گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
بخش دوم هشت اقلیم عجم (سرزمین ایران)





اشاره

در بیان هشت اقلیم عجم و یادآوری راه‌هایش به ترتیب مرزها، مردم این سرزمین خوشبخت‌تر، ثروتمندتر، دانشمندتر و دین دارتر از دیگرانند. مردمی نیکخواه و در کارها پرهیزکارند. در این سرزمین رودخانه‌ها روان و آبادیها پردرخت است. من پیش از آغاز گزارش راه‌ها و توصیف شهرها، مطلبی را که باید در پیش درآمد بیان کرد در این فصل می‌آورم:
از ابو منذر هشام بن سائب روایت است که گفت: هنگامی که قتیبه بن مسلم بر فیروز پسر کسری چیره شد دختر وی شاهین را با یک سفط به نزد حجاج فرستاد و حجاج او را به نزد ولید فرستاد. چون
ص: 372
سفط را گشودند دیدند که در آن چنین نوشته‌ای هست:

جغرافیای کواذ

در آن چنین نوشته‌ای هست:
بنام خداوند صورتگر، قباد پسر فیروز سرزمین خود را بر رسید آبها و خاکهایش را سنجید، تا برای سکنای خویش شهری بسازد، پس سرزمین خود را بهترین زمین یافت و این از عراق آغاز می‌شود که ناف زمین‌ها است و دلگشاترین آنها را در سیزده جا چنین تشخیص داد مداین ، شوش ، جندی‌شاپور ، تستر ، ساپور ، اصفهان، ری، بلخ، سمرقند، ابیورد ، ماسبدان، مهرجان‌قذق قرماسین .
سردسیرترین آنها رادبیل ، همدان، قزوین، جوانق*
ص: 373
نهاوند ، خوارزم، قالیقلا یافت.
وبا خیزترین آنها را بند نیجین، جرجان، خوارری کش برزعه زنجان یافت.
قحطزده‌ترین بخش آن را: میسان، دشت میسان، باد رایا، باکسایا، ماسبذان، ری اصفهان یافت.
بخیل‌ترین مردمان را در خراسان، اصفهان، اردبیل ، بادرایا، باکسایا، استخر، شیراز، فسا یافت.
از همه جای آن حاصل خیزتر را: ارمینیه، آذربایجان، گور مکران ماه کوفه، ماه بصره، ارجان، دورق یافت.
و از همه مردمان زیباتر را در مداین کلواذی، سابور، استخر
ص: 374
جنّابه، ری، قم، اصفهان، نشوی دید.
خردمندترین مردمان را در هفت شهر عکبرا، قطربّل، عقرقوف، ری، اصفهان، ماسبذان، مهرجان‌قذق شناخت.
زیرک‌ترین مردم را در دو بخش شهر اسکاف ، کسکر، عبدسی مرو، ری یافت.
سلاح شناس‌ترین مردم را در همدان، حلوان، اصفهان، شهرزور، خوارزم، شاش، اسبیجاب یافت.
سبک‌ترین آبها را در ده جا دید: دجله، فرات، جیحون، گندیشاپور ماسبذان، قزوین و آب سورا و آب ذات المطامیر، آب فنجای .
فریبکاترین مردم را در یازده شهر یافت: خراسان، اصفهان
ص: 375
ری، همدان، ارمینیه، آذربایجان، ماسبذان، مهرجان‌قذق، شوشتر، مذار، ارتوان .
بدترین میوه را نیز در شهرهای مداین، شاپور، ارجان، ری نهاوند، ماسبدان، حلوان یافت.
کوته‌بین‌ترین مردم را در نوبندگان، ماسبذان، سیراف، رامهرمز ارمینیه، آذربایجان، استخر یافت.
پست‌ترین مردم را در شش جا یافت: نوبندگان، بادرایا، باکسایا ویهند، نهاوند، اصفهان .
و (قباد) در میان دجله و گردنه همدانی، جائی دلگشاتر از قرماسین نیافت، پس آن را برای خود پایه نهاد. سپس خسروان پس از وی شهرهایی را که می‌بینم در میان مداین تا آن گردنه بساختند.* در کتابی در خزانه عضد الدوله، فصلی مسجّع درباره گردشگاهها دیدم، پس من نیز جاهائی که به خوشی شهرت داشتند و شایسته چشم بوشی نبودند، بر آن افزودم، تا مجموعه‌ای از گردشگاههای زمین در
ص: 376
آن گرد آید و بتواند دل مردم را بدست آورد. در آنجا گفته است:
بهترین زمین از نظر خلقت ری است که سرّ و سربان را دارد و بهترین آن از نظر ساخت گرگان است و بهترین آن از نظر شهرت طبرستان است و بهترین آن از نظر استخراج نیسابور است که بشتنقان دارد، و بهترین آن از نظر کهنگی و تازگی «گندیشاپور» است که آبان دارد [دو نهر دارد]، و مرو که در زریق و ساجان دارد و غوطه دمشق که زاربان دارد و نصیبین که هرماس دارد، و ایلیا که بقعه و ماماس دارد، و صمیره که حصشان دارد. در فارس نیز دره بوان هست، نهر ابلّه نیز چشمان را خیره می‌کند، درباره دلگشا بودن صغد جای گفتگو نیست، بلخ نیز پروان دارد نهاوند و باغهای اصفهان در بحرین، قیساریّه هست و عمّان، در یمن صنعان اعجوبه است، از جیرفت کرمان که مپرس، و همچنین از بست و موقان و حومه بخارا، شاش و فسا و سابور و حلوان را نیز یاد خواهم
ص: 377
کرد. دیه‌های رمله با زیتون و انجیرهایشان چشم گنر هستند، من پیش‌تر از تاهرت و جیّان نیز گفتگو کرده‌ام، از کوفه تا فاصله دو برید راه، جویها، نخلستانها، و درختانست. چنین است شناخت سرزمین‌های دلگشا!.

زبان مردم‌

بدانکه بیشتر شهرهای عجم چنانکه یاد خواهم کرد بنام پایه‌گذاران آنها نامیده شده‌اند. زبان مردم این هشت اقلیم عجمی است، برخی از آنها دری و دیگران پیچیده‌ترند. همگی آنها فارسی نامیده می‌شوند و اختلاف آنها آشکار و گنگی در آنها نمودار و این را دز جایش تا توانم روشن خواهم کرد. نمونه سخن هر قوم را برای اثبات ادعا در جهان خواهم آورد [پس به اقلیم خاوران آغاز می‌کنم]:*
ص: 378

7- خاوران‌

اشاره

مهمترین آن سرزمین‌ها است، بیش از همه جا دانشمند دارد، جای نیکوکاری و مرکز دانش و پایگاه اسلام و دژ استوار آن است.
شاه آنجا سرآمد شاهان و سربازانش بهترین سربازان‌اند. مردمی نیرومند، صاحب رای نامدار، ثروتمند، سواردار، کشورگشا و پیروزمند دارد. چنانکه به عمر نوشته شده بود:
ایشان مردمی هستند پوشاکشان آهنین، خوراکشان گوشت خشکانیده، آشامیدنشان آب یخ است.
روستاهای معتبر، دیه‌های گرانمایه با درختان سر در هم کشیده و رودخانه‌های روان و نعمت فراوان و ناحیتهای گسترده دارد.
در آنجا دیانت در ستین، دادگری راستین، دولت پیروزمند و کشورداری هموار است.
ص: 379
در آنجا دانشمندان به حکومت رسند و در جز آنجا بردگان سلطنت می‌کنند . این سرزمین سدّ راه ترکها و سپر غزها و ترساننده رومها و فخر آور برای مسلمانان است، مرکز دانشمندان جان بخش دو حرم خدا و مالک هر دو سوی رود است. جزیرة العرب از خاوران گشاده‌تر است ولی این از جزیره آبادتر، استانها و روستاها و ثروتش بیشتر است.
ابو زید خاوران را سه بخش برشمرده: خراسان، سگستان، ما وراء النهر. ولی من آن را یک بخش در دو سوی رود جیحون خوانده،
ص: 380
هر یک را بنام پایه گذارش نامیده‌ام، و نقشه هر سو را جداگانه کشیده‌ام زیرا که هر سو شامل منطقه‌ای بزرگ و دارای استانها و شهرها و روستاهای بسیار است.
اگر پرسند که: چرا مانند دیگر مردم هر سوی را سرزمینی جداگانه نشناساندی؟ مگر نبینی خود مردم گویند: خراسان و ما وراء النهر؟ در پاسخ گفته شود ولی همین مردم نیز از مرزهای قومس تا طراز را خراسان می‌نامند. مگر نه خاندان سامانی شاهان خراسانند و در این سوی رود زندگانی کنند؟ من نیز که خراسان را نام ویژه این سوی رود ننهادم تا سوی دیگر را مانند تو بنامی دیگر بخوانم! اگر پرسند که: پس چرا سگستان را بر خلاف پیشینیان داخل این سرزمین کردی؟ در پاسخ گفته شود: مردم گاهی هم آن را از خراسان می‌شمرند، مگر نمی‌دانی در آن سامان خطبه بنام خاندان سامانی خوانده می‌شود؟ هر گاه ما سگستان را یک سرزمین می‌نامیدیم، می‌بایستی خوارزم را نیز جدا یاد کنیم که شهرهای بسیار دارد و آداب و رسوم و زبانی جداگانه دارند و باز هم کسی چنین کاری نکرده است!* اگر بگوید: پس چرا این سرزمین را به دو بخش تقسیم کردی؟
گفته شود: همچنانکه یمن را دارای دو بخش و مغرب را در دو سوی دریا معرفی نمودیم.
بدانکه: سرزمین خاوران را دو برادر بنام هیطل و خراسان دو پسر عالم بن سام بن نوح آباد کرده‌اند، پس این سوی نهر بنام هیاطله خوانده می‌شود.
ص: 381

