کتاب اول
اشاره
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
کتاب الاول من الذخیرة الخوارزمشاهی
الحمد لله رب العالیمن حمد الشّاکرین و الصلوه علی النبی محمد المصطفی و علی آله الطیبین الطاهرین و سلم تسلیما
چون تقدیر ایزد تعالی چنان بود که جمع کننده این کتاب، بنده دعا گوی خداوند خوارزمشاهی (الاجل العالم) العادل المؤید المنصور ولی النعم قطب الاسلام جمال المسلمین قاهر الکفره و المشرکین عماد الدوله فخر الامه تاج المعالی امیر الامر ارسلان تکین یمین الملوک و السلاطین و ابو الفتح محمد بن یمین الملک معین امیر المومنین ادام الله دولته و حرس قدرته و اعلی کلمته، و نصر الویته؛ قصد خوارزم کرد و به خدمت این خداوند نیک بخت شد، اندر سال پانصد و چهار از هجرت، و خوشی هوا و آب این ولایت بدید و سیرت و سیاست و عدل این خداوند بشناخت و امنی که اندر این ولایت هست از هیبت و سیاست او، مژه آن بیافت، و اینجا مقام اختیار کرد و اندر سایه عدل و دولت او بیاسود و به نعمت و حشمت او مستظهر گشت و آثار نعمت او بر احوال خود بدید، واجب دانست حق نعمت شناختن و شکر آن گزاردن و رسم خدمت به جای آوردن، و ثمره علمی که مدتی از عمر خویش اندر آن گذرانیده است اندر ولایت این خداوند نشر کردن.
بر این نیت این کتاب به نام این خداوند جمع کرد و کتاب را ذخیره خوارزمشاهی نام کرد. تا همچون نام او، خداوند اندر آفاق معروف گردد و همچون خوب نامی او اندر جهان
ص: 6
دیر بماند؛ و به پارسی ساخت تا به برکات دولت او منفعت این کتاب به هر کسی برسد و خاص و عام را بهره باشد ان شاء الله عز و جل.
اما بباید دانست که هوای این ولایت شمالی است و چنین هوا خوشتر و صافی تر باشد، و بسیار خلق را بسازد و هر نباتی که اندرین هوا بروید خوشتر و گوارنده تر باشد، و هر آدمی که ازین هوا نفس گیرد دل و دماغ او قوی تر باشد، و حاستهای او درست تر؛ و همچنین جانوران دیگر تندرست باشند، و گوشت ایشان خوشتر، و آب این و ولایت آب جیحون است، و از جمله آبها درست تر و ستوده تر است؛ و هر زمین که ازین آب خورد، نبات او خوشتر و گوارنده تر باشد؛ و زمین این ولایت لختی شوره دارد، و بدین سبب پوسیدگی (به معنای عفونت) کمتر پذیرد؛ و جنبندگان زیان کار کمتر تولد کند و نبات او خوشتر و سازوارتر (در نسخ دیگر گواراتر) باشد؛ لکن با این همه خیرات، اتفاقهای ناموافق اندرین ولایت بسیار است. یکی از این جمله آن است که هوای بدین درستی و پاکیزگی به سبب بخار این پلیدیها که اندر این شهر است، هوای شهر ناخوش و زیان کار میشود؛ و دیگر آنکه بیشتر خوردنیها بپوساند. پس میبخورند، چون ترینه (نوعی خوارکی است که عبارتی است از اینکه نان تنوری) و چغندر آب و شلغم آب و غیر آن، و ماهی شور تازه و خشک و کرنب (به فتح یا به ضم اول و دوم/ کلم) بسیار میخورند و اندر زمستان خربزه فسرده و نیم خام میخورند، و بعضی ازین خربزه ها، که تری بگذاشته باشد و چون نمدی گشته، از آن نیز میخورند و بدین سبب بیماریهای مشکل و آماسهای بسیار میباشد، و به سبب صعبی سرما، زکام و نزله بسیار میباشد. و این مردمان این نزله و زکام که از صعبی سرما افتد آسان شناسند، و اندر فصل بهار که هوا به گرمی گراید، و مایهها اندر تن فزونی گیرد، و بگذارد و اندر سیلان آید، مایه نزله به سینه و به رودهها فرود میآید، بیماری سل و زحیر (دل پیچ، اسهال) و اسهالهای گوناگون تولد میکند.
