6- سرزمین مغرب
اشاره
سرزمین خوش منظر بزرگ و ثروتمند است. شهر و دیه فراوان دارد با ویژگیهای شگفتانگیز و رفاه. مرزهای محکم و باروهای بسیار و باغهای دلگشا و جزیرههای بسیار دارد مانند اندلس شگفتانگیز و تاهرت زیبا و دلگشا و تنجه آن شهر دور دست و سجلماسه منحصر به فرد و صقلیه سیسیل آن جزیره پر سود که مردم آن همیشه در جنگ هستند و ثروتشان سالم است. مانند بصره دارای شهرهایی چند است، مردم به خیرات رغبت دارند سلطانشان دادگر و حسابدان است. دریا را بهترین همسایه دارد و برای هر آینده و رونده مردم دارند* شهرهایش در میان زیتونستانها فرو رفته و دستهایش در زیر درختان انجیر و انگور است و پستهایش پر از درختانست. ولی مرزهایش دور و بیابانهایش بسیار و راههایش دشوار و پر خطر، گوشه دور افتاده اسلام است که برخی بخشهایش در پشت دریاها جدا مانده است. کسی را بدانجا رغبت نیست و برای رفتن بدانجا آمادگی نیست
ص: 311
و از آن پرسش نیز نکنند و دربارهاش گفتگو ندارند. نه دانشمندی سرشناس بیرون داده و نه زاهدی مشهور مگر اندکی. مردمش سخت هستند گرچه پوشیده باشند و بخیلند گرچه مرفه باشند. و این نقشه آن سرزمین است.
بررسی کوتاه
من «مغرب» را با «اندلس» یکجا نهادم [در دو سو: رقاق و اندلس] چنانکه «هیتل» را با «خراسان» نهادم. ولی من به «اندلس» نرفتهام تا آن را خوره بندی کنم [پس آنچه را شنیدهام یاد میکنم]: نخستین خوره [زقاق] از سمت مصر «برقه» است سپس «افریقیه»، «تاهرت»، «سجلماسه» «فاس»، «سوس دور»، جزیره «صقلیه- سیسیل» که روبروی آفریقا آفریقا است. «اندلس» در پشت دریا و سرزمین روم است. «فاس» خود دو ناحیت دارد: «تنجه» و «زاب» برقه: نام قصبه نیز همین است. از شهرهایش: «ذات الحمام»، «رمادة»، «اطرابلس»، «أجدابیه»، «صبرة قابس»، «غافق» میباشند.
افریقیه: قصبه آن «قیروان» و از شهرهایش: صبره، اسفاقس، «مهدیه»، «سوسة»، «تونس»، بن زرد، طبرقه، «مرسی خرز» ، بونه،
ص: 312
«باجه»، لربس قرنه، مرنیسه*، «مس» در نجد مرماجنّه، سبیبه «قموده»، قفصه، قسطیلیّه، نفزاوه، لافس، «أوذنه»، قلانش، قبیشه، رصقه، بنونش ، لجم، «جزیره ابو شریک»، «باغای»، «سوق ابن خلف»، «دوفانه» «هسیله»، «اشیر»، «سوق حمزه»، «جزیره بنی زغنّایه» ، متّجه. «تنس»، «دار سوق ابراهیم»، غزّه، «قلعه برجمه»، باغر، یلل «جبل زالاغ»، «اسفاقس» منستیر «مرسی [قصر] الحجامین، «بنزرت» «طبرقه»، «هیاجه»، «باغر»، «غیبث»، «قریه الصقالبه»، لربس، «مرسی الحجر» جمونس، «الصابون» «طرس»* «قسطیلیه» نفطه، «بنطیوس» «تقیوس» ، «مدینة القصور» «مسکیانه»، «باغای»، «دوفانه» «عین العصافیر»، «دار ملول»، «طبنه» مقرّه، «تیجس»، «مدینة المهربین»، «تامسنت» «دکّما» «قصر الافریقی»، «رکوی»، «قسطنطنیه»، «میلی» «جیجل»، «تابریت»، «سطیف»، «ایکجا»، «مرسی الدجاج»، «اشیر»
ص: 313
تاهرت: نام قصبه نیز همین است. از شهرهاش «یمّمه» «تاغلیسیه» «قلعه ابن هرب»، «هزاره»، «جعبه»، «غدیر الدروع»، «لمایه»، «منداس»، «سوق ابن حبله» «مطماطه»، «جبل تجان»، «و هران»، «شلف طیر» «غزة»، «سوق ابراهیم»، «رهبابه»، «بطحه» «زیتونه» «تمسا»، «یعود»، «الخضراء»، «واریفن»، «تنس»، «قصر الفلوس»، «بحریه» ، «سوق کری»، «منجصه»، «اوزکی»، «تبرین» ، «سوق ابن مبلول»، «ربا»، «تاویلت ابو مغول» ، «تامزیت»، «تاویلت» دیگر «لغوا» «و فکّار».
سجلماسه: نام قصبه نیز هست. شهرهایش: «درعه»، «تادنقوست» «اثر»، «ایلا»، «ویلمیس»، «حصن ابن صالح»، «نحاسین»، «حصن السودان»، «هلال»، «امصلی»، «دار الامیر»، «حصن براره» ، «خیامات»، «تازروت» فاس: نام قصبه نیز هست. بچههایشان ولگرد هستند. این خوره را سوس پائین نیز نامند. از شهرهایش «بصره»، «زلول»، «جاهد»،
ص: 314
«سوق الکتامی»، «ورغه»، «سبوا»، «صنهاجه»، «هواره»، «تیزا»، «مطماطه»، «کزنّایه»، «سلا»، «مدینه بنی قرباس»* «مزحاحیه»، «وازیلا» «سبتا»، «بلد غمار»، قلعة النّور»، «نکور»، «بلشّ»، «مزنیسه»، «تابریدا»، «وصاع»، «مکناسه»، «قلعه شمیت»، «مدائن» «برجن»، «اوزکی»، «تیونوا»، «مکسین»، «املیل»، «املاة ابو الحسن» «قسطینه»، «نفزاوه»، «نقاوس»، «بسکرة»، «قبیشه» ، «مدینة بنی زحیق»، «لواته عبد اللّه»، «لواته برکیه»، «اکذار ابن شراک»، مدینه «جبل زالاغ».
ناحیت آن طنجه و شهرهایش: «ولیله» ، «مدرکة» ، «متروکه» «زقّوز» ، «غزّه»، «غمیره»، «الحاجر»، «تاجراجرا»، «بیضاء»، «خضراء».
ص: 315
زاب: شهرستانش «مسیله» است، و او را است «طبنه»، «بسکرة» «بادس»، «تهوذا»، «طولقا»، «جمیلا»، «بنطیوس»، «ادنه»، «أشیر».
سوس دور: قصبه آن «طرفانه» است از شهرهایش: «أغمات» «ویلا»، «وریکه»، «تندلی»، «ماسّه» و جز آنها است.
صقلیه، (سیسیل): قصبه آن «بلرم» است و از شهرهایش «خالصه»، «أطرابنش»، «مازر»، «عین المغطّا»، «قلعة البلّوط»، «جرجنت»، «بثیرة»، «سرقوسه»، «لنتینی»، «قطانیه»، «الیاج»، «بطرنوا»، «طبرمین»، «میقس»، «مسّینه»، «رمطه»، «دمنّش»، «جاراس»، «قلعة القوارب»،* «قلعه صراط»، «قلعه ابو ثور» «بطرلیه» «ثرمه»، «بورقاد»، «قرلیون»، «قرینش»، «برّطنیق»، «اخیاس»، «بلجه»، «برطنّه».
اندلس: همانند «هیطل» در خاور زمین میباشد. ولی من آگاهی درست از اندلس ندارم تا آن را خوره بندی کنم، زیرا من هنوز به آنجا نرفتهام تا بتوانم آن را بخش بندی نمایم. گویند: [اگر از دریای روم به سمت راست (شمال) بگذری در اندلس باشی و این چند راه دارد که برخی معروفهایش را یاد خواهم کرد. پهنای دریا در برخی جاها
ص: 316
یک فرسنگ و در برخی شش روز راه دارد و سپس دریا گشادهتر گردد.
ماورای جیحون مانند اندلس است و اگر من به آنجا رفته بودم آن را خوره بندی میکردم چنانکه هیطل را نمودم. ولی من شنیدهام] که اندلس هزار میل است. ابن خردادبه گوید: اندلس چهل شهر است، یعنی معروفهای آن. زیرا کسی پیش از من به خوره بندی و تعیین قصبهها نپرداخته است، برخی از شهرها نیز که او یاد کرده است، بنا بر روش من قصبه هستند [چنانکه گوئیم: بخارا، نسف، کش، سمرقند] من از برخی دانایان ایشان درباره روستاها و شهرهای پیرامن قرطبه که بدان نسبت داده میشوند پرسیدم، آن اندلسی گفت. ما روستا را «اقلیم» میخوانیم، اقلیمها و شهرهای پیرامن قرطبه سیزده تا هستند: «أرجونه» «قسطلّه»، «شوذر»، «مارتش»، «قنبانش» «فخ ابن لقیط»* «بلاط مروان» «حصن بلکونه»، شنیده، «وادی عبد اللّه»، «قرسیس» ، «مائدة»، «جیّان» و چنانکه پسوند مینماید باید این نقطه ناحیت باشد. شهرهایش «جفر»، «بیغو»، «مارتش»، «قانت»، «غرناته»، «منتیشه»، «بیّاسه» است.
[من به سال 77 کتاب خود را در مکه بر برخی از پیران اندلس عرضه نمودم. او گفت: برابر بیان تو، بایستی اندلس هجده خوره چنین
ص: 317
داشته باشد: «بجّانه»، «مالقه»، «بلنسیه»، «تدمیر»، «سرقوسه»، «یابسه» «وادی الحجارة»، «قطیله»، «وشقه»، «مدینه سالم»، «طلیطله»، «اشبیلیه» «بطلیوث»، «باجه»، «قرطبه»، «شذونه»، «جزیرة الخضراء». سپس من آن را بر دیگری عرضه داشتم. أو گفت: برخی از اینها که تو یاد کردهای ناحیت هستند. این کار تو با شنیدن نادیدهها درست در نیاید. پس او لبیره و خشنبه را بر آنها افزود. ابو زید نیز در کتاب خود طرطوشه، بلنسیه، مرسیه، جزیره جبل طارق، اخشنبه، مریه، شنترین، لبله، قرمونه، مورور، استجه را یاد کرده است. اینست آنچه من از اندلس میدانم و در آنها بدرستی قصبه را از شهر باز نشناسم. مگر قرطبه را که مانند سمرقند معروفست] .
