمهای اسلام در آن افراشته شد و دین پایدار گشت. و نیز مشاعر اسلام، مناسک و میقاتها و قربانگاههای حج در آنجا است. و آن را عشریهایست که پیشوایان در دیوانها یاد کرده، مدرسان باید آن را بدانند. سرزمینها از زیر آن بیرون کشیده شده ، ابراهیم مردم را به سوی آن خوانده است. این سرزمین دارای مرزهای گسترده و خورههای بزرگ و فرمانداریهای مهم است، نبینی که:
حجاز، یمن، کشور سبا، احقاف، یمامه، اشحار، هجر، عمان، طائف، نجران، حنین، مخلاف، حجر صالح، دیار عاد و ثمود (قرآن 69: 3- 5)
ص: 100
بئر معطله و قصر مشید (قرآن 22: 45) جای ارم ذات العماد (قرآن 89: 7) و اصحاب اخدود (قرآن 85: 4) حبس شداد، قبر هود، دیار کنده، جبل طیّ، خانههای فارهین در وادی، جبل سینا، مدین شعیب (قرآن 7: 84) چشمههای موسی (قرآن 2: 60) همگی در آنجا است. گستردهترین اقلیمها است [پس از مغرب] که بهترین خاکها و محترمترین و شریفترین شهرها در آن است، صنعا که سرآمد شهرها است، عدن که بارها به سوی آن بسته میشود، مخالیف که زیبائی اسلام در آن است، یمن بزرگ و حجاز [و خزانه مشرقین، صحار که بهر حال واجب التقدیم است] در آنجا میباشد.
هر گاه کسی بگوید: چرا یمن و خاوران و مغرب هر یک را دو بخش کردی؟ گفته میشود: یمن را پیغمبر چنین کرد، که میقات احرامش در دو جا نهاد [زیرا که میقات مردم یمن را یلملم و میقات مردم نجد را قرن معیّن کردهاند. و چون میقات مردم صنعا که جزو یمن است همان میقات نجدیان در قرن است، پس برای دو بخش (جنوبی و شمالی) یمن دو میقات نهاده شده است و این در کتاب و سنّت نیز دلیل دارد ]*.
خراسان را نیز ابو زید [فارسی] دو سرزمین دانسته [هیطل را جدا از آن شمرده است] و او از پیشوایان این دانش [و فقه] میباشد
ص: 101
بویژه درباره اقلیمی که میهن او است، پس ایرادی بر من نتواند بود که آن را دو بخش کردهام. اگر گفته شود: اکنون که تو او را پیشوا ساختی پس چرا با وی خلاف کرده خراسان [و هیطل] را یک اقلیم خواندی؟
گوئیم دو پاسخ داریم، یکی آنکه: نخواستیم کشور سامانیان را دو پاره.
سازیم و ایشان به پادشاهان خراسان معروفند با اینکه دار الملک ایشان در هیطل میباشد. دوم آنکه: ابو عبد اللّه جیهانی که او نیز در این دانش پیشوا است، خراسان را دو بخش نکرده است، پس روش ما از یک سو موافق آن دو و از یک سو با آنها دگرگون است.
[C: ابن خردادبه و ابن فقیه نیز که خود از پیشوایان این دانش هستند هیچکدام خاوران را دو اقلیم ندانستهاند، پس من گفته فارسی در دو سو بودن این اقلیم را به دو بخش بودن معنی کردم و گفته دیگران را بر یک اقلیم بودن خراسان صریح شمردم. نبینی که چون از پیغمبر دو حدیث بیاید که در یکی گوید: دستهایش را تا بناگوش بالا برد، و در دیگری گوید: دستهایش را تا شانههایش بالا برد، فقیهان جمع میان آن دو را بهتر شمرند؟. اگر معترضی بگوید: روش تو با همه ناسازگار است، میگویم: مخالفت من با غلطهای ایشان است. اگر سخنان ایشان همگی درست بود که من نیازی به بردن رنج این تالیف نداشتم، ولی من ندیدم که ایشان بر المسالک و الممالک و اشکال و عجایب جهان و علم نجوم چیزی بیفزایند. اقلیم مغرب را نیز من بر قیاس سرزمین خاوران تقسیم کردهام، زیرا که هر یک از آنها در یک سر خط طول (جغرافیائی)
ص: 102
اسلام قرار گرفته و چراغ راه جهان هستند]. و این نقشه جزیرة العرب است.
فهرست واره
من این اقلیم را به چهار خوره بزرگ و چهار ناحیت تقسیم کردهام، خورهها: حجاز، یمن، عمان، هجر هستند، ناحیتها: احقاف، اشحار، یمامه* قرح میباشند.
حجاز: قصبه آن مکه است، و از شهرهایش، یثرب، ینبع، قرح، خیبر، مروه، حوراء، جدّه، طائف، جار، سقیا [یزید]، عونید، جحفه، عشیره مادر شهر هستند و کوچکتر از آنها: بدر، خلیص، امج، حجر، بدایعقوب، سوارقیه، فرع، سرة ، جبلة مهایع، حاذه میباشد. [بدانکه من نخست جای شهر را در خوره معیّن مینمایم مگر استثناء که برخی را نسبت به ارزش آنها مرتّب میکنم چنانکه درباره حجاز کردم. و نقشه، جای آن را برای شما روش میکند].
یمن: در دو بخش است. آنچه در کرانه دریا است پائین (جنوبی) تر است و تهامه نام دارد [شن زار است و محصولش خز میباشد] و قصبه آن زبید است. و از شهرهایش معقر، کرده ، مور، عطنه، شرجه،
ص: 103
دویمه، حمضه، غلافقه، مخا، کمران* حرده ، لسعه ، شرمه، عشیره، رنقه، خصوف ، ساعد، مهجم، و جز آنها میباشد.