چون بنده دعا گوی جمع کننده این کتاب، اسمعیل بن الحسن بن محمد بن احمد الحسینی الجرجانی، حال این ولایت بدید و حاجتمندی اهل و لایت به علم طب
ص: 7
بشناخت، این کتاب بر سبیل خدمت این خداوند بساخت و چون اندر مدت مقام همیشه اندر مجلس این خداوند علمای بزرگ و ائمه روزگار حاضر دید؛ و اندر هر علمی که سخن رفتی از لفظ بزرگوار این خداوند نکته میشنیدی که بسیاری بزرگان از آن غافل باشند؛ و اگر وقتی اندر مسئله ای سوالی فرمودی مشکلی بودی که هر کسی از عهده جواب آن بیرون نتوانستی آمد؛ و این معنی گواهی دهد بر شرف نفس، و گوهر پاک، و همت بزرگ، و علم وافر، و خاطر روشن، و فهم تیز، و قریحت درست، و ذهن راست، و فطنت تمام.
پس بنده جهد کرد تا این خدمت چنان سازد که بر چنین محکی عرضه توان کردن و خزانه این خداوند را بشاید، و اگر چه این خدمت به پارسی ساخته آمده است، لفظهای تازی که معروف است و بیشتری مردمان معنی آن دانند و به تازی گفتن سبک تر باشد آن لفظ هم به تازی یاد کرده آمد تا از تکلف دورتر باشد، و بر زفانها (زبانها) روانتر، و از این لفظها بیشتری به پارسی نیز گفته آید تا هیچ پوشیده نماند. ان شاء الله عز و جل.
و هر کتابی را که اندر هر علمی کردهاند، فایده ای و خاصیتی دیگر است، و خاصیت این کتاب تمامی است، از بهر آن که قصد کرده آمده است تا اندر هر بابی آنچه طبیب را اندر آن باب بباید دانست، از علم و عمل به تمامی یاد کرده آید و معلوم است که بر این نسق هیچ کتابی موجود نیست، و اگر چه اندر علم طب بسیار کتابهای بزرگ کردهاند، لکن هیچ کتابی نیست که طبیب بدان کتاب از کتابهای دیگر مستغنی گردد و تا اندر هر غرضی و مقصودی به کتابهای دیگر باز نگردد و ازهر جایی نجوید مراد او حاصل نشود. و این کتاب چنان جمع کرده آمده است که طبییب را اندر هیچ باب به هیچ کتاب دیگر حاجت نباشد، و به سبب بازگشتن به کتابهای بسیار، خاطر پراکنده نشود. و خادم دعا گوی اندر آن روزگار که علم طب همیخواند، و کتابهای طبی همینگریست بسیاری تمنی کردی که کتابی بایستی که آنچه از علم همی بباید دانست اندر آن کتاب جمع بودی و برین نسق هیچ کتابی نیافت، پس به برکات دولت این خداوند، آنچه تمنی کرده بود قصد کرد تا ساخته شد.
و غرض خادم دعاگوی اندر ساختن این کتاب آن بود که اندر روزگار این خداوند چنین
ص: 8
کتابی حاصل گردد و چنین یادگاری ازین خادم اندر دولت او بماند تا حق نعمت او بدین خدمت گزارده باشد؛ و فضلای روزگار که این کتاب را مطالعت کنند و با دیگر کتابها برابر کنند، برابر کنند، فرقی که میان این کتاب و دیگر کتابهاست بشناسند و گواهی دهند که این جمعی تمام است و انصاف جویندگان این علم اندرین کتاب داده شده است و طریق رسیدن به مقصود طب بر همگان کوتاه کرده و بدانچه اندرین خطبه وعده داده است وفا کرده بحمد الله و منه.
و این کتاب نه بخش است و هر بخشی کتابی است. (کتاب ذخیره خوارزمشاهی به روایت سایر نسخ ده بخش است که در نسخه مصحح نه بخش ذکر شده و جلد دهم را ضمیمه کرده است.)
