2- سرزمین عراق
اشاره
سرزمین خوشزبانان و زادگاه دانشمندان [و حکیمان]، خوش آب و هوا و شگفتانگیز، برگزیده خلیفگان، پروراننده ابو حنیفه فقیه فقیهان، و سفیان بزرگ قاریان است. ابو عبیده، فراء، ابو عمرو صاحب قرائت، حمزه، کسائی، و هر فقیه و قاری، و ادیب و ثروتمند، و حکیم و خردمند و زاهد و نجیب و ظریف و صاحب دل از آنجا برخاسته است. زادگاه ابراهیم خلیل است، بیشتر یاران بزرگوار بدانجا رهسپار شدند. مگر نه بصره در آنجا است که با یک دنیا برابر است، و بغدادش ستوده جهانیان، و کوفه بزرگ و سامرا در آنست، نهرش بی گمان از بهشت است، خرمای بصره فراموش شدنی نیست، خوشیهایش بی شمار، دریای چین (خلیج فارس) بر سر آن است، بادیه چنانکه میبینی پهلوی آنست که فرات نزدیک آن جاریست. ولی جایگاه ستیز و گرانی است و هر روزش پستتر از پیش، و از ستم مالیات در رنج، با میوه اندک و فحشای بسیار و هزینه سنگین. و این نقشه آنجا است*.
فهرست شهرها:
من عراق را به شش خوره و ناحیت بخش کردهام. در گذشته خورهها جز این بودند که اکنون هستند مگر حلوان، ولی من همواره از آنچه مردم امروز بر آنند پیروی کردهام و خوره و قصبههای کهن را شهر بشمار آوردهام. نام آن خورهها با قصبه آنها یکی است.
ص: 158
نخستین خوره از سمت بادیه عرب کوفه است، سپس بصره، واسط، بغداد، حلوان، سپس سامرا است.
شهرهای کوفه: حمام ابن عمر ، جامعین ، سورا ، نیل، قادسیه، عین تمر هستند.
شهرهای بصره: ابله، شق عثمان، زبان ، بدران، بیان، نهر ملک، دبّا، نهر الأمیر، ابو خصیب ، سلیمانان، عبّادان (آبادان) مطوّعه، قندل ، مفتح، جعفریه است.
شهرهای واسط: فم الصلح، در مکان، قراقبه، سیاده، باذبین [فاذبین]، سکر، طیب، قرقوب، قریة الرمل، نهر تیری، لهبان، بسامیّه ، اودسه است.
شهرهای بغداد: نهروان، بردان، کاره، دسکره، طراستان *
ص: 159
هارونیه، جلولا، باجسری، باقبه [باعقوبا، بعقوبا]، اسکاف، بوهرز، کلواذی، درزیجان ، مداین، گیل [گال]، سیب، دیر العاقول، نعمانیه، جرجرایا، جبّل، نهر سابس، عبرتا، بابل، عبدسی ، قصر هبیره.
شهرهای حلوان: خانقین، زبوجان، شلاشان ، جامد، حرّ، سیروان، بندنیجان است.
شهرهای سامرا: کرخ، عکبرا، دور، جامعین، بت، راذانان، قصر جصّ، جوی، ایوانا، بریقا ، سندیه، راقفروبه، دممّا، أنبار، هیت، تکریت، سنّ.
اگر کسی بگوید: چرا بابل را در میان شهرها شمردی و حال آنکه همه این سرزمین در گذشته بدان منسوب میشده است. نبینی که جیهانی هنگامی که به بیان این نواحی میپردازد آنها را سرزمین بابل مینامد؟
وهب [بن منبه] نیز در آغاز چنین کرده بود و همچنین جز ایشان از دانشمندان.
به او میگوئیم: این پرسش و مانندش را چنین پاسخ دهیم که: ما نگارش
ص: 160
خویش را مانند دین و ایمان بر متعارف نهادهایم. نبینی اگر کسی سوگند خورد که: کلّه نخورم* پس چیزی از سر گوسفند یا گاو خورد، سوگند شکن باشد. آری ابو یوسف و محمد گویند: شکننده نبود. من از پیران بزرگم شنیدم که میگفتند: این فتواها اختلاف بشمار نیاید. زیرا که به روزگار ابو حنیفه کلّه خرید و فروش و خورده میشد، ولی این عادت در زمان آن دو تن از میان رفته بود.
ما سراسر جهان اسلام را گشتیم و نشنیدیم کسی این سرزمین را جز عراق بنامد، بسیاری از مردم نمیدانند بابل در کجا هست [اگر کسی بگوید: نباید این جا را با مسأله کلّه قیاس کنیم، نبینی پیشوای روزگار ابو بکر بن فضل گفته است: اگر سوگندخورنده از مردم ری و گرگان باشد و سر گاو خورد سوگند شکسته باشد، و اگر اهل کوفه یا بخارا باشد نشکسته باشد! خواهیم گفت که این نیز تأیید سخن ما است، زیرا که کسی این سرزمین را امروز بابل ننامد].
نبینی چون عمر از ابو بکر درخواست کرد لشکر برای اینجا بفرستد، ابو بکر پاسخ داد هر گاه خدا یک وجب از خاک سرزمین مقدس را بدستم بگشاید آن را بیش از یک روستا از عراق میپسندم و نگفت:
از بابل. اگر بگویند: اینکه خدا میگوید: بر دو ملک ببابل فرستادیم خود نشانه شهرت این نام است. گوئیم: ولی دانسته نیست که از بابل در قرآن نام شهر یا سرزمین خواسته شده است. نام شهر بودن آن مورد اتفاق نظر است و در شهرت سرزمین خلاف هست. اگر کسی مدعی چنین
ص: 161
شهرت است باید دلیل بیاورد!
گزارش گستردهتر
اشاره
کوفه: قصبهایست بزرگ، سبک، خوش ساختمان، با بازارهائی بزرگ، پر برکت و جامع مرافق است. سعد بن ابی وقاص به روزگار عمر آن را مرکز کرد. هر شن که با ریگ آمیخته بود کوفه است، نبینی زمینش چنین است؟. شهر باستانی آن جا حیره است که ویران گشته است. نخستین تن از صحابه که در آن فرود آمد علی بن ابی طالب بود، سپس عبد اللّه مسعود و أبو درداء و دیگران پیاپی آمدند. مسجد جامع در مشرق شهر است با ستونهای* بلند از سنگهای سوار شده. دلگشا و زیبا است، رود فرات در سمت بغدادی (مشرق) آنست. چاههای گوارا دارد. پیرامن آن نخلستان و باغ است حوضها و جویها دارد. محله کناسه سمت بادیه (مغرب) آنست. پیشتر همانند بغداد بود و اکنون ویران شده است.
قادسیه: شهریست بر لب بادیه، روزهای حج آباد است که همه چیز بدانجا ببرند. دو دروازه و سوری از گل دارد. جویی از فرات تا حوضی که دم دروازه بغداد (شرقی) ساختهاند، کشیده شده. چشمههای گوارا و آبی دیگر نیز دارد که آن را در روزهای حج تا دم دروازه بادیه (غربی) میکشند. یک بازار دارد که مسجد جامع در آنست.
سورا : شهریست پر از میوه و انگور، با جمعیت. شهرهای دیگر نیز با جمعیت و کوچکند.
ص: 162
بصره: قصبهای ثروتمند است، مسلمانان آن را بروزگار عمر ساختند. او به فرماندارش نوشت: شهری برای مسلمانان در میان فارس و عربستان، در مرز عراق، لب دریای چین بساز! پس چون بر جای بصره هماهنگ شدند، عربها در آن فرود آمدند، نبینی که امروز هم ناحیهها جدا دارد؟ سپس عتبه پسر غزوان آن را مرکز ساخت. مانند طیلسانی است.
از دجله دو نهر بسوی آن کشیدهاند: نهر ابلّه و نهر معقل و چون جمع شوند بصره را سیراب کنند. شاخههائی نیز بسوی آبادان و ناحیت مدار دارد. درازای شهر کنار نهر است، و خانهها در سمت بیابان ساخته شده است. شهر در این سمت یک دروازه دارد. از این دروازه تا کنار نهر نزدیک به سه میل است. سه مسجد جامع دارد، یکی از آنها دلگشا و بزرگ و آباد در بازار است و با ستونهای سفید شده. در عراق مانند ندارد، دیگری در سمت دروازه بادیه است و این کهنتر است. سومین مسجد جامع در آن سوی شهر است. شهر دارای سه بازار است: قطع الکلا در کنار نهر، بازار بزرگ، باب الجامع، همه این بازارها زیبایند. من این شهر را، از نرمش و بسیاری نیکوکارانش بیش از بغداد میپسندم.
هنگامی در مجلس گروهی از فقیهان و پیران بغداد [نزد ابو جعفر زمام] درباره بغداد و بصره گفتگو بود که* اگر ساختمانهای بغداد گردآورده شود و ویرانهها را جدا کنند، از بصره بزرگتر نخواهد بود. سمت بیابانی بصره ویران شده است.
نام بصره بمعنی سنگ سیاه است، سنگهائی که کشتیها را از یمن بدانها سنگین میکردند و در اینجا تخلیه کرده بار میگرفتند. و برخی
ص: 163
گویند نه چنانست بلکه سنگ سست و سفید رنگ است. قطرب گوید:
زمین سخت باشد.
گرمابههای شهر خوب است، ماهی و خرمای نیکو و پر گوشت، سبزی، پنبه، شیر، دانش و بازرگانی دارد، ولی کم آب، بد هوا، گندیده و پر آشوب است.
ابلّه: بر دجله دم دهانه نهر بصره، در سمت شمال است. مسجد جامع در بالای شهر، آباد و بزرگ است، جمع و جورتر و مرفّهتر از بصره است.
شق عثمان: برابر آن در سمت جنوب. مسجد جامع در آخر شهر و زیبا میباشد. دیگر شهرها نیز در کرانه نهرهای دو طرف دجلهاند در خاور و باختر، جنوب و شمال، همگی فراخ و مهم هستند.
آبادان : شهری در کرانه جزیرهایست که میان دو نهر دجله عراق و نهر خوزستان قرار دارد. پس از آن نه شهر و نه دیه هست و همه دریا است. کاروانسرا و عابدان و نیکوکاران دارد. بیشتر مردم حصیر بافند ولی آب کم است و در محاصره دریا میباشد. [پیغمبر گرامی گفته است:
هر کس از شما آبادان را دید در آن رباط بندد، زیرا که این شهر مشتی گل از بیت المقدس است، طوفان نوح آن را بدانجا انداخته، روز قیامت بجایش باز خواهد گشت. شهر جعفریه در طرف بادیه است که به دست قرامطه افتاده است].
