گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
8- سرزمین دیلم‌





اشاره

اینجا سرزمین پیله و پشم است. میوه‌هایش را به همه سود می‌برند کارگرانش مهارت دارند، پارچه‌هایش در مصر و عراق نامبردار است.
یارانش فراوان، نرخها مناسب، شهرهایش پاکیزه رفتار مردم پسندیده است، بزرگان را گرامی و بر کوچکتران رحم می‌دارند، در فقه سر آمدند و در حدیث زبردست و در کارزار مردند. جملگی بی‌آلایش و پاکدامن، عادتها پسندیده، دریای ایشان گود، شهرهایشان در کرانه‌ها، ماهی‌ها پروار، آبادیها ثروتمند، فراورده‌ها گوناگون، برنج فراوان است، میوه‌های گوارا، انجیر، زیتون، اترنج، خرنوب، عناب بسیار انگور خوب دارد. روستاها فراخ، شهرها زیبا، خیشها شگفت‌انگیز، نامش پرآوازه، آب فراوان، درآمد بسیار، پارچه‌های خوب دارد.
و از آن رو، آن را به دیلم نسبت دادم که این قوم در بخشی از آن زندگی می‌کنند و پادشاهی دارند و ریشه ایشان از آنجا است، و اینان
ص: 518
امروزه بر آن و همسایگانشان چیره هستند و پیشوایان اسلام را نزد خود دارند، عوام و خواص مردم ایشان را پذیرفته‌اند و من نامی که همه این سرزمین را در برگیرد نیافته‌ام، پس همه آن را به ایشان منسوب داشتم، و نام این قوم را لقب آن سرزمین خواندم تا بتوانم خوره‌هایش را بخشبندی کنم و هر یک را نامبردار سازم.
این سرزمین چندان بزرگ نیست و شهرهای بسیار ندارد. پس اگر واژه جمال به معنی کوهستان نبود، و شامل بخشی از سرزمین عراق نمی‌شد، من دیلم را به جبال می‌افزودم و ری را مرکز آن می‌شمردم تا قومس ناحیت آن باشد. و این نقشه آنست:

گزارش:

