گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد چهارم
باید که آن طایفه را بولایت و نصرت نگیرد ایشان را أصلا بمودّت و دوستی نپذیرد. ص: 93
ذکر بیان احتجاج أبی الحسن الرّضا علیه صلوات ربّ الأرض و السّماء بر أهل کتاب ایزد تعالی از أصناف یهود و مجوس و نصاري و أهل
زبور و صابی و غیر ایشان و الزام این جماعت بتوفیق ایزد منّان







صفحه 40 از 138
اشاره
ذکر بیان احتجاج أبی الحسن الرّضا علیه صلوات ربّ الأرض و السّماء بر أهل کتاب ایزد تعالی از أصناف یهود و مجوس و نصاري
و أهل زبور و صابی و غیر ایشان و الزام این جماعت بتوفیق ایزد منّان از حسن بن محمّد النّوفلی منقول و مروي است که چون
حضرت ولیّ ایزد بیچون أبو الحسن الرّضا علیه السّلام در خراسان بمأمون الرّشید وارد گردید در همان هفته ورود مأمون الرّشید
بفضل بن سهل أمر نمود که اجتماع أصحاب مقالات مثل رأس الجالوت و جاثلیق و رؤساء صابئین و هربذ أکبر و أصحاب زردشت
و نسطاس الرومی و متکلّمین در یک محلّ نماید و تمامی این طوایف را در یکجمع و محضر حاضر فرماید تا مأمون کلام حضرت
أبو الحسن الرّضا (ع) با ایشان و کلام ایشان بآن امام الانس و الجانّ در باب مذهب و أدیان استماع نماید. ص: 94
فضل بن سهل بموجب فرموده عمل نموده و چون بحکم مأمون أصحاب مقالات را فضل در یک محلّ جمع نمود و مأمون را
باجتماع ایشان در یک مکان اعلام فرمود. مأمون گفت: ایشان را بنزد من حاضر گردان فضل بن سهل حسب الأمر مأمون آن
جماعت را بمجلس او حاضر گردانید. در آن وقت مأمون گفت: که ما شما را براي کار خیر جمع کردیم و دوست داریم ابن عمّم
این مدنی که درین ولایت بنزد ما آمده شما با او مناظره نمائید باید که صباح بزودي تمام در نزد من حاضر شوید و أحدي از شما
از این أمر تخلّف ننماید. جملگی گفتند سمعا و طاعۀ ما صبح زود تمام بخدمت تو یا أمیر المؤمنین حاضر خواهیم شد. حسن بن
محمّد النّوفلی روایت کند که ما را حدیث و حکایت با حضرت أبو الحسن الرّضاء علیه السّلام بود و با آن حضرت علیه السّلام در
تکلّم بودیم که ناگاه یا سر الخادم از در در آمد و گفت: یا سیّدي أمیر المؤمنین یعنی مأمون الرّشید بشما از روي شوق تمام سلام
فرستاد و میگوید: که فداك أخوك برادر فداي تو گردد أصحاب مقالات و أهل أدیان مختلفه و آراي متخالفه و متکلّمین از جمیع
أهل هر ملّت صباح زود پیش ما حاضر خواهند بود اگر شما بسعادت و اقبال با ایشان تکلّم و جدال و مباحثه قیل و قال را دوست
داشته باشید ما را مشرّف گردانید و اگر از تکلّم آن طایفه گمراه مستکره باشید باید متحمّل آزار و مشقّت نگردید و اگر راضی
باشید ما با آن جماعت بمنزل شما بخدمت مشرّف گردیم و این بر ما بغایت سبک و آسان است. ص: 95 حضرت
أبو الحسن الرّضا علیه السّلام بیا سر فرمود که: سلام ما بایشان برسانید و بگوئید که اراده و مطلب شما را دانستیم علی الصّباح ان شاء
اللَّه به نزد شما خواهیم بود. از حسن بن النّوفلی مرویست که چون یا سر بواسطه تبلیغ سلام و پیام آن سرور از مجلس بدر رفت آن
حضرت بجانب ما ملتفت گردید و گفت: یا نوفلی تو از أهل عراقی بیشتر رقّۀ عراقی أصلا غلیظ نیست آنچه در پیش تست ابن عمّم
همگی و تمامی آنچه بر ما جمع نمود براي چیست؟ یعنی أهل شرك، و أصحاب مقالات و بدعت را؟ من گفتم: فداي تو گردم
اراده و امتحان شما در فضل و حال معرفت و کمال دارد و بسیار بسیار خاطرش مصمّم است در آنکه بداند و بشناسد که حالت شما
در چه مرتبه است. آن حضرت گفت: و اللَّه که بناء او بر أساس غیر وثیق البنیانست و بخداي عالم قسم است که بناء او بسیار بسیار
بد بنیان است. پس آنگاه آن ولیّ اللَّه فرمود: که یا نوفلی بناء او در این باب کدام است؟ گفتم: یا بن رسول اللَّه بدرستی که
أصحاب کلام و بدع خلاف علماء أهل شرعند و این بواسطه آنست که عالم منکر نگردد الّا أمر منکر را و أصحاب مقالات و کلام
یعنی متکلّمون و أهل شرك أصحاب انکارند چنانچه اگر بر آن طوایف حجّت آرید بر آنکه خداي تعالی یکیست گویند که
تصحیح وحدانیّت حضرت الوهیّت نمائید. و اگر گویند که حضرت محمّد رسول و فرستاده ایزد تعالی است آن طوایف الاحتجاج،
ج 4، ص: 96 گویند که اثبات نبوّت و رسالت آن حضرت فرمائید و چون أحدي اراده بیان دلایل و حجج بر آن جمعی لجج نماید
آن طایفه بر آن مرد بدل از روي بهت و جهالت سخنان گویند و آن کس اگر دلیل ایشان را با حجّت خود باطل کند این جماعت
أصلا استماع دلایل او ننمایند و چندان مغالطه نمایند تا ترك قول خود نماید، یا سیّدي و مولاي شما از این جماعت بر حذر بوده،
جعلت فداك یا خیر یا سیّد. آن سرور صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از کلام نوفلی تبسّم نمود بعد از آن فرمود که: یا نوفلی آیا
میترسی که آن لئام بوسیله لجاجت و ابرام حجّت ناتمام خود را بر ما قطع و اتمام نمایند؟ نوفلی گوید که گفتم: لا و اللَّه من در هیچ
صفحه 41 از 138
دم بواسطه مباحثه و مجادله فضل و علم از جهت شما نترسیدم بدرستی که من از حضرت ذو المنن مترجّی و مترقّبم که شما را بر آن
طایفه وخیم العاقبه مظفّر و منصور گرداند ان شاء اللَّه تعالی. پس آنگاه آن ولیّ اللَّه تعالی فرمود که: یا نوفلی آیا میخواهی بدانی که
در چه ساعت و چه دم مأمون از این حرکت ناملایم پشیمان و نادم گردد؟ گفتم: نعم یا ابن رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم.
آن حضرت فرمود که: ندامت مأمون و پشیمانی از این حرکت ناموزون در هنگامی خواهد بود که استماع احتجاج ما بر یهود و أهل
تورات بتورات آن طایفه عاقبت نامحمود و بأهل انجیل بانجیل ایشان و بر أهل زبور بزبور آن جماعت و بر گروه صائبین بعبرانیّت
ایشان و بر هرابذه بغارسیّت آن قوم و بر أهل روم برومیّت ایشان و بر أهل هر مقالات بلغات آن طوایف نماید که بآن مردم
ص: 97 تکلّم نمایم. پس هر گاه که قطع کلام و لجاجت و ابرام هر صنف آن لئام نمائیم و حجّت آن طایفه یک
یک را شکسته مقطوع و ملزم گردانیم بنوعی که هر یک از أصناف- أهل مقالات از مقالات خود برگشته رجعت بقول من نمایند
در آن دم مأمون نادم گشته میداند که آن موضع و مکان که سبیل سلوك در آنست او نه مستحقّ آنست در آن وقت اظهار ندامت
و خجالت نماید و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلیّ العظیم. چون روز دیگر بأمر خالق أکبر صبح صادق سر از مشرق بدر کرد خورشید
خاور جهان ظلمانی را از کسوت لباس ظلمت عاري ساخته به اضائت و استضائه خود نورانی گردید. فضل بن سهل بخدمت آن ولیّ
حضرت عزّ و جلّ آمده بعد از عرض تحیّت و نیکو بندگی گفت: جعلت فداك ابن عمّت منتظر قدوم مسرّت لزوم شما است و
تمامی قوم در آن مجمع و محضرند شما بسعادت و اقبال در تشریف آوردن آن محالّ چه میفرمائید؟ حضرت امام البرایا أبی الحسن
الرّضا علیه السّلام فرمود که: یا فضل در پیش باش که من نیز بتوفیق عزّ و جلّ بغیر تراخی و مهل بناحیه شما بآن محلّ سایر
مستعجلیم. پس آنگاه آن ولیّ اللَّه وضوء بواسطه بندگی حضرت آله کرده بعد از آن آن امام الانس و الجانّ شرب سریق نموده و ما
را نیز از آن خورانیده، و از دولت سراي خود بیرون آمد ما نیز با آن ولیّ ایزد عزیز بیرون آمده روانه شدیم و چون آن ولیّ خداي
بیچون بمجلس مأمون رسید محفل دید مملوّ و مشحون ص: 98 از خلق افزون چنانچه جلوس أحدي در آن ممکن
ممکن نبود و از کثرت خلایق در آن مأمن جاي توطّن أرباب پیکر و بدن بغایت متعسّر بلکه متعذّر بود و محمّد بن جعفر از جماعت
و سلسله طالبیان و جمع کثیر از هاشمیان بنی هاشم و قوّاد حاضر بودند. و چون حضرت امام الأتقیاء أبی الحسن الرّضا علیه السّلام
داخل آن مجلس شد مأمون و محمّد بن جعفر و جمیع بنی هاشم بتواضع آن امام الامم برخاستند و ایستادند، مأمون دست مبارك
آن ولیّ ایزد أکبر تعالی و تبارك را گرفته بر سریر در پهلوي خود ممکّن گردانید امّا آن جماعت همچنان ایستاده بودند تا آنکه
حضرت أبی الحسن الرّضا (ع) ایشان را رخصت جلوس نمود قوم نشستند. امّا مأمون را همیشه روي سخن بحضرت أبی الحسن علیه
السّلام بود ساعۀ فساعۀ با آن حضرت حدیث و حکایت مینمود پس از آن ملتفت به سوي جاثلیق گردید و گفت: یا جاثلیق این
ابن عمّم علیّ بن موسی بن جعفر است و او از أولاد فاطمه دختر پیغمبر ما محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و پسر علیّ بن
أبی طالب است و من بسیار بسیار میخواهم که تو با او متکلّم گشته بر او احتجاج به انصاف نمائی و لجاج ننمائی. جاثلیق گفت: یا
أمیر المؤمنین چگونه محاجّه کنم با کسی که بر من احتجاج بکتاب نماید که من منکر آن باشم یا در باب مباحثه او جدال مستدلّ
گردد بر من بقول پیغمبري که مرا ایمان و اخلاص به نبیّ ایشان نیست. حضرت امام البرایا چون این کلام از آن أعلم نصاري شنید
گفت: یا ص: 99 نصرانی اگر من حجّت و الزام شما بر انجیل عیسی که کتابت شما است نمایم اقرار بآن نمائی؟
جاثلیق گفت: مرا چگونه قدرت دفع ما نطق به الانجیل که مرقومه منزله ربّ جمیل و محتومه و مکرّمه ایزد جلیل است بود. آري
بخداي ایزد تعالی قسم است من بر رغم انف خود اقرار بآن نمایم هرگز انکار آن ننمایم امام گفت: سؤال کن هر چه خواهی و
جواب بشنو. جاثلیق گفت: چه میگوئی در باب نبوّت عیسی و کتاب او که از حضرت ملک تعالی آورده آیا منکر هیچ یک ازین
دو تا کتاب و عیسی علیه التّحیّه و الثّناء میباشید یا نه؟ امام البرایا أبی الحسن الرّضا علیه سلام اللَّه تعالی فرمود که: ما مقرّیم بنبوّت
عیسی (ع) و بکتاب او و بآنچه آن حضرت نبیّ اللَّه امّت خود را بشارت داد بآن و حواریّین اقرار بآن نمودند. یعنی: ما مقرّیم بنبوّت
صفحه 42 از 138
عیسی و کتاب او که هر دو مقرّ و مخبر از نبوّت سیّد البشر بودند و کافر منکریم بنبوّت همه عیسی که مقرّ بنبوّت محمّد صلّی اللَّه
علیه و آله و سلّم و بکتاب آن رسالتمآب نبودند و بشارت بامّت به بعثت آن نبیّ- الرّحمه ندادند. جاثلیق گفت: نه قطع و فصل
أحکام شرع بحکم ملک العلّام بدو شاهد عدلین است الحال که شما مدّعی نبوّت براي پیغمبر خود محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و
سلّم باشید نه بر شما لازم است که دو گواه از غیر أهل ملّت خود بر نبوّت محمّد بر طبق دعوي خود از آن جماعت که نصرانیّه منکر
آن طایفه نباشد بگذرانید و این سؤال که با ما کردي از غیر أهل ملّت ما مثل آن بر سؤال نمائی. ص: 100 امام
الأتقیاء أبی الحسن الرّضا فرمود که: یا نصرانی آیا قبول بشهادت عادل که پیشتر در زمان عیسی علیه السّلام در خدمت آن حضرت
بوده از من مینمائی؟ جاثلیق گفت: آن عادل را بنام مذکور گردان تا بدانم کیست. حضرت امام الأنام علیه السّلام فرمود که: چه
میگوئی در حقّ یوحنّا الدّیلمی. جاثلیق گفت: بخ بخ ذکر نام دوستترین مردمان در نزد مسیح علیه سلام الملک المنّان نمودي.
حضرت امام المؤتمن أبی الحسن الرّضا فرمود که: من ترا قسم، اي جاثلیق قسم بذات پروردگار عالم میدهم آیا انجیل ناطق است به
آنکه یوحنّا مذکور کرد گفت: که حضرت مسیح علیه السّلام مرا خبر بدین محمّد- العربی سیّد البشر داد و مرا بشارت داد بر آنکه
آن پیغمبر جلیل القدر بعد از من بچند سال بحکم ایزد مهیمن پیدا و ظاهر خواهد شد و حضرت عیسی بن مریم حواریّین را نیز
بوجود آن نبیّ الاکرم محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بشارت داد و آن طایفه ایمان برسول آخر الزّمان آوردند. جاثلیق گفت:
یوحنّا از حضرت عیسی علیه السّلام این کلام ذکر فرمود که آن حضرت بشارت نبوّت مردي و بأهل بیت و وصیّ او داد و مشخّص
ننمود که نبوّت آن مرد در چه وقت و زمان بود و نام و نشان او را قوم نیز بیان نکردند تا ما را معرفت بحال آن نبیّ آخر الزّمان ظاهر
و عیان گردد. امام الخلائق علیه السّلام گفت: اي جاثلیق اگر من براي تو کسی را که قاري انجیل بود بیارم تا بر تو در انجیل جایی
که ذکر محمّد و أهل بیت و امّت ص: 101 آن حضرت بود تلاوت کند آیا تو ایمان بآن نبیّ آخر الزّمان خواهی
آورد؟ جاثلیق گفت: این سخت نیست. حضرت امام البرایا أبی الحسن الرّضا (ع) روي به نسطاس الرّومی آورده گفت: تو حفظ سفر
ثالث انجیل نمودي یا نه؟ گفت: مرا حفظ انجیل چندان نیست. در آن حال آن ولیّ ایزد متعال بطرف رأس الجالوت ملتفت گشته
فرمود که انجیل خواندي؟ گفت: بلی آن حضرت گفت: سفر ثالث آن را بگیر اگر در آن اسم محمّد رسول آخر الزّمان و أهل بیت
ایشان باشد شهادت براي ما بر طبق آن بیان و عیان گردان و اگر در سفر ثالث انجیل نام آن رسول جمیل نباشد شهادت مدهید. پس
آنگاه آن ولیّ اللَّه شروع در تلاوت انجیل ایزد مجید نموده تا به جاي که نام گرام رسول ملک العلّام بود رسید توقّف نمود و گفت
یا نصرانی ترا بمسیح و مادرش قسم است که آیا عالم و مطّلعی بر آنکه من عالم بانجیلم؟ رأس الجالوت گفت: نعم در آن دم امام
الامم تلاوت آیه انجیل که در او ذکر حضرت نبیّ الجمیل بود با أسامی گرامی اهل بیت و امّت آن نبیّ الرّحمه فرمود. بعد از آن
گفت: یا نصرانی چه میگوئی این قول حضرت مسیح بن مریم است اگر تو تکذیب آنچه انجیل کتاب ربّ جلیل بر آن ناطق است
نمائی پس تو تکذیب موسی و عیسی علیهما السّلام نمودي، چه هر یک از آن دو پیغمبر جلیل القدر مصدّق آن پیغمبر دیگر بودند
و امم خود را أمر بتصدیق هر یک ص: 102 از آن پیغمبر نمودند و آنچه من در باب نبوّت محمّد ذکر کردم که در
انجیل مذکور است، اگر منکر آن شوي واجب القتل گردي زیرا که تو کافر پروردگارت ایزد قادر و پیغمبرت عیسی بن مریم و
بکتابت انجیل شدي. جاثلیق گفت: من منکر آنچه از انجیل بر من ظاهر و بیّن و لایح و روشن گردید نخواهم شد و مقرّم بآن. آن
ولیّ قادر مختار گفت: اي حضّار گواه بر اقرار او شوید. بعد از آن گفت: یا جاثلیق سؤال کن از آنچه در خاطر داري. جاثلیق گفت:
مرا خبر از حواريّ عیسی پیغمبر ده که چند نفر بودند و از عدد علماي انجیل مطّلع گردان که آن طایفه محمود العاقبه که چند کس
بودند؟ حضرت امام رضا (ع) فرمود که: بر مخبر عارف و عالم معارف وارد شدي بدان که حواریّین عیسی پیغمبر دوازده نفر بودند
و أفضل و أعلم آن مردم لوقا بود و امّا علماي نصاري آن جمع نیکو سیر نیز سه نفر بودند: یوحنّا اکبر یاحی و یوحنّا بقرقیسیا و یوحنّا
الدّیلمی بزخار بود که ذکر حضرت پیغمبر جلیل القدر ما و ذکر أهل بیت آن سرور در نزد او بود و او کسی است که مبشّر امّت
صفحه 43 از 138
عیسی و بنی اسرائیل برسالت و بعثت حضرت نبیّ الرّحمه بود. آنگاه آن ولیّ اللَّه فرمود که: یا نصرانی و اللَّه که ما ایمان و اقرار
داریم به عیسی که او ایمان بمحمّد آخر الزّمان آورده بود. امّا منکر هیچ چیز عیساي شما نیستم مگر ضعف او را در بندگی ربّ
، العزّت و قلّت صیام و صلاة او را در عبادت. جاثلیق بعد از استماع این کلام از آن امام الأنام گفت: و اللَّه که شما الاحتجاج، ج 4
ص: 103 افساد علم و ضعف أمر و مهمّ خود نمودید مرا ظنّ و گمان در حقّ شما چنان بود که أعلم أهل اسلام و أفضل ایشان
خواهی بود. أبو الحسن الرّضا علیه ال ّ ص لوة و السّلام فرمود که: این براي چه چنین باشد؟ جاثلیق گفت: از آنکه تو میگوئی عیسی
علیه السّلام ضعیف در بندگی ایزد علّام و قلیل الصّلوة و الصّیام در لیالی و أیّام شهور و أعوام بود و حال آنکه عیسی در عبادت ایزد
غفّار مستدام و پایدار بود چنانچه هرگز در روز روزه را افطار ننمود و أصلا در هیچ شب آن نبیّ واجب الوجود بخواب و استراحت
نفرمود و پیوسته آن پیغمبر ایزد أکبر قائم اللّیل و صائم الدّهر بود. حضرت امام الأتقیاء أبو الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: براي
که عیسی علیه السّلام باقامت صلوات و صیام قیام مینمود که او باعتقاد فاسد شما معبود است. جاثلیق لال و گنگ و منقطع بیعقل
و فرهنگ گردید. حضرت الرّضا علیه السّلام فرمود که: یا نصرانی من از تو سؤال مسأله نمایم. جاثلیق گفت: سؤال کنی اگر دانم
جواب تو گویم. امام المؤتمن أبی الحسن الرّضا سلام اللَّه تعالی فرمود که اي جاثلیق تو منکري از آنکه عیسی علیه السّلام احیاء
موتی باذن اللَّه تبارك و تعالی مینمود. جاثلیق گفت: پیشتر من منکر بواسطه آن بودم که کسی محیی موتی و مرئی کور مادر زاد
او بود و مبروص را معالجه نماید البتّه آن کس پروردگار تعالی ص: 104 و تقدّس است بلکه او مستحقّ عبادت هر
کس است و چون مطّلع و مخبر بحقیقۀ حال آن روح اللَّه جلیل القدر گشتم از اطاعت و عبودیّت او برگشتم. حضرت أبی الحسن
علیه السّلام فرمود که: احیاء موتی سبب الوهیّت یا خالقیّت اگر میشدي بدرستی که الیسع پیغمبر آنچه عیسی علیه السّلام بعمل
آورد از احیاء موتی او نیز احیاء موتی نمود و بر روي آب عبور فرمود و ابراء أکمه و أبرص کرد و امّت نبیّ اللَّه او را ربّ و آله فرا
نگرفتند و بغیر خداي عزّ و جلّ او را پرستش و بندگی در هیچ وقت و محلّ نکردند و حضرت حزقیل النّبی (ع) آنچه حضرت عیسی
بن مریم مصنوع گردانید او نیز مثل همان صنعت در أیام نبوّت خود ظاهر نمود و احیاء سی و پنج هزار کس بعد از موت آن طایفه
العصاة مدّت شصت سال بحکم خالق متعال فرمود و هیچ أحدي از امّت او را بمعبودیّت اطاعت و عبودیّت ننمود. بعد از آن آن ولیّ
ایزد مجید أبی الحسن الرّضا علیه السّلام ملتفت به جانب رأس الجالوت گردید و گفت: یا رأس آیا این جماعت را از اساري بنی-
اسرائیل در تورات یافتی که بختن ّ ص ر از سبایاي بنی اسرائیل در هنگام خرابی بیت المقدّس و قتل أکثر ایشان و انتقال بقیّۀ السّیف
آن گروه اختیار نمود و این جماعت را بشهر بابل نقل فرمود. حضرت ربّ العباد آن نبیّ اللَّه را بآن سرزمین فرستاد و آن حضرت
موتی آن امّت را احیاء نمود و این حکایت و خبر در تورات مرقوم و مستظهرست و دفع آن از یهودان میسّر بلکه امکان ندارد مگر
از کافران شما که بر دین موسی ابن عمران نباشند. رأس الجالوت گفت: ما این کلام از تورات ایزد علّام شنیدیم و میدانیم.
