گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هفتم
باب دوم در حقیقت جن و احوال آنان
آیات قرآن مجید






-1 الانعام ( 100 ) ساختند براي خدا شریکانی از جن با اینکه آنها را آفریده و ندانسته باو پسران و دختران بدروغ وابستند، منزه :
130 - روزي که محشورشان کنیم همگی اي گروه جن بسیار از آدمیان را خواستید، و - است و برتر از آنچه وصف کنند. 128
دوستان آدمی آنها گویند: پروردگارا ما از هم بهره بردیم تا باجلی برخوردیم که تو مقرر کرده بودي، فرماید دوزخ جاي شما است
تا همیشه جز آنچه خدا خواهد، راستی پروردگارت حکیم و پردانا است و همچنین پهلوي هم در آریم ستمکاران را بسزاي آنچه
کردند اي معشر جن و انس آیا رسولانی نزد شما نیامدند آیات مرا بشما باز نگفتند و از این روز شما را نترساندند؟ گویند بر خود
گواهیم زندگی دنیا آنها را فریب داد و گواه خود شوند که کافر بودند 2- الاعراف- 116 - چون در افکندند چشم بندي کردند
صفحه 21 از 121
مردم را و بهراسشان انداختند و جادوي بزرگی آوردند. 3- الحجر- 27 - جن را آفریدیم از آن پیش از آتش پاك. 4- الشعراء-
-123 آیا شما را آگاه کنم که شیاطین بر که فرود شوند فرود شوند بر هر دروغزن گنهکار گوش گیرند و بیشترشان - 121
دروغگویند. 5- النمل- 10 - و براي سلیمان سپاه جن و انس او بسان شد با پرندهها و همه جابر جا شدند. 6- النمل- 39 - یک جن
-7 فرتوت گفت من آن را آورمت پیش از آنکه از جایت برخیزي راستی من بر آن نیرومند و امینم ص: 38
14 - و از جن کسانی بودند که در پیشش کار - التنزیل- سجده- 13 - البته پر کنم دوزخ را از جن و آدمی همه. 8- السبأ- 12
میکردند بفرمان پروردگارش و هر کدام سرپیچی میکردند از فرمانش عذاب دوزخش میچشاندیم، میکردند هر چه میخواست از
محرابها و پیکرها و قدحها بمانند و حوض و دیگهاي لنگرانداز اي خاندان داود شکر بکار زنید و کمند بندههاي بسیار شکرگزارم و
چون مرگش را رساندیم بدان آگاهشان نکرد جز جانوري زمینی که عصایش را میخورد و چون برو افتاد جن روشن ساختند که
اگر میدانستند غیب در عذاب خواري آور نمیماندند- 41 - بلکه میپرستیدند جن را و بیشترشان آنها را باور داشتند. 9- الاحقاف-
-18 آنانند که حق گردنگیرشان شد در امتهاي گذشته از جن و انس راستی که بودند زیانکار 29 و چون رو آور کردیم بتو چند
- تن از جن که بشنوند قرآن را، چون حاضر شدند گفتند گوش بدهید و چون پایان یافت برگشتند نزد قوم خود بیم دهنده 30
گفتند اي قوم ما راستی شنیدیم کتابی را که پس از موسی فرو شده و تصدیق دارد آنچه پیش از او است رهنماید بحق و براه راست
31 اي قوم ما داعی خدا را اجابت کنید و باورش دارید تا گناهتان را آمرزد و پناهتان دهد از عذاب دردناك 32 هر که پذیرا نشود
داعی خدا را درمانده کن نیست در زمین و جز او نگهداري ندارد، آنها در گمراهی آشکارند. 10 - الرحمن- 15 - آفرید جن را از
زلال آتش 33 - اي گروه جن و آدمی اگر توانید از اطراف آسمانها و زمین درآئید درآئید، در نیائید جز با تسلط بر آنها 46 - و هر
38 - بگو بمن - 73 - نیالوده بدانها پیش از آنها آدمی و نه جنی. 11 - الجن- 1 - که از مقام پروردگارش ترسد دو جنت دارد 56
وحی شده که گوش دادند چند تن جن پس گفتند قرآن شگفتی شنیدیم، تا پایان سوره.
تفسیر
گفته: آنان که شریک براي خدا گیرند چند « وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ » 15 ) در آیه : رازي در تفسیر کبیر خود (ج 12 ص 12
1- بت پرستان که بتان را شریک پرستش با خدا دانند ولی معترفند که بتها توانائی آفرینش دستهاند. ص: 39
و پدید کردن ندارند. 2- ستاره پرستان که برخی آنها را واجب الوجود دانند و برخی آفریده خداي یگانه جز اینکه خدا تدبیر این
جهان را بدانها وانهاده و آنانند که ابراهیم خلیل با ایشان مناظره کرد. 3- کسانی که براي همه جهان از آسمان و زمین دو خدا
پندارند، خیربخش و شرانگیز (یزدان و اهرمن) و این آیه حکایت مذهب آنها است، و از ابن عباس روایت است که قول خدا تعالی
در باره زندیقا نیست که گفتند: خدا و ابلیس دو برادرند، خدا آفریننده آتش و جانوران و چهار پایان و « وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ »
خیر است، و ابلیس آفریننده درندهها، مارها، کژدمها و شرور. و بدان که این گفته ابن عباس بهترین تفسیر این آیه است، زیرا بنا بر
و» این از این آیه فائدهاي بیش بدست آید از آنچه در آیات پیش است، ابن عباس گفته: مؤید این تفسیر است قول خدا تعالی
و این معبودها را جن نامیده براي آنکه جن معنی نهانی دارد، و فرشتهها و « ساختند میان او و پریان پیوند نژادي، 158 الصافات
روحانیان هم از دیده نهانند و شاید که آنها را جن خوانند. و من گویم: این کیش گبرانست و ابن عباس آنها را زنادقه خوانده چون
آنان را زنادقه خوانند براي آنکه کتابی که زردشت پندارد از خدا بدو فروشده زند نام دارد و منسوب بدان زندي است و آن را
معرب کردند بزندیق و جمع بستند بزنادقه، و عقیده گبران اینست که هر چه خوبی در جهانست از یزدانست و هر چه بدي از
اهریمن که در شرع ما ابلیس نام دارد و همان شیطانست. و خود اختلاف دارند و بیشتر گویند اهرمن آفریده است، و در وضع
پدیدشدنش سخنهاي شگفتی دارند، و کمترشان گویند او هم قدیم و ازلی است چون یزدان و هر دو گروه او را شریک خدا دانند
صفحه 22 از 121
در تدبیر جهان که خوبی از خدا و بدي ص: 40 از اهرمن، اگر گویند بنا بر این خدا یک شریک دارد که
ابلیس است و چگونه خدا برایش شریکها تعبیر کرد بلفظ جمع. پاسخ اینست که براي خدا سپاهی پندارند که فرشتههایند و براي
ابلیس سپاهی از دیوان، و فرشتهها بسیار فراوانند و آنان ارواح مقدسند که خیر و طاعت بآدمی الهام کنند، و دیوان هم بسیار فراوانند
که پندارهاي بد بدلهاي آدمی اندازند و خدا با سپاه فرشتهها با ابلیس و سپاهش در جنگ است و از این رو و خدا شریکان جن
دلیل قطعی است بر فساد عقیده شریک بودن ابلیس با خدا در « و آفریده آنها را » تعبیر کرده که بدان معتقدند. بنا بر این فرموده خدا
ملک او بدو تقریر: یکم: اینکه از گبران نقل کردیم که بیشترشان اعتراف دارند که ابلیس قدیم نیست بلکه پدیده است و هر پدیده
آفریدگار خواهد و آن جز خدا نیست و باید دانست که خدا تعالی آفریننده ابلیس است، و چون ابلیس مایه بدیها و زشتیها است
بایدشان که خداي جهان آفریننده مایه بدیها و تباهیها باشد، و بنا بر این نمیتوانند بگویند دو خدا باید که یکی خوبی آورد و
دیگري بدي چون ثابت شد که خداي خوبی همان آفریننده آنست که بزرگترین بدیها است. دوم: آنچه در کتب خود بیان کردیم
که هر چه جز یکی ممکن ذاتی است و هر ممکن ذاتی حادث است و نتیجه اینست که جز یگانه یکتاي حق همه حادثند و باید
دانست که ابلیس و سپاهش همه پدید شدهاند و بود شدند و همان الزام بمیان آید بتقریري که نمودیم. و گفتند: مقصود آیه
کافرانیند که میگفتند فرشتهها دختران خدایند و آنها را جن گفته چون نهانند از دیدهها، و حسن و دیگران گفتند مقصود اینست که
جن کافران را به پرستش بتان دعوت کردند و بشرك و آنان پذیرفتند و فرمانشان بردند و از این راه معتقد شدند که جن شریک
فراء گفته: یعنی بدروغ پسرها بخدا وابستند چون نصاري آسمان و جهان، « وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِینَ » . خداست و حق همان قول نخست است
ج 7، ص: 41 و قومی از یهود که گفتند عزیز پسر خداست، و دختربندان بخدا عربند که میگفتند فرشتهها دختران خدایند و اینکه
آگاهی است بفساد این گفته زیرا فرزند نشانی است که از یکجزء پدر پدید شده، و این تنها در باره کسی است « ندانسته » فرموده
که مرکب باشد و بشود تیکهاي از او جدا گردد، و آن در باره یگانه یکتا محال است. و خلاصه اینکه هر که حقیقت خدا را داند
اشاره باین حقیقت است (رازي در فساد این قول چند وجه آورده است و آنچه مصنّف « ندانسته » نتواند بگوید فرزند دارد و واژه
آورده وجه سوم است و دو وجه اول اینست که خدا باید واجب الوجود ذاتی باشد و فرزندش یا مانند او واجب الوجود ذاتی است
پس بخود هست پیوند بدیگري ندارد تا فرزند وابسته او باشد و اگر ممکن الوجود است خدایش آفریده و بنده او است نه فرزند او،
و اینست که فرزند باید پس پدر جانشین او باشد و پدري را شاید که نابود گردد و آن که جاوید است فرزند برایش معقول نباشد
یعنی همه آفریده یا همان آدمی و پري را محشور سازد همگان و بجن گوید پر « یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً » .( (از پاورقی ص 47 و 48
آدمی را گمراه کردید و بدنبال خود آوردید و آدمیان عذر خواهند که ما از آنها بهرهمند شدیم و بدلخواه خود رسیدیم و جن
« وَ الْجَانَّ » (... بهرهمند شدند از فرمانبرداري آدمی تا رسیدیم بروز قیامت (گوید تفسیر آیاتی که بدنبال است در کتاب معاد گذشته
بیضاوي گفته: یعنی جن و گفتند یعنی ابلیس و رواست که مقصود جنس پري باشد همگان که پیش از آدمی از آتش سوزان
آفریده شدند یعنی جزء غالب آنها آتش است چنانچه جزء غالب آدمی خاك که فرمود: خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ. رازي گفته: در جانّ
اختلاف است عطاء از ابن عباس آورده که ابلیس است و این قول حسن و مقاتل و قتاده است و در روایت دیگر از ابن عباس پدر
جن است ص: 42 و این گفته بیشتر مفسران است و او را جان گفته چون بدید نیاید و خود پوش است یا
پوشیده شده، و در جن هم اختلاف است برخی گفتند: جنسی است جز شیاطین و درستتر اینست که شیاطین بخشی از جن باشند
و هر جنی مؤمن است شیطانش نگویند و جن کافر را شیطان گویند چون بمعنی ناپیداست و بهمه اطلاق شود. و سموم باد گرم
روزانه است و بسا که در شب هم بوزد و آتش دارد و سوزش چه در خبر است که از تف دوزخ است و آن را سموم گویند چون
از لطافت در سوراخهاي ریز تن خزد که در تن آدمی نهانند و عرق و بخار از آنها برآیند و ابن مسعود گفته باد سموم یک هفتادم
جزء سمومی است که شیطان از آن آفریده شده و این آیه را خوانده. اگر گویند چگونه جاندار از آتش باشد گوئیم این بمذهب ما
صفحه 23 از 121
روشن است زیرا پیکر نزد ما شرط زندگی نیست چون خدا میتواند زندگی و خرد و دانش را در جوهر فرد و بسیط آفریند و
بیضاوي (ج 2 ص 199 ) چون خدا « هَلْ أُنَبِّئُکُمْ » ( 180 تفسیر کبیر : همچنین میتواند زندگی و خرد را در جسم آتشین آفریند ( 19
بیان کرد که شیاطین نمیتوانند قرآن بیاورند بیان کرد براي توضیح که شیاطین نتوانند بر محمّد صلّی اللَّه علیه و آله فرود آیند بدو
وجه یکی از اینکه آنها بر مردمی بد دروغگو و پر گناه فرو آیند که تواند با آنها پیوست داشته باشد و محمّد چنین نیست. دوم:
اینکه آنها گوش گیرند و بیشتر دروغگویند، یعنی از شیاطین گمان پرانی کنند و بنشانی سخن گویند چون دانش درستی ندارند و
خیالبافیها کنند که بیشتر خلاف واقع است چنانچه در حدیث آمده که جنی یک کلمه بدزدد و بگوش همزاد خود افکند و او صد
کلمه دروغ بر آن افزاید و بگوید و محمّد چنین نیست زیرا خبر او از غیب بسیار است و بیشمار و همه مطابق واقع است. و اکثر بکل
و ظاهر اینست که اکثریت باعتبار گفتار آنها است یعنی اینان « کُلِّ أَفَّاكٍ » تفسیر شده یعنی همهي آنها دروغگویند چنانچه فرمود
کم ص: 43 راست گویند در آنچه از جنی حکایت کنند ... عفریت جن یعنی دیوي سرکش بنام ذکوان یا
طبرسی ره گفته: یعنی « وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ » صخر و مقام سلیمان مجلس قضاوتش بود که نیم روز طول میکشید
برخی از جن را مسخر او کردیم که در برابرش براي او کار میکردند چنانچه آدمی در برابر آدمی بفرمان پروردگارش کار میکند و
سلیمان آنها را بکارهاي سخت گل کاري وامیداشت و جز آن. ابن عباس گفته: خداوند براي سلیمان آنها را مسخر کرد و فرمود او
و هر که از فرمانش سرپیچی میکرد باو » را اطاعت کنند در هر چه فرمان دهد و این دلالت دارد که برخی جن در فرمان او نبودند
اکثر مفسّران گفتند مقصود عذاب آخرتست و دلالت کند بر اینکه جن همه مکلفند و گفتند مقصود « عذاب سوزناك چشاندیم
عذاب در دنیا است و خدا فرشتهاي که تازیانه آتشین در دست داشته بر آنها گماشته بود و هر کدام از فرمان سلیمان سرپیچی
که خانههاي شرع بودند و گفتند: کاخها و « میساختند برایش هر چه میخواست از محرابها » . میکردند بیک ضربت آنها را میسوزانید
از مس و برنج و سنگ که کار جن بودند، برخی گفتند پیکر « و پیکرهها » مساجد عبادت بودند و از آنها است مسجد بیت المقدس
جانداران بوده و دیگران گفتند پیکران درندهها و بهائم را بر کرسی او ساختند تا هیبت آور باشند. حسن گفته: در آن روز مجسمه
سازي و تصویر حرام نبوده و در شرع پیغمبر ما حرام شده، ابن عباس گفته: مجسمه پیغمبران و عبّاد را در مساجد میساختند تا بآنها
و قدحها » . اقتداء شود، و از امام صادق علیه السّلام روایت است که بخدا پیکره مرد و زن نبوده ولی پیکره درخت و مانند آن بوده
که از جاي خود منتقل « و دیگهاي پا بر جا » که گفتند: بر سر هر کدام هزار کس در برابر آن حضرت غذا میخوردند « بمانند حوض
و چون مرگ سلیمان را انجام دادیم، ره ننمود آنان را بر مرگش جز » نمیشدند ص: 44 از بس بزرگ بودند
و چون بروي زمین افتاد دانستند که مرده. ابو بصیر از امام پنجم علیه السّلام « و عصایش را خورد » که موریانه بود « جانور زمین
روایت کرده که سلیمان شیاطین را فرمان داد گنبدي از شیشه برایش بسازند، و در این میان که ایستاده بود و بر عصایش تکیه زده
بود در میان گنبد و نگاه میکرد که جنّ چگونه گنبد را میسازند و آنها هم بوي نگاه میکردند ناگاه سلیمان دید مردي با او در میان
گنبد است گفت: تو کیستی؟ پاسخ داد کسی که رشوه نگیرد و از پادشاهان نترسد، و ایستاده بود و تکیه زده بود بر عصایش در
گنبد و جان او را گرفت، فرمود: یک سال ماندند و کار کردند برایش تا موریانه را خدا فرستاد و عصایش را خورد. در حدیث
و بمردم « جن عیان شدند » دیگر است از امام ششم علیه السّلام که آصف سر کار او بود تا وقتی موریانه عصا را خورد و در افتاد و
یعنی در کارهاي سخت. و گفتند: مقصود اینست که همه پریان « اگر غیب میدانستند در عذاب خوار کنند نمیماندند » روشن شد
ناتوانانشان دانستند که سرورانشان غیب ندانند زیرا آنها بدانها وانمود میکردند که غیب میدانند. و گفتند: مقصود اینست که بر
آدمیان روشن شد که پریان غیب ندانند چون بمردم وانمود میکردند که آنان غیب میدانند، و تعبیر بروشن شدن بر پریان براي الزام
و اما سبب انجام .« تبینت الانس » آنانست، و مؤید این معنی است قرائت امام چهارم و ششم علیه السّلام و هم ابن عباس و ضحاك
پریان این کارهاي بزرگ را اینست که خداي تبارك و تعالی آنها را تنومند و نیرومند آفریده بود بر خلاف پریان لطیفاندام که در
صفحه 24 از 121
دید مردم نیایند تا معجزه نبوت سلیمان باشند و در بر او چون اسیران بودند و توانائی کارهائی را که بآنها فرمان میداد داشتند، و
چون آن حضرت در گذشت بآفرینش اصلی خود برگشتند و در این روز آماده آن کارها نیستند. ص: 45 و
گفته: یعنی فرمان آنها را بردند که دعوت به پرستش « 395 مجمع : 8» در « بلکه پریان را میپرستیدند » در تفسیر قول خدا
و شیاطین را « و بیشترشان بدانها گرویدند » فرشتههاشان کردند، و گفتند مقصود از جن در اینجا ابلیس و فرزندان و یاران او است
گفته: یعنی عذاب بر آنها بایست « 87 مجمع :9» در « پس بر آنها بایست شد » باور داشتند و فرمانبردار شدند. و در تفسیر قول خدا
شد بهمراه امتهاي جن و انس پیش از آنها که همعقیده و همکار آنها بودند. قتاده گوید: حسن گفت: پریان نمیرند گفتم: این آیه
33 ) تفسیر کبیر گفته: در کیفیت این واقعه دو -31 : رازي در ( 28 « چون چند پري را بتو روآور کردیم » . دلالت بر خلاف آن دارد
قول است یک: سعید بن جبیر گفته: پریان گوش میگرفتند از آسمان و چون با تیر رانده شدند گفتند: این پدیده آسمانی در زمین
ریشه دارد و رفتند دنبال فهمیدن سبب آن. و پیش آمد که چون پیغمبر از پذیرفتن مردم مکه نومید شد بطایف رفت تا آنها را
باسلام بخواند و چون بمکه برمیگشت ببطن نخله رسید و اقامت گزید و قرآن میخواند و چند تن از اشراف پریان نصیبین که
فرستادههاي ابلیس بودند براي کشف سبب رجم استماع از آسمان بآن حضرت برخوردند، و قرآن را شنیدند و دانستند که سبب
آنست. دوم: خدا رسولش را فرمود: پریان را بیم دهد و آنها را بخدا تعالی بخواند و قرآن بر آنها تلاوت کند و خدا چند تن پري را
بدو روآور کرد تا قرآن را بشنوند و قوم خود را آژیر دهند و بر آنچه گفتیم فروعی برآید. 1- قاضی در تفسیر خود نقل کرده که
این پریان یهودي بودند زیرا پریان هم چون آدمیان کیشها دارند از یهود و ترسا و گبر و بت پرست، و محققین اتفاق دارند که
مکلفند، از ابن عباس پرسیدند جن هم ثواب برند؟ گفت: آري، ص: 46 هم ثواب دارند و هم عذاب کشند،
در بهشت برخورد دارند و بر درهاي آن مزاحمت کنند. 2- در کشاف گفته: نفر کمتر از ده است و جمعش انفار است سپس بوسیله
ابن جریر طبري از ابن عباس روایت کرده که آن پریان هفت تن بودند از اهل نصیبین که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله آنها را
پیامبر قوم خود نمود، و از زر بن حبیش است که 9 گردباد بودند. 3- آیا در شب استماع پریان از عبد اللَّه بن مسعود همراه پیغمبر
صلّی اللَّه علیه و آله بوده یا نه؟ روایات در این باره اختلاف دارند. 4- قاضی در تفسیرش از انس روایت کرده که من با پیغمبر صلّی
اللَّه علیه و آله در کوههاي مکه بودم و ناگاه پیري عصا زنان پیش آمد. پیغمبر فرمود: راه رفتن و آهنگ پري است، گفت: آري،
فرمود: تو از کدام پریانی؟ گفت: من هامۀ بن هیم بن لاقیس بن ابلیسم، فرمود: میان تو و ابلیس جز دو پدر نیست، چند سال داري؟
گفت عمر دنیا را دارم جز اندکی از آن و در زمان قابیل و هابیل میان تپهها راه میرفتم و بسیاري از آنچه بر او گذشته بود یادآور
کرد، و در این میان گفت: عیسی بمن گفته: اگر محمّد را دیدي سلام مرا باو برسان، من سلام او را رساندم و بتو ایمان آوردم.