من آن [سرزمین] را به پنج خوره بخش کردم. نخستین آنها از از سمت خراسان قومس سپس گرگان، طبرستان، دیلمان، سپس خزر است و دریاچه در میان این خوره‌ها است، بجز قومس که در بلندیهای میان ری و خراسان جا دارد و طبرستان قومس را از دریاچه جدا می‌کند.
قومس: خوره‌ایست فراخ و دلگشا با میوه خوب. هشتاد در هفتاد فرسنگ* بیشتر آن کوهستان است. شهرها اندک و کم جمعیت ولی چارپا [و گوسفند] بسیار دارد خراجشان سنگین، هوایشان معتدلست [آبادیها خوب دژها استوار. مردم نیکخواه، دانش دوست، در هنر
ص: 519
ماهرند]. قصبه آن دامغان شهرهایش: سمنان، بسطام، زغنه، بیار، مغون.
گرگان: خوره‌ایست در دشت و کوه اگر سردسیر نبودی خرما در آن بعمل می‌آمد! ترنج، زیتون، عنّاب و انجیر دارد. نهرها پر آب باغها فراوان، روستای بزرگ و پر برکت، دریایش نزدیک، شهر پاکیزه، نامش پرآوازه، خراجش سنگین. نام قصبه که مرکز سرزمین نیز هست شهرستان است. از شهرهایش: استرآباذ، آبسکون، الهم ، آخر، رباط.
طبرستان: خوره‌ایست در دشت ساحلی که کوههائی نیز دارد، بارانش بسیار، زندگانی در آن دشوار، کثیف و پر پشه است. بیشتر نانشان از برنج است، با ماهی و سیر و مرغ‌های آبی بسیار، کشت‌زار کتان و قنب دارد [و به ویژگیهایی نامبردار است]. قصبه آن آمل است از شهرهایش: سالوس، میله، ما مطر ترنجس ، ساریه، طمیسه ، هرمی بود ممطیر، نامیه ، تمیشه .
ص: 520
دیلمان: خوره‌ایست کوهستانی [گیل‌ها در دشت و دیلمان در کوهها زندگی می‌کنند] شهرهایش کوچکند، مردم نه شایستگی دارند و نه دانش و نه دین، بلکه دولتمردانند و رجّاله و حشم ایشان، با آداب و رسومی شگفت‌انگیز و دیه‌های فراوان.
من جیل (گیلان) را نیز به ایشان منسوب داشتم زیرا بیشتر مردم فرقی میان ایشان نمی‌نهند [رودها، کشتزارها، درختستانها و دیه‌ها بسیار دارد].
قصبه آنجا بروان و از شهرهایش: لامر، شکیرز، تارم، خشم.
قسمت گیلان نیز شامل دولاب، بیلمان شهر ، کهن روذ است.
خزر: خوره‌ایست پهناور در پشت دریاچه، خشک و با دشواری است. گوسفند و عسل و یهودی بسیار دارد، در انتهای آن سد یاجوج و ماجوج است. با کشور روم هم مرز است. دو رودخانه دارد که بیشتر شهرهایش در کنار آنند و به دریاچه می‌ریزند. در مرزهایش با گرگان بنقشله قرار دارد که قصبه آن اتل است و از شهرهایش: بلغار، سمندر، سوار، بغند، قیشوی، خملیج بلنجر، بیضا می‌باشد.
دامغان: قصبه‌ایست کوچک در یک ریگزار. اطرافش ویران گرمابه‌هایش بد، بازارهایش نازیبایند، بزرگان بسیار ندارد، ولی هوایش نیکو است و مردمش سربزیرند.*
ص: 521
دژی با سه دروازه دارد: دروازه ری، دروازه خراسان، دروازه ... دو بازار پائین و بالا دارد که مانند خانه‌ای کوچک است، و برای رباط افراوه و دهستان و ره‌ماندگان وقف شده است، ولی اجاره آن برداشت نمی‌شود. به طور ارثی در آن نشسته و چیزی بر آن نمی‌افزایند. جامعی پاکیزه و خوش منظر در کوچه دارد. حوضهائی مانند حوض آبهای مرو دارند. [با چند در، در کنار راه ری است].
سمنان: در کنار جاده است. جامعی خوب در بازار دارد. جوی آبی به نوبت از آنجا می‌گذرد و استخرهایش را پر می‌کند. شهر کاهش یافته و در برابر آن دیهی بنام سمنانک در سمت ری هست که بازاری گرم دارد.
بسطام: جمعیت اندک، باغهای بسیار، میوه نیکو دارد روستایش دلگشا و جامعش زیبا است و همچون دژی در میان بازارها می‌باشد. آب روان دارند [گلابی آن را به عراق نیز می‌برند].
مغون: کنار راه خراسان و زغنه زریعه است. میوه‌های خوب دارد.
بیار: شهریست که دژ و بارو و کشت‌زار و نهرها و تاکستان و میوه دارد و در منطقه [عجم] و کوهستان نامبردار می‌باشد. در خراسان، کارگزاران، ثروت، بدهکاری و آمد و شد دارند. در ادب نیز بزرگان
ص: 522
و پیشوایان دارند. مرکز شتر و گوسفند و روغن است. در ساختمان و رسم ماهرند. مردانگی و دین داری و نیکخواهی ایشان را عام و خاص خستوانند. زنان هنگام روز در راه دیده نمی‌شوند، آوازه‌خوان و می‌گسار ندارند، در هیچ یک از دو سو بدعت گزاری نیست، فقیه و ناظر و غیر حنیف ندارند، در همه جهان نامبردارند. در افروشه من از ایشان داستانها و در املاک قصه‌ها می‌دانم. ثروتمندانی با نقدینه و چهارپا. و به بذل و بخشش نامبردار می‌باشند. ولی عیب‌هائی نیز دارند: منبر که نشان شهر بودن است ندارند. بازارشان در خانه‌ها است و فروشنده زنانند و از سلطان فرمان نمی‌برند.* آب برای زمین و باغ کم دارند، و مانند ارّجان به در چهار بخش بندی شده است. بر کرّامیان سخت تعصب می‌ورزند. حکومتش از دیلمیان به سامانیان برگشته است. آسیاها زیر زمین، آب از بالا بدانها فرو می‌آید.
جای این شهر در کنار بیابان ناپسند است. دو بارو دارد که خانه‌ها در میان آن دو می‌باشد. مسجد بزرگ در میان باروی درونی است، که یک در، به آن دارد. و در میان آنجا یک دژ بزرگ ویران شده هست.
باروی بیرونی سه در آهنین دارد. خرمن‌ها نیز درون بارو می‌باشند.
من از آن رو [و به دو دلیل] درباره بیار مانند قصبه‌ها درازگوئی
ص: 523
نمودم:
[نخست آنکه بدانی، من با توانائی بر دراز گوئی، درباره شهرها کوتاه آمده‌ام تا مبادا کتاب دراز شود دوم] آنکه ریشه خویشاوندان مادری من از آنجا می‌باشد. هر قومسی را که شما در بیت المقدس ببینی بدانکه از آنان است.
مردمان جدّ من ابو طیّب شواء را می‌شناسند و می‌گویند: وی با هجده تن پس از پیشامد حمریّة از آنجا به شام آمده است.
شهرستان: مرکز افلیم و قصبه گرگان است. پر از میوه زیتون، انار می‌باشد. در میان شهرها به رمله فلسطین همانند است. مردمش آداب و رسومی ویژه و مردانگی و درست کاری دارند. سربزیر و نرم و با گذشتند. بازارها و مسجدهایش زیبایند، خربزه و حلوا و بادمجان نیکو دارند. نان آن جا گونی با روغن خمیر شده باشد. نارنج، ترنج عناب دارد، نخل هم دارد اگر سرما خرمایش را نزند. ماهی خوشمزه و شگفت‌انگیز همچون گاو دارد، پس شهری گران قدر و ثروتمند بشمار است. نهرهایش پل و سقف دارند. پیران با دین و دانش و ثروت دارد.
مسجدها را نقاشی کرده و دیوارها را دامن آراسته. شهر مانند فسا و بغداد دو بخش است، و طبق معمول دکان و منبر را با هم دارد. کنار کاخ امیر، میدانست أذان را با آواز می‌گویند، خطیب ایشان حنفی و اقامه را جفت می‌آورند. هم دریا دارد، هم روستای دهستان، باغستان و
ص: 524
درختها و نیستان و خرما رود آن را فرا گرفته است.
فراموش مکن که فراموشی دشمن دانش است، انجیر و زالزالک و انار بی‌بند و بار و بی‌بها در اختیار همگان می‌باشد. کوههای آباد همانند کوه لبنان و کاروانسراهای زیبا و مسجد دینار همه این نیکویها را دارد ولی بشنو از بدیهایش:
شهری سخت گرمسیر به مگس و پشه‌هایی چون گرگ خونخوار گرفتارند. گوئی نام گرگان نیز از آن گرفته شده باشد. انجیرش تب آور آبش در گودالها است. کسی که در آن نشیمن گزیند بایستی کفن خویش آماده سازد. زیرا که داسهای این شهر تن‌ها را درو می‌کند. هنگامی که بر شتر قربانی روز عید سوار باشند نیز دو دستگی دارند، گروهی زخم خورده گروهی سرگردانند. کشاکش و کشتار دو سپاه از ایشان دور نمی‌شود، سپاه دیلم و سپاه ترک از آن سامانیان با تعصب وحشیانه از دو سو، و تشیع افراطی و مخلوق دانستن قرآن .
نه کوچه دارد. نخست کوی سلیمان، سپس کوی قومسیان، سپس کوچه راه حیّان، سپس کوی کنده، سپس کوی بادنجان و کوی
ص: 525
بارگاه و پیش از آن کوی خراسان است. چنین است آنچه من از گرگان بخاطر سپرده [برای شما سجع بندی کردم].
بکر آباد: به آن چسبیده، میان آن دو نهری و پلهایی است. شهر مانندی است آباد، مسجدهائی زیبا و پیران بزرگوار دارد. گورستانی بزرگ برابر شهر در پشت نهر هست که پل دارد [گورستانی بزرگتر از آن در هیچ شهر ندیده‌ام] نهری دیگر نیز در دامنه دارند بنام طیفوری که از دیگری پاکیزه و گواراتر است. چاه‌های شیرین نیز دارند.
اسْتَراباذ: خوش‌هواتر با آبی گواراتر از گرگان، بیشتر مردم ابریشم باف و ماهر در آنند. دژ آن ویران و خندقش پر شده است.
جامع در بازار و دم در آن نهریست.
آبَسْکون: بندریست که باروئی آجرین دارد. جامعش در بازار و نهر در کنار شهر است. درگاه گرگان و بارانداز آن دشت پهناور است.
هری: بندری کوچکتر از آبسکون و کم جمعیت‌تر از آن است مردمش لاغر اندامند.
آخُرْ: شهرک روستای دهستان در سمت راست جاده به سوی رباط است. آتشگاه (مناره) ای دارد که از دیه‌های دور دیده می‌شود. همه دیه‌های دهستان بیست و چهار دیه است که از بهترین بخشهای گرگانست رباط: در دهانه بیابان واقع شده، سلطان باروی آن را که دارای سه در بوده ویران کرده است.* آباد و پاکیزه است، مسجدهای زیبا، بازارهای روشن، خانه‌های نیکو، خوراکهای خوشمزه دارد، جامع ندارد. مسجد کهنه آنجا
ص: 526
دیوار چوبین دارد و روشن است. در پائین رباط در جائی همانند دندانقان است. در میان آنجا مسجد و مناره‌ای از آن اصحاب حدیت هست و دیگر مسجدها از آن پیروان ابو حنیفه است.
آمل: قصبه طبرستان، شهری نامبردار است. پارچه‌هائی در زیبائی شگفت‌انگیز، و وسایل رفاهی ویژه و بیمارستانی [آباد] با دو جامع دارد که هر یک رواقی دارد، جامع عتیق نهری و درختهائی دارد و در کنار بازار است. جامع دیگر نیز نزدیک آنست. نهری دیگر نیز دارند که آسیاهای کوچک را می‌گرداند [بازرگانی‌اش خوب است] از خوشی آب و هوا که مپرس! [چشمان زیبا] کمرها باریک دیده‌ها دوربین. سیر عطر ایشان، برنج آرد ایشان است، نهرها چون اشک
ص: 527
چشم. دانش بسیار. هیچ‌گاه از امام و نظار [و ادیبان و فقیهان] خالی نبوده است. ولی نانشان سبک و خورش ایشان بد و عیب ایشان فراوان و پشه ایشان شگفت‌انگیز و فسق ایشان بسیار و بارانشان فراوان و گرمایشان سخت و خانه‌هایشان از [چوب] و علف، عادتهایشان زشت.
نان گندم آنجا گیج کننده [ولی نان برنجین که بیشتر است نه چنان باشد] مرغابی‌ها فلج کننده، پشه‌ها ناراحت کننده است. سقفها چکه می‌کند، هوا بد، زبانشان تند، شهر کثیف، بازار چرکین، تابستان بارانی است.
سالوس : دژی از سنگ دارد و جامعش در کنار است.
ساریه : آباد است، دانش و پارچه‌های خوب، بازار و اخلاق نیکو دارند. بار و خندق با پلهای بزرگ دارد. در جامع یک درخت نارنج برّاق و در سر پل یک درخت انجیر درشت هست. اگر در آن دقت کنی اوصاف درخشان آن را خواهی شناخت و صفها که من در آنها دیدم همیشگی بود نه عاریت، و من راست می‌گویم چه در اندیشه آخرت هستم.* بروان : قصبه دیلم است. نه ثروتی دارد و نه اهمیتی، نه ظرافتی نه شرافتی، نه گردشگاهی زیبا، نه خانه‌ای مرفّه، نه بازار فراخ، نه
ص: 528
شهری بزرگ و نه جامعی، بلکه همه دیه‌هائی کثیف است، ولی مردمی چست دارد و سپاهیان چالاک و یک پارچه از آن خیزد. امیرنشین آنجا شهرستان خوانده می‌شود، و در آن چاهی کنده‌اند که دارائی و وسائل خویش در آن پنهان دارند.
سلاوند: دژی در آنست که سمیویروم خوانده می‌شود، پیکره درندگان و خورشید و ماه از زر بر آن نهاده شده. خانه‌ها از گل است.
خشم: شهریست که داعی در آنجا است. [روستائی فراخ] و بازاری آباد دارد که جامع در یک سوی آنست و نهری در کنار آن با پلی بزرگ هست و خانه امیر در آنجا است. کوچک است و تارم نیز مانند آنست.
طالقان: بزرگ و آباد و کهن [و از قصبه بزرگتر] است. و در این خوره بی‌مانند می‌باشد. شایسته بود که امیرنشین باشد و به نظر من دوری آن مانع ایشان شده است. دانشمندان بزرگ و بذله گویان [و پیران فهمیده] دارد [در یک مرحله‌ای قزوین است].
دولاب : قصبه جیل (گیلان) است. ساختمانهایش با سنگ و گچ است. جامع در کناری از آن است. شهری خوب و بازارش زیبا است. جلو جامع میدانی است و پشت آن گودالی برای فاضل آب.
ص: 529
کهن روذ: نزدیک نهر است. برخی ساختمانها سنگ و برخی خرگاه است. جامع در میان شهر است.
موغکان : جمعیت و درآمد آن کاهش یافته است. دیگر- شهرهای گیلان در کرانه هستند.
اتِل: قصبه‌ای بزرگ بر رودخانه‌ایست که به دریاچه می‌ریزد و اتل نام دارد و نام قصبه نیز از آن گرفته شده است. زیرا که در کنار آن در سمت گرگان است. پیرامن و درون آن درختستانها است. مسلمان زیاد دارد. [اما یهودیان بر آن چیره‌اند] شاه ایشان یهودی بود که فرمانداران مسلمان و یهودی و نصارا و بت‌پرست با قانون ویژه داشت.* شنیدم که مأمون از راه جرجانیه بر ایشان یورش برد و آن را بگرفت و به اسلام خواند [و مسلمان شدند] سپس شنیدم سپاهی از رومیان که روس خوانده می‌شوند بر ایشان تاخته کشورشان را بگرفتند. اتل بارو دارد، خانه‌هایش فرش شده است، به اندازه گرگان [دامغان] یا
ص: 530
بزرگتر است. ساختمانهایشان از چادر و چوب و پوست و خرگاه است بجز اندکی که از گل است و کاخ شاه از [گچ و] آجر است و چهار در دارد، نخست به سوی نهر باز می‌شود که با کشتی بدان می‌روند و دیگری به بیابان باز می‌شود. شهر خشک و گرفته است، نه میوه دارد و نه نعمت. نان ایشان اثیر است و خوراکشان ماهی.
بلغار: در دو سوی نهر است. ساختمانها از چوب و نی. شب در آنجا کوتاه است. جامعشان در بازار می‌باشد. از هنگامی که مسلمان شده‌اند در حال جهاد هستند. کنار رودخانه اقل و ار قصبه به دریا نزدیک‌تر است.
سوار: نیز بر همین رودخانه است. ساختمانهایشان خرگاه است کشتزارهای بسیار و نان [گندم] فراوان دارد. [دارای یک جامع است].
خزر : [خزران] در یک سوی رودخانه دیگری است در سمت دشت فراخ و دلگشاتر از آنچه بر شمردیم. مردمش به کرانه دریا کوچ کرده بودند ولی اکنون بدانجا بازگشته‌اند و مسلمان شده، یهودی‌گری را رها کرده‌اند.
سمندر : شهری بزرگ کنار دریاچه است، میان رود خزر و
ص: 531
در باب الابواب (دربند). خانه‌هایشان چادر است. بیشتر مردم نصارا و سر بزیر و مهمان دوستند، ولی دزد می‌باشند. از خزر فراخ‌تر است، باغ و تاکستان بسیار دارد. ساختمانها از چوب است که بانی دوخته شده‌اند و سقفها بر آمده است و مسجد بسیار دارد.
دریاچه: با گودای بسیار، ترسناک و تاریک است. سفر در آن از سفر در بحرین* دشوارتر است. هیچ درآمدی جز ماهی ندارد. کشتیهایشان در آن بزرگ و قیراندود و میخ کوبند، هیچ جزیره مسکونی در این دریا نیست. اگر کسی بخواهد دور آن را بگردد می‌تواند، زیرا که رودخانه‌هائی که به آن می‌ریزند بزرگ نیستند بجز رود کر و رود ملک جزیره‌ها دارد با مرداب و جانواران [وحشی خالی از مردم] و جزیره‌ای افوّه بسیار از آن برآید و سد یاجوج و ماجوج دو ماه راه پس از آن است.
سد ذو القرنین : در کتاب ابن خرداذبه و جز او داستان این سد را یکسان دیدم و من متن خرداذبه و سند او را می‌آورم، زیرا که او وزیر خلیفه بود و دانشهای انباشته در گنجینه‌های امیر مؤمنان دست می‌داشت، او می‌گوید: سلّام مترجم برایم گفت: هنگامی که
ص: 532
واثق بالله در خواب دید که گویا سدی که ذو القرنین میان ما و یاجوج و ماجوج ساخته بود باز شده است ، مرا بدانجا فرستاد تا آن را بازرسی کرده گزارش بیاورم، واثق یک بار دیگر نیز محمد بن موسی خوارزمی منجم را به ترخان پادشاه خزر فرستاده بود این بار او پنجاه تن را همراه من کرد و پنجاه هزار دینار در اختیار من نهاد و دیت مرا نیز ده هزار درم بمن داد و دستور داد که به هر یک از پنجاه تن یک هزار درم و هزینه یک سال را بدهند و دویست قاطر برای بارکشی به من داد.
پس ما با نامه دستور کمک از واثق برای اسحاق بن اسماعیل که فرمانروای ارمنیه و ساکن تفلیس بود، از سرّ من را بیرون آمدیم. پس اسحاق
ص: 533
نیز نامه‌ای به فرمانروای سریر برای ما نگاشت، سپس فرمانروای سریر نیز نامه‌ای به شاه اللاان نگاشت و او برای فیلان شاه و فیلان شاه برای طرخان شاه خزر نگاشت پس ما یک شبانه روز نزد او ماندیم تا وی پنج تن راهنما همراه ما کرد و، از آنجا بیست و شش روز راه رفتیم تا به زمینی سیاه متعفن رسیدیم، ما پیش از رسیدن به آنجا مقداری سرکه برای بو کشیدن با خود آوردیم.
پس ده روز راه پیمودیم تا به شهرهایی ویران رسیدیم و بیست و هفت روز در آنها راه رفتیم. و چون درباره آنها پرسیدیم گفته شد که همان شهرهایند که یاجوج و ماجوج به آنها در می‌آمده ویرانشان می‌کردند.
سپس به سوی دژهائی رفتیم که در نزدیکی کوهی بودند که سد در دهانه یکی از دره‌های آنست. ناگهان در آنجا با گروهی برخوردیم که به تازی و پارسی سخن می‌راندند و مسلمان بودند و قرآن می‌خواندند و مسجدها و مکتب‌ها می‌داشتند. ایشان پرسیدند: از کجا آمده‌اید؟
گفتیم ما پیک امیر مؤمنان هستیم! ایشان شگفت زده می‌پرسیدند: امیر مؤمنان؟ ما گفتیم: آری! گفتند: او پیر است یا جوان؟ گفتیم جوانست. گفتند: در کجا است؟
گفتیم: در عراق در شهری که آن را سرّ من رای گویند. گفتند: ما تا
ص: 534
کنون چنین چیزی نشنیده‌ایم سپس به کوهی شدیم که صاف و بی‌گیاه بود. پس کوهی دیدیم که با شکافی بریده شده که یکصد و پنجاه ذراع پهنا می‌داشت، پس در عضاده (ستون) دیدیم که به پهلوی کوه در دو سمت شکاف ساخته شده بود که پهنای هر ستون (از درگاه تا دیوار در بالا) بیست و پنج ذراع بود، و آنچه در پائین از آن دیده می‌شد ده ذراع بود. همه این دیوار به کلفتی (و بلندی) پنجاه ذراع با خشت آهنین
ص: 535
در مس پوشانیده ساخته شده است. یک دروند آهنین به درازای یکصد و بیست و پهنای پنج ذراع روی دو ستون به گونه‌ای سوار شده که از هر سر آن ده ذراع بر روی ستون است. بر بالای دروند، با همان خشت‌های آهنین در مس پوشانیده، دیواری به بالای کوه، تا چشم کار کند کشیده‌اند.
در بالای آن بالکون‌هائی هست، و در هر بالکون دو شاخ رو در روی یک دیگر نهاده شده است. دروازه آهنین با دو لنگه بسته شده که پهنای هر یک پنجاه ذراع در بلندای پنجاه ذراع به کلفتی پنج ذراع است. پاشنه هر لنگه [با گردونه‌ای] به دروند پیوسته است. بر روی در یک قفل اسطوانه شکل هست که هفت ذراع دراز او یک باع قطر آنست این قفل در بیست و پنج ذراعی زمین آویخته است. پنج ذراع بالای قفل یک کلون درازتر از آن هست که درازی هر یک از دو گیره آن دو ذراع است. روی این کلون یک کلید به درازای* یک ذراع و نیم آویخته که دوازده
ص: 536
دندانه دارد، هر دندانه آن مانند دسته بزرگترین هاونها است، و به زنجیری آویخته شده که درازیش هشت ذراع و محیط کلفتی آن چهار وجب و حلقه‌ای که رنجیر بدان بسته مانند حلقه‌های منجنیق است. پهنای درگاه دروازه، ده ذراع و درازای آن یکصد ذراع است. غیر از آنچه زیر دو ستون است. بیرون مانده (پهنای آن پنج ذراع است. و همه این اندازه‌ها به زراع سواد می‌باشد رئیس این دژها در هر آدینه باده سوار که هر یک عصائی پنجاه منی از آهن به دست دارند، به آنجا می‌آید و هر یک از ایشان سه بار با عصایش بر آن قفل و در می‌کوبند تا آنان که در پشت دروازه هستند با شنیدن صدا از بودن نگهبانان
ص: 537
آگاه شوند، و اینان نیز مطمئن شوند که آنان زیانی به در نرسانیده‌اند.
هنگامی که اینان بر قفل می‌کوبند گوش بر در می‌نهند تا زمزمه آنان را بشنوند. در نزدیکی اینجا نیز یک دژ بزرگ هست که ده فرسنگ در مانندش می‌باشد نزدیک خود دروازه نیز دو دژ هست به مساحت دویست ذراع دم در هر دژ درختی و میان دو دژ چشمه‌ای گوارا هست آلتهائی که سد با آنها ساخته شده، مانند دیگهای آهنین و کفگیرکها، در یکی از آن دو دژ نگاه‌داری شده است. بر هر اجاق چهار دیگ هست همانند دیگهای صابون‌پزی. پس مانده‌ای نیز از خشت‌های آهنین زنگ زده به یک دیگر چسبیده آنجا مانده است از کسانی که آنجا بودند پرسیدیم
ص: 538
آیا شما یکی از یاجوج و مأجوج را دیده‌اید؟ گفتند یک بار گروهی از ایشان را در بالای دیوار دیدیم ناگاه باد سیاه آمد و ایشان را به سوی خودشان پرت کرد. قد آنان که* ما دیدیم هر مرد ایشان یک وجب و نیم بود . راهنمایان سپس ما را به سوی خراسان برده از هفت فرسنگی پشت سمرقند سر درآوردیم . دژبانان به اندازه کافی بما توشه نیز داده بودند پس ما بنزد واثق آمدیم و گزارش کار خویش بدو دادیم. و این گفتار کسانی را رد می‌کند که گویند: در اندلس می‌باشد .
ص: 539