ابین، ناحیتی است، شهرهایش: عدن، لهج است.
ناحیت عثّر، شهرهایش: بیش، حلی، سرّین، و ناحیت سروات است.
بخش کوهستانی، سردسیر است و نجد [الیمن] خوانده میشود [خوش هوا و ارزان بها و پرمیوهتر از تهامه است] و قصبه آن صنعاء است، از شهرهایش صعده، نجران، جرش، عرف، جبلان، جند، ذمار، نسفان، یحصب، سحول، مذیخره، خولان [و جز آن] است.
احقاف ناحیتی است [که در آن جا جز شن زار چیزی ندیدم چنانکه خدا گوید: آن باد بر هر چه گذرد، آن را میپوساند (قرآن 51: 42)] تنها شهر آن حضرموت است [که در میان شنها است].
مهره: ناحیتی است که شهر آن شحر است [و چند شهر در کرانه دریا و پشت آن دارد که نامهایشان را فراموش کردهام].
سبا: ناحیتی است، [که در پیرامنش چند دهکده منبردار هست و قصبهای آباد دارد].
عمان: قصبه آن صحار است. و شهرهایش: نزوه، سرّ، ضنک*
ص: 104
حفیت، دبا، سلوت، جلّفار، سمد، لسیا، ملح است.
هجر: [و آن بحرین است] قصبه آن احسا، و شهرهایش: سابون [سابور] ، زرقاء، أوال، عقیر است و ناحیتش یمامه است. بیشتر شهرهای این جزیره کوچک هستند ولی بر آئین شهرهایند [و شهر نامیده میشوند].
برگردیم به توصیف شهرهای خورهها و بگذریم از آنچه بی فایده است [و به ام القری آغاز کنیم].
گزارش:
مکه: پایتخت این سرزمین است که پیرامن کعبه در میان دره ساخته شده است، و مانند آن را من در سه جا دیدهام: عمان در شام، استخر در فارس، دیه حمراء در خراسان.
ساختمانهایش از سنگ سیاه و سفید نرم و بالای آن از آجر ساخته شده بالکنها چند طبقه با چوب ساج [زیبا] دارد. هوایش در تابستان گرم است ولی شبهائی خوش دارد، خدا هزینه گرم کردن را از عهده ایشان برداشته است. پائینتر از مسجد حرام را مسفله پائین شهر نامند و بالاتر از آن را معلاة بالا شهر گویند، و گشادی مسجد به پهنای دره است و مسجد در دو سوم شهر از سوی مسفله جا دارد. و کعبه در
ص: 105
میان مسجد است و کمی دراز است . در کعبه رو به خاور از روی زمین به اندازه یک آدم بلند است و دو لنگه دارد، که با ورقهای نقره [و مرندجه] پوشیده شده است و زراندود میباشد. درازی مسجد سیصد و هفتاد* ذراع و پهنایش سیصد و پانزده ذراع است، درازی کعبه بیست چهار ذراع و یک وجب، در بیست و سه ذراع و یک وجب است، دور حجر بیست و پنج ذراع، و دور طواف یکصد و هفت ذراع و بلندی آن به آسمان بیست و هفت ذراع است.
حجر همچون درگاهی به سوی شام (شمال) است و ناودان سقف کعبه بدان میریزد مانند خرمنی است که دیواره و زمینش با سنگ رخام فرش شده باشد، بلندی آن یک کمر است و آن را حطیم موج شکن نامند. و طواف حاجیان از پشت آنست و نماز به سوی آن جایز نباشد.
اگر کسی گوید: هر گاه باید طواف بر دور آن گذرد پس نماز هم باید به سویش مجاز باشد! گوئیم: این گفته نامفهوم است و بایستی از دو سویش پرهیز شود.
حجر الاسود در پهلوی خاوری کعبه نزدیک درگاه خانه، بر گوشه آن همچون سر آدمی جا دارد، برای بوسیدن آن باید اندکی سر را فرود آورد.
گنبد چاه زمزم برابر این درگاه است و طواف میان این دو انجام
ص: 106
میگیرد. پشت آن قبة الشراب است، و در آن حوضی است که در قدیم در آن سویق و شکر به مردم میدادند.
مقام، روبروی همین پهلوی [خاوری] است که درگاه در آنست و از زمزم به خانه نزدیکتر است، و در روزهای موسم حج درون طواف میباشد. و صندوقی آهنین بزرگ بر آن است که پایهاش در زمین و بیش از یک آدم بلندی دارد و دارای پوشش است. مقام را در موسم حج برداشته به درون خانه مینهند و چون باز گردانند صندوقی چوبین بر آن نهند که دری دارد و هنگام نماز باز میشود و پیشنماز در پایان نماز دست بدان میمالد و سپس* در را میبندد، و درون آن جای دو پای ابراهیم وارونه دیده میشود سیاه و بزرگتر از حجر [الاسود] است.
