گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد ششم
معانی واژه ها، لغات و اصطلاحات







« آ»
آلات لهو: ابزار و لوازم سرگرمیهاي شیطانی و خوشگذرانی هاي نامشروع. مانند: لوازم موسیقی، عود، دَف، تار و... اِبراء: بري
کردن ;بري کردن ذمه ;رفع مسؤولیت ابن السبیل: مسافري که در سفر ;پول، وسیله زندگی و خرجی راه نداشته درمانده باشد.
اتقی: با تقواتر اجاره: قراردادي که بر اساس آن منافع مال یا کار یا وسیله یک طرف قرارداد، در برابر مدت و قیمت معین به طرف
دیگر قرار داد، واگذار می شود. اجانب: بیگانگان، جمع اجنبی= بیگانه اُجرت: مزد، قیمت اجرت المثل: مزد همانند ;اگر فردي
بدون تعیین قیمت و قرار داد، کاري را انجام دهد و براي گرفتن دست مزد با طرف مقابل اختلاف پیدا کند، باید بدین طریق عمل
کنند که: اگر همین کار را فرد دیگري مشابه همین فرد انجام می داد چقدر مزد می گرفت؟ پاسخ هر چقدر که شد، مزد همان
است. اجرت المُسمّی: مزد و قیمتی که در عقد اجاره مشخص و معین شده است. اجیر: کسی که طبق قرارداد در برابر کار معینی که
انجام می دهد، مزد می گیرد. اِحبال: باردار کردن ;آبستن کردن احتلام: خارج شدن منی از انسان در حالت خواب، نشانه بلوغ.
احتیاط: کارهایی که موجب می شود انسان اطمینان حاصل کند که به وظیفه اش عمل کرده است و کارش به واقعیت نزدیک
است. احتیاط لازم: احتیاطی که مجتهد، لزوم رعایت آن را از طریق دلایل عقلی یافته باشد. احتیاط مستحب: همیشه همراه با
فتواست و مقلد می تواند به فتوا، یا احتیاط، به دلخواه خود عمل کند. در این مسائل نمی تواند به مجتهد دیگر رجوع کند. احتیاط
واجب: همراه با فتوا نمی باشد و مکلف باید به همان احتیاط عمل کند و یا به فتواي مجتهد دیگري نیز می تواند مراجعه کند.
احتیاط را ترك نکند: در این مورد اگر مکلف احتیاط را رعایت کند، بهتر است. احراز: بدست آوردن ;فراهم کردن ;دریافتن.
اِحصار: بازداشتن، مکلفی که براي انجام مراسم حج به مکه رفته و قبل از رسیدن به موقفین (شهر مکه، عرفات، مشعر) و پس از
پوشیدن لباس احرام، بر اثر بیماري نتواند اعمال عمره یا حج را انجام دهد. این شخص از حج بازداشته شده و محصور است. اَحفاد:
نبیره ها، جمع حافد و حفد = نبیره احکام: مقررات شرع، آراء، فرمانها، جمع حکم. احمر: قرمز، سرخ رنگ، جمع حمر، احامر
احوط: به احتیاط نزدیک تر، شامل تر. احیاء زمین: زمین مرده را زنده کردن ;اگر کسی با کشتکار، زراعت یا ساختمان و غیره،
زمینی که مورد استفاده کسی نیست و سکنه اي در آن قرار ندارد را قابل استفاده و بهره برداري کند، در واقع زمین مرده را احیاء یا
زنده کرده است. اَخ: برادر، اخ الزوجه: برادر زن اُخت: خواهر اَخته: خواجه اخفاء: مخفی کردن، پنهان کردن. اخفات: آرام و
آهسته قرائت کردن، نمازهاي اخفاتی: نمازهاي ظهر و عصر که حمد و سوره در آنها آهسته خوانده می شود. اخوت: برادري. اداء:
اعمال شرعی که در وقت خودش انجام شود. ادعیه مأثوره: دعاهایی که از رسول اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) نقل شده است. ادغام:
داخل نمودن، در تجوید باعث تشدید و مشدد شدن آن حرف می شود. ادلّه: دلیل ها، حجت ها ;جمع دلیل. اذن: اجازه. ارباح



صفحه 104 از 122
مکاسب: منافع کسب و کار ;هر نوع درآمدي که از طریق کار بدست آید. ارتماس: فرو رفتن به آب (غسل)، فرو کردن در آب
(وضو). اِرتداد: از اسلام برگشتن اَرش: دیه ;تفاوت صحیح و سالم با ناقص و معیوب. این تفاوت شامل بدن، مال یا کالاي کسی
می شود. ارکان نماز: رکن ها و پایه هاي نماز، مانند: قیام، نیت، تکبیرة الاحرام(الله اکبر)، رکوع، و دو سجده. ازاله بکارت: از بین
بردن دوشیزگی. استبراء: طلب پاکی ;کاري که براي اطمینان به پاکی چیزي از آلودگی و نجاست، انجام می دهند. که شامل: 1
استبراء از بول: کسی که ادرار کرده است، به قصد اطمینان از نماندن ادرار در مجرا. 2 استبرار از منی: ادرار کردن پس از بیرون
آمدن منی به قصد اطمینان از اینکه ذرات منی در مجرا باقی نمانده است. 3 استبراء حیوان نجاستخوار: بازداشتن حیوانی که به
خوردن نجاست انسان عادت کرده است تا وقتی که به خوراك طبیعی خود عادت کند. استحاضه: خون دیدگی زنان به غیر از
خون حیض و نفاس. استحاضه به سه صورت استحاضه کثیره (خون زیاد) استحاضه متوسطه( خون متوسط، بینابین) و استحاضه قلیله
« اعوذ بالله من الشیطان الرجیم » اِستعاذه: پناه بردن. در اصطلاح گفتن .« انا الله و انا الیه راجعون » (خون کم) قرار دارد. استرجاع: گفتن
استعلام: آگاهی خواستن ;پرسش کردن از چیزي. استفتاء: طلب و درخواست فتوا کردن ;پرسیدن فتوا ;سوال از مجتهد درباره
حکم شرعی مسائل. استطاعت: توانستن ;قدرت انجام حج را از نظر بدن، مال و راه داشتن. استمناء: جلق زدن ;انجام عملی با خود
که باعث بیرون آمدن منی شود. استیجار: اجاره کردن. استیفاء: بدست آوردن. استیلاء: تسلط ;چیرگی ;پیروزي. اشکال دارد:
عملی که مکلف جهت تکلیف انجام می دهد و آن عمل قابل قبول شارع نیست. اصول دین: یعنی توحید نبوت معاد. اصول
مذهب: امامت و عدالت. اضطرار: ناچاري. اظهر: ظاهرتر ;روشن تر ;فتواست. مقلد باید طبق آن عمل کند. اعاده: از سرگرفتن;
دوباره انجام دادن کار. اعدل: عادل تر. اعلان: آگاه ساختن. اعلم: عالم تر. افضاء: باز شدن ;یکی شدن مجراي ادرار و حیض یا
مجاري حیض و غائط یا هر سه مجاري. اقتدا کردن: پیروي کردن ;تقلید کردن از امام جماعت ;نمازگزاردن پشت سر پیشنماز.
