گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
باب دوم عوالم






باب دوم عوالم
و هر که در زمین بوده پیش از آفرینش آدم علیه السّلام و هر که پس از گذشت رستاخیز در آن خواهد بود و در احوال جابلقا و
جابرسا
آیات
- -1 پروردگار جهانیان 2- فاتحه الکتاب 2- از قوم موسی گروهی بودند که بدرستی رهبري میکردند و بدان داد میگستردند ( 158
الاعراف) 3- و از کسانی که آفریدهایم گروهی باشند که بدرستی رهبري کنند و بدان عدالت گستري نمایند ( 180 - الاعراف)
تفسیر
جمع (العالمین) عالمها اشاره دارد به تعداد عوالم چنانچه بیاید و اگر چه برخی آن را تعبیر کردهاند باینکه جمع آوردن این کلمه
طبرسی- ره- گفته گروهی که بدرستی میخواندند :« و از قوم موسی امتی بودند » . نظر باینست که مقصود از آن اجناس مختلفه است
و بدان رهبري میکردند، و بحق و درستی قضاوت میکردند و عدالت مینمودند و اختلاف است که این گروه کدامند بچند قول:
1- آنکه این گروه در پشت چین باشند و دشتی از ریگ روان میان آنها و چین است و دگرگون ص: 240
نشده و شریعت موسی را تبدیل نکردند، از ابن عباس، سدّي، ربیع، ضحاك، و عطاء و هم روایت شده از امام پنجم علیه السّلام،
گفتهاند: هیچ کدام در برابر یار خود مالی ندارند و هر شب باران دارند، و در روزها کشت و کار میکنند، هیچ کس از ما بآنها
نمیرسد، و نه از آنها بما، و آنان بر حق هستند. ابن جریج گفته: بمن رسیده که چون بنی اسرائیل پیغمبرهاي خود را کشتند و کافر
شدند دوازده سبط بودند یک سبط آنها از آنچه کردند بیزاري جستند و پوزش خواستند و از خدا خواهش کردند میان آنها و
اسباط دیگر جدائی اندازد و خدا کانالی در زمین برایشان گشود و یک سال و نیم در آن راه رفتند تا از پشت چین بدر آمدند و
آنان در آنجا یگانه پرست و مسلمانند و بقبله ما توجه دارند. و گفته شده که جبرئیل در شب معراج، پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و
سلّم را نزد آنها برد و ده سوره قرآن را که در مکه نازل شده بود براي آنها خواند و بدو گرویدند و او را باور کردند و بآنها فرمود:
در جاي خود بمانند و شنبه را رها کنند و آنها را بنماز و پرداخت زکات فرمان داد و جز آنها واجب دیگر مقرر نشده بود و آنها
و گفتیم ببنی اسرائیل از آن پس ساکن باشید در » فرموده آن حضرت را بکار بستند. ابن عباس گفته: و این است مقصود از قول خدا
مقصود عیسی بن مریم است که بهمراه او بیرون « زمین و چون موعد رستاخیز آید همه شما را فراهم شده بیاوریم 104 - الاسراء
شوند و اصحاب ما روایت کردند که بهمراه قائم آل محمّد علیه السّلام بیرون آیند و روایت شده ذو القرنین آنها را دیده است و
گفته: اگر فرمان اقامت داشتم خوش داشتم در میان شماها بمانم. 2- آنان مردمی از بنی اسرائیلند که هنگام گمراهی دیگران بحق
چسبیدند و بشریعت درست موسی، و در قتل پیغمبران دست نداشتند و آن پیش از این بود که شریعت آنها بشریعت عیسی علیه
، السّلام نسخ شود و تقدیر آیه اینست که از مردم موسی گروهی بودند که بدرستی رهبري میکنند از جبائی. آسمان و جهان، ج 1
و « ابن صوریا » 3- آنانند از بنی اسرائیل که گرویدند به پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مانند عبد اللَّه بن سلام و ص: 241
جز آنها و در حدیث ابی حمزه ثمالی و حکم بن ظهیر است که چون موسی الواح تورات را گرفت گفت: پروردگارا من در این
الواح امتی را یابم که بهترین امتی باشند که براي مردم برآورده شدند: بنیکی وادارند و از بدي باز دارند آنان را امت من نما، خدا
صفحه 108 از 134
فرمود: آنان امت احمد باشند موسی گفت: پروردگارا راستش من در الواح یابم امتی را که آخرین آفریدهاند و پیشتازان ببهشت
آنها را امت من نما فرمود آنان امت احمدند گفت من در الواح امتی یابم که کتاب آسمانی آنها در سینه آنها است و از بر
میخوانند، آنها را امت من نما، فرمود: آنان امت احمدند. گفت: پروردگارا من در الواح امتی یابم امتی را که چون یکیشان قصد
کار نیک کند و آن را نکند یک حسنه برایش نوشته شود و اگر بکند ده حسنه برایش نوشته شود و اگر قصد کار بد کند و آن را
نکند چیزي بر او نوشته نشود و اگرش بکند یک بدي بر او نوشته شود آنها را امت من نما، فرمود: آنان امت احمدند گفت
پروردگارا من در الواح امتی را یابم که کتاب نخست و کتاب آخري را باور دارند، و با یک چشم دروغگو نبرد کنند آنان را امت
من نما، فرمود آنان امت احمدند. گفت: من در الواح امتی را یابم که شفاعتکننده و شفاعت شدهاند، آنها را امت من نما، فرمود
آنان امت احمدند، موسی گفت پروردگارا مرا هم از امت احمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نما، ابو حمزه گفت: بموسی دو معجزه
داده شد که بدان امت داده نشد یعنی بامت احمد، خدا فرمود: اي موسی من تو را بر مردم برگزیدم برسالات خود و بسخن گفتن
فرمود: از امت موسی مردمی باشند که بدرستی رهبري کنند و بدرستی عدالت گستري، گفت: موسی بهمه « خود، 144 - الاعراف
و از کسانی که آفریدیم » دل خشنود شد. و در حدیث جز ابی حمزه است، گفت: چون پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم خواند
فرمود، این از شماها است و بقوم موسی هم مانندش « امتی باشند که بدرستی رهبري کنند و بدرستی دادگستري، 181 - الاعراف
داده شده (پایان) در مجمع البیان ج 4، ص 489 ). ص: 242 اما آیه دوم مشهور است که در باره این امت
است، و اخبار بسیاري دلالت دارند که مقصود بدان ائمه علیهم السّلام و شیعیان آنها است چنانچه در کتاب امامت گذشت، و
طبرسی در (ج 4 ص 503 ) مجمع البیان گفته: ربیع بن انس این آیه را بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله خواند و آن حضرت فرمود:
راستی از امت من باشند مردمی بر حق تا آنکه عیسی بن مریم بر آنها فرود آید. و عیاشی بسند خود از امیر المؤمنین علیه السّلام
و از » آورده که فرمود: بدان کسی که جانم بدست او است البته این امت هفتاد و سه دسته شوند و همه در آتشند جز یک دسته
و هم اینانند که نجات یابند، و از امام پنجم و ششم « کسانی که آفریدیم امتی باشند که بدرستی رهبري کنند و بدرستی دادگستري
روایت شده که فرمودند: ما آنها هستیم (پایان). من گویم: رازي در (ج 1- ص 378 ) تفسیر خود روایت کرده که آدمیزاده یک
دهم پریانند، و پریان همه یکدهم جانداران بیابان، و آنان همه یکدهم پرندهها، و آنان همه یکدهم جانداران دریا، و آنان همه
یکدهم فرشتههاي گماشته بر زمین، و آنان همه یکدهم فرشتههاي آسمان نزدیکتر، و آنان همه یکدهم فرشتههاي آسمان دوم، و
بهمین روش تا آسمان هفتم، سپس همه در برابر فرشتههاي کرسی کمی و اندك باشند، سپس همه آنان یکدهم فرشتههاي یک
سراپرده از سراپردههاي عرشند که شمارههاي آنها ششصد هزار است. و چون درازاي هر سراپرده و پهنا و بلندیش با آسمانها و
زمینها و آنچه در آنها و میان آنها است سنجیده شود همه اینها در برابرش اندکند، و اندازه کوچکی، و باندازه جاي پائی در آن
نیست جز اینکه فرشتهاي در آن بسجده است یا در رکوع و یا بر سر پا ایستاده، و جنجالی دارند بتسبیح و تقدیس. سپس همه اینان
در برابر فرشتهها که گرد عرش میگردند چون یک قطره باشند در دریا و شمارهشان را جز خدا نداند، سپس با اینها است فرشتههاي
لوح که پیروان اسرافیلند، و فرشتههائی که سپاههاي جبرئیلند، و همه شنوا و فرمانبردارند سستی ص: 243
ندارند، و در کار پرستش خداي سبحان هستند، و زبانشان بذکر و تعظیمش گویا است و بهم در آن پیشی گیرند از روزي که
خداشان آفریده، در آنهاي شب و روز از پرستش او سر بزرگی نکنند و خسته نشوند، اجناس آنها شماره ندارند، و نه مدت
نداند لشکرهاي پروردگارت را جز » : عمرشان، و نه کیفیت عباداتشان، و اینست تحقیق حقیقت ملکوتش جل جلاله چنانچه فرمود
روایات] 1- در خصال بسندش از محمّد بن مسلم، گفت: شنیدم امام پنجم علیه السّلام میفرمود: البته که خدا عز و جل از ] .« خود او
آنگاه که زمین را آفریده هفت جهان آفریده که از فرزندان آدم نیستند، آنان را از خاك روي زمین آفریده و در آن یکی را پس از
دیگري در جهان خود جا داده، سپس خدا عز و جل آدم أبو البشر را آفرید و فرزندانش را از او آفرید، نه بخدا از روزي که بهشت
صفحه 109 از 134
را آفریده از ارواح مؤمنان تهی نبوده، و نه دوزخ از ارواح کفار و گنهکاران از آنگاه که خدا عز و جلش آفریده شاید شما در نظر
آرید که چون روز رستاخیز شود، و خدا بدنهاي بهشتیان را با ارواح آنها در بهشت درآورد، و بدنهاي کافران را با ارواحشان در