طوافگاه با شن و باقی مسجد با سنگریزه فرش شده است. دور صحن مسجد سه رواق ساخته شده با ستونهائی از رخام که خلیفه مهدی عباسی آنها را از اسکندریه براه دریا به جده [و از آنجا با چرخ به مکه] آورد و [امروز] دیوار رواقها با فسیفسا پوشیده است . برای نصب آنها کار گرانی از شام و مصر آورده بودند که نام ایشان بر آنها ثبت است. این مسجد نوزده دروازه دارد: در بنی شیبه، در پیغمبر، در بنی هاشم، در روغنکشها، در بزازان، در دقّاقان ، در بنی مخزوم، در صفا، در زقاق شطوی، در خرما فروشان، در خانه وزیر، در جیاد، در حزوره، در ابراهیم، در
ص: 107
بنی سهم، در بنی جمح، در عجله، در ندوه، در بشارت، مشرق و جنوب آن بازارها است و در مغرب آن خانههای مصریان است. سعی میان صفا و مروه در بازار شرقی است. دویدن از قرنة المسجد تا باب بنی هاشم انجام میگیرد. آنجا میلههائی سبز [از دو سو] نهاده شده است. پشت این دو بازار، دو بازار دیگر هست تا پایان بالا شهر که به یک دیگر راه دارند. کسی که از عراق بیاید و در بنی شیبه را بخواهد، باید به سوی راست رود، و از بازار رأس الردم برود، نه از بازار سوق اللیل. و کسی که از مصر بیاید، چون به جراحیّه رسد از همان بیرون شهر بسوی چپ رود تا ثنیّه سپس به گورستان سرازیر شود تا دروازه* عراقیان.
و از سه سو بدان وارد میشوند: درهای منا بسوی عراق که دو در هستند، سپس در عمره [که مصریان از آن درآیند] سپس در یمینها در پائین شهر است. همگی این درها با آهن پوشانیده شدهاند. شهر بارودار است، کوه ابو قبیس بر مسجد مسلّط است و از راه تپه صفا با پلکان از آن بالا میروند. طوافگاه با میلههای مسین و چوبهائی که قندیلها بدان آویختهاند احاطه شده است، بالای آنها شمعهائی برای شاهان مصر و یمن و شار صاحب غرجستان نهاده میشود. در مکه سه استخر آب هست که با کاریزی که زبیده از بستان بنی عامر [با هزینه بسیار] کنده بود پر میشوند. ایشان چاههای شیرین نیز دارند. [بیشتر] مستغلات ایشان خانه است. ابو بکر بن عبدان شیرازی برایم گفت: علی بن حسین بن معدان از محمد بن سلیمان لوین مصیصی از ابو احوص، از أشعث بن سلیم از اسود بن یزید روایت کرد که عایشه گفت: از پیغمبر پرسیدم آیا حجر
ص: 108
از خانه کعبه است؟ گفت: آری! گفتم پس چرا آن را درون خانه ننهادند؟
گفت: پول قبیلهات کم آمد! گفتم: چرا درگاه خانه را بالا نهادهاند؟
گفت: قبیلهات چنین کردند، تا هر کس را بخواهند راه دهند و هر کس را نخواهند راه ندهند! اگر نه قبیله تو تازه مسلمان بودند، و میترسم چرکین دل شوند، میاندیشیدم که حجر را به درون خانه اندازم و درگاهش را پائین بیاورم! گویند: عبد اللّه زبیر ده تن از پیران یاران را نزد عایشه برد تا این حدیث شنیدند، سپس دستور داد کعبه را ویران کردند، ولی مردم گرد آمده مخالفت کردند و او اصرار ورزید، پس مردم از ترس نزول عذاب تا یک فرسنگ از مکه دور شدند و برایشان گران آمد، سپس چون خبری نشد کعبه را مطابق آنچه عایشه گفته بود بساخت و مردم بازگشتند. پس چون حجاج مکه را محاصره کرده ابن زبیر در کعبه بست نشست، حجاج دستور داد منجنیق بر ابو قیس نهادند و گفت بخشی را که بدعت افزوده این مرد است بکوبید!، پس جای حطیم را* کوبیدند و ابن زبیر را بیرون آورده بدار کشیدند. و دیوار خانه را بحال نخست باز گردانید و سنگهای زیادی را گرفته، در غربی را بدان ببست و باقی را در کنار خانه بچید تا گم نشود. من از برخی پیران قیروان شنیدم که گفت: منصور بحج رفت و مسجد الحرام را کوچک و ناهنجار دید که احترامش ندارند و عربها با شتر و خرجین خود طواف میکنند، پس ناخرسند شد و خواست تا خانههای پیرامن آن را خریده درون مسجد اندازد و آن را بزرگ سازد و گچکاری کند، پس صاحبان آنها را گرد کرد و مال بسیار برایشان عرضه کرد، ایشان از فروش
ص: 109
خودداری کرده همسایگی خانه خدا را ترجیح میدادند، پس چون نخواست آنها را غصب کند درمانده شده سه روز از خانه برون نیامد، پس گفتگو در مردم افتاد، ابو حنیفه در آن سال به حج آمده بود و هنوز گمنام میزیست و کسی از فقاهت وی آگاه نبود، پس به اردوگاه خلیفه در ابطح رفت و احوال امیر مؤمنان پرسید که چرا بیرون نیاید؟ مردم داستان را برایش گفتند، گفت: خیلی ساده است، هر گاه او را ببینم مشکل را حل میکنم، خبر به [خلیفه] دادند پس وی را احضار کرد. و چون راه حل را پرسید بو حنیفه گفت: امیر ایشان را احضار کند و بپرسد: آیا کعبه پس از شما آمد، یا شما پس از کعبه؟ اگر بگویند کعبه از پس ما آمده است، دروغ گفتهاند. چونکه زمین از زیر کعبه بیرون کشیده شده است ، و اگر گفتند که ما پس از او آمدهایم بگویید: زائران کعبه بسیار شدهاند و جا برایشان تنگ است، پس کعبه به پیرامن خود مستحقتر از شما است آنها را خالی کنید، چون جمع آمدند، از ایشان پرسید، پس نماینده مردم که مردی هاشمی بود پاسخ داد: ما پس از کعبه آمدهایم، خلیفه گفت: حریم کعبه را بدو باز پس دهید! زایرانش افزون شدهاند و کعبه نیازمند جا است! ایشان بی جواب مانده به فروش [و گرفتن بها] تن دادند. این داستان یکی از دو روایت را تقویت میکند که از ابو حنیفه درباره کراهت فروش خانههای مکه و اجاره دادن آنها آمده است، مگر با تاویل!* منا: شهریست در یک فرسنگی مکه و درون مرز حرم است. درازایش دو میل در روزهای موسم حج آباد است و در باقی سال جز از نگاهبانان