ص: 164
واسط:
قصبهایست بزرگ با دو مسجد جامع در دو کرانه (دجله) با پلی که در میان آنها میباشد. جامع حجاج و گنبد آن در کرانه غربی، در سمت بازارها، دور از شهر مسجدی آباد به قرائت است که حجاج نقشه آن را ریخت. نام واسط از آنست که در میان قصبههای عراق و اهواز میباشد. خوش آب و هوا و ملایم است. حومهای گسترده و بازارهای خوب دارد. در دو سر پل دو بند نهادهاند که کشتیها از [زیر] آن جا میگذرند. مردمی* خوش زبان [فقیهان و قاریان و بازرگانان و ثروتمندان] دارد.
دیگر شهرهایش کوچک و وامانده هستند، آبادترین آنها طیب و قرقوب ولی ناحیتش خوب است.
صلیق: [ناحیتش بطایح است که جائی شگفت، دارای چند شهر است و بزرگترین آنها شهرک صلیق است] که بر دریاچهای بدرازای چهل فرسنگ است، و دیههایش تا حومه کوفه میرسد. گرمایش سخت، پشهاش کشنده، زندگی تنگ، خوراک مردمش ماهی، آبشان تلخ، شبشان رنج آور خردشان سست، زبانشان بد، نمکشان اندک، رنجشان بسیار، ولی مرکز آرد است، سلطانی نرم خو، آب فراوان، ماهی بسیار دارد، نامش در عراق مشهور، و مردمش در جنگ صبور، و در نهرنوردی ماهرند، نهری به زیبائی نهر ابلّه دارد.
پس از این شهر در بزرگی جامده است و هر دو در ناحیتی از دجلهاند، و دیگر شهرها از این دو کمتر هستند.
این بطایح دریاچهها و مردابها و کشتزارها و شکارگاههائی است
ص: 165
که برای عراق سود فراوان دارند.
بغداد:
مرکز اسلام است و مدینة السلام در آنجا است. با همه ویژگیها، ظرافت، ذوق، بذلهگوئی، دانش دقیق و هوای لطیف دارند. همه خوبی و زیبائی، و هر ظرافت در آنجا و هر ماهری از آنجا است. هر دل هوای آن دارد، هر جنگ برای بدست آوردن آن، هر دفاع برای نگاهبانی آن است. مشهورتر از آنست که وصف شود، بهتر و برتر از آنست که ستایش شود. ابو العباس سفّاح آن را بنیاد نهاد و سپس منصور مدینة السلام را در آن بساخت، خلیفگان پس از او بر آن افزودند. هنگام ساختمان مدینة السلام درباره زمستان و تابستان و باران و پشه و هوای آن بررسی کردند، مردانی در آنجا چهار فصل سال را خفتند تا آن را بشناسند، چون با خردمندان رایزنی کرد، گفتند: صلاح چنین است که در چهار تسوج دو سوی دجله فرود آیی، در خاور بوق و کلواذی، در باختر قطربّل و بادوریا، تا در نخلستان و نزدیک آب باشی، هر گاه در یک تسوج خشک سالی یا ویرانی رخ دهد، دیگری آن را* جبران کند، و چون تو در «صراة» باشی، آذوقه از فرات بوسیله کشتی و بوسیله کاروانها در خشکی از مصر و شام و بادیه به تو خواهد رسید، محصولات چین نیز از راه دریا و محصولات موصل و روم از راه دجله خواهند رسید. پس تو در میان چند نهر خواهی بود که دشمن جز با کشتی یا از راه پل یا بر دجله و فرات به تو نخواهد رسید. پس شهر را در چهار بخش بساختند: مدینة السلام و بادوریا و رصافه و دار الخلافه امروزی. گرانبهاترین چیز مسلمانان و بهترین شهر ایشان و برتر از آن بود که ما توصیف کردیم، تا آنکه کار
ص: 166
خلیفگان به سستی گرائید و شهر مختل شد، و مردمش بپراکندند. اکنون شهر ویران و مسجد جامع آن در آدینهها آباد و پس از آن مختل است.
آبادترین جای آن بخشهای ربیع و کرخ در کرانه باختری و باب الطاق و دار الامیر در خاور است. ساختمانها و بازار در خاوری بیشتر است، پل نزدیک باب الطاق است و پهلوی غربی آن بیمارستانی است که عضد الدوله ساخت. در هر تسوج که یاد کردیم یک مسجد جامع دارد [کرانه باختر آبادتر از خاور است] روز به روز به پس میرود، میترسم روزی، از بسیاری فساد و جهل و فسق و ستم دولت مانند سامره شود.
ابو بکر اسماعیلی در جرجان به من گفت: ابن ناجیه، از ابراهیم ترجمانی، از سیف بن محمد، از عاصم احول، از ابو عثمان نهدی، نقل کرد که با جریر بن عبد اللّه بودم، او پرسید: این نهر چه نام دارد؟ گفتند: دجله است! گفت: پس این نهر دیگر؟ گفتند: دجیل است، گفت: این نهر سوم؟
گفتند: صراة است! گفت: این نخلستان چه نام دارد؟ گفتند: قطرپل است. در این وقت او سوار اسب خود شد که فرار کند، و گفت: پیغمبر را شنیدم میگفت: شهری در میان دجله و دجیل و قطرپل و صراة ساخته شود، که گنجینههای زمین و جباران زمان را بدانجا آرند، پس خسف شود و مردم در زمین، تندتر از میخ آهنین در زمین سست فرو روند.
نهرکهای فرات در جنوب و نزدیک بغداد به دجله میریزند. پس در شمال دجله تنها است. کشتیها در شاخههای فرات تا کوفه میرسند و در دجله تا موصل میروند. شمشاطی * در تاریخ خود گوید: هنگامی که منصور
ص: 167
خواست مدینة السلام را بنیان گذارد، بزرگترین کسان را در فقه و عدالت و امانت و هندسه دانی که میشناخت احضار کرد، ابو حنیفه نعمان ثابت و حجاج بن أرطاة در میان ایشان بودند، کارگران و هنرمندان را نیز از موصل و شام و جبل و دیگر استانها آورده به سال 145 دستور کندن اساسگاهها را داد که به سال 149 بپایان رسید. او پهنای ته سور را پنجاه ذراع نهاد، و هشت در برایش بگذارد، چهار کوچک درونی و چهار دروازه برونی، که دروازههای بصره، شام، خراسان، کوفه بودند. مسجد جامع و کاخ را در میان نهاد ولی قبله مسجد رصافه درستتر از آن است. در برخی گنجینههای خلیفگان دیدم که منصور برای ساختمان مدینة السلام چهار هزار هزار و هشتصد و سی و سه درم هزینه نهاد. زیرا که مزد هر استاد یک قیراط [نقره] و مزد هر روز کاری [روز جاری] دو حبه میبود .
نهروان: شهری بر دو کرانه رود خانه است، خاوری آن آبادتر و فراخ و زیباتر است. در میان دو سو پلی هست، جامع در سمت خاوری [در بازار] است. حاجیان بر این کرانه فرود میآیند.
دسکره: شهری کوچک است، بازاری دراز دارد که مسجد جامع در پایان آن سرپوشیده و خفه است.
جلولاء: دورادورش درختستان است و سور ندارد.
خانقین: مانند همان شهرها در راه حلوان است ولی اینها زیبائی شایسته بغداد را ندارند.
صرصر: مانند برخی دیههای فلسطین است و نهر از کنارش میگذرد. همچنیناند دیههای نهر الملک و صراة [در کنار راه کوفه].
ص: 168
قصر هبیرة: شهری بزرگ است با بازارهای خوب. آب ایشان از فرات میآید. بافندگان و یهود در آن بسیارند. جامع در بازار است.
بابل: کوچک و دور از راه افتاده. پلی دارد که راه از روی آن میگذرد.
دیگر شهرهای اینجا مانند نیل، عبدسی ، کوثا [همه از فرات سیراب میشوند] و کوثاربّا شهر [زادگاه] ابراهیم [خلیل الرحمن] بود*.
در آنجا چند تپه هست که گویند خاکستر آتش نمرود است.
نزدیک کوثا الطریق آتشگاه مانندی (مناره) هست که در آن گفتگوها هست.
دیر عاقول: بزرگ و آباد است، بر رود دجله سمت واسط شهری از آن مهمتر نیست. جامع آن پر جمعیت و دور از بازار است، بازارهایش تو در تو است، با شهرهای فلسطین همانند است.
جبّل: در بزرگی پس از آن است، آبادی و جمعیت دارد. جامعش زیبا و در بازار است [بزرگتر از نعمانیه است].
نعمانیة: کوچک و جامعش در بازار است.
جرجرایا: در گذشته بزرگ بوده، امروزه ویران شده و ساختمانها از هم جدا ماندهاند. جامع نزدیک کرانه [دجله] و آباد است. آبی دارند که گرد بخشی از شهر میچرخد.
این شهرها که یاد کردیم همه در باختر دجلهاند و دیگر شهرها
ص: 169
کوچکند.
عکبرا: در سمت سامره شهری بزرگ و آباد میباشد پر میوه و خوش انگور و ثروتمند است.
مداین: در سمت واسط آباد است، خانهها از آجر، جامع آن در بازار [دور از نهر در باختر است و برابر آن] در خاور اسبانبر، سپس قبر سلمان و ایوان کسرا است. اینهایند شهرهای بغداد، که بسیاری دیههای خراسان از بسیاری از آنها بزرگترند .
سامرا:
در گذشته شهری بزرگ و پایتخت خلیفگان بود. معتصم آن را بنیان نهاد و متوکل پس از او بر آن افزود. آنقدر زیبا شد که آن را سرور من رای نامیدند، سپس کوتاه شده سرمری خوانده شد. جامعی بزرگ دارد که از جامع دمشق برتر شمرده میشد. دیوارهایش با مینا پوشیده و ستونها و فرش آن از رخام است. و منارهای بلند و أموری متقن دارد.
شهر بزرگ بوده و اکنون ویران شده است، دو میل و سه میل راه میروی و ساختمان نبینی. شهر در کرانه شرقی است و در غرب
ص: 170
باغستان است.
