بخش خراسان
اشاره
بدان که این بخش را فضیلتها هست که بخش سمت هیطل نیز در آنها شریک است، ولی چون سمت خراسان زودتر پیریزی شده و زودتر بدست مسلمانان افتاده و به سرزمین تا زبان نزدیکتر است، نامبردارتر و در نسبت شناختهتر شده است. از ابن قتیبه نقل است که گفت: مردم خراسان داعیان و پشتیبانان دولت (عباسی) هستند هنگامی که خدا اسلام را فرستاد، ایشان بهتر از دیگران آن را پذیرفتند، برای رفتن به سویش از ما تندتر میبودند.
به منّت خدا داوطلبانه مسلمان شدند و گروه گروه آن را پذیره شدند، ایشان صلح را برای کشور خود خریدند، پس خراج ایشان تخفیف یافت و از مصیبتهایشان کاسته شد، بردگی ایشان واجب نیامد خون ریزی میان ایشان رخ نداد، با آنکه توانائی جنگ میداشتند، در شماره بسیار بودند و در نیرو سخت. پس چون خداوند ستم و بیداد بنی امیه را بر خاندان پیامبر بدید، لشکری را که از بخشهای گوناگون
ص: 427
همین خراسان گرد آمده بود به سیاهی شب تاریک بر سر ایشان فرستاد.
به هنگام خروج مهدی نیز از مردم خراسان همین توقع بیشتر هست.
ایشان دولتمردان پیروزمندند و یارا حق به هر جا که باشد.
گویند: محمد بن عبد اللّه به داعیان خود میگفت: کوفه و پیرامنش شیعه علی هستند، بصره، عثمانی هستند و طرفدار تز خودداری میباشند، مردم جزیره حروری واقعی هستند، عربانی چون موالی، مسلمانانی با اخلاق نصارایند، مردم شام جز پیروی معاویه و خاندان بنی امیه و کینهتوزی و نادانی چیز ندارند. مردم* مکه و مدینه نیز به ابو بکر و عمر چسبیدهاند. پس بر شما است که بر خراسان روی آورید، که شماره ایشان بسیار، استواری ایشان آشکار. سینههایشان باز، دلهایشان پاک است. هنوز هوسها ایشان را دسته بندی نکرده، نحلهها میانشان جدائی نیفکنده، فساد در ایشان رخنه نکرده است. ایشان سربازانی هستند روئین تن، شانه دار، با پیشانی و چانه و ریش و سبیل، با صدای زیر و زبان رسا که از درونهائی ناپسندیده بیرون میآید، باز هم من به خاوران
ص: 428
فال نیک میزنم که خاستگاه چراغ جهان و روشن گر مردم است.
پس چون او به قدرت رسید، ایشان بهترین رابطه را با خلفا برقرار کرده فرمانبرترین رعیت میبودند و خلفا نیز نیکوترین رفتار با ایشان میداشتند که با خوبیها آراسته و از بدیها بدور بود.
در کتابی که از کتابخانه عضد الدوله چنین خواندم که: خراسان در خوبی هوا و بهداشت و زمین و گوارائی میوه و استواری ساختمان و کمال خلقت و بلندی اندام و زیبائی رو، و چابکی اسبان و خوبی جنگ افزار و رونق بازرگانی و دانش و بی آلایشی و فقه و درایت، سپری بشمار میرود در برابر ترکان، که زیانمندترین و گردن کلفتترین و و سخت جان ترین و کمنعمتترین و بیشکستترین دشمنان میباشند.
خراسانیان پیگیرترین مردم در فقه آموزی و پایبندترین مردم به راستی هستند. از پیغمبر آمده است که گفت: در آینده شما را برای بازگردانیدن دین یاری خواهند کرد، چنانکه شما آن را زده باشید. یعنی: ایشان با شمشیر شما را در راه دین یاری خواهند کرد، هنگامی که شما آن را تغییر داده باشید، همچنانکه شما [ایشان را] زدید و این سخن با قیام ابو مسلم درست درآمد.
ص: 429
در حقیقت، این سوی رودخانه خود خراسان و مهمترین دو سوی است، زیرا که مرکز آن بزرگتر، و مردمش ظریفتر، بردبارتر، نیک و بد شناستر، به سرزمین تازیان نزدیکتر، به آداب و رسومشان آشناتر، قصههایش دلبازتر، سردی در هوا و مردمش کمتر، مردم آن خوش برخوردتر، بزرگان و خردمندانش بیشتر از هیطل هستند. در در آنجا دانش بسیار، حافظه شگفتانگیز، دارائی بسیار، رای استوار است. مرو در آنجا است که دنیا بدان بسته و بلخ که بالاترین بوده [و بی مانند] است، و نیشابور فراموش ناشدنی با [حداکثر] گسترش و خوبی دیهها* نیز در آنجا است. [وزیران، پیشوایان، دانشمندان، از آنجا برخاستهاند. امیرنشینهای مرفّه و دادگسترده دارد مانند: غرج که شار ایشان خردمندی همچون عمرین دادگستر و بخشایشگر است، و غزنین که صاحبش همواره در جنگ و ستیز است، و فریغونیان که نزد ایشان داد و وفاداری همگانی است. آری اینجا بخشی سربلند است] ولی فساد دارد در آن پخش میشود، خراج در سال دو بار [زمستان و تابستان] گرفته میشود. مردم روستاها در رنج هستند. [نیکخواهی که وضع را برای سلطان بازگو کند یافت نمیشود، همگی گرفتار اختلافات هستند] و این نقشه آنجا است.
ص: 430
من خراسان را به نه خوره و هشت ناحیت بخش نمودهام، و آنها را در این فصل به ترتیب اندازههایشان و هنگام گزارش به ترتیب مرزهایشان مرتب نمودهام. مثلا نخستین آنها در سمت جیحون بلخ است و از نظر اندازه (پس از آنها) نیشابور میباشد.
مهمترین ناحیتها نیز پوشنج، بادغیس، غرجستان، مرو رود، طخارستان، بامیان، گنج روستا، اسفزار است. طوس و دو خواهرش را خزینه (انبار) های نیشابور بشمار آوردیم، سرخس را نیز جدا از خورهها شمرده [دربارهاش سخن بیشتر راندیم زیرا که بیمانند است] و مشکلاتی دارد.
بلخ: نام قصبهاش نیز همین است. از شهرهایش: اشفورقان * سلیم، کرکو ، جا ، مذر، برواز.
از ناحیتها طخارستان است که نام قصبه نیز هست. از شهرهایش ولوالج، طالقان، خلم، غربنگ ، سمنگان، اسکلکند ، رؤب، بغلان پائین، بغلان بالا، اسکیمشت، راون آرهن، اندراب، خست، سرای عاصم.
بامیان: شهرهایش: بسغورفند، سگاوند، لخراب.
ص: 431
دیگر از روستاهای بلخ، بدخشان و بنجهیر، جاربقله بروان که همگی شهرها و مقاطعههائی مهم هستند.
غزنین: خورهای مهم است. نام قصبهاش نیز همین است. از شهرهایش کردیس سگاوند، نوه، بردن، دمراخی، حش باری، فرمل، سرهون، لجرا ،* خواست ، زاوه، کاویل، کابل، لمغان بودن، لهوکر.
والشتان : [شبه] ناحیتی است با شش منبر: ابشین، اسبیحه ، مستنگ ، شال، سکیره، سیوه با یک هزار و یکصد دیه. همه خوره دو هزار و یکصد دیه دارد.
بست: نام قصبه نیز هست. از شهرهایش جهالکان بان، قرمه بوزاد، ارض داور، سروستان، دیه جوز، رخود بکروان، بنجوی
ص: 432
کش، روذان، سفنجاوی، طلقان با یک هزار و یکصد دیه. برخی از این شهرها به سگستان نسبت داده میشوند، و این نادرست است و کمتر کسی است که مانند من آنها را جدا شناسائی کند. ابو زید، غزنین و بست را نیز از سگستان شمرده، برخی از مردم آنها را خوره جداگانه خواند کابلستان نامیده است.
سگستان: خورهایست با آبادیهای پیوسته و خانههای پراکنده، شهرهایش اندک با کاخهای بسیار، مرکز نخل و مار است. قصبه آن زرنج و از شهرهایش گوین ، زنبورک ، فره در هند قرنین، کواربواذ بارنواذ، سنج، باب الطعام کروادکن، نه الطاق.* هرات: نام قصبه نیز همین است. از شهرهایش: کرّوخ، او به مالن، خیسار ، استربیان، مارآباذ.
بوشنج: از ناحیتهای آنست و چهار شهرک دارد: خرکرده، فرکرد، کوسوی، کره.
بادغیس: هشت شهر دارد: دهستان، کوغانآباذ، کوفا، بشت جاذاوا، کابرون، کالوون، جبل الفضه (نقره کوه).
گنج: روستائی است با سه شهرک: ببن، کیف، بغ شور.
اسفزار: چهار شهرک دارد: کواشان، کواران، کوشک ادرسکر.
ص: 433
جُوْزجانان: خورهایست که مانند خورههای دیگر کهن نیست، و در گذشته به بلخ نسبت داده میشد، ولی امروزه خورهای مهم و مادر شهر است و سلطان آنجا مقدم میباشد. شهر بسیار ندارد، مردمش اندکند، ولی با سخاوت و دین داری و دانش و درایت هستند.
قصبهاش یهودیه و از شهرهایش: انبار، برزور، فاریاب کلان، شبورقان.
مروشاهجان: خورهایست کهن، که اسکندر [ذو القرنین] آن را پایه نهاد. از ابن عباس آوردهاند که گفت: چه خوب شهریست مرو، ذو القرنین آن را بساخت، عزیر در آن نماز گزارد جویهایش برکت را با خود میآورند، هیچ در آنجا نیست مگر که فرشتهای با شمشیر آخته بر سر آن ایستاده شر را از آن دور میسازد. از قتاده نیز در تفسیر آیت لتنذر امّ القری * و من حولها گفته است: أم القری (مادر شهر) در حجاز مکه و در خراسان مرو است. هنگامی که تهمورث خواست کهندژ قصبه آن را بسازد، نخست بازاری بساخت که همه نیازمندیها را در بر میداشت، پس هر شبانه روز که میگذشت کارگر همه مزد خود را پای خوراک و پوشاک خود و خانوادهاش میداد. پس چون بپایان رسید أحسن التقاسیم/ ترجمه علی نقی منزوی ؛ ج2 ؛ ص433
ص: 434
همه هزینه یک هزار درم شده بود. خورهایست خوش وضع جز آنکه کم آب است و جوی آبش گهگاه کور میشود. و چون بیشتر کم آبی آنجا به سبب آبادی شاهان میبوده، از این روی در گذشته ایشان نمیگذاردند از درباریان کسی در آنجا آبادی بخرد. من از ایشان شنیدم که میگفتند: یک زن از ما مأمون را از شهر ما بیرون راند! گفتم: چگونه؟ گفتند: چون وی نخواست که آبادیهایش به دست کسی جز بومیان بیفتد بنزد مأمون شده گفت:
تو مرو را ویران کردی! پس مأمون دستور داد بار و بنه را بیرون برند! مرو خود قصبه نیز هست. درباره ریشه لقب شاه جان گویند:
جان به معنی روح است. شهری پر از انگور و حبوبات و کبوتران و گردشگاهها است قصبه نیز بدین نام است. از شهرهایش: خرق، هرمز فرّه، باشا، سنجان، سوسقان، صهبه، کیرنگ ، سنگ عبادی دندانقان.
مروروذ: ناحیت آنست، شهرهایش: طالقان، قصر أحنف، حسه، لوکر [با تفصیلی که خواهم آورد].
نیشابور: مردم درباره نام ایرانشهر که به آن داده شده اختلاف
ص: 435
دارند. برخی آن را نام همه این خوره دانستهاند با جابلستان پس سگستان و پیرامنش نیز داخل آن خواهد بود، و برخی آن را نام این خوره تنها دانسته، و برخی آن را شامل خود قصبه میدانند، و من این را پذیرفتهام، زیرا که این قصبه به اتفاق آراء از ایرانشهر میباشد، پس اثبات این نام برایش دلیل نمیخواهد دلیل برای کسی لازم است که اضافه بر آن بخواهد.
خورهایست پهناور با روستاهای پرمایه و آبادیها و قناتها. گویند ابو بکر عبدوی گفته است من آب دجله را با آبهای نیشابور سنجیدم هر دو* برابر بودند. هوائی نیرو بخش دارد. در آنجا جذامی دیده نمیشود.
هر گاه کسی مواظب باشد که چربی بخورد و گرمابه رود و روغن بنفشه بکار بندد. از هیچ چیز باک ندارد. گویند: وقتی به حمویه پیشنهاد شد که در نیشابور یک بیمارستان بسازد، پاسخ داد: دارائی من برای آن بسنده نیست! گفتند: چرا؟ تو که فرمانده لشکری! پاسخ داد: زیرا که باید دیوار آن را به دور همه شهر بکشم! یعنی همه مردم آنجا نیازمند بیمارستان هستند. زیرا همگی گردنکش و سبک سر هستند.
نام قصبه ایرانشهر است [و از شهرهایش: ریوند، خوجان، سابزوار (ساندوان) خسروجرد، آزاذوار، اسفراین، طرثیث، بوزجان
ص: 436
زوزن، مالن که ده شهر مهم هستند] چهار خان و دوازده روستا و سه خزینه (انبار) و یک قصر و یک خانه [و بیش از یکصد منبر ] دارد و چهار روستای مهم از چهار سو آن را در میان گرفته که آنها را خان مینامند.] و اینها: شامات، ریوند، مازل، بشتفروش هستند. نخستین روستاها [از سمت قبله] بست، بیهق گویان جاجرم [ارغیان] اسفراین، استوا، اسفند، جام، باخرز، خواف، زاوه، رخ میباشند. خانه زوزن نام دارد و قصر، بوزجان است. خزانهها عبارتند از طوس که قصبه آن طبران است با هشت منبر: نوقان (موقان) جناوذ، استورقان، جرموکان، تروغبذ، سرک، رایگان، برنوخکان. خزانه دوم] نسا [با دو شهرک و و دو رباط مهم تر از دو شهرک، اسفینقان، جرمقان، افراوه، شارستانه خزانه سوم] ابیورد است [که یک شهرک و یک رباط دارد: مهنه، کوفن].
روستاهای یاد شده غیر از خزانههایشان شش هزار دیه مانند عمواس دارند با یکصد و بیست منبر.* قوهستان: [سرزمینی پهناور است که هشتاد فرسنگ سنگین در هشتاد است، ولی بیشتر آن را کوهها و دشتهای خشک و بیدرخت فرا گرفته است.] قصبه آن قاین و شهرهایش: تون، جنابد [نیابد خ. ل.] طبس
ص: 437
عنّاب، طبس خرما، رقّه ، خور ، خوشت، کری میباشند.
[هر گاه کسی بگوید: آنچه تو گفتی درست و بیانت زیبا بود، ولی تو سه ناحیت بر نیشابور افزودی، و به این بسنده نکردی، بلکه آنها را خزانههای آنجا خواندی و این بر سلاف روش معمول و قاعده پیروی شده است. به وی پاسخ داده خواهد شد که: نیشابور مهمترین بخشهای خاوران و مانند افریقیه در مغرب است که دیدیم چقدر شهرک و دیه میداشت. ما دیدیم که بلخ و هرات دربان و وابسته به نیشابور هستند که ناحیتهائی مهمتر از طوس و دو خواهرش دارد. پس شگفت نیست که طوس خوره مستقل نباشد و ناچار وابسته به خوره دیگر بود و به چند سبب روشن هیچ خورهای شایستهتر از اینجا نیست. بنا بر این ایرادی بر من نیست جز اینکه من ناحیت را خزانه نامیدهام أما نسا و ابیورد پس دو ناحیت ناچیز و بیشهرک هستند و من آنها را به بهترین مرکز این سرزمین نسبت دادهام برای آنکه مقایسه آن با آفریقا درست باشد.
