گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
ذکر بیان احتجاج حضرت امام حسین بن علی علیه السّلام بذکر مناقب حضرت أمیر المؤمنین (ع) و اولاد کرام فخام او بر معاویه
اشاره






صفحه 42 از 146
ذکر بیان احتجاج حضرت امام حسین بن علی علیه السّلام بذکر مناقب حضرت أمیر المؤمنین (ع) و اولاد کرام فخام او بر معاویه ما
یستحقّ من الملک العلّام در هنگام که أمر آن سبط سیّد الأنام نمود که لعن أمیر المؤمنین علیه السّلام نماید و قتل شیعه آن حضرت
فرمود و حکم کرد که هر کسی که از فضایل علی علیه السّلام حدیث و روایت کند او را بر تقتیل آرند از سلیم بن قیس الهلالی
منقول و مرویست که معاویه بن أبی سفیان در أیام خلافت خود بقصد حجّ بیت اللَّه الحرام از شام با أعیان آن مقام روانه مدینه سیّد
الأنام گردید، چون بحوالی آن دار السّلام رسید سکنه آن محلّ استقبال آن مضلّ نمودند، چون معاویه در آن جماعت که پیش باز
او کردند نظر کرد از قریش کسی بنظر او نرسید لهذا وقتی که بشهر مدینه نزول نمود پرسید که: أنصار را چه کار پیش آمده که مرا
استقبال ننمودند مگر مطّلع و مخبر ص: 109 بر قدوم من نبودند؟ شخصی گفت: که چون أنصار بغایت محتاج و
عیال بار و در فقر و آزارند و ایشان را دوابّ و بار بردار نبود بناء علیه نتوانستند استقبال شما نمود. معاویه گفت: شتران که خرما
سنانهاي خود را آب میدهند چه شد تا نسبت بر آن شتران سوار شده استقبال ما میکردند؟ قیس بن سعد بن عباده که سیّد أنصار بود
گفت: ما شتران خود را در روز جنگ بدر و أحد و جنگهاي دیگر که در خدمت سیّد البشر بودیم در آن أثر که آن سرور تو و
پدرت را بضرب قتال و جدال با سلام و اطاعت ایزد متعال آورده و اظهار أمر خداي غفّار نمود و شما کاره بودید در آن حال شتران
و اسبان ما را فنا کردید الحال ما را قدرت و مال نیست. معاویه چون این کلام شنید ساکت و خاموش گردید. قیس گفت: یا معاویه
نه حضرت پیغمبر جلیل القدر در أیّام حیات آن سرور با ما و شما عهد مقرّر نمود، که همان بعد از آن رسول ایزد داور بر أثر او
باشیم؟ معاویه گفت: پس از آن ترا بچه أمر نمود؟ قیس گفت: آن نبیّ جلیل القدر ما را حکم و أمر نمود که بر شداید و آزار صبر
را اختیار نمائیم تا ملاقات او فرمائیم. معاویه گفت: شما نیز صبر کنید تا هنگام که بشرف ملاقات آن حضرت مشرّف گردید. و
چون معاویه از آنجا گذشت بجمعی رسید از قریش که ابن عبّاس در ص: 110 آن محضر حاضر بود آن جماعت را
چون چشم بمعاویه افتاد همگی به تواضع برخاستند الّا ابن عبّاس. معاویه بعد از مشاهدت آن حال بغایت متزلزل و متحیّر گردیده
گفت: یا عبد اللَّه بن عبّاس (ع) ترا از تواضع براي من چه مانع آمد گوئیا همان مقاتله که میان ما و شما در جنگ صفّین واقع شد
همان را منظور داشتید و من با شما به واسطه آن یا ابن عبّاس جنگ کردم که شما ابن عمّ من عثمان را مظلوما شهید کردید. عبد
اللَّه بن عبّاس علیه السّلام گفت: یا معاویه پس عمر بن الخطّاب نیز مظلوما مقتول شده باشد. معاویه گفت: عمر بن الخطّاب را کافر
مقتول گردانید. ابن عبّاس گفت: پس عثمان را که مقتول گردانید؟ معاویه گفت: او را مسلمانان کشتند. ابن عبّاس گفت: هر گاه
مسلمانان او را کشتند لازم است که او را به واسطه أمر شرع مستحقّ آن دانسته باشند و این براي رفع حجّت تو أظهر و أدحض باشد.
معاویه گفت: من نیز در عوض تقصیر شما در أکناف و آفاق و در حجاز و عراق کتابات و أحکام بحکّام و والیان آن محالّ بالتّمام
قلمی نمودم و ایشان را از وضیع و شریف و قوي و ضعیف و بنده و آزاد و خسته و دلشاد را از ذکر مناقب علی (ع) و اهل بیت او
نهی فرمودم باید که تو نیز لسان خود را نگاهداري و الّا آزار خواهی یافت. عبد اللَّه بن عبّاس گفت: یا معاویه ما را از تلاوت کلام
ایزد علّام نهی و ص: 111 منع مینمائی؟ معاویه گفت: نه ابن عبّاس گفت: آیا ما را از تأویل و تفسیر آیات کلام
سمیع بصیر منع میفرمائی؟ معاویه گفت: بلی ابن عبّاس گفت: پس ما تلاوت آیات نمائیم امّا کسی از ما سؤال ننماید که ایزد تعالی
از این آیه چه چیز خواسته و اراده چه معنی نموده؟ معاویه گفت: بلی ابن عبّاس گفت: اي معاویه شما از این دو أمر کدام را بر ما
واجب، و مقرّر میگردانید قرائت و تلاوت قرآن را یا عمل بآن را. معاویه گفت: عمل بآن نمائید، امّا از معنی و تفسیر آن سخن بیان
منمائید. ابن عبّاس گفت: هر گاه حقایق تأویل قرآن بیان نشود عمل به کما ینبغی و یلیق آن در حیّز قدرت و امکان هیچ أحدي از
بنی نوع انسان نیست. پس آنگاه معاویه از روي تقریع و کنایه و توبیخ گفت: سؤال از تأویل قرآن از آن کسی باید نمود که قرآن را
از تو و از اهل بیت تو فرا نگرفته باشد. ابن عبّاس گفت: خداي متعال اي معاویه قرآن را بر اهل بیت ما- انزال و ارسال نمود پس ما
حقایق تأویل این قرآن را از آل أبو سفیان تعلیم و سؤال نمائیم. یا معاویه تو ما را از بندگی و عبادت ایزد علّام بآنچه در قرآن لازم
صفحه 43 از 146
الاذعان ص: 112 است از حلال و حرام نهی و ابرام مینمائی، اگر امّت سؤال از حلال و حرمت أشیاء و طریق آداب
عبادت حضرت واجب تعالی از قرآن که هدایت و ارشاد همه برایا بآنست ننمایند و آنها را کما ینبغی و یلیق دانسته از قرآن تحقیق
نفرمایند بیقین پرستش ربّ العالمین بر نهج که لایق و سزاوار است نتوانند نمود و واحد غفّار را بندگی پسندیده و مختار نخواهند
کرد بلکه بر این و آن در عبادت پروردگار اختلاف بسیار و آشکار خواهند کرد و آن باعث هلاکت دنیا و آخرت تمامی امّت
خواهد شد. معاویه گفت: یا بن عبّاس باید که تلاوت و قراءت قرآن نمایند و تفسیر و تأویل آن فرمایند لیکن آنچه ایزد منّان در
قرآن در شأن شما أهل بیت رسول آخر الزّمان انزال و ارسال از آسمان نمود آن را مشهور بروایت در میان مردمان مکنید. امّا آنچه
در حقّ شما نازل نشد مذکور و مشهور اگر گردانید مانع نیست. ابن عبّاس گفت: اي ابن أبی سفیان اگر چه شما را در حقّ أولاد و
اهل بیت رسول ایزد سبحان رأیی بر خلاف عدل و انصاف است امّا حضرت مهیمن سبحان در قرآن بنوعی دیگر واضح و عیان
گردانید. چنانچه فرمود: که یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ. معاویه گفت: یا بن
عبّاس باید که رفق و مدارا بر نفس خود نمائی و زبان خود را نیز از ذکر و بیان کلمات لا یعنی باز داري و تا توانی خود را در حلقه
منخرط مأوّلین و مفسّرین نگردانی و اگر لا بدّ و ناچار مرتکب و فاعل این ص: 113 کار خواهی شد باید که آن را
بسرّ و پنهان مذکور و بیان گردانی و بعلانیه و جهار ظاهر و آشکار نگردانی و بسمع أحدي از أهل روزگار و مشهور در ولایت و
أمصار نسازي، و به گوشهاي منزوي گشته به عبادت بینیاز بپردازي. معاویه بعد از اتمام این کلام مراجعت بخانه و مقام خود نمود
و همان روز مبلغ یک صد هزار درهم برسم جایزه بابن عبّاس صله و عطیّه فرمود و به منادي أمر فرمود که ندا نماید بآن که معاویه
میگوید که: من براءت ذمّه خود نمودم از آنکه اعلام هر أحدي از أنام فرمودم که اگر کسی ذکر حکایت و حدیثی از مناقب علی
(ع) و أولاد و اهل بیت ابن أبی طالب نماید آن کس در نزد من أشدّ و أصعب مردمان است ببلایا و تعب از أهل کوفه و سایر عرب
که در آن بلاد شیعه علی (ع) و أولاد زیاده از شهرهاي دیگر باشد و زیاد بن أبیه را در آن محلّ بر مدینه عامل گردانیده و از طرف
خود والی آن مقام عالی نموده عراق کوفه و بصره را بر آن اضافه فرمود. چون ابن أبیه مردیه عارف بأحوال شیعه علی علیه السّلام و
التّحیّه بود در پی آزار شیعیان شد و آن طایفه نیکو سیر را مقتول و شهید میگردانید و مدفن ایشان را در تحت حجر و مدر داشت و
همّت را باستیصال این جماعت گماشت. چنانچه بعضی را تخویف نموده از أوطان و مقام جلاء فرمود و برخی را بعد از قطع ایادي
و أرجل بر جذوع نخل صلب نمود و گروهی را بمیل آهن که در آتش گرم کرده بود کور گردانید و جمعی را بظلم و جور و
سیاست غیر از شهر نفی و دور نمود. ص: 114 چنانچه هیچ أحدي از شیعیان معروف و مشهور در عراق مذکور
باقی نبود الّا آنکه آن محبّ وصیّ رسول یا مصلوب و مقتول یا محبوس و خمول یا از شهر منفور و در میان مردمان مجهول بودي و
در هیچ بلاد و أمصار آن جمع أبرار ظاهر و آشکار از ظلم أشرار فجّار نتوانستندي بود و مدّت کار عمّال معاویه در أطراف و أمصار
با شیعیان حیدر کرّار برین نهج و شعار بود و آن أخیار بوثیقه إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ صبر را شیوه و شعار ساخته در أذیّت و آزار پاي
مصابرت بر دامن وقار و اقتدار کشیده بر جاي فرح و سرور توکّل به حضرت ربّ غفور نموده منتظر میبودند. چنانچه تا حالت ترجمه
و تحریر این کتاب سنه إحدي و خمسین و ألف من هجرة نبیّ المستطاب حال این أحباب بهمان نهج از ظلم همان ظلمه در عین خفا
و احتجاب است و در هیچ بلاد و أمصار سواي بعضی بلاد عجم این مردم بغیر تقیّه ظاهر و آشکار نمیتواند شد تا أیّام ظهور قائم
آل نبیّ المختار الحجّۀ بن الحسن المهدي علیه صلوات الغفّار حال شیعیان خاندان پیغمبر آخر الزّمان از شآمت معاویه بن أبی سفیان
و یاران ثلاثه قبل از آن بهمین منهج و عیان است.
