13- سرزمین کرمان
اشاره
سرزمینی است که در ویژگیهایی همچون «فارس» و از چند راه همانند بصره و در چگونگی نزدیک به خراسان است. زیرا که در کرانه دریا است و سردسیر و گرمسیر را، خرما و گردو را، میوه تازه و خشک و شیره آنها را با هم دارد. «جیرفت» در آنجا است که جهانیانش به نمونه یاد کنند، «منوقان» دارد که مردمان برای دیدارش بار سفر بندند.
خرمای «خبیص» مرد را بیتاب کند. کوه و دشتها دارد. سمقه و شن زار، چارپا و شتر بسیار و ویژگیهایی شگفتزا دارد. توتیا را در خامه روان سازند همچون اشک، چنانکه در «نرماسیر» گستردهتر خواهم گفت . زیبائی پارچههای «بم» زبانزد است. ولی باز مردمش پست هستند و سنگینی ندارند. کرمان داد و ستدگاه ثروتمندان خوشگذران است، آب گوارا، هوای معتدل، دیانت و پاکی به حد کمال دارد،
ص: 681
زبان مردم فصیح، خردشان، بیلغزش است. پس کرمان شهری مرفّه است اگر حوادث بگذارد! در کرانه کرم است، مارهای بزرگ دارد ولی نه نگهبان و نه اندرزگری که به مردم بیاموزد. تن همچون خلال باریک، خشکزار بسیار دارد، رودخانهای که آشغالش را بروبد ندارد، آرزوگاه دو دولت و نبردگاه* هر دو است، چه آشوبها و کشتارها دارند! و این نقشه آنجا است.
فهرست شهرها
این سرزمین پنج خوره و ناحیت است. نخستین آنها از سوی «فارس»، بردسیر سپس نرماسیر سپس سیرجان سپس بمّ سپس جیرفت میباشد.
بَرْدَسیر: خورهایست در کنار کویر، سردسیر و گرمسیر دارد و زبان محلی آن را «گواشیر» خوانند که قصبه خوره نیز به همین نام است. از شهرهایش: ماهان، کوغن، زرند، جنزرود، کوه بیان [؟] ، قواف، اوناس، زاور ، خوناب، غبیر، کارشتان است. ناحیت خبیص شهرهایش:
نشک، کشید، کوک کثروا است.
نَرْماسیر: نیز در کنار کویر در سمت سیستان است، قصبه آن نیز به همین نامست. و همچنانست همه پنج خوره. از شهرهایش: با هر کرک
ص: 682
ربکان، «نسا».
سیرجان: در میان خورههای دیگر در سمت فارس است، قصبهاش مرکز استان است. از شهرهایش بیمند، شامات، واجب ، بزورک، خور، دشت برین.
بمّ: نیز در مرز فارس است.* از شهرهایش: دارژین ، توشتان اوارک، مهر کرد ، راین.
جیرفت: پاکیزهترین خورههای این سرزمین، در کنار دریای چین، به «مکران» چسبیده است. فراوردههای متضاد را در بر میدارد.
پر آب و خوش میوه است. شهرهای بسیار دارد مانند: باس جکین، منوقان، درهفان، جوی سلیمان، کوه بارجان، قوهستان، مغون، جواون، ولاشگرد، روزکان، درفانی .
گزارش:
بردسیر: [معرب اردشیر است و در فارسی آن را «گواشیر» گویند] قصبهایست نه چندان بزرگ، ولی بارو دارد. اکنون دیوانهای این سرزمین و سپاهیانش در آنجا است. دژی بزرگ در کنار آنست. باغهائی شگفتانگیز دارد.
ابو علی بن الیاس چاهی بزرگ [و گود در میان کوه آنجا]
ص: 683
شگفتانگیز بکنده [و هزینه بسیار بر آن نهاده] و او [نخستین] کسی است که این قصبه را برگزید و بیست سال در آن بزیست. بیرون دروازه دژی و خندقی با پل هست. چهار دروازه دارد به نامهای: در ماهان، در زرند، در خبیص، در مبارک. بیشتر آشامیدنشان از چاهها است. قناتی نیز [در میان قلعه] دارند. در میان* شهر دژی هست که جامعی خوب نزدیک آنست. دور شهر را باغها فرا گرفته. دژ بس بلند است. ابن الیاس با چارپایان کوه نورد از آن بالا میرفت و شبها را در آنجا میخفت.
باغها بوسیله کاریز سیراب میشوند.
ماهان: شهر عربنشین است. جامع در میان شهر است. آشامیدن ایشان از نهریست. در میانش قهندژی با یک دروازه هست و دور آن را خندقی فرا گرفته است. از آن جا تا قصبه، یک مرحله راهی، با درختان سر درهم کشیده و آب روان دارد.
کوغن: جامعش در میان شهر است و از نهر و کاریز میآشامند.
زرند: ابن الیاس دژی در کنارش ساخته است. بزرگ است و از کاریز سیراب میشود. جامع در میدان نزدیک بازار است.
جَنْزَرُود: پر میوه است، جامعش در بازار است. نهری نیز دارد.
اناس: از روذان بزرگتر اما ویرانه و در مرز است. کتّاب «فره» در آنجا است. جامع در میان بازار است. از کاریز میآشامند.
در میان شهر دژی با ربضی هست.
کُوه بَیَان: کوچک است و دو دروازه و یک ربض دارد. گرمابهها و خانها دارد. جامع نزدیک دروازه است. باغها شهر را فرا گرفتهاند.
ص: 684
کوه نزدیک آنست. بازار کوچک و دانش اندک دارد. اندرزگرش سفید چشم است.
زاور: از کوه بیان بزرگتر و در مرز است و دژی دارد.
خوناوب: میانه حال است. جامع در میان بازار. آبادی و کشتزارها و درخت سنجد بسیار دارد. برخی با دولاب آبیاری میکنند و آسیا را با شتر میگردانند.
قواف، بَهاوَذ : میانشان دو فرسنگ راه سردسیر و باغستان است.
هر دو آباد و پاکیزهاند.
غبیراء: کوچک است و دیهائی سردسیر دارد. از نهر میآشامند.
قهندژی در میان دارد.
ابن الیاس در بیرون شهر بازاری ساخته*، جامع در میان شهر است.
کارشتان: سردسیر است گردو و کشتزارها بسیار دارد. این شهر و بیست و پنج دیه آن از نهر میآشامند.
خبیص: دژی با چهار در دارد. خرمایش نیکو، جامعش در میان شهر است. از کاریز و نهر میآشامند. شهرکهایش در کناره کویر آبادند. مرکز خرما و ابریشم است توت بسیار نیز دارد.
نرماسیر: قصبهای مهم، بزرگ، آباد، بارانداز و پناهگاه و در این سرزمین زبانزد است. انباری است گرانمایه و خواستنی، شهری با جمعیت شگفت آور، با کاخهای زیبا و پاکیزه، بازرگانان گرانمایه و کالا و زیبائیها است. نفرات خراسان از اینجایند. کالای عمان به
ص: 685
اینجا میآید، خرمای کرمان در اینجا گردآوری میشود. راه حاجیان سیستان از اینجا است. بر بهار از اینجا میگذرد. مردمی هوشیار و ثروتمند هستند ولی زنانشان ناپاکند. از شهرها بدور است و فرمانروا در آنجا اطمینان ندارد و عیاران تعقیب نمیشوند عمر مردم دراز نمیشود، نه فقیهی راهنما و نه آخوندی پیشوا دارند. از «سیرجان» کوچکتر است، دژی با چهار دروازه دارد: در بم، در «صور کون» در مصلی، در کوشک». جامعش آباد در میان بازار است، با ده پله آجری بدان بالا میروند، زیبا است و منارهای دارد که در این سرزمین بیمانند است. در اینجا قلعهای هست که «کوش وران» خوانده میشود. بر دروازه بم سه دژ هست که «خواهران» خوانده میشوند باغستان و نخلستانها شهر را در میان گرفته، میوهها متضاد دارند. از کاریز میآشامند.
گرمابههایش بد نیستند.
ریگان: بارو دارد. و جامعش دم دروازه است. نخلستان و باغ بسیار دارد.
باهر، کرک: هر دو در مرز سیستان پاکیزه و آبادند و باغ و نخلستان* و نهر و کاریزها دارند.
نسا: در دشتی دارای باغستانها است. جامعش در بازار است. از نهر میآشامند همانند «نابلس». [مانند نسای خراسان است ... این خوره خود گرمسیر میباشد].
سیرجان : مرکز این سرزمین و بزرگترین قصبههای آن است،
ص: 686
دارای دانش بیشتر و فرهنگ بالاتر و آئینی بهتر و آبادتر است. مردم مرفهاند، بازارها [زیبا] و خیابانها گشاده، خانهها زیبا، باغها با آب روان، دیوارها بلند، معتدل، ثروت بسیار، ویژگیها و هنرها و جامعی زیبا با گلدسته دارد. شهر بزرگ و بارودار، دلگشا و پهناورتر از شیراز است. هوایش معتدل، آبش سالم، خوراکیها پاکیزه، میوهها متضاد، خیرات بسیار، نرخها ارزان است. فهم و دانش بسیار دارند ولی بیشترشان معتزلی هستند و این برای مردمانش آسان است. شهرکهایش اندک است. هشت کوچه دارد: درب حکیم درب خارکان، درب بمّ، درب معلی، درب میدان، درب فضیل، درب روحان، درب شیبان. دو بازار کهنه و نو دارد که جامع در کناری میان آن دو است. عضد الدوله گلدستهای شگفت آور در میان آن برپا داشته، بر بالای آن دستگاهی پیچیده چوبین نهاده که بخشی از آن میچرخد. دم «دروازه حکیم» نیز خانهای زیبا ساخته است آب شهر از دو کاریز است که عمر و طاهر پسران لیث صفار کندند و در شهر میگردد و به خانهها و باغها میرود.