ص: 110
خالی میماند. ابو الحسن کرخی برای دفاع از نظر ابو حنیفه در جایز بودن جمعه گزاری در منا چنین استدلال میکرد که منا و مکه همچون یک شهر هستند. پس چون ابو بکر جصاص به حج شد و دوری میان آن دو شهر را دید این دلیل را ضعیف دانسته گفت: منا شهری از شهرهای اسلام است که گاهی پر جمعیت و گاه کم جمعیت میباشد، خالی بودن، آن را از شهر بودن نمیاندازد، قاضی ابو الحسین قزوینی نیز بر این دلیل تکیه میکند، وی روزی از من پرسید: چند تن از مردم در میان سال در آنجا ساکنند؟
گفتم: بیست یا سی تن! کمتر اردوگاه هست که زنی نگاهبان در آن نباشد، گفت: پس ابو بکر درست به تو آموخته است، پس چون فقیه ابو حامد بغولنی [بغوی خ. ل.] را در نیشابور دیدم و داستان را برایش گفتم، گفت ابو الحسن دلیل را درست بیان نکرده است، نبینی خدا میگوید: جای قربانی بیت عتیق (کعبه) است (قرآن 22: 33) و نیز گوید: کفاره آن هدیی است به کعبه رسیده (قرآن 5: 95) و ما میدانیم که جای قربانی منا است . و کمتر شهر اسلامی هست که مردم آن خیمه و خرگاهی در منا نداشته باشند. در آغاز منا از طرف مکه عقبه است که جمره آن را، در روز عید و در سومین روز آن، سنگسار کنند، و جمره نخستین نزدیک مسجد خیف و جمره دوم میانه آن دو جا دارد. خود منا دو دره است که کوچهها دارد، و مسجد آن در خیابان دست راست است، و مسجد کبش نزدیک عقبه است. چاهها و کارگاهها و قیصریهها و دکانهای خوش ساخت دارد که با سنگ و چوب ساج، در میان دو کوهی
ص: 111
بنا شده که مشرف بر آنند.
مزدلفه: در یک فرسنگی منا است، یک نماز خانه و سقا خانه و آتشگاه (مناره) و چند برکه نزدیک کوه* ثبیر دارد. عربها میگفتند:
ای ثبیر روشنائی ده! تا ما هجوم کنیم . آن را به اختلاف جمع و مشعر الحرام نیز نامند. [و از سمت منا تا وادی محسّر کشیده شده است].
عرفه: دیهی است با کشتزارهای سبز هندوانه و خربزه. اهل مکه را در آن خانهها هست که روز عرفه را در آنجا میگذرانند. موقف حاجیان در صدارس آن در نزدیک کوه متلاط است در آنجا سقاخانهها و حوضچه و قنات پر آب هست. تیری ساخته شده که پیشنماز برای دعا پشت آن بایستد و مردم گرد او بر تپههای نزدیک: لاطیه و مصلّی بر کرانه دره عرنه در مرز عرفه گرد آیند و توقف در دره جایز نیست، و هر کس پیش از غروب آفتاب بیرون آید، یک قربانی بر او واجب شود.
در مرزهای عرفه نشانههای سفید هست، و در نمازگاه منبری از آجر ساخته شده و در پشت آن استخر آب است. و مأزمین پیش از آن است بفاصله دو میل و آن مرز حرم باشد.
بطن محسّر: درهایست میان منا و مزدلفه که مرز مزدلفه بشمار است.
ص: 112
تنعیم: جائی است که در آن چند مسجد [مریم] پیرامن مسجد عایشه هست [که عایشه برای عمره از آن احرام بست. و یک فرسنگ پشت آن مسجد علی است که شیعیان حرم از آنجا احرام بندند] و چند سقاخانه نیز بر سر راه مدینه هست، مردم مکه برای عمره از آنجا احرام بندند.
مرزهای حرم: گرداگرد حرم را علمهای سفید نهادهاند. این نشانهها برای باختر در تنعیم در سه میلی است و برای عراق در نه میلی باشد و برای راه یمن در هفت میلی و برای طائف در یازده [بیست] میلی و از راه جاده در ده میلی میباشد.
ذو الحلیفه: دیهی نزدیک یثرب است که مسجدی آباد دارد و نزدیکش چند چاه هست اما در آنجا کسی نیست.
جحفه: شهریست آباد که فرزندان جعفر در آن هستند و دژی با دو در دارد و چند چاه در آنست و در دو میلی آن یک چشمه و برکه بزرگ آب هست. گاه نیز کمبود آب دارد شهر تب خیز* میباشد. شافع بن محمد برایم حدیث کرد که: علی بن رجا از ابو عتبه از محمد بن یوسف از سفیان، از هشام بن عروه از پدرش از عائشه نقل کرده که گفت: پیغمبر دعا میکرد: خدایا مدینه را برای ما محبوب بدار چنانکه مکه را محبوب داشتی بلکه بیشتر، و تب آنجا را به جحفه انداز! قرن [المنازل] شهری کوچک است در پشت طائف بر راه صنعا.
یلملم: منزلیست آباد بر سر راه زبید.
ذات عرق: دیهی در دو منزلی است خشک و عبوس و دارای
ص: 113
چاههائی که آبشان نزدیک است.