کعبهای در آنجا ساخته بود که طوافش میگشتند، وی یک منا و عرفات نیز برایش نهاده بود و امیران سپاه را که هوای* حج میداشتند، برای آنکه از وی دور نشوند بدان میفریفت .
پس چون شهر ویران گشت ساغر من رای خوانده شد، سپس کوتاه شده سامرا گفتند .
کرخ: شهریست چسبیده به سامرا و آبادتر از آن، در سمت موصل است روزی از قاضی ابو الحسن قزوینی شنیدم میگفت: بغداد فقیهی جز ابو موسی ضریر بیرون نداده است. من گفتم: پس ابو الحسن کرخی کیست؟ گفت: او از کرخ بغداد نبود بلکه از کرخ سامرا بود .
أنبار: شهری بزرگست، منصور در آغاز کار بدانجا فرود آمد و خانهاش در آنجا بود ولی اکنون این شهر سبک شده است.
هیت: بزرگ و دارای سور، در کنار فرات، نزدیک بادیه است.
تکریت: بزرگ و مرکز کنجد است، پشم کاران بسیار دارد. نصارا را در آن جا دیری هست که زیارتگاه میباشد [و بزرگش دارند].
علْث: شهری بزرگ است، نهری از دجله آب را بدان میرساند.
چاههایش کم گود و شیرین است. این شهر بزرگواران بسیار دارد.
سنّ: شهری بزرگ بر دجله است، نهر زاب در خاور آنست،
ص: 171
جامع آن در بازار است.
ساختمانها از سنگ، نزدیک کوه، در مرز اقور است. شهرهای سامرا مهمتر از شهرهای بغدادند.
حلوان: قصبهای کوچک در کوه و دشت، نزدیک کوه است، دور آن را باغها فرا گرفته، انگور و انجیر دارد. بازاری کوچک و یک دژ کهن و نهری کوچک دارد. جامع آن در قهندژ است. هشت کوی دارد: خراسان، باقات، مصلا، یهود، بغداد، پرقلیط، یهودیه، ماجکان.
کنیسه یهود در بیرون شهر از گچ و سنگ ساخته شده و گرانقدرش میدارند. بیت المقدس بزرگتر و مجللتر، آبادتر و زیباتر و دانشمندان و پیرانش بیشتر از آنست. شهرهای این خوره ویرانند و شایسته یاد کردن نباشند*.
دجله: آبی است مادینه لطیف و فقیه پسند است. ابو بکر جصاص دستور میداد آشامیدنی وی را از بالای نهر صراة پیش از آنکه فرات بر دجله ریزد، بیاورند. دجله چنانکه خواهیم گفت، از آقور [اثور، اثور] برمیخیزد سپس نهرهائی بر آن میریزد، در خوره بغداد نیز چهار شاخه از فرات بر آن میریزد که نهر صراة، نهر عیسی، نهر صرصر، نهر الملک خوانده میشوند و از کرانه خاوریش در زیر بغداد، آبهای نهروان بدان میپیوندد، و چون از واسط میگذرد پهن شده رفت و آمد در آن
ص: 172
دشوار شود، ولی همیشه تا مرز بصره کشتیها در آن، در رفت و آمدند و کارها انجام میدهند. مردم بغداد با کشتیها بالا و پائین رفته با سر صدا از آب میگذرند. دو سوم خوشی مردم بغداد از این رودخانه است.
فرات آبی است نرینه و سخت، از کشور روم برمیخیزد و گرد بخشی از این سرزمین میچرخد و پس از شاخه شاخه شدن به کوفه میرسد، پس و بسوی باختر واسط سرازیر شده، در مردابی بزرگ که گرداگردش دیههای آباد هست پهن میشود و از آن نمیگذرد. از رقه تا اینجا کشتی رانی نیز میشود.
بدان که عراق سرزمین مرفه نیست، آبادی و اهمیت آن بدین دو نهر است و بدانچه در آن دو و در دریای چین که بدان چسبیده بار میشود. خوشی هوا ویژه بغداد است که مانند ندارد. آری درباره بصره، آبهایش [نهرها و نخلستانهایش] و برکههایش، مد و جزرش، هر چه بخواهی میتوانی بگویی.
جزر و مدّ: ابو الحسن مطهر بن محمد در رامهرمز به من گفت:
احمد بن عمر بن زکریا از حسن بن علی بن بحر از ابو شعیب قیسی از اشرس، نقل کرد، که از ابن عباس درباره جزر و مد پرسیدم، گفت: ملکی نگهبان دریا است، پس چون پایش را در آن نهد مد شود، و چون برآرد جزر شود، جزر و مد خود معجزهایست [و نعمت] برای مردم بصره. در هر روز و شب آب دو بار به دیدارشان آید* به نهرها در آید، باغها را سیراب کند، کشتیها را به دیهها ببرد، و چون جزر شود نیز آسیاها را که بر
ص: 173
دهانه نهرها نهاده شده به راه انداز. مد [و جزر] تا مرزهای بطایح (مردابها ص 164) نیز میرسد، و دورهای دارد که با هلال ماه میچرخد.
کلیاتی چند از این سرزمین
هوای این سرزمین گوناگون است. بغداد و واسط و آنچه در آن منطقه است رقیق است و زود عوض میشود، چه بسا در تابستان گرم سوزان میشود ولی بزودی خنک میگردد [پس برای خانهها زیر زمین ساختهاند]. کوفه عکس آنست [که غلظت هوا و دوامش بیشتر است]. در بصره گرما سخت است ولی چه بسا هوای شمال بوزد و خنک شود.
در اخبار بصره خواندم: زندگی ما در بصره خوشمزه است، اگر هوای شمال بوزد خوش و خرم هستیم و هر گاه جنوبی باشد، ما در آبریز هستیم . هنگامی که هوا جنوبی است مردم در تنگی نفس هستند هر کس بدیگری میرسد میگوید: میبینید در چه حالیم؟ و پاسخ میشنود:
به امید گشایش هستیم! گاهی در چنان شبها چیزی شیره مانند، بر مردم میبارد. حلوان هوای معتدل دارد. از بطائح به خدا پناه میبریم، کسی
ص: 174
که تابستان آن را ببیند، در شگفت میماند. ایشان ناچارند در پشه بند بخوابند. پشهای آنجا هست که نیش چون سوزن دارد که خرطوم او است*. شهری پر فقیه است و مانند بغداد و بصره قاریان، ادیبان پیشوایان، شاهان نیز بسیار دارد، اندرزگران نیز در آنجا هستند. یخ را از راه دور میآورند. هوا در زمستان سرد است و چه بسا گاهی آب در بصره [و بغداد] یخ بزند. مردم بغداد و کوفه و بصره سیهچرده هستند.
در عراق مجوس بسیار است، اهل ذمه آنجا یهود و نصارایند ، مذهبهای بسیار نیز در آن پدید آمده است. در بغداد اکثریت با حنبلیها و شیعه است، دانشمندان بزرگ دو عراق از ایشانند. در آنجا مالکی، اشعری، معتزلی، نجاری، نیز هست. مردم کوفه شیعهاند بجز کناسة که سنیانند.
در بصره مجلسها هست و عوام سالمی هستند. ایشان مدعی علم کلام و زهدند، بیشتر اندرزگران از آنانند. ایشان فقه نمیخوانند و آنان که بخوانند به فقه مالکی گروند، با اینکه گویند: رئیسشان ابن سالم پیرو فقه ابو حنیفه بوده است. سالم غلام سهل بن عبد اللّه شوشتری بوده است. من ایشان را روزی دار و نیکوکار دیدم، ولی درباره پیشوای خود تندروی میکنند.
من با ایشان مدتها آمد و شد کرده، به اسرارشان آگاه شدم و در دلهایشان
ص: 175
جا گرفتم، زیرا من آدمی هستم که زاهدان ناسک را هر که باشند دوست میدارم. اینان خوش زبان و نویسنده و بلند نظر و کم کشاکش هستند.
بیشتر اهل بصره قدری و شیعه و سپس حنبلی هستند. در بغداد [عراق] غالیان هستند که در دوستی معاویه افراط میدارند، و همچنین مشبّهان و بربهاریان [که حدیثهائی منکر در دوستی معاویه دارند] روزی من در مسجد جامع واسط دیدم گروهی گرد مردی را فرا گرفتهاند، چون نزدیک شدم شنیدم میگوید: فلان از فلان روایت کرده که پیغمبر گفت: «خدا به روز قیامت معاویه را بخود نزدیک میکند و دست بر سرش میکشد و او را همچون یک عروس به مردم نشان میدهد» من گفتم: برای چه؟ برای جنگی که با علی کرد؟. خدا معاویه را بیامرزد، أمّا تو گمراه دروغ میگوئی! او فریاد زد: بگیرید این رافضی را!! مردم بر سر من ریختند تا یکی از نویسندگان مرا شناخت و ایشان را پراکنده کرد.* بیشتر فقیهان و
ص: 176
قاضیان این سرزمین پیرو بو حنیفهاند.
مذهب بو حنیفه : روزی من در مسجد ابو محمد سیرافی نشسته بودم، او گفت: تو مردی شامی هستی و مردم آن سامان اهل حدیث و پیرو فقه شافعی هستند، چرا تو بر فقه بو حنیفه میروی؟ گفتم: به سه دلیل:
خدا فقیه را استوار دارد!، گفت: چیست آنها؟ گفتم:
نخست: دیدم بو حنیفه بر گفته علی (رض) تکیه میکند، و پیغمبر گفته است: که من شهر علمم، علیّش در است. و نیز گفت: قاضیترین یعنی فقیهترین شما علی است! و بر گفته عبد اللّه بن مسعود تکیه میدارد، و پیغمبر گفته است: هر چه را ابن ام عبد [ابن مسعود] برای امت من بپسندد، من میپسندم! و نیز گفت: او لگنی پر از دانش است! و نیز گفت:
دو ثلث دین خود را از ابن ام عبد فرا گیرید! دانش اهل کوفه نیز تنها أحسن التقاسیم/ ترجمه علی نقی منزوی ؛ ج1 ؛ ص176
ص: 177
از این دو تن میباشد.
