گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول

[جزو چهارم از گفتار نخستین از بخش دوم از کتاب سوم: اندر تدبیر فصد و پرداختن تن از فصله‌های خون]






اشاره

و این جز سی و پنجم باب است:

باب نخستین از جزو چهارم از گفتار نخستین: اندر فضیلت فصد


فضیلت فصد آن است که هر گاه که همه اخلاط به یک بار زیادت گردد، به فصد از هر خلطی چیزی کم‌تر شود. از بهر آنکه مرکب همه اخلاط خون است. بدین سبب هر گاه که فصد کرده شود همه اخلاط از تن کم‌تر شود بدین سبب گفته‌اند که فصد استفراغی کلی است، و اندر آن حال که همه اخلاط به یک بار از تن زیادت گردد هیچ استفراغی بهتر از فصد نیست. و بهترین فضیلتی فصد از آن است که چون رگ گشاده شود رنگ خون و قوت بیرون جستن و قوام او به نگرند و احوال او به دانند و استفراغ چندان کنند که خواهند و مصلحت بینند و چون کار دارو خوردن نیست که هر گاه که اندر کار آید حال باز نه توان داشت، تا اگر چندانکه باید استفراغ نکند، هم آن روز مدد کردن خطر باشد. بدین سبب فضیلت هیچ استفراغی بدین نه رسد.

باب دوم از نوع چهارم از گفتار نخستین: اندر یاد کردن فضیلت خون و یاد کردن هنگام حاجت‌مندی به بیرون کردن آن‌


باید دانستن که خون را اندر تن آدمی شش فضیلت بزرگ است، از بهر آنکه از وی اندر
ص: 607
تن شش منفعت است که از هیچ خلط دیگر نیست: یکی آن است که غذای راستینی خون است و مدد پرورش تن و باز یافتن بدل آنچه پیوسته به تحلیل خرج میشود از خون است چنانکه اندر باب دوم، از گفتار سوم از کتاب نخستین یاد کرده آمده است. و دوم آنکه همه تن از خون حرارتی طبیعی یابد جز از حرارت (187) غریزی که از دل همی‌یابد. سوم آنکه اگر چه قوام دل و مدد فزودن حرارت غریزی اندر دل از خون نیست، مرکب حرارت غریزی و قوت حیوانی خون است و مدد رسیدن آن به همه تن از خون است و بدین سبب است که هر گاه که خون لختی بیش‌تر بیرون کرده شود، نبض به گردد و ضعیف شود و سقوط قوت و غشی تولد کند. چهارم آنکه دل معدن حرارت غریزی است و حرکت او پیوسته است و سبب پیوستگی حرکت تحلیل از وی بسیار باشد و بسیاری تحلیل حاجت به باز آوردن به دل آنچه از وی به تحلیل خرج می‌شود بیش‌تر از حاجت دگر اندام‌ها است و بدین سبب رگی بزرگ از جگر بدو پیوسته است، زودتر از آنکه دیگر اندام‌ها را غذا دهد نصیبی تمام‌تر بدان رگ از جگر بدو رسد و تجویف او از آن پر شود و آن خون مرکب قوت حیوانی شود و از دل اندر شریان‌ها روان گردد و از قوت حیوانی به صحبت او به همه تن رسد. افعال قوت حیوانی بدو تمام گردد و بدین سبب است که هرگاه که خون از شریان‌ها بیرون شود قوت حیوانی باطل گردد و حیوان هلاک شود. پنجم آنکه خون با آنکه قوت حیوانی را به همه اندام‌ها میرساند و گرم همی‌دارد همچنان همه اندام‌ها را تری می‌دهد و نرم همی‌دارد تا همه حرکت‌ها به آسانی حاصل همی‌آید. ششم آنکه پوست مردم را رنگین و تازه وبا رونق همی‌دارد.
پس معلوم شد که خون بزرگ ترین سببی است قوام تن را و بهترین خلطی است اندر تن و منفعت او فزون از منفعت دیگر خلطهاست و بدین سبب است که گروهی از پیشینگان بیرون کردن خون به هیچ حال روا نداشته‌اند و اندرین رای بر خطا بوده‌اند، از بهر آنکه اگر چه منفعت و محل (عمل) خون اندر تن بدین بزرگی است. این عمل و منفعت او را به دو شرط است. یکی آنکه مقدار او چندان باشد که باید و (دیگر اینکه) کیفیت او یعنی چگونگی او چنان باشد که باید.
ص: 608
هر گاه که بدین دو شرط باشد به هیچ حال خون از تن بیرون کردن نشاید. و هر گاه که مقدار او بیش‌تر گردد یا کیفیت او به گردد، این هر دو حال ناطبیعی باشد و سبب بیماریها و آفت‌ها شود و زایل کردن حال ناطبیعی واجب است. و گروهی گفته‌اند که این هر دو حال ناطبیعی را به حال طبیعی باز توان آورد، بی‌آنکه خون از تن بیرون کنند. و گفته‌اند که سبب فزونی خون بسیاری غذا باشد و هر گاه که غذا باز گرفته آید یا کم‌تر کرده شود، قوت غاذیه فزونی را خرج کندو مقدار او به اعتدال باز آید و بیرون کردن خون حاجت نباشد. و اگر ترسند که به سبب کم کردن غذا خوردن گرم شود دست بر غذاهای خنک و اندک دارند، تا هم اندر مقدار و هم اندر کیفیت به اعتدال باز آید. این تدبیری صواب است. لکن تمام نیست، از بهر آنکه این تدبیر به مهلت و به روزگار دراز تمام شود که پیش از تمام شدن این تدبیر آفتی بزرگ تولد کند. پس به ضرورت اندر چنین حالی که از پیش دستی آفت ایمن نه توان بود، هر سه تدبیر بکار باید داشت: هم بیرون کردن خون و هم کم کردن غذا و هم بدل کردن مزاج از بهر آنکه هر گاه که خون به مقدار بسیار گردد و کیفیت او بد شود. اگر لختی کم‌تر کرده شود غایلت باقی شکسته شود و باقی را زود به اعتدال باز توان آرد و بسیار باشد که خون اندر تن بسیار گردد بی‌آنکه کیفیت او بد شود و بیم باشد که مهلت ندهد تا آن را به تدبیر به مقدار معتدل باز آرند. اگر اندر حال لختی بیرون نکنند مردم هلاک شود. پس معلوم شد که تدبیر درست و تمام آن است که هر گاه که خون اندر تن به مقدار معتدل باشد و به کیفیت نیز معتدل باشد، آن را نگاه دارند و هیچ بیرون نکنند. و هر گاه که از مقدار معتدل زیادت گردد و کیفیت او بد شود و اگر ایمن باشند که مهلت دهد تا به تدبیر کم کردن غذا و بدل کردن مزاج به اعتدال باز آید بدان مشغول شوند، و اگر ایمن نباشند جز بیرون کردن فزونی و به صلاح آوردن باقی هیچ روی نباشد.
و بباید دانست که بیرون از این دو سبب که یاد کرده آمد، سببی سوم هست که بیرون کردن خون واجب کندو آن میل کردن و روی نهادن خون است به عضوی به سبب زخمی یا افتادنی یا غیر آن، چون رعاف که خون از بینی گشاده شود و بدین جانب میل کند یا چنان که خون حیض پیوسته آمدن گیرد، اندراین حال‌ها خون را از بهر سه معنی بیرون
ص: 609
کنند: یکی آنکه تا مقدار خون کم‌تر کنند. و دوم آنکه تا خون بد لختی کم‌تر شود و باقی را به اعتدال باز آوردن آسان باشد. و سوم آنکه تا او را از آن جانب که میل کرده باشد باز گردانند و جز از بهر این سه سبب خون از تن بیرون نباید کرد و با این سبب‌ها، اصل‌ها که اندر فصد بباید دانستن و بکار داشتن نگاه باید کرد، چنانکه سپس‌تر یاد کرده آید.
و بباید دانست که خداوندان بیماری‌های خونی را چون عرق النساء و نقرس و اوجاع مفاصل و خناق خونی و غیر آن، چون درد چشم و آماس آلت‌های شکم و کسی را که از بواسیر خون آمدن عادت بوده باشد و باز ایستد، و زنی را که حیض بسته شود پیش از هنگام، این همه را از بهر باز گردانیدن خون رگ آن عضو که بدو میل کرده باشد نباید زد، اگر چه به بیرون کردن خون حاجتی ضرروی نباشد. و خداوند بواسیر را که خون آمدن باز ایستد و حیض که بسته شود و رنگ روی دلالت نکند بر آنکه خون بیرون کردن واجب است، از بهر آنکه رنگ این گروه یا سپید باشد یا سبز یا رنگی تیره و گرفته، و کسانی را که احشاء ضعیف باشد و مزاج گرم باشد این هر سه گروه را صواب آن باشد که اندر فصل بهار خون بیرون کنند. و اندر علت‌های سودایی اگر نخست فصد کنند پس مسهل دهند، هم صواب آن باشد که فصل بهار خون بیرون کنند، لکن نگاه باید کرد تا اندر تن خویش هیچ تمددی همی‌یابد، و رنگ روی نیز نگاه باید کرد و درست ترین نشانی اندر تن خداوند علت سودایی آن است که اندر همه اندام‌ها تمددی همی‌یابد.