[علت کثرت احادیث موضوعه در زمان معاویه و کشتار شیعه به دست زیاد]
[علت کثرت احادیث موضوعه در زمان معاویه و کشتار شیعه به دست زیاد] راوي گوید که: معاویه در أیّام خلافت بعمّال و ولات
صفحه 44 از 146
جهّال خود در أمصار فرامین و أحکام اصدار نمود که در هیچ محلّ و مقام قبول شهادت- شیعه علی و اهل بیت او علیهم السّلام
نکنند خصوصا در باب شرایع أحکام اسلام نشنوند و اجازت شهادت و طلب استشهاد از آن محبّان أهل بیت أمجاد ننمایند بلکه نظر
در أیّام قبل از حکومت و خلافت أمیر المؤمنین علیه- السّلام نمایند از جماعت شیعیان و محبّان اهل بیت او و أهل ولایت او که
ص: 115 روایت فضل و مناقب عثمان از حضرت رسول آخر الزّمان نمایند باید که عمّال هر محالّ آن طایفه را
اکرام و احترام تمام نموده با ایشان مجالست کنند و توقیر و تکریم و عزّت و تعظیم آن طایفه را بر خود فرض و عین فرض دانسته
آنچه از مناقب عثمان روایت کنند آن را باسم ایشان و اسم پدر ایشان و قبیله را مکتوب گردانند. حسب الأمر معاویه عمّال بفرموده
عمل نمودند تا آنکه روایت بسیار از عثمان مشهور و آشکار گردید و آن وسیله رفعت شأن و علوّ مکان عثمان گردید از بسکه
معاویه صلات و خلع و عطایا و قطایع براي عرب و موالی فرستاد در هر شهر حدیث بسیار ظاهر و آشکار شد مردم بواسطه رغبت
بأموال دنیا این نوع شغل معیّن و هویدا گردید، و هیچ أحدي از ولایات و أمصار از هر ملک و دیار معاویه و عمّال نمیآمد الّا آنکه
حدیث در باب منفعت و فضیلت عثمان روایت و بیان میکردند که در همان ساعت اسم ایشان را مکتوب و مرقوم میگردانید و آن
کس را در کمال تقرّب و احترام و عزّت و اکرام داشته جایزه میدادند، و مدّت این مقدّمه بهمین منهج و مرام انجام و انصرام داشت.
چون معاویه دید که أحادیث موضوعه مرویّه در مناقب عثمان بغایت فراوان گردید بعمّال خود قلمی نمود که چون أحادیث بسیار
در باب عثمان افشاء و آشکارا شد باید که من بعد در هر شهر مردم را بروایت در باب مناقب و فضل معاویه بخوانند و أحادیث در
سوابق او مروي و منقول دارند، زیرا که الحال این أحادیث که در باب مناقب و فضیلت ما روایت کنند در نزد ما بسیار دوستر از
أحادیث مذکور بیشتر است چه این براي قرّت عین ما بیشتر است زیرا که أحادیث مرویّه در باب مناقب ما دلیل تمام و حجّت لا
کلام ص: 116 بر اهل بیت سیّد الأنام و بر آن طایفه بغایت سخت و ابرام و حجّت الزام است و چون کتابات معاویه
بعمّال ایشان رسید هر والی و أمیر و قاضی و در بر أو مکتوبات او را بر مردمان هر ولایت تلاوت و قرائت نمودند. مردم چون
استمزاح مزاج آن منکر لجاج فرمودند شروع در روایت أحادیث موضوعه مرویّه از سیّد البریّه در باب فضایل معاویه در منبر و در هر
شهر و مسجد ایزد داور از روي کذب و وزر مینمودند تا آنکه أحادیث مناقب موضوعه معاویه را بمکتب أطفال نوشته ارسال
داشتهاند که بمعلّمان دهند تا ایشان بصبیان مکتب تعلیم آن نمایند. چنانچه قرآن را بطفلان تعلیم میدهند چون اکرام و احسان بسیار
بواسطه تعلیم أحادیث مرویّه در مناقب و فضل او بمردمان مینمود به حدّي تعلیم بعلم آن در میان خلایق جهان اشتهار یافته که مردم
دختران و زنان بلکه ممالیک خود را بتعلیم آن تأکید و ترغیب فراوان میفرمودند، تا مدّت که اراده و مشیّت ربّ العزّت در مکتب
أهل شقاق و نفاق متعلّق بود تمامی و تف ّ ص ی پذیرفت. و زیاد بن أبیه بیرویّت بمعاویه قلمی نمود که خضرمیّین از خواصّ شیعه أمیر
المؤمنین (ع) بلکه بر دین قویم و رأي او مستقیماند. معاویه بر آن شقی معاند محبّان علی علیه السّلام قلمی نمود که بر تو لازم است
که هر کجا شیعه علی (ع) یابی هیچ کس را زنده نگذاري و ایشان را بغیر خاك بهیچ أحدي نسپاري آن ملعون بعد از قتل شیعیان
ولیّ حضرت بیچون بمثل و تنکیل ایشان مینمود. و أیضا معاویه در تمامی بلاد و أمصار و بهر شهر و دیار به عمّال خود الاحتجاج،
ج 3، ص: 117 بلکه بسایر أهل نفاق و ضلال قلمی نمود که بکسی که شهادت بر آن دهند اگر آن کس از شیعیان علی (ع) باشد
باید که اسم او را از دیوان محو نمایند و او را بهیچ وجه من الوجوه أمان بجان ندهند و کتابت دیگر بعمّال خود در هر شهر مکتوب
و مرقوم گردانید که أحیانا در پرسش شما شیعه علی (ع) و کسی که متّهم بمحبّت علی (ع) باشد حاضر شود هر چند که گواه بر
تشیّع او اقامت نشده باشد بمجرّد استماع این خبر آن کس را بقتل آرید و او را مهلت ندهید. چون عمّال این کتابات مطالعه نمودند
جمعی را بمجرّد تهمت و ظنّت و شبهت محبّت أمیر المؤمنین علی علیه السّلام و التّحیّه مقتول گردانیده در تحت حجر و مدر مخفی
و مستتر و مکین و مستقرّ میگردانیدند و کار در باب شیعیان حیدر کرّار بجائی رسانیدند اگر یک کلمه در باب علی یا اهل بیت
میشنیدند فی الفور گردن او را بضرب شمشیر از پیکر بدن منفی و مهجور میگردانیدند. و أحوال شیعه در ضیق و عسرت بجائی
صفحه 45 از 146
رسید که در هیچ شهر از شهرها مأمون از عرض و مال و خون نبود خصوصا در بصره و کوفه که محبّان در این دو شهر بغایت
مضطرّ و متحیّر بودند. چنانچه اگر یکی از محبّان اراده ملاقات یکی از یاران که خاطر از طرف او مأمون بود مینمود در سرّ و پنهان
بآن مکان و بخانه ایشان آمدند زیرا که خاطر آن مؤمن مضطرّ از خدمه و ممالیک مطمئن و مستقرّ نبود و به آن کس تکلّم و سخن
نمینمود الّا بعد از أخذ پیمان مغلّظه و أیمان بر اختفا و کتمان. سلوك معاویۀ بن أبی سفیان و عمّال ایشان با شیعیان علی (ع)
ص: 118 و محبّان علی (ع) و اهل بیت رسول آخر الزّمان بدین عنوان بود و او و تبعه آل أبی سفیان اگر زندیق یا
کافر بطریق را میدیدند توقیر و تعظیم و عزّت و تکریم آن مرد مینمودند و روز بروز معاویه و عمّال او در ایذا و آزار شیعیان حیدر
کرّار سعی و اهتمام بسیار بسیار ظاهر و آشکار میکردند تا آنکه أمر از شدّت و اضطرار از حیّز شرح و بیان قرّاء بیرون رفت و
أحادیث کاذبه بسیار ظاهر و آشکار گردید و صبیان تمامی آن حدیث را در دبستان در نزد معلّم تعلیم میگرفتند. و أشدّ النّاس در
ذکر أحادیث مناقب و مآثر و مدایح و مفاخر معاویه و راویان أحادیث متّضعه موضوعه بودند که اظهار خشوع و ورع و خضوع از
روي کذب مینمودند و أحادیث موضوعه مذکوره را بخود بسته مولّدات بسیار از آن مبیّن و اظهار میکردند و بوسیله آن در نزد
والیان و قاضیان معاویه بن أبی سفیان حظّ فراوان و بهره بیپایان مییافتند. و در مجلس و محافل ایشان از مستسعدان بوده بقطایع و
أموال و منازل و أوطان از روي اعطا و احسان میرسیدند تا آنکه أحادیث ایشان در نزد آل أبی سفیان در غایت حقّ و عیان و صدق
و اعلان گردید پس تمامی حدیث را روایت و نقل مینمودند و قبول و تعلیم آن و تعلّم آن میفرمودند و جاي آن أحادیث در نزد
ایشان بغایت عزیز و از محبّان أبی سفیان- بودي. و آنکه اظهار شکّ یا ردّ آن أحادیث متّضعه مینمود آن کس در نزد ایشان أبغض
، مردمان و دشمنترین خلقان بایشان بود. و همگی ایشان بر آن أمر اجتماع نمودند و أحادیث در دست متنسّ کین الاحتجاج، ج 3
ص: 119 و متدیّنین ایشان که پیشتر أصلا تجویز مثل آن أمر نمینمودند. در آن حال قبول آن أحادیث و أقوال نموده روایت
میکردند که آن أحادیث همه حقّست چه حقایق آن بر أکثر ایشان مخفی و پنهان است زیرا که اگر علم ببطلان آن میداشتندي و
بیقین میدانستندي که آن أحادیث موضوعه متصنّعه است هر آینه از آن اعراض نموده روایت و حکایت از آن ننمودندي و آن را
دین و آئین ندانستندي و از مخالفت آن بغض و عداوت با هیچ أحدي از امّت نداشتندي. پس حقّ در زمان آل أبی سفیان باطل و
باطل در أیّام خلافتشان حقّ بود و کذب در آن وقت صدق و صدق کذب بود و مؤمنان در آن زمان که به وسیله فرار از منازل
أوطان از دست والیان معاویه بن أبی سفیان جان برده در أطراف و أکناف جهان مضطرب و سرگردان بودند و در هیچ بلاد و أمصار
ظاهر و آشکار نبودند. و چون امام حسن بن علی علیهما السّلام از دار الغرور جهان منتقل بدار السّرور جنان شدند براي محبّان و
شیعیان خاندان ایشان فتنه و بلا و مشقّت و عنا فراوان بلکه بغایت بیپایان ظاهر گردید هیچ ولیّ از والیان خداي منّان نبود الّا آنکه
از آل أبی سفیان بر نفس و جان بغایت الغایت ترسان و متحیّر و سرگردان بود. یا آنکه مقتول و شهید، یا از شهر و ولایت دور و
مهجور یا مطرود، و منفور میبود. راوي روایت کند که قبل از فوت معاویه بدو سال سبط رسول ایزد متعال أبی عبد اللَّه الحسین علیه
السّلام من الملک الفعّال اراده حجّ ص: 120 بیت اللَّه الحرام در آن سال نمود و عبد اللَّه بن جعفر و عبد اللَّه بن
عبّاس و جمیع بنی هاشم از رجال و نسوان و موالی و شیعیان أئمّۀ المعصومین علیهم سلام الملک المنّان از آنان که حجّ در آن سال
میکردند و جمعی که حجّ نمیکردند با آن حضرت طریقه مرافقت و شیوه متابعت را مرعی داشته رفاقت نمودند. و چون آن سبط
رسول بیچون بجمعی از أنصاري که معرفت به حال آن امام الأبرار و باقی اهل بیت سیّد النّبی المختار داشتند از أصحاب رسول ایزد
غفّار و أتباع ایشان و تابعین و از أنصاري که معروف بصلاح و تقوي و عبادت و بندگی واجب تعالی بودند گذشت آن طوایف امم
را برفاقت خواند همگی با آن سرور رفاقت در آن سفر نمودند و چون بمنی رسید زیاده از هزار نفر در تحت سرادق سامیانه آن نور
دیده أمیر المؤمنین حیدر حاضر شدند که أکثر ایشان متابعان و ابناء أولاد أصحاب نبیّ الانس و الجانّ بودند در آن حین حضرت
امام حسین علیه السّلام بر پاي خاست و در میان ایشان شروع در خطبه نمود و حمد خداي تبارك و تعالی و ثناي ایزد منّان و تحیّت
صفحه 46 از 146
و درود حضرت نبیّ المحمود مؤدّي فرمود. بعد از لسان معجز نشان گفت: امّا بعد: اي معشر المسلمین این طاغیه مردیه با ما و شیعه
ما کاري چند اظهار کرد که بشما رسید و أکثر آن منظور و مرئی شما گردید و بآن أعمال شنیعه او عالم و شاهد ید و مرا اراده
آنست که از شما از حقایق بعضی أشیاء سؤال و استعلام و از کیفیّت استشهاد آن استفهام نمایم اگر راست گویم تصدیق من نمائید
و اگر دروغ گویم تکذیب ما فرمائید. ص: 121 الحال مقال مرا استماع نمائید، و بعد از شنیدن قول من کتمان آن بر
خود لازم و عیان دانید و چون مراجعت به امصار و معاودت بشهر و دیار و قبایل خود نمائید بجمعی که موثّق بایشان و مأمون بآن
شیعیان و محبّان باشید، آن جماعت را بنزدیک خود بخوانید و آنچه دانید و از ما تعلیم دارید ایشان را بحقایق آن واقف و عالم
گردانید زیرا که من از آن خائف و هراسانم که أمر حقّ مندرس و ضایع مطلق گردد اگر چه قادر بیچون بوثیقه وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ
کَرِهَ الْکافِرُونَ حقایق أحکام شرایع و آداب اسلام برطرف و زبون نخواهد کرد. خلاصه کلام آنکه حضرت امام حسین (ع) در آن
محفل و مقام آنچه از حجّت و الزام أنام بر آن حضرت واجب و لازم بود بحکم ایزد علّام حقایق آن را بالتّمام بایشان رسانید و آنچه
حضرت ایزد منّان در قرآن لازم الاذعان در شأن عالیشأن ایشان و آباي کرام فخام ذکر و بیان نمود تفسیر و تأویل تمامی آن را بر
آن مردمان مذکور و عیان گردانید و هر چه حضرت رسول ایزد معبود در حقّ پدر و مادر او و باقی اهل بیت گفته بود روایت و نقل
مینمود و از صحابه شهادت و طلب تصدیق میکرد ایشان میگفتند: اللّهمّ نعم بار خدایا چنین است ما بهمین ذکر و بیان از حضرت
نبیّ الانس و الجانّ شنیدیم و شاهد بر آنیم و تابعین میفرمودند: بار خدایا با همین حکایات که حضرت سبط سیّد البریّات در محضر
این مردمان بیان و عیان گردانید حضرت رسول ایزد منّان که ما تصدیق ایشان و ایمان بآن نبیّ آخر الزّمان داشتیم براي ما و سایر
یاران که در ظلّ رأفت و احسان ایشان متمکّن بودیم مکرّر از زبان معجز نشان شنیدیم و شاهد بحقایق آنیم. ص:
122 خلاصه کلام آنکه حضرت امام حسین (ع) هر چه حضرت سیّد الأنام در مناقب و مفاخر ایشان مذکور کرده بود هیچ چیز آن
را ترك ننمود و تمامی آن را بیان فرمود، آنگاه گفت: اي معشر النّاس شما را بخداي عالم قسم است که چون هر یک شما
مراجعت و معاودت بأوطان و مکان خود نمائید این حکایات و سخن بآن کس که ازو موثّق و مؤتمن باشید بگوئید و بهر کسی که
خاطر ازو جمع و مطمئنّ نباشد نگوئید. بعد از آن از منبر نزول نمود، و مردمان متفرّق گشتند. ص: 123
ذکر بیان احتجاج امام حسین علیه السّ لام بر معاویه و توبیخ او بر قتل شیعه أمیر المؤمنین علی علیه السّلام و بر مزاحمت بحال آن
« جمعی نیکو سرانجام
ذکر بیان احتجاج امام حسین علیه السّلام بر معاویه و توبیخ او بر قتل شیعه أمیر المؤمنین علی علیه السّلام و بر مزاحمت بحال آن
از صالح بن کیسان مروي و منقول است که چون معاویه بن أبی سفیان قتل حجر بن عديّ و أصحاب او « جمعی نیکو سرانجام
بواسطه تشیّع و محبّت خاندان أهل بیت رسول آخر الزّمان نمود در همان سال اراده حجّ بیت اللَّه الحرام و زیارت حضرت سیّد الأنام
فرمود قضا را در همان و لا ملاقات بحضرت أبا عبد اللَّه- الحسین علیه السّلام نمود گفت: یا أبا عبد اللَّه بشما رسید که من به حجر
بن عدي و أصحاب و أشیاع و قوم و أتباع او و به شیعه پدرت چه کردم؟ حضرت امام حسین (ع) پرسید که چه کردي بایشان؟
معاویه گفت: تمامی آن جماعت را بقتل آوردیم و بعد از آن تکفینشان نموده بعد از نماز بر ایشان همگی را دفن کردم. امام حسین
(ع) خنده بر معاویه زد و بعد از آن فرمود که: قوم خصم ص: 124 تو باد اي معاویه لیکن اگر ما شیعه ترا مقتول
گردانیم هرگز بر آن طایفه کفن نپوشانیم و نماز نگذاریم و دفن ننمائیم. اي معاویه وقیفه و عیبۀ تو در باب امام البریّه أمیر المؤمنین
علی (ع) و التّحیّه و بغض و عداوت تو نسبت بآن حضرت و بأولاد کرام عظام ایشان بما رسید و اعتراض تو به بنی هاشم و اظهار
عیوب آن مردم مینمائی. پس وقتی که چنین کنی باید رجوع بنفس خود کرده حقّ را برو عرض نموده سؤال نمائی و اندیشه و شیوه
و پیشه خود کنی اگر نفس خود را معیوب از سایر أنفس شنیع نیز نیابی بدان که در حقّ خود ظلم کردي، زیرا که عیب تو صغیر
صفحه 47 از 146
نیست. یا معاویه باید که نظر بر بدي کار خود نمائی و نیز بغیر هدف و نشانه خود بمحلّ دیگر ناندازي و با مردم بخدعه و مکر لعب
نبازي و با ما به مراتب از مکان نزدیک بدشمنی نپردازي چه از این بازي خود را دربازي. و اللَّه بخداي عالم ما را قسم است که تو
در حقّ ما سخن کسی شنیدي که او قدیم الاسلام و جدید النّفاق در باب اهل بیت رسول ایزد خلّاق نیست و این کنایه از عمرو بن
العاص است چه آن عاصی درگاه اله را با أهل بیت رسول اللَّه نفاق بسیار بودي. اي معاویه ترا نظر و رویّه در أمر مآل فی یوم لا
ینفع بنون و لا مال نیست پس باید که نظر به امانی و آمال مآل که آن اودع و أوثق است براي نفس تو نمائی. مروي و منقولست که
معاویه کتابت بخدمت امام حسین (ع) مکتوب نمود و آن حضرت این کتاب برو بطریق احتجاج انشاء نمود که: ص:
125 امّا بعد: اي معاویه کتابت تو بمن رسید و در آن کتابت مندرج بود که از من أمر چند بتو عاید و ملحق گردید که من از آن
بغایت مستغنیام و گمان تو آنست که مرا رغبت بر آنست و حال آنکه مناسب بحال و مآل من آنست که من جدیر بآن فعل و
سزاوار بآن عمل از تو نباشم بلکه آن را درین حال نسبت به شما جایز و حلال ندانم زیرا که من حقایق نفاق و شقاق ترا من کلّ
الوجوه و الأحوال میدانم. امّا آنچه از من بتو رسیده بدان که آن را جمعی بشما میرسانند که زبان و جنان ایشان را با یک دیگر
اتّفاق و پیمانست و شغل و فعل هر یک آن سخن چین دغل آنست که دو کس را بهم اندازند تا ایشان را از یک دیگر جدا سازند
و تفرقه در مجمع ایشان اندازند و آن دروغ گویان سخن چینان را بسیار بسیار سعی در نفاق و تفرقه در اتّفاقست. اي معاویه من
اراده حرب و گزاف و فعل و خلاف بر تو نکردم و حال آنکه و اللَّه که من هر آینه از خداي تعالی ذکره، در ترك این بغایت
خایف، و هراسانم و گمان ندارم که خداي عالم بترك این امر راضی از من باشد و عذر من در حقّ تمرّد و سرکشی تو و این
جماعت قاسطین که عدول از حقّ و انحراف از آن نمودند منخرط بحزب ظالمین که مجلب به اولیاي شیطان رجیم لعینند گشتهاند
بپذیرد. امّا تو نه قاتل حجر بن عديّ اخی کنده و أصحاب صالحین و مطیعین عابدین ایشانی. گناه آن محبّان و مؤمنان چه بود که تو
از روي عنود و جحود قتل آن بندگان ایزد معبود نمودي و آن مردم منکر جور و ظلم و تعدّي و ستم تو بودند ص:
126 و أمر بدع در نزد ایشان بغایت و عظیم مبتدع و مخترع بود و ایشان اختیار أحکام کتاب خداي علّام مینمودند وَ لا یَخافُونَ لَوْمَۀَ
لائِمٍ. یعنی: آن مردم أصلا در اطاعت أمر ایزد عالم ترس و خوف از سرزنش لائم نداشتند و همواره خود را بر جادّه شرع قویم و
دین مستقیم استقامت داشتند. تو بعد از آنکه أیمان مغلّظه و عهود مؤکّده براي ایشان کرده فرستادي که من به امري که در میان ما و
شما حادث و عیان گردد و بوسیله حقد و حسد که در سینه تو بود نسبت بایشان مؤاخذه ننمائی آن جماعت اعتبار بمیثاق و پیمان
کلام و سخنان تو نمودند و چون نزدیک تو آمدند از روي عداوت و ظلم و جور و ستم قتل تمامی آن مردم نمودي و أصلا از
حضرت جبّار منتقم اندیشه ننمودي. و نه توئی اي معاویه قاتل عمرو بن الحمق صاحب رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و بنده
صالح قادر عالم که بدن خود را در بندگی و عبادت امتحان بألم و درد و جسم خود را ضعیف و رنگ خود را زرد گردانیده بود و
بعد از آنکه او را مأمون بعهد و میثاق خداي عزّ و جلّ نمودي هستی او را به نیستی مبدّل گردانیدي اگر غیر از تو آن عهد و پیمان
بیکی از بنی نوع انسان میکرد هر آینه آن کس در أمان عصمت حضرت ایزد أقدس بودي و هیچ کسی را قدرت ایذاء و آزار آن
کس نبودي. آن بنده واهب متعال چون از شعب و سر قلّه جبال نزدیک تو آمد او را با کمال استعجال قتل نمودي و این جرأت بر
خداي عزّ و جلّ از روي ظلم و جهل فرمودي و استخفاف بعهد خود کردي. ص: 127 و نه تو آن کسی که زیاد بن
سمیّه که متولّد بر فراش غلامان عبد ثقیف بود تو بگمان دعوي نمودي که آن پسر پدر تو و برادر تست از قبل پدرت و حال آنکه
حضرت نبیّ ایزد أکبر فرمود که: الولد للفراش و للعاهر الحجر. یعنی: فرزند متعلّق بصاحب فراش و زوج مرأه است و براي آنکه
زانی است بأمر و حکم خداي أکبر حجر مقرّر است. پس تو ترك سنّت شرع حضرت پیغمبر نموده تابع هوا و خاطر اسیر خود شدي
و بهدایت و ارشاد ربّ العباد و تبلیغ نبیّ الأمّی مهتدي نشدي بعد از آن زیاد بدبنیاد برادر گمانی خود را باطاعت و استرضاي نفس-
شیطانی باو تفویض ایالت و سلطانی نموده او را بر أهل عراق والی و حاکم از روي نفاق و شقاق نمودي و چون آن بیدین بر آن
صفحه 48 از 146
مسلمین مسلّط کردي قطع ایادي و أرجل مسلمانان نمود و چشم بعضی را بمیل آهن که بآتش گرم و مسخّن کرده بود کور گردانید
و جمعی را بجذوع خرما صلب نمود. اي معاویه گوئیا تو از این امّت نیستی، یا این امّت از جنس تو نیستند آیا تو اي معاویه صاحب
حضرمیّین یعنی أهل حضرموت و قاتل آن مردم از روي جور و ظلم نیستی که ابن سمیّه در حقّ ایشان بنزد تو مکتوب و مرقوم
گردانید که این جماعت بدین علی و رأي او مستقیماند تو بنزد او نوشتی که هر که به دین علی علیه السّلام و برأي او باشد باید که
او را بقتل آري و بجان مهلت و امان ندهی. پس آن خاکسار آن بندگان ایزد غفّار را بقتل رسانید و بأمر و حکم تو آن طایفه را
، گوش و بینی تراشیده بمثل و تنکیل نمود. دین علی و اللَّه و پسر علی است که با پدرت حرب نمود تا آنکه او را به الاحتجاج، ج 3
ص: 128 اسلام در آورد و دین اسلام را قوي گردانید که امروز تو و جمعی که پیش از تو بودند بدعوي اسلام بسایر أنام حکومت
کردند و ترا باین مجلس که الحال نشسته صاحب سریر و حکومت گردانیدند. و اگر علی و أولاد او نبودندي شرف تو مثل شرف
پدرت میبود که دو بار رحلت بغربت بواسطه عسرت نمود الحال علی از آن عسرت از شما رفع نمود و الّا تو و پدرت و سایر بنو امیّه
را دعوي ایالت و حکومت جایز و رخصت نبود. باید که الحال نظر بنفس خود و بدین خود نمائی، و نظر به امّت محمّد نبیّ الرّحمه
کنی و نوعی نکنی که وسیله تفرقه این امّت گردي. و پرهیز از ایذا و آزار عترت آن حضرت نمائی و زنهار این امّت را به فتنه
ناندازي چه اعتقاد من آنست که هیچ فتنه براي مردمان أعظم و أفخم از ولایۀ و ایالت تو بر ایشان نیست. و من چون نظر بنفس و
أولاد خود و امّت جدّم رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میکنم و هیچ أمري أفضل از جهاد با تو نمیدانم. و اگر با تو جهاد و قتال و
جنگ و جدال نمایم البتّه آن محض قربۀ الی اللَّه عزّ و جلّ و دفع شرّ تو از امّت حضرت خاتم الرّسل است. و اگر ترك جهاد کنم
مرا استغفار از گناه خود بحضرت واهب غفّار است و سؤال توفیق ارشاد و هدایت ارشاد این امور از حضرت ربّ غفور مینمایم و
میگویم آنچه تو میگوئی که اگر من منکر تو گردم تو نیز منکر من گردي و اگر کید با تو نمایم تو نیز کید با من نمائی. آیا رأي تو
اي معاویه از روزي که مخلوق و موجود گشتی بغیر کید و مکر با صالحان و مفلحان أمر دیگر بود. ص: 129 و
پیوسته شب و روز در فکر هر نوع کید که رأي تو در باب من اندیشد معمول گردان. امّا من امید بحضرت ایزد مجید دارم که کید
تو ضرر بمن نرساند و ضررت بجز نفس تو دیگري را متضرّر نگرداند، بلکه کید تو براي تو أضرّ از تمامی بشر باشد، یا آنکه کید
تو بمردمان دشمنانت را بیدار و ترا هلاك و خاکسار گرداند مثل این عمل که تو نسبت باین جماعت کردي که ایشان را بقتل
آوردي، و تمثیل گردانیدي بعد از صلح و ایمان و عهد و پیمان که با آن بندگان حضرت قادر سبحان کردي و سبب قتل ایشان نبود
الّا آنکه آن مؤمنان ذکر فضل ما و تعظیم حقّ و أمر ما مینمودند، همان حقّ ما که سبب شرافت و عزّت تو گردید و تو بآن شرف
مشرّف و معروف و مشهور و موصوف گشتی، و بترس آنکه اگر ایشان را مقتول نگردانی تو قبل از آنکه ایشان کاري که مرضی تو
نباشد بعمل آرند یا بمیرند تو بمیري و ایشان را در نیابی. لیکن اي معاویه بشارت باد ترا بقصاص و عتاب و مستعدّ شوي براي
حساب و کتاب در محضر محاسبان حضرت مالک الرّقاب و بدان که حضرت را کتابیست که صغایر و کبایر هر بشر در آن دفتر
محسوب و مستطر است. چنانچه ملک ایزد تعالی در قرآن میفرماید که: لا یُغادِرُ صَ غِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها و بیقین ربّ العالمین
فراموش فعل و عمل تو که بوسیله ظنّ و شبهت و قتل أولیاء او بتهمت نمودي و نفی ایشان از دیار دار ایمان و هجرت بدیار و
حشمت و غربت فرمودي و اینکه بندگان مهیمن سبحان را به بیعت پسرت که غلامیست از غلامان که عمل آن شرب شراب و لعب
بنجل کعاب است بجبر و قهر منکري، من در آن فعل جز به مکر و دغل به بندگان خداي ص: 130 عزّ و جلّ و
خسارت نفس تو ازین عمل و فروختن دین و غشّ در مذهب و آئین و خزي و عار در أمانات و اعتبار تو نمیدانم و اختیار تو این
کار را محض بواسطه استماع و اعتبار مقاله آن سفیه جاهل خاکسار است یعنی عمرو بن العاص العهّار و ترسانیدن شخصی متورّع
پرهیزگار و حلیم سلیم نیکوکار است و بیشبهه در روز حساب و شمار جزاي کردار تو بتو عاید و ظاهر و آشکار خواهد شد و چون
کتابت را تمام کرده بعد از اختتام بمصحوب یکی از معتمدان عالیمقام بنزد ولیّ شام ارسال داشت و معاویه کتابت را تلاوت نمود و
صفحه 49 از 146
بر خود پیچید و روي خود بپسرش یزید و عبد اللَّه بن أبی عمرو بن حفص آورده فرمود که: حسین بن علی (ع) را در دل نسبت بما
کینه بود که أصلا مرا بر آن اشعار و اطّلاع بر آن نبود. ایشان گفتند: که جواب سخت بجهت او قلمی نمائید که تا او از آن- کتابت
