گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هشتم
ابواب وحوش، درندهها چه خانگی و چه جز آن






باب یکم سگها، انواع آنها، احکام آنها، گربهها، خوکها، آغاز آفرینش آنها، احکام آنها
آیات قرآن مجید
آیات قرآن مجید
-1 المائده- 4- بگو حلال است براي شما هر پاکیزهاي و آنچه بیاموزیدشان از شکاریها و سگهاي شکاري بیاموزیدشان از (3) :
2- الاعراف 174 - و بخوان بدانها داستان آنکه آیات خود را باو دادیم و از آنها بدر آمد و شیطان ( آنچه خدا بشما آموخته. ( 4
دنبالش کرد و از گمراهان شد، 175 - و اگر خواستیم او را بدانها برآوریم ولی او بزمین چسبید و نمونهاش سگ است که اگرش
3- الکهف- 18 - و سگشان ( یورش بري لهله زند و اگرش وانهی لهله زند، اینست نمونه مردمی که دروغ شمردند آیات ما را. ( 5
بازوها گشوده بر آستانه- تا فرماید- 23 - البته گویند سه بودند و چهارم آنها سگشان بود و گویند پنج بودند و ششم آنها سگشان
بود تیر بنهان زنند و میگویند هفت بودند و هشتمین سگشان بود تا آخر آیه.
تفسیر
6): شرح آیه نخست بزودي آید، دمیري گفته: دلالت دارد که دانا را یک برتري باشد که نادان را نباشد زیرا چون سگ آموخته )
شود بر نیاموخته برتري دارد و آدمی بدان سزاوارتر است بویژه اگر دانش خود را بکار بندد چنانچه علی علیه السّلام فرمود: هر
صفحه 122 از 139
چیزي را ارزشی است و ارزش مرد آنست که آن را خوب بداند و اما ص: 276 آیات اعراف مشهور است که
در باره بلعم بن باعور است که داستانش در مجلد پنجم گذشت. ( 1) دمیري گفته بنقل از قتاده که این مثلی است براي هر که راه
راست بدو پیشنهاد شود و نپذیرد. (و اگر خواستیم او را بدان برآوردیم) که بدان کار کند و پایهاش در دنیا و آخرت بالا رود (ولی
او بزمین چسبید) و بدنیا و هوسها و کامیابیهایش اعتماد کرد و در دنیا سزا دید که چون سگ لهله زد و صورت میش را بدو مانند
کرده قتیبی گفته: هر چه لهله زند یا از تشنگی است یا از خستگی جز سگ که در حال آسایش هم لهله زند و چون در خستگی و
تشنگی و خدایش نمونه کسی آورده که آیات خدا را دروغ شمارد و فرموده: اگرش پند دهی گمراه است و اگرش وانهی گمراه
مانند سگ که اگرش برانی لهله زند و اگرش وانهی لهله زند- پایان- واحدي و جز او گفتند: این آیه سختتر آیه است بر اهل
دانش چه که خدا از او گزارش داده اسم اعظم و دعاي مستجابش داد و علم و حکمت و براي دنیاپرستی و پیروي از هوس سزاوار
دگرگونی نعمت شد و از آنها بدر آمد، کیست از این دو آفت بدور ماند جز آنکه خدا تعالی او را نگهدارد. بیشتر مفسران گفتند
سگ اصحاب کهف از جنس سگان بوده و از ابن جریح روایت است که شیري بوده و شیر را هم سگ نامند، و مردمی هم گفتند
آشپز آنها بوده که طبري روایت کرده و ضعیف دانسته آن را بخاطر بازوگشائی که در عرف از اوصاف سگ است و روایت است
که جعفر صادق علیه السّلام کالبهم، خوانده یعنی سگبان آنها و بسا که همان مرد باشد و خالد بن معدان گفته: در بهشت از
جانوران نباشند جز سگ اصحاب کهف و خر عزیز و ناقه صالح، و گفتند: هر که نیکان را دوست دارد از برکتشان دریابد. سگی
اهل فضل را دوست داشت و همراهشان شد و خدا او را با آنها در قرآن یاد کرده، و صید آستانه غار بوده و برخی آن را خاك
1) و گفتند: عتبه در است گفتند: سگ از آن آنها بوده، و گفتند ) تفسیر کرده و گفتند: در باشد ص: 277
بسگی گذر کردند و بدانها پارس کرد و او را راندند تا چند بار چنین شد و سگ بدو پا ایستاد و دستها برداشت بآسمان بمانند دعا
کن و بزبان آمد که از من نترسید که دوستان خدا را دوستم بخوابید تا پاسبان شما باشم. و سدّي گفته: چون بیرون شدند بشبانی
گذشتند که سگی داشت و بآنها گفت: من دنبال شما آیم تا خدا را بپرستم گفتند: بیا با آنها رفت و سگ دنبالشان رفت، گفتند اي
شبان این سگ پارس کند و از ما آگاهی دهد ما را بدان نیازي نیست او را راندند و نپذیرفت سنگش زدند و دست بدعا برداشت و
خدا بزبانش آورد و گفت: چرا مرا میرانید و سنگم میپرانید مرا نزنید بخدا من چهار سال پیش از شما خدا را شناختم و از او در
شگفت شدند و ایمانشان افزود. ( 2) امام باقر علیه السّلام فرمود: اصحاب کهف شمشیر ساز بودند عمرو بن دینار گفته از کژدم
پیمان گرفته شده کسی که در شب یا روز صلوات بر نوح فرستد نگزد و از سگ پیمان گرفته شده بکسی که در شب یا روز بخواند
زیان نرساند، قرطبی گفته: از پیشینیان بما رسیده که در سوره الرحمن آیهایست که هر کهاش « وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِ یدِ »
بخواند بر سگی که بدو یورش برد باذن خدا عز و جل بدو آزار نرساند و آن اینست یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ تا آخر آیه- 33 - حیاة
-214 : الحیوان- 2
اخبار باب
2- در همان است: ( 552 فروع- بسندش از امام ششم علیه السّلام که بد است در خانه مسلمان سگ باشد. ( 4 : -1 در کافی 6 (3)
بسندي از آن حضرت علیه السّلام که هیچ کس در خانه سگی ندارد جز هر روز از کردار صاحبش قیراطی بکاهد ( 5) بیان: بسا
بمعنی کراهت است که خبر پیش بدان اشاره است یا سگی بیسود ص: 278 یا سگی که در برویش بسته
نیست و بسا در این دو حال کراهت کمتر باشد ( 1) دمیري گفته: روا نیست داشتن سگ بیسود چون برهگذران زیان دارد، آنها را
بترساند و بگزد، و شاید براي دوري کردن فرشته باشد از جاي او که خود کار سختی است زیرا آمیزش آنها الهام نیکی آرد و
صفحه 123 از 139
دعاي خیر و اصحاب در باره داشتن سگ براي نگهبانی از خانه اختلاف دارند و اصح جواز آنست و اتفاق دارند بر جواز آن براي
حفظ کشت و گله و براي شکار ولی پیش از خرید گله و زراعت و شکاربانی داشتن آن حرام است و اگر خلاف کرد و آن را
داشت هر روز از ثوابش قیراطی بکاهد و در روایتی دو قیراط و هر دو روایت صحیح باشند و تفسیر باختلاف سگها شدند در آزار
کردن یا باختلاف جاها و دو قیراط در شهر و مانند آنست و یک قیراط در بیابان یا در دو زمان بیان شده و دومی براي تغلیظ است
و قیراط اندازهایست که خدا میداند و از ثواب کردارش میکاهد و اختلاف دارند در آنکه مقصود کردار گذشته است یا آینده و
گفتند یک قیراط از کردار شب است و یکی از روز، و یا قیراطی از کردار واجب و دیگري از کردار مستحب، و نخست کس که
سگ پاسبان گرفت نوح علیه السّلام بود که گفت: پروردگارا بمن فرمودي کشتی بسازم و من چند روز میسازم و یک شب آیند و
هر چه ساختم تباه میکنند و کی کار من درست میشود که فرمودي، کار من بدرازا کشید خدا باو وحی کرد اي نوح سگی بگیر تا
پاسبان تو باشد و او سگی گرفت و روز کار میکرد و شب میخوابید و چون قومش شب میآمدند خرابکاري کنند سگ بدانها
: 3- در کافی 6 (2) -219 : پارس میکرد و نوح بیدار میشد و آنها را میراند و میگریختند و آنچه خواست فراهم شد- حیاة الحیوان 2
4- و از (1) 552 فروع: بسندي از سماعه که از او پرسیدم سگ در خانه نگهداري شود؟ فرمود: نه. ص: 279
5- و از همان است: بسندش از ( همان است: بسندش تا امیر المؤمنین که خیري در سگ نیست جز در سگ شکار یا سگ گله ( 2
امام ششم علیه السّلام که سگ شکاري را در خانه نگه مدار جز که میان تو و او دري باشد ( 3) بیان: یعنی در بسته بروي او براي
159 - از امام صادق علیه السّلام که نماز مخوان در خانهاي که سگ است جز سگ شکاري که در : روایت صدوق ره در فقیه 1
بروي او بسته است و باکی ندارد زیرا فرشتهها در نیایند در خانهاي که سگ در آنست و نه در خانه مجسمه دار و نه در خانهاي که
ظرف بول است پایان. و بسا مقصود اینست که بودن سگ در خانه دیگر مایه کاستی نماز نیست و اگر چه میان دو خانه دري باشد
552 فروع: بسندي از سماعه : براي آنکه یک خانه نباشند و نخست روشنتر است براي آنچه گذشت ( 4) و براي روایت کلینی در 6
که پرسیدمش از نگهداشتن سگ شکاري در خانه فرمود: اگر در بروي او بسته شود باکی ندارد علامه- قد- در منتهی گفته: بد
است نماز در خانهاي که سگ در آنست براي روایت ابن بابویه از امام صادق علیه السّلام و روایت پیش را آورده ( 5) و روایتی
آورده بسندي تا رسول خدا صلی اللَّه علیه و اله که جبرئیل نزد من آمد و گفت: ما گروه فرشتهها در خانهاي که سگ در آنست در
نیائیم و نه آنکه پیکر تنی در آنست و نه آنکه ظرف بول و نفرت فرشتهها اعلام باینست که جاي رحمت نیست و عبادت را نشاید،
پایان، و شهید هم- نور- در ذکري مانند آن را گفته. دمیري گفته: ابو عمرو بن صلاح گفته: فرشتهها در بستانی نباشند که در آن
سگ است یا زنگ، سپس گفته: و اینکه فرموده صلی اللَّه علیه و اله فرشته در نیایند در خانهاي که در آن سگ، یا تصویر است،
علماء گفتند: سبب نیامدنشان اینست که سگ نجاست بسیار خورد و برخی سگها را شیطان نامند چنانچه در حدیث آمد و فرشته
