گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
باب سی و سوم در حرمت خوردن خاك و آنچه از آن حلال شده







- در مجالس صدوق: بسندش از امام پنجم علیه السّلام که: هر که خاك خورد دچار بیماري خارش تن گردد و درد بواسیر، و درد
بد در او بجوشد و نیروي ساق و گامش برود، و هر چه از کارش بدنبال آن کم شود از او باز خواست شود و کیفر بیند. در مجالس
-2 ( شیخ: بسندي مانندش را آورده. در ثواب الاعمال: بسندي مانندش را آورده ( 237 ). در محاسن: بسندي مانندش را آورده ( 565
در خصال ( 20 ): بسندي در سفارشهاي پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بعلی علیه السّلام اي علی سه کار از وسواس باشند. خاك
خوردن، ناخن بدندان چیدن و ریش بدندان گزیدن. 3- و از همان ( 103 ): بسندش از ابی الحسن یکم علیه السّلام که چهار از
وسواسند: خوردن خاك و پرز کردن کلوخ، چیدن ناخن بدندان و گزیدن ریش. بیان: از وسواسند یعنی وسوسه شیطان یا از اثر
جوهري گفته: وسوسه حدیث نفس است و خلاصه اینست « الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ » وسواس نام که از شیطانها است چنانچه خدا فرموده
که اینها از کارهاي شیطانیند که آدمی بدان وادار شود و ترکشان دشوار باشد. 4- در عیون: بسندش از یاسر که یک افسري از امام
، هشتم علیه السّلام از خوردن خاك پرسید و گفت: یکی از کنیزانش خاك میخورد، امام خشم کرد و فرمود: آسمان و جهان، ج 4
ص: 129 خاك خوردن حرام است مانند مردار خوردن و خون و گوشت خوك، آنها را از آن باز دار. 5- در مجالس ابن شیخ
بسندش از سعد بن سعد اشعري که از امام هشتم علیه السّلام پرسیدم از خاکی که مردم میخورند فرمود: هر خاکی خوردنش حرام
است مانند مردار، خون و آنچه بنام جز خدا ذبح کنند، جز خاك قبر حسین علیه السّلام که درمان هر دردیست. در خرائج: بسندي
مانندش را آورده. 6- در علل (ج 2 ص 219 ): بسندش از امام ششم علیه السّلام که خدا عزّ و جلّ آفرینش آدم را از خاك روا
داشت و خوردنش بر نژادش حرام کرد. در محاسن ( 565 ) از حسن بن علی مانندش را آورده. 7- در علل ( 219 ): بسندش که امام
ششم علیه السّلام فرمود: خوردن گل حرام است چون گوشت خوك هر که آن را بخورد و بمیرد من باو نماز نگزارم جز گل قبر،
هر که از هوس آن را بخورد شفاء در آن نباشد. بیان: کلینی در (ج 6 ص 265 ) کافی بسندش آن را روایت کرده و هم ابن قولویه
دارند- تا گفته: جز گل قبر که در آن درمان هر دردیست، و هر که بهوس آن را بخورد « کله » « اکله » در کامل الزیاره و بجاي
و نماز نخواندن آن حضرت بر او منافی نیست با وجوب نماز بر او باینکه دیگري را فرماید تا بر او نماز « برایش درمانی ندارد
بخواند، و این یک تأدیب شرعی است براي نفرت نمودن مردم از آن و خود اثر بخشتر است از تعزیرات. 8- در علل (ج 2 ص
219 ): بسندي از امام ششم علیه السّلام که: هر که در خوردن گل اصرار کند در خون خود شریک شده. در محاسن ( 565 ) مانندش
را آورده. 9- در علل (ج 2 ص 220 ) بسندي از امام ششم علیه السّلام که؛ هر که گل کوفه را بخورد گوشت مردم را خورده چون
کوفه نیزار بوده و آنگه گورستان ص: 130 هر چه گرو آن بوده شده، و فرمود رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله
فرموده: هر که گل خورد ملعونست. بیان: دلالت دارد بر عدم جواز خوردن گل قبر امیر المؤمنین علیه السّلام و این علت دلالت
دارد بر شدت حرمت خصوص گل کوفه و اطرافش، و دلالت دارد که خوردن گل قبر حسین علیه السّلام هم از جایی که گمان
باشد با گوشت مردم آمیخته روا نیست، و بیشتر جاهایش جز آنچه بضریح مقدس پیوسته است در این زمانه چنین است. 10 - در
علل (...): بسندي از ابی جعفر علیه السّلام که از کار ناشی از وسوسه و بیشتر دامهاي شیطان خوردن گل است، که مایه بیماري
تنست، و درد انگیز است و هر که گل خورد و ناتوان شود از انجام کاري که پیش از خوردن آن میکرد بازپرسی شود از کاستی
کارش و کیفر کشد. در ثواب الاعمال ( 237 ): بسندي مانندش را آورده در محاسن ( 565 ) از علی بن الحکم مانندش آورده بیان:
در کافی و جز آن گفته: آرزو کردن کار وسوسه است و بیشتر دامهاي شیطان، و بسا آنچه در نسخههاي دیگر است روشنتر است،
صفحه 61 از 149
در محاسن اکبر بباء نقطه دار است یعنی بزرگترین دامهاي شیطان. 11 - در کامل الزیاره ( 285 ): بسندش از سعد بن سعد گفت:
پرسیدم امام هشتم علیه السّلام را از گل: فرمود: خوردن گل حرام است مانند مردار، خون و گوشت خوگ جز گل قبر حسین علیه
السّلام که در آن درمان از هر درد است و امان از هر خوف. 12 - و از همان ( 286 ): بسندي از یکی از دو امام علیه السّلام که: خدا
تبارك و تعالی آدم را از گل آفرید پس گل را بر نژادش حرام کرد گفتم: چه گوئی در گل قبر حسین علیه السّلام، فرمود: بر مردم
حرامست گوشت خود را بخورند، و حلال است خوردن گوشت ما ولی باندازه یک نخود. 13 - و از همان ( 286 ): بسندش از امام
ششم علیه السّلام فرمود: هر گلی خوردنش ص: 131 بر آدمیزاده حرام است جز گل قبر ابی عبد اللَّه علیه
السّلام هر که براي درمان دردي آن را بخورد خدا او را شفا بخشد. 14 - در محاسن: بسندش از امام ششم علیه السّلام که خوردن
گل باعث نفاق است. 15 - در همان ( 565 ): بسندي که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: هر که گل خورد و بمیرد بر
مردن خود کمک کرده. 16 - و در همان (...) بسندي از امام ششم علیه السّلام که بعلی گزارش مردي داده شد که گل میخورد، و
وي او را بازداشت و فرمود: مخورش که اگر خوردیش و مردي خودکشی کردي. 17 - و از همان ( 565 ) بسندش از کلثم بنت مسلم
که نام گل نزد ابی الحسن علیه السّلام برده شد، فرمود: تو میدانی که از دامهاي شیطانست؟ راستی از دامهاي بزرگ او است و از
درهاي سترگش. 18 - در مکارم ( 190 ) پرسیده شد امام ششم از گل ارمنی که براي شکسته و اسهالی برگیرند، رواست گرفتنش؟
فرمود: باکی ندارد آن گل گور ذي القرنین است و گل قبر حسین علیه السّلام به از آنست. در المتهجد: بسندي مانند آن در دعوات
راوندي از آن امام مانند آن 19 - سدیر از امام صادق علیه السّلام روایت کرد که: هر که جز براي شفا از گل قبر حسین علیه السّلام
بخورید گویا از گوشت ما خورده 20 - در طب الائمه: بسندي از امام پنجم که مردي بوي از زحیر نالید، فرمود: گل ارمنی بگیر و
بآتش جوشش بیاور و از آن سفوف کن (و درمان جوخ ب) که از آن آرام شوي. 21 - و از او علیه السّلام در باره زحیر، فرمود:
یک جزء از خربق سفید، یک جزء از بذر قطونا، یک جزء از صمغ عربی و یک جزء از گل ارمنی بگیر و با آتش نرمی آسمان و
جهان، ج 4، ص: 132 بجوشان و از آن سفوف کن. 22 - در کامل الزیاره ( 280 ): بسندي که پرسیده شد امام ششم از گل حائر که
آیا درمانی دارد؟ فرمود: از آن تا فاصله 4 میل درمان جویند، و همچنانست گل قبر جدم رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و
گل قبر حسن و علی و محمّد از آن برگیر که شفاء هر درد و بیماریند، و سپر از هر چه بترسی، و هیچ داروئی با آنها برابر نیست جز
دعاء و همانا بیاثري آنها از آنچه است که از ظرف بدانها آمیزد و از بیاعتقادي کسی که بآنها درمان کند و حدیث را ذکر کرده
تا گفته- و بمن رسیده برخی که از تربت چیزي برگیرند خوارش شمارند تا آنجا که در توبره استر و الاغ و در ظرف خوراك و
خرجین نهند، و چگونه کسی که چنین است از آن درمان جوید و شفاء خواهد. بیان: شیخ بهائی در کشکول بسندي از ابی حمزه
ثمالی روایت کرده که بامام صادق علیه السّلام گفت: من یاران خودمان را بینم که براي شفا از گل قبر حسین علیه السّلام برگیرند
آیا شفائی که گویند در آن هست؟ فرمود، از قبر تا چهار میل آن وسیله شفاء است، و همچنانست قبر رسول خدا صلّی اللَّه علیه و
آله و سلّم و قبر حسن و علی و محمّد علیه السّلام که از آنها بگیر که شفاء هر بیماریند، و سپر از هر چه از آن ترسند، سپس فرمود
آن را بزرگدار و با یقین بتأثیر بگیر و چون گرفتی مهر کن، پایان. گویم: این خبر باین دو سند دلالت دارد بر جواز استشفاء بخاك
قبر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و امامان دیگر و کسی از اصحاب بدان قائل نیست و با عموم و خصوص اخبار دیگر هم مخالف
است، ممکن است حمل آن بدرمانجوئی بجز خوردن مانند با خود داشتن و دست بدان کشیدن و مانند آنها و مقصود از علی یا
امیر المؤمنین است یا امام سجاد، و محمّد، باقر علیه السّلام است و باحتمال بعید خود پیغمبر است بوجه تأکید. 23 - در متهجد: که
امام ششم فرمود: هر که از گل قبر حسین علیه السّلام بخورد جز براي شفا گویا گوشت ما را خورده. 24 - گفته: روایت است که
مردي بامام صادق علیه السّلام گفت: من شنیدم میگفتی ص: 133 خاك حسین از داروهاي تنها است، و البته
بهیچ دردي نرسد جز آن را بشکند، فرمود: این را گفتم: تو را چه میشود؟ گفت: من آن را خوردم و سود نبردم. فرمود: راستش
صفحه 62 از 149
دعائی دارد که هر که آن را بکار زند و آن دعا را نخواند بسا که سودي نبرد، گفت دعاء تناول آن چیست؟ فرمود: آن را باید
ببوسی و بچشم نهی پیش از خوردن و فزودن از یک نخود هم نخوري، هر که بیش از آن خورد گویا از گوشت ما خورده و از
خون ما مکیده، و چون خوردي بگو- و دعا را ذکر کرده 25 - در عیون (ج 1 ص 104 ): بسندي از مسیب بن زهیر که امام هفتم باو
از مرگ و دفن خود خبر داد، و فرمود: گور مرا بیش از چهار انگشت بر نیاورید که از هم باز باشند، و از خاك من براي تبرك
چیزي برندارید که تربت ما همه حرامند جز تربت جدّم حسین بن علی علیه السّلام که خدا عزّ و جلّ آن را شفاء براي شیعیان و
دوستان ما ساخته- الخبر. 46 - در کامل الزیاره: بسندي از محمّد بن مسلم که او بیمار بود و امام صادق علیه السّلام برایش شربتی
فرستاد و آن را نوشید و فورا اثر کرد و از درد آزاد شد، پس بر او وارد شد و گفت شربت را چگونه یافتی؟ گفت از خود نومید