دوزخ خدا تبارك و تعالی در بلادش پرستیده نشود، و خلقی نیافریند که او را بپرستند و یگانه دانند، و بزرگ شمارند؟ آري بخدا
که البته خلقی آفریند بینر و ماده که او را بپرستند و یگانه شناسند و بزرگدارند، و بیافریند براشان زمینی در زیر پا و آسمانی بالاي
روزي که بجاي زمین زمین دیگر آید و بجاي آسمانها آسمانهاي دیگر، 48 - ابراهیم) و » : سر، آیا نیست که خدا عز و جل میفرماید
آیا درماندیم در آفرینش نخست بلکه آنها هر روزه در پوششی از آفرینشی تازهاند، 15 - ق). عیاشی از » : خدا عز و جل فرموده
محمّد مانند آن را آورده. 2- در خصال ( 172 ) بسندش از امام ششم علیه السّلام که فرمود: راستی براي خدا عز و جل 12000 عالم
است که هر کدام بزرگترند از هفت آسمان و هفت زمین، ص: 244 و هیچ کدامشان نمیدانند که خدا عز و
در منتخب البصائر سعد بن عبد اللَّه مانند آن را آورده. 3- در توحید .«1» جل عالم دیگري دارد، و من حجت بر همه آنها هستم
آیا درمانده شدیم » 200 ) و در خصال ( 180 ) بسندش از جابر بن یزید، گفت: از امام پنجم تفسیر قول خدا عز و جل را پرسیدم )
بآفرینش نخست بلکه آنان هر روز در پوششی از آفرینشی تازهاند، 15 - ق) پاسخ فرمود: اي جابر تاویلش اینست که چون خدا عز و
جل این خلق را پایان دهد و این جهان را و اهل بهشت در بهشت جا کنند، و اهل دوزخ در دوزخ، خدا عز و جل جهانی جز این
جهان از نور بیافریند، و خلقی بیپدري و بیمادري، او را بپرستند و یگانه شناسند، و زمینی جز این زمین براي آنها بیافریند که روي
آن باشند، و آسمانی جز این آسمان که بر آنها سایه کند، شاید تو پنداري که خدا عز و جل همانا این یک جهان را آفریده، یا
اینکه خدا عز و جل آدمی جز شما نیافریده، آري بخدا البته خدا تبارك و تعالی هزار هزار جهان و هزار هزار آدم (ابو البشر) آفریده
مشهور اینست که براي « آیا درماندیم در آفرینش اول » بیان قول خدا عز و جل .«2» و تو دنبال این همه جهان و این همه آدمیانی
اثبات بعث است، و مقصود از آفرینش تازه همانست، طبرسی- ره- در (ج 9 ص 144 ) تفسیرش فرموده: یعنی آیا درماندیم هنگامی
که نخست آنها را آفریدیم با اینکه هیچ نبودند پس چگونه درمانیم از بعث و بازگرداندن آنها، بلکه آنها در اشتباه و گمراهیند از
بازگرداندن آفرینش تازه. ص: 245 و صوفیه آن را بتجدد نمونهها در یک شخص تاویل کردند، و مخالف
خردمندان و دینداران دیگر بدان معتقد شدند و شاید تاویل وارد در خبر از بطون آیه است، و جمع میان آن و آنچه پیش گذشت
ممکن است باینکه مقصود از اولی جنس عالمها باشد و مقصود از این خبر نوع عالمها، و بهر حال این اخبار دلالت دارند بحدوث
عالم نه بقدم آن چنانچه برخی معتقدان بدان گفتهاند، زیرا زمان هر چه هم بیش شماره شود تا متناهی نشود. 4- در تفسیر علی بن
ابراهیم ( 715 ) بسندش از ابن عباس در تفسیر قول خدا (رب العالمین) گفته: راستی خدا عز و جل سیصد و ده و چند جهان پشت
قاف آفریده و پشت هفت دریا که هرگز یک چشم بهمزدن نافرمانی خدا نکردهاند: و آدم و فرزندانش را نشناختهاند، جهان هر
-5 در « جز اینکه بخواهد خدا پروردگار عالمیان » کدامش از سیصد و سیزده برابر آدم است و آنچه فرزند آورده، و اینست قول او
قصص راوندي بسندش از امام پنجم، فرمود: پرسیده شد امیر المؤمنین علیه السّلام که آیا در زمین پیش از آدم و فرزندانش آفریده
از آفریدههاي خدا بودهاند که خدا را بپرستند؟ پاسخ فرمود: آري البته در آسمانها و زمین خلقی بودند که خدا را تقدیس میکردند
و تسبیح میگفتند، و بزرگ میداشتند در شب و روز بیسستی و کاستی، چون که خدا عز و جل چون زمینها را آفرید پیش از
آسمانها بود، سپس فرشتههاي روحانی بالدار آفرید که هرجا خدا میخواست پرواز میکردند، و آنها را میان طبقههاي آسمان جا داد
و شبانه روز او را تقدیس میکردند، و اسرافیل و میکائیل و جبرئیل را از میان آنها برگزید. سپس خدا عز و جل در زمین پریان
روحانی بالدار آفرید که پائینتر از فرشتهها بودند، و آنها را نگهداشت که در پرش و جز آن بفرشتهها نرسند و آنها را میان
طبقههاي هفت زمین جا داد و بالاي آن و خدا را شبانه روز تقدیس میکردند و سست نمیشدند، سپس آفریدههائی پائینتر از آنها
، مانند خلق آنان هستند، آدمی نیستند، آنها آسمان و جهان، ج 1 « نسناس » آفرید با تن و جان و بیبال و پر میخوردند و مینوشیدند
صفحه 110 از 134
ص: 246 را میانه زمین و پشت زمین جا داد با پریان خدا را شبانه روز تقدیس میکردند و سست نمیشدند. گفت: پریان بآسمانها
پرواز میکردند و بفرشتهها برمیخوردند و بآنها درود میگفتند و از آنها دیدن میکردند و با آنها میآسودند و از آنها میآموختند
(الخبر) سپس گروهی از پریان و نسناس که خدا آفرید و در میانههاي زمین با فرشتهها جا داد از فرمان خدا سرپیچی کردند، و
هرزگی کردند و بناحق ستم کردند، و بیکدیگر در سرکشی بر خدا بالا دستی نمودند، تا آنجا که خون هم را ریختند، و تباهی بار
آوردند و پروردگاري خدا تعالی را منکر شدند، فرمود: گروه فرمانبران از پریان بکارهاي خدا پسند و فرمانبرداري او ایستادگی
کردند و از دو گروه پري و نسناس که از فرمان خدا سرکشی کردند جدا شدند. فرمود: خدا بال پریانی که از فرمان خدا سرکشی
کردند و تمرد نمودند فرو ریخت و نتوانستند بآسمان بپرند و بدیدار فرشتهها برسند چون گناه و نافرمانی کردند فرمود: گروه فرمانبر
خدا از پریها شب و روز مانند پیش بآسمان پرواز میکردند و ابلیس که (حارث) نام داشت بفرشتهها وانمود میکرد که از گروه
فرمانبر است سپس خدا خلقی آفرید نه فرشته بودند، نه پري، نه نسناس، مانند خزندهها در زمین میلولیدند میخوردند و مینوشیدند
چون چهارپایان از چراگاه زمین همه نر بودند و ماده نداشتند خدا خواهش زنان و دوستی فرزندان، و آز، و آرزوي دراز، و کام
زندگی در آنها ننهاده بود، نه شب به آنها تیره بود و نه روز آنها را فرا میگرفت، نه بهیمه بودند و نه خزنده، برگ درختها
جامهشان بود و از چشمههاي جوشان و نهرهاي بزرگ مینوشیدند. سپس خدا خواست آنها را دو گروه سازد و گروهی را پشت
آفتاب زدن و دریا انداخت و برایشان شهري ساخت بنام (جابرسا) که 12 هزار فرسخ در 12 هزار فرسخ وسعت داشت و با روئی
آهنین بر آن نهاد از زمین تا آسمان و سپس آنها را در آن جا داد، و گروه دیگر را پشت آفتاب غروب و آنور دریا افکند و شهري
برایشان ص: 247 ساخت بنام (جابلقا) 12 هزار فرسخ در 12 هزار فرسخ با باروئی آهنین تا آسمان و آنها را
در آن جا داد، اهل (جابرسا) جاي اهل (جابلقا) را نمیدانند و آنها هم جاي جابرسائیان را نمیدانند، و اهل میانه زمین از پري و
نسناس هم هیچ کدام را نمیشناسند. و خورشید بر اهل میانههاي زمین از پري و نسناس میتابد و از حرارت و روشنی آن سود
برند، سپس در چشمه گل آلودي غروب کند و اهل جابلقا از آن بیخبرند و هم اهل جابرسا چون طلوع کند، زیرا آن از پس جابرسا
برآید و از پس جابلقا غروب کند. گفته شد یا امیر المؤمنین پس چگونه بینند و زنده مانند، چگونه میخورند و مینوشند با اینکه
خورشید بر آنها نتابد؟ فرمود: آنها از نور خدا پرتو گیرند که تابندهتر از نور خورشید است، ندانند که خدا خورشیدي آفریده و نه
ماهی و نه اختران و نه کواکبی و جز خدا را نشناسند، گفته شد: یا امیر المؤمنین ابلیس چه ارتباطی با آنها دارد؟ فرمود: ابلیس را
نشناسند و نامش را نشنیدند، و جز خداي یگانه و بیشریک نشناسند، هیچ کدام هرگز خطاء و گناهی نورزند، بیمار نشوند پیر
نشوند، نمیرند تا روز رستاخیز، خدا را بپرستند و سست نشوند، شب و روز در برابر آنها یکسانست. و فرمود: راستی خدا پس از
هفت هزار سال از گذران پري و نسناس دوست داشت خلقی آفریند، و چون آفرینش خدا بر این شد که آدم را آفریند براي تدبیر و
تقدیر پدیدشی در آسمانها و زمین پردههاي آسمان را بالا زد و سپس بفرشتهها فرمود: آفریدههاي پري و نسناس مرا در زمین
بنگرید که آیا کردار و فرمانبریشان را برایم میپسندید؟ و آنها سرکشیدند و کردار آنان را از گناهان و خون ریزي و تباهی در
زمین بناحق دیدند و آن را بزرگ شمردند و براي خدا خشم گرفتند و بر اهل زمین افسوس خوردند و خشم خود را مهار نکردند و
گفتند: پروردگارا تو عزیزي جباري قاهر و ص: 248 بزرگواري و اینان همه آفریده ناتوان و زبون تواند همه
در زمین تو و زیر دست تو میچرخند و روزي تو را میخورند، و از عافیت تو بهره برند و با این همه نافرمانی تو کنند با این گناهان
بزرگ و تو خشم نکنی و انتقام آنچه از آنها بینی و شنوي براي خود نکشی این بر ما ناگوار است، و در خور تو نیست. فرمود: و
چون خدا گفتار فرشتهها را شنید فرمود: من در زمین جایگزین گذارم تا حجت من باشد بر آفریدههایم در زمین من، فرشتهها