گفت موسی بمن تورات را آموخت و عیسی علیه السّلام انجیل را و تو هم قرآن را بمن یاد بده، و باو ده سوره آموخت و رسول
اختلاف است، « وَ إِذْ صَ رَفْنا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ » خدا صلّی اللَّه علیه و آله در گذشت و بپایانش نرسانده بود. در تفسیر قول خدا
برخی گفتند: چون رسول خدا قصد خواندن قرآن بدانها نداشت خدا دل آنها را بوي گرائید و آنها را واداشت که بدان گوش
دادند و از این رو فرمود: چند پري را رو بسوي تو کردیم و چونش حاضر آمدند بهم گفتند خاموش باشید و گوش بدهید و چون
بپایان رسید برگشتند نزد قوم خود و آنها را بیم دادند، و این نشود جز پس از ایمان بقرآن ص: 47 زیرا
بیایمان قوم خود را بدان دعوت نمیکردند، و گفتند: اي قوم، ما شنیدیم کتابی را که الخ دو وصف برایش آوردند. یک- مصدق
کتب انبیاء پیش است و همانند دیگر کتب الهیه در دعوت بمطالب عالیه شریفه. 2- این مطالب در ذات خود درستند و هر کس
بخرد پاك خود داند که درستند و همانا گفتند: پس از موسی چون یهودي بودند، و از ابن عباس است که جز داستان عیسی را
یعنی پذیرا شوید رسول یا نماینده او را، و این دلالت دارد که « أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ » نشنیده بودند و از این رو گفتند: پس از موسی
بپریان مبعوث بوده مانند آدمیان، مقاتل گفته: خدا پیش از او پیغمبر بجنّ و آدمی هر دو نفرستاده. و آیا جن هم ثوابی دارند یا نه؟
صفحه 25 از 121
« شما از عذاب دردناك پناه دهد » : گفته شده، نه، جز اینکه بدوزخ نروند و مانند جانوران خاك شوند و دلیل آوردند باینکه گفت
و نوید ثواب نداد. و این گفته ابو حنیفه است، و درست اینست که چون بنی آدم شایان ثواب بر طاعتند و عذاب بر گناه، و این
گفته ابی لیلی و مالک است، و در این باره میانه او و ابی حنیفه مناظرهاي است ضحّاك گفته ببهشت روند و در آنجا بخورند و
بنوشند، و دلیل درستی این گفته هر دلیلی است که آدمی را شایان ثواب بر طاعت دانسته که همان در باره پریان هم جاریست و
یعنی پدر پریان، حسن گفته: آن « خَلَقَ الْجَانَّ » گفته « 201 مجمع :9» جدا کردن این دو از هم دور است جدا پایان طبرسی- ره- در
یعنی آتش آمیخته از سرخ و « از مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ » ابلیس است که پدر جنّ است و آفریده از شرار آتش است چنان که آدم از گل
یعنی بحساب شما « سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ » . سیاه و سپید، از مجاهد است و گفتهاند مارج شعله زلال آتش است که دود ندارد
میرسیم اي جن و انس و تعبیر ص: 48 از آنها به ثقلان براي ارزش و وزن آنها است نسبت بموجودات دیگر
یعنی مرده که در « و بر آرد زمین اثقالش را » زمین، و گفتهاند براي سنگینی آنها بر زمین در زندگی و مردگی که خدا فرموده
اگر توانید بگریزید از مرگ و بیرون روید از اطراف آسمانها و زمین، و نتوانید جز با سلطنت و هر جا رو کنید « أَنْ تَنْفُذُوا » . آنست
لَمْ » . ملک من است و من شما را بمیرانم، مگر اینکه من براي شما جاي دیگر فراهم کنم و شما را از محیط آسمانها و زمین برآورم
یعنی بخون نکشیده و بکارت آنها را بر نداشته پیش از آنها کسی و دوشیزهاند چون در بهشت آفریده شدند، و بر این قول « یَطْمِثْهُنَّ
آنان از زنان بهشتند، و گفتهاند زنان دوشیزه دنیا باشند، و این تعبیر دلالت دارد که پري هم مانند آدمی جماع میکند، زجاج گفته:
و ضمرة بن حبیب گفته: این دلیل است که پري هم ثواب دارد و همسران بهشتی و زنان آدمی از مردان آدمیند، و جنیات از جن
باشند. بلخی گفته: مقصود اینست که آنچه را خدا بمؤمنان آدمی داده از حوریهها آدمی آنها را نگاده و آنچه بمؤمنان جن دهد
گفته: خطاب بآدمی و پري است یا « فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَ ذِّبانِ » 208 مجمع البیان) رازي در تفسیر : جنی بآنها دست نزده- پایان- ( 9
مرد و زن یا تکرار براي تاکید است، یا مقصود تعمیم است چون عموم دو قسم دارد حاضر و غیر حاضر، سیاه و غیر سیاه، سفید
ناسفید و همچنین یا مقصود دل است و زبان چون تکذیب گاهی باین باشد و گاه بآن یا تکذیب بدلیل شرعی و عقلی و ظاهر همان
تفسیر کبیر ) « خَلَقَ الْإِنْسانَ، خَلَقَ الْجَانَّ » و قول او « یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ » و قول او « سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ » آدمی و پریست بقرینه
، 94 و 95 با اختصار مصنف). و در باره: لَمْ یَطْمِثْهُنَّ تا آخر گفته: ذکر جن چه سودي دارد با اینکه جماع آسمان و جهان، ج 7 :29
ص: 49 ندارد؟ در پاسخ گوئیم پري هم فرزند و هم نژاد دارد، و خلاف در اینست که جماع دارد یا نه؟ و مشهور اینست که جماع
130 تفسیر کبیر. بیضاوي در (ج 2 ص : دارند، و چون در بهشت آدمی و پریست جماع آنان زمینه دارد و نفی آن باید پایان 29
که یک بهشت از آن ترسان آدمی است و دیگري از ترسان پري چون خطاب « لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ » 487 ) تفسیرش گفته: در
براي هر دو دسته است و یا مقصود اینست که هر ترسانی دو بهشت دارد یکی براي عقیده و یکی براي کردار، یا یکی پاداش طاعت
راستی که » و یکی پاداش ترك گناه، یا یکی پاداش عمل و دیگري تفضل، یا یکی روحانی و یکی جسمانی. در قول خدا تعالی
گفته: نفر از سه تا ده است، پري جسمی است خردمند و نهان که عنصر آتش یا هوا در آن غلبه دارد، و « نفري از پریان گوش داد
گفتهاند: یک نوع از ارواح مجردهاند، گفتند روح آدمی است که از تن بیرون شده، و آیه دلالت دارد که پیغمبر صلی اللَّه علیه و
گفتند ما کتاب شگفتی » آله آنها را ندیده و بر آنها نخوانده و در برخوردي خواندن او را شنیدند و خدا آن را بوي گزارش داد که
و با پروردگار » که قرآنست « رهنماید براه راست و بدان گرویدیم » بدیع و جدا از سخن مردم در شیرینی بیان و دقت معنا « شنیدیم
یعنی بهره پروردگار ما والا است و نگرفته است و ندارد « وَ أَنَّهُ تَعالی جَدُّ رَبِّنا » . بدلائل قطعی توحید « خود احدي را شریک ندانیم
که او همسر و « ناروا بر خدا » که ابلیس و پریان سرکشند « و راستش میگویند نابخردان ما » همسر و فرزند چون از آنها بینیاز است
و این پوزش براي پیروي از نابخرد است که از سادگی « و ما پنداشتیم که هرگز آدمی و پري بر خدا دروغ نبندند » . فرزند دارد
که در بیابان میگفتند پناه بریم بسرور این « و راستش مردانی از آدمی پناه بمردانی از پري میبردند » نپنداشتند کس بخدا دروغ بندد
صفحه 26 از 121
کبر و سرکشی ص: 50 پریان را و فزودند پریان گمراهی آدمیان را تا « و فزودند » وادي از شرّ نابخردان تیره او
اي پریان یا بر عکس و این دو آیه نقل سخن پریانست که « و راستش آدمیان پنداشتند چنانچه شما پنداشتید » . بآنها پناهنده شدند
و « و ما از آسمان جستجو کردیم که بآن رسیم یا از آن خبر بدست آریم » . بهم میگفتند، یا گزارشی است از خدا در باره آنها
ما همیشه در » . که ستارههاي پرّان و سوزانند « و از شهابها » که فرشتههاي جلوگیر آنهایند « دریافتیم که پر شده از پاسبانان سرسخت
و او « و اکنون هر که گوش کند تیر شهابی در کمین خود دریابد » بیمانع و پاسبان در آنجا « کمینگاه مینشستیم براي گوش گرفتن
یا پروردگارشان خواسته آنها را » که آسمان را بروي آنها بستهاند « و راستش نمیدانیم براي زمیننشینان قصد سوئی شده » . را براند
ما » که میانه روند « و از مایند فروتر از آن » . که مؤمن و خوشکردارند « و راستش از ما هستند نیکانی » براه راست رساند و بخوشی
راستش ما میدانستیم که خدا را درمانده نسازیم، و نتوانیم از او گریخت و چون فریاد هدایت را » .« بودیم در چند راه و آئین پراکنده
زیرا خدا نه مزد را کم « بدان گرویدیم و هر که بگرود بپروردگارش نگرانی ندارد از کاستی مزد و از خواري » که قرآنست « شنیدیم
و هر » جدا از راه حق که ایمان و فرمانبریست « و راستی از مایند مسلمانان و از مایند ستمکاران » . دهد و نه از ستم کسی را خوار کند
و آنها را در آن بسوزاند « و اما ستمکاران هیزم دوزخ باشند » که آنها را بثواب رساند « که مسلمان شد آنان راه راست را جستند
و زندگی خوش دادیم و ذکر آب « و راستش اگر آدمی و پري براه راست بودند بدانها آب فراوان نوشاندیم » مانند کفار آدمیزاده
تا آنها را بیازمائیم » فراوان که مایه زندگی و رفاه است ص: 51 کنایه از آنست، زیرا میان عرب کمیاب بوده
و گفتند: مقصود اینست که اگر پریان براه گمراهی دیرین خود پائیده بودند نعمت فراوان بدانها داده بودیم براي آزمایش و « بدان
در آوردش در عذابی » و از عبادت و پند و وحی او « و هر که از ذکر پروردگارش روگرداند » آنها را بسزاي کفر کیفر میدادیم
گفتند: مقصود از مساجد همه .« و راستش مساجد از آن خدایند و نخوانید و نپرستید در آنها جز خدا دیگري را » و سراپاگیر « سخت
روي زمین است، و گفتند خصوص مسجد الحرام است که قبله مساجد است و هم مواضع سجده باعتبار اینکه غدقن است سجده
یعنی پیغمبر که « و راستش چون قیام کرد بنده خدا » . براي جز خدا و همه مواضع سجده خاص حضرات او است که هفت باشند
بسا که » و پرستش او « بدعوت بسوي او » براي تواضع او را عبد گفته چون در مقام حکایت از قول او است و اشاره دارد برمز قیام او
و بر سر او ازدحام کردند و در شگفت ماندند از عبادت او و شنیدند قرائت او را یا اینکه همه آدمی و « همه پریان بر او فراهم شدند
پري جمع شدند تا دعوت او را نابود کنند. گویم: تفسیر این آیات بوجه دیگر در ابواب معجزات پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و جز
آنها گذشت.
اخبار باب
-1 در دلائل طبري بسندي که بمعتب مولاي امام ششم علیه السّلام رسیده آورده که معتب گفت: من روز ترویه بیرون مدینه بودم و
مردي نزد من آمد و نامهاي بمن داد که مهرش تر بود و نامه از امام ششم علیه السّلام بود رسیده آورده که معتب گفت: من روز
ترویه بیرون مدینه بودم و مردي نزد من آمد و نامهاي بمن داد که مهرش تر بود و نامه از امام ششم علیه السّلام بود که در مکه بحج
رفته بود، من نامه را باز کردم و خواندم و در آن نوشته بود که فردا چنین و چنان کن و خواستم از آن مرد بپرسم چه زمانی نزد امام
بودي کسی را ندیدم، و چون آن حضرت برگشت از او پرسیدم فرمود: او یکی از شیعیان پري ما بود که مؤمن است و چون کار
2- در مجالس صدوق ( 266 در حدیث .( مهمی برایش پیش آید آنها ص: 52 را بدنبالش میفرستیم ( 132
طولانی): بسندي تا امام ششم که در آن بیماري پیغمبر را در ضمن حدیثی طولانی یاد کرده که حسنین علیه السّلام بدیدن او آمدند
و آنها را گم کرد و بجستجوي آنها پرداخت تا بباغ بنی نجار رسید و بناگاه هر دو در خواب بودند و هم را در آغوش داشتند، و
ماري گرد آنها بود که موهائی داشت مانند نی نیزار و دو بال داشت که با یکی حسن را پوشانده و با دیگري حسین علیه السّلام را.