اقرب این است: فتوا این است مگر این که ضمن کلام قرینه اي بر عدم فتوا باشد. اقوي این است: نظر قوي بر این است ;فتواي
صریح و مشخص که باید مقلد به آن عمل کند. الزام کردن: اجبار کردن ;مجبور کردن. اِمْساك: امتناع کردن ;خود را از انجام
کاري بازداشتن. اموال محترمه: اموالی که از نظر اسلامی و شرعی محترم و داراي احترام باشد. امور حِسبیّه: کارهایی شرعی از جمله
رسیدگی به امور یتیمان، دریافت و خرج خمس و زکات و امر به معروف و نهی از منکر و غیره به اجازه مجتهد عادل و یا نماینده
ایشان. اُناث و ذُکور: زنان و مردان. انتقال: جابجایی ;جابه جایی چیزي نجس به طوري که دیگر شیء اول به حساب نیاید ;مثل
انتقال خون انسان به بدن پشه. انزال: بیرون ریختن منی. اَنسب: حکمی که متناسب با اصول و قواعد شیعه باشد. اودج اربعه:
شاهرگ هاي چهارگانه حیوانات. اورع: پرهیزکارتر اوجه: وجه تر ;با قدرت تر ;وجیه تر. اولی: بهتر ;سزاوارتر. اولوالعزم: بردبار;
صبور ;به اعتقاد شیعه تعداد پیامبران اولوالعزم پنج نفر: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد (علی نبینا علیهم الصلاة و السلام). اینان
پیامبرانی هستند که داراي دین و آیین جدید و کتاب آسمانی بوده اند. اهل ذمه: غیر مسلمانی که پیرو یکی از پیامبران صاحب
کتاب است ;مثل: یهودي ومسیحی. ایجاب: فرض کردن ;واقع ساختن ;در صیغه عقد یعنی قبول کردن. ایماء: اشاره
« ب»
باقیات صالحات: هر عمل نیک ;خوب و شایسته که ثواب آن باقی بماند. باکِره: دوشیزه بالغ: رسیده ;دختر یا پسري که به سن بلوغ
رسیده باشد. باه: نیروي جنسی بدل: جانشین ;عوض ;هرچه به جاي دیگري واقع شود. بدعت: نوآوري ;در احکام الهی و شرعی
طبق میل و سلیقه خود عمل کردن. بدل از غسل: به جاي غسل ;در جایی که شخص موظف به غسل کردن است اما به آب
دسترسی ندارد یا آب برایش ضرر دارد، می تواند به نیت غسل، تیمم انجام دهد. بدل از وضو: به جاي وضو ;در جایی که شخص
موظف به وضو گرفتن است اما به آب دسترسی ندارد و یا آب برایش مضر است، می تواند به نیت وضو، تیمم انجام دهد. برائت



صفحه 105 از 122
ذمّه: در موارد شک، شخص باید آن عمل را بطوري انجام دهد که یقین پیدا کند تکلیف شرعی خود را انجام داده است. برات:
سندي که به موجب آن شخصی از دیگري می خواهد تا پول معینی را در وقت معینی به شخص یا اشخاصی بپردازد. بَرَص: پیسی;
بیماري پوستی که با کم رنگ شدن نواحی محدود و پررنگ تر شدن نواحی مجاور مشخص می شود. بُزاق: آب دهان بَشَره: روي
پوست آدمی بکارت: دوشیزگی ;ازاله بکارت: دوشیزگی دختر را برداشتن. بعید است: دور از ذهن است. بعید نیست: فتوا این
است ;مگر این که قرینه اي در کلام بر خلاف آن باشد. بلوغ: رسیدن به سن تکلیف ;پیدا شدن علائم سه گانه در انسان که
موجب بالغ شدن می شود. بول: ادرار بهائِم: حیوانات چهارپا ;جمع بهیمه = حیوان چهارپا بُهتان: دروغ بستن ;دروغی را به کسی
نسبت دادن ;از گناهان کبیره بیض: جمع ابیض. ایام البیض: سیزده ;چهارده و پانزدهم هر ماه را گویند. بیع: خرید و فروش ;معامله.
بیگاري: کار اجباري بدون مزد. بین رکن و مقام: مکانی مقدس در مسجد الحرام بین حجر الاسود و مقام حضرت ابراهیم(س).
« ت»
بین الطلوعین: فاصله زمانی بین طلوع فجر و طلوع خورشید. تأنی: آهستگی ;به آهستگی و آرامی کاري را انجام دادن ;درنگ
کردن. تجافی: نیم خیز نشستن ;زمانی که ماموم به رکعت اول امام جماعت نرسیده باشد، هنگام تشهد خواندن امام جماعت، به
حالت نیم خیز می نشیند. تَحْتُ الحنک: زیر چانه ;آن قسمت از عمامه را که زیر چانه و روي گلو قرار می دهند. تحیّت: سلام
کردن ;درود و سلام و دعا و نیایش ;نماز تحیّت مسجد: نماز مستحبی که به هنگام ورود به مسجد، به عنوان احترام و ادب به
مسجد خوانده شود. این نماز دو رکعت است. تخّلی: خالی شدن ;ادرار و مدفوع کردن. تَخْییر: اختیار داشتن ;فرد را در انتخاب
آزاد گذاشتن ;مثلا شخص مسافر ;مخیر است که نمازش را در 4 مکان بطور کامل یا شکسته بخواند، مسجد الحرام، مسجد النبی
(مسجد پیغمبر ;)مسجد کوفه ;حرم امام حسین(ع). تدلیس: پنهان کردن عیب کالا نزد مشتري. تذکیه: ذبح شرعی حیوانات حلال
گوشت. ترتیبی: مرتب و منظم. غسل ترتیبی: غسلی که به ترتیب ابتدا سر، بعد قسمت راست و بعد قسمت چپ بدن شسته شود.
ترخُّص: آسان گرفتن ;حدترخص: مسافتی که مسافر اگر از آن بگذرد، نماز را باید شکسته بخواند و روزه اش را افطار کند.
تسبیح حضرت زهرا(س): از مستحبات بسیار با فضیلت « سبحان الله و الحمد الله و لا اله الا الله و الله اکبر » تسبیحات اربعه: ذکر 4 گانه
نماز، گفتن 34 مرتبه الله اکبر، 33 مرتبه الحمد الله و 33 مرتبه سبحان الله و یک مرتبه لا اله الا الله تستّر: خود را پوشاندن. تسمیه: نام
بردن ;نام خدا را هنگام ذبح بر زبان جاري ساختن. تشریح: کالبد شکافی. تطهیر: پاك کردن ;چیزي را با آب شستن، تمیز و پاکیزه
کردن تعزیر: زدن شخص به قصد جلوگیري در انجام کارهاي غیر شرعی و واجبات الهی به قصد ادب شدن دیگران و خودش و
جلوگیري از ادامه آن تعقیب: دنبال کردن ;تعقیبات نماز: بعد از نماز به ذکر دعا، قرآن و نمازهاي نافله مشغول شدن. تفریط:
تقصیر کردن ;کوتاهی کردن. تقاص: قصاص کردن ;طلب خود را از مدیون منکر گرفتن ;برداشتن. تقلید: پیروي کردن از فتاواي
گفتن ;که با گفتن آن شخص وارد نماز می شود و « الله اکبر » مجتهد و عمل کردن به دستورات وي. تکبیرة الاحرام: در شروع نماز
تمام کارهایی که، منافی با نماز است بر او حرام می شود. تکبیرة الاحرام از ارکان نماز است و اشتباه در آن، نماز را باطل می کند.
