گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
کتاب سوم‌






اشاره


بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب الثالث من الذخیره خوارزمشاهی

[بخش اول از کتاب سوم از کتاب ذخیره خوارزمشاهی]

گفتار نخستین اندر شناختن حال هوا و مسکن و تدبیرهای آن‌

اشاره

باب نخستین: اندر شناختن حاجتمندی مردم و بیشتری جانوران به هوا


بباید دانست که هوا یک مایه است از جمله مایه‌های چهارگانه که تن مردم و تن‌های همه جانوران و جز جانوران از آن سرشته است و از جمله شش سبب که طبیبان آن را الاسباب السته گویند. هیچ سببی نیست مردم، را بیرون او که بدو نزدیک‌تر است و با او ملازم تر و اندر او اثر کننده تر و تن او محتاج تر و با آن خو کرده تر از هوا، از بهر آنکه قوام تن مردم، به سه قوت است: طبیعی و حیوانی و نفسانی و این قوت‌ها به همه تن مردم نرسد و هر یکی کار خویش نه تواند کرد مگر به میانجی روح و ماده روح هواست. آن را به نفس همی‌گیرد، بدین سبب از چیزهای که از بیرون تن است، هوا است که به مردم نزدیک‌تر فاعل و اثر کننده، و آن حرارت است. و کیفیتی دیگر است منفعل و اثر پذیرنده و آن تری است. بدین سبب هم اندر تن اثر کند و هم بیرون از تن و هم از چیزهای دیگر که بیرون تن است اثر پذیرد و بدان اثرها که از چیزهای دیگر پذیرفته باشد اندر تن اثر کند و ازین چاره نیست.

باب دوم از گفتار نخستین: اندر یاد کردن کیفتیت و منفعت هوا


ص: 342
این هوا که گرد ما اندر آمده است، به قیاس با مزاج روح و حرارت غریزی سخت سرد است و هرگاه که مردم آن را به نفس بگیرد و به حرارت غریزی رسد و با روح بیامیزد و درنگ کند، گرم گردد. و اگر از وی جدا نه شود با وی به ماند روح از اعتدال بیرون شود و سوخته گردد. و هر گاه که به دیگر نفس آن هوای گرم گشته بیرون شود، هوای تازه به حرارت غریزی رسد و مدد روح گردد و با وی بیامیزد راحتی به روح رساند و نگذارد که روح سوخته گردد. پس روح را از هوا منفعتی بزرگ است و این منفعت از هوای تازه است از بهر آن که هرگاه که هوا به حرارت غریزی پیوست و گرم شد با وی بماند منفعت او باطل شد و تن از وی مستغنی گشت و آن هوا مر روح را همچون خلطی فزونی است مر تن را، پس حاجت به هوای تازه است و منفعت از آن است، دلیل بر درستی آنچه گفتیم که این هوا که گرد ما اندر آمده است، به قیاس با روح و حرارت غریزی سخت سرد است، آن است که هر گاه که ما اندر گرمای گرم هوا را بجنبانیم، خنکی را بیاییم و سبب آنکه ما هوا را بجنبانیم خنکی او بیابیم، آن است که این هوا که مماس پوست ماست یعنی که این هوا که به ما پیوسته است هر گاه که ساکن باشد اندر مدت سکون از پوست ما حرارتی پذیرفته باشد و کیفیت پوست گرفته و هوا و پوست ما هر دو به کیفیت مانند یکدیگر شده باشند و حس لمس را از چیزی که مانند او باشد خبر نباشد و به هر وقت که هوا به جنبد آن هوا که مماس پوست باشد دور شود و هوای تازه مماس گردد، پوست از کیفیت هوای تازه خبر یابد. (و الله اعلم و احکم بالصواب).

باب سوم از گفتار نخستین: اندر شناختن هوای نیک و هوای معتدل‌


اگر چه هوا را کیفیتی خاصه است و آن گرمی و تری است، این هوا که گرد مردم اندر آمده است و بدو نزدیک است، هوای خالص نیست لکن آمیخته است به بخارها و دودها و گردها و غیر آن و از کیفیت هر چیزی کیفیتی دیگر همی‌یابد و همچنین اندر هر فصلی از فصل‌های سال از کیفیت خاصه خویش بگردد و از کیفیت فصل کیفیتی دیگر گیرد و بهتر آن باشد که هر فصلی بر طبع خویش باشد چه اگر فصل‌های سال از طبع خویش بگردد سبب بیماریها شود. و هوای نیک هوای صافی باشد که هیچ چیز غریب با وی آمیخته نه
ص: 343
باشد چون بخار دریاها و آب دانها و خندق‌ها و بیشه‌ها و زمین‌های ترانیده که به زبان خوارزم زناف (زنافه واژه خوارزمشاهی که به فارسی آن را زناب گویند واژه مرکب از زن و آب لفظا بمعنی زننده آب و معنی واقعی آن باتلاق است.) گویند و بخار پالیزهای تره چون کرنب و کیکیز[14] و سیر و باقلی و مانند آن و بوی آهک و بوی گلخن‌ها و دودها و عفونت‌ها و گردها و اندر میان درختان انبوه و دیوارها و سقف‌های بسیار و بلند نباشد و گذر بر درخت‌های زیان کار ندارد چون انجیر و گوز و بید انجیر و از سوی شمال راه او گشاده باشد و زمین او بلند باشد این هوای نیک باشد و سبب تندرستی باشد و هر چه بر خلاف این باشد سبب بیماریها باشد. پس طبیب را کم و بیش این چیزها همی‌باید دید و در خورد آن حال که می‌بیند بر هوای هر جای حکم باید کرد. و هوایی که غلیظ و هر بامداد یا بیشتر روزها نزم فرو گرفته باشد چنانکه مردم نفس خوش نه تواند زد آن هوا نیک نباشد. و زمینی که مغاک باشد، و تا آفتاب بلند و بر نیاید بر آن زمین نیفتد، و چون آفتاب بر افتد زود گرم شود، و چون آفتاب فرو شود زود خنک شود، آن هوا و زمین نیک نباشد. پس اگر وقتی هوا بد شود وبا اندر هوای پدید آید و یا باد بخارهای بد از جایی به جایی می‌رساند آن وقت هوایی که اندر میان دیوارها و عمارت‌ها گرفته باشد بهتر از هوای گشاده باشد. و هوای معتدل هوایی باشد که اندر تابستان مردم از سختی گرما عرق نکند؛ و در زمستان از سختی سرما به رنج نباشد. و هوایی که زود از آفتاب گرم شود، و چون آفتاب فرو شود زود سرد شود، سخت لطیف باشد و آنچه بر خلاف این باشد غلیظ باشد.

باب چهارم از گفتار نخستین: اندر شناختن فصل‌های سال‌


هر فصلی را از فصل‌های سال منجمان آن را حدی گفته‌اند و طبیبان حدی گفته‌اند و میان هر دو تفاوتی هست، از بهر آنکه نزدیک منجمان آغاز هر فصلی آن روز باشد که آفتاب به برجی رسد از برجهای انقلاب و آن برجها حمل است و سرطان و میزان و جدی و هرگاه که آفتاب به اوّل حمل رسد بهار باشد تا به اول سرطان. و از اول سرطان تابستان باشد تا به
ص: 344
اول میزان رسد. و از اول میزان خزان باشد تا به اول جدی رسد. و از اول میزان خزان باشد تا به اول جدی رسد. و از اول جدی زمستان باشد تا به اول حمل باز رسد. و مردمان صحرای و عرب و ترک فصلها را حدی دیگر نهاده‌اند. اما فصل بهار را هم آمدن آفتاب به اول حمل نهاده‌اند و هرگاه که ثریا (چهل‌چراغ، ستاره پروین و آن را عقد ثریا از این رو می‌گویند که مجموع چند ستاره است شبیه به گردن بند)، بر آید از جمله تابستان شمارند و هر گاه که شعری العبور (العبور) (به کشرش نام دو ستاره که یکی را شعرای شامی و دیگر را شعرای یمانی گویند که در شب‌های تابستان نمایان میشوند)، عبور بر آید غایت گرما و وقت رسیدن میوه‌ها باشد. و هر گاه که سماک رامح (نان دو ستاره روشن است که یکی را رامح و دیگر را اغزل گویند)، بر آید اول خزان باشد. و هرگاه که ثریا غایب شود اول زمستان باشد. و طبیبان بهار، روزگاری را گویند (ص 116) که اندر شهرهای معتدل اندر آن روزگار سرمایی نباشد، که به جامه گرم و آتش حاج) آید و گرمایی نباشد که به خانه خنک و باد خنک حاجت آید، و روزگار شکوفه و حرکت نباتها باشد، تا آنگاه که میوه بسته شود. و مدت این روزگار، قریب بر پنجاه روز باشد و علی الجمله کمتر از دو ماه باشد. و آغاز بهار یا بیشتر از آن باشد، که آفتاب به اول حمل آید یا پَست‌تَر، به روزی چند و تا به نیمه ثور (گاو نر و نام برج دوم از دوازده برج فلکی)، آید، از جمله بهار شمرند. و دیگر تابستان باشد و فصل خزان هم برین قیاس باشد آغاز او بیشتر از آن باشد که آفتاب به اول میزان آید، یا پستر به روزی چند تا به نیمه عقرب (کژدم و برج هشتم از دوازده برج فلکی)، آید از جمله خزان شمرند. و دیگر زمستان باشد و اندر بعضی شهرها پیشتر و پستر افتد.

باب پنجم از گفتار نخستین: اندر شناختن طبع فصل‌های سال‌


فصل بهار معتدل‌ترین فصل‌ها است هم اندر سرما و گرما و هم اندر تری و خشکی از بهر آنکه هرگاه که آفتاب به نقطه حمل آید، از سمت راس یعنی از راستای سر ساکنان عمارت زمین کنند سخت دور نباشد و سخت نزدیک نباشد، لکن بر نقطه اعتدال باشد و بدان سبب هوا به تدریج گرم همی‌شود و سرما و تریهای زمستانی تحلیل می‌پذیرد، تا چون یک نیمه از فصل بگذرد غایت اعتدال باشد.
ص: 345
و فصل تابستان گرم و خشک است از بهر آنکه هر گاه که آفتاب به سرطان آید غایت نزدیکی او باشد به سمت راس و هوا را گرم کند و تریها را خشک کند تا چون فصل به آخر رسد، هوا به غایت خشکی باشد. و فصل خزان به سبب آنکه آفتاب به اول میزان آید، و نزدیکی و دوری او از سمت راس همچنان باشد که اندر بهار که آفتاب به اول میزان آید، و نزدیکی و دوری او از سمت راس همچنان باشد که اندر بهار که آفتاب به حمل آید، طبع فصل اندر سرما و گرما معتدل باشد، و اندر تری و خشکی معتدل نباشد، از بهر آنکه آفتاب تابستانی هوا را خشک کرده باشد و اسباب تری هیچ پدید آمده نباشد.
و بباید دانست که حال سردی پذیرفتن مزاج‌ها، چون حال تری پذیرفتن نیست، از بهر آنکه همه مزاج‌ها سردی زودتر از آن پذیرد، و حال تری پذیرفتن مزاج از سردیها چون حال خشکی پذیرفتن از گرمیها نیست: از بهر آنکه مزاج‌های آن چیزها گرم شود، زودتر از آنکه خشکی پذیرد که از چیزهای سرد تری پذیرد چه از اندک مایه گرمی خشکی پدید آید و از اندک مایه سردی تری پدید نیاید. لا بد (بلکه) بسیار باشد که از گرمی اندک مایه تری پدید آید و از سردی اندک هیچ تری پدید نیاید، از بهر آنکه گرمی اندک بخاری برانگیزد و تحلیل نه تواند کرد، بدین سبب تری اندک پدید آید و از سرمای اندک پوست کثیف نه شود و تری متحقق نگردد، یعنی از تحلیل باز ناایستد. بدین سبب تری پدید نیاید، و از بهر این است که حال فصل بهار چون حال فصل خزان نیست چه تری زمستان اندر فصل بهار به گرمای بهاری معتدل شود و خشکی تابستان اندر فصل خزان از سرمای خزانی معتدل نه شود.
فصل زمستان به سبب آنکه آفتاب به اول جدی آید و از راستای سر به غایت دور باشد هوا سرد باشد، و به سبب بسیار باران‌ها هوا تر باشد. و بباید دانستن که هوای خشک هوایی باشد که از سختی گرما به طبع آتش نزدیک شده باشد، یا هوایی باشد که تری بخارها از وی رفته باشد، یا هوایی باشد که دودهای زمینی با وی آمیخته باشد یا از درشتی و خشکی مانند زمین باشد، و هوای تر هوایی باشد که بخارهای آب‌ها با وی آمیخته باشد یا هوایی باشد که از سرما کثیف شده باشد و مانند بخارات شده.
ص: 346
و هوای بهار هوایی است که تریهای فزونی زمستان لختی از وی تحلیل پذیرفته باشد، و کمتر شده و باقی به گرمایی بهاری معتدل شده باشد.
و هوای خزانی بدان قدر سرما که اندر خزان باشد تری نه پذیرد، نه بینی که اگر کرباسی خشک و کرباسی تر بگیرند، و کرباس خشک را اندر هوای سرد باز کنند، و کرباس تر را اندر هوای گرم که گرمی آن برابر سردی هوای سرد باشد باز کنند کرباس تر اندر هوای گرم زودتر از آن خشک شود که کرباس خشک از هوای سردتر شود سببی دیگر هست و آن آنست که تَری اندر هوا بماند به مددی ماند که بدو می‌پیوندد و خشکی را هیچ مدد نباشد، مددتری هوا از آنست که چندان که از عمارت زمین است آنجا هوا سخت سرد باشد سردی آن با قیاس با تن مردم است و بهیچ حال سردی بدان حد نرسد که هیچ تحلیل نکند، بلکه اندر همه حال‌ها به قوت آفتاب و ستارگان تحلیل همی‌باشد. پس هر آنگاه که مدد کمتر شود، تحلیل پیوسته گردد، و زود خشکی پدید آید و اندر فصل بهار تحلیل فزون از بخار باشد، از بهر آنکه بخار را دو سبب باید یکی حرارتی اندک اندر روی زمین، و دوم حرارتی قوی اندر زندرون زمین، یا چیزی که لطیف تر باشد به ظاهر زمین بر آید. و اندر زمستان زندرون زمین گرم باشد، حرارت روی زمین و حرارت هوا اندک باشد، و چون این هر دو سبب جمع باشد واجب کند که هوا کثیف باشد، و بخارها بسیار باشد لا جرم تری فزونتر باشد.
و اندر فصل بهار تری به حکم آنکه حرارت زمین اندک تر شده باشد، و حرارت روی زمین فزونتر باشد، تحلیل فزون از تولد بخار باشد، بدین سبب فصل بهار اندر تری و خشکی معتدل باشد، همچنان که اندر گرمی و سردی معتدل است، یا آنکه اگر کسی گوید که اول بهار به تری میل دارد و از اعتدال لختی دورتر باشد از صواب دور نیست، لکن نه چون دوری خزان است اندر خشکی و اگر کسی حکم کند که فصل خزان از اعتدال سخت دور است هم صواب است، از بهر آنکه نیمه روزهای خزان به گرمای تابستان نزدیک باشد، چه هوای خزانی سخت خشک باشد، و هوای خشک زود گرم شود و با مدادهای فصل خزان و شبها خشک باشد، به سبب دوری آفتاب، و به سبب آنکه هوای خشک متخلخل
ص: 347
باشد و خنکی شب اندر وی بیشتر اثر کند و فصل بهار بر خلاف این باشد و روزهای بهار از شبها به بسیاری گرم تر نباشد، از بهر آنکه هوای بهاری از آفتاب چنان خشک و تخلخل شده نباشد، که هوای خزانی و سرما و گرما اندر وی آن اثر نکند که اندر هوای خزانی کند.
و سوال کرده‌اند و گفته‌اند چون گفتنی که هوای خشک گرم تر باشد و هوای خزان خشک است، چرا باید که شبهای خزانی سردتر از شبهای بهاری باشد. جواب گفته‌اند که هوای خزانی متخلخل باشد، و هوای متخلخل سرما و گرما زودتر پذیرد و آب همچنین باشد، نه بینی که هر گاه که آب گرم کنند و اندر هوای سرد به نهند این آب زودتر سرد شود، از آبی که گرم کرده نباشد، از بهر آنکه چون گرم کنند متخلخل گردد، و چون متخلخل گشت سرما و گرما در وی زودتر اثر کننده باید و سببی دیگری است و آن، آن است که اندر فصل بهار تن مردم از سرمای بهاری چنان حس نیابد که از سرمای خزانی از بهر آنکه اندر بهار مردم از سرما به گرما اندر آید و با سرما خو کرده باشد و در خزان از گرما به سرما همی اندر آید و با گرما خو کرده، لا جرم حس سرما بیشتر یابد.

باب ششم از گفتار نخستین: اندر شناختن خاصیت و فعل هر هوایی‌


بباید دانست که هوای معتدل، تن معتدل را سود دارد، و تن بیماری را هوایی سود دارد که ضد مزاج بیماری او باشد، از بهر آنکه هوایی که ضد مزاج بیماری باشد تن بیمار را همچنان دارو باشد.
اما هوای گرم چون (ص 117) دایم گردد چنانکه هوای تابستان، خاصه اندر ولایتهای گرم، تن را لاغر کند و رنگ روی را زرد کند، و اخلاط را اندر تن بسوزاند. بدین سبب ریش‌ها را و نقرس را خارش آرد و بیماریها را باز پس آرد و درد سر آرد، و حاست‌ها را کند گرداند، و خواب آرد و مسام را گشاده کند، و بدین سبب تحلیل بسیار باشد و عرق بسیار آرد و همه قوت‌ها ضعیف شود و هر گاه که عرق بسیار آید بول اندک باشد، و از بینی خون بسیار آید، و حیض نیز زیادت آید، و اسهال خون بسیار تر باشد و تشنگی آرد، و شهوت طعام کمتر کند و دل را گرم کند، و چون دل گرم شود گرمی به همه تن باز دهد و همه تن را
ص: 348
گرم کند و اگر اندر تن رطوبت‌های خلطها فزونی باشد آن را عفن کند، یعنی پوسیده کند. و پوسیدن خلط آن باشد که گنده و تباه شود و مایه تب گیرد و به هیچ حال هوای گرم، هیچ تن درست را سود ندارد، لکن کسانی را که بیماریهای سرد باشد سود دارد چون لقوه و فالج و تشنج که از تری باشد. و همچنین کسانی را که خواهند که تن ایشان گرم شود و مسام گشاده گردد و رطوبت کمتر شود، سود دارد.
از نخست که هوای گرم به مردم رسد، خون را به ظاهر هر تن کشد و رنگ پوست سرخ شود، لکن اگر پیوسته گردد تحلیل کند و رنگ پوست زرد شود. و هوای سرد، تن مردم تندرست را موافق تر باشد از هوای گرم، اندر بیشتر حال‌ها. از بهر آنکه تن را سخت کند و مسام بسته کند و بدین سبب حرارت زندرون تن به ماند و طعام بهتر گوارد، و بدین سبب شهوت طعام قوی تر باشد و حاست‌ها را صافی کند و بیماران را از بیماریهای گرم برهاند و اخلاط را غلیظ کند و ساکند گرداند، تا از عضوی، به عضوی نرود بدین سبب آماس‌ها و ریش‌ها تولد کند و به سبب آنکه رطوبت‌ها به عرق تحلیل نباشد و رطوبت‌ها اندر تن به ماند و بدین سبب ادرار بول بیشتر باشد، و از بهر آنکه ادرار بول بیشتر باشد، طبع کمتر آید (اجابت مزاج کمتر باشد)، و سردی هوای نیز مقعد را فراز هم فشارد و معاء مستقیم همچنین هیئت مقعد گیرد و با او مساعدت کند، تا ثفل دیرتر دفع شود، و تری که اندر ثفل باشد به مجرای بول میل کند، تا ادرار بول بیشتر باشد. و اندر نگاه داشتن تندرستی از هوای سرد احتیاط از بهر آن باید کرد تا زکام و نزله نباشد، که بیماری زکام و نزله از هوای سرد باشد و از نزله سرفه و درشتی (رد اینجا به معنی ورم است)، حلق و سینه و بیماری سل و ذات الجنب تولد کند. و اگر مایه نزله به روده‌ها فرود آید. اسهال‌ها تولد کند.
و همچنین از هوای سرد مسام بسته شود و حرارت غریزی اندر زندرون تن به ماند. اگر رطوبت‌های زمستانی سخت بسیار باشد و کیفیت آن به قعر تن رسد، حرارت را فرو میراند و دردهای عصب‌ها را زیان دارد، و به حکم آنکه مثانه از عصب است تقطیر بول و عسر بول و درد رحم پدید آید، و هوای تر تری اندر تن نگاه دارد، و مردم لاغر را و خشک مزاج را سود دارد، و پوست را نرم، روشن و صافی کند. لکن کیموس بلغمی اندر تن گرد آید و
ص: 349
هوای خشک ضد این باشد، و کیموس صفرایی اندر تن بسیار گردد و هوای غلیظ روح را غلیظ کند و حواس را کند گرداند، و مردم را کسلان (خسته، سست، ناتوان)، کند و فعل‌های همه قوت‌ها را سست گرداند. و هوای تیره مردم را تنگ دل گرداند، و نفس زدن اندر وی و اندر هوای غلیظ ناخوش و دشخوار باشد، از بهر آنکه بخارها و دودها با هوای تیره آمیخته باشد، و هوای غلیظ اگر چه چیزی با وی آمیخته نباشد، گوهر وی خود غلیظ باشد. و هوای غلیظ به نفس دشوار توان گرفت و ستارگان خرد اندر هوای غلیظ و اندر هوای تیره پدید نیاید، و ستاره‌های دیگر نیز روشن و درفشان نباشد، و زیان کار ترین هواها هوای گرم تر باشد، خاصه که بادها اندر وی گذر ندارد، از بهر آنکه زود عفن گردد، همچنان که آب استاده چون مدتی بر آید، عفن گردد، و تب‌ها که اندر هوای گرم و تر تولد کند سهل‌تر از تب‌هایی باشد که اندر هوای سرد و خشک تولد کند از بهر آنکه اندر هوای گرم و تَر، تب‌ها نرم و تر باشد و عرق بسیار کند. و اندر هوای گرم و خشک، تب‌های تیز و سوزان باشد. لکن اندر هوای گرم و تر تب‌ها بسیارتر و دراز باشد و اندر هوای خشک کمتر باشد، لکن گرم تر باشد. و اندر هوای گرم و تیره درد چشم و ریش‌ها زندرون و بیرون تن بسیار باشد، و کسانی را که ریاضت و حرکت کمتر کنند، اخلاط در تن بسیار گرد آید.

باب هفتم از گفتار نخستین: اندر شناختن حال‌های فصل‌های سال که از مزاج خاصه خویش بگردد


اندر باب نخستین از گفتار دوم از کتاب نخستین، گفته‌ایم که هر اندامی را از اندام‌های مردم مزاجی است خاصه و اعتدال است خاصه، همچنین هر فصلی را از فصل‌های سال مزاجی و اعتدال خاصه است و سال معتدل سالی باشد که هر فصلی بر مزاج و اعتدال خاصه خویش باشد و اعتدال خاصه هر فصلی آن است که فصل خزان اندر گرمی و سردی به اعتدال نزدیک باشد به طریق جمله و به تفصیل نه. و اندر تری و خشکی از اعتدال دور باشد، چنانکه اندر باب پنجم از این گفتار یاد کردیم و اندر فصل خزان نباید که فزون از یک بار یا دو بار باران نباشد، و فصل زمستان باید که بی‌سرما و باران نباشد و آنچه باشد از این هر دو از حد بیرون نباشد. و فصل بهار باید که معتدل باشد و اندر وی یک باران یا
ص: 350
دو بیش نباشد. و اندر فصل تابستان باید که هیچ باران و خنکی نباشد، و گرما از حد بیرون نباشد، و بادهای خوش آید و هر سالی که بدین گونه باشد اندر آن سال بیماریها اندکی باشد. و آنچه باشد سلامت باشد و هر سالی که همه فصل‌های او مانند یکدیگر باشد، چنانکه مثلا اندر همه فصل‌ها باران‌ها بسیار آید، یا اندر هیچ فصلی باران نیاید، یا همه فصل‌ها گرم باشد، یا همه سرد باشد، چنین سال بد باشد و بیماریهای دراز بسیار افتد، از بهر آنکه در هر فصلی بیماریهایی باشد که بدان فصل ماند و مزاج آن فصل دارد، پس چون همه سال بر یک مزاج باشد ناچار اندر آن سال بیماریهای دراز بسیار باشد.
و هرگاه که زمستان زود آغاز نهد، بیماریهای زمستانی زود پدید آید. و هرگاه که تابستان زود آغاز نهد، بیماریهای تابستانی زود پدید آید. و هر بیماری که اندر فصلی باشد چون فصل دیگر اندر آید از آن حال که باشد بگردد از بهر آنکه گردیدن فصل‌ها را اثری بزرگ است. و هر گاه که فصلی درازتر کشد بیماری آن فصل دراز باشد. و هرگاه که هوا اندر یک روز چند گونه بگردد سخت بد باشد و اثر آن اندر بیماران بیشتر پدید آید. و اگر دو فصل از مزاج خاصه خویش بگردد، و اگر هر دو ضد یکدیگر آید و هر دو فصل با آنکه از مزاج خویش بگشته باشد مدت هر دو از اندازه خویش بیرون نشود، چنانکه زمستان مثلا سرمای خویش کرده نباشد و از پس او بهاری سرد آید، این سال بد نباشد و مزاج‌های معتدل را موافق باشد از بهر آنکه بهار تقصیر زمستان را در یاورد، و همچنین اگر زمستان خشک بوده باشد، بهار بارنده آید، خشکی زمستانی را به اعتدال باز آرد، مگر که این بهار بارنده دراز کشد (ص 118) و به سبب بسیاری باران و درازی مدت، رطوبت‌های زیان کار زیادت گردد و هر آن سال که یک فصل او از مزاج خاصه خویش بگردد، بیماری و وبا اندر آن سال کمتر باشد از آنکه اندر سالی که دو فصل یا سه فصل او بگردد. و لکن اگر فصل دوم به ضد فصل نخستین گردد و تقصیر آن را اندر یاود، چنانکه یاد کرده آمد سره (خوب، نیکو، پسندیده)، باشد و اگر فصل دوم یا فصل نخستین باشد بیماری و وبا بسیار باشد.

باب هشتم از گفتار نخستین: اندر فعل و خاصیت فصل‌های سال و بیماریها که اندر هر فصلی باشد


ص: 351
هر فصلی را از فصل‌های سال که بر مزاج خاصه خویش گذرد خاصیتی است، و همه فصل‌ها را آخر فصل که میگذرد و اول فصل که از پس او می‌آید، مزاج به یکدیگر نزدیک باشد، و حال‌های بیماریهایی که از آن مزاج پدید آمده باشد همچنان به ماند.
اما فصل بهار هر گاه که بر مزاج خویش گذرد معتدل‌ترین فصلی است و طبع خون و روح دارد، و رنگ و پوست مردم را سرخ کند، از بهر آنکه خون به ظاهر کشد، کشیدنی به اعتدال، و گرمای او بدان حد نباشد که تحلیل کند، چنانکه گرمای تابستان. و اندرین فصل بیماریهای دیرینه تازه گردد، از بهر آنکه اخلاطی که به سبب سرمای زمستانی اندر تن فسرده باشد و قرار گرفته بگدازد، و روان گردد. و بدین سبب است که اندرین فصل مالیخولیا پدید آید. و کسانی را که اندر زمستان به طعام و شراب افراط کرده باشند و ریاضت ناکرده، و اخلاط اندر تن گرد آمده باشد، اندرین فصل بیماریهایی که از آن اخلاط تولد کند پدید آید. و هر گاه که فصل بهار دراز باشد و به اعتدال گذرد بیماریهای تابستان کمتر باشد.
اما بیماریهای بهاری اسهال خون است و خون از بینی آمدن و مالیخولیا و آماس‌ها و دمل‌ها و خناق و بیشتر خناقهای بهاری کشنده باشد، و شکافتن رگ‌ها به سبب بسیاری تولد خون و برآمدن خون از گلو به سلفه (سرفه)، و به قی و اگر کسی را اندر فصلی دیگر ازین بیماری یکی بوده باشد اندرین فصل زیادت گردد، خاصه بیماری سل. و به سبب آنکه اندر تن مرطوبان رطوبت‌ها بجنبند، بیم سکته و فالج و وجع المفاصل باشد. و حرکت‌های نفسانی چون خشم و شادی که به افراط باشد. و چیزهای گرم خوردن اندرین فصل زیان دارد و بیماریها زیادت کند. و علاج بیماریهای بهاری رگ زدن است و دارو خوردن، و طعام و شراب کمتر خوردن، و فصل بهار کودکان را موافق تر باشد از دیگران.
و فصل زمستان فصلی است که مردم به سبب سرما حرکت‌های کمتر کنند، و بدین سبب بر سیری و پری حرکت‌ها کمتر اتفاق افتد، لا جرم ایمن باشد از آنکه طعام بد گوارد و کیموس خام از معده بیرون شود. و به سبب آنکه میوه‌ها کمتر باشد و خوردنی‌ها موافق، و به سبب قوت سرما حرارت غریزی زاندرون تن به ماند و قوی تر گردد و تحلیل کمتر باشد
ص: 352
و طعام بهتر و زودتر گوارد و هیچ فصلی سودا را از فصل زمستان شکننده‌تر نیست به سبب تَری که اندرین فصل زیادت شود به سبب سرما و کئتاهی روز و درازی شب و اندر زمستان خلطها بیشتر گرد آید اندر تن، و حاجت به چیزها که رطوبت‌ها بپزد بسیارتر باشد. و بیماریهای زمستان بیشتر از بلغم باشد و اندر آن روزگار که هوای خزانی بگذرد، زکام‌ها آغاز کنند و از آن درد گلو و سل ذات الجنب و ذات الریه پدید آید، و درد پهلو و درد پشت بسیار باشد و درد سر مزمن بسیار باشد و صرع و سکته نیز بسیار باشد. و حال پیران اندر زمستان بد باشد، و جوانان را سازگار باشد. و اندر زمستان رسوب اندر بول بیشتر از آن باشد که اندر تابستان. و فصل تابستان اخلاط را بگدازد و تحلیل کند، و قوت‌ها بدین سبب ضعیف شود و رنگ روی زرد شود و صفرا بسیار تولد کند و خون بلغم کمتر تولد کند. و اندر آخر تابستان سودا تولد کند، از بهر آنکه خلطهای لطیف تحلیل پذیرفته باشد و آنچه غلیظتر مانده.
و بیماریها اندر تابستان زودتر گذرد از بهر آنکه اگر قوت بیمار بر جای باشد هوای قوت را یاری دهد تا مادت بیمار را زود بپزاند، و اگر قوت ضعیف باشد، به سبب گرمای هوا و تحلیل بسیار ضعیف‌تر شود، و زود هلاک شود، و هرچند تابستان گرم‌تر و خشک‌تر باشد، بیماریها تیزتر و زودگذرتر باشد. و اگر گرم و تر باشد بیمارها درازتر باشد و بدین سبب است که بیماریهایی که اندر تابستان، باز آن خطرناک افتد، بعضی را به استسقا (آب آوردن شکم)، و به زلق الامعاء (اسهال بلغمی و لزج)، و ریش روده‌ها به سبب آنکه خلطهای تیز از سر فرو آید. و بیماریهای تابستان تب غب (تب غب تبی است که یک روز در میان عارض شود)، و تب مطبقه (تیفوئید)، محرقه (تیفوس)، و درد گوش، و درد چشم، بسیار باشد.
خاصه اگر بادها کمتر آید و حمره (باد سرخ)، و ریش‌ها که مانند آن باشد بسیار تولد کند.
و اگر تابستان طبع بهار دارد، تب‌های تابستان بدان گرمی و درشتی نباشد و بحران‌ها بیشتری به عرق باشد یا به خون که از بینی برود. و اگر تابستان سخت گرم باشد آبله و حصبه بسیار باشد، لکن حصبه اندر تابستان گرم و خشک بیشتر باشد و آبله اندر تابستان گرم وتر.
ص: 353
و اگر تابستان چون زمستان گذرد، بیماریها بیشتر زکام باشد و نزله، و آنچه از نزله تولد کند چون سل و شوصه (ورم حجاب حاجز)، و ذات الجنب و ذات الریه و اسهال دماغی. و اگر تابستان سرد و خشک باشد مرطوبان را و زنان را بهتر باشد و زیان ندارد. و مردم صفرایی را به سبب خشکی، درد چشم تولد کند و تب‌های گرم و سودایی و بیماریهای سودایی تولد کند، به سبب آنکه صفرای سوخته تحلیل کمتر پذیرد و اندر تن به ماند.
فصل خزان فصلی است که اندر وی بیمارهای بسیار باشد، به سبب گردیدن هوا و گرمای نیمروز، و خنکی بامداد و شبانگاه و بسیاری میوه‌ها و تباه شدن خلطها از بسیار خوردن میوه؛ از بهر آنکه اندر تابستان قوت‌ها ضعیف شده باشد و خزان از پس اندر آید و خلطهای لطیف تحلیل پذیرفته باشد و غلیظ مانده. هر گاه که طبیعت جهد کند و خلطی را بپزاند و خواهد که دفع کند خنکی تیر ماهی آن را باز دارد، کار طبیعت تمام نشود، بدین سبب بیماریها عسرتر (سخت‌تر)، باشد. و اندر خزان تولد خون کمتر کند، از بهر آنکه مزاج فصل، ضد مزاج خون است، و صفرا و سودا غلبه دارد، و دیوانگی بسیار افتد، از بهر آنکه باقی صفرای تابستانی اندر تن باشد، و خلطهای دیگر لطیف آن تحلیل پذیرفته باشد، و غلیظ اندر تن ماند. و مزاج فصل نیز مزاج سودا دارد؛ و اول خزان نیز پیران را لختی سازنده‌تر باشد و آخر او نیک زیان کار باشد و بیماریهای خزانی گر (بیمار پوستی که علت آن وجود انگل زیر پوستی است، چرب)، باشد و قوبا (پوسته پوسته شدن پوست بدن، اگزمای خشک)، که به تازی بریون گویند و سرطان و آماس‌های سرطانی و اوجاع مفاصل و پشت و درد ران‌ها و تب‌های مرکب و تب ربع و درد سپرز و تقطیر بول (چکه چکه ادرار کردن)، از بهر آنکه مثانه گاهی گرم همی‌شود، و گاهی سرد و عسر البول (سخت ادرار کردن)، نیز باشد، و بسیار تر از تقطیر باشد و زلق الامعاء بسیار باشد، از بهر آنکه سرمای خزانی اخلاط رقیق را به زندرون تن باز گرداند، و عرق النساء نیز باشد، و قولنج آن را ایلائوس (گرفتگی و درد شدید و روده بزرگ)، گویند؛ بسیار افتد، و سکته بسیار افتد، و اندر خزان خناق و ذبحه صفرایی (گلو درد و یا زخم گلو) باشد و اندر بهار بلغمی باشد. و کرم اندر شکم بسیار تولد کند به سبب آنکه میوه ها بسیار خورده شود و هضم نیک نباشد
ص: 354
و اگر خزان و خشک باشد آبله و حصبه بسیار باشد خاصه که تابستان گرم بوده باشد؛ و بدترین فصل ها خداوند سل را فصل خزان است. و اگر کسی را پیش از خزان سل بوده باشد و نشان‌های آن نیک پدیدآمده نباشد اندر خزان آشکار گردد. و همچنین خداوند دق را بترین فصل ها این است به سبب خشکی مزاج فصل و خشکی مزاج دق، و بدان ماند که فصل خزان چون ضامنی است که بیمارهای تابستانی را تمام کند. و بهترین خزانی آن باشد که اندر وی باران‌ها باشد، و بترین آن باشد که هیچ (ص 119) باران نباشد و هر بیماری که از مخالف شدن هوا افتد به همگان برسد مگر به کسانی که هوای مخالف ضد مزاج ایشان باشد، و بیمارانی را که مزاج بیماری ایشان ضد این هوای مخالف باشد سخت سود دارد و این مخالف شدن هوا ایشان را به جای دارو باشد.

باب نهم از گفتار نسختین: اندر یاد کردن حال‌های تن مردم اندر سال‌های که فصل‌های آن مخالف افتد


هر گاه که زمستان جنوبی باشد، یعنی گرم و بارنده، و از پس او بهاری شمالی باشد.
یعنی سرد و خشک بیشتر زنان آبستن را بچه بیفتد و آنچه بزاید بیشتری بمیرد، و آنچه به ماند همه عمر بیمارناک باشد. و مردمان دیگر را درد چشم و نزله و اسهال خون بسیار باشد، و خاصه پیران را نزله بیشتر باشد و ماده نزله به عصب‌ها فرود آید و باشد که بدان سبب مفاجا بمیرد، از بهر آنکه ماده بسیار باشد و به سبب بسیاری ماده گذرهای روح بسته شود.
اما سبب آنکه زنان آبستن به سبب‌های ضعیف بچه بیفکنند آن است که مزاج زنان در اصل به تری میل دارد و اندر زمستان جنوبی، تری اندر تن ایشان زیادت گردد، و مسام گشاده باشد. و چون بهار شمالی از پس این زمستان اندر آید، سرما اندر تن ایشان به یکبار گذر یابد، به سبب گشادگی مسام، بچه که اندر شکم باشد، ناگاه سرما بدو رسد، یا هم اندر شکم بمیرد، یا به سبب زیادت رطوبت، به هر سببی بیفتد (متن نیفتد)، و آنچه بزایند، از
ص: 355
بهر آنکه از گرمای زندرونی به هوای شکم سرد آید ناگاه سرما بر وی زند[15] بمیرد، و آنچه به ماند ناتندرست و بیمار ناک باشد از بهر آنکه در زمستان جنوبی دماغ ها از رطوبت ممتلی گردد و بهار شمالی که از پس او باشد دماغ را سرد کند و به سبب سردی دماغ رطوبت‌های خام به ماند، و از بهر آنکه زمستان گرم بوده باشد رطوبت‌ها شور باشد، و هرگاه که این رطوبت به چشم فرود آید درد چشم تولد کنند، و اگر اندر روده‌ها فرود آید سحج (خراش و یا زخم‌های روده‌ای)، و اسهال خون تولد کند، و اگر به سینه فرود آید نزله تولد کند، و اگر ماده نزله در یک نیمه از تجویف دماغ افتد فالج تولد کند، و هر گاه که از پس این زمستان و این بهار، تابستانی جنوبی و گرفته باشد اندر خزان مرگ کودکان بسیار باشد خاصه مرگ پسران، و از بیماریهای سحج و قروح امعاء و تب غب مرکب بسیار باشد، این جمله تفسیر قول بقراط است که میگوید: متی کان الشتا جنوبیاً دفیا مطیرا و کان الربیع شمالیا عدیما للمطر، فان النساء الحوامل یسقطن من ادنی سبب و أن یتفق یلدن فی هذا الوقت کان المولودن ضَعفی سقیمی الابدان طول حیوتهم و اما سایر الناس فَیغرض لهم النزلات و السکات و الفالج.
و اگر زمستانی شمالی و خشک بوده باشد، و اندر بهار باران بسیار آید، و هوای گرم باشد، اندر تابستان تب‌های گرم و درد چشم و اسهال خون بسیار باشد، خاصه زنان و کودکان و کسانی را که مزاج ایشان تر باشد. و هر کودکی و زنی که از بیماری سلامت یابد، به آخر اندر تب ربع افتد، و با تب ربع درد سپرز پدید آید، و جگر ضعیف شود و اندر استسقاء افتد و پیران را و کسانی را که مزاج پیران دارند سازنده تر باشد.
اما سبب تب و درد چشم و اسهال، عفونت باشد، که از گرمی و تری بهار تولد کند، چه همه تری‌ها اندر زمستان فسرده باشد و گرمی و تری بهار آن را بگدازد و بپوساند، تا بدین سبب اندر تابستان این بیماری‌ها پدید آید، و از بهر آنکه رطوبت تب‌های کودکان و زنان
ص: 356
بیشتر باشد، عفونت به اخلاط ایشان زودتر راه یابد، و این بیماری‌ها بیشتر تولد کند. پس اگر اندرین تابستان، وقت برآمدن شعری بارانی آید، و باد شمالی جهد، اومیدوار باشد که بیماری‌ها به سلامت گذرد، از بهر آنکه شعری اندر میان تابستان بر آید، پس چون اندر أن وقت باران آید، و باد شمالی جهد، حرارت‌ها ساکن گردد و خلطها از جوش، فرو آرامد. و صفرا کمتر تولد کند و بیماری‌ها به سلامت گذرد و اندر خزان بیماری کمتر باشد. و از بهر آنکه اندر تن خداوند آن مزاج‌های سرد و خشک مردم کهل رطوبتی که عفونت بدو راه تواند یافت کمتر باشد، اندر این فصل ایشان را بیماری کمتر باشد. و اگر بر آمدن شعری باد شمالی و باران نباشد، گرمای تابستان با گرمی و تری بهار یار شود، بیماری و مرگ کودکان و زنان و کسانی که مزاج ایشان تر باشد بسیار باشد. از بهر آنکه گرمی هوا، اخلاط تن را تباه کند و بپوساند و هر که ازین طبقه از مرگ بجهد، بیشتر اندر تب ربع افتد، و از تب ربع به استسقاء کشد از بهر آن که اخلاط که عفن گشته باشد بیشتری بشود بسبب گرمی فصل و سودا گردد و از سودا تب ربع تولد کند و اندر بیشتر حال‌ها سبب ربع ضعیفی گر جگر و سپرز و سده هر دو تبع باشد و استسقا نیز طبع باشد نیز تبع ضعیفی جگر و سپرز، و طبع سده هر دو عضو باشد و اصل این فصل از قول بقراط است که میگوید: اذا کان الشتاء شمالیا عدیما اللمطر و کان الربیع مطیرا جنوبیا عرض فی الصیف حمیات حاده و رمد و اختلاف الدم و اکثر ذلک فی النساء و لصبیان و من کان مزاجه رطبا.
و هم بقراط می‌گوید: اذا کان بعد الطلوع الشعری العبور مطر مع برد و کان هبوب الریاح الشمالیه علی العاده فان تلک الامراض یکون هادیة و الخریف یکون صحیحا و إن لم یکن کذلک لم یؤمن علی کل من کان رطب المزاج من النساء و الصبیان الموت فاما من کان مزاجه باردا یابسا فلیس علیه باس فان لم یکن کذالک فلا یومن علی من افلت من اولئک من الموت أن یقع فی الحمی الربع و منها فی الاستقاء.
و بقراط میگوید: قلة المطر اصح للأبدان من کثرة المطر: یعنی سال خشک کم باران درست تر از سال‌های بارنده باشد؛ از بهر آنکه تری باران‌ها سبب زیادت رطوبت‌ها گردد اندر تن مردم و ماده رطوبت زود عفونت پذیرد و بیماری‌های دراز از وی تولد کند.
و هم بقراط گوید: إن الامراض التی یحدث عنده کثره المطر فی اکثرا الحالات حمیات طویله و استطلاق البطن و صرع و سکتات: یعنی که هرگاه باران‌ها بسیار بارد بیماری‌ها بیشتر
ص: 357
اسهال و سکته و تب‌های دراز آهنگ باشد از بهر آنکه چون زمستان اندر آید رطوبت‌های خام اندر دماغ و اندر حشاء به ماند و مدتی دراز باشد تا پخته شود. بدین سبب اگر عفونت پذیرد و سبب تب گردد تب‌ها و بیماریهای دراز آهنگ باشد، و آنچه ازین رطوبت‌ها به تجویف دماغ میل کند صرع و سکته آرد، و آنچه به حلق فرود آید خناق و ذبحه آرد، و آنچه به معده و روده‌ها فرود آید اسهال گردد.
و لکن زمستان سرد و بارنده باشد سوزش آب تاختن (ادرار ریختن)، بسیار باشد و اگر تابستان این سال گرم و خشک باشد خناق و آبله و حصبه و درد چشم و باز گرفتن حیض بسیار باشد. و اگر زمستان و بهار گرم و خشک باشد، هوا بد شود، و نبات و درختان تباه شود، و گوشت جانوران که از آن نبات ها خورند مردم را زیان دارد. و هر گاه که تابستان گرم و خشک باشد، و اندر خزان هوا گرم باشد، و باران‌ها بسیار آید، مردم را اندر زمستان درد سر و زکام و نزله و سل آنچه بدین ماند بسیار باشد، از بهر آنکه در خریف دماغ از رطوبت‌های فزونی ممتلی گردد و چون سرمای زمستان اندر آید، هر چه اندر دماغ به ماند از آن رطوبت‌ها درد سر آرد، و هر چه از راه بینی فرود آید زکام آرد، و هر چه به سینه و شش فرود آید نزله و سرفه آرد. و لکن اگر کسی را سینه تنگ باشد و رطوبت که به سینه فرود آید بسیار باشد، علت سل آرد. و این همه سخن، شرح سخن بقراط است که میگوید:
اذا کان الصیف قلیل المطر و الخریف شدید الحر مطیر جنوبیا عرض فی الشتاء صداع الشدید و سعال و بحوحه و زکام و عرض لبعض الناس السل.
و اگر این خزان سرد و خشک باشد، زنان را و کودکان را و همه مرطوبان را سود دارد، و لکن مردم صفرایی را درد چشم خشک و تب‌های تیز و سودایی پدید آید، از بهر آنکه هر چه لطیف‌تر باشد. از خلط صفرا به حرارت تابستان، و خشکی خزان، تحلیل پذیرفته باشد و آنچه (ص 120) غلیظتر باشد مانده؛ و هرچه از تن غلیظ بر دماغ شود وسواس سودایی (بنظر می‌رسد که منظور افسردگی شدید و یا ملانکولی باشد.)، آرد و آنچه عفن گردد تب‌های تیز آرد.
و اگر تابستان گرم و با رنده باشد و خزان سرد و خشک، دردسر و زکام و نزله و سل
ص: 358
بسیار باشد. و اگر تابستان و خزان هر دو خشک و شمالی باشد حال مرطوبان سره باشد و بعضی مردمان را درد چشم خشک و نزله‌های عسر و مالیخولیا پدید آید و بقراط از بهر این گفت: اذا کان الخریف شمالیا کان موافقا لاصحاب الطبایع الرطبه بمنزله و النساء و الصبیان فا ما الذین یغلب علیه المرار فیحدث بهم رمد و حمیات حاده و وسواس سوداوی.
و اگر تابستان و خزان هر دو جنوبی باشند و اندر زمستان نزله و بیماریهای عفونتی بسیار باشد.