باب سوم از جزو چهارم از گفتار نخستین: اندر یاد کردن سبب‌هایی که تاخیر فصد واجب کند


اگر مردم خون افزای از بهر عرق النساء و نقرس و درد اندام‌ها و درد چشم و درد سر و غیر آن بر سبیل احتیاط پیش از حرکت نوبت از هر یک چندی فصد کند روا باشد. اما چون نوبت آن حرکت کرد اندر اول حرکت آن فصد نشاید کرد، از بهر آنکه فصد اندر آن وقت خلطهای بد و خام را اندر تن بجنباند و با خون بیامیزد و اندر رگ‌ها روان کند و مضرت آن بزرگ باشد. هر گاه که روزگار ابتدای آن اندر گذرد و اثر پختگی پدید آید به نگرند، اگر به فصد حاجت باشد و مانعی نباشد فصد کنند و هر گاه علامت‌های امتلاء خون اندر تن
ص: 610
پدید آید، به فصد کردن شتاب نباید کردن، تا معلوم شود که امتلاء خون است و گر نه از بهر آنکه نه هر امتلایی فصد واجب کند. لکن بسیار باشد که امتلاء از خلطی دگر باشد و هنوز خام باشد و اندر آن حال فصد کردن قوت ساقط کند و ماده بر حال خامی به ماند و خطر باشد که بیماری دراز تولد کند و قوت بیماری تا به آخر علت و فا نه تواند کرد و بیمار هلاک شود و هر بیماری که اندر وی بحران‌ها ظاهر تواند بود و مدت بیماری لختی خواهد کشید. اندر آن بیماری خون بسیار بیرون نشاید کرد، لکن اگر ممکن گردد به شربت و تدبیر تسکین کنند و اگر ممکن نگردد اندکی خون بیرون کنند و باقی خون نگه دارند تا قوت ضعیف نه شود و بحران‌ها تولد و نکند و اگر به فصدی دیگر حاجت افتد توان کرد.
و اگر کسی را اندر زمستان به سبب فصد ناکردن تکسری اندر تن پدید آید فصد باید کرد، لکن خون اندکی بیرون باید کرد و باقی را از بهر قوت نگاه باید داشت. و حیض و آبستن را فصد نشاید کرد مگر به ضرورتی بزرگ که اوجب کند که خون را از جانبی باز گردانند وبا آن حال قوت نگاه باید کرد، اگر قوت قوی باشد و تن ممتلی باشد و امتلاء به حقیقت از خون باشد و میل به جانبی بزرگ و خطر ناک دارد چنانکه اگر مثلا رعافی به افراط می‌باشد یا خون به نفث یا به قی از گلو می‌برآید از آن جانب باز باید گردانیدن به فصد.
و بباید دانست که هر که اندر تن او خون نیک اندکی باشد و خلطهای بد بسیار باشد، هر گاه که فصد کند خون نیک خرج شود و خلطهای بد به جای آن باز آید. و هر گاه که اندر تن او خون اندکی باشد و بد باشد و میل به عضوی شریف دارد، وی را اندک اندک فصد می‌باید کرد و به غذاهای نیک قوت او نگاه می‌باید داشتن و بدل آن خون بد (ص 188) که به فصدها خرج می‌شود خون نیک باز می‌باید آورد، تا به چندین کرت خون او نیک شود بی آنکه قوت او ضعیف شود. و اگر اندر تن این کس خلطهای صفرایی باشد. نخست به قی و به مسهل لطیف صفرا کم تر باید کرد یا تسکین کردن، پس فصد کردن و اگر خلطها غلیظ باشد به تدبیرهای لطیف کننده مشغول باید بود، چون گرمابه و ریاضت و سکنگبین که اندر وی زوفا و حاشا پخته باشند.

باب چهارم از نوع چهارم (از گفتار نخستین:) اندر یاد کردن اصل‌ها که اندر حال فصد نگاه باید داشت‌


ص: 611
هر گاه که فصد واجب شود، نخست اندر حال‌های تن نگاه باید کرد تا آن‌کس را فصد میشاید کرد یا نه، اگر فصد کند احتمال آن تواند کرد یا نه. و آن حال‌ها سال‌های عمر است و مزاج و فصل سال و حال هوای و شهر و سحنه، یعنی فربهی و لاغری تن و قوت فم معده و ضعیفی آن.
و هر گاه که فصد واجب گردد و از این حال‌ها مانعی نباشد باید که طبیب داند که کدام رگ می‌باید گشاد و کی باید گشاد و خون چه مقدار و به چند کرت و کی بیرون باید کرد. از بهر آنکه فصد صواب هم اندر حفظ صحت نافع است و هم اندر علاج بیماری علاجی قویست.
و بباید دانست، که فصد یا سودمندی لختی به شوراند و تا ساکن شدن، اندک مایه بی آرام کند و هر گاه که فصد درد کند جراحت آن دیر بسته شود و بسیار باشد که به سبب فصد طبع خشک شود، از بهر آنکه فصد مادت‌ها را به جانب رگ‌ها کشد و اندر انواع قولنج به فصد حاجت کم‌تر آید مگر اندر قولنجی که سبب آن آماس روده‌ها باشد، و هر گاه که فصد کرده شد، رنگ خون نگاه باید کرد، اگر به سپیدی زند، اندر حال به بادی بست و همیشه اندر آن بباید کوشید که فصد سبب حرکت صفرا و سبب غلیظی و خامی خلط نگردد.

باب پنجم از جرو چهارم از گفتار نخستین: اندر یاد کردن نشانه‌های بسیاری خون اندر تن‌


نشانه‌های بسیاری خون هفت نوع است: نخستین سرخی رنگ روی، دوم دمیدگی و پری رگ‌ها، سوم عظیمی نبض، چهارم حس گرانی و ماندگی اندر همه اندام‌ها، پنجم حس حرارتی خوش اندر همه اندام‌ها، ششم سستی و دشواری حرکت، هفتم آرزوی طعام نابودن.
هر گاه که از این نشانه‌ها بعضی اندر یک عضو پدید آید و نشانی که خاصه آن عضو باشد با آن پدید آید، میل خون بدان عضو باشد. چنانکه اگر میل به جانب سر دارد،
ص: 612
حرکت شریان‌های سر قوی گردد و ضربان اندر سر پدید آید. و اگر به جانب جگر میل دارد و اندر جگر سوزش پدید آید. و اگر میل به جانب معده دارد منش گشتن و آرزوی چیزی بد پدید آید، و آرزوی طعام به شود. و اگر به جانب سپرز میل دارد اندر وی گرانی و سوزش پدید آید. و بعضی مردمان باشند که از بسیاری خون بسیاری خنده برایشان غالب شود و طعم دهان شیرین گردد و بعضی را سرگران شود و اندر چشم و روی خارش پدید آید.

باب ششم از نوع چهارم (از گفتار نخستین): اندر یاد کردن نشانه تباهی خون اندر تن‌


و نشانه‌های تباهی خون اندر تن از سه چیز جویند: یکی از رنگ روی، از بهر آنکه رنگ روی به گردد. و دوم از عظیمی نبض. سوم از حس الم، از بهر آنکه هر گاه که خون تباه شود اندر خویشتن المی یابند چون الم ریش‌ها. اما رنگ روی اندر بیش‌تر حال‌ها به سرخی گراید، لکن هر گاه که تباه شدن خون از جهت بلغم باشد و رنگ روی به سپید گراید، (و اگر از جهت سودا باشد و به سیاهی و تیرگی گراید،) و اگر از جهت صفرا باشد اندر تن الم ریش‌ها یابند و هر کجا دست بر نهند (آن) الم بیابند. و اگر مدتی بر آید و استفراغ کرده نه شود، تبی لازم تولد کند و باشد که بثرها و آماس‌ها و طاعون پدید آید و قوت ساقط شود. و اگر تدارک نیفتد بخار تباهی خون و گند آن به دل رسد هلاک کند.

باب هفتم از نوع چهارم (از گفتار نخستین): اندر شناختن حال‌های خون، پس از آن که بیرون کنند

[33]

ذخیره خوارزمشاهی ؛ ج‌1 ؛ ص612
اختن حال‌های خون پس از آن که از تن بیرون کنند از چهار چیز جویند: یکی از رنگ آن. و دوم از قوام آن. و سوم از بوی آن. و چهارم از آنکه یک ساعت سرطشت در آنجا که خون اندر وی باشد به پوشند. پس به نگرند تا آن حال چگونه یابند. گروهی طعم نیز یاد کرده‌اند، لکن چون از رنگ و بوی و قوام حال آن معلوم گردد، یاد کردن طعم فزونی باشد.
اما خون معتدل و درست به رنگ و قوام معتدل باشد و خوش بوی باشد و خون صفرایی
ص: 613
رقیق‌تر از معتدل باشد، و از سرخی به زردی زند و کفک بسیار کند و سخت گرم باشد و بوی او تیز باشد و دیر بفسرد و به طع تلخ باشد و خون بلغمی تا از رگ بیرون همی‌آید رقیق باشد و سخت گرم نباشد و زود غلیظ شود و بفسرد و بوی ضعیف دهد. لکن اگر عفونت پذیرفته باشد بوی ناخوش دهد و پس از یک ساعت آبی رقیق بر سر او پدید آید و بدان ماند که نشاسته با آب معصفر بیمامیزند. و خون سودایی سیاه و غلیظ و ناخوش بوی باشد و بوی ترشی دهد و زود بفسرد و اگر لختی آب اندرو کنند و بجنبانند رشته رشته شود چون لیف، و از وی آبی کبود جدا شود. و هر گاه که این هر سه نوع خون سوخته شود قوام او غلیظ و بوی او ناخوش شود.

باب هشتم از نوع چهارم (از گفتار نخستین): اندر یاد کردن سبب‌هایی که خون را تباه کند


سبب‌هایی که خون را تباه کند سه نوع است: یکی تدبیرهای بد اندر غذا و چیزهای گرم و تیز بسیار خوردن چون ترها و افزارهای دیگ و شراب‌های کهن و آنچه بدین ماند. و دوم گرمی مزاج دل و جگر خاصه اندر سال‌های جوانی و فصل تابستان. سوم تباه گشتن به سبب تغییر نظام فصل‌های سال و به سبب بسیاری باران‌ها و بادها و بخارها.