ص: 105 حضرت امام الأتقیاء أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: راست- میگوئی. بعد از آن، آن امام الانس
و الجانّ فرمود که: یا یهودي این سفر تورات از من بشنو. راوي گوید در آن حال آن ولیّ حضرت ذو الجلال شروع در تلاوت
آیات تورات نمود، یهودي با کمال تحیّر روي بآن سرور نمود میشنید که آن حضرت تلاوت آیات در غایت فصاحت و بلاغت
مینمود آن یهودي بر خود میپیچید و تعجّب میفرمود. بعد از آن، آن امام الامّه علیه السّلام روي بجاثلیق نصرانی آورده گفت یا
نصرانی آیا آن جمعی أنبیاء که أسامی سامی ایشان مذکور و عیان گردید آنها پیش از عیسی علیه السّلام بودند یا عیسی أقدم بود بر
ایشان؟ نصرانی گفت: آن جماعت بر عیسی مقدّم بودند. حضرت امام علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام فرمود که: بناء علیه بشخص
چند که جمعی پیش از عیسی علیه السّلام بودند که احیاء موتی و ابراي أکمه و أبرص مینمودند آن عمل مخصوص آن حضرت
نبود و در زمان سیّد الأنام صلوات اللَّه علیه مثل این أمر بحکم آن پیغمبر جلیل القدر از حضرت أمیر المؤمنین حیدر بیّن و ظاهر
گردید حقیقت این خبر چنانست که قریش با جمیع أحفاد خویش اجتماع نموده بخدمت نبیّ الرّحمه آمده از رسول آخر الزّمان
صفحه 44 از 138
سؤال و استدعا نمودند که آن حضرت موتی آن امّت را زنده گرداند. سیّد البریّه بموجب التماس آن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام
را بایشان مواجه نمودند و مقرّر فرمود که: آن ولیّ حضرت آله برفاقت و همراه ایشان به ص: 106 جبّانه که مقبره
آن طایفه بود رفته بآواز بلند منادي نماید بأسماء آن جماعت موتی که آن قوم و رهط از آن حضرت التماس و سؤال نمودند و
بگوید که یا فلان و فلان حضرت رسول ایزد مجید محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میفرماید که به اذن واهب حمید از مسکن و
مقام خود برخیزید أمیر المؤمنین بموجب فرموده عمل نموده چون پیغام رسول خدا بآن قوم رسانید در ساعت بأمر و حکم ربّ
العزّت آن گروه از جاي خود برخاستند و تراب از سر و روي خود میریختند در آن حال قریش هر یک از أحوال و امور قوم و
خویش سؤال نمودند. بعد از آن آن جماعت را بیعت محمّد صلّی اللَّه و رسالت ایشان اخبار و اعلان نمودند همگی و تمامی آن
قوم گفتند ما بسیار بسیار میخواستیم که ادراك زمان رسالت نمائیم تا تحصیل شرف صحبت کثیر البهجت آن نبیّ الرحمه نموده و
ایمان بآن رسول آخر الزّمان میآوردیم. بعد از آن یک دیگر را وداع نموده بمسکن و مدفن خود هر یک معاودت نمودند و آن
حضرت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم براي أکمه و أبرص و مجانین نموده و مکالمه بابهایم و طیور و جنّ و شیاطین نامحصور فرمود
امّت آن سرور او را ربّ و خداي أکبر فرا نگرفتند و بغیر خداي عزّ و جلّ هیچ أحدي را پروردگار در هیچ زمان و محلّ ندانستند و
یکی از ما منکر فضل آن خاتم الرّسل نشد اگر شما بواسطه احیاء موتی و ابراي أکمه و أبرص عیسی علیه السّلام را پروردگار فرا
میگیرید پس شما را جایز است که الیسع بن اخطوب و حزقیل علیه السّلام را دو پروردگار دانید زیرا که ایشان هر دو فعل مثل
صنعت و عمل عیسی بن مریم علیهما السّلام ظاهر کردند از احیاء موتی و غیر آن. و حقیقت این خبر آنست که وقتی در میان بنی
اسرائیل بحکم ایزد ص: 107 کریم طاعون عظیم پیدا شد و در بعضی از نسخ معتبره بنظر مترجم أحقر رسید که
اشتداد طاعون بمشیّت و ارادت حضرت بیچون بحدّي رسیده بود که هر روز هفتاد هزار نفر از مرد و زن بلکه بیشتر از ربقه حیات
بیرون رفته در سلک أموات منخرط میگشتند چون بنی اسرائیل اشتداد طاعون را روز بروز در تزاید و افزون مشاهده و ملاحظه
نمودند و بتجربه یا باخبار ثقه معلوم آن طایفه متحیّر گردیده هر که فرار از عساکر نصرت مآثر طاعون نماید یحتمل که از سر پنجه
صولت طاعون نیم جان بیرون برد لهذا آن جماعت بهیئت اجتماعی ترك أوطان و دیار کرده از آن سرزمین فرار نمودند و چون بعد
از قطع منازل به مقصد رسیدند هنوز أحمال و أثقال بالتّمام از دوابّ انزال و انتقال ننموده بلکه أکثر بمنزل نرسیده بودند که نداي
موتوا موتوا از جوانب أربع و جهات ستّه به مسامع ایشان میرسید و بغیر وصیّت و وداع دوستان جان به قابض آن میسپردند. و گویند
آن نداء دو ملک عزّ و جلّ یکی از أعلی و یکی از أسفل به سمع آن برگزیدگان حکم و أمر ایزد لم یزل میرسید تمامی ایشان از
خورد و کلان رجال و نسوان و عبید و ممالیک امان همگی جان دادند در یک ساعت و چون مدّت بر آن گذشت مردمی در آن
حوالی و أطراف ساکن بودند. بعد از اطّلاع بر حقیقت أحوال آن جماعت اجتماع نموده دیوار و حیطان بر أطراف ایشان کشیدند و
آن مکان حظیره آن غافلان گردید امّا چون مدّت بیعدّت منقضی شد و عظام رمیم و اجسام نامستقیم گردید. نبیّ از أنبیاي بنی
اسرائیل بقولی ارمیا و بقولی حزقیل بر آن گذشتگان عبور نمود از کثرت عظام بالیه ایشان تعجّب بسیار نمود آن حال حضرت قادر
متعال ص: 108 وحی بدعاء آن نبیّ بعظام رمیمه فرستاد که اي استخوانهاي پوسیده و کهنه بر خیزید بأذن عزّ و جلّ
در ساعت برخاستند و خاك از سر و روي خود ریختند و بعد از آن باتّفاق آن نبیّ ایزد لم یزل در همان مکان و محلّ بعبادت غنیّ
عادل مشتغل بودند. پس آنگاه به حکم آله به أجل مسمّی هر یک آنها استراحت نمودند. بعد از آن آن حضرت علیه السّلام فرمود
که: ابراهیم خلیل اللَّه الرّحمن صلوات اللَّه علیه در هنگام که طیور را بأمر غفور قطعه قطعه نمود. پس آنگاه لحوم عظام تمامی آن
طیور را در یک مقام جمع کرده کوفت تا امتزاج تمام حاصل شد آن را بر رؤس کلّ جبل که قریب با آن محلّ بود وضع نموده به
حکم واجب الوجود هر یک آن طیر را باسم او ندا فرمود در ساعت آن طیور به حکم قادر شکور حیات جدید یافته در اقبال و
توجّه بخدمت آن نبیّ المشکور سعی موفور بظهور رسانیدند و بشرف ادراك صحبت آن نبیّ الرّحمه مشرّف گشتند. و بعد از آن
صفحه 45 از 138
موسی بن عمران علیه السّلام و أصحاب او هفتاد نفر که آن پیغمبر جلیل القدر بأمر قادر مختار براي میقات اختیار کرده وقتی که آن
طایفه با آن رسول عزّ و جلّ ببالاي آن جبل رفتند بموسی علیه السّلام گفتند: که چون تو حضرت قادر لم یزل را در این مأمن و
محلّ میبینی ما را نیز البتّه بنماي چنانچه تو او را میبینی ما هم بشرف لقاء و رؤیت مشرّف گردیم. موسی علیه السّلام گفت: اي
أصحاب من حضرت مهیمن را بچشم سر ندیدم و ایزد عالم بیشکّ و شبهه مرئی و مشاهد هیچ أحدي از أهل نگردد آن طایفه
بیرویّه موسی علیه السّلام و التّحیّه را در آن باب مصدّق نداشتند. ص: 109 فقالوا وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ
حَتَّی نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَۀُ بظلمهم. تفسیر آیه و اللَّه أعلم آنست که أصحاب موسی کلیم اللَّه که برفاقت آن نبیّ آله به
میقاتگاه رفته بودند میگفتند که: ما ایمان بشما نمیآریم تا حضرت حقّ سبحانه و تعالی را ظاهر و آشکارا نبینیم هر چند از گفتن
آن کلام منکر منع و زجر مینمود مفید نیفتاد. چون حضرت مهیمن قادر آن طایفه را بر قول آن أشیاء مصرّ و مستمرّ دید آن ظلمه
را بصاعقه نار محترق گردانید و آن هفتاد را بالتّمام سوخته نابود ساخت. حضرت موسی علیه السّلام فردا وحیدا باقی ماند چون حال
بدان منوال مشاهده نمود متحیّر گشته بموقف بارگاه حضرت آله معروض گردانید که ملکا صمدا مهیمنا احدا من بموجب حکم و
أمر تو هفتاد نفر از أعیان بنی اسرائیل برگزیدم و آن جماعت را بعد از استخاره بأمر حضرت شما بمیقاتگاه آوردم الحال اگر من
تنها این خبر به بنی اسرائیل برم چون تصدیق بخبر من نمایند و اگر ارادت و مشیّت ربّ العزّت شما در هلاکت ایشان متعلّق بود
بایست پیشتر از آن ما و ایشان را هلاك میگردانیدي در این وقت سفهاء این قوم با ما چه گویند چنانچه وثیقه کریمه لَوْ شِئْتَ
أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِیَّايَ أَ تُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا الآیه شاهد این کلام است. چون موسی علیه السّلام این استدعا و التماس از
حضرت خالق الجنّ و النّاس نمود عزّ و جلّ بموجب دعا و التماس موسی (ع) بعد از آن آن طایفه را- بالتّمام زنده گردانید. پس
آنگاه آن ولیّ اللَّه فرمود که: جمیع آنچه من ذکر کردم ترا قدرت ص: 110 دفع آن بیشبهه و گمان نیست زیرا که
تورات موسی کلیم اللَّه و انجیل عیسی روح اللَّه و زبور داود نبیّ اللَّه و فرقان محمّد حبیب اللَّه ناطقاند بر آن پس اگر هر کسی که
احیاء موتی و ابراي أکمه و أبرص و مجانین نماید شما او را خدا دانید باید که شما بغیر ربّ الأرباب همه این جماعت را خدا دانید.
آنگاه گفت: چه میگوئی یا نصرانی؟ جاثلیق گفت: قول قول تست و لا اله الّا اللَّه. بعد از آن امام الانس و الجان ملتفت بجانب رأس
الجالوت گردید و فرمود که: یا یهودي روي بمن آر تا از تو سؤال آیات عشره که بحضرت موسی علیه السّلام منزل گشته نمایم. آیا
تو در تورات نوشته یافتی که باین مضمون مرقوم بود که نباء محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و امّت او هر گاه بیاید امّت أخیره
متابعان راکب بعیر آن جماعت تسبیح ربّ العزّت نمایند جدا جدا تسبیح کردن جدید در کتابش بود. پس باید که بنی اسرائیل فزع
و پناه بسوي ایشان برند و بجانب ملک ایشان روند تا آنکه دلهاي آن طایفه مطمئنّ گردد زیرا که در دست متابعان راکب بعیر
شمشیرهاست که امم کافره را در أقطار أراضی عالم پاك میگردانند یا یهودي در تورات موسی بن عمران بهمین نوع مکتوب و
عیانست. رأس الجالوت گفت: نعم ما همچنین در تورات یافتیم. پس از آن بجاثلیق گفت: یا نصرانی آیا بکتاب شعیا عارف و
دانائی یا نه؟ جاثلیق گفت: حرف بحرف آن کتاب را عالم و عارفم. ص: 111 آنگاه آن ولیّ اللَّه روي بسوي هر دو
ایشان آورده گفت: که شما میدانید که این از آیات تورات ربّ العالمین است که یا قوم بدرستی که من بینم راکب الحمار را که
لابس است بجلبات نور و راکب البعیر را مشاهده مینمایم که ضوء او مثل ضوء قمرست. آن دو کافر تصدیق صدق التیام آن ولیّ
ملک العلّام نموده گفتند که بیشبهه ارتیاب و ابهام شعیا نبی علیه السّلام متکلّم باین کلام مکرّر در محضر جمعی از أنام گردید. در
آن دم حضرت امام رضا علیه السّلام فرمود که: یا نصرانی آیا این کلام را در انجیل از قول عیسی علیه السّلام میدانی که آن روح
اللَّه فرمود که من بنزد پروردگار شما و پروردگار خود میروم و فارقلیطا بعد از من از نزد واجب تعالی بشما میآید تا ارشاد و
هدایت شما نماید و شهادت بر حقیقت نبوّت من دهد چنانچه من شهادت بر رسالت آن حضرت دارم و او آن نبی مقدّس است که
بحکم ایزد تعالی و تقدّس براي شما و همه کس تفسیر مشکلات أشیاء و بیان معضلات و مخفیّات همه آنها نماید و اوست آن نبیّ
صفحه 46 از 138
ایزد عالم که فضایح امم و قبایح مردم را بر أهل عالم واضح و مبرهن میگرداند و اوست پیغمبر حضرت قادر ایزد که عمود کفر را
میشکند و أکثر آن طایفه را تابع خداي معبود و مطیع أوامر و نواهی خود خواهد نمود. چون آن ولیّ قادر مجید کلام حقیقت
انجام انجیل باین محلّ و مقام رسانید. جاثلیق گفت: یا أبا الحسن الرّضا علیه السّلام هیچ چیز شما از انجیل ربّ العزیز نقل و بیان
ننمودي الّا آنکه ما آن را بلا زیاده و نقصان در آن کتاب ص: 112 لازم الاذعان دیدیم و بآن بلسان و جنان قایل و
مقرّیم. حضرت أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: یا جاثلیق آنچه من براي شما نقل کردم آن را در انجیل بغیر تغییر و تبدیل
یافتی و آن در انجیل- واهب بیامتنان ثابت و عیان است یا نه؟ جاثلیق گفت: نعم امام الأتقیاء أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود
که: یا جاثلیق آیا مرا خبر از إنجیل که مفقود نمودید نمیدهید که بعد از فقدان کرةّ ثانیه آن را در نزد که یافتید و کدام شخص این
انجیل را براي شما وضع و احیاء نمود؟ جاثلیق گفت: هرگز انجیل ربّ جمیل از نزد ما مفقود نشد و أصلا تغییر و تبدیل در انجیل
نیست مگر یک روز که آن در پیش ما نبود روز دیگر آن را یافتیم تر و تازه که متّی و یوحنّا اخراج آن نموده بنزد ما آوردند.
حضرت امام رضا علیه السّلام فرمود که: اي جاثلیق بیقین و به تحقیق معرفت شما بسنن انجیل و بحقایق أحوال علماء آن کتاب ربّ
جلیل بسیار بسیار قلیل است اگر در واقع حقیقت أمر انجیل و بیان آن موافق زعم و گمان شما بودي گنجایش اختلاف شما أرباب
خلاف و گزاف در انجیل از روي عناد و اعتساف نبودي و این اختلاف در این انجیل که الیوم در دست شما است بسیار است براي
همان وضع و اضافه بعضی اشیاست. پس اگر انجیل بر عهد أوّل بودي که حضرت عزّ و جلّ بر عیسی بن مریم منزل گردانید شما در
آن اختلاف نکردندي لیکن من حقیقت این أمر براي تو افاده نموده منکشف بلکه واقف گردانم بآن. اي جاثلیق بدان که بر تقدیر
عزّ و جلّ انجیل أوّل مفقود ناپیدا شد جمیع ص: 113 نصاري بنزد علماي ایشان مجتمع گشتند و گفتند که: عیسی
روح اللَّه مقتول گردید و انجیل از ما مفقود و ناپیدا شده شما علماء و أرباب فضل و ذکائید در این باب فکر برجا نمائید پس باید
که آنچه در پیش شما از آن کتاب مستطاب ملک الوهّاب باشد براي ما بیان نمائید. لوقا و مرقانوس که: أعلم علماي نصاري بودند
گفتند: که انجیل ایزد علّام تبارك و تعالی در سینههاي ماست و براي شما آن را سفر در هر أحد اخراج نموده بشما رسانیم بشرط
آنکه شما خیانت در آن ننمائید و کنائس که معبد حقّ تعالی و تقدّس است آن را خالی نگذارید. بدرستی که ما بر شما هر أحد
سفر سفر آن را تلاوت نمائیم تا آنکه تمامی و همگی آن را جمع نمائیم. بعد از آن حضرت امام الانس و الجانّ أبو الحسن الرّضا
علیه السّلام- فرمود که: اي جاثلیق بدان که لوقا و مرقانوس و یوحنّا و متّی براي شما نصاري وضع این انجیل بعد از آنکه انجیل أوّل
را مفقود نمودید فرمودند و این جماعت أوّلیه شاگردان شاگردان اوّلیناند، آیا تو اي جاثلیق این مقدّمه بیقین و تحقیق میدانید؟
جاثلیق گفت: من تا حال مطّلع و مخبر برین أحوال نبودم الحال از فواضل علم و حال و از مزایاي فضل و کمال تو که حقیقت این
کمال أمر بر من مبیّن و مبرهن گردانیدي واضح و روشن گردید و این از بسیاري علم شما- بانجیل واجب الوجود تعالی و تبارك
که از لسان مبارك شما استماع نمودیم فرا گرفتیم و الّا قبل ازین ما را بهیچ گونه تحقیق و یقین أصلا علم کما ینبغی و یلیق بر
حقایق این نبود لیکن الحال آنچه از شما شنیدم دل من شهادت بر ص: 114 حقیقت آن دهد و این کلام صدق
التیام را الفت تمام بخاطر مستهام ما بهم رسید بلکه ساعت فساعت أثر این در خاطرم زیادت است. حضرت امام البریّه فرمود که:
شهادت این جماعت بر تو بچه نوعست؟ جاثلیق گفت: جایز و مسموعست زیرا که این طایفه علماء انجیل و بندگان خاصّ الخاصّ
ربّ جلیلاند از این جمع لایق بتشبیه بهر چیزي که شهادت بر آن دهند البتّه حقّست. در آن دم آن ولیّ قادر بیچون روي مبارك
بمأمون و باقی حضّار آن مجلس جنّت آثار از أهل بیت مأمون و غیر ایشان از بنی هاشم آورده فرموده که بر او گواه شوید که اقرار
بچه وجه نمود. ایشان گفتند: یا بن رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ما جمیع شاهد هستیم بر اقرار او. مأمون گفت: بعد از این
اقرار از او انکار مسموع بلکه لایق و سزاوار نیست بعد از آن امام الجنّ و الانس أبی الحسن الرّضا علیه السّلام به جاثلیق فرمود که:
بحقّ پسر و مادر ترا قسم است که آیا میدانی که متّی از علماء انجیل باعتقاد شما در محضر أعیان نصاري گفت: که مسیح علیه
صفحه 47 از 138
السّلام پسر داود بن ابراهیم بن اسحق بن یعقوب بن یهود ابن خفرون بود و مرقانوس در نسبت عیسی علیه السّلام گفت که: او کلمۀ
اللَّه بود که حلول در جسد آدمی نموده انسان گردید و لوقا که أعلم نصاري باعتقاد آنها بود گفت عیسی بن مریم و مادرش دو
انسان بودند از لحم و دم که روح القدس او در آن داخل گردید، دیگر آنکه تو میگوئی که شهادت که عیسی علیه السّلام بر نفس
أقدس خود داد حقّ است. ص: 115 چنانچه گفت: اي امّت بنی اسرائیل بشما میگویم که عروج بآن مکان و صعود
بآسمان نمینماید مگر کسی که نزول از آسمان بزمین نماید الّا راکب البعیر خاتم الأنبیاء یعنی شتر سوار محمّد مصطفی علیه
صلوات ربّ الأرض و السّماء که خاتم پیغمبرانست زیرا که آن سیّد الأنبیاء صعود بسماء و نزول از آنجا به غبرا نماید. یا نصرانی تو
در این قول چه میگوئی حقّ است یا نه؟ جاثلیق گفت: این قول عیسی بن مریم است ما منکر آن نیستیم. امام علیه السّلام فرمود که:
پس چه میگوئی در شهادت لوقا و مرقانوس و متّی در حقّ عیسی علی نبیّنا و علیه التّحیّۀ و الثّناء در باب آنچه نسبت به آن حضرت
دادند. جاثلیق گفت: که کذب و افتراء بحضرت عیسی علیه السّلام بستهاند در آن أثر ولیّ ایزد أکبر روي بقوم آورده گفت: یا قوم
نه الحال این نصرانی، ضالّ تزکیه آن جماعت در شهادت نمود و خود گواهی داد که آن طایفه علماء انجیل و قول ایشان حقّ و
بیتبدیل است؟ جاثلیق گفت: یا عالم المسلمین دوست دارم که مرا بخاطر ربّ العالمین از أمر این طایفه معذور داشته معفوّ گردانی.
حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام فرمود ما هم بموجب التماس و استدعاء تو چنان کردیم الحال هر چه خواهی از من سؤال
کن یا نصرانی. جاثلیق گفت: غیر من باید که از شما سؤال تواند نمود و اللَّه که مرا ظنّ و گمان چنان نبود که در میان علماء
مسلمانان مثل شما موجود در این زمان باشد از روي احسان مرا بگذارید و دست از من بدارید. بعد از آن آن حضرت علیه السّلام
ملتفت برأس الجالوت گردید و فرمود که ص: 116 یا یهودي تو سؤال میکنی یا من سؤال کنم؟ رأس الجالوت
گفت: بلکه من از شما سؤال مینمایم لیکن حجّت و دلیل شما را قبول نمینمایم مگر آنکه از تورات یا از انجیل یا از زبور داود یا
آنچه از صحف ابراهیم و موسی علیهما سلام اللَّه تعالی باشد. حضرت امام الأتقیاء أبی الحسن الرّضا علیه التّحیّۀ و الثّناء فرمود که
باید که از من استماع حجّت و دلیل نکنی الّا از تورات، یعنی آنچه تورات موسی علیه السّلام بر آن ناطق باشد بلسان آن حضرت و
انجیل بلسان عیسی بن مریم علیه السّلام و زبور بلسان داود علیه السّلام بود از من بحجّت قبول نمائی. رأس الجالوت گفت: شما
نبوّت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را از کجا بثبوت میرسانی؟ حضرت أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: شهود نبوّت آن
نبیّ المحمود باعلام رسولان حضرت ایزد معبود موسی بن عمران و عیسی بن مریم و داود خلفاي واجب تعالی در زمین بودند. رأس
الجالوت گفت: قول موسی بن عمران بر شهادت رسالت و نبوّت محمّد (ص) بیّن و ثابت میتوانی نمود؟ امام البرایا أبی الحسن الرّضا
علیه السّلام فرمود که: یا یهودي موسی بنی اسرائیل را وصیّت براي رسالت آن حضرت نمود چنانچه بایشان گفت که بدرستی زود
باشد پیغمبر بشما بیاید از قبل حضرت ملک تعالی که از برادران شما بود، پس باید که تصدیق آن نبیّ واجب تعالی نمائید و آنچه
گوید از او بشنوید. یا یهودي میدانی که بنی اسرائیل را برادري با ولد اسماعیل بود اگر تو ص: 117 عارف و عالم
میبودي بقرابتی اسرائیل از اسماعیل و سبب میان ایشان از طرف ابراهیم علیه السّلام حقیقت این أمر بر تو بیّن و ظاهر بودي. رأس
الجالوت گفت: این قول موسی بن عمران علیه صلوات الملک- المنّان است امّا دفع آن نتوانیم نمود. حضرت امام البرایا أبی الحسن
الرّضا علیه التّحیّۀ و الثّناء فرمود که: آیا این سخن در پیش طایفه یهود شما صحیح و واقع است؟ رأس الجالوت گفت: نعم آري
لیکن من میخواهم که شما أمر را از تورات موسی بن عمران بر ما صحیح و عیان گردانی. امام الأتقیاء أبی الحسن الرّضا فرمود: آیا
تو منکري در باب آنکه در تو راه حضرت غافر الخطیئات بشما خطاب مستطاب نموده میگوید که: جاء النّور من قبل سیناء و أضاء
للنّاس من جبل ساعیر و استعلن علینا من جبل فاران. رأس الجالوت گفت: شما تفسیر و تعریف این کلمات نمائید که مرا بیقین و
تحقیق اطّلاع کما ینبغی بر تفسیر این کلمات بتحقیق نیست. حضرت امام الخلائق أبی الحسن الرّضا علیه سلام اللَّه الخالق فرمود که
من تفسیر این کلمات و حقایق آن ترا مخبر و مطّلع گردانم. امّا قول خداي تعالی جاء النّور مِنْ طُورِ سَیْناءَ این عبارت از وحی ملک
صفحه 48 از 138
تعالی به حضرت موسی علیه السّلام بر جبل طور سینا است. و امّا قوله اضاء للنّاس من جبل ساعیر ساعیر عبارت از جبلی است که
حضرت عزّ و جلّ در آن محلّ به عیسی بن مریم وحی منزل گردانید و روح اللَّه در آن مکان بودي. و امّا قول خداي تعالی و استعلن
علینا من جبل فاران این جبل از جبال ص: 118 مکّه است و مسافت میان آن جبل و مکّه یک روزه راهست این بیان
حقیقت أحوال خیر المآل حضرت رسول ایزد متعال است. امّا اي یهودي روزي حضرت شعیا النّبی (ص) میگفت: که دو راکباند
که زمین بوسیله آن دو نبیّ ذو المنن بغایت روشن مزیّن گردد یکی راکب حمار و یکی راکب بعیر و این کلام شعیاء نبیّ را تو در
تورات ایزد تعالی و اصحابت دیدید پس راکب حمیر چه کس و راکب بعیر کدام بنده سمیع بصیر است؟ رأس الجالوت گفت: مرا
معرفت بحال آن دو بنده ربّ العزّت نیست باید که شما بخاطر موسی کلیم اللَّه مرا بأحوال آن دو بنده اله عارف و آگاه گردانی.
امام البریا فرمود که: اي یهودي راکب حمار حضرت عیسی بن مریم و راکب جمل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم هست، آیا این
کلام را از تورات میدانی یا منکر آنی؟ رأس الجالوت گفت: نه ما از منکران نیستیم زیرا که این سخن در تورات کالشّمس فی
وسط السّماء بیّن و آشکار است. بعد از آن ولیّ ایزد منّان گفت: یا یهودي امّا ترا معرفت بحال حیقوق النّبی (ع) و التّحیّه هست یا
نه؟ رأس الجالوت فرمود که: نعم مرا معرفت تمام بحال آن نبیّ الاکرم است. پس آنگاه آن ولیّ اللَّه فرمود که: کتاب مستطاب شما
تورات ناطقست بر آنکه آن نبیّ ایزد تعالی فرمود که: جاء من اللَّه تعالی بالبیان من جبل فاران و امتلأت السّموات من تسبیح أحمد
(ص) و امّته. ص: 119 تفسیر و معنی کلام آنکه از جبل فاران نبیّ عالیشأن بأفصح بیان به واسطه ارشاد خلایق ظاهر
و عیان گردد و آن پیغمبر جلیل القدر راکب شتر باشد و خیل آن ساکن در بحر و برّند و بنزد ما با کتاب جدید بعد از خرابی بیت
المقدّس پدید گردند، یعنی بکتاب قرآن ظاهر و عیان گردند، آیا تو عالم و عارف بحال آن نبیّ صاحب الفضل و المعارف هستی
یا نه و ایمان به آن نبیّ عالیشأن آوردي؟ رأس الجالوت گفت: یا أبا الحسن الرّضا علیه السّلام حیقوق النّبی- صلّی اللَّه علیه و آله و
سلّم باین کلام متکلّم گردید و ما منکر قول آن نبیّ ایزد داور نیستیم. حضرت امام الأتقیاء أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که:
داود نبیّ علیه السّلام در زبور مذکور نمود و تو آن را تلاوت و قرائت نمودي که: اللّهمّ ابعث مقیم السّنّه بعد الفتره ، یعنی بار خدایا
متحتّم سنّت را بعد از ایّام قرب مبعوث گردان. آیا تو بعد از فترت بغیر حضرت نبیّ الرّحمه محمّد المصطفی هیچ پیغمبر را میدانی
که اقامت بسنّت نموده باشد؟ رأس الجالوت فرمود که: ما منکر این کلام نیستیم زیرا که این قول داود علیه السّلام است لیکن آن
نبیّ الاکرم از این کلام اختیار عیسی علیه الصلاة و السّلام نمود چه أیّام آن حضرت أیّام فترت و أیّام بیسرانجام بود. حضرت أبی
الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: تو بحقیقت این أمر جاهل و بیخبري زیرا که از عیسی علیه السّلام سنّت جدید پدید نشده چه
اگر سنّت علیحده داشتی نام و نشان آن باقی و عیان بودي بلکه سنّتش موافق ص: 120 سنّت تورات بموسی کلیم
علیه التّحیّۀ و التّسلیم بود تا آنکه حضرت واجب- الوجود بسوي آسمان او را رفع نمود. یا نصرانی، آیا در انجیل مکتوبست که ابن
البریّه یعنی عیسی علیه السّلام میرود فارقلیطا یعنی محمّد المصطفی علیه سلام اللَّه تعالی بعد از او میآید و آن حضرت اصار بشرایع
و أحکام پروردگار بر خلایق مخفّف سازد، و دشوار نسازد و جمیع أشیاء را بر شما تفسیر و تأویل نموده واضح و هویدا گرداند و
شهادت بر نبوّت من دهد چنانچه من گواهی بر رسالت آن نبوّت پناهی دادم من بشما بأمثال آمدم و آن نبیّ اقبال بر تأویل و تفسیر
شرع حضرت ذو الجلال آید، آیا در انجیل ایمان به این کلام آن رسول ایزد منّان آوردید و اقرار دارید؟ رأس الجالوت گفت: آري
ما منکر آن نیستیم. امام الأتقیاء أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: من از نبیّ تو موسی بن عمران از تو سؤال نمایم. یهودي
گفت: سؤال کن. امام الأتقیاء أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: حجّت شما بر نبوّت موسی علیه التّحیّۀ و الثّناء کدامست؟
رأس الجالوت گفت: دلیل و برهان بر نبوّت موسی بن عمران آنست که آن حضرت بآیات و معجزات روشن و عیان بر بنی اسرائیل
و سایر خلقان آمد که هیچ أحدي از أنبیاء و رسولان بمثل آن آیه و نشان پیش از ایشان از قبل رحیم الرّحمن بخلقان بیشبهه و
گمان نیامدند. حضرت امام علیه السّلام فرمود که: بمثل کدام معجزه و نشان بخلقان ص: 121 آمده بیان آن نمائی؟
صفحه 49 از 138
رأس الجالوت گفت: مثل شکافتن بحر نیل بأمر ربّ جمیل بواسطه عبور بنی اسرائیل، و دیگر قلب عصاي آن نبیّ ایزد تعالی
بصورت اژدها و سیّم انفجار حجر بضرب عصا و اظهار عیون مشحون بر آبها، و چهارم بیرون آوردن دستها و اشتعال أنوار از سر
انگشتان آن نبیّ الوري و علامات دیگر از آن پیغمبر جلیل القدر بیّن و ظاهر گردید که خلایق را قدرت بر أقدام أمثال آنها نیست.
حضرت امام الوري أبی الحسن الرّضا علیه التّحیّۀ و الثّناء فرمود که: راست گفتی در باب آنکه آنچه ذکر کردي تمامی آن حجّت و
برهان نبوّت موسی بن عمران بود که خلایق را قدرت باتیان مثل آنچه آن حضرت در آن وقت براي امامت ظاهر کرد نبود. اي
رأس الجالوت آیا نه هر کسی که دعوي نبوّت کند و بر طبق دعوي خود معجزه چنان بیّن و عیان گرداند که هیچ أحدي از خلقان
را قدرت اظهار و اتیان مثل آن نباشد بر شما تصدیق آن کس بر ثبوت او بحکم واجب تعالی و تقدّس واجب و لازم بلکه از فروض
متحتّم است. رأس الجالوت گفت: نه بر ما تصدیق آن شخص لازم نیست زیرا که موسی کلیم علیه التّحیّۀ و التّسلیم را نظیر و شبیه
در عمل و مثل بواسطه قرب و مکان عزّت و محلّ بحضرت عزّ و جلّ نبود و هیچ أحدي مثل آن رسول کامل نخواهد بود، پس بر ما
واجب نیست که اقرار بر نبوّت هر مدّعی رسالت نمائیم مگر آنکه آن کسی بر علامت و نشان که موسی بن عمران علیه السّلام
بخلقان آورد او نیز بمثل آنها بهتر از آن ظاهر و عیان گرداند. ص: 122 أبی الحسن الرّضا علیه التّحیّۀ و الثّناء فرمود
که: پس شما چگونه اقرار به أنبیاء علیهم السّلام که پیش از موسی علیه السّلام بودند نمودید و حال آنکه هیچ أحدي از آن أنبیاء و
رسولان انغلاق بحر و انفجار حجر و اظهار عیون اثنا عشر مملوّ و مشحون بر آب عذب منهمر ننمودند. چون آن ولیّ بیچون کلام
صدق التیام باین مقام و مکان رسانید رأس الجالوت مبهوت و حیران ماند و أصلا قدرت نطق و بیان با آن عالم یهودان نماند و لسان
کذب نشان خود را بر جواب آن امام الانس و الجانّ ساري و جاري نگردانید. حضرت أبی الحسن الرّضا علیه السّلام گفت: اي
یهودي جواب گوئی هر گاه از أنبیاء و رسولان حضرت آله مثل معجزات موسی علیه السّلام ظاهر و صادر نشده باشد و نیز اخراج
ید بیضاء و انقلاب عصا بصورت اژدها از آن رسل و أنبیاء ظاهر و هویدا نگشته آن شما چگونه مقرّ برسالت آنها گشتید؟ رأس
الجالوت گفت: من بشما خبر دادم که هر گاه آن أنبیاء حضرت آله بر طبق دعوي نبوّت و رسالت خود هر یک ایشان آیه و نشان
ظاهر و عیان گردانند که جمیع خلقان از اتیان و اظهار مثل آن قادر نباشند اگر چه آیه و معجزات ایشان خلاف آیات و علامات
موسی بن عمران باشد ما بمثل ما جاء به موسی بن عمران اقدام و اتیان نموده باشند در این هر دو حال بر تمامی أفراد بنی نوع انسان
از نساء و رجال تصدیق مقال و اطاعت و متابعت أفعال این انبیا و رسل حضرت ذو الجلال واجب است بیشبهه قیل و قال. حضرت
أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: اي رأس الجالوت پس شما را چه مانع از تصدیق عیسی بن مریم علیه التّحیّۀ و الثّناء گردید
و حال آنکه ص: 123 آن نبیّ ملک تعالی إحیاء موتی و ابراي أکمه و أبرص و ایجاد طیر از گل باذن ایزد تعالی و
تقدّس مینمود بعد از آنکه نفخ در آن دمیدي بحکم ایزد کارساز آن طیر بپرواز آمدي چون آن رسول بیچون دعوت نبوّت نمود و
بر طبق دعوي معجزه ظاهر فرموده بنا بر اقرار شما آن پیغمبر بود شما چرا از تصدیق عیسی علیه السّلام استنکار و ابا ظاهر و آشکار
نمودید و اطاعت او بحکم و أمر واجب تعالی ننمودید؟ رأس الجالوت گفت: که مردمان میگویند که از عیسی بن مریم آیه و نشان
بیّن و عیان گردید لیکن أصلا هیچ چیز از آن علامات مرئی و مشاهد ما نگردید حضرت امام البرایا فرمود که: هیچ از آیات و
علامات ما جاء به موسی بن عمران علیه سلام اللَّه الواحد مرئی و مشاهد تو گردید بیشبهه بیقین از ثقات أخبار بشما رسید که از
موسی بن عمران علیه السّلام آیات و علامات چنین و چنان ظاهر و عیان گردید. رأس الجالوت گفت: بلی چنین است. أبی الحسن
الرّضا علیه السّلام فرمود که: همچنین است آنچه از أخبار متواتره مردم از حضرت عیسی بن مریم علیه السّلام بشما رسید که از آن
نبیّ مکرّم بحکم واهب عالم معجزه چنین بحیّز ظهور رسید پس چون تصدیق موسی کلیم علیه السّلام نمودید و تصدیق عیسی علیه
التّحیّۀ و التّسلیم نفرمودید؟ رأس الجالوت ساکت و مبهوت گردید و أصلا لسان بر جواب آن امام الانس و الجانّ جاري نگردانید.
حضرت امام الهمام أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: أمر حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مثل أمر موسی و عیسی و
صفحه 50 از 138
سایر أنبیاء است با ص: 124 جمیع ما جاء به از أحکام شرایع اسلام و دیگر از آیات و علامات مخصوصه سیّد البشر
آنست که آن سرور یتیم بیمادر و پدر و فقیر و شبان و أجیر بود و تعلیم کتاب و تردّد بنزد هیچ معلّم بواسطه تعلیم خطّ و علم ننمود
و بقرآن ایزد معبود که در او قصص أنبیاء و أخبار آن أعیان حرف بحرف مذکور و مشهود است، و محتوي است بر أخبار آنکه
گذشت و آنکه الی یوم القیام باقی و مستدام خواهد بود و ثقلین انس و جان آمده. بعد از آن ایشان را مخبر بأسرار آن جماعت از
آنچه در خانهاي ایشان از عمل و طاعت و تمرّد و معصیت نمودند گردانید و آیات و علامات لا تعدّ و لا تحصی از آن سیّد الوري
ظاهر و هویدا گردید. رأس الجالوت مبهوت گفت: خبر عیسی و خبر محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم هیچ کدام در نزد ما یهود
بصحّت و انجام نرسید و ما را اقرار به نبوّت و رسالت و نبوّت عیسی و محمّد علیهما السّلام نیست. امام رضا (ع) گفت: آیا شاهدان
که شهادت اقامه نمودند شاهدان زور و گواهان نامقبول و مشکورند آن یهود عاقبت نامحمود ساکت گردید و زبان او اصلا ببیان
جواب ساري و جاري نشد. چون آن یهود مبرم ساکت و ملزم شد حضرت امام الاکرم أبی الحسن الرّضا علیه السّلام هربذ أکبر که
أعلم علماء زردشت بود بنزد خود خواند و با او سخن از دین و آئین زردشتیان راند و فرمود که: اي هربذ أکبر مرا خبر ده از
زردشت که زعم تو آنست که او پیغمبر است حجّت شما بر نبوّت زردشت چه است؟ هربذ گفت: حجّت او آنست که آیات و
علامات بواسطه ما ظاهر نمود چنانچه هیچ أحدي پیش از و مثل آن بما ظاهر و عیان ننمود و ما هرگز مثل آن ص:
125 از پیشینیان ندیدیم و نشنیدیم امّا آنقدر است که این أخبار أسلاف ماست که از آنها بما رسید که آن نبیّ بر ما حلال گردانید
چیزي را که غیر او هیچ کس آن را بما حلال نگردانید پس ما تابع او شدیم. حضرت أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: آیا نه
آنچه از أخبار زردشت بشما رسید تابع آن شدید؟ هربذ گفت: بلی حضرت أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: همچنین است
حال سایر امم سالفه که أخبار بآنچه از أنبیاي ذو الاقتدار و رسل عالی مقدار به ایشان رسید به آن عمل نمودند و آنچه حضرت
موسی بن عمران و عیسی بن مریم بنت عمران و محمّد بن عبد اللَّه علیهم السّلام اللَّه المنّان از نزد قادر سبحان بخلقان آوردند و أکثر
طوایف امم اطاعت آن رسل مهیمن عالم نمودند الّا شما مجوس عذر شما در ترك اقرار باین پیغمبران عالیشأن، و متابعت ایشان
چیست بیان نمائید که چرا بر زردشت پیشتر بأخبار متواتره که از او بشما رسیده که او بآیات و علامات زبان خود بر أسلاف شما
آمده که غیر او اتیان بمثل آن ننمودند و شما بمجرّد شنیدن آن قبول دین زردشت نمودید و دین رسل و أنبیاء و قریب العهد بآباي
شما بلکه بشما بودند قبول ننمودید؟ هربذ أکبر چون جواب معتبر بر اعتراض آن ولیّ ایزد داور نداشت مبهوت و منقطع گردیده در
مکان خود ماند و بعد هذا أصلا بهیچ حرف لا و نعم نطق و بیان نراند. و چون آن ولیّ قادر بیچون آن سه کافر مدبر را بالزام ساکت
و زبون گردانید از حضّار آن مجلس و مکان از متکلّمان و طوایف امم و مدّعیان فضل و ص: 126 علم بخوف آنکه
مبادا از آن حضرت ملزم گردند قدرت بلکه اراده تکلّم ننمودند آن امام با سعادت و اقبال چون حال آن أرباب قیل و قال را بدان
منوال دید بآواز بلند فرمود که اگر در میان شما طوایف أنام أحدي مخالف أهل اسلام که او را حرف و کلام با متابعان دین سیّد
الأنام بود حاضر باشد باید که سؤال نماید بشرط آنکه تجشّم در سؤال نکند. در آن حال عمران الصّابی که یکی از أعیان متکلّمین
بود بر پاي خاست و گفت: یا عالم النّاس اگر نه شما بدعوي مردمان را بسؤال از شما دعوت نمودي من از شما سؤال نمیکردم و
اقدام بشما در پرسیدن مسایل علم کلام و تفحّص و استعلام هیچ مقصد و مرام نمینمودم و اللَّه که من داخل أعاظم بلاد مثل کوفه
و بصره و شام و جزیره و بغداد بالتّمام گشته یا أکثر متکلّمین ملاقات کردم و بیکی از علماء نرسیدم که بر من اثبات وجود واحدي
که قایم بوحدانیّت خود بود که بغیر او دیگري نبود نماید اگر مرا اذن دهی از شما سؤال نمایم. حضرت أبی الحسن الرّضا علیه سلام
اللَّه تعالی عمران الصّابی را قبل از آن ندیده بود و در حالت تکلّم او نیز نام او را از او و از سایر مردم نشنیده آن سرور در همان دم
فرمود که: اگر در میان این مردم عمران الصّابی باشد تو خواهی بود. عمران گفت: بلی من عمرانم. آن حضرت علیه السّلام فرمود یا
عمران سؤال کن لیکن با انصاف باش و از طریق تمرّد و اعتساف و اباء و استنکاف ننمائی. عمران گفت: و اللَّه یا سیّدي و مولائی
صفحه 51 از 138
، مرا مطلبی نیست الّا أمري که خاطرم متعلّق است بآن و التماس و استدعا از شما آنست که آن را براي من ثابت، و الاحتجاج، ج 4
ص: 127 هویدا گردانی. حضرت امام الوري فرمود که: هر چه بخاطرت رسد سؤال کن. عمران الصّابی شروع در سؤال کلام و در
عرض مطالب و مرام بآن امام الأنام علیه ال ّ ص لوة و السّلام نمود در هنگام مکالمه ایشان ازدحام و کثرت مردمان بحدّي رسید که
بعضی بر بالاي بعض دیگر افتادند. و در أثناي مکالمات عمران الصّابی گفت مرا خبر ده از کائن أوّل یعنی از موجود اوّل که قبل از
او موجودي و بحیّز وجود پدید نگردید و نیز مرا از آنچه مخلوق و موجود گشتند مخبر و مطّلع گردان. حضرت امام البرایا علیه سلام
اللَّه تعالی فرمود که: یا عمران سؤال کردي جواب آن بشنو و بفهم امّا واحد موجود او لا یزال واحد و کائن بود که چیزي دیگر با او
نبود او بلا حدود و أعراض است و همیشه بعد از این نیز خواهد بود، بعد از آن ابداع مخلوقات و ایجاد و اختراع موجودات بأعراض
مختلفه و حدود متفاوته نمود ذات مقدّس او در هیچ چیز اقامت و هیچ مکان استقامت ندارد و حدّ و تعریف واحد لطیف در هیچ
چیز توصیف نپذیرد و او به چیزي مشابهت و مماثلت نگیرد، یعنی او را مثل و ضدّ و مشابه و ندّ از أزل تا أبد نبود و نخواهد بود و
خلایق را حضرت ایزد خالق بعد از ایجاد بر چند نوع مختلف گردانید چنانچه بعضی را صفوه و پاك طینت و گروهی را غیر صفوه
و حبیب بیاتصاف و جمعی را با یک دیگر بر صفت اختلاف و صنفی را متّفق و بر وفق ایتلاف گردانید و ألوان و ذوق و طعم در
أنواع بنی آدم و در باقی موجودات قادر عالم پدید نمود و حضرت واجب الوجود را در ایجاد موجودات و اختراع مصنوعات أصلا
حاجت نبود و نیز براي فضل و مزید منزلت نبود که وصول بآن بدون او ص: 128 میسّر و ممکن نباشد و در خلق
خلایق حضرت واهب خالق را بواسطه نفس- أقدس او رویّت زیادت و نقصان بیشائبه گمان نبود یا عمران تعقّل این سخنان کما
ینبغی و یلیق نمائی. عمران گفت: نعم و اللَّه یا سیّدي در این مرام فکر تمام نمایم. پس آنگاه آن ولیّ اللَّه فرمود که: یا عمران اگر
حضرت ایزد خالق را به واسطه حاجت خود خلق مینمود هر آینه خلقت خلایق نبود الّا براي استعانۀ از ایشان براي حاجت امور
ضروریّه مقتضیه آن و هر گاه چنین میبود لایق و سزاوار بود که حضرت قادر معبود أضعاف ما خلق ایجاد مینمود زیرا که أعوان و
أنصار هر چند بیشتر صاحب ایشان قویتر خواهد بود. عمران ال ّ ص ابی گفت: که یا سیّدي راست گفتی. بعد از آن فیما بین ایشان
سؤال و جواب فراوان گذشت و چون سؤال و جواب میان امام الأتقیاء أبی الحسن الرّضا علیه التّحیّۀ و الثّناء و میان عمران الصّابی
بطول انجامید و آن حضرت علیه السّلام الصّابی را ملزم گردانید و در أکثر مسایل عمران بقول آن امام الانس و الجانّ قائل گردید و
مقدّمه قیل و قال در نزاع و جدال بجائی رسید که عمران در آن مکان و محالّ گفت: که اي أعلم مردمان من گواهی میدهم که
حضرت مهیمن سبحان بر همان صنعت است که شما بیان و عیان نمودید لیکن یا سیّدي مرا یک مسأله باقیست. حضرت فرمود که:
هر چه خواهی بپرس. عمران ال ّ ص ابی گفت: که یا سیّدي من ترا سؤال از حکیم علی الاطلاق مینمایم که او در چه چیز و بر چه
نوعست آیا هیچ محیط بحضرت عزیز است، و خداي عزّ و جلّ از شیء به شیء دیگر متحوّل میگردد و آیا ربّ العزت را بهیچ
ص: 129 چیز حاجت هست یا نه؟ حضرت امام الأتقیاء أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود یا عمران من ترا خبر
بآن دهم، لیکن باید که از آنچه سؤال نمودي تعقّل آن از روي علم و عرفان نمائی زیرا که این مقدّمه پنهانترین مقدّمات
مغموضاتست که در مسایل مردم وارد کرد و این را کسی که متقارب بعقل بود لیکن عازب بحلم و جهل باشد تعقّل و تفهّم نتواند
نمود امّا صاحبان عقل و فهم و داعیان فضل و علم که منصف بحلم باشد آن جماعت عاجز از درك و فهم آن بیشبهه و گمان
نباشند. اي عمران حضرت عزّ و جلّ ثابت در لا شیء لم یزل بود و ایجاد خلق و سایر أشیاء از حضرت واجب تبارك و تعالی براي
حاجت نبود الّا آنکه خلق بعضی ممسک بعض و بعض ایشان داخل در بعضی دیگر و خارج از آن کردند امّا خداي تعالی و تبارك
بقدرت کامله و ارادت شامله خود حافظ و ممسک تمامی أشیاء است واهب عادل در هیچ شیء داخل نشود لیکن حضرت مهیمن از
هیچ شیء خارج نبود و هیچ چیز از محافظت او بیرون و او از امساك هیچ چیز عاجز و زبون نیست بلکه جمیع موجودات و
مکنونات در حیّز قدرت، و اقتدار خالق البریّات است، امّا أحدي از خلایق عالم و عارف بحقایق آن بغیر ایزد خالق نیست و حضرت
صفحه 52 از 138
عزّ و جلّ أنبیاء و رسل را مطّلع و مخبر بحقیقت آن أمر گردانید و بعد از ربّ العالمین بغیر أنبیاء و مرسلین و أهل سرّ حضرت ایزد
أکبر و مستحفظان أمر و خازنان أمین حضرت أرحم الرّاحمین که عالم بشریعت و دیناند کسی دیگر را اطّلاع أصلا بر آن أمر
نیست و أمر واحد قادر کَلَمْحِ الْبَ َ ص رِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ. یعنی: مثل گردانیدن چشم بصر از آن میسّر است، زیرا که ص:
130 هر گاه حضرت آله اراده ایجاد شیء نماید فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ پس به مجرّد مشیّت و ارادت آن چیز بر منصّه ظهور ظاهر
گردد و هیچ چیز بحضرت ربّ العزیز نزدیکتر از چیز دیگر و نیز چیز دورتر از چیز دیگر نیست بلکه تمامی أشیاء در قرب و بعد
بحضرت ملک تعالی یا عمران مساوي و یکسان است آنچه گفتم، فهمیدي؟ عمران گفت: نعم یا سیّدي فهمیدم و گواهی میدهم بر
آنکه قادر سبحان بر همان صنعت و نشان است که شما بصنعت وحدت او از لسان معجز نشان بیان و عیان نمودید و گواهی میدهم
بر آنکه حضرت محمّد نبیّ الرّحمه مبعوث بر تمامی امّت از ایزد خالق بهدایت بدین حقّ است. عمران بعد از اسلام بطرف قبله سر
بسجده مهیمن علّام گذاشت. از حسن بن محمّد النوفلی منقول و مرویست که جماعت متکلّمین چون عمران الصّابی را در میان خود
بغایت در علم و کمال فاضل و تمام میدانستند و او در قیل و قال و در مباحثه علم جدال هرگز منقطع و لال نگردید در آن دم که او
را ساکت و ملزم دیدند دم در کشیدند و هیچ یک از آن مردم با حضرت امام أعلم أبی الحسن الرّضا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
بنطق و تکلّم در نیامدند و سؤال از هیچ أمر مبهم و غیر مبهم از ترس و وهم الزام در آن محفل و مقام ننمودند، بلکه چون تاب
مقاومت از آن طایفه طاق بود مضمون الفرار من سنن المرسلین فیما لا یطاق مطابق و موافق خود دانسته فرصت غنیمت شمرده بغیر
رخصت مأمون أکثر جماعت از آن محفل بیرون رفتند. در آن حال مأمون الرّشید برخاسته متوجّه مقام خود گردید أبی الحسن
الرّضا علیه التّحیّۀ و الثّناء نیز با مأمون داخل مهمانسراي رشید گردید و سایر ص: 131 مردمان منصرف بمقام و مکان
خود شدند. لیکن حضرت ولیّ ایزد مهیمن بعد از معاودت و مراجعت بمنزل جنّت مثل خود روي مبارك بجانب یکی از عبید خود
آورده فرمود که یا غلام به نزد عمران الصّابی رفته او را به پیش من آر که مرا با او شغل و کار است. حسن بن محمّد النّوفلی روایت
کند که من بعد از عرض بندگی و تحیّت بخدمت آن امام الامّه معروض گردانیدم که: جعلت فداك یا ابن رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه
و آله و سلّم فداي تو گردم من عالم و عارف بموضع مسکن و مقام آن مؤمن جدید الاسلامم او در نزد بعضی برادران شیعه ما
میباشد. آن حضرت علیه السّلام فرمود که: هیچ باك نیست در هر مقام که خواهد توطّن نماید لیک الحال این اسب را برداشته
بنزد او رفته او را به پیش من حاضر کنید من بدان خدمت قیام نمودم و عمران الصّابی را بخدمت آن امام الامّه علیه السّلام و التّحیّه
آوردم آن حضرت علیه السّلام او را عزّت و احترام لا کلام نمود بعد از آن کسوت و لباس فاخر از سر کار فیض آثار خود طلبیده او
را مخلّع گردانید و ده هزار درهم نیز طلب داشته به آن احسان و اعطا فضله منضمّ گردانید. حسن النّوفلی گوید که: من چون این
نوع اشفاق و احسان از حضرت امام الانس و الجانّ نسبت بعمران جدید الاسلام و الایمان ملاحظه، و مشاهده نمودم گفتم: جعلت
فداك حکایت فعل جدّ بزرگوارت أمیر المؤمنین سلام اللَّه علیه بعمل آوردي. آن حضرت علیه السّلام فرمود که: این چنین واجب
است بعد از آن بعمران و بما گفت که در وقت عشاء تعشّا در نزد ما خواهی کرد چون وقت موعود ما و ص: 132
عمران در خدمت آن ولیّ ایزد معبود حاضر شدیم مرا در دست راست و او را در دست چپ خود اجلاس نمود تا آنکه فارغ از
طعام و کلام شدیم جلوس ما در خدمت امام الهمام بهمان نظام انتظام داشت. و چون عمران روان شد حضرت امام الأتقیاء أبی
الحسن الرّضا (ع) به عمران فرمود که: شما و حسن با یک دیگر مصاحب بوده در طریق سیر و سلوك در طریقه مرافقت موافقت
نمائید و علی ال ّ ص باح باتّفاق پیش ما حاضر شوید تا شما را مطعوم بطعام مدینه جنّت قرینه گردانیم. حسب الأمر آن ولیّ ایزد أکبر
علی الصّباح ما و عمران باتّفاق بخدمت آن وصیّ نبیّ امام الانس و الجانّ آمدیم و طعام در خدمت آن امام الهمام تناول نمودیم که
در مدّت عمر به خوشمزگی آن طعام هیچ گونه از أشربه و أطعمه را نخورده بودیم. روزي دیگر عمران بمنزل و مکان خود
استیطان نمود حقیقت خبر او میان أصحاب مقالات منتشر گردید متکلّمین و غیرهم اجتماع نموده با او شروع در جدال و مباحثه قیل
صفحه 53 از 138
و قال نمودند عمران دلایل تمامی ایشان را در نظر همگنان باطل و أمر آن طایفه را فاسد و معطّل میگردانید تا آنکه آن جهله نادان
از او اجتناب نموده گریزان شدند مأمون الرّشید ده هزار درهم بصله باو احسان و کرم نمود و فضل بن سهل که در جود و سخاوت
بیبدل بود مال بسیار باو احسان و ایثار نمود و حضرت امام البرایا أبی الحسن الرّضا علیه السّلام او را والی و جابی صدقات بلخ و
أطراف آن حوالی گردانید و او رغایب بمردم بغیر مشقّت و تعب رسانید.
[احتجاج امام علی بن موسی الرضا ع بر مأمون خلیفه عباسی]
[احتجاج امام علی بن موسی الرضا ع بر مأمون خلیفه عباسی] از علیّ بن الجهم منقول و مرویست که من روزي در خدمت مأمون
الرّشید ص: 133 بواسطه أمر ضرور حاضر شدم. حضرت امام الاکرم أبی الحسن الرّضا علیه سلام الملک الودود در
آن مجلس حاضر بود مأمون در آن ساعت از آن ولیّ ایزد بیچون از أحوال انبیا و عصمت ایشان از ذنوب و عصیان استعلام نمود و
گفت: یا ابن رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نه شما میگوئید که أنبیاء و رسل علیهم السّلام از جمیع و زر و آثام بعصمت ایزد
علّام معصومند؟ آن حضرت علیه السّلام فرمود که: نعم. مأمون گفت: پس معنی قول حضرت ملک تعالی وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوي
چیست؟ حضرت امام الأتقیاء فرمود که: خداي تعالی بعد از ایجاد و خلقت آدم و حوّا بآدم خطاب مستطاب نمود که: یا آدَمُ اسْکُنْ
أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّۀَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ. یا مأمون حضرت قادر بیچون آدم و
حوّا را از تقرّب آن درخت ممنوع کرد امّا از أکل آن و از أکل آنچه از جنس آن باشد منع و زجر ننمود چنانچه فرمود: وَ لا تَقْرَبا
هذِهِ الشَّجَرَةَ و نفرمود که: و لا تأکل من هذه الشّجره مع هذا آدم و حوّا از آن شجره منهیّه القریۀ أکل ننمودند بلکه از غیر آن شجره
به وسوسه شیطان و بقسم دروغ آن رئیس عاصیان از شجره که جنس همان درخت بود تناول نمودند چه آن غاوي طاغی و آن
باغی یاغی بآدم علیه السّلام گفت که ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ بالتّقرّب الیها و الانس بها. یعنی: نهی ایزد تعالی متعلّق بقرب
آن شجره است نه بأکل آن و دیگر آنکه آن نهی از آن شجره خاصّ مستلزم نهی از سایر أجناس آن شجر ص: 134
نیست و نهی از أکل آن درخت ننمود إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ و بعد از آن قرب شروع در قسم کذب نمود
چنانچه فرمود که: وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ. خلاصه معنی کلام حضرت مهیمن علّام آنکه شیطان بآدم و حوّا گفت چون
شما از این درخت تناول کنید دو ملک یا هر دو مخلّد در جنّت خواهید بود و حضرت قادر أحد خلود و أبود شما را در جنّت
نمیخواهد لهذا شما را از أکل این شجرة الخلد ممنوع و منزجر گردانید، بعد از آن شیطان بر صدق قول و بیان خود قسم یاد نمود
که من براي شما ناصح أمین و خیر خواه یوم الدّینم. چون آدم و حوّا پیشتر از آن ندیده بودند که گواهی کسی بنا حقّ دهد و بر
طبق قول دروغ خود قسم یاد کند که من محقّم فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ، پس به دلالت مؤکّده بحلف و یمین شیطان لعین بربّ العالمین آدم و
حوّا موثّق گشته او را در آن قول صادق پنداشته و قسم و نصیحت او را بحساب برداشتند فَأَکَلا مِنْها از آن درخت تناول کردند و
این عمل از حضرت أبو البشر قبل از استسعاد آن سرور برتبه جلیل القدر نبوّت سانح و صادر گردید و این فعل از آن پسندیده عزّ و
جلّ گناه کبیره نبود که آن مسجود له ملایکه ایزد غفّار که مستحقّ دخول نار گردد. یا مأمون اگر چه خداي تعالی فرمود که: وَ
عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوي، لیکن حضرت واجب الوجود بعد از آن فرمود که: ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدي و در محلّ دیگر حضرت
عزّ و جلّ میفرماید که: إِنَّ اللَّهَ اصْ طَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ. ص: 135 مصنّف
الکتاب أبو علی الطّبرسی أسکنه اللَّه تعالی بحبوحۀ جنّاته فرمود که: در این مقام حضرت امام الأنام أبی الحسن الرّضا علیه السّلام از
ذکر ذنب أبو البشر اراده ذنوب صغایر موهوبه بتوبه که بوسیله ترك فعل مندوب و ارتکاب فعل مکروه بهم رسیده نموده باشد نه
ذنب صغیر که بارتکاب فعل قبیح مصدّر گردد و آن گناه صغیره نظر بما فوق بالاضافه بگناه که أعظم از آن بود صغیره باشد زیرا
که صدور مثل این گناه از أنبیاء حضرت اله بلا ارتیاب و اشتباه جایز نیست چه دلایل عقل و نقل مقتضی این قول است. مصنّف
صفحه 54 از 138
رحمۀ اللَّه علیه فرمود که: رجعت ما بسیاق حدیث و حکایت لازم است. چون آن ولیّ ایزد بیچون از سؤال أوّل مأمون را مجاب
گردانید مأمون گفت: یا ابن رسول اللَّه معنی قول واجب تبارك و تعالی: فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما چیست؟.
حضرت أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: حوّا براي آدم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم پانصد بطن ذکر و انثی بحکم واجب
تعالی زائیده آدم و حوّا عهد بخداي عزّ و جلّ و دعا کرده گفتند که بار خدایا اگر آنچه بما احسان در باب أولاد و فرزندان نمائی
مستدعی و ملتمس ما از شما آنست که أولاد ما را صالح و سالم از غایت زمینگیري و از أکثر ألم گردانی. خداي تعالی حسب
الاستدعاء آدم و حوّا تمامی آنچه از نسل به ایشان اعطاء و احسان نمود همه را خلق سويّ در خلقت و بري از آفت و عاهت گرداند
و این جماعت انسان دو صنف بودند گروه اناث و گروه ذکران و این هر دو گروه از طریق متابعت پدر و مادر برون رفته بندگی و
شکر ایزد أکبر بر نهج عبودیّت و شکر پدر و مادر براي عزّ و جلّ مؤدّي و ظاهر نکردند بلکه شرکاء به واسطه ص:
136 واجب تعالی پیدا کرد. پس از آن حضرت ایزد معبود تقدیس و تنزیه ذات مقدّس خود از آن صفت نالایق نمود چنانچه فرمود
که: فَتَعالَی اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ. مأمون بعد از استماع این جواب موزون از آن ولیّ حضرت بیچون گفت من گواهی میدهم که تو پسر
رسول اللَّه سیّد البشري حقّا پس خبر ده مرا از قول خداي عزّ و جلّ که در حقّ حضرت خلیل الرّحمن ابراهیم علیه السّلام میفرماید
که: فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأي کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی الآیه ... امام البرایا أبی الحسن الرّضا علیه التّحیّۀ و الثّناء فرمود که: ابراهیم- خلیل
علیه السّلام در آن هنگام بر سه صنف عبده کوکب بود و صنف عبادت زهره مینمودند و کرّة پرستش قمر میکردند و جمعی از
عبده آفتاب بودند در حینی که او از سرب که در آن مکان پنهان بود بیرون آمد چون شب شد، و آسمان مزیّن بستارگان گردید و
ستاره زهره مرئی و مشاهد آن حضرت گشت بر سبیل انکار و استخبار گفت: هذا ربّی. یعنی: بزعم شما عبده نجوم اگر گنجایش
عبادت و پرستش باشد باید که زهره و آن ستارهایست در غایت روشنی او پروردگار باشد چون آن کوکب غروب و افول نمود
ابراهیم علیه السّلام فرمود که: لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ من چیزي را که افول و غروب نماید دوست ندارم زیرا که افول از صفات محدثین و
به قوّت محتاجین است نه از صفات قدیم ربّ العالمین. و چون قمر طالع گردید باز آن حضرت بر سبیل استخبار و انکار فرمود که:
فَلَمَّا رَأَي الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی و چون قمر بحکم ایزد أکبر غروب کرد قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ.
ص: 137 یعنی: اگر پروردگار ما را هدایت و ارشاد بطریق ارشاد ننماید هر آینه من از آن قوم گمراه و ظالمین
خواهم بود. و چون صبح نورانی گریبان و دامان افق را تتق گردانیده جهان تاریک را مانند سینه بیکینه أصحاب معرفت و عرفان
مشحون و مملوّ از نور علم و ایقان و منوّر ساخت خسرو خاور سر از مشرق بدر کرده و هر تیره بصر را قرّت عین بصر گشته از
قراضه نقود زر از کران تا کران بلکه از دامن تا گریبان پر از درّ و جواهر گردانید و خورشید أنور بنظر کیمیا أثر از آن پیغمبر جلیل
القدر مرتسم و جلوه گر گردید. فَلَمَّا رَأَي الشَّمْسَ بازِغَۀً قالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ آن حضرت علیه السّلام فرمود که: این آفتاب بسیار
بزرگتر از قمر و زهره است این کلام از نبیّ ایزد علّام بر سبیل انکار و استخبار بود نه بر سبیل اخبار و اقرار چنانچه بر اولو الألباب
ظاهر و آشکار است. فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ آن حضرت خطاب بأصناف ثلاثه از عبده زهره و شمس و قمر نموده فرمود که: یا
قَوْمِ إِنِّی بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ. و اینکه حضرت ابراهیم
علیه السّلام اظهار برائت خود از أرباب شرك و لئام نموده مطلب و مرام آن نبیّ الاکرام اعلام آن کفره یعنی أصناف ثلاثه بالتّمام بر
بطلان مذهب ناتمام ایشان بود بر آنکه هر چه بصنعت آفتاب، و ماهتاب و زهره بود البتّه آن مستحقّ عبادت نبود بلکه مستحقّ
عبادت کسی است که خالق أمثال این آیات و موجد أرض و سموات بود. و آنچه آن حضرت احتجاج بآن و بر آن قوم شوم نمود
آن از ملهمات حضرت ص: 138 معبود تجلیل ربّ جلیل بود چنانچه حضرت عزّ و جلّ فرمود که: وَ تِلْکَ حُجَّتُنا
آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلی قَوْمِهِ. خلاصه کلام آنکه امام الأتقیاء أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود سؤال و خطاب ابراهیم علیه السّلام بر
آن أصناف ثلاثه عبده نجوم بر آن کلام بالهام ایزد علّام اعلام آن طوایف آثام بر بطلان مذهب ناتمام و الزام تمام ایشان بود. مأمون
صفحه 55 از 138
بعد از استماع آن جواب موزون از آن خلاصه أولاد رسول بیچون فرمود که: للَّه درّك یا ابن رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
این کلام در میان عرب در مکان و محلّ دعا مستعمل است و درّك بمعنی درّ اللّبن است وقتی که بسیار شود. مأمون گفت: یا ابن
رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم خبر ده از قول ابراهیم علیه التّحیّۀ و التّسلیم در محلّ که عزّ و جلّ از أحوال او بحضرت خاتم
الرّسل خبر میدهد که: رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی. امام الأنام أبی الحسن الرّضا علیه
السّلام فرمود که بدرستی که حضرت اللَّه تعالی و تبارك بابراهیم خلیل وحی فرستاد که من از بندگان خود یکی را بخلّت گیرم و
دوستی چنان که اگر از من آن خلیلم استدعا و سؤال احیاء موتی نماید من از روي کثرت اشفاق و مرحمت التماس او را بعزّ اجابت
مقرون گردانم و بآن سبب موتی را بوسیله سؤال خلیلم زنده سازم و او را بدان سبب بنوازم. چون ابراهیم علیه السّلام این پیام از
وحی ملک العلّام استماع و استعلام نمود در نفس مقدّس و خاطر أقدس آن برگزیده ایزد تعالی و تقدّس مصمّم گردید الاحتجاج،
ج 4، ص: 139 که او آن خلیل ملک جلیل است. وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ
لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی علی الخلّۀ. یعنی: حضرت خلیل الرّحمن بعد از آنکه از وحی ایزد منّان استماع نمود خواست بداند که خلیل اوست یا
دیگري فلهذا گفت: رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی، اي پروردگارم بنما بمن که چگونه احیاء موتی مینمایی؟ حضرت محی الأموات
فرمود که: آیا تو ایمان بمن در باب آنکه قادرم بر احیاء أموات و ایجاد مردگان بعد از ممات نیاوردي و تا حال این أحوال بر تو
مخفی و پنهان ماند. خلیل بعد از خطاب ربّ جلیل گفت: بلی ایمان آوردم و مقرّم بر آنکه قدرت بر احیاء و بعثت هر میّت داري
لیکن لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی. لیکن چون فرمودي که هر کرا من بخلّت گیرم و او را بدوستی بپذیرم اگر آن کس از من بخواهد که احیاء
أموات بواسطه استدعا و التماس او نمایم آن دعاء و خواهش او بعزّ اجابت مقرون است. الحال چون مرا در خاطر از کمال التفات
متواتر متکاثر ایزد أکبر که شاید آن خلیل مهیمن جلیل من باشم لهذا این گستاخی نمودم که احیاء أموات نمائی تا خاطرم در باب
خلّت ربّ العزّت براي من جمع گردد و دل خود را مطمئنّ گردانم که من خلیل حضرت مهیمن منّانم. قالَ فَخُ ذْ أَرْبَعَۀً مِنَ الطَّیْرِ
فَصُ رْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً. حضرت معبود فرمود که: اي ابراهیم چون مطلب تو
اطمینان خاطر در ص: 140 باب خلّت است بگیر چهار مرغ از هر جنس طیور که خواهی و جمیع آنها را قطعه قطعه
نموده در پیش خود بکوب تا لحوم و عظام آنها با یک دیگر امتزاج تمام یابد پس بر سر تمامی جبال که قریب بمنزل و محلّ تست
گوشت کوفته آنها را بگذار بعد از آن سرهاي آن طیور را بدست گرفته هر یک را باسم ایشان بنزد خود بخوان تا حقیقت حال بر
تو ظاهر و عیان گردد. خلیل الرّحمن بموجب أمر قادر سبحان کرکس و بطّ و طاوس و خروس را بعد از ذبح و قطع رؤس جمیع
آنها را مقطوع الأعضاء گردانید و همه لحوم و عظام را ممزوج بیکدیگر ساخت. بعد از آن آن گوشت ممزوج را بر سر کوهها که
در حوالی آن حضرت بوده جزء گردانیده گذاشت و منقار آنها را میان انگشتان گرفته پس از آن هر یک آن طیور را باسماي ایشان
در نزد خود بدانه و آب که گذاشته بود خواند، در هنگام نداي حضرت خلیل الرّحمن أجزاي آن طیور بعضی بجانب بعضی دیگر
طیران مینمودند تا آنکه مساوي أبدان گردیدند و گوشت و عظام کوفته و شکسته هر بدن بحکم قادر مهیمن بنزد همان بدن جمع
گشت پس از آن هر یک آن طیور منضمّ برقبه و رأس خود گردیدند. ابراهیم علیه السّلام دست از منقار آن مرغان برداشت طیور
بطیران آمده خود را بآب و دانه خلیل الرّحمن رسانیده شروع در شرب آب و التقاط دانه نمودند. بعد از آنکه از آن شغل پرداختند
و خود را از آب و دانه سیر ساختند و زبان بحمد و ثناي مهیمن منّان گشاده. بعد از آن گفتند: یا نبیّ اللَّه ما را زنده گردانیدي
حضرت ربّ العباد ص: 141 شما را پیوسته زنده دارد. ابراهیم علیه السّلام گفت: بلکه احیاء شما کسی نمود که
میمیراند و زنده میگرداند و اگر اراده ایجاد شیء کند میتواند خود فرماید که هو یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ. مأمون
الرّشید چون این جواب صواب از آن ولایتمآب شنید گفت بارك اللَّه فیک یا أبا الحسن علیه السّلام مرا خبر ده از قول حضرت عزّ
و جلّ که در کلام منزل بحضرت خاتم الرّسل از أحوال موسی کلیم علیه التّحیّۀ و التّسلیم خبر داد که: فَوَکَزَهُ مُوسی فَقَضی عَلَیْهِ قالَ
صفحه 56 از 138
هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ. حضرت امام الأتقیاء أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که چون موسی علیه السّلام
داخل مدینه از مداین فرعون بحکم تقدیر قادر بیچون در وقت غفلت أهل آن مدینه گردید و آن ما بین مغرب و عشا بود که آن
نبیّ ایزد مجید بآن شهر رسید فَوَجَدَ فِیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ.
