گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هفتم
مسائلی در مورد استعاذه






1 در ماهیت پري و دیو
مردم اختلاف دارند که پري و دیو هستند یا نه؟ و برخی مردم منکر بودن آنهایند، و باید نخست از ماهیت پري و دیو بحث کرد و
گوئیم همه میگویند پري و دیو اشخاصی تنومند چون مردم و بهائم نیستند که بیایند و بروند و خلاصه در باره آنها دو قول است
یکم: جسمی هواوشند و توانند بهر شکلی درآیند و خرد و فهم دارند و بر کارهاي سخت و دشوار توانایند، دوم: بسیاري آنها را
وجود مجرّد و لا مکان دانند و بیجسم، و این گونه موجودات گاهی والا و ص: 255 مقدس و برکنار از
« و آنان که نزد اویند تکبر نورزند از پرستش او و خسته نشوند، 19 - الأنبیاء » اجسامند بکلی و آنان فرشتههاي مقربند که خدا فرموده
و برمیدارند » و دنبال آنان مقام ارواحی است که وابسته بسرپرستی اجسامند و اشراف آنها حاملان عرشند که خدا تعالی فرموده
بینی فرشتهها را فراگیر گرد » : مرتبه دوّم: فراگیران گرد عرشند که خدا فرمود « عرش پروردگارت را آن روز هشتا، 17 - الحاقه
مرتبه سوّم: فرشتههاي کرسی. مرتبه چهارم: فرشتههاي آسمان طبقه بطبقه. مرتبه پنجم: فرشتههاي کره اثیر مرتبه « عرش، 75 - الزمر
ششم: فرشتههاي کره هوا که طبع نسیم دارد. مرتبه هفتم: فرشتههاي کره زمهریر. مرتبه هشتم، ارواح وابسته بدریاها. مرتبه نهم:
صفحه 108 از 121
ارواح وابسته بکوهها: مرتبه دهم: ارواح فروردین که سرپرست اجسام گیاهی و جانداران عالمند و بنا بهر دو قول این ارواح بسا
شریف و خدا خواه و سعادتمندند که صالحان جن نام دارند و بسا تیره و پست و بدخواه و بدبختند و دیو نام دارند، دلیل آنان که
منکر وجود پري و دیوند چند تا است. 1- اگر شیطان باشد جسمی است لطیف یا تیره و درهم و هر دو نشدنی است. زیرا اگر تیره و
درهم باشد باید هر که دید سالم دارد او را بیند زیرا اگر تواند در حضور ما اجسام تیره و درهم باشد و بدید ما نیایند رواست در بر
ما کوههاي بلند و خورشیدهاي تابان و رعدها و برقها باشند و هیچ کدام را درنیابیم و هر که این را روا داند از خرد بدر است و
نتواند جسم لطیف و نازك باشند زیرا باید بر اثر بادهاي تند از هم دریده شوند و توانا بکارهاي دشوار نباشند و آنان که پري را
ثابت کنند او را بکارهاي دشوار توانا دانند و چون این هر دو نشدنیست فساد ص: 256 قول بوجود پري روشن
است. 2- آنچه را پري نامند اگر در این جهانند و با بشر در آمیزشند باید بر اثر آمیزش و همنشینی یا دوست شوند و یا دشمن اگر
دوست شوند باید سودي بدهند و اگر دشمن باید زیانی بزنند، و ما نه اثري از دوستی بینیم و نه از دشمنی و آنان که جن گیرند
چون توبه کنند و از کار خود دست کشند اقرار کنند که هرگز اثري از جن ندیدند، و بنا بر این گمان رود که نباشند، و از کسی
که از فن جنگیري توبه کرده بود شنیدم میگفت من بفلان دستور تسخیر پري چندان روز مواظبت کردم و هیچ خردهاي فروگزار
نکردم که بکار بستم و از احوالی که گفتند هیچ اثر و خبر ندیدم. 3- راه شناخت این چیزها یا حس است یا گزارش یا دلیل، حسّ
که نیست زیرا ما نه چیزي از آنها دیدیم و نه آوازي شنیدیم و از کجا در حس در آیند، و کسانی که گویند آنها را دیدیم یا
آوازشان را شنیدیم یا دیوانهاند و بر اثر اختلال مزاج چیزي بخیال آنها آید و گمان برند ارواحند و یا دروغگو و دغلند و فریبکار. و
اثبات این چیزها بگزارش پیغمبران و رسولان باطل است چون اگر اینها باشند نبوت انبیاء باطل گردد، زیرا توان گفت: هر چه
پیغمبرها معجزه آوردند بکمک پري و دیو بوده، و نتیجهاي که مقدمه را باطل کند خود باطل است. مثلا اگر روا داریم پري در
درون آدمی در آید رواست گفته شود ناله ستون که معجزه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله شمردند از شیطان بوده که درون آن رفته و
نالیده یا سخن ناقه با پیغمبر از شیطان بوده که درون آن رفته و سخن گفته و یا اینکه درخت را شیطان کنده و نزد او آورده، و
روشن شد که عقیده بوجود پري و دیو مایه بطلان نبوت پیغمبرانست و اما چسبیدن بدلیل براي اثبات وجود پري و شیطان نشدنیست
، زیرا دانستن بودن آنها راهی ندارد و باید عقیده ببود آنها نادرست باشد اینها است شبهه منکران پري و دیو. آسمان و جهان، ج 7
ص: 257 و جواب دلیل یکم اینست که این شبهه دلالت دارد که پري نتواند جسم باشد پس چرا جوهر مجرّد از جسم نباشد و آنان
که چنین گویند چند گروهند یکم: گویند نفوس ناطقه آدمی که از تن جدا شوند گاهی نیک خواه و گاهی بدخواهند، اگر
نیکخواهند همانا فرشتههاي زمینند و اگر بدخواهند دیوان زمینند. و چون تنی با دید شود که با تن آن روح خوب همانند باشد و
جانی دمساز او داشته باشد آن جان جدا شده از تن با جانی که در تن است یک وابستگی پیدا کند و یاور این جان حاضر در تن
گردد بهر کاري او را سزد، و اگر هر دو پاك و شریف و خیر خواه باشند این کمک بصورت الهام انجام شود و اگر پلید و بدخواه
باشند وسوسه باشد و این حقیقت الهام و وسوسه است بعقیده این گروه. گروه دوم: گویند پري و دیو جوهر مجرد از جسم و