1) و چون از داشتن آنها نهی ) ضدّ شیطان است و بوي سگ بد است و فرشتهها بوي بد را بد دارند ص: 280
شده نرفتن فرشته کیفر آنست که رحمت در آن خانه نیاید و آمرزش و برکت براي آن نخواهند، و آزار شیطان را از آن دفع نکنند،
و فرشتهها که در خانه سگدار و مجسمه دار نیایند آنها باشند که رحمت و برکت و استغفار آوردند ولی فرشتههاي نگهبان و
جانستان در هر خانه درآیند و فرشتههاي پاسبان جدا نشوند در هیچ حالی زیرا مأمورند براي آمار کردن کردار و نوشتن آن. و
خطابی گفته: فرشتهها در خانهاي که سگ و صورت حرام دارند نیایند و اما آنجا که حلال است مانند سگ شکار و زرع و گله و
صورتی که نقش فرش و پشتی و جز آنست که مباحند مانع دخول فرشته نیست و قاضی مانند سخن او را گفته و نووي گفته اظهر
عموم حکم است در باره هر سگ و هر صورت و فرشتهها از همه دریغ دارند براي اطلاق احادیث، و نجاستی که در خانه پیغمبر
صلی اللَّه علیه و اله زیر تخت بوده چون نمیدانسته معذور بوده با این حال جبرئیل از ورود در خانه او دریغ کرد و اگر صرف عذر
553 فروع بسندي تا امام ششم علیه السّلام که : 6- در کافی 6 (2) -219 : رفع حکم میکرد جبرئیل دریغ نمیکرد- حیاة الحیوان 2
صفحه 124 از 139
7- در کافی است: بسندش از محمّد بن مسلم که پرسیدم از امام ششم ( رسول خدا اجازه داد به بیابان گردان که سگ برگیرند. ( 3
علیه السّلام از سگ سلوقی، فرمود: چون او را لمس کردي دستت را بشوي ( 4) بیان: شستن دست اگر تر باشد واجب است و اگر
خشک باشد مستحب است بنا بر مشهور و سخن آن در کتاب طهارت آید در اصناف سگ ( 5) دمیري در حیاة الحیوان گفته: سگ
جانور معروفی است و وصف مرد و زن بد آید و آن دو نوع است سگ اهلی و سگ سلوقی منسوب به سلوق که شهریست در یمن
و هر دو نوع یک خوي دارند، احتلام دارند و ماده آنها حیض بیند و شصت روز آبستنی دارد و ص: 281 بسا
کمتر و سگ تولهها را کور زاید و پس از 12 روز چشم گشایند، و نر بیش از ماده هیجان دارد و یک ساله که شد بماده پرد و بسا
پیش از آن و چون چند سگ رنگارنگ بماده پرند توله مانند آنها درآید. ( 1) و سگ بیش از جانوران دیگر پی زن و بوکش است
و مردار گند را بیش از گوشت تازه دوست دارد، و نجاست آدمی خورد و قی کند و با کفتار سخت دشمن است که چون در جاي
بلندي باشد و کفتار سایه او را لگد کند بروي آن بپرد و کفتار او را بخورد و چون پیه کفتار را بسگ بمالند دیوانه شود و اگر
کسی زبان کفتار با خود دارد سگ بدو پارس نکند. و خویش آنست که پاسبان صاحبش باشد و حریم او را در حضور و غیاب و با
خبري و بیخبري و خواب و بیداري او نگهداري کند و از همه جانوران کمخوابتر است، و بیشتر در روز بخوابد که نیازي به
پاسبانی نیست، و در خواب از اسب شنواتر است و از عقعق با حذرتر است. در خواب پلک بخواباند و آن را بر هم ننهند که
خوابش سبک باشد براي آنکه مغزش از مغز آدمی خنکتر است و از خوي شگفتش اینست که مردم آبرومند را گرامی دارد و
بدانها پارس نکند جز گاهی بر خلاف روشش و بر سیاهان و جامه چرکینها و ناتوانها پارس کند، و خویش زبونی و مهرورزیست، و
پس از زدنش او را بخوانند بپذیرد و اگرش برانند برگردد، و چون صاحبش با او بازي کند دندانش گیرد ولی آزار ندهد با اینکه
نیش او در سنگ فرو رود، و پذیراي تادیب و آموزش است تا آنجا که اگر چراغی بر سر او نهند و خوراکی جلوش اندازند بدان
توجه نکند تا چراغ را بر ندارند و از آن پس بخوراکش بجهد. و در اوقات خاصی دچار بیماریهاي سوداوي شود، و دچار بیماري
کلب شود که مانند دیوانگی است و نشانهاش اینست که چشمهاش سرخ شوند و پرده آرند و گوشهاش شل شوند و زبانش درآید
و لعاب ریزد و بینی او روان گردد و سر بزیر اندازد و پشت کوژ کند و تیره پشت او یکور شود و دم میان دو پا نهد و هراسان
ص: 282 راه رود و گرسنه ماند و نخورد و تشنه ماند و ننوشد و بسا که آب بیند و از آن بهراسد و بسا از
ترس آن بمیرد، و چون شبحی بیند بیپارس بر او یورش برد و سگها از او بگریزند و اگر بیخبر باو نزدیک شوند برایش دم جنبانند
و برابرش زبون باشند ( 1) و اگر این سگ هار آدمی را گزد بیماریهاي بدي دچارش شود مانند اینکه از نوشیدن آب خود داري
کند تا از تشنگی بمیرد، و پیوسته آب خواهد و چون باو دهند ننوشد، و چون این بیماري در او جا گیر شود بر سر بول نشیند و از او
جانورانی مانند سگ خرد بیرون آیند. مؤلف موجز در طب گفته: هاري بیماریست چون خوره که دچار سگ و گرگ و شغال و
ابن عرس و روباه شود و آنگه بیشتر آنچه گفته شد ذکر کرده و دیگري گفته: هاري کلب دیوانگی است که براي سگ رخ دهد و
بمیرد و هر چه را هم گزد بکشد جز آدمی که بسا درمان شود و به گردد و گفته داء الکلب بسا دچار خر شود و در شتر نیز درگیرد
و او را کلب زده گویند و قزوینی در عجائب المخلوقات گفته: در اطراف حلب چاهی است بنام بئر الکلاب که هر که را سگ هار
گزیده، از او بنوشد به شود و آن مشهور است. و خوي سگ سلوقی اینست که چون آهو را از نزدیک یا دور بیند بفهمد که پیش
آید یا پس رود و راه رفتن نر را از ماده بفهمد و مرده آدمی را از آنکه خود را بمردن زده تشخیص دهد تا اینکه مردم روم مرده را
بخاك نسپارند تا آن را بسگ عرضه کنند و از بو کردن او نشانهاي یابند که بدانند مرده است یا زنده، و گفتند این تشخیص در
نوعی سگ است بنام قلطی که خرد است و دست و پاي کوتاه دارد و آن را چینی نامند، و ماده سگ سلوقی از نرش زودتر آموخته
شود و یوز بعکس است و سگهاي سیاه کمشکیبترند از سگهاي دیگر. ( 2) و در کتاب فضل الکلاب محمّد بن خلف بسندي
آورده که پیغمبر صلی اللَّه علیه و اله مردي را ص: 283 کشته دیده پرسید او را چه شده؟ گفتند برمه بنی زهره
صفحه 125 از 139
جسته و گوسفندي گرفته و سگ گله بر او پریده و او را کشته فرمود: خود را کشته و دینش را تباه کرده و پروردگارش را نافرمانی
کرده و ببرادرش خیانت کرده و سگ به از او است ( 1) ابن عباس گفته: سگ با وفا به از یار خیانتکار است گفته: حرث بن صعصعۀ
ندیمانی داشت که از آنها جدا نمیشد و بسیار آنها را دوست میداشت و بگردشگاهی رفت بهمراه ندیمانش بجز یکی که بجا ماند و
نزد همسر او رفت و با هم خوردند و نوشیدند و با هم خوابیدند و سگ او بر آنها جست و هر دو را کشت و چون حرث بخانهاش
برگشت هر دو را مرده یافت و فهمید چه شده و چنین سرود: اي شگفت از یار و هتک حرمتم وي شگفت از سگ که حرمت دار
شد سگ رعایت کرد پیمان مرا در زنم یارم خیانتکار شد ( 2) و امام ابو الفرج ابن جوزي در یکی از کتبش آورده که مردي بسفري
رفت و بر گنبدي گذر کرد که زیباتر ساختمانی داشت و نزدیک مزرعهاي بود در آنجا و بر آن نوشته بود هر که میخواهد سبب
ساختن آن را بداند بده در آید او بدان دیه رفت و از هر که سبب ساختن آن را پرسید گزارشی دریافت نکرد تا او را بمردي صد
ساله رهنمائی کردند و او از پدرش آورد که برایش باز گفته که در این سرزمین یک پادشاهی بود و سگی داشت که در سفر و
حضر و خواب و بیداري از او جدا نمیشد و دختر گنگ زمینگیري هم داشت. یک روز بگردش رفت و فرمود سگ را نزد دختر
بستند تا با او نباشد و بطباخ خود گفت خوراکی از شیر فراهم کند که دلخواه او بود و طباخ آن را ساخت و آورد نزد دختر و سگ
نهاد و سرش باز بود و بدنبال کار خود رفت، و مار بزرگی آمد و از آن خوراك نوشید و بظرف برگرداند و رفت. پادشاه از گردش
باز گشت و خوراك خواست و آن را برابرش نهادند آن دختر دست بهم کوفت و بشاه اشارت کرد که نخورد و کسی نفهمید چه
میخواهد و شاه دست در کاسه برد، و سگ پارس کرد و شیون کرد و زنجیر را کشید تا پاره کند ص: 284 و
نزدیک شد خود را بکشد ( 1) شاه از آن در شگفت شد و فرمود: تا او را آزاد کردند و نزد شاه دوید که لقمه برداشته بود تا از آن
خوراك زهرناك بخورد و جست و بدست او زد و لقمه را پراند و شاه در خشم شد و خواست با تبري که در کنارش بود او را بزند
و سگ سر در آن ظرف زهرناك کرد و نوشید و بپهلو غلطید و گوشتش ریخت و از هم پاشید. و شاه در شگفت شد و از دخترك
توضیح خواست و او باشاره حال مار را بیان کرد تا پادشاه مطلب را فهمید و فرمود: آن خوراك را ریختند و طباخ را تادیب کرد
براي آنکه سر ظرف را باز گذاشته بود، و گفت: سگ را بخاك سپردند و گنبد بر او ساختند و آنچه را دیدي نوشتند، گفته، این
غریبتر حکایت است. ( 2) و در کتاب النشور است از ابی عثمان مدینی که در بغداد مردي بود سگ باز و روزي براي نیازي بیرون
شد و سگی که میان سگهایش ویژه او بود بدنبالش رفت و او را برگردانید و برنگشت و او را رها کرد و رفت میان دشمنانش و باو
که آماده نبود برخوردند و او را در برابر سگش گرفتند و بخانه بردند و سگ با آنها رفت و آن مرد را کشتند و بچاهی انداختند و