تصغیر نفس خود نماید و باید که حسین (ع) را متذکّر گردانی بأفعال و به أعمال و آثار پدر او. معاویه گفت: حاشا و کلّا اگر شما
پیشتر ازین مرا دیدید که اراده داشتم که أمیر المؤمنین علی (ع) را موصوف بعیب گردانم از روي حقّ و صدق نبود چون علی (ع)
فی الواقع از سایر عیوب منزّه و بري بود و شایسته و سزاوار نبود که مثل من عیب علی (ع) بباطل نمایم زیرا که عیب کسی بباطل در
هنگامی سزاوار و درخور است که مردمان او را نشناسند امّا کسی که او را مردم مصاحب رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم دانند و
از او أمري مستنکر و چیزي خلاف شرع پیغمبر ندیده باشند او را متّصف بعیب و بأمر منکر چون توان نمود و نیز اگر من عیب
حسین بن علی (ع) نمایم از من نیکو و مستحسن نیست، زیرا که در حسین (ع) ص: 131 مکان عیب را مقام و
مأواي نمیبینم، الّا آنکه من اراده داشتم که باو کتابت مکتوب گردانم و او را تهدید و وعید نموده جهالت او را باو بفهمانم چون
در آن مقصد و مرام اندیشه و فکر تمام نمودم بخود گفتم که: مرتکب آن در انجام بیشبهه با سرانجام نخواهد بود لهذا ترك آن
نمودم. راوي گوید: معاویه بعد از آن بحضرت أبی عبد اللَّه الحسین (ع) کتابت که آن سرور را از آن بدي یا ضرر رسد مکتوب
مرقوم نگردانید و صله و عطایا که سابق بواسطه آن امام البرایا میفرستاد چیزي از آن نقصان و قطع ننمود و هر سال هزار هزار درهم
بغیر هدایا و متاع ولایات عرب و عجم براي آن نور دیده رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ارسال مینمود تا در حیات بود.
ص: 132
ذکر بیان احتجاج أمیر المؤمنین حسین علیه السّلام به امامت خود بر معاویه و غیر او و بیان طرف از مفاخرات و مشاجرات که میان او
و معاویه روي نمود
ذکر بیان احتجاج أمیر المؤمنین حسین علیه السّلام به امامت خود بر معاویه و غیر او و بیان طرف از مفاخرات و مشاجرات که میان او
و معاویه روي نمود از موسی بن عقبه مروي و منقولست که شخصی بمعاویه بن أبی سفیان گفت که: چون چشم تمامی مردم
بحسین بن علی (ع) است و او را بوسیله آنکه سبط رسول (ص) است خواهش بسیار دارند لیکن چون او را در لسان لکنت ظاهر و
عیان است اگر او را حکم و أمر نمائی که تصاعد بمنبر نماید، و خطبه مشتمل بر حمد و سپاس ایزد منّان و نعت و ستایش رسول
(ص) آخر الزّمان ذکر و بیان فرماید بیقین بواسطه کلالت لسان از أداء خطبه در نزد مردمان ألکن و حیران گردد و او را بعد از آن
توقیر و تعظیم چندان و عزّت و تکریم در پیش مردمان نماند و در آن زمان فصاحت و بلاغت تو بر همگنان لایح و درخشان گردد.
معاویه گفت: اي یاران ما را بهمین گمان با حسن بن علی (ع) بود و آن از خاطر ما زایل و منقطع نگردید تا آنکه بر حسب التماس
أعیان بنو امیّه ص: 133 او را روزي بواسطه خطبه بمنبر فرستادیم او خطبه در غایت فصاحت مشتمل بر حمد و ثناي
ربّ العزّت و درود و نعت سیّد البریّه و از صفات کامله خود و پدر و جدّ بیرون از توصیف چندان بیان فرمود که خود را در نظر
مردمان معظّم و با احترام و مفخّم و با اکرام نمود و ما را فضیحت و رسوا گردانید. هر چند معاویه بأمثال این مقال دفع این سؤال آن
طایفه مینمود ایشان از آن قیل و قال ممنوع نگشتند تا آنکه معاویه بحضرت امام حسین (ع) گفت: یا أبا عبد اللَّه اگر بمنبر رفته خطبه
مشتمل بر حمد و ثناي ایزد تعالی و تحیّت نبیّ الوري مؤدّي گردانی بیقین این جماعت را ممنون میگردانی. حسب الاستدعاي
معاویه آن سرور بمنبر رفته حمد و ثناي واجب- الوجود و صلاة و سلام نبیّ المحمود مؤدّي فرمود. مردي از أعیان شام چون استماع
کلام فصاحت انجام بلاغت انتظام آن امام الأنام نمود گفت: این خطیب کیست؟ حضرت امام حسین علیه السّلام الملک الوهّاب
پیشتر از آنکه شخصی دیگر متوجّه جواب گردد بزبان معجز نشان فرمود که: ما حزب و گروه غالب خدا و عترت رسول خدا محمّد
بن عبد اللَّه بن عبد المطّلب و اهل بیت طیّبین طاهرین و أحد ثقلین که رسول خدا ما را دوّم کتاب خداي تبارك و تعالی که در او
صفحه 50 از 146
تفصیل همه أشیاء هست. لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ حضرت عزّ و جلّ اعتماد و معوّل بر مادر تفسیر و تأویل قرآن
نمود چه ما تأویل آن را باطل و أحکام آن را ضایع و مهمل نگردانیم بلکه تابع حقایق آنیم. پس شما اطاعت ما نمائید تا ناجی و
رستگار در روز حساب و شمار باشید ص: 134 و اگر مخالفت ما نمائید خاسر و زیانکار و شرمنده در نزد حضرت
پروردگار خواهی بود زیرا که اطاعت واجب و لازم بلکه فرض متحتّم است به جهت آنکه طاعت ما مقرون بطاعت خدا و رسول
ایزد تعالی است. چنانچه حضرت عزّ و جلّ در کلام منزل بحضرت خاتم الرّسل میفرماید: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ
مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ. و در محلّ دیگر میگوید که: وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ
لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إِلَّا قَلِیلًا. و تحذیر و تخویف شما مینمایم از آنکه گوش
بآواز شیطان را که راهزن شما است مکنید إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ. بدرستی که او دشمن ظاهر و بیّن شما است و اگر اطاعت شیطان کنید
هر آینه شما از اولیاي شیطان .... وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ
الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلی عَقِبَیْهِ وَ قالَ إِنِّی بَرِيءٌ مِنْکُمْ. و چون حال بدین منوال شود شما را ملاقات با یک دیگر بضرب شمشیر آبدار بردّ
نمایند و برماح مردم شکار وارد گردید و از روي عمد قصد یک دیگر نموده نشانه تیر میگردید. بعد از آن ایزد أقدس از هیچ نفس
قبول ایمان نکند، آنگاه آن ولیّ اللَّه تلاوت این آیه کلام اللَّه نمود: لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَ بَتْ فِی إِیمانِها
ص: 135 خَیْراً. چون حضرت امام حسین (ع) کلام معجز نظام باین مقام انتظام داد جهان در نظر معاویه از استماع
آن کلام در عین تاریکی و ظلام گردید. لهذا گفت: یا أبا عبد اللَّه بس است ترا از آنچه تبلیغ بهر خاصّ و عامّ نمودي بناء علیه آن
حضرت از منبر بزیر آمد. و از محمّد بن السّ ائب مرویست که: روزي مروان بن الحکم بن حسین- ابن علی علیه سلام اللَّه العلیّ
گفت: اگر این افتخار شما بواسطه دختر نبیّ الأمجاد نبود بواسطه کی بر ما فخر مینمودید. چون حسین علیه السّلام این سخن ناهنجار
شنید بغایت در غضب و غصّه شد برجست و بحلق او چسبید و بسیار بیفشرد و عمّامه او را در گردنش انداخته چندان کشید که او
بیهوش گردید پس از آن دست از مروان بر داشت و او را بهمان حال گذاشت و روي مبارك بجانب قریش که در آن محضر
حاضر بودند آورده گفت: شما را بخداي عالم قسم است که اگر من راست گویم تصدیق من نمائید آیا میدانید که دو دوست که
در نزد حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم أحبّ از تمامی مردم بودند من و برادرم بودیم یا در روي زمین پسر دختر- پیغمبر
بغیر من و برادرم کسی دیگر موجود باشد. آن جماعت در ساعت گفتند: بار خدایا نه هیچ أحدي بغیر از تو و برادر تو باین دو
صفت موصوف و منعوت نیست. آنگاه آن ولیّ اللَّه فرمود که: من در تمامی زمین لعین بن لعین مثل این و پدرش مردود و مطرود
رسول ربّ العالمین نمیدانم. ص: 136 بعد از آن گفت: و اللَّه که ما بین جابرسا و جابلقا که یکی دروازه مشرق و
دیگر دروازه مغربست از مردي که نسبت اسلام بخود دهد و دشمن خدا و رسول و اهل بیت (ع) باشد مثل تو اي مروان من در میان
خلقان نمیدانم و علامت عداوت تو باین سلسله رفیعه آنست که چون غضب بر نفس متعصّب تو مستولی گردد رداء از دوش تو
ساقط گردد. راوي گوید: و اللَّه بخداي عالم مرا قسم است که از آن مجلس برنخاست تا آنکه بغضب شد و رداء از منکب او ساقط
