گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
گفتار پنجم از کتاب سوم اندر تدبیر خواب و بیداری و شناختن منفعت و مضرت آن‌






اشاره


و این گفتار پنج باب است:

باب نخستین از گفتار پنجم: اندر شناختن خواب که چیست و از چه و از کجا پدید آید.


هر گاه که نفس انسانی دست از تجسس چیزها که از طریق حاست‌ها بدو میرسد. باز دارد و از کارها فرمودن حاست‌ها برآساید؛ و حاست‌ها نیز از آگاهی جستن از کارهای بیرونین فرو ایستد، مردم به خسبند خواب این باشد. و خواب از رطوبتی پدید آید صافی و عذب و چرب، مانند تری که از تن برخیزد و به دماغ بر شود، تا همچنان که اندر هوای نِزم یا ابر پدید آید و کثافت آن نور آفتاب را به پوشاند و از زمین باز دارد. هر گاه که این رطوبت به دماغ رسد، کثافت آن قوت نفس را از کار فرمودن حاست‌ها و تصرف کردن اندر آن باز دارد خواب پدید آید. و هر گاه که این رطوبت بدین صفت باشد که یاد کرده آمد و به اندازه معتدل باشد، خواب معتدل باشد و خوش. و سبب‌های بیخوابی و کم خوابی و بسیار خفتن و خواب ناخوش که مردم از آن آسایش نیابد، همه به اندازه زیادت و نقصان صلاح و فساد این رطوبت باشد. و بیخوابی را سببی دیگر باشد چون درد و رنج و اندیشه و اندوه و شادی و خشم و غیر آن و این سبب‌ها سبب بیخوابی از بهر آن باشد که این همه حرکت‌های نفس است، و حرکت نفس حاست‌ها را از ساکن شدن باز دارد و ثبات و عرق خواب شدن خواب نیست لکن آفتی است که فرمانبرداری نفس و نفس را از کار فرمودن آن باز دارد، و شرح آن در جای خویش گفته‌اید.

باب دوم از گفتار پنجم: اندر حاجت مندی به خواب‌


ص: 475
حاجت به خواب از بهر آن است که خواب ماننده‌ترین چیزی است به سکون، و بیداری ماننده‌ترین چیزی است به حرکت، و از حرکت دایم و پیوسته تحلیل بسیار و پیوسته باشد، از بهر آنکه حرارت غریزی را بر افروزاند و تن را گرم کند و اخلاط را لطیف کند. و لطیف ترین چیزی اندر تن مردم روح است.
و هرگاه که از اخلاط غلیظ به حرکت لطیف گردد و به سبب لطافت تحلیل پذیرد، روح که لطیف‌تر است و همیشه تحلیل می‌پذیرد، واجب کند که اندر حرکت تحلیل بیشتر پذیرد، و بدین سبب است که از حرکت بسیار همه قوت‌ها ضعیف گردد، چه قوت همه قوت‌ها به میانجی روح است، و بدین سبب است که بیخوابی مردم را مانده کند و سست کند و حس و اندیشه و رای او همه ضعیف و تباه شود و هضم کمتر باشد و مردم اندر حال بیداری، که ماننده‌ترین چیزی است به حرکت، اگر چه حرکت نکند و ایستاده باشد یا نشسته، یا بر شکلی دیگر، بیداری او بر آن شکل نگاه میدارد؛ نه بینی که مردم نشسته هر گاه که به خسبد بیفتد. پس حال بیداری مردم ساکن را حالی است میان خفتگی و متحرکی.
و هر گاه که این حال پیوسته گردد، حال او حال تنی گردد که پیوسته متحرک باشد و مضرت‌های او پدید آید. و هر گاه که لختی خواب یابد، روح اندر خواب کمتر تحلیل پذیرد و مدد بیشتر یابد، از بهر آنکه هضم تمام‌تر و زودتر باشد و بدین سبب، همه قوت‌ها قوی‌تر گردد، و هضم اندر خواب از بهر آن تمام تر باشد که هر گاه که دو چیز باشد که یکی اثر کننده باشد و یکی اثر پذیرنده و هر دو ساکن باشند، اثر کننده بهتر تواند اثر کرد و اثر پذیرنده اثر زودتر پذیرد.
و اندر خواب حرارت غریزی که اثر کننده است و غذا که اثر پذیرنده است، هر دو ساکن باشند بدین سبب هضم تمام‌تر و زودتر باشد و مردم که از خواب بیدار شود حاست‌ها تیزتر باشد و اندیشه‌ها صواب‌تر و رای روشن‌تر و تن آسوده و قوی باشد و همچنان که از حرکت پیوسته مردم بر حال تندرستی بنماند و حرکت و سکون را وقتی و اندازه‌ای باشد، حال خواب و بیداری، همچنین است، هر یکی را وقتی و اندازه‌ای است و حاجت‌مندی به هر یک ضروری است.
ص: 476

باب سوم از گفتار پنجم: اندر شناختن منفعت‌ها و مضرت‌های خواب و بیداری‌


خواب همه قوت‌های طبیعی را قوت دهد، از بهر آنکه حرارت غریزی را زاندرون تن باز دارد و نگذارد که تحلیل بسیار پذیرد. و هضم اندر خواب تمام‌تر باشد و اخلاط و مادت‌های بیماریها هم اندر خواب پخته شود، از بهر آنکه، حرارت غریزی زاندرون تن باز داشته شود، و روی به هضم دارد. و دلیل بر آنکه حرارت زاندرونی تن باز داشته شود، آن است که مردم خفته را اندام‌های بیرونین سرما بیشتر یابد و به جامه و پوشیدگی حاجت بیشتر از مردم بیدار باشد و خواب ماندگی را ببرد و استفراغ‌های به افراط را باز دارد مگر عرق را، که عرق اندر خواب بیشتر آید، از بهر آنکه حرارت غریزی بر مادت‌ها مستولی گردد و آن را به پزاند، پس عرق آمدن اندر خواب بر سبیل تمامی هضم باشد، نه بر سبیل استفراغ و هر که اندر خواب عرق بسیار کندو آن را سببی ظاهر نباشد، نشان آن است که طعام زیادت از آن خورده می‌شود که قوت او می‌برتابد، و خواب تن را بهره تری دهد، از بهر آنکه هضم اندر خواب تمام‌تر باشد، تن غذای بیشتر و بهتر یابد. و تریها تحلیل کمتر پذیرد. بدین سبب تن اندر خواب بهره‌تری بیش از آن یابد که اندر بیداری و خواب معتدل پیران را سخت سود دارد، و تری که اندر تن بکار آید، بر ایشان نگاه دارد. و از بهر آنکه آغاز پدید آمدن خواب از دماغ است و قوت‌های دماغی اندر خواب آسایشی یابد، نصیب دماغ از منفعت خواب بیش از نصیب دگر اندام‌ها باشد. و بدین سبب است که بی خوابی مزاج دماغ را تباه کند و مردم را ضجر و ملول و سراسیمه کند و اندیشه و رای را تباه کند.
و هر گاه که خوابی به اعتدال یابد و از آن خواب بیداری شود، آهسته و بی ملالت باشد و عقل و دانش او صافی تر باشد و تدبیر و اندیشه خوبتر و حاست‌ها درست‌تر و قوت حیوانی اندر خواب راحت یابد، از بهر آنکه حمال تن است و هر گاه که مردم خواب یابد این قوت اندر خواب از حمالی برآساید.
و خفتن بسیار مرطوب را و سرد مزاج را زیان دارد و قوت‌ها را سست کند و سر را سنگین کند و رطوبت فزاید، و چنانکه خواب طعام را هضم کند و تحلیل و استفراغ‌ها باز
ص: 477
دارد و مادت‌ها را به پزاند، و بیخوابی هضم و پزانیدن مادت‌ها باز دارد و استفراغ و تحلیل زیادت کند و خشکی فزاید، و بیماری‌ها که از خشکی و صفرا باشد پدید آرد، خاصه مردم نحیف و خشک مزاج را بیشتر زیان دارد و هرگاه که حاجت باشد. که خلطی بپزد یا رقیق شود و تحلیل پذیرد بی خوابی سود دارد و اندر تب‌ها، که از آماس اندام‌هایی که زندرون شکم است تولد کرده باشد، خواب زیان دارد، خاصه اندر آغاز نوبت تب از بهر آنکه مادت‌ها و حرارت اندر خواب به زاندرون باز گردد و آماس زیادت شود و اندر همه تب‌ها همچنین اندر آغاز نوبت سخت زیان دارد و اندر آخر نوبت سود دارد، از بهر آنکه حرارتی که به زاندرون باز گردد باقی مادت را به پزاند.
و هر گاه که خون او اندر تن غلبه دارد، بیخوابی سودمندتر باشد. و اندر بیماریهای صفرایی خواب سودمندتر باشد، خاصه مردم نحیف را (ص 152) و هر گاه که بیماری از خواب راحت نیابد، خطر ناک باشد. و هرگاه که مردم تندرست را خواب بسیار آید و اندر خواب غرق شود بیسببی ظاهر چون رنجی و ماندگی که مقدمه همه بیماریها باشد، و بیمار را نشان تندرستی باشد.
و خواب بامداد، پیش از آنکه حرکتی و ریاضتی کرده شود و غذایی چشیده، سخت زیان دارد و سست کند و تن را سرد کند و تکسر و ماندگی آرد و خشکی فزاید. و هرگاه که اندر تن خلطهای بد باشد، خواب‌های شوریده نماید. و خواب روز بیماریهای بلغمی آرد و نزله و رنگ روی تباه کند و سپرز را بزرگ کند و کسلانی آرد، و شهوت طعام را ضعیف کند، و بر گرسنگی خفتن، قوت ساقط کند، و لاغری آرد و حرارت غریزی را ضعیف کند، از بهر آنکه اندر خواب حرارت غریزی به زاندرون تن باز گردد، و غذا نیابد که هضم کند و تن را بهره دهد، رطوبت اصلی را که ماده اوست خرج کند. و هرگاه که مادت او خرج شود، ناچار ضعیف گردد و خواب او به عوض خواب شب به ایستد، و کسی که خفتن به روز عادت کرده باشد به یکبار از آن عادت نباید ایستاد.

باب چهارم از گفتار پنجم: اندر تدبیر کسی که خواب کمتر یابد


ص: 478
جالینوس گوید: من هر شب بقیله (کمی کاهو)، خورم از کوک و آن را به دارچینی و ابزارهای خوش کنم، تا کوک خواب آرد و دارچینی، سردی کوک باز دارد، و این تدبیری نیکوست، کسی را که خواب نمییابد. و اگر نخست اندر گرمابه شود و آب بسیار و خوش نیم گرم بر سر ریزد، خواب زودتر و خوش‌تر آید، و مالیدن بسیار و شراب ممزوج و آوازهای خوش و آهسته و آوازهای پیوسته چون آواز آب و تاریکی و ماندگی و آسایش یافتن از درد، خواب آرد، و کسی که خواب نمی‌یابد، چون شب اندر آید، وقت خواب باشد وی را نگذارند که تکیه زند و بیاساید و چشم بر هم نهد و پیش وی بسیار به نشینند و سخن گویند و او را نشسته میدارند تا مانده شود، پس به یکبار از پیش او دور شوند و خموش باشند، و روشنایی بر دارند و او را به خوابانند، زود بخسبد. و اگر با این حیله‌ها اطراف او را بندند، ساعتی، چنانکه از آن رنجور شود، پس به یکبار بند بر گشایند و او را به خوابانند، زودتر در خواب شود.

باب پنجم از گفتار پنجم: اندر شناختن که چگونه باید خفت.


نخست یک ساعت بر پهلوی راست باید خفت، پس بر پهلوی چپ باز گشتن و بر وی اندر خفتن طعام بهتر گوارد، و به قفا باز خفته اندام‌ها آسایش بهتر یابد، لکن از بسیار خفتن بر این شکل بیماریهای مشکل تولد کند، چون فالج و کابوس و سکته، از بهر آنکه اخلاط و فضله‌ها از راه بینی و از کام به جانب قفا باز گردد و به عصب‌ها فرود آید. و بهتر آن باشد که تا طعام از سر معده فرو نگذرد نه خسبند، و اگر بادی همی‌جنبد تا تحلیل نه پذیرد نخسبد.

گفتار ششم از کتاب سوم اندر تدبیر حرکت و سکون‌

اشاره


و این گفتار شش باب است:

باب نخستین از گفتار ششم: اندر شناختن حاجت مندی تن درستان به حرکت و ریاضت و منفعت آن‌


ص: 479
از بهر آنکه حرارت غریزی که از دل به همه تن میرسد از سبب‌های بسیار اثر همی‌پذیرد و ضعیف همی‌شود، اندک اندک به تحلیل خرج میشود، و بضرورت عوض آنچه به تحلیل خرج شده باشد بدو باز می‌باید رسانیدن و بدو همی‌باید کرد، و تازه همی‌باید داشت. و مدد او حرارتی تواند بود، و هر حرارتی که از بیرون یا زاندرون بتن مردم رسد، همه حرارت غریب است.
و هیچ از گوهر آن حرارت نیست، و حرارتی که مدد آن حرارت (را) شاید، هم از گوهر او باید؛ و آن جز از حرکت اندام‌ها نه تواند بود و از بهر آنکه هرگاه که مردم حرکت کند اندام‌ها از حرکت گرم شود و حرارت غریزی بر افرزود و تازه شود و هم از گوهر خویش مدد یابد و این حرکت را ریاضت گویند.
ریاضت دو گونه است: یکی حرکت همه اندام‌ها باشد چنانکه کسی پیاده رود و بر ستوری نشیند و براند و این را ریاضت کلی گویند. دوم حرکت اندامی باشد که آن را به ریاضت حاجت باشد؛ و این را رایاضت جزو میگویند و تفصیل آن یاد کرده آید به موضع خویش. و منفعت‌های رایاضت نخست آن است که حرارت غریزی را تازه کند و هر گاه که حرارت غریزی را تازه گرداند طعام بهتر گوارد و اندام‌ها سخت شود و غذا بیشتر پذیرد و همه قوت‌ها قوی گردد و فضله‌ها بگدازد و تحلیل پذیرد.
و از بهر آنکه مردم به ضرورت به حاجت‌مند است به غذا و هیچ طعامی نیست که همگی غذا گردد، لا بل که از هر طعامی اندر هرگواریدنی فضله‌ای به ماند چنانکه اندر کتاب نخستین اندر باب ششم از گفتار سوم یاد کرده آمده است. و اگر چه طبیعت جهد کند تا فضله‌ها را دفع کند حاجت است بدانچه طبیعت را یاری دهد تا آن فضله به تمامت دفع کند. پس اگر طبیعت را یاری دهد چاره نیست از آنکه فضله‌ها اندر تن گرد آید و از آن مضرت‌ها تولد کند، از بهر آنکه اگر فضله‌ای از حال خویش به گردد و عفونت پذیرد تب‌های عفونتی تولد کند و اگر مثلا اندر تن فضله گرم باشد یا سرد و سببی اتفاق افتد که از آن سبب فضله‌ای گرم‌تر شود و یا سرد تر شود، از فضله‌ای گرم سوء المزاج گرم پدید آید و از فضله سرد سوء المزاج سرد پدید آید. و اگر این فضله‌ها یکی از جای خویش به جنبد و به
ص: 480
عضوی دیگر آید آماسی تولد کند و بخار آن به دماغ بر شود و مزاج دماغ نیز تباه کند. و اگر این اتفاق‌ها نیفتد، بیشک از گرد آمدن فضله‌ها امتلا پدید آید و به ضرورت امتلا (را) کم باید کرد و تن از فضله‌ها پاک باید کرد. و کم کردن امتلا و بیرون کردن فضله، به دارو نه تواند بود، و اندر هر دارویی نوعی از مضرت است و خالی نیست از آنچه دارد و بر طبیعت قهر کند و با آنکه فضله بیرون آرد، از رطوبت‌های اصلی و از جوهر روح خرجها افتد و اعضای رئیسه بدان سبب ضعیف شود، و اگر دارو بکار ندارند امتلا و فضله‌ها اندر تن به ماند و مضرت‌های بزرگ باشد. و نیز پیوسته دارو بکار نشاید داشت که مضرت‌های آن پیوسته گردد. پس هیچ چیزی نیست که نگذارد که فضله اندر تن گرد آید تن را روز به روز از آن پاک می‌کند جز ریاضت، پس حاجت مردم به ریاضت حاجتی ضروری است.

باب دوم از گفتار ششم: اندر شناختن آنکه ریاضت چند و چگونه باید کرد


وقت ریاضت معین نیست، لکن هر گاه که هضم سوم تمام شد، یعنی که هر گاه معده و جگر از غذا خالی شد و غذا به عروق اندر آمد و به اندام‌ها رسید و ماننده شد و مردم خواب تمام یافت و دلیل رنگین شد، و روده و مثانه از ثفل و آب تهی شد، وقت ریاضت آمد. و مضرت ریاضتی که به ناهنگام کنند، آن است که اگر معده و جگر هنوز از غذا خالی شده نباشد، خلطی خام (و) ناگواریده اندر تن پراکنده شود و سده‌ها تولد کند و همچنین هر گاه که ریاضت کنند و اندر تن (نا) پاکی‌های خلطها بیشتر از آن باشد. که ریاضت آن را تحلیل تواند کرد، حرارتی که از حرکت ریاضت تولد کند آن خلطها را بگدازد و گرم کند و سبب تب و بیماری گردد، و باشد که چون به گداخت از جای خویش به جنبد و به عضوی دیگر آید و آماسی کند، بدین سبب اندر چنین حال سکون اولی تر از حرکت باشد از بهر آنکه ریاضت بیش از فضله یک روز که از غذا نیک (ص 153) و تمام گواریده که اندر اندام‌ها به ماند تحلیل نکند.
پس چون فضله اندر تن بیش از یک روزه باشد، یا غلیظ تر باشد و ریاضت آن را تحلیل نه تواند کرد و مضرت آن بیشتر از منفعت باشد، و صواب آن باشد که نخست تن را از آن فضله پاک کنند. به وجهی دیگر. و بسیار باشد، که تنی ممتلی باشد از خلطهای بسیار بد و
ص: 481
او را ریاضتی قوی اتفاق و اخلاط به قوت ریاضت اندر حرکت آید، و خلط آرمیده که اندر حرکت آمد بیشتر گردد و جایگاه بیشتر گیرد، بدین سبب گذرهای نفس و رگ‌ها پر شود و گذرهای روح بسته شود و به مفاجا بمیرد یا غشی عظیم افتد. اینچه یاد کرده آمد مضرت ریاضتی است که بر امتلا کنند.
و اما مضرت ریاضتی که بر گرسنگی کنند، آن است که حرکت ریاضت رطوبت اصلی را بگدازد و حرارت غریزی نیز اگر ریاضت فزون و زیادت از مقدار باشد تحلیل پذیرد، سردی و خشکی تولد کند و قوت برود. خاصّه و اگر مزاج گرم و خشک و صفرایی باشد مضرت آن عظیم باشد. و همچنان که ریاضت معتدل و بهنگام حرارت غریزی را تازه کند و اندام‌ها و قوت اندام‌ها را قوت دهد ریاضت به افراط و ناهنگام حرارت غریزی را تحلیل کند، و قوت‌ها ضیعف کند و حد ریاضت آن است که هر گاه که رنگ روی برمی‌افروزد و نشاط حرکت می‌باشد و رگ‌ها ممتلی میشود و دم زدن بر حال خویش باشد هنوز وقت ریاضت است. و هر گاه که اعیا (خسته شدن، مانده شدن)، و ماندگی پدید آید ریاضت تمام شد، چون ریاضت از بهر تحلیل فضله یک روزه کنند حد آن این است، و اصل بزرگ اندر ریاضت آن است که مزاج ریاضت کننده مینگرند، اگر مزاج گرم و خشک و صفرایی است حد ریاضت کمتر از این کنند و زودتر از ریاضت باز ایستند، و اگر مزاج گرم و تر است تا بدین حد باید رسانیدن، و نیز لختی فزون‌تر،. و حرکت ریاضت نخست آهسته‌تر باید و به تدریج حرکت‌ها سخت‌تر میکنند تا به غایتی که قوت ریاضت کننده میتواند کشید و هم بتدریج آهسته‌تر می‌کنند تا به تدریج از ریاضت باز ایستند. و اگر کسی را به ریاضتی قوی‌تر حاجت باشد اندر مدت ریاضت فزودن، صواب تر از آنکه اندر قوت ریاضت، از بهر آنکه بسیار باشد که از ریاضت‌های قوی فتق افتد، رگی بگسلد. و پیش از آنکه آغاز ریاضت کنند نخست دست و پای و پشت ریاضت کنند و بمالند، مالیدنی معتدل به دست‌های مختلف یا به خرقه درشت (پارچه زبر)، پس به روغن عذب چون روغن بادام و روغن کنجید تازه عضله‌های او را چرب کنند و به آهستگی می‌مالند پس عضله‌ها را به روغن به فشارند فشاردنی معتدل چندان که قوت مالیدن و تری روغن به عضله‌ها رسد. پس به ریاضت
ص: 482
مشغول گردد و این مالیدن را طبیبان مالیدن استعداد گویند از بهر آنکه حرارت غریزی را لختی بجنباند و مسام گشاده کند و فضله‌ها (به) سوی پست (پوست) کشد تا به ریاضت تحلیل پذیرد؛ و این تنی را باشد که عضله‌های او سخت باشد و مسام او بسته و غذاهای غلیظ خورد و تنی که عضله‌های او نرم باشد و غذاهای غلیظ خورده نباشد او را بدین چندین مالیدن و به روغن چرب کردن حاجت نیاید. و چون از ریاضت باز ایستد، اندر گرمابه شود و اندر خانه میانین به نشیند و آب خوش نیم گرم چنانکه پوست را خوش آید، بکار دارد، و لختی دیگر بمالند مالیدنی نرم و آهسته و اندر میانه مالیدن دست و پای و عضله‌ها و اندام‌ها را به کشد و بیازد نیک، و نفس باز می‌کشد، و لختی فرو گیرد نفس را تا باقی فضول که به حرکت ریاضت گداخته باشد به مسام بیرون آید و به تحلیل خرج شود. و اگر این مالیدن هم به روغن باشد صواب باشد و این مالیدن (را) طبیبان مالیدن استرداد گویند. و این مالیدن دوم هم تنی را باید که عضله‌های او سخت باشد و غذاهای قوی خورده و تنی که عضله‌های او نرم باشد و غذاهای قوی نه خورد، او را نه بدین مالیدنیها حاجت باشد و نه به ریاضت و اگر حاجت باشد به چندین استقصاء حاجت نباشد به ریاضت و مالیدن یکی از این دو کفایت باشد.
و تابستان ریاضت اندر خانه‌ای کنند که هوای او خوش و صافی باشد و زمستان اندر خانه‌ای که هوای او گرم کرده باشند و خوش کرده و دودها و بویهای ناخوش از وی دور کرده باشند.

باب سوم از گفتار ششم: اندر شناختن ریاضت‌های جزوی‌


هر عضوی را ریاضتی خاصه است. و اندر ریاضت پای پیاده رفتن و ریاضت دست کارها کردن به دست یا چیزی انداختن چون سنگ و زوبین و غیر آن یا چیزی گران از جایی به جایی باز نهادن و ریاضت سینه و حنجره و حلق به آوازها و الحان گوناگون و خواندن قرآن و غیر آن، نخست به آهستگی و به آخر به آواز بلند کردن و مقدار خواند چندان که درد سر تولد نکند و ملال نگیرد و روح را صافی کند و حاست‌ها را تیز کند و عقل را روشن کند و همه قوت‌ها را سود دارد. نفس باز کشیدن و لختی فرو گرفتن سینه را و همه تن
ص: 483
را ریاضت باشد. و آواز بلند برداشتن و دراز کشیدن به یک نفس، خطر باشد و خط باریک خواندن گاهگاه ریاضت چشم باشد، و گوش به آوازهایی که از دور آید داشتن زیادت شنوایی باشد، و حرکت‌هایی که بر تخت مارپیچ را به تازی ارجوحه (ورزش سبک که همه تن بجنبد) گویند، ناقه را و کسی را که قوت او ضعیف باشد و پیران را و خداوندان شوصه (پهلودرد)، و ذات الجنب را سود دارد، و اگر این حرکت بر وفق باشد خواب آید و باقی بیماریهای سر را، چون نسیان و غفلت، زایل کند و شهوت بجنباند و خداوند نقرس و درد گرده و تب‌های بلغمی و شطر الغب (تب یک روز در میان)، را سود دارد و مادت‌ها را لطیف کند تا به تحلیل خرج شود و نشستن بر گردون و اندر کژواه (کجاوه)، هم از این نوع باشد لکن حرکت کردن قوی تر باشد و اخلاط را بهتر جبناند و تحلیل بیشتر کند و اگر بر گردون، روی باز پس کرده، به نشینند تاریکی چشم را سود دارد، و خداوند معده سرد را سود دارد و بصر قوی‌تر شود و نشستن در کشتی و زورق خاصّه که بکنار نزدیک باشد مجذوم را سود دارد، خاصه اگر منش گشتن آرد و قی کند. و اندر آویختن دو کس با یکدیگر و دو کس کوشیدن تا خویشتن را از یکدیگر بستانند، ریاضت همه تن باشد. و تیر انداختن ریاضت دست و بازوی و سینه و پُشت باشد. و چوگان زدن ریاضت قوی است و اندر وی ریاضت زُوریم بیشتر باشد. و دست به شاخه درختی یا به جویی یا به رسنی زدن و خویشتن معلق کردن و پایها جنباندن ریاضتی قوی باشد.

باب چهارم از گفتار ششم: اندر تدبیر آنکه انواع ماندگیها که ازین ریاضت‌ها تولد کند


ماندگی نزدیک متقدمان سه نوع است: قروحی و تمددی وَرَمی[27]. و گروهی دیگر گفته‌اند نوعی دیگر هست که آن را قشفی گویند و هر چهار نوع باشد که از ریاضت تولد کند و باشد که از سببی از سبب‌های سابقه تولد کند.
اما قروحی، ماندگی باشد که اگر دست بر او نهند یا حرکتی کنند همچنان الم یابند که از
ص: 484
ریش یابند، و باشد که زاندرون تن یابند، و سبب این فضله‌ای باشد رقیق و گرم و بسیار و سبب تولد این فضله حرکتی باشد قوی که اندام‌ها از آن گرم شود و گوشت و پیه مردم بگدازد، و هر گاه که این فضله اندر رگ‌ها پراکنده شود تری خون قوت آن را به شکند لکن اگر در نواحی پوست پراکنده شود ماندگی قروحی پدید آید، و اگر فضله بسیارتر باشد سرما اندر پشت همی‌یابد و اگر سخت بسیار باشد لرزه و تب پدید آید، اگر این سبب از ماندگی ریاضت باشد اندر آبزن (ظرف فلزی یا چینی بزرگ که در آن استحمام کنند و آن) نشستن و مالیدن بسیار به رفق به روغن‌های گشانیده چون روغن شبت و روغن بابونه و روغن اشنه و روغن بیخ خطمی و روغن بیخ قثاء الحمار سود دارد، و گرمابه‌ای که سخت گرم نباشد و آب او خوش باشد سود دارد. و اگر بیخ چغندر پاره کنند و آن را با روغن کنجد اندر شیشه کنند و شیشه را اندر دیگی بر آب نهند و به جوشند مالیدن آن روغن مسام را بگشاید و آن ماده را به تحلیل خرج کند.
و اگر معلوم گردد که اندر تن خلطی بسیار است یا پیش از ریاضت به عهدی نزدیک غذاهای لطیف اتفاق افتاده است و امتلا حاصل شده، تدارک آن به گرسنگی باید کردن و اگر استفراغی کند (ص 154) هم صواب باشد. و آبزن و گرمابه و روغن مالیدن هم بدان صفت که یاد کرده آمده است، و روز دوم غذا سبک تر و اندک‌تر بکار برند چون مرغ به آبغوره و تلک (میوه‌ای نزدیک به آلو)، و مانند آن. و روز سوم غذا چون قلیه کدو و مرغ به ماش و اسفاناج یا به کشک جو و مانند آن.
و مانندگی تمددی چنان باشد که مردم پندارد که اندام‌های او کوفته‌اند و حرارتی و امتلایی و کشیدگی از امتلا باشد اندر اندام‌ها همی‌یابد و حرکت دشوار تواند کرد، خاصه اگر از پس ریاضت پدید آمده باشد و سبب این فضله‌ای باشد که اندر عضله‌ها مانده باشد و از دو گونه باشد، یکی فضله‌ای باشد نه بدان بدی و سوزانی و دوم ماده‌ای باشد بادی، و فرق میان هر دو آن است که آنچه از باد باشد گرانی کمتر کند و آنچه از فضله دیگر باشد گرانی اندر تن همی‌یابد. و بسیار باشد که به سبب آنکه مردم خواب تمام یافته نباشد، این نوع ماندگی پدید آید و این سهل باشد، و اگر با آنکه خواب تمام یابد این نوع پدید آید
ص: 485
سخت بد باشد و علاج هم به تحلیل باشد و بکار داشتن آبزن و گرمابه، به روز اندر دو سه کرت، و علت‌ها که اندر علاج قروحی یاد کرده آمده است بکار داشتن هم برآن گونه و غذا هر چه کمتر و هم از آن نوع که اندر علاج فزونی یاد کرده آمده است. و باشد که این ماندگی را هم ریاضت تحلیل کند و اگر این ماندگی نه از ریاضت پدید آمده باشد چاره نباشد از آنکه استفراغی کنند. و اگر ماده این ماندگی بادی باشد، زیره و کرویه و انیسون خوردن و روغن‌هایی که یاد کرده آمده است مالیدن آن را تحلیل کند و غذا نخود آب با سعتر و زیره و کرویه.
و ماندگی ورمی نوعی است که تن گرم باشد و رگ‌ها و عضله‌ها ممتلی و از دست بدو بردن رنج یابد چنانکه عضوی که آماسیده باشد و اندر اندام‌ها کشیدگی یابد که از امتلا باشد، و سبب آن همچون سبب‌های تمددی است و علاج آن به سه کار تمام شود: امتلا به استفراغ و کم خوردن زایل کُند و حرارت را به شربتهای خنک تسکین کند و کشیدگی عضله‌ها را به گرمابه و آبزن و روغن‌ها نرم کنند، و روغن بنفشه با دیگر روغن‌ها آمیخته صواب باشد، و آسایش سود دارد.
و ماندگی قشفی (خشک و آفتاب سوختگی)، یعنی ماندگی که از خشکی باشد که مردم پندارند که اندر اندام‌های او خشکی پدید آمده است، و سبب آن دو گونه باشد: یکی آنکه اندر تن خلطی فزونی بوده باشد در اول و باز آن ریاضتی و یا رنجی اتفاق افتد که عرق بسیار کند تا خشکی تولد کند. دوم که هوا سخت گرم باشد و روزه و کم خوردن اندر آن هوا اتفاق افتد. و همه انواع ماندگیها از این سبب‌ها تولد کند: و ریاضت به ناهنگام و هوای گرم و غذای اندک و یا بسیار و علاج آنهم به آبزن نیم گرم و بکار داشتن روغن بنفشه با دیگر روغن‌ها و شربت کشکاب و روغن بادام و شکر و لعاب اسپغول (اسفرزه)، با شکر و اگر اندر کشکاب پایچه بره و یا فروج (جوجه ماکیان)، اندر پزند صواب باشد و غذا مزوره کشک جو و قلیه کدو و ماش و اسفاناج و ماء اللحم به مرغ و خایه مرغ نیم برشته و اگر قوت و سن و فصل سال و سحنه (رنگ رخساره)، موافق باشد اندر آب سرد نشستن، روز سوم از پس آنکه از آبزن یا از گرمابه بر آید یکبار خویش را اندر آب سرد اندازد و در حال بر آید
ص: 486
مسام بسته شود و تری اندر تن به ماند و تحلیل کمتر باشد. و دیر ماندن اندر آب سرد خطر ناک باشد. و از مالیدنیها که اندر انواع ماندگیها بکار دارند، بر شکم هیچ نباید مالید مگر که اندر عضله‌های شکم نیز همان رنج‌ها باشد که در اندام‌های دیگر می‌باشد، آن وقت اگر به آهستگی لختی بمالد روا باشد و اندر همه حال‌ها روغن از فم معده دور دارند و اگر شبانگاه به غذا حاجت آید نخست لختی بمالند و اندکی صبر کنند، پس غذای نیک به مقدار معتدل بکار دارند و حال همه ماندگیها را به گرمابه بیازمایند، اگر اندر گرمابه شود و در حال سرما به پشت بر آید هم اندر حال بیرون آید و به استفراغ و گردانیدن مزاج مشغول باشد.
هر گاه که معلوم گردد که اندر تن خلطی خام است، نخست علاج ماندگی کند و آن را زایل کند پس به پزانیدن خلط و به استفراغ مشغول شود. و اگر خلط سخت بسیار باشد از ریاضت باز دارد و از فصد هم باز دارد از بهر آنکه خون نیک بیرون آید و خلط خام اندر تن به ماند و چیزهای سخت گرم نشاید خورد از بهر آنکه گرمیها خلط را رقیق کند و اندر همه تن پراکنده کند. تدبیر ادرار کردن سود دارد و از پس آنکه اثر پختگی خلط پدید آید شراب رقیق سود دارد و خلطها را تمام بپزاند و ادرار کند.

باب پنجم از گفتار ششم از کتاب سوم: اندر تدبیر ماندگیها که نه از ریاضت پدید آید


هر گاه که ماندگی قروحی پدید آید، بی‌آنکه ریاضتی اتفاق افتاده باشد، نخست بباید دانستن تا اندر عروق خلطی هست و نشان آن است که بول ناخوش بوی باشد و عادت او اندر تولد خلط ها اندر عروق او بدان گواهی دهد و اگر این نشان نیابند عروق پاک باشد. و علاج آن قد ر که اندر باب گذشته یاد کرده آمده است تمام باشد. و اگر این خلطها اندر عروق باشد البته خواب و آسایش جوید و غذا باز گیرد و هر شب اندام‌ها به روغنی از روغن‌ها که اندر باب گذشته یاد کرده آمده است، همی‌مالند و گرمابه معتدل و آب خوش معتدل سود دارد، و اگر در گرمابه، سرما به پشت نیاید چنانکه اندر باب گذشته معلوم گشته است و شربت سکنگبین خاصه بزوری، اگر خلط خام غلیظ باشد و کشکاب که از کشک
ص: 487
جو و نخود سازند، هر دو نیمانیم، و اگر خلط سخت خام باشد و غلیظ، اندکی تخم بادیان، یا اندکی پلپل (فلفل) اندر کشک به پزند. و اگر غذا بدین کشکاب قناعت افتد، سخت نیک باشد، و اگر به کشکاب قناعت نکند شوربای به مرغ و نخود و شبت اندر پخته و دارچینی و پلپل (فلفل) ابزار کرده و مرغ به کشک جو پخته و ابزار هم دارچینی و اندکی فلفل و شراب سفید صافی، خلط را به پزاند و عروق را به ادرار پاک کند و اگر خون غلبه دارد، فصد کند و اگر غلبه خلطی دگر را باشد، استفراغ آن خلط کند، و با این همه تدبیرها قوت را نگه می‌دارد.
و اگر با این تدبیرها خواب نباشد، سخت بد باشد. و هر گاه که حقیقت گردد که اخلاط اندر عروق نیست، لکن اندر اندام‌های باشد است و خلط سخت خام است، سکنگبین از انگبین سازند و از معجون‌ها هر چه حرارت آن به ظاهر تن رسد، بکار دارد چون: فودنجی و کمونی و فلافلی، و از پس معجون هر چه باشد هیچ حرکت نکند تا مدت دو ساعت، پس اندر گرمابه شود واو را بمالند با روغن و بیروغن و غذا نخود آب با سعتر و زیره و کرویا و دارچینی و پلپل (فلفل) و اگر حاجت باشد به چیزی که طعام به گوارد، از پس طعام اندکی کمونی یا فلافلی بخورد بشرط آنکه معلوم باشد که مزاج او این شربتها احتمال کند. و اگر خلطها هم اندر عروق باشد و هم بیرون عروق، تدبیر هر دو بدین میزان به حسب مشاهده ترکیب کند و غالب را ترکیب قوی تر کند و نخست به پزانیدن خلط مشغول باید بودن و تا خلط پخته نه شود هیچ استفراغی نشاید کرد، نه فصد و نه اسهال و نه قی و نه ریاضت. و چون اثر پختگی خلطها پدید آید، نخست به مالیدن اندام‌ها آغاز کند. پس ریاضت و گرمابه و روغن، پس استفراغ به داروی مسهل، از بهر آنکه مالیدن استعداد و استرداد و ریاضت و گرمابه و آب زن و روغن‌ها بکار داشتن اخلاط را به پزاند و چون نشان پختگی تمام پدید آید، اندر حال تدبیر استفراغ کنند و شربت سکنگبین و بعوض غذا به کشکاب قناعت کنند، و اگر قناعت نیوفتد مزوره‌های لطیف سازند، چون مزوره اسفاناج و ماش و مزوره کدو و زیره‌با و غوره‌با. پس اگر نشان‌ها آمیخته باشد هم بدین ترتیب همی‌باشد، و وفق به کنار میدارد و هیچ تدبیری قوی نکند، که بدین تدبیر و
ص: 488
بر وفق ماندگی زایل شود و ماندگی تمددی راست سبب اندر باب گذشته یاد کرده آمده است و علاج این باید کرد.
و اگر حاجت آید، این تدبیر که اندر پزانیدن اخلاط خام یاد کرده آمد، بکار باید داشت، و ماندگی ورمی را نخست فصد باید کرد، از رگی که الم ماندگی اندر آن عضو بیشتر باشد و به فصد بباید شتافت چه اگر تاخیر کرده شود. ماندگی اندر آن عضو محکم گردد.
و اگر روز دوم یا سوم، دیگر باره (ص 155) فصد کند، هم روا باشد. و روز نخست غذا جز کشکاب نباید، و روز دوم، گرمابه باید و آب زن و روغن بنفشه یا روغن کنجید مالیدن و روز سوم هم بر این ترتیب و غذا مزوره اسفاناج و کدو و کوک و ماش و ماهی خرد و تا بتواند از آب صبر کند. و اگر ضرورت باشد جلاب خورد با شراب رقیق ممزوج، و غذا کم از اندازه سیری باید و سیری نشاید، البته.
و اما کسلانی و خویشتن کشیدن و یا زیدگی که به تازی آن را التمطی گویند، و دهان باز کشیدن که آن را به تازی تثاؤب (حرکت طبیعی است که به جهت دفع بخارت دهن باز میگردد دهن باز کردن و کشیدن باشد چنانکه مردم را خواب آلوده و ملول کند (دهن دره-/ خمیازه و انزا-/ فنجا)، گویند و به سبب آنکه فضله‌ای باشد اندک که اندر عضله‌ها باشد و بیشتری آن وقت پدید آید، که مردم از خواب بر خواهد خواست، و این بد نباشد، از بهر آنکه مردم تمام خفته باشد و طعام گواریده باشد و غذا گشته و طبیعت فضله اندک به عضله دفع کرده باشد و تثاوب سبب فضله‌های فک باشد و اندر عضله‌های سینه و فک را به پارسی زفر (منه، فک)، گویند و به شهر مرو منه گویند، و گرمابه و مالش و نوبت طعام خوردن، باز بستر داشتن بلکه یک روز طعام ناخورودن آن را زایل کند. و اگر تمطی و تثاوب بسیار و پیوسته بود و بدین تدبیر زایل نه شود بد باشد، از بهر آنکه پیوستگی و بسیاری آن مقدمه بیماری باشد و علاج آن علاج انواع ماندگیهاست که یاد کرده آمد.
ص: 489

گفتار هفتم اندر کسوت و شناختن منفعت و مضرت عطرها

اشاره


و اسفرم‌ها و روغن‌ها که بکار دارند
و این گفتار چهار باب است:

باب نخستین از گفتار هفتم: اندر تدبیر کسوت‌


بباید دانست هر جامه که مردم اندر پوشد، نخست اندر تن او گرم شود، پس او را گرم کند. و جامه‌ای که افزون از آن گرمی کند، که از مردم یافته باشد، آن را گرم گویند چون جامه‌های خز و قز (کرده، کج، ابریشم خام)، و پوستینها و پشمینه‌ها. و آنچه گرمی کمتر از آن کند که از مردم یافته باشد آن را خنک گویند، چون کتان و توزی و کرباس پنبه میان این و آن باشد و کرباس نرم بهترین جامه‌هاست و گرم‌تر از حریر است و جامه شسته و نرم شده گرم‌تر از جامه گازری کرده باشد، از بهر آنکه جامه نرم شده به تن باز گیرد و جامه گازری کرده با نگیرد (چون آهار دارد)، و پیوسته جامه‌های کتان و جامه درشت پوشیدن تن را لاغر کند و پوست را سخت کند. و جامه نرم برخلاف این باشد، و هر جامه که خمل (پرز)، و زئبر[28] دارد، و زمستانی باشد و مرغزی (کُرک)، پشت را و گرده را گرم دارد و پوستین سمور سینه و جگر و گرده را گرم دارد و پوست بره، بدو نزدیک باشد. و روباه گرم تر از سمور باشد. و فنک (گربه صحرایی)، میان روباه و سمور باشد. و سمور گرم تر از حواصل (مرغی است شبیه لک لک، غم خورک)، باشد، و حواصل گرم تر از خرگوش باشد، و باز پسین پوست‌ها، و اندر گرمی، سنجاب و قاقم باشد.