سرش را بستند و سگ را زدند و بیرون کردند و راندند و او شتابان بخانه صاحبش رفت و پارس کرد و باو اعتناء نکردند. و مادر
آن مرد پسرش را نیافت و دانست تلف شده و برایش ماتم بر پا کرد و سگها را راند ولی آن سگ بر در خانه ماند و نرفت و یک
روز یکی از کشندههاي صاحبش از در خانه گذر کرد و سگ او را دید و باو جهید و ساقهایش را خراشید و بدندان گرفت و باو
چسبید و رهگذران هر چه کوشیدند نتوانستند او را رها کنند و شیون بزرگی از مردم برخاست و پاسبانی آمد و گفت این سگ بدو
نچسبیده جز براي داستانی که با او دارد و شاید باو زخمی زده. و مادر جوان کشته سخن را شنید بیرون آمد و دید سگ باو چسبیده
و چون در او اندیشید بیادش آمد که یکی از دشمنان پسرش بوده و او را تعقیب میکرده و بدلش افتاد که او پسرش را کشته و باو
چسبید و او را نزد الراضی باللَّه برد و دعوي ص: 285 قتل بدو اقامه کرد و خلیفه فرمان داد او را زدند و
زندانی کردند و اعتراف نکرد. ( 1) و سگ بر در زندان ماند و راضی پس از چند روز آن مرد را آزاد کرد و چون از در زندان بدر
آمد سگ مانند نخست باو چسبید و مردم از او در شگفت شدند و تلاش کردند آن مرد را رها کنند و نتوانستند مگر بسختی و آن
را براضی گزارش دادند و او بیکی از غلامش گفت آن مرد را آزاد کند و سگ را دنبالش رها کند و در پی او برود، و چون آن
مرد بخانهاش در آید به دنبال او در آید و سگ را هم با خود بخانه برد و باو گزارش دهد که سگ چه کند. و غلام بهمراه سگ
صفحه 126 از 139
وارد خانه او شد و از خانه او بازرسی کرد و اثر و خبري نیافت و سگ پارس میکرد و محل چاه را میکاوید که کشته در آن بود و
غلام از آن در شگفت شد و براضی گزارش داد و او فرمود چاه را بکشیدند و کندند و کشته مرد را در آن یافت و آن مرد را
گرفتند و باقرار آوردند که با جمعی او را کشته و او را کشتند و بدنبال دیگران رفتند و آنها گریختند. ( 2) و در عجایب
المخلوقاتست که در اصفهان یکی دیگري را در برابر سگ او کشت و بچاهی افکند و آن سگ هر روز میآمد سر آن چاه و خاك
آن را دور میکرد و بدان اشاره میکرد و چون کشنده را میدید باو پارس میکرد و چون چند بار چنین کرد چاه را کندند و کشته را
یافتند و آن مرد را گرفتند و باقرارش آوردند و کشتند. ( 3) و ابن عبد البر در کتاب بهجۀ المجالس و انیس المجالس خود آورده
که بجعفر صادق علیه السّلام یکی از امامان گفتند تعبیر خواب تا چند پس افتد؟ فرمود: پنجاه سال چون پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله
و سلم خواب دید گویا سگی ابلق خون او را زبان میزند و آن را تعبیر کرد که مردي پسر دخترش حسین علیه السّلام را میکشد و
شمر بن ذي الجوشن او را کشت و پس از پنجاه سال خوابش تعبیر شد. ( 4) و در رساله قشیري در باب جود و سخاء است که عبد
اللَّه بن جعفر رضا بمزرعهاي بیرون شد و بر نخلستان قومی فرود آمد که غلام سیاه آنها در آن کار میکرد و خوراك غلام را که سه
گرده بود آوردند و یکی را نزد سگی که آنجا بود انداخت ص: 286 و آن را خورد و دوم و سوم را هم باو
داد و خورد و عبد اللَّه جعفر نگاه میکرد و فرمودش اي غلام هر روز چه قدر خوراکی داري گفت: آنچه دیدي فرمودش چرا همه
را بسگ دادي؟ گفت: اینجا سرزمین سگها نیست و او از راه دوري آمده و نخواستم ردش کنم گفتش پس امروز چه میکنی؟
گفت گرسنه میمانم. عبد اللَّه جعفر به یارانش گفت: مرا به سخاوت سرزنش کنند و این غلام از من باسخاوتتر است وانگه آن
غلام را خرید و آزاد کرد، و آن نخلستان را با هر چه داشت خرید و باو بخشید. ( 1) روزي ابو العلاء معري نزد شریف مرتضی آمد
و بمردي پا زد و او گفت: این سگ کیست؟ در جواب گفت: سگ کسی است که براي سگ هفتاد نام نداند و سید مرتضی او را
بخود نزدیک کرد و آزمود و دریافت که علامه است، و روزي نام متنبی بمیان آمد و سید مرتضی عیبهاي او را برشمرد ابو العلاء
گفت اگرش همین شعر بود که لک یا منازل فی القلوب منازل او را بس بود در فضیلت سید مرتضی خشم کرد و فرمود: او را باز
داشتند و از مجلس بیرون کرد و بحاضران گفت: ندانستید مقصود این کور را بیاد آوري این قصیده با اینکه متبنی بهتر از آن را
دارد و نام آنها را نبرد؟ گفتند: نه گفت مقصودش این شعر قصیده بود. چون که از ناقص شنیدي ذم من خود گواه آمد که مردي
8- در کافی: بسندي تا امیر المؤمنین علیه السّلام که پیغمبر صلی اللَّه علیه و اله و سلم مرا بمدینه فرستاد و فرمود: صورتی ( کاملم ( 2
را مگذار جز نابود کنی و نه گوري را جز هموار سازي و نه سگی را جز بکشی. ( 3) بیان: دمیري از عبد اللَّه بن معقل روایت کرده
که رسول خدا صلی اللَّه علیه و اله و سلم فرمان داد بکشتن سگها سپس فرمود: شما را بسگها چه کار است و آنگه در نگهداشتن
سگ شکاري و سگ رمه رخصت داد و اصحاب فرمان او را بسگ هار و سگ گزنده تفسیر کردند و در باره سگ بیزیان
اختلاف دارند، قاضی حسین و امام ص: 287 الحرمین و ماوردي و نووي و مسلم کشتن آنها را روا ندانستهاند
و گفته شده فرمان کشتن آنها نسخ شده. و رافعی در شرح کراهت گفته و روضه از او پیروي کرده و افزوده کراهت نگهداري آنها
9- در علل: ( تنزیهی است نه تحریمی، و شافعی گفته هر سگ بیسودي را یافتی بکش هر جا باشد و اینست راجح در مهمات. ( 1
بسندي از وهب بن منبه یمانی که چون نوح سوار کشتی شد خدا عز و جل همه جانوران و پرندهها و وحوش آن را رام کرد و بهم
زیانی نزدند و گوسفند خود را بگرگ میمالید و گاو به شیر و گنجشک روي مار میافتاد و چیزي بدیگري زیان نمیزد و او را
نگران نمیکرد و دلتنگی و خشم و بدگوئی و لعنی نداشتند و هر کدام بخود میاندیشیدند و خدا نیش هر نیشداري بر گرفت و در
کشتی چنین بودند تا بدر آمدند و موش و عذره در آن بسیار شد. خدا عز و جل بنوح وحی کرد تا دست به شیر کشید و چون
دست بدو کشید عطسه زد و از بینی او دو گربه نر و ماده افتادند و موشها کم شدند و دست بچهره فیل کشید و او عطسه زد و از دو
183 - بسندي تا امیر : 10 - در علل- 2 ( 181 علل الشرائع- ( 2 : سوراخ بینی او دو خوك نر و ماده افتادند و عذره کم شد- 2
صفحه 127 از 139
المؤمنین علیه السّلام که پرسیدند از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم که خدا عز و جل سگ را از چه آفریده؟ فرمود: از آب دهن
ابلیس گفتند: چگونه یا رسول اللَّه؟ فرمود: چون خدا عز و جل آدم و حوّا را بزمین فرو آورد چون دو جوجه لرزان بودند، و ابلیس
ملعون بدرندهها که پیش از آدم در زمین بودند گفت: دو پرنده از آسمان بزمین آمدند که بزرگتر از آنها را کس ندیده بیائید و
آنها را بخورید و درندهها بهمراهش آمدند و وي آنها را ترغیب میکرد و میدوید و میگفت راه نزدیک است و از شتاب در
گفتارش آب دهن او در آمد، و خدا عز و جل از آن دو سگ نر و ماده آفرید و گرد آدم و حواء را گرفتند سگ ماده در جدّه بود
و نرش در هند و نگذاشتند درندهها ص: 288 بدانها نزدیک شوند و از آن روز سگ و درنده با هم دشمن
270 : بسندي تا رسول خدا صلی اللَّه علیه و اله و سلم که چون بنک سگ و عرعر خر شنیدید بخدا پناه : 11 - و از همان 2 ( شدند ( 1
12 - در قصص است: بسندي از امام ششم ( برید از شیطان رجیم که آنها بینند شما نبینید، انجام دهید آنچه فرمان گیرید- الخبر- ( 2
علیه السّلام که قوم نوح بوي شکایت کردند از موش و خدا تعالی یوز را فرمان داد تا عطسه زد و گربه را انداخت و موش را خورد
13 - در ثواب الاعمال است: ( و بدو شکایت کردند از عذره و خدا تعالی فیل را فرمود: که عطسه زد و خوك را انداخت. ( 3
: 14 - در نوادر راوندي- 38 ( بسندش از امام ششم علیه السّلام که زنی براي گربهاي عذاب شد که آن را بست تا از تشنگی مرد. ( 4
بسندي تا رسول خدا صلی اللَّه علیه و اله و سلم که دیدم در دوزخ آنکه عباء را از غنیمت دزدیده بود و آنکه با سر عصایش کالاي
حاج را میربود و دیدم در دوزخ آن گربه دار را که گربه در رفت و آمدش او را دندان میگرفت، چون آن گربه را بست و باو
خوراك نداد و او را رها نکرد تا از خاك زمین میخورد و در بهشت در آمدم و دیدم آنکه سگی را سیراب کرده بود. ( 5) تبیان: در
نهایه گفته: محجن عصاي سر کج است و بدین معنا است حدیث که گوید کان یسرق الحاج بمحجنه. ( 6) و من گویم: سگ دار
اشاره است بحدیث مسلم که پیغمبر صلی اللَّه علیه و اله و سلم فرمود: در این میان که زنی در بیابانی راه میرفت سخت تشنه شد و
بچاهی فرو شد و از آن نوشید و بالا آمد و سگی را دید که از تشنگی خاك نمدار میخورد با خود گفت این سگ بدرد تشنگی
من گرفتار است و بچاه رفت و کفش خود را پر از آب کرد و بدم گرفت و بالا آمد و آن سگ را سیراب کرد و خدا از او قدردانی
کرد و او را آمرزید گفتند: یا رسول اللَّه براي ما در باره جانوران هم مزدیست؟ فرمود: آري هر جگر تشنهاي تر شود مزد دارد ...
328 : از ابن عباس که حواریون به عیسی بن مریم گفتند کاش مردیکه کشتی / 25 - در منثور 3 (1) ص: 289
نوح را دیده براي ما زنده میکردي تا آن را براي ما باز گوید و آنها را بر سر تپه خاکی برد و مشتی از آن خاك برگرفت و فرمود:
میدانید این چه خاکی است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند فرمود: این تپه از آن حام بن نوح است و عصا به تپه زد و گفت: برخیز
بفرمان خدا ناگاه او ایستاده بود و خاك از سر خود میافشاند که سفید شده بود، عیسی گفت چنین مردي؟ گفت: نه، من جوان
مردم ولی پنداشتم رستاخیز است و از هراس آن پیر شدم. گفت: از کشتی نوح بما گزارش بده گفت درازیش 1200 ذراع بود و
پهناش 600 ذراع سه طبقه داشت یکی از آن جانوران و وحوش و دیگري از آن آدمی و سوّمی از پرندهها و چون سرگین جانوران
فزون شد خدا بنوح وحی کرد که دم فیل را بفشارد و فشرد و از او خوك نر و خوك ماده افتاد و سرگینها را خوردند. و چون موش
رشته مهرههاي کشتی را میخورد خدا بنوح وحی کرد بدو چشم شیر زند و از سوراخ بینی او گربه نر و گربه مادهاي برآمدند و رو
بموشها کردند عیسی گفت: چگونه نوح دانست همه بلاد غرق شدند، گفت: کلاغ را فرستاد تا برایش خبر آورد و مرداري یافت و
بر سر آن افتاد و نوح نفرینش کرد که دچار ترس شود از این رو بخانهها الفت ندارد. سپس کبوتر را فرستاد و او یک برگ زیتون
بنوك و گل با پایش برایش آورد و دانست که همه بلاد غرق شدند و آن سبزه را بگردن کبوتر بست و دعایش کرد که در انس و
امان باشد و از این رو و بخانهها الفت دارد. گفتند: اي نوح او را نمیاوري نزد کسان ما که با ما باشد و حدیث بما گوید؟ گفت:
چگونه کسی که روزي ندارد با شما باشد وانگهش فرمود باز گرد بفرمان خدا و خاك شد. ( 2) و از عکرمه است که چون نوح شیر
را بکشتی بار کرد گفت: پروردگارا او از من خوراك میخواهد از کجا باو خوراك دهم؟ فرمود: البته او را از خوراك آسمان و
صفحه 128 از 139
جهان، ج 8، ص: 290 بازگردانم و خدا تب را بر او مسلط کرد و نوح قوچ نزد او میآورد و میفرمود: اي شیر بخور و شیر میگفت
آه. ( 1) و از وهب بن منبه است که چون نوح فرمان یافت که از هر چه جفتی بار کشتی کند گفت: چه کنم با شیر و گاو با گوسفند
و گرگ، با کبوتر و گربه، خدایش فرمود: کی آنها را دشمن هم کرده؟ گفت: پروردگارا تو، گفت: من آنها را بهم مهربان کنم تا
26 - در حیاة الحیوان است که گربه جانوریست فروتن و همدم که خدایش براي ( دشمنی نکنند با هم ج 3 ص 328 در منثور. ( 2
دفع موش آفریده است، گفتند یک عرب بیابانی گربهاي شکار کرد و او را نمیشناخت، مردي باو گذشت و گفت این سنور
چیست؟ و بدیگري برخورد و گفتش این قط چیست؟ و بسوّمی رسید و گفتش: این هر چیست؟ و بچهارمی رسید و گفتش: این
قیتون چیست؟ و بدیگري رسیدي و گفتش: این خیطل چیست؟ و ششمی گفتش این دمه چیست؟ اعرابی گفت: میبرم و
میفروشمش شاید خدا تعالی از آن مال بسیاري بمن بهره کند و چون ببازار آمد باو گفتند این بچند است؟ گفت: صد درهم،
پاسخش داد نیم درهم ارزش دارد، و دورش انداخت و گفت: خدا لعنتش کند چه نامهاي بسیاري دارد و ارزش کمی، این نامها از
آن گربه نر است که در کفایه گفته است و در کفایه بنقل از ابن قتیبه گفته: ماده را سنوره گویند. ( 3) و حاکم از ابی هریره آورده
که پیغمبر صلی اللَّه علیه و اله و سلم بخانه قومی از انصار میآمد که خانههائی نزدیکتر از آن بود و بدانها نمیآمد و این بر آنها
ناگوار بود و سبب را جویا شدند، فرمود: سگ در خانه شما است، گفتند در خانه آنها هم گربه است، فرمود: گربه درنده است، و
در روایت دیگر فرمود: گربه نجس نیست و همانا از خدمتکارانست و آن را در شمار مملوکان آورد. گفتند مردم کشتی نوح از
موشها آزار کشیدند و نوح دستی به پیشانی شیر کشید و او عطسه زد و گربه از او جهید و از این رو مانندتر چیزیست بشیر تا آنجا
ص: 291 که گربه تصویر نشود جز چون شیر آید گربه ظریف است و لطیف و روي خود را با آب دهنش
میشوید، و چون مادهاش گرسنه شود بچه خود را میخورد و خدا در دل فیل ترس او را انداخته و چون او را بیند گریزد. و گفتند
جمعی هندیان براي آن شکست خوردند. ( 1) گربه سه نوع است اهلی، وحشی، و گربه زباد، و در اموري مانند آدمی است چون
عطسه زدن و دهن دره و خمیازه کشیدن و چیزي را بدست گرفتن قزوینی بنقل از ابن فقیه گفته: برخی گربهها پري دارند مانند پر
: 27 - در کافی 6 (2) -24 : شب پره که از بیخ گوش تا دم کشیده است، علماء گفتند داشتن گربه و پرورش آن مستحب است- 2
28 - و از همان .. 553 - که ابی حمزه ( 552 فروع- بسندش از یکی از دو امام علیه السّلام که سگهاي سیاه یک رنگ از پریانند. ( 3
ثمالی گفت در راه مکه و مدینه بهمراه امام ششم علیه السّلام بودم و بسمت چپش رو کرد ناگاه سگ سیاه یک رنگی بود فرمودش
چیستت؟ خدا زشتت کناد چه سخت میشتابی و ناگاه بمانند پرنده بود، گفتم: قربانت این چیست؟ فرمود: عثم است که نزد پریان
29 - و از همان: .. 553 : بسندش تا رسول خدا صلی اللَّه ( میرود اکنون هشام مرده و او میپرد تا خبر مرگش را بهر شهري برساند. ( 4
علیه و اله و سلم که سگها پري ناتوانند و چون در خوراك باشید و یکی از آنها برابر شما است او را بخورانید یا برانید که دم بدي
30 - و از همان است: بسندش از سالم بن ابی سلمه که پرسیدند امام ششم علیه السّلام را از سگها، فرمود: هر سیاه یک ( دارند. ( 5
رنگ و هر سرخ یک رنگ و هر سفید یک رنگ سگها از پریانند و آنچه ابلق است مسخ شده از پري و آدمی است. ( 6) بیان:
سگ سیاه و جز آن از پریست باین معنی که صفت پري دارد یا اینکه پري بشکل او در آید یا اینکه از پري مسخ شده و در اصل
، پري بوده و باین صورت در آمده و اما اینکه ابلقش از پري و آدمی مسخ شده بهمین معانی است که وصف آسمان و جهان، ج 8
ص: 292 پریان بد دارد و آدمیان بد هر دو و بسا که مسخ شده پري و یا آدمی است یا آنکه از مسخ شده پري و آدمی هر دو متولد
شده. ( 1) دمیري گفته: مسلم از ابی ذر رضی الله عنه آورده که رسول خدا صلی اللَّه علیه و اله و سلم فرمود: خر، زن و سگ سیاه
نماز را ببرند بابی ذر گفته شد سگ سیاه با سرخ و زردش چه تفاوتی دارند ابی ذر گفت: اي برادر زاده من همین را از رسول خدا
صلی اللَّه علیه و اله و سلم پرسیدم و فرمود: سگ سیاه شیطانست، برخی اهل علم ظاهر آن را گرفته و گفته: شیطان بصورت سگ
سیاه میشود و از این رو پیغمبر صلی اللَّه علیه و اله و سلم فرمود: سگهاي سیاه یک رنگ را بکشید. و گفتند: چون سگ سیاه
صفحه 129 از 139
زیانبارتر و هراس آورتر است از دیگر سگها چون نماز گزارش بیند باو پردازد و از نمازش بماند، و بهمین معنا تفسیر کردند بیشتر
علماء فرمودهاش را که زن و خر نماز را ببرند، که مبالغه در ترس از قطع نماز و تباه کردن آنست بسبب توجه بآنها چون زن بفریبد
و خر عرعر کند، و سگ سیاه بهراس افکند و فکر را پریشان کند و چون این امور بقطع نماز کشانند آنها را قاطع تعبیر کرده. و
احمد حدیث سگ سیاه را دلیل آورده بر اینکه شکار با او روا نیست و حلال نیست چون شیطانست و گفته: خوك هم بهیمه است
و هم درنده، درندگی او در نیش او است و عذره خواریش و بهیمه بودنش اینست که سم دارد و گیاه خوار است، و گفتند: هیچ
دم داري نیروي نیش خوك را ندارد تا آنجا که چون بشمشیر دار و نیزه دار نیش زند تا هر جا از استخوان و پی او بگیرد ببرد، و
شگفتش اینست که چون یک چشم او را بر آورند شتابانه بمیرد. ( 2) و ابن ماجه از انس آورده که پیغمبر صلی اللَّه علیه و اله و سلم
فرمود: طلب دانش فرض است بر هر مسلمان و کسی که دانش بنا اهل آموزد چون کسی باشد که گوهر و در و لؤلؤ را بگردن
خوك آویزد و در احیاء است که مردي نزد ابن سیرین آمد و گفت: خواب دیدم که گویا درّ بگردن خوکها آویزم، گفت: تو
(1) حکمت را بنا اهل میآموزي. ص: 293
باب دوم: روباه، خرگوش، گرگ و شیر
و هر که باز گردد خدا از او انتقام » 397 فروع: بسندش از امام ششم علیه السّلام در تفسیر قول خدا عز و جل : -1 در کافی 4 (2)
فرمود: شخصی محرم رفت و روباهی گرفت و آتش بچهره او نزدیک میکرد و روباه شیون میکرد و از پشتش « گیرد، 95 - المائده