پس موسی علیه السّلام حکم بر عدوّ شیعه خود نمود بحکم خداي مجید دست بر آن دشمن شیعه رسانید همان دم آن عدوّ براه
عدم شتافت. موسی علیه السّلام فرمود که: هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ یعنی از مقاتله و مجادله که میان این قبطی و اسرائیلی سانح و صادر
گردید از عمل شیطان و سرکش از فرمان قادر سبحان است نه آنچه حضرت موسی نبیّ مرسل بجز فعل و عمل قتل از آن مصدر
، گردانید اشاره بآن بود آن بدرستی که شیطان عدوّ مبین دشمن گمراه سازنده انسان از روي ظهور و عیان است. الاحتجاج، ج 4
ص: 142 مأمون گفت: پس معنی قول موسی علیه السّلام که فرمود: رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی چیست؟ حضرت أبی الحسن
الرّضا علیه السّلام فرمود که: موسی کلیم علیه التّحیّۀ و التّسلیم میگوید: که اي پروردگار من ظلم بر نفس خود کردم زیرا که نفس
را در غیر موضع او گذاشتم بوسیله دخول این شهر که تمامی این مردم تبعه فرعون ملعوناند. فَاغْفِرْ لِی، یعنی: مرا از نظر این أعداي
بیدین خود بپوشان و محجوب و پنهان گردان که مبادا بر من ظفر یافته مرا بقتل رسانند. فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ حضرت رحیم
غفور موسی علیه السّلام را از نظر آن خلایق پنهان و مستور گردانید. موسی گفت: رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ اي پروردگارم بآنچه نعمت
بمن دادي یعنی قوّت و قدرت که از روي احسان و مرحمت و کرم و عطیّت بمن نمودي تا آنکه مردي را کشتم بوساطت دست
رسانیدن بآن و گفت: فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ، پروردگارا باید که من ظهیر و نصیر مجرمان و گناهکاران نباشم بلکه مجاهد در
راه تو اي عزیز واحد باشم باین قوّت و قدرت که از روي شفقت و مرحمت بمن احسان و عنایت کردي و چندان جهاد با أعداي تو
اي خلّاق العباد نمایم که از من راضی گردي. فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَۀِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ در آن شهر آن نبیّ ایزد أکبر خایف و منتظر و مترصّد
اذیّت و آزار از أهل کفر بروز آورد و چون بعد از طلوع فجر از مسکن بدر آمد. فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْ َ ص رَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْ رِخُهُ، پس نیک
ناگاه همان شخص ص: 143 سابق که روز پیشتر با یکی از تبعه فرعون کافر در جنگ و جدل بود که آن حضرت
سر آن مدبر را از سر آن مستغاثی مضطرّ دفع کرده بود باز با یکی از أهل شرك و کفر در آویخته بود چون بمقابل آن پیغمبر جلیل
القدر آمد فی الفور از دست آن کافر شکایت و استغاثه بحضرت موسی علیه التّحیّۀ و الثّناء نمود. إِنَّکَ لَغَوِيٌّ مُبِینٌ موسی علیه السّلام
باو گفت: که تو غاوي ظاهر و روشنی زیرا که دیروز با یک مرد در جنگ بودي و امروز نیز با یکی در جدل و پیکاري من ترا
بدست ایشان دهم و اراده نمود که او را بآن جماعت بسپارد. فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما پس چون آن نبیّ بیچون
اراده کرد که متحیّر و محزون را حواله آن طایفه که دشمن موسی و دشمن آن مستغاثی بودند نماید و حال آنکه آن مرد از پیروان
موسی و مطیعان آن کلیم اللَّه تعالی بود. امّا چون آن مستغاثی دید که موسی علیه السّلام در فکر اوست و گفت اي قالَ یا مُوسی أَ
تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِیدُ إِلَّا أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ وَ ما تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْ لِحِینَ. یعنی: اي موسی
علیه السّلام چنانچه دیروز یکی را بقتل آوردي امروز اراده قتل من داري و میخواهی که جبّار و ظالم در روي زمین باشی، و
نمیخواهی که از نیکوکاران و صلحاي بندگان ربّ العالمین گردي. مأمون چون این جواب صواب از آن ولایتمآب استماع نمود
گفت: یا أبا الحسن علیه السّلام جزاك اللَّه عن أنبیائه خیرا خداي جزاي خیر از أنبیاء خود بشما عاید و متواصل گرداناد بالنّبیّ و آله
الأمجاد. مأمون گفت: یا ابن رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مرا خبر ده از معنی ص: 144 قول موسی علیه
السّلام که در هنگام مکالمه او بفرعون ملعون فرمود که فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ. أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: چون
حضرت موسی علیه السّلام بعد از مراجعت از خدمت شعیب بحکم سمیع مجیب بواسطه تبلیغ رسالت به نزد فرعون مفرّ از نصیر و
عون آمد و آداب شرع و أحکام و تبلیغ پیام قادر علّام نمود فرعون آن حضرت را شناخت زیرا که نبیّ الرّحمه مدّت بتقدیر ربّ
العزّت در حجر تربیت فرعون بیرویّت بود و بعد از قتل قبطی از خوف فرعون از آن شهر فرار نموده بیرون رفت همان که متمرّد عنید
صفحه 57 از 138
بعد از معاودت آن حضرت آن نبیّ ایزد مجید را دید گفت: وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ. فرعون گفت: اي موسی
نه تو چنان فعل کردي که بر تو واضح است و تو از جمله کافران بودي بمعنی آنکه کفران نعمت ما نمودي یا آنکه کیش و آئین
خود را بر ما پوشانیدي. حضرت موسی علیه السّلام گفت: فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ معنی آن فعل از من بر منصّه ظهور ظاهر
گردید و حال آنکه من از راه گم شده بودم که در مدینه از مداین شما افتادم و چون تمرّد و جبّاري تو از حضرت باري بر من
واضح و لایح بود از تو گریختم زیرا که از تو میترسیدم و چون بخدمت شعیب النّبیّ علیه السّلام مشرّف شدم مدّتی در خدمتی آن
نبیّ عالیقدر بسر بردم و از تزویج بنت آن پیغمبر جلیل القدر و رخصت انصراف بوطن مألوف چون به محاذي طور سینا رسیدم قضا
را در همان محلّ بتقدیر عزّ و جلّ متعلّقه ما را وضع حمل شد در شبی بغایت تاریک احتیاج بآتش بهم رسید در آن مکان هر چند
سعی بیشتر بواسطه تحصیل آتش کردم نشان کمتر یافتم پاره از ص: 145 جوانب اربع و جهات ستّ در پی آن
شتافتیم أصلا بمقصود نرسیدیم بالأخره در کوه طور آتش منظور ما گردید بتوفیق ارشاد ایزد مجید متوجّه آن صوب گردیدم بعد از
قطع مسافت بعیده خود را بآن رسانیدم أصلا نشان آتش در آن جبل نبود متحیّر ماندم. در آن أثنا نداي از حضرت ربّ العلیّ بمن
رسید فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً، وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ، حضرت واهب مجید بمن علم و حکمت بخشید مرا از أنبیاي مرسلین گردانیده
أمر به تبلیغ رسالت بشما نمود. خلاصه کلام آنکه حضرت امام الهمام أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: مطلب موسی علیه
السّلام از آن کلام وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ گم کردن راه سیر و سلوك مسافت مقصوده او بود به ضلّت و گمراهی از طریق معرفت، و
شناخت حضرت آلهی یا مأمون حضرت آله بیچون براي پیغمبر جلیل القدر خود حضرت سیّد الأنبیاء محمّد المصطفی صلّی اللَّه
علیه و آله و سلّم در قرآن این آیه فرستاد که: أَ لَمْ یَجِ دْكَ یَتِیماً فَآوي باري سبحانه و تعالی میفرماید که: آیا محمّد نه من ترا تنها
یافتم مردمان بسوي تو مکان و مأوي دادم. وَ وَجَ دَكَ ضَالا، یعنی: ترا در نزد قوم تو یا محمّد گم یافتند. فهدي، یعنی: ایزد تعالی
هدایت قوم بشما نمود تا شما را شناختند وَ وَجَدَكَ عائِلًا فَأَغْنی، یعنی: یا محمّد چون ترا صاحب عیله و فقر یافتم ترا غنی گردانیدم
تا آنکه دعاي ترا مستجاب ساختم چه در استجابت دعا گنجایش حصول همگی مطالب و مدّعا است. مأمون گفت: بارك اللَّه فیک
یا ابن رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مرا خبر ده از معنی قول خداي عزّ و جلّ که در حقّ حضرت موسی علیه التّحیّۀ
ص: 146 و الثّناء میفرماید: وَ لَمَّا جاءَ مُوسی لِمِیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانِی الآیه .... یا أبا
الحسن علیه السّلام چگونه جایز و رخصت بود که کلیم اللَّه تعالی موسی بن عمران علیه سلام الملک المنّان عالم و عارف بآن نباشد
که رؤیت قادر سبحان جایز و عیان نیست تا سؤال از آن نماید؟ حضرت امام الرّضا علیه السّلام فرمود که: موسی کلیم اللَّه عالم بود
بر آنکه عزّ و جلّ مختار مرئی و مشاهد بأبصار هیچ آفریدگان نگردد لیکن در هنگامی که قادر عالم آن حضرت را مقرّب گردانیده
برگزید تکلّم نمود آن کلیم اللَّه بعد از مراجعت از میقاتگاه قوم را بحقیقت مناجات و قرب و تکلّم حضرت آله با او آگاه گردانید
قوم بیکبار گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نسمع کلام اللَّه. یا موسی ما ایمان بشما نمیآریم تا آنکه کلام مهیمن علّام را چنانچه شما
شنیدید ما نیز بشنویم و آن قوم در آن وقت به کثرت تعداد نفس هفتصد هزار کس بودند. موسی علیه السّلام از آن طوایف بنی
اسرائیل هفتاد هزار نفس براي میقات واجب تعالی و تقدّس اختیار باز در میان ایشان هفت هزار برگزید باز از این جماعت هفتصد
کس اختیار نمود. پس از آن موسی بن عمران هفتاد مرد که باتّفاق بنی اسرائیل بهترین ایشان بودند بواسطه میقات پروردگار منّان
برگزیده باتّفاق آن طایفه بیرون رفته بطور سینا رفتند چون بآن محلّ و مکان رسیدند آن نبیّ مرسل به حکم عزّ و جلّ تمامی آن
جماعت را در دامن آن جبل گذاشته فردا وحیدا ببالاي کوه طور تصاعد نمود و از حضرت عزّ و جلّ سؤال و استدعا فرمود که: با او
تکلّم نماید و ص: 147 کلام خود را ایزد علّام بر همگی و تمامی آن أنام که باتّفاق آن نبیّ الاکرام به آن محلّ و
مقام آمدند بشنواند. حضرت واجب الوجود استدعا و سؤال آن نبیّ ایزد معبود را به عزّ اجابت مقرون و مشحون نمود و همان که
مهیمن سبحان بموسی بن عمران تکلّم فرمود آن کلام مسموع تمامی رفقاي کلیم اللَّه علیهم السّلام از فوق و تحت و یمین و شمال و
صفحه 58 از 138
پس و پیش آن طایفه گردید زیرا که حضرت قادر علّام احداث کلام در شجره زیتون نمود. بعد از آن کلام از آنجا منبعث بسمع
هر أنام میشد چنانچه از جمیع وجوه و جهات ستّ میشنیدند مع هذا در آن هنگام بحضرت موسی علیه السّلام گفتند که: یا موسی
ما باین شنیدن کلام ایمان بشما نمیآریم زیرا که بر تمامی ما ثابت و هویدا نشد که این صدا که بما میرسد این کلام خداي تبارك
و تعالی است لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً. چون آن قوم این سخن بزرگ بلسان راندند و استکبار و استنکار، و سرکشی از
فرمان ایزد جبّار ظاهر و آشکار کردند حضرت منتقم قهّار صاعقه بر آن جماعت منزل گردانید چنانچه وثیقه فَأَخَ ذَتْکُمُ الصَّاعِقَۀُ
بظلمهم مخبر و محکی است بآن آن جماعت بیکبار بصاعقه نار نابود و خاکسار گشتند موسی از مشاهده آن أمر متحیّر شده گفت:
یا ربّ من بعد از مراجعت بنی اسرائیل را در هنگام که گویند قوم را بقتل آوردید بواسطه آنکه صادق در باب مناجات به حضرت
عزّ و جلّ نبودید بچه وجه مجاب گردانم؟ قادر وهّاب بنا بر دعا و اضطراب آن نبوّت مآب آن طایفه را احیا نموده بمصحوب موسی
علیه السّلام بنزد أصحاب ایشان فرستاد. ص: 148 پس آن قوم بعد از احیاء گفتند: یا موسی اگر شما از اللَّه تبارك و
تعالی سؤال رؤیت براي خود مینمودید که خود را بشما بنماید ایزد متعال هر آینه اجابت سؤال شما مینمود و شما بعد از مشاهده
و رؤیت ربّ العزّت ما را خبر از حقیقت حال و کیفیّت ذات ذو الجلال میدادید که چگونه است پس ما را کما ینبغی و یلیق معرفت
ذات از روي حقّ بتحقیق حاصل گشتی. حضرت موسی (ع) گفت: یا قوم بدرستی و تحقیق که خداي غفّار مرئی و مشاهد أبصار
اولو الأبصار نگردد و ذات خالق البریّه را أصلا کیفیّت نیست، و غافر الخطیئات بآیات و معلوم بأعلام و علامات گردد. قوم گفتند: تا
سؤال رؤیت ننمائی ایمان ما به شما بیشبهه محال است. موسی در آن حال گفت: یا ربّ أقوال بنی اسرائیل بسمع حضرت ایزد
متعال میرسد و تو اي قادر عالم عارف و علّام به صلاح حال آن مردم خواهی بود. حضرت واحد معبود بموسی کلیم علیه السّلام
وحی نمود که آنچه قوم به جبر و لؤم از شما سؤال کنند و استدعا نمایند که از من سؤال کنی باید که از من سؤال نمائی که من ترا
مؤاخذه بقول و جهل آن جهّال بهیچ حال ننمایم پس در آن حال موسی علیه السّلام سؤال رؤیت قادر متعال بدین منوال فرمود که:
رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی. یعنی: موسی علیه السّلام گفت: یا ربّ اي
پروردگار من خود را به من نمائی. ص: 149 حضرت ایزد وهّاب در جواب آن نبوّت مآب فرمود که: یا موسی (ع)
تو هرگز مرا نخواهی دید نه در دنیا و نه در عقبی. چون معلوم حضرت بیچون بود که قوم موسی باین جواب مجاب نمیگردند فرمود
که یا موسی نظر بسوي جبل کن اگر جبل بعد از رؤیت آیه از آیات من مستقرّ وز آن ممکّن گردد ترا نیز رؤیت من میسّر شود فَلَمَّا
تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ چون عزّ و جلّ بآیه از آیات خود متجلّی بآن جبل گردید. جَعَلَهُ دَ  کا وَ خَرَّ مُوسی صَ عِقاً آن از هیبت و جلالت آن
آیت بستوه آمده و شکاف شکاف گشت و موسی بیهوش شد و بعد از افاقه بمضمون صدق مشحون فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ
إِلَیْکَ موسی علیه السّلام فرمود که: منزّه و مقدّس ذات أقدس تو و توبه و رجعت بسوي معرفت خود بتو از جهل قوم ناأهل خود
نمودم. وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ و من أوّل مؤمنان آن جماعتم که بتو ایمان آرند، که مرئی و مشاهد بصر هیچ شاهد نگردي. مأمون
گفت: للَّه درّك یا أبو الحسن مرا خبر ده از قول خداي عزّ و جلّ که در حکایت- یوسف (ع) میفرماید که: وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها
لَوْ لا أَنْ رَأي بُرْهانَ رَبِّهِ؟ حضرت أبی الحسن الرّضا (ع) فرمود که امرأه عزیز مصر قصد یوسف (ع) در باب مراوده نمود و اگر
یوسف (ع) برهان پروردگار خود نمیدید هر آینه او نیز قصد مینمود چنانچه آن امرأه قصد نمود لیکن چون آن نبیّ حضرت بیچون
معصوم بود و معصوم قصد گناه نکند و هرگز بآن راه بیراه نیابد فلهذا آن حضرت نیز قصد گناه در هیچ گاه ننمود و اتیان به آن
نفرمودند. ایضا پدرم موسی الکاظم علیه السّلام از پدر خود جعفر صادق علیه سلام الملک الخالق حدیث و حکایت نمود که آن
حضرت فرمود که زلیخا قصد فعل نمود ص: 150 و یوسف علیه السّلام قصد عدم فعل فرمود. مأمون گفت: للَّه
درّك یا أبا الحسن مرا خبر ده از قول عزّ و جلّ که در حقّ یونس پیغمبر (ع) میفرماید که: وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِ باً فَظَنَّ أَنْ لَنْ
نَقْدِرَ عَلَیْهِ. حضرت أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: ذا النّون یونس بن متی بود که از روي غضب از قوم خود روي پنهان
صفحه 59 از 138
نمود و یقین او بود که ما رزق او را در هر مکان و محلّ که بود مضیق نخواهیم فرمود لفظ ظنّ اینجا بمعنی استیقن است و از
اینجاست قول خداي عزّ و جلّ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ. یعنی: رزق او را مضیّق و مقتر گردانید فَنادي فِی الظُّلُماتِ. یعنی
یونس در ظلمت شب و ظلمت بحر و ظلمت شکم ماهی در این سه جا مناجات بحضرت آلهی نموده گفتی: أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ
سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ یعنی: اي مقدّس خداي که نیست خدائی خداي بحقّ تبارك و تقدس بجز ذات أقدس تو بدرستی
که من از جمله ظالمان بنفس خودم بواسطه ترك عبادت قادر سبحان که قرّت عین من در بطن حوت بتذکار و تکرار آن بود.
حضرت قادر لم یزل اجابت دعاي آن نبیّ عزّ و جلّ نمود و فرمود که فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَ بِّحِینَ لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ.
یعنی: اگر یونس بن متی علیه السّلام در بطن حوت تسبیح و دعاي ایزد تبارك و تعالی نمینمود و مناجات بحضرت مجیب الدّعوات
نمیفرمود در بطن حوت تا روز بعث ساکن میبود. مأمون گفت: للَّه درّك یا أبا الحسن مرا خبر ده از قول عزّ و جلّ: حَ تَّی إِذَا
اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْ رُنا. ص: 151 حضرت امام الأتقیاء أبی الحسن الرّضا علیه السّلام
فرمود که: حضرت عزّ و جلّ میفرماید که: تا هنگام که رسل مأیوس از قوم پر افسون و افسوس خود گشتند و قوم ایشان را بر ظنّ و
گمان چنان بود که رسل تکذیب میکردند در آن وقت نصرت ما برسل رسید. مأمون گفت: للَّه درّك یا أبا الحسن علیه السّلام مرا
خبر ده از قول حضرت ایزد علّام قادر لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ. حضرت ولیّ ایزد أکبر أبی الحسن الرّضا علیه
السّلام فرمود که: این خطاب مستطاب بحضرت رسالتمآب محمّد مصطفی علیه صلوات اللَّه تعالی از حضرت قادر وهّابست زیرا که
در نزد مشرکان مکّه هیچ أحدي در وزر و اثم أکبر و أعظم از نبیّ العرب و العجم محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در آن دم نبود
بواسطه آنکه مشرکان مکّه در آن زمان بغیر بندگی قادر عالم پرستش سیصد و شصت صنم مینمودند. چون آن رسول خالق بیچون
برسالت مبعوث گردید آن طایفه را دعوت بکلمۀ الاخلاص لا اله الّا اللَّه نمود و أمر باقرار بیک خداي خاصّ فرمود، این مقدّمه بر
آن کفّار بغایت عظیم و بسیار نمود. قالوا أَ جَعَلَ الْآلِهَۀَ إِلهاً واحِ داً إِنَّ هذا لَشَ یْءٌ عُجابٌ وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلی
آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَ یْءٌ یُرادُ ما سَمِعْنا بِهذا فِی الْمِلَّۀِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ. مشرکان قریش و غیره میگفتند که: یا محمّد ما را از
بندگی و پرستش- خدایان ما منع نماید و ما را مأمور بطاعت و عبادت یک خداي نادیده براي زمین و آسمان فرماید این أمر بغایت
عجیب و غریب است و جمعی از آن جماعت جدا ص: 152 گشتند و طریق حقّ برداشتند و گروهی بهمان آئین که
سابقا داشتند بر عبادة آلهه متعدّده ثابت قدم و راسخ دم بوده دست از آن شیوه نامرضیّه بر نداشتند و میگفتند که این در ملّت
آخرت پسندیده نیست. پس چون عزّ و جلّ براي حضرت خاتم الرّسل مکّه را مفتوح گردانید ایزد أکبر کریمه إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً
مُبِیناً لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ بر آن حضرت منزل فرمود. یعنی: یا محمّد گناه تو که باعتقاد مشرکان بواسطه
دعوت آن کافران به یگانگی خداي عزّ و جلّ ثابت و حاصل است از ما تقدّم و تأخّر یکسر معفوّ است و مغفور و ما تأخّر بواسطه
آن مذکور و عیان است که مشرکان مکّه بعضی مسلمان گشتند و بعضی بعد از فتح مکّه از آن محلّ بیرون رفته لیکن بر همان
شرك و عصیان بودند و جمعی از ایشان که در مکّه باقی و پنهان بودند آن طایفه قادر بر انکار توحید در هنگام که مردمان ایشان
را بر آن دعوت مینمودند نبودند. پس گناه آن رسول ایزد تعالی و تقدّس معفوّ و مغفور است به واسطه آنکه توحید و یگانگی قادر
مجید بر آن طایفه بیّن و ظاهر گردید. مأمون گفت: للَّه درّك. یا أبا الحسن مرا خبر ده از قول خداي عزّ و جلّ: عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ
أَذِنْتَ لَهُمْ. أبی الحسن الرّضا علیه الصّلوة و السّلام فرمود که: نزول این آیه از بابت إیّاك أعنی و اسمعی یا جاره است. یعنی: من ترا
میگویم و یا همسایه تو بشنو حضرت مالک الرّقاب مستطاب بحضرت نبیّ الرّحمه فرمود و لیکن اراده امّت آن حضرت نمود.
