گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد چهارم
ذکر بیان احتجاج سیّد الأجلّ علم الهدي المرتضی أبی القاسم علیّ رضی اللَّه عنه بر أبی العلاء المعرّي در جواب آنچه معرّي از آن
سیّد عالم سؤال نمود بمرموز






ذکر بیان احتجاج سیّد الأجلّ علم الهدي المرتضی أبی القاسم علیّ رضی اللَّه عنه بر أبی العلاء المعرّي در جواب آنچه معرّي از آن
سیّد عالم سؤال نمود بمرموز در هنگامی که أبو العلاء المعرّي بخدمت سیّد المرتضی قدّس اللَّه روحه مشرّف شده بود امّا چون
معرّي با آن سیّد عالم در مذهب شریک و ذي سهیم نبود روي با ایشان آورده گفت: قول شما در کلّ چیست؟ سیّد گفت: آنچه
قول شما در جزء است. معرّي گفت: قول شما در شعري چیست؟ سیّد گفت: آنچه قول شما در تدویر است. معرّي گفت: قول شما
در عدم انتها بچه وجهست؟ سیّد فرمود: آنچه قول شما در تحیّز و ناعور است. ص: 362 معرّي گفت: قول شما در
سبع چیست؟ سیّد گفت: آنچه قول شما بر زاید بري بر سبع است. معرّي گفت: قول شما در أربع چیست؟ سیّد گفت: آنچه قول شما
در واحد و اثنین است. معرّي گفت: قول شما در مؤثّر چیست؟ سیّد گفت: آنچه قول شما در مؤثّرات است. معرّي گفت: قول شما
در نخستین چیست؟ سیّد گفت: آنچه قول شما در سعدین است. أبو العلاء المعرّي بعد از استماع این أجوبه مر موزه مبهوت گشت و
أصلا قدرت بر سؤال و جواب در هیچ باب نداشت. بعد از آن سیّد گفت: نزد من هر ملحد ملهد است. أبو العلاء المعرّي گفت: أیّها
السیّد الأجلّ من أین أخذتها. سیّد گفت: این اسئله و أجوبه از کتاب خداي عزّ و جلّ آیه کریمه سوره مبارکه لقمان در هنگام
نصیحت فرزند میفرماید که یا بُنَیَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ. چون أبو العلاء المعرّي این جوابهاي کافی شافی از آن
سیّد عالم گرامی استماع نمود از آن مجلس سامی برخاسته راه خود برداشت. در آن أثر آن سیّد أجلّ أکبر روي بمحضر آورده
فرمود که این مرد الحال از پیش ما غایب و غیر حاضر شد من بعد در اینجا حاضر نخواهد شد زیرا که او مدّتی است این مقدّمات
مرموز را مرکوز ضمیر و پیش نهاد خاطر خطیر ساخته در محافل و مجالس أهل نواصب باین کلمات مستظهر و مفتخر بود که مرا
ص: 363 بحث بسیار و مجادله بیشمار است بأرباب سبعیه شنیعه است چون الحال آنچه در خاطر داشت گفت و
جوابش شنید. در آن زمان بعضی از علماء تقیّان در آن محلّ حاضر بودند از شرح مرموزات استفهام و استعلام نمودند. سیّد رضی
اللَّه عنه فرمود که: أبو العلاء از من سؤال از کلّ نمود کلّ در نزد او قدیم است و مشیر است بعالمی که آن را کبیر خوانند. پس بمن
گفت: که قول شما در عالم کبیر چیست آیا قدیمست یا نه؟ من جواب و سؤال او بدین وجه دادم که آنچه قول شما در جزء است
به واسطه آنکه جزء در پیش ایشان محدث است و جزء متولّد از عالم کبیر گردد و این جزء عالم صغیر است در پیش ایشان. و مرا
دم از این کلام در جواب أبو العلاء آن بود که اگر چه حدوث عالم صغیر بصحّت و ثبوت رسید پس شما آنچه اشاره بآن نمودید