ص: 438
گزارش:
بلخ: از نو آن را از گفته ابو القاسم عکّی که از مردم آن جا بود گزارش میدهم، او میگوید: شهر بلخ در اخلاق نیکوی مردمش، خوش رفتاری و جدیت در برآوردن نیازها، فداکاری هنگامی که میباید، وضع خوب و اندازههای متناسب خوره، نزدیکی حال مردمش با هم، ارزانی، فراوانی سبزیها، بسیاری نهرهای پوشیده از درختان، در خانه و کوچهها، نزدیک بودن کوه و دره و دیگر زیبائیها، همانند دمشق میباشد در شام.* برتری بغداد نیز به خراسان بستگی دارد، زیرا که بغداد برای خراسانیان پایه گذاری شده است. آری نگاه کن به زیبائی بلخ، خوبی جای آن، گشادگی راهها، دلبازی خیابانها، بسیاری نهرها، در هم پیچیدگی درختان، صافی آب، قشنگی کاخها، را روی شهر، مسجد جامع، استواری ساختمان و شکوه و موقعیت آن.
از زیبائی و ثروت در همه سرزمین عجمان بیمانند است. غلات آن همه ساله دارائی بسیار بر گنجینه سلطان اضافه بر هزینههایش میافزاید.
نزدیکترین کوه آن به چهار فرسنگ دور است. بارو و ربضی در بیرونش دارد.
ص: 439
گویند: نامش در کتابهای باستانی بلخ تابناک بوده است .
ص: 440
طایقان: بزرگترین شهرکهای طخارستان است نزدیک کوه و دارای نهر و باغ مانند زبید است. دیگر شهرکها کوچکتر از این هستند.
درباره ارزانی و خیرات هر چه خواهی بگو! دیگر شرکهای بلخ نیز خوبند.
بدخشان: شهری آباد با یک روستای پهناور حاصلخیز است.
تاکستان و نهرها و کانها دارد.
بنجهیر: بر تپهایست و نهری با باغها و کشتزارهای چشمگیر دارد.
جاربایه: مانند سرخس یا بزرگتر بر تپهایست بیبارو، نهری بزرگ بی باغ دارد، میوه را از جای دیگر میآورند. دیگر شهرکها، نهر باغ و درختان دارند.* خُلْم: شهر ازدیان است. کوچک ولی روستا و دیهها و کشتزارهای بسیار دارد. هوایش خوب است ولی تند باد دارد.
سمنگان: از خلم بزرگتر است، یک منبر نیز دارد. در درههایش چارپایان و شکار و گروهی عرب تیمی یافت میشود.
انْدَرایَه: درههائی پر درخت و بازارهای گرم دارد.
خست: دلگشا و پر درخت و حاصل خیز است، گروهی عرب نیز بد آنجا هستند.
طالقان: بازاری بزرگ دارد، دو شاخه از نهر جیحون ختّلاب و
ص: 441
براب از آن میگذرند. خیلی دلگشا و حاصل خیز است.
اسْکَلْکَنْد: کوچک و دلگشا و پر خیرات است.
بَغْلان: دو تا است: بالا و پائین. هر دو در دشت خراسانند. منبر در بخش پائین است، بالائی دیهی بزرگ است، یک دره پر درخت نیز دارد.
شیان: شهرک روستای اسکیمشت است، چشمهای شگفتانگیز دارد که کنارش مسجد قتیبة بن مسلم هست.
بَنْجَهیر: همان جبل الفضه (نقره کوه) است. درم در آنجا بسیار و پول خرد (مقطّعه) کمتر دارند.
فَرْوان: بزرگ و در کنار افتاده و جامعی آباد دارد.
بدخشان: بر مرز ترکستان، بالای طخارستان است، معدن گوهری یاقوت مانند دارد که در جز آنجا یافت نمیشود. کاروانسرائی آبرومند و دژی از زبیده دارد که شگفتانگیز است. کانهای لاژورد، بلور، سنگ با زهر سنگ فتیله دارد، و این چیزی است مانند گیاه بردی که آتش آن را نمیسوزاند. آن را در روغن نهند و مانند فتیله روشن کنند، هیچ از آن کاسته نشود. آن را از روغن بیرون آورده
ص: 442
ساعتی در میان شعلههای آتش افکنند تا دوباره مانند سابق پاک شود.
از آن خوان سفره میبافند و چون چرکین شود، بجای شست و شو آن را در تنور آتش اندازند تا پاک شود. سنگی دیگر نیز دارند که چون در خانه تاریک نهند، اندکی روشنی دهد .
بامیان: ناحیتی است پهناور پر خیر. قصبه آن کوچک است.
غزنین: قصبهایست نه چندان بزرگ ولی دلباز و پر نعمت است* نرخها ارزان، گوشت فراوان، میوهها گوارا و فراوان است.
شهرکهای مهم دارد. زندگی در آن مرفه است. یکی از بار اندازهای خراسان و انبارهای سند بشمار است. مزاج کسی که بدانجا آمد و شد کند بهبود مییابد. نه پشه دارد و نه کژدم. هوایش سازگار است ولی سرمایش سخت و برف بسیار دارد. بیشتر ساختمانها از چوبست و چیز در آن بکار میبرند که غشک نام دارد و مانند فسیفس مصر میباشد و مانند نامش کوچک است. هوای اینجا خشک و آبش ناگوار است. در دشتی است که تا کوهستان یک فرسنگ راه دارد. در دو بخش است. قلعهای در میان شهر است و جای سلطان در آن است. جامع در سمت قبله با چند بازار در شهر است، بازارهای دیگر و خانهها در ربض بیرون هستند. شهر چهار دروازه دارد: در بامیان، در سمان در کردن، در سیر. مردم
ص: 443
ثروتمند هستند. نهری دارند بیباغ.
کابل: ربضی آباد دارد که بازرگانان در آن گرد آیند. کهندژی استوار و شگفتانگیز دارد. مرکز هلیله بسیار خوب است، و نزد هندیان گرانقدر میباشد. دیگر شهرها مانند همینها است که یاد کردم و بیشتر آنها در سمت سند هستند [و من بدانجا نرفتهام].
بست: قصبهایست مهم، مردمش اهل دین و آئین و ادب و دانش و مردانگی هستند، خوش هوا و بر نعمت و حاصلخیز است. میان دو نهر است. هر دو میوه را دارد و هر دو هوایش ملایمند. شهرها نیکو، دیهها بسیار، خرما و انگور فراوان، سدر و ریحان نیز دارد. از ابو منصور فقیه سگستان شنیدم که میگفت: شهری به کوچکی بست و با این میوه فراوان و حاصلخیزی و نعمت بسیار ندیدم، ولی و با خیز و دور افتاده و کوچک است. شهرکی آباد دارد که جامع در آن است. بازارها در ربض بیرونی است. از هیرمید و نهری دیگر بنام خرد روی سیراب میشوند. این دو در یک فرسنگی درهم میشوند. بر هیرمید پلی با قایقها نزدیک جای درهم شدن دو نهر ساختهاند در نیم فرسنگی سمت غزنین شهر مانندی بنام عسکر هست که جایگاه سلطان است.* بَنْجوای: نزدیک جاده است و استوار. جامعی زیبا دارد از نهر میآشامند.
ص: 444
بَکْرَواذ : شهری بزرگ و جامعش در بازار است. از نهری سیر آبند.
داوَر: خوب و بزرگ و در مرز غور است که مرزی مهم بوده مرزبانان مرتب دارد و از مرز غور یک مرحله دور است. برخی مردم این خوره را به سگستان میچسبانند و این روش ابو زید بلخی است، کمتر کسی شهرهایش را از سگستان جدا میشمرد ولی رفتار من بخواست خدا خوب است.
زرنگ: قصبه سگستان است. دژی استوار با ساختی شگفتانگیز- دارد. مرکز مار و مردان گردن فراز پیشگام، خردمند، زیرک، فقیه حافظ، باهوش، با ادب، سخنور، ماهر در هندسه و حکمت است.
بازرگانی و معدن داری و درآمدهای دیگر را با میوه فراوان و ارزان با هم دارد. بصره خراسان بشمار است. در نقاشی و ساختمان، در همه این سرزمین، زرنگتر از این مردم نمییابی. دژی شگفت آور دارد، که گردش خندقی هست، که آب در آن جوشیده بیرون میرود.
خوراکهایشان پاکیزه پیران بسیار، بازرگانی سودآور، آب فراوان است ولی مارها در آنجا بسیارند و گرمایش سخت و خرمایش نرک و آشوبش وحشتانگیز است، همواره تعصب در دو سو آشکار است و کسانی را زیر چرخ کشاکشها میگیرد، برخی را میکشد و و برخی را میگریزاند. هر یک به دیگری لقبی ناشایست میدهد.
زنازادگان در آنجا گروهها دارند، عقرب صفتند و عقربها دارند. قصیدهها
ص: 445
در نکوهش یک دیگر میسرایند، با همه سنگین مزاجی و سرما عمامهها نیز میپیچند: بیشترشان خارجی و دشمنان دو داماد پیامبرند، خانههایشان لانههائی در زبالهدان است. شهری دشوار زیست است که من هیچ گرایشی بدان ندارم! شهرکی دارد با دژ و خندقی که جامع در آن است و زندان برابر آن شگفتانگیز ساخته شده است که دو آتشگاه (مناره) دارد، یکی کهن و دیگری را که با مس پوشیده است یعقوب لیث ساخته است* دژی نیز دارد. در دشت ساخته شده، دروازهها و کوچه بسیار دارد.
نیمی از آن را اردشیر و نیمی دیگر را خسرو ساخته است. [ابو زید در کتابش گزارش آن را به درازا کشانیده و شهرهایش را یاد نموده ما را از تکرار بینیاز کرده است زیرا که من نمیخواهم گفته درست پیشینیان خود را بازگو نمایم].
طاق: کوچک است روستائی پهناور و پر انگور دارد.
گوین: دژی استوار و بزرگ دارد و چون خارجی هستند منبر ندارند و چنین است زنبورک و؟ و؟ ه .
فَرَه: دو بخش است یک سو خارجی و یک سو اهل جماعتند.
درهَنْد: بزرگ و نزدیک کوه است. ساختمانها از سنگ است
ص: 446
نهری دارند. این شهرها غیر از طاق هستند که در راه هرات به بست است.
قرنین: دژی دارد. خاندان لیث صفاری از آنجا میبودند که قیام کردند و بر فارس و خوزستان مسلط شدند. جامع و ربض دارد.
نهری از آن میگذرد و خودش کوچک است.
بارنواد: دژی و جامعی دارد، و خارجی ندارد. مرکز حبوبات است.
سنج: نزدیک کوه است و جامع دارد، ساختمانها از سنگ است.
باب طعام: ناحیتی پهناور بادیههای مهم همچون: سوسکن، سکوکس، ملکان، کرسواد، برمک، ادوراس، کوین، دریا رود، دیار، و جز آنها از دیههای مهم. و چنانکه گفتم سگستان از آبادی مانند صفحه نقاشی شده و گوئی همه یک روستا باشند ولی شهرک کم دارند.
وررنک: کاروانسرائی است در برابر غور، که نگهبانان و داوطلبان و اسبهای وقفی و جنگ افزار از همه جا بدان سو روان هستند.
شهرهای سمت فارس: مانند کروادکن هستند که منبر دارد، ساختمانهایش از گل است و از نهر میآشامند، بارو ندارد و جامع در میان شهر است، روستایش حورسونه نام دارد.
نه: باروئی دارد که جامع در آن است. ساختمانهایش از گل است. و بیشتر آبشان از کاریزها است.
ص: 447
این چهار خوره در یک رده، در سمت مغرب قرار دارند، آغاز صف از سمت جیحون تا برسد به مرو، شن زاری نرم است، جوزجانان نیز در این صف میباشد. اینک با همان ترتیب خودمان از هرات آغاز کنیم:
هرات: قصبهای مهم است که باغستان این سوی رود و مرکز انگورهای* خوب و میوههای گوارا است. آباد و پر جمعیت است. حومه نیکو دارد. ساختمانهایش نزدیک و درهم، دیههای مهم دارد. مردم اهل ادب و فصاحت و خوش بیانی و هوش هستند. انواع شیرینی و پوشاک صادر میکنند. بارو هم دارد. ولی مردمش ماجراجویند و به کشتار عادت کردهاند. اندرز گرانشان با فقه و عبادت کار ندارند. بد دهان و گناهکارند. نان ایشان سیر نمیکند، آشوبهایشان پایان ندارد. شهرکی آباد و کهندژی دارد، ربض ایشان بارو و درهائی برابر درهای شهرک و همنام آنها دارد. کهنترین آنها: در زیاد به سوی نیشابور است، در فیروز، در سرا به سوی بلخ، در خشک به سوی غور. جامع نیز در میان بازارهای شهر است، پلی شگفتانگیز دارند. شهر پرجمعیت میباشد.
کروخ: بزرگترین شهرهای خوره است، آب و باغ فراوان دارد.
اوفه: کوچک است. جامع آن در بخش سپیدان است، ساختمانها گلین، میان دو کوه ساخته شده، پهنای روستایش بیست فرسنگ که همه از باغ و آب روان و دیههای آباد است.
ص: 448
مالن: در سمت اوفه است، باغ و آب دارد. ساختمانها از گل است.
خَیْسار: میانه حال و کم درخت و آب، کوچکترین از مالن است.
استربیان: آب روان و اندکی باغ و بیشتر کشتزار دارد، در کوهستانست.
مارآباذ: از مالن کوچکتر. پر آب، حاصل خیز، دلگشا است.
پوشنگ: مهمترین نواحی هوات است که در آن سرزمین سرشناس میباشد و چه بسا بر ما اعتراض شود که آن را به هرات نسبت دادهایم، زیرا که بسا سلطانش آن را از هرات جدا میسازد. گویند در دفتر دیوان نیز نامش پیش از هرات میآید. گفتگو در آن مانند گفتگو درباره طوس است. ولی پیش از ما ابو زید که در دفتر داری دیوان خراسان [خاوران] از ما داناتر بود همین راه را رفته است [او پوشنگ و خواهرانش را به هرات منسوب داشته و اگر ابن نسبت درست باشد روش من در دیگر بخشهای اسلام نیز درست خواهد بود]. شهر به اندازه نصف هرات است و در دشتی واقع است که نزدیک دو فرسنگ از* کوه دور است. درخت و آب فراوان دارد. چوب از آنجا به بخشهای دیگر صادر میشود. بارو و خندق با سه دروازه دارد: در علی، در هرات، در قهستان.
کوسوی: بزرگترین شهر پس از پوشنگ و نزدیک یک سوم آنست.
باغ دارد و ساختمانها از گل است.
ص: 449
فَرْکَرْد: باغ بسیار ندارد، مردم چارپادار و گلهبانند. آب روان دارند.
خَرْکَرْد: باغ و آب بسیار دارد ولی کوچک است.
بادغیس: بزرگترین شهرهایش دهستان است که به اندازه نیمی از پوشنگ است ساختمانها از گل در بالای تپه است، آبی اندک روان و بیباغ با کشتزارهای دیمی دارد.
کاریزها زیرزمینی نیز دارند. سلطاننشین آن کوغناباد است.
ولی دهستان آبادتر از آن میباشد.
جبل فضه: (نقره کوه) بالای کوه است و کان آن تعطیل شده است.
کوفا: در بیابان است. باغ و آب روان و کشتزارهای دیمی دارد.
کوغناباد: و جاذوی و کالوون و کابرون مانند کوفا ولی باغ و آب روان ندارند. از چاه و باران میآشامند. کشتزار و حبوب دارند. سر راه سرخس میباشد.
کَنْج: روستا است. بزرگترین شهرک آن بین سلطاننشین است که بزرگتر از پوشنگ است، بغشور در بزرگی مانند پوشنگ است.
کیف همچون نیمی از آنست، آب روان سرشار و باغها و تاکستان بسیار دارد. ساختمانها از گل است. بغشور در بیابان است و کشتزارهاشان دیمی است. از چاه میآشامند. خاکش سالم، هوایش خوب، آبش سبک در کنار راه مرو روذ است.
ص: 450
اسفزار: بزرگترین شهرکهایش کواشان آب و باغ و تاکستان فراوان دارد. ساختمانها از گل است.* دیگر شهرکها که کوچکترند همگی پر آب و درخت و گردشگاهند.
هرات آبادیهای مهم و دیدنیهای زیبا دارد که ذکرش کتاب را دراز میکند.