لبیک اللهم لبیک، » تَکفّل: سرپرستی. تلبیه: اجابت کردن ;لبیک گفتن در مناسک حج. واجب است در آغاز حج و عمره گفتن
تَلذّذ: لذت بردن. تلقیح: باردار نمودن ;تلقیح مصنوعی: نطفه مرد را به وسیله اي مانند سرنگ به رحم .« لبیک لا شریک لک لبیک
زن رساندن. تمکّن: توانایی مالی ;دارایی. تمکین: فرمانبرداري ;اطاعت کردن. تیمم بدل از غسل مس میت: در وقتی که غسل دادن
میت ممکن نباشد و یا آبی براي غسل دادن نباشد، تیمم میت جایگزین غسل می شود. تیمم جبیره ایی: اگر بر عضوي که می
خواهد تیمم کند، باند یا گچ یا جبیره باشد، به نیت تیمم دست را روي آن می کشد. تودیه: پنهان کردن ;مخفی کردن حقیقت.
اگر کسی به نوعی حرف بزند که نه دروغ باشد و نه راست، این نوعی مخفی کردن و پنهان کردن است که تودیه نام دارد. توکیل:



صفحه 106 از 122
« لا اله الا الله » وکیل قرار دادن ;نماینده کردن. تولیت: ولی و سرپرست قرار دادن ;متولی کردن. تهلیل: گفتن
« ث»
ثلثان: دو سوم ;اگر دو سوم آب انگور بجوشد و تبخیر شود، آب انگور موجود پاك می شود. ثمن: بها ;قیمت ;ارزش
« ج»
جاعل: فردي که قرارداد جعاله را منعقد می کند. جاهل به مسأله: ناآشنا به مسأله ;کسی که مسائل شرعی را نمی داند. جاهل قاصر:
جاهلی که در جهلش مقصر نیست ;کسی که مسائل شرعی را نمی داند و مقصر هم نیست، چون در شرایطی است که امکان
دسترسی به احکام الهی برایش وجود ندارد و یا اصلا خود را جاهل نمی داند. جاهل مقصر: جاهلی که در جهلش مقصر است;
کسی که امکان آموختن مسائل و احکام الهی را داشته است ولی عمداً در فراگیري آن کوتاهی کرده است. جبیره: مرهم ;پارچه;
باند یا پوششی که زخم یا شکستگی را با آن می بندند. جبین: یک قسمت از پیشانی از دو طرف ابروها. جُرح، جروح: زخم;
جراحت. جعاله: قرادادي شرعی که طی آن کسی اعلام می کند اگر هر کس براي او کار معینی را انجام دهد، پاداش و مزد
مشخص به او می پردازد، مثلا اگر فردي اعلام کند که هر کس گمشده مرا پیدا کند، فلان مبلغ به او مژدگانی می دهم. فرد قرار
می نامند. جّلال: حیوان حلال گوشتی که به خوردن « جُعل » و مبلغ تعیین شده را « عامل » عمل کننده به آن را « جاعل » گذار را
نجاسات انسان عادت کرده است. جِلد: پوست. جماع: آمیزش جنسی ;مقاربت. جنابت: جُنُب شدن جُنُب: کسی که بدلیل خروج
منی یا آمیزش جنسی، غسل بر او واجب شده باشد. جنون: دیوانگی ;صفت کسی که فاقد تشخیص نفع و ضرر، بدي و خوبی است
و در روانپزشکی به کسی می گویند که با واقعیت قطع رابطه می کند و داراي توهم و هذیان است. جنین: موجود مهره داري که
هنوز رشد کافی براي زندگی در بیرون از رحم را پیدا نکرده، اما داراي ساختار بدنی و اندامها می باشد. جهر: با صداي بلند چیزي
را خواندن ;بلند کردن آواز ;نمازهاي جهري: به نمازهاي صبح و مغرب و عشا گفته می شود که بر مردان واجب است حمد و
سوره این نمازها را بلند بخوانند.
« ح»
حائض: زنی که در حال عادت ماهیانه باشد. حاکم شرع: مجتهدي که بر اساس موازین شرعی داراي فتوا باشد. حَبوَة: بخشش ;در
اصطلاح فقهی به اموال ویژه پدر گفته می شود که بعد از مرگش به بزرگترین پسرش می رسد، مانند قرآن، انگشتر، شمشیر. حِرز:
دعایی که براي پیشگیري از آفت و حوادث یا بیماري بر روي کاغذ می نویسند و همیشه همراه خود دارند. حَدَث اصغر: هر کاري
که باعث وضو شود و آنها عبارتند از: ادرار مدفوع باد شکم خواب کامل امور زایل کننده عقل استحاضه هر آنچه موجب
غسل شود. حَ دَث اکبر: هر کاري که باعث غسل شود مانند: آمیزش جنسی و احتلام. حدّ ترخُّص: حدّ و مقدار مسافتی که در آن
صداي مؤذن شنیده نشود و دیوارهاي محل اقامت (شهر یا روستا) دیده نشود. حرام: ممنوع ;هر عملی که از نظر شرعی ترکش لازم
باشد که انجام آن باعث عذاب الهی می گردد. حَرَج: مشقت ;دشواري ;سختی. حُرمت: حرام بودن. حَشفه: سرآلت تناسلی مرد.
حِصّه: سهم حِضانت: سرپرستی حَ َ ض ر: وطن ;محل زندگی ;محل حضور حنوط: دارویی خوش بو که به بدن میت می زنند، یعنی
پس از غسل میت، باید پیشانی، کف دستها، سر زانوها، سر انگشتان بزرگ پارا کافور مالید. حیض: عادت ماهیانه زنان ;قاعدگی
« خ»



صفحه 107 از 122
خالی از قوّت نیست: فتوا این است، معتبر است ;مگر اینکه در ضمن کلام، قرینه اي بر ضد این معنی بیان شود. خالی از وجه نیست:
فتوا این است ;بی مورد نیست، مگر اینکه در ضمن کلام، قرینه اي بر ضد آن معنی بیان شود. خُبره: کارشناس ;متخصص. خَبیث:
زشت ;پلید. خُسوف: ماه گرفتگی ;زمانی که زمین بین ماه و خورشید قرار می گیرد. خضاب: رنگ کردن ;رنگ کردن موي سر،
ریش، دستوپا خمر: شراب ;می ;باده خمس: یک پنجم ;بیست درصد خالص درآمد سالیانه که باید به مرجع تقلید پرداخت شود.
خوف: ترس ;بیم ;واهمه ;هراس. خون جهنده: اگر رگ حیوانی را ببرند، خون با جستن بیرون می آید. خیار: انتخاب بهتر ;اختیار
بهم زدن معامله، که در مورد طرفین معامله یا یکی از آنها می توانند معامله را باطل کنند.
« د»
دائمه: زنی که با عقد دائم به همسري مردي درآمده باشد. دایه: زنی که فرزند دیگري را شیر دهد. دُبُر: پشت ;مقعد. دعوي:
دادخواهی دُمل: زخم دینار: هر دنیار یک مثقال شرعی است که هر مثقال، 18 نخود است. چهار مثقال شرعی سه مثقال معمولی
است. دیه: مالی که در مقابل خون مسلمان یا نقص بدنی او پرداخت شود.