دوم: من او را قدیمترین پیشوایان و نزدیکترین ایشان به یاران، و پرهیزکارترین و عابدترین ایشان یافتم. پیغمبر نیز گفته: است کهن را دریابید! و نیز گفته است: بهترین شما در نسلی هستند که من در آنم، سپس کسانی که پس از آنان آیند. سپس کسانی که پس از ایشان بیایند، و سپس دروغ رایج گردد. و ابو حنیفه در روزگار راستی و راستان بوده است.
سوم: دیدم که او در یک مسأله راه درست رفته و دیگران همگی آشکارا نادرست گویند. (سیرافی) گفت: چیست آن؟ گفتم: پیر میداند که بو حنیفه گرفتن مزد را بر کار تقرّبی جایز نمیداند. [یا باید اضافه بر هزینه را باز گرداند] و من انسانهائی را دیدهام که حجّه میخرند و دلشان سیاه میشود، و چون تکرار کنند دلشان سیاهتر و پرهیزشان کمتر میشود تا آنجا که دو حجه و سه تا را یکجا میخرند، و من برکتی در کارشان ندیدهام و دارائی بهم نمیزنند. و همچنین پیشنمازان و اذان گویان و مانند آنان.
اینان مزدی را که باید از خدا بخواهند از مردم میگیرند. پیر گفت:
ای مقدسی موشکافی کردهای!. اگر کسی بگوید: از ابو حنیفه بد گوئی نیز شده است! میگویم: بدانکه: مردم بر سه گونهاند، نخست: آنان که مردم در ستایش آنان متحدند، دوم: آنان که مردم در نکوهش ایشان یکزبانند، سوم: آنان که برخی آنان را ستوده و برخی نکوهش کنند و اینان از آن دو بهترند. صحابه را نیز چنین بدان. ستودگان: ابن مسعود و معاذ و زید، نکوهیدگان: عبد اللّه بن ابی و بهترین همه* چهار خلیفه باشند که میدانیم «خارجیان» و نادانان شیعه در حق آنان چه [بدها] گویند!
ص: 178
پس هر گاه گروهی نادان ابو حنیفه را نکوهش کنند، مردمان دانشمند او را میستایند که خدا دل او را چگونه برگشود، تا با قانون گزاری خود مردم را بر آسود، او شکنجه و زندان را بر قاضی شدن برگزید. آری مانند ابو حنیفه هیچگاه دیده نمیشود.
قرائتها: همه هفت قرائت در این سرزمین بکار میرود. در گذشته بغداد جای قرائت حمزه، بصره قرائت یعقوب حضرمی بود. روزی من ابو بکر جرتکیّ را در مسجد جامع آنجا دیدم که بدین قرائت پیشنمازی کرده میگفت: این قرائت پیران است.
لهجه: لهجهها در عراق گوناگون است. درستترین آنها «کوفی» است زیرا که به بادیه نزدیک و از نبطیان بدوراند، پس از آنجا نیز زیبا ولی نادرست است، بویژه در بغداد. مردم بطائح نه زبان درستی دارند و نه خردی! بازرگانی: در آنجا بد نیست، مگر نشنیدی میگویند: خز بصره، پارچهها و طرفههایش؟ آنجا مرکز لولو و گوهر نیز هست. بندر دریا و درگاه خشکی است. کارگاههای را سخت (روسختج) و زنجفر (شنگرف) و زنجار (زنگار) و مرداسنج (مردار سنگ) در آنجا میباشد.
خرما و حنّا از آنجا صادر میشود، خز و بنفشه و گلاب نیز دارند.
در ابله از کتان پارچهای چون قصب میسازند. در کوفه دستار خز و بنفشه بسیار خوب [و بی مانند] میسازند. در مدینة السلام فرآوردههای زیبا و أنواع پوشاک أبریشمی و جز آن هست. در آنجا
ص: 179
عباداتی زیبا و سامان عالی دارند.
ویژگیها: بنفشه کوفه، آزاد آنجا، محکم بغداد، طرفههای دیگرش، معقلی بصره، أنجیر حلوان، شیم و بنی واسط در نعمانیه پوشاک و پارچههای پشمین عسلی زیبا، و در بغداد لنگ و دستار یگانگی عالی و دستمالهای قیصری [قصری] و بویبی میسازند.
پشم تکریت* و پردههای واسط نیز معروفست.
اندازهها: قفیز سی من است، مکوک پنج من، کیلجه دو من و رطل نیم من است.
نقود ایشان کشیمنی میباشد ولی سنجه ایشان سبکتر از خراسانی است. [که در هر صد تا، دو درم بیشتر است. فرق سی و شش رطل میباشد].
آداب و رسوم: مردم به آرایش و پوشیدن طیلسان عادت دارند، و بیشتر کفش میپوشند، بزرگ کردن دستار و بستن شروب کمترین چیزیست که طیلسانیان بدان کوتاه آیند. هنگامی که نخستین کشتی بار خرمای تازه به واسط درآید، از لب رودخانه تا دکان فروشنده را با فرشها
ص: 180
و پردهها آرایش کنند. بر روی جنازه بانوان گنبدی بلند و چشم گیر مینهند.
هریسهپزها، بالای دکان خود خلوتی فرش کرده با سفره آراسته و نوکر و تشت و ابریق و اشنان دستشوئی آماده دارند، چون مشتری از آنجا به پائین باز گردد یک دانق ازو میستانند.
چون آغاز فصل بنفشه باشد آن را آراسته و در بازارها بگردانند.
بر در مسجدها وضوگاهها (آبریزها) به کریه هست. سخنرانان [که بیشترشان هاشمی نژادند] قبا و بر روی آن کمربند پوشند، أذان را با آهنگ نیامیزند، عادتهای نیکوی دیگر نیز دارند.
آب: آبهای این سرزمین از دجله، فرات، زاب و نهروان است که بدانها کشت کنند. آب در بصره کم است و با کشتی از ابله به آنجا میرسانند. آب خود بصره گوارا نیست [و تنها بینوایان آن را مینوشند گویند: یک سوم آن آب دریا و یک سوم آب جزر و سه دیگر پلیدی است.
زیرا که چون جزر شود و کرانه نهرها برآید مردم بر آن پلیدی کنند، سپس دوباره مد آید و پلیدیها را بردارد . چون هوای جنوبی بوزد آب گرم شود. در بصره میان* ربعیان شیعی و سعدیان سنّی تعصبهای وحشیانه رخ میدهد، روستائیان نیز بدان درآیند. و کمتر شهر است که در آن تعصب بر بیگانه مذهبان یافت نشود.
ص: 181
دیدنیها: مشهدها در این سرزمین بسیارند. در کوثا ابراهیم بزاده و آتش او نیز در آنجا است.
در کوفه: کارگاه کشتیسازی نوح بوده، تنورش نیز در آنجا جوشیده است. آثارات علی (ع) و قبر او در آنست.
در کوفه نیز گور پیغمبریست که گمان میکنم یونس باشد .
قبر حسین و کشتنگاهش [در کربلا پشت کاخ ابن هبیره] است.
در بصره: گور طلحه و زبیر و برادر [رضاعی] پیغمبر [و چند تن از صحابه] و حسن بصری و انس بن مالک و عمران بن حصین و سفیان ثوری و مالک بن دینار و عتبه غلام و محمد بن واسع و صالح مرّی و ایوب سختیانی و سهل [بن عبد اللّه] شوشتری و رابعه عدویه و نیز گور ابن سالم دیده میشود.
در بصره نیکوکاران و پرهیزکاران و پوشیدگان نیز هستند. نماز ظهر را دیرتر و نماز عصر را زودتر میآورند. در جامع میمانند تا مردم از اطراف فرا رسند. امام در هر بامداد سخن رانی دارد و دعا میکند. گویند این سنّت از ابن عباس رسیده است .
[در بصره چهل و نه گونه خرما هست: ضبّی، حرثی، خیشوم، صحری، سکر، بشکر، طبرزذ، أحمر، أصفر، خستوانی، معقلی، آزاذ، هلیاث، کرامی، قثریه، قریطی، هیروم، بدالی، ریفی، عروسی، باذنجانی، ابراهیمی، زنبوری، یعضوض، برناج، محدر، بیرونی، شویقی، جیشوان [خیشوان] عمری، قرشی، یمامی، برنی، سهریز، حزکان، حابیران،
ص: 182
اصفر، محکرم، قصب، جنانی، مدحرج، غرانی، شرقی، خوارزمی، فحل، مابوری، بیض البغل، فاوسان. صیحانی را نیز ابو احمد موسائی از مدینه بدانجا آورد. خرمای تازه از بصره جز دو ماه در سال بریده نمیشود.
انواع ماهی: ماهی دجله در آنجا بیست و چهار قسم است: شیم، زجر، بنّی، جرّی، شلق، زنجور، بمی، ساح، شائم، کرتک، شلانی (شلابی خ. ل) دبقاه، رماین، بیضاوی، اربیان، براک، برسوح (برستوج) اسبول، جواف (حراق خ. ل) ربلتی (ربیثی) عین، زجر، سحدان (شخذان؟) مارماهی.] در بغداد: گور ابو حنیفه هست که ابو جعفر زمّام صفهای بر آن ساخته است، و قبری دیگر نزدیک آنست پشت بازار یحیی، گور ابو یوسف در قبرستان قریش است، قبر احمد بن حنبل و معروف کرخی و بشر حافی و جز ایشان نیز در آنست. گور سلمان در مداین است .... در خوی ایشان نرمی هست و خوشزبانند. ولی هنگامی که عیاران در بغداد به جنبش در میآیند کشتار میکنند. و فساد بسیار است* حکومت: این سرزمین پایگاه خلیفگان عباسی بوده، فرمان، همیشه فرمان ایشان میبود تا آنکه زبون گشتند و دیلمیان بر آنان چیره شدند، اکنون ایشان را رای نیست و کسی به فرمانشان گوش فرا
ص: 183
نمیدهد.
نخستین فرمانروای ایشان ابو العباس عبد اللّه بن محمد بن علی بن عباس بود که در 132 ه با وی دست دادند و به سال 136 در انبار درگذشت.
قاضی او یحیی بن سعید انصاری میبود. سپس با منصور ابو جعفر عبد اللّه بن محمد بسال 136 دست دادند تا در 158 درگذشت، و قاضیان او عبید اللّه بن صفوان، و شریک، و حسن بن عماره بودند. پس از او نیز ابو عبد اللّه مهدی بن منصور بسال 158 بر تخت نشست و قاضیان او محمد بن عبد اللّه بن علاقه و عافیة بن یزید بودند، او در 169 [167] درگذشت و بجایش با هادی ابو محمد موسی بن مهدی دست دادند.
