گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
بلبیس:





قصبه حوف بزرگ و آباد، بادیه‌ها، کشتزارهای بسیار است.
ساختمانهایشان از گل می‌باشند.
مشتول: آسیاهای بسیار دارد [شنیدم می‌گفتند سیصد و شصت آسیا دارد] بیشتر خوار و بار، آرد و کعک حجاز از آنجا است [گندم بسیار نیز از آنجا به قلزم می‌برند]. در یکی از فصول سال آمار گرفتم به سه هزار بار شتر در هفته رسید که همگی حبوبات و آرد بودند.
قلزم : شهری باستانی در پایان دریای چین واقع است* خشک و بی‌روح است نه آب دارد نه آبادی نه کشت و نه حیوان نه هیزم نه درخت نه انگور نه هیچ میوه، آب را با کشتی و با شتر از جائی در فاصله یک برید بنام سویس می‌آورند، آن هم آبی گندیده است. ایشان
ص: 279
به متلک می‌گویند: خوار و بار قلزم از بلبیس، آبش از سویس، خوراک مردم آن گوشت تیس (الاغ) است، سقفهایش به مصرف سوخت می‌رسد، یکی از کثافت خانه‌های دنیا است، آب گرمابه‌هایش تلخ و رنج‌زا، راهش دشوار است ولی مسجدهای زیبا و کاخهای استوار و تجارتخانه‌های سودآور دارد. أنبار مصر و بارانداز حجاز و کمک رسان به حاجیان بشمار می‌رود. روزی چیزی مورد نیاز را به یک درم خریدیم، ولی ناچار شدیم یک درم نیز برای نیاز همان بپردازیم . [دیگر شهرهای] این خوره ناخوشایند هستند و یاد کردن آنها سودی ندارد.
عباسیه: قصبه باستانی این روستا، آبادان و نیکو است. از نیل می‌آشامند نقطه زرخیز روستا است، ساختمانهایش [با آجر و گل، بالکونها از چوب ساخته شده] از ساختمانهای مصر فراخ‌تر است.
فراورده‌های متضاد [حبوبات، ماهی، خرما] بدانجا آورده می‌شود.
جامع زیبا از آجر با مرافق و مرفه دارد.
محله کبیرة: در دو بخش است، نام بخش دیگرش سندفا است در هر بخش یک جامع هست، جامع محله در میانست و جامع بخش دیگر در کرانه زیبا است و این آبادتر است و بازاری نیکو برای روغن دارد، مردم در زورقها آمد و شد می‌کنند و من آنجا را با واسط [به اهواز] همانند می‌بینم [جز آنکه آن دو کوچکند و سندفا کوچکتر آنها است].
ص: 280
دمیرة: این نیز در کرانه [نیل] دراز کشیده [بزرگ و] آباد است و خربوزه نیکو دارد.

اسکندریه:

قصبه‌ای نیکو بر دریای روم است. دژی استوار دارد* شهری گرانمایه پر از نیکوکاران خداپرست، از آب نیل می‌آشامند. هنگام افزایش آب آبراهه‌ها، انبارهایشان را پر می‌کند [و هنگام فروکش نیل و کاهش خلیج بند می‌آید]. از نظر آب و هوا و آداب و رسوم شامی است، اضداد را فراهم می‌دارد. روستائی نیکو با میوه و انگور خوب و پاکیزه دارد. ساختمانها از سنگ دریائی و معدن رخام است. دو جامع دارد. در چاههایشان را شبها می‌بندند مبادا دزد از آن بر آید. شهرهای دیگر نیز آبادان هستند [آب و هوا و میوه‌اش مانند دیگر شهرهای شام است] در نواحی آن خرنوب و زیتون و بادام و کشتزارهای دیمی بسیار است. رود نیل نیز در اینجا به دریا ریزد. شهر ذو القرنین است، قصبه‌ای شگفت‌انگیز دارد.

فسطاط:

[شگفت‌انگیز و] در نظر همگان مرکز شمرده می‌شود زیرا که دیوانها و دربار امیر مؤمنان را در بر می‌گیرد. مرز مغرب و سرزمین‌های عرب می‌باشد. شهر گسترش یافته، مردمش افزایش گرفته، سرزمینش شکوفاست، نامش آوازه و اهمیت یافته، مرکز مصر و زداینده بغداد و افتخار اسلام و تجارتخانه ملتها و مهم‌تر از مدینة السلام است.
ص: 281
انبار مغرب و بارانداز مشرق، رونق بخش حج است. در میان شهرها پر جمعیت‌تر از آن نیست. پر از پیران بزرگوار است. تجارتخانه‌های شگفت و بازارها با درآمدهای نیکو دارد، گرمابه‌هایش برترین می‌باشند.
قیصریه‌هایش برازنده و روشن‌اند: در اسلام مجلسهائی بزرگتر از جامع آن و مردمی زیبا پسندتر از مردم آن و بندری پرکشتی‌تر از بندر آن نباشد.
پر جمعیت‌تر از نیشابور [و بخارا] مهم تر از بصره، بزرگتر از دمشق است. غذا و خورشهای پاکیزه، شیرینی‌های ارزان، خرما و موز فراوان، سبزی و هیزم بسیار دارد، آبش سبک، هوایش خوب، زمستانش لذت بخش است. مرکز دانشمندان و مردم سالم، با دهش، خوش آواز در قرآن، نیکخواه و خداپرست است که شهرت جهانی دارند.