باب نهم از نوع چهارم (از گفتار نخستین): اندر یاد کردن رنگ‌های خون هر مزاجی و هر سالی از سال‌های عمر


مزاج مردم صفرایی گرم و خشک باشد و خون او رقیق (و زرد باشد) و سیاه باشد، و مزاج مردم خون افزای گرم و تَر باشد و غلیظ باشد و سخت سرخ باشد، و مزاج مردم سودایی سرد و خشک باشد و خون او سیاه و تیره باشد، و مزاج مرطوب سرد وتر باشد و سرخی خون او کم‌تر از سرخی خون مردم خون افزای باشد و غلیظ باشد، از بهر آنکه رطوبت خون را غلیظ کند. و اما اندر سال‌های عمر، بباید دانست که خون کودک رقیق و ضعیف رنگ باشد، و خون جوان غلیظ و سرخ باشد. و خون کهل به سیاهی گراید و غلیظ باشد و خون پیر رقیق و ضعیف رنگ باشد.
ص: 614

باب دهم از نوع چهارم (از گفتار نخستین): اندر آنکه رخصت اندر فصد را شاید داد و کرا نشاید


هر که رگ‌های او ظاهر تر و فراخ‌تر و بر تن او موی بیش‌تر باشد و رنگ او به سرخی یا به سیاه چردگی گراید و بسیار گوشت باشد و بسیار پیه نباشد و گوشت او سخت باشد وی را به فصد رخصت توان داد، خاصه اندر سال‌های جوانی و کهلی و خاصه کسی را که گوشت و شیرینی و شراب پیوسته خورد و کسی را که بثرها و دمل‌ها می‌برآید. و اما کودک را تا به چهارده سالگی نه رسد رخصت نشاید داد، از بهر آنکه اندام‌های کودکان گرم و تر باشد و بدین سبب هر روز از تن ایشان تحلیل بسیار باشد. و چهارده ساله را نیز حال سحنه نگاه باید کرد، و اگر لاغر و صفرایی باشد یا سخت مرطوب باشد فصد نشاید کرد. و گروهی دوازده ساله را رخصت داده‌اند به فصد و اما حجامت اندر بیشتر حال‌ها پس از شش سالگی فرموده‌اند و گروهی پیش از آن رخصت داده‌اند و پیران را فصد نشاید کرد و بعضی پیشینگان از پس هفتاد سالگی فصد فرموده‌اند و اعتماد بر قوت کرده‌اند نه بر سال، از بهر آنکه بسیار کس باشد که به هفتاد سالگی رسیده باشد و خون اندر تن او بسیار باشد و اندام‌ها و قوت‌های او قوی باشد. و هر که را معده و جگر ضعیف باشد و طعام دشخوار گوارد و طبع شکسته و قوت ضعیف باشد و کسانی را که خطر آن باشد که از پس فصد بیماری‌های سرد تولد کند، فصد نشاید کرد و مردم مرطوب را که رگ‌های باریک و نرم باشد اندر فصد احتیاط تمام باید کرد.

باب یازدهم از نوع چهارم (از گفتار نخستین): اندر یاد کردن سبب‌ها که حاجت افتد به فصد کردن و خون بیرون کردن چندان غشی افتد


اندر (ص 189) بیماری‌های خونی که ایمن نباشند که مهلت دهد تا به فصدی و خون بیرون کردنی به اندازه، و تدبیرهای دیگر علاج کرده شود چون خنّاق و گشادن خون از بینی، خاصه که به وقت (قوت) بیرون همی‌آید و اندر تب‌های محرقه و دردهای سخت که از غلبه خون باشد، واجب گردد فصد کردن و خون بیرون کردن، چندانکه غشی افتد و
ص: 615
اندرین باب اعتماد بر قوت باید کرد که اگر قوت ضعیف باشد، بدل غشی مرگ باشد.

باب دوازدهم از نوع چهارم (از گفتار نخستین): اندر آنکه، اندر حال فصد، قوت را چگونگی نگاه باد داشت و خون چَنْد بیرون باید کرد


اندر همه حال‌ها اعتماد بر حال دل و حال قوت باید کرد و حال هر دو از حال نبض توان دانست. بدین سبب طریق نگاه داشتن قوت اندر حال فصد آن است که طبیب دست بر نبض دارد که تا هر گاه که اثر ضعف پدید آید اندر حال ببندد و اندر رنگ و قوام خون نگاه می‌باید کرد، تا رنگ و قوام آن کی به گردد و قوت بیرون آمدن خون نیز نگاه می‌باید کرد تا کی کم‌تر شود.
و هر گاه که سبب فصد تباه شدن خون باشد تا رنگ و قوام آن نگردد نباید بست، مگر که اندر نبض اثر ضعیفی پدید آید، اندر حال بباید بست. اگر چه هنوز (به) قدر حاجت از خون بیرون کرده نباشد، چه باقی را پس از باز آمدن قوت بیرون توان کرد. و هر گاه که سبب فصد بسیاری خون باشد تا قوت آمدن او کم‌تر نه شود نباید بست و اگر اندر بنض اثر ضعیف پدید آید اندر حال بباید بست.
جالینوس گوید: هر گاه که سبب فصد آماسی گرم بادش اندر عضوی و آن رگ که به گشایند رگی باشد که از بهر آن عضو گشانید، صواب آن باشد که تا رنگ و قوام خون بنگردد باز نه گیرند، از بهر آنکه، هر خونی که به سبب آماس اندر عضوی به ماند خون طبیعی نباشد. و بقراط از بهر این فرموده است که اندر بیماری خون سوخته باسلیق به گشایند و تا رنگ خون نگردد. باز نه گیرند مگر به دو سبب یکی تولد ضعف است و دوم آنکه آماس قوی باشد و رنگ خون دیر به گردد و بیم باشد که ضعف تولد کند باز باید گرفت، از بهر آنکه آماسی که سخت گرم باشد، خون را اندر موضع باز دارد و به دشخواری بیرون آید.
جالینوس گوید: مقدار بیرون کردن خون اندر هیچ بیماری یاد نه توان کرد و حدی نه توان بهاد. طبیب به حسب مشاهده تقدیر بر آن تواند کرد و می‌گوید من بسیار کس را مقدار شش رطل خون بیرون کردم و هیچ ضعف تولد نه کرد و بدان سبب اندر حال تب زایل شد
ص: 616
و بسیار کس را مقدار یک رطل و نیم بیرون کردم و بیم آن بود که ضعف تولد کند.

باب سیزدهم از نوع چهارم (از گفتار نخستین): اندر آنکه قوت مردم ضعیف چگونه نگاه باید داشت تا غش نیفتد


بباید دانست که چهار گروه را غشی بسیاری افتد، یک مردم محرور و لاغر را که اندر معده او صفرا تولد کند. دوم کسی را که گوشت او لطیف باشد و مسام او گشاده باشد. سوم کسی را که حس فم معده او قوی باشد. چهارم کسی را که فم معده او ضعیف باشد و اندر حال خون آمدن غشی کم تر افتد، مگر خون بسیار بیرون کنند و بیش‌تری از پس آن افتد که رگ بسته باشد. و قی کردن پیش از فصد غشی را باز دارد و اندر حال غشی سود دارد و غشی زایل کند بدین سبب اندر حال فصد نافه مشک و دواء المسک و پر مرغ، یا چیزی که بدان قی تواند افکند، حاضر باید داشت تا اگر غشی افتد پر مرغ فرو کنند و قی افکنند و نافه مشک بو بویانند و دواء المسک حل کنند به گلاب یا اندر آب انار و اندک اندک اندر دهان او افکنند و به حلق فرو چکانند. و هر که را خواهند که از غشی نگاه دارند، پیش از فصد شراب انار ترش شربتی به دهند، یا دانه انار ترش و شیرین به گلاب تر کرده لختی بفرمایند مزید، یا لقمه‌ای چند نان اندر رب سیب ترش یا رب آبی ترش زند و بخورد. و اگر سخت محرور نباشد به شراب پودنه یا میبه (میبه) که هر دو با مشک قوی کرده باشند، و یا جلاب که اندر وی افاویه پخته باشند، شربتی به دهند و او را به پشت باز خوابانند پس فصد کنند و هم بر آن شکل خون بیرون کنند و اسراف نکنند. و از پس فصد به یک ساعت ماء اللحم یا زرده خایه نیم برشت یا شوربای مرغ لختی به دهند و اگر کباب هضم افتد روا باشد، لکن اندک باید از بهر آنکه معده به سبب فصد لختی ضعیف شود.

باب چهارهم از نوع چهارم (از گفتار نخستین): اندر یاد کردن سبب‌هایی که از فصد باز دارد