« ذ»
ذبح شرعی: کشتن حیوانات حلال گوشت طبق ضوابط شرعی ذمّه: تعهد به انجام عملی یا اداي چیزي ;عهده ذُرّیّه: فرزندان ;نسل
ذمّی: کافران اهل کتاب مانند یهود و نصارا که در مقابل تعهد شان نسبت به رعایت قوانین اسلامی از حمایت و امنیت نظام و
حکومت اسلامی برخوردار می شوند و در کشورهاي اسلامی زندگی می کنند.
« ر»
ربح: منفعتی که از راه تجارت بدست آید. رجاء: امید ;ضد یأس رجس: پلیدي ;زشتی رجعت: بازگشت ;رجوع رَجم: سنگسار;
سنگ زدن رَد مظالم: چیزهایی که به عهده و گردن انسان است ولی صاحب آن معلوم نیست و یا در دسترس نیست، مانند این که
انسان یقین دارد در مال یا اموال کسی غیر مجاز تصرف کرده و از این استفاده ضرري به آن شخص خورده است، حال براي این که
یقین پیدا کند که برائت ذمه پیدا کرده است، باید مقدار معینی را از طرف صاحب آن مال یا اموال، به عنوان رد مظالم به مجتهد
جامع الشرایط پرداخت نماید تا آن مجتهد آن را در جایی که شارع مشخص کرده است بپردازد. رضاعی: همشیر ;پسر و دختري که
از یک زن شیر خورده باشند که با شرایطی نسبت به هم برادر و خواهر رضاعی می شوند و مَحرم ابدي هستند. رکن: پایه ;اساس
ریبه: شک ;شبهه ;تردید
« ز»
زائد بر مؤونه: زیادي از مخارج ;اضافه بر هزینه زندگی زانی: مرد زناکار زانیه: زن زناکار زکات: پاکی از آلودگی ;خارج کردن
قسمتی از چیزي جهت پاکیزه کردن آن. مقدار معینی از اموال خاص انسان در صورت رسیدن به حد مشخص که باید در موارد
معینی مصرف شود. زکات به نُه ( 9) چیز تعلق می گیرد. زکات فطره: حدود 3 کیلوگرم گندم، جو، ذرت و غیره یا قیمت آنها که
در عید فطر باید به فقرا داده شود و یا در مصارف دیگر زکات صرف گردد. زهار: پایین شکم، موي زهار: موي اطراف شرمگاه
زهدان: رحم ;جاي بچه در شکم مادر



صفحه 108 از 122
« س»
سائل: کسی که مالی را طلب کند ;گدا ;محتاج سبیل الله: راه خدا ;هر کار خوبی که براي خدا انجام دهند. سجده: بر زمین
گذاشتن پیشانی، کف دستها، سر زانوها، سر دو انگشت پاها، براي عبادت یا اظهار فروتنی ;یکی از ارکان نماز سجده تلاوت:
سجده اي که به واسطه قرائت یا شنیدن آیات سجده دار قرآن باید انجام داد. تعداد آیات سجده دار قرآن 15 تاست. 4 مورد آنها
سجده واجب و 11 مورد آنها سجده مستحب است. سجده هاي واجب قرآن( سجده، 15 فصلت، 37 نجم، 62 علق، 19 ) سجده
هاي مستحب قرآن( اعراف، 206 رعد، 15 نمل، 49 اسراء، 107 مریم، 58 حج 18 و 77 فرقان، 60 نحل، 25 ص، 24
انشقاق، 21 ) سجده سهو: سجده اي که نمازگزار در برابر اشتباهاتی که در حین نماز از او سر زده است، به جاي کمی می آورد.
سرگین: مدفوع حیوانات سفیه: بی عقل ;دیوانه ;کسی که قدرت نگهداري مال خویش را ندارد و سرمایه اش را در کارهاي بیهوده
خرج می کند و یا به کارهاي غیر عقلانی دست می زند. سقط شده: افتاده ;جنین نارس، ناقص یا مرده که قبل از موعد تولد از
رحم زن خارج شده است. سوره عزائم: سوره هایی که در آنها آیه اي قرار دارد که موجب سجده واجب می شود، که عبارتند از
سنت: سیره ;روش « علق » « سجده » « نجم » « فصلت » سوره هاي
« ش»
شارب: سبیل شاخص: چوب یا وسیله اي که براي تعیین ظهر شرعی در زمین نصب کنند. شُرب: نوشیدن ;آشامیدن شفق: سرخی
مغرب پس از غروب آفتاب شارع: بنیانگذار شریعت اسلامی ;خداوند، پیامبر اکرم(ص) شیر کامل: روشی است براي مَحرم شدن
نوزادي که متعلق به زن و شوهر نیست ;بدین طریق که نوزادي که 2 سالش تمام نشده 15 مرتبه شیر سیر بخورد و یا یک شبانه روز
فقط شیر آن زن را بخورد و در این بین شیر کس دیگر یا غذاي دیگر نخورد. شیربها: پول یا مالی که داماد (یا کسانش) در هنگام
ازدواج به خانواده عروس می دهند.
« ص»
صائم: روزه دار صاع: پیمانه اي به گنجایش حدود 3 کیلوگرم ;پیمانه اي که در کفارات و فطره بکار می رود. صباوات: کودکی;
طفولیت ;از 3 تا 5 سالگی کودك صَبّی: کودك ;کودك شیرخوار ;جمع آن صبیان صداق: مَهر صرف برات: نقد کردن برات;
در زمانی که برات به صورت مدت دار تنظیم می شود و طلبکار از بدهکار میخواهد طلبش را زودتر از وقت تعیین شده بدهد با
نیز مراجعه شود. صحیح: در اصطلاح حدیث، حدیثی صحیح است که « برات » شرط اینکه مقداري از مبلغ برات را کم کند. به
ناقلان آن همگی بالغ و امامی مذهب باشند مراجعه سلسله سند به معصوم برسد. صغیر: خردسال ;کوچک ;سنی که موظف به
انجام تکالیف شرعی نیست یا سنی که هنوز به سن قانونی نرسیده است. صلح: حق دست کشیدن مدعی یاصاحب حق از حق خود
و واگذاشتن آن به دیگري در عوض چیزي یا بدون آن. صوم: روزه داشتن صِهر: داماد
« ض»
ضعف مفرط: ضعف شدید: ناتوانی و سستی شدید ضِ ماد: دارو زخم ;مرهم زخم ضِمان: به عهده گرفتن ;متعهد شدن ;عهده دار
گشتن
« ط»



صفحه 109 از 122
طبخ: پختن طفل مُمیز: بچه اي که خوب و بد را از یکدیگر تشخیص می دهد. طلاق: گسستن پیمان زناشویی ;رهایی طلاق بائن:
طلاقی است که بعد از آن مرد حق رجوع به همسرش را ندارد مگر این که وي را مجدداً عقد نماید. طلاق خُلع: طلاقی است که
زن علاقه و تمایلی به شوهرش ندارد، مهر یا مال دیگري (غیر از مَهر) را به مرد می دهد تا طلاق گیرد. طلاق رجعی: طلاقی است
که مرد می تواند در عده طلاق به همسرش رجوع کند. طلاق مُبارات: طلاقی است که زن و مرد هیچ تمایلی و علاقه اي به هم
ندارند و زن مقداري مال به مرد می دهد تا طلاق صورت پذیرد. طواف: گرد چیزي گشتن ;دور زدن ;و در شرع عبارت است از 7
دور طبق شرایط خاص دور کعبه چرخیدن. طواف نساء: آخرین طواف حج و عمره مفرده که ترك آن باعث حرام بودن همبستري
طواف کننده با همسرش می شود. طوق: گردن بند ;آنچه به گردن بیاویزند. طُمأنینه: آرامش طهارت: پاکی ;نظافت ;حالتی است
که در نتیجه وضو، غسل، تیمم و تیمم بدل از غسل و وضو در انسان حاصل می شود. طهارت ظاهري: تا انسان علم و یقین به
نجاست چیزي نداشته باشد، آن شیء طاهر و پاك است.