کتاب الاول من الذخیرة الخوارزمشاهی
[
گفتار نخستین
اشاره
]
باب نخستین از گفتار تخستین: اندر یاد کردن حد طب و یاد کردن جزء عملی و علمی از علم طب
طب صناعتی است که طبیب از وی، اندر حالهای تن مردم و درستی و بیماری او نگاه کند تا چون مردم تندرست باشد به صناعت طب تندرستی بر وی نگاه دارد، و چون بیمار گردد به تدبیرهای صواب وی را به حال تندرستی باز آرد چندانکه ممکن گردد، و به نزدیک داشتن چیزهای سودمند و دور داشتن چیزهای زیانکار، بیماری از وی دور کند.
پس چاره نیست طبیب را از شناختن سببهای تندرستی و بیماری که چه چیز است و چند است و از شناختن بیماری و تندرستی و از شناختن چیزهای سودمند و زیانکار. و شناختن این چیزها را جزو علمی گویند. و همچنین چاره نیست از آنچه بداند که تندرستی را چگونه نگاه باید داشت و و بیماری را چگونه دور باید کرد و چیزهای سودمند را چند و
ص: 9
چگونه و کی بکار بایا داشت؛ این را جزو عملی گویند.
پس هرگاه که طبیب خواهد که جزو علمی از علم طب تمام بداند، باید که هر چه تن مردم را طبیعی است بشناسد و هر چه ناطبیعی است هم بشناسد. و چیزهای طبیعی تن مردم را چهارگونه است:
گونه نخستین: چیزهایی است که تن مردم بدان بر پای است و آن شش چیز است:
یکی مایههای چهارگانه است که تن مردم از آن فراز هم آورده شده است: و آن مایهها، آتش است و آب و هوا و خاک.
و دوم اندامهای یکسان است و آن اندامهایی است که از اجزای یکسان فراز هم نهادهاند و اندر هم پیوسته و اندامهای یکسان اندامهایی است که هر پاره که از آن بگیری همان نام و همان صفت دارد که دیگر پارهها، چون استخوان و گوشت و پوست و غیر آن، چه مثلا گوشت سر همان نام و همان صفت دارد که گوشت پای، و استخوان و پوست و غیر آن همچنیناند و اندامهایی که از اندامهای یکسان فراز هم نهاده است و در هم پیوسته چون دست است و پای و غیر آن که از استخوان و رگ و پی و گوشت و پوست فراز هم نهادهاند و در هم پیوسته و نام و صفت و منافع این هر یک دیگر است و به وجهی دیگر. مثلا از دست: یک جزو انگشت است و دیگر ناخن و سه دیگر کف و چهارم ساعد و نام هر یک و کار هر یک دیگر است، بدین سبب آن
اندامها را یکسان گفتهاند و این دیگر را اندامهای پیوسته (/ اندامهای پیوسته مثل دست و پا و سر که هر جزئی از آن را یک نوع اندام یکسان تشکیل میدهد)، و به تازی آن را بسیط گویند و متشابه الاجزا نیز گویند، و این را اعضای مرکب گویند، و الاعضاء الآلیه نیز گویند.
و سوم اخلاط است، چون بلغم و خون و صفرا و سودا.
و چهارم روحها است. چون روح طبیعی و روح حیوانی و روح نفسانی و شرح هر یک اندر جایگاه خویش گفته شود.
پنجم طبعها و مزاجهای این چهار چیز که گفته آید.
ص: 10
ششم قوتها. چون قوتهای حس و حرکت و قوتهای دیگر چون جاذبه و ماسکه و هاضمه و مغیره و نامیه و مولده و مصوّه و دافعه.
گونه دوم چهار چیز است. یکی حالهای تن مردم است چون مزاج اصلی که بر آن زاده باشد. دوم حالهای او اندر سالهای عمر. سوم مزاج نری و مادگی چهارم عادتها و خوی کردن با چیزها.
گونه سوم: حالهای چیزهایی است که بیرون تن اوست و حالهای شهرها و خانهها.
گونه چهارم: حالهای تندرستی است که مزاج هر اندامی از اندامهای یکسان، و مزاج اخلاط. و مزاج روحها، همه چنان باشد که باید، و قوتهای اندامها چون قوّت معده و جگر و غیر آن، همه کارهای خویش میکنند به تمامی و آسانی.
این است چیزهای طبیعی، و هر گاه که ازین چیزها یکی بگردد و برخلاف آن شود که باید، آن حال ناطبیعی باشد و ناتندرستی.