باب دوم از گفتار هفتم از کتاب سوم: اندر شناختن عطرها و منفعت و مضرت آن‌


مشک: مشک-/ آنچه معروفست از انواع مشک هشت نوع است: چینی و تبتی و طومستی و خطایی و خرخیزی و بحری و کشمیری (قشمیری) و تیبالی.
ص: 490
چینی: بیشتری مردم چنین گویند که بهترین مشک‌ها تبتی است. لکن درست آن است که بهترین همه چینی است و به نادر افتد، وزن نافه او کما بیش بیست در مسنگ باشد، و وزن پوست او نیم درمسنگ یا چهاردانگ باشد، و بر پوست او هیچ موی نباشد، و او را با کافور ببویند و نه توان سود، از بهر آنکه قوت بوی او خون از بینی بگشاید، و اندر عطری که از دیگر انواع مثقالی بکار آید، از وی دانگی کفایت باشد و سوده او همچون زعفران باشد.
تبتی: و نافه تبتی نیز اندک موی و لطیف باشد، و زن نافه او پنج تا شش درمسنگ باشد، و لختی مشک او شیاف باشد و لختی ریزه، و آنچه تازه‌تر باشد زرد باشد و آنچه کهن باشد سیاه باشد و آنچه سخت تازه باشد به سرخی زند، گروهی گفته‌اند از تبتی گذشته قشمیری بهتر باشد و چینی فرودتر باشد از کشمیری، و بوی چینی پایدار نباشد، و سخت سیاه باشد و شیاف او بیشتر باشد و بر خلاف این است و درست آن است که یاد کرده آمد.
و نوعی دیگر است، که طومستی گویند، میان او و تبتی بس فرقی نباشد، الا آنکه موی نافه او سپید باشد، و لختی باشد که به زردی زند و نافه او هشت درمسنگ است تا ده درمسنگ.
تیبالی: و تیبالی بیشتر ریخته آرند، مشکی اصلی است، بسیار میزند و شیاف او بیشتر باشد. اندر کتب چنین آورده‌اند که اندر هر چه از تبتی یک مثقال باید، از این نیمه آن کفایت باشد.
خطایی: و خطایی مشکی است ماننده چینی، الا آنکه نافه او سخت تنگ پوست باشد و ریخته او مانند تبتی باشد لکن به قوت او نباشد، و قیمت او نیمه قیمت تبتی باشد.
خرخیزی: و خرخیزی معروف است، اندر عطرها بکار نیاید، مگر اندر معجون‌ها بکار دارند و منفعت او اندر خورد قوت و بوی او باشد.
بحری: بحری از ناحیت عمان افتد، مشکی اصلی است، لکن بخار دریا بوی او کمتر کرده باشد و اندر عطرها بکار آید و خوش باشد و زود سوده شود.
کشمیری: کشمیری (قشمیری) اندر کارها کمتر بکار آید، از بهر آنکه چون بسایند
ص: 491
همه پوست باشد، و زن نافه او کما بیش، ده درمسنگ باشد.
و عطار، مشک‌های بد را بدو نیکو کند، و همه شیاف باشد، ریزه کمتر باشد چون خواهند که مشک را بیازمایند، سوزنی به سیر فروزنند، پس به نافه فرو برند، اگر بوی سیر باطل شود نیک باشد، و گر نه مغشوش باشد. همچنین اگر مشک را به خایند و به آب دهان تَر کنند و اندر خرقه گیرند و به فشارند اگر همه بیرون آید و هیچ ثفل نه ماند مغشوش باشد.
و اگر پاره مشک بر آبگینه بر آتش نهند، تا بوی بر آید اگر بوی مشک نباشد مغشوش باشد.
طبع مشک گرم و خشک است به درجه سوم و بعضی گفته‌اند به درجه دوم و خشکی غالب تر است و لطیف کننده است. دماغ و دل سرد را قوت دهد و خداوند غشی را سود دارد و اندر بعضی داروهای چشم بکار آید. محرور را درد سر آرد و سخت زیان دارد.
کافور: کافور-/ انواع کافور بسیار است، آنچه بهتر است قیصوری (که نام شهری بوده است)، و ریاحی و هر دو سخت سپید باشد، و نوعی دیگر است، سر یری گویند، اندکی به سرخی زند. و نوعی چهار مست سخت سپید نیست، لکن چون نیلگون است یا اغبر (خاکی، خاکی رنگ)، و اندر هر چه بکار دارند بوی او غلبه دارد. و سه نوع دیگر است:
باکوس گویند و اسپرک گویند و کرکسب گویند، هر سه بدو نفایه (و ناخالصی)، کافور باشد.
بعضی از اهل معرفت گفته‌اند که کافور یک جنس است، آنچه جلال است قیصوری است، و آنچه ریزه است ریاحی است که اندر میان او ریزه پوست درخت کافور باشد و معدن کافور، بیشه‌های بزرگ است و بیشتر درختان درخت کافور و درخت صندل باشد. و تابستان اندر آن بیشه‌ها مار بسیار باشد که از گرمی هوا اندر آن بیشه گریخته باشند و بر آن درختان ماوی گرفته، مردم آنجا نتواند رسید. بازرگانان اندر تابستان با تیر و کمان نزدیک آن بیشه روند و از بالا تیر بدان درختان اندازند و هر یکی بر تیر خویش نام کرده باشند. چون زمستان ماران اندر سوراخ‌ها شوند، مردمان بیایند و هر یک نام خویش طلب کنند. هر که تیر خویش اندر درختی یابد، آن درخت او را باشد و بعضی تیرها اندر درخت کافور سخت شده باشد و بعضی اندر درخت صندل چنانکه خدای تعالی روزی کرده باشد.
و چنین گویند که چون کافور از درخت بیرون میکنند، شوخگن (چرکین) باشد، و
ص: 492
بیشتری نیلگون باشد. بازرگانان، آن را بشویند، شیر تازه بگیرند، چنانکه آن ساعت دو شیده باشند و پارهای کافور اندرو کنند و بدست میمالند، نرم نرم، پس بر غربیل کنند تا شیر بیرون شود و کافور به ماند و بدین طریق سپید شود. و آزمایش کافور آن است که او را اندر آفتاب نهند، اگر بگدازد کافور است و اگر نه مغشوش است. طبع او سرد و خشک است به درجه دوم خون از بینی باز دارد، خاصه اگر با آب مورد اندر بینی چکانند، معده را و قوت مردی را زیان دارد، و دل و دماغ گرم را سخت سود دارد و اندر داروهای اسهال صفرایی و داروهای چشم بکار آید، و بیخوابی آرد. گروهی گفته‌اند کافور اندر عطر همچون نمک باشد اندر دیگ، و بر خلاف این است: از بهر آنکه (ص 156) کافور بر همه عطر غلبه کند و دیگر بویها را تباه کند.
عود: انواع عود هم بسیار است، اما بهترین همه هندی است. بر آتش بگدازند همچون موم،
عود قماری: پس قماری است و کمتر از هندی گدازد، بوی او به هندی نزدیک باشد، لکن بوی هندی پایدارتر باشد. لکن بدان بوی نباشد پس صنفی است وحشی، و نوعی دیگر است که صندل فوری گویند،
عود صندل خوری: همچون قماری به جوشد لکن بدان بوی نباشد. و چند نوع دیگر است چون قاقلی و قرنفلی و منطای و دنظامی و لبولی و بلحراقی، همه به یکدیگر نزدیک باشند.
و آزمایش عود به آتش است، طبع او گرم و خشک است به درجه سوم، اندر وی قبضی است اسهال که از سردی باشد باز دارد و همه احشا را قوت دهد، خاصه معده را، و رطوبت‌های بد و عفن از معده بیرون برد و بادها را به شکند، و درد پهلو زایل کند و دل و دماغ و جگر سرد را سود دارد و سده جگر بگشاید.
عنبر: عنبر چنین گفته‌اند که عنبر چیزی است که اندر قعر دریا روید همچون کماه که اندر بیابان روید و اندر صحرای گرگان و اندر بعضی شهرهای شام این کمات بسیار است، و اندر باب هشتم از جزو دوم از گفتار سوم از این کتاب یاد کرده آمده است. اما عنبر از پس
ص: 493
نوروز به چهل روز پدید آید، و اندرین وقت بادی عظیم جهد و دریا را چنان بشوراند که قعر او را بجنباند و بشکافد و عنبر از قعر دریا بر کنده شود و بر سر آب افتد.
گروهی گفته‌اند، عنبر چشمه‌هاست اندر دریا، چون از چشمه بیرون آید، بر سر آب ببندد. همچون روغن و به هوای سرد بروی آب آید و به فسرد و سبب آنکه اندر وی چنگ پرستک (پرستو، چلچله، به عربی خطاف یا ابابیل)، یابند و پرستک را به تازی خطاف گویند آن است که چون بر سر آب افتد و آفتاب اندر وی افتد نرم نشود و پرستک بر وی نشیند، چنگ او بدو فرو شود بر نه تواند آورد، بر وی به ماند. این قوم که میگویند که عنبر چشمه است میگویند سبب آنکه اندر او چنگ و منقار مرغ یابند آن است که چون بفسرد باد او را به کنار دریا برد و کرم بر وی گرد آید مرغان فرود آیند تا آن کرمان بر چینند. منقار و چنگ ایشان اندر وی گیرد، چنانکه اندر دبق (مویزک، علی نوعی صمغ)، گیرد و باشد که اندر وی ریگ بسیار باشد. او را چون بکار خواهند برد بگدازند و صافی کنند پس بکار برند و سبب ریگ اندر وی آن است که چون بر سر آب افتد، موج او را به خشک (خشکی) بر اندازد و ریگ اندر وی نشاند و خشک شود. وقتی دیگر تا باد او را بگرداند و به آب اندازد یا موجی بر آید واو را باز به آب اندر کند و ریگ با وی به ماند.
سجر: و از انواع عنبر بهترین عنبر سجر است، و زمین سجر میان عمدن است، کندر اندر کوه این زمین روید و عنبر بدین ساحل یابند. و نوعی عنبر است آن را قاقلی گویند سپید و چرب باشد.
بلاهطی: و نوعی دیگر است سلاهطی گویند از شهرهای سالاهط افتد، و اندر ساحل زنگستان عنبری است سیاه و زهومت ناک و بعضی هست که ماهی آن را فرو برد و باز بر اندازد و بوی ماهی گیرد. طبع او گرم و خشک است به درجه دوم و لطیف است بیماریهای سرد دماغی را و پیران را سود دارد.
سک: سک گرم است به درجه اول و خشک به درجه دوم، معده را درست کند و قی باز دارد و طبع را خشک کند و احشا را سود دارد.
زعفران: زعفران اندر باب افزارهای دیگ‌ها یاد کرده آمده است.
ص: 494
صندل: صندل سرد و خشک به درجه دوم ضعیفی معده را و درد سر گرم و آماس‌های گرم را سود دارد و صندل سرخ سردتر از سفید است.
لادن: لادن گرم است به درجه دوم و خشک به درجه اول، لطیف است و لطیف و محلل و منضج و علت‌های رحم را سود دارد، موی را قوی کند و ریش‌ها را سود دارد و درست کند.
اظفار الطیب: اظفار الطیب پارهای صدف است همچون ریاحی اندر عطرها و دخن‌ها بکار آید. دیسقوریدوس گوید: از جنس صدف است از جزایر هندوستان آرند، از آنجا که سنبل روید و بعضی از قلزم آرند، و بعض بابلی باشد و بعضی را مکی گویند از جده آرند، بعضی با گوشت باشد، گوشت از او پاک کنند، بهترین آن بحری باشد. پس آنکه از جده آرند، بوی او لطیف کننده است، خداوند صرع را و خداوند اختناق رحم را سود دارد.
اشنه: اشنه (گیاهی است، دولک، دوالی)-/ معروف است، هر چه سپید است بهتر است، سیاه بد باشد گرم است و به درجه اول و خشک به درجه دوم، گروهی گفته‌اند. سرد و خشک است فزونی از سردی سرد است. اندر شراب تر کنند، آن شراب مرد را به خواباند، و اگر اندر شراب قابض‌تر کنند معده را و جگر ضعیف را و خفقان را سود دارد و قی باز دارد و نفخ به شکند و اگر اندر معجون‌ها کنند همین منفعت‌ها حاصل آید، و اگر اندر آب به پزند خداوند اختناق رحم را و خداوند درد رحم را بدان آب اندر نشانند سود دارد، او را بکوبند و اندر زیره بکار دارند.

باب سوم از گفتار هفتم از کتاب سوم: اندر شناختن منفعت و مضرت اسفرم‌ها


بهار: بهار گاو چشم را گویند، گرم و خشک است و محلل است، آماس‌های سخت را نرم کند و بوی او بادها که اندر دماغ باشد به پراکند.
اقحوان: اقحوان (بابونه گاو چشم) نوعی از گاو چشم است، میان او زرد است و کنارهای او سپید است، گرم است به درجه سوم، به درجه دوم لطیف کننده است و سده را بگشاید و ادرار کند و حیض آرد و بوی و خواب آرد. و روغن او رگ‌های بواسیر بگشاید
ص: 495
و عرق آرد و فم معده را زیان دارد.
بنفشه-/ سرد است به درجه نخستین وتر است به درجه دوم، آماس‌های گرم را بگشاید و سینه را نرم کند و سلفه و درد سر گرم و خشک را و سوزش چشم را و سوزش معده را زایل کنند. شراب او ذات الجنب و ذات الریه و گرده گرم را و سوزش آب تاختن را سود دارد.
خیری: خیری لطیف است، میل به گرمی دارد و خیری زرد معتدل‌تر است. روغن او عصب‌ها را سود دارد.
شاه‌اسپرم: شاه‌اسپرم سرد و تر است و اندر وی نرمی است، خواب آرد، حرارت دماغ را به نشاند و اندر فصل خریف بوی او زکام آرد.
حماحم: حماحم (حبق نبطی، پودنه (فودنج بنطی است، شاهسفرم همان حبق بستانی است)-/ میل به گرمی دارد.
نرگس: نرگس معتدل است، بوی او دماغ را سود دارد، روغن او عصب‌ها را قوت دهد، بیخ او جراحت‌های عظیم را برویاند و عصب‌های گسسته را به هم پیوندد. و اگر پیاز او یکی یا دو بخورند قی آرد. بر داء الثعلب مالند موی بر آرد.
گل: گل مرکب است، از چند گوهر، که هر گوهری را قوتی است مخالف دیگر، قابض است و تلخ و سردی و خشکی غلبه دارد، بوی او دماغ گرم را سود دارد و درد سرکه از خون و صفرا باشد زایل کند، خداوند دماغ گرم و تر را عطسه آرد، معده و جگر را سود دارد، با مورد به پزند، ریش‌های مقعد را سود دارد.
نسترن: نسترن نوعی است از گل به پارسی نسترن گویند، میل به گرمی دارد. حیض را بگشاید، و آماس و درد رحم را سود دارد. و اگر بخورند اسهال کند و اگر از وی گلشکر سازند لطیف باشد. و معده را سخت نیک باشد و مسهل موافق باشد.
نمام: نمام (گیاهی است سوسنبر، سید سنبر، میان نعناع و پودنه)-/ گرم و خشک است به درجه سوم، لطیف و محلل است و موافق امتلایی و پیچیدن شکم را زایل کند و حیض آرد و ادرار کند و سده که اندر منفذ بینی باشد بگشاید و لیثرغس و نسیان را سود دارد. و
ص: 496
به سرکه پخته خداوند قرانیطس را سود دارد.
نیلوفر: نیلوفر-/ همچون بنفشه است، لکن بوی او و قوت او مردی را زیان دارد. خاصه بیخ او و تخم او
سوسن سپید: سوسن سپید گرم و خشک است به درجه دوم، برگ او به شراب اندر پزند و بر آماس‌های بلغمی نهند تحلیل کند. بیخ او بسایند و بر سوختگی آتش کنند (نهند) سود دارد، گر و بهق و ریش‌های سرد را سود دارد، گل او با روغن به پرورند، عصب‌ها را قوت دهد و اندر مفرح گرم بکار دارند، دل را قوت دهد.
سوسن آسمان گون: سوسن آسمان گون را ایرسا گویند، از بهر آنکه رنگ آن آمیخته است. از سپیدی و زردی، و آسمان گونی، و فرفیری بدین سبب ایرسا گویند. بیخ او از بیخ سوسن سپید گرم تر است و زدانیده‌تر حیض را بگشاید و کوفتگی عضله را سود دارد و سینه را و ریش شش را از ریم پاک کند. خداوند اختلاج و سرگشتن (ص 158) و لرزیدن اندام‌ها و درد پهلو را سود دارد
آذرگون: آذرگون (گل سرخ یا لدون آتشین میوه خوشه‌ای)-/ معروف است گرم و خشک است به درجه سوم، او را به سرکه بسایند و بر داء الثعلب طلی کنند سود دارد.
و اگر بسوزند و خاکستر او بر عرق النساء طلی کنند سود دارد. اندر وی قوت‌های پادزهر است و درد گزیدن جنبدگان بد را به نشاند.
آزاد درخت: آزاد درخت (هلیله)-/ درختی معروف است، به شهر ری درخت هلیله گویند و به طبرستان کنار گویند و بگرگان زهره زمین گویند، گرم است به درجه دوم و خشک به درجه اول، یعنی شکوفه او سده دماغ بگشاید. آب برگ او موی را دراز کند و شپش را بکشد. عصاره برگ او با عسل بخورند. با همه زهرها باز کوشد، میوه درخت او زبد است زهر است. معده را و همه عضله‌های سینه را بد باشد.
یاسمین: یاسمین-/ لیطف است و به گرمی و خشکی گراید، دماغ تر و عصب‌ها را سود دارد او را بکوبند و بر کلف مالند کلف را ببرد.
مورد: مورد مرکب است از چند گوهر و قوت هر گوهری مخالف دیگر است، تلخ است
ص: 497
و قابض است و اندر وی رطوبتی است لطیف و گرمی و خشکی اندک است و سردی و خشکی غلبه دارد. و هرچه ترکیب او بر این گونه باشد طبیبان گویند ترکیب او محکم نیست، از بهر آنکه او را یک مزاج یکسان نیست و هر قوتی از او فعلی جداگانه کند. و گل و مورد و گشنیز تَر و کسنه این هر چهار از این نوع‌اند، که ترکیب ایشان محکم نیست، بدین سبب اندر هر چهار منفعت گوناگون است. مورد دماغ را قوی کند. تخم او قویتر از برگ اوست.
اسهال خون باز دارد. معده را و جمله احشا را سود دارد.
سرو: سرو-/ اندر درخت سر و تیزی است و تلخ است و عفص و عفوصیت بیش از تلخی است گرم است به درجه اول و خشک به درجه دوم، حرارت او باندازه عفص اوست. بعضی گفته‌اند سرو سرد است و اما برگ سرو و گوز (جوز) سرو قابض است و در وی قوتی تحلیل کننده است و رطوبت را تحلیل کند و گوز سرو از برگ قوی تر است.
معصر: معصفر (گل کاجیله کاجیره)-/ معتدل است او را بسایند، بریون را ببرد و تری ریش‌های کهن را سود دارد.
شقایق: شقایق-/ لاله است گرم و خشک به درجه دوم، آب او اندر بینی چکانند، تری از دماغ فرود آرد و اگر بخوایند خواب آرد و بر بریون طلی کنند پاک کند. و اگر بکوبند و شاف‌ها سازند، حیض را بگشاید و اگر به پزند و آب او بخورند شیر بسیار تولد کند.
مرو: مرو-/ او را به شهر مرو عنبر تر گویند، گرم و خشک است به درجه دوم، بوی او اندر میان شراب خوردن زود مست کند. و تشنگی آرد.
لفاج: لفاج (میوه و غریبروح، گیاهی است که نر و ماده دارد و به شکل انسان است)-/ بوی او، خواب آرد و کسی را که حاجت باشد، که جراحتی را علاج کند، بیخ او اندر آب یا اندر شراب به پزند، و آب او به دهند، چنان اندر خواب شود که علاج او کرده شود.
خطی: خطمی-/ معتدل است و محلل، دردها و آماس‌ها را به نشاند و ریش‌ها را به پزاند و سینه را نرم کند و بیخ و تخم او بهق را و شوخ را از پوست پاک کند.
مرزنگوش: مرزنگوش (قه گیاهی است)-/ گرم و خشک است به درجه سوم سده دماغ
ص: 498
بگشاید و صداع بلغمی و سوائی و بادناک را ببرد.
قیسوم: قیسوم (مشک چوپان گیاهی است که دو گونه دارد و نرم و ماده)-/ گرم است به درجه اول خشک به درجه سوم. لطیف کننده است. جالینوس گوید شکوفه آن از افسنیتن لطیف‌تر است و گشاینده است، سر را گرم کند و به سرکه پخته قرانیطس را سود دارد.

باب چهارم از گفتار هفتم: اندر شناختن حال و بکار داشتن روغن‌ها


روغن بان: روغن بان-/ گرم و لطیف است عصب‌ها را سود دارد و اگر پلیته بدو چرب کنند و بردارند رطوبت خام فرود آرد.
روغن سوسن: روغن سوسن-/ گرم است و محلل عصب‌ها و درد رحم را و درد گوش را که از سردی باشد سود دارد.
روغن خیری: روغن خیری-/ معتدل است، اندر بیشتر مزاج‌ها سود دارد و عصب‌ها را نیک باشد.
روغن نرگس: روغن نرگس-/ معتدل است و تحلیل کمتر از روغن سوسن کند، سینه را و پهلو را و درد عصب‌ها را سود دارد
روغن یاسمین: روغن یاسمن-/ گرم است عصب‌ها را و گرده را و اندام‌های ضعیف را سود دارد و عصب‌ها را نیک باشد.
روغن مرزنگوش: روغن مزرنگوش-/ گرم و لیطف است، بادها که اندر سر باشد تحلیل کند و سده دماغ را بگشاید.
روغن قسط: روغن قسط (از گیاهان دارویی است که به فارسی آن را کرشنه گویند)-/ درد بندها را و سستی عصب‌ها که از سردی باشد سود دارد.
روغن مصطکی: روغن مصطکی-/ گرم و قابض باشد آماس گوشت بن داندان‌ها و آماس زبان را و ضعیفی معده را که از سردی باشد سود دارد.
روغن سوداب: روغن سوداب-/ سستی عصب‌ها را و ضعیفی مثانه را و درد گرده را و درد رحم را و درد پشت را و درد پهلو را که از سردی باشد سود دارد.
ص: 499
روغن افسنتین: روغن افسنتین-/ سستی معده سرد را سود دارد.
روغن بنفشه: روغن بنفشه خنک و لطیف است و خشکی و حرارت را زایل کنند.
روغن نیلوفر: روغن نیلوفر-/ خنک تر از روغن بنفشه است و خواب آرد و درد سر که از گرمی و خشکی باشد زایل کند.
روغن مورد: روغن مورد-/ موی را قوی کند و دماغ قوی را سود دارد.
روغن بابونه: روغن بابونه-/ گرم است و محلل است خداوند تب لرزه را سود دارد و ماندگی را ببرد.
روغن شبت-/ همچنین باشد.
روغن گل: روغن گل-/ خوردن و مالیدن او ریش‌های ظاهر و باطن را سود دارد و سوزش روده‌ها و مثانه و درد سر را که از گرمی باشد زایل کند. باذن الله عز و جل تمام شد بخش نخستین از کتاب سوم.

[بخش دوم از کتاب سوم از کتاب ذخیره خوارزمشاهی]

گفتار نخستین از بخش دوم از کتاب سوم اندر تدبیر استفراغ یعنی تدبیر پرداختن تن از خلطهای فزونی که نابکار است‌

اشاره

و این گفتار پنج جزو است:

جزو نخستین از گفتار نخستین: اندر شناختن اصل‌های کلی که آن در انواع استفراغ‌ها

اشاره

بباید دانست و این جزو هفت باب است:

باب نخستین: اندر یاد کردن اصل‌ها که اندر تدبیر فصد و اسهال و قی بباید دانست‌


بقراط میگوید، هر گاه که مردم تندرست داروی مسهل یا داروی قی خورد، وی را زود غشی افتد و همچنین کسی که (به) غذاهای بد خوردن عادت دارد، و یرا از دارو خوردن
ص: 500
غشی افتد. و جای دیگر میگوید: بکار داشتن دارو اندر مردم تندرست دشخوار باشد.
جالینوس میگوید: زیان داشتن دارو مردم تندرست را از بهر آن باشد که کار هر دارویی آن است که خلطی را که بدو مخصوص باشد، از طبیعت به ستاند و بیرون آورد. پس هر گاه که آن خلط نیابد، با خون و گوشت کوشد تا به کره (به اکراه، با بی‌میلی)، چیزی از او بستاند. و کسی که به غذای بد خوردن عادت داشته باشد و از آن غذاها فضله بد اندر تن گرد آمده باشد، هر گاه که دارو آن فضله را به جنبابد، بدی آن اندر تن پدید آید، و بخار آن به دل و دماغ رسد، همچنان که کسی چیزی ساکن را بجنباند کیفیت آن چیز پدید آید.
و بباید دانستن که اندر همه استفراغ‌ها چهار غرض نگاه باید داشت. غرض اول آن است که هرگاه که استفراغی کنند، آن خلط از تن بیرون آرند، که تن مردم را از آن زیان است، تا هر گاه که آن خلط بیرون آورده شود، سودمندی بیرون آوردن بر تن پدید آید. و هر گاه که خلطی فزونی و زیانکار باشد، تن مردم را از بیرون آوردن آن هیچ رنجی و سستی ای پدید نیاید، لکن راحت و آسانی یابد، پس باید که طبیب با خلطی کوشد که مخالف تندرستی باشد و از وی بیماری خیزد، از بهر آنکه اگر بیماری صفرایی باشد و طبیب با بلغم کوشد، بیماری زیادت کرده باشد، از بهر آنکه هر گاه که سردی و تری بلغم اندر تن باشد، گرمی و خشکی صفرا باز کوشد و تیزی آن را شکسته دارد، و هر گاه که بلغم بیرون کنند، تیزی صفرا و بیماری زیادت گردد و بیم هلاک باشد. و از بهر آن است که طبیب را تامل باید کرد تا اندر تن کدام خلط فزون است، و سبب بیماری کدام خلط است، آن خلط را بیرون کند. اگر سبب بیماری فزونی خون باشد، رگ فرماید زد و دارو نه دهد، از بهر آنکه هر دارو که اسهال خون آرد زهر است و اگر سبب بیماری صفرا یا سودا یا بلغم باشد آن خلط را بیرون کند و اندر بیرون کردن آن دارو و بکار دارد که بدان خلط مخصوص باشد تا آن را از خون جدا کند و بیرون آرد و هر گاه که خون و دیگر خلطها همه به یک بار زیادت شده باشد، رگ زدن اندرین حال استفراغی کلی باشد، از بهر آنکه خلطها با خون آمیخته باشد اندر رگ‌ها و از هر خلطی بهره‌ای با خون بیرون آید.
و هر گاه که خون به اندازه باشد، و دیگر خلطها زیادت باشد، رگ نشاید زد و استفراغ
ص: 501
به دارو باید کرد، و بسیار باشد که از پس آنکه خلطی زیادت بوده باشد خون از تن بیرون کنند. ماندگی اندر احشاء پدید آید، یا حرارتی زیادت گردد، یا تبی تولد کند، یا رنجی دیگر که از تبع دارو خوردن باشد. چون رندیده شدن روده‌ها از داروی مسهل و رندیده شدن مثانه از داروی مدر. و هر گاه که این حال باشد، اگر چه استفراغ سودمند بوده باشد، سودمندی آن پوشیده شود و پدید نیابد.
و غرض دوم آنکه به نگرند تا خلطی که از تن بیرون می‌باید کرد، به کدام جانب میل دارد و از آن جانب بیرون کند. چنانکه اگر خلطی باشد که منش گشتن آرد قی فرمایند، و اگر روده‌ها را همی‌پیچاند اسهال فرمایند. و اگر اندر دماغ خلطی باشد که منش گشتن آرد، آن را از راه بینی به عطسه یا از راه کام به غرغره بیرون کنند، و بسیار باشد که اخلاط از دماغ بمثانه به مالیدن داروهای گرم تحلیل پذیرد. و اگر خلط اندر سینه باشد به حب السعال از راه حلق و حنجره بیرون کنند. و اگر در جانب مقعر جگر یا اندر سپرز باشد اسهال فرماید، و اگر در جانب محدب جگر باشد یا اندر گرده و مثانه به ادرار بول بیرون کند. و اگر اندر عضله‌ها و ظاهر تن باشد به مالیدن و عرق آوردن بیرون کنند. بلی اگر اندر جانب مقعر جگر خلط سخت بسیار باشد به سبب بسیاری، هم به اسهال وهم به ادرار حاجت آید.
و غرض سوم، آنکه به نگرند تا خلطی که اندر اندامی است اندر کدام اندام است که طریق بیرون آوردن آن را شاید و گذر آن بر وی تواند بود، چنانکه اگر از جهت بیماریهای جگر به رگ زدن حاجت آید رگ باسلیق زنند از درست راست و قیفال، نزنند که اندر جای‌های چنین خطا افتد و مضرت آن بزرگ باشد و چنان باید که این عضو که گذر خلط بر وی خواهد بود شریف‌تر از آن عضو نباشد که این عضو که خلط اندرو است، تا خلط بدان عضوی خسیس به عضوی شریف میل نکند و این عضو که خلط را بر وی گذر خواهد بود، این گذر طبیعی باید که باشد. چنانکه گرده و مثانه گذری طبیعی است خلطی را که اندر حدبه جگر باشد، روده‌ها گذری طبیعی است خلطی را که اندر قعر او باشد. و بسیار اتفاق افتد که گذر خلط را که از تن بیرون خواهند کرد طبیعی باشد، لکن اندر آن عضو که گذر بر وی خواهد بود، المی باشد و طبیب ترسد که از گذشتن خلط بر وی الم زیادت
ص: 502
گردد، راه آن از وی بباید گردانید و بر راهی دیگر باز آورد. بسیار باشد که نگاهداشت این مصلحت از طیعت حاصل آید بیقصد طبیب و خلط را طبیعت از بهر صیانت آن عضو و از بهر شرف او از راهی دیگر دفع کند بر خلاف عادت، اگر چه طریق دفع او دور تر باشد.
و غرض چهارم آنکه تامل باید کرد تا وقت استفراغ هست گر نه. و جالینوس قطعا میگوید که اندر بیماریهایی که دیرروتر (حاده)، باشد، پختن اخلاط را انتظار باید کرد و این بیماریها را طبیبان اغراض مزمنه گویند. و بیماریهایی که زودروتر (مزمن)، باشد، آن را امراض حاده گویند. (و اندر) و امراض حاده نیز هم صواب آن باشد که پختن خلط را انتظار کنند، خاصه اگر اخلاط سخت متحرک نباشد فاما اگر سخت متحرک و رقیق باشد بباید شتافت تا زودتر استفراغی کرده شود خاصه اگر اخلاط ندر عروق باشد و اندر اندام‌های دیگر پراکنده نباشد. و هر گاه که خلط اندر یک عضو باشد، به هیچ حال نباید جنبانید تا پخته نه شود و نشان‌های پختگی ظاهر نگردد چنانکه اندر جایگاه گفته آید.
و هر گاه که طبیب ایمن نباشد که قوت بیمار تا آن وقت که خلط پخته شود به ماند، روا باشد اگر زود استفراغی کند، به شرط آنکه نخست احتیاط کند تا خلطها سخت غلیظ نباشد، چه اگر خلط غلیظ باشد به هیچ حال نشاید جنباند، و نشان آنکه خلط غلیظ باشد آن است که پیش از بیماری از طعام‌های غلیظ امتلاءها بوده باشد، و اندر زیر سرهای پهلوها المی و کشیدگی همی‌یابد، یا اندر احشاء ور می‌باشد. و مهم تر چیزی اندر چنین حال‌ها آن است که گذرهای اخلاط بداند تا اندر وی سده نباشد و چه اگر سده‌ای باشد، به هیچ حال خلط نشاید جنبانید تا نخست گذروا گشاده نکند.
هر گاه طبیب این غرض‌ها نگاه داشت و بدانست که اخلاط غلیظ نیست و گذرها گشاده است و می‌ترسد که قوت پیش از پختن خلط ضعیف شود، روا باشد. اگر استفراغی کند و این احتیاط و تامل از بهر آن باید کرد که داروی مهسل دادن نه به وقت و نه به جایگاه خطر باشد، از بهر آنکه داروهای مسهل همه گرم و خشک است. مثلا بیماری که او را تب آید، به سبب تیزی تب او را به مسهل حاجت نیست لکن حاجت او به چیزی سرد و تر است که ضد تب باشد، و به سبب ماده تب به مسهل حاجت است. و بکار داشتن مسهل اندر
ص: 503
چنین جای آن وقت شاید که طبیب را معلوم گردد که راحت بیمار از استفراغ ماده فزون از حرارتی خواهد بود که از دارو تولد کند و قوت قوی باشد و قوام ماده معتدل باشد.
و بقراط میگوید داروی مسهل را پس از پخته شدن ماده باید داد، و تا ماده خام باشد هنو ز آغاز بیماری باشد و اندر آغاز بیمار مسهل نشاید داد، مگر که بیماری سخت آشفته باشد.
و جالینوس میگوید: نشان آشتفتگی بیمار آن است که بیمار اندر اول بیماری سخت بیقرار باشد و ماده بیماری اندر حرکت باشد و از عضوی به عضوی میشود. و هرگاه که حال چنین باشد، استفراغ اندر اول بیماری روا باشد.
و بباید دانست که حال خامی و پختگی اخلاط اندر تب‌ها و بیمارها همچون حال دمول‌ها و وَرَم‌ها است که هیچ و وَرَم را نشاید شکافت و جراحت نشاید کرد تا پخته نشود. اندر بیمارها، همچنین حال پختگی و خامی اخلاط نگاه باید کرد، و روز حرکت بیماری و روز نوبت تب هیچ استفراغ چون فصد و اسهال نشاید کرد و اخلاط را نشاید جنبانید. پس اگر ضرورت باشد، استفراغ قی اولیتر بود از بهر آنکه خلط اندر حرکت باشد و میل سوی بالا دارد. بدین سبب فصد و اسهال صواب نباشد، از بهر آنکه اخلاط شوریده شود، و بسیار باشد که اندر نوبت‌های تب بیماری را قی افتد، بدین سبب قی موافق تر باشد. و بسیار باشد که داروی قی اسهال آورد خاصه که معده قوی باشد، یا طبع نرم باشد، یا دارو بر گرسنگی خورده آید، یا بیمار را قی کردن عادت نه بوده باشد و بسیار باشد که داروی مسهل قی آرد، خاصه که معده ضیعف و ممتلی باشد، یا طبع خشک باشد یا طعم دارو سخت ناخوش باشد. و هر استفراغی که فزون از اعتدال باشد سخت زیان دارد، اگر چه خلط آن باشد که تن را از آن پاک باید کرد. چنانکه اگر خداوند استسقاء آب بسیار به یک بار بیرون کند یا از خراج بزرگ ریم بسیار به یک بار بیرون کنند قوت ساقط شود و غشی آرد و باشد که بیمار هلاک شود، از بهر آنکه آن خلط اندر تن او به جای ماده اصلی باشد و مرکب روح او گشته باشد، و اگر چه بد باشد قوام تن او بدان باشد و پس چون به یک بار بسیار بیرون کرده شود، روح نیز با خلط خرج شود و قوت ساقط گردد و اندر
ص: 504
بیمارهای صعب و عسر چون صرع و وسواس دیوانگی عرق النساء و شقیقه و سرطان و جذام و خوره و ریش‌های بد، بهترین استفراغ‌ها اسهال است. و ماده این بیماریها را داروی مسهل از جای بر تواند کند، و بیرون تواند کرد. و استفراغ‌ها بسیار چون اسهال و قی جگر را گرم کند و هر که ماه یک بار یا دو بار، داروی مسهل یا داروی قی بخورد از بهر احتیاط تا تن او پاک شود، مضرت او از این تدبیر بیش از منفعت باشد، از بهر آنکه همه احشاء و قوت‌های آن ضعیف شود و تدبیر بد عادت کرده باشد.
و بباید دانست که به دست طبیب میزانی درست نیست که بدان میزان به حقیقت معلوم خویش کند که مزاج بیمار از اعتدال چند بیرون شده است و (نه) نیز میزانی هست که به حقیقت معلوم گردد که ماده‌های ناطبیعی چند فزون شده است و چند کم تر می‌باید کرد، و چه مقدار داروی مسهل بکار باید داشت تا مقدار آن فزونی آن ماده به یک بار کم‌تر کند، یا از داروهایی که مزاج را بگرداند چه مقدار باید داشت تا مزاج به یک بار به گردد و به اعتدال باز آید. پس چون میزانی چنین به دست نیست و جز به قیاس بدین دو غرض راهی نیست، احتیاط آن است که طبیب از روی قیاس اندر اسباب علامات بیماریها تامل کند و به تقریب و تخمین معلوم کند که مزاج تا چه حد از اعتدال بیرون شده است و چه مقدار خلط طبیعی اندر تن بیمار فزون گشته است تا از بهر استفراغ آن خلط دارویی بکار دارد که تعلق بدان خلط دارد. به مقدار کم تر از آن بکار دارد که واجب کند. و از آن داروها که مزاج را بگرداند، دارویی بکار دارد که مزاج را به یک بار به طرف دیگر باز نگرداند، لکن چیزی بکار دارد و چندان بکار دارد که قوت مزاج غریب بشکند و باعتدال نزدیک‌تر دارد و اعتماد اندر کم کردن خلط ناطبیعی و باعتدال باز آوردن مزاج غریب بر دو چیز کند: یکی بر آنکه داروها را چند بار دهد، تا به رفق و تدریج ماده کم تر میشود و مزاج به اعتدال باز می‌آید. و دوم آنکه هر گاه طبیب از ماده بیماری که از وی بر قوت بیمار رنجی است لختی کم تر کند، طبیعت بدان سبب سبکبار شود و باقی را دفع کند و با وی باز تواند کوشید و اندر بگردانیدن مزاج اعتماد بر آن کند که به شربت‌های موافق متواتر قهر قوت مزاج غریب را از طبیعت باز می‌دارد، تا طبیعت قوت گیرد و اثر سودمندی شربت‌ها رود تر
ص: 505
پذیرد و مزاج را به اعتدال باز آرد. و این احتیاط از بهر آن باید که هر گاه که داروی مسهل یا داروی قی داده شد کار از دست طبیب شد. اگر استفراغ فزون از آن کند که باید، طبیب دارو را از کار خویش باز نه تواند داشت مگر به رنج بسیار و مضرت این دارو بیش از منفعت گردد (ص 161) پس احتیاط آن است که کم‌تر از آن بکار دارد که قیاس واجب کند، تا اگر حاجت افتد معاودت تواند کرد.
و بباید دانست که طریق استفراغ هر خلطی از هر عضوی برخلاف یکدیگر است. مثلا اگر اندر معده رطوبت‌ها بسیار است، استفراغ به قی موافق‌تر، و اگر صفرا یا سودا به جانب روده‌ها میل کند استفراغ آن به اسهال صواب‌تر، و اگر صفرا بر کسی بسوزد، و طبع صفرا آن است که قوت سوی بالا کند، استفراغ آن به قی سهل‌تر. و سودا و به سبب گرانی و غلیظی میل به فروسوی سُفل[29] کند، استفراغ آن را به اسهال اولیتر. و هر گاه که خلط اندر همه تن پراکنده باشد، چنانکه اندر استسقای لحمی، استفراغ از همه جانبی باید کرد، گاهی به قی گاهی به اسهال، گاهی دارو و گاهی بادرار بول و گاهی به عرق، و ماده صفرایی را اندر علت یرقان بر این گونه استفراغ باید کرد.
و هر گاه که مادت اندر عضوی باشد که فعل آن عضو همه تن را سودمند باشد، چون معده و جگر، حاجت افتد که استفراغ کند، اندر آن استفراغ قوت آن عضو را نگاه باید داشت استفراغ به رفق باید کرد.
داروهای محلل که قوت آن عضو را ضعیف کند بکار نشاید داشت، لکن اندک اندک استفراغ می‌باید کرد، تا به چند کرت پاک شود. و با داروها که از بهر تحلیل مادت آن عضو سازد یا از بهر استفراغ آن خلط، دارویی که آن عضو را سود دارد بباید آمیخت تا قوت او را نگاه دارد.
و هر گاه که ماده اندر تجویف عضوی باشد چون معده را و امعاء و آن عضو ماده را تشرب، نه کرده باشد، یعنی اندر خویشتن نکشیده باشد و اندر او خورده شده نباشد، آن ماده را به یک بار استفراغ باید کرد و با دارویی که از بهر آن استفراغ سازند، دارویی که عضو
ص: 506
را سود دارد، بباید آمیختن تا قوت او را نگاه دارد. و هر گاه که عضو ماده را تشرب کرده باشد، استفراغ آن به رفق و به کرات باید کرد.

باب دوم از جزو نخستین از گفتار نخستین: اندر باز گردانیدن مادت‌ها از عضوی به عضوی‌


هر گاه که این مادت بر خلاف عادت طبیعی روی به عضوی آرد، آن را از آن راه باز گردانیدن از دو گونه باشد: یکی آنکه مادت را از آن عضو به جانب مخالف، به عضوی دورتر باز گردانیم و از راه عضو دوم بیرون آریم. مثال: مردی است که او را از کام و دهان سرخی را می‌رود و زنی است که او را از بواسیر سرخی میرود. و این سرخی که از کام دهان میرود، اگر خواهیم که آن را از جانب مخالف به عضوی نزدیک تر آریم، تدبیر آن کنیم که آن را به جانب بینی باز گردانیم، و اگر خواهیم به عضوی دور تر باز آریم، از اندام‌های زیرین رگی به گشاییم. و سرخی را که از بواسیر میرود، اگر خواهیم که به عضوی نزدیک تر باز گردانیم، آن را به طریق حیض باز گردانیم. و اگر خواهیم که به عضوی دیگر باز گردانیم، رگی از رگ‌های نیمه بالا و بگشاییم.
و هرگاه که خواهیم که ماده این را به جانب مخالف و راه دور باز گردانیم، این خلاف اندر دو قطر بجوییم لکن اندر یک قطر سازیم تا برابر باشد. و قطر خطی را گویند که اندر دایره درازتر از آن خلطی نه تواند بود. پس اگر مثلا ماده این اندر تن از جانب راست روی به بالا نهاده است، آن را به سوی فروسو، هم از سوی راست فرو کشیم و به سوی فروسوی از سوی چپ باز نگردانیم، از بهر آنکه این خلاف اندر دو قطر باشد: یکی از سوی بالا به سوی فروسوی و دیگر از سوی راست به سوی چپ و این نیک نباشد.
و هر گاه که مادت این اندر تنی اندر جانب راست باشد و خواهیم که آن را به جانب چپ باز گردانیم، به نگریم اگر جانب مخالف دست راست است، ما فصد از دست چپ کنیم تا ماده از سوی راست به چپ باز گردانیم، از بهر آنکه این خلاف اندر یک قطر است و برابر است، و اگر ماده این اندر سوی جانب راست است، آن را به جانب چپ باز نگردانیم، لکن هم از جانب راست فرو سو کشیم. و اگر اندر پای راست ماده‌ای است و به
ص: 507
فصد حاجت است، فصد از دست راست کنیم. و اگر اندر پای چپ است، فصد از دست چپ کنیم تا برابر باشد و خلاف اندر یک قطر باشد. و هر گاه که ماده ردی به عضوی نهند، هر چه زودتر آن را باز باید گردانید و به جانب مخالف باز باید کشید، تا بسیار گرد (گرد نیاید)، نه شود و باز گردانیدن دشخوار نگردد و ماده‌ای که اندر حرکت آید و روی به عضوی نهد، باز گردانیدن آن ماده از آن عضو آنگه سودمندتر باشد که تن ممتلی نباشد، از بهر آنکه اندر باز پس آوردن ماده، ماده دیگر که اندر آن عضو باشد بجنبد و مادت‌های دیگر که اندر میان این عضو و آن عضو باشد، هم اندر جنبیدن آیند، و از آن آفت‌های دیگر تولد کند. پس هر گاه که حال این باشد باز گردانیدن ماده به عضوی نزدیک‌تر خسیس‌تر باید و به هیچ وجه ماده‌ای که اندر عضوی باشد آن را به عضوی شریف‌تر باز نشاید گردانید، و نه به عضوی که حس او قویتر باشد، و نه به عضوی که قوت او ضعیف باشد.
هر گاه که طبیب خواهد که ماده را از عضوی به عضوی باز آرد، نخست دردها ساکن باید کرد از بهر آنکه درد ماده را (به) سوی خویشتن کشد و اگر طبیب خواهد که آن را باز گرداند مزاحمت افتد و هیچ منفعت نباشد. و هرگاه که درد ساکن شود، باز گردانیدن ماده سهل باشد، و بسیار باشد که باز گردانیدن ماده از عضوی که روی بوی نهاده باشد به (فصد) کفایت باشد و به استفراغ حاجت نیاید. و باز گردانیدن ماده از چند گونه باشد، یکی آنکه عضوی دیگر که برابر اوست، سخت ببینند، چنانکه المی بوی رسد تا به سبب الم ماده به سوی او باز گردد، یا شیشه حجامت بر عضو برابر او بر نهند، یا داروهای گرم بر نهند، یا مثلا اگر اندر دست راست ماده‌ای است به دست چپ کاری سخت کند، یا چیزی گران بر دارد. یا اگر اندر سر ماده‌ای است یا اندر چشم، بر سر و چشم داروهایی که دردها به نشاند بر نهند و پای را سخت بمالند، یا اندر آب گرم نهند، یا به طناب‌ها به بندند تا ماده از بالا فرود آید. و بباید دانست که مادت‌ها را که اندر بند گشادها باشد آن را باز گردانیدن و استفراغ کردن دشخوار باشد، از بهر آنکه ماده را گنج نباشد (نباشد یعنی محیط مفصل گنجایش زیر ندارد)، و بدین سبب ماده‌ها بسیار باشد و داروی مسهل هم از بالا مادت‌ها را فرو سوی کشد و هم از فرو سوی بر کند و بیرون آرد و هر گه که مادت‌ها اندر تن قرار گرفته
ص: 508
باشد، اسهال سخت سودمند باشد و همه تن را پاک کند. و داروی قی مادت‌ها را از فروسوی تن بر آرد و دردهای فروسوی تن را سود دارد، پس هر گاه که ماده، فرو سوی میل کند، قی صواب تر و هرگاه که سوی بالا میل کند شیاف‌ها و حقنه‌های تیز موافق تر و هرگاه که ماده ردی به معده آرد، یا به سینه بازوها و ران‌ها، سخت بباید بست تابه اطراف باز گردد. و ادرار بول را به عرق باز توان داشت و عرق را به ادرار بول و اسهال را به قی و قی را به اسهال باز توان داشت.