گفتند: منزهی تو پروردگار ما آیا میگذاري در آن کسی که فساد انگیزد و خونریزد با اینکه ما تسبیح گوئیم بسپاست، و تقدیس
کنیم برایت؟ خدا تعالی فرمود: اي فرشتههایم راستش میدانم من آنچه را شما ندانید، من بدست خود آفریدهاي بیافرینم، و از نژادش
صفحه 111 از 134
پیغمبران و رسولان و بندههاي خوب و امامان رهبر بیافرینم، و آنان را بر خلقم خلیفه نمایم در زمینم تا از نافرمانیم آنها را باز دارند،
و از عذابم آنان را بترسانند، و بفرمانبریم رهنمایند، و آنها را براهم بکشانند. آنان را حجت خود کنم براي اتمام عذر و بیم دادن، و
دیوان را از زمینم برانم و آن را از لوث وجودشان پاك سازم و در هوا و گوشههاي زمین و در بیابانها جایشان دهم، پس
آفریدههایم آنان را نبینند، و شخصشان را ننگرند و همنشین و آمیخته با آنها نباشند، همخور و همنوش آنها نگردند و دور کنم نژاد
سرکشان پري نافرمان را از نژاد آفریده و خلق خودم و برگزیدهام و در کنار خلق من نباشند، و میان پریان و خلقم پرده کشم، و
خلقم شخص پري را بچشم نیاورند، و با آنها همنشین نشوند و هم نوش نگردند، و یورش چون آنها نکنند، و هر که از نژاد خلقم
که او را بزرگ داشتم و برگزیدم براي نهان خود، مرا نافرمانی کند، آنان را بجایگاه نافرمانان برم، و بآبگاه آنها درآرم و باکی
ندارم. فرشتهها گفتند: ما را دانشی نیست جز آنچه تو بما آموختی زیرا تو عزیز و حکیمی، و بفرشتهها فرمود: راستش من آفرینندهام
آدمی را از گلی خشکیده ص: 249 که از خرهاي سالخورده است، و چون او را ساختم و از روح خود در او
دمیدم همه براي او پیشانی بر خاك نهید. فرمود: این از خدا حجتی بود که پیش داشت براي فرشتهها پیش از آنکه او را بیافریند و
نیست که خدا دگرگون سازد آنچه را بر پا دارد مگر پس از اتمام حجت و بیم دادن، و خدا یک فرشته را فرمان داد تا با دست
یعنی « فمرحوا » : راستش مشتی بر گرفت و آن را در کفش ساخته و خشک کرد و خدا عز و جل فرمود: از تو بیافرینم! ایضاح
بسا منظور اینست که در شب « و لا یلبسهم اللیل » شرارت کردند و بزرگی فروختند، و اگر به جیم باشد بمعنی تباهی و پریشانی است
نیاز بپوشش ندارند و در روز پرده و پوشش نخواهند یا اینکه خورشید بر آنها نتابد نه شب دارند و نه روز، و از این خبر برآید که
جابلقا و جابرسا از این جهان بدرند و پشت آسمان چهارم بلکه هفتمند بنا بر مشهور و اهلشان صنفی از فرشتهها یا مانند آنهایند،
راوندي خبر را مختصر کرده، و تمام آن بسند دیگري در مجلد پنجم گذشت. 6- در بصائر بسند خود از امام ششم که روایت را به
امام حسن علیه السّلام رسانیده روایت کرده که فرمود: راستی براي خدا دو شهر است یکی در مشرق و دیگري در مغرب، بر آنها
دو بارو است از آهن و در هر شهري هزار هزار در یک لنگه است از طلا، و در آن هفتاد هزار هزار زبان جدا جدا است، و من همه
آن زبانها را میدانم و آنچه را در آن دو شهر است، و در میان آنها است، و حجتی براي آنها نیست جز من و برادرم حسین علیهما
السّلام (در ج 1 کافی ص 462 بسندش روایت شده). و از همان بسند دیگر مانندش آمده. 7-: از همان بسندش از جابر گوید از
گوید آسمان و جهان، « و همچنین نمودیم بابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را، 75 - الانعام » امام پنجم پرسیدم از قول خدا عز و جل
ج 1، ص: 250 سرم بزیر بود و امام دستش را بالا کرد و فرمود: سرت را بالا کن، سرم را بالا کردم و دیدم سقف شکافت تا دیدهام
بنوري افتاد که چشمم خیره شد، سپس فرمود: ابراهیم ملکوت آسمانها را چنین دید، فرمود: سر فرو کن، فرو کردم سپس فرمود: سر
برآور برآوردم و سقف برجا بود، گفت: سپس دستم را گرفت و برخاست و مرا از خانهاي که در آن بودیم بدر آورد و بخانه دیگر
برد و جامهاش را کند و جامه دیگر پوشید. سپس بمن فرمود: چشم خود را ببند و چشمم را بستم فرمود: چشمت را باز نکن و
ساعتی گذشت و بمن فرمود میدانی در کجائی؟ گفتم: نه قربانت! فرمود در آن تاریکی که ذو القرنین پیمود گفتم قربانت اجازه
میدهی چشمم را باز کنم فرمود باز کن که چیزي نخواهی دید، چشم گشودم و بناگاه در یک تاریکی بودم که جاي پاي خود را
نمیدیدم، سپس اندکی رفت و ایستاد و فرمود: میدانی کجائی؟ گفتم: نه، فرمود: بر سرچشمه زندگانی که خضر از آن نوشید. و از
آن عالم درآمدیم و بعالم دیگر برآمدیم، و در آن راه رفتیم و ساختمان و مساکن و اهل آن چون عالم ما بودند. و بعالم سومی
درآمدیم بهمان شکل، تا به پنج عالم گذر کردیم، فرمود: این ملکوت زمین است که ابراهیم ندیده است و همان ملکوت آسمانها
را دیده، ملکوت زمین دوازده عالم است هر کدام بشکلی است که دیدي، هر امامی از ماها که درگذرد در یکی از این عالمها جاي
گیرد تا پایان آنها که امام قائم است در عالمی بماند که ما در آن جا داریم. گفت: سپس بمن فرمود: چشم ببند، بستم و دستم را
گرفت و ناگاه در همان خانه بودیم که از آن درآمدیم، و آن جامهها را کند و جامهاي که داشت پوشید و بمجلس خود باز گشتیم،
صفحه 112 از 134
و گفتم: قربانت از روز چقدر گذشته؟ فرمود: سه ساعت. بیان: ابراهیم آن را ندیده یعنی همه را یا در هنگام مناظره با قومش آن را
، ندیده و از آن پس دیده، و گویا در قرائت آنها (الارض) منصوب است و ملکوت بر آن اضافه نشده است. آسمان و جهان، ج 1
8- در بصائر بسندش از ابی بصیر، گفت: نزد امام ششم بودم و پاي بر زمین کوفت و بناگاه دریائی بود که کشتیهاي نقره ص: 251
در آن بود، سوار کشتی نقره شد و بهمراهش سوار شدم تا رسید بجائی که در آن چادرهائی از نقره برپا بود، درون آنها رفت و بدر
آمد و بمن فرمود، آن چادر را دیدي که نخست درون آن رفتم گفتم: آري فرمود: آن چادر رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
بود و دیگري چادر امیر المؤمنین علیه السّلام و سومی از فاطمه و چهارم از خدیجه و پنجم از امام حسن و ششم از حسین و هفتم از
علی بن الحسین و هشتم چادر پدرم بود و نهم از آن خودم، و کسی از ما نمیرد جز اینکه چادري دارد و در آن جاي گیرد. 9- و از
همان بسندش از سدیر گفت: امام پنجم بمن فرمود: اي أبا الفضل من در مدینه مردي را میشناسم که پیش از برآمدن خورشید و
براي « و از قوم موسی امتی باشند که بحق رهبري کنند و بحق دادگستري » پیش از غروبش رفت نزد گروهی که خدا فرموده
کشمکشی که میان آنها بود و آن را اصلاح کرد. 10 - و از همان بسندش از عبد الصمد بن علی گفت: مردي نزد امام چهارم علیه
السّلام آمد و امام باو فرمود: تو کیستی؟ گفت: من منجم هستم، فرمود: پس تو عراف و شناسندهاي، گفت بدو نگریست و سپس
فرمود: بتو مردي را نشان دهم که از آنگاه که نزد ما آمدي در چهارده عالم گام زد که هر کدامشان بزرگتر از سه برابر دنیا است و
از جاي خودش هم نجنبید؟ منجم گفت: او کیست؟ فرمود: من هستم و اگر بخواهی تو را آگاه کنم بدان چه خوردي و بدان چه در
نام « جابلقا » خانهات ذخیره کردي. 11 - و از همان بسندش از امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: راستی خدا را شهریست پشت مغرب
دارد و در آن هفتاد هزار امت است و هر کدام مانند امت این جهانند و یک چشم بهمزدن نافرمانی خدا نکردند و هیچ کاري نکنند
و هیچ نگویند جز نفرین بدوتاي اول و بیزاري از آنها و اظهار دوستی با خاندان پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم. آسمان و جهان،
12 - و از همان بسندش از امام ششم علیه السّلام فرمود براستی خدا را پس این زمین شما زمین درخشانیست که پرتو ج 1، ص: 252
این از آنست، در آن خلقی است که خدا را میپرستند و چیزي را یا او شریک نسازند و همه از فلان و فلان بیزاري جویند. 13 - و از
همان بسندش از امام ششم علیه السّلام فرمود: راستی پشت این چشمه خورشید شما چهل چشمه خورشید است و در آنها خلق
بسیاریست، و راستی پشت ماه شما چهل ماه است و در آنها خلق بسیاریست، نمیدانند خدا آدمی آفریده یا نه، و بالهام لعن بر فلان
و فلا را دانستهاند. 14 - و از همان بسندش تا ابی سعید همدانی، گفت: امام دوّم فرمود: راستی خدا را دو شهر است، شهري در
مشرق و شهري در مغرب، و هر کدام را باروئی است از آهن، در هر باروئی هفتاد هزار لنگه در است که از هر لنگه آن هفتاد هزار
زبان آدمی در جریان گفتگو است که همه با یک دیگر تفاوت دارند، و ما همه آن زبانها را میدانیم و در آنها و در میان آنها
پیغمبرزادهاي جز من و جز برادرم نیست، و منم حجت بر همه آنها. 15 - و از همان بسندش از ابو الحسن علیه السّلام گفت: شنیدم