بباید دانست که هر کاری را سببی است و سبب به نزدیک طبیبان چیزی را گویند که نخست آن چیز باشد و از بودن آن اندر تن مردم حالی پدید آید! و بعضی سببها آن است که سبب تندرستی است خاصه، و بعضی سبب بیماری است خاصه، و بعضی آن است که هرگاه چنان باشد که باید، و چندانکه باید، و آنوقت که باید، سبب تندرستی باشد و هر گاه که بر خلاف این باشد سبب بیماری گردد. و این سببهای چنین، شش جنس است و طبیبان آن را الاسباب الستّه گویند: یکی هوا است، دوم طعام و شراب و داروها و سازهای دستکاران (داروهای ترکیبی)، و سوم خواب و بیداری، چهارم حرکت و سکون، پنجم استفراغ (در اصطلاح پزشکی قدیم استفراغ به خروج هر نوع مادهای از بدن اطلاق شده است.) و احتقان یعنی بیرون آمدن چیزی از تن و ناآمدن، چون طبع که اجابت کند یا نکند و عرق که آید یا نیاید، و چیزی که از سر یا از راه بینی پالاید یا نپالاید و غیر آن. ششم اعراض نفسانی چون شادیها و غمها و خشم و خشنودی و مانند آن. این است تمامت چیزها که طبیب را بباید دانست تا جزو علمی تمام دانسته آید.
و جزو عملی آن است که باید که طبیب داند که او را اندر نگاه داشتن تندرستی بر هر
ص: 11
شخصی، و دور کردن بیماری از هر شخصی چه چیز بکار باید داشتن و از آن چه مقدار و کی و چگونه بکار باید داشت: از بهر آن را که مقصود از علم طب آن وقت حاصل گردد که طبیب این همه دانسته باشد.
باب دوم از گفتار نخستین: اندر شناختن منفعت طب
بباید دانست که تن مردم، چیزی است ترکیب شده از مادّهای و از صورتی، و ماده چیزی است فراز هم آورده از چهار مایه، یک با دیگر ناسازنده و ناگنجیده، اعنی هرگاه که هر چهار مایه از یکدیگر جدا باشند فعل و طبع و جایگاه هر یک، دیگر باشد و از یکدیگر گریزان باشند و یکدیگر را تباه کنند. پس تن مردم به سبب ناسازندگی مایهها که مادّه او از آن فراز هم آوردهاند ناچار تباه شونده است؛ و به سبب آنکه جایگاه هر مایهای مخالف جایگاه دیگری است همیشه هر مایه جریان جایگاه خویش است و کوشنده است تا از دیگر مایهها جدا شود و به جایگاه خویش پیوندد.
و صورت قوتی است که همیشه کوشان است تا با این ماده بماند، و این پیوند که مایهها را با هم افتاده است گسسته نشود. تا هم برین حال که هست بماند. لکن کار صورت، کاری است به جهد و کوشش و مایهها به طبع از هم گشادگی و گریز میجویند. و هرگز کاری که به کوشش باشد با کاری که به طبع باشد برابر نیاید و از بهر این است که این صورت همیشه مایهها را بر حال صلح و پیوستگی نگاه نتواند داشت، و کاری دیگر افتاده است: و آن، آن است که تن مردم را اندر میان هوا و سرما و گرما همیباید بود، و با آب و آتش و باد و خاک سر و کار میباید داشت، و غذاهای گوناگون همیباید خورد، و حرکت و سکون همیباید کرد، و شادی و غم همیباید یافت: و این همه سببهایی است از بیرون تن که او را از حال به حال میگرداند و یار میشود با سببهای تباه کننده که زندرون تن اوست و او را از آن فراز هم آوردهاند چنانکه یاد کرده آمد. لا جرم کوشیدن صورت را اندر نگاه داشتن این پیوند بس اثری نیست، پس به ضرورت چیزی بایست که این صورت را یاری دهد از بیرون، تا قوت او تمام تر باشد، و آن علم طب است، که ایزد تعالی ارزانی داشته است و هرگاه که ایزد تعالی تقدیر کرده باشد که تنی را این اتفاق بیفتد که قوّت صورت با تدبیر طبی یار شود،
ص: 12
این پیوند میان مایههای آن تن به تقدیر ایزد دیرتر بماند. و چندانکه بماند، این تن نیک حال تر باشد و تندرست تر و اگر بیمار شود، از بیماوی آسان تر و زودتر بیرون آید به اذن الله عزّ و جلّ.