اگر صحیح باشد آن نیز محدث است البتّه زیرا که جزء از جنس کلّ است بر زعم ایشان و شیء واحد و جنس واحد در نزد أرباب
معرفت و حال و أصحاب فضل و کمال جایز نیست که بعضی آن قدیم و بعضی حادث باشد بیشبهه و گمان چنانچه عیان و ظاهر
است. اما شعري که اراده استعلام أحوال او نمود اراده او آن بود که خواست که بیان کند که شعري از کواکب سیّارات نیست پس
من باو گفتم: که امّا قول شما در تدویر و دوران چیست اراده من آن بود میان فلک در تدویر و دوران در شعري هیچ گونه قدح و
ضرر بر قول ما ندارد. امّا عدم انتهاء که معرّي ذکر کرد اراده ایشان بود ذکر کند که عالم منتهی ص: 364 گردد او
را نهایت نیست چنان که او را بدایت نیست بواسطه آنکه قدیم است من او را اعلام نمودم که تحیّز و تدویر در نزد من صحیحست و
این هر دو دلالت بر انتهاء عالم دارند. و امّا سبع که معرّي بیان کرد اراده نجوم سبعه سیّارات نمود که در پیش ایشان آنها ذوات
الأحکاماند و مناط أحکام نجومی بر سیّارات است چنانچه أرباب نجوم در کتب خویش ذکر کردند. من گفتم: که کلام شما باطل
صفحه 131 از 138
و ناتمام است زیرا که مدار اینها بر زاید بري است که در او تحکّم است و این حکم منوط و مربوط است باین نجوم سیّارات سبعه
که در پیش ایشان زحل و مشتري و مرّیخ و عطارد و شمس و قمر و زهره است نیست چنانچه در محلّ و مکان خود مذکور است. و
امّا أربع که معرّي ذکر کرد اراده طبایع أربع نمود من در جواب او گفتم که قول تو در طبیعت واحده نار چیست که از آن دابّه
متولّد گردد که جلد آن دستهاي مردمان را بد بوي و نتن گرداند بعد از آن آن جلد را در آتش اندازند پس زهومان آن محترق
گردد و آن جلد صحیح و سالم باقی ماند زیرا که حضرت آفریدگار آن دابّه را از آتش آفرید و آتش آتش را محروق و بیکار
نگرداند چنانچه عقل در این کار حاکم بیّن و آشکار است و این أمر از حضرت مرید کردگار عجیب و بدیع نیست بواسطه آنکه
قادر عزیز از برف نیز کرم بسیار خلق و آشکار گردانید و برف را بیگزاف یک طبیعت است بخلاف آب در دریا که در آن محلّ
بحکم حضرت عزّ و جلّ آب را در آنجا دو طبیعت است ماهی و ضفادع و مار و سلاحف و نبات الماء بسیار از او متولّد و آشکار
گردد و مذهب معرّي و رأي او آنست که حیوانات برّي و بحري حاصل و موجود نشود الّا الطّباع أربع، پس ص:
365 این قول متناقض است با آن امّا مؤثّري که پیش او زحل چونست مرا از آن پرسید من گفتم قول تو در مؤثّرات بأسرها چیست
اراده من از این سخن آن بود که اگر گوید که همه مؤثّراتاند خواه حادث و خواه قدیم پس مؤثّر قدیم چگونه مؤثّر باشد در أمر
حادث. امّا سؤال او از نخستین اراده او آن بود که آن دو نحس سعد متولّد گردد حکم آن چیست من باو گفتم که قول تو در
سعدین چیست اگر از اقتران این سعدین میان ایشان بیرون آید این حکم است که خداي عزّ و جلّ باطل گردانید تا آن کسی که
ناظر مصنوعات مهیمن قادر باشد برو بیّن و ظاهر گردد که أحکام بتقدیر ایزد علّام متعلّق المسخّرات نیست بلکه منوط باراده و