علاقههاي آنند و جدا از روح آدمیند خود چند نوعند، اگر پاك و نورانی باشند فرشتههاي زمینند و پري نام گیرند، و اگر پلید و
بدخواه دیوهاي آزار بخشند، و چون این را دانستی گوئیم هم جنسی علت پیوستگی است و جانهاي پاك آدمی که نورانیند بدان
ارواح نورانی پاك پیوندند و آنان در کار خوب، نیکی و پرهیزکاري بدانها کمک دهند، و نفوس آدمی پلید و بدخواه بدان ارواح
پلید و بدخواه پیوندند و آنان هم بکارهاي بد از شرارت و گناه و تجاوز بدانها کمک دهند گروه سوم: ارواح فرودین را منکرند
ولی با ارواح مجرّد آسمانی معتقدند و پندارند این ارواح والا و زورمندند و نیرومند و در جوهر خود گوناگون: و چنانچه هر روح
آدمی تنی ویژه خود دارد هر روح فلکی هم تنی مشخص دارد که همان آسمان وابسته بدو است. و چنانچه روح آدمی نخست بدل
پیوندد و بوسیله او در همه اعضاء تن اثر کند روح آسمانی هم به اختر آن پیوندد و بوسیله او در همه اجزاء فلک و کلیه جهان اثر
صفحه 109 از 121
کند و چنانچه در دل و مغز ارواح لطیفی پدید گردند و با شرائین و اعصاب بهر ص: 258 جزء تن رسند و
بدان زندگی و حسّ بخشند و هر جزء و عضو را بجنبانند هم چنین از جرم فلک پرتوي بهمه سوي جهان تابد و نیروي آن اختر
بوسیله پرتو بهمه اجزاء جهان رسد، و چنانچه ارواح فائضه از دل و مغز در پارههاي تن نیروهاي گوناگون پدید کنند چون غاذیه،
نامیه، مولده و حساسه و این نیروها نتاج و زاده گوهر نفسند که سرپرست کل تن است. همچنین بوسیله پرتوي که از اختران بر
سراسر جهان پخش شود در هر تیکه از آن نفس ویژهاي پدید گردد بمانند نفس زید و نفس عمرو، و این نفوس زاده نفوس
فلکیهاند، و چون نفوس فلکیه در گوهر خود گوناگونند این نفوس زاده از آنها هم در گوهر خود گوناگونند و نفوس زاده فلک
زحل یک گروهند و نفوس زاده فلک مشتري گروه دیگر و نفوس وابسته بفلک زحل هم جنس و دمسازند و میان آنها مهر و
دوستی است و در جوهر خود مخالف با نفوس وابسته بفلک مشتري باشند. چون این را دانستی گوئیم علت نیرومندتر از معلول
است، و هر گروه از نفوس آدمی طبعی ویژه دارند که اثر همان ارواح فلکی باشند و آن طبع در روح فلکی بسیار والاتر و نیرومندتر
از آنست که در ارواح آدمی است و آن روح فلکی چون پدر مهربان است براي این روح آدمی و چون پادشاهی دلسوز و از این رو
این ارواح فلکیزادههاي خود را در صلاح آنها کمک دهند و یک بار در خواب از نظر رویا و یک بار در بیداري بصورت الهام
آنها را راهنمائی کنند. سپس اگر یک روح آدمی بسیار نیرومند و در خاصیت روح فلکی وابسته بدان کاملتر باشد کارهاي شگفت
آور و خارق العاده از او بروز کند، اینست شرح عقائد معتقدان باینکه پري و دیو هستند و مجرد از مادهاند و بدان که گروهی از
فلاسفه بدین عقیده معترضند و گویند مجرد نه جزئی را در یابد و نه کاري در جزئیها دارد و تواند ص: 259 و
این اعتراض نادرست است بدو دلیل: یکم: اینکه ما بر شخص معینی حکم کنیم که آدمی است، اسب نیست و قضاوت کار نفس
است و باید دو طرف را دریابد تا قضاوت کند، و در اینجا همان نفس است که درك کلی کند و باید که مدرك جزئی هم او
باشد. دوم: بگو نفس مجرد نتواند از آغاز و بیواسطه جزئی را دریابد ولی نزاعی نیست که با ابزار تن میتواند جزئیات را دریابد، و
چرا روا نباشد که براي این جواهر مجرده بنام پري و دیو ابزاري جسمانی باشد چون کره اثیر و کره زمهریر و بوسیله آنها جزئی را
دریابند و در این تنها اثر کنند و این تمام گفتار است در باره این مذهب. و اما آنها که معتقدند پریان جسمی هوائی یا آتشیاند
گفتند اجسام در حجم پذیري و اندازه داري برابرند و این دو خاصیت عمومی از اعراضند و همه اجسام در پذیرش این اعراض با
همند ولی چند چیز که در ماهیت از هم جدایند مانعی ندارند که در برخی لوازم شریک هم باشند و چرا نگوئیم اجسامی که ذات و
ماهیت مخصوص بخود دارند اگر چه در حجم پذیري و اندازه داري با اجسام دیگر شریکند، خود لطیف و نفوذ کن و زنده و
خردمندند و توانا بر کارهاي دشوار، و تفرقه و پاره پذیر نباشند. و در این صورت این اجسام میتوانند بهر صورت در آیند و خود را
بهر شکلی بسازند و بادهاي تند آنها را ندرد و جسم کثیف و درهم آنها را از هم جدا نسازد، آیا فلاسفه نگفتند آتشی که از
صاعقه برآید در یک لحظه در درون سنگها و آهن درآید و از سوي دیگر بدر رود، و چرا این صورت پریوش چنین نباشد، و بنا بر
این پریان توانند در درون مردم روان باشند و در آن کار کنند و زنده و فعال و محفوظ از تباهی بمانند تا مدت معین و وقت معلوم،
همه این حالات تصور ص: 260 روشنی دارند و دلیل بر نادرستی آنها نیست و نباید آنها را نادرست انگاشت.
و پاسخ شبهه دوم اینست که دوستی و دشمنی براي هر فردي باید و هر فردي جز حال خود نداند و این صرف احتمالی است و
جواب از شبهه سوّم اینست که ما نپذیریم عقیده ببودن پري و دیو مایه طعن به نبوت پیغمبران باشد و پاسخ این شبهه که آوردید
پس از این روشن گردد، و اینست پاسخ این شبههها.