دیگر شهرهای نامبردار اندلس: طرطوشه، بلنسیه، مرسیه، بجانه، مالقه، جزیره جبل طارق، شدونه*، اشبیلیه، اخشنبه، مریه شنترین، باجه، لبله قرمونه، مورور، استجه میباشند.
گزارش
برقه
قصبهای معتبر و آبادان، پر میوه، پر برکت با عسل فراوان و مرفه است. مرزی است که کوهها دور آنند. کشتزارها دارد زنیم مرحله
ص: 318
از دریا دور و در پستی قرار گرفته است، خاک اطرافش سرخ است. آبشان از چاه و بارانهائی است که در انبارها نگاه میدارند. در کنار راه مصر است و مردمش با بیگانه مهربانند و نیکاندیش هستند و کمتر از دیگران رنگ پذیرند.
اطرابلس: شهری بزرگ بر کنار دریا است، با رویی از سنگ و جیل دارد. درهائی بنام باب البحر، باب الشرق، باب الجوف، باب الغرب دارد. آب از چاه و باران دارند. میوه انجاص ، سیب، و فراوردههای شیر و عسل فراوانست و نامی پر آوازه دارد.
اجدابیه: آبادان و ساختمانهایش از سنگ در کنار دریا میباشد از آب باران میآشامند.
سرت: همچنانست و بادیهها و درخستانها دارد.
صره: در بیابان است و بارو دارد، نخلستان و انجیر دارد. از باران میآشامند.
قابس: از طرابلس کوچکتر است درهای دراز دارد. ساختمانهایش از سنگ و آجر است. نخلستان، انگورستان و سیبستان دارد، بارو دارد. مردم بادیهاش بربرند. شهر سه دروازه دارد.
ص: 319
غافق: ناحیتی است گسترده پر آبادی و هفته بازارها، نزدیک دریا و برخی آن را از آفریقا شمرند.
ذات الحمام: شهریست که بتازگی ساخته شده. از کسی که از ابو العباس ابن الراعی درباره آن میپرسید، شنیدم که میگفت: ساختن این شهر یکی از علامات ظهور فاطمی در مصر است. [و برخی آن را از واحات بشمار آرند].
افریقیه
قیروان: مرکز این سرزمین است. دلباز و بزرگ خوش نان و گوشت است، درازای میوههای متضاد در کوه و دشت و دریا و نعمتهای گوناگون و دانش بسیار و ارزانی شگفت آور است للّه. گوشت پنج من به یک درم و انجیر ده تا از مویز و خرما و انگور و زیتون که مپرس! بارانداز مغربیان و مرکز بازرگانی در دریا است. هیچ جا بیش از این سرزمین شهر ندارد. مردی سازگارتر از ایشان نباشد، همه حنفی و مالکی و با نرمشی شگفتانگیز هستند. در میان خود کشاکش و تعصب ندارند در پرتو نور خدا بکار خویش میپردازند و دل از کینه تهی دارند. خود فخرآور مغرب و مرکز سلطنت و یک پایگاه است. از نیشابور مرفّهتر و از دمشق بزرگتر و از اصفهان محترمتر است ولی آب ایشان سست
ص: 320
و بیانشان سبک است، بذلهگو ندارند. آب آشامیدنی را در مواجین نگاهداری میکنند، مالیات از دکان داران گرفته نمیشود. خوار و بارشان در صبره است، بازارهای شهر تعطیل است، توده مردم همچون گله گوسفند یله، نماز تراویح نمیگذارند، هیچ یک از دو طرف نشانی ندارند در زمینی کمتر از سه در سه میل است و بارو ندارد. از گودالها و انبارهائی میآشامند که آب باران را در آنها گرد میآورند. معز (فاطمی) کاریزی از کوهستان برایشان کشید که پس از گذشتن از کاخ او در صبره أنبارهای ایشان را پر آب میکند. ساختمانها از سنگ و آجر است. أنبارهای روغن بسیار دارند. جامع ایشان در جائی بنام سماط کبیر در میان بازار و ناف شهر، بزرگتر از جامع ابن طیلون است و ستونهای رخام دارد و با رخام فرش شده است و ناودانهایش از سرب میباشد. دروازههایش: باب سماط، باب صرافان. باب رهادنه ، باب فضولیان، باب مأذنه، باب صباغیان، باب حواریان، باب سوق الخمیس، باب میضاة باب خاصته، باب تماران است و باب لحّامان، باب سوق رمّاحان نیز دارد. پانزده کوچه دارد. بنامهای درب* ربیع درب عبد اللّه، درب تونس، درب اصرم، درب أسلم، درب سوق الأحد درب نافع، درب حذّائین.
ص: 321
صبره را فاطمی [مغربی] در آن هنگام که این سرزمین و [قیروان] را گشود، پایه نهاد، و نامش را از صبر و شکیبائی سربازانش در جنگ برگرفت، شهر همانند کاسه گردو بی مانند است، کاخ شاه در میان آنست مانند مدینة السلام (بغداد). آب از میان آنجا میرود. ساختمانها استوار بازارها زیبا. جامع سلطان در آنجا است. پهنای بارویش دوازده ذراع است و جدا از ساختمانها است. میان صبره و شهر پهنه راه است و بازرگانان از شهر تا آنجا را سوار بر خرهای مصری میآیند و باز میگردند. دروازههایش: باب فتوح، باب زویله، باب وادی القصارین همگی آهنین هستند، دیوارها آجر است که با حیل بند کشی شده است.
اسفاقس و سوسه دو شهر دریائی هستند که باروئی با آجر و جیل دارند و از چاه آب أنبار میآشامند.
مهدیه نیز بر دریا است باروئی از آجر و جیل دارد. آب از چاه و أنبار آب باران میآشامند. انبار قیروان و بارانداز أصقلیه و مصر بشمار آید، پر جمعیت میباشد. هر کس میخواهد قسطنطینیه را ببیند و رنج سفر روم نکشد آنجا را ببیند که مانند آن در جزیرهای ساخته شده و از یک راه همچون بند به آنجا شوند.
بنزرد: بارو دارد. ساختمانهایش از سنگ است. جامع در میان شهر است. آبی شور نیز میان دره جاری دارد که از دریاچهای در کنار دریا میآید و به دریا باز میگردد. مردم با قایق از آن میگذرند
ص: 322
طبرقه: در کنار دریا و کوهی مشرف بدان است. دژ آن ویران شده مردم در حومه آن زندگی کنند. از چاهها میآشامند. آبی شور نیز در ته دره دارد.
مرسی الخرز: شهریست در جزیرهای کنار دریا که از یک راه بدان میرسند مرجان تنها از آنجا خیزد و جز از آن دریا نیاید. معدنی جز آن نیز ندارد.
بونه: کنار دریا، بارو دارد و معدنی آهن دارد. از چاهها میآشامند.
باجه: میان قیروان و دریا است، غله و خیرات بسیار دارد، چشمهای با آب روان در میان دارد.
لربس: زیر* کوه بورغ کشتزارهای زعفران دارد. با رویش با سنگ آشامیدن مردم از چاه است پیرامن آن و پیرامن باجه بازارهای موسمی هست که ذکر آنها به درازا میکشد.
قرنه: بنام رودی شیرین که در آن است نامیده شده. باروی سنگین دارد.
مرنیسه: بارو ندارد. ساختمانها با گل رس است. آشامیدنشان از چاه است دیههای بسیار و روستائی گسترده دارد.
قموده: روستائی بزرگ و نام شهرستانش جمونس صابون است ساختمانها از گل آشامیدنشان از چاه، انجیر، زیتون، بادام فراوان دارد، دیهی بزرگ نیز بنام خورالکاف دارد.
مرماجنّه: بزرگ و وابسته به روستای تبسّا میباشد. از چاهها
ص: 323
میآشامند و میوه بسیار دارد.
قلانس: نام روستایش مکنة ابو مفصور است، انجیر و زیتون و برکات دیگر بسیار دارد.
قبیشه : روستائی است که شهرستانش طرناسه است. بسیاری از بنی عباس بدانجا شده بر آن مسلّط شدهاند. به نیکو و زیتون و انجیر بسیار دارد. آشامیدنشان از چاهها است.
رصفه: روستائی است. نام شهرستانش بیونش است که مانند رمله میباشد از چاهها میآشامند، سیصد و شصت کارخانه روغن گیری زیتون دارد. ساختمانهایش از گل میباشد.
جزیره ابو شریک: دو دریا است و دوازده روستا دارد، نام شهرستانش باشو است، بارو ندارد. ساختمانها از گل است، از چاه میآشامند و کشت میکنند مانند شیراز و سرخس.
باغای: بزرگ و بارو دار است. در زیر کوهی بنام أوراس میباشد که آبش بسوی ایشان میآید و بستانهای بسیار دارد.
سوق حمزه: شهری است* در دریا. ساختمانهایش با آجر پخته است و آب از رودخانه و چشمه سار میآشامند.
[مرسی الدجاج: شهری بر دریا است، ساختمانهایش از آجر پخته
ص: 324
و آبش از رودخانه و چشمه سار است].
جزیره بنی زغنایه: در کرانه دریا است. و بارو دارد و از آنجا به اندلس میروند. چشمهها دارد.
متّیجه: چراگاه است و آبی روان دارد که بر آن چند آسیا هست.
شاخهای از این آب به خانهها میرود، باغهای فراوان دارد.
هیاجة: روستایش به همین نام، گندم زاری فراخ است.
قسطنطینیه: شهری جاهلی (پیش از اسلام) میباشد که دو روز راه با مرکز فاصله دارد.