باب سوم از گفتار نخستین: اندر شناختن مایههای چهار گانه
بباید دانست که تن مردم و تنهای دیگر جانوران و جز جانوران همه فراز هم آورده است و آمیخته و سرشته از آتش و هوا و آب و خاک، و مادّه همه هستیها که زیر فلک ماه است این چهار مایه است و این چهار مایه را به تازی ارکان گویند و عناصر نیز گویند، و هر یک ازین چهار جسمی است یکسان و جزوی از وی مخالف جزوی دیگر نیست، لیکن هر جزوی ازو که در وهم آری همان طبع دارد و همان فعل کند که دیگر جزوها و آمیختن همه چیزها از این مایه ها به کمابیشی است و هر چیزی را از یکدیگر جدایی به کمابیشی این مایه هاست، چنانکه چیزی را که مایه آتشی در وی بیشتر باشد گویند گرم و خشک است، و چیزی که مایه هوایی بیشتر باشد گویند گرم و تر است، و چیزی که مایه آبی بیشتر باشد گویند سرد و تر است، و چیزی را که مایه خاکی بیشتر باشد گویند سرد و خشک است. و این چهار مایه ضدّ یکدیگرند، یعنی دشمن یکدیگر و با یکدیگر ناگنجنده و ناسازنده. ایزد تعالی این چهار دشمن را با هم بیامیخت و میان ایشان صلحی نهاد تا مدتی که معلوم اوست پایندگی و سازگاری پدید آورد و به سبب این آمیختگی و سازگاری اندر هیچ مایه که آمیخته شده است آن طبیعت یکسانی نمانده است و قوتها همه شکسته شده است.
چنانکه هیچ یک را ازین چهار، جداگانه نتوان یافت. و بباید دانست که (از) این چهار مایه دو سبک است و دو گران: سبک (مطلق) آ تش است و (سبک اضافی) هوا، و گران (مطلق) آب است و (گران اضافی) خاک. اما زمین جسمی است یکسان، جایگاه او فرود همه است و آنجا به طبح آرام دارد، و اگر پاره ای از وی از جای خویش به زور بیرون آرند به طبع به جای باز شود و معنی گرانی او این است. و بدین سبب گرانتر از همه و فرودتر از همه اوست و طبع او سرد و خشک است و منفعت او اندر هر تنی آن است که آن تن را از هستی او پایداری باشد و بر آن نهاد که بنهند بماند. و آب جسمی است یکسان، جایگاه او آن
ص: 13
است گرداگرد همه روی زمین اندر آمده باشد و روی آن را پوشانیده از بهر آن که او سبکتر از زمین است، و معنی سبکتری او جز این نیست که بر بالای زمین باشد و گرداگرد او اندر آمده: لکن سببی هست که پاره ای از زمین را از آب برهنه کرده است و شناختن آن سبب در علم طب نیست، لیکن اندرین کتاب بدان اشارتی هراه شود تا سخن تمام تر و آراسته تر باشد.
بباید دانست که آن سبب عنایت ایزد است، سبحانه و تعالی، که پارهای از روی زمین از آب برهنه کرد، تا آرامگاه ادمیان و دیگر جانوران باشد: و عنایت دوم آن است که این جای که از آب برهنه کرد، بیشتری از وی از سوی شمال کرد تا این آرامگاه خوشتر باشد، و هوای او درست تر و صافی تر و باشندگان او قوی تر و تندرست تر باشند: و عنایت سه دیگر آن است که چون این جای از آب برهنه کرد علم ازل از پیش رفته بود که باشندگان زمین را از آب چاره نباشد. درین پارهای زمین جایگاه آب و جایگاه زمین را یکی کرد و آب را در وی پراکنده کرد تا به همه جایها به اندازه میرسد و همه باشندگان زمین را از آب بهره میباشد.