ایشان* از مشکل باران آسوده و از شر غوغاء در امانند. از سخن ران و پیشنماز نیز خرده‌گیری کنند، جز نیکوکار به پیشوائی نپذیرند هر چند بخششها کرده باشد. قاضی ایشان همواره گرانقدر و محتسب‌شان همچون یک فرماندار است. هیچگاه از دیدن سلطان و وزیر باز نمی‌مانند. اگر عیب‌های بسیار شهر نبود، در جهان بی مانند بود. نزدیک دو سوم فرسنگ ساختمانها چند اشکوبه بر روی هم در دو کرانه بنام فسطاط و جیزه نهاده شده بود، سپس یکی از خلیفگان عباسی شاخه‌ای أز نهر را به گرد یکی از دو بخش بکند، پس این بخش جزیره خوانده شد، زیرا در میان رود سراسری و رود دور زننده، قرار گرفته است. این شاخه نهر خلیج امیر المؤمنین نامیده شده و از آن می‌آشامند. خانه‌هایشان چهار و پنج [تا ده] اشکوبه مانند منبر ساخته شده، روشنائی را از روبرو دریافت می‌کنند. شنیده‌ام
ص: 282
که در هر خانه نزدیک دویست تن زندگی می‌کنند، هنگامی که حسن بن احمد قرمطی بدانجا آمد مردم برایش بیرون آمدند، چون وی مردم را به فراوانی ملخ دید ترسیده پرسید چه خبر است؟ پاسخ شنید که:
اینان تماشاگرانند و مردمی که نیامده‌اند بیشتر از اینانند. روزی من در کنار کرانه می‌رفتم و از بسیاری کشتی‌های رونده و لنگر انداخته در شگفت می‌بودم، یکی از مردم از من پرسید از کجا هستی؟ گفتم: از بیت المقدس هستم، گفت: ای سرور من بتو بگویم: کشتی‌هائی که در این کرانه هستند با آنچه از آنها به بندرهای دیگر رفته‌اند، آن اندازه‌اند که هر گاه به شهر شما بروند می‌توانند همه مردم آن را با ابزارشان و دیگر وسائل، حتی چوب و آجر شهر را بار کنند و ببرند، بطوری که گفته شود: در اینجا وقتی یک شهر بوده است. این شنیدم که می‌گفتند: در هر آدینه نزدیک به ده هزار تن با امام نماز می‌گزارند! من که باور نکرده بودم روزی زودتر از وقت به بازار طیر رفته دیدم آمار نزدیک به همانست که می‌گفته‌اند. آدینه دیگر دیرتر رفتم و دیدم صف نمازگزاران بازارها را تا فاصله هزار گز از جامع پر کرده‌اند، قیصریه‌ها، مسجدها، دکانها را از* هر سو دیدم که از نمازگزاران پر بود.
این جامع را سفلانی پائین می‌خوانند که عمرو عاص آن را ساخته و منبری خوش بنا در آنجا هست و دیوارهایش کمی فسیفسا دارد، ستونهایش از رخام، بزرگتر از جامع دمشق است، انبوه مردم در آن بیش از شش جامع دیگر است [زیرا که این مهمترین جای مصر است] بازارها دورش را گرفته‌اند [مانند جامع‌های دمشق]. میان آن و بازارها از سمت جنوب دار الشط و انبارها و دستشوئی قرار دارد. آبادترین
ص: 283
جای مصر است و زقاق القنادیل سمت چپ آنست، که نمی‌دانی زقاق القنادیل چیست! جامع فوقانی را بنی طیلون ساخته‌اند، بزرگتر و روشن‌تر از جامع سفلانی با ستونها از [آجر با] ساروج سفید کاری شده است، در میان آنها گنبدی همچون گنبد زمزم است. سقا خانه‌ای نیز در کنار نهر دارد. چند بیرونی و یک خانه زیبا در پشت آنست. یک مناره سنگی نیز که پله‌هایش از برونست دارد [که موقعیتی زیبا دارد]. در میان دو جامع پائین و بالا، مسجد عبد اللّه است که به اندازه کعبه ساخته شده است. توصیف کردن بازارهایش سخن را بدرازا می‌کشاند.
[در جزیره یک جامع و در جیزه یکی دیگر هست. در بیرون شهر جائی هست که گنبدهای بسیار و سقاخانه‌ها دارد و قرافه نامیده می‌شود.
جامعی دارد که خانم ام المغربی آن را ساخته است، در کنار جزیره نیز جائی بنام مختاره هست که چند نزهتگاه از شاهان مصر و یک جامع در آنست، یکی نیز در قاهره هست که با این می‌شود هفتا. قاهره دور از شهر بوده ولی امروز ساختمانهایش به شهر پیوسته و شهر بزرگ‌تر از بغداد شده است] فسطاط امروز بزرگترین شهرهای اسلام و فخر آورترین و پر جمعیت‌ترین آنها است و با این شلوغی باز هم من در آنجا نان سفید را
ص: 284
که جز آن نمی‌پزند سی رطل به یک درم و تخم مرغ را هشت دانه به یک وانق [و به را هر هفتاد دانه به یک درم] خریدم موز و خرما نیز ارزان است.
همیشه میوه‌های شام و مغرب بدانجا می‌آید و منافع از عراق و مشرق بدانجا کشیده می‌شود. کشتیها از چین و روم به آنجا می‌آیند، بازرگانی شگفت‌انگیز و درآمد نیکو و دارائی بسیار دارد. از آبش شیرین‌تر و از مردمش سربزیرتر در جائی نیست.* بهتر از بزازی آن و پر برکت‌تر از رودخانه آن نیست. ولی خانه‌هایش متعفن و پر پشه و کثیف و رنج آور است، میوه‌اش اندک، آبش کدر، چاه‌ها چرکین، خانه‌ها کثیف پر کنه، بد بو بیماری گری فراوان است، گوشت اندک، سگ فراوان سوگندها بزرگ، آداب و رسوم وحشتناک، همیشه در تهدید خشکسالی و کاهش رودخانه و انتظار بلا و خانه بدوشی هستند. نه پیران ایشان از باده‌گساری می‌پرهیزند و نه زنانشان از تردامنی، یک زن دو شوهر گیرد و پیرانشان مست شوند، و در مذهب دو دستگی دارند با شب‌نشینی و بددهنی‌هایش.
جزیرة: کم جمعیت است، جامع شهر با یک آب سنج در کنار پل است و در پشت شهر نخلستان و باغستان و نزهتگاه امیر المؤمنین کنار آب در جائی بنام مختاره است.
جیزه: شهریست در پشت رودخانه سراسری که از جزیره با پلی بدان می‌رسیدند، فاطمی [مغربی] این پل را برید، یک جامع دارد، آباد و بزرگتر از جزیره است راه بسوی مغرب از آنجا است، این
ص: 285
شاخه آب در زیر جزیره نزدیک مختاره با رود سراسری می‌پیوندد.