سبب‌هایی که از فصد باز دارد بیست و یک است: یکی تب است، دوم دلیل رقیق ناری سوم لرزانیدن سرمایی صعب که به تازی نافض گویند، چهارم مزاج سرد، و پنجم شهرهای
ص: 617
سرد، ششم دردهای صعب، هفتم گرمابه، هشتم جماع، نهم کودکی و نارسیدگی، دهم پیری، یازدهم لاغری به افراط، دوازدهم فربهی به افراط، سیزدهم نازکی گوشت و گشادگی مسام، چهاردهم سپیدی رنگ و نرمی گوشت، پانزدهم زردی روی و کم خونی، شانزدهم بیماری دراز، هفدهم گرسنگی و تهیئی معده، هژدهم تخمه و پری معده از طعام، نوزدهم، تیزی حس فم معده، بیستم ضعیفی فم معده، بیست و یکم تولد صفرا اندر معده.
اما سبب باز داشتن تب و دلیل رقیق ناری، بباید دانست که اندر تب‌های صفرایی که بس سوزان باشد، نه اندر اول نوبت و نه اندر میانه نوبت و نه اندر روز نوبت به هیچ حال فصد نشاید کرد از بهر سه چیز: یکی آنکه اندر روز نوبت و اندر حال تب اخلاط اندر حرکت باشد و به فصد حرکت آن زیادت شود شوریده شود و مضرت آن بزرگ باشد. دوم آنکه لختی رطوبت که اندر تن بکار آید و با قوت صفرا باز کوشد به فصد خرج شود و صفرا قوی تر گردد. و سوم آنکه لختی خون که مایه قوت است به فصد خرج شود و قوت ساقط شود و اندر تب‌ها که تشنج با آن باشد، اگر چه به فصد حاجت آید فصد نشاید کرد، از بهر آنکه تشنج بیخوابی آرد و عرق آرد و قوت بدان سبب ضعیف شود. و اندر تب که نه از عفونت باشد اگر فصد کننده خون اندکی بیرون باید کرد و باقی نگاه باید داشت تا سبب تب به قوت آن تحلیل پذیرد و دفع شود. و هر گاه که سبب تب عفونت باشد، همه احوال که اندر کتاب علاج تب گفته آید نگاه باید کرد و حال دلیل نگاه باید کرد. اگر دلیل رقیق و ناری باشد و در اثر بیماری و گداختگی و فرو رفته شدن گوشت روی زرد پدید آید، به هیچ وجه فصد نشاید کرد. پس اگر دلیل قوامی دارد و به رنگ سرخی باشد و نبض عظیم باشد و روی بیمار بر حال خویش باشد، و گدازش نه میکند فصد روا باشد.
اما سبب باز داشتن لرزایندن سرمای صعب از فصد، از دو وجه است: یکی آنکه اگر سبب این سرما خلطی خام و بلغمی باشد قوت خون اندر تن بکار آید تا بر سردی آن باز کوشد و آن را به پزاند و اگر خون بیرون کرده شود مضرت آن خلط زیادت گردد. دوم آنکه اگر سبب صفرا باشد چنانکه اندر کتاب علاج تب معلوم گردد، فصد سبب فزودن صفرا و سبب ضعیفی قوت شود و سبب باز داشتن مزاج سرد آن است که خون اندر تن خداوند
ص: 618
مزاج سرد کم تر تولد کند و تن بدان سخت حاجت‌مند باشد و با حاجت‌مندی به خون فصد کردن خطا باشد و سبب باز داشتن شهرهای سرد آن است که اندرین شهرها خون اندر تن سخت دربایست (ضروری، لازم) باشد و اندام‌ها بدان گرم باشد و رطوبت‌ها بدان پخته شود و با این حال فصد سود ندارد، و سبب باز داشتن دردهای صعب آن است که زود اخلاط را سوی خویش کشد و فصد خلط را به سوی بیرون کشد و اندر حال درد فصد، منازعت و مخالفت این دو استیدن (بر قرار شدن، آغازیدن)، گیرد و تن شوریده شود و مادت ناطبیعی به سوی بیرون کشیده شود و ضعف آرد و بیفایده باشد. صواب آن باشد که نخست درد را ساکن کنند پس فصد کنند. و سبب باز داشتن گرمابه آن است که گرمابه اخلاط را بگذارد و مسام بگشاید و به سبب گشاده (ص 190) شدن مسام تحلیل بسیار باشد و عرق بسیار آید و با این حال فصد خطا باشد. بلی اگر کسی را به فصد حاجتی راستینی باشد و فصل زمستان باشد، اگر اندر گرمابه شود و پیش از آن درنگ نکند که خون اندر تن او گشاده‌تر و روان‌تر شود و زودتر از آنکه مسام او گشاده شود و عرق کند بیرون آید و اندکی بیاساید و فصد کند، روا باشد.
و سبب باز داشتن جماع سخت ظاهر است.
و سبب باز داشتن کودکی و نارسیدگی اندر باب نهم از این نوع (جزو) یاد کرده آمده است.
و سبب باز داشتن پیری آن است که خون اندر تن پیران کم‌تر تولد کند، و رطوبت غریب بیش‌تر تولد کند بدین سبب فصد زیان دارد. پس اگر پیری باشد که رگ‌های او فراخ و پر خون باشد و رنگ روی او سرخ باشد و عضله‌های او آکنده باشد اگر به وقت حاجت فصد کند روا باشد.
و سبب باز داشتن لاغری به افراط آن است که مزاج مردم لاغر اندر بیش‌تر حال‌های گرم و صفرایی باشد و با غلبه صفرا، خون به احتیاط بیرون باید کرد.
و سبب باز داشتن فربهی به افراط آن است که مزاج مردم سخت فربه سردی گراید و اندر تن او رطوبت بیش‌تری باشد و خون سخت اندر بایست باشد. و سبب باز داشتن
ص: 619
نازکی گوشت و گشادگی مسام آن است که اندر سبب باز داشتن گرمابه یاد کرده آمد. و سبب باز داشتن سپیدی و نرم گوشتی آن است که اندر سبب باز داشتن فربهی یاد کرده آمده است. و سبب باز داشتن زردی روی و کم خونی آن است که اندر سبب باز داشتن لاغری به افراط یاد کرده آمده است.
و سبب باز داشتن بیماریهای دراز آن است که هر گاه بیماری دراز باشد و پرهیز و استفراغ اتفاق افتاده باشد و تولد خون کم‌تر بوده باشد، اگر فصد کند قوت ساقط کند. و سبب باز داشتن تخمه و پری معده آن است که به سبب تخمه قوت‌ها ضعیف شده باشد و به سبب فصد قوت‌ها ضعیف‌تر شود، و قوت‌های هاضمه همه فضله‌های ناگواریده را چنانکه باید هضم نه توان کرد و اگر فصد کرده شود، خون نیک بیرون شود و فضله‌های خام به عروق اندر آید. و سبب باز داشتن تهی‌ای (تهیئی) معده و گرسنگی آن است که فصد اندرین حال سبب ضعیفی قوت و غلبه صفرا گردد و خون نیک بیرون شود و خلطها (که) دیر گوارنده‌تر باشند، بجنبند و تن شوریده شود و مضرت آن بزرگ باشد.
و سبب باز داشتن قوت حس فم معده و ضعیفی آن و تولد صفرا اندر معده آن است که فصد به این حال‌ها سبب غشی باشد، چنانکه اندر باب گذشته یاد کرده آمده است. و اما علامت قوت حس معده آن است که اندر خوردن چیزهای تیز سخت رنجور شود و علامت ضعیفی فم معده آن است که آرزوی طعام کم‌تر باشد و از درد خالی نباشد و علامت تولد صفرا اندر معده تلخی دهان است و منش گشتن پیوسته.

باب پانزدهم از نوع چهارم (از گفتار نخستین): اندر یاد کردن منفعت آنکه خون به دو دفعت یا به سه دفعت بیرون کنند


مقصود از فصد دو کار است: یکی آنکه لختی خون از همه تن یا از عضوی کم‌تر کنند.
دوم آنکه خون تنها یا ماده با او به عضوی میل کرده باشند، خواهند که آن را باز گردانند و به جانب مخالف باز آرند و اندر این هر دو غرض منفعت بیرون کردن خون به تفاریق بیش‌تر باشد و منفعت آن دو نوع است: یکی آنکه کار طبیعت آن است که همیشه کوشد که (تا) خون را یا خلط بد را که به صلاح نه تواند آورد، آن را نشاید به طریقی که باید و تواند دفع
ص: 620
کند و هر گاه که خون و یا خلطی دیگر اندر همه رگ‌های تن یا اندر عضوی مانده باشد و بر طبیعت گران شده، طبیب طبیعت را یاری دهد و به صناعت طریقی راست‌تر و نزدیک تر پدید آرد و رگی که بدان عضو پیوسته باشد و ماده بدان رگ زودتر و آسان‌تر بر آید، بگشاید تا طبیعت آن خلط را دفع کردن گیرد. پس هر گاه که خون، که مرکب همه (از) اخلاط است، لختی بیرون آید طبیب رگ را بگیرد و ببندد و یک ساعت بدارد، تا طبیعت جهد خویش اندر باقی بجای آرد و آن را از موضع خویش به کشد و به موضع فصد جمع کند. بار دوم که رگ بگشاید باقی خلط بیش‌تر و زودتر دفع شود و منفعت فصد بیش تر باشد و جذب به جانب مخالف یعنی باز آوردن خون را به جانبی دیگر تمام‌تر باشد، از بهر آنکه دفع و جذب هر دو یار یکدیگرند، بر مثال آنکه فراشی خانه را بشوید نخست آبی بزند و خشت‌ها به مالد و آن آب تیره را به چاه فرو کند پس راه آب ببندد لختی آب دیگر به گسترد و نشیب خشت‌ها با سر چاه باشد آب به سر چاه آید. فراش آن آب را به پیش باش باز می‌برد و خشت و می‌مالد تا باقی تیرگی خشت‌ها با آن (آب) به سر چاه جمع شود و پس راه آب بگشاید تا باقی تیرگی به چاه فرو برد و خشت پاکیزه ماند و هر چند آن آب بیش‌تر کند خشت پاکیزه تر شود. و بیرون کردن خون بدو یا به سر کرّت یا بیش‌تر هم برین مثال تن را پاک کند.
و جالینوس از بهر این گفته است که هر گاه که مقصود از فصد باز گردانیدن خلطی باشد از جانبی به جانبی دیگر، هر چند خون به تفاریق و به دفعت‌های بسیارتر بیرون کشند مقصود تمام‌تر حاصل آید. و منفعت دوم آنکه قوت بر جای به ماند و ضعف تولد نکند. و جالینوس میگوید اولیتر آن باشد که آن قدر خون که بیرون خواهند کرد بیش‌تری به دفعه نخستین بیرون کنند و به دفعه دوم کم‌تر بیرون کنند، از بهر آنکه بسیار باشد که به دفعه دوم غشی افتد و صواب‌تر آن باشد که اندر میان هر دو دفعه، شربتی به دهند و احتیاط آن بکنند چنانکه اندر باب دوازدهم از این نوع یاد کرده آمده است.
و هر گاه که قوت قوی باشد، اگر روزگار میان دفعه نخستین و دومین کم‌تر از نیم ساعت باشد شاید و تمام‌ترین یک ساعت باشد و اگر ضعفی باشد، روزگار میان هر دو دفعت
ص: 621
بیش‌تر باید و اگر مقصود از فصد باز گردانیدن ماده باشد از جانبی به جانبی دیگر به جانبی کم‌ترین یک روز باید که اندر میان افتد. جالینوس میگوید هر گاه که مقصود از دفعه دوم باز گردانیدن ماده باشد زا جانبی به جانبی دیگر، دفعه دوم پس از دو روز فاضل‌تر و از این درست‌تر، حکایت کرده‌اند که وی گفته است میان دفعه نخستین و دومین هیج اسفرم و عطر نباید بوبید. و اگر کسی نیت دارد هم اندر روز دفعه دوم سر رگ بگشاید رگ به و ریب (اوریب) باید زد و اگر پس از یک ساعت با زودتر خواهد گشاد، از پهنا باید زد و اگر در یک روز خواهد گشاد از درازا باید زد. و اگر کسی را سر رگ زود بسته شود، خرقه به روغن زیت و اندکی نمک آلوده باید کرد و بر سر رگ باید نهاد و ببست. و اگر نیش را به روغن فرو برد و بسترد، پس بدو رگ زند صواب باشد، هم درد کم‌تر کند و هم سر رگ دیر بسته شود. و خواب اندر میان دفعه نخستین و دومین نیک نباشد از بهر آنکه اندر خواب مادت‌ها به زاندرون باز گردد و منفعت دفعه دوم باطل گردد و سر رگ زود بسته شود. و هر گاه که خون با تفاریق بیرون خواهند که سر رگ فراخ باید گشاد و شرط آن است که رگ این کس سطبر باشد از بهر آنکه رگ باریک به اوریب و از پهنا فراخ نه توان گشاد. و هر گاه که به دفعه دوم خون دشخوار بیرون آید، رگ را نشاید فشارد و نشاید پیچید و اگر سر رگ لختی خون بسته باشد، آن را به سر نیش دور باید کرد، و اگر آن موضع بگذارد و برتر یا فروتر بزند زند صواب باشد. و اگر سر رگ آماسیده باشد همچنین باید کرد و اگر سر رگ تنگ‌تر شده باشد از بهر آنکه تا خون بر آید کاغذ فرو نشاید کرد، برتر یا فروتر بباید زد. و اگر رگ باسلیق را باد اندر افتد آن را از بهر دفعه دوم نشاید گشاد و رفاده (زخم بند، پارچه‌ای که زخم یا جراحت را با آن بندند)، به گلاب و اندکی سرکه تَر باید کرد و بر سر رگ نهاد و ببست و رگی دیگر از جای دیگر بباید زد.