ص: 153 یا مأمون همچنین است قول خداي عزّ و جلّ: لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ. و نیز
قول حضرت ربّ العزّت وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلًا، در این موضع هر چند خطاب بحضرت نبوتّمآب است
امّا مراد ربّ العباد اعلام و ارشاد بندگان اوست. مأمون گفت: یا ابن رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم راست گفتی مرا خبر ده
صفحه 60 از 138
از قول خداي تعالی: وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ
وَ تَخْشَ ی النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ. حضرت الرّضا علیه ال ّ ص لوة و السّلام فرمود که: روزي حضرت رسول ایزد معبود بواسطه مهمّ
ضرور که بر زید بن حارثه بن شراحیل الکلبی داشت اراده خانه آن مرد نمود چون آن رسول بیچون بسراي زید رسید زن او را دید
که غسل میکرد آن حضرت (ص) مخاطبه بآن امرأه نموده فرمود که: سبحان اللَّه الّذي خلقک و اراده حضرت نبیّ المقدّس از این
کلام تنزیه و تقدیس خداي منّان از قول آنکه زعم او چنانست که فرشتگان دختران خداوند قادر بیچونند نمود. پس حضرت عزّ و
جلّ دفع قول آن طایفه نموده فرمود: أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَۀِ إِناثاً إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِیماً این استفهام بیشبهه
و ابرام بر سبیل انکار و استعظام آن مقصد و مرامست چنانچه میفرماید که آیا اي جماعت قائلین باین قول بو الفضول خداي تعالی
که پروردگار تمامی خلقان است شما را برمیگزیند و پسر میگرداند و ملائکه که در صنعت تجرّد ص: 154 از شما
پیشترند ایشان را باعتقاد تمام شما دختر میگرداند این سخن شما بسیار بسیار بزرگ است. حضرت أبی الحسن الرّضا علیه السّلام
فرمود که: چون نبیّ المحمود دید که امرئه زید غسل میکند فرمود که: آن کسی که ترا خلق کرد اگر فرزند میگرفت او نیز هر آینه
محتاج باین تطهیر و اغتسال میگردید. امّا بعد از مراجعت آن سرور و معاودت زید بخانه زوجه او حقیقت أمر کما کان مسموع زید
گردانید حتّی کلام آن حضرت که در حقّ او فرمود که: سبحان الّذي خلقک. زید بعد از استماع حدیث سیّد البشر بغایت متحیّر
گردید در باب آنکه نمیدانست که مطلب و مرام سیّد الأنام از آن کلام چه بود؟ بالأخره ظنّ زید بر آن قرار گرفت که رسول
بیچون امرئه او را دید و عاشق گردید زیرا که آن امرأه در میان عرب در حسن و جمال بدیع المثال بود. بناء علی هذا بخدمت
حضرت سیّد البریّه آمد و گفت: یا رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم زن من بغایت بد خلق است میخواهم او را برخصت شما
یعنی: اي زید امساك محافظت زوجه خود نماي و او را « أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ » : طلاق دهم. رسول (ص) فرمود که
طلاق مفرماي و بپرهیز بخداي عزّ و جلّ از طلاق او در این محلّ بنماي چون حضرت (ص) عالم و عارف بعدد ازواج خود بود و
میدانست که آن نیز داخل سلسله ازواج خواهد بود لیکن نبیّ حضرت مهیمن این أمر پنهان میداشت و بزید اظهار نمیکرد و
میترسید که مردم گویند ص: 155 که محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میگوید اگر زید نمیبود البتّه زن او
بزودي مرا خواهد بود و باین وسیله عیب و سرزنش آن رسول حبیب صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نمایند. پس حضرت عزّ و جلّ این
آیه بخاتم الرّسل منزل گردانید که: وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ. یعنی: در هنگام نبیّ ملک العلّام گفت: بآن کس که خداي تعالی
و تقدّس او را از نعم متواتره خود منعّم گردانید یعنی نعمت اسلام باو انعام و اکرام نمود تو نیز اي رسول عزیز باو انعام و احترام
فرمودي چنانچه گفتی: أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَ ی النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ. امّا
زید بن حارثه زوجه خود را مطلّقه گردانید و آن زن عدّت طلاق از زید نگاهداشت بعد از آن حضرت رحیم الرّحمن او را بتزویج
رسول آخر الزّمان در آورد. واحد متعال حقیقت این خبر را در قرآن انزال فرمود چنانچه عزّ و جلّ فرمود که: فَلَمَّا قَضی زَیْدٌ مِنْها
وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا چون خداي بیچون
عالم بود که منافقان در باب تزویج زوجه زید عیب و سرزنش رسول مجید نمایند. لهذا واجب تبارك و تعالی انزال این آیه
بحضرت نبیّ الوري نمود که ما کانَ عَلَی النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ. یعنی: خبري که حضرت ایزد واهب بر آن نبیّ العجم و
العرب لازم و واجب گردانید آن سیّد البشر را در آن أمر هیچ گونه جرح و تعب نخواهد بود ص: 156 مأمون
گفت: یا ابن رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اللَّه که سینه مرا از آن اندوه و ألم که در باب آن أمر مبهم بود شفاء دادي و
آنچه بر من ملتبس و بغایت مخفی و مبهم بود واضح و عیان و لایح درخشان گردانیدي فجزاك اللَّه عن أنبیائه و عن الاسلام خیرا
پس حضرت ربّ العباد ترا از اسلام و از أنبیاي أمجاد جزاي خیر دهاد. و راوي این کلام علیّ بن الجهم گوید مأمون بعد از آن براي
نماز و عبادت حضرت بینیاز برخاست و محمّد بن جعفر چون در آن مجلس حاضر بود مأمون دست او را گرفته بیرون رفتند و
صفحه 61 از 138
باتّفاق و متابعت یک دیگر روانه منزل و مقام شدند در راه مأمون بمحمّد بن جعفر گفت: یا عمّ امروز پسر برادرت را چون دیدي؟
محمّد بن جعفر گفت: عالم و فاضل بود و دانا و کامل با آنکه ندیدم او را تردّد در در خانه مردم براي علم نماید. پس مأمون گفت:
اي عمّ این پسر برادرت از أهل بیت النبوّه و معدن الرّسالت است از آن جماعت که حضرت نبیّ الرّحمه در حقّ ایشان فرمود که ألا
إنّ أبرار عترتی و أطایب ارومتی أحلم النّاس صغارا و أعلم النّاس کبارا فلا تعلّموهم انّهم أعلم منکم لا یخرجونکم من باب هدي و
لا یدخلونکم فی باب ضلال. بر أصحاب دانش و بینش واضح و روشن و لایح و مبرهن است که این حدیث بر تقدیر صحّت
مخصوص عترت و ذرّیت آن حضرت است چه آن صفات کامله در آن طایفه موجود است و یقین است که هیچ طایفه را علم و
حلم وجود و کرم بقدر کمال حضرات أئمّه معصومین صلوات اللَّه علیهم نیست. چون مأمون و سایر تبعه متوجّه مقام شدند حضرت
امام الأشرف أبی ص: 157 الحسن الرّضا (ع) نیز منصرف بمنزل خود گردید و چون روز دیگر شد جمعی به خدمت
آن سرور رفته آن حضرت را از قول مأمون و جواب عمّ او محمّد بن جعفر مطّلع و مخبر گردانیدند. امام الأتقیاء أبی الحسن الرّضا
(ع) از آن کلام بخنده در آمده تبسّم نمود بعد از آن گفت: یا ابن الجهم باید که مغرور نگردي بآنچه از او شنیدي پس بدرستی که
مأمون در پی أذیّت منست امّا خداي تبارك و تعالی انتقام من از او خواهد کشید. ص: 158
ذکر بیان احتجاج حضرت امام الأتقیاء أبی الحسن الرّضا سلام اللَّه تعالی بر جمیع برایا در بیان آنچه متعلّق است به امامت
ذکر بیان احتجاج حضرت امام الأتقیاء أبی الحسن الرّضا سلام اللَّه تعالی بر جمیع برایا در بیان آنچه متعلّق است به امامت و بیان
صفات آن کس که خداي تعالی او را- مخصوص باین صفات گردانیدند و بیان طریق آن کسی که بر صفت امامت بود و ذمّ آنکه
تجویز اختیار امامت بغیر آن صفات کند و ملامت آنکه در امام غلوّ نماید و بیان أمر شیعه بتوریه و تقیّه در وقت ضرورت و حاجت
و حسن تأدّب. أبو یعقوب البغدادي روایت کند که ابن السّ کّیت بحضرت امام البرایا أبی الحسن الرّضا علیه السّلام گفت: یا ابن
رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم، چرا موسی بن عمران در هنگام بعث مبعوث بید بیضاء و آلت سحر عصی گردید و عیسی بن
مریم علیه السّلام مبعوث بآلت طبّ و حضرت خاتم الرّسل محمّد مبعوث و مرسل بکلام و خطبت گردید؟ ص: 159
حضرت الرّضا علیه السّلام و علیه التّحیّه و الثّناء فرمود که: در هنگام که واجب الوجود موسی را برسالت ارسال فرمود در میان أهل
عصر موسی (ع) سحر غالب و سحره و کهنه در جهان بیرون از حدّ حصر و بیان بودند، لهذا موسی علیه السّلام الله تعالی از نزد
حضرت ملک العلیّ بآن قوم بچیزي آمد که در وسع و طاقت آن جماعت اتیان مثل آن نبود و بآن سحرهاي همه ساحر را باطل
گردانید و بوسیله آن اثبات حجّت خود بر ایشان نمود. امّا عیسی علیه السّلام در أیّام که زمینگیري و أنواع بیماري که مردمان را
احتیاج بطبیب و معالج بسیار بود مبعوث گردید و با آیات معجزات از نزد حضرت خالق البریّات بآن مرض و زمانات آمد که در نزد
ایشان مثل آن بیشبهه و گمان نبود و زیاده بر معالجان أهل آن زمان احیاء أموات و ابراي أکمه کور مادر زاد و ابراء أبرص باذن
اللَّه تعالی و تقدّس مینمود و بآن وسیله اثبات حجّت خود بر آن جماعت و بهر کس فرمود. امّا حضرت نبیّ الحافظ محمّد صلّی اللَّه
علیه و آله و سلّم در وقت و زمان مبعوث گردید که أغلب بر أهل عصر آن رسول ایزد واهب کلام و شعر و خطب بود، پس آن
حضرت سیّد الأنام از نزد ملک العلّام با مواعظ و أحکام که مورث و منتج بطلان قول کفره لئام أیّام آن نبیّ الأکرم بود آمده و بآن
مواعظ، و کلام اثبات نبوّت و حجّت خود بر آن أنام نمود. یعقوب بغدادي راوي کلام گوید که: ابن السّ کّیت تا در مجلس آن امام
الأنام بود علی الدّوام میگفت: که و اللَّه یا امام الامم من هرگز در میان مردم مثل شما در فضل و علم هیچ أحدي ندیدم. آنگاه ابن
السّکیت گفت: اي خلاصه أولاد رسول ایزد علّام حجّت بر ص: 160 امام در این ایّام چیست و مرشد و هادي خلایق
الیوم کیست؟ أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: حجّت و مرشد در این محلّ از مزایاي احسان حضرت عزّ و جلّ عقل است
زیرا که بعقل آنکه خبر از قادر خالق دهد معلوم گردد که صادق است یا نه، پس بوسیله عقل تصدیق او نماید و آنکه کذب بر
صفحه 62 از 138
حضرت واهب نسبت دهد بوساطت عقل تمام هر سامع تکذیب آن مکذّب ناتمام نماید. راوي گوید: که ابن السّ کّیت گفت: اي
أصحاب و اللَّه که سؤال مرا همین جواب است. بر أرباب عقل و ذکاء و أصحاب فضل ظاهر و مؤیّد است که این کلام حضرت امام
الأنام أبی الحسن علیه السّلام متضمّن است بر آنکه حضرت قادر عالم این عالم را در زمان و أیّام تکلیف خالی از صادق أمین از
قبل خداي ربّ العالمین نگذارد و هر چه بر هر مکلّف مشتبه شود ملتجی باو گردد یعنی در أمر شریعت هر چه بر أحدي از مکلّفان
امّت مشتبهه و مخفی گردد رجوع بآن صادق أمین صاحب دلالت و ارشاد که عقل دلالت بر صدق او بر حضرت ربّ العزّت نماید
فرماید، چه اگر عقل نمیبودي هیچ أحدي از مکلّف عارف و عالم صادق از کاذب و کاذب از صادق نبودي پس مشیّت عقل و
حجّت أوّل خداي عزّ و جلّ است. از قاسم بن مسلم از برادرش عبد العزیز منقول و مروي است که مادر أیّام سکناي أبی الحسن
الرّضا علیه السّلام در مرو اقامت داشتیم در روز جمعه در مسجد جامع آن شهر درآمدیم خلق بسیار در گوشه و کنار آن مسجد
مجتمع دیدیم چون نیک بکلام و سخنان مردمان رسیدیم کلام آن امام در أمر ص: 161 امامت و بیان اختلاف
مردمان در آن بود و هر کس چیزي میگفتند من چون حال بدان منوال مشاهده نمودم بسرعت تمام خود را بخدمت سیّد و مولاي
خود أبی الحسن الرّضا علیه السّلام رسانیده حقیقت أمر أنام که در باب امام خوض لا کلام مینمودند اعلام نمودم که هر أحدي در
آن مرام کلام بغایت بیانتظام در آن مسکن و مقام مذکور میکردند. آن سرور علیه الصّلوة و السّلام تبسّم نمود، پس آنگاه آن ولیّ
اللَّه (ع) فرمود که: یا عبد العزیز این قوم جاهل بیتمیز فریب در دین و شکّ و ریب در ملّت و آئین ظاهر کردند بدرستی که
حضرت اللَّه تعالی قبض روح حضرت نبیّ الوري ننمود مگر وقتی که دین او را بشرایط و أحکام کامل و تمام نمود و ارسال، و انزال
قرآن بر آن رسول آخر الزّمان فرمود که: در او تفصیل هر چیز بالتّمام و بیان حلال و حرام و حدود و أحکام و جمیع ما یحتاج الیه
أنام بحدّ کمال و تمام است. خلاصه کلام آنکه مهیمن علّام هیچ چیز از ضروریّات دین مبین و واجبات شرع سیّد المرسلین صلّی
اللَّه علیه و آله و سلّم را فوت و فرو گذاشت ننمود و آن را در قرآن بأوضح بیان عیان نمود چنانچه مصدوقه: ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ
شَیْءٍ شاهد حقّ و کلام صدق است بر آن و در حجّۀ الوداع که آخر عمر آن پیغمبر جلیل القدر علیه ال ّ ص لوة و السّلام است کریمه:
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِ یتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً نازل شد پس أمر امامت از اتمام دین و اکمال نعمت بر
تمامی مسلمین است. حضرت رسول متوجّه بارگاه حضرت آله نشد تا آنکه براي امّت بیان معالم دین و ایضاح سبیل یقین بلکه براي
ثقلین نمود و همگی امّت را بر قصد حقّ و ص: 162 اطاعت قادر مطلق گذاشت و حضرت أمیر المؤمنین علی علیه
السّلام را به امامت ایشان اقامت فرمود که: أعلم و أفضل از تمامی أهل عالم بعد از نبیّ الأکرم بود و هیچ چیز از ما یحتاج الیه
نگذاشت الّا آنکه بیان نمود. پس آن کسی را که زعمش چنان بود که مهیمن سبحان اکمال دین ننمود آن کس ردّ کتاب و قرآن
خداي عزّ و جلّ نمود و هر که ردّ کتاب اللَّه تعالی نمود بیشبهه آن جاهل و مدبر کافر است. یا عبد العزیز آیا ایشان قدر امامت و
محلّ و مکان آن را از امّت میدانند که خداي تعالی براي کدام طایفه از امّت امامت مقرّر و مرحمت فرمود تا بعد از معرفت تجویز
اختیار ایشان در امامت امّت نمایند. بدان که امامت بوسیله جلالت قدر و مکان و عظمت و مرتبه و شأن و علوّ رفعت او در نزد ایزد
منّان و بممانعت جانب و ببعد و غور او از هر أقارب و أجانب است از آنکه مردمان بعقول قاصره ایشان بآن رتبه علیّه توانند رسید یا
بآراي ناقصه خود را بآن مرتبه عالیه توانند رسانید تا باختیار ایشان اقامت بر امامت نمایند زیرا که امامت منصب بغایت قلیل است که
حضرت ربّ جمیل آن را در سابق مخصوص ابراهیم خلیل گردانید و بعد از نبوّت و خلّت آن را مرتبه ثالثه عزّت و کرامت و شرف
و فضیلت آن حضرت نمود و آن پیغمبر رفیع القدر را بآن اکرام و احترام معزّز و مکرّم فرمود و اشارت بذکر امامت آن حضرت عزّ
و جلّ در کتاب منزل بخاتم الرّسل نمود، چنانچه خطاب بحضرت خلّتمآب فرمود که: إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً. خلیل الرّحمن بعد از
استماع این نوید ایزد منّان مبتهج و شادمان گشته با کمال ذوق و سرور از حضرت ربّ غفور از روي استفهام و استعلام گفت
ص: 163 وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ اللَّه عزّ و جلّ لا یَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِینَ. ابراهیم علیه السّلام فرمود که: اي خداوند معبود آیا
صفحه 63 از 138
این عنایت، و احسان و کرامت امامت و امتنان مخصوص است بمن یا براي ذرّیت و فرزندانم نیز خواهد بود؟ واجب الوجود فرمود
که: عهد امامت تعلّق بظلمه هیچ امّت نگیرد، و غنیّ واحد براي این منصب جلیل القدر هر بشر را در حیّز قبول نپذیرد. اي عبد العزیز
این آیت وافی هدایت ابطال امامت جمیع ظالم تا روز قیامت نمود چه ربّ العزّت این رتبه جلیله امامت را در صفوت ذرّیّت حضرت
خلیل اللَّه علیه السّلام و التّحیّه فرمود و بعد از اکرام ابراهیم علیه السّلام به آن احسان و احترام آن پیغمبر بآن انعام و اکرام حضرت
معبود آن- امامت را بوراثت در أهل بیت صفوت و طهارت ذرّیّت حضرت ابراهیم علیه السّلام معیّن و مقرّر فرمود. پس ایزد تعالی و
تقدّس در حقّ آن نبیّ المقدّس گفت که: وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَۀً وَ کُلا جَعَلْنا صالِحِینَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّۀً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ
أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ پس عزّ و جلّ پیوسته رتبه امامت را از سلسله عالیه و در
ذرّیّت علیّه آن حضرت زایل نگردانید و بعضی از ذرّیّت او امامت را از بعض ذرّیّه دیگر آن پیغمبر جلیل القدر بوراثت بوسیله
استحقاق بحکم قادر علی الاطلاق قرن بعد از قرن متصرّف میشدند تا آنکه آن مرتبه رفیعه بوراثت بحضرت سیّد البریّه رسید و آن
نبیّ الرّحمه بارث و هم باستحقاق متصرّف آن گردید. چنانچه ایزد متعال جلّ جلاله در قرآن لازم الاذعان بیان وراثت و الاحتجاج،
ج 4، ص: 164 قرابت رسول آخر الزّمان بحضرت خلیل الرّحمن علیهما صلوات اللَّه الملک المنّان نموده فرمود که: إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ
بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ. پس امامت مخصوص از براي حضرت سیّد البریّت صلّی اللَّه
علیه و آله و سلّم بود و آن حضرت بأمر ربّ العزّت علیّ علیه الصّلوة و السّلام را متقلّد قلاده أمر امامت بر رسم آنچه حضرت واهب
العطیّه آن را واجب و لازم نمود گردانید لهذا امامت در ذرّیّت أصفیاء أمیر المؤمنین علی علیه السّلام و التّحیّه آن جماعت که علم و
ایمان بحکم حضرت مهیمن سبحان منزل بایشان است چنانچه عزّ و جلّ در قرآن لازم الاذعان بیان آن نماید که: وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا
الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتابِ اللَّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ. پس این امامت مخصوص است بأولاد و ذرّیّت علی علیه السّلام و التّحیّه تا
روز قیامت زیرا که بعد از محمّد نبیّ الرّحمه حضرت ربّ العزّه پیغمبر براي امّت تا روز قیامت مبعوث نخواهد نمود. پس از کجا این
طایفه جهّال امامت که منزلت أنبیاء و بارث أوصیاء و صفت اصفیاءست اختیار آن نموده میگویند که امامت و خلافت بخداي عزّ و
جلّ و خلافت حضرت محمّد خاتم الرّسل است و بغیر استحقاق باتّفاق أهل نفاق و شقاق تصرّف در آن نمودند و حال آنکه بعد از
وفات سیّد الأنام آن مسکن و مقام متعلّق بحضرت أمیر المؤمنین علی علیه السّلام و میراث حسن و حسین علیهم السّلام بودند.
بدرستی که امامت زمام دین و نظام امور مسلمین و صلاح جهان و عزّت اکرام مؤمنانست بلکه امامت رأس اسلام نامی و فرع سامی
او است و اتمام صلاة ص: 165 و صیام و زکاة و حجّ بیت اللَّه الحرام و جهاد و توفیر فیء و صدقات براي أهل
اسلام و اجراء و امضاي حدود و أحکام و منع ثغور و أطراف بلاد و أمصار بامام است. امام حلال خداي علّام را حلال و حرام او را
حرام اقامت بحدود خداي تعالی و منع فساد از دین ملک العلی نماید و امام تمامی بریّت را بسبیل ربّ العزّت بحکمت و موعظت
حسنه و حجّت بالغه خواند. و امام براي این عالم مثل آفتاب درخشنده است در افق بحیثیّتی که ایادي و أبصار هیچ أحدي بآن
نرسد. امام بدر منیر و سراج زاهر مستنیر و نور ساطع و نجم هادي لامع در ظلمات کفر ماه شب چهارده است. و در لحج بحار سفینه
بر سکون و قرار است. و امام بر تشنگان أهل ایمان و اسلام آب بغایت عذب و خوشگوار است. و امام دلیل بر هدایت أنام و منجی
از ردي در غواهب وزر و آثام است. و امام بر سکنه بقاع حارّه از براي آن کسی که او بوساطت رصانت آن بقاع شروع تمرّد و
استنکار نمایند نارست براي احتراق آن أشرار. و امام بحکم ایزد تعالی و تبارك دلیل است بر سالک که اگر از آن مفارقت کند در
ضیق المهالک هالک است سحاب ماطر و غیث هاطل متقاطر و آفتاب منوّر و زمین گسترانیده و چشمه غدیر و غدیر و روضه است.
و امام أمین وثیق و والد رفیق و برادر شفیق است و مفزع عباد و پناه ایشان در محلّ درماندگی و أیّام اضطرار و گرفتاري أنام
امامست. و امام أمین خداي علّام در زمین او و حجّت حقّ بر بندگان ایزد خالق و خلیفه خداي در بلاد حضرت ربّ العباد و داعی
بخداي تعالی و ص: 166 مانع از حریم اللَّه است. امام مطهّر از ذنوب و مبرّا از تمامی عیوب و مخصوص بعلم و
صفحه 64 از 138
موسوم به حلم و موصوف بجود و کرم و نظام امور دین و وسیله عزّت مسلمین و باعث خشم منافقین و محلّ بوار کافرین است. امام
واحد است که دنیا در زمان او متدانی و متکافی او بهیچ أحد نتواند نمود و مشابه و مانند او پیدا نتواند فرمود و هیچ عادل بعدل أنام
و یافتن مثل او و پیدا کردن نظیر و بدل آن پسندیده حضرت عزّ و جلّ در هیچ وقت و محلّ محتمل نیست. و امام عادل بحکم عزّ و
جلّ مخصوص بعقل کامل است و همگی و تمامی این صفت کامله و نعوت پسندیده در امام بغیر سؤال و طلب او را ایزد علّام، و
بدون اکتساب از فضلاي أنام از متفضّل وهّاب بایشان اختصاص یافت. پس کیست آنکه بحقیقت معرفت امام تواند رسید و أحوال
او را کما ینبغی و یلیق از روي علم و تحقیق تواند یافت و یا آنکه أحدي را امکان اختیار آن بود امامت، هیهات، هیهات عقول عقلا
گم و حیران و علوم فضلا در تیه بیداء حیرت سرگردان ألباب أولو الالباب در آن باب حایر و قاصر و عیون أولو الأبصار در شأن آن
أصحاب و اله و متحسّر بلکه عظماء در نزد بزرگی آن أعیان متصاغر و حکماء دانا متحیّر و حلما متقاصر دانسته خطبا در ذکر و بیان
صفات آن برگزیدگان ایزد متعال لال و متحاصر است از وصف یک شأن از شأن عالی شأن آن أوصیاي رسول آخر الزّمان عقلاء
جهّال و شعراي فصحا ذي کلال و ادباء عرفاء عاجز از مقال و بلغاي عرب العربا از بیان یک فضیلت از فضایل امام أبکم و لالست.