مشیّت ملک العلّام است زیرا که شاهد عقل بیشبهه شهادت میدهد که: هر گاه عسل و سکّر مجتمع گردند از اجتماع این دو جنس
با هم دبس شکر حاصل نشود و این دلیل تامّ بر بطلان قول ناتمام ایشان است. امّا قول من در باب آنچه گفتم که هر ملحد ملهد
است اراده من ازین کلام صدق التیام آن بود که بیان کنم که هر ظالم مشرك است زیرا که در لغت عرب هر گاه مردي از طریق
دین و آئین حضرت ربّ العالمین و منکر شریعت سیّد المرسلین باشد آن بیدین بیقین بیرون از شرایع دین مبین است و آن کس را
ملحد گویند چنانچه عرب گوید ألحد الرّجل اذ اعدل من الدّین. یعنی: چون شخصی از دین بیرون شد عرب او را ملحد گوید و
چون کسی ظلم کند و بر مؤمنی ستم روا دارد عرب او را ظالم و ملهد گوید و از اینجا است که عرب گوید: ألهد الرّجل اذا ظلم و
بر هر عارف نکتهدان ظاهر و ص: 366 عیان است که هر ملحد ظالم است زیرا که آنچه ملحد میان مردمان
متداولست کسی را گویند که منکر دین نبوي ما باشد و چون آن کم نام خمول از طریقت سیّد الشّریعۀ عدول نماید بیشبهه آن
غاوي دین رسول از أعیان ظلوم و جهول خواهد بود بلکه اسّ الرّئیس جماعت ظالمین. پس أبو العلاء المعرّي چون دانست که مرا
مطلب چیست گفتم: یا بُنَیَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ. ص: 367
ذکر بیان احتجاج السّیّد المرتضی قدّس اللَّه روحه در تعظیم و تقدیس أئمّه ما علیهم صلوات اللَّه تعالی بر سایر برایا،
ذکر بیان احتجاج السّیّد المرتضی قدّس اللَّه روحه در تعظیم و تقدیس أئمّه ما علیهم صلوات اللَّه تعالی بر سایر برایا، الّا حضرت سیّد
الأنبیاء صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بطریق که هیچ أحدي راه بآن طریق ممجّد از آن سیّد موحّد سبقت در بیان آن نیافته و آن را ذکر
کرد در رساله از مصنّفات خود که موسوم است برساله باهره در بیان أحوال خیر مآل عترت طاهره چنانچه در آن رساله فرمود که: از
جمله آنچه که نیز دلالت بر تقدیم أئمّه دین و تعظیم ایشان بر سایر مخلوقین دارد آنست که حضرت ربّ العالمین اعلام و دلالت ما
بر معرفت ایشان چنانچه فرمود که: معرفت شما بائمّه الأنام علیهم السّلام مثل معرفت شما بحضرت ملک العلّام است و ایمان و اسلام
بذو الجلال و الاکرام و جهل ص: 368 باین أعیان مثل جهل بحضرت ایزد سبحان و شکّ در ذات کامل الصّفات
رحیم الرّحمن است و این بیشبهه و گمان سبب کفر و عصیان و وسیله خروج از شیوه اسلام و ایمان است و این منزلت براي أئمّه
صفحه 132 از 138
اثنا عشر علیهم سلام اللَّه الملک الاکبر معیّن و مقرّر است و بغیر از پیغمبر ما علیه صلوات اللَّه تعالی و بعد از آن حضرت أمیر
المؤمنین حیدر (ع) و أئمّه از أولاد این دو سرور براي هیچ بشر معیّن و مقرّر نشد و من بعد نیز نخواهد شد. فلهذا معرفت أئمّه اثنا
عشر بر جمیع خلقان از انس و جانّ واجب و لازم و از فروض متحتّم گردید و معرفت غیر ایشان بر ما واجب و لازم نیست زیرا که ما
را معرفت نبوّت أنبیاي ما تقدّم از آدم صفی تا عیسی بن مریم أصلا بر ما واجب و لازم نیست بواسطه آنکه شناختن أنبیاي سابقین