باب دهم از گفتار نخستین: اندر تدبیر نگاه داشتن تندرستی در هر فصلی.


همچنان که طبع هر فصلی از فصل‌های سال دگر باشد، تدبیر نگاه داشتن تن درستی اندر هر فصلی دگر باشد. اما اندر فصل بهار، تن از اخلاط که اندر زمستان گرد آمده باشد پاک باید کرد، پیش از آنکه حرارت بهار آن را بجنباند و متخلخل کند و بگدازد، و همه رگ‌ها و اندام‌ها را از آن پر کند و رگ زدن اندران فصل اولی تر از آن باشد، که اندر فصل‌های دگر و مضرت مباشرت نیز اندرین فصل کمتر باشد، و طعام‌ها لطیف‌تر و سبک‌تر باید خورد و معده را از طعام پر نباید کرد و گرمی ها کمتر باید خورد، و شربتهای خنک چون شراب غوره و شراب انار و سکنجبین بکار باید داشت، و ریاضت معتدل باید کرد و طعام‌های طلخ و شور نباید خورد و اسفرم‌های معتدل بکار باید داشت، چون مورد و گل و شاهسفرم و از عطرها، گلاب با آب شاهسفرم آمیخته و مثلث کافوری و لخلخه (ترکیبی از عطرها مانند مشک و عنبر و کافور)، معتدل بکار باید داشت. و از کسوت‌ها کرباس نرم و حریر (سنجاب و قاقم باید پوشید) و اندر فصل تابستان غذا که بباید خورد و ریاضت کمتر باید کرد و مضرت باید کرد مباشرت اندرین فصل بسیار باشد، بدین سبب، مباشرت کمتر و دیرادیر و آسایش باید گزید، و اندر خانه خنک باید نشست و یخ و بید و نیلوفر و گلاب و صندل و کافور حاضر باید داشت.
و اگر کسی را به قی حاجت افتد اندرین فصل، باید کرد، و مسهل قوی نشاید خورد و از شراب گل و آب لبلاب (عشقه)، و آب میوه‌ها و بنفشه و هلیله زرد و خیارشنبر (چنبر) و شیرخشت اندر نشاید گذشت و کتان دبیقی (نام شهری بوده است در مصر که پارچه‌های
ص: 359
خوب (بیقی) در آن می‌بافته‌اند.)، باید پوشید و کرباس نرم گازر شست، که به تن بار نگیرد.
و شراب‌های خنک و غذاهای ترش اندرین فصل بیشتر باید خورد. و حال پیران و مردمان سرد مزاج اندرین فصل بهتر باشد.
و اندر فصل خزان از گرمای نیم روز و خنکی با مداد حذر باید کرد و سر پوشیده باید داشت، و جایگاهی که سرما باشد نشاید خفت و به آب سرد غسل نشاید کرد و مباشرت دیرادیر باید کرد و بر امتلا نشاید خفت و اخلاط بد از تن کمتر باید کرد، تا (در) زمستان فسرده نشود، و بسیار مردم را اولی تر آن باشد که اندرین فصل دارو نخوردند و خویشتن را نشورانند و اخلاط را نجنبانند، و قی نیز نشاید کرد، چه بسیار باشد که قی اندرین فصل سبب تولد تب گردد و غذاهای گرم و تر و اسفیدباها (آشی که ماست و مانند آن داشته باشد.) باید خورد و غدید و گوشت صید و نمک سود و طعام‌های شور و تیز نباید خورد، و میوه بسیار نباید خورد، و کسوت‌های بهاری باید پوشید، و از عطرها لخلخه معتدل و غالیه (دارویی بسیار خوش بو که در طب قدیم برای تقویت دماغ و قلب و تسکین صداع و لقوه بکار می‌رفته.) بکار باید داشت و شاهسفرم دور باید داشت، چه از بوی آن اندرین فصل زکام تولد کند و شراب اندرین فصل موافق‌تر از آن باشد که اندر بهار و مردم محرور و خشک مزاج را شراب ممزوج باید که خورد و از شربتها گل به شکر (معجونی از برگ و گل و گلاب و شکر) و شراب انار و شراب پودنه و مفرح‌های معتدل بکار باید داشت.
و اندر فصل زمستان ریاضت‌های قوی باید کرد، و طعام‌ها تمام تر باید خورد و قلیه خشک و اسفیدباها و گوشت بریان و مطنجنه و کباب و قلیه آبکامه باید خورد و ابزار دیگ ها زیره و دارچینی باید کرد. و غذاهایی که از وی رطوبت فزاید نشاید خورد و شراب صرف و رنگین باید خورد به اندازه معتدل و اگر به استفراغی حاجت افتد، داروی مسهل خوردن صواب‌تر از قی کردن و رگ زدن باشد و از شربتها دواء المسک (معادل فارسی آن مشک دارو یا داروی معطر)، و مفرح گرم و معتدل و گل به شکر و گلنگبین و هلیله پرورده و زنجبیل پرورده و انوشدارو (انوش دارو، پادزهر یا معجون ضد سم) و اطریفل بزرگ و میبه
ص: 360
(شربت به)، بکار باید داشت. و مردم کهل و پیر و سرد مزاج را به مثرود یطوس و تریاق بزرگ (نوعی معجون یا تریاق) حاجت آید و از عطرها عود مثلث مشکین (آمیخته‌ای از عود و عنبر صندل)، بکار باید داشت و از اسفرم‌ها ترنج و نرگس و مانند این. کسوت‌ها و کرباس نرم شسته باید پوشید که بتن بادگیر و گرم دارد و خزها و پوستهای روباه و سمور و پوست بره و شق باید پوشید و پنبه نیز گرم و سبک باشد و لکن روز باد از پوستین چاره نباشد و خاصیت و طبع جامعه‌ها و عطرها و اسفرم‌ها اندر آخر کتاب یاد کرده آید.

باب یازدهم از گفتار نخستین: اندر شناختن تغیر هوا به سبب‌های طبیعی آسمانی و زمینی‌


اسباب تغیر هواهشت نوع است بعضی آسمانی و بعضی زمینی و بعضی مشترک، یعنی دو سبب یکی زمینی دیگر آسمانی هر دو سبب تغیر هوای یک ناحیت شوند.
اما آنچه آسمانی است دو است یکی دوری و نزدیکی آفتاب است به سمت راس، چنانکه اندر باب پنجم از این گفتار یاد کرده آمده است. دوم آنکه گاهی شعاع ستاره‌ای یا دو یا بیشتر با شعاع آفتاب یار شوند، و گاهی نه. و بدان سبب طبع فصل‌های سال بگردد، و اگر این شعاعها نبودی همیشه هر فصلی از فصل‌های سال بر یک نسق بودی. و آنچه مشترک است یکی است و آن عرض شهرها است.
و پنج باقی زمینی است: یکی بلندی و نشیبی زمین ها، دوم نزدیکی و همسایگی کوه، سوم نزدیکی و همسایگی دریا چهارم گذر بادها پنجم حال خاک ها. اما تغیری که به سبب شعاع ستارگان باشد چنان است که هر گاه که شعاع ستارگان با شعاع آفتاب پیوسته گردد و فرو تابد عنصر آتش گسترده تر شود و لختی از حیّز هوا یعنی جای هوا بگیرد و هوا را و زمین را بتفساند (گرم کردن) و بدان سبب فصل سال از طبع خویش بگردد و گرم‌تر شود، و هر گاه که این شعاع از شعاع آفتاب دور باشد آفتاب عنصر آتش را از حیّز خویش بجنباند و هوا و زمین چنان تفسیده نه شود، بدین سبب فصل سال بر طبع خویش باشد.
و تغیری که به سبب عرض شهرهاست، چنان است که هر شهری که سمت راس آن
ص: 361
مدار برج سرطان است، اندر شمال، بامدار برج جدی اندر جنوب، تابستان آن شهر گرم‌تر از تابستان شهرهایی باشد که از سمت این دو نقطه دورتر باشد، و هر چه دورتر باشد گرمای آن گرم‌تر باشد، تا آنجا که زیر خط استوا است به اعتدال نزدیک‌تر است، از بهر آنکه سبب آسمانی که هوای ایشان را گرم کند نزدیکی آفتاب است که هر گاه که آفتاب اندر برج استوا باشد روزی چند بر سمت راس ایشان گذرد. و برج استوا حمل است و میزان و اثر گذشتن آفتاب بر سمت راس چندان نیست. لکن مداومت گذر او را اثر بیش است. نه بینی که گرمای وقت نماز دیگر (نماز ظهر) زیادت از گرمای چاشتگاه است و دوری و نزدیکی آفتاب اندر هر دو وقت یکسان باشد، لکن وقت نمار دیگر، به سبب مداومت تابش آفتاب هوا گرم‌تر شود و از بهر این است که هر گاه که آفتاب اندر آخر برج سرطان و اول اسد باشد، هوا گرم تر از آن باشد که اندر اول سرطان باشد. و اول سرطان به سمت راس نزدیک تر است، لکن به سبب مداومت چون به آخر سرطان رسد هوا گرم‌تر شود. و همچنین هر گاه که آفتاب از اول سرطان که غایت میل (بمعنی درجه انحراف و تمایل (مایل شدن) خورشید) اوست بگذرد و مثلا بیست درجه از این نقطه که غایت میل اوست دور شود، هوا بسیار گرم‌تر[16] از آن باشد که (ص 121) هنوز به اول سرطان رسیده باشد و دوری او هم از غایت میل هم بیست درجه باشد. از اینجا معلوم گردد که اثر نزدیکی آفتاب اندر گرم کردن هوا، چندان نیست که اثر مداومت تفسانیدن او.
و شهرهایی که خط استوا به سمت راس نزدیک است، آفتاب بر سمت راس ایشان روزگاری اندک گذرد، و زود دور شود. پس هر شهری که عرض آن به تمامت میل نزدیک است گرم ترین شهرهاست و از پس آن شهرهایی که از آن دورتر باشد.
و اما سرما، اندر شهرهای شمالی که اندر مدار سر برج سرطان دور است قوی‌تر باشد و تغیری که به سبب بلندی و (پستی)[17] زمین است. چنان است که هر شهری که اندر نشیبی و مغاکی باشد گرم‌تر باشد، و هرچه زمین او برداشته تر باشد خنک تر باشد، از بهر آنکه شعاع آفتاب اندر نشیب‌ها جمع شود و بیشتر تفساند. بدین سبب گرما زیادت شود و بر
ص: 362
زمینی که برداشته باشد، شعاع جمع نه شود و بادها بر وی گذر کند، گرما سخت گرم نباشد.
و تغیری که به سبب کوه باشد دو نوع است: بعضی آن است که به کوه پیوسته است و اندر دامن کوه نهاده یا خود بر کوه نهاده است و بعضی آن است که به همسایگی کوه است و بدو نزدیک است.
اما آنچه اندر دامن کوه است و آنچه بر کوه باشد، حکم آن چون نشیبی و بلندی زمین‌هاست که یاد کرده شد، و شهرهایی که کوه بدان نزدیک است حال آن دگر باشد و آن چنان باشد که مثلا شهری باشد که کوه سوی شمال او باشد و آفتاب برین کوه بتابد و عکس آن به شهر باز آید و هوا را سخت گرم کند اگر چه این شهر شمالی باشد. و همچنین اگر کوه سوی مغرب آفتاب که از مشرق بر آید بر وی تابد و عکس آن به شهر باز آید، و هوا سخت گرم شود و اگر کوه سوی مشرق باشد گرما کمتر باشد، از بهر آنکه تفسیدن آفتاب برین کوه پس از زوال قوی گردد و چون آفتاب بگردد، هر ساعت دورتر میشود و عکس تفسانیدن او به شهر باز نیاید، و اگر کوه به سوی مغرب باشد بر خلاف این باشد، چه از اول روز که آفتاب بر آید هر ساعت نزدیک تر میشود و هوا گرم تر میگردد. و اگر شهرهایی باشد که گذر باد شمالی او بسته باشد و گذر جنوب گشاده، هوای او گرم باشد.
و اگر شهر اندر میان دو کوه باشد و راه بادی از بادها گشاده باشد، آمدن آن باد اندر شهر بسیار به قوت باشد از بهر آنکه هرگاه که باد اندر گذری تنگ راه یافت و خویشتن اندر کشید، اندر آمدن او اندر آن گذر پیوسته گردد و معتدل‌ترین شهری که نزدیک کوه باشد شهری باشد که سوی مشرق و سوی شمال او گشاده باشد و سوی جنوب و سوی مغرب بسته و تغیری که به سبب دریاها باشد چنان است که هر گاه که دریا سوی شمال شهر باشد، هوای آن شهر سخت سرد باشد به سبب آنکه باد شمال خود سرد باشد، پس بر دریا گذشته باشد و سردی دیگر اندوخته و اگر دریا سوی جنوب باشد هوای شهر غلیظ باشد، از بهر آنکه باد جنوب خود غلیظ باشد و بر روی دریا گذرد، از بخار دریا که با وی آمیخته شود غلیظتر گردد. و اگر دریا سوی مشرق باشد، تری هوا زیادت باشد، به سبب آنکه آفتاب بر دریا همی‌تابد و تحلیل می‌کند و بخار بسیار می‌انگیزد و هوا را تر می‌کند. و اگر
ص: 363
دریا سوی مغرب باشد، این تری هوا اندکی کمتر باشد از بهر آنکه بخارها به شهر کمتر باز آید لکن اندر جمله از همسایگی دریا تر گردد. و شهری که بخار دریا بدو میرسد، و گذرهای بادها گشاده باشد اندر آن شهر عفونت نباشد و هوا درست باشد. و اگر کوهی راه باد گرفته باشد هوا زود عفونت پذیرد و موافق ترین بادی که عفونت هوا باز دارد باد شمال است پس باد مشرق پس باد مغرب، و زیان کار ترین باد جنوب باشد و تغیری که به سبب بادها باشد نخست بباید دانست که باد چهار است. چنانکه ناحیت‌های زمین چهار است و سبب آنکه بادها چهار است و چرا که ناحیت‌های زمین چهار است و چرا بادها به عدد چهار ناحیت زمین است، از علم طب نیست.
اما ناحیت‌های زمین مشرق است و مغرب و جنوب و شمال، و بادها یکی صبا است و از ناحیت مشرق آید دوم دبور است و از ناحیت مغرب آید سوم جنوب است و از ناحینت جنوب آید، از دست راست مشرق. و چهارم شمال است و از ناحیت شمال آید، از دست چپ مشرق. و باد جنوب اندر بیشترین شهر ها گرم وتر باشد.
اما اگر از بهر آن باشد که جانب جنوبی به سبب نزدیکی آفتاب گرم است و تر از بهر آن باشد که باد دریاهای بزرگ از جانب جنوب است و از بهر آنکه آفتاب جانب جنوبی را گرم کرده است، از دریا ها تحلیل زیادت کند و بخار بسیارتر انگیزد و آن بخارها با باد آمیخته گردد بدین سبب گرم و تر باشد و باد شمال سرد و خشک باشد.
اما سرد از بهر آن باشد که بر کوه‌ها و برف‌ها و آب‌های فسرده گذرد، و جانب شمال به سبب دوری آفتاب از سمت راس سرد است، و خشک از بهر آن باشد که گذر او بر دریاها و آب روان نیست و آن بخارها که اندر جناب جنوبی است اندر جانب شمالی نیست، پس باد شمال به قیاس با باد جنوب خشک باشد. و هر گاه که باد جنوب آمده باشد و از پس آن باد شمال آید اخلاطی که به حرارت باد جنوب گداخته باشد، باد شمال آن را بفشارد و به حلق و سینه و روده‌ها و عصب‌ها فرود آرد و بیماریهای شمالی و زمستانی که یاد کرده شد تولد کند. و هرچه اندر هوای گرم و هوای سرد یاد کرده آمده است خاصت و فعل باد جنوب و باد شمال همان است. و بادهای شرقی اندر سردی و گرمی معتدل باشد، و
ص: 364
خشک‌تر (خنک‌تر) از باد مغربی باشد، از بهر آنکه اندر شمال مشرق دریاها و بخارها کمتر است از آنکه در جنوب مشرق، و عمارت زمین بیشتری اندر جانب شمال است، بدین سبب باد مشرقی به قیاس با باد مغربی خشک باشد. و بادهای مشرقی بیشتر اندر اول روز آید و بادهای مغربی بیشتر اندر آخر روز آید. و بدین سبب مغربی از آفتاب تحلیل کمتر پذیرد و از بهر این است که باد مغربی سردتر از باد مشرقی باشد و تری بیشتر دارد؛ اگر چه هر دو به قیاس با باد بهار جنوبی و شمالی معتدل باشد. و هر گاه که باد مشرقی اندر آخر شب و اول روز آید، سخت معتدل باشد از بهر آنکه حرارت آفتاب اندر وی کار کرده نباشد، و بدان خشکی نباشد که بادی که اندر آخر روز و اول شب آید، چه این ضد آن باشد. و باد مغربی هر گاه که اندر آخر شب و اول روز آید اندکی غلیظ تر باشد از بهر آنکه آفتاب اندر وی کار کرده نباشد، و آنکه در آخر روز آید و اول شب، ضد این باشد.
و بباید دانست که حال بادها اندر بعضی شهرها به گردد به سبب‌های گوناگون، چنانکه هر گاه که اندر همسایگی شهری که بر جانب کوهی باشد که بر وی برف بسیار افتد و باد جنوب که بدین شهر آید بران کوه گذرد، این جنوب سرد و تر باشد و بسیار باشد که باد شمال گرم و خشک شود به سبب آنکه بر بیابان‌های گرم و سوخته گذشته باشد. و باد سموم بادی است که بر بیابان‌های سوخته گذشته باشد و بخار دودناک که از زمین برخیزد با وی یار باشد، آتشها و چیزهایی بیمناک که به شب اندر هوا پدید آید از آن بخار باشد. هر گاه که این دودها غلیظ باشد و سخت گرم باشد بر افروزد و آتش گردد. و آنچه لطیف تر باشد از وی تحلیل پذیرد و جدا شود و لختی فرو سو گراید و باقی فروغ آتشی بر وی باشد.
باد مسموم آن باشد و به هر چه بگذرد بسوزد و هلاک کند و اگر مبدا ماده همه بادها از زمین است مبدا حرکت‌ها از بالاست و این اندر علم طبیعیات از علم فلسفه معلوم گردد و بیرون از علم طب است.
و تغیری که به سبب خاک‌ها باشد، چنان است که بعضی خاک‌ها پاکیزه است، و آن را به تازی الطین الحر گویند، میل به تری و نرم یدارد، و بعضی ریگ ناک است، خشک و درشت باشد، و بعضی با سنگ است سرد (ص 122) و خشک باشد، و بعضی با گچ (باسخ متن)
ص: 365
آمیخته است و اندر گرمی و سردی معتدل باشد و خشک باشد، و بعضی معدن‌هاست چون نفط و گوگرد و زرنیخ و آهن و مس و غیر آن. اما آنچه از معدن نفط بیرون آید گرم وتر باشد آنچه از معدن گوگرد آید گرم و خشک باشد، و آنچه از معدن رزنیخ آید هم گرم و خشک و تیز باشد، و آنچه از معدن آهن آید سرد و خشک باشد. و آنچه از معدن مس آید بدو نزدیک باشد.

باب دوازدهم از گفتار نخسین: اندر شناختن تغییر هوا به سبب‌های بد ناطبیعی‌


تباهی و تغیر که اندر هوا پدید آید، دو گونه باشد: یکی آنکه گوهر او متغیر شود، دوم آنکه کیفیت او متغیر شود.
اما، آنچه گوهر او متغیر شود و تباه گردد، آن را وبا گویند. و این چنان باشد که گوهر هوا عفن گردد و همچنان که گوهر آب که اندر آب دانها به ماند عفن گردد. و هوای خالص و آب خالص هرگز عفن نه شود.
لکن از بهر آنکه این آب‌ها نزدیک ماست و این هوا که گرد ما اندر آمدست، هیچ دو خالص نیست. و آب‌ها با خاک و شوره آمیخته است و با معدن‌ها آمیخته است. و هوا با بخارها و دودها و گردها آمیخته است، و به سبب آنکه غلبه آب را و هوا را است، این را آب گویند و آن را هوا گویند.
و هر گاه که این هوا غفن گردد، آن را وبا گویند و حال‌های وبا آنجا که انواع تب‌ها را شرح کرده آید یاد کنیم، ان شاء الله.
و آنکه کیفیت هوا بگردد، چنان باشد که اندر تابستان هوای گرم و خشک بغایت شود، یا سرد بغایت، چنانکه نبات‌ها و درختان و جانوران را هلاک کند.

باب سیزدهم از گفتار نخستین: اندر شناختن حال‌های تن مردم اندر هر هوایی و مسکن‌


حال‌های اهل مسکن گرم؛ مسکن را به پارسی آرامگاه گویند. مسکنی که هوای آن سخت گرم باشد، مردمان او سیاه پوست و جعد موی و بد دل باشند و طعام بد گوارند. و
ص: 366
پوست ایشان نرم باشد، و به سبب آنکه تحلیل بسیار باشد و رطوبت غریزی زود کمتر شود و به تحلیل خرج شود، مردم زود پیر شود، چنانکه اندر شهرهای حبشه، که اندر سی سالگی پیر شوند.
حال‌های اهل مسکن‌های سرد؛ مردمان مسکن‌های سرد قوی باشند و دلیر و معده‌ها قوی باشد و طعام نیک گوارد، و اگر مسکن سرد وتر باشد مردم فربه و سپید پوست و تازه روی باشند و رگ‌های ایشان به سبب فربهی باریک باشد و بندهای اندام‌های ایشان از گوشت پیدا نباشد.
حال‌های اهل مسکن‌های تر؛ مردمان مسکن‌های تر نیکورنگ و نازک و نرم پوست باشند، و اندر کارها زود سست شوند، تابستان و زمستان معتدل باشد و بیماری و اسهال و بواسیر و صرع و تب‌ها و ریش‌ها بسیار باشد خاصه دهان دمیدن و بن دندان‌ها ریش گشتن، و اسهال خون نیز بسیار باشد.
حال‌های اهل مسکن‌های خشک: مردمان مسکن‌های خشک، خشک اندام و درشت پوست و خشک مزاج باشند، و این مسکن‌ها تابستان گرم باشد و زمستان سرد باشد و پای و لب بسیار طرقد (ترکد)،
حال‌های اهل مسکن‌ها در نشیب باشند؛
مردمان مسکن‌های نشیبی را درد چشم باشد و آماس جگر بسیار باشد و آب‌ها سرد نه شود و هوا بد باشد.
حال‌های اهل مسکن‌ها که بر سر سنگ باشند؛ هوای این مسکن‌ها اندر تابستان گرم باشد و اندر زمستان سرد باشد و مردمان سخت اندام و سخت گوشت و بسیار موی باشند.
بندها و اندام‌های ایشان پیدا نباشد، و لختی خشکی غلبه دارد و بدخوی متکبر و جنگجوی باشند و جلد (سریع) و صناعت‌ها خوب کنند و بسیار خواب نباشد.
حال‌های اهل مسکن‌های کوهی و برف ناک: هوای مسکن‌های چنین همچون هوای زمستان باشد و تا بر کوه برف باشد، بادهای سرد و خوش آید، چون برف برخیزد، اگر نهاد کوه چنان باشد که شمال را باز دارد هوا ناخوش گردد.
ص: 367
حال‌های اهل مسکن‌ها که بر کنار دریا باشند یا به دریا نزدیک باشند: گرما و سرمای آن سخت قوی نباشد به سبب تری هوا. و اگر دریا سوی شمال باشد، هر چند مسکن نشیب‌تر و به دریا نزدیک تر باشد معتدل تر باشد. و اگر دریا سوی جنوب باشد، برخلاف این باشد و باقی حال‌های مسکن‌های دریا، از باب دهم از این گفتار بباید خواند.
حال‌های اهل مسکن‌های شمالی: حال آن همچون حال هوای سرد و فصل زمستان باشد، طعام نیک گوارد و مردم را عمر دراز بسیار باشد و بیمارهای زمستانی چون زکام و نزله و آنچه بدان ماند پیوسته باشد بسیار افتد، و خون آمدن از بینی بسیار باشد، به سبب آنکه مسام بسته باشد و تحلیل کمتر بود و رگ‌ها پر خون باشد، بدان سبب رگی گشاده شود و صرع نباشد به سبب آنکه اهل این مسکن را حرارت غریزی و اندام‌های زندرونی قوی باشد. پس اگر شخصی را صرع پدید آید، سخت قوی باشد از بهر آنکه از سببی قوی پدید آمده باشد، و جراحت‌ها و ریش‌ها زود درست شود از بهر آنکه خون ایشان نیک شود و سبب هوایی نباشد که گوشت جراحت‌ها و ریش‌ها سست کند و به سبب آنکه حرارت عزیزی قوی باشد، دل ایشان قوی باشد و خوی ددگان (درندگان) دارند و زنان ایشان بیشتری از حیض (دیر) پاک شوند، از بهر آنکه اندر ایام حیض سرخی تمام نبینند به سبب آنکه رگ‌ها و گذرهای آن باریک باشد، و گروهی گفته‌اند که زنان ایشان کمتر زایند (و حال زنان ترک برخلاف این است که گفته‌اند از بهر آنکه حرارت غریزی ایشان با سبب‌ها کمتر زایند) برابری کند و به سبب آنکه سردی هوا گذرها و رگ‌های اندام‌های ایشان فراهم آورده باشد[18]، و زادن دشخوار (دشوار) باشد، و شیر کمتر باشد، و آنچه باشد غلیظ باشد. و از پس زادن بیماری سل و کزاز بسیار افتد به سبب آنکه اندر زادن رنج بینند و بسیار قوت کنند، باشد که اندر آن حال به سبب قوت کردن، رگی از سینه بگسلد و بدان سبب بیماری سل پدید آید، یا شاخی از عصبی بگسلد و بدان سبب کزاز پدید آید. و پسران را علتی هست که خایه پر آب شود و طبیبان این علت را قیلة الماء (ورم بیضه همراه با آب آوردن آن،) گویند و ادرة الماء نیز گویند. این علت بسیار افتد. و چون بزرگ شود علت زایل
ص: 368
شود. و دختران را پدید آمدن آب اندر شکم و اندر رحم بسیار باشد، چون بزرگ شوند برود. و درد چشم اندکی باشد و آنچه باشد قوی باشد و دیگر حال‌ها از باب هشتم و دهم بر باید خواند.
حال‌های اهل مسکن‌های جنوبی: حال این مسکن‌ها همچون حال مسکن‌های گرم باشد و چون حال تابستان و بیماریها اندرین مسکن بیماریهای تابستانی باشد، چنانکه معلوم است و خمار شراب اندرین مسکن‌ها قوی باشد به سبب آنکه طعام نیک نگوارد و دماغ ضعیف باشد و درد چشم و بواسیر بسیار باشد و پیران را به سبب آنکه مادت‌ها از بالا به عصب‌ها فرو آید. فالج بسیار افتد و تب‌ها و بیماریهای دراز بسیار افتد. و تب‌های نیز کمتر افتد به سبب آنکه طبع‌ها پیوسته نرم باشد و اسهال بسیار باشد.
حال‌های اهل مسکن‌های مشرق و مغرب: حال‌های این مسکن‌ها همچون حال بادهای مشرقی و مغربی باشد که یاد کرده آمد.
حال‌های مسکن‌هایی که از یک سوی کوه باشد و از یک سو دریا: هوای این مسکن‌ها تر باشد از بهر آنکه باد بخار دریا را نزدیک کوه آرد و گذر نیابد، بخارها بسیار گردد و باران‌ها بسیار آید. اگر زمین این مسکن خشک باشد یا سنگ باشد زیانی بسیار نکند. و اگر زمین سست و تر باشد، هوا بد باشد و اگر زمین اندر نشیبی باشد و دریا از سوی جنوب باشد و کوه از سوی شمال، وبا و بیماری بسیار باشد بر جمله هوای زمینی که سنگ باشد درست تر از از هوای زمین تر باشد، و هوای بیابانی خشک و (درست)[19] باشد و هوای دریا تر باشد و هوای کوهی درست باشد و هوای زمین‌های هامون خوش و نرم باشد و هوای بیشه و جایگاهی که آب بسیار باشد و حشرات و جانوران بسیار تولد کند، عفن و زیان کار باشد.

باب چهاردهم از گفتار نخستین: اندر تدبیر مسکن جزوی‌


مسکن جزوی خانه‌ها را گویند و مسکن کلی شهرها را گویند و هر گاه که مردم اندر شهر مقام کند که هوا و نهاد آن بد باشد، اگر نهاد خانه بر شکلی نیک نهند، مضرت آن هوا کمتر
ص: 369
باشد، و این چنان باشد که آسمانه خانه بلند کنند و نشست‌ها و خانه‌ها را روی سوی مشرق کنند، روزنهای خانه فراخ کنند و بعضی سوی مشرق گشانید و بعضی سوی شمال، و چنان سازند بامداد که آفتاب برآید اندر نشست‌ها و خانه‌ها تمام اندر تابد تا هوا را لطیف کند.

گفتار دوم: اندر شناختن حال‌های آب‌ها

اشاره


و این گفتار هفت باب است:

باب نخستین از گفتار درم: اندر شناختن حاجت مندی به آب.


آب رکنی است از ارکان مخصوص به آنچه مردم را و دیگر جانوران را به خوردن آن حاجت است، و این حاجت نه از بهر آن است که آب غذاست، چه، هیچ جسم بسیط غذا را نشاید و غذا نگردد، لکن سبب حاجت مندی به آب آن است که آب اندر معده با طعام بیامیزد و طعام از آب قوامی گیرد و به صحبت آن اندر رگ‌ها و گذرهای باریک بگذرد و به اندام‌ها رسد، بدین سبب از آب گزیر نیست و هیچ رکنی را از ارکان این خاصیت نیست.

باب دوم از گفتار دوم: اندر شناختن طبع‌ها و خاصیت آب‌ها و منفعت و مضرت آن.


آب خالص سرد وتر است، و باشد که به سبب نزدیکی آتش یا به سبب گرمی هوا گرمی عرضی پذیرد، بی آنکه چیزی گرم با وی بیامیزد و باشد نیز که به سبب سردی هوای سرد عرضی پذیرد بی آنکه چیزی سرد با وی بیامیزد و هرگز آب خشکی نه پذیرد مگر آن وقت که بیفسرد و هرگز گوهر آب تری زیادت نه پذیرد از بهر آنکه ممکن نباشد که هرگز آب خالص آب تر گردد، و فعل خاصه آب تری کردن است و اگر گرمی و خشکی کند به سبب چیزی زمینی کند که با وی بیامیزد، یا به سبب کیفیتی عارضی که پذیرفته باشد و هرگز
ص: 370
آتش با آب نیامیزد و از وی به آب جز به کیفیت نرسد، لکن چیزهای زمینی و هوایی بسیار آمیزد و زمینی بیش از آن آمیزد که با هوایی، از بهر آنکه همیشه آب اندر زمین باشد، و هوا را به آب جز همسایگی نیست.
پس از هر چه به آب همی‌بیامیزد زمینی بیش باشد و تاثیر آفتاب و ستارگان به میانجی هوا به آب رسد، از بهر آنکه تا هوا سرد یا گرم نه شود، سردی و گرمی اندر آب پدید نیاید و آب باران تری فزون از همه آب‌ها کند، از بهر آنکه او بر زمین بوده نباشد و هیچ کیفیت با وی آمیخته شده نباشد، و باران زمستانی بهتر و خالص‌تر از باران تابستانی باشد، از بهر آنکه اندر زمستان تبش آفتاب ضعیف باشد و بخارهای غلیظ نه تواند کشید و جز بخار لطیف نکشد، و بخارهای دودناک و غبارها را نیز قوت آن نباشد که هوا به آب‌ها بیامزد، و سبب عفونت آب‌ها این چیزها باشد، و باران تابستانی بدان خالصی نبود، از بهر آنکه بخارهای غلیظ و دودها و غبارها با وی آمیخته باشد، و باران بهاری میان این و آن باشد و بارانی که با رعد و برق باشد لطیف‌تر باشد، و آنچه با باد باشد و با خاک و غبار آمیخته باشد بر خلاف آن باشد و زودتر عفن گردد. و آب باران اگر چه سخت نیک باشد زود عفن گردد، از بهر آنکه سخت لطیف باشد و چیز لطیف از سبب‌های هوایی و زمینی زودتر اثر پذیرد و عفن شود، و چون عفن شد، اگر مردم آن را بخورد، اخلاط را تباه کند. اگر پیش از آنکه عفن شود آن را به پزند (به جوشانند) دیر عفن شود. و ترشی‌ها مضرت عفونت آب‌ها باز دارد، و آب باران آواز را و سینه را درشت کند، و آب باران بهتر از آبی باشد که از برف و یخ گدازد، از بهر آنکه اندر برف بخارها و دودها و غبارها باشد و یخ را لطافت از وی رفته باشد و چون بگذارد به حال نخستین باز شود و از بهر این است که اگر مقداری آب به فسرد، چون بگدازد آن مقدار آب باز نیاید و میان آب برف و آب یخ تفاوتی بسیار نیست، و اگر هر دو را به پزند به صلاح آید و یخ را که از آب نیک فسرده باشد، و برف که بر زمین پاک افتاده باشد، فرقی نیست میان آنکه او را در آب فکنند یا آب را از بیرون سرد کنند و هر دو خداوند درد عصب‌ها و بندها را زیان دارد. و آب‌های معدن‌ها چون معدن آهن و مس و گوگرد و نفط و زاک (زاج) و زرنیخ هر یکی طبع آن معدن دارد.
ص: 371
آب معدن آهن همه احشاء را سود دارد، خاصه معده را و گرده را و باه را زیادت کند و سپرز را بگدازد، و آب معدن مس بدو نزدیک‌تر باشد، کام و دهان و چشم را که رطوبت غلبه دارد و گوش را که از وی تری پالاید سود دارد و آب معدن زر از همه معدن‌ها بهتر باشد، و آب معدن سیم بدو نزدیک باشد و آب معدن گوگرد بهق و برص را و آماس‌های بندها را و نقرسی و گندمه را که به تازی ثولول گویند و درد عصب‌ها را و فالج را و گر را و بریون را که به تازی قوبا گویند و ریش‌های سر را و دشخواری آب تاختن را و گر مثانه را و درد چشم را سود دارد، خاصه که اندر وی نشیند و محروران را زیان دارد و آب معدن نفط مرطوب را موافق‌تر باشد، و محرور رازیان دارد، و آب معدن زاگ (شب یمانی، زاج سفید) و شب خون از گلو بر آمدن را و بسیار آمدن حیض را باز دارد، و طبع را خشک کند و باشد که از وی قولنج تولد کند، و زنان را که بچه را افکنند بچه را اندر شکم ایشان نگاه دارد.
و آب معدن زرنیخ سخت بد باشد، و آب دریا بیماریهای عصب‌ها را چون فالج و لرزیدن و نقرس را و درد سر را که از سردی باشد، و استسقاء را سود دارد و بر آماس پستان‌ها طلی کنند سود دارد و نشستن اندر وی گزیدن افعی را و گزیدن همه گزندگان بد را سود دارد و دماغ را بد باشد. و اخلاط به سر برآرد، بدین سبب نشاید که سر زیر آب دریا فرو برند و آب شور و آب دریا مردم را لاغر کند، و اسهال آرد و به آخر طبع را خشک کند.
اما سبب اسهال آن است که روده‌ها بشوید، و شوری آن روده را بگزد، و سبب خشک کردن طبع آن است که از وی خشکی تولد کند. و بیماریها که از سردی و تری باشد سود دارد، و استخوان‌های شکسته را که بسته باشند سخت کند و نقرس را و فالج را و دمل را و ریش‌ها را سود دارد، و اگر آب خوش را به نیک شور کنند و بپزند همین فعل کند. و آب شور خوردن خون را تباه کند و خارش آرد و آب طلخ (تلخ) همیشه اسهال آرد. و از آب تیره سده و سنگ گرده و مثانه تولد کند و آب گرم طعام را بر سر معده بر آرد و تشنه را از آب سیر نکند و تن را لاغر کند، و باشد که به استسقاء یا به دق کشد. و آب سرد به اعتدال همه تندرستان را سود دارد و معده محرور را سخت موافق باشد، فم معده را قوی کند، و طعام را به گوارد و معده را قوی کند و بخارها از دماغ باز دارد، و نگذارد که خون تباه کند، و
ص: 372
عفونت‌ها را دفع کند، و اندر بیماریهای گرم سود دارد، لکن اگر می‌باید که خلطی پخته شود زیان دارد، و این سخت سرد باشد عصب‌ها را و کسانی را که اندر اندام‌های زندرونی آماسی و رنجی باشد زیان دارد و حرارت غریزی فرو نشاند و ضعیف کند و نخست قوت‌های طبیعی و حیوانی را ضعیف کند و مضرت او زود به دماغ و عصب رسد.
و آب که به آتش گرم کنند اگر نیم گرم باشد، منش گشتن آرد، و معده را ضعیف کند. و اگر گرم تر باشد باد سپرز را به شکند، و باشد که قولنج را بگشاید و مالیخولیا و درد چشم را و ریش بن داندان‌ها را و آماس پس گوش را و نزله را و بیماریهای سینه را سود دارد و ادرار (تولد) کند و حیض آرد و دردها را بیاراماند. در جمله آب گرم آن را که سود دارد از بیرون شود بیش از آن دارد که زاندرون و آب سرد (ص 134) زاندرون سود بیش دارد از آنکه از بیرون.
و آب چاه و کاریز به قیاس با آب‌های روان صحرایی بد باشد از بهر آنکه آب چاه و کار یز اندر زمین باز داشته بوده باشد و مدتی دراز با زمین آمیخته باشد، خالی نباشد از آنکه عفونتی پذیرفته باشد و به قوت حرکت خویش بیرون آمده نباشد لکن به حلیت و به صناعت بیرون آورده باشند. بدگوار باشد و اندر معده دیر به ماند و گرانی و نفخ کند و اگر گذر آب کاریز بر ارزیز (قلع، قلعی) کرده باشد سخت بد باشد و ریش روده از وی تولد کند و از آب‌ها که از زمین‌ها بترابد از همه آب‌ها بتر باشد و آب چاه و کاریز از به آن باشد از بهر آنکه هر ساعت از آب چاه و کاریز خرج میشود و آب تازه بیرون همی‌آید. بدین سبب حرکت او پیوسته باشد و آب ترابنده را حرکت بدشخواری و دیری می‌باشد و نه از قوت حرکت می‌ترابد، لکن از بسیاری ماده می‌ترابد، و با زمین سخت آمیخته باشد و تا زمین عفن و تباه نباشد آب از وی نه تواند ترابید، بدین سبب‌ها گفتند که آب ترابنده بتر از همه آب‌ها باشد، و آب استاده، خاصه آنکه آفتاب بر وی تافته باشد سخت بد باشد، از بهر آنکه این آب اندر زمستان به سبب برف‌ها سرد شود و بغلم فزاید و اندر تابستان از آفتاب گرم شود، و صفرا افزاید و به سبب آنکه لطیف و تحلیل پذیرفته باشد و کثیف مانده و به سبب ایستادگی چیزهای زمینی با وی آمیخته باشد، از چنین آب‌ها سپرز بزرگ شود و جگر
ص: 373
ضعیف شود، و هم احشاء را زیان دارد و دست و پای و گردن باریک کند و تشنگی فزاید، و باشد که استسقاء آرد و باشد که ذات الریه و زلق الامعاء آرد و دیوانگی و بواسیر و دوالی آرد و کودکان را خایه بزرگ کند. و علتی است که زنان را باشد، آن را ارجا (آبستنی کاذب، بچه خوره) گویند، آن علت پدید آرد و هر ریشی که بر تن پدید آید دیر نیک شود و تب ربع آرد و پیران را به سبب آنکه رطوبت غریزی کمتر باشد، تب‌های محرقه آرد و مردم صفرایی و خداوند تب را سخت زیان دارد. و هر آبی که رنگی یا طعمی یا بویی غریب دارد نیک نباشد و آب‌های غلیظ و آنکه کفک یا چیزی دیگر بر سر او به ایستد و آنکه اندر وی دیوجه (زالو) یا کرم‌های دیگر تولد کند و آنکه نبات‌های بد اندر میان او بر آمده باشد، همه بد باشد.