گردید ص: 137
ذکر در بیان احتجاج امام الشّهید أبی عبد اللَّه الحسین علیه الصّلوة و الثّناء از وصول بکربلاء با أهل کوفه بعد از آنکه آن سرور بوسیله
مکتوبات و استدعاي آن قوم شوم بآن مرز و بوم آمده بود
ذکر در بیان احتجاج امام الشّ هید أبی عبد اللَّه الحسین علیه ال ّ ص لوة و الثّناء از وصول بکربلاء با أهل کوفه بعد از آنکه آن سرور
بوسیله مکتوبات و استدعاي آن قوم شوم بآن مرز و بوم آمده بود از مصعب بن عبد اللَّه مروي و منقول است که چون قوم کوفه و
شام تصمیم قتل سبط سیّد الأنام حسین بن علی (ع) نمودند آن حضرت بعد از آنکه عمّامه حضرت سیّد البشر بر سربسته و رداء آن
صفحه 51 از 146
سرور یعنی نبیّ با فضل و هوش را زیور بال و دوش گردانیده و ذو الفقار أمیر المؤمنین علی علیه السّلام را حمایل کرد و پسر آن
ولیّ ایزد داور در پس پشت انداخت پاي سعادت باقبال و دولت برکاب دلدل در آورده خود را سوار ساخت. پس آنگاه اسب
بمیدان تاخت و ساحت مضمار را از شعشعه جمال خود منوّر و دلهاي أهل عدوان و ضلال را پریشان و أبتر گردانید در آن زمان
تمامی مردمان چشم و گوش بجانب آن منبع فضل و هوش داشتند. ص: 138 در آن حال سبط رسول ایزد متعال
لسان مقال بحمد واهب بیمثال و ثناي ذات لا یزال و درود و تحیّت حضرت نبیّ و آل گشوده آنگاه فرمود: اي جماعت کوفه و شام
مقطوع و متفرّق باد شما را اجتماع و التیام و همه بدیهاي لیالی و أیّام بوسیله اختیار الحاد نافرجام شما قایم و مستدام باد شما مکرّرا
مکاتبات و مراسلات نزد ما ارسال داشتید که ما را امام رهنما و مرشد بأحکام شرایع و اسلام سیّد الأنام بغیر شما نیست باید که قدم
رنجه نموده این مردم را بنوازي و این طایفه را بتعلیم آداب دین الهی و أحکام ملّت و آئین رسالت پناهی سرافراز و ممتاز سازي و
الّا ما را در عقبی بر شما حجّتها است زیرا که الیوم امامت و ولایت مخصوص ذات فایض البرکات شما است. الحال که بمقال شما
اعتبار نموده بدین صورت آمدیم شما شیوه مخالفت و ضلالت و طریقه مخاصمت و احتیال برداشته مستعدّ جنگ و جدال و حرب و
و قتال شده لحظۀ فلحظۀ بل آنا فآنا مهیّج فتنه و عصیان و محرّك و مبتدع طریق طغیان گشته شمشیرها که پیوسته در دست ما بود
براي قتل أصحاب جحود و دفع أرباب کفر و عنود شما آن سیوف بر ما آخته و آتشی که ما براي دشمنان خود و شما افروخته
بودیم. الحال شما از براي ما افروختید امّا از آن غافلید که خود را در آتش آخرة سوختید زیرا که شما شب خود را بصبح باجتماع
بر عداوت اولیاي خود، و بامداد أعداي خویش بغیر عدل بلکه از روي جهل آوردید تا آنکه اعانت جماعت میکنید که از آن طایفه
دعیّ أصلا اظهار عدل و افشاي آن در میان شما نشده و حصول امانی و آمال شما از آن أهل ضلال از ممکن شام خیال شما اشغال
بخیر صبح وصال بیقیل و قال ممتنع و محال است. ص: 139 مع هذا گناه از جانب نسبت شما در أیّام غیبت و
حضور ما ظاهر و هویدا نگردید، پس از این جهت در روز حساب و شمار وا ویلاي بسیار از شما بیّن و آشکار خواهد گردید چه ما
را بکراهیت باین مقام آوردید. و الحال شمشیر از غلاف و نیام براي عداوت و انتقام ما بر آورید و مانند آروغ ترش که مطمئنّ در
بدن باشد بواسطه معده فساد بیکبار در طبیعت جوشش نماید همان نوع یکنوع جوش و خروش بر آوردید. امّا رأي شما بغایت
سست و بیاعتبار و بینهایت نامحکم و نااستوار است لیکن در بیعت ما مانند ملخ بیکبار هجوم آوردید و مانند فرش که فرّاش
گسترد و قبل از آنکه کسی بر آن نشیند بر چند فعل و شغل و کار و عمل شما بر آن نهج است که از روي سفاهت و گمراهی و
بدي نفس و تباهی رو و عهد و پیمان و توکید و ایمان خود را شکسته منخرط در سلک أهل عصیان و مرتبط به أرباب تمرّد و
عدوان شدید بعد و دوري و سحق و مهجوري بواسطه مثل امّت که أهل طواغیت و بدعت ثابت است در قیامت زیرا که شما بقیّه
أحزاب شیا- طین و بنده و پس پشت اندازندگان کتاب ربّ العالمین و گریزندگان از سنن سیّد المرسلین و برادران مستهزئین و
سخریّهکنندگان دین و آئینید. الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِ ینَ و عاصیان از أئمّۀ الهدي و ملحقین بأولاد الزّنا نسب و حسب که این آیه
کریمه در شأن ایشان نازل است. از حضرت ایزد واهب که: لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ
خالِدُونَ. آیا شما اي أهل کوفه بیوفا بآن جماعت معتضد گشته امید و رجا در روز جزا دارید و از ما متخاذل و نامعتضد شده أصلا
پروا بلکه امید احسان و اعطاء ص: 140 از حضرت تبارك و تعالی و محمّد سیّد الأنبیاء علیه الصّلوة و الثّناء ندارید.
آري و اللَّه آنچه گفتم چنین است زیرا که خذل و عار در میان شما درخت معروف و بر قرار است که اصول آن در جسم و جان
شما روئیده و رگ و استخوان شما بآن محکم و استوار گردیده. پس شما خبیثترین میوه درخت از براي جماعت ناظران با کسی
که میل أکل و تناول آن نماید خواهید بود از براي آنکه غضب در حقّ او نمایند یعنی بر کسی که غضب ایزد تعالی بر او متعلّق
گردد او را بمثل شما مردم گرفتار گرداند. آنگاه فرمود که: الا لعنۀ اللَّه علی الظّ المین النّاکثین الّذین و لا تنقضوا الایمان بعد
توکیدها و قد جعلتم اللَّه علیکم کفیلا . یعنی: لعنت از براي ظالمان که شکنندگان عهد و پیمانند ثابت است. بدرستی که آن دعیّ
صفحه 52 از 146
بن دعیّ ما را در میان خواري و ذلّت گذاشت هیهات، هیهات، از براي اوست ذلّت و خواري و خسّت در قیامت. سوگواري و
گرفتاري بعذاب و عقاب آخرت و شرمساري در نزد حضرت باري. اي أهل کوفه خدا و رسول (ص) و مؤمنان و حجرهاي طاهره، و
حجرههاي طیّبه ابا و انکار من اختیار کنند اگر من اختیار اطاعت أرباب لئام در میدان که مصارع أصحاب کرام است نمایم و من
راضی به اسیري و راجف به این گرفتاريام بواسطه قلّت عدد خود و کثرت أعداء و خذلت ناصر و معین و بسیاري دشمنان دین و
تمامی شداید و آزار بخود قرار دادم و ننگ و عار ص: 141 اطاعت آن شقیّ خاکسار بخود بهیچ وجه من الوجوه
قرار نتوانم داد و این کار اختیار نخواهم کرد. آنگاه آن ولیّ اللَّه تمثیل باین کلمات منظومه نمود. شعر: و ان نهزم فهزّامون قدما و إن
نهزم فغیر منهز مینا و ما ان طبّنا جبن و لکن منایانا و دولۀ آخرینا فقل للشّامتین بنا أفیقوا سیلقی الشّامتون کما لقینا پس آنگاه از میدان
مراجعت بمنزل و مکان و بسرادق و خیمه أصحاب و یاران نمود. و بعضی گفتهاند که این مقدّمه مکالمه بین امام حسین علیه السّلام
و التّحیّۀ و میان أرباب ظلمه در هنگامی بوقوع انجامید که أصحاب آن حضرت و أقارب بالتّمام بتجرّع جام شهادت ساکن دار
السّلام گشتند و امام المظلوم المعصوم تنها و بیکس در برابر آن قوم شوم ماند و هیچ کس با آن ولیّ ایزد أقدس نبود الّا پسر او علیّ
زین العابدین علیه السّلام و پسر دیگر شیرخواره که نام مبارکش عبد اللَّه بود. در آن أثناء امام انس و جان پیش خیمه پردهگیان
حرم نبوّت و عصمۀ و محتجبان سرادق عفّت و طهارت رفته چون چشم مبارك بر آن طفل مظلوم انداخت آه سرد بر کشید و گفت:
چون سفر آخرت نزدیک است و وقت وداع قریب شده آن طفل را بمن دهید که او را وداع کنم چون صبیّ معصوم بدست آن امام
مظلوم دادند آن حضرت بوسه بر روي او میداد و با کمال حزن و ألم باین کلام متکلّم گردید که: ص: 142 اي
پسرك من ویل لهؤلاء القوم یا ویل است مکان و مأواي این قوم شوم در یوم القیام در هنگام که سیّد الأنام محمّد علیه صلوات
الملک العلّام خصیم آن. در آن أثناء نامردي از متمرّدان کوفه و شام تیري بقصد آن امام الأنام انداخت قضا را آن تیر بر حلق آن
طفل معصوم آمده روح آن بلبل بوستان ولایت بر شاخسار أشجار جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ پرواز نمود. و در بعض نسخ معتبر
بنظر مترجم أحقر رسید که چون حضرت امام حسین علیه السّلام در کرّه ثانیه از میدان مراجعت بواسطه وداع اهل بیت النّبوة نمود.