میقاتهای حج: ابراهیم بن عبد اللّه اصفهانی بمن خبر داد که:
محمد بن اسحاق سراج از قتیبة بن سعید از لیث بن سعد از نافع مولای ابن عمر از عبد اللّه بن عمر نقل آورد که: کسی در مسجد برخاست و گفت:
ای رسول خدا دستور میدهی از کجا به تهلیل آغاز کنیم؟ پیغمبر گفت:
مردم مدینه از ذو الحلیفه و مردم شام از جحفه و مردم نجد از قرن پس ابن عمر گفت: میگویند پیغمبر گفته است: مردم یمن از یلملم. و در حدیث دیگر آمده است که: مردم عراق از ذات عرق آغاز به تهلیل کنند. ذبیب نیز میقات مردم غرب کوهی در دریا است روبروی جحفه. شقان میقات دریائی اهل یمن است که جائی است روبروی یلملم.
عیذاب شهریست روبروی جدّه که هر کس از آن سوی آید از آنجا احرام بندد.
اینهایند میقاتهای جهان پس هر کس بسوی مکه از آنها بگذرد و سپس باز گردد، باید دید اگر تلبیه [لبیک گفتن] را انجام داده است، قربان کردن از او ساقط است و برخی گویند ساقط نمیشود، و برخی گویند: ساقط است هر چند تلبیه نیز نکرده باشد. هیچ آدمی که از برون بیاید حق ندارد از میقات بگذرد مگر با حالت احرام بسته، هر چند آن میقاتگاه مخصوص میهن او نباشد، چنانکه یک تن اهل شام از میقات ذی الحلیفه بگذرد که میقات حج اهل مکه نیز همانست، و جعرانه: که در یک مرحلهای مکه است، مردم برای عمره بدانجا رفته از آنجا احرام
ص: 114
میپوشند.
اعمال حج: اینهایند جاهای* مناسک حج پس همه آنچه انجام میدهند سه فریضه و شش واجب و پنج سنّت میباشد. فرضها:
احرام بستن، ماندن در عرفه طواف زیارت، است، واجبهایش از میقات بودن احرام، دویدن میان صفا و مروه، بیرون شدن از عرفات پس از مغرب است.
سنتها: طواف قدوم، خیز رفتن در سه شوط طواف، دویدن در سعی میان دو علامت، بیرون شدن از مزدلفه پیش از طلوع آفتاب، ماندن در منا در روزهای تشریق. برخی میگویند: سعی نیز فرض است، و برخی طواف قدوم آمدن را نیز واجب شمرند و طواف صدور [بازگشت] را مستحب دانند.
اکنون باز گردیم به شناخت شهرهای این خوره و ناحیتهایش به ترتیب:
طائف: شهریست کوچک با هوای خنک شامی (شمالی) و آب سرد. بیشتر میوههای مکه از آنجا است، أنار، مویز و انگور خوب و میوههای گوارا دارد. بر پشته کوه غزوان جا دارد، گاهی نیز آبش یخ میبندد، یا بیشتر آنجا دبّاغخانه است هر گاه گرما پادشاهان مکه را خسته کند بدان جا میروند.
جده: شهریست بر دریا، و نامش از آن مشتقّ میباشد. آبادان است و باره دارد، مردمش بازرگان و مرفّه هستند، بندر مکه و بار انداز
ص: 115
یمن و مصر است. دارای مسجدی گرانمایه [در بازار] میباشد، ولی آب را از راه دور میآورند. با آنکه آب انبارها بسیار دارد از آب در تنگنا هستند. فارسها در آنجا بسیار شدهاند و کاخهای شگفتانگیز دارند، کوچههایش راسته و زیبا است ولی گرم است.
امج: کوچک است و پنج دژ در آن هست که دو تا از سنگ و سه تا با گل ساخته شدهاند. مسجد جامع آن در بالای راه است، خلیص بدان چسبیده که یک آب أنبار و کاریز و خرما و کشتزار و سبزه دارد.
سوارقیه: دژهای بسیار و باغها و کشتزار و چارپایان فراوان دارد.
فرع و سیره: دو دژ هستند که هر کدام یک مسجد جمعه دارد.
جبله: بزرگ است تجارتخانهها دارد، بیرون آن دژی استوار به نام مهد هست* مهایع: مانند جبله بر درههای سایه است.
حاذه: شهری زیبا از آن بکریان است، چند دژ بزرگ، یک جامع پهناور دارد. [دیه ابو بکر خلیفه اول بوده است].
