گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
وضعیت نظام بین‌المللی در آستانه جنگ ایران و عراق






اشاره

با آن که برخی از شهرهای عراق در حوزه بین النهرین، از نظر تاریخی سابقه طولانی دارند، اما کشور عراق یک واحد سیاسی مستقل بسیار جوان به شمار می‌آید. این کشور پس از استقلال، همواره دچار تحولات سیاسی بوده و نداشتن هویت مستقل تاریخی باعث آزردگی خاطر مردم عراق شده و آنها را بر آن داشته است تا در پی کسب هویت سیاسی خود باشند. سیاست مداران عراق نیز تا کنون با آگاهی از این نیاز ملی، در پی اغراض سیاسی و فرهنگی خویش بوده‌اند.
در این فصل، می‌کوشیم تا شرایط بین الملل را در آغاز دهه 1980 میلادی بررسی کنیم. در این بررسی از یک سو وضعیت نظام بین‌المللی در زمانی که جنگ ایران در آن رخ داده است، تشریح می‌شود و از سوی دیگر، نظریات مطرح شده درباره جنگ ایران و عراق ارائه می‌گردد. همچنین، چگونگی تلاقی و اشتراک منافع عراق با قدرت‌های بزرگ نظام جهانی (یعنی ایالات متحده امریکا و اتحاد جماهیر شوروی) و نیز تأثیر نظام بین‌المللی در دهه 1970 میلادی، موضوع اساسی این فصل است.
به عبارت دیگر، با تشریح تحولات ساختاری نظام بین‌المللی در سال‌های یاد شده و تأثیر وقایعی همچون انقلاب اسلامی، کوشش می‌شود تا چگونگی انطباق انگیزه‌های رهبری عراق و نظام بین‌المللی برای آغاز جنگ تبیین شود.

نظام دو قطبی جهان

پایان جنگ دوم، سرآغاز ظهور نظامی، مبتنی بر جنگ سرد، بود. پس از این زمان، رقابت دو ابرقدرت امریکا و شوروی برای تسلط بر جهان، تقریبا رفتار سیاسی اغلب کشورهای جهان را شکل می‌داد. این نظام در اجلاس 1945 میلادی «یالتا» تثبیت

[ صفحه 51]

شد و تا آغاز دهه 1980 میلادی از لحاظ ساخت قدرت، تغییری نکرد. روابط دو بازیگر اصلی این نظام (امریکا و شوروی) در تمام این مدت، بین دو جنگ سرد و تنش زدایی در نوسان بود و از اصل «رقابت و همکاری متقابل» پیروی می‌کرد؛ رقابت برای کسب برتری بر دیگری و همکاری به منظور جلوگیری از فاجعه هسته‌ای. با آن که این روابط تا سال 1980 میلادی سبب بروز دوره‌های مشخص: جنگ سرد اول، تنش زدایی و جنگ سرد دوم شد، ولی در ساخت قدرت داخل نظام جهانی تغییر محسوسی ایجاد نکرد.
با آغاز دهه 1980 میلادی، نظام موجود به سرکردگی امریکا و شوروی از نظر «اهمیت و چگونگی روابط» و مهم‌تر از آن، از لحاظ «ماهیت و ساخت قدرت» دستخوش تحول شد.
از لحاظ اهمیت و چگونگی روابط، سیاست تنش زدایی در دهه 1970 میلادی به بن بست رسید و دومین جنگ سرد بر فضای مناسبات بین‌المللی سایه افکند. در این زمان، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و فروپاشی «پیمان سنتو»، حلقه مرکزی کمربند ایمنی امنیتی غرب به دور شوروی را گسست در پی آن، اشغال افغانستان به دست نیروهای ارتش سرخ در دسامبر 1979 میلادی (آذر و دی 1358) خاورمیانه و به ویژه منطقه استراتژیک خلیج‌فارس را که بسیاری آن را مرکز ثقل تعادل جهانی می‌دانستند. به کانون اصلی رقابت و کشمکش بین‌المللی تبدیل کرد. از سوی دیگر، در کنار تغییر در ماهیت و چگونگی روابط دو ابرقدرت از تنش زدایی به جنگ سرد، ماهیت، ساخت و توزیع قدرت بین‌المللی نیز دچار تحول شد و نظام بین الملل از یک حالت دو قطبی به چند قطبی (از لحاظ اقتصادی) تغییر چهره داد که تأثیر بسیاری بر مناسبات جهانی داشت. بررسی این تحول، در ماهیت و ساختار قدرت و روابط نظام دو قطبی در آغاز دهه 1980 میلادی موضوع مورد بحث در این بخش می‌باشد.

تحولات نظام بین‌المللی در آغاز دهه 1980 میلادی

تحولات ساختاری

در آغاز دهه 1980 میلادی، نظام بین‌المللی از لحاظ ساخت و توزیع قدرت با توجه به تنوع عناصر قدرت و اهمیت یافتن قدرت اقتصادی، مالی، و فنی (تکنولوژیکی) در کنار قدرت نظامی، تغییر کرد و جهان شاهد ظهور مراکز جدید قدرت بود. در این زمان، علاوه

[ صفحه 52]

بر پیدایش قدرت‌هایی چون چین، ژاپن و اروپای غربی، کشورهای تازه صنعتی شده چون هندوستان، برزیل، آرژانتین و کره جنوبی نیز به عنوان قطب‌های اقتصادی، موقعیت خود را در مناسبات جهانی تقویت کرده و سلطه انحصاری امریکا و شوروی را بر امور بین‌المللی خدشه دار کردند. به این ترتیب، نظام دو قطبی در ابتدای دهه 1980 میلادی با مراکز سیاسی و اقتصادی جدیدی رو به رو بود که به هیچ وجه نمی‌توانست نقش آنها را در کنش‌های بین‌المللی نادیده بگیرد.
از سوی دیگر، گسستگی پیوندهای دو ابرقدرت که با کاهش وابستگی امریکا و شوروی به هم پیمانان اروپایی و منطقه‌ای با تولید موشک‌های قاره پیما آغاز شده بود، تا پایان دهه 1970 میلادی با گسترس فعالیت‌های گریز از مرکز در درون هر دو بلوک، ادامه یافت و منجر به بروز شکاف بیشتر در بین کشورهای دو اردوگاه شرق و غرب شد.افزایش اختلافات ژاپن و اروپای غرب با ایالات متحده امریکا و تشدید تعارضات ایدئولوژیک چین و شوروی، تسلط و توفق دو ابرقدرت را بیش از پیش بر مناسبات بین المللی، متزلزل کرد و زمینه را برای افزایش آزادی عمل بازیگران عمده دیگر در صحنه‌های بین‌المللی فراهم ساخت. این تحولات، تا اندازه‌ای از قدرت حضور و میدان داری دو ابرقدرت در برخی از مناطق جهان کاست، اما در مورد خلیج‌فارس نه تنها وضعیت تغییری نکرد، بلکه هر گونه تغییر توازن در این منطقه با واکنش شدید غرب مواجه شد، چرا که این منطقه با داشتن منابع عظیم نفتی، شیشه حیات امریکا و متحدان صنعتی به شمار می‌رفت.
قدرت اقتصادی و نظامی غرب به شدت متکی به نفت منطقه خاورمیانه بود و هست. نقش نفت در نظام اقتصادی و بقای آن، چنان اهمیت دارد که آن را به خون، و منطقه نفت خیز میانه را به قلب، و آبراه هرمز را به شریان حیاتی تشبیه کرده‌اند. در دهه هشتاد حدود 75 درصد نفت مصرفی اروپا، 90 درصد نفت مورد نیاز ژاپن و حدود 35 درصد نفت مورد نیاز امریکا از این منطقه تأمین می‌شد و این واقعیتی بود که روس‌ها به خوبی از آن آگاه بودند. برای روس‌ها دسترسی به آب‌های گرم خلیج فارس، مجرای تنفس و دریچه حیاتی به سوی جهان آزاد محسوب می‌شد، به همین دلیل جهت طراحان سیاست‌های امریکا در اواخر دهه هفتاد به این نتیجه رسیدند که خلیج‌فارس تنها منطقه حیاتی کشاکش امریکا و شوروی است. ترس از این که روس‌ها بتوانند روزی شیرهای نفت