قاهره:

شهریست که جوهر فاطمی هنگامی که مصر را گشود و صاحبش را مغلوب کرد [برای سکنای سربازان] بساخت. بزرگ و زیبا [و دارای چهل گرمابه و [بازارها است] و جامعی دلباز نیز دارد. کاخ سلطان در میان آن با برج و بارو و درهای آهنین در کنار راه شام است. هیچ کس نمی‌تواند به فسطاط درآید مگر که از آن بگذرد، زیرا میان کوه و رودخانه واقع شده‌اند. نمازگاه عید در پشت آنست و گورستان در میان مصر و کوه جا دارد. [در حقیقت شهر جز یک دروازه ندارد، چه از سمت نیل و چه از سمت کوه و گورستان، تنها از راه شام می‌توان بدان وارد شد].
عزیزیه: اکنون یک سره به ویرانه تبدیل شده ولی در گذشته شهر در اینجا بوده و فرعون مصر در آن می‌زیسته کاخش با مسجد یعقوب و یوسف در آنجا است.
عین شمس: شهری در کنار جاده شام، پر کشتزار است. در آنجا بر نیل بندی زده‌اند برای جلوگیری از افزایش. جامع ایشان در بازار است.
محلّة: شهری در کنار نهر اسکندریه است. جامعی نیکو دارد ولی با همه آبادانی بازارش کم است، نهری خوش دیدگاه دارد.
صندفا: در برابر محلّه است، جامعی معمور دارد، من آنجا
ص: 286
را به واسط مانند کردم، ولی میان این دو پل وجود ندارد و با کشتی از ابن بدان سو می‌شوند.
حلوان: شهری در سمت صعید است، غارها و بریده‌ها* و شگفتی‌ها دارد. یک گرمابه دارد که در بالایش گرمابه دیگر است. دیگر شهرها همگی در کرانه رود سراسری نیل و کرانه دو شاخه آن می‌باشند.
اسوان: قصبه صعید، در کرانه نیل، آبادان و بزرگ است. آتشگاهی (مناره) بلند و نخلستان و کرمستان بسیار، و بازرگانی و درآمد دارد و مادر شهر بشمار می‌رود.
اخمیم: شهری پر نخل بر یکی از شاخه‌های نیل دارای کرمستان و کشتزارها است. ذو الفون زاهد معروف از آنجا است. این خوره بلند- ترین زمین مصر است و نیل از آنجا برخیزد.
فیّوم: گرانقدر و دارای کشتزار برنج خوب و کتانی پست و دیه‌های گرانمایه بنام جوهریات می‌باشد.
علّاقی: شهری در پایان خوره، کنار راه عیذاب است.
واحات: خوره‌ای پر درخت و کشتزار بوده و تا به امروز نیز انواع میوه و گوسفند و چارپایان وحشی در آن یافت می‌شود. به دشت سودان چسبیده و هم مرز سرزمین مغرب است، برخی این را جزو آن می‌شمرند.
تنّیس: در میان دریای روم و رودخانه نیل دریاچه‌ای هست که
ص: 287
جزیره‌ای کوچک در خود دارد که همه آن بصورت یک شهر ساخته شده است. چه شهری! بغداد کی است! کوهی از زر تجارتخانه خاور و باختر، با بازارهای زیبا، ماهیهای ارزان، شهر آرزوها، با نعمت فراوان، کرانه‌ای دلگشا است، جامعی گرانمایه و کاخهایی بلند دارد. شهری سود آور و مرفّه است ولی در جزیره‌ای تنگ قرار گرفته و دورادورش را دریای کثیف گرفته آب را در آب‌أنبارهای در بسته نگاه می‌دارند. بیشتر مردم قبطی هستند. پلیدیها را در خیابانها می‌ریزند. پارچه و روپوشهای رنگین می‌بافند. جائی دارند که در آن مردگان کفار را روی هم أنبار می‌چینند. گورستان مسلمانان نیز در میان شهر است.
دمیاط: اگر گذار این دریاچه یک شبانه روز راه پیمائی گهگاه به آبی شیرین نیز خواهی رسید و از راه‌های تنگ به شهر دیگر می‌رسی که گشاده‌تر* و خوش‌هواتر، زیبا و جمع و جورتر، پر میوه و خوش ساختمان و پر آب‌تر، کارگرانش ماهرتر پارچه‌هایش گرانبهاتر و خوش‌کارتر، گرمابه‌ها پاکیزه‌تر دیوارها استوارتر و کم دردسرتر از تنّیس می‌باشد. دژی ساخته از سنگ، با درهای فراوان دارد. دسته‌جات آن جا رباطهای بسیار دارند، هنگامه‌ای سالانه نیز دارند که مرزداران از هر سو در آن گرد آیند. دریای روم در صدا رس ایشان است. در کرانه
ص: 288
آن خانه‌های قبطیان است و در آنجا است که نیل به دریا می‌ریزد.
شطا: دیهی است میان آن دو شهر در کنار دریاچه که مسکن قبطیان است. پارچه مخصوص، بدانجا منسوب می‌باشد.
طحا: دیهی در منطقه صعید است، پارچه‌های پشمین بسیار خوب در آنجا می‌بافند. پیشوا و فقیه ابو جعفر ازدی از آنجا است.
در بهنسه پرده و فرشهای گوناگون می‌بافند. کشتزار کتان‌های خوب در بوصیر است.

کلیاتی درباره این سرزمین‌

هنگام نکوسالی از حاصلخیزی و ارزانی در این سرزمین مپرس! ولی پناه به خدا از خشکسالی آن، قحطی آنجا به هفت سال می‌کشد، تا جائی که سگها را هم می‌خورند، وبای سخت در ایشان می‌افتد. از کرانه‌های شام گرم‌تر است، در طوبه سرما سخت می‌شود، نخلستان بسیار دارد. بیشتر ذمّیان مسیحیانی هستند که قبط خوانده شوند و اندکی یهودند. گری و جذامخانه فراوان است، زیرا که کثافت بسیار است، بیشتر خوراکشان ماهی است.
مذهب: ایشان مذهبهای مردم شام را دارند ولی بیشتر فقیهانش مالکی هستند، نبینی که در نماز جلوتر از امام ایستند و سگ پرورش
ص: 289
می‌دهند! مردم بالای قصبه [فسطاط] و مردم صندفا شیعی هستند.
مذهبهای دیگر نیز در فسطاط آشکار است. محله‌ای ویژه کرّامیان هست.
معتزلیان و حنبلیان نیز آوازه‌ای دارند. ولی فتوای رسمی امروز، به مذهبهای فاطمی است که در بخش مغرب یاد خواهیم نمود.