مسأله- 2 پري و شیطان در قرآن و اخبار
صفحه 110 از 121
و چون که رو بتو کردیم » بدان که قرآن و اخبار دلالت دارند ببودن پري و شیطان و در قرآن آیاتیست. یکم: قول خدا تعالی
گروهی از پریان را تا شنوند قرآن را (تا آیه 29 و 30 احقاف) و این صریح است که پري هستند و قرآن را شنیدند و قوم خود را بیم
سوم: قول خدا تعالی در .« و پیروي کردند آنچه را شیاطین خواندند بر ملک سلیمان، 102 - البقره » دادند. دوّم: قول خدا تعالی
و .« میکردند برایش از هر چه میخواست از محرابها و تمثالها و کاسههاي چون حوض و دیگهاي پا برجا 13 - السبأ » : داستان سلیمان
و از آن سلیمان بود باد- تا » : و خدا فرمود .« و دیوانی همه بناء و غواص و دیگران همگنان در بندهاي گران، 38 - ص » خدا فرموده
آیه 4- قول خدا تعالی: اي گروه جن و انس اگر « و از جن کسی که برابر او کار میکرد بفرمان پروردگارش 12 - السبأ » فرموده
توانید از کنارههاي آسمانها و زمین بدر روید، 33 - الرحمن. آیه پنجم قول خدا تعالی: البته ما زیور کردیم آسمان دنیا را بزیور
اختران و براي حفظ از هر دیو پلید، 6 و 7- الصافات. ص: 261 و اما اخبار بسیارند. خبر- 1- در موطأ بسندش
از ابی سائب که رفت نزد ابی سعید خدري گوید: دیدمش نماز میخواند بانتظارش نشستم تا نماز را پایان دهد، گفت: زیر تختش
در میان خانهاش سوتی شنیدم و ناگاه ماري بود و گریخت و خواستم آن را بکشم. ابو سعید اشاره کرد بنشین، بانتظارش نشستم تا
نمازش را تمام کرد و چون فارغ شد باتاقی در خانه اشاره کرد و گفت: این اتاق را میبینی؟ گفتم: آري، گفت: در آن یک جوان
انصاري تازه داماد بود- و حدیث را کشانده تا گفته- دید زنش میان دو در ایستاده و نیزه کشید تا از غیرت باو زند. زنش گفت:
درآ در اتاق تا ببینی، در اتاقش درآمد و ناگاه ماري در بسترش بود و نیزه را در او فرو کرد و او بر سر نیزه بخود پیچید و جوان
بخاك افتاد و دانسته نشد کدام جلوتر بود مرگ آن نوجوان یا مار، و ما آن را از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم پرسیدیم.
فرمود: در مدینه پریانی باشند که مسلمان شدند، و بهر کدام شما با دید شدند سه روز بآنها اعلام کنید بروند و اگر باز آمدند آنها
را بکشید که شیطانست. خبر 2- در موطأ از یحیی بن سعید که چون پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله را بآسمان بردند یک عفریت جنی
با شعلهاي آتش بدنبالش بود و هر گاه رو برمیگردانید او را میدید جبرئیل علیه السّلام باو گفت: آیا کلماتی بتو نیاموزم که چون
بگوئی آتشش را خاموش و خودش را برگردانی؟ بگو: اعوذ بوجه اللَّه الکریم، و بکلمات اللَّه التامات التی لا یجاوزهن برّ و لا فاجر
من شرّ ما ینزل من السماء و من شرّ ما یعرج فیها و من شرّ ما ینزل الی الارض و من شرّ ما یخرج منها، و من شرّ فتن اللیل و النهار و
من شرّ طوارق اللیل و النهار، الا طارقا یطرق بخیر یا رحمان خبر 3- باز در موطأ که کعب الاحبار بسیار میگفت: اعوذ بوجه اللَّه
ص: 262 العظیم الذي لیس شیء اعظم منه و بکلمات اللَّه التامات التی لا یجاوزهنّ بر و لا فاجر، و باسمائه
کلها ما قد علمت منها و ما لم اعلم، من شرّ ما خلق و ذرأ و برأ خبر 4- نیز از مالک است که خالد بن ولید گفت: یا رسول اللَّه من
در خواب میهراسم فرمود: بگو اعوذ بکلمات اللَّه التامات من غضبه و عقابه و شرّ عباده و من همزات الشیاطین و أن یحضرون. خبر
-5 آنچه مشهور است تا حد تواتر که پیغمبر شب جن بدر آمد و بر آنها قرآن خواند و آنها را باسلام دعوت کرد. خبر 6- قاضی ابو
بکر در هدایه روایت کرده که عیسی از پروردگارش خواست که مکان شیطان را از آدمیزاده باو نماید و باو نمود که سري دارد
- چون سر مار و آن را بر دل آدمی نهاده و چون یاد خدا کند پس کشد و چون یاد خدا نباشد سرش را بر دانه دل او نهد. خبر 7
قول آن حضرت صلّی اللَّه علیه و آله که شیطان چون خون در بنی آدم روانست و نباشد از شما کس جز که شیطانی دارد گفته شد
و نه شما یا رسول اللَّه؟ فرمود: و نه من جز اینکه خدا تعالی بمن کمک کرده بر ضد او و مسلمان شده احادیث در این باره بسیار
است و آنچه آوردیم بس است.
مسأله 3 در آفرینش جن از آتش
و خدا تعالی از گفته ابلیس « و جان را آفریدیم پیش از آن از آتش زلال » جن را از آتش آفریدهاند و دلیلش قول خدا تعالی است
صفحه 111 از 121
و بدان که زندگی در آتش بعید نیست، ندانی پزشکان گویند وابسته نخست .« مرا آفریدي از آتش و او را آفریدي از گل » فرماید
نفس دل است و روح که در نهایت گرمند، جالینوس گفته: من یک بار دل میمون را شکافتم و دست در درونش بردم و انگشت
در دلش فرو کردم و در نهایت داغی بود، و گوئیم پزشکان اتفاق دارند که زندگی نشود جز بوسیله حرارت غریزیه و یکی از آنها
ص: 263 گفته گمان غالب اینست که کره آتش پر از روحانیات است.
مسأله 4 در نام گذاشتن جن
در نام گذاشتن جن دو قول است. یکم: اینکه جن بمعنی پوشیده است و بهشت را جنه گویند چون زمینش پوشیده از درخت است،
و سپر را جنّه چون آدمی را پوشاند، و جن هم از دیده نهانند، و جنون هم پوشنده خرد است، و جنین هم در شکم مادرش نهانست
یعنی پرده عقیده فاسد خود، و بنا بر این باید فرشتهها هم جن باشند « برگرفتند سوگندهاي خود را سپر » و از آنست قول خدا تعالی
چون بچشم نیایند جز اینکه گفته شود عرف آن را مخصوص پري کرده. دوّم: اینکه چون نخست دربانان بهشت بودند نام آنها جن
شده و قول نخست اقوي است.