یثرب: شهر پیامبر است، و من آن را به سبب شهرهای مهمّ پیرامنش و حومهای که دارد، ناحیت خواندم. کمتر از نیم مکه است، بیشتر آن را باغها، نخلستانها، دیهها فرا گرفته است، اندکی کشتزار و آبی گوارا دارد. نزدیک دروازه شهر آب انبارهائی گود ساخته شده که آب کاریزها [که هر یک از دیگری گواراتر است] بدانها ریزد، پس با پلکان به پائین آنها میرسند. عمر خطاب کاریزی را به در مسجد رسانید، که اکنون
ص: 116
ویران شده است. [عین النبی نزدیک باب الخندق میباشد] بازارهای پیرامن مسجد روشن و شکوهمند هستند. بیشتر مردم از فرزندان حسین بن علی (ع) میباشند. ساختمانها گلین، زمین نمکدار است. مردمش اندکند، مسجد را در دو سوم شهر سمت بقیع الغرقد به الگوی مسجد دمشق ساختهاند ولی بزرگ نیست. این مسجد و مسجد دمشق را ولید عبد الملک ساخت و بنی عباس بر آن افزودند. پیغمبر گفته است: اگر این مسجد را تا به صنعا هم دراز کنند باز هم مسجد من است. نخستین کس که بر این مسجد افزود عمر بود، که از ستونهائی که امروز مقصورهاند، تا دیوار سمت قبله را وی بر آن افزوده، سپس عثمان سمت قبله را تا جای امروزین گسترش داد، سپس ولید بر آن افزود، نه برای خدا بلکه چون خانه حسن بن حسن بن علی در آنجا میبود، و در آن به مسجد باز میشد و هنگام برگزاری نماز از آن بیرون میآمد. پس آن را با سنگ نقاشی شده و فسافسا بساخت، و عمر عبد العزیز مأمور ساختمان بود. پس چون به ویران کردن محراب رسید، پیران مهاجر و انصار را بخواند و بگفت: در ساختمان قبله خودتان حاضر باشید، مبادا* بگویید: عمر قبله را تغییر داد. پس افزوده ولید از مشرق تا مغرب شش ستون میبود، بر چهار گوشهای که قبر در آن است چهارده ستون به سوی شام (شمالی) افزود، که ده ستون در حیاط و چهار ستون زیر سقفها میبود. سپس چون مهدی خلیفه بسال 160 به حج رفت یکصد ذراع با ده ستون به طرف شام، در آن بیفزود، پس درازای آن امروز یکصد و پنجاه و چهار ذراع و پهنایش یکصد و شصت و سه ذراع و درازای صحن یکصد و شصت و پنج ذراع و پهنایش یکصد و شصت
ص: 117
و پنج ذراع است. گویند: ولید به پادشاه روم نامه نوشت که ما میخواهیم مسجد پیامبر خود را بسازیم از کارگر و فسافس به من کمک کنید! پس او چند پشته بار و بیست و اند کارگر که ده تن در میان ایشان یکصد و هشتاد هزار دینار ارزش داشتند. پس چون مسجد را برای ایشان خالی کردند یکی از ایشان گفت: بر گور پیامبر ایشان بشاشم پس چون شلوار را باز کرد در همان حالت بجای خود خشک شد!.
درباره ترتیب قبرهای پیغمبر و دو یار او اختلاف هست، یک روایت میگوید: پشت سر پیغمبر، ابو بکر و پشت سر او عمر است.
در روایت مالک بن انس: پیغمبر در باختر خانه است و جلو او باز است، پشت پیغمبر نیز ابو بکر است و پس از جای باز عمر است. این جای باز نزد عمر عبد العزیز یاد شد و او خود را شایسته آن جا ندانست، میگویند عیسی در آنجا دفن خواهد شد. ابو بکر محمد بن علی فقیه ساوه برای من حدیث کرد که محمد بن هلال شاشی از محمد بن اسحاق، از یونس از محمد بن اسماعیل بن ابی فدیک از عمرو بن عثمان از قاسم [بن محمد بن ابی بکر] نقل کرد که: بر عایشه وارد شدم و گفتم: مادر! قبر پیغمبر و دو یارش را بما نشان ده! او سه قبر بمن نشان داد، که نه بلند بود و نه به زمین چسبیده بود، بر زمین سرخ فام پست پهن شده بودند، گور پیغمبر را دیدم که در پیش است و ابو بکر بالای سر او* طوری بود که دو پایش روی دو شانه پیغمبر بود و سر عمر نزد دو پای پیغمبر [و در
ص: 118
برخی کتابها خواندم که جای پهلوی پیغمبر خالی است و پشت پیغمبر ابو بکر است، و پس از جای خالی عمر است، و در آخر زمان عیسی در آن جای خالی دفن خواهد شد] منبر نیز در میان سرپوشیده قرار گرفته، رویه منبر پیغمبر گلکاری است و در کنار یک تیر سرخ رنگ است که میان منبر و قبر جا دارد. در جائی خواندم که معاویه دستور داد تا منبر را مانند منبرهای دیگر به نزدیک محراب ببرند، پس چون بکار آغازیدند مدینه به لرزه در آمد و آذرخش آسمانی نمایان شد، پس گفت: رهایش کنید و دستور داد تا بر روی آن منبر سه پله، منبری با پنج پله بساختند.
این مسجد بیست در دارد، و شهر مدینه پر در است و خود چهار دروازه دارد:
دروازه بقیع دروازه ثنیه دروازه جهینه ، دروازه خندق. خندق به سمت مکه و دارای دژ و باره است. بقیع و در خاور شهر است و خاکش نمک دارد. گور ابراهیم پسر پیغمبر و حسن و گروهی از یاران در آنجا است، گور عثمان نیز در ته بقیع است.
قبا: دیهی در دو میلی در طرف چپ راه مکه است و در آن ساختمانهای بسیار از سنگ است. مسجد تقوا نیز در آنجا است که صحنی بزرگ سنگچین شده و آثارها و آبی گوارا دارد. مسجد ضرار نیز آنجا است که عوام در ویرانی آن میکوشند.
احد: کوهی است در سه میلی، که در دامنه آن قبر حمزه در مسجدی أحسن التقاسیم/ ترجمه علی نقی منزوی ؛ ج1 ؛ ص118
ص: 119
است و جلو آن یک چاه است و پس از آن صحنی است که در آن قبرهای شهیدان است، در کمر کوه نیز جائی هست که پیغمبر در آن پنهان شد. و این نزدیکترین کوه به مدینه است.
عقیق: دیهی آباد در دو میلی راه مکه است که سلطان در آن فرود میآید. آب گوارا دارد. میان دو سنگستان مدینه حرمی همچون حرم مکه هست .
بدر: شهری* کوچک در راه مدینه به سوی کرانه است. خرمای خوب دارد عین النبی چشمه پیغمبر در آنجا است جنگ معروف بدر در آن جا رخ داد، مسجدهائی دارد که شاهان مصر آن را ساختهاند.