قرائت: همه هفت قرائت نزد ایشان بکار می‌رود، ولی قرائت ابن عامر کمتر از دیگران [و نافع مشهورترین آنها است] وقتی ابن عامر را برای ابو طیب بن غلبون خواندم، گفت: این قرائت را رها کن که کهنه شده است! گفتم: بما می‌گفتند: همیشه به دنبال کهنه بروید! گفت: پس بخوان! [سپس] قرائت ابو عمر را* بر وی خواندم. او گفت: را را در دو واژه مریم و تورات کلفت تلفّظ کن! قرائت معروف و پسندیده نزد ایشان قرائت نافع است.
از شیخی در جامع سفلانی شنیدم که می‌گفت: هیچ پیشنماز در این محراب نه ایستاد مگر که در فقه، مالکی و در قرائت، پیرو نافع می‌بود، به استثنای این مرد- ابن خیّاط- گفتم: چرا؟ گفت: زیرا که ما از او بهتر کسی نیافتیم، او (در فقه) شافعی و (در قرائت) ابو عمری است، من در اسلام از وی خوش آوازتر نیافتم.
زبان مردم این سرزمین عربی ولی سست است. اهل ذمه همگی به قبطی سخن گویند.
اقتصاد: این سرزمین بازرگانی است، پوستهای خوش پرورده، نرم و کلفت، باز دارنده آب، آستریهای سرخ، کفشهای هم لخت و
ص: 290
مثلث، همه از مصر خیزد. اما از صعید برنج، پشم، خرما، سرکه، کشمش خیزد. و از تنّیس- نه دمیاط- پارچه‌های رنگین و از دمیاط نی، از فیّوم برنج و کتان پست، و از بوصیر قریدس کتان خوب، از فرما ماهی و از شهرهایش قفّه و تناب لیفی بسیار خوب و قبطی و لنگ و خیش و عبادانی و حصیر و حبوبات و جلّبان و روغن فجل و زنبق و جز آنها خیزد.
ویژگیها: قلم‌ها، زاج، رخام، سرکه، پشم، خیش، بزازی کتان، پوست، کفش، هم لخت، لیف، وزّ، موز، شمع، قند، کوبیده رنگ، پر، نخ، اشنان، هریسه، نیده ، نخد، ترمس ، قرط، قلقاس حصیر، خر، گاو، کمربند، کشتزار، رودخانه،
ص: 291
پرستش، خوش آوازی، ساختمان جامع* حالوم ، حیس ماهی‌ها، زندگانی، بازرگانی، خیرات، از همه اینها بهترین آن را دارند.
برخی از فرآورده‌ها که ویژه فلسطین بشمارند ولی در مصر هم یافت شوند چنین‌اند:
قلقاس: همانند فجل گرد (ترب) است، پوست دار و تند است در روغن سرخ کنند و در سکباج اندازند [سودائی است. گویند:
اگر قلقاسی را بشکافند و هسته خرما در آن نهند و در زمین بکارند موز از آن بروید. برگش مانند برگ موز است].
موز: به اندازه خیار است و پوستی نازک دارد که می‌کنند سپس خرده می‌شود. شیرین و اندکی گس می‌باشد. [پیشتر گفتیم که در بصره و حجاز نیز یافت شود].
جمّیز: چیزی به اندازه انجیر [و کوچکتر] است، دمی دراز دارد [سرخ است و مزه انجیر ندارد. درختش بزرگ با ساقی کلفت است. در بیشتر مهمانخانه‌ها از آنست. هر درخت آن هفت بار میوه می‌دهد و از این روی ارزان می‌باشد] ترمس: [دانه‌ای] به اندازه یک ناخن خشک و تلخ است. آن را شیرین می‌کنند و نمک می‌زنند [و در بازار می‌فروشند و گاه آن را می‌کوبند و تخمیر می‌کنند و ادویه می‌زنند و تا بخارا فرستاده می‌شود.
ص: 292
زنان آن را برای پای دیگ می‌خرند] نبق : میوه درخت سدر به اندازه زعرور با هسته بزرگ و شیرین است. [در خبر است که نبق بهشتی مانند قلال است].
نیده: [نوعی] سمنوا ولی پروردن آن پیچیده‌تر است. آن را بر روی نی پهن کنند تا خشک شود، آنگاه آن را می‌جوند. [و این را مصریان اضافه بر محصولات شامی دارند.] روغن بلسان: که از گیاه [بیلسان] که در آنجا است می‌کشند.
سنجه : پول رایج قدیمی ایشان همان مثقال و درم است.
مزبّقه نیز دارند که هر پنجاه تا به یک دینار است، و بیشتر معاملاتشان با راضیه است. فاطمیان سکه‌های رایج را عوض کردند، مگر این دو تا را پس تکه‌ها و مثقال‌ها را باطل کردند.
اندازه‌گیری: ویبه: پانزده من است. اروب، شش ویبه [من] است.
تلّیس: هشتا می‌باشد، اما متروک است.* رسم‌ها: در جامعهای این سرزمین، امام پس از دادن سلام نماز ظهر، مصحف را باز کرده جزوی می‌خواند، مردم همان اندازه که دور
ص: 293
مذکّران گرد آیند، به دور او نیز فرا آیند. مناجاتی ویژه خود نیز دارند که در ثلث سوم شب با آهنگ نوحه سرایان می‌خوانند، داستانی هم برایش نقل می‌کنند.
میان دو نماز مغرب و عشا جامع پر می‌شود، از حلقه‌های فقیهان، قاریان، أدیبان و حکیمان. من نیز با گروهی از مقدسیان به آنجا شده بودم، گاه می‌شد که در جائی به سخن می‌نشستیم، پس از دو سو بانگ می‌شنیدیم که: روی خویش به مجلس کنید! چون نیک می‌نگریستیم خود را در مرز دو حلقه می‌یافتیم. همه مسجدهایش چنین هستند. یک بار شمردم، یکصد و ده مجلس در آنجا بود. برخی از ایشان پس از نماز عشا تا ثلث شب می‌مانند. شلوغ‌ترین بازارشان پس از بازگشت از جامع است. در آنجا مهم‌تر از مجلس قاریان چیزی نیابی. البته مجلس‌های بازی و [مجلسهائی که قرآن] به مزد خوانند نیز هست. ایشان مانند مردم بصره هنگام خطبه خواندن بر روی جامع چتر می‌کشند و هنگام جمعه گزاری بازارهایشان خلوت می‌گردد. پوشاک شسته شده و کفش کار کرده کمتر می‌پوشند، گوشت کمتر می‌خورند. هنگام نماز، با سرفه اشاره می‌کنند. آب بینی در مسجدها به زیر حصیرها می‌اندازند.