مسأله 5 در اختلاف جن و پري
- بدان که چهار تیره مکلفند: فرشته، آدمی، پري، و دیو، و اختلاف دارند که جن و دیو یک جنسند و حقیقت واحده دارند یا پري
یک نوع است و دیو نوع دیگر چون آدمی و اسب، و گفتند پري نیک و بد دارد و بد آنها را دیو و شیطان نامند.
مسأله 6 در رفتن پري بدرون آدمی
- مشهور است که پریان در درون آدمی روند و معتزله آن را منکرند و معتقدان چند دلیل آوردند. یکم: بنا بر اینکه پري روح
مجرد باشد در آمدنش در درون بمعنی تصرف او است در آن و این دور نیست و اگر جاندار هوا منش لطیف نفوذ کن باشد که
شرح دادیم نفوذش در درون آدمیزاده دور نیست مانند جان و روان در تن انسان و جز آن. دوّم: قول خدا تعالی: برنخیزند جز مانند
کسی که شیطانش دیوانه کرده از مسّ. سوّم: قول آن حضرت صلّی اللَّه علیه و آله و سلم که شیطان مانند خون در تن آدمی
و نبود مرا بر شما تسلطی » روانست. ص: 264 منکران چند دلیل آوردند یکم: قول خدا تعالی بنقل از ابلیس
صریح است که شیطان جز یک تسلط بر آدمی ندارد و آن هم وسوسه کردن و « جز اینکه شما را دعوت کردم و از من پذیرفتید
دعوت بباطل است. دوم: شک ندارد که پیغمبران و علماء محقق مردم را بلعن شیطان دعوت کنند و بیزاري از آنان و باید شیاطین
دشمن آنها باشند، و اگر میتوانستند در درون بشر نفوذ کنند و بلاء و بدي بآنها رسانند باید پیغمبران و علماء بیش از دیگران از آنان
زیان کشند و چون چنین نیست آن دعوي باطل است.
مسأله 7 در احوال فرشته و پري
- اتفاق دارند که فرشتهها نه بخورند و نه بنوشند و نه بگایند، تسبیح گویند شب و روز وانمانند و اما جن و شیاطین بخورند و
صفحه 112 از 121
بنوشند، پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله در باره سرگین و استخوان فرمود: که آنها توشه برادران پري شمایند، و نیز فرزند آرند که خدا
و خدا داناتر است. در مورد وسوسه « آیا او را و فرزندانش را دوستان خود گیرید در برابر خدا » : فرمود
مسأله 8- در وضع وسوسه بشرحی که در اخبار است،
گفتند که فرو رود درون آدمی و سر نهد بر حبه دلش و او را وسوسه کند و دلیل آنها فرموده پیغمبر است صلّی اللَّه علیه و آله که
شیطان چون خون در تن آدمی روانست، هلا راه او را تنگ کنید بگرسنه ماندن، فرمود: اگر نبود که شیاطین گرد دلهاي آدمیزادهها
را فرا دارند البته بملکوت آسمانها و زمین نگران بودند. برخی مردمند که گویند باید این اخبار را تاویل کرد چون ظاهر آنها
نشدنیست و چند دلیل آوردند: یکم: رفتن شیاطین در درون آدمی نشدنیست زیرا یا باید روزنهها گشاد شوند یا اجسام درهم روند.
دوم: آنچه گفتیم که دشمن سخت آدمیند که دین دار است و اگر میتوانست ص: 265 بدرون او رود باید
زیانی ویژه باو زند. سوّم: شیطان آتشین است و اگر بدرون تن آدمی میرفت باید مانند آتش در درون خود احساس کند. چهارم:
شیاطین دوست گناه و کفر و فسق باشند و ما سخت بر آنها لابه کنیم که انواع کفر و فسق از خود نشان دهند و اثري نیابیم و خلاصه
نه دشمنی آنها زیانی دارد و نه دوستی آنها سودي و نشانی و معتقدان بنفوذ شیطان از دلیل نخست پاسخ دادند که این اعتراض بنا
بر اینکه روح مجرّدند بیهوده است و اگر هم جسم لطیفند مانند پرتو و هوا باز وجهی ندارد. و از دوم باینکه دور نیست گفت: خدا
- سرد و سالم باش بر ابراهیم 69 » : و فرشتهها آنها را از آزار علماء باز میدارند. و از سوّم: باینکه چون خدا بآتش ابراهیم فرمود
چرا در اینجا مانند آن روا نباشد، و از چهارم: باینکه شیاطین فاعل مختارند و بسا کار زشتی را نخواهند انجام دهند. « الأنبیاء
مسأله 9- در تحقیق وسوسه طبق تحقیق غزالی
در کتاب الاحیاء گفته: دل چون گنبدیست که درها دارد و احوال از هر در بر آن ریزند یا چون نشانی که از هر سو تیر بر آن زنند
یا چون آینه در رهگذر که پیاپی مردم در برابر آن گذرند و صورتها بدنبال هم در آن دیده شوند، یا چون حوضی که آبهاي
گوناگون از جویهاي باز در آن ریزند، و ورود آثار در دل در هر ساعت یا از برونست بواسطه حواس پنجگانه و یا از درونست چون
خیال، شهوت و خشم و اخلاقی که در مزاج آدمی آمیختند و چون شهوت و خشم هم افروخته شوند از آنها اثرها در دل با دید
گردند. و چون آدمی از ادراکات حواس ظاهر جلو گیرد و چشم و گوش بندد باز خیال در نفس بماند و از سوئی بسوئی دود و دل
را دگرگون سازد و بهر جا کشاند، و دل پیوسته در دگرگونیست و ویژهتر اثر دل خاطرهها است، یعنی ص:
266 آن اندیشه و یادها که در آن رخ دهد که همان ادراك و علوم او است یا تازه بتازه یا بیادآوري گذشته و آنها را خاطره گویند
چون که بدل در آیند پس از بیخبري. و خاطرهها اراده جنبانند و اراده اعضاء را بجنباند و این خاطرههاي اراده جنبان گاهی ببد
کشانند یعنی آنچه انجامش بد است گاهی به نیکی و عملی که سرانجامش سودمند است، و این دو خاطره از هم جدایند و دو نام
دارند، خاطره پسندیده الهام است و خاطره نکوهیده را نام وسواس، و تو میدانی این خاطرهها پدیدهاند و سببی خواهند و تسلسل هم
نشدنیست پس باید همه از واجب الوجود باشند. این خلاصه سخن غزالی است با اسقاط پرگوئیهاي او.