ساختمانها از گل است. بیشتر باغها در سمت بم است.
بیْمَنْد: دژی استوار با درهای آهنین بر آنست. جامع در میان بازار است. از کاریزها میآشامند.
شامات: با بستانها* و تاکستانها و میوههای فراوان است که به اطراف میبرند. جامع در میان شهر است.
واجب: آباد و پر بستان است، جامع در میان بازارها است. از کاریزها میآشامند، گردشگاههای زیبا دارند.
بزورک: پر جمعیت، در پائین کوه، پر از بستان، خوش میوه است و از کاریزها میآشامند.
ص: 687
خور: مهم است و میوهها بسیار دارد، نهری آن را میشکافد که جامع در کرانه آنست.
دشت برین: روستائی فراخ پر نخل و نیل حبوبات است و شهرکی برایش نمیشناسم.
بهار: در سمت «بم»، چنانکه گفتیم آبادی و نخلستان دارد.
خَنَّاب: در این سمت است و برخی آن را از این خوره نمیدانند.
بَمّ: قصبهای مهم بزرگ و خوبست. مردم هنرمند، ماهر، بازرگان آگاهند. پارچههایش زبانزد جهانیان و خود در سرزمینهای اسلام نامبردار و فخر آور است. ولی توده مردم جولاههاند، آبش شیرینی ندارد و هوایش خوب نیست. دژی بر آنست که چهار دروازه دارد: نرماسیر، کوسکان، اسبیکان، کورجین. در میان قصبه دژی هست که یک جامع و چند بازار در آن است و دیگر بازارها در بیرون است.
در کنار شهر نهری روانست که از محله بزازان، شهر را میشکافد و به دژ وارد شده از آنجا به باغها میرود. ساختمانها با گل چسبان خوب است. از بازارهایش، یکی بازار پل گرگان است. بیشتر از کاریز میآشامند. از [بهترین گرمابههای بنام آن، گرمابه کوچه بیذ است.
کوه «کود» در یک فرسنگی است. آسیاهایشان بر آبی نزدیک آنست.
دیهی بزرگ نزدیک آنست که بیشتر پارچهها را در آن میبافند.
طوشتان: بستان بسیار و گندم نیکو دارد. از نهر و چند کاریز میآشامند و خود کشتزار میباشد.
دارژین: جامعی زیبا دارد. از نهر میآشامند. بوستانها* و کشتزارها و درآمد و گردشگاهها بسیار است. أحسن التقاسیم/ ترجمه علی نقی منزوی ؛ ج2 ؛ ص688
ص: 688
اوراک، مهرگِرْد : به هم چسبیده دژی میان آن دو است که ابن الیاس آن را ساخته. از نهری میآشامند، ساختمانها از گل است.
راین: کوچک است و جامع در میان بازار. بستانها بسیار دارد.
پارچه بمّی بسیار میبافند و به همان بازارها صادر میکنند.
جیرفت: خوشترین قصبهها است، مرکز میوه و محصولات گوناگون دیگر است. باغچه و گردشگاهها و بازار و گرمابههای پاکیزه، نان و خورشهای نیکو، خربزهها شیرین دارد [و یکی از چند بهشت دنیا است] ولی گرمایش دشوار، حشرههای زیان بخش با پشه، مار دارد.
دانش و کاردستی اندک است. دژی با چهار دروازه دارد: در شاپور، در بمّ، در سیرجان، در مصلّی. جامع نزدیک در بم، با گچ و آجر دور از بازار ساخته شده. از نهری میآشامند که از میان خیابان و بازارها به تندی میگذرد و بیست آسیا را میچرخاند. از «استخر» بزرگتر است. ساختمانها از گل بر روی سنگ است. یخ را از دور میآوردند، نهر از جامع میگذرد از زیبائی روستایش [هر چه خواهی بگو!]. در باغهایش خرما و گوز با هم هست، نرگس و نارنجها بالا رفته عطرشان هوا را پر کرده زیبا و دلگشا ساخته است.
هرمز : در یک فرسنگی دریا، گرمسیر است، جامع در بازار است، از کاریزهای شیرین میآشامند. بازارها پر کار، ساختمانها از گل است.
باس، حکین: دو شهرند در یک مرحله از دریا، کوچکتر از «هرمز». جامع در بازار است.
ص: 689
منوفان : بصره کرمان است، آذوقه خراسان از خرمای خوب و ارزان از آنجا است. خود در دو سوی دره خشک «کلان» جا دارد.* یکی «کونین» و دیگری «زامان» نام دارد و میان آن دو، دژی و جامعی همانند هست. دوری آنها از دریا دو روز راه و تا «درهفان» چند روز است و این فخر آور دو سوی رحاب «موقان» میباشد.
هر گاه کسی پرسد: از کجا میدانی، هر شهر که نامش با پسوند «ان» پایان پذیرد دارای ویژگی میباشد؟
در پاسخ گفته شود: از راه آزمایش بسیار! و برای آن، از کتاب خدا نیز دلیل هست. نبینی که «رحیم» صفت مخلوق است و چون با پسوند «آن رحمان» بیاید، ویژه خداوند خواهد بود! نبینی، هر آب گرم «حمیم» خوانده میشود و چون پسوند «آن» بدان افزوده شود ویژه دوزخ خواهد بود. نبینی با «قطر» به معنی مس است و چون خدا خواست عذابی دوزخی را بما بشناساند، پسوند «آن» بر آن بیفزود .
درهفان: در بیابانی شنزار نزدیک دریا است. از کاریزها میآشامند باغها و نخلستانها دارد. جامع در میان شهر است.
جوی سلیمان: میانه حال و پرجمعیت و با روستائی فراخ است.
از نهری که از میان شهر میگذرد میآشامند. جامع و قهندژ در میان آنست.
ص: 690
کوه بارگان : پر باغ با هوای معتدل، اضدادی را در خود جمع دارد. جامع در میان شهر است از نهر و چاهها میآشامند.
قوهستان ابو غانم: میانه حال، گرمسیر و پر نخل است. از نهری که از شهر میگذرد میآشامند. جامع در میان شهر است، قهندژی نیز دارد.
مغون: پر باغ نارنج است. از کاریزها میآشامند. مرکز «فیل» است.
جواون: کوچک است و از کاریزها میآشامند.
ولاشگرد : بارو و یک قهندژ دارند که آن را «کوشه» مینامند باغها دارد مردم از کاریزها میآشامند.
روذکان: آباد و دارای نخلستانها و نارنجستانهای بسیار است.
از نهر و کاریزها میآشامند.
درقان: نیمی از آن گرمسیر و نیم دیگر سردسیر است. محلهایست- پاکیزه دارای میوههای متضاد و نیکو.
میان «سیرجان» و بم [شه شهرک] «رائین» ، «دارجین»، «ما بین» است. و میان «جیرفت» و کویر* جنزروذ، «فرزین است، میان «جیرفت» و «سیرجان»، «ناحیت»، «خیر» است. میان سیرجان و فارس «کشیستان»
ص: 691
«جیروقان»، «مرزقان»، «سورقان»، «مغون» است [اینها دوازده شهرند] که من بدانها در نیامدهام و جان دیدهای نیافتم که از او بپرسم هر یک به کدامین [خوره نزدیک] وابسته است.
اسپیذ : آن را همانند «تیماء» نهادیم.
کلیاتی درباره این سرزمین
سرزمینی است که گرمسیرش بیش از سردسیر میباشد، میانش همانند فارس معتدل است، ولی فارس فراختر و مهمتر و آبادتر [و نخلستان اینجا بیشتر است]. اینجا دارای کویر بسیار و کوههای بلند دماغهای کمانه زده در کنار دریا است. فارسی میگوید: دماغهای همانند آستین در نزدیکی «روذان» به فارس دارد. گرمای گرمسیرش همانند گرمسیر فارس است ولی سرمای سردسیرش کمتر از سردسیر فارس میباشد. گرمسیرش هیچ سرما ندارد ولی چه بسا در سردسیرش گرمی یافت میشود. مردم سبزچرده نازک اندامند، پاکدامن و شکستهنفسند. هوایش سالم است. جذامی نیز در آنجا دیدم.
مذهب: اکثریت با شافعیان است مگر در «جیرفت» [که حنفیند] شمار فقیهان* رو به کاهش است، حدیث گرایان در همه جا رو به چیرگی هستند بجز «هرمز» [پیروان ابو حنیفه نیز در خورههای دیگر بسیارند و جز این دو گروه دیده نمیشود. معتزله نیز در «سیرجان» بسیارند.
ص: 692
اکثریت در «روذبار» و «قوهستان» و «پلوچ» و «منوجان» با شیعیان است]. اندرز گرانشان دانشی چشم گیر ندارند. من شنیده بودم که یکی از دانشمندان ایشان در «کوه بیان» است، پس من به مسجدی که سرور ایشان با گروهی پیران در آنجا بودند، رفتم و او را خواستم، ایشان کسی را به دنبالش فرستادند و به پرسشها از من پرداختند، تا آنجا که پرسیدند: آیا مردم بیت المقدس به سوی کعبه نماز میگزارند؟ و مانند این!! من گفتم آیا این دانشمند شما با شما مینشیند؟ گفتند: آری! گفتم: نیاز ندارم کسی را ببینم که با شما مینشیند و این را هم نتوانسته به شما بفهماند! دیگری از ایشان را در بم دیدم که اندرزگوئی وی نیز ارزشی نداشت. من پیشوائی در ایشان ندیده و مناظرهای شایان از ایشان نشنیدم، ولی تا بخواهی ادیب دارند! در بم خارجیان سر و صدا و جامعی جداگانه دارند که صندوق دارائی ایشان در آنجا است .