هَیْتَلْ

بدانکه این سوی رود، زرخیزترین زمینهای خدا است، سرشار از نیکی‌ها، آبادانی، دانش‌پروری، فقه، دین داری، نیرومندی، گردن ستبری، پی گیری، دلپاکی، همزیستی می‌باشد. مردم ثروتمند پاکدامن، نیکخواه، مهمان نواز، دانشمندپرست هستند. خلاصه، اسلام در آنجا شاداب، دولت نیرومند، دادگری استوار، فقیهان دانا ثروتمندان سالم، پیشه وران ماهر، فقیران کارگر هستند. آنجا کمتر دچار قحطی می‌شوند [و از دشمنان در امانند] منبرها بیش از اندازه، ناحیتهایش گسترده‌تر از مرز توصیف‌پذیری است ولی من به اندازه توان خود کوشیده‌ام. [سغد گرانقدر سمرقند بزرگ خجند شگفت‌انگیز در آنجا است که دانشگاه‌ها و پیشوایان بزرگ و اداره و قدرتمند و جنگجویان دلیر و کاروانسراها و سواران و میوه‌ها و انگور و بندگان و
ص: 382
کنیزان و بررسی‌های شبانه روزی و قراردادها و کارگذاریها و گرایش بسیار به ادب و هنر و حدیث دارند. پس آنجا اکنون هم مرزی جنگی و هم مرکزی علمی و جایگاه ارشاد است، بدعت و احکام ظالمانه در آنجا دیده نمی‌شود. کانهای آنجا گرانبها، کاروانسراهایش فراوان، آب‌هایش سبک، بهداشتش سالم است. نزد سلطانشان نیکخواهانی چون شیخ علی بن حسن دیده می‌شوند. ولی دارد کم کم فساد بدانجا راه می‌یابد، رباخواری فراوان می‌گردد هر بد کاره بدان سوی رهسپار می‌شود. من می‌ترسم هنگامی فرا رسد که همانند عراق یا بدتر از آن شود اسلام از آنجا نیز رخت بربندد].
و اینک نقشه این سرزمین.

بررسی کوتاه‌

من این سوی رود را بر شش خوره و چهار ناحیت بخش نمودم.
نخستین آنها در سمت خاور و در مرز ترکستان فرغانه است. سپس اسبیجاب* سپس «شاش» سپس أشروسنه سپس «صغد» سپس «بخارا» و درباره صغد سخن بسیار است. چهار ناحیت نیز، «ایلاق»، «کش»، «نسف» «صغانیان» هستند.
فرغانه: خوره‌ایست در گوشه این سرزمین پیش از پیچش به چپ رهرو به سمت خاور. پر خیرات است که گویند چهل منبر دارد. قصبه
ص: 383
آن «اخسیتک است، از شهرهایش میان روزیّه ، «نصر آباد»، «مناره» رنجد، «شکت» «زارکان»، خیرلام، «بششان»، «اشتیقان»، زرندرامش اوزکند، از شهرهای نساءیّه، «اوش»، «قبا» «برنگ»، مرغینان ، «رشتان»، «و انکت»، «کند» می‌باشد. و در «واغزیه» شهرهای «بوکند» «کاسان»، «باب جارک»، «اشت»، «توبکار»، «اوال»، «دکر کرد» نوقاد، «مسکان» «بیکان»، «اشحیحان»، «جدغل»، «شاودان» هست و [گویند چهل شهر دارد].
اسبیجاب: در مرز این سرزمین قرار دارد و معتدل است. قصبه آن به همین نام است.* از شهرهایش «خورسوغ»، «جمشلاغلو»، ارسبانیکث «باراب» شاوغر، سوران، «ترار»، «زراخ»، «شغلجان»، «بلاج»، «بروکت» «بروخ»، «یکانکت»، اذخکت ، «ده نوجیکت»، «طراز»، «بالوا»،
ص: 384
«جکل»، برسخان، «اطلخ»، «جموکت» شلجی، کول، «سوس»، «تکابکت»، ده نوی کولان، «میرکی»، «نوشکت»، «لقرا»، «جموک»، اردوا*، «نویکث»، بلاسکون [بلاساغون] «لبان»، «شوی»، «ابالغ» [روستائی با چند منبر دارد] «مادانکت»، «برسیان»، «بلغ»، «جکرکان» «بغ»، یکالغ روانجم کتاک سور چشمه دل اوس جر کرد.
شاش در پشت آن دو است. قصبه آن بنکث است. از شهرهایش نکّث، جینانجکث، نجاکث بناکث، خرشکث، غرغجند، غنّاج، جبوزن وردک، کبرنه، نمدوانک ، نوجکث، غزک، انوذکت ، بشکت، برکوش خاتونکث! جبغوکت، فرنکد، کداک، نکالک، بارسکث. اشتورکث البیکث، [بناکث ، جیناکث، نوجکث، شاوکس]، کباشکث، غنّاج، ده کوران، تل اوش، غزگرد، زران کث، دروا، فردکث، فردکس، اجخ.
ص: 385
ناحیت ایلاق : قصبه‌اش تونکث است و شهرهایش: شاوکت، بانخاش، نوکث، بالایان، اوبلخ نموذلغ تکثّ خمرک سیکث کهسیم ادخکت خاس خجاکت غرجند، سام سرک ، بشکت.
اشروسنه: به این خوره چسبیده است. قصبه آن بنجکث و از شهرهایش: ارسبانیکث کردکث، غزق فغکث ساباط زامین دیزک نوجکث قطوان دزه خرقانه خشت مرسمنده، که هفده روستا دارد: بشاغر، مسحا برغر*، وقر، بانغام، مینک، بسکر، ارسبانیکث ، البتّم، اینها شهر ندارند، و باقی همنام شهرهایشان هستند.
سغد : قصبه آن سمرقند است که مرکز اقلیم می‌باشد و دوازده
ص: 386
روستا دارد، شش تا در جنوب رودخانه بدین ترتیب: بنجکث، ورغسر مایه مرغ، سنجرفغن در غم اوفر. [شش روستای] شمالی از بالا چنینند. بارکث، بوزنمذ، بوزماجن، کبوذنجکث، وذار، مرزبان برخی از این روستا شهرهایی دارند که نیمی از آنها در روستا است.
دیگر شهرهای خوره چنینند: ریودده، ابغر، اشتیخن، کشانی، دبوسیه، کرمینیه، ربنجان، قطوانه.
بخارا: خوره‌ایست نه چندان بزرگ ولی آباد و نیکو است.
گرد پنج شهر آن دیواریست که درونش دوازده در دوازده فرسنگ است. در آنجا زمین بایر* و دیه وامانده دیده نمی‌شود. نام قصبه آن نموجکث می‌باشد. از شهرهای [درون دیوار آن] طراویس، زندنه، بمحکث، خجادی، مغکا است، [و آنچه بیرون آنست] بیکند [زنکرا] خرغانکث، خدیمنکن، عروان [گردان] بخسون، سیکث، جرغر سیشکث، اریامیثن، ورخشی، وزرمیثن [رامثینه و دیه‌هایش که از بسیاری شهرها بزرگترند: برانیه [ورذانه]، افشنه، اودنه، اورذانه خرع، سیجکث، غجدوان، ارزنکر ، انکنه، و چیزی از شهر بودن کم ندارند جز داشتن منبر ].*
ص: 387
کمجکث ، فغرسین ، کشفغن، نویدک، ورکی .
ناحیت کش: که [سه] شهر دارد: قوقد، قریش، سونج، اسکی فغن.
نسف: که [سه شهر] بزده، کسبه [سیرکث] را دارد.
صغانیان: که دارزنجی، باسند، بهام، زینور ، بوراب، ریگدشت ، باساب شومان، هنبان دستجره را دارد.
روی هم نیز شانزده هزار دیه دارد. [و گویند بخارا یک هزار و سیصد دیه دارد].* اختلافات دانشمندان درباره این خوره‌ها. [و ناحیه‌ها و شهرها] جیهانی در کتاب خویش گوید:
سغد همانند یک آدمی است، که بنجکث سر آنست، کشانیه
ص: 388
پایهای او است، او فر پشت او، کبوذنجکث و ترکسفی شکم او، مایه مرغ و بوزماجن دو دست او است. اندازه‌ی آن سی و شش در چهل و شش فرسنگ است، بزرگترین منبر آن سمرقند سپس کش، نسف، کشانیه و ... می‌باشد. دیگری گوید: قصبه سغد اشتیخن است و آن را از سمرقند جدا می‌کند [و سه شهر برایش آورده است. و گروهی] بخارا را نیز از سغد می‌شمرد، و چنین استدلال می‌کند که رودخانه از سرچشمه تا بخارا رود سغد نام دارد. ولی این نادرست است مگر نبینی که رود أردن در فلسطین نیز أردن نامیده می‌شود، و تا کنون کسی گوداهای فلسطین را از اردن ندانسته است. پس اینکه گویند رود سغد یعنی از سغد برخیزد و آنجا را سیراب می‌کند. هر گاه ما بخواهیم برای این سخن خود استدلال کنیم و آن را بر سخن دیگران ترجیح دهیم کتاب ما دراز خواهد شد، تنها هدف ما از یاد کردن این سخنان آنست که مراجعه کننده به کتاب ما گمان نبرد که این مطالب از نظر ما دور مانده است [و ما چیزی از خود نمی‌سازیم که از راه علم نباشد. هر کس که در یک دانش دراز دست باشد حق دارد رای و نظر خویش را در مسائلی که آیت یا حدیثی درباره آن نیامده بیان دارد، چنانکه فقیهان و پیشوایان می‌کنند. ما نیز در این دانش مانند ایشان در شرعیات رفتار می‌کنیم] باری ابو زید بلخی در کتاب خود فصلی آورده که بینندگان را*
ص: 389
از استدلال بی‌نیاز می‌کند. او در صدد بیان نقشه خود است نه خوره بندی سرزمین، چه پیش از من هیچ کس به خوره بندی نپرداخته بود. او می‌گوید: پیوند دادن این بخشها به یک دیگر و جدا سازی آنها از دیگران، جز شناخت عوارض شهرها و رودخانه‌ها و روشن کردن عبارتهای مفصل و خواندن نقشه‌ها فائده‌ای چندان ندارد. مگر نمی‌دانی، پیشوایان کهن ملت هر یک رایی ویژه داشته‌اند، پس و پیش می‌کردند، ارث می‌دادند، محروم می‌کردند، حلال یا حرام می‌نمودند، صحیح یا باطل می‌ساختند، همگی مردمان نیز آن را پذیرفته یدان دل می‌بستند، و هیچ خردمند بر ایشان اعتراض نمی‌نمود، چه پیامبر نیز هنگامی که معاذ را به یمن گسیل داد او را بدین رفتار مامور کرد، رفتار یاران نیز بر این می‌بود، پس شگفت نباشد که ما نیز در این دانش رأی دهیم و قانونی برگزینیم، آری ما چنین دیدیم که سغد را از سمرقند بشمریم و شهرهایش را تابع آن بدانیم و این را مرکز آن سوی رود بشماریم زیرا که گسترده‌تر است و روستاهایش بیشتر می‌باشد.
اگر کسی بپرسد که: چرا [سمرقند را مرکز فرض کردی] و بخارا را که امیرنشین و جایگاه دیوانست [و نشانه مرکزیت نزد تو همین است] مرکز نشناختی؟ به او گفته می‌شود: شاه‌نشین بودن [بخارا] دلیل مرکز بودن آن نمی‌شود، زیرا که شاهان سامانی تنها برای تبرک از سمرقند بدانجا آمدند. و نیز گفته می‌شود: نمی‌توان سمرقند و
ص: 390
نیشابور را با آن همه گرانمایگی زیر دست بخارا بنهیم زیرا که آن دلیل که یاد کردی شامل نیشابور نیز هست.
اگر گفته شود: مگر نه هنگامی که بنی عباس به بغداد نشستند، مرکز شناخته شد [و کوفه زیر دست آن گردید] چرا تو بخارا را از این قیاس نکردی؟ بدو گفته شود که پاسخ ساده است، زیرا که شهرهای عراق تازه‌اند و در عهد اسلام همیشه در حال تغییر بوده‌اند [و عراق را جز یک مرکز نباشد] نه بینی که [به روزگار علی] مرکز کوفه بود و [به روزگار منصور] به انبار [و همانگاه] به بغداد منتقل شد، سپس [به هنگام خلافت معتصم] به سامرا شد و سپس به بغداد بازگشت. در صورتی که مرکزهای کهن سرزمین خاوران جنین نبوده جای یک دیگر را نمی‌گیرند.* اگر کسی بگوید: مگر نیشابور جای طوس را نگرفته است؟ گفته شود: هیچگاه طوس مرکز نبوده است تا متروک شود. آری به سببهائی که یاد خواهیم کرد، مدتی جاهائی بدان اضافت شده بود.
اگر گفته شود: اگر منکر متروک شدن طوس هستی مرو که قطعا متروک شده است، می‌گویم:
ما گفته بودیم که در اسلام، برخی شهرها جای دیگری را گرفتند و نیشابور، با آمدن اسلام جای مرو را گرفته است، و اگر چنین باشد پس بخارا جای سمرقند را نگرفته زیرا در اصول ما به چنین چیزی برخورد نکرده‌ایم. مگر نبینی که چون در اصول ما نماز یک رکعتی نداشته‌ایم
ص: 391
پس «وتر» جایز نیست؟ اگر بگوید: مگر نه مأمون و پیش از وی رشید به مرو فرود آمده؟ گفته می‌شود: ایشان بقصد اقامت در آنجا فرود نیامده بودند و این آشکار است.