« ظ»
ظاهر این است: فتوا این است، مگر این که در کلام قرینه اي براي قصد دیگري باشد. ظِلّ: سایه ظُهر: نیمروز ;ظهر شرعی وقتی
است که سایه شاخص به کمترین حد آن برسد یا محو شود که ساعت آن با توجه به فصول مختلف و افق هاي گوناگون، فرق
دارد.
« ع»
عاجز: درمانده ;ناتوان عادت ماهانه: حیض ;قاعدگی عادل: کسی که داراي عدالت باشد ;کسی که کارهاي خوب و شرعی را
انجام دهد و از کارهاي غیر شرعی اجتناب کند. عاریه: استفاده موقت از مال کسی بدون پرداخت سود. عاصی: نافرمان ;کسی که
نسبت به احکام الهی نافرمان باشد. عاق: نافرمان ;آزار دهنده مادر و پدر عاطل: بیهوده ;بیکاره عاقد: عهد کننده ;اجراء کننده
صیغه در معامله. عایدات: درآمد. عَبث: بیهوده عُدول: برگشتن ;رجوع کردن ;بازگشتن عُدول مجتهد: برگشتن رأي و نظر مجتهد
از فتواي قبلی، در جایی که به مدرك و دلیلی جدید دسترسی پیدا می کند. عِدّه: دوران ممنوعیت زن از ازدواج، پس از طلاق یا
ترك شوهرش عذر شرعی: بهانه شرعی ;توجیه شرعی عُرف: فرهنگ عموم مردم ;عادت عَرق جُنُب از حرام: عرقی که پس از
آمیزش نامشروع یا استمناء از بدن خارج شود. عَزل: کنار گذاشتن. بیرون ریختن منی مرد خارج از رحم زن براي جلوگیري از
حاملگی. برکنار کردن وکیل یا مأمور خود از کار. عُسرت: سختی ;تنگدستی. عقیقه: قربانی کردن حیواناتی نظیر گوسفند، گاو یا
شتر براي نوزاد تازه متولد شده با شرایط خاص. علقه: صورتی که جنین در رحم زن به صورت آویزان شده یا جایگزین شده یا
خون بسته باشد. عُقود: قراردادهاي دو طرفه عمّال: کارگزاران عمداً: از روي قصد ;کاري را با علم و آگاهی انجام دادن عمل به
احتیاط: کسی که تکالیف شرعی خود را به گونه اي انجام دهد که یقین پیدا کند از نظر شرعی تکالیفش را انجام داده است، عمل
به احتیاط کرده است. عِنّین: مردي که قادر به آمیزش جنسی نباشد. عین نجس: آن چیز که به خودي خود نجس باشد، بدون اینکه
به واسطه تماس با چیز دیگري نجس شده باشد ;مثل خون، مردار
« غ»
غائط: مدفوع غرض عقلانی: هدف عقلانی ;هدفی که از نظر عقلا قابل قبول باشد. غُساله: آبی که پس از شستن چیزي با فشار یا



صفحه 110 از 122
خود به خود از آن می چکد و جدا می شود. غُسل: شستشو ;شستن تمام بدن با کیفیت مخصوص. غسل ارتماسی: به نیت غسل،
یک مرتبه در آب فرو رفتن غسل ترتیبی: به نیت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست، بعد طرف چپ را شستن. غسل واجب:
غسلی که انجام دادن آن الزامی می باشد و آنها عبارتند از: 1 غسل جنابت 2 غسل حیض 3 غسل نفاس 4 غسل استحاضه 5
غسل مس میت 6 غسل میت 7 غسلی که بواسطه قسم یا نذر واجب شده باشد. غسل مستحب: غسلی که در ایام خاص یا عبادات یا
زیارات یا شب هاي خاص می توان انجام داد ;مثل غسل زیارت، غسل جمعه، غسل توبه. غسل جبیره: غسلی که اگر در اندام انسان
جبیره باشد صورت می گیرد و باید به صورت غسل ترتیبی باشد. غِش: تقلب ;خیانت ;تردید. غِش در معامله: اگر کسی جنس
مرغوب را با جنس نامرغوب مخلوط کند و بدون اطلاع مشتري، آنها را به او بفروشد.
« ف»
فتوا: رأي و نظر فقیه در مسائل شرعی فجر: روشنی آخر شب فجر اول و دوم: نزدیک اذان صبح از طرف شرق سپیده ایی (روشنایی)
است و اول نماز « فجر دوم » ، می نامند. زمانی که این سپیده یا روشنایی پخش شد « فجر اول » به طرف بالا حرکت می کند که آن را
صبح. فجر صادق: منظور فجر دوم است. فجر کاذب: منظور فجر اول است. فُرادا: تنهایی و جدا ;نماز فرادا یعنی نمازي که شخص
به تنهایی بخواند نه با جماعت فرایض: واجبات ;جمع فریضه. فَرْج: عورت انسان ;شرمگاه. فرض: امر الزامی ;امري که انجام دادن
آن واجب است. فضله: مدفوع حیوانات. فطره: زکاتی که پس از پایان ماه مبارك رمضان بر هر مسلمان واجد شرایط، واجب است.
فطریه: زکات فطره. فُقّاع: آبجو. فقیر: محتاج ;کسی که نیازمند تأمین مخارج سال خود و خانواده اش باشد و قادر نباشد مایحتاج
روزانه خود را تأمین کند.
« ق»
قاصر: کسی که در مورد کاري کوتاهی کرده است. قُبُل: جلو ;پیش ;کنایه از اندام تناسلی انسان. قتل نفس محترمه: کشتن کسی
که خونش از نظر شرعی محترم است و نباید کشته شود. قتل شبه عمد: کشتن غیر عمد با کشتن خطایی، اشتباهی که باید در مقابل
کفاره و دیه بدهد. قذف: نسبت دادن زنا یا لواط به دیگري. قرائت: خواندن ;مراد خواندن حمد و سوره در نماز می باشد. قُروح:
دُمَلها ;زخمها ;زخمهاي چرکین ;جمع قُرح قریب: نزدیک قسم: سوگند ;قسم شرعی ;قسمی است که به یکی از اسامی خداوند
بیان شود مانند بالله، والله، تالله . قَصر: کوتاه کردن. نماز قَصر: نماز کوتاه شده ;نماز مسافر. قصد اقامه: تصمیم مسافر به ماندن ده
روز یا بیشتر در یک محل. قصد انشاء: تصمیم به ایجاد یک امر اعتباري مانند خرید و فروش همراه با اداي کلمات مربوط . قصد
رجاء: تصمیم فرد براي انجام کاري به امید قبول در درگاه الهی. قصد قربت: تصمیم فرد براي انجام کاري براي نزدیک شدن به
مقام رضا و قرب الهی. قصد ورود: تصمیم فرد براي انجام کاري یا ذکري که در شریعت وارد شده. قضاء: به جا آوردن عملی که
وقت آن گذشته است، مانند قضاء روزه یا نماز. قَفا: پشت سر و گردن قُعود: نشستن قلیل: کم ;اندك قَوّاد: رابط زنا قوي: محکم;
در مورد احکام یعنی فتوا . قیام: ایستادن ;اقامه نماز. قیام متصل به رکوع: قیام و ایستادنی که نمازگزار بعد از رکوع باید انجام دهد
و از ارکان نماز است. قی: استفراغ قَیّم: سرپرست ;حامی ;کفیل ;کسی که بر اساس وصیت یا حکم حاکم شرع مسؤولیت امور یتیم
را به عهده می گیرد.