در روستا هنگام خرمن، نان را برای یک سال می‌پزند و خشکانده انبار می‌کنند. همانند اهل شام باذهنجات دارند، خوشزبان، چاپلوس و شکسته نما هستند. سوگند بزرگشان به سر خدا! و کوچک‌تر از آن به حقّ علی! می‌باشد. کله ماهی را دوست دارند. گویند: هنگامی که
ص: 294
ایشان یک شامی ببینند که یک ماهی خریده است، به دنبال وی می‌روند تا چون او سر ماهی را بیندازد، آن را بردارند. ایشان دلّینس را بسیار می‌خورند که کثیف‌ترین چیز است، صدفی است در میان دو پوسته که آن را جوشانیده باز کنند و مانند لعاب بیرونش می‌کشند. از عیب‌های ایشان یکی ضعف قلب و یکی کمبود میوه است. مردم شام همواره ایشان را به مسخره گرفته گویند: شب نم، باران مصریان وحدا پرنده ایشان بشمار است. و سخن ایشان* مانند زنان سست: آقای من، خدا بزرگت دارد چرا چنین؟ خوراکشان دلّینس، تنقلشان نخذ، پنیرشان حالوم و شیرینی ایشان نیده کله‌هاشان خوکانند، سوگند ایشان کفر است.
نیل: در همه دنیا آبی شیرین‌تر از آن نه چشیده و نه شنیده‌ام مگر آب نهر منصوره. افزایش آن از ماه بونه تا ماه توت هنگام جشن چلیپا می‌باشد. دو سد بر آنست، نخست در عین شمس که با خاک و خاشاک آن را پیش از افزایش می‌بندند و پس از افزایش آب را در منطقه جرف بالای قصبه پخش می‌کند و آبادی‌های آنجا چون بهتیت، منیتین، شبرو، دمنهور را سیراب می‌کند و سدّ خلیج امیر المؤمنین نامیده شود. روز
ص: 295
جشن چلیپا که پایان شیرین شدن انگور باشد، سلطان به عین شمس می‌رود و دستور باز کردن این سد را می‌دهد، پیش از آن مردم اطراف، دهنه جویهای خود را بسته باشند تا آب از آن باز نگردد و نگهبانان آنها را پاسداری کنند، پس آب به سوی آبادیهای ریف سرازیر می‌شود. سد دیگر پائین‌تر از این و بزرگتر است ولی سلطان هنگام باز کردن آن به آنجا نیاید. با باز کردن این سد کمبود آب نیل آشکار می‌شود. و آن در سردوس است.
اندازه گیر: یک برکه است که در میانش تیری بلند، با نشانه‌های ذراع و انگشتان نهاده‌اند. دری استوار با نگهبانی دارد، که همه روزه اندازه آب را به سلطان گزاره کند، پس جارچی جار می‌کشد که: امروز خدا آب مبارک نیل را چنین و چنان افزود، سال گذشته در چنین روز چنان بود، پایان کار نیز با خداست. ولی او جز برای رسیدن به دوازده ذراع جار نکشد و باقی را تنها به سلطان گزارش می‌دهد. در ذراع دوازدهم آب به همه آبادی‌های ریف می‌رسد و چون به چهارده ذراع رسد نقاط دور را نیز سیرآب کند، هنگامی که به شانزده رسد مردم خوشحال شوند که سالی نکو بود و اگر بالاتر شود رفاه و گشایش بیشتر است.
چون آب فرو شود مردم به شخم زدن و کشت پردازند. در روزهای افزایش، مصر همچون مرداب است، تا آنجا که در برخی جاها، از یک دیه به دیه دیگر جز با زورق نتوان رفت.* نیل را سنّتی کهن بوده است که ابو یاسر مسافر بن عبد اللّه انصاری آن را برایم نقل کرده گفت: یوسف بن علی از مأمون از محمد بن خلف
ص: 296
از ابو صالح از ابن لهیعه از قیس بن حجاج نقل کند که: هنگام فتح مصر چون ماه بونه در آمد مردم نزد عمر عاص آمده گفتند: ای امیر! نیل ما را سنتی است که جز بدان بالا نیاید: شب دوازدهم این ماه دوشیزه‌ای را با رضایت پدر و مادرش آراسته با بهترین پوشاک در آب می‌اندازیم.
عمر گفت: چنین نمی‌توان کرد اسلام سنتهای پیشین را بریده است.
پس یک ماه و ماه دیگر صبر کردند و آب نیل هیچ بالا نیامد، تا آنجا که مردم آماده کوچ کردن شدند، پس چون عمر عاص چنان دید، نامه‌ای به عمر خطاب نگاشت. او پاسخ داد کاری درست کردی! اسلام سنتهای پیشین را پاره کرده است! و من یک کارت با این نامه می‌فرستم آن را در نیل بینداز!. پس چون عمرو نامه را گشود کارت را دید که در آن چنین نوشته بود:
«از بنده خدا امیر مؤمنان عمر به رودخانه نیل مصر. أما بعد: اگر تو از پیش خود به راه می‌آمدی، پس نیا! و اگر خدای قهّار تو را به راه می‌انداخت ما از وی می‌خواهیم که تو را به راه اندازد» عمر نامه را پیش از جشن چلیپا که مردم آماده کوچ کردن بودند به آب انداخت، پس خدا روز چلیپا آب را شانزده ذراع بالا آورد و از آن ببعد مردم سالی بد ندیدند! آب نیل هنگام افزایش تیره می‌شود. برای تصفیه آن هسته زردآلو را کوبیده در آن ریزند. در زمستان نزدیک دو ماه آب نیل سرد می‌شود. روزی من در مجلس حلیمی [حکیمی] در جامع بودم، یک کوزه آب
ص: 297
آوردند، او از آن بیاشامیده گفت: ای مقدسی! آبهای ما هما مانند یک دیگراند گفتم: خدا فقیه را مؤید بداراد چنین نیست! سردی آب ما همیشگی است و در اینجا موقت است.