باب شانزدهم از نوع چهارم (از گفتار نخستین): اندر آنکه خون را که به جانبی میل کند از آن جانب چگونه باز تواند گردانید


و هر گاه که خواهد که خون را از جانبی که بدو میل می‌کند باز گردانند، آن را به جانب مخالف باید کشید، و طریق این دو است: یکی آنکه به جانبی کشند که برابر آن جانب باشد
ص: 622
که بدو میل می‌کند یا به عضوی که برابر آن عضو باشد. اما کشیدن از جانبی به جانب برابر او چنان باشد که اگر مثلًا به جانبی پس سر میل کند رگ پیشانی به‌زنند و اگر به جانب پیش سر میل کند، بر قفا و پس سر حجامت کنند. و آنچه از عضوی به عضو برابر افکند چنان باشد که اگر به دست راست میل کند از دست چپ رگ زنند، و اگر به دست چپ میل کند از دست را ست زنند. (ص 191)
طریق دوم آنکه به عضوی کشند که بر سوی یا فرو سوی او باشد که یا بر راستای او باشد، چنانکه از بهر خون آمدن از بینی بر فروسوی سرهای پهلوها محجمه بر نهند، و محجمه شیشه حجام را گویند و از بهر افراط حیض محجمه بر فروسوی پستان‌ها بر نهند و فروسوی سرهای پلهوها را که به تازی تحت الشراسیف گویند. و راستای عضو چنین باشد که اگر خون از بینی راست همی‌آید محجمه بر جانب راست نهند و اگر از بینی چپ همی‌آید بر جانب چپ نهند از بهر درد چشم و خناق و آماس‌های گرم که اندر حلق تولد کند همچنین کنند. اگر چشم راست درد کند یا خناق اندر جانب راست باشد محجمه بر تحت الشراسیف از جانب راست نهند و اگر رگ زنند از دست راست زنند و اگر اندر جانب چپ باشد محجمه بر جانب چپ زنند و اگر رگ زنند از دست چپ زنند، و اگر مثلا الم اندر گرده چپ پدید آید، از دست چپ رگ زنند. و اگر اندر گرده راست پدید آید از دست راست رگ زنند. و از بهر علت‌های جگر باسلیق راست زنند و از بهر سپرز اسیلم چپ زنند.
و بباید دانست که باز گردانیدن خون اندر ابتدای میل کردن او باشد شاید، فاما چون تمام میل کرد و قرار گرفت، رگی باید زد که بدان عضو نزدیک‌تر باشد و بدو منسوب‌تر و خون از وی بیش‌تر آید. چنانکه از بهر جگر باسلیق راست و از بهر سپرز اسیلم و از بهر گرده و مثانه رگ‌های پای زنند چون مابض و صافن و آنچه گفته آمد، که ماده از جانبی به جانب مخالف باز باید گردانید. اگر کسی را صورت بندد (تصور پیش آید)، که بدین، آن خواسته‌اند که هر گاه که ماده به سوی دست راست میل کند آن را به پای چپ باید کشید خطاست، از بهر آنکه نه به راستای عضو باشد و کشیدن ماده از عضوی به عضوی که نه به راستای او باشد دشوار باشد، لکن بدین آن خواستند که اگر ماده اندر دست راست باشد از
ص: 623
دست چپ رگ زنند یا اگر اندر گرده راست باشد باسلیق دست راست به‌زنند. یا رگی از رگ‌های پای راست زنند و اگر ماده بجانب راست سر میل کند، آن را به جانب چپ سر باز نشاید گردانید، لکن از سر فرو باید کشید و به دست راست یا به پای راست باید کشید و اگر اندر جانب چپ سر باشد، به دست چپ یا به پای چپ باید کشید.
و هر گاه که به سبب میل ماده اندر عضوی دردی صعب تولد کند نخست درد را ساکن باید کرد، پس به باز گردانیدن ماده مشغول بودن تا مزاحمت نیفتد، چنانکه اندر باب سیزدهم از این جزو یاد کرده آمده است.
و هر گاه ماده عسری کند، به قهر باز نه توان گردانید و الحاح نشاید کرد، از بهر آنکه ماده به سبب الحاح رقیق‌تر شود و میل بیش‌تر کند و اندر باز گردانیدن ماده از عضوی به عضوی نگاه باید کرد تا گذر آن بر عضوی شریف نباشد و بسیار باشد که به مجرد پاک گردانیدن ماده بیماری زایل گردد و به استفراغ حاجت نباشد و بستن و مالیدن و محجمه نهادن و داروهای گرم و تیز بر نهادن و المی رسانیدن به عضوی که به راستای عضو معلول باشد ماده را سوی خویش کشد و از عضو معلول باز گرداند.

باب هفدهم از نوع چهارم (از گفتار نخستین): اندر تدبیر کسی که رگ زند


محرور را اندر تابستان رگ روزی باید زد که هوا خوش باشد و اندر ساعت نخستین باید زد از روز یا ساعت دومین، و آسایش باید گزید. و پیش از رگ زدن و پس آن هیچ رنج (رنجی) نباید که بدو رسد و آن روز که رگ زند و دیگر روز، طعام کم‌تر و سبک‌تر خورد و چیزی خورد که صفرا بنشاند، چون زیره با و غوره با و مانند آن، مگر اندر حلق و سینه درشتی باشد و شوربای مرغ و خایه مرغ نیم برشته خورد. و از پس قی و اسهال و از پس جماع و از پس بیخوابی و رنج و از پس ناگواریدن طعام و از پس هیضه و از پس هیچ کاری که تن را گرم کند یا به سبب آن تحلیل بسیار باشد، فصد نشاید کرد و اگر کسی را ضرورت باشد میان این حال‌ها و میان فصد سه روز یا دو روز کم نشاید، چه بیش از فصد و چه پس از فصد، و بدین سبب است که از پس فصد ریاضت و گرمابه که عرق آرد نشاید و اگر از پس فصد یک ساعت به قفا باز خفته آسایش کند صواب باشد، لکن خفتن نشاید از بهر
ص: 624
آنکه بسیار باشد که خفتن پس از فصد کسلانی و شکستن اندام‌ها آرد و باشد که احتلام افتد و ضعف آرد و هر که رگ زده باشد اگر شراب خورد احتیاط آن باشد که جراحت رگ را به دو رفاده ببندد.
و هر گاه که به خسبد کسی گوش بدو دارد، از بهر آنکه بسیار باشد که مست را خون بگشاید و ضعف آرد و بیم هلاک باشد.
و هر گاه که کسی را از پس فصد اتفاق کاری افتد که به سبب آن ضعف و غشی پدید آید، اندر حال به ماء اللحم و شراب قوی ریحانی صافی تدارک باید کرد به بوی‌های خوش و اگر ماء اللحم با شراب میبه مشک بوی دهند صواب باشد و مرغ بریان کرده پیش روی او بشکافند تا بوی آن بدو رسد و مرغی را پاک کنند و او را با استخوان و لختی گوشت بزغاله بکوبند و به آب سیب و به آب آبی ترش مزه به پزند و چون پخته شود لختی شراب ریحانی اندر کنند و به دارچینی و زیره و نعنع و گشنیز خشک خوش کنند و شوربا و ترید آن به دهند و حوالی او شاه‌اسفرم و صندل و کافور و گلاب و میوه‌های خوش به نهند.
و اگر مردم پیر باشد، کنیزکی نارسیده که به حد رسیدن نزدیک باشد بفرمایند تا پشت او را اندر کنار گیرد و کف دست او به مالد تا حرارت او بر افزوده شود و قوت بدو باز آید. و گروهی گفته‌اند که بوی بنفشه اندر حال غشی و ضعف قوت را زیان دارد و رگ را زود نشاید گشاد، که باشد که آماس تولد کند و بر سر رگ رفاده سخت بزرگ نباید نهاد و هیچ عطر و لخلخه‌ای، که بعضی مردمان عادت دارند، نباید مالید و اگر جایگاه رگ گرم باشد، نباید گذاشت که رفاده بر وی خشک شود، لکن هر ساعت بباید گشاد و رفاده را به گلاب سردتر می‌باید کردن و باز بستن، تا جراحت سخت نه شود اندر گرمابه نروند و شراب نخورند و هیچ کاری با رنج نکنند. و اما مردم مرطوب را بیش از فصد یک ساعت یا دو ساعت لختی ریاضت باید کرد تا حرارت بر افروزد و اخلاط و رطوبت‌ها لختی گشاده‌تر شود.