حدث میداد و یارانش او را از این کار باز میداشتند و آنگه روباه را رها کرد و در این میان که آن مرد خواب بود ماري آمد و
2- در دلائل طبري- 97 -: بسندي از محمّد ( بدهانش رفت و او را رها نکرد تا مانند آن روباه حدث داد و سپس او را رها کرد. ( 3
بن مسلم که در راه مکه و مدینه بهمراه امام پنجم علیه السّلام بودم من بر الاغ خود راه میبریدم و او بر استرش ناگاه گرگی از سر
کوه آمد تا بامام علیه السّلام رسید و استر برایش زانو زد تا دست بر غاشیه زین نهاد و گردن بر آورد و آن حضرت ساعتی گوش
خود را بدو نزدیک کرد و آنگه باو فرمود: برو که من انجام دادم و دوان دوان برگشت، گفتم: قربانت البته شگفتی دیدم، فرمود:
دانی چه گفت؟ گفتم: خدا و رسولش و فرزند رسولش داناترند. گفت همسري در این کوه دارد که زایش بر او سخت شده گفت:
3- و از ( دعا کن خدا او را نجات دهد و هیچ کدام از نژاد مرا بر کسی از شیعه شما خانواده مسلط نکند، گفتم: انجام دادم. ( 4
همان- 115 -: بسندي از محمّد بن راشد از پدرش که مردي نزد امام ششم علیه السّلام آمد و گفت: حکیم بن عباس کلبی در کوفه
براي مردم هجو شما را میسراید، فرمود: چیزي از آن را بر گرفتی؟ گفت: آري و برایش خواند بر دار زدیم زید شما را بر تنه
درخت خرما* و ندیدیم که یک مهدي بر تنه خرما بدار رود شما عثمان را با علی سنجیدید از بیخردي* و عثمان بهتر از علی است
و پاکتر است و امام ششم دو دست لرزان خود را بآسمان بر آورد و گفت: بار خدایا اگر ص: 294 دروغگو
است سگت را بر او مسلط کن، گوید حکیم از کوفه بدر آمد و شب راه رفت و شیري بدو برخورد و او را درید و خورد، و مژده او
-4 ( را در مسجد رسول خدا براي امام علیه السّلام آوردند و او بسجده افتاد و گفت: سپاس خدا را که بوعده خود وفا کرد ما را. ( 1
و در دلائل طبري- 110 -: بسندي که امام ششم با برخی یارانش بمزرعه خود رفت و در میان راه گرگی پیش آمد و چون دید
غلامانش جلو او رفتند، فرمود: او را وانهید که نیازي دارد و نزدیک شد بآن حضرت تا مشت بر پاکش او نهاد و پوز بر آورد و امام
سر فرو کرد و سخنی که فهمیده نشد با او گفت و آن حضرت بمانند گفتارش پاسخ داد و او برگشت، و اصحاب حضرت باو گفتند
چیزي شگفتی دیدیم فرمود: او بمن گزارش داد که جفتش را در پس این کوه نهاده در غاري و زایش بدو زیان رسانده و بر او
نگرانست و از من خواست براي نجاتش دعا کنم و خدا باو پسري دهد که دوست ما باشد و من براي او ضمانت کردم. گفت: امام
رفت و با او رفتیم تا بمزرعه و آن حضرت فرمود: توله نري روزي گرگ شد گفت: یکماه بهمراه او در مزرعه ماندیم و آنگه با
صفحه 130 از 139
همراهانش برگشت و ناگاه گرگ و جفتش و تولهاش در برابر آن حضرت نشسته بودند و سخن میکردند و حضرت بدانها پاسخی
مانند آن داد و دانستند که درست بآنها فرموده و امام بدانها فرمود: دانستید چه گفتند؟ گفتند: نه فرمود: براي من و شما از خدا
خواستار خوش یاري شدند و من هم بآنها چنین دعائی کردم و بآنها فرمودم دوستی از مرا آزار ندهند و نه از خاندانم را و آنها
5- و از همان بسندش از مفضل بن عمر که منصور در کوفه پذیراي امام ششم علیه السّلام شد و آن ( برایم ضمانت کردند. ( 2
حضرت بمن فرمود: اي مفضل میخواهی رفیق من باشی؟ گفتم: آري قربانت فرمود: امشب نزد من بیا و نیمه شب بیرون شد و با او
بیرون شدم، ناگاه دو شیر زین بسته و دهنه زده بودند گوید حضرت چشم مرا بست و مرا پشت سرش سوار کرد و بامداد بکوفه
- 6- و از همان- 125 ( رسید و من همراهش بودم و پیوسته در ص: 295 آنجا ماند تا خاندانش آمدند. ( 1
بسندش از ابی خالد کابلی که نزد امام ششم علیه السّلام رفتم و فرمود: اي ابا خالد این نامه مرا بگیر و بفلان بیشه که نام برد ببر و
آن را باز کن و هر درنده که با تو آمد او را نزد من آور، گوید: گفتم: قربانت مرا معاف دار فرمود: اي ابا خالد برو گوید: با خود
گفتم: اگر یک زورگو تو را وامیداشت و خلاف میکردي چه حالی داشتی؟ من رفتم تا به بیشه رسیدم و نامه را باز کردم و یکی از
آنها با من آمد و چون برابر آن حضرت رسید آرام ایستاد و سخنی باو فرمود که نفهمیدم. گوید در شگفت ایستاده بودم از آرامی
درنده در برابرش، فرمود: اي ابا خالد در چه اندیشهاي؟ گفتم: در احترام این درنده گوید درنده رفت جز اندکی نشد که برگشت با
کیسهاي که بر دم داشت، گوید گفتم: قربانت این چیز عجیبی است فرمود: اي مفضل این کیسه را فلانی با مفضل بن عمر براي من
فرستاده و من بدان نیاز داشتم و راه خطر داشت و این درنده را فرستادم و آن را آورد. گوید پیش خود گفتم از اینجا نروم تا مفضل
بن عمر آید و این را بدانم گوید: آن حضرت خندید و فرمود: اي ابو خالد آري، از اینجا مرو تا مفضل بیاید، گوید: از این بخدا
بحیرت افتادم و سپس گفتم: قربانت مرا ببخش. و چند روز ماندم و مفضل آمد و نزد امام علیه السّلام فرستاد و گفت خدا مرا
قربانت کند راستش فلانی کیسهاي که پولی در آن بود با من فرستاد و در فلانجا که رسیدم درندهاي آمد و میان من و مردانم فاصله
شد و چون برفت کیسه را در سینه خود جستجو کردم و نیافتم، آن حضرت فرمود: اي مفضل آن کیسه را میشناسی؟ گفت آري
فرمود: اي کنیز آن کیسه را بیاور و آورد و چون مفضل نگاهش کرد گفت: آري همان کیسه است. سپس فرمود: اي مفضل آن
درنده را میشناسی؟ گفت خدایم قربانت کند آن وقت در دلم هراسی بود باو فرمود نزد من آي نزدیکش آمد و دست بر او نهاد و
فرمود: اي ابی خالد نامه مرا بدان بیشه بر و آن درنده را بیاور و ببیشه رفتم و ص: 296 چون بار نخست کردم
و آن درنده با من آمد و چون برابر آن حضرت رسید نگریستم باحترامی که از او کرد و در دلم استغفار کردم سپس فرمود: اي
مفضل این همانست؟ گفت: آري خدایم قربانت کند، فرمود: اي مفضل مژده گیر که تو با ما هستی. ( 1) بیان: دست نهادن براي
7- در مهج است از مفضل بن ربیع که روزي رشید می صبحانه زد و دربانش را خواست و گفت: برو علی ( رفتن هراس او بوده. ( 2
بن موسی علوي را از زندان بر آور و در برکه شیران انداز حدیث را کشانده تا گفته چون ببرکه درندهها رسیدم آن حضرت را در
آن در آوردم که 40 شیر است و حدیث را کشانده تا گفته: نزد او برگشتم و ایستاده بود نماز میخواند و شیرها گرد او بودند تا آخر
خبر طولانی که در باب معجزههایش گذشت. سید رضی اللَّه عنه گفت: بسا که این حدیث در باره امام کاظم علیه السّلام باشد که
8- در اختصاص- 298 -: بسندي از امام ششم علیه السّلام که علی ( نزد رشید زندانی بود ولی من آن را چنانچه بود ذکر کردم. ( 3
بن الحسین علیه السّلام با یارانش در راه مکه بود و روباهی بدانها گذر کرد که غذا میخوردند و آن حضرت فرمود بدانها که بمن
پیمان خدائی میدهید که جانور را نیازارید تا او را بخوانم و نزد ما آید و همه سوگند خوردند و آن حضرت فرمود: اي روباه بیا آمد
تا برابر آن حضرت و او استخوانی نزد او افکند و آن را برد تا بخورد و فرمود: سوگند میخورید بخدا تا باز او را بخوانم و بیاید و
سوگند خوردند و او را خواند و آمد. یکی از آنها در چهره او روترش کرد و روباه دوید و رفت و آن حضرت فرمود: چه کسی پناه
( مرا شکست، مردي از آنها فرمود: یا ابن رسول اللَّه من رو بدو ترش کردم و ندانستم و از خدا آمرزش خواهم و خاموش شد. ( 4
صفحه 131 از 139
گویم: دمیري گفته: روباه معروف است، و پیغمبر صلی اللَّه علیه و اله و سلم فرمود بدترین جانور این روبهانند، و از حیله او در
جستن روزي اینست که خود را بمردن زند و ص: 297 و شکمش را باد کند و دست و پا بالا برد تا پندارند
مرده است و چون جانوري بدو نزدیک شود بر او جهد و او را شکار کند، و این حیلهاش در سگ شکاري در نگیرد بروباه گفتند:
چرا بیش از سگ میدوي؟ گفت: من براي خود بدوم و سگ براي دیگري. جاحظ گفته: در پخش روزي شگفت است که گرگ
روباه را بگیرد و بخورد و روباه خارپشت را و خار پشت افعی را و افعی گنجشک را و گنجشک ملخ را و ملخ جوجه زنبور را و
زنبور مگس عسل را و زنبور عسل مگس را و مگس پشه را و عنکبوت مگس را، گرگ بدنبال بچه روباه است و چون روباه بزاید
برگهاي عنصل را بر در لانهاش نهد، گرگ از آنها بگریزد. ( 1) و از ابی هریره است که پیغمبر صلی اللَّه علیه و اله و سلم مرا از