در کرانه نیل آبشخورها هست که در آنها آب را در خیکها برگیرند و هر اشکوبه را با نیم دانق مزبّقه بالا می‌برند. با وزش* باد شمال موج دریا آب نیل را از دریاچه به پس می‌راند. و چون باد جنوب وزد، آب دریا را از دریاچه می‌راند و آب نیل در آن فزونی گیرد. اهل تنّیس آب انبارهای خود را در آن چهار ماه با خیک پر می‌کنند.
در فرما از گروهی شنیدم که می‌گفتند: آب نیل گاه چنان بالا آید که به مناره‌ها رسد. آب نیل به قصبه اسکندریه نیز می‌رسد و از پنجره آهنین گذشته بدرون رود و پس از پر شدن آب أنبارها فرو می‌نشیند.
در نیل حیوانی هست بنام تمساح که به حرذون ماند، سر او یک سوم تنه‌اش می‌باشد، سلاح در وی اثر ندارد مگر زیر دو بغل او و دهانش. او آدمی را می‌رباید. و بیشتر در صعید و سردوس یافت شود.
در مثل آرند: در سردوس هشیار باش! هر چند آب به قادوس باشد، که قادوس کوزه دولاب است. روزی در یک کشتی نزدیک سردوس بودم [در حالی که برمی‌گشتیم] کشتی ما به چیزی سایید! پرسیدم: آیا به زمین سایید، گفتند: نه! بلکه بر پشت تمساح بود! آب نیل به فیّوم نمی‌رسید، پس مردم نزد یوسف (ع) شکایت
ص: 298
بردند، او در میان رودخانه بندی بزرگ ساخت، و در زیر آن گذرگاه و کاریزهای شیشه‌ای نهاد. بند آب را بازداشت تا به فیوم رسید و سیرابش کرد، پس امروز سیراب‌ترین خاک مصر است، نبینی کشتزارهای برنج دارد و بار گران خراج را می‌کشد و باز هم درآمدش بسیار است؟ هنگام افزایش آب از روی سد می‌ریزد، پس برخی کشتیها را رها کنند تا با آب آهسته پائین بیایند و برخی سرنگون می‌شوند. و چون از آب بی‌نیاز باشند آب راهه‌ها را باز کنند تا آب پائین رود.
چاه‌هائی که نزدیک رود نیل باشند شیرین هستند و هر چه دورتر بدمزه‌ترند. بهترین گرمابه‌ها آنهایند که در کرانه نیل باشند. کاریزها نیز دارند که به درون شهر کشیده شده، در آنجا با دولاب از آنها آب گیرند. بر خود نیل نیز دولابهای بسیار سوار کرده، هنگام کاهش آب باغها را بدان سیراب کنند.
آب فیّوم گرم است زیرا بر کشتزارهای برنج می‌گذرد.
در افسانه آورند که وقتی جدی به دنیا می‌آید می‌گوید: بیگانگان بیرون شوید! در اسکندریه یک نوع ماهی بنام شرب هست که بر پوستش خطها هست، هر کس گوشت آن بخورد خواب هراس‌انگیز بیند مگر* می‌خواره باشد که بوی زیان نرساند. در فرما پرنده سمانی هست که هر کس از آن بخورد زمین گیر شود و بندهایش در هم پیچد. در فسطاط هر کس ماهی را پی در پی بخورد تا هفت سال گری از او دور نشود.
در آنجا کوهی هست که معدن زر دارد. کانهای زاج بی‌مانند برای مرکب سازی و گلی بنام طفل نیز در آنجا هست. در کوه مقطم
ص: 299
سنگی سفید و نیکو هست که مانند چوب آن را أره می‌کنند .
دیدنیها: برخی از مفسّران گویند: ربوه (بلندی) هموار و چشمه‌سار که در قرآن آمده مصر می‌باشد که عیسی و مادرش مریم مدتی بدانجا پناهنده بودند. طور سینا نزدیک قلزم (دریای سرخ) است که از دیهی بنام امن بدان شوند و آن جائی است که موسی بنی اسرائیل را از آنجا بدر برد، دوازده چشمه گوارا نیز در آنجا است. از طور تا آنجا دو روز راه است. در آنجا یک دیر مسیحی و کشتزار بسیار و یک درخت زیتون هست که گویند همانست که خدا می‌گوید: نه خاوری و نه باختری است و زیتون آن را برای شاهان می‌برند. در فسطاط جائی هست که گویند: یوسف را در آنجا فروختند . در مقطم نیز- جایگاههائی متبرّک و صومعه‌هائی هست که شبهای آدینه به دیدار آنها شوند.
در فاصله صدارس از فسطاط جائی است که قرافه نامیده می‌شود و در آن سقاخانه و مسجد و گروهی خداپرست و خلوتگاه و بازاری برای آخرت
ص: 300
جویان و جامعی زیبا هست. گورستانش خوش ساخت است، شهر گرد- آلود و گورستان سفید می‌نماید و به درازی شهر کشیده شده. گور امام شافعی در میان مزنی و ابو اسحاق مروزی دیده می‌شود. جائی که بنی اسرائیل از آنجا به دریا درآمدند نزدیک قلزم است. مسجد خضر (ع) نزدیک سردوس است. درباره تیه بنی اسرائیل اختلاف هست و درست آنست که جایش میان مصر و شام باشد که چهل فرسنگ [در چهل فرسنگ] است همه شن و شوره‌زار و سماق است. نخلستان و چشمه‌ای چند نیز در آن هست. یک مرز آن به جفار و مرز دیگرش* به طور سینا و مرزهای صحرای ریف [مصر] از سوی قلزم است، و مرزی نیز به شام دارد که راه ایشان به مکه از آنجا است.
شگفتیها: دو هرم، که از شگفتیهای جهان بشمارند، از سنگ همچون دو ساختمانند، که بلندی هر یک چهارصد ذراع ملکی، در پهنائی همچنانست، و پر از نوشته‌های یونانی می‌باشد. درون هر یک دو راه به بالا و راهی به زیر زمین هست. در شن‌زار ساخته شده‌اند. درباره آنها گوناگون شنیده‌ام. برخی می‌گفتند آن دو طلسمند و برخی گفتند:
ص: 301
اهراء یوسفند، برخی نیز گویند: گورستان ایشان بوده، در کتاب ابن فقیه خواندم که آنها برای رمل محبوسند . گویند که: بر آنها چنین نوشته شده است: من اینها را ساختم، اکنون اگر کسی در خود توانائی می‌بیند آنها را ویران سازد، ویرانی نیز آسان‌تر از ساختن می‌باشد.