باب سوم از گفتار دوم: اندر شناختن آب‌های گزیده‌


حال آب‌ها هر جای دگر باشد، نه از بهر آنکه گوهر آب بگردد، لکن از بهر آنکه چیزهایی با وی بیامیزد و بر زمین‌های مختلف گذرد و از کیفیت زمین‌ها حال‌های او به گردد. و اما گزیده ترین آبی، آب چشمه باشد و نه هر چشمه‌ای لکن چشمه‌ای که از زمین پاکیزه یا از سنگ بیرون آید، و هیچ چیز غریب با وی آمیخته نباشد و هیچ طعمی و رنگ و بویی ندارد و آنچه از سنگ بیرون آید و بر سنگ رود عفونت کمتر پذیرد و این آب را طبیبان درست گویند و آنچه از زمین پاکیزه بیرون آید بهتر از آن باشد که از سنگ بیرون آید، از بهر آنکه زمین آب را بپالاید، و اگر چیزی با وی آمیخته باشد از وی بستاند. و آب چشمه روان باید که باشد و بر صحرا رود و آفتاب بروی بتابد و باد بر وی زند و اگر آب بسیار باشد و به قوت رود چیزی که با وی آمیخته گردد و بسیاری آب آن چیز را از طبع خویش بگرداند.
و اگر روی سوی مشرق دارد سخت نیک باشد، خاصه که از راه دور آید و از این گذشته آنکه روی سوی شمال دارد، و آنکه روی به مغرب دارد یا به جنوب نیک نباشد اگر با این شرطها از بلندی فرود آید گزیده ترین همه آب‌ها باشد. و آب‌های ایستاده که بسیار باشد اگر پوشیده باشد و آفتاب اندر وی نتابد، بهتر آن باشد که آفتاب اندر وی تابد و آب‌های
ص: 374
نیک سبک باشد و زود سرد شود و زود گرم شود و اندر زمستان سردتر از آب‌های دیگر شود و اندر تابستان گرم‌تر از آب‌های دیگر باشد و هیچ طعم و بوی ندارد. و هرچه اندرین آب پزند زود پخته شود. و آب رود نیل را ستوده‌اند از آنکه سخت بسیار است، و از دور همی‌آید و بر زمین‌های نیک میگذرد و از سوی جنوب به سوی شمال همی‌آید، و آب جیحون نیز ستوده است، از بهر آنکه بسیار است، و از دور همی‌آید، و روی به سوی شمال دارد.

باب چهارم از گفتار دوم: اندر آزمودن آب‌ها


طریق آزمودن آب‌ها از چند روی است، از رنگ و بوی طعم، از روشنی و تیرگی و از آنکه زود روشن گردد یا دیر و از آنکه چیزی اندر وی به پزند، زود پخته شود یا دیر، و از آنکه زود سرد شود یا دیر، و از سبکی و گرانی.
و دستور آزمودن آب ازین همه رویها سخت ظاهر است و آزمودن سبکی و گرانی آن است. پیمانه‌ای از آب پر کنند و بر کشند، آنچه سبک‌تر باشد وزن او کمتر باشد؛ و دستوری دیگر آن است که دو خرقه یا دو پاره پنبه، هر دو به یک وزن، هر دو را تر کنند و اندر آفتاب نهند تا خشک شود و هر دو را باز برکشند، آنچه پنبه او سبک‌تر آید، سبک‌تر باشد، و همچنین آنچه از پنبه او زودتر خشک شود سبک تر باشد.

باب پنجم از گفتار دوم: اندر تدبیر به صلاح آوردن آب‌های بد


از تدبیرها که آب‌های بد را به صلاح آرد و تباهی آن را به شکند، و مضرت آن باز دارد یکی آن است که او را بسیار به پالایند به خرقه‌های دو تو پاکیزه یا اندر سفال‌های نو کنند تا از وی بترابد و دیگر آنکه آب را با خاک پاکیزه به هم به‌زنند نیک، بر طریق این که مسکه خواهند گرفت پس بنشانند و به پالایند. و سه دیگر آنکه به پزند، چه بیشتری آب بد از پختن به صلاح آید خاصه که با خاک پاکیزه به‌زنند و اگر این خاک خاک شهر خویش باشد بهتر و اگر پاره‌های پنبه پاکیزه یا پشم پاکیزه اندر آب افکنند و به پزند و آن پنبه را به فشارند آب پالوده شود و نیک باشد و اگر بی آنکه به پزند پنبه پاکیزه در آب افکنند تا تر شود پس به
ص: 375
فشارند هم پالودنی نیک باشد و تدبیر چهارم آنکه آب مصعد (تبخیر شده، تصعید شده) کنند و بچکانند بر طریق گلاب گران. و تدبیر پنجم دو قدح را پهلوی یکدیگر به نهند و یکی را پر آب کند و دیگر تهی بگذارند و از پشم پاکیزه پلیته‌ای (فتیله) کنند و یک سر پلیته اندر قدح پر نهند و دیگر سر اندر قدح تهی نهند، آب بدین پلیته از قدح پر به قدح تهی باز آید. و اگر عیب آن غلیظی باشد چون به پزند نیک شود، و اگر با شراب خورند او را لطیف کند. و آب شور، با سرکه یا با سکنگیبن باید خورد، و اگر چیزی قابض چون مورددانه (تخم مارزیون) و خرنوب و در غنداقی شبیه باقلا جای دارد و طعم آن شیرین است (فرهنگ معین) و زعرور اندر وی افکنند مضرت او را دفع کند و آب زاک با چیزی باید خورد که طبع نرم دارد، و با شراب و آب طلخ (تلخ) را با چیزهای چرب و با شیرینی باید خورد و آب تیره را با سیر باید خورد، و تریاق همه آب‌های مختلف پیاز است خاصه آن که به سرکه پرورده باشند و با آب ایستاده هیچ غذاء گرم نشاید خورد میوه‌های خنک باید خورد چون سیب و آبی و ریواج و از ترها کوک (کاهو) تا مضرت آن کمتر باشد و اگر میوه‌ها نباشد، رب آبی (به) و رب سیب و شراب‌های میوه، بکار باید داشت و جایگاهی که آب اندک باشد، و روزگار تابستان باشد اگر آب را با اندکی سرکه بیامیزند تشنگی به نشاند و آب کمتر باید.

باب ششم از گفتار دوم: اندر تدبیر آب خوردن‌


بر سر طعام آب بسیار خوردن نیک نباشد، و صواب آن باشد که صبر کنند تا طعام لختی از سر معده فرو رود پس آب خورند و اگر کسی صبر نه تواند کرد، اندکی آب سرد بخورد و هر چه سردتر باشد تشنگی بهتر نشاند. و آب سرد معده گرم را چون گوارشی باشد و دل گرم را بجای هوای خنک باشد، و صبر کردن بر تشنگی مرطوب را سود دارد، و محرور را زیان دارد. و آب چاه و آب رود به هم آمیخته نباید آب خوردن برریق (صبحانه)، و از پس ریاضت (ورزش)، و از پس آنکه از گرما به بر آیند سخت زیان دارد. و اگر کسی را از آب خوردن برریق صبر نباشد، اگر اندکی آب با شراب بیامیزند زیان ندارد و اگر زمستان باشد با آب گرم آمیزند. آب خوردن به شب زیان دارد، خاصه که حاجت صادق نباشد، و لکن محرور را زیان کمتر دارد. و از پس طعام گرم آب سرد زیان
ص: 376
دارد، اندکی صبر باید کرد. و اگر چاره نباشد آب را اندر دهن لختی نگاه (ص 125) باید داشت، پس فرو بردن و اندک اندک باید خورد، و آب را بباید مزید و ناگاه به یک بار به معده فور نباید ریخت. و اگر کسی را تشنگی غلبه کند، صواب آن باشد که لختی صبر کند بر آن تشنگی و نخسبد که طبیعت اندر خواب آن ماده را به پزاند و تحلیل کند، و صبر کردن بر تشنگی یک ساعت یا دو ساعت غنیمت باشد، مگر محرور را که او را به وقت حاجت بر تشنگی صبر نشاید کرد و آب سرد تشنگی غالب را در حال نشاید، لکن اگر به خسبد سردی و تری آن بقعر تن رسد، تشنگی زایل شود، و اگر بر تشنگی کاذب یعنی تشنگی دروغین آب خورده شود هر ساعت تشنگی زیادت گردد، از بهر آنکه آن ماده که تشنگی می‌آرد مددی می‌افزاید و قوی‌تر می‌شود.

باب هفتم از گفتار دوم: اندر تدبیر گرمابه و نشستن اندر آب گرم و سرد


بباید دانست که کسانی را که حاجت باشد که اندر تن ایشان تری فزوده شود، هیچ چیزی چون اندر آب نشستن و اندر گرمابه اندر آمدن نیست، و کسی که ریاضیت کرده باشد و عرق کرده، چون از مادندگی ریاضت برآساید، چاره نیست از آنچه در آب زن (ظرف بزرگ فلزی برای آب تنی شبیه وان امروزی)، نشیند یا اندر گرمابه اندر آید و آب گرمابه و آب زن صافی و خوش باید و گرمی و سردی و مزاج‌های گرم و خشک و از پس ریاضت باید طلبید و غرض از بکار (آب اندر خورد مزاج مردم و فصل سال باید و منفعت آب بیشتر اندر فصل تابستان) و آبزن از پس ریاضت آن است که تن مردم تری و گرمی لطیف و معتدل بباید. بدین سبب اندر هر دو بیش از آن نباید بود که پوست از آب تر شود و نرم‌تر و سرخ‌تر گردد و زودتر از آنکه عرق آمدن و تحلیل آغاز کند بیرون آید تا آن گرمی و تری با وی به ماند. و مردم لاغر و دق گرفته را گرمابه‌ای باید که آب او خوش باشد و گرمابه و آب هیچ دو سخت گرم نباشد، و اگر در آبی نیم گرم نشنید هم سود دارد و تری کند و گوشت به اندام‌ها باز آرد و شرطها و صفت‌های آن اندر کتاب معالجات، اندر علاج دق یاد کرده آید. و هر آبی که اندر نشیند از آب خوش یا آب دریا یا آب معدن‌ها یا آب که دارو از بهر حاجتی اندر وی پخته باشند هر یک را اندر تن مردم اثری عظیم باشد، از بهر
ص: 377
آنکه از برون به همه تن میرسد، و به مسام اندر میشود و کسی را که حرارت آفتاب سوخته باشد و رطوبت‌ها تحلیل کرده، نشستن اندر آب سرد سودمندتر از خوردن آب باشد و لکن سردی، به اندازه‌ای باید که تن را خوش آید. و ریش‌ها را به آب سرد شستن زیان دارد، و آماس‌ها را که خواهند که نرم شود یا ماده او پخته شود یا درد او به نشیند زیان دارد. و آب گرم اگر بدان گرمی باشد که پوست از وی گریزان باشد مسام را گشاده نکند، و لکن پوست را سخت کند و به حد داغ کردن ماند و تری آن به مسام اندر شود و به تن نرسد و آنچه به گرمی زیادت از فاتر باشد حرارت غریزی را برافروزد، لکن اگر در تن حرارت غریب باشد آن را زیادت کند و آنچه به گرمی کم از فاتر باشد حرارت نه فزاید لکن تری فزاید از دو سبب: یکی از بهر آنکه اگر چه اندکی گرمی دارد به طبع سرد است و به آخر آن تری و اجزاء آب که به مسام فرو رفته باشد حرارت عارضی بگذارد تری فزاید. و دوم از بهر آنکه طبع آن تری و اجزاء آب که به مسام فرو رفته باشد حرارت عارضی بگذارد تری فزاید. و دوم از بهر آنکه طبع آب تر است و حرارت عرضی اندر او عارضی است و چون تَری بسیار گردد حرارت عارضی باطل شود و تَری‌های حرارت غریب را ضعیف کند و سردی فزاید. و نشستن بسیار اندر گرمابه غثیان آرد و غشی آرد به سبب آنکه دل را گرم کند و کسی را که اندر تن خلطها باشد، هر بار که اندر گرمابه شود حرارت گرمابه آن را میگدازد و از عضوی به عضوی همی‌آرد. و هرگاه که اندر تن خلطی خام باشد یعنی غذای تمام ناگوارنده و حرارت گرمابه آن را به پزاند و تمام بگدازد[20] و تحلیل کند بدین سبب گویند که چون اندر گرمابه روند درنگ بسیار نکنند حرارت غریزی را بیفزاید و گرمابه بی آب (تقریبا مانند سونا)، خشکی فزاید و از بهر خشکی بکار دارند و خداوند است استسقاء را و مرطوب را سود دارد. و اگر اندر گرمابه با آب چندان درنگ کنند که عرق بسیار آید، هم خشکی فزاید و اگر چندان باشند که عرق نکند حرارت غریزی را بجنباند و در تن تری آب اندر چیند و تری فزاید و اگر برریق اندر گرمابه درنگ بسیار کنند تا عرق بسیار آید، تن را خشک و لاغر کند و ضعف آرد. و اگر طعام بسیار خورده اندر گرمابه شوند فربه کند از بهر آنکه غذا را به
ص: 378
ظاهر تن کشد، لکن بیم باشد که سده‌ای تولد کند. اگر محرور است سکنگبین بکار باید داشت و اگر مرطوب است فلافلی (دارویی که اصل آن فلفل باشد) و فودنجی (دارویی که اصل آن فودنج (معرب پودنه) باشد.) تا از سده ایمن شود. و اگر پس آن اندر شود که طعام گواریده باشد و هنوز گرسنگی پدید آمده نباشد قوت فزاید و فربه کند. و مردم صفرایی را حرارت گرمابه صفرا را بسوزاند، احتیاط آن است که پیش از آنکه اندر گرمابه شود اندکی نان اندر شراب انار ترش تر کند و بخورد یا اندر آب میوه یا اندر گلاب. و اندر گرمابه بسیار درنگ نکند و اندر خانه گرم نه شود و محرور و مرطوب چون از گرمابه بیرون آیند هیچ شربت سرد، چون فقاع و جلاب و غیر آن نشاید خورد و نه اندر گرمابه، از بهر آنکه گرمابه مسام بگشاید و رگ‌ها نرم کند، و شربت زود بگذرد و سردی آن به اعضای رئیسه رسد و قوت‌های اعضا را ضعیف کند، و عصب‌ها را زیان دارد، و استرخاء و نقرس تولد کند و باشد که جگر سرد شود و به استسقاء کشد، و هیچ شربت گرم نیز نشاید خورد از بهر آنکه حرارت آن زود به اعضاء رسد و سل و دق تولد کند و بیرون آمدن از گرمابه خاصه اندر هوای سرد به تدریج و به احتیاط باید و سر و تن پوشیده باید داشت و با تب و جراحت و آماس اندر گرمابه نشاید رفت. و منفعت‌های گرمابه آن است که خواب خوش آرد و سده را و مسام را بگشاید و تحلیل کند و اخلاط خام را به پزاند و غذا را به ظاهر تن کشد، و فربه کند و اسهال کهن باز دارد و ماندگی ببرد. و مضرت‌های او آن است که بسیار بودن اندر وی دل را گرم کند، و غشی آرد و مادت‌های ساکن بجنباند و بگدازد و از عضوی به عضوی ضعیف‌تر آرد و آماس‌ها و دردها تولد کند. و اندر آب سرد نشستن روانیست، مگر کسی را که همه تدبیرهای او اندر آن صواب و به استقصاء (کوشش تا به آخر کار)، باشد و الا زیان دارد.
و کودکان را و مردم لاغر را و مردم پیه‌دار را و پیران را نشاید، و از پس جماع و از پس قی و هیضه و اسهال و خواب نایافتن و طعام ناگواریدن نشاید. و خداوند زکام و نزله را نشاید، و روزی که باد خنک آید نشاید، و غرض اندر آب سرد نشستن آن باشد که کسی ریاضتی کرده باشد، و حرارت اندر تن او بجنبیده باشد خواهد که آن حرارت زیادت گردد
ص: 379
و با او به ماند و به تحلیل خرج نه شود و پوست و اندام‌ها سخت شود، اندر آب سرد نشیند تا آن منفعت بیابد. لکن جز مردم جوان تندرست و قوی اندام را و کسی را که فربهی او از گوشت باشد نه از پیه و همه قوت‌های او قوی باشد نشاید. و آغاز نشستن اندر آب سرد، اندر گرم ترین روزی باید و گرم‌ترین وقتی از روز، به یک بار باید که خویشتن اندر آب زند تا به یک باره به همه اندام‌ها برسد و سردی آب به اندازه‌ای باید که پوست مردم از آن گریزان نباشد سخت و اندر آب درنگ بسیار نکند و پیش از آن از آب بر آید که سرمای آب او را بلرزاند و چون از آب بر آید بنگرند اگر زود گرم شود و به رنگ خویش باز آید، معلوم گردد که درنگ به اندازه کرده است، و اگر دیر به رنگ باز آید بار دیگر زودتر بر آید و ترتیب اندر آب شدن چنین باید که نخست همه اندام‌ها بمالد و اندکی روغن اندر مالند پس ریاضتی به اعتدال به کنند و حرکت اندر ریاضت اندکی سبک تر از آن کنند که عادت اوست و از پس ریاضت زود خویشتن اندر آب سرد زند چنانکه گفته آمده است. چون از آب بر آید دگر باره او را بمالند سخت‌تر از مالیدن نخست. و اگر از پس مالیدن دوم، یک بار دیگر اندر آب جهد و زود بر آید روا باشد و آن روز طعام او زیادت یابد و شراب اندک‌تر چند روز برین ترتیب تا غرض حاصل آید ان شاء الله.

گفتار سوم: اندر تدبیر طعام و شراب و احوال آن‌

اشاره


و این گفتار دو جزو است: (ص 126)

جزو نخستین: اندر شناختن غذا و انواع و احوال آن و این جزو بیست و چهار بایست.

اشاره

باب نخستین از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن سبب حاجت مندی مردم و دیگر جانوران به غذا.


از بهر آنکه تن آدمی و دیگر جانوران مرکب است از چهار اصل که هر یک ضد
ص: 380
یکدیگرند، و با یکدیگر ناسازنده و ناگنجنده، و از یکدیگر گریزان، و اندر یکدیگر اثر کننده، و از یکدیگر اثر پذیرنده، چنانکه اندر باب دوم از گفتار نخستین از کتاب نخستین یاد کرده آمده است، بدین سبب تن مردم همیشه اندر گدازش و کاهش است از بهر آنکه حرارت او رطوبت او را بخار میگرداند و به تحلیل خرج میکند و هوا که گرد او آمده است نیز اثر میکند و حرکت‌های بدنی و نفسانی همه اندر وی اثر میکند، لا جرم همیشه اندر گدازش و کاهش باشد. و بدین سبب حاجت‌مند گردد به باز آوردن عوض آنچه از تن کاهیده و به تحلیل خرج شده باشد. و گرسنگی این باشد که تن را بدین عوض حاجت آید و این عوض غذا باشد.

باب دوم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن غذا


بباید دانست که اگر خوردنیها را پیش از آن که خورده شود و به گوارد و خون گردد، غذا گویند، بر طریق مجاز گویند از بهر آنکه تا آنچه خورده شود اندر معده نیم پخته نه شود و از معده به جگر اندر نیاید، و اندر جگر خون نگردد، غذا نه شود. و معنی غذا این است که آنچه مردم بخورند، و اندر معده نیم پخته شود، و از معده به جگر اندر آید، و اندر جگر خون گردد، و از جگر به رگ‌ها اندر آید، و به هر اندامی از اندام‌های یکسان نصیبی برسد و مانند آن شود و عوض آنچه از وی به تحلیل خرج شده باشد و به ایستد و تن او بدان بر قوام خود به ماند، و کیفیت‌های او را از آنچه باید به نگرداند، یعنی گرمی و سردی و تری و خشکی او را از آنچه اعتدال مزاج اوست به نگرداند، چنانکه نان و گوشت آن را غذا گویند. و هر چه کیفیت‌های مردم را بگرداند و مانند اندام‌های او نه شود آن را دارو گویند، چون هلیله و زنجبیل و غیر آن. و هر چه کیفیت‌های مردم را کمتر از آن بگرداند که دارو کمتر از آن به اندام‌های ما شود که غذا، آن را غذای دوایی گویند یا دوای غذایی، یعنی غذایی که به دارو ماند یا دارویی که به غذا ماند چون پودنه و کوک و کدو شبت و غیر آن. و بباد دانست که اندر گوهر خون که غذای راستینی است گرمی و تری غلبه دارد، بدین سبب واجب کند که گوهر گرم وتر زودتر تحلیل پذیرد از دیگر چیزها و هر وقت که آن تحلیل پذیرفت غذای تازه باید تا به عوض آنچه خرج شده باشد به ایستد. و هر چه تن
ص: 381
مردم را غذا دهد به اندازه‌های گرمی و تری دهد که در وی باشد، و هیچ خوردنی نیست که اندر وی از گرمی و تری بهره‌ای نیست لکن به سبب آنکه کیفیت هر یکی دگرگون است بعضی را سرد و تر گویند، و بعضی را سرد و خشک، و بعضی را گرم و تر، و بعضی را گرم و خشک، و قوت هاضمه از هر طعامی از مقدار گرمی و تری که اندر وی باشد از وی بستاند و قوت مغیره آن را بگرداند، چندان که تواند تا خون گردد و به اندام‌ها شود و بدان مانند شود و باقی که قوت مغیره آن را نه تواند گردانید ثفل گردد و قوت دافعه آن را بیرون فرستد.

باب سوم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر آنکه چرا بعضی غذاها را گرم گویند و بعضی را سرد و بعضی تَر و بعضی را خشک این کیفیت‌ها از این غذاها اندر تن مردم از غذا چگونه پدید آید


هر گاه که طبیب گوید که عسل یا پلپل (فلفل) گرم است یا کوک سرد است نه آن خواهد که گرمی و سردی آن را به حس بتوان یافت، لکن آن خواهد که به قوت گرم‌تر یا سرد تر از تن مردم است. یعنی هر گاه که مردم مثلا عسل یا کوک بخورد و حرارت او اندران کار کند، و آن را از حال خامی بگرداند آن کیفیت که عسل را یا کوک را هست اندر تن مردم پدید آید و تا نخست حرارت مردم در آنچه خورده باشد کار نکند تا آن چیز از حرارت او اثر نیابد و از حال خامی به نگردد و کیفیت او پدید نیاید. و بباید دانست که هر چه مردم بخورد حال آن از دو بیرون نباشد: یا آن باشد که از حرارت تن او از حال خویش به گردد و تن او را از حال خویش به نگرداند، و اگر بگرداند به حال ناطبیعی بگرداند. و یا آن باشد که از حرارت تن مردم از حال خویش به نگردد و تن او را از حال خود بگرداند.
اما آنچه از حرارت تن مردم از حال خویش به گردد و تن او را به نگرداند، دو گونه باشد یا آن باشد که به تن او پیوسته نگردد و ماننده نشود. اما آنچه بتن او پیوسته گردد و ماننده شود غذاست، و آنچه ماننده نه شود داروهای سودمند و معتدل است، و آنچه از حرارت تن مردم از حال خویش به گردد تن او نیز لختی بگرداند. پس به آخر هم از حرارت تن او باز نگردد و تن مردم به حال خویش باز آید و او را به نگرداند. و آنچه از نوع نخستین است یا آن باشد که به تن مردم پیوسته گردد و ماننده شود، یا آن باشد که بدو پیوسته نگردد. و
ص: 382
دوم آن باشد که از حرارت تن مردم از حال خویش به نگردد و او را بگرداند. و از حال بگردیدن تن مردم باطل گردد و ماننده نه شود و آنچه به تن مردم پیوسته گردد غذای دوایی باشد، آنچه بر او پیوسته نگردد و ماننده نه شود داروی مطلق باشد.
و آنچه از نوع دوم است یعنی آنچه از حرارت تن مردم به نگردد، و او را از حال بگرداند، زهر مطلق باشد. و بباید دانست که اینچه گفتیم که هرچه (مزاج، مزج) از حرارت تن مردم به نگردد، و از حالی به حال دیگر نه شود و حال تن مردم را به نگراند (متن بگرداند)، زهر مطلق است، بدین، نه آن خواستیم که زهر از حرارت تن مردم گرم نه شود یا حرارت تن مردم اندر وی هیچ اثر نکند؛ چه بیشتر زهرها با حرارت تن مردم، اندر وی کار نکند، کار او پدید نیاید. لکن آن خواهیم که طبیعت و قوت او به نگردد و آن قوت او مردم را هلاک کند. و از زهرها بعضی را طبع گرم است، و طبیعت او خاصیت او را یاری دهد، اندر تحلیل کردن روح، چون زهر افعی و (نیش) (متن اصلی بیش). و بعضی را طبیعت سرد است و طبیعت او خاصیت او را یاری دهد اندر ضعیف کردن روح، و بیفزانیدن و بمیرانیدن او، چون زهر کژدم و شو کران.
و بباید دانست که میان غذا و دارو فرقی دیگر کرده‌اند. به شرحی تمام‌تر و آن، آن است که غذا منقاد طبع مردم است و از قوت طبع او منفعل شود، و قوت‌های مردم بدان مستولی گردد و آن را هضم کند، و از آن غذا گیرد. و دارو منقاد طبع مردم نیست و قوت‌های او بر آن مستولی نیست، لکن طبع مردم منقاد آن است، از آن منفعل شود و بدین سبب است که فعل غذایی که در کیفیتی به یک درجه باشد یا به دو درجه در تن مردم کمتر از فعل داروئی بود که به یک درجه باشد، از بهر آنکه دارو به قیاس با طبیعت مردم، فاعل است، و طبیعت مردم از وی منفعل؛ و غذا منفعل است طبیعت مردم فاعل است و بدین سبب است که غذای معتدل که برابر مزاج تن مردم تندرست است، اگر بیماری بدان علاج کنند بیماری فزاید، از بهر آنکه غذا از طبیعت مردم منفعل شود، پس هر گاه که مزاج (صحیح) (متن صحی) بود و غذا منفعل شود، صحت فزاید. و هر گاه که مزاج مَرَضی بود و غذا منفعل شود، بیماری فزاید، خاصه اگر در تن بیماری ماده‌ای بود.
ص: 383
و بقراط بدین سبب میگوید: البدن الذی هو غیر نقی کلما غذوته انما تزیده شرا. و طبیبان دیگر گفته‌اند: الغذا یزید فی القوه و یزید فی المرض و قلة الغذا. ینقص من القوه و ینقص من المرض.
و بباید دانست که غذاها به آخر کار تن مردم را لختی از حال خویش بگرداند، گردانیدنی طبیعی. و این چنان باشد که اگر چه غذایی سرد باشد، چون کدو و کوک، لختی تن مردم را گرم کند، از بهر آنکه از نخست همه غذاها خون گردد. تا غذای راستینی شود، و کیفیت خون گرم است، و غرض طبیب از آنکه گوید که دارو، یا زهر، تن مردم را از حال خویش بگرداند، گردانیدنی طبیعی که از غذا حاصل آید نیست، لکن گردانیدنی است که از چیزی حاصل آید که هنوز طبیعت و قوت او بر حال خویش باشد، و حال تن مردم را بگرداند. و غذاهای دوایی به آخر کار هر چه گرم است، چون سیر، نخست از حرارت تن مردم گرم شود، پس گرمی او اندر تن مردم پدید آید، و هر چه سرد است، چون کوک، همچنین نخست از حرارت تن مردم گرم شود، پس سردی او (ص 127) اندر تن مردم پدید آید.
و هر گاه که گوهر غذاهای دوایی و غذاهای مطلق، تمام از حال خویش به گردد و خون شود، بیشتر اثر آن گرمی باشد، به سبب آنکه خون گسسته باشد. لکن از طبیعت اصلی که هر یکی را است، لختی اندر آن خون که از وی تولد کند به مانده باشد، بدین سبب اگر چه طبیعت خون گرم است، میان خونی که از کدو تولد کند و خونی که از سیر تولد کند فرق بسیار است.

باب چهارم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن غذاهای نیک‌


هر غذای که قوتی و مزه‌ای پیدا ندارد تن مردم را غذای پاکیزه دهد، چون گوشت مرغ و مرغ بچه و بزغاله و زیره با (آش زیره) و سپیدبا (شوربا، آش ماست) ها که از این گوشت‌ها سازند و نان کم سبوس امروزین که از گندم امسالین پاکیزه بی‌آفت پخته باشند و نکو پخته باشند. و ماهی تازه و کوچک اندام که بر سنگ ماوی داشته باشد و اندر آب پاکیزه و خایه مرغ نیم برشت و شیر بز فربه که از زادن (او) مدتی گذشته باشد و آن ساعت دو شیده
ص: 384
باشند و شراب رقیق صافی خوش بوی و خوش مزه و از گوشت گوساله و جگر گوسفند و از شراب شیرین مزه غذای قوی برخیزد و نیک باشد.
نیک باشد.

باب پنجم از جزو نسختین از گفتار سوم: اندر شناختن غذاهای بد


نان، که اندر او سبوس بسیار باشد، یا از گندمی کهن یا آفت رسیده یا از آرد کهن پخته باشند و گوشت بز و گوشت گاو و گوشت اشتر و گوشت خرگوش و گوشت گاو کوهی و گوشت مرغان آبی و سپرز همه حیوانات سودا فزاید و گوشت میش و مغز همه حیوانات و تتماج (آش سماق) و رشته و جغرات (ماست) تری فزاید. و اندام‌های زاندرونی، چون اشکنبه و روده، بد و زهومت ناک (بدبو) باشد و خایه مرغ نیک بریان کرده و پنیر خلطی فزاید غلیظ و گاورس همچنین، و ماهی تازه بزرگ بلغم فزاید و شور کرده سودا فزاید. و سیب و انبرود (امرود، گلابی) تمام نارسیده و خیار و خیار با درنگ (ترنج) خلطهای خام فزاید و کدو و خربزه که اندر معده تباه شود هیضه (اسهال) آرد و غذای بد دهد. و لکن کدو مردمان محرور خشک مزاج را نیک باشد، و تره‌ها همه بد باشد. از بهر آنکه غذا کم دهد و فضله از وی بسیار گرد آید.

باب ششم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن غذاهای میانه‌


نان خشک و گوشت گوسفند پخته و بز پخته و انگور رسیده و انجیر تر و خشک و از تریها کوک و کسنه که به تازی هندبا گویند و خیار.

باب هفتم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن غذاهای لطیف‌


غذاهای لطیف سه گونه باشد: یکی آن است که از وی خون صافی و تنک خیزد، و آن چون مغز نانی است که از گندم شسته پزند، و گوشت مرغ بچه و دراج و تیهو و بال مرغ و ماهی تازه خرد و کدو و ماش پوست کنده، و این غذاها کسی را شاید که حرکت و ریاضت کمتر کند، یا حرارت غریزی او ضعیف شده باشد، یا کمتر شده باشد، چنانکه کسی را که از
ص: 385
بیماری بهتر شده باشد، یا کسی را که نخواهد که اندر تن او خلطی بسیار گرد آید، یا احتیاط کند تا سده‌ای نیفتد.
و دوم چیزهایی است که به قوت گرمی و تیزی، طعم خون را گرم و باریک کند آن را لطیف کند. و آن چون پیاز است و ترب و شلغم خام و گزر و این چیزها را چون به پزند منی لطیفی از وی برود و غلیظ گردد. و کسی که خواهد که معنی لطافت این چیزها بیابد، آب آن بکار دارد یا خام بخورد و بر اثر آن قی کند.
و سوم آنکه از وی خونی لطیف خیزد و خونی که اندر تن مردم باشد لطیف کند، و این چندگونه باشد: یکی آن باشد که شوینده باشد و شیرین چون عسل و انجیر و خربزه و پسته. و لطافت آن نزدیک باشد به لطافت آنچه اول یاد کرده شد، لکن این لطیف کننده‌تر باشد و کشکاب به معنی شستن از وی خون لطیف توان کرد هم اندر این درجه باشد، لکن خون را گرم نکند. و دوم آن باشد که بحکم تیزی مزه رطوبت‌ها را ببرد، چون خردل و سیر و گندنا و کرفس و سعتر (گیاهی است بیابانی دارای برگهای ریز با طعم تند و بوی خوش نوع بستانی آن را مرزه نامند و اوشه یا اوشن هم گویند.) و پودنه و سداب (از گیاهی طبی با برگ بدبو) و شبت و زیره و کرویا (ذیره رومی، ذیره سیاه) و کبر (گیاهی است که در خرابه‌ها می‌روید) و شراب زرد صافی کهن. این همه آن است که بلغم را ببرد و سده‌ها بگشاید و ازین نوع بسیاری بکار نشاید داشت. و سوم آن باشد که اخلاط را بگدازد و لطیف کند به قوت چون آبکامه و ماهی شور و چغندر ماء الجبن و معنی لطافت این نزدیک باشد به معنی لطافت چیزهایی که بحکم تیزی مزه رطوبت‌ها را ببرد و لکن این نوع معده را و روده‌ها را بهتر پاک کند و طبع را نرم کند. و چهارم آن باشد که لطافت او، به حکم ترشی باشد، چون سرکه و سکنگبین و ترش ترنج و انار ترشی، این نوع خلطها را لطیف کند و محرور را سود دارد.
و اما پودنه و سعتر و خردل، چون خشک شود از غذا بیرون شود و از جمله داروها باشد.

باب هشتم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن غذاهای غلیظ


ص: 386
از غذاهای هر چه خشک باشد، یا صلب یا دو شکن، غلیظ باشد. دوشکن را به تازی الزج گویند. و صلب را به پارسی سخت گویند. و عدس و باقلی خشک بریان کرده و خرمای قسب و شاه‌بلوط و گوشت خرگوش غلیظ باشد، از بهر خشکی که بر او غالب است، و جگر و خایه مرغ بریان کرده و جوشیده و شیر پخته غلیظ باشد، از بهر آنکه از پختن بسته گردد و خشک شود. و گوشت شتر و گوشت بز و گوشت گاو و شکنبه و روده غلیظ باشد به سبب آنکه به آتش خشک شده باشد، و زاندرون او هم غلیظ باشد به سبب آنکه لزج باشد و نان فطیر و آرد به روغن سرشته غلیظ باشد و به سبب سختی و کرنب و شلغم پخته غلیظ باشد و نان کاک روی او غلیظ باشد به سبب مغزهای جانوران و قله (قلیه، تکه گوشت بریان کرده) و کماه و سمارغ (به معنی تارخ) که به تازی الفطر گویند غلیظ باشد. و گوشت ماهی بزرگ لزج و غلیظ باشد و پنیر خشک غلیظ باشد، به سبب آنکه خشکی و سختی و لزجی هر سه در وی باشد. و گوشت کبوتر بچه بسیار فضول باشد و گنجشک گرم باشد و غلیظ و توت سیاه و شیرین غلیظ باشد و پایچه (پاچه) و لب و زبان و پستان و کنارهای عضله‌ها غلیظ باشد.

باب نهم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن غذا که زود گوارد


از غذاها هر چه ترینه و ناخوش مزه و خشک و سخت و بسیار چربو نباشد، و سخت سرد یا سخت گرم نباشد، زود گوارد. و هر چه کسی را خوش آید و آرزو کند، زودتر گوارد.
و گوشت مرغ گوارنده‌تر از گوشت چهار پای باشد. و هر چه اندر باب غذاهای لطیف که یاد کرده آمده است همه زود گوار باشد، و هر جانوری که خشک مزاج باشد، چون بز و گاو و حیوان و حشی کوچک‌تر لطیف‌تر باشد و آنچه مزاج او تر باشد بزرگ آن زود گوارتر از خرد باشد و حیوان جوان و آنکه در وقت بالیدن باشد، زود گوارتر از پیر باشد. و چیزهای متخلخل، یعنی آنچه سخت آکنده نباشد زود گوارد، از آنچه آکنده باشد. و بدین سبب گوز (جوز) از فندق زود گوارتر باشد، و هر چه نرمتر باشد و آسان‌تر توان خایید، زود گوارد تر باشد، و بدین سبب است که کدو و کوک و کسنه زود گوارتر از کرفس و طرخون باشد. و نیمه پیشین از گوشت جانوران، چون گردن و سینه و دست بهتر از نیمه باز پسین باشد و
ص: 387
زود گوارتر باشد. و نیمه راست بهتر و زود گوارتر از نیمه چپ باشد، و گوشت پشت نیز زود گوارتر باشد از آنچه دیگر جای. و گوشت پشت را بشهر من پشت مازه گویند.

باب دهم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن غذاهای بسیار فضول و اندک فضول‌


سینه مرغان آبی و بط و مغز همه جانوران و آلات شکم ایشان و همه بچگان جانوران که شیرخواره باشند، و نخود تر و باقلی تر و هر جانوری که حرکت کمتر کند، خاصه که مزاج او تر باشد، همه با زهومت و با فضول باشند و بال‌های مرغان و ماهیچه و گردن همه جانوران و هر جانوری که ماوی اندر کوه دارد (ص 128) و صحرا، و خاصه که بسیار دود، زهومت و فضول او کمتر باشد.

باب یازدهم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن غذاها که تن مردم از آن غذا بیشتر یابد


همه طعام‌های غلیظ کسی را که به گوارد تن او از آن غذا بسیار یابد، و هر چه بیزهومت‌تر و کم فضول تر باشد تن مردم از آن غذا بیشتر یابد و غذاهای زود گوار که اندر باب نهم یاد کرده آمده است، تن مردم را بسیار غذا دهد.

باب دوازدهم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن غذاهایی که تن مردم از آن غذای کمتر یابد


همه طعام‌های لطیف، و هر چه خشکی یا تری بر وی غلبه دارد، و هر چه بسیار فضول و زهومت ناک باشد، تن مردم از آن غذا کمتر یابد.

باب سیزدهم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن غذاهای گرم‌


نخود آب به روغن زیت، یا روغن تازه خاصه که با سعتر خورند؛ و اسفیدبا، به گوشت گنجشک و گوشت کبک و گوشت آهو، خاصه که با ابزارها باشد، چون زیره و کرویا و گندنا
ص: 388
و سداب و پلپل (فلفل) و سعتر و دارچینی، و گوشت تر از بریان کرده به روغن زیت، یا روغن دنبه، و از شیرینیها، میویز (انگور سیاه خشک کرده، مویز) و پانید (قند سفید، شیره شکر) و عسل و آنچه بدان ماند.

باب چهاردهم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن غذاهای خشک‌


چیزهای بریان کرده و گوشت مطنجنه و بریان و قلیه به آبکامه و به سرکه و ابزارها، چون سیر و سداب و سعتر و زیره و کرویا و مزوره‌ها (غذای بدون گوشت و چربی برای بیمار) که از آبکامه و برگ چگندر (جغندر) سازند و زیره و نخود آب و خَل (سرکه) و زیت و نعناع و طرخون و همه ابزارها و گوشت مرغان دشتی، چون تذرو و کبک و گنجشک و پست این همه خشک باشد.

باب پانزدهم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن غذاهای تر


خربزه و خربزه هندو، خیار، آلو، توت و اسفناج (اسفاناج) و باقلی تَر و نخود تر و گوزتر و عناب تر و بادام تر و کشکاب و هر چه آن را با آب به پزند، همه تن مردم را تری دهد و گوشت همه جانوران که خرد باشند و مزوره که از ماش پوست کنده سازند، خاصه که با کوک و کدو اسفناج و روغن بادام سازند و پنیر تر و نان میده (آرد و بار بیخته، نان میده، نان دو الکه) که اندر آب یخ تر کنند و حلوا که از شکر و خشخاش تر و بادام تر و مغز تخم کدو و مغز تخم خیار سازند و گوشت آبه، که از پهلو و پشت مازه بزغاله سازند و جانوران اهلی، ترتر از جانوران وحشی باشند.

باب شانزدهم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن غذاهای سرد


هر چه ترش است، و هر چه شکوک (جمع شک/ غذاهای تلخ مزه و گس) است همه سرد باشد و شکوک را به تازی عفص خوانند. اما شکوک سرد باشد و غلیظ و ترش سرد باشد و لطیف و شراب سپید شکوک کم حرارت تر از شراب‌های دیگر باشد. پس اگر نو باشد سرد باشد و غلیظ باشد و کوک و کسنه و سیب و انار ترش و انبرود چینی و خربزه
ص: 389
هندو و خیار و هر چه اندر باب گذشته یاد کرده آمد همه سرد باشد و محرور را شاید.

باب هفدهم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن غذاها که سده را بگشاید


خربزه و میویز شیرین و باقلی و حلبه (شنبلیله) و کشکاب و نخود آب و کبر به سرکه سده را بگشاید، و انگبین ناشتا خورند و معده و روده‌ها را شوید و سده بگشاید و چغندر را اگر با خردل خورند معده را و روده‌ها را بشوید، سده جگر بگشاید، و سیر و پیاز و گندنا و ترب اگر خام خورند، خلط غلیظ را لطیف کند. اما سیر پخته و خام اندر تن یکی باشد و انجیر تر و خشک سده گرده را بگشاید و پاک کند و بادام تلخ سده جگر و سپرز و سده‌ای که اندر شش باشد و بگشاید و پاک کند و پسته سده جگر بگشاید و جگر را قوی کند. و جلاب که از عسل کنند، خلطها را لطیف کند و شش را پاک کند و سکنگبین خلطها را لطیف کند و سینه را پاک کند و سده جگر و سپرز را بگشاید و شراب نیک صافی رگ‌ها را پاک کند و شراب تیز، خلط سطبر و سرد را لطیف کند.

باب هژدهم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن غذاها که سده آرد


همه شیرینیها و شیرهای کم آب، اندر جگر و سپرز سده کند؛ و اگر با شیر، چیزهای لطیف کننده خورند چون پودنه کوهی و سعتر و پلپل (فلفل)، سده را بگشاید و خرما و کلیچه (کلوچه) و هر چه از گندم سازند جز نان و شراب شیرین، همه سده کند و جگر و سپرز را زیان دارد.

باب نوزدهم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن غذاها که طبع را نرم کند


هر طعامی که در او شیرینی باشد یا تیزی یا شوری یا نرمی طبع را نرم کند. و آب عدس و آب کرنب و شوربای خروس پیر و چندر و شیر آب ناک و کدو و اسفناج و خربزه و انجیر و توت گوزتر و آلوی تر و آلو که اندر جلاب تر کنند و شراب نو و کهن و آب حلبه با انگبین و
ص: 390
زیتون را که با سرکه خورند یا با آبکامه، معده را قوت کند بر دفع کردن طعام.

باب بیستم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن غذاها که طبع را خشک کند


آبی و انبرود و آنچه به تازی زعرور (گیاهی است که در کوه و صحرا میروید و میوه کوچک سرخ رنگی دارد، تمشک) گویند، و خرمای قسب و سنجد که به تازی غبیرا گویند و قلیه ناردانک، خاصه که نخست ناردانک بریان کرده باشند و زرشک و سماق و دوغ، خاصه که او را به جوشانند و سنگ تاب کنند یا آهن تاب، و سیر که به پزند و پنیر خشک و کرنج، خاصه که نخست او را بریان کنند و گاورس، این همه طبع را خشک کند و سیب ترش و انار ترش، اگر اندر معده خلطی غلیظ باشد، آن را بپزد و از معده بیارد، و اگر نیارد طبع را خشک کند. و عدس هر بار که او را دو سه کرت به آب به جوشاند و آن آب از وی به ریزند، و دیگر بار آب تازه میکنند، بار سوم آب او به ریزند و او را به آب ناردانک یا آب سماق یا آب زرشک طفسیل کنند، طبع را خشک کند. و چربوی این مغز بادام بریان کرده کنند. و کرنب را، که همچنین که عدس را گفته آمد، به پزند طبع را خشک کند. و باقلی که با پوست به سرکه بجوشانند و کسنه، خاصه دشتی که به پزند و سرکه بر زنند طبع را خشک کند. و خایه مرغ که به سرکه یا به آب سماق به جوشند این فعل کند. و اندر علاج اسهال صفراوی، که سبب آن بسیاری تولد صفرا بود در معده، و سرکه و سماق سخت موافق بود و دوغ ترش سنگ تاب هم نافع بود، و اگر سبب آن باشد که صفرا از جگر به معده می‌آید، زرشک و اناردانک موافق‌تر بود.