بودم و آن را نوشیدم و به شدم و خدمت آمدم و گویا از بند رها شدم، فرمود: اي محمّد راستی در آن شربت از خاك گور پدرانم
بود، و آن بهتر دارو است و از آن عدول مکن که ما از آن بنوشانیم بفرزندان و زنان خود و از آن هر خوبی را بینیم. بیان: این خبر
دلالت دارد بر جواز داخل کردن تربت در داروها براي شفاء و احواط اینست که بیش از یک نخود نباشد، و تعبیر باحوط براي
آنست که خاك و گل که در مأکولات مستهلک شوند حکم بحرمت آن مشکل است. 27 - در معانی الاخبار: بسندي از معمر که
از ابی الحسن علیه السّلام پرسیدم در باره روایت مردم در باره گل و کراهت آن، فرمود آن در تر است و این در باره کلوخ. 28 - و
روایت شده که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله از خوردن کلوخ نهی کرد (در معانی الاخبار 263 ). ص: 134
میگویم: ظاهر خبر یکم اینست که حرمت طین مخصوص بگل تر است نه کلوخ خشک چنانچه صدوق از ظاهرش فهمیده و کسی
صریحا چنین نگفته، و بسا مقصود اینست که حرمت تنها در گل تر و کلوخ است نه آنچه در شیره مستهلک شود یا بر میوه و
خوراکیهاي دیگر نشیند، و حصر اضافی است نسبت بدان چه گفتیم یا مقصود از مدر شامل خاك هم هست، یا مقصود الزام
مخالفین است که منکر استشفاء بتربت حسین علیه السّلام هستند که دلیل شما اخبار حرمت گل است و ظاهر آنها همان گل تر است
و اطلاقش بر جز آن مجاز است و دلیل بر حرمت خاك و کلوخ نباشند. و یهر تقدیر مقصود از کراهت حرمت است، و محدث
استرآبادي گفته همانا مکروه همان گل است که تر و خشکش میان مردم متعارفست نه گل قبر حسین علیه السّلام (پایان). و من
گویم: با قطع نظر از شهرت بلکه اجماع بر عموم حرمت تخصیص آن بخصوص گل تر بعید نیست و بیشتر اخبار هم لفظ طین دارند
و ظاهر این خبر هم اختصاص است، راغب در مفردات گفته طین مخلوط از خاك و آبست و بسا آبش هم که برود آن را طین
نامند (پایان) ولی جدا کردن طین قبر حسین علیه السّلام دلالت بر عموم دارد، زیرا معلوم است که استشفاء مخصوصتر آن نیست
بلکه غالب با خشک آنست، و بهر حال باید همان قول مشهور را عمل نمود. محقق اردبیلی- قدّس سره- گفته: در ظاهر خلافی در
حرمت طین نیست و ظاهر لفظ آن در عرف و لغت خاك آمیخته بآبست، و صحیحه معمر بن خلاد هم مؤید آنست- و خبر را ذکر
کرده- و پس از آن گفته؛ و این روایت دلالت دارد که پس از خشکیدن هم حرامست و بقاء رطوبت شرط نیست ولی باید مخلوط
شده باشد و جز آن حرام نیست بحکم اصل و عمومات حلیت و محصور بودن محرمات، و مشهور میان فقهاء حرمت خاك و همه
اجزاء زمین است تا برسد بریگ و سنک. در مسالک گفته: حکم شامل خاك و کلوخ هم هست چون براي تن زیان دارند و زیان
بطور مطلق روشن نیست، و شاید دلیل قول مشهور اینست که چون طین حرام ص: 135 شده و جز آب ندارد
و خاك و معلوم است که آب بتنهائی حرام نیست و حرمت حلالی بسبب پیوستن بحلال دیگر بدان معنا ندارد و اگر خاك حرام
نباشد نمیشود گل حرام شود، خاك هم جزء زمین است و باید همه زمین حرام باشد، و این دلیل مورد تامل است ولی احتیاط را
ترك مکن- پایان. من گویم: تفسیري که براي خبر کرده جز آنست که ما ذکر کردیم، و با احتمال این وجوه و روشنتر بودن برخی
آنها استدلال بدان بدین وجه مشکل است وز آن پس حکم بحرمت جز گل و خاك از اجزاء زمین مانند سنگ و یاقوت و زبرجد و
انواع معادن وجهی ندارد، و آیات و اخبار دلالت دارند بر اینکه اصل در هر چیز حلال بودنست و خبري در حرمت این چیزها
صفحه 63 از 149
نرسیده و قیاس آنها بخاك باطل است. و اما آنچه جدا شده که حلال بودن گل قبر حسین علیه السّلام است ظاهرا خلافی ندارد ولی
سخن در شرائط و خصوصیات آنست و ما در اینجا ببرخی از احکام مستفاده از اخبار بدانها اشاره کنیم. - جایی که تربت را از آن
بر گیرند، برخی اخبار گل قبر دارد و ظاهرش اخذ از کنارههاي نزدیک بخود قبر است، در برخی طین حائر است و دلیل جواز اخذ
از همه حائر حسینی است نه بیرون آن، در برخی به 20 ذارع مکسر محدود شده که کمتر از محیط حائر است، در برخی 25 ذارع
آمده از هر سوي قبر و در برخی است که گل قبر تا 70 ذارع از آن برگرفته شود، در برخی است که شفاء بخش است گر چه از
فاصله یک میل باشد، و در برخی تا 10 میل از قبر برکت دارد، و در برخی تا یک فرسخ از چهار سوي قبر و در برخی تا پنج فرسخ
از چهار سوي آن. شیخ و متاخران وي اخبار را حمل بر مراتب فضیلت نموده و همه را تجویز کردند و این جمع خوبیست، ولی براي
خوردن احواط اکتفاء بهمان یک میل بلکه 70 ذارع است و هر چه نزدیکتر باشد احواط و افضل است. اردبیلی- طیب اللَّه تربته-
گفته: آنچه از حکم حرمت بیرونست مشهور همان تربت حسین علیه السّلام است، و هر چه تربت بر آن صدق کند مباح باشد و
مستثنی است، ص: 136 و در برخی روایات طین قبر حسین وارد است که ظاهرش حلال بودن آنچه است که
از قبر آن حضرت گرفته شود، و چون روشن است که این براي همیشه ممکن نیست زمین نزدیک بدان از هر طرف در آن داخل
است و مؤید آنست تعبیر به طین حائر در خبري و بتحدید تا 70 ذارع در دیگري و به 10 میل در بعض اخبار- پایان. 2- شرائط اخذ
تربت که در برخی اخبار شرائط بسیار ذکر شده از غسل و نماز و دعاء و وزن مخصوص و چنانچه بزودي در کتاب مزار آیند ان
شاء اللَّه، ولی چون اکثر اخبار وارده در این باره تهی از ذکر این شرائط و آدابند ظاهر آنست که آنها براي کمال فضل و اثر بخشی
باشند نه شرط حلیت چنانچه مشهور میان اصحابست. محقق اردبیلی- ره- گفته: اخبار جواز خوردن تربت امام حسین علیه السّلام
براي شفاء بسیار است و مورد اتفاق اصحاب است، و آیا شرط اخذ آن دعاء و خواندن إِنَّا أَنْزَلْناهُ است؟ ظاهر برخی اخبار کتب مزار
اینست بلکه با شرائط دیگر تا اینکه وارد شده شخصی گفت: من خوردم و شفاء ندیدم، امام علیه السّلام فرمود چنین و چنان کن. و
نیز وارد است که غسل و نماز مخصوص دارد و باید بوضع مخصوصی گرفته شود و بسته گردد و با مهري بنقش مخصوص مهر
شود، و باندازه مخصوصی گرفته شود. و بسا که این آداب براي فزونی و سرعت شفاء باشند نه بطور مطلق، و مطلقا جائز است
چنانچه مشهور است و در کتب مسطور است. 3- در آنچه براي آن خوردن شود، شک نیست که درمانجوئی بدان از بیماري
موجود جائز است گر چه با داروي دیگر هم درمان میسر باشد، و ظاهر خصوص بیماریهاي جسمانی است و بسا براي بیماریهائی
روحانی هم جائز باشد گر چه مشکل است و اما براي محض تبرك خوردن جائز نیست بتصریح برخی اخبار و عموم برخی ولی در
برخی اخبار براي افطار روز عید فطر و روزه روز عاشوراء تجویز شده و برخی اصحاب بدان فتواي داده و خالی از قوت نیست گر
چه احتیاط در ترك است مگر مریض باشد و قصد استشفاء کند. محقق اردبیلی- ره- گفته: باید قصد استشفاء کند و گر نه حرام
باشد و شفا ندهد ص: 137 چنانچه در روایت ابی یحیی است و جز آن و جواز آن پس از عصر عاشوراء و
افطار روز عید فطر رسیده ولی صحتش ثابت نیست و نباید خورد مگر براي شفاء- پایان- ابن فهد- قدّس سرّه- گفته: ابن ادریس
خوردن آن را حرام دانسته مگر براي نیاز، و شیخ در مصباح افطار با آن را در روز عید تجویز کرده و علامه مایل بقول ابن ادریس
است براي عموم نهی از خوردن گل مطلقا و هم محقق در نافع سپس گفته: نزد ابن ادریس خوردن آن روا نیست مگر براي نیاز و
براي استشفاء و تبرك بیضرورت نزد شیخ جائز است 4- در اندازهاي که جائز است خورد و ظاهر اینست که در هر بار نباید بیش
از نخود باشد ولی اگر دربار یکم شفاء حاصل نشود تکرار آن بهمان اندازه جائز است و تصریح باین اندازه در اخبار تصریح شده و
احوط اکتفاء باندازه یک عدس است براي روایت کلینی در (ج 6 ص 242 ) کافی بسندش از معاویۀ بن عمّار که بامام ششم علیه
السّلام گفتم: مردم از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله روایت کنند که 70 پیغمبر به عدس برکت دادند، فرمود: آن همانست که شما
حمصه نامید و ما آن را عدس نامیم. و در (.. ص 243 ) بسند صحیح از رفاعه از آن حضرت علیه السّلام که: چون خداوند عزّ و جلّ
صفحه 64 از 149
به ایوب عافیت داد دید بنی اسرائیل کشت کردند و دیده بآسمان برداشت و گفت: الهی و سیدي بنده گرفتارت ایوب را عافیت
دادي و چیزي نکشته و این بنی اسرائیل کشت کردند خدا عزّ و جلّ باو وحی کرد اي ایوب از مهر دانت کفی برگیر و تخم افشان و
در مهر دانش نمک بود، کفی از آن گرفت و افشاند و این عدس در آمد که شما آن را حمص نامید و ما آن را عدس نامیم. زیرا
این دو حدیث دلالت دارند که حمص بر عدس هم اطلاق شده و بسا که مقصود از حمص در این اخبار عدس باشد، ولی عدول از
حقیقت آن بمحض اینکه در برخی اخبار بر جز آن اطلاق شده وجهی ندارد با اینکه ظاهر این دو خبر اینست که ائمه حمص را
عدس میگفتند نه بر عکس- تامل کن- و کلینی هم چنین فهمیده و این دو خبر را در باب حمص آورده نه در باب عدس. 5- آیا
جائز است گل ارمنی را براي درمان خورد و در داروها بکار برد؟ ص: 138 قولی است که آري چون جواز
آن در اخباري رسیده و با عمومات ادله حلال بودن حرام هنگام اضطرار تأیید میشود و گفته شده، نه، چون این اخبار صالح براي
تخصیص اخبار حرمت نیستند و از دارو ساختن حرام هم منع شده، و بیشتر فقهاء باخبار جواز اعتناء نکردند و جوازش را فرع جواز
مداوا باحرام دانستند، و از این رو گل مختوم را هم بدان پیوستند و اگر چه خبري براي جواز ندارند. محقق- ره- در شرایع گفته: و
در باره گل ارمنی روایت حسنهایست براي جواز چون سودي دارد که بدان ناچارند، شهید ثانی- ره- گفته محل گفتگو در باره
خوردن گل آنجا است که نیازي بدان نیست، زیرا برخی گلها خواص و سودها دارند که در جز آنها نیست و چون براي دارو بدانها
پس هر که » ناچار شوند بقول پزشک دانا که گمان راستگوئیش رود جائز است باندازه رفع نیاز از آن خورد بعموم قول خدا- تعالی
و روایت وارد است در جواز خوردن گل ارمنی و آن گل «. بدان ناچار شود بیستمکاري و تجاوز کاري بر او گناهی نباشد