گزارش گسترده‌تر:

اخسیتک:

قصبه فرغانه شهری بزرگ است، پیرامنش پر درخت نهرهایش پر آب، آبادان، حاصل خیز، با ارزانی است. شهری اندرون دارد که کاریزها از آن گذشته انبارهای زیبایش را که با آجر ساخته و گچکاری کرده‌اند، پر آب می‌کند. جامع و بیشتر ساختمانها در همین اندرونی است و ریض (حومه) دور آن را فرا گرفته، که یک کهندژ و چند بازار دارد. روی هم به اندازه یک و نیم برابر رمله است. برکت بسیار، هوای خنک و مردمی درشت و سرخ روی دارد.
نصرآباذ: بزرگست و درختان اسبیددال دال و حور دور آن را فرا گرفته است. پادشاهی آن را بنام فرزندش نصر ساخته و بنامش خوانده است، آتشگاه (مناره) ای کوچک بر در مسجد کنار نهر دارد.
رنجد: کشتزار بسیار دارد. جامع زیبای آن در میان بخش کفش دوزان است.
ص: 392
شِکِت: بزرگ است و گرد و بسیار دارد تا آنجا که گاهی می‌توان گردو را هزاری به یک درم به دست آورد. مسجد در بازار است.
تحسان : بزرگ و پرجمعیت است در مسجد جامع یک باغچه هست.* خَیْرَ لام: بزرگ است و جامعی زیبا در بازار دارد.
بشبشان: بزرگ است و در جامع آن به میدان باز می‌شود.
اشتیقان: کوچک است. جامع در بازار است.
اوزْگَند: جلو دروازه‌اش رودیست که پل ندارد و از توی آن می‌گذرند. ربض (حومه) آن دیواری دارد، شهر آباد است بازار و جامع و کهندژ دارد، آب به همه آن می‌رسد. چهار دروازه دارد در شهرهای این خوره کهندژی جز در اینجا نمی‌شناسم.
اوش: با جویابهای بسیار نیکو، گسترده و پر نعمت. جامع در میان بازارها است، نزدیک کوه است. شاداب و پر خیرات است.
کاروانسرائی بزرگ دارد، داوطلبان مرز داری از هر سو بدانجا آیند.
قبا: از قصبه بزرگتر، دلبازتر، خوش‌هواتر، دلگشاتر، شگفت انگیزتر می‌باشد، قاعدتا می‌باید قصبه را اینجا بدانیم، ولی چون ما عرف را بر قاعده مقدم می‌داریم، چنین نکردیم. میان شهر میدانی دارد، جامع در بازار است. دانایان گفته‌اند: فرغانه، همان قبا است و جز آب و علف می‌باشد.
برنگ: کوچک است، جامعش بیرون شهر سر راه سمرقند است
ص: 393
مرغینان: نیز کوچک است. جامعش دور از بازار است. بر دروازه نهری دارد.
ورشتان: بزرگ است. جامعش را دری در بازار و دری دیگر در میدان هست. و انکث مانند آنست. بکند نهریست که از میان بازار می‌گذرد. برای این خوره، از چهل شهر نزد من نام برده شده است.
خُجَنْدَه : شهری دلگشا است، در این سوی مرز رود خوش‌هواتر از آن نیست رودخانه از میانش می‌گذرد، و کوه بدان چسبیده و در مرز است، خردمندانش ستوده و شاعرانش وصفها کرده‌اند.