گر نه بیم خستگی و دراز شدن کتاب میداشتم، دیگر شهرهای آفریقا را نیز یاد مینمودم، که پرشهرترین خورههای اسلام است، ولی من به کوتاه نویسی گرایش دارم، و تنها آن را یاد میکنم که از آن ناگزیر باشم. من هیچ خوره پرشهرتر از اینجا سراغ ندارم که همه خوب و پرجمعیت نیز میباشند، چه بسا من در سرزمینهای دیگر شهرهایی کوچکتر از دیه را نیز یاد میکنم زیرا آنها به شهر بودن شهرت دارند و زمینه این دانش بر شهرت نهاده شده است. نبینی که مخا و جامعین و منیفه بی گفتگو شهر بشمار آیند، در صورتی که کفر سلام و قصر الریح و و أس التین که از آنها بزرگترند، دیه شمرده میشوند؟
آری! أهمیت یک خوره به بسیار بودن شهرهایش نیست، بلکه به مهم بودن روستاهایش میباشد. نبینی که چقدر نیشابور و بخارا مهم
ص: 325
هستند، با آنکه شهرهایشان اندک هستند، و چقدر زبید و هجر ناچیزند با آنکه شهرها بسیار دارند؟! .
تاهرت:
نام قصبه نیز همین است. بلخ مغرب بشمار میرود. رودخانهها و باغها پیرامن آن را پر کرده و شهر در بستانها فرو رفته است، چشمهها در اطرافش میجوشند و ارزش این سرزمین را بالا میبرند، بیگانه در آنجا زود به نوا میرسد و صاحبدل را خوش میآید، تا آنجا که به غلط آن را بر دمشق ترجیح دادهاند و بر قرطبه که آن را نیز نادرست میپندارم شهری بزرگ و پربرکت و مرفّه و خوش هوا است، بازارهای زیبا و آب فراوان و مردمی نیکوکار دارد. ساختمانش کهن و استوار و شگفتانگیز است، ولی کجا میتوان مغرب را با شام قیاس کرد، در کجای اسلام مانند دمشق یافت میشود؟* قرطبه نیز نام و نشانی دیگر دارد.
ص: 326
دو جامع دارد بفاصله دو سوم شهر نزدیک بازارها با سنگ و جیل ساخته شدهاند چهار کویچه معروف دارد. باب مجّانه، درب المعصومه درب حارة الفقیر، درب البساطین. نزدیک آن شهریست بنام رها که ویرانه شده است.
تنس: بر دریا است و بارو دارد، از رودخانه میآشامند، و همچنین است قصر الفلوس.
تاهرت سفلی: بر درهای بزرگ است، چشمه سار و باغها دارد.
فکّان: بارو دارد، و بر درهای است با آب روان و باغها.
یلل: و حبل توجان همچنانکه گفتم برابراند.
وهران: باروئی دارد بر دریا، که از آن با یک شبانه روز دریانوردی به اندلس میروند.
سبته: در تنگه دریای اندلس قرار گرفته و دو خشکی از روی آن دیده میشود، و این یکی از گذرگاههای بنام است.
جبل زالاغ: شهریست بر کوهی بلند، مشرف بر خوره فلس که آن را خلوف بن احمد معتلی بساخته. دیگر شهرها نیز بیشتر بار دارند و باغهای فراوان.
ص: 327
فاس: دو شهر بزرگ و مهم هستند که هر یک باروئی جدا دارد و میان آن دو درهای پر از باغها و آسیاها است. دولت فاطمی بر یک سو دست دارد و اموی بر سوی دیگر و در نتیجه جنگ و کشتار و دست به دست شدن دارد. [و من از ایشان میشنیدم که چگونه امویان با جنگ از دریا گذشته و این سو را با زور ساخته خطبهخوانی برقرار نمودند].
ساختمانها گلین و باروها با آجر پخته است. دژ شمیت را [اسماعیل] ابن بوری [نوری ابن موسی بن ابی العافیه] در آنجا ساخته و دژی دیگر را ابن احمد در کناره دره ساخته است. شهریست پر برکت از انجیر و زیتون ولی چنانکه میبینیم مردمی سرد [گریزان از جنگ] و پیه هستند، دانشمندان اندک* و غوغا بسیار دارند.
مقرّ امیران فاس از طرف دولت فاطمی [مغرب] در جبل زالاغ است. بخش ایشان در فاس به نام عدوة القروی و بخش دیگر مدینة الاندلس نامیده میشود که این را امویان به هنگامی ساختند که از آب گذشته بر فاس مسلط شده بودند.
ص: 328
بصره: شهری آباد و بزرگ و مهم بوده ولی اکنون ویرانه [شهر مانندیست] قسطیلیه: در همه دنیا همانند بصره است [اگر کسی بخواهد شهری همچون بصره ببیند باید بدان بنگرد] بهای یک بار شتر خرما دو درم است. رودی بزرگ دارند که در میان نخلستانها پنهان شده است. از فراوانی نخلستان که مپرس! نفزاوه: نیز مانند آنست (در ارزانی خرما و فراوانی آب همانندند) و هر دو شهر از دریا دور افتادهاند.
نقاوس (الزاب): زیبا و دلگشا و پر آب و سرد است و گوزن فراوان دارد (و میوههای کوهی ارزشمند دیگر.) غمار: روستایش سه روز راه در مانند آن میباشد که همه دیههای آبادند [و نیز بسکره و چند شهر دیگر که مرکز خرما بشمار میروند)
ص: 329
و همه آبادانند.
میان فاس و صاع شهریست مهم و دلگشا و پر درختان با رودخانههای بسیار، که در روستای مکناسة الصاغه جا دارد و من نامش را فراموش کردهام طنجه:* ناحیتی آباد و گرانقدر است که شهرهای خشکی و کرانهای آن آباد و مرفّهاند.
زاب: [ناحیتی] است] شهرستانش مسیله است که خود ناحیتی است و چنانکه گفتیم در این سرزمین شهرت دارد ولی طنجه مهمتر از آنست [این خوره سوس ادنی نیز نامیده شود].
سجلماسه:
قصبهایست مهم، بر رودخانهای جا دارد که جدا از آن است و در سمت قبله آن میریزد. به سوی قبله دراز است. باروئی از گل دارد. در میان آن دژیست به نام عسکر. جامع و ستاد فرماندهی در آنجا است. گرما و سرمایش سخت است. هوایش خوش، خرما، انگور، مویز، انار و دیگر میوهها و غلات دیگر خیرات فراوان دارد. بیگانگان را خوش آید و از هر سو بدانجا روی آورند، با این همه مرزی گرانقدر است. در روستایش کانهای زر و سیم یافت شود. مردم اهل سنّت و نیکوکارند. دانشمندان و خردمندان دارند. دروازههایش:
ص: 330
باب قبلی، باب غربی، باب غدیر، باب جزّاران باب توقّف گاه زناته رجز آن است. شنزار است. آب نیز دارد.
درعه: روستائی فراخ است و چندین منبر دارد. کنار رودخانهای به درازای شش روز راه است.
عریش: روستائی است دارای چندین منبر شهرهای آباد پیرامن آن در شنزاراند در تازرت کانهای سیم هست، میان این خوره و سرزمین سیاهان کان زر نیز هست. در جهان جائی گسترده و خوش آب و هواتر از آن نیست. راهها بدین خوره دشوار است زیرا در بیابانی شنزار و ترسناک قرار دارد.
بلرم: قصبه أصقلیه در کرانه دریا در جزیره است. گشادهتر از فسطاط ولی پراکنده است. ساختمانها از سنگ و نوره است همه جا سرخ و سفید است.
فوارهها و خیزران زارها پیرامن آن را پر کرده است. رودخانهای بنام وادی عباس به آن آب میرساند و آسیاها در میان آن ساختهاند و آب بر دیوارهها میکوبد. میوه و انگور بسیار و برکت فراوان دارد.
یک کوی در داخل دارد که جامع در آن و بازارها در حومه آن میباشد
ص: 331
یک کوی دیگر در بیرون دارد که بارو دارد و خالصه نامیده میشود و چهار دروازه دارد: باب کتّامه، باب فتوح، باب بنود، باب صناعة.
جامع و بازارها نیز دارد.
اطرابنش: در کرانه و غربی است. بارو دارد. از رودخانه سیراب میشود.
عین المغطا و مازر نیز غربی هستند.
قلعة البلوط: در پستی است و بارو دارد از چشمهای که در آنجا است سیراب میشوند.
جرجنت: در کرانه است و بارو دارد. از چاه میآشامند.
بثیره: در کرانه و غربی است. باروئی استوار همچون یک دژ دارد.
سرقوسه: دو شهر بهم چسبیده است. بندری شگفتانگیز دارد خندقی آب دریا را به دور آن میگرداند.
لنتینی: کنار رودخانه نزدیک دریا است. بارو دارد، ساختمانهایش از سنگ است.
قطانیه: در کرانه سمت قبله است، بارو دارد، مدینة الفیله همین است.
الیاج: در کرانه سمت قبله است، بارو دارد. از آبی روان
ص: 332
میآشامند.
بطرنوا: در خاور است در دامنه کوه آتش روان .
طبرمین: در کرانه خاوری است، مشرف به سرزمین روم شرقی دژی از سنگ دارد. بارانداز دریائی است.
دیگر شهرها [شرقی و غربی و قبلی (جنوبی) هستند] و بخش خاوری چنانکه گذشت ده است، ولی قلعة الصراط در پستی است .
بطرلیه: در سمت قبله در خشکی است، بارو دارد در میانش دژی است که یک کلیسا دارد.
برطنیق: در کرانه نیست. حنای بسیار دارد. و چنین است اخیاس و بلجه
صقلیه:
(سیسیل) جزیرهایست فراخ و مهم. مسلمانان را جزیرهای بزرگتر و آبادتر، پر شهرستانتر از آن نیست. درازایش دوازده روز راه و پهنایش چهار روز است. میان جزیره و سرزمین روم تنگهای در سمت خاور هست به پهنای دوازده روز راه و این خلیج [را جیهانی] از پنج دریای معروف بشمار آورده است.*
ص: 333
اندلس:
قرطبه: مرکز اندلس است. از برخی عثمانیان شنیدم میگفت:
آنجا از بغداد مهمتر است و در بیابانی است که کوهی بر آن مشرف است. شهر، اندرونی و بیرونی (ربض) دارد. جامع و بازاری در بخش اندرونی است. بیشتر بازارها و خانه سلطان در بخش بیرونی در کنار درهای بزرگ است. بامها را از سوفال ساختهاند. جامع با سنگ و و نوره ساخته شده دیوارهایش از رخام و پیرامن آن دستشوئیها است شهر پنج دروازه دارد. باب جدید، باب عطاران. باب قنطره (پل) باب یهود، باب عامر. قرائن نشان میدهد و ناقلان متفق هستند که این شهری مهم و خوش هوا است. بینش و داد و سیاست نیکو و نعمت فراوان و دیانت استوار دارد. اندلس همیشه خواص هیطل را دارد جنگیانش همیشه در رزم و آمادگیاند، دانش بسیار و قدرت فراوان و ویژگیها دارند. بازرگانیش سود آور است. برخی از اندلسیان [که از دانشمندان خردمند آنجا بود و مدتی دراز در دریا همراه ما میبود] برایم گفت:
آنجا سیزده روستا در پانزده میل دارد.