آداب و رسوم: ایشان خوش پوشاک هستند و در آئینها با مردم فارس نزدیکند. خرمای بر زمین افتاده را بر نمیدارند. بهای خرما در جاهائی همچون «منوقان» گاهی به صد من یک درم نیز میرسد. ساربانان اینجا خرما را با مزد نیمانیم به خراسان میبرند. همه ساله پیرامن یکصد هزار شتر ناگهان به اینجا در میآیند و فرمانروا به هر ساربان یک دینار میبخشد. در آن هنگام زنا و فساد در نرماسیر فزونی گیرد. من از ساربانی شنیدم که میگفت: اینجا زنی هست که همه مردان کاروان در این سفر با وی خفتهاند. [ولی اکنون از آن فراوردهها کاسته شده است. شنیدم،
ص: 693
سالانه یکصد هزار بار خرما و بر بهار بیرون برده میشود ... گویند هنگامی که عضد الدوله به سفر در آنجا بود با این کاروانها روبرو شده ترسید و گفت: از شهری که این همه مردم بناگهان بدان درآیند بگذرید! ولی همین کاروانها بر آبادانی نرماسیر افزوده است].* بازرگانی: بازار اینجا سودآور است. خرمای خراسان و نیل فارس را از اینجا میبرند. کشتزارهایش از مرز «ولاشگرد» تا «هرمز» میباشد. از بم عمامه، مندیل، طیلسان و پارچههای عالی که بهتر از همجنس خود است صادر میکنند. در سیرجان از این پارچهها بسیار میبافند، و نیز کرسیهائی همانند آنچه در قم هست میسازند ولی نه به خوبی آنها. از نواحی «جیرفت» نیل بسیار و زیره [از نرماسیر بر بهار] خیزد. پانید ، دوشاب ارزان [ناطف] نیز دارند. بیشتر خوراک مردم این خوره [جیرفت] ذرت [ندی] و خرما است.
از ویژگیهایشان «توتیای مرازبی ناودانی» است. و از آن رو آن را بدین نام خوانند که ایشان چیزی همانند انگشتان بلند از خزف ساخته توتیا را در آن میریزند، تا مانند ناودانی بدان بچسبد. من خود دیدم که [سنگ] آن را از کوهستان گرد آورده، که در کورههائی شگفتانگیز و دراز، همانند آهن آب میکردند [سپس آن را بر آن انگشتانههای خزفی میریختند، و پس از جدا کردن از انگشتانه «توتیای مرازبی» مینامیدند. و این را جز در دیهها ندیدهام. من از خرمای ایشان شیرینتر ندیدم که خام خورده نمیشود بلکه برای شیره پزی بکار رود و هشت
ص: 694
گونه از آن بیمانند است: صیحانی مدینه، بردی مروه، مسقرویله، مصین عمان، معقلی بصره آزاد کوفه، انقلی صغر، کرماشانی این سرزمین.
اندازه: من در اینجا مکی است، کیلها گوناگون، پشیز ایشان خراسانی است.
کانها: آهن، نقره [پانید، نیشکر، سنگ توتیا] دارد.
آبها: بیشتر آبشان از کاریزها است و نهری بزرگ ندارند. نهر جیرفت سراشیب است و همیشه صدای بلند کشیده شدن سنگهای آن شنیده میشود و کسی نمیتواند بدان درآید.
کوهها: بنامترین کوههای این سرزمین: قفص ، بلوچ ، بارز،* کان نقره است، کوهستان قفصها [که مردمش را کوج نامند و مانند بلوچها دل سنگند] در شمال دریا است و پشت آن گرمسیر جیرفت و روذبار است، در خاور آن «اخواس» هستند با بیابانی که میان قفس و مکران است. گویند در آنجا هفت کوه بر نخل و کشتزارهای حاصلخیز هست که دور از هر گونه دست رس میباشند. بیشتر مردم لاغر و سیهچرده و سالم اندامند. ایشان خود را عرب میشمرند و من ویژگی-
ص: 695
هایشان را در بخش کویر یاد خواهم کرد.
بلوچها را عضد الدوله تار و مار و اسیر کرد. ایشان مردمی پرخاشجو و چارپادار و کوچنشین هستند که در چادرهای موئین زندگی میکنند و فقسها از ایشان در هراس هستند.
کوههای «بارز» چنانکه شنیدهام پردرخت و آباد و تسخیرناپذیر است. ایشان مردمی بیآزار و تازه مسلمانند. یعقوب و عمر پسران لیث بر ایشان تاخته بودند. کانهای آهن و جز آن دارند. کوهستان کانها، کوههایی است که نقره دارد و نزدیک دو مرحله درازا دارد. در کرمان درههائی آباد و پردرخت مانند دربانی و جز آن.
زبان: لهجه ایشان فهمیدنی و نزدیک به لهجه خراسان است، لهجه روستائیان گاهی پیچیده است. زبان قفسها و پلوچها مانند سندی نامفهوم است.
[من ایشان گوناگون است].
[پشیز: دیلمیان نیز درمهائی سکه زدند مانند «قطاری» که سی دانه آن به یک دینار خریده میشود، و در همه هفت اقلیم ایشان روانست.
ایشان درمی نیکو دیگر نیز دارند که «عدلی» نامیده میشود].
ص: 696
هوا: دو سوم این سرزمین گرمسیر است، «جیرفت» و کوهستان قفس و «دشت بر»، «رویست» و دیگر ناحیهها و دیههای این بخش و شهرکهای بم تا مرزهای کویر و حدود مکران نیز داخل آنند. پس از «جیرفت» و «بم» در سمت خاور جائی سردسیر نیست ولی در باختر جیرفت، در میان کوه نقره تا دربانی* سردسیر است و برف دارد تا به «جیرفت» میرسد.
میجان: سردسیر است، همه میوه و یخ «جیرفت» از آنجا است.
یک سوم دیگر این سرزمین سردسیر است، که از پایان «سیرجان» تا مرز فارس، سپس از این سوی تا کویر میرسد و «کواشیر» نیز در آنست ولی «خبیص» گرمسیر است. و این است نمونه آنچه گفتم :
چه بسا در سردسیرش گرمی یافت شود.
مرزهای کرمان: در خاور، مکرانست با کویر آن، دریا پشت بلوچستان آنست، باختر کرمان، فارس است و شمالش کویر و جنوبش دریا است.
حکومت: این سرزمین از آن سامانیان میبود، معتمد که به سال 260 بر عمر لیث چیره شد آن را با اسماعیل واگذارده بود. سپس علی بن الیاس بر آنجا چیره شد و خطبه به نام او گشت، سپس علی بن بویه بر آن چیره شد که تا امروز به دست دیلمیان است، ولی ایشان سالانه دویست هزار دینار به فرمانروای خراسان میپردازند. چیرگی دیلمیان بر این سرزمین تنها پس از کشتار تودهها و ویرانی آبادیها رخ داده است.
هنوز نیز بیشتر کار ایشان ویرانگری میباشد. من در کتابی در فارسی
ص: 697
خواندم که گفت: گوئی دیلمیان را در میان امت خودم میبینم که بر دارائی مردم یورش آورده، مسجدها را ویران، حریم را دریده، اسلام را ضعیف، سپاهیان را گریزان، نعمتها را نابود میکنند، جز خواست خدا هیچ چیز بر ایشان چیره نمیشود. در این هنگام سواری خوشرو، از سرزمین خراسان برمیخیزد، که رویش سفید و بر سینهاش تک خال سیاه هست، او خوش قامت، پر قدرت، فیلسوف، دانشمند، پیشگوئی عجم زاده است، که خدا دروازههای کوچ را به دست او باز میکند، وی خراسان را تا دم دروازههای بزرگ به دست آورد. او شمشیر خود غلاف نکند جز آنگاه که یک تن مسلّح نیز نمانده باشد. گفته شد:
ای پیامبر خدا، پس از آن چه خواهد شد. او پاسخ داد: فرمانروای خراسان به خانه خدا میآید، بر همه منبرها، از خراسان تا «زوراء» در سرزمینهای فارس و عراق و مکه و مدینه، به نام وی خطبه خوانده خواهد شد. گفته شد: ای پیامبر، پس از آن چه خواهد بود؟ گفت:
دولتچهای خواهد ماند به دراز مدت، مردمان در آن درنده خو شده، امانتها باز نگردانند و حرمتها نگاه ندارند.
خراج: خراج کرمان شصت هزار هزار درم است [و درآمد قدیم آن هزار هزار درم بوده است] مالیات «شهروا» و «سورو» کمتر از «سیراف» است.
فاصلهها:
از «بردسیر» گرفته تا «سیرجان» دو مرحله است.
از بردسیر گرفته تا مرز کویر، تا جنزروذ سپس تا «زرند» یک
ص: 698
مرحله، سپس تا کویر یک مرحله است.
از نرماسیر گرفته تا «جوی سلیمان» سه مرحله است. سپس تا «ریکان» یک مرحله، سپس تا «موخکان» یک مرحله، سپس تا «طیب» یک مرحله، سپس تا «مروغان» یک مرحله، سپس تا «باس» و «جکین» یک مرحله، سپس تا «هروک» یک مرحله، سپس تا «قصر مهدی» یک مرحله، سپس تا «هرمز» یک مرحله، سپس تا «فرضه بارانداز» دو برید است.