اسبیجاب :

قصبه‌ای معتبر است، شهری آباد و حومه دارد. چند تیم و بازار کرباسیان و جامعی با چهار در دارد، بر هر یک از درها رباطی هست:
در نوجکت، در فرخان ، در شاکرانه ،* در بخارا. و رباطها چنینند:
رباط نخشبیان، رباط بخارائیان، رباط سمرقندیان، رباط
ص: 394
قراتکین ، که گور او نیز همانجا است، با بازاری که وقف کرده است و درآمدش ماهی هفت هزار درم خرج نان و خورش برای بینوایان می‌شود. گویند یک هزار و هفتصد رباط در آنجا هست. مرزی مهم و نبردگاه است. در حومه آن یک کهندژ ویرانه هست. ایشان نه قحطی دیده‌اند، و نه خراج می‌شناسند و نه میوه در آنجا ارزش فراوان دارد.
شهری خوب، خوش هوا، دلگشا، با زندگی آسوده است. ولی مردم آن ساده‌لوح، دل سنگ، و به آئین خویش سخت پابند، و از خود راضی هستند، خواه به ایشان نیکی یا بدی کنی! دیه‌نشینانش از شهریان بهترند در اینجا شیرند و در آن گوسفند! خورلوغ: شهری میانه حال است، نهری دارد، ولی نه بازار و نه بار و نه کهندژ و نه روستا دارد! جمشلاغلو: بزرگ و دلباز است. آب روان دارد، بسیاری از حشم بدانجا کوچیده‌اند جامع از بازار دور است.
أَرْسُبانیکَث : پاک و زیبا است و بارو دارد، جامع در درون و و ساختمانها در حومه است.
باراب: نام همه روستائی است که بزرگ هم نیست، و نام بزرگترین شهرش نیز باراب است و این شهر بزرگ پیرامن هفتاد هزار
ص: 395
مرد بیرون می‌دهد. دژی دارد که جامع و بازار و کهندژ در آن است و بیشتر بازارها در حومه آنست. درون دژ چند تا دکان نیز هست.
وسیج: کوچک است و بارو دارد، فرمانروائی نیرومند نیز در آنست. جامع در بازار می‌باشد.
کدر: شهری تازه ساز است. مردمش نیرومندند و برای حق منبرداری جنگها کرده‌اند. حدیث گرایان بر آنجا چیره‌اند.* شاوغر: بزرگ است و روستاهایش بسیارند. دژی دارد. جامع آن کنار بازار و از جاده به دور است.
سَوْران: بزرگ است و هفت بارو دارد که یکی در پشت دیگریست و ربض (ساختمانهای بیرونی) در آنها است. جامع در شهرک درونی است. مرز غزها و کیماک است.
ترار، زراخ: تراز شهرستان روستاایست در پشت سوران در سمت ترکستان، کوچک و بارو دار است، یک کهندژ نیز دارد. زراخ نیز دیهی از آن روستا است.
شغلجان: بزرگ است، مرزگاهی است بر سمت کیماک. دژی دارد، و پر برکت است.
بلاج: شهری کوچک است که بارویش ویران شده جامع آن در بازار است جائی که به قصبه باز می‌گردیم.
بروکت: بزرگ است. ابن نقطه ویلاج در مرز ترکمانها هستند که از ترس مسلمانی گزیده‌اند. بارویش ویران شده است.
بروخ: بزرگ و کهنه است و جامع آن در بازار می‌باشد.
ص: 396
یَکسانْکث: خوش هوا و مهم است. شهر خراخراف است، رباط و گور او نیز در آنجا است.
اذْخَکَث: بزرگ است. دژی دارد که جامع نیز در آنست. ربض (حومه) ای آباد نیز دارد که بازارها و رباطهای بسیار در آنست.
دَهْ نوجَکَث: شهری کوچک است. بازاری در سه ماهه بهار دارد بهای گوشت بی‌استخوان هر چهار من به یک درم نیز می‌رسد. شهری بزرگ بود، پس چون [امیر گذشته] اسماعیل بن احمد (سامانی) این خوره را بگشود سبک شد، ولی باز هم پر ساختمان است، بارو و کهندژ دارد.
طراز: شهری مهم بارودار، پر از باغ و ساختمان است. یک خندق و چهار دروازه و حومه‌ای آباد دارد. دم دروازه‌اش رودخانه‌ای بزرگ هست که آن سوی آن نیز ساختمان دارد با راه ویژه. جامع نیز در بازار است.* جِکِل: کوچک است و یک بانگ صدا از طراز دور است. قهندژ دارد و جامع در بازار است.
برسخان: شهریست به فاصله دو بانگ صدا در سمت خاور. باروئی
ص: 397
ویرانه دارد. جامع آن در بازار است.
بهلو: از برسخان بزرگتر و در نیم فرسنگی سمت چپ جکل است پنج روستا و یک کهندژ دارد و جامع آن در بازار است.
اطلخ: شهری بزرگ بگستردگی یک قصبه است. بیشتر آن باغ است، بیشتر روستاهایش تاکستان است شهر بارو دارد جامع آن در شهر و بازارها در حومه است.
جموکت: بزرگ است و بارو دارد. جامع به درون شهر و بازارها بیرون است.
شلْجی: کوچک و پر از بیگانگانست. گویند در آنجا ده هزار اصفهانی زندگی می‌کنند کهندژی دارد که جامع در بیرون آن است.
کوهستانی است و رودخانه‌ای دارند که از هفت دیه می‌گذرد.
سوس: بزرگ است، و کول کوچکتر از آنست. هر یک باروئی و نهری دارد.
تَکاب کَث: بزرگ است. هنوز نیمی از مردمش کافرند. این هر سه شهر نزدیک کوه معدن نقره هستند.
کولان: بارو دارد، و جامع درون آنست و کنار راه طراز است اکنون سبک شده است.
میرکی: گسترش آن متوسط است، بارو و کهندژ دارد. جامع آن در گذشته کنیسه بوده است. امیر عمید الدوله فائق، کاروانسرائی در بیرون بارو ساخته است.
ص: 398
اردوا: کوچک است و شاه ترکمنان در آنجا است و همیشه برای والی اسبیجاب پیشکشها می‌فرستد. بارو دارد که دور آن خندقی پر آب هست. خانه شاه درون کهندژ است.
حرّان: بیشتر مردمش کافرند و فرمانروایشان مسلمان است.
بارو دارد و در آن یک کهندژ هست که دهقان در آن زندگی می‌کند.
وَلاسَکون: بزرگ و پرجمعیت و پر خیرات است، دیگر شهر در بزرگی و آبادانی به یک دیگر همانند هستند.*

بنکْث:

قصبه شاش با گسترش بسیار و خانه‌های گشاد است، کمتر خانه بی‌باغچه و تاکستان و بی‌طویله یافت می‌شود. خلاصه سخن درباره آن اینکه شهریست که نیکهایش جلو بدیهایش را می‌گیرد. خوبیهایش کم از بدیهایش نیست، خیر و شر بسیار دارد، زبان شیرین و ورّاجی زشت با هم هست، هیچ آبادی را بی ویرانی نبینی، هیچ راستی را بی کژی نیابی، خوبی سنت را با زشتی تعصب، فداکاری را با هرج و مرج دارند، پشتیبانان سلطانند و مزاحم او، نیکانشان ارجمند و- بدکارانشان پستند، دانش دوست و مذهب‌گرا هستند. کمان نیکو می‌سازند ولی اطرافش را سست می‌گذارند. خوشگل هستند ولی سرد مزاجند، با شهامتند، ولی ابله، وهش دارند ولی زور می‌گویند.
سردسیر است ولی میوه بسیار دارند. تنگ دستی و ارزانی را با هم
ص: 399
دارند، یک فرسنگ در مانندش مساحت دارد ولی بیشتر آن باغ است دو ربض (تو در تو) خارج شهر هست که هر یک باروئی دارد. دروازه‌های شهر چنینند: دروازه ابو العباس، دروازه کش، دروازه گنبد . کهندژ در پشت شهر است، یک در از آن به شهر و در دیگرش به ربض برونی باز می‌گردد. ربض درونی هشت کوچه دارد: درب رباط احمد ، درب حدید، درب امیر، درب فرخان، درب سورکده، درب گرمابه درب سکه خاقان، درب قصر دهقان، ربض برونی نیز هفت کوچه دارد:
درب فرغکد ، درب خاسکث ، درب سندیجا ، درب حدید، درب برکردجا ، درب سکرک، درب درثغرباد جامع به دیوار کهندژ چسبیده بیشتر بازارها در ربض [کهندژ] هستند.
ص: 400
[جامع مانند پیکند بر تپه است، زیر آن مسجدی است که ستونها از آجر دارد].* اشْتورکَت : در گستردگی همانند پیشین است. بارو و آب روان و کاروانسراهای زیبا دارد.
بناکث: همانند اشتورکث می‌باشد، مردمش ماجرا جویند، بارو ندارد. جامع در بازار است.
جینانْجَ کَث: بارو ندارد، ساختمانها از خشت و چوب است.
دیگر شهرها نیز نزدیک به همین توصیف‌هایند، آبهای روان و درختهای سر درهم کشیده دارند.

تونْ کَث:

بزرگ و آباد در کنار پرتگاهی است. قصبه ایلاق می‌باشد و شهرهایش همه آبادند و خود شهر نصف بنکث است. یک کهندژ دارد که امیرنشین است با یک ربض (حومه) جامع در بیرون شهر، بازارها برخی در شهر و برخی در حومه‌اند. از آب نهری که به شهر در می‌آید سیراب می‌شوند. خوش آب و هوا و مستحکم می‌باشد. دهقانی نیرومند دارد.