صفحه 27 از 121
چون چشم پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله بآنها افتاد سرفهاي کرد و آن مار خود را کشید و میگفت: بار خدایا تو و فرشتههایت را گواه
گیرم که این دو نبیره پیغمبر هستند و من آنها را نگهداري کردم برایش و تندرست باو دادم. پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله باو فرمود:
اي مار تو کیستی؟ گفت پیک پریانم بسوي تو، فرمود: کدام پریان؟ گفت پریهاي نصیبین، چند تن از بنی ملیح که یک آیه از قرآن
را فراموش کردیم و مرا فرستادند نزد شما تا آن را بما آموزي و چون باینجا رسیدم شنیدم یک جارچی میگوید: اي مار راستی این
دو تا نبیره پیغمبر تواند، آنها را از هر عاهت و آفت نگهدار و از بدآمدهاي شب و روز من آنها را نگهداشتم و سالم و تندرست بتو
دادم و آن مار آیه را یاد گرفت و برگشت الخبر و از همان: بسندش تا ام سلمه که از روزي که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله
درگذشته نوحه پري را نشنیدم جز امشب و البته پسرم از دست رفته (یعنی امام حسین) گفت یک جنیه از آنها میگفت: هلا اي
دیدهام اشکی فزون بار پس از من کیست گرید بر شهیدان بدانهائی که مرگ تلخشان راند بجباري چه بنده زورگویان ( 85 مجالس
396 - اصول): بسندي از امام پنجم علیه السّلام که در این میان که امیر المؤمنین علیه السّلام بر منبر بود، : صدوق). 4- در کافی ( 1
ناگاه اژدهائی از یکی از درهاي مسجد پیش آمد و مردم خواستند آن را بکشند و امیر المؤمنین فرستاد که دست بازدارید آسمان و
جهان، ج 7، ص: 53 و دست باز داشتند، و اژدها خود را کشید تا به منبر رسید و دراز شد و بامیر المؤمنین علیه السّلام درود گفت و
آن حضرت اشاره کرد بایستد تا از خطبهاش فارغ شود. و چون از خطبه فراغت یافت باو رو کرد و فرمود: تو کیستی؟ گفت من
عمرو بن عثمان نماینده تو است بر پریان، و پدرم مرد و بمن وصیت کرد نزد شما آیم و نظر شما را بخواهم، و آمدم اي امیر
المؤمنین تا چه فرمائی و چه نظر بدهی؟ امیر المؤمنین فرمود: بتو سفارش کنم از خدا بترسی و برگردي و جاي پدرت نماینده بر
پریان باشی که تو خلیفه من هستی بر آنها، گفت: عمرو با امیر المؤمنین وداع کرد و برگشت و او نماینده او است بر جن، من گفتم:
394 - اصول کافی): بسندي از ابن جبل که ما بر در خانه : قربانت عمرو نزد شما میآید که بر او باید؟ فرمود: آري 5- و از همان ( 1
امام ششم علیه السّلام بودیم و از مردمی مانند هندیها بیرون آمدند که ازار و رداء در بر داشتند و ما از امام علیه السّلام در باره آنها
395 ): بسندي از حکیمه بنت موسی که دیدم امام رضا علیه السّلام : پرسیدیم فرمود: اینها برادران شمایند از پریان. 6- و از همان ( 1
بر در انبار هیزم ایستاده و راز میگوید و من کسی را نمیدیدم، گفتم: اي آقایم با که رازگوئی؟ فرمود: این عامر زهرائی است آمده و
بمن شکایت دارد، گفتم: اي آقایم میخواهم سخن او را بشنوم، فرمود: اگر سخنش را بشنوي یک سال تب میکنی، گفتم: اي آقایم
میخواهم بشنوم، فرمود: بشنو، گوش دادم مانند سوت بود و یک سال تب کردم. بیان: شاید خصوصیت گوینده یا شنونده در تب
دخالت دارد. 7- در بصائر: بسندي از امام ششم که روز یک شنبه نوبت پریانست و جز آنان بر ما عیان نشوند. 8- و از همان:
بسندي تا ابراهیم بن وهب که میگفت بیرون شدم و میخواستم ابو الحسن علیه السّلام را در عریض دیدار کنم رفتم تا نزدیک کاخ
، بنی سراة و سرازیر شدم در وادي و آوازي شنیدم و کسی ندیدم، میگفت اي ابا جعفر آقاي تو پشت کاخ نزد آسمان و جهان، ج 7
ص: 54 سدّه است، سلام مرا باو برسان، روگرداندم و کسی را ندیدم، و او بازگو کرد تا سه بار و تنم لرزید، و من در وادي فرو
شدم تا براهی رسیدم که پشت کاخ بود و بسدّه رفتم در سوي سمرات (درختهاي سمر) سپس راه غدیر را پیش گرفتم و 50 مار
دیدم که سر برآوردند (سرخوشند خ ب) نزد غدیر، وانگه گوش دادم و گفتگوئی شنیدم و آواز کفشم را بلند کردم تا گامزدنم را
بشنود. و شنیدم ابو الحسن علیه السّلام سرفهاي کرد و من در پاسخ سرفه کردم و یورش بردم و ناگاه ماري بر تنه درختی آویخته
بود، بمن فرمود: نترس زیانی ندارد، و آن مار خود را انداخت و بلند شد بر شانه او و سرش را در گوشش کرد و بسیار سوت کشید
و امام پاسخ داد آري من میان شما قضاوت کردم و کسی مخالف گفته من نباشد جز ستمکار و هر که در دنیا ستم کند در آخرت
ستم کشد با کیفر سختی که من باو دهم و مالش را بگیرم اگر داشته باشد تا توبه کند. گفتم: پدر و مادرم قربانت آنها هم در فرمان
شمایند؟ فرمود: آري، سوگند بدان که محمّد صلّی اللَّه علیه و آله را به پیغمبري گرامی کرده و علی علیه السّلام را بوصایت و
ولایت عزیز ساخته، البته آنها براي ما از شماها فرمانبرترند اي آدمیان، و چه بسیار کمند. بیان: سراة نام چند جا است و سمره نام
صفحه 28 از 121
درختی است معروف و در نسخهاي رواقع آمده بقاف و عین بینقطه یعنی رنگارنگ و محتمل است رواتع باشد با تاء و عین بینقطه
یعنی فرمانبران از آدمی یا از پري نسبت بدیگران. 9- در تفسیر الفرات: بسندش از « و چه بسیار کمند » یعنی چراکن بودند گرد غدیر
قبیصه که نزد امام ششم علیه السّلام رفتم و در بر او گروهی بودند و سلام کردم و نشستم و گفتم: یا بن رسول اللَّه شما کجا بودید
پیش از آنکه آسمان ساخته و زمین گسترده آفریده شوند و ظلمت و نور با دید گردند؟ فرمود: اي قبیصه چرا از من این پرسش را
میکنی در این وقت مگر ندانی دوستی ما نهانی گرفته و دشمنی با ما فاش شده. و راستی ما دشمنانی از جن داریم که حدیث ما را
بگوش دشمنان آدمی ص: 55 رسانند، راستش دیوارها مانند آدمیان گوش دارند- الخبر- 10 - تفسیر علی بن
یعنی مبعوث « و همچنین ساختیم براي هر پیغمبر دشمن، از شیاطین انس و جن- الآیۀ 112 - الانعام » ابراهیم: در قول خدا تعالی
نکرده خدا پیغمبري را جز در امتش شیاطین جن و انس بودند که بهم میگفتند نگروید بگفته بیهوده فریب و این وحی دروغین
فَلَمَّا خَرَّ » است. 11 - در تفسیر نعمانی: بسندش از امیر المؤمنین علیه السّلام که فرمود: آنچه از قرآن تحریف شده است قول خداست
-12 در کافی ( 144 - روضه): بسندي صحیح از امام ششم علیه « تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ
السّلام که خدا بسلیمان بن داود وحی کرد: نشانه مرگت اینست که درختی از بیت المقدس برآید بنام خرنوبه فرمود: یک روز
سلیمان دید خرنوبه در بیت المقدس بر آمده، باو فرمود: چه نام داري؟ گفت خرنوبه فرمود: سلیمان پشت داد و بمحرابش رفت و
ایستاد و بر عصایش تکیه زد و همان ساعت جانش را گرفتند. فرمود: آدمی و پري باو خدمت میکردند و بشیوه پیش برایش در
تلاش بودند، و پنداشتند زنده است و نمرده، بام و شام میکردند و او بر جاي خود بود تا موریانه بعصایش افتاد و آن را خورد و عصا
:- فَلَمَّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ الآیۀ 13 - در علل و عیون- 318 » شکست و سلیمان برو در افتاد بر زمین، آیا نشنوي قول خدا را عزّ و جلّ
بسندش از امام هشتم علیه السّلام که نقش انگشتر سلیمان بن داود (سبحان من الجم بکلماته) بود. 14 - در تفسیر علی بن ابراهیم در
داستان بلقیس گفته کوچید بسوي سلیمان و چون سلیمان دانست که میآید بجنّ و شیاطین فرمود: کدامتان تختش برایم میاورد
پیش از آنکه بیایند مسلمان، یک عفریتی از جن گفت من آن را بیاورم پیش از اینکه از جاي خود برخیزي و من بر آن نیرومند و
استوارم، سلیمان گفت زودتر از این میخواهم: آصف بن برخیا گفت: من آن را برایت میآورم پیش از اینکه دیده بر هم نهی
15 - در کافی- 167 - اصول ج 1-: بسندي از فضل بن یسار که شنیدم ابی .( ص: 56 تا آخر داستان ( 477
جعفر علیه السّلام میفرمود: که تنی چند از مسلمانان بسفر رفتند و راه را گم کردند و سخت تشنه شدند و کفن پوشیدند و به تنههاي
درخت چسبیدند و پیري سفید پوش نزد آنها آمد و گفت برخیزید باکی بر شما نیست این آبست، برخاستند و نوشیدند و سیراب
شدند و گفتند: تو کیستی؟ گفت از پریانی که با رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم بیعت کردند من از رسول خدا صلّی اللَّه
علیه و آله شنیدم میفرمود: مؤمن برادر مؤمن است چشم او است رهنماي او است، و نباید شما در حضور من از میان بروید. بیان:
آمده یعنی هر کدام بسوئی « تکنّفوا » کفن پوشیدند یعنی جامه خود را مانند کفن بر خود پیچیدند و دل بمرگ دادند و در نسخه
290 - فروع): بسندي از ابی حمزه ثمالی که نزد حوض زمزم بودم مردي نزدم آمد و گفت از این آب : رفتند. 16 - در کافی ( 6
ننوش اي ابی حمزه که جن و آدمی در آن شریکند، و اینست که جز آدمی شریک ندارد، گفت از گفتهاش در شگفت شدم و
گفتم: از کجا دانستی گوید: سپس گفته او را بامام پنجم علیه السّلام گزارش دادم، فرمود: آن مردي از جن بوده و خواسته تو را
راهنمائی کند. 17 - در محاسن- 362 - بسندي از عمر بن یزید که یک سال در راه مکّه گم شدیم و تا سه روز بجستجوي راه بودیم
و نیافتیم و در روز سوم که آب ما بپایان رسید با جامه احرام کفن پوشیده و حنوط نمودیم و مردي از یاران ما برخاست و فریاد زد
یا صالح یا ابا الحسن و یکی از دور پاسخ گفت، گفتیم: چه کسی خدایت رحمت کناد؟ گفت از آن چند تن که خدا در قرآنش
و چون رو آور کردیم بتو چند پري را که میشنودند قرآن را- تا آخر آیه از آنها جز من کسی نمانده و من رهنماي » فرموده
گمشدگانم براه، گفت پیوسته دنبال آواز رفتیم تا براه رسیدیم. 18 - و از همان 362 - بسندي از امام پنجم علیه السّلام که چون راه
صفحه 29 از 121
را گم کردي ص: 57 فریاد بزن یا صالح یا با صالح راه را بما نمائید خداتان رحمت کند، عبد اللَّه راوي
حدیث گفت: ما بدان گرفتار شدیم و بیکی از همراهان فرمان دادیم دور شود و چنین فریاد زند، و دور شد و فریاد زد و سپس نزد
ما آمد و گفت آواز دور و نرمی شنیده که راه سمت راست است یا گفت سوي چپ است و راه را در آن سو که گفته بود یافتیم. و
پدرم بمن باز گفت که آنان در بیابان از راه بدور افتادند و چنین کردیم و گفت یار ما گفت آواز نرمی شنیدم که میگفت: راه
20 - روا نیست با سرگین و استخوان استنجاء کرد، چون : سوي راست است، و جز اندکی نرفتیم که براه برخوردیم. 19 - در فقیه- 1
نمایندههاي پریان نزد رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم آمدند و گفتند یا رسول اللَّه بما بهره بده، و سرگین و استخوان را بآنها
227 -: بسندش از امام ششم علیه السّلام که: خدا آهن را در دنیا : داد و از این رو نشاید بدانها استنجاء کرد. 20 - در تهذیب- 2
زیور جن و شیاطین ساخته و حرام است مرد مسلمان در نماز آهن پوش باشد مگر اینکه در جبهه نبرد با دشمن باشد. 21 - در قرب
الاسناد- 132 در حدیث درازي-: بسندش تا امام هفتم علیه السّلام که پریان پیش از بعثت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله استراق سمع
- میکردند، و در آغاز رسالتش با پرتاب تیرهاي شهاب جلوگیري شدند و کهانت و جادو را باطل گردیدند. 22 - در تفسیر- 659
در ظاهر خطاب به پري و آدمی است و در باطن خطاب به فلان و فلان « فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَ ذِّبانِ » تفسیر قمی در قول خدا تعالی
-23 در علل: بسندش از امام ششم علیه السّلام که کردها تیرهاي از جن باشند که پرده از آنها برگرفته شده و بدید آیند با آنها
نیامیز. 24 - و از همان: بسندش از امیر المؤمنین علیه السّلام که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: چون یکی از شماها جامه
، خود را بکند باید بسم اللَّه گوید تا پریان آن را نپوشند زیرا اگر نام خدا را نبرد تا بامداد پریان آن را بپوشند. آسمان و جهان، ج 7
45 - در قرب الاسناد: بسندش تا امام پنجم علیه السّلام که دوست داشتند در خانه جاندار خانگی باشد مانند کبوتر، مرغ یا ص: 58
بزغاله تا کودکان جن بدانها بازي کنند و با کودکانشان بازي نکنند. 26 - در طب الائمه: بسندي که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله
و سلم فرمود: بهر که سنگ پرتاب شد یا جن باو پرتاب کردند سنگی که پرتاب شده بگیرد و بهمانجا که از آن پرتاب شده پرت
کند و بگوید: حسبی اللَّه و کفی، سمع اللَّه لمن دعا، لیس وراء اللَّه منتهی، فرمود: حیوانات خانگی بسیار در خانه داشته باشید تا از
146 - مردي به ابی جعفر علیه السّلام نالید که پریان ما را از خانههامان بیرون : کودکان شما بدانها سرگرم باشند. 27 - در مکارم- 1
کردند، مقصودش مارهاي خانهها بود، فرمود سقف خانهها را 7 ذراع (سه متر و یک دوم) بگیرید و در اطراف خانه کبوتر داشته
باشید، آن مرد گفت: انجام دادیم و چیز بدي ندیدیم. 28 - در همان-: 149 - از امام ششم علیه السّلام که خانه پیغمبري نبود جز در
- آن دو کبوتر بودند زیرا نابخردان جن با کودکان خانه بازي کنند، و چون کبوتر در آنست با او بازي کنند و مردم را وانهند. 29
288 -: بسندي که اشجع سلمی نزد امام صادق علیه السّلام شد و گفت: اي آقایم من در جاهاي هراسناك شوم : در مجالس شیخ- 1
أَ فَغَیْرَ دِینِ » بمن چیزي آموز که بر خود آسوده باشم فرمود: چون از چیزي بترسی دست راست بر بالاي سر نه و بآواز بلند بخوان
اشجع گفت: در یک « أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ » اللَّهِ یَبْغُونَ تا آخر آیه
وادي شدم که در آن جنّ بود و یکی گفت: او را بگیرید و من آن آیه را خواندم و یکی گفت: چگونه او را بگیرم که در پناه آیه
طیبه در آمد. 30 - در منتخب البصائر: بسندش از مفضل بن عمر در خبري طولانی در رجعت ص: 59 و احوال
قائم علیه السّلام که مفضل گوید: گفتم: اي آقایم با که گوید: فرمود: با فرشتهها و پریان مؤمن- و حدیث را کشیده تا گفته-
مفضل گفت: اي آقایم، فرشته و جن بمردم آشکار شوند؟ فرمود: آري بخدا اي مفضل چنانچه مرد با اطرافیان و خاندانش گفتگو
کند با آنها سخن کنند. گفتم: اي آقایم: و میروند با او؟ فرمود: آري بخدا اي مفضّل، و البته فرو آیند در زمین هجرت میان کوفه و
نجف و 46 هزار فرشته و 6 هزار پري یاور دارد 313 افسر مرد- الحدیث. 31 - در احتجاج- 185 : از هشام بن حکم در پرسشهاي
زندیق از امام ششم که: از کجا کهانت میشود و از کجا مردم پیشگوئی کنند؟ فرمود: کهانت در جاهلیت بود و در فترت پیغمبران،
کاهن بجاي قاضی بود و هر چه بر مردم اشتباه میشد بوي مراجعه میکردند و او براشان پیشگوئی میکرد از چند راه: چون فراست در
صفحه 30 از 121
دید، هوش در دل، وسوسه خاطر، زیرکی روح، و یا آنچه در دلش افکنده میشد زیرا آنچه در زمین پدید شود از حوادث آشکار
شیطان میداند و بکاهن میرساند و از آنچه در منازل و اطراف واقع شود باو گزارش دهد. و اما اخبار آسمانی را شیاطین در آن
روزگار استراق سمع میکردند و پرده نبود و با ستارهها تیرباران نمیشدند، و همانا از استراق سمع باز داشته شدند تا در زمین
وسیلهاي مانند وحی نباشد و اشتباه بر مردم زمین فراهم نگردد در آنچه از طرف خدا آید براي اثبات حجت و نفی شبهه، و شیطان
یک کلمه از خبر آسمانی را می دزدید در باره آنچه خدا در خلقش پدید آرد و آن را میگرفت و بزمین فرو میآورد و بدل کاهن
میافکند، و او هم سخنانی به آن میافزود و حق را با ناحق میآمیخت، و هر پیشگوئی کاهن که درست بود آن بود که شیطان شنیده
بود و باو رسانده بود، و آنچه خطا بود خودش افزوده بود، و از آن روز که شیاطین از گوشگیري غدقن شدند کهانت بر افتاد.