باب هژدهم از نوع چهارم (از گفتار نخستین): اندر شناختن آنکه رگ اندر بیماری‌ها کی باید زد


ص: 625
جالینوس گوید که اندر رگ زدن بیماری اعتماد بر عدد روزهای بیماری نباید کرد.
چنانکه گروهی گفته‌اند دورترین حدی رگ زدن را اندر بیماری روز سوم است. و گفته‌اند نخست حال بیماری و سلامت و خطر اندر آن معلوم باید کرد. و گروهی دورترین حدی روز چهارم نهاده‌اند، و اما بیش از این دو حد هر وقت که تب گساریده باشد روا دانسته‌اند و میگوید من هر گاه که علت قوی یابم و قوت بر جای بینم و از فصل سال و مزاج بیمار و از سن او منعی نباشد رگ فرمایم زد اگر هم از پس بیست روز باشد. و اندر تب‌ها رگ پس از گساریدن تب باید زد یا پس از شکستن قوت آن که آخر نوبت باشد. و اندر وقت سختی نوبتی تب و اندر وقت پری از طعام و ناگواریدگی آن رگ نشاید گشاد، مگر که طبیب را معلوم باشد که اگر رگ زدن تاخیر کند خطر باشد و آن چون سختی ضیق النفس باشد و خفقان و خناق صعب که رنگ روی و چشم سرخ گشته باشد و رگ‌ها برخاسته و شکسته که رنگ و روی سرخ یا سیاه شود و خون آمدن از بینی یا از موضعی دیگر چنانکه باز نه توان داشت. اندر چنین حال‌ها هروقت که باشد، شب یا روز اندر حال رگ باید زد. این آن وقت باشد که مهلت نبرد و هر گاه که مهلت برد، بهتر آن باشد که رگ بامداد پس از ساعت دوم یا سوم زنند، از بهر آنکه وقت (قوت) خون آن است و پس از گواریدن طعام باید زدن و پس از پرداخته شدن روده‌ها از ثفل طعام، هر گاه که خون میل سوی عضوی کند و هنوز اندر آن عضو جمع شده نباشد، بباید شتافت و نخست رگ باید زد تا از آن راه باز گردد، از بهر آنکه چون خون جمع شد باز پس آوردن دشوار باشد و اندر رگ زدن بهترین فصلی از فصل‌های سال فصل بهار است، خاصه کسی را که بیمارهای خونی بسیار افتد اندر اول بهار و اندر میان فصل خزان رگ زدن واجب از بهر نگاه داشتن تندرستی لکن رگ زدن مرطوب اندر آخر بهار صواب‌تر و رگ زدن معتدل مزاج اندر میانه بهار و رگ زدن محرور اندر اول بهار و خداوند عرق النساء را رگ پای اندر حزیران (ماه‌های سریانی بین ایار و تموز، اواخر و اوایل تابستان)، باید زد که آفتاب به سرطان آید.

باب نوزدهم از نوع چهارم (از گفتار نخستین): اندر یاد کردن مضرت‌ها که از بسیاری رگ زدن و خون بیرون کردن تولد کند


ص: 626
از افراط کردن خون از تن سوء المزاج تولد کند و استسقاء و شهوت طعام به شود و اثر پیری زود پدید آید و مردم شکسته (ص 192) شود و معده و جگر و دل ضعیف شود و نخست قوت حیوانی ضعیف شود، پس قوت طبیعی. هر گاه که قوت حیوانی ضعیف شود، پس قوت طبیعی خلطهای بد و رطوبت‌های خام اندر تن تولد کند و گرد آید و بیم فالج و رعشه و سکته باشد و تدارک ضعیفی قوت‌ها به ماء اللحم توان کرد، که به شراب ساخته باشند و به بوی مشک و عطرهای مشکین. و هر گاه که خون سودایی شود حاجت افتد و به فصد کردن بسیار و هر بار که فصد کند آسایشی یابد لکن اندر حال پیری خطر بیماریهای صعب باشد، چون فالج و سکته و مصلحت آن باشد که به تدبیرهای دیگر خون را از خلط سودا همی‌پالاید. و هر که اندر تن او خلطها بسیار باشد، هر گاه که رگ زند خلطها اندر تن او بجنبد و اندر رگ‌های او روان گردد. حاجت‌مندی گردد و به رگ زدن متواتر. اولیتر آن باشد که به نگرد تا اندر تن او کدام خلط فرون است، تن را از آن خلط به داروهای مسهل پاک کند.

باب بیستم از نوع چهارم (از گفتار نخستین): اندر شناختن مضرت‌های بیرون ناکردن خون با حاجت‌مندی بدان‌


مضرت‌های بیرون ناکردن خون با حاجت‌مندی بدان تولد دمل‌ها و ریش‌های بزرگ است و آماس‌های خونی و تب‌های لازم و سرسام و آبله و طاغون و خون بر آمدن از گلو و سکته و خناق خونی و جذام و مردن مفاجا.

باب بیست و یکم از نوع چهارم (از گفتار نخستین): اندر شناختن رگ‌ها که به‌زنند و شریان‌ها که به گشایند و سبل کنند و به برند و داغ کنند و موضع هر یک (و جایگاه) و منفعت آن‌