کلیاتی درباره این سرزمین‌

این سرزمین گرمسیر است بجز قومس، پرآب و باران است ولی رودخانه کشتی‌پذیر ندارد به جز در ناحیت خزر بدترین آب و هوایش در گرگانست که خشک و رنج‌زا است ذمّیانش بسیارند و خرما در آنجا نمی‌روید.
مذهب: مذهبهای گوناگون دارند، ولی مردم قومس و بیشتر مردم گرگان و پاره‌ای از طبرستان حنفی هستند و دیگران حنبلی و شافعی می‌باشند. در بیار یک تن هم اهل حدیث نمی‌یابی مگر شافعی باشد. نجّاریان در گرگان بسیارند. کرّامیان در گرگان و بیار و کوههای طبرستان خانقاه‌ها دارند [و همچنین در نواحی دیلم] . شیعیان در گرگان و طبرستان
ص: 540
آوازه‌ای دارند. هر گاه گفته شود که: مگر تو نگفتی که در بیار از اهل بدعت کسی نیست؟ پس چگونه می‌گوئی: در آنجا کرّامیان هستند؟
باو می‌گویم: کرامیان زاهد و پرهیزگار و پیرو ابو حنیفه‌اند، و هر کس که پیرو ابو حنیفه یا مالک یا شافعی یا پیشوایان اهل حدیث باشد از بدعت بدور است، بشرط آنکه در آن تند نروند و در دوستی معاویه زیاده‌روی نکنند و خدا را به مخلوق تشبیه نکنند و صفات مخلوق بدو نسبت ندهند. من تصمیم دارم درباره امت محمد (ص) زبان درازی نکنم و با بودن آن حدیث شریف تا بتوانم ایشان را گمراه بخوانم.
محمد بن محمد دهستانی و مسافر بن عبد اللّه استرآبادی و محمد بن علی نحوی و علی بن حسن سرخسی، برای من روایت کردند که یوسف بن علی فقیه زاهد از ابو الولید احمد بن بسطام طالقانی فقیه زاهد، از یوسف بن علی أبّار سمرقندی، از علی بن اسحاق حنظلی، از بشر بن عمارة، از مسعر بن کدام، نقل کرد که می‌گفت: من مردی خردمندتر از ابن زمرة ندیدم، کسی به نزد تو آمده‌ام. من به همه مذهب‌ها گذر کرده‌ام، من به هیچ مذهب در نیامدم مگر آنکه قرآن مرا بدان خوانده بود، و از هیچ مذهب بیرون نرفتم مگر آنکه قرآن مرا از آن بیرون رانده بود، اکنون من
ص: 541
تهی دست بر جا مانده‌ام! عمرو بن مرّه بدو گفت: تو را به آن خدا سوگند که جزو خدا نیست، آیا برای مشورت آمده‌ای؟ مرد گفت، به همان خدا که من برای مشورت آمده‌ام! عمرو بن مره گفت: بگو ببینم، آیا در پیامبری محمد و اینکه هر چه او از سوی خدا بیاورده درست است، اختلاف می‌دارند؟ گفت نه ابن مره گفت. آیا در اینکه قرآن کتاب خدا است، اختلاف دارند؟
گفت: نه! گفت: آیا در اینکه دین درست خدا اسلام است اختلاف دارند؟ گفت: نه! گفت: آیا در قبله بودن کعبه اختلاف می‌دارند؟
گفت: نه! گفت: آیا در پنج نماز اختلاف می‌دارند؟ گفت: نه! گفت آیا در حج گزاردن به خانه خدا اختلاف دارند گفت: نه! گفت آیا در در زکات دادن از هر دویست درم پنج درم، اختلاف دارند؟ گفت: نه! گفت. آیا در وجوب غسل از جنابت اختلاف دارند؟ گفت: نه! و پس از چند پرسش مانند آن، این آیت را بخواند: «او این کتاب را برای تو فرستاده، که برخی از آیه‌هایش محکم‌اند و همانها ام الکتابند، و برخی دیگرش متشابه هستند و گفت: آیا می‌دانی محکم کدامست؟ گفت:
نه! گفت: محکم آیتی از قرآنست که همه در معنی آن هم داستان باشند و متشابه آنست که در معنی آن اختلاف ورزند. تو ذهن خود را متوجه محکم‌ها بساز و مباد تو را که به متشابه‌ها بپردازی! پس مرد گفت. شکر خدا را که مرا راهنمائی کرد، اکنون با خشنودی از نزد تو برمی‌خیزم و برایش دعا کرد. پس عمرو بن مرة گفت: سلطان اهل کتاب را به خود
ص: 542
خواند و ایشان پذیرفتند، پس ایشان را بدان کشانید که همه شما می‌دانید اکنون نیز شما را مانند ایشان می‌خواند و بدان می‌کشاند که ایشان را کشانید، پس بر شما است که امر اول (وضع قدیم) را نگاه دارید. و هر گاه کسی نداند که امر اول چیست، آن چیزی است که گذشتگان بر آن همدستان می‌بودند. خدا بیامرزد بنده‌ای را که در این داستان بیندیشد پس یکی از چهار مذهب واره را برگزیند و زبان خویش از تفرقه اندازی میان مسلمانان و تندروی در دین باز دارد.
روزی من در مجلس قاضی مختار بودم، و او بزرگترین و خردمند ترین و دین‌دارترین پیشوا بود که من دیده بودم، پس گفتگو به اختلاف امت و تعصب هر فرقه کشید، او با اشارت به سوی کعبه گفت: هر کس به این قبیله نماز گزارد، برادر دینی مسلمانانست. من ابو زید مروزی را که پیشوائی دیندار می‌بود دیدم که نماز وتر را به سه رکعت می‌خواند و در برخی مسائل پیرو بو حنیفه می‌بود. از ابو الطیب بن احمد نیز شنیدم که می‌گفت:* هر کس می‌تواند مجتهد شود تا معذور باشد . بدانکه این تعصبها که امروز دیده می‌شود از سوی نادانان و داستانسرایان پرچانه برانگیخته می‌شود، اما ملت پس چنانست که گفتم.
مذهب ناحیتهای دیلم شیعه و بیشتر گیلانیان سنی هستند.
محصول: بیشتر چیزها که از این سرزمین صادر می‌گردد ویژه آنست.
ص: 543
قومس: مندیل‌های سفید دارند که از پنبه می‌سازند کوچک و بزرگ نشاندار و ساده و حاشیه‌دار، که بهای هر یک چه بسا به دو هزار درم نیز برسد. کیسه و طیلسان و پارچه‌ها نازک پشمین نیز دارند.
گرگان: روسری‌های ابریشمی دارد که تا یمن برده می‌شود.
عناب و انجیر و زیتون نیز دارند و همچنین دیبائی پست.
طبرستان: کیسه‌های آنجا بر کیسه‌های فارس ترجیح داده می‌شود و طیلسان و پارچه‌هائی درشت باف که به هر سو برده و در مکه نیز بسیار فروخته می‌شود. درم‌هائی کوچک و بزرگ دارند که در غرب آنها را مکی و لفائف نامند.
بیار: کالای بزازی و روغن بسیار دارد. ایشان تخصصی نیز در گل کاری دارند تا آنجا که بزرگان و دانشمندان را نیز می‌بینی در این کار ماهراند، چنانکه ابو طیب شواء با همه دارائی و دادگری که می‌داشت همیشه در دیه‌هایش دیده می‌شد که اطاقی یا دیواری را می‌سازد. فرزندان و نوادگانش نیز مهندس و در کار ساختمان، نیاموخته ماهر بودند.
من بهتر از خانه‌های بیار و ساختمانهایشان ندیده‌ام، گوئی ریخته گر آنها را ریخته و موافق آن فراوان است.
آب: آبهای این سرزمین از کوه‌های دیلمان سرازیر می‌گردد، آبهای طبرستان نیز از کوه و رودخانه خرما رود است [در رباط دهستان
ص: 544
شنیدم که: نهرشان از طوس می‌آید. نهر اتل نیز از سرزمین کفر می‌آید].
دیدنی‌ها: رباط دهستان از خراسان به دیدنش می‌آیند، نورانی است* و فضیلتها دارد. در فاصله یک روز راه تا بسطام زیارتگاهی هست که برخی نیز در آن مجاور شده‌اند. در بیرون شهر بسطام گور با یزید هست. در نواحی خزر رباطهائی محترم می‌باشد.
از شگفتیهای طبرستان جانوری کوچک است که هزار پا دارد، از ملخ کوچکتر و از کرم باریکتر است، هنگام رفتن همچون موج پنداشته شود، از خوشه انگور پدید می‌آید. جانوری دیگر نیز هست که دو بال همانند بال سنونیه دارد و به بزرگی روباه [پرنده] است ، میوه‌ها را می‌جود. ماهی‌ها نیز دارند که همانند پاره جمیز . روزی در بازار ماهی فروشان گرگان، سری دیدم به اندازه سر گاو، گفتند سر یک ماهی [بزرگ] است. در نواحی گرگان چاهی هست که هر سال یک درخت در آن پدید آید و سپس نابود می‌شود. یکی از سلاطین حیله کرد و آن را با زنجیر کلفت ببست، باز هم شکسته و باز شد و ناپدید گردید.
زبان: زبان مردم قومس و گرگان نزدیک است و ه را زیاد بکار می‌برند و گویند: هاده بده و هاکن بکن و زیبائی دارد. زبان مردم مازندران نیز بدان نزدیک ولی اندکی تندتر است. زبان دیلم بعکس و پیچیده است. گیلها خ را بسیار بکار برند. زبان خزریان نیز سخت
ص: 545
پیچیده است.
رنگ و روی: مردم قومس دلستانند [و تنومندتر و با صفاتر از دیگرانند] و دیلمیان خوشروی و خوش ریش و شادابند. مردم گرگان باریک اندام و مردم طبرستان زیباتر و باصفاترند. خزریان همانندگی با اسلاوها دارند.
متداول ترین نام‌ها در گرگان «ابو صادق»، «ابو ربیع» و «ابو نعیم» و در طبرستان [و همچنین در نیشابور] «ابو حامد» می‌باشد [و در مرو و سرخس «ابو العباس» است].
آداب و رسوم: در گرگان اندرزگوئی با فقیهان و راویان است [و چون شنوندگانشان چنان نیستند، ایشان مستملی (نوچه، پامنبری) ندارند]. ایشان کمتر طیلسان می‌پوشند. دیلمان نیز رسم‌های شگفت دارند. ایشان به بیگانه زن ندهند. روزی من از یک خان می‌گذشتم، دختریرا دیدم که می‌گریزد و مردی با شمشیر آخته دنبالش کرده تا او را بکشد، پرسیدم که: او چه کرده است که سزاوار مرگ شده است؟
گفت: او* با بیگانه [نادیلمی] همسر شده است! و نزد ما کشتن چنین کس واجب باشد. در سوگواری با سرهای برهنه گرد می‌آیند، عزادار و تعزیت گوینده، خود را با کیسه‌ها می‌پوشانند و آن را بر سر و ریش خود می‌پیچند. ایشان مجلسهائی آزاد در کوچه و بازار نیز می‌سازند و با پوشیدن کیسه‌های طبری و در دست داشتن زوبین در آن شرکت می‌کنند. ایشان دانشمند را «معلم» می‌خوانند چه بسا می‌شد که روی به من کرده می‌گفتند: «لوک معلم» زیرا «لوک» [در زبان
ص: 546
ایشان] به معنی نیکو است. در آنجا فروش نان معمول نیست و آن را اهانت می‌شمرند . یک بیگانه بایستی به خانه ایشان رود و به اندازه نیاز خویش خوراکی بگیرد [و از این کار خرسند می‌شوند]. ایشان در آن دشت هفته بازارها دارند، برای هر دیه یک روز نهاده‌اند، و پس از پایان بازار زنان و مردان به جایگاه کشتی گرفتن روند، داور در آنجا بر نشسته تنابی به دست گرفته هر کس پیروز شود یک گره بر آن می‌بندد.
آئین همسری: هر گاه پسری خواهان دختر می‌شود، با وی می‌رود پس خانواده دختر را از پسر پذیرائی می‌کنند و گرامی‌اش می‌دارند و اگر او کرم ایشان را پذیرفت، سه روز میهمانش کنند.
سپس [برای عروسی] ندا در می‌دهند. و این پس از آنست که او یک هفته با دختر در خانه‌اش تنها می‌ماند و برنامه‌ریزی می‌کنند. من از ابو نابته انصاری پرسیدم: آیا ایشان پیش از عقد نیز به هم می‌رسند؟
پاسخ داد: اگر چنین آشکار شود، داماد را می‌کشند.
من عروس مردم «بیار» را بسیار دیده‌ام. مردم در آغاز تاریکی شب گرد می‌آیند و هر یک، شیشه‌ای گلاب همراه می‌آورد، پس دم در خانه داماد و عروس آتش می‌افروزند پس برخی بزرگتران به زبان رسا سخن می‌راند و از دو همسر یاد کند و دختر را می‌خواهد، سپس یک تن از خانواده عروس پاسخی سنجیده می‌گوید. در آنجا بیشترشان
ص: 547
سخن‌دان و ادیب هستند. سپس عقد* همسری می‌خوانند، پس شیشه داران برخاسته شیشه‌ها را بر دیوارها می‌زنند. پس به هر یک از شیشه‌داران یک پشقاب افروشه می‌دهند، و افروشه ایشان در جهان بی مانند است. شنیدم [سپهسالار] یکی از پادشاهان یک مرد از ایشان را که آن را نیکو می‌ساخت [به نیشابور] بخواند و از آرد و روغن و دوشاب خودشان با یک زن برای پختن بیاورد، باز نتوانستند به خونی کار «بیار» بسازند. من دیدم که چگونه کسی از آن با خود به مکه برد و بازگردانید و فاسد نشد. من چهار ماه آنجا ماندم و در میهمانیها [ی دوستانه] و عروسی‌هایشان در آمدم و در آنها بیش از ترید و گوشت بی‌استخوان و برنج و افروشه تازه چیزی ندیدم. هنگامی که برف می‌بارد آب جوی را در کوچه‌ها رها می‌کنند تا برفها و آشغال‌ها را ببرد. زنان در روز دیده نمی‌شوند، ایشان [در اینجا و در «افراوه»] شب هنگام با پوشش سیاه بیرون می‌آیند. [دکانها در خانه است و فروشندگان زنان هستند] زنی که شوهرش بمیرد شوهر نمی‌کند و اگر کرد، کودکان [گرد آیند و] سنگ به در خانه‌اش پرتاب می‌کنند.
آب گرگان بیگانه کش است. در طبرستان گونه‌ای ماهی هست که به دندانها زیان رساند و پرنده‌ای هست که گوشتی بد دارد.
حکومت: پادشاهی از آن دیلمان می‌باشد. [ولایتها در دست دو خاندان «سالاروند» و «باذروند» است. سالاروندها از سمت آذربایجان
ص: 548
بر آنجا دست یافته‌اند، و گروه دیگر از همین جا هستند. ایشان قدرت و امنیت سیاسی و مردم میدان را در اختیار دارند. گیلکها نیز از کسی جز فرزندان داعی اول و دوم، که ریشه ایشان از «صعده » است،
ص: 549
پیروی نمی‌کنند. شهرهای خزر نیز گاهی به دست فرمانروای گرگان است]. گرگان [و طبرستان دولتهائی هستند که] گاه به دست دیلمان و گاه با جنگ به دست لشکر خاوران می‌افتند.