باب سوم از جزو نخستین از گفتار نخستین: اندر آنکه (از) انواع استفراغ‌ها نخست کدام باید کرد


هر گاه که غذا و تدبیر او پسندیده باشد. وی را نه به اسهال حاجت باشد و نه به قی، لکن به گرمابه و مالیدن و ریاضت از همه استفراغ‌ها مستغنی گردد. و اگر به اسهال یا به قی حاجت آید چیزی سهل و لطیف کفایت باشد. و اگر وقتی اندر تن این شخص امتلاء پدید آید، آن امتلاء از خلطی بد نباشد، از بهر آنکه از غذای نیک و ترتیب و تدبیر نیک خلط بد تولد نکند. بدین سبب استفراغ به فصد صواب‌تر و هر گاه که تنی را به فصد یا به اسهال حاجت افتد، نخست فصد باید کرد.
و همچنین هر گاه که اخلاط بلغمی با خون آمیخته باشد، نخست فصد اولیتر، لکن هر گاه که بلغم سخت لزج و غلیظ و سرد باشد، اگر نخست فصد کند بلغم غلیظ تر و سردتر شود، اندر چنین حال، نخست داروی مسهل صواب‌تر. و هر گاه که اخلاط اندر تن با یکدیگر برابر باشند نخست فصد باید کرد پس اسهال. و هرگاه که یک خلط یا دو فزونی گرفته باشد، نخست آن فزونی به اسهال کم تر باید کرد، پس فصد کردن و اندر تب‌ها اسهال از قی صواب‌تر، و مردم کم گوشت و لاغر را قی موافق‌تر از اسهال باشد، از بهر آنکه صفرا بر وی غلبه دارد، و صفرا قوت سوی بالا کند، به طبع بدین سبب قی موافق‌تر باشد و مردم گوشت ناک و فربه را مسهل موافق‌تر از قی باشد. پس اگر مردی لاغر را به سببی حاجت افتد به مسهل، وی را مسهل اندر زمستان صواب‌تر باشد و مردم فربه را قی اندر تابستان صواب‌تر باشد.
ص: 509
و هر گاه که همه تن ممتلی باشد، لکن اندر نیمه بالا فضول بیش‌تر باشد، نخست اسهال باید کرد، و امتلاء لختی کم تر کردن، پس تدبیر قی کردن، از بهر آنکه اندرین حال که نیمه تن ممتلی باشد، فضول اندر نیمه بالا بیش‌تر باشد. اگر تدبیر قی نخست کند، فضول نیمه بالا بیش‌تر گردد و دو مضرت حاصل آید: یکی آنکه فضله بسیار به یک بار به منفذها بیرون نه (ص 162) تواند آمدن و بیم باشد که خناق پدید آید. و دوم آنکه اگر چه قی استفراغی است فضله دیگر اندام‌ها از وی (روی) سوی بالا نهد و معده گذرگاه فضول گردد و مضرت آن به دماغ دهد و هرگاه که نخست به داروی مسهل لختی فضول کم‌تر کرده باشد و قوت اخلاط بد شکسته، مضرت کم تر باشد و طبیعت بر دفع آن تواناتر.
و هر گاه که همه تن ممتلی باشد و فضول اندر نیمه فروسوی بیش تر باشد، نخست امتلاء به داروی سبک از داروهای قی کم‌تر باید کرد، پس تدبیر مسهل کردن، از بهر آنکه داروی مسهل خلطها را از بالا فزون از آن فرود آرد که اسهال پاک شود. و نه همه استفراغ‌ها از بهر امتلاء باید کرد، لکن گاه باشد که اگر چه تن ممتلی نباشد، به سبب بدی خلطی اندک و به سبب رنجی که از آن خلط می‌باشد به ضرورت به استفراغ حاجت آید. این حال را طبیبان الامتلا بحسب القوه گویند، و بحسب الکیفیه نیز گویند و آن حال را که همه تن ممتلی باشد الامتلا بحسب الاوعیه گویند و بحسب الکمیه نیز گویند. و بسیار باشد که تن را به استفراغی حاجت افتد و سببی پیش آید که از آن استفراغ باز دارد. (و) اندر چنین حال تدبیر روزه و کم خوردن و تمام خفتن باید کرد و مزاج را به شربت‌ها و غذاهای اندک و لطیف و موافق به صلاح آوردن و تدبیر لطیف یعنی کم‌تر خوردن به جای فصد به ایستد، از بهر آنکه هر گاه که چندانکه از تن به تحلیل خرج شود، بدل آن از غذا به عروق باز نیاید و خون کم تر تولد کند و این حال به جای فصد به ایستد، لکن غذاهای لطیف و خنک باید از بهر آنکه کم تر کردن غذا خون را گرم کند و همچنین تنی را که به استفراغ بلغم حاجت باشد روزه و گرسنگی و کم غذایی به جای استفراغ به ایستد از بهر آنکه اندر گرسنگی قوت طبیعت بلغم‌ها را به پزاند و هضم کند و خون گرداند، یا رقیق کند و به تحلیل خرج کند.
لکن غذاهای لطیف و معتدل باید و از سردیها دست کشیده باید داشت. و هرگاه که فصد
ص: 510
ضروری نباشد و غرض جز از کم کردن امتلاء نباشد، به داروی مسهل لختی امتلاء کم کردن اولیتر از فصد باشد، از بهر آنکه خون بهترین اخلاط است، کم‌تر فصد کردن اولیتر، و بهترین را خرج کم تر بباید کرد.
و هر گاه که فصد کرده شود و خون سرخ و رقیق باشد، در حال رگ بباید بست، و اگر امتلاء باشد کم کردن آن به داروی مسهل صواب‌تر باشد. و بباید دانست که از امتلاء که بحسب الکیفیه باشد زود عفونت تولد کند و آن امتلاء که بحسب الکمیه باشد و تدبیر غذا و ترتیب آن نیک بوده باشد، و بیماری هنوز قوت پدید کرده نباشد، فصد صواب تر باشد. و هرگاه که به خلاف این باشد، اسهال صواب‌تر. و هرگاه که مردم محتمی (پرهیز کننده، احتراز کننده)، بوده باشد نه فصد باید و نه اسهال و استفراغ. او را به گرمابه و مالیدن و ریاضت کفایت باشد. و هرگاه که معلوم گردد که غلبه خون غلیظ و سودایی است، اگر فصد کند روا باشد، لکن استفراغ به داروی مسهل فاضلتر باشد.
و هر گاه که غلبه خلطی خام را باشد، هم صواب‌تر آن باشد که به داروی مسهل استفراغ کند، زودتر از آن که مرضی تولد کند و به فصد مشغول نباشد، و هر گاه که با غلبه خلط خام تب گیرد، استفراغ هم به مسهل هم نشاید، لکن تدبیر مالیدن و پزانیدن خلط باید کرد به شربت‌های موافق، چنانکه مشاهدت واجب کند.

باب چهارم از جزو نخستین از گفتار نخستین: اندر شناختن حال‌هایی که استفراغ را واجب کند و حال‌هایی که از آن باز دارد


بباید دانست که ده حال است، که طبیب را دلالت کند بر آنکه استفراغ صواب است یا نیست و آن ده حال این است: امتلاء و قوت و مزاج و سحنه و سال‌های عمر و فصل آن سال و حال‌وهوای شهر و عادت استفراغ و صناعت و دانستن این که شخص را پیش از آن که تدبیر استفراغ او خواهد کرد استفراغی بوده است یا نه. هر گاه که این ده حال دلالت کند، طبیب حکم تواند کرد که استفراغ صواب است یا نیست. از بهر آنکه هر گاه که که رگ‌ها خالی باشد و اندر تن امتلاء نباشد استفراغ صواب نباشد. و هر گاه که از قوت‌های حیوانی و طبیعی و نفسانی یکی ضعیف باشد، استفراغ صواب نباشد. با آنکه بسیار
ص: 511
وقت‌ها باشد که اگر چه قوت حس و حرکت ضعیف باشد، چون حال‌های دیگر دلالت کند بر صوابی استفراغ، به ضعف آن قوت التفات نکنند. چنانکه اندر فالج و خشکی مزاج از استفراغ باز دارد، و همچنین سردی و تری مفرط که مزاج را ضعیف کند از استفراغ باز دارد و مزاج گرم و تر دلالت کند بر صوابی آن و نحافت (نحیف بودن، لاغری)، و تخلخل بشره، یعنی لاغری و گشادگی مسام و نازکی پوست از استفراغ باز دارد، از بهر آنکه بیم باشد که قوت تحلیل پذیرد و از بهر این کار است که طبیب مردم نحیف و صفرایی را علاج به شربت و تسکین کنند و به غذاهای سرد و تر که از آن خون تنک تولد کند تا بدین تدبیر مزاج او به صلاح آید و باشد که قوت آن پدید آید که استفراغ تواند کرد. و از بهر این است که طبیب مردم کم خورش را تا به تواند از استفراغ باز دارد و فربه‌ای مفرط را از استفراغ باز دارد، از بهر آنکه بیم آن باشد که سردی بر وی غلبه کند. و نیز بیم آن باشد که هر گاه که نوعی از انواع استفراغ رگ‌های او خالی شود گوشت او رگ‌ها را بر هم نشاند و به فشارد و فضله‌ها را به فسردن به احشاء فرستد و بیم آن باشد که چون (رگ‌ها) بر هم نشیند حرارت را فرو گیرد و خبه (خفه) کند. و شخصی را که نوعی از استفراغ‌ها اتفاق افتاده باشد، دارو نشاید خورد و شخصی که مزاج و بنیت (بنیه)، یا عادت او چنان باشد که از دارو و غیر دارو اسهال اندر پیوندد یا تشنجی پدید آید وی را دارو نشاید خورد و مردم نارسیده را که عمر کم از چهارده سال باشد استفراغ نشاید کرد، و اندر فصل گرمای گرم و سرمای سرد استفراغ نشاید کرد. و اندر شهرهای جنوبی که سخت گرم باشد، داروها نشاید خورد، از بهر آنکه بیش‌تر دارو ها گرم باشد و اندر آن شهرهای گرم تن مردم گرمی هوا و گرمی دارو بر نه تابد و نیز اندر شهرهای گرم قوت‌ها ضعیف باشد، از بهر آنکه عرق بسیار آید، و نیز گرما مادت‌ها را به سوی ظاهر کشد و داروها مادت‌ها را به سوی زندارون کشد و فعل هر دو با یکدیگر برابر افتد، هیچ فایده نباشد لا بل که مضرت‌ها تولید کند. علی الجمله اندر شهرهای گرم به استفراغ حاجت کم‌تر آید و اندر شهرهای شمالی که سخت سرد باشد، استفراغ دشوار باشد و ناکردن صواب‌تر باشد. و شخصی که استفراغ عادت ندارد وی را نشاید جنبانید و استفراغ نشاید کرد، مگر دیگر حال‌ها دلالت کند بر صوابی آن و صناعت‌های با رنج چون حمالی و خادمی گرمابه و غیر آن، از استفراغ باز دارد و شخصی
ص: 512
که او را نوعی از استفراغ عادت بوده باشد چون باز ایستد، نوعی بیماری تولد کند. چنانکه شخصی را از بواسیر سرخی رفتن عادت بوده باشد چون باز ایستد و سواس و مالیخولیا و مانند آن پدید آید و شخصی را که فضله‌های دماغ از راه گوش می‌پالوده، باشد چون باز ایستد، علت دوار یا غیر آن پدید آید و هر گاه که به علاج یا بیعلاج آن استفراغ بباشد آن علت زایل گردد.

باب پنجم از جزو نخستین از گفتار نخستین: اندر شناختن حال‌ها که بزودی استفراغ واجب کند


هر گاه که طبیب را معلوم شد که اندر تن خلطی سخت بد است و ممکن نیست که طبیعت آن را به صلاح تواند آرد یا به تواند پزانید، و همچنین هر گاه که معلوم شد که اندر تن خلطها بسیار است و طبیعت به پزانیدن آن قیام نه تواند کرد بزودی استفراغ باید کرد.
و جالینوس اندر کتاب ماء الشعیر گوید: هر گاه که اندر بیماریهای حاده به فصد یا به اسهال حاجت افتد بیمار را ماء الشعیر نباید داد، تا نخست فصد کرده شود یا مسهلی داده شود.
محمد زکریا میگوید این قول جالینوس دلالت میکند بر آنکه اندر بیمارهای حاده فصد و اسهال زود باید کرد، از بهر آنکه مدت بیماری از ابتدا به انتها رسد ماء الشعیر از بیمار باز نه توان داشت، و این مدت کم‌ترین چهارده روز باشد و معتدل چهارده روز.
و اینکه جالینوس میگوید که (ص 163) تا ماده بیماری پخته نه شود، استفراغ نباید کرد، این سخن را بر بیماریهای مزمنه و بلغم خام حمل باید کرد، که به حد بلغم پخته نه رسیده باشد، از بهر آنکه خون خلطی پخته است و صفرا و سودا هر دو از حد پختگی و حد خونی اندر گذشته باشند. اندر این سه خلط به انتظار پختن حاجت نیست.
و جالینوس اندر کتاب العلل و الاعراض گوید: هرگاه که لرزه که به تازی رعده گویند و نافض نیز گویند از ماده صفرایی باشد، شفاء او اندر استفراغ است.
و هر گاه که از بلغم باشد اگر سخت بسیار نباشد نخست بباید پزانید، پس استفراغ
ص: 513
کرد. و اگر بسیار باشد نخست لختی کم‌تر باید کرد و باقی را پزانیدن تا حاصل حال گردد. و اندر کتاب حیلة البرء میگوید هر گاه که خلط اندر سینه و شش و قصبه شش باشد، زود به استفراغ آن مشغول باید شد، و هم اندرین کتاب میگوید، اندر بیماریهای حاده استفراغ به شراب الورد (شراب گل) شاید کرد، یا اندکی سقونیا که اندر آب دوغ افکنند که به تازی آن را الرایب گویند از بهر آنکه حرارت اندکی سقمونیا اندر وی پدید نیاید. و طبیبان رایب دوغی را گویند که به پالایند و مسکه پاک از وی جدا کنند و جای خنک به نهند، تا آنچه سطبر تر باشد اندر بن او به نشیند و آنچه تنک‌تر باشد بر بالا به ایستد آن آب تنک را الرایب گویند.
هم جالینوس میگوید: داروهایی که زود اسهال کند و از تن بیرون آید، اندر تن مستحیل نه شود و هر دارویی که خلط گرم را به اسهال بیرون آرد، اگر چه گرم باشد، او را سرده کنند، به عرض گویند، چون سقمونیا که اگر چه به طبع گرم است، لکن از بهر آنکه تن را از صفرا پاک کند و حرارت آن از تن زایل کند، سرد کننده باشد به عرض. و داروها که از آن گرمی یا سردی فزاید داروهایی باشد که اندر تن دیر به ماند و اسهال دیر کند. و میگوید بسیار بارها اندر تب‌های غب به هلیله زرد و سقمونیا، استفراغ‌ها کرده‌ام و از پس آن معاودت نه کرده است، و اگر نوبتی معاودت کرده است ضعیف بوده است و میگوید اندر امراض حاده تاخیر استفراغ آنگاه باید کرد که علامت‌های بد بینند، و اعتماد نه دارند که از پس استفراغ راحتی خواهد بود.
و بقراط میگوید هر گاه که بیماری هنوز اندر ابتدا باشد، اگر صواب بینی که استفراغ کنی بکن و هرگاه که بیماری به انتها رسد، هیچ مجنبان. جالینوس می‌گوید، این از بهر آن گفته است، که استفراغ که اندر اول بیماری کرده شود ماده را کم‌تر کند و بر طبیعت پزانیدن باقی آسان تر باشد.[30]

ذخیره خوارزمشاهی ؛ ج‌1 ؛ ص513
هر گاه که بیماری به انتها رسد، طبیعت آنچه بتواند پخت از ماده بیماری پخته باشد و به پزانیدن باقی مشغول باشد بدین سبب طبیعت را از کار خویش باز داشتن صواب نباشد. و استفراغ اندر این وقت بی‌منفعت باشد، لا بل که با مضرت باشد.
ص: 514
و هر گاه که اندر تن علامت‌های امتلاء پدید آید چون اعیای قروحی و گرانی اندام‌ها یا ضعف و درد جگر و سپرز و پهلو و گرانی سر معده و منش گشتن و طعام آرزو نابردن و جنبیدن رگ‌ها اندر بعضی اندام‌ها که نه بر عادت طبیعی باشد، به هیچ حال از استفراغی که آن حال واجب کند، تاخیر نباید کرد: قی یا فصد یا اسهال یا مالیدن و گرمابه و ریاضت یا ادرار بول یا عرق آوردن یا به داروهای تحلیل تدبیر آن کردن.
و هر گاه که خلطی اندر تن بدان حد رسد که از وی دردها تولد کند استفراغ واجب باشد، و هر گاه که جز از گرانی و کشیدگی که از امتلاء تولد کند که نباشد، ممکن گردد که به مالیدن و گرمابه و ریاضت و عرق دفع شود.

باب ششم از جزو نخستین از گفتار نخستین: اندر شناختن علامت‌های سود داشتن استفراغ و زیان داشتن آن‌


هر گاه که به اسهال یا به قی لون‌های گوناگون آید نشان آن است که تن از خلطهای گوناگون پاک میشود خاصه اگر تن مردم از آن سبکی همی‌یابد و ضعف نمی‌آرد. و هر گاه که به اسهال رندش روده یا چیزی سخت گنده یا سیاه یا چرب بیرون آید، نشان زیان داشتن است و هرگاه که آنچه به اسهال یا به قی بیرون آید از آن نوع باشد که طبیب قصد آن داشته است که آن را بیرون آرد و ضعفی تولد نه میکند لکن سبکی همی‌یابد نشان سودمندی است. و اگر اسهال یا قی به ذات خویش افتد نه به قصد طبیب، و حال همچنان باشد، هم نشان سودمندی باشد. و خواب که از پس اسهال و قی غلبه کند، نشان آن است که تن از خلط بد پاک شده است و طبع و اندام‌ها آسایش یافته است.
ابن ماسویه گوید: که خلطهای صافی که به اسهال یا به قی بیرون آید، از اورده و از قعر تن آید و خلط غلیظ یا رقیق که تیره باشد از معده و روده‌ها فرو آید.

باب هفتم از جزو نخستین از گفتار نخستین: اندر آنکه انواع استفراغ را چگونه باز توان داشت‌


ص: 515
طریق باز داشتن استفراغ‌ها هشت گونه است:
یکی آنکه ماده‌ای را که استفراغ می‌افتد، از آن راه که روی نهاده است باز گردانند و به جانبی دیگر کشند.
دوم آنکه مادتی را که از جانبی باز گردانید از جانبی دیگر استفراغ کنند.
سوم هم از آن را که استفراغ می‌افتد تمام‌تر استفراغ کنند.
چهارم آنکه به داروهای سرد باز دارند.
پنجم آنکه به داروهای قابض باز دارند.
ششم آنکه به داروهای نرم باز دارند و این داروها را مغریه (بر انگیزاننده) گویند.
هفتم آنکه به داروها که داغ کننده است باز دارند.
هشتم آنکه به بستن عضو باز دارند.
اما باز داشتن استفراغ به طریق باز گردانیدن ماده چنان باشد که مثلا حیض بسیار میرود، فرو سوی پستان به محجمه به مزند (مشتق از میزیدن به معنی مکیدن و مزه کردن)، و بیازنند تا خون بدین حاجت باز گردد و محجمه شیشه حجام (حجامت کننده)، را گویند، و باز داشتن به طریق باز گردانیدن ماده به عضوی دیگر و از آن عضو استفراغ کردن چنان باشد که از بهر افراط حیض رگ باسلیق به‌زنند و از بهر رعاف رگ قیفال به‌زنند و همچنین افراط اسهال را به قی باز دارند و قی را به اسهال باز دارند و هر دو را به عرق آوردن باز دارند. و باز داشتن استفراغ هم به استفراغ و هم از آن راه چنان باشد که هر گاه که معده هضم نه میکند و اندر وی ماده‌ای باشد که منش گشتن و قی همی‌آرد جهد کنند تا قی تمام‌تر کرده شود و آن ماده هم (همگی) به قی بر آید و معده از آن پاک شود. و همچنین (اگر) اندر معده و روده‌ها خلطی باشد که هر دو را نرم و لغزنده کرده باشد و بدان سبب طعام اندر معده و ثفل اندر روده درنگ نکند و بلغزد و زود بیرون آید معده را و روده را با پاره فیقرا، از آن خلط پاک کنند تا معده درست گردد و قوی شود و طعام را نگاه دارد و به گوارد و اسهال باز ایستد. و آنچه به داروهای سرد باز دارند درست باشد که خلطی گرم شده باشد و بدان سبب رقیق شده باشد و می‌پالاید، شربت‌ها و داروهای سرد نگاه دارنده،
ص: 516
تا آن را قوام دهد و غلیظتر کند و رگ‌ها و گذرها را فراز هم تر گیرد و سوء المزاج گرم را زایل کند و آنچه به داروهای مغریه باز دارند چنان باشد که خلطی تیز اندر حرکت آمده باشد و به روده‌ها گذشته و رطوبتی که بر روی روده‌ها اندوده است بر ندیده باشد و روده‌ها را برهنه کرده و بدان سبب حس تیزی ثفل و درشتی آن به روده رسد، و ثفل را زود دفع کند و نگاه نه تواند داشت، داروهای مغریه بکار دارند چون صمغ و گِل ارمنی و لعاب‌ها و غذاهای لزج چون پایچه تا بر روی روده‌ها به جای آن رطوبت به ایستد و تیزی ثفل از وی باز دارد، و در گذر آن خلط تیز به ایستد و آن را قوام دهد و از حرکت باز دارد.
و آنچه به داروهای داغ کننده باز دارند چنان باشد که اندر احشاء یا از بیرون قرحه‌ای باشد، داروی داغ کننده بدان جای رسانند تا خشکریشه بر آرد و استفراغ باز ایستد، و خشکریشه پوستی باشد که بر سر ریش‌ها ببندد، لکن آن خشکریشه () را مضرتی هست و آن، آن است که هر گاه که بیفتد قرحه فراخ‌تر شود.
پس هر گاه که خواهد که خشکریشه پایدار باشد (ص 169) داروه‌های داغ کننده با داروه‌های قابض بیامیزند تا هم سر قرحه فراز هم آید و هم داغ کرده شود. و آنچه بر طریق بستن عضو باز دارند چنان باشد که مثلا فّصاد اندر فصد باسلیق خطا کند و نیش به شریان رسد، باز و را به بندند تا رگ‌ها را فرو گیرد. و چنانکه تدبیرهای دیگر کنند یا موضع رگ را به داروهای لازق (چسبنده)، و پشم خرگوش به بندند. و شرح این اندر باب فصد یاد کرده آید ان شاء الله. و بباید دانست که هر گاه استفراغ خون به سبب گشاده شدن دهن‌های رگ باشد و به داروهای قابض باز ایستد. و هر گاه که از گرانی خون باشد و داروها قابض و مغری باز ایستد. و هر گاه از خوره باشد موضع خوره را به داروهای زداینده پاک کنند پس داروهای گوشت رویاننده برنهند.
این جمله اصلی‌هایی است که اندر باز داشتن استفراغ‌ها بباید دانست و چگونگی و شرح هر یک به موضع خویش گفته آید ان شاء الله.

[جزو دوم از گفتار نخستین از بخش دوم کتاب سوم: اندر استفراغ کردن به قی و آنچه اندر آن معنی بباید دانست.]

اشاره

ص: 517

باب نخستین از جزو دوم از گفتار نخستین: اندر شناختن حاجت‌مندی تن درستان به قی‌


بباید دانست که هر روز از طعامی که اندر معده نگوارد لختی آلودگی اندر وی باز ماند، و از هر چه غلیظ تر و لزج تر باشد لختی اندر میان خمل معده به ماند، بدین سبب هر چند گاه حاجت افتد که معده را از آن آلودگیها پاک کنند خاصه اگر معده سرد باشد و اندر او رطوبت بسیار باشد و بسیاری رطوبت میان جرم معده و جرم طعام حایل گردد و معده را از مماست (در تماس قرار گرفتن)، طعام باز دارد، بدین سبب حرارت معده به طعام نه رسد و بدین سبب طعام نگوارد و به سبب ناگواریدن طعام رطوبت‌ها زیادت گردد، حاجت به پاک کردن زیادت باشد.
بباید دانست که آفریدگار تبارک و تعالی تدبیر مصلحت تن مردم چنان که ساخته است که پیوسته لختی صفرا از جگر به روده‌ها فرو می‌آید، اندر گذری که میان جگر و روده آفریده است از بهر این کار، تا این صفرا روده‌ها را از بلغم‌ها بشوید و بزداید و به روده زیرین فرود آرد، و به عضله‌های شرج رسد و عضله‌ها از تیزی صفرا آگاهی یابد که به حاجت همی بر باید خاست. و معده را اگر چه بلغم‌ها اندر وی تولد کند، آفریدگار تبارک و تعالی مانند این گذری از جگر به سوی معده گشاده نه کرد تا وی را از آن بلغم‌ها بشوید، از بهر آنکه اگر همچنان که لختی صفرا از جگر به روده فرو می‌پالاید لختی به معده همی‌آمدی و مردم همیشه اندر رنج و منش گشتن بودی، و طعام اندر معده قرار نه یافتی و هضم نه بودی و تن از طعام بهره تمام نه یافتی. بدین سبب آفریدگار تبارک و تعالی شستن و پاک کردن معده را از بلغم‌های فزونی به قوت اختیاری باز گذاشت تا مردم آن را به وقت حاجت به طریق قی دفع می‌کند. بدین سبب هر یک چندی مردم تندرست را حاجت افتد که معده را به قی پاک کند.

باب دوم از جز و دوم از گفتار نخستین: اندر شناختن منفعت‌ها و مضرت‌های قی‌


ص: 518
بقراط میگوید: من استفراغ قی را پسندیده دارم نه از بهر استفراغ لکن، از بهر آنکه ریش گرده را و همه دردهای فرو سوی را سود دارد، و علی الجمله استفراغ قی استفراغی قوی است خاصه از خلط بلغمی، خاصه از اندام‌های فروسویی از گرده تا به قدم و از پس اسهال هیچ استفراغی قویتر و نافع‌تر از قی نیست و از منفعت‌های قی آن است که معده را پاک کند و گرانی که اندر سر باشد، و گرانی که اندر دماغ باشد ببرد و چشم را روشن کند، و از پس قی طعام بهتر گوارد و معده‌ای که از آرزوی طعام رمیده باشد آرزو بدو باز آید و آرزوهای بد، چون آرزوی گل و چیزها تیز و ترش و شور و غیر آن ببرد و آماس‌ها و تهیج را و صرع را که از معده خیزد و یرقان را و لرزیدن دست و پای را و فالج را و ضیق النفس را و نقرس را و مالیخولیا را سود دارد. و جذام را علاجی قوی است. و همه علت‌های مزمن را خاصه اگر به شرط و بدان اندازه کرده شود که باید، مردم را فربه کند.
ابن ماسویه گوید: کسی را که از خوردن داروی مسهل منش گشتن و تا سه خیزد، اگر پیش از دارو به سه روز قی کند این رنج نباشد.
و اما مضرت‌های قی آن است که اگر افراط کنند معده را ضعیف کند و اخلاط ردی به معده نهند و سینه را و آلت‌های دم زدن را و چشم را و دندان‌ها و درد سر را که به مشارکت معده و دیگر اندام‌ها را باشد جگر را زیان دارد و بسیار باشد که از قوت قی رگ اندر سینه بشکافد، و بسیار مردمان باشند که عادت دارند که طعام بسیار بخورند و باز قی کنند و از این عادت‌ها بیماریها تولد کند.

باب سوم از جزو دوم از گفتار نخستین: اندر آنکه قی کرا شاید کرد و کرانه شاید کرد


هر گاه که دماغ ضعیف باشد یا اندر سینه ورمی باشد قی نشاید کرد، از بهر آنکه ایمن نه توان بود که اندر سینه رگی بگسلد یا ماده‌ای ردی به دماغ یا به سینه آرد. و هر که را سینه تنک و از گوشت برهنه باشد و حنجره بیرون آمده باشد و گردن باریک و دراز باشد قی نشاید کرد، از بهر آنکه قی کردن بر این شخص دشوار باشد و مخاطره باشد که اندر بیماری سل افتد و آماس‌ها اندر سینه تولد کند و مردم سخت فربه را اسهال موافق‌تر از قی باشد و
ص: 519
مردم لاغر را قی موافق تر از اسهال باشد، از بهر آنکه صفرا بر وی غلبه دارد.
محمد زکریا میگوید: مردم لاغر را به قی حاجت نباشد، لکن اولیتر آن باشد که غذاهای تر خورد تا اندر معده او رطوبت نیک تولد کند و تن او از آن بهره یابد، و هرکه را معده ضعیف باشد اسهال از قی صواب‌تر باشد، و زنان آبستن را قی نشاید کرد، از بهر آنکه خلطهای بد از تن ایشان به قی پاک نه شود و از قوت قی اضطرابی اندر تن ایشان پدید آید. و هر که را قی بسیار باشد و منش گشتن او را رنجه دارد، آن را هم به قی باز توان داشت. و هر که را قی کردن عادت نباشد دشخوار باشد، و یرا قی فرمودن خطر باشد. و هر که را سینه پهن باشد و عضله‌های شکم قوی باشند وی را قی سود دارد و آسان باشد، خاصه اگر گردن دراز نباشد و اندر بیماریهای حاده و بیماریهای سینه قی نشاید کرد.

باب چهارم از جزو دوم از گفتار نخستین: اندر تدبیر قی کردن‌


تدبیر صواب اندر قی کردن آن است که نخست حرکتی کند تا تن گرم شود و اخلاط رقیق شود و گذرهای اخلاط گشاده شود. اگر خلط سخت غلیظ باشد اندر گرمابه شود، از بهر آنکه گرمابه اخلاط را بگدازد. و اگر خلط رقیق باشد قوام آن معتدل باید کرد به غذاهای غلیظ و لزج، از بهر آنکه بسیار باشد که سبب دشواری قی رقیقی خلطها باشد. و اما طعام‌ها که از بهر قی کردن خورند بسیار باید خورد تا معده پر شود و گوناگون باید تا معده آن را باز دهد، از بهر آنکه معده طعام را که یک گونه باشد نگاه دارد و دشخوار باز دهد و طعام‌های گوناگون را دشوار پسندد و چون طعام خورده شود لختی درنگ باید کرد تا فضله‌ها و خلطها با طعام بیامیزد و با وی بیرون آید، و هر که از بهر قی کردن شراب خورد تمام باید خورد تا آسان‌تر برآید. این سخن متقدمان است و از طریق تجربه بسیار مردمان را چنین یافته آمده است که هر گاه بر این نیت شراب بسیار خورده است و حس معده کُنْد شده است و از خوردن شراب فزونی و دارویی که با آن خورده است آگاهی نیافته است و از قی باز مانده است. و هم این کسان را بسیار بوده است که اندر میان شراب که هنوز مزه شراب همی‌یافته است و به نقل دهان خوش میکرده است و خویشتن را فرو میداشته است اگر خواسته است که قی کند آن ساعت آسان‌تر بوده است.
ص: 520
و هرکه را قی دشوار باشد یا عادت نه کرده باشد از چند روز پیش غذاهای چرب و شیرین باید خورد و هیچ ریاضت نباید کرد تا اگر معده یاری نه دهد و قی کرده نه شود غذایی که اندر تن به ماند غذای نیک باشد. و اگر این شخص که وی را قی دشوار باشد، پیش از قی به چند روز هر با مداد یک اوقیه روغن تازه با یک اوقیه شراب قوی بیامیزد و بخورد، و اندر گرمابه شود و اندام‌ها را به روغن بنفشه یا روغن بادام چرب کند صواب باشد، و مردم لاغر آن ساعت که قی خواهد کرد صواب‌تر آن باشد که اندر گرمابه شود و به آب نیم گرم که میل به گرمی دارد غسل کند تا رگ‌ها نرم شود و اخلاط بگدازد و نرم شود و از پس گرمابه (ص 165) مقدار هفتاد درمسنگ شراب صرف بخورد از بهر آنکه تا اخلاط نرم شود و اسپیدبای چرب و چند طعام گوناگون خورد همه چرب و نرم و هیچ ترشی نخورد و شراب تیز، از دو سه گونه باید خورد و به آخر شرابی چند پیوسته تر و گرانتر بخورد و از شرابی قوی تر تا مراد حاصل شود. و اگر هوا سرد باشد قی اندر گرما به صواب‌تر باشد تا از آفت‌ها ایمن تر باشد. و هر گه از قی فارغ شود تشنگی به شراب سیب باید نشاند و به سکنگبین و جلاب مشغول نباید بود و اگر شخصی را قی زود باشد، بوی خوش می‌باید بویید و دست و پای او می‌باید مالید و سیب یا آبی می‌باید مزید تا دارو اندر معده او چندان به ماند که خلطی را بجنباند و بیارد.

باب پنجم از جزو دوم از گفتار نخستین: اندر آنکه قی کِی؟ چگونه؟ و چند باید کرد؟


فصل تابستان اولیتر فصلی است بدین کار و کسانی را که قی دشخوار باشد یا ایمن نباشند که از آن رنجی تولد کند جز اندر تابستان قی نشاید کرد، از بهر آنکه اندر فصل اخلاط گداخته باشد و حرکت به سوی بالا کند، بدین سیب قی اندر تابستان سهل تر باشد، و از پس قی تا سه روز فصد نشاید کرد، خاصه اگر فم معده ضعیف باشد. و مرطوب را بهترین وقتی اندر این کار آن وقت باشد که از ریاضت به خواهد آسود، تا اخلاط اندر حرکت ریاضت گداخته باشد، و پیش از طعام باید تا داروی قی رطوبت‌ها را پاک کند و تا معده خالی باشد و طعام و شراب با اخلاط زحمت نکند و بیم آن نباشد که گذرها از
ص: 521
بسیاری خلط پر شود و خناق تولد کند. پس اگر بیطعام و شراب نه تواند خورد اندکی ماهی شور و ترب و آب نیم گرم که شبت و لوبیا و خردل ناکوفته و لختی نمک اندر وی پخته باشند با سکنگبین عسلی آمیخته بکار برد. و قی کردن به داروهای قوی جز اندر آخر فصل بهار و اول فصل خزان نباید کرد. و مردم محرور را بهترین وقتی آن وقت باشد که آسوده باشد و اندر گرمابه به آب نیم گرم غسل کرده باشد و روغن مالیده (باشد) و شربتی کشکاب با روغن بادام خورده و از پس آن به سه چهار ساعت لختی ماهی تازه خورده و اندر حال قی کردن شربت کشکاب خورد با سکنگبین و آب گرم آمیخته. و اما آنکه قی چند باید کرد؛ بقراط میگوید: اندر یک ماه یک بار قی باید کرد و دو روز از پس یکدیگر تا خلطی که روز نخست از جای جنبیده باشد و بر نیامده باشد روز دوم بر آید و میگوید هر که این ترتیب نگاه دارد من ضمان تندرستی او باشم. و گروهی گفته‌اند که اندر یک ماه دو بار قی باید کرد، و هر دو بار دو روز از پس یکدیگر و اما آنکه چگونه باید کرد، بباید دانست که هر که قی از بهر پاکی معده کند، او را هیچ دارو از داروهای قی نباید خورد، و اندر قی کردن قوت بسیار نباید کرد، از بهر آنکه داروها و قوت کردن اخلاط را به معده آرد و او را جز آنکه پیش از طعام شربتی سکنگبین بخورد و غذایی که خلط غلیظ را لطیف کند، چون ماهی شور، و ترب، به چیزی دیگر مشغول نباید بود، و اگر حاجت آید لختی آب شبت با سکنگبین عسلی بخورد تا آسان‌تر بر آید. و اگر از بهر بیماری‌های دیگر خواهد کرد، همه شرطها بجای باید آورد چنانکه گفته آمده است و آن ساعت که قی
خواهد کرد، هر دو چشم را رفاده (پارچه‌ای که روی زخم بگذارند)، برنهد و به عصابه (پارچه‌ای که دور چیزی پیچند)، به بندند. و اگر بعوض رفاده دو خریطه به دوزند و سرمه اندر کنند و بر چشم نهند و به بندند. اولیتر و تا از قی فارغ نه شود، چشم نگشاید.
چون فارغ شود چشم و روی به آب سرد بشوید و به سکنگبین یا به ماء العسل مضمضه کنند و دهان بشویند. و اندر حال قی کردن راست نه نشیند و اگر ایستاده باشد بهتر باشد تا اخلاط راست بر آید. به هیچ حال بر هیچ دو پهلو تکیه نکند و چون دهان شسته باشد، لختی گلشکر با اطریفل (یا سه دارو یا سه میوه/ معجونی که جزء اعظم آن هلیله است)،
ص: 522
کوچک یا مصطکی و آب سیب یا شراب سیب بخورد و از پس قی طعام و شراب بخورد و زود اندر گرمابه شود و خویشتن بشوید و زود بیرون آید و اگر چاره نباشد و به غذا حاجت آید طعامی خورد که گوهر او نیک باشد و زودتر گوارد و طعم خوش باشد و اندکی خورد.

باب ششم از جزو دوم از گفتار نخستین: اندر نشان‌های سودمندی و زیان مندی قی‌


نشان‌ها سودمندی قی آن است که مردم از پس آن اندر خویشتن سبکی یابد و آرزوی طعام بهتر باشد و نبض و نفس او به اعتدال باشد و همه قوت‌ها قوی تر شود و اندر ابتدا منش گشتن خیزد، و بیشترین رنج او آن باشد که فم معده لختی بسوزد، خاصه اگر دارو قوی باشد، چون خربق و غیر آن. نخست از دهان لعابی آمدن گیرد، پس بلغم بسیار بر آید به کرتها، پس خلطی رقیق‌تر بر آید و سوزش معده هنوز می‌باشد و جز از منش گشتن و تا سه، رنجی دیگر نباشد و باشد که طبع نیز اجابت کند. و از پس سه چهار ساعت آن سوزش معده و درد و تا سه زایل گردد.
و نشان زیان داشتن قی آن است که چیزی تمام بر نیاید، یا خود هیچ بر نیاید و چشم‌ها برخیزد و سرخ شود و عرف بسیار روان شود و آواز بر نیاید و فواق پدید آید.
هر گاه این حال‌ها پدید آید و آن را در نیابند مردم هلاک شود و تدارک آن بحقنه باید کرد و به آب نیم گرم یا روغن‌هایی که قوت تریاق دارد، چون روغن سوسن، و جهد کند تا قی بر آید، و هر گاه که قی بر آید از خناق ایمن شود. اما فواق از بهر آن پدید آید که خلطهای بد به معده آمده باشد و معده قوت ندارد که آن را دفع کند. و بیرون خاستن چشم و سرخی نشان آن باشد که خلطی بد و گرم به دماغ بر آمده باشد و بیم آن باشد که آماسی گرم اندر دماغ تولد کند و تشنج با فواق و یا بی فواق نشان بسیاری قی باشد و تری اندام‌ها را که بدان حاجت باشد که خرج شده باشد؛ و اجابت خلطی تباه از پس قی نشان آن باشد که خلطهای ناگواریده به سوی زیر دفع افتاده است.
ص: 523

باب هفتم از جزو دوم از گفتار نخستین: اندر تدارک حال‌های بد که از پس قی پدید آید


از داروهای قی، خربق سخت قوی است. و هر گاه که قی قویتر باشد، سوزانی معده و تا سه عظیم پدید آرد و تدارک آن به آب گرم و روغن زیت یا روغن کنجد باید کرد. هر ساعتی شربتی آب گرم و روغن می‌باید داد تا قی بر آید و آن سوزش ساکن گردد و باشد که طبع اجابت کند و معده و دست و پای گرم می‌باید کرد و تا منش گشتن زیادت گردد و تمام برآید و اگر دیر بر آید و سوزش معده و تا سه صعب شود و اندر گرمابه شود و پر مرغی به روغن چرب کند و به ایاره فیقرا آلوده کند و فرو کند تا مراد حاصل گردد و بسیار باشد که داروی قی کار تمام کند و از پس آن دردی اندر زیر سرهای پهلوها پدید آید و اندر میکشد، آب گرم و روغن به هم بزند و اسفنج یا پنبه بدان تر میکنند و بر آن موضع مینهند. و باشد که از پس قی سوزش عظیم پدید آید اسفیدبای چرب بیاشامند آن را بنشاند و آن موضع را به موم روغن که از روغن بنفشه و روغن خیری به هم آمیخته کرده باشند و همی‌مالند و باشد که فواق پدید آید و آن را به اندک اندک آب گرم خوردن و به عطسه آوردن زایل کنند. و بسیار باشد که از پس قی بیماریهای سرد پدید آید چون کزاز و سبات و باطل شدن آواز. تدبیر آن باشد که اطراف به بندند و سداب و قثاء الحمار (مسهل تلخی که فارسی خیارزه اسپند گویند)، هر دو یا یکی از این دو اندر روغن زیت به پزند و گرم بر معده مینهند و عسل و آب گرم میدهند، و خداوند سبات را از این روغن نیم گرم اندر گوش چکانند، و بسیار باشد که اندر قی خناق پدید آید تدبیر آن باشد که بازوها ببندند و حقنه تیز بکار دارند و باشد که از پس قی خون برآید، شیر تازه میدهند تا قوت دارو باز دارد و اندر همه اعراض بد شیر تاز ه سخت سودمند باشد و اگر اندکی شراب با شیر بیامیزند منفعت آن تمام تر و زود تر پدید آید و به هر حیلتی که ممکن گردد بباید کوشیدن تا از پس قی مرد را به خوابانند و بر معده ضمادهای قابض بر (ص 166) مینهند و هر چند افراط میکند شیر تازه و شراب میدهند. و هر گاه که خون از پس قی بر آمده باشد باز ایستد و خواهند که نواحی سینه و معده را از باقی خون که آنجا بر آمده باشد پاک کنند، اندک اندک سکنگبین سرد کرده می‌باید داد و
ص: 524
برگ خرفه که به تازی البقلة الحمقا گویند بکوبند و آب آن به دهند با گل ارمنی، خون باز دارد.
و بباید دانست که آنچه به قی بر آید بیش‌تر بلغم باشد و صفرا کم‌تر از بلغم بر آید، و از پس آن آید و سودا از پس صفرا آید و کمتر آید و از هر شخصی به طریق قی سودا بر نیاید، مگر از شخصی که پیوسته شراب خورد و جگر او گرم باشد یا سپرز او بزرگ باشد یا زنی باشد که حیض او بسته باشد. و هر گاه که شخصی را چیزی ترش بر آید و پیش از آن این عادت نه بوده باشد، آن روز غذا کم تر باید خورد و پیش از آنکه غذا خورد گلاب گرم کرده خورد یا اگر داند که معده سر شده است لختی مصطکی با گلشکر بخورد و یا کمونی یا میبه اندکی بخورد و شخصی را که سودا بسیار بر آید سرکه ناب را گرم کنند و اسفنجی یا پنبه‌ای بدان تر کنند و بر معده او مینهند.