پس از آنجا که طبیعت آب است، آب سبکتر از زمین است و جای او بالای زمین است، و زانجا که عنایت ایزدی است
درین پاره زمین که آرامگاه جانوران است سبکی از آب ستده شده است، و به قهر جای آب و زمین یکی کرد و گرانی و سبکی هر دو یکسان کرده، که نه آن ازین گرانتر آ ید، و نه این از آن سبکتر نماید، تا هر دو بهم آمیخته میباشند، از بهر صلاح، جانوران را، تبارک اله احسن الخالقین. و طبع آب سرد و تر است و خاصیت
او آن است که او را آسان از هم پراکنده توان کرد، و آسان به یک جای گرد توان کرد، و همه نگارها و همه نهادها به آسانی پذیرد، لکن نگاه ندارد و بر آن نهاد نماند. و منفعت هستی او اندر هر چیزی آن است که مادتهای تنها، به زودی و آسانی، به هر نهادی که خواهد بتوان نهاد، و فرمانبردار باشد اندر آن، از بهر آن را که چیزی تر، اگر چه از نهادها زود بگردد زود پذیرند باشد آن را، چنانکه چیزی خشک تر اگر چه نهادها دیر پذیرد دیر از نهاد بگردد پس آفریدگار تبارک و تعالی به حکمت و عنایت ازلی آب را با زمین بیامیخت تا
ص: 14
خاک خشک به سبب آمیختگی با آب پذیرنده هر نهادی گردد: و ریزانی (صفت ریزندگی) از وی بشود و پیوستگی در وی پدید آید. و اندر آب، به سبب آمیختگی با خاک تن داری و استیدگی پدید آید، تا چون جسمی را بر نهادی بنهند بر آن نهاد دیر بماند.
و هوا جسمی است یکسان، جایگاه او آن است که برتر از آب باشد و فرودتر از آتش و بدین سبب گفتند هوا سبکتر از آب است و گرانتر از آتش و طبع او گرم و تر است و منفعت هستی او اندر هر چیزی آن است که چیزها را لطیف و سبک باشد (گرداند) و گشادگی میان جزوهای هر تنی پدید آید و آنچه سوختن و افروختن را شاید به سبب گشادگی جزوهای او زود برافروزد.
سؤال کنند و گویند اگر هوا تر است چرا چیزها که اندر میان هوا است تر نمیشود چنانکه از آب تر میشود؟
جواب: آن است که تر چیزی را گویند که به آسانی پراکنده شود، و از هم جدا گردد، و به آسانی به هم باز آید، و آمیخته گردد و شکلها زود پذیرد، و زود بگذارد! چنانکه از حال آب معلوم است، و هوا اندرین باب از آب لطیف تر و فرمانبردار تر است. نبینی که هوا چگونه آسان و زود از آواز سخنگوی متحرک شود و موج کند
و تقطیع و شکل حروف پذیرد، و اندر آب این لطافت نیست. پس اگر گویم که تری هوا افزون از تری آب است، درست باشد. اما سبب تر کردن آب آن است که قوام آب غلیظ تر از قوام هوا است، و قوام غلیظ باید تا لختی آلودگی یا چیزی که بدو باز آید بماند، و تر کردن آب این است که هر چه بدو باز آید، لختی آلودگی به آن چیز بماند. نبینی که اگر کسی انگشت بر روغن غلیظ تر از قوام آب است، از این جا معلوم گردد که سبب تر کردن آب آن است که قوام او غلیظ تر از قوام هوا است و بر هر چه بگذرد، لختی به وی بازگیرد و سبب تر ناکردن آب آن است که قوام او غلیظ تر از قوام هوا است و بر هر چه بگذرد لختی به وی باز گیرد و سبب تر ناکردن هوا آن است که قوام او لطیف است و بر هرچه بگذرد هیچ از وی بدان چیز باز نگیرد و آتش جسمی است یکسان، بالای همه است و سبکتر از همه، از بهر آنکه جایگاه او روی فلک ماه است، این روی که سوی ما است؛ و غایت سبکی او این
ص: 15
است، و طبع او گرم و خشک است، و منفعت هستی او اندر هر چیزی آن است که همه چیزها بدو لطیف و آمیخته گردد، و پخته و رسیده شود، و به قوت او جزوهای هوا اندر همه جسمها گذر یابد و غایت سردی آب و زمین بدو شکسته گردد، و از طبیعت یکسانی به طبیعت آمیختگی شود به تقدیر الغزیز العلیم الحکیم.