غرج شار: [بدانکه ابو حنیفه پیشوای امامان و فقیه ملت با همه بزرگواری و دانش در سه مسأله گیر داشت و از عهده آن شانه خالی میکرد و در یک مسأله شک داشت و احتیاط مینمود، تا خدا به مردم بفهماند که ایشان زبونند و بالاتر از هر دانشمند دانشمندی دیگر هست.
ما نیز که همه کشور را چنانکه میبینی بیان کردهایم و خداوند آنچه را برای دیگران نگشوده برایمان گشوده و همه گونه وسیله برایمان فراهم ساخته تا به همه جا رفتیم، شهرها را دیدیم، آنچه را خواستیم توانستیم آنچه را گرد آوریم توانستیم مرتب سازیم، قانونی که نهادیم همگانی شد، آنچه را پسندیدیم روان شد، باز هم ما در سه جا گیج ماندیم و در یک جا مشکوک شدیم. آن سه جا غرج شار، مرو روذ، سرخس است که در آنها ماندیم و از بیانشان عذر خواسته تنها به وصف آنها بسنده کردیم، و آنها را به قصبهای معین نسبت ندادیم و درباره آنها قانونشکنی نکردیم. و آن یک مشکوک نیز اصفهان است که آن را در سر
ص: 451
جایش بیان کردهایم.] غرج، کوه و شار شاه است. پس معنی ترکیبی آن، کوهستان شاه است عوام آن را غرجستان نامند. شاهان آنجا تا به امروز شار نامیده میشوند. ناحیتی پهناور با دیههای بسیار است و ده منبر دارد که مهمتر از همه ابشین که جایگاه شارها است و کاخهایشان در آنست.
جامع زیبا و کاروانسراها دارد [که شار فقیه فاضل ابو نصر محمّد بن اسد و پیشینیانش ساختند.] و نهری دارد که نهر مرو رود نیز هست.
شورمین: نیز از شهرهای این سرزمین است. این دو در بزرگی به یک دیگر نزدیکند.
بلیکان: نیز از همانها است و در کوهستان است.
این ولایت را دروازههائی آهنین است که هیچکس بیاجازت نمیتواند درون آید.* در آنجا دادگستری درست و دقت دید، و باقی مانده سنتهای عمرین و عاداتی خوش آیند هنوز دیده میشود. نه ستمی از فرمانروایان
ص: 452
و نه تغییری در راهها رخ میدهد. آنچه از ثروتمند گرفته شود هزینه بینوایان میشود. اگر کسی جنایتی کند، یا بخشوده میشود و یا حدّش میزنند. با این همه خودشان نیز مردمی صلح جوی و آرامند. چه درست گفته است پیامبر که همان گونه که باشید، بر شما فرمان رانده میشود. به همین سببها بود که من نخواستم آن را به هیچ یک از خورههای پیرامنش منسوب دارم، زیرا که خود مستقل است و مردم به احترام شارشان گرامی هستند. و نخواستم آن را خورهای جداگانه سازم، مبادا قانونی که در پوشنگ گفتم شکسته شود.
اگر کسی بگوید که: باید آن را به بلخ بیفزاییم زیرا که در پسوند با دیگر ناحیتهای آن یکسان است. مگر نه بینی مانند غرجستان گویند:
طخارستان، بامیان بروان.
در پاسخ به وی گفته شود: شناخت عرفی در دانش ما استوارتر از آنست که تو (در ریشه شناسی) آوردی. زیرا که پایه مسائل ایمانی ما بر عرف نهاده شده است.
مثلا: با اینکه خداوند زمین را بساط نامیده هر گاه کسی سوگند یاد کند که بر بساط ننشیند، پس اگر بر زمین نشست، سوگند شکنی نکرده باشد، زیرا که در عرف زمین را بساط ننامند.
ص: 453
مرو: که مرو شاه جان نیز خوانده شود. قصبهای زیبا، خوش، دلگشا، سبک، با خوراکیهای گوارا و پاکیزه مردم با خانههای خوش ساخت خود سربلندند، در ظرافت میان مردم دو کرانه جای ویژه دارند، پیرانشان بزرگوار و خردمندند. دو جامع دارد بیتیر و بیسقف، همه شب گروههای پاکدامن در آنها گرد آیند، اندرز گران دانشمند پیرو بو حنیفهاند، دانشجویان هر مدرسه مواجب دارند، بازارهایش زیبایند صفهایشان در مسجد بالا از هر سو درهم پیچیده. خانه مشهور پر طاقچه با ایوان صاحب دولت در آنجا است. از گرمابههای مرو و از هریسه* و نان آن و از عقل مردم و سرسختی ایشان مپرس که زبانزد است! ولی از آب و درآمد و مردانگی بپرس که اندک هستند. از زیرکی و جنجال ایشان دفتری پر کردهام، سخنانی درست، روشن، و ظریف، من از کسانی نیستم که از راه دانش فروشی نان بخورم، بلکه من خواهان بهشتم، و به دعوت رفیقم تمایل دارم.
مرو شهرستانی ثروتمند است، مگر هنگامی که از مردمش کاسته شود. جز چند منزل همه ویران شده است. ربضی در بیرون دارد که یک سوم شهر مانند آثار باستانی ویرانه است، خانهها شکافته، سقفها فرو ریخته. گناه مردم آشکار، ماجراجوئی علنی، درآمد اندک، تردستیهای زیبا دارند نه سخاوت دارند [و نه مردانگی، زیرا که خلیفه را بیرون راندند و نه آب فراوان برای کشت] و نه کوههائی پاکیزه گل آنجا چسب ندارد، تابستانشان گرم و خشک است. دفتر خراج و پلیس
ص: 454
ایشان در مسجد است و نهر ایشان هر چند گاه شکسته و کور است. حرف «ذ» پیش از یای نسبت در پایان نام شهر ایشان افزوده میشود بهلولوار متلک گویند و این را هر با هوش احساس میکند. خیرات فراوانست، کبوتران در رسیدن به لانه مسابقه دارند، نانشان خوب و نرم است .
در دشتی واقع است که از کوه دور است. شهر کهنه بر تپهایست و مسجدی در میان آنست که در گذشته جامع بوده است، و پیرامنش چند خانه هست. نزدیک دروازه ربض ساختمانهائی و بازارچهای است، و در بیرون شهر دو جامع هست یکی نزدیک دروازه و دیگری در میان بخش صرافان که بیشتر ایشان پیرو ابو حنیفه هستند. مسجد و پیرامنش از ساختههای ابو مسلم صاحب الدوله است و بازارش پاکیزه میباشد.
[سپس چون ابو مسلم شنید که بر منبر این مسجد علی را لعن کردهاند در آن را بست و مسجدی دیگر در میان ربض بساخت و آن نخستین زباله دان شد تا زمان مأمون که دستور تعمیر آن را داد پس به دست اصحاب حدیث (سنّیان افتاد جز در اقامه نماز که به دست هر دو گروه است].
به نظر من ظرافت و عراقی نمائی مرو از آنست که خلیفه (مأمون) بر ایشان وارد شد.*
ص: 455
پس مردم آداب و رسوم عراقی را از لشکریانش وا گرفتند. [و اگر بیرونش نمیراندند و همانجا میماند، ایشان سرور مسلمانان بودند] از هر شهر به رمله فلسطین همانندتر میباشد. چهار دروازه دارد: دروازه شهر که پشت جامع است، دروازه سنجان در سوی دیگر، دروازه بالین دروازه درمشکان که کاخ مامون در آنجا میبود. کهندژ در درون شهر ویرانه است و پلکان دشواری دارد و بیراهنما نمیتوان آن را پیمود.
آب به شهر و همه ربض میرسد و حوضهای پاکیزه و سرپوشیده دارند.
جویها در میان شهر و [در برخی محلهها] ی آن روان است.
کیرنگ: بزرگ و در دو کرانه است و میان آنها را پل به هم میرساند. دو شاخه از خط اصلی رود خانه شهر را میشکافد، و آسیاهائی بر آنها هست. جامع در ثلث شهر جا دارد و پهلوی آن یک خان هست و آتشگاه (مناره) میان آن دو میباشد.
سنخ : جامعی آباد در کنار بازار دارد. نهر در پشت آنست و و کنارش بستانی و سپس کرمستانی است از آن آل مصفی.
خرق: [روستایش خوش و دلگشا است] جامع بیرون از بازار است. آب را از شاخهای از رودخانه که در سمت قبله جامع است
ص: 456
میآشامند.
باشان: جامع ایشان در میان بزرگرانست. از شاخه رودخانه نیز میآشامند.
دندانقان: کوچک است، و باروئی دارد با یک دروازه چند گرمابه و کاروانسرا در بیرون نیز دارد. به جحفه و به رباط دهستان همانندی دارد. خوش وضع است جامعی زیبا و یک مسجد دارد [چاههایش شیرینند من از ابو الحسن مؤدب خطیب بخارا شنیدم که میگفت: من دندانقان را همانند جحفه میبینم، ولی من خودم آن را همانند جائی در رباط دهستان مییابم].
سرخس: شهری بزرگ و آبادان و نامبردار است. اگر توابعی [از شهر و روستا مانند طیران] میداشت، آن را خوره یا ناحیت میخواندم [و به مرو رود و نسا و ابیوردش میافزودم زیرا که در میان خراسان جا دارد و ربع بزرگ آنست، همه راهها به آن میپیوندد. از ابو احمد شنیدم که میگفت: هیچ چیز در سرزمین ما کمیاب نمیشود، زیرا که هر گاه راه کاروانها از یک سو بریده شود از سوی دیگر میآیند. ما نمیتوانیم آن را به مرو وابسته بدانیم زیرا که خود شهری گرانمایه است و پیرانی بزرگ از آن برخاستهاند. گویند: ده هزار گوسفند و چارپا از رئیس آنجا ابو الحسن فقیه دزدیده شد، و او به روی خود نیاورد و به یاران نیز* نگفت تا خود دریافتند! این شهر پناهگاه نیشابور و دروازه خراسان است.
برابر آماری که من گرفتم هر هفته از آنجا به اندازه آنچه از مصر
ص: 457
به قلزم برده میشود حبوب و غله بار میکنند! همین سببها مانع شده که من آن را قصبه یا شهر بنامم، و با اینکه میدانیم یک جا نمیتواند نه شهر و نه قصبه باشد، سرخس از یک سو نه این است و نه آن و از سوی دیگر هم این است و هم آن]. پس وضع سرخس برای من پیچیده است [همانند مسأله خنثی که ابو حنیفه در آن گیر کرده بود].
من در برخی کتابها بخش بندی خراسان را چنین دیدم که سرخس و ابیورد و فسا را یک استان خوانده بود ولی من این سخن را نمیپذیرم زیرا که نسا و ابیورد خود دو استان مهم هستند که هر یک چند شهرک دارند. پس نمیتوانیم آنها را تابع سرخس بدانیم یا سرخس را تابع آنها بشمریم.
بلاذری گوید: خراسان چهار بخش است، نخست نیشابور و قهستان و هرات و طوس.
بخش دوم: دو مرو، سرخس، نسا، ابیورد، طالقان، خوارزم.
بخش سوم: جوزجانان، بلخ، صغانیان.
بخش چهارم: ما وراء النهر ولی این نیز مخالف روش من است زیرا که بنا بر قاعده من باید سرخس خزانه (انبار) نیشابور باشد ولی من بهتر دیدم که بر خلاف قاعده آن را تابع مرو بشمرم زیرا که از نظر جغرافی و در آداب و رسوم و زبان و فاصله بهم نزدیکند. شهر غله خیز و
ص: 458
چارپاداری است. ابو العباس یزدادی درباره بیت المقدس از من پرسید، من گفتم: مانند سرخس است جو اینکه بیت المقدس شهری پاکیزه و جمع و جور و زیبا است. سرخس شهرکی دارد که جامع در آنست با یک بازارچه ولی بیشتر بازارها در ربضاند [که از سه سو شهر را در برگرفته و سمت چهارم خالی میباشد، و پس از آن شهرکی دیگر بوده که ویران شده بصورت تپه درآمده است. جامعش پهناور با یک سرپوشیده بزرگ بر ستونهای آجرین با یک حیاط دلباز است] آب آشامیدن و کشتزارها از چاه است نهرهائی نیز دارد که گهگاه آب دارند.* مرو روذ: شهرستانی مهم و ناحیتی گسترده است [همان پیچیدگی که درباره غرج شار گفتیم در این نیز هست زیرا که] مرزهایش در نقشهها با غرج شار در آمیخته همپایه و نزدیک آنست. نبینی که مردم سردسیر در پناه شار [و زیر سایه] و حمایت وی هستند؟ [و چون از مروشاه دور است نمیتوان آن را به مرو یا به سرخس که نزدیکتر است نسبت داد، پس ناچار به توصیف آن بسنده کردم] نام قصبه نیز همین است و چهار منبر دیگر نیز دارد، به اندازه دو سوم زبید است. نهری کنار آن را میشکافد، پر حاصل است، جامع آن در بازار با دیوارهای چوبین است، بر بازار در تابستان سایه بان میزنند. شهرهایش چنین هستند:
دِزَه: بزرگ و خوب است، نهر آن را میشکافد. جامع آن
ص: 459
در بازار است.
قصر احنف: نهر در کنار آنست، جامعش در بازار میباشد.
حسه ، لوکرا ، نیز آباد و پهناور هستند.
درباره مرو روذ و سرخس همان اشکال که درباره غرج شار یاد کردم دیده میشود. من بعد از این آن را چنانکه شایسته است یاد خواهم نمود، و در اینجا تنها برای استحسان آن را با سرخس به مرو افزودم، زیرا که مرو مادر شهر سرزمین عجمان بوده و شایستهترین جا برای نسبت دادن مورد نزاع به آن میباشد.
ایرانشهر: مرکز این سوی رودخانه و قصبه نیشابور، شهری مهم و مرکزی آبرومند است که همپایهای در اسلام برای خواصی که در آن گرد آمده است سراغ ندارم: بزرگی زمین و پهناوری آن، گوارش آب، نیرومندی هوا فزونی دانشمندان و بزرگان و پیشوایان پیگیر، میوه گوارا و بسیار، گوشت خوب و ارزان، زندگانی مرفه و سودمند، بازارهای گشاد خانههای بزرگ* آبادیهای گرانمایه باغهای دلگشا، خاک چسبنده، ذوقهای حساس، مجلسهای گرانقدر، آموزشگاههای با نظم، ظرافت و شایستگی، رسم و آئین گزیده، هنر و مهارت. بازرگانی و عبادت، همت و مردانگی، بخشش و گذشت، امانت و نگهداری
ص: 460
ایشان در همه جهان مشهور و در اسلام نامبردار است. آری اینجا خزانه مشرقین و تجارتخانه خاور و باختر است. کالایش به هر سو برده میشود.
پارچههایش درخششی دارند که مردم عراق و مصر بدان خود آرائی میکنند. میوهها از هر سو به آنجا آورده میشوند. مردم برای دانش و بازرگانی به آنجا میآیند، دروازه سند و کرمان و فارس و بار انداز خوارزم و ری و گرگان است، تابستانی خوش و پر یخ و زمستانی نرم دارد، فصل مو آنجا دراز است. فقیهانش از ادب و عادلانش از فرهنگ بیبهره نیند. هیچ روز بیمجلس مناظره نگذرد. سروران پیش مردان این شهر کوچکند، اشراف نزد بزرگانش پستند، پیشوایانش امامان را گیج کردهاند، محلههایش از شهرکها بزرگتر، شهرستانش از استان گستردهتر است. پس مانندش را در کشور اسلام نشان بده! از ابو علی علوی [حسینی] شنیدم که به ابو سعید جوری میگفت:
تو پیر محلهای هستی که اگر از نیشابور جدا بود، شایسته طبل و پرچم و فرمانده میبود.
در شیراز، درباره آن از من پرسیده شد، گفتم: چهل و چهار محله دارد که برخی از آنها مانند نیمی از شیراز است، همانند:
ص: 461
حیره، جور، منیشک. این شهر از فسطاط پهناورتر و از بغداد پر جمعیتتر و از بصره کاملتر، و از قیروان مهمتر و از اردبیل پاکیزهتر و از همدان آبادتر است. نه گندابی و نه مردابی دارد، نه ملال و نه رنج آور میباشد.