مخصوصی است که از ارمنیه آورند، و براي وباء و اسهال و جز آن سودمند است چنانچه در کتب طب یاد شده و مانند آنست گل
درمان شما بر چیزي که بر شما حرام است نهاده » مختوم، و بسا منع شده بعموم ادله حرمت گل و بدلیل قول آن حضرت علیه السّلام
و جواب اینست که این عمومات بدان ادله تخصیص یابند و هم بقول آن .« شفاء نیست در حرام » و قول او صلّی اللَّه علیه و آله « نشده
و آن دو خبر که شفاء در حرام نیست بجاي خود درستند چون ما گوئیم « لا ضرر و لا اضرار » حضرت صلّی اللَّه علیه و آله و سلم که
در حال ضرورت حرام نیستند و مقصود خبر اینست که تا حرامند شفاء ندارند، و موضع اختلاف در آنجا است که ترس از مردن
بیمار نباشد و گر نه بیاشکال جائز است- پایان- و بحث کامل در باب تداوي بحرام در باب خود بیاید ان شاء اللَّه تعالی. ابن فهد-
ره- گفته: هر گاه نیاز بخصوص گل ارمنی باشد جائز است خوردن آن نه جز آن، و گفتهاند که آن خاك گور اسکندر است و
فرق میان آن و تربت امام حسین ص: 139 علیه السّلام از چند راه است: 1- خوردن تربت براي شفا جائز است
و اگر چه بقول طبیب نباشد و اگر چه از آن منع کند ولی خوردن گل ارمنی جائز نیست مگر بتجویز پزشک. 2- در تربت بیش از
یک نخود جائز نیست ولی در گل ارمنی باندازه رفع نیاز جائز است گر چه بیشتر باشد. 3- تربت محترم است و نباید آلوده بنجاست
گردد و گل ارمنی چنین نیست. 29 - المتهجد: مستحب است روزه این ده روز و روزه دهم عاشورا تا پس از عصر چیزي نخورد و
ننوشد سپس اندکی تربت تناول کند. 30 - در اقبال: بسندي تا محمّد بن سلیمان نوفلی که بابی الحسن علیه السّلام گفتم: که من
روز عید فطر با گل و خرما افطار کنم، فرمود: برکت و سنت را با هم جمع کردي، سید- ره- گفته: مقصود تربت مقدسه علی
31 - دعائم الاسلام: از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله است که از خوردن گل نهی کرد و فرمود: خدا .( صاحبها السلام است ( 281
عزّ و جلّ آدم را از طین آفریده و خوردنش را بر نژادش حرام کرد، هر که گل خورد بمرگ خود کمک کرده، هر که آن را خورد
، و بمیرد من بر او نماز نخوانم. 32 - جعفر بن محمّد علیه السّلام فرمود: خوردن گل مایه نفاق و بد دلی است. آسمان و جهان، ج 4
ص: 140
باب سی و چهارم در معادن و احوال جمادات و طبایع و تأثیرات آنها و انقلابات جواهر و برخی نوادر
صفحه 65 از 149
آیات قرآن مجید
49 ) آیا ننگرند بدان چه خدا از هر چیزي آفریده بر میگردد - - الحجر ( 19 ) و رویاندیم در آن از هر چیز سنجیده 2- النحل ( 48
سایهاش از راست و چپ منقاد براي خدا و آنها زبونند براي خدا سجده کند آنچه در آسمانها و در زمین است از جانور و فرشتهها و
آنان سر بزرگی ندارند. 3- اسري ( 44 ) تسبیح گویند برایش هفت آسمان و زمین و هر که در آنها است و چیزي نیست جز تسبیح
گوید بسپاسش ولی نفهمید تسبیح آنها را راستی که او بردبار و پر آمرزنده است. 4- الأنبیاء ( 69 ) گفتیم اي آتش سرود و سلامت
باش بر ابراهیم 79 و مسخر کردیم با داود کوهها را تا تسبیح کنند و پرندهها و بودیم کارفرما* آموختیمش صنعت زره سازي براي
شما تا شما را در نبردتان نگهداري کنند آیا شما شکرگزارید* براي سلیمان بود باد تند روان میشد بفرمانش تا زمینی که مبارك
کردیم در آن. 5- الحجّ ( 18 ) آیا ننگري که براي خدا سجده آرد هر که در آسمانها و هر که در زمین است و خورشید و ماه و
12 ) و البته دادیم بداود فضلی - اختران و کوهها و درخت و جانوران و بسیاري از مردم و بسیاري را عذاب بایست است. 6- سبا ( 10
اي کوهها باز گردید بهمراهش و پرندهها و نرم کردیم برایش آهن را- تا قول خدا- و روان کردیم برایش چشمه قطر را، مس زرد
معدنی 7- فاطر ( 41 ) راستی خدا نگهدارد آسمانها و زمین را که از جا بدر روند ص: 141 و اگر بدر روند
کسی پس از وي آنها را نگه ندارد راستی که او بردبار و آمرزنده است. 8- ص ( 18 ) البته ما مسخر کردیم با او کوهها را تا تسبیح
گویند شام و بام 36 مسخر کردیم برایش باد را روان میشد بفرمانش آرام هر جا میرسید. 9- الحدید ( 25 ) و فرو آوردیم آهن را که
در آن برندگی سخت است و سودها براي مردم و تا بداند خداوند چه کس یاري کند او را و رسولانش را بنا دیده راستی خدا توانا
گفتهاند: یعنی البته مانند این آفریدهها را دیدند پس چرا نیندیشند تا کمال « آیا ننگرند بدان چه خدا آفریده » : و عزیز است. تفسیر
یعنی آفریدههاي سایهدار که سایه آنها در سمت راست و « برمیگردد سایهاش » قدرت و قهر خدا بر آنها آشکار شود و از او بترسند
چپ میگردد و باز میگردد و همه منقاد و زبونند براي خدا که سایه آنها با گردش خورشید روي زمین چسبیده و میگردد بهر سو، و
گفتهاند مقصود از یمین و شمائل سمت راست فلک است که در سوي شرق است براي اینکه اختر از آن بر آید و بالا گیرد و
شمالش جانب غربی آنست که برابر او است، زیرا سایهها در آغاز روز از مشرق شروع شوند بسمت مغرب زمین و هنگام ظهر رو
بمشرق گرایند چنانچه بیضاوي و جز او گفتند: و برخی گفتند: حسن میگفت سایهات براي پروردگارت سجده کند و تو سجده
نکنی برایش چه بد میکنی، از مجاهد است که سایه کافر نماز گزارد و خود او نماز نگزارد، و گفتهاند: سایه هر چیز براي خدا
سجده کند خواه خود او سجده کند یا نکند. طبرسی- ره- گفته: گفته شده مقصود از ظل خود شخصی است بعینه (و شعري از
عرب گواه آورد) و مراد به سایهها اجسام سایه دارند که همه در برابر قدرت و خواست خدا زبون و خوارند و دلالت بر نیاز خود
بصانع و مدبر دارند که اگر یک چشم بهمزدن نباشد همه نابود شوند و این خود در حکم سجده بنده زبون و خوار است- پایان-
« بدان چه خدا از هر ص: 142 چه آفریده » بیضاوي پس از تفسیر آن بدان چه گذشت گفته در تاویل آن
زیرا اجسام سایه ارواحند و گاهی با « باز میگردد سایههایش » مقصود بدان عالم اجسام است زیرا ارواح از لاشیء آفریده شدند
کردار سعادتمندان باصحاب یمین میل کنند و گاهی بکردار اشقیاء باصحاب شمال گرایند و منقاد فرمان خدایند و مسخر براي آنچه
هدف آفرینش آنها است ...- پایان- من گویم: بسا که مقصود از طلال او وجود مثالی او است بنا بر وجود عالم مثال چنانچه تحقیق
آن گذشت یا مقصود روح او است چنانچه در اخبار بسیاري از عالم ارواح بعالم ظلال تعبیر شده و مراد از باز گردي آن میل
بسعادت و مانندي باصحاب یمین و یا رو کردن باصحاب شمال بر خلاف آن و این سخنی است بر سبیل احتمال در برابر آنچه
رازي در (ج 2 ص 43 ) تفسیرش گفته: سجود « وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ » . گفتند و خدا میداند تفسیر کلامش را و حجج گرامی او علیه السّلام
دو نوع دارد سجود عبادت چون سجود مسلمانان براي خدا تعالی و سجود انقیاد و زبونی و برگشت آن باینست که ممکن الوجودند
صفحه 66 از 149
و نیاز بواجب دارند چون این را دانستی گوئیم برخی مردم گویند مقصود از سجود در این آیه معنی دوم است که تواضع و انقیاد و
زبونی امکانیست و دلیلش اینست که شایسته به جانور جز سجود باین معنا نیست. و برخی گویند معنی سجود در اینجا معنی اول
است چون سزاوار فرشته همانست براي اینکه سجده بمعنی دوم در همه موجودات از جانور و گیاه و جماد حاصل است، و برخی
گفتهاند سجود مشترك میان دو معنا است و حمل آن بهر دو معنا رواست و در دابه بمعنی تواضع است و در فرشتهها بمعنی سجود
مسلمانان براي خدا تعالی و این قول ضعیف است چون ثابت شده که استعمال لفظ مشترك در همه معانی آن با هم جائز نیست قول
اخفش گفته مقصود چهارپایانست و ابن عباس گفته: هر آنچه بر زمین جنبد، و ذکر خصوص دواب و ملائکه چند وجه « مِنْ دابَّۀٍ » او
دارد. 1- چون خدا در آیه ظلال بیان کرد که همه جمادات منقاد خدا تعالی هستند که پستتر آنها دواب است و اشرف آنها
فرشتهها و در این آیه بیان کرد که همه جانوران منقاد خدا تعالایند دلیل باشد که سراسر منقاد و زبون خدا تعالی باشند. آسمان و
2- دابه از دبیب باز گرفته شده که جنبش جسمانی است و شامل هر جانور جنبنده است و فرشتهها را جدا جهان، ج 4، ص: 143
کرد از دابه تا بدانیم که آنها جنبنده نیستند بلکه ارواح مجردند و ممکن است بر آن اعتراض شود که پرنده با بال جز دابه است
من گویم: تخصیص بعد از عموم «1» - 31 الانعام- پایان » و نیست هیچ جنبنده در زمین و نه پرنده بدو بالش » بدلیل قول خدا تعالی
نیز شایع است چون عطف جبرئیل بر ملائکه چنانچه بیضاوي گفته، و اینکه گفته استعمال لفظ مشترك در دو معنا جائز نیست اگر
پذیرفته شود براي حمل سجده بر عموم بدان نیازي نیست بلکه اگر سجده بمعنی انقیاد و تواضع باشد شامل انقیاد تکوینی و انقیاد
تکلیفی بمعنی سجده نماز هر دو میشود چنانچه بیضاوي گفته، و برخی گفتند آیه دلالت دارد که سراسر جهان در مقام شهود و
عبادتند جز آفریدههاي اندیشمند که همان نفوس ناطقه انسان و جانورانند که از نظر شخصیت مکلف به عبادتند و باید باراده خود
آن را انجام دهند نه از نظر هیکل خود که آن هم بطبع مانند سائر اجزاء جهان در تسبیح و سجده او است و همه اندام تن تسبیح
گویند براي او، ندانی که روز قیامت همه اعضاء آنها از پوست و دست و پا و زبان و گوش و دیده و همه قوي گواه بر شخص
شوند فَالْحُکْمُ لِلَّهِ الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ پایان. من گویم: ارواح و نفوس نیز دو جهت دارند و از جهتی مسخر و منقاد خدایند در هر چه از
آنها خواهد و از جهت دیگر نافرمان و مخالف پروردگار توانند بود بلکه از این جهت منقاد اویند که بدانها قدرت و خواست داده و
دلالت دارند بر وجود صانع خود که آنها را قادر و مختار آفریده و از این رو هم تسبیح گوي پروردگار خویشند و بزبان حال امکان
و حدوث خود گویند ما را پروردگاریست که بحکمت و عنایت ازلیش با اراده و مختار آفریده چنانچه یک عارف بپارسی گفته
سخن در اینجا باریک است و بیشتر آن در زبان خامه نگنجد، و .« عین انکار منکر ص: 144 اقرار است »
درکش بر افهام دشوار است، و ببرخی از آن در شرح کتاب توحید کافی در ضمن توضیح اخبار اراده خدا و معانیش اشارت کردم.