و از بهر آنکه کاینات را جز بدین چهار منفعت که یاد کدره آمد حاجت نیست و تمامی همه کاینات بدین چهار معنی حاصل است، دانستیم که ارکان جز این چهار نیست.
و بباید دانست که سردی زمین کمتر از سردی آب است و گرمی هوا کمتر از گرمی آتش است، و این چهار مایه که یاد کرده شد مایه نخستین است مر اندامهای یکسان را که اندر باب گذشته یاد کرده آمده است. و تن مردم را، و تنهای دیگر جانواران را، مایه دوم اندامهای یکسان است، و اندر بعضی اندامهای یکسان چون استخوان و گوشت و پوست مایه خاکی بیشتر است، و اندر بعضی چون خون و دیگر خلطها، چون صفرا و سودا و بلغم، مایه آبی بیشتر است، و اندر روح مایه هوایی، و اندر استخوان مایه خاکی بیشتر از آن است که اندر گوشت، و اندر گوشت بیشتر از آن است که اندر مغز، و همچنین اندر دیگر اندامهای یکسان هر مایه به اندازهای دیگر است، و اعتدال و تندرستی هر اندامی اندر آن است.
و بباید دانست که آتش دشمن آب است، دشمن تمام از بهر آنکه به گرمی و خشکی ضدّ اوست، و همچنین دشمن هوا است، نه دشمنی تمام، از بهر آنک به خشکی تنها ضد اوست؛ و هوا دشمن زمین است، دشمنی تمام از بهر آنکه به گرمی و تری ضد اوست، و دشمن آتش است نه دشمنی تمام از بهر آنکه به تری تنها ضد اوست، و همچنین دشمن آب است، نه دشمنی تمام، از بهر آنکه به گرمی تنها ضد اوست. و
گرمی و سردی هر دو فعل کنندهاند، و گرمی قوی تر است، و خشکی و تری هر دو فعل ایشان بپاشندهاند؛ و تری زود تر بپاشد، و از بهر آنکه گرمی اندر کار کردن اندر هر چیزی قوی تر است، و تری اندر پاشیدن زود بپاشندهتر است. و تولد کردن چیزها یعنی ببودن و بالیدن نباتها و اندامها از گرمی و تری باشد. ازینجا معلوم گردد که اندر هر یک ازین مایهها
ص: 16
قوتی است فعل کننده، و قوتی است فعل پذیرنده. و هر گاه که گرمی اندر تن مردم اثر کند خشکی پدید آید و چون سردی اثر کند تری پدید آید، و همچنین چون خشکی اثر کند گرمی پدید آید و چون تر اثر کند سردی پدید آید. و سردی از تری زود تر از آن پدید آید که از خشکی، از بهر آنکه این مایهها دشمن یکدیگرند و با یکدیگر کوشندهاند و
اندر یکدیگر اثر کننده و از یکدیگر اثر پذیرنده و اندر هر اندامی از اندامهای یکسان هر مای به اندازهای دیگر است و مزاج هر اندامی یعنی آمیزش هر اندامی، از گونهای دیگر است و گرمی و سردی هر اندامی و گرانی و سبکی و گشادگی جزوها و پیوستگی آ ن و نرمی و سختی هر یک، از گونهای دیگر است؛ و از بهر آنکه زدان آدمی از آب مادر و پدر است و این هر دو آب از خون پدید آید و خون از غذا خیزد و
غذا از نبات یا حیوان خیزد و حیوان غذا از نبات یابد و نبات از آب و زمین روید و این همه از مایههای چهار گانه است. و از هر مایه اندر هر نباتی به اندازهای دیگر است، و هر نباتی اندر هر اقلیمی و هر جایگاهی طبع و مزاج آب و زمین آن جایگاه دارد، پس هر غذایی که از نبات خیزد، و هر خونی که از غذایی خیزد، و هر آبی از آن مرد و زنی که از خون ایشان خیزد، و هر تنی که از آن آب خیزد هر یک بر طبعی و مزاجی دیگر باشند.
بدین سبب حالها و طبعها و مزاجهای تنها، اندر خور مزاج پدر و مادر باشد. و این قدر که بیان کرده شد آن است ک طبیب را از حالهای تن مردم و حالهای مایهها بباید دانست.