بونج‌کث:

قصبه اشروسنه، شهری بزرگ، حاصلخیز، پر آب، پرجمعیت است و پیرامنش را باغها فرا گرفته. خانه‌ها خوش ساخت همانند شاش است ولی اینان دل‌تر می‌باشند و آشفتگی کمتر دارند. شهرکی با دو دروازه دارد: دروازه شهر و دروازه بالا. جامع در شهرک است و کهندژ
ص: 401
بیرون آنست. در حومه شهر نیز چهار کوچه هست: درب زامین.
درب مرسمنده، درب نوجکت، درب کهلباذ، غیر از نهری بزرگ که به شهر می‌آید شش نهر دیگر نیز از شهر می‌گذرد بسیار زیبا و دلگشا است.
زامین: در دو کرانه رودخانه است که از میان می‌گذرد و پلهایی کوچک آنها را به یک دیگر می‌رساند [مانند شهری که عضد الدوله در شیراز ساخته بود] جامع در سمت راست کسی است که به سوی سمرقند رود. بازارها در هر دو سو هستند. شهر کنار جاده است.
ساباط : آبادان است. بیشتر بازارهایش با سقف کوتاه پوشیده چشمه آبی روان دارد که باغها پیرامن آنند. راه‌های اطراف در آنجا بهم می‌پیوندند.* مرسمنده: محترم و دارای آب روان است بی باغ. سردسیر است با بازارهای رایج. جامع در کناری از بازار است.
خشت: آبادی است در کوهستان. بادیه‌های حاصلخیز نزدیک کانهای نقره. دیگر شهرکها نیز مانند همین‌ها هستند.

سمرقند:

قصبه سغد و مرکز سرزمین بشمار است، شهری کهن و ثروتمند و محترم و مرکزی زیبا و دلگشا و مرفه است. بردگان بسیار، آب فراوان در نهر گود، ساختمانها بلند، استوار و پیوسته، تدریس پیروان فرقه‌ها
ص: 402
فراوان، راه برای زندگانی مرفه باز است، کالاها از راه‌ها هر چند دور بدانجا آورده می‌شود، دانش فراوان و سینه‌ها برایش باز است، لشکریان سوار و پیاده با پول فراوانند، روستاها پرمایه، شهرکها زیبا، بازرگانان و ساکنانش با آبها و درختها در تابستان بهشت دارند، مردم اهل سنت و جماعتند، نیکی و بخشش، پی‌گیری و کوشش دارند.
[ذو القرنین آن را پایه نهاده، خوش هوا، زیبا ساخت، فراخ جا است] ولی توده مردم مانند هوایش سرد هستند، با بیگانگان خشک رفتارند، زمستان سخت دارند، بر امیران می‌شورند، خودپسند و خودنما هستند دخترانش خوب و پسرانش بدند.
در کرانه رودخانه در میان سمرقند شهرکی با چهار دروازه هست دروازه چین، دروازه نوبهار، دروازه بخارا، دروازه کش.
[تا آنجا که من دانسته‌ام] ربض هشت کوی دارد بنامهای: درب غداود، اشبسک، سوخشین، افشینه، کوهک، ورسنین، دیودد، فرّخ‌شید. ساختمانها از گل و چوب است. [خاکش خشک ولی هوایش سالم و با بیگانه سازگار است. مردم آن مردانگی و گذشت دارند.
من فقیران دوره گرد را دیدم که ایشان را می‌ستودند و کسانی را که سمرقندیان را بی‌وفا می‌خوانند تخطئه می‌کردند].* آبادترین جای شهر راس الطاق است. جامع در شهرک نزدیک کهندژ است، و بیشتر بازارها در حومه‌اند. دور شهرک خندقی هست،
ص: 403
آب در جویی سربین از روی خندق گذشته به شهرک می‌آید [زمستان سرد و تابستان بهشت است. هوای خوب، میوه بسیار گردشگاه‌های زیبا دارد].
بَنْجَکث: روستائی است پر میوه حاصلخیز پر از درخت گردو و جز آن است.
وَرَغ سَر: نام روستا و شهرک آنست و این کوچکتر [از بنجکث] می‌باشد.
مایَمُرْغ: در همه روستاها پر دیه‌تر، پر درخت‌تر، پر برکت‌تر از آن نیست. جایگاه اخشید پادشاه سمرقند بوده و کاخهایش در آنست.
سنجرْفَغَن : روستایی کوچک و چند دیه آبادند و خوش‌هواتر و دارای میوه بهتر از جای دیگر است. درازایش دو مرحله می‌باشد.
دَرْغَم: پاکیزه‌ترین روستا است که بیش از همه آب و چراگاه دارد. درازایش نزدیک به یک مرحله است.
اوفر: روستائی که بیشتر کشتهایش دیم است. دیه‌های بسیار با مردمی دام‌دار دارد. در ازایش نزدیک دو مرحله. گویند سالهائی که غلاتش را درست بدست آوردند سغد و بخارا را تا دو سال تأمین می‌کند.
یارْکَت: بالاترین روستای شمال در مرز اسروشنه است. از چشمه
ص: 404
ساز سیراب می‌شود و دیم و چراگاه نیز بسیار دارد. کشتزارهایش پاکیزه‌اند.
بور نَمَذْ: روستائی کوچک با اندک دیه‌ها [در پشت اسروشنه است].
بورناجن: با یارکت هم مرز است. شهر آن ابارکث است.
پهن‌ترین روستای این بخش است و بیش از همه دیه دارد. یک مرحله در مانندش مساحت دارد.
کَبوذَنْجَکث: دیه‌هایش مانند درختانش سر بر هم کشیده دارند شهرش نیز به همین نام است. [و از پس آن آبادیها تا وذار متصل هستند].
وذار : شهر نیز به همین نام است، در کوه و دشت، پر از کشت‌زار آبی و دیمی [و چراگاه] است.
مرزبان: بی منبر است.
کُشانی: و اشتیخن، دو شهرک مهم هستند، از خوشی هوا و خوبی ساختمانها و نیکی‌های دیگر آنها مپرس! از هر جهت این دو شهرک همانند سغد هستند. درازای روستای* اشتیخن پنج مرحله و پهنایش یک مرحله است، کشانی نیز نزدیک دو مرحله در دو مرحله است، هر دو در شمال می‌باشند. [اینها شش روستایند، جیهانی و ابو زید در وصف
ص: 405
سمرقند و نواحی آن مبالغتها کرده ما را از تکرار آنها بی‌نیاز کرده‌اند و اگر ایشان همه کشور اسلام را مانند سغد گزارش داده بودند، من نیازی به تألیف چنین کتاب نداشتمی. باقی شهرهای این خوره در مرزهای سرزمین سغد می‌باشند، و خوشی هوا و زیبائی آنها بی‌گفتگو می‌باشد.]