پس یکی از شاهان آهنگ ویران کردن آن نمود ولی دید که همه خراج مصر نیز به ویران کردن آنها نمی‌رسد، پس، از آنها دست برداشت! این دو هرم مانند دو ساختمان صافند و از فاصله دو سه روز راه دیده می‌شوند، جز افراد زرنگ کسی نمی‌تواند ببالایشان برسد. پیرامن آنها نیز چند همانند کوچکتر آنها دیده می‌شوند که نشانه گورستان بودن آنها است. نبینی چگونه فرمانروایان دیلم بر گورهای خود در ری گنبدهای بلند پایه ساخته و کوشش خویش در سربلندی آنها بکار برده‌اند تا ویران نشود و آنان که پائین‌ترند کوچکتر گیرند. یک بت نیز در آنجا است که گویند شیطان بدرون آن می‌رفته آن را به سخن می‌آورد، تا اینکه بینی و لبان بت شکسته شده است.
در عین شمس دو مناره مانند، دراز، یک پارچه هست که چیزی حربه مانند، بر سر آنها است و مسّله سوزن نامیده می‌شوند. در آنجا چیزی همانند و اندکی کمتر از اینها نیز هست. سخنان خردناپذیر درباره آنها شنیده‌ام* و در کتاب طلسمات آنها را طلسمی برای تمساحها دانست و
ص: 302
این تواند بود. نبینی که تمساحها در خوره فسطاط با اینکه بزرگ و بسیارند به کسی زیان نرسانند؟ در نزدیکی قصر شمع در فسطاط یک زن سنگ شده هست که یک سبد سنگی بر سر او است. گویند وی کازر زنی بود فرعونیان را، که موسی را بیازرد پس مسخ شد.
در راه صعید خانه‌های بسیار بنام برایی هست که نقاشی‌های بسیار در آنها دیده می‌شود. در آنجا و در هرمها نقش و نگار بسیار دیده می‌شود.
در حلوان غارهای ترس‌آور و شگفت‌انگیز که آدمی در آنها گم می‌شود هست، گویند از آنها به قلزم نیز راه هست، صاف است آنچنان که گوئی آب نمک روی آن گذرانیده‌اند [در آنجا گرمابه‌ای هست که روی آن نیز گرمابه است] مناره اسکندریه: پایه‌اش در جزیره‌ای کوچک نهاده شده که از راهی باریک که با سنگ استوار شده بدان می‌رسند، بطوری که آب از باختر با مناره و باروی شهر بر می‌خورد. ولی مناره در [شبه] جزیره است، سیصد اطاق در آن هست که سوار با اسبش به برخی از آنها می‌رسد و باقی را می‌توان پیاده رفت. مناره بر همه شهرهای کرانه مسلط می‌باشد. گویند در آن آئینه‌ای بوده است که هر کشتی را که از بندری
ص: 303
بر می‌خاست در آن می‌دیدند، همیشه یک نگهبان آن را می‌نگریست و هر کشتی را که می‌دید، فرمانروا را از آن آگاه می‌نمود و او کبوتران خبر را با دستور به بندرها می‌فرستاد تا اینکه سگ روم (امپراتور) کسی بدانجا فرستاد و او با حیله خود را نگهبان آنجا ساخت و آینه را دزدید و برد: برخی گویند آن را شکسته به دریا ریخت. در کتاب طلسمات آن را طلسمی دانسته که جلو تسلط آب را بر مصر می‌گیرد. و از همین روی سگ روم در صدد ویران کردن سر آن برآمد ولی نتوانست بدان دست یابد.
در جغار طلسمی برای جلوگیری از تسلط شن بر شهر و دیه‌ها هست.
طلسم در جائی جز مصر و شام نیست و گویند از کارهای پیامبران است. من در ایران نیز طلسمهائی دیده‌ام.
ماه‌ها: در ماه‌های قبطی آغاز زمستان توت است که نوروز در آنست، سپس بابه، هتور، کیهک* طوبه، امشیر است، ماه‌های تابستان نیز: برمهات، برموده، بشنس، باونه، ابیب، مسری می‌باشد.
مرزها: دریای روم در شمال و دریای چین (دریای سرخ) دو سوم شرق آن را گرفته است. این دو سوم خود در پنج رده دیده می‌شود،
ص: 304
نخست کرانه خشک که در میان دریا و کوه است. دوم کوه مقطم، سوم صعید است که نیل در آن جاریست با شهرهای کرانه‌اش. چهارم نیز کوه است و پشت آن واحات است. درازای مصر از دریای روم تا نوبه کمتر از یک ماه است، پهنای آن در جنوب هشت مرحله، در شمال دوازده مرحله، در میانه نزدیک دریای قلزم چهار مرحله است.
حکومت: از آن فاطمیانست و مردم در أمن و داد زندگی می‌کنند، زیرا که دولت نیرومند و ثروتمند است و مردم در گشایش هستند. سیاست مجرا است و مردم در نهان و آشکارا گوش به فرمانند. خطبه جز بنام امیر المؤمنین خوانده نمی‌شود.