[ صفحه 53]

خاورمیانه را ببندند و یا راه عبور از تنگه هرمز را قطع کنند و بدین وسیله غرب را به زانو در آوردند، باعث شد تا امریکا تلاش کند، به هر نحو ممکن، تعادل قوا در منطقه خلیج‌فارس را به سود خود و غرب حفظ کرده و هر گونه اقدامی را که به تضعیف موقعیت غرب در منطقه منجر می‌شود، سرکوب کند. اما بر خلاف روند حاکم، پیروزی انقلاب اسلامی ایران در فوریه 1979 میلادی (بهمن 1357)، تمام برنامه‌های امریکا و غرب را در هم ریخت و باعث بر هم خوردن توازن قوای منطقه و ایجاد تحول در معادلات بین‌المللی شد. ظهور قدرت مستقلی چون جمهوری اسلامی ایران در منطقه نفت خیز خلیج فارس، باعث تصادم سیاست‌ها، اهداف و منافع این کشور با مقاصد و رؤیاهای دولت‌های صاحب نفوذ در منطقه به ویژه امریکا و دولت‌های منقطه‌ای از جمله دولت عراق شد. عراق با استفاده از شرایط موجود در منطقه امکان آزادی عمل بیشتری یافت. و در صدد برآمد تا موقعیت بهتری در مناسبات منطقه‌ای و جهانی کسب کند.

تحول در ماهیت روابط بین الملل (پایان تنش زدایی - آغاز دومین جنگ سرد)

پس از پایان جنگ جهانی دوم و ظهور نظام دو قطبی به رهبری امریکا و شوروی، مناسبات و روابط بین دو ابرقدرت همواره به صورت روابط متقابل آمیخته با همکاری و رقابت بود. نوسان روابط امریکا و شوروی در رقابت و همکاری که با اصطلاحات «جنگ سرد» و«تنش زدایی» مشخص می‌شد، تا سال 1980 میلادی سه دوره متمایز را در روابط بین‌المللی شکل داد:
دوره اول، از سال 1945 میلادی تا 1969 میلادی است و به جنگ سرد اول معروف است. دو ابرقدرت در این دوره بر سر مسائلی چون اروپای شرقی و سلاح‌های هسته‌ای رقابت می‌کردند.
دوره دوم، از سال 1970 میلادی تا 1979 میلادی است و دوره تنش زدایی نامیده می‌شود. در این دوره امریکا و شوروی به علت پیشرفت سرسام آور سلاح‌های هسته‌ای و ترس از نابودی دو جانبه در جنگی اتمی، تصمیم به همکاری و مهار سلاح‌های هسته‌ای گرفتند تا از وقوع چنین جنگی جلوگیری کنند. قراردادهای «سالت 1 و 2» برای نظارت بر تسلیحات هسته‌ای و خلع سلاح اتمی بین امریکا و شوروی، در این دوره امضا شد.

[ صفحه 54]

دوره سوم، از سال 1979 میلادی و با آغاز رقابت واشنگتن و مسکو در زمینه تولید سلاح‌های اتمی و گسترش نفوذ در جهان سوم شروع شد و دومین جنگ سرد نام گرفت. در این سال، با تکمیل و تولید موشک‌های اس. اس 20 روسی و استقرار آن در اروپای شرقی (پاییز 1979 میلادی) و تولید بمب افکن‌های قاره پیمای «بک قایر»، به نظر می‌رسید که غرب برتری هسته‌ای خود را از دست داده و بقای نیروی استراتنَیکی امریکا در معرض خطر قار گرفته است. ترس از دست دادن برتری نظامی و بر هم خوردن تعادل قوای اتمی بین امریکا و شوروی، تلاش امریکا و پیمان ناتو استقرار موشک‌های پرشینگ 2 را در اروپا تصویب کرد و هم زمان با آن، افزایش تولید موشک‌های کروز در امریکا در رأس سیاست‌های نظامی قرار گرفت. به این ترتیب، هم زمان با آن، افزایش رقابت دو ابر قدرت در جهان سوم، که سرانجام به مرگ تنش زدایی انجامید، مسابقه تسلیحاتی جدیدی آغاز شد.
از آغاز ظهور دو ابرقدرت امریکا و شوروی در صحنه بین المللی، جهان سوم به یکی از مراکز اصلی رقابت این دو به تبدیل شد. برای روس‌ها براساس نظریه امپریالیسم لنین و وابستگی جهان صنعتی به منابع طبیعی اولیه کشورهای جهان سوم، این مناطق بهترین، مکان باری ضربه زدن به سرمایه‌داری به رهبری امریکا به شمار می‌رفت. به همین جهت، یکی از اصول سیاست خارجی مسکو پس از جنگ جهانی دوم جهانی، پشتیبانی از تغییر وضع موجود در جهان سوم و حمایت انقلاب‌های جهان سومی بود. از سوی دیگر، سردمداران امریکا با آگاهی از نگرش شوروی نسبت به جهان سوم، تلاش می‌کردند تا از هر گونه تغییر در وضع موجود این کشورها جلوگیری کنند، حتی اگر چنین تغییری خارج از اختیار و نظارت روس‌ها باشد. براساس این نگرش، واشنگتن می‌پنداشت که سقوط هر یک از کشورهای جهان سوم موجب سقوط دیگری می‌شود. بنابراین، امریکا همواره می‌کوشید تا از هر حرکت جدایی طلبانه کشورهای جهان سوم از مدار غرب تحت عنوان سیاست جلوگیری از گسترش کمونیزم، جلوگیری کند و در صورت خارج شدن هر یک، به هر وسیله ممکن آن را به مدار خود بازگرداند.
امریکا تا سال 1970 میلادی با مداخله نظامی مستقیم در جهان سوم، اقدام به سرکوب انقلاب‌های ضد غربی کرد که دخالت در ویتنام و جنگ کره از نمونه‌های بارز این

[ صفحه 55]