میفرمود: راستی خدا را پشت این نطاق آسمانی یک زبرجد سبزیست که آسمان سبزه فام است گوید: گفتم: نطاق چیست؟ فرمود:
پرده است، و خدا را پشت آن هفتاد هزار عالم است بیش از آدمیان و پریان و همه فلان و فلان را لعنت کنند. بیان: شاید مقصود از
نطاق کوهها باشد که بچشم ما آیند، و مقصود از زبرجد کوه قاف باشد یا مقصود از نطاق همان کوه است و مقصود از زبرجد
پشت آنست، و احتمال دوریست که مقصود آسمان باشد، در نهایه گفته: در شرح حدیث مدح عباس در وصف پیغمبر صلّی اللَّه
علیه و آله و سلّم: تا در برگرفت خاندان والاي تو از خندف والا که زیر آن نطاقها بود نطق جمع نطاق است و نطاق دورنماي یک
رشته کوه بلند و کوتاه که مانند شده ص: 253 با کمربند که بمیان بندند پایان و در برخی کتابها نطاف با فاء
یک نقطه آمده یعنی آب زلال پشت دریاها و تفسیر آن بحجاب براي اینست که مایع دید پس از خود است. من گویم: اخبار
بسیاري بدین مضمون آوردم در کتاب حجت در باب اینکه ائمه علیهم السّلام حجت بر همه خلائقند و همه عوالم. 16 - در جامع
الاخبار: رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: موسی از پروردگارش خواست که باو بفهماند از چندیست دنیا را آغاز کرده، خدا
صفحه 113 از 134
بموسی وحی کرد تو از پیچیدههاي دانشم مرا میپرسی، گفت: دوست دارم آن را بدانم پروردگارا فرمود: اي موسی، ده برابر چند
ملیون سال است که دنیا را آفریدم، 50 هزار سال ویرانه بود، و 50 هزار سال آن را آباد کردم، سپس در آن مردمی چون گاو
آفریدم که روزي مرا میخوردند و جز مرا میپرسیدند تا 50 هزار سال، سپس همه را در یک ساعت میرانیدم و دنیا را 50 هزار سال
ویران کردم، باز آبادش کردم تا 50 هزار سال. سپس دریائی در آن آفریدم تا 50 هزار سال و چیزي نبود که یک مزه آب بنوشد،
سپس یک جانوري آفریدم و بر آن دریا مسلط کردم و آن را در یک نفس نوشید سپس خلقی آفریدم کمتر از زنبور و مهتر از پشه
و آنها را بر آن جانور مسلط کردم تا او را گزیدند و کشتند و دنیا ویران شد 50 هزار سال سپس آن را باز 50 هزار سال آباد کردم
سپس همه دنیا را بیشه نی ساختم و سنگ پشتها آفریدم و بر آن مسلط نمودم، و آنها را خوردند تا چیزي از آنها نماند. سپس همه
را در یک ساعت نابود کردم و دنیا تا 50 هزار سال ویران ماند سپس تا 50 هزار سال آن را آباد کردم، سپس 30 آدم آفریدم در
سی هزار سال که فاصله آدمی تا آدم دیگر هزار سال بود، و همه را بقضا و قدرم نابود کردم، سپس در آن 50 ملیون شهر از نقره
سپید آفریدم، و در هر شهر صد ملیون کاخ از طلاي سرخ، و همه شهرها را تا فضا پر از دانه خردل نمودم که در آن روز از شکر
ص: 254 خوشمزهتر بود و از عسل شیرینتر و از برف سپیدتر، سپس پرنده کور آفریدم که در هر هزار سال
یک دانه خردل خوراکش بود و آنها را خورد تا پایان یافتند. سپس دنیا را ویران کردم تا 50 هزار سال، سپس آن را آباد ساختم تا
50 هزار سال سپس در روز جمعه هنگام ظهر پدرت آدم را بدست خود آفریدم، و جز او را از گل نیافریدم. و از پشت او پیغمبر
محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را برآوردم. بیان این روایت از مخالفین است که مؤلف جامع نقل کرده و من هم از او نقل کردم
و اعتماد بدان ندارم. 17 - در کتاب منتخب البصائر و کتاب المحتضر بسندش از محمّد بن مسلم گفت: از امام ششم علیه السّلام
پرسیدم از اندازه میراث علم که یک امور کلی است یا شرح هر آن چیزیست که ماها در باره آن سخن کنیم؟ فرمود: راستی خدا عز
و جل را دو شهر است، یکی در مشرق و دیگري در مغرب، در آنها مردمی باشند که ابلیس را نشناسند، و آفرینش او را ندانند، در
هر حال ما آنها را ملاقات کنیم، از ما هر چه نیاز دارند بپرسند و از ما خواستار دعاء شوند، و بآنها بیاموزیم و از ما بپرسند که قائم ما
کی ظهور کند، عبادت و تلاشی در خداپرستی دارند، فاصله میان دو لنگه شهرشان صد فرسخ است، تمجید و دعاء و کوشش
سختی دارند. اگر شما بآنها بنگرید کردار خود را ناچیز شمرید، یکی از آنان یکماه سرش بسجده نمازش باشد، خوراکشان تسبیح
است، و جامهشان برگ و چهرهشان تابان، چون یکی از ائمه را بینند او را بلیسند و گردش را بگیرند، و از خاك زیر پایش بردارند
و بدان تبرك جویند، چون نماز گزارند بانگی بلند کنند سختتر از بانگ گردباد، گروهی از آنها از آنگاه که انتظار ظهور قائم ما
را دارند اسلحه بزمین نگذاشتهاند، در حال آماده باشند، و از خدا عز و جل خواستارند که ویرا بدانها بنماید. عمر هر کدام هزار سال
است، در چهره آنها خشوع و خدا ترسی و خداجوئی نمایانست. ص: 255 چون خود را از آنها باز داریم
پندارند، از خشم بر آنها است. اوقاتی که نزد آنها میرویم در نظر دارند، نه خسته شوند و نه سست گردند، قرآن را چنانچه بآنها
آموختیم قرائت کنند، و در تعلیم ما چیزها است که اگر بر مردم خوانده شود بدان کافر شوند و منکر آن باشند، از مشکلات قرآن
از ما میپرسند و چون بر ایشان شرح میدهیم خوشدل میشوند از آنچه از ما میشنوند، و براي ما عمر دراز میخواهند و اینکه ما را از
دست ندهند، و میدانند در اینکه بآنها میآموزیم نعمت بزرگی است از خدا که بآنها عطا شده، آنها با امام قائم خروجی دارند. و
اسلحه داران آنها پیشتازند و خواستار نصرت امامند. پیر دارند و جوان چون جوانشان پیري بیند بندهوار برابر او نشیند و برنخیزد تا او
فرمانش دهد بهتر از همه میدانند امام چه دستوري دارد و تا بآنها فرمانی دهد بر آن ایستادگی دارند تا فرمان دیگر صادر کند اگر
بهمه خلق میان مشرق و مغرب درآیند در یک ساعت همه را نابود کنند، آهن در آنها اثر نکند، شمشیرهائی از آهن دارند جز آهن
معمولی اگر یکیشان بکوهی شمشیر زند آن را دو نیم کند امام بدانها است که با هند و دیلم و گروه روم و بربر و فارس نبرد کند. و
در میان جابرسا تا جابلقا که دو شهرند یکی در شرق و دیگري در مغرب اهل هر کیشی را بخدا عز و جل و اقرار به پیغمبري محمّد
صفحه 114 از 134
صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و توحید و ولایت ما خانواده دعوت کنند هر که پذیرد و مسلمان شود او را رها کنند و فرماندهی بر او
- گمارند از خود و هر که نپذیرد و مسلمان نشود او را بکشند تا در میان مشرق و مغرب و پائین کوهستان کسی جز مؤمن نماند. 18
بصائر صفار بسندش از امام ششم علیه السّلام که فرمود: براي خدا شهریست پشت دریا بمسافت چهل روز سیر خورشید، در آن
مردمیند که هرگز نافرمانی نکردند، و ابلیس را نشناسند (الخبر) بیان گویا حدیث محمّد بن مسلم دو تا است که از راوي یا نویسنده
آخر یکم و آغاز دوم ساقط شده و آخر یکم همانست که بهمین سند در کتاب امامت گذشت که فرمود: ص:
256 از این اموري که مردم در آن سخن گویند از طلاق و فرائض ارث، فرمود: راستش علی علیه السّلام همه دانش را نوشته،
قضاوت و فرائض ارث را و اگر ما بر سر کار باشیم چیزي نباشد جز در آن قانونیست که آن را اجراء کنیم، و آغاز دومی همانست
که بروایت صفار آوردیم (لحس) لیسیدن چیزیست و بسا که مقصود اهتمام در اخذ دانش است تا جایی که میخواهند همه دانش او
را فرا گیرند، چون کسی که کاسه لیسد تا همه آنچه در آنست برگیرد، در برخی نسخ است (لحبسوه- او را بازداشت کنند) یعنی
براي بهرهوري. 19 - در منتخب البصائر بسندش از امام ششم فرمود: خدا را شهریست در مشرق بنام (جابلقا) که 12 هزار در طلا
دارد، میان هر دري تا دیگري یک فرسخ است بر هر دري برجی است که 12 هزار جنگجو دارد که دم اسبها را گره زده و تیغ و
- سلاح را تیز کرده و در انتظار ظهور قائم ما هستند، و خدا شهري دارد در مغرب بنام (جابرسا) با همین وصف، منم امام آنها. 20
در کافی (روضه 220 ) بسندش از ابن عباس، گفت: پرسش شد امیر المؤمنین علیه السّلام از خلق، فرمود: خدا 1200 در خشکی
( آفریده و 1200 در دریا و 70 جنس از آدمیزاده، و همه مردم فرزند آدمند جز یأجوج و مأجوج. 21 - و از همان (روضه کافی 231
بسندش از ابی حمزه گفت: امام پنجم شبی که نزد او بودم نگاهی بآسمان کرد و بمن فرمود: اي ابا حمزه، این گنبد پدر ما آدم
است و راستی که خدا عز و جل 39 گنبد جز آن دارد، در آنها آفریدهها هستند که یک چشم بهمزدن نافرمانی خدا نکردند. 22 - و
از همان (روضه کافی 231 ) بسندش از عجلان بن صالح گفت: مردي نزد امام ششم آمد و باو گفت: قربانت: این گنبد آدم است؟
فرمود: آري و خدا را گنبدهاي بسیار است هلا راستی که پشت این مغرب شما 39 مغربست زمینی است درخشان پر از خلقی که
بنور او تابانند و خداي عز و جل را یک چشم بهمزدن نافرمانی نکردهاند ندانند خدا آدم را آفریده یا نه بیزارند از فلان و فلان.