خراج:

خراج قومس یک میلیون و یکصد و نود و شش هزار درم، خراج گرگان ده میلیون و یکصد و نود و شش هزار و هشتصد درم است [سلطان نیز در آنجا پایگاه‌هائی آباد دارد]. خراج «بیار» بیست و شش هزار درم بود، یکی از بزرگانش به بخارا رفت و کاخی با گل چسبان بساخت و با چند مرد آن را برداشته پیش امیر [بزرگوار] نصر بن احمد (سامانی) برد، پس وی را خوش آمد و گفت: نیاز خود بگو! گفت:
خراج ما را به همان شش هزار باز گردان [و بیست هزار افزوده شده را از آن بنهی] و دیوان‌های ما را به نیشابور بازگردانی! از این رو امروز [خراج بیار ششهزار درم است و] به نیشابور می‌رود، با اینکه در میان آنها دیهی هست که هنوز هم خراجش به «قومس» می‌رود و مردم بیار خود را قومسی می‌خوانند.
در گرگان میان پیروان مذهب‌واره‌ها کشاکشها هست، میان ایشان و بکر آبادیان بر سر یک شتر در روز عید [در قربانگاهی همانند مرو] قتلی رخ داد. میان حسنیان و کرّامیان نیز جنگها و کشاکشهای
ص: 550
سخت شگفت‌انگیز رخ می‌دهد.
مردم طبرستان سه صفت دارند که از سه ویژگی برخاسته است:
خوشبوئی، از اینکه «موسیر» می‌خورند، خوش چشمی و تیزبینی، از اینکه سبزی می‌خورند، باریکی کمر، از اینکه برنج می‌خورند.

فاصله‌ها

اشاره

از «دامغان» گرفته تا «حدّاده» یک مرحله، سپس تا «بدش» یک مرحله، سپس تا «مرجان » یک مرحله، سپس تا «هفدر» یک مرحله سپس تا «اسداواذ» یک مرحله است.* از دامغان گرفته تا «گرم جوی» یک مرحله، سپس تا «رباط» یک مرحله، سپس تا «سمنان» یک مرحله، سپس تا «سگ سر » یک مرحله، سپس تا «نمک ده» یک مرحله، سپس تا «خواری» یک مرحله است.
از «حداده» گرفته تا «بسطام» یک مرحله، سپس تا «قریه» یک مرحله، سپس تا «زرد آباد» یک مرحله، سپس تا «خرمارود» یک مرحله، سپس تا جهینه یک مرحله، سپس تا «گرگان» یک مرحله است.
از «زرآباد» تا «قریه» یک مرحله، سپس تا «قباب» یک مرحله، سپس تا «بیار» [تا حوض] یک مرحله، سپس تا «اسداواذ» یک مرحله،
ص: 551
و از آن تا «ترشیز » سی فرسنگ است [از بیار تا دامغان در بیابان بیست و پنج است].
از گرگان گرفته تا دینازاری» یک مرحله، سپس تا «املوتا» یک مرحله، سپس تا «اجغ» یک مرحله، سپس تا «سبد است» یک مرحله، سپس تا «اسفراین» یک مرحله، و از آن تا «آبسکون» یا تا «رباط حفص» یا تا «رباط علی» یک مرحله، یک مرحله است.
از «رباط علی» گرفته تا «رباط امیر» یک مرحله، سپس تا «بیلمک» یک مرحله، سپس تا «رباط دهستان» یک مرحله است که «آخر» در آنست.
از «آمل» گرفته تا «بلور» یک مرحله، سپس تا «اسک» یک مرحله، سپس تا «بامهر» یک مرحله، سپس تا «برزیان» یک مرحله، سپس تا «ری» یک مرحله است.
از «آمل» گرفته تا «مامطیر» یک مرحله، سپس تا «ساریه» یک مرحله، سپس تا «ترنجی» یک مرحله، سپس تا «راس الحدّ» سه تا می‌باشد.
از «ساریه» گرفته تا «ابارست» یک مرحله، سپس تا «آبادان» یک مرحله، سپس تا «طمیسه» یک مرحله، سپس تا «استرآباذ» یک
ص: 552
مرحله، سپس تا گرگان دو مرحله است.
از «گرگان» گرفته تا دیلمان» دوازده مرحله، سپس تا «اردبیل» همانند آنست.* از «آبسکون» تا «استرآباد» یک مرحله، سپس تا «ساریه» چهار مرحله است.
از آمل گرفته تا «نارتل» یک مرحله، سپس تا سالوس» یک مرحله، سپس تا «کلار» یک مرحله، سپس تا کوهستان دیلم یک مرحله است.
از «سالوس» گرفته تا «اسپیدرود» یک مرحله، سپس تا «قریه الرصد» یک مرحله، سپس تا «خشم» یک مرحله، سپس تا «بیلمان» چهار مرحله، سپس تا دولاب چهار مرحله، سپس تا «کهن رود» سه مرحله، سپس تا «موغکان» دو مرحله، سپس تا «کرّ» همان اندازه، سپس تا «هشتاذر» همان اندازه، سپس تا «شماخیه» همان اندازه است.
ص: 553

فهرست شهرها

من این سرزمین را به سه خوره بخش کرده‌ام، نخستین آنها از بالای دریاچه «اران» است، سپس ارمینیه و در پایان «آذربایجان» باشد.
ارّان: نزدیک یک سوم این سرزمین می‌باشد که همچون جزیره‌ای در میان دریاچه و رود «ارس» و رود «مک» آن را از درازا می‌شکافد. قصبه آن «برذعه» است از شهرهایش: تفلیس، قلعه، خنان شمکور، جنزه، بردیج، شمارخیه، شروان، باکوه، شابران، باب الابواب،
ص: 555
آبخاز ، قبله، شکّی، ملاذگرد، تبلا می‌باشد.
ارمینیه: خوره‌ای معتبر است که ارمینی پسر کنظر پسر یافث بن نوح آن را پایه نهاد. ستور و زلالی خوب از آن صادر می‌شود، ویژگی‌های دیگر نیز دارد. قصبه آن «دبیل» است. از شهرهایش «بدلیس»، «خلاط»، «ارجیش»، «برگری»، «خویّ»، «سلماس»، «ارمیه»، «داخرقان» ، «مراغه»، «اهر»، «مرند»، «سنجان»، «قالیقا»، «قندریه» «قلعه یونس»، «نورین» هستند.* آذربایجان: خوره‌ایست که آذرپاد پسر بیوراسپ پسر اسود پسر سام پسر نوح آن را پی‌ریزی کرد. قصبه آن که مرکز این سرزمین نیز هست «اردبیل» است. کوهی در آنجا است که یکصد و چهل فرسنگ، همگی دیه و کشتزار است. گویند هفتاد زبان در آنست و خیرات اردبیل از آنجاست. بیشتر خانه‌ها را زیر زمین ساخته‌اند. از شهرهایش «رسبه»، «تبریز»، «جابروان»، «خونج»، «میانج»، «سراة»، «بروی»، «ورثان»، «موقان»، «میمد» (میمند)، «برزند».
اگر کسی بگوید: «بدلیس» از «اقور» است، زیرا که زیر فرمان
ص: 556
فرمان بنی حمدان بوده است! در پاسخ گویم: چون هر دو سرزمین مدعی آن بودند، من آن را از ارمنستان شمردم، که نامی نزدیک به آن «تفلیس» در آنجا یافتم، زیر فرمان بودن نیز دلیلی بسنده نیست، مگر نه سیف الدوله «قنسرین» و «رقه» به زیر فرمان می‌داشت، ولی هیچکس رقه را از شام نشمرد.

گزارش‌

برذعه: قصبه‌ایست چهارگوش بزرگ در یک دشت. یک باروی بزرگ و بازارهای سرپوشیده دارد. مسجد جامع در پشت بازار است. بغداد سرزمین رحاب بشمار آید. خانه‌هایشان روشن، با آجر و گچی زیبا ساخته شده و پر میوه است، ستونهای جامع، برخی با آجر و گچ و برخی با چوب [برّاق] است، [ارزانی همیشگی دارد و از بدعت گزاران خالی است]. نهری از آن می‌گذرد، نهر «کر» در دو فرسنگی آنست [با فاصله یک برید. پس این شهر میان دو نهر و دریاچه شفاف قرار دارد] جویهای زیبایش نزدیک به هم‌اند [چه شهری زیبا و پاکیزه است ولی یک عیب دارد] اطرافش ویران شده [همچون بالوعه است ] مردمانش کاسته شده، بارویش ویران گشته است [دور افتاده و ناشناس لقمه کوچک سلطان است. در اندک فقهشان پیرو حنبل هستند. کوچه‌هایش مرتفع، چنین است برذعه بازار أرّان با بیانی درست،
ص: 557
من آن را برای شیخی فاضل سجع بندی نمودم] .* تفلیس: استوار در نزدیک کوه است. رود «کر» آن را می‌شکافد و دو سوی آن با پلی بهم پیوسته است. دیوارها با سنگ و روی آن چوب می‌باشد.
قَلْعه: شهری بی‌بارو، در دشتی نزدیک کوه «لکزان» است.
شَماخیَّه: در پایه کوه است، ساختمانهایش از سنگ و گچ است، آب روان و باغستانی دلگشا دارد.
شَروان: در دشتی بزرگ، ساختمانها از سنگ، جامع در بازار است و نهری آن را می‌شکافد.
موغکان : در سر حد در کنار راه است، در گذشته پرجمعیت بوده، امروز سبک شده است.
باکوه: در کنار دریاچه، یکی از باراندازهای این سرزمین است.
شابران: بی بارو در سرحدات است و اکثریت مردم آن با نصارا می‌باشد.
قَبَلَه: بارو دارد. نهر در بیرون شهر و جامع بر تپه‌ای دور افتاده است.
ص: 558
شَکّی: در دشت است و اکثریت آن با نصارا و جامع آن در بازار مسلمانان است.
وَرْثان: در دشتی آباد است، بازار در پشت شهر. نهر از جامع دور است.
بَیْلَقان: کوچک است و مردمی خوب دارد، شرینی ناطف آنجا معروفست.
ملازگرد: بارو دارد و چند منبرگاه و باغستان بسیار دارد.
جامع کنار بازار است.
تبلا: مسلمانان در آن پانصد خانه دارند و اکثریت با مسیحیان است و دلگشا می‌باشد.
ابْخان: نیز دلگشایست، مانند دیگر شهرهای این خوره.
قریه یونس : شهر دیرانی است، و مسلمانانی دارد.
باب الأبواب: (دربند) کنار دریای خزر، و از سمت دریا بارو دارد. سه دروازه نیز دارد، دروازه بزرگ، دروازه کوچک، و دروازه دیگر در سمت دریا بسته است و باز نمی‌گردد. درهائی دیگر نیز در سمت دریا و سمت مسلمانان دارد.
ص: 559
دیواری از بالای کوه تا درون دریا کشیده دارد که چند برج بر آن هست. چند مسجد و نگهبان دارد، جامع در میان بازارها است.
چشمه آب ساختمانها از سنگ، خانه‌ها زیبا و آبی روان دارد.* دَبیل: شهری مهم، بارو دار، پربرکت، پرآوازه، نامدار، با نهری پر آب، باغهایش فراگرفته، ربضی کهن و دژی استوار دارد.
بازارهایش صلیبی و حومه‌اش شگفت‌انگیز، جامعش بالای تپه‌ای بزرگ و پهلوی آن کلیسائی هست. به دست کردانست دژی دارد ساختمانها گل و سنگ است. چند دروازه دارد، دروازه کیدار ، دروازه تفلیس، دروازه آنی، ولی با همه پاکی باز هم اکثریت آن از نصارایند، که پراکنده شده‌اند بارویش ویرانست.
بدلیس: در دره‌ای گود که دو نهر در آن روان است و در این شهر یکی می‌شوند که در دو سوی آنست، دژی از سنگ گاو مانند دارد .
اخلاط: شهر در دشت با باغهای زیبا و باروئی از گل. جامع در بازار است و نهری دارد.
سَلَمَاس: نیکو است و باروئی گلین و نهری پر آب دارد.
ص: 560
جامعش در بازار است. کردان آن را فرا گرفته‌اند.
ارْمیَه: زیبا است و دژی آباد دارد. جامعش در میان بزازان است. بارو و نهری دارد.
مَراغَه: ثروتمند است. بارو، و دژ و ربض دارد. بارویش گلین است.
مَرَنْد: بارو دارد و باغهای آن را فرا گرفته، ربضی دارد، جامعش در بازار است.
قندریه: شهریست که کردان آن را پا نهادند، جامعی نیکو دارد.
نورین: بارو و دژ دارد. دم در جامع چشمه آبی است. باغهای دلگشا بسیار دارد.
قلعه یونس : شهر دیرانی است و مسلمانانی دارد.
اردَبیل: قصبه آذربایجان و مرکز این سرزمین است. باروئی بازدارنده دارد و کوچک‌تر از «دبیل» است. بازارهایش صلیبی در چهار راه است جامع در میان چهار راه بالای تپه است. پشت دژ، ربضی آباد دارد. بیشتر ساختمانها از گل و دارای روشنی گیر است. میوه و کثافت بسیار دارد.* آبهای روان، سپاه منظم، نیکویهای بسیار، گرمابه‌های پاکیزه دارد، ولی مردم بخیل و سنگین دل هستند. شهر وحشتناک، گندیده است، دانشمندان اندکند، یکی از مستراح‌های جهان دیده می‌شود. مردمش حیله‌گر، بی‌خبر، پایان نیندیش، نسبت به مذهب
ص: 561
دیگران بی‌گذشت می‌باشند. نه اندرزگرشان فقیه و نه رئیس‌شان آبرومند و نه معدّلشان أدیب و نه پزشکان حاذق است.
تَبْریز: چه می‌دانی تبریز چیست! زر ناب کیمیای کمیاب [شهر گرانمایه] و پناهگاه، که بر مدینه السلام برتری داده می‌شود و مایه سرفرازی مسلمانان است. نهرهایش روان، پیرامنش درختستان است. از ارزانی نرخها و بسیاری میوه که مپرس جامعش در میان شهر و نیکی‌هایش بی‌شمار است.
موغان : شهریست که دو نهر به دور آن است، پیرامنش باغچه‌های زیبا است که گوئی دشت را بهشت ساخته. اینجا و تبریز دو باغ می‌باشند، و برای «رحاب» در کشور اسلام دو فخر آور هستند.
میان «اردبیل» و گیلان است، و از آن تا «برذعه» هشت تا است .
حومه‌اش خوش و دلگشا و دو نهر آن روانست، روی مردمش همچون لولو و مرجان است. همه بخشایش گرو کریمند.
بَرْزَنْد: کوچک و بازار ارمنستان و بار انداز خوره بشمار است نیکو و سود آور است.
میانَه: کوچک و در دشتی پر خیرات جا دارد.
ص: 562
زنجان: در سر حد است و فرسوده شده. نهری که راه از آن می‌گذرد.
شهرهای این سرزمین همه خوب، پر برکت و مرکز میوه و گوشت و نعمتهای نیکو و ارزان است.