نیشابوري گفته: خردمندان گویند: تسبیح زنده مکلف یک بار بزبان و گفتن سبحان اللَّه است و بار دیگر « تُسَ بِّحُ لَهُ السَّماواتُ »
بدلالت حال او بوجود صانع حکیم و تسبیح جز او تنها بوجه دوم است، در اصول ثابت شده که لفظ مشترك در یک استعمال دو
معنا ندهد و تسبیح در اینجا بمعنی دوم است تا شامل همه باشد، اینست عقیده محققان، و اعتراض شده که اگر تسبیح بدین معنا
زیرا تسبیح باین معنا مفهوم و معلوم است. و جواب دادهاند که دلالت هر چیز بوجود « ولی شما تسبیح آنها را نفهمید » باشد نمیگفت
صانع بطور اجمال معلوم است نه بطور تفضیل زیرا چون تو یک سیب را برگیري میدانی از اجزاء لا یتجزّي ترکیب شده ولی شماره
این اجزاء و وصف و طبع و مزه و رنگ و حیّز و جز آنش غیر از خدا نمیداند، و نیز خطاب با بتپرستها است که با اقرار بخالق براي
او شریک آوردند و قدرت او را به بعث و بازگرداندن مردهها منکر شدند و در معجزههاي پیغمبر اندیشه نکردند و گویا تسبیح
موجودات را نفهمیدند و از آن نتیجه درست بدست نیاوردند، و از این رو آیه را با جمله إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً ختم کرده چون که
در کیفر غفلت و بدبینی آنها شتاب نکرده. و برخی سطحینظران گفتهاند جز حی مکلف هم با زبان تسبیح خدا گوید، بزبانی که
هر کدام دارند و ما آن را نمیدانیم، و پنداشته حیوانی را که سر برند تسبیح نگفته و برگی که بشکند تسبیح نگفته و بدان اعتراض
صفحه 67 از 149
شده که جماد هم تسبیح گوید و چرا ذبح حیوان یا شکستن شاخه مانع از تسبیح او شود. و ممکن است جواب داد که تسبیح هر
چیزي منوط بترکیب خاص وجود او است و چون آن ترکیب بهم خورد آن تسبیح مخصوص را ندارد، و در تأویل آن گفته: هر ذره
ص: 145 از موجودات ملکوتی دارد بدلیل قول خدا فَسُبْحانَ الَّذِي بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ 83 یس و ملکوت
و راستی خانه آخرت همان » باطن بود است و آن وجود اخروي است که همه زنده است و بیجان نیست که خدا فرموده است
پس هر ذره را زبانیست ملکوتی که به تسبیح و حمد گویا است و باین زبان ریگ بر کف پیغمبر .« زندگی است، () 64 - العنکبوت
-4 الزلزال- و بهمانست که « امروز گزارش دهد اخبار خود را » صلّی اللَّه علیه و آله سخن گفت و در قیامت زمین بدان سخن گوید
« گفتند آمدیم فرمانبر » و بدان زبان آسمانها و زمین « بزبان آورد ما را آنکه هر چیز را بزبان آورده، 21 - فصّلت » اعضاء سخن گویند
کسی را « و پر آمرزنده است » در ازل کسی که هستی بخشد بدان که باو کافر گردد و او را منکر شود « راستی که او بردبار است »
طبرسی در (ج 7 ص 54 مجمع) گفته: این مثل است زیرا آتش بیجانست و خطاب « قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً » . که باو باز گردد از کفرش
باشید میمونهاي رانده » را نشاید و مقصود اینست که آتش را بر او سرد کردیم و سلامت تا آزارش بدو نرسد چنانچه خدا فرموده
و مقصود اینست که آنها را چنین کرد نه اینکه آنها را بدان فرمان داد و گفتهاند: رواست که خدا چنین گفته باشد « شده، 65 - البقره
و در آن صلاح و لطفی براي فرشتهها باشد. و در اینکه آتش سرد و سلامت شد بر ابراهیم چند وجه ذکر شده. 1- خدا بجاي
سوزش در آن سردي آورد و او را آزار نکرد. 2- خدا میان آتش و ابراهیم پردهاي افکند و آتش بوي نرسید. 3- سوزش آتش
بوسیله نیروي بالا رفتن است و خدا آن نیرو را از آن گرفت و خلاصه میدانیم که خدا مانع شد از اینکه آتش ابراهیم را بسوزاند و
خودش بتفضیل آن داناتر است- پایان- بیضاوي در (ج 2 ص 86 ) تفسیرش گفته: عجب نباشد که خدا آتش را بدل بهواي خوب
کند جز اینکه خلاف عادتست و بنا بر این از معجزههاي اوست، و گفتهاند ص: 146 آتش بطبع خود بود ولی
خدا تعالی آزار آن را از وي برداشت مانند سمندر و اینکه فرموده (علی ابراهیم) مشعر بآنست- پایان- گویم: بنا بر عقیده اشاعره
اشکالی در این باره نیست زیرا گویند هیچ اثر بخشی جز خدا نیست و عادت او است که در کنار آتش سوختن آفریند و چون
نخواهد نیافریند ولی بنا بر اثر بخشی طبیعت و اینکه سوزش لازمه ذات آتش است اشکال هست و باید گفت سوزش آتش و سردي
برف و کشتن زهر و اثرهاي دیگر مشروطند بپذیرش ماده، و چرا مشروط نباشند بخواست خدا و چون او نخواهد اثر نکنند چنانچه
بنده در کار خود مختار است ولی بشرط آنکه خدا خلاف آن را نخواهد و از این رو و در اخبار آمده که هیچ پدیده در آسمان و
طبرسی- ره- در (ج 7 ص 58 « و مسخر کردیم با داود کوهها را تا تسبیح گویند با او و پرنده را » . زمین نیست جز بفرمان خدا
مجمع) گفته: گفتهاند: مقصود اینست که کوهها را همراه داود روان کردیم در هر جا میرفت و این معنی تسبیح آنها است، چون
نشانه بزرگی است و دعوت میکند به تسبیح و تعظیم خدا و تنزیه او از آنچه او را نشاید، و همچنین مسخر کردن پرنده براي داود
تسبیح آنها است که دلالت دارد بر اینکه مسخر کن آنها قادر است و روا نبود بر او آنچه روا باشد بر بندهها و گفتهاند کوهها جواب
گوي تسبیح او بودند مانند پرنده که بام و شام تسبیح میکردند و این معجزه او بود- پایان- رازي گفته در (ج 22 ص 200 ) تفسیرش
باشد و تخصیص داود بدان « وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ » اصحاب معانی گفتند ممکن است تسبیح کوهها و پرنده از باب همان
براي اینست که او آن را بضرورت میدانست و مایه فزایش یقین و تعظیم او بود، معتزله گفتند سخن کوه یا کار خود اوست یا کار
خدا یکم نشدنی است زیرا بنیاد کوه زندگی و نیرو و دانش نپذیرد و آنچه چنین نیست کار سخن از او نشدنی است و دومی هم
نشد نیست زیرا در این صورت سخن گو خدا است نه کوه و گفتند تسبیح از سباحت است بمعنی روان شدن و مقصود اینست که
اي کوهها روانه ص: 147 شوید با داود. و پایه این گفتار بر اینست که کوه زندگیپذیر نیست و آن ممنوع
است، و بر اینکه سخن کار خدا شود و این هم ممنوع است، و اما سخن گفتن پرنده مانعی ندارد ولی مورد اتفاق امت اسلام است
که تکلیف مخصوص پري و آدمی و فرشته است و نمیشود پرنده داري خردي شود که تکلیف پذیر گردد بلکه چون کودك است
صفحه 68 از 149
که فرمانش دهند گر چه مکلف نباشد، و معجزه بودن سخن پرنده از این راه است که بمقام کودك فرمان پذیر رسیده و نیز از نظر
دلالت آن بر قدرت خدا و تنزیه خدا از آنچه او را نشاید و گفتار در آن گفتار در باره کوهها است- پایان- وَ عَلَّمْناهُ صَ نْعَۀَ لَبُوسٍ
لَکُمْ یعنی باو زره ساختن آموختیم، قتاده گفته: نخست کس که زره ساخت داود بود و پیش از آن تخته آهن بکار میبردند، و خدا
آهن را در دست او چون خمیر نرم کرد و او آن را رشته کرد و حلقه نمود و زرهی سبک و نفوذ ناپذیر از آن بر آورد ... أَ لَمْ تَرَ أَنَّ
اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ بسا که مقصود از سجود نهایت خضوع و انقیادیست که از چیزي بر آید، از جماد و جانور زبان بسته نهایت فرمان
پذیریست که در خور آنها است، و همچنین فرشتهها و بندههاي خوب، و اما کفار و نابکاران نهایت انقیاد را نشان ندادند و خدا
زیرا گرچه از نظر تکون منقادند در اوامر تکلیف فرمانبر نیند و سجود یک معناي کلی « و بسیاري مردم » : آنها را خارج کرد و فرمود
دارد و استعمال لفظ مشترك در دو معنی نشده چنانچه سابق دانستی. رازي در (ج 23 ص 20 ) تفسیرش گفته: رؤیت اینجا بمعنی
دانش است و در سجود چند وجه است. 1- زجاج گفته: بهترین وجه در سجود این امور اینست که فرمان پذیرند از خدا مانند اینکه
راستی از » ص: 148 « اینکه بگوئیم باش و میباشد » - گفت بآنها و بزمین بیائید بدلخواه یا ناخواه- الآیۀ » فرموده
و « مسخر کردیم با داود کوهها را » و « نیست چیزي جز اینکه تسبیح کند بحمد خدا » و « آنها است آنچه فرو نشود از ترس خدا
و بسیاري از » . مقصود اینست که چون این اجسام پذیراي هر عرضی باشند که خدا در آنها آفرید این خود شبیه طاعت و انقیاد است
چند وجه است. 1- سجود بدان معنا که گفتیم گرچه شامل همه است جز اینکه برخی تمرد نموده و ترك سجود تکلیفی « مردم
کردند و اینان اگر چه بطبع ذاتی خود ساجدند ولی در ظاهر متمرّدند و مؤمن بذات و بظاهر ساجد است و از این رو بخصوص ذکر
پیش از آن و سجود نخست بمعنی « یَسْجُدُ لَهُ » را از عبارت پیش جدا سازیم بیکی از 3 وجه: یکم بتقدیر « وَ کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ » - شده. 2
انقیاد باشد و دوم بمعنی طاعت و عبادت تا لفظ مشترك براي دو معنا نباشد. دوم مبتداء باشد و خبرش محذوف باشد که مثاب
است بقرینه خبر کثیر دوم که حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذابُ است: سوم کثیر دوم بمنزله کثیر یکم باشد براي مبالغه و تکثر و خبر هر دو کلمه حَقَّ
عَلَیْهِ الْعَذابُ باشد و کثیر مؤمن ذکر نشده باشد. و کسی که استعمال مشترك را در دو معنا روا دارد گوید مقصود از سجود
زندههاي خردمند همان سجود است و راجع بجمادات انقیاد است. اگر گویند: هر که در آسمانها و زمین است عام است و مردم هم
در آن داخلند، چرا بار دیگر گفت وَ کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ گوئیم اگر نمیگفت توهّم میشد همه مردم سجده کنند و بیان کرد که بسیاري