ص: 60 و امروزه شیاطین بکاهنان خود از گفتگوهاي مردم گزارش میدهند و از کارهاي آنان، و شیاطین
حوادث دور دست را بهم میرسانند که کی دزدي کرده و کی کشته و کی نهان شده و مانند مردم راستگو دارند و دروغگو، گفت:
چگونه شیاطین بآسمان برمیآمدند با اینکه با مردم در خلقت و پیکر همانند بودند و براي سلیمان بن داود بناها ساختند که بشر از آن
درمانده است. فرمود: پیکر آنها براي سلیمان کلفت شد چنانچه مسخر او شدند و آنان آفریده رقیق باشند و خوراکشان باد است و
152 -: بسندي : دلیلش اینست که بآسمان بر آیند و گوش گیرند، و پیکر کلفت نتواند بالا رود جز با نردبان یا وسیله. در خصال- 1
از امام ششم که پدرها سهاند: آدم که مؤمن زائید، و جان که کافر آورد و ابلیس که کافر آورد، و در آنها زایش نیست همانا تخم
154 : بسندي از امام ششم علیه السّلام که پري 3 بخش است: : نهد و جوجه کند و همه نرند و ماده ندارند. 33 - و از همان- 1
بخشی همراه فرشتهها، بخشی پرنده در هوا، بخشی سگان و مارانند- الخبر- 34 - در علل و عیون- 134 - بسندي که شامی نام پدر
جن را از امیر المؤمنین علیه السّلام پرسید فرمود: شومان و همانست که از آتش زلال آفریده است، و پرسید آیا خدا پیغمبري بر
پریان فرستاده؟ فرمود: آري، پیغمبري بنام یوسف بر آنها فرستاد و آنها را بخدا عزّ و جلّ خواند و او را کشتند. 35 - در علل و
عیون- 146 -: بسندي تا امام ششم علیه السّلام که یک روز سلیمان بن داود بیارانش گفت: راستی خدا تبارك و تعالی بمن
پادشاهی بخشیده که پس از من دیگري را نسزد، باد را مسخرم کرده و هم آدمی و پري و وحوش را، زبان پرندهها بمن آموخته و
هر چه را بمن داده و با این همه نتوانستم یک روز تا شب شاد باشم، و میخواهم فردا بالاي کاخ روم، و بممالک خود نگاه کنم
بکسی اجازه ندهید نزد من آید تا روز مرا اندوهگین نسازد، گفتند: بسیار خوب. ص: 61 فردا عصایش را
بدست گرفت و بر بلندترین بام کاخش بر آمد و ایستاد و بر عصایش تکیه زد تا بشادي بر همه ممالکش نگاه کند و خوش باشد
بدان چه داده شده ناگاه چشمش بجوانی زیبارو و خوشپوش افتاد که از یک گوشه کاخش درآمد، چون سلیمان او را دید گفت:
چه کسی تو را بکاخ آورد با اینکه من خاستم امروز تنها باشم باجازه که در آمدي؟ جوان گفت: پروردگار این کاخ مرا راه داد و
باجازه او آمدم، سلیمان گفت پروردگارش سزاوارتر است بدان از من، تو چه کسی؟ گفت: من ملک الموتم، گفت: براي چه
آمدي؟ گفت: آمدم جانت را بگیرم، گفت انجام ده آنچه را فرمان داري، این روز شادیم بود و خدا نخواست بیاو شاد باشم. همان
تکیه بر عصا ملک الموت جانش را گرفت، و مرده بر عصا تکیه زده بر جا ماند تا خدا خواست و مردم بدو نگاه میکردند و
میپنداشتند زنده است و در باره او بوسوسه و اختلاف افتادند، برخی گفتند: سلیمان این همه روز تکیه بر عصا ایستاده بیخستگی و
بیخواب و بیخوراك و بینوشابه او پروردگار ما است و باید او را بپرستیم گروهی گفتند: سلیمان جادوگر است و چشم بندي کرده
و در واقع چنین نیست، و مؤمنان گفتند سلیمان بنده و پیغمبر خداست و خدا بهر چه خواهد کار او را راست آورد. و چون اختلاف
بالا گرفت خداوند موریانه را فرستاد تا در عصایش تنید و درونش را خورد و شکست و سلیمان برو از بالاي کاخ بزمین در افتاد و
و چون » جن از موریانه قدردانی کردند، از این رو موریانه در جایی نباشد جز اینکه آب و گل دارد، و آنست قول خدا عزّ و جلّ
انجام دادیم مرگش را رهنما نشد آنان را بر مرگش جز جانور زمین که عصایش جوید و در افتاد روشن کردند پریان که اگر غیب
صفحه 31 از 121
فَلَمَّا خَرَّ » سپس امام صادق فرمود: بخدا آیه چنین فرود نشده و همانا بدین لفظ فرود شده .« دانستند در عذابی خوارکننده نمیماندند
171 -: بسندي : -36 در خصال- 2 « ص: 62 الْعَذابِ الْمُهِینِ « تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ما لَبِثُوا فِی
از سهل بن غزوان بصري که شنیدم امام ششم میفرمود: یک زنی از پریان بنام عفراء بنوبت میآمد نزد پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و
سخن او را میشنید و میرفت نزد نیکان پریان و بدست او مسلمان میشدند، و پیغمبر او را نیافت و از جبرئیل در باره او پرسش کرد،
گفت بدیدار یکی از خواهران دینی خود رفته که براي خدا او را دوست دارد. پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله فرمود خوشا بحال کسانی
که براي خدا همدیگر را دوست دارند، راستی خدا تبارك و تعالی در بهشت ستونی از یک دانه یاقوت سرخ آفریده که بر آن 70
هزار کاخ است و در هر کاخی 70 هزار اتاق و آن را خدا براي دوستان و دیدارکنندگان یک دیگر در راه خدا آفریده. سپس
فرمود: اي عفراء چه دیدي؟ گفت: عجائب بسیار، فرمود: عجبتر چیزي که دیدي چه بود؟ گفت ابلیس را در دریاي اخضر روي
سنگی سفید دیدم که دست بآسمان برآورده و میگوید: معبودا چون بسوگند خود وفا کردي و مرا بدوزخ بردي من از تو خواهش
دارم بحق محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین که مرا از آن رها کنی و با آنان محشور کنی. من گفتم: اي حارث این نامها که
بدانها دعا میکنی چه باشند؟ گفت من آنها را 7 هزار سال پیش از آفرینش آدم بر ساق عرش دیدم و دانستم آنها ارجمندترین
آفریدههایند نزد خدا عزّ و جلّ و من از خدا بحق آنها خواهش میکنم، پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: بخدا اگر همه اهل زمین
اي قوم » خدا را بدین نامها خوانند البته آنها را اجابت کند. 37 - در تفسیر علی بن ابراهیم- 622 - در قول خدا حکایت کلام پریان
همه حکایت از پریانست. و سبب نزول این آیه آن بود که پیغمبر صلّی « ما شنیدیم تا آنجا که فرماید آنان در گمراهی آشکاریند
اللَّه علیه و آله از مکه ببازار عکاظ رفت و زید ص: 63 بن حارثه با او بود و مردم را باسلام میخواند، و کسی
باو پاسخ نداد و کسی که آن را پذیرد نیافت سپس بمکه برگشت، و چون بجائی رسید بنام وادي مجنه در دل شب با قرآن نماز
شب خواند و چند تن پري باو گذر کردند. و چون قرائت رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله را شنیدند گوش دادند و چون گوش
گرفتند بهم گفتند خاموش باشید و چون پایان یافت و رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله از قرائت پرداخت برگشتند نزد قوم خود بیم
دهنده گفتند اي قوم ما و البته ما کتابی شنیدیم که پس از موسی فرو آمده و تصدیق کند آنچه برابر او است و بدرستی ره نماید
براه راست، اي قوم ما بپذیرید داعی خدا را و باو بگروید- تا فرموده- آنان در گمراهی آشکارند، و آمدند نزد رسول خدا صلّی اللَّه
قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ » علیه و آله و مسلمان شدند و گرویدند و رسول خدا آداب اسلام را بآنها آموخت. و به پیغمبر خود فرو فرستاد
تا پایان همه سوره و خدا گفته آنها را باز گفت و رسول خدا از خودشان کسی بر آنها گماشت و همه وقت « اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ
برسول خدا مراجعه میکردند و آن حضرت بامیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: تا بآنها بیاموزد و آنها را فقیه سازد، برخی مؤمن باشند
و برخی کافر و هم ناصبی و یهودي و ترسا و گبر و آنها فرزندان جان باشند. و از عالم سؤال شد مؤمنان جن ببهشت میروند؟ فرمود:
نه ولی خدا را بنگاه هست میان بهشت و دوزخ که مؤمنان جن و فاسقان شیعه در آنها باشند. 38 - در کافی (یافت نشده ولی در
تهذیب است (ج 1 ص 101 ): بسندش از لیث که از امام ششم علیه السّلام پرسیدم کسی با استخوان یا پشکل یا چوب استنجاء کند،
- فرمود: استخوان و سرگین خوراك پریانند که با رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله قرار داد کردند، و با هیچ کدام شایسته نیست. 39
89 بسندي تا امیر المؤمنین علیه السّلام که چون خدا تبارك و تعالی خواست بدست خود آفریدهاي آفریند پس از 7 : در علل- 1
، هزار سال از گذشت جن و نسناس در زمین و کار خدا این شد که آدم را براي تقدیر و تدبیریکه در آسمان آسمان و جهان، ج 7
ص: 64 و زمین خواهد و داند و براي آنچه خواهد آفریند، پرده آسمانها را برداشت و بفرشتهها فرمود: بنگرید خلق من در زمین از
جن و نسناس چه میکنند؟ چون فرشتهها گناه و خونریزي و فساد آنها را در زمین دیدند بناحق بر آنها گران آمد و براي خدا خشم
گرفتند و افسوس خوردند بر اهل زمین و نتوانستند خشم خود را فرو خورند و گفتند پروردگارا توئی عزیز و توانا، جبار و قاهر و
عظیم الشان اینانند خلق ناتوان و خوار زمینت که در قبضه قدرتت میچرخند و روزیت را میخورند و از عافیت تو بهرهمندند و
صفحه 32 از 121
نافرمانی کنند با این گناهان بزرگ و تو افسوس نداري و خشم نگیري و انتقام نکشی از آنچه از آنها شنوي و بینی این بر ما ناگوار
بر آنها تا حجت من « راستی من در زمین جاگزین گذارم » : است و آن را بزرگ شماریم. چون خدا از فرشتهها این را شنید فرمود
منزهی تو آیا در آن نهی کسی که تباهی انگیزد و خونریزد و ما تسبیح گوئیم بسپاست و » باشد بر آفریدگانم، فرشتهها گفتند
تقدیس کنیم برایت گفتند آن جاگزینرا از ما بنه که نه تباهی انگیزیم و نه خونریزیم. خدا جلّ جلاله فرمود: اي فرشتههایم، من
دانم آنچه شما ندانید، من میخواهم بدست خود آفریدهاي سازم که نژادش را پیغمبرانی مرسل، بندگانی خوب و امامانی رهبر نمایم
و آنان را خلفاي خود در زمین خود سازم تا از گناهان باز دارند و بطاعتم وادارند، و براهم ببرند، و آنان را حجت خود کنم براي
پوزش و بیم، و نسناس را از زمینم جدا کنم، و آن را از آنها پاك کنم، و پریان نافرمان سرکش را از خلق خوبم دور کنم و در هواء
و اطراف زمین اندازم تا در کنار نژاد آفریدهام نباشند و میان پریان و آفریدهام پرده کشم تا نژادش پریان را نبیند و انس و آمیزش با
آن نکند، و هر که نافرمانیم کند از نژاد آفریدهام که او را براي خود برگزیدم بجایگاه نافرمانانش برم و باکی ندارم. فرشتهها گفتند:
پروردگارا هر چه خواهی کن، ما ندانیم جز آنچه تو بما ص: 65 آموختی زیرا توئی بسیار دانا و حکیم-
و جانّ » الخبر- گویم: تمام این خبر در باب آنچه قوام تن آدمی بدانست گذشت. 40 - در تفسیر علی بن ابراهیم ( 351 ) در قول خدا
فرمود: او پدر ابلیس بود، و فرمود: پریان فرزندان جانند مؤمن دارند و کافر و یهود و ترسا و « را آفریدیم پیش از او از آتش سوزان
کیشهاي چند، و شیاطین فرزندان ابلیسند در آنها مؤمن نیست جز یکی بنام هام بن هیم بن لاقیس بن ابلیس که نزد رسول خدا صلّی
اللَّه علیه و آله آمد و او را تنومند و بزرگ و هراسناك دید و فرمود: تو کیستی؟ گفت: من هام بن هیم بن لاقیس بن ابلیس، روزي
که هابیل کشته شد پسربچهاي بودم چند ساله که از عصمت باز میداشتم و بتباه کردن خوراك فرمان میدادم. رسول خدا صلّی اللَّه
علیه و آله فرمود: چه بد باشد جوان پرآرزو و برناي نیازمند بفرمان گفت: اي محمّد اینها را واگذار من بدست نوح توبه کردم، و
بهمراه او در کشتی بودم و او را بر نفرین بقومش سرزنش کردم، من با ابراهیم بودم که در آتشش افکندند و خدا آن را سرد و
سلامت ساخت، با موسی بودم که خدا فرعون را غرق کرد و بنی اسرائیل را نجات داد، با هود بودم که بقوم خود نفرین کرد و
منش سرزنش کردم، با صالح بودم و او را بنفرین بر قومش سرزنش کردم، و همه کتابها را خواندم و همه بوجود تو مژده دهند و
پیغمبران بتو سلام میرسانند و میگویند تو برتر و ارجمندتر پیغمبرانی، از آنچه خدا بتو فروآورده چیزي بمن یاد بده. رسول خدا صلّی
اللَّه علیه و آله و سلم بامیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: او را بیاموز، هام گفت: اي محمّد ما فرمان نبریم جز از پیغمبر یا وصیّ پیغمبر،
این کیست؟ فرمود: این برادرم و وصیم و وزیرم و وارثم علی بن ابی طالب است، گفت: بچشم، نامش را در کتب الیا یافتیم، و شب
هریر در صفین نزد امیر المؤمنین علیه السّلام آمد. 41 - در دلائل طبري و بصائر- 132 - بسندي از ابی حمزه ثمالی که همراه امام
ششم بودم میان مکّه و مدینه، ناگاه بچپ خود رو کرد و سگی سیاه بود ص: 66 و فرمود: تو را چیست؟
خدایت زشت کناد چه شتابی داري؟ مانند پرنده سرعت داشت گفتم: این چیست قربانت؟ فرمود: عثم پیک پریانست، هشام اکنون
مرده و او میپرد تا خبر مرگش را بهر شهري برساند، در کافی (ج 6 ص 553 فروع) مانندش آمده. 42 - در مناقب ابن شهر آشوب
است که امام پنجم علیه السّلام فرمود: ابو خالد کابلی روزگاري از عمرش را در خدمت امام چهارم گذراند، و باو نالید از اشتیاق
بپدر و مادرش، فرمود: اي ابو خالد فردا مردي از شام آید که درجه و مال فراوان دارد و بدخترش از اهل زمین پیشامدي رخ داده، و
دنبال پزشکی هستند که او را درمان کند، چون شنیدي آمده نزدش برو و بگو من او را درمان کنم بمزدي برابر دیه او که 10 هزار
درهم است، و بدانها دلگرم مشو که آنچه جوئی بتو خواهند داد. فردا بامداد آن مرد و همراهانش آمدند، از بزرگان اهل شام بود
در جاه و مال گفت: پزشکی نیست که دختر این مرد را درمان کند؟ ابو خالد گفت من او را در برابر 10 هزار درهم درمان کنم و
اگر بپردازید شرط میکنم که دیگر درد او برنگردد و با او قرار کردند 10 هزار درهمش بدهند و او نزد امام علیه السّلام آمد و
گزارش داد فرمود: من میدانم با تو نامردي کنند و بتو نپردازند، اي ابو خالد برو و گوش چپ آن دختر را بگیر و بگو: اي خبیث
صفحه 33 از 121
علی بن الحسین بتو فرماید از این دختر بیرون شو و بدو برنگرد، ابو خالد فرمان را انجام داد و او هم برون رفت و دخترك بهوش
آمد و ابو خالد وجه قرار درخواست کرد و باو ندادند و اندوهگین برگشت، امامش فرمود: چرا غمگینت بینم، مگرت نگفتم با تو
نامردي کنند آنها را وانه که البته بتو مراجعه کنند، و چون تو را دیدار کردند بگو: من او را درمان نکنم تا مال را بدست علی بن
الحسین بسپارید. و برگشتند نزد ابی خالد و درخواست درمان کردند و او هم گفت: من درمانش نکنم تا وجه را بدست علی بن
الحسین علیه السّلام بسپارید که مورد اعتماد من و شما است، و پذیرفتند و پول را بدست امام علیه السّلام سپردند، و ابو خالد نزد
، دختر آمد و گوش چپش را گرفت و گفت: اي خبیث، علی بن الحسین علیه السّلام فرماید: از این دختر برون آسمان و جهان، ج 7
ص: 67 شو، و جز از راه خوبی باو نپرداز که اگر برگردي تو را با آتش فروزان خدا بوزم آتشی که بر دلها نشیند و از او برآمد، و
امام آن مال را به ابو خالد داد و ببلاد خود رفت. خرائج- با اختلاف تعبیر آن را آورده- 159 - کشی در رجال خود- 81 ط 1 و
121 ط 2 آن را آورده. 43 - در ارشاد مفید- 181 ط 1 و در اعلام الوري- 182 - گفته: در آثار از ابن عباس است که چون پیغمبر
براي نبرد با بنی المصطلق بیرون شد، از راه کناري گرفت و شب رسید و نزدیک دره سختی منزل کرد، و در پایان شب جبرئیل
فرود آمد و باو گزارش داد که گروهی از کفار جن در درون دره جا گرفتند و میخواهند نیرنگی زنند و بیارانش ضرر رسانند
هنگام گذشتن از آن. پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم امیر المؤمنین علیه السّلام را خواست و فرمود: بدین دره برو و دشمنان جن
خدا آهنگ تو کنند آنها را با نیروي خدا داد خود دفع کن و بنام خدا که بویژه دانش آن را بتو داده پناه بر، و صد مرد از سپاه
مختلط خود با او فرستاد، و بآنها فرمود با او باشید و فرمانش را ببرید. امیر المؤمنین بسوي دره رفت و چون نزدیک لبه آن رسید بآن
صد کس فرمود: نزدیک لبه بایستید و کاري نکنید تا بشما اجازه دهم و خود تا لب درّه پیش رفت و بخدا از دشمنانش پناه برد و
نام خدا بزبان آورد با اسماء حسنی و اشاره کرد بهمراهان که نزدیک او آیند و آنها نزدیک شدند بمسافت یک تیر پرتاب، و قصد
فرود شدن بدرّه نمود که بادي تند وزید که نزدیک بود همه را برو دراندازد و گام آنها از ترس دشمن پایدار نمیماند از هراس
آنچه بدانها رسیده بود. امیر المؤمنین فریاد زد: من علی بن ابی طالب بن عبد المطلب هستم وصی رسول خدا و عمو زاده او اگر
خواهید بر جا مانید، و در چشم همراهان مردمی پدید شدند چون هندوان که گویا شعلههاي آتش در دست دارند و در کنارههاي
درّه جا گرفته بودند، و امیر المؤمنین علیه السّلام بدرون درّه نفوذ کرد و قرآن میخواند و با ص: 68 شمشیرش
براست و چپ اشاره میکرد و درنگی نکرد که آن اشخاص چون دود سیاهی شدند و امیر المؤمنین تکبیر گفت و از دره بالا آمد، و
با آن سپاه ایستاد تا مکان از آنچه دود و غبار داشت پاك شد. یاران رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم گفتند یا ابا الحسن چه
دیدي؟ نزدیک بود از هراس بر تو هلاك شویم بیشتر از آنچه براي خود در هراس بودیم، فرمود: چون دشمن چشمرس من شد و
نامهاي خدا را بر آنها بلند کردم زبون شدند و دانستم چه بیتاب شدند و بیترس بدرون دره رفتم، و اگر بجاي خود ایستاده بودند
همه را نابود میکردم، خدا نیرنگ آنها را کفایت کرد و از مسلمانان شر آنها را گردانید، و هر چه از آنها ماندهاند پیش از من نزد
پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم رسند و ایمان آورند. و امیر المؤمنین و همراهانش نزد رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم
برگشتند و بوي گزارش داد و شادمان شد و در باره او دعاي خیر کرد و فرمود: یا علی هر کدام از خدا ترسیدند پیش از تو نزد من
آمدند و مسلمان شدند و من اسلام آنها را پذیرفتم. 44 - در ارشاد است که این حدیث را عامه هم مانند خاصّه نقل کردند و چیزي
از آن را منکر نشدند و معتزله که بعقیده برهمنان گرائیدند آن را رد کردند و چون حدیثشناس نیستند آن را منکرند و در این
روش براه زنادقه رفتند که بقرآن و آنچه در باره جن و ایمانشان بخدا و رسول او دارد طعن زدند و هم بدان چه خدا در سوره الجن
از آن حکایت کرده که گفتند: البته ما شنیدیم قرآنی را شگفتآور تا آخر گزارشی که در این سوره از آنها داده. و چون اعتراض
زنادقه با معجزه بودن قرآن و شگفتی خیره کن آن باطل است طعن معتزله هم در این خبري که روایت کردیم باطل است چون در
عقل چیزي نشدنی نیست و روایت از دو طریق شیعه و سنی رسیده، و روایات دو دسته مخالف برهان صحت آنست، و انکار
صفحه 34 از 121
نامنصفانه معتزله و مجبره زیانی در آنچه ذکر کردیم ندارد که عمل بدین روایت لازم است، چنانچه انکار ملحدان و دستههاي
زندیقان و یهود و ترسا ص: 69 و مجوس و صائبه زیانی بصحت اخبار معجزههاي پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله
و سلم چون شق القمر، ناله ستون، تسبیح سنگریزه در کف آن حضرت و شکایت شتر و گفتار ذراع و آمدن درخت و برآمدن آب
از میان انگشتانش در حوض وضوء و سیر کردن جمع بسیار با خوراك اندك ندارد با اینکه راویان این معجزهها راستگویند و
حجت بدانها تمام است. و سخن را کشانده تا گفته- پیوسته ناصبیان نادان و معاند را یابم که از خبر برخورد امیر المؤمنین علیه
السّلام و دفع شر آنها از پیغمبر و یارانش اظهار تعجّب کنند و بدان بخندند و روایت را از خرافات بیهوده شمارند، و در اخبار
معجزههاي دیگرش هم چنین کنند و گویند اینها از جعل شیعه است که براي کسب روزي یا تعصب بدو افتراء بستند. و این خود
گفته زنادقه و همه دشمنان اسلام است در آنچه قرآن بدان گویا است از خبر جن و اسلام آنان و گفتارشان که إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً
تا آخر و در آنچه از خبر ابن مسعود ثابت است از داستان شب پریان و دیدار وي از آنان مانند هندوان و جز آن از معجزههاي
رسول که از همه اظهار تعجب کنند و چون خبرش شنوند بدان بخندند و هم باحتجاج بر صحت آن استهزاء کنند و بیاندازه اسلام
و مسلمانان را دشنام دهند و آنها را بعجز و نادانی و جعل اباطیل نسبت دهند تا آخر آنچه- قده- افاده کرده. 45 - در کتاب دلائل
طبري: بسندش از امام پنجم علیه السّلام که ابو محمّد علی بن الحسین علیه السّلام با جمعی دوستانش و مردم دیگر بمکه میرفت و
چون به عسفان رسید موالیش چادرش را در جایی از آن بر پا کردند. و چون امام بدان جا رسید فرمود: چگونه در اینجا چادر
زدید، اینجا جاي قومی از پریانست که دوستان و شیعه ما هستند، و این کار بدانها زیان دارد و جاي آنها را تنگ میکند، گفتند، آن
را ندانستیم و خواستند چادر را بکنند، و آوازي شنیدند و کسی را ندیدند، میگفت: یا ابن رسول اللَّه، چادرت را از اینجا بدیگر
ص: 70 جاي مبر، ما پذیرائیم و این لطفی است که بتو پیش داریم و دوست داریم از تو تشرف بریم بدین
وضع. ناگاه در کنار چادر طبق بزرگی نمودار شد و همراهش طبقهاي دیگر بود از انگور و انار و موز و میوههاي بسیار و ابو محمّد
همراهانش را دعوت کرد و خود خورد و آنان هم خوردند از آن میوهها. در امان الاخطار: بیسند آن را از دلائل نقل کرده، در
النجوم هم بسندي تا امام چهارم مانندش را آورده- 93 - دلائل الامامه. بیان: دلالت دارد بر جواز تصرّف در آنچه پریان آورند
چنانچه مقتضاي اصل است. 46 - در عیون المعجزات سید مرتضی- 37 -: بسندي از سلمان که یک روز پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله
و سلم در ابطح نشسته بود و گروهی اصحابش با او بودند و رو بما داشت و حدیث میفرمود: و ناگاه نگاه کردیم بگردبادي که
برخاست و گرد بر آورد و پیوسته نزدیک میشد و گرد بالا میگرفت تا برابر پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم ایستاد و از میانش
شخصی که بود بر آمد و گفت: یا رسول اللَّه من نماینده تیره خویشم، بتو پناهندهایم ما را پناه ده و با من از طرف خود کسی را
بفرست تا از تیره ما بازرسی کند زیرا پارهاي از آنها بر ما شوریدند و ستم کردند تا میان ما و آنها بحکم خدا و کتابش قضاوت
کند، و از من پیمان اکید بگیر که آن کس را در فرداي فردا سالم برگردانم جز اینکه از خدا برایم پیشامدي کند. پیغمبر صلی اللَّه
علیه و آله و سلم باو فرمود: تو کیستی؟ قومت کیانند؟ گفت: من عرفطه پسر شمراخ یکی از بنی نجاح، من و گروهی از خاندانم
استراق سمع میکردیم، و چون از این کار جلوگیري شدیم ایمان آوردیم و چون خدایت به پیغمبري برانگیخت بتو ایمان آوردیم که
خود میدانی و البته تو را باور کردیم، و برخی از قوم با ما مخالفت کردند و بهمان دین که داشتند ماندند، و میان ما و آنها اختلاف
شد ص: 71 و آنان در شمار و نیرو از ما بیشند و بر آب و چراگاه چیره شدند و بما و چهار پایان ما زیان
رساندند بهمراه من بفرست کسی که میان ما قضاوت کند بحق. پیغمبر باو فرمود: چهره بگشا تا تو را بصورتی که داري بنگریم،
گوید: صورت گشود و باو نگاه کردیم مردي بود پر از مو، سر درازي داشت، چشمهاي درازي بدرازاي سرش، و حدقههاي خرد و
دندانها چون دندان درندهها و پیغمبر از او پیمان گرفت که کسی را که با وي فرستد فردا برگرداند. و چون از آن پرداخت رو بابی
بکر کرد و فرمود: بهمراه برادر ما عرفطه برو و بررسی وضع آنها بنما و میان آنها حکم بحق بکن، گفت یا رسول اللَّه آنها کجایند؟
صفحه 35 از 121
فرمود: در زیر زمین، ابو بکر گفت چگونه توانم زیر زمین بروم؟ و میانشان بحق حکم کنم، و زبانشان را نمیفهمم. سپس رو بعمر بن
خطاب کرد و همان را که بابی بکر فرمود باو فرمود و همان جواب را شنید، و رو بعثمان کرد و همان را فرمود و جواب آنها را از او
شنید. سپس علی علیه السّلام را خواست و باو فرمود: اي علی با برادرمان عرفطه برو تا قومش را دریابی و بکار آنها رسیدگی کنی و
میان آنها بدرستی قضاوت کنی، امیر المؤمنین با عرفطه برخاست و شمشیر بست. سلمان، گوید: من بدنبالشان رفتم تا بمیان درّه
رسیدند و امیر المؤمنین بمن نگرید و فرمود: اي ابا عبد اللَّه خدا از کوشش تو قدر دانی کند برگرد و ایستادم بدانها نگران بودم که
زمین شکافت و بدرون آن رفتند و من برگشتم و افسوس بسیار خوردم که خدا داند و همه براي نگرانی بر امیر المؤمنین علیه السّلام
بود پیغمبر بامداد کرد و با مردم نماز بامداد خواند و آمد و بر صفا نشست و یارانش گرد او بودند. و امیر المؤمنین دیر کرد و روز
برآمد و سخن بسیار شد و ظهر شد و گفتند پري نیرنگ زد به پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم و خدا ما را از دست ابی تراب
ص: 72 راحت کرد و افتخار ببرادر زاده را از پیغمبر گرفت، و پر گفتند تا پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم
نماز ظهر را خواند و بجاي خود در صفا برگشت، و پیوسته با یارانش در گفتگو بود تا نماز عصر رسید و مردم بسیار گفتند و اظهار
نومیدي از امیر المؤمنین نمودند. پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم نماز عصر را هم خواند و آمد بر صفا نشست و باندیشه امیر
المؤمنین اندر شد و منافقان شماتت بوي را پدید کردند و نزدیک غروب خورشید شد و مردم یقین بنابودي علی پیدا کردند که
ناگاه صفا شکافت و امیر المؤمنین علیه السّلام از آن بر آمد و از شمشیرش خون میچکید و عرفطه همراهش بود پیغمبر صلی اللَّه
علیه و آله و سلم برخاست میان دو چشم و پیشانیش را بوسید و فرمود: چه تو را تاکنون از من باز داشت؟ گفت: رفتم نزد پریان
بسیاري که شوریده بودند بر عرفطه و قومش از منافقان و آنها را بیکی از سه کار خواندم و نپذیرفتند: آنها را دعوت کردم مسلمان
شوند نپذیرفتند، دعوت کردم جزیه بدهند نپذیرفتند دعوت کردم با عرفطه و قومش سازش کنند و پارهاي از چراگاه و آب را
بعرفطه و قومش بدهند باز نپذیرفتند. پس شمشیر میان آنها نهادم و 80 هزارشان را کشتم تا بجان آمدند و خواهش امان و سازش
کردند، و آنگاه مؤمن شدند و برادر هم گردیدند و اختلاف برخاست و پیوسته تاکنون با آنها بودم، عرفطه گفت: یا رسول اللَّه خدا
546 - فروع-: بسندي از امام ششم علیه السّلام خانهاي نیست که در آن کبوتر : بتو و امیر المؤمنین جزاي خیر دهاد. 47 - در کافی- 6
باشد و باهل آن خانه از پریان آفتی رسد، راستی کمخردان پریان بازي کنند در خانه و سرگرم بازي با کبوتر شوند و اهل خانه را
552 فروع-: بسندي تا بیکی از دو امام که سگ سیاه ص: 73 یک دست از : وانهند. 48 - و از همان- 6
پریانست. 49 - و در همان: در ص 553 -: بسندش تا رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم که سگها از پریان ناتوانند و اگر کسی از
شما خوراکی دارد و از آنها برابر او است باو بخوراند یا آن را براند که دم بدي دارند. 50 - و از همان: در همان صفحه: بسندي که
پرسیدند امام ششم علیه السّلام را از سگها، فرمود: هر سیاه یک رنگ و هر سرخ یک رنگ و هر سفید یک رنگ آفرینش سگانند
از پري و آنچه دو رنگ است مسخ شده از پري و آدمی است. بیان: بسا مقصود اینست که مایه آفرینش سگ از جنّ است براي
آنچه بیاید که سگ از آب بینی ابلیس آفریده است، یا اینکه در وصف مانند آنها است، یا جن بصورت آنها درآیند، یا اینکه چون
سگ از مسخشدهها است برخی از آدمی مسخ شدند و برخی از پري. 51 - در اختصاص- 109 -: بسندي از امام ششم علیه السّلام
که خدا عزّ و جلّ فرشتهها را از انوار آفریده و جان را از آتش و یک صننف جن از جانست از باد و صنفی جن از آب. میگویم:
تمام این حدیث در باب قوام تن آدمی است. 52 - در تقریب المعارف از ابی صلاح حلبی بنقل از تاریخ واقدي از عبد اللَّه بن سائب
که چون عثمان کشته شد نزد حذیفه در مدائن رفتند و گفته شد اي ابا عبد اللَّه هم اکنون بر سر پل مردي را دیدم که بمن باز
گفت: عثمان کشته شده گفت آن مرد را میشناسی؟ گفتم گمانم بشناسم ولی خوب وراندازش نکردم، حذیفه گفت او عیثم جنی
است که خبرگزار است و آن روز را ضبط کردند و یافتند در همان روز کشته شده. 52 - در علل محمّد بن علی بن ابراهیم: علت
اینکه پریان ببهشت نروند اینست که از آتش آفریده شدند و بهشت نور است، و نور و آتش با هم سازگار نیستند آسمان و جهان،
صفحه 36 از 121
ج 7، ص: 74 و از عالم علیه السّلام پرسش شد که چون ببهشت نروند پس کجا باشند؟ فرمود: خدا آغلها میان بهشت و دوزخ
آفریده آسمان و زمین را » ساخته که مؤمنان پري و فاسقان شیعه در آنها باشند. 53 - در تفسیر علی بن ابراهیم- 298 -: در قول خدا
که جان پدر جن و انواع پرندهها را در روز چهارشنبه آفرید. 54 - در احتجاج- 179 - بیسند از امام پنجم در جواب « در شش روز
پرسشهاي طاوس یمانی که گفت: چرا جن را جن نامیدند فرمود: چون در نهانند و دیده نشوند. 55 - در تفسیر امام- 149 - باو
و چون بفرشتهها گفتیم براي آدم سجده کنید و » گفتند ابلیس فرشته نبود؟ فرمود: نه، بلکه از جن بود آیا نشنوید خدا میفرماید
- و جان را پیش از آن از آتش زلال آفریدیم 37 » و همانست که خدا فرموده « سجده کردند جز ابلیس که از جن بود، 51 - الکهف
-56 تفسیر الفرات: بسندي از معصوم که جبرئیل در خانه ام سلمه به پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم نازل شد و گفت یا « الحجر
جز ابلیس » محمّد ستیزه میان اشراف فرشتههاي آسمان چهارم در گرفته که از پریان قوم ابلیسند که خدا در قرآن در بارهاش فرموده
که از جن بود و از فرمان پروردگارش بیرون رفته، خدا بفرشتههاي نامبرده وحی کرد بر چه ستیزه کردید با هم تراضی کنید بحکم
یک آدمیزاده که میان شما قضاوت کند، گفتند راضی هستیم خدا بدانها وحی کرد بچه کسی راضی هستید؟ گفتند به علی بن ابی
طالب. خدا یک فرشته آسمانی را از آسمان دنیا با یک بساط و دو تخت نزد پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم فرستاد و باو گزارش
داد براي چه آمده و پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم علی بن ابی طالب علیه السّلام را خواست و او را بر بساط نشانید و بهر دو
تخت بست و در دهانش آب دهان انداخت و فرمود: اي علی خدا دلت را برجا دارد و حجّتت را میان دو چشمت نهد، و او را
بآسمان بالا بردند. و چون فرود آمد گفت: اي محمّد خدا سلامت میرساند و میفرمایدت: بالا بریم ص: 75
569 - فروع: بسندش از ابی جعفر :- بریم درجههاي هر که را خواهیم و بالا دست هر دانشمندي پر دانشی است. 57 - در کافی- 5
علیه السّلام که گبرها نامبرده شدند و اینکه میگویند ازدواج ما مانند ازدواج فرزندان آدم است، و آن را دلیل جواز ازدواج محارم
آورند فرمود: آن را بر شما حجت نسازند، چون هبۀ اللَّه بالغ شد آدم گفت پروردگارا زنی به هبۀ اللَّه بده و خدا حوریه از بهشت
برایش فرستاد و چهار پسر آورد و سپس خدا او را بالا برد. و چون پسران هبۀ اللَّه بالغ شدند، گفت: پروردگارا به پسران هبۀ اللَّه زن
بده، خدا باو وحی کرد که از مردي از پریان که مسلمان بود چهار دخترش را براي پسران هبۀ اللَّه همه خواستگاري کند، و آنها را
به زنی گرفت، و هر چه زیبائی و بردباري و نبوتست از اثر حوریه است و هر چه سبکی و تندیست از اثر پري است. 58 - عیاشی از
امام پنجم علیه السّلام که براي آدم چهار پسر آمد و خدا چهار حوریه فرستاد و بهر کدام یکی بزنی داد و فرزندان آوردند، و آنگه
خدا آنها را بالا برد و بدان چهار پري بزنی داد و نژاد در آنها پایدار شد، هر چه بردباریست از آدم است، و هر چه زیبائی از اثر
240 ط آخوندي: بسندي از 59 - در فقیه- 3 .(215 : حوریه است و هر چه زشتی و بد خلقی است از اثر پري است (تفسیر عیاشی 1
امام پنجم علیه السّلام که خدا تبارك و تعالی حوریهاي از بهشت نزد آدم فرستاد و او را بیکی از پسرانش بزنی داد و بپسر دیگرش
- دختري از جان بزنی داد، هر چه میان مردم زیبائی بسیار است و خوشرفتاري از حوریه است و هر چه بدخلقی از دختر پریست. 60
در احتجاج- 118 - در پاسخها که امیر المؤمنین علیه السّلام به یهودي داده در باره فضیلت محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم بر همه
پیغمبران تا فرموده یهودي گفت: این سلیمانست که شیاطین مسخر او بودند و برایش هر چه میخواست از محاریب و مجسمهها
میساختند. ص: 76 علی علیه السّلام فرمود: البته چنین بود ولی بمحمد به از آن داده شد شیاطین کافر بودند و
مسخر سلیمان شدند ولی شیاطین مسخر محمّد شدند و مسلمانی گرفتند و اشراف نه گاه آنان نزد پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلّم
آمدند، از جن نصیبین و یمن از بنی عمرو بن عامر، از أجنه چون شصاه، مصاه، هملکان، مرزبان، ما زمان، نضاه، هاصب، هاضب و
که » همان نه تن بودند « و چون روآور کردیم به تو چند تن از پریان » عمرو همانهایند که خدا تبارك اسمه در بارهشان فرموده
جن در بطن نخله رو به پیغمبر آوردند. و عذر خواستند که آنها پنداشتند مانند اینکه شماها پنداشتید که خدا کسی « شنیدند قرآن را
را مبعوث نکند، و 71 هزار آنها آمدند و با او بیعت کردند که نماز و روزه و زکاة و حج و جهاد و خیرخواهی مسلمانان را انجام
صفحه 37 از 121
و این بهتر است از آنچه خدا بسلیمان داد، منزه است خدائی که آنها را براي « بر خدا ناروا گفتند » دهند. و عذر خواستند که آنها
نبوت محمّد مسخر کرد پس از اینکه متمرد بودند و پنداشتند خدا فرزند دارد، و بعثت او شامل پري و آدمی بیشمار شد. 61 - در
و راستش والا است جد پروردگار ما یعنی بختش » تفسیر علی بن ابراهیم- 698 -: بسندي از امام ششم علیه السّلام در باره گفته جن
فرمود: این دروغ پریان بود که خدایش نقل کرده و بسند دیگر از زراره که از امام پنجم علیه السّلام پرسیدم از قول خدا « بلند است
فرمود: مردي نزد کاهنی که شیطان بدو خبر « که بودند مردانی از آدمی پناه میبردند بمردانی از پري و فزودند آنها را دشواري »
میداد میرفت و میگفت بفلان شیطانت بگو که فلانی بتو پناه آورده. و علی بن ابراهیم در قول خدا وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ تا آخر آیه
گفته: جن بقومی از آدمیان وارد میشدند و اخباري که از آسمان شنیده بودند پیش از ولادت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلّم
یعنی زیان آنها را بیشتر میکردند، گفته: « فَزادُوهُمْ رَهَقاً » بآنها گزارش میدادند و مردمی از گزارش جن پیشگوئی میکردند، و معنی
-62 یعنی مذاهب مختلفه داشتیم ص: 77 « کُنَّا طَرائِقَ قِدَداً » بخس کاستی است و رهق شکنجه، و اینکه گفته
بصائر الدرجات- 28 - بسندش از امام ششم علیه السّلام که در این میان که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم یک روز نشسته بود
مردي بدرازي نخله خرما نزد او آمد و سلام کرد و پاسخش داد و فرمود مانند جن و سخنگوئی آنها است، اي بنده خدا تو کیستی؟
گفت: من هام پسر هیم بن لاقیس بن ابلیسم پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: میان تو و ابلیس جز دو پدر نیست، گفت: آري یا
رسول اللَّه فرمود: چند سال عمر کردي؟ گفت باندازه عمر دنیا جز اندکی، من هنگام کشتن قابیل هابیل را پسري بودم سخن فهم،
از عصمت باز میداشتم و به اجسام گردش میکردم و بقطع رحم فرمان میدادم و خوراك را تباه میکردم، پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله
و سلم فرمود: چه بد روشی است براي پیري اندیشمند و پسري نوجوان. گفت: یا رسول اللَّه من توبه کردم، فرمود: بدست که توبه
کردي؟ گفت بدست نوح که با او در کشتی بودم و از نفرینش بر قومش گله کردم تا گریست و مرا گریاند و گفت: از این رو من
بر آن کار پشیمانم و بخدا پناهم از اینکه از نادانها باشم. وانگه با هود بودم در مسجد بهمراه آنان که مؤمن بودند و او را هم بر
نفرین بقومش سرزنش کردم تا گریست و مرا گریاند و گفت. از این رو من از پشیمانانم و بخدا پناهم از اینکه از نادانها باشم، و من
بهمراه ابراهیم بودم که قومش بدو نیرنگ زدند و او را در آتش افکندند و خدا آتش را بر او سرد و سلامت ساخت، سپس با
یوسف بودم که برادرانش بر او حسد بردند و او را بچاه انداختند و من پیشی گرفتم بر او و او را بنرمی بر تک چاه رساندم، وانگه با
او در زندان بودم و او را آرام میکردم تا خدایش از آن برآورد. وانگه با موسی علیه السّلام بودم و یک سفر از تورات بمن آموخت
و گفت: اگر عیسی را دریافتی سلام مرا باو برسان و بدو برخوردم و سلامش رساندم و یک سفر از انجیل بمن آموخت و گفت اگر
محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلم را دریافتی سلام مرا باو برسان، و عیسی یا رسول اللَّه تو را سلام میرساند. پیغمبر صلّی اللَّه علیه و
آله فرمود بر عیسی روح و کلمه خدا و همه پیغمبران خدا و رسولانش تا آسمانها و زمین باشند سلام بر تو اي هام که سلام را
رساندي بگو چه حاجت داري؟ ص: 78 گفت: حاجتم اینست که خدایت براي امتت نگهدارد و آنها را
شایسته تو سازد و بدانها راستی نسبت بوصیّ پس از تو روزي کند، زیرا امتهاي پیشین براي نافرمانی اوصیاء نابود شدند، و یا رسول
اللَّه نیاز من اینست که سورههائی از قرآن بمن بیاموزي تا بدانها نماز گزارم، و رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم بعلی علیه
السّلام فرمود: یا علی بهام بیاموز و با او نرمی کن. هام گفت: یا رسول اللَّه این کیست که مرا بدو پیوستی؟ زیرا ما گروه پریان
فرمانداریم جز با پیغمبر سخن نگوئیم، پیغمبر فرمود: اي هام کدام کس را در کتاب وصی آدم یافتید؟ گفت: شیث بن آدم، فرمود:
که را وصی نوح یافتید؟ گفت: سام بن نوح، فرمود: وصی هود که بود؟ گفت یوحنا بن خزان عمو زاده هود، فرمود: وصیّ ابراهیم
که بود؟ گفت: اسحق بن ابراهیم، فرمود: وصی عیسی که بود؟ گفت شمعون بن حمون صفا عموزاده مریم. فرمود: در کتاب وصیّ
محمّد صلّی اللَّه علیه و آله را که یافتید؟ گفت: در تورات الیا است رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم فرمود: این الیا است، او
علی وصی من است، هام گفت، یا رسول اللَّه جز آن هم نامی دارد؟ فرمود: آري، او حیدره است، چرا از من این را پرسیدي؟
صفحه 38 از 121
گفت: ما در کتاب پیغمبران یافتیم که نام او در انجیل هیدارا است فرمود او حیدره است. فرمود: علی چند سوره از قرآن را بدو
آموخت، هام گفت: اي علی اي وصی محمّد همین که از قرآن آموختم مرا بس است؟ فرمود: آري اي هام اندك قرآن بسیار
است، وانگه هام برخاست نزد پیغمبر با او وداع کرد و نزد او برنگشت تا در گذشت صلّی اللَّه علیه و آله و سلم بیان: بسا اینکه گفت
یعنی دلیل باشد که گزارش مردم دیگر از سخن گفتن با پري دروغ است و جز پیغمبران و « ما فرمان داریم سخن نگوئیم الخ »
اوصیاء با آنها گفتگو ندارند، ولی ممکن است گفت: اگر چه آنها بدین فرمان دارند ولی دلیلی نیست که آن را انجام دهند چون
فرمان نبریم « سخن نگوئیم » پري و شیطان معصوم نیند با اینکه در برخی روایات این ص: 79 داستان بجاي
آمده. و بعلاوه روایات بسیار این باب و جز آن دلالت دارند که پري با مردم دیگر سخن گفته و باید این جمله را تاویل کرد که
مقصود سخن گفتن از راه طاعت و انقیاد است یا رو در رو و چشمگیر و شناسائی جن، یا مخصوص است ببرخی آنان یا جز آن.