جار: در کرانه دریا است از سه سو دیوار دارد. چهارمین سوی آن به دریا باز است. خانههای بلند و بازاری آبادان دارد. انبار مدینه و شهرکهایش بشمار میرود. آب آن جا از بدر برده میشود و خوراکشان از مصر. جامع آن صحن ندارد.
عشیرة: کوچک و جلو ینبع در کرانه دریا است. نخلستانی دارد و خان آنجا بی مانند است.
ینبع: بزرگ و پر آب و دارای بارهئی استوار است. آباد و پرنخلتر از یثرب است. دژی استوار و بازاری گرم دارد [مانند آن در شهرهای حجاز نیست بیشتر بازاریان مدینه در موسم از آنجایند] دو دروازه دارد که جامع نزد یکی از آنها است. اکثریت مردمش از بنی الحسن هستند.
راس العین: در دوازده میلی جا دارد.
مروة: شهری بارودار، پر نخلستان، خوش خرما است. آبشان از کاریزی پر آب است خندق و دروازههای آهنین دارد. مرکز مقل
ص: 120
و بردی است، تابستانی گرم دارد. بیشتر مردمش از بنی جعفرند.
حوراء: بندر خیبر است، دژ و ربضی آباد و بازاری نیز سمت دریا دارد.
خیبر: شهری محصّن همچون مروه است. جامعی خوب دارد، دری که امیر المؤمنین آن را از جا بر کند در آنجا است. این جا و مروه و حورا شهرکهای خیبر هستند.
قرح: ناحیتی است که وادی القری خوانده میشود [شامی و حجازی است] در حجاز امروز پس از مکه شهری مهمتر و آبادتر، پر جمعیتتر، با بازرگانانی سرمایهدار از آن نیست. بارهئی استوار دارد که بر سر آن دژی است [که سه در و یک خندق دارد]* دیهها و نخلستانها پیرامن آنست. خرمای ارزان، نان خوب، آب فراوان، خانههای زیبا و بازارهای گرم دارد. خندق و سه دروازه آهنین بر آن دارد. جامع آن در کوچهها است در محراب آن استخوانی [از گوسفندی] هست که گویند:
به پیغمبر گفته بوده است: مرا مخور، که زهرآگین هستم !. شهری شامی، مصری، عراقی، حجازی است، ولی آب ایشان سنگین، خرمایشان متوسط [و از دست قرمطیان خستهاند] گرمابه ایشان بیرون شهر است، بیشتر مردم یهودیاند.
حجر: کوچک و دارای بارو با چاهها، کشتزارها است. مسجدی نیکو و نزدیک بالای تپه همچون یک صفه دارد که در سنگ کنده شده
ص: 121
است. خانهها و آثار شگفتانگیز ثمود در آنجا است.
سقیا یزید: بهترین شهرهای این ناحیت است از قرح تا بدینجا نخلستانها و باغهای [زیبا و خرم] بهم پیوسته است. جامع آن در بیرون شهر است.
بدایعقوب: بر راه مصر است آبادی و جمعیت دارد.
عونید: در کرانه قرح، آبادان و مرکز عسل است، بندری نیکو دارد.
زبید : قصبه تهامه است و یکی از دو مادر شهر آنست، زیرا که جایگاه شاهان یمن است، شهری معتبر و خوش ساخت، و به بغداد یمن شناخته شده است. اندک ظرافتی دارند. بازرگانان، دانشمندان، بزرگان، و أدبیان دارد، هر کس بدان در آید سود برد، برای ساکنانش مبارک است. چاههایشان شیرین، گرمابههایشان پاکیزه. بارهئی از گل با چهار دروازه دارد: دروازه غلافقه، دروازه عدن دروازه هشام، دروازه شبارق [که به سوی شبارق میرود، که دیهی در دره زبید است] . پیرامن آن دیهها و کشتزارها است. از مکه آبادتر بزرگتر و مجهزتر است. بیشتر ساختمانها از آجر و خانهها گشاده و نیکو است. جامع از بازار دور است زمینش صاف، زیر منبر باز است تا صف بدانجا کشیده شود.
ابن زیاد، کاریزی برایش کشیده است شهری* زیبا است و در یمن بی مانند است، ولی بازارهایش تنگ و نرخها گران و میوه اندک است، بیشتر خوراکشان ذرّت و گاورس است.
ص: 122
معقر: در کنار راه عدن است. و همچنین است عبره، عاره، مخنق که همگی کوچکند.
عدن: شهری بزرگ پر جمعیت، آباد، مستحکم، سبک است. دالان چین و درگاه یمن و انبار مغرب و مرکز بازرگانی آنها است، کاخهای بسیار دارد، برکتش به هر کس که بدان درآید میرسد. بر ساکنانش ثروت میبارد. مسجدهایش زیبا، زندگی مردم مرفه، اخلاقشان پاکیزه، نعمتش آشکار است. پیغمبر بازار منا و عدن را مبارک باد گفته است. نقشه عدن همچون زاغه گوسفندان افتاده، دورادورش کوه است تا به دریا میرسد و یک زبانه از دریا به پشت کوه میپیچد پس نمیتوان به درون شهر شد مگر پس از آنکه از آن زبانه بگذرند و به کوه برسند و از راهی شگفتانگیز که در سنگ کنده شده و دری آهنین بر آن نهاده شده بگذرند. ایشان دیواری نیز در سمت دریا از یک کوه تا کوه دیگر کشیده و در آن پنج در نهادهاند. جامع شهر از بازارها بدور است، چاههای شور آب و چند آب أنبار دارند، گویند در گذشته زندان شدّاد پسر عاد بوده است ولی اکنون شهری خشک و بد منظره است، نه کشت دارد، نه شیرده، نه درخت، نه میوه نه آب و نه چراگاه، ولی آتشسوزی بسیار است [آدمی شب را ثروتمند میخسبد و بامداد بی نوا برمیخیزد] جامع آن نامنظم، کشاکشهایشان وحشیانه، گرمابههایشان بد است. آب [و گندم] را از یک منزل راه میآورند.