تلاش‌ها است. پس از شکست امریکا در جنگ ویتنام، واشنگتن نقش مقابله با خروج کشورهای جهان سوم از حیطه غرب را به ژاندارم‌های منطقه‌ای واگذار کرد که در منطقه خلیج فارس، شاه ایران این مسئولیت را بر عهده گرفت. این سیاست تا اواسط دهه 1970 میلادی موفق به نظر می‌رسید، اما از این زمان به بعد، با بروز انقلاب‌هایی در جهان سوم، به سیاستی شکست خورده تبدیل شد؛ در سال 1975 میلادی لائوس، کامبوج و موازمبیک با پشتیبانی شوروی از مدار غرب خارج شدند؛ در سال 1976 میلادی، نیروهای کوبایی، به کمک تجهیزات روسی، به حمایت از نهضت‌های خلق برای آزادی آنگولا (مپلا) در برابر نیروهای آفریقای جنوبی و اتحادیه ملی برای استقلال آنگولا (یونیتا، متحد داخلی امریکا) وارد جنگ شدند؛ در سال 1977 میلادی، اتیوپی پیوند خود را با امریکا قطع کرد و در برابر حمله سومالی، که متحد غرب بود، از کوبا و شوروی تقاضای کمک کرد و در پی آن، سیل جنگ افزارهای روسی و سپاهیان کوبایی به اتیوپی سرازیر شد؛ در سال 1978 میلادی، نیروهای چپ گرا در یمن جنوبی قدرت را به دست گرفتند؛ و سرانجام، در سال 1979 میلادی جبهه ساندنیست‌ها با حمایت‌های کوبا و شوروی، «باتیستا»، دیکتاتور نیکاراگوئه مو متحد امریکا را سرنگون کردند.
با این حال، تحولات منطقه خلیج‌فارس ضربه نهایی را بر پیکر تنش زدایی و استراتژی جهان سومی امریکا وارد آورد و منجر به بروز دومین جنگ سرد در مناسبات امریکا، شوروی شد؛ در فوریه 1979 میلادی (بهمن 1357) انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید، شاه، ژاندارم منطقه و متحد قدرتمند امریکا در خاورمیانه، سرنگون شد و ایران، قدرتمندترین کشور حاشیه خلیج فارس، از حیطه نفوذ غرب خارج شد. چند صباحی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، کشور افغانستان به اشغال نیروهای شوروی درآمد و توازن در منطقه به سود مسکو و به زیان واشنگتن بر هم خورد و این در حالی بود که هیچ کدام از دو ابرقدرت قادر به مهار تحولات ایران و تصمیم گیری رهبران سیاسی آن نبودند. جمهوری اسلامی خارج از حیطه نفوذ دو ابرقدرت عمل می‌کرد و قدرت مستقلی در مناسبات منطقه‌ای و بین المللی به شمار می‌آمد.
بدین ترتیب، نظام بین‌المللی پس از جنگ دوم جهانی، در آغاز دهه 1980 میلادی، قدرت تخیل خود را نسبت به تحولات جهانی از دست داد، زیرا با ظهور قطب‌های جدید

[ صفحه 56]

قدرت تسلط دو ابرقدرت بر معادلات بین المللی کاهش یافت و با بروز شکاف در نظام جهانی، امکان نقش مستقل دولت‌های دیگر فراهم شد. از سوی دیگر، هر چند دو ابرقدرت امریکا و شوروی، از لحاظ نظامی و قدرت استراتژیک هنوز از برتری‌های محسوسی نسبت به سایر مراکز قدرت برخوردار بودند. و با آغاز دهه 1980 میلادی رقابت جدیدی را در صحنه مسابقات تسلیحاتی و جهان سوم آغاز کردند.، اما این تغییر در ماهیت روابط دو ابرقدرت، بر مناسبات همه دولت‌های جهان تأثیر نداشت و بسیاری از کشورها راه مستقل و جدایی از حیطه دو ابرقدرت را در پیش گرفتند. جنگ ایران و عراق دقیقا در این وضعیت بین المللی آغاز شد در حالی که ایران کاملا از دایره سلطه قدرت‌های بزرگ خارج شده و عراق نیز با استفاده از فضا و شکاف بین المللی، از آزادی بسیاری برخوردار شده بود.

تأثیرات انقلاب اسلامی در نظام بین المللی

با پیروزی انقلاب اسلامی، سیاست خارجی در منطقه با بزرگ‌ترین شکست رو به رو شد و در پی سرنگونی شاه، پیمان سنتو، لغو و حلقه مرکزی کمربند ایمنی غرب به دور کمونیزم گسسته شد و استراتژی منطقه‌ای امریکا (دکتر نیکسون) بازوی قدرتمند نظامی خود را از دست داد و ایالات متحده در رسیدن به هدف اصلی سیاست خارجی خود یعنی حفظ ثبات، امنیت و برقراری توازن بین شرق و غرب در خاورمیانه ناکام ماند. [29] .
افزون بر این، با انحلال دو مرکز مراقبت استراتژیکی امریکا در بهشهر و کبکان، موقعیت ایالات متحده در نظارت بر فعالیت‌های اتمی شوروی و تحرکات نظامی آن کشور در شمال ایران به طور کامل تضعیف شد؛ تا آنجا که کنگره امریکا این مسئله را یکی دلایل عدم تصویب «پیمان سالت 2» ذکر کرد. [16] .
در حالی که دولت کارتر هنوز از گرفتاری ناشی از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران آسوده نشده بود، دو حادثه مهم دیگر در اواخر سال 1979 میلادی ضربه شدیدی بر اعتبار سیاسی امریکا وارد آورد و توازن قوا در منطقه را به سود شوروی تغییر داد؛ واقعه نخست در 4 نوامبر 1979 میلادی (13 آبان 1358) در تهران روی داد و طی آن دانشجویان پیرو خط امام لانه جاسوسی امریکا را تسخیر کردند و اعضای آن را به گروگان گرفتند. این حادثه نه تنها به سرنگونی دولت متمایل به غرب مهندس بازرگان انجامید و امید امریکا را

[ صفحه 57]

برای نزدیکی به ایران به یأس مبدل کرد، بلکه به روند بهبود مناسبات بین شوروی و کشورهای منطقه که از خطر انقلاب اسلامی در هراس بودند، سرعت بخشید. اشغال سفارت ایالات متحده در تهران نشانه افول اراده سیاسی در امریکا تعبیر شد [17] و حرمت و اعتبار آن کشور را خدشه دار کرد. مرکز مطالعات استراتژی ملی امریکا در گزارش خود درباره کاهش نفوذ این کشور در خاورمیانه نوشت:
«حرمت و اعتبار مانند ظرف چینی است که به آسانی می‌شکند و این چیزی است که امریکا با پیروزی انقلاب اسلامی در منطقه خلیج‌فارس از دست داده است.» [18] .
حادثه دوم، که به مرگ تنش زدایی بین دو ابرقدرت انجامید، در 24 دسامبر 1979 میلادی (3 آذر 1358) روی داد که طی آن، نیروهای ارتش سرخ به بهانه پشتیبانی از دولت افغانستان، آن کشور را به اشغال خود درآوردند. روس‌ها که از مدت‌ها در پی تثبیت موقعیت خود در افغانستان بودند، با سرنگونی شاه در ایران و تضعیف قدرت امریکا در منطقه، به فرصتی استثنایی دست یافتند و برای نخستین بار، از نیروهای نظامی در منطقه، به فرصتی استثنایی دست یافتند و برای نخستین بار، از نیروهای نظامی در مناطق غیر اقماری خود استفاده کردند [19] و با این عمل، ضربه نهایی را به سیاست تشنج زدایی وارد ساختند. حضور نیروهای روسی در خاک افغانستان نگرانی‌های زیادی در امریکا پدید آورد. این نگرانی‌ها ناشی از آن بود که امریکایی‌ها اشغال افغانستان را نتیجه برنامه هم آهنگ شوروی برای نفوذ در جهان سوم [20] و تلاش آنان برای رسیدن به آب‌های گرم خلیج‌فارس با استفاده از خلاء قدرت موجود در خاورمیانه، می‌دانستند. [21] .
به این ترتیب، دهه هفتاد زمانی پایان یافت که نشانه‌های افول قدرت جهانی امریکا به ویژه در منطقه استراتژیک خاورمیانه آشکارتر شده بود. سفارت آن کشور در تهران اشغال شده بود و کارکنان آن، گروگان ایرانیان بودند؛ سربازان شوروی در افغانستان حضور داشتند؛ انقلاب اسلامی هنوز مهار نشده بود و خطر «بنیادگرایی اسلامی» کشورهای منطقه را تهدید می‌کرد، همچنین منافع حیاتی امریکا در خلیج‌فارس در معرض تهدیدهای داخلی و خارجی قرار گرفته بود. از یک سو، انقلاب اسلامی ثبات سیاسی و امنیت منطقه را تهدید می‌کرد و از سوی دیگر، روس‌ها با اشغال افغانستان یک گام به آب‌های خلیج‌فارس نزدیک شده بودند. در نتیجه‌ی ناتوانی واشنگتن در جلوگیری از وقوع انقلاب در ایران و اشغال افغانستان، امریکا در نظر کشورهای منطقه به یک دوست غیر مطمئن و یک حامی