باب بیست و یکم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن غذاها که اندر معده زود تباه شود


زردآلو و آلو و توت و خربزه و کدو، اگر اندر معده دیر به ماند و خلطی بد بیابد، زود تباه شود و از بهر این است که این چیزها ناشتا خورند تا زود از معده فرو رود و انار شیرین اندر معده گرم زرد صفرا گردد.
ص: 391

باب بیست و دوم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن غذاهای بادناک‌


نخود و باقلی و عدس و لوبیا و ماش و جو با پوست بادناک باشد، و اگر این همه را پوست به کنند و بریان کنند باد کمتر کند، و فقاع و انگدان و انگژد (انگدان، انجدان) باد انگیزد و شیر و شراب شیرین و انگبین صافی ناکرده بادناک باشد، و انجیر ترهم بادناک باشد، لکن باد او زود بگذرد و انگور هم بادناک باشد و سیب و انبرود و آلو هم بادناک باشد و جغرات و دوغ و غوره و انار ترش و شیرین و شلغم همچینین باشد.

باب بیست و سوم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر شناختن غذاها که معده را زیان دارد


چگندر به سبب قوت بورقی و تیزی که در وی باشد معده را زیان دارد، و شلغم و برگ خرفه و اسفناج به سبب نرمی و حلبه و کنجد و مسکه (کره) و روغن (ص 129) گاو به سبب نرمی و چربی زیان دارد و شیر به سبب آنکه اندر معده سرد زود ترش گردد و اندر معده گرم زود صفرا شود، زیان دارد، و انگبین معده را بگزد و منش گشتن آرد و مغزهای همه جانوران بد باشد و بدین سبب او (مغز) را با پودنه و سعتر و خردل و نمک باید خورد.
و خربزه منش گشتن آرد، و اگر اندر معده تباه گردد از وی خلطهای بد خیزد. و شراب نو، بد باشد، و توت و زردآلو و آلو همه معده را بد باشد.

باب بیست و چهارم از جزو نخستین از گفتار سوم: اندر تدبیر غذا خوردن‌


باید که طعام بر شهوتی صادق خورد و هر گاه که شهوت صادق پدید آید، طعام خوردن تاخیر نکند. چنان باید که دست از طعام باز گیرد که هنوز آرزو می‌باشد. چه آن باقی آرزو پس از یک ساعت برود، و بترین خوردنیها آن است که معده را سنگی کند، پس اگر روزی اتفاقی چنین بیفتد، دیگر روز بسیار به خسبد اندر خانه‌ای که هوای آن معتدل باشد، و اگر خواب نبرد، بسیاری برود به آهستگی و اندکی شراب صرف خورد و باید که اندر خوردنیها ترتیب نگاه دارند و چیزهایی که نازک تر و لطیف‌تر و روان‌تر باشد، نخست خورند، از بهر آنکه طعام نازک و لطیف اگر از پس طعام غلیظ خورده شود، زود نگوارد (صحیح زود
ص: 392
بگوارد) و بر بالای طعام غلیظ ناگوارنده به ایستد و گذر نیابد و تباه شود و غذاهای دیگر را تباه کند. و نشاید که چیزهای لغزنده نخست خورند، الا کسی را که طبع به عادت سخت خشک باشد؛ و از پس طعام هم نشاید و از پس ریاضت و رنج چیزهای نازک نشاید خورد، چون ماهی تازه خوردن و مانند آن، از بهر آنکه زود تباه شود و اخلاط را تباه کند. و کسی را که غذاها بگوارد بر آن اعتماد نباید کرد، از بهر آنکه به روزگار از آن غذاها خلطهای بد گرد آید و بسیار غذاها باشد که اندر آن مضرتی باشد و گروهی با آن خو کرده باشند و به خوردن آن عادت دارند.
آن گروه را آن غذا به از غذایی باشد که اندر وی هیچ مضرتی نباشد و با آن خو کرده نباشد.
و بسیار کس باشد که وی را غذایی اگر چه نیک باشد، زیان دارد. آن شخص را از آن غذا پرهیز باید کرد و بترین خوردنیها آن است که چند گونه طعام مخالف اندر یک نوبت خورده شود و مدت دراز روزگار بردن اندر غذا خوردن سخت بد باشد و بهترین نوبت‌ها اندر غذا خوردن آن است که اندر دو روز سه بار طعام خورند: یک روز بامداد و شبانگاه و یک روز نماز پیشین. و هر که اندر یک روز دو بار طعام خوردن عادت دارد، اگر به یک بار باز آید ضعیف شود. و هر که یک بار عادت دارد اگر دو بار خورد هم ضعف و کسلانی آرد. و کسی را که معده گرم باشد و صفرا اندر وی تولد کند، وی را به اول روز چیزی اندک باید خورد (متن کرد). بهتر آن باشد، که لقمه‌ای چند با شراب غوره یا با شراب انار بخورد، پس به گرمابه رود و ریاضت و حرکت کند. و طعام باید که پراکنده خورد و چنین مردم را بسیار باشد که چون گرسنه شود، صفرا اندر معده گرد آید، و چون طعام خورد، طعام اندر معده او تباه شود، در حال تدبیر آن باید کرد که طبع نرم کند، و معده را از آن پاک کند، به آب گرم یا با شراب آلو یا به چیزی مانند آن.
و اگر کسی را اتفاق افتد که از طعام ممتلی شود و بر وی گران گردد، یا به سبب حرکتی طعام اندر معده او بسوزد باید که در حال قی کند و اگر ممکن نگردد، آب گرم می‌خورد تا آن را فرو آرد، و خویشتن اندر خواب کند، و اگر بدین کار بر نیاید و مرد محرور باشد، طبع
ص: 393
به اطریفل (معرب تریهله یا تری پهل هندی است که شامل هلیله و بلیه و آمله می‌باشد) کوچک نرم کنند یا به جلنجبین (شربت نعناع و حشی) مسهل. و اگر مرد مرطوب باشد، طبع را به کمونی (زیره) و تمری نرم کند، و غذاهای لطیف تندرستی را بهتر دارد، و لکن قوت کمتر دهد، و غذاهای غلیظ، به ضد این باشد، و غذاهای غلیظ باید که بر گرسنگی راستینی خورند و به اندازه حاجت و بسیار خوردن میوه‌های تر خون را آب ناک کند، و بدین سبب هر وقت که حرارتی به مردم رسد خون او به جوشد، همچنان که شیره انگور و آب‌های میوه‌ها که اگر یک روز به ماند گرم شود و به جوشد و بعضی میوه‌های تر اگر چه محرور را اندر تابستان وقت باشد که سود دارد، و لکن خون از وی چنان شود که زود عفونت پذیرد، بدین سبب است که از بسیار خوردن میوه تریها تولد کند، و تریها که از میوه‌های تر کند، تولد کند به ریاضت تحلیل پذیرد، و به عرق بیرون آید و غذاهای خشک شهوت را ببرد، و گونه روی تباه کند، و طبع خشک کند و غذاهای چرب کسلانی آرد و شهوت طعام ببرد و غذاهای شور، چشم را زیان دارد و غذاهای سرد سستی و کسلانی آرد، و ترشیها بسیار خوردن اثر پیری زود پدید آرد.
و شوربا غذای نیک است، و مضرت نان، کسی را که نگوارد، بیش از مضرت گوشت باشد، که به گوارد. بسیار غذاها است که اندر یک روز و اندر یک شب نشاید خورد چون دوغ با و غوره با و هیچ دو از پس آلو و شفتالو و زردآلو نشاید خورد، و نه از پس انار ترش و نه از پس هیچ میوه ترش. و کرنج را با چیزی که از سرکه سازند نشاید خورد، و نمک سود و کامه‌ها و پنیر تر و شیر با هیچ میوه‌تر نشاید خورد و سکبا (آش سرکه) و غوره با، با ماهی شور و گوشت نمک سود نشاید خورد، و کبوتر بچه و پیاز و سیر و خردل به یکجا نشاید خورد. و گوشت نمک سود، نه به سرکه شاید پخت و نه به شیر و گوشت مرغ به جغرات نشاید خورد و نشاید خودر و سرکه را اندر خنور (کاسه و کوزه و خم، در اینجا یعنی ظروف مسی است) مس و ارزیز نشاید داشت، و سیر و پیاز به یکجانه شاید خورد و انگبین و خربزه اندر یک نوبت نشاید خورد و از پس هیچ میوه‌ای تر آب یخ نشاید خورد و فندق و بادام به یکجانه شاید خورد، و گوشت بریان، که از تنور بر آرند اگر بپوشند
ص: 394
شد نشاید خورد. و هر که با لبنیات شراب خورد از نقرس ایمن نباشد و از بسیار خوردن پیاز، کلف (کک مک) و سرگشتن پدید آید. و چیزهای شور خوردن، از پس فصد و حجامت، گر و بهق پدید آید.

جزو دوم از گفتار سوم: اندر به صلاح آوردن آنچه به صلاح باید آورد از غذاها و شناختن طبع و نزاج و فعل و خاصیت هر یکی‌

اشاره


و این جزو سیزده باب است:

باب نخستین از جزو دوم از گفتار سوم‌


اندر طبع و مزاج و خاصیت و منفعت و مضرت حبوب و باز داشتن مضرت و به صلاح آوردن آن.
نان گندم، گرم است، به درجه اول اندر تری و خشکی معتدل است، و تن مردم را غذا بیش از دیگر حبوب دهد و به سبب آنکه از وی بسیار گونه نان پزند. دفع مضرت، و به صلاح آوردن هر گونه از نان‌ها بباید دانست که نان میده از معده دیر تر از نان خشکار (برشته) بیرون شود، و نفح بیش از آن کند، و از وی سده و سنگ گرده و مثانه تولد کند و خداوند وجع لمفاصل را و کسانی را که از بادها رنج باشد و مردم قولنجی را زیان دارد. اصلاح او آن است که خمیر مایه او بیشتر کند و پوره اندر کند. و کسانی را که ازین نان بخورند، سکنگبین بزوری بکار دارند و کسی که از سنگ گرده و مثانه ایمن نباشد این سفوف (داروهای خشک کوبیده) بکار دارند: مغز تخم خربزه ده درم سنگ، (هر درم سنگ معادل یک مثقال یا حبه و یا 75 گرم بود) حب القلب و بادام تلخ و دوقوا از هر یکی دو درم سنگ، شکر برابر همه؛ هر با مداد سه درم سنگ بخورد و از پس او آبی که پر سیاوشان اندر او جوشانیده باشند بخورد مردم محرور را آب تخم خیار و خیار با درنگ خوردن و آب باقلی آشامیدن سنگ گرده را نگذارد که تولد کند. و کسی را که از بادها رنج باشد، از پس این نان میوه نشاید خورد و دفع مضرت او به کمونی و شراب کهن (ص 130) باید خورد مقداری. و اندر خورشها سداب و سیر و سعتر بکار دارد: و بیشتر اسپید
ص: 395
باها خورد، و از همه ترشیها حذر کند و مردم قولنجی پیش از نان اسفیدبای چرب بیاشامد و اندر غذاها، آبکامه و زیتون و نمک بیشتر بکار دارد، و نقل فانید خورد، و انجیر بکار دارند و اندر ماء العسل (انگبین آب) نهاده، پیش از طعام قولنجی و مرطوب را بکار باید داشت. نان خشکار، از وی خون سودایی خیزد و گر و خارش و بواسیر و بیمارهای سودایی تولد کند و این مضرت‌ها به اندازه سبوس باشد، آنچه پاکیزه تر باشد مضرت او کمتر باشد و از بهر آنکه تن مردم از وی غذا کمتر یابد، مرد را ضعیف کند و اثر پیری پدید آرد و تازگی رنگ روی، ببرد و این نان را با سفیداباهای چرب و با شیرینیها و با شیر و روغن گاو و مسکه باید خورد و از تره و چیزهای شور و تیز حذر باید کرد.
نان فطیر، بادناک باشد، و قولنجی را زیان دارد و سده و سنگ گرده و مثانه از وی تولد کند، دفع مضرات او همچون دفع مضرت نان میده باشد.
نان کاک، (نان روغنی) غلیظ باشد و میان او لزج باشد. و یرا با نمک و انگدان و پودنه خورند و دفع مضرت او همچون دفع مضرت نان میده باشد.
نان تابکی (نانی که در تابه پخته شود) غلیظ باشد و غذا کمتر دهد، و دیر از معده بیرون شود، لختی پوره باید کرد و اگر نفخی باشد، به شراب کهن بباید شکست.
نان کماج وی را به تازی خبز الملح گویند، سخت بد باشد، روی او قوت خاکستر گرفته باشد و میان او خام و لزج باشد، و دفع مضرت او همچون دفع مضرت کاک و نان تابه باشد.
نان جو، سرد و خشک است، به درجه اول و شوینده است، و غذا کم از گندم دهد، و بادناک باشد و نان جوین از معده و روده‌ها زودتر برون شود، و بدین سبب طبع را نرم کند و پِست جو[21] نفخ کمتر کند، و طبع را خشک کند و غذا اندکی دهد و پوست جو را با شکر باید خورد و جو را کشک باید کرد تا نفخ کمتر کند، و نان او پیوسته خوردن تن مردم را سرد کند، و دفع مضرت او با سفید باها با توابل (آنچه که در غذا ریزند برای معطر کردن غذا مثل زیره، هل، فلفل ...) و چرب و به انگبین و پانید باید کرد، و کشکاب که از جو پاکیزه پزند
ص: 396
نیک شوینده باشد، و اگر اندکی اندر افکنند گوارنده باشد، و بر یک سکره (ظرفی مسی یا سفالی یا پباله‌ای که در آن غذا خورند) کشک و جو پانزده سکره پر آب بر باید کردن و پخته تا به سه سکره باز آید.
باقلی تَر سرد و بادناک باشد و خشک آن سرد و خشک باشد، و هر دو بخار به سر بر دهند و سر را سنگی کنند و قوت معده را زیان دارد و خواب‌های بد نماید، و تر را چون به پزند، باد او کمتر شود. و بهتر آن باشد که پوست باز کنند و به سرکه به پزند و با روغن و سعتر و زیره خورند. و اگر خام خورند هم با آب باقلی و سعتر و زیره باید خورند، و دهان به سرکه بباید شست و آب باقلی سینه را نرم کند و شوینده است، و نان باقلی بد باشد و بادناک. و همه مضرت‌های باقلی در وی باشد، کسی را که از باد رنج باشد و پس او کمونی و فلافلی خورد و او را با اسفیدباها چرب باید خورد. و کسی را که از بخار رنج باشد و از پس او چند نواله نان با سرکه بباید خورد، یا انار ترش و شیرین.
نخود گرم و تر است به یک درجه و مزه او آمیخته‌ای است از شوری و شیرینی و به قوت شیرینی طبع را نرم کند و به قوت شوری ادرار تولد کند، و غذای او بیش از غذای باقلی باشد و آلتهای بول را زیان دارد، بدین سبب او را با روغن بسیار باید خورد، و نمک اندکی باید کرد، از بهر آنکه تا باد کمتر باشد (کمتر تولد کند) او را با شبت و زیره پزند و اگر کسی شبت نخواهد، با پودنه پزند، و اندر آب او ترید کنند و با روغن و آبکامه و سعتر و زیره خورند و نخود سیاه داروست و سرخ گرم‌تر از سپید است.
گاورس و ارزن سرد است به یک درجه، و خشک است به درجه سوم، دیر گوارد و طبع را خشک کند و ادرار کند، پوست به کنند و با شیر تازه بخورند و روغن بادام خورند.
عدس اندر گرمی و سردی معتدل است، و اندر خشکی به درجه درم است، بادناک است و سودا فزاید، و بول را اندک کند و خون حیض باز دارد، بدین سبب از وی بیماریهای سودایی تولد کند و خون غلیظ تولد کند و معده را بد باشد و چشم را تاریک کند و قوت باه را ببرد. و اگر با پوست پزند و آب او بخورند طبع را نرم کند. ابن ماسویه گوید، اندر پوست عدس تیزی است، بدان سبب به گرمی نسبت کنند وی را و اگر پوست کنده پزند و
ص: 397
آب او به ریزند، چنانکه اندر باب بیستم، اندر نوع نخستین ازین گفتار یاد کرده آمده است، طبع را باز دارد و اگر نه از بهر این کار خورند، وی را با پودنه و سداب و اندکی فلفل باید خورد و اگر نفخ آرد لختی کمونی بباید خورد.
لوبیا، گرم و تر است، به درجه اول، از وی خونی غلیظ خیزد و بادناک است دیر گوارد، معده را زیان دارد و ادرار کند اندکی و سر را سنگی (سنگین) کند، و خواب‌های بد نماید و لوبیای سرخ گرم وتر است، و ادرار بیش کند و بهتر از سپید باشد. او را با سداب و سرکه و خردل باید پخت و لوبیایتر را به پزند، پس پوست باز کنند و با زیت و آبکامه خورند، یا با سرکه و خردل و با سداب.
ماش، سرد و خشک است، به درجه اول و احوال او به احوال باقلی نزدیک است و غذا کمتر از باقلی دهد و باد کمتر از وی تولد کند و دیرتر از وی گوارد، مرطوب وی را با زیره و کرویا (زیره رومی، شاه‌زیره) خورد و محرور با روغن بادام و گشنیز خشک یا تر و پوست کنده باید خورد تا باد کمتر کند. و اگر پوست کنده را نخست بریان کنند پس به پزند و آب او بریزند طبع خشک کند.
کرنج (شاهدانه، شوینز)، گرم است به درجه اول و خشک است به درجه دوم و غذا کمتر از گندم و بیش از دیگر حبوب دهد و دیرتر از گندم گوارد و طبع را خشک کند، وی را بشیر تازه پزند و با روغن بادام و شکر خورند، یا به گوشت تازه فربه بزند و اگر به سبوس آب پزند هم نیک باشد و با مسکه و روغن گاو خورند تا غذا بیشتر دهد و نان کرنج اندر غذا دادن نزدیک است به نان گندم و لکن دیرتر گوارد و از معاء دیر بیرون شود، او را با نمک و چیزهای شور خورند و چیزهای چرب باید خورد و با هیچ ترشی نشاید خورد.
کُنجد، گرم است و تر به درجه اول و دیر گوار است، معده را بپالاید و ضعیف کند و از وی خلطی غلیظ و لزج تولد کند، و بوی دهان ناخوش کند و تن را غذای بسیار و چرب دهد، و با پوست دیر گوارتر باشد و غذا بیش دهد و بریان کرده و شور کرده کم زیان‌تر باشد و خام را با انگبین باید خورد، یا از پس او آبکامه بباید خورد.
شهدانه، تخم قنب (معرب کنف یا کنب) است، گرم و خشک است به درجه دوم و
ص: 398
خشکی فزون است او را از گرمی، درد سر آرد و دیر گوارد و معده را زیان دارد و روغن او به گوش اندر چکانند، درد گوش را سود دارد و بریان کرده معده را زیان کمتر دارد و دفع مضرت او به سکنگبین کنند، عصاره او در بینی چکانند، بادها را تحلیل کند.
تخم خشخاش، سرد است به درجه اول و خشک است به نزدیک درجه دوم، و آنچه سیاه باشد سرد است تا به درجه چهارم و شیره او افیون است، اما سپید خواب آرد و دیر گوارد و پوست را اندر آب به پزند و بر سر ریزند بخواباند.
شراب او معروف است، خداوند نزله را سود دارد، و اگر با انگبین خورند منی زیادت کند.
تخم کتان، گرم است به درجه اول و اندر تری و خشکی معتدل است، بدگوار است و معده را زیان دارد و غذا اندکی دهد و لکن منی را زیادت کند. و بریان کرده طبع را خشک کند و دفع مضرت او نزدیک باشد به دفع مضرت کنجد و آرده او را به انگبین (عسل) خورند، سلفه را که از رطوبت باشد سود دارد و سینه را پاک کند و اگر کسی را ناخن‌ها سپید شود، آن را با سیر بکوبند و با انگبین بسرشند و ضماد کنند، به رنگ خویش باز آرد و این منفعت او راست خاصه.

باب دوم از جزو دوم از گفتار سوم: اندر طبع و مزاج و منفعت و مضرت گوشت‌ها و باز داشتن مضرّت‌های آن و به صلاح آوردن آنچه به صلاح باید آوردن از آن‌


بر جمله بباید دانست (ص 131) که گوشت طعامی قوی است، و از وی خونی قوی و درست خیزد. و پیوسته گوشت خوردن جز مردم قوی و تن درست را و جز کسانی را که حرکت و ریاضت بسیار و کارهای با رنج کنند نشاید، از بهر آنکه تن مردم از وی غذا بسیار یابد و کسی را که ریاضت کمتر کند نشاید، از بهر آنکه بیماریهای امتلایی از آن تولد کند، و حال گوشت هر جانوری و حال جانوران هر موضعی، چون دشتی و کوهی و اهلی و وحشی به گردد. و حال گوشت هر اندامی، همچنین دگر باشد. و گوشت جانوران کوهی
ص: 399
خشک‌تر از گوشت جانوران دشتی باشد و گوشت جانوران جوان، تری پیش از آن دهد که گوشت جانوران روزگار یافته، خاصه آنچه به زادن نزدیک باشد، تری بیش دهد، چون بره و بزغاله و مرغ و جوجه و گوساله و هر گوشتی که تری بیش دارد غذا بیش دهد و فضول او نیز بیش باشد و سرخی غذا بیش دهد و دیرتر و از معده فرود آید، و سپیدی کمتر غذا دهد و زودتر از معده فرود آید. (بیان تفاوت آن چیزی است که امروزه گوشت قرمز و گوشت سفید نامیده میشود)، و گوشت مجزع که سرخی و سپیدی به هم باشد اندر این باب معتدل باشد و سرخی خاصه میان عضله سبک‌تر باشد و بیعیب تر و هر گوشتی که به استخوان نزدیک تر باشد خوش‌تر و گوارنده‌تر و کم فضول‌تر باشد. و هر اندامی که حرکت او بیشتر باشد و پیه و گوشت او کمتر باشد غذا کمتر دهد چون ماهیچه.
گوشت گوسفند، گوشت او غذای تمام دهد و تن مردم را گرم دارد. از بهر آنکه از وی خون قوی بخیزد و خداوند آن مزاج معتدل را شاید، و اندر شهرهای سرد و فصل سرما موافق تر باشد و اصلاح او از بهر مرد گرمی دار به سرکه و غوره و سماق و آلو و زرشک و اناردانه و دوغ و کشک جو باید کرد، خاصه اندر شهرهای گرم فصل تابستان. و مردم گوشت خواره را ریاضت بکار باید داشت، و اندر جزو نخستین از این گفتار اندر باب نهم یاد کرده آمده است با این بباید خواند.
گوشت بز، بس ستوده نیست، و بز گشنن (تَکِه یا نر بز)، سخت بد باشد. و هر گاه که مصروع جگر و بز گشنن بخورد بیفتد و هر که گوشت بز بسیار خورد، بیم باشد که صرع تولد کند. در جمله گوشت بز غذا کمتر دهد از گوشت گوسفند و حرارت او کمتر باشد و بز فربه باید جوان و پخته خداوند ران مزاج گرم را و اندر شهرهای گرم بد نباشد، اگر فربه و جوان باشد و پخته و بزغاله بهتر باشد، خاصه که او را به ترشی بزند، خاصه اندر تابستان و مردم سرد مزاج را موافق نباشد و بادها تولد کند و طبع خشک کند و تن را لاغر کند، و اصلاح او به نخود و پیاز و شلغم و گزر گنند و اسفیدباها کنند، و شراب رنگین شیرین مزه و حلوا و پانید و محرور بر گوشت گوسفند شراب رقیق و سپید خورد و میوه و انار و آبی و آنچه بدین ماند.
ص: 400
گوشت گاو، از او غذا تمام خیزد و کسی را که به گوارد و خونی غلیظ و سودایی تولد کند، نشاید مگر کسانی را که کارهای سخت کنند و بارنج. و اگر کسی دیگر که چنین کار نه تواند کرد، پیوسته گوشت گاو خورد، وی را علت سپرز و سرطان و دوالی (گشاد شدن وریدها) و بیماریها که از خون سودایی باشد پدید آید، و دفع مضرت او به اسهال سودا باشد و به تدبیرها که مردم سودایی را موافق باشد، و گاو سرخ بهتر و جوان باید، و گوساله سخت نیک باشد، و آن را بدوانند و مانده کنند و پیش از کشتن به چند روز آب زیادت دهند و اندام‌های پیشین او به سرکه به پزند و ابزارها (ادویه‌جات، دیگ ابزار) اندر کنند. و اگر گوشت گاو را نخست اندر تنوری، بر زبر دیگی که اندر وی آب همی‌جوشانند، بیاویزند یک ساعت، و اندر آن آب نخود و شبت و نمک و بوره افکننده باشد و سر تنور گرفته تا به بخار آن آب پز شود و لطیف گردد، پس با آنچه خواهند به پزند اصلاح او باشد. و همه گوشت‌های سخت را همچنین باید کرد و سکبای گوشت گاو که از چربو به پالایند، مردم محرور را سود دارد، خاصه اگر سرد کرده با خیار بخورند و بیاشامند. و خداوند یرقان را هم سود دارد، و مردم مرطوب آن را با سیر و سداب و انگدان و مانند آن خورند و از پس او شراب قوی خورند.
گوشت اشتر، گرم باشد و غلیظ، خون را گرم کند، کسانی را که بیماریهای سرد باشد.
چون درد پشت و درد سرین و عرق النساء موافق باشد. و اندر آخر تب‌های ربع (تب چهارم، تبی که روز اول و چهارم بگیرد و دروه فاصله میان آن دو تب باشد.) هم موافق باشد و آن را با نخود و شبت و ابزارها به پزند و با خردل خورند و مردم محرور را به سرکه و آبکامه و سرکه کبر و سرکه اشترغاز (خارشتر) خورند و اشتر جوان باید و اعرابی و سرخ موی و چرائی و فربه، و اشتر علفی و بختی نیک نباشد. و او را همچنان که گوشت گاو را گفته آمد، ساعتی بر زبر آب جوشان بیاویزند لطیف شود.
گوشت آهو، از صیدها آهو بهتر است و گوشت او خوش تر و زود گوارتر و سبک‌تر است و به قیاس با گوشت گوسفند و بز، گوشت آهو خشک است. مر طوبان را شاید و مردم لاغر و خشک مزاج را بدان مداومت نشاید کرد که خشکی و لاغری فزاید. اصلاح
ص: 401
او آن است که به روغن بادام یا شیر پخت تازه بریان کنند و گشنیز خشک پر کنند، و کسی را که از سردی و از بادها رنج باشد، آن را به روغن گوز (جوز) بریان باید کرد، یا به روغن زیت و به شوربا (پخته) بهتر از بریان کردن باشد، بریان کرده طبع را خشک کند، قولنجی را بشاید خورد و به سرکه نشاید پخت از بهر آنکه هر چه به سرکه بزند غذا کمتر دهد.
گوشت خرگوش، گوشت او بد است و سودایی است، از وی خون سودایی خیزد، اصلاح او همچون اصلاح گوشت آهو است و پختن به آب و نمک و روغن بسیار تا مهرا (سرخ کرده، جوشیده) شود، سره باشد. و اگر بر زبر آب جوشیده بیاویزند چنانکه گوشت گاو را گفته آمد، نیک باشد. و اگر در تنور به بخار آب بریان کنند هم نیک باشد و خشک نه شود. و مغز خرگوش اگر با پلپل (فلفل) و خردل خورند لرزیدن اندام‌ها را سود دارد.
گوشت خرگور، گرم باشد و غلیظ و خون را گرم کند. و شوربای او که به نخود و شبت پخته باشند و دارچینی و زنجبیل اندر وی کرده، کسی را که از بادها رنج باشد و درد مفاصل باشد سود دارد و همچنین اگر به آب به پزند و به روغن زیت یا به روغن گوز (جوز) بریان کنند سود دارد. و مردم گرمی دار را زیان آرد و کسی را که خوردن او بسیار اتفاق افتد باید که از پس او غذاهای سرد وتر بکار دارد، و اگر از خوردن او اندر معده گرانی پدید آید و طبع به دشخواری اجابت کند، گوارش‌های مسهل بکار باید داشت چون تمری (نام گیاهی است شبیه گل ابریشم که از پوست خشک شده آن در پختن غذا استفاده میشود.) و شهریارن (نام معجون‌های گوارشی) و حب الافاویه (معجون‌های گوارشی) و معجون الافاویه (معجون گوارشی) و جمله اندر علاج قولنج یاد کرده شود.
گوشت اسب، این گوشت گرم باشد و غلیظ، خون را گرم کند، و از وی خون سودایی خیزد. مردمان لطیف طبع را نشاید، و اصلاح آوردن او همچون اصلاح گوشت غلیظ باشد چون گوشت گاو و اشتر.
گوشت گاو کوهی، گوشت او غلیظ باشد و از وی خلطی بد تولد کند، و آنچه اندر تابستان صید کرده باشند و مدتی بر نیامده باشد از صید او، نشاید خورد. و باشد که
ص: 402
خوردن او مردم را به کشد و اصلاح او آن است که بپزند چندانکه مهرا شود و با روغن بسیار پزند و اگر کسی بریان کرده خواهد او را اندر تنور به بخار آب بریان کنند. و اگر قلیه خواهند نخست به آب به پزند، پس به روغن شیر پخت تاز بریان کنند.
گوشت بز کوهی و میش کوهی گوشت بز کوهی و میش کوهی، بدو نزدیک تر باشد.
گوشت بط و مرغابی، گوشت او غلیظ باشد و بسیار فضول، و زهومت ناک باشد و هر چه ماوی اندر آب پاکیزه تر دارد، بهتر باشد، اصلاح او آن است که او را به سرکه پزند و به سداب و کرفس و پودنه خوش کنند و اگر با اسفیدبا پزند نخست او را اندر آب لختی به جوشند و آن آب به ریزند، یک بار یا دو بار، تا زهوت او برود، پس به پزند چنانکه خواهند، با نخود و شبت و گندنا و دارچینی و اگر بریان کنند به بخار آب بریان کنند. و اگر یک ساعت بر بخار آب بیامیزند، پس به بخار آبی دیگر بریان کنند (ص 132) بهتر باشد، و گوزاب (غذا و یا خورش یا چاشنی و شیره انگور) او و جگر و پیه از گوشت او باشد، و پیه او سخت لطیف باشد، و گوشت بال او نیک باشد.
کلنک، (درنا (نام مرغی است)) گوشت کلنک همچون گوشت بط باشد، غلیظ لکن کم فضول‌تر باشد، و پختن او همچون پختن بط باشد یا به سرکه و سداب و کرفس، یا به اسفیدابا.
گوشت کبوتر بچه، گرم باشد، خون را گرم کند و مردم گرمیدار را نشاید، لکن از معده و روده زودتر از مرغ خانگی بیرون آید و شور بای او که به نخود و شبت پخته باشند، طبع را نرم کند و مردم قولنجی و سردی دار را و درد پشت کهن را سود دارد. و گرده را قوت کند و فربه کند و باه را زیادت کند و دماغ را زیان دارد و چشم را، خاصه که بریان کرده باشند.
اگر شرینی از پس خورده شود که بخار از دماغ باز دارد سره باشد و مردم گرمی دار او را به سرکه یا به آب غوره یا به سماق باید خورد.
گوشت کبوتر (بچه) و فاخته و کبوتر دشتی و مرغ آبی: گوشت کبوتر فاخته و کبوتر دشتی و مرغ آبی که از جنس اوست. گرم خشک باشند، و گوشت ایشان سخت گرم باشد، و از روده‌ها دیر بیرون آید. گوشت این مرغان اندر زمستان موافق‌تر باشد. اصلاح ایشان
ص: 403
همچون اصلاح کبوتر بچه باشد، یا پختن به شوربا و نخود و شبت و گندنا و روغن بسیار. از بهر مردمان سردی دار و از بهر مردمان گرمی دار، سرکه و کرفس و کسنه مصوص باید کرد.
گوشت جرز: گوشت جرز (هوبره) که به تازی الحباری گویند، گرم و خشک باشد بغایت، مردمان سردی درا را شوربای او با روغن گوز (جوز) یا روغن زیت و دارچینی و خولنجان (خسرو دارو نام گیاهی است که هم به عنوان دارو هم به سبب مزه تیزه و عطر خاص آن در آشپزی بکار برده میشود) سود دارد و بادها را به شکند.
گوشت گنجشک دشتی و کوهی و خانگی: گوشت گنجشک دشتی و کوهی و خانگی همه خشک باشد و غذا اندکی دهد و تن را گرم کند و باه را زیادت، کند خاصه مغز ایشان و بچه ایشان و خاصه که از گوشت ایشان و زرده خایه مرغ نیم برشت خایگینه (خاگینه) کنند، به روغن زیت. و شور بای ایشان، مردمان سردی دار را سود دارد و طبع نرم کند و گوشت ایشان طبع خشک کند و از جمله گنجشکان دشتی مرغکی است او را چکاوک گویند و به تازی قنبره گویند، گوشت او طبع را خشک‌تر از دیگر گوشت گنجشکان کند و شوربای او طبع را نرم‌تر از شوربای دیگر گنجشکان کند و ازین گنجشکان هر چه فربه تر باشد، غذای او بتن بیشتر رسد و گنجشکان را که مردم خوردن، آن عادت ندارند و آزموده نباشند نشاید خورد، از بهر آنکه بعضی گنجشکان دشتی و کوهی کرم‌ها و جانوران بد و زهرناک خورند و گوشت ایشان زهومت و ناخوش آید و سخت زیان کار باشد.
گوشت مرغانی: گوشت مرغانی که به تازی آن را السودانیات گویند، این نوع مرغان را به شهر من ساری (سارک، ساروک، سارچه سار) گویند، گوشت ایشان بد باشد، از بهر آنکه ملخ و دیگر حشرات بسیار خورند، و آنچه فربه باشد (متن نباشد) غذا باشد دهد و اصلاح آن به روغن بسیار باشد.
گوشت تیهو و دراج و کبک و تذرو: گوشت تیهو و دراج و کبک و تذرو، همه نیک باشد، و اندر فصل خریف فربه تر و نازک‌تر باشد و بهترین همه و سبک ترین تیهو است، و از همه غذای نیک خیزد، لکن مردم تندرست را اعتماد همه برین گوشت‌ها نشاید کرد و مردم محرور، این همه، به سرکه پخته یا مصوص (با چاشنی سرکه و مواد خوش بو در شکم
ص: 404
گذاشته (به اصطلاح کمر گرفته)) کرده باید خورد، و مردم مرطوب به روغن زیت بریان کرده خورد، یا به آبکامه پخته، و کسانی را که تری بسیار باشد به کردنا کرده موافق تر باشد، و نیک بریان کرده و قولنجی شور ناکرده خورد با روغن بادام و از پس او چیزی شیرین خورد.
گوشت قطا: گوشت قطا (قطاة پرنده ایست کوچک به اندازه کبوتر که در فارسی آن را اسفرود یا سنگ خواره گویند)، این مرغ دو نوع است: یکی نوع بزرگ است و دیگر خردتر، گوشت هر دو سخت بد باشد و سخت گرم نباشد، از وی سودا تولد کند و به سبب خشکی، استسقاء را سود دارد، و اصلاح او همچون اصلاح گوشت کبوتر دشتی و فاخته باشد.
گوشت سمانه: گوشت سمانه (بلدرچین)، از بسیار خوردن گوشت سمانه بیم باشد که تشنج و تمدد پدید آید، از بهر دو چیز: یکی آنکه سمانه خربق خورد و دیگر در آنکه در او قوتی است که تمدد آرد و بدان ماند که خربق (گیاهی سیاه و سفید (به گیلانی پلاخم گویند) خوردن از بهر مانندگی گوهر اوست بدان.
گوشت مرغ خانگی: گوشت مرغ خانگی، تن مردم را غذا نیک دهد و فربه کند و تری معتدل فزاید و هر چه فربه کرده باشند تری فربهی بیش کند و مزاج‌های معتدل را سازنده باشد و رنگ روی او را نیکو کند، از بهر آنکه از وی خونی پاکیزه و لطیف خیزد و آب پشت زیادت کند خاصه مغز او که مغز مردم را غذا دهد تا بدانجا که عقل را بیفزاید و مردم سردی دار را پیوسته نشاید خورد، و همه اعتماد بر آن نشاید کرد که بسیار باشد که قولنج آرد. خاصه اگر به ترشی خورند چون ناردانک و غوره، و از بهر این گفته‌اند که مرغ خانگی، به دوغ و جغرات نشاید پخت و شوربای او طبع را نرم کند، خاصه که فربه باشد و با روغن بادام خورند و به نخود و شبت پزند و نمک تمام اندر کنند. شوربای خروس پیر قولنج را بگشاید، و گوشت خروس که هنوز در بانک نیامده باشد و گوشت ماکیان که هنوز خایه نه کرده باشند، لطیف باشد، دماغ را زیادت کند و آواز صافی کند و منی بیفزاید.
گوشت ماکیان جوزه (جوجه) حرارت معده را ساکن کند به خاصیت.
ص: 405
خایه مرغ خانگی و خایه تذرو و درّاج: خایه مرغ خانگی و خایه تذرو و دراج-/ به یکدیگر نزدیک است و خایه بط و مرغ آبی گران و زهومت نانک باشد و خایه گنجشک خانگی اگر از وی عجه (خاگینه)، سازند با پیاز و روغن گاو باه را زیادت کند و خایه دیگر مرغان (متن مرغ)، مردمان شهرها را عادت نیست خوردن، اما از سپیدی خایه مرغ خونی لزج خیزد و از زردی خونی نیک خیزد و غذا بسیار دهد و نیم برشت زودتر غذا گردد و از معده فرو رود و تمام بسته شده گران‌تر باشد و دیر گوارد و غذا بیشتر دهد، و سپیده را با آبکامه باید خورد و نمک، و با سرکه نباید خورد که از سرکه سخت‌تر گردد و زردی را با سرکه باید خورد که سرکه او را (متن دل) خشک کند.
گوشت قدید: گوشت قدید (خشک کرده)، و نمکسود-/ اما نمکسود گرم و خشک باشد، به سبب نمک و دیر گوارد و قدید به سبب توابل (جمع تابل، بمعنی ادویه و سبزی که در گوشت کنند)، که بروی کرده باشند گرم‌تر باشد و نارسو (به معنی تفت داده و برشته) گرم نباشد و به خشکی نمکسود نباشد و قدیدی که توابل او گشنیز خشک کرده باشند گرم نباشد. و اگر نخست گوشت تازه را یک شب به سرکه اندر نهند، پس دیگر روز توابل بر کنند، بدان گرمی نباشد و زودتر گوارد. و غذای این گوشت‌ها به قیاس با گوشت تازه اندکی باشد و قولنجی را زیان دارد و بسیار خوردن این گوشت‌ها گر و خارش آرد و خون را سودایی کند، خاصه که اگر گوشتی باشد که از وی سودا خیزد و کسی را که استسقاء زقی (یکی از سه نوع استسقاء زقی، لحمی، طبلی) باشد سود دارد از بهر آنکه تن را خشکی آرد، خاصه که اگر سخت شور باشد چنانکه تشنگی آرد و خاصه اگر توابل کرده باشند که ادرار کند و اگر قدید را نخست اندر سرکه تر کنند یک شبانه روز، پس به پزند و با سرکه خورند تشنگی نیارد و خشکی بر جای باشد و اصلاح قدید آن است که او را اندر آب نهند، مدت یک شبانه روز و به چیزهای نرم پزند چون اسفناج و چغندر و مانند آن و پیه تازه با وی به پزند یا روغن بادام یا روغن کنجد یا مسکه یا روغن گاو، تا مضرت خشکی برود و از پس او شراب شیرین خورند. و اندکی قدید با کعک (نان خشکه، خشکار) (کاک) یا آبکامه گرسنگی مستان را باطل کند و لکن اندکی باید خورد. و لکن از خوردن قدید تشنگی
ص: 406
خیزد، سکنگبین آن را به نشاید و اگر حلق و دهان از وی خشک میشود و حرارتی نفزوده باشد جلاب آن خشکی باطل کند و اسفیدبای چرب و روغن بادام و مغز خیار همچنین خشکی قدید را با طل کند.
سر بریان: سر بریان، سر گوسفند تری و غذا بیش از سر بز دهد و سر آهو از هر دو سبک‌تر و خشک‌تر باشد. در جمله سر، غذای قوی است، تن را گرم کند و کسانی را که به گوارد قوتی نیک دهد و باه را زیادت کند و قولنجی را و کسانی را که طعام نیک نگوارد، نشاید خورد. و بهترین سرها سر بزغاله و سر بره است و گوشت رخسار و بناگوش از بهر آن را که آن را حرکت بسیار تر باشد، سبک‌تر باشد و غذا بیشتر دهد و چشم (ص 133) چرب‌تر باشد و زودتر فرود رود، و گوشت زبان هم سبک باشد و مغزش سرد باشد و معده را بپالاید و او را با سعتر و خردل و آبکامه و انگدان و نمک باید خورد و چشم را با نمک بسیار تر باید خورد و پوست و غضروف و لب غلیظ باشد نشاید خورد و قولنج از آن تولد کند. و سر بریان بر سیری نشاید خورد و جز بر گرسنگی راستینی نشاید و اندر روزگار گرم نشاید خوردن و هر گاه که نه بر گرسنگی خورند یا بسیار خورند پس از یک ساعت گرانی کند و تنگی نفس آرد و مردم را بی قرار کند و باشد که او را دانه‌ای چند انگور که بمکند و پوست بیندازند، بپزد و تا سه ساعت نگذرد از پس او آب نشاید خودر و خاصه آب سخت سرد و اگر چاره نباشد، اندک اندک و جرعه جرعه باید خورد. و شراب خوردن از پس او ممتلی کند تن را و اگر سر بخورند و ساعتی بر آید و به خسبند و خویشتن بپوشند صواب باشد و چون بیدار شوند لختی ریاضت کنند و آب بر قدر حاجت خورند و بروند، اگر پس از نه ساعت طبع اجابت کند نشان آن است که تمام بگواریده و از رنج آن ایمن باشد. اگر خواهد که شراب خورد روا باشد و اگر از پس نه ساعت طبع اجابت نکند، بنگرد اگر شهوت طعام همی‌باشد، لختی آبکامه با نان بخورد و شرابی چند بخورد و اگر شهوت طعام نباشد، مقداری شکر با پانید بخورد و آب به قدر حاجت بخورد تا طبع اجابت کند، پس اگر اجابت نکند مقدار یک اوقیه (او اوزان معادل هفت مثقال و نیم)، آبکامه بخورند یا مقداری سفرجلی (به یا بهی) مسهل و لکن اگر خواهد شیافی از
ص: 407
بوره و پانید و شحم حنظل نهد از قولنج که از وی تولد کند به رهد.
پایچه: پایچه (باچه)-/ غذای اندک دهد و خونی لزج تولد کند و کسی را که استخوانی شکسته باشد و بسته باشند سود دارد، و تشنگی را سود دارد و اسهال خون را ور یش روده‌ها را سود دارد و بسیار خوردن از آن بیم باشد که قولنج کند هر گاه که او را به سرکه و انگدان به پزند، اصلاح او باشد، و از مضرت قولنج ایمن شود.
شکنبه و روده: شکنبه و روده، دیر گوارد و زهومت ناک باشد و غذای او به قیاس با غذای گوشت اندک باشد و اصلاح او به کرفس و سداب و پودنه باشد و به کرویا و زیره و انجدان (انگدان)، و بسیار خوردن آن بلغم فزاید و از روده‌ها دیر بیرون آید و از پس او گوارش‌های مسهل باید خورد، و اگر اسفیدبا پزند، شکنبه و گوسفند و بره جوان باید و روده با اسفیدبا نیک نیاید، و اگر اسفیدبای او را به پیاز و گندنا و نخود و شبت و دارچینی و فلفل خوش کند و به روغن گوز (جوز) تا به صلاح آید، و نقانق که از روده‌ها سازند، اصلاح او هم بدار چینی و فلفل و پیاز و کندنا باشد.
جگر: جگر، از وی خلطی غلیظ خیزد، و لکن خلطی بد نباشد، و جگر بره و بزغاله به باشد، و جگر بط و جگر مرغ اهلی، از همه جگرهای جانوران به باشد و جگر بز، خاصه جگر بز گشنن، هر گاه که مصروغ بخورد بیوفتد و لکن شب کوری را ببرد و جگر گرگ کسی را که درد جگر باشد سود دارد، و جگر بره از جهت محروران به سرکه و گشنیز و کسنه (کسنی، کاسنی) و کرفس قلیه کنند.
سپرز: سپرز، غذای بد سودایی دهد.
گُرده: گُرده، دیر گوارد و زهومت ناک باشد از بهر آنکه گذر بول بر وی است، اصلاح او به دارچینی و پلپل باشد.
دل: دل، گوشتی سخت و بدگوار باشد و غذای او نیک نباشد، ناخورده به. (نه خوردنش بهتر است)، اصلاح او به پیه و آبکامه و روغن زیت باشد.
شش: شش، غذای اندک دهد و دیر گوارد، اصلاح او آن است، که او را اندر سر که و کرویا نهند دو سه ساعت، پس بریان کنند و شش بره و بز غاله باید، و دیگر بکار نیاید.
ص: 408
پیه و مغز: پیه و مغز، بسیار فضول باشد، و بسیار خوردن پیه بلغم فزاید، و پیه بط گرم‌تر از پیه دیگر جانوران باشد، و تری او کمتر باشد، و لطیف باشد و پیه خروس به درجه میان است، از پیه بط و پیه مرغ خانگی. و پیه اشتر گرم باشد و کوهان او تشنج را سود دارد. و پیه گاوتری بسیار دارد و پیه بز قابض‌تر است، سوزش روده‌ها را و ریش رودها را سود دارد. و پیه مرغ دشتی سوختن زبان را سود دارد، و پیه جانور پیر تری کمتر دهد.
پیه: پیه، در جمله گرم کننده است و نرم است و پزاننده، و هر که پیه بسیار خورد، وی را قی و اسهال بلغم به وقت خویش می‌باید کرد و اصلاح آن نمک باشد و ابزارها چون زیره و کرویا و انگدان و دارچینی و پلپل (فلفل). و مغز همه جانوران گشن خشک باشد، و مغز اطراف چرب‌تر باشد، و مغز استخوان کم فضول‌تر از مغز سر باشد و غذای این، بهتر و بیشتر باشد و قوت تن و قوت باه بیفزاید و رنگ پوست را تازه کند و بهترین مغزها مغز گاو کوهی است، پس مغز گاو اهلی، پس مغز بز، پس مغز گوسفند و مغز مرغان لطیف‌تر باشد.
پستان و خایه و چهار پایان: پستان و خایه چهار پایان، غذایی که از خایه همه جانوران باشد، کمتر از غذای پستان باشد و غذای پستان بهتر از غذای خایه باشد، اگر چه هیچ دو نیک نباشد، و هر دو بد گوار باشد، و پستان تری فزاید و خایه جانوران جوان بهتر باشد و اگر کسی آن را به گوارد، غذا بسیار دهد و خایه خروس فربه نیک باشد و باه را سود دارد.
پوست بره و بزغاله: پوست بره و بزغاله به سبب تری که هنوز اندر وی باشد، غذای اندک دهد و لزج، و حال او همچون حال پایچه باشد و پوست زندرونین از سنگدان مرغ خشک کند و بساید و به شراب بخورد، درد معده را سود دارد.
گوشت ماهی: گوشت ماهی، هر ماهی که کوچک باشد و گوشت او نازک باشد و لزج نباشد و سخت فربه نباشد و رنگ او زرد و سیاه نباشد، و مأوای او اندر آب پاکیزه باشد، یا بر سنگریزه، گوشت او لطیف‌تر و زود گوارتر و خوش‌تر باشد، از بهر آنکه سخت فربه نباشد و سبب آنکه سخت فربه نباشد و زود گنده و تباه نه شود آن است که پلیدیها که اندر پایان جوی باشد که از شهری بیرون آید، کمتر یابد، بدین سبب پاکیزه و خوش طعم و خوش بوی باشد و هر چه بزرگ باشد غذا بیش دهد، و لکن خلطی غلیظ تولد کند. و هر
ص: 409
ماهی که بوی ناخوش دارد، و سنگی باشد و ماوای وی اندر آب پاکیزه نباشد و رنگ او سیاه باشد و یا زرد، بد باشد خاصه که سخت فربه باشد از بهر آنکه پلیدیها که در پایان جوی باشد، بیشتر یابد بدان سبب فربه شود و ماهی خود مردم گرمی دار را سود دارد و خداوند معده سرد را زیان دارد، اصلاح او آن است که او را به روغن گوز (جوز) یا روغن زیت بریان کنند و پلپل (فلفل) با نمک بیامیزند و بدان خورند، و از پس او زنجبیل پرورده و شراب صرف مقداری اندک، و بر تشنگی صبر کند، چندانکه ممکن گردد و بریان کرده بی روغن بر معده سبک تر از آن باشد که به روغن بریان کنند. و ماهی شور هم خالی نباشد از آنکه از وی بلغم زجاجی تولد کند، لکن بیشتر بلغم شور، تولد کند، و از بلغم شور گر و خارش تولد کند و بسیار خوردن آن مزاج را تباه کند و باشد که به استسقاء کشد از بهر آنکه تشنگی آرد و ادرار نکند و اصلاح او یکی آن است که او را به سرکه اندر نهند، و دوم آنکه او را به روغن بریان کنند، و از پس او پانید با عسل خورند تا وی را زود بیرون آورد و مردم گرمی دار سکنگبین خورد و هر ماهی که او را در میان برف و یخ نگاه دارند تازه به ماند و تباه نه شود و گوشت او نازک شود، و از گوشت‌ها، گوشت دنبال، لطیف‌تر باشد و گوشت پشت مازه از بهر آنکه حرکت‌های ماهی بیشتر بدان باشد، و گوشت که حوالی پرهای او باشد، هم بدین سبب لطیف‌تر باشد؛ و گوشت پهلو و ناف غلیظتر باشد، و سر او بسیار چربو باشد بدین سبب دیر گوارد. و ماهی دریا خوش‌تر و لطیف تر از ماهی رود باشد، و پاکیزه تر باشد، و غذای آن بهتر باشد و زود تر گوارد، از بهر آنکه در میان (ص 134) دریا ریاضت بسیار کند، و آنچه به کنار دریا باشد، هم نیک باشد، خاصه اگر بر ریگ ماوی دارد؛ و آنچه از دریا به رودهای آب خوش بر آید لطیف تر باشد، از بهر آنکه به قوت پیش آب باز آید و ریاضت قوی کند.
ماهی آبه: ماهی آبه، طبع را خوش کند، و گرانی طعام‌های چرب از معده ببرد، لکن از وی اندکی بکار آید و مردم گرمی دار با سرکه باید خورد و سردی دار، با سعتر و روغن گوز (جوز) خورد.
ص: 410