مسأله 10 - در تحقیق گفتار غزالی،
صفحه 113 از 121
- این مرد گرد مقصد گشته جز اینکه دریافت هدف نیاز بمزید تنقیح دارد. گوئیم پیش از رسیدن بمقصد چند مقدمه باید. مقدمه 1
شک ندارد که در پیش هر کس خواستنی هست و آنچه بایدش از آن گریخت و هر کدام یا خود بخود چنین باشند یا براي دیگري
و نشود که همیشه براي دیگري چنین باشند و گر نه دور باید یا تسلسل آید و هر دو نشدنی باشند و ثابت شد که باید چیزي باشد
که خودش خواستنی است و چیزي که از خودش گریز باید. مقدمه 2- بررسی دلیل است که کامیابی و شادي خود بخود خواستنی
باشند و هر چه جز آنها که ابزار آنها و وسیله آنها است براي آنها خواستنی است و درد و اندوه است که خود گریز آورند و هر چه
وسیله آنها است بخاطر آنها از آن گریزند. مقدمه 3- نیروهاي نفسانی هر کدام کامی ویژه خود دارند و کام دید چیزیست و کام
شنید چیز دیگر و کام شهوت چیز سومی و کام خشم چهارم و لذت و کام نیروي خرد پنجمین است. ص:
267 مقدمه 4- چون چشم چیزي بیند و باید، او را بفهمد و چون فهمید میداند کام ده است یا آزار بخش یا نه این و نه آن و اگر
بداند کام بخش است میل تحصیل آن کند و اگر بداند آزار ده است مایل بدوري و گریز از او شود و اگر نه این و نه آنست نسبت
بدان بیتفاوت است. مقدمه 5- علم بکامبخشی میل و رغبت بتحصیل آورد بشرط که معارض و جلوگیر نداشته باشد و گر نه بیاثر
ماند چنانچه دانستیم خوراکی کام بخش است و شرط میل بدان اینست که زیان بیش در آن ندانیم و اگر بدانیم زیان بیش دارد در
خرد آن را بسنجیم تا کدام برتر آید و آن را بکار بندیم چنانچه بسا کسی خودکشی کند براي گریز از دردي سختتر از آن یا
بدست آوردن سودي برتر از جان و ثابت شد که اعتقاد بکام بخشی یا زیانباري مایه شوق یا گریز شوند در صورتی که معارضی
نباشد. مقدمه 6- تقریري که کردیم دلیل است بر اینکه کار جانداران مراتبی دارد دنبال هم که باید باشند، چون کار از حرکت
عضلات تن است و نیروي عضلهها براي کردن و نکردن هر دو شایستهاند و ترجیح یکی بر دیگري باید بخواست و اراده باشد و این
اراده هم باید براي اعتقاد بکامبخشی یا آزار دهی باشد و این علوم یا کار خود آدم است و آن کار هم همین مقدمات را دارد تا
برسد به علم و دور گردد یا تسلسل و هر دو نشدنی باشد و یا برسند به علوم و ادراکات و تصورات گوهر نفس که معلول اسباب
برونیند و آنها یا اتصالات فلکی است بعقیده مردمی یا سبب حقیقی همان خدا تعالی است که این اعتقادات و علوم را در دل
آفریند. این خلاصه سخن است در اینکه کار از جانور چگونه سر زند، چون این را دانستی بدان که منکران شیطان و وسوسه گفتند:
ثابت است که مصدر نزدیک کارهاي جانداران همان نیروها است که در ماهیچهها و بندهاي تن او است و این نیروها تا خواستی
نباشد کاري نکنند و این خواست برخاسته از فهم بکامبخشی ص: 268 یا آزاررسانی چیزیست، و این فهم باید
بیواسطه یا با واسطه آفریده خدا باشد بترتیبی که گفتیم. و ثابت است که ترتیب هر کدام از این مراتب بر پیش از خود بایست
است و چارهاي ندارد، زیرا چون چیزي را دریافت و آن را سازگار خود شناخت خواهی نخواهی بدان گراید و چون بدان گرائید
نیرو بجستجو خیزد و چون همه مراتب انجام شد بناچار کار شود. و اگر فرض کنیم شیطانی هم برون از تن آدمی باشد و وسوسه
کند آن وسوسه اثر ندارد، زیرا اگر این مراتب نامبرده بوجود آیند کار شود چه شیطان باشد و وسوسه کند یا نه و اگر این مراتب
وجود نیابند صدور کار نشدنیست خواه شیطانی باشد یا نباشد، و دانستیم که قول بوجود شیطان و وسوسه شیطان باطل است، و
درست اینست که گوئیم اگر این مراتب بسود و براي سعادت باشند الهام نام دارند و اگر بزیان و سرانجام بد کشند وسوسه نام
گیرند. این تمام گفتار است در تقریر اشکال و جواب اینست که همه گفتههاي شما درستند و راست جز اینکه دور نباشد که آدمی
از چیزي غافل و بیخبر باشد و چون شیطان آن را بیادش آرد یاد آور شود بدنبال آن میل آید و بدنبالش کردار، و کار شیطان برونی
ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ » جز همین یادآوري نباشد که خدا بدان اشاره کرده در حکایت از ابلیس که گوید
جز اینکه میتوان گفت: آدمی بیادآوري شیطان گناه میکند، خود شیطان بیاد آوري کی گناه میکند؟ .« فَاسْتَجَبْتُمْ لِی، 22 - ابراهیم
اگر بیاد آوري شیطان دیگر و دیگر تسلسل باید و اگر کار او بیادآوري شیطان دیگر نیست باید اعتقاد شیطان یکم در دل او
پدیدهاي باشد و ناچار پدید آور خواهد و آن جز خدا تعالی نباشد. و از اینجا روشن شود که همه از خدا تعالی است، این نهایت
صفحه 114 از 121
سخن ص: 269 است در این بحث دقیق و عمیق، و حاصلش همانست که سید رسل صلّی اللَّه علیه و آله
و خدا داناتر است. « و پناه برم بتو از تو » فرموده
مسأله 11 در مورد خیالات
چون آدمی تنها نشیند و پیاپی خاطره در دل گیرد بسا بجائی رسد که گویا درون دل و مغزش آواز نهانی و حروف نهانی شنود و
هم سخنی با او سخن گوید و گفت و گو کند، این امر وجدانیست و هر کسی در خود دریابد، در این گونه خاطرات اختلاف است.