بدلخواه سجده کنند و بسیاري هم نکنند. قول دوم در تفسیر سجود، همه جز خدا در ذات خود ممکنند و ممکن موجود نشود جز
- و راستی که بسوي پروردگار تو ص: 149 است سر آغاز، 42 » : بعلت واجب الوجود بالذات چنانچه فرمود
النجم) و چنانچه امکان لازمه ممکن است در حال حدوث و بقاء نیاز بواجب هم در هر دو هست و این نیاز ذاتی بسته بماهیت
دلالتش بر خضوع و زبونی بیش از نهادن پیشانی است بر زمین، زیرا این نشانی ساختگی است براي نیازمندي و راست و دروغ دارد
اما آن نیاز ذاتی تغییر پذیر نیست. پس همه ممکنات بدین معنا براي خدا همیشه در سجدهاند و خوارند و زبان نیاز بآفرینش او
و این گفته قفّال است. قول سوّم اینست که « و نیست چیزي جز اینکه تسبیح گوید بحمد او » دارند و بدین معنا تأویل شده قول خدا
« أَوِّبِی مَعَهُ- باز گردید باو » . اینست قول مجاهد «- باز میگردد سایههایش- الآیۀ » سجود این اشیاء سجود سایه آنها است که فرموده
بیضاوي در (ج 2 ص 285 ) تفسیرش گفته: یعنی باز گرد بهمراه او در تسبیح گفتن بر گناه یا نالیدن، و این یا بخلق آوازیست چون
و نرم کردیم » . آواز او یا به وادار کردن او است بتسبیح پس از اندیشه در آن، یا مقصود اینست که با او بگرد هر جا که گردید
مس آب کرده که از معدنش براي « چشمه قطر » بمانند شمع که هر گونه خواهد آن را بگرداند بیداغ کردن و ابزار « برایش آهن را
خداست که نگهدارد آسمانها و » . او روان شد و بمانند چشمه از آن جوشید و براي همین آن را چشمه خوانده و آن در یمن بوده
و اگر از جا بدر روند کسی پس از وي آنها را نگهدارد راستی » چون ممکن در بقاء هم نگهبان میخواهد « زمین را تا از جا در نروند
« در آن بأس شدید است » . که آنها را نگهداشته و گر نه سزد که از بد رفتاري بندهها از هم بپاشند « که خدا بردبار و آمرزنده است
صفحه 69 از 149
« تا بداند خدا که یاري کند او را و رسولانش را » چون ابزار هر صنعت از آنست « و سودها براي مردم دارد » زیرا ابزار نبرد از آنست
با بکار زدن اسلحه و جهاد با کفار ... رازي در (ج 29 ص 342 ) تفسیرش گفته: در آهن ناهنجاري سختی است آسمان و جهان،
ج 4، ص: 150 چون ابزار نبرد از آن بر گرفته شوند، و در آن سودهاي کلانست چون صنعت زرهسازي و بعلاوه مصالح عالم اصلی
باشند. و فرعی و اصول آنها چهار است زراعت و بافندگی و ساختمان خانه و سلطنت چون آدمی ناچار است از خوراك و جامه و
خانه نشیمن و در طبع خود اجتماعی است و تنها زندگی نتواند و باید گروهی گرد هم باشند تا هر کدام کاري کنند مخصوص و با
هم مبادله کنند و زندگی آنها فراهم شود و براي نظم اجتماع که خود مزاحمت آرد شخصی باید که جلو آنها را از زیان بهم بگیرد
و آن سلطانست. و ثابت شد که مصلحت جهانی جز باین چهار فراهم نشود و زراعت براي شخم زمین و کندن چاه نیاز بآهن دارد و
پس از رسیدن دانهها براي درو و پاك کردن هم نیاز بآهن دارند، و براي پخت نان هم آتش باید و آنهم باید بآتشگیره آهنی باشد
که چخماق است. و میوهها را باید پاك کرد و برش زد تا بتوان خورد و باز هم آهن لازم است و ابزار بافت و دوخت و برش هم
آهن میخواهند و طلا نیاز بر آور نیست و اگر در جهان نبود خللی بمصلحت زندگی نمیرسید و اگر آهن نبود مصالح زندگی همه
مختل بودند و چون نیاز بآهن بیش است خداوندش بآسانی در دسترس نهاده و فراوانش کرده و چون نیاز بطلا اندك است
کمیابش ساخته. و در اینجا است که اثر جود و رحمت خدا بر بندههایش روشن گردد، زیرا هر چه بدان نیاز بیشتر دارند یافتن آن را
آسانتر کرده و از این رو یکی از حکماء گفته نیاز برآورترین هر چیز هواء است که اگر یک لحظه بدل نرسد کشنده باشد و خدا
یافت آن را از همه چیز آسانتر ساخته و ابزار دم زدن و مکیدن هوا را آماده نموده تا آنجا که آدمی پیوسته بطبع خود نفس کشد و
رنجی در آن نبرد. و پس از هوا آبست که نیاز بدان کمتر است و تحصیل آن اندکی از هواء سختتر است و پس از آب خوراك
است و چون نیاز بخوراك کمتر از آبست تحصیل آن دشوارتر است و خوراکها هم درجاتی دارند و هر درجه که نیاز بدان بیشتر
است ص: 151 یافتش آسانتر است و هر کدام نیاز بدان کمتر است یافتش دشوارتر، و چون نیاز بجواهر کمتر
است بخوبی کمیابند و دانستیم هر چه نیاز بدان بیشتر است یافتش آسانتر است، و چون نیاز ما برحمت خدا از همه چیز بیشتر است
امیدواریم که یافت رحمت خدا آسانتر از همه چیز باشد.
روایات
-1 در علل (ج 2 ص 150 ): بسندي تا امام ششم علیه السّلام که: فروتر دیوارها بخدا نالیدند از سنگینی بالاتر آنها خدا عزّ و جلّ
بدانها وحی کرد، بر میدارد برخی از تو برخی را. در کافی (ج 6 ص 533 ): بسند عده مانندش را آورده. در محاسن ( 623 ) مانندش
و بشما داده هر چه » را آورده. بیان: شاید شکایت بزبان نیاز و ناچاري است و وحی خطاب تکوینی است چنانچه در قول خدا تعالی
یعنی بزبان استعداد و آمادگی خود، یا مثلی است براي اینکه خداوند اجزاء زمین را « بشما خواهش آن را کردید، 35 - ابراهیم
بوضعی آفریده که بهم تکیه دارند و سنگینی بالاتر همه بر فروتر نیست تا ویران شود. 2- در محاسن ( 623 ): بسندي از داود رقی که
فرمود: شکست دیوارها تسبیح گفتن آنها « نیست چیزي جز آنکه تسبیح گوید بحمدش » پرسیدم امام ششم را از قول خدا تعالی
است. در کافی (ج 4 ص 536 ) بسند عده مانندش را آورده. 3- در محاسن: بسند خود در تفسیر همین آیه از ابی بصیر که امام
ششم علیه السّلام فرمود: شکست دیوار تسبیح گفتن آنست، گفتم: شکست دیوار تسبیح آنست؟ فرمود: آري. 4- عیاشی: از ابی
صلاح که پرسیدم از امام صادق علیه السّلام از قول خدا وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَ بِّحُ بِحَمْدِهِ فرمود: همه چیز تسبیح گوید بحمد او، و
بنظر ما شکست ص: 152 دیوار تسبیح آنست. 5- و از همان: بروایت حسین بن سعید مانندش. 6- و از همان:
بسندي که مردي نزد امام پنجم آمد و گفت پدر و مادرم قربانت من یافتم که خدا در قرآنش فرماید (چیزي نیست جز اینکه تسبیح
فرمود چنانست که فرموده، باو گفت: درخت خشک تسبیح گوید؟ فرمود: آري، « کند او را بحمدش ولی شما تسبیحشان را نفهمید
صفحه 70 از 149
-7 در علل محمّد بن علی بن ابراهیم گفته: گریه «. فسبحان اللَّه علی کل حال » ، نشنیدي تیر خانه میکشند، همین تسبیح او است
آسمان سرخ شدن آنست بیابر و گریه زمین لرزش آنست و تسبیح درخت جنبش آنست بیباد، و تسبیح دریاها فزودن و کاستن
آنها است، و تسبیح درخت نمو و بر آمدن آنها است، و نیز گفته: سایهاش خدا را تسبیح گوید. بیان: در تفسیر آیات شرحی براي
فهم این اخبار گذشت و خلاصه اینکه شکست دیوار نشانه تغییر پذیري آنست و نابودیش بزبان حال دلالت دارد بنیاز آن بآفریننده
منزه از اوصافی که او را نیازمند کرده، و نیز کاستیهاي آفریدهها دلیل بر کمالات آفریننده آنها است و کثرت و اختلاف و ضدیت
میان آنها دلیلند بر یگانگی او و بیشریکی و بیهمتایی و بیضدي او چنانچه امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: بپدید کردن او مشاعر
را شناخته شد که خود مشعر ندارد، و بجوهر سازي جواهر دانسته شد که خود جوهر ندارد، و با ضد نمودن چیزها دانسته شد که
خود ضدي ندارد و بهمگنان کردن چیزها دانسته شد که همگانی ندارد. و حاصل اینکه اوصاف و لوازم و آثار همه مصنوعات
دلیلند بر صانع و آفریننده و نقشبندي و علم و حکمت او، گواهند بر نزاهت او از اوصاف عجزآور و کاستیپذیر فرمانبر پروردگار
خودند در آنچه هدف آفرینش آنها است و وسیله مصالح عالم هستی هستند و روي بغرض آفرینش خودند، آرامش زمین خدمت و
تسبیح آنست و بنگ آب و روان بودنش تسبیح و طاعت آنست، و بر پا بودن درخت و گیاه و نمو آنها و وزش آسمان و جهان،
ج 4، ص: 153 باد و آوازش، و ویران شدن ساختمانها و فرو افتادنشان و سوختن آتش و شرارهاش، و بنک صاعقهها و تابش برق،
غرش رعد و پرش پرندهها در هوا و نغمههاي آنها همه طاعت خالق و سجده و تسبیح و تنزیه او است سبحانه. یک عارف گفته:
خدا خلق را آفرید تا او را یگانه شمارند، و بتسبیح و ستایش آنها را گویا کرد و بسجدهاش آنها را واداشت و فرمود: آیا ندانی که
و نیز .« براي خدا تسبیح گویند هر آنچه در آسمانها و زمینند و پرندهها در صف، هر کدام نماز و تسبیح خود را دانند، 41 - النور
و « فرمود: آیا ندانی که براي خدا سجده کند آنچه و هر که در آسمانها و هر که در زمین است و خورشید و ماه- الآیۀ- 18 - الحج
در این دو آیه خطاب به پیغمبر خود کرده و او را گواه گرفته که آن را دیده و فرموده: آیا نه بینی، و نفرمود: آیا شما نه بینید، چون
که ما ندیدیم، و آن براي ما ایمانست و براي محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم عیان، که او را گواه سجده هر چیز گرفته و گواه
تواضع آن براي خدا، و هر که گواه آن باشد و آن را دیده باشد در این خطاب داخل است، و این تسبیح فطري و سجود ذاتی است
در برابر تجلی خداوند عز و جل براي آنها که او را دوست داشتند و بستایش او وادار شدند نه بر حسب تکلیف بلکه باقتضاء ذاتی،
یعنی سرخی « گریه آسمان سرخی آنست » : و این عبادتی است ذاتی که خدا آنها را بدان واداشت بحکم سزاواري خود. اینکه فرمود
خارج از عادت که نشانه خشم خدا تعالی است و گویا بر کسی که سزاوار آنست گرید یا بر کسی که براي او مردم سزاوار خشمند