و قاضیان او ابو سف و سعید بن عبد الرحمن بودند. او بسال 170 درگذشت و رشید ابو جعفر هارون بن مهدی در شب آدینه 14 ع 1- 170 بجایش نشست و قاضیان او حسین بن حسن صوفی و پس از او عون بن عبد اللّه مسعودی و حفص بن غیاث بودند. هارون در طوس بسال 193 درگذشت، پس با پسرش محمد امین در 7 ج 2- 193 دست دادند. پس برادرش مامون بر او قیام کرد و او را کشت، پس در 198 با وی دست دادند، و قاضیان او، واقدی، محمد بن عبد الرحمن مخزومی سپس بشر بن ولید و در پایان یحیی بن اکثم بودند.
مامون در طرسوس بسال 218 درگذشت، پس با معتصم ابو اسحاق محمد بن* رشید دست داده شد. قاضی او احمد بن ابو دواد بود. معتصم در 227 درگذشت، پس با پسرش واثق ابو جعفر هارون دست داده شد که قاضی او نیز همان احمد بن ابو دواد بود. واثق در 232 درگذشت، پس با برادرش متوکل ابو فضل جعفر دست داده شد و قاضی او جعفر بن عبد الواحد هاشمی میبود.
ص: 184
وی در 247 درگذشت پس با پسرش منتصر ابو جعفر محمد دست داده شد، که قاضی او جعفر بن عبد الواحد بود. پس از مرگ او در 248 با پسرش مستعین ابو عباس احمد دست داده شد که قاضیش جعفر بن محمد بن عمار میبود. او پس از سه سال و هشت ماه خود را خلع کرد پس با معتز بن متوکل دست داده شد که قاضی او حسن بن محمد بن ابو شوارب بود، و پس از او با معتمد ابو عباس احمد بن متوکل بسال 256 دست دادند که قاضیش همان ابن ابو شوارب میبود. و پس از مرگ او در 279 با پسرش معتضد ابو عباس احمد بن ابو احمد (موفق) دست داده شد که قاضی او اسماعیل بن اسحاق و یوسف بن یعقوب و ابن ابو شوارب بود. وی بسال 289 درگذشت و با پسرش مکتفی ابو محمد علی دست داده شد که قاضیانش یوسف بن یعقوب و پسرش محمد بودند.
وی بسال 295 درگذشت و با پسرش مقتدر بالله ابو فضل جعفر دست داده شد. قاضیان او محمد بن یوسف بن یعقوب سپس پسرش یوسف و سپس یعقوب ابو عمرو بودند . او بسال 320 کشته شد و قاهر یک سال و شش ماه بجای او نشست، سپس راضی هفت سال و ده روز سپس
ص: 185
مقتفی سه سال و یازده ماه ، سپس مستکفی بسال 333 و قاضی او ابو عبد اللّه بن ابو موسی ضریر بود. او را بسال 334 کور کردند و مطیع ابو القاسم فضل را بجایش نشانیدند. همه اینان پسران معتضد بودند.
او تا سال 363 بر تخت بود پس خود را خلع و پسرش عبد الکریم ابو بکر طائع را بجای خود نشانید. قاضی او ابو محمد عبید اللّه بن احمد بن معروف میبود. نخستین کس از* دیلمیان که چیره شد ابو الحسن بن بویه، سپس پسرش بختیار سپس عضد الدوله سپس پسرش بل کارزار [ابو کالیجار] سپس پسر بزرگش بو الفوارس میبودند.
خراج: بدانکه مساحت این سرزمین سی و شش هزار هزار جریب است. عمر خطاب بر هر جریب گندم چهار درم و بر هر جریب جو دو درم و بر هر جریب نخل هشت درم خراج بندی کرده و بر پانصد هزار جوال مهر زده بوده است . پس برداشت از سواد عراق به یکصد و بیست و هشت هزار هزار درم رسید و زمان عمر عبد العزیز یکصد و بیست و چهار هزار هزار درم بود، ولی حجاج توانست هجده هزار هزار- بی صد هزار- هزار درم برداشت کند. ولی بصره و کوفه عشری
ص: 186
هستند. من در کتابی در کتابخانه عضد الدوله خواندم که بهای غوال سواد هشتاد و شش هزار هزار و هفتصد و هشتاد هزار درم است ... خراج دجله هشت هزار هزار و پانصد هزار درم است.
عراق به شصت طسوج بخش شده است: در خوره حلوان پنج تا هست. در شاذقباذ هشت تا، برماسیان سه تا، بهقباذ بالا شش تا، بهقباذ میانه چهار تا، اردشیر بابکان پنج تا، شاذ شاپور چهار تا، شاذ بهمن چهار تا، استان عال چهار تا، بهقباذ پائین پنج تا، شاذ هرمز هفت تا، نهروان پنج تا دارد.
مالیات: بسیار سنگین و بتازگی در نهر و خشکی نهاده شده است.
در بصره بازرسی بسیار سخت با اعمال زور هست، همچنین در بطایح که کالا را قیمت گذاری میکنند و بازرسی مینمایند. قرامطه را بر دروازه بصره دیوانی هست و دیلمیان را دیوانی دیگر، تا آنجا که از یک میش* چهار درم میگیرند و در روز جز یک ساعت باز نمیشود.
هنگام بازگشت حاجیان، از بارهای خوراکی و از شتران عربی باج گیرند. همچنین است نیز در کوفه و بغداد، که از کنیسه (زربفت) و از بار بزازی صد و از کجاوه حاجی شصت و از عماری پنجاه و در بصره و کوفه صد میستانند.
ص: 187
مساحت عراق: درازای آن از دریا تا سنّ یکصد بیست و پنج فرسنگ، پهنای آن از عذیب تا گردنه حلوان هشتاد است اگر آنها را ضرب کنیم ده هزار فرسنگ میشود.
فاصلهها:
از بغداد تا نهر الملک یک مرحله، سپس تا قصر یک مرحله، سپس تا حمام ابن عمر یک مرحله، سپس تا کوفه یک مرحله، سپس تا قادسیة یک مرحله.
از بغداد تا مداین یک مرحله سپس تا سیب یک مرحله، سپس تا دیر عاقول یک مرحله، سپس تا جرجرایا یک مرحله، سپس تا نعمانیه یک مرحله، سپس تا جبّل یک مرحله، سپس تا نهرسابس یک مرحله، سپس تا مطاره دو برید است، سپس تا حارله [جازره ، گازر] همان اندازه، سپس تا اسحاقیه یک مرحله، سپس تا محراقه دو برید، سپس تا حدادیه همان اندازه، سپس تا ترمانه یک مرحله، سپس تا واسط یک مرحله است.
اگر بخواهی نیز: از حدادیه تا زبیدیه یک مرحله، سپس تا واسط دو برید است. از محراقه نیز تا جامده دو برید، و از حدادیه تا صلیق دو برید است.
[از واسط گرفته تا بصره یا بغداد یا اهواز یا کوفه هر یک پنجاه
ص: 188
فرسنگ است].
و چون از بصره بگیرید تا ابلّه دو برید، سپس تا بیان یک مرحله، سپس تا عبادان یک مرحله.
و چون از بغداد بگیرید، تا سلیحین دو برید، سپس تا انبار یک مرحله، سپس تا رب یک مرحله، سپس تا هیت دو مرحله است.
از بغداد نیز تا بردان دو برید، سپس تا عکبرا یک مرحله، سپس تا باحمشا نیم مرحله* سپس تا قادسیه یک مرحله، سپس تا کرخ یک مرحله، سپس تا جبلتا یک مرحله، سپس تا سودقانیه همان اندازه، سپس تا بارمّا همان اندازه، سپس تا سنّ همان اندازه است.
نیز از بغداد گرفته تا نهروان دو برید، سپس تا دیر بازما همان اندازه سپس تا دسکره یک مرحله، سپس تا جلولا یک مرحله، سپس تا خانقین یک مرحله است. [سپس تا قصر شیرین یک مرحله، سپس تا حلوان یک مرحله است].
از هیت گرفته تا ناووسه یک مرحله، سپس تا عانه یک مرحله، سپس تا آلوسه یک مرحله، سپس تا فحیمه یک مرحله، سپس تا حدیثه یک مرحله، سپس تا نهیه یک مرحله است.
از حلوان گرفته تا ماذرواستان دو برید، سپس تا مرج [القلعه]
ص: 189
یک مرحله، سپس تا قصر یزید دو برید، سپس تا زبیدیه یک مرحله، سپس تا قصر عمرو یک مرحله، سپس تا قرماسین (کرمانشاه) نیم مرحله است.
از حلوان گرفته تا قصر شیرین یک مرحله، سپس تا خانقین یک مرحله است.
از ابلّه گرفته تا خوزیه [حویزه] یک مرحله راه آبی است، و از ابله تا نهر دبّا یک مرحله، سپس تا دهانه عضدی یک مرحله، و عسکر ابو جعفر روبروی ابلّه [یک فرسنگی] آنست در آن سوی آب.
[از بغداد تا صیمره یا سیروان شش مرحله است و من این راه نرفتهام].
نام واسط از آنست که از آن تا بغداد و تا کوفه و تا بصره و تا حلوان و تا أهواز پنجاه پنجاه فرسنگ است. پس آنجا وسط عراق نیست لکه میان عراق دیر العاقول است، که راهش از کوفه است*.
ص: 190
سرزمین اقور
اشاره
اینجا نیز سرزمینی گرانقدر است و ارجمند، زیارتگاه پیغمبران و جایگاه اولیا [و بسیاری از محدثان و دانشمندان] در آنست.