: سه چیز در حال نماز باز داشت نوکزدن مانند خروس و بر سر دم نشستن چون سگ و بهر سو نگریستن چون روباه (حیاة الحیوان 1
-10 ( -9 در اختصاص- 300 -: بسندي از محمّد بن مسلم (مضمون حدیث شماره 2 با اندکی اختلاف در تعبیر آمده). ( 3 (2) (130
در حیاة الحیوان است که گرگ و شیر در گرسنگی و شکیبائی بر آن با هم مخالفند، شیر پر خور و حریص و پرجوش است و با این
حال چند روز گرسنه ماند و چیزي نخورد، و گرگ که در بیابان تهی بسر برد و رنج بیشتر کشد چون چیزي نیابد بهمان نسیم
اکتفاء کند و از آن قوت گیرد، شکمش استخوان میان پر را هضم کند و آب کند و هسته خرما را هضم کند. کار شگفتش اینست
که یک چشمش بخوابد و دیگري بیدار است تا چشم خواب را بس شود و آن را باز کند و دیگري بخوابد تا با آنکه بیدار است
خود را بپاید و آن خواب آسایش کند و چون برگ پیاز عنصل را بمالد بیدرنگ بمیرد، و تا آنجا با گوسفند دشمن است که اگر
1) چون گرسنه شود عوعو کند و گرگها گرد ) پوست آنها را با هم نهند پوست گوسفند بهم کشد ص: 298
هم آیند و با هم بایستند و هر کدام پشت داد که برود دیگران بجهند و او را بخورند، و چون بآدمی برخورد و از ناتوانی بترسد،
بناله زوزه کند و گرگهاي دیگر بشنوند و بیایند همه بآدمی یورش برند و در خوردن او حریص باشند و اگر آدمی یکی از آنها را
بخون کشد دیگران بدان جهند و او را بدرند و آدمی را وانهند. ( 2) و حاکم در مستدرکش از ابی سعید آورده که در حرّه شبانی
بود و گرگی بگوسفندي برآمد و شبان میان او و گوسفند حائل شد و گرگ بر سر دم نشست و گفت: اي بنده خدا میان من و
روزي من که خدا داده جدائی میافکنی آن مرد گفت: شگفتا که گرگم سخن گوید گرگ گفت به شگفتتري گزارشت ندهم،
رسول خدا صلی اللَّه علیه و اله و سلم میان دو حرّه مردم را باخبار گذشته آگاه میکند. آن شبان رمه خود را در یک گوشه مدینه
( نهاد و نزد پیغمبر آمد و باو گزارش داد و پیغمبر نزد مردم آمد و فرمود: سوگند بدان که جانم در دست اوست راست میگوید. ( 3
ابن عبد البر و جز او آوردند که گرگ با سه تن از صحابه سخن گفته: رافع بن عمیره، سلمۀ بن اکوع و اهبان بن اوس اسلمی و از
این رو عرب گویند او بگرگ اهبان ماند، یعنی شگفت آور است چون اهبان بن اوس نامبرده در رمه گوسفندي بود، گرگ بر
گوسفندي یورش کرد و اهبان بدو فریاد زد و او بر سر دم نشست و گفت: روزي که خدا بمن داده از من میگیري، اهبان گفت از
این شگفتتر ندیدم و نشنیدم که گرگ سخن گوید، گفت: از این در شگفتی با اینکه رسول خدا صلی اللَّه علیه و اله و سلم میان
این نخلهها و اشاره بمدینه کرد از آنچه بوده و باشد باز گوید و بسوي خدا خواند و پرستش او و از او نپذیرند؟ گفت: آمدم نزد
پیغمبر و بوي گزارش دادم و مسلمان شدم و پیغمبر فرمود آن را بمردم بازگو، عبد اللَّه بن ابی داود سیستانی حافظ گفته: اهبان را
سخن گوي با گرگ، میگفتند و فرزندانش را سخن گو زاده گرگ و محمّد بن اشعث خزاعی از فرزندانش است آسمان و جهان،
ج 8، ص: 299 و براي رافع بن عمیره و سلمۀ بن اکوع هم مانند آن رخداده ( 1) و در دو صحیح از ابی هریره آمده که پیغمبر صلی
اللَّه علیه و اله و سلم فرمود: دو زن بودند که دو پسر داشتند و گرگ آمد و پسر یکی را برد و هر یک بدیگري گفت پسر تو را برده
و نزد داود علیه السّلام محاکمه کردند و بسود بزرگتر قضاوت کرد و نزد پسرش سلیمان علیه السّلام رفتند و باو گزارش دادند و
گفت: یک کارد بیاورید تا من آن را میان شما دو نیمه کنم کوچکتر گفت: نه، خدا رحمتت کند او پسر طرف من است و حکم
صفحه 132 از 139
داد که از همان کوچکتر است ... ( 2) و در تاریخ ابن نجّار است از وهب بن منبه که در این میان که زنی از بنی اسرائیل کنار دریا
جامهاش را می شست و پسر بچهاش برابرش بود گدائی آمد و او از گرده نانی که داشت لقمهاي باو داد، و درنگی نشد که گرگ
آمد و پسر بچه را بکام خود ربود و آن زن دنبالش دوید و میگفت: اي گرگ پسرم پسرم، و خدا فرشتهاي فرستاد تا پسر بچه را از
دم او گرفت و بدان زن برگرداند و گفت لقمهاي عوض لقمهاي ( 3) و در حلیه از مالک بن دینار است که گرگ پسر بچه زنی را
گرفت و او یک لقمه صدقه داد و درنده او را انداخت و باو ندا رسید یک لقمه به یک لقمه. و گفته: خرگوش جانوریست مانند
بزغاله دست کوتاه و پا بلند گفتند: چون دریا را بیند بمیرد و از این رو در کناره دریاها یافت نشود و این نزد من درست نیست،
عرب پنداشتند پري از او گریزد چون حیض بیند چهار جاندار است که حیض بیند زن، کفتار، شب پره، و خرگوش، و گفته شده
و این مثل را عرب از « فی بیته یؤتی الحکم در خانه حاکمان آیند » ماده سگ هم حیض بیند و از ضرب المثلهاي معروف اینست که
زبان جانور ساختند. گفتند: خرگوشی خرمائی برگرفت و روباه آن را ربود و خورد و با هم ستیزه کردند و نزد سوسمار بمحاکمه
رفتند، روباه گفت: اي ابا حسل پاسخش داد: شنوائی را خواندي گفت نزد تو آمدیم تا میان ما قضاوت کنی، گفت: دادگري را
ص: 300 حکم ساختید گفت: بدر آي گفت نزد حاکمان بخانه آنها روند. ( 1) خرگوش گفت: من یک دانه
خرما یافتم، گفتش شیرین است بخورش، گفت روباه آن را ربود، گفت: آزاد براي خود جوید، گفت: من باو سیلی زدم گفت
حقت را دریافتی، گفت: او هم بمن سیلی زد گفت: آزادیست که انتقام خود را گرفته گفت: میان ما قضاوت کن گفت: قضاوت
کردم، و گفتههایش همه ضرب المثل شدند. ( 2) و مانند اینست داستان عدي بن ارطاة که در مجلس قضاوت شریح آمد و باو
گفت: کجائی؟ گفت: میان تو و دیوار گفت: از من بشنو، گفت: براي شنودن نشستم، گفت: من زنی گرفتم گفت: بخوشی و
داشتن پسران گفت: خاندانش با من شرط کردند که از خانه آنها بیرون نشوم، گفت: بشرط خود وفا کن گفت: میخواهم بیرون
شوم، گفت بامان خدا گفت: میان ما قضاوت کن، گفت: قضاوت کردم، گفت: بر علیه که حکم دادي، گفت: بر علیه پسر مادرت،
14 و 15 ) و گفته: شیر درنده معروفی است و در : گفت: بگواهی چه کسی؟ گفت: بگواهی پسر خواهر خالهات (حیاة الحیوان 1
زبان تازي نامهاي بسیار دارد، ابن خالویه برایش 500 نام و صفت گرد آورده و علی بن قاسم لغوي تا 130 نام بر آنها افزوده و آن
شریفتر جانور وحشی است چون در مقام شاه هیبت دار آنها است براي نیرو و دلیري و سخت دلی و شهامت و بد خلقی او و از این
رو در نیرو وجهش و صولت بدو مثل زنند. ( 3) و بحمزه اسد اللَّه گفتند و گفتند از بزرگواري شیر است که براي حمزه لقبی از نام
او برگرفته شد و آن از همه درندهها بر گرسنگی شکیباتر است و بآب کمتر نیاز دارد از شکار دیگري نخورد و چون از شکار خود
سیر شد آن را وانهد و بدان باز نگردد، چون گرسنه شود بد رفتار گردد، و چون شکمش از خوراك پر شد ورزش کند، از آبی که
سگ بدان دم زده ننوشد، و بدندان میگیرد و نمیخورد و آب دهانش بسیار کم است و از این رو گند دهان دارد. هم دلیر است و
هم ترسو و از ترسش اینست که از آواز خروس میهراسد ص: 301 و میگریزد و از زدن به طشت و از گربه،
و چون آتش بیند خیره و سرگردان شود سخت میکوبد و با درندههاي دیگر الفت ندارد چون آنها را همسر خود نداند و چون
پوستش را بر پوست درندهها گذارند موي آنها بریزد، و بزن حائض نزدیک نشود گر چه بسیار گرسنه باشد، بسیار عمر کند، و
نشانه پیریش این است که دندانهایش بریزد. ( 1) و در حلیه ابی نعیم است که به من رسیده شیر نخورد جز کسی را که کار ناروائی
کرده. ( 2) و محمّد بن منکدر از سفینه آزاد کرده رسول خدا صلی اللَّه علیه و اله و سلم آورده که سوار کشتی شدم. و در دریا
شکست، بتختهاي سوار شدم و مرا به بیشه اي برد که در آن شیري بود بمن رو آورد و من گفتم: سفینه آزاد کرده رسول خدایم که
گم شدهام و با شانهاش مرا فشار داد و راند تا براه رساند و آنگه همهمه کرد و پنداشتم سلام میرساند ( 3) و رسول خدا صلی اللَّه
و در زرقاء از سرزمین « بار خدایا یکی از سگهاي خود را بر او مسلّط کن » : علیه و اله و سلم بر عتبه پسر ابی لهب نفرین کرد و گفت
شام شیر او را پاره کرد. ( 4) و حافظ ابو نعیم بسند خود از اسود بن هبار آورده که ابو لهب و پسرش عتبه براي شام بار زدند و من با
صفحه 133 از 139
آنها بیرون شدم و در سراي نزدیک صومعه راهبه منزل کردیم، راهب گفت: چرا اینجا منزل کردید، اینجا درندههاي بسیاري باشند.