شرط در دین و آئین ما نیست و معرفت ایشان بسیار دخل در تکالیف ما در اسلام و ایمان ندارد پس معرفت پیغمبران سابقین بر ما
واجب نباشد. امّا بر ما اثبات آنچه ادّعاي آن بدلیل و برهان نمودیم یعنی معرفت أئمّه دین علیهم السّلام بیشبهه و گمان لازم و
عیان است. و آنچه ما ذکر کردیم که معرفت ایشان از جمله اسلام و ایمان است دلیل آن اجماع شیعه امامیّه است بر آن و اجماع
ایشان حجّت است بنا بر ثقه و صحّت قول معصوم که عقل دلالت بر وجود او در همه زمان دارد و از جمله ایشان و از زمره آن
أعیان است و ما دلایل بسیار این طریقت در مواضع بیشمار از کتب خود نقل کردیم و استیفاي آن دلایل در أجوبه مسایل تبّانیّات
، در کتاب نصرة از آنچه منفردند بآن جماعت شیعه امامیّه در مسائل تقیّه خاصه شرح و بیان آن کما کان نمودیم. الاحتجاج، ج 4
ص: 369 پس بدرستی که این کتاب مبنی بر صحّت این أصل ممکن است که ما بر استدلال بر وجوب معرفت أئمّه علیهم السّلام
باجماع امّت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نمائیم و آن را اضافه بر اجماع امامیّه گردانیم. زیرا که جمیع أصحاب شافعی بر آن
رفتهاند که صلوات بر آل پیغمبر صلوات اللَّه علیه در تشهّد أخیر واجب و رکن و أرکان نماز است و اگر مصلّی اخلال به صلوات
آل رسول ایزد متعال نمایند نماز او صحیح نیست و أکثر شافعیّه میگویند که صلوات در این تشهّد بر آل نبیّ در وجوب و لزوم
توقّف صحّت نماز بر او مثل صلوات بر حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و باقی از شافعیّه و غیر ایشان بر آن رفتهاند
که صلوات بر رسول ذو الجلال سنّت است نه واجب پس بنا بر قول أوّل بهر که نماز کند و بندگی و نیاز مهیمن کار ساز بجاي آرد
و بر او واجب است شناختن آل رسول آخر الزّمان چه صلوات فرستادن بآن أعیان فرع معرفت ایشان است و آنکه باستحباب صلوات
بر آل رسول حضرت واهب لا یزال رفته. پس آن صلوات از جمله عبادت است هر چه مسنون و مستحبّ باشد و تعبّد در آن مقتضی
تعبّد بما لا یتمّ الّا به از معرفت آل است. و از غیر أصحاب شافعی هیچ کس منکر استحباب صلوات در تشهّد نماز بر رسول ایزد
بینیاز و بر آل ایشان علیهم صلوات الملک المنّان نیست هیچ شبهه باقی نمیماند براي آنکه معرفت تمام کمال أئمّۀ المعصومین
علیهم- السّلام پیدا کند و بداند که آن أعیان أفضل از جمیع مردمان و أجلّ و أعلم ایشان است بر آن عارف دانا ظاهر و هویدا
گردد که أئمّه دین لحظه غافل و ساهی از ذکر حضرت ربّ العالمین نبودند و پیوسته در ذکر ایزد أکبر بودند و أکرم الاحتجاج،
ج 4، ص: 370 الاکرمین همیشه سیّد المرسلین و أوصیاي هادین را چندان مشتاق بود که خواست که هر جا آن وکلاي دین و عرفاي
مشتاقین شهادت بر یگانگی ذات أحدیّت او دهند همان دم بنی آدم شهادت بصدق رسالت آن نبیّ الأکرم و ذکر أوصیاي آن سرور
نمایند زیرا که طالب همیشه بفکر و ذکر مطلوب و مطلوب پیوسته در ساعات صبح و شام بذکر أوصاف طالب قیام و اقدام دارد.
پس بنده در هنگام عبادت و بندگی که زمان اتّصال بقرب معنوي حضرت ایزد تبارك و تعالی است چگونه او را مذکور نگرداند و
تهیت او نفرستد پس صلوات بسیّد المرسلین و أئمّه هادین بر فرق مسلمین واجب و لازم باشد در نزد أکثر امّت از شیعه امامیّه و جمع
کثیر از أصحاب شافعیّه آنست که نماز به ترك ذکر ایشان باطل است و امّا این فضیلت هیچ مخلوقی را بغیر ایشان ثابت و معتبر
نیست. و آنچه دلالت دارد ممکن است استدلال آن را به فضیلت ایشان آنست که خداي تعالی غرس نفوس انس و جان براي تعظیم
شأن ایشان و عزّت و اجلال قدر عالیشأن آن أعیان بقدر مراتب ایشان باتباین مذاهب، و اختلاف آراي دیانات خلایق نمود و در
ضمایر هر کس و قلوب هر نفس غرس مودّت آن اولیاي ایزد تعالی و تقدّس فرمود و آنچه اجماع این جماعت مختلف مباین در
ملّتاند یا پراکندگی أهواء و متشعّبات آراء بر وجه که ما ذکر آن نمودیم همگی آن طایفه بزیارت قبور ایشان و بقصد تلثیم و
تقبیل جناب ملائک مآب آن اولیاي ملک الوهّاب از شهرهاي دور میآیند و طوف مشاهد آن أعیان مینماید و در مواضع که آل
صفحه 133 از 138
رسول ایزد متعال در آن محال آسودهاند و مساکن اختیار کردند تا در آن أمکنه نماز گزاردند از ولایت بعیده و از بلاد متباعده و از
أمصار ص: 371 دور و دراز بقصد زیارت ایشان میآیند و مزارات و مشاهد عتبات مقدّسات ایشان را زیارت
میکنند و در آن محالّ اختیار مساکن مینمایند و انفاق أموال بر فقرا و مساکین و صرف آن در وجوه خیر مؤمنین میفرمایند. و مرا
جمع کثیر که از کثرت آن أعیان احصاي عدّت میسّر و امکان نیست خبر دادند که هر سالی در محالّ وقفه رجب و ذو الحجّه مردم
نیشابور و حوالی آن از ولایات خراسان و جرجان و طبرستان و گیلان و کوه پایهاي این ولایات تا أقصاي آذربایجان و عراق عجم و
کاشان و اصفهان و یزد و کرمان با توابع و لواحق و مضافات آن خلق بسیار از هر محالّ بولایت طوس بزیارت آن امام الانس و
الجنّ أبی الحسن علیّ بن موسی الرّضا علیه سلام اللَّه تعالی، با تجمّلات بسیار و ذخایر بیشمار از هر ولایت میآیند و أیّام وقفه را در
آنجا بزیارت اشتغال دارند و چون أیّام وقفه منقضی گردد روانه ولایت خود گردند و این کثرت و اجتماع در هیچ مکان و مأواي
گنجایش ندارد مگر حجّ براي بیت اللَّه الحرام سرانجام مثل این خرج نمایند و با انحراف أهل خراسان از آن جهت و ملّت و پشت
گردانیدن از آن شعب و طریقت. مع هذا حضرت واهب العطیّه تسخیر قلوب قاسیه آن جماعت که از حجر سختتر است بجانب آن
حضرت نموده و عطوفت و الفت در میان خاصّ و عامّ آن طایفت با کمال تباین در مذهب و ملّت فرموده. و نیست این تسخیر و
الفت از آن ولیّ ربّ العزّت بر آن طوایف امّت الّا مثل معجزت خارق عادات و کرامت خارج از امور مألوفات زیرا که اگر چنین
نبود متخالفین را باین نحله و عطیّت حمل با تجارت آن جماعت از آن جمله أصلا میسّر و ممکن نبودي برؤیت مشاهد و مقابر
راحت یافتن و باشتیاق تمام اختیار ص: 372 مجاورت آن مقام نمودن و پیوسته بزیارت مشغول بودن و اگر از آنجا
مسافرت به أماکن أصلی مواطن جبلّی نمایند باز کرّة بعد اخري معاودت به آن مشاهد مقدّسات و عتبات عالیات اگر میسّر ایشان هر
ساله بزیارت میآیند و الّا در سال دوّم بزیارت امام الامم میآیند و فیوضات بسیار از آن مشاهد مشرّفات مییابند و از تسکینها
التماس فتوحات مینمایند و از برکات آن مکان از حضرت مجیب الدّعوات استدعاي حاجات و طلب انصرام مهمّات میکنند و
استدفاع بلیّات و أذیّات در مظانّ اجابت دعوات مینمایند و پیوسته طلب بذل أرزاق از حضرت مهیمن خلّاق در آن مکان میفرمایند:
و هر چند این أحوال ظاهر و آشکار است و آن موجب اظهار معجزات و مفیض کرامات بهر أحدي از بریّات نیست زیرا که اگر
لازم بود هر آینه بایستی کسی که اعتقاد او بائمّه بیشتر و اقرار او بآن أعیان میسّر است احسان أئمّه بآن کس بیشتر باشد چه آن کس
با ایشان موافق است نه مخالف و مساعد است نه معاند. و در نزد أرباب حال محال است آنکه أئمّه دین و هدات راه یقین این أفعال
پسندیده و أعمال ستوده از أنواع نیکوئیها که از آن أعیان صادر و عیان گردید بیشبهه و گمان یکی از آن بواسطه أعراض دنیوي و
دواعی این جهانی بحیّز ظهور نرسید زیرا که مشتهیات دنیا و مستلذّات این سرا در نزد آن أعیان موجود و عیان نیست بواسطه عدم
ثبات و دوام بلکه مفقود تامّ و معدوم بیسرانجام است و آن احسان و زیارت طوایف أنام بواسطه تقیّه و استصلاح کار مردمان
بیشائبه و گمان نیست. یعنی: تقیّه امّت در ایشان است در امامان است نه از ایشان یعنی بر ص: 373 جماعت شیعه
أئمّۀ البریّه علیهم السّلام و التّحیّۀ تقیّه لازم است که مودّت و ولایت ایشان را بر نواصب و معاندین بحکم أرحم الرّاحمین پوشیده و
پنهان میدارند حتّی أسامی أئمّۀ البریّه را پنهان از مردمان میداشتند. زیرا که: آن برگزیدگان حضرت خالق الانس و الجانّ را
بواسطه کمال فضل و علم و معرفت بحضرت ایزد منّان چنان بود که عقول أرباب ذوي العقول حیران در آن بودند و پیوسته معاندین
بجهت علم و کمال و فضل و حال ایشان کمال عداوت و دشمنی بآن أعیان داشتند و در پی قتل ایشان بودند چنان که تمامی آن
أعیان بشهادت رسیدند. و آنکه جاهل این مرتبت مرتّب أئمّۀ البریّه باشد و یا خود را جاهل و عامی داند و حال آنکه آن را بیند اگر
گوید تعظیم غیر فرقه شیعه مر أئمّۀ البریّه را نه بواسطه آن چیزهاست که شما آن را بسیار بسیار معظّم و مفخّم میدانید بلکه آن را
معجزات برون از عادت و خارج از طبیعت میشمارید چنان است. بلکه چون آن قوم رسول بیچون و عترت طاهره نبیّ آخر
الزّماناند و هر که تعظیم و تبجیل نبیّ جلیل نماید لابد و ناچار است که آن کس عترت و أهل بیت رسول ایزد تعالی را معظّم و
صفحه 134 از 138
مکرّم و أفضل و أعلم داند آن جماعت را از سایر امم. و هر گاه با او از حضرت رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بآن صفات
کامله قرابت و زهد و مهاجرت از دنیا و عفّت و علم و موجود باشد هر آینه اجلال و اکرام او زیاده میگردد زیرا که زیادتی سیّئات و
أموال وسیله زیادتی جاه و مال است. و جواب از این شبهه ضعیفه آنست که أئمّه ما علیهم السّلام البتّه در ص: 374
حسب و نسب با سایر أقرباي ایشان شریکند لیکن أئمّه دین را عبادت ظاهره و زهادت در دنیا بادیه و سمات جمیله و صفات حسنه