نُمُوجکَث

قصبه بخارا است که همانند فسطاط است در سیاهی گل و عفونت و گشادگی بازارها، و همانند دمشق است در ساخت شهر و چگونگی سواد آن و تنگی خانه‌ها و بسیاری بالکونهایش. قصبه در دشتی واقع شده و روز به روز در گسترش است. شهر آن پر ساختمان است [در شهرهای عجمان پر ساختمان‌تر و پرجمعیت‌تر از آن یافت نشود ] هفت دروازه آهنین دارد به نامهای: دروازه نور، دروازه حفره، دروازه آهنین، دروازه کهندژ، دروازه بنی سعد، بنی اسد دروازه شهر، کهندژ پشت اینست که سلطان آن را در دست دارد و گنجینه‌ها و زندانهایش در آنست
ص: 406
و دو در بنام: در سهله در جامع. جامع در شهر است و چند صحن پاکیزه دارد. مسجدهای شهر همه پاکیزه و بازارها دلبازند. حومه شهر ده کوچه دارد: درب میدان، درب ابراهیم، درب مرده کشان [درب دیود ] درب کلاباذ، درب نوبهار، درب سمرقند، درب فغاسکون درب رامیثینیّه، درب حد شرون درب غشج. ساختمان از اینها نیز درگذشته ده کوچه دیگر ساخته شده که به اینها می‌پیوندند. نام محلها نیز در قدیم غیر از اینها بوده است. ساختمان امیرنشین در سهله و روبروی [زیر] کهندژ* پشت به قبله است. من در کشور اسلام دروازه‌ای پر ابهت‌تر از این ندیده‌ام و در این سرزمین شهری پرساختمان و پرجمعیت‌تر از اینجا نیست [رود از میان شهر می‌گذرد. مردم شهر حوض آبها بسیار دارند چاه‌های نزدیک رود شیرین هستند] این شهر برای دیدار کنندگانش مبارک است و برای زیست کنندگان در آن توانبخش و مرفه. خوراکهای گوارا، گرمابه‌های خوب خیابانهای گشاده، آبهای سبک، ساختمان‌های زیبا دارد. خوراک و دیگر وسایل زیست ارزان، میوه در مجالس فراوان [سازگاری مردم در معامله آشکار] توجه مردم به گروه بندی شگفت‌انگیز است.
توده مردم نیز با فقه و ادبیات سر و کار دارند. داوطلب مرزبانی بسیار، نادان اندک است. آنجا پایگاه شاهان مسلمان [و مرکز دانشمندان
ص: 407
پی گیر است. جز دانشمند و تفسیردان اندرز گوئی نکند. در آنجا مالیات‌ستان و عشریه گیر دیده نمی‌شود. همه از دادگری شاه خرسندند و در امنیت و خوشی زندگی می‌کنند] ولی خانه‌هایش تنگ، آتش‌سوزیها بسیار، پشه و موی کثافت فراوان، گرما و سرمایش سخت چاه‌ها شور، آب نهر سنگین، مستراحها بد و زمین وحشتزا است، خانه‌ها گران و تیمچه‌ها اندوه بار، بچه بازی آشکار است. آری آنجا زباله دان ما وراء النهر و تنگناترین شهرهای خاوران است.
ملتهائی بدانجا کوچیده‌اند که فساد و بد معاملگی را آشکار [و ربا را مباح] کرده‌اند. در نماز و جماعت سستی می‌نمایند، نسلی بپا خاسته که حریر و دیبا پوشند و در ظرفهای زرین و سیمین می‌آشامند و دین را سست گرفته‌اند.
طَواویس: مهم است. بازاری سالانه دارد. بارویش ویران شده و جامع دور افتاده و بازارش دراز شده است. خیرات فراوان دارد.
زندنه در سمت شمال و آبادیهایش بسیار است. یک دژ دارد که جامع در آنست. حومه‌اش نیز آباد است.
خجاده: بزرگ است دژی دارد که جامعی زیبا در آنست.
مغکان. بارو دارد و حومه‌ای زیبا پیرامن آن است. جامعی ظریف با آب روان و دیه‌های بسیار دارد.
بَمْجَکث همانند آنست که یاد کردیم. این پنج شهرک در درون باروی شهرند.
ص: 408
بَیْکَنْد: در سمت جیحون در مرز شن زار است، و دژی با یک دروازه دارد.* بازاری آباد و جامعی دارد که در محراب آن گوهر کوبی شده است. حومه شهر در زیر آنست که بازار و نزدیک هزار رباط آباد و ویران دارد. زیبائیها بسیار دارد و جامع آن [بر تپه] و روشن است.
[ریکرا : بزرگ است. جامع در میان بازار است. ساختمانها مانند بخارا می‌باشد].
افْشنَه : در سمت باختر است، جنگجویان بسیار و کار فراوان دارد و دلباز است.
امْدیَزی: در باختر بیکند، در دهانه صحرا است و دژی دارد.
اوْشر: بزرگ و پر از باغ در سمت ترکستان است، و دیهی بشمار آید.
ریامیثَنْ: بخارای کهن است. بزرگ می‌باشد و اطرافش ویران شده است.
یَرَخْشی: بزرگ است، یک دژ و خندقی دارد که آب در آن دور می‌زند.
زرمیثن: کهندژ و دژی دارد. جامع در میان شهرک است.
وخسون بزرگ است و دژی و کهندژی دارد. دیگر شهرکها نیز مانند همین‌ها است که یاد شدند.
ص: 409
در این منطقه دیه‌هائی بزرگ هستند که از شرایط شهر بودن چیزی جز جامع کم ندارند. و آن بدین سبب است که امیر بخارا و پیشکار سلطان بنا بر رأی بو حنیفه و رأی ما می‌رود که: تشریفات رسمی آدینه گزاری نباید انجام گیرد مگر در شهرهایی که مرکز اجرای حدود باشد.
چقدر مردم بیکند رنج بردند تا موفق شدند حق منبر داشتن به دست آورند .

کِشّ:

شهری بزرگ است که یک شهرک ویران با حومه‌اش را در بر دارد. حومه دیگری نیز حومه درونی را با یک کهندژ فرا گرفته. حومه بیرونی آبادتر است کاخ امیرنشین در بیرون شهر و جامع درون شهرک ویرانه است. بازارها در حومه است، ساختمانها از گل و چوب مانند بخارا می‌باشد. زمین حاصلخیز است. و نوبرها را از آنجا به همه جا می‌برند. شهرک درونی چهار دروازه دارد. دروازه آهنین، دروازه عبید اللّه، دروازه قصّابان، دروازه شهرک درونی.
شهر بیرونی نیز دو دروازه دارد: دروازه شهرک بیرون و دروازه برکنان. دو رود بزرگ نیز در آن روانست: نهر قصاران و نهر اسرود
ص: 410
که از دروازه شهرک می‌گذرند. شهریست نیکو اگر وبا زده نباشد.

نسف:

که نخشب نیز نامیده می‌شود. شهر [سبز و] خرم است کهندژی ویرانه دارد، حومه‌اش آباذ و در دشت واقع است. نهر از میانش می‌گذرد. کاخ امیرنشین در کنار رود بر سر پل است. حومه‌ای* نیز دارد که جامع بازار در آنست. انگور نیکو و کشتزارهای دیمی خوب دارد. بزرگ است ولی آبش کم است و بریده می‌شود. مردم سفیه و غوغا و وحشتناک تعصب دارند [و با دانشهای گوناگون آشنایند]. ایشان بد مردمی هستند و تنها در شرایطی درست می‌شوند: [اگر گفته شود: مگر نه بزرگانی دانشمند همچون ابو مطیع و دیگران از آنجا برخاسته‌اند؟ پاسخ گفته شود، ما پاسخ این اعتراض را در آغاز کتاب (ص ...) گفتیم که دانشمندان هر شهری، از عیب‌هائی که برای شهرشان می‌گوئیم بدورند] کَسْبَه: بزرگتر از آن و یزوه کوچکتر از آن می‌باشند.

چغانیان :

ناحیتی است پرساختمان و پربرکت. قصبه‌اش نیز به همین نام است. مانند رمله می‌باشد ولی آن خوش‌هواتر است و این ناحیت همانند فلسطین است ولی این گسترده‌تر است، از نهرهائی می‌آشامند که به جیحون می‌رسند، ولی در برخی فصلهای سال آب آنها بند می‌آید.
به سرزمین ترمذ چسبیده، کوه و دشت را در بر دارد. قومی نزدیک آن هستند که کیجی و ترک کنجینه خوانده می‌شوند.
ص: 411
شانزده هزار دیه دارد، که از آن ده هزار مرد جنگی با هزینه و سواریهای خودشان بیرون می‌آیند، تا از سلطان در برابر یاغیان دفاع کنند. بازارهای قصبه با ظرافت سرپوشیده‌اند. نان ارزان گوشت فراوان آب سرشار، جامعی خوب در میان بازار دارد با دیواری بی سقف.
در هر خانه آبی روان هست که درختان دور آنند. از مراکز پرندگان و شکارگاه بشمار است. زمستانی خوب، پرباران و برف دارد. علفها بقدری بلند می‌شوند که چارپایان در آنها گم می‌شوند. مردم اهل سنّت و جماعتند برای بیگانه و نیکوکاران احترام می‌نهند، ولی دانشمندانش اندک و ففیه ندارد.
دارزنجی : شهری زیبا در سمت جیحون است. بیشتر مردم پشم‌ریس و گونی‌بافند. از نهر می‌آشامند* جامع ایشان در میان بازار است. نهری دیگر نیز در آن سوی شهر دارند.
باسند: در سمت کوه است. پر باغ و گشاده می‌باشد. سنکرده نیز همانند آنست.
شومان: مادر شهر است، آباد و خوش هوا.
دستگرد : بزرگ و در میان دو رود از شاخه‌های جیحون است.
ص: 412
قوادیان: ناحیت مانندی است، در کنار جیحون، هنگام گزارش ناحیتهای آن یادش خواهیم کرد. دیگر شهرهای چغانیان نیز آبادان و خوش هوا هستند.