23 - در خرائج بسندش از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که فرمود: اي علی راستی که خدا ص: 257
حاضر کرد تو را با من در هفت جایگاه، و آنها را یاد کرد تا جایگاه دوم، فرمود: جبرئیل آمد و مرا بآسمان برد و بمن گفت:
برادرت کجا است؟ گفتم: او را بجاي خود نهادم، گفت: از خدا بخواه او را با تو بیاورد، از خدا خواستم و ناگاه تو با من بودي، و
براي من پرده برداري شد از هفت آسمان و هفت زمین تا ساکنان و آبادکنندهها و جاي هر فرشتهاي را در آسمانها دیدم، و ندیدم
روایت کرده از ثمالی از امام چهارم علیه السّلام، فرمود: « مشارق الانوار » چیزي از آنها جز که تو هم دیدي. 24 - گویم: برسی در
راستی خدا آفریده محمّد و علی و نژاد پاکشان را از نور عظمت خود و آنان را پیکرهها واداشته پیش از مخلوقات، سپس فرمود: تو
گمان داري خدا خلقی جز شما نیافریده، آري بخدا البته خدا هزار هزار آدم و هزار هزار عالم آفریده، و تو بخدا دنبال همه این
عالمهائی. 25 - در کتاب واحدة روایت شده از امام صادق علیه السّلام که خدا را دو شهر است یکی در مغرب و دیگري در مشرق
بآنها جابلقا و جابرسا گویند درازي هر کدام 12 هزار فرسخ است، در هر فرسخ دري است، در هر روز از هر در هفتاد هزار درون
روند و مانند آن برون شوند و تا روز قیامت باز نگردند، نمیدانند خدا آفریده آدم را و نه ابلیس و نه خورشید و نه ماه را آنان بخدا
فرمانبرترند براي ما از شماها براي ما میوه آرند در غیر فصل آن، گماشتهاند بلعن بر فرعون و هامان و قارون. 26 - از ابن عباس
روایت شده که امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: راستی پشت قاف جهانیست که جز من بدان نمیرسد، و آن فراگیر بهر آنچه هست
که در پس آنست و من مانند این دنیاي شما آن را میدانم، و منم نگهبان و گواه بر آن، و اگر بخواهم همه دنیا و سراسر هفت
آسمان و هفت زمین را در کمتر از یک چشم بهمزدن بگردم میتوانم، براي اسم اعظمی که نزد من است، و منم آیت عظمی، و
صفحه 115 از 134
معجز باهر. 27 - و نیز روایت شده از امیر المؤمنین علیه السّلام که روزي فرمود: آه اگر براي ص: 258 آن
دریافتکنندهاي مییافتم، مردي که بر گردنش کتابی آویخته بود برخاست و ببانگ بلند گفت: اي که مدعی هستی آنچه را ندانی،
و بخود بندي آنچه را نفهمی، من پرسندهام جواب گو، گوید یاران علی علیه السّلام برجستند تا او را بکشند، امیر المؤمنین علیه
السّلام فرمود: او را واگذارید که حجتهاي خدا بزور برپا نشوند، و براهین خدا بیهوده روشن نگردند، و رو کرد بدان مرد و فرمود: با
همه زبانت بپرس که من پاسخ گویم ان شاء اللَّه. گفت میان مشرق و مغرب چند است؟ فرمود باندازه مسافت هواء، گفت مسافت
هواء چند است؟ فرمود چرخش فلک، گفت چرخش فلک چیست؟ فرمود: یک روز سیر خورشید، آن مرد گفت راست گفتی،
پس قیامت کی باشد؟ فرمود: چون مرگ در رسد و عمر بگذرد، گفت: راست گفتی، عمر دنیا چند است؟ فرمود: گویند هفت
هزار سال و اندازه ندارد. گفت راست گفتی، مکه چونست از بکّه فرمود: مکه اطراف حرم است و بکه جاي خانه کعبه، گفت چرا
مکه را مکّه نام نهادند، فرمود براي آنکه خدا زمین را از زیر آن کشید، گفت: چرا بکه نامیده شد؟ فرمود: چون گریاند دیده
جباران و گنهکاران را. گفت راست گفتی؟ خدا پیش از آفرینش عرش خود کجا بود؟ امیر المؤمنین فرمود: منزه است خدائی که
حاملان عرشش با همه تقربی که بکرسی او دارند کنه وصف او را درنیابند و نه فرشتههاي مقرب پرتوهاي جلالش، واي بر تو در
باره او نگویند: براي چه، و نه چگونه، و نه کجا است، و نه از کی، و نه براي چه، و نه از کجا و نه، کجا. آن مرد گفت: راست
گفتی، تا چند عرش روي آب ماند پیش از آفرینش آسمان و زمین، فرمود میتوانی بشماري؟ گفت: آري، فرمود: بگو اگر از دانه
خردل همه فضاي میان زمین و آسمان را پر کنند، سپس بتو ناتوان بگویند آن را دانه دانه از مشرق بمغرب ببري، و عمرت دراز شود
تا آن را ببري و بشماري آسانتر است از شماره ص: 259 آنچه عرش بر آب مانده پیش از آفرینش زمین و
آسمان، و همانا من جزئی از یکدهم یکدهم آنچه عرش بر آب مانده پیش از آفرینش زمین و آسمان، برایت شرح دادم، جزئی از
عشر عشیر از یکجزء صد هزار جزء، و از خدا آمرزشخواهم که اندك گفتم، گفت: آن مرد سرش را جنبانید و گفت: گواهم که
خدا یکی است و جز او شایسته پرستش نیست و محمّد رسول خدا است. 28 - در المحتضر بسندش گوید: امیر المؤمنین در خطبه
خود فرمود: از من بپرسید که هر پرسشی را از زیر عرش باشد پاسخ گویم، این را نگوید پس از من مگر نادانی دعوي دار، یا
دروغگوئی یاوهباف، سپس مردي برخاست ... و دنبالش مانند آن را آورده. 29 - برسی گفته: رازي در کتابش بنام مفاتیح الغیب
گوید: رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: شبی که مرا بآسمان بردند در آسمان هفتم میدانها دیدم مانند میدانهاي شما در
زمین، و دیدم فوجها از فرشته در پروازند و در برابر هم ایستی ندارند، بجبرئیل گفتم اینان کیانند؟ گفت: نمیدانم، گفتم: از کجا
آمدهاند؟ گفت: ندانم گفتم: کجا میروند؟ گفت: ندانم، گفتم: از آنها بپرس، گفت: نمیتوانم، ولی اي دوست خدا تو از آنها بپرس.
فرمود: بیکی از آنها برخوردم و گفتم: نامت چیست؟ گفت: کیکائیل گفتم از کجا آمدي؟ گفت: نمیدانم، گفتم: کجا میروي؟
گفت: نمیدانم، گفتم: چند راه طی کردي؟ گفت: نمیدانم جز اینکه اي دوست خدا میدانم خدا در هر هزار سال یک ستاره آفریند،
روایت « الأنبیاء و الاوصیاء » و من در سیر خود شش هزارش را دیدم که خدا آفرید. 30 - النجوم: گفته: محمّد بن علی مؤلف کتاب
کرده مردي نزد امام چهارم آمد و یارانش گرد او بودند امام باو فرمود: از کجائی؟ گفت: منجم و قیافهشناس و عراف هستم امام
بدو نگریست و فرمود: مردي بتو نشان دهم که از روزي که تو بر ما وارد شدي او در چهار هزار عالم گذر کرده؟ آسمان و جهان،
ج 1، ص: 260 گفت: او کیست؟ فرمود: اما آن مرد را بتو نشان ندهم ولی اگر خواهی بتو گزارش دهم که چه خوردي و چه در
خانهات ذخیره کردي؟ گفت: بمن آگاهی ده. گفت: امروز خوراك تو حیس بود (و آن خرمائیست که هستهاش را درآورند و با
کشک بکوبند و با روغن مخلوط کنند و دستمال کنند تا چون ترید شود) و اما در خانه تو بیست اشرفی طلا است که سه تاش
تمام وزنست، آن مرد گفت: من گواهم که تو حجت عظمی، مثل اعلی و کلمه تقوا هستی، امام فرمود: تو هم یک صدیقی که خدا
دلت را با ایمان آزموده (و برجا داشته). 31 - من گویم: در یکی از کتب قدماي اصحاب در نوادر معجزات دیدهام بسند خود از
صفحه 116 از 134
صدوق که آن را به سلمان رسانیده گفته: بهمراه امیر المؤمنین علیه السّلام بودیم و گفتگو در معجزههاي پیغمبران مینمودیم من بآن
حضرت گفتم: اي آقایم دوست دارم ناقه ثمود و چیزي از معجزههاي خود را بمن بنمائی، فرمود: بسیار خوب، بر جست درون
منزلش رفت و سوار بر اسب تیرهاي برون آمد، قباي سپیدي بر تن و کلاه سپیدي بر سر داشت و بقنبر فریاد کرد آن اسب پیشانی
سفید و تیره رنگ را بدر آور و بمن فرمود: اي ابا عبد اللَّه سوار شو من سوارش شدم و بناگاه دو پر داشت که بپهلویش چسبیده
بودند، باو بانگ زد و او بهواء برآویخت و من آواز پر فرشتهها را در زیر عرش شنیدم، و بر کناره دریاي پر کولاك و طوفانی بر
آمدیم و امام نگاهی تند بدان انداخت و دریا آرام شد. گفتم: اي آقایم از نگاهت دریا از جوشش خود ایستاد و آرام شد، فرمود:
اي سلمان همانم بس که بدو فرمانی دهم، سپس دستم را گرفت و روي آب براه افتاد و اسبها بدنبال ما میآمدند و مهار کشی
نداشتند، بخدا نه پاي ما تر شد و نه سم اسبها، از آن دریا گذشتیم و بجزیره پر درخت پر میوه و پر پرنده و پر از جوي آب رسیدیم
و ناگاه بدرختی تنومند و بیمیوه و پر از گل برخوردیم. امام با عصائی که بدست داشت آن را جنبانید و شکاف برداشت و از آن
ماده شتري بطول 80 ذراع و پهناي 40 ذراع بدر آمد و کرهاي در دنبالش بود، بمن فرمود ص: 261 نزدیکش
برو و از شیرش بنوش، نزدیک شدم و نوشیدم تا سیر شدم از عسل خوشمزهتر و از کره نرمتر بود، و مرا بس شد، فرمود: این
خوبست گفتم: خوب آقایم، فرمود میخواهی به از آن را بتو نمایم؟ گفتم: آري اي آقایم، فرمود: اي سلمان: فریاد کن یا حسناء بدر
آي، من فریاد کردم و ماده شتري با 120 ذراع درازا و 60 ذراع پهنا از یاقوت احمر بدر آمد و مهاري از یاقوت زر داشت، و پهلوي
راستش از طلا بود و پهلوي چپش از نقره، و پستانش از در خوشاب. فرمود: اي سلمان از شیرش بنوش، گفت: پستانش را در دهن
گرفتم و عسلی زلال و پاك از او بدر آمد گفتم: آقایم این از کیست؟ فرمود: از تو و همه شیعیان دیگر از دوستانم، سپس باو
فرمود: برگرد و فورا برگشت و مرا در آن جزیره گردانید تا بدرخت بزرگی رسانید که در پاي آن خوانی بزرگ گسترده بود و بر
آن خوراکی بود که بوي مشک میداد، ناگاه پرنده بشکل یک کرکس بزرگ جست و بآن حضرت درود گفت و بجاي خود
برگشت. گفتم: اي آقایم این خوان چیست! فرمود خوانی است که براي شیعیان و دوستانم تا روز قیامت گسترده است، گفتم: این
پرنده چیست؟ فرمود: فرشتهاي که بر آن گماشته شده، گفتم: تنها است؟ فرمود خضر علیه السّلام هر روز بر او گذر کند. سپس
دستم را گرفت و بدریاي دیگر برد و از آن گذشتیم و بجزیره بزرگی رسیدیم که کاخی داشت یک خشت از طلا و یکی از نقره