-63 در بصائر- 28 -: بسندي از مفضل بن عمر که پولی از خراسان براي امام ششم آوردند بهمراه دو کس از یاران آن حضرت و
پیوسته آن را در گردن انداخته بودند تا به ري گذر کردند و یکی از یاران آن حضرت کیسهاي که هزار درهم داشت بآنها داد، و
هر روز آن کیسه را وامیرسیدند تا نزدیک مدینه رسیدند و یکی بدیگري گفت بیا تا پول را وارسیم، وارسیدند و همه برجا بود جز
همان کیسه که از ري بود و یکی بدیگري گفت خدا یاور است و بس، اکنون بامام علیه السّلام چه گوئیم؟ یکی بدیگري گفت:
امام کریم است، و امیدوارم بداند آنچه را ما باو خواهیم گفت: و چون بمدینه در آمدند نزد آن حضرت رفتند و مال را تحویل
دادند و بآنها فرمود: کیسه آن مرد رازي کجا است؟ و داستانش را گزارش دادند. بآنها فرمود: اگر آن کیسه را ببینید میشناسید؟
گفتند: آري، فرمود: اي کنیزك، آن کیسه چنان و چنین را بیاور، آن را برآورد و امام علیه السّلام بآنها نشان داد و فرمود: آن را
میشناسید؟ گفتند: همانست، فرمود: من در دل شب بپولی نیازمند شدم و پریانی را از شیعیانم گسیل داشتم و این کیسه را در خواب
که بودید برایم آوردند. 64 - و از همان- 28 -: بسندي از سعد اسکاف که نزد ابی جعفر علیه السّلام رفتم و اجازه شرفیایی خواستم
بناگاه شترانی بناگاه شترانی در خانه قطار بودند، و آوازهائی بلند بودند و از در قومی عمامه بر سر بیرون شدند مانند هندوها. گفت:
من نزد امام علیه السّلام رفتم و گفتم: یا ابن رسول اللَّه امروز دیر اجازه فرمودید ص: 80 و من مردمی دیدم
بیرون شدند عمامه بر سر و ناشناس، فرمود: اي سعد میدانی اینها که بودند؟ گفتم: نه فرمود: همکیشان پري تو بودند که میآیند
مسائل حلال و حرام و احکام دین خود را از ما میپرسند. 65 - و از همان:- 28 -: بسند از عمار سیستانی که من نیاز باجازه در
شرفیابی نزد امام ششم علیه السّلام نداشتم، و در منی یک شبانه روز در چادر او نشستم، و اجازه دادند به جوانانی مانند مردان
هندي، و عیسی شلقان بیرون آمد و ما از او خواستیم و بمن اجازه شرفیابی داد گوید: بمن فرمود: اي ابا عاصم از کی آمدي؟ گفتم:
پیش از آنها که نزد تو آمدند و ندیدم بیرون روند، فرمود: آنها قومی از پریان بودند مسائل خود را پرسیدند و رفتند. 66 - در بصائر
و دلائل طبري- 100 -: بسندش از سدیر صیرفی که امام پنجم علیه السّلام حوائجی را در مدینه داشت بمن سفارش داد، و در این
میان که در دره روحاء بر شترم سوار بودم ناگاه دیدم یک آدمی جامه اشرا بخود میپیچید گوید براي او ایستادم و پنداشتم تشنه
است و قمقمه را باو دادم، گفت: نیازي بدان ندارم و نامهاي که گل مهرش تر بود بمن داد، و نگاه کردم مهر امام علیه السّلام را
داشت گفتم چه وقت حضور نامه نویس بودي گفت هم اکنون و دیدم در نامه کارهائیست که بمن فرموده و نگاه برگرداندم و
کسی را ندیدم. گوید: امام علیه السّلام آمد و دیدارش کردم و گفتمش قربانت: مردي نامهاي با گل تر برایم آورد فرمود: کار
شتابانهاي که داشته باشیم یکی از آن پریها را بدنبالش فرستیم، و در روایت دیگر است که بما خانواده یارانی از پري داده شده که
چون کار شتابانه داریم آنها را بفرستیم. 67 - در دلائل الائمه- 101 : بسندي از سعد اسکاف که از ابی جعفر علیه السّلام با یاران
خود اجازه شرفیابی خواستیم و ناگاه هر تن که گویا از یک پدر و مادرند و جامه زرابی و قباهاي طاقی و عمامههاي زرد دارند وارد
شدند و زود بیرون آمدند، بمن ص: 81 فرمود: اي سعد آنها را دیدي؟ گفتم: آري، قربانت اینان چه کسانی
صفحه 39 از 121
بودند؟ فرمود برادران پري شما، آمده بودند از حلال و حرام خود پرسش کنند چنانچه شما بپرسید در باره آنها، گفتم: قربانت براي
شما نمایان شوند؟ فرمود: آري در بصائر- 27 - بسندش از سعد مانندش آمده. در اختصاص- 181 - بسندي از اصبغ بن نباته که ما با
امیر المؤمنین علیه السّلام در روز جمعه پس از عصر در مسجد بودیم مرد درازي که بدوي مینمود پیش آمد و سلام کرد بآن
حضرت و علی علیه السّلام باو فرمود: آن پري که نزد تو میآمد چه کرد؟ گفت: تا اکنون که برابرت ایستادم میآید و قطع رابطه
نکرده فرمود: آنچه از او بوده براي این قوم بازگو، نشست و ما باو گوش دادیم. گفت من در یمن پیش از اینکه خدا پیغمبرش را
مبعوث کند در خواب بودم ناگاه نیمه شب یک جنی آمد ما را با پا لگد کرد و گفت بنشین من هراسانه نشستم و گفت: بشنو،
گفتم چه بشنوم؛ گفت: در شگفتم از پري و اشتباهش وز سواري شترها با پلاسش میرود در مکه دنبال هدایت نیست پاکان پري
چون با نجاست کوچ کن سوي گزیده آل هاشم بین بچشمانت سرو سردار هاشم گوید: گفتم: بخدا در فرزندان هاشم خبري شده
یا میشود و برایم روشن نکرد و امیدوارم که روشن کند آن شب بیدار ماندم و در اندوه بامداد کردم و در شب آینده نیمه شب که
خواب بودم آمد مرا با پایش لگد کرد و گفت: بنشین و هراسان نشستم گفت: بشنو، گفتم چه بشنوم، گفت: در شگفتم از پري و از
گزارشهاي او وز سواري شترهایش ابا ابزار او میرود تا مکه میجوید هدایت را از آن مؤمنان جن نمیباشند چون کفار او کوچ کن
سوي گزیده خاندان هاشمی در میان تپهها و هم بر احجار او گفتم بخدا در فرزندان هاشم پدیده شده یا میشود و روشن نکرد
برایم و ص: 82 امیدوارم روشن کند و آن شب را بیدار ماندم و با اندوه صبح کردم و در شب آینده نیمه شب
که خواب بودم نزد من آمد و با پایش مرا لگد کرد و گفت: بنشین و هراسان نشستم و گفت بشنو گفتم: چه شنوم، گفت: در
شگفتی اندرم از جن و از اندیشهاش که سواري بر جهاز اشتران شد پیشهاش میرود تا مکه میجوید هدایت را از آن نیست جن
راستگو همچون دروغ از ریشهاش کوچ کن سوي گزیده هاشم نیکو خصال احمد آن بهتر سر و سردار خوشاندیشهاش گفتم: اي
دشمن خدا روشن گفتی، او کجا است گفت پشت مکه است و مردم را میخواند به شهادت بر یگانگی خدا و بر اینکه محمّد رسول
خداست، صبح کردم و شترم را زین کردم و بسوي مکه آمدم. در آغاز ورود بمکه بابی سفیان بر خوردم که سرور گمراهی بود بر
او سلام کردم و از حال عشیره پرسیدم، گفت در رفاهند جز اینکه یتیم ابی طالب دین ما را بتباهی کشیده، گفتم: نامش چیست،
گفت محمّد، احمد، گفتم: کجا است، گفت: خدیجه دختر خویلد را بزنی گرفته و در بر او آرمیده. مهار شترم را گرفتم و بر در
خانه خدیجه رفتم، شتر را زانوبند زدم و در را کوبیدم، پاسخم داد که کیست، گفتم: محمّد را میخواهم، گفت پی کارت برو، گفتم
خدایت رحمت کند من مردیم از یمن آمدم بامید اینکه خدا بمن منتی نهد دیدار او را بر من دریغ مکن. پیغمبر مهربان بود و شنیدم
میفرمود: اي خدیجه در را بگشا و گشود و وارد شدم و نور را در چهرهاش دیدم که نور در نور میکشد، و در پس او چرخیدم و
ناگاه مهر نبوت بر شانه راستش نقش بود و آن را بوسیدیم و در برابرش ایستادم و سرودم. منجئی آمد مرا بعد از سکوت و بیهشی
که نبد در آنچه من خواندم دروغ و ناروا ص: 83 در سه شب گفتم بهر شب خیز از خواب و نگر کز لؤيّ
غالبت آمد رسولی دادخوا بر میان بستم ازار و در بیابانم فکند اشتري سخت و قوي در دشت بیبرگ و نوا هر چه آوردي بفرما اي
نکوتر با توان گرچه باشد اندر آن اسپیدي گیسوي ما من گواهم نیست معبودي بجز ذات خدا تو امینی بر همه امر نهان از دیدهها نو
ز هر پیغمبر مرسل بحق نزدیکتر زاده رادان و پاکانی و محبوب خدا شو شفیعم روز محشر که نمیباشد شفیع بر سواد قارب بیچاره
کس پیش خدا نام آن مرد سواد بن قارب بود (این تفسیر از مؤلف اختصاص یا یکی از رواتست- از پاورقی ص- 106 ) گفت:
بخدا باو گردیدم مؤمن، سپس بجنگ صفین رفت و در رکاب امیر المؤمنین علیه السّلام شهید شد. گویم: شرحش در مجلد ششم
69 - و در کتاب مسلم بن محمود بروایت ابن عباس چنین ( 100 از طبع ما- پاورقی ص 107 - در ابواب معجزات گذشت (جلد 18
آمده: سوادة بن قارب بعمر بن خطاب وارد شد و بدو سلام داد و جوابش داد و عمر گفت: اي سواده از کاهنی تو چه مانده است!
او بخشم رفت و گفت گمان ندارم چنین سخنی با دیگري گفته باشی، چون عمر از چهره او فهمید بدش آمده گفت اي سواده
صفحه 40 از 121
بتپرستی دیرین بدتر از کاهنی بود، بمن بگو داستانی را که دوست دارم از زبانت بشنوم. گفت: آري در این میان که بر سر رمه
شترانم در سراة بودم همراز پریم که خبرگزاریم میکرد شبی که خواب بودم ببالینم آمد و مرا با پایش لگد کرد و گفت آسمان و
جهان، ج 7، ص: 84 اي سواده برخیز داعی حق براه راست آمده گفتم من در چرتم از من برگشت و میگفت. و شعرهاي نخست را
تا و احجارها خواند. شب دوم آمد و مانند آن را گفت و من گفتم خواب آلودهام و بمن پشت کرد سرود دیگر خواند تا گفت از
خاندان هاشم است و سرور ایشان چون دنبال دوانشان نباشند، شب سوم آمد و همان سخن نخست را گفت: گفتم من خواب زدهام
است، صبح که شد یک شتر سواري از رمه شترانم گرفتم و سوار شدم و نزد « رأسها » و پشت کرد و شعر دیگر را خواند که آخرش
رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله آمدم و در برابرش این اشعار را خواندم. (اشعاري که گذشت با اندك اختلافی) 70 - در کتاب
محمّد بن مثنی: بسندي از عمار سیستانی که آمدم درب خانه امام ششم و نخواستم اجازه شرفیابی بگیرم، نشستم و گفتم شاید یکی
که میرود گزارش باو دهد و بمن اجازه دهد، گفت: در این میانه جوانانی گندمگون با ازار و رداء وارد خانه آن حضرت شدند و
ندیدم که در آیند. عیسی شلقان بیرون آمد و مرا دید و گفت: اي ابو عاصم تو اینجا هستی و بدرون رفت و براي من اجازه خواست
و وارد شدم و امام ششم فرمود: اي عمار از چه زمانی تو اینجا بودي؟ گفتم پیش از آنکه آن جوانان گندمگون بشما وارد شوند که
51 - از ابی عامر : ندیدم بیرون بیایند فرمود: آنها گروهی از پریان بودند و آمدند و از امر دین خود بپرسیدند. 71 - در در منثور- 1
مکی که فرشتهها از نور آفریده شدند و جانّ از آتش و بهائم از آب و آدم از گل، و فرمانبري در فرشتهها و بهائم نهاده است و
نافرمانی در آدمی و پري. 72 - در تفسیر نیشابوري: زهري از امام چهارم علیه السّلام روایت کرده، در این میان که پیغمبر صلّی اللَّه
علیه و آله و سلم با گروهی اصحابش نشسته بود اختري پرتاب شد و نهان گردید ص: 85 فرمود: شما در زمان
جاهلیت چون چنین چیز پدید میشد چه میگفتید؟ گفتند میگفتیم بزرگی میزاید یا میمیرد، فرمود: این نه براي مرگ کسی باشد و نه
زندگی او. ولی چون پروردگار، تبارك و تعالی فرمانی در آسمان صادر کند حاملان عرش تسبیح گویند و سپس اهل هر آسمانی
تا تسبیح باین آسمان دنیا رسد و اهل آسمان از حاملان عرش گزارش خواهند که پروردگارتان چه فرمود: و بآنان گزارش دهند و
این گزارش از آسمانی بآسمانی رسد تا باین آسمان رسد و پریان آن را بربایند و به تیر زده شوند، و آنچه بیاورند درست است ولی
بر آن بیفزایند. 73 - در کتاب زید زراد: که، سالی بحج رفتیم و چون بخرابههاي مدینه رسیدیم یک همسفر از برادران خود را گم
کردیم و آن را نیافتیم، مردم مدینه گفتند: یار شما را پري ربوده، و من نزد امام ششم رفتم گزارش او و گفته مردم مدینه را دادم.