ارجونه: بارو دارد، باغ و درخت ندارد ولی مرکز غلات است چشمه سار دارند و کشتزار ایشان دیمی است.
قسطله: سیزده میلی ارجونه است، در دشتی پر از درختها و زیتون
ص: 334
و انگور است. از چاهها میآشامند و باغها را با دولاب سیراب میکنند.
شوذر: در هجده میلی قرطبه در دشتی پر زیتون است. از چشمه میآشامند.
مارتش: در پانزده میلی قرطبه در کوهستان است و جز کرمستان چیزی ندارد، چشمه سار است.
قنبانش: در پانزده میلی است. در دشت و دارای کشتزارهائی در زمینی بنام قنبانیه است. از چاهها میآشامند.
فنّج ابن لقیط: در بیست و پنج میلی است در دشتی پر از کشتزار است. از چاهها میآشامند.
بلاط مروان: در سی میلی است. درهای دراز دارد، در دشتی پر از کشتزار میباشد.
بریانه: کشتزارهای دشتی دارد* و از چاهها میآشامند. دژی از سنگ دارد و بیرونش حومه (ربض) دارد. جامع در درون دژ است و بازارها در بیرون هستند.
حصن بلکونه: زیتون و درختها و چشمه بسیار دارد. باروئی از سنگ دارد. از یک چشمه و چند چاه میآشامند: در چهل میلی قرطبه است.
شنیده: بالا کوهی پر از کرمستان و دارای کشتزار و انگور و انجیر
ص: 335
است. از چشمه و چاهها میآشامند. دو روز راه از قرطبه دور است.
منزل آن فجّ ابن لقیط است.
وادی عبد اللّه: در سمت قبله در چهل میلی قرطبه و منزل آن وادی الرّمان در دشت دارای کشتزارها و رودخانهها و درختان است.
قرسیس: در شصت میلی قرطبه. در دشتی پر از انجیر و انگور و زیتون درشت است. از چشمهسار سیراب میشوند.
جیّان: در پنجاه میلی قرطبه. نام روستایش أولبه است. شهر جیّان بر کوهی است پر از چشمه. دژ آنجا ویران شده است ولی خود در کوه قابل دفاع است. دوازده چشمه دارد که بر سه تای آنها آسیاها هست که اندلس را تأمین میکند و خوار و بار قرطبه از آنجا است و میوه بسیار دارد. از خوبی و رفاه آن هر چه توانی بگو، که آنچنان که برای من گفتهاند بهشت اندلس است. پسوند نامش نیز نشان میدهد که ناحیت است.
ساختمانها از سنگ است. سردسیر و بادخیز است، ولی در خوره گرمسیر نیز هست. بنا بر مقیاسی که ما نهادیم در شمار ناحیتها باشد. شهرهایش.
جفر: بر کوهی است با بسیاری رودخانهها و آسیاها در ده میلی جیّان پر از* درختها و میوه و زیتون و انگور بر درهای پر از میوه است.
ص: 336
یبغوا: کوهستانی و دارای چند دره و چشمهسار است که آسیاها را میچرخانند. توت و زیتون و انجیر بسیار دارد.
مارتش: بالای کوهی است و بارو دارد. از چشمهها میآشامند، انجیر، زیتون و انگور بسیار دارد.
قانت: در قنبانیه است و بارو دارد. باغهای نیکو ندارد.
غرناطه: بر درهایست دارا منیهای از آن سلطان بدرازای سیزده میل که در آن همه گونه میوه هست شگفتانگیز و زیبا است [و نزهتگاه سلطان] است. در دشت آن کشتزار بسیار است. پرسیدم: منیه چه باشد؟ گفت: باغ است! منتیشه: در کنار درهای پر از زیتون و انجیر است. بارور دارد و در دشت است.
بیاسه: بارو دارد و در کوهستان است. ساختمانها از گل است از چشمهسار میآشامند. انجیر و انگور بسیار دارد.
پرسیدم: آیا جز این روستاها و شهرها چیزی برای قرطبه مانده است؟ گفت: نه! گفتم: پس اشبیلیه، بجّانه و نام چند جا را بردم؟
گفت: اینها ناحیت و اقلیم هستند! چنانکه شما گوئید: قیروان، تاهرت سجلماسه! ایشان روستا را اقلیم میگویند! پس من دانستم که اینها به حساب ما خوره هستند، اگر اینها از خوره هیطل بزرگتر نباشند کمتر نخواهند بود.
نتیجه آنکه: قراین نشان میدهد که باختر همانند خاور است و
ص: 337
هر یک در دو بخش است، همچنانکه خراسان و هیطل در خاورند و جیحون آن دو را جدا میسازد، مغرب و اندلس نیز در باختر چنیناند و دریای روم آن دو را جدا میکند. چون من [به اندلس نرفته بودم] و توانائی سوره بندی اندلس را نداشتم آن را مجمل گزاردم، ولی خوره قرطبه را که از گزارشگران فراوان شنیده و شناخته بودم گزارش دادم. پس کتاب خویش را بر پیری از پیران ایشان عرضه داشتم، او گفت: بر مقیاسی که تو نهادهای بایستی اندلس هجده خوره باشد و آنها را چنین برشمرد: بجّانه، مالقه، بلنسیه، تدمیر، سرقوسه، یابسه، وادی الحجاره، تطیله، وشقه، مدینة سالم، طلیطله، اشبیلیه، بطّلیوث، باجه، قرطبه، شذونه، جزیرة الخضرا من این را با پیری دیگر در میان نهادم، او گفت: راست گفته و لبیره و خشنبه را بر آنها افزود. البته برخی از این نامها میتوانند ناحیه باشند مانند ایلاق و کش و صغانیان. و اللّه اعلم.
ص: 338
کلیاتی چند درباره این سرزمین
اشاره
سرزمین بزرگ و دراز و مهم است. بیشتر چیزها که در دیگر سرزمینها هست در آنجا به ارزانی یافت میشود، خرما و زیتونش فراوان است، گرمسیر و سردسیر دارد. یهود در آنجا بسیارند، آب و هوایش خوش است. از مصر تا سوس اقصا همه گرم سیر است مگر چند نقطه کوهستانی و شهرهای سردسیر. بیشتر اندلس سردسیر است.
جذامیان و اختگان و تنبلان و بخیلان بسیارند، داستانسرایان اندکند.
دانش و دانشوران را دوست دارند، به بازرگانی و جهانگردی بسیار میپردازند.
آئین:
مذهب در آنجا سه گروه است: در اندلس مذهبواره مالک و قرائت نافع رایج است. خود ایشان گویند: ما جز کتاب خدا (قرآن) و موطأ مالک نمیشناسیم. هر گاه ایشان به حنفی یا شافعی دست یابند او را بیرون کنند. و اگر معتزلی یا شیعی یا مانند آن بیابند چه بسا او را بکشند.
در مغرب تا مصر، مذهبواره ابو حنیفه و مالک (ره) رایج است و مذهبواره شافعی را نمیشناسند. روزی من با یکی از ایشان درباره مسألهای گفتگو میکردم پس گفته شافعی را یاد کردم. او گفت:
ص: 339
خاموش باش! شافعی که باشد؟ دو دریا بودهاند، ابو حنیفه برای مردم خاور و مالک برای مردم باختر، چرا ما دو دریا را رها کرده به یک جوی بپردازیم؟ من میدیدم که پیروان مالک با شافعی دشمنی میورزیدند ایشان میگفتند: شافعی دانش را از مالک گرفت و با استاد مخالفت کرد. من هیچ دو گروه مذهبی را خوش برخوردتر و کم تعصبتر از ایشان (مالکیان و حنفیان مغرب) ندیده بودم، من از ایشان داستانهائی شگفت آور شنیدم که از گذشتگان خود نقل کرده میگفتند: در اینجا یک سال یک حنفی و در سال دیگر یک مالکی قضاوت میکرده است.* پرسیدم: چگونه مذهب ابو حنیفه بر سر راه شما نبود بشما رسید؟ گفتند:
روزگاری که وهب بن وهب پس از دریافت علم و فقه از نزد مالک به اینجا آمد، بلندپایگی اسد بن عبد اللّه مانع او شد که از وهب بیاموزد، پس به مدینه شد تا از خود مالک فراگیرد. ولی مالک بیمار بود و پس از مدتی انتظار به او گفت: برگرد نزد ابن وهب که من دانش خویش بدو سپردهام و شما را از پیمودن راه بی نیاز کردهام. این پیشنهاد بر اسد گران آمده کسی را جویا شد که همانند مالک باشد. به او گفتند: در کوفه جوانی به نام محمد بن حسن (شیبانی) شاگرد ابو حنیفه هست.
اسد به آنجا شد محمد بن حسن که او را هوشیار و شیفته دانش دید، چنان او را در بر گرفت که دیگری را نگرفته بود و فقه را بر او تزریق کرد،
ص: 340
پس چون استواری و خود کفائی او را دید، وی را به مغرب گسیل داد، چون بدانجا رسید جوانان به گرد او فرا آمده از تیزبینی وی در شگفت شدند، شاخ و برگها و مسائلی از او شنیدند که به گوش ابن وهب نرسیده بود. پس حلقههای درس پدید آمد و مذهبواره ابو حنیفه در مغرب رایج گشت.
من پرسیدم: پس چرا در اندلس رایج نشد؟ گفتند: در اندلس نیز کمتر از مغرب رایج نبود، ولی روزی دو گروه (حنفی، مالکی) به نزد سلطان کشاکش داشتند، سلطان پرسید بو حنیفه از کجا است؟
گفتند: از کوفه! گفت: مالک از کجا؟ گفتند: از مدینه! سلطان گفت:
دانشور دار الهجره (مدینه) [را دوستتر داریم او] ما را بسنده بود پس دستور داد پیروان ابو حنیفه را بیرون راندند. او گفت: خوش ندارم در سرزمین من دو مذهب واره باشد. من این داستان را از گروهی از پیران اندلس شنیدم [و از گروهی نیز باز پرسیدم ایشان گفتند: درست است.