یعنی هنگام زمین لرزه یا نمو کردن، و پس از « جنبش او بیباد » : چنانچه پس از شهادت حسین علیه السّلام واقع شد، و اینکه فرمود
و رویاندیم در آن از هر چیز » آن تاکید آن میشود. 8- در تفسیر علی بن ابراهیم: بروایتی از امام پنجم علیه السّلام در تفسیر
فرمود: خدا تبارك و تعالی رویاند در کوهها، طلا، نقره، گوهر، روي، مس، آهن، قلع، سرمه، زرنیخ و مانند آنها که « سنجیده
فروخته نشوند جز بسنجش و کشیدن با ترازو ( 250 ) ص: 154 بیان: شاید مقصود از گوهر سنگهاي قیمتی
آیا نبینند آنچه را خدا آفریده میگردد سایهاش از راست و » : است چون یاقوت، عقیق و فیروزه و مانند آنها. 9- تفسیر علی بن ابراهیم
فرمود: جابجا شدن هر سایه که خدا آفریده سجده او است براي خدا زیرا چیزي نباشد جز اینکه « چپ منقاد براي خدا و آنان زبونند
چیزي نیست جز اینکه تسبیح » سایهاي دارد که بجنبش او بجنبد. و جابجاشدنش سجده او است. 10 - و از همان ( 382 ) در قول خدا
لفظ شجر « و درخت و جنبندهها » جنبش هر چیزي تسبیح او است براي خدا عزّ و جلّ. 11 - و از همان: در قول خدا « گوید بحمدش
فرمود: مس زرد است. 12 - مناقب ابن شهر « و روان کردیم برایش چشمه قطر » مفرد است و معناي جمع دارد ( 437 ) و در قول خدا
آشوب. ضباع بن نضر هندي بامام رضا علیه السّلام گفت: اصل آب چیست؟ فرمود مایه آب ترس خداست، برخی از آسمانست که
در زمین روانش سازد در چشمهها و برخی آنست که بر آنست زمینها و مایه همه یکی است، شیرین و گوارا، گفت: چگونه از آنها
صفحه 71 از 149
چشمههاي نفت و کبریت و قیر باشند و نمک و مانند آن فرمود: گوهر زمین آنها را دگرگون کرده و منقلب شدند مانند انقلاب
آب انگور به می، و برگشتن می بسرکه، و چنانچه از میان سرگین و خون شیر پاك بر آید گفت: از کجا انواع جواهر بر آیند؟
فرمود: از همان برگردند مانند برگشتن نطفه بعلقه و علقه بمضغه، در آنجا ترکیبی است بر بنیاد چهار ضد گفت: چون زمین از آب
آفریده شده و آب سرد و تر است چگونه زمین سرد و خشک شده؟ فرمود: تري رفته و خشک شده، گفت: گرما سودمندتر است یا
سرما؟ فرمود: گرما زیرا زندگی از گرمی است، و سردي مرگآور است و همچنین زهرهاي کشنده گرم کم زیانترند و سالمتر از
زهرهاي سرد. توضیح: اینکه فرمود: از ترس خدا، اشاره است بدان چه در برخی کتب ص: 155 آسمانیست
«1» یعنی دریاي اعظم « آبی که بر آنست زمینها » که خدا تعالی نخست درّي سفید آفرید و از هیبت بدان نگریست و آب شد
یعنی از جنس آنست، چون روح حیوانی و حرارت « از گرمی زندگی » زمین که از آن جوشیده « دگرگون کرده آن را گوهر »
غریزیه مایه زندگیند و نبود آنها مایه مرگ است، و در این حدیث است اشارهاي بدان چه حکماء در باره پیدایش معادن گفتهاند، و
باید آنچه را در این باره گفتند یاد آور شویم. گفتهاند مرکبات مزاجدار سه گونهاند بنام موالید، و آنها معادن، گیاهان، جاندارانند،
و علت انحصار اینست که اگر خوراك داشته باشند یا حس و حرکت با اراده دارند یا نه اگر دارند جاندارند و اگر ندارند گیاه و
اگر خوراك ندارند معادنند، و بعضی گفتهاند شرط احراز حس و حرکت در جاندار براي اینست که گیاه و معدن فاقد آنها باشند،
بلکه ادعا شده که گیاه هم شعور و اراده دارد، و نشانههائی بر آن دلالت دارند چنانچه در میل و عشق نخله ماده به نر مشاهده
میشود تا آنجا که اگر گرد نر بر آن نریزند بر ندهد. و هم توجه ریشههاي درخت بسوي آب و شاخههاي آن بفضاي آزاد، و این
از قواعد فلسفه هم بدور نیست، زیرا دوري مزاج از اعتدال حقیقی تدریجی است و نقصان استحقاق صور جانداران و خاصیت آنان
در درجه پیشتر باید بنهایت سستی و نهانی رسد، و همچنین صور و خواص گیاهان، از این رو اتفاق دارند که برخی معادن بافق
گیاه رسند و برخی گیاهان بافق حیوان که از آنها است نخله خرما. و برخی گفتند آخرین طبقه معادن پیوست است به نخست طبقه
گیاهان ص: 156 چنانچه مرجان یکی از معادن در تک دریا قوه نماء دارد و نزدیک است با گیاهانی که در
فصل بهار برویند و پژمرده شوند و زود نابود گردند و آخرین طبقههاي گیاه پیوست است بنخست طبقه جاندار چون نخل که مانند
جاندار اگر زیر آب رود یا سرش را ببرند بمیرد و اگر گرد نر بدان نپاشند بر ندهد و بوي گلش ببوي منی ماند و بیکدیگر عاشق
شوند و بر ندهند تا از گرد معشوق بدان ریزند. و برخی بدیگري روي آرند و آنها نزدیک بجاندارانند که در زمینهاي نمناك پدید
آیند چون کرم خراطین و مانند آن و آخرین طبقه جانداران بافق آدمی پیوندند مانند فیل و میمون که بزودي آموخته شوند و در
بسیاري اوصاف بآدمی مانند و چون سودان و ترکها باشند که از آدمیت جز خوردن و نوشیدن و خوابیدن و گائیدن ندارند. سپس
آنها گفتند بخار دودي که درون زمین حبس شوند از آنها رجفه و زمین لرزه و چشمه پدید آید و اگر فزون نباشند ترکیبات
بسیاري گوناگون در اندازه و کیفیت و مزاج بتناسب جا و زمان و آمادگی پدید آیند و بفرمان خدا اجسام معدنی از آنها پدید
گردند و آنها نخست طبقه از مرکبات عنصري تام المزاج باشند و اگر بخار بر دود غالب باشد مانند یشم و بلور و زیبق و جز آن از
جواهر زلال پدید گردند و اگر دود غالب باشد و زارع و کبریت و نوشادر برآیند و از آمیزش برخی از اینها با دیگران معادن دیگر
پدید گردند و اصناف معادن پنج است. أصناف معادن 1- ذائب منطرق که هم آب میشود و هم کشیده میشود، و آن جسمی
است که تر و خشک در آن منجمد شده بوجهی که آتش نمیتواند آنها را از هم جدا کند و مزاج روغنی نیرومند دارد که جسم
بواسطه آن کششپذیر است و سایش بردار بواسطه انبساط و کششی که بخود گیرد تا اندازهاي در طول و عرض بیآنکه چیزي از
دست بدهد و آب شدن سیلان و روانی جسم است بواسطه ملازم بودن مایه تري و خشکی آن که همدیگر را از دست ندهند و
تحلیل نروند و انواع آن هفت است: طلا، ص: 157 نقره، قلع، سرب، آهن، مس، و خارصینی. گفتهاند:
خارصینی فلزیست مانند مس که از آن آینهها سازند که خواصّ ی دارد، و برخی گفته در زمان ما وجود ندارد و آنچه از آن آینه
صفحه 72 از 149
سازند آهن چینی و هفتجوش نام دارد و فلزیست مرکب از برخی فلزات و خارصینی نیست، و آب شدن در جز آهن روشن است و
آهن را با حیله صنعت آب کنند، و نشانهها هست که مایه این هفت فلز زیبق است و کبریت و اختلاف آنها باختلاف اوصاف آن
در وضع آمیزش و اثر پذیري از همدگر پدید شود اما نشانهها اینست که همه اینها خصوص قلع چون آب شوند نمایش زیبق دهند،
و زیبق با بوي کبریت بشکل قلع شود و زیبق با همه اینها ترکیب میشود. و اما چگونه این فلزها از زیبق و کبریت تکوین شوند؟
اینست که چون زیبق و کبریت زلال باشند و با هم کاملا پخته شوند و کبریت سفید و نسوخته بجا ماند نقره پدید گردد و اگر
کبریت سرخ باشد و رنگآمیزي نیرومند و لطیف و نسوخته داشته باشند طلا پدید گردد، و اگر هر دو پاك باشند و کبریت نیروي
رنگآمیزي نیرومندي دارد ولی بیش از پخت کامل سردي خشک کن و بند کنی بدو رسد خارصینی پدید گردد. و اگر زیبق زلال
باشد و کبریت تیره و با این وصف نیروي سوزندهاي داشته باشد مس پدید گردد، و اگر خوب با زیبق نیامیزد و ترکیب کامل بخود
نگیرد بلکه رده رده درون آن در آید قلع بوجود آید، و اگر زیبق و کبریت هر دو تیره و بد باشند و خوب ترکیب شوند و در خلال
زیبق ماده زمینی باشد و در کبریت سوزندگی آهن پدید گردد و اگر ترکیب سست باشد سرب شود و قلع سیاه نام گیرد. مؤلف
مواقف پس از شرح این تقسیم گفته: و تو دانائی که این تقسیم انحصاري نیست و پیدایش بدین روش یقینی نیست و صرف حدس
و تخمین است، و اگر پذیرفته شود، دلیلی نیست که بر جز این روش نشود، با اینکه هوسبازان کیمیاگري نسبت بجسد این هفت فلز
و روحی که صورت طلائی و نقرهاي افاده کند فنونی دارند ص: 158 و بعقیده ما همه از اثر خداوند فاعل
مختار است بیوابستهگی بدان چه آنها یاد کردهاند- پایان- 2- ذوبشدنی شعلهگیر و آن جسمی است که رطوبت روغنی دارد با
خشکی و مزاج نابرجا و از این رو آتش میتواند تر را از خشک جدا کند و شعله از آن بر آرد چون کبریت که از مایه آبی خمیر
شده با زمین و هوا بوجود آید و تخمیرش با حرارت باشد تا مایه آبی روغنی گردد و با سرما بسته شود، و مانند زرنیخ جز اینکه مایه
روغنی در آن کمتر است. 3- ذوبشدنی که نه کشیده شود و نه شعله گیرد، و امتزاج تر و خشکش سست است و رطوبت آن که
بحرارت و خشکی بسته شده بسیار است چون زاغها که از نمک و کبریت و سنک ترکیب شوند و داراي نیروي برخی فلزهاي
ذوبشدنی هستند، و مانند نمکها که از آبی تکوین شوند که دود گرم و لطیف و پر آتشی دارند و با خشکیدن بسته گردند و طبع
زمینی و دودي بر آنها غالب است و از این رو خاکستر سوخته بوسیله طبخ و تصفیه نمک بدست آرند. 4- آنکه نه ذوب شود و نه
کشش دارد براي آنکه اجزاء فزونتر و اجزاء خشکش بسختی در آمیختهاند تا آنجا که آتش نتواند آنها را از هم جدا سازد و شعله
برافرازد مانند زیبق که ترکیبی است از آب بسیار زلال و دودي کبریتی و لطیف که خوب بهم آمیختهاند و هیچ صفحه از آن جدا
نگردد جز اینکه صفحه دیگر از آن ماده خشک جاي آن را پر کند، از این رو بدست نچسبند و شکل کامل ظرفش را بخود نگیرد.