فلاسفه گویند نه حروفند و نه آواز بلکه خیال آنهایند و خیال هر چیز اینست که نمونهاش در ذهن آید مانند اینکه صورت دریاها و
اشخاص را در خیال آریم که خود آنها در خرد و دل نباشند بلکه نمونه و صورت آنها باشد و میتوان آن را مانند نقش در آینه
دانست که چون نقش آسمان و خورشید و ماه در آینه افتند خود آنها نباشند زیرا نشدنیست و همانا نقشه و نمونه آنها باشند چون
این را در خیال آوردن دیدنیها دانستی بدان که حال خیال آوردن حروف و کلمات شنیدنی هم چنین است. این عقیده جمهور
فلاسفه است، و بسا اعتراض شود که این صورتی را که نام حروف خیالی یا خیال حروف و کلمات بدان نهی، برابر است با حروف
و کلمه در ماهیت خود یا نه؟ اگر برابر باشند سخن باین برگردد که حقائق حروف و اصوات در خیال هستند و در تخیل دریا و
آسمان هم حقیقت دریا و آسمان هستند و اگر چه حق وجه دوم است و آن اینست که حاصل در خیال چیزیست مخالف آنچه در
خارج دیده یا شنیده شود. بنا بر این پرسش برگردد که چگونه ما در خود صورت این دیدنیها را دریابیم، و چگونه این کلمات و
عبارات را در خود بیابیم و تردید نداریم که این حروف در خرد ما دنبال هم هستند؟ اینست پایان گفتگو در سخن فلاسفه. ولی
جمهور اعظم دانشمندان پذیرایند که این خاطرات پیاپی و دنبال هم ص: 270 حروف و آواز نهانیند و گویند
پدید کن آنها یا خود این آدم خاطرهدار است یا آدمی دیگر، یا یک موجود روحانی جدا که تواند این حروف و آوازها را باین
آدم القاء کند خواه پري و دیو باشد یا فرشته یا باید گفت خدا آفریننده این خاطرهها است. بخش نخست که گوئیم خود آدمی آنها
را پدید کند نادرست است، زیرا بخواست آدمی نیستند و خواهی نخواهی بذهن او آیند چنانچه آدمی دیگر هم نتواند خاطره ساز
دیگري شود، و میماند همین که کار پري یا فرشته یا کار خدا باشد، آنان که معتقدند خدا زشت کار نشود باید بگویند خاطرههاي
بد و زشت کار خدا نیست و ناچار کار پري و دیو است، و آنان که معتقدند هیچ کاري از خدا زشت شمرده نشود، مانعی ندارند
که همه را آفریده خدا دانند. و بدان که ثنویه گویند براي جهان دو خدا است یکی نیک که سپاهش فرشتههایند و دیگري بد که
سپاهش دیوانند و پیوسته با هم ستیزه جویند و هر چه در جهانست وابسته بیکی از آن دو تا است، و خاطرههاي وادارکن بکارهاي
خیر که پندار نیکند کار سپاه خدایند و پندارهاي بدکار سپاه دیو، و باید بدانی اثبات دو خدا بدلیلها که در جاي خود آوردهاند
نادرست است، اینست پایان گفتار در این باب.
مسأله 12 در قدرت دیوها
- برخی معتقدند دیوها میتوانند زنده کنند، بمیرانند، جسم بیافرینند اشخاص را از صورت خود بصورت دیگر بگردانند، برخی منکر
این احوالند گفتهاند توانا بر هیچ کدام از این کارها نیستند، و اصحاب ما دلیل آوردند بر اینکه توانائی بر آفرینش و بود کردن و
پذیرش براي جز خدا نیست، و این عقائد سراسر نادرستند، ولی معتزله گویند آدمی میتواند برخی پدیدهها بیافریند و از این رو نیاز
دارند دلیل بیاورند که دیوان نتوانند جسم و زندگی آفرینند و دلیلشان اینست که شیطان جسم است و هر جسمی داراي نیروي جدا
صفحه 115 از 121
از خود است، ص: 271 و نیروي عاریه ما بآفریدن جسم رسا نیست. و این دلیل سه مقدمه دارد 1- شیطان
جسم است و پایهاش اینست که هر چه جز خدا مکان دارد یا در مکانی جا دارد، و براي اثبات این مقدمه هیچ دلیلی ندارند. مقدمه
-2 جسم داراي نیرومندي جدا از خود است و اینکه جسمها مانند هم باشند و اگر یکی از آنها بخود توانا بود باید همه بخود توانا
باشند، و پایه این مقدمه همانندي اجسام است. و مقدمه 3- اینست که نیروي ما شایان آفریدن جسم نیست و باید نیروي حادث
جسم آفرین نباشد، و این هم سست است، زیرا بآنها گفته شود چرا نشود نیروئی جدا از نیروي ما پدید گردد و آن توانا بر آفریدن
اجسام باشد، زیرا نبودن چیزي دلیل نشدن آن نیست، اینست پایان سخن در این مسأله.
مسأله 13 در غیب دانستن پریان
- آیا پریان غیب دانند؟ خدا تعالی در قرآنش بیان کرده که تا مدتی پس از درگذشت سلیمان علیه السّلام در بند و زندان او ماندند
و ندانستند که مرده، و این دلیل است که غیب ندانند و برخی مردم گویند غیب دانند یکی گوید کسانی از آنها بآسمانها برآیند و
یا نزدیک آنها و پارهاي غیب از زبان فرشته برگیرند و یکی گوید براي دانستن غیب راههاي دیگر دارند، و بدان که راهگشائی در
این بحثها جز گمان و پندار ببار نیاورد و خدا سبحانه و تعالی بحقائق آنها دانا است.