سپید و کنگرههایش از عقیق زرد بود و بر هر رکن کاخ هفتاد صنف فرشته بود و امام بر آن رکن نشست، و فرشتهها میآمدند و باو
درود میگفتند، سپس اجازه داد به جاهاي خود باز گشتند. سلمان گفت: سپس آن حضرت بکاخ در آمد و در آن درختها و جویها
و پرندهها و گیاههاي رنگارنگ بود، امام رفت تا بپایانش رسید و بر سر دریاچهاي میان بستان ایستاد، بر پشت بام رفت و بر آن
تختها از طلاي سرخ بود، بر آن نشست ص: 262 و سر کشیدیم و دریاي سیاه پر موج درهم بود موجهایش
چون کوههاي بلند بودند و نگاهی تند بدان انداخت و دریا بنگاه او از جوشش افتاد، فرمود: بس باشد که باو فرمانی دهم، سلمان
میدانی این چه دریائیست؟ گفتم: نه، اي آقایم، فرمود: این دریائیست که فرعون و قومش در آن غرق شدند، راستی که شهري بر پر
جبرئیل بر داشته شد و باین دریا افکنده شد، و فرو رفت و تا قیامت بتک آن نرسد، گفتم: اي آقایم، دو فرسخ راه رفتیم؟ فرمود: 50
هزار فرسخ راه رفتی و 20 بار گرد جهان چرخیدي. گفتم: اي آقایم این چگونه است؟ فرمود: اي سلمان ذو القرنین در شرق و غرب
جهان گردید و بسد یأجوج و مأجوج رسید آیا بر من که برادر سید المرسلین و امین رب العالمین هستم و حجت خدایم بر همه خلق
داناي غیب است و بر غیب خود کسی را آگاه نسازد جز آنکه برسالت » این امر متعذر است؟ آیا نخواندي قرآن را آنجا که فرماید
گفتم: چرا اي آقایم؟ پس فرمود: اي سلمان منم پسندیده رسولی که او را بر غیب خود گمارد، منم .« 27 الجن - خود پسندد، 26
ربانی، منم که خدا سختیها را بر من آسان کرده و دور را براي من نوردیده، سلمان گفت یک فریاد زنی که از آسمان فریاد کرد و
ما آواز او را میشنیدیم و خودش را نمیدیدم میگفت: راست گفتی، راست گفتی توئی راست گوي باور شده، سپس برجست و بر
صفحه 117 از 134
اسب نشست و من با او سوار شدم و بر او بانگ زد و بهوا آویخت و بزمین کوفه باز شدیم و سه ساعت از شب نگذشته بود، و
فرمود: اي سلمان، واي، پس واي بر کسی که چنانچه باید، ما را نشناسد و منکر ولایت ما باشد. اي سلمان سلیمان بن داود برتر
است یا محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم؟ گفتم بلکه محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: اي سلمان این آصف بن برخیا بود
که در یک چشم بهمزدن تخت بلقیس را از یمن به بیت المقدس آورد و علم کتاب داشت، و من نتوانم آن را بکنم با اینکه علم
124000 کتاب نزد من است که پنجاه صحیفه آن بر شیث بن آدم نازل شده، و سی ص: 263 صحیفه بر
ادریس، و بیست صحیفه بر ابراهیم، و تورات و انجیل و زبور؟ گفتم راست گفتی اي آقایم، امام علیه السّلام فرمود: اي سلمان بدان
که شاكّ در امور ما و علوم ما چون مردّد در شناخت ما است و حقوق ما، با اینکه خدا در کتابش ولایت ما را واجب کرده، و بیان
کرده در آن آنچه را باید بکار بست و آن مشروح نیست. من گویم: این خبر پر غریب و ناشناس است و من بدان اعتماد ندارم چون
از اصل معتبري نیست گرچه بصدوق نسبت داده شده. 32 - در بصائر بسندش از ابان بن تغلب، گفت: نزد امام ششم علیه السّلام
بودم که مردي از دانشمندان یمن نزد او آمد و امام علیه السّلام باو فرمود: اي یمانی میان شما دانشمندانی هستند؟ گفت: آري،
فرمود: دانش آنها تا کجاها میرسد؟ گفت: در مسیر یک شب دو ماه میرود، و از پرندهها فال میگیرد و پی زنی میکند، باو فرمود
دانشمند مدینه داناتر است از دانشمندان شما، گفت دانش او تا کجا میرسد؟ فرمود در یک بامداد یک سال راه میرود، مانند
خورشید که فرمان دارد، و امروزه بیش از آن فرمان ندارد، ولی چون فرمان یابد، درنوردد دوازده خورشید، دوازده ماه، دوازده
مشرق، و دوازده مغرب، و دوازده بیابان، و دوازده دریا، و دوازده جهان را، گفت: در دست یمانی چیزي نماند، و ندانست چه
گوید، امام علیه السّلام سخن را باز داشت. بیان: شاید مقصود یمانی از مسیر دو ماه اینست که در یک شب تا مسافت دو ماه در
عالمشان فال پرنده زند و پی زند، در یک » شهرها و اهل آنها بحسب نجوم قضاوت میکند و مؤید آنست که در احتجاج چنین است
و بسا منظور از پی زدن حکم باوضاع اختران و حرکات آنها است و بفال پرنده آنچه میان « ساعت باندازه سیر یک سوار تندرو
عرب معمول بوده که بحرکات پرندهها و آوازشان پیش بینی میکردند. 33 - در بصائر بسندش از عبد اللَّه بن سنان گفت: پرسشی
کردم از امام ششم علیه السّلام فرمود من حوضی دارم میان بصري (شهري بوده در مرز شام) تا به صنعاء (پایتخت یمن) آسمان و
جهان، ج 1، ص: 264 میخواهی آن را ببینی؟ گفتم: آري، قربانت گفت: دستم را گرفت و از مدینه بدر آورد تا پشت مدینه، سپس
پا بر زمین زد، و من نگاه کردم نهري روان بود که دو کنارهاش دیده نمیشد جز همان جا که ایستاده بودم که مانند یک جزیره بود
و من و آن حضرت بر پا بودیم، بیکسوي نهر نگریستم آبی بود از یخ سفیدتر، و از سوي دیگر شیري از یخ سفیدتر، و در میانه
میبود بهتر از یاقوت، و من چیز زیباتر از این می که میان آب و شیر بود ندیده بودم. گفتم: قربانت، این نهر از کجا برآید، و
مجرایش چیست؟ فرمود: همان نهرها است که خدا در قرآن یاد کرده، نهرهاي بهشت، چشمهاي از آب، چشمهاي شیر و چشمهاي
از می که این نهرها از آنها روانند، در کنارهاش درختها دیدم و بر آنها حوریانی آویخته بودند، و بر سرشان مویها بود که بهتر از
آنها ندیده بودم، و بدستشان جامها که بهتر از آنها ندیده بودم، از جامهاي دنیا نبودند، بیکی از آنها نزدیک شد و فرمود او را
بنوشاند، دیدم سرازیر شد بر جوي تا آب گیرد و درخت هم با او سرازیر شد، و آب برگرفت، و درخت هم با او بلند شد، آن جام
را بوي داد و آن را بدست من داد و نوشیدم، و نوشابهاي ندیدم روانتر و خوشمزهتر از آن، بوي مشک داشت. در جام نگاه کردم
سه رنگ نوشابه داشت، باو گفتم: قربانت چنین روزي هرگز ندیدم، و نمیدانستم کار چنین است، فرمود: این کمترین چیزیست که
خدا براي شیعیان ما آماده کرده است، چون مؤمن بمیرد جانش بدین نهر گراید، و در بستانهاي بهشت بچرد، و از نوشابهاش بنوشد
گراید و در عذاب آن بماند، و زقومش بخورد او دهند و از آب جوشانش بکام او « برهوت » و چون دشمن ما بمیرد جانش به وادي
ریزند، از این وادي بخدا پناه برید. 34 - و از همان بسندش از امام پنجم علیه السّلام فرمود: اما ذو القرنین را مخیر کردند میان دو ابر
و او ابر آرام را برگزید و ابر سرکش براي امام زمان شما ذخیره شد گفت: گفتم: ابر سرکش چیست؟ فرمود ابري که رعد و صاعقه
صفحه 118 از 134
و یا برق ص: 265 دارد و او بر آن سوار شود، هلا که او بر ابر سوار شود، و باسباب برآید اسباب هفت آسمان
و هفت زمین که پنج آن آبادند و دو تا ویران. 35 - و از همان بسندش از امام پنجم علیه السّلام که فرمود: علی علیه السّلام داراي
هر آنچه شد که روي زمین است و هر آنچه در زیر زمین، و دو ابر بر او عرضه شد یکی رام و دیگر سرکش، در سرکش ملک هر
آنچه بود که زیر زمین است، و در رام ملک آنچه در روي زمین است، و او ابر سرکش را بر رام برگزید، و در هفت زمین او را
گردانید، و یافت که سه تا ویرانست و چهار تا آباد. 36 - در یکی از مؤلفات قدما است بسندي از ابی جعفر میثم تمار گفت: من
پیش مولایم امیر المؤمنین علیه السّلام بودم که غلامی در آمد و در میان مسلمانان نشست، و چون آن حضرت از احکام فارغ شد،
آن غلام نزد او برخاست و گفت: اي ابا تراب من پیامی برایت آوردم که کوهها را میلرزاند از طرف مردیکه قرآن را از اول تا آخر
از بر دارد، و دانا بعلم قضاوت و احکام است، و از تو در سخن شیواتر و باین مقام سزاوارتر است، آماده پاسخ باش، و بآراستگی
سخن بپرداز. خشم در چهره امیر المؤمنین پدید شد و بعمار گفت شترت را سوار شو، و در قبائل کوفه بگرد، و بهمه بگو: علی را
اجابت کنید تا حق را از باطل امتیاز دهید و حلال را از حرام، و تندرستی را از بیماري، عمار سوار شد و دمی نگذشت که دیدم
مسجد « نباشد جز یک فریاد و بناگاه آنان همه از گورها بسوي پروردگارشان سرازیر میشوند، 51 - یس » عرب چنانچه خدا گفته
جامع کوفه بر حاضران تنگ شد و مردم چون ملخ بر کشت تازه رسیده بر هم برآمدند و عالم اروع و بطل انزع برخاست و بمنبر بالا
رفت و فراز گرفت و سینه صاف کرد، و هر که در مسجد بود خاموش ماند و او فرمود: رحمت کند خدا هر که شنود و فرا گیرد، أیا
مردم! که پندارد او امیر المؤمنین است؟ بخدا امام امام نباشد تا مرده زنده کند، یا از آسمان باران ببارد، یا کاري کند مانند اینها که
جز او از آن درماند، در میان شما کسانیند که میدانند منم آیت باقیه و ص: 266 کلمه تامه، و حجت بالغه. و
البته که معاویه یک نادانی از نادانهاي عرب را نزد من فرستاده که یاوهسرائی کرد، و شما میدانید که اگر میخواستم میتوانستم
استخوانهایش را بخوبی خرد کنم، و زمین را از زیر پایش یکباره گرد هوا سازم و او را بسختی در زمین فرو کنم، جز اینکه تحمل
نادان صدقهایست، سپس خدا را سپاس گفت و بر او ستایش کرد، و بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم صلوات فرستاد؛ و بدست
خود بجوّ اشاره کرد و همهمهاي نمود، و ابري برآمد و بالا گرفت، و شنیدیم فریادي که میگفت: درود بر تو اي امیر المؤمنین، و اي
سید اوصیاء و اي امام شیعیان و اي دادرس دادجویان، و اي گنج مستمندان و معدن شیفتگان، و بدان اشارت کرد و نزدیک شد.
بِسْمِ اللَّهِ » میثم گفت: دیدم همه مردم از هوش رفتند، و امام پاي برداشت و بر آن ابر سوار شد و بعمار گفت: با من سوار شو، بگو
عمار هم سوار شد و از دیده ما نهان شدند، و ساعتی گذشت و ابري آمد و بر جامع کوفه سایه کرد و من متوجه « مَجْراها وَ مُرْساها
شدم که مولایم بر دکّ ۀ القضا نشسته و عمار در برابر اوست و مردم گرد او را دارند. سپس برخاست و بمنبر برآمد و خطبه معروفه
شقشقیه را ایراد کرد، و چون بپایان رساند مردم پریشان شدند، و در باره او گوناگون سخن گفتند، برخی را ایمان و یقین فزود و
برخی را کفر و طغیان بیش بود. عمار گفت آن ابر ما را در جو پرواز داد، و طولی نکشید که مشرف شدیم بیک شهر بزرگ که
پیرامونش درختها و جویها بودند، آن ابر ما را فرود آورد، و بناگاه در شهري بزرگ بودیم و مردمش بزبانی جز عربی سخن
میگفتند، همه گرد آن حضرت آمدند، و باو پناهنده شدند، آنها را بزبان خودشان پند داد و بیم داد و سپس گفت: اي عمار سوار
شو، سوار شدم و بجامع کوفه رسیدیم. سپس فرمود: اي عمار! میشناسی شهریرا که در آن بودیم؟ گفتم خدا داناتر است و رسول و
ولیّش، فرمود: ما در جزیره هفتم چین بودیم، و من چنانچه دیدي سخنرانی ص: 267 میکردم، راستی خدا
تبارك و تعالی پیغمبرش را بهمه مردم فرستاده و بر او است که همه آنها را رهبري کند و مؤمنان آنها را براه راست آورد، تو قدر
نعمتی که دادمت بدان، و از نااهلش نهان دار که خداي تعالی را الطافی است در خلق خود که جز او نداند و هر که او از رسولش
پسندیده است. سپس گفتند خدایت چنین نیروي چیره داده و تو مردم را براي نبرد معاویه برانگیزي؟ فرمود: خدا آنها را به نبرد با
کفار و منافقان، و ناکثان و قاسطان و مارقان بعبادت خود واداشته، بخدا اگر بخواهم این دست کوتاه خود را از این زمین دراز شما
صفحه 119 از 134
برکشم و بسینه معاویه در شام برزنم، و سبیل او را، یا فرمود ریش او را بکشم، و دستش را دراز کرد و برگرداند و در آن موي
فراوان بود، و مردم از آن در شگفت شدند، و پس از مدتی خبر رسید که معاویه در همان روز که آن حضرت دست بسوي او دراز
مردیکه از زیبائیش در شگفت « اروع » : کرده از تختش افتاده و از هوش رفته و مویهائی از سبیل و ریش خود را نابود یافته. بیان
بد رفتاري و بیباکی است ... 37 - کتاب حسین بن عثمان از امام ششم علیه السّلام گفت: بهشت میگوید: پروردگارا « عجرفه » شوي
دوزخ را پر کردي چنانچه بدو وعده دادي مرا پر کن چنانچه بمن وعده دادهاي، فرمود: خدا در آن روز خلقی آفریند و آنها را
ببهشت برد، سپس امام ششم فرمود: خوشا بحال آنها. که هراسهاي دنیا و غمهایش را ندیدند. 38 - الدر المنثور (ج 3 ص 136 ) از
تا آخر آیه فرمود: بمن رسیده که چون بنی اسرائیل پیغمبران خود را « و از قوم موسی مردمی باشند » ابن جریج در قول خدا تعالی
کشتند و کافر شدند و 12 سبط بودند یک سبط آنها بیزاري جست از آنچه کردند، و پوزش خواستند و از خدا خواستند آنها را از
دیگران جدا کند. و خدا کانالی در زمین براي آنها گشود، تا از پشت چین درآمدند، و آنان در آنجا هستند یگانه پرست و مسلمان،
و گفتیم ببنی اسرائیل جا » و رو بقبله ما دارند، و ابن جریج گفت، ابن عباس گفت: ص: 268 اینست قول خدا
وعده باز پسین عیسی بن مریم است، ابن عباس « 104 الاسراء » کنید در زمین و چون وعده آخرت رسید شما را بیاوریم پیوسته بهم
گفت: در آن کانال یک سال و نیم راه رفتند. 39 - از مقاتل است که گفت: از فضائلی که خدا بمحمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
داد این بود که شب معراج قوم موسی را که پشت چین بودند دیدار کرد، چون که وقتی بنی اسرائیل نافرمانی کردند و کسانی که
امر بعدالت مینمودند و بخدا دعوت میکردند در ارض مقدسه کشتند گروهی گفتند بار خدایا ما را از میان اینها بیرون بر، خدا
دعاشان را مستجاب کرد، و برایشان کانالی در زمین ساخت و در آن درآمدند و نهري با آنها روان کرد، و چراغی از نور در
جلوشان نهاد، و یک سال و نیم راه رفتند، از بیت المقدس تا آنجا که نشیمن کردند، در آن، و خدا آنها را از زمین برآورد و با
خزندهها و جانوران و درندهها آمیختند و در آنجا گناه و نافرمانی نیست، پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آن شب نزد آنها آمد و
جبرئیل با او بود، و باو ایمان آوردند و او را باور داشتند، و نماز را بدانها آموخت، و گفتهاند موسی بآنها مژده او را داده بود. 40 - و
گفت: میان شما و « از قوم موسی امتی باشند که بدرستی رهبري کنند و بدرستی عدالت گستري » از سدّي است در تفسیر قول خدا
آنها رودخانهایست از ریگ روان (که گذر از آن را نمیتوان). 41 - و از صفوان بن عمرو (الدر المنثور ج 3 ص 136 ) گفت: آنانند
یعنی یک سبط از اسباط بنی اسرائیل « و از قوم موسی امتی باشند که بدرستی رهبري کنند و بدرستی دادگستري » : که خدا فرموده
در روز پیشامد بزرگتر یاري کنند اسلام و اهل آن را. 42 - و از شعبی (الدر المنثور ج 3 ص 136 ) گفت خدا را بندههائیست آن
سوي اندلس و ندانند که خدا را مخلوقی نافرمانی کند، ریگ زمین آنها درّ است و یاقوت. و کوههاشان طلا و نقره نه کشت کنند،
و نه بدروند، و نه کاري کنند، درختی بر در خانه آنها است، برگهاي پهنی دارد که جامه آنها است، و درختی بر در خانه آنها است
43 - از یکی پیشوایان کوفه گفت: چندي از یاران رسول خدا میوهاي دارد که خوراك آنها است. ص: 269
صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ایستاده بودند، و آن حضرت بسوي آنها رفت و خاموش شدند، فرمود: چه میگفتید؟ گفتند: نگاه
بخورشید کردیم، در اندیشه شدیم که از کجا آید و بکجا رود، در آفرینش خدا فکر کردیم، فرمود: چنین کنید در آفرینش خدا
بیندیشید، و در ذات خدا نیندیشید، البته براي خدا تعالی پشت مغرب، زمین درخشانیست که درخشندگی و نورش تا مسافت چهل
روز سیر خورشید است و خدا در آن خلقی دارد که یک چشم بهمزدن او را نافرمانی نکردهاند، گفته شد: اي پیغمبر خدا، آنان
فرزندان آدمند؟ فرمود: ندانند آدم آفریده شده یا نه، گفته شد: اي پیغمبر خدا، ابلیس از آنها در کجا است؟ فرمود ندانند ابلیس
آفریده شده یا نه. 44 - از ابن عباس (ج 6 ص 141 ، الدر المنثور) گفت: در مسجد جوقه جوقه نشسته بودیم که رسول خدا صلّی اللَّه
علیه و آله و سلّم وارد شد، و بما فرمود: در چه بودید شماها؟ گفتیم: در اندیشه خورشید که چگونه برآید و چگونه فرو شود،
فرمود: خوب کردید، چنین باشید در باره مخلوق اندیشه کنید، و در خالق نیندیشید، زیرا خدا آفریده هر چه خواهد براي هر چه
صفحه 120 از 134
خواسته، و شما از آن در شگفتید، راستی که در پشت قاف هفت دریا است، هر دریا پانصد سال راه است، پشت آن هفت زمین
است که نورشان بدرخشد براي اهل آنها، و از پس آن هفتاد هزار امت است بمانند پرندهها که با جوجه خود در هوا باشند و از
یک تسبیح گفتن سستی نکنند. و از پس آن هفتاد هزار امت که از باد آفریده شدند، خوراکشان باد است، و نوشابهشان باد،
جامهشان باد، ظرفهاشان از باد، و دابههایشان از باد، سم جانوران آنها تا روز قیامت بزمین استوار نشود، چشمههاشان در سینه آنها
است. چون یکی از آنها یک بار بخوابد و بیدار شود روزي او نزد سر او آماده است در پس آن سایه عرش است، و در سایه عرش
و آفریند آنچه » هفتاد هزار امت که ندانند خدا آدم را آفرید و فرزندان آدم را، و نه ابلیس و نه فرزندان ابلیس و آن قول خدا است
« و زمین را براي انام نهاد، 11 - الرحمن » 45 - و از ابن عباس در قول خدا تعالی ص: 270 .« ندانید، 8- النحل
فرمود: انام هزار امتند، ششصد در دریا و چهار صد در بیابان. گویم: اخبار بسیاري از این باب در جلد هفتم آوردم در باب اینکه
آنها حجت بر همه عوالم و همه مخلوقاتند. 46 - کفعمی و برسی در فضیلت دعاء معروف بجوشن کبیر بسند خود از امام هفتم از
پدرانش علیه السّلام روایت کردند که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: جبرئیلش گفت: بدان که تو را براستی به پیغمبري
فرستاده در پس مغرب زمینی است درخشان و در آن خلقی است از آفریدههاي خدا که او را بپرستند و نافرمانی نکنند، و البته
گوشت چهرهشان از گریه آب شده، خدا بآنها وحی کرد چرا گریه کنید با اینکه یک چشم بهمزدن نافرمانی من نکردید، گفتند:
میترسیم خدا بر ما خشم کند و ما را بدوزخ عذاب کند. گفت علی علیه السّلام: یا رسول اللَّه در آنجا ابلیس یا یک آدمیزاده نیست،