فرمود: برو همان جا که ربوده شده و یا فرمود: گم شده، و بآواز بلند بگو اي صالح بن علی راستی جعفر بن محمّد بتو فرماید، آیا
چنین پریان با علی بن ابی طالب علیه السّلام عهد و پیمان بستند، فلانی را بجوئید و برفیقانش برسانید وانگه بگو: من شما را قسم
میدهم بدان چه علی بن ابی طالب علیه السلام شما را قسم داده که رفیق مرا آزاد کنید و براه برسانید. گوید چنین کردم و درنگی
نشد که از یکی از خرابهها نزد من بیرون آمد و گفت شخصی که زیباتر از او ندیده بودم خود را بمن نمود و گفت: اي جوان
گمانم دوستدار خاندان محمّدي گفتم: آري، گفت: در اینجا مردي از خاندان محمّد صلی اللَّه علیه و آله است میخواهی اجر ببري
و باو سلام کنی، گفتم: آري، مرا میان این دیوارها آورد و جلو من راه میرفت، و چون اندکی رفت نگاه کردم و چیزي ندیدم و
بیهوش شدم و در بیهوشی ماندم و ندانستم کجا هستم تا هم اکنون که کسی آمد و مرا برداشت تا براه رسانید. من آن را بامام ششم
علیه السّلام گزارش دادم، فرمود: آن غول است که نوعی پري است و آدمی را میرباید، چون در راه یکی دیدید از او راه را بپرسید
و اگر ص: 86 راه بشما نشان داد خلاف آن بروید، و چون او را در ویرانه بینی و یا در بیابان که بر شما بیرون
آید در روي او با آواز بلند اذان بگو و بگو: سبحان الذي جعل فی السماء نجوما رجوما للشیاطین، عزمت علیک یا خبیث بعزیمۀ اللَّه
التی عزم بها امیر المؤمنین علی بن ابی طالب، و رمیت بسهم اللَّه المصیب الذي لا یخطی، و جعلت سمع اللَّه علی سمعک و بصرك،
که ان شاء اللَّه او را مقهور سازي و از خود بگردانی. و « و ذللتک بعزة اللَّه، و قهرت سلطانک بسلطان اللَّه، یا خبیث لا سبیل لک
صفحه 41 از 121
چون راه گم کنی بآواز بلند اذان بگو و بگو: یا سیارة اللَّه ما را ره نمائید تا خدا شما را رحمت کند و براه راست رسانید تا خدا شما
را ارشاد کند، اگر براه رسیدي چه بهتر و گر نه فریاد کن: اي پریان سرکش و دیوان متمرد، مرا ارشاد کنید و راه نمائی کنید و گر
إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ » نه تیر نشانگیر خدا را بر شما بکشم بترسید از عزیمت علی بن ابی طالب اي دیوان متمرد
السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ مبین، اللَّه غالبکم بجنده الغالب، و قاهرکم بسلطانه القاهر و مذللکم بعزته المتین،
و آوازت را باذان برآور تا راه یابی ان شاء اللَّه (اصول « فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ
74 - و از همان که بامام ششم علیه السّلام گفتم: پریان آدمی را میربایند؟ فرمود: بکسی که این دعا را بخواند (- -11 و- 12 -16
120 - از طارق بن حبیب که با عبد اللَّه بن عمر و بن عاص : راهی ندارند و دعا را ذکر کرده (که طولانیست) 75 - از در منثور- 1
در حجر نشسته بودیم تا سایه برچیده شد و مجالس بهم خورد ناگاه پرتو مار نري از این باب که باب بنی شیبه است بر آمد و مردم
همه بدان گردن افراشتند و چشم دوختند و 7 بار بخانه کعبه طواف کرد و دو رکعت نماز خواند در پشت مقام آسمان و جهان،
ج 7، ص: 87 و من نزد او برخاستم و گفتم: اي عمرهگزار خدا عبادتت را بپذیرد، همانا در سرزمین ما بندهها و کمخردانند، و من از
آنها بر تو نگرانم، پس سر به کپه خاك بطحاء نهاد و دمش را بر آن گذاشت و بآسمان بر آمد تا آنجا که او را ندیدم. 76 - از رقی
از ابی طفیل آورده که زنی پري در جاهلیت نشیمن در ذي طوي داشت و تنها یک پسر داشت و بسیار دوستش میداشت، و در میان
تیره خود ارجمند بود و زن گرفت و عروسی کرد و روز هفتم بمادرش گفت: من میخواهم در روز روشن هفت بار بخانه کعبه
طواف کنم. مادرش گفت پسر جانم من از نابخردان قریش بر تو نگرانم، گفت: امیدوارم سالم بمانم باو اجازه داد و در صورت پري
براي طواف رفت و 7 دور طواف کرد و پشت مقام دور کعبه نماز خواند، و برگشت و یک جوانی از بنی سهم او را کشت و گرد و
طوفانی مکه را فراگرفت که کوههایش دیده نمیشدند. ابو طفیل گفت: بما رسیده بود که چنین طوفانی از مرگ سرور پریانست،
گفت: بامدادان در بنی سهم مردگان بسیاري که پریان کشته بودند یافت شد که 70 پیره مرد اصلع بودند جز جوانها. 77 - و از ابن
مسعود است که یک آدمی بیرون شد و بیک پري برخورد و جنی باو گفت: با من کشتی میگیري و اگرم بزمین زدي بتو یک آیه
بیاموزم که چون هنگام ورود بخانهات بخوانی شیطان در آن نیاید، و کشتی گرفت و آدمی او را بزمین زد و او گفت: آیه الکرسی
را بخوان که هیچ کس بورود در خانهاش آن را نخواند جز که شیطان از آن بدر رود و مانند خر تیز برآرد. 78 - از معاذ بن جبل که
رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم خرماي زکات را جمع آوري کرد و در اتاق من انبار کرد، و هر روز میدیدم کم میشود و از
آن برسول خدا شکوه کردم فرمود: کار شیطانست و او را بپا. شب در کمین او نشستم و چون پاسی بسیار از شب گذشت در
صورت فیل پیش ص: 88 آمد و چون بدر رسید صورت عوض کرد و از سوراخهایش وارد شد، و نزد خرماها
آمد و آنها را بدهن میکرد و من جامه را بر خود تنگ بستم و سر راهش را گرفتم و گفتم: اشهد ان لا اله الا اللَّه و اشهد ان محمّدا
عبده و رسوله اي دشمن خدا بزکات خرما یورش بردي و آن را برگرفتی و سزاوارتر بدان از تو هست، البته تو را نزد رسول خدا
صلّی اللَّه علیه و آله برم و رسوایت کنم، و با من پیمان بست که برنگردد. فردا نزد رسول خدا رفتم و فرمود: اسیرت چه کرد؟ گفتم
پیمان داد که بر نگردد، فرمود: او برگردد در کمینش باش، شب دوم در کمینش بودم: و همان کار را کرد و با من پیمان بست که
برنگردد و فردا نزد رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم رفتم و گزارش دادم، فرمود: البته او باز گردد و در کمینش باش و شب
سوم او را پائیدم و همان کار را کرد و منهم با او همان را کردم و گفتم: اي دشمن خدا دو بار با من عهد بستی و این بار سوم است.
گفت: من نانخور بسیار دارم و از نصیبین تا اینجا آمدم و اگر در فرود آن بچیزي دسترسی داشتم اینجا نمیامدم و ما در همین شهر
شما بودیم تا پیغمبر شما مبعوث شد و چون دو آیه بر او فرود آمدند ما از او گریزان شدیم و به نصیبین افتادیم و آنها در خانهاي
خوانده نشوند جز اینکه تا سه روز شیطان در آن در نیاید، و اگر تو مرا آزاد کنی آنها را بتو بیاموزم، گفتم: آري، گفت: آیۀ
تا آخر سوره. من آزادش کردم و بامداد نزد رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم رفتم « آمن الرسول » الکرسی و آخر سوره بقره از
صفحه 42 از 121
و آنچه گفت باو گزارش دادم، فرمود: این دروغگو راست گفته: گوید: پس از آن آنها را بر آن انبار میخواندم و کسی در آن
325 - از ابن عباس که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم مهمان ابی ایوب انصاري بود و خوراکش در :-79 -324 : ندیدم 1
زنبیلی بود در پستوخانه، و از روزنه خانه نور مانندي میآمد و از خوراك برمیداشت و از آن برسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و
سلم شکوه کرد، فرمود: آن غول ص: 89 است و چون آید بگو سوگند برسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و
سلم که از جایت بیرون مرو، آمد و ابو ایوب او را برسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم سوگند داد که از جایش تکان نخورد.
گفت: اي ابو ایوب این بار مرا واگذار که دیگر برنگردم و آن را از دست نهاد و باو گفت: میخواهی بتو کلماتی آموزم که چون
بخوانی شیطان در آن شب و روزش و فردا بخانهات نیاید؟ گفت: آري، گفت: آیۀ الکرسی بخوان و او نزد رسول خدا صلّی اللَّه
علیه و آله و سلم آمد و بوي گزارش داد و فرمود: راست گفته با اینکه دروغگو است. 80 - و از حمزه زیات که شبی بیرون شدم
بروم کوفه و شب بیک ویرانه در آمدم، و در این میانه که در آن بودم دو عفریت جن بر من وارد شدند و یکی بدیگري گفت: این
حمزه بن حبیب زیاتست که در کوفه بمردم قرائت میآموزد آري بخدا من البته او را بکشم، گفت بگذار این مسکین زنده ماند،
گفت: نه البته او را بکشم و چون آهنگ کشتن من کرد گفتم: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ شَ هِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَ ۀُ- تا-
قول او- الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ. و یارش بدو گفت بگیر اکنون بایدت او را تا بامداد نگهداري کنی بکوري
26 در منثور: از ابن عباس که آفریدهها چهارند: یکی همه در بهشتند و یکی همه در دوزخ، و :2 - 12 - در منثور) 81 : چشمت ( 2
دو تا در بهشت و دوزخ هر دو، نخست فرشتههایند دوم دیوها که همه در دوزخند، سوم و چهارم پري و آدمی که ثواب و کیفر هر
46 : و از ابی ثعلبه که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم فرمود: جن سه رستهاند: یکی بالدار که در هوا :3 - دو را دارند. 82
47 - و از وهب پرسیدند از جن که میخورند و مینوشند و یا بمیرند و زناشوئی :3 - میپرند 2- ماران و سگان 3- دوره گردان 83
کنند؟ گفت: چند جنسند: جن خالص باد است نه بخورند، نه بنوشند نه بمیرند، نه زناشوئی کنند و بزایند اجناسی دارند که
- میخورند، مینوشند ص: 90 زناشوئی دارند و بمیرند، و آنان همانند که چون شغال و غول و مانند آنهایند. 84
از یزید بن جابر که هیچ خانه مسلمانی نیست جز آنکه در سقفش خاندانی پریانند که مسلمانند و چون چاشت بکشند فرو آیند و
غذا خورند و چون شام کشند فرو آیند و شام بخورند. 85 - و از عکرمه بن خالد که در این میانه که در دل شب نزد زمزم نشسته
بود چند تن با جامههاي سفید که بسفیدي آنها ندیده بودم هرگز طواف کردند و چون فارغ شدند نزدیکم نماز کردند و یکیشان
رو بیارانش کرد و گفت: ما را ببرید تا از نوشابه نیکان بنوشیم، و بزمزم در آمدند، و گفتم بخدا کاش میان آنان میرفتم و از آنها
وَ إِذْ صَ رَفْنا إِلَیْکَ نَفَراً » 44 در منثور و از زبیر در قول خدا تعالی :6 - پرسش میکردم، برخاستم و بدرون رفتم، هیچ آدم ندیدم. 86
این در نخله بود که رسول خدا نماز عشاء پسین را میخواند و نزدیک بود همه بر ا 87 - و از ابن مسعود « مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ
خاموش باشید و نه تن » : که فرو شدند بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم و او در بطن نخله قرآن میخواند و چون شنیدند گفتند
-88 از ابن عباس که نه تن از اهل نصیبین بودند و « وَ إِذْ صَ رَفْنا إِلَیْکَ نَفَراً تا آخر آیه » بودند و یکیشان زوبعه بود و خدا فرو آورد
رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله آنها را پیک عشیره خودشان نمود. 89 - و نیز از او است که جن دو بار رو به رسول خدا صلّی اللَّه
علیه و آله آوردند و از اشراف جن و نصیبین بودند. 90 - و از ابن مسعود که پرسیدندش کجا رسول خدا بپریان خواند؟ گفت:
درهاي بنام حجون. 91 - و از عکرمه است که 12 هزار بودند و از جزیره موصل آمدند. 92 - و از صفوان بن معطل که بحج رفتیم و
چون بعرج رسیدیم و بناگاه ص: 91 ماري پریشان بود و درنگی نشد که مرد، و مردي او را در پارچهاي پیچید
و بخاك سپرد، سپس بمکه آمدیم و در مسجد الحرام بودیم که مردي در بر ما ایستاد و گفت کدام شما عمرو را بخاك سپرد؟
گفتیم ما عمرو را نشناسیم گفت کدام آن جانّ را بخاك سپرد گفتیم: این، گفت او باقیماند 9 تنی بود که نزد رسول خدا صلّی اللَّه
45 - که چون نه نفر اهل نصیبین از بطن نخله برگشتند، : علیه و آله آمدند و قرآن از او گوش گرفتند. 93 - از کعب الاحبار- 6
صفحه 43 از 121
آمدند و عشیره خود را تبلیغ کردند و با 300 تن نماینده برسول خدا وارد شدند در حجون (کوه مکه) و اخضب (احقب خ ب) آمد
و برسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله سلام کرد و گفت: عشیره ما در حجون بدیدار شما آمدند، و با رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله
140 - در منثور از جابر بن عبد اللّه که رسول خدا نزد یارانش بر آمد و سوره :6 - براي یک ساعت از شب رفته وعده گذاشت. 94
الرحمن را از آغاز تا انجام بر آنها خواند و همه خاموش بودند و فرمود چه شده که همه خاموشید، من در شب جنّ آن را بر آنها
میگفتند: و لا بشیء من نعمک ربنا نکذب فلک « فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ » : خواندم، بهتر از شما بر گردان داشتند، هر گاه میگفتم
270 در منثور و از عبد الملک، که پریان در فترت میان عیسی و محمّد پاسبانی نشدند و :6 - الحمد. و از ابن عمر مانندش آمده. 95
چون خدا محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلم را مبعوث کرد آسمان دنیا پاسبانی شد و جنّ را با شهاب زدند و همه نزد ابلیس گرد
آمدند و گفتند البته در زمین پدیدهاي با دیده شده، و پراکنده شدند تا بدانند چه شده، و این دسته را که اشراف و سروران جن
بودند به تهامه و یمن فرستادند و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله را در نماز بامداد در نخله برخوردند و شنیدند قرآن میخواند و چون
حاضر او شدند گفتند خاموش باشید. و چون پایان یافت نماز بامدادش، برگشتند بعشیره خود براي تبلیغ ص:
فرود آمد و گفتهاند هفت تن از « قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ » 92 و مؤمن شده بودند و پیغمبر از آنها خبر نداشت تا سوره
270 در منثور و از سهل بن عبد اللّه که در ناحیه دیار عاد بودم که ناگاه شهري دیدم از سنگ تراشیده و :6 - اهل نصیبین بودند. 96
در میانش کاخی بود که پریان در آن جا داشتند در آن وارد شدم و ناگاه پیري تنومند که جبه صوف تازهاي در برداشت بسوي
کعبه نماز میخواند، و از تنومندي او آنقدر در شگفت نشدم که از تازگی جبهاش باو سلام کردم. پاسخ داد و گفت: اي سهل
جامهها را تن کهنه نسازد و همانا بوهاي گناهان آنها را کهنه سازد و حرامخواري و این جبه 700 سال است که در تن من است و با
آن عیسی و محمّد صلّی اللَّه علیه و آله را دیدار کردم و بآنها ایمان آوردم، باو گفتم: تو کیستی؟ گفت: از آن نه نفر که در باره
قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ » -97 و از عبد اللّه بن مسعود که در قول خدا « قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ » آنها نازل شد
271 - از کردم بن ابی سائب انصاري که با پدرم براي کاري از مدینه بیرون رفتم و تازه :6 - گفته از جن نصیبین بودند. 98 « الْجِنِّ
نام رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله در مکه بلند شده بود، و بشبان گوسفند مأوي گرفتم و نیمه شب گرگی آمد و برهاي از رمه
گرفت و شبان از جا جست و گفت اي سردار وادي بفریاد پناهندهات برس، یک جارچی که آن را ندیدم فریاد زد اي گرگ رها
و راستش بودند مردانی از آدمی که پناهنده میشدند » کن و بره بسختی دوید تا برمه رسید و خدا در مکه فرود آورد برسولش
تا آخر آیه. 99 - و از ابن عباس که مردي بر شب و ریگزارها دلیر بود و شبی رفت و در سرزمین پریان منزل کرد و « بمردانی از پري
بهراس افتاد و زانوي شترش را بست و روي بازویش خوابید و گفت: پناه بعزیزترین اهل این وادي از شر اهلش و پیري از آنها او را
ص: 93 پناه داد و جوانی در آنها بود که سرور پریها بود از اینکه آن پیرهمرد او را در پناه گرفته بخشم رفت و
شمشیر زهرآگین خود را برداشت تا شتر آن مرد را با آن نحر کند و آن پیر جلو او را گرفت و گفت: آرام اي مالک بن مهلهل
پرتوان این جامه من و این ازار من اي جوان این ناقه ز آدمی است تعرض آن مکن بردار دست از پناهم و شو براه درست روان با
تیغ زهردار بسوي آن شدهاي روان اف باد بر قرابتت اي ابو قیطار خان و شعرهاي دیگري هم در این باره سرود و آن جوان در
پاسخش گفت: تو خواهی سرفرازي تا که نام ما فرو گردد ابو الغیر ار بیجنگ و ستیز این کار چون گردد مقام و جاه را خواهی که
بیفضلی بدست آري برو زینجا که باشد سروري بهر مرا و هم علمداري کدام از خاندانت سرور و سردار بودندي بسرداري ز زاد
سروران باید ستودندي سر خود گیر و حد خویش بشناس اي معیکر چون مهلهل بن دیاري را مجیري میسزد بیچون آن پیر گفت:
راست گفتی پدر تو سرور و بهتر ما بود ولی این مرد را دست بدار و من پس از او در باره کسی با تو ستیزه نکنم، او را وانهاد و او
نزد پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله آمد و داستان خود را بوي گفت و رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: چون هراسی بشما دست
اعوذ بکلمات اللَّه التامات التی لا یجاوزهن برّ و لا فاجر من شر ما یلج فی الارض و ما » داد یا در زمین پریان منزل کردید بگوئید
صفحه 44 از 121
یخرج منها و ما ینزل من السماء ص: 94 و ما یعرج فیها و من فتن اللیل و من طوارق النهار الا طارق یطرق
ابو تصر گفته: حدیث غریبی « وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً » و خدا در این باره نازل کرد « بخیر
272 - از سعید بن جبیر که مردي از بنی تمیم بنام رافع بن عمیر آغاز مسلمانیش را چنین - است جدا از این رواة آن را ننوشتیم. 100
باز گفت: من در رمل عالج در سیر بودم یک شب خواب بر من غلبه کرد، و از شتر فرو شدم و آن را خواباندم و خوابیدم، و پیش
از خواب پناهنده شدم و گفتم: پناه ببزرگ این وادي از پریان. در خواب دیدم مردي حربهاي بدست دارد و میخواهد بگذارد در
گلوي ماده شترم و هراسان بیدار شدم و رو براست و چپ کردم و چیزي ندیدم گفتم این خیالی بوده، و بازگشتم و در حیرت رفتم
و همان خواب را دیدم و بیدار شدم و گرد ناقهام گردیدم و چیزي ندیدم و شترم غرشی کرد و باز بخواب رفتم و همان خواب را
دیدم، و بیدار شدم و دیدم ناقهام پریشانست و نگاه کردم جوانی بمانند همان که خواب دیده بودم حربهاي بدست دارد و پیري
دستش را گرفته و او را برمیگرداند. در این میان که در ستیز بودند ناگاه سه گاو نر کوهی با دید شدند آن پیر بجوان گفت برخیز
هر کدام از اینها را میخواهی بگیر در عوض شتر پناهنده من که یک آدمی است، جوان برخاست یک نره گاوي از آنها گرفت و
برگشت، و آن پیر بمن رو کرده و گفت: چون بیک وادي رسیدي و ترسیدي بگو: اعوذ باللَّه رب محمّد صلّی اللَّه علیه و آله من
هول هذا الوادي، و بپریان پناهنده مشو که کار آنها بیهوده شده باو گفتم: این محمّد کیست؟ گفت: پیغمبري عربی نه شرقی، نه
غربی، روز دوشنبه مبعوث شده، گفتم کجا منزل دارد؟ گفت در یثرب که نخل دارد. چون بامداد بر آمد بر شترم سوار شدم و
شتابانه راه پیمودم تا بمدینه رسیدم و رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله مرا دید و داستان مرا باز گفت پیش از آنکه چیزي از آن
وَ» بگویم ص: 95 و مرا، بمسلمانی دعوت کرد و مسلمان شدم سعید بن جبیر گوید: ما چنان میدانستیم که آیه
در باره او نازل شده است. 101 - و از ابن عباس در باره همین آیه « أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً
و فزودند آنها را دشواري و گمراهی. « پناه به عزیز این وادي » : که مردانی آدمی در دره شب میگذراندند در جاهلیت و میگفتند
که یکی از آنها چون در وادي منزل میکرد میگفت پناه گیرم بعزیز « وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ الآیۀ » -102 و از حسن در قول خدا
وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ » این وادي، از شر کمخردان قومش، و در شبانه روز خود را در امان یافتی. 103 - و از ربیع بن انس در آیه
الْإِنْسِ یَعُوذُونَ- الآیۀ- میگفتند صاحب این وادي فلانی است از پریان و هر کدام بدان وادي میرفت بدو پناه میبرد در برابر خدا، و
273 - در منثور از ابن عباس که شیاطین در آسمان کرسیها داشتند و وحی را میشنیدند و در یک کلمهاش :6 - ترس او میفزود. 104
نه تا میفزودند که آن یکی درست بود و آنچه افزوده بودند نادرست و چون رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله مبعوث شد جلو آنها را
گرفتند و آن را بابلیس گزارش دادند چون پیشتر از آن شهاب بآنها پرتاب نمیشد، بآنها گفت: این براي پدیدهایست در زمین و
سپاهیان خود را فرستاد براي بررسی، و رسول خدا را صلّی اللَّه علیه و آله یافتند که میان دو کوه در مکه نماز میخواند آمدند باو
گزارش دادند گفت: همین است که در زمین پدید شده. 105 - و از ابن عباس که آسمان دنیا در فترت میان عیسی و محمّد صلّی
اللَّه علیه و آله پاسبانی نداشت و در آنجا شیاطین موضع میگرفتند براي شنیدن وحی، و چون خدا محمّد را صلّی اللَّه علیه و آله
برانگیخت پاسبانان سختی بر آسمان دنیا گماشته شدند و شیاطین را به تیر زدند و آن را بیسابقه شمردند و گفتند: نمیدانیم آیا
بکسانی که در زمینند سوء قصدي شده یا پروردگارشان خواسته آنها را هدایت کند. ص: 96 ابلیس گفت: در
زمین حادثهاي رخ داده و پریان گرد او فراهم شدند گفت: در زمین پراکنده شوید و بمن گزارش دهید که این حادثه چیست که در
آسمان با دید شده، و یکم رسته فرستادهها کاروانی بودند از اهل نصیبین که اشراف پریان بودند و سروران آنها و آنان را بتهامه
فرستاده، و رفتند تا در وادي نخله رسیدند و دیدند پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله نماز بامداد میخواند در بطن نخله و گوش دادند.