باز هم در حقیقت جن و پري
152 تفسیرش) گفته مردم از قدیم و جدید در اینکه جن هست اختلاف دارند در ظاهر از بیشتر -148 : و نیز در سوره جن ( 30
خود گفته: پري جانداري است هوائی و باشکال « حدود الاشیاء » فلاسفه نقل است که نیست چون ابو علی بن سینا در رساله
گوناگون درآید و آنگاه گفته: این شرح اسم است، یعنی بیان مفهوم این واژه است و این حقیقت وجود خارجی ندارد. آسمان و
جهان، ج 7، ص: 272 ولی بیشتر پیروان آئین و باور کنان پیمبران بپري اعتراف دارند و از گروه بسیاري فلاسفه قدیم و اصحاب
روحانیات هم نقل شده و آنها را ارواح سفلی نامیدند و پنداشتند ارواح سفلی زودتر اجابت کنند و سستتر باشند و ارواح فلکی
دور اجابت و سخت نیرو باشند. و معتقدان بوجود پري را دو قول است 1- جواهري مجرد از ماده و خود دارند و بایست نباشد که
همانند ذات خدا شوند، زیرا مجرد بودن یعنی جسم نبودن و جسمانی نبودن و اینها اوصاف سلبی باشند و مشارکت در عدمیات
بمعنی همانندي ذات نیست. گفتند این ارواح که همه مجردند در ماهیت از هم جدایند و گوناگون مانند اعراض که همه در نیاز
بمحل شریکند ولی در ماهیت از هم جدا، برخی نیکند، برخی بد، برخی ارجمند و راد، خیر خواه و آزاد، برخی پست، زبون بدخواه
و آفت آور و شماره انواع و اصناف آنها را جز خدا تعالی نداند. گفتند مجرد بودن آنها جلوگیر نیست از اینکه خوبیها را بدانند و
هر کاري را بتوانند و شنوا و بینا و دانا بنیکی باشند و توانا بر کارها و دور نیست که برخی کارهاي دشوار توانند که آدمی از آن
درماند، و دور نیست هر نوعیشان بنوعی مخصوص از اجسام این جهان وابسته باشند، و چنانچه نفس ناطقه آدمی نخست وابسته با
روح تن او است که بخاري لطیف است و از زلالترین پارههاي خون در گوشه چپ دل پدید گردد و بوسیله آن با همه اعضائی که
این بخار در آنها روانست پیوسته شود، دور نباشد که هر کدام از پریها نخست بجزئی از هوا پیوسته شوند و بوسیله آن بجسم کثیف
وابسته گردند و در آن تصرف کنند. برخی پري را از همان ارواح در گذشتگان آدمی دانند که پس از جدائی از تن نیرومند شدند
و برازهاي آن جهان آگاه گردیدند و با روح آدم زندهاي همانند باشند و بدان پیوندند و اگر او نیکخواه است ویرا فرشته آسمان و
جهان، ج 7، ص: 273 گویند و کمک او را الهام و اگر آن زنده بدخواه است روح یاور را دیو نامند و کمک او را وسوسه. قول دوم
اینست که پري جسم است و معتقدان بدان هم دو قول دارند. یک جسمها در ماهیت از هم جدایند و در یک وصف مشترك و آن
صفحه 116 از 121
جا داشتن و جهت داشتن و دراز و پهن و ژرف بودنست، که همه اشاره بوصفند و هم ولادت بودن هم ماهیت بودن را نباید، چون
ثابت شده چند چیز در ماهیت کلی خود از هم جدایند و در یک لازم مشترکند و دلیل کسانی که همه اجسام را مانند و هم-
حقیقت دانند درست نیست. دلیل یکم اینکه جسم در ذات خود یک تعریف دارد و یک حقیقت است و باید تفاوت در ماهیت آن
نباشد و اگر تفاوتی هست در مفهوم زائد بر آن باشد، دوّم اینکه توانیم جسم را تقسیم کنیم بلطیف کثیف، آسمانی، زمینی و مورد
تقسیم مشترك است میان اقسام و همه جسم باشند. و جدائی از این اوصاف آمده چون لطافت و کثافت و بالا و پائین. و گفتند هر
دو دلیل سستند اما یکم: براي اینکه گوئیم جسم یک حد دارد که بیان حقیقت آنست مانند عرض که از نظر کلی یک حدّ و
حقیقت دارد و بنا بر این باید همه اعراض در ماهیت همانند و برابر باشند، و هیچ خردمندي چنین نگوید، بلکه آنچه نزد فلاسفه
درست است اینست که عرضها هیچ قدر مشترك ذاتی ندارند و در ذات بکلی از هم جدایند زیرا اگر قدر مشترکی باشد جنس آنها
گردد و اگر چنین باشد آنها جنس عالی نباشند بلکه نوعها باشند از جنس واحد. بنا بر این گوئیم اعراض از نظر کلی عرض یک
حقیقت دارند با اینکه ماهیت آنها بکلی از هم جدایند و همانند نیستند و چرا جسم هم چنین نباشد و مانند اعراض که با هم در تمام
ماهیت اختلاف دارند و در یک وصف مشترکند که عروض بر محل باشد، رواست که اجسام هم در ماهیت مختلف باشند و در
وصف پذیرش اشاره حسّی و جا داشتن و بعد پذیري مشترك باشند و این احتمال جواب ندارد. ص: 274 و
دلیل دوم هم که تقسیم جسم بلطیف و کثیف و غیره باشد باز به عرض نقض شود که به کم و کیف بخش پذیر است و قدر
مشترك ذاتی در میان بخشها نیست تا برسد بهمانندي در همه ذات و چرا در اینجا نیز چنین نباشد. و چون اختلاف جوهر اجسام
ممکن است و دلیلی بر نادرستی آن نیست گفتند رواست که یک جسم لطیف هوائی مخالف بخشهاي دیگر هوا باشد و بتواند
دانش پذیر گردد و نیرومند بر کارهاي شگفتآور باشد و بنا بر این وجود جن و پري احتمالی است روشن و توانائی آنها بشکل
پذیري گوناگون هم امریست روشن. قول دوم اینست که اجسام همه در تمام ذات برابرند و همانند و اینان هم دو دستهاند یکی
گوید بنیاد و پیکر شرط زندگی نیست چون اشعري و بیشتر پیروانش و ادله آنها در این باره روشن و با نیرو است، گفتند: اگر پیکر
شرط زندگی باشد یا باید زندگی بمجموع اجزاء قائم باشد یا هر جزئی زندگی جدا داشته باشد، اولی که نشدنیست زیرا یک
عرض در آن واحد نتواند در چند جا باشد زیرا خرد نپذیرد، و دومی هم نادرست است زیرا اگر اجزاء جسم برابرند و هر کدام
زندگی برابر هم دارند و دو مانند را یک حکم باشد، اگر زندگی هر کدام توقف بزندگی دیگري دارد، دور شود که محال است،
و اگر توقف ندارد و یک جزء میتواند زنده و دانا و توانا باشد و اراده کند شرط بودن بنیاد و پیکره در زندگی نادرست است.