ص: 191
کشتی نوح در آنجا بر کوه جودی نشست، و سوارانش شهر ثمانین را در آنجا ساختند و بماندند. در آنجا بود که خدا توبه قوم یونس را پذیرفت و چشمه را در آن جوشانید. ذو القرنین از آنجا روانه ظلمات شد. داستان جرجیس و داذیانه در آنجا رخ داد. خدا در آنجا بوته کدو را برای یونس رویانید. [دو] رودخانه متبرک ملّت [و سرچشمه] دجله از آنجا بر میآید، مگر نه مسجد یونس بر تپّه توبه است که گویند هفت بار زیارت آن برابر با یک حجّ است! و مشهدهای دیگر. باری اینجا یکی از مرزگاههای مسلمانان، پایگاهی از پایگاههای ایشان است، آمد امروزه سنگر جنگ و موصل یک پادگان و جزیره ابن عمر گردشگاه ایشان است، این سرزمین حلقه ارتباط عراق و شام و کوچنشینهای عرب در دوره اسلام، مرکز اسبهای آزاد و منبع بیشتر آذوقه عراق میباشد قیمتها ارزان، میوهها نیکو، و نیکوکارانش بسیارند [فرات که رودی بهشتی است از غرب آن میگذرد و از شرق هم مرز با رحاب
ص: 192
است]. حاکم ابو نصر منصور بن محمد حربی محتسب خارا برای من روایت کرد که: هیثم بن کلیب، از ابو یعلی حسن بن اسماعیل و ابو سلیمان محمد بن منصور فقیه نقل کرد که گفتند: اسماعیل بن ابی اویس از کثیر بن عبد اللّه از پدرش از جدّش نقل کرد که پیغمبر گفت: چهار کوه بهشتی است و چهار رود. از بهشتاند و چهار حماسه از حماسههای* بهشتند. پرسیده شد: کوهها کدامند؟ او گفت: أحد ما را دوست میدارد و ما دوستش داریم! مجنّه نیز از کوههای بهشت است طور نیز کوه بهشتی است. رودخانههای بهشتی: نیل، فرات، سیحان، جیحان هستند، حماسههای بهشتی: بدر، أحد، خندق، حنین هستند.
فرات گرد این سرزمین میگردد و این برتری آنست. دجله نیز از اینجا سرچشمه میگیرد. نام و نعمت و مشهد و مسجد و مرزداری اسلام در آنجا است. ولی جایگاه شوخان نیز میباشد. راههایش دشوار است [و عربها در آن اکثریت یافتهاند] رومیان مرزها را ویران کردهاند، و این نقشه آنجا میباشد.
فهرست کوتاه:
من این سرزمین را بر کوچنشینان عرب بخش کردهام، تا جایگاه هر یک شناخته شود. پس آن را بر سه خوره به شماره آن ایلات تقسیم نمودم. نخستین آنها از سمت عراق دیار ربیعه است، سپس دیار مضر، سپس دیار بکر، و در آن چهار ناحیت میباشد.
دیار ربیعه: قصبهاش: موصل است، و از شهرهایش: حدیثه،
ص: 193
معلثای ، حسنیّه، تلّ عفر، سنحار، جبال ، بلد، اذرمه، برقعید، نصیبین، دارا، کفرتوثا، رأس العین، ثمانین. ناحیت آن: جزیره ابن عمر، شهرهایش: فیشابور [پیشاور] باعیناثا، مغیثه، زوزان است.
دیار مضر: قصبهاش: رقّه است، و از شهرهایش: محترقه ، رافقه، خانوقه، حریش، تلّ محری، باجروان، حصن مسلمه، ترعوز ، حرّان، رها، ناحیتش: سروج، کفرزاب، کفره سیرین است.
دیار بکر: قصبهاش: آمد است، و از شهرهایش: میافارقین، تلّ فافان، حصن کیفا* فار ، حاذیه، و جز آنها.
شهرهای بخش فراتی آن: رحبه بزرگترین آنها است، ابن طوق، قرقیسیا، عانة، دالیه، حدیثه است. شهرهای خابور قصبهاش عرابان و از شهرهایش: حصین، شمسینیه ، میکسین ، سکیر، عباس، خیشه ، سکینیّه، تنانیر است.
ص: 194
گزارش
موصل مرکز این سرزمین است، شهری خوش آب و هوا، با ساختمانهای زیبا، نامور، با سنتهای کهن، بازار و مهمانخانههای زیبا، دارای شاهان و پیران بزرگوار و فقیهان با کوتاهترین زنجیره سند است.
خوار و بار بغداد از آنست، پایگاه کاروانهای رحاب در آن جا است.
گردشگاهها با ویژگیها دارد. میوه خوب، گرمابههای مجلل، خانههای دلباز، گوشتهای خوب و همه چیز بر جا است، بجز آنکه باغها دورند، باد جنوبی موذی و آب رودخانه از دسترس بدور است. نقشه شهر مانند یک طیلسان همانند بصره است، اما نه بزرگ. در یک سوم آن.
دژ مانندی بنام مربّعه بر نهر زبیده هست، که چهارشنبه بازار خوانده میشود. در میان آن فضائی گشاد هست، کشاورزان و کارگران در آن جا گردآیند، در هر گوشهاش مسافرخانهایست، از مسجد جامع تا لب رودخانه یک پرتاب تیر است. جامع در بلندیست و با پله ببالا آیند.
پلهها در سمت بازار کمتر است و سرپوشیده از سنگ و بی در بند است.
بیشتر بازار نیز سرپوشیده است. چاهها شور است، آشامیدنی ایشان از دجله و نهر زبیده است.
کوچههای شهر: به نامهای دیر اعلا، باصلوت، جصاصین، بنی میده، جصّاصة، آسیای امیر المؤمنین، دبّاغین، جمیل هستند.
این شهر بر کرانه است، کاخ خلیفه در نیم فرسنگی در سوی دیگر
ص: 195
رودخانه نزدیک نونوی (نینوا) باستانی است. نام موصل خولان بود، و چون عربها* آن را گشودند، و آباد کردند موصل نامیده شد. نونوی (نینوا) نزدیک موصل و شهر یونس بن متا است و دژی بر آنست که باد آن را واژگون کرده اکنون کشتزار است و بر یک سوی آن رود خوصر است.
مرجهنیة : بر دجله نزدیک موصل به سوی عراق است. برجهای کبوتر خانه بسیار دارد، دژ آن از سنگ و گچ، و مسجد جامع آن در میان شهر است.
حدیثه : کنار شرقی دجله لب پرتگاهی است که با پله ببالا آیند.
مسجد جامع نزدیک نهر است. پوشش ساختمانهایش گل است بجز مسجد آنها.
معلثایا: کوچک و در سمت آمد بر رودخانه است، پر باغ، ساختمانها از گل مسجد جامع بر تپه است.
حسنیه: بر نهریست که از أرمیه میآید و بر آن پل سنجه است.
جامع در میان شهر و نهر در کنار شهر است.
ثمانین: شهریست بر کرانه نهری پر آب که از ارمینیه زیر جودی میآید. ابو سعید ابن حمدان بمن گفت که: ابو حامد جلودی از ابو هانی از ابو علی عبد المنعم ابن ادریس از پدرش از وهب بن منبه نقل کرد که چون نوح از کشتی بیرون آمد دیهی بساخت و ثمانین نامید که
ص: 196
نخستین دیه پس از طوفان و نخستین شهر بود که در جزیره ساخته شده نوح برای هر مرد که با وی بود بشمار ایشان در آنجا خانه ساخت.
جزیره ابن عمر: شهری بزرگست که آب از سه سو بگرد آن میگردد. دجله میان شهر و کوه قرار گرفته است، زیبا و دلگشا است.
ساختمانها از سنگ در شرق دجله است، در زمستان گل شل دارد.
باعیناثا: زیبا و دلگشا است و 25 کوی دارد که در میان آنها باغها و آبست و مانند آن در عراق نباشد. جمع و جور و ارزانی است.
بلد : پر درآمد است کاخهای* خوش ساخت و گشاده از سنگ و گچ بسیار دارد. بازارها و جامع در میان شهر است.
اذرمه: کوچک و در بیابانست، آشامیدنی ایشان از چاه و ساختمانها گنبدی است.
برقعید: نیز چنانست ولی بزرگتر.
نصیبین: از موصل کوچکتر ولی دلگشاتر و دلبازتر و پر میوه است.
گرمابههای زیبا و کاخهای مجلّل دارد. مردم مرفه و خوش برخوردند.
بازاراش از یک دروازه تا دروازه دیگر است. دژی از سنگ و آهک دارد. جامع در میان شهر است. از کژدمهایش پناه بخدا! دارا: کوچک و خوش است، جویی دارند که به همه شهر میرسد، از روی بامها میگذرد و به مسجد جامع میرسد و سپس به دره میریزد.
ساختمانها با سنگ سیاه و آهک است.
سنجار: در بیابانی پر نخل واقع است. کفشگران بسیار دارد و
ص: 197
مسجد جامع در میان ایشان است. آشامیدنی ایشان از نهری گوارا و چشمههای بسیار است.
راس عین: (سرچشمه) در دشتی واقع است که آب پائین آن را بریده است. چشمهها و دریاچهای کوچک دارد که نزدیک دو کله آب زلال دارد، بطوری که یک سکه درم که در ته آن افتد دیده میشود. ساختمانها از سنگ و گچ است باغها و کشتزارها دارد که سیصد و شصت چشمه بدان آب میدهد و تا رقّه کشیده شده است.
آمد: شهری با برج و بارو، زیبا و شگفتانگیز، ساختمانش چون انطاکیه است. دارای سور دومی است، شبیه کرسی دارای چند دروازه با دیدبانی است، میان دو سور نیز فاصله است. آمد کوچکتر از انطاکیه، سورش با سنگ سیاه سخت است، و همچنین پایه خانهها. چشمهها دارد در باختر دجله، دلگشا و نیکو است. مرزبانی مسلمانان و دژ پایداری ایشان است، مسجد جامع در میان شهر است. پنج دروازه دارد: دروازه آب، دروازه کوه، دروازه روم، دروازه تپّه، دروازه انس که کوچک است و هنگام جنگ بکار آید. بخشی از دژ بر بالای کوه است. من امروز در شهرهای اسلام شهری مستحکمتر و مرزی استوارتر از آن نمیشناسم.
میافارقین: شهری نیکو و مستحکم، سور دوم و باروهای سنگین و خندق دارد، دانش کم دارد. آب باغها و آشامیدنی از چشمه و نهر است در زمستان گل شل و پلیدی دارد، گوئی کنیف این سرزمین است.
جبال: شهری مستحکم است. یک دژ و در برون دژ آبادی دارد که جامع در یک سوی آنست. از کاریزی* گوارا مینوشند. ساختمانها از سنگ و گل است، سور شهر ناپایدار است.
ص: 198
تل فافان: در سمت کوه میان دجله و رزم است. پیرامنش باغستانها است. قیمتها ارزان، بازارها سرپوشیده، ساختمانها گلین است.