باب هشتم از جزو دوم از گفتار نخستین: اندر شناختن داروهای قی و چگونگی فعل آن‌


قوت داروهای قی اندر کشیدن اخلاط سوی خویش همچون قوت داروهای مسهل است، لکن میان هر دو دو فرق است یکی آنکه راه بیرون آوردن هر یک مخالف یکدیگر است، چنانکه معلوم است، و دوم داروی مسهل خلط را دیرتر جنباند و دیرتر سوی خویش کشد و آهسته تر باشد، و داروهای قی اندر حال خلط را از قعر تن و اندام‌های دور کشیدن گیرد و قهر کند بر خلط و بر قوت‌های اندام و خلط را بقوت بجنباند و برکند و برآرد و طبیبان از بهر قی چنین داروها بگیرند تا قوت دافعه معده و یا قوت دافعه اندام‌های دور، باز کوشد و خلطها را بر خلاف دفع همه اندام‌ها از جای بجنباند و از راه دفع اندام‌ها باز گرداند و بزودی به معده باز آرد و بر اندازد، از بهر آنکه تا قوت دافعه طبیعی همه اندام‌ها چنان است که همه دفع به سوی فرو سو کشد، پس از بهر کار چاره نه بود از آنکه دارویی گزینند که کشیدن او مخالف دفع همه اندام‌ها باشد. و زود کارتر و قوی تر باشد. و بباید دانستن که داروهای قی نیز به درجات است، بعضی چنان است که اخلاط غلیظ لزج را از قعر تن و اندام‌های دور بر آرد و آن خربق سپید است و پس از آن جبل آهنگ (جبل آهنگ یا
ص: 525
جبلهنج یا جبل هنگ تخم خاری است زرد رنگ)، و از پس آن کندش (یا کندس یا کندسه نام گیاهی است)، و تخم شبرم (شبرم یا شیر دارو نام گیاهی است از انواع خارها)، و مازریون (درختی است شیردار بمانند سماق که انواع مختلف دارد)، جوز القی (یا جوز قی‌آور میوه درختی است که در هند و بنگاله میروید)، و رقاع یمانی (رقاع یمانی میوه درختی است شبیه به انجیر)، یا رقعه یمانیه و آنچه به درجه‌ای فرودتر است نمک هندی است. و بوره و تخم ترب و تخم شبت و ترب که اندر سکنگبین عسلی آغشته باشد و خردل و آنچه فروتر است خلطها را لطیف کند و به رفق بیارد کنگرزد و تخم سرمق (اسفناج رومی)، و طبیخ سرمق و خربزه و بیخ او و آب لوبیا و بیخ سوسن و خبازی که بپزند و آب او با سکنگبین خورند و کشک آب که گندنا اندرو بپزند و فقاع کرم با آب گرم با آب شبت یا با انگبین، خاصه پس از آنکه از گرمابه به در آمده باشد و پیاز نرگس که با ماهی تازه یا طعام دیگر خورند. و این داروها که فروتر ست اخلاط را از معده و از اندام‌های نزدیک تر بیرون آرد و خلط لطیف‌تر و بلغم پخته تر آرد.

باب نهم از جزو دوم از گفتار نخستین: اندر آنکه داروهای قی چگونه بکار باید داشت‌


قویترین داروهای قی خربق سپید است و خوردن آن با خطر است از بهر آنکه اگر اندر تن خلط بسیار نباشد و او کار خویش تمام کند، تشنج خشک پدید آید و اگر اندر تن خلطهای بسیار باشد، بیم آن باشد که خناق کند از بهر آنکه خلط بسیار به یک بار سوی معده کشد و به یک بار بیرون نه تواند آمدن، خناق تولد کندو و تا ضرورتی نباشد خربق (گیاهی است که دو نوع دارد: سیاه و سپید، مزه آن تلخ و قی‌آور است) بکار نباید داشت، و جز شخصی را نشاید داد که وی را قی دشخوار سخت فربه نباشد و اندر تن از فضول بسیار نباشد و حاجت او به قی ضروی باشد. و تا بتوانند به داروی دگر باید بر کار باید آورد. و بباید دانستن که سکنگبین و کشکاب بلغم رقیق را از معده پاک کند و اگر بلغم غلیظتر باشد ترب را به پزند درم درم و اندر سکنگبین عسلی فرغار کنند و اندکی نمک سوده به بوره بر وی پراکنند و یک بنهند بامداد آن ترب و سکنگبین برریق بخورند، و از
ص: 526
پس آن غذا ماهی شور و انار با و ترب و لختی ترید پاچه خورند و آب شبت با سکنگبین پس از غذا به یک ساعت بخورند بلغم غلیظ را پاک کند و سکنگبین عسلی که از سرکه از سرکه رزی کرده باشند و زوفا اندر پخته رطوبت را که طبقات معده اندر خورده باشند بیرون آرد. و پیاز نرگس دو عدد یا سه عدد با طعام بخورند به آسانی قی آرد و سه درمسنگ تخم ترب با ماء العسل گرم قی آرد. کنگر زد دو درمسنگ، همچنین جوز القی (گردوی قی‌آور)، دو درمسنگ بیخ خیار کوفته ده درمسنگ با آب شبت گر با سکنگبین و همچنین روغن تازه با آب نیم گرم بهم به‌زنند همچنین، تخم خربزه و بیخ خربزه و خربزه کوفته همچنین، مویزج پانزده دانه یا بیست دانه با آب شبت و روغن تازه سخت قوی باشد و پاک کردن معده تن درستان را خربزه و خیار و پیاز نرگس و تخم ترب و تخم شبت و مانند این کفایت باشد. و اندر بیماریهای مزمن چون فالج و رعشه و مالیخولیا به جوز القی و به جبل آهنگ (جبل هنج) و خربق و مانند آن حاجت افتد و سه درمسنگ بوره اندر مقدار نیم من آب گرم حل کنند قوی باشد و حاشا (پودونه کوهی)، و فودونج (معرب پو دونه)، نهری مغز تخم کاکیان (خانواده کاکنه و کاکنج، عروسک پس پرده)، و ترب و شبت اندر آب به جوشانند قی آرد و روغن سوسن به آب نیم گرم قوی باشد و تخم کدو تخم خیار و بادروج (ریحان کوهی)، و تخم چغندر و چلغوزه و شلغم و حلبه و کنجد و انجیر و شراب شیرین و لوبیا و کندس و گوز (میوه درختی است که بفارسی تاتوله گویند) (جوز)، اماثل و عرطنیثا (ارطنیشا یونانی، آذریو، چویک یا چوره گازران و صباغان)، و کرم دانه، این همه داروهای قی است و عرطنیثا را به تازی قلار گویند و گلیم شوی نیز گویند.
صفت-/ داروهای مرکب: بگیرند تخم سرمق دو درمسنگ، کنگر زد سه درمسنگ، بوره نان دو درمسنگ، کندش یک درمسنگ همه را بکوبند، شربت سه درمسنگ با دو اوقیه سکنگبین عسلی اندر طبیخ شبت و گندم و لوبیا.
صفت داروی دیگر: نمک هندی و تربد زرد و بوره ارمنی از هر یکی یک درمسنگ خردل نیم درمسنگ با سکنگبین و طبیخ شبت به دهند قوی باشد، سودا را بر اندازد.
دیگر، تخم سرمق چهار درمسنگ، تخم کنگرزد نیم مثقال، جوز القی یک مثقال بکوبند
ص: 527
با طبیخ شبت به دهند.
دیگر، کنگرزد دو درمسنگ، جوز القی و تخم کنگرزد و تخم ترب از هر یکی یک درمسنگ با ماء العسل نیم گرم به دهند.
دیگر، تخم ترب، شبت، تخم سرمق، تخم کیکیز، کنگرزد، جوز القی، نمک: نبطی و پوره نان راستا راست همه را بکوبند و به انگبین به سرشند، شربت نیم وقیه با طبیخ شبت.
دیگر، تخم سرمق سه درمسنگ، بوره نان نیم درمسنگ با سکنگبین (شاید عسلی) اصلی و آب نیم گرم به دهند.
دیگر، پوست خربزه خشک بکوبند با آب نیم گرم به دهند.
دیگر، آب برگ خیار کوفته و فشارده (فشرده) با سکنگبین نیم گرم به دهند. آب برگ خیار کوفته به پزند و به پالایند و با سکنگبین به دهند.
دیگر تخم سرمق ده درمسنگ، کنگرزد پنج درمسنگ، کندش (کندس)، یک درمسنگ و چهار دانگ، پوره نان دو درمسنگ، همه را در آب کنگرزد به سرشند و اقراص کنند و اگر آب کنگر زد نیابند به آب سرمق گر با آب خطمی گر با آب خیار به سرشند. این شربت را به سه درمسنگ با سکنگبین و طبیخ شبت به دهند.

باب دهم از جزو دوم از گفتار نخستین: اندر به صلاح آوردن آنچه قوی‌تر است از داروهای قی‌


جبلنج (جبل آهنگ)، نیم درمسنگ یا درمسنگی بلغم و سودا برآرد به قوت، و تدبیر اصلاح او آن است که او را نیک بکوبند تا روغن پدید آید و چهار اوقیه آب باقلی و دو اوقیه روغن تازه با وی بخورند. کنگرزد صمغ کنگر است و دارویی قوی است و جوزا لقی همچنین، تدبیر اصلاح هر دو آن است که نیک بکوبند و به حریر و ببیزند[31] و اندکی نمک طعم با وی بیامیزند و با آب شبت خورند.
ص: 528
کندش سخت قوی است و خطرناک است، تدبیر اصلاح او آن است که نیک بکوبند و به حریر به بیزند و اندر سه زرده خایه مرغ به سرشند و بخورند و از پی او شربتی کشکاب تنک نیم گرم بخورند.
خربق سخت قوی است و خطرناک است. برریق باید خورد، پس از آنکه بامداد طبع اجابت کرده باشد. و روده‌ها از ثفل پرداخته شده و اگر برریق (ص 167) ممکن نگردد طعامی لطیف مقداری اندک بخورند و حسو (آش)، از آرد گندم و جوز و روغن تازه بسازند و خربق را درشت بکوبند و با این حسو بخورند. و اگر خربق را به ترب اندر نشانند و یک شبانروز بگذارند، پس آن ترب را پاره کنند و به پزند و آن آب بخورند صواب‌تر باشد و اگر خربق را با نطرون (بوره ارمنی)، بیامیزند خناق نکند و از پس او هر ساعت ماء العسل و شیر تازه میخورند و اگر نیم من خربق اندر مقدار دو من آب باران سه روز تر کنند سه روز به پزند تا دو بهر آب برود و به پالایند مقدار یک من انگبین صافی بر افکنند و به جوشانند و به قوام عسل باز آرند. مقدار یک کفچه با آب نیم گرم بخورند، استفراغی قوی کند و با سلامت باشد و اگر او را درشت بکوبند و با کشکاب خورند هم با سلامت باشد و اگر نیک و بسایند به معده باز گیرد و رنجه دارد و اگر پنج مثقال از وی سه روز اندر آب باران تر کنند پس به پالایند و نیم گرم بخورند استفراغی تمام کند و گروهی گفته‌اند پنج درمسنگ و این خلاف از بهر آن است که اندر کتاب‌ها پنج (درخمی)، گفته‌اند و درخمی نزدیک گروهی درمسنگی است و نزدیک گروهی مثقال.

باب یازدهم از جزو دوم از گفتار نخستین: اندر یاد کردن عدد و مزاج داروهای قی‌


بعضی از جنس طعام و شراب است و بعضی داروی راستینی است. اما آنچه از جنس طعام و شراب است این است، خربزه، ترب، شبت، چغندر، انجیر، لوبیا، قطف (سلمه، سورمک، سورمه)، شلغم و تخم کاکیان، روغن کاکیان (شمیز)، شراب شیرین، فقاع گرم، سکنگبین عسلی گرم، کشکاب با سکنگبین، ماهی شور و این جمله بعضی آن است که یاری دهد اندر قی و مزاج و طبع و منفعت و مضرت هر یک که جمله اندر گفتار سوم از
ص: 529
بخش نخستین ازین کتاب که کتاب سوم است یاد کرده آمده است.
اما منفعت و مضرت دیگر طعام‌ها و شراب‌ها و اما آنچه داروهای راستینی است این است: خربق سپید، جبل آهنگ، کندس، میویزج (میویز)-/ عرطنیثا-/ کنگرزد، جوز القی، جوز ماثل، پیاز نرگس، پوره تخم مازریون (هفت برگ)، تخم شَبرم (گاو کشک)، روغن سوسن. اما
خربق: خربق سپید، بیخ شاخه‌های باریک است مانند پوست چوب پوسیده است و سبک است و با پوست خطمی ماند و تلخ تر از خربق سیاه است. نبات او همچون نبات لسان الحمل است لکن کوتاه‌تر و رنگ نبات او سرخ است و بلندی ساق او چهار انگشت است به هم باز نهاده، و میان ساق او تهی است، او را بیخ بسیار است، اندر کوهپایه و زمین سخت روید و هنگام درودن غله گرد کنند و اگر او را بکوبند و با پست پوست بیامیزند و با عسل به سرشند، موش را به کشد، و خوک را و سگ را زهر است و او را بدین سبب قاتل الکب گویند، او را بکوبند بوی او عطسه آرد.
جبل آهنگ: جبل آهنگ گفته‌اند تخم تربد زرد است، و تربد، بیخ او زرد است و اندر سغد روید و هندوی بهتر باشد، مانند تودری است، فعل او همچو فعل خربق است.
جاسوس نام این دارو اندر کتاب قانون همی‌آید و بیش از این نمیگوید که به طبع و قوت همچون جبل آهنگ است.
جوز ماثل: جوز ماثل زهر است، وهم چند گوزی است، اندر میان او تخم‌ها است و بر وی خارهای غلیظ است و کوتاه و تخم او همچون تخم بنگ است، به وزن دانگی مست کند و به خواباند و درم‌سنگی اندر روز بکشد دشمن دل است و استفراغ او همچون استفراغ جوز القی است و بکار داشتن او خطرناک است و ترشی، خاصه جغرات ترش، مستی او باز دارد.
کندش: کندش (کندس اسطوخودوس، پلخم یا پلاخم)، بیخی است معروف رومی از در بند آرند، و این بیخی با گره‌ها و پوست سیاه و اندرون او سپید. و اندر فرغانه (فرخانه) نوعی کندش نیز افتد و لکن بد باشد و کندش به رومی اسطوخودوس گویند گرم و خشک
ص: 530
است به درجه سوم تا نزدیک درجه چهارم. تیز است و ریش کننده است و بهق را و برص را و گر را بدو طلی کنند پاک کند و عطسه آرد. شوخ از گوش بر آرد، استفراغ بلغم غلیظ کند.
کنگرزد: کنگرزد، صمغ کنگر است و اندر باب هفتم از نوع دوم از گفتار سوم از بخش نخستین این کتاب یاد کرده آمده است.
میویزج: میویزج، گرم و خشک است به درجه سوم، دانه‌ها سیاه است، چند نخود مانند پاره موم که پهلوهای او بسر انگشت فرو فشرده باشند تیز است و سوزاننده. شپش را به کشد خاصه که زرنیخ را مساوی با وی یار کنند و برداء الثعلب طلی کنند. موی را بر آرد و به خایند و رطوبت دماغ به لعاب از دهن بپالاید و اندر سرکه به پزند بدان سرکه منفعت کند دهان را و تری گوشت بدن داندان‌ها را سود دارد، مثانه را ریش کند. اندکی از او با چیزی که اصلاح او باشد چون زرده خایه مرغ و کشکاب و روغن بادام قی آرد و مثانه را پاک کند.
عرطنیثا: عرطنیثا، (رجوع شود به صفحات قبلی (به معنی چوبک است)، بیخی سپید است. به پارسی قلار گویند، استفراغ قوی کند و بوی او عطسه آرد.
پیاز نرگس: پیاز نرگس، بیخ نرگس است اخلاط را سوی خویش کشد و هر چه اندر اندام‌ها جراحت کند و اندر وی به ماند چون خار و پیکان بیرون آرد. خاصه با عسل و آرد و بخق را و کلف را ببرد خاصه که با سرکه طلی کنند و داء الثعلب را بدو بمالند و موی برآرد با عسل کرسنه (کنک، حب البقر)، ریش‌های عسر را به پزاند و شوخ ریش‌های پلید را پاک کند و آماس عصب‌ها بدو ضماد کنند، سود دارد، بوی نرگس مردم محرور را درد سر آرد و درد سر مرطوب را سود دارد.
تخم مازریون: تخم مازریون و تخم شبرم (از گیاهان مسلهی است)، اندر داروهای مسهل سپس‌تر یاد کرده آید.
روغن سوسن، منفعت و مضرت آن اندر باب روغن‌ها اندر بخش نختستین از این کتاب یاد کرده آمده است.

[جزو سوم از گفتار نخستین از بخش دوم از کتاب سوم: اندر پرداختن تن به داروهای مسهل]

اشاره

ص: 531
و آنچه اندرین معنی بباید دانست (و این جزو هژده باب است:)

باب نخستین از جزو سوم از گفتار نخستین: اندر یاد کردن اصل‌های کلی اندر بکار داشتن داروهای مسهل‌


داروهای مسهل هر یک مخصوص است به استفراغ یک خلط بعینه، لکن همه داروهای مسهل استفراغ رطوبت بیش از آن کنند که استفراغ آن خلط که بدان مخصوص آید. نبینی که هر که داروی مسهل خورد آن روز انگشتری اندر انگشت او فراخ گردد و این فراخ گشتن انگشتری جز از بهر آن نباشد که دارو استفراغ رطوبت بیش از استفراغ خلط مقصود کرده است. از بهر این است که خداوند تب دق اگر داروی مسهل خورد هلاک شود و بدین سبب است که مردم نحیف را اندر فصل گرما و شهرهای گرم داروی مسهل نشاید داد، الا از پس احتیاط تمام. و احتیاط آن است که طبیب اندر حال دارو و اندر حال این شخص که او را دارو خواهد داد، و اندر حال هوا و اندر حال فصل سال و اندر حال شهر نیک نگاه کند، از بهر آنکه بسیار سال‌ها اتفاق افتد که شخصی را اندر آن سال دارو سود دارد و داروی دیگر که اندر سال‌های دیگر سود داشته باشد زیان دارد، همچنین بسیار سال اتفاق افتاده است، که هر که داروی مسهل خورده است هلاک شود و سبب آنکه دارو اندر سال شخصی را سود دارد همان دارو اندر سال دیگر همان شخص را زیان دارد، آن که باشد که مزاج آن شخص مثلا گرم و تر باشد و مزاج فصل سال همچنان گرم و تر اتفاق افتد و اندرین سال استفراغ به سقمونیا و تربد و مانند آن کرده شود و اخلاط گرم وتر از خویشتن پرداخته آید، از بهر آنکه اندر باب پنجم از نوع نخستین از این گفتار یاد کرده آمده است که سقمونیا اگر چه به طبع گرم است لکن از بهر آنکه تن را از صفرا پاک کند، و حرارت از تن زایل کند، او را سرد کنند، به عرض گویند، پس هر گاه که سقمونیا حرارت صفرا و تربد (و تربد دارویی مسهل است)، ماده رطوبت را از تن کم‌تر کند، سودمندی دارو، اندرین سال بر این شخص پدید آید. و هر گاه که اتفاق افتد که همان شخص را اندر سالی دیگر مزاج گرم و خشک باشد، و آن تری که آن سال اندر تن او غلبه داشت کم‌تر باشد و مزاج فصل سال نیز گرم و خشک اتفاق افتد، پس استفراغ کردن هم به سقموینا و تربد هم این شخص را زیان دارد و
ص: 532
به سبب آنکه سالی اتفاق افتد، که هر که داروی مسهل خورد هلاک شود آن باشد، که و با اندر هوا پدید آمده باشد و مزاج فصل سال گرم و خشک شده و مردم را اندرین سال قوت دل و تری اندر تن نگاه باید داشت و شربت‌های خنک و مفرح‌های خنک باید خورد و آسایش (ص 168) باید جست، و از گرمابه و عرق آوردن و از کارهای بارنج دور باید بود. و اگر کسی که او این را تدبیرها باید کرد برخلاف این کند، و داروهای مسهل خورد، که قوت را تحلیل کند و استفراغ کند، بیشک زیانکار باشد و بیم هلاک باشد. و طبیب باید که به داروی مسهل همیشه چیزهای خوش بوی، که فم معده را قوت دهد و مضرت دارو از فم معده باز دارد چون گل سرخ و مصطکی و زیره و انیسون و پودنه و زنجبیل و سنبل و غیر آن بیامیزد، تا اصلاح دارو کرده باشد. و اندر یک روز دو داروی مسهل نشاید داد، اگر دارو کار کند و اگر نه (اگر دارو کار کند و اگر نه، یعنی چه دارو اثر کند و چه نکند)، از بهر آنکه هر گاه که دو مسهل خورده شود، بیم آن باشد که افراطی کند و اندر یافتن دشخوار گردد و باشد که خلط بسیار را بجنباند و اندر گذرها زحمت افتد و سده‌ها و آماس‌ها تولد کند، و این مضرتی بزرگ باشد. بسیار باشد که سبب تقصیر دارو تنگی رگ‌ها و گذرها باشد که اندر آفرینش چنان آمده باشد، یا به سبب مزاجی یا به سبب علتی تنگ شده باشد، چنانکه اندر فالج و سکته رگ‌ها پر و تنگ شده باشد کار دارو به تقصیر و به دشخواری باشد. نخست اخلاط را رقیق باید کرد و سده‌ها بباید گشاد و راه دارو و راه بیرون آمدن اخلاط پاک باید کرد، و مزاج نیز بباید گردانید، و ماء الاصول (مایعی دارویی که از بیخ و تخم چند گیاه فراهم شود در رفع صداع نیز موثر است)، و روغن بید انجیر و روغن بادام اندر چنین حال موافق باشد و اندر داروی مسهل تخم کرفس و نمک نبتی بکار باید داشت و هرگاه که حاجت او افتد که استفراغ کرده شود و مزاج بده کرده، اگر چیزی به دست آید که هر دو کار به کند به غنیمت باید داشت، چنانکه اندر تب صفرایی و تب محرقه آب آلو هم طبع نرم کند و هم حرارت به نشاند، و داروهای مسهل دیرا دیر بکار باید داشت، و داروهایی که مزاج را بدل کند بیش تر بکار باید داشت.
و هر گاه که طبیب از بهر خلطی که اندر دماغ باشد حبی سازد، حب‌ها بزرگ تر باید
ص: 533
کرد، تا اندر معده دیر به ماند و قوت او به دماغ بر شود و دماغ را و معده را پاک کند، و هر گاه که خلطی اندر اطراف باشد، و اندر بندگشادها، حب‌ها خورد باید کرد، تا زود بگذرد و قوت دارو به اطراف رسد.
و هر گاه که اخلاط پخته نباشد، مضرت داروی مسهل بزرگ باشد، و اگر چه استفراغ کند، بی فایده باشد از بهر دو کار، یکی آنکه اخلاط خام بجنبد و اندر همه تن پراکنده شود و اخلاط دیگر با اخلاط خام آمیخته شود و استحالت پذیرد، و بدین سبب خلطهای بد و مزاج بد بر تن بیمار مستولی گردد. و دوم آنکه دارو هر چه لطیف‌تر یابد از خلط استفراغ بیرون آرد و آنچه غلیظ یابد بگذارد و بیماری عسر گردد و اندر بیش‌ترین بیماریها و استفراغ‌ها عنایت طبیب به دماغ بیش تر باید، و به پاک کردن آن، خاصه اندر بیمارهای مزمن.

باب دوم از جزو دوم سوم از گفتار نخستین: اندر آنکه داروی مسهل کرا شاید خورد و کرا نشاید خورد


سبب‌هایی که از داروی مسهل دادن باز دارد سیزده است:
یکی ضعف قوت، دوم امتلاء خونی، سوم کودکی، چهارم پیری، پنجم گرمای سخت، ششم سرمای سخت، هفتم ضعیفی دل، هشتم ضعیفی معده، نهم کم گوشتی عضله‌های شکم، دهم لاغری مفرط، یازدهم تندرستی و پاکی تن، دوازدهم ضعیفی روده‌ها، سیزدهم الثغی، و الثغ به تازی کسی را گویند که حرف سین نه تواند گفت و به جای سین ثا گوید (توضیحی که درباره الثغی در دنباله این صفحه آمده منسوب به ارسطو است (نسخه کتابخانه شخصی) (م)،.
اما با ضعف قوت اگر مسهل خورند ضعف زیادت شود و بامتلاء خونی، هیچ فایده ندارد و کودک را به هیچ حال نشاید داد، از بهر آنکه او را هنگام پروردن و بالیدن باشد، نه هنگام ماده برون کردن، پس اگر ضرورتی باشد از آب میوه‌ها و مانند آن اندر نشاید گذشت. و اندر پیری هم قوت و هم‌تری اصلی و هم حرارت اندر تن نگاه باید داشت
ص: 534
و داروی مسهل قوت پیر را ضعیف کند و ماده‌تری کم تر کند و حرارت را تحلیل کند. جز به ضرورتی سخت نشاید و اندر آن احتیاط تمام باید کرد. و اندر گرمای سخت ضعف آرد و افراط کند. و اندر سرمای سخت اخلاط فسرده باشد و اجابت به دشواری کند. و با ضعیفی دل غشی آرد و با ضعیفی معده دارو دادن، دشوار باشد، به سبب آنکه معده دارو دادن دشخوار باشد به سبب آن که معده دارو را قبول نکند و ضعف زیادت گردد، و باشد که غشی آرد. و کم گوشتی غضله‌های شکم نشان ضعیفی احشاء باشد. و لاغری مفرط استفراغ باز دارد، از بهر آنکه استفراغ وی را خشکی فزاید، و بیم باشد که اندر دق افتد. و طبیعت مردم سخت لاغر ضعیف باشد و آنکه استفراغ وی را خشکی فزاید، و بیم باشد که اندر دق افتد. و طبیعت مردم سخت لاغر ضعیف باشد و استفراغ بر نه تابد. و مردم تندرست را و کسی را که داروی مسهل حاجت نباشد. استفراغ نشاید کرد از بهر آنکه دارو اندر تن اخلاط نابه‌کار نیابد، و خلطهای نیک که اندر تن بکار آید بکند و بیرون آرد و مضرت آن بزرگ باشد، و کسی را که روده‌ها ضعیف باشد مسهل نشاید دادن، از بهر آنکه روده‌ها از داروی مسهل قوی اسهال گیرد و بر آن هئیت به ماند و تدارک آن دشوار باشد. و مردم الثغ را داروی مسهل نشاید داد از بهر آنکه سبب الثغی (از توضیحاتی که در این صفحه درباره الثغی داده شده بنظر میرسد که سبب پیوسته گشتن اسهال، عامی هیجانی ناشی از دشواری تکلم باشد)، سبب پیوسته گشتن اسهال گردد و اندر نه توان یافت. و سبب اثغی آن است که مردم را اندر بیرون آوردن بعضی حرف‌ها، زبان نگاه باید داشت تا به نزدیک دندان نه رسد، خاصه اندر حرف سین و اندر بعضی حرف‌ها زبان را بر کام و بر داندن‌ها اعتماد باید کرد تا حرف درست آید. و هر گاه که زبان و عصب‌ها ضعیف باشد، مردم آن را چنان که باید نگاه نه تواند داشت، و نه نیز اعتماد چنانکه باید نه تواند کرد. و سبب ضعیفی زبان الثغ. رطوبت زبان و رطوبت عصب‌های او باشد. و حال زبان او اندر بیرون آوردن حرف‌ها همچون حال طفلان باشد اندر رفتن، و همچنان که طفل به سبب نرمی عصب‌ها و تَری و تازگی پایها بر زمین اعتماد نه تواند کرد و راست نه تواند رفت، الثغ نیز به سبب تری زبان و نرمی عصب‌های او زبان را نگاه نه تواند داشت و اعتمادها چنانکه باید نه تواند کرد و نرمی عصب‌ها از تری دماغ باشد. و هر گاه که دماغ‌تر باشد همیشه
ص: 535
فضله‌ها از دماغ به معده فرو می‌پالاید و فرو پالودن این فضله‌ها به معده سبب اسهال مزمن گردد، پس هرگاه که شخصی به طبع مستعد اسهال‌های مزمن باشد، یعنی برآزده و اماده اسهال‌های مزمن باشد چاره نباشد از آنکه هر گاه که داروی مسهل خورد، اسهال بر وی دراز گردد و اندر یافتن دشوار باشد. و هر گاه که اندر مردم تندرست پیچیدن ناف و درد پشت و کمرگاه و درد زانو پدید آید، بباید دانست که او را به داروی مهسل حاجت است و اخلاط میل به سوی فرو سود دارد.

باب سوم از جزو سوم از گفتار نخستین: اندر آنکه داروی قوی کرا شاید و کرا نشاید


سه گروه مردم را داروی قوی نشاید داد: یکی مردمان گرمسیر را اندر شهرهای گرم، از بهر آنکه فضول اندر شهرهای گرم از تن ایشان به سبب گرمی هوا به تحلیل خرج میشود، به استفراغ قوی حاجت نباشد.
و دوم مردمان خشک مزاج را به داروهای قوی حاجت نباشد و ایشان را داروهای نرم و لزج چون فلوس و خیار چنبر و شیرخشت و شراب آلو، اسهال بهتر و تمام‌تر از داروهای قوی آرد. و محمد زکریا گوید، این معنی را به تجربت درست یافتم و قولنج‌های خشک بدین طریق گشاده شد.
و سوم کسی که دارو خوردن عادت کرده نباشد وی را داروی قوی نشاید داد.
و سه گروه مردم را به داروهای قوی حاجت باشد:
یکی مردمان شهرهای سرد را اندر شهرهای ایشان از بهر آنکه قوت سرما قوت داروها را ضعیف کند و از کار باز دارد.
و مردمان را که آب‌های ایستاده خورند، از بهر آنکه احشاء ایشان غلیظ باشد و اخلاط بد اندر تن ایشان بسیار باشد.
و سوم خدواند سپرز را داروی قوی باید هم از بهر این معنی.

باب چهارم از جزو سوم از گفتار نخستین: اندر تدبیرها که پیش از دارو و پس از دارو بباید کرد


ص: 536
بباید دانست که پیش از دارو پرهیز درست باید کرد و طعام‌ها و شراب‌ها که از آن کیموس بد تولد کند دور باید داشت، و هر چه معده را و جگر را و روده را زیان دارد و قوت (ص 169) آن را ضعیف کند نشاید چشید البته، و از روزه و گرسنگی و از رنج و از جماع و از هر چه قوت را ضعیف کند یا حال تن را بگرداند گردانیدنی قوی، از آن دور باید بود و با آن و بر اثر آن دارو نشاید خورد و اخلاط را اندر تن از بهر داروی ساخته اجابت باید کرد، به تدبیرهایی که سده‌ها بگشاید. و اخلاط را به پزد و طبع نرم کند و معده را ضعیف نکند.
و بقراط از بهر این گفت هر که را تن او به دارو پاک خواهی کرد اخلاط را که از تن بیرون خواهی کرد چنان گردان که اندر گذرها و رگ‌های تن به آسانی گذرد.
جالینوس میگوید: بقراط این از بهر آن گفتا که هر گاه طبیب از این غافل باشد پیچیدن روده‌ها و تا سه و غشی و سر گشتن تولد کند و نبض ضعیف شود، از بهر آنکه هر گاه که طبع خشک باشد و اخلاط غلیظ باشد و سده‌ها گشاده نباشد طبیعت آن دارو اندر جهد و رنج افتد و اعراض و حال‌های بد تولد کند.
آن ساعت که مردم دارو خورد طعام باید که تمام گواریده باشد و معده و جگر از آن تهی گشته باشد و هنوز گرسنگی پدید نیامده باشد و ثفل خشک از روده‌ها باید که بیرون آمده باشد تا گذر اخلاط گشاده باشد.
و اگر حاجت باشد ثفل خشک را به حقنه نرم بیرون باید کرد، و هر گاه که مردم ضعیف افتد ترکیب و رعایت معده و گرم مزاج را به داروی مسهل حاجت افتد، وی را پیش از دارو به یک ساعت شربتی کشکاب با آب انار ترش و شیرین یا لختی شکر یا حسو لطیف بباید خورد، پس چون دارو خورد و هر گاه که دارو خورده شود معده را و قدم‌ها را گرم باید داشت، چندانکه طبع مردم از قوت دارو ساکن شود، پس حرکتی اندک اندک می‌باید کرد تا دارو نیز اندر حرکت آید و گاه گاه اندک اندک آب گرم جرعه جرعه می‌باید خورد، چندانکه قوت دارو به شکند و دارو را بیرون آرد و هرگاه که حاجت آید بدان که اسهال باز گیرد، آب
ص: 537
گرم شربتی تمام بباید خورد تا قوت دارو به ستاند و دارو را دفع کند و بیرون آرد، از پس حب آب گرم خوردن روا باشد، از بهر آنکه وی را بگدازد و عمل او پدید آرد خاصه اگر تقصیری کند و از پس آن که کار تمام کرده باشد هم آب گرم باید خورد تا معده را و روده‌ها را از باقی خلط و از دارو بشوید. و از پس مطبوخ آب گرم نشاید خورد، از بهر آنکه مطبوخ را رقیق کند و قوت او به شکند و زود بگدازد و بدین سبب دارو کار نکند، و از پس آنکه دارو خورده شد اندر حال حرکت نباید کرد لکن ساکن باید بود چندانکه طبع مردم، اندر دارو اثر کند و آن را گرم کند، از بهر آنکه تا طبع مردم اندر او اثر نکند و دارو را گرم نکند دارو کار خویش نکند، و از پس داروهای نرم و ضعیف چون بنفشه و فلوس و خیار چنبر و مانند آن حرکت کم‌تر و آهسته‌تر باید تا قوت آن به ماند و کار کند. و هرگاه که داروی قویتر باشد، حرکت مردم آن را قوت دهد و استفراغ تمام کند. و هرگاه که ساکن باشد استفراغ بدان تمامی نباشد. و هرگاه بخسبد فعل دارو باطل شود و از کار باز ایستد.
و تا دارو استفراغ تمام نکند، هیچ طعامی و شراب نشاید خورد. پس اگر معده گرم باشد، و صفرا به معده اندر خواهد آمد تا اگر پرهیز بسیار کرده باشند یا روزه بسیار داشته باشند و از تاخیر طعام و شراب مضرتی خواهد بودن. پیش از آنکه دارو در کار آید، اندک مایه نان اندر شراب انگوری ترید کند و بخورد تا هم قوت مردم به جای به ماند و قوت دارو شکسته نه شود. و هر که دارو خواهد خورد اندر طعام او نمک بسیار نباید کرد.
و هر که را به فصد و مسهل حاجت آید. اگر اخلاط گرم باشد نخست فصد باید کرد، پس مسهل دادن. و اگر اخلاط سخت سرد باشد، نخست مسهل باید داد. و هرکه را طبیب داروی مسهل گرم خواهد داد، نخست فصد باید کرد و باقی خون را به شربت‌ها و غذاهای خنک به اعتدال باز آورند، تا از دارو حرارتی و عفونتی تولد نکند، از بهر آنکه داروهای گرم خون را گرم کند. و هر گاه که خون گرم شود به سبب‌های ضعیف به جوشد و همچون آتش بر افروزد، اگر نه آن باشد که قوت اسهال کردن داروی مسهل فزون از قوت گرم کردن است و اخلاط گرم را زودتر از آن بیرون آرد که تن را گرم کند و خود با اخلاط بیرون آید، هیچ کس که دارو خوردی از مضرت گرم کردن آن سلامت نه یافتی.
ص: 538
و اما رفتن اندر گرمابه چند روز پیش از دارو اخلاط را لطیف کند و ساخته (آماده)، اسهال گرداند و پیش از آن ساعت که دارو خورد، اگر اندر گرمابه رود و زود بیرون آید صواب باشد و چون بیرون آید چندان صبر کند که اثر گرمابه و حرارت عرق اندر تن به سبب گرمابه زایل شود، پس دارو خورد و از پس دارو اندر گرمابه نه رود تا دارو کار خویش تمام نکند مگر اندر زمستان اندر خانه نخستین (ظاهرا سر بینه یا دالان گرمابه است که به گرمی درون گرمابه نیست)، اندر شود روا باشد، و از بهر آنکه حرارت خانه نخستین چندان نباشد که اخلاط را به ظاهر تن کشد، علی الجمله هوای جایگاه دارو خوار باید که در زمستان اندکی میل به گرمی دارد، چندانکه عرق و تا سه نیارد.
و هر گاه که دارو تن را پاک نه کرده باشد سه روز یا چهار روز پیوسته اندر گرمابه می‌باید رفت تا باقی فضله که اندر نواحی پوست باشد پاک کند، و خواب از پس آنکه دارو و اندر کار آمده باشد دارو را از کار باز دارد. و اگر کسی دارو خورد و اندر حال به خسبد روا باشد و دارو کار بهتر کند، لکن به شرط آنکه دارو قوی باشد. و اگر از پس داروی ضعیف به خسبد دارو هضم شود و کار نکند.
و هر گاه که دارو اندر حرکت آید، باد و قراقر کند و اجابت نکند به سبب آن ضعیفی معده باشد و خلط را دفع نه میتواند کرد.
معده را به چیزی قابض چون میبه (میفختج، شربت یا بهی که با شراب یا دو شاب انگوری سازند)، و شراب انار و گل‌شکر قوی باید کرد تا قوت گیرد و دفع کند. و بباید دانستن که طبع نرم کردن پیش از دارو تدبیری صواب است، مگر کسی را که احشاء ضعیف باشد و مستعد آن باشد که از پس دارو مدتی اندر اسهال ماند، وی را طبع نرم نشاید کرد تا سبب افراط نگردد. و اگر از بهر او با داروی مسهل چیزی از داروهای قی بیامیزند، تا قوت هر دو دارو با یکدیگر باز کوشد، و افراط اسهال تولد نکند صواب باشد. علی الجمله قی پیش از اسهال به سه روز صواب باشد و تا سه و منش گشتن باز دارد. اما چون از دارو بیرون آید خویشتن را از رنج‌ها و از همه سبب‌ها که ضعیفی آرد، یا حالی از حال‌های تن بگرداند، گردانیدنی قوی، و از همه استفراغ‌ها نگاه باید داشت. مثلا چیزی که هم ضعف آرد
ص: 539
و هم استفراغ کند و هم حال تن بگرداند گردانیدنی معتدل، قوی جماع است خویشتن را از آن نگاه باید داشت، و از همه حرکت‌ها که ضعف آرد و عرق آرد و از شراب بسیار و از مستی و مانند این کار خویشتن نگاه باید داشت و غذاهای لطیف و سبک و زود گوار و موافق مزاج باید خورد و از این نوع نیز بسیار نباید خورد و هر غذایی که سخت ترش باشد یا سخت شیرین، یا سخت تیر یا سخت سرد نشاید خورد. مثلا جلاب که به یخ سرد کرده باشند، یا غذایی که عادت چنان باشد که آن را گرم خورند به سردی نشاید خوردن، و غذاهایی که عادت چنان باشد که به سردی خورند چون فسرد (لرزانک، ژله)، و هلام (یک نوع خوارک که با گوشت گوساله تهیه شود)، و مصوص (یک نوع خوارک از گوشت جوجه کبوتر یا مرغ که با سیر و ادویه‌جات سازند)، گرم نشاید خورد، از بهر آنکه احشاء را اندر گذشتن دارو و گذشتن اخلاط، و از باز کوشیدن با دارو و دفع کردن اخلاط رنجور شده باشد، از این نوع هیچ بر نه تابد، از بهر آنکه داروهای مسهل هم از اعتدال بیرون و هم از طبع مردم دور است و جز از بهر ضرورت و از بهر دفع خلطی که مضرت او بیش از مضرت دارو باشد، نشاید خورد. پس چون حال این باشد، از پس دارو همه رفق و مدارا و آسایش باید و غذاهای نیک و اندک باید تا فضله‌های بد و بسیار بجای باز نه شود.
و هر گاه که مردم به سلامت از دارو فارغ شود، اگر مرطوب است تخم کتان یا حب الرشاد مقدار دو درمسنگ اندر جلاب گرم بخورند به رسم آنکه دیگران اسبغول (اسفرزه)، و شکر خوردند. و اگر با مرطوبی سردی غلبه دارد، حب الرشاد را به روغن زیت چرب کنند، پس اندر جلاب کنند. و اگر دارو خوار محرور و صفرایی باشد، اسبغول اندر جلاب سرد کنند و بییخ خورد و اگر هنوز بقیتی از دارو (ص 170) اندر احشاء مانده باشد، اسبغول اندر جلاب گرم خورد و اگر تشنگی و حرارت غلبه کرده باشد اسبغول به روغن گل یا به روغن بنفشه چرب کنند پس اندر جلاب کنند و اگر مزاج معتدل باشد، به عوض اسبغول شاه‌اسپرم کند. و مردم معتدل مزاج را و خشک مزاج را کشکاب از پس دارو سخت نافع باشد. از بهر آنکه کشکاب احشاء را از باقی دارو بشوید و خشکی دارو را تدارک کند و بسیار باشد که از پس آنکه فارغ شوند بوی دارو اندر معده مانده باشد به
ص: 540
پست جو یا شکر معده را از آن پاک کنند و اگر کسی را از قوت دارو روده‌ها بخراشیده باشد و سحج پدید آید، گِل ارمنی آب انار شیرین کند و بخورد و اگر با اسبغول بریان کرده خورد یا با تخم شاه‌اسپرم بریان کرده روا باشد. و شراب خوردن پس از دارو پسندیده نباشد، بیم باشد که اضطرابی و تبی تولد کند و بسیار باشد که اندام‌ها بوی دارو دهد، اندر گرمابه خویشتن پاک بباید شست پس لخلخه از آب سیب و آب مورد ترو کافور، اندر مالد و یک ساعت صبر کند و بیرون آید مرطوب و خویشتن را به سعد (مشک زمین، مشکک، سعد سلطانی، بیخی است معطر)، و پوست ترنج کوفته به مالد و بشوید و دارو خوار را دیگر روز اندر گرمابه باید رفت، و اگر از گرمابه و آب نیم گرم لذت همی‌یابد نشان آن است که باقی خلط به تحلیل پاک میشود، و اگر لذت نباشد و تا سه پدید آید در حال بیرون شود.

باب پنجم از جزو سوم از گفتار نخستین: اندر آنکه داروی مسهل را چگونه باید خورد


اندر زمستان مطبوخ گرم باید خورد خاصه اگر مزاج دارو خوار سرد باشد. و حب نیز اندر جلاب گرم یا اندر آب گرم باید خورد، و هر حبی که با مطبوخی دهند باید که از جنس آن مطبوخ باشد مثلا با مطبوخ شاه‌تره حبی چنان باید که اسهال صفرا کند و یا مطبوخ افتیمون چنان باید که اسهال سودا کند و یا مطبوخ سورنجان چنان باید که اسهال بلغم کند.

باب ششم از جزو دوم سوم از گفتار نخستین: اندر آنکه قوت دارو خوار نگاه باید داشت‌


و بباید دانست که تا اخلاطی که استفراغ می‌باید کرد اندک است یا بسیار. و اگر خلط بسیار باشد و قوت ضعیف باشد به هیچ حال داروی قوی که تن را به یک بار پاک کند نشاید داد، لیکن استفراغ آن به داروهای سبک و لطیف و بارهای بسیار باید کرد و میان هر استفراغ تا به دیگر استفراغ غذاهای پسندیده لطیف باید داد تا قوت میفزاید و به عوض خلط بد که با استفراغ نخستین کم شده باشد خلط نیک به جای او باز میشود و هر گاه که
ص: 541
قوی باشد و خلط بد اندک باشد، به یک بار استفراغ باید کرد. و هر گاه که قوت قوی باشد و خلط بد بسیار باشد به داروهای قوی و بارها و مرات بسیار استفراغ باید کرد و هر گاه که قوت ضعیف باشد و خلط اندک باشد یا بشربتی یا به نقیعی، لطیف استفراغ باید کرد، یا به داوری سبک تا بر قوت، حملی نیابد.

باب هفتم از جزو سوم از گفتار نخستین: اندر آنکه دارو کی باید خورد


روزگار موافق دارو خوردن را بهار است و خزان، لیکن بهار روی به تابستان دارد و تابستان اخلاط را بگدازد و به ظاهر تن کشد و به عرق تحلیل کند، بدین سبب بیشتری مردمان را اندر فصل بهار داروهای سبک‌تر باید خورد تا ماده لختی کم تر شود و باقی را اعتماد بر تدبیرهای صواب و ریاضت و گرمابه و هوای تابستان باید کرد تا به تحلیل خرج شود.
و فصل خزان روی به زمستان دارد و خلطها اندر خزان میل به سوی زاندرون تن کند و هوا آن تحلیل که اندر تابستان کند اندر این فصل نه تواند کرد و بیش‌ترین مردمان میوه‌های تابستان و خزان بسیار خورند و اندر تن کیموس بد گرد آید. و اگر زمستان اندر پاید (آید) کیموس بد اندر اندام‌ها و بند. گشادها به ماند و بفسرد و بدین سبب اولی تر روزگاری به دارو خوردن روزگار خزان است تا پیش از زمستان کیموس بد از تن پاک شود. و تابستان روزگاری است که تن مردم با گرمی هوا گرمی و تیزی داروهای قوی بر نه تابد، از بهر این است که بیش تر کسانی (را) که اندر تابستان داروی قوی خورند تب آید و دیگر که اندر تابستان عرق بیش‌تر آید و تحلیل بیش تر باشد و از هر دو ضعف تولد کند، اگر به داروی استفراغ کند ضعف زیادت شود. و سه دیگر آنکه اندر تابستان هوا خلطها را به سوی ظاهر تن میکشد همچون گرمابه و دارو که خورده شود کار او آن است که اخلاط را زاندرون کشد به سوی خویش تا به اسهال بیرون کند، بدین سبب میان هوا و دارو کاری پدید آید مانند منازعت و استفراغ به دشواری و بی‌منفعت باشد.
و بباید دانست که هر گاه که اندر آخر فصل بهار با مداد شعری (ستاره‌ای از صورت فلکی کلب اکبر که درخشنده‌ترین کواکب آسمان است)، براید روزگار دارو خوردن گذشته
ص: 542
باشد و همچنین هر گاه که اندر آخر فصل خزان بر سر کوه برف پدید آید و هوا خنک شود روزگار دارو خوردن گذشته باشد و هر که او را اندر فصل موافق به ضرورت دارو باید خورد، به ضرورت فصل زمستان اولیتر زا فصل تابستان باشد، و اندر زمستان مسهل باید خورد که باد جنوب آید و هوا خوش باشد، و اندر تابستان به شب باید خورد وقتی باید خورد که باد شمال آید.

باب هشتم از جزو سوم از گفتار نخستین: اندر تدبیر اهل تنعم و کسانی که دارو دشخوار خورند


اهل تنعم و کسانی که از دارو گریزان باشند علاج به غذاهای دوایی باید کرد و به کم خوردن و به طلی و شیاف مسهل و اگر بدین کار بر نیاید، مسهل باید داد. نخست پنبه‌ای که به عطر آلوده اندر بینی نهند و لختی طرخون بخایند تا حس دهان کند شود و مزه دارو نیابد، و از پس آنکه دارو خورده شود سداب و پودنه و کرفس و آبی و گل خراسانی و سرکه و گلاب بر چکانیده می‌بویند و اگر از منش گشتن ایمن نباشد بازوها ببندد و چیزی قابض چون آبی به گل شور اندکی به مزد و به فکند. و حیلت‌هایی که اندر دارو دادن بکار آید یکی آن است که انگبین را به قوام آرند، با شکر و دارو حب سازند و اندر، انگبین به قوام آورده بپیچند و اندر آن حال که حب اندر انگبین پیچند دست به آب تر میکنند تا انگبین را باریک تواند کرد و به دست اندر نماند و دارو را هیچ مزه و بوی پدید نیاید. و اگر آب یا جلاب اندر دهان گیرد و اندر حلق نگاه دارد تا فرو نه رود و حب را اندر میان آن آب اندازد و به یک بار فرو برد هیچ طعم دارو پدید نیاید. و هر گاه که شخصی باشد که بدین حیلت‌ها نه تواند خورد، اگر محرور باشد او را به دوغ استفراغ باید کرد، بدین گونه که دوغ ترش را جایگاهی خنک نهند یک شب بامداد آب صافی زرد فام بر سر آورده باشد و آنچه غلیظتر باشد جدا شده باد و اندر بن نشسته. آن آب را طبیبان به تازی الرایب گویند، هم تشنگی حرارت ساکن کند و هم اگر مقدار تمام‌تر خورد طبع اجابت کند، خاصه اگر اندکی سقمونیا اندر وی حل کنند. و اگر سقمونیا اندر آب زردآلو یا اندر آب خرمای هندی و یا اندر شراب آلو یا اندر آب انار یا اندر جلاب حل کنند روا باشد. و اگر آن را به کارد بیازند، و
ص: 543
یک شب اندر جلاب نهند و اندکی سقمونیا اندر وی حل کنند با مدادان آن جلاب بخورند و از آن آلو دانه‌ای چند بخورند طبع اجابت کند و هیچ کراهیت و طعم دارو نباشد و بیش‌تری مردم را، این جلاب بیسقمونیا طبع نرم کند.
و اگر کسی این شراب‌ها را نه خواهد و به حب راغب‌تر باشد یک جزو سقمونیا و سه جزو شکر یا ترانگبین پاکیزده اندر هاون افکند و یک قطره آب بر چکانند، چندانکه هر دو را به رفق حل کنند، و یک ساعت بگدازد تا هوا تری آب کم تر کند پس از آن حب‌های کوچک سازند و به دهند.
و اگر کسی شربتی نخواهد سقمونیا اندر آب سیب ترش یا اندر آب آبی ترش حل کند و چندان نهند که تریکم تر شود تا حب تواند کرد و خشک کند و به دهد به قدر حاجت، چندانکه تواند دانست که سقمونیا چند داده است.
و از بهر اهل تنعم رب هلیله و رب تربد و غیر آن بسازند تا لطیف‌تر باشد. اما رب هلیله بر این گونه سازند: مثلا صد هلیله زرد بستاند و بشکند و اندر شیشه کند و آب اندر کنند و اندر آفتاب نهند و هر روز چند بار آن را بجنبانند (ص 171) تا آب رنگین شود، پس آن آب از وی جدا کنند و اگر خواهد دگر باره آب اندر کند و بنهند تا باقی قوت و رنگ هلیله و طعم او بستاند چنانکه هلیله را رنگ و طعم نماند؛ پس همه آب‌ها جمع کنند و اندر عصارهای پاکیزه و تمام رنگ کنند و از خاک و گرد نگه‌دارند بخرقه‌های باریک و اندر آفتاب نهند و هر روز بشورانند تا یکسان شود، و اندر آفتاب میدارند تا چون عسل شود، پس همه جمع کنند و بنهند تا خشک شود چیزی باشد مانند صبر. این رب هلیله باشد و همه قوت باشد، اندکی از آن چندان کار کند که بسیاری از هلیله نکند. و هر وقت که بکار باید آن را بسایند و بسرشند و حب کنند، مقدار سه درمسنگ اسهالی تمام کند. و اگر با اندکی سقمونیا ترکیب کنند قوی تر باشد و هم بدین طریق از تربد رب تربد توان کرد. و محمد زکریا میگوید: من رب تربد کردم، قوت او به قوت سقمونیا نزدیک بود، بابانید بسرشتمی و بدادمی اسهال قوی کردی و مزه دارو ندادی و میگوید از شحم حنطل رب حنظل کردی، هم بدین طریق با مغز بادام و کتیرا و شکر بسرشتمی و
ص: 544
بدادمی، مزه و کراهت دارو کم‌تر بود و اسهال بلغم کرد، سر و چشم را سود داشت و از افتیمون و بسبایج بکار و هلیله‌های دیگر هم بدین طریق رب توان ساخت و سخت لطیف باشد و اندر غذاها تعبیه توان کرد و اندر کشکاب اندکی سقمونیا حل کنند، استفراغ کند لکن بس ستوده نباشد مگر یک بار از بهر ضرورت روا داشته‌اند، از بهر آنکه کشکاب کیلوس است و جگر آن را زود به خویشتن کشد و دارو چنان باید که اندر قعر معده زمانی اندک به نزدیک ماساریقا بایستد و اخلاط را به خویشتن کشد، و او خود به جگر اندر نشود و خاصیت سقمونیا این است که اندر معده درنگ بسیار نکند و استفراغ زود تمام کند و این بهترین خاصیتی است خاصه خداوند تب را از بهر آنکه هیچ مضرتی اندر تب چون منش گشتن و تاسه نیست، از بهر آنکه منش گشتن قوت را ساقط کند، و هرچه بر فم معده درنگ بسیار کند منش گشتن و تاسه آرد و قوت بدان سبب ساقط شود. و سبب منش گشتن و تاسه گرد، آمدن خلطهای صفرایی باشد اندر فم معده و سبب گرد آمدن خلطها اندر فم معده دیری درنگ دارو باشد، و کشیدن خلطها را از آنجا. و هر گاه که دارو اندر فم معده درنگ بسیار نکند و اخلاط را زود به خویشتن کشد و دفع کند خاصیتی سخت نیکو باشد و شخصی که قوت او ضعیف باشد، یا جگر او گرم باشد ویرا از پس استفراغ سقمونیا آب آبی ترش و آب سیب ترش و آب ریواج و غوره و ترشی ترنج و آب انار ترش و آب سماق تر و آب زرشک تر یا خشک می‌باید مزید و آب تخم خرفه با سکنگبین سرد کرده می‌باید خورد، تا اگر حرارتی کرده باشد ساکن گردد و شخصی را که معده ضعیف باشد و شهوت ساقط سقمونیا با رب آبی باید داد. و خداوند جگر گرم را اندر دوغ باید داد چنانکه یاد کرده آمد است و خداوند یرقان را اندر ماء الجبن باید داد. و خداوند منش گشتن را با شراب انار و شراب پودنه یا بار شراب سیب باید داد. و مضرت سقمونیا این است که شهوت را ساقط کند و جگر را گرم کند، پس او را با سکنجبین سفرجلی دهند، هر دو مضرت او باطل کند. و این تدبیر نیکوست و تدبیری نیکوتر (و) آسان‌تر آن است که مقدار دانگی یا بیش‌تر سقمونیا اندر جلاب حل کنند و آبی ترش یا شیرین و یا سیب پاره کنند و اندر این جلاب
ص: 545
نهند یک شب، تا آبی از این جلاب چیزی اندر خورد، پس آن آبی بخورند مضرت سقمونیا باطل باشد، و هیچ مزه دارو نه دهد. اگر نخست مقدار درمسنگی یا بیش‌تر تربد نیم‌کوفته اندر صد درمسنگ آب به جوشانند تا پنجاه درمسنگ باز آید و به پالایند پس این قدر سقمونیا که یاد کرده آمد، اندر وی حل کنند و شکر سوده اندر فکنند، تا شیرین شود، پس آبی یا سیب پاره کننده اندر وی نهند یک شب و با مداد آبی و سیب به خلال از آن جلاب برمی‌آرد و میخورد، صفرا و رطوبت لختی استفراغ کند و آب انار ترش و شیرین که با شحم او بکوبند و به فشارند و شکر برافکنند مسهلی لطیف است، لکن کسی را: که اندر حلق و سینه درشتی باشد افکند (نشاید).
صفت: صفت مسهل لطیف که تن گرم نکند و شهوت ساقط نکند، سقمونیا درمسنگی، مغز تخم خیار و مغز تخم کدو و از هر یک پنج درمسنگ، رب السوس (که از جوشانیدن و به قوام آوردن سوس (مهک) به دست آید)، درمسنگی، ترنگبین و جلاب دو اوقیه، مغز تخم‌ها را بکوبند و سقمونیا را با این تخم‌ها اندر هاون نرم بسایند و آب آبی ترش صافی بر این ترنگبین کنند، چندان که او را بپوشد و به آتش نرم به جوشانند تا به قوام عسل شود و تخم‌ها و سقمونیا در وی حل کنند و به سرشند، این جمله دوازده شربت سبک و شش شربت معتدل باشد.
حبی مسهل، که اندر تب‌های خونی و صفرایی توان داد: گل سرخ پنج درمسنگ، کتیرا و رب السوس و نشاسته را هر یکی یک درمسنگ، تربد ده درمسنگ صندل سپید دو درمسنگ و نیم، کافور به اندازه حرارت، اندرین جمله بیش ترین نیم درمسنگ و کم‌ترین دانگی سقمونیا مشوی (بریان شده)، چهار درمسنگ شربتی یک درمسنگ.
حبی دیگر اندر تب‌های صفرایی توان داد. گل سرخ طبایشر، از هر یکی نیم درمسنگ عصاره زرشک یک درمسنگ، سقمونیا مشوی دانگی، صندل سپید دانگی، کافور اگر حاجت باشد پیشترین طسوجی، کم‌ترین جوی به آب کسنه حب کنند، جمله یک شربت باشد.
صفت گوارش (جوارش، مرکبات دوایی)، مسهل: رب سیب سه درمسنگ، تربد یک
ص: 546
درمسنگ، و نیم، سقمونیا مشوی نیم درمسنگ مصطکی نیم درمسنگ، عود خام نیم درمسنگ، این جمله شربت باشد، طبع را نرم کند و معده را قوی کند. صفت ناطف (شکرینه، نوعی حلوا)، مسهل: ترنگبین گداخته و پالوده و به قوام آورده نیم من، سقمونیا مشوی نیم مثقال، اندر پاتیله به آتش نرم ناطف کنند و سفیده خایه مرغ بر افکنند چنانکه رسم است. مقدار یک اوقیه شربتی سبک باشد. و اگر معده ضعیف باشد، ترنگبین به گلاب و آب آبی گدازند و اگر ترشی خواهند به آب غوره گدازند. صفت مطبوخ مسهل:
خداوند نزله را سود دارد. بنفشه خشک پنج درمسنگ، بیخ سوسن تز تراشیده نیم کوفته ده درمسنگ اندر یک من آب تر کنند یک شب پس به آتش نرم به جوشانند تا نیمه باز آید و به پالایند و بیست درمسنگ ترنگبین اندر وی حل کنند و باز به پالایند، یک شربت باشد.
صفت حبی مسهل: بنفشه خشک سوده دو درمسنگ، رب السوس یک درمسنگ، عسل خیارشنبر (چنبر) چندان که هر دو را بدان به توان سرشت و حب کرد (به سرشند)، این یک شربت باشد.
صفت لعوق خیارشنبر (چنبر): فلوس خیارشنبر حل کنند و به پالایند و به آتش نرم به جوشانند تا به قوام انگلبین آید و اگر نخست قدری ترنگبین با وی حل کنند صواب باشد، و اگر لختی بنفشه سوده با وی به سرشند نرم‌تر باشد.
صفت مسهلی تندرست-/ از بهر نگاه داشتن تندرستی، هر وقتی شاید که بکار دارند.
بگیرند صمغ حبة الخضرا، طبیبان این را علک البطم گویند و حبة الخضرا را به پارسی و نیزه گویند. صمغ او مقدار یک درمسنگ یا دو درمسنگ با قدر دو دانگ بوره یا چهار دانگ بیامیزند و بخورند طبع اجابت کند.
مسهلی دیگر: از بهر مردم تندرست-/ مغز تخم معصفر (کاجیره حب العصفر یا کافشه که گل آن زرد رنگ و این گل و رنگ آن ر معصفر گویند)، چهار درمسنگ، انیسون نیم درمسنگ، مغز بادام چهار درمسنگ، بکوبند و به انگبین به سرشند.
مسهلی دیگر: مصطکی یک درمسنگ تا یک مثقال شکر عسکری دو مثقال هر دو را بسایند و وقت خواب با آب سرد بخورند و بخسبند با مداد طبع نرم کند و معده را سود
ص: 547
دارد. پیش از طعام دانه‌ای ده انجیر خشک بخورند طبع نرم کند. محمد زکریا گوید خایه مرغ نیم برشته پیش از طعام طبع نرم کند و ماهی شور و گندنا پیش از طعام طبع نرم کند و شراب از پس طعام طبع نرم کند و آشامیدن روغن ثفل خشک را دفع کند.

باب نهم از جزو سوم (از گفتار نخستین): اندر آنکه اسهال را کی باز باید داشت‌


هر گاه که دارو استفراغ تمام کرد و تشنگی پدید آمد وقت بازداشتن اسهال آمد. و هر گاه که تشنگی پدید نیامده باشد اگر چه دارو کار (ص 172) بسیار کند هنوز نباید ترسید و باز نباید داشت. و بباید دانست که تشنگی (که) از پس دارو پدید آید همه را افراط استفراغ نباشد لیکن بعضی را گرمی و خشکی معده و جگر باشد و بعضی را سبب گرمی و تَری (تیزی) دارو، و بعضی را سبب حرکت خلط صفرایی. پس هر کجا تشنگی پدید آید، این اسباب نگاه باید کرد. و هر گاه که تشنگی سخت شد و اسهال به اندازه واجب به بود که سبب آن استفراغ باشد، در حال تدبیر باز داشتن باید کرد. و هر گاه که دارو خلطی را که بدو تعلق دارد استفراغ تمام کرد و استفراغ خلطی دیگر آغاز گردد و حال باز باید داشت مثلًا اگر دارو از بهر استفراغ صفرا خورده است استفراغ صفرا کرد و اسهال بلغم آغاز کرد، باز باید داشت که افراط میکند. پس اگر از استفراغ صفرا و بلغم کار به استفراغ سودا رسد افراط از حد گذشته باشد. و هر گاه که کار به استفراغ خون رسد خطر ناک باشد. و اگر چه اندر باب ششم از گفتار سوم از کتاب نخستین سبب خطرناکی این افراط یاد کرده شده است، اندر این موضع باز گفته آید که شرح آن بدین موضع لایق است.
بباید دانست که هر گاه که دارویی خورده شود که تعلق به استفراغ خلطی دارد نخست آن خلط را بیرون کند و اگر هنوز قوت دارو مانده باشد خلطی دیگر را که تنک‌تر بشاد بجنباند و استفراغ کردن گیرد. مثلا اگر داروئی باشد که به استفراغ (سودا) تعلق دارد، نخست استفراغ سودا پس استفراغ صفرا کند (و) پس استفراغ بلغم، و اگر دارویی است که تعلق به استفراغ صفرا دارد نخست استفراغ صفرا کند پس استفراغ بلغم پس استفراغ سودا، و اگر چه خون از بلغم و از سودا رقیق‌تر است، آفریدگار تبارک و تعالی اندر طبیعت مردم این قوت نهاده است که خون را نگاه دارد و به دارو نه دهد از بهر آنکه حاجت بدان
ص: 548
بیش‌تر است و غذای راستینی است و تن بدان بر پای است. و هر گاه که دارو قوت طبیعت را ضعیف کند و بر وی قهر کند خون از او به ستاند، کاری با خطر باشد بدین سبب نگاه داشتن قوت اندر استفراغ‌ها مهم‌تر از استفراغ باید داشت (دانست)، از بهر آنکه هر گاه که به استفراغ حاجت آید و قوت ضعیف باشد یا به سبب استفراغ ضعیف شود، مضرت ضعیفی قوت بیش از مضرت آن خلط باشد که استفراغ می‌باید کرد. پس هر گاه که ضعف پدید آمد، اندر حال استفراغ باز باید داشت، اگر چه هنوز از خلط بسیار مانده باشد و هر گاه که ضعف نمی‌آرد استفراغ تمام باید کرد.

باب دهم از جزو سوم (از گفتار نخستین): اندر تدارک حال‌های دیگر که بردار و خوار که پدید آید جز از افراط استفراغ‌


هر گاه که داروی مسهل استفراغ تمام کند و از پس استفراغ فواق پدید آید، اسبغول اندر روغن گل و آب سرد به‌زنند و به دهند و اطراف به بندند، و داروهایی که عطسه آرد به بینی دارند تا عطسه آید، و هر گاه که سوزش و حرارت پدید آید لعاب اسبغول یا لعاب دانه آبی با روغن گل یا با روغن بادام یا با روغن مغز تخم کدو بهم زنند و هر ساعت میخورد. و هر گاه که از مازریون رنج‌ها که از آن تولد کند پدید آید هم بدین لعاب‌ها و روغن‌ها و به مسکه و شیره تازه که به تازی دهن الحل گویند تسکین کنند و پس از آنکه چند کرت این لعاب‌ها و روغن‌ها خورده باشد اندکی سرکه با آب سرد آمیخته بخورد. و ریوند چینی داروی قوی است هر گاه که از وی رنجی پدید آید رب آبی و رب سیب میخورد و به آب سرد غسل میکند و بر سر او همی‌ریزند. و از فرفیون نیز سوزش و تا سه صعب و تشنگی پدید آید، روغن گاو و مسکه و لعاب‌ها و روغن‌ها و گلاب سرد کرده و کشکاب با روغن بادام و صمغ عربی می‌باید داد و آب انار و آب سیب و شوربای مرغ سمین (فربه) سود دارد و افراط فرفیون کشکاب و روغن گلو صمغ عربی و گل ارمنی باز توان داشت و صندل و گلاب و کافور می‌باید بویید و هرگاه که از داروی قی خون برآید شراب انگور با شیر تازه بیامیزند چنان که شیر فزون‌تر باشد و می‌خوردن تا مضرت دارو زایل گردد و پیاز بسرکه پرورده و منش گشتن که از (خوردن) داروها تولد کند بازد دارد هر گاه که از پس دارو زایل گردد، و
ص: 549
پیاز به سرکه پرورده منش گشتن را که از داروها تولد کند باز دارد.

باب یازدهم از جزو سوم از گفتار نخستین: اندر بار داشتن افراط داروها


هر گاه که داروی مسهل یا داروی قی افراط کند دست‌ها از بن بغل و پایها از بن ران به طناب‌ها یا به نواری باریک بباید پیچیده و به بستن و آغاز پیچیدن از بن بغل و از بن ران باید کرد، و فرود می‌آمدن و می‌پیچیدن و تا به سر دست و تا پس قدم بستن، و تریاق بزرگ و فلونیا بباید داد. و اگر ممکن گردد اندر گرمابه باید بود تا عرق کند یا آب گرم اندر زیر دامن او باید نهاد خاصه از سوی پشت و ازاری (لنگ، لنگ، قطیفه، زیرجامه، شلوار)، گرد جیب گردانیدن و سر از جیب بیرون، تا بخار آب گرد او اندر گردد و عرق گشاده شود. و هر گاه که عرق افراط کند شراب سیب و شراب آبی و شراب انار با طباشیر می‌باید داد و آب آبی و سیب و آب موردتر اندر اندام‌ها می‌باید مالید، خاصه اندر پشت و کافور و گلاب و صندل می‌باید بویید و اگر از بهر افراط اسهال ضمادی سازند از پست جو و آب آبی و مورد گلنار و طباشیر و خرنوب و غیر آن، و بر معده نهند سخت صواب باشد. و هوای خانه معتدل باید کرد از بهر آنکه هوای گرم تحلیل کند و هوای سرد اخلاط را به زاندرون تن باز گرداند و اسهال زیادت شود و لقمه‌ای چند نان اندر آب انار ترش کنند و به دهند و از پس آن اندکی کعک (کاک، نان خشک، نان روغن زده)، سوده اندر شراب انگوری تر کنند و کفچه‌ای چند بخورند ثواب باشد. و پست جو با اندکی تخم خشخاش سوده سخت نیک باشد. و حب الرشاد، بریان کرده سه درمسنگ اندر دوغ بجوشانند تا سطبر شود، مرطوب را سود دارد. و شیر تازه جوشانیده چندان که لختی آب‌ناکی او کم‌تر شود سود دارد، از بهر آنکه قوت تیزی دارو از روده‌ها باز دارد و سوزش به نشاند، لیکن اگر حرارتی به افراط یا تبی تولد کند و شیر نشاید داد.
و هر گاه که مزاج سخت گرم باشد اسبغول بریان کرده و صمغ عرابی بریان کرده و گل ارمنی هر سه به روغن گل چرب کنند و به رب آبی به سرشند یا رب سیب با شراب مورد میدهند، و اندر باز داشتن تیزی دارو از روده‌ها مسکه و روغن گاو سخت نافع باشد.
جالینوس میگوید مردی را سقمونیا دادند استفراغ تمام کرد روز سوم دردی و سوزشی
ص: 550
اندر روده‌های او پدید آمد و ثفل بسیار بیرون آمد و همچنین نوبتی به نهاد و هر چند روزی درد و سوزش معاودت کردی و ثفل بسیار بیرون آمدی به کرات، اندر حال این مرد نگاه کردم، مرد قولنجی بود و به سبب قولنج داروهای مسهل بسیار خورده بود و روده‌ها ضعیف شده بود و سقمونیا روده او بخراشیده بود و فضله‌ها که اندر تن او بوده بود روده‌ها را به سب خراشیدگی زبون یافته بود و روی به آنجا نهاده هر چند روزی چندان فضله گرد شدی که روده را برنجانیدی و آن فضله بیرون شدی بفرمودم تا غذای او از خندروس (گندمی رومی)، و ناردان ساختند، لختی آن رنج کم‌تر شد، پس از آن سماق نیز فرمودم تا روده‌های او را قوی کند و نان اندر شراب قابض همی‌فرمودم زدن، و از میوه‌ها آبی و زعرور (گیاهی است وحشی که در طب برای تقویت معده و معالجه اسهال و قولنج بکار میرود در فارسی علف شیران و علف خرس و ازگیل سرخ و تمشک و کوهج و ازدف و زال زالک گویند)، فرمودم، اندر مدتی اندک آن رنج کم‌تر شد اندر مدتی اندک رنج به تمامی زایل شد. و زعرور رایج باشد (جبلی باشد)، و خندروس جو برهنه باشد او را جو رومی گویند و جو گندمه نیز گویند.

باب دوازهم از جزو سوم از گفتار نخستین: اندر تدبیر کسی که دارو خورد و کار نکند


و هر گاه که دارو کار نکند ناف پیچیدن و سرگشتن و صداع و تاسه و خویشتن یازیدن (خود زدن، خود ازاری)، پدید آید. هر گاه که این حال‌ها پدید آید اندر حال حقنه باید کرد یا شیاف تیز بباید نهاد تا استفراغ کند و دو مثقال مصطکی سوده با آب گرم بخورد تا فم معده را قوت کند و دارو را دفع کند، و بسیار باشد که چیزی قابض چون آبی و سیب به مزند، فم معده را قوی کند و منش گشتن را باز دارد و دارو را به قعر معده فرود آرد و استفراغ کند.
جالینوس میگوید مردی از سقمونیا دادند شانزده ساعت هیچ استفراغ نه کرد. پس اندر معده حس آن یافت که معده او تنگ میشود (ص 173) و میفشارد و گونه او زرد شد. بفرمودم تا میوه‌های قابض به مزند، اندر حال که میوه به چشید ساکن شد و استفراغ کرد و
ص: 551
سبب آن رنج آن بود که دارو اندر فم معده بود و خلط از آنجا میکشید و این میوه‌های قابض فم معده را قوی کرد و دارو را دفع کرد.
و هر گاه که این تدبیرها سود ندارد و چشم‌ها بیرون خیزد و دارو حرکت سوی بالا کند چیزی بر نیاید جز آنکه اندر حال فصد کنند هیچ تدبیر دیگر نباشد. و نیز اگر چه این حال‌ها نیابد چون دارو کار نکند صواب آن باشد که فصد کند و اگر به دو روز یا سه روز از پس دارو خوردن باشد هم صواب باشد، از بهر آنکه بیم باشد که اخلاط حرکت کند و به سوی عضوی از اعضاء رئیسه شود. و بسیار باشد که دارو مسهل دیر اندر کار آید، شربتی که دارو را رقیق‌تر کند یا اخلاط را چون ماء العسل گرم یا آب گرم نمک اندر افکنند چنانکه و شور کرده به دهند، دارو را اندر کار آرد. و هر گاه که دارو از معده فرو گذرد و اندر روده‌ها به ماند و اجابت نکند. همچنین به شربتی باید دفع کرد و نشان آنکه دارو از معده فرو گذرد و اندر روده‌ها به ماند و اجابت نکند، همچنین به شربتی باید دفع کرد و نشان آنکه دارو از معده فرو گذرد آن است که اندر معده هیچ گرانی و تا سه و منش گشتن نه ماند و آروغی که بوی دارو دهد بر نیابد. و هر گاه که به ماء العسل و آب شور کار برنه یاید تدبیر حقنه و شیاف باید کرد. و هر گاه که مسهل از معده فرو نه رود، و این تدبیرها که یاد کرده شد سود ندارد و رنج‌ها پدید آید، تدبیر قی باید کرد. چنانکه ممکن گردد تا معده از دارو پاک شود و از پس قی جلاب و آب سرد باید خورد.

باب سیزدهم از جزو سوم از گفتار نخستین: آنکه دارو خلطها که استفراغ کند چگونه به خویشتن کِشد و چگونه دفع کند


داروی مسهل یا داروی قی که به معده اندر آید جرم دارو و گوهر او اندر تن پراکنده نمیشود و به موضع خلط نمی‌رسد، لیکن قوت دارو اندر تن به گسترد و به موضع خلط رسد و آن را به کند و از خون جدا کند و هم بدان طریق که از معده و جگر برفته است و بدان موضع رسیده است باز گرداند. و خلط اندر رگ تا میگذرد و باز می‌آید تا به جگر باز آید و از جگر بدان رگ که او را باب گویند بیرون آید و به روده اثنی عشری و روده صائم باز آید.
هر گاه که اینجا رسد قوت دافعه اندر حرکت آید و آن را به سوی فرو سوی دفع کند. و کم
ص: 552
اتفاق افتد که به معده بر آید، و هر گاه که به معده بر آید به طریق قی دفع افتد و سبب آنکه به معده بر نیاید آن است که جرم داروی مسهل زود از معده بیرون شود و به روده‌ها فرود آید و طبیعت همیشه شتابد تا دارو را از راهی نزدیک‌تر و آسان‌تر دفع کند و مدد خلط که از پس همی‌آید طبیعت را میجنباند تا دفع آن همی‌کند، اگر چه هنوز دارو بعضی اندر معده مانده باشد و قوت جاذبه دارو خلط را به سوی خویش کشد، قوت دافعه آن کند، اگر چه هنوز دارو بعضی اندر معده مانده باشد و قوت جاذبه دارو خلط را به سوی خویش کشد، قوت دافعه طبیعت اولی تر است بدان که خلط را نگذارد که به معده باز آید و آن را به طریق نزدیک‌تر و آسان‌تر دفع کند خاصه که مردم تندرست باشد و قوت‌ها همه با سلامت باشد و معده قوی باشد. پس اگر معده ضعیف باشد و از قوت‌ها نیز تقصیر باشد، اخلاط بعضی به معده بر آید و به هر دو طریق دفع می‌باشد.
طریق جذب و دفع دارو بر این گونه می‌باید دانست: مثلا خلطی است اندر اندام‌ها که از معده دور است، هر گاه که دارو به معه اندر آید قوت دارو برسان قوت مغناطیس بدان موضع رسد که خلط هست و آن را از موضع خویش بجنباند و به کند و بدان گذرها که اندر رفته است به نزدیک معده باز آرد چنانکه یاد کرده آمد. قوت دافعه آن را دفع کند و بدان ماند که قوت دافعه اندر کمیت نشسته است تا هر گاه که قوت دارو خلط را بدین موضع باز آرد قوت دافعه از کمین بیرون آید و آن را بدان راه که از بهر دفع خلط و ثفل ساخته‌اند دفع کند.
و هر گاه که خلط اندر دماغ و حنجره و قصبه شش باشد قوت دافعه آن را به معده فرو کشد و قوت معده آن را به طریق امعاء دفع کند، و حال داروی قی اندر کشیدن اخلاط به سوی خویش هم بر این گونه باشد، لیکن اندر دفع آن بر خلاف این است که از بهر آنکه داروی قی بر قوت امعاء غلبه کند و خلط را به معده بر کشد و قوت دافعه معده آن را بطریق نزدیک‌تر و آسان‌تر دفع کند و به قی بیرون اندازد. و دلیل بر درستی آنچه گفتیم که جرم دارو اندر تن پراکنده نمی‌شود و به موضع خلط نمی‌رسد و لیکن قوت دارو برسد، آن است که دشخوار صورت بندد که وزن دانگی دارو اندر همه تن پراکنده شود و باز گردد و مقداری
ص: 553
از وی که وزن آن را با وزن خلطی ک آن را از یک عضو بجنباند هیچ نسبت نه توان شناخت که از جای به کند و بیارد و دیگر باره اجزاء او به هم باز آید و با اخلاط بیرون آید. و صورت این چنان باشد که مثلا مردی دانگی شحم حنظل بخورد و اندر همه تن او پراکنده شود و هر عضوی را کم از یک جو سنگ برسد، چگونه تواند بود که یک جو دارو یک من اخلاط را بجنباند و به کند و بیارد. اگر گویند این یک جو سنگ دارو به قوتی که او را هست این کار میکند، تسلیم افتاد که آنچه خلط میجنباند جرم دارو نیست لکن قوت داور است و هیچ فرق نیست میان آنکه گوییم قوت دارو از معده به اعضا رسد یا آنکه گوییم جزوی از دارو که وزن آن را با وزن خلط هیچ نسبت نیست به عضوی میرسد و قوت او خلط را میجنباند از بهر آنکه اندر هر دو قول حواله بر قوت دارو است نه جرم دارو. و اگر توهم کنیم که جرم دارو از پس خلط ها که به هر دارویی تعلق دارد برود یا بدو رسد و قوت دافعه اعضا و عروق را یاری میدهد و دفع میکند تا به موضع رسد؛ باز گشتن دارو را به نزدیک معده موجبی نیست، و آنجا که خلط است قوتی دافعه نیست که دارو را باز گرداند، چه اگر قوتی باز گرداننده بودی همان قوت دارو را از رسیدن بدان موضع باز داشتی. و چون دارو مثلا به انگشت پا رسید کدام عضو است که قوت او دارو را باز پس آرد و چون معلوم شد که هیچ عضو را این قوت نیست واجب گردد که هر گاه که دارو به موضع خلط رسید آنجا به ماند و از خوردن دارو هیچ منعفت و استفراغ نباشد، لیکن مضرت باشد. و چون حال بر خلاف این است دانستیم که دارو از معده و روده فرازتر نه شود و قوت دارو است که به موضع خلط رسد و آن را بجنباند و به کند و بیرون کند.
و بباید دانست که چنانکه بیرون آمدن خلط را به گذرها و به رگ‌ها، رسیدن قوت دارو را به موضع خلط بدان حاجت نیست، از بهر آنکه قوت دارو جسم نیست و او است که بر گوشت و پوست و عصب و استخوان و غشاء و (احشاء) بگذرد و به موضع رسد و کار خویش به کند. نبینی که ضمادها که از بیرون بکار دارند قوت آن چگونه به زاندرون میرسد و فایده آن چگونه ظاهر میگردد و پوست و گوشت و استخوان هیچ او را باز نه میدارد. از اینجا معلوم گردد که قوت دارو است که به زاندرون اعضا و به موضع خلط
ص: 554
میرسد نه جرم دارو.

باب چهاردهم از جزو سوم از گفتار نخستین: اندر شناختن هر یک از داروهای مسهل که چه فعل کند


بباید دانست که قوت‌های دارو مختلف است، و قوت بعضی آن است که یک خلط را از خون جدا کند و از عضوی بر کند و بیرون آرد چون تربد بلغم را، و سقمونیا صفرا را، و حجر ارمنی سودا را. و قوت بعضی آن است که دو خلط را بجنباند چون صفرا و بلغم را، و قوت بعضی سه خلط را بجنباند، چون شحم حنظل بلغم و صفرا و سودا را. و هر دارویی که بیش از یک خلط را بجنباند، کار او با تفاوت باشد از بهر آنکه غاریقون (اغاریقون، مانند ریشه پوسیده درختان یا گیاهی که دواغ ریشه پوسیده رشد می‌کند)، بلغم را فزون از آن اسهال کند که سودا را، و (سودا) را فزون از آن اسهال کند که صفرا را، بدین طریق معلوم گردد، که هر دارویی که یک خلط را اسهال کند، وی را یک قوت بیش نیست، و هر دارویی که بیش از یک دارو را اسهال کند وی را یک قوت بیش است. و اگر نه چنین بودی اندر فعل او این تفاوت نه بودی، و همچنان که بعضی داروها است که به عضوی مخصوص تر است و استفراغ از آن عضو بیش کند، چون شحم حنظل که استفراغ از دماغ بیش‌تر کند و از عصب‌ها و سورنجان از مفاصل. همچنان بعضی دارو مخصوص است. بدانکه یک عضو را زیان بیش‌تر دارد؛ چنانکه سقمونیا جگر را، و سورنجان معده را و شحم حنظل روده‌ها را، و اگر چه داروها که استفراغ بلغم کند بسیار است چون تربد و غاریقون و شحم حنظل هر یک بلغمی دیگر استفراغ کند، و به وجهی دیگر و از عضوی دیگر و به مقداری دیگر، و هر یک چیزی دیگر را به وجهی سود دارد و چیزی دیگر را بر وجهی زیان دارد و فعل‌های داروها به حسب حال‌های تن به گردد، وقتی باشد که دارو شخصی را سود دارد و همان دارو، وقت باشد (ص 174) که همان شخص را زیان دارد، به سبب آنکه حال‌های تن اندر همه وقت‌ها یکسان نباشد و حال‌های تن مردم را جمله نه توان شمرد و ضبط نه توان کرد، مگر از جهت حال‌های طبیعی و ناطبیعی، چون مزاج اصلی و سال‌های عمر و فصل‌های سال و حال و هوای شهر و عادت، چنانکه اگر محرور
ص: 555
شحم حنظل خورد استفراغ او به افراط باشد خاصه اگر فصل تابستان باشد و هوای شهر گرم باشد و نهاد شهر جنوبی باشد، و مرد جوان باشد و داروهای قوی خوردن عادت کرده نباشد، اندر تن وی حال‌های بد پدید آید خاصه اگر بدان دارو حاجت نباشد، هم برین قیاس فعل دارو و اندر هر تنی به حسب استعداد و حال او به گردد.

باب پانزدهم از جزو سوم از گفتار نخستین: اندر شناختن فرق میان داروی مسهل و داروی ملین‌


داروها یا قابض است و عفص چون هلیله و شحم انار یا تیز است و بران چون شحم حنظل و خربق سیاه و سقمونیا و غیر آن. یا نرم است و لزج چون لبلاب (عشقه، پیچک)، و سپستان (میوه‌ای است شبیه عناب)، و هر سه نوع یا شیرین است چون ترنجبین و خیار چنبر یا شور است چون بوره، یا نمک و تیز است چون سقمونیا و شحم حنطل و استفراغ این داروها به قوت این طعم‌ها نیست، لکن به قوتی دیگر است از بهر آنکه بسیار چیزها این طعم را دارد و هیچ استفراغی نکند. و طبیبان جز داروی تیز را مسهل نگویند، چون شحم حنظل و خربق سیاه و سقمونیا و تربد و مانند آن، از بهر آنکه داروهای قابض و لزج و شیرین و شور استفراغ اندک کند و جز از معده و روده، و آنچه بدین نزدیک است، استفراغ نکند، پس مسهل راستینی داروهای تیز است، اگر چه استفراغ به قوت تیزی نیست، لکن به قوتی دیگر است و تیزی آن قوت را یاری دهد، تا زودتر بگذرد و به همه تن رسد و خلط را رقیق کند و اندر حرکت آرد، بدین سبب داروی مسهل داروهای تیز را گویند، و دیگر داروها را ملین گویند از بهر آنکه داروهای تیز خلط را از قعر تن به کند و تن را از آن اخلاطها که اندر اندام‌ها متمکن شده باشد پاک کند و حال تن بگرداند. و هر که آن را جز به وقت حاجت و بر وجهی که باید بکار دارد مضرتی کند عظیم، و از بهر این است که داروهای مسهل به استقصاء باید گزید و مقدار و وزن آن از بهر هر شخصی به استقصاء باید شناخت، و اصلاح آن بباید کرد تا منفعت حاصل آید و مضرت نباشد و بعضی داروهای مسهل را از جمله زهرها شمرند چون شبرم و حب الملوک و مازریون، نامدبر و دندچینی و غیر آن از بهر آنکه استفراغ این داروها به افراط باشد و مضرت آن قوت‌های
ص: 556
اندام‌ها را بزرگ باشد و نشاید که طبیب به هیچ وجه آن را بکار دارد.