آری در هوایش خنکی هست و در مردمش سردی و در زبانشان سستی و در سرشان سبکی، نه نرمشی دارند و نه شادی، مسجدهایش پاکیزه نیستند خیابانها پلید است، خانها شکافته، گرمابهها کثیف، دکانها بد، دیوارها خراب، گوئی بلا با ایشان دشمنی دارد و گرانی با آن در آمیخته است. خوراکی و هیزم اندک، مؤنه زندگی گران، حومه شهر خشک، کوه عبوس، آب در زیر زمین، آشوبها دل آزار، تعصب سینه خراش، محتسبان بی هیبت و بی جزیره. خطیبان بیشکوه و بی پاسدار، مسجد کم جوشش و گرمی است، امام نه ابهت دارد نه شیرینی* اندرزگرشان نه درستی دارد و نه راستی! بیشتر مردم غیر از دو گروه و شیعه و کرّامیان، در میان خودشان دو دستگی دارند و فقیهان گرفتار کشاکشهای ایشانند. هنگامی که یک فرمانروا بر کنار میشود مردم پر رو شده عیّاران از دو سو بر آن چیره میشوند.
ص: 462
یک فرسنگ در همانندش مساحت دارد، شهرک در میان آن با بارو و خندق و چهار دروازه است. یک کهندژ با دو دروازه در پشت آنست که یک درش با راهروی از روی خندق به شهرک میپیوندد و در دیگر به ربض باز میگردد. کوچههای شهرستان بیش از پنجاه است ولی مشهور آنها چنین است: کوی جیق، کوی خشنان، کوی برد، کوی منیشک، کوی قباب، کوی فارس، کوی خروج، کوی اسوارکاریز [هر کوچه نیز دری بر خندق دارد]. جامع در ربض پائین شهر در کنار بازار است با شش حیاط. بخشی که منبر در آنست ساخته ابو مسلم بر دیواری چوبین و بخشهای دیگر را عمر و لیث بر ستونهای آجری ساخته است. حیاطش گرد است و سه رواق به دور آنست، در میان آن خانهایست آراسته به زخرف که یازده سر در، بر ستونهای رخامی سیاه و سفید دارد. سقفش که سدلّا است با دیوارش آراسته به نقاشی است.
بدانکه اینجا منطقهایست مهم، ولی تو در آنجا نه بازاری زیبا و نه کاروانسرائی شایان میبینی. توده مردم با تعصبی وحشتناک و عادتهائی ناستوده دنبال هر صدا به راه میافتند.
شامات: بخشی پهناور بادیههای خوب پر از کشتزار است آن را تک آب نیز نامند، زیرا که چون پائینترین روستاها است آبها به سویش روانند [و پایان کاریزها است] در همه قصبه مشهور است، شهرکی ندارد،
ص: 463
میوه بسیار نیز ندارد، همه کشتزار است.
ریوند: بخشی ثروتمند و گردشگاه با تاکستانها و انگور خوب و میوههای نیکو است به آن بیمانند است. شهرکی به همین نام در آنست.
دلگشا است و نهری آن را به دو نیم میکند* جامعش با آجر نوسازی شده است. [در باختر آن راه به سوی ری میباشد].
مازل: بخشی گرانمایه [در شمال] با دیههای شگفتانگیز است.
ریباس بسیار خوب دارد. دیه بشتقان در آنست که چهار بخش دارد، خانههایش در میان باغها است که نهرهایشان میشکافند. گویند عمرو لیث خواست یکی از بخشهایش را خریداری کند ولی دارائیش بسنده نیامد، با اینکه معروفست هنگامی که به نیشابور درآمد یک هزار بار کالا [درم] به همراه میداشت. شنیدم که مردم به عمرو لیث گفته بودند: در این دیه درختانی هستند که هر یک ده درم تا ده دینار ارزش دارند. ما همه را یکی یک دینار به تو میفروشیم. [موقفها به پهنای یک فرسنگ دارد که امیر عمید الدوله خیال داشت آن را به شهر برساند].
یِشْتَفْروش: بخشی سود آور، پر انگور است، چنانکه در یک روز از دروازه جیق که راه آنست ده هزار بار انگور به شهر درآمد. از بو سعید جوری شنیدم میگفت: در آنجا باغی است که در آمد زرد آلوی
ص: 464
آن روزانه یک دینار است و تا پایان فصل زرد آلو ادامه دارد. [خان چهارم از سمت خاور است] شهری ندارد، ولی یک دیه بزرگ به همین نام دارد.
[خرق: از آن بزرگتر است. شنیدهام که برخی از پیشوایان نیشابور در شهر رقه بر ابن عروبه وارد شد، پس او درباره نیشابور و افتخاراتش پرسید نیشابوری گفت: در آنجا دیهی هست بنام خرق که در فصل انگور روزانه به ارزش یکصد هزار درم انگور از آن برداشت میکنند].
بشت: مهمترین روستاهای دوازدهگانه است. بزرگ و دارای هفت منبر میباشد.
گویند روزی بو فضل بلعمی و بو فضل بن یعقوب در مجلس میر سعید بودند بلعمی در ستایش مرو پرچانگی نمود، بن یعقوب گفت ما منکر ستودگی مرو نیستیم که همچنانست که گفتی، ولی نیشابور دوازده روستا دارد که یکی از آنها بشت است که درآمد سه منبر آن به اندازه درآمد همه مرو میباشد. پس چون بررسی کردند دیدند که چنانست.* این روستا میوه و غلات و انگور نیکو را با هم دارد. شنیدهام زیتون و انجیر بسیار نیز دارد و نوبرها را از آنجا میبرند زیرا که هوائی ملایم دارد.
ص: 465
نام شهر آن طرثیث است که خوب آباد است، و جامعی دارد که پس از جامع دمشق ثروتمندتر از آن جامعی نیست، زیبا و پاکیزه است، غیر از دکانهای کهن. بازاری نوساز و [گرم] دارد. مسجدی [دیگر] نیز پا آجر و گچ افزوده شده که دم در آن حوضی گرد و زیبا هست که با پلکانی نیکو بدان پائین میروند. در گاه فارس و اصفهان و انبار خراسان بشمار میرود.
کندر: از آن پائینتر و در آبادانی و ثروت نزدیک بدانست که گفتیم. منبرهای دیگرش در شمار دیه هستند.
بَیْهَقْ: [کوچک] و در پشت آن روستا است و در ثروت و حاصل خیزی و خوبی دیهها مانند آنست. جاده ری از آن میگذرد [دیههای مهم و ادیبان دارد]. دو شهرک آباد سوزوار و خسرو جرو در آنست که یک فرسنگ از هم دورند و یک دیه در میان آنها است و هر دو بر کنار راهند، و دیههای مهم همانند جزنیان و مانندش دارد. مردمش ادب دوستند، چندین دانشمند و نویسنده بیرون داده است، پارچه بسیار صادر میکند گویان: [جوین] روستائی پهناور و پر حاصل است، میوه و غلّه بسیار و پوشاک از آن صادر میکنند. راهی به گرگان دارد. مردم اهل حدیث و ادب دوستند. نام شهر ایشان آزادوار است آباد و پرجمعیت و
ص: 466
حاصلخیز است.
[ارْغیان: کوچک است و از این جوین جدا نیست. شهری در آنجا نمیشناسم].
جاجَرْم: روستائی کوچک و ثروتمند است، شهری بزرگ دارد با جامعی زیبا و بارو که به همین نام خوانده میشود. نزدیک هفتاد دیه دارد. گویند هر یک از روستاهای دوازدهگانه رهبر بخش غیر این سیصد و شصت دیه دارد.
اسفرائین: روستائی [بزرگ] گرانمایه و مرکز انگور خوب و کشتزار برنج و [حبوب] است. جاده گرگان آن را به دو نیمه میکند شهر آن به همین نام است. آباد و گرانقدر است [از نهری که از کوه میآید میآشامند] در شهرهای این روستاها مهمتر از آن نیست بازارهای زیبا و ویژگیهای دیگر نیز دارد، مردم اهل حدیثند.* اسْتُوا: روستائی است بزرگ کنار راه نسا. در میان این روستاها حاصل خیزتر و پر غلهتر از آن نیست. بیشتر خوار و بار نیشابور را تأمین میکند. کشتزارهایش دیمیاند. سیر بسیار دارد. پوشاک بسیار نیز صادر میکند. نام [یکی از دو] شهرش خوجان است که نه چندان
ص: 467
بزرگ و در پشت کوه دور از جاده است . [یک بازار دارد و شهر دیگرش دوین است که از آن کوچکتر میباشد.
اسفند: کوچک و کم میوه است، جاده مرو از میانش میگذرد شهری ندارد.
زام: بزرگ است و میتوان بوزجان را شهر آن شمرد ولی من آن را دار [نصر] خواندم.
باخرز: مرکز حبوب و مویز است، پوشاک نیز صادر میکند ولی کم نام است. شهر آن مالن آباد است.
خواف: کوچک و مرکز مویز است. نام شهرش سلومک است.
زاوه: مانند پیشین است و شهری برایش نمیشناسم.
رِخّ: نیز کوچک است. نام شهرش تنفک است.
طوس: خزانه (انباری) بزرگ و باستانی است که در شمار روستاهای نیشابور است و در آن املاکی دارند که کشت زارها و دیمها و میوهستانها و کانها دارد. پیرانی نیز از آن برخاستهاند. ولی دزدگاه و مرکز یاغیان، کوهها آن را در میان گرفتهاند و راه بدان دشوار است]. طابران: بزرگترین شهرهای طوس است بارو دارد من از دور آن را به یثرب همانند کردهام. بازار گرم، پیران بزرگوار، بازرگانان و درآمدها بسیار دارد. جامع در بازار است و آن را ابن عبد الرزاق نقاشی کرده است کاریزها و چاههای کم گود و پر آب دارد. نرخها ارزان
ص: 468
هیزم بسیار، میوه نیکو دارد و لیکن کثیف و پیرامنش ویرانه و سردسیر است. گرمابههایش بد و مردمش در هنگامهها غوغایند.
نوقان: از طابران کمتر است، بازارها بر گرد جامعند. در تراشیدن دیگ سنگی ماهرند. مردم تردستند ولی به کمبود آب گرفتارند.
جُناوذ: [گناواذ] کوچکتر از آنست، هفتاد دیه دارد. دیگر منبرهایش چنیناند:* استورقان، جرموکان، تروغبذ ، سرکو، رایگان، برنوخکان [از برخی پیرانشان شنیدم که در مجلس ظریف بن احمد کاتب در نسا میگفت:
مردم طوس در دو جهان پیش هستند، در دنیا از آن روی که پیش از دیگر مردم خراسان به اسلام گرویدند، در آخرت نیز از آن روی که خدا میگوید: یوم ندعو کل اناس بامامهم (قرآن 17: 71) علی (بن موسی) رضا یکی از فاضلترین امامان بود که نزد ایشان است].
نسا: شهری دلباز، گردشگاه نیکو، شاداب، پر برکت، پر درخت، خوش میوه، جامعشان پاکیزه، نانشان خوب، بازارشان
ص: 469
منظم و دارای ویژگیها و خصوصیات دیگر است مذهبشان یکی، ارزانی همیشگی است، فقه و ادب، پاکی نژاد و تربیت، نیرو و سربلندی را جمع دارند. کمتر خانه در آنجا بی باغ و آب روانست، دیههایش بزرگاند، ولی عیّار بسیار دارد [و مرکز لاتها است] تعصب ویرانش کرده و خوارزمیان آبادیهایش را گرفتهاند. گرمایش سخت و مگس بسیار دارد. ایشان بر قرآن افزوده و بندهای أذان را باز میگردانند، و از دیگر مسلمانان جدا شدهاند. ده کوچه دارد که همه در درختان پنهانند دو شهر دارد بنامهای سفینقان که بزرگتر و جرمقان که کوچکتر میباشد، دو رباط افراوه و شارستانه.
افراوه: رباطی مهم است [و چیزی از شهر جز منبر کم ندارد] مردانی سربلند با اسب و جنگ افزار فراوان دارد. سه دژ بهم چسبیده است که یکی از آنها خندق هم دارد. آب ایشان از چشمههاایست در آن، این شهر در بیابانی است. ولی همه چیز بد آنجا آورده میشود.
ایشان مردمی بد معامله هستند.
[ابو القاسم میکالی در نزدیکی آن (نسا) چند رباط با انبارهائی بساخت و از کوهستان چند کاریز برای دیههائی که گزیده بود بکشید و گور وی نیز در همانجا است.
شارستانه. رباطی است کوچکتر از نخستین، شن روان آن را فرا گرفته است. این دو دژ هستند با انبارها و چند مسجد خوب].*
ص: 470
ابیورد: من آن را شگفت انگیزتر از نسا مییابم با بازاری گرمتر [و یا وضعی بهتر]، ارزانتر، حاصل خیزتر، آبشان از نهریست جامعشان در بازار است. بارویش ویران شده شهرش مهنه و رباطش کوفن است.
[مهنه: کوچک است، بارو و یک جامع ویرانه دارد.
کوفن: رباطی است که بارو دارد با چهار دروازه. گویند: گرداگرد آن با خط منکسر یک فرسنگ است. مسجدی بزرگ در گوشه آنست در مسجد نیز یک آب انبار و دو برکه هست. کاریزی با آب گوارا نیز دارند.
زوزن: دار یا شهرکی بزرگ است در چهل فرسنگی مرکز، آباد است و پر از جولاهگان و لباده دوزانست.
بوزجان: کاخ است با شهرکی بزرگ. برخی آن را تنها یک تپه میشناسند و از کاخ نام نمیبرد. ولی آنچه من آوردم درستتر است].
قاین: قصبه قوهستان است. نه شوخی دارد و نه ثروت، کوچک و تنگ و آرام است. زبانشان وحشتناک و شهری کثیف، درآمد اندک است ولی یک دژی بازدارنده دارد. بنام بعمان بزرگ است. پارچه
ص: 471
بسیار صادر میکنند و نیازمندیها را وارد میسازند. دروازه خراسان و انبار کرمان بشمار است از کاریزها میآشامند. سه دروازه دارد [کم آب است و کهندژی با خندق و بارو و سه دروازه دارد بنامهای در کورن در کلاواج در زقاق استخر مردم بد لباسند و بیسخاوت و بیظرافت.
دیههایش بسیار پراکنده در صحرا، ناحیتهایش دور، شهرهایش نامبردار و مورد توجه است. این شهر و طرثیث (ترشیز) دو دروازه عمان و بار انداز کرمان و انبار خراسانند].
طبس خرما: دژی دارد [حجازی نما است] بازارش کوچک و جامعش خوب است. از آب انبارها که از کاریزهای رو باز پر میشود میآشامند. در آنجا گرمابههائی نیکو دیدم.
کری: در سه فرسنگی از سمت بیابانست و آبادیش کمتر از طبس است.
رقه: کوچک و نزدیک بیابان است. از چشمهها میآشامند.
تون: آباد و پرجمعیت است. مردم جولاهه [و پشم کار] هستند دانشمندان بزرگ نیز دارد. [دژی دارد. جامعش در میان شهر است.
از کاریزی که در جامع ظاهر میشود میآشامند].
خوست: در کنار بیابان [و دامنه کوه] است و دژی دارد. از تون بزرگتر و کم جمعیتتر است. درختانش کم هستند. از چشمهها میآشامند.
طبس عناب: که طبس مسینان نیز نامیده میشود. عنّاب بسیار دارد. [دژ آن ویرانست. من در همه قوهستان نهری جاری و درختستانی ندیدم جز در طبس که نزدیک یک مرحله پیمودم همه دیه و نخلستان و کاریز بود.
ص: 472
طبس مسینان نیز در درختان عناب غرق است، کهندژی در آن ندیدم جز در قاین که جامع هم دارد.
یناوند: آباد است و جامعش در بازار میباشد و دژی دارد.
یُنابذ: یا سنابذ بادیهها و باغهای بسیار و پهناور.
خور: ساختمانهایش از گل است. نه دژ دارد نه باغ. در کنار بیابان و کم آب است.