درآمد: در کتاب خراج از قدامة بن جعفر خواندم که می‌گوید:
درآمد جنسی مصر دو هزار و پانصد هزار دینار می‌باشد در کتاب ابن قفیه طور دیگر و به درازا کشانیده شده است. او درآمد روزگار فرعون را و سپس درآمد روزگار حجاج و روزگار بنی عباس را آورده، آنها را خراج نامیده است. من در بخارا از برخی مصریان پرسیدم، گفت:
در مصر خراج نیست، بلکه هر کشاورز زمین را از سلطان می‌گیرد و می‌کارد، پس چون درو و خرمن کوبی و انبار کرد، آنها را بسته و مهر می‌کنند تا نماینده سلطان آمده کرایه زمین را از آن پر گیرد و باقی
ص: 305
را به کشاورز واگذار کند. او می‌گفت: برخی کشاورزان پیش قسطی از سلطان می‌گیرند و همراه کرایه از ایشان کسر می‌شود. گفتم بنا بر این در این سرزمین ملک خاص نباشد؟ گفت: نه! مگر کسی زمینی را از اقطاع بندان سلطان از قدیم خریده یا هدیه گرفته باشد و سپس بخشیده یا فرزندانش فروخته باشند. گفتم: بدین سبب است که گویند: زمین مصر ملک کسی نمی‌شود زیرا که مردمش آن را به یوسف پیغمبر فروخته‌اند؟
گفت: این که حرف است مگر نمی‌دانی که اسلام مقررات پیش از خود را باطل کرده است؟ مگر نمی‌دانی که یوسف پیغمبر نیز همه زمین‌های مردم را پس از خشکسالی به ایشان پس داد؟ آری مقررات کنونی را مسلمانان هنگام گشودن مصر وضع کرده‌اند! گفتم: پس چرا مسلمانان همان معامله را که با شامیان کردند، با مصریان نکردند، در حالی که هر دو به زور فتح شده‌اند؟ گفت: زیرا که شام باران همه ساله دارد* و کشت در آنجا متوقف نشود فقط گاهی حاصلخیز و گاه خشکسال است، ولی وضع مصر بسته به نیل است که گاه خشک شود و گاه تا چهارده و شانزده ذرع بیشتر آب دارد و جریان آب در درآمد کشور تأثیر فراوان دارد.
پس هر گاه خراج ثابت بر آن وضع می‌شد، می‌باید کسی که کشته و کسی که نکشته آن را بپردازد.
مالیات: در این کشور سنگین است بویژه در تنّیس و دمیاط و در کرانه نیل، پارچه‌های شطوی [شطای رنگین] را قبطیان نباید ببافند مگر پس از اجازه سلطان، و هیچکس جز دلالان معیّن صاحب قرارداد حق فروش آنها را ندارد و آنچه از آنها بفروش رسد در دفتر سلطان نوشته می‌شود. پس آنها را برای بسته بندی و سپس برای تناب پیچی
ص: 306
می‌برند و سپس سبد بندی و سپس عدل بندی می‌کنند، و هر یک از اینها مالیاتی می‌گیرند [سپس در کرانه از هر سبد نیم درم می‌ستانند و در هر بندر که باراندازی کنند مالیاتی دیگر می‌دهند] و در هر بار انداز نیز مالیاتی می‌گیرند و هر مالیات ستان مهر خویش بر آن سبد می‌نهد هنگام بیرون شدن از هر بندر کشتی‌ها بازرسی می‌شوند. در تنّیس از هر مشک روغن یک دینار می‌ستانند [و سخت بازرسی کنند] این گونه دشواریها در کرانه‌های نیل هست. و در فسطاط مالیات سنگین است. در کرانه تنّیس باج ستانی را دیدم در جائی نشسته بود و می‌گفتند: سر قفلی جای او روزانه یک هزار دینار است و مانند او در کرانه دریا، در صعید و کرانه اسکندریه نیز هست در اسکندریه از کشتیهای بیگانه و در فرما از کشتیهای شامی مالیات گیرند. در قلزم از هر بار یک درم می‌گیرند. [برخی کالاهای گرانبهای دریا را نیز به نزد سلطان می‌برند و او آن را بهر بها که پسندید می‌خرد و این دشواریها هست].
فاصله‌ها: از فرما گرفته تا بقّاره یک مرحله سپس تا ورّاده یک مرحله سپس* تا عریش یک مرحله، سپس تا رفح یک مرحله است.
در تابستان از فرما تا جرجیر یک مرحله و تا فاقوس یک مرحله است ولی در زمستان از فرما تا رصد یک مرحله سپس تا فاقوس یک مرحله است.
[از فرما گرفته تا فاقوس یک مرحله، سپس تا عیثا یک مرحله
ص: 307
سپس تا جرجیر یک مرحله، سپس تا فسطاط یک مرحله است].
از فرما گرفته در آب تا تنّیس یک مرحله، سپس تا دمیاط یک مرحله، سپس تا محله کبیرة یک مرحله، سپس تا اسکندریه دو مرحله است.
از دمیاط گرفته تا سردوس یک مرحله، سپس تا فسطاط یک مرحله است.
از بلبیس گرفته تا منصف یک مرحله، سپس تا قلزم همانقدر است.
از فرما گرفته تا دیر النصار و ذات الساحل یک مرحله، سپس تا مخلّصه یک مرحله، سپس تا عریش یک مرحله است. و از بلبیس تا فسطاط یک مرحله است. أحسن التقاسیم/ ترجمه علی نقی منزوی ؛ ج‌1 ؛ ص307
اسکندریه گرفته تا رافقه یک مرحله، سپس تا کوم شریک یک مرحله، سپس تا ترنوط یک مرحله، سپس تا ذات السلاسل یک مرحله سپس تا فسطاط یک مرحله است.
از اسکندریه گرفته تا بومینه یک مرحله، سپس تا سفا یک مرحله
ص: 308
سپس تا ارمسا دو برید، سپس تا ذات الحمام یک مرحله است.
از اسکندریه گرفته تا غاضره یک مرحله، سپس تا فاقوس یک مرحله است.
از فسخاط گرفته* تا بلبیس یک مرحله، سپس تا منصف یک مرحله، سپس تا قلزم یک مرحله، و از قلزم تا جدّه در دریا بیست و پنج تا شصت روز راه بسته به [خوبی] باد است که سیصد فرسنگ راه می‌باشد.
و از جبّ گرفته تا بویب یک مرحله، سپس تا منزل ابن بندقه یک مرحله، سپس تا عجرود یک مرحله، سپس تا مدینه یک مرحله، سپس تا کرسی یک مرحله، سپس تا حفر یک مرحله، سپس تا ویله یک مرحله است.
از اسوان تا عیذاب راهی مطمئن است که وصف نمی‌کنم.
[از فسطاط گرفته تا جب یک مربد، سپس تا قلزم یک مرحله
ص: 309
دو روز و یک شب است و همچنین از بلبیس تا قلزم و از قلزم تا ایله پنج مرحله و از فسطاط تا اسکندریه چهار مرحله است ... از فسطاط تا اسوان پانزده مرحله، سپس تا عیذاب بیست مرحله است ...
ص: 310