باب سوم از جز و دوم از گفتار سوم: اندر شناختن منفعت و مضرت اباها (آش‌ها) و باز داشتن مضرت آن‌


سکبا (سکوا، آش سرکه، آش بلغور همراه با سرکه)، مردم گرمی دار را سود دارد و مرطوبان را نیز به سبب آنکه رطوبت را تقطیع کند، یعنی ببرد هم سود دارد. و مردم (قولنج) و سودایی را و عصب‌ها را و هر عضوی که از عصب است چون معده و رحم و مثانه را زیان دارد. و خداوند سلفه (سرفه) و ریش روده‌ها را و درد پشت را و زانو و مانند این را زیان دارد. و اگر کسی را اندر روده و مثانه و گرده ریشی باشد، اتفاق افتد که سکبا خورد از پس او حلوایی از شکر و نشاسته و روغن بادام خورد و نخست لختی گل ارمنی (طین ارمنی)، و صمغ عربی خورد، پس این حلوا خورد و از بهر مرطوب اصلاح او آن، است که چاشنی انگبین کند و اندکی انگژد (صمغ انگدان (انجدان، بلغوره) در افکند و به کرویا و گوز (جوز) بویا و قرنفل و سداب و کرفس و پودنه و سیر خوش کند و لختی انجیر اندر پزند و زعفران تمام اندر او کنند و از بهر محرور چاشنی شکر کنند و از تَرِها کاهو و کسنه و کرفس کنند.
اسفیدبا: اسفیدبا، مطلق شوربا است، و غذای نیک است، همه مزاج‌های معتدل را و مردمان تندرست را بسازد و به صلاح حاجت نیاید، مگر مردم محرور بغایت را، خاصه که اندر روزگار گرم خورند و اصلاح او آن است که از پس او آب سرد خورند و مقدار آب غوره یا چیزی ترش که بدان ساکن شود و دیگر اسفیدباها گرم تر باشد از شور با به حکم ابزارها (ادویه) که اندر کرده باشند، چون دارچینی و فلفل و زیره و غیر آن. و مردم صفرایی را و خون افزای را نشاید، و به روزگار سرد موافق تر باشد، و اصلاح او به ترشی باشد و به آب سرد.
دوغ با و جغرات با، غذا بسیار دهد و دیر گوارد و جز کسی را که معده او گرم باشد نشاید و اندر فصل گرما باید خورد، و مردم قولنجی را و کسی را که از بادها رنج باشد، نشاید خورد. اصلاح و او به سداب و پودنه و سیر و روغن زیت باشد و حلوای انگبین یا پانید و شراب صرف قوی و زنجبیل پرورده کمونی و مانند آن، و هر که نشان تری بر وی پدید باشد وی را نشاید خوردن با البته و گوشت هیچ مرغ و گوشت بز به دوغ با نشاید
ص: 411
پخت.
ترف با (آش کشک) و ترینه با-/ هر دو همچون دوغ با باشد و اصلاح او همچنان باید کرد و غذای دوغ با بهتر از غذای ترف باست، و آن روز که این اباها خورند، میوه‌های تر و فقاع و مانند آن نشاید خورد.
زیره با: زیره‌با، به قیاس با اسفیدبا و دوغ با غذا کمتر دهد، از بهر آنکه لطیف است، صفرا به نشاند و رطوبت را ببرد مردم گرمی دار را موافق تر باشد و معده ضعیف را نشاید خورد و از پس او و یا از پیش او چیزی که معده را موافق باشد بکار دارند در خورد حال چون مصطکی و پودنه و زیره، و اگر معده سخت گرم باشد معده را با نار و آبی و سماق قوت دهند.
غوربا: غوربا، مردم گرمی دار را موافق باشد و اندر تابستان بیشتر باید خوردن و کسی را که قولنجی باشد و از باد و از سردی رنج باشد نشاید، و از پس او و از پیش او میوه‌های تر نشاید خورد.
اناربا: اناربا و سماق با و زرشک با همه به یکدیگر نزدیک است خون و صفرا باز نشاند و طبع را خشک کند و اگر مردم سردی درا بخورد اصلاح با سفید باها باشد و بحلوای انگبین و شراب قوی دار معجون کرده و سماق با را و انار با، معده را بهتر از غوره‌با است، طبع را نیز خشک‌تر کند و زرشک با جگر گرم را موافق تر و غوره با، مزاج صفرائی را سازنده تر و خداوند سلفه و درد سینه را از این اباها، هیچ نشاید خورد البته.
تلک: تلک با (غلاف سبز باقلا) و آلو-/ هر دو صفرا را نیک باشد و طبع را نرم کند و بر دیگر مضی‌ها نزدیک باشد و به دیگر ترشیها چون سماق با و غوره با و غیر آن، و خداوند سلفه را از ترشیها این موافق تر باشد خاصه و اسفاناج و مغز بادام اصلاح کنند.
قلیه آبکامه و قلیه سرکه، هر دو غذای نیک است و معتدل است بیشتر مزاج‌ها را و اندر هر فصلی موافق باشد، و از بهر آنکه مردمان مرطوب آن را به سداب و سعتر و پودنه و کرویا (کرویه) اصلاح کنند، و از پس او چیزی موافق خورند، چون حلوا و انگبین و پانید، و معجون گرم زیتی (زبیبی) (مویز، میویز) و کشمشی، هر دو غذای قوی است و از نفخی
ص: 412
خالی نیست و میل به گرمی دارد.
قلیه خشک و مطنجنه-/ هر دو غذای قوی است و مرطوب را موافق تر خاصه که دارچینی و زیره بر کنند و محرور را اصلاح او به سرکه و آب غوره کند و از نفخی خالی نیست و میل به گرمی دارد.
کرنبی (کلم، کلم پیچ)، و قنبیطی (کلم قنبید یا قنبیط)، خایه کرنب را به تازی قنبیط گویند، خونی سودایی تولد کند و کرنب طبع را نرم دارد و شراب خوارگان را بر بسیار خوردن شراب یاری دهد، و خمار شراب را سبک کند و قنبیط تاریکی چشم و گرانی سر فزاید، و خواب‌های شوریده نماید، و هیچ دوپیوسته نشاید خورد و مضرت به سکنگبین و شراب رقیق و صافی باز باید داشت.
لفتی (شلغم، شلجم)، باد کند و غذا بسیار دهد و باه را سود دارد و چشم را روشن کند و سینه را نرم کند و از وی رطوبتی خام تولد کند و قولنجی را زیان دارد، و دفع مضرت او گزر به سفرجلی مسهل و کمونی و پودنه‌ای باید کرد و محرور را به سکنگبین دفع کند، اما گزر و آنچه از وی سازند، گرده و مثانه را سود دارد و قولنجی را به ازلفتی باشد.
عدسی، نفخ کند و سودا فزاید و چشم تاریک کند و دفع مضرت او به سداب و پودنه و عسل و زعفران باشد و به شراب رقیق صافی.
هریسه (حلیم): هر سه (هلیم) قوت بسیار دهد و فربه کند، و قولنجی و کسی را که اندر گرده و مثانه سنگ تولد کرده باشد و اندر جگر سده افتد، زیان دارد اصلاح او آن است که به گوشت گوساله یا به گوشت مرغ سازند و شیر از وی دور دارند و شبت اندر وی بزند تا او را لطیف کند و بوی مزه او خوش تر کند و با سرکه و آبکامه خورند و با پلپل (فلفل) و دارچینی و مسکه بسیار بر کنند و با روغن گاو و مسکه بهتر باشد، مرطوب از پس وی زنجبیل پرورده یا سفرجلی مسهل خورد، و محرور پس از پنج ساعت میبه (شربت به مثلًا با دو شاب انگوری)، ساده خورند، بی پلپل (بی فلفل).
بریانی غذا بسیار دهد و قوت فزاید و دیر گوارد معده‌ی قوی را شاید و سرخی گوشت با سپیدی باید خورد تا زودتر از روده بیرون آید و اگر گوشت را نخست یک شب اندر سرکه
ص: 413
نهند و پس اندر تنور بریان کنند و زودتر گوارد و لطیف‌تر باشد و غذا کمتر دهد. کباب دیر گوارد و اندر معده دیر بماند و خاصیت کباب آن است که اگر آب او بمزند زود غذا گردد و اگر نخست بسرکه اندر نهند پس کباب کنند زودتر گوارد و از پس کباب و بریان زود آب سرد نشاید خورد و اگر بدل آب شراب قوی خورند نیک قوت کند. گِرد ناکرده غلیظتر از بریانی باشد.

باب چهارم از جزو دوم از گفتار سوم: اندر شناختن منفعت و مضرت بوارد (خوردنیهای خنک کننده) و کام‌ها و ریچال‌ها (ریچار، مربا)، و آنچه بدین ماند و دفع مضرت آن.


فسرد و هلام: فسرد و هلام-/ عادت چنان رفته است که آنچه از گوشت بز غاله کنند آن را فسرد گویند، و آنچه از گوشت گوساله کنند هلام گویند، و انگدان درافکنند بدین سبب هلام غلیظتر از فسرد باشد و بدان سردی هم نباشد به سبب انگدان و فسرد کسی را که جگر گرم باشد، موافق باشد و خون را و صفرا را بنشاند و مضرت هر دو همچون مضرت سکبا باشد و دفع مضرت او همچون دفع مضرت.
مصوضی: مصوص (غذایی است که از گوشت کبوتر بچه و یا مرغ در سرکه پخته باشند)، بدین نزیک باشد، مگر آنکه از کبوتر بچه سازند و سداب و سیر اندر کنند و مردم گرمی دار را باید (ص 135) و باید که مصوص از مرغ خانگی یا از تذرو و دراج سازند و به عوض سداب، کسنه و طرخون کند و سیر نکند البته.
کامه کبر: کامه کبر، معده را بد باشد و تشنگی آرد و گرمی فزاید. لکن لختی رطوبت را ببرد و شهوت طعام را به جبناند و فضله طعام را از معده و روده‌ها فرود آرد و کامه‌ها همه شور باشد و همین فعل کند و پیوسته نشاید خورد که خون را تباه کند و خارش آرد، و سرکه لختی آن را به صلاح آرد.
کبر به سرکه: کبر به سرکه، آنچه کهن و نو بود، سپرز را بگدازد و محرور را موافق باشد و سده بگشاید و مرطوب را نیز بد نباشد از بهر آنکه لختی رطوبت را ببرد.
ص: 414
پیاز به سرکه: پیاز به سرکه، آنچه کهن باشد، بخار بر سر نفرستد و شهوت طعام را بجنباند و سرکه او بهتر از او باشد
سیر به سرکه: سیر به سرکه، از ترشیها و اجال‌ها، مردم سرد مزاج را وی موافق تر باشد.
اشترغاز و بیخ انگدان: اشترغاز و بیخ انگدان، از هر دو به سرکه بهتر باشد، از بهر آنکه سرکه او لطیف باشد و جرم او اندر معده بسیار ماند.
پیاز دشتی و زیزی و بیخ انگدان: پیاز دشتی و زیزی، و مرطوب را شاید و باه را نیک باشد و مصروع را سود دارد.
خیار به سرکه: خیار به سرکه، حرارت را و تشنگی مردم گرمی دار را بنشاند، اگر اندر معده دیر مانده باشد از پس قلیه‌ها و اسفیدباها خورند و با طعام‌های غلیظ چون دوغبا و ترف با (آش قره قروت)، و غیر آن نه خورند. شلغم به سرکه، غلیظ باشد، سرکه و خردل آن را لطیف کند و یاراب که به ماوراءالنهر یاربه گویند، همین معنی دارد و هیچ دو بس نیک نباشد و اندکی شهوت را بجنباند.
بادنجان به سرکه: بادنجان به سرکه، صفرا را به شکند و سده را بگشاید و طبع را فرو آورد و معده را قوی کند و لختی تشنگی آرد و سرکه تشنگی او را باطل کند.
زیتون: زیتون، گرانی غذاهای چرب را ببرد و شهوت را بجنباند و سده را بگشاید و طبع را فرو آرد و معده را قوی کند.
آبکامه: آبکامه، که از آرد جو کنند یا از نان جو، گرم و خشک است به درجه دوم، بلغم لزج از فم معده بزداید و شهوت را بجنباند و کسی را که اندر روده‌های او رطوبتی باشد، که از آن کرم‌ها تولد کند، آن را ببّرد و نگذارد که کرم تولد کند و ریش‌های عفن را که اندر احشا باشد بشوید و موافق باشد و لختی تشنگی آرد و اگر او را با سرکه بیامیزند تشنگی نیارد و منفعت او بر جای باشد.
ماهی آبه: ماهی آبه، اندر گرمی و خشکی دون آبکامه است. طبع را نرم کند و معده را و روده‌ها را به زداید، شهوت طعام بجنباند و خداوند درد زانو را سود دارد.
شلماب: شلماب (آب شلغم)، که از نان کنند، اگر شور باشد تشنگی آرد و عادت چنین
ص: 415
رفته است که نمک او بسیار کنند، تا زود تباه نشود و لختی نفخ آرد و اندر فصل گرما حرارت را نیک بنشاند، و محرور را سود دارد و مرطوب را وجع المفاصل و ضعیفی عصب‌ها آرد.
بزماورد: بزماورد، بزم آورد، را به خراسان نواله گویند و قولنجی را، و کسی را که از بادها رنج باشد زیان دارد و در جمله طعامی (سنگی) است، و بهتر آن باشد که از گوشت لطیف سازند. چون گوشت بز غاله و بره و زرده خایه مرغ و سداب و کرفس بسیار کنند و طرخون و کوک نکنند، و با سرکه و آبکامه خورند مزاج‌های معتدل را بدین گونه بهتر باشد. و مردم سرد مزاج را، به راسن، و اشترغاز، و زرده خایه مرغ و سداب و گوشت بره بهتر باشد و به آبکامه، یا به سرکه و اشترغاز خورد، و مردم گرم مزاج را به سینه مرغ مصوص و زرده خایه و کوک و گشنیزتر و اندکی طرخون بهتر باشد و با سرکه خورد.

باب پنجم از جزو دوم از گفتار سوم: اندر شناختن منفعت و مضرت شیر و پنیر و آنچه بدین ماند و دفع مضرت آن‌


شیر: شیر، اندر سردی و تری فزون از معتدل است و گرمی او کمتر از گرمی تن مردم است. و او مرکب است از آب و پنیر و روغن، و آب اندر شیر اشتر و شیر خر بیشتر است، بدین سبب گویند که این هر دو شیر لطیف و شوینده‌تر و زداینده‌تر و اندر شیر گوسفند پنیر بیشتر است و غلیظتر است. و اندر شیر گاو، روغن بیشتر است، و شیر بز اندر این بابها معتدل‌تر است. و آب که اندر شیر است لطیف است و زداینده، و اندر وی هیچ تیزی نیست، و پنیر سرد است و زمینی است، و روغن گرم و تَر است و هوایی است. و قیاس واجب میکند که گوهر لطیف گرم‌تر از گوهر غلیظ باشد. و آب لطیف‌تر از روغن است لکن سبب آنکه گوهر غلیظ چرب تراست واجب شد که حرارت روغن قویتر و پیدا تر باشد.
از بهر چربی ماده حرارت است و با او سازنده است و از بهر این گفته‌اند. که شیر گوسفند سردتر از دیگر شیرها است، به سبب آنکه پنیر او بیشتر است. و شیر گاو گرم تر است و سبب آنکه روغن (آن) بیشتر است، و شیر بز میان این و آن است، از بهر آنکه روغن (او) کمتر از روغن گاو است، و پنیر او کمتر از پنیر گوسفند است. و حال شیرها از چراگاه به
ص: 416
گردد، و اندر فصل‌های سال به گردد. و همه شیرها از پس زادن به چندگاه غلیظ باشد و تولد شیر از خونی است تمام پخته و رسیده. هر گاه که این خون به پستان میرسد، قوت مغیره پستان آن خون را به رنگ و طبع خویش باز آرد، از بهر آنکه گوشت پستان گوشتی است سپید و نرم، و مزاج او میل به سردی دارد. و روفس میگوید که شیر مرطوب را و بلغمانی را از بهر آن زیان دارد که شیر به سردی میل دارد، و حرارت ایشان آن را دگر باره به مزاج خون باز نرساند، چنانکه باید به دو سبب، یکی آنکه حرارت ایشان ضعیف تر باشد و دوم آنکه به مزاج خون باز نرسیده باشد غذا گردد.
گُزیدن شیر، بباید دانست که بهترین شیرها شیر زنان است، از بهر آنکه زداینده تر است و غذا دهنده تر، و همه شیرها، اگر از پستان بتوان مکید سودمتدتر باشد، و گر نه آن ساعت که به دو شند اندر حال بخورند. و از بهر این است که بیماری را که شیر خر باید داد، حاجت آید که خر را نزدیک بالین آرند تا در حال که به دو شند بخورند، از بهر آنکه شیر از تازگی و لطافت که هست (زود) از حال به گردد. و شیر سپید باید و خوش بوی و خوش مزه و به قوام چنانکه قطره از آن بر ناخن به ایستد. و شیری که غلیظ تر باشد. یا رقیق تر باشد، یا ترش مزه یا ناخوش بوی یا زرد، بکار نیاید و هر حیوانی که شیر او بکار دارند تندرست باید که باشد و تمام گوشت، و معتدل اندر فربهی و لاغری لاغر و بسیار پیه نیک نباشد. و تا چهل روز از وقت زادن نگذرد شیر غلیظ باشد. و شیر حیوان جوان تمام رسیده نیک باشد. و از آن حیوان اندک سال تری بیش دارد، و از حیوان پیرتری کمتر دارد، و حیوانی که او را تاختن و ریاضت کمتر باشد شیر او غلیظ باشد و حیوانی که ریاضت بیشتر کند شیر او لطیف باشد و زود گوارد و از بهر این است که روفس میگوید که شیر اسب همچون شیر بز است از بهر آنکه بز ریاضت بیشتر کند و آب کمتر خورد و علف او بیشتر نبات‌های تلخ و خوش‌مزه باشد. و شیر حیوان کوهی نیک باشد و تری کمتری دارد. و شیر حیوان اهلی خاصه که کنجاره و سبوس خورد، گرانتر و غلیظتر باشد. شیر حیوان چرابی[22] خوش‌تر لطیف‌تر باشد، و شیر حیوانی که در مرغزار چرا کند خوش تر باشد و تری بیشتر
ص: 417
کند و طبع را نرم کند و شیر حیوانی که مدت آبستنی او کمتر یا بیشتر از مدت آبستنی مردم باشد با طبع مردم چنان موافق نباشد که شیر حیوانی که مدت آبستنی او با مدت آبستنی مردم راست باشد. و از بهر این گویند که شیر گاو موافق تر است، و شیری که از وی پنیر آب سازند از بهر علاج رقیق‌تر باید. و شیر حیوان را باشد سپید موی ضعیفتر باشد، و شیر حیوان سیاه موی قویتر باشد و دیرتر از حال به گردد. و شیر بهاری تری بیشتر دارد، رقیق‌تر باشد، و شیر تابستانی غلیظ تر و چرب باشد. و شیر اشتر رقیق‌تر از همه شیرها باشد و پنیر (ص 136) و روغن کمتر دارد، و با این همه اندر معده دیر تر به ماند. و شیر خر رقیق باشد و چربی کمتر دارد و زود تر از معده فرو گذرد. و شیر اسب اندر کمی روغن و کمی پنیر همچون شیر اشتر است. و جالینوس گوید، که شیری که بد باشد مصرف او بدان حد است که همه اخلاط تن مردم را تباه کند، و می‌گوید: من دیدم کودکی را که شیر مادر او بد بود، همه تن آن کودک ریش گشت.
خاصیت شیر، بباید دانست که هر که شیر خورد، سه طعام مخالف یکدیگر خورده باشد، از بهر آنکه آب او زود بگذرد و اسهال کند، و پنیر او اندر معده و روده‌ها ماند دیری، و روغن معده را بیالاید.
پس هر گاه که شیر خورده شود قوت آب او، که اسهال کننده است، و قوت پنیر که ضد اوست، هر یک کار خویش کردن گیرد و با یکدیگر باز کوشند و روغن با قوت آب یار شود.
اندر روده‌ها پیچش و باد و قراقر پدید آید. پس کار بدان باز آید که اگر معده پاک باشد و تن ریاضت یافته باشد و جگر گرم و خشک باشد، جگر آب زودتر بخویشتن کشد و باد و قراقر کمتر شود. و قوت آب که اسهال خواست کرد، ادرار کند. و معده آن دو جزو دیگر را به گوارد. و اگر اندر معده صفرا باشد، شیر اندر حال صفرا گردد و غلبه صفرا پدید آید. و اگر جگر گرم باشد و معده پاک نباشد و تن ریاضت یافته نباشد شیر اندر معده گران گردد و تباه شود، یا به قی باز بر آرد یا هیضه کند. و خاصیت دیگر آن است که تشنگی آرد و اگر معده گرم باشد، زود از حال به گردد و دود ناک شود، و اگر معده سرد باشد ترش گردد و عصب‌ها را زیان دارد و اندر معده مردم محرور ببندد و پنیر شود و مردم را بیقرار کند.
ص: 418
منفعت و مضرت شیر، شیر زنان کسی را که شش او ریش گشته باشد اگر پیش از آن که آن ریش بزرگ شود، از پستان بمکد، یا که اندر حال به دوشند و بخورند، سود دارد. و اگر با کندر به چشم اندر چکانند، طرفه (یک بار چشم به هم زدن، ناراحتی چشم که باعث پلک زدن شده) را سود دارد. و طرفه آن سرخی را گویند که اندر چشم پدید آید، به سبب زخمی و رنجی که به چشم رسد همه شیرهای تازه پادزهر داروهای تیز است، چون ذراریح و خربق و غیر آن و شیر گاو خاصه پادزهر تخم بنگ است، به هش باز آرد، و کسی را که مردا سنگ (مرداسنگ، مرده سنگ، مرداسنج، مرد آهنگ، مرتک، سنگ مردار/ همگی مترادف و به معنی جوهر سرب می‌باشد که سم است) داده باشند، پادزهر است. و اگر شیر زنان و روغن گل و سپیده خایه مرغ به هم به‌زنند و بر چشم نهند، درد چشم به نشاند و سود دارد و به خواباند، و ماده درد را به پزاند. و کسی را که در مثانه ریشی یا سوزشی باشد، به قضیب اندر چکانند، به آلتی که آن را زراقه گویند سود دارد. و کسی را که اندر روده‌های زیرین ریشی با سوزشی باشد، به شربت‌ها یا با داروهایی که آن کار را بشاید.
یا به کشک آب و روغن گل حقنه کند سود دارد و مضمضه و غرغره کردن به شیر تازه آماس‌های گرم که اندر دهان و بن زفان پدید آید، و خناق را سود دارد.
و اگر کسنه را بشیر به پزند، آب پشت مردان و شیر زنان زیادت کند. و سفله (سرفه) را، و سل را، و یرقان را سود دارد و گونه را صافی کند و تشنگی به نشاند. و دشخواری آب تاختن (دشواری ادرار)، را سود دارد. و کسی را که جماع بسیار کرده باشد سود دارد.
و شیر اشتر به سبب حرارتی و شوری که اندر وی است. سده جگر را بگشاید. و بهق را ببرد و استسقاء را سود دارد و از بهر علت استسقاء اگر شیر اشتر با بول او خورند سخت سودمند باشد. و اگر با شکر خورند هم سودمند باشد، تنگی نفس را و بواسیر را سود دارد، و شیر اشتر زنی را که به سبب گرمی و خنکی حیض باز گرفته باشد حیض بیارد و طبع را نرم کند.
شیر بز سلفه را و سل را سود دارد.
شیر خر سرفه بیماری دق را و ریش مثانه را و سل را سود دارد.
ص: 419
و شیر گوسفند، همچنین سلفه و تنگی نفس را سود دارد. و رنگ روی را صافی کند و فربه کند و اگر با شکر خورند سودمند تر باشد.
و اگر شیر با کرنج (سیاه دانه)، و مانند آن از غذاهای غلیظ به پزند، باد کمتر کند، لکن سده اندر جگر و سنگ و ریگ اندر گرده مثانه، زودتر تولد کند و از بسیار خوردن شیر، شپش و بهق و برص پدید آید، مگر از شیر اشتر که از وی علت پدید نیاید و طبع را نرم دارد؛ و همه شیرها عصب‌ها را زیان دارد، و کسی را که اندر سینه و شش آماسی باشد زیان دارد و دندان‌ها را و خداوندان درد سر را زیان دارد و تاریکی چشم و شب کوری آرد، و مرطوب را و قولنجی را و کسی را که از بادها رنج باشد و خداوند درد جگر را و درد سپرز را زیان دارد مگر شیر شتر که خداوندان درد جگر و سپرز را سود دارد و خداوندان تب را سخت زیان دارد، و مردم جوان را صفرا فزاید و مردم پیر را سود دارد، و خشکی و خارش که پیران را باشد بپزد و کسی را که جماع بسیار کند و کسی را که روزه بسیار دارد سود دارد.
و مردم جوان را اندر فصل بهار موافق تر باشد و مردم سرد مزاج را و پیر را اندر فصل تابستان، و شیر جوشانیده و سنگ تاب کرده یا آهن تاب کرده، اسهال باز دارد. و مقدار خوردن آن از پنجاه درمسنگ تا هشتاد در مسنگ باید، و شیر اشتر که از بهر حرارت جگر خورند و مقدار بیشترین صد درمسنگ و یا دویست در مسنگ باید. اگر نگوارد مقدار سی درمسنگ بیش نباید، یا کمتر و کمترین، بیست درمسنگ باید، و اگر از بهر استسقاء خورند علف اشتر با کرفس باید و با بادیان، و اگر کرفس و بادیان یافته نه شود از شیر او، پنیرآب سازند و سی درمسنگ شیر خر و اگر نیک به گوارد بیشترین هشتاد درمسنگ باید. و اگر آروغ دودناک بر آید. روزی چند دست بدارند. و اگر ترش گردد، مقدار شربت کمتر کنند، و علف این خر که شیر او خورند، کسنه باید و کشنیز تر و کوک و برگ خرفه. و اگر کسی را دهند که خون از گلو می‌برآید علف او جو باید و گشنیز خشک و یا گلی ارمنی دهند و اگر آب خیار و خیاربا دهند و آب کدو و آب خرقه از هر یکی جزوی، و شیر بز جزوی. در آن حال که به دو شند همه را به هم به‌زنند و اندر شیشه کنند. و اندر دیگ نهند و آب اندر کنند و آتش آهسته برافروزند تا به جوشد، چندان که آب‌ها برود و شیر به ماند و بخورند
ص: 420
کسی را که گرمی و خشکی باشد، سود دارد و قوت دهند. و همه شیرها با شکر سودمندتر باشد. و اگر شیر از بهر ورمی صلب خورند. که از اندرون باشد، با روغن بید انجیر یا با روغن بادام تلخ یا با روغن بادام شیرین باید خورد.
دفع مضرات شیر-/ هر که شیر خورده باشد، از پس آن، هیچ طعامی و شرابی نشاید خورد، تا آن‌وقت که شیر نیک به گوارد، از بهر آنکه، هر چه با شیر آمیخته شود، او را تباه کند و هیچ حرکت قوی و هیچ کاری سخت، از پس او نشاید کرد از بهر آنکه، هر رنجی که از پس طعام بمردم رسد، طعام را ترش کند، و جز بر گرسنگی راستینی نشاید خورد، از بهر آنکه اگر بر سر طعامی دگر خورده شود، با آن بیامیزد و تباه شود و دشخوار گردد. و اگر شیر با نمک خورند یا با عسل یا با شکر نگذارد، که اندر معده ببندد و پنیر شود، و اگر به جوشند و اندر جوشیدن عسل با وی بیامیزند بهتر باشد، و عسل آن قدر باید که مزه شیر خوش‌تر کند و نمک همچنین به اندازه باید، مگر کسی را که خواهد که طبع نرم کند، نمک بیشتر باید، و از پس آنکه شیر خورده باشد، مضمضه کردن بشراب یا به سرکه یا به سکنگبین یا به ماء العسل یا به آب سماق، یا به عاقرقرحا (عاقرقرحا معرب اکرکره هندی که بفارسی کاکره یا اککرگویند/ گیاهی شبیه با بونه)، مضرت او از دندان‌ها باز دارد و اگر قرط (نوعی گندنا)، و طراثیث (گیاهی است بشکل چوب پاره کج با طعم گس و قابض، به اندازه بند انگشت آن را یا بل شیرازی و قضیب زمین یا قضیب میمون هم گویند)، و ریم آهن که به تازی خبث الحدید (ریم آهن، چرک و کثافتی و که هنگام ذوب از آهن میماند) گویند، و تخم کرفس و با شیر می‌آمیزند و یک ساعت بگذارند، پس بپالایند کسی را که از خوردن شیر، اسهال پدید آید و بادها تولد کند، سود دارد.
دوغ-/ سرد است به درجه دوم و خشک است به درجه نخستین و آن‌وقت که تازه باشد و شیرین باشد اندکی میل بگرمی دارد و چون ترش گردد سرد شود. و اگر مسکه از وی جدا کنند و نیک بپالایند تب‌های دقی را سود دارد. و اگر دوغ به پزند و آهنی گرم کرده اندر وی همی‌افکنند تا آب او کمتر باشد و سطبر شود اسهال‌های صفرایی (ص 137) و خونی باز دارد. و اگر آن گاو که دوغ او از بهر اسهال بکار دارند. کرنج دهند و ارزن و خرنوب سخت
ص: 421
نیک باشد. و معده معتدل دوغ ترش را بتواند گواریدن و خداوند معده و جگر گرم را نشاید و مردم مرطوب دوغ را با روغن زیت و سداب و شونیز و کرفس و پودنه و برگ ترنج باید خورد.
جغرات و شیراز: جغرات (ماست)، و شیراز-/، هر دو غلیظ باشد، خداوند قولنج را وجع المفاصل را زیان دارد و اصلاح او همچون دوغ باشد.
ترف: ترف (قره قوروت، کشک سیاه، ترپ)-/ سرد و خشک است به درجه سوم، و از وی کیموسی بد تولد کند و سود افزاید و معده را زیان دارد، لکن تشنگی بنشاند. اصلاح او آن است، که او را بگوشت فربه پزند و کرفس و سداب و برگ پودنه و برگ ترنج اندر کنند روغن گاو را از ترف و دوغ نگاه دارند. و دور دارند و روغن زیت کنند.
پنیر تَر: پنیرتر-/ پنیر تر، دیر گوارد، و فربه کند. و بهتر آن باشد، که پنیر که کنند از شیر ترش کنند تا زودتر گوارد و قولنجی را زیان کمتر دارد و پنیر تر، بر آماس گرم، که اندر چشم پدید آید. بر نهند، سود دارد، و پنیر خشک را بریان کنند و بخورند، طبع را خشک کند و پنیر تر همچنین باشد، و پنیر کهن تیز باشد، بدان سبب تشنگی آرد و دشخوار گردد و غلیظ باشد. و چنانکه چیزهای غلیظ را که با چیزی تیز خورند لطیف شود و اصلاح پذیرد، پنیر از آن هیچ اصلاح نه پذیرد لکن تباه گردد، و اندر وی هیچ خیر نیست، معده را زیان دارد و درد معده را زیان تر آید و قولنج آرد و سنگ مثانه پدید آرد. لکن اگر از پس طعام، مقدار یک درمسنگ خورند، دهان خوش کند، و قوت ماسکه معده را یاری دهد تا گرد طعام در آید و بهتر گوارد.[23]

ذخیره خوارزمشاهی ؛ ج‌1 ؛ ص421
فله: فله، مرطوب را زیان دارد، و اگر بی‌عسل خورند. از وی خلطهای غلیظ تولد کند و اصلاح او عسل باشد.
روغن گاو: روغن گاو-/ آماس‌ها به پزاند و نرم کند و بیماریهای شش و سینه را سود دارد و عصب‌ها را نرم کند و معده را ضعیف کند و گرده را گرم کند و پادزهر شرابست، و پادزهر همه زهرهاست.
مسکه: مسکه، طبع را نرم کند و با عسل، اندر بن دندان بچگان طلی کنند (بمالند)،
ص: 422
دندان به آسانی بر آید و آن درد که ایشان را وقت بر آمدن دندان باشد ببرد، و تن را بدان طلی کنند پوست را نرم کند و مردم را فربه کند.
و از وی شیاف کنند و بریخ بمالند تا فسرده شود. آماس‌های سخت را، که اندر رحم و روده‌ها باشد سود دارد، و اگر حقنه کنند هم سود دارد و بر جایگاه گزیدن افعیس نهند، سود دارد. و دود او قابض باشد و نرم باشد، اندر داروهای چشم بکار آید، و مادتها را که به چشم همی‌آید باز دارد و سینه و شش را سود دارد و ماده نزله را به پزاند و ذات الجنب را نیز سود دارد.
رخبین: رخبین (هر چیز که از دوغ ترش سازند)، سرد و خشک است به درجه دوم معده را زیان دارد و شیاف کنند طبع را نرم کنند.

باب ششم از جزو دوم از گفتار سوم: اندر شناختن منفعت و مضرت تره‌ها و آنچه با آن رود


کسنه: کسنه، یا کاسنی، به تازی هندبا گویند، بوستانی باشد و دشتی، دشتی را طرخشقوق (طرحشقوق) گویند، سرد و تر است به درجه اول و سردی و تری بستانی بیش از آن دشتی باشد. یوحنا و ماسویه گویند سرد است به اول درجه نخستین و خشک است به میانه درجه نخستین و طرخشقوق سرد است به آخر درجه نخستین بار به اول درجه دوم و خشکی بر وی غالب تر از آن است که بر بوستانی و هر چه تلختر باشد بهتر باشد از بهر آنکه سده را زودتر گشاید و اندر تابستان تلخ گردد و اندکی میل به گرمی کند، لکن نه چندان که آن را اثری باشد، همه سده‌ها بگشاید و بر نقرس گرم و بر چشم ضماد کنند سود دارد. و شیر کسنه دشتی سپیده چشم را ببرد و با آرد جو بر دل ضماد کنند، خفقان گرم را سود دارد و معده گرم و جگر گرم را سود دارد. و معده را دشتی به از بوستانی باشد.
و منش گشتن باز دارد، و صفرا به نشاند و کسی را که به شب از دهان آب رود، هر با مداد برگی چند با یک درمسنگ نمک درشت بخورند سود دارد.
کرفس: کرفس، کوهی و دشتی و بوستانی باشد و بعضی هست که اندر آب و بر کنار آب
ص: 423
روید و تخم کرفس کوهی که بر سنگ رسته باشد فطراسالیون گویند، و نه همه کرفسی که کوهی است فطراسالیون باشد، آنچه بر سنگ باشد فطراسالیون آن است و رومی آن قوی‌تر باشد، گرمست به یک درجه، و خشک است به دو درجه. ابن ماسویه گوید: گرم است به آخر درجه دوم و خشک به میانه درجه سیم. بوستانی بادها به شکند و سده بگشاید، و محرور را پرورده بباشد، از بهر آنکه همه تره‌ها چون به پرورند سردی و تری او زیادت شود. و اگر تره گرم باشد، گرمی او شکسته شود، و خاصیت کرفس آن است که اگر مصروع بخورد علت او را بجنباند. و جگر را و سپرز را سود دارد، و دیر گوارد و ادرار کند و گرده و مثانه را پاک کند و زنان آبستن را نشاید خورد، ابن ماسویه گوید تخم او قوی تر باشد، اندرین باب‌ها و گوشت بیخ او از تخم او قوی تر باشد. و اگر زنی که کودکی را شیر میدهد کرفس بسیار خورد، بیم باشد که کودک را صرع افتد و اگر کسی کرفس خورده باشد و کژدم او را بزند رنج او عظیم باشد. کرفس با کوک خورند معتدل گردد و کرفس دشتی زیان دارد.
گندنا: گندنا، شامی و نبطی است و دشتی است. نبطی گرم است به سه درجه و خشک است به دو درجه، و دشتی گرم تر و خشک تر است و زیان کار است. و گندنا بر جمله دردسر آرد و خواب‌های بد نماید و دندان‌ها و گوشت بن دندان را زیان دارد. و اگر با کشکاب به پزند و آن کشکاب با عسل بخورند ضیق النفس را که از رطوبت غلیظ باشد، و آماس شش را سود دارد. و دو درم سنگ از تخم گندنا با دو درم سنگ مورد دانه بکوبند و به دهند کسی را که به سرفه خون بر آید، و همچنین دو درمسنگ تخم گندنا بریان کرده، با دو درمسنگ مورد دانه دهند، کسی را که زحیر دارد سود دارد. و اگر با تخم سپندان بریان کرده و ناکوفته بدهند، بادها را به شکند خاصه باد ناسور (باد باسور) را، و اسهال بلغم باز دارد. و تخم او را بکوبند و به قطران به سر شند و دندان‌ها را بدان دود کنند، کرم از بن دندان‌ها بیارد و درد به نشاند، و گندنا معده را بد باشد، از بهر آنکه دیر گوارد و گرده مثانه ریش را زیان دارد، و حیض بیارد، و ادرار بول کند و بواسیر را سود دارد و قوت باه را زیادت کند.
سبب تری که از پختن اندر او تولد کند و خداوند از قولنج و بلغمی و بادی را سود دارد و طبع را نرم کند. محرور دفع مضرت او به کوک و کسنه کند.
ص: 424
گشنیز: گشنیز، اندر تلخی و شکوکی است و لطافت است، و گفته‌اند سرد است به درجه اول و خشک است به درجه دوم. ابن جریح گوید به درجه سوم، جالینوس میگوید، میل به گرمی دارد. بوعلی سینا میگوید، مگر این گرمی از جوهری لطیف است که زود تحلیل پذیرد، و الا نبایستی که از بسیار خوردن او سردی تولد کردی و زیان کردی. حنین میگوید جالینوس اندر اینکه میگوید گرم است معانده کرده است یا دیسقوریدوس و روفس و ارکاغانیس و دیگران گفته‌اند سرد است. جالینوس میگوید چون خنازیر (جمع خنزیر به معنی خوک است، بیماری سل غدد لنفاوی خوکک،)، را تحلیل میکند، چگونه توان گفت سرد است. بوعلی سنا میگوید که حمره (باد سرخ)، را سود دارد و چیزی گرم حمره را سود ندارد. و باز میگوید که تحلیل کردن او خنازیر را ممکن باشد، که به سبب خاصیتی است که لطافت او عوض کند تا خنازیر را تحلیل کند و سردی او چنان عوض نه توان کرد. آب او با شیر بر چشم نهند، ضربان و درد به نشاند و همه آماس‌های گرم را سود دارد و بخار از دماغ باز دارد، و بدین سبب صرع را که از بخار معده باشد، سود دارد و بسیار خوردن او دانش را زیان دارد. و مضمضه با آب او دمیدگی دهان را سود دارد، و خون از بینی باز دارد، و دو درمسنگ گشنیز خشک به آب لسان الحمل، (سرفه)[24] را که با خون باشد سود دارد، و بریان کرده قی را باز دارد و طبع را خشک کند و معده گرم را سود دارد. و منی را خشک کند و قوت باه را زیان دارد. چهار اوقیه از آب او غشی آرد و سخت زیان دارد.
کوک: کوک، سرد وتر است به درجه دوم. غذای او بهتر باشد از غذا همه تره‌ها، و زود گوارد و با آب‌های مخالف خوردن سود دارد و مضرت آن باز دارد (ص 138)، و اگر اندر میان شراب خوردن بخورند رنج‌های مستی باز دارد، و تشنگی را و حرارت معده را و سوختگی از آفتاب را سود دارد. با سرکه یرقان را سود دارد و شهوت طعام آرد. آب او بر آماس‌های گرم کنند، سود دارد و تخم او منی را خشک کند و شهوت جماع را به نشاند و احتلام بسیار را باز دارد، و خواب آرد. و بسیار خوردن کوک چشم را تاریک کندو ناشسته
ص: 425
بهتر باشد، و همه تره‌های شسته نفخ آرد، و دفع مضرت بسیار خوردن کوک به حب قوقایا کنند. و با آب بادیان تر به چشم اندر چکانند، تا چشم تاریک نکند (نه شود)، و اگر کسی را اندر سینه خلطی غلیظ باشد و تنگی نفس باشد، از بسیار خوردن کوک بیم خناق باشد، و دفع مضرت او به معجون زوفا و شراب زوفا و ماء العسل باشد.
نعناع: نعناع، (یعنی پودنه)، گرم و خشک است به درجه دوم، و معده را گرم کند و طعام به گوارد و قی بلغمی باز دارد، و فواق[25] را بنشاند و کرم را که اندر شکم تولد کند به کشد، و شراب او با ناردانه یرقان را سود دارد و هیضه ساکن کند، و قوت باه زیادت کند و گزیدن سگ دیوانه را سود دارد. و محرور با سرکه خورد.
طرخون: طرخون، ظاهر آن است که گرم و خشک است به درجه دوم و با آن اندر وی قوتی است که حس را کند کند، طبیبان این کندی حس را خدر گویند. بدین سبب گفته‌اند که سرد است و گفته‌اند که عاقرقرحا بیخ طرخون کوهی است، دمیدگی دهان را سود دارد و درد گلو آرد و دیر گوارد و شهوت جماع را ببرد. برگ او از شاخ جدا کنند و با کرفس خورند محرور وی را با کوک خورد و با کسنه و سرکه.
کیکیز: کیکیز (ترتیزک، تره تیزک)، او را به تازی جرجیر گویند گرم است به درجه دوم و تر است به درجه اول، تن را گرم کند و طعام را به گوارد. و نفخ کند و قوت باه زیادت کند، و درد سر آرد. کوک و کسنه و برگ خرفه این مضرت باز دارد و نوع دشتی ادرار کند و بوستانی طبع نرم کند و آب او کلف (سرخی مایل به تیرگی بر پوست، کک مک، ماه گرفتگی)، و نمش (لکه سرخ و سفید بر پوست)، را بشورد، خاصه که با زهره گاو بیامیزند و طلی کنند.
برگ چگندر: برگ چگندر، چیزی مرکب است و اندر وی قوتی است مانند قوت بوره، بدین قوت لطیف کننده است و سده‌ها گشاید و دست و پای که از سرما بطرقد زودتر بگشاید و طبع را نرم کند، و بیخ او بلغم فزاید و بادناک باشد و در جمله معده را نیک است.
سداب‌تر: سداب تر، گرم و خشک است به درجه دوم و خشک به درجه سوم، رطوبت‌ها، را ببرد و بادها را به شکند و رگ‌ها را پاک کند و طعام را به گوارد و شهوت
ص: 426
طعام پدید آرد و معده را قوی کند و سپرز را سود دارد. قولنجی را و مرطوب را موافق باشد و حیض زنان بیاورد و باشد که بچه را بیفکند. روده‌های زیرین را سود دارد، چشم را تاریک کند ابن ماسویه گوید چشم را قوت کند و حس بصر تیز کند و هر دو قول درست است، از بهر آنکه به سبب گرمی و خشکی درد سر آرد و خشکی فزاید و محرور را چشم تاریک کند و مرطوب را سود دارد و منی را خشک کند و شهوت جماع ببرد.
حسینی: حسینی، این را اندر کتاب‌ها حب الجنبیل نوشته‌اند و به نیشابور حسینی گویند. تره‌ای است خوش بوی، گرم است و لطیف کننده. و نزدیک است به سعتر (آویشن)، معده را نیک باشد، دفع مضرت او به سرکه و کوک و به ترشیها باشد، تره است آن را زنجبیل سگ گویند. برگ او همچون برگ بید است، لختی کهتر از آن، شاخ‌های او سرخ باشد و مزه زنجبیل دارد و طعام به گوارد و بادها به شکند.
اسفاناخ: اسفاناج، سرد و تر است به درجه دوم و اندر وی قوتی است زداینده و شوینده، سینه را سود دارد، و طبع نرم کند، تشنگی به نشاند، و شهوت طعام را ضعیف کند و به آبکامه خورند، زودتر از معده فرو گذرد. مرطوب از پس او گوارش زیره و مانند او خورد. و نوعی از اسفاناخ سرد و تَر است و قطف (اسفناج رومی)، و سرمق (معرب سلمه)، و البقلة الیمانیه که همه سرد وتر است و نرم.
حرفه: حرفه، سرد است به درجه دوم، و تر به درجه سوم، تشنگی را بنشاند، و در وی قبضی است، بدین سبب عصاره او (رعاف) و نفث خون و قی خون باز دارد و کسی را که به سرفه و قی خون از گلو بر آید، برگ او بخورد سود دارد، و سوزش آب تاختن را ببرد. و از بهر کندی دندان‌ها برگ او را به خایند سود دارد. ابن ماسویه گوید شهوت جماع ببرد و آب او حب القرع (کرم کدو) را ببرد و آماس‌های گرم را و درد سر را که با ضربان بود ساکن کند.
شبت: شبت، گرم و خشک است به درجه دوم، بادهای غلیظ را به شکند و شیر زنان بیفزاید، و طبع را نرم کند جرم او معده را بد باشد، و منفعت او اندر آن است، که او را به دیگ اندر پزند، تا قوت و بوی مزه او را بستانند، پس او را بیرون اندازند. خاصیت او آن
ص: 427
است که ماندگی را ببرد و خواب آرد و فواق را که از امتلاء باشد ببرد به خاصیت.
حلبه: حلبه (شنبلیه،)، چیزی مرکب است، گرم و خشک است به درجه اول و اندر وی رطوبتی غریب است، بوی دهان و بوی عرق ناخوش کند و دبیل‌ها (دملها) و آماس‌ها را که بلغمی باشد، به پزاند و نرم کند. خوردن و ضماد کردن و نشستن اندر آبی که حلبه و اندر وی پخته باشند، درد رحم را سود دارد، او را گر با خرما با انجبیر گر با عسل به پزند و به پالایند و بخورند سینه را پاک کند و آواز صافی کند و سرفه کهن را و تنگی نفس را، که از رطوبت باشد، سود دارد و طبع را بجنباند و خلط را که اندر روده‌ها باشد دفع کند. لکن خداوند تب را زیان دارد. و بسیار خوردن او منش گشتن و درد سر آرد و ادرار بول کند و حیض بگشاید، لکن بوی بول را ناخوش کند. او را به پزند و آب آن اندر چشم چکانند، طرفه را سود دارد، و سر به آب او بشویند سبوسه را و ریش‌های سر را پاک کند و موی را جعد کند و عسل و سرکه اندر وی به پزند، بواسیر را سود دارد. روغن حلبه، صلابت رحم را سود دارد. اگر با سرکه خورند معده را و ریش روده‌ها را نیک باشد. برگ او نافع تر از تخم اوست. و دفع مضرت او به سرکه و آبکامه باید کرد.
بادرنجبوی: بادرنجبوی (بادرنجبویه)-/ گرم و خشک است به درجه سوم بیماریهای بلغمی و سودایی را سود دارد، و بوی دهان خوش کند. و سده دماغ را بگشاید مفرح است و خفقان را سود دارد، و طعام را به گوارد، و فواق را به نشاند.
فلنجمشک: فلنجمشک-/ گرم و خشک است و اندر قوت دل دادن قوی تر از بادرنجبوی است، و اندر طعام گواریدن و قوت کردن جگر را دون اوست وسده دماغ را بگشاید، بخوردن و یا بوییدن، و بو اسیر را سود دارد و دفع مضرت او به سرکه کنند.
بادروج: بادروج، گرم است به نزدیک درجه دوم، خشک است به یک درجه. زود عفن شود، بدین سبب بوی دهان ناخوش کند و از وی خلطی بد تولد کند، و بسیار خوردن او چشم را تاریک کند و معده را زیان دارد. تخم او سود دارد و عسر البول را سود دارد. و آب او اندر بینی چکانند، خون آمدن را باز دارد، و اگر آب را به جوشانند و به پالایند و به چشم اندر کشند سود دارد.
ص: 428
اسفندان: اسفندان (سپندان)، از باب نهم از این جزو منفعت و مضرت حُرف که تخم اوست یاد کرده آمده است، از بهر آنکه تخم او قوی تر است از آن جایگاه بر باید خواند.
برگ او معده را زیان کارتر از تخم باشد.

باب هفتم از جزو دوم از گفتار سوم: اندر شناختن منفعت و مضرت و خاصیت بیخ‌های تره‌ها و دفع مضرت آن‌


ترب: ترب، گرم و تر است به درجه اول و تخم او گرم است به درجه سوم و از وی تخم قوی تر است، پس پوست، پس برگ پس گوشت، و نفخ آرد و تخم او آن را به شکند، تخم او طلی کنند با انگبین کلف را و همه رنگ‌ها را ببرد، و با کندش، بهق را ببرد و با سرکه قوبا را ببرد و چشم را زیان دارد.
ابن ماسویه گوید: که برگ او چشم را سود دارد و آب او اندر چشم چکانند، چشم را به زدایند، و هر گاه که به پزند سرفه کهن را سود دارد، و معده را بد باشد. و اگر از پس طعام خورند طبع را نرم کند، و اگر پیش از طعام خورند طعام را بر فم معده بدارد و قی آرد، خاصه اگر پوست او با سکنگبین بخورند. و آب برگ او سده جگر را بگشاید، و استسقاء را سود دارد، و سنگ و ریگ گرده و مثانه را پاک کند، و اگر پاره ترب بر کژدم نهند بمیرد و اگر کسی را که ترب خورده باشد، کژدم بگزد پس زیان ندارد.
شلغم: شلغم، گرم است (ص 139) به درجه دوم، و تر است به درجه اول. باد ناک است و از وی خلطی خام تولد کند سینه را نرم کند و سینه و پشت و گرده را گرم کند و با گوشت به پزند، غذا بسیار دهد، و منی زیادت کند، لکن اندر معده دیر به ماند. به جوشانند و با آبکامه و با سرکه و با کرفس و با سداب و خردل و زیره خورند تا لطیف شود. و پخته و خام چشم را سود دارد.
کرنب: کرنب، گرم و خشک به درجه اول، آب او طبع را نرم کند و جرم او طبع را خشک کند خاصه که پزند و آب او به ریزند و دیگر باره آب تازه کنند و تمام به پزند، و این آب دیگر هم به ریزند و با قی احوال اندر باب اباها گفته آمده است.
ص: 429
راسن: راسن (زنجبیل شامی)، چیزی مرکب است، گرم و خشک است به درجه سوم و اندر وی لختی تری و نرمی است، تن را گرم کند، درد تهیگاه و درد مفاصل را سود دارد و سده بگشاید و خلط غلیظ را بپزد و سینه را از رطوبت‌ها پاک کند. و مفرحی قوی است، اندر معده دیر به ماند، و صداع آرد، و بسیار خوردن او خون را تباه کند و منی را خشک کند.
چکندر: چکندر، احوال او، اندر باب گذشته یاد کرده آمده است.
پیاز: پیاز، گرم است، و درجه سوم و تَر است به درجه دوم و با تیزی و برانی، اندر وی تلخی است، و هر چه درازتر باشد تیزتر باشد، و پیاز سرخ تیز تر باشد از سپید. و آب او لطیف تر از وی است، و در جمله بادناک است و درد سر آرد، و طبع را نرم کند و جرم او غلیظ است و از پخته او خلطی غلیظ تولد کند و منی را زیادت کند، و بسیار خوردن او خرد را زیان دارد، و بخار او چشم را زیان دارد و آب او حیض بیارد و یا نمک و سداب بر گزیدگی سگ دیوانه بر نهند سود دارد.
سیر: سیر، گرم و خشک است به آخر درجه سوم و اول درجه چهارم، و سیر دشتی گرم تر است و به درجه داروست، خاصیت او آن است که تن را گرم کند و گرمی او را به گرمی غریزی ماند و تشنگی نیارد و خون را رقیق کند و گونه را سرخ کند و مضرت آب‌های مخالف باز دارد، و بخار و مضرت او چشم را زیان دارد و کم از بخار او و مضرت پیاز باشد چشم را؛ و بادها (را) به شکند و قولنجی را و مرطوب را سود دارد، و معده را گرم کند و سده بگشاید و گزیدن کژدم را و آنچه از این نوع باشد سود دارد، و کرم را که اندر شکم باشد به کشد و دیوچه را که به تازی العلق (دیوچه، زالو)، گویند، اگر با آب به حلق کسی فرو رفته باشد و بر آرد و اگر به پزند قوت باه را سود دارد، از بهر آنکه خشکی او کمتر شود.
و سرفه دیرینه را سود دارد و آواز را صافی کند و دبیله را بگشاید و اگر بر جای بر نهند، ریش کند و خاکستر او بر قوبا و بر گری‌ها که ریش گشته باشد بر کنند سود دارد، و طبیبان را سوال کنند که چرا سیر و پیاز و خردل و پلپل و مانند آن، اگر بر پوست بیرونین نهند ریش کند و اگر بخورند معده را ریش نکند؟ جواب: از بهر آنکه آنچه بخورند، نخست
ص: 430
خائیده شود، و اندر دهان قوتی گوارنده است که او را از حال خویش بگرداند، و از بهر این است که گندم به خایند و بر دمل نهند آن را به پزاند، و اگر بکوبند و به پزند این اثر نکند، از بهر آنکه آن قوت از قوتی گوارنده یافته است، که اندر پوست و اندر آب دهان است. نه بینی که چون خاییده شود، طعم و بوی آن در حال دیگر شود، و چون از دهان به معده فرود آید، قوت معده هر زمان اندر وی اثر میکند و میگوارد و از رطوبت معده و بگواریدن او قوت این چیزها شکسته میشود. و از دهان به فم معده می‌رسد، و از فم معده به قعر معده می‌شود و بر یک جای نپاید و پیش از آنکه او فعل خویش کند قوت او شکسته شده باشد. و آنچه بر پوست بیرونین بر نهند بر آن موضع به ماند و به هیچ سبب از حال خویش به نگردد و از قوت‌های آن موضع در وی هیچ اثر نمیکند واو را از کار خویش باز نمیدارد، و بدین سبب اندر ظاهر اثر تواند کرد و اندر باطن اثر نه تولد کرد.
گزر: گزر گرم است به درجه دوم وتر است به درجه اول، و باد ناک است و دیر گوار است. باه را قوت کند و تخم او اندرین باب قوی تر باشد و ادرار کند. و شقاقل گزر بیابانی است، باه را قوت بیشتر کند و تخم او حیض بیارد.

باب هشتم از جزو دوم از گفتار سوم: اندر شناختن منفعت و مضرت نبات‌های دشتی که مردم آن را خوردن عادت دارد


ریواج: ریواج (ریواس) سرد و خشک است به درجه دوم، آب او به چشم اندر کشند بینایی چشم را سود دارد و حرارت را به نشاند و اسهال صفرایی را باز گیرد. و طاعون و آبله را و حصبه را و تب‌های وبایی را سود دارد.
حماض: حماض (ترشه، ترشو)-/ به شهر من ترشو گویند سرد و خشک است به درجه دوم. صفرا به نشاند و طبع را خشک کند و شهوت طعام را که از گرمی باطل شده باشد باز آرد.
برغست: برغست (گیاهی است خوردنی در آش که در تهران آن را قچه گویند و به نامهای بر غشت و رورغست نیز آمده است)، گرم است به درجه اول و زداینده است.
ص: 431
رطوبت‌ها را ببرد و کلف را و بهق را. خوردن و طلی کردن او سود دارد و آب بیخ او اندر بینی چکانند، رطوبت غلیظ از دماغ فرود آرد، و آب او طبع را نرم کند و سده جگر و سپرز بگشاید، و شش را پاکیزه کند و معده را نیک باشد، بر بو اسیر و بر گزیدگی جنبندگان ضماد کنند سود دارد.
سجر: سجر گرم و خشک است به درجه سوم، بادها را به شکند و معده را از رطوبت‌ها پاک کند و مردم محرور را نشاید، البته درد سر و تب آرد، دفع مضرت او از دماغ به چیزی کنند که بخار را از دماغ باز دارد و با ترشیها بخورند.
هلیون: هلیون، او را نزدیک ما مارچوبه گویند، جالینوس میگوید معتدل است، دیگران میگویند میل به گرمی دارد، گرده را فربه کند و مثانه را گرم کند و تقطیر بول را که از سردی باشد سود دارد و درد پشت را و درد سرین را و عرق النساء را سود دارد و سده جگر و گرده را بگشاید و منش گشتن آرد و قوت باه را بیفزاید.
کنگر: کنگر، او را به تازی الحرشف گویند: بعضی گفته‌اند معتدل است اندر گرمی و سردی و تَر است به درجه دوم و بعضی گفته‌اند گرم و خشک است به درجه و بعضی دیگر گفته‌اند گرم و تَر است به درجه دوم و بعضی گفته‌اند گرم و تَر است به درجه اول. و ابو علی سینا میگوید به نزدیک من چنان است که او چند نوع است، و هر نوعی طبع دیگر دارد و درست این است، ادرار کند و بول ناخوش بوی آرد بسیار، و بدین سبب عرق را خوش بوی کند. و محمد زکریا می‌گوید که سینه را پاک کند و ضیق النفس را سود دارد و قوت باه را زیادت کند و طبع را نرم کند و بلغم بیارد، و اگر او را با شراب خورند طبع را خشک کند و اگر سر به آب او بشویند موی بر آرد. و صمغ او را کنگر زد گویند، یک درمسنگ یا دو در مسنگ با آب گرم بخورد قی آرد و بلغمها بر آرد، محرور دفع مضرت او به سکنگبین کند و به غذاهای ترش.
کماه: کماه (قارچ‌ها)-/ این را به گرگان کمی گویند، سرد است به درجه دوم و تر است به درجه اول، معده را بد است و بسیار خوردن او قولنج آرد و فالج و گرانی زبان و دیگر بیماریهای بلغمی، اصلاح او آن است که او را به روغن زیت یا به نمک آب به پزند، یا اندر
ص: 432
شکم بره بریان کنند، یا کباب کنند، و او را با ابزارهای گرم خورند چون آبکامه و سعتر و نمک و پلپل و دارچینی و محرور را بدین ابزارها حاجت نباشد، جز آنکه او را به نمک آب بجوشانند و یا بریان کرده بانمک خورند.
فُطر: فطر یا فطر-/ او را سماروغ گویند و چند نوع است یکی از این فطر است و دیگر غوشنه و سه دیگر کشنح اما فطر، علی الخصوص نزدیک است به زهرهای کشنده و از خوردن او خناق تولد کند و اندر معده بدان حد گران گردد که غشی آرد، و دست و پای سرد شود، و باشد که هیضه سخت تولد کند، و عسر البول آرد و داء الثعلب و بهق و گرانی زفان آرد، بهترین او آن است که این خصلت‌ها از وی تولد کند، از وی دوری باید کرد، خاصه آنچه نزدیک سوراخ جانوری رسته باشد، و بسیار باشد که بر وی اثر گزیدن جانوری پدید باشد. هر چه از این نوع باشد کشنده باشد و آنچه سپید و پاکیزه (ص 140) باشد زین همه دور باشد. این همه خصلت‌ها از وی تولد کند و دفع مضرت او همچون دفع مضرت کماه باشد. و جوارش مسهل از پس وی بکار باید داشت.
اما غوشنه کم مضرت تر است. از بهر آنکه اندر وی قوتی است مانند قوت بوره و هر گاه که او را به پزند آن قوت برود و جرم او غلیظ به ماند، و اصلاح او هم به آبکامه و پلپل و مانند آن باشد. کشنج، کم مضرت تر است و اصلاح او هم بدین ابزارها باشد.
بادیان تَر و خشک: بادیان تر و خشک، گرم است به درجه دوم و خشک به درجه اول و خشک گرم تر است، سده را بگشاید و ادرار کند و رطوبت‌ها را بگدازد و بادها را بشکند، و آب او اندر چشم کشند، چشم را روشن کند.
راب: راب، به پارسی کماه گویند، و اهل نیشابور خوردن عادت دارند. و با زرد (بیررد) صمغ اوست گرم است به درجه سوم و خشک به درجه دوم، همه بیماریهای بلغمی را و دبیله‌های باطن را سود دارد و سرفه کهن را و ضیق النفس را که بلغمی باشد، سود دارد و بوی با زرد مصروع را بیدار کند و درد دندان کاواک را سود دارد.
خبازی-/ بعضی گفته‌اند ملوخیای دشتی است، اما ملوخیا بستانی باشد. و بعضی دیگر گفته‌اند خبازی نوعی از ملوخیا است و به خطمی نزدیک است. سرد و تر است به
ص: 433
درجه اول، و بعضی گفته‌اند بوستانی گرم و خشک است.
خواجه بو علی سینا میگوید، این قول بولس است میگوید همانا این بقلة الیهودیه را باشد، از بهر آنکه بقلة الیهودیه را ملوخیا گویند. خبازی نرم است و لطیف تر از سرمق است و غیظ تر از چکندر است، دشتی لطیف‌تر است و خشک‌تر. طبیخ (پخته شده)، خبازی نطولی، نافع است، اندر ابتداء آماس‌های گرم خائیدن آن قلاع (دانه‌هایی که بر دهان و زبان بزند)، را ببرد، برگ آن با برگ زیتون بر سوختگی ضماد کنند سود دارد.

باب نهم از جزو دوم از گفتار سوم: اندر شناختن منفعت و مضرت و خاصیت ابزارهای دیگ‌ها


زیره: زیره-/ زیره، گرم است به درجه دوم و خشک به درجه سوم، بادها را به شکند، رطوبت را لطیف کند. و بسیار خوردن زیره رنگ روی را زرد کند و جگر را نیک باشد و سده بگشاید و نفس انتصاب را و عسر البول را و تقطیر البول را و گزیدن جنبندگان زیان کار را سود دارد و نفس انتصاب نوعی از ضیق النفس است که تا مردم راست نایستد، نفس نه تواند زد. و عصاره او به چشم اندر کشند، چشم را روشن کند، و جراحت‌های تازه را زیره کوفته بر نهند خون را باز دارد و برویاند. و بسایند و اندر بینی دمند، خون باز دارد، و اگر بکوبند و حمول (شیاف)، کنند حیض باز دارد. و او را با روغن زیت و انگبین یا با موم و روغن و آرد باقلی بر آماس خایه نهند آماس ببرد. محرور دفع مضرت او به سرکه کنند.
کرویا: کرویا، گرم و خشک است به درجه سوم، بادها را به شکند و ادرار کند و معده را قوی کند و طبع را خشک و حب القرع را به کشد و بیرون آرد. و محرور دفع مضرت او به سرکه کند.
سعتر: سعتر-/ گرم و خشک است به درجه سوم، بادها را به شکند و طعام را به گوارد و رطوبت‌ها را بگدازد و لطیف کند و تری معده را سود دارد و طعام به گوارد، و ادرار کند و حیض بیارد و تاریکی چشم را که از رطوبت باشد، سود دارد و خوردن و ضماد کردن دردهای سرین را سود دارد، و با سرکه گوشت‌ها را لطیف کند.
ص: 434
پودنه دشتی: پودونه دشتی، گرم و خشک است به درجه سوم و لطیف کننده است.
دارچینی و قرفه: دارچینی و قرفه گرم و خشک است به درجه سوم، سده جگر بگشاید و معده را و جگر را گرم کند و تب‌های بلغمی را، که بلرزاند و گرم نکند، سود دارد و ادرار کند و حیض بیارد و رطوبت‌ها از دماغ فرود آرد و مفرح است، دل را قوت کند و گزیدن جنبدگان زیان کار را سود دارد و تاریکی چشم را که از رطوبت باشد و سود دارد و بر کلف طلی کنند اثر آن ببرد.
پلپل: پلپل، گرم و خشک است به درجه چهارم و پلپل سپید قویتر از سیاه است و دار پلپل شکوفه فلفل است و خشکی او کمتر از خشکی پلپل (فلفل) است، خشک به درجه دوم و گرم است به درجه سوم و هر سه بادهای غلیظ را به شکند و رطوبت‌های غلیظ را که اندر سینه و همه اندام‌ها باشد لطیف و مستأصل کند، و عصب‌ها و عضله‌ها گرم کند و پلپل (فلفل) سپید معده سرد را سودمندتر باشد، و سیاه بادها را بشکننده‌تر باشد و اخلاط را که به دماغ بر آرد، بدین سبب مصروع را نشاید خورد. بعضی طبیبان گفته‌اند پلپل (فلفل) سیاه تمام رسیده است و خشک شده و قوت تیزی او رفته و پلپل (فلفل) سپید قوت سپیدی با او مانده است و بدان خشکی نیست.
قرنفل: قرنفل، گرم و خشک است و درجه سوم، معده را و جگر را سود دارد و اندر داروهای چشم بکار آید. قی و منش گشتن باز دارد، و بوی دهان خوش کند.
شونیز: شونیز (سیاه دانه)، گرم و خشک است به درجه سوم، حب القرع را به کشد و پادزهر گزیدن رتیل است و درد سر را که از سردی بود سود دارد، و زکام باز دارد و با کرفس بول را و حیض را بگشاید، او را به سرکه به پزند، و بدان سرکه مضمضه کنند درد دندان را سود دارد.
زنجبیل: زنجبیل، گرم است و با درجه سوم، و خشک به درجه دوم و اندر وی رطوبتی فضلی است. بدین سبب هر گاه که کهن گردد خورده شود، تن را گرم کند و گرمی او پایدارتر از گرمی پلپل (فلفل) باشد به سبب رطوبت فضلی که اندر وی است، و پرورده به انگبین حفظ را زیادت کند. و رطوبتی که اندر نواحی سر و حلق باشد پاک کند و تاریکی چشم که
ص: 435
از رطوبت باشد سود دارد با خوردن و به چشم اندر کشیدن، و طعام به گوارد، و جگر را و معده را سود دارد و قوت باه را زیادت کند و طبع را نرم کند و از گزیدن جنبدگان زیان کار سود دارد و قوی کند.
خولنجان: خولنجان (گیاهی است به هندی کلیجن و به فارسی خسرو دار (یا خسرو داد) گویند)، گرم و خشک است به درجه سوم، معده سرد و تَر را سود دارد، و قوی کند، و بوی دهان خوش کند و قولنجی را و درد گرده را سود دارد، و قوت باه زیادت کند.
زعفران: زعفران، گرم است به درجه دوم و خشک به درجه اول، قابض است، و پزاننده است، احشاء را سود دارد، ورم‌ها را تحلیل کند و سده بگشاید و عفونت‌ها را به صلاح آرد و هیچ خلط را یاری ندهد، و خوردن روی را نیکو کند و به خواباند، لکن حواس را تیره کند و اگر اندر شراب کسی را به دهند، زود مست کند و خاصیت او آن است، که خوردن و بوییدن او دردسر آرد و طلی دردسر را سود دارد، بیماریهای چشم را سود دارد، هر گاه به چشم اندر کشند، چشم را به زداید. مفرح است دل را قوت کند، و منش گشتن آرد، و شهوت طعام ببرد و اندر وی قوتی است که معده را و جگر را قوی کند. و قوت باه زیادت کند. و ادرار کند و با موم و روغن صلابت رحم را و ریش‌ها را سود دارد، سه درمسنگ مردم را از شادی بکشد.
سرکه: سرکه، مرکب است، اندر وی قوتی است تیز و گرم و قوتی سرد و هرگاه به پزند سردی او کمتر شود و اندر وی خشکی است، سودایی را زیان دارد، به قوت تیزی اخلاط را لطیف کند و بلغم را به زداید و به قوت سردی صفرا بنشاند و قوبا و ریش‌های پلید را و گر را نگذارد که پهن باز شود، عصب‌ها را زیان دارد، بسیار خوردن او دماغ را زیان دارد و چشم را ضعیف کند، و بوی او درد سر گرم را بنشاند، خاصه با گلاب و روغن گل. معده گرم وتر را موافق باشد و شهوت طعام پدید آرد و بر هضم یاری دهد و رحم را زیان دارد.
حرف: حرف (تخم گیاهی شبیه به ترتیزک، سپیندان، حب الرشاد)، تخم سپندان سرخ است و طبیبان حب الرشاد گویند. گرم و خشک است به اول درجه چهارم. سوزاننده است و لطیف کننده. بدین سبب ضیق النفس را سود دارد. و دبیله را که اندر احشا باشد بگشاید
ص: 436
و حب القرع را بکشد. و اندر حقنه‌ها از بهر عرق النساء بکار دارند، ماده خون‌آلود بیارد و سود دارد، خوردن او استرخاء همه تن را سود دارد، خاصیت تن را با انگبنی یا با سرکه (ص 141) بر سپرز ضماد کنند، سپرز را بگدازد، و با آب نمک بر دمل‌ها طلی کنند، بپزاند و بگشاید و خوردن و طلی کردن موی سر را که به سبب تری فزونی همی‌افتد نگاه دارد، و به سبب سوزانی معده را زیان دارد، و اندکی از وی شهوت طعام پدید آرد و حیض بیارد و ادرار کند و بچه از شکم بیرون افکند و مقدار دو درمسنگ، بریان کرده یا (کوفته)، اسهال بلغمی باز گیرد و مقدار چهار درمسنگ کوفته قی آورد و اسهال بلغم آرد و بادها را بشکند.
و خوردن و ضماد کردن با عسل، گزیدن جنبدگان زیان کار را سود دارد و برگ او از جمله تَرهاست، این قوت ندارد، لکن هم گرم و هم خشک باشد، و ادرار کند و حرقت بول آرد و بعضی از این خصلت‌ها از وی حاصل آید.
خردل: خردل، سپندان است و گرد تخم نوعی از اسفندان (سپندان) است و نزدیک ما او را اسفندان گرد گویند، گرم و خشک است به درجه چهارم، و زداینده است، و بهق را بدو طلی کنند، ببرد و تب‌های بلغمی را و همه دردهای احشاء را که از باد و از رطوبت باشد سود دارد، بادهای غلیظ را بشکند و خاییدن او زبان سنگی (سنگین) را روان کند.
انجدان: انجدان، به پارسی انگدان گویند از دو گونه است: سیاه است و سپید است، سیاه قوی‌تر باشد، او را اندر غذاها کمتر بکار برند، لطیف کننده است و گرم و خشک به درجه سوم، و وجع المفاصل را سود دارد و حیض بیارد، و ادرار کند مضرت زهرها باز دارد و بوی اندام‌ها ناخوش کند و دبیله‌های ظاهر و باطن را سود دارد، و بیخ او زود گوارتر است از اشترغاز، اگر چه وی نیز اندر و معده دیر بماند. او را، و بیخ او را با مرهم‌ها بیامیزند، خنازیر را سود دارد و معده را گرم کند و طعام را به گوارد و شهوت طعام پدید آرد. و مثانه را زیان دارد، و اشترغاز بدو نزدیک است، تب چهارم را سود دارد، و حلتیت صمغ اوست به پارسی انگژد گویند، از دو گونه است: حلتیت گنده است و حلتیث خوش گنده، گرم است و درجه چهارم است، با سرکه و فلفل برداء الثعلب طلی کنند، سود دارد و اندر سواحل آذر بادگان و شهرهای سرد، اندر غذاهای ترش اندکی حلتیث خوش بکار دارند و رنگ و روی
ص: 437
را بر افروزاند و خون بسته اندر شکم تحلیل کند و دبیلهای ظاهر و باطن را سود دارد و بر قوبا طلی کنند با سرکه سود دارد، دانگی به وزن مثقال اندر موم پیچند و فرو خورند، از بهر تمدد و فالج. و هم از بهر تمدد و فالج با شراب و پلپل و سداب و سرکه بخورند سود دارد، واو را اندر آب حل کنند و بدان آب غرغره کنند، دیوچه را از گلو برآرد، با زرده خایه مرغ بخورند سرفه کهن را سود دارد و قوت باه را زیادت کند، قروح امعاء را سود دارد، تب بلغمی و تب چهارم را سود دارد با عسل حل کنند و به چشم اندر کشند، ابتدای آب را سود دارد. برگزیدگی سگ دیوانه طلی کنند، سود دارد و گزیدن کژدم و رتیلا خوردن و طلی کردن سود دارد لکن حلتیت و انگدان سیاه محرور را به هیچ وجه نشاید خوردن معتدل مزاج اگر اندر سرماهای قوی اندکی حلتیت خورد (بخورد) اندر ترشیها آرزو کند دفع مضرت آن ترشی بکند و درد سرکه از آن تولد کند به گلاب و کافور دفع شود و مقدار دو درمسنگ به تفاریق، اندر زمستانی کسی را که عرق مدینی باشد. بسیار در آن به دهند از آن اخلاص یابد.
نمک: نمک، گرم و خشک است به درجه دوم و هر چه تلختر است، گرم تر است و زداینده و داغ کننده ریش‌های بد را نگذارد که پهن باز شود. با روغن بر عضله‌ها طلی کنند ماندگی ببرد و گرم کند، هر کجا که بر نهند بادها را بشکند، با روغن زیت، بر سوختگی آتش نهند، نگذارد که بردمد، مردم لاغر را نمک کمتر باید خورد و دفع مضرت او به گوشت فربه و مغز بزغاله و مغز استخوان‌ها و حلوا و شکر و روغن بادام توان کرد.
گشنیز: گشنیز خشک-/ اندر باب‌ها تره‌ها در گشنیزتر گفته آمده است.
نانخواه: نانخواه (کرویه، زیره رومی، زنیان)، گرم و خشک است به درجه سوم، سده‌ها بگشاید، معده سرد وتر را سود دارد، و منش گشتن و قی باز دارد و خوردن و طلی کردن او رنگ روی را زرد کند و بادها را به شکند و (اگر) به پزند و آب او بر زخم کژدم ریزند، درد کرم به نشاند و خوردن او مضرت گزیدن جنبندگان زیان کار را سود دارد و با شراب خورند عسر البول را سود دارد و ادرار کند و گرده و مثانه را از ریگ و سنگ پاک کند.