باب شانزدهم از جزو سوم از گفتار نخستین: اندر آنکه داروهای مسهل را چگونه باید آمیخت‌


اندر آمیختن داروی مسهل نه دقیقه بکار باید داشت، از بهر آنکه، هر دقیقه‌ای اندرین باب اصلی بزرگ است و هر گاه که طبیب از این اصل غافل باشد منفعت دارو مضرت گردد: یکی آن است که بداند که همه داروهای مسهل فم معده را زیان دارد، بدین سبب داروی خوشبوی از داروها که دل قوت دهد با داروی مسهل بیامیزند تا مضرت داروی مسهل از فم معده باز دارد و روح حیوانی را که اندر همه اندام‌ها است قوت کند. بهترین هنری آن است که بیش تر داروها که دل را قوت دهد مسهل را یاری کند.
و دوم آنکه با داروی مسهل دارویی که ادرار کند بسیار بکار ندارد، از بهر آنکه دارویی که ادرار کند مسهل را از کار باز دارد و کار او کم تر کند.
سوم آنکه داروی مسهل سخت شیرین نه سازد از بهر آنکه معده آن را به سبب شیرینی و نزدیکی به طبیعت غذا بهتر قبول کند و هضم کند.
چهارم آنکه هر گاه که دو دارو با هم آمیخته شود و یک دارو، زود کار تر باشد و دیگر آهسته‌تر باشد، ممکن باشد که اتفاق افتد که داروی آهسته با داروی زود کار تر مزاحمت کند و قوت او را بشکند، و ممکن باشد که داروی زود کار از او فارغ شود و دیگری هنوز اندر کار نیامده باشد و چون اندر کار آید، قوت‌های او به تنهایی ضعیف باشد، بدین سبب جهد باید کرد تا تقدیر (تعیین مقدار)، و زن هر یک به اندازه خویش باشد و نیک آمیخته و سرشته شود تا از هر دو یک مزاج و یک قوت حاصل آید.
پنجم آنکه بداند که بسیار داروهاست که آن را با چیزی تیز بکار باید داشت تا او را یاری دهد و زودتر اندر کار آید، (چنانکه) زنجبیل تربد را یاری دهد و اندر کار گیرد.
ششم آنکه داروی قابض چون هلیله که استفراغ او به عصر (فشردن، شیره چیزی را گرفتن، با فشارد بیرون آوردن)، و دفع باشد، یا داروی لزج که کار او به لغزانیدن باشد
ص: 557
ترکیب نکند، که نخست داروی قابض عصر کند و داروی لزج خلط را از پس او لغزانیدن گیرد، از بهر آنکه داروی قابض گذرها را به عصر تنگ کرده باشد خلطی را که داروی لزج همی‌لغزاند اندر گذرها تا گنج نباشد و خطر آن باشد که خلطی اندر عضوی به ماند و ورمی و سده‌ای تولد کند، لکن چنان باشد که نخست داروهای لغزاننده خلط را لغزانیدن گیرد، پس داروی قابض عصر کند تا خلط زود دفع شود به قوت تمام.
هفتم آنکه دارویی که از بهر اصلاح داروی دیگر بکار دارد، وزن آن از بهر شخصی که از مضرت دارو به ترسد (یعنی طبیب از مضرت تجویز آن دارو برای بیمار به ترسد)، چهار یک وزن آن کند و از بهر شخصی که او را به ضرورت بدان دارو حاجت باشد و به حقیقت داند که او را از آن مضرتی باشد هم چند وزن آن کند و فزون‌تر نکند تا فعل او باطل نه شود.
هشتم، داروها که اندر مطبوخ گداخته شود و ثقلی نه ماند وزن او مقدار شربتی از وی باید کرد، از بهر آنکه همگی او اندر مطبوخ خواهد بود و خورده خواهد شد چون نمک و صمغ‌ها و آنچه بدین ماند. و داروها که آن را ثفل باشد و اندر مطبوخ قوت آن خواهد بودن، وزن آن مضاعف باید کرد تا چون ثفل برود و قوت آن به مقدار شربت آن برابر آید. مثلا شخصی را که از هلیله دو درمسنگ دهند اندر مطبوخ از بهر او شش درمسنگ باید و کم‌ترین چهار درمسنگ، و بر این قیاس می‌باید کرد، و تربد اگر اندر حب کنند، مثلًا نیم درمسنگ (و کمرین چهار درم سنگ اشتباه از ناسخ است و کمترین یک درم است مصحح) باید و اگر اندر مطبوخ پزند دو درمسنگ و دیگر داروها بر این قیاس.
نهم آنکه چون سه دارو ترکیب خواهند کرد یا چهار دارو، وزن هر یک از وزن خاصه او که تنها دهند کم‌تر باید، مثلا تربد و غاریقون و هلیله و صبر ترکیب خواهند کرد. اگر تربد تنها دهند، و زن او دو درمسنگ کند و هلیلیه چهار درمسنگ و غاریقون یک مثقال و صبر دو درمسنگ، چون ترکیب کند هلیله یک درمسنگ کند و تربد چهار دانگ و غاریقون نیم درمسنگ و صبر چهار دانگ و دیگر داروها بر این قیاس تا از همه یک شربت معتدل ساخته شود.
ص: 558

باب هفدهم از جزو سوم از گفتار نخستین: اندر شناختن طبع و خاصیت و منفعت داروهای معروف که بیش تر بکار دارند