جیحون و کرانه‌هایش‌

این رودخانه [بزرگ] خوارزم را می‌شکافد و به دریاچه خوارزم می‌ریزد [از دجله بغداد و نیل مصر بزرگتر است] خوره‌هائی معتبر و شهرهای بسیار در کنار آنست. شش نهر نیز بر آن می‌ریزد. خوره‌هایش:
ختّل، قوادیان، خوارزم می‌باشند. شهرهایش ترمد، کالف، نویده زم، قوبر، آمل. من همه اینها را پیش از گزارش خوره خراسان معرفی خواهم نمود، زیرا که برخی از مردم همه اینها را ما وراء النهر می‌نامند و دیگر بخشهای هیطل را تا مرز تاکستان نیز از بلاد عجم شمردند. و برخی خوارزم را از هیطل و بزرگترین شهر آن در خراسان شمرده‌اند من از همه آن سخنان به همین اندازه بسنده کردم.
خُوَارزْم: خوره‌ایست در دو سوی جیحون. قصبه بزرگ آن در سمت هیطل و قصبه دیگر آن در سمت خراسان است. مردمش با مردم هر دو سو، در آداب و رسوم و لهجه و اخلاق و منش اختلاف دارند.
خوره‌ای بزرگ با شهرکهای بسیار و ساختمانهای گسترده مانند کشور روم و سجستان و کازرون است. ساختمانها و باغها از یک دیگر فاصله
ص: 413
بسیار ندارند. کارگاه‌های روغن کشی، کشتزارها، درخت، میوه‌ها و چیزهای سودمند دیگر برای بازرگانی دارد. مردم دانش دوست، اهل ذوق و ادب و فقه هستند کمتر پیشوائی در فقه و ادب قرآن دیده‌ام که شاگرد خوارزمی پیشرو نداشته باشد*. ولی در ایشان پیچیدگی هست نرمش و گرمی ندارند ادب را کمتر نگاه می‌دارند نانشان کوچک و فرسنگشان بزرگ است، خدا به ایشان ارزانی، حاصل خیزی را با درستی قرائت و تیزهوشی، با هم داده. مهمان نواز، خوش خوراک، جنگ آور هستند و ویژگی‌های شگفت‌انگیز دیگر نیز دارند.
آورده‌اند که: یکی از شاهان گذشته خاور زمین که بر چهار صد تن از نوکران نزدیک در کشور خویش خشم آورده بود، دستور داد ایشان را به نقطه‌ای دور ببرند که صد فرسنگ از آبادی دور باشد و آن کاث بود. پس از مدتی کسانی را برای آگاهی از ایشان فرستاد، چون بدانجا رسید ایشان را دیدند که خرگاه‌ها ساخته، با شکار ماهی زندگی می‌کنند و هیزم بسیار دارند. چون بنزد شاه بازگشتند او را آگاه کردند، او پرسید: ایشان گوشت را چه نامند؟ گفته شد: خوار!
ص: 414
پرسید هیزم را؟ گفته شد: رزم! شاه گفت: پس همانجا بمانند و آنجا را خوارزم بنامید! پس دستور داد چهار صد دخترک ترک بر ایشان بردند، و از این روی تا کنون در قیافه ایشان رگ ترکی دیده می‌شود. گویند هنگام تبعید، شاه برای ایشان نهری از رودخانه جیحون بدانجا کشید که سیر آبشان کند: جیحون در آنگاه از شهری بنام بلخان در پشت نسا می‌گذشت. گویند روزگاری فرمانروای این شهر بنزد ایشان (به خوارزم) آمده ایشان را مردمی زیرک یافت، پس با شاه ایشان دوست شد و به نرد نشست و خوارزمی از وی ببرد. چون دست بازی بر آن بود که کلید آن آبراهه را بدو بدهد، شرط را انجام داد، و چون باز کردند، آب فشار آورد و بستن نتوانستند و تا به امروز بماند. پس جویها از آن جدا کردند و شهرکها بر آنها بساختند و کم کم بلخان ویران شد. از برخی مردم نسا و ابیورد شنیدم که می‌روند و از ویرانه‌های بلخان چیزهای بر جامانده و گاو چارپایان رها شده را می‌آورند. من از وی پرسیدم:
چرا سرهای شما پهن‌تر از سر دیگر مردم است؟ گفتند: به سه گفتار گذشتگان موجب پیروزی ایشان بوده است: نخست آنکه ایشان بر ترکستان یورش می‌بردند و اسیر می‌شدند، و چون با ترکها شباهت دارند شناخته نمی‌شدند-، پس گاهی به دست مسلمانان افتاده در میان بردگان نزد مسلمانان بفروش می‌رفتند*. پس به زنان دستور دادند تا پس از زایمان دو کیسه شن در دو سوی سر کودک بنهند تا سر او پهن شود. پس از این، ایشان را به بردگی نمی‌آوردند و کسی را که آورده می‌شد به خوره باز می‌گردانیدند.
ص: 415
دوم آنکه ایشان بهای درم را چهار دانق نهادند تا برای بازرگانان بیرون بردن درم سود نکند، پس تا کنون نیز نقره بسوی ما آورده می‌شود و از نزد ما بیرون برده نمی‌شود. سومین کار را فراموش کرده‌ام.
بدانکه خوارزم در خاور همانند سجلماسه در باختر است. خوی مردم خوارزم همانند بربرها (در شمال آفریقا) است. هشتاد در هشتاد [فرسنگ] ساختمانها به هم پیوسته نهرها سرشار مرکز ماهی و گوسفند و جایگاه ترکان و غزها است. نام قصبه بزرگ آن «کاث» و از شهرهایش هیطله، غردمان، ایخان ارذخیوه، نوکفاع، کردر، مزداخکان، جشیرة، سدور، زردوخ و دیه براتکین ، مدکمینیه است. نام قصبه سمت خراسان آنجا* جرحانیه است. از شهرهایش: «نوزوار» ، زمخشر، روزوند، زارمند دسکاخان، خاس ، خشمیثن مدامیثن، خیوه، کردرانخاس ، هزار اسب جکربند، جاز، درغان، جیث، جرجانیه کوچک، جیت، دیگر سدفر، مساسان کاره‌ار، اندرستان .
کاث : آن را شهرستان نامند. بر کرانه است در سمت نیشابور
ص: 416
که خاور نهر است جامع در میان بازارها است، بر ستونهائی از سنگ به بلندی یک قامت و بالای آن نرده چوبین است. کاخ امیرنشین در میان شهر است. نهر کهندژ ایشان را ویران کرده. شهر چندین نهر دارد.
گرانمایه است، دانشمندان، ادیبان، خیرات، بازرگانی دارد، بنّایان ماهر، قاریانی دارد که در خوش آوازی و در سنت خواندن و خوش‌رویی و درستی روایت در عراق هم مانند ندارند. ولی در هر چند گاه* رودخانه بر آن می‌خروشد و مردم ناچار عقب می‌نشینند. کثیف‌تر از اردبیل است ناودانهای بسیار در راهرو همگانی می‌ریزد. در خیابانها ادرار می‌کنند پلیدیها را در گودال گرد آوری کرده سپس به کشتزارهای حومه می‌برند.
یک بیگانه جز در روشنائی روز نمی‌تواند در کوچه راه رو، و خود بومیان پای بر کثافتها می‌نهند و همانگونه به نماز جماعت می‌روند. طبع ایشان زمخت و بد اخلاق و بدخوراک و وحشی هستند.
غردمان: دژی و خندقی پر آب دارد. پهنای خندق یک پرتاب تیر است و دو دروازه دارد.
ایخان: دژی و خندقی دارد. بر دروازه‌هایش عراده‌ها هست [یک دروازه پای کوه دارد.
ارْزَخیوه: بر لب بیابان است. دژی دارد با یک در، در پای کوه [دژی دارد و بر دروازه‌هایش عراده‌ها هست].
نوکفاغ: دور آن نهری از جیی‌ون هست که به بیابان می‌رود.
بارو نیز دارد. و کرور بزرگتر و مستحکم‌تر از آن است.
ص: 417
مَزدَخْکان: بزرگ و گسترده است. دور آن دوازده هزار دژ و روستا است.
جشیره: بزرگ است و دژی دارد.
سدور: بر کرانه جیحون یک دژ و یک ربض دارد. جامع در میان شهر درون یک دژ است.
زردوخ: بزرگ و دارای یک دژ و حومه است.
براتکین: قریه‌ایست بزرگ در دشت نزدیک کوه و از آنجا سنگ ساختمان می‌برند بازاری بزرگ دارد که جامع نیز در آنست.
ساختمانها نیز از گل نرم و خوبست.
دیگر شهرها نیز آباد و مستحکم هستند ولی مزداخکان از همه بزرگتر و نزدیک به اندازه جرجانیه است. و دور آن بارو هست.
جرجانیه: قصبه سمت خراسان بر رود جیحون است، بطوری که آب کنار شهر را می‌ساید و برای بازگردانیدن آب از چوب تخته سود برده‌اند و با روشی شگفت‌انگیز آب را به خاور بازگردانیده از آنجا در دشت به سوی قریه فراتکین پیچیده از یک سوی آن می‌گذرد، و دم دروازه‌های شهر آبشخورها کنده‌اند، ولی از تنگی جا به درون آن نمی‌رود. و اینها روز به روز در گسترش می‌باشند. دم دروازه حجاج کافی هست که آن را مأمون ساخته، دری دارد که در همه خراسان شگفت انگیزتر
ص: 418
از آن نیست. پسرش علی نیز پیشاپیش آن کاخی دیگر ساخته و جلو در آن میدانی* مانند میدان بخارا هست که در آن گوسفند می‌فروشند.
شهر چهار دروازه دارد.
نوزوار: کوچک است، دژ و خندق و درهای آهنین دارد.
بزرگ راه شهر را به دو نیمه کند. دو دروازه و یک پل دارد که شبها برداشته می‌شود. دم دروازه باختری گرمابه‌ای هست که در همه این سرزمین بی‌مانند است. جامع در بازار است و بجز اندکی همه‌اش سرپوشیده است.
زمخشر: کوچک است، دژی و خندقی و زندانی و درهای آهنین دارد. پلهایش شبها برداشته می‌شوند. جاده شهر را می‌شکافد. جامع زیبایش در بازار است.
روزوند: گسترشی متوسط دارد، در کنار جاده با خندقی محفوظ است، جامعش کنار بازار می‌باشد. از چشمه می‌آشامند.
خیوه: بر لبه بیابان، دلباز در کنار نهر است. جامعی آباد دارد و همچنین کرد رانخاس و هزار اسب که هر یک دروازه‌های چوبین و یک خندق دارند.
ص: 419
جکربند: مانند خیوه کنار شهر است و باغ‌های پر درخت و بازاری بزرگ و آباد دارد که جامع در آنست، بزرگ راه از میان آن می‌گذرد.
جاز: بزرگ است و دژ و خندقی گشاد و پلها دارد. شهر از یک کوی تا کوی دیگر است و بزرگ راه از آن بیرون است و جامع در آن سوی است.
ذَرْغان: پس از جرجانیه از همه بزرگتر است. جامعی خوب در کنار نهر دارد که در همه ناحیت بی‌مانند است و جواهر گرانبها و نقاشی‌های زیبا دارد. پانصد مو معروف دارد. این کرمستان با دو فرسنگ درازا در کرانه رودخانه و مرکز مویز است.
جیت: بزرگ و گسترده است، روستاهایش در بیابانند. مرزی محکم در کنار غزها است و از اینجا بنزد ایشان می‌روند.
قوادیان: خوره‌ای کوچک است چسبیده به جیحون کنار صغانیان میان آنجا و خوارزم شهرکها هست، ولی من خوره‌ها را پیش از شهرها یاد خواهم کرد. زیرا که غرض من در این کتاب روشن‌گری جغرافیا است نه حفظ ترتیب آن. پس کسی حق ندارد درباره مراعات نکردن ترتیب بر من خرده بگیرد، مگر در خوره‌ها که برای ترتیب آن کوششها کرده‌ام تا کسی نتواند از آن* خرده گیری کند، مگر خودش گنگ باشد. یکی از فقیهان که در خراسان پرآوازه بود کتاب مرا بخواند و چون به- خوره های ما وراء النهر رسید، گفت: اشروسنه میان شاش و سمرقند نیست! من گفتم: اگر کسی از سمرقند به قصد شاش بیرون شود، آیا از زامین و ساباط نمی‌گذرد؟ گفت: آری! گفتم چون این دو در خاک اشروسنه هستند
ص: 420
پس من درست گفته‌ام. پس آشکار شد که او خود اشروسنه را می‌خواهد و قصبه را مراعات نکرد.
قوادیان سه شهرک پرساختمان دارد و در میان آنها دره‌هائی هست که به جیحون سرازیر می‌شود کوهستانی خوش هوا است. بزرگترین شهرهایش چنین‌اند:
بیز: است که چندان بزرگ نیست جامعش در میان بازار است دژی با چهار در دارد.
سکارا: نزدیک کوه است در جامع آن در میان شهر است.
اوزج: در کرانه جیحون آباد و پاکیزه است.
بورم: دور ولی خوش هوا است، نهرها و برکت و ارزانی دارد.
(پایان سخن از خوره قوادیان) ختّل: خوره‌ایست بزرگ با شهرهای بسیار. برخی آن را از بلخ می‌شمرند که این نادرست است زیرا که در پشت جیحون است، پس نسبت آن به هیطل درست‌تر است. و برای همین اختلافها من آنچه را در بالای رودخانه است جدا آوردم تا استدل روشن باشد. ختل از جغانیان مهم‌تر و گسترده‌تر و دارای شهرها بیشتر و پر برکت‌تر است، و در مرزها سرزمین سند می‌باشد. قصبه‌اش هلبک نامیده می‌شود، از
ص: 421
شهرهایش: اندیجارغ هلاورد، لاوکند، کاربنگ ، تملیات، اسکندره منک، فارغر، بیک.
هُلْبُک: قصبه ختل است و جایگاه سلطان. از صغانیان کوچکتر* جامع آن در میان شهر است، از نهری گوارا و جز آن سیر آبند [شهر اسبان نیکو و میوه و خیرات است و دیگر شهرها نیز آبادند.] مرند: آبادی و جمعیت دارد.
اندیجارغ: کوچک و نزدیک جیحون است. مردمش از نهرهائی می‌آشامند که به جیحون می‌ریزند.
هلاورد: از هلبک مهمتر است. بزرگ و پر میوه و بسیار حاصل- خیز می‌باشد.
اسکندره: بر کوهی است و ساختمان بسیار دارد.
مُنْک: بزرگترین شهرهای این خوره است. دیگر شهرها نیز مانند این اوصاف دارند.
ترمذ: مهمترین شهر بر جیحون است، پاکیزه و خوش هوا گوئی یکی از صحنه‌های بهشت است، بازارهایش آجر فرش شده، آب در دو سویش برق می‌زند. کشتیها از همه جا بسویش می‌آیند، بارو و کهندژ دارد. جامع درون بار، و کهندژ در بیرونست و دری به آن دارد. شهرک سه دروازه در بعضی و خرگاه‌هائی در بیرونش دارد. نخستین شهر بالای
ص: 422
رودخانه بشمار می‌رود.
کالف: در کرانه باختری رودخانه است. مسجدی در رباط ذو القرنین دارد که برابر رباط ذو الکفل در سمت هیطل است. در جیحون هیچ جائی جز کالف نیست که بتوان یک شهر در دو کرانه‌اش ساخت چنانکه در بغداد و واسط است. و این به سبب پهنای نهر و نداشتن ساحلی شن‌زار است.
زَمّ: شهری بزرگ در کرانه است. جامعش در میان بازار سرپوشیده است. از جیحون می‌آشامند. آب در روزهای حصاد تا میان شهر می‌رسد.
نویده: شهری کوچک در سمت هیطل است. جامعش در میان شهر است.
فِرَبْر: در سمت هیطل به فاصله یک فرسنگ [از رودخانه] است آبادیهایش اندک، خراجش کم انگورهایش نیکو آب راهش باریک است. کهندژی آباد [با یک در] و کاروانسراهای خوب دارد. جامعش زیبا دم دروازه شهر در سمت بخارا است. مصلائی بیرون دروازه دارد نصر بن احمد را در آنجا کاروانسرائی هست که راه‌ماندگان را در آن پذیرائی می‌کنند.
آمل: آباد است دیگر شهرهای این سرزمین نیز آباد و پربرکت‌اند.
در سمت خراسان یک فرسنگ از رودخانه دور است پر از آبادی، با خراجی* سنگین است. آبش فراوان آبادیهایش نیکو در کنار شن زار است، بازارهای سرپوشیده، انگور نیکو دارد. جامعش بر تپه [دور
ص: 423
از شهر] چاه‌هایش [شیرین و] نزدیک هستند. [اینست آنچه از جیحون و شاخه‌هایش سیراب می‌شوند].