باب دهم از جزو دوم از گفتار سوم: اندر شناختن منفعت میوه‌های ترو و دفع و مضرت آن‌


ص: 438
رطب: رطب گرم وتر است به درجه اول، از وی خونی غلیظ خیزد و کسی را که جگر گرم باشد و صداع و درد چشم و خناق بسیار باشد، سخت زیان دارد، و دندان‌ها را و گوشت و بن دندان‌ها را تباه کند و اندر جگر و سپرز سده پدید آید و رطب بسیار گونه است، هر چه غیظ تر است این خصلت‌ها از وی بیشتر آید، و هر چه شیرین‌تر است گرم‌تر است، محرور دفع مضرت او به سکنگبین کند و با نار ترش کند یا به آب غوره و دهان از پس او به سرکه و گلاب بشوید و مضمضه کند چند بار، و کسی را که احشا قوی باشد و مزاج معتدل باشد، فربه کند و منی را زیادت کند، و طبع نرم دارد و معده را نیک باشد، دیر گوارد و محرور دفع مضرت او به غرغره و بن دندان‌ها پاک کردن کند.
انگور: انگور، گرم و تر است، به درجه اول و گرمی او به اندازه شیرینی باشد. آنچه نیک رسیده باشد، از وی خونی نیک خیزد و فربه کند، و طبع نرم دارد و آنچه روزی چند آونگ کرده باشند نفخ او کمتر باشد، و کسی را که اندر روده‌ها از باد رنج باشد؛ نفخ او کمتر باشد، حذر باید کرد، تا پوست او هیچ خورده نه شود و با نان نه خورد، از بهر آنکه اگر با نان خورد پوست از وی جدا نه تواند کرد. و انگور نیم رسیده و ترش مزه بادناک باشد؛ و کسی را که قولنج بسیار باشد انگور نشاید خورد و محرور دفع مضرت او به نار کنند یا با سکنگبین و قولنجی از پس او کمونی خورد با پانید.
مفختج: مفختج (میپخته، آب انگور جوشیده که ثلث شود، شراب مثلث، سیکی-/ اندکی گرم تر از انگور باشد، از بهر آنکه به آتش گذشته باشد، و آب از او رفته باشد، پزاننده است، سینه را پاک کند و اندر شراب خشخاش یاری اندر پاک کردن سینه از وی است، و درد گرده و مثانه را سود دارد.
غوره: غوره-/ سرد و خشک است، آب غوره مردم صفرایی را سود دارد و مردم سرد مزاج را و مردم قولنجی را نشاید، دفع مضرت او اندر باب اباها یاد کرده آمده است.
انجیر: انجیر، گرم و خشک است به درجه اول زود از معده فرو رود و طبع را نرم کند و ادرار کند و مثانه را پاک کند و تن مردم از وی بهره غذا بیشتر یابد، که از میوه‌های دیگر،
ص: 439
و غذای او نیک باشد خاصه آنچه رسیده باشد. پیران را موافق تر باشد، معده را نیک نباشد، و منش گشتن آرد و از نفخی خالی نباشد. محرور را تب آرد، و تشنگی آرد و اخلاط را بسوازند، و تباه کند. بدین سبب است که، از بسیار خوردن انجیر شپش تولد کند، دفع مضرت او همچون دفع مضرت را رطب باشد.
زردآلو: زردآلو، سرد وتر است به درجه دوم. معده را نیک نباشد (و زود) از حال خویش به گردد و تباه شود و خلط که از وی تولد کند بد بود و از بسیار خوردن او تب‌ها تولد کند، و بتر آن باشد که از پس طعام خورده شود و مرطوب را آروغ ترش آرد، مردم گرم مزاج را موافق‌تر باشد. صفرا ساکن کند. و خشک او را تر کنند. آب او تشنگی به نشاند، بوی دهان ناخوش که از گرمی معده باشد زایل گردد، روغن مغز او گرم و خشک است. و به درجه دوم، بو اسیر را سود دارد خوردن و طلی کردن او کسی را که از بادها رنج باشد، زردآلو نشاید خورد. دفع مضرت او به کمونی و کندری کنند که با میبه خوردن؛ و مصطکی و انیسون که با میبه خورند با معجون فندادیقون و از پس او (آب) یخ نشاید خورد، و هر که بسیار خورده باشد، از بهر دفع مضرت او به زودی استفراغ باید کرد. بمطبوخ هلیله، و از پس استفراغ. چند روز آب بادیان و شکر خورد تا تری که از وی اندر خون حاصل شده باشد، به ادرار پاک شود و از تب‌ها که از آن تری تولد کند خلاص یابد، و محرور این تری از تن به ریاضت و عرق پاک کند، و از پس همه میوه‌های تر همچنین باید کرد، که از همه میوه‌های تَر اندر خوردن تری حاصل گردد که سبب تب‌ها باشد، چنانکه اندر باب بازپسین، از جزو نخستین از این گفتار یاد کرده آمده است. (ص 142)
آلو و شفتالو و سفترنگ: آلو و شفتالو و شفترنگ، هر سه سرد است به درجه دوم و تر به درجه اول؛ و تری آلو زود از حال به گردد و تباه شود. و آنچه تمام رسیده باشد معده گرم را بد باشد، و بوی دهان که از گرمی معده ناخوش باشد، خوش کند. از پس او یخ نشاید که خورد و او را بر سر هیچ طعمی و شرابی و میوه‌ای نشاید خورد.
دفع او همچون دفع مضرت زردآلو کنند و تب‌هایی که از تری او تولد کند قویتر و دراز آهنگی تر از تب‌ها باشد که از زردآلو تولد کند، و گفته‌اند که باه را زیادت کند و ابو علی سینا
ص: 440
میگوید: همانا که این قوت از وی خداوند مزاج و گرم خشک را باشد. آب برگ او به گوش اندر چکانند، کرم گوش را به کشد و روغن مغز او درد گوش و شقیقه را سود دارد، و آلو زودتر از معده بیرون شود از آنکه شفتالو و سفترنگ، و طبع را نرم کند و قدید او قبض کند، و بسیار باشد که از آلو و زد آلو اسهال پدید آید و هر گاه که اسهال پدید آید آب گرم همی‌باید خورد تا معده را و امعاء را بشوید، پس تدبیر باز گرفتن اسهال باید کرد. و شفرنگ خوش بوی تر است، دل گرم را سود دارد و به خاصیت خون دل را صافی کند.
آلو گل و نیشو: آلو گل و نیشو و نیشو/ هر دو از انواع آلو هستند، شیر هلو و آلو سیاه)، سرد است به اول درجه دوم، تر است به آخر درجه دوم و هر چه شیرین تر باشد اسهال کند و هر چه ترش باشد سردتر و غلیظ باشد و اسهال نکند و تشنگی و صفرا به نشاند و شیرین معده را نیک باشد، و محرور که معده او را ضعیف باشد دفع مضرت او به گل به شکر کهن کند، و نوعی آلو خرد است به مرو که آن را آلوی عقیق گویند و به نیشابور نلک شیی گویند و نوعی دیگر است به شام آن را به تازی قراصیا گویند.
همه به صفرا و تشنگی نشاندن به یکدیگر نزدیک است و به اسهال آلو قوی تر است، و نیشو اندر سردی بیش از همه است و ترش و شیرین او طبع را نرم کند وهمه بادناک باشد.
سیب: سیب، سیب سرد و تَر است به درجه اول، و سیب ترش اندر سردی به اول درجه دوم است و سیب شکوک خشک باشد و معده را سره (نیک) باشد و از وی خلطی سرد تولد کند. در جمله سیب دل را قوی کند و اندر معده اگر چه دیر به گوارد از وی قوتی باشد و طبع را خشک کند و بادناک باشد، و محرور را از وی مضرتی نباشد، خاصه اگر نیم خام بخورند. روفس میگ وید: سیب ترش فراموشی آرد و مرطوب دفع مضرات او به شراب قوی و به گوارش‌ها کنند.
انبرود: انبرد، (امرود، گلابی) سرد و خشک است به درجه اول و انبرود ترش لطیف تر باشد و سرد تر و شکوک غلیظتر باشد و خلطی که از انبرود خیزد به از خلطی باشد که از سیب باشد دیر از معده فرو گذرد، و قولنجی را سخت زیان دارد، و نیم رسیده سخت بد باشد، از پس او آب یخ نشاید خوردن و نه هیچ طعام غلیظ و ترش، دفع مضرت او به
ص: 441
شراب کهن کنند و به گوارش‌های مسهل و زنجبیل پروده و به مرق اسفیدبا و گوشت ناخوردن بهتر؛ و انبرود تمام رسیده محرور را سود دارد و تشنگی و منش گشتن به نشاند، خاصه انبرود چینی در بحر آبادی.
آبی: آبی (سرد است به آخر درجه اول و خشک به اول درجه دوم، خاکستر چوب او بشویند همچمون توتیا باشد، و آبی بریان کرده سبک‌تر و سودمند تر باشد. بریان کرده او چنین باشد که او را به پزند و میان او پاک کنند و به جایگاه دانه عسل اندر کنند یا شکر کوفته و به هم باز نهند و به خمیر اندر گیرند و اندر زیر خاکستر گرم نهند طبع را خشک کن که به آبی ترش و دانه او نرم باشد سینه را و حلق را نرم کنند و نگذارد که فضله‌ها به احشاء فرود آیند.
آبی تشنگی به نشاند و قی باز دارد و خمار را سود دارد و معده را قوی کند و ادرار کند، و بسیار خوردن آبی درد عصب‌ها آرد و روغن او عرق باز دارد، و اگر از پس طعام خورند طبع اجابت کند تا بدان حد که اگر بسیار خورند طعام را ناگواریده بیرون آرد.
انار: انار، انار شیرین گرم و نرم است و معتدل، سینه و حلق را نیک باشد و تن از وی غذای تر پذیرد و اندر وی لختی بادناکی است و انعاظ کند باد او زودتر تحلیل پذیرد و لختی تشنگی آرد و اندر معده گرم صفرا گردد.
و انار ترش سرد و خشک است و قابض و لطیف، معده و جگر گرم را سود دارد و شهوت طعام زیادت کند و شهوت جماع ببرد و صفرا و تشنگی به نشاند و مردم سرد مزاج را سخت زیان دارد، دفع مضرت او به زنجبیل پرورده کنند و به اسفیدباها با توابل و محرور را که پیوسته شراب خورد هیچ نقلی به از انار ترش و آبی نیست.
توت: توت، شیرین گرم باشد و بادناک، معده را بپالاید و محرور را دردسر آرد، دفع مضرت او به سکنگبین کنند. و توت ترش که او را خرتوت گویند، صفرا به نشاند و معده را به از توت شیرین باشد. طبع را نرم کند؛ آنچه ترش باشد سرد و تر است و در وی قبضی است. و خام آن به جای سماق باشد، دمیدگی دهان را سود دارد؛ مرطوب، دفع مضرت او به گوارش و مسکه کند و از پس او هیچ ترشی نه خورد.
ص: 442
خربزه: خربزه، تر است به درجه دوم و سرد است و سردی او به اندازه طعم او باشد، کاهد و فزاید؛ آنچه شیرین باشد سردی او کمتر باشد و چون معتدل باشد، و آنچه تمام رسیده باشد لطیف باشد و زود بگذرد و سده بگشاید و ادرار کند و زداینده باشد و تخم او زداینده تر از گوشت او باشد، پوست مردم پاک کند خاصه تخم او کلف را و بهق را و سبوسه سر را ببرد. پوست او که بر پیشانی نهند، مادتی را که از سر به چشم فرو می‌آید باز دارد. و آنچه نیم خام باشد غلیظ باشد.
و خربزه در جمله، با هر خلطی که اندر تن بیابد یار شود، و قی آرد خاصه بیخ او، مقدار دو درمسنگ با شراب قی را نیک بجنباند. و خربزه پخته نیم پخته زداینده باشد، و گرده مثانه را پاک کند، و کسانی را که از سنگ گرده و مثانه رنج باشد خربزه با نان نشاید خورد، خاصه با نان فطیر و نان به شیر یا به روغن سرشته، و از پس طعام هم نشاید خورد از بهر آنکه خربزه مادتهای غلیظ را زود به گرده و مثانه برد، و از آن ریگ و سنگ تولد کند؛ و هر چه شیرین تر و پخته تر باشد زود صفرا گردد خاصه که اندر بریدن به گوشت او نیک فرو نه شود و با آنکه خاصیت او آن است که زود بگذرد چون از حال خویش بگردد و صفرا شود لا بد به سبب تیزی صفرا زودتر به رگ‌ها اندر شود و بگذرد، از وی تب‌های صفرایی تولد کند، و محمد بن زکریا گوید که یحی بن ماسویه خطا گفت آنچه گفت که از پس خربزه شراب‌ها و گوارش‌ها باید خورد، از بهر آنکه از خربزه حذر از بهر آن باید کرد تا صفرا نگردد، پس چگونه روا باشد که او را به شراب و گوارش‌ها گرم‌تر کنند تا تیزتر شود و زود تر به رگ‌ها اندر شود. و بهتر آن باشد که احتیاط اندر آن کنند که صفرا نگردد، و تدبیر آن کنند که زودتر از آنکه صفرا گردد از معده بیرون شود و به سکنگبین و به حرکتی آهسته او را دفع کنند و لکن از پس خوردن او نه خسبند، بر پهلوی راست نه خسبند، تا زودتر فرو گذارد و طبع زودتر اجابت کند و اگر دیرتر اجابت کند و زود غذاهای ترش چون غوره‌باه و سکبا خورند تا نگذارد که صفرا گردد و هر گاه که هیچ شک نبود الا که این شخص سرد مزاج باشد تا از این تب خلاص گردد، و این سخن یحیی بن ماسویه را تأویل نه توان کرد بدانچه گویند که اندر خربزه‌هایی گفته است که شیرین نباشد یا ترش باشد از بهر آنکه این سخن
ص: 443
اندر معنی خربزه‌های ترش گفته است، واجب کردی که تفصیل بدادی و فرق میان ترش و شیرین یاد کردی و خربزه ترش اگر چه صفرا نگردد هم از پس او شراب و گوارش گرم نباید خورد الاکسانی را که سرد مزاج باشند.
خربزه هندو: خربزه هندو (خربزه هندی (هندوانه)، اندر سردی و تری از خربزه فزون است و از وی رطوبتی تفه (بی‌مزگی، تفیه، بی‌مزه)، تولد کند، و تفه چیزی باشد که او را مزه پیدا نباشد و آنچه شیرین باشد از وی رطوبت عذب تولد کند و عذب به زبان پارسی خوش باشد و رطوبت‌های چنین، تیزی خون را و صفرا را ساکن کند و تب‌های محرقه را و تب (ص 143) غب را ببرد، هر گاه که اندر جگر و رگ‌ها اندک مایه صفرای ناطبیعی پیدا باشد، به چنین رطوبت‌ها حاجت‌مندی بیش باشد، تا مزاج آن صفرا اندک را بگرداند و بر وی غلبه کند، از بهر آنکه به سبب اندکی آن صفرا و به سبب نحیفی تن هر وقت مسهل نه توان خورد تا آن صفرا اندک را بیارد. بدین سبب اندر مزاج‌های گرم و خشک خربزه هند سخت سودمند باشد یکی به سبب نازکی خربزه هندو و به سبب گرمی جگر و معده بسیار باشد، که مستحیل شود یعنی از حال خویش به گردد، دودناک شود و صداع آرد. و آنچه اندر وی از عروق گذرد تن را گرم کند خاصه که اگر مایه او حاصل باشد. لا جرم کسانی را که از پس خربزه هندو برخلاف واجب صداعی یا حرارتی که توقع نباشد پدید آید، چاره نباشد از آنکه اندکی آبغوره یا آب انار ترش با وی به مزند تا مستحیل نه شود. و این اعراض پدید نیاید. اینجا دقیقه‌ای است و آن آن است که این ترشی‌ها که از پس خربزه هندو خورده باشند خالی نباشد از آنکه نفخی آرد و از آنکه تیزی ترشیها رطوبت را ببرد و لطیف کند و کسانی را که به رطوبت خربزه هندو حاجت است فایده آن رطوبت از ایشان باز دارد از بهر آنکه فایده این رطوبت اندر قوام اوست، و هرگاه که قوام او لطیف شد فایده او باطل شد، و این تنگنایی است که طبیبان را متحیر کند، اگر گمان برد که سردی و تری زیان همی‌دارد علاج بگرداند و به گرمی باز آرد. پس اینجا تاملی تمام باید کرد.
و بباید دانست که بسیار چیزهای سودمند باشد که یک شخص را بعینه زیان دارد، اگر چه از روی قیاس و از آنجا که کیفیت این چیز و کیفیت مزاج این شخص باشد، واجب کند
ص: 444
که آن چیز وی را سود دارد، لکن به سبب خاصیتی که آن مزاج را اندر آن حال با آن چیز باشد سود ندارد، بلکه که زیان دارد، اولی تر آن باشد که دست از آن یک چیز باز دارد و به چیزی دیگر باز گردد. مثل شخصی است که این حال که یاد کرده باشد حال اوست، او را به خربزه هندو، و تری آن حاجت است و هر گاه که بخورد این اعراض اندر وی همی پدید آید، تدبیر او آن باشد که بعوض آن چیز خورند که کیفیتی قوی تر دارد، یا بدان تازگی نباشد، و قوامی بهتر دارد و با آن مزاج مقاومت نه تواند کرد. و آن چون انبرود چینی باشد و بحر آبادی. پس اگر از بهر آرزو خواهد که بخورد یا از بهر طلب منفعت، تدبیر آن باشد که او را پیش از طعام خورند، تا بر سر طعام نفخ نکند، و به زودی از وی بهره‌تری بیابد، و بر اثر او زود طعام خورد یا پیش از آنکه مستحیل شود، طعام موافق او را مددی دهد، تا هرچه این شخص او را تنها زبون نه تواند کردن و اندر وی آن اثر نه تواند کرد که به تنهایی کند.
کاکنج: کاکنج (معرب کاکنه فارسی است/ عروسک پس پرده)، سرد و خشک به درجه دوم و قریب است به عنب الثعلب، تنگی نفس را که از حرارت باشد سود دارد، و یرقان را و سوختن مثانه را و ریش مثانه را و ریش‌هایی را که اندر مثانه و گذرهای بول پدید آید، سود دارد.
عنب الثعلب: عنب الثعلب (انگور روبا، سگ انگوری، روباه تربک، روباه تورک)، سرد و خشک، به درجه دوم، جگر گرم را و آماس‌های گرم که اندر جگر و اندام‌های دیگر باشد، سود دارد، و سده‌های جگر بگشاید و ضماد و آماس‌ها را ساکن کند و عصاره او ادرار حیض باز دارد و همه منفعت‌های کاکنج از او یافته شود و عنب الثعلب پنج گونه است:
یکی مخدر است و به افیون نزدیک است، و دیگر سخت بد است و از جمله زهرهای کشنده است. بهترین او آن است که برگ او سبز است، و ثمره او زرد و اندر وی قبضی است، بدین قوت افراط حیض باز دارد، چون از برگ آن حمول و ضماد سازند.
کدو: کدو، کدو سرد و تر است به درجه دوم، زود به گوارد و تن مردم از وی غذای نیک یابد. و هر گاه که با گوشت پزند، زودتر گوارد و غذای او بهتر باشد، تشنگی به نشاند و طبع را نرم کند و هر گاه که با سرکه پزند، لطیف‌تر شود، و حرارت را تسکین بهتر کند و زودتر
ص: 445
گوارد، و مرطوب را و قولنجی را زیان دارد، دفع مضرت او به پلپل (فلفل) و خردل و آبکامه و دارچینی کنند.
بادنجان: بادنجان، چیزی مرکب است، اندرو مادتی است تیز و برنده و سوزنده، خون را بسوزد و سودایی کند و دهان را بد ماند و مادتی است عذب و اندک مایه شیرینی دارد و غذای نیک دهد و طبع را نرم کند و مادتی است سرد و خشک و غلیظ، طبع زمین دارد و دیر گوارد و نفخ کند و طبع را خشک کند. در جمله بادنجان معده را نیک است و منش گشتن باز دارد و سر و چشم را بد باشد، و از بسیار خوردن او بو اسیر و قوبا و بیماریهای سودایی تولد کند، سرکه مضرت او از سر و چشم باز دارد و سده جگر و سپرز را نیک باشد و بگشاید. و هرگاه که او را اندر نمک آب به جوشند، پس به روغن بادام یا به روغن تازه بریان کنند بیشتر مضرت‌ها از او بشود و اگر او را بشکافند و نیم روز اندر نمک آب نهند پس او را بشویند و اندر آنچه خواهند، بکار دارند، مضرت‌های او کمتر باشد. و آنچه اندر سرکه نهند و اجال (ترشی پیاز) کنند، اندکی از وی طعام به گوارد، و شهوت طعام بجنباند و صفرا به نشاند.
عناب: عناب تر، سرد است به درجه اول و اندر تری و خشکی معتدل است و اندکی به تیزی گراید. مسیحی گوید گرم و تَر است به درجه اول و اندر تری و خشکی معده را بد است و دیر گوار است، گروهی گفته‌اند درد گرده و مثانه را سود دارد. و سلفه (سرفه) را سود دارد و سینه را نرم کند و تیزی خون را به نشاند، به سبب آنکه تری او لزج است، خون را غلیظ کند و به سبب لزجی، تیزی او کمتر شود و ساکن گردد. جالینوس میگوید، من از عناب اندر حفظ الصحه و از آلت مرض هیچ اثر ندیدم، و او را بد گوار یافتن و خشک او هم بدو نزدیک است.
زعرور: زعرور (میوه است طبی برای تقویت معده، گیل و ازگیل)، اندر خراسان آنچه را گویند که سرد و خشک است و قابض است، و قبض او فزون از قبض همه میوه‌هاست، و بول را نیز باز دارد، صفرا به نشاند، آب سرد وهمه ترشیها و میوه‌ها با وی زیان دارد. و قولنجی را بترین همه چیزها باشد. دفع مضرت او به عسل و اسفیدباهای چرب و با توابل
ص: 446
و با گوارش‌های مسهل کند.
النبق: النبق، اندر شهرهای گرگان و طبرستان او را طاق دانه گویند. آنچه شیرین و رسیده باشد گرم باشد به درجه اول، معده معتدل را بد باشد و بادناک باشد و طبع را خشک کند و درد سر آرد، دفع مضرت او به عسل و شکر و شراب و گوارش‌های مسهل کنند.
زیتون: زیتون، آنچه به نمک پرورده باشد معده را قوت دهد و شهوت طعام پدید آید. و بکوبند و بر سوختگی آتش ضماد کنند، نگذارد که بردمد، و ریش پلید را پاک کند و زیتون سیاه دود کنند، خداوند ربو (تنگی نفس با خلط، تقریبا برابر بو نشیت امروزی) و تنگی نفس را سود دارد، و آنچه به سرکه پرورده باشند طعام را زودتر گوارد. نمک آب که زیتون اندر وی پرورده باشند، خداوند عرق النساء را بدان حقنه کنند سود دارد. برگ زیتون در آب غوره به پزند تا چون انگبین شود، بر دندانی که خورده شده باشد، طلی کنند دندان بیفتد. برگ زیتون قلاع (جوش در حفره دهان، اگر چرکی باشد قرحه خبیث گویند) را سود دارد و بسوزند و به جای توتیا بود چشم را، و آن را نخست به انگبین آلوده کنند، پس بسوزند. عصاره برگ زیتون ماده‌ای را که از دماغ به چشم فرود آید، باز دارد.
حب الاس: حب الاس، تخم مورد است، و به جرجان و طبرستان، او را مورد دانه گویند، طبع او همچون طبع مورد است و به جایگاهش یاد کرده آید. اما این مورد دانه معده را نیک باشد، و اسهال‌های گوناگون باز دارد، و بوی دهان خوش کند.
ترنج: ترنج، پوست او گرم و خشک است، به درجه اول و گوشت او سرد و تر است به درجه اول و ترشی او سرد و خشک است به درجه دوم، تخم او گرم و خشک است به درجه دوم. گوشت او دیر گوارد، و از وی خلطی غلیظ و بلغمی تولد کند دفع مضرت او به عسل کنند. و اولی‌تر آنکه او را با عسل خورند و اندکی پوست او با او بخورند و تا طبع اجابت نکند، از پس او هیچ طعام (ص 144) نه خورند. و پوست او طعام به گوارد و قی و منش گشتن به نشاند. و معده را قوی کند و مفرح است، و ترشی او حرارت و صفرا و تشنگی به نشاند و بر قوبا و کلف طلی کنند، سود دارد و به چشم اندر کشند زردی یرقان ببرد. و مردم سرد مزاج را نشاید خورد و تخم او پادزهر است، و بر زخم کژدم بر نهند سود
ص: 447
دارد و بو اسیر را سود دارد.
موز: موز، طبع او و حال‌های او، به حال‌های خربزه شیرین نزدیک است، طبع را نرم کند، لکن از بسیار خوردن او سده‌های تولد کند و صفرا و بلغم فزاید، سینه و حلق را نرم کند و معده را بد باشد، و از وی هیضه تولد کند، گرده را سود دارد. و ادرار کند و منی را زیادت کند. محرور دفع مضرت او به سکنگبین کند و انار ترش و مانند آن.
بن گُل: بن گل، سرد و خشک است به درجه اول، صفرا به نشاند و معده گرم را سود دارد و اسهال‌های صفرایی را باز دارد.
سماق: سماق، سرد است، به درجه اول و خشک به درجه سوم و قابض است. و به سبب قوت قبض باشد که از وی سده‌ها تولد کند، و بر آماس‌های گرم و بر زخم‌ها برنهند، نگذارد که آماس‌ها زیادت شود و صفرا به نشاند و معده را دباغت (پاک کند)، تشنگی و منش گشتن صفرایی به نشاند، و شهوت طعام پدید آرد. به سبب ترشی، طبع را خشک کند و بسیار آمدن حیض را باز دارد. به آب او مضمضه کنند، بن دندان‌ها سخت کند و بر معده و شکم ضماد کنند فرود آمدن صفرا از روده‌ها باز دارد.
زرشک: زرشک، سرد و خشک به درجه دوم، طبع را خشک کند و تشنگی را به نشاند، و اسهال خون و صفرا را باز دارد و بر آماس‌های گرم برنهند، سود دارد.

باب یازدهم از نوع دوم از گفتار سوم از کتاب سوم: اندر شناختن منفعت و مضرت میوه‌های خشک و دفع مضرت آن‌


خرما، منفعت و مضرت آن همچون منفعت و مضرت رطب باشد و قوی تر از آن.
زبیب: زبیب، (مویز)، حرارت او قوی تر از انگور باشد، و اندر تری معتدل باشد، سینه را و حلق را نیک باشد. واو را صافی کند و جگر را فربه کند. و معده و سینه را به زداید، و اندر وی مضرتی نیست. محرور را از پس او انار ترش یا اندکی سکنگبین بخورد.
کشمش: کشمش، بدو (زبیب) نزدیک است، اندکی نفخ کند.
انجیر خشک: انجیر خشک، درد پشت را و تقطیر بول را سود دارد، و گرده را پاک کند، و
ص: 448
فربه کند، و سینه را پاک کند و طبع را نرم کند و خلطهای عفن از مسام بیرون آرد، و بدین سبب شپش اندر پوست پدید آید، دفع مضرت او به گرمابه و عرق بسیار آوردن کند و خویشتن به پوره و آرد نخود و اشنان (شنان، گیاهی است که در شوره زار می‌روید و از چوبک آن جهت شستشو و دباغی استفاده میکنند) میشوید. و اگر آن را با گوز خورند.
بادها را بشکند، قولنجی را سود دارد، محرور، دفع مضرت او به انار و سکنگبین کند، و از وی مسهلی سازند که قولنج را بگشاید بدین گونه: انجیر خشک، که فربه باشد، بگیرند و پوست او دور کنند و بر صد درمسنگ مقدار ده در مسنگ شیر انجیر خام در افکنند و صد درمسنگ گوز، مغز از هر دو پوست پاک کرده، و بکوبند تا نیک سرشته شود، چنانکه هیچ جزو جدانه باشد و نگاه دارند بوقت حاجت بر ناشتا مقدار ده درمسنگ بخورند ثفل را بیرون آرد و قولنج را منع کند. خاصه اگر پنج درمسنگ برگ سداب خشک کنند، گزیدن مار و کژدم را سود دارد.
گوز: گوز (جوز، گردو)، گرم است به درجه دوم، خشک به درجه اول. گوزتر طبع را نرم دارد، و دیر گوارد، لکن از معده زودتر از بادام فرود آید. و گوز خشک، طبع باز گیرد و درد گلو آرد و صفرا بشوراند و اگر بر ریق (ناشتا)، خوردند قی آرد و زبان سنگی کند و درد سر آرد. و گوزتر را آب پوست او به فشارند و بدان غرغره کنند، خناق باز دارد، و گوز خشک دهان را بدماند و مغر خیار حرارت او را تسکین کند. و گوز هر چه کهن باشد بتر تر باشد و دفع مضرت او، بدان است که او را از هر دو پوست پاک کنند و پاک کردن او چنین باشد.
گوز مغز را با سبوس بیامزند بریان کنند و به آتش نرم کنند و به دست‌ها بمالند و به باد بردهند. گوز با انجیر و سداب و بهم بکوبند (پاد) پازهر است.
بادام شیرین: بادام، گرم است به درجه اول، زداینده است سینه را و شش را و جگر و سپرز را و گرده و مثانه را پاک کند کرم را و ریش، روده‌ها را سود دارد و لکن دیر گوارد.
بادام تلخ: بادام تلخ گرم و خشک است به درجه دوم، خلط غلیظ که اندر معده و شش باشد و جگر، پاک کند و سنگ گرده را نیز پاک کند و عسر بول را سود دارد.
پسته: پسته، اندر سردی و گرمی معتدل است، سده جگر بگشاید و گرده را نیک باشد
ص: 449
و دهان بدماند و حلق را درشت کند و غرغره به جای جلاب[26] (گلاب) درشتی آن ببرد.
فندق: فندق، سرد است به درجه اول و غلیظ است و غذا دهنده است و بر معده دیر به ماند، محرور وی را با شکر خورد و مرطوب با عسل خورد. و اگر بسیار خورده شود و گرانی کند به سفرجلی مسهل او را دفع کنند.
حبة الخضرا: حبة الخضرا، به پارسی ونیزه گویند گرم است به درجه دوم، خشک به درجه اول گروهی گفته‌اند، که درخت او که کهن شود و بزرگ آن را الضرو گویند، ادرار کند و سپرز را سود دارد و رطوبت لزج را به کند و خداوند لقوه و فالج را سود دارد، صمغ او را صمغ البطم گویند و علک الانباط، نیز گویند، محلل است و زداینده است، مقدار یک مثقال با عسل یا با جلابی لعوق (انگشت‌پیچ، ترکیب دارو یا غذای لیسیدنی، رقیق‌تر از معجون)، کنند و بخورند، اخلاط غلیظ را که اندر سینه باشد پاک کند و پیران بکار دارند طبع را نرم کند و گرده را پاک کند و قوت باه زیادت کند و اندر مرهم‌ها اندر شود و آماس‌های سخت را نرم کند و به پزاند و پاک کند. ابن ماسویه گوید حبة الخضرا به خاصیت، شهوت طعام ببرد.
حب الصنوبر الکبار: حب الصنوبر الکبار، به پارسی چلغوزه گویند. معتدل است و به گرمی گراید و تری، حب الصنوبر الصغار گرم و خشک است به درجه دوم، اما چلغوزه پزاننده است، محلل است و اندر وی اندک مایه سوزانی است و او را اندر آب تر کنند سوزانی از وی بشود، فربه کننده است و مفلوج را سود دارد و رطوبت‌ها که در سینه باشد پاک کند و به پزاند و او را به شراب شیرین به پزند، ریم که اندر شش تولد کرده باشد پاک کند، او را با افسنتین رومی بر معده طلی کنند معده را قوی کند، با آنکه او خود دیر گوارد محرور با شکر خورد و مرطوب با عسل تا بهتر گوارد و قوت باه زیادت کند و مثانه را بر نگاه داشتن بول قوت دهد و رطوبت‌های گرده و مثانه به زداید، محرور دفع او به آب تخم خرفه کند و آب انار. عناب خشک، سینه را نرم کند و معده را نیک نباشد و خون را ساکن کند،
ص: 450
بدان طریق که اندر عناب تر گفته آمد و بسیار خوردن نفخ کند و قوت باه را زیان دارد، اگر محرور اندر میان شراب نقل کند صواب باشد. آلوی خشک، دانه او اندر دهان نگاه دارند تشنگی را به نشاند، و آنچه اندر آلوی تر گفته آمد اندر خشک همان باشد.
سیب و انبرود و آلوی قدید: سیب و انبرود آلوی قدید (خشک کرده)، هر سه از معده دیر بیرون شود و از همه خلطی غلیظ تولد کند و طبع را خشک کند و جلاب و ماء العسل آن را زودتر بیرون آرد.
کنجد بریان کرده: کنجد بریان کرده، بوی دهان ناخوش کند، و گوشت بن دندان‌ها را تباه کند، و بسیار خوردن او بر معده گران شود و دفع مضرت او به آبکامه کنند و میان دندان‌ها از وی پاک کنند.
گوز: گوز، جوز هندو، گرم است به درجه دوم و تر به درجه اول، درد پشت را و درد سر و تن را سود دارد و قوت باه زیادت کند، از معده دیر گذرد. شکر و پانید، او را دفع کند، پیران و مرطوبان را سود دارد، محرور دفع مضرت او به آب انار ترش و سکنگبین کند.
پوست مغز وی نگوارد، از وی بباید تراشید.
گب خوردنی: گل خوردنی، بهترین گلها که مردمان بخورند، گلی باشد، که زود بگدازد و به دهان اندر نه ماند و لزج نباشد و ریگ ناک نباشد. چنین گلی را اگر به گل به پرورند، و از پس طعام مقدار یک درمسنگ بخورند گرانی طعام‌های چرب از سر معده ببرد و قی باز دارد، و هر گلی که بدان صفت نباشد، زیان دارد و سده آرد و سنگ و ریگ اندر گرده و مثانه تولد کند. و کسانی را که از سده و سنگ و ریگ رنج باشد، هیچ گلی نشاید خورد، و نشان کسانی که رگ‌های ایشان باریک باشد وسده اندر جگر بسیار افتد آن است که به تن نحیف باشد، و رنگ و روی زرد باشد و به سبزی گراید، وی را به هیچ حال گل نشاید خورد و همچنین، کسانی را که از سنگ و ریگ مثانه رنج باشد نشاید چشید. و اگر آرزو کند اندکی به چشد، دگر روز سکنگبین بزوری باید خورد یا شراب افستین یا غیر آن. و به هیچ حال آن روز که گل خورده باشد، هیچ چیز که ادرار کند، نشاید (ص 145) خورد، و نه دیگر روز، از بهر آنکه چیزهای مدر خوردن از پس گل سده آرد و سنگ ور یگ تولد
ص: 451
کند.

باب دوازدهم از جزو دوم از گفتار سوم از کتاب سوم: اندر شناختن منفعت و مضرت شیرینیها و دفع مضرت آن‌


شکر: شکر، به زدایندگی به عسل نزدیک است و اندر گرمی و تری معتدل است و هر چه کهن تر باشد خشک تر باشد و نیشکر هم به طبع شکر است و اندر تری و گرمی و نرمی فزون از شکر است و گرمی شکر به درجه اول است، سینه را نرم کند و معده را نیک باشد، مگر معده‌ای که اندر وی صفرا تولد کند، از بهر آنکه وی نیز زود صفرا گردد.
عسل: عسل، گرم و خشک به درجه دوم، نوعی از عسل هست که اندر تیرماه بیرون کنند، واصل آن بخاری است که به هوا بر شود و بپزد و مستحیل شود، و قوام گیرد، و به شب فرود آید. و مگس، انگبین آن را بر گیرد از بهر غذای خویش، و نفس او را اندر آن اثری هست و نوعی هست از عسل که اندر تیرماه فرود آید و زیان کار باشد، ریش‌ها و جراحت‌های پلید را پاک کند و پیران و مرطوبان را سود دارد. محرور، دفع مضرت آن به سکنگبین و حماض و رب لیمو و ترنج و آب انار ترش کند.
فانید: فانید، (پانید)-/ گرم وتر است، به درجه اول، خاصیت فانید سپید و غلیظ تر از شکر است، سرفه را سود دارد، طبع را نرم کند.
فالوذج: فالوذج (پالوده)، آنچه از شکر و نشاسته و روغن بادام کنند، به طبع شکر باشد، سینه را نرم کند و غذای بسیار دهد و معده را بس نیک نباشد، محرور دفع مضرت او دگر روز کند با سکنگبین ساده و سکنگبین که به تخم کسنه کرده باشند، تا از سده که از وی تولد کند ایمن گردد و حرارت او را تسکین کند. و آنچه از انگبین و روغن گوز کنند، خوردن آن محرور را نشاید، به هیچ حال.
الخبیص: الخبیص به پارسی آفروشه (به پارسی آفروشه یا افروشه شاه، حلوایی است از آرد و روغن و عسل) گویند، با معده بهتر از فالوذج باشد، به سبب آنکه لزوجت او کمتر باشد و محرور دفع مضرت او همچون دفع مضرت فالوذج کند.
ص: 452
لوزینه: لوزینه (یک نوع شیرینی که با مغز بادام و پسته و گلاب و شکر درست کنند،)، سینه را و حلق را نیک باشد لکن از نان او سده تولد کند و دفع مضرت او همچون دفع مضرت فالوذج کنند.
قطایف: قطایف، آنچه از پانید و گوز مغز و روغن گوز کنند گرم باشد و دهان بدماند، و از نان او سده تولد کند، لکن زودتر گوارد. و آنچه از شکر و مغز بادام و روغن بادام کنند، محرور را موافق تر بود، و آنچه از فانید و مغز پسته کنند سده کمتر کندو دفع مضرت او و دیگرها زود به سکنگبین کنند و به آب انار ترش.
شهد و کلیچه: شهد و کلیچه آنچه از، نان و فطیر باشد و از وی سده تولد کند و حرارت آنچه به شکر و مغز بادام کنند معتدل باشد، و آنچه به شکر سرخ و گوز مغز کنند سخت گرم باشد. و آنچه از خرما و گوز مغز کنند سخت گرم باشد و مضرت‌های خرما و گوز اندر وی باشد. دفع مضرت او همچون دفع مضرت گوز و خرما باشد.
شکرینه: شکرینه، که از شکر فایق کنند، معتدل باشد، و سده کمتر تولد کند و بهترین حلواها این است، محرور دفع مضرت او به میوه ترش کند.

باب سیزدهم از جزو دوم از گفتار سوم از کتاب سوم: اندر شناختن منفعت و مضرت روغن‌ها


روغن گوز: روغن گوز-/ طبع گوز دارد، معده را و گرده را نیک باشد، و خداوند اسهال بلغمی را از روغن‌ها او موافق تر باشد.
روغن زیت: روغن زیت، آنچه از زیتون سبز کنند سرد و خشک به درجه اول، معده را دباغت کند. و آن را به تازی زیت انفاق گویند، خداوند اسهال را نیک باشد.
و آنچه از زیتون رسیده کنند گرمی است معتدل، او را به تازی، زیت الرکابی گویند و آن را مغسول نیز گویند یعنی شسته کنند، خوش تر و معتدل تر باشد. و آنچه کهن گردد و تیز شود گرم باشد و به قوت روغن ترب و روغن شونیز و روغن بید انجیر باشد.
روغن بادام: روغن بادام، معتدل است، سرفه را سود دارد و سده بگشاید و معده را
ص: 453
نیک نباشد و درشتی سینه و مثانه را سود دارد، و خداوند اسهال را زیان دارد. و مغز بادام با مغز فندق بکوبند و روغن هر دو به کشند، خداوند اسهال را بهتر از روغن بادام خالص بود و اگر با مغز شاه‌بلوط بکوبند و روغن آن به کشند بهتر بود.
روغن کنجد: روغن کنجد، غلیظ است، و اندر گرمی معتدل است و معده را نیک نباشد، او را مغسول کنند لطیف تر شود و منفعت‌های او به منفعت روغن بادام نزدیک است.
روغن گوز هندو: روغن گوز هندو، از روغن گاو لطیف‌تر است و معده را زیان دارد (ندارد) و اگر کهن شود درد پشت را و درد زانو را سود دارد.
روغن فستق: روغن فستق (پسته پارسی)، لطیف‌تر از روغن کنجید باشد و از روغن گاو، جگر را و گرده را سود دارد و سده بگشاید و معده را بد نباشد.
روغن کاکیان: روغن کاکیان (فارس کاکیا/ کاکبان در برهان قاطع/ گل گاجین)، کاکیان را به تازی، القرط گویند، روغن او طبع را نرم کند و خداوند قولنج را سود دارد و معده را ضعیف کند.
تدبیر روغن‌هایی که بشویند: تدبیر روغن‌هائی که بشویند، یک من روغن با یک من آب و یک مشت نمک با هم بیامیزند و به آتش نرم به جوشانند تا آب برود، پس نمک از وی جدا کنند، و دیگر باره به آب بیامیزند و به جوشانند، تا آب برود و روغن به ماند و اگر از بهر بیماری شویند که معده او ضعیف باشد، اندکی پِست، جو و اندکی سُعد (ریشه‌ای که به فارسی مشک زمین و مشکک نامند) کوفته، اندر وی به جوشانند پس به پالایند و به وقت حاجت بکار دارند نافع بود و الله اعلم و الصواب.

گفتار چهارم از کتاب سوم اندر شناختن حال‌های شراب و منفعت و مضرت آن‌

اشاره

باب نخستین از گفتار چهارم از کتاب سوم: اندر یاد کردن غرض خردمندان از شراب خوردن‌


ص: 454
بباید دانست که غرض خردمندان از شراب دو چیز است: یکی شادی روان و دوم منفعت تن و نگاه داشتن وی بر حال تندرستی، و تن مردم مرکب است از دو چیز: یکی کالبد و دیگر نفس و این نفس را قوت گویند. و روح نیز گویند، و این نفس را سه قوت است:
یکی را قوت شهوانی گویند و کار او همه حاصل لذت و گزاردن شهوت باشد، و معدن او جگر است. و دوم را قوت حیوانی گویند و کار وی همه عز و جاه و ریاست و ظفر و غلبه و کینه کشیدن باشد، و معدن او دل است، و سدیگر قوت نفسانی است، او را قوت ناطقه گویند، و فضله او همه اندر طلب علم و حکمت و صواب فرمودن و از کارهای زشت باز داشتن باشد. و این قوت خاصه مردم است و معدن او دماغ است، و شریفترین همه این است خسیس ترین شهوانی است، از بهر آنکه همه لذتهای این جهانی جوید، و از زشتی و ملامت هیچ اندیشه نکند. و قوت حیوانی بعضی از کارهای او پسندیده باشد و بعضی نکوهیده، بدین سبب این قوت متوسط است، میان قوت انسانی و شهوانی، از بهر آنکه اگر قوت انسانی قوی تر باشد غلبه او را باشد، و قوت حیوانی متابع او باشد. بر قهر کردن شهوانی، و اگر شهوانی قوی تر باشد و بر انسانی غلبه دارد قوت حیوانی متابع شهوانی گردد، بهر قهر کردن انسانی. پس چون هر قوتی را کاری مخالف یکدیگر است، هر قوی تر که خواهد که از کار خویش باز دارد، به قهر باز توان داشت، و خردمند همیشه از بدی و زشتی می‌پرهیزد، و قصد آن کند که همه کارهای او صواب باشد و آن باشد که خردمند فرماید. لا جرم همیشه قوت شهوانی را که کارهای زشت فرماید قهر میکند، و از بهر آنکه خرد همیشه اندرین دو کار مانده است، یکی قهر کردن قوت شهوانی و دوم قصد کارهای صواب کردن و از کارهای آخرت اندیشیدن، بر وی رنجی عظیم است، چیزی باید که او را از این رنج و اندیشه آسایشی دهد. حکیمان جهان به جستند تا چیست که خردمندان (از) بکار داشتن آن این آسایش بیایند. هیچ طعامی و شرابی نیافتند که این غرض از وی حاصل آمدی، مگر شراب انگوری. از بهر این غرض شراب کردن و بکار داشتن فرمودند تا قوت انسانی از بکار داشتن آن از رنج اندیشه آسایش یابد و قوت شهوانی و حیوانی را
ص: 455
نیز از بهر قهر قوت انسانی آسایشی باشد، و بهره هر دو قوت نیز بر وجهی صواب حاصل آید از بهر آنکه نظام و عمارت جهان اندر آن است که بهره هر قوتی چنانکه صواب باشد، و چندانکه صواب باشد، و بر آن وجه که صواب باشد حاصل شود. و اگر همگان به یکبار این قوت را قهر کنند و هیچ بهره ندهند، زود باشد که عمارت عالم و نسل بنی آدم باطل شود.

باب دوم از گفتار چهارم از کتاب سوم: اندر شناختن منفعت شراب‌ها


روفس میگوید: حرارت غریزی (ص 146) بفزاید و طعام را هضم نیکو کند، و خلطهای نامعتدل را اندر تن معتدل کند. و خون را پاکیزه کند، و رنگ روی مردم را نیکو کند، و ناقهان را فربه کند، و صفرا، که با خون آمیخته باشد، به ادرار بیارد و بلغم خام و فسرده را بگدازد، و قوت روح مردم زیادت کند و خون را اندر تن گوشت گرداند و تندرستی نگاه دارد، و رگ‌ها را از اخلاط بد بشوید، و شهوت کلبی را ببرد، و قولنج بادی را بگشاید، و غذا را زود به اطراف تن به رساند.
جالینوس گوید: باد معده را به شکند، و رگ‌ها را فراخ کند، و غذا به همه تن به رساند و سده‌ها بگشاید و بخارهای غلیظ را لطیف کند، و به عرق بیرون آرد و خواب خوش آرد.
بقراط گوید: شراب هیچ خلطی خام و فسرده که اندر تن مردم است باز ندارد تا نگشاید و بیرون نیارد، و نفس را شادی دهد و روح را تازه کند، و دل قوی کند، و اندر آخر بیماریها و تب‌های گرم نیز بفرماید دادن. دیسقوریدوس گوید: با این همه منافع کسی را که زهرداده باشند سود دارد، خاصه زهرهای سرد چون افیون و شوکران. و شراب قوی کژدم زده را سود دارد و طبیبان، خداوند مالیخولیا را و خداوندان غشی را بفرمایند، این منفعت‌ها کسی را باشد، که بکار داند بردن و کسی را که شراب خوردن عادت شده باشد، و از آن باز ایستد، سودا و اندیشه‌ها و غم‌هایی بی سببی پدید آید، و هضم تباه گردد، و مزاج سرد شود، و به تن لاغر شود و حرارت غریزی اندک شود و همه قوت‌ها ضعیف شود و خلطها که به سبب شراب خوردن، به عرق و به ادار، و نرم شدن طبع، و به قی کردن از تن بیرون شدی، اندر تن او به ماند و بسیار گردد و بیماریهای گوناگون تولد کند.
ص: 456

باب سوم از گفتار چهارم از کتاب سوم: اندر شناختن آن که هیچ طعامی و شرابی نیست که به جای شراب انگوری به ایستد


منفعت بزرگ اندر شراب انگوری مست کننده آن است که مزاج او مر تن مردم را مزاجی و حرارتی غریب نیست. لکن مزاج او و حرارت او متناسب حرارت غریزی است که تن مردم بدان زنده است، وهمه منفعت‌های وی، از آن است که اندر خم همی به جوشد و پخته همی‌گردد، و آب او به بخار از وی همهی برخیزد، و ثفل غلیظ و اجزای ارضی، از وی جدا میشود، و اندر بن خم همی به نشیند، و گوهر وی صافی همی به ماند، نه تری فزونی با وی باشد و نه جزوی غلیظ که از آن نفخی یا خشکی تولد کند، یا بر معده گرانی کند، و اگر چه شیره میوه‌های دیگر و چیزهایی که آن را به شیره همانند کنند به صناعت و حیلت تا به جوشد و مست کننده شود، هر یک طبع میوه اصل خویش دارد، یا گرم‌تر از شراب انگوری باشد، یا سردتر یا غلیظ تر یا بادناک تر.
و هیچ، به درجه شیره انگور نیست، و هیچ بدان پالودگی نگردد، و جزوهای ارضی و مایی از هیچ شیره‌ای به تمامی جدا نه شود، چنانکه از شیره انگوری شود. و هر چه اندر شراب‌های دیگر اندر کنند تا گرم‌تر شود و تمام تر به جوشد و بادناکی او برود، آن چیز شراب را گرم‌تر کند، و گرمی او را از مناسبت و مانندگی حرارت غریزی اندر گذارند، تا حرارتی که از وی تولد کند، به حرارت تب ماند و خشکی زیادت کند و آن مضرت‌های دیگر تولد کند، بدین سبب هیچ شرابی به جای او نیست.