« ك»
کافر: کسی که اعتقادي به توحید و نبوت ندارد. کافر حربی: کافري که با مسلمانان در حال جنگ باشد کافر ذمّی: اهل کتاب که



صفحه 111 از 122
در کشورهاي اسلامی با شرایط مخصوص در پناه حکومت، زندگی می کنند. کافور: ماده اي سفید رنگ و خوش بو که بدن میت
است کبیسه: هر 4 سال یکبار یک روز به سال اضافه می شود، « قرآن » می مالند. کبیره: گناه بزرگ کتاب: در اصطلاح فقه مقصود
که آن سال را سال کبیسه می گویند ;سالی که در آن اسفندماه 30 روز باشد. کتمان شهادت: پنهان کردن گواهی ;از گناهان
کبیره کثیرالشک: کسی که زیاد شک می کند. کراهت: کاري که ترك آن بهتر از انجام آن است هر چند براي انجام آن منعی
نباشد. کراهت در امور عبادي به معناي کمی ثواب است. کفاره: کاري که انسان براي محو و جبران گناهش انجام می دهد.
کفالت: ضمانت ;به عهده گرفتن کفایت: کافی بودن کفیل: ضامن ;عهده دار کما فی السابق: قبلا ;مثل قبل
« ل»
لازم: واجب ;اگر مجتهد دلیل الزامی بودن امري را از آیات و روایات استفاده کند به طوري که بتواند آن را به شارع نسبت دهد،
می کند و اگر الزامی بودن آن را به طریق دیگري از قبیل ادله عقلیه استفاده کند به طوري که استفاده آن به شارع « واجب » تعبیر به
نیز وجود دارد. در نتیجه در مقام عمل براي « احتیاط واجب » و « احتیاط لازم » می کند این تفاوت در « لازم » ممکن نباشد، تعبیر به
مقلد تفاوتی بین لازم و واجب نیست. لاف زدن: به دروغ خود ستایی کردن. لَحَد: گور ;شکافی در گور که جاي سر مرده است.
لِحیَه: ریش لِعان: قَسمی که باعث باطل شدن ازدواج می شود. بدین صورت که مرد، به زن خود نسبت زنا بدهد و در نزد حاکم 4
بار قسم بخورد و زن نیز 4 بار قسم بخورد و این ادعا را رد کند، حد زنا و حد قذف از آنها ساقط می شود و براي همیشه بر
یکدیگر حرام خواهند شد. لغو: بیهوده ;بی فایده ;سخن باطل لقاح: کاري که با اتحاد دوگانه نر و ماده انجام می شود و یاخته
یگانه ایی به وجود می آید ;جفت گیري لقطه: مالی که گم شده و صاحب آن معلوم نیست مانند: مالی که در خیابان پیدا شود.
لَهو: بازي ;سرگرمی لوث: پلیدي ;آلودگی لیلۀ الدفن: شب دفن میت ;اولین شبی که میت را در قبر می گذارند، یکی از مستحبات
این شب، خواندن نماز وحشت (نماز لیلۀ الدفن) براي میت است.
« م»
مأثور: نقل شده ماترك: آنچه از متوفی باقی بماند. مأذون: اذان داده شده ;اجازه داده شده مال الاجاره: مالی که مستأجر در مقابل
اجاره می پردازد. مال المصالحه: مالی که در مورد صلح قرار گرفته است. مالیّت شرعی: مالی که از نظر شرع، مقدس و قابل قبول
باشد. مالیّت عرفی: چیزهایی که از نظر عرف مردم (عموم مردم) مال محسوب می شود، هر چند که از نظر اسلام مالیّت نداشته
باشد، مثل شراب و خوك ماههاي حرام: چهار ماه قمري یعنی ماههاي رجب، ذیقعده، ذیحجه، محرم که جنگ در این ماهها حرام
است. اگر قتل در این ماهها صورت گیرد ثلث دیه به دیه اضافه خواهد شد. ماههاي شمسی: دوازده ماهی که از فروردین شروع و
ماههاي » ، در اسفند پایان می یابد. ماههاي قمري: دوازده ماهی که از محرم شروع و در ذیحجه پایان می یابد. به ماههاي قمري
نیز گفته می شود. مأموم: پیرو، کسی که در نماز به امام جماعت اقتدا کند. مؤونه: مخارج یا هزینه مُباح: هر کاري که از نظر « هلالی
شرعی نه پسنده است و نه ناپسند. مبتدئه: زنی که براي اولین بار عادت شود. مُبطل: باطل کننده عبادت ;جمع آن مبطلات است
متابعت: پیروي کردن متأذي: آزار دیده ;اذیت شده متعه: زنی که با عقد موقت به همسري مردي در آمده باشد. مُتمکِنّ: کسی که
توانایی دارد. مُتنجِّس: هر چیزي که ذاتاً پاك است ولی در اثر برخورد مستقیم و غیر مستقیم با شی نجس، آلوده شده باشد. متولی:
سرپرست مُثله: بریدن گوش یا بینی یا لب کسی مجتهد: کوشا ;کسی در فهم و بدست آوردن احکام الهی به درجه اجتهاد رسیده و
داراي قدرت علمی مناسبی است که می تواند احکام الهی و شرعی را از روي کتاب (قرآن) و سنت (روش) رسول الله(ص) و ائمه
اطهار(ع) استباط کند. مجتهد جامع الشرایط: مجتهدي که شرایط مرجعیت تقلید را دارا باشد مجهولُ المالک: مالی که معلوم نیست



صفحه 112 از 122
متعلق به چه کسی است. مانند مالی که در ماشین یا مسافرخانه پیدا می شود. مُجزي است: کافی است. محتضر: کسی که در حال
جان کندن است. مُحتلم: کسی که در حال خواب، منی از او خارج شده باشد. مُحْدث: فاقد طهارت ;بدون طهارت. مَحذور: مانع;
آنچه از آن پرهیز گشته است. مَحرم: فامیل هاي نزدیک ;کسانی که ازدواج با آنها حرام ابدي است. مُحرم: کسی که در حال احرام
حج یا عمره باشد. مُحَرم: چیزي که حرام است ;اولین ماه از سال قمري. محظور: ممنوع ;قدغن محل اشکال است: اشکال دارد;
قبول صحت و تمامیت آن مشکل است. مقلد در این مورد می تواند به مجتهد دیگري رجوع کند. محل تأمل است: باید احتیاط
کرد. مقلد در این مورد می تواند به مجتهد دیگري رجوع کند. مُخمس: مالی که خمس آن داده شده است. مُخیّر است: فتواست.