رگ‌ها و شریان‌ها که به‌زنند چهل و هشت است و از این جمله دوازده رگ اندر هر دو دست است. و اصل این دوازده رگ دو رگ است: یکی قیفال و دیگر باسلیق و ده رگ باقی مرکب است از شاخه‌های این دو اصل. و از دوازده چهار باسلیق است اندر هر دستی دو،
ص: 627
یکی از باسلیق مادیان گویند. و دیگر را باسلیق ابطی گویند و دو رگ بزرگ که از جگر بر آمده است یکی اصل باسلیق است، دوم اصل قیفال است لکن قیفال بر کرانه‌تر است و از دل دورتر است و باسلیق بر میان‌تر است و به دل نزدیک‌تر است و از جگر تا به چنبر گردن بر آمده است و آنجا به دو بخش گشته است یکی به دست راست و دیگر به دست چپ، لکن هر بخشی پیش از آنکه به دست اندر آید به دو بخش دیگر گشته است. یک بخش کوچک‌تر و دیگری بزرگ‌تر و بخش کوچک‌تر به سر اندر آمده است و به دماغ فرو رفته و چون فرشی شده است او را باز جمع شده است و از دماغ فرو آمده و اندر سینه و کتف اندر آمده و پراکنده شده و بخش بزرگ که به دست اندر آمده است اندر بغل دست بدو بخش شده است یکی باسلیق مادیان است و دیگر باسلیق ابطی و از هر یکی شاخی به سینه و دل و شش و حوالی آن اندر آمد است و به فم معده و ثرب و حجاب اندر آمده نیز و تا به نزدیکی شرج و تا به ساق و قدم فرود آمده است و از بهر این است که فصد باسلیق علت‌های جگر و سپرز و شش و علت‌های حجاب را چون ذات الجنب و شوصه و همه دردهای سرین و زانو و ساق را و قدم را سود دارد. و باسلیق از بهر آن گویند که اصل او که از جگر بر آمده است، رگی سخت بزرگ است و به اندام‌های شریف پیوسته است چون دل و دماغ و شش و حجاب او اندر لغت یونانی باسلیق پادشاه بزرگ را گویند و از بهر پیوستگی این رگ به اندام‌های شریف او را باسلیق نام کردند و اندر تن به جای پادشاه بزرگ شناختند و باسلیق ابطی را بدین نام از بهر آن گفتند که نزدیک بغل دست پدید آید و ابط به تازی بغل را گویند. و دو رگ دیگر قیفال است، اندر هر دستی یکی، و این قیفال رگ دوم است که از جگر به سوی بالا بر آمده است تا به چنبر گردن، و اینجا به دو بخش شده است: یکی کوچک‌تر و دیگر بزرگ‌تر. آن چه بزرگ‌تر است هر یکی به جانبی از گردن در آمده است و به سر بر آمده و به دماغ اندر آمده و اندر زیر دماغ چون فرشی گستریده شده است و اندر حجاب‌های دماغ پراکنده شده است و غذا بدو می‌رساند و دماغ را بهره تمام دهد و باز جمع شده است و هم بر آن سان که باسلیق فرو آید فرو آمدست و اندر بعضی مردمان فرو آمدن او پوشیده‌تر باشد، از بهر آنکه اندر زیر عضله افتاده باشد و اندر بعضی ظاهرتر باشد، از بهر آنکه بر روی عضله باشد، و بعضی اصحاب تشریح گفته‌اند که وداجان
ص: 628
(مثنای وداج، منظور دو ورید وداج است)، هر دو شاخ باسلیق است که بر سر می‌برآید و قیفال از سر فرود آید و پوشیده فرود آید و بدین سبب گفته‌اند که وداج غلیظ باسلیق است و وداج رگ قیفال از بهر آن که پوشیده فرو آید باریک نماید و هر دو رگ یعنی قیفال و باسلیق از هر دو جانب گردن به هر دو دست فرو آید و اندر لغت یونان کرانه چیزها را قیفال گویند، و این رگ را قیفال از بهر آن گویند که بر کرانه ذراع (دست انسان از سر انگشت تا آرنج)، نهاده است و فصد قیفال علت‌های سر و چشم و بینی و کام و دهان و دندان و لب را سود دارد. و دو رگ دیگر اکحل است اندر هر دستی یکی و این اکحل رگی است مرکب از قیفال و باسلیق، آنجا که هر دو اندر فرود آمدن از سر به نزدیک چنبر گردن میرسد از هر دو شاخ بر خاسته است، از هر یکی یکی و اندر هم پیوسته شده است و آمیخته گشته و یک رگ شده. اکحل این است که از هر دو برین گونه تولد کرده است و به دست اندر آمده است و اندر میان قیفال و باسلیق به گذشته تا به خرده دست و پشت دست و انگشتان برسیده است و اندر لغت یونان چیزهای آمیخته را کحلاوس گویند و این رگ را اکحل از بهر این اکحل گویند که از قیفال و باسلیق آمیخته شده است و گروهی گفته‌اند، اکحل از بهر آن گویند که از بسیاری خون که اندر وی است رنگ او کحلی است از بهر آنکه رگی بزرگ است و از دو رگ بزرگ خون همی‌ستاند و فصد اکحل علت‌های همه تن را سود دارد و امتلاء از سر تا پای کم کند. و دو رگ دیگر اسیلم است. رای جالینوس آن است که اسیلم دنبال باسلیق مادیان است. و گروهی گفته‌اند دنبال باسلیق ابطی است و بعضی از اوایل گفته‌اند که شاخی از باسلیق با شاخی از اکحل آمیخته می‌گردد و یک رگ می‌شود. اسیلم آن است.
و گروهی گفته‌اند این دو شاخ آمیخته نه می‌گردد بلکه به یک جا می‌آیند تا به موضع اسیلم علی الجمله شاخی از اسیلم به سپرز پیوسته است و گفته‌اند که این رگ را اسیلم به تصغیر از بهر آن گفته‌اند که او دنبال باسلیق ابطی است و باسیلق ابطی را العرق الاسلم گویند، یعنی رگ با سلامت‌تر و تصغیر آن باشد که گویند با سلامت ترک و پارسی اسیلم لبن است و باسلیق ابطی را با سلامت‌تر از بهر آن گفته‌اند که اندر زیر او شریان نیست و اندر زیر باسلیق مادیان شریان است، گروهی گفته‌اند باسلیق اندر دست به سه شاخ می‌شود: یکی اندر کف دست پدید آید و دوم بر پشت دست میان انگشت میانی و انگشت دیگر که از
ص: 629
سوی انگشت کوچک است پدید آید. و سوم میان انگشت کوچک و انگشت دیگر پدید آید. هم بر پشت دست. و گفته‌اند اسیلم این است و فصد اسیلم از دست راست درد جگر را سود دارد و از دست چپ درد سپرز را، و گر و خارش را سود دارد و بعضی از قدما گفته‌اند که از فصد این رگ اندر علت ذات الریه و ذات الجنب منفعت تمام دیده‌ایم و دردهای مقعد و بواسیر را نیز سود دارد و دو رگ دیگر حبل الذراع است و این رگ اندر بیش‌تری مردمان باسلیق است و اندر بعضی باسلیق با اکحل آمیخته می‌گردد و حبل الذراع این است و بر زیر زند اعلی نهاده است و نزدیک خرده دست. و اگر چه گویند که او باسلیق است، اندر کتب چنین یاد کرده‌اند که منفعت فصد او همچون منفعت فصد قیفال است و قیاس برخلاف این واجب کند، مگر این خلاف از خطای ناسخ افتاده است.
این دوازده رگ است که یاد کرده آمده است و هر دوازده از رگ‌هایی است که از جگر رسته است. و بیرون از این اندر دست و دو رگ دیگر هست، از رگ‌هایی که از دل رسته است و آن را شریان گویند و سپس‌تر اندر جمله شریان‌ها یاد کرده آید.
و اما رگ‌های پای شش رگ است معروف، اندر هر پایی سه رگ و از این شش رگ، دو رگ صافن است یکی اندر پای راست و دیگر اندر پای چپ و جایگاه پدید آمدن و فصد او نزدیک شتالنگ است از بیرون سو. از بالای تن فرود می‌آید و تا اندر نیمه بالاست باریک است، اما چون فرو سوی تن آید سطبر شود و صافن چیزی را گویند که با سلامت و بی‌آفت باشد و آن را اصلی استوار باشد و از بهر آنکه نه اندر زیر او و نه اندر پهلوی او شریان نیست و فصد او سهل و با سلامت باشد او را صافن گفتند و اصل او باسلیق مادیان است و منفعت فصد او آن است که خون از نیمه بالا فرو کشد و بدین سبب است که از بهر بستگی حیض این رگ زنند تا گشاده شود و ریش‌های ران و خارش قضیب و انثین (که به معنی مؤنث و در اینجا به معنی ناحیه تناسلی زنان است)، به فصد او زایل شود، باذن الله عز و جل. و دو رگ دیگر عرق النساء است، یکی اندر پای راست (ص 193) و دیگر اندر پای چپ و اصل او باسلیق ابطی است و رگی هست همچون رشته کشیده که اندر وی تابی باشد و بدین سبب او را النساء گویند و طبیبان او را عرق النساء از بهر عوام گویند و نام او
ص: 630
النساء است. و قیاس واجب می‌کند که منفعت فصد صافن و منفعت فصد النسا به یکدیگر نزدیک باشد، لکن به تجربه پدید آمد است که منفعت فصد این رگ اندر زایل شدن درد عرق النساء بیش‌تر است، به سبب آنکه به راستای موضع درد است. و منفعت صافن اندر علت‌های دیگر که یاد کرده آمده است بیش‌تر است. و دو رگ دیگر مابض (رکبی)، است.
یکی اندر پای راست و دیگر اندر پای چپ و اندر زیر زانو، و اصل او به نزدیک بقراط باسلیق است و رای جالینوس و غیر او آن است که شاخه‌ها از دنبال رگ‌ها فراز هم آمده است و یک رگ شده و بدین سبب فصد او درد احشاء را و درد پشت را زایل کند. باذن الله عز و جل.
و هر دو عصب را که اندر زیر زانو است مابضان گویند، این رگ را به نام این عصب یاد کرده‌اند به سبب نزدیکی بدین عصب و از منفعت فصد این رگ اندر گشادن حیض و زایل کردن درد مقعد و بواسیر و درد رحم و گرده و آماس‌های کهن که اندر گرده و مثانه باشد بیش‌تر از منفعت صافن است، و شاخه‌ی از صافن بر سر پی پاشنه پدید آید، گروهی آن را بزنند و منفعت آن به منفعت صافن نزدیک است، از بهر آنکه شاخه‌ای است از وی و این شش رگ است که یاد کرده آمد.
و بباید دانست که فصد رگ‌های پای اندر علت‌هایی که ماده به جانب بالا میل دارد و اندر علت‌های سودایی سخت سودمند باشد، لیکن اثر این رگ‌ها اندر ضعیف کردن قوت بیش‌تر از اثر رگ‌های دست باشد. و اما رگ‌های سر و گردن هژده است: یکی شاخی است از باسلیق که از سر پیشانی فرود آمده است و اندر بعضی مردمان چون به پیشانی فرود آید جمله به میان پیشانی پیدا باشد و اندر بعضی به یک جانب میل کند و اندر بعضی به سه شاخه شود یکی بر میان پیشانی پدید آید و یکی سوی راست شود و یکی به سوی چپ و منفعت فصد او آن است که گرانی سر، خاصه گرانی پس سرو گرانی چشم و درد سر کهن زایل شود باذن الله و عز و جل. و دو رگ دیگر بر میان سر است آن را عرق الیافوخ (ملاج)، گویند و اندر نزدیکی او دو شریان است. این عرق الیافوخ را از بهر شقیقه و ریش‌های سر زنند و آن شاخه‌های قیفال است. و دو رگ دیگر است بر پس سر نزدیک بر نقره قفا و نقره
ص: 631