[ صفحه 58]

بی تصمیم و دو دل تبدیل شد. [22] و در امریکا نیاز به اتخاذ یک استراتژی جدید منطقه‌ای و بین‌المللی بیش از پیش احساس می‌شد.
با آغاز دهه هشتاد، امریکا برای تحکیم ثبات و امنیت در منطقه و حفاظت از متحدان منطقه‌ای خود و ایجاد اطمینان در آنان و پاک سازی نقطه‌های تاریک و تردید آمیز ناشی از سقوط شاه و اشغال افغانستان، تهاجم خود را به دو کانون منطقه یعنی انقلاب اسلامی ایران و شوروی آغاز کرد. شروع این تهاجم در دکترین کارتر تجلی یافت. وی در 13 ژانویه 1980 میلادی (23 دی 1358) استراتژی جدید امریکا را در دفاع از منطقه حیاتی خاورمیانه در برابر تهدیدهای داخلی و خارجی، اعلام کرد:
«بگذارید موضع ما کاملا مشخص باشد؛ هر تلاشی از طرف هر نیروی بیگانه برای در اختیار گرفتن کنترل منطقه خلیج‌فارس به عنوان حمله به منافع حیاتی ایالات متحده تلقی خواهد شد و در نتیجه با استفاده از تمام وسایل ضروری از جمله نیروی نظامی با آن مقابله خواهد شد.» [23] .
اعلام دکترین کارتر نشان از ضرورت مداخله مستقیم امریکادر منطقه برای پر کردن خلاء قدرت ناشی از سقوط شاه داشت و خط پایانی برای دکترین نیکسون به شمار می‌رفت. کارتر برای اجرای استراتژی جدید خود، نیروهای واکنش سریع را بازوی نظامی آن قرارداد تا نیازهای مهم امریکا در منطقه یعنی مقابله با انقلاب اسلامی، جلوگیری از گسترش نفوذ شوروی، حمایت از دوستان امریکا و دفاع از عربستان سعودی تأمین شود. [24] .
دکترین کارتر آشکارا در پی تجدید موقعیت برتر امریکا در منطقه بود که تنها با تضعیف دو منبع خطر یعنی شوروی و انقلاب اسلامی ایران امکان پذیر می‌شد. برای نیل به این هدف، ایالات متحده با استفاده از ترس و رعب ناشی از اشغال افغانستان و گسترش انقلاب اسلامی، اقدام به تحکیم و تثبیت موقعیت خود در منطقه کرد و پایگاه‌های نظامی‌اش را در کنیا، سومالی، عمان، سواحل دریای سرخ و در جزیره «دیه گو گارسیا» در اقیانوس هند، استحکام بخشید و ناوگان جنگی خود را در اقیانوس هند تقویت کرد. [25] .
هم زمان با تثبیت مواضع امریکا، دولت کارتر فشارهای گسترده‌ای را علیه مسکو و تهران تدارک دید؛ رییس جمهوری امریکا برای مقابله با شوروی، در حالی که تلاش می‌کرد با تحریم صدور گندم و تکنولوژی پیشرفته به مشکلات اقتصادی آن کشور دامن بزند،

[ صفحه 59]

بازی‌های المپیک مسکو را تحریم کرد تا از لحاظ تبلیغی، روس‌ها را خلع سلاح کند؛ امریکا در عین حال تلاش کرد تا با ایجاد یک جبهه متحد اسلامی و با استفاده از احساسات ضد روسی مسلمانان، مسکو را به انزوای سیاسی بکشاند. به این منظور برژینسکی پیشنهاد کرد تا کشورهای اسلامی با همکاری یکدیگر نیرویی اسلامی در برابر شوروی ایجاد کرده و در افغانستان با شوروی مبارزه کنند. در پی آن، در 29 ژانویه 1980 میلادی (9 بهمن 1358) وزیران خارجه کشورهای اسلامی در اجلاس اسلام آباد، به اتفاق آرا، تجاوز شوروی به ملت افغان را تخلف آشکار از اصول و قوانین بین‌المللی خوانده و آن را محکوم کردند. [26] .
علاوه بر آن، امریکا که شورای امنیت را در محکوم کردن شوروی به دلیل وجود حق و تو ناتوان می‌دید، به مجمع عمومی سازمان ملل روی آورد تا با استفاده از آرای کشورهای جهان سوم، فشار سیاسی را بر شوروی افزایش دهد. در پی این تصمیم، مجمع عمومی در 14 ژانویه 1980 (24 دی 1358) عقب نشینی فوری و بدون قید و بدون قید و شرط و کامل نیروهای خارجی را از افغانستان با 104 رأی موافق در برابر یک رأی مخالف و 18 رأی ممتنع تصویب کرد. [27] هم زمان با فشارهای اقتصادی، سیاسی و تبلیغی امریکا، سیل کمک‌های نظامی این کشور و متحدان آن از طریق پاکستان برای گروه‌های مقاومت افغانستان سرازیر شد و عربستان سعودی نیز کمک‌های مالی فراوانی در اختیار مبارزان افغانی قرار داد. [28] بدین ترتیب، افغانستان نه تنها به «ویتنام روس‌ها» مبدل شد و به موقعیت بین‌المللی آن کشور لطمات جبران ناپذیری وارد آورد، بلکه امریکایی‌ها با استفاده از وحشت کشورهای منطقه، مواضع خود را در اقیانوس هند و در دریای عمان تقویت کردند و موقعیت برتر گذشته را بار دیگر در منطقه به دست آوردند. [29] با وجود این، دولت مردان امریکا، روس‌ها را خطر مستقیم برای منافع حیاتی خود در منطقه استراتژیک خاورمیانه نمی دانستند. آنان بر این باور بودند که روس‌ها به خوبی از منافع غرب در منطقه آگاهند و به همین جهت، از هر گونه اقدام مستقیمی که واکنش شدید کشورهای غربی را در بر داشته باشد، خودداری می‌کنند و به شیوه همیشگی خود، یعنی تجاوز پنهان متوسل می‌شوند و همواره با بهره گیری از عدم ثبات و بحران‌های منطقه‌ای، اقدام به گسترش نفوذ خود می‌کنند.