ابو لهب گفت: شما سن و حق مرا میشناسید؟ گفتیم: آري گفت: راستش محمّد بپسرم نفرین کرده کالاي خود را بر در این صومعه
فراهم کنید و براي پسرم روي آنها بستر اندازید و همه در گرد او بخوابید و چنین کردیم کالاها را روي هم انباشتیم تا بالا آمد و
گردش را گرفتیم و عتبه بالاي کالاها خوابید، شیر آمد و چهره ما را بو کشید و جهید و او بالاي کالاها بود و سرش را کند و او
گفت: شمشیرم اي سگ و چیزي دیگر نتوانست. ( 5) و در روایتی است که شیر یک ضربت بدو زد و او را زخم کرد،: گفت: مرا
کشت ص: 302 و بیدرنگ مرد و ما شیر را جستیم و نیافتیم و همانا پیغمبر شیر را سگ نامید چون شیر مانند
سگ براي شاشیدن پاي خود را بالا برد. ( 1) و در روایت صحیح بخاریست که از خوره دار بگریز چون گریزت از شیر. ( 2) و در
حدیث دیگر است که آن حضرت صلی اللَّه علیه و اله و سلم دست خوره داري را گرفت و گفت بنام خدا باعتماد بر خدا، توکل بر
خدا و آن را با خود در کاسه در آورد. ( 3) شافعی در عیوب زن و شوهر گفته: خوره و پیسی واگیر دارند، و گفته: فرزند خوره دار
کم است که از آن سالم ماند گویم: مقصود از اینکه گفته: واگیر دارند یعنی باثر بخشی خدا نه خود بخود، زیرا خدا را شیوه اینست
که سالم را در آمیزش با گرفتار دردي بدان دچار سازد، و بسا با قضا و قدر همراه گردد و پندارند که آن واگیر است با اینکه فرمود
صلی اللَّه علیه و اله و سلم نه واگیر باشد و نه بدفالی و در اینکه فرموده کم است فرزند سالم ماند، صیدلانی گفته: یعنی گاهی رگی
از پدر بفرزند جهد و خوره گیرد، ( 4) و پیغمبر صلی اللَّه علیه و اله و سلم بمردي که گفت: زنم پسري سیاه زائیده فرمود: شاید
آفت » رگی در او جهیده. و از این راه جمع میان این احادیث فراهم شود ( 5) و در حدیث است که فرمود صلی اللَّه علیه و اله و سلم
6) و آنچه آوردند اینست که خوره داري نزد آن حضرت صلی اللَّه علیه و اله و سلم آمد تا بیعت کند ) « زده بر تندرست وارد نشود
و دست باو نداد فرمود: دست باز دار که من بیعت تو را پذیرفتم. ( 7) و در مسند احمد است که پیغمبر صلی اللَّه علیه و اله و سلم
فرمود: پر بخوره دار ننگرید و چون با او گفتگو کنید یک نیزه از او دور باشید شیخ صلاح الدین در قواعد گفته: چون مادر خوره
دارد حق نگهداري فرزندش را ندارد چه بسا فرزند از شیر و آمیزش با او دچار خوره شود. ( 8) و طبرانی و جز او بنقل از ابی هریره
آوردند که پیغمبر صلی اللَّه علیه و اله و سلم فرمود: میدانید شیر در غرش خود چه گوید: گفتند؟ خدا و رسولش داناترند، فرمود:
1) از ابن عباس است که گفت: چون در دشتی از شیر ) گوید خدایا مرا به خیرمندان چیره مکن. ص: 303
بترسی بگو: بدانیال و بچاه پناه برم از شر شیر پایان بدان اشاره دارد ( 2) بروایت بیهقی در شعب که دانیال را بچاه شیران انداختند و
آن درندهها او را لیس زدند و دم جنبانیدند و فرشتهاي در بر او آمد و دانیال گفت: سپاس خدا را که فراموش نکند آنکه در یاد او
است. ( 3) و ابن ابی الدنیا آورده که بختنصّر دو شیر را شکار کرد و آنها را در چاهی افکند و فرمانداد دانیال را بر آنها انداختند و
تا خدا خواست آنجا ماند و گرسنه و تشنه شد و خدا تعالی بارمیا که در شام بود وحی کرد برایش خوراك و نوشابه برد که در
عراق بود، نزد او تا سر چاه رفت و گفت: دانیال پاسخ داد این کیست؟ گفت: ارمیا گفت: براي چه آمدي؟ گفت: پروردگارت مرا
نزد تو فرستاده. دانیال گفت: سپاس خدا را که فراموش نکند هر که بیاد او است، و سپاس خدا را که نومید نسازد هر که امیدوار او
است و سپاس خدائی را که اعتماد کن خودش را بدیگري واننهد، و سپاس خدا را که خوبی را بخوبی پاداش دهد و سپاس خدا را
که در برابر شکیبائی نجات و آمرزش عطا کند، و سپاس خدا را که سختی ما را پس از گرفتاري زدود، و سپاس خدا را که پشتیبان
ما است هنگامی که بکارهاي خود بدگمانیم، و سپاس خدا را که امید ما است چون بیچاره شویم. و ابن ابی الدنیا از راه دیگري
روایت کرده که پادشاه مسلّط بر دانیال را ستارهشناسان و دانشمندان دیدار کردند باو گزارش دادند که در شب فلانی پسري زائیده
شود که پادشاهی تو را تباه سازد و پادشاه فرمانداد که نوزادان آن شب همه را کشتند، و چون دانیال زاده شد مادرش او را در بیشه
شیران انداخت و آن شب ماده شیر و بچهاش تا بامداد او را لیس زدند، خدا چنانش نجات داد تا رسید بدان جا که رسید، و کارش
(1) 2 و 3). ص: 304 : چنان شد که خداي عزیز و دانا مقدر کرده بود (حیاة الحیوان 1
صفحه 134 از 139
باب سوم و آهو وحشیان دیگر
-1 در اختصاص- 299 - بسندي از امام پنجم علیه السّلام که در این میانه که علی بن الحسین علیه السّلام بهمراه اصحابش بود (2)
ناگاه آهوئی از بیابان آمد تا برابرش ایستاد و حمحمه کرد. یکی از آن مردم گفت: یا ابن رسول اللَّه این آهو چه میگوید؟ فرمود:
میگوید: که فلان کس قرشی دیروز بچه نوزادش را گرفته و راستش که از دیروز هیچ باو شیر نداده. آن حضرت نزد آن قرشی
فرستاد که آن بچه آهو را نزد من بفرست، و او فرستادش و چون مادرش او را دید بنگی کرد و دستها بزمین زد و آنگه از او شیر
خورد و علی بن الحسین او را بمادرش بخشید و چون او سخنی گفت، و او هم حمحمه کرد و دو دست بر زمین زد و رفت بهمراه
بچهاش، گفتند، یا ابن رسول اللَّه چه گفت: فرمود: بدرگاه خدا براي شما دعا کرد و مزد نیک خواست. گویم: مانند آن بچند سند
2- در محاسن- 472 - از سعد بن سعد که از امام رضا علیه السّلام در باره آمص پرسیدم فرمود: آن ( در باب معجزات گذشت. ( 3
چیست؟ و خواستم تا شرح دهم، فرمود: گورهخرها نیستند؟ گفتم: چرا فرمود: آن را با سرکه و خردل و ادویه نمیخورید؟ گفتم: چرا
فرمود: باکی ندارد ( 4) بیان: در قاموس گفته: آمص و آمیص خوراکی است که از گوشت گوساله در پوست آن میسازند یا
آبگوشت سکباج سرد کرده و روغن گرفته است و معرب خامیر است، و شاید که آنها این غذا را از گوشت گورهخر میساختند و
آمده و آن با سخن فیروزآبادي مناسبتر است و ظاهر عنوان در محاسن مناسب همان تعبیر « خامیر » در یک نسخه بجاي یحامیر
یحامیر است، آنجا که گفته، در گوشت آهوها و یحامیر و تنها همین روایت را آورده و جمع میان ظباء و خامیر مناسب نیست و
3- در حیاة الحیوانست که یحمور (1) سخن در حلال بودن گوشت آهوها در بابهاي آینده بپاید ص: 305
جانوریست وحشی دو شاخ دراز ارّه مانند دارد که با آنها درخت را اره میکند و چون تشنه شود و سر نهر رود و درخت بهم پیچیده
جلوش باشد آنها را با دو شاخش میبرد و گفتهاند خود یامور است و شاخهاش چون شاخهاي گاو کوهی است و در هر سال آنها را
میاندازد و تو پر هستند و رنگش بسرخی زند و از گاو کوهی دوندهتر است، جوهري گفته: یحمور خر وحشی است و روغنش در
سستی حاصل در نیم تن آدمی سودمند است که چون با روغن بلسان بکار رود سود دهد. ( 2) ابن جوزي در کتاب عرائس آورده