مغاک که پس گردن را گویند و فصد آن علت سدر (بیتفاوتی، دوار سر، سیاهی رفتن چشم)، و صداع کهن را زایل کند و سدر علتی است که هر گاه که مردم بر پای خیزد چشم او تاریک شود (و سرگشتن پدید آید) و ضعفی اندر آید و زود بگذرد. و دو رگ دیگر از پس گوش است یکی از سوی راست و یکی از سوی چپ و از شاخه‌های قیفال است نزدیک گروهی از هر سوی دو شاخه است آن را الناشطان گویند از بهر آنکه اندر بیش‌تر مردمان از هر دو رگ گرهی پدید آمده است برسان انشوطه و انشوطه به تازی گرهی باشد که زود و آسان گشاده شود و از بیرون گره حلقه‌ای باشد همچون گره دوم که مردمان بر شلوار (بند) زنند و این گره و رگ‌ها بر سر مردم پیر و لاغر سخت ظاهر باشد. و اندر بعضی مردمان از هر سوی سه شاخه است و از سه یکی ظاهرتر است و جایگاه فصد او آنجا باشد که پس گوش به پوست سر باز آید و اندر بعضی مردمان به مقداری سر انگشت بر بالاتر باشد و اندر بعضی بر بالاتر از این باشد. و منفعت فصد او باز داشتن فرو آمدن آب به چشم و باز داشتن بخارها از سر و زایل کردن ریش‌های قفا و پس سر. و دو رگ دیگر رگ‌های صدغ است از هر سوی یکی و از شاخه‌های قیفال است اندر پس شریان و پیش صدغ گوش پدید آید و از آنجا به کام فرو آید و اندر زیر زبان پدید آید و این رگ اندر موضع صدغ است از بهر باز داشتن ماده‌ها زنند از چشم و از بهر شقیقه و صداع کهن. و یک رگ دیگر رگ سر بینی است و آن شاخی است از قیفال و موضع فصد او آنجاست که انگشت بر سر بینی نهند شکافی اندر وی به توان یافت و اندر بعضی مردمان این شکاف ظاهرتر باشد و بی‌آنکه انگشت بر نهند به توان دید و از وی خونی اندک آید و او را از بهر کلف و تیرگی رنگ روی زنند، و از بهر بواسیر و بثره‌ها و خارش که اندر بینی پدید آید. و لیکن بسیار باشد که از فصد او سرخی و بثره‌ها بر روی و بینی پدید آید و همچنان به ماند به سبب آنکه خون به سبب فصد بدین جانب میل کند و بیرون نیاید و مضرت بیش از منفعت گردد. و دو رگ دیگر زاندرون بینی است و هم از شاخ‌های قیفال است و فصد او آماس بینی را و صداع را و درد چشم کهن را سود دارد. و دو رگ دیگر اندر زیر زبان است هر دو ظاهر و سطبر و بر فصد او گرانی زفان را که از خون باشد و ریش‌ها را که اندر دهان پدید آید و از گلو و درد گلو را و سعال و خنازیر را که بر سر و گردن باشد و غرب (آماس مجرای اشکی و خود مجرای اشکی که در قدیم رگ
ص: 632
پنداشته می‌شد)، را که اندر گوشه چشم باشد سود دارد. و ابو الحسن الترنجی گوید رگی است اندر زیر غنفقه و عنفقه مویی را گویند که اندر زیر لب زیرین بر آید. منفعت فصد او آن است که کسی را که بوی دهان ناخوش باشد سود دارد.
و دو رگ دیگر دو وداج است یکی از سوی راست گردن و دیگری از سوی چپ و این دو رگ شاخه‌های باسلیق است که بر سر می‌برآید و نزدیک حلق نهاده است و اندر پس شریان. فصد هر دو رگ اندر خناق و ضیق النفس صعب و گرفتگی آواز و علت ذات الریه و علت سپرز و اندر ابتدای جذام سود دارد، و ابو الحسن ترنجی گوید: من به گرگان مردی را دیدم اندر ابتدای جذام که آواز او گرفته شده بود و بینی او فرو نشسته و پست شده بود، این هر دو رگ بفرمودم زدن، خونی به رنگ سوسن آسمان گون بیرون آمد و با خون همچون ریگ درشتی همی‌آمد. بفرمودم تا خون بسیار بیرون کردند و مرد را غشی افتاد و هفتاد و دو ساعت اندر آن غشی به ماند و به هوش باز می‌آمد و باز غشی می‌افتاد پس به هوش باز می‌آمد و از بینی او قطره‌ای چند خون زردبام متغیر و ناخوش بوی به چکید و غشی زایل شد، و مدتی از من غایت شد چون باز آمد، آواز او گشاده بود و بینی بلند بر آمده و راست شده. و اندر پهلوی وداج دو رگ دیگر است یکی از سوی راست و دیگر از سوی چپ آن را النیاطان گویند.
لیکن از وداج سطبرتر است و جز وداج را نشاید زد از بهر آنکه هیچ فرق نیست میان آنکه این رگ به‌زنند و میان آنکه حلق به برند. و دو رگ دیگر رگ‌های گوشه چشم است یکی اندر چشم راست و دگر اندر چشم چپ و هر دو شاخه‌های قیفال است، منفعت او آن است که نگذارد ظفره زیادت شود، و موی را که اندر چشم بر آید باز دارد و ماده ناسور که اندر گوشه چشم باشد بریده کند و جرب پلک را و شب کوری را و صداع را زایل کند باذن الله عز و جل.
بیرون از این رگ‌ها که اندر دست و پای و سر و گردن است و یاد کرده آمد اندر بعضی کتاب‌ها دو رگ دیگری که بر هر دو پهلوی شکم نهاده است یاد کرده آمده است: یکی بر جانب راست و بر زیر جگر نهاده است و دیگر بر جانب چپ بر زیر سپرز نهاده است، آن را
ص: 633
که بر زیر جگر نهاده است از بهر علت استسقاء به‌زنند سود دارد، و این را که بر سپرز نهاده است از بهر علت سپرز به‌زنند سود دارد.
و بباید دانست که از زدن هر کدام از این رگ‌ها که یاد کرده آمد، هر گاه که به وقت حاجت زنند اندر تن سبکی و راحت پدید آید و خون از جگر کشیده شود، از بهر آنکه همه رگ‌ها را اصل دو رگ است که از جگر برسته است لکن شفای آن عضو که بیماری اندر وی باشد، بدان زودی که چشم دارند نباشد، از بهر آنکه مدتی باید تا طبیعت خون را اندر تن قسمت کند و از آن عضو همه رگ‌ها را خون بدین رگ باز آرد که زده‌اند، بدین سبب شفای آن عضو چنانکه چشم دارند ظاهر نه شود.
و هر گاه که از بهر عضوی آن رگ زنند که بدو پیوسته است و برابر او یا بر راستای اوست خون بدو خون فزونی از آن عضو پرداخته شود و به زودی شفاء پدید آید. این است منفعت شناختن این رگ‌ها و این بزرگ منفعتی است.
و اما شریان‌هایی که آن را به گشایند و به برند و سبل (نشتر زدن)، کنند و داغ کنند دوازده است. و از دوازده دو شریان صدغ است، یکی از سوی راست (ص 194) و یکی از سوی چپ، آن را به برند و سبل کنند و داغ کنند از بهر باز داشتن مادت‌های گرم را از فرود آمدن به چشم و از بهر علت انتشار و دیگر شریان‌های پس گوش است، یکی از سوی راست و دیگر سوی چپ و فصد آن از بهر باز داشتن فرود آمدن آب و تاریکی چشم و شب کوری کنند و از بهر صداع و دوار که از بخارهایی گرم تولد کند و دردها را که در میان هر دو کتف و اندر بن زفان و اندر بن گردن پدید آید سود دارد و فصد آن از خطر خالی نباشد و جراحت آن دیر بسته شود و بریدن و داغ کردن صواب‌تر. و گفته‌اند که این شریان‌ها با اوعیه منی پیوسته است و حرارت روح بدو می‌رساند و هر گاه که آن را به برند اندر مرد نقصان مردی پدید آید.
و بقراط می‌گوید که مردمان صقلاب (مرب اسلاو و اسکلاو به معنی جایگاه نژاد اسلاو است)، که به خداوند باز گردیدند و فرزندی را که بر جایگاه عبادت وقف کنند، این شریان‌های او را به برند تا قوت و شهوت جماع از وی بریده شود و بدو تبرک کنند و گویند
ص: 634
دعای او مستجاب بود.
و جالینوس این معنی را منکر است. و دو دیگر شریان یافوخ است. این شریان را به برند و بریدن شریان را بتر گویند و داغ نیز کنند و بریدن او به سبب سختی پوست سر دشوار باشد و بریدن او مادت آب و سبل و جرب را از چشم باز دارد و شقیقه (سر درد میگرنی)، کهن را زایل کند و نور چشم را صافی کند و عصب مجوف را که نور اندر وی است پاک کند و حفظ را سود دارد. و دو دیگر شریان‌های زیر زفان است و هم به پهلوی هر دو رگ که پیش‌تر یاد کرده آمد پدید آید آن را به برند و داغ نیز کنند، علتی که آن را ضفدع گویند و در دهان را که اندر بین زفان پدید آید سود دارد، و چهار دیگر شریان‌های دست است، اندر هر دستی دو شریان یکی بر پشت دست و دیگر اندر کف دست. اما آنکه بر پشت دست است میان انگشت مسبحه و ابهام نهاده است و بریدن آن دردهای کهن را که اندر جگر و حجاب باشد زایل کند.
و جالینوس را اندر جگر دردی بود و مدتی علاج کردند، پس اندر خواب دید که او را فرمودند که این دو شریان بیرون را از دست راست ببر، و شفاء یافت.
و ابو الحسن ترنجی را مقالتی است اندر فصد. اندر آن مقالت میگوید شریانی دیگر است اندر کفت دست، هم اندر میان انگشت مسبحه و ابهام آنجا که اصل ابهام است پدید آید و این موضع را به تازی الیة الکف گویند، منفعت او همچون منفعت شریان دیگر است و گفته‌اند که بریدن او علت دمادما را و درد پهلو را و درد سپرز را سود دارد. و ابو الحسن ترنجی گوید بریدن این شریان درد را که اندر الیة الکف پدید آید سود دارد. و می‌گوید جالینوس را این درد بود و فصد کرد و دارو خورد و پرهیز کرد زایل نه شد به هیکل (پرستشگاه یونان قدیم، معبد)، زهره رفت و دعا کرد و نذر کرد و آنجا بخفت اندر خواب دید که او را فرمودند که این شریان ببر، بیدار شد و شریان ببرید و شفاء یافت. جمله این رگ‌ها و شریان‌ها که یاد کرده آمد چهل و هشت است. بیرون از این رگ‌ها که اندر سر و پای و دست و گردن است که یاد کرده آمده‌اند.
و ابو الحسن ترنجی می‌گوید اگر سؤال کنند که چرا تأمل کنند به سبب صداع دایم از
ص: 635
فرود آمدن آب به چشم و از علت انتشار باید ترسید و شریان صدغ از بهر باز داشتن این علت. چرا باید که بزنند، جواب دهیم و گوییم هر فضله که اندر شریان گرد آید، بیش‌تری از فضله غذای رگ (دل) باشد و بعضی از فضله اورده باشد از بهر آنکه شاخه‌های اورده به شاخه‌های شریان‌ها پیوسته است، و از بهر آنکه این شاخه‌ها باریک است و گذرهای آن تنگ‌تر است فضله‌هایی که از اورده به شریان‌ها رسد کم‌تر باشد، و هر ماده که اندر شریان جمع شود تحلیل آن دشوار باشد و اندر وی به ماند و به سبب قوت حرارت دل که اندر شریان‌هاست، بخارهای آن فضله‌ها به دماغ بر آید و شریان‌ها که به چشم پیوسته است.
شاخه‌های شریان صدغ است و بخارها و تریها که اندر شریان صدغ باشد آنجا به ماند و شریان‌های چشم از آن تَری‌ها آغشته شود و نرم‌تر و زبون‌تر شود و ماده را زودتر و بیش‌تر پذیرد و چون آغشته شد فراخ شود و فضله غلیظ بدو فرود آید و بگذرد و به چشم اندر آید. و هر گاه که منفذها فراخ‌تر شود علت انتشار پدید آید، یا آب به چشم اندر آید و چون حال این بود و حکما دانستند که فضله‌ها از شریان‌ها پاک کردن دشوار باشد، بریدن شریان صدغ و داغ کردن آن صواب‌تر دیدند، تا آن فضله‌ها را گذری نباشد که به چشم اندر آید و اگر فصد شریان ممکن شدی فصد کردندی، لکن چون ممکن نه شد بریدن و داغ کردن صواب دیدند و اندر آنکه شریان‌ها به اورده پیوسته است و منفذها اندر هم گشاده خلاف نیست. و این معنی اندر کتاب نخستین، اندر باب پنجم از جزو پنجم از گفتار چهارم یاد کرده آمد است. و اگر شریان‌ها به اورده پیوسته نه بودی و به سبب حرکت شریان‌ها هوای تازه به خون که اندر اورده است نه رسیدی، زود بودی که خون اورده عفن شدی.
و حنین ابن اسحاق میگوید جالینوس هیچ شک نه کرده است اندر آنکه شریان‌ها به اورده پیوسته است و این خلاف گروهی از پس جالینوس کرده‌اند و اما طریق بیرون کردن فضله‌ها از شریان‌های دگر جز آن نیست که هم بدان طریق که به شریان اندر آمده است بیرون آرند، و آن را جز آنکه نخست از شریان‌ها به دل باز آید و از دل بدان رگی که از جگر به گرده فرود آمده است و به نزدیک دل بر آمده و بدو پیوسته و غذا میرساند و فرو آمده و به جگر باز آید و از جگر به فصد رگ‌های دیگر خرج شود طریقی دیگر نیست.
ص: 636

باب بیست و دوم از جزو چهارم از گفتار نخستین: اندر شناختن حال‌های رگ‌ها که فصّاد را از شناختن آن چاره نیست‌


فصّاد، باید که نخست انگشت به رگ برنهد و تامل کند تا گوهر رگ به شناسد و نهاد آن به شناسد، از بهر آنکه بسیار باشد که گوهر رگ عصبانی باشد یا غشایی یا صفاقی، و باشد که شریