گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
باب سی و یکم زمین و چگونگی آن و آنچه خدا در آن براي مردم آماده کرده و کلیات احوال عناصر و آنچه فروتر زمین است
آیات قرآن مجید







-1 البقره ( 21 و 22 ) ایا مردم بپرستید پروردگار خود را که شما را آفریده و آنان که پیش از شما بودند شاید پرهیزکار شوید آنان
که زمین را بسترتان ساخت و آسمان را برپا کرد و فرو آورد از آسمان آب و برآورد بدان از میوهها روزي شما را و نسازید براي
خدا همگنانها با اینکه میدانید. 2- الرعد ( 3 و 4) و او است که پهن کرد زمین را در آن لنگرها نهاد و نهرها و از هر میوه در آن
جفت با هم، فرا گیرد شب روز را راستی در این نشانهها است براي مردمی که بیندیشند و در زمین تیکههاایست کنار هم و باغها از
انگور و زرع و نخل جفته و تک که یک آب نوشند و آنها را در خوراك بهم برتري دادیم راستی در این نشانهها است براي
34 ) خدا که آفریده آسمانها و زمین را و فرو آورد از آسمان آب و برآورد بدان از - مردمی که خردمندي کنند. 3- ابراهیم ( 32
برها روزي شما را و فراهم کرد کشتی تا روان شود در دریا بفرمانش و فراهم کرد براتان نهرها را و مسخر کرد براتان خورشید و ماه
را پویان و مسخر کرد براتان شب و روز را و بشما داد از هر چه خواستید و اگر بشمارید نعمت خدا را آمارش نتوانید راستی آدمی
20 ) و زمین را کشاندیم و افکندیم بر آن لنگرها و رویاندیم در آن از هر چیز سنجیده - البته ستمکار و ناسپاس است. 4- الحجر ( 19
18 ) او است - 5- النحل ( 10 و ساختیم براي شما در آن زندگیها و کسانی که نیستید روزي ده آنها. ص: 43
که فرود آورد از آسمان آب براي شما از آن نوش کنید و از آن درختی است که در آن بچرانید برویاند براي شما بدان زراعت و
زیتون و نخل و انگور و از هر میوه راستی در آن نشانهها است براي مردمی که بیندیشند و مسخر کرد براي شما شب و روز را و
خورشید و ماه را و اختران مسخرند بفرمانش راستی در آن نشانهها است براي مردمی که خردمندي کنند و آنچه آفرید براي شما در
زمین با رنگ گوناگون راستی در آن نشانهها است براي مردمی که یادآوري کنند و اوست که مسخر کرد براي شما دریا را تا
بخورید از آن گوشت تازه و برآرید از آن زیوري که در بر کنید و ببینی در آن کشتیها را شکافنده و تا بجوئید از فضل او و شاید
شکر کنید و افکند در زمین لنگرها را تا شما را نلرزاند و رودها و راهها شاید راه یابید و نشانهها و به اختر شما راه یابید- تا فرماید-
و اگر بشمرید نعمت خدا را آمار نتوانید راستی خدا پر آمرزنده و مهربانست. 6- الکهف ( 7) راستی ما ساختیم آنچه بر زمین است
55 ) از اوست آنچه در آسمانها است و آنچه در زمین و آنچه زیر - زیور آن تا بیازمائیم آنان را کدام خوش رفتارند. 7- طه ( 53
خاك است، و خدا فرمود، آنکه ساخت زمین را گهواره شما و شما را در آن براهها برد و فرو آورد از آسمان آب و برآوردیم بدان
انواع گیاهان چندي بخورید و چهارپایانتان را در آن بچرانید راستی در آن نشانهها است براي صاحبان خرد از آنتان آفریدیم و در
آنتان برگردانیم و از آنتان برآریم بار بار دیگر. 8- الأنبیاء ( 31 ) و نهادیم در زمین لنگرها تا نلرزاند آنها را و نهادیم در آن درّهها را
راه تا شاید راه یابند. 9- الشعراء ( 7 و 8) ننگرند زمین را که چند رویاندیم در آن از هر نوع ارجمند راستی در این نشانهایست و
149 ) آیا رها شوید در آن آسوده در باغها ص: 44 و چشمهها - نیستند بیشترشان گرونده. 10 - الشعراء ( 144
و زرعها و نخل ارجمند که گلش نرم و لطیف است و بتراشید از کوهها خانههائی مرفه. 11 - النمل ( 6 و 61 ) و آیا کسی که آفرید
آسمانها و زمین را و فرو آورد براي شما از آسمان آب و رویاندیم بدان باغهاي خرم که نسزد براي شما درختش را برویانید آیا با
خدا معبودیست بلکه آنان مردمی باشند منحرف یا کسی که ساخت زمین را قرارگاه و نهاد میانش رودها و نهاد برایش لنگرها و
نهاد میان دو دریا پرده آیا معبودیست بهمراه خدا بلکه بیشترشان ندانند. 12 - لقمان ( 10 و 11 ) آفرید آسمان را بیستونی که ببینید
صفحه 25 از 149
و افکند در زمین لنگرها تا شما را نلرزاند و پراکند در آن از هر جانور و فرو آوردیم از آسمان آب پس رویاندیم در آن از هر نوع
( ارجمند اینست آفریده خدا بمن نمائید چه آفریدند آنها که جز اویند بلکه ستمکاران در گمراهی روشنند. 13 - فاطر ( 27 و 28
ببینی که خدا فرو آورده از آسمان آب و برآوردیم بدان میوههاي چند رنگ و کوههاي سفید و سرخ و همه رنگ و سیاه زغالی و
از مردم و جانوران و چهار پایان چند رنگ همچنین همانا بترسند بندههاي دانشمند از خدا که خدا عزیز است و آمرزنده. 14 - یس
36 ) و نشانهایست برایشان زمین مرده که آن را زنده کنیم و بر آوردیم از آن دانهاي که بخورید و نهادیم در آن باغها از نخل -33)
و انگور و روان کردیم در آن چشمهها تا از میوهاش بخورند و از آنچه بکارند بدست خود آیا شکر نکنند منزه است آن خدا که
همه انواع را آفرید از آنچه برویاند زمین و از خود آنان و از آنچه ندانند. 15 - المؤمن ( 64 ) آن خدا که ساخت براتان زمین را
قرارگاه و آسمان را بر پا. 16 - السجده ( 39 ) و از آیاتش اینست که بینی زمین را فرود و چون فرو آریم بر آن آب بجنبد و بر آید
- راستی که آن کسی که زندهاش کند البته زنده کن مردهها ص: 45 است زیرا او بر هر چه توانا است. 17
الشوري ( 29 ) و از آیاتش آفرینش آسمانست و زمین است و آنچه در آنها پراکنده است از جانور و او بر جمع آنها چون خواهد
توانا است. 18 - الزخرف ( 10 ) آنکه ساخت براي شما زمین را گهواره و ساخت براي شما در آن راهها شاید ره یابید. 19 - الجاثیه
13 ) و فراهم کرد براي شما آنچه در آسمانست و آنچه در زمین همه از او است راستی در این نشانهها است براي مردمی که )
بیندیشند. 20 - ق ( 7 و 8) و زمین را کشش دادیم و افکندیم در آن لنگرها و رویاندیم در آن از هر نوع خرّم، بخاطر بینائی و
یادآوري براي هر بنده بازگشتکننده. 21 - الذاریات ( 48 و 49 ) و زمین را گستردیم و چه خوب گسترنده بودیم و از هر چیز دو
12 ) زمین را نهاد براي مردم در آن میوه است و نخل غنچهدار و دانه - جفت آفریدیم شاید شما یادآور شوید. 22 - الرحمن ( 10
پوستهدار و گل، بکدام نعمت پروردگار خود تکذیب کنید. 23 - الحدید ( 17 ) بدانید خدا زنده کند زمین را پس از مرگش البته
بیان کردیم براتان آیات را شاید بفهمید. 24 - الطلاق ( 12 ) خدائی که هفت آسمان آفرید و مانندشان زمین آفرید، میانشان فرمان
فرو آورد تا بدانید البته خدا بر هر چه توانا است و البته دانشش همه چیز را فرا گرفته. 25 - الملک ( 15 ) او است که زمین را رام شما
کرد بروید بر شانههایش و بخورید از روزیش. 26 - نوح ( 19 و 20 ) و خدا ساخت زمین را بساط شما تا راه روید در راههاي
28 ) آیا نساختیم زمین را گیرنده، براي زنده و مرده، و نهادیم در آن - 27 - المرسلات ( 25 درههایش. ص: 46
16 ) آیا نساختیم زمین را بستر، و کوهها را - لنگرها بلند و نوشاندیم بشما آب گوارا، واي آن روز بر دروغشماران. 28 - النبأ ( 6
میخ، و آفریدیم شما را جفت، و نمودیم خوابتان را آسایش. و نمودیم شب را پرده و پوشش، و نمودیم روز را براي زندگی، و
ساختیم بالاي سرتان هفت چیز سخت، و ساختیم چراغ فروزان، و فرو آوردیم از فشارندهها آب جوشان، تا برآریم با ان دانه و گیاه،
20 ) آیا ننگرید بشر که چگونه آفریده شده، و بآسمان - و بهشتان پر درخت. 29 - الطارق ( 12 ) و بزمین شکافدار. 30 - الغاشیه ( 17
که چگونه بالا رفته، و بکوهها که چگونه وادارند، و بزمین که چگونه پهن است. 31 - الشمس ( 6) سوگند بزمین و آنکه کشیدش.
تفسیر
گفتهاند خدا در اینجا 5 دلیل برایشان بر شمرده دو تا از انفس که آفرینش خود و پدرانشان باشد و سه از آفاق « آنکه شما را آفرید »
که گستردن زمین و بر پا کردن آسمان و امور حاصله از هر دوشان چون باران از آسمان و بار و بر از زمین بسبب آن و سبب این
تنظیم روشن است، زیرا نزدیکتر چیزها بآدمی خود او است و آنگه اصل او سپس زمین که جاي او است و قرارگاهش بر آن نشینند
و خوابند و بگردند چنانچه بر بستر، سپس آسمانی که چون گنبد این قرارگاه است، و آنگه آنچه از آمیزش این جایگاه و سایهانداز
، برآید از باران و از بار و بري که چون نژاد از شکمش برآید هر نوع غذا و انواع میوهها که روزي آدمیزادهاند. آسمان و جهان، ج 4
ص: 47 و نیز آفریدن مردم مکلّف زنده و توانا اصل همه نعمتها است چون آفریدن زمین و آسمان بشرط وجود انسان و نیرو داشتن
صفحه 26 از 149
او برایش سودمند است و باید اصل را پیش از فرع نام برد بعلاوه هر دلالتی که در آسمان و زمین بر وجود صانع هست در آدمی
هم هست باضافه زندگی و نیرو و شهوت و خرد و چون دلیلی کاملتر است تقدیم را شاید. و فراش نام زیر انداز است و نباید زمین
سطحی برابر باشد چنانچه گمان شده و خواه چنین باشد یا بشکل کره باشد میتوان بسترش نامید چون بزرگ است و پهناور ولی
بستر بودنش وابسته بآنست که در جاي طبیعی خود که میانه افلاك است آرام باشد چون هر جسم سنگین بطبع خود بزیر گراید و
هر سبک بفراز و فراز از هر سو سمت آسمانست و زیر سمت مرکز. و چنانچه حرکت زمین زیر پاي ما بسوي آسمان بعید است
حرکت آن در سوي دیگر که برابر ما است بعید است چون آن فرو شدن بالا رفتن بآسمانست و در آرامش و پاداري زمین در جاي
راستی خدا نگهدار » خودش نیازي بآویزهاي از بالا یا ستونی از ریزش ندارد همان غریزه میل بمرکز که خدا بدو داده بس است
و از نعمت خدا بر .« آسمان و زمین را از اینکه از جا در روند و اگر در روند دیگري نتواند آنها را پس از آن نگهدارد، 42 فاطر
بندهاش اینست که زمین را سخت نساخته مانند سنگ و نه نرم و فروکش مانند آب تا خواب کردن و راه رفتن بر آن آسان باشد و
زراعت و مسکنسازي در آن میسر گردد و هم کندن چاه و کشیدن نهرها، و دیگر اینکه آن را لطیف نساخته تا پرتو در آن بماند و
گرمی دهد و گذر (و مجاورت خ آب) بر آن بشود. و دیگر اینکه پارهاي از آن را از آب که باید درون آن باشد بر آورده تا براي
زندگی جانوران و مردم آماده باشد، و سبب بیرون افتادن آن که نزدیک یک چهارم است اینست که کره تمام نباشد و با آب یک
1- آنکه اختران بر مردم مشرق زودتر طلوع و غروب دارند تا بر مردم مغرب. کره باشد بچند دلیل. ص: 48
-2 هر چه بسمت شمال نزدیکتر شوي قطب ظاهر سمت جدي بالاتر آید و قطب برابرش فروتر شود و در جنوب بعکس است و
براي کسانی که میانه این دو سمت باشند این اختلاف ترکیب شود و نشانههاي دیگر کره بودن که مردم خشکی و دریانشینان در
آنها موافقند، و کوههاي هر چند بلند آن را از کره بودن بیرون نبرند زیرا چون زبري باشند که با نرمی کره منافات دارند نه با
دائرهگیري آن. و نعمت دیگر: همه چیزها است که در زمین پدید شوند از معادن و گیاه و جانور و آثار آسمانی و زمینی که تفصیل
آنها را جز آفریننده آنها نداند. و دیگر اینست که زمین تیکههاي گوناگون دارد از سست و سخت و نرم و ناهنجار که هر کدام
حاجتی بر آرند و سودي دارند که در زمین تیکههاي کنار هم است. و دیگر رنگهاي آنست که کوهها هموار دارند و سپید و سرخ
و فرود آوردیم از » و دیگر: آب باران را بخود کشند .« و زمین شکافدار » و سیاه. و دیگر: شکاف بردارند که گیاه از آنها بر آید
.« و زمین را کشش دادیم » دیگر: چشمهها و رودهاي بزرگ که در آن روانست .« آسمان آبی باندازه و جا دادیم آن را در زمین
چون یک دانه که هفت خوشه رویاند و در هر » دیگر: طبع کریم و پر بخشش زمین است که یک دانه ستاند و هفتصد باز دهد
.« و نشانهایست براشان زمین مرده که آن را زنده سازیم » و دیگر: زندگی و مرگ آنست .«« خوشه یک صد دانه است، 221 - البقره
چند « و رویاندیم ص: 49 در آن از هر نوع خرم » « و پراکنده در آن از هر جنبنده » و دیگر: جانوران گوناگون
رنگی آنها خود دلیلی است، و مزههاي گوناگونشان دلیلی، و بوهاي چندشان دلیلی، برخی خوراك آدمیند و برخی خوراك بهائم
از آنست خوراك و از آنست نانخورش، و رمان دارد، و میوهها آرد، جامه تن آدمی پرورد از « بخورید و بچرانید چهارپایانتان را »
پنبه و کتان و مو و پشم جانوران، و ابریشم و پوست. دیگر: سنگهاي گوناگون که برخی زیور باشند و برخی براي ساختمان و
سنگهاي بسیار براي آتشگیره، بنگر به یاقوت سرخ که کمیاب و کم سود است و گران، و آنها که پرسودند، فراوان و ارزان. دیگر:
آنچه خدا در آن سپرده است از معدنیهاي خوب مانند طلا و نقره. سپس بیندیش که آدمیان پیشههاي دقیق و صنعت و هنر در
آوردند تا ماهی را از تک دریا و پرنده را از اوج هواء بدست آوردند، و نتوانستند طلا و نقره بسازند براي آنکه سودش بتوانگران
رسد و عزت و قدرت آن را طلبد و حکمت آفرینش باطل شود و از این رو خدا در آن را بست و زبانزد شد که هر که از کیمیا مال
جوید مفلس شود دیگر: درختان شایان براي ساختمان و سقف و هیزم است که در کوه و جنگل است و چه نیازي بآنها است براي
نان پختن و طبخ غذا. و بسا آنچه از سودها را نگفتیم بیش از آنها است که شمردیم و چون خردمند در این غرائب و عجائب اندیشد
صفحه 27 از 149
بمد بر حکیم و تقدیر ساز دانا اعتراف کند، اگر گوش شنوا و چشم بینا و دل عبرتگیر داشته باشد. و اما سودهاي آسمان خدا آنها
و ساخت خورشید » ، بخورشید « و نهاد ماه را در آنها روشن » و هم بماه « و البته آراستیم آسمان دنیا را بچراغها » را با چراغها آراسته
ن و » و بقلم « در لوحی محفوظ » ، و بلوح « کرسیش فرا دارد آسمانها و زمین را » ، و بکرسی « پرورنده عرش بزرگ » و بعرش « را چراغ
و آن را سقف محفوظ، و هفت طبقه، و هفت محکم نامید و یادآور شد که آفریدنش حکم رسا آسمان و « القلم و بدان چه نگارند
و نیافریدیم آسمان و زمین و آنچه میان آنها است » « پروردگارا نیافریدي این را بیهوده » جهان، ج 4، ص: 50 دارد و هدفهاي درست
اعمال در آن بالا روند، و انوار از آن بزیر برآیند قبله دعا است و مرکز ضیاء و صفا .« بیهوده اینست گمان آنان که کافر شدند
بهترین رنگها که پرتو افکنی است از آن او کرده و نیکوتر شکل مستدیر را اخترانش رجوم دیوانند و نشانهها که بدان در ظلمات
خشکی و دریا رهیابند براي خورشید طلوعی فراهم کرد و او را براي برآورد نیازها بهر طرف چرخانید و غروبی آوردش تا آرامش
و سکون در هر جا حکمفرما شوند و نیروي هاضمه بکار افتد و غذا را بهر جا برساند. و نیز اگر طلوع نداشت آبها یخ میزدند و
سردي و کثافت غلبه میکردند؛ و حرارت غریزیه خرده خرده بخموشی میگرائید و اگر غروب نداشت زمین و هر چه دارد میسوخت
و چون چراغی است که براي اهل خانه باندازه نیاز افروخته شود و خموش گردد تا بیارامند و نور و ظلمت با همه جدائی در
مصلحت ساکنان زمین یار و همکارند. و از بالا رفتن و پائین کشیدن زمین در مدار خود خدا چهار فصل پدید کردند و در زمستان
گرما در درون درخت و گیاه بجوشد تا مایه بار و بر در آن پدید گردد و هوا در هم شود و ابر و باران فراهم آید و تن جانداران با
تو کشیدن حرارت در درونشان نیرومند گردد در بهار طبیعت بجنبش آید و مایههاي درونی برایند درخت گل دهد و جاندار به گل
آید و در تابستان هوا گرم شود تا میوهها برسند و زائدهاي تن تحلیل روند و روي زمین خشک شود و آماده آبادي و زراعت گردد
در پائیز سرما و خشکی پدید گردند و بدنها خرده خرده آماده زمستان گردند. و اما ماه دنبال خورشید و جایگزین او است و شماره
سال و حسابست و اوقات شرعی با آن مضبوط گردند و نموّ و سیرابی از آن برآیند، خدا در برآمدنش مصلحتی نهاده و در نهانیش
مصلحتی حکایت است که یک اعرابی شب خوابید و شترش را گم کرد و چون ماه بر آمد آن را جست و رو بماه کرد و گفت:
خدایت نقش بست و روشن کرد؛ و در هر برجت چرخانید و چون خواست برافروخت و چون خواست خموش آسمان و جهان،
ج 4، ص: 51 کرد و چیزي کم نداري تا برایت بخواهم اگر بمن شادي بخشیدي خدا بتو روشنی بخشیده و در این باره اشعاري
سرود. جاحظ گفته: چون در این جهان اندیشی خانهاي باشد آماده براي برآورد هر نیاز، آسمانش سقف افراشته است و زمینش
فرش گسترده و اختران رشته کشیدهاش چراغ افروخته و آدمی صاحب آن است و دستانداز بدان، هر گیاهی آماده است براي سود
او، و هر نوع جاندار در خدمت او، این جمله روشنی است در اینکه جهان با تدبیر کامل و حکمت رسائی آفریده شده و نیروئی
بیاندازه. و آنگه اختلاف دارند که آسمانست که برتر است یا زمین، برخی گفتند آسمان چون عبادتگاه فرشتهها است و پاك از
و نمودیم آسمان را » هر گناه، و چون آدم گنه کرد از بهشت فرو شد و خدایش فرمود: نافرمان من در کنار من نباشد، و خدا فرموده
سقفی محفوظ، و فرمود: والا است آنکه در آسمانها بروجی نهاد و در بیشتر نام آسمان پیش از زمین است، آسمانها اثر بخشند و
زمین اثرپذیر و اثر بخشبرتر است. دیگران گفتند؛ بلکه زمین برتر است. زیرا خدا چند بقعه زمین را ببرکت یاد آورده و فرموده
در بقعه مبارکه، » و « راستی نخست خانه که در زمین براي مردم نهاده شد آنست که در مکه است و مبارك است، 98 - آل عمران »
و مشارق زمین و مغارب آن که گردشان را برکت » الاسراء آیه 2 و « تا مسجد اقصا که برکت دادیم گردش را » و « -31 القصص ()
برکت نهاد در آن و اندازه گرفت قوتهایش را » که مقصود سرزمین شام است و همه زمین را هم با برکت شمرده که « دادیم، 137
اگر گویند: در بیابانهاي بیآب هلاکت بار چه برکتی است؟ گویم: آنها مساکن و حوش و چراگاه و .« در چهار روز، 11 - ف ّ ص لت
و در » در صورت نیاز مسکن مردم است و مسکن خلقی که جز خدا تعالی آنها را نداند و براي همین برکتها است که خدا فرموده
در شرافت آنها که از آن سود برند ص: 52 چنانچه فرمود « زمین نشانهها است براي باورداران، 21 - الذاریات
صفحه 28 از 149
و گرامی داشت « و در آنتان باز گردانیم » و در آنشان سپرده « مِنْها خَلَقْناکُمْ 59 - طه » پیغمبران را از آن آفرید « هُديً لِلْمُتَّقِینَ »
پیغمبرش مصطفی را و همه زمین را مسجد و طهور نمود برایش. و مقصود از اینکه میوهها را بآب بر آورده- با اینکه بر اثر نیرو و
خواست او پدید شدند اینست که آب را مایه آنها نموده چون نطفه براي فرزند با اینکه میتواند هر چیز را بیمایه و سبب بیافریند
چنانچه خود اسباب و مایهها را ولی در این تدریج و سببسازي حکمتی است که روشنفکران از آن بینا شوند و هوشمندان از آن
عبرت گیرند. و مقصود اینست که جزئی از آب را از آسمان فرو نمودیم و برخی میوهها از آن برآوردیم، و شما که اینها را میدانید
همتا براي خدا نسازید زیرا اگر بیندیشید خرد شما وادارتان کند که اینها آفریننده یگانهاي دارند که بدانها نماند و کسی کار او را
رازي (ج 19 ص 2) تفسیرش بطور خلاصه گفته: زمین را باین اندازه معین ساخت نه بیش و نه « و او است که کشید زمین را » . نتواند
کم با اینکه میشد کمتر یا بیشتر باشد و این اندازه معین را مخصّصی باید و اندازهگیري، و ابو بکر اصمّ گفته: مدّ، پهن کردن تا
آنجاست که بدرك آید یعنی حجم زمین را بزرگ کرده و گر نه سود کامل نداشت. و قومی گفتند زمین گرد بود و خدا آن را از
زیر خانه کعبه پهن کرد تا اینجا و آنجا، و این در صورتیست که زمین مسطح باشد نه کره، و آن خلاف دلیل است، و کشش زمین
یعنی کوههاي پایداري که جابجا « نهاد در آن لنگرها » . با کره بودن آن مخالفت ندارد زیرا در کره بزرگ هر قطعه سطحی نماید
نشوند و دلیل بودن آنها بوجود صانع قادر حکیم بچند وجه است. 1- طبع زمین یکی است، و بر آمدن کوه در یکجایش باید
بآفرینش تواناي حکمتدار باشد، فلاسفه گفتند: پیدایش کوه از دریاهاي این سوي زمین است ص: 53 که
گلی چسبنده بر آوردند و خورشید بتابش خود آن را سنگ کرده چون کوزههاي آبجو وانگه آب ته کشیده و بقیه چنین شده و
کوه پدید گردیده، و در دوران قدیم بر اثر اینکه حضیض خورشید در شمال بوده که با اوج آن حرکتی دارند و نزدیک زمین بوده
و بیشتر آن را داغ کرده و آبها را در آن کشیده و دریاها را به ربع شمالی آورده و چون اوج و حضیض خورشید بجنوب منتقل
شدند خرده خرده دریاها را بدان سو کشیدند و این کوهها در شمال بجا ماندند و این خلاصه سخن آنها است در این باره و از چند
راه نادرست است. یکم: هر دریا گل دارد پس چرا یکسو کوه بر آمده و در یکسو بر نیامده. دوم: برخی کوهها را مشاهده کنیم که
سنگهایش مانند ساختمان روي هم چیده شدهاند رده بر رده و چون خشت که بناء بسازد، و این ترکیب از تاثیر خورشید در گل
بعید است که حاصل شود. سوم: اکنون اوج خورشید نزدیک اول سرطانست و باید 9 هزار سال پیش از شمال بجنوب آمده باشد و
باید در این دراز مدت کوهها از هم پاشیده و فرو ریخته باشند و باید سنگی برجا نمانده باشد و چنین نیست و دانستیم که سببی که
آنها ذکر کردند سست است. 2- کانهاي هفتگانه فلزات و معادن جواهر نفیس کوهها دلیل بر وجود صانعند بعلاوه از معادن زاغ و
نمک و نفت و قیر و کبریت چون زمین و کوه یک طبع دارند و خورشید یک اثر و این خود دلیل روشنی است بر خدا و نیروي او
که بممکن و پدیده نماند. 3- کوهها سبب پدید شدن نهرهاي آبند بر زمین چون سنگ سخت است و وقتی بخارهاي درون زمین
بالا آمدند زیر کوه بمانند و بدنبال هم تکامل یابند و آبها بسیار زیر کوه پدید شود و با فشار خود کوهها را بشکافند و بر زمین
روان شوند و سود کوه در پدیدش نهرها از این راه است و از این رو بیشتر جاها که خدا نام کوه برده است بدنبالش أنهار آورده
سپس خدا .« و نهادیم در آن ص: 54 لنگرهاي بلند و نوشاندیم بشما آب گوارا، 28 - المرسلات » چون این آیه
الخ- زیرا چون دانه در زمین افتد و تري زمین در آن اثر کند برآید و -« و از همه بار و برها » آفرینش عجیب گیاه را دلیل آورده
بزرگ شود و زبر و ریزش بشکافد و از زبر جوانه گیاه برآید و از زیر در زمین ریشه بندد و این خود شگفتی دارد براي آنکه دانه
یک طبع دارد و اثر طبع و فلک و اختر هم در آن یکی و با این از زبرش جرمی بالا رو پدید شود و از زیرش ریشهاي فرود در تک
زمین و پدید شدن دو طبع ضد از یک طبع نشدنی است و دانیم که این تدبیر خداوند حکیم و مقدر قدیم است نه اثر طبع و
خاصیّت ماده. وانگاه درختی که روید از یک دانه برخی چوب شود و برخی گل و برخی میوه و در یک میوه چند طبع جدا است
چون گردو که چهار نوع پوست دارد دو پوسته رو که چوبند و پوست گرد مغز که زیرش پوست نازك دیگریست و چون نارنج
صفحه 29 از 149
که پوستش گرم و خشک و گوشتش گرم و ترشیش سرد و خشک و دانهاش گرم و خشک است، و چون انگور که پوست و
هستهاش سرد و خشکند، و گوشت و آبش گرم و تر، و تولید چند طبع جدا از یک دانه با اینکه اثر طبع و فلک و اختر یکی است
باید بقدرت خداي حکیم و قدیم باشد. و مقصود از زوجین اثنین، دو صنف است، و اختلاف و دوئیت یا در مزه است چون شیرین
و ترش یا طبع چون گرم و سرد، یا رنگ چون سپید و سیاه و لفظ (دو تا) اشاره است با اینکه هر فردي از دو اصل بوجود آید چون
همانا در این اشاره است بردّ فلاسفه « راستی در آن نشانهها است براي مردمی که اندیشند » . آدمی که از آدم و حواء است و همچنین
که پدیدهها را با اختلاف اشکال کواکب وابندند و باید این شبهه را دفع کرد و آن دو راه دارد. 1- اگر بپذیریم که این درست
است باید افلاك و اوضاع مختلفه آنها اثر واجب ص: 55 الوجود ذاتی قادر حکم باشند. 2- آنچه در آیههاي
الآیۀ بدو تقریر: یکم در زمین چند تیکه با طبع جدا کنار همند، یکی شورهزار و « در زمین تیکههاي کنار همند » بعد یاد آورده که
یکی خاك خالص، یکی سخت و یکی سنگزار یا ریگزار و یکی گل چسبنده و همه در کنار هم و اثر خورشید و اختران در آنها
برابر و این دلیل است که اختلاف اوصاف آنها بقدرت خدا است دوم: یک تیکه زمین یک آب میخورد و زیر یک آفتابست و
میوهها آورد که مزه و رنگ و طبع و خاصیت آنها از هم جدا است تا آنجا که در یک خوشه انگور همه دانهها شیرین و رسیده
است و یکی ترش و نارس با اینکه اثر طبع و فلک در همه یکی است. و در اینجا نمونه عجبتري هست، برخی گلهایند که یک
روي آنها بسیار سرخ و روي دیگر بسیار سیاه است با اینکه گل بسیار نازك و نرم است و نمیشود گفت اثر خورشید بیک سوي آن
رسیده نه دیگري، و این دلیل قطعی است بر اینکه همه بتقدیر خدا است نه اثر اتصالات اختران و اینست مقصود از قول خدا تعالی
و بدین حجت تمام است زیرا این پدیدههاي زمینی را مؤثري باید و .« یک آب خورند و برخی را در خوردن بدیگري برتري دادیم »
گفتیم این مؤثر اختر و فلک و طبع نیستند و دانسته شود که فاعلی است مختار جز این چیزها، در اینجا دلیل تمام است و جاي
زیرا این حجت را جوابی نیست جز اینکه گفته « راستی در آن نشانهها است براي مردمی خرددار » : اندیشه نیست و در اینجا فرمود
خدا است که » . 8 بطور خلاصه و نقل بمعنا) از تفسیر رازي - شود اینها بیمؤثر پدید شدند و خردمند آن را نگوید ... (ج 19 ص 3
بدین منت نهاد بر بندههایش چون خدا بهر گوشه زمین یک نعمت « و فراهم کرد براي شما کشتی را » « آفرید آسمانها و زمین را
خاصی داده. و نقل آن بجاي دیگر سود بازرگانی دارد و باید با کشتی خشکی باشد که شتر است یا کشتی دریا و آن را خدا بخود
بسته براي اینکه ابزار کشتی و فن کشتی سازي را ص: 56 او بوجود آورده و او است که آب را آماده
کشتیرانی آفریده و باد کشتی بر آفریده و گر نه کشتیرانی نمیشد و چون خدا آنها را آفرید کشتی را از آن خود دانسته و مسخر امر
چون آب دریا شور است و فرود براي زراعت کم سود، خدا « و مسخر کرد براتان نهرها را » . خود معرفی کرده که شأن بزرگانست
و بشما داده » بگشودن نهرها و چشمهها نعمت خود را تمام نمود تا آب بزراعت و گیاه روان شود و نیز آب دریا نوشیدن را نشاید
30 ) تفسیرش - رازي در ج 19 ص 129 « اگر بشمارید نعمت خدا را آمارش نتوانید » بزبان حال و آمادگی خود « هر چه خواستید
گفته: چون آدمی خواهد بداند که نمیشود همه نعمتهاي خدا را بر شمرد باید در یک رشته آن بیندیشد تا درماندگی خود را بفهمد
و ما دو نمونه بیاریم. - پزشکها گفتند پیها دو بخش دارند یکی در مغز و دیگري در استخوانهاي پشت، در مغز هفت باشند و رنج
بردند تا حکمت هر کدام را بدانند، و شک ندارد که هر کدام از آن هفت پرههاي بسیاري دارند و هر کدام آنها هم رشتههائی
نازکتر از مو دارند که باندام گذر کنند و اگر یک رشته ناساز شود بیماري رخ دهد، این رشتههاي نازك بسیارند و هر کدام را
وظیفهایست، چون آدمی اندیشد بداند که هر کدام از این رشتههاي پی نعمتی است بزرگ که اگر از دست برود زیان بزرگی دارد،
« اگر شماره کنید نعمت خدا را نتوانید آمار گرفت » و بفهمد که راهی ندارد که آنها را بخوبی بشناسد و درستی گفته خدا را که
بفهمد. همین ملاحظه را در رگهاي خون بکن و در رگهاي تنفس که هر کدام را اعضاء تک و مرکبی است بحسب کیف و کم و
وضع و فعل و پذیرش فعل، و در اینجا دریائی است بیکناره، و چون این را در تن یک آدمی ملاحظه کردي، نعمتهاي خدا را در
صفحه 30 از 149
جان و روحش بسنج زیرا عجائب عالم ارواح بیش از عالم اجساد است. چون احوال عالم جانداران را ملاحظه کردي باحوال افلاك
و اختران و طبقات عناصر و عجائب خشکی و دریا و گیاه و حیوان بپردازد تا بدانی که اگر همه خردها ص:
57 با هم یکی شوند و بدان کس در عجائب حکمت خدا بیندیشد نسبت بکمترین چیزها از آن نفهمد جز اندکی فسبحانه و تقدس
عن اوهام المتوهمین. نمونه دوم: یک لقمه خوراك که برداري و بدهن گذاري ببین از کجا آمده و بکجا میرود. این یک لقمه نان
فراهم نشده مگر در کالبد همه جهان بروش هر چه درستتر، زیرا گندمی باید و آن نروید مگر در چهار فصلی باشد و طبایع
ترکیب شوند و بادها بوزند و بارانها بیایند، و اینها نشوند جز با چرخش افلاك و پیوند اختران بهم بوضع خاصی از حرکت و
کیفیت و جهت و نظمی در تندي و کندي و پس از وجود گندم ابزار آرد کردن و پختن باید و براي آن ابزار آهنین از درون کوهها
لازم است و براي ساخت آنها ابزار آهنین دیگر بکار رفته است تا بنخست ابزار آهنی رسیده و آن چگونه شکل گرفته و پس از این
همه باید چهار عنصر زمین و آب و هوا و آتش فراهم باشند تا از آرد نان پخت. اینها همه بررسی پیش از لقمه است و بررسی پس
از آن اینست که خداوند چگونه تنها را آفریده که از این لقمه سود برند و چه زیانی از آن بتن حیوان رسد و در کدام عضو باشد و
اینها را ندانی جز با علم تشریح و طب کامل، و روشن شد که سود یک لقمه را نتوان فهمید جز بفهمیدن همه این امور که خرد از
پایان سخن او). ) « اگر نعمت خدا را در شمار آرید نتوانید آمارش بر دارید » درك یک ذره از این مباحث در ماند و روشن شد که
و من گویم: روش دیگري هست دقیقتر و پهناورتر از آنچه او گفته و آن اینست که چون نعمتهاي بر یک آدمی را چون زید
فهمیدي از آسمانها و اختران و عرش و کرسی و همه ارضیات که در وجود و بقایش اثر دارند، همه آنها به عمر و هم تعلق دارند
این هم باز نعمتی است بر زید زیرا وجودش وابسته باو است چون آدمی در منش خود اجتماعی است و همچنان نسبت بدیگران، و
نعمت بر جانوران هم که در وجود انسان اثر دارند نعمتی است بر زید بحساب خودش و بحساب اینکه نعمت است بر هر فرد از بشر
که وجودشان در او اثر دارد. ص: 58 و باید شماره این نعمتها را در شماره اشخاص و جانوران ضرب کرد
باندازه نامتناهی و از آن پس چون وجود زید وابسته بپدر و مادر است هر نعمت بر آنها و معاصرانشان و پدران آنها نعمت بر او
است و همه این شمارههاي بیپایان را در شماره بیپایان بارهاي ناپایان در هم ضرب کنیم و بپردازیم بهمه اعصار گذشته تا آدم و
حوا و ضرب کنیم هر کدام از این مراتب را در مراتب حاصله پیش و این حساب از گنجایش علم بشر بیرونست. و اگر همه
حسابرسان جن و انس جمع شوند بررسی بحساب یک مرتبه را هم نتوانند، با اینکه هر قطره دریا و هر ذره هوا و زمین نعمت بر هر
شخص باشند، منزه است خدائی که حساب یک شعبه از نعمت بیپایانش را جز خودش نداند، سپاس بر او بشمار هر نعمت که بما
بترازوي « از هر چیز سنجیده » . بر نعمت و بر خود و بسیار ناسپاس است « راستی که انسان ستمکار است » . و دیگران داده است
حکمت و باندازه نیاز چون سنجش وسیله شناخت اندازه است، و هر چیزي از نعمت و سود وزن و اندازه دارد و مقداري از عناصر و
اثر خورشید و اختران در آن معلوم است. و تناسب در زیبائی و لطافت دارد، و گفتهاند مقصود چیزهائیست که وزن شوند مانند طلا،
و براي آنها که شما رازقشان » اسباب زندگی « معایش » زمین و کوهها، و موزونها « و نهادیم براتان در آن » . مس و نقره و جز آن
از عیال و بنده و خدمتکار که روزي ده حقیقی آنها خدا است نه پدران، و آقایان و مخدومان، و بحکم تغلیب انعام و « نباشید
که غذاء « برویاند بدان براتان زراعت » هیچ جنبنده نیست جز روزیش بر خدا است » جانوران و پرندهها در آن واردند چون قول خدا
و از همه » ، که بهترین میوه هستند « و نخل و انگور » که میوه است و غذا هم هست چون روغن بسیار دارد « و زیتون » اصلی است
آورد و نفرمود: همه میوهها چون همه میوهها جز ص: 59 در بهشت « من » دیگر زمخشري گفته: و .« میوهها
و چهارپایان را براي شما آفریدیم که در آن گرمی و سودها دارید و از » نباشند، و گفتهاند غذاي حیوانی را پیش داشت که فرمود
بر غذاي گیاهی براي اینکه نعمت در آن بزرگتر است و ببدن انسان مانندتر است، و در بیان غذاي حیوان درخت را « آنها میخورید
و آنچه براتان » . مقدم بر غذاي انسان که زرع و جز آنست بنا بر مکارم اخلاق که توجه آدمی بزیر دست خود بیش از خود باید
صفحه 31 از 149
که با برابري همه در طبع و تأثیر فلک نشانه وجود صانع تعالی « بهر رنگ جدا » از جانور و درخت و میوه و جز آن « آفرید در زمین
« و نشانهها » بمقاصد خود و بشناخت خدا « و افکند بران رودها و راهها تازه یابید « تا نلرزاند شما را » کوههاي پایدار « رواسی » . است
و نهادیم آنچه بر زمین زیور » ... در خشکی و دریا بشبها « و بستاره ره یابید » که رهنماي رهگذران است از کوه و دره و باد و جز آن
از موالید سهگانه که معادن و گیاهان و جانورانند و اشرف همه انسانست و گفتهاند مکلفین مقصود نیستند چون آنچه بر زمین « آن
براي اینکه بیازمائیم کدام » است زیور حقیقی نیست بلکه براي آزمایش مردم است و شامل خود مردم نیست چه فرمود
رازي در (ج 22 ص 8) تفسیرش گفته مالک است آنچه را در آسمانست از « و از او است آنچه در آسمانها است » .« خوشرفتارترند
فرشته و ستاره و جز آن آنچه در زمین است از معدن و فلز و آنچه در هواست و مالک آنچه است که زیر خاك است، اگر گفته
شود (ثري) سطح زیرین جهانست و زیرش چیزي نیست که از خدا باشد؟ گوئیم: ثري در لغت خاك نمدار است و بسا زیر جهان
زمین چیزي باشد چون گاو یا ماهی یا صخره یا هواء باختلاف روایات (پایان). طبرسی در (ج 7 ص 2) مجمع گفته: ثري خاك
و در » که چون گهواره در آن بیاسائید « آنکه زمین گهواره شما نمود » نمدار است و مقصود نهفتههاي زیر آنست از گنجها و مردهها
و از آسمان براي » میان کوهها و درّهها و بیابانها که ص: 60 سفر کنید و سود برید « آن براي شما راه بر آورد
گفتهاند در ابن جمله از خود آورد براي دلالت آن بکمال قدرت و حکمت و اعلام اینکه « شما باران فرو کرد و بر آوردیم بدان
و در صورت و صفت و سود که برخی مردم را شاید و برخی چهارپایان را از این « انواع از گیاه پراکنده » همه چیز بخواست او است
یعنی خردمندان امام « لِأُولِی النُّهی » . بخورید و چهار پایانتان را در آن بچرانید یعنی آماده است براي سود و علفچر » : رو فرمود
صادق علیه السّلام فرمود: مائیم اولو النهی و از امام باقر علیه السّلام که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: بهترین شما اولو النهی
هستند، گفته شد یا رسول اللَّه کیانند اولو النهی؟ فرمود: صاحبان اخلاق نیک، و آرمانهاي سنگین وصله ارحام و خوشرفتاران با
مادران و پدران، و احوال پرسان از بینوایان و همسایگان و یتیمان که اطعام کنند، و صلح و سلامت در جهان فاش کنند، و نماز
که نخست پدر شما از خاك است و نخست مایه بدن شما خاك است و وجه « از آن شما را آفریدیم » بخوانند و مردم در خوابند
« آیا ننگرید بزمین » .« و نهادیم در زمین و کوه درهها که راه باشند و شاید راه یابند » ... دیگري هم براي آن در خبر بیاید ان شاء اللَّه
و زمین را فرش شما » . و پر سود و این آگهی است باینکه هر گیاهی سودي دارد تنها یا با دیگري « از هر نوع ارجمند » و عجائبش
و بدانید تعدد از خواص « تا شاید یادآور شوید » یعنی دو نوع « و از هر چه دو جفت آفریدیم » تا بر آن قرار گیرید « نمودیم
ممکناتست و واجب بالذات تعدد و قسمت نپذیرد، و از امام رضا علیه السّلام در خطبه طولانی که در کتاب توحید با شرح آن
گذشت آمده که: بضدّ ساختن اشیاء با هم دانسته شد که ضد ندارد، و با همگان ساختن آنها دانسته شد که همتا ندارد. روشنی را
ضد تاریکی نمود، و خشکی را ضد تري، و زبري را ضد نرمی، سردي را با گرمی، دور از هم آنها را الفت بخشید، و نزدیک بهم
و از هر ص: » آنها را جدا کرد تا تفرقه آنها دلیل بر مفرق باشد و تألیف آنها دلیل بر مؤلف و اینست قول خدا
نخلهاي » همه آفریدهها و گفتهاند انام جاندارانند « و زمین را نهادیم براي انام » .« 61 چیز دو نوع آفریدیم شاید شما یادآور شوید
گل بوئیدنی یا روزي خوردنی « ریحان » یعنی نهانست در لیف و سعف و ظرف غنچه که همه سودمندند مانند خود خرما « غنچهدار
« وَ الْأَرْضَ وَضَ عَها لِلْأَنامِ » از اینکه گویند: بیرون شدم بجویم ریحان اللَّه را یعنی روزي خدا را و از امام رضا علیه السّلام است که
که خرما در آن بزرگ شود و برآید و فرمود: حب: گندم است « در آن میوه است و نخل غنچهدار » یعنی زمین را براي مردم نهاد. و
خطاب با « پس بکدام از نعمتهاي پروردگارتان ناسپاسی کنید » . و جو و هر دانه، و عصف انجیر است و ریحان آنچه از آن بخورند
جن و انس است و در حدیث است که در باطن خطاب بدوتاي اولی است (ابی بکر و عمر) و مقصود اینست که بکدام از دو نعمت
طبرسی در (ج 10 ص 130 ) مجمع گفته: یعنی « و از زمین بمانند آنها » . ناسپاسید، بمحمد یا علی، و در خبر دیگر به پیغمبر یا وصیّ
زمین در شماره چون آسمانها است نه در کیفیت زیرا وصف آسمان مخالف وصف زمین است، و در قرآن آیهاي نیست که دلالت
صفحه 32 از 149
و خلافی نیست در اینکه آسمانها بر زبر یک دیگرند ولی زمینها را برخی «1» کند زمین هم مانند آسمان هفت است جز این آیه
گویند بر زبر یک دیگرند چون آسمانها زیرا اگر تو پر باشند یک زمینند، و هر زمین خلقی باشند که آنها را خدا چنانچه خواسته
آفرید. و ابو صالح از ابن عباس روایت کرده که هفت زمین بر زبر هم نیستند، دریاها ص: 62 میانشان فاصله
است، و آسمان بر همه سایه دارد، و خدا داناتر است بدان چه علمش را ویژه خود ساخته و بر بندههایش نامعلوم است. و عیاشی
بسندش از ابی الحسن علیه السّلام روایت کرده که دو کفش را گشود و راست را بر چپ نهاد و فرمود: این زمین دنیا است و
آسمان دنیا گنبد آنست، زمین دوم بالاي آسمان دنیا است و آسمان دوم گنبد آنست و زمین سوم بالاي آسمان دوم است و آسمان
سوم گنبد آنست تا چهارم و پنجم و ششم را بیان کرد و فرمود: زمین هفتم بالاي آسمان ششم است و آسمان ششم گنبدیست بر
هفت آسمان و مانند آنها از زمین که فرمان میان آنها » و اینست معناي قول خدا «1» آن، و عرش رحمان بالاي آسمان هفتم است
و فرماندار پیغمبر است که روي زمین است. همانا فرمان از بالا آید از میان آسمانها و زمین و بنا بر این معنا اینست که « فرو آید
فرشتهها فرمانهاي خدا را به پیغمبران آورند، و گفتهاند مقصود اینست که فرمان زندگی برخی و مرگ برخی یا سلامت زندهاي و
نابودي دیگري، و توانگري آدمی و درویشی دیگري و گردش کارها وفق حکمت از سوي خدا میان آسمانها و زمینها فرو شوند
هفت « و از زمین مانند آنها » (پایان). رازي در (ج 30 ص 40 ) تفسیرش گفته: کلبی گفته: آفرید هفت آسمان بر زبر هم چون گنبد
طبقه بهم چسبیده چنانچه مشهور است زمین 3 طبقه دارد یکی زمین خالص و دیگري زمین گل و سومی روباز که بخشی در
خشکی است و بخشی در دریا و آن معموره زمین است و دور نیست که زمین بمانند هفت آسمان است منظور هفت اقلیم باشد که
وابسته بهفت آسمانند و هفت سیاره ص: 63 زیرا هر سیارهاي را خواصی است که در اقلیمی آثارش پدیدار
شود و باین اعتبار زمین هفت است. این وجوهی است عقل پذیر و وجوه دیگر تفسیر عقل ناپذیرند مثل اینکه گفتهاند: هفت آسمان
نخست آنها موجی است خود دار و دومی صخره است و سومی آهن و چهارم مس و پنجمی نقره و ششم طلا و هفتم یاقوت یا قول
آنکه گفته: میان هر دو آسمان صد سال راه است و کلفتی هر کدام هم صد سال راه است که نزد اهل تحقیق معتبر نیست و ممکن
است بیش از آن باشد و خدا داناتر است که چیست و چگونه است (پایان). (تا بدانید) علت آفرینش را یا فرو شدن فرمانروا یا هر
« بروید بر شانههایش در هر سو و بر کوه » رام و هموار براي راه یافتن شما « ذلولا » دو را چه هر کدام دلیل کمال قدرت و دانش اویند
و از نعمت خدا » و این مثل نهایت زبونی است زیرا شانه شتر راکب ناپذیر است، و چون تا شانه زیر بار رود باید بسیار زبون باشد
گیرنده و در خود جا دهنده و از ابی عبیده است که در زندگی مردم را بر پشت خود جا « کفاتا » .« بخورید و بسوي او است برگشت
دهد و بگیرد و پس از مردن در درون خود گیرد و بخود چسباند و از امیر المؤمنین علیه السّلام است که نگاهی بجبانه کرد
« وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً » . فرمود: این در بر گیر مردهها است، و نگاهی بخانهها نمود و گفت: این در بردارنده زندهها است « گورستان »
و» یعنی اشکالی مانند هم یا نرو ماده تا نژاد از شما بر آید و بهره از هم برید، یا اصنافی از سفید و سیاه و خرد و درشت و جز آن
و شب را جامه شما » . یعنی آسایش یا بریدن از کارهاي روزانه و گردش که مرگ حقیقی نیست « خواب شما را سبات نمودیم
چون « و فرو آوردیم از ابرهاي فشارنده آبی پر ترشح » .. « و روز شما را معاش » که چون پرده با تاریکی خود شما را بپوشاند « نمودیم
یعنی شکاف بردار ببر « ذاتِ الصَّدْعِ » که باد حرکت همان ابرها است که بهم فشار وارد سازند ... ص: 64
که دلیل کمال قدرت و حسن تدبیر خداست که بارهاي سنگین را « آیا ننگرید که شتر چگونه آفریده شده » آمدن گیاه و چشمهسار
بسرزمینهاي دور میکشد و با بزرگی خود فرمانبردار است براي مهار دارش، هر گیاه را میخورد و تا ده روز تاب تشنگی دارد تا
بتواند بیابانهاي دور را پیماید و سودهاي دیگر هم دارد، و خصوص آن را یاد آورده براي آنکه عجبتر چیزیست که عرب داشته از
« و بکوهها که چگونه وادار شدند » بیستون و پایه « و بآسمان که چگونه بالا برده شده » نوع شتر. و گفتهاند مقصود از آن ابر است
محکم و پایدار و از این رو بدان منحرف نشوند ...
صفحه 33 از 149
روایات
- در احتجاج ( 193 ): از هشام بن حکم که زندیق در پرسش خود از امام ششم علیه السّلام گفت: روز پیش از شب است؟ فرمود:
آري روز پیش از شب آفریده شده و خورشید پیش از ماه، و زمین پیش از آسمان، زمین بر ماهی است، ماهی در آب آب در
صخرهاي تهی، صخره بر شانه فرشته، فرشته بر ثري، ثري بر باد، باد بر هواء که قدرتش نگهدار است، و زیر باد نازاد جز هواء نباشد
و ظلمات، پس از آن نه تنگی است، نه گشادي و نه چیزي که تو هم شود. سپس کرسی را آفرید و آسمانها و زمین را در درونش
جا داد، کرسی از هر چه آفریده بزرگتر بود، سپس عرش را آفرید بزرگتر از کرسی. 2- تفسیر علی بن ابراهیم بسندي تا یکی
اصحاب که از امام ششم پرسیده شد که زمین بر چیست؟ فرمود: بر ماهی، گفتند ماهی بر چیست، فرمود: بر آب، آب بر چیست؟
فرمود: بر ثري. ثري بر چیست؟ فرمود: دانش دانشمندان در اینجا پایان یابد و از آن نگذرد. 3- و از همان ( 418 ): بسندي از ابان بن
تغلب که پرسیدم از امام ششم علیه السّلام را که زمین بر چه است؟ فرمود: بر ماهی گفتم ماهی؟ فرمود: بر آب گفتم آب بر چی
است؟ فرمود: بر صخره گفتم: صخره بر چیست؟ فرمود: بر شاخ نرّه گاوي املس ص: 65 گفتم: آن نرّه گاو بر
چی است؟ فرمود: بر ثري گفتم: ثري بر چیست؟ فرمود: هیهات در اینجا دانش علماء گمراه است. کافی (ج 8 ص 89 ) بسندش
مانندش را آورده (در شرح روضه کافی بیان مفصلی در این حدیث آوردیم بدان جا مراجعه شود (از مترجم). بیان: املس یعنی
پشتش سالم است، و شاید مقصود اینست که از این بار دچار زخم پشت نشده. در قاموس گفته: ثري خاك نمدار است یا خاکی که
یعنی جز معصومین یا خود آنان چون دستور کتمان داشتند از دیگران و مردم « علم علماء گمراه است » ( تر شود و گل نشود (پایان
علم آنها را گم کردند و بسا گفته شود مقصود از ثري خیر کامل است یعنی قدرت که همه موجودات بدان پا برجایند و گفتند:
ثري پایان موجوداتست و چون تعقّل نفی صرف بر فهم مردم سخت بوده بگمراهی علم تعبیر کرده. 4- در تفسیر ( 446 ): بسندش از
حسین بن خالد که از امام رضا علیه السّلام پرسیدم از وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُکِ فرمود: آسمانها وابسته بزمینند و انگشتان خود را در هم
فرمود: سبحان اللَّه آیا نمیفرماید « بر آورد آسمانها را بیستون که بینید » : کرد، گفتم: چگونه وابسته بزمینند با اینکه خدا میفرماید
بیستون دیدنی؟ گفتم: چرا فرمود: پس ستونی هست ولی دیده نشود: گفتم: قربانت این چگونه باشد گفت: کف چپ خود را
گشود و کف راستش را بر آن نهاد و فرمود: این زمین دنیا است که آسمان دنیا بالایش گنبد است، و زمین دوم بالاي آسمان دنیا
است و آسمان دوم بالایش گنبد است و زمین سوم بالاي آسمان دوم است و آسمان سوم بالایش گنبد است، و زمین چهارم بالاي
آسمان سوم است و آسمان چهارم بالایش گنبد است، و زمین پنجم بالاي آسمان چهارم است و آسمان پنجم بالایش گنبد است، و
زمین ششم بالاي آسمان پنجم است و آسمان ششم بالایش گنبد است، و زمین هفتم بالاي آسمان ششم است و آسمان هفتم
آنکه آفرید هفت آسمان و از زمین » بالایش گنبد است و عرش رحمان تبارك و تعالی بالاي آسمان هفتم است و آنست قول خدا
ص: 66 و اما صاحب الامر پس رسول خدا است و وصی پس از او که .« مانند آن، فرو آید فرمان در این میان
بر روي زمین بر پا است، و همانا فرمان از بالاي آسمانها و زمینها باو فرو آید، گفتم: زیر پاي ما جز یک زمین نیست؟ فرمود: زیر
پاي ما جز یک زمین نیست و راستی شش زمین دیگر بالاي سر ما هستند. عیاشی از حسین بن خالد مانندش را آورده. بیان:
بمعنی بستن و محکم کردن و خوب ساختن جامه است، حبک آسمان راههاي اخترانست و تحبیک توثیق « حبک » فیروزآبادي گفته
و نقشه کشی است (پایان) و مقصود از اینکه آسمان محبوك است بزمین اینست که بدان وابسته است، و هر آسمانی گنبد زمینی
است، و چون این مخالف حس و عیانست ممکن است آن را بدو وجه تاویل کرد: 1- که بباور نزدیکتر و بشواهد عقلیه موافقتر
است اینست که مقصود از زمین هر عنصري جز آسمانست و مقصود نفی این توهم است که میان آسمان و زمین خلا باشد بلکه پر
از عناصر دیگر است، و مقصود از هفت زمین این زمین باشد و شش آسمان بالاي سر ما، زیرا زمین قرارگاه است و آسمان سایه سر
صفحه 34 از 149
و بالا پس روي این زمین زمین ما است و آسمان یکم سایه سر ما، و سطح محدّب آسمان یکم قرارگاه و زمین فرشتههاي پایدار آن
و آسمان دوم سایه سر آنها و همچنین تا برسد بآسمان هفتم که دیگر زمین نیست چنانچه زمین ما آسمان و سایه سر دیگران نیست
ولی 6 آسمان میانه از نظري زمینند و از نظري آسمان. 2- مقصود این باشد که هفت آسمان کرههاي جدا از هم هستند و میان هر
کدام زمینی است، و آسمانها توي هم نیستند چنانچه مشهور است بلکه بالاي یک دیگرند و بهم تکیه دارند .. و اما صاحب الامر
5- در عیون (ج 1 ص 241 ) و علل (ج ص: 67 .«1» یعنی صاحب این فرمانی که نازل میشود و باید باو رسد
2 ص 280 ) در خبر شامی است که از امیر المؤمنین علیه السّلام پرسید که زمین از چه آفریده شده؟ فرمود: از کف آب. 6- عیاشی:
یعنی زمین خوب پهلوي زمین شورهزار است و از آن نیست، مانند بیگانهاي در یک « در زمین تیکههاي کنار همند » : از معصوم که
قبیله. 7- در اختصاص ( 4) که ابن سلام از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم پرسید، ستون ( 60 ) چیست؟ فرمود: زمین است که 60
ریشه و رگ دارد و مردم به 60 رنگ آفریده شدند. 8- معانی الاخبار: بسندش از حماد بن عیسی که امام ششم علیه السّلام نگاهی
بگورها کرد فرمود: اي حماد اینها نگهدار مردههایند، و نگاهی بخانهها کرد و فرمود: اینها نگهدار زندههایند و سپس این آیه را
و روایت است که مو و ناخن هم زیر خاك ،« 26 - المرسلات - آیا نساختیم زمین را گیرا و نگهدار زندهها و مردهها 25 » خواند
شوند ( 342 ). بیان: شاید مقصود زیر خاك کردن مو و ناخن است که مستحب است و در کفات احیاء منظور است یا در اموات
آنکه ساخت زمین را » چون بیجانند. 9- در عیون (ج 1 ص 137 ): بسندي از امام چهارم علیه السّلام در تفسیر قول خدا عزّ و جلّ
فرمود: زمین را طبع پسند و هم آهنگ تنهاي شماست، سخت گرمش نساخت تا شما را بسوزاند « بستر شما و آسمان را بر پا داشت
و سخت سردش نساخت تا شما را یخ زده سازد، و باد تند نوزید تا سر شما را درد آورد، و بوي بد تندش نداد تا شما را بکشد و نه
نرم و فروکش تا غرقهتان کند، و نه سخت و سنگین تا نتوانید خانه بسازید و گور مردهها را بکنید، ولی آن را باندازهاي که سود
ص: 68 برید متین و خوددار نمود که تن و ساختمان شما را نگهدارد، و آن را آماده خانه- سازي و گور
پردازي شما کرد و بسیاري سودها و اینست که زمین را بستر شما نموده. سپس فرمود آسمان را بر پا داشت چون سقفی بالاي سر
یعنی باران که از « و فرو آورد از آسمان آب » شما که خورشید و ماهش و اخترانش بسود شما گردانند، سپس خدا عزّ و جلّ فرمود
بالا فرو آرد تا بهمه قله کوهها و تپهها و درّههاي شما برسد، و آن را قطرههاي خرد و تند و نرم و تند نمود تا زمینهاي شما آن را
پس بر آورد از » : بمکد و آن را یک تیکه نفرستاد تا زمین و درخت و زراعت و میوه شما را تباه کند. سپس خدا عزّ و جلّ فرمود
و نمونهها از بتان که نه بفهمند و نه « نسازید براي خدا همتایان » یعنی از آنچه از زمین برآورد روزي شما است « آن براي شما روزي
که اینان توانائی بر این نعمتهاي بزرگ که خداوند تبارك و تعالی بشما داده « شما میدانید » بشنوند و نه بنگرند و نه توانی دارند و
ندارند. احتجاج ( 253 ) باسنادي تا ابی محمّد علیه السّلام مانندش را آورده. 10 - در توحید ( 199 ): بسندي از امام ششم علیه السّلام
که زینب عطر فروش قیچ نزد زنان و دختران رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آمد، بآنها عطر فروشی میکرد، نزد آنها بود که
رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله وارد شد و فرمود: چون بیائی خانههاي ما خوشبو شود، گفت: خانهات ببوي خودت خوشبوتر است
یا رسول اللَّه، فرمود: چون بفروشی پر کن (نیکی کن خ ب) و غش و دغلی مکن که تقوي مآبتر و با برکتتر است، گفت: نیامدم
فروش کنم، همانا آمدم بزرگی خدا را از شما بپرسم فرمود: جلّ جلاله، برخی از آن را بتو باز گویم. فرمود: این زمین و هر چه در
آنست و بر آنست در بر آنچه زیر آنست (آسمان) چون حلقهایست که در دشت پهناور تهی افتاده، و این هر دو و هر چه در آنها و
بر آنها است برابر آسمان برتر خود چون حلقهاي باشند در دشت پهناور تهی، و همچنین است آسمان سوم تا هفتم، و آنگه این آیه
ص: 69 و این هفت با آنچه در آنها و بر آنها است بر .« آفرید هفت آسمان و از زمین مانند آن » را خواند
پشت خروس چون حلقهاي باشند در دشتی پهناور و تهی، خروس دو بال دارد یکی در مشرق و یکی در مغرب و دو پایش در تک
است، این هفت با خروس و هر چه در او و بر او است بر صخرهاند چون حلقهاي بر دشت پهناور تهی و همه اینها با آنچه در آنها و
صفحه 35 از 149
بر آنها است بر پشت ماهی چون حلقهاي باشند در دشت پهناور تهی و این همه با ماهی در برابر دریاي تاریک چون حلقهاي در
دشت پهناور تهی، و همه اینها با دریاي تاریک در برابر هواء چون حلقهاي در دشت پهناور تهی، و همه اینها باهواء در برابر ثري
از او است آنچه در آسمانها است و آنچه در زمین و آنچه زیر ثري » چون حلقهاي در دشت پهناور تهی، سپس این آیه را خواند
سپس گزارش بریده است. و همه اینها باثري و آنچه در آن و بر آنست در برابر آسمان یکم چون حلقه ایست در « است، 6- طه
دشت پهناور تهی، و این آسمان دنیا و آنچه در آن و بر آنست نزد آنکه بالاي آنست چون حلقهایست در دشت پهناور تهی، و این
دو آسمان نزد سومی چون حلقهایست در بیابان پهناور تهی، و این و این سه نزد چهارم با هر چه در آنست و بر آنست چون
حلقهایست در دشت پهناور تهی، تا رسید بآسمان هفتم، و این هفت و هر چه بر آن و در آنست نزد دریاي خوددار از مردم زمین
چون حلقهایست در دشت پهناور تهی، و این هفت و آن دریاي خوددار برابر کوههاي تگرگ چون حلقهایست در دشت پهناور
و این هفت و بحر مکفوف و .« و فرو آرد از آسمان کوهها که در آن تگرگ است، 43 - النور » تهی سپس این آیه را خواند
کوههاي تگرگ نزد حجب نور چون حلقهایست در دشت پهناور تهی که 70 هزار حجابند و نورشان دیده ربا است، و همه اینها نزد
هواء که دلها را سرگردان سازد چون حلقهایست در دشت پهناور تهی، و همه با هواء و حجب در کرسی چون حلقهایست در دشت
و همه .« پهناور تهی، سپس این آیه را خواند فرا دارد کرسی او آسمانها و زمین را و سنگین نباشد بر او نگهداریشان، 255 - البقره
رحمان » اینها با کرسی در برابر عرش چون حلقهایست در دشت پهناور تهی، ص: 70 وانگه این آیه را خواند
و بر ندارند آن را فرشتهها مگر با گفتن: لا اله الا اللَّه و لا حول و لا قوة الّا باللَّه العلیّ العظیم. کافی (ج « بر عرش استوار است، 5- طه
چنانچه در کافی است یعنی « سپس قطع شد خبر نزد ثري » : 8 ص 153 ): بسندش از حماد بن خلف مانندش آورده. بیان: اینکه فرمود
چنین است: و این هفت با بحر مکفوف و « کوهها از تگرگ » خبرش بما نرسیده یا دستور گزارش آن را نداریم .. و در کافی پس از
کوههاي تگرگ نزد هواء که دلها در برش سرگردانند چون حلقهایست در بیابان تهی، و این همه با هواء نزد حجب نور چون
و آنگه « الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوي » حلقهاي در بیابان تهی، و این همه با حجب نور نزد کرسی- تا گوید- و این آیه را خواند
گفته: در روایت حسن حجب پیش از هواء است که دلها در آن سرگردانند، یعنی روایت در کتاب حسن بن محبوب چنین است و
موافق نقل صدوق است. و بدان که این خبر دلالت دارد بر اینکه زمینها چند طبقهاند بر زبر هم، و بسا اعتراض شود باین خبر که اگر
هفت زمین و خروس و ماهی و دریاي تیره و هواء و ثري در برابر آسمان یکم چون حلقهاي باشند در بیابان تهی باید همه روي هم
در برابر فلک ماه اندازه محسوسی نباشند با اینکه خود زمین در برابر آن قدر محسوسی دارد بدلیل گرفتن ماه و اختلاف منظر و جز
آن که در علم ابعاد و اجرام روشن است. و بسا جواب گفتهاند که نسبت میان این موجودات در زبان این حدیث از نظر جرم نیست
چون مخالف عقل و براهین هندسه و حساب قطیعه است بلکه منظور تناسب در حکم و مصالح وجود و آفرینش آنها است که بعقل
درك نشوند، و مقصود اینست که آنچه ما توانیم از آثار صنع و عجائب حکمتش درك کرد نسبت محسوسی با آنچه از ما در پس
پرده است ندارد. و دیگران جواب دادهاند منظور سنجش از نظر ثقل است نه از نظر حجم و طبقه یکم که زمین است بر طبقه دوم
سنگینی ندارد جز مانند حلقهاي بر بیابان پهناور خواه حجمش کمتر از آن باشد خواه بیشتر. ص: 71 گویم: بنا
بر احتمالی که پیش گفتیم که هفت آسمان جزء آسمان دنیایند چنانچه ظاهر آیه کریمه است این تشبیه وارد در خبر نیاز بتأویل
ندارد، و خدا بحقائق موجودات داناتر است. 11 - در توحید مفضل: امام صادق علیه السّلام فرمود: اي مفضل بیندیش در آنچه خدا
عزّ و جلّ این چهار اصل را بر آن آفریده تا بخوبی نیاز برآور باشند، مانند پهناوري این زمین و اگر آن نبود کافی نبود براي نشیمن
و مزارع و چراگاه مردم و براي جنگل چوب و هیزم و گیاهان داروئی و معدنهاي پر سود، و بسا کسی این بیابانهاي تهی، و دشتهاي
هراس آور را بیهوده داند و بگوید چه سودي دارند اینها مأواي جانداران وحشی و چراگاه آنهایند، و آماده براي نوسازي شهرها و
مساکن مردم که بدان نیاز دارند، چه بسیار بیابانها و دشتها که کاخ و باغ شدند بواسطه نقل مکان مردم و اگر زمین پهناور نبود
صفحه 36 از 149
مردم در تنگنا بودند و جز ماندن در وطن چارهاي نداشتند در صورتی که مایه غم او بود و چارهاي جز نقل مکان نداشت. ببین
چگونه این زمین پایدار و آرام است و وطن و قرارگاه همه چیز و مردم میتوانند براي مقاصد خود در آن بکوشند، براي آسایش
بران نشینند و براي آرامش در آن بخوابند، و اگر لرزان و وارونهگر بود، نمیتوانستند در آن خانه بسازند و تجارت براه اندازند و
بصنعت و جز آن پردازند، و با لرزش زمین خوشی نداشتند، چنانچه هنگام زمین لرزه اندکی از خانهها بگریزند. اگر گویند: چرا
زمینلرزه شود؟ باید گفت: براي پند و بیم مردم تا از گناه خودداري کنند، و چنین است بلاء در تن و مالشان که بمصلحت آنها
است و ذخیره آنها میشود اگر خوب باشند و در آخرت ثواب دارند که در امور دنیا برابر آن نیست، و بسا مزد آن را در دنیا بیند
اگر بمصلحت عامه و خاصّه باشد. زمین بطبع خدا دادش مانند سنگ سرد است و خشک و فرق میان آنها اینست که سنگ
خشکتر است، ببین اگر همه زمین مانند سنگ سخت بود گیاهی که زندگی جاندارانست میروئید؟ و زراعت و خانهسازي میشد؟
آیا نبینی مانند سنگ سخت ص: 72 نیست و نرم و سست است و اعتماد را شاید و یک تدبیر خداوند حکیم
اینست که: در آفرینش زمین ورزشگاه شمال را بلندتر از ورزشگاه جنوب ساخته، و خدایش چنین نساخته مگر براي اینکه آبها
بروي زمین روان باشند و آن را سیراب کنند و فزونیش بدریا ریزد، و چنانچه سطحی را شیب دهند تا آب بر آن نماند بهمین جهت
وزشگاه شمال از جنوب بالاتر است، و گر نه آب بر زمین میماند و جلو کار مردم را میگرفت و راه را میبرید و میبست. و اگر آب
فراوان نبود و از چشمهها و رودخانهها نمیجوشید، تنگ میشد و نیاز برآور مردم براي نوشیدن خود و حیوانات و زراعتکاري و
درخت آنان نبود، و نه براي وحوش و پرنده و درنده، و ماهیان و جانوران دریا، و در آن سودهاي دیگر است که تو میدانی و از
بزرگداشتش غافلی، بعلاوه از آنچه معروف است که زندگی همه چیز زمین است از جاندار و گیاه از آن شربت سازند که نرم و
خوشنوش است، تن را نظیف کنند، و اثاث را از چرك، با آن گل سازند و بکار زنند، و آتش نشانی نمایند، و خسته با آن حمام
گیرد و آسایش از خستگی بیند، و مقاصد دیگري که هنگام نیاز بدان قدرش معلوم شود. اگر تردید داري در سود این آبها بسیار و
دریاهاي پهناور و بگوئی چه نیازي بدانست، باید بدانی که آنها پایگاه و جولانگاه اصناف ماهی و جانور دریائی، و معدن لؤلؤ و
یاقوت و عنبرند و انواع دیگر که از دریا برآرند، و در کنارههاي دریا عود خوشبو و انواعی از عطر و گناهان داروئی روید و پس از
آن دریا مرکب مردم است و وسیله حمل کالاهاي بازرگانی که از شهرهاي دور آرند، چنانچه از چین به عراق، اگر این کالاهاي
تجارتی جز با دوش حمل نمیشدند کساد میشدند و بدست صاحبانش در شهر خود میماندند، زیرا هزینه حمل آن از بهایش بالا
میزد و کسی بگرد آن نمیگردید و دو فساد پیدا میشد یکی نبودن این چیزهاي مورد نیاز و دیگري قطع معاش کارگران آن.
همچنین اگر هواء فراوان نبود مردم از دود و بخار زمین و دریا خفه میشدند، ص: 73 و به ابر و شبنم تبدیل
نمیگردیدند، و وصفش باندازه کفایت گذشت. آتش هم چنین است، اگر مانند هواء همه پراکنده بود، جهان و آنچه در آنست
میسوخت، ولی چاره نبود که گاهی باید باشد:، چون در بسیاري حوائج سودمند است، و آن در درون چوبها سپرده شد تا هر گاه
خواهند آن را بجویند و با مایه و هیزمش نگهدارند تا نیاز خود برآرند و خاموش نشود، و یکباره در هیزم نگیرد و پخش نشود تا
همه را بسوزاند، بلکه خرده خرده در آن در گیرد تا بهرهاي سالم بدهد بیزیان. و وصف دیگرش آنست که ویژه نیاز آدمیزاد است
نه جانداران دیگر، اگر آدمی آتش نداشته باشد زیان بسیار بیند در زندگی ولی حیوانات آن را بکار نبرند و سودي از آن ندارند، و
چون خدا چنین مقدّر کرده بآدمی کف و انگشت داده که براي گیراندن آتش و بکار زدنش آماده باشد، و مانند آن را ببهائم
نداده و آنها را سازگار با غذاي خام کرده و بردبار در برابر سرما تازیانی چون آدمی نکشند از نبود آتش. و فائده کوچک دیگر
آتش عین چراغ است که مردم برگیرند و هر نیازي در شب دارند با آن برآرند، و اگر این فائده در آتش نبود مردم چون اهل قبور
زندگی کردند، و چه کسی میتوانست در شب بنویسد یا حفظ کند یا چیزي ببافد، و چه حالی داشت کسی که شب دچار دردي
میشد و میخواست آن را با ضماد یا گرد یا داروي دیگر درمان کند. و اما سودش در پخت غذا و گرمشدن و خشک کردن و تحلیل
صفحه 37 از 149
« ورزشگاه شمال بالاتر است » : همه چیزها و مانند آن بسیارتر است از شماره و روشنتر است از اینکه نهان باشد. بیان: ... اینکه فرمود
یعنی چون زمین کره حقیقی وصاف نیست در اکثر معموره شمال بلندتر از جنوب است، از این رو بیشتر رودها چون دجله و فرات و
جز آن از شمال به جنوب روانند، و چون آب درون زمین هم در پستی و بلندي تابع زمین است چشمهها هم همچنین از شمال به
جنوب روانند تا بر زمین روان شوند و از این رو شوند از این رو و در اجتماع بئر و بالوعه شمال را بلندتر اعتبار کردند، آسمان و
جهان، ج 4، ص: 74 و چون در آنچه گفتم اندیشه کنی بفهمی حکم امام علیه السّلام را در این باره و بدانی که باکره بودن زمین
منافات ندارد. و از این خبر برآید که نوعی یاقوت در دریا پدید شود، و گفتهاند: منظور از آن مرجانست، و بسا مقصود اینست که
از آن برآرند گر چه در آن پدید نشود ... 12 - در منثور (ج 6 س 238 ): از ابن عباس پرسیده شد آیا زیر زمین آفریده ایست؟
-13 و از قتاده در تفسیر .« آفرید هفت آسمان و از زمین مانند آن فرمان فرود آید میانشان » گفت: آري، ننگري بقول خدا تعالی
(همان آیه) که در هر آسمانی و هر زمینی خلقی از او است، فرمانی از او است، قضائی از او است. 14 - و از مجاهد در قول خدا
که از آسمان هفتم تا زمین هفتم پر است. 15 - و از حسن در تفسیر آیه که میان هر آسمانی و هر زمینی خلقی « یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ »
است و امري. 16 - از ابن جریج که: بمن رسیده پهناي هر آسمانی 500 سال راه است و میان هر دو زمینی 500 سال، و بمن خبر
رسید که باد میان زمین دوم و سوم است، زمین هفتم بالاي ثري است که نامش تخوم است و ارواح کفار در آنند، و چون روز
و صخره بر نرّه گاویست که « در صخره، 18 - لقمان » : قیامت شود آنها را ببرهوت افکند، و ثري بالاي آن سنگ است که خدا فرمود
دو شاخ دارد و سه پا و روز قیامت همه آب زمین را ببلعد، نرّه گاو بر ماهی گرد سرش چرخیده زیر هفتم زمین و دو سویش بسته
است زیر عرش و گفتهاند فروتر زمین تکیه دار بر میان دو شاخ گاو، و گفتهاند بلکه بر پشت تو و نامش یهموت است. و خبرم
رسیده که عبد اللَّه بن سلام از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله پرسید حوت بر چه باشد؟ فرمود: بر آبی سیاه و ماهی در آن چون یک
ماهی شماها است در این دریاها، و بازگو شدم که شیطان خود را به ماهی رساند و او را بزرگ نماید و باو گوید، آفریدهاي عزیزتر
از تو نیست و قويتر از تو نیست، و ماهی آن را بخود گیرد و بجنبد و زمین ص: 75 بلرزد، و خدا ماهی
وَ مِنَ » خردي فرستد و در گوش او جا دهد و چون خواهد بجنبد آن ماهی در گوشش بجنبد و او آرام گیرد. 17 - از ابن عباس در
که هفت زمین و در هر زمینی پیغمبریست چون پیغمبر شما، آدمی چون آدم شما، نوحی چون نوح شما، ابراهیمی « الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ
18 - از ابن عمر که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: .( چون ابراهیم شما، و عیسائی چون عیساي شما (ج 6 ص 239
میان زمین و زمینی که پهلوي آنست که مسافت 500 سال راه است، و بالاتر زمین بر یک ماهی است که دو سویش در آسمان بهم
برخوردهاند ماهی بر صخره است بدست فرشته است دوم زمین جاي باد است و چون خدا خواست هلاك عاد را بدربان باد فرمود:
بر عاد باد فرستد. گفت پروردگارا باندازه سوراخ بینی گاو باد بدانها فرستم خدا فرمود در این صورت زمین و هر که بر آنست وارو
.« واننهاد هر چه بر آن آمد جز اینکه خاکسترش ساخت » شوند، ولی باندازه انگشتري بفرست و همانست که خدا در کتابش فرموده
در سوم زمین سنگ دوزخ است سنگ دوزخ است، در چهارم کبریت دوزخ، گفتند: یا رسول اللَّه دوزخ کبریت دارد؟ فرمود: آري
بدان که جانم بدست او است در آن وادیها است از کبریت که اگر کوههاي بلند بدان فرستاده شوند آب گردند، در پنجم زمین
مارهاي دوزخند که دهانشان چون وادیست و کافر را بگزند و گوشتی از او بر تخته گوشت نماند، در ششم زمین عقربهاي
دوزخند، که کوچکترشان چون استران پالاندار است بکافر نیش زند که سوزش دوزخ را فراموش کند، در هفتم زمین سقر است و
در آن ابلیس در غل آهن است از پیش و پس، و چون خدا خواهد براي آنچه خواهد او را آزاد کند. 19 - از ابی درداء که رسول
خدا فرمود کناره زمین 500 سال راه است و زمین دوم هم چنین است، و میان هر دو زمین هم چنین است. 20 - از ابن عباس که
آقاي آسمانها آنست که عرش در آنست و آقاي زمینها زمین ما است. 21 - از کعب که هفت زمین بر صخرهاند و صخره بر کف
فرشته و فرشته بر بال ماهی ص: 76 و ماهی در آب که بر باد است و باد بر هواء ریح عقیمی که آبستن نسازد
صفحه 38 از 149
و راستی که شاخهایش بعرش آویزانست. 22 - از ابی مالک که صخره زیر زمین پایان خلق است و بر چهار گوشهاش چهار فرشته
است که سرشان زیر عرش است. 23 - و از او است که صخره زیر زمینها بر پشت ماهی است و زنجیر بر گوش ماهی است. 24 - از
ابن عباس که نخست چیزي که خدا آفرید قلم بود و باو فرمود: بنویس گفت: خدایا چه بنویسم، فرمود: بنویس تقدیر از امروز
جاریست بدان چه باشد تا روز قیامت، سپس نامه را پیچید و قلم را برداشت و عرشش بر سر آب بود، و بخار آمد بر آمد و از آنها
آسمانها بدر آمد و سپس نون را آفرید و زمین را بر آن پهن کرد و زمین بر نون است، نون جنبید و زمین لرزید و کوهها را بر آن
کوبید، کوهها تا قیامت بر زمین میبالند سپس ابن عباس خواند ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ. 25 - و از ابن عباس که رسول خدا صلی اللَّه
علیه و آله فرمود: نخست خلق خدا قلم است و ماهی، و گفت چه نویسم؟ فرموده همه چیز را تا روز قیامت سپس خواندن و القلم و
نون همان ماهی است. 26 - و از او است که رسول خدا فرمود: نون آن ماهی است که زمین بر آن استوار است، و قلم آنچه خداي
عزّ و جلّ از تقدیرات خوب و بد و سود و زیان نگاشته وَ ما یَسْطُرُونَ یعنی کرام کاتبون. 27 - در نوادر راوندي: بسندش که دو مرد
آمدند نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و یکی بدیگري گفت: بنام خدا و برکت بنشین رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود:
- بنشین بر ما تحت خود، آن مرد عصا بر زمین میزد رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: آن را مزن که مادر مهربانیست بشما. 28
و بهمین سند که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: دست بزمین بکشید که مادر شما است و بشما مهربانست. آسمان و جهان،
یعنی چون مادر « ج 4، ص: 77 بیان: در نهایه گفته: در حدیث است که دست بزمین کشید و او را نوازش دهید، که بشما مهربانست
نسبت بفرزند، چون از آن آفریده شدید و در آن زندگی کنید و پس از مرگ بدان باز گردید و مقصود از دست کشیدن تیمم
بآنست و گفتهاند مقصود پیشانی نهادنست در حال سجده بر روي خاك بیحامل (پایان). من گویم: بسا شامل نشستن بر روي زمین
بیفرش و غذا خوردن بر آن بیسفره هم بشود بقرینه خبر یکم. 29 - در علل محمّد بن علی بن ابراهیم است: که علت فرو نکشیدن
زمین خون را اینست که چون قابیل برادرش هابیل را کشت آدم بر زمین خشم کرد و باین سبب زمین خون را نپذیرد. 30 - در علل
2) بسندي تا آنچه که یک یهودي از امیر المؤمنین علیه السّلام در ضمن مسائلی پرسید بمن بگو قرارگاه زمین - (ج 1 ص 1
چیست؟ فرمود: جز شانه فرشته نیست و دو گام آن فرشته بر صخره است و صخره بر شاخ گاو پاهاي گاو بر پشت ماهی در دریاي
فروتر، دریا بر تاریکی است، و تاریکی بر عقیم و عقیم بر ثري و جز خدا عزّ و جلّ کس نداند زیر ثري چیست. 31 - در نهج البلاغه
(ج 1 ص 356 ) امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه توحید فرمود: سکون و حرکت بر او روا نیست، چگونه بر او روا باشد آنچه را او
بوجود آورده، و بدو باز گردد آنچه را او آغاز کرده، و در او پدید شود آنچه را او پدید کرده، در این صورت ذاتش تفاوت پذیرد
و کنهش تجزیه گردد، و نشود که ازلی باشد و باید پس داشته باشد چون پیش دارد، و کمال جوید چون او را کاستی بایست شده.
گفته: اشاره دارد به نفی جوهر فرد، و قول او « کنهش تجزیه پذیر باشد » بیان: یکی از شارحان نهج در بیان گفته او علیه السّلام که
ص: 78 تأیید آنست، زیرا هر که بجوهر فرد معتقد است حرکت را بر « باید پس داشته باشد چون پیش دارد »
آن روا دارد با اینکه دو سو ندارد.
یک فایده در مورد کرویت زمین
مادیین و مهندسان ریاضی همه گویند زمین در دورنماي خود کره است و هم آبی که بر آن گرد آمده، و هر دو چون یک کره
شدند، آب دائره کاملی نیست و چون کرهایست تهی که بخشی از آن را بریدهاند و زمین را درونش نهادهاند تا با آب یک کره
شده و با این وضع سطح زیر و روي آب صاف نیستند چون سطح رو دچار امواج است و سطح زیرین دچار دندانههاي سطح زمین،
خدا نزدیک یک چهارم کره زمین را از آب بر آورده بمحض عنایت خود یا باسبابی که گذشت، تا جاي جانوران نفس کش و
برخی ترکیباتی باشد که براي حفظ خود نیاز به غلبه عنصر خشک و سخت دارند و پیوند اندام و بند: دلیل بر کره بودن زمین چند
صفحه 39 از 149
چیز است. 1- آنچه پیش گفتیم که طلوع و غروب اختران در بخش شرقی پیش از طلوع و غروب آنها است در بخش غربی بتناسب
بعد آنها در این دو سو چنانچه از بررسی کسوفها بویژه در ماه در بخشهاي مختلف دانسته شده زیرا کسوف در ساعات برابر در بعد
نصف النهار نیستند و اختلاف آنها باندازه ابعاد بخشها دلیل است بر کروي بودن زمین که برابر برآمدگی آنست در هر جا دنبال هم
بر یک سنجش میان شرق و غرب. 2- فزایش ارتفاع قطب و اختران شمالی و فرو شدن هر چه بیشتر اختران جنوبی براي کسانی که
بشمال میروند و بر عکس براي کسانی که بسوي جنوب میروند باندازه راهی که طی کنند روشن کند که میان جنوب و شمال
دائرهایست بر زمین، و اگر نقل مکان از هر جهت باشد یعنی بجنوب غربی یا شمال غربی دائره بودن در همه امتدادها است. 3- ماه
4- اختلاف که بگیرد دائره وار مینماید و این دلیل است که بخش روشن و تاریک زمین دائره است. ص: 79
ساعات روزهاي بلند و کوتاه در مکانهائی که طول آنها برابر است و جز آن و اگر زمین بشکل استوانهاي بود که دو قاعده آن بر دو
قطب قرار داشتند ستاره ابدي الظهور نبوده بلکه یا همه اختران طلوع و غروب داشتند یا همه ستارهها در پشت دائره قاعده آن ابدي
الخفاء بودند و ستارههاي خارج از قاعده استوانه طلوع و غروب داشتند و چنین نیست. 5- کسی که بسوي شمال رود پیوسته
ستارههائی که در شمال بر او پدید است ناپدید گردند و اختران ناپدید بر او پدید شوند باندازي که سیر کند، و این دلیل است که
زمین از شمال بجنوب هم گرد است. 6- دلیل بر گرد بودن سطح آب دریاهاي ایستاده اینست که کشتی سواران دریا نخست سر
کوهها را بینند و چون نزدیکتر شوند خرده خرده پائینتر بینند تا بن کوه. گفتند: دندانها که بر اثر کوه و دره بروي زمین است آن را
از کره بودن جسمی بیرون نبرد، زیرا بلندترین کوهها 2 و یک سوم فرسخ است و نسبتش بجرم زمین چون نسبت یک دوم پهناي
جو است بکرهاي که قطرش یک ذراع است و باز هم کمتر، و از سخن بیشتر متاخران بر آید که منظور از عدم اخلال این چیزها
بدور نماي کره بودن زمین اینست که شکل کروي آن بهم نمیخورد مانند تخم مرغی که یک دانه جو بروي آن بچسبد که شکل
آن را تغیر ندهد. و اعتراض شده که ما نپذیریم زمین با این دندانهها یا تخم مرغ با یک دانه جو که بر آن چسبند مشکل کروي یا
بیضی بماند زیرا نمود اینها روي آنها شکل را از حد کرویت یا بیضی بودن خارج میکند. و بسا براي کره بودن زمین با وجود این
دندانهها و درهها بوجه دیگر تقریر شود و گفته شود کره زمین از نظر واقع بکره بودن حسی میماند، بیانش اینست که دید چیزها
بدوري و نزدیکی مختلف میشود، نزدیک بزرگتر از حجم واقعی دیده شود و دور خردتر و این روشن است و مورد اتفاق معتقدین
بانطباع و خروج شعاع هر ص: 80 دو است بنا بر اینکه این اختلاف ناشی از دید مرئی از نزدیک و دور بر اثر
اختلاف زاویه دید است که در مرکز جلیدیه و در رأس مخروط شعاعی پدید شود بحسب تو هم بیننده یا بحسب واقع هنگام انطباق
قاعده شعاع بر سطح مرئی، هر چه مرئی نزدیکتر باشد زاویه شعاعی گشادهتر است و هر چه دورتر باشد تنگتر است و محققان
فلاسفه گفتند: دید مطابق حجم واقعی هر چیز هنگامی است که زاویه شعاعی باندازه قائمه و 90 درجه باشد، و بنا بر این چون فرض
شود که زاویه شعاعی نسبت بقاعده مخروط شعاع قائمه باشد باید بعد میان رأس مخروط و قاعده برابر نصف قطر قاعده باشد
چنانچه در اصول هندسه ثابت شده، و چون قطر زمین بیتردید بیش از دو هزار فرسخ است بحجم واقعی خود در مسافت کمتر از
هزار فرسخ دیده نشود، و پر معلوم است که کوهها و درههاي زمین بحسب عادت از این مسافت دور محسوس نباشند و شکل زمین
در این دید کره کامل نماید. سپس بپندار آنها زمین و اجزاء زمین و دائرههاي زمین در زمان مأمون و پیشتر مساحت شده، دائره
2545 تقریبا و حاصل ضرب قطر در محیط مساحت سطح زمین است که میشود / عظیمه زمین 8000 فرسخ است و قطرش 5
20360000 فرسخ و یک چهارم آن مساحت ربع مسکون زمین است. ولی اندازه معموره ربع مسکون که از خط استواء تا تمام میل
کلی است (در حدود 66 درجه) مساحتش 3765420 فرسخ است، فرسخ نزد همه 3 میل است و هر میل 4 هزار ذارع نزد محدثین و
3 هزار ذراع نزد قدماء، هر ذراع 44 انگشت است نزد محدثین و 32 نزد قدماء، هر انگشت نزد همه باندازه شش جو معتدل است که
شکم هر یک به پشت دیگري باشد. گفتهاند زمین 3 طبقه دارد یکم زمین خالص گرد مرکز، طبقه گل مجاور آب سوم طبقه باز و
صفحه 40 از 149
بیرون از آب که بخار و دخان در آن حبس شوند و معادن و گیاهان و جانوران در آن پدید گردند، پندارند همه عناصر بسیطه
زلالند و پرده از دید پس خود نشوند جز اختران و زمین صرف گرد و مرکز هم زلال است و دو طبقه ص: 81
دیگر بسیط نیستند و از این رو تیرهاند، و خدا طبقه آشکار زمین را تیره و غبارگون ساخته تا نور پذیرد و عناصر فراز آن را زلال و
لطیف نموده تا نور از آنها گذرد و پرتوش بجز آنها رسد، زیرا بیشتر اثر بخشی خورشید و ماه و اختران دیگر بواسطه پرتو مستقیم و
منعطف و برگردان آنها است باذن خدا تعالی، گفتهاند زمین در میانه آسمان چون مرکز کره است و مرکز حجمش با مرکز عالم
یکی است، و این بچند دلیل است. 1- ارتفاع کواکب و انحطاط آنها در مدت ظهورشان برابر است. 2- همیشه نیمی از فلک پدید
است و نیمی نهان. 3- سایه آفتاب از هنگام طلوع و هنگام غروب هنگامی که در مداري باشد که شب و روز برابر است یا در دو
جزء برابر از دائرهاي که بحرکت خاصه خود آن را طی میکند برابر است. 4- ماه گرفتن هنگامی است که دو قطر خورشید و ماه
برابر هم باشند، از دلیل یکم فهمیده شود که زمین سمت شرق یا غرب عالم نیست و از دلیل دوم فهمیده شود که سمت بالا سر یا
پائین پا نیست و از دلیل سوم فهمیده شود که بسوي یکی از دو قطب نزدیکتر نیست، و از دلیل چهارم فهمیده شود که بیکی از این
جهات یا جهات دیگر متمایل نیست. و چنانچه مرکز حجم زمین با مرکز عالم یکی است همچنین است مرکز ثقل آن براي اینکه هر
سنگینی بطبع خود میان زمین کشیده شود چنانچه آزموده شده بنا بر از میانه حرکت بخارج ندارد و در آن آرام دارد و از همه
جهت خود را بسوي مرکز کشاند بطور برابر و بناچار مرکز ثقل حقیقی آن با مرکز تقریبی حجم عالم یکی است و در میان جهان
استوار است و لرزش و پریشانی ندارد، و چون چیزهاي سنگینی که از یکسو بسوي دیگر کشیده شوند نسبت بزمین بسیار اندکند
مرکز ثقل را جابجا نکنند، و هر جزئی از زمین جدا شود بدان کشش دارد و آن را از هر سو باشد بخود میکشد بیپریشانی و تردید.
ص: 82 اینست گفتار فلاسفه در اینجا و ما جز این ندانیم که همه بقدرت قادر توانا و دانا و خواست مدبر
حکیم است چنانچه بزودي بدانی ان شاء اللَّه شیخ مفید- قدس سره در کتاب مقالات گفته: من گویم: جهان همان آسمان و زمین
است و آنچه میان آنها است از جواهر و اعراض و میان یگانه پرستان در آن خلافی نشناسم. من گویم: بسا مقصودش از سماوات
عرش هم باشد با کرسی و حجب و منظورش رد جواهر مجرده است که حکماء بدان عقیده دارند. سپس (ره) گفته: میگویم فلک
گرد زمین است و بر آن میچرخد و خورشید و ماه و اختران دیگر در آنند و زمین در میانست چون نقطه میان یک دائره، و این
عقیده ابی القاسم بلخی و گروهی یگانه پرستاست، و بسیاري از قدماء و منجمین: و جمعی از معتزله بصره و دیگران از مردم مذهبی
با آن مخالفند، و میگویم فلک حرکت گردانی دارد چون دائره بر کره و این مذهب بلخی و جمعی موحدانست، و زمین چون کره
است میان فلک و همیشه آرام است و بیحرکت و علت آرامی آن اینست که در مرکز است و مذهب ابی القاسم و بیشتر قدماء و
منجمین است، و جبّائی و پسرش و دیگران از صاحبنظران و مقلّدان و متکلمان با آن مخالفند. سپس گفته- و میگویم جهان پر
است از عناصر و جواهر و خلاء ندارد و اگر خلاء بود امتیاز میان مجتمع و پراکنده جواهر جهان و اجسام آن ممتاز نبود، و این
مذهب خصوص ابی القاسم از بغدادیها است و مذهب اکثر قدماء متکلمان و جبائی و پسرش و جمعی متکلمان حشویه و جبریه و
مشبهه با آن مخالفند. سپس گفته- و گویم مکان همانست که بر هر چیزي از هر سو فرا است، و حرکت جوهر جز در مکان نشاید،
وقت هنگامی است که براي چیزي مشخص شود و پدیده جدائی نیست، زمان نام حرکت فلک است و از این رو فعل در ذات خود
نیاز بوقت و زمان ندارد، و همه موحدان بدان معتقدند. از سید مرتضی- رحمه اللَّه- پرسیدند، آیا فضا پایانی دارد؟ و قدیم تعالی
ص: 83 آن را میداند؟ این فضا چیست؟ وراء طبقه هشتم زمین و طبقه هشتم آسمان فضا هست یا نه؟ اگر
گوئی: نه، از تو خواهیم پس از ملاء چیست؟ و پرسیم خداي تعالی میداند پایان آن را؟ اگر گوئی: آري از تو خواهیم که پس از
آن پایان چیست؟ و او- ره- جواب داد که فضاء بطور حقیقت نه موصوف بتناهی است نه بلا تناهی و توصیف آن بدان بر وجه
مجاز است و ظاهر گوئی، و میدانیم که آن جوهر است نه عرض، نه قدیم، نه حادث، نه ذات و نه معلومی چون معلومات، و اما طبقه
صفحه 41 از 149
و جز آنها را نتوان دانست از دلیل « هفت آسمان است و بمانند آنها از زمین » ، هشتم زمین را که ندانیم و آنچه قرآن بدان گویا است
آسمان و .«1» عقلی یا شرعی (پایان). و من گویم: بسط سخن در این امور خروج از مقصود کتابست، و جاي آن علم کلام است
جهان، ج 4، ص: 84
باب سی و دوم در بخش زمین به اقالیم و ذکر کوه قاف و کوههاي دیگر و چطور آفریده شدند و سبب زمین لرزه
آیات قرآن مجید
98 ) تا چون رسید بمیان دو سد یافت در پیش - -2 النحل ( 15 ) و افکند بر زمین لنگرهاي کوه تا نلرزاند شما را. 2- الکهف ( 93
آنها مردمی تا فرماید- باشد وعده پروردگارم درست. 3- الأنبیاء ( 31 ) و ساختیم در زمین لنگرها تا نلرزاند شما را و ساختیم در آن
درهها را راه شاید رهیابند ( 95 ) تا باز شدند یأجوج و مأجوج و آنان از هر تپه فرو ریزند. 4- لقمان ( 10 ) و افکند در زمین لنگرهاي
کوه تا نلرزاند شما را. 5- فاطر ( 27 ) از کوهها راه دار و سپید و سرخ و چند رنگ و بسیار سیاهند. 6- ص ( 18 ) راستی ما مسخر
کردیم کوهها را بهمراهش که تسبیح گویند در شام و بام. 7- ق ( 7) افکندیم در آن لنگرهاي کوه. 8- الطور ( 1) و سوگند بطور-
و فرمود ( 10 ) و روان شوند کوهها بخوبی. 9- المرسلات ( 27 ) و نهادیم در آن لنگرهاي کوه. 10 - النبأ ( 6) آیا نساختیم زمین را
بستر و کوه را لنگر. 11 - الغاشیه ( 19 ) و بسوي کوهها که چگونه وادار شدند. 12 - التین ( 1) سوگند به تین و زیتون و طور سیناء.
ص: 85
تفسیر
گفتهاند زمین چون سقف از اثر گام میلرزید و خدایش با کوههاي بلند لنگر انداخت تا نلرزد، و از ابن عباس « تا نلرزاند شما را » :
روایت کردند که گفت: زمین روي آب پهن شد و مانند کشتی اهل خود را بر میگرداند، و خدا کوهها را فرستاد، سپس اختلاف
( دارند که براي چه کوهها سبب آرامش زمین شدند و چند وجه گفتند که ما برخی را بیاوریم: 1- آنچه فخر رازي در (ج 2 ص 8
تفسیرش گفته: چون کشتی را بروي آب اندازند از سوئی بسوئی کژ شود و پریشان باشد و چون اجرام سنگین در آن نهند روي آب
آرام گیرد، و چون خدا زمین را روي آب آفرید لرزید پس کوهها را آفرید و میخ آن نمود و آرام شد براي سنگینی آنها، و جاي
چند اعتراض هست. 1- این علت تراش یا حرکت اجسام را طبعی داند یا کار خدا بنا بر اول گوئیم بیتردید زمین از آب سنگینتر
است و باید در آن فرو رود نه روي آن بماند تا بلرزد بخلاف کشتی که چوبی است تهی و روي آب میماند و میلرزد و چون
سنگین شود، آرام گیرد پس این دو جدا هستند و قیاس درست نیست. و اگر طبع اثر ندارد و سنگینی و فرو رفتن در آب و فراگیري
آب بزمین همه کار خداست، و آرامش زمین هم کار خداست نباید گفت: زمین میلرزید و خدا بوسیله سنگینی کوه آن را آرام
کرد. 2- لنگر شدن کوه براي زمین معناش اینست که زمین روي آب بماند و نلرزد از این سو بدان سو و این در صورتیست که آبی
که زمین بر آن مستقر شده ایستاده و آرام باشد گوئیم سبب آرامش خود آن آب چیست در اینجاي مخصوص اگر گوئی بطبع خود
در اینجا آرام است دیگر معنا ندارد بگوئی بسبب اینکه خدا کوهها را لنگر کرده آرام است و اگر بگوئی آرامش آن کار خداست
گوئیم چرا آرامش خود زمین را کار خدا ندانیم پس این علت فاسد است. 3- همه زمین یک جسم است و اگر یک جا بسوئی میل
کند حالش براي مردم ص: 86 پدید نشود، اگر گوئی چگونه لرزش زمین بر اثر بخار درونش بمردم پدید
شود هنگام زمین لرزه گوئیم بخارها در یک تیکه کوچک زمین حبس شوند و چون فشار آرند حرکت آن پدید شود مانند جنبش
عضوي از تن آدمی ولی اگر همه زمین بجنبند پدید نشود نبینی کشتی سوار حرکت کشتی را حسّ نکند هر چه هم تند باشد
صفحه 42 از 149
(پایان). و ممکن است پاسخ از اعتراض یکم باینکه طبع آن میل بمرکز است ولی چون سبک باشد موج آب بفشار آن را حرکت
دهد و از جاي طبیعی خود بگرداند و بلرزه افتد و تیکهاي از آن فرو شود و تیکهاي بر آید، و چون خدا آن را با کوهها سنگین کرد
تا امواج آب مقاومت کرد و آنها چون میخش بر جا داشتند. و از اینجا جواب اعتراض دوم هم دانسته شد زیرا توقف لنگر گرفتن
زمین با کوه بر اینکه آب در جاي مشخصی آرام باشد ممنوع است و جواب اعتراض سوّم اینست که منظور از منتی که خدا بر نهاده
تنها این نیست که حرکت پدید نشود تا گفته شود، حرکت کلی زمین براي مردم پدید نشود بلکه منظور اینست که سبب غرق
برخی تیکههاي زمین نشود بعلاوه ظاهر اینست که حرکت نامحسوس در صورتیست که در یک سو و بیک وضع باشد چون
حرکت وضعی پیوست یا حرکت کشتی بیکسو بیپریشانی و اگر حرکت در چند سو باشد و پریشان باشد مانند کشتی متلاطم
احساس میشود. و اینست فرق میان حال زمین لرزه و حرکت همه زمین در پدیداري و ناپیدائی و اگر فرض کنیم یک تیکه زمین
هم بیکسو رود و پریشان نباشد احساس نشود چنانچه حرکت همه زمین بیکسو بهر حال اگر حرکت بچند سو و پریشان باشد
احساس شود خواه در تیکهاي باشد یا در همه زمین. 2- آنچه خود این فاضل در (ج 20 ص 9) تفسیرش گفته و برگزیده آنجا که
گفته: آنچه در اینجاي مشکل نزد من است اینست که گفته شود بدلائل یقینی ثابت ص: 87 شده که زمین
کره است و کوهها در سطح آن چون پره و دندانه است. و اگر اینها نبود و صاف بود بکمتر سببی میچرخید و میلرزید زیرا جرم
بسیط مستدیر گر چه بذات خود حرکت را نباید ولی باندك سبب بحرکت آید و چون این کوهها دندانه دار بر گرد آنند و بطبع
خود بمرکز کشیده شوند براي سنگینی بمانند میخ کره زمین را نگهدارند و این کوهها چون میخهاي کوبیده بر کرهاند که مانع
حرکت آنند و از لرزش زمین بطور حرکت مستدیر جلوگیرند، اینست آنچه در این باره بخاطرم رسید (پایان). بدان اعتراض شده
که سخنش دچار پریشانیست زیرا آغازش اینست که خود دندانههاي کوهین زمین وسیله پایداري و آرامش آنست براي آنکه آب
میان این دندانهها مانع حرکت زمین است و جابجا شدن آن بنا بر این علت آرامش همان کوههاي درون دریا است به آنچه در ربع
و گفت اینکه « نهاد بر آن لنگرها از بالایش » بیآب مسکونست، و این خلاف امتنان در آفرینش کوهها است و خلاف قول خدا که
کوههاي درون آب هم بالاي زمینند دور است، با اینکه بسا کوههاي درون آب کمک بحرکت زمین باشد نه سبب آرامش چنانچه
اگر همه کره آب بموج افتد یا آنچه نزدیک بآنست. و بسا که در موقع حرکت تیکههائی از آب مانع حرکت آن گردند و یا اینکه
هواء مقارن کوههاي ربع ظاهر مانع شوند که امواج آب زمین را حرکت دهند و میخهاي هوائی آن باشند چنانچه کوههاي درون
آب مانعند از اینکه باد آن را بجنباند، بنا بر این کوهها در خشکی و دریا گاهی کمک حرکت زمین باشند و گاهی مانع آن، و
جرم بسیط- الخ- بر آید که ساده بودن سبب » سنگین بودن کوهها و شکل آنها در آرامش زمین اثري ندارند. ولی از اینکه گفته
حرکت زمین است و شاید براي این باشد که اجزاء بسیط و ساده متناسبند با اجزاء مکان و طبع خواستار انطباق مرکز ثقل زمین است
بر مرکز عالم بهر وضع باشد و آب نمیتواند کره زمین را جابجا کند ولی میتواند آن را بچرخاند بخلاف جسم مرکب و دندانه
ص: 88 دار که هر جزئش باید وضع خاصی داشته باشد چون برابر بودن یکی از دو قطب مثلا و این فائده از
ترکیب اجزاء زمین برآید گرچه کوه و برآمدگی هم در میان نباشد. و منتگذاري بآفرینش خود کوه نیست بلکه از جهت ترکیب
است مگر اینکه منظور این باشد که سبب سکون حالت ترکیبی و دندانهداریست، و ظاهر توصیف کوهها ببلندي اینست که ارتفاع
در این مقصود اثر دارد مگر اینکه وصف از نظر فائدههاي دیگر باشد که بر آن بار شود و بنا بر این سنگینی کوهها در آرامش زمین
اثر ندارند چنانچه از دنباله کلامش برآید که هر کدام از این کوهها بطبع خود متوجه مرکز عالمند و سنگینی کوه با سختی آن
چون میخی است که مانع گردش کره زمین است، و با این حال مانع از حرکت شرقی و غربی نیست بلکه کمک آنست. و بسا
مقصودش اینست که سبب آرامش مستند بکوه هر سه امر است، و بسا که طبع زمین را براي استقرارش در جاي خود بس دانسته
ولی مانعی از گردش وضعی آن خواسته، و از این رو در پایان گفته: و مانع باشند از لرزش و پریشانی زمین یعنی از چرخیدن آن.
صفحه 43 از 149
-3 آنچه بخاطر من رسیده که اثر کوهها در آرامش زمین براي درهم شدن ریشههاي درونی آنها است در ژرفاي زمین با یک دیگر
بطوري که نمیگذارند از هم بپاشند و پراکنده شود، و بمانند میخها هستند که در تیکههاي چوبین در میکوبند تا آنها را بهم
میچسبانند و نگه میدارند و این براي کسانی که چاههاي عمیق در زمین میکنند روشن است که بسنگهاي سخت بر میخورند. و
ملاحظه میکنی که بیشتر تیکههاي زمین میان کوههائی باشند که بر گرد آنند و گویا با پیوست آنها با تیکههاي سنگی از زیر چون
ظرف آنهایند که نمیگذارند از هم بپاشند و جدا شوند. 4- یکی از محققان گفته سود میخ اینست که در برخی موارد چیزي را از
حرکت نگه میدارد و آرام میسازد و لازمه این آرامش استوار بودنست و صحت تصرف در آن، و سود کوهها و دندانههاي زمین
اینست که زیر آب نرفته و جانوران بر آن ص: 89 استوارند و گردش دارند. و از این رو با میخ وجه مشترك
دارند که سبب استواري و مانع از بیقراریند و میخ گفتن صخور و کوهها خوبست و تعبیر بلرزش و نفی آن از این نظر است که
صحیح است گفت اگر جانوران دچار غرق شوند استقراري بر زمین ندارند در صورتی که کوهها نباشند و بر زمین هم نسبت لرزش
و بیقراري در این صورت صحیح است و توان گفت اگر کوهها در روي زمین نبودند زمین دچار لرزه و اضطراب بود نسبت
بجانوران خود. 5- مقصود از کوههاي بلند پیغمبران و اوصیاء و علماء است و مقصود از زمین دنیا و تعبیر از اینان بکوه بلند براي
اینست که مانند کوه سنگین و استوار و پناه مردمند و چون میخ وسیله آرامش امور جهان و آسایش و جلوگیري از لرزش دلها و
لغزش نوع انسانند و مرجع مهمات و حوائج، دانشمندان در زمین میخهاي خدا باشند. 6- مقصود از اینکه کوهها میخ زمینند اینست
که وسیله راه جستن و بمقصود رسیدنند و از لرزش در اشتباه و گرفتاري بگمگاه جلوگیرند، این سه جهت را برخی ناهنجار گویان
که شیوه او تاویل بلا سبب و دلیل آیات و اخبار است بیان کرده، و این دلیري بر مالک روز جزاء و افتراء بحجج پروردگار جهانیان
است. 7- مقصود از زمین تیکههاي آنست نه کلّ آن و کوهها میخ و نگهدار هر تیکه زمینند از لرزش بدنبال حبس بخار بفرمان
خدایا باسباب دیگر که آفریننده داند و این وجه نزدیک بباور است و آنچه راجع بزمین لرزه در حدیث ذو القرنین آید مؤید آنست.
کلامی در باره ذو القرنین گویم: اما حدیث ذو القرنین و سدّ و جز آن از احوال او در مجلد پنجم در شرح حالش گذشته. و در
اینجا برخی از گذشته را بروایت دیگر بیاوریم. ثعلبی در عرایس از قول اهل کتب آورده که: ذو القرنین رومی و پسر یگانه پیره زنی
بنده خوبی بود و چون پادشاه شد خدا بدو وحی کرد که اي ذي القرنین منت بر سراسر « عیاش » بود و نام او اسکندروس بود، یا
مردم مبعوث کردم و حجت بر آنها ساختم: این تعبیر خواب تو است. ص: 90 در روي زمین هفت امت بهفت
زبان باشند که تو بر همه مبعوثی، میان دو امت پهناي زمین فاصله است و میان دو امت درازي زمین و 3 امت در میان زمین باشند و
خواننده و آنکه در مشرق است « ناسک » آنها پري و آدمی و یاجوج و مأجوجند، دو امت در دو طرف طول زمین آنکه در مغربست
چون خدا چنین فرمود: ذو .« قاویل » باشد و آنکه در کناره شمال است « هاویل » و امتی که در کناره جنوب زمین است « منسک »
القرنین گفت معبودا مرا بکار بزرگی واداشتی که اندازهاش را جز خودت نداند، بمن بگو با این همه مردم با چه نیرو برتري جویم،
با چه سپاه سروري کنم، با چه صبري بسازم، با چه زبانی سخن کنم، چگونه زبانشان را بفهم؟ و با چه گوشی بشنوم؟ با چه دیدي
بنگرم؟ با چه دلیلی با آنها مرافعه کنم؟ با چه خردي بر خرد آنها چیره شوم؟ با چه دل و حکمتی آنها را اداره کنم؟ با چه فرمانی
میان آنها دادگستري کنم؟ با چه بردباري با آنها شکیبا باشم؟ با چه معرفتی میان آنها قضاوت کنم؟ با چه دانشی کارشان را انجام
دهم؟ با چه دستی بر آنها بتازم؟ با چه پائی سرزمین آنها را گام زنم؟ با چه توانی شمارهشان کنم؟ با چه لشکري بجنگ آنها روم؟
با چه نرمشی با آنها الفت گیرم؟ معبودا از آنچه گفتم چیزي ندارم توئی مهربانی که کسی را جز بآنچه تواند فرمان ندهی خدا
فرمود: من تاب همه آنچه بدوشت نهادم بتو میدهم، گوشت را باز کنم تا هر چه را شنوي، فهمت را باز کنم تا هر چه را بفهمی،
زبانت را بهر چه گویا سازم و چشمت را بهر که بینا، برایت شمار گیرم و بازویت را توانا سازم تا بهراس نیفتی و پایهات محکم
سازم تا چیزي بر تو چیره نشود و دلدارت کنم و پهلوان تا بر هر چه بتازي و چیزي نبازي، هیبت بتو دهم تا از چیزي نترسی، و
صفحه 44 از 149
تاریکی را برایت مسخر نمایم، چون باو چنین گفته شد خود در مقام حرکت برآمد و مردمش او را به اقامت میخواندند با اصرار و
او گفت چارهاي جز طاعت خدا نیست. و بآنها فرمود: مسجدي بدرازاي 400 ذارع برایش بسازند و در آن ستونها بر پا دارند،
گفتند: چگونه آن را بسازیم؟ گفت: چون دیوارها ص: 91 ساختید آن را تا برابر سر دیوارها پر از خاك
کنید، آنگه از توانگر و درویش باندازه توانشان طلا بگیرید و تیکه کنید و میان خاکها بریزید، و با تختههاي چوب و مس و الواح
مسین سقف را بزنید، در ازاي هر تخته چوب 224 ذراع و فاصله دو دیوار 200 ذراع و بلندي دیوار 22 ذراع، سپس مستمندان را
بخوانید تا خاکها را بیرون کشند و خرده طلاهاي آن را براي خود بردارند و البته بسرعت آن را انجام دهند براي طلاها. این کار را
کردند مستمندان خاکها را بیرون بردند و سقف بر پا ماند و مستمندان توانگر شدند و 40 هزار لشکري از آنها فراهم کرد و بچهار
بخش نمود و هر لشکري 10 هزار، و آنها را سان دید 1400000 تن بودند، 800000 از خودش و 600000 از لشکر دارا، و 40 هزار
تا چون رسید بفرودگاه خورشید یافتنش در چشمهاي » از مستمندان، و حرکت کرد بسوي ملت مغرب زمین و اینست قول خدا تعالی
یا در چشمهاي داغ بنا بر قرائت دیگر. و چون بمغرب رسید مردي دید که جز خدا شمار آنها را نداند و جز خدا « از لجن فرو میرود
« یافت نزد آن مردمی » تعالی برابري نیرو و دلیري آنها را نتواند، زبانهاي چندي داشتند و نظرهاي مختلفی و اینست قول خداي تعالی
و چون چنین دید آنها را ظلمتگیر کرد و با سه لشکر آنها را محاصره کرد و آنها .« ناسک » یعنی مردم بسیاري که بدانها گفته شود
را بطاعت خداي یگانه دعوت کرد برخی گرویدند و برخی سرباز زدند و رو گردانیدند و ظلمت را بر آنها مسلط کرد تا در دهان و
بینی و گوش و چشم و درون آنها رفت و میان خانهها و اتاقهاشان در آمد و از بالا و هر سو آنها را فرو گرفت و در آن بجنبش
آمدند و سرگردان شدند. و چون نگران شدند از اینکه نابود شوند هم آواز باو نالیدند و ظلمت را از آنها برداشت و بازور آنها را
گرفت، و یک سپاه بزرگ از ملتهاي عظیم تشکیل داد و آنها را بدنبال خود کشانید و ظلمت از پس آنها آنان را میراند و پاسبانی
میکرد ص: 92 و نور در جلو رهبر و رهنماي آنها بود و بسمت راست زمین میرفتند تا بملت جنوب بنام
(هاویل) برسند. و خدا دل و دست و رأي و خرد و نظر او را مسخر کرد، در هیچ کاري خطاء نمیکرد و بپیشروي امتها روان شد و
همه بدنبالش، و چون بدریا یا آبگاهی میرسید کشتیها میساخت از تختههاي کوچک مانند استر و آنها را رده میکرد در یک ساعت
و همه همراهان خود را با آنها میگذرانید و چون از دریاها و رودها گذر میکرد کشتیها را باز میکرد و هر تختهاي را بدست یکی از
یکسره کرد. و از آنجا « ناسک » رسانید، و کار آن را مانند « هاویل » همراهان میداد که بردنش آسان مینمود و بدین شیوه خود را به
« قاویل » بسوي منسک که در مشرق بود رفت و آن را هم مسخر کرد و لشکري هم از آن فراهم نمود و از سمت شمال بسوي
بودند، و همه پهناي زمین میان آنها فاصله بود، و چون بدان رسید کار آن را هم ساخت و « هاویل » رهسپار شد که ملتی در برابر
تا چون بمطلع خورشید رسید یافت که بر مردمی بر آید که نساختیم » لشکري هم از آن فراهم کرد و اینست قول خداي تعالی
یعنی مسکنی که در آن باشند. قتاده گفته: یعنی میان آنها و خورشید پرده نبوده براي آنکه در مکانی بودند « براشان جز آن پردهاي
که ساختمان بر آن استوار نمیشد و در سردابها بسر میبردند تا شب که بر میآمدند براي زندگی و کشت، حسن گفته: سرزمین آنها
ساختمان را نگه نمیداشت و چون خورشید بر میآمد زیر آب میرفتند و چون غروب میکرد برون میآمدند و میچریدند مانند چهار
پایان ابن جریج گفته؛ و یک بار سپاهی بر سر آنها آمدند و مردم آن بدانها گفتند مبادا خورشید بر شما بتابد در اینجا گفتند ما
بمانیم تا خورشید بر آید و آن را بنگریم، و همه مردند، و گفتند: همه از آنجا گریزان شدند. کلبی گفته: مردمی بودند لخت و نابینا
بحق بنام منسک، گفته: مردي بنام عمرو بن مالک بن امیه باز گفت که در سمرقند مردي دیدم که در جمعی مردم گرد خود
حدیث میکرد و از یکی پرسیدم چه میگوید؟ گفت از حال مردمی که خورشید ص: 93 بدانها بر آید، گفت
من از چین گذشتم و از حالشان پرسیدم گفتند یک شبانه روز با آنها فاصله داري. رهنمائی را مزدور کردم و شبانه نزد آنها رفتم و
ناگاه دیدم هر کدام یک گوش خود را فرش کردند و دیگري را بروي خود کشیده و همراه من زبان آنها را میدانست و بآنها
صفحه 45 از 149
گفت: آمدیم بنگریم چگونه خورشید برمیآید. در این میان آواز زنجیري بلند شد و من از هوش رفتم و چون بهوش آمدم دیدم مرا
چرب کرده بودند و چون خورشید روي آب برآمد بمانند روغن زیت بجوش آمد و گوشه آسمان چون خیمهاي نمود و چون
خورشید بر آمد مرا با یارم در سرداب خود در آوردند، و چون روز بر آمد بماهی گرفتن پرداختند و آن را در آفتاب میانداختند و
پخته میشد. ثعلبی گفته دانایان باخبار قدماء گفتند: چون ذو القرنین از کار امم اطراف زمین پرداخت و بشرق و غرب چرخید بسوي
امم میانه زمین رو آورد از پري و آدمی و یأجوج و مأجوج و در میان راه در پایان شرقی سرزمین ترك امتی خوب از آدمیان باو
گفتند: اي ذي القرنین میان این دو کوه آفریدههائی از خدا باشند که بآدمی نمانند و بجانوران مانند، گیاه بیابان خورند و جانداران
و وحوش را شکار کنند و همه حشرات زمین را از مار و عقرب و هر جانوري را میخورند که خدا آفریده، و خدا خلقی ندارد بمانند
آنها فزون شوند، و اگر مدتی بگذرد آنقدر فزون شوند که بیتردید روي زمین را پر کنند و مردم آن را بیرون کنند و بر آنها غلبه
که « آیا مالیاتی برایت بعهده گیریم » . کنند و تباهی ببار آورند، و سالی نگذرد که ما نگرانیم سر آنها از میان این دو کوه بر ما بتازد
از « ذو القرنین گفت آنچه خدا بمن داده بهتر است » که جلوگیر باشد و بما نرسند « بر اینکه میان ما و آنها سدي بسازي » مزد تو باشد
خراج شما ولی با من کمک کنید با نیروي خود تا میان شما و آنها دیواري بسازم، گفتند: این نیرو چیست؟ گفت کار کارگر و
و مس « تیکههاي آهن بیاورید » استاد که خوب بسازد و ص: 94 ابزار کار گفتند. ابزار کار چیست؟ گفت
که سختتر و سفیدتر « سامور » بیاورید گفتند با چه نیرو آهن و مس را ببریم، معدن دیگري از زیر زمین براي آنها بر آورد بنام
فلزیست که خدا آفریده، و سلیمان ستونهاي بیت المقدس و سنگهایش را با آن بریده و هم جواهرش را. و آنگه میان دو کوه را
اندازه گرفت و آهن و مس را با آتش ذوب کرد، و تیکهها چون سنگهاي بزرگ ساخت، سپس مس را آب کرد و چون گل ملاط
آن سنگهاي آهنین نمود و بساختن آن پرداخت و نقشه ساختمانش چنانچه مورّخان گفتهاند این است، میان دو کوه را اندازه گرفت
100 فرسخ بود و پایه آن را کند تا بآب رسید. و پهناي سد را 50 فرسخ گرفت، و آنگه، هیزم میان دو کوه نهاد و آهن روي آن
چید و باز هیزم روي آن چید و یک رده آهن و یک رده هیزم روي هم چید تا برابر دو کوه دو سمت سد شد. و آنگه آتش بر آن
نهاد و گفت بدمید تا همه آتش شد و مس آب شده بر آن ریخت و آتش رده هیزمها را بلعید و مس گداخته بجایش آمد تا آهن و
مس با هم ترکیب شدند. و چون پارچه برد یمنی نمودار شد از زردي و سرخی مس و از سیاهی آهن و مس، و سد دراز و محکم و
قتاده گفته، مردي گفت: یا نبی اللَّه سد .« نتوانند بر آن برایند و نتوانند بر آن سوراخی پدید آرند » بزرگی شد چنانچه خدا فرموده
یأجوج و مأجوج را دیدي؟ براي من وصف کن فرمود: چون برد یمنی است یک رده سیاه و یکی سرخ فرمود: من آن را دیدم، و
نزدیک مشرق تابستان و فاصلهاش تا خزره 72 روز راه است. و از علی بن ابی طالب علیه السّلام « ملاذجرد » گفتهاند: جاي سد پشت
بدیدن او میآمد، یک « رفائیل » روایت شده که فرمود: ذو القرنین از مشرق تا مغرب را مالک شد، دوستی از فرشتهها داشت بنام
روز ص: 95 در میان گفتگو ذو القرنین گفت: اي رفائیل از عبادت خودتان در آسمان بمن بازگو گریست و
گفت: اي ذو القرنین عبادت شما در برابر عبادت ما چه ارزشی دارد در آسمان فرشتههایند که همیشه ایستاده و ننشینند، و برخی
پیوسته بسجده و سر بر ندارند، برخی در رکوع و بلند نشوند هرگز، میگویند: سبحان الملک القدوس رب الملائکه و الروح، ربنا ما
عبدناك حق عبادتک. ذو القرنین بسختی گریست و گفت: من میخواهم زنده مانم، حق عبادت پروردگارم را ادا کنم رفائیل،
گفت: راستی این را میخواهی؟ گفت: آري، رفائیل، گفت: خدا را در زمین چشمهایست بنام چشمه زندگی و خدا با خود عهد بسته
هر که از آن نوشد نمیرد تا خودش از خدا مرگش را خواهد، ذو القرنین گفت: شما جاي این چشمه را میدانید: گفت: نه، ولی در
آسمان گویند: خدا را در زمین ظلماتیست که پاي آدمی و پري بدان نرسیده، و ما پنداریم آن چشمه در این ظلمت است. ذو
القرنین همه علماء مدرس کتب و آثار نبوت را جمع کرد و بآنها گفت: شما در کتب خدا و احادیث انبیاء و گفتار علماي پیش از
خود یافتید که خدا را در زمین چشمهایست بنام چشمه زندگی؟ همه گفتند: نه، جز یکی از آنها بنام فتخیر (خضر خ ب) که گفت:
صفحه 46 از 149
من در وصیتنامه آدم یافتم که خدا در زمین ظلمتی آفریده که پاي آدم و پري بدان نرسیده و در آن چشمه جاوید ساخته، ذو
القرنین گفت: راست گفتی، سپس فقهاء و اشراف و ملوك را بسیج کرد و بسوي مشرق رفت 12 سال تا بگوشه تاریکی رسید و
تاریکی دید که تاریکی شب نبود، و در آنجا لشکر گاهی بر پا کردند و همه دانشمندان لشکرش را گرد آورد و گفت: میخواهم
وارد این ظلمت شوم. گفتند پادشاها پیغمبران و شاهان پیش از تو قصد این ظلمت نکردند تو هم آن را مخواه که میترسم برایت
اتفاق بدي افتد و مردم زمین تباه شوند، گفت: ناچار باید آن را بپیمایم، گفتند: اي پادشاه از ظلمت دست بردار و آن را مخواه زیرا
ص: 96 اگر ما دانستیم که در آن بمقصود خود رسی و خدا بر ما خشم نکند بدنبالت میآمدیم ولی ما از خدا
ترس داریم که رنج آورد و زمین و آنچه در آنست تباه شوند، ذو القرنین گفت: من ناچارم از اینکه در آن بروم علماء گفتند: خود
دانی. ذو القرنین گفت: کدام مرکبها تیز بین ترند؟ گفتند: اسب، گفت، چه اسبی تیزبینتر است؟ گفتند ماده، گفت: از مادهها کدام
تیز بینترند؟ گفتند، نزائیدهها ذو القرنین فرستاد و 6000 هزار کره اسب ماده فراهم کرد و 6000 هزار مرد چالاك و خردمند از سپاه
خود برگزید و بهر کدام اسبی داد و خضر را فرمانده دو هزار نمود و ذو القرنین با 4 هزار ماند، و بباقی مردم گفت تا 12 سال در
اینجا بمانید اگر ما برگشتیم که بسیار خوب و گر نه ببلاد خود بر گردید، خضر گفت، پادشاها ما در ظلمت راه میرویم و یک دیگر
را نبینم و اگر گم شدیم چه کنیم، ذو القرنین باو یک دانه سرخ داد و گفت: چون گرفتار گم شدن شوید این مهره را بینداز تا فریاد
زند و گمشدهها بدان باز آیند. خضر یک منزل پیش از ذو القرنین بود از هر جا کوچ میکرد ذو القرنین بار مینهاد، در این میانه که
خضر میرفت بدرهاي رسید و بدلش افتاد که چشمه زندگی در آنست بر لب آن درهایست داد و بیارانش گفت: از اینجا حرکت
نکنید، و آن مهره را انداخت و پس از مدتی طولانی بنک آن را شنید و نزد آن رفت دید در کنار چشمه است. خضر جامه در آورد
و در چشمه رفت و دید سپیدتر از شیر است و شیرینتر از عسل از آن نوشیده و در آن غسل کرد و وضوء ساخت و جامهها را
پوشید. و آنگه مهره را بسوي یارانش افکند و فریاد کرد و خضر بدنبال آوازش نزد یاران خود بر گشت و سوار شد و گفت: بنام
خدا بروید. ذو القرنین آن وادي را نیافت و از آن گذشت و 40 شبانه روز در تاریکی رفتند و بیک روشنائی رسیدند که نه از
خورشید بود و نه از ماه، زمینی سرخ بود و ریگستان و در آن زمین کاخی بود یک فرسخ در یک فرسخ دري داشت. آسمان و
جهان، ج 4، ص: 97 ذو القرنین قشون خود را در آنجا فرود آورد و تنها بدان کاخ در آمد و دید یک میله آهن بر روي دیوار کاخ
است و پرنده سیاهی از بینی بدان مهار شده و میان آسمان و زمین آویزانست و چون خش و خش ذو القرنین را شنید گفت: این
کیست؟ گفت من ذو القرنینم گفت: آنچه پس خود داري تو را بس نبود تا خود را بمن رساندي؟ آن پرنده گفت: اي ذو القرنین
برایم حدیث بگو، گفت بپرس. گفت: ساختمان آجر و گچ در زمین بسیار شده؟ گفت: آري، پرنده پري گشود و باد کرد تا یک
سوم آن آهن را گرفت، گفت: اي ذو القرنین ساز و آواز بسیار شده؟ گفت: آري، پرنده پر زد و دو سوم آهن را پر کرد و گفت:
آیا گواهی بدروغ فراوان شده؟ گفت: آري و پرنده پري زد و همه آهن را پر کرد و میان دو دیوار کاخ را سد کرد و ترسید (برد و
زانو نشست خ ب). ذو القرنین سخت ترسید و پرنده گفت: نترس بمن حدیث کن گفت: بپرس گفت: آیا مردم از شهادت بیگانگی
خدا دست کشیدند؟ گفت: نه، پرنده تا یک سوم بخود پیوست، سپس گفت: اي ذو القرنین، مردم نماز واجب را ترك کردند؟
گفت: نه پرنده یک سوم دیگر جمع شد، سپس گفت: اي ذو القرنین مردم غسل جنابت را وانهادند؟ گفت: نه پرنده بصورت اول
شد. بعد گفت: پلههاي این کاخ را بگیر و بالا رو او ترسان بالا رفت و نمیدانست چه در پیش دارد تا بالاي پلهها رسید و در آنجا
پشت بام پهنی بود که پیکره مرد جوانی ایستاده با جامه سپید در آن بود که رو بآسمان برداشته و دو دست بر دهان نهاده و چون
خش خش ذو القرنین را شنید گفت: این چیست؟ گفت: من ذو القرنین هستم گفت: اي ذو القرنین راستی قیامت نزدیک است و
من در انتظار فرمان پروردگارم که در صور بدمم. سپس صاحب صور از پیش خود چیزي برداشت مانند سنگ و بذوالقرنین گفت
آن را بگیر، اگر آن سیر شد تو سیر شوي و اگر گرسنه شد گرسنه گردي، ذو القرنین آن ص: 98 سنگ را
صفحه 47 از 149
گرفت و نزد یارانش فرود آمد، و هر چه دیده بود بآنها باز گفت سپس علماء قشونش را جمع کرد و گفت: بمن خبر دهید از این
سنک که چیست؟ گفتند: صاحب صور در باره آن بتو چه گفت؟ گفت: بمن گفت: اگر این سیر شود تو سیر شوي و اگر گرسنه
شود تو گرسنه شوي. علماء آن سنگ را در یک کفه ترازو نهادند و سنگی مانندش در کفه دیگر و ترازو را بلند کردند و سنگی
که ذو القرنین آورده بود سنگینتر بود، و باز سنگ دیگر گذاردند و سنک دیگر تا 1000 رسید و آن از همه سنگینتر بود، و
دانشمندان همه گفتند دانش ما بجائی نرسد. و در این میان خضر رسید و ترازو را بدست گرفت و سنگی باندازه آن سنگ در کفه
دیگر نهاد و مشتی خاك بر رویش ریخت و ترازو را بلند کرد و برابر در آمد و همه دانشمندان روي بر خاك نهادند و براي خدا
سجده کردند و گفتند: سبحان اللَّه دانش ما باینجا نرسید هزار سنگ نهادیم و کم آمد. خضر گفت: پادشاها سلطنت خدا عزّ و جلّ
به آفریدههایش چیره است و فرمانش بر آنها روانست و حکمش جاریست، خدا خلق خود را بهم آزموده و گرفتار کرده، دانا را
بدانا، و نادان را بنادان، دانا را بنادان و نادان را بدانا تو را بمن آزموده و مرا بتو ذو القرنین گفت: راست گفتی ما را از این مثل آگاه
کن. گفت: این مثلی است که صاحب صور برایت زده: که خدایت بر همه بلاد شاهی داده و بتو داده آنچه بکسی نداده و تو را
بزمینهائی گامزن نموده که دیگري را نکرده، و تو سیر نشدي، و هوست کشاند تا از کشور خدا بدان جا رسیدي که قدم آدمی و
پري نرسیده، و این مثل است که آدمیزاد هرگز سیر نشود جز اینکه مشتی خاك گور روي او ریزند، ذو القرنین گریست و گفت:
راست گفتی در شرح این مثل از این رو دیگر دنبال شهري نروم پس از این سفرم تا بمیرم. سپس برگشت تا چون بمیانه ظلمات
رسید گام بر دره زبرجد نهاد و همراهانش ص: 99 چون خش خش زیر پاي خود و اسبهاشان شنیدند، گفتند:
پادشاها زیر پاي ما چیست گفت: از آن برگیرید که هر که برگیرد پشیمانست و هر که هم برنگیرد پشیمانست، برخی از آن
برگرفتند و برخی نه، و چون از تاریکی بر آمدند زبرجد بود و گیرنده از کمی پشیمان شد و ناگیر از اینکه چرا نگرفته. گوید:
رسول خدا پیوسته میفرمود: خدا رحمت کند برادرم ذو القرنین را اگر در آغاز کارش بدرّه زبرجد رسیده بود چیزي از آن را
وانمیگذاشت تا همه را بدسترس مردم رساند چون دنیا طلب بود ولی وقتی بدان رسید که ترك دنیا کرده بود و نیازي بدان نداشت،
سپس بعراق برگشت، و ملوك الطوائف را تأسیس کرد و در میان راه در شهر زور مرد، و علی بن ابی طالب علیه السّلام فرمود: تا
راستی یأجوج » دومه الجندل برگشت و در آنجا ماند تا مرد (پایان) طبرسی- ره- در (ج 6 ص 494 ) مجمع گفته: در شرح قول خدا
که: بمردم خروج میکردند و آنها را میکشتند و گوشت آنها و گوشت حیواناتشان را میخوردند، « و مأجوج مفسدند در زمین
گفتهاند: در بهار خروج میکردند و همه سبزهها را میخوردند و هر چه خشک بود میبردند، از کلبی گفتهاند مقصود اینست که در
آینده فساد خواهند کرد، و در خبر است از حذیفه که پرسیدم از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله از یأجوج و مأجوج فرمود: یأجوج
یک امتند و مأجوج امت دیگر هر کدام 400 امتند که نمیرد از آنها تنی تا هزار مرد از نژاد خود را بیند که اسلحه بر دوش است.
گفتم: یا رسول اللَّه وصف کن آنها را براي ما، فرمود: سه دستهاند یکدستهشان چون آذرند گفتم: یا رسول اللَّه، آذر چیست؟
فرمود: درختی است بلند در شام، و دستهاي درازا و پهناشان یکیست و اینانند که هیچ کوه و آهنی برابرشان نایستد و دسته دیگري
باشند که یک گوش خود را فرش کنند و دیگري را لحاف و بفیل و هر وحش و شتر و خنزیر بر نخورند جز آنکه آن را بخورند،
، هر کدامشان بمیرد او را بخورند پیشقراولشان بشام رسد و دنبالهشان در خراسان باشد، آب رودهاي مشرق آسمان و جهان، ج 4
ص: 100 را بنوشند و آب دریاي خزر را. وهب و مقاتل گفتهاند: از فرزندان یافث بن نوح پدر ترکهایند، سدي گفته ترکها دستهاي
غارتگر بودند از یأجوج و مأجوج و چون سد را ذو القرنین بست بیرون آن ماندند قتاده گفته: ذو القرنین سد را بروي 21 عشیره
بست و یکی بیرون سد ماند و آنان ترکند، کعب گفته: نژادي شاذّند از آدمیزادهها چون آدم روز محتلم شد و نطفهاش با خاك
آمیخت و خدا از آن آب و خاك یأجوج و مأجوج را آفرید از پدر بما پیوستهاند نه از مادر، این دور از باور است. ...- او رحمه اللَّه
در تفسیر (ق) گفته (ج 9 ص 141 ) نام کوهی است گرد زمین از زمرد سبز و سبزي آسمان از آنست، از ضحاك و عکرمه، و در
صفحه 48 از 149
ج 9 ص 163 ) گفته: خدا بکوهی سوگند خورده که با موسی در زمین مقدس بر آن سخن گفته است، گفتهاند: ) « و الطور » تفسیر
مقصود هر کوهی است چون خدا انواع نعمت بدو سپرده ...
روایات
-1 در خصال (ج 2 ص 10 ) بسندش از امام صادق علیه السّلام که: دنیا هفت اقلیم است یأجوج و مأجوج، روم، چین، زنج، قوم -
موسی و اقالیم بابل بیان: شاید مقصود بیان اقالیم جهانست از نظر ساکنان آنها و بیان اختلاف صورت و رنگ و طبع آنها و اگر
منظور حصر بشر در آنها باشد اقلیم بابل شامل عرب و عجم است و اقلیم چین شامل همه ترکها و اقلیم زنج شامل هنود و بسا
- مقصود بیان اصناف عجیب آدمی است و این روشنتر است، و مقصود از قوم موسی اهل جابلقا و جابرسا است چنانچه گذشت. 2
در خصال (ج 2 ص 3): بسندش از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله که: از کوههائی که در روز موسی (هنگام خواست دید خدا) از جا
پریدند هفت کوهند که بحجاز و یمن پیوستند، در مدینه احد است و ورقان (بواو کسرهدار) و در مکه: ثور، و ثبیر، و حري و در
3- در خصال ( 123 ) بسندش از حسین بن زید که یمن، صبر (چون کتف) و حضور (چون صبور). ص: 101
بمن خبر رسیده خدا عزّ و جلّ کوه را از چهار چیز آفریده، از دریاي اعظم گرد دنیا، و از آتش و از اشک چشم فرشتهاي بنام
ابراهیم و از چاهی خوب، حدیث طولانی است و باندازه نیاز از آن باز گرفتیم. بیان: در بیشتر نسخهها بجاي جبل خیل بمعنی اسب
آمده است و بهر تقدیر مجاز و استعارهاي در آن بکار رفته و بامام پیوسته نیست و گویا در لفظ بئر بمعنی چاه تحریفی باشد و واژه
ق کوهی است گرد دنیا آنور یأجوج و مأجوج و سوگند « ق- وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ » ( دیگر باشد. 4- در تفسیر علی بن ابراهیم ( 643
شماره سالهاي امام « عسق » : است. 5- و از همان ( 595 ): بسندي از یحیی بن میسره خثعمی که شنیدم ابی جعفر علیه السّلام میفرمود
-6 در عیون (ج .« عسق » کوهی است گرد دنیا از زمرد سبز و سبزي آسمان از آنست و همه علم علی علیه السّلام در « ق» قائم است و
1 ص 241 ) و علل (ج 2 ص 380 ) در خبر شامی که از امیر المؤمنین علیه السّلام پرسید خدا کوهها را از چه آفرید: فرمود: از امواج.
-7 در بصائر: بسندش از ابی جعفر علیه السّلام که علی علیه السّلام دارا شد هر چه در زمین است، و زیر آن دو ابر بر او نمایان
شدند، سرکش و رام و سرکش را برگزید. در سرکش دارائی آنچه است که زیر زمین است و در رام دارائی آنچه بالاي زمین
است، و بر سرکش گردش کرد در هفت زمین و سه را ویران یافت و چهار را آبادان. 8- و در همان: بسندش از سوره از ابی جعفر
علیه السّلام فرمود: ذو القرنین مخیر شد میان دو ابر ورام را برگزید و سرکش را وانهاد براي مولاي شما گوید: گفتم سرکش کدام
است؟ فرمود: هر ابري که رعد و صاعقه و یا برق دارد که مولاي شما بر آن سوار شود، هلاکه او برابر نشیند و باسباب هفت آسمان
و هفت زمین برآید، پنج آبادانند و دو تا ویران. ص: 102 بیان: شاید آبادي پنجم اندك است که در خبر
پیش از ویرانها شمرده شد. 9- در بصائر: بسندش از ابی جعفر علیه السّلام که خدا گرد دنیا کوهی آفریده از زبرجد سبز، و سبزي
آسمان از آنست، و خلقی آفریده که مکلف بواجبات خلق او از نماز و زکاة نیستند و همه دو مرد از این امت را لعن کنند، و نام
آنها را برد. 10 - جامع الاخبار: از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله قاف را پرسیدند و پشت قاف را، فرمود در پس آن 70 سرزمین طلا
است، و 70 سرزمین نقره 70 از مشک که در پس آن هفتاد زمین پر فرشته است و نه گرم است و نه سرد در ازاي هر زمین 1000
سال راه است، گفتند از پس فرشتهها چیست؟ فرمود: پردهاي از تاریکی، پشت آن چیست فرمود: پردهاي از باد، پشتش چیست؟
فرمود: پردهاي از آتش، در پس آن چیست؟ فرمود: ماري گرد همه جهان که تا روز قیامت خدا را تسبیح گوید و پادشاه همه مارها
است، در پس آن چیست؟ فرمود: پرده از نور. گفت در پس آن چیست؟ فرمود: دانش و قضاي خدا و پرسش شد از پهنا و درازا و
گردي قاف فرمود: هزار سال پهنا دارد از یاقوت سرخ است، سماقش از نقره سپید، و ته چسپش از زمرد سبز و سه شاخه از نور
دارد، یکی در مشرق، و یکی در مغرب و دیگري در میان آسمان که بر آن سه سطر نگاشته 1- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ 2- الْحَمْدُ
صفحه 49 از 149
- تا نهان شد در پرده 32 » لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ 3- لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ. 11 - در درّ منثور (ج 5 ص 309 ) از کعب در قول خدا
فرمود: پردهاي از یاقوت سبز در گرد خلائق که آسمان از آن سبز است و گویند آسمان سبز و دریا از آسمان سبز شده و « ص
گویند: دریاي سبز بیان: اخبار این هر دو کتاب ضعیف است و سنی سند و مانند آنها و برخی گفتار در باره آن در باب عوالم
گذشت. 12 - در کتاب اقالیم و بلدان: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: هر که آیه فَسُبْحانَ اللَّهِ ص: 103
را بخواند بشماره هر دانه برف که بر کوه سبلانست حسنه برایش نوشته شود، « 19 الروم - حِینَ تُمْسُونَ را- تا وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ، 17
گفته شد یا رسول اللَّه سبلان چیست؟ فرمود زمینی در ارمنیه و آذربایجان که یک چشمه از بهشت دارد و قبري از پیغمبران. ابو
حامد اندلسی گفته بر سر این کوه چشمه بزرگی است با اینکه بسیار بلند است و آبش از برف سردتر و چون عسل است در
خوشگواري، و از درون همین کوه آب گرمی در آید که تخم مرغ را بپزد و مردم براي مصالح خود بدان رو آورند و در ته این
کوه درخت و چراگاه بسیار است و یک گیاهی دارد که هر آدمی یا جانداري بخورد فورا بمیرد. قزوینی گفته: دیدم اسب و
رمههاي دیگر در این کوه میچریدند و چون بدان گیاه میرسیدند چون طرد شده میگریختند و از قزوینی آورده که در یکی از
دیههاي قزوین کوهی است و کسی بالایش رفته بود بمن باز گفت که بر آنست صورت هر حیوان از هر نوع و صورت هر صنف
انسان که بیشمارند و سنگ شدند و در میان آنها شبانی است که بر عصایش تکیه زده و رمه گرد او سنگ شده و زنی که مادهئی
را میدوشد و سنگ شده زنی که بچهاش را شیر میدهد و سنگ شده و همچنین بکش و برو 13 - و گفته: حکایت است که مردي از
همدان نزد امام صادق علیه السّلام آمد و امام باو گفت از کجا آمدي؟ گفت: از همدان فرمودش کوه راوندش میشناسی؟ گفت:
قربانت آن اروند است فرمود: آري راستی در آن چشمهایست از چشمههاي بهشت. بیان: آن کوه بهر دو نامیده میشده و صحیح
راوند بوده و امام او را تصدیق کرد چون نزد آنها چنین معروف بوده. گفته: کوه قاف گرد زمین است چون سفیدي چشم گرد
سیاهی آن پشت قاف از سراي دیگر است نه از این جهان یکی از مفسران گفته: خدا را در پس قاف زمینی است سفید چون نقره
زلال که 40 روز سیر خورشید دراز است و در آن فرشتهها ص: 104 رو بعرش دارند و از هیبت خدا ندانند
کنار آنها چیست و از آدم و ابلیس خبري ندارند و چنین باشند تا روز قیامت و گفتهاند روز قیامت آن بجاي زمین ما آید و اللَّه اعلم
و گفته: سراندیب کوهی است بالاتر چین در دریاي هند و همانست که خدا آدم را از بهشت بدان فرو آورد و جاي پایش در
آنست که در سنگی بدرازي 70 وجب فرو رفته و بر این کوه تابشی است چون برق و کس نتواند بدان نگاه کند و هر روز باران
دارد و قدمگاه آدم را میشوید و گردش چند نوع یاقوت و سنگهاي با ارزش است و چند جور عطر و گیاههاي داروئی بیشمار و آدم
از این کوه را تا کنار دریا که دو روز راه است یک گام زد. و گفته: از عبادة بن صامت حکایت است که، ابو بکر مرا نزد پادشاه
روم فرستاد تا او را با سلام بخوانم و رفتم تا به بلاد روم رسیدم و کوه اهل کهف بما نمایان شد و بدیري رسیدیم و از اهلش از آنها
پرسیدم و ما را بر سردابی در کوه باز داشتند و چیزي بآنها دادیم که آنان را به بینیم و بهمراه آنها در آمدیم و دري آهنین داشت و
آن را گشودند. رسیدیم با تاقی بزرگ که در کوه کنده بود و در آن 13 مرد بپشت خوابیده بودند و هر کدام جبهاي تیره بتن
داشتند و عبائی تیره از سر تا پا بخود پیچیده بودند ندانستیم جامه آنها پشم است یا کرك ولی از ابریشم محکمتر بود و بر آن دست
زدیم و از محکمی زنگ میزدند موزههائی تا نصف ساق بر پا داشتند که نعل دوخته و کامل داشتند و مانند خز بودند و باندازهاي
نرم که مانندشان دیده نشود. گفت چهره هر یک را باز کردیم درخشان و خوشرنک و خوش ترکیب بودند چون چهره جوانانی
خرم که برخی تار سفید در مویشان بود و موهاي برخی بافته و برخی بهم چسبیده بود و زي مسلمان داشتند و بآخرشان رسیدیم و
ناگاه در چهره یکیشان زخم تازه شمشیري بود که گویا همان روز زده باشند از حالشان پرسیدم و آنچه در باره آنها میدانند گفتند
سالی یک بار بدیدن آنها آیند و مردم این ناحیه بر در غار جمع شوند و کسانی بر بالین آنها آیند و چهره و جامه آنها را گردگیري
کنند و ناخن آنها را بگیرند و سبیلشان را بزنند و آنها را بحال خود وانهند. ص: 105 گفتم میدانید چه کسانند
صفحه 50 از 149
و چند سال است در اینجایند؟ گفتند در کتب آنها است که پیغمبرانی بودند و 400 سال پیش از مسیح یکباره بر مردم این بلاد
مبعوث شدند از ابن عباس است که اصحاب کهف هفت کسند. 14 - در نوادر علی بن اسباط بسندي از جابر بن عبد اللَّه انصاري
گفت: یک روز رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در مسجد نزد ما آمد و گفت: در اینجا کیست؟ گفتم یا رسول اللَّه من و
سلمان فارسی، فرمود: سلمان مولایت علی را بخوان که در باره او از خداوند عالمیان فرمانی رسیده، گوید: سلمان رفت و علی را از
خانهاش آورد، و چون نزد پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله رسید با او مدتی طولانی خلوت کرد و راز گفت بنهان از ما، و از چهره رسول
صلی اللَّه علیه و آله مانند رشته درّ عرق سرازیر بود و از خرمی میدرخشید. و چون از راز گوئی او برگشت فرمود: شنیدي و دانستی
یا علی آن را نگهدار، سپس فرمود: اي جابر عمر را بخوان و ابا بکر را و آنها را آوردم و فرمود: اي جابر عبد الرحمن بن عوف را
هم نزد من بخوان و من او را هم دعوت کردم، و چون آمد، بسلمان فرمود: بخانهام سلمه برو و آن جاجیم خیبري را بیاور. طولی
نکشید که سلمان آن را آورد فرمود بازش کنید و بآن سه تا گفت روي آن بنشینید و هر کدام بر گوشهاي نشستند و رسول صلّی
اللَّه علیه و آله و سلّم رازي دراز با سلمان فرمود و باو گفت تو هم بنشین بر گوشه چهارم، و آنگه فرمود: یا علی بنشین میان بساط و
آنچهات فرمودم بگو که اگرش بر کوه گوئی روان شود و اگرش بر زمین گوئی از دنبالت تیکه شود و هر که در بر تو است بهم
پیچد، و اگر با آن مردهها را بخوانی بفرمان خدا تو را پاسخ گویند. یکی از آنها گفت، یا رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله این خاص
علی است؟ فرمود آري، آن را بدانید براي او، سلمان گوید چون همه در جاي خود نشستند بساط بجنبش آمد و او را جز میان
آسمان و زمین ندیدیم، و چون سلمان برگشت گزارش داد که آنها میان آسمان و زمین رفتند ندانستند بمشرق میروند یا مغرب تا
بساط آنها را بر غاري ص: 106 بزرگ فرو آورد که یکدر از سنگ واحد داشت. سلمان گفت: فرمان رسول
صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را اجراء کردم. گفتم چه فرمانی، گفت: فرمود چون بساط بجاي خود در زمین نشست و ما بدر غار رفتیم
به ابو بکر فرمایم بر اصحاب غار سلام دهد و بر همه، منش فرمودم و او بآواز بلند ترش سلام داد و جوابی نشنید، باز سلام داد و
جوابی نگرفت و همه همراهان و من آن را گواهی کردیم، وانگه بعمر فرمان دادم و او هم ببلندتر آوازش سلام داد و جوابی نگرفت
و سلام دیگر داد و جوابی نشنید و همه همراهان و من آن را هم گواهی کردیم سپس نوبت عبد الرحمن بن عوف شد و او هم
چنین بود و گواهی براي او هم انجام شد و سپس من بر خواستم و بفریادي که سنگ و درّهها شنیدند سلام دادم و جواب نگرفتم،
بعلی گفتم قربانت پدر و مادرم تو فرمانده مائی بجاي رسول صلّی اللَّه علیه و آله تا بر گردیم و همه فرمانبریم و رسول صلّی اللَّه
علیه و آله بمن فرموده تو را فرمایم بر اصحاب این غار سلام دهی در پایان دیگران، اینست آنچه که خدا بدان شرف و رفع در
حاجت را خواسته. علی بر خاست و آهسته سلام کرد، در با ناله سختی باز شد، و نگاه کردیم درون غار پر از آتش و هراس کردیم
و آنان گریختند، گفتم بر جاي خود باشید تا بشنویم چه گوید و باکی بر شما نیست برگشتند و علی علیه السّلام باز سلام کرد که:
درود بر شما اي جوانان با ایمان بپروردگار خود، جواب گفتند: درود بر تو اي علی و رحمت خدا و برکاتش و بر کسی که تو را
فرستاده است پدران و مادران ما بقربانت اي وصیّ محمّد خاتم النبیین و پیشواي مرسلین و نذیر عالمین و بشیر مؤمنین، از ما باو
سلام برسان با رحمت خدا اي امام متقیان البته ما بنبوت پسر عمت گواهیم و بولایت و امامت تو درود بر محمّد صلّی اللَّه علیه و آله
روزي که زاد و روزي که مرد و روزي که زنده شود. گفت: باز علی علیه السّلام سلام داد و جواب گفتند: بر تو درود و رحمت
خدا و برکاتش مولاي ما. امام ما سپاس خدا را که ولایت تو را بما نمود و از ما بدان پیمان سدّ و ایمان و عقیده ما را بدان فزود و بر
تقوي پایدارمان کرد، البته شنیدند همراهانت که ولایت از آن تواست نه آنها و بزودي بدانند آنان که ستم کردند چه آسمان و
جهان، ج 4، ص: 107 سرانجامی دارند. سلمان گفت چون این را شنیدند رو بعلی کردند و گفتند شنیدیم و گواهیم نزد پیغمبر،
واسطه شو که بخشنودیت از ما خشنود شود سپس علی علیه السّلام کلامی را که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله باو یاد داده بود
بزبان آورد و ندانستیم بمشرق میرویم یا مغرب تا مانند پرنده دور پروازي بر در مسجد فرود آمدیم. و رسول خدا نزد ما بیرون شد و
صفحه 51 از 149
فرمود: چه گونه دیدید، همه همراهان همزبان اصحاب کهف شهادت دادند و گفتند عقیده آنها را داریم، فرمود: اگر عمل کنید
رهجو باشید و نیست بر رسول جز رساندن روشن فرمان خدا، و اگر عمل نکنید اختلاف کنید، هر که وفا کند خدا با او وفا کند و
هر که بیوفا شود بسر وارونه شود، آیا پس از شناخت و اتمام حجت؟ بدان که جانم بدست اوست فرماندارم که بشما فرمان دهم با
آیا کسانی که گرویدید فرمانبرید از خدا » او بیعت کنید و فرمانش ببرید، بیعت کنید با او، فرمان برید از او که وحی بدان نازل شده
جابر گفت با او بیعت کردیم. رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: اگر استوار مانید بر روش « و رسول و اولی الأمر خود
علی در ولایت او بنوشانیم بشما آب گوارا، و نعمت برید از بالا و زیر پاي خود، و اگر بر آن استوار نشوید قول شما مختلف گردد
و دشمن شاد شوید البته شما جزء بجزء پیرو بنی اسرائیل باشید، اگر بسوراخ سوسماري رفتهاند شما هم بروید بدنبالشان و خوشا بر
کسی که پس از من بولایت علی بماند تا بمیرد و بمن رسد و از او خشنودم، جابر گفت: رفتن و برگشتن آنان از رفتن خورشید از
نیمه روز بود تا هنگام عصر. 15 - در در منثور- (ج 6 ص 101 ) از ابن عباس که خدا تعالی در پس این زمین دریائی گردش
آفریده، و در پس آن کوهی آفریده بنام (ق) که آسمان دنیا بر آن چرخد، و در پس آن نیز کوهی است هفت برابر این زمین، و
خدا در پس آن هم دریائی گردش آفریده و پس از آنهم کوهی است بنام (ق) که آسمان دوم بر آن چرخد، تا هفت زمین، هفت
دریا، هفت کوه شمرد و گفت اینست معنی قول خدا ص: 108 و دریا را مدادش سازیم پس از آن هفت دریا
-16 و از عبد اللَّه بن بریده که: ق، کوهی است از زمرد گرد جهان که دو پهلوي آسمان بر آنست. 17 - از .« باشد، 27 - لقمان
مجاهد که: ق، کوهی است گرد زمین. 18 - از ابن عباس که خدا کوهی آفریده بنام ق، و بر گرد عالم و ریشههایش تا صخرهایست
که زمین بر آنست و چون خدا خواهد قریهاي را بلرزاند آن کوه را فرماید تا ریشهاي که پهلوي آنست بجنباند و زمین آن قریه
بلرزد. 19 - در علل (ج 2 ص 241 ) و در مجالس صدوق بسندي از امام ششم علیه السّلام که چون ذو القرنین بسد رسید از آن
گذشت و بظلمات رفت و در آن فرشتهاي دید بر کوهی بدرازي 500 ذارع آن فرشته بوي گفت: پشت سرت راهی نبود؟ ذو القرنین
گفت: تو کیستی؟ گفت فرشته رحمان و گماشته بر این کوه که هر کوهی خدا عزّ و جلّ آفریده ریشه بدان دارد، و چون خدا
خواهد شهري را بلرزاند بمن وحی فرستد و آن را بلرزانم. عیاشی: بسندي تا رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله در جواب پرسش از
یعنی با همه پهناوري زمین در آنجا چرا « پشت سرت راهی نبود » : زلزله امام ششم همین را فرموده. در فقیه: بیسند آن را آورده بیان
اینجا آمدي؟ 20 - در علل (ج 2 ص 241 ): بسندش از امام ششم علیه السّلام که چون خدا عزّ و جلّ زمین را آفرید ماهی را فرمود تا
آن را بدوش برداشت و با خود گفت به نیروي خودم آن را برداشتم و خدا عزّ و جلّ یک ماهی یک وجبی را فرستاد و در سوراخ
بینی او در آمد و چهل صباح پریشان شد، و چون خدا خواهد زمینی را بلرزاند آن ماهی کوچک را بوي نماید و از ترس زمین را
21 - در علل (ج 2 ص 241 ): بسندي تا یکی از دو بلرزاند. در فقیه: بیسند مانندش را آورده ( 142 ) ص: 109
امام که خدا عزّ و جلّ ماهی را فرمود تا زمین را برداشت و هر شهري روي یک پولک آن قرار گرفت، و چون خدا خواهد آن شهر
را بلرزاند ماهی را فرماید تا آن پولک را بجنباند، و اگر آن پولک بلند کند زمین بفرمان خدا وارو شود. در فقیه: بیسند از امام
صادق علیه السّلام مانندش را آورده. بیان: صدوق- ره- پس از ذکر این سه حدیث گفته است در فقیه: زلزله بدین سه سبب واقع
شود و این اخبار اختلافی ندارند (پایان) ظاهر کلامش اینست که زمین لرزه یک بار بسبب نخست است و یک بار بسبب دوم و
یک بار بسبب سوم، و بسا که در هر زمین لرزه هر سه سبب موجود باشند، و بسا که علت دوم در زمین لرزه سراسریست چون زمین
لرزه قیامت، و سومی در آنجا که بدنبالش فرو کشیدن و انقلاب و دگرگونی بزرگی در زمین بوجود آید و خلاصه زمین لرزهاي
بزرگ، و سبب یکم در زلزلههاي اندك و جزئیست، و مؤید خبر یکم است که بیشتر زمین لرزهها از کوهها آغاز میشوند و هر ده
که بکوه نزدیکتر است لرزه آن سختتر است. 22 - در کافی ( 356 - روضه): بسندي از تمیم بن حاتم، گفت: با امیر المؤمنین علیه
السّلام بودیم و زمین لرزید و وي آن را مالید و فرمود: آرام باش، تو را چه میشود؟ وانگه بما رو کرد و فرمود: هلا اگر آن زمین
صفحه 52 از 149
لرزه بود که خدا گفته البته پاسخ مرا میداد ولی آن نیست. 24 - در علل (ج 2 ص 242 ): بسندي که: تمیم بن حذیم گفت: با علی
بودیم علیه السّلام که ببصره رو کردیم در یک منزلی زمین لرزید و علی علیه السّلام بر آن دست زد و باو گفت: تو را چه شود؟
وانگه بما رو کرد و پیغمبر فرمود: اگر آن زمین لرزه بود که خدا عزّ و جلّ در کتابش گفته بمن پاسخ میداد ولی آن نیست. بیان:
این اشارتست که مقصود از (الانسان) در سوره زلزال امیر المؤمنین علیه السّلام است که بزمین گوید: تو را چه شود؟ و زمین بدو
گزارش دهد چنانچه در علل (ج 2 ص: 110 ص 243 ) از فاطمه علیها سلام است که: در عهد ابی بکر زمین
لرزه شد- و حدیث را کشانده تا گفته: علی علیه السّلام بآنها فرمود: گویا هراس کردید از آنچه بینید، گفتند: چگونه نهراسیم و
مانندش را هرگز ندیدیم، فرمود دو لبش را جنبانید و دست بزمین زد و فرمود: تو را چه شود؟ آرام باش و آرام شد و فرمود: منم
منم آن آدمی که باو گویم « چون زمین بلرزد بخود و بدر اندازد بارهایش را و آدمی گوید او را چه شده » آن مردي که خدا فرموده
بمن گزارش دهد، و اینست معنی قول او که اگر آن زمین لرزه بود که خدا گفته در قرآنش « آن روز گزارش دهد » تو را چه شده
یعنی در سوره زلزال و آن زمین لرزه قیامت است بمن پاسخ میداد یعنی گزارش میداد و با من سخن میگفت ولی آن نیست یعنی
زلزله قیامت. 24 - در علل (- 242 ) بسند گذشته از محمّد بن سلیمان دیلمی که پرسیدم از امام ششم علیه السّلام زلزله چیست؟
فرمود آیتی است، گفتم: سببش چیست؟ فرمود خدا تبارك و تعالی بریشههاي زمین فرشتهاي گماشته و چون خواهد زمینی لرزد باو
وحی کند که فلان ریشه را بجنبان و او ریشههاي آن زمین را بجنباند و اهل آن بجنبند. گوید: گفتم: چون چنین شود چه کنم؟
اي آنکه نگهداري آسمانها و زمین از اینکه از جا » فرمود: نماز کسوف را بخوان و چون تمام کردي بسجده افت و در آن بگو
بکنند و اگر از جا بکنند دیگري نتواند آنها را نگهدارد از آن پس و راستی او بردبار و آمرزنده است، بازدار بدي را از ما که بر هر
چیز توانائی. در فقیه، باسنادش مانندش آورده بیان: آیتی است یعنی نشانه خشم یا توانائی او است .. و در فقیه پس از غفورا گوید:
اي کسی که آسمان را نگهداري تا بر زمین نیفتد بازدار ... 25 - در کافی ( 255 - روضه): بسندش از امام ششم که آن ماهی که
زمین را بدوش دارد در دل گفت: زمین را بنیروي خود بر میدارم خدا عزّ و جلّ یک ماهی کمتر از شبر و بزرگتر از فتر (میانه سبابه
و ابهام) در بینی او فرستاد ص: 111 و 40 روز بیهوش شد و خدا باو رحم کرد و بدر آمد و چون خدا عزّ و
جلّ خواهد زمین بلرزد آن ماهی را باین ماهی فرستد و چون آن را بیند پریشان شود و زمین بلرزد. 26 - در علل محمّد بن علی بن
ابراهیم است که: سبب زمین لرزه پولک پشت ماهی حامل زمین است و چون خدا عزّ و جلّ خواهد زمینی لرزد یا مکانی ماهی
پولک آنجا را بلند کند و بجنباند و آن زمین بلرزد. 27 - در توحید مفضل: امام صادق علیه السّلام فرمود: اگر کسی گوید چرا این
زمین میلرزد، باو گفته شود زلزله و مانندش پند و بیم مردم است تا رعایت خود کنند و از گناه دست کشند.
چند فائده
1 در مورد اقالیم سبعه
معموره زمین بهفت اقلیم بخش شده، گفتند دائره عظیمه معدل النهار در سطح زمین خط استواء است که آن را دو بخش شمالی و
جنوبی کند و با دائره دیگري که بر دو قطب آن گذرد چهار بخش است که بخش است بالاي شمالیش معموره زمین است و
بخشهاي دیگر یا زیر آبند و نامسکون، یا معمورند و نامعلوم، طول هر بخش 160 درجه است و پهنایش یک چهارم دائره برابر 90
درجه. و این یک چهارم هم همه معموره نیست بلکه بخشی از آن در شمال که عرض آن از 66 درجه تمام میل کافی فزونست
براي سردي بیش زندگی جانور را نشاید و در معموره هم دریاهاي بسیاریست برخی پیوست بدریاي محیط و برخی جدا چنانچه
صفحه 53 از 149
دانستی، و کوهها و تپهها و بیشهها و دشتها و باتلاقها و بیابانهاي بیآب هم آباد نمیشوند، در جنوب خط استواء اندکی آبادي از
زنگیها و سودانیها هست که در شمار معموره نیاوردند. و آغاز معموره نزد منجمین جزائر خالدات بوده که اکنون زیر آب رفتهاند و
برخی آنها را مبدأ طول دانسته و برخی کناره دریاي مغرب را که ده درجه از آن دور است، و پایان آبادي سمت مغرب نزد آنها
است که پندارند جایگاه دیوان است و میان این دو نهایت را بر خط استواء گنبد زمین نامند و سپس معموره را از عرض « کنک ذر »
با ص: 112 دوائري موازي خط استواء بهفت اقلیم پخش کردند که طول هر کدام از مشرق تا مغربست و
عرض آن باندازه تفاوت نیم ساعت روزهاي بلندتر چون احوال هر اقلیم در گرما و سرما و مزاج و رنگ و اخلاق بهم مانند. مبدأ
اقلیم یکم تا 12 و یک سوم درجه است و بلندترین روزش 12 و سه چهارم ساعت و از خط استواء تا اینجا را در شمار معموره
نیاوردند چون آبادیش کم است و برخی آن را هم جزء اقلیم یکم دانسته و بهر تقدیر خلافی نیست که آغاز اقلیم دوم از عرض 20
و یک دوم و بلندترین روزش 13 و یک چهارم ساعت است. و مساحت اقلیم یکم بقول اول چنانچه بیرجندي گفته 662044 فرسخ
و نصف است، و شهرهاي مشهورش نجران، جنید، صعده، صنعاء، سحار، سندان و کولم و علاقی است. برخی گفتند این اقلیم از
طول شرقی و چین آغاز شود و به رودهاي بزرگی بگذرد، و بکنارههاي دریاي جنوبی و بخشی از اراضی چین و برخی بلاد جنوبی
میان هند و سند، سپس بر جزیره (کرك) که پیش از این در فرمان پادشاه یمن بود و سپس بخلیج فارس و جزیرة العرب و بر بیشتر
بلاد یمن گذر کند چون معلی، حضر- موت، صنعاء زبید، عدن، شهر، قلهات، ظفار، سبا، مدینه طیبه، صحار، قصبه عمان، سپس بر
دریاي سرخ و پایتخت حبشه و بلاد نوبه و معدن طلاي سودان مغرب و بلاد بربر تا محیط غربی. در این اقلیم 50 شهر مشهور است و
20 کوه و 30 رود بزرگ، رنگ بیشتر سکنه آن سیاه است، و آن را وابسته به زحل دانند، و مساحت سطح میان خط استواء و اقلیم
یکم 1116735 و یک ششم فرسخ است و شهرهاي معروفش: عدن، شبام، حضرموت، مرباط سقوطره و جزیره سراندیب و جزیره
لامري و جزیره کله و غانه و کوکو و سقاله، بربرا، و زغاوه از بلاد زنگ، و هدبه و زیله از بلاد حبشه. و مساحت اقلیم دوم 572066
و یک سوم فرسخ و شهرهاي مشهورش مکه، مدینه ص: 113 ضاعف اللَّه شرفهما، تیماء از بلاد شام، ینبع،
جده، خیبر، بطن مر، طائف، فید فرع، یمامه، احساء قطیف، بحرین، قفط، صعید، اسیوط، اسوان، اسناء عیذاب مالطه از اقصاي مغرب،
و سوس اقصی. سجلماسه، دیبلی از بلاد سند، مکران بیرون، منصوره، صنم سومنات، از بلاد هند و کنبایت، ماهوره و قنّوج. برخی
گفتند: این اقلیم از آغاز طولش از بلاد چین است و ببلاد یمن و معظم بلاد هند چون دهلی گذرد و بشمال کوههاي معروف در
بلادشان و بمعظم دیار سند بگذرد چون منصوره و به عمان رسد و جزیرة العرب را در زمین نجد و تهامه طی کند و بطائف و مکه
و مدینه رسول صلّی اللَّه علیه و آله و یثرب، هجر، قطیف بحرین هرمز کرمان گذرد و قلزم را قطع کند و به صعید مصر رسد و نیل
را ببرد و بسر زمین مغرب رسد و باواسط بلاد آفریقا و سپس بلاد بربر گذرد و بدریاي محیط رسد و در این اقلیم هم 50 شهر
مشهور است و 20 کوه و 20 رود و مردمش سبزهاند و پندارند وابسته بخورشید است. آغاز اقلیم سوم در عرض 27 و یک دوم است
و بلندترین روزش 13 سه چهارم ساعت و مساحت سطحش 46091 یک پنجم فرسخ و شهرهاي مشهورش: اسکندریه، منفلوط از
بلاد سعید و اکثر بلاد واقعه بر نیل رشید دمیاط از بلاد مصر و قلزم در کنار دریاي یمن فسطاط مصر عین الشمس آن اسفی از
دورترین بلاد مغرب سلا، فاس، مراکش درعه، میله، تاهرت قسطینه و سطیف که همه از شهرهاي مغربند تینزرت تونس قابس،
قیروان، مهدیه، صفاقس، طرابلس، و قصر احمد همه از بلاد آفریقا و عزه عسقلان، قیساریه، رمله، بیت المقدس همه از بلاد فلسطین
نابلس و عکا بیان صور عمان کرك بیروت صیدا اذرعات بصري دمشق صرخد همه از بلاد شام هیت قادسیه حیره و کوفه انبار
بغداد صرصر مدائن بابل و نعمانیه و قصر ابن هبیره و نهر ملک همه از بلاد عراق و اطرافش بصره ابله عبادان طیب سوس قرقوب
شوشتر حبی عسکر مکرم اهواز دورق و ارجان که همه جز سه تاي اول از بلاد خوزستانند. سیف البحر جور ابرقوه کازرون
نوبندجان فیروزآباد شیراز بیضاء ص: 114 اصطخر فسا دارابجرد همه از بلاد فارس و اطرافش یزد بافق برد سیر
صفحه 54 از 149
جیرفت سیرجان زرند بم و هرموز همه از بلاد کرمان زرنج شروان و بست همه از بلاد سیستان ملتان از بلاد سند و از بلاد هند و
زیتون چین و اصفهان و اردستان و طبس فیروزکوه میمند غزنه کابل. و برخی گفتند: این اقلیم از مشرق زمین چین و پایتختش آغاز
شود و بوسط کشور هند و قندهار و کشمیر گذر کند و از مولتان سند، زابل، بست، سیستان، کیج، یزده- سیر کرمان، خبیص، یزد،
فارس، اصفهان، اهواز، عسکر، کوفه، بصره، واسط، بغداد، و مدائن و از اینها بدیار ربیعه و مضر، دمشق، حمص، بیت المقدس،
صوریه، طبریه، قیساریه، عسقلان، مدین بگذرد و بگوشهاي از زمین مصر چون دمیاط، فسطاط و اسکندریه، و از آن پس ببلاد
افریقا و بلد قیروان، سوس طرابلس مغرب و سپس بعشیرههاي سریر در زمین مغرب، بلاد طنجه و بمحیط رسد، شمار شهرهاي
مشهور آن 128 است، 33 کوه و 22 رود دارد و رنگ بیش مردمش سبزه است و پندارند وابسته بعطارد است. اقلیم چهارم: از عرض
33 درجه و 40 دقیقه است و بلندترین روزش 14 و یک چهارم ساعت و مساحت سطحش 378038 و یک چهارم فرسخ است و
بلاد مشهورش: قصر عبد الکریم: طنجه، سبته، تلمسان و بجایه از بلاد مغرب، بوند قصر احمد از بلاد افریقا اشبیلیه قرطبه مالقه
غرناطه بلیسه همه از بلاد شام و توابعش جزیره یابسه جزیره مایرقه که در آن دریاچهایست که گردش 9 میل است جزیره سردانیه
جزیره صقلیه جزیره وسامس، جزیره رودس، جزیره قبرس. همه این جزیرهها در دریاي رومند (مدیترانه) و طرسوس، ایاس، ارطه،
مصیصه، برسبرت. تلّ حمدون همه از بلاد ارمن. طرابلس. بلیناس. بعلبک. عرقه. جبیله از بلاد شام سبس صهیون بغراس. حارم.
حصن اکراد حمص. حماة. شیزر. مرعش. حصن منصور. منبج. معرّة. قنسّرین. سمیساط که برخی از شهرستان حلب و برخی از
شامند و حلب حرّان. رقه که هر دو از دیار مضرند. ص: 115 ماردین از دیار ربیعه. میافارقین از دیار جزیره.
قرقیسا. جیران. نصیبین. جزیره ابن عمر. سنجار از دیار ربیعه. تلّ اغفر، موصل. حدیثه. دقوقاء. آمد. عانه. سعرت. تکریت. سامرَّاء.
دسکره. جلولاء. خانقین. حلوان برخی از عراق و برخی از جزائر. دلّی از بلاد هند. انطالیا از بلاد روم. ارزن. بدلیس. ارجیس همه از
ارمنیه سلماس، خوي. مراغه. اوجان. اردبیل. میانج. مرند تبریز همه از بلاد آذربیجان: موقان اربل. شهر زور. قصر شیرین. صیمره.
دینور. سیروان. ماسبدان. سهرورد. زنجان. و نهاوند. همدان، بروجرد. قزوین. ابهر. ساوه، آبه جربادقان، قم، طالقان، کاشان، ري،
کرج که بیشتر از بلاد جبلند. لاهیجان، رودبار، سالوس، ناتل، ارجان، آمل، ساري همه از بلاد طبرستان سمنان، دامغان، بسطام،
استرآباد، آبسکون، گرگان، دهستان، خسروجرد، سبزوار اسفراین، نیشابور، نسا، طوس، نوقان، ابیورد، قوهستان قاین زوزن جزجرد،
بوزجان، سرخس، بوشنج، هراة، بادغیس، ملین، شیورغان، اسفراز، مرورود مروشاهجان، فاریاب، شهرستان، سمنگان، همه از
خراسان و توابع، بدخشان، ترمد، ختلان، وخش، صغانیان شومان آثینه همه از بلاد مغرب گفتهاند که آن شهر حکیمانست از یونان.
یکی از افاضل گفته: این اقلیم میانه اقلیم و معموره عمده جهانست و از بلاد چین آغاز شود و ببلاد تبت داخل گذرد و به جرجیر
خطا ختن و کوههاي کشمیر و بدخشان و صغانیان و کابل و گذر کند به طخارستان غور بلخ ترمد هرات مرو شاهجان مرورود
سرخس جوزجان فاریاب غرجستان بارود نسا سبزوار طوس نیشابور اسفراین قهستان قومس گرگان طبرستان آمد قم آمل کاشان
همدان ابهر قزوین دیلم ساوه الموت کرج گیلان مازندران ساري سمنان دامغان استرآباد بسطام نهاوند دینور حلوان شهرزور زنجان
سلطانیه اردبیل موصل سامره ارمینیه مراغه تبریز سنجار نصیبین سمیاط ملطیه ارزنجان رأس العین ص: 116
قالیقلا سمیساط حلب انطاکیه قنسرین طرابلس شام حمص طرسوس جزیره قبرس رودس و در زمین مغرب ببلاد فرنگ و طنجه گذر
کند و بدریاي محیط رسد و در رقاق اندلس و بلاد مغرب در آن 212 شهر مشهور و 25 کوه و 22 رود است و رنگ عموم اهالیش
میان سبزه و سفید است و بنا بر اصح وابسته بمشتریست بپندار آنها و اما اقلیم پنجم: از عرض 39 درجه آغاز شود و بلندترین روزش
14 و سه چهارم ساعت است و مساحت سطحش 299493 فرسخ و 3 دهم است و شهرهایش: اشبونه شنترین بطلیوس مارده طلیطله
مرسیه دانیه مدینه سالم سرقسطه طرطوشه لارده هیکل الزهره اربونه انقوریه عموریه آقشهر قونیه قیساریه اقسرا ملیطه سیواس توقات
ارزن ارزنجان موش ملازجرد اخلاط شروان نشوي بردغه شمکور تفلیس بیلقان باب الابواب گنجه سلطانیه فراوه کرکنج کات
صفحه 55 از 149
زمخشر هزار اسب درغان طواویس بیکند کرمنیه نخشب کش اربنجن اشنیخن سمرقند کشانیه شاش تیکت ایلاقی اسروشنه ساباط
خجند شاوکت تنکت امسیکث کلمان فرغانه قبا ختن، خیوه، رومیّۀ الکبري، ما قذونیه از اطراف قسطنطنیه. یکی از افاضل گفته: این
اقلیم از دورترین بلاد ترك آغاز شود و بهمه تركنشینهاي مشهور بگذرد تا حد کاشغر، ختن. بیت المقدس، فرغانه، طراز، خجند و
میگذرد به شروان، خوارزم، بخارا، شاش، نسف سمرقند، کش دریاي خزر و دیار ارمینیه و برخی بلاد روم چون عموریه، قونیه،
آقسراي، قیصریه، سیواس، ارزن الروم، و بگذرد بکناره دریاي شام و بلاد اندلس تا بدریاي محیط رسد، 200 شهر مشهور دارد، 30
کوه، 15 رود رنگ مردمش سفید است و بپندار آنها وابسته بزهره است. اقلیم ششم: از عرض 43 و یک دوم آغاز شود و بلندتر
روزش 15 و یک چهارم ساعت است و مساحت سطحش 235034 فرسخ و دو سوم و شهرهایش که مشهورند: تطلیه، تبلوته، بردال
لمریا، جزیره نقریت، اماسیه قسطمونیه سنوب، جند، فاراب ص: 117 اسفیجاب، طراز، شلج، خانبالق، کاشغر
سموره، لنبردیه بینذه، بندقیه، برشان قسطنطنیه، بلنجر. یکی از محققان گفته از بلادش معظم روم است و خزر و ترکستان، از مشرق
آغاز شود و بجایگاه ترکهاي شرق گذرد و میان دریاي طبرستان را قطع کند و به خزر، موقان، سقسین و صقالبه، بلاد آس، اران،
باب الابواب، روس گذرد و آنگه به معظم بلاد روم چون قسطنطنیه و بشمال اندلس، ببحر محیط رسد 90 شهر مشهور دارد، 11
کوه، چهل رود، رنگ بیشتر مردمش سرخ است و نزد آنها وابسته بماه است. اقلیم هفتم: از عرض 47 و یک چهارم آغاز شود بلندتر
روزش 15 و سه چهارم ساعت است، مساحت سطحش 187721 فرسخ و دو سوم است، در این اقلیم آبادانی کم است شهرهاي
مشهورش: کرّش ارزق، صراي، که شاهنشین است براي تاتار، اکل، یلار یا بلغار، افجا کرمان، صاري کرمان، قرقرصلغات، کفا،
صیقچی، شنتیاقر، هرقلۀ برخی گفتند طولش از مشرق است و بنهایات ترکهاي شرق گذرد و بشمال بلاد یأجوج و مأجوج. سپس بر
غیاض و کوهها که آشیانه وحوش است از ترکها و آنگه به بلغار روس و صقالبه و دریاي شام را قطع کند و بدریاي محیط رسد،
22 شهر و 11 کوه و 40 رود دارد و رنگ مردمش میان سرخی و سفیدیست و وابسته بمریخ است نزد آنها و مردمش از سردي شش
50 درجه است و بلندتر روزش 16 و یک چهارم ساعت است و آنگه تا / ماه در حمامها بسر برند و آخر اقالیم آنجا است که 5
میگذرد و بجنوب بلاد « جمکوت » عرض 90 درجه را از اقالیم نشمرند. و بدان که خط استواء از شرق چین آغاز میشود و بجزیره
بنام سر زمین طلا، و بجنوب جزیره سراندیب میان دو جزیره کله و « زأره » از زمینهاي چین سپس بر جزائر « کنگ ذر » چین و به
سریره و بمیان جزائر دیویره (دیو خ ب) و آنکه بشمال جزائر زنج و معظم بلاد آنها و بشمال جبال قمر و ص:
118 جنوب سودان غربی تا دریاي محیط. اما بلندترین روز ما وراي اقالیم سبعه: در عرض 54 درجه و کسري 17 ساعت و در عرض
58 درجه 18 ساعت، در عرض 61 درجه 19 ساعت، و در 63 درجه 20 ساعت که در آن جزیرهایست بنام تولی و گفتهاند مردمش
در زمستان در حمام زندگی کنند و مشهور است که پایان معموره است و در عرض 64 و یک دوم 21 ساعت. بطلمیوس گفته مردم
اینجا قومی از صقالبهاند ناشناخته، و بنا بر این پایان معموره در عرض آنجا است، و در عرض 65 درجه و کسري 22 ساعت است و
در عرض 66 درجه 23 ساعت و در تمام میل کلی 24 ساعت و در عرض 67 و یک چهارم درجه یکماه، و در عرض 70 درجه و
یک چهارم کم دو ماه، در عرض 73 و یک دوم سه ماه، و در عرض 78 و یک دوم چهار ماه، و در عرض 84 درجه پنج ماه در
قطب 90 درجه شش ماه. برخی جز اقالیم از شمال را دو بخش کرده بخشی که معموره است و جزء اقالیم نیست و بخشی که از هر
دو نیست آغاز بخش یکم از 53 درجه است که روزش تا 16 و یک چهارم میرسد و مساحت سطحش 75132 و یک چهارم فرسخ
است و در آنست جزیره برطانیه، و جزیره صوراق جزیره تولی و شهر یأجوج و مأجوج گفتهاند عرض این شهر 63 درجه و طولش
172 و یک دوم درجه است بخش دوم از عرض 66 و یک دوم درجه است و روزش به 47 ساعت میرسد و مساحت سطحش
42247 و یک پنجم فرسخ است و گفتهاند: در عرض 75 درجه مکانی است که مردمش زمستان در حمامند و زبانشان فهمیده
نشود.