یک دانش جو از بلادش بدر شد و شخصی را در راه دید و چون نزدیک شهر رسید آن شخص گفتش مرا بر تو حق رفاقت است و
من پري هستم و بتو نیازي دارم، گفتش، آن چیست؟ گفت: چون بفلان جا رسیدي چند مرغ خانگی باشند که خروسی میان آنها
است، صاحب خروس را بجو و آن را بخر و بکش این حاجت من است گوید گفتمش اي برادر من هم نیز بتو نیازي دارم، گفت:
چیست؟ گفتم: اگر شیطان خبیث باشد و دعا در او اثر نکند و در آزار ما اصرار ورزد چه درمانی دارد؟ گفت: درمانش اینست که
باندازه نیم وجب پوست گورهخر بگیرند و دو انگشت بزرگ دستهاي دیو زده را با آن سخت ببندند و از روغن سداب دشتی در
سوراخ راست بینی او چهار قطره و در چپ سه قطره بچکانند که دیو او بمیرد و بدو باز نگردد. گوید: چون بشهر رسیدم بدان جا
رفتم و خروس از پیره زنی بود و خواستم بخرم نفروخت و آن را بچند برابر بهایش خریدم و چون او را خریدم از دور در برابرم
مجسم شد و با اشاره گفت: سرش را ببر و سرش را بریدم و چند مرد و زن گرد مرا گرفتند و مرا میزدند و میگفتند اي جادوگر
گفتم: من جادوگر نیستم گفتند: از آنگاه که خروس را کشتی دختر جوانی از ماها جن زده شده و جن از او جدا نمیشود و من
باندازه یک وجب زه ص: 306 پوست گورهخر خواستم و روغن سداب دشتی و برایم آوردند و دو انگشت
بزرگ آن دختر را بستم و او فریاد زد من تو را بر زیان خود آموختم گفت: سپس از آن روغن چهار بار در بینی راست او و سه بار
294 : در چپ او ریختم و بیدرنگ مانند مرده افتاد و خدا آن دختر جوان را شفاء داد و پس از آن دیو باو بازنگشت (حیاة الحیوان 2
4- در دلائل طبري 89 - بسندي از حمران بن اعین (قریب مضمون روایت شماره یک اختصاص را آورده و در شرح (1) .( و 295
سخن آهو فرموده) او میگفت: خدا هر چه از شما بزور گرفتند بشما برگرداند و هم هر غائبی را و هر چه بدو امید دارید و علی بن
صفحه 135 از 139
5- در حیاة الحیوان: ابن خلکان در شرح حال امام جعفر صادق علیه السّلام ( الحسین را بیامرزد چنانچه بچه مرا بمن باز گرداند. ( 2
گفته که او از ابو حنیفه پرسید چه گوئی در باره مجرمی که دندان رباعیه آهو را شکسته؟ گفت اي پسر دختر رسول اللَّه نمیدانم،
فرمود: آهو دندان رباعیه ندارد و همیشه ثنی است یعنی دندان انداخته. کشاجم در کتاب المصائد و المطارد چنین حکایت کرده (و
از جوهري براي اثبات این معنی شعري عربی آورده). ( 3) دارقطنی و طبرانی در معجم اوسط از انس بن مالک بیهقی در سنن خود
از ابی سعید خدري آوردند که رسول خدا صلی اللَّه علیه و اله و سلم بمردي گذشت که آهوئی گرفته و بچوب چادر بسته بودند و
آن آهو گفت: یا رسول اللَّه من زائیدهام دو نوزاد دارم برایم اجازه بگیر که آنها را شیر دهم و بدانها باز گردم پیغمبر صلی اللَّه علیه
و اله و سلم فرمود او را رها کنید برود نوزادانش را شیر دهد و نزد شما آید، گفتند چه کسی ضامن ما است؟ فرمود: من او را رها
کردند و آنها را شیر داد و برگشت و او را بستند، فرمود صلی اللَّه علیه و اله و سلم آن را بمن میفروشید؟ گفتند از آن تو باشد یا
رسول اللَّه و او را رها کردند و آن حضرت او را آزاد کرد. ( 4) و در روایت زید بن ارقم است که چون رسول خدا صلی اللَّه علیه و
اله و سلم او را آزاد کرد ص: 307 دیدمش تسبیح میکرد و میگفت: لا اله الا اللَّه محمّد رسول اللَّه. ( 1) و
طبرانی از ام سلمه آورده که رسول خدا صلی اللَّه علیه و اله و سلم در بیابان بود و ناگاه فریادي شد یا رسول اللَّه و آن حضرت رو
بر گرداند و کسی را ندید باز رو برگرداند و آهوئی بسته بود و گفت: یا رسول اللَّه بمن نزدیک شو و نزدیک او شد و فرمود چه
کاري داري؟ گفت: من دو نوزاد در این کوه دارم، مرا رها کن بروم آنها را شیر دهم و برگردم: فرمود: بر میگردي؟ گفت: خدا مرا
عذاب گمرکچی کند اگر برنگردم، او را رها کرد رفت و دو نوزاد خود را شیر داد و برگشت و آن حضرت او را در بند کرد. و
اعرابی از خواب بیدار شد و گفت: یا رسول اللَّه نیازي داري؟ فرمود: آري این آهو را آزاد کنی، او را آزاد کرد و او بیرون شد و
میدوید و میگفت: اشهد ان لا اله الا اللَّه و انک رسول اللَّه. ( 2) و در دلائل النبوه بیهقی (نزدیک بهمین مضمون را آورده و در
پایانش دارد که) رسول خدا صلی اللَّه علیه و اله و سلم فرمود: اگر بهائم از مرگ میدانستند آنچه شما میدانید هرگز فربهی از آنها
را نمیخورید. ( 3) و ارزقی در تعظیم شکار حرم بسندي آورده که جمعی بذي طوي رسیدند و در آن فرود آمدند و ناگاه یکی از
آهوهاي حرم بدانها نزدیک شد و مردي از آنان یک پاي او را گرفت و رفیقانش گفتند: واي بر تو او را رها کن، و او میخندید و
رهایش نکرد، و آهو خود را کشید تا بر خود شاشید و آنگه او را رها کرد. و نیم روز خوابیدند و یکیشان بیدار شد و دید ماري
بزرگ بشکم آن مرد پیچیده که آن آهو را گرفته بود، و یارانش بدو گفتند واي بر تو جنبش مکن و آن مار فرو نیامد تا او مانند
آن آهو بر خود شاشید. ( 4) سپس از مجاهد روایت آورده که در زمان جاهلیت پس از قصی بن کلاب جمعی از شام براي
بازرگانی بمکه آمدند، و در ذي طوي زیر سایه درختانی ص: 308 منزل کردند و نانی ریگی پختند و
نانخورش نداشتند و یکی از آنها کمانش را گرفت و یکی از آهوان حرم که گرد آنها میچرخید با تیر زد و همه برخاستند و او را
پوست کندند و پختند تا نانخورش کنند و در این میان که دیگشان بر بار بود و برخی از گوشت آن را کباب میکردند، از زیر دیک
شعله آتش بزرگی جهید و تن همه را سوخت و جامه و کالا و درختها که در سایهشان بودند نسوخت. ( 1) و در مختصر الاحیاء
شیخ شرف الدین در باب اخلاص دیدم که هر که کاري محض خدا کند و عوضی نخواهد برکت آن در خودش و نژادش تا روز
قیامت آشکار شود چنانچه گفتند چون آدم بزمین فرود آمد وحشیان بیابان نزدش آمدند و بدو درود گفتند و از او دیدن کردند، و
بهر جنسی بهر چه سزاوار بود دعا فرمود و یک دسته آهو آمدند و براشان دعا کرد و دست به پشتشان کشید و از آنها نافههاي
مشک پدید شد. چون آهوهاي دیگر آن را دیدند، گفتند: این مشکفشانی را از کجا آوردید؟ گفتند آدم صفی اللَّه را دیدن کردیم
و براي ما دعا کرد و دست بپشت ما کشید، و دیگران هم نزد آن حضرت رفتند و براشان دعا کرد و دست به پشتشان کشید و اثري
از آن عیان نشد براشان بآنها گفتند ما هم مانند شما سلام دادیم و اثري که شما بدست آوردید ندیدیم، گفتند: کار شما براي
بدست آوردن فضل برادرانتان بود و آنان کارشان براي خدا بود، و در نژاد آنها تا روز قیامت اثر آن آشکار شد- پایان- (حیاة
صفحه 136 از 139
74 ). ص: 309 پایان شرح و ترجمه جز و هشتم از مجلد چهاردهم کتاب السماء و العالم بحار -70 : الحیوان 2
الانوار جامع در اخبار ائمه اطهار که جزء 64 باضافه چند باب از جزء 65 چاپ نفیس تازه است که با نسخه مصحح فاضل خبیر شیخ
عبد الرحیم ربانی محترم مقابله شده بخامه محمّد باقر کمرهاي شهر ري 24 آذر 1351 خورشیدي برابر 8 ماه ذي قعده الحرام 1392
هجري قمري.
درباره مرکز