[ صفحه 60]

بنابراین، امریکا می‌بایست با تعدیل کانون خطر و بی‌ثباتی در مناطق استراتژیک، از خطر توسعه طلبی شوروی جلوگیری می‌کرد.
از نظر سیاست مداران و کارشناسان نظامی امریکایی، انقلاب ایران مهم‌ترین عامل بی‌ثباتی و کانون خطر برای منافع غرب در منطقه به شمار می‌رفت که «رنسانس اسلامی» را برای مسلمانان در پی داشت. رنسانسی که می‌توانست از اندونزی تا مراکش را در بر گیرد و منافع حیاتی امریکا را شدت تهدید کند. «هارلودبراون»، وزیر دفاع دولت کارتر، در بیانیه‌ای که در 28 ژانویه 1980 میلادی (10 بهمن 1358) انتشار یافت، در این باره گفت:
«بزرگ‌ترین خطر برای امنیت امریکا در خلیج‌فارس خطر توسعه طلبی شوروی نیست، بلکه خطری است که از گسترش آشوب‌های غیر قابل کنترل در جهان سوم ناشی می‌شود.»
از نظر تحلیل گران و متخصصان نظامی غربی، تنها تهدید جدی برای ثبات و توازن موجود به نفع غرب در منطقه، «بنیادگرایی اسلامی» بود که از انقلاب ایران نشأت می‌گرفت، بنابراین، خشکاندن این ریشه می‌بایست به شکل ممکن جزو استراتژی سیاسی - نظامی ایالات متحده قرار گیرد. «لس آسپین»، رییس کمیته نیروهای مسلح مجلس نمایندگان امریکا، در این مورد تأکید می‌کند:
«باید هدف استراتژی امریکا متوقف کردن ایران در گسترش انقلاب اسلامی بنیادگرای خود، به جهان عرب (به ویژه خلیج فارس) باشد. حتی اگر در راه استفاده از نیروهای نظامی لازم شود.
با این حال، تا پیش از اشغال سفارت امریکا در تهران و اشغال افغانستان به دست شوروی، تجربه «رادیکالیزه» شدن انقلاب کوبا و حضور افراد متمایل به غرب در رأس برخی سازمان‌های اجرایی در ایران، مانع از اجرای سیاست دفعی مطلق امریکا نسبت به انقلاب اسلامی می‌شد. در این فاصله، سیاست جذب نیروهای میانه رو و منزوی ساختن گروه‌های انقلابی، برنامه اصلی دولت امریکا بود که در دیدار بازرگان و برژینسکی در الجزیره به اوج خود رسید. اما اشغال لانه جاسوسی و گروگان نه تنها به افزایش قدرت نیروهای انقلابی انجامید و بسیاری از لیبرال‌ها را از صحنه خارج کرد، بلکه خود به صورت مهم‌ترین معضل سیاست خارجی کارتر در آمد، معضلی که سرنوشت دولت کارتر در گرو آن بود.
با نزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری امریکا، در نوامبر 1980 میلادی (آبان و آذر

[ صفحه 61]

1358) دمکرات‌ها برای کسب اکثریت آراء نیاز شدید به حل بحران گروگان‌ها و تثبیت موقعیت امریکا در منطقه داشتند. این نیاز به حدی بود که بسیاری از تحلیل گران مسائل سیاسی عقیده داشتند که سرنوشت انتخابات ریاست جمهوری امریکا نه در این کشور و صندوق‌های رأی گیری، بلکه در تهران و در دستان آیت الله خمینی قرار دارد.
در این زمان - سه ماه نخست سال 1980 میلادی(زمستان 1358) - دولت امریکا تلاش کرد، با بزرگ نمایی خطر حضور نیروهای شوروی در افغانستان و مرزهای شمالی ایران و با استفادهاز هم سویی مواضع تهران با واشنگتن در مخالفت با اشغال افغانستان، مناسبات دو کشور را بهبود بخشد، به این منظور، ضمن پیشنهاد برقراری رابطه مجدد با تهران اعلام کرد:
«امریکا حاضر به هر گونه کمکی به ایران در شرایط بحرانی است.»
اظهار تمایل واشنگتن برای نزدیک شدن به تهران هم زمان با آغاز ریاست جمهوری بنی صدر بود. امریکایی‌ها می‌پنداشتند، با روی کار آمدن بنی صدر و با توجه به مواضع گذشته او به ویژه در مخالفت با گروگان گیری، می‌توانند به توافقانی در مورد مسائل ایران و امریکا دست یابند. پس از گذشت چند ماه از ریاست جمهوری بنی صدر، هیچ دورنمای روشنی از حل بحران گروگان گیری به چشم نخورد و هیچ نشانی از نرمش ایران دیده نشد.
دمکرات‌ها که فقط چند ماه تا انتخابات فرصت داشتند و موقعیت خود را تنها در حل بحران گروگان‌ها می‌دیدند، تلاش گسترده‌ای برای تحت فشار قرار دادن ایران به منظور آزادی گروگان‌ها و تعدیل انقلاب اسلامی آغاز کردند. سیر حوادث شش ماهه نخست سال 1359 (بهار و تابستان 1980) میلادی نشان از شدت گرفتن از اقدامات امریکا علیه ایران داشت در فروردین 1359 میلادی، دولت کارتر قطع روابط سیاسی (دیپلماتیک) بین امریکا و ایران را به طور رسمی اعلام کرد. پس از آن، رییس جمهوری امریکا از متحدان غربی خود خواست که در تحریم اقتصادی ایران شرکت کنند که در پی آن، کشورهای عضو بازار مشترک اروپا، ژاپن، کانادا و بسیاری از کشورهای جهان سوم به استثنای بلوک شرق، در تحریم اقتصادی ایران، به امریکا پیوستند. در عین حال کارتر اعلام کرد:
«اگر فشارهای اقتصادی امریکا و متحدانش به خلاصی گروگان‌ها منتهی نشود، چه بسا که اقدام نظامی قدم بعدی باشد.».