و منعفت و مضرت، آن و اصلاح آن و مقدار شربت از هر یکی بر ترتیب ا ب ت ث.
افسنتین: حرف الالف، افسنتین (گیاهی است مقوی قلب، مدر، ضد تب، ضد کرم، اشتهاآور)،:
پنج گونه است: طرسوسی و سوسی و نبطی (متعلق به، در بعضی نسخه‌ها نبطی (متعلق به نبطیه) آمده است)، و خراسانی و رومی.
اما نبطی خوشبویتر است و تلخ‌تر، و برگ و تخم او خردتر و حرارت او کم‌تر است و او را اندر اسهال بلغم فعلی نیست.
و بهترین همه، سوسی و طرسوسی است. برگ او همچون برگ سعتر است و پاره پاره است، گره گره همچون تخمی لخلخی و تلخ است، و اندر او قبضی است و تیز است. و نبطی قابض‌تر از همه است، بعضی طبیبان آن را شیح رو میگویند، طبع او گرم است به درجه اول و خشک به درجه سوم. و بعضی گفته‌اند به درجه دوم و درست این است. قوت عصاره او کم‌تر از قوت نبات اوست و عصاره افشره باشد.
دیسقوریدس گوید فعل عصاره او همچون فعل برگ اوست، لکن عصاره معده را بد است و درد سر آرد. و ابو علی سینا گوید نبات او فم معده را زیان دارد.
جالینوس میگوید، اندر وی حرارت است و حرافت یعنی تیزی و قبض است و گرم کننده است و زداینده و قوت دهنده و خشک کننده، خلط صفرا را از معده فرو دارد و به اسهال پاک کند و باقی صفرا را که اندر عروق باشد پاک کند و به ادرار بول بیرون آرد. و هرگاه که اندر معده سینه و شش رطوبتی بیش‌تر باشد منفعت او پدید نیاید، به سبب تلخی و قبض و خشکی که اندر وی است، و بدین سبب است، که طبیخ افسنتین بی تربد نشاید که باشد، تا تربد قبض او باز دارد و رطوبت به اسهال پاک کند و نگذارد که خشکی او رطوبت را اندر معده خشک کند و طبیخ او با تربد رطوبت معده را پاک کند و معده را از خلط صفرایی پاک کند و سده که اندر منفذهایی که میان معده و جگر باشد. بگشاید (ص
ص: 559
175) معده را که اندر وی خلط صفرایی نباشد زیان دارد.
جالینوس گوید: گروهی از طبیبان پیشین جماعتی را که اندر معده ایشان خشکی بود به افسنین علاج کردند و به کشتند. و در کتاب حیلة البرء میگوید من گروهی را که معده ایشان ضعیف بود و گرم بود به آب سرد علاج کردم و از افسنتین باز داشتم سودمند بود.
اما منفعت‌های افسنتین یکی آن است که اگر مردم شراب خواره پیش از شراب لختی طبیخ او بخورند. خمار باز دارد و ادرار کند. و طبیخ او با سنبل و سیسالیوس (ماخوذ از یونانی، گیاهی است موثر در بیماریهای ریوی و دستگاه هاضمه و ...)، نفخ به شکند و درد معده و درد شکم باز دارد و سود دارد. علی الجمله طبیخ افسنیتن و شراب او معده را قوی کند و ادرار کند، و علت‌های جگر را و گرده را و یرقان را سود دارد. و طعام به گوارد و شهوت طعام قوی کند و درد ها و بادها را که اندر سر پهلوها باشد سود دارد و کرم‌های دراز را که اندر شکم باشد به کشد، و باز گرفتگی حیض را بگشاید و رگ‌ها را از صفرا و از آب پاک کند. بدین سبب استسقاء را و تب‌ها را و تهیج (آماس)، را و ابتدای سوء المزاج را و داء الثعلب (ریختن مو) را سود دارد، با عسل به سرشند و حمول سازند حیض بگشاید و با عسل و نطرون (بوره ارمنی، نمکی است که از خاک‌های شوره ناک تولید میشود، سرخ آن را نطرون نامند)، بزندرون کام طلی کنند، خناق را که زندرون حلق باشد سود دارد و به آب به جوشند و به تن اندر مالندتری را ببرد، و بخار طبیخ او درد گوش را سود دارد و بامی پخته (میپخته)، به پزند و بر چشم نهند ضربان به نشاند و درد را تحلیل کند، با عسل به سرشند اثرهای کبود خون مرده، که از ضربت‌ها بر حوالی چشم پدید آید ببرد. با موم روغم به سرشند و بر معده و جگر و تهی گاه ضماد کنند، درد ها را سود دارد، با عسل به پزند و بخورند کرم شکم را به کشد. وبا انجیر و نطرون به سرکه به پزند و بر سپرز ضماد کنند، سود دارد. با سرکه بخورند خناق را که از خوردن سماروغ (خطر، قارچ)، تولد کند بگشاید، شربتی از او اگر به پزند پنج درمسنگ و اگر جرم او خورند دو درمسنگ، بدل او از بهر قوت معده، وزن او اسارون (بیخ گیاهی است که غلافش شبیه غلاف تخم بذر النبخ است)، و نیم وزن هلیله زرد، و از بهر جگر سنبل و از بهر کرم شکم جعده (گیاهی است
ص: 560
خوشبو، نوع کوهی اکداگل اربه و نوع بستانی آن را عنبر بید گویند)، و شیح ارمنی (درمنه ترکی).
اتیمون: افتیمون (واژه‌ای با معنی داروی دیوانگی در اصل یونانی افیثمون یونانی)،
تخم‌ها و شاخه‌ها باریک و شکسته است و طعم او تیز است، گروهی گفته‌اند زیره رومی است. دپسیقوریدوس گوید شکوفه نباتی است که به سعتر ماند، و ساق او قوی تر از ساق سعتر است، و سر شاخ او باریک است چون موی، بهترین او آن است که سرخ تر و تیز بوی تر باشد و از جزیره اقریطیا (جزیره کرث کنونی)، و بیت المقدس آرند.
جالینوس گوید: گرم و خشک است به سه درجه و خشک به آخر درجه نخستین، اسهال سودا کند و خداوندان مالیخولیا و صرع و تشنج را سود دارد، و بادها به شکند و مردم کهل و پیر را سود دارد. مردم صفرایی را زیان دارد و قی و تا سه و تشنگی گرید، شربتی از مطبوخ از او دو درمسنگ تا چهار درمسنگ و جرم او تنها درمسنگی یا دو درمسنگ.
اصلاح او آن است که او را به روغن بادام شیرین چرب کنند، یا به روغن بنفشه و سخت نرم بکوبند، و اندر پختن نیز بسیار به پزند. گروهی گفته‌اند شربتی از جرم او از دو درمسنگ تا سه درمسنگ و اندر مطبوخ از پنج درمسنگ تا ده درمسنگ و نخست او در خرقه فراخ به بندند و هر گاه که مطبوخ به آخر پختن برسد وی را اندر افکنند و دو سه جوش به دهند، و از آتش بر دارند. پس آن خرقه را به آهستگی به مالند و به فشارند.
محمد زکریا اندر کتاب حاوی گوید هر که خواهد که سودای بسیار استفراغ کند شش مثقال افتیمون به ساید، با دو وقیه سکنگبین بخورد. کند (و بخورد) وی مردی را که سپرز او بزرگ شده بود، این علاج کرد و همان روز نیک شد، یوسف اساهره گوید: شش درمسنگ افتیمون با دو اوقیه سکنگبین و دو اوقیه آب سرد، سودای خالص را بیارد.
اسطوخودوس: اسطوخودوس (به رومی: ستوخس، شامه اسپرم اسانس آن در عطر سازس و نیز در طب به عنوان مقوی، دافع تنگی نفس و بند آورنده خون بکار میرود).
نباتی است و بر سر او شاخ‌های درشت است، همچنان که بر دانه جو باشد و برگ او از برگ جو دازتر باشد. و اندر وی شاخ‌های اغبر باشد یعنی خاک رنگ، همچنان که در
ص: 561
افتیمون و رنگ او به سرخی میل دارد. ابن ماسویه گوید: او را تخمی دست و او را چون به دست به مالند، بوی کافور دهد، طعم او تلخ و تیز است و گرم است به درجه اول و خشک به درجه دوم. مرکب است از دو گوهر ارضی و ناری. سده بگشاید و زداینده است و لطیف کننده است، و عفونت‌ها باز دارد و همه اندام‌های زندرون را قوت دهد.
دیسقوریدوس گوید: طبیخ او درد سینه را سود دارد، همچنان که زوفا، بادهای غلیظ را به شکند و درد پهلوها و عصب‌ها را سود دارد، و اندر بیمارهای سرد که اندر عصب‌ها افتد، سودمندترین دارو است، مصروع را با عاقرقرحا و سک بینج (صمغی گیاهی است که در سوءهاضمه بکار میرود)، سود دارد. و خداوندان مالیخولیا را سود دارد، مردم صفرایی را تشنگی آرد و تا سه و منش گشتن آرد همچنان افتیمون، اسهال بلغم و سودا کند.
جالینوس گوید: او مسهل است. محمد زکریا گوید: هر که دماغ او بجنبد از زخمی پا از افتادنی و غیر آن دو درمسنگ اسطوخودوس با آب یا با شراب به دهند خلاص یابد.
آمله: آمله (میوه درختی است که در هند میروید، آن را در وکش وکس باقی مانده، شیر خیسانده و خشک کرده و بعنوان دارو مصرف می‌کنند)،
معروف است، و آنچه در شیر آغشته باشد، آن را شیر آمله (در الابنیة عن حقایق الادویه مینویسد در اصل سیر آملج بوده و عده‌ای شیر آملج خوانده‌اند و پنداشته است آملج آغشته به شیر است)، گویند و شاه آمله نیز گویند همچنان که شاه‌بلوط گویند. او را هم اندر موضع خویش اندر شیر آغازند (خیس کردن، خیساندن)، تا قبض او کم تر شود. یهودی و سرک هندی می‌گویند، اندر وی حرارتی است، و بسیار طبیبان میگویند سرد است. بوعلی سینا میگوید: همانا که خشک است و اندر وی اندکی خنکی است، بن موی را قوی کند و سیاه کند و عصب‌ها را سخت سودمند است، چشم را قوت دهد و معده را به پیراید[32] و رطوبت‌ها که به دهان فراز آید ببرد و قی و تشنگی به نشاند و دل را قوی کند و فهم و حفظ را زیادت کند و خداوند بواسیر را سود دارد. نزدیک گروهی چنان است که او خشک
ص: 562
است لکن پرورده او طبع را نرم کند و اندر بیش‌تر فعل‌ها مانند هلیله کابلی و هلیله سیاه است.
اشق: اشق (معرب اوشج، نوعی صمغ نباتی)
صمغ اشترغاز است، او را الزاق الذهب گویند، از بهر آنکه بر کاغذها و دیوارها، زر کاری بیش‌تر بر وی کنند. گرم است به آخر درجه دوم و خشک به درجه اول، بهتر آن باشد که به کندر بسایند، بوی او همچنان بوی بیدستر باشد. و تلخ باشد، گشاینده است تا بدان حد که از سر رگ‌ها خون بر آرد و نرم کننده است آماس‌های سخت را و خوک را غددها را بدو ضماد کنند. جراحت‌های بد را سود دارد، گوشت پلید را بخورد و گوشت پاکیزه به رویاند. دردهای تهی گاه و دردهای بندگاه و عرق النساء بلغمی را خوردن و ضماد کردن سود دارد. با عسل و قطران رومی که زفت گویند ضماد کنند خلطهایی که اندر بندگشادها سنگ (سنگی) شده باشد نرم کند، با عسل یا با کشکاب لعوق (شربت غلیظ دارویی)، کنند تنگی نفس را و دمادما (نفس نفس زدن)، و خناق بلغمی و سودایی را سود دارد، و ریش‌ها که اندر حجاب افتد پاک کند. به سرکه حل کنند و بر جگر و سپرز سخت ضماد کنند سود دارد، یک درمسنگ اندر سرکه حل کنند و بخورند، آماس سپرز را تحلیل کند استسقاء را سود دارد و ادرار بول کند تا بدان حد که خون از راه بول بیرون آرد، این همه گفتار دیسقوریدوس است، و از جالینوس و ارثیاسوس است گروهی گفته‌اند از جمله داروهای مسهل است بغلم لزج را و زرد آب را بیارد، اما بلغم را به خوردن بیارد و زرداب را هم به خوردن و هم به ضماد کردن بیارد، به آب حل کنند و به چشم اندر کشند. جرب را و تری چشم را سود دارد. طبری (علی ابن ربن طبری مولف کتاب فردوس الحکمة)، میگوید:
حب القرع (کرم کدو)، را به کشد و بول را و حیض را بیارد و رطوبت‌ها را اسهال کند. و دیسقوریدوس میگوید بچه مرده را از شکم بیرون آرد. شربت از نیم درمسنگ و نیم مثقال تا یک مثقال اندر مطبوخ حل کنند. بدل او شوخ خانه مگس انگبین است.
انزروت: انزروت (عنزروت، کنجیده، کنجده).
اندر بعضی کتاب‌ها عنزروت به عین است، به سبب نزدیکی حرف عین به همزه، و به
ص: 563
پارسی کنجده گویند صمغ درختی است خارناک، اندر ناحیت پارس روید و اندر وی تلخی است. بهترین آن باشد که به زردی زند، و هر چه به شب از درخت بترابد یا اندر سایه باشد سپید باشد و هر چه اندر آفتاب باشد سرخ باشد و همه صمغ‌ها از آفتاب سرخ شود و گروهی گویند گرم است به درجه دوم و خشک به درجه اول. ابن جریح گوید سخت گرم است، گوشت پوسیده را از جراحت‌ها بخورد و درد چشم را سود دارد خاصه اگر چیزی اندر چشم افتیده باشد، از همه انواع بیرون آرد و اندرین باب، هیچ دارو بجای او نیست، خاصه که او را با نشاسته و شکر بیامیزند و آن را به شیر خر پرورند درد چشم را که مادت آن از دماغ فرود می‌آید و رمص را سود دارد، پیران را طبع نرم کند. طبع جوان را دیر تر نرم کند، بلغم خام را از سر و تن بیارد. اندر مرهم‌ها (ص 176) بکار آید، به پزاند و تحلیل کند.
جراحت‌ها و ریش‌ها را خشک کند، بی‌آنکه به سوزاند، و زود درست کند. و بسیار خوردن آن مردم را اصلع کند. اگر پلیته‌ای به عسل آلوده کنند و به انزروت سوده اندر گردانند، ریش گوش را پاک کند و درست کند.
اجاص: اجاص به پارسی آلو گویند، سرد است به اول درجه دوم و تر است به آخر درجه دوم. صمغ او را با عسل یا به شکر به رفق با کودکان طلی کنند سود دارد، از بهر آنکه لطیف کنندة است ریزاننده و دوساننده. اندر آلوی خام قبض است، برگ او به خایند و بدان مضمضه کنند، مادت‌ها که به کام و ملازه و حنجره فرود می‌آید. باز دارد. آلوی ترش صفرا به شکند، و شیرین معده را نیک نباشد و لکن اسهال کند.
حرف الباء
بسفایج: بسفایج: بسپایک (بسیایج، بسپایک)، چوبی است اغبر، به سیاهی و سرخی گراید و شاخ‌ها دارد برسان کرمی که او را پای‌های بسیار باشد. بسپایک بدین سبب گویند یعنی بسیار پای-/ ابو معاذ گوید قولوقندریون نباتی است که با کرم بسیار پای ماند که به تازی دخال الاذن گویند یعنی آنکه به گوش اندر شود. و هر که گوید قولوقودریون شرخش است و آن است که او را کیل دارو گویند، خطا میگوید.
بهترین به سطبرای انگشت کهین باشد، و به سرخی گراید و چون به شکنند زاندرون او
ص: 564
به زردی گراید. آنچه تازه و امسالین باشد، طعم او چند گونه است، عذب است با تلخی اندک، و عفوصتی اندک و لختی طعم قرنفل دارد، گرم است به درجه دوم و خشک به درجه سوم، خاصیت او آن است که نفخ به شکند و اسهال بلغم و سودا و کیموس کند. بیرنج اندر شور بای خروس پزند، قولنجی را سود دارد، و اندر شور بای ماهی نیز پزند و قولنجی را سود دارد، و اگر عصبی پیچیده باشد وی را بکوبند و ضماد کنند سود دارد، شربت وی دو درمسنگ باشد و اندر مطبوخ چهار درمسنگ. اگر کسی او را بیداروهای دیگر خورد، او را با شراب عسلی و با آب ممزوج باید کرد و بر ماهی ترنج باید که خورند و گفته‌اند که او را اندر کشکاب باید پخت یا اندر آب چگندر و یا آب خیار.
و هر گاه که با دارویی دیگر بیا میزند، بدین تدبیرها حاجت نباشد. بدل او افتیمون است و نیم وزن او نمک هندی.
بان
درختی است به ناحیت تهامه و جهینه، و این درخت را دانه‌ای است بزرگ‌تر از نخود او را به سریانی بستقی گویند، از بهر آن که مانند پسته است، لکن پسته را دو پهلو است و او را سه پهلو است، و مغز او را هم سه پهلو است. و مغز پسته به دو پاره است، مغز او یک پاره است و سپید است و تلخ است و گرم است به درجه سوم و خشک به درجه دوم. روغن او از قبضی خالی نیست و مغز او زدانیده است کلف را و خالها که بر روی پدید آید و نشان ریش‌ها را ببرد اگر اندر مرهم‌ها کنند، آماس‌های سخت و گندمه را سود دارد و نرم کند. و هر گاه که با سرکه بکار دارند، گر را و بثرها را و ریش‌ها را که بر سر باشد سود دارد و کلف را و گندمه را زود ببرد، کنجاره و درشتی پوست را و خارش را ببرد و روغن او با روغن پیه بسط به گوش اندر چکانند، درد گوش و آوازها که اندر گوش افتد (صدا کردن گوش)، ببرد، بیخ او به آب به جوشند و بدان مضمضه کنند درد دندان ببرد، او را بکوبند با نان یا با آرد و شونیز بسرشند و ضماد کنند، سپرز را بگدازد. یک مثقال مغز او با انگبین بخورند بلغم خام به اسهال بیارد و پلیته به روغن او چرب کنند و بردارند. بغلم خام بیارد.
جالینوس گوید اندر علاج جگر و سپرز با سرکه باید خورد، و اگر ضماد کنند هم با سرکه
ص: 565
باید کرد از بهر آنکه سرکه او را یاری دهد. معده را نیک نباشد، منش گشتن آرد، یک مثقال از عصاره او قی آرد.
سلمویه گوید مغز او گوشت بن دندان‌ها را سخت کند و خون بینی باز دارد و ریش‌ها به رویاند و بدل او همسنگ او فوه (روناس، رسپاس، فوة الصبغ)، می‌باشد و نیم وزن او پوست سلیخه و ده یک وزن او بسباسه (پوست یا شکوفه جوز بویا)، فوه را به خوارزم نمرغ گویند.
بوره: بوره قویتر از نمک است لکن اندر وی قبض نیست، و ارمنی بهتر باشد. پاره‌های پهن متخلخل و زود شکن سپید یا گلگون، قیاس افریقی با دیگر بوره‌ها، همچون قیاس بوره است با نمک.
جالینوس گوید قوت بوره عامی میان قوت بوره افریقی است و میان قوت نمک از بهر آنکه اندر افریقی جز زدودن نیست، و اندر نمک جز قبض نیست و اندر بوره عامی، هر دو قوت هست، لکن قبض اندک‌تر است و زدودن بسیار است. بوره را بر سفال بر سر آتش نهند و بریان کنند، آن را بوره سوخته گویند، قوت او به قوت افریقی نزدیک تر است. کفک بوره لطیف‌تر از بوره است و گرم و خشک به آخر درجه دوم. خاصیت او زدودن و شستن و بریدن و تحلیل کردن است و با داروهای مسهل بیامیزند، دارو از معده فرو گذراند و بر اسهال یاری دهد. بوره را با سداب و نمک یا اندر طبیخ سداب و نمک بخورند، پیچیده شکم را ببرد و با داروهای مسهل یاری دهد و کرم شکم را به کشد. کرم را زودتر بیرون آرد چون با داروها بکار دارند که کرم شکم را به کشد بر شکم و ناف مالند، تبش آتش به نشینند، کرم را به کشد. همه بوره‌ها، خاصه افریقی، خناق را که از خوردن سماروغ تولد کند بگشاید، با پیه خر یا پیه خوک، برگزیدگی سگ دیوانه نهند، سود دارد، کسی را که ذراریح خورده باشد با آب به دهند سود دارد. با انجدان بخورند مضرت خون گاو برزا، را باز گرداند. معده را بد باشد قی آرد. خاصه افریقی با انگبین بسرشته، موی بدان بشویند.
سبوسه را ببرد و موی سطبر را باریک کند. با شراب انگوری یا با شراب زوفا به گوش اندر چکانند شوخ گوش را پاک کند و گرانی گوش ببرد و آوازها که اندر گوش افتد ببرد.
ماسرجویه گوید: با سرکه بسایند و طلی کنند، گرهای کهن را ببرد. اریباسیوس گوید
ص: 566
خارش را ببرد از بهر آنکه زرد آب تیز را که خارش او وی باشد تحلیل کند. ضماد او خون را به ظاهر پوست کشد و بدین سبب رنگ روی سرخ کند، مردم لاغر را فربه کند، از بهر آنکه طعام به گوارد، لکن بسیار خوردن او رنگ روی را بگرداند و سیاه کند.
بنفشه: بنفشه (بنفسج، فرفر) سرد و تر است به درجه اول. ابن ماسویه گوید: سرد است به درجه اول و تر به درجه دوم. آماس‌های گرم را به نشاند و بدین تری تحلیل کند و محرور را به قوت سرد سود دارد و صداع گرم را به نشاند، برگ او تنها با آرد جو. بر آماس‌های گرم نهند سود دارد، درد چشم را به نشاند و صداع گرم را به نشاند. به شکر پرورده سعال گرم و خشک را سود دارد و سینه را نرم کند. شراب او ذات الجنب را و درد گرده گرم را سود دارد و طبع نرم کند، بنفشه خشک را اسهال صفرا کند، بعضی گفته‌اند اسهال به سبب لزوجت کند، و چنان نیست لکن اندر وی قوتی اسهال کننده است، نبینی که طعم او تیز است و زبان را به سوزاند، همچنان که تربد به سوزاند. معده را نیک نباشد لختی تا سه کند. شربت سه درمسنگ یا چهار درمسنگ یا دو و نیم درمسنگ شکر با آب.
بلیله: بلیله (بلیلج) ماسرجویه گوید: طبع او به آمله نزدیک است. گروهی گفته‌اند فعل او همچون فعل هلیله زرد است و فعل آمله همچون هلیله کابلی است. سرد است به درجه اول و خشک به درجه دوم. قبضی است در وی، سستی معده را ببرد و هیچ دارو معده را زداینده تر از وی نیست. گروهی گفته‌اند طبع را خشک کند، گروهی گفته‌اند نرم کند، و ظاهر این است که نرم کند. معاء مستقیم را و معده را سود دارد.
برنگ کابلی: برنگ کابلی (برنج کابلی) دو نوع است، یکی خردتر است و ریزنده، به دست بتوان مالید و دیگر بزرگ‌تر است و سخت است. خرد بهتر است گرم و خشک است، رطوبت‌ها را از مفاصل به کند و کرم‌های شکم را، خاصه کدو دانه را به اسهال بیارد، او را پوست باز کرده و کوفته خورند.
بخور مریم: بخور مریم (شجره مریم) گرم و خشک است و زداینده است. سر رگ‌ها که اندر معده است بگشاید و حیض بسته نیز بگشاید و بچه را اندر شکم به کشد و کرم را نیز به کشد اگر بر ناف مالند و از وی حمول سازند اسهال کند.
ص: 567
بزرقطونا: بزرقطونا (اسفرزه یا اسپرزه و نام دیگر آن اسپغول اسبغول است)
سرد و تر است به درجه دوم، ابن جریح گوید سرد است به آخر درجه سوم و از غایت سردی به زهر نزدیک است. با سرکه و روغن گل ضماد کنند، آماس‌ها را و وجع المفاصل و درد سر گرم را سود دارد. لعاب او با روغن گل تشنگی صفرا به نشاند و درشتی سینه را سود دارد. (ص 177) بریان کرده و به روغن گل چرب کرده، اسهال صفرایی را باز دارد. خام اندر جلاب به‌زنند تا لعاب کند و روغن بنفشه بر چکانند طبع نرم کند، از برگ او قلیه سازند اسهال خون باز دارد. بر آماس‌های گرم ضماد کنند تحلیل کند. و بر جای گشنیزتر به ایستد.
پرسیاوشان: پرسیاوشان (برسیاوشان، به عربی شعر الجبار، شعر الارض، سماق الاسود، شعر الجن گویند)
نباتی است بر لب جویها و از اندرون چاه آب روید. برگ او مانند گشنیزتر است، ساق‌های او از سرخی به سیاهی زند روفس و ابن سرافیون وی را شعر الخنازیر نیز گویند، از بهر آنکه ساق او مانند موی خوک است. قوت او زود برود و او را تخم نیست.
جالینوس گوید اندر سردی و گرمی او معتدل است. بوعلی سینا گوید همانا اندکی به خشکی و گرمی گراید، از بهر آنکه تحلیل کننده و لطیف کننده است و سده گشای است و اندر وی اندک مایه قبض است. خاکستر او با روغن زیت داء الثعلب و داء الحیه را ببرد. با روغن مورد و شراب انگوری موی دراز کند و بن موی را سخت کند و آب خاکستر او سبوسه را ببرد. دیسقوریدوس گوید طبیخ او شش را پاک کند و ضیق النفس و درد سپرز را سود دارد. و با شراب انگوری بخورند، گزیدگی جنبدگان زیانکار و گزیدگی مار را سود دارد. و ادرار کند و حیض و نفاس بیارد و سنگ گرده را به ریزاند، ریش‌های بد را بدو ضماد کنند سود دارد و خنازیر را بگذارد. ابن ماسویه گوید مسهل است.
حرف التاء: تربد
تربد: چوبی است، بهترین او آن است که سپید و میان تهی و صمغ‌دار، و اندر سطبری و باریکی معتدل باشد و زود سوده شود و طعم او تیز باشد، زبان را به سوزاند، آنچه خرده شده باشد ضعیف باشد.
ص: 568
ابن ماسویه گوید: گرم و خشک است به درجه سوم، گروهی گفته‌اند مزاج او همچون سقمونیا است مگر آنکه او اسهال بلغم کند. جرم او بلغم بسیار و اندکی اخلاط سوخته بیارد، مطبوخ او خلطهای صفرایی بیش‌تر آرد. و بلغم کم‌تر آرد، بوعلی سینا گوید تربد بلغم رقیق آرد. و هر گاه که او را به زنجبیل و مانند آن چیزی تیز قوت دهند، بلغم خام را بیارد، و به تنهایی بلغم غلیظ نه تواند آورد، مگر که آن را اندر معده یا اندر امعاء یابد. بعضی گفته‌اند: تربد اگر دارویی که او را قوت دهد با وی یار نباشد بلغم را به معده آرد و دفع نه تواند کرد، بدان سبب مضرت او بسیار گردد، خاصه دماغ را به سبب مشارکت معده با دماغ و زنجبیل او را یاری دهد و در کار آرد، آماس عصب‌ها را سود دارد. اصلاح او آن است که ظاهر او به تراشند تا پوست سیاه از وی برخیزد. و هرگاه که اندر معجون بکار دارند نیک بکوبند و نرم بسایند. و هر گاه که بر سر داروی مطبوخ کنند بدان نرمی نباید سود و به روغن بادام چرب باید کرد تا به خمل معده اندر نیاویزد. طبری گوید، بهترین دارویی از داروهای مسهل اوست. و هندوان اندر همه کتاب‌ها بر این اتفاق کرده‌اند و او را اندر حیض و اندر شراب‌ها می‌خورند.
ترنگبین: ترنگبین (ترنجبین) معتدل است اندکی به گرمی میگرداید، زداینده است و نرم کننده، سینه را نرم کند و سرفه را سود دارد و تشنگی به نشاند و اسهال صفرا کند به خاصیت.
حرف الجیم: جاوشیر (گاوشیر، به لهجه شیرازی جاجوشی)
جاوشیر: گرم و خشک است به درجه سوم، بادها را تحلیل کند و خداوند عرق النساء و اوجاع مفاصل و نقرس را سود دارد و ماندگی ببرد و سرفه و درد گلو و درد پهلو را که از سردی بود سود دارد، قولنج بگشاید و رطوبت خام به اسهال دفع کند و خداوند اختناق رحم و صلابت رحم را سود دارد و بول و طمث را فرو آرد و صلابت طحال را خوردن و ضماد کردن آن سود دارد.
حرف الحاء: حب النیل (حب النیل دانه گیاهی است شبیه لبلاب)
حب النیل: کاکیان هندی است. ابن الجریج الراهب گوید: سرد و خشک است به درجه
ص: 569
اول. بوعلی سینا گوید درست آن است که گرم و خشک است به درجه دوم، بهق و برص سپید را ببرد و منش گشتن و تا سه آرد و اسهال آرد، خلط غلیظ سودا بر کند و کرم شکم را و کدو دانه را بیارد.
حب الرشاد: حب الرشاد تخم سپندان است، و تخم سپیندان چند نوع است. بعضی خرد است، آن را حرف گویند و اندر خوردنیهای گرم بیش‌تر بکار دارند. و بعضی سپید است و گرد، آن را خردل گویند اندر طلیهای گرم بیش‌تر تر بکار دارند و بعضی دراز است بر شکل تخم شاهسپرم، حب الرشاد آن را گویند. گرم و خشک است به درجه سوم معده را و جگر را گرم کند و آماس سپرز را ببرد، خاصه که با انگبین ضماد کنند و اندکی آرزوی طعام آرد و به سبب تیزی معده را نیک نباشد. چهار درمسنگ کوفته تا پنج درمسنگ با آب گرم بخورند اسهال کند و گرم کند و کرم کدو دانه را بیارد عرق النساء را سود دارد. و ناسوده مقدار دو درمسنگ بادهای روده‌ها به شکند، قولنج را بگشاید و بریان کرده و ناکوفته مقدار دو درمسنگ بخورند، اسهال باز گیرد خام اندر (حسوهایی) که از بهر سینه و ضیق النفس سازند بکار دارند، رطوبت را ببرد و سینه و شش را از رطوبت لزج بزداید.
گروهی گفته‌اند دبیله را که اندر باطن باشد به پزاند و بگشاید و حیض بیارد، و بچه اندر شکم به کشد. با نمک بیامیزند و تر کنند. دبیله‌ها را به پزاند و با سرکه و پست جو ضماد کنند عرق النساء را سود دارد باه را قوت کند و سستی عصب‌ها را اندر طلی بکار دارند سود دارد و خوردن و طلی کردن موی را که همی‌ریزد نگاه دارد و گزیدن جنبندگان زیانکار را سود دارد و همه از دود وی بگریزند.
حنظل: حنظل (کبست، خیار تلخ، هندوانه ابوجهل) نرم و ماده باشد، ماده نرم و سپید و بیلیف باشد، و نرم لیف‌ناک (دارای طیف، دارای الیاف)، باشد و بهترین او سپید باشد و نرم و آنچه سیاه و صلب باشد بد باشد و تا زرد نه شود سبزناکی از وی نه شود باز نباید کرد، از بهر آنکه هر چه خامی دارد زیانکار باشد. ریش روده‌ها و تا سه و منش گشتن و ضیق النفس آرد و عرق سرد آرد و باشد که هلاک کند. او را وقت غایت شدن ثریا باز باید کرد. گروهی گفته‌اند هر گاه که ثریا به اول شب بر آید وقت رسیدن و باز کردن او باشد.
ص: 570
شحم که از وی بیرون کند، از پس سه ماه ضعیف شود. بهتر آن باشد که به وقت حاجت بیرون کنند.
پوست و تخم او زیان دارد، اصلاح او به کیترا و نشاسته و صمغ (عربی) کنند، و کتیرا اولیتر، از بهر آنکه هم مضرت او باز دارد و هم به اسهال یاری دهد و صمغ او را از کار باز دارد، اگر اندر حب‌های مسهل بکار دارند، بدین اصلاح حاجت آید و هر چه اندر معجونات و ایارجات (جمع ایارج به معنی داروی مسهل)، بکار دارند. اصلاح نباید کرد. و او را اندر مطبوخ بکار نه دارند، و در روزگار سخت گرم و سخت سرد بکار نه دارند. از بهر آنکه اندر گرما تا سه و پیچیدن ناف تولد کند و باشد که اسهال نه تواند کرد. از بهر آنکه هوای گرم اخلاط را به ظاهر تن کشد و اندر هوای سرد، اسافل را زیان دارد و از مقعد خون آرد. طبع او گرم و خشک است به درجه سوم کندی گوید سرد و تر است.
بوعلی سینا گوید کندی اندرین گفتار از حق دور افتاده است. دماغ را پاک کند، بلغم غلیظ از عصب‌ها و بندها بیرون آرد و اسهال صفرا نیز کند و استفراغ او سینه را پاک کند و قولنج را که از طوبت و از بادها باشد سود دارد و باشد که از وی اسهال خون تولد کند. و نقرس را و عرق النساء و بیماریهای گرده و مثانه را سود دارد.
هر گاه که سخت نرم بسایند به روده‌ها اندر به ماند و به خراشد. هر گاه که اندر حب کنند اگر حب‌های بزرگ کرده باشند و خشک شده باشد، اندر معده به ماند، چندانکه حب بگدازد، بدین سبب اسهال به افراط کند او را و بیخ او را، اندر سرکه بجوشانند، و بدن سرکه مضمضه کنند، درد دندان را سود دارد و اندر روغن زیت به جوشانند و به گوش اندر چکانند، آوازها که اندر گوش افتاده باشد برود و آن آوازها را به تازی طنین گویند و دَوّی (و طنین گوش احتمالًا منظور وز وز گوش است)، نیز گویند. و همین روغن بر دندان مالند، بر کشیدن دندان آسان کند. بیخ او گزیدگی کژدم را سخت سود دارد. محمد زکریا گوید از مردی اعرابی شنیدم که گفت: پسرم را کژدم به گزید بر چهار جای، یک درمسنگ بیخ حظل او را به دادم در حال ساکن شد. گروهی گفته‌اند مالیدن اندر آن موضع هم سود دارد برگ او هم اندر وقت باز کردن او باز کنند و اندر سایه خشک کنند، اسهال قوی کند. حسین ابن
ص: 571
الحسن، گوید از داروهای مسهل (ص 178)، اندر اسهال سودا هیچ دارو با منفعت‌تر از برگ او نه دیدم، و متقدمان از ذکر او غافل بوده‌اند و من آن را بیازمودم، اندر مالیخولیا و صرع و وسواس و داء الثعلب و داء الحیه و جذام سخت سودمن یافتم، جذام را بر آن حال که بود، بداشت و زیادت نه شد، و باشد که قی بر آرد و سودمند باشد. گروهی گفته‌اند برگ تر او آماس‌ها را به پزاند و پراکنده کند و بر جذام و داء الثعلب مالیدن سود دارد.
حلتیث: حلتیث (انکزه یا انگژ، صمغ انجدان، انغوزه) داروی هندوی است مانند سورنجان سپید است، گرم و خشک به درجه سوم، نقرس را و درد اندر اندام‌ها را سود دارد و بلغم خام و کرم کدو دانه را به اسهال بیارد.
حلبه: حلبه اندر ترها یاد کرده آمد.
ترمل: ترمل حرمل (گیاهی از خانواده اسفند یا سپند که دانه‌اش چون کنجد است)، هزاراسفند است. جالینوس گوید گرم است به درجه سوم و لطیف کننده است. اخلاط غلیظ را بگدازد و به ادرار بیرون آرد. و دیسقوریدوس گوید وی را با عسل و شراب و زهره مرغ خانگی و زهره کبک و آب بادیان و زغفران بسایند، ضعیفی چشم را سود دارد و بر بندگشادها طلی کردن سود دارد. خوردن و طلی کرن او قولنج را و حیض را بگشاید و ادرار کند. اندکی از وی داروی مسهل را یاری دهد، اندر روغن کتان به جوشانند و آن روغن را گرم می‌کنند و اندر قضیت و زهار و گرده و حوالی آن همی‌مالند، قوت باه را زیادت کند تا اگر کسی از زن دوشیزه عاجز باشد مراد حاصل آید. و اگر اندر روغن یا سمین یا روغن سوسن یا روغن خیری به جوشانند قویتر باشد.
حجر ارمنی: حجر ارمنی (کربنات مس) سنگی است نزدیک به سنگ لاجورد، لکن لاجورد صافیتر و رنگین‌تر است، این نرم‌تر است و رنگ آمیز است، معده را بد باشد. او را بشویند پس بکار دارند، از بهر آنکه ناشسته قی آرد، اسهال سودا کند و طبیبان اندر استفراغ سودا برین اقتصار کنند و دست از خربق سیاه به دارند، از بهر آنکه این بی‌مضرت باشد.
حبه الخضرا: حبه الخضرا با میوه‌های خشک یاد کرده آمده است.
ص: 572
حرف الخاء: حرف الخاء خیار (خیار چنبر-/ خیار سبز)
خیار: بهتر آن باشد که تازه از قصب بیرون کنند، تر است و اندر گرمی و سردی معتدل است. تحلیل کننده است و ملین است و معده را و روده‌ها را از صفرا و از رطوبت‌ها پاک کند و ثفل خشک را دفع کند. تربد اندر استفراغ رطوبت وی را یاری دهد و قولنج بگشاید و با خرمای هندی استفراغ صفرا کند، خداوند تب را سود دارد، با آب گشنیزتر و با آب عنب الثعلب درد مفاصل را که از گرمی باشد و یرقان و آماس جگر گرم را سود دارد. و آب گشنیز تر و با آب عنب الثعلب غرغره کنند خناق را بگشاید، و بر آماس‌ها و نقرس گرم طلی کنند سود دارد. استفراغ او بیرنج باشد تا بدان جایگاه که آبستنان را به وقت ضرورت: بدان استفراغ توان کرد.
خرمای هندی: خرمای هندی (تمر هندی، خرما هندو) سرد و خشک است، به درجه سوم، تشنگی که اندر تب‌ها تولد کند به نشاند و قی باز دارد و معده گرم را قوت دهد. و اندر تب‌ها با غشی و با ضعف باشد سود دارد خاصه اگر به اجابت طبع حاجت باشد. و استفراغ صفرا کند. محمد زکریا میگوید خرمای هندی غذایی است که به دارو ماند، خوردنی از او به اندازه باید، و کودکان را به عوض او آلو باید داد. و زنان را و مردم خصی را نشاید، مگر اندکی. و هر که را درد معده و قولنج رنجه داد نشاید داد، اگر چه قولنج از حرارت باشد، از بهر آنکه صفرا و حرارت روده‌ها او را زبون کرده باشد. و همچنین مردی را که درد مثانه باشد، و زنی را که درد رحم باشد، و خداوند علت‌های دماغی را چون صرع و فالج و تشنج و لقوه و سرسام سرد و خداوندان مالیخولیا را و کسی را که طعام اندر معده ترش گردد و کسی را که عصب‌ها ضعیف باشد، و کسی را که شکم به طبع نرم باشد یا زود اجابت کند خرمای هندی نشاید داد.
مردم سپید پوست و اندک موی را نشاید مگر اندکی. و حنین میگوید اندر شربتی مقدار بیست درمسنگ پاک کرده فرموده است و این مقدار چهل درمسنگ باز آید، و اندر نقیعی (شراب مویز خرما)، که مقدار آن یک رطل بغدادی باشد، یک درمسنگ صبر و سی درمسنگ خرمای هندی پاک کرده فرموده است و این از شصت درمسنگ باز آید. و یوحنا
ص: 573
ماسویه اندر قرابادین خویش خوردنی از ده درمسنگ تا پانزدیه درمسنگ فرموده است و اندر کتاب اصلاح الادویة المسهل مقدار خوردنی از آب او تنها بیهیچ دارو، نیم رطل بغدادی فرموده است.
خروع: خروع به بیدانجیر معروف است، گرم و تر است. دیسقویدوس گوید از تخم او سی دانه پاک کنند و بسایند و بخورند، استفراغ کُش (کند) و بلغم و آب پاک کند، و باشد که قی آرد، از بهر آنکه معده را ضعیف و نرم کند. گروهی گفته‌اند اسهال بلغم کند و قولنج را بگشاید و اوجاع مفاصل را سود دارد.
مقدار خوردنی از ده دانه تا پانزده دانه تا بیست دانه، اگر تخم او را بکوبند و بر گندمه و کلف طلی کنند، هر دو را ببرد. خلطها را بگدازد و لطیف کند، و اندام‌ها را قوت دهد.
دمشقی گوید تخم او و روغن او محلل است عصب‌ها را نرم کند و اسهال کند. جذام را و علت‌هایی را که از سردی باشد سود دارد. روغن او اندر مرهم‌ها بکار آید و فعل و قوت مرهم زیادت کند و گر را و ریش‌های تر را که بر سر باشد و آماس‌هایی که اندر مقعد باشد و انقلاب رحم را و انضمام آن را سود دارد، خوردن او کرم شکر بیرون آرد.
جالینوس گوید برگ او تحلیل کند و جلا کند، لکن تخم او قویتر است. دیسقوریدوس گوید برگ او بر آماس‌های پستان‌ها که اندر وقت نفاس تولد کند ضماد کنند، سود دارد.
جالینوس گوید روغن او سخت ماننده است به روغن زیت کهن و قویترست، بدل زیت تازه و کهن بکار آید.
خربق سیاه: خربق سیاه برگ نبات او مانند برگ خیار است و ساق او کوتاه است، رنگ ساق او فرفیری (بنفش)، است و آنچه از وی بکار آید بیخ اوست و اصل بیخ همچون سر پیازی است، بیخ‌های باریک از وی شاخه زده و رنگ بیرون او سیاه است و اندرون او اغبر ست و میان تهی است، و اندر وی مانند خانه عنکبوت چیزی است و هرگاه که به شکنند مانند گردی یا دودی از وی بر آید و اندر خنکی (خشکی) روید، بهتر آن باشد که سخت باریک و سخت سطبر نباشد و سخت کهن نباشد و تازه نباشد و زود شکن باشد، طعم او تیز باشد و زبان را بگزد، شاخ‌های او به آب تر کنند و به نهند تا نم گیرد، پس پوست او به
ص: 574
تراشند و آن پوست‌ها، و به سایه خشک کنند و بسایند و به بیزند و اندر داروها آن بکار دارند. با فطراسالیون (کرفس)، و دوقو (دوقو معرب دواکوس یونانی به معنی جز و معرب گزر یعنی هویج است)،
خربق سپید: خربق سپید
گرم و خشک است به درجه سوم و محلل است و لطیف کننده است و جلاء قوی کند و گوشت مرده را بخورد و خاصیت او آن است که مزاج را بگرداند، و به مزاج جوانی بدل کند، و بسیار کسی باشد که خربق سپید خورد، از بهر قی و او را نه قی باشد و نه اسهال، لکن فایده قی و اسهال بیابد. و مردم قوی ترکیب و جلد و خون افزای و تن آبادان و جوان و کهل را موافق‌تر باشد و مردم ضعیف را نشاید. وقت خوردن او ماه نیسان باشد، یا تشرین (نام دو ماه رومی)، پیش از خوردن او یک هفته از طعام‌های غلیظ پرهیز باید کرد و نشاط و شادی باید جست. و آن روز که فراد خربق خواهد خورد شبانگاه قی باید کرد و بامداد بخورد، استفراغ او صرع و مالیخولیا و شقیقه مزمن و فالج و درد مفاصل سرد را سود دارد. و سودا و خلطهای بد را که با خون آمیخته باشد، از خون جدا کند و همه تن را پاک کند تا ناحیت پوست نیز پاک کند و بدین قوت بهق و برص را زایل کند و سرکه به جوشانند و بدان سرکه مضمضه کنند، درد دندان ببرد. طبیخ او اندر گوش چکانند، آوازها که اندر گوش افتاده باشد زایل کند و قوت شنوایی زیادت کند اصلاح او آن است که او اندر شراب انگوری یا اندر سکنگبین تر کنند و مدتی بگذارند تا آن شراب یا سکنگبین یا کشکابی که از کشک جو و عدس پخته باشند بیامیزند و بخورند یا با شوربای مرغ فربه یا با چیزی خورند که او را زودتر بگذارند و معده را قوت دهد و بزودی وی را اندر کار آرد. اما آنچه زود بگذراند و معده را قوت کند چون پودنه جوبیاری و سعتر و فطراسالیون و دوقو باشد. و آنچه زود اندر کار آید سقمونیا باشد.
خبازی: خبازی (پنیرک)
نباتی است دشتی و او را ساقی بلند نیست و شاخه‌های بسیار است از یک اصل و بر سر هر (ص 179) شاخه برگی است، همچون برگ خطمی گرد، لکن خردتر از برگ
ص: 575
خطمی. نوعی از ملوخیا است. گروهی گفته‌اند خبازی دشتی است و ملوخیای بستانی نوعی از ملوخیا است که آن را ملوخیا الشجره گویند و آن خطمی است و اگر بقلة الیهود را گویند نوعی از ملوخیاست، بس دور نباشد. اما دشتی محلل است و نرم کننده است و به سبب. آنکه آب بیش‌تر یابد ضعیف تر باشد و تخم هر دو قوی تر از برگ باشد، و ملوخیا الشجره از هر دو تحلیل کننده‌تر است.
بولس گوید: خبازی دشتی که با آفتاب همی‌گردد، قوتی گرم و خشک باشد و پاک کننده است، و بدین قوت است که هرگاه که او را به پزند و بخورند، اسهال کند و بلغم خام و گشن بیارد، و باشد که از افراط با اسهال خون کند. تخم او به تری بکوبند و بر غله ضماد کنند خشک کند. اندر برگ او و شاخ‌های او قوتی است که تحلیل کند و قبض کند و خشکی کند، بی آنکه به سوزاند. بدین قوت طبیخ او را بر سوختگی آتش همی‌چکانند سود دارد.
و آماس‌های گرم را نیز سود دارد. از بهر دمیدگی دهان و ریش‌های بن داندان را به خایند سود دارد. و با داروهای سپرز بکار دارند سود دارد. ابن ماسویه گوید، خبازی سرد و تر است به درجه اول خواسته بوستانی معده تَر را بد باشد و مثانه و ریش‌های گرده را سود دارد خواسته شکوفه او تخم او بهتر باشد. درشتی حلق و سینه و مثانه و رحم را سود دارد.
دیسقوریدوس گوید برگ او را به خایند و با اندکی نمک، بر ناسور ضماد کنند پاک کند و گوشت تازه برویاند و اگر از بهر درشت شدن خواهند بی‌نمک ضماد کنند و اگر برگ او را بکوبند و با بول مردم بسایند تا چون مرهم شود و بر ریش‌های سر، که تَر باشد، ضماد کنند پاک کند و گوشت را به رویاند و سبوسه نیز پاک کند. برگ او را با زیتون بکوبند و بر سوختگی آتش و بر حمره ضماد کنند سود دارد و اندر طبیخ او نشستن صلابت رحم را زایل کند. و به طبیخ او حقنه کنند سوزش مقعد و رحم و سوزش روده‌ها زایل شود.
شاخه‌ها و برگ او با بیخ او به پزند و بخورند، مضرت داروهای زیانکار قاتل را باز دارد، و زهرها را به قی برآورد و گزیدگی رتیلا را سود دارد. برگ او نیک بکوبند و با روغن زیت بسایند تا چون مرهم شود و بر زخم زنبور ضماد کنند درد زخم او اندر تن پراکنده نه شود.
گروهی گفته‌اند بوستانی معده را بد است و سده جگر بگشاید.
ص: 576
حرف الدال (دند از واژه سانسکریت/ بیدا انیجر، حب السلاطین، و حب الملوک، به هندی جیپال)،
دندچینی
دند سه نوع است: چینی و هندی و سگزی.
اما چینی بزرگ تر است و همچون پسته‌ای و هندی از سگزی بزرگ تر و از چینی کوچک تر و سگزی چون تخم بید انجیر است سرخ به نقطه‌های سیاه، مغز او و هندی اغبر است و به زردی گراید، خاصیت او آن است که مغز او به روزگار میکاهد تا نیست شود و اندر موضع خویش دیر تر ماند. بهترین او چینی است، پس هندوی سگزی بد است و دیر اندر کار آید، و تا سه و پیچیدن روده‌ها تولد کند و پوست او به آهند باز باید کرد از بهر آنکه اگر به لب باز کنند رنگ لب به ستاند و سپید میکند، همچون برص، چون پوست او باز کنند و مغز او بشکافند از میان او چیزی مانند زبانی باریک بیرون آید. آن را بباید انداخت.
طبع او گرم به غایت است؛ و اسهال به افراط کند، و سودا و بلغم از مفاصل بیارد و سیاهی موی نگه دارد و او را با داروهای ملین خورند. خوردنی از وی یک حبه و نیم و کسانی باشند که دلیری کنند و مقدار دو درم سنگ به دهند لکن کسی را شاید دادن که مزاجی و ترکیبی قوی دارد و استفراغ مفرط بر تابد. اصلاح او آن است که او را با نشاسته و اندک زعفران بکوبند و به سرشند. و اگر با داروهای مسهل خورند با تربد و افسنتین و حب النیل باید دادن و آنچه بدین ماند با دارویی که اندر او افیون باشد نشاید دادن، جز اندر مزاج سرد و شهر سرد نشاید داد.
حرف الذال
الذئب (ذیب)
گرگ باشد. جالینوس گوید سرگین او را اندر گشادن قولنج فعلی عجب است، بیش‌تری خداوندان قولنج را که بدو علاج کرده‌اند از قولنج خلاص یافته‌اند و دیگر باز نیامده است و اگر باز آمده است ضعیف بوده است، او را اندر قولنج‌ها که نه از آماس باشد، بکار باید داشت. خاصیت او آن است که او را اندر خرقه‌ای کنند و به ریسمان پشم بر تهی گاه بندند،
ص: 577
قولنج باز دارد و بهتر آن باشد که ریسمان از پشم گوسفندی باشد که او را گرگ ربوده باشد.
اگر به دست نیاید، دوالی از پوست گاو کوهی و به عوض خرقه نیز اندر پاره پوست گاو کوهی کنند.
محمد زکریا گوید من تعویذی سیمین بکردم و مقداری سرگین گرگ اندر او کردم و آن چند وزن یک باقلی بود، و بر خداوند قولنج بستم تا بیازمایم، از منفعت آن عجایب دیدم، و این سرگین سپید باید. و آنچه بر خار یا بر سنگ یا بر چیزی که از زمین بر دارد (یعنی بلندتر باشد)، افکنده باشد و اندر سرگین او پاره‌های استخوان خاییده باشد، آن استخوان‌ها را بسایند هم سود دارد. با اندکی نمک و فلفل اندر شربتی تعبیه کنند و به دهند.
حرف الراء
رته (اشنان)
فندق هندی است و گرم و خشک است. و به سرکه بسایند و بر خنازیر طلی کنند بگدازد. خوردن او بادها را که اندر پشت و تهی گاه باشد به شکند، چند روز بباید خورد، خوردنی از وی مقدار یک نخود سستی عصب‌ها را سود دارد. محمد زکریا گوید: شنیدم که مردمی را لقوه بود. این دارو را بسودند و دو قطره اندر بینی او چکانیدنده از آن جانب که لقوه بود و دو قطره اندر آن جانب که درست بود. از بینی او رطوبت بسیار بیامد و هر روز یکی دو قطره میفزود، به سه روز درست شد و از بهر شقیقه و صداع مزمن و صرع و دیوانگی و مالیخولیا هم بر این گونه بکار دارند سود دارد. پوست دومین او دود کنند باد کودکان را سود دارد. به آب مرزنگوش بسایند و اندر بینی چکانند سبل را و تاریکی چشم را سود دارد. با سرمه به چشم اندر کشند، احولی را ببرد.
منفعت‌های او اندر اسهال همچون منفعت‌های خربق سیاه است و اصلاح آن هم آن صلاح است بعینه خوردنی تمام از وی سه کومده و هر کومده‌ای شش قیراط باشد اندر شراب انگوری شیرین مزه یا اندر سکنگبین یا فطراسالیون و دوقو و سقمونیا و آنچه در معنی خربق گفته آمده است، باب خربق با این باب بباید خواند. تریاق گزیدگی رتیلا
ص: 578
است. پوست ظاهر او بسایند و اندر بینی چکانند، از آن جانب که گزیده باشد و بر موضع گزیدگی طلی کنند سود دارد. و به آب سایند و پنبه بدان آب آلوده کنند و حمول سازند حیض بگشاید و بچه مرده را بیرون آرد.
حرف الزاء
زراوند
سه نوع است: طویل است یعنی دراز و مدحرج است یعنی گرد و نوع سوم، همچون شاخ درست رَز. و طویل را نر گویند، و مدحرج را ماده گویند، هر سه گرم است به درجه سوم و خشک به درجه دوم.
جالینوس گوید قوت‌های مدحرج اندر همه باب‌ها با قوت‌های طویل برابر است، جز آنکه مدحرج به قوت لطیف کردن قویتر است و طویل به قوت گرم کردن و جلا کردن، یعنی زدودن قویتر است بدین سبب هر کجا که حاجت به گرمی و جلا بیش‌تر باشد، طویل نافع‌تر باشد، و هر کجا که حاجت به لطیف کردن بیش‌تر باشد مدحرج نافع‌تر است.
دیسقوریدوس گوید منفعت طویل اندر شکستن بادها و گداختن چیزی غلیظ که از جگر باشد بیش‌تر است. اریباسیوس گوید طویل ریش‌های رحم را موافق‌تر است و اندر موضع ریش‌ها که گوشت او خورده شده باشد گوشت به رویاند. ماسر جویه گوید طویل را به سرکه بسایند و بر ریش‌های کهن طلی کنند سود دارد، و دندان‌ها را و رطوبت گوشت بن داندان‌ها را سود دارد. دیسقوریدوس گوید یک درمسنگ از طویل اندر شراب انگوری بخورند یا ضماد کنند، مضرت زهرها و داروهای بد باز دارد، هر گاه که او با مره و فلفل بخورند، نفسا (زنی که تاز زائیده باشد، زن در حال نفاس)، را از فضول که اندر و باز گرفته باشد پاک کند و حیض بسته و بگشاید و بچه مرده بیرون آرد و اگر حمول سازند همین فعل کند.
و اما مدحرج به آب بسایند فواق را و لرز را که به تازی نافض گویند و سستی عضله را و درد پهلوها را و آماس سپرز را و دمادما را سود دارد. و اگر ضماد کنند، پیکان‌ها و خارها و پوست استخوان را که حاجت باشد بیرون بردن از تن مردم، بیرون آرد و ریش‌های بد را
ص: 579
پاک کند، و هر گاه (ص 180) که آورد با ایرسا (بیخ سوسن، کبود)، بیامیزند ریش‌های کهن را پاک کند و دندان‌ها بزداید.
جالینوس گوید: او را بسایند و با آب بخورند، دردها را که از بادها غلیظ باشد و نافض را و صرع و نقرس را سود دارد و سده بگشاید.
اریباسیوس گوید، مدحرج همه دردها را که اندر عضله‌ها باشد و فسخ (از هم جدا شدن عضلات)، و هتک آن را سود دارد.
فارسی گوید گونه را صافی کند و سینه را پاک کند وبا عسل اندر گوش کنند شوخ گوش پاک کند و قوت شنوایی زیادت کند. اگر با فلفل بکار دارند فضول از دماغ پاک کند. یک درمسنگ اسهال بلغم و صفرا کند و معده را پاک کند و مضرت گزیدگی کژدم باز دارد، خاصه طویل. و طویل و مدحرج هر دو اندر داروهای گر بکار آید و سخت نافع باشد.
بدل مدحرج و زون او زرنباد [و سه یک وزن او بسباسه (بسباس، پوست جوز بویا)، و نیم وزن او قسط، و بدل طویل وزن او زرنباد،] نیم وزن او فلفل.
زوفا
زفای خشک نباتی است، او را با عسل بخورند کیموس غلیظ بلغمی اسهال کند و حب القرع را پاک کنند، با انجیر بخورند طبع را نرم کند. بکوبند و با روغن گاو بخورند طبع را نرم کند.
روفس گوید استفراغ بلغم خام کند. دیگر منفعت‌های او اندر موضع خویش یاده کرده آید.
حرف السین
سقمونیا
طبیبان آن را محموده گویند و انطاکی نیز گویند. دیسقوریدوس گوید نبات او یک اصل است، از وی شاخ‌های بسیار زده، بلندی او سه گز است تا چهار گز و بر ظاهر او تری است دوسنده (چسبناک)، و سر برگ و بر اصل او همچون زغبی (کرک، موی بسیار نازک)، است و زغب موی مرغ بچگان را گویند که از خایه بر آیند بر تن ایشان باید و برگ او سه سوی است،
ص: 580
همچون برگ لبلاب، و شکوفه او سپید است و گرد و سپیدی او چون خاک آلودی است. و اندر میان او تری است و بویی گران دارد و سطبری ساق او همچون ساعد مردی است و سپید است و اندر وی شیری است، ساق او بیازند و پوست او بخراشند و باشد که از سر تا پای او به درازا فرو شکافند از یک پهلو و گرداگرد او مغاکی کنند و اندر آن مغاک برگ گوز (جوز) به گسترند، وکش شیر از وی چکیدن گیرد و اندرین مغاک بر این برگ گوز جمع میشود بگذارند تا خشک شود و بر دارند، بهترین او انطاکی است و او را انطاکی بدین سبب گویند و شامی و فلسطینی و جرمکانی (جرمغانی) (جرمغانی) و آنچه از کوه لکام و دیگر جایها آرند همه بد باشد. و شامی را به شیر گیاهی که آن را عشر (درختی است صمغ دار)، گویند و به آرد کرسنه (گاودانه، مشک گاوی، حب البقر)، غش کنند و کرسنه دانه ایست همچون فلک. اصلاح سقمونیا آن است که او را مشوی کنند یعنی بریان کنند. بریان کردن او چنین باشد: سیبی به دو نیم کنند، یکی بزرگ‌تر کنند و دیگر نیمه کهتر و میان او پاک کنند و سقمونیا اندر میان نیمه بزرگ‌تر کنند و هر دو نیمه به هم باز نهند و به خمیر اندر گیرند و اندر زیر آتش نهند و نگاه دارند تا نیمه کهتر بر بالا باشد و بگذارند تا خمیر سرخ شود و از آتش بیرون کنند و بگذارند تا سرد شود و از خمیر بیرون کنند و سقمونیا بردارند.
و بر آبی نیز هم بر این گونه بریان کنند و رب آبی خود اصلاح اوست و باشد که اصلاح او به انیسون و دوقو کنند با به روغن بادام چرب کنند.
محمد زکریا گوید با آب هلیله زرد و صبر بکار دارند. اصلاح او باشد. و بباید دانست که قوت مشوی زود باطل شود و قوت خام سی سال یا چهل سال به ماند. پاره‌های سپید و بزرگ باید گزید همچون پاره‌های صدف و نازک و ریزنده و آنچه اندر آب زود حل شود و آب را چون (وکش) شیر کند. طبع او گرم و خشک به درجه سوم و گرمی بیش از خشکی است. بیخ او یک درمسنگ بخورند اسهال کند. بیخ او را به سرکه به پزند و بسایند و به آرد جو به سرشند و بر عرق النساء ضماد کنند سود دارد. سقمونیا با عسل و روغن زیت به پزند و بر خراج ضماد کنند و با سرکه و روغن گل بر سر نهند، درد سر کهن را ببرد. ابن ماسویه گوید سقمونیا معده و جگر را بد است و شهوت طعام ببرد. گروهی گفته‌اند منش
ص: 581
گشتن و تشنگی آرد و روده‌ها را زیان دارد، اگر اندر پنبه یا ابریشم از وی حمول سازند، بچه را اندر شکم به کشد و بیرون آرد. اگر افزون از مقدار واجب خورند، نخست طبع باز گیرد و عرق سرد و منش گشتن آرد، پس اسهال به افراط کند. و حال سقمونیا به حسب حال هر شهری به گردد و اندر شهرهای سرد و شمالی بیش تر از آن باید داد، که اندر شهرهای معتدل. ابن ماسویه گوید: اندکی از وی ادرار کند اسهال نکند و اگر با صبر خورند این فعل کم‌تر کند. بر بهق و برص و کلف طلی کنند سود دارد و خوردن و طلی کردن گویند گزیدگی کژدم را سود دارد.
سکبینج
به پارسی و سغبین (سک بین) گویند، صمغی است گروهی گفته‌اند که مستهیل شود و صغبین شود بهترین او اصفهانی است که بیرون او به سپیدی زند و به شکنند از اندرون او به سرخی زند و زود اندر آب حل شود او را با با رزد (بیرزد یا بیرژد) غش کنند. گرم است به درجه سوم و خشک به درجه دوم. تحلیل کننده و لطیف کننده و بادها را شکننده و گرم کننده و زداینده است.
دیسقوریدوس گوید فالج و صرع را و هتک عضله را سود دارد، و درد سر را که از سردی و بادها باشد زایل کند، درد سینه و پهلو و سعال کهن را سود دارد و خلطهای غلیظ که اندر سینه باشد و بَر کند به مقدار چهار دانگ و نیم اندر آب سداب بشویند ضیق النفس را سود دارد و فالجی را که گردن از سوی پشت میکشد سود دارد. و خفتن دست و پای را که حس و حرکت از وی به شود سود دارد، به سرکه بسایند و بر سطبری پلک چشم و بر شعیره طلی کنند سود دارد و اندر سرکه حل کنند و به بویند اختناق رحم را سود دارد.
خوردن و حقنه کردن بدو قولنج گشاید و بلغم غلیظ را که اندر مفاصل باشد میکند و به اسهال بیارد. بو اسیر را سود دارد، و بادها را به شکند و سنگ گرده را بگدازد و نافض را، که به فارسی تب سرد یا لرز گویند، زایل کند. و قوت مردی را زیادت کند و جگر را سود دارد، سردی معده و رحم و روده‌ها را سود دارد و حیض بگشاید و ادرار کند و آب زرد به اسهال بیارد. از بهر صرع حل کنند و اندر بینی افکنند سود دارد.
ص: 582
سنای مکی
نباتی است از بادیه، گرم و خشک به درجه اول، اسهال صفرا و سودا کند و قوت او به قعر تن رسد و بدین سبب دردهای مفاصل و عرق النساء را سود دارد. گر و خارش را ببرد، مقدار هفت درمسنگ با سی درمسنگ آب میویز خراسانی و چهار درمسنگ روغن بادام گرم کنند و بخورند، خداوند صفرا و بلغم را سود دارد. و اگر پنج درمسنگ افتیمون با وی یار کنند خداوند سودا را سود دارد.
سورنجان
بیخ نباتی است و او را شکوفه‌ای است. از نخست که شکوفه‌ها پدید آید وی اندر برابر آفتاب بر روی بالاها و کوه‌ها به شکفد و برگ او بر زمین نهاده باشد. بهترین او آن است که زاندرون و بیرون او سپید باشد و صلب باشد و آنچه به سرخی و سیاهی زند بد باشد. ابن ماسرجویه گوید سرخ و سیاه زهرهای قاتل باشد و ابن ماسویه همچنین گوید. بیش‌ترین طبیبان گفته‌اند گرم و خشک به درجه سوم. اسکندر گوید، سرد است و لکن به غایت سردی نیست و اگر به غایت سردی بودی اسهال نه کردی و از بهر سردی است که وی را از بهر درد بندها با زیره و فلفل خورند. گروهی گفته‌اند اندر سپید حرارتی است اندک و دیگر انواع گرم به غایت است. محمد زکریا گوید اگر گرم بودی ریش‌ها را به سوزانیدی و اندر وی سوزانی نیست، تریاق همه دردهای بندها است و معده را بد است و عاقبت بسیار خوردن او ستوده نیست، از بهر آنکه چون بسیار خورده شود، عضله‌ها را سخت کند و بدین سبب است که هر باری که خورده شود تدبیر تری و نرمی مفاصل باید کرد. خوردن و ضماد کردن نقرس و همه دردهای بندها را سود دارد و قوت مردی زیادت کند، از بهر آنکه اندر وی رطوبتی فزونی است، خاصه اگر با رنجبیل و پودنه و زیره خورند، جراحت‌های کهن را خشک کند جرم او و طبیخ او مسهل است. خوردن وی یک مثقال با شکر و با داروهای دیگر نیم مثقال، بدل او اندر اوجاع مفاصل وزن او برگ حنا و نیم وزن او مقل ازرق.
سفستان (سپستان)
معتدل است، سینه را نرم کند و تشنگی به نشاند و طبع فرود آرد.
ص: 583
حرف الشین
شحم حنظل
اندر حرف حا یاد کرده آمده است.
شاهتره
نباتی است، بهترین او سبز و تازه و تلخ باشد، سرد است و به درجه اول و خشک به درجه دوم و تلخی او واجب میکند که اندر او حرارتی باشد و گفته‌اند که تخم او قوی تر باشد، خون را صافی کند و صفرا از معده (ص 181) و خلطهای بدو سوخته از همه تن پاک کند، بدین قوت پوست برونین را از گر و خارش پاک کند. جالینوس گوید به قوت قبض که اندر وی است، معده را قوت کند. گروهی گفته‌اند به قوت تلخی سده بگشاید. خوردنی از آب او که به تری از وی به فشارند، نیم رطل بغدادی تا دو بهر یک رطل با ده درمسنگ شکر و اندر مطبوخ خشک او را از پنج درمسنگ تا ده درمسنگ. و خشک او سوده با شکر سفوف (دارووط کردن با چیزی)، کنند از سه درمسنگ تا هفت درمسنگ و اگر هم چند وی هلیله زرد با وی بیامیزند یا با آب هلیله خورند سخت سودمند باشد.
شبهم (شبرم) (گاوکشک شیرازی)
نباتی است اندر بوستان‌ها روید و اندر میان کشتزارها. او را ساقی است راست و بر ساق او زغبی است و اندر وی شیر است بهترین او آن است که از نصیبین آرند، و رنگ او به سرخی گراید، و به وزن سبک باشد و رقیق و نازک باشد. به پاره‌های پوست پیچیده ماند و آنچه غلیظ به رنگ تیره و گرفته باشد و سرخی کم‌تر دارد، چون ریسمان‌ها از وی باز می‌آید سخت بد باشد، تا سه و پچیدن روده‌ها و عرق سرد پدید آرد. و آنچه از پارس آرند هم بد باشد. طبع او گرم است به درجه دوم و خشک به درجه سوم و شیر او اندر گرمی و خشکی به درجه چهارم است. اندر و قبضی و تیزی است و سرهای رگ‌ها بگشاید و این بزرگ‌ترین مضرتی است و بدین سبب طبیبان دست از وی بداشته‌اند و هیچ نوعی از وی به هیچ وجه بکار نباید داشت و معده را و جگر را زیان دارد، و تب آرد و اگر او را اصلاح کنند ضعیف شود و اسهال او باطل گردد. اندر کتاب کامل الصناعة الطبیه میگوید، اندر شیر او هیچ خیر
ص: 584
نیست و جرم او آب زرد و صفرا و رطوبت‌های غلیظ که اندر بندها باشد و خلط سودایی به اسهال بیارد و قولنج بگشاید. بوعلی سینا میگوید: طبیبان پیشین او را بکار داشته‌اند و دیگران چون مضرت‌های او دیده و آزموده‌اند دست از وی شسته‌اند، از بهر آنکه اصلاح او آن است که او را ناکوفته اندر شیر گاو نهند یک شبان روز و هر وقت شیر تازه میکنند، و شیر او را ضعیف کند و قوت اسهال و تیزی او باطل کند. اگر چاره نباشد جرم او را با انیسون و تخم بادیان و زیره و هلیله باید خورد. اگر چه اندر کتاب‌ها با این داروها دستوری میدهند، اولیتر آن است که بدین دستور دلیری نکنند از بهر آنکه مضرت او اندر تیزی اوست و این داروها تیزی زیادت کند و طبیبی که به این داروها دستوری داده است، از بهر آن داده است که این داروها معده را قوت دهد و مضرت او از معده باز دارد. این جانب نگاه داشته است و آن جانب که تیزی زیادت شود نگاه نه کرده است، پس اولیتر آنکه بدین دستوری دلیری نکنند و به هیچ وجه بکار نه دارند، و اگر از بهر استسقاء خورند او را اندر آن کسنه و آب عنب الثعلب سه شبان روزتر باید کرد و هر روز آب او بدل باید کرد، پس خشک باید کردن و با اندکی نمک هندی و تربد و هلیله زرد حب باید کرد، خوردنی از او دانگی تا چهار دانگ و مقدار دو درمسنگ از وی زهر قاتل است.
حرف الصاد
صبر (آلو)
صبر افشره نباتی است و سه نوع است: اسقوطری، و اعرابی و سمحابی از هر سه اسقوطری بهتر است، آب او همچون آب زعفران باشد، بوی همچون بوی مورد و روغن گاو باشد و نازک و ریزنده و روشن باشد، نفس اندر وی دمند، به رنگ جگر باشد و عرابی اندر وی صفت‌ها کم‌تر از اسقوطری باشد، و سمحابی بدو گنده و سیاه باشد. و اسقوطری هر گاه که کهن شود، سیاه گردد به پارسی الوآ گویند و به سریانی علوا گویند. نبات او را شکوفه‌ای است نیکو همچون شکوفه سوسن، لکن برگ‌های او بزرگ‌تر و غلیظ تر و آب ناک تر از برگ سوسن است و پهن‌تر است و اندک میل به تپش باز دارد، برگ او بدروند و اندر چرخشت افکنند به پای بکوبند و آب او اندر طغارها و خم‌ها کنند، و اندر آفتاب
ص: 585
بگدازند تا سطبر شود و خشک شود و غش او صمغ و اقاقیا کنند. گرم و خشک به درجه دوم. جالینوس میگوید استفراغ صفرا کند. دیسقوریدوس گوید یک درمسنگ و نیم با آب گرم بخورند، اسهال کند و معده پاک کند و مقدار دو درمسنگ خون از گلو بر آمدن باز دارد و خداوند یرقان را سود دارد، اگر با عسل مصفی خورند اسهال صفرا و بلغم کند و مقدار سه درمسنگ استفراغی تمام کند. او را با داروهای مسهل بیامیزند مضرت داروها از تن دفع کند. و بر جراحت‌های تازه و ریش‌ها کنند و زود درست کند، خاصه ریش‌ها که بر فرج زنان باشد. قرحه و جرب چشم را سود دارد، با سرکه و روغن گل بر سر طلی کنند دردسر به نشاند، با شراب انگوری بیامیزند و موی بدان بشویند، ریزیدن موی باز دارد.
بباید دانست که قوت صبر به قعر تن نه رسد جز از معده و روده‌ها استفراغ نکند و اگر شربت او بیش‌تر کنند باشد که قوت او به جگر رسد. و اگر افاویه با وی بیامیزند قویتر شود.
دیسقوریدوس گوید اندر طب قدیم آورده‌اند که اسهال سودا کند و مالیخولیا را سود دارد، هر که سه روز پیوسته هر روزی که یک مثقال بخورد و سه روز دیگر فرو گذارد و باز معاودت کند و سه روز دیگر بخورد و سه روز دیگر فرو گذارد و سه روز دیگر بخورد، گرهای کهن را ببرد. ما سرجویه گوید بلغم را از سر فرود آرد و از بندها به کشد و سده‌های جگر بگشاید. فارسی گوید معده را گرم کند و دباغت کند و بادها را به شکند و خاطر تیز کند و عقل را روشن کند و درد بندها و نقرس را سود دارد و معده را که اندر وی صفرا باشد بهترین داروی صبر باشد، که به یک روز رنج‌ها زایل کند، شهوت طعام که با طل شده باشد باز آرد و آرزوهای تباه، چون آرزوی گل و مانند، آن ببرد. صبر را به مصطکی و گل سرخ و مقل اصلاح کنند و حب کنند، بامداد و شبانگاه حبی چند بخورند طبع را نرم کند و طعام را تباه نکند. و اندر بعضی کتاب‌های محدث دیدم که از جالینوس حکایت کرده است که صبر نباید خورد الا پس از آنکه طعام از معده بیرون شود، از بهر آنکه اگر با طعام بیامیزد آن را تباه کند. وی را اندر فصل گرمای گرم و سرمای سرد نشاید خورد، از بهر آنکه وی مقعد و بواسیر را زیان دارد و اندرین دو فصل مضرت او بیش‌تر باشد و جگر را زیان دارد و اصلاح او آن است که او را مغسول کنند، یعنی بشویند بدین گونه: صبر اسقوطری یک
ص: 586
رطل بغدادی بگیرند و بکوبند و به پزند و نگاه دارند و افسنتین رومی بگیرند ده استار و مصطکی و عود بلسان و حب بلسان و سلیخه و دارچینی و سنبل و اسارون از هر یکی سه درمسنگ، جمله را نیم کوفته کنند و اندر دو من آب به پزند تا به نیمه باز آید و به پالایند و داروها را به دست به مالند و به پالایند و صبر سوده اندک اندک اندر این آب به دست میمالند و میشویند تا جمله از وی مالیده شود، پس به نهند تا به نشیند، آن آب که بر سر او به ماند به ریزند و سه درمسنگ زعفران با وی بیامیزند و خشک کنند. این صبر مغسول باشد، این صبر را اگر تنها خورند روا باشد و اگر با دارو بیامیزند روا باشد، و از بهر مردم محرور صبر را با آب کسنه بشویند، بدین گونه که کسنه را بکوبند و به فشارند و آب او به کشند و صبر را بکوبند و به پزند و بدین آب کسنه اندر مالند و بشویند و به نهند تا به نشیند، و آب از وی به ریزند و دیگر باره آب کسنه تازه کنند و به مالند و بشویند و به نشانند و آب به ریزند، سه کرت به آب کسنه برین سان بشویند، پس گلاب اندر کنند و به مالند و به نهند تا خشک شود، محرور را سخت موافق باشد و قوت صبر مغسول زود برود و قوت اسهال او نیز ضعیف تر باشد و ناشسته اسهال بیش کند. و پاک کردن صبر دماغ را از بهر آن است که اندر معده دیر ماند و قوت لطیف کننده از وی بر دماغ شود و اخلاط را لطیف کند فرود آرد و معده را پاک کند و چون معده پاک شد، بخار بد از معده بر دماغ نه رود، دماغ پاک شود. و گروهی گفته‌اند سبب پاک کردن صبر معده را و دماغ را آن است که معده را با دماغ شرکتی است به عصبی که از دماغ به معده آمده است، چنانکه اندر تشریح عصب‌ها یاد کرده آمده است.
صابون
ریش کننده و عفن کننده است، قولنج را بگشاید و خلط خام به اسهال بیارد. اندر حرف ضاد و طا و عین داروی مسهل معروفی نیست.
حرف الغین
غاریقون/ آغاریقون
داروی رومی است و از درخت کهن بیرون کنند. از وی نر و ماده باشد و ماده بهتر باشد
ص: 587
و نشان او آن است که نرم و سپید باشد و زود مالیده شود و آنچه نر باشد، به سرخی زند و سخت باشد و دشوار مالیده شود و زیانکار باشد. طعم او نخست شیرین گونه باشد پس تلخی به دهد به آخر (ص 182) تیزی پدید کند. اندر وی قبضی اندک است و گرم و خشک است، گروهی گفته‌اند گرم به درجه اول است و خشک به درجه دوم.
جالینوس گوید تحلیل کند و اخلا غلیظ را لطیف کند و سده‌ها که اندر جگر و گرده بود بگشاید و یرقان زایل کند و دماغ را پاک کند، مصروع را سود دارد.
دیسقوریدوس گوید ریش شش را و دمادما را با شراب انگور شیرین مزه سود دارد، خوردنی از بهر این کار یک در خمی و از بهر آماس سرین و عرق النساء و وجع المفاصل را سه ابولوس (از ریشه لاتین، از اوزان است)، با سکنگبین سود دارد. عصب‌ها را پاک کند و کسی را که از اسب یا جای بلند بیفتد سود دارد، خوردنی از بهر این کار سه قیراط اندر جلاب استفراغ خلطهای غلیظ کند چون سودا و بلغم و داروهای دیگر را بدرقه کند و بقعر تن رساند و ادرار کند و حیض بسته بگشاید، خوردنی از بهر این کار یک درهمی (درخمی) تب‌های سرد را و نافض را که از بلغم زجاجی تولد کند و تب‌های کهن را که از خلطهای غلیظ تولد کند زایل کند و مضرت زهرها باز دارد و با آن زهر قوت باز کوشد و برابری کند و از بهر تب‌ها شربتی پیش از روز نوبت، یک مثقال اندر شراب انگوری و از بهر دفع مضرت زهرها همچنین و همچنین برگزیدگی کژدم ضماد کنند سود دارد.
دیسقودیدروس گوید که مقدار از یک درخمی درد جگر و گرده و رحم را و عسر البول را و همه آماس‌ها که زاندرون شکم باشد سود دارد، او را تنها به خایند یا بخورند یا ناخاییده فرو برند درد معده را و آروغ ترش را ببرد.
حرف الفاء
فرفیون (فربیون)
صمغی است قوت او سه سال یا چهار سال بیش نه ماند و چون کهن شود از زردی به سرخی زند و اندر روغن دشوار حل شود و تازه بر خلاف این باشد، او را به صمغ و انزروت غش کنند تازه و صافی و زرد و آنچه به بوی و به طعم تیز تر باشد آن بکار آید. او
ص: 588
را تنها نگاه نه توان داشت، از بهر آنکه خورده شود و نیست شود. باقلی پوست کنده با وی بیامیزند او را به قوت او نگاه دارد.
جالینوس گوید لطیف کننده و سوزاننده است و از انگژد، گرم کننده‌تر است با آنکه گفته است که هیچ صمغی گرم کننده‌تر از انگزد نیست. فرفیون را بسایند و اندر روغن کنند و اندام‌های مفلوج و خدر بدان به مالند سود دارد و به چشم اندر کشند، آب را جلا کند، چشم را نیک به سوزاند و همه روز سوزش اندر چشم به ماند. بدین سبب او را با عسل باید کشید یا اندر شیاف باید کرد و اندر کشید، اگر با داروهای مسهل که اندر وی افاویه باشد بیامیزند، بلغم را از بندها و عصب‌ها به کند، بدین سبب است که لقوه را و فالج را و عرق النساء را سود دارد، گرده سرد را گرم کند و قولنج سرد را بگشاید. گروهی گفته‌اند هر گاه که کسی را جانوری زهردار که زهرا او سرد باشد بگزد، پوست سر او را بشکافند چنانکه قحف سر او پدید آید و لختی فرفیون سوده اندر شکافتگی کنند و به دوزند، مضرت آن زهر بدو نه رسد و سلامت یابد. خوردنی شش حبه تا دانگی و فزون ازین نشاید خوردن، از بهر آنکه در وی و تا سه و غشی و عرق سرد آرد و فم معده را فرو گیرد او را سخت نیک نشاید سود و اصلاح او صمغ عربی است، مردم محرور و خون افزای را نشاید خورد، البته درمسنگی زهر قاتل است، اندر مدت سه روز معده و روده‌ها ریش کند و به کشد
فعیلاسوس
داروئی است او را عرطنیسا گویند و گروهی گفته‌اند بخور مریم است اندر حرف با (یاد کرده آمده است).
حرف القاف
قنطوریون دو نوع است غلیظ است و رقیق اندر آخر فصل بهار روید، نبات او غلیظ و بزرگ است همچون خارپشت (جاروب) شاخ‌های او سپید و زرد است و سر شاخ سبز است و نبات رقیق چون پودنه دشتی و هیوفاریقون است. برگ او همچون برگ سداب گرم و خشک است به درجه سوم.
جالینوس گوید اندر بیخ قنطوریون غلیظ طعم‌های گوناگون است و بدین سبب
ص: 589
فعل‌های گوناگون کند. تیز است و قابض است و شیرینی اندک دارد به قوت تیزی حیض را بگشاید بچه را بکشد و به قوت قبض جراحت‌ها را درست کند و بر آمدن خون از گلو باز دارد. بدین دو قوت سستی و کوفتگی عضله را که به تازی فسخ و هتک گویند سود دارد، و ضیق النفس را و سرفه کهن را سود دارد، از بهر آنکه اندر این علت‌ها به دو کار حاجت است، یکی آنکه خلطها از عضوها بیارد و دوم آنکه عضوی را قوی کند و بیرون آوردن اخلاط به قوت تیزی باشد و عضوی را قوی کردن به قوت قبض باشد. و منفعت دارویی تیز آن وقت پدید آید که تیزی او حاصل نباشد، چه اگر تیز حاصل باشد. همه مضرت باشد، پس داروی تیز چنان باید که لختی به شیرینی یا تلخی اندر طعم او باشد (باز میگرداند) و اعتدال حاصل میشود. اندر این دارو لختی شیرینی است و قبض است و تیزی است بدین سبب منفعت او بسیار است و طبع او گرم و خشک است به درجه دوم او را به تَری بکوبند و آب او بکشند و اندر سایه به نزدیک آفتاب بنهند تا خشک شود او را بدل حضض (پیل زهره، فیلز هرج معوب، لا)، بکار دارند. و اما قنطوریون رقیق را منفعت اندر شاخ و برگ و شکوفه است و اندر بیخ هیچ منفعت نیست، تلخی اندر و بیش‌تر است، بدین سبب خشک کننده است او را به تری بکوبند و بر جراحت‌های تازه و کهن نهند، زود به رویاند و درست کند و به خشکی بکوبند و اندر مرهم‌های خشک کنند و بکار دارند از بهر ناسورها و ریش‌ها که به گوشت فرو رفته باشد و مادت‌ها که به عضوی همی‌آید باز دارد. دیسقوریدوس گوید اگر گوشت را پاره پاره کنند با قنطوریون بپزند پاره‌های گوشت فراز هم آرد. و بکار دارند از بهر ناصورها و ریش‌ها که به گوشت فرو رفته باشد و مادت‌ها که به عضوی همی‌آید باز دارد. دیسقوریدوس گوید اگر گوشت را پاره پاره کنند و با قنطوریون به پزند پاره‌های گوشت فراز هم آرد.
جالینوس گوید بهترین داروی اندر این منفعت‌ها که یاد کرده آمده دارویی باشد که اندر وی خشکی و قبض باشد و سوزانی نباشد از بهر آنکه اندر قنطوریون و اندر عصاره او، یعنی افشره او، و این قوت‌ها هست این منفعت از او حاصل آید، باذن الله عز و جل.
دیسقوریدوس گوید عصاره او با عسل اندر چشم کشند، تاریکی چشم را جلا کند و اگر
ص: 590
از وی حمول سازند حیض بسته بگشاید و بچه را به فکند. خوردن او درد عصب‌ها را سود دارد و اندر حقنه‌ها بکار دارند عرق النساء را و کوفتگی عصب‌ها را سود دارد، و اگر لختی خون بیارد نشان افراط استفراغ باشد، لکن اندر این علت نشان سودمندی باشد.
گروهی گفته‌اند خاکستر او با آب حقنه کنند عرق النساء را سود دارد. ابن ماسویه گوید بلغم لزج را وکش (وکس)، (باقی مانده فسادد در زخم)، را که در وی خون باشد به اسهال بیرون آرد. جوری خوزی (نظر اطبای جندی شاپور را گاه به صورت نظر یک شخص، به نام خوزی، ارائه میکنند)، گوید اسهال او قوی باشد و آب استسقاء به اسهال بیرون آرد.
گروهی گفته‌اند دو درمسنگ اندر شراب انگوری ذات الجنب را که از سردی باشد سود دارد و بر آمدن خون از گلو را باز دارد.
جالینوس گوید و غیر او گفته‌اند خوردن و ضماد کردن سده جگر را و سختی سپرز را ببرد و زاویه بیفاصله گفته‌اند که قولنج را بگشاید و مقدار دو درمسنگ، پیچیدن شکم را و درد جگر را ببرد.
قثاء الحمار
قثاء الحمار (قثاء الحمار فرقومنین یونانی/ خیار دشتی، خیار خر)
از این دارو اندر کتاب‌های طب بدین نام یاده کرده‌اند و به تازی نام او علقم است و نباتی معروفست، بیخ او و افشره او بکار آید و اندر آخر تابستان رسیده شود. گروهی گفته‌اند قوت افشره و بیخ او و برگ او یکی است. گرم و خشک است به درجه سوم لطیف کننده و تحلیل کننده و جلا کننده است. بیخ او را بکوبند و آب او به کشند و صافی کنند و به پالایند و اندر عصاره بر خاکستر گرم به قوام آرند و اندر سایه خشک کنند و از میوه او نیز هم بدین طریق افشره کنند و افشره او سپید و املس و سبک باشد و یک ساله نیک باشد.
دیسقوریدوس گوید، افشرده او اندر گوش چکانند درد گوش ببرد و اگر به روغن شیره تازه حل کنند و اندر بینی چکانند، درد شقیقه کهن را و همه دردهای سر کهن را ببرد و یرقان، یعنی زردی سپیده چشم را که از علت یرقان باشد، ببرد و ماده بسیار از دماغ فرو آرد و با روغن زیت کهن یا با زهره گاو برزا بر کام و بن زیان اندر مالند، خناق بلغمی را بگشاید
ص: 591
بیخ او را به سرکه به پزند و بر نقرس ضماد کنند سود دارد و بدان سرکه مضمضه کنند و درد دندان را سود دارد. مقدار دو ابولوس و نیم افشره را با چهار یک کسون نافن از پوست او اسهال کش زرد کند و خداوند استسقاء را سود دارد و همچنین بی‌مضرت نباشد لیکن معده را زیان دارد.
و بباید دانست که اندر کتب طب بعضی کلمه‌هاست که علما آن را ترجمه نه کرده‌اند و همچنان (ص 183) به زبان یونانی همه آید و بیش‌تری نام داروها وکیل و وزن آن است که ترجمه ناکرده و بگذاشته‌اند. متأخران تکلف کرده‌اند و ترجمه آن بجسته‌اند لکن به متقدمان اقتدا کرده‌اند و اندر کتاب هم به زبان یونانی همه آرند و این کلمه دو آبولوس و نیم‌کسو نامی از این جمله است. یکی (یک) آبولوس: سه قیراط باشد هر قیراطی چهار جو، پس دو آبولوس و نیم هفت قیراط و دو جو باشد، و اگر به حساب کند بیست و سه جو باشد و به وزن مکه دو دانگ و نیم باشد به سنگ سیم و کسو باقی هم پیمانه است و هم وزن. آنچه پیمانه است هژده درمسنگ و آنچه وزن است هشت قیراط است و در آخر کتاب نهم جمله یاد کرده آید ان شاء الله تعالی. و اگر نیم رطل بغدادی از بیخ او بسایند و اندر مقدار دو قسط شراب انگوری کنند و هر سه روزی سه آبولوس به دهند یا پنج آبولوس به دهند آماس استسقاء زایل شود، الیوانوس یک اوقیه و نیم باشه و اوقیه به وزن مکه به سنگ زر هفت مثقال و نیم باشد و به سنگ سیم قریب ده درمسنگ و چهار دانگ باشند.
گروهی گفته‌اند اوقیه دوازده درمسنگ باشد. گروهی طبیبان گفته‌اند استفراغ عصاره او هم به اسهال باشد و هم به قی و بلغم را پاک کند و باشد که به اسهال یا به قی خون آرد و استفراغ کردن بدو خداوند ضیق النفس را سود دارد. اصلاح او آن است که او را با دو دهم سنگ او نمک بیامیزند و حب کنند و از پس او جرعه جرعه آب گرم همی‌خورند.
محمد زکریا گوید مقداری سرمه با وی بیامیزند چندانکه رنگ او بگرداند اصلاح او باشد. اگر کسی خواهد که بدین عصاره قی کند مقداری اندر نمک آب بگذارند (بگدازند) و به پر مرغی بن زبان و حوالی آن بدین نمک آلوده کنند. و اگر کسی را قی دشوار باشد این عصاره اندر روغن زیت یا اندر روغن سوسن حل کنند و هم بر این گونه بکار دارند و این
ص: 592
کس را که بدو قی خواهد کرد نشاید خفت تا فارغ نه شود. و هر گاه که اندر قی افراط کند شراب انگوری با روغن زیت تازه با روغن کنجید (کنجد) تازه به دهند، اندر حال بیارامد و اگر هنوز می‌برنجاند، پست جو اندر آب سرد و سرکه بدهند و میوه‌های قابض می‌خورد تا ساکن شود.
گروهی گفته‌اند عصاره او حیض بسته را بگشاید. و بچه را بکشد و اندر حقنه‌ها بکار دارند، بلغم خام بیارد و باشد که افراط کند و خون آرد.
قرطم کاکیان است و به شهر من کازیره گویند. او دو نوع است: بوستانی است و صحرایی است. گرم است به درجه اول و خشک به درجه سوم. و بوستانی گرم است به درجه دوم (و خشک است به درجه دوم). خاصیت او آن است که او را بکوبند و با شیر تازه بیامیزند، شیر تازه را ببندد و شیر بسته را بگشاید، و آب آن شیر که بدو بسته شود اسهال کند. ابن ماسویه گوید کیموس سوخته را بیارد. دیسقوریدوس گوید مغز تخم او را بکوبند اندر ماء العسل یا اندر شور بای مرغ بخورند، اسهال کند و معده را بد باشد.
دیسقوریدوس گوید مغز تخم او را یک قسط و قسط یونانی یک رطل بغدادی باشد و انطالیقی یک رطل و نیم باشد بادام تلخ سه الیوانس دو این مبلغ چهار اوقیه و نیم باشد انیسون و نطرون از هر یکی دو درخمی، انجیز خشک سی عدد، جمله را بکوبند و با انگبین به سرشند، چند روزی بخورند اسهال کند. و گوزی از دارو به نزدیک گروهی از اهل یونانی نه درمسنگ باشد و به نزدیک گروهی شش درمسنگ باشد، مغز تخم او با مغز بادام و اندکی انیسون بکوبند و از وی ناطف (نوعی حلوا)، کنند. به عسل پیش از طعام مقدار دوازده درمسنگ بخورند با بیست و درمسنگ. طبع را نرم کند مغز تخم او که هنوز تازه باشد بکوبند باده درمسنگ فانید اندر آب گرم بخورند، اسهال کند و قولنجی را سود دارد.
ماسرجویه گوید: طبع را نرم کند و بادها را به شکند و منی زیادت کند. دیسقوریدوس گوید برگ کاکیان دشتی با تخم او هر دو با اندکی فلفل بکوبند و اندر شراب انگوری بخورند، درد زخم کژدم را به نشاند. گروهی گفته‌اند اگر تخم بادیان دشتی را، کژدم زده در
ص: 593
دهان گیرد، درد به نشاند و چون از دهان بیرون گیرد درد باز آید.
قنیل
(بعضی گویند تخم سرخس است که گرد (پودر) آن کرم شکم و کدو دانه را به کشد)، تخمی است معروف مانند ریگ سرخ، گرم و خشک است به درجه دوم، کرم کدو دانه را و کرم‌های دراز را که اندر شکم باشد به کشد و به اسهال بیارد.
قاقولی
نباتی است مانند اشنان، گرم است به درجه اول. گروهی گفته‌اند اندر گرمی معتدل است و اندر وی خشکی است و اندکی مایه قبضی آرد و مستسقی محرور را نافع است و آب را به اسهال و به ادرار بیارد، خوردنی از آب او ناجوشیده سه یک رطل بغدادی یا دو بهره با ده درمسنگ شکر سپید یا سرخ باید.
حرف الکاف
کماشیر
احوال او همچون جاوشیر است و این قوی‌تر است، گرم و خشک است به درجه دوم گدازنده و گشاینده است و ادرار کند و حیض بسته بگشاید. ماسرجویه گوید گرم است به درجه چهارم اندر اسهال آب هیچ چیز به جای او نیست.
گرم دانه
محمد زکرّیا گوید این دارو را بستوده‌اند، زنان بکار دارند، رحم را گرم کند و اسهال قی کند و قی آرد و تن را از کش (زخمی که پیوسته از آن زرد آب آید (ناظم الاطباء)، زرد به اسهال و به قی پاک کند.
حرف اللام
لاژورد
گرم است به درجه دوم و خشک به درجه سوم. جلا کننده است و اندر وی قبضی است و اندکی سوزاننده و ریش کننده است، مژده چشم را نیکو کند و به رویاند، از بهر آنکه
ص: 594
خاصیت او آن است که اخلاطی را که بد باشد بریزاند و نگذارد که بروید، و اندر این باب هیچ دارویی به جای او نیست و خداوند دمادما را سود دارد خوردن و حمول کردن، حیض بسته را بگشاید و سودا را و خلطهای غلیظ را که با خون آمیخته باشد به اسهال از تن پاک کند و درد گرده را سود دارد، خوردنی با دیگر داروها از نیم درمسنگ تا یک درمسنگ.
لبلاب (لبلاب صغیر یا لبلاب کبیر)
نباتی است معروف و معتدل است، اندکی به گرمی و خشکی گراید، و گروهی گفته‌اند سرد است و گروهی گفته‌اند گرم و تر است و اندر وی لزوجتی است. جالینوس گوید گرم است و به درجه میانه از درجه اول و خشک است به درجه اول. اندر و تیزی و عفوصتی است و عفوصت دهان فراز هم کشیدن باشد. صفرای سوخته را به اسهال از تن پاک کند.
هم جالینوس گوید لبلاب بزرگ او را حبل المساکین گویند، یعنی رسن درویشان، مرکب است از گوهری زمینی قابض و گوهری آبی نرم و گوهری آتشی تیز و چیزی تیز را به تازی (خریف) گویند، این معنی هر جای باز گفته می‌آید تا فرامشت (فرامش)، نه شود و چیزی پوشیده نه ماند. پس هر گاه که این لبلاب خشک شود، گوهر آب از وی جدا شود، اما برگ تر او را اندر شراب به پزند و بر جراحت‌ها نهند درست کند و اگر بکوبند و از موم و از وی روغن گل ضمادی کنند و بر سوختگی آتش نهند سود دارد. و اگر آب او با روغن گل اندر گوش چکانند، درد گوش که از گرمی باشد زایل کند و ریش‌های گوش را سود دارد. و کسی را که بینی گنده باشد به آب او بشویند سود دارد و برگ او به سرکه به پزند و بر سپرز ضماد کنند سود دارد. آبی که از برگ او به فشارند، خداوند استسقاء را از آب پاک کند بی رنجی. و اگر آب او را به پزند اسهال کم‌تر کند، و لکن اندر گشادن سده قوی‌تر باشد. و اگر خام خورند اسهال بیش‌تر کند و اندر گشادن سده ضعیف‌تر باشد. خوردنی به یک رطل بغدادی یا نیم رطل با بیست درمسنگ شکر سپید یا سرخ. و شکر سرخ اندر اسهال یاری بیش‌تر دهد. و اگر پانزده درمسنگ فلوس خیار چنبر اندر آب او حل کنند قولنج گرم را بگشاید و آماس‌های گرم را که در احشاء باشد و جگر گرم را سود دارد. و اگر با تربد ترکیب
ص: 595
کنند قولنج بلغمی بگشاید.
اریباسیوس گوید: افشرده لبلاب بزرگ اندر بینی چکانند دماغ را پاک کند و مادت‌ها ک به گوش فرو می‌آید باز دارد، و درد سر کهن را ببرد. و گروهی گفته‌اند سینه و شش را پاک کند و گرمای دمادما را ببرد.
جالینوس گوید شکوفه اواز وی قویتر است. شکوفه را بسایند با موم روغن طلی کنند سوختگی آتش را بهترین داروی است. خوزی گوید لبلاب سرد و تر است و خداوند تب گرم را سود دارد. جالینوس گوید شیر لبلاب بزرگ شپش را به کشد و موی را بسترد، از بهر آنکه اندر وی قوتی سوزاننده است و هر چه از درخت‌ها بیرون آید که آن را اشک درخت گویند، اندر وی قوتی است سوزاننده نهانی.
حرف المیم (ص 84)
مازریون
مازریون از جمله نبات‌هاست که آن را (وکش) شیر باشد، و هر نباتی که او را (وکش) شیر است و به تازی یتوع گویند. مازریون دو نوع است، یکی بزرگ‌برگ‌تر است و یکی خردبرگ‌تر است. و آنچه بزرگ‌تر است رقیق‌تر است و آنچه خردتر است غلیظتر است. و نوعی که به سیاهی می‌زند و آن زهر قاتل است و بهترین آن است که برگ او همچون برگ زیتون است و لطیف‌تر است، و آنچه برگ او خرد است و جعد است بد است، و درخت بزرگ برگ دیگر است و درخت خرد برگ دیگر. چنان نیست که گروهی گمان برده‌اند که هر دو از یک درخت است. گرم و خشک به درجه چهارم، تیز است و پاک کننده است.
دیسقوریدوس گوید، همه انواع او را بکوبند و با عسل بریون نهند و ریش‌های بد را بدو طلی کنند پاک کند. با گوگرد بیامیزند در کلف و بهق و برص طلی کنند پاک کند. با فلفل و موم بکوبند. از هر یکی جزوی راست و بر دندان دردمند نهند سود دارد. به سرکه به پزند و سرکه را گرم اندر دهان گیرد و مضمضه کنند یا به خلالی بر دندان دردمند چکانند درد به نشاند. خوردن او خلطهای بلغمی و سودایی و آب استسقاء را استفراغ کند. اصلاح ناکرده افراط کند و تا سه عظیم آرد و روده‌ها را به رندد و باشد که قی آرد و پیران و
ص: 596
مرطوبان را موافق‌تر باشد. و مردم جوان و محرور را نشاید خورد البته.
اصلاح او آن است که او را ناکوفت اندر سرکه تر کنند دو روز، و آن سرکه به ریزند و دیگر باره با سرکه تازه کنند، پس آن سرکه بیرون کنند و به آب خوش بشویند سه بار و اندر سایه خشک کنند. پس بکوبند و سخت نرم نکنند، و آنچه اندر تربد گفته آمده است اندرین بجای آرند، پس به روغن بادام چرب کنند یا به روغن بنفشه و با داروها بیامیزند، خوردنی از اصلاح کرده و دو دانگ تا نیم درمسنگ است. مردم متنعم را نشاید داد، جز مردمان قوی را و کسانی را که کارهای با رنج کنند نشاید داد و اندر فصل بهار و خزان باید داد. گروهی گفته‌اند یک اوقیه برگ مازریون اندر سه من آب به پزند تا به یک من باز آید و به دست به مالند و به پالایند و یک اوقیه روغن بادام با این بیامیزند و به آتش نرم به جوشانند تا آب برود و روغن به ماند، این تدبیر نوعی اصلاح او باشد و بی‌مضرت باشد. داروهایی که با او بکار دارند بدین روغن چرب کنند. گروهی گفته‌اند شش درمسنگ اصلاح کرده اندر یک رطل و نیم آب به پزند تا به نیمه باز آید و بپالانید و آب آن بخورند حب القرع را پاک کند، به وزن دو درمسنگ زهر است و رطوبت جگر را خشک کند.
ماهودانه
ماهودانه این دارو را حب الملوک گویند و به پارسی شاه‌دانه گویند برگ او بر شکل ماهی خرد است اندر دارازی یک انگشت، و بر درخت او سه سه دانه باشد، گرم و خشک است به درجه سوم. جالینوس گوید گروهی گفته‌اند حب الملوک از جمله یتوعات است از بهر آنک او را (وکش) شیر است و اسهال او همچون اسهال آن است (آب است) لکن فرق آن است که قوت اسهال این درخت اندر دانه اوست و این دانه را وکش شیر نیست.
دیسقوریدوس گوید هفت دانه تا هشت دانه از وی به خایند و نیم خاییده فرو برند و از پس او آب سرد خورند، اسهال بلغم وکش زرد و آب زرد کند. و می‌گوید و کش شیر او اسهال کند، همچون اسهال شیر یتوعات است برگ او با مرغ خانگی اندر شور با پزند و آن شور با بخورند اسهال کند و اگر با قطف (انضاج روی، سرمک و معرب آن سرمق)، با اسفاناج و خروس کهن به پزند و شوربای او بخورند، قولنج بگشاید. بیش‌ترین خوردنی
ص: 597
از او پانزده دانه تا بیست دانه باشد، استفراغ او درد بندها را و نقرس را و استسقاء را و عرق النساء را سود دارد و قی آورد و معده را نیک نباشد. و اگر مقدار یک خوردنی از او با هم سنگ او گل سرخ و مصطکی بکوبند و هم سنگ هر سه شکر با او بخورند، مضرت او از معده باز دارد، محمد زکریا گوید کسی را که معده ضعیف باشد مغز دانه او به درست فرو باید برد و نباید خایید.
ماهی زهره
ماهی زهره (ماهی زهرج)، نباتی است همچون شبرم لکن این درازتر است و لون او اقبر گون است و به زردی گراید. گروهی او را از جمله یتوعات شمرند و ماهی زهره پوست بیخ اوست. او را شکوفه بسیار است خوب و زرد. نبات او اندر آب افکنند، ماهیان که اندر آن موضع مأوی دارند ضعیف شوند و بر سر آب افتند. ماهی زهره از بهر این کار گویند، یعنی زهر ماهی. پوست بیخ او را اندر داروهای مسهل بکار دارند، اخلاط غلیظ را بیارد و نقرس را و درد بندها را و درد پشت را سود دارد و بادها را به شکند.
حرف النون
نمک
نمک
نمک گرم و خشک است به درجه سوم و هر چه تلخ‌تر گرم‌تر. فولس گوید اندر نمک خشکی و قبضی قوی است و بدین سبب تب‌های (تریهای) قوی غریب را نیست کند و باقی به قوت قبض نگاه دارد و گوشت نمک سود بدین سبب پوسیده نه شود.
دیسقوریدوس گوید با عسل و روغن زیت ضماد کنند، دمل‌ها را به پزاند و تحلیل کند و با پودنه کوهی و خمیر ضماد کنند، آماس‌های بلغمی را سود دارد و به پزاند، خاصه آماس که اندر بن گوش باشد و اندر بعضی کتاب‌های به عوض خمیر روغن گاو یاد کرده‌اند. و اندر بعضی انگبین و همه نافع است. با سکنگبین بخورند مضرت افیون و سماروغ باز دارد، با تخم کتان بر زخم کژدم ضماد کنند و با پودنه کوهی و زوفا با انگبین بر گزیدگی افعی ضماد کنند و با زفت و قطران و انگبین بر گزیدگی مار که او را الحیة المقرنه گویند یعنی مار با سر و
ص: 598
(شاخدار) با سرکه و انگبین برگزیدگی حیوانی که گویند چهل و چهار پای دارد ضماد کنند سود دارد و با آرد و انگبین، بر پیچیدگی عصب‌ها ضماد کنند سود دارد، با روغن زیت طلی کنند ماندگی را ببرد. با سرکه و روغن زیت به نزدیکی آتش طلی کنند خارش را ببرد، خاصه خارش بلغمی را که از بلغم شور تولد کند. با سرکه و انگبین و روغن زیت بر کام و حوالی زبان طلی کنند خناق را بگشاید، با عسل آماس بن زبان و ملازه (زبان کوچک) را، که به تازی لهات (لهاة) گویند، سود دارد. اندر داروهای گر بکار آید، بجای آب دریا بکار آید، اندام‌ها را قوی کند، با پیه گوساله طلی کنند. بثرهای سر را سود دارد، همه نوع‌های نمک، خاصه نمک اندرانی، بن دندان‌ها را سخت کند، با روغن زیت ضماد کنند کبودی که اندر چشم خانه پدید آید از زخم و غیر آن ببرد و مقدار معتدل رنگ روی را نیکو کند، برقی کردن یاری دهد خاصه نمک نفطی که اسهال بلغم عفن و سودا کند و نمک تلخ نیز اسهال سودا کند، اندرانی بلغم خام و سودا را دفع کند، همه نمک‌ها داروی مسهل را یاری دهد بر دفع رطوبت‌های لزج و سودا و دارو را زود ازود از فم معده فرود آرد و زود دفع کند.
نحاس محرق
نحاس محرق (نحاس/ مس، نحاس محرق، روی سپید سوخته)
مس (روی) سوخته است، اندر وی قبض است و تیزی است، ریش‌های بد را نگذارد که پهن باز شود و گوشت فزون را بخورد. روی سوخته مغسول جراحت‌ها را به رویاند.
اندر داروهای چشم بکار آید و بینایی را قوت کند. اندر داروهای مسهل استفراغ آب کند و بر کام مالند قی آرد. یک مثقال و نیم، آب را پاک کند بیرنج.
حرف الواو
ورد
ورد
ده درمسنگ گل تازه ده مجلس اجابت کند و گل خشک اسهال نکند لکن معده را قوت کند و مضرت داروهای مسهل از معده و جگر باز دارد.
حرف الهاء
ص: 599
هلیله (هلیلج)
هلیله
هلیله را انواع است، زرد است و سیاه است و کابلی است، اما زرد غوره است و کابلی پخته است و سیاه تمام رسیده است و هلیله زرد که از چین افتد باریک و سبک باشد و بهترین آن باشد که فربه‌تر باشد و زرد باشد و اندکی به سبزی زند و سخت باشد و کابلی آن بهتر باشد که فربه‌تر و سنگی (سنگین) تر باشد و اندر بن آب نشیند و اندکی به سرخی زند.
و هلیله زرد چینی بهتر آن باشد که همچون منقار مرغ خمی دارد. و هلیله‌ها همه سرد است به درجه اول و خشک به درجه دوم و گفته‌اند هلیله زرد گرم‌تر از سیاه است و همه صفرا به شکند و جذام را سود دارد اما هلیله زرد اسهال صفرا کند با اندکی بلغم رقیق و معده را به پیراید و قوت کند و اندر داروهای چشم بکار آید و استرخاء چشم را ببرد آب دویدن از چشم باز دارد. و هلیله سیاه خفقان را سود دارد و استفراغ سودا کند و خداوند سپرز را و خداوند بواسیر را سود دارد و هلیله کابلی استفراغ سودا و بلغم کند و اندک مایه منش گشتن آرد و تریهای معده را به خویشتن اندر خورد و بدین سبب استقاء را سود دارد و فعل‌های هلیله چینی اندرین همه باب‌ها ضعیف است. گروهی گفته‌اند هلیله کابلی تب‌های کهن را ببرد و خلط را (ص 85) و عقل را و حاست‌ها را سود دارد و خداوند دردسر و خداوند قولنج را سود دارد و هلیله هندی و کابلی بریان کرده به روغن زیت شکم باز گیرد، شربت در کابلی اندر مطبوخ از پنج درمسنگ تا دوازده درمسنگ و کوفته دو درمسنگ.
حرف الیاء
یتوع
یتوع (همه گیاه‌های شیرداری یتوعات)
نباتی که آن را شیری تیز است که شکم براند آن را یتوع گویند، و آنچه معروف‌تر است از این نبات‌ها را هفت است، عشر و شبرم و لاغیه عرطنیثا و ماهودانه و مازریون و نبطافیلون و این پنطافیلون را پنج برگ است و پنج برگ گویند و هر هفت بد است و خوردن آن‌ها
ص: 600
خطر است لا بل زهر است. و بیرون از این هفت، نبات‌های دیگر هست که آن‌ها را وکش شیر است و از جمله یتوع شمرند یکی را اذان الفار گویند، دیگر لبلاب بزرگ، سه دیگر خرفه بیابانی است، چهارم نباتی است او را مشمش گویند مانند خرفه و برگ او گرد است، پنجم نباتی است او را سروی میگویند. برگ او همچون برگ سرو است و بلندی شاخ‌های او یک به دست است. نوعی ششم است رنگ او همچون رنگ برگ مورد است خردتر نوعی هفتم است نبات او همچون خیار است و از جمله یتوعات است، شبرم معروف‌تر است و اندر حرف شین یاد کرده آمده است و لاغیه نیز قوی است.
ابو علی سینا می‌گوید: پندارم شیر لاغیه این تریاق فراوی و بوسنجی است، گرم و خشک است به درجه چهارم و دیگرها گرم و خشک از درجه دوم تا به درجه سوم و شیر لاغیه ریش کننده است و کشنده است او را اندر آب دانی که ماهی باشد اندر افکنند، ماهیان ضعیف شوند یا به میرند و بر سر آب افتند. شیر لاغیه ثولول را بکار کند و موی را بسترد خاصه اگر اندر آفتاب طلی کنند و او را با روغن زیت بیامیزند پس طلی کنند از بهر این کار تا پوست را ریش نکند، اندر موم روغن بربریون و ریش‌های عفن بد طلی کنند پاک کند. دیسقوریدوس گوید، شیر او سه قطره بر انجیر چکانند و خشک کنند و بخورند اسهال کند. اگر بر پست (پوست) یا به زبان چکانند همچنین اسهال کند. علی الجمله او را خالص بیچیز نشاید خورد که دهان و حلق را ریش کند. بر عسل چکانند و با موم خالص به سرشند و بخورند یا با موم روغن بخورند خوردنی سه قطره تا چهار قطره و اگر شاخ‌های یتوع تیز را بر سفالی بریان کنند و بسایند وبا پست (پوست) اندر آب کنند و بخورند اسهال کند و شاخ‌های خشک او ضعیف باشد.

باب هژدهم از جزو سوم از گفتار نخستین: اندر پنیر آب که به تازی ماء الجبن گویند. یاد کرده و شناخت خاصیت و فضیلت و چگونگی ساختن آن‌


از بهر آنکه ماء الجبن دارویی لطیف است و از همه داروها به خصلت‌ها نیکوتر و عزیزتر (ممیزتر) است و سخن اندر یاد کردن احوال آن بسیار است. احوال و اندر بابی جداگانه یاد کرده آمد، تا داد او اندر این باب تمام داده شود و باز یافتن او بر جوینده آسان‌تر باشد، و از
ص: 601
بهر آنکه ماء الجبن از شیر باید ساخت، نخست احوال شیر یاد کرده آید و اگر چه اندر بخش نخستین از این کتاب که کتاب سوم است لختی احوال شیر یاد کرده آمده است. تمامی اینجا یاد کرده شود و اگر حرفی از آن باز گفتن آید از آن قدر بس درازی نه فزاید. بقراط گوید نقصان حرارت شیر از حرارت خون هم چند آن است که نقصان حرارت گوشت غددی از حرارت جگر، از بهر آنکه گوشت غددی گوشتی است سپید و سرد و بیخون و جگر گوشتی گرم است و معدن تولد خون است. و جالینوس میگوید اندر شیر حرارتی نرم است و حرارت او کم‌تر از حرارت خون است به اندک مایه، از بهر آنکه خون اندر گرمی و سردی معتدل است و صفرا گرم است و اندر گرمی از اعتدال اندر گذشته است، همچنان که بلغم اندر سردی از اعتدال بیرون شده است. و حرارت شیر حرارتی است میان حرارتی خون و سردی بلغم، لکن به خون نزدیک‌تر است و از بلغم دورتر و همه اطبا اتفاق کرده‌اند که تولد شیر از کیموس است، پخته و گواریده و به تمامی رسیده و خون گشته و اندر رگ‌ها گذشته و بدین عضو که اندر وی تولد می‌کند آمده است و از بهر آنکه گوشت این عضو سپید است و به سردی گراینده است و قوت طبیعی این عضو و از آن همه عضوها خونی را که بدو میرسد از حال تمامی و پختگی لختی بگرداند و به طبع و رنگ خویش باز آرد، و مانند خویش کند. تا خون اندر وی شیر گردد. و حال منی همچنین است. اگر چه شیر و منی هر دو لختی به حال خامی باز آمده است و طبع آن عضو گرفته و از حال خونی باز پس‌تر افتاده، هر گاه که از آن عضو به عضوی دیگر شود که اندر وی حرارتی معتدل باشد آن حرارت او را دیگر باره بزودی و آسانی به حال پختگی و تمامی به رنگ خون باز برد.
روفس می‌گوید مردم مرطوب را شیر از بهر آن زیان دارد که حرارت او آن را به حال پختگی باز نه تواند رسانید چنانکه باید. و بباید دانست که شیر و منی هر دو اندر عضوی از آن خویش چون فضله‌اند، از بهر آنکه هر گاه که قوت مغیر کیموس را از حال خویش بگرداند و آن را به غایت مانندگی خود باز آرد، آن کیموس غذای آن عضو گردد و بدو پیوندد و آنچه هنوز به غایت مانندگی او نه رسیده باشد، کیموس باشد فزونی نزدیک به طبع او، چنانکه خون اندر جگر و رطوبت کف ناک اندر شش رطوبت لزج اندر به مفاصل، و
ص: 602
رطوبت آب ناک اندر زبان، و شیر اندر پستان، و منی اندر جای خویش. این هر یکی به تقدیر آفریدگار تبارک و تعالی. از بهر منفعتی و مصلحتی، چنانکه اندر بخش نخستین از این کتاب منفعت هر یک به جای خویش گفته آمده است.
و اما سبب ساختن ماء الجبن آن است که پیشینه‌گان تأمل کردند، اندر حال‌های داروها و حال‌های تن مردم و حال خلطهای غلیظ و لزج و سوخته که اندر قعر تن گرفته باشد و اندر بندگشادها سخت شده و بعضی به اطراف رسیده از وی دردها و آماس‌های سخت پدید می‌آید، چون نقرس و داء الفیل، و بعضی به ظاهر تن رسیده باشد و اندر میان پوست و گوشت مانده و بثرها و خارش از آن تولد میکند، و دانستند که رسیدن قوت داروهای معتدل بدان موضع و بر کندن آن ماده را از آن موضع دشوار باشد و داروها که قوت آن به ظاهر تن رسد یا به مقدار بسیار باید داد. یا از وی سخت قوی و تیز باید داد و اندر بکار داشن مقدار زیاد از دارو و بکار داشتن داروهای تیز و قوی خطرها باشد، احتیاط کردند و از بهر آنکه علت‌های عسر دارویی جستند که اندر وی پنج خصلت یافته شود: یکی آنکه فعل او بر خلاف فعل داروهای مسهل باشد، از بهر آنکه فعل داروی مسهل آن است که اندر معده به ایستد و قوت او بگذرد و به موضع ماده بیماری رسد و خلط را به قوت تیزی به کند و چون اندر جستن دارویی بودند که سخت قوی نباشد احتیاط کردند که دست به دارویی بایست زد که لختی از جرم او اندر رگ‌ها بگذرد تا قوت او از جگر مثلا به موضع تواند رسید. و گذرندگی گوهر او به جای گذرندگی قوت و تیزی داروهای دگر باشد. دوم آنک قوام او رقیق باشد تا زود اندر رگ‌ها بگذرد. سیم آنکه در وی چربی باشد، تا قوت چربی او خلطهای غلیظ را نرم کند. چهارم آنکه اندر وی اندک مایه تیزی باشد تا فضله غلیظ را به پزد و به کند. و پنج من آنکه در وی قوت اسهال کننده باشد تا خلطها را به اسهال بیرون آرد. اندر حال داروهای مفرد نگاه کردند بعضی نباتی بود و خشکی بر آن غالب بود.
چون بوره و نشادر و شب (سنگی است که از جوهر اوزاج و امثال آن حاصل میشود)، و نمک، و بعضی شیر نبات‌ها بود که اگرچه اندر وی چربی و نرمی بود حرارت آن به افراط بود، چون سقمونیا و سکبینج و بارزد و اشق (به فارسی اشج گویند)، بعضی از زهر زمین بود
ص: 603
و حرارت آن بیش‌تر و فروغ آن قویتر و زودتر بود چون نفط و گوگرد و مومیایی، و بعضی صمغ درختان بود که مقدار معتدل از وی اسهال نکند چون مصطکی و کتیرا و علک الانباط (قندرون، سقز هر صمغ خاییدنی). چون حال داروهای مفرد بر این جمله یافتند اندر حال نگاه کردند، هیچ داروی مرکب نه یافتند که این خصلت‌ها اندر و وی نه بتوان یافت مگر تریاق فاروق، لکن آن مقدار که از وی بشاید خورد اسهال نکند و آن مقدار که اسهال کند. به یک بار نشاید خورد، و نه نیز پیوسته بکار شاید داشت و چون آنچه جستند و نه اندر داروهای مفرد یافتند، و نه اندر داروهای مرکب، اندر داروهای حیوانی نگاه کردند، آنچه جستند اندر شیر یافتند، از بهر آنکه شیر را اجزائیست و آب است و پنیر است و روغن است. و هر گاه که به صنعت، پنیر از وی جدا کرده شود آب و روغن (ص 86) به ماند و قوت روغن نرم کننده است و پزاننده است و قوت آن لطیف کننده اسهال کننده است. آنچه غرض بود از این دو جز و حاصل دیدند، دست، بدان زدند و با این خصلت‌ها اندر وی خصلتی شریف‌تر یافتند و آن آن است که فضله‌ای که از وی اندر به ماند رنجی تولد نکند و روده‌ها نه خراشد و نه سوزاند و افراط نکند چنانکه داروهای دیگر، لکن اگر چیزی به ماند غذا گردد.
و بباید دانست که آب اندر شیر خر و شیر شتر بیش‌تر است، بدین سبب لطیف‌تر و شوینده‌تر و زداینده‌تر است و اندر شیر گاو روغن بیش‌تر است، بدین سبب گرم‌تر و اندر شیر گوسفند پنیر بیش‌تر است. و بدین سبب سردتر و غلیظتر است و شیر بز اندر این باب‌ها معتدل است از بهر آنکه روغن اندر (وکش) شیر او کم‌تر از آن است که اندر شیر گوسفند و آب کم‌تر از آن است که اندر شیر خر و شیر شتر، و بهترین شیری از بهر پنیر آب (وکش) شیر بز سرخ است و با سرخی، جوان باید و تندرست و تمام گوشت و چهل روز از وقت زادن او گذشته باشد. از بهر آنکه هر حیوانی که بزاید چهل روز وکش شیر او غلیظتر باشد و باید که دو بار یا یک بار دیگر زاده باشد و شیر بز لاغر بکار نیابد. و اگر بز سرخ به دست نیاید زنگی دگر روا باشد، لکن شرطهای دگر بکار باید داشت و این بز را بباید بست و علف در خورد مزاج علاج بیماری باید داد. اگر از بهر گر و خارش باشد شاهتره
ص: 604
بیش دهند و اگر از بهر افراط حرارت است کوک و گشنیزتر و برگ خرفه و اسفاناخ بیش‌تر دهند. و اگر از بهر سده است کرفس و کسنه و بادیان و لبلاب بیش‌تر دهند. و اگر معده بیمار ضعیف باشد پودنه و کرفس و برگ سیب و برگ آبی و امبرود و شاخه‌های رز بیش‌تر دهند و اگر مزاج سودائی باشد لبلاب و فلنگ مشک بیشتر دهند و لختی سناء مکی با جو بیامیزند و بدهند و اندر همه انواع جو بدو می‌دهند و (هر) مقداری جو اگر بخورد می‌دهند جو بدو می‌دهند و مقداری جو اگر بخورد میدهند، چندانکه به گوارد و نشان گواریدن آن باشد که به نشاط خورد و سرگین او معتدل باشد، بس‌تر نباشد. و اگر علف کم‌تر یابد سرگین او خشک باشد و وکش شیر غلیظ و اندک باشد. و اما ساختن ماء الجبن بدین گونه بود که شیر تاز ه بستانند و اندر با تیله سنگین به جوشانند و به چوب بید همی‌شورانند تا به جوشد. پس بیست درمسنگ سکنگبین ساده و ده درمسنگ آب غوره سرد کرده بر وی پاشند به دست. و از آتش بردارند و به نهند تا سرد شود و پنیر از وی جدا شود و آن آب که از پنیر جدا شود، از وی به چکانند، صافی اندر خرقه دو تو. این شربتی باشد از بهر تسکین حرارت ماده و اگر آب تخم خرفه بدین ماء الجبن به کشند و نیم درمسنگ طباشیر و دانگی صندل سوده و حبه‌ای کافور اندرین شربت به دهند تسکین به غایت کند و اگر با فزونی حرارت ماده باشد شربت ماء الجبن بی آب غوره سازند و بی طباشیر و صندل و بی کافور دهند، و اگر حاجت باشد دو درمسنگ هلیله زرد سوده یا سه درمسنگ به روغن بادام چرب کنند و با شکر سوده بیامیزند و ماء الجبن با این سفوف دهند و اگر اندر میانه روزها که ماء الجبن میدهند یک روز این سفوف دیگر دهند صواب باشد. هلیله زرد و دو درمسنگ، صبرا سقوطری یک درمسنگ، گل سرخ و کتیرا از هر یکی دانگی و نیم. سقمونیا طسوجی و انیسون نیم دانگ. و اگر این سفوف را حب کنند از بهر کسی که سفوف نه تواند خوردن روا باشد و خداوتد گر و خارش را این سفوف دهند: هلیله زرد و سیاه و کابلی از هر یکی یک درمسنگ، افتیمون درمسنگی و نیم، افسنتین یک درمسنگ صبر و غاریقون از هر یکی نیم درمسنگ، ملح نفطی دانگی و نیم از این جمله یک نیمه با دو بهر به او به دهند و بعضی طبیبان حکایت کرده‌اند که این سفوف بیش‌تر باید بساخت و دو درمسنگ به داد و دیگر بار حاجت آمد پانزده درمسنگ به داد و نافع بود.
ص: 605
و خداوند درد جگر و خداوند سده را ماء الجبن با آب کسنه و آب شاهتره دهند یا به آب لبلاب و از بهر خداوند مالیخولیا و کلف و بریون و خداون صرع و خداوند داء الفیل، ماء الجبن بدین گونه سازند: شیر تازه بگیرند و مقدار دانگی پنیر مایه، که به تازی انفحه گویند، اندر وی حل کنند و پوشند تا شیر بسته شود، پس مقدار دو دانگ نمک سپید و بر وی افکنند و آن را به برند به کارد و اندر خرقه دو تو به چکانند و به دهند با مقداری شکر و اندر میان روزها، این سفوف به دهند: هلیله زرد و کابلی و سیاه از هر یکی یک درمسنگ، افتیمون و اسطوخودوس و بسفایج (بسپایه) و لسان الثور، از هر یکی نیم درمسنگ، نمک دانگی و نیم. و اگر بیماری صعب‌تر باشد ماء الجبن بر این گونه سازند: نخست سکنگبین بزوری (جمع بزر/ دانه، آنچه در آن مورد دارویی بکار رود) بسازند، بدین نسخه: بگیرند افتیمون ده درمسنگ و اندر خرقه‌ای بندند چنانکه رسم است و پنج درمسنگ برگ بادر نخبویه و سه درمسنگ تخم فلنجمشک و پنج درمسنگ لسان الثور و بسفایج نیم کوفته پنج درمسنگ. جمله را یک شب اندر نیم من سرکه و یک من آب تر کنند با مداد خرقه افتیمون از وی بردارند و جمله را به پزند تا مقداری آب برود و به آخر خرقه افتیمون اندر وی افکنند تا جوشی سبک به جوشد و از سر آتش بردارند و صافی به پالایند و از این سرکه سکنکبین سازند و هر روز شیر به جوشانند و از این سکنگبین سی درمسنگ بر وی پاشند و به نهند تا ببرد و آب از وی به چکانند و بدهند و هر روز شربت ماء الجبن با یک درمسنگ ایارج لوغاذ یا دهند یا با یک درمسنگ ایارج ارکاغانیس، و از بهر خداوند کش و بلغم و استسقاء بدین گونه سازند، شیر تازه بگیرند و دانگی پنیر مایه و ده درمسنگ مغز تخم کاکیان کوفته و بیخته اندر وی حل کنند و به نهند تا شیر بسته شود بس بکار به برند و نیم درمسنگ نمک نفطی سوده بر وی افکنند و به چکانند و به چکانند و اگر سخت صافی بباید به جوشانند سی درمسنگ سکنگبین عسلی با وی بیامیزند و دیگر باره به چکانند و با این سفوف دهند. هلیله کابلی دو درمسنگ، افتیمون یک درم سنگ مصطکی و انیسون و تخم کرفس و تخم بادیان از هر یکی نیم درم سنگ نمک نفطی دانگی و نیم و شربت ماء الجبن را نخست بسیار نشاید داد، از سی درمسنگ آغاز باید کرد و میفزود تا هفتاد درمسنگ با اندازه آن که به گوارد و تا صد درمسنگ به یک بار ندهند، به دو سه دفعت به
ص: 606
دهند. و بیمار اندر میان هر شربتی لختی برو دو حرکت کند.
جالینوس میگوید ماء الجبن که به تخم کاکیان سازند اسهال کند. و اگر نمک بر افکنند اسهال قویتر کند و میگوید کسی را که به مسهل حاجت باشد، اندر تابستان و گرمای گرم و از مضرت داروهای مسهل ترسد، از ماء الجبن نباید ترسید. محمد زکریا می‌گوید سفوف‌ها و داروهای مسهل با ماء الجبن به احتیاط و استقصاء باید داد و مقدار آن به اندازه باید کرد، اگر اندر اسهال افراطی کند با خطر باشد.