و نمونه آن قطرههاي آبیست که روي خاك نرم بچکد که بهر قطره غلافی از خاك احاطه کند بطوري که قطره بشکل خود بماند
بر روي خاك و چون دو قطره آن بهم بر خورد بسا پوست بترکد و بصورت یک قطره در غلاف بزرگتر پدید شوند، و سفیدي
5- آنچه نه جیوه براي زلالی مایه آبی آنست و سفیدي مایه زمینی آن و آمیختن با ذرههاي هوا. ص: 159
ذوبشدنیست و نه کشش بردار براي خشکی و سختی امتزاج میان اجزاء تر و اجزاء خشک زور دار آن بطوري که آتش نمیتواند
آنها را از هم جدا کند با اینکه سردي آبی آنها مایه زمینی را تحلیل برده و رطوبت زنده روغنی در آنها نمانده و از این روکشش
پذیر نیستند، و چون بسته شدن آن با خشکیدنست آب شدنی نیست مگر به صنعتی حیلهگر بطوري که دیگران آن گوهر بجا نماند
بخلاف آهن آب شده چون یاقوت و لعل و زبرجد و مانند آنها از سنگهاي بهادار. و آنگه برخی معدنیها هستند که میتوان با صنعت
آنها را ساخت بآماده کردن مواد و تکمیل استعداد، چون نوشادر و نمک مصنوعی و براي برخی مانند بدلی توان ساخت که امتیاز
آنها از معدنی اصلی در نظر سطحی دشوار است مانند طلا و نقره و لعل و بسیاري از سنگهاي بهادار معدنی، و آیا ساختن حقیقت
این جواهر بیمعجزه بودن ممکن است یا نه؟ بسیاري از خردمندان معتقدند که ساختن طلا و نقره واقع است. و ابن سینا گفته
صفحه 73 از 149
امکانش دلیلی ندارد تا چه رسد بوقوعش، زیرا شخصیت نوعی این انواع دانسته نیست و نادانسته را نمیشود بوجود آورد، آري
ممکن است مس را برنگ نقره کرد و نقره را برنگ طلا و نواقص قلع را زدود، ولی تغییر این امور تغییر شخصیت نیست و صرفا
تغییر عوارض است و لوازم و پاسخ او را دادند که امتیاز فلزات بشخصیت ذاتی آنها نیست بلکه ذات همه یکی است و اختلاف آنها
بعوارض است که تغییر پذیرند. و اگر بپذیریم که صورت نوعیه آنها مختلف است نپذیریم که مجهول مطلق باشند و باعتبار خواص
و لوازم آنها معلومند و گرچه تفصیل و ماهیت آنها دانسته نیست و دانستن آنها در ساخت و صنعت لازم نیست و همان دانستن
موادي که مایه گمان بافاضه صورت باشد کافی است. چنانچه از مو مار سازند و از بادروج عقرب، و همان ساختن تریاق با خواص
و آثاري که دارد گواه امکان آنست، آري سخن در وقوع است و دانستن همه ص: 160 مواد و فراهم کردن
استعداد و از این رو است که کیمیاء نامی است و نامداري ندارد و اسم بیمسمی است. میگویم: از برخی اخبار بر آید که ثابت
است ولی معلوم نیست کسی جز معصوم آن را بداند، و هر چه که را دیدیم و شنیدیم که مدعی علم بدان بود نیرنگ باز و فریبکار
بود و فریب خوردهها بدنبال آنهایند و صرف عمر در آن بیهوده و بیسود است. 13 - در توحید مفضل: امام صادق علیه السّلام
فرمود: اگر خواستاران کیمیا میفهمیدند آنچه در عذره است بگرانترین بهایش میخریدند و بر سر آن دعوا میکردند. 14 - در کافی
(ج 5 ص 207 ): بسندش از ثمالی که بامام ششم علیه السّلام ببازار مس گذر کردم، گفتم قربانت اصل این مس چیست؟ فرمود:
نقره است جز اینکه زمین آن را فاسد کرده و هر که تواند فسادش را بیرون آرد از آن سود برد. 15 - در مجازات النبویه رضی است
که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: در باره کوه پشتش دژ است و درونش گنج. سید- ره- گفته: این سخن مجاز
گوئی نیست زیرا درون کوهها بطور حقیقت گنج باشند، و همانا اراده کرده است که صاحبانش از آن تیکهها بر آرند که مالشان
فزاید و حالشان نیک شود، و پشت کوهها دژ است، یعنی نجات از هلاك است و پناهگاه هنگام گریز. 16 - در خرائج: که احمد بن
عمر حلال گوید بابی الحسن دوم علیه السّلام گفتم قربانت: من از این صاحب رقه بر تو نگرانم. فرمود: از او زیانی بمن نرسد،
راستی خدا را سرزمینها است که طلا میرویانند و خدا آنها را بناتوانترین خلقش که مورچه است حفظ کرده و اگر یک فیل بدان
رو کند نتواند بآنها رسد، و شاء گفت: من از این بلاد پرسیدم و پیش از پرسشم این حدیث را شنیده بودم، و بمن گزارش شده که
میان بلخ و تبت باشند که طلا رویند و در آنها مورچهایست بمانند سگها که بر گردن قلّاده ص: 161 دارند،
پرنده بدان نگذرد تا برسد بدیگري، مورچهها شب در سوراخ خود بخوابند و روز بدرآیند. و بسا با اسبهائی که در شب 30 فرسخ
راه روند بدان جا دستبرد زنند و بارهاي خود را پر کنند و بدر روند و ناگاه مورچهها بدنبال آنان بیرون شوند، و چون باد بدوند و
بهر چه برسند آن را پاره پاره کنند، و بسا که با تیکههاي گوشت آنها را سرگرم کنند و از آنها برهند و اگر بدانها رسند با اسبانشان
آنها را تیکه تیکه کنند. بیان: رقه شهریست کنار فرات و مقصود از صاحبش هارونست که در آن روزگار آنجا بوده ... 17 - در
کافی: بسندي که بامام رضا علیه السّلام گفته شد: چنین سخنی میگوئی با اینکه شمشیر خون میچکاند؟ فرمود: خدا را درّهایست از
طلا که با ناتوانترین خلقش که مورچه است آن را حمایت کرده و اگر شتران بختی قصد آن کنند نتوانند بدان رسند. 18 - توحید
مفضل: امام صادق علیه السّلام فرمود: اي مفضّل بیندیش در این معادن و جواهر گوناگونی که از آنها برآیند مانند گچ، ساروج،
آجر، زرنیخ، مرداسنج، سنگ سرمه (توتیا خ ب) زیبق، مس، قلع، نقره، طلا، زبرجد، یاقوت زمرّد، و انواع سنگها و همچنین آنچه از
آنها برآید چون قیر، مومیا، کبریت و نفت و جز آنها که مردم براي نیازهاي خود بکار برند، آیا بر خردمندي نهانست که اینها همه
ذخیرهها باشند که براي آدمی فراهم شدهاند در زمین تا آنها را بر آرد و در نیازمندیهاي خود بکار برد، و حیله مردم با همه تلاش
در آن بدان جا نرسید که آنها را بسازند. زیرا اگر بعلم کیمیا و فلز سازي دست یافته بودند بناچار ظاهر میشد و در جهان شایع
میشد، و نقره و طلا فراوان میشدند و از نظر مردم میافتادند و ارزش خود را از دست میدادند و دیگر در خرید و فروش و معاملات
از آنها استفاده نمیشد و سلطان از آنها خراج نمیگرفت و براي بازماندهها پس انداز نمیشدند، و با این حال بمردم آسمان و جهان،
صفحه 74 از 149
ج 4، ص: 162 عطا شده است صنعت مفرغسازي از مس و بلور سازي از ریگ، و نقره سازي از قلع، و طلا سازي از نقره و مانند آن
که زیانی ندارند. بنگر چگونه در آنچه زیانی ندارد بآنها آزادي داده شده، و از آنچه زیان دارد منع شدند، و هر که به بن معادن
رسد بیک وادي بزرگی برخورد که آبی خروشان دارد و بتک آن دست نرسد و گذر از آن میسر نباشد، و در پس آن کوهها از
نقره باشد. از اینجا در تدبیر خالق حکیم اندیشه کن که- جل اسمه- خواسته ببندههایش توانائی و وسعت خزائنش را بنماید تا بدانند
که اگر خواهد بآنها کوههاي نقره بدهد تواند ولی در آن مصلحت نیست، زیرا در این صورت از اعتبار ساقط میشد و سودي
نداشت، و از اینجا عبرت گیر که بسا چیز تازهاي ببازار آید و تا اندك و کمیابست نفیس و باارزش است و چون در دست مردم
فراوان شد از نظر افتد و ارزش آن کم شود و نفیس بودن اشیاء از کمیابی آنها است. تتمیم پرسودیست در باره اثر بخشی خدا در
ممکنات بدان آنچه از آیات بسیار و اخبار متواتر بر آید اینست که اثر بخشی خدا در ممکنات نیاز بمایه و آمادگی ندارد و همانا
فرمانش اینست که چون خواهد چیزي را گوید باش و میباشد، خدا بهر چیز سودي و اثري و خاصیتی سپرده و اثر بخشی آنها وابسته
باذن خدا تعالی و جلو نگرفتن وي از آنست، چنانچه شیوه خدائیست که آدمی را از آمیزش مرد و زنی و نطفه در رحم و علقه و
مضغه کردن آن آفریند، و چون جز آن را خواهد آدم بیپدر آفریند مانند عیسی و بیمادر نیز مانند آدم و حوّاء، و شب پره عیسی و
پرنده ابراهیم و جز آن از معجزههاي ثابت پیغمبران در باره زنده کردن مردهها. آتش را سوزان ساخته و چون جز آن خواهد باو
گوید سرد و سلامت باش بر ابراهیم، سنگین را فرو شو در آب و بزیر آن از هوا نموده، و قدرت نمائی کرده که بسیاري بر روي
آب راه روند و آنها را بآسمان بالا برده، آب بطبع خود فروگیر است ولی حکم کرد تا کوهها از آن در هوا بر آمدند و بنی اسرائیل
از دریا گذشتند، ص: 163 و کسی که چنین نگوید نمیتواند معجزههاي ثابت پیغمبران و اوصیاء را باور کند، و
چنین است شیوه خدا در بسته شدن جواهر در کانها بوسائل اثر بخش زمینی و آسمانی براي برخی مصالح. و چون کمال قدرت
خویش نماید و مقام ولیّ خود را بلند کند ریگ را در مشت او گوهري تابان سازد و آهن را در پنجه او خمیري نرم، و همه بدنهاي
پوسیده را یکباره در روز قیامت زنده از گورها برآرد، و هیچ کدام اینها و مانندشان با قواعد فاسده و آراء بیارج فلاسفه استوار
و برخی فلسفهبافان براي کنار بودن از تشهیر و تکفیر گفته: برگشت روح به تنی چون تنی که پیشتر در دنیا داشته در روز .«1» نباشد
قیامت نشدنی نیست و طبق بیان شرع ممکن است و استبعادي ندارد، و نباید که آمادگی آن مانند تن دنیوي براي پذیرش روح
تدریجی باشد که دوران نطفه تا تن کامل را طی کند مانند دوران توالد و تناسل. زیرا این یک روشی از پدیدشدنست و پدید شدن
آدم بدان منحصر نیست چون رواست که تن اخروي یکباره پدید شود براي خصوصیت زمان و مکان و اوضاع فلکی مربوطه بدان
که خواست خدا را در آفرینش مردم و تنسازي آنها یکباره فراهم نمایند و یکباره روح در همه آنها دمیده شود بوسیله یک فرشته،
و خدا که بخشنده جانها است بر اثر حصول مزاج مخصوص بار دیگر آنها را بدین ابدان بر گرداند چنانچه هزارها صنف جاندار
مانند مگس و جز آن در تابستان از عفونات یکباره بوجود آیند. و نباید که نحوه تعلق جان بتن در آغاز و در معاد یکی باشد بلکه
رواست تعلق ص: 164 اخروي نیرومندتر باشد بطوري که مانع از کارهاي نشناخته و آثار شگفتبار نباشد و
بتواند اموري که در دنیا از او نهان بوده مشاهده کند و توانا باشد بر آفریدن صورتهاي شگفت و ناشناس زیبا یا زشت بتناسب
اوصاف و اخلاقی که دارد- پایان. و چون در سخن او بیندیشی میفهمی با همه سرپوشی که روي عقیده خود نهاده باز هم خود را
لو داده. و برخی پزشکان دیرین در بیان تشریح اعضاء و فوائد آنها از جالینوس چنین نقل کرده که موي ابروان و مژگان نه از اندازه
لازم کوتاهترین و نه بلندتر و براي آنها اندازه ثابتی است که درازتر از آن نشوند و اما موي سر و ریش بسیار دراز شوند، و سببش
اینست که موي سر و ریش دو سود دارند یکی پوشاندن بشره زیر آنها و دیگري بیرون کشیدن مواد زائده از درون تن، و پوشش و
پرده بودنشان از چند راه است و نسبت بسن و اوضاع و احوال و جاي زندگی و زمان آن فرق میکند، زیرا نیاز یک مرد کامل بموي
بلند مانند نیاز یک کودك خردسال نیست و نه مانند نیاز یک پیر شکسته و نه یک زن. و همچنین نیاز بدان در تابستان و زمستان
صفحه 75 از 149
برابر نیست و نه در سرزمینهاي گرم و سرد، و نیاز کسی که چشمش درد کند و سرش درد کند بدان چون نیاز یک تندرست