[ صفحه 62]

در آوریل 1980 میلادی (5 اردیبهشت 1359) عملیات کماندویی (طبق وعده کارتر) برای نجات گروگان‌ها، با تجاوز هواپیماها و هلی کوپترهای امریکایی انجام شد، اما این عملیات به گونه‌ای معجزه آسا در صحرای طبس شکست خورد.
هنوز مدتی از شکست مفتضحانه عملیات کماندویی امریکا نگذشته بود که اخبار مربوط به توطئه جدیدی بر ضد انقلاب اسلامی در برخی از رسانه‌های خبری انعکاس یافت.تاس، خبرگزاری شوروی در 25 مه 1980 میلادی(4 خرداد 1359) گزارش داد:
«امریکا با همکاری مصر و اسرائیل طرح کودتا در ایران را مورد بررسی قرار می‌دهد.».
در این توطئه که براساس طرح کودتا بعدها به نام کودتای نوژه شهرت یافت، عراق نقش فریب را برای جلب توجه اذهان داخلی ایران به سوی مرزهای جنوب بازی می کرد.
در این راستا، عراق در شب حادثه ضمن حملات توپخانه‌ای به پاسگاه‌ها و روستاهای مرزی، دست به تحرکات گسترده نظامی زد. با این حال، کودتای نوژه در شب عملیات کشف و خنثی شد و نتوانست اهداف امریکا را در سرنگونی نظام برآورده کند.
شکست کودتای نوژه و قدرت گرفتن بیشتر پیروان خط امام در داخل ایران - به دلیل نخست وزیر شدن محمد علی رجایی - حمله نظامی به ایران را در برنامه کار دولت امریکا قرار داد. برژینسکی، مشاور امنیتی کارتر، برتر ترسیم فاز نظامی برای رویارویی با خطر رادیکالیزه شن انقلاب ایران تأکید داشت:
«استراتژی امریکا در مقابل انقلاب اسلامی باید تقویت دولت‌هایی باشد که توان انجام عملیات نظامی علیه رژیم خمینی را دارا هستند.»
این در حالی بود که ارتش عراق ارتفاعات متعلق به ایران به نام‌های زین القوس و منطقه سیف سعد را به ترتیب در 16 و 19 شهریور 1359 اشغال کرده و برای انجام تهاجم همه جانبه به داخل خاک ایران آمادگی کامل داشت.

تأثیرات انقلاب اسلامی در منطقه

پیروزی انقلاب اسلامی در سطح منطقه تأثیرات مهمی داشت که مهمترین پی آمد از لحاظ سیاست بین‌المللی، نابودی کامل ساختار امنیتی موجود در منطقه با ژاندارمی نظام شاهنشاهی ایران بود بازتاب‌های گوناگونی در مناسبات و معادلات منطقه‌ای ایجاد کرد:

[ صفحه 63]

الف - با سرنگونی حکومت پهلوی که ژاندارم قدرتمند به شمار می‌رفت، نوعی خلاء قدرت در منطقه ایجاد شد.
ب - وضعیت امنیتی موجود که به نفع ایالات متحده امریکا و اسرائیل بود. دچار دگرگونی شد.
ج - انقلاب اسلامی ایران با ایجاد نظام جمهوری اسلامی - بدون تکیه بر دو قدرت موجود - به استقلال رسید و نیروی جدیدی را در منطقه به وجود آورد که در معادلات پیشین امنیتی نمی‌گنجید.
د - با پیروزی انقلاب اسلامی، نوعی عدم توازن قدرت میان ایران و عراق ایجاد شد؛ بدین معنا که زمینه برای رشد نظامی عراق - نسبت به ایران - و در پی آن شرایط مناسب نظامی عراق برای تجاوز به ایران فراهم شد.
مجموعه این بازتاب‌ها شرایط منطقه‌ای ویژه‌ای را پدید آورد که در نهایت زمینه‌های محلی جنگ ایران و عراق را فراهم کرد. در چنین شرایطی، ایران که قوی‌ترین کشور منطقه در دهه 1970 میلادی و ژاندارم بی‌رقیب خلیج‌فارس بود، پس از انقلاب به شدت گرفتار آشوب‌ها و نابسامانی‌های داخلی شد؛ در استان مرزی، نیروهای گریز از مرکز، حاکمیت دولت را به شدت تضعیف کردند؛ شورش‌های جدایی طلبانه در کردستان، خوزستان، سیستان و بلوچستان به همراه آشوب‌ها و اعتصابات داخلی، کشور را در وضعیت حساسی قرارداد و توان اجرایی و دفاعی به شدت تحلیل برد؛ از لحاظ توان نظامی، ارتش هنوز مرحله پاک سازی و بازسازی را پشت سر نگذاشته و اعتماد به نفس لازم را به دست نیاورده بود، که با کشف کودتای نوژه ضربه دیگری بر اعتبار آن وارد شد. پس از کشف کودتا، تبلیغات گسترده گروه‌ها و احزاب مختلف برای انحلال ارتش شدیدتر شد. علاوه بر آن، ارتش ایران منبع تهیه تسلیحات خود را از دست داد و بسیاری از تجهیزات و ادوات نظامی آن، وسایل زندگی لازم را در اختیار نداشت؛ از سوی دیگر، سپاه پاسداران که بازوی انقلاب بود، از آموزش و تجربه نظامی کافی همچنین، تجهیزات، اداوات سنگین و تخصص لازم برای به کارگیری آنها برخوردار نبود. و در همان حال، سپاه به شدت درگیر بحران‌های داخلی کشور بود و فرصت لازم را برای ایجاد یک ساختار قدرتمند نظامی به دست نیاورده بود.

[ صفحه 64]

بدین ترتیب، محافل بین‌المللی و منطقه‌ای نسبت به توان نظامی و دفاعی ایران پس از انقلاب به شدت دچار تردید شدند، تا جایی که روزنامه نیویورک تایمز در 23 سپتامبر 1980 میلادی (مهرماه 1359) به نقل از پنتاگون نوشت:
«اینک نیروی دفاعی ایران، شامل حدود صد هزار نفر نیروی نظامی - انقلابی بد آموزش دیده و نامنظم و عده کمی خلبان وفادار به حکومت می‌باشد.».
در این حال، با فرار بسیاری از سران بالای ارتش چه پس از انقلاب و چه پس از کودتای نوژه به خارج از کشور - به ویژه عراق - اطلاعات گران بهایی از ساختار و توان دفاعی ایران در اختیار دشمنان کشور قرار گرفت.طارق عزیز، وزیر خارجه عراق، در تابستان 1980 میلادی (1359) نوشت:
«امروز ارتش ایران از هم پاشیده است.».
صدام حسین، رییس جمهوری عراق نیز با غرور گفته بود:
«اکنون ما باری بازپس گرفتن حقوق خود از ایران، نیروی کافی در اختیار داریم.»
از لحاظ مناسبات بین‌المللی، حکومت انقلابی در تهران به دلیل اشغال لانه جاسوسی به همت دانشجویان پیرو خط امام و در پی آن، تحریم اقتصادی امریکا و متحدانش، در انزوای کامل به سر می‌برد و تنها با چند کشور کوچک رابطه داشت. جمهوری اسلامی در همان زمان که اختلافات گوناگونی با ایالات متحده داشت، اشغال افغانستان به دست قوای شوروی را به شدت محکوم کرد و عملا در برابر سیاست هر دو ابرقدرت قرار گرفت. از سوی دیگر، از دید حکام منطقه، انقلاب اسلامی ایران مشروعیت آنان را به خطر انداخته بود و تهدیدی برای وضع موجود در منطقه به شمار می‌رفت، زیرا ترغیب مسلمانان به سرنگونی دولت‌های وابسته، حمایت از جنبش‌های آزادی بخش منطقه و تحریک نیروهای انقلابی با انگیزه‌های مذهبی در تمام کشورهای اسلامی، ایران را به کانون خطر و عامل بی‌ثباتی در خاورمیانه مبدل کرده بود؛ به گونه‌ای که از نیمه دوم سال 1979 میلادی و ماه‌های نخست سال 1980 میلادی بسیاری از ناآرامی‌ها در کشورهای منطقه به ایران نسبت داده می‌شد.
در نوامبر 1979 میلادی، دولت عربستان با وجود موضع گیری شدید ایران در مخالفت با اشغالگران حرم الهی، اعلام کرد:

[ صفحه 65]

«شورشیانی که به خانه خدا حمله کرده و آن را به تصرف خود درآوردند، از انقلاب ایران الهام می‌گرفته‌اند.»
چند ماه پس از آن، دولت کویت بمب گذاری‌های متعدد در این کشور را به شیعیان طرفدار انقلاب اسلامی نسبت داد هم زمان، دولت عراق نیز ایران را متهم کرد که در کودتای نافرجام آن کشور و توطئه ترور طارق عزیز، وزیر خارجه عراق، دست داشته است و با حمایت از شیعیان تندرو درصدد صدور انقلاب خود به دیگر کشورهای منطقه است.
انتشار این گونه اخبار، جو سیاسی منطقه را بر علیه ایران بر می‌انگیخت و سوء ظن حکام کشورهای منطقه را نسبت به اهداف رهبران انقلاب اسلامی شدت می‌بخشید و زمینه را برای حمله به این کانون ناامنی و عدم ثبات آماده می‌ساخت.
بدین ترتیب، جمهوری اسلامی ایران فضای سیاسی جدیدی در منطقه به وجود آورد و از لحاظ نظامی، موقعیت قبلی خود را که قدرتی بزرگ در منطقه بود، از دست داد و به یک کشور حاشیه‌ای در معادلات منطقه تبدیل شد. چنین وضعیتی برای عراق که سودای برتری طلبی در سر می‌پروراند و خواهان موقعیت بهتری در خلیج فارس بود، اغوا کننده بود. روزنامه کریستن ساینس مانیتور در این باره نوشت:
«فروپاشی قدرت ایران که نقش کلیدی در توازن و تعادل قوا در تمام منطقه داشت، واقعیتی مسلم است. اکنون در جایی که زمانی شاه با قدرت ایستاده بود، خلاء وسوسه کننده‌ای خمیازه می‌کشید در حالی که عراق از مدت‌ها پیش برای چنینی فرصتی لحظه شماری می‌کرد.»
ایران موقعیت منطقه‌ای و بین‌المللی خود را از دست داده بود و در انزوا به سر می‌برد، اما انقلاب اسلامی حامل اندیشه و پیامی بود که پایه‌های مشروعیت دولت‌های منطقه را متزلزل می‌ساخت و ثبات و امنیت آنان را تهدید می‌کرد. در نتیجه هر کشوری که می‌توانست این خطر را از دولت‌های منطقه دور کرده و آرامش گذشته را به آنان باز گرداند، از موقعیتی ممتاز در منطقه برخوردار شده و دامنه نفوذش گسترده‌تر می‌شد تا آنجا که رهبری منطقه را به دست می‌گرفت؛ آرزویی که از دیرباز فکر زمامداران عراق را به خود مشغول کرده بود. روزنامه «واشنگتن استار» در این باره نوشت:
رهبران عراق می‌خواهند اینک که ایران در لبه پرتگاه هرج و مرج و نابسامانی قرار دارد، از فرصت بهره گیرند و خود را در کانون قدرت خاورمیانه قرار دهند. این امر میسر نمی‌شود مگر

[ صفحه 66]

این که عراق بتواند ثابت کند که قدرت لازم برای ایفای چنین قدرتی را داراست»
در چنین اوضاعی، قدرت‌های بزرگ - به ویژه ایالات متحده امریکا - که در پی پیروزی انقلاب اسلامی منافع خود را در منطقه از دست داده بودند، برای مقابله با انقلاب اسلامی ایران استراتژی‌های گوناگونی را طراحی کردند، از جمله: تقویت برخی گروه‌های داخلی، کمک به مخالفان انقلاب اسلامی، طرح کودتا و... ولی هیچ یک نتوانست آنهارا به مقصود خود برساند. در این میان، تلاش‌های مستمر ایالات متحده در خور توجه است. این تلاش‌ها به ویژه با قطع رابطه سیاسی میان ایران و ایالات متحده و گروگان گیری اعضای سفارت امریکا در تهران، اهمیت بیشتری یافت.
بدین ترتیب، کشورهای غربی به رهبری امریکا برای مقابله با نظام نو پای جمهوری اسلامی و به طور کلی، انقلاب اسلامی و اهداف و دست آوردهای آن، دولت عراق را برای حمله به ایران، شایسته و مناسب دیدند و به تأیید و تشویق سران این کشور پرداختند و قول‌های مساعد همکاری نظامی و اقتصادی به آنان دادند و سپس، سیل تسلیحات نظامی را به سوی آن کشور سرازیر کردند. حاکمان کشورهای منطقه نیز که از خطر صدور صدام انقلاب ایران و سست شدن پایه‌های حکومت خود به هراس افتاده بودند، صدام را تشویق کرده و وعده هر گونه همکاری را برای انجام این امر مهم (حمله به ایران) به او دادند.
کشور جمهوری عراق در آغاز دهه 1980 میلادی با 14 میلیون نفر، پرجمعیت‌ترین کشور عربی منطقه و تنها کشور عرب نژاد حاشیه خلیج‌فارس بود که امکان بسیج بیش از یک میلیون نیروی نظامی را برای اعزام به جبهه‌های جنگ در اختیار داشت. ارتش این کشور یکی ار زبده‌ترین و مجهزترین ارتش‌های منطقه بود. از سال 1972 میلادی (1351) یک پیمان دوستی، بغداد را به مسکو پیوند زد که براساس آن، شوروی متعهد شده بود که سالانه 5 / 1 میلیارد دلار تجهیزات نظامی به آن کشور تحویل دهد. افزون بر این، عراق در سال 1976 میلادی (1355) د یک قراردادی نظامی با فرانسه منعقد کرد که در پی آن، در سال‌های 1977 تا 1978 میلادی این کشور به صورت بزرگ‌ترین منبع تأمین تسلیحات ارتش عراق درآمد. کارشناسان نظامی فرانسوی نیروی هوایی آن کشور را تجدید سازمان کردند. همچنین از آغاز سال 1980 میلادی (1359) حدود 60 فروند

[ صفحه 67]