883 گرم است / مقلد باید یکی از دو طرف را انتخاب کند. اختیار داده شده. مُدّ: پیمانه ایی که گنجایش سه ربع کیلو معادل 694
مَذْموم: ناپسند ;نکوهیده مَذي: رطوبتی که پس از مُلاعبه از انسان خارج شود. مرتد: از دین برگشته ;از دین خارج شده ;مسلمانی
که منکر خدا و رسول الله(ص) یا حکمی از احکام ضروري اسلام شده که این انکار به انکار خدا و رسولش می انجامد. مرتد
فطري: کسی که از پدر یا مادر مسلمان متولد شده و خودش مسلمان بوده و بعد از دین خارج شده باشد، توبه مرتد فطري قابل قبول
نیست. مرتد ملی: کسی که از پدر یا مادر غیر مسلمان متولد شده و کافر بوده بعد مسلمان شود و دوباره کافر گردد. توبه مرتد ملی
قابل قبول است. مرقوم: نوشته شده مُردار: حیوانی که خود به خود مرده باشد و یا بدون شرایط لازم کشته شده باشد. مزارعه:
قرارداي که بین مالک زمین و کشاورز منعقد می شود که براساس آن مالک درصدي از محصول کشاورزي را صاحب می شود.
مَس: لمس کردن مُساحقه: تماس و مالیدن اندام تناسلی یک زن به اندام تناسلی زن دیگر براي کسب لذت جنسی. مساقات:
قراردادي که بین صاحب باغ و باغبان منعقد می شود و بر اساس آن باغبان در برابر آبیاري و نگهداري از درختان، حق استفاده از
مقدار معینی از میوه باغ را بدست می آورد. مس میت: لمس کردن انسان مرده ;دست مالیدن به انسان مرده. مُستحاضه: زنی که در
حال استحاضه باشد. مستحب: مطلوب ;پسندیده ;هر کاري که انجام آن موجب ثواب است اما ترك آن عِقاب و مجازات ندارد.
مستطیع: توانا ;کسی که امکانات و شرایط سفر حج را داشته باشد. مستلزم: آنچه که چیز دیگري را لازم دارد، چیزي که لازمه چیز
دیگري باشد. مستمع: شنونده ;گوش دهنده. مستهلک: نابود شده ;از میان رفته ;نیست شده. مسح: دست کشیدن بر چیزي ;دست
کشیدن بر فرق سر و روي پاها با رطوبت باقیمانده از شستشوي صورت و دستها در وضو. مُسکرات: چیزهاي مست کننده. مسکین:
بیچاره ;مفلوك ;کسی که از فقیر هم محتاج تر باشد. مشروط: شرط شده. مشقّت: رنج ;دشواري ;سختی. مُصافحه: دست دادن با
یکدیگر. مصالحه(صلح): سازش ;آشتی ;توافق طرفین ;اصطلاح فقهی آن این است که انسان با دیگران توافق کند که مقداري از
مال یا سود خود را به طرف مقابل ببخشد یا از طلب، یا حق خود بگذرد. مُضاربه: معامله اي که در آن یکی مالی را به دیگري
بدهد تا با آن تجارت یا کسب و کار کند و سود بر اساس قرار قبلی میانشان تقسیم شود. مُضطر: ناچار ;ناگزیر. مضطربه: زنی که
عادت ماهیانه اش بی نظم است. مُضْ غه: تکه گوشتی شبیه اسفنج که مقدمه غضروف و استخوان شدن باشد ;از مراحل جنین .
مضمضه: چرخاندن آب در دهان. مضیقه: تنگدستی ;سختی ;دشواري ;تنگنا. مطلقاً: به طور کلی ;ابداً بدون هیچ قید و شرطی.
مطَلَقِّه: زن طلاق داده شده. مُطَهَّرات: پاك کننده ها . مظالم: ستمها ;جمع مظلمه: دادخواهی. مُعانقه: دست به گردن یکدیگر
قل اعوذ برب الفلق) و ) « فلق » درآوردن ;یکدیگر را در آغوش کشیدن. مُعَوَّ ذتَین: دو پناهگاه ;دو سوره آخر قرآن یعنی سوره هاي
قل اعوذ برب الناس). خواندن این دو سوره باعث نگهداري فرد از هر گزندي خواهد شد. معهود: معمول و متداول ;شناخته )« الناس »
شده ;آنچه بطور ضمنی مورد قبول باشد. مُفطِرات: چیزهایی که روزه را باطل می کند مانند خوردن، آشامیدن، سربه زیر آب فرو
بردن و... مُفلس: تهیدست ;بی پول ;بویژه کسی که بعداً بی چیز و تهیدست شود. مقاربت: آمیزش جنسی ;نزدیکی کردن. مُقارن:
همراه ;نزدیک مُقَلِّد: تقلید کننده ;پیروي کننده مُقَلَّد: کسی که از او تقلید می کنند ;مجتهدي که در احکام شرعی صاحب رأي و
فتوي است. مکروه: ناپسند ;نامطلوب ;آنچه انجام آن حرام نیست ولی ترکش بهتر است مُکَلَّف: انسان بالغ و عاقل که به سن



صفحه 113 از 122
تکلیف رسیده باشد. ملاعبه: بازي کردن ;معاشقه کردن. ممیز: بچه اي که خوب و بد را تشخیص می دهد. مَندوب: مستحب منذور
لَه: کسی که به سود او نذر شده است. منسوخ: نسخ شده ;از بین رفته. منوط: وابسته ;معلق. موازین شرعیه: معیارهاي شرعیه. مواضع
هفتگانه: هفت عضوي که هنگام سجده روي زمین قرار می گیرد، شامل: پیشانی، کف دست ها، سر زانوها، سر انگشتان بزرگ پاها
. موافق احتیاط: فتوایی که به احتیاط نزدیکتر است. موالات: پشت سر هم ;پیاپی انجام دادن. موثق: مورد اعتماد موجر: اجاره دهنده
منسوخ: از بین رفته ;نسخ شده مورد اشکال است: محل اشکال است ;صحیح نیست ;در این مورد می توان به مجتهد دیگري رجوع
کرد. موکِّل: وکیل کننده میْتِه: مردار
« ن»
نائم: خواب ;خفته نادم: پشیمان ناسیه: زنی که وقت عادت ماهیانه خود را فراموش کرده باشد نافله: نماز مستحبی نجس: ناپاك;
پلید نساء: زنان نصاب: حد مشخص ;مقدار معین نصاب زکات: مقدار مشخصی که براي هر یک از موارد وجوب زکات در نظر
گرفته شده است. نفاس: خونی که بعد از زایمان از رحم زن خارج می شود نفساء: زنی که خون نفاس ببیند ;زن در حال نفاس
نفس محترمه: کسی که کشتن و آزار او حرام باشد. نکاح: ازدواج کردن ;زناشویی نماز آیات: دو رکعت نماز مخصوص که در
مواردي نظیر زلزله، کسوف (خورشید گرفتگی) و خسوف( ماه گرفتگی) واجب است خوانده شود. نماز احتیاط: نماز یک رکعتی
یا دو رکعتی (بنا بر شکی که در مورد رکعات می کند) بدون سوره و قنوت که براي جبران شک در تعداد رکعات خوانده می
شود. نماز اخفاتی: مقصود نمازهایی است که مردان باید حمد و سوره را آهسته بخوانند یعنی نمازهاي ظهر و عصر نماز استسقاء:
نمازي با آدابی مخصوص که براي طلب باران در بیرون از شهر خوانده می شود. نماز تراویح: نمازي که اهل سنت در ماه رمضان