من گمان دارم سلطان تعصب ورزیده باشد زیرا بنی امیه دشمن علی هستند و دانش بو حنیفه از علی است، امویان مردم کوفه را که شیعیاند دشمن میدارند. و چنانکه گفتم دسته دوم مذهب مردم کوچه و بازار است].
دسته سوم مذهب فاطمیان میباشد. و این خود در سه گونه مسائل است:* نخست: مسائلی که مورد اختلاف پیشوایان است، مانند قنوت در نماز بامداد، و بلند گفتن بسمله و یک رکعت خواندن نماز وتر و مانند اینها.
ص: 341
دوم: بازگشت به رفتار سلف (گذشتگان) مانند دوگانه گفتن بندهای اقامه که بنی امیه یکتای آن را اندوخته بودند، و سفید پوشی که بنی عباس آن را به سیاه تبدیل کرده بودند.
سوم: خود آوردههائی که هر چند پیشینه تاریخی نداشتند ولی با دیدگاه پیشوایان هم ناسازگار نبود، مانند افزودن حیعله بر اذان و شرط کردن دیدار ماه در تعیین روز اول ، و انجام دادن نماز کسوف با پنج رکعت دو سجدهای. و اینها از مذهب شیعیانست. ایشان کتابهائی نیز دارند [و بدستشان دیدم] که میخوانند. من کتاب دعائم را بررسی کرده دیدم ایشان در بیشتر اصول همگام معتزلیان و پیرو مذهب [تناسخ] اسماعیلی هستند و این سر را پنهان دارند و با هر کس نگویند مگر به او مطمئن شوند پس از آنکه او را سوگند داده با او پیمان بندند. از این روی ایشان را باطنیان گویند که ظاهر قرآن را به معنی دور و تأویلهای بیگانه باز میگردانند و معنیهای باریک از آن برآرند. و این مذهب ادریسیان است که بر خوره سوس اقصا دست یافتهاند، و نزدیک به مذهب قرمطیان است. مردم خاور و باختر درباره مذهب فاطمیان سه گونه میاندیشند برخی آن پذیرفته باور دارند و برخی آن را تکفیر کردهاند و برخی
ص: 342
آن را یکی از فرقههای اسلام برشمرند.
بیشتر مردم صقلیه حنفی هستند. من در کتابی که برخی پیران کرّامی و نیشابور تألیف کرده خواندم که در مغرب هفتصد خانقاه ایشان هست، پس گفتم: نه بخدا یکی هم نیست.
قرائت: قرائت همه این سرزمین تنها قرائت نافع است.
آداب و رسوم: در این شش اقلیم شهادت کسی نپذیرند مگر تعدیل شده باشد روزی من در معامله ملکی حاضر بودم، ابو طیب حمدان از من خواست تا گواهی بنویسم، پس این را به من تهنیت گفتند. جنازه مرده را جز از سمت سر و دو پا نگیرند پس از نماز تراویح مینشینند. گوسفندان کباب شده را پوست نمیکنند.* بی لنگ به گرمابه در آیند مگر اندکی از آنان. رسوم مغرب همانند مصر است جز طیلسان که کمتر پوشند و بیشتر دوایر را دو تا کرده بر پشت اندازند مانند عبا (مردم) قلنسوه رنگین پوشند، بربرها برنس سیاه، مردم روستا کیسه و بازاریان مندیل میبندند. بازرگان سوار خرهای مصری یا قاتر میشوند مصحفها و دفترها را بر روی رق مینویسند. مردم اندلس ماهرترین ورّاقان هستند. خط ایشان [زیبا و] مدوّر است .
ص: 343
بازرگانی: پارچه پشمین و کیسه از برقه بدانجا آورند. و از سیسیل پوشاکهای خوب برای کاخ پذیرائی و از افریقا روغن و پسته و زعفران و بادام و برقوق و خرجین و فرشها و خیکها، و از فاس خرما و همه آنچه یاد شد، و از اندلس پارچه بزازی بسیار و صادرات اختصاصی شگفتانگیز دیگر برخیزد.
از ویژگیهای این سرزمین مرجان است که از جزیرهای در دریا میآورند که نام شهرستان آن جا مرسی الخزر است. از یک راه باریک بدانجا میشوند مانند شهر مهدیه از دریای آن قرن که همان مرجان است برآرند، و ریشه گاهی جز اینجا ندارد و بر کوههائی در ته دریا یافت شود.
برای شکار آن قایق به دریا میروند و با خود صلیبهائی چوبین میبرند که بر هر یک مقداری کتان پیچانده باشد، آب میاندازند و کشتیبانان قایق را میچرخانند، پس دو تناب بدان ببندند و سر هر یک را یک تن میگیرد، پس صلیب را در آب میاندازند و کشتیبانان قایق را میچرخانند، پس صلیب به شاخههای مرجان میآویزد و آن را بیرون میکشند. و از ده تا ده هزار درم برمیآورد. پس آنها را در کارگاههائی که دارند پرداخت میکنند، پیش از پرداخت نه رنگ دارد و نه جلا! و آن را ببهای ارزان میفروشند.
ص: 344
در تطیله سمور بسیار است . در اندلس پوستی کلفت هست که از آن دسته شمشیرها سازند. در فصلی از سال عنبر بسیار از دریای محیط بدستشان میرسد. از سیسیل نوشادر سفید بسیار برآید، ولی شنیدم که معدنش به ته کشیده و مردم مصر بجای آن دوده* گرمابه بکار برند.
[در اندلس پارچه برای لنگ و پوشاک سازند].
وزن: سنجش در این سرزمین همه با رطل بغدادی بود، مگر درباره فلفل که آن را باندازه ده درم کمتر از بغدادی میکشند، و همین است که اکنون در دفاتر دولت فاطمی مغرب به کار گرفته میشود. [و دستور است که از سرب باشد و نام او بر آن ثبت گردد. اهل اندلس نیز رطل خود را دارند].
کیل: قفیز قیروان سی و دو ثمن است. ثمن شش مدّ است از مدّهای پیغمبر (ص). قفیز اندلس شصت رطل است. ربع هجده رطل، فنیقه نیم قفیز میباشد. کیل فاطمیان مغرب دوار است که از ویبه مصر اندکی خشکتر است و بر سر آن بندی نهاده شده که سر عمودی را که در ته آن ایستادهاند نگاه میدارد و بر سر آن شاخک آهنی چرخان هست هنگامی که کیّال ویبه را پر میکند آن شاخک آهن را میچرخاند تا
ص: 345
زیادتی را از سر آن بریزد.
رطلها از سرب هستند و بر هر یک نام امیر المؤمنین نوشته شده است. هر گاه بخواهند رطلها را در یکجا گرد آورده همه را آب کرده بر روی آنها چاث میکنند اگر چه ده تا باشند.
پول رایج : در همه ایالتها تا آخر دمشق [بجز حجاز] دینار است، که از مثقال به اندازه یک حبّه یعنی یک شعیره کمتر است. و گرد سکّه آن نوشته هست. ربعی کوچک نیز دارد و هر دو را به شمار دست بدست کنند. درم ایشان نیز کمبود دارد و نیمهای دارد که قیراط خوانده میشود، ربعی و هشتم و نیم هشتم آن را خرنوبه خوانند و همگی با شمار دست گردان میشوند ولی با قطعههای آن معامله نمیکنند. سنجه یا پول خرد ایشان از شیشه است که مانند رطلهای یاد شده چاپ خورده است.
رطل شهر تونس دوازده وقیه و وقیه دوازده درم است.
شگفتیهای این سرزمین بسیار است. یکی از آنها ابوقلمون است و آن حشرهایست که خود را بر سنگهای ساحل مالیده و کرک خود را بر آن مینهد که به نرمی خز و به رنگ زر است و چیزی از آن کم نشود.
آن را گردآورند و پوشاکی بسازند که در شبانه روز* به رنگهای گوناگون درآید، سلطان از صادر کردن این کالا به بیرون جلوگیری میکند مگر آنچه از دید ایشان پنهان باشد. چه بسا بهای یک چنین پوشاک [از هزار تا] به ده هزار دینار [و یازده هزار درم] برسد.
ص: 346
در سیسیل کوهی هست که در هر ده سال یک بار چهار ماه آتشفشانی میکند و در دیگر اوقات از آن دود برآید. و جز دهانه دود خیز همه جایش را برف گرفته است.
در شهر ایکجا، چشمهها هست که در هنگام نمازها میجوشد و سپس فرو مینشیند و اگر کسی که ناروا آدمکشی کرده بدانجا شود برای او نمیجوشد.
اگر کسی بگوید: تو بسیاری از شگفتیهای این سرزمین را فراموش کردهای، گوئیم ما هر آنچه را که گذشتگان در تصنیفهای خود یاد کردهاند رها کردهایم. از خوبیهای کتاب من آنست که آنچه را دیگران گفتهاند من ناگفته گذارم [و تنها آنچه را نیاوردهاند و یا نادرست آوردهاند میآورم] و نکوهیدهترین رفتار ایشان در کتابهایشان روش ضد آنست.
نبینی که اگر به کتاب جیهانی بنگری خواهی دید که همه اصل ابن خردادبه را در بر میدارد، و هر گاه به کتاب ابن فقیه نگاه کنی چنانست که به کتاب جاحظ و زیج اعظم نگریسته باشی. و اگر به کتاب من بنگری میبینی که در ترتیب منحصر به خود است. اگر گرد آوری این اصل (کتاب
ص: 347
احسن التقاسیم) برای من واجب نبود، من هرگز بدان نمیپرداختم. ولی چون خداوند مرا به دورترین نقاط کشور اسلام رسانیده راههای آن را به من وانموده بخشبندی آن را به من الهام کرده بود. من بر خویش واجب دیدم این دانش را به همه مسلمانان برسانم. نبینی خدا میفرماید: بگو: در زمین گردش کنند و بنگرند پس آنچه من مینویسم برای بیننده هشدار است و برای سفر کننده سودمند میباشد.