گذرگاه‌ها و شاخه‌هایش

این رودخانه را گذرگاه‌ها بسیار است، و من پس از بررسیها بیست و پنج تای آنها را در غیر بخش خوارزمی از سمت ختّل چنین بر می‌شمرم:
ختّلان، میله، اوزج، در مرز قوادیان، کودی، ترمذ، دیگری در پائین آن: دیگری، دیگری، کالف، [دیه] خوارزمیان [دیه] بخاریان، بنگاه ابو وهب، با بکر [؟] ، کرکوه، که نهری نیز میان این دو هست، رباط که کسانی مجاور آنند، خواران، شیر، نویده، که گذرگاه سمرقندیان است، فرخونه، برمادی که دیه تازیان است، دیگری: جاده خراسان فربر، آمل، سکاوی، ماهی گیران، سپس گذرگاه‌های خوارزمی
ص: 424
درغان، جگربند، دیگری هزار اسب، کاث هستند و پس از آن نیز تا دریاچه گذرگاه‌های دیگر هست که یکی از آنها حرجانیه است.
شاخه‌های جدا شده از جیحون بیشتر در خوارزم هستند، از آنها است:
نهر کریه که تا پنج فرسنگ کشیده شده است، نهر هزار اسب که گشاد می‌شود تا نزدیک به یک مرحله می‌رسد، سپس کم کم تنگ می‌شود تا به یک فرسنگ می‌رسد، و دیه‌ها را تا نزدیک صحرا سیراب می‌کند.
نهر کردران‌خاس نیز از آن جدا می‌گردد، و این از نهر هزار اسب بزرگتر می‌باشد و میان آنها دو فرسنگ راه است. سپس نهر خیوه است که آن نیز بزرگ است و کشتی رانی دارد، پس از آن نهر مدری است که در آن نیز کشتی رانی می‌شود. دوری نهر مدری از نهر خیوه نیم فرسنگ است* و همچنین است میان نهر مدری و نهر داک پائین‌تر از این قصبه، در سمت جیحون اصلی نهر بوه قرار دارد که آبها از دو سو در دیه اندرستان در آن می‌ریزد و از آنجا تا جرجانیه پس در آن کشتی رانی می‌شود به سدی که می‌رسد یاد کردیم فاضله از جای گرد آمدن آبها تا سد یک مرحله است. نهر کرور
ص: 425
نیز از زیر قصبه تا چهار فرسنگ از چهار نقطه آب گرفته یک نهر می‌شود، و از جیحون نیز نهرهائی جدا شده، روستاهای آمل و فربر و دیگر شهرهای ساحلی را سیراب می‌کند، که ذکر آنها که بسیارند، کتاب به درازا می‌کشد.
ص: 426