حصن کیفا: پر برکت، دارای دژی استوار و کلیساهای بسیار آب است. از دجله گیرند.
فار و حاذیه، کوچکتر از یادشدگانند.
اینست آنچه من میشناسم از شهرهای این سرزمین. درباره بدلیس نیز گفتگوئی هست که در سرزمین رحاب یاد خواهم نمود.
رقه
قصبه دیار مضر کنار فرات است. سوری پهن دارد که دو سوار بر آن رهنوردی توانند، ولی بزرگ نیست. دو دروازه دارد. خوش هوا، دلگشا، کهن ساخت، خوش بازار، بادیههای بسیار و باغهای پر برکت است، مرکز صابون نیکو و زیتون، دارای مسجد جامع و گرمابههای زیبا است، بازارهایش زیر سایه، کاخهایش زرق و برقدار، در هر دو اقلیم نامبردار است، شام هم مرز آنست، فرات نیز در کنارش میباشد، دانش در آن بسیار است ولی تازیان گرداگرد شهر را فرا گرفته، راههایش دشوار است. رقه محترقه نزدیک آن، ویران و نابود شده است.
ص: 199
رافقه: حومه رقه است، جامع آن در میان ریختگران است و جامع رقه در میان بزازان، دو درخت عناب و یک درخت توت دارد، نزدیک آن مسجدی است با ستونها.
حرّان: شهری دلگشا، دارای باروئی از سنگ مانند ایلیا خوش ساخت، دارای کاریزیست که سررشتهاش دانسته نبود، جامع در کنار شهر است. آب کشاورزی از چاهها است، پنبه نیکو دارند. در درستی ترازو نمونه هستند.
رها: مانند طیب مستحکم است. جامع دور افتاده است. یک کلیسای شگفتانگیز سرپوشیده دارد آراسته با فسافسا که از عجایب جهان بشمار آید.
خابور: ناحیتی است که قصبه آن عرابان است. بر تپهایست بلند* گرداگردش را باغها فرا گرفته است، قیمتها ارزان، کشتزارها بسیار.
دیگر شهرها نیز مرفّهاند.
رحبه: شهری بزرگ و مهمترین شهر ناحیت فرات در سمت بیابان، همچون طیلسان است. یک دژ و حومه دارد. دیگر شهرها در سمت صحرا نیز آباد هستند.
کلیاتی درباره این سرزمین
آب و هوا و آداب و رسوم نزدیک شام و همانند عراق است، گرمسیرهایش مانند سنجار و شهرهای فراتی نخلستان دارد، خوره آمد سردسیر، چون نزدیک به کوهستان است. بهداشتیترین شهرهایش موصل، بیشتر ساختمانهایش از سنگ، است در آنجا شهری بد آب یا درهای
ص: 200
و بازده یا خوراک ناگوارا سراغ ندارم. مرکز صابیان همه کشورهای اسلام در رها و حرّان است، مجوس ندارند. نه دریاچه دارد و نه به دریا پیوندی گیرد. نه مذکّران را نامی، و نه زرق فروشان را بازاری هست.
آئین: مذهب مردم سنّت و جماعت است مگر عانه که پر از معتزلیان است. از مذهبوارهها پیرو ابو حنیفه و شافعیاند، حنبلی و مشتی شیعه نیز دارد. هنوز هوس دلهایشان را نپراکنده، فقیهانشان کشاکشهای کلامی ندارند، قرآن را به قرائت عبد اللّه بن عامر خوانند.
درباره قرائت ابن عامر: هنگام جنگ یجه با حبشها من در زبید بودم. قاضی شهر که مرا برای گزاردن نماز مغرب و عشا جانشین خود ساخته بود، روزی به من گفت: مردم از تو سپاسگزارند ولی من گله مندم! گفتم: چرا ای قاضی [یمن]؟ گفت: تو فقه را به راه مردم کوفه رفتهای، چرا قرآن را به راه ایشان نخوانی؟ چه چیز تو را به قرائت ابن عامر کشانیده است؟ گفتم: چهار چیز، گفت: چیستند آنها؟ گفتم:
نخست: آنکه ابن مجاهد سه روایت از ابن عامر دارد، یکم آنکه
ص: 201
او قرائت را بر عثمان خوانده است دوم آنکه او در کودکی قرآن را بر عثمان خوانده است. سوم آنکه وی بر کسی که بر عثمان قرائت کرده بود قرائت کرده است. چنین ویژگی را دیگر پیشوایان قرائت* ندارند زیرا که میان هر یک از ایشان و میان علی، و عبد اللّه، و أبیّ، و ابن عباس دو یا سه تن واسطه هستند. پس کسی که میان او و عثمان، که مصحفش مورد اتفاق نظر مسلمانانست تنها یک تن فاصله هست، برای قرائت شایستهتر از کسانی است که با دو یا سه تن فاصله از کسی روایت میکنند، که گردآوری او قرآن را مورد اتفاق همگان نیست. و نیز من کهن نسخههای قرآن منسوب به عثمان [و نسخه معروف به امام] را در شام، مصر، حجاز دیدم که اختلافی با قرائت ابن عامر نمیداشتند.
دوم: قرائت ابن عامر قیاسی است، اگر در جائی ت بکار برد یا با تشدید خواند در همانندش نیز آن کند. ولی دیگران، در یک سوره ی و در سوره دیگر ت میخوانند در یکجا سدّا و در جای دیگر سدا و یکجا خراجا و در جای دگر خرجا و نیز کرها و کرها و بسیار مانند آن کنند. من که دانشجو بودم قیاس را سادهتر و به دانش نزدیکتر یافتم.
سوم: قرائت دیگر قاریان را مختلف از یک تا سی گونه یافتم در صورتی که از ابن عامر جز یک قرائت یحیا [ابن حارث ذماری] قرائتی نیست و اختلافها پس از یحیا میباشد که ابن ذکوان و هشام بن عمار بر او خواندهاند، و از این راه دانستم که ابن عامر به قرائت خود یقین داشته و یک دل بوده است.
چهارم: آنکه، من یک مرد شامی هستم، و چون مذهبواره
ص: 202
هممیهنانم را رها کردم، نخواستم، در قرائتی که [پیشوایش هممیهن من است و] آن را بهتر میدانم از ایشان جدا گردم.
قاضی گفت: خدا تو را پاداش دهاد ای ابا عبد اللّه! چه نیکو کردی! این قرائت را که کوچک میانگاشتم، نزد من بزرگ نمودی.
حال اگر کسی گوید: مگر ابن عامر در چند جا تناقض گوئی نکرده است؟ میگویم: اگر دوگانه گوئی نمیداشت ما بدو بد گمان میشدیم.
زیرا که قرائت نباید قیاسی باشد، و چون او هم دو گونه گوئی دارد، میفهمیم که او هم نقل میکند و پیرو پیشین خود است ولی نقل شده او مطابق قیاس است.
اگر بگویند: مگر نه پیشینیان* نادرستی قرائت ابن عامر را گرفتهاند؟
گویم: هیچ یک از پیشوایان قرائت از نادرستی مصون نماندهاند. مگر نه بینی مردم بر عاصم و حمزه نیز در واژه ضعف و بر ابو عمر در ننساها و هذین نیش زدهاند، ولی بزرگان از ایشان پشتیبانی و قرائت ایشان را تأیید نیز کردهاند. آری، نیش زدن بر پیشوایان کار نادانان است.
اگر گفته شود: ابن عامر مردی ناشناس و قرائت او ناشناختهتر است! پاسخ گویم: اگر ابن عامر در حجاز یا در عراق میبود ناشناس نمیماند و قرائتش کم طرفدار نمیماند ولی او گوشه شهر [دمشق که درو افتاده است] نشسته بود پس کمتر به دیدارش آمده از او نقل کردند. نبینی اوزاعی که از پیشوایان فقه [و بزرگتر و پیشتر از شافعی] است، مذهبش به همین
ص: 203
سبب نابود گردید. هر گاه ایشان بر سر راه حاجیان بودند، مذهبشان به خاور و باختر میرسید و شناخته میگردید.
اگر بگوید: مگر تو پیران و بزرگان دانش را ندیدهای که بیشترشان از تک روی منع میکنند و قرائت همگان را ترجیح میدهند. پاسخ گویم: آری! ولی من آزمایش کردهام که در سفرهایم چون با پیشوایان قرائت روبرو شده میخواستم بر ایشان بخوانم و بیاموزم، هر گاه به قرائت معمولی میخواندم مرا سبک گرفته به شاگردانشان پاس میدادند و هر گاه به قرائتی ویژه میخواندم بیشتر به من رو میآورند.
آب: فراوان و بیشتر آن از دجله و فرات و خابور است ، و این نهریست که از چشمهها گرد آید و به فرات ریزد. سرچشمه دجله عراق از زیر کهف ظلمات (غار دنیای تاریکی) است که آب سبز بیرون آید، سپس نهرهائی تا زاب بدان میپیوندد. در سرآغازش بیش از یک آسیاب نمیچرخاند. نخستین نهر که بدان میریزد ذیب سپس رمس و سپس مسولیات* است. سپس از کاروخه و سربط و چشمه تل فافان و سپس نهر رزب و سپس زاب میگذرد و به عراق میرسد. گویند فرات متبرک و دجله ملعون است.
بازرگانی: از موصل: حبوبات، عسل، نمکسود، ذغال، پیه، پنیر، منّ، سماق، ناردانه، قیر، آهن، سطل، چاقو، فلاخن، طریخ خوب ، زنجیر صادر کنند. از سنجار: مغز بادام، ناردانه، نی، سماق.
ص: 204
از نصیبین: شاه بلوط، و آن چیزی بزرگتر از فندق است و خوشمزهتر، اما گرد نیست، خشکهبار ، ترارو، دوات، کوزه. از رقه: صابون، زیت، قلم. از حرّان: قبّیط : عسل زنبور، پنبه، ترازو [شاهین]. از جزیره: گردو، بادام، روغن، اسب تازی. از حسنیه: پنیر، کبگ، جواجیق ، ماست ، خشکهبار ، مویز. از معلثایا: شیر، ذغال، انگور، میوه تازه [کنجد] شاهدانه، تناب، نمکسود. از بلد: سر شیر در دیگ در کپه، هر دیگ پنج منی را به پنج دانق فروشند از رحبه : گلابی خوب و خوشمزه از آمد: پارچه پشمین و کتان رومی، همانند کار سیسیل.