فرمود: بدان که مرا براستی به پیغمبري فرستاده نمیدانند که خدا آدم و ابلیس را آفریده و شمار آنها را جز خدا نمیداند، خورشید در
دنبالهایست) [در باره عالم مثال] بدان که اخبار این باب غریب هستند و برخی ) «1» . بلاد آنها چهل روز سیر کند نخورند و نیاشامند
سند معتبر ندارند چون روایات برسی و جامع الاخبار و کتاب قدیم، و برخی از اصول قدماء است، و مطالب آنها از قدرت خدا دور
را اهل لغت بوجه دیگري ص: 271 تفسیر کردند. فیروزآبادي گفته: « جابرسا » و « جابلقا » و ،«2» نیست
جابلص- بفتح باء و لام یا سکون آن شهریست در مغرب و از پس آن آدمی نیست، و جابلق شهري است در مشرق (ج 2 قاموس
ص 297 و ج 3 ص 217 ) پایان ( 1). و گفته شده که در هر دو یا یکیشان یاران قائم علیه السّلام باشند، صوفیه و حکماء الهی بیشتر
این اخبار را بعالم مثال تفسیر کردند. شارح مقاصد گفته: برخی حکماء الهی بانسبت بقدماء گفته: میان دو عالم محسوس و معقول
یک عالم میانه است بنام عالم نمونهها که نه مجرد کامل است و نه مادي کامل و در آن براي هر چیزي از مجرد و جسم و عرض و
حرکت و سکون و وضع و هیئت و طعم و بو نمونهایست خوددار که ماده و جا ندارد، و بکمک مظهري چون آئینه و خیال و آب و
هوا و مانند آنها محسوس گردد، و بسا که از مظهري جابجا شود، و بسا که محو شود چنانچه آئینه یا خیال تباه شوند، یا برابري و
تخیل از میان بروند. و خلاصه آن جهانی است بسیار پهناور و نامتناهی و چون عالم حسی افلاك مثالی ص:
272 آن همیشه در حرکتند و عناصر و موالیدش اثر حرکات افلاك و اشراقات عالم عقلی مناسب آنست، و این همانست که قدماء
گفتند عالمی هست جز عالم حسی، اندازه دارد و نامتناهی است عجائب آن و شهرهایش فزون از شمار است. و از آنها است جابلقا
و جابرسا که دو شهر بزرگند و هر کدام هزار در دارند و خلائق آنها شماره ندارند، و از این عالم است آنجا که فرشتههایند و جن و
شیاطین و غولها چون همه نمونهاند و یا نفوس ناطقه بیپیکر که در آن نمونهها آشکارند، و بوسیله نمونههاي مثالی مجردات
گوناگون جلوهگرند، زیبا و زشت لطیف یا زمخت، یا طور دیگر طبق آمادگی قابل و فاعل و معاد جسمانی را هم بر این پایه
نهادند، زیرا پیکر مثالی که روح بدان تعلق گیرد چون بدن حسی است و حواس ظاهره و باطنه دارد، و خوشی و ناخوشی و دردهاي
جسمی را دریابد، و صور معلقه نورانی دارد که براي سعداء نعمتبارند و ظلمانی که براي اشقیاء عذاب آرند. و همچنین است
خوابها که بینند و بسیاري از ادراکات دیگر، زیرا آنچه در خواب دیده شود یا در خیال آید ببیداري یا در مرض و ترس بدیده آید
همه صورتهاي اندازهداریست که در عالم حس نیستند و از عالم مثالند، و همچنین بسیاري از امور غریبه و خارق عادت، چنانچه
صفحه 121 از 134
حکایت شده یکی از اولیاء اللَّه با اینکه در شهر خود بوده در ایام حج در مسجد الحرام دیده شده یا اینکه از دیوار و در بسته و
روزنه بیرون آمده یا شخصی را و میوهاي را از مسافت دور در اندك زمانی حاضر کرده و جز اینها. و دلیل یک دسته معتقدان باین
عالم مکاشفه و آزمایش درست است و یک دسته دیگر گویند آنچه از این صور جزئیه مشاهده میشود نیست محض نیست و از
عالم ماده هم نیست و از عالم عقل هم نیست چون اندازه دارد، و نقشی نیست در درون مغز چون نقش بزرگ در کوچک ممتنع
است پس باید اینها از عالم مثال باشند و چون دعوي بلند پایه است و شبههها یاوه چنانچه پیش گفتیم محققان از حکماء و متکلمین
بدانها توجه نکردند (پایان) ص: 273 و برخی از معلم اول در رد کسانی که گفتند عالم جسمانی بیش از یکی
است نقل کرده که حکماء الهی چون هرمس، و انباذقلس، و فیثاغورس، و افلاطون و دیگر از افاضل قدماء گفتهاند: عوالم دیگر
موجودند که اندازه دارند جز این عالم و جز نفس و عقل، در آنها امور شگفت آور و دور از نظر است، و در آنها است بلاد و عباد
و جویها و دریاها و درختها، و صورتهاي نمکین و زشت بینهایت، و این جهان در اقلیم هشتم است که در آن جابلقا و جابرسا
هستند، و آن اقلیم شگفت خیزیست، و آن میانه ترتیب عوالم است. و آن عالم دو افق دارد، یکم که لطیفتر است از فلک اقصی
است که ما در آنیم، و آن بحواس درك میشود، و افق بالاترش کنار نفس ناطقه است و زمختتر است از آن، و طبقههاي چندي
از انواع لطیف و زمخت و لذت بخش و بهجت زا و درد آور و نفرت آور بینهایت دارد، و بناچار تو را بر آن گذریست، و بسا که
گفته: در پس « اثولوجیا » برخی کاهنان و جادوگران، و دانشمندان روحانی آن را مشاهده کنند و مبادا آنها را منکر شوي. ارسطو در
این جهان آسمانی است و زمینی و دریائی و حیوانی، و گیاهی و مردمی، و آسمانی، و هر که در این عالم جسمانیست، و آنجا چیز
زمینی نیست، و روحانیانی که آنجا هستند مناسب آدمیانیند که در آنجایند و از هم نفرتی ندارند، و دشمنی ندارند، و بلکه وسیله
همدگرند. و صاحب فتوحات گفته: در همه خلق خدا عوالمی است که شب و روز تسبیح خوانند و سستی ندارند، و خدا در ضمن
عوالم خود عالمی آفریده همصورت ما، چون عارف آن را مشاهده کند خود را در آن بیند، و عبد اللَّه بن عباس در آنچه از او
روایت شده بدان اشاره کرده که گفته: این خانه کعبه یکی از چهارده خانه است، و راستی که در هر یک از هفت زمین خلقی است
مانند ما تا اینکه چون من ابن عباسی هم دارند و این روایت را اهل کشف باور دارند، و هر کدام از این عوالم زنده است و گویا، و
باقی نه فناء شود، و نه دگرگون گردد، و عارفان با ارواح خود در آنها درآیند نه ص: 274 با پیکرهاي خود،
بدن خود را در این زمین دنیوي وانهند و مجرد شوند. در آنها شهرهاي بیشماریست و برخی بنام شهرهاي نورند و جز عارفان
برگزیده و پسندیده در آنها راه ندارند، و هر حدیث و آیه که بما رسیده و بعقل خود آن را از ظاهرش تأویل کنیم، در آن سر زمن
بظاهر خود باشد، و هر جسدي در آن شکل روحانی گیرد فرشته باشد یا پري و صورتی که انسان در خواب بیند از اجساد آن عالم
است (پایان) من گویم: چه اندازه این مزخرفات بخرافات و خیالات واهی و اوهام فاسد مانند، و تصحیح آنچه گفتهاند موقوف بر
این عقیده زشت نیست، و بسط سخن در آن بدرازا کشد، آن اجساد مثالیه که ما گفتیم از این قبیل نباشند چنانچه تحقیق آن را در
مجلد سوم شناختی، و اکثر اخبار این باب را ممکن است بظاهر آن حمل کرد زیرا جز انبیاء و اوصیاء کسی از گرد همه عالم خبري
ندارد تا حکم به نبود آنها شود، و آنچه حکماء و روحانیون گفتهاند جز پنداري نیست، و خدا رهبر است بحق آشکار و روشن.
اي» یک آگهی بسا دلیل آرند براي عالم مثال بآنچه شیخ بهائی- ره- روایت کرده در کتاب مفتاح الفلاح در تاویل دعاء تعقیب
از امام صادق علیه السّلام که فرمود هیچ مؤمنی نباشد جز آنکه نمونهاي در عرش « کسی که پدیدار کنی نیکو را و بپوشانی زشت را
دارد، چون بکار رکوع و سجود و مانند آن پردازد، در نمونه او منعکس شود، و فرشتههاي عرش ببینند و بر او رحمت فرستند و
یا من اظهر » برایش آمرزشخواهند، و چون بنده گناهی ورزد خدا پرده بر نمونهاش کشد تا فرشتهها بر آن آگاه نشوند. اینست تاویل
پایان). من گویم: گرچه تاویلش با سخن آنها ممکن است، ولی دلیل بر اثبات خصوصیاتی که آنها گفتند ) « الجمیل و ستر القبیح
نیست و در همه چیز دلالت ندارد، و همین سخن است در باره وجود اشباح امیر المؤمنین و حسنین، و دیدار پیغمبر صلّی اللَّه علیه و
صفحه 122 از 134
آله و سلّم و آدم اشباح ائمه علیهم السّلام را در ص: 275 طرف راست عرش، نمونههاي آن بسیار است و
سخن در همه یکی است، ما منکر بدن مثالی و تعلق روح بدان پس از مرگ نیستیم، بلکه آن را قبول داریم چون اخبار بسیاري و
معتبري و صریحی بر آن دلالت دارند؛ و دور نیست پیش از مرگ هم باشند و ارواح در حال خواب و احوال ضعف اجساد اصلیه
بدانها تعلق گیرند، و آنها را بعالم ملک و ملکوت ببرند. و دور نمیدانم که ارواح قویه باجساد مثالیه بسیاري تعلق گیرند و در یک
حال در همه تصرف کنند، و در یک آن نزد جمیع محتضران حضور یابند و جز آنان ولی براهی که با قواعد عقل و قوانین شرع
منافات نداشته باشد، و اینجا گنجایش بسط سخن در باره آن ندارد، و برخی خردهاي کوتاه از درك حقائق خفیه بسا تاب پذیرش
آن را ندارند، از این رو آن را سر بسته نهادیم و سخن را کوتاه کردیم، و خدا توفیق ده است براي رسیدن به دقائق پیچیده و راز
ص: 276 .«1» آنها
باب سوم