هواپیمای میراژ 1 - f تحویل بغداد شد و برای خرید هواپیمای میراژ 2000، هیلی کوپتر، موشک و تجهیزات دریایی مذاکراتی صورت گرفت. هم زمان با آن، محافل سیاسی - نظامی جهان اخبار بسیاری در مورد دسترسی عراق به سلاح‌های شیمیایی منتشر کردند.
در سال 1980 میلادی (1359) بودجه نظامی عراق 63 درصد افزایش یافت و 15 کشور جهان بیش از شش بیلیون دلار تجهیزات نظامی در اختیار آن کشور قرار دادند.
بدین ترتیب، عراق در آغاز دهه هشتاد به بزرگ‌ترین قدرت نظامی منطقه تبدیل شد. این قدرت نظامی با پشتوانه اقتصادی 24 میلیارد دلاری درآمد نفت در سال 1979 میلادی، ذخایر نفتی و حکومتی به ظاهر با ثبات، موقعیت ویژه‌ای در معادلات منطقه‌ای و بین‌المللی پیدا کرد. در حالی که سایر رقبای عراق صحنه خالی کرده بودند، این فرصت طلایی تنها در اختیار عراق قرار گرفت تا از آن استفاده کند. روزنامه دیلی اکسپرس چاپ لندن، در این خصوص نوشت:
«به هم خوردن توازن قوا در خاورمیانه موجب شده است تا عراق از فرصت استفاده کرده، به آرزوی دیرین خود در زمینه رهبری منطقه و پرکردن خلاء ناشی از قدرت ایران بعد از شاه دست یابد.»
در اواخر دهه هفتاد میلادی، دولت بعث عراق با انجام یک بازی حساب شده، به تدریج خود را از بلوک شرق جدا و به اردوگاه غرب نزدیک کرد، ولی هیچ گاه مناسبات خود را با شوروی کاهش نداد و توانست با برقراری توازن در روابط خارجی، از رقابت شرق و غرب برای افزایش توان نظامی و اقتصادی خود بهره فراوان گیرد. با این همه، عراق با معضل ژئوپلتیکی در خلیج‌فارس دست به گریبان بود که بدون حل آن، تصور ایفای نقشی کلیدی در منطقه بیهوده نمی‌نمود. مهم‌ترین مشکل ژئوپلتیکی عراق، محدودیت این کشور در دسترسی به آب‌های آزاد خلیج فارس بود. طول خط ساحلی عراق در خلیج‌فارس حدود 25 مایل (کمی بیش از 40 کیلومتر) است که بخش بزرگی از آن به علت عمق کم و باتلاقی بودن منطقه، قابل استفاده نیست. بنابراین، حوزه مانور عراق در خلیج‌فارس از نظر نظامی و بازرگانی بسیار محدود است، تا جایی که از آغاز استقلال این کشور، دسترسی به راه ورود آزاد به آب‌های خلیج‌فارس جزء رویاهای رهبران آن کشور به شمار می‌رفت.

[ صفحه 68]

برای حل این معضل بغداد دو راه پیش روی داشت: 1 - در اختیار داشتن کویت یا دست کم دو جزیره «وربه» و «بوبیان»؛ 2 - حاکمیت بر خوزستان ایران یا دست کم حاکمیت انحصاری بر آب‌های اروندرود. در این راستا، عراق پس از استقلال کویت در 1961 میلادی همواره آن کشور را بخشی از استان بصره می‌خواند و حتی پس از آن که استقلال کویت را در سپتامبر 1963 میلادی پذیرفت، هیچ گاه از ادعای خود دست بر نداشت. اما حمایت انگلستان و همچنین ایالات متحده (از دهه هفتاد میلادی به بعد) از کویت، سدی غیر قابل عبور در برابر بلند پروازی‌های عراق ساخت. در مورد خوزستان و آب راه اروند روز نیز، تا زمانی که شاه با پشتیبانی امریکا نقش ژاندارمی منطقه را ایفا می‌کرد، رهبران عراق جرأت اظهار نظر در این زمینه را نداشتند. اما با سرنگون شدن شاه در 1979 میلادی، فرصتی طلایی برای عراق فراهم شد تا به رویاهای دیرینه خود دست یابد و با اشغال خوزستان و اروند رود و با کسب وجهه سیاسی در منطقه وجهان - به ویژه جهان عرب - که با حمایت سیاری از کشورهای غرب به ویژه امریکا و نیز کشورهای عربی نظیر کویت، عربستان سعودی، و... به دست می‌آورد، تبدیل به قدرتی برتر در منطقه شود و بتواند نقش ژاندارمی غرب را در منطقه اجرا کند و رهبری جهان عرب را نیز به دست گیرد.

نتیجه گیری

همان گونه که گفته شد، نظام بین‌المللی در پایان دهه هفتاد میلادی با نوعی تناقض (پارادوکس) همراه بود. از یک سو قدرت‌های بزرگ، نفوذ شدید گذشته خود را بر جهان از دست داده بود و امکان آزادی عمل بیشتری برای دولت‌های کوچک‌تر فراهم شده بود، و از سوی دیگر با شروع جنگ سرد دوم، رقابت بین واشنگتن و مسکو برای گسترش نفوذ در منطقه استراتژیک خلیج‌فارس شدت گرفت. در چنین وضعی، انقلاب اسلامی ایران به وقوع پیوست و نظام نوپای جمهوری اسلامی به وجودآمد. بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی و خارج شدن ایران از دایره نفوذ غرب، امریکا و سایر قدرت‌های بزرگ غربی، در تلاش برای بازگرداندن ایران به دامن غرب، از انواع ابزارها، روش‌ها و امکانات ممکن استفاده کردند و در نهایت، چون غرب نتوانست در انجام این امر به نتیجه‌ای برسد، فشارهای خود را برای سرنگون کردن نظام جمهوری اسلامی ایران از سر گرفت.

[ صفحه 69]

در این حال، سیاست مقابله با انقلاب اسلامی با آرمان‌های یکی از بازیگران تازه به دوران رسیده منطقه خلیج‌فارس یعنی عراق، هم راهی و هم آهنگی داشت. بدین ترتیب، دولت عراق با استفاده از تعارضات منطقه‌ای و بین‌المللی می‌کوشید تا خود را به قدرت محوری خاورمیانه تبدیل کند و نقش متوازن کننده را در خلیج فارس بر عهده گیرد. عراق برای رسیدن به این اهداف، می‌بایست با اثبات قدرت برتر خود در منطقه، موقعیت خویش را در میان کشورهای حاشیه خلیج‌فارس تثبیت می‌کرد و با تغییر مرزهای ساحلی، قدرت مانور خود را در آب‌های منطقه افزایش می‌داد. جنگ با ایران به عنوان دشمنی دیرینه و گرفتار در آشوب‌های داخلی و منزوی در صحنه‌های بین‌المللی، می‌توانست تمام اهداف عراق را برآورده سازد. از یک سو، تصرف استان خوزستان و حاکمیت انحصاری بر اروندرود موقعیت مناسبی را در ساحل خلیج‌فارس نصیب عراق می کرد و از سوی دیگر، مقابله با انقلاب اسلامی که ثبات امنیت منطقه و منافع غرب را تهدید می‌کرد و با پشتیبانی از جنبش‌های اسلامی، به صورت کانون اصلی خطر برای کشورهای حوزه خلیج‌فارس درآمده بود، عراق را به ناجی این کشورها و عامل تعیین کننده ثبات و آرامش مبدل می‌ساخت و بر اعتبار سیاسی آن کشور در نزد دولت‌های منطقه و غرب به شدت می‌افزود. بر این اساس عراق اهداف و سیاست‌های خود را با سیاست‌ها و اهداف امریکا و غرب دامن غرب مبنی بر تحت فشار رار دادن تهران به منظور تعدیل انقلاب اسلامی، بازگرداندن ایران به دامن غرب و به ویژه، حفظ ثبات و امنیت در خلیج‌فارس، هم آهنگ یافت.
در این حال، امریکا در پی حل مسئله گروگان‌ها از طریق جمهوری اسلامی بود. اشغال لانه جاسوسی و گروگان گیری ضربه شدیدی بر هیبت ابرقدرتی واشنگتن وارد آورده و به صورت الگویی برای مسلمانان منطقه و جنبش‌های آزادی بخش درآمده بود. پایان دادن به این بحران از موضع قدرت، در رأس سیاست‌های امریکا قرار داشت و جنگ ایران و عراق می‌توانست در خدمت این سیاست قرار گیرد.

[ صفحه 72]