ص: 167 و اگر یکی از عقلاء و شعراء و فصحاء و ادباء و بلغا از روي نادانی جرأت و جسارت نموده قدم در ذکر و
بیان آن أمر پیش گذارد بعد از تعمّق نظر، و تدبّر بعقل و فکر فی الفور هر یک اقرار بعجز و تقصیر خود نمایند و لا حول گویان از
أمثال آن جرات و اقتدار بیهنجار توبه و استغفار بحضرت ایزد غفّار فرمایند، و کیف لا یقرّوا به و چگونه اقرار بعجز ننمایند و اراده
بیان صفت و نعت بکنه امام علیه السّلام توانند نمود یا چیزي از أمر امام توانند فهمید یا کسی که قایم مقام امام علیه السّلام بود و
مردم را مستغنی از امام گرداند پیدا توانند کرد نه این چنین است زیرا که امام علیه السّلام مثل نجم آسمان از ایادي متناولین دور از
وصف و بیان واصفین افزون و مستور است. پس کجاست کسی را اختیار از این که هر که را خواهد بامامت بردارد و کجاست
عقول که مدرك این تواند شد و از کجا یافت شود مثل این یعنی هیچ أحدي مختار نیست که اختیار امامت براي خود یا بواسطه
دیگر بغیر حکم خداي و نصّ پیغمبر نماید و نیز عقل هیچ کس ادراك کنه امام علیه الصّلوة و السّلام نتواند نمود و مثل آن حضرت
پیدا نتواند فرمود و ظنّ و گمان أصحاب- عداوت و طغیان و أرباب بغض و عصیان که آن در غیر آل رسول آخر الزّمان علیهم
صلوات اللَّه الملک المنّان پیدا کردن توان. و اللَّه بخداي عالم مرا قسم است که آن طایفه دروغ بنفس خود بستند و مسّ باطل و
مرتکب أمر معطّل گشتند و مرتقی و مستعلی بنردبان صعب دشوار لغزنده که أصلا پاي سالک را بر آن ثبات و قرار نیست شدند که
بواسطه عدم استقرار أقدام از آن مقام بحضیض سقر مسکن و آرام گیرند این امّت رمی اقامت امام علیه السّلام بعقول بایره متحیّره
ناقصه و رأیهاي مضلّه غیر تامّه نمودند ص: 168 فلهذا از اشراف ادراك صحبت لازم المسرّت کثیر المنفعت امام
علیه التّحیّۀ و السّلام محروم و مأیوس مستداماند. یعنی: چون اکثر أنام ادراك مراتب عالیه امام المنصوص من عند اللَّه الملک العلّام
بعقل تامّ و رأي صحیح تمام ننمودند بلکه آن را نسیا منسیّا انگاشته بمضمون فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ پس پشت گذاشتند و رتبه جلیله
امامت را بقیاس بیأساس أهل زمان مثل خلافت و حکومت دانسته حاکم و خلیفه، براي خود برداشتند و طریق قویم و منهج مستقیم
نبیّ الکریم را بگذاشتند. قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ خداي تعالی و تبارك آن طایفه نامبارکه را به واسطه دروغ و افک مقتول گرداند
که دروغ بیفروغ چنین ساختند و خود را در مضایق مهالک صعبه انداختند قَدْ ضَ لُّوا ضَ لالًا بَعِیداً. پس بدرستی و تحقیق آن طایفه
گمراه و دور از رحمت حضرت آله گشته در ظلمت حیرت دنیا و آخرت افتادند زیرا که بواسطه عدم تصوّر و تفکّر از روي بصیرت
ترك امام امّت نمودند. وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَ َ ص دَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَ کانُوا مُسْتَبْصِ رِینَ. و این جماعت از کثرت غوایت از امام
که مختار حضرت حقّ سبحانه و تعالی و مختار سیّد الأنبیاء محمّد المصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گذاشته باختیار خود امام
یعنی خلیفه بغیر حکم حضرت قادر عالم و نبیّ الاکرم براي طوایف امم و براي خود و براي مردم برداشتند و قرآن لازم الاذعان
منادي ایشان به عدم جواز اختیار در باب امام و خلیفه بغیر حکم ملک العلّام مینماید چنانچه عزّ و جلّ میفرماید که: وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما
صفحه 65 از 138
یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ. ص: 169 و نیز حضرت ربّ العزیز فرماید که: وَ ما
کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَۀٍ إِذا قَ َ ض ی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُ ونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ. و ایضا عزّ من قال فرمود که: ما لَکُمْ کَیْفَ
تَحْکُمُونَ أَمْ لَکُمْ کِتابٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَما تَخَیَّرُونَ أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَۀٌ إِلی یَوْمِ الْقِیامَۀِ إِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ سَلْهُمْ
أَیُّهُمْ بِذلِکَ زَعِیمٌ أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ إِنْ کانُوا صادِقِینَ. و نیز حضرت عزّ و علا میفرماید که: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ
عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها طَبَعَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَعْلَمُونَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا یَسْمَعُونَ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا
یَعْقِلُونَ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَیْنا بل هو فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ
ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ. اي عبد العزیز پس مردم را باین آیات با برکات چگونه اختیار امام جایز بود و امام عالم است نه جاهل راعی است
که هرگز نکول نکند. امام معدن قدس و طهارت و نسک و رهبان و علم و عبادت و مخصوص بدعوت رسول علیه السّلام و التّحیّه
است. و امام از نسل مطهّره بتول فاطمه بنت الرّسول است هیچ مغمز در نسب امام نیست و نیز در حسب با او برابري نتواند نمود از
خانواده قریش و از دوده هاشم و عترت از آن رسول و راضی از خداي تعالی شرف الأشراف و فرع عبد مناف است نامی در علم
کمال در حلم منصوب و منصوص بامامت عالم بسیاست مفروض الطّاعه قایم بأمر ربّ العزّه ناصح عباد اللَّه حافظ دین اللَّه حامی
خلق اللَّه است. ص: 170 أنبیاء و ائمّه موفّق بتوفیق اللَّه تعالیاند و بایشان از مخزون علم خداي تعالی و حکم او
چیزي چند میرسد که غیر آن أعیان را هرگز نرسد پس علم انبیا و أئمّه علیهم السّلام زیاده از علم أهل زمان بالتّمام است چنانچه در
قول حضرت عزّ و جلّ واقع است که: أَ فَمَنْ یَهْدِي إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّي إِلَّا أَنْ یُهْدي فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ و قوله
تعالی وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَ ۀَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً. و ایضا قول عزّ و جلّ است در قصّه طالوت إِنَّ اللَّهَ اصْ طَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَۀً فِی
الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ. و نیز عزّ و جلّ بحضرت خاتم الرّسل خطاب مستطاب فرمود که: وَ کانَ
فَضْ لُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً. و ایضا عزّ و جلّ در حقّ أئمّۀ السّبل از أهل بیت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و عترت و ذرّیّت آن
حضرت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود که: أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَۀَ
وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَ دَّ عَنْهُ وَ کَفی بِجَهَنَّمَ سَعِیراً. و دیگر آنکه هر گاه حضرت کریم اللَّه یکی از
بندگان خود را بواسطه امور أخرویّه سایر بندگان خود اختیار کند هر آینه سینه او را منشرح گرداند و دل او را منبع حکمت و مودع
آن ساخته او را ملهم بعلم و کمال و مستغنی از فضل و حال أرباب قیل و قال سازد و بعد هذا أبدا او را عاجز در جواب سؤال هیچ
سایل نسازد و آن برگزیده مهیمن وهّاب مجبور از صواب در هیچ باب نیست بلکه او معصوم و مؤیّد و موفّق و مسدّد از حضرت
ایزد عزّ و جلّ و ایمن از خطا و زلل ص: 171 و غبار و خلل است. پس تخصیص امام از قادر علّام باین احترام و
اکرام محض بواسطه اتمام حجّت او بر عباد و شهادت بر خلق او یوم التّناد است و ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْ لِ
الْعَظِیمِ. پس اگر در میان شما کسی که قادر بود مثل این چیزها که مذکور گشته موجود بود او را بامامت اختیار کند و اگر کسی
که از شما و از براي امامت اختیار نمودید متّصف باین صفت بود پس او را مقدّم بر سایر امم در امامت و أحقّ و أولی و ألیق و
أحري از تمامی امّت دانید. و اللَّه که آنچه حقّ بود حضرت معبود در کتاب خود بایشان انزال، و ارسال فرمود و حضرت نبیّ
المحمود حقایق آن را کما ینبغی و یلیق بر امم تحقیق معلوم نمود نبذوا کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ در کتاب خداي
تعالی هدایت و شفاء از هر بلاء و اذیّت است لیکن این امّت فنبذوه وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ أحکام آن را پس پشت انداختند و تابع أهواء و
آراي خود گشتند پس حضرت واجب الوجود تعالی و تقدّس مذمّت و مقت و تعسی این قوم تبعه آز و هوس نمود. چنانچه فرمود
که: وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیْرِ هُديً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ. و نیز حضرت عزّ و جلّ فرمود که: فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ
أَعْمالَهُمْ. و ایضا میفرماید که: کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَ ذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلی کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ. حسن بن علیّ بن
فضّال از حضرت امام الأتقیاء أبی الحسن علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام روایت کند که آن حضرت علیه الصّلوة و السّلام فرمود
صفحه 66 از 138
که: ص: 172 امام را علامات مختصّه است چنانچه أعلم جمیع مردمان و أحکم ایشان و أتقی النّاس و أحلم از
تمامی مردم و أشجع مردمان و سخیترین همه خلقان است و مختون و مطهّر از مادر متولّد گردد چنانچه پیش روي و بین یدیه مرئی
و مبصر او است خلف او نیز مشاهد او است، یعنی چنانچه از پیش میبیند از عقب نیز میبیند و مخبر و مطّلع است و او را سایه
نیست و در هنگام که آن حضرت امام از شکم مادر بزمین آید البتّه بهر دو کف دست بزمین آید و در همان دم آن سرور امم آواز
خود بشهادتین أشهد أن لا اله الّا اللَّه و أشهد انّ محمّدا رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بلند گرداند و هرگز محتلم نگردد و
در وقت استراحت نوم چشمش در خواب و دلش بیدار است، زیرا که آن حضرت را غفلت از ایزد غفّار نیست. و امام محدّث و
صاحب کلام مشتمل بر نصایح و مواعظ أنام است و درع حضرت رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مساوي و موافق جسم امام
است و بول و غایط امام مرئی و مشاهد أنام نگردد زیرا که حضرت عزّ و جلّ زمین را موکّل گردانید که از فضلات آنچه از امام
بیرون آید منع نماید و رایحه فضلات امام أطیب و أحسن از رایحه مشک ازفر است، و أولی مردمان بمردم از نفس ایشان بایشان و
مهربانتر از پدر و مادر بهر بشر از مطیعان آن سرور امام است و تواضع امام بحضرت آله أشدّ و أزید از تواضع سایر أنام مهیمن علّام
است. امام آخذ أمر رحیم الرّحمن بیشتر از جمیع مردمان و أکفّ از تمامی خلقان در منهیّ عنه قادر سبحان است دعاي او مستجاب
و او پسندیده کریم وهّاب است. ص: 173 و اگر امام دعا کند بر صخره که دو نصف شود هر آینه چنان شود و
سلاح- رسول أنام و سیف آن حضرت علیه السّلام و ذو الفقار حیدر کرّار در نزد امام علیه السّلام است و در نزد امام صحیفه ایست
که بر او أسماء شیعه او که الی یوم القیام پیدا گردند در آن صحیفه مرقوم بالتّمام است. و ایضا صحیفه در نزد امامست که در او
أسماء أعداء آن حضرت که تا روز قیامت ظاهر و آشکارا گردند مسطور است و جامعه در نزد امامست و آن صحیفه ایست که طول
آن هفتاد ذراعست در آن جمیع ما یحتاج الیه أولاد آدم تا آخر الزّمان مذکور و عیانست و جفر أکبر و جفر أصغر و آن اهاب کبش
است که در او جمیع علوم خصوص علم ضروري دین حتّی أرش خراش وجه و غیره و تا جلده و نصف جلده و ثلث جلده مذکور
است و مصحف حضرت فاطمه بنت سیّد الأنام در نزد امام علیه الصّلوة و السّلام است. و این حدیث در أکثر کتب معتبره بنظر مترجم
أحقر رسید مثل من لا یحضره الفقیه و غیره. از خالد بن أبی الهیثم الفارسی رضی اللَّه عنه منقول و مرویست که من بحضرت أبی
الحسن الرّضا (ع) گفتم مردمان را گمان چنانست که در زمین- أبدالاند آن أبدال کیانند؟ حضرت أبی الحسن الرّضا علیه السّلام
فرمود که: ایشان راست میگویند آن أوصیاء اصفیااند که خداي تعالی ایشان را أبدال انبیا گردانید زیرا که چون حضرت بیچون
أنبیاء را از این جهان برداشته بیرون برد و ختم أنبیاء به حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نمود هر نبیّ را وصیّ
بلکه أوصیاء بود آن جماعت أبدالاند. ص: 174 در مذمّت غلات و مفوّضه از حضرت أبی الحسن الرّضا علیه
السّلام مروي و منقول است که این هر دو طایفه کافر گمراهند و برائت از ایشان و بیزاري از أصناف این طوایف گمراهان واجب و
لازم است بلکه بیزاري از جمعی که به موالات و مودّت این جماعت باشند نیز واجبست و آن حضرت بیان آنچه سبب و علّت اعتقاد
فاسده باطل ایشان باین مذهب بیبنیان بود نمود چنانچه در سابق ذکر طرف از آن عیان و مذکور گردید. و از این جهت از آباي
أئمّه عظام و از أبناي کرام در حقّ آن طوایف لئام و در مذمّت ایشان و در أمر به لعن آن جماعت و برائت از ایشان در فصاحت حال
آن جهله و گمراهان و در انکشاف و اظهار بدي و اعتقاد نکنند تا بکسی که او مخالف این صفات بود و گمان ایشان چنان بود که
جمیع شیعه بر آن اعتقاد فاسد و مذهب باطلاند نعوذ باللَّه از آن کس از آنکه اعتقاد بآن کند و میل بآن نماید. پس جمیع آنچه
حضرت أبی الحسن الرّضا علیه السّلام از علّت وجه خطا و ضلال آن طایفه از دین قویم و منهج مستقیم بیان نمود همانست که ما در
سابق در این کتاب باسناد متقدّم از حضرت أبی الحسن العسکري علیه السّلام روایت کردند که آن حضرت علیه السّلام نقل نمود
که: أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: این جماعت أهل ضلال کفره بر آنچه اعتقاد کردند وجه آنست که آن طایفه قدر و
مقدار أئمّه دین را نمیدانند و این طایفه کرام عظام را در قدر به مقدار نفوس معطّله ایشان قیاس مینمایند. از این جهت آنچه از آن
صفحه 67 از 138
مقرّبان حضرت أحدیّت ملحوظ و مشاهد ایشان گردد در نظر آن جماعت بغایت عجب مینماید و از آن واسطه تعظیم أئمّه البریّت
بسیار بسیار مینمایند پس بآراء فاسده چیزي چند از خود پیدا کردند و اقتصار ص: 175 بر عقول قاصره خود نمودند
و سالک مسالک غیر طریق واجب گشته از دین قویم و ملّت مستقیم برگشتهاند تا آنکه قدر خداي أکبر را صغیر و أمر او را حقیر
دانستند و تهاون در تعظیم شأن واجب التّعظیم عالیشأن قادر سبحان نمودند زیرا که آن طایفه اسلام بحضرت ایزد علّام در باب آنکه
ایزد تعالی و تقدّس قادر بنفس غنیّ بذات مقدّس و قدرتش مستعار از هیچ کس و او غنیّ از همه کس و غناء او نیز مستفاد از ذات
أقدس او است. او آنچنان خداوندیست که فقیر گرداند هر کرا خواهد و غنیّ گرداند آن را که اراده غناء و ثروت او نماید و هر کرا
خواهد بعد از قدرت عاجز گرداند و آن را که خواهد بعد از غنی فقیر و محتاج گرداند پس مردمان نظر کردند بسوي بنده او که او
را مخصوص گردانید بقدرت که هیچ أحدي از امّت را مثل آن قدرت و عنایت و احسان و شفقت ننمود و مطلب ایزد واهب از آن
شفقت و اعطاء قدرت بواسطه اظهار و اعلان فضل و عزّت آن بنده در نزد ربّ العزّت بود و اختیار آن بنده بجهت کرامت و حرمت
آن بنده است تا حجّت او را بر خلق واجب و محقّق گرداند. و از جهت آنکه آنچه آن بنده به بندگان قادر منّان رساند آن را ثواب
بر طاعت او گرداند و باعث اتّباع أمر او سازد او را بآن وسیله بنوازد و عباد- مکلّفین حضرت ربّ العالمین را از غلط در نصب
حجّت او بر ایشان مأمون ساخته او را مقتداي جمیع خلقان گرداند. پس این جماعت غلات مانند طالبان پادشاه از پادشاهاي دنیااند
تا منقطع از فضل و کرم و مترجّی به اویل و نعم او گردند و امیدوار استظلال بظلّ آن پادشاه ذي حشمی باشند که منتعش بمعروف
و احسان آن پادشاه زمان ص: 176 گشته بوسیله جزیل اعطاي آن پادشاه بأهل و أوطان خود رجعت بشرط که آن
ملک ایشان را از طلب دنیا مستغنی سازد و از تعرّض در مکاسب، و خسیس مطالب نگاهداشته بنوازد فلهذا متوجّه درگاه آن پادشاه
گردند و از متردّدین طریق جناب ملک سؤال از عتبه و باب او نمایند تا شرف خدمت او دریابند. قضا را بعضی از رعایا دلیل و
مرشد آن طایفه شده ایشان را بآن جناب عالیمآب رسانیدند دلهاي آن جماعت متعلّق و مرتبط برؤیت آن ملک باشد و از هر أحدي
خدم و حشم هنگام ملاقات آن پادشاه محترم را استطلاع و استعلام نمایند. شخصی بایشان گوید: که همین ساعت آن ملک
باستقبال و سعادت با لشکر و مراکب و با خیل مردان راکب بیرون خواهد آمد لیکن شما بالتّمام تسلیم و کورنش و تعظیم و پوزش
در وقتی که ملک را ملاقات کنید بجاي آرید و أصلا تقصیر در تکریم و تعظیم ملک روا مدارید و اقرار بمملکت و اظهار بندگی و
عبودیّت در خدمت ملک نمائید. زنهار و الف زنهار که آن پادشاه را باسم مذکور مگردانید و غیر او را در حضور او تعظیم مثل
تعظیم ملک بتقدیم مرسانید چه اگر چنین فعل از شما در حضور ایشان سانح و هویدا گردد پس شما ملک را از حشمت حقّ او
انداختید زیرا که روي از او گردانیدید و باین واسطه مستحقّ عقوبت عظیم بعلّت ترك تعظیم و تکریم ملک میگردید. آن جماعت
بآن أمین ناصح گویند که: یقین چنین خواهیم کرد و بقدر جهد و طاقت خود ترك اطاعت و عبودیّت او نخواهیم کرد چون آن
طایفه به در ص: 177 خانه آن پادشاه رسند هنوز لبث و مکث نکرده باشند که یکی از غلامان آن پادشاه که سیّد و
مولی او آن غلام را فی الجمله اکرام و احترام نمود بناء علیه- آن غلام از بعضی عبید ممتاز باشد ناگاه از مطلع و مقام پادشاه بیرون
آید چون این جماعت نظر در او نمایند همان که او را ملبّس بلباس فاخر و بنعم مالکش مفتخر یابند با آنکه این طایفه در طلب
پادشاه طیّ مسافت آن راه نموده باشند به مجرّد رؤیت و مشاهده آن غلام بواسطه آن نعمت قلیل که از آن پادشاه جلیل بآن عبد
انعام فرموده آن را آن جماعت بسیار دانند و منعم علیه را منعم و پادشاه محتشم فرا گیرند همگی و تمامی یک بار روي باو آرند و
تحیّت و عرض عبودیّت که بواسطه ملوك و پادشاهان عالیشأن بجاي میآرند آن طایفه بیرویّه بواسطه بنده آن پادشاه محترم کریم
با کمال احترام بتقدیم رسانند و آن بنده را به نام آن پادشاه عالیمقام خوانند و منکر گردند بر آنکه ملک دیگر هست که مالک
اوست. امّا چون آن مردم روي بآن عبد منعم علیه آرند و تعظیم پوزش پادشاهانه نسبت باو بجاي آرند در همان دم آن غلام منعم و
سایر جنود و حشم آن ملک محتشم روي بآن مردم آرند و آنها را نهی و زجر از ارتکاب مثل آن أمر نمایند و اظهار برائت از آن
صفحه 68 از 138
جماعت بواسطه تسمیه آن عبد منعم بنام آن پادشاه مکرّم فرمایند و آن طایفه را بعد از لؤم و سرزنش مخبر گردانند که آن پادشاه
عالم کسی است که این عبد منعم علیه آن پادشاه محتشم است و آن ملک را أمثال این بنده بسیار است و او را بنعم و احسان خود
مخصوص و محترم گردانید و اگر این کلام بینظام شما بسمع أشرف آن پادشاه ذوي الاحترام رسد بیقین هیچ مطلب و مرام شما
بحیّز انجام و انصرام نرسد و تمامی امید و آرزو که از او دارید ص: 178 فوت گشته سخط و عذاب و غضب و
عقاب او بشما برسد. هر چند آن عبد منعم و سایر حشم آن پادشاه از روي جبر و اکراه روي بآن قوم گمراه آورده گفتند که: شما
در این باب خطا کرده از طریق صواب بیرون رفتید آن جماعت تکذیب قول و ردّ کلام آن أصحاب ملک بالتّمام مینمودند و
پیوسته بهمین منهج غیر قویم مصرّ مستقیم بودند و چون آن ملک دید که آن جماعت غلام او را بسیادت و نجابت گزیدند و آن
بنده او را به امیري در مملکت او برداشتند و بعضی حقّ تعظیم و تکریم او نموده او را گذاشتند پادشاه بر آن جماعت غضب فرموده
جمیع ایشان را محبوس مخلّد ساخته و جمعی را موکّل ایشان سازد که آن طایفه را معذّب بأشدّ العذاب و سوء العقاب گردانند. پس
همچنین آن جماعت غلات أمیر المؤمنین علی علیه السّلام را بنده مکرّم حضرت مهیمن عالم یافتند و عزّ و جلّ اکرام و احترام أمیر
المؤمنین علی علیه السّلام بواسطه آن نمود که تا فضل او را بر تمامی أنام مبیّن و بانجام، و حجّت او را بقامت و انصرام رساند.
نهایت آن جماعت بیمعرفت تصغیر ذات خالق البریّه در نزد خود نموده گفتند که: چون شود که علی علیه السّلام بنده ایزد علّام
باشد چه صفات آلهی همگی در أمیر المؤمنین علی علیه السّلام ظاهر و جلی است و این أمر بر آن جماعت بسیار بسیار مشکل و
بغایت بزرگ و عظیم بود که حضرت عزّ و جلّ ربّ أمیر المؤمنین علی علیه السّلام بود آن حضرت مسمّی بغیر اسم او گردانیدند.
امّا أمیر المؤمنین علی علیه السّلام و شیعه و اتباع آن حضرت از أهل ملّت نهی و زجر آن طایفه از آن قول شنیع و عمل منع نموده
گفتند که: اي جماعت بیرویّت بدانید که علی علیه السّلام و أئمّه یعنی باقی أولاد آن امام الامّه عباد ص: 179 مکرّم
و بندگان محترم قادر عالم و مخلوق و مدبّر غنیّ أکبرند بیشبهه به یقین أصلا قادر بهیچ چیز و أمر نیستند مگر بچیزي که حضرت
ربّ العزیز ایشان را قوّت و اقتدار بر آن أمر و کار داده باشد و مالک هیچ چیز نمیباشند مگر آنچه حضرت ایزد تعالی و تبارك آن
برگزیدگان خود را بان صاحب و مالک گرداند و ایضا أصلا أئمّه الهداي علیه السّلام مالک موت و حیات و قبض و نشور و بسط
موفور و حرکت و سکون نیستند الّا آنچه ربّ العزّت این جماعت را طاقت و قدرت بر آن دهد خالق ایشان منزّه از صفات مخلوقین
و مبرّا از حدوث و متعالی از نعوت واصفین و مقدّس از وضع محتاجین است. و اگر کسی از امّت حضرت أئمّه علیهم السّلام یا یکی
از آن أعیان الامّه را أرباب داند بدون خداي وهّاب بدرستی که آن شخص کافر و مستحقّ عذاب وبیل فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ است.