کلیاتی درباره این سرزمین‌

زبان:

سرزمین سرد پر برف و باران و اندکی سنگینی دارد و مردمش سرد و سنگین‌تر و پر ریش هستند زبانشان خوب نیست. در ارمنستان به ارمنی و در ارّان به ارّانی سخن گویند. فارسی ایشان نیز فهمیدنی است و نزدیک به فارسی است در لهجه.
مذهب: مذهبشان استوار است، ولی اهل حدیث ایشان حنبلی* هستند. در «دبیل» مذهب ابو حنیفه حاکم است و در شهرهای دیگر نیز اقلیتی یافت می‌شوند.
روزی من در محضر ابو عمرو خویّ به حدیث شنودن بودم، وی گفت: پرسشی بیاورید! من و دوستی که با من بود مسأله «هبه مشاع» را پرسیدم و سخن‌ها گفتیم تا خسته شدیم، پس کاهل مردی آغاز کرد و خوب آمد. چون سخن ته کشید، من گفتم: خدایت مزد دهاد، خوب روشن کردی، پس خواهش کردم که به نزدش آمد و شد کنم! او به من گفت: من از شما نیستم! گفتم: پس چرا ایشان نیز
ص: 563
بیش از آنچه تو گفتی ندارند و این مسأله برای ما خیلی پیچیده است.
گفت: آنچه من گفتم، از سخنان حاکم ابو نصر بن سهل مناظره‌گر خراسان است. زیرا که من [هنگامی که در خراسان می‌بودم] با او مناظره بسیار می‌کردم.
ایشان علم کلام را هیچگاه دنبال نمی‌کنند و به شیعیگری گرایشی نمی‌دارند. «دبیل» خانقاهی هست، ایشان با مایه اندک به دانش تصرف دلبستگی دارند. روزی من به مجلس ابو ... اردبیلی که پر از جمعیت ایستاده و نشسته بود و از وی مسائل علمی می‌پرسیدند، درآمدم و گفتم: خدا تو را رحمت کند، چگوئی درباره صاحبدلی که «دل» خود را که راز و نیازش با او می‌بود، گم کرده باشد، در کجا آن را جستجو کند؟ گفت: به پیری پناه برد که سبب دلداری او شده بود و از او کمک بخواهد. گفتم: آن سبب دلداری از او دور شده است، گفت:
ص: 564
به سبب ساز باز گردد و آن را بخواهد. گفتم: نزد سبب ساز نیز، آنچنان آبروئی برایش نمانده که پاسخ گیرد! گفت: در کوبیدن در پی گیر باشد تا در باز شود! و آنقدر در تاریکی شب بنالد تا رحم‌انگیز شود.

رودها:

سه نهر نامدار آن «ارس»، «نهر ملک»، «کر» است که از همه خردتر است و از کوهستان مرزهای «جنزه» و «شمکور» برخاسته و از نزدیکی تفلیس به کفرستان می‌رود. و پس از آن در گوارائی و سبکی «ارس» می‌باشد که از مرزهای أرّان می‌گذرد، از ارمینیه برخاسته بر «ورثان» می‌گذرد و سپس در پشت «موقان» به دریا می‌ریزد. «نهر ملک نیز از کشور روم برخاسته از خوره «اران» گذشته و به دریا می‌ریزد.
این سرزمین جز با دریای خزر پیوند ندارد. دو دریاچه نیز* در این سرزمین هست، یکی در ارمیه که درازایش چهار روز رفتن با چهارپا است و به دریانوردی یک شبانه روز پیموده می‌شود. دیگری نیز در ارمینیه است که دریاچه «ارجیج» خوانده می‌شود.

بازرگانی:

از برذعه ابریشم بسیار خیزد. از دربند باب الابواب پارچه‌های کتان و برده و زعفران و أسترهای نیکو، و از «دبیل» پارچه‌های پشمین و فرش و پشتک و نمطها و تکه‌های عالی، و از «برذعه» پرده می‌برند
ص: 565
و استرهای نیکو بدان آوردند. در برذعه روزهای یکشنبه بازاری بنام «کرکی» هست که از همه خوره و بخشهایش بدانجا گرد آیند. و چنان نامبردار شده که گویند: روز شنبه روز کرکی روز دوشنبه و در آن ابریشم و پارچه فروخته شود.
تکه‌ها کنده‌کاریها قرمزها نمطهایش بی‌مانند است میوه‌ای بنام زوقال و قسبویه و ماهی بنام «طرّیخ» دارند. انجیر و شاه بلوط ایشان بسیار خوب است.

شگفتیها،

در بند [باب الابواب] باروئی دریائی با زنجیر است و همانند آنچه در «صور» و «عکا» یاد کردم با سنگ و ملاط سرب ساخته شده است.
«تفلیس» گرمابه‌هائی بی‌سوخت همانند آنچه درباره طبریه گفتم دارد. کوه «حارث» از [کوه‌های] دیگر اسلام بلندتر است
ص: 566
هیچکس را توان بالا رفتن بر آن نیست گویند این کوه و «حویرث» از کوه‌های طائف بوده‌اند و بر رود ارس هزار شهر بوده که اکنون در زیر آن دو کوه هستند .
در جامع اردبیل سنگی بزرگ هست که پتک نیز آن را نخراشد، از آسمان در بیرون شهر فرو افتاده بود. مردم آن را به درون مسجد آورده‌اند. من از ظریف خادم شنیدم که می‌گفت: مادر نزدیکی اردبیل راه پیمایی می‌کردیم، ناگهان چیزی را در آسمان دیدیم مانند درقه بزرگ که فرود می‌آمد، و چون بر زمین افتاد آن را سنگی یافتیم، و می‌تواند همین باشد که مانند سنگ رنگرزان دو سویش نازک است.
ص: 567
در دو مرحله‌ای «موقان» دژی بزرگ هست بنام «حسرت» بر بالای آن خانه‌ها* و کاخها با زر بسیار و تندیس پرنده و چرنده بسیار هست. شاهانی چند می‌خواستند با کوشش حیله گران بر بالایش شوند ولی نتوانستند.
در سه فرسنگی «دبیل» دیری سفید است از سنگ، همانند یک کلاه هشت ستون تراشیده شده که در میان آنها تندیس مریم است، در میان ستونها درهائی است که از هر کدام بدرون شوی تندیس مریم را خواهی دید. نزدیک آن جا سنگی سیاه است، که روغن همانند عرق از آن می‌چکد و مردمش برای شفا گرفتن می‌برند. و همانجا «قرمز» یافت می‌شود. و آن کرمی است که در خاک پدید آید، پس زنان بدانجا شده، با وسیله‌ای مسین آنها را گرفته در تاوه اندازند ).
در روستاهای اردبیل با هشت گاو و چهار تن راننده شخم کنند هر راننده برای دو گاو. من پرسیدم آیا این کار به سبب سختی زمین است؟ گفتند نه! بلکه برای یخبندان است! وزن: «من» اردبیل یک هزار و دویست، «رطل» خوی سیصد و و «من» ایشان ششصد است، و همچنین است در ارمیه، دیگر رطلها همگی بغدادی هستند. «قفیز» مراغه و «مدّ» آن جا، ده من است.
ص: 568
«کیلچه» یک ششم قفیز می‌باشد.
آداب و رسوم: درباریان شاه تبریز انگشتر زرین پوشند. در دریاچه ارومیه کوه‌هائی هست که مردمش پای کودکان خویش به زنجیر ببندند تا در آب نیفتند. برای رسیدن به ارمیه تنگه‌ای هست که برای گذشتن از آن مردم از دشواری راه سوار بر دوش مردان می‌شوند چنانکه بر چارپا سوار شوند.

فاصله‌ها:

از «برذعه» گرفته تا یونان یا تا «بردیج» یا تا «جنزه» یا تا «قلقاطوس» یک مرحله یک مرحله است.
از «یونان» گرفته تا «بیلقان» یک مرحله، سپس تا «ورثان» یک مرحله، سپس تا «تلخاب» یک مرحله، سپس تا «برزند» یک مرحله، سپس تا «اردبیل» دو مرحله است.
از «بردیج» گرفته تا «شماخیّه» دو مرحله، سپس تا «شروان» سه مرحله سپس تا «اب خان» دو مرحله، سپس تا «پل سمور» دو مرحله، سپس تا «باب الابواب»* سه مرحله است.
از «جنزه» گرفته تا «شمکور» یک مرحله، سپس تا «خنان» سه مرحله، سپس تا قلعه ابن کندمان یک مرحله، سپس تا «تفلیس» دو مرحله است.
از «قلقاطوس» گرفته تا «متریس» دو مرحله، سپس تا «دمیس»
ص: 569
دو مرحله، سپس تا «کیلکونی» دو مرحله، سپس در ارمنستان هستی تا «دبیل».
از «دبیل» گرفته تا «نشوی» چهار مرحله، سپس تا «خویّ» سه روز، سپس تا «سلماس» دو مرحله، سپس تا «ارمیه» یک مرحله، سپس تا «خرقانه» دو مرحله، سپس تا «مراغه» همانندش، سپس تا «اردبیل» چهل فرسنگ است.
از «مراغه» گرفته تا «قندریه» دو مرحله، سپس تا «قریه» سه مرحله، سپس تا «قلعه حسن بن علی» یک مرحله، سپس تا «شهر زور» سی فرسنگ است.
از «مراغه» گرفته تا «نورین» یک مرحله، سپس تا «مرند» ...
است .
از «خوی» تا «قلعه یونس» شش مرحله، سپس تا «قریة العصبیات» یک مرحله، سپس تا ... سپس تا «تفلیس» یک مرحله، سپس تا «تبلا»، سپس «شکّی» سپس تا «لکزان» دو مرحله، سپس تا «باب (دربند)» دو مرحله است.
از «مراغه» گرفته تا «خرقان» دو مرحله، سپس تا «تبریز» یک مرحله، سپس تا «مرند» یک مرحله است.
از «اردبیل» گرفته تا «نیر» یک مرحله، سپس تا «سراة» یک مرحله، سپس تا «کولسره» یک مرحله، سپس تا «مراغه» همانندش
ص: 570
می‌باشد.
از «مراغه» گرفته تا «خره روز» یک مرحله، سپس تا «موسی آباد» یک مرحله، سپس تا «برزه» دو برید، سپس تا «تفلیس» یک برید، سپس تا* «جابروان» یک مرحله، سپس تا «نریز» دو برید، سپس تا «ارمیه» یک مرحله است.
از «مرند» گرفته تا «نشوی» دو مرحله سنگین، سپس تا «دبیل» همانندش است.
از «مراغه» گرفته تا «سابرخاست» یک مرحله، سپس تا «برزه» یک مرحله، سپس تا «بیلقان» یک مرحله، سپس تا «سیسر» یک مرحله، سپس «تل وان» یک مرحله، سپس تا «خبارجان» یک مرحله، سپس تا «دینور» یک مرحله است.
از «اردبیل» گرفته تا «میانج» دو مرحله، یا تا پل «سپیذ رود» و از پل تا «سراة» یک مرحله، سپس تا «نوی» یک مرحله، سپس تا «زنجان» یک مرحله است.
از «میانج» گرفته نا «خونج» یک مرحله، سپس تا «کولسره»
ص: 571
یک مرحله سپس تا «مراغه» یک مرحله و از «مراغه» تا «خرّقان» یا تا «ارمیه» دو مرحله، سپس تا «سلماس» همانندش، سپس تا «خویّ» یک مرحله، سپس تا «برکوی» پنجتا، سپس تا «اجیش» دو مرحله، سپس تا «اخلاط» یا تا «بدلیس» سه تا سه تا، و از «بدلیس» تا «آمد» یا* تا «میّافارقین» چهار تا چهار تا است، و از «مراغه» تا «دینور» شصت فرسنگ و از «اردبیل» تا «تبریز» ... سپس تا «برقوی» ... سپس ت «ملاذکرد» سه روز، سپس تا «ارزن» شش تا، سپس تا «آمد» چهار تا.
ص: 572
10- سرزمین کوهستان
سرزمینی است که گیاهش زعفران، و آشامیدنی مردمش شیر و عسل، و درختانش گردو، و انجیر است. دلگشا و پاکیزه و حاصلخیز و آبرومند است، «ری» بزرگ، «همدان» و خوره گرانقدر «اصفهان» در آنست. ارزش آن را هنگامی خواهی دانست که شهرهایش را گزارش دهم، «دینور» و «کرمان شاهان» را یاد کنم، «نهاوند» و «قم» و «کاشان» را بیان کنم «دمّاوند»، «قرج»، «قصران» را توصیف نمایم، آنجا نه گرما دارد نه پشه و نه مگس و نه مار و نه عقرب و نه کرم. در تابستان بهشت است و باغ و باغچه، در زمستان هیزم و ذغال مفت است. نمکسود آن را به خراسان برند، انگور و سیب در همه سال دارد. مرکز دانش، خرد، مهارت و تردستی می‌باشد. ولی سرمایش زننده است، مردم در زمستان با گونه‌هائی شکافته و دست و پای کبود شده و رویهای زرد و بینی‌های آبریزان دیده می‌شوند، ایشان یا حنبلیانی تندرو در دوستی معاویه‌اند، یا نجّاریانی تندرو در تکفیر مردم رستگار می‌باشد! زلزله و فرو شدن زمینها و ستم
ص: 573
زورمندان و غوغا بسیار است، مردم همواره در بدر و خانه به دوش‌اند.
تازه واردان چه عالی و چه دانی گرفتار سرما و بدی هوایند. آنچه گفتم بفهم و درکن!