از «سیرجان» گرفته تا «کاهون» دو مرحله، سپس تا «رستاق» یک مرحله است.
از «سیرجان» گرفته تا بیمند دو برید، سپس تا کردکان یک برید، سپس تا اوناس یک مرحله، سپس تا روذان دو برید است.
از «سیرجان» گرفته تا «شامات» یک مرحله، سپس تا «بهار» یک مرحله، سپس تا خنّاب یک مرحله، سپس تا غبیرا یک مرحله، سپس تا کوغن یک فرسنگ، سپس تا «رائین» یک مرحله، سپس تا سروستان یک مرحله، سپس تا «دارجین» یک مرحله، سپس تا بم یک مرحله است.
[از سیر جان گرفته تا قهستان یک مرحله، سپس تا رباط کوغ یک مرحله، سپس تا «کاهون» یک مرحله، سپس تا ازمین دو برید، سپس تا خنّاب یک مرحله، سپس تا غبیرا دو برید، سپس تا کرغون یک مرحله، سپس تا کشک همانندش، سپس تا رائین یک مرحله، سپس
ص: 699
تا دارجین یک مرحله].
از «سیرجان» تا فرزین دو مرحله، سپس تا «ماهان» یک مرحله، سپس تا «خبیص» سه مرحله است.
از «بم» گرفته تا «نرماسیر» یک مرحله است.
از «بم» گرفته تا «دارجین» یک مرحله، سپس تا هرمز یک مرحله، سپس تا «جیرفت» یک مرحله است .*
ص: 700
14- سرزمین سند
اشاره
اینجا سرزمین زر و بازرگانی است. داروها، وسایل، پانید ، محصولات شگفت، برنج و موز ارزانی را با داد، انصاف و سیاست و نیز نخلستان و خرما و کالاهای دیگر و سود و درآمد سرشار را با سر- فرازی و بازرگانی و صنعت، جمع دارد. مرکزی آبرومند شهرها و قصبههای مرفه، با بهداشت و بهزیستی و امانت دارد. در کرانه دریا است و نهر آن را میشکافد، نخلستان در دشت و کشتزار بر تپهها دارد.
مرکزش زیبا با نهری خوب و اخلاقی نیکو است ولی ذمیّانش مشرک و دانشمندانش اندک میباشند. جز با پذیرش خطرهای دریا و صحرا و تحمل رنج و دلتنگی نتوان بدان رسید. و این نقشه آنست.
فهرست: من این سرزمین را به پنج خوره بخش نمودهام، مکران را نیز که نزدیک و چسبیده بدانست بر آن افزودم، تا سرزمینها به یک دیگر پیوسته باشند.
نخستین خوره از سوی کرمان، «مکران» و پس از آن «توران»
ص: 701
سپس «سند»، ویهند، قنّوج، سپس ملتان است. ملتان را نیز به همان دلیل که یاد شد، آوردم. و بدین صورت ما به مرزهای خراسان باز میگردیم و* همه سرزمینهای عجم را یاد کرده، چیزی از کشور اسلام فروگذار نکرده باشیم.
بدانکه من خود به گرد مرزهای این سرزمین گشته، همه کرانههایش- را درنوردیدهام، آنچه را خواهم نگاشت، خود دیده یا شنیدهام، از نامهایش پرسشها کرده، برای اخبارش جستجوها کرده، شهرهایش را شناسائی کردم، با این همه، من درستی گزارش درباره آن را مانند گزارش جاهای دیگر تضمین نمیکنم، پس جز مرکزهایش را گزارش نمیدهم، و هر آنچه شنیده میشود یاد نمیکنم زیرا، برای دروغگو بودن آدمی همین بس است که هر چه بشنود بازگو کند! پیامبر نیز گفته است: شنیدن نه مانند دیدن است! تا آنجا که، اگر از خالی ماندن جای یک مرکز اسلامی در این کتاب نمیترسیدم، آن را از قلم میانداختم.
نقشههای این سرزمین را نیز من با کمک کارشناسان زیرک این جا که این سامان را از نزدیک دیده بودند فراهم کردم. بیشتر بخشهای آن را من پس از مشورت با خردمندان آن بخشها و همکاری با دانایان ایشان ساخته، بسیاری از گزارشها را از گفتار ابراهیم بن محمد فارسی آوردهام و او را «کرخی» مینامم و مطلب را به وی نسبت میدهم.
گزارش:
مکران: قصبه آن بنّجپور و از شهرستانهایش: مشکه، «کیج»
ص: 702
«سرای»، «شهر»، بربور، «خواش»، دمندان، «جالک»، دزک «دشت علی»، «حیز» است. [ابراهیم] فارسی* [در نقشههایش] «کبرتون»، «راسک» را نیز یاد کرده گوید: و این خود شهرک روستای «خروج» است، که بند قصر قند، «اصفقه»، «فهل فهر»، «قنبلی»، ارمابیل نیز در آنست. «تیز»، مشکه، «دزک» را نیز از نخستین آنها بر شمرده ولی هیچیک را گزارش نداده است.
توران : قصبهاش قزدار و از شهرکهایش: قندبیل، «بجثر»، «جثرد»، «بکانان»، «خوزی»، رستاکهن، «رستاق روذ»، «موردان» رستاق ماسکان «کهرکور» است. [ابراهیم] فارسی «محالی»، «کیز کانان»، «سوره»، قصدار را نیز یاد کرده و جز آنها چیزی نگفته است.
سند: قصبه آن «منصورة» است، و از شهرهایش: دیبل، «زندریج» «کدارمایل»، «تنبلی» است. [ابراهیم]* فارسی نامهای: «نیرون» «قالری»، انرّی، بلّری، «مسواهی»، «بهرج»، «بانیه»، «منجابری»، سدوسان، رور، سوباره، «کیناص»، صیمور.
ص: 703
ویْهِنْد: فارسی آن را «هند» خوانده گوید: شهرهای «هند» عبارتست از: قامهل، کنبایه، سوباره، سندان، صیمور، ملتان «جندرود» «بسمد»، سپس میگوید: اینست شهرهای این سرزمین. من از دانشمندی حکیم که داستانسرای مجلسهای شیراز و اهواز میبود و به پرهیزکاری شهرت داشت و مدتها در آن شهرها میزیست خواهش کردم، آن بخشها را طوری گزارش نماید که بتوانم آن را در این تصنیف بگنجانم، و چنان برایم وصف نماید که گوئی آن را دیده باشم. و نیز از فقیهی دیگر از شاگردان [فقیه] ابو هیثم نیشابوری که آن نواحی را درنوردیده راههایش را شناخته بود پرسیدم، پس من از گفتههای این دو چنین دریافتم که «ویهند» قصبه است و شهرهایش «وذهان»، «بیتر»، «نوج»، «لوار» «سمان»، «قوج» میباشد.
قَنَّوج: قصبه است* و از شهرهایش «قدار»، «ابار»، «کهاره» «بارد»، وجین، «اورهه»، «زهوهر»، «برهیروا» است. ولی فارسی هیچیک آنها را نیاورده است.
مُلْتَان: نیز قصبه است، و از شهرهایش «برار»، «راماذان»، «روین»، «برور» است.
بَنَّجْپُور: قصبه مکران است. دژی از گل گردش خندق دارد، در میان نخلستان است و دو دروازه بنام در «توران»، در «تیز» دارد.
آبشان از نهر، جامعشان در میان بازار است. مردمی گنگ دارد، از اسلام جز نام ندارند. زبانشان بلوچی است.
تیز: در کرانه دریا، پر نخلستان دارای چند رباط نیکو و جامعی
ص: 704
زیبا است. مردم میانه حالند، نه دانشی، نه خوشزبانی دارند، ولی باراندازی معروفست.
قزدار: قصبه توران در بیابان است. در دو سوی یک دره خشکیده بیپل است. در یک سو فرمانروا در دژی زیست دارد، و سوی دیگر «بودین» نامیده میشود که خانههای بازرگانان و جاهایشان در آن است و این زیبا و دلگشاتر است. این قصبه با آنکه کوچک است سودآور و مورد توجه کاروانهای خراسان، فارس، کرمان و شهرهای هند است، ولی آبش بد است، هر گاه آدمی بیاشامد شکم او سنگین شود، فرمانروایشان دادگر و فروتن است. ساختمانها از گل، از کاریزها که در صحرا است میآشامند بجز «کثرد» و «کیزکانان» که نهر دارند «کثرد» چاهها دارد کشتزار هر دو شهر دیمی است. همگی گرمسیرند بجز «کثرد» که سرد است و گاه یخبندان شود و برف بارد.* منصوره: قصبه [خوره] سند و مرکز این سرزمین است. مانند دمشق [و نیشابور]، ساختمانها از چوب و گل است. جامع آن با سنگ و آجر مانند جامع عمان بزرگ است با دیوارههای نرده .
چهار دروازه دارد: در دریا، در توران ، در سندان، در «ملتان». نهری به دور شهر میگردد. مردمی شایسته و جوانمرد دارد. اسلام را در آنجا شکوفایی هست، دانش و دانشمندانش بسیار، بازرگانی پر سود، مردمش با هوش و زیرک و بخشندهاند. هوایش ملایم، زمستانش آسان، بارانش بسیار است، میوههای متضاد دارد. ویژگیهای شگفت، گاومیشها
ص: 705
بزرگ دارند. [کفشهای کتانی (کنباتی خ. ل.)] پارچههای نیکو میسازند]. از نهر مهران سیرابند. جامعش در میان بازارها، رسم و عادتهایشان نزدیک به مردم عراق است، همراه با فروتنی و خوشخوئی، ولی گرمایش سخت و پشه بسیار است. مردمش بلغمی مزاجند، کافران اکثریت دارند با اخلاق بد، اشرافش اندکند.