پس أکثر قوم او باستنکار بیّن و آشکار نمودند و در طغیان و عصیان به غایت مشتدّ و مصرّ بودند وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ بیان
حال تیر مآل آن قوم زبون است مگر قلیل که متوسّل بآن هدایت سبیل باشند أهل طغیان را امانی بحکم ایزد سبحان باطل و مطالب
ایشان خائب و عاطل و همه در عذاب باقی و معطّل باشند. و جامع این کتاب میگوید: که ما ایضا باسناد مقدّم که سابق مذکور شد
از حضرت أبی الحسن العسکري علیه الصّلوة و السّلام روایت کردیم که حضرت امام البرایا أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که:
هر که أمیر المؤمنین علی علیه السّلام را از عبودیّت بیرون برد و اعتقاد بربوبیّت او نماید آن کس بحکم ایزد تعالی و تقدّس از جمله
مغضوب علیهم و من ال ّ ض الّین گردد یعنی از گمراهان ص: 180 و از جماعت است که خداي تعالی بر آن طایفه
غضب نموده. و حضرت أمیر المؤمنین علی علیه السّلام از زبان صدق نشان خود بیان و عیان نمود که عبودیّت را از ما بگذرانید و ما
را یکی از بندگان واجب تعالی دانسته بعد از آن هر چه خواهید بگویید و باید که تلفّف ما بجمع دیگر مکنید و در حقّ ما غلوّ مانند
غلوّ نصاري در حقّ عیسی روح اللَّه علیه السّلام منمائید بدرستی که من نیز از او بري از غلات و آن طایفه عصاتم. چون آن ولیّ
بیچون یعنی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام کلام باین مقام رسانید شخصی از محفل جنّت مثل قدر است کرده بنزد أبی الحسن (ع)
آمد و گفت: یا ابن رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم پروردگار خود را براي ما بیان نماي زیرا که ما سخن هر که در این باب
صفحه 69 از 138
شنیده قبول کردیم مردم اختلاف بر ما ظاهر کردند. آن ولیّ ایزد أقدس وصف ذات مقدّس واجب تعالی و تقدّس به نیکو ترین
وصف براي آن کس نمود و تنزیه و تمجید ذات مهیمن شفیق از آنچه باو لایق و حقیق نبود فرمود. آن مرد گفت: بأبی انت و أمّی
یا ابن رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بدرستی که با من شخصی رفیق است که در مودّت و موالات شما بغایت غلوّ دارد و
آنچه شما الحال در این مجال در تنزیه ذات ایزد متعال بیان و عیان فرمودید میگوید تمامی آن صفات در شأن عالیشأن علی علیه
السّلام است و او بیقین ربّ العالمین است. راوي گوید که: این کلام چون بسمع امام الأنام أبی الحسن الرّضا علیه السّلام رسید عرق
در روي آن حضرت علیه السّلام ظاهر گشته و اعضاي مبارکش ص: 181 بلرزه و رعشه درآمد باقبال و سعادت
فرمود که: سبحان اللَّه عمّا یقول الظّالمون الکافرون. منزّه و مقدّس خداي تعالی و تقدّس از آنچه ظالمان کافران در حقّ او بیان
کنند. آنگاه هادي خلق اللَّه روي بمن آورده گفت: آیا علی در میان خورندگان أکل و در میان آشامندگان شارب و در میان
ناکحان ناکح و در میان محدّثان و حکایتکنندگان محدّث نبوده بلکه آن حضرت (ع) بعد از بندگی و طاعت حضرت فالق
الاصباح مرتکب بأکثر مباح میشد مع هذا نماز و بندگی مهیمن کارساز بَیْنَ یَدَيِ اللَّهِ بغایت ذلیل ذلّت و خضوع و تضرّع و خشوع
بجاي میآورد و همیشه انابت و رجعت بحضرت ربّ العزّت مینمود. پس اگر کسی که صفت او چنین و شغل و فعل او این باشد
خداي تعالی بود بناء علیه هر أحدي از شما بواسطه مشارکت او با علی علیه السّلام در آن صفات دالّه بر حدوث و احتیاج باید هر
أحدي از شما که موصوف و منعوت بآن باشد هر آینه خداي باشند. آن مرد گفت: یا بن رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
جماعت غلات را زعم و گمان چنانست که چون علی علیه السّلام از قبل نفس خود بغیر استعانت کس معجزات ظاهر نمود که جز
خداي تعالی و تقدّس هیچ کس را قدرت و دسترسی مثل آن نیست همان دلیل بیّن أولی برهان مبین جلی بر الوهیّت أمیر المؤمنین
علی علیه السّلام است. بلکه آن حضرت علیه السّلام بر آن جماعت ظاهر گردانید تا صفات حدوث و احتیاج که لازمه محدثین
محتاجین عجز و قصور است آیات و معجزات که آن ص: 182 أصلا در حیزه قدرت و توان ایشان و سایر خلقان
نبوده و مطلب حضرت علی علیه السّلام از اظهار آن اختیار و امتحان آن جماعت بواسطه معرفت آن حضرت به ولایت و امامت بود
و از جهت آنکه ایمان آن امّت باختیار و رغبت نفس ایشان و بدون جبر و کراهت در آن باشد لیکن آن طایفه بیرویّه بعد از
مشاهدت، و رؤیت معجزه از حضرت أمیر المؤمنین علی علیه السّلام و التّحیّه از دین و ملّت سیّد البریّه علیهم ال ّ ص لوة و السّلام
برگشتهاند، این آئین فاسد برداشتند. حضرت الرّضا علیه السّلام فرمود که چون از أمیر المؤمنین علی علیه السّلام فقر وفاقه که هر دو
دلالت میکنند بر آنکه هر کرا صفت او این و شریک با ضعفاء و محتاجین باشد بالبداهه و الیقین معجزات چنین از قبل فعل نفس
آن کس نباشد. پس از اینجا معلوم شد که آنچه از معجزات از نزد آن امام البریّات بیّن و ظاهر گردید از فعل قادر مجید است که او
را مشابهت بمخلوقین نبود و فعل عزّ و جلّ مثل فعل محدث محتاج مشارك ضعفا در ضعف عمل نیست چنانچه بر أرباب عقل بیّن
و ظاهر است. منقول و مرویست که مأمون الرّشید علیه ما یستحقّ من الملک الحمید اگر چه در ظاهر با حضرت أبی الحسن علیّ بن
موسی الرّضا علیه السّلام أنواع لطف و احسان مینمود لیکن در باطن سقطات و بدیهات آن حضرت را بغایت مترجّی و مستدعی بود
و بسیار بسیار میخواست بهر نوع که میسّر گردد بآن امام الانس و الجانّ بحجّت غالب و مستظهر شود و اگر خود بر آن حضرت غلبه
نتواند نمود باري هر که باشد از سایر خلق اللَّه تعالی از أصناف مردم آن امام أکرم أعلم را ببحث علم ساکت و ملزم گردانند.
ص: 183 بناء علیه حکم باحضار جمیع فقها و متکلّمان نمود و چون حاضر گشتند به ایشان در خفیه کسی فرستاد
که باید در امامت با أبا الحسن الرّضا علیه السّلام مناظرت نمائید و بهر نوع که توانید او را ساکت و ملزم گردانید. بعد از آنکه با آن
فقها و متکلّمین سازش چنین نمود یکی از متقرّبان خود را بخدمت حضرت أبی الحسن الرّضا علیه السّلام ارسال داشت و گفت به
آن حضرت بگویند که ابن عمّت بعد از عرض تحیّت و سلام بشما اعلام مینماید که چون فضلاء عجم الیوم در خراسان بالتّمام
حاضر شدند و حقیقت حال و فضل حسب و کمال و نسب شما بحضرت نبیّ العجم و العرب بسمع أهل شرق و غرب عالم بجمیع
صفحه 70 از 138
طوایف امم رسیده لهذا أکثر درین محلّ در خانه و منزل این عبد- مستوثق بخداي عزّ و جلّ حاضرند و آرزوي ملاقات و مکالمات
شما دارند در آن باب آنچه برأي مستطاب لایق و صواب دانند بعمل آرند. چون پیغام مأمون بخدمت آن ولیّ بیچون رسانید در
همان وقت با آن امام الامّه باقبال سعادت روانه خانه مأمون گردید بعد از دخول آن مجمع محضري دید مملوّ مشحون از طوایف
مردم و أقرباي مأمون و أکثر أعیان بنی هاشم. مأمون الرّشید چون آن سرور را دید بیاختیار از جاي خود برخاسته و سایر مردم و
تبعه ایشان را أقربا و خویشان بالتّمام تواضع و استقبال آن امام الهمام علیه ال ّ ص لوة و السّلام بتقدیم و انصرام رسانیدند و همان که
نزدیک مأمون الرّشید رسید او دست مبارك آن حضرت را گرفته در سریر در پهلوي خود متمکّن گردانید و أنواع تفقّدات و تلطّف
ظاهر نمود. پس آنگاه فرمود که: یا بن رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آرزوي این ص: 184 مردم آنست که
با شما مناظره و تکلّم نمایند. حضرت أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: مضایقه تکلّم مرا با این طوایف امم نیست لیکن
بشرط که متکلّم یک آدم که أعلم آن مردم بود تکلّم نماید در آن وقت امام الامم روي بآن مردم آورده فرمود که: اقتصار بواحد
که أعلم از تمامی مردم باشد نمایند که الزام بشما که الزام او بود. یعنی: همان که آن مرد در بحث و جدل ملزم و منفعل گردد
کافی و پسند باشد و احتیاج متکلّم ما با باقی مردم نباشد. چون آن طوایف امم بر این شرط ثابت قدم شدند پس همه قوم بیک مرد
که معروف بیحیی بن ال ّ ض حاك السّمرقندي بود باو راضی گشتند که در خراسان مثل او در فضل و عرفان کسی نبود. حضرت أبی
الحسن الرّضا علیه ال ّ ص لوة و السّلام روي بیحیی آورده فرمود که: یا یحیی خبر ده مرا از آن کس که تصدیق کسی نماید که او
تکذیب نفس خود کند یا تکذیب کسی نماید که او تصدیق خود آیا آن کس محقّ مصیب یا مخطئ مبطل غیر مثیب است. یحیی
ساکت گردید. مأمون الرّشید گفت: یا یحیی جواب و سؤال أبی الحسن علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام بگوي و در راه تغافل
مپوي. یحیی بن ال ّ ض حّاك گفت: یا أمیر المؤمنین باید که أبی الحسن الرّضا (ع) مرا از جواب این سؤال معفوّ و معذور دارد. مأمون
گفت: یا أبا الحسن غرض خود را در این مسأله بما بشناسان. آن حضرت علیه السّلام فرمود که: یحیی لا بدّ باید که ما را خبر از
أئمّه خود ص: 185 دهد که ایشان سخنان که گفتهاند تکذیب بر نفس خود بستند و دروغ گفتند یا راست گفتهاند؟
پس اگر زعم یحیی در حقّ خلفا چنان باشد که ایشان در سخنان دروغ گویان بودند بیشبهه بیقین کذّاب أئمّه دین نخواهند بود. و
اگر زعمش چنان بود که آن أئمّه صادق در قول باشند پس أوّل خلفا یعنی أبو بکر در بالاي منبر سیّد البشر در محضر أنصار و
مهاجر میگفت: اقیلونی ولّیتکم و لست بخیرکم و علیّ فیکم. یعنی: اي معشر أنصار و مهاجر مرا در باب امامت و ولایت بگذارید و
دست از من بدارید که با وجود علی علیه السّلام من براي امامت امّت لایق نیستم. و دوّم خلفا عمر در بالاي منبر ایضا در حضور
أنصار و مهاجر این کلام مکرّر میگفت: که کانت بیعتی لأبی بکر فلتۀ فمن عاد لمثلها فاقتلوه. یعنی: بیعتم بابی بکر از روي فکر و
رویّت و عقل بصیرت نبود پس کسی اعاده ارتکاب بمثل این بیعت نماید او را البتّه بقتل رسانید و او را سفیه جاهل دانید فو اللَّه ما
رضی لمن فعل مثل فعله الّا بقتل. این قسم از حضرت امام الأتقیاء أبی الحسن الرّضا علیه السّلام واقع شد که آن سرور فرمود که پس
بخداي عالم مرا سوگند و قسم است که عمر در حقّ کسی که مثل فعل او در بیعت أبی بکر بخیر عمل از او بهیچ چیز بغیر قتل
راضی نمیشد، پس آن کس بخیریّت مردمان نباشد که راضی بامامت همچو کسی گردد و خیریّت واقع نگردد الّا بنعوت پسندیده و
صفات حمیده که از آن جمله یکی علم است بلکه از آن جمله جهاد است و سایر فضایل که در او اصلا موجود نبود و آن را که
ص: 186 کسی که بیعتش فلته بود و کسی که مرتکب مثل فعل او گردد واجب القتل داند چگونه قبول عهد او
بسوي غیر او رسد و این صورت و صفت بود. و بعد از آن بر منبر گوید که: أنّ لی شیطانا یعترینی فاذا مال بی فقوّمونی و اذا
أخطأت فأرشدونی. معنی این کلام آنست که بدرستی اي دوستان مرا شیطانیست که در پی اغوا و اعتراي منست پس هر گاه مرا
میل دهد بأمر خلاف شرع که وسیله کجی دین و اعوجاج در ملّت سیّد المرسلین است باید که شما ما را راست گردانید و در
اعوجاج مگذارید و هر گاه خطا از من ظاهر و هویدا گردد مرا ارشاد و هدایت کنید. جمعی را که قول ایشان این و کلام
صفحه 71 از 138
بیسرانجام آن طایفه چنین باشد البتّه آن جماعت أئمّه نیستند اگر صادق باشند و اگر کاذب پس آنچه در نزد یحیی در این باب بود
نیاید. مأمون از کلام صدق التیام آن ولیّ بیچون بغایت متعجّب بلکه محزون گردید و گفت: یا أبا الحسن الرّضا علیه السّلام الیوم در
روي زمین کسی نیست که این کلام را نیکوتر از شما داند، بلکه هیچ أحدي بغیر از شما این مقدّمه را نمیداند. و نیز از حضرت امام
الأتقیاء أبی الحسن الرّضا علیه السّلام منقول و مروي است که فاضلترین چیزي که عالم از علماي محبّان و متوالیان ما بعد از معرفت
ربّ العزّت براي ذخیره آخرت مقدّم بر جمیع عمل و طاعت میدارند امام ایشان است تا آنکه فقر و فاقت و ذلّت و مسکنت او در
، آخرت مرتفع گردد اگر آن عالم در این عالم باستغاثه مسکین محتاج از محبّان و موالیان ما رسد و او را از دست الاحتجاج، ج 4
ص: 187 ناصبی دشمن خداي تعالی و رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم خلاص سازد روزي از قبر مبعوث گردد ملائکه از لب قبر
تا محلّ و مکان او در جنّات حضرت خالق البریّات صف در صف کشیده منتظرند و بعد از خروج قبر آن عالم را بر أجنحه خود
سوار گردانند و تهنیت و مرحبا گویان روانه مکان و منزل او در جنان گردند و گویند طوبی لک اي دافع کلاب موذیه از أبرار واي
محبّ متعصّب براي أئمّه أخیار و آن مؤمن عالم را با کمال احترام و احسان داخل جنان گردانند و باسناد مذکور مکرّر از أبی
الحسن العسکري منقول و مرویست که مردي داخل در مجلس بهشت قرین ارم تزئین بضعه سیّد المرسلین أبی الحسن علیّ بن
موسی الرّضا علیهم سلام اللَّه تعالی شد و گفت: یا بن رسول اللَّه (ص) الیوم خیر عجب دیدم. حضرت أبی الحسن الرّضا علیه السّلام
فرمود آن چه بود؟ آن مرد گفت: یا بن رسول اللَّه (ص) مردي پیوسته با ما در حضر و سفر و در أکثر محفل و محضر رفیق بود و
همواره با ما اظهار موالات شما أئمّۀ الهدي مینمود و تبرّا از أعدي شما میفرمود الیوم دیدم که او را مخلّع بخلعت فاخره گردانیده
جامها پوشانیدند و او را در شهر و محلّات بغداد میگردانیدند و چند کس از دست راست و چپ و پیش روي و عقب او ندا
مینمودند که اي معشر مسلمانان بشنوید توبه این رافضی را که چگونه از طریق رافضیان انابت، و رجعت بایزد منّان نمود. بعد از آن
باو گفتند که بگوي. آن مرد گفت: بهترین مردمان بعد از رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم أبا بکر است. پس هر گاه آن مرد این
کلمات بر زبان راندي آن جماعت ص: 188 شادان گشته میگفتند که این مرد مسلمان ثابت شده و تفضیل أبا بکر
بر علیّ بن أبی طالب (ع) نمود. پس حضرت أبی الحسن الرّضا (ع) فرمود که: یا فلان هر گاه من در خلوت باشم این حدیث بر من
اعاده کن. چون آن ولیّ قادر بیچون در خلوت قرار گرفت آن مرد حقیقت حال آن شخص سابق در خدمت آن پسندیده ایزد خالق
اعاده نمود. آن حضرت علیه السّلام فرمود که: من تفسیر معنی کلام آن مرد در محضر آن خلق منکوس و قوم منحوس بواسطه آن
ننمودم زیرا که کراهیّت داشتم از آنکه نقل حقیقت أحوال آن مرد در نزد آن جماعت نمایم که مبادا این طایفه وخیم- العاقبه او را
بشناسند و ایذاي او نمایند. بدان که آن نگفت که أفضل مردمان بعد از رسول آخر الزّمان أبا بکر است یا او را بر علی علیه السّلام
تفصیل نموده باشد بلکه آن مرد گفت: که بهترین مردمان بعد از رسول آخر الزّمان صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم باعتقاد مردم أبا بکر
است، پس این کلام ندا از براي أبا بکر است و مطلب آن مرد از این کلام آن بود که بعضی از عوام که پیرو أبا بکرند و در پی او
میروند از بعض آن جماعت جهله نافرجام بعد از استماع این کلام از آن مرد مؤمن راضی گردند تا آن مرد از شرور ایشان متواري و
پنهان در حفظ و أمان ماند بدرستی که خداي تبارك و تعالی رحم بشیعه و محبّان ما نمود که این توریه را براي آن طایفه مقرّر
فرمود. بهمین اسناد از أبی محمّد الحسن بن علیّ العسکري منقول و مرویست که چون مأمون الرّشید ولایت عهد بحضرت امام
الأتقیاء أبی الحسن علیّ بن موسی الرّضا علیه سلام اللَّه تعالی مفوّض گردانید روزي داخل مجلس أبی ص: 189
الحسن الرّضا علیه السّلام گردید و گفت: قوم در دولتخانه شما حاضرند، و طلب اذن دخول از شما مینمایند که ما شیعه أمیر
المؤمنین علی علیه السّلام و از پیروان ایشانیم. آن حضرت فرمود که: ما مشغولیم ایشان را بگردانید. پس آن جماعت را بگردانید.
همچنان هر روز مردمان بآستان رفیع الشّأن آن امام الانس و الجانّ آمده طلب اذن دخول بشرف خدمت آن بضعۀ الرّسول (ص)
مینمودند و به غیر تحصیل مقصود و مأمول بواسطه عدم رخصت دخول محزون و ملول مراجعه و معاودت مینمودند تا آنکه مدّت
صفحه 72 از 138
دو ماه علی الاتّصال حال آن رجال بدین منوال منقضی شد و آن جماعت مأیوس از ادراك تقبیل عتبه والا و جناب معلّا آن امام
الأتقیاء گشتند و پیغام بآن ولیّ ایزد علّام فرستادند که ما شیعه پدر تو علیّ ابن أبی طالب علیه السّلام از منازل بعیده بآرزوي ملاقات
شما باین شهر آمدیم و الحال دو ماه متوالی الأیّام و اللّیالی منصرف و منقضی شد که هر روز بآرزوي ادراك ملازمت سامی گرامی
بآستان ملایک پاسبان آمده و محروم و مأیوس مراجعت مینمائیم. الحال کار بجائی رسید که دشمنان بما شماتت مینمایند از آنکه
شما در حجاب از مائید و ما با کمال حزن و اضطراب از آستان خورشید احتجاب شما معاودت بمنزل و مآب مینمائیم اگر این
کرّت ما محرومان را ادراك ملاقات ذات فایض البرکات آن امام البریّات میسّر نگردد همان که از آستان ایشان مراجعه بمحلّ و
مقام نمائیم از خجالت که بما رسید و عجزي که از تحمّل غصص ألم- مهاجرت آن حضرت بما ملحق گردید بوسیله شماتت أعدا
و قلّت احسان و عنایت ص: 190 أحبّا ترك منازل و أوطان و ولایت خود نموده فرار بر قرار اختیار خواهیم کرد زیرا
که ما را طالع عاقّ و طاقت طاق شده و کلام الفرار ممّا لا یطاق من سنن المرسلین کلام صدق التیام سخن برگزیدگان ایزد علّام
است. چون پیغام آن جماعت بسمع شریف أبی الحسن الرّضا علیه السّلام رسید آن حضرت علیه السّلام فرمود که: اذن دهید تا
داخل شوند چون اذن یافتند بالتّمام داخل دولت سراي آن امام علیه السّلام شدند و سلام بآن حضرت (ع) کردند ردّ سلام ننمود و
ایشان را اذن جلوس در خدمت آن سرور نفرمود که همچنان بر پاي ایستادند و گفتند: یا ابن رسول اللَّه این چه جفاي عظیم و
استخفاف جسیم است که بعد از آن منع و حجاب صعب منتج قلق و اضطراب نسبت بما ظاهر میگردانی امّا بعد از ریاضت مهاجرت
و منع أشرف ملاقات و سعادت مکالمات هنوز چیزي دیگر براي ما باقی است. حضرت أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که:
اقرار کنید که آنچه بشما میرسد از مصیبت کسب ایادي شما است. آنگاه آن ولیّ اللَّه تلاوت این آیه کلام اللَّه نمود که: ما أَصابَکُمْ
مِنْ مُصِ یبَۀٍ فَبِما کَسَ بَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ فرمود که: من در این کار اقتدا بایزد غفّار و برسول مختار و بأمیر المؤمنین حیدر
کرّار و بعد از آن حضرت بآباي خود أئمّه أطهار نمودم و اقتدا بآن أعیان کرده بشما عقاب مینمایم. آن جماعت گفتند: یا بن رسول
اللَّه عتاب ما از چه وجه و چه باب است؟ آن حضرت علیه السّلام فرمود بواسطه آنکه شما دعوي نمودید که ما شیعه أمیر المؤمنین
علی و از محبّانیم و بحکم شیعه أمیر المؤمنین علی علیه السّلام ص: 191 حسن و حسین و سلمان و أبو ذر و مقداد و
عمّار و محمّد بن أبی بکر این جماعتند که أصلا و قطعا مخالفت بآن حضرت در أوامر او نکردند و از جادّه اطاعت حضرت أمیر
المؤمنین علی علیه السّلام و التّحیّه قدم برون نگذاشتند و شما در أکثر أعمال مخالف أقوال آن ولیّ ایزد متعال و مقصّر در بسیار از
فرایض حضرت ذو الجلال و متهاون در تعظیم حقوق اخوان مؤمنین و متقاعد از أکثر آداب شرع سیّد المرسلین صلّی اللَّه علیه و آله
و سلّم میباشید و تقیّه میکنید در مکان که تقیّه در آن واجب نیست و ترك تقیّه مینمائید در محلّ که بحکم عزّ و جلّ و بشریعت
حضرت خاتم الرّسل تقیّه واجب و لازم است. اگر شما گوئید که ما موالی ایشان و محبّان و دوستدار اولیاي آن أعیان و دشمن
أعداي آن أوصیاي رسول خالق منّانیم من منکر قول شما نیستم و لیکن شما این مرتبه را دعوي مینمائید اگر قول شما بفعل شما
موافق و مصدّق نباشد منخرط بسلسله هلکا در قیامت خواهید بود و هیچ عمل و طاعت و بندگی و عبادت شما مقبول حضرت ربّ
العزّت نیست مگر آنکه رحمت پروردگار شما تدارك شما فرماید باید که استغفار نمائید. آن جماعت گفتند: یا بن رسول اللَّه صلّی
اللَّه علیه و آله و سلّم ما بچه وجه استغفار بخداي تعالی و توبه بسوي او از قول خود نمائیم بلکه آنچه مولی بما تعلیم نموده و ما را
بآن أمر فرموده میگوئیم که ما محبّ شما و محبّ اولیاي شما و دشمن أعداي شمائیم و ما را ملجا و پناه بغیر شما أولیاء اللَّه نیست.
در آن حال حضرت امام الانس و الجانّ أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: مرحبا بکم اي برادران و دوستان من خوش آمدید
ببالا آئید. آن طایفه ببالا آمدند باز آن حضرت فرمود: ببالا بنزدیک آئید، همچنان ص: 192 ایشان را أمر بنزدیکی
خود نموده مرتفع میگردانید تا آنکه آن جماعت را ملتصق به نفس أقدس و ذات مقدّس خود نمود بعد از آن بحاجب خود گفت:
یا فلان چند مرتبه منع ایشان نمودید؟ دربان گفت: یا حضرت حسب الحکم شصت مرتبه منع ایشان نمودم. حضرت امام الهمام علیه
صفحه 73 از 138
السّلام فرمود: که شصت مرتبه متوالیه بنزد آن جماعت رفته سلام کن و سلام من نیز بایشان رسان بدرستی که محو گناهان ایشان
باستغفار و توبه آن جماعت شده و این طایفه بوسیله موالات و محبّت ما مستحقّ کرامت گشتند باید که تفقّد امور ایشان و امور عیال
ایشان نمائی، و دفع معرّات و أذیّات از ایشان نموده در نفقات و صلات و احسان و مبرّات آن جماعت در وسعت بیفزائی. الاحتجاج،
ج 4، ص: 193
ذکر بیان