چون خواندن قرآن را شنیدند گفتند: خاموش باشید، پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله نمیدانست که آنان گوش میدهند و قرآن میخواند،
و چون از نماز فارغ شد، برگشتند و قوم خود را بیم دادند و مؤمن شدند. 106 - و از ابن عمر است که روزي که پیغمبر بنبوت رسید
صفحه 45 از 121
شیاطین از آسمان ممنوع شدند و تیر شهاب خوردند. 107 - و از ابن عباس که جن پیش از بعثت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله از
آسمان خبر میشنیدند، و چون مبعوث شد آسمان پاسبانی شد و نتوانستند بشنوند و بدیگران جن که خبر نمیگرفتند گفتند: ما آسمان
را لمس کردیم و یافتیم که از پاسبانانی سخت پر شده و از شهابها و آنها ستارههایند، ما در آن مینشستیم براي گوش گرفتن و هر
که اکنون گوش گیرد شهابی در کمین خود یابد. میگوید ستارهاي در کمین خود یابد که با آن تیر خورد، فرماید چون بتیر زده
شدند بقوم خود گفتند: ما نمیدانیم قصد سوئی شده بکسانی که در زمینند یا پروردگارشان میخواهد آنها را هدایت کند. 180 - و از
و راستی که مساجد از » اعمش که جن گفتند: یا رسول اللَّه بما اجازه میدهی که در نماز مسجدت شرکت کنیم و خدا فرو فرستاد
میفرماید نماز بخوانید و با مردم نیامیزید. 109 - و از سعید بن جبیر که جن به پیغمبر صلّی « آن خداست و نخوانید با خدا احدي را
اللَّه علیه و آله و سلم گفتند چگونه بمسجد آئیم و ما از تو دوریم؟ چگونه در نماز عصر حاضر شویم و از تو دوریم، و این آیه آمد
110 - و از ابن مسعود که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله پیش از هجرت وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ- الآیۀ- ص: 97 »
بیکی از نواحی مکه بیرون شد و براي من خطی کشید و فرمود: کاري مکن تا من نزد تو آیم و فرمود: از هر چه دیدي هراس مکن،
.« نزدیک بود بر او جامه نمدین شوند » : و اندکی جلو رفت و نشست و مردانی سیاه چون هندو نزدش آمدند و چنانچه خدا فرمود
و اینکه چون بنده خدا ایستاد و او را میخواند نزدیک بود بر او جامه نمدین » -275 در منثور- از ابن عباس در قول خدا :6 -111
گفت: چون شنیدند پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم قرآن میخواند از حرص بدوش او برآمدند و او ندانست تا پیک آمد و « شوند
وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ یَدْعُوهُ کادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ » -112 و از ابن عباس در قول خدا .« قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ » میخواند
گفت چون پریان آمدند نزد رسول خدا و او با اصحابش در نماز بود و اصحاب در رکوع و سجود دنبالش بودند، از پیروي « لِبَداً
اصحابش تعجب کردند و بقوم خود خبر دادند، که چون بنده خدا نماز میخواند نزدیک است جامه تن او باشند. 113 - و از ابن
مسعود که چون در شب جن با پیغمبر رفتم تا به حجون برایم خطی کشید، و آنگاه نزد آنها پیش رفت، و بسیار شدند در برابرش و
سرور آنها بنام وردان گفت: یا رسول اللَّه من دشمنانت را از مکه بیرون نکنم؟ فرمود: راستش جز خدا کسی مرا پناه نگیرد. بیان: در
نهایه گفته: در حدیث عمر است که چون نماز برپا شود شیطان گریزد و ضرطه زند، و در روایت دیگر است که چون کسی آیۀ
الکرسی خواند شیطان بدر رود و ضرطه زند مانند خر و گفته است که در حدیث است که نه غول هست و نه صفر ولی سعالی
هست و سعالی جادوگران پریانند یعنی غول نمیتواند کسی را غول گیر کند یا گمراه کند ولی در پریان جادوگرانیند چون جادوگر
آدمی که اشتباه کاري و خیال اندازي کنند، در قاموس گفته: زوبعه نام شیطان یا رئیس پریانست و از این رو گردباد را زوبعه
خوانند، و گفته حجون کوهی است در معلاة مکه. 114 - در حیاة الحیوان (در باب قنفذ) بیهقی در دلائل النبوه از ابی دجانه آسمان
و جهان، ج 7، ص: 98 که نامش سماك بن خرشه است روایت کرده که من برسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله شکوه کردم از اینکه
چون در بستر بخوابم سوتی مانند سوت آسیا و جنجالی چون جنجال مگس عسل بشنوم و پرتوي چون برق، و سر بردارم و در برابر
خود سیاهی بینم که بالا رود بدرازي صحن خانهام و دست بپوستش کشم مانند پوست خارپشت است، و به چهرهام مانند شراره
آتش افکند، فرمود: این جن خانه تو است اي ابو دجانه وانگاه دوات و کاغذ خواست و بعلی علیه السّلام فرمود بنویسد: بسم اللَّه
الرحمن الرحیم این نامهایست از رسول رب العالمین بشب آیندههاي عمار و زوار جز آنکه براي نیکی آید اما بعد راستی براي ما و
إِنَّا » شما در درستی گشایشی است اگر عاشق شیفتهاي باشد و یا هرزه یورشگري این کتاب خدا است که بر ما و شما بحق گویاست
صاحب این نامهام را وانهید و بدنبال بت پرستان بروید و آنان که پندارند « کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ، إِنَّ رُسُلَنا یَکْتُبُونَ ما تَمْکُرُونَ
با خدا معبود دیگریست لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ، لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ، حم لا ینصرون، حمعسق پراکنده شوید
اي دشمنان خدا من حجت خدا را بشما رساندم و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلی العظیم، فَسَ یَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ. ابو
دجانه گفت: نامه را گرفتم و تا کردم و بخانه آوردم و زیر سرم نهادم و شب را آسوده خوابیدم و بیدار نشدم جز از فریاد کسی که
صفحه 46 از 121
میگفت: اي ابو دجانه ما را با این کلمات آتش زدي تو را بحق سرورت که این نامه را از ما بردار که ما را بازگشتی بخانهات و در
کنارت و در هر جا این نامه باشد نباشد، ابو دجانه گفت: برش ندارم تا رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم اجازه دهد. ابو دجانه
گفت: از این ناله و شیون و گریه پریان که شنیدم شبم دراز گذشت و بامداد نماز صبح را با رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم
خواندم و آنچه آن شب از پریان شنیدم بوي ص: 99 گزارش دادم و هر آنچه هم من بآنها گفتم فرمود: اي ابو
دجانه دست از این قوم بردار بدان که مرا براستی فرستاده آنان تا روز رستاخیز درد کشند و وابلی حافظ آن را در کتاب ابانه روایت
کرده و قرطبی در کتاب تذکره. 115 - در فردوس از امام یکم علیه السّلام که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم فرمود: چون
- ماري در راه دیدي بکش که من با پریان شرط کردم بصورت مار نمایان نشوند، هر که نمایان شود خون خود را حلال کرده. 116
و من گویم: مناسب مقام و مؤید آن چیزیست که شارح دیوان امیر المؤمنین علیه السّلام در دیباچه آن آورده: بسندي از شیخ برهان
الدین موصلی مردي فاضل و نیک و پارسا که از مصر بقصد حج بمکه میرفتیم و در یک منزلی مار بزرگی بر ما در آمد و مردم
شوریدند براي کشتن آن و عموزادهام او را کشت و ربوده شد و دیدیم شتابانه میبرندش و مردم با اسب و شتر تاختند تا او را
برگردانند و نتوانستند، و سخت از این رو اندوهگین شدیم. و چون پایان روز شد خودش آمد با آرامش و وقار و از او پرسیدیم تو
را چه شد؟ گفت همان شد که آن مار را کشتم و دیدید با من چه شد و ناگاه من دچار گروهی پریان بودم، یکی میگفت: پدرم را
کشتی یکی میگفت: برادرم را کشتی، یکی میگفت: عموزادهام را کشتی ناگاه مردي خود را بمن چسبانید و گفت: بگو: من بحکم
خدا و شرع محمّد صلّی اللَّه علیه و آله راضیم این را گفتم و اشاره کردند بآنها که او را بمحضر شرع ببرید، و رفتیم تا رسیدیم بشیخ
بزرگواري بر مسندي و چون برابرش رسیدیم گفت: آزادش کنید و بر او اقامه دعوي کنید. فرزندان گفتند او پدر ما را کشته گفتم
حاش للَّه ما کاروان حج خانه خدائیم و باین منزل رسیدیم و مار بزرگی بر ما درآمد و همه مردم پیش رفتند تا او را بکشند و من او
را کشتم، چون شیخ گفتار مرا شنید گفت او را رها کنید، من در بطن نخله از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم شنیدم هر که، از
زيّ خود بدر رود و زيّ دیگر بخود گیرد و کشته شود نه دیه دارد و نه قصاص- پایان- ص: 100 و گویم:
پدرم- قده- از شیخ بهائی عاملی- روّح- از یکی اصحاب علامه دوانی نقل کرد که این پیشامد براي او واقع شده بدین تقریر که
رفتم بقضاي حاجت و ماري پدید شد بمن و او را کشتم، و گروه بسیاري گردم را گرفتند و مرا دست بگیر کردند و بردند نزد
پادشاه خود که بر تختی نشسته بود و بر من دعوي کشتن پدر و فرزند و خویش خود را نمودند چنانچه گذشت و از من پرسید چه
دینی داري؟ گفتم: مسلمانم، گفت: او را نزد پادشاه مسلمانها برید من بواسطه پیمان با رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله نمیتوانم در
باره او حکمی صادر کنم. و مرا نزد پیري که سر و ریشش سفید بود و بر تختی نشسته و ابروانش بر دیدههاش ریخته بود بردند و
ابروها را از دیده برگرفت و چون داستان را برایش باز گفتیم گفت او را بهمانجا ببرید که دستگیرش کردید و رهاش کنید زیرا من
از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله اللَّه علیه و آله شنیدم که هر که بجز زيّ خود را برگیرد خونش هدر است، و مرا بدین جا آوردند
و رها کردند. 117 - من در کتاب اخبار الجن شیخ مسلم از قدماء مخالفین بسندش از دعبل بن علی خزاعی این روایت را یافتم که
از معتصم خلیفه گریختم و شبی در نیشابور تنها خفتم، و خواستم قصیده در مدح عبد اللّه بن طاهر بسازم در آن شب در این کار
بودم که با دربسته شنیدم السلام علیکم و رحمۀ اللَّه و برکاته من درون آمدم خدایت رحمت کند، تنم لرزید و سخت اندوه خوردم
گفت نترس خدایت عافیت دهد من یک پري هم کیش توام و از اهل یمن، یکی از عراق بما وارد شد و قصیدهات را براي ما خواند
و من دوست دارم آن را از زبان خودت بشنوم، و برایش خواندم. مدارس آیات خلت عن تلاوة و منزل وحی مقفر العرصات و آن
را تا پایان برایش خواندم و گریست تا بیهوش افتاد و سپس گفت: خدایت رحمت کند آیا برایت حدیثی باز نگویم که عقیدهات
محکم شود و بتمسک بمذهبت بتو کمک کند؟ گفتم، چرا گفت: مدتها نام جعفر بن محمّد علیه السّلام را میشنیدم، بمدینه
ص: 101 رفتم و شنیدم میفرمود: بسندي از پدرانش تا رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله که فرمود علی و
صفحه 47 از 121
خاندانش همان پیروزمندانند، سپس با من وداع کرد که برود، گفتم: رحمک اللَّه اگر خواهی نامت را بمن بگو گفت، من ظبیان بن
عامرم. 118 - از مفضل که بدریاي خزر سوار شدیم و بسیار دور نشده بودیم که کشتی ما در لجهاي افتاد و باد شمال یکماه راه آن
را بمیان دریا کشاند و کشتی شکست و من و مردي از قریش به یک جزیره افتادیم که در آن همدمی نبود، و بطمع زندگی بودیم و
بر سر درهاي رسیدیم و ناگاه شیخی بود که بدرخت بزرگی تکیه زده، و چون ما را دید جنبید و بسمت ما آمد، و از او هراس
کردیم و نزد او رفتیم و سلام کردیم و با او همدم شدیم و در برش نشستیم. گفت داستان شما چیست؟ باو گزارش دادیم، خندید و
گفت پاي آدمیزاده هرگز باین سرزمین نرسیده جز شما دو تا، شما کیستید؟ گفتیم از عرب گفت پدر و مادرم قربان عرب از کدام
عشیره عربید؟ گفتم: من از خزاعه هستم و یارم از قریش، گفت پدر و مادرم قربان قریش و احمد قریش، اي برادر خزاعه چه کسی
سروده: گویا نبوده میان حجون تا صفا همدمی و کسی در مکه داستان شب نگفت گفتم: حارث بن مصاص جرهمی گفت:
گویندهاش همانست گفت عبد المطلب بن هاشم فرزند آورده؟ گفتم: کجائی خدا رحمتت کند، گفت: زمانی را بینم که
روزگارش نزدیک است، آیا پسرش عبد اللّه فرزند آورده گفتم، تو از مردهها پرسش میکنی، سپس گفت: پسرش محمّد رهبر
چونست؟ گفتم: رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله 40 سال است که مرده، یک ناله زد که گمان بردیم جانش درآمد و کوچک شد
باندازه یک جوجه و میسرود. و چه بسیار امیدواري که بامیدش نرسید و چه بسا آرزومندي که آرزویش بر باد رفت و شروع بناله و
گریه کرد تا ریشش از اشکش تر شد و ما هم از گریه گریستیم ص: 102 سپس گفتم اي شیخ از ما پرسیدي
و پاسخ شنیدي بخدا بگو بدانم تو که هستی گفت سفاح بن زفرات جنی هستم، و پیوسته بخدا و رسولش مؤمن و مصدق بودم،
تورات و انجیل را میدانم و امید داشتم محمّد صلّی اللَّه علیه و آله را ببینم. و چون جن سرکش شدند و از بند گریختند، من در این
جزیره پنهان شدم براي عبادت خدا و یگانهپرستی و یاري پیغمبرش محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلم و سوگند خوردم از اینجا
بیرون نروم تا خروج او را بشنوم، و عمر آدمیزاده پس از سکونت من در این جزیره کوتاه شده که 400 سال میگذرد، عبد مناف در
آن وقت جوان تازه سنی بود و گمان نداشتم تاکنون فرزندي آورده باشد، براي آن که ما پدیدهها را میدانیم ولی سررسید عمر را
جز خدا نمیداند. واي دو تن بدانید که بیش از یک سال راه با آدمیان فاصله دارید، ولی این چوب را بگیرید از زیر پایش تکه
چوبی برآورد و دو پشته مانند یک چهارپا بر آن سوار شوید که شما را ببلادتان میرساند، و رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم
را از قول من سلام برسانید که طمع دارم مجاور قبرش باشم، گوید همان که گفت: انجام دادیم و فردا صبح در آمد بودیم. آسمان
و جهان، ج 7، ص: 103
باب سوم