سرزمین سیاهان: این منطقه در مرز جنوبی این سرزمین (مغرب) و مصر میباشد، و آن سرزمینی خشک گشاده و دشوار است. ایشان از نژادهای گوناگونند. بطور کلی در کوهستانهای ایشان همان میوهها هست که در نزد مسلمانان دیده میشود، ولی بیشتر سیاهان آنها را- نمیچشند. ایشان میوهها و خوراکیها و گیاههائی نیز دارند که نزد ما نیست.
وسیله مبادلات: ایشان با زر و سیم معامله نمیکنند* معاملات قرماطیان با نمک و نوبیان و حبشیان با پارچه است. نوبه در پشت مصر و بجه در پشت عیذاب و حبشه در پشت زیلع است.
بردگان: خدمتگزارانی که میبینی در سه گونه نژادند. بخشی که به مصر آورده میشوند بهترین ایشانند، بخشی که به عدن برده میشوند
ص: 348
بربر هستند که بدترین جنس خدمتگزارانند، سومین نژاد ایشان همانند حبشیانند.
خدمتگزاران سفید نیز دو گروهند: صقلبیان که سرزمینشان در پشت خوارزم است، ولی ایشان را به اندلس میبرند و اخته میکنند و از آنجا به مصر و روم میآورند و به شام و اقور (کردستان) نیز میرسند، ولی اکنون در اثر خرابی مرز، بند آمده است.
درباره چگونگی اخته کردن ایشان پرسشها کردم و چنین نتیجه گرفتم که رومیان فرزندان را برای نگهبانی (کلیسا) اخته میکنند تا به زنان نگروند و گشنی ایشان را نیازارد [اخته رومی چنانست که خایه را برکنند و کیر را واگذارند. ایشان این کار را با کودکان خود که به کلیسا میبخشند نیز انجام میدهند] و هر گاه مسلمانان بر ایشان دست مییافتند این کودکان را از کلیسا بیرون میآوردند. صقلبیان را نیز به شهری در پشت بجانه که مردمش یهودیند برده اخته میکنند. درباره چگونگی این کار نیز خلافست، برخی گویند: کیر و دو خایه را یکجا از کار میاندازند. و برخی گویند کیسه را میشکافند و دو خایه را بر میکشند و چوبی به زیر کیر نهاده آن را از ته میبرند. من به عریب خادم که دانشمندی راستگو میبود گفتم: ای آموزگار سرنوشت خدمتگرانی را برایم بازگو! که دانشمندان در آن اختلاف دارند و بو حنیفه برای ایشان پدر شدن را ممکن دانسته و فرزندان همسر ایشان را از آنان میشمرد و رای درست جز از شما آشکار نشود. او گفت: بو حنیفه راست میگوید و من بتو خواهم گفت پس بدانکه چون ایشان را به اختگاه میآورند. کیسه ایشان را میشکافند و دو خایه را میکشند ولی گاهی یک خایه کودک در این حال
ص: 349
از ترس به بالا میجهد و آن را نمییابند، و پس از بهبود زخم پائین میآید. پس اگر تخم چپ مانده باشد گشنی منی خواهد داشت و اگر تخم راست مانده باشد، ریشش بر خواهد آمد مانند فلانی* و فلانی. بو حنیفه بر گفتار پیغمبر تکیه کرده است که: فرزند از آن رختخواب است و ممکن است از اختگانی باشد که یک خایهاش مانده بوده است. من این سخن با ابو سعید [احمد بن محمد] جوری در نیشابور باز گفتم، وی گفت: ممکن است چنین باشد و من خود یکی از دو خایهام کوچکتر است و ریش او تنک بود. از هنگامی که کسی را اخته میکردند تا بهبود یابد بر در سوراخ شاش او قطعه سربی مینهادند که هنگام شاشیدن بیرون میآورد تا مبادا بسته شود.
زبان: این مردم عربی است ولی شکسته و جز آنست که سرزمینهای دیگر یاد کردم. ایشان زبانی دیگر هم دارند که نزدیک به رومی است. هر چه به غروب گاه خورشید نزدیک میشویم رنگ مردم بازتر و چشمها آبیتر و ریشها انبوهتر است. جای ایشان در شهر سطیف است، و ایشان بودند که زمینه را برای پیروزی عبید اللّه فراهم ساختند، بیشتر بادیهنشینان این سرزمین
ص: 350
بربر هستند که در خوره سوس جای دارند. این مردم همانند خوارزمیانند زبانشان نا مفهوم و طبعشان نامأنوس است و پستی بسیار دارند. شنیدم مثلا یکی از ایشان هزینه سفر بر کمر میبندد و به حج رفته باز میگردد و هنوز آن را بر کمر خود دارد، پس ازدواج میکند. کمتر کسی از ایشان هست که به زیارت بیت المقدس نرفته باشد.
از عیوب مغرب آنکه در دو شهر آفریقا گوشت سگ را بر قناره کشیده میفروشند و این دو شهر قسطیلیه و نفطه است. مسلمانان ایشان را متهم میکنند گوشت سگ را در هریسه نیز میریزند، ایشان کج خلقی و خشونت را با فرزی دارا هستند، یک تن را میبینی که خود هم دیگ را میپزد و هم گوشت یا ترید را میفروشد. راههایشان به نقاط دور افتاده در بیابانهای شنزار دشوار است.
حکومت: در اندلس، برای جز امویان هیچگاه خطبه خوانده نشده است. اما در سوس اقصا، پس نخستین غیر اموی که بر آن دست یافت، ادریس بق عبد اللّه بن حسن بن ابی طالب بود. هنگامی که ادریس از میدان جنگ عباسیان با طالبیان در حادثه فخ در خلافت هادی* رهائی یافت به مصر آمد، در آن هنگام واضح مولای منصور رئیس برید مصری میبود و مذهب شیعی داشت، واضح، ادریس را با برید به مغرب فرستاد.
ادریس به طنجه شد و مردم آنجا و حومهاش گرد او فرا آمدند. پس چون رشید به خلافت رسید و داستان را دانست گردن واضح بزد و تنش را به دار آویخت، پس شماخ یمانی مولای مهدی را به سوی دریس فرستاد و نامهای برای او به ابراهیم اغلب که فرماندار او بر آفریقا میبود نوشت.
ص: 351
شماخ به زویله رسیده خود را پزشکی از دوستان وانمود کرد. ادریس به او اطمینان کرده با او انس گرفت. روزی ادریس از درد دندان شکایت کرد و شماخ داروئی زهرآگین بدو داده و گفت: بامدادان با آن مسواک کند، و خود نیمه شب فرار کرد، چون ادریس مسواک کرد بمرد، پس شماخ را خواستند و نیافتند. رشید شماخ را رئیس برید مصر کرد.
[اما کسانی که امروز بر این سرزمین حکومت دارند، پس نخستین ایشان عبید اللّه است که معلم وداعی وی بود. قبیله کتامه نیز به ایشان گرویده پیروزیها بر ایشان آوردند. اصل ایشان از سلمیه شهری نزدیک حمص است و خود شاخهای از عرب باهلی هستند. او مهدی لقب گرفت و پس از وی هادی و سپس معز آمدند و او است که مصر را بگشود و پس از او عزیز آمد. هنگامی که لشکر ایشان به مصر رسید ابو جعفر طحاوی فقیه مصر برای مردم خطبه خوانده گفت: برخیزید و جلو ایشان را بگیرید! اینان خارجی هستند و جنگ با ایشان واجب است، ایشان سنتها را تغییر میدهند و مردم را جدا کرده گمراه میکنند، مردم یک دست شده با ایشان جنگیده فرارشان دادند و اموالشان را غارت کردند].
ص: 352
فاصلهها: از برقه گرفته تا «ندامه» یک مرحله، سپس تا تاکنست یک مرحله سپس تا «مغار» یک مرحله، سپس تا «حلیمان» یک مرحله، سپس تا «مخیل» یک مرحله، سپس تا جب المیدعان یک مرحله، سپس تا «جیاد صغیر» یک مرحله، سپس تا* «حی عبد اللّه» یک مرحله، سپس تا «مرج الشیخ» یک مرحله، سپس تا عقبه یک مرحله، سپس تا «خرائب أبی حلیمه» یک مرحله، سپس تا خربه القوم یک مرحله، سپس تا سکّه الحمام یک مرحله، سپس تا جبّ العوسبح یک مرحله، سپس تا «کنائس الحریر» یک مرحله، سپس تا «طاحونة» یک مرحله، سپس تا حنّیه الروم یک مرحله، سپس تا ذات الحمام یک مرحله، سپس تا «بومینه یک مرحله، سپس تا «اسکندریه» یک مرحله است.
از «طرابلس» گرفته تا مسدود یک مرحله، سپس تا ارسطا یک مرحله سپس تا «راشدیه» یک مرحله سپس تا قصورحّان یک مرحله، سپس تا «مغمداش» یک مرحله، سپس تا «سرت» یک مرحله، سپس تا «قصر العبادی یک مرحله، سپس تا «یهودیّتین» یک مرحله، سپس تا «قصر العطش»
ص: 353
یک مرحله، سپس تا سبخة مزیوسا یک مرحله، سپس تا «بلدروب» یک مرحله، سپس تا «برمست» یک مرحله، سپس تا «سلوق» یک مرحله، سپس تا «اوبران» یک مرحله، سپس تا «قصر الفیل» یک مرحله، سپس تا «ملیتیه» یک مرحله، سپس تا «برقه» یک مرحله است.* از «طرابلس» گرفته تا «بئر الجمالین» یک مرحله، سپس تا «قصر الدرق» یک مرحله، سپس تا «بارجمت» یک مرحله، سپس تا «فوّاره» یک مرحله، سپس تا «قابسن» یک مرحله، سپس تا «زیتونه» یک مرحله، سپس تا «کتانه» یک مرحله، سپس تا «کبس» یک مرحله، سپس تا قیروان یک مرحله، سپس از بیابانها گذشته تا به «سوس ادنی» یک هزار و یکصد و پنجاه میل است، سپس تا «سوس اقصا» بیست و سه روز راه است. پهنای دریای روم در اینجا [تا اندلس] هجده میل میباشد.
از «قیروان» گرفته هفت مرحله به قفصه سپس تا «قسطیلیه» سه
ص: 354
مرحله، سپس تا «تاهرت» پانزده روز راه در شن زار و دهات است، سپس در میان بربرها سه روز راه تا «فاس» است، سپس به آبادی رسیده هشت مرحله تا «شقور» است، سپس همین قدر در میان دیهها و رودخانهها تا «بصره» است که مرز «سوس ادنی» میباشد.