این خوره پهناور است ولی بیشتر آن کوه و بیابان و سردسیر است جز طبس و کری].*
کلیاتی درباره این سرزمین
سرزمینی سردسیر است جز سگستان و بست و طبس خرما که گرمی شامی را دارند بلخ نیز هوایش عراقی است، و هوای مرو شامی است. سرمای خراسان نرمتر از سرمای هیطل است. این سرزمین بطور کلی خشک است و خشکی آن همسان نیست. هر جایش که سرمایش سختتر، گرمایش نیز سخت است، مگر سمرقند که تابستانی خوش دارد و همچنین نیشابور که سرمایش نرمتر از سمرقند است. مردم در همه این سرزمین بر پشت بام میخوابند و رنج میبرند.
ص: 473
عبد اللّه بن مبارک در شهر صنعا بر عبد الرزاق در آمده او از هوای خراسان پرسید. پاسخ داد که ما سه ماه در اطاق و سه ماه در مهتابی و سه ماه بالای بام میخوابیم و دوباره به همان ترتیب باز میگردیم.
گفت: پس شما خراسانیان همیشه در سفر هستید! من همه عمرم را در همین جا خوابیدهام، و همچنیناند بیشتر مردم شام و بعض مردم فارس و کرمان. من خودم بیست سال در بیت المقدس بودم و در اطاق میخفتم غرج شار در تابستان گرم است. این سرزمین پر نهر با میوه فراوان است دریاچه ندارد مگر در خوارزم که شور است. دریاچهای نیز در سگستان و دیگری* در بخارا است که هر دو شیرین هستند. کشتیرانی جز در جیحون و نهر چاچ نمیشود.
بیش از سرزمینهای دیگر دانشمند و فقیه دارد. اندرز گران در آنجا مقام ویژه و ثروت چشم گیر دارند. یهودیان بسیار و مسیحیان اندکند، و همه گونه مجوس در آنجا هست. جذامی در آنجا نیست و و آن را نمیشناسند. برای اولاد علی ارج والا مینهند و از بنی هاشم کسی در آنجا نیست مگر غریبه باشد.
مذهب: مردم پاکدیناند جز در سگستان و پیرامن هرات، کروخ استر بیان خارجیان بسیارند. در نیشابور معتزلیان آشکارند ولی تسلط
ص: 474
ندارند. شیعه و کرامیان در آنجا جاذبیت دارند. اکثریت در این سرزمین از آن پیروان بو حنیفه است مگر در خوره چاچ و ایلاق و طوس و نسا و ابیورد و طراز و صنغاج و حومه بخارا و سنج و دندانقان و اسفراین و جویان که همگی شافعی هستند و آئین ایشان بکار بسته میشود. در در هرات و سگستان و سرخس و هر دو مرو نیز ایشان جاذبه دارند. قاضیان جز از این دو گروه نباشند.
خطیبان شهرهایی که استثناء کردم با نیشابور همه شافعی هستند، یکی از دو جامع مرو نیز چنین است ولی نمازگزاری در آنجا و نیشابور از آن هر دو گروه است. گرامیان در هرات و غرج شار جاذبیت دارند و در فرغانه و ختل و جوز جانان خانقاهها دارند. در مرو رود و سمرقند نیز خانقاه دارند. در روستاهای هیطل مردمی هستند که سپید جامکان خوانده میشوند. آئین ایشان به زندفت نزدیک است، مردمی نیز آئین عبد اللّه سرخسی دارند، پرهیزکاری و تقرب شعار ایشان است.
بیشتر مردم ترمذ جهمی هستند و مردم رقه شیعیند و مردم کندر قدری هستند.
شار نماز دو عید را به فتوای عبد اللّه مسعود برگزار میکند.
پیروان بو حنیفه دو گونه قرائت را پشت هم میآورند و چهار تکبیر گویند.
بازرگانی از نیشابور پارچههای سپید حفیه، بیباف، عمامههای شهجانی
ص: 475
حفیه، راختج، تاختج، مقنعه، زیر پیراهنی، ملحم ابریشمی، مصمت، عتابی، سعیدی، ظرائفی، مشطی، زینت، پارچههای موئین و نخ* ریسیده خوب و آهن و جز آنها صادر میشود.
از نسا و ابیورد ابریشم و پارچه آن، کنجد و روغن آن جامه زنبفت و از نسا پوشاک بنبوزیه و پوستینهای روباهی و پارچه و از طوس دیگ سنگی خوب و حصیر و دانهها، و از روستاهای نیشابور پوشاک و کلفت، و از هرات پارچه بسیار و دیبائی پست و خلدی (دستبرنجن) و مویز طائفی و عنجد (انگور گشن) سبز و سرخ و دوشاب آن (آب انگور) و ناطفه (شیرین) و پولاد و پسته و بیشتر شیرینیهای خراسان، و از مرو ملاحم (پارچه نیمه ابریشم) و مقنعه (روسری) های ابریشمی و پنبهای و گاو و پنیر و تخمهها و شیره آنها و مس، و از سرخس دانهها، و شتر. و از سگستان خرما و زنبیل و تنابها از لیف و حصیر، و از قوهستان پوشاکهائی همانند نیشابوری سفید و فرش، و جانماز زیبا، و از بلخ صابون و کنجد و برنج و گوز بادام و مویز و عنجد و روغن و شیره آفتابی انگور و انجیر و انار دانه و زاج و کبریت و سرب و اسبرک و زرنیخ و بخورها و وقایه (چادر زنان) همانند کار جرجانیه و برد و روغن و پوست، و از غرج شار، زر و لباده و فرشهای نیکو و جامه دان و مانند آن و اسبهای نیکو و قاتر، و از ترمذ، صابون و حلتیث. و از ولوالج کنجد و روغنش و گوز و بادام و پسته و برنج و نخد و بیری و رخبین و روغن و شاح و پوست روباه صادر میشود.
از بخارا پارچههای نرم و جانماز و فرش و رخت خواب مسافرخانه
ص: 476
و صفر المنابر و طبری و کمربند برای اسبان که در زندانها میبافند و جامه اشمونی و پیه و پوست آهو و روغن سر و از کرمینیه مندیل و از دبوسیه و وذار جامههای وذاری که به رنگ مصمت است، و برخی سلاطین بغداد را شنیدم که آن را دیبای خراسان میخواند، و از ربنجن جامههای زمستانی لبادههای سرخ و جانماز و کاسههای اسپید روی و پوست و مریر القنب و کبریت، و از خوارزم سمور و سنجاب* قاقون [قاقم] و فنک و دله و روباه و خر پوست و خرگوش رنگین و بز پوست و شمع و تیر و توز و کلاه، روغن ماهی و دندان ماهی و خزمیان (جند بی دستر) و کهر و او کیمخت (چرم) و عسل و فندق و باز و شمشیر و زره و خلنج و بردگان صقلبی و گوسفند و گاو که همه را از بلغار آرند و صادر میکنند. و نیز عناب و مویز بسیار و فراوردههای شیر و کنجد و برد و فرش و لحاف و دیباج پیشکش و مقنعه ابریشمی و قفل و چامه آرنج (بازوبند) و کمانهائی که جز مردان نیرومند توانائی کشیدن آن ندارند و رخبین و آبگیر و ماهی و کشتی که میسازند و صادر میکنند و همچنین از ترمذ.
و از سمرقند جامه سیمگون و سمرقندی و دیگهای بزرگ مسین و قمقمههای خوب و خیمه (چادر) و رکاب و لگام و تسمه، و از دزک لبادههای نیکو قبا و از بناکث پوشاک ترکستانی، و از شاش، زین چرمین نیکو و جعبه و خیمه و پوستها که از ترکستان آرند و دباغی کنند و لنگ و جانماز و بنیقه (دانه) ها و تخمه و کمانهای نیکو و ابر پست و پنبه که به
ص: 477
ترکستان میبرند و قیچی، و نیز از سمرقند دیبائی را به ترکستان برند و جامههائی سرخ که ممرجل خوانند و نیز سینیزی و کژ (پیله) بسیار و پارچه آن و فندق و گوز میبرند، و از طوس تکههای خوب و برد نیکو و از فرغانه و اسبیجاب، بردگان ترک و جامههای سپید و جنگ افزار چون شمشیر، و مس و آهن و از طراز بز پوست، و از شلجی نسیم خیزد و از ترکستان و ختل برای این سو، اسب و قاتر میآورند. دیواج طراز و کل و کمه سثهجانی و [فیروزه و] و ابرو و چاقو و ریباس نیشابور بی مانند هستند* و جزیره نیز فراوردههای شیر و اشتر غاز و بزرگ مرو بیمانند است کسی که به رمله نرفته باشد گمان میکند بهتر از نان مرو یافت نمیشود، ولی در سرزمین عجمان قطعاتی بیمانند است، مانند هریسه ایشان نیز در جائی نیست. گوشت بخارا و نوعی خربزه ایشان بنام ساف بیمانند میباشند. کمانهای خوارزم و سفال و [جزیره] شاش و کاغذ سمرقند و بادنجان نسا و انگورهای هرات مانند ندارند.
[میان عبد الحمید حاکم و پیران ری فخر آزمائی برای شهرها در نزد حسن بن بویه در گرفت. عبد الحمید گفت: «خداوند چهار چیز را روا و بیارزش نهاده و همینها صادرات نیشابورند: سنگ، گل، آب و گیاه، سنگش فیروزه است که به همه جای دنیا میبرند. گل آن طین اکل است که به مصر و ترکستان میبرند، گیاهش ریباس است که به سفره
ص: 478
شاهان برده میشود آبش نمک است که برای دارو به نقاط دور هم فرستاده میشود. این چیزهای گرانقدر از اشیاء بی ارزش آنجایند، تا چه رسد به چیزهای با ارزش آن پس ایشان بیجواب ماندند].
کانهای نیشابور: به روستای ریوند کان فیروزه هست. در روستای ...
کان سبج (شبه)، در روستای بیهق کان رخام، در طوس دیگ سنگی، در زوزن گل خوراکی، در روستای ... گل ختم و نوشته و کانهای نقره، در بروان و بنجهیر و شلجی که کوهی است کشیده تا فرغانه، کان نوشاذر [وسیم بسیار: و از بدخشان نگین] و از بارمان زر و سیم، و از خوره ایلاق نوشاذر و زر و سیم و ذوفار [سم الفار] برخیزد و آن دود نقره است که از آن بلند شود و تنها اندکی از خالص آن بدست میآید.
و زیبق چشمهایست که در نزدیکی قبا میجوشد و معدن بشمار نیاید، ابو یوسف نیز که گمان میکرد معدن است، به سخن ابو حنیفه بازگشت [که چشمه است].
از ولاشجرد زعفران نیکو و از قوادیان فوّه (روناس) و در این سوی رود [هیطل] نفت، و قیر و زفت خیزد و فیروزهای دارد که در دست رس نیست.* آداب و رسوم: رفتار ایشان با مردم سرزمین عرب در بیشتر چیزها دگرگون است. ایشان چه خردگرا باشند و چه حدیثگرا، مردگان را هنگام چال کردن، رو به قبله از پهلو به درون گور کنند، بر خلاف
ص: 479
شیعیان که آن را سرازیر میفرستند. من روزی به مردم ابیورد گفتم:
شما مردم شافعی مذهب هستند و فرمانروائی از آن شما است، پس چرا مردگان را سرازیر به گور نکنید؟ گفتند: نمیخواهم پیرو شیعه و مخالف دیگر مسلمانان باشیم! هیچگاه پیشنماز [خطیب] در آنجا هنگام فرستادن درود بر پیامبر در خطبه، روی خود به چپ و راست نمیگرداند. [من در هیچ جای خاوران خطیبی ندیدم مگر بی مزه، نارسا و به دشواری سخن میراند مگر حاکم ابو سفیان در سرخس، زیرا که وی مدتی به بغداد رفته بود. اذان گو، بر یک کرسی که جلو منبر است با آوازی [ناجور] اذان گوید [مگر در نیشابور که خوش آوازند]. خطیبان نه ردا و نه قبا میپوشند [و نه کمر میبندند] ایشان تنها یک دراعه (نیم تنه) میپوشند و زود بیرون نمیروند در جامعها دیگهای مسین بزرگ دارند که روزهای آدینه آب و یخ در آن ریزند. در زمستان و تابستان موزه پوشند و کمتر با نعلین [وردا] باشند و در هیطل [قبا هست] اندرز گرانشان بی یادداشت سخن میرانند. در مرو و سرخس و بخارا جز فقیهان و مفسران اندرزگری کسی نکند، و در جاهای دیگر این سرزمین هر کس بخواهد میتواند. پیروان بو حنیفه در سه شهر یاد شده با کمک یک پرسشگر اندرزگوئی میکنند. در پیشاپیش امیران بزرگ نقاره کوبی میکنند. هر کس حق دارد درباره هر چیز گواهی دهد، ولی در هر شهر چند مزکی (تزکیهگر) هست تا هر گاه
ص: 480
دشمن در پاکی گواه خدشه آورد، از تزکیه گران نظر بخواهند، و بر این کار جز فقیه یا بزرگواری نگمارند. [این سرزمین دل را سخت سازد و مانند شام و یمن نیست.
ابو الفضل بن تهامه برای من نقل کرد که زبیر بن محمد از اسماعیل بن عبد اللّه بن میمون از جابر بن عبد اللّه شنیدم گفت: از پیغمبر شنیدم: که سنگ دلی و بیوفائی از آن مردم خاور و دین و ایمان از آن مردم یمن است].* از رسمهای نیکوی نیشابور، به داوری نشستن سپهسالار با وزیر او است که با کمک قاضی و رئیس و چند تن از دانشمندان و بزرگان، روزهای یکشنبه و چهارشنبه دادخواهی ستمدیدگان را میپذیرند و روزهای دوشنبه و پنجشنبه در مسجد رجا حکم صادر میکنند و این در کشور اسلام بیمانند است.
بزرگان دیگر نیز نشستهای شبانه به نوبت هفتگی دارند که قاریان در آنجا تا بامدادان قرآن خوانند.
آرایش در آنجا بر سه گونه است: فقیهان و بزرگان طیلسان پوشند و جز فریب کاران کسی حنک نگذارد. ایشان پوشاکی زمستانی ویژه نیز دارند که دراعه را بر روی لباس پوشند و طیلسان را بر عمامه نهاده در اطراف دراعه از پشت بیاویزند. من در طوس و ابیورد و هرات و گروهی را با چنین لباس دیدهام. مردم سگستان عمامههای خود را همانند افسر میپیچانند.
ص: 481
در مرو نیمچه عالمان طیلسان را تا کرده بر یک شانه خود اندازند، و هر گاه خواهند درجه فقیهی را بالا برند دستور طیلسان پوشیدن بدو دهند. [فقیهان سرشناس و رؤساء طیلسان پوشند و حنک میآویزند، بازرگانان بزرگ، طیلسان پوشند بیحنک و پائین از ایشان نه طیلسان دارند و نه حنک ... هر کس بخواهد میتواند اسب سواری کند]. در ما وراء النهر کسی جز [فقیهان] بزرگ [یا بیگانگان] طیلسان نپوشد.
مردم قبای باز میپوشند [زیرا که مرز جهاد است. مردم بخارا هنگام سخن شانه را بالا میاندازند من ابو بکر اسماعیلی را نیز دیدم که همین کار میکرد. آستینهای سربازان تنگ است. در پیشاپیش شاهان گروهی مینوازند. مردم جز با لنگ به گرمابه نروند].* آب: آبشان فراوانست، ولی در نیشابور کاریزها دارند که در زیر زمین روانند و در تابستان سرد هستند. با پائین رفتن از چهار تا هفتاد پله به آنها میرسند و در آبادیها آفتابی میشوند، و برخی از آنها در شهر آشکار شده در کوچهها میگردند مانند آنچه در حیره و لعاوا و باب معمر و کاریز ابو عمر و خفاف و کاریز شادیاخ و زقاق و درایان و سوار کاریز دیده میشود، که همه آنها بر روی زمین روانند.