دَیْبُل: دریائی است، نزدیک یکصد دیه پیرامن آنست، بیشتر مردم کافرند، دریا به دیوارههای شهر برخورد دارد. همه بازرگانان [و مسلمان] اند و به زبان سندی و تازی [هر دو] سخن گویند. بارانداز خوره پردرآمد است [شاخهای از] «مهران» در اینجا به دریا میریزد.
کوه در صد ارس آنست، دریا به درون بازار کشیده میشود. مردم نکتهسنج [و خوش پوش] هستند.
تنبلی: نیز دریائی و دارای دژ است، مسلمانان و بازرگانان کار کشتهاند کند.
وَیْهنْد: قصبهایست بزرگتر از «منصوره» با باغستانهای فراوان دلگشا و بسیار نیکو، نهرهایش پر آب، بارانش بسیار است.
فرآوردههای متضاد، میوههای خوش، درختان بلند، نعمت فراوان، نرخها ارزان است. عسل هر سه من به سه درم است.* از ارزانی نان و فرآوردههای شیر که مپرس [که مانند مفت است] از هر زیان مند در امان بوده از بیماریها بدورند. پیرامنش را درختان بادام و گردوی [سر در هم کشیده] فرا گرفته، رطب [نخل] و موز بسیار دارد، ولی هوایش
ص: 706
نمناک و گرمایش دشوار و ساختمانهایش از نی و چوب و آتشپذیر است. اگر این عیبها را نداشت مانند فسا و شاپور [و عدن] بود.
قنَّوج: قصبهای بزرگ دارای ربض و شهرک است. گوشت فراوان آب بسیار، موز ارزان باغستانها فراگیر دارد، روی مردم زیبا، آب گوارا، شهر دلگشا، بازرگانی سودمند و همه چیزش زیبا است ولی آتشسوزی بسیار و آرد اندک است. نان خوراکیشان برنج، پوشاکشان لنگ، ساختمانها پست، تابستان بد، از کوهستان چهار فرسنگ بدور. جامعشان در ربض است. گوشت ارزان است. نهر از میان شهر میگذرد. بیشتر خوراک مسلمانانش گندم است دانشمندان بزرگ دارد.
قدار: [شهرکی] خوش هوا، دلگشا، پر باغ است، شاهان قصبه هنگام گرمی تابستان بدانجا آیند، شهرهای دیگر گرمسیر است. از جویها و کاریزها مینوشند.
ملتان: مانند «منصوره» ولی آبادتر است. پر میوه نیست ولی ارزانست، نان سی من به یک درم، پانید، هر سه من به یک درم است.
[خانههایش] همانند خانههای «سیراف» [و عمان] با چوب و ساج چند طبقه است. زنا و میگساری ندارند و هر گاه کسی را بیابند که انجام میدهد او را خواهند کشت یا حد میزنند. ایشان خرید و فروش دروغ نمیگویند با ترازو و کیل کم فروشی نمیکنند غریب دوست هستند.
اکثریت مردم عرب هستند، از نهری پر آب میآشامند، برکت بسیار است، بازرگانی سودآور، نعمت فراوانست، فرمانروایان دادگرند،
ص: 707
در بازار زن آراسته یافت نمیشود، کسی آشکارا با زنان گفتگو نمیکند آب گوارا، زندگی شیرین است، خوشزبانی و مردانگی و فارسی فهمیدنی* و بازرگانی سودآور و تن نیرومند دارند. ولی شورهزار و کثیف است. خانههای تنگ [و ناجور] هوا گرم و خشک، مردم سبزه و سیهچردهاند. اینست آنچه ما از توصیف شهرهای این سرزمین میدانیم [و شنیدهایم].
کلیاتی درباره این سرزمین
اشاره
سرزمینی گرم، با نخلستان و نارگیل، و موز [بسیار] میباشد، جاهائی با هوای معتدل نیز دارد. همانند «ویهند» و بخشهای «منصوره» [میوههای] متضاد را با هم دارد. در اینجا مدّ دریا به حداکثر میرسد.
من دریاچهای در آن نمیشناسم ولی نهرهائی چند دارد. ذمیانش بتپرستند، اندرز گرانش چندان نیستند و رسمی قابل ذکر ندارند.
مذهب: بیشترشان اهل حدیث هستند. من قاضی ابو محمد منصوری را دیدم که داودی پیشوای آن مذهب بود، کلاس درس و تألیفها و چند تصنیف خوب دارد. مردم «ملتان» شیعهاند و در اذان «هوعله» کنند و بندهای اقامه را جفت آورند در قصبهها فقیهانی به مذهب ابو حنیفه نیز یافت شوند. مالکی و معتزلی در آنجا نیست.
حنبلیان نیز پایگاهی ندارند. آئینشان پسندیده و راهشان درست، پاک و
ص: 708
بیآلایش است. خدا ایشان را از غلو و تعصب و آشفتگی و فتنه دور داشته است.
بازرگانی: از تواران پانید خیزد که از «ماسکان» بهتر است، سندان برنج بسیار و پارچه دارد، در دیگر شهرها فرش و مانندش میبافند چنانکه در قهستان خراسان بافته میشود. نارگیل بسیار و پارچههای نیکو نیز بیرون میدهد. از «منصوره» کفش «کنباتی» نیکو و پیل و عاج و چیزهای گرانبها و داروهای سودمند خیزد.
اندازهها: من در «تواران» مکّی است و همچنین در ملتان، سند، هند.
کیلها که در «تواران»* «کیجی» نامیده میشود، چهل [و نه] من گندم است که گاهی [به بهای] از یک تا چهار درم یافت شود. نام کیل ملتان «مطل» است و دوازده من گندم میباشد.
پشیز: درمهای سند «قاهری» نامیده میشود و [وزن] هر یک پنجتا است. و نیز «طاطرا» دارند که هر یک دو درم یک سوم کم وزن دارد. درم [و رطل] های ملتان همانند درمهای فاطمی [مغرب] است.
ص: 709
«قنهری» غزنین نیز در آنجا رایج است که همانند «قروض» یمن است، ولی «قرویه» ها نزد ایشان مرغوبتر است.
ویژگیها: لیموی ایشان همانند زرد آلوی بسیار ترش و گاهی مانند هلو است و آن را «انبج» نامند که خوشمزه است. «فالج» ایشان که برای تخم کشی و تولید «بختی» به خاور و فارس برده میشود، خود از «بخت» بزرگتر است و دو کوهان دارد. «فالج» ها زیبایند و از آنها کار نمیکشند و جز شاهان کسی مالک آنها نمیشود، «بخت» بجز از آنها زاده نمیشود. کفشهای «کنباتی» نیز از آنجا است.
رسم و عادت:
مردم مکران کندفهمند و سیهچرده، زبانشان گنگ [و همچون صدای پرندگان] است. ته میپوشند [بیشتر لنگ میپوشند مگر بازرگانان و پیران. ایشان کمتر کفش میپوشند. اهل ملتان حنک عمامه را نمیاندازند] ایشان موی خویش رها کنند تا بلند شود، و گوش خود را مانند هندیان میشکافند. بیشتر مردم این سرزمین چنیناند.
مهران: در شیرینی و افزایش سالانه، و داشتن تمساح با «نیل» هیچ فرق ندارد. آغازش آنجا است که برخی شاخههای جیحون*
ص: 710
پیش از وحش از آنجا بر میآید، در ناحیت «ملتان» آشکار شده به مرز «منصوره» رسیده در نزدیکی دیبل به دریا میریزد. همانند «نیل مصر» در کنار این رودخانه نیز کشتزارهائی از افزایش آب پدید میآید.
سند رود: در سه مرحلهای «ملتان» است، بزرگ و گوارا است.
بُتْها: [در این ناحیت و بزرگترین بت آنست که در «برملی» دو فرسنگی آنست. و پس از آن] دو بت «بهبروا» از سنگ میباشد، و کسی را بدان دسترسی نیست، زیرا طلسمی دارد که چون کسی بدان دست یازد، در میماند و بدان نمیرسد. هر دو با سیم و زر اندوه شدهاند.
مردم پندارند که هر کس از آنها نیازی بخواهد برآورده میشود. در آنجا چشمهای سبز آب همچون زنگار هست که از یخ سردتر است، سنگ آن زخم را بهبود بخشد. کارمندان آنجا از درآمد زناخانه و موقوفات بسیار آن زندگی میکنند. کسی که دختر خویش را بیشتر گرامی دارد، او را برای آن خانه وقف میکند. پس، این دو بت وسیله آزمایش هستند! من مردی مسلمان را شنیدم میگفت: من مرتد شده بودم و به پرستش آنها بازگشته به آنها عشق میورزیدم. سپس او به نیشابور بازگشته مسلمانی گزیده بود. این دو بت طلسم هستند [زیرا که مجسمهها چنانکه از ابو ریاح حمصی نقل کردم. برای طلسم ساخته میشوند نه برای پرستش در برابر خدا!] و پس از آنها بت [بنام] «ملتان» است که خوره بدان منسوب است و «فرج بیت الذهب» خوانده میشود زیرا هنگامی که مسلمانان ملتان را گشودند بسیار تنگ
ص: 711
دست میبودند و آنقدر در آنجا زر یافتند که بینیاز شدند. این بتکده کاخی است که در آبادترین جای بازارها ساخته شده و در میانش گنبدی زیبا هست که گردش را خانههای خدمتگزاران [و اعتکافگران] فرا- گرفته است. بت در زیر گنبد به صورت مردی است که چهار زانو بر کرسی از آجر و گچ نشسته و پوستینی همانند سنجاب سرخ بر تنش پوشانیدهاند که هیچ جا جز دو چشمانش که دو گوهرند پیدا نیست* بر سر، افسری زرین دارد و دو دست خود باز، با انگشتان بسته بر روی دو زانو نهاده، گوئی شماره چهار را نشان میدهد . بتهای دیگر ارزشی پائینتر دارند.