9- سرزمین رحاب‌

اشاره

چون این سرزمین بزرگ و زیبا، پرمیوه و انگور بود، شهرهایش مانند «موقان» «خلاط» «تبریز» همانند عراق دارای نرخ ارزان، درختان سردرهم کشیده، نهرهای روان، کوه‌های پرعسل، دشتها آبادان، دمنها پر از گوسفند می‌بود، و من برایش نامی نیافتم که همه خوره‌هایش را در بر گیرد، پس آن را «رحاب» نامیدم، از سرزمین‌های زیبای کشور اسلام است و دژ مسلمانان در برابر روم بشمار می‌آید.
پشم کار شده و پارچه‌های شگفت آور از آن برآید، کرم‌های قرمز وصف‌ناپذیر دارد، بهای یک بره دو درم، نان یک دانق لبنانی است، میوه بی‌اندازه و شمار دارد. جز اینها خود مرزی است مهم و تاریخمند، «اصحاب رس» در آنجا بودند که به زیر «حویرت و حارث » شدند.
ص: 554
از «طایف» رگی دارد و به بهشت همانندگی، فخر آور اسلام و لانه جنگ آوران است، بازرگانی سود آور و خوره‌های کهن و رودها پر- آب و دیه‌ها آبادان و میوه بسیار با ویژگیهای فراوان دارد. اهل سنت و جماعتند، فصاحت و هیبت، منّ، فوه، زنبق، قسبویه دریاها، دریاچه‌ها، دروازه، کاروانسراها، دیانت و خیرات دارند. ولی هر یک در مذهب خویش غلو دارند، با این همه رفتار و کردارشان سنگین و زبانشان پیچیدگی دارد. راههایشان دشوار و نصارا در آنجا چیره‌اند.
و نقشه آن چنین است:

مرزها و فهرست شهرها:

هر چه در سوی عراق باشد از مرز «کمره» [و هر چه در سوی خوزستان بود از سر پل] «کوهستان» جای گفتگو است [و جزو نقشه‌ایست- که مطالب آن را محمد در کتابهای خود آورده است]. درباره اصفهان نیز گفتگوئی گسترده‌تر [آشکار و روشن‌تر] دارم، که هر فقیه آن را بررسی کند خواهد فهمید به شرط آنکه جنجال نکند [و با قیاس فقهی کشاکش راه نیاندازد]. و این نقشه آنست.* من این اقلیم را بر سه خوره و هفت ناحیت بخش کرده، اصفهان را نیز در آن نهادم بر روی نقشه کشیده، گزارش آن را جداگانه [با کوشش فراوان] و با مطالبی که خواهیم دید افزودم [و آن را در نقشه فارس گنجاندم].
نخستین خوره از سمت «رحاب» ، «ری» و سپس «همدان» و «اصفهان» است. ناحیت‌ها: «قم»، «کاشان» [ «دماوند»] «کمره» ،
ص: 574
«کرج» «ماه کوفه» «ماه بصره» ، «شهرزور» می‌باشند.

گزارش:

اشاره

ری: خوره‌ای دلگشا پر آب بادیه‌های گرانمایه، خوش میوه، با زمین گسترده و روستاهای سنگین است. اینجا است که عمر بن سعد را بدبخت کرد و به کشتن حسین بن علی واداشت و آتش دوزخ را برگزید و گفت: آیا از فرمانروائی ری که مرا به خود می‌خواند چشم- پوشم یا با کشتن حسین سرزنش أبدی را بپذیرم؟ کشتن حسین آتش بی‌امان را در پی دارد و فرمانروائی ری روشنی بخش چشمان من است! در حدیثها، سرزمین ری نفرین شده که شگون خیز است، کنار طوفانی از گرد قرار گرفته و خاکش لعنت زده است که درستی را نمی‌پذیرد. هارون رشید گفته است، جهان در چهار جایگاه است: «دمشق»، «رقه»، أحسن التقاسیم/ ترجمه علی نقی منزوی ؛ ج‌2 ؛ ص574
ص: 575
«ری»، سمرقند». روی بن بیلان بن اصفهان ری را پایه گذاری کرده است. در حدیث است که ری یکی از دروازه‌های جهان است، که مردم بدانجا کشیده می‌شوند. اصمعی گفت: ری عروس شهرها و سکه جهان است، خوش آب و هوا و در میان راه گرگان و خراسان و* عراق است، [و من گفتم: ری چهار راهی بزرگ و خواستگاهی سترگ است] من برای قصبه آن نامی دیگر نیافتم. شهرهای: «آوه»، «ساوه»، «قزوین»، «ابهر»، «شلنبه»، «خوار» را با ناحیتهای: «قم»، «دمّاوند»، «شهرزور» و روستاهای:
«قوسین»، «قصران داخل»، «قصران بیرون»، «سرّبهزان»، «قرج»، «جنی»، «سیرا»، فیروز رام» دارد.
همدان: خوره‌ایست در میان این سرزمین با شهرهای معتبر و کهن، که همدان بن فلّوج بن سام بن نوح (عم) آن را پایه گذاری کرده است. گویند: کوهها سپاهند و همدان فرمانده آنست، که بهترین آب و سبک ترین هوا را دارد. سرزمین گسترده با نهرهای پر آب و درختان سردرهم و میوه‌های گوارا و مردان جنگنده بسیار است. روستاهایش از من دل ربوده است در برخی کتابها خواندم که ری و اصفهان از شهرهای پهلوی نبوده، پهلوی همدان، ماسبذان «مهرجان‌قذق»، که همان «صیمره کمره» باشد و «ماه بصره» که «نهاوند» است و «ماه کوفه»
ص: 576
که «دینور» باشد. شهرهایش: «اسداواذ»، «آوه» «بوسته» ، «رامن» «به»، «سیراوند»، «روذراور»، «طزر» است و ناحیتهایش: «ماه کوفه»، «ماه بصره»، «ماسبذان» می‌باشد.
اصفهان: در میان احکام شرعی، حکم این شهر همانند حکم نیمخورد استر و الاغ در فتوای پیران عراقی ما می‌باشد، که می‌گویند:
چون دو قاعده متضاد بر اینها صادق است، ناچار بایستی در آنها احتیاط رعایت و از هر قاعده نصیبی بانها داده شود. چون این دو حیوان از نظر همنشینی با آدمی مانند گربه هستند که نمی‌توان از نیمخورد آنها پرهیز کرد و از نظر حرام گوشت بودن مانند سگ هستند، پس باید از هر یک این دو حکم نصیبی به آنها داده شود. همچنین است شهر اصفهان که از نظر* لهجه و آداب و رسوم از این سرزمین است و از نظر بخش بندی در میان مرزهای سرزمین فارس جا دارد، پس ما ناچاریم از هر یک از دو سرزمین برایش نصیبی بدانیم. آری سهم اصفهان از کوهستان در گزارش و توصیف است و سهم آن از «فارس» در نقشه زمین می‌باشد.
اگر گفته شود: چرا آن را مانند گوشها در نظر شافعی نشمردی؟
ص: 577
هنگامی که از او پرسیدند که: آیا از سر یا از روی آدمی بشمار می‌آیند؟
او گفت: گوشها حکمی سوم دارند و (در وضو) آب تازه و مسح جداگانه لازم دارند. همچنین است اصفهان که هم از «فارس» و هم از «کوهستان» دانسته شده و باید از آنها جدا و تنها شود و همچون پرده‌ای میان آن دو باشد در پاسخ گویم: قیاس کردن «اصفهان» به «گوش» درست نباشد زیرا که آنها در یک علت شریک نیستند، و هر کس فرعی را بر اصلی که با آن در علت شرکت ندارد قیاس کند، قیاس او باطل باشد.
اگر گفته شود: علت مشترک میان «اصفهان» و «گوش» آنست که هر یک را دو چیز مختلف به خود می‌کشاند. در پاسخ گویم: پیمبر دو گوش را از اعضای سرشمرده و شک و تردید را از میان برده است، پس چگونه می‌توانیم اصفهان را که جای تردید است به آن قیاس کنیم؟
اگر گفته شود: اینکه پیغمبر گوش را جزئی از سر شمرده، بدان معنی است که جایش در سر است! پاسخ گویم که: از پیامبر بدور است که سخنی بی هده گوید، زیرا هر کس خود می‌دانست که جای گوش در سر است، پس او می‌خواست حکمی را که در آن شک هست بیان کند، نه جای گوش را. نه بینی که کس نمی‌گوید که جایش در گردن یا شانه است؟
باری اگر هم این سخن درست باشد، باز هم قیاس کردن اصفهان به آن نادرست می‌باشد، زیرا که استقلال اصفهان بر خلاف اصول جغرافیایی است و کشور اسلام را به چهارده اقلیم و یک خوره می‌رساند،
ص: 578
و این خوره اضافی بی‌همانند خواهد بود.
اگر گفته شود: مگر تقسیم کشور اسلام به چهارده اقلیم که شما اختراع کردی همانند و دلیل دارد؟ پاسخ گویم: آری! منجمان پیشین همه جهان را به چهارده اقلیم بخش کرده بودند که هفت تا آباد و هفت دیگر ویران است [چنانکه جیهانی نیز کرده است]. اگر ایشان بخشی را از آنها جدا کرده بودند ما نیز می‌توانستیم اصفهان را بدان قیاس کنیم.
اگر گفته شود: پس چرا، مانند گوشها که تابع سر هستند، «اصفهان» را یکسره پیرو «فارس» نکردی؟ پاسخ گویم: فهم همگانی نزد من قانون است و چنانکه پیشتر نیز گفتم: من عرف را از قواعد دستوری برتر می‌دانم. اکنون همه مردم اصفهان را* از «جبال کوهستان» می‌داند.
اگر گفته شود: پس آن را از کوهستان بشمار آور! پاسخ گویم:
نقشه شاهان و نام نام‌گذاری‌ها و نهادهای ایشان نیز بنزد من قانی است.
ارزش ایشان در دانش جغرافیا مانند ارزش یاران و صحابه پیامبر است در فقه، همچنانکه فقیهان نمی‌توانند با رای صحابه مخالفت ورزند، ما نیز نمی‌توانیم با نظر شاهان و نقشه‌هایشان مخالفت ورزیم. ایشان اصفهان را در نقشه فارس نهاده‌اند و مرزها را بر آن و بر «روذان» بستند، پس این دو نیز اصفهان را از این سو به خود می‌کشند، پس من ناچار
ص: 579
شدم آن را بر این راه بنهم .
یهودیّه: قصبه اصفهان بزرگ و آباد و پرجمعیت و پربرکت و شهر بازرگانی است چاه‌هایش شیرین، میوه‌هایش گوارا، هوایش خوب، آبش سبک، خاکش شگفت‌انگیز، جایش خوب است.
بازرگانان بزرگ، هنرمندان ماهر دارد. پارچه‌هایش را به هر سو می‌برند.
مردم اهل سنت و جماعتند، زیر و ماهرند، جامعشان با نمازگزاران آباد است. نه گرما دارند نه پشه و کک. گویند هنگامی که بخت نصر بنی اسرائیل را از سرزمین مقدس (فلسطین) بیرون راند، ایشان کشورهای گوناگون را گشتند و جائی را که مانند آن باشد بجز اینجا نیافتند، پس [گروهی از ایشان] در آن نشیمن گزیدند. ولی اکنون اینجا بهشتی است که چراگاه گاوان [خوکان] شده است. مردمی هستند [بد زبان و بدخوراک] خشک، نه سخاوت دارند و نه ظرافت. در زیر عمامه‌ها متکا دارند و در معامله نادرستند. جگر را می‌سوزانند ، حنبلیانی درشت‌خویند [و درباره معاویه افراط می‌کنند] یک تن ایشان را می‌بینی با پوتین و لباس فانی در آستین دارد که مشغول خوردن آن است یا مویزی
ص: 580
که مشغول خائیدن آن است. ساختمانهایشان مانند دمشق از گل است، ولی چه گلی؟ مانند آن را ندیده‌ام. برخی بازارهایشان سرپوشیده [و نازیبا] و برخی سرگشاده است. جامع در بازاری زیبا است که ستونهائی گرد دارد. آتشگاهی (گلدسته) در سمت قبله به بلندی* هفتاد ذراع از گل دارد که هنوز هیچ نفر سوده است [من پس از جامع مصر، نماز آبادتر از جامع ایشان ندیده و شهری پرجمعیت‌تر از شهر ایشان نشنیده و در همه کشور اسلام خاکی بدین خوبی نیافته‌ام. مردمش اهل سنت و جماعت و ادب و بلاغتند. چقدر قاری و ادیب و صاحبدل که این شهر بیرون داده است! میوه‌شان همیشگی و نعمتشان آشکار است. من انگور نیکو را در هنگام نوروز آنجا، یک من- با من خودشان- به یک دانق خریداری کردم، و همچنین سیب عالی را. شهر در میان فارس و خوزستان و ری و همدان جا دارد کاروانها همیشه از بصره و خراسان به سوی آن روانست. از همدان بزرگتر و از ری آبادتر، در دشتی دور از کوه می‌باشد].