در برخی جاها چاه با آب شیرین هست. در یک فرسنگی ایشان در دیه بشتقان نهری دارند که هفتاد آسیاب بر آنست. [از ابو نصر عبدوی برایم نقل کردند که میگفت:
اگر آبهای نیشابور را جمع میکردند از دجله بغداد پیشی
ص: 482
میگرفت]. سگستان: نیز چند رودخانه دارد که شهرها و آبادیها را سیراب میکنند، یکی از آنها هیرمید است که از پشت غور به جنوب سرازیر میشود و به بست رسیده در یک مرحلگی زرنج شاخ شاخ شده [هر دو خوره را سیراب میکند] نهر طعام به روستاها سرازیر شده به نیشک میرسد. سپس نهر باشترود از آن جدا شده [چند روستا را سیراب کرده نهری دیگر بنام سناروذ از آن جدا میشود] که بست و چند دیه دیگر را سیراب میکند و به کزک میرسد. در اینجا بندی بر آن بستهاند که آب را از هدر رفتن به دریاچه باز میدارد.
نهر فره نیز در این خوره است که از نزدیکی غور برخاسته پیرامن آن را سیراب و زیادی آن به دریاچه صنط میریزد، و از آن در نزدیک کرمان دریاچهای شیرین میسازد که همه آن آبها در آن گرد میآید، بیش از بیست فرسنگ [دو مرحله] درازا و یک مرحله پهنا دارد، و ماهی بسیار از آن برداشت میکنند. پیرامن آن آبادیها و نیزارها هست که بطایح عراق را میسازد.
رودخانه هرات، از زیر غور برخاسته در آغاز این خوره دو شاخه شده یک شاخ به درون* قصبه رفته از کوچههای شهر گذشته به باغها می-
ص: 483
میرود. بر روی آن پلی است که در همه خراسان شگفت انگیزتر از ساختمان نیست. یک مرد مجوسی آن را بساخت و نام خود بر آن نوشت و اینکه خوراک سازندگان آن یک جریب نمک بوده است، و چون یک سلطان خواست تا نام خود را بر آن بنویسد، برخی گویند مسلمان شد و برخی گویند خود را به رودخانه انداخت.
از اینجا هفت نهر به سوی قصبه روان کردهاند:
1- نهر بر خوی که روستای سندا سنگ را سیراب میکند.
2- نهر بارشت که روستای کواشان ، سیاوشان، مالن، و تیزان را سیراب میکند.
3- نهر آذری جان، که روستای سوسان، کوفان را سیراب میکند.
4- نهر غوسمان ، که روستای کرک را سیراب میکند.
5- نهر کنک که روستای غوبان کربکرد را سیراب میکند.
6- نهر سنفغز که روستای سرخس در مرز پوشنگ را سیراب کند. 7- نهر آنجیر، که قصبه را سیراب کند.
ص: 484
رودخانه مروَیْن: از زیر غور برخیزد و تا [غرج الشار و سپس] تا مرو بالا [مرو رود] کشیده میشود، سپس به سوی مرو پائین میپیچد، و چون به فاصله یک مرحله آن میرسد به یک دره بزرگ میریزد که از دو سوی با بندی شگفتانگیز از چوب بسته شده و آب ببالا آمده تا تا به سرریز میرسد و به سوی مرو کشیده میشود. فرماندهی نیرومندتر از فرماندهان دیگر با ده هزار مرد مزدور، نگهبان آنند که مبادا شکسته شود. تقسیم بندی آب بهتر از آنچه در اینجا هست نمیتوان دید. از سانده این بخش بندی آوردهاند که میگفت:
از عدالت چیزی فرونگذاردم و هر گونه داد را بکار بستم بجز آنجا که درماندم.
برای سنجش آب، لوحی در آنجا نهادهاند که به درازی آن خطهای افقی هست. پس هر گاه آب تا خط شصتم بالا آید، سال حاصلخیز خواهد بود، مردم خوشحال شده آب سنجهای دیگر را بر میدارند، و هر گاه در خط ششم بماند خشک سالی است.* جایگاه آب سنج در یک فرسنگی شهر در یک استخر گرد است.
مسئول سنجش گزارشهای آن را با برید ویژه به دفتر رودخانه میرساند و از آنجا پیامبران گزارش را به شاخههای دیگر رودخانه میرسانند، تا آب را بر پایه اندازه تازه بخش بندی کنند. در نخستین جایگاه بخشبندی چهار صد شناگر شبانه روز آماده هستند، چه بسا در سردترین هوا نیازمند شنا شوند، در این هنگام بر تن خود شمع مالیده روزانه مدتی به اندازه
ص: 485
توان خویش بر روی چوب رفته خاشاکها را برای روز مبادا گرد میآورند.
هنگامی که من در نیشابور بودم بند آسیب دید و مردم آماده گریز و متحمل هزینه گزاف شدند.
از آنجا چهار نهر به شهر میآید:
1- بهر رزق که از سمت ربض به کنار شهر به درون آمده به چند آب انبار گود میریزد.
2- اسعدی که مردم محل باب سنجان و میرماهان از آن سیراب میشوند.
3- هرمز فره که از سمت سرخس بخشی از شهر و آبادیهای آن را سیراب کند:
4- ماجان که شهر را پاره میکند و از بازارها گذشته از آن سر شهر بیرون میرود. روی آن در میان خیابانهای شهر پلها هست.
آب انبارهای باز و سرپوشیده دارند که با پلکان بدانها پائین میروند، و آب راهشان را بقدر نیاز باز و بسته میکنند. ایشان چاههای شیرین نیز دارند. هر گاه همه نهرها و آبشخورها را بر شمرم کتاب به درازا خواهد کشید و خنکیآور خواهد شد.
[نهر سرخس دنباله نهر هرات است و گاه بگاه بریده میشود.
ابیورد نیز نهری کوچک دارد. در نسا چشمه بسیار هست].
رودخانه سغد: پس از آنکه از کلاباد میگذرد، پر از آب وارد قصبه بخارا میشود. دربندی بزرگ دارد که چوبها در آن نهاده شده است. پس چون در تابستان آب افزون گردد چوبها را یکایک به اندازه
ص: 486
افزایش برمیدارند تا بیشتر آب به دربند ریخته به بیکند برود. هر گاه این نظام نمیبود آب یکسره به قصبه میریخت. جایگاه این دربند فاشون نامیده میشود در پائین شهر نیز دربندی دیگر هست که آن را ورغسر نامند و مانند آنست. این نهر شهر را میشکافد و در بازار و خیابانها شاخه شاخه شده به استخرهای رو باز و بزرگ شهر میرود، که در کنارشان اطاقکهای چوبین ساخته شده که در آنها شستشو کنند.* گاه آب بازگشته به بیکند در تابستان طغیان کرده آبادیها را غرق میکند. سالی که من بدانجا بودم آبادیها را آب فرا گرفت مردم بسیار را بیخانمان کرد. پیران را نیز به سدبندی کشانید. ابو العباس یزدادی در راه خدا هزینه گزاف نهاد. آب این رود کثیف نیز هست و پلیدیهای شهر را در آن ریزند [و درباره آن سخنانی هست].
گویند ریشه نام بخارا کوه خورلن بوده است ه، و را برای تخفیف انداختند کخارا شد، سپس ک را به ب بدل کردند تا ریشهاش از مردم پنهان ماند پس بخارا شد. شنیدم برخی از ادیبان چنین میسرود:
بای بخارا زیادی استالف میانه آن بیهده است
پس چیزی از آن جز خرا نمیماند. سرچشمه آن از سمرقند است ولی در راه آبهای دیگر از کوهها ص: 487
بدان میپیوندد. و در پایان به دریاچهای در پشت صغانیان میریزد و چون به ورغسر میرسد. چند نهر سمرقند از آن جدا میشوند یکی از آنها نهری بزرگ است که از پشت به شهر داخل میشود [و چندین دیه در کنار آنست]. در این سرزمین آبی ناگواراتر از آبکش و نسا و طبس خرما نمیشناسم، و شهری بد هوا جز زم ندارد، که مردمش زرد رنگ هستند هوای نیشابور و سمرقند خوبست و نیاز به [خردن] چربی و شستشو و مالیدن روغن بنفشه] دارد. درازی عمر مردم نیشابور از نیرومندی هوای آنست. از عبد اللّه بن طاهر پرسیدند: چرا نیشابور را بر مرو گزیدی؟ گفت: به چهار سبب: هوایش قوی و مردمش سر بزیر و عمر ایشان دراز است.* شگفتیها: در نیشابور یک تپه با خاک سیاه همچون مداد هست که بدان نامهها و مانندش را مینویسند و کتابها را مهر میکنند. کوههائی در هیطل هست که نمک را از آنها مانند سنگ میبرند. درختی در آنجا هست که هر گاه میوهاش را بشکافند حیوانی بالدار از آن بیرون میآید و میپرد. آب مازل، مسجد رجا، آسیای ابن ... ایوان ابو مسلم ،
ص: 488
آسیاهای بادی در سگستان و پوشنگ، دژ زرنج] و خود آن شن زارها] همه از شگفتیها بشمارند. در سرخس جائی هست که در یک روز از سال نوعی پرندگان بدان رو میآورند و خود را در آن جا میاندازند [و در غیر آن روز نمیآیند] پس مردم بسیاری از آنها را گرد آوری میکنند.
در مزدوران غاری هست که ته آن دانسته نیست [و کسی نمیتواند بدان درآید. و داستانها دارد].
مشهدها: قبر علی الرضا در طوس است و دژی برای آن ساخته شده که خانهها و بازار دارد. عمید الدوله فائق نیز مسجدی برایش ساخت که در همه خراسان به از آن نیست. در یک فرسنگی سرخس قبر پسر عموی وی است که بارگاهی بر روی آن ساخته شده است. در دو فرسنگی مرو رباطی هست که گوری کوچک در آنست و گویند قبر سر حسین بن علی (ع) است. در طبس قبر دو صحابی هست [در طبس خرما گور یک صحابی بنام مالک هست]. در کرانه جیحون رباط ذو القرنین هست و برابر آن در کرانه خاوری رباط ذو الکفل است، گویند میان آن دو یک رشته زنجیر کشیده بوده است. در سمت نسا رباط افراوه است و در برابر ابیورد رباط کوفن میباشد، ابو القاسم میکالی در پشت آن دو رباط دیگر ساخت و* مال فراوان برایش هزینه نهاد و وسایل و ابزار بسیار بدانجا آورد و املاکی
ص: 489
مهم برایش وقف کرد و چاههای شیرین بکند و آبادیها بساخت و قبر او نیز در آنجا است.
میان نیشابور و قهستان رباط سهیل است که برایش فضیلت قائلند و چشمه آب گرم [جاری] نیز دارد. گویند چون یاران پیامبر بدینجا رسیدند از سرما درماند و به دعای آنان خدا این آب گرم را برای وضو و [غسل] ایشان بیرون داد. در آنجا چند گور از یاران پیامبر نیز هست.
در بیکند جامعی است که آن را میستایند [و اخباری برایش نقل کنند] و رباط نور در پشت بخارا [در هیطل] است که سال روزی زیارت دارد و [رباط] دست قطوان نیز چنین است:
زبان: لهجههای گوناگون دارند و زبان نیشابور رساتر و گیراتر است ولی آغاز واژهها را کسره میدهند و آن را به ی اشباع میکنند، مانند: بیگو، بیشو و سین بی فایده میافزایند، چنانکه بخردستی، بگفتستی بخفتستی و مانند آنها که سستی و لحاح را میرساند. مردم طوس و نسا خوشزبانترند. سخن سگستانیان با پوزش دشمنانه با صدای بلند از سینه بیرون میآید. زبان بست بهتر است [و روستایشان و روستاهای نیشابور زبانی دیگر دارند که خشن است] زبان دو مرو بد نیست، جز آنکه در آن نیز یورش و گردن فرازی و کشیدن دنباله واژهها دیده میشود.
نبینی که مردم نیشابور گویند: برای این و در مرو گویند: بترون این یعنی:
به سبب این! که یک حرف اضافه کردهاند و چون نیک بنگری مانند آن بسیار است.
زبان مردم بلخ شیرینترین زبانها است، جز اینکه واژههای
ص: 490
زشت نیز بکار میبرند.
زبان هرات وحشیانه است [خشنتر از آن در این سرزمین یافت نشود].
یورشمندانه نهیب میزنند و با فشار سخن را آلوده بیرون میدهند . از یاران معدانی شنیدم که* یکی از شاهان خراسان به وزیرش دستور داد تا مردانی را از پنج خوره اصلی گرد آورد، پس چون آماده شدند و سگستانی به سخن آمد، وزیر گفت: این زبان برای جنگ خوبست، سپس نیشابوری به سخن آمد او گفت: این زبان برای داوری خوبست، سپس مروزی به سخن شد و او گفت: این زبان وزارت را سزاست، سپس بلحنی سخن گفت، پس او گفت: این زبان نامهنگاری را شاید، و چون هراتی به گویش آمد، او گفت: این زبان برای دست شوئی خوب است. [زبان قوهستان نیز خوب نیست و کشش دارد].
این زبانهای اصلی خراسانند [در بخش باختری] و دیگران پیرو ایشانند و از آنها ریشه گرفتهاند و بدانها باز میگردند. مثلا: زبان طوس و نسا نزدیک نیشابوری است، و زبان سرخس و ابیورد نزدیک به مروی است [ولی سخن ابیوردیان صدای سوت دارد] زبان غرج شار، میان زبانهای هرات و مرو است، زبان جوزجانان میان مروی و بلخی است، و زبان بامیان و طخارستان نزدیک به بلخی است ولی کمی گرفتگی دارد [و مرو روذ و جوزجانان نزدیک به بلخی و مروزی است] زبان خوارزمی فهمیدنی نیست. [زبان امل و فر برهم آهنگ خوارزمی و مانند بخاری
ص: 491
است و زبان ترمذی نزدیک بلخی است]. در زبان بخاریان تکرار هست نبینی گویند:
یکی ادرمی و رایت یکی مردی و دیگران گویند: یک درم دادم و بر همین قیاس! ایشان جمله دانسته و گفتا را در سخن خود بیفایده بسیار بکار برند.
البته این زبان دری میباشد و از آن روی این گونه زبان را دری نامند که نامههای شاهان بدان نوشته میشود و به وی میرسد و از ریشه در ساخته شده، زیرا که زبانی است که درباریان بدان گفتگو میدارند. مردم سمرقند نیز حرفی دارند که صدایش میان ق و ک است و میگویند:
«بکردگم، بگفتگم» و مانند آن، که سرد میباشد. زبان مردم شاش بهترین زبانهای هیطل است. سغدیان را نیز زبانی جدا است که نزدیک به زبان* روستائیان بخارا میباشد و چند گونه است که همگی آنها را میفهمند. من پیشوای بزرگوار [ابو بکر] محمد بن فضل را دیدم که بدان بسیار سخن میراند. کمتر شهری از آنها که یاد کردم یافت میشود که روستایش زبان جداگانه نداشته باشد [فرغانیان میگویند: باز آمدم، باز شدم] مردم در رنگ گوناگونند از همه زیبا [روی] تر مردم شاش و فرغانه و پیرامن آنها هستند، سپس مردم نسف، طراز، پارابند، زنان ایشان بیمانند هستند، سپس سمرقندیان، بخاریان، مروزیان و دیگر هیچ! رنگ مردم طبس خرما حجازی [سبزه] است مانند سگستان و غزنین. و مردم خوارزم سرخ و سفیدند ولی خوی دیگر دارند.
کشاکشها: در میان دو بخش نیشابور کشاکش هست. نیمه باختر که بالاتر است و به منیشک منسوب میباشد، با نیمه دیگر که به حیره
ص: 492
منسوب است در غیر مذهب نیز دشمنی وحشتناک دارند. در میان شیعه و کرامیان کار به جنگ هم کشیده بود.
در سگستان دشمنی میان سمکیان که پیروان بو حنیفهاند و میان صدقیان که پیرو شافعیاند خونها میریخته که به مداخله سلطان میکشیده است.
در سرخس میان عروسیان که پیرو بو حنیفهاند و میان اهلیان [اهکیان] که پیرو شافعی هستند کشاکش است [عروسیان بیشترند و در پائین شهرند].
در هرات کشاکش میان عملیان و کرّامیان است، و در مرو میان مدنیان [دهکانان] و بازار کهنه است، و در نسا میان دو محلّه خنّه و سر بازار است، و در ابیورد میان کرداری و راس البلد است شنیدم مردی میگفت:
هر کس از آب قویق بیاشامد [برای یکی از دو طرف] متعصب میشود.