صفحه 56 از 149
-2 در بیان وضع خاص خط استواء و آفاق مایله
: دائره افق هر نقطه از خط استواء همه مدارهاي یومیه مربوطه را بدو نیم برابر کند و از این رو شب و روز در همه سال برابرند و هر
نقطه از فلک نهانی و عیانی برابر دارد و مایه اختلاف تنها تندي و کندي حرکت غریبه است در هر دو نیمه بالا و پائین که آن هم
بسیار اندك و ص: 119 نامحسوس است. خورشید در یک سال دو بار بالاي سر اهل خط استواء میرسد که
دو نقطه اعتدال بهاري و پائیزیست و از بالاي سر آنها بیش از اندازه میل کلی دور نشود ( 23 درجه و کسري) خورشید نصف سال
در شمال آنها است و نیم دیگر در جنوب و سایه بهمین نسبت در شمال است و در جنوب بر عکس خورشید، و باین سبب داراي 8
فصلند، دو بهار و دو تابستان و 2 پائیز و دو زمستان، و چرخش فلک در آنجا دولابی است و از بالاي سر و آفاق خط استواء آفاق
مستقیمه نام دارند. شیخ ابن سیناء گفته: خط استواء معتدلترین سرزمینها است زیرا خورشید بالاي سرشان درنگ فزونی ندارد، بلکه
بزودي از سوئی بسوئی میرود، و تندترین حرکت را در میل و بعد دارد و حرارت تابستان آنها سخت نیست، بعلاوه برابري شب با
روز در همیشه گرما و سرما را تعدیل کنند و معتدل شود، و قضاوت کرده که گرمترین سرزمینها در تابستان زیر میل کلی خورشید
است (عرض 23 درجه تقریبا) زیرا خورشید در حدود دو ماه بالاي سر آنها میماند در روزهاي بلند و شبهاي کوتاه. فخر رازي
بقضاوت نخست او اعتراض کرده که ماندن خورشید بر خط استواء گر چه کم است ولی در همه سال پر هم از آن دور نیست و در
حکم بالاي سر است، و ما جاهائی را بنگریم که اکثر ارتفاع خورشید بر آنها برابر کمترین ارتفاع آنست از بالاي سر مردم خط
استواء و تابستانش بسختی گرم است، و از اینجا دانسته شود که گرمی زمستان خط استواء چند برابر گرمی تابستان اینجا است، و
گفته است معتدلترین سرزمینها اقلیم چهارم است. محقق طوسی- ره- گفته: اگر مقصود از اعتدال یک نواخت بودن هوا در همه
سال است شک ندارد که این معنا در خط استواء رساتر از همه جا است چنانچه شیخ گفته و اگر مقصود اعتدال میان گرما و سرما
است شک ندارد که خط استواء چنین نیست ص: 120 و دلیلش سیاهی رنگ مردم آنست از زنگیان و اهل
حبشه و مجعد بودن موي آنها و نشانههاي دیگر گرماي سخت، در اقلیم چهارم بر عکس است و دلیل بر این است که هوایش
معتدلتر است. بلکه از کلی فزونی آبادانی و نژاد در اقالیم سبعه دلیل است که هواي آنها از دیگر جاهاي زمین معتدلتر و
زیستبردارتر است، و وسط هفت اقلیم از دو سویش معتدلتر است و اثر گرما و سرما، در دو سویش روشنند. و بنا بر آنچه او- قدس
سره- گفته: ساکنان اقلیم چهارم از دیگران در خلقت و اخلاق معتدلترند، و هوش و فهم بیشتري دارند، از این رو معدن حکماء و
علماء است و پس از آنها مردم دو اقلیم 3 و 5 قرار دارند. ولی مردم اقالیم دیگر کمبود سرشت دارند و دلیلش زشتی چهره و بد
خلقی است براي اینکه پر از تابش خورشید سوختند یا از کمبود آن پخته نشدند، چون مردم حبشه و زنگبار در اقلیم اول و دوم و
مردم یأجوج و مأجوج و برخی صقالیه در اقلیم 6 و 7. و اما آفاقی که عرض آنها کمتر از 90 درجه است بر پنج بخشند. 1- عرض
کمتر از میل کلی 2- برابر میل کلی 3- برابر تمام میل کلی ( 63 درجه) 4- پیش از میل کلی و کمتر از تمامش 5- بیش از تمام میل
کلی، در تمام این آفاق یک قطب معدل النهار بالاي زمین است باندازه عرض بلد و دیگري بهمان اندازه زیر زمین است از نظر افق،
و همه این آفاق معدل النهار را بر نصف و با زاویه قائمه قطع کنند و چرخش فلک در آنجا حمائلی است و یکور و مدارهاي روزانه
دیگر را بدو تیکه مختلف قطع کنند و قوسهاي ظاهر مدارهاي شمالی بزرگتر از تیکه قوس دیگر است که زیر زمین است. و در
جنوب واروي آنست و از این رو شب و روز در آنها برابر نیستند مگر وقتی خورشید در همان نقطه اعتدال باشد که اول حمل و اول
میزانست، و برابري گاهی حقیقی است و گاهی تقریبی، و چون خورشید در برجهاي شمالی است روز ص:
121 بلندتر است و در برجهاي جنوبی شب بلندتر است، و هر چه عرض بلد بیشتر باشد تفاوت میان شب و روز بیشتر است. و هر
صفحه 57 از 149
مداري که باندازه ارتفاع قطب از افق دور باشد خودش و هر چه درون آنست تا بقطب شمال از اختران و مدارها ابدي الظهور است
و نظیرش از طرف جنوب ابدي الخفاء اینها اوضاع مشترك میان پنج بخشند. و اما وضع مخصوص ببخش یک که عرضش کمتر از
میل کلی است اینست که هر مداري دورتر از معدل است باندازه عرض بلد منطقۀ البروج را در دو نقطه که بعد برابر دارند از محل
انقلاب قطع میکند و چون خورشید بدان نقطه رسد در نیم روزش سایه نباشد و چون خورشید پس از آن باشد در سمت قطب ظاهر
سایه بسمت قطب نهان افتد در نیم روز و چون در قوس دیگر باشد سایه نیم روز بسمت قطب ظاهر افتد. و نقصان ارتفاع خورشید
دو نهایت دارد یکی در جهت قطب ظاهر که بیشتر است و دوم در جهت قطب خفی که کمتر است، و فصلهاي سال در این آفاق
برابر نیستند بلکه چون دو نقطه نامبرده بهم نزدیک باشند مانند عرض 22 درجه تابستان از فصلهاي دیگر درازتر گردد براي اینکه
خورشید دو بار با فاصله کم بالاي سر آنها رسد و گرما کم نشود، و بسا که از چهار فصل بیشتر باشد در صورتی که دو نقطه
مذکوره دور باشند ولی مانند هم نباشند براي اختلاف نهایت دوري خورشید از بالاي سر در دو جهت بخلاف خط استواء که
دوري آن برابر است. و اما در بخش دوم که عرض برابر میل کلی است مدار انقلابی که سوي قطب ظاهر است بسمت سر گذرد و
مدار انقلاب دیگر بسوي پا و ارتفاع خورشید یک نهایت بیش ندارد و در جانب کم شدن و در فزودن تا نود درجه میرسد و همیشه
سایه نیم روز بسوي قطب ظاهر است مگر در یک روز که خورشید در نقطه انقلاب بالا سر است که در آن سایه نیست. و یکی از
دو قطب فلک البروج همیشه ظاهر است و قطب برابرش همیشه ص: 122 نهانست، و ارتفاع خورشید از یک
نقطه انقلاب خرده خرده فزون گردد تا نقطه انقلاب دیگر و برگردد کم شود تا دوباره باز گردد بدان و سال چهار فصل برابر دارد
نه بیشتر. و اما در بخش سوم خورشید هیچ گاه ببالاي سر نرسد و دو ارتفاع دارد اعلی و آن باندازه مجموع میل کلی و عرض بلد
است، و اسفل و آن باندازه فزونی تمام عرض بلد است بر میل کلی، اوضاع دیگر چنانست که گذشت. و در بخش چهارم مدار
نقطه انقلاب سمت قطب ظاهر ابدي الظهور است و مدار نقطه انقلاب برابر ابدي الخفاء و قطب ظاهر فلک البروج بالاي سر است و
قطب برابر زیر پا، و دائره منطقۀ البروج در سال یک بار با دائره افق منطبق شود سپس نیم شرقی منطقه یک بار از افق بالا آید و نیم
دیگر پائین افتد سپس جزء نهانش تیکه تیکه در اجزاء نیم افق شرق طلوع کند و نیم ظاهر خرده خرده نهان شود در نصف افق غربی
در شبانهروز تا اینکه وضع فلک بحال اول برگردد، و روز در این آفاق خرده خرده بلند شود تا باندازه یک شبانه روز گردد که همه
روز باشد در وقتی که خورشید بنقطه انقلاب ظاهر رسد. و روز از رسیدن مرکز خورشید بدائره افق آغاز شود، و اگر حساب روز
آن را در رساله بیان حال مساکن روشن کرده، « ساوذسیوس » بروشنی باشد و نهانی اختران روز در اینجا یک ماه دراز گردد چنانچه
سپس شبی بسیار کوتاه آید که شفق و سپیده دمش یکی است و خرده خرده فزاید تا بدرازي یک شبانه روز گردد و باز روزي
بسیار کوتاه بدنبالش آید و همچنین و اینجا پایان معموره سمت شمال است و پس از آن بواسطه سرماي سخت معموره وجود
ندارد. و اما در بخش پنجم بزرگترین مدارهاي ابدیۀ الظهور منطقۀ البروج در دو نقطه طرف قطب ظاهر قطع میکند که دوریشان از
معدل النهار برابر است، و بزرگتر مدار ابدیۀ الخفاء هم آن را دو نقطه برابر قطع میکند و منطقۀ البروج چهار قوس میشود که دو
نقطه اعتدال و دو نقطه انقلاب میان آنهایند و آنکه نقطه انقلاب سمت ص: 123 قطب ظاهر میان آنست ابدي
الظهور است و مدت بودن خورشید در آن بلندتر روز است و دومی که نقطه انقلاب دیگر در آنست همیشه نهانست و تا خورشید
در آنست شب است و درازتر شب است. و دو قوس دیگر آنکه اول حمل میان آنست بر عکس طلوع کند یعنی در آخرش پیش از
اول نمایان شود ولی درست غروب کند یعنی اولش پیش از آخر غروب کند اگر قطب ظاهر شمالی باشد و اگر جنوبی باشد طلوع
آن راستا است و غروبش معکوس و آن قوس که میزان میان آنست ضدّ آن باشد، و براي تصوّر طلوع و غروب معکوس و آسانی
فهمش مثالی آوردند که ما آن را نیاوردیم با سائر احکام آن چون فائده چندانی ندارد. و اما عرض 90 درجه وضع غریبی دارد و
آن دو نقطه قطب معدل است که یکی بالاي سر میشود و دیگر سمت پا و دائره معدل النهار منطبق بر افق میگردد و حرکت شبانه
صفحه 58 از 149
روزي فلک در آنجا آسیا مانند است و بدور خود میچرخد و از این حرکت مشرق و مغربی نیست و نه باعتبار حرکات دیگر چون
تمیزي میسّر نیست، و نصف النهاري نیست و در هر جهت ممکن است خورشید و اختران دیگر بپایان ارتفاع خود رسند و ممکن
است طلوع و غروب کنند و نیمی از فلک معدل النهار در سمت قطب بالا سر ابدي الظهور و نیم برابر ابديّ الخفاء. و خورشید تا در
نیم ظاهر فلک البروج است روز است و تا در نیم نهان شب و همه سال یک شبانه روز است و کم و بیش آنها بیکدیگر براي تندي
و کندي حرکت خاصه خورشید است که در حدود هفت شبانه روز ما میشود. و در این روزگار باین اندازه روزش از شبش بیش
است در صورتی که طلوع و غروب خورشید میزان شب و روز باشند ولی اگر میزان روشنی و تاریکی باشند روزشان هفت ماه و
هفت روز است و شبشان در حدود پنج ماه زیرا از ظهور روشنی آفتاب تا طلوعش پانزده روز طول میکشد و همچنین از غروبش تا
آن را ثابت کرده و اگر روز سپیدهدم تا غروب شفق باشد، ص: « ساوذسیوس » نهان شدن روشنیش چنانچه
124 روزشان هفت ماه و هفده شبانه روز ما است تقریبا. محقق طوسی- قدس سرّه- گفته: مدت غروب شفق و طلوع سپیده آنجا
برابر 50 روز ما است و ارتفاع خورشید و انحطاطش برابر میل کلی است، و سایه اندازهها دوائر تقریبا متوازي بر مرکز خود پدید
آرند که وقتی خورشید در نقطه انقلاب ظاهر است خردتر آنها است و بزرگترشان هنگامی که خورشید مقارن افق است و نزدیک
دو نقطه اعتدال، و هیچ کدام اختران را از نظر حرکت اولی طلوع و غروب نباشد و طلوع و غروب آنها بحرکت دوم مخصوص خود
آنها است که در افق جاي مشخصی ندارد. و اخترانی که عرض آنها از منطقۀ البروج کمتر از میل کلی است بحرکت خاصه خود
طلوع و غروب دارند، و هر کدام مدارشان در قطب ظاهر از منطقۀ البروج دورتر است و زمان ظهورشان بیشتر از آنست بدان
نزدیکتر است، و اخترانی که عرضشان برابر میل کلی است در هر دوري بحرکت خاصه خود با افق تماس گیرند یا از رو و یا از زیر،
و آنها و اخترانی که عرض آنها در یکی از دو سوي فلک البروج بیش از میل کلی است طلوع و غروب ندارند، بلکه یا همیشه
ظاهرند یا همیشه نهان.
3 سبب پیدایش سنگ و کوه
- گفتهاند بیشتر سبب پیدایش سنگ و کوه اثر حرارت است در گل چسبنده تا تر و خشکش خوب بهم بسته شود بخواست خدا
تعالی، و بسا که آب روان بر اثر قوت معدن سنگساز یا طبع زمین سنگ گردد و چون حرارت فزونی با گل نرمی برخورد یکباره
یا خرده خرده سنگ بزرگی پدید گردد. و اگر بر اثر زلزله توده بلندي از خاك و گل بالا گیرد یا ساختمان نهائی روي هم ویران
شود و سنگ شوند و اجزاء گلی که از اثر حرارت سنگ میشود سست و سخت باشند اجزاء سست بر اثر آب و باد زدوده شوند و
بتدریج فروگیرند و دره شوند و اجزاء سخت بجا مانند و کوه شوند. و بسا باسباب دیگر دره و کوه پدید گردند و بسا کوه دیده
شود که سنگ آن مانند ردههاي دیوار رده رده بالاي هم چیده شده و میان آنها ملاط مانندي خاك فاصله است و این بر اثر آنست
که رده زیر سنگ شده و روي آن ماده سنگ ناپذیري نشسته و بالاي ص: 125 آن سنگ دیگري تکوین
شده. و در بسیاري از سنگها که شکسته شوند از درون آنها اجزاء جانوران آبی پدید شوند و این نشانه آنست که این معموره پیشتر
زیر دریا بوده و گل چسبنده بسیاري فراهم شده سنگ شده پس از آنکه بیرون افتاده و از این رو کوه بسیار است و دره و دشتهاي
میان آنها بر اثر سیلابها و بادها پدید آمدهاند. چنین گفتهاند و سخنی هم در این باره گذشت و حق اینست که خدا تعالی کوهها را
بفضل و قدرت خود آفریده بیسبب مادي یا باسبابی که دانسته نشوند براي ما و این اسبابی که ذکر شدند همه نارسایند و اگر رسا
بودند چرا از آن زمان که حکما کوهها را بررسی و آمار کردند کوه تازهاي پدید نشده جز آنکه گفته شود چون در آغاز آفرینش
زمین زلزله و جنبش در زمین بسیار بوده سبب حدوث این کوهها شده و چون پدید شدند زمین بر جا و آرام شده و کوه تازهاي
صفحه 59 از 149
پدید نگردیده چنانچه آیات و اخبار هم بر آن دلالت دارند. سپس بدان که سود کوهها بسیار است: 1- میخهاي زمینند چنانچه
گذشت و چشمهها و ابرها که سود فراوان دارند بیشتر از کوهها پدیدار گردند بلکه چشمهها جز از زمین سخت سنگین یا کنار آن
برنجوشند چنانچه در شفاء گفته: چون رودخانههاي معروفه جهان را بررسی کنی سرچشمههاي همه از کوهستانست. 2- گوهرهاي
معدنی از آنها پدید شوند و گیاههاي فراوان و درختهاي بزرگ و جنگلی از آنها است. 3- غارهائی در آنها پدیدارند و مأواي
جانوران و برخی مردم جهانند. 4- نشانههاي راه و بلادند براي مردم و معدن سنگهاي آسیا و ساختمانی هستند و جز آن از سودهاي
بسیاري که اندکی از آنها را خرد بشري دریافته و از دریافت بسیاري از آنها عاجز است. امام صادق علیه السّلام در خبر توحید
بروایت مفضّل بن عمر فرمود: بنگر اي مفضّل ص: 126 باین کوههاي درهم از گل و سنگ که نادان پندارند
زیادیست و نیازي بدان نیست با اینکه سودهاي بسیار دارند یکی برف در آنها ریزد و در قلّه آنها بماند براي رفع نیاز و آب شود و
از آن چشمههاي آب روان گردند که مایه رودخانههاي بزرگ باشند و انواعی از گیاه و گیاهان داروئی در آنها رویند که در
دشتها نرویند. و در آنها غارها و سوراخهاي فراوانند که جایگاه جانوران درندهاند، و بر آنها دژهاي محکم توان ساخت براي حذر
کردن از دشمنان. و از آنها سنگ براي ساختمان و براي آسیا برگیرند، و در معدن انواعی از جواهر است و مقاصد دیگري که جز
آفریننده آنها نداند.
4 سبب زمین لرزه
در باره سبب پدید شدن زمین لرزه و رجفه گفتند: بخار و دود و باد در درون زمین درهم شوند و بر اثر سختی زمین نتوانند از
مجاري آن برایند و بر اثر فشار آنها زمین بلرزه آید و چون سخت باشد زمین را بشکافد و بزیر کشد و از آن آتش جهد و بخار و
دود درون را شعلهور کند بویژه اگر چرب و روغنی باشند، و بر اثر شکافتن زمین آواز مهیب پدیدار گردد. و بسا از افتادن تیکهاي
از زمین در درههاي درونی زمین لرزه پدید آید، و گاهی هم افتادن قله کوهی بر زمین آن را بلرزه آورد، و بسا که برخی اطراف
زمین ماده کبریتی باشد و از آن دودي بهوا برخیزد که رطوبت و بخار دارد و از آمیزش دود کبریت با بخار هواء ماده چربی پدید
گردد، و بواسطه پرتو اختران و جز آن شعله گیرد و در شب شعلههاي تابان دیده شوند. شارح مقاصد گفته: بسا در تیکهاي از زمین
جنبشی پدید آید و روي آن بجنبد و آن را زلزله نامند و این در صورتیست که در درون زمین بخار یا دود یا باد و جز آن پدید
گردد و زمین سخت و بیسوراخ باشد یا سوراخهایش ریز باشند و مانع از خروج آنها گردد و بخود پیچند و زمین را بلرزانند و بسا
بفشار خود آن را بشکافند، و بسا از آن آتش جهد و بانگ هراسآور بر آید، بسا از آنها خروشی شنیده شود براي اینکه باد آسمان
و جهان، ج 4، ص: 127 سخت است. لرزش در زمینهاي سست پدید نگردد چون بخار بآسانی از آنها بر آید، و در تابستان کمتر
باشد چون سختی زمین در آن کم است، زمینهاي زلزله خیز اگر در آنها چاه بسیار کنده شود تا وسیله بیرون شدن بخار فزون گردد
زلزله کم شود. و بسا گرفتن خورشید سبب پدیداري زمین لرزه گردد براي اینکه حرارت پرتو خورشید یکباره نابود میشود و
سردي سوراخهاي درون زمین بادها را متمرکز سازند و تردید ندارد که سرماي یکباره اثر بیشتري از سرماي تدریجی دارد، اینها را
و مانند آن را از حکماء نقل کرده و گفته: بجان خودم، اخبار وارده در استناد این آثار بقدرت خداوند مختار قطعی است و راه
راست روشن است ولی آن را که خدا نور هدایت نداده از خود نوري ندارد- پایان- و کسی که خود را پیرو آثار ائمه ابرار داند و
دلبند بآیات و اخبار گفته: چون بخار و دود فراهم در تهیگاههاي زمین بجاي رگهاي آنند و بقواي روحانیه جنبانند در حدیث آمده
که چون خداي سبحان خواهد زمینی را بلرزاند فرشتهاي را فرماید تا رگهایش بجنباند مردمش بجنبد و بهر تعبیري که بدین ماند
باختلاف بیان شده- و العلم عند اللَّه- پایان. من گویم: بارها دانستی تاویل اخبار و آیات بیضرورت عقلی یا معارض نقلی
صفحه 60 از 149
دلیریست بر عزیز جبّار، و ما در باره همه این پدیدهها همان را گوئیم که در آیات و اخبار رسیده، و آنچه خرد ما بدان رسا نیست
علم آن را بائمه علیه السّلام وانهیم. ص: 128
باب سی