از أولاد پدر ایشان رسول آخر الزّمان علیه و علیهم السّلام و از أولاد عبّاس بن عبد المطّلب رضی اللَّه عنه. زیرا که: ما اجماع مردم بر
تعظیم ایشان مشاهده نمودیم و دیدیم که خلق بسیار از ولایات و أمصار بزیارت قبور فایض النّور و مرافق فردوس میامن آن أعیان
میآیند و استشفاع بآن روضات مقدّسات در حصول أغراض دنیوي و وصول بحوائج صوري و معنوي مینمایند. و استدفاع نوائب
مصایب بلیّه از آن امکنه علیّه و مشاهد رفیعه از صدمات عوارض أعراض حادثه و أذیّات أمراض مستحدثه میفرمایند و بملتمسات، و
مستدعیات خود فایز و بهرهمند میگردند و با مشاهد معاین دیگر نیافتیم که در تسخیر قلوب خلایق شریک با مشاهد عترت حضرت
سیّد البریّه باشد. زیرا که اگر چنین بودي بایستی که اجماع مردم از فرط تعظیم و اجلال آن مشاهد از سایر عترت و صنوف ذرّیّت
بیشتر بودي. و هر أحدي را از عترت و غیر ایشان را حالی باشد مثل حالی که جاري بچیزي حال حضرت باقر و صادق و کاظم (ع)
بودي. زیرا که از غیر این عترت که ما ذکر کردیم از صلحاي عترت و زهّاد این فرقه جمعی هستند از امّت تعظیم آن طایفه
مینمایند و فرقه دیگري اعراض از آنها میفرمایند. و کسی از باقی عترت و ذرّیت که سایر بریّت تعظیم و تکریم و تقدیم او مینماید
این طایفه عترت را در اجلال قدر و اعظام رتبه در هر نظر منتهی بقدر مراتب ص: 375 جلالت و عظمت آن طایفه
محمودة العاقبۀ که أسامی سامی آن جماعت را ذکر کردیم نمیگردانند و بآن رتبه شرف و کرامت نمیرسانند. اگر فضل و حال
شأن و إجلال قدر عالیشأن آن أعیان که ما اشارت به آن اولیاي رحیم الرّحمن نمودیم معلوم و ملحوظ أصحاب فضل و عرفان
نبودي هر آینه من در شرح و بیان حقایق أحوال خیر المآل آن خلاصه أحفاد و عترت رسول آخر الزّمان هر آینه شرح میدادم و
أسامی سامی و نامهاي گرامی آن اولیاي ایزد سبحان را مشروحا و مف ّ ص لا مذکور میگردانیدم. بلکه ذکر آن را از کتب ما بنوعی
ذکر میکردیم که حقیقت آن معلوم هر أحدي از انس و جان میشد که آنچه من ذکر کردم حقّ واضح و ما عداي آن باطل فاضح
است. پس و بعد هذا معلوم بدیهی و مفهوم ضروري هر صاحب طبع جلیّ و مالک طبیعت متجلّی میگردد. که حضرت محمّد باقر و
جعفر صادق علیهما السّلام و موالیان ایشان و أولاد أئمّه علیهم السّلام در دیانت و اعتقاد مشهور و میان امّت مذکورند، و فتوي
حلال از حرام و بیان آن براي خاصّ و عامّ مینمودند بر خلاف آنچه مخالفین امامیّه بر آن رفتهاند. و اگر کسی شکّ اظهار میکرد
در هر مذهب که بود جواب از آن سرور میشنود و بر هیچ متفطّن منصف مخفی و پوشیده نیست که ایشان اجتماع بر مذهب فرق
مختلفه و بر ملّت و آئین غیر متّفق نمینمودند هر چند آن انفاق وسیله تعظیم ایشان و باعث قرب بخداي تعالی گردد و چگونه شکّ
و ریب عارض آن أعیان در باب آنچه ما ذکر آن نمودیم و بالبداهۀ و الیقین معلوم جمیع فرق مسلمین ص: 376
است که مشایخ امامیّه و سلف ایشان در آن زمان بطانه باقر و صادق علیهما سلام اللَّه الملک المنّان بود. و پیوسته در بلا دست آن
سرور متمسّک بایشان در جمیع أوقات و أحیان بودند. و تصحیح اعتقادات با ایشان مینمودند، و همواره در امور مشکله رجعت بآن