در بلخ نیز تعصبها غیر مذهبی هست و همچنین سمرقند و کمتر شهری در این سرزمین از تعصب خالی است [از سمرقند و شاش که مپرس!].* دولت سامانی: خطبه آدینه در این سرزمینها همگی بنام سامانیان است، و همه خراج گزار ایشانند. مگر فرمانروای سگستان و خوارزم و غرج شار و جوزجان و بست و غزنین و ختل که تنها هدیه میفرستند، این امیران خراج را خود مصرف میکنند. جایگاه فرمانده لشکر در نیشابور است. سگستان در دشت [بنی بانوا] خاندان عمرو لیث، غرج
ص: 493
به دست شار، جوزجان به دست خاندان فریغون، غزنین و بست در دست ترکها است. [و خوارزم به دست دو امیر است. اینجا سرزمین داد و باقی مانده اسلام است]. نخستین سامانی که این سرزمین را بتصرف گرفت اسماعیل بن احمد بسال 287 بود، پس به بخارا رفت و معتضد کرمان، جرجان را بدانها افزود. و مکتفی در سال 90 ری و جبال و [جرجان] را تا گردنه حلوان بدو داد. و پس از مرگش لقب [امیر] ماضی بدو داده شد، و پسرش احمد بجایش نشست، تا در فربر کشته، پس شهید لقب گرفت، و پسرش نصر احمد بجای او نشست که حاجبش ابو جعفر ذو و فرمانده لشکرش حمویه و وزیرش ابو الفضل بن یعقوب نیشابوری، سپس ابو الفصل بلعمی، سپس ابو عبد اللّه جیهانی، بود، و چون درگذشت لقب سعید بدو داده شد و پسرش نوح را بجایش نشانیدند، که حاجبش رشیق هندی، سپس الفتکین، و فرمانده سپاهش بو علی صغانی، سپس ابن مالک، سپس ابن قراتکین بود، و وزیرش ابو منصور بن عزیز و پس از وی حاکم جلیل بود، و چون نوح درگذشت او را به لقب حمید خواندند او سه پسر خود را به سه خدمتگزار سپرده بود: عبد الملک را به نجاح، منصور را به فایق، نصر را به ظریف، پس عبد الملک را بجای وی نشانیدند، که در خاندان سامانی مانند* نداشت. الفتکین حاجب او بود، سپس غلامش و فرمانده لشکرش ابن مالک را و سپس الفتکین را بگمارد، تا [آنکه عبد الملک] از روی چارپا درافتاد و درگذشت، پس لقب رشید بدو دادند و پسرش نصر را بجایش برنشانیدند، اما پس
ص: 494
از یک روز، فائق [عمید] با مکر قیام نموده او را خلع کرد و آقای خود منصور را بجایش برنشانیدند، حاجبان ابن شاه: ابو منصور باقری و سپس قلچ بود. فرمانده سپاهش ابن عبد الرزاق و سپس ابو الحسن بن سیمجور بودند. وزیرانش امیرک بلعمی، سپس عتبی بودند و سپس بلعمی را بازگردانید و پس از وی دوباره عتبی را، و چون درگذشت او را سدید لقب دادند و پسرش نوح را بجایش برنشانیدند. حاجبش تاش و پس از او انچ بود، فرمانده سپاهش پسر سیمجور بود و سپس آن را به دست تاش سپرد و سپس ابو الحسن بن سیمجور را باز گردانید. وزیران او ابن جیهانی سپس ابن عتبی سپس مزنی، سپس استخری سپس عبد اللّه بن عزیز، سپس ابو علی محمد بن عیسی دامغانی بودند. ایشان از دیهی در نواحی سمرقند [سغد] بنام سامان میبودند و نژادشان به بهرام گور میرسید، خدا ایشان را پیروزی بخشید که خوشرفتارترین شاهان و فرهنگپرورترین ایشانند، از امثال زبانزد مردم است که هر گاه درختی بر خاندان سامانیان یاغی شود خشک خواهد شد. نبینی عضد الدوله با آن همه جبروت و قدرت و جوان بختی که هنوز به راه نیفتاده بی جنگ یمن را بگرفت، و بیهیچ کوششی جز نوشتن یک نامه و فرستادنش با
ص: 495
یک پیامبر، خطبه بنامش خوانده شد، در سند و عمان نیز خطبه بنامش بود و گرفت آنچه گرفت، همین که این مرد با خاندان سامانی رو در رو ایستاد و خراسان را خواست، خداوند نابودش کرد و گروهان سپاهش را بپراکند و دشمنان را بر او چیره ساخت، پس مرگ باد بر دشمنان خاندان سامانی.
[بسال 190 مکتفی ری و جبال را به اسماعیل سامانی داد . این خاندان منقبت بسیار دارند. من از یک ظریف پرسیدم: شاه (سامانی) هنگامی که در گرگان شکست خورد چه کرد؟ او پاسخ گفت: دستش را بلند کرده گفت: خدایا، تو پدران مرا پیروز کرده دولتشان را نگاهداری کردهای، اکنون این دیلمیان بر ما تاختهاند و این ستمگر بر ما یورش آورده، اگر ایشان از ما بدترند ! ما را بر ایشان پیروز گردان! چیزی نگذشت که خبر مرگ عضد الدوله پخش شد، و سپس برادرش و فرمانده لشکریانش مردند، و خداوند ایشان را بپراکند و فرزندانشان بکشت جز کسانی که به آشتی و دوستی باز آمد].* در فرهنگ این خاندان چنانست که دانشمندان را در برابر شاه مجبور به زمین بوسی نمیکنند. در شبهای آدینه در ماه رمضان مجلس مناظره میسازند. شاه این جلسهها را با پرسشی میگشاید، سپس
ص: 496
دیگران به سخن میآیند. گرایش ایشان به مذهبواره بو حنیفه است.
به آمیزش با رعایا عادت ندارند بلکه [حاجب] و وزیری ویژه این کارها است. هر گاه بخواهند کسی [یا صدری از صدور] را سرفراز دارند، وی را با خود بر خوان برند چنانکه به شیخ ابو العباس به خوان نشستند.
گاهی ایشان در مسائل مهم با خود پیکها گفتگو میکنند چنانکه با شیخ ابو صالح گفتگو کرده وی را به نزد فرمانده سپاه ابو الحسن [حسین] فرستادند. [دربار ایشان هیچگاه از پیران بزرگوار خالی نمیشود] همواره یکی از بزرگترین و وارستهترین فقیهان را ببالا بر کشیده، نیازهایش را برآورده و فتواها را از رای وی صادر میکنند، و با نظر وی کارها را انجام میدهند، چنانکه با پیر بزرگوار امام [ابو الحسن] محمد بن فضل رفتار کردند. [گوئی فرشته به این مرد تلقین میکند یا چیزی از علم غیب میداند!]. تا آنجا که مردم در تعیین جانشین چنین فقیه نیز حدسها میزنند. نبینی که چگونه به حاکم امام محمد بن یوسف که فقیهترین کامل مردان است چشم دوختهاند؟ [و همچنین شیخ ابو اسحاق شعیبی آن پاک نژادی که دانش او بر کسی پوشیده نیست. من از برخی پیران شنودم که به ابو نصر حربی میگفت: در دربار، برای مسلمانان مردی سودمندتر از شیخ ابو اسحاق نیست! شگفت انگیزتر آنکه، در هنگام ناتوانی خطیب، با آن همه دانشمندان که در آنجایند سرکرده بلیس (شرط) بجای وی خطبه میخواند، شما چنین رفتاری را در هیچ ایالت دیگر نمیتوانید دید!
ص: 497
خراج: بر فرغانه دویست و هشتاد هزار [230000] محمدی و بر شاش یکصد و هشتاد هزار [180000 درم] مسیبی و بر خجنده مقاطعهوار بابت عشریه یکصد هزار [100000] مسیّبی* و بر سغد و کش و نسف و اشر و سنه [نیم] یک ملیون و سی و نه هزار و سی و یک درم محمدی است. خراج اسبیجاب چهار دانقی است با یک مکنسبه است که با هدایای دیگر همه ساله برای سلطان فرستاده میشود، خراج بخارا یک ملیون و یکصد و شصت و شش هزار و هشتصد و نود و هفت [1166877] درم غطریفی است.
سه برادر به نامهای محمد، مسیّب و غطریف این درمها را سکه زده بودند که مانند فلوس سیاهند و جز در هیطل صرف نمیشوند، و از درمهای سفید برتریهائی دارند.
ص: 498
خراج صغانیان چهل و هشت هزار و پانصد و بیست و نه [48529] است. بر اوخان چهل هزار درم، بر خوارزم چهار صد و بیست هزار و یکصد و بیست از درمهای خودشان است که هر یک چهار و نیم دانق است. در برخی کتابها دیدهام که اصل خراج خراسان چهل و چهار ملیون و هشتصد هزار و نهصد و سی درم و سیزده درم و از چارپایان بیست سر و دو هزار گوسفند و از بردگان یک هزار و دوازده سر، و از پارچه و ورق آهن یک هزار و سیصد قطعه است.
[نرخ خراج ارزان میبود تا در روزگار امیر حمید به سبب وامی که برای انجام کاری گرفته بود، خراج یک سال را دو برابر کرد، ولی همچنان تا به امروز برجا ماند، پس خراج نیشابور 1108900 درم است و بر سه خزانه (انبار) ش 1624847 درم میباشد. خراج سگستان 947000 درم است، ولی قدمه خراج سگستان را 3811000 یاد کرده است. بر غزنه دو هزار سر به بهای 600000 و بر کابلستان 1500000 درم است خراج بلخ 193300 درم و بر خلم 12000 درم و بر طخارستان و
ص: 499
بامیان 156432 درم و بر جوزجان 220400 درم و بر مرو رود 1000237 و خراج مرو شاه 1132184 درم و خراج هرات و نواحی آن 1935421 درم و خراج قهستان 987880 درم و خراج سرخس 90000 درم و بر ترمذ و زم 67042 درم است] .
مالیات: مالیاتها سبک هستند و تنها برای بردگان در کرانه جیحون [سنگین] است و سختگیری میشود.
هیچ غلام بیاجازه نامه ویژه از سلطان، حق گذشتن از آب را ندارد. هفتاد تا صد درم نیز همراه جواز میستانند. همین اندازه نیز از کنیزکان مالیات میگیرند، ولی درباره اینان اگر ترک باشند جواز لازم نیست.
از زنان نیز بیست تا سی درم و از شتر دو درم و از کالای هر سوار یک درم میستانند.
شمش نقره را نیز به بخارا باز میگردانند، بازرسیها نیز همه برای همین است. و در خانهها از نیم تا یک درم است [مقاطعه کانهای فیروزه و جز آن در نیشابور 758720 درم است].* فاصلهها: از اخسیکت گرفته تا قبا یک مرحله، سپس تا اوش یک
ص: 500
مرحله، سپس تا اوزکند یک مرحله، سپس تا عقبه یک مرحله، سپس تا طباش یک مرحله، سپس تا برسخان بالا شش مرحله سپس نا نقطه بغراخاقان همان اندازه است.
از اخسیکت گرفته تا باب دو برید، سپس تا مرمغان نیم مرحله، سپس تا جاجستان یک مرحله، سپس تا صامغر دو برید، سپس تا خجنده یک مرحله است.
از اسبیجاب گرفته تا شاواب دو برید، سپس تا بدوخکث همان اندازه، سپس تا تمتاج یک مرحله، سپس تا بارجاخ دو برید، سپس
ص: 501
تا منزل یک مرحله،* سپس تا شاوغر نیم مرحله و از شاوغر تا طراز دو برید است.
از اسبیجاب گرفته تا غزگرد دو برید، سپس تا بنکث یک مرحله است.
از بنکث گرفته تا ستورکث یک مرحله، سپس تا بناکث دو برید، سپس تا نهر شاش دو برید، سپس تا خاوص یک مرحله، سپس تا زامین یک مرحله است.
از بنکث شاش گرفته تا کان فقره یک مرحله، سپس تا جاجستان یک مرحله، سپس تا ترمغان یک مرحله است. از بنکث تا غرکرد یک مرحله، سپس تا اسبیجاب دو برید است.
از زامین گرفته تا خاوص یک مرحله و از زامین تا ساباط دو برید، سپس تا شاوکث یک مرحله، سپس تا خجنده یک مرحله است.
از سمرقند گرفته تا زرمان یک مرحله، سپس تا ربنجن یک مرحله، سپس تا دبوسیّه یک مرحله، سپس تا کرمینیه یک مرحله، سپس تا طواویس یک مرحله، سپس تا دیمس یک مرحله، سپس تا بخارا یک مرحله است.
ص: 502
از سمرقند گرفته تا زامین یک مرحله، سپس تا خاوس بک مرحله سپس تا بناکث یک مرحله، سپس سقورکث یک مرحله، سپس تا بنکث یک مرحله است.
از سمرقند گرفته تا درزده یک مرحله، سپس تا کش یک مرحله سپس تا کندک یک مرحله، سپس تا در آهنین یک مرحله، سپس تا قرنه یک مرحله، سپس تا ترمذ یک مرحله است.
از بخارا گرفته تا بیکند یک مرحله، سپس تا میانکال یک مرحله سپس تا فربر یک مرحله سپس تا جیحون نیم فرسنگ است.
از بخارا گرفته تا جکم یک مرحله، سپس تا رباط کهنه یک مرحله سپس تا چاه سعید یک مرحله، سپس تا بزده یک مرحله، سپس تا رباط خواران یک مرحله، سپس تا دیه بخاریان یک مرحله، سپس تا دیه خوارزمیان یک مرحله، سپس تا بلخان یک مرحله، سپس تا کالف یک مرحله، سپس تا مرحله قیاسین یک مرحله سپس تا ترمذ یک مرحله است [از قوادیان تا ترمذ نیز دو مرحله است].
از بخارا گرفته تا امزه [اسوه] دو برید، سپس تا رباط تاش یک مرحله، سپس تا شوروخ یک مرحله، سپس تا رمل یک مرحله. سپس تا رباط طغان یک مرحله، [سپس تا مضیق یک مرحله]، سپس تا رباط
ص: 503
جکربند یک مرحله، سپس تا رباط حسن یک مرحله، سپس تا نابادغین سپس تا مضیق نهر یک مرحله، سپس نا رباط ماش یک مرحله، سپس تا رباط سنده یک مرحله، سپس تا بغرقان یک مرحله، سپس تا شواخان یک مرحله، سپس تا کاث یک مرحله است.
از کاث گرفته تا خاس یک مرحله، سپس تا نوزکات دو برید، سپس تا وایخان در سمت راست یک مرحله، سپس تا نوباغ یک مرحله، سپس تا مزداخقان در میان بیابان دو مرحله، سپس تا درسان دو برید، سپس تا کردر یک مرحله، سپس تا جویقان دو برید، سپس تا دیه براتکین یک مرحله، سپس تا دریاچه یک مرحله است.* از رباط ماش گرفته تا امیر یک مرحله، سپس تا پاراب سار دو مرحله سپس تا ارذخیوه یک مرحله است. از مرداخقان تا وردراغ یک مرحله است.
از کاث گرفته تا غردمان یک مرحله، سپس تا وایخان دو برید، سپس ارذخیوه یک برید، سپس تا نوک باغ یک مرحله است.
از اوزارمند گرفته تا دسکاخان خاس دو برید، سپس تا رخشمیثن یک مرحله، سپس تا خیوه یک مرحله، سپس تا کردزانخاس دو برید، سپس تا زردوخ یک برید، سپس تا هزار اسب دو برید است. از اوزارمند تا روزوند
ص: 504
یک برید، سپس تا نوزوار یک مرحله، سپس تا زمخشر یک مرحله و همچنین است تا جرجانیه.
[از «جرجانیه» گرفته تا «ارکوا» یک مرحله، سپس تا رباط «باهان» یک مرحله، سپس تا رباط «مهدی» یک مرحله، سپس تا رباط «میان شاه [چاه]» یک مرحله، سپس تا «چاه حاکم» یک مرحله، سپس تا رباط «بو سهل» یک مرحله، سپس تا رباط «دوغاج» یک مرحله، سپس تا رباط «جعفر» یک مرحله، سپس تا «افراوه» یک مرحله است].