رودخانه از میان شهر می‌گذرد ولی [از چاه‌های شیرین می‌آشامند] و رودخانه از پلیدیها که در آن ریزند کثیف است. دوازده کوچه دارد.
مدینه: در دو میلی «یهودیه» است، دژی بلند دارد و پائین آن پلی بزرگ است. جامع آن کهن‌تر و استوارتر است [به اندازه نصف همدان است و نیمی از آبادیهای قصبه را در برگرفته است].
خولنجان: در سمت خوزستان، آباد و بزرگ و پرمیوه است.
سمیرم: در دامنه کوه، گوز و میوه [و گوشت] فراوان دارد، جامعی زیبا نیز دور از بازار دارد نهر آب در میان شهر و بازار و خیابان [و بامها] روانست که از چشمه‌ای در کوه در راه «یهودیه» سرازیر می‌آید.
ص: 581
[کوه مشرف بر شهر است] و بالای آن دژی [شگفت‌انگیز] است که چشمه آبی روان دارد. هنوز گنجینه‌های شاهان در آنجا هست.* زیز: شهری کوچک در کوهستان در کنار رود «طاب» است.
نان را در آنجا هشت من، به من آنجا، به یک درم خریدیم. گوشت و و گوز و میوه در آن ارزانست. جامع نیکوی آن به سال 367 ساخته شده است. [به سال 368 که من آنجا بودم هنوز آن را می‌ساختند.
چشمه‌هائی نیز دارند].
اردستان: از آن شهرها بزرگتر و در سوی [مرز] کویر است، بازارهای زیبا و جامعی آباد و پیران و فقیهان دارد. در سرزمینی سفید همچون «آرد» ساخته شده و نام از آن گرفته است [دژ آن بر سر راه «عسکر» است].
کاشان : شهری نامور، کهن ساز در مرز کویر است. پیرامن آن کشتزارها آباد کاریزها فراوان دارد. در ساختن قمقمه ماهرند. من در آنجا گونه‌ای «طلخون» دیدم نرم همچون «مرسین» که مانندش ندیده بودم. مرکز «هلو» ی خوب است. عقربها شگفت‌انگیز دارد. شنیدم که
ص: 582
ابو موسای اشعری هنگامی که از گشودن شهر درماند، کژدمهای زهر- آگین از «نصیبین» در کوزه‌ها بیاورد و به درون دژ پرتاب همی کرد، تا مدافعان از آن بخستند و شهر خود تسلیم دشمن کردند.
اصفهان : خوره‌ای نیکو است «قم» و «کرج» نیز در گذشته بخشی از آن می‌بود، ولی برخی از خلیفگان آنها را به «ری» و «همدان» پیوستند. هنوز نیز دیوانهای این خوره جدا است، و پیش از دیگران یاد می‌شود، زیرا که نزد شاهان و فرمانروایان ارجمند است.
ری : شهری ارجمند، دلگشا، باستانی، فخر آور، پرمیوه، دارای بازارهای گشاده، کاروانسراهای خوب، گرمابه‌های پاکیزه، خوراکهای خوشمزه است. آبش فراوان، زیانش اندک، بازرگانیش سودمند، دانشمندانش گرانمایه، عوامش زیرک، زنانش کاردان، بخشهایش زیبا، پاکیزه، مردمش با خرد سبکبار، زیبا با فضل و ادبند. مجلسها، مدرسه‌ها، ذوق و هنر، جایگاه‌ها، بارگاه‌ها و ویژگیهای دیگر دارد.
اندرز گرانش از فقه، سرورانش از دانش، محتسبانش از خوشنامی، سخنرانانش از ادب کمبود ندارند. یکی از مادر شهرهای افتخار خیز
ص: 583
اسلام است که* پیران بزرگوار و قاریان و پیشوایان و زاهدان و جنگجویان و والا همتان از آن برخاسته‌اند. برف و یخ آن بسیار، فقاع ایشان و پارچه‌هایشان نامبردار است. اندرز گرانش هنرمند، روستاهایش ارجمندند. کتابخانه‌ای پر آوازه و میدان بطیخ شگفت‌انگیز و «روذه» دلگشا و یک دژ و شهرک دارد. کاروانسراهایش زیبا، مجهز به وسایل کامل، خوش و مرفه است. روزی ما بر ابو العباس یزدادی وارد شدیم، ناصر الدوله او را در یکی از گردشگاههای نیشابور منزل داده بود، او گفت: من نمی‌دانستم که نیشابور به این خوبی باشد، آیا ری نیز به همین نیکویی‌ست؟ یک تن هر چه می‌دانست در پاسخ گفت، پس من گفتم: خدا پیر ما را مؤید بدارد، نیشابور بزرگتر است و مردمش ثروتمندترند، ولی ری دیدنی‌تر و دلگشاتر و پر آب‌تر است. رأی والاتر آنست که گفتم، ولی آب ایشان مسهل و خربزه آنجا کشنده و دانشمندانش گمراه کننده‌اند. بیشتر کشتار ایشان از گاو و گوشتهایشان سخت هستند. هیزم کم دارند و آشوب بسیار و دلها سنگین. گروه‌ها پرخاش‌گر، پیشنمازان جامع در ستیز با یک دیگرند. روزی از آن حنفیان و روز دگر از آن شافعیان می‌باشد. یک رجز سرا گفته است: درم در ری ارزش دانق دارد نان بالاترین مقام خدائی را دارد.
گوشت در بلندیها آویخته شده است چه بسیار دزد و راهزن دارد.
ص: 584
که دانه را زودتر از گنجشک می‌دزدند به همراه خود اطمینان ندارند.
هر گاه کسی به طور سینا و خاور مقدس سوگند خورد که درست می‌گوید، باز هم راستگو نباشد. و هر گاه به تو نزدیک آید خود فاسق است.
ری شهری است بزرگ پیرامن یک فرسنگ درمانند آن، ولی حومه آن ویران شده، جامع در گوشه شهرک درونی نزدیک دژ می‌باشد و پس از آن ساختمان نیست. دژ نیز ویرانه است. شهر برونی آباد است ولی بازار ندارد [می‌خواستند درونی را بسازند ولی نکردند] بازار و ساختمانها در ربض است. جویهای آب از آن می‌گذرد، کاریزها دارد. [که با پله پائین روند] کتابخانه‌ئی [که صاحب نهاده بسیار نیست و] در پائین «روذه» در کاروانسرائی جا دارد. «دار البطیخ» نزدیک جامع است.
[خوار: بر راه «قومس» دراز کشیده است. آبی روان و جامعی زیبا دارد].* قزوین: بزرگ و پر تاکستان است. شهرکی دارد [که جامع در آنست] در ربض آن دژی هست. از چاه‌ها و آب باران می‌آشامند، نهری نیز دارد: مرز خوره و از مراکز فقه و فلسفه است. [در شهرهای ری مهم‌تر از آن نیست، و در حدیث آمده که قزوین یک در بهشت است.
قم: بارو دارد. روستایش گسترده است. شهری بزرگست ولی متوقف شده رو به ویرانی است و نزدیک کویر است.
کاشان: شهری آباد، روستائی نیکو دارد کشتزارهایش بسیار، گرمابه‌ها نیکو، نعمت فراوان، کاریزها در زیر و روی زمین دارد.
ص: 585
سُرّ: نزدیک کویر ولی آباد است. بیشتر پوشاکهای عالی و طیلسان‌های زیبا را به ارزان می‌دهند.
ذماوَند: روستائی گسترده در راه «طبرستان» در میان کوهستان است. شهرستانش ... نام دارد. منبرها دارد. شهر گردو و میوه است.
دیگر روستاها نیز آباد و دارای آب روان و دیه‌های مهم و میوه فراوانند.
ابهر: آبادی خوب در مرز است و دانه‌ها بسیار دارد.
ساوه: بارو دارد، گرمابه‌هایش زیبا، نانش خوب، آبهایش روان، جامعش دور از بازار در کنار جاده است].
همدان: مرکز این اقلیم بزرگ و زیبا و کهن است. هوایش سرد، آبش فراوان. جامعی کهن و آبرومند دارد. مردم با ادب و میهمان دوستند، باغها شهر را فرا گرفته با چشمه‌های بسیار، تابستانش خوب زمستانش آرام. جامع در بازار پر از ساختمانست. بازار در سه رده نهاده شده، شهرک ویران در میان است و ربض دور آنست. همدان شهری نیکو است، نانش ارزان، حلوایش نیکو، گوشتش فراوان است، ویژگیها و گردشگاه‌ها دارد. سرمایش نامبردار، حسادت مردم و حیله‌گری‌شان معروف و «غلوّ» ایشان مشهور است. رعد و برق و
ص: 586
دمه آن بسیار است. شاعر درباره آن گوید:* آتش در همدان گرما ندارد. سرمای همدان درد بی‌درمانست.
بی‌نوائی در همه جا پنهان شدنی است، ولی در همدان پنهانی‌پذیر نیست.
هنگامی که کسرا تپه ایشان را بدید بگفت: همدانست باز گردید که جهنم است .
همدان امروز چندان آباد نیست، ری بهتر و پرجمعیت‌تر و آبادتر از آنست، مردمش آن را رها کرده، دانشمندانش کاهش یافته‌اند. ری اهمیت آن را از آن باز گرفته است. نزدیک کوه با گل ساخته شده است.
در کتابی خواندم که همدان دو برید در مانند آن گستره می‌داشت، ولی چون بخت نصر از فتح بیت المقدس بازگشت، خواست همدان را بگشاید، و چون فرمانده او از این کار در ماند، به او نوشت: نقشه آن جا را برایم بفرست! هنگامی که نقشه را دید دانشمندان را گرد کرد و رای زنی خواست! ایشان گفتند: یک سال چشمه‌های آب را برایشان بر
ص: 587
بند، سپس آنها را یکجا رها ساز، تا همدان در آب فرو شود. پس چون آب شهر را فرا گرفت بیشتر آن ویران شد و وی بر شهر چیره شد. هنوز نیز پناهگاهیش پا بر جا است و شهر بر تپه است.
اسَد آباد: شهری کوچک ولی پر ساختمان است و بازاری گرم و محصول بسیار و عسل خوب دارد. ایوان کسرا در یک فرسنگی شهر است. گردنه کوه همدان را از اسد آباد جدا می‌کند. آبی روان دارد.
جامع در کوچه‌ای آباد [زیبا و دور از بازار] است.
طَزَرْ: از جاده دور است، کسرا کاخی در آنجا دارد. نرخها و نان ارزان است. بازارهایش سر پوشیده‌اند.
روده، بوسْتَه : مرکز بادام است، یک من مغزه به چهار دانق است. نهری بزرگ از میان کوه‌ها بدانجا می‌رسد.
قَرْماسین (کرمانشاه): دلگشا است پیرامنش را باغها فرا گرفته، جامع در میان بازار است. عضد الدوله در آنجا کاخی ساخت که در کنار جاده است. فقّاعش نامبردار است.
قصر دزدان : کوچک است و در آن کاخی از سنگ بر روی ستونهای سنگی با کارهائی شگفت‌انگیز هست.
نهاوند: که «ماه بصره» است شهری بزرگ با نهرها و میوه‌های نیکو است. دو جامع و کشتزارهای زعفران و دو شهرک دارد. آن جامع
ص: 588
که در میان شهر است، در زیبائی ساختمان در این سرزمین بی‌مانند است [و شنیدم که آتش گرفته است].
روذْراور: [یکی از دو] شهرک نهاوند است، که کشتزارهای* زعفران در آنجا است [و گردشگاه می‌باشد].
سیراوَند: شهرکی در لبه کوه است. از چشمه‌ها می‌آشامند، باغ میوه بسیار دارد.
دینوَر: که همان «ماه کوفه» است. خوش هوا و آباد است، مردمی ظریف دارد. بازارهایش بر گرد هم، آبش خنک است و پاکیزه‌تر از آن نیابی! بر دهانه چشمه‌ها ناودانها نهاده‌اند که از آنها مانند شیرهای عراق آب فرو ریزد و به چند شاخه می‌شود. گرد شهر را باغها [با میوه‌های نیکو] فرا گرفته است. جامع از بازار دور است. بر منبر یک گنبد زیبا نهاده‌اند. مقصوره‌ای نیز بلندتر از زمین مسجد در آنجا ساخته‌اند که زیباتر از آن ندیده‌ام.
صیمره: همان ماسبذان است. بزرگ، آباد، پربرکت است. به یک روستای بزرگ کوهستانی پیوسته که راهش دشوار است.
[میوه‌های ناهماهنگ خرما و گوز دارد. ساختمانهایش از گچ و سنگ است. آب در آن روانست، زیبا و خوب ولی کوچک است.
سیروان: شهرک آنست، کشتزار و نخلستان دارد.
کرج: که به ابو دلف [منسوب است] شهریست در بلندی با
ص: 589
ساختمانهای دور از هم، با یک جامع. آبش مانند آنست که در دینور گفتم. «کرج» دیگری نیز هست.
بُرْج: پائین‌تر از آن در کنار جاده است. پشت سر آن یک آبادی بزرگ است با راهی دشوار].