باغچهها: در مکران، راهوق، دیبل، ارمابیل، «قنبلی»، بیشتر دیمی است. چراگاههای فراخ و چارپایان بسیار دارد ولی خشکسار میباشد، بازرگانی و باراندازی است. سندان، صیمور، «کنبایه» ، شهرهای حاصلخیز، ارزان نرخ، مرکز برنج و عسل است. در- کرانههای «مهران» بادیهها هست که عرب بسیار دارد، بیشتر نواحی مکران کویر است و قحطی و تنگی بر آن چیره و گرمسیری فراخ است.
روستائی در آنجا بنام «خروج» هست که شهرستانش «راسک» است.
دیگری «خزران» نام دارد و از سمت کرمان، ناحیت «مشکه» بدان
ص: 712
چسبیده است که سه مرحله وسعت دارد. نخلستانش اندک و همساز اضداد است، بیشتر مکران بادیه است و کشتزارهایش دیمی است.
مردابهائی همچون مردابهای عراق دارد، بادیههایش مانند کردستان میباشد. در اینجا «زط» بسیار، گروهاگروه، زندگی میکنند و با ماهی و مرغابی گذران میکنند.
راهوق: و «کلوان» دو روستای بهم چسبیده وابسته به مکرانند.
برخی راهوق را به «منصوره» میپیوندند، میوهاش اندک است. بزرگترین شهر مکران «فنزبور» است که نخلستان دارد.
قصدار : حاصلخیز و با نرخهای ارزان است، انگور و میوههای متضاد دارد ولی نخلستان ندارد.
مرزها: در خاورش دریای فارس، و در باخترش کرمان و کویر سیستان و توابع آن، و در شمالش سرزمینهای هند، و در جنوبش کویری است که در میان مکران و کوههای قفس و پشت آن دریای فارس است. دریای فارس خاور و جنوب این سرزمین را از پشت کویر فرا گرفته است، زیرا که این دریا از «صیمور» در خاور «تیز» مکران به گرد این کویر گشته بر شهرهای کرمان و فارس دور میزند.
شهرهای ناحیت مکران عبارتست از: تیز، کبرتون، دزک، راسک به، بند، قصرقند، اصفقه، فهل فهره، مشکی، قنبلی، ارمابیل
حکومت:
قدرت در این سرزمین پراکنده است، مکران فرمانروائی جداگانه*
ص: 713
دارد، و او مردی دادگر و شکسته نفس بیمانند است. [و شنیدهام که امروزه بنام مغربی خطبه میکنند] منصوره: سلطانی از قریش دارد و بنام عباسیان خطبه میخواند ولی پیش از این [در سواحل] برای عضد الدوله میخواندند.
در آن هنگام که من در شیراز بودم، فرستاده [امیر] ایشان را که نزد پسر او آمده بود [و برای دفع غلامی که بر او یاغی شده بود کمک میخواست] دیدم.
ملتان: [دوست مغربیند و] برای فاطمی خطبه میکنند و جز به دستور وی حلّ و عقد ندارند، همیشه پیشکشها و فرستادگانشان به مصر روانست [و جز به فرمان وی حاکمی نگمارند]. او فرمانروائی نیرومند و دادگر است.
قَنَّوج، ویهند: اکثریت در این دو، مر کافران را است، ولی مسلمانان فرمانروائی ویژه دارند.
خراج: از هر شتر که به تواران [توران] درآید شش درم گرفته میشود و همچنین هنگام بیرون رفتن. از هر برده دوازده تا، تنها هنگام درآمدن [و در بازگشت چیزی بر او نیست]. اگر از راه هند بیاید از هر بار بیست درم و اگر از سوی سند باشد به نسبتی از بهایش میستانند، از هر پوست دباغی شده یک درم [به عنوان عشریه] گیرند که در سال یک میلیون درم میشود. [درآمد مکران نیز یک میلیون است].
فاصلهها:
از «تیز» مکران گرفته تا «کیس» پنج مرحله، سپس تا «فنّزبور» دو مرحله، سپس تا «دزک» سه مرحله، سپس تا «راسک» همان
ص: 714
اندازه، سپس تا «فهل فهره» همان اندازه، سپس تا «اصفقه» دو مرحله، سپس تا «بند» یک مرحله، سپس تا «به» یک مرحله، سپس تا «قصرقند» یک مرحله، سپس تا «ارمابیل» شش مرحله [سپس تا «قنیلی» دو مرحله]، سپس تا «دیبل» چهار مرحله است.
از «تیز» گرفته تا «قصدار» بر کرانه، در مکران دوازده مرحله است.
از «منصوره» تا «دیبل»* شش مرحله، از منصوره تا [قصدار پانزده مرحله و از قصدار تا] ملتان بیست مرحله. از منصوره تا آغاز مرز «بدهة» [براهمه] پنج مرحله، سپس تا «تیز» پانزده مرحله است.
از ملتان تا «غزنین» هشتاد فرسنگ در بیابان کویر [و دیهها] به هر بار به یکصد و پنجاه درم غیر از کرایه میرسد، و چه بسا آن را به مدت سه بپیمایند.
از ملتان تا منصوره راه در آبادیها و دیهها چهل فرسنگ، و در کویری کم آبادی یکصد.
از منصوره گرفته تا «قزدار» هشتاد فرسنگ، سپس تا کنکابان همان اندازه، سپس تا «سیوه» همانندش، سپس تا شهر «ولاشتان» همانندش، سپس تا «ساغن» شصت فرسنگ است و در میان منبری دارد. سپس تا «غزنین» یک مرحله است.
از «قزدار» گرفته تا «مشکی» پنجاه فرسنگ، سپس تا «جالق» سی فرسنگ سپس تا «خواص» همان اندازه، سپس تا «سرای شهر»
ص: 715
بیست فرسنگ، سپس تا نهر سلیمان همانندش، سپس تا «درهفان» پنجاه فرسنگ، سپس تا «جیرفت» همانند آنست.
از «ملتان» تا «بالس» ده مرحله، سپس تا «قندابیل» چهار، سپس تا «قصدار» پنج، و از قندابیل تا منصوره هشت و تا ملتان ده [مرحله] در کویر است. از منصوره تا «قامهل» هشت مرحله، سپس تا «کنبایه» چهار مرحله، سپس تا «سوباره» مانند آن که در یک فرسنگی دریا است. از «سندان» تا «سیمور» پنج مرحله، سپس تا «سرندیب» پانزده مرحله است. از «ملتان» تا «بسمده» دو مرحله، سپس تا «روز» سه مرحله، سپس تا انّری» چهار مرحله، سپس تا «قلّری» دو مرحله، سپس تا «منصوره» یک مرحله، سپس «قامهل» یک مرحله است.*
ص: 716
کویر میانه این سرزمین
بدانکه در میان سرزمینهای عجم بجز «رحاب» و «خوزستان» کویری دراز هست، که نه نهر دارد و نه دریاچه و نه روستا و نه شهرک، ساکنانی اندک و راهزنانی بسیار دارد، راههایش دشوار، آبادیها پراکنده، کوهها ترسناک، دیهها دور از هم، کمینگاهها تسخیرناپذیر، راهها بن- بست، چشمهها باریک است [کوچها بر آن چیره شده زندگانی در آن تنگ است] ولی آب انبارها و گنبدها در راههایش بسیار، فرسنگهایش کوتاه است. برخی جاها شورهزار، مرداب، شن زار خشک و ترسناک است، بیشتر آن از آن خراسان و برخی از آن کرمان و برخی از فارس [و بخشی از جبال]، کوهستانهایش از سند و سیستان است. از آن روی راه زن بسیار دارد [و بر مردم چیرهاند] که چون در منطقهای راه زدند به نقطه دیگر میگریزند و در کوههائی کمین میکنند، مانند کرکس
ص: 717
کوه و سیاه کوه که به هیچ وجه دسترسی بدیشان نخواهد بود [تا آنکه عضد الدوله بر ایشان بتاخت پس «بلوچ» ها را نابود کرد و «قفس» ها را بپراکند و هشتاد جوان ایشان را گروگان گرفت که تاکنون در زندان شیرازند و هر چند گاه ایشان را پس میفرستد و هشتاد تن دیگر بجایشان میآیند. و از این رو بخشهای دیلمی کویر امن است و بخش خراسانی آن نا امن میباشد]. [روزی داستان «قفس» ها در مجلس ابو الفضل بن نهامه در شیراز مطرح شد، پس او گفت: سبب شیر شدن ایشان- ندانمکاریهای امیر خراسان بود! من گفتم: خدا پیر را مؤید بدارد، سرچشمه خرابکاران ایشان نزد شما است و شما از شاه خراسان گله دارید! شگفتا چگونه ایشان را در منطقه خود آزاد میگذارند تا از راه شهرها به کویر بروند].* در کویر شهری جز «سفید» نیست، که آن نیز در مرزهای سیستان است. شهرهای معروف گرداگرد کویر چنین است: از کرمان: خبیص، زاور، نرماسیر، کوه بیان، از فارس: یزد، گثّه، عقدة، زرند، از اصفهان:
اردستان، از جبال: قم، کاشان، دزه، از قهستان : طبس، کری، قاین، خور، از دیلم: بیار.