عترت مینمودند. و اگر اظهار شکّ از کسی واقع میشد بعد از آنکه به عرض ایشان میرسید به نوعی کشف آن میفرمودند. که بر هر
متفطّن منصف حقیقت آن حرف ظاهر میشد و شکّ و شبهه در آن نمیماند. و آن طایفه امّت متمسّک بآن أعیان عترت و مطهّرین
و مقرّین به ایشان و معتقدین بأقوال و أفعال آن جماعت نیکان باشند. جمیع معتقدات و منتحلات و مصحّحات و مبطلات آن طایفه
امّت امامیّه از آن طایفه ملقات و از آن أعیان مأخوذ و منقول است. و اگر آن جماعت علیهم سلام اللَّه أجمعین راضی بآن تبعیّه
امامیّه نبودندي و بر ایشان اقرار نداشتندي هر آینه ابا و انکار آن جماعت مینمودند و نسبت این ندامت بایشان میدادند. و بیشبهه
أعیان عترت امامیّه از آن طایفه بیرویّه و از آن گروه ردیّه مردیه بريء و بیزار و پهلوي خویشتن از آن امّت خالی میکردند. و آنچه
صفحه 135 از 138
ما بین ایشان بودي هر آینه نفی آن مینمودندي. از مراتب الفت و رفع مجالست و دفع مواصلت و ملازمت و مؤاخات و موالاة
ص: 377 و مؤانست و مضافات و لسان از قطع مدح و ثناء و اطراء و دعاء نموده هر آینه تبدیل آن بذمّ و لوم و
برائت و عداوت و اگر چیز دیگر مذکور و مشتهر میان مردي نبودي که عترت حضرت سید المرسلین علیهم السّلام و التّحیۀ همگی
و تمامی باین مذهب معتقد و راضیاند بیشبهه و گمان همین دلالت کافی و تمامست براي بیان آن چگونه در دل عاقل و دانا و در
خاطر مطمئنّ توانا سایغ و مقیم و جایز و روا باشد که شخصی تعظیم و تکریم کسی در أمر دین نماید که آن کس بر خلاف
معتقدات او باشد و آن را حقّ داند و ما سواي آن را باطل شمارد و بعد از آن در تعظیمات، و تکریمات آن بأبعد غایات و أقصاي
نهایات رساند آیا در أمثال این عادات جاري یا سنّت مجري و ممضی کیست یا نه یقین است که خلاف این خلاف طور عقل و دین
است آیا نمیبیند که طایفه امامت اثنا عشریّه ملتفت نمیگردند به جماعت از آنهائی که ایشان مخالفت مینمایند و مخادعه میفرمایند
در دیانت و در محبّت آن در ولایت و جوانمردي و سماحت در هیچ چیز در مدح و تعظیم نمینمایند أصلا چه جاي آنکه بیان
خوبی آن را بغایت و أقصی نهایت رساند اظهار کمال برائت از آن و نهایت عداوت نماید از آن کس بوسیله ارتکاب با مناسب
خود را از عترت و أولاد حضرت نبیّ الواهب بیرون برده چنانچه او را جاري مجري کسی که حسب و نسب أصلا ندارد و رابطه
خویشی و علاقه قرابتی به سلسله حضرت نبیّ العربی ندارد اینست آنچه آگاه میگرداند که آن خلایق را ایزد خالق صفات خارق
عادات عنایت نمود یعنی حضرت واهب العطیّه در این عصامه خلق خارق عادات نمود یعنی صدور معجزات از- حضرت سیّد
البریّات و آل أطهار او که أئمّه دین و هدات راه یقیناند بیّن و ظاهر و رفع جهالت از این طایفه نمود تا بیان حال این جماعت و
شریف منزله ص: 378 و عظیم مرتبت آنها بر همه طوائف روشن گردد. و این فضیلت زیادتی بر سایر فضایل دارد و
بر جمیع خصایص مناقب فایق است و براي بیان أحوال کمالات أئمّه اثنا عشر همین برهان لایح و میزان راجح است و ما قطع کتاب
بر کلام سیّد میر مرتضی علم الهدي قدّس- اللَّه روحه نمودیم. وقع الفراغ من رحمته هذا الکتاب المسمّی بالاحتجاج فی دفع اللّجاج
درباره مرکز