بعد از آنکه بدر خیمه حجلهنشینان سرادق عصمت و پردهگیان تتق طهارت و عفّت رسید آن طفل بگریه و اضطراب از واسطه عدم
شیر و آب بود. چون حضرت ولایتمآب مشاهده آن نمود بیتاب گردید گفت: آن طفل را بمن دهید که نزد آن جمعی مرتاب برده
شاید دمی آب براي این طفل که از کمی شیر والده و عدم آب تشنه و بیتابست توانم گرفت. مرویست که چون آن سرور آن طفل
را در میدان آورد از قربوس زین برداشت و پسر را دست گرفت و گفت: اي قوم اگر من باعتقاد شما بواسطه عدم بیعت یزید گناه
کار باشم باري این طفل شیرخوار بیگناهست چون در پستان والده او شیر نمانده و از بیآبی بیتابی مینماید و الحال بهلاکت
نزدیک شده اگر او را چندان آب دهید که سیراب شود من با شما شرط کنم که در آخرت در پیش جدّم نبیّ الرّحمه با شما
خصمی نکنم. ص: 143 قوم را بعد از استماع این کلام نفس بکام آن لئام محتبس گشته جواب آن امام (ع) ندادند
چون آن سیّد و سرور آن التماس و استدعا مکرّر گردانید جمعی از سنگین دلان شام و گروهی از کوفیان لئام آواز خود بلند
گردانیدند که اي حسین (ع) اگر از مشرق تا مغرب مملوّ از آب باشد و آن تحت تصرّف، و فرمان ما باشد یک قطره بتو اي حسین
(ع) و فرزندانت ندهیم تا در بیعت والی شام درآئی. چون حضرت امام حسین علیه السّلام دانست که آن لئام قطره آب بکام آن
صبیّ مستهام نخواهند رسانید. خواست که مراجعت فرماید که در آن أثناء نامردي از تیراندازان شام گفت: اي یاران حسین (ع)
خوش بنشانه ایستاده چه گوئید بیک تیر کار او سازم و خود و سایر عساکر کوفه و شام را از غم و غصّه او پردازم. همان دم تیري
بعرصه کمان بست و بجانب آن امام مظلوم انداخت قضا را آن تیر از حلق آن طفل مرحوم گشته بر بازوي حضرت امام حسین (ع)
نشست و آن طفل همان ساعت برحمت ربّ العزّت پیوست. قولی آنست که امام (ع) بعد از مراجعت از میدان والده طفل را طلب
فرمود و فرمود: بستان پسر خود را که بجاي آب از خون سیراب گردید چون پردگیان حرم عزّت و نبوّت آن حال مشاهدت نمودند
صفحه 53 از 146
خروش وا ویلاه و وا محمّداه و وا علیّاه برآوردند، حضرت امام حسین علیه السّلام ایشان را بصبر تسلّی مینمود. و بعضی از مشاهیر
نقل کردند که چون آن طفل در همان میدان به ص: 144 روضه رضوان خرامید. حضرت امام حسین علیه السّلام از
اسب فرود آمد و از بتان شمشیر حفره براي دفن آن نور دیده نموده با همان لباس خونآلوده مدفون گردانیده آنگاه با حزن و آه از
سر قبر آن قرّت عین أمیر المؤمنین علی ولیّ اللَّه برجست و بایستاد و انشاد این کلمات صدق سمات مشتمل بر أحوال خیر مآل خود
و حرکت و تعدّي أهل ضلال فرمود. شعر: کفروا القوم و قدما رغبوا عن ثواب اللَّه ربّ الثّقلین قتلوا قدما علیّا و ابنه حسن الخیر کریم
الطّرفین حنقا منهم و قالوا أجمعوا نفتک الآن جمیعا بالحسین یا لقوم من أناس، رذّل جمعوا الجمع لأهل الحرمین ثمّ ساروا و تواصوا
کلّهم باحتیاجی لرضاء الملحدین لم یخافوا اللَّه فی سفک دمی لعبید اللَّه نسل الکافرین و ابن سعد قد رمانی عنوة بجنود کوکوف
الهاطلین لا لشیء کان منّی قبل ذا غیر فخري بضیاء الفرقدین بعلیّ الخیر من بعد النّبی و النّبی القرشیّ الوالدین خیرة اللَّه من الخلق
أبی ثمّ امّی فأنا این الخیرتین ف ّ ض ۀ قد خلّصت من ذهب فأنا الف ّ ض ۀ و ابن الذّهبین من له جدّ کجدّي فی الوري وارث الرّسل و مولی
، الثّقلین فاطم الزّهراء أمّی و أبی قاصم الکفر ببدر و حنین عروة الدّین علیّ المرتضی صاحب الحوض مصلّی القبلتین الاحتجاج، ج 3
ص: 145 و له فی یوم احد وقعۀ شفت الغلّ بقبض العسکرین ثمّ بالأحزاب و الفتح معا هازم الجیش و أهل القبلتین عبد اللَّه غلاما
یافعا و قریشی یعبدون الوثنین فی سبیل اللَّه ما ذا صنعت امّۀ السّوء معا بالعترتین عترة البرّ النّبی المصطفی و علی القوم یوم الجحفلین
چون حضرت امام حسین علیه السّلام و التّحیّۀ این کلمات منظومه به اتمام و انجام رسانید پاي مبارك برکاب در آن وقت سوار شد
و شمشیر از نیام برکشید و روان گردید و چون به پیش روي آن قوم شوم رسید عنان کشیده بایستاد. در آن حال آن سبط نبیّ ذو
الجلال شمشیر برهنه در دست مستعدّ حرب و قتال گشته مأیوس و محروم از حیات مستعار و عازم موت و مترصّ د، و منتظر أمر و
فرمان حیّ الّذي لا یموت شده شروع در بیان این رجز نمود. شعر: انا ابن علیّ الخیر من آل هاشم کفانی بهذا معجزا حین أفخر و
جدّي رسول اللَّه أکرم من مشی و نحن سراج اللَّه فی الخلق یزهر و فاطم امّی من سلالۀ أحمد و عمّی یدعی ذا الجناحین جعفر و فینا
کتاب اللَّه انزل صادقا و فینا الهدي و الوحی بالخیر تذکر و نحن أمان اللَّه للنّاس کلّهم نطول بهذا فی الأنام و نجهر و نحن ولاة
الحوض نسقی ولاتنا بکأس رسول اللَّه ما لیس ینکر و شیعتنا فی النّاس أکرم شیعۀ و مبغضنا یوم القیامۀ أخسر چون رجز باتمام
رسانید خود را بصف أهل ضلال زد و چندان قتال ص: 146 نمود که برحمت ایزد معبود واصل گردید رحمۀ اللَّه
علیه و لعنۀ اللَّه علی- قاتلیه. و تفصیل أحوال خیر المآل آن سبط رسول واهب متعال در أکثر کتب محتویه بر ذکر و بیان أحوال سیّد
البریّۀ و آله أئمّۀ المعصومین علیهم السّلام و التّحیّۀ منقول و مسطور و مروي و مذکور است. و چون این کتاب مشتمل بر ذکر و بیان
احتجاج حضرت نبیّ العدنان و أمیر المؤمنین (ع) و باقی امامان از أولاد ایشان علیهم السّلام الملک المنّان و بعضی از أصحاب و
محبّان است لهذا بذکر همان مطلب و مرام کلام اختتام مینماید و بخوف طول آن شروع در آن نمینماید و اللَّه المستعان. الاحتجاج،
ج 3، ص: 147
ذکر در بیان احتجاج فاطمۀ الصّغري بر أهل کوفه بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام و أصحاب آن حضرت در کربلا بوسیله غدر و »
« دغاي کوفیان و کثرت عداوت و بغض شامیان علیهما ما یستحقّان من الملک المنّان
ذکر در بیان احتجاج فاطمۀ ال ّ ص غري بر أهل کوفه بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام و أصحاب آن حضرت در کربلا بوسیله »
از زید بن موسی بن جعفر مرویست و « غدر و دغاي کوفیان و کثرت عداوت و بغض شامیان علیهما ما یستحقّان من الملک المنّان
آن بزرگوار از آباي کرام عظام خود علیهم سلام اللَّه الملک المنّان روایت کند که چون بعد از قتل حضرت امام السّعید الشّهید أبی
عبد اللَّه الحسین (ع) امام زین العابدین (ع) را با اهل بیت از کربلا بکوفه انتقال و ارتحال نمودند ایشان را بدار الاماره که مسکن و
مقام عبید اللَّه زیاد بود فروز آوردند. روزي دیگر که عبید اللَّه زیاد در دیوان مظالم و أکثر کوفیان ظالم در محضر حاضر بودند آن
صفحه 54 از 146
ثمره شجرة الکبري فاطمۀ ال ّ ص غري بنت حسین بن أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام در آن أثر خطبه باین نسق به نثر مؤدّي فرمود که:
حمد بعدد رمل و حصی و شکر بموازنه عرش أعظم باري سرافراز ذات ص: 148 خداي تبارك و تعالی است که
متفرّد و منزّه از شواهد و انداد و مقدّس از عوارض و اضدادست که لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِ یرُ. من حمد او تمام و ایمان
باو دارم و از پرستش و عبادت غیر او بري و بیزارم و مرا توکّل برو و شهادت بیگانگی ذات بیشبهه و انداد اوست که: أشهد أن لا
اله الّا اللَّه وحده لا شریک له. و درود و تحیّت و ثناي لا یحصی بر أشرف رسل و أنبیاي او محمّد مصطفی و أولاد او باد که: أشهد
أنّ محمّدا عبده و رسوله صلّی اللَّه علیه و آله. و گواهی میدهم بر آنکه أولاد أمجاد آن رسول (ص) ربّ العباد بشط الفرات باتّفاق
أهل شقاق و عناد بناحق و ظلم و از روي جور و ستم مذبوح و مقتول أرباب ظلوم و جهول شدند. بار خدایا مرا پناه به تست اگر افترا
و کذب نسبت بذات ستوده صفات تو دهم و آنچه تو انزال و ارسال در حقّ علی (ع) و آل آن حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و