ص: 718
این کویر همانند دریا است. اگر راهشناسی هر جا میخواهی برو! راههائی که من در نقشه نشان دادهام همگی شناخته شدهاند و برای آب انبارها و گنبدهای آن همگی پیموده شد هستند. اگر من ... تا همه راهها و گذرگاهایش را یاد کنم، بیننده در شگفت میماند. برخی از این راهها به «بیار»، «خسروگرد» و جایهای گمنام دیگر میرسد. ما هنگامی از «طبس» برای رفتن به فارس بیرون آمدیم، پس هفتاد روز در آنجا جابجا میشدیم، گاه به راه کرمان میافتادیم و گاه به اصفهان نزدیک شده [گاه به سوی خراسان بر میگشتیم] راهها و تپههای بیشمار [درهها و کوهها] کوهستانی با شنزار اندک و عقاب سست و شورهزارهائی دشوار و سردسیر و گرمسیر و نخلستان و کشتزار.
آسانترین و آبادترین آنها را راه ری و دشوارترین آنها را راه فارس و نزدیکترین آنها را راه کرمان [و دورترین آنها را راه اصفهان] یافتم.
همه ایشان را از قومی که «قفس» خوانده میشوند در بیم هستند. [قفس را پیشتر نیز یاد کردم، ایشان] در کوههای کرمان [در مرز جیرفت میزیند و از آنجا همچون ملخ] به کویر میریزند. مردمی بسیار، زشترو، سنگدل، چابک و چالاک، به هیچ کس رحم نکنند، به گرفتن دارائی بسنده نکرده، گرفتار خود* [نه با سلاح بلکه] با سنگ میکشند، ایشان سر اسیر را بر زمین نهاده همانند مار، با سنگ میکوبند تا خرد شود [و بترکد. ایشان هر کس را بگیرند میکشند] کسی
ص: 719
جز استثنائی از چنگ ایشان رها نمیشود. من پرسیدم: چرا چنین میکنید؟ گفتند: تا شمشیرهایمان فرسوده نشود. ایشان پناهگاههایی در کوهستان دارند که در آنها پنهان هستند، و چون راهی را بزنند، از آنجا به جائی دگر میگریزند. آنان با فلاخن جنگ میکنند و شمشیر نیر دارند. بلوچها خطرناکتر از قفسها بودند و چون عضد الدوله آنان را نابود کرد اینان را نیز بر جای خویش نشانید. همیشه گروهی از آنان نزد فرمانروای فارس گروگان هستند و هر چند گاه تبدیل میشوند.
از این رو هیچگاه ایشان متعرض کاروانی که نماینده فرمانروای فارس آن را بدرقه کند نمیشوند. شکیباترین مردم بر گرسنگی و تشنگی اینانند. توشه ایشان چیزی همانند گوز است که از نبک گیرند و خورند.
اینان مدعی مسلمانی هستند ولی بر مسلمانان از روم و ترک سختگیرترند، هنگامی که مردی را اسیر گیرند او را پیرامن بیست فرسنگ پای برهنه و شکم گرسنه با خود میدوانند. ایشان علاقه به چارپا ندارند زیرا که سوار نمیشوند و پیاده میروند و گاهی سوار جماز میشوند. مردی از اهل قرآن که اسیر ایشان شده بود برایم نقل کرد که: چون مقداری کتاب به دست ایشان افتاده بود، از میان اسیران کسی را میجستند که بتواند بخواند، من گفتم: منم! پس مرا پیش سردار خود بردند. پس چون کتاب را خواندم مرا به خودش نزدیک ساخته پرسشها آغاز کرد، تا آنجا که گفت: کار ما را در راهزنی و کشتار* چگونه مینگرید؟
گفتم: هر کس این کارها کند به خشم خدا و شکنجه دوزخ در جهان دیگر گرفتار خواهد شد! وی از ترس نفسی دراز کشیده با رنگی
ص: 720
پریده بر زمین غلطید. سپس مرا با گروهی آزاد کرد.
من از گروهی بازرگان نیز چنین شنیدم که «قفس» ها میپندارند که ایشان جز به دارائیهای زکات ناداده دست نمییابند و چنین میاندیشید که آنچه میگیرند حق ایشان است.
کوهها: بزرگترین و تسخیرناپذیرترین آنها «کرکس کوه» است که کویر روبروی ری بدان منسوب است. بسیار بزرگ نیست ولی بد راه و پر پیچ و خم است و پنهانگاهها دارد [دامنه آن پیرامن دو فرسنگ است. در آن آبی هست بنام ماییده (ماء بنده) در میانش میدانی است و پیرامنش چند آب باریک هست با راهی دشوار]. پس از آن سیاه کوه کوچکتر از آن ولی بد راهتر است. راه ری در میان این دو کوه نزدیک «کاخ گچ » است که غاری نیز دارد.
شگفتیها: در دو فرسنگی این آب بسوی خراسان، ریگزاری هست که چهار فرسنگ را در بر گرفته است. نزدیک «قبر حاجی» در سوی «بارسک» سنگریزه زاری هست برخی به رنگ کافور سفید و برخی به رنگ شیشه سبز.
میان خراسان و کرمان سنگهائی ریز دیده میشود به صورت بادام و سیب و عدس و باقلی، تندیس مردمانی چند و کاخی شگفت که در آنجا نیز تندیسها و ریزهکاریها هست که مانندش را ندیدهام.
ص: 721
[نزدیک «جرمق» تپههائی سیاه رنگ هست که پندارند باقی مانده خاکستر آتشگاه ابراهیم است].
فاصله و راهها: [من در اینجا از راههای کویر، چهار شاه را با آنچه شایسته است از بزرگ شاخههایش یاد کردهام 1) راه اصفهان 2) راه فارس، 3) راه کرمان 4) راه سند. همه اینها به خورههای خراسان و دامغان و به سرزمین کوهستان میرسد.
1) راه اصفهان به ری و نیشابور میرسد، 2) راه فارس به نیشابور و قوهستان و به دامغان میرسد و شاخهها دارد، 4) راه سند نیز به نیشابور و قوهستان میرسد و شاخهای به هرات دارد، 3) راه کرمان، به خراسان و به سگستان (کرمان) میرسد که دور است. راه، سند جز از سگستان نگذرد. از سگستان به فارس جز از کرمان نتوان شد.
راه ری: از ری گرفته تا «دزه» یک مرحله، سپس تا «دیر گچ» یک مرحله، سپس تا «کاج» یک مرحله، سپس تا قم (دیه ...) یک مرحله، سپس تا «دیه مجوسی» یک مرحله، سپس تا کاشان دو مرحله، سپس تا دژ بدره (برده) همان اندازه، سپس تا «رباط ابن رستم» یک
ص: 722
مرحله، (سپس تا «حوض رباط» یک مرحله) سپس تا دانگی یک مرحله، سپس تا «یهودیه» یک مرحله است.
راه نیشابور: از ترشیز گرفته تا رباط زنگی یک مرحله، سپس تا «بنّ» یک مرحله، سپس تا «درزینک» یک مرحله، سپس تا «نوخانی» یک مرحله، سپس تا «حلوان» یک مرحله، سپس تا «بنّ» دیگر یک مرحله، سپس تا «چاه بانه» یک مرحله، سپس تا «چاه ریگ» یک مرحله، سپس تا «برمشیرک» (بیرمسیرک) یک مرحله، سپس تا «لوکیر» (لولوگیر) یک مرحله، سپس به دیگری یک مرحله، سپس تا «حوض حاجب» یک مرحله، سپس تا «جرمق» یک مرحله، سپس تا «آب گرم» سپس تا «خان وردویه» (وردونه) یک مرحله، سپس تا «هیجرمخ» یک مرحله، سپس تا «حوض علی» یک مرحله، سپس «کوشکان» یک مرحله، سپس تا «درکونین» یک مرحله، سپس تا «سکش» یک مرحله، سپس تا «یهودیه» یک مرحله است.
راه دیگر: از ترشیز گرفته تا «بنّ» دو مرحله، سپس تا «بستا- دران»، سپس تا «سریش» یک مرحله، سپس روستای «طبس» یک مرحله، سپس تا «رباط کوران» یک مرحله، سپس تا «ارازامه»، سپس تا
ص: 723
«مهلّبی» یک برید، سپس تا «رباط آب شتران» (استران) یک مرحله، سپس تا «رباط پشت بادام» یک مرحله، سپس تا «ساغند» یک مرحله، سپس تا «خزانه» یک مرحله، سپس تا «انجیزه» (انجیره) یک مرحله است.
راه دامغان: از دامغان گرفته تا «ونده» چهل فرسنگ، سپس تا «جرمق» پنجاه فرسنگ است.
راه قهستان: از «کری» گرفته تا «معزل» یک مرحله، سپس تا «آب شور» یک مرحله، سپس تا «حوض هزار» یک مرحله، سپس تا «چابر» یک مرحله، سپس تا «غمر سرخ» یک مرحله، سپس تا «معزل» یک مرحله، سپس تا «بیره» یک مرحله، سپس تا «شوردوازده» (سور- داود) یک مرحله، سپس تا «در کوجوی» یک مرحله، سپس تا «زاور» یک مرحله، سپس تا «خبیص» یک مرحله است.