نیست، از این رو ما باید درازي مو را در هر وقتی باندازه مناسب آن بسازیم، و اما دو ابرو و مژه اگر فزون یا کاسته شوند سودشان
تباه شود، زیرا سود مژه اینست که مانند دیواري برابر دیده باشد تا چیزي خرد در آن نیفتد هنگامی که باز است. و موي دو ابرو
سدّند در برابر آب و عرقی که از سر بدیدهها سرازیر شوند، و اگر از درازیش کاسته شود یا از شمارش کم گردد بسود مورد نیاز
آن زیان رسد، زیرا مژگان کوتاه مانع افتادن خردهها در دیده نگردد و ابروان کم و کوتاه مانع از رسیدن آب و عرق بچشمها
نشوند، و اگر بلندتر از اندازه شوند دیگر بارو نباشند بلکه مژگانها روي دیده افتند و مانع دید شوند و ابروها هم روي دیده سرازیر
شوند و وسیله رسیدن آب و عرق بدان شوند نه مانع آن گردند با اینکه جلو حدقه چشم باید ص: 165 بخوبی
باز باشد تا جلو دید آن گرفته نشود. و چون واقع مطلب همین است که گفتم در اینجا باید گفت: آفریدگار باین موي ابرو و مژگان
فرموده تا بهمین اندازه بمانند و بلندتر نشوند و مو هم این فرمان را پذیرفته و انجام داده، و براي هراس و ترس از مخالفت فرمان خدا
نافرمانی نکرده و یا شرمش آمده از خدا که باو فرمان داده و یا اینکه موجودش میداند که این اندازه بهتر است و ستودهتر کار او
است، اما موسی در امور طبیعی بوجه یکم رأي داده و آن را فرمان خدا دانسته و این رأي نزد من پسندتر و بهتر است از رأي ابیقور
که وجه دوّم را اختیار کرده و کار طبیعت دانسته. و بهتر اینست که هر دو را کنار گذاشت و گفت خدا مبدأ آفرینش همه چیز است
چنانچه موسی گفته ولی ماده هم بر آن مبدأ فزونی آورده و اثر بخشیده، زیرا آفریننده ما موي مژگان و دو ابرو را نیازمند کرده که
در یک اندازه از درازي باشند، براي اینکه مناسبتر و بهتر است، و چون این را دانسته زیر مژگان جرمی سخت بمانند غضروف نهاده
بدرازاي پلک چشم و زیر دو ابرو پوسته سختی چسبیده به غضروف دو ابرو گسترده، زیرا براي ماندن مو بیک درازا همین بس
نیست که گفته شود خدا خواسته چنین باشد، چنانچه اگر خدا خواهد سنگی یکباره آدم شود نشد نیست. و فرق میان ایمان موسی و
ایمان ما و افلاطون و یونانیان دیگر همین است، موسی پندارد که تنها خواست خدا براي آراستن ماده و آماده کردنش بس است، و
در جا آراسته و آماده شود، و این براي آنست که همه چیز را در بر خدا شدنی میداند و اگر خدا بخواهد از خاکستر یکباره اسبی یا
نره گاوي آفریند تواند، اما ما این را ندانیم و میگوئیم برخی چیزهایند که خود بخود نشدنی هستند و این چیزها را اصلا خدا
نخواهد که باشند، و تنها چیزهاي شدنی را خواهد و از میان آنها هم مناسبتر و بهتر آن را برگزیند و بیافریند. از این رو چون بهتر و
مناسبتر براي مژگانها و موي ابروان اینست که باندازهاي از درازا و بشماره معینی بمانند که دارند ما نگوئیم بمحض اینکه خدا
خواسته ص: 166 فورا چنین شده براي اینکه اگر هزار هزار بار هم خدا میخواست چنین باشند هرگز چنین
نمیشدند در صورتی که زیر آنها پوسته نرمی بود براي اینکه اگر بیخ موها در جرم سختی کاشته نبودند با اینکه دگرگونی بسیاري
نسبت بوضعی که دارند در آنها رخ میداد بر پا و راستا بجا نمیماندند. و چون مطلب چنین است گوئیم خدا دو سبب سازي کرده
یکی اختیار بهترین حال و مناسبترین آن براي کار خود و دوم اختیار مادهاي که موافق آنست و از این رو چون بهتر و نیکتر این بود
که موي مژگان بر پا و راستا باشد و بر این حال و بدرازاي مقرر خود بماند و شماره آن محفوظ باشد بنگاه آن مو را و مرکزش را
جرمی سخت ساخت و اگر آن را در جرم سستی نهاده بود از موسی نادانتر بود و از فرمانده قشونی که کم خرد است و پایه با روي
شهر یا دژي را بر زمین سست درون آب نهد. و همچنین پایدار ماندن موي دو ابرو دوامش بر یک حالت از اینجا است که ماده
خوبی براي آن اختیار کرده، و چنانچه گیاه که در زمین تر روید چاق و فربه میشود و دراز میگردد و خوب نشو و نما میکند و
آنچه از آن در زمین سخت خشک باشد نمو نکند و دراز نشود چنین است وضع دو امر در اینجا- پایان سخن او- که خدا عذابش
را فزون سازد. میگویم: از سخن پست آلوده بکفر او اموري روشن شود. 1- آنچه گفتیم که پیغمبران وحی گیر از آسمان قائل
نبودند بتوقف اثر بخشی خدا- تعالی شأنه- بر آمادگی ماده و محال نمیدانستند که اراده او تعلق گیرد بایجاد چیزي از چیزي
بیفاصله زمان و بیآمادگی و او را رسد که هر چه را از هر چه بخواهد 2- حکماء عقیده بنوبت پیغمبران نداشتند و بآنها ایمان
صفحه 76 از 149
نداشتند و پنداشتند که آنها هم مانند خودشان رأي و نظري دارند گاهی درست و گاهی نادرست و دانش آنها خدا داد نیست
چنانچه پیروانشان معتقدند. 3- منکر بیشتر معجزات انبیاء بودند زیرا معجزه آنها بنظر او از نشدنیها بوده است در غالب. آسمان و
4- آنان در هر زمانی معارض دینداران بودند چنانچه در این زمانه هم چنین باشند. شیخ مفید- قدس سره- جهان، ج 4، ص: 167
در کتاب مقالات گوید: طبع معنائیست درون جسم که او را آماده پذیرش کند چون دیده که در آن طبعی است و آن را آماده
احساس و ادراك نماید سپس گفته: آنچه بالطبع در چیزي پدید شود کار سبب ساز آنست در صاحب طبع و در حقیقت خود طبع
هیچ کاري ندارد. این عقیده ابی القاسم کعبی است و آن مخالف مذهب معتزله است در باره طبع و مخالف فیلسوفهاي خدا نشناس
در آنچه معتقدند از کارگري طبع، سپس گفته: بسیاري از یگانه پرستان معتقدند که همه اجسام مرکبند از چهار طبع که حرارت و
برودت و رطوبت و یبوستند، و دلیل آن آوردند که هر جسمی بدانها تجزیه شود و بمشاهده بدل شدن آنها بیکدیگر چنانچه آب
بخار شود و بخار آب و مردار جاندار شود و جاندار مردار، و خاصیت آتش و آب و هوا و خاك در هر جسمی هست، و هیچ
جسمی از آنها برون نیست و بر خلاف آن تصور ندارد و بچیز دیگري تجزیه نشود. این روشن و بیپرده است دلیلی براي رد آن در
دست ندارم که مورد اعتماد باشد، و آن را مخالف هیچ مقامی از یگانهپرستی ندانم و نه مخالف عدل و وعید و نبوات و شرائع تا
براي دورش اندازم بلکه مؤید در دین است و مؤکد دلیلهاي خداشناسی و حکمت و یگانگی او، و از کسانی که بدان معتقدند از
سروران علم کلام نظام است و بلخی و پیروان او. شیخ رضی امین الدین طبرسی- نور اللَّه مرقده- در مجمع البیان در تفسیر سوره
الفیل پس از ایراد داستان مشهور گفته: در این داستان حجتی روشن و پشت شکن است براي فلاسفه و ملحدان و منکران معجزه
خارق عادت زیرا هیچ از آنچه خدا در باره اصحاب فیل یاد کرده نمیتوان وابسته بطبیعت و ماده دانست چنانچه صیحه آسمانی و باد
عاد و خسف قارون و جز آن را که خدا بدانها امم گذشته را نابود ساخته ص: 168 بدان وابستهاند. زیرا در
سراي ماده هیچ نشانهاي بر فرستادن گروههاي پرنده بهمراه سنگهاي کشنده براي نابود کردن مردمی معین وجود ندارد که بویژه
آنان را سنک باران کنند نه دیگران را و خصوص آنها را سنگ باران کنند تا نابود شوند و بدیگري سنگ نزنند. و هر که بهرهاي از
خرد و فهم دارد شک ندارد که این کار نباشد جزاز خدا تعالی سببساز هر سبب و رام کن هر دشوار، و کسی را نرسد که آن را
منکر شود، زیرا پیغمبر ما چون این سوره را بر مردم مکه خواند با آنکه در تکذیب او سخت گیر بودند و در رد او اصرار داشتند
منکر آن نشدند بلکه بدان اعتراف کردند چون بداستان اصحاب فیل فاصله داشتند. (بلکه بسیاري از آنها آن را بچشم خود دیده
بودند) و اگر این حقیقت نداشت منکر آن میشدند و آن را بهتر دلیل بر کذب او میدانستند، چگونه ممکن بود؟ با اینکه آن را آغاز
تاریخ ساخته بودند چنانچه ساختمان خانه کعبه را و مرگ قصیّ بن کلاب را پیش از آن و جز آنها، شعراء در باره فیل بسیار
سرودهاند و راویانشان از آنها نقل کردند. من گویم: این جنایت بدین و نشر کتب فلسفه میان مسلمین از بدعتهاي خلفاء جور و
معاندان أئمه دین بوده، تا مردم را از آنها و از شروع مبین رو گردان سازند، دلیل بر آن نقل صفدي است در شرح لامیۀ العجم که
چون مأمون با یکی از پادشاهان مسیحی- بگمانم سردار جزیره قبرس بود- پیمان آتش بس امضاء کرد، خزانه کتب یونان را از او
خواست که در کتابخانهاي گرد بود، و کسی را بر آن اطلاعی نبود، پادشاه همه مشاوران خود را انجمن کرد و در این باره با آنها
مشورت کرد و همه رأي مخالف دادند جز یک مطران که رأي داد همه این کتابها را براي آنها بفرست چون این کتب در هیچ
دولت دینی منتشر نشوند جز اینکه آن را تباه کنند، و میان علماي آنها اختلاف اندازند. ص: 169 و در جاي
دیگر گفته: مأمون مبتکر نقل کتب از زبان خارجی و ترجمه آنها نبود بلکه پیش از او بسیاري نقل شده بودند، زیرا یحیی بن خالد
بن برمک بسیاري از کتب پارسی را بعربی برگرداند چون کلیله و دمنه، و براي او کتاب مجسطی یونانی را ترجمه کردند، و مشهور
است که نخست کسی که کتب یونان را بعربی برگرداند خالد بن یزید بن معاویه بود که بکتب کیمیاء دل بسته بود. و دلیل بر اینکه
خلفاء و پیروانشان رو بفلسفه داشتند، و یحیی برمکی دوستدار آنها بود و مذهب آنها را تایید میکرد روایتی است که کشی بسند
صفحه 77 از 149
خود از یونس بن عبد الرحمن باز گفته که یحیی بن خالد برمکی در دل گرفته بود طعن و انتقاد هشام را بر فلاسفه، و میخواست
هارون را بر او بشوراند و او را بکشتن کشد- سپس داستانی دراز در این باره دارد که ما آن را در باب اصحاب کاظم علیه السّلام
آوردیم. و از آنست- که یحیی هارون را در اتاقی نهان کرد و هشام را دعوت کرد تا با علماء مناظره کند، و دنباله سخن را بامامت
کشیدند و هشام حق آن را بیان کرد و هارون خواست او را بکشد و او گریخت و از ترسی که داشت مرد- رحمه اللَّه- و اصحاب
در کتب او کتاب رد بر اصحاب طبایع را بر شمردند، و هم کتاب رد بر ارسطو را در توحید، و شیخ منتجب الدین در فهرست خود
را از کتب قطب الدین راوندي شمرده، و نجاشی در کتب فضل بن شاذان کتاب رد بر فلاسفه را بر شمرده « تهافت الفلاسفه » کتاب
هر آنگاه » و او از اجله اصحابست. و صدوق در آغاز کتاب اکمال الدین از آنها انتقاد کرده، و رازي در تفسیر قول خدا تعالی
گفته در آن چند وجه است، و آنگه در ضمن وجوه گفته: « رسولانشان آمدند با دلیلهاي روشن شاد شدند بدان علمی که داشتند
یکی آنکه مقصود از این علم علم فلاسفه و دهریان یونان باشد. که چون وحی خدا را میشنیدند. آن را در برابر دانش خود خوار
میشمردند، و از سقراط نقل است که نام موسی علیه السّلام ص: 170 را شنید و باو گفتند کاش نزد او کوچ
گفته: بگمانم گفته ابراهیم « المطالب العالیه » میکردي پاسخ داد ما مردمی مهذب و آراستهایم و نیازي باستاد نداریم. رازي در
براي آن بوده که پدرش بکیش فلاسفه بوده، و « پدر جان چرا میپرستی آنچه را که نشنود و نبیند و سودي برایت ندارد » بپدرش
منکر بوده که خدا توانا است و دانا بامور جزئیه است، از این رو بوي چنین گفته است. ص: 171
باب سی