اگر خواستی نیز از «قیروان» گرفته تا «سطیف» ده مرحله، سپس تا «تاهرت»، بیست، سپس تا «فاس» پنجاه، سپس تا «سوس اقصا» سی مرحله است.
از «قیروان» گرفته تا «زویله» یک ماه است.
از «قیروان» تا «سجلماسه» در بیابان سی مرحله و در آبادی پنجاه است.
از «قیروان» گرفته تا «تونس» سه مرحله، سپس تا طبرقه ده مرحله سپس تا تنس شش مرحله، سپس تا «جزیره بنی زغنای» پنج مرحله است.
از «قیروان» گرفته تا «قلبس» یا تا قرنه یا تا سبیبه یا تا «مدینة القصور» یا تا «مهدیه» هر یک دو مرحله است.
از «قیروان» گرفته تا «لافس» یا تا «جزیره» یا تا ابّه یا تا «مرسی الخزر» هر یک* سه مرحله است.
از «قیروان» گرفته تا «قابس» یا تا «قصر افریقی» یا تا «مجّانه هر یک پنج مرحله است.
ص: 355
از «مجانه» گرفته تا تبسّه یا تا «باغای» یا تا «دوفانه» یا «عین العصافیر» یا دار ملوّل یا طبنه یا مقّره یا مسیله هر یک یک مرحله است، و میان هر یک از اینها و دیگری به ترتیب یک مرحله میباشد.
از «مسیله» گرفته تا به سوی مغرب تا «أشیر» سه روز راه، سپس تا «تاهرت» و سپس تا «فکّان» هر یک مانند آن است، سپس تا تلمسان دو مرحله، سپس جراوه همان اندازه است.
از «تلمسان» گرفته تا «صاع» دو مرحله ... و «مسیله» مرز آفریقا است.
از «تاهرت» گرفته تا «ناکور» سی مرحله، سپس تا «سجلماسه» پانزده تا است.
از «فاس» گرفته تا بصره شش مرحله، و نیز از «فاس» یا «أزیله» هشت مرحله است.
از «قیروان» تا «سوسة» یا تا قلشانه یا تا «تماجر» هر یک یک مرحله است.
من بیان فاصلههای این بخش را مختصر و مجمل مینهم زیرا که نقطهها بسیار و مسافرانش اندک هستند.
درباره فاصله شهرهای اندلس نیز، چنانکه برای من ثابت شده است، از «قرطبه» که قصبه است تا «اشبیلیه» سه مرحله است، سپس به سمت قبله، تا «استجه» یک مرحله و از «قرطبه» تا طلّیطلة شش روز
ص: 356
است، و از آن تا «وادی الحجارة» دو مرحله، و از «قرطبه» تا «مکناسه» چهار روز، سپس تا «هوّاره» همان اندازه، سپس تا نفزه ده روز، سپس تا سمور چهار روز، و از آن تا «قوریه» دوازده مرحله، سپس تا «مارده» چهار روز است و از «قوریه» تا «باجه» شش روز، و از باجه تا دورترین شهرستان شنترین هفده روز است. و از آن تا فحص البلوط دو دو روز، سپس تا لبّله چهارده است. و از آن تا «قرمونه» چهار روز است که در میان «باحه» و «اشبیلیه» به سوی باختر بر راه «مارده» قرار دارد. و از «قرمونه» تا «اشبیلیه»* دو مرحله است، و از «استجه» تا «مورور» یک مرحله، سپس تا شذونه دو روز و تا «جبل طارق» سه روز است. و از «استجه» تا «مالقه» به سوی شرق هفت روز تا ارجدونه سه مرحله، و از آن تا «بجّانه» شش مرحله، و از آن تا «مرسیه» هفت روز، و از آن تا بلنسیه نیز بیست روز، سپس تا طرطوشه دوازده مرحله است، و از «مرسیه» تا «بجانه» شش روز، سپس تا «مالقه» ده روز، سپس تا «جبل طارق» چهار روز، سپس تا «شذونه» سه روز، سپس تا «اشبیلیه» چهار روز است. این «اشبیلیه» در باختر زمین نمونه دوری راه و متلک آنست، چنانکه «فرغانه» در خاور زمین همین گونه است.
و من اشبیلیه نخستین را نمیشناسم.
ص: 357
یادی از بادیه عرب
اشاره
بدانکه میان سرزمین عرب و مغرب بیابانی است دارای آب و گود آبها و چاهها و چشمهها و تپهها و شنزارها و نخلستان و اندکی کوهستان و پر از مردم عرب، راههایش ترسناک و ناپیدا، خوش هوا و بد آب است. نه دریاچهای دارد و نه رودخانهای بجز ارزق، شهری بجز تیا نیز ندارد. برخی مردم آن را از جزیرة (العرب) میدانند ولی از آن نیست، و برخی آن را بر چند اقلیم بخش مینمایند، و برخی آن را از شام میشمرند. من چنان دیدم که آن را جدا آورده در نقشه برکشم زیرا که مردم هیچ یک از سیزده ایالت، راهی در خشکی به مکه جز از میان این سرزمین ندارند، پس از ما شناخت آن بی نیاز نیستیم. در آنجا راهها و آبهای ناشناخته هست که شناسائی آنها سود فراوان و پاداش و ثواب دارد. من خود چند بار بدانجا شده آن را ز سمت یمن (جنوب) و شام (شمال) و خاور و باختر وراندازی کرده، راههایش را جسته و از آبهایش پرسیده و در بررسی آنها تبحّر کردم تا بیشتر راههایش را شناختم و بالله التوفیق.*
بررسی کوتاه:
من آن بادیه را به صورت کمانی از «ویله» تا «عبادان» و سپس تا «بالس» نهادم، و [از چهارده راه] دوازده را [مفید] آن را نشان دادم
ص: 358
که نه تای آنها به درازا تا مکه میرسند و سه تای دیگر در پهنا و به شام میرسند.
راهی دیگر نیز دارد که بصره را به قرح رسانیده سپس به مصر میرود. راهها چنیناند:
راه مصر، راه رمله، راه شراة، راه تبوک، راه وبیره ، راه بطن السر، راه رحبه، راه هیت، راه کوفه، راه قادسیه، راه واسط راه وادی القری، راه بصره، این است فهرست آنها و گزارش جدا جدای آنها چنین است:
راه مصر: از بویب گرفته تا بندقّه یک مرحله سپس تا عجرود یک مرحله، سپس تا «مدینه» یک مرحله، سپس تا «کرسی» یک مرحله، سپس تا حفر یک مرحله، سپس تا «منزل» یک مرحله، سپس تا «ویله» یک مرحله است.
راه رمله: از سکّریه گرفته تا تلیل دو مرحله، از تلیل تا عمو دو مرحله، سپس تا ویله دو مرحله است.
راه شراه از صغر گرفته تا ویله چهار مرحله است. و این دو راه هر چند در شام بشمار میروند ولی راهی وحشتناک و در کنار بادیه یاد شده هستند [چنانکه محمد بن حسن را نیز میبینی که گاهی در باب
ص: 359
وکالت مطالبی مربوط ببابهای دیگر که توضیح دهنده هستند 250 میآورد]. * راه تبوک: از «عمان» گرفته تا معان دو منهل است، سپس تا «تبوک» همان اندازه است. سپس تا «تیما» چهار، سپس تا «وادی القری» چهارتا است.
راه وبیر: از «عمان» گرفته تا «وبیر» سه منهل سپس تا «أجولی» چهار مرحله، سپس تا «ثجر» دو منهل، سپس تا «تیما» سه منهل است.
راه بطن السر: از «عمان» گرفته تا «عونید» دو روز، سپس محدثه نیم روز سپس تا نبک همان اندازه، سپس تا «ماء» یک روز، سپس تا جربی یک روز، سپس تا «عرفجا» یک روز و نیم، سپس تا مخری سه تا، سپس تا «تیما» چهارتا است.
این سه بزرگ راه، راههای تازیان به مکه هستند و برید بنی امیه هنگامی که دمشق را پایتخت میداشتند [در راه بطن السر رفت و آمد
ص: 360
میداشت و لشکریان عمرین برای گشودن شام از آنجا گذشتند.
اینها راههائی کوتاه و مطمئن و در اختیار «بنو کلاب» و یاران شامی ایشانند که در «عمان» گرد هم میآیند. [این شش راه به ترتیب از مغرب به مکه میرسند، و سه راه پس از آنها، مردم خاور را از بادیه گذرانیده به مکه میرسانند].* راه قادسیه: از «قادسیه» گرفته تا مغیشه هفده میل، سپس تا «قرعا» بیست و دو میل، سپس تا «واقصه» بیست و چهار میل، سپس تا «عقبه» بیست و نه میل، سپس تا «قاع» بیست و چهار میل، سپس تا «زباله» بیست و چهار میل، سپس تا شقوق بیست و یک میل، سپس تا بطان بیست و نه میل، سپس تا ثعلبیه» بیست و نه میل، سپس تا جزیمیّه سی و دو میل، سپس تا أجفر بیست و چهار میل، سپس تا فید سی و شش میل میباشد. راه واسط: من بدین راه نرفتهام، ولی در «ثعلبیه» با راه پیشین یکی میشود.
راه بصره: از «بصره» گرفته تا حفیر هجده میل، سپس تا رحیل بیست و هشت میل، سپس تا شبحی بیست و هفت میل، سپس تا
ص: 361
حفر ابو موسی بیست و شش میل، سپس تا ماوّیه سی و دو میل، سپس تا ذات عشر بیست و نه میل، سپس تا ینسوعه بیست و سه میل، سپس تا سمّینه بیست و نه میل، سپس تا فریتین بیست و دو میل، سپس تا «نباج» بیست و سه میل است.
این سه تا، راههای عراق به مکه میباشند و همه نه راه یاد شده در طول جغرافیائی قرار دارند [و راههای عرض جغرافیا چهارند].
راه کوفه: از «کوفه» گرفته تا رهیمه دوازده میل [نیم مرحله] سپس تا «نحیت» دو روز [دو مرحله] سپس تا «قرای» همان اندازه، سپس تا خنفس یک روز، سپس تا «حشیه» همان اندازه، سپس تا غریفه همان اندازه سپس تا «قراکر» همان اندازه، سپس تا أزرق همان اندازه سپس تا «عمان» همان اندازه که همهاش روی هم یازده مرحله سبک میشود.