کلیاتی درباره این سرزمین‌

سرزمین سرد، پر برف و یخ و دلگشا است مردمش اگر اصفهان را جدا گیریم خوش ذوقند. یهودیانش بیش از مسیحیانش هستند مجوسانش نیز بسیارند. فقیهان و مذکّرانش آبرومند و به نیکی نام بردارند.
[گرمسیر و نخلستانی جز در «صیمره» و «سیروان» ندارد.
نخلستان در همه کشور اسلام جز «رحاب» هست، ولی در روم یافت نشود.
ابو عبد اللّه محمد بن احمد دبّاس، در ارّجان برای من حدیث کرده گفت: قاضی حسن بن عبد الرحمن، از عقبة بن محمد بصری، از احمد بن ابو عبد اللّه اسلمی، از ابو قتیبة مسلم بن قتیبة باهلی، از یونس بن عبد الحارث طائفی نقل کرد که گفت: از عامر شعبی شنیدم، می‌گفت: قیصر به عمر خطاب نوشت: از قیصر پادشاه روم به عمر خطاب، اما بعد، فرستادگانم به من خبر داده‌اند که: نزد شما درختی خشک هست که از درخت برنیامده است، همچون گوش خر برآید، پس می‌شکافد و همچون لولوای از آن بیرون جهد، پس مانند زمرد سبز گردد، پس همچون یاقوت سرخ شود، سپس چون پالوده نرم گردد، پس چنان خشک آید که تکیه‌گاه پیاده و
ص: 590
عصای سواره تواند شد. اگر فرستادگان من درست گفته باشند، این درخت از بهشت است. عمر در پاسخ نوشت: از عمر به قیصر: اما بعد، فرستادگان تو درست گفته‌اند، و این همان درخت است که خدا برای مریم هنگام زایمان مسیح رویانید. پس از خدا بپرهیز و عیسی را خدا مخوان!].* دین: آئین ایشان گوناگونست، بیشتر مردم ری «حنیفی» و «نجاری» هستند مگر روستائیان این قصبه که «زعفرانی» مذهبند و در مسأله «خلق قرآن» توقف می‌کنند. من از یک تن از داعیان صاحب شنیدم می‌گفت: مردم سواد با همه نظریات من نرمش نشان دادند بجز دو مسأله «خلق قرآن». من خودم ابو عبد اللّه پسر زعفرانی را پس از آنکه از مذهب پدرانش برگشته به مذهب نجاریان روی آورده [به خلق قرآن
ص: 591
قائل شده] بود دیدم که مردم روستا از وی دوری می‌کردند. در ری حنبلیان نیز بسیارند و سر و صدائی دارند، و عوام در مسأله خلق قرآن پیرو فقیهانند [فقیهانی بزرگ نیز مذهب شافعی دارند. مردم قزوین «نجاری» هستند و شافعی نیز دارند] مردم قم شیعه غالی هستند، جماعت را رها، جامع را تعطیل کرده بودند تا آنکه رکن الدوله ایشان را به برقراری آن را داشت.
همدان و شهرهایش اهل حدیث هستند، بجز «دینور» که «خاصی» و «عامی» دارند. گروهی نیز مذهب سفیان ثوری دارند. در جامع ایشان بندهای اقامه جفت است، همه مردم اصفهان نیز در گذشته چنین می‌کردند [ولی امروز به مذهب ابن حنبل گشته و در هر دو گروه فقیهان هستند].
قرائت: ایشان در قرائت [حروف] ابو عبید و ابو حاتم را ترجیح
ص: 592
می‌دهند و در ادغام پیرو ابو عمرو ابن کثیرند.
بازرگانی: بازرگانی در آنجا پر سود است. صادرات ری: برد و پارچه‌های منیّر * و پنبه و قصعه و مسلّه و شانه است، از قزوین لباس و جوراب و کمان. از قم کرسی، لگام، رکاب، پارچه، زعفران بسیار، از همدان و بخشهایش پارچه، زعفران، اسپیدروی روباه، سمور، پوتین، پنیر، از سرّ طیلسانهای عالی، پوشاکهای نیکو صادر کنند.
ویژگیها: خربزه ری و هلوی آنجا، زینت آلات اصفهان و قفلهایش و نمکسود [سمیرم] و فرآورده‌های شیر آنجا، قمقمه‌های کاشان و طلخون آن، پنیر دینور، ترذوغ قزوین و کمانهایش [خناق‌های همدان و پوتین آن] نامبردار می‌باشد.
در ری و قزوین کشاکشهایی بر مسأله «مخلوق بودن قرآن» در میان دو گروه هست. در همدان نیز کشاکشهای غیر مذهبی دیده می‌شود.
آب: چاه‌های اصفهان [برای بیگانه] بد است. آب ری مسهل است. بیگانه از نهر قزوین بنوشد انگشتهای دو پایش بریزد. آب زند رود [در اصفهان] نیکو، و هوایش شگفت‌انگیز است. میوه‌های ری بد است [و خربزه‌اش کشنده است].
ص: 593
شگفتیها: نزدیک بیستون مجسمه‌ای هست که گویند چارپای کسرا بوده است. رودخانه اصفهان به مردابی شگفت‌انگیز که جز پرنده بدان نزدیک نشود. در روستای رویدشت کوه مانندی از شن هست که باد بر آن کارگر نباشد. در کاشان دژی هست که دور آن خندقی است و شن دورادور آن را فرا گرفته. باد شن‌ها را به درون نریزد و هر گاه خود شن ریخته شود، باد آن را بیرون آورد. این شن‌زار در صحرائی یک فرسنگ در مانندش است و در آن کشتزارهائی است و شن بدان‌جا نیاید، همچنانکه درباره خندق یاد شد. در این بیابان درندگان با چارپایان مردم کار ندارند. در حومه کاشان کوهی هست که آب مانند عرق از آن می‌چکد ولی جریان نیابد، و چون هر سال روز تیر از ماه تیر باشد مردم در آنجا گرد آیند* و ظرفها بیاورند پس هر دارنده ظرف با یک دستک بر کوه کوبیده می‌گوید: «برای فلان کار، از آب خود به ما بیاشامان!» پس هر یک به اندازه نیاز بر می‌گیرد. در بخشهای کاشان گیاهی هست که بر روی زمین پهن گشته به شیشه سفید براق تبدیل می‌شود و در داروها بکار رود. در نواحی اصفهان مرغزاری است که در آن مارها از یک تا پنج ذراع هست. در روستای قهستان مارها هست که کودکان با آنها بازی کنند و نیش نمی‌زنند. در روستای «زارجانان» دیهی هست که آن را
ص: 594
«مائه» [مایه] خوانند، سوسکی در اینجا هست که چون شب هنگام بیرون آید مانند چراغ روشن گردد، پس جای روشنائی آن در هنگام روز سبز دیده می‌شود. در اینجا سنگی هست که مانند شکر دانه دانه دارد و چون پاره‌ای از آن را بر پاره دیگر زنند آتش برآید. در کاشان آبی هست که پس از سیراب کردن کشتزار سنگ شود. در قهستان آبی هست که هر گاه کسی زالو در گلویش مانده باشد و از آن بیاشامد فورا آن انگل بمیرد، غاری نیز در آنجا هست که آب از دیواره‌اش می‌چکد و سنگ می‌شود. درختی بزرگ نیز دارد که از آن قاشق و میخ‌ها سازند .
در روستای غامدان [قهرار] چشمه‌ایست که در بهاران ماهی از آن برآید و سپس ماری سیاه برآید و پس از آن تا یک سال خشک باشد. در صحن جامع «یهودیه» درختی هست که گویند همانند واق واق می‌باشد.
کانها: در روستای قهستان و «تیمره» ی کوچک و بزرگ کانهای سیم و زر هست. در «قهستان» معدن مومیا هست، در «ساغند» زاج نیکو نزدیک به مصری هست. کوه سرمه نیز در خوره اصفهان است.
وزنها: من ایشان گوناگونست، «من ری» ششصد، و رطل ایشان
ص: 595
سیصد است من دیگر جاها چهار صد است. گوشت را در ری با رطل می‌کشند و وسایل داروخانه‌ها با من خراسانی است. من شهرهای اصفهان* سیصد است و من «یهودیه» همدانی است.
کیل‌ها: نیز گوناگون هستند، جریب ده قفیز و شش مشت است.
جریب اردستان هفده من، جریب یهودیه سیزده تا به اردستانی است.
سنجه : پول رایج ایشان خراسانی است، سنجه ری در هر یکصد تا یک درم و ربع افزایش دارد، سنجه طبرستان برتر از آن است.
رسوم: مردم ری نامهای خود تغییر می‌دهند چنانکه: علی، حسن احمد را علکا، حسکا، حمکا گویند. مردم همدان: احمدلا، محمدلا، عیشلا گویند. مردم ساوه: ابو العباسان، حسنان، جعفران گویند. کنیت متداول در قم ابو جعفر و در اصفهان ابو مسلم و در قزوین ابو حسین است.
لهجه: نیز گوناگون است، در ری «را» بیفزایند و گویند: «راده!» «راکن!» مردم همدان گویند: «واتم»، «واتوا» و در قزوین «قاف» بکار برند و بیشتر ایشان به «خوب» گویند: نج [نیک]. زبان اصفهانیان ناهنجارتر از همه است و کششی بی‌جا دارد. در زبان عجم‌ها شیواتر از زبان مردم ری نیست. رنگ ایشان نیز گیراتر است، و دیگران سبزه هستند.
کوهها: کوههای بلند دارد، مانند بیستون» که [سراسرش] صاف و نارسیدنی است. در آن غاری هست که چشمه‌ای از آن روان است.
ص: 596
کوه دماوند [نهاوند] که [بلند] و سخت دست نارسیدنی است و از پنجاه فرسنگی دیده می‌شود. شنیدم می‌گفتند: هیچ کس توانائی رسیدن ببالایش را ندارد.
کوههای خرم دینان، نیز نارسیدنی هستند. ایشان گروهی بی‌گمان از مرجیانند غسل از جنابت نمی‌کنند، در دیه‌هایشان مسجد ندیدم، با ایشان مناظره کرده گفتم: با این مذهب که شما دارید چگونه مسلمانان به جنگ شما نمی‌آیند؟ ایشان* می‌گفتند: مگر ما توحیدگرا [و مسلمان] نیستیم؟ گفتم: آری ولی شما فریضه‌های پروردگار را ترک کرده، مقررات مذهب را موقوف داشته‌اید! گفتند: ما همه ساله مالیات بسیار به سلطان می‌دهیم. [کوه‌های اصفهان نیز کچل و بی‌سودند].
دیدنیها: من زیارتگاهی در آنجا نمی‌شناسم ولی از آثار شگفت‌انگیز خسروان و جایگاه فرعونان بسیار دارد. مانند «قصر شیرین» و خانه خسرو کاخهای کسرا و کاریزی که از نزدیک یک فرسنگ راه در سنگ تراشیده شده است و می و شیر و مانند آن در آن روان سازند.
[جائی که دجّال از آن بیرون خواهد آمد. بازار یهودیه] .
بدیها: یکی از عیبها که در سرآغاز سخن از این سرزمین گفتم سادگی مردم اصفهان و غلو ایشان درباره معاویه است. روزی من کاروان را رها کرده به دیدار مردی از ایشان که به وارستگی و زهد شناخته شده بود رفته، شب را نزد او مانده پرسشها می‌کردم، تا اینکه پرسیدم
ص: 597
درباره صاحب چه گویی؟ وی به لعن و نفرین او پرداخته گفت: آئینی برای ما آورده که آن را نمی‌فهمیم! گفتم: چه گوید؟ گفت: او می‌گوید:
معاویه پیامبر نیست! من گفتم: تو چه می‌گوئی؟
گفت: ما گفته خداوند را می‌پذیریم که می‌گوید: «فرقی میان پیامبران نمی‌نهیم» ، ابو بکر مرسل، عمر مرسل ... و پس از برشمردن چهار خلیفه گفت: معاویه نیز مرسل بوده است . من گفتم: چنین مگو! زیرا تنها چهار تن نخستین خلیفه بودند و معاویه پادشاه بوده است، زیرا پیامبر گفته است: خلافت پس از من سی سال خواهد ماند و سپس به پادشاهی بر می‌گردد. در این هنگام او بر من پرخاش گرفت و مردم مرا «افصی» خواندند و اگر کاروانیان نرسیده بودند، مرا بیچاره کرده بودند. ایشان مانند این داستانها بسیار دارند.
ص: 598
از رسوم ایشان آنکه جگر را می‌پزند و شب‌چره خود می‌سازند.
نگهبانی گرمابه‌ها با زنان است. دستارها همچون متکا بر سر دارند با خوی ناستوده و رسوم زشت. دجال از بازار ایشان [در یهودیه] بیرون خواهد آمد.
فرمانروائی: حکومت در آنجا به دست دیلمان است. ری مهمترین منطقه ایشان است. نخستین کس که بر آن چیره گشت و آن را از سامانیان بگرفت حسن پسر بویه بود که خود را «مؤید الدوله» لقب داد، سپس برادرش علی که به خود لقب «فخر الدوله» داد. سپهسالار ایشان در دامغان [قومس] می‌نشیند. ایشان توده مردم را بر خانه‌ها و آبادیهای آنان چیره ساختند*، بیشتر مردم از ستم ایشان گریختند، ولی اکنون وضع بهتر است. ایشان سیاستی شگفت‌انگیز و رسمهای بد دارند، ولی ایشان هیچگاه به بازماندگان کار ندارند و اگر مواجبی برای کسی قرار دادند تا هنگام مرگ به وی می‌دهند، در جنگها با صولت و هیبت و شکیبائی پیروز می‌شوند، کشوری پهناور، دولتی نیرومند دارند، از «چین» تا «یمن» خطبه به نام ایشان است، در برابر پادشاهان زمانه ایستادند پادشاه خاوران از ایشان درمانده [امیر المؤمنین از] خلیفگان عباسی در دامان ایشان مانده، هفت اقلیم مهم را در دست می‌دارند.
مالیات: مالیات در این سرزمین سنگین و بسیار نیست، مگر در اصفهان و بخشهایش که، از هر بار که به «یهودیه» درآید سی درم می‌ستانند [و از آنجا تا ارّجان و عسکر مالیاتها سنگین است].
ص: 599
خراج: خراج ری ده [یازده] میلیون درم، خراج دینور سه میلیون [3800000] خراج قم دو میلیون، قزوین و ابهر و زنجان یک میلیون و ششصد و بیست هزار [و خراج امروز اصفهان 000/ 000/ 11] و صیمرة سه میلیون و یکصد هزار، کاشان یک میلیون، دماوند ده میلیون می‌باشد.

فاصله‌ها

از «ری» گرفته تا «کیلین» یک مرحله، سپس تا کیس یک مرحله، سپس تا «خوار» یک مرحله است.
از ری گرفته تا «قسطان» یک مرحله، سپس تا «مشکویه» یک مرحله، سپس تا «وبروه» یک مرحله، سپس تا «ساوه» یک مرحله، سپس تا «سونقین» یک مرحله، سپس تا «مصدقان» یک مرحله*، سپس تا «روذه» یک مرحله، سپس تا «دکان» [دیجان] یک مرحله است.
از «همدان» گرفته تا «بوزنجرد» یک مرحله، سپس تاویه «جن» یک مرحله، سپس تا «دکان» یک مرحله است.
از «همدان» گرفته تا «أسدآواذ» یک مرحله، سپس تا «قصر
ص: 600
دزدان» یک مرحله، سپس تا «قنطره نعمان» یک مرحله، سپس تا کوه «بیستون» یک مرحله سپس تا «قرماسین» یک مرحله، سپس تا قصر عمر دو برید، سپس تا «زبیدیه» یک مرحله، سپس تا طرز نیم مرحله، سپس تا «مرج» همانقدر، سپس تا «حلوان» یک مرحله.
[از «یهودیه» گرفته تا «کاشان» چهل فرسنگ و مرحله‌هایش را در اقلیم فارس یاد خواهم کرد.
از «ری» گرفته تا «دزه» یک مرحله، سپس تا دیر جص یک مرحله، سپس تا «کاج» یک مرحله، سپس تا «قم» یک مرحله، سپس تا «دیه مجوس» یک مرحله، سپس تا «کاشان» یک مرحله است].
از «کرج» گرفته تا «سواد مقوله [مفعرا]» یک مرحله، سپس تا «خوزن» یک مرحله، سپس تا «برزانیان» یک مرحله، سپس تا «آوه» یک مرحله، سپس تا دیه «جرا» یک مرحله، سپس تا رباط «جرا» یک مرحله، سپس تا «ورامین» یک مرحله، سپس تا «کسکانه» یک مرحله، سپس تا «ری» یک مرحله است.
از «کرج» گرفته تا «وفراونده» یک مرحله، سپس تا «دارقان» یک مرحله، سپس تا «خروذ» یک مرحله، سپس تا «سابرخواس» یک
ص: 601
مرحله، سپس تا «کرکویش» یک مرحله، سپس تا «خان» یک مرحله، سپس تا «رزمانان» یک مرحله، سپس تا «لور» یک مرحله است.
از «قصر دزدان» گرفته تا «کیزحراس» [کی‌حراس] یک مرحله، سپس تا «نهاوند» دو برید است.* از «همدان» گرفته تا «دیمر» یک مرحله، سپس تا «راکاه» یک مرحله، سپس تا «نهاوند» یک مرحله، و از «نهاوند» تا «راکاه» یک مرحله، سپس تا «جوراب» یک مرحله، سپس تا «کرج» یک مرحله است.
از «همدان» گرفته تا «طاق سعید» یک مرحله، سپس تا «جوراب» یک مرحله است، از «کرج» تا «جراناباذ» یک مرحله، سپس تا «ابتعه» یک مرحله، سپس تا «جرباذقان» یک مرحله، سپس تا «قنوان» یک مرحله، سپس تا «مرج» و «زهر» یک مرحله، سپس تا «ماربین» دو برید، سپس تا «اذمیران» دو مرحله، سپس تا «یهودیه» نیم مرحله است.
ص: 602