باب چهارم از گفتار چهارم از کتاب سوم: اندر مضرت‌های شراب‌


منفعت شراب آنگاه باشد که اندازه بکار برند، و هر گاه که به اندازه بکار برند و هر گاه که از اندازه اندر گذرند، منفعت او مضرت گردد، از بهر آنکه منفعت بزرگ او آن است که حرارت غریزی را قوت دهد و بر افروزاند، و هر گاه که بسیار خورند، حرارت غریزی ضعیف شود، از بهر آنکه حرارت غریزی را، چون غذایی است موافق و لکن غذا پذیرنده آنکه قوی باشد که غذای او به اندازه قوت او باشد. و چون غذا فزون از آن گردد که قوت
ص: 457
هاضمه آن را هضم تواند کرد، و قوت غاذیه اندر وی تصرف تواند کرد، ناچار غذا پذیرنده ضعیف گردد، و چون ضعیف گشت سوء الهضم پدید آید و تن از فضول آکنده شود و طبیعت به سبب بسیاری فضول و ضعف حرارت غریزی، آن را دفع نه تواند کردن، بدین سبب خلطهای بد اندر اندام‌ها پراکنده شود، خاصه اندر اندام‌های شریف چون جگر و معده و دماغ.
اسقلیبادین، استاد طبیبان، چنین گفته است: که از شراب خوردن بسیار، و از شراب بد، وسواس و اندیشه‌های بد و دیوانگی و کند فهمی، و رای ناصواب و فرامشت کاری و نقصان خرد و تیرگی چشم و تباه شدن حواس و ترسیدن اندر خواب و بیداری بیسببی، و سراسیمگی پدید آید. این جمله بیماریهای دماغی است، که از افراط شراب پدید آید. و اما بیماریهای تن، چون سکته و خناق و لرزیدن و نقرس و فالج و بر سام و تباهی جگر، و ضعف مزاج و استسقاء و دردسر و درد دندان و آماس‌های گرم و تب‌های گرم و مرگ مفاجا پدید آید.
و بباید دانست، که شراب گرم وتر است، و مادت بخار تری باشد و فاعل بخار حرارت باشد و این هر دو، اندر طبع شراب حاصل‌اند.
و هر گاه که مردم شراب بسیار خورد، حرارت غریزی ضعیف گردد، لا بد سردی و تری اندر تن زیادت گردد و شراب بخار آن را برانگیزاند و بر دماغ رساند، و دماغ خود به طبع سرد وتر است، به سبب بسیاری شراب حرارت غریزی ضعیف شده باشد، آن بخارها را دفع نه تواند کرد، لا جرم آن بخارهای سرد و تر اندر راه‌هایی که حس و حرکت از دماغ بدان راه‌ها، به همه تن آید، به ایستد، و آن راه‌ها بسته گردد، و علت‌هایی که بدان منسوب است، پدید آید، چون سکته و صرع و غیر آن.
و اگر بخار سرد و خشک باشد، مالیخولیا و ترسیدن آرد. و اگر کسی را دل و دماغ گرم‌تر از دیگر اندام‌ها باشد، اتفاق افتد که شراب کهن ناجوشیده خورد، و بخار گرم و خشک بر دماغ بر آید، بیماریهای صفرایی چون سر سام صفرایی، و هذیان و بی‌خوابی و دیوانگی که آن را قطرب گویند، پدید آید. و اگر بخار گرم وتر باشد، بیماریهای خونی و آماس‌های گرم
ص: 458
و خناق و تب‌های گرم و سوزنده تولد کند.
و بباید دانست که مردم به جان زنده باشند و جان هوای لطیف است آتشی و اندر تن مردم است و معدن او اندر همه جانوران دل است، و زاندرون دل دو گشادگی است فراخ، یکی از سوی راست و یکی از سوی چپ، و طبیبان آن را بطن القلب گویند و اندر هر دو بطن لختی این هوا است که یاد کرده آمده، و لختی خون و اندر بطن راست، هوا بیشتر است و خون کمتر، و اندر بطن چپ هوا کمتر است و خون بیشتر مردم بدین هوا و بدین خون زنده است، که اندر دل است و اندر شریان‌ها، که از دل رسته است. و میان جگر و میان بطن راست رگی است بزرگ، که خون از آن رگ سوی دل رود، پس از بطن راست، سوی بطن چپ آید. و اندر بطن چپ دو رگ است بزرگ، یکی آنکه خون که غذا از وی بشریان‌های تن رود، و دوم آنکه پیوسته است. به شش که به تازی آن را ریه گویند، و هوا از شش بدین رگ به سوی دل آید به وقت دم زدن و بخارهای گرم و دودناک هم بدین رگ از دل بیرون آید.
پس هر گاه که مردم شراب خورد و شراب چیزی است که زود با خون بیامیزد و با وی یکی شود اندر جگر. و اگر بسیار خورده شود، رگ‌ها از شراب پر شود، و این دو بطن دل که یاد کرده آمد، نیز پر شود از شراب و از خون. و هرگاه که این دو بطن پر شود، آن هوا را که اندر وی باشد جای نه ماند، به گریزد و بیرون آید، و آن هوا جان است، که هرگاه که بیرون آید، مرد اندر حال بمیرد، یکی از سبب‌های مرگ فجئه (مرگ ناگهانی، مرگ مفاجا) که اندر شراب افتد، این است و این بسیار دیده‌اند.
و اما علت‌هایی که از جگر افتد، چنان باشد که مزاج جگر گرم باشد، اندر اصل و شراب وی را گرم تر کند، و بیمارهای گرم پدید آید، و تب‌های سوزنده و اگر مزاج جگر گرم نباشد، اندر اصل و شراب بسیار خورده شود، حرارت غریزی، ضعیف گردد و جگر سرد شود، و شراب را هضم نه تواند کرد، و فعل خویش تمام نه تواند (ص 147) کرد؛ بدین سبب خلطها گرد آید. و اندر تن پراکنده شود، و سده پدید آید، و یک سبب از سبب‌های استسقا این باشد.
ص: 459
لا جرم مضرت شراب بسیار از منفعت او بیشتر باشد، از بهر آنکه منفعت او را حدی معلوم است و مضرت‌های او را نهایت نیست. و بسیار باشد که شراب حرارت غریزی را کمتر کند. خاصه اگر مزاج شراب خورنده اندر اصل گرم باشد، وی را از دو گونه زیان دارد، یکی آنکه حرارت غریزی را گرم تر کند و از اعتدال بیرون برد، و دوم آنکه رطوبت اصلی را بگدازد و تحلیل کند و بزودی، بدین سبب مردم محرور، شراب دیرادیر شاید خورد و ممزوج باید خورد و اندک اندک.

باب پنجم از گفتار چهارم از کتاب سوم: اندر آنکه شراب که را باید خورد و که را نباید خورد و کی باید خورد


طبع شراب گرم وتر است؛ و شراب خواره یا کودک باشد یا جوان یا کهل و یا پیر اما کودک را طبع اندر بیشتر احوال گرم باشد، و گرمی شراب اندر گرمی و تری او زیادت کند، بدین سبب مزاج او از اعتدل بیرون شود. بلی اگر کودکی باشد که مزاج او به سردی گراید، او را اندکی شراب زیان نکند، اگر چه جالینوس میگوید، به هیچ حال کودک را نشاید خورد، و افلاطون همی‌گوید که کودکان را شراب حرام است، و شراب مر کودک را همچون تبر است مر درخت را و هم افلاطون همی‌گوید کودک را به چی حال شراب نباید خورد. تا هژده ساله نگردد، چه بر آتش کودک آشتی فزوده باشد، که سبب سوختن وی گردد. و چون از هژده سالگی اندر گذرد، به اندازه باید خورد. و اگر مزاج گرم باشد ممزوج باید خورد، و از مستی و خوردن به جامهای بزرگ، حذر باید کرد.
و اما، مردم جوان، طبع او گرم و خشک باشد؛ اندر بیشتر حال‌ها، صفرا بر وی غلبه دارد، و شراب وی را سبب بیماری‌های صفرایی باشد.
و مردم کهل، اگر شراب خورد او را موافق باشد از بهر آنکه از شراب وی را آن مضرت نباشد که کودک را و مردم جوان را، چه مزاج کهل سخت گرم نباشد. و اگر کهلی باشد که مزاج او به سردی گراید، سخت سود دارد وی را و مردم پیر طبع او سرد و خشک باشد، و طبع شراب گرم وتر، موافق ترین چیزی او را شراب است، اگر به اندازه خورد.
ص: 460
و بباید دانستن که هر فصلی از فصل‌های سال بر طبعی دیگر است، و طبع‌های شراب خوارگان نیز یکسان نباشد. اما شراب خوردن اندر اول بهار و میانه بهار چون به افراط نباشد سود دارد. اخلاط را که اندر فصل زمستان گرد آمده باشد، لطیف کند، و به ادرار و به اجابت طبع بیرون آرد. و اندر آخر فصل بهار و اندر تابستان به اول خزان، شراب خوردن صواب نباشد، خاصه شراب کهن، و اگر مرد شراب خواره محرور باشد، سخت زیان دارد، پس اگر خورده شود، ممزوج باید کردن به آب سرد، و خانه نیز خنک باید کرد، و غذا ترشیهای موافق باید خورد و از مستی تمام پرهیز باید کرد. و اندر فصل خزان اگر پیوسته خورده آید کمتر گزاید، لا بل که سود دارد. لکن شراب امسالین باید و صافی.
و هر که شراب خوردن عادت نه کرده باشد، هر گاه که بخورد، اگر محرور باشد درد سر آرد و تب و سرگشتن، و اگر مرطوب باشد قی و منش گشتن آرد، و به گوش کر شود، از بهر آنکه شراب غذا دهنده است که به دارو ماند و چون اندر معده شود، نخست قوت او بر تن غلبه کند، پس قوت تن او را هضم کند، و چون ابتدا خواهد کرد، باید که طعامی موافق خورده آید و بیاساید، تا گرانی طعام از معده فرو گذارد یا لختی کمتر شود. و باید که از همه رنج‌های بدنی و نفسانی آسوده باشد و خوشدل باشد. و نخست شراب صافی تر و خوش‌تر خورد و به آب ممزوج کند، تا طعم شراب شکسته گردد و معده تا او را قبول کند و اندک اندک خورد تا طبع شراب بیارامد. و اگر مرد مرطوب باشد اندک اندک از آب میکاهد و شراب می‌افزاید، به تدریج و اندر شراب خوردن بسیار نگوید و حرکت بسیار نکند و تا از مستی به تمامی بیرون نیاید، آغاز دیگر باره خوردن نکند.

باب ششم از گفتار چهارم: اندر شناختن سبب حال‌هایی که اندر شراب خوردن پدید آید، چون نشاط و سرگشتن و غیر آن‌


سبب نشاط دو چیز است: یکی نفس و دیگر تن و آنچه از نفس باشد، چنان باشد که شراب خرد را به پوشاند و قوت عقل کمتر کند و قوت شهوت بیفزاید. و چون خرد پوشیده شود، مردم اندر کارها اندیشه نکند و از عاقبت کارها غافل شود، و هر چه کند باک ندارد.
و هر گاه که قوت شهوت قوی تر شود، خرد را مقهور کندو از کار خویش باز دارد تا مردم
ص: 461
به طبع بهائم گردد.
و از اثرهای نشاط، نخست دست زدن و شعر خواندن و شعر خواندن و بازی کردن پدید آید و ناکردنی کردن گیرد تا به طبع به همگی برسد، و به بسیاری و اندکی این حال، به مقدار بسیاری و اندکی شراب باشد و به مقدار مستی. و آنچه از تن باشد، چنان باشد که شراب با خون بیامیزد و از جگر سوی دل شود، و دل گرم کند، و گرمی اندر همه اطراف تن بگسترد. تا مردم اندر حال شراب خوردن، سخن گوی شود و دلیر تر گردد، و بیشتر خندد بیشتر حرکت کند و اما سبب سرگشتن آن است که حرارت شراب و حرارت جگر بخار از معده برانگیزد و طبع بخار آن است که، هر گاه که راه یابد، آهنگ بالا کند. پس چون از معده بر آید، آهنگ دماغ کند و از بهر آنکه شکل گرد است، این بخار اندر سر گردان شود و به سبب گردیدن بخار روح باصره با بخار آمیخته شود و با وی به گردد، بدین سبب مردم هر چه بیند چنان پندارد که آن چیز میگردد. و سبب آنکه مست یک چیز را دو چیز بیند یا بسیار چیزها بیند. اما سبب آنکه مردم احول شود و یکی را دو بیند. و اندر تشریح عصب‌های چشم یاد کرده آمده است و مست را همان حال بیوفتد بدان سبب یکی را دو بیند و سبب آنکه یک چیز را بسیار چیزها بیند آن است که هر گاه که بخارها که اندر سر باشد، گردان شود و روح باصره نیز با آن بخار گردان شود. چشم را دو حال پدید آید، یکی آنکه چنان پندارد، که هر چه برابر چشم اوست، میگردد و با این حال یک چیز را بسیار چیزها پندارد، از بهر آنکه فرقی نیست میان آنکه چیزی که برابر چشم باشد همی‌گردد و میان آنکه روح باصره میگردد، چه اندر هر دو حال برابری چیزها با روح باصره با چیزها زود ازود زایل میشود. و هر گاه که برابر زود زایل شود یک چیز اندر یک لحظه بسیار بار برابر روح باصره افتد و یک چیز بسیار چیز نماید، نه بینی که اگر مثلا بر پشت سپری نقطه‌ای نشان کرده شود و آن سپر را نیک بگردانند آن نقطه چنان نماید که خطی است بر پشت آن سپر و این از بهر آن باشد که نقطه زودازود اندر برابر روح باصره همی‌آید، وی را اندر یک لحظه بسیار بار اندر برابری خویش بیند تا آن نقطه خط نماید و خط نقطه‌های بسیار باشد که پیوسته شده باشد. و هر گاه که نقطه را خطی بیند یکی نقطه را بسیار نقطه‌ها
ص: 462
دیده باشد، و به سبب آنکه زفان مست اندر آویزد، آن است که مست را اندام‌ها سست گردد، به سبب آنکه بخار شراب دماغ را به پوشاند، و حرکت و حس همه، از دماغ است، به یاری عصب‌ها. پس چون دماغ از بخارها پوشیده گردد، و عصب‌ها از گرمی و تری شراب نرم شود، قوت بردارنده و جنباننده ضعیف شود، و اگر چه مردم سخن به قوت ناطقه گویند، لکن به آلت زفان تمام شود.
و زبان عضوی است متخلخل و بخار پذیرنده، به زودی بدین سبب از تری شراب سخن نه تواند گفتن، یکی از ضعف زفان و دیگر از ضعف قوت ناطقه، که نه تواند آلت زفان را بکار داشتن.
و سبب آنکه مست جماع نه تواند کرد، آن است که چنان می‌باید که اندر وقت جماع حرارت اندر آلت بیشتر باشد از آنچه آن در دیگر اندام‌ها، و حرارت مست پراکنده شده باشد اندر همه اطراف تن، و دوم آنکه اندام‌های مست همه سست شده باشد، و سه دیگر باید که اندر وقت (ص 148) جماع، رگ‌ها غذای گوارنده و شایسته ناگواریده ممتلی‌تر باشد و حال مست بر خلاف آن باشد از بهر آن که رگ‌های مست از شراب از غذای ناگوارنده پُر و ممتلی باشد و سبب آنکه مست را جماع زیان بیشتر دارد، آن است که حرارت او پراکنده شده باشد. و اندام‌ها و بشره او متخلخل باشد از حرارت شراب، و هر گاه که جماع کند حرکت بسیار باید کرد، بیم آن باشد که حرارت از همه تن بیرون شود. و مخاطره باشد که سکته افتد، خاصه که اندر تن فضول بسیار گرد آمده باشد و فرزند که از مست تولد کند، زشت روی باشد و بیمارناک و اما زشت خوی و کم عقل از بهر آنکه آب مست رقیق باشد و ناپخته و با فضول آمیخته باشد.

باب هفتم از گفتار چهارم: اندر شناختن آنکه مستی چه باشد و درجات آن چند است.


سخن اندر شراب انگوری میرود، از بهر آنکه اندر اقلیم ما بیشتر شراب از انگور کنند، و انگور مرکب است از چهار چیز: یک بهر از وی سرد و خشک است به طبع زمین، و بهر دیگر سرد و تر و به طبع آب، و بهر سه دیگر گرم و تر، به طبع هوا، و بهر چهارم گرم و خشک
ص: 463
به طبع آتش و زیادتی گرمی و سردی انگور به شیرینی و ترش باشد، هر چه شیرین‌تر گرم تر.
و هر گاه که انگور را بکوبند و عصیر بیرون کنند، پوست و دانه که سردی و خشکی اندر وی بیشتر باشد، از وی جدا شود. و عصیر که اندر وی گرمی و تری بیشتر باشد و هر گاه که عصیر، اندر خم کرده شود، جزو آتشی که اندر وی باشد آهنگ بالا کند، و اجزاء زمینی که اندرو مانده باشد آهنگ زیر کند و جوشیدن عصیر این است که این اجزاء از هم جدا میشود، و جزو آتشی کفک شود، و زمینی دردی و هوایی و آبی اندر میان به ماند. و از بهر آنکه جزو آتشی از خاکی بیشتر است، حرارتی که اندر جزو هوایی و آبی به ماند بیشتر باشد و همچنین تا مدت چهار ماه این اجزا از یکدیگر جدا میشود، تا پس از آن شراب صافی به ماند گرم و تر، و از پس چهار ماه حرارت او رطوبت را کمتر کند، تا چون کهن گردد و گرمی و خشکی بیش از گرمی و تری باشد. از اینجا معلوم است که شراب گرم و تر است و معده و جگر مردم گرم است، چون شراب خورده شود گرمی جگر و معده شراب گرم وتر است و معده شراب را گرم کند و بخارهای گرم وتر که از وی بر انگیزد و این بخارها به لطافت گرمی اندر رگ‌ها و پیها برود و آهنگ بالا کند، چون به دماغ رسد دماغ را گرم کند و تری بخار دماغ را به پوشاند. به این سبب همه اطراف گرم شود و حرکت بسیار پدید آید.
و هر گاه که مادت این بخارها بسیار شود و راه‌ها که حس و حرکت بدان راه‌ها از دماغ به همه تن رسد از بخار تر ممتلی گردد، مستی و سستی اندام‌ها پدید آید، و از این پوشیدگی دماغ و غرق شدن وی اندر بخار، بیهوشی پدید آید. و لکن هرگاه که بدین درجه رسید، اگر به بخسبد و دیگر شراب نه خورد این بخار از بهر آنکه لطیف است به پراکند و مردم هشیار گردد و کسی را که دماغ سخت تر باشد یا ضعیف باشد زود تر مست شود.
و حکمای هند چنین گفته‌اند: که غرض از شراب خوردن آسایش یافتن است از کارها و اندیشه‌ها و غم‌های این جهانی و آن جهانی و نشاط بستاخی (گستاخی) فزودن با دوستان و تیز گشتن فهم و خاطر و کینه و دشمنی زایل شدن و تازه رویی و دلیری و خوش آمدن سماع و خوش خوابی حاصل شدن و این را مستی نخستین گویند، و این درجه از مستی
ص: 464
ستوده است. و هر گاه که از این حد اندر گذرد، این همه منفعت‌ها باطل گردد و حرکت‌های بدنی و نفسانی مضطرب شود و رقص و سرود بازی کردن با کهتران و رنجانیدن حاضران آغاز نهد، و این حال غایت مستی دوم باشد، و همه مضرت‌های شراب که یاد کرده آمده است از این مستی حاصل شود. و هر گاه که از این حد نیز اندر گذرد مستی سوم باشد و از وی سکته و فالج و صرع و مرگ مفاجا و مخاطره‌های بزرگ توقع باید کرد. و بعضی اطباء اندر ماهی یکبار مستی تمام روا داشته‌اند، از بهر آنکه اندر مستی تمام اعضا را و ارواح را اندر ماهی یکبار آسایشی تمام حاصل آید و اندر این آسایش هضم تمام حاصل آید و خلطهای خام و بد اندر تن پخته شود و فضله‌ها از تن پاک شود.

باب هشتم از گفتار چهارم: اندر شناختن سبب‌ها که مردم بدان سبب زودتر مست شود یا دیر تر


اگر مزاج گرم باشد و جگر و دماغ هر دو گرم باشد زودتر مست کند و مستی این کس را بیشتر زیان دارد. و اگر مزاج معتدل باشد و لکن جگر و معده و دماغ وی خرد باشد و رگ‌های تن تنگ، این کس شراب بسیار نه تواند خورد و زود مست شود و اگر جگر با دماغ ضعیف باشد به اندک مایه مست شود و شراب و مستی وی را زیان دارد.
و سبب دیگر اندر زودتر مست شدن و دیر مست شدن از نفس شراب باشد و از قوت شراب و ضعیفی شراب. و شراب کهن دیر مست کند و لکن مستی دیر دارد و سبب دیر مست کردن اندکی تری باشد، و سبب دیر مست به ماندن قوت شراب باشد. و شراب خام زود مست کند، از آنکه شراب جوشیده و شراب رقیق زودتر مستی آرد و زودتر به گوارد و شراب گرم زودتر مست کند از شراب سرد، و شرابی که اندر وی ابزارها باشد چون قرنفل و گوزبوا و غیر آن زودتر مست کند، از بهر گرمی و لطافت اندر وی بیش بود و شراب خوردن ناشتا زود مست کند و بسیار آفت‌ها آرد چون سراسیمگی و دیوانگی و تشنج و غیر آن.

باب نهم از گفتار چهارم: اندر آنکه بعضی مردمان را به ضرورت شراب باید خورد


ص: 465
هر شخصی را که معده سرد باشد و طعام نگوارد و شهوت طعام نباشد و آروغ ترش بر آید و هرگاه که آب خورد معده و شکم باد گیرد و قراقر کند و طعام اندر معده گرانی کند و دیر به ماند او را به ضرورت شراب باید خورد.

باب دهم از گفتار چهارم: اندر آنکه بعضی مردمان هر گاه که شراب به جام بزرگ خورند، دیر مست شوند.


به سبب آنکه معده و جگر بس گرم نباشد و حرارت معده به زودی از شراب بسیار که به یکباره خورده شود بخارها بر نه تواند انگیخت و حال همچنان باشد که هیزم بسیار و تر بر آتش ضعیف نهند، قوت هیزم از قوت آتش بیشتر باشد، آن آتش از هیزم نه تواند سوخت. هر شخصی را که معده او بر این وصف باشد هر گاه که معده بیش گرم نباشد، حال او با جام بزرگ همچون حال آتش ضعیف باشد با هیزم بسیار، هر گاه که به جام بزرگ خورند دیر مست شوند و چون مست شود دیر هشیار شود و هر گاه که این شخص به جام خرد خورد، معده و جگر او از آن شراب اندک بخارها برانگیزد و به دماغ او بر شود و زود مست شود.

باب یازدهم از گفتار چهارم: اندر شناختن آنکه مردی شراب بسیار خورد و بخسبد به سلامت وقت برخاستن مرده باشد


یک سبب اندر باب مضرت‌های شراب یاد کرده آمده است به شرح، و مختصر آن این است که شراب چیزی لطیف است و زود اندر رگ‌ها بگذرد و خون گردد و رگ‌ها از وی پر شود و هوا اندر رگ‌ها جای نه ماند و آنچه باشد جای خویش به شراب باز گذارد و بیرون شود این کس بمیرد. و باشد که شش پر شود تا نه تواند نفس زدن و هر گاه که نفس نه تواند زدن آن است که هوا فرو نمیتواند شدن و بر نمیتواند آمدن و هر گاه که حال چنین باشد، اندر حال مرد بمیرد.

باب دوازدهم از گفتار چهارم: اندر شناختن خمار و تدبیر آن‌


ص: 466
هر گاه که حرارت غریزی و قوت هاضمه ضعیف باشد طعام و شراب اندر معده هضمی نیک نباشد، و هر گاه که طعام و شراب را هضم نباشد و فضله ناگواریده اندر تن به ماند فضله شراب را خمار گویند. و اسباب خمار پنج است: یکی ضعف قوت هاضمه، دوم ضعف قوت غاذیه، سوم سوء المزاجی که قوت‌ها (ص 149) بدان سبب ضعیف شود، چهارم قوت شراب، پنجم قوام شراب.
این همه، اسباب ناگواریدن شراب است و اسباب فضله به ماندن اندر تن، و هر گه که شراب ناگواریده اندر معده باشد و با رطوبت آمیخته باشد، گرانی سر و تن آرد. و ر هر گاه که با صفرا آمیخته باشد، منش گشتن و کرب آرد و به پارسی کرب را تا سه نیز گویند و تلواسه گویند. و اگر با خون آمیخته باشد، مردم نشاط جوید و چون سبب خمار فضله ناگواریده است، علاج آن به دو چیز باشد: یکی به استفراغ این فضله، و دیگر به قوی کردن قوت هاضمه تا آنچه از این فضله مانده باشد هضم شود. و اشخاص باشند که مدت خمار ایشان یک ساعت بیش نباشد، و باشند که یک روز باشد و باشد که سه روز اندر و خمار بمانند.
و هر که را دماغ تر و ضعیف باشد خمار او دیر تر دارد و شخصی که مزاج او سرد و تر باشد خمار او دیرتر گشاید. و شخصی را که خمار اواز سه روز اندر گذرد با خمار چیزی دیگر آمیخته باشد و علاج خمار اندر کتاب معالجات اندر باب درد سر خماری یاد کرده شود.

باب سیزدهم از گفتار چهارم: اندر تدبیر کسی که خواهد که شراب بیشتر تواند خورد و دیر تر مست شود


پیش از شراب خوردن حرکت بسیار نباید کردن و اندر آفتاب و گذر باد شراب نباید خورد و بسیار نباید گفت و اگر بامداد نخست شراب افسنتین بخورد سخت موافق بود و خمار نیز کمتر باشد و غذای سماقی و عدسی و ریواج با و غوربا و انار با و سگبا (آش سرکه)، و کرنب با موافق بود و شیرینی موافق باشد. و گروهی گفته‌اند که شراب خوردن بر چیزهای ترش و قابض نیک نباشد از بهر آنکه قابض شراب را اندر معده دیر بدارد و بخار بسیار شود و طبع سخت شود و ادرار نیز باز دارد و کسی که خواهد که دیر مست شود او را
ص: 467
طبع نرم باید کرد و ادرار نیز باید. پس اسفیدباهای چرب اولیتر و گفته‌اند که روغن گاو پادزهر است شراب را، و قوت شراب را از معده و جگر باز دارد و دفع کند و چیزهایی که اندر وی توابل (ادویه)، بسیار باشد نشاید خورد. و نیز چیزهایی که اندر وی مزه تیز باشد چون پنیر کهن و کامه‌های گرم و بویهای گرم نشاید بویید و از بویهای ناخوش حذر باید کرد.
دیسقوریدوس گوید هر که پیش از شراب پنج دانه بادام تلخ بخورد دیر مست شود و این از بهر آن باشد که وی معده را دباغت و قوت کند و ادرار کند و این معجون را اطباء ساخته‌اند از بهر کار: بادام تلخ، تخم کرنب، بادام شیرین، پودنه جویباری، باری سداب خشک، نمک نفتی، همه را بکوبند و به جلاب طبرزد معجون کنند پیش از شراب سه درمسنگ بخورند، لکن محرور را نشاید خورد.

باب چهاردهم از گفتار چهارم: اندر تدبیر آنکه درستی شراب کمتر شود و اگر کسی مست باشد زود هوشیار شود


علاج درستی شراب آرزوی عقل، اولتر آن است که رای و خرد بر گمارد و مرد را قوی کند، تا نفس شهوانی را از کارهای زشت باز دارد، و اما از طریق خاصیت گفته‌اند که اگر مقدار یک رطل آب رز کسی را دهند و نگویند که آب چیست شراب را دشمن گردد. و اگر چند روز بر گرسنگی نان اندر شراب آغشته خورد، شراب را دشمن شود. و مگس را بگیرند و خشک کنند و بسایند و اندر شراب به دهند، شراب را دشمن شود.
و اما مست را، اگر سرکه با آب بیامیزند و به دهند هشیار شود، و دوغ ترش را سرد کنند و بدهند همچنین باشد و تدبیرهای محمود که اندر کتاب معالجات، اندر باب علاج صداع خماری یاد کرده شود، بکار دارند. و بوی شراب را گشنیز خشک و تر و سعد و زرنباد و کبابه و تخم بادیان، هر کدام که بخایند ببرد.

باب پانزدهم از گفتار چهارم: اندر شناختن حال‌های انواع شراب‌


ص: 468
شراب رقیق، و تنک، غذا کمتر دهد و زود از معده و جگر بیرون آید، و ادرار بیشتر کند.
و زودتر اندر رگ‌ها بگذرد و به دماغ رسد و زود نشاطی پدی آید و زود باز گذارد.
شراب غلیظ، غذا بیشتر دهد و فربه کند، و دیر تر از معده بیرون شود و به دماغ بیشتر رسد و نشاط دیر تر آرد، و مستی دیر باز گذارد.
شراب معتدل، فعل او اندرین هر دو باب معتدل باشد.
شراب سپید، سخت گرم نباشد، و مثانه را و گذرهای بول را پاک کند، محرور را شاید.
شراب زرد، گرم‌تر از شراب سپید باشد، شراب لعل گرم‌تر از شراب سپید و زرد، هر چند به سرخی بیش گراید گرم‌تر باشد. و کسی را که اندر معده و امعاء بلغم باشد سود دارد.
شراب آتش رنگ، گرم تر از همه شراب‌ها باشد.
شراب سیاه، غذا بیشتر دهد و گرمی او کمتر از گرمی آتش رنگ باشد.
شراب ضعیف بوی، ضعیف باشد و دیر اندر معده به ماند، محرور را نشاید. شراب خوش بوی، را ریحانی گویند، خداوندان خفقان و غشی را و خداوندان درد معده را سود دارد.
شراب ناخوش بوی، دماغ را زیان دارد و خلطهای بد را اندر تن گرد آرد.
شرابی که مزه او پیدا نباشد، ضعیف باشد و محرور را شاید.
شراب شیرین، مزاج را گرم کند و دیرتر اندر معده به ماند و جگر را سده آرد و سپرز را بزرگ کند و مردم لاغر را فربه کندو بر سینه را نرم کند.
شراب تلخ، گرم باشد و طعام به گوارد و اخلاطی که بلغمی باشد لطیف کند و بیرون آرد و سده‌های بگشاید، و تن را گرم کند و محرور را درد سر آرد و مرطوب را شاید.
شراب تیز، قوی تر از تلخ باشد و بادها به شکند.
شراب ناخوش طعم، سخت بد باشد و همه مزاج‌ها را زیان دارد، و خلطهای بد اندر تن گرد آرد.
شراب گلوگیر، معده را قوی کند و طبع را خشک کندو بول را بسیار آرد و غذا کمتر دهد.
ص: 469
شراب، که لون او سرخ باشد، و قوام اوسطبر باشد، غذا بسیار دهد و زود خون گردد و فربه کند.
شراب سیاه و سطبر هم این فعل کند.
شراب که از انگور گرمسیری کنند، گرم تر و قوی تر باشد از شرابی که از انگور سرد سیری کنند.
شراب که از انگور کوه پایه یا از انگور زمین سنگ آمیز کنند قوی تر و خشک تر باشد از شراب‌ها که از انگور زمین‌های نرم کنند.
شراب که از انگور زمینی کنند که بسیار آب باشد، تری بسیار کند و بی قوت باشد و مزاج‌های گرم و خشک را سود دارد.
شراب، اختلاف طبایع، به اختلاف طبایع جای و هوا باشد.
شراب، درخم نو بهتر باشد و نشاید که خم شراب اندر زمین کنند و نه اندر جای نم ناک و نه جایی که باد آنجا نرسد، از بهر آنکه بخارهای زمین باوی بیامیزد و بخار شراب از وی جدا نه شود، و این شراب ناخوش بوی باشد و خون را عفن کند و سبب بیماریها گردد.
شراب خام، زود مست کند و زود بگذارد و خمار او سبک تر باشد و نشاط بیشتر آرد و غذای معتدل دهد و خون را صافی کند و دل را و تن را قوی کند، و فسادی که از پیوسته خوردن او تولد کند. زودتر اندر توان یافت، لکن دماغ را تر کند و بوی دهان ناخوش کند.
شراب جوشیده، دو گونه باشد: یکی شیرین جوشیده و یکی تلخ، اما تلخ گرم تر و خشک تر باشد از خام و لطیف تر و زودتر به اطراف رسد. و خوش بوی تر و خوش خوارتر از خام باشد و دیر تر مست کند و دیر تر بگذارد و خمار او گران‌تر باشد و نشاط او همچون نشاط خام باشد. و اندر زمستان و کسانی را که سردی برایشان غلبه دارد و پیران را موافق باشد. و این شراب بوی دهان ناخوش نکند چنانکه خام کند. و اما جوشیده شیرین دیر گوارد و غذا بسیار دهد و مزاج را گرم کند و اندر خون فزاید و خون را سطبر کند و بر و سینه را نیک باشد و معده را نیک نباشد و طبع را نرم کند و اندر جگر سده آرد، و سپرز را بزرگ
ص: 470
کند و باشد که استسقاء آرد و باشد که اندر گرده و مثانه سنگ و ریگ تولد کند. و بسیار خوردن این شراب (ص 150) هیچ کس را نشاید.
شراب نو، تری اندر وی بیشتر از گرمی باشد، و اندر معده نفخ آرد و دیر تر گوارد و دماغ را ترکند و خواب‌های شوریده نماید و طبع را نرم کند و رطوبت‌ها اندر تن گرد آرد. خداوند مزاج گرم و خشک را سود دارد.
شراب کهن، گرم و خشک باشد به درجه سوم و به دارو نزدیک تر باشد. بخار او دماغ را خشک کند و حواس را تیره کند و امعاء را بد باشد و معده را سود دارد و طعام به گوارد و مرطوب را سود دارد و بادها به شکند و بلغم خام و فسرده را بگدازد و با ادرار و به اجابت طبع بیرون آرد.
شراب صرف، پیران را و خداوندان فالج و انواع قولنج را و بادها را که اندر معده و امعاء افتد سود دارد مردم لاغر را و محرور را زیان دارد.
شراب ممزوج کسی را که دماغ ضعیف باشد و خون غلبه دارد و دمل‌ها رنجه میدارد و خداوندان درد سر را، و خداوندان سل ودق را و ناقهان را سود دارد، و اندر تابستان ممزوج بیشتری مزاج‌ها را موافق تر از صرف باشد.
شراب میویزی، خشکی اندر وی بیشتر از آن باشد که اندر شراب انگوری و گرمی کمتر دهد و غذا کم از آن دهد. اما میویز رسیده باید که باشد و کسی را مزاج به سردی یا به خشکی گراید و نشاید و اندر معده باد کند و زود با سودا می‌آمیزد. و اگر شراب میویزی را مُشمّس کنند و یا به جوشند و قویتر و گرم تر گردد. و اگر دو شاب با میویز یار کنند طبع را زود نرم کند و نفخ زیادت کند، و کسی را که اندر معده و امعاء رطوبت باشد و نشاید مگر جوشیده و افاویه (توابل، ادویه)، اندر کرده، و اگر انگبین با میویز یار کنند گرم تر باشد. و ادرار بیشتر کند و گرده و مثانه را گرم کند، و بر و سینه را بهتر باشد.
و اگر آب گزر با انگبین و میویز یار کنند گرم‌تر باشد و نفخ آرد و قوت باه را یاری دهد و لکن باشد که منش گشتن آرد و دیرتر گوارد، مگر که افاویه اندر کرده باشند تا زود تر گوارد و لکن بخار بیشتر کند.
ص: 471
شراب خرما، گرم و نرم باشد، طبع را نرم کند و ثفل از معده و امعاء بیرون آرد، بر و سینه را نیک باشد و لکن تشنگی آرد و اندر جگر سده آرد و با سودا بیامیزد و خون را سطبر و سیاه کند و تن را غذای قوی دهد و فربه کند و شپش اندر پوست پدید آرد و این شراب سخت سود ندارد مگر گاه گاه بر طریق معالجه که قولنج را سود دارد.
شراب‌هایی که از کرنج و ارزن و گاورس کنند و مانند آن را شراب نگویند و از آن فعل و منفعت شراب نیاید مگر تری دماغ و گرانی سر و شیر است هم بر این جمله باشد از وی فعل شراب نیاید.

باب شانزدهم از گفتار چهارم: اندر تدبیر شراب کردن‌


بباید دانست که از همه انواع شراب‌ها، انگوری موافق‌تر و مضرت‌های آن کمتر و منفعت‌های آن بیشتر، و انگوری هر چه رسیده‌تر باشد و شیرین تر شراب او قوی تر باشد و بهتر و انگور باید که آب رود خورده باشد نه آب کاریز، و هر گاه که عصیر اندر خم کنند، آبی شیرین و بشکنند و اندر خم افکنند و لسان الثور اندر خرقه بسته اندر افکنند و بگذارند تا به جوشند، و هر گاه که سر خم به گل خواهند کرد، پاره‌های آبی از وی بر آرند و لسان الثور اندر وی بگذارند، نشاط شراب بیشتر باشد و سودمندتر باشد، خاصه مردم سودایی را. و اگر برگ مورد نخست اندر زیر خم دود کنند، پس عصیر اندر خم کنند، خوش بوی تر آید و اگر مورد دانه که به تازی حب الانس گویند نیم کوفته کند و اندر مقدار صد من عصیر از آن دو من درافکنند تا اندر و به جوشد. کسی را که اسهال کهن باشد سود دارد و معده را قوی کند و هر گاه که اندر قرابه خواهند کرد نخست پاره‌ای گلاب اندر قرابه کنند و بگردانند تا بهمه زاندرون قرابه رسد، و سر قرابه سخت کنند و به نهند، تا آن تری گلاب اندر وی خشک شود، پس شراب اندر کنند و سر قرابه به گل سخت کنند، خوش‌بوی تر و نافع‌تر بود.

باب هفدهم از گفتار چهارم: اندر مجلس شراب‌


ص: 472
هوای مجلس شراب خوردن معتدل باید، و اگر به خنکی گراید، اندکی شاید، از بهر آنکه مردم اندر آن هوا دیر تر مست شود و زودتر هشیار شود و حرارت شرا ب شکسته‌تر باشد و خوش‌بوی به اندازه بوی میوه‌هایی چون سیب و آبی و گلاب و اندکی بوی کافور و بنفشه و نیلوفر و مورد و شاهسفرم، هیچ بوی غریب و هیچ بوی ناخوش نباید که آنجا رسد، و بوی عود کمتر باید، و خانه فراخ باید و پاکیزه و رنگ‌ها و صورت‌ها نشاید، که نظاره آن اندر حال مستی ذهن را بشوراند.
و محمد زکریا میگوید اندر صحرا و زیر آسمان نشستن موافق‌تر از آن که اندر خانه و چون اندر خانه نشیند، اندر آفتاب و بر گذر باد نباید نشستن، به سایه رود، تا خانه اولیتر باشد از صحرا.

باب هژدهم از گفتار چهارم: اندر شناختن حال‌های شربتهایی که (تن) درستان و بیماران بسیار تر بکار برند چون جلاب و سکنجبین و فقاع و غیر آن‌


جلاب: جلاب، معده را و سینه را و حلق را و شش را و سوختن مثانه را سود دارد و آواز را صافی کند و هر کجا که به نرمی حاجت آید سود دارد، و خداوند اسهال را و زحیر را و خداوند بواسیر را زیان دارد.
ماء العسل: ماء العسل، جز مردم مرطوب را نشاید و جز اندر بیماریهایی که از رطوبت تولد کند بکار نشاید داشت خاصه که اگر افاویه اندر کرده باشند.
سکنگبین: سکنگبین، صفرا به نشاند، خاصه که با برف و یخ خورند. و اگر اندر معده و روده‌ها رطوبتی باشد آن را ببرد و به اجابت طبع بیرون آرد، و جگر را موافق باشد و سده بگشاید، خاصه اگر بزوری (جمع بزر/ حبه، دانه، دانه‌های معطر یا خوش‌بو که در غذا یا دارو ریزند)، باشد لکن بزودی تسکین صفرا نکند، چنانکه ساده کند. لا جرم، اندر گشادن سده بزوری قوی تر باشد و اندر تسکین صفرای ساده بهتر باشد. پس اگر بزوری، از تخم کسنه و بیخ کسنه و گلاب و شکر سازند، سخت نافع بود و با این همه معده را و رحم را و عصب‌ها را زیان دارد، خاصه معده سرد را سخت زیان دارد، و خداوند نزله و زکام را و
ص: 473
سلفه را زیان دارد (و خداوند دماغ سرد و تر را سخت زیان دارد،) و سینه را درشت کند و شهوت جماع ببرد و منش گشتن و قی آرد و تقطیر البول را زیان دارد.
فقاع: فقاع، اما خداوند معده ضعیف را و خداوند نقرس و وجع المفاصل را و خداوند زکام را و نزله را و خداوند دماغ سرد و تر را سخت زیان دارد و معده را و عصب‌ها را سخت بد باشد.
بوعلی سینا میگوید اندر کتاب قانون که عاج گری دیده‌اند که از عاج دسته‌های کارد و غیر آن تراشیدی، و بر وی نقشه‌ها کردی، عاج را در یک شب اندر فقاع نهادی، بامداد چنان نرم شده بودی، که هر نقشی که خواستی به زودی و آسانی بر وی بکردی؛ هر گاه که عاج از فقاع بدین نرمی میشود، بباید دانست که معده از وی چگونه سست شود، و لکن اگر مردم محرور را فقاع نه شکیبد از بهر وی میویز با شکر اندر آب کنند. مثلا سه من میویز کنند و یک من شکر و بگذارند تا به جوشد و زبان گز شود، پس به پالایند و آب انار دانک، با آب آبی ترش با وی بیامیزند، بدان اندازه که آرزو باشد. اگر خواهند که میل به شیرینی دارد، ترشی کمتر کند و اگر خواهند که میل به ترشی دارد، ترشی بیشتر کند. و آنچه میل به ترشی دارد به سداب و پودنه و طرخون و اندکی سنبل و نمک خوش کنند. و آنچه میل به شیرینی دارد. به دارچینی و قرنفل و عود و زنجبیل و اندکی مشک خوش کنند، از هر یکی چندانکه بر فقاع غالب نه شود. و بوی و مزه‌ای دهد خویش خوش آید. و از جهت مرطوب، شیرین صواب‌تر و به جای شکر انگبین بهتر و از جهت خداوند ضعف معده سنبل و خیربوا را زیادت کنند.
و اگر مردم محرور خواهد که بدین فقاع طبع نرم کند، به جای شکر ترنگبین کند و به جای نار دانک آب زردآلو.
ابن ماسویه گوید فقاع که بر سر طعام خورده باشد طعام را اندر معده خام کند و تباه گرداند اولی تر آن باشد که به ناشتا خورند و تا فقاع (ص 152) از معده فرو نگذرد طعام نه خورند. و فقاع که از آرد جو سداب و سنبل و پلپل (فلفل) و کرفس کنند عصب‌ها را سخت بد باشد، لکن خاصیت فقاع آن است که خداوند جذام را سود دارد. و اگر از قرص گندمین
ص: 474
کنند و اناردانک و پودنه و طرخون، فقاع سازند و شکر چاشنی سازند، محروز را بد نباشد.