راه هیت: از «هیت» گرفته ... [راه «هیت» تا «دمشق» ده روز است و همچنین راه رحبه تا آنجا].
راه رحبه: از «رحبه» گرفته ... این سه راه در عرض جغرافیائی قرار دارند و شاخههائی دارند که به «اذرعات» و جز آنها میرسند.
راه وادی القری: گویند، این راه به «منهب» که در پشت «فید»
ص: 362
است میرسد.
[منهب شهری پر نخل و کشتزار است. کوهستان و دره طی نیز در آنجا نخلستانها و آبادیها دارد، و محصولات «فید» از این دو جا است راه بصره به شام نیز از این دو میگذرد]. از «منهب» تا «وادی القری» پنج شب و از آن تا «تیا» چهار [شب] و از آن تا «تبوک» هفت و از آن تا «وادی طحاء» دو شب راه است.
از «بصره» تا «کوفه» در مرز این بیابان ده مرحله راه سنگین است. بیشتر این منزلها که یاد شد گوداب و آبها هستند. [از بصره تا شام نزدیک یک ماه راه است و من از آن راه نگذشتهام]. چنین است وصف این بادیه و آبهای آن [و شش اقلیم عربستان].
گزارش گستردهتر
بدان که این جا، بیابانی گسترده و پر عرب است. گیاهی مانند خردل دارد که فثّ نامیده شده، خود بخود میروید و آن را در گودالها گرد آورده آب میدهند تا دانههایش باز شود، پس آن را آرد کرده نان میپزند و خوراک کنند، گوشت بزمجه و مار بسیار خورند و راه میزنند و غریب نوازی میکنند و گمراهان راهنمائی و کاروانها را نیز نگهبانی میکنند. [و از این روی هنگامی که نقفور طرسوس را بگرفت، گفت:
ای عربهای شام، برگردید به «فث» و سوسمار خواری خودتان
ص: 363
و «شام» ما را بما پس دهید ...» خلاصه هیچ کس نمیتواند از این راه بگذرد مگر با نگهبانان با نیروئی باز دارنده. به حاجیان با همه نیرو که دارند دست برد زده میشود و شترها و دارائیشان ربوده میشود.
مرزهای این بیابان، از «ویله» نزدیک مداین لوط گرفته، تا به «مآب» سپس بر مرزهای عمان، اذرعات، و روستاهای «دمشق»، «تدمر» «سلمیه» و پیرامن «حمص» تا «بالس» گذشته، سپس بسمت فرات آمده بر «رقّه»، «رحبه»، «دالیه» تا «هیت» و «انبار» سپس بر «حیره» [کوفه] «قادسیه»، و باختر «بطایح»، سپس از کنار بصره و عبادان میگذرد.
برخی «شراة» را نیز بدان میافزایند و شهرهایش را از آن میشمرند و این درستتر است.
در این بیابان شهری جز «تیما» نیست، که شهری کهن در زمینی گسترده پر نخل و باغهای فراوان و آب سرشار است، با چشمهای سبک و شگفتانگیز و زیبا که از پنجره آهنین* به یک برکه میریزد و سپس به باغها میرود. چاههای شیرین نیز دارند، در دشت واقع است ولی بیشتر آن ویرانه شده است، جامع در میان و ساختمانها دور بازار است مردمش آزمندند. مرجعی دانشمند و فرمانروائی کار آمد ندارند.
خطبه خوان ایشان بقّال و حاکمشان کفاش میبود. مردمی سخت متعصبند و «زرههای داودی» دارند که هنگام آشوبها بر تن میکنند.
ص: 364
منزلهای میان مصر و ویله با جوی سیراب میشوند.
غمر: آبش وحشتناک است، نزدیک آن شنزاری هست که چون میکنند آب شیرین فراوان از آن برمیآید.
وبیر: در زمینی روشن و زیبا است و چاههای شیرین دارد.
اجولی: خدا آبش را نابود کند، کسی که از آن بیاشامد باد میکند و چه بسا بمیرد.
ثجر: گودال آب بسیار ندارد [سه تا هستند] و آبشان نیز بدمزه است.
عونید: دو گودال آب نزدیک هم است که آبشان بدمزه است و خود در شنزار میباشد.
محدثه: کاریزی شیرین است که با سنگهای سیاه دورچین شده است.
نبک: دو گودال آبند که یکی از دیگری شیرینتر، و راه در میان آن دو میباشد و نخلستانی دارد. پس از آن نیز یک گودال گل کم آب هست که نامش را فراموش کردهام.
جربی: یک یا دو گودال آب گندیده است در میان دغل و طرفا عرفجا: دو گودال آب شیرین است در جایی دلگشا و زیبا.
مخری: دو گودال آب است در زمینی سیاه، خدایش زشت داراد که مردم شتران را نیز میرماند و مانند نامش (مخری) اسهال آور است، خواه از آن بیاشامی و خواه نان یا خوراک بپزی! نتیجه یکی است.
ص: 365
مغیثه: ویرانهایست که یک چاه نیز در آنجا هست.
قرعاء: چند چاه بی فایده دارد.
واقصة: دژی آباد دارد با چند چاه شیرین و برکهای بزرگ که چشمهای در آن میجوشد.
عقبه: دارای چاههائی گود و چند ویرانه است.
قاع: جائی است که ویران شده و پیشتر آباد و مسکون بوده و چاهی نیز دارد.* زباله: دژی آباد است، چاههائی شگفتانگیز در سنگ و چند چاه کوچک دارد. گروهی از حاجیان برخی از توشه خود را نیز در آنجا میسپارند. تازیان بسیار با شتر و حشیش و جز آن به آنجا میآیند این جایگاه خود کمکی برای حاجیان است.
بطان: چند ویرانه و چاههائی خشکیده است.
ثعلبیه: یک سوم راه است. آباد با برکههای بسیار است که از جویها آب میگیرد دژ آنجا ساکنانی نیز دارد، و آب چاهش گوارا است قبر عبادی که در آغاز این منهل میباشد سنگی بزرگ دارد. اینها بودند نقاط مهم شن زار هیبر.
خزیمیه: چند برکه خشکیده و چاههائی بیکار افتاده دارد.
فید: شهری کوچک است که دو دژ و یک گرمابه و برکه با درهای
ص: 366
آهنین دارد و آثاری از عضد الدوله در آنست. همه گونه چیزهای مفید در آن هست. حاجیان توشه خود را در آنجا میسپرند که مردم درستکار دارد. چشمهها، چاهها برکههای گوارا و کمی دورتر آبی شیرین دارد از شهرهای حجاز بشمار است، ولی ما از راه قادسیه بدانجا رسیدیم زیرا که بدان نیاز میباشد. [از کارهای قرامطه است، جامعی در آنجا همت که خطبهخوانی ندارد].
نبّاج: آن نیز بوسیله حاجیان آباد است، دژی دارد که حاجیان بصره توشه خود را در آن مینهند که مردمی درستکارند. آبش نیز فراوانست.* اگر کسی گوید: تو مردی هستی که جهانگردی را آگاهانه انجام دادهای و راه و چاههای این بیابان را دانستهای، اینک نظر تو در باره حج توکلی چیست؟ آیا میتوان این راه را بی زاد و توشه پیمود؟
در پاسخ او گفته میشود. از سفیان عیینه نقل است که میگفت: دو کس هستند که هر گاه از تو نظر خواستند باید بدیشان دلگرمی بخشی زیرا که پرسش ایشان از احساس ناتوانی خیزد، تک مردی که درباره زناشوئی پرسد، و رهروی که خیال حج بی زاد و توشه دارد. برخی از زاهدان شهرضا برایم گفت: من بی زاد به این بیابان شدم، پس از سه روز گرسنه ماندم، ناگهان چیزی نرم یافتم چون نگریستم حلوائی دیدم در
ص: 367
میان نان لواش گرم پیچیده. خود من نیز عصر هنگامی که روزه میداشتم در کرانهای به قصد حج بی توشه به راه افتادم، چون به عاقر رسیدم و نماز مغرب گزاردم در گوشه به نماز پرداختم، زیرا که من همه شب پس از نماز وتر افطار میکردم پس چون نماز شام را گزاردم و همه مردم رفتند مؤذن مسجد نزد من آمده مقداری نان و قطیّن و یک کوزه آب به من داد، ولی من قصد داشتم که نه خیک و نه کوزه برندارم، گفته بودم: آن کس که آذوقه رساند آب را هم میدهد، آن شب تا اندیشیده بهترین شام را خوردم. فردایش پس از نماز ظهر به سوی سکریّه براه افتادم و چون نماز شام را خواندم مردی یک نان روستائی و کوزه آب برایم آورد* پس خوردم و آشامیدم و تا فردا راه پیمودم تا به رأس الزاویه رسیدم. پس آنچه پوشید بودم به طوّافی دادم و یک مدرعه (روپوش) موئین با یک کفش کهنه و یک دستمال پوسیده از وی گرفتم و براه افتادم تا عصر شد و من هیچ امیدی به شام نداشتم. پس دژی از دور دیدم و چون بدرون آن شدم یک مرد مقدسی مرا شناخته پس از رو بوسی و خوش آمد گوئی جایگاه مرا به دیگران معرفی نمود و انواع خوراک و پوشاک برایم آورد. من نیمه شب از ایشان گریختم و تا پس از نیمه روز راه پیمائی کردم، ناگهان گروهی از مغربیان مرا بازداشت کرده گفتند:
تو جاسوس هستی! و چون غروب را با ایشان نماز گزاردم از من پوزش خواسته مهمانم کردند. فردا برای راه پیمائی بیرون آمدم تا به
ص: 368
کسیفه رسیدم، در آنجا هیچکس نیافتم، ناگهان پنج سوار مرا گرفتند و با زور مرا بجایگاه خودشان برده مهمان کردند. من چون دیدم که هر شب در جائی مهمان هستم و خدا مرا بر میگرداند دوباره به شهر خود بازگشتم و همان سال را با سواری و توشه رهسپار حج گشتم.
بخش نخست پایان یافت و بخش دوم سرزمینهای ایران است که با اقلیم خاوران آغاز خواهد شد