گفتند: دلیل معتزله که بنیاد و پیکره شرط زندگی است تنها استقراء است و بررسی که ما میبینیم چون بنیاد و پیکره تباه شود
زندگی از میان برود و تا تباه نشده زندگی بماند و باید که زندگی وابسته به بنیاد و پیکره باشد جز اینکه این دلیل ناچیز است زیرا
این گونه بررسی مایع قطع بکلی نشود و دلیلی نیست که حال نادیده چون حال دیده شده است. ص: 275
بعلاوه این سخن درست آید بعقیده منکر خرق عادت و کسی که آن را روا دارد پابند آن نگردد و اینکه گفتند در برخی موارد
شیوه بر وجود بنیه است و در برخی بنیه لازمست، زورگوئی محض است و راهی ندارد و ثابت شد که بنیه و پیکره شرط زندگی
نیست. پس از ثبوت این مطلب دور نباشد که خدا تعالی در جوهر فرد دانش بسیار و نیروي بر کارهاي دشوار و سخت آفریند و
وجود پري ممکن شود با تن لطیف یا تیره، درشت یا خرد و بنا بر قول دوم که بنیه شرط زندگی است و باید سخت باشد تا کار
دشوار تواند، مسأله دیگر بمیان آید، و آن اینست که آیا میشود دیدنی در برابر و مانع نیست و شرط از نظر دوري و نزدیکی فراهم
و دیده سالم و با همه اینها بدید نیاید یا اینکه در خرد نشدنیست، اشعري و پیروانش آن را روا دارند و معتزله آن را ناشدنی شمارند
و اشعري دلیل از عقل و نقل آورده، از عقل دو دلیل: 1- ما بزرگ را از دور خرد بینیم و سببی ندارد جز اینکه برخی پارههایش
بدید آیند و برخی نیایند با اینکه قوه دید و شرائط در همه یکسانست و این دلیل است که با سلامت دیده و وجود شرائط دیدن
صفحه 117 از 121
بایست نیست. 2- جسم بزرگ همان مجموع اتمهاي بهم پیوسته است و چون آن را در دوري مناسب بینیم همه اجزاء اتمی را
دیدیم و اگر دید هر جزء توقف بدید جزء دیگر داشته باشد دور باشد و دیده نشدنی گردد، و اگر نباشد دید اتم باید در ذات خود
امکان پذیر باشد در این مسافت مخصوصه، و معلوم است اگر خودش تک باشد و با اجزاء دیگر پیوسته نباشد دیده نشود و نتیجه
اینست که دیدن چیزي با بودن همه شرائط بایست نیست بلکه رواست. ولی معتزله استناد کردند که اگر چنین چیزي روا باشد باید
روا دانیم که در بر ما طبلها و بوقات فراوان باشند و نه آنها را بینیم و نه آوازشان را شنویم، و ص: 276 چون
بآنها نقض کنیم بامور عادي دیگر باید شما روا دارید که همه آبهاي دریاها طلا و نقره شوند و همه کوهها یاقوت و زبرجد، و
بمحض اینکه ما چشم بندیم در آسمان هزار خورشید و ماه پدید شوند و تا چشم گشائیم خدا تعالی همه را نیست کند، از جدا
کردن اینها و آن از هم درمانند. پریشانی اندیشه آنها از اینست که امور عادي را بدید آوردند و برخی را واجب شمرده و برخی را
جائز و چون قانون درستی براي جدا کردن این دو دسته از هم ندارند پریشان خاطراند و باید همه را یکسان دانند و مانند فلاسفه
همه را روي قانون علت و معلول واجب شمارند یا چون اشعري همه را غیر واجب و منوط باراده خدا دانند، و زورگوئی در فرق
میان آنها دور از باور است و بنا بر این توان گفت پریان با تن تیره و نیرومند هستند و نشدنی نیست که در بر ما باشند و دیده نشوند
این از نظر اشعریست و شرح این وجوه است. و من در شگفتم از این معتزله که چگونه قرآنی که فرشته و جن را ثابت میکند باور
دارند و بعقائد خود هم پایدارند، زیرا قرآن دلالت دارد که فرشتهها نیروي بزرگی بر کارهاي دشوار دارند، و هم پریها، و این نیرو
جز در اجزاء درهم و سخت نشود و باید فرشته و پري چنین باشند، وانگه این فرشتهها که نویسنده اعمال و پاسبان مایند همیشه در بر
ما هستند، و براي جان گرفتن هم در بر محتضر آیند و در بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم هم میآمدند و دیگران که پیش او
بودند آنها را نمیدیدند و کسانی هم که نزد کسی باشند که جان میدهد چیزي نمیبینند. اگر دیدن جسم کثیف و تیره بایست
است چرا ما آنها را نبینیم و اگر بایست نیست عقیده آنها نادرست است و اگر فرشتهها دیده نشوند براي اینکه جسم آنها لطیف
است و مانند هوا است و با این توانا بر کارهاي سخت و دشوارند اینکه گویند بنیه و پیکره شرط زندگیست نادرست در آید و اگر
گویند جسم لطیفند ولی توانا بکارهاي سخت نیستند موجب انکار ص: 277 صریح قرآنست، و خلاصه
اعتراف آنها ببودن فرشته و جن با این عقائد شگفت آور است. بیان: من این اقوال رکیکه را آوردم تا بعقیده همه فرق در این باره
آگاه شوي، و آنچه از آیات و اخبار معتبره بر آید دانستی و آنچه درست و سزاوار پذیرش بود بدان اشاره کردیم، و انتقاد اقوال
نادرست را وانهادیم تا سخن دراز نشود. نووي گفته: چون تا سه روز بآنها اخطار شود و از خانه نروند بدانید از عوامر بیوت و
مسلمانان پري نیستند بلکه شیطانند و کشتن آنها خطري ندارد، و عبارت اخطار اینست: بدان پیمانی که سلیمان از شماها گرفته مبادا
ما را آزار دهید و خود را بما بنمائید: گفتند مارهاي مدینه را بیاخطار نباید کشت و در جاي دیگر توان کشت براي آنکه گروهی
از پریان مدینه مسلمان شدند، و گفتند، نهی از کشتن مارهاي خانگی عمومی است در همه بلاد و آنچه در خانهها نباشند بیاخطار
گفته: یعنی بمار بگوید: « فلیحرّج علیها » کشته شوند. گویم: در برخی روایات آنها است که بر او سختگیري کنید، نهایه در شرح
تو در سختی خواهی افتاد اگر نزد ما برگردي، و اگر کارت سخت شد براندن و کشتن ما را سرزنش مکن. نووي گفته: بگوید:
سخت گیرم بر تو بخدا و روز جزا که بر ما خود را ننمائید و آشکار نشوید براي ما و اگر نرفت یا باز برگشت بکشیدش که یا پري
کافر است یا مار است، و اینکه فرمود شیطانست یعنی ابلیسزاده و یا مار است. پایان شرح و ترجمه جلد 7 السماء و العالم بحار. 8
آبان 1351 برابر 22 ماه رمضان در ورآباد خمین محمّد باقر کمرهاي
درباره