خواندن آن را مستحب می دانند، این نماز را شیعه قبول ندارد. نماز جعفر: نمازي است که حضرت رسول(ص) به جعفر بن ابیطالب
هنگام بازگشت وي از حبشه به او تعلیم دادند. این نماز بسیار با فضیلت است که براي برآورده شدن حاجات بسیار معتبر است. نماز
جعفر طیار دو نماز دو رکعتی با کیفیت خاص است. نماز جماعت: نماز واجبی که دو نفر یا بیشتر با امامت یکی از آنها (به شرط
عدالت) بجاي می آورند. نماز جمعه: دو رکعت نماز مخصوص که در زوال جمعه به جاي نماز ظهر و بطور جماعت برگزار می
شود و نباید تعداد آنها کمتر از 5 نفر باشد. نماز حاجت: نمازي مخصوص که جهت برآورده شدن حاجات و حل مشکلات خوانده
می شود. نماز خوف: نمازهاي واجب یومیه انسان در حال جنگ که با کیفیت مخصوص و به طور مختصر خوانده می شود. نماز
شب: نافله شب ;نمازي است مستحبی در 8 رکعت به صورت 4 نماز دو رکعتی که در ثلث آخر شب خوانده می شود. نماز شب
اول قبر: نماز وحشت ;نماز لیلۀ الدفن ;دو رکعت نماز مستحبی براي رفع وحشت میت در اولین شب دفن میت به نامش خوانده می
شود. نماز شَ فع: دو رکعت نماز مستحبی که پس از هشت رکعت نماز شب، پیش از نماز وَتر خوانده می شود. نماز طواف: دو
رکعت نماز که در مراسم حج و عمره پس از انجام طواف، پشت مقام ابراهیم خوانده می شود. نماز طواف نساء: دو رکعت نماز که
پس از طواف نساء پشت مقام ابراهیم خوانده می شود. نماز عید: دو رکعت نماز مخصوص که در روز عید فطر(اول ماه شوال) و
عید قربان (دهم ذیحجه) به جماعت خوانده می شود. نماز غدیر: نمازي مخصوص در دو رکعت که هیجدهم ذیحجه خوانده می
شود. نماز غفیله: دو رکعت نماز مخصوص مستحبی که پس از نماز مغرب تا وقتی سرخی مغرب از بین نرفته خوانده می شود. نماز
نماز شب » قصر: نماز کوتاه ;نماز مسافر ;نمازهاي چهار رکعتی که باید در سفر بصورت دو رکعتی خوانده شود. نماز لیلۀ الدفن: به
مراجعه شود. نماز مستحب: هر نمازي که خواندن آن کاري است پسندیده اما « به نماز قصر » : مراجعه شود. نماز مسافر « اول قبر
واجب نیست. نماز میّت: نمازي مخصوص با 5 تکبیر که باید بر جنازه مسلمان خوانده شود، داشتن وضو در آن شرط نیست. نماز
واجب: نمازهایی که خواندن آنها براي هر مکلفی واجب و لازم است. این نمازها عبارتند از: نمازهاي یومیه، نماز آیات، نماز میت،



صفحه 114 از 122
نماز طواف، نماز قضاي پدر و مادر براي فرزند پسر ارشد، نمازي که انسان با قسم، نذر و عهد براي خود واجب کرده است. نماز
وَتر: یک رکعت نماز مخصوص که پس از نماز شَ فع خوانده می شود و آخرین رکعت از 11 رکعت نماز شب است نماز وحشت:
قبل مراجعه شود نماز وُسطی: نماز ظهر نماز یومیه: نماز روزانه ;نمازهاي واجب که در هر شبانه روز باید « نماز شب اول قبر » به
خوانده شود که مجموعاً 17 رکعت است. نماز نوافل یومیه: نمازهاي مستحبی روزانه که هر شبانه روز خوانده می شود، مجموعاً 34
رکعت است و در روز جمعه 38 رکعت، یعنی دو رکعت نافله صبح ;هشت رکعت نافله ظهر ;هشت رکعت نافله عصر ;چهار
رکعت نافله مغرب ;دو رکعت نافله عشاء(که چون نشسته خوانده می شود، یک رکعت به حساب می آید ;)یازده رکعت نافله شب.
در روز جمعه، 4 رکعت به نافله هاي ظهر و عصر اضافه می شود. نیت: قصد ;تصمیم به انجام عمل دینی و شرعی با هدف تقرب و
نزدیکی به خداوند.
« و»
واجب: لازم ;حتمی ;هر کاري که انجام آن از نظر شرعی الزامی است. واجب عینی: واجبی که بر تمامی مکلفین واجب است و
انجام آن توسط شخص یا اشخاصی از دیگران ساقط نمی شود، مانند نماز و روزه. واجب کفایی: واجبی که اگر به حد کافی
کسانی نسبت به انجام آن اقدام کنند، از دیگران ساقط می شود، مانند غسل میت که بر همه واجب است زمینه غسل میت را فراهم
کنند، اما اگر کسی یا عده اي به آن اقدام کردند، از دیگران ساقط است. وارث: کسی که ارث می برد ;جمع آن ورثه. واقف:
وقف کننده. وثیقه: سپرده ;گرویی. وجه: دلیل: عنوان ;صورت. ودي: رطوبتی که گاهی پس از خروج ادرار مشاهده می شود.
ودیعه: امانت ;مالی که نزد کسی بگذارند تا آن را حفظ کند. وَذي: رطوبتی که گاهی پس از خروج منی مشاهده می شود. وصل
به سکون: حرکت آخر کلمه اي را انداختن و بدون وقف آن را به کلمه بعدي چسباندن. وصی: کسی که مسؤولیت انجام وصیتی
را به عهده داشته باشد. وصیت: سفارش ;توصیه هایی که انسان براي انجام کارهاي بعد از مرگش به دیگري می کند. وضو جبیره:
اگر در اندام محل وضو، جبیره باشد، باید وضو جبیره گرفت بدین طریق که اگر مثلا بر روي دست یا پاي انسان گچ گرفتگی یا
باند زخم باشد باید دست تر را روي آن کشید و یا اگر زخم می باشد، باید پارچه اي تمیز را روي آن قرار داد و دست تر را روي
آن کشید. وطن: جایی که انسان براي زندگی و اقامت اختیار می کند. وطی: عمل جنسی انجام دادن. وقف: عقد یا قراردادي که بر
پایه آن کسی ;واگذاري، فروش یا تملک ملک یا مالی را ممنوع کند تا منافع آن به مصرف معینی برسد. وکیل: نماینده، کسی که
از طرف شخص اختیار انجام کارهاي او را داشته باشد. ولایت: سرپرستی ;اختیار داشتن. ولیّ: کسی که بر اساس دستور شارع
مقدس سرپرست دیگري باشد، مانند پدر یا پدر بزرگ وَیل: واي
« ه »
هِبه: انعام ;بخشش هتک: بی احترامی ;بی حرمتی. هجري: منسوب به هجرت حضرت رسول(ص) از مکه به مدینه. سال هجري از
ختم می گردد که معادل 354 روز می باشد. در احکام شرعی نظیر مکلف شدن دختر و پسر « ذیحجه » شروع می شود و به « مُحرم »
همین تاریخ معتبر است. سال هجري از سال میلادي 622 سال و از سال شمسی 11 روز کمتر است.
« ي»
یائسه: زنی که سنش به حدي رسیده است که عادت ماهیانه نمی شود



صفحه 115 از 122
زندگینامه