ویژگیهای این سرزمین: اسب، صابون، زنجیر، تسمه، فتاب حرّان و پنبه آن و ترازویش.
اندازهها: مدّ، مکوک، قفیز، کاره است. مکوک پانزده رطل، مدّ یک چهارم مکوک، کاره* دویست و چهل رطل، قفیز یک چهارم آن، مکوک یک چهارم قفیز است. رطل ایشان بغدادی است. فرق بغدادی نزد ایشان سی و شش رطل است .
زبان: لهجه ایشان زیبا و درستتر از لهجه شام [و لهجه بغداد] است، زیرا که عرب هستند، و زیباترین آنها لهجه موصل است، مردم این سرزمین
ص: 205
زیباترند و خود آنجا نیز خوشهواتر از دیگر جاهای این سرزمین است.
از بیشتر قبیلههای عرب در آنجا هست، و بیشترشان از حارثیانند.
دیدنیها: در حومه موصل مسجد یونس و آثار او، و در نونوا (نینوا) ی باستانی بر سر تپهیی بنام تلّ توبه مسجدی و خانههایی برای زائران هست که آنها را جمیله دخت ناصر الدوله ساخته و موقوفاتی برایش نهاده است گویند: هفت بار زیارت آن برابر یک حج است. شبهای آدینه بدانجا شوند. و آن جائی است که قوم یونس هنگامی که عذاب را دیدند بدانجا رفته [توبه کردند]. در نیم فرسنگی آن جا چشمه یونس هست. پشت بلد چشمهایست که پندارند یونس از آن بیرون آمده است و آب آن را داروی پیسی پندارند. مسجدی دیگر نیز آنجا هست که جای بوته کدوی او است . در یک فرسنگی میافارقین دیر [مار] توما است که در آن جسدی خشکیده ایستاده هست که گویند از حواریان است. در راه رحاب رباط ذو القرنین دژی استوار و آباد است که در زیر آن کهف الظلمات است که ذو القرنین از آن در به دنیای تاریکی رفت. و هر چند مسلمة بن عبد الملک کوشید تا بدان در شود نتوانست، آتشها و روشنی شمعهایش خاموش شد و او بازگشت.
از شگفتیها در نصیبین چشمهایست که آب آهک بیرون میدهد که در گرمابه و خانههایش بکار برند. در موصل دیر الکلب هست که گزیدگان سگ هاری را بدانجا برند و راهبان او را پنجاه روزه پرستاری و بهبود
ص: 206
بخشند بخواست خدا. در این روستاها چشمهای هست که هر کس از آن بنوشد، پس از سه روز خواهد مرد. به فاصله یک [دو] برید از موصل دیه باعشیقا است، در آنجا گیاهی میروید که هر کس آن را برکند اگر بواسیر یا خنازیر داشته باشد از او برافتد. اگر کسی که چنین بیماری دارد مردی را با یک درم* و یک داس به نزد کسانی که آن را به ارث میدارند بفرستد، پس یکی از ایشان بر سر آن گیاه شده آن را بنام آن بیمار برکند، بهبود یابد، هر چند او در شاش بود. و درم سود آن مرد باشد.
پیشتر میگفتند: شگفت انگیزهای جهان سه چیزاند: آتشگاه دریائی اسکندریه، پل سنجه ، کلیسای رها. پس چون مسجد اقصا ساخته شد، این را به جای آن کلیسا نهادند، و چون آن مسجد به زلزله ویران شد، مسجد جامع دمشق را بجایش شمردند. پل سنجه در پنج فرسنگی کوه جودی، بزرگ و چسبیده به کوه بلند بر سنگی تراشیده چنان ساخته شده که هنگام فزونی آب به لرزه درآید.
[خراج دیار ربیعه هفتصد هزار هزار و هفتصد هزار درم است].
قسطنطینیّه: شایسته است درباره این شهر گفتگو داریم زیرا که مسلمانان را در آن مرکزی است که در آن گرد آیند و اسلام آشکار کنند.
چون دروغ و تناقض گوئی درباره این شهر و اندازه و ساختمانش افزایش یافته، چنان دیدم که نقشه آن را پیش بینندگان نهم، و راههایش برای ایشان نشان دهم زیرا که مسلمانان، برای باز خرید اسیران، نامه رسانی، بازرگانی و جنگ، بدان نیاز دارند.
ص: 207
هنگامی که مسلمة بن عبد الملک بر روم یورش برد و بدین شهر درآمد، بر سگ روم شرط کرد که خانهای در کنار کاخ خویش در همان میدان بسازد، تا بزرگانی که اسیر میشوند در آن زندگی کنند و در پناه او باشند [و زیان نبرند]. او نیز پذیرفت و دار البلاط را بساخت.
بلاط در پشت آن میدان است و کارگاه دیبای پادشاهی بوده است.
قسطنطینیه در بزرگی به اندازه بصره یا کوچکتر است. ساختمانها از سنگ است. مانند دیگر شهرها مستحکم ولی بیش از یک باروی بازدارنده ندارد. دریا در سوی دیگر آن و بر لب آن میدان است. دار البلاط و دار الملک در دو سوی آن، رو در رو هستند. در میان میدان یک دکه* با پله هست. در دار البلاط به کسی از مسلمانان جا داده نمیشود مگر طبق قرارداد، از بزرگان باشد. و دیگر اسیران از توده مسلمانان برده شده در کارخانه به کار گمارده میشوند. پس زرنگ آن اسیر خواهد بود که هنگام پرسش هنر خود را پنهان دارد. چه بسا اسیران که به بازرگانی پرداخته سودها بردند. رومیان اسیران را مجبور به خوردن گوشت خوک نمیکنند. بینی اسیر را سوراخ نمیکنند، زبان را نمیشکافند.
ورزش: از دار الکلب تا دار البلاط تنابی کشیدهاند که یک تندیس مسین اسب بر آن آویخته است. ایشان در اوقات معین برای بازی در آنجا گرد آیند. نام پادشاه [به زبان رومی] وینطوا و نام وزیر براسیانا است.
ص: 208
پس برای مسابقه در بازی و پیش بینی آینده دو گروه شوند و اسبها را به گرد دکّه میچرخانند، هر گاه گروه سگ امپراتور پیش افتادند میگویند: روم پیروز خواهد شد، پس فریاد وینطوا، وینطوا بلند میشود، و هر گاه أسبهای گروه وزیر برنده شدند، میگویند: مسلمانان پیروز خواهند شد و فریاد براسیانا، براسیانا بلند میشود، پس به سوی مسلمانان رفته به ایشان خلعت میپوشانند و جائزه میدهند، زیرا که برنده آنان بودهاند.
اقتصاد: این شهر بازارهائی نیکو با نرخهای ارزان و میوه بسیار دارد. در شهرهای تبن مسلمان هست، و همچنین در معدن مس و در أطرابزند نیز مسلمانان هستند، کوتاهترین راه به قسطنطینیه از این سرزمین است و از این روی به وصف آن پرداختم. مرز این بخش ملطیه و شهرهایش بود که دشمن ویرانش کرده است.
فاصلهها:
از موصل گرفته تا مرجهینه یا تا بلد یا محلبیّه یا مزارعی یک مرحله است. از مرجهینه تا حدیثه یک مرحله، سپس تا* بقیعه یک مرحله، تا
ص: 209
سنّ یک مرحله، از بلد گرفته تا برقعید یک مرحله، تا اذرمه یک مرحله، تا مونسه یک مرحله، تا نصیبین یک مرحله، تا دارا یک مرحله است. از محلبیّه گرفته تا شحاجیّه یک مرحله، تا تلّ اعفر یک مرحله، تا سنجار یک مرحله است. از مزارعی گرفته تا معلثایا یک مرحله، تا حسنیه یک مرحله، تا ثمانین یک مرحله، تا جزیره ابن عمر یک مرحله، تا تلّ فافان یک مرحله، و از موصل تا شهرزور شصت فرسنگ است. از آمد گرفته تا میّافارقین یک مرحله تا أرزن یک مرحله، تا مسجد اویس یک مرحله، تا معدن یک مرحله، تا بدلیس یک مرحله است. از آمد گرفته تا شمشاط یک مرحله، تا تلّ حوم یک مرحله، تا جرنان یک مرحله، تا بامقرا یک مرحله، تا جلّاب یک مرحله، تا رها دو برید، تا حران همان اندازه، تا باجروان یک مرحله، تا رقّه نیم مرحله است. از رحبه گرفته تا قرقیسیا یک مرحله، سپس تا دالیه یا تا بیرا* یک مرحله است. از قرقیسیا تا فدین یک مرحله، تا سکیر یک مرحله
ص: 210
است. از آمد گرفته تا تلّ حور یک مرحله، تا ملطین یک مرحله، تا طبوس یک مرحله، تا شمشاط یک مرحله، تا فعونیه یک مرحله، تا حصن زیاد یک مرحله، تا ملطین یک مرحله، تا عرفه یک مرحله، تا صفصاف یک مرحله، تا رمّانه یک مرحله، تا سمسندو دو مرحله، تا مرج قیساریه یک مرحله، تا أنقره چهار مرحله سنگین، تا جسر شاغر در بلد ابن ملاین سه مرحله، تا نقموذیّه یک مرحله، تا ملعب الملک (ورزشگاه شاه) یک مرحله، تا حارفه یک مرحله، تا قسطنطینیه یک مرحله است. و اگر خواستی از میّافارقین بگیری، تا موش چهار مرحله، تا قنب یک مرحله، تا سنّ نحاس یک مرحله، و این راه با راه قالیقلا و راه ملازگرد و راه موش و راه خالدیات با دو مرحله برخورد کرده صلیب میسازد. سپس تا سموقموش همان اندازه، تا قلونیه عوفی، دو مرحله، تا نفشاریه چهار مرحله، تا عقبة الشهداء یک مرحله، تا أفلاغونیه یک مرحله، تا سونشه تا نمولصة یک مرحله، تا بلد ابن السوانیطی یک مرحله، تا دوسنیه یک مرحله، تا ماحوریه یک مرحله، تا قطابولی یک مرحله است و مسلمانان در اینجا لشکری دارند، سپس تا بلد ابن ملاین* دو مرحله است و در اینجا مسلمانان مهمانخانه دارند. سپس تا دریاچه شیرین یک مرحله، تا حصن صاعس یک مرحله است.
ص: 2