سلّم پسندیده خصال در باب أخذ عهد و میثاق از امّت از جهت وصیّ او علیّ بن أبی طالب (ع) نموده خلاف گویم. و علی علیه
السّلام که بوسیله ظلم امّت حقّ او مسلوب و مقتول بغیر ذنب از دست أعداي جهولست، چنانچه فرزند ارجمند او را دیروز از روي
ظلم و ستم او را بقتل آوردند آن سرور را نیز در سابق در بیت از بیوت خداي عزّ و جلّ که آن وصیّ خاتم الرّسل در عبادت و
بندگی ایزد کافل مشتغل بود بقتل آوردند و بآن بیت معشر مسلمانان بزبان و بدل مملوّ از نفاق و کینه اهل بیت رسول آخر الزّمان
حاضر بودند دفع شر از آن ولیّ ایزد داور ننمود بلکه أمر بقتل آن حضرت و گروهی اعانت قاتل نمودند. ص: 149
بار خدایا دفع شرّ آن ظلمه بر تو بغایت آسان بود و آن امام معصوم پیوسته مظلوم بود تا آنکه او را قبض نمودي بسوي خود به نقیبه
محموده و ضریبه طیّبه مشهوده و آن پسندیده ایزد واهب معروف المناقب و مشهور المذاهب بود و هرگز در بندگی تو اي قادر عالم
بسرزنش لایم و به عذل عاذلهایم ممنوع و منزجر نگشته. پروردگارا هدایت آن امام الأنام با سلام در صغر سنّ او نمودي و حمد و
ستایش مناقب او در أیّام بزرگی او در نزد خاصّ و عامّ ظاهر فرمودي و آن حضرت پیوسته ناصح و مطیع تو اي بصیر سمیع و ناصر
و معین رسول تو سیّد المرسلین بود تا آنکه او را قبض بسوي خود نمودي و هرگز او را رغبت به دنیا و حریص بمشتهیات و
مستلذّات این سرا نبود. چنانچه فرمود: یا دنیا طلّقتک ثلاثا لا رجعۀ فیها. لیکن آن امام جنّ و بشر را رغبت بسیار بدار القرار و
همسایگی أنبیاي أخیار و رسل أبرار خصوصا نبیّ المختار بود. چنانچه دایم مجاهد راه تو بود آن حضرت واهب بیچون چون از او
راضی بودي او را اختیار نمودي و بدین قویم و طریق مستقیم هدایت- فرمودي. آنگاه بضعه ولیّ اللَّه فرمود که: امّا بعد یا أهل کوفه
بیوفا و یا أهل مکر و دغا و أهل غدر و حیلها با اهل بیت نبیّ ایزد تعالی را حضرت واجب منّان بشما امتحان نمود و شما را نیز
باطاعت ما ابتلاء و امتحان فرمود ابتلاي ما را نسبت بشما نیکو گردانید زیرا که علم خود را در نزد ما و فهم خود را در پیش ما مودّع
و مستقرّ گردانید پس با عیبهي علم و دعا و مکان فهم خداي عالم و حکمت ص: 150 و حجّت در زمین و در بلاد
از براي عباد اوئیم ما را بکرامت خود مکرّم و ما را تفضیل بر سایر طوایف بنی آدم بلکه از تمامی أنبیاء سابقین و امم بوجود وافر
الجود نبیّ ما محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم داد. شما اي أهل مکر و غدر تکذیب ما نمودید بلکه بکفر ما فرمودید و قتال ما
حلال و نهب و غارت أموال ما جایز بطریق مآل أهل ضلال دانسته گوئیا ما أولاد ترك و أولاد أهل کابلیم. چنانچه پیشتر با جدّم
سیّد البشر بلکه دیروز با آن سرور مقاتله کردید بنوعی که هنوز از شمشیرهاي شما دماي أهل بیت ما متقاطر است بواسطه حقد و
حسد پیشتر باین عمل شنیع و فعل وضیع قتل أولاد نبیّ الشّفیع. آیا قرّت عین شما بهم رسید؟ و قلوب محبّت مسلوب شما از این شغل
نامرغوب خوشحال گردیدند عجب جراتست شما را بر حضرت واجب تعالی و طرفه مکري بیّن و ظاهر کردید لیکن وَ اللَّهُ خَیْرُ
الْماکِرِینَ. أصلا نفس خود را باین فعل ناپسند که از شما صادر گشته از اهراق دماي ما اولیاي ایزد تعالی و دست درازي شما بأموال
ما هیچ گونه بخذلان و شرمساري و خسارت و زیانکاري منسوب نمیگرداند اگر چه این کار در نظر شما أشرار صعب و دشوار
نیست. اما و اللَّه بخداي عالم ما را سوگند و قسم است که این مصائب بر ما أشدّ نوائب دهر و أتعب حوادث عجائب است. و قال اللَّه
صفحه 55 از 146
فی کتابه: مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.
مقطوع باد جمعیّت شما بپراکندگی مقرون باد الفت شما منتظر لعنۀ ص: 151 از حضرت ربّ العزّت باشید که متواتر
بدیها از براي شما از آسمان ظاهر و هویدا خواهد شد. فیسحتکم بما کسبتم وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ و بعد از آن مخلّد به عذاب
ألیم و عقاب جسیم در روز قیامت بواسطه ظلم و غرامت بر ما اهل بیت نبیّ الرّحمه روا داشتید گرفتار خواهید شد أَلا لَعْنَۀُ اللَّهِ عَلَی
الظَّالِمِینَ. ویل لکم، چاه ویل مقرّ شما باد آیا میدانید که بکدام دست بمطاعن و محاربه ما دراز کردید و بکدام نفس خسیس بقتال
ما مایل شدید و بکدام پا مشی براي محاربه ما آمدید و تابع محارب ما شدید بیقین در آخرت جوارح و اعضاي شما بر این أفعال
شنیعه و أعمال قبیحه شما شهود ظاهر و آشکار خواهند بود. شما را دلها بغایت در قساوت و جگرها در نهایت بیشرمی و غلظت
است بلکه قلوب شما مطبوع و سمع شما مختوم و بصر شما در غشاوت مکتوم- است. و سوّل لکم الشّیطان و أملی لکم و جعل علی
بصرکم غشاوة و أنتم لا تهتدون. یا أهل کوفه الفت شما بیکدیگر مقطوع و بپراکندگی و تفرقه مبدّل باد آن همه وصیّت که حضرت
سیّد البریّه بشما نمود بلکه آن را در نزد شما مودّع فرمود در باب برادر خود حضرت علی بن أبی طالب علیه السّلام شما غدر بجدّم
أمیر المؤمنین حیدر علیه السّلام و بحضرت نبیّ الاکرام و عترت النّبی علیهم السّلام نمودید و افتخار بقتال و جدال حضرت أمیر
المؤمنین علی علیه- السّلام و آل فرمودید چنانچه شعر: ص: 152 نحن قتلنا علیّا و بنی علیّ بسیوف هندیّه و رماح و
سبینا نساءهم سبی ترك و نطحناهم و أيّ نطاح اي قایل این کلام نافرجام دهانت در صبح و شام مملوّ از سنگریزهها و خاك بتوالی
أیّام با دو بجز همان ترا اي تیره سرانجام بهره در آغاز و انجام مباد. افتخار بقتل قومی مینمائی که حضرت خداي منّان تزکیه و
تطهیرشان از رجس عبادت أوثان و از سایر وزر و عصیان نمود. چنانچه در کلام درّ انتظام خود فرمود که: لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ
أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً. ظاهرا قائل این کلمات منظومه نامنتظمه عبید اللَّه زیاد باشد لهذا آن معصومه خطاب باو نموده که اي
قائل أفعال تو این که قتل أولاد سیّد المرسلین نمودي و مقال تو آنکه افتخار و جدال با پسندیدگان ایزد متعال فرمودي، وقوع این
عمل از تو عجب و بدیع نیست زیرا که پدرت نیز به مثل این فعل شنیع بعمل آورده بیقین و بیاشتباه بوثیقه و انّما لکلّ امرئ ما
قدّمت یداه هر أحدي بجزاي عمل خود بذریعه: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَ  را یَرَهُ و پاداشت جزو و کلّ
آن بمجزي و منفعل گردد. شما اي قوم حقد بر ما و حسد نمودید از آنچه حضرت ربّ جلیل ما را بر شما و بر سایر برایا تکریم و
تفضیل فرمود. ویلا لکم، چاه ویل و عذاب براي مکین و مقرّ شما مستقرّ باد. شعر: ص: 153 فما ذنبنا إن جاش دهر
بحورنا و یحرك ساج لا یواري الدّعاء مصا اي قوم بیمروّت گناه ما چه بود که دنیا را بظلم و جور ما در هیجان و حرکت آوردید و
اگر منکر این أمر شوید که از ما این أمر منکر بحیّز ظهور بیّن و ظاهر و سانح و صادر نشده این انکار شما چون انکار امروز غایت
وضوح و ظهور است و بحر عمل شما چون ساکن است و خفاي آلات و أدوات آن به واسطه عدم عمق فراوان میسّر نیست و وجه
أعمال شما را مخفی و پنهان نمیگرداند بلکه هر چه شما در حقّ ما اهل بیت رسول مجتبی بمنصّه عمل بیّن و ظاهر نمودید همگی
آن بر تمامی خلقان روشن و عیان است و این احسان و تفضّل از حضرت عزّ و جلّ نسبت بأولاد خاتم الرّسل بدیع و مستبعد نیست.
ذلِکَ فَضْ لُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ. چون فاطمۀ ال ّ ص غري کلام صدق التیام باین مقام اختتام
فرمود- خروش و فغان از ح ّ ض ار آن مکان برخاست و گریه مردم بغایت بلند شد و قطرات عبرات ایشان متقاطر و دمادم گردید
همگی گفتند: یا بنت الطّیّبین بس است آنچه ذکر نمودي زیرا که در درون ما نوایر متلهّبه اندوختی و دلهاي حزین و سینههاي غمین
ما را بآن نیران سوختی. آن معصومه چون حال بدان منوال دید ساکت گردید سلام اللَّه علیها و علی أبیها و جدّیها المعصومین.
ص: 154
« ذکر در بیان