أبین: از عدن کهنتر است و عدن بدان منسوب است، و گندم و میوهها و سبزیها را از آنجا میبرند. زیرا که دیهها و کشتزارها
ص: 123
بسیار دارد.
مندم: [مندب] آبادی است بر کرانه دریا و همچنین است لهج.
کشتیها در آن جا به گردباد گرفتار میشوند.
مخا: شهری آباد از آن زبید است که روغن بسیار دارد. آب ایشان از چشمهای بیرون شهر است، جامع نزدیک آن* بر کرانه دریا است.
غلافقه: درگاه زبید بشمار است. جامعی بر لب دریا دارد. من کسانی را دیدم که برای این شهر احترام مینهند و در آن میمانند. آبادان و پر جمعیت است نخلستان، و نارگیلستان و چاههای شیرین دارد، ولی وبا خیز و کشنده بیگانگان است.
شرجه، حرده، عطنه: شهرهایی بر کرانهاند و انبارهای ذرت عدن و جدّه [حمضه] در آنجا است و از آنجا میبرند. شهر از خشت است، آب را برای ایشان از دور میآورند. جامعهایشان بر کرانهاند.
عثّر: ناحیتی معتبر است. سلطانی جداگانه دارد. شهرهایش زیبایند، عثّر شهری بزرگ و نیکو و نامور است، قصبه آن ناحیت و درگاه صنعاء و صعده بشمار میرود. بازاری آباد و جامعی زیبا دارد.
آب را از راه دور میآورند. گرمابه ایشان کثیف است .
بیش: خوش آب و هواتر از آنها است. سلطان همیشه در آنجا منزل دارد و خانهاش نزدیک جامع است.
ص: 124
جریب: شهر موز است، مرفّهترین شهر این ناحیت و به نظر من بهترین آنها است.
حلی: شهری بندری است، آبادان و مرفّه و دارای همه گونه مرافق است.
سرّین: شهری کوچک و دارای دژ است. جامع آن نزدیک دروازه میباشد. یک کارگاه است. درگاه سروات بشمار میرود.
سروات: مرکز حبوبات و خرمای بد است و عسل فراوان دارد [که بیشتر به حجاز برده میشود چه در مرز آنست] نمیدانم اینها شهر هستند یا دیه زیرا من به آنها در نیامدم.
صنعاء: قصبه نجد یمن است، سابقا از زبید بزرگتر و آبادتر بوده، نام از آن او بوده است و امروز درمانده شده است، ولی در آنجا پیرانی هستند که من در همه یمن مانند ایشان در قیافه و خرد ندیدهام.
شهری مرفّه، پر میوه ارزان است، نان خوب و بازرگانی سودمند دارد.
بزرگتر از زبید است، از خوشی آب و هوایش مپرس که شگفتانگیز است، سازگار و بهبودی بخش است [اکنون که سبک شده باز هم خوش بنا و بازارش گشاده است. ساختمانهایش به کوفه ماند، همه از آجر است.
شهر ارزانی و میوه و نان خوب است، جامعی زیبا در یک سمت دارد، با پیرانی پاکیزه، در جهان به از آن هوا ندیدم].
صعده : از صنعا* کوچکتر و آبادان در جبال است. در آن ظرفهائی از پوست و فرشهای زیبا و چرم نیکو میسازند. شهر علویان و اقطاع ایشانست.
ص: 125
جرش : شهری میانه حال با نخلستان است در حالی که یمن کم نخل میباشد.
نجران: مانند جرش است و هر دو از صعده کمترند، و هر چرم که میبینی از این شهرهای [سهگانه] است.
سبا : شهری در پشت اینها (معافر و حمیری) است. آبادان است ولی کم درآمد است.
ص: 126
معافر: شهری گسترده با کشتزارها و دیههای سودمند است.
حمیری : شهر قحطان در میان زبید و صنعاء است، دیهای بسیار و هوای بد وبا خیز دارد. برای بازرگانان سودمند است.
حضرموت: قصبه أحقاف است که در میان شنزار دور از کرانه افتاده، آباد و پر جمعیت است، مردمش به دانش و کار تمایل دارند ولی آزمند هستند و سیهچرده.
شحر: شهری لب دریا و مرکز صید ماهیهای بزرگ است که به عمان و عدن و اطراف یمن و سپس به بصره فرستاده میشود. درختهای کندر با صمغ آن در آنجا هست.
ارم: جای ارم ذات العماد (قرآن 89: 7) در دو فرسنگی لحج بوده و اثری از آن نمانده است. در زمینی صاف افتاده [کاخ و دژ آن] از دور برق میزند ولی چون نزدیک شوی هیچ نیست. آب عدن از اینجا تأمین میشود*.
سخین: شهر قریشیان است که به ایشان بنو سامه گویند، شنیدم که چهار هزار کمان بدست هستند.
شقره: آبادی خثعمیان است . نخلستان و دیههائی پیرامن آنست.
یمن: بدانکه یمن جائی بزرگست، من یک سال در آنجا بوده و به این شهرها که یاد کردم درآمدهام، و بسیاری از آن را فراموش کردم و اکنون برخی از آنها را از گفته آشنایان میآورم و آمار روستاهایش را یاد میکنم گرچه همه را ندیده باشم. روستاهای این سرزمین به عنوان
ص: 127
مخلاف شناخته میشوند. سپس وضع جزیرة العرب را با نقشه و توضیحی میآورم که هر کس بتواند بفهمد