از بخارا گرفته تا «نخشب» در بیابان سی فرسنگ است که چند رباط در آنجا هست، سپس تا «چغانیان» ده مرحله کامل است.
از چغانیان گرفته تا «دارزنجی» یا تا «باسند» یا تا «ناساب [؟]» یا تا سنگرده یک مرحله است. از چغانیان تا «بوراب» دو برید است. از چغانیان تا «بهام» یا تا «غش» یا تا «زینور» سه مرحله سه مرحله است.
از چغانیان تا «هنبان» دو مرحله، از چغانیان تا ختّل* سی فرسنگ است و از چغانیان تا سمرقند چهل.
[از «جیحون» تا «آمل» یا تا «فربر» یک فرسنگ است.
از بخارا گرفته تا «بیکند» یا تا «جکم» یا تا «امزه» یک مرحله یک مرحله است.
ص: 505
از بخارا گرفته تا «قراجون» یا تا فرخشه یا تا «طواویس» یک مرحله یک مرحله است.
از «بیکند» گرفته تا «میان کال» یک مرحله، سپس تا «فربر» یک مرحله است.
از قراجون گرفته تا «میان کال» یک مرحله، سپس تا رباط «آستانه» یک مرحله، سپس تا مایمرغ یک مرحله، سپس تا «نسف» یک مرحله است.
از «سمرقند» گرفته تا «بارکث» یا تا درزده یا تا «زامین» یک مرحله یک مرحله.
از «بارکث» گرفته تا «رباط سعد» یک مرحله.
از اوشر و سنه گرفته تا «ساباط» نیم مرحله است.
از «زامین» گرفته تا دزک یک مرحله، سپس تا «خرقانه» یک مرحله است.
از «اشروسنه گرفته تا «فغ کث» نیم مرحله، سپس تا خجنده یک مرحله است.
از «بنکث» گرفته تا ستورکث یک مرحله، سپس تا وینگرد یک یک مرحله، سپس تا «چاه حمید» یک مرحله، سپس تا «چاه حسین» یک مرحله، سپس تا «دیزک» یک مرحله، سپس تا «خرقانه» یک مرحله، سپس تا «رباط سعد» یک مرحله است.
از «بنکث» گرفته تا رباط «انفرن» یک مرحله، سپس تا غر کرد یک مرحله، سپس تا اسپیجاب یک مرحله است.
ص: 506
از «اخسیکث» گرفته تا «خواقند» یک مرحله، سپس تا «خجند» یک مرحله، سپس تا «شاوکث» یک مرحله، سپس تا «ساباط» یک مرحله سپس تا «زامین» یک مرحله، سپس تا «فورنمذ» یک مرحله، سپس تا «رباط سعد» یک مرحله است.
از «قبا» گرفته تا زندرامش یک مرحله، سپس تا «رشتان» یک مرحله، سپس تا «سوخ» یک مرحله و تا کند یک مرحله، سپس خجند یک مرحله است.
از «اسپیجاب» گرفته بدخکث یک مرحله، سپس تا «طراز» یک مرحله است. از «تون کث» تا مادر شهر چین، چنانکه پیکها برای جیهانی گفتهاند و او در کتاب خود آن را یاد کرده است یکصد و چهل روز راه است.
از بخارا گرفته تا بموجکث یا تا «مغکان» یک مرحله یک مرحله است.
از بخارا گرفته تا زندنه دو برید است.
از «سمرقند» گرفته بنج کث یک مرحله، و از «سمرقند» تا اشتیخن یک مرحله، و از «سمرقند» تا ابارکث یا تا ورغسر دو برید دو برید است، از «سمرقند» تا وذار یا تا کبودنج کث یک برید یک برید است. از «کش» تا «نسف» سه مرحله و از آن جا تا «چغانیان» شش و از آن تا نوقد قریش یک أحسن التقاسیم/ ترجمه علی نقی منزوی ؛ ج2 ؛ ص507
ص: 507
مرحله، و از آن تا «سونج» دو مرحله و از نسف تا بزده یک مرحله، و از خرقانه تا دزک یک مرحله، سپس تا «زامین» یک مرحله است.
از «چغانیان» تا «قوادیان» سه مرحله و همچنین تا «واشکر» یا «شومان».
از «باراب» گرفته تا «شاوغر» دو مرحله، از «اخسیکث» تا کروان یک مرحله، و همچنین است تا «وان کث»].* از «بلخ» گرفته تا خلم دو مرحله، سپس تا وروالیز همان اندازه، سپس تا «طالقان» نیز مانند آن، سپس تا بدخشان هفت مرحله است.
از خلم تا سمنگان دو مرحله، سپس تا اندرا به پنج مرحله، سپس تا کاربایه سه مرحله، سپس تا بنجهیر یک مرحله، سپس تا فروان دو مرحله [سپس تا «بامیان» سه مرحله].
از «بلخ» گرفته تا بغلان شش مرحله، از «سمنگان» تا بغلان چهار مرحله است.
از «بلخ» گرفته تا مذر شش مرحله، سپس که یک مرحله، سپس تا «بامیان» سه مرحله است. از «بلخ» تا اشبورقان همان اندازه، سپس فاریاب همان اندازه، سپس تا «طالقان» همان اندازه است.
از «بلخ» گرفته تا شاوگرد یک مرحله، سپس تا ترمذ یک مرحله است.*
ص: 508
از «یهودیه» گرفته تا «قلع» یک مرحله، سپس تا «اشبورقان» همان اندازه سپس تا سدره یک مرحله، سپس تا وشتگرد یک مرحله، سپس تا «بلخ» نیم مرحله است.
از «یهودیه» گرفته تا «قصر امیر» یک مرحله [سپس تا رباط یک مرحله، سپس تا بلخ یک مرحله] سپس تا «فاریاب» یک مرحله، سپس تا «کرک» یک مرحله، سپس تا «طالقان» یک مرحله است.
از «یهودیه» گرفته تا «انبار» یک مرحله، سپس تا «جوین» و «ملین» یک مرحله، سپس اندخوذ یک مرحله، سپس تا رباط افریغون» یک مرحله، سپس تا قناتهای [قبر. ح. ل] غیاث یک مرحله، سپس تا «کرکوه» یک مرحله است.
از مرو گرفته تا دفاز» یک مرحله، سپس تا «مهدی آباد» یک مرحله، سپس تا «بحیر آباد» یک مرحله، سپس تا «قرینین» یک مرحله سپس تا «اسد آباد» یک مرحله سپس تا «حوزان» یک مرحله، سپس تا «قصر احنف» دو برید، سپس تا ارسکن * یک مرحله، سپس تا» اسراب»
ص: 509
یک مرحله، سپس تا «کنجاباد» یک مرحله، سپس تا «طالقان» یک مرحله سپس تا «کسحان» یک مرحله، سپس تا «یهودیه» یک مرحله است.
از «مرو» گرفته تا جروجرد یک مرحله، سپس تا «دندانقان» یک مرحله، سپس تا «قلستانه» یک مرحله، سپس تا اشترمغک یک مرحله سپس تا «سرخس» یک مرحله است.
از «مرو» گرفته تا کشمیهن یک مرحله، سپس تا رباط «حدید» یک مرحله، سپس تا رباط «نصرک» یک مرحله، سپس تا «چاه حماد» مرحله، سپس تا رباط «بارس» یک مرحله، سپس تا «آمل» یک مرحله سپس تا «جیحون» یک فرسنگ است.
از «ابشین» گرفته تا رباط «شور» یک مرحله، سپس تا رباط «شار» یک مرحله سپس تا دیه «قاضی» یک مرحله، سپس تا «شورمین» یک مرحله، سپس تا دیه «مجوس» یک مرحله، سپس تا «خاوه» یک مرحله سپس تا رباط «میانه» یک مرحله. سپس تا «کروخ» یک مرحله، سپس
ص: 510
تا «هرات» یک مرحله است.
از ابشین گرفته تا رباط کزروان یک مرحله، سپس تا «مرزک» یک مرحله، سپس تا رباط «روذ» یک مرحله، سپس تا «مروروذ» یک مرحله سپس تا «جسر جر» یک مرحله سپس تا «طالقان» یک مرحله، از «ابشین» تا «دزه» تا «مرو روذ» ده فرسنگ است.
[از «ابشین» گرفته تا «قصر اعلی» یک مرحله.
از مرو روذ گرفته تا «قصری» یک مرحله، سپس تا رباط «عمدی» (عمری) یک مرحله، سپس تا رباط «جعفر» یک مرحله، سپس تا رباط «ابو نعیم» یک مرحله، سپس تا «سرخس یک مرحله.
از «مروروذ» گرفته تا «قصر احنف» یک مرحله، سپس تا لوکر یک مرحله، سپس تا «قرینین» یک مرحله، سپس تا رباط «امیر» یک مرحله، سپس تا رباطی دیگر یک مرحله سپس تا «حیرند» جیرنج یک مرحله، سپس تا «مرو» یک مرحله است.
از «مروذ» گرفته تا «قصر احنف» یک مرحله، سپس تا «بغشور» یک مرحله، سپس تا «قریتین» یک مرحله، سپس تا «نبوه» یک مرحله سپس تا «بادغیس» یک مرحله است].* از «هرات» گرفته تا «اسفزار» سه مرحله، تا «مالن» یا تا «کروخ» یا تا «باشان» یک مرحله یک مرحله است.
از «باشان» گرفته تا «خیسار» یک مرحله: سپس تا «استربیان» یک مرحله، سپس تا «مار آباد» یک مرحله، سپس تا اوفه یک مرحله،
ص: 511
سپس تا خشت یک مرحله و آن در «غور» است.
از «هرات» گرفته تا «ببنه» دو مرحله، سپس تا «کیف» یک مرحله، سپس تا بغشور یک مرحله است.
از «غزنین» گرفته تا رباط «بارد» یک مرحله، سپس تا «اسناخ» یک مرحله، سپس تا «خس» یک مرحله، سپس تا «بامیان» یک مرحله است، از «غزنین» گرفته تا کردیز یک مرحله، سپس تا «اوغ» یک مرحله سپس تا «لجان» که یک چشمه آب دارد، سپس تا ویهند هفده [نوزده] منزل کامل در سرزمین سند و هند است.
از بشت گرفته تا رباط «فیروز قند» یک مرحله، سپس تا «میگون» یک مرحله، سپس تا رباط «کشرّ» یک مرحله. سپس تا بنجوای یک مرحله، سپس تا «بکر آباد» یک مرحله سپس تا «خرساد» یک مرحله، سپس تا رباط «سراب»* یک مرحله، سپس تا رباط «اوقل» [اوز] یک مرحله، سپس تا «خنکلآباذ» یک مرحله، سپس تا دیه «غرم» یک مرحله سپس تا دیه «خاست» یک مرحله، سپس تا دیه «حومه» یک مرحله، سپس تا خایسار یک مرحله است.
ص: 512
از «سفنجاوی» گرفته تا «رباط» یک مرحله، سپس تا «جنکی» یک مرحله، سپس تا رباط حجریه یک مرحله، سپس تا «بنجوای» یک مرحله است.
از «بست» گرفته تا «داور» [ذاورا] چهار مرحله، سپس تا غور یک مرحله است.
از «زرنگ گرفته تا کرکویه یک مرحله، سپس تا بشتر یک مرحله سپس تا گوین یک مرحله، سپس تا «بستک» یک مرحله، سپس تا «کنجر» یک مرحله، سپس تا «سرشک» یک مرحله، سپس تا دره فره یک مرحله، سپس تا «فره» یک مرحله، سپس تا «دره» یک مرحله، سپس تا «کوستان» یک مرحله، سپس تا «جاشان» یک مرحله، سپس تا «کاریز «سری» یک مرحله، سپس تا «سیاه کوه» یک مرحله، سپس تا «جامان» یک مرحله، سپس تا «هرات» یک مرحله است.
از «زرنگ» گرفته تا «زانبوق» یک مرحله، سپس تا «سروزن» یک مرحله، سپس تا «حروری» [حروزن] یک مرحله، سپس تا «دهک» یک مرحله، سپس تا رباط «کرودین» یک مرحله، سپس تا رباط «قهستان» یک مرحله، سپس تا رباط عبد اللّه یک مرحله، سپس تا «بست» یک مرحله است.
ص: 513
از «زرنگ» گرفته تا «جزه» سه مرحله، سپس تا «فره» یا تا قرنین دو مرحله دو مرحله است. و از «فره» تا «نه» یک مرحله، و از زرنج تا «طاق» یک مرحله و از «زرنج» با «کش» سی فرسنگ راه است.
از «قاین» گرفته تا «تون» یک مرحله است.* از «قاین» گرفته تا ینابذ دو مرحله، سپس تا کنذر همان اندازه، سپس تا «طرثیث» دو برید است [سپس تا قلعه یک مرحله، سپس تا «یناوذ» یک مرحله] و از ینابذ تا سنگان یک مرحله، سپس تا «جایمن»، سپس تا مالن کواخرز یک مرحله، سپس تا «بوزجان» دو مرحله، سپس تا «ملاحّه» یک مرحله، سپس تا «قصر» یک مرحله است.
از «نیشابور» گرفته تا «بیسکند» یک مرحله، سپس تا «حسینآباذ» یک مرحله، سپس تا «خسروجرد» یک مرحله، سپس تا «نوق» یا تا «یحیااباذ» یک مرحله، سپس تا «مزینان» و «بهمن آباد» یک مرحله سپس تا «اسد آباد» یک مرحله، سپس تا هفدر یک مرحله است.
ص: 514
از «نیشابور» گرفته تا «دژباد» یک مرحله، سپس تا «رماده» یک مرحله، سپس تا «صاهه» یک مرحله، سپس تا «مزدوران» یک مرحله، سپس تا «اوگینه» یک مرحله، سپس تا «سرخس» یک مرحله است.
از «دژباد» گرفته تا «فرهاگرد» یک مرحله، سپس تا «نوکده» یک مرحله، سپس تا «ملایکرد» یک مرحله، سپس تا بوزحان یک مرحله، سپس تا «کلنا» یک مرحله، سپس تا «ق» [تو] یک مرحله سپس تا «امده» یک مرحله، سپس تا «هرات» یک مرحله است.* از «قصر» گرفته تا «ملاحّه» یک مرحله، سپس تا «سنگان» یک مرحله، سپس تا «ینابذ» دو مرحله [و از «رماده» یا «صاهه» تا «نوقان» یک مرحله] است.
از «نیشابور» گرفته تا «گلکاو» یک مرحله، سپس تا «دارین» یک مرحله، سپس تا «نمخکن» یک مرحله است. پس در آنجا هر کس
ص: 515
«نسا» را بخواهد یک مرحله تا «ریک» میرود، و از آن تا «فرخان» یک مرحله، سپس تا «بردر» یک مرحله، سپس تا «بغداو» یک مرحله، سپس تا «نسا» یک مرحله است.
و هر کس «ابیورد» را خواسته باشد به «دزاوند» که در یک مرحلهایست میرود، و از آن تا «حویران» یک مرحله است، سپس تا «قلمیهن» یک مرحله، سپس تا «ابیورد» یک مرحله است. از «قلمیهن» تا «کوفن» نیز یک مرحله، و از آن تا «ابیورد» یک مرحله است.
از «نیشابور» گرفته تا «بغیشن» [یا تا کلکاوا] یک مرحله، سپس تا «سرخ ده» یک مرحله، سپس تا «مشهد» [نوقان] یک مرحله، سپس تا «طابران» دو برید است [از آن دو جا تا «عقبه» یک مرحله یک مرحله است، از «نیشابور» گرفته تا «عقبه» یک مرحله است از «نیشابور» گرفته تا «نشدیغن» [بشدیعن] یک مرحله، سپس تا «رباط» یک مرحله، سپس تا «رباط» دیگر یک مرحله، سپس تا طریثیث یک مرحله است.
ص: 516
از «نیشابور» گرفته تا «ریوند» یک مرحله، سپس تا «مهرگان» دو مرحله، سپس تا «اسفراین» همان اندازه.
[از «نسا» گرفته تا رباط «مرغز» یک مرحله، سپس تا «برازوند» یک مرحله، سپس تا «جرمقان» یک مرحله است. از «نسا» تا «کوفن» بیست و پنج فرسنگ است].
و در بیان فاصلههای این سرزمین به همین اندازه بسنده میکنیم:
ص: 517