راه دیگر: از «کری» گرفته تا «کوه بنان» شصت فرسنگ، با گنبدها و آب انبارهای بسیار. در دو مرحلگی کوه بنان چشمه آبی هست.
راه هرات: از هرات گرفته تا دیه «سلم» ده مرحله سپس تا «سر- آب» چهار مرحله، سپس تا «دارستان» یک مرحله، سپس تا «نرماسیر» یک مرحله است.
ص: 724
راه هرات: از دیه «سلم» گرفته تا «اسپید» پنج مرحله، سپس تا «نرماسیر» پنج مرحله با چشمههای باریک و اندکی گنبدها.
راه سگستان: از «زرنج» گرفته تا «سپید» پنج روز. راه تازه نیز از هرات به دیه «سلم» میرسد.
راه خبیص: از خبیص گرفته تا دروازه (صاوزق) یک مرحله، سپس تا شور رود یک مرحله، سپس تا «بارسک» یک مرحله، سپس تا «نیه» سپس تا «حوض» یک مرحله، سپس تا «سرآب» دو مرحله، سپس تا «کوکون» (کورکون) یک مرحله، سپس تا «خوست» (خوسب) یک مرحله است.
راه سند: این راه به کرمان و سگستان میرسد و من آن را نپیموده و نمیشناسم.* شهرکها: گزارش منزلهائی که یاد کردیم: دیر جص: با آجر است و آجرهایش همچون خشتی بزرگ میباشد. شهرکی فراخ با آسایش جاها، با دروازههای آهنین است.
کنار دروازه بقالی* هست. انبارهائی کرد در بیرون دارد که آب باران در آنها انباشته میشود ولی من آنها را شکسته دیدم.
کاج: دیهی بر تپه بوده و اکنون ویران شده است، مردمش- گمان دارم از ترس قفسها - پراکنده شدهاند. راه در اینجا چند شاخه شده است، یکی از آنها همانست که من [در سرزمین کوهستان]
ص: 725
یاد کردم و از آن گذر کردم، شاخه دیگر با یک مرحله به قم میرسد، و سپس با یک مرحله به «قریة المجوس» میپیوندد.
بدره: دژی است که* کشتزارها و پیرامن پنجاه خانه دارد.
رباط ابن رستم : یک آب جاری دارد که به حوضی درون رباط میریزد.
دانگی : دیهی بزرگ و آباد است. راهش آبادترین راههای کویر است زیرا در مرز کوهستانست. از کرکس کوه تا دیر، چهار فرسنگ و از آن تا سیاه کوه پنج تا است. من راه نیشابور- اصفهان را نپیمودهام ولی میگویند در این راه آمد و رفت شده و مطمئن است و شنزارهای دشوار دارد. رباط کوران: دژی با نگهبانست، چشمه آبی شور نیز دارد که میآشامند.
أرَزَمَه: سه چاه است که برای کاروانهای بزرگ بسنده نیست.
مهلبی: چشمهای باریک با رباطی ویرانه است.
آب شتران: ترسگاهی است، زیرا جایگاه کوچها است.
کاریزی نیم گوارا دارد که به برکه میریزد. اینجا کاروانسرائی زیبا است که من مانند آن را در کشور عجمان ندیدهام. با سنگ و گچ مانند دژهای شام است. درهای آهنین و ساختمانی سخت و گروهی نگهبان دارد [ناصر الدوله ابو الحسن] ابن سیمجور فرمانده لشکر پادشاه خاوران آن را ساخته است [و کاریزی گوارا نیز از کوه کشیده که در برکهای میریزد که بر در کاروانسرا است و بدرون نیز میآید.
ص: 726
من کاروانسرائی به از آن ندیدهام ولی ترسگاه و جایگاه کوچها است، در متلکها آمده است که: کوچ همیشه در «آب شتران» هست. اگر هم رفته باشند باز میگردند! رهگذران در آنجا همیشه در بیمند].
پُشْت باذام : دیه مانندی است که همه چیز در آن یافت میشود. کشتزارهای فراخ و گوسفند بسیار و کاریز پر آب و شتران رهنورد و کمکها و آسایشگریها دارد. [دو فرسنگ پیش از آن دیهی با آب روان هست که «مزرعه» نام دارد].
ساغند: دیهی آباد و پرجمعیت است [با نعمت بسیار].
خزانه: دیهی است با دژ و کشتزار و حیوانهای شیرده با پیرامن دویست مرد و باغستان.
گرما (جَرْمَقْ): دیهی با نخلستان و چند ساختمان است. در نزدیکی آن دو دیه دیگر است، یکی بنام «ارابه» و دیگری «بیدق» (براذوا) چشمه سار و کشتزار و چارپایانی با پیرامن دو هزار مرد سکنه دارد.
از «پشت بام» تا دژ ویرانه «ساغند» (ماغند) یک مرحله است. در اینجا چند درخت توت و چند پارچه کشتزار نیز هست. ففسها (کوچها) در اینجا گرد میآیند و برای راهزنی کنکاش میکنند. من در آنجا مردی تنها را دیدم که کشاورزی میکرد، از او پرسیدم، آیا از تنهائی وحشت نداری؟ او گفت: بدانکه من چندی به نیشابور رفته یک ماه در آنجا ماندم ولی دلتنگ و از مردم آزرده شده بدینجا بازگشتم.
از آنجا تا یک گودال آب که گاه خشک میشود نیز یک مرحله است.
ص: 727
سپس تا یک چشمه آب باریک که یک گنبد نزدیک آنست باز یک مرحله است، پس از سه فرسنگ دیگر چشمهای در پای کوه هست، سپس در پایان همین مرحله «مهاباد» است که از کرمان بشمار میآید. و این راهی بینشان و دشوار است].
زاور: دیهی آباد در مرز کرمان است. دژی با آب روان دارد.* در کوجوی : چشمهای باریک دارد و ساختمانی در آنجا نیست.
شوردوازده : کاروانسرائی است که ویران شده است.
درهای پر درخت و نخل دارد ولی بی سکنه و خیلی ترسناک است.
در بردان: بیابانی است با چاههائی تهی از انسان. پس از آن نیز منزلی دارای یک حوض است که از آب باران پر میشود و از انسان تهی است.
نابند: کاروانسرائی با سکنه است، پیرامنش چند خانه هست.
آبی نیز دارد که آسیای کوچک را میچرخاند، کشتزار و نخلستان نیز دارد.
[دو فرسنگ پیش از آن چشمهای نزدیک نخلکها با چند گنبد خالی از آدمی است به فاصله یک صد ارس در سمت راست این منزل، نخلستان و کشتزاری هست که دیّاری در آن نیست و جایگاه قفسها (کوچ) است].
چاه شک: جائی است که یک چاه شیرین با گنبدهائی پیوسته و حوضهای پر آب ولی بیسکنه است. پیش از نابند نیز نخلستانی
ص: 728
با گنبدهای ویران شده هست.
دارستان: دیهی با نخلستان بیساختمان است.
نیمه : کاروانسرائی با نگهبانان است.
دیه سلم*: تا چشم کار میکند ساختمانهائی ویران شده [بسیار] میبیند [که جز وحشت هیچ در آنها نمانده است] نه چشمه دارد و نه حوض و نه سکنه. بخشی از کرمانست. [از اینجا راه شاخه شاخه میشود].
سرآب : چشمهای دارد که در حوضی میریزد و کشتزاری را آب میدهد [کاروانسرا و نگهبانی نیز دارد].
کوکور: دیهی آباد از قهستان [بشمار] است.
بیره : دیهی کوچک با چند تن مردم است.
معزل : چشمه آبی است که نه ساختمان و نه سکنه دارد.
چاهبر : چاهی است با چند گنبد مانند چاه مشک حوضی نیز دارد.
معزل (دیگر): چند گنبد است و حوض آبی [دارد].
اسفید: [سبنج] در دیوانها از شهرهای سگستان بشمار-
ص: 729
میآید ولی خود در مرزهای کویر است. چند کاریز و کشتزار بسیار و آبادی پرجمعیت دارد. [کویر گرد آن را همانند «تیما» گرفته است جز آنکه اینجا گنبدها و حوضها دارد] اینست منزلهای معروف [که آنها را] در راههای یاد شده [دیده و شناختهام] و هر گاه همه شاخه راهها را با دیهها و آبهایش را یاد کنم، کتاب به درازا خواهد کشید. کمتر مرحله در آنچه یاد کردم هست که حوضها و گنبدی نداشته باشد. در هر فرسنگ راه، حوض یا گنبدی بر خانه و پناهگاهی از باد و باران نهادهاند.
در این کویر کاروانسرائی جز آنچه گفتم نیست و جز «پشت- باذام» ساکنانی ندارد. نان و علوفه در جز آنجا یافت نشود، بایستی توشه شش روز راه را همراه ببرند. درازای کویر به تساوی پیرامن شصت فرهنگ است. در راه ری رودی بزرگ شناپذیر هست که به سوی خوزستان میرود و در همه سال سخت سرد میباشد.* اینست آنچه از اوصاف شهرهای اسلام شناخته و دیده و شنیده و باور کردهام [شهرهای مانده که ندیدهام به پنجاه نمیرسد] از خدا بخشایش میخواهم که بخشاینده و مهربانست. خدا رحمت کند کسی را که در این کتاب بنگرد و بپسندد، یا راضی شود و بپذیرد، و با نیتی درست دعا کند، تا در روز رستخیز (با چند سطر توصیفهای ترس آور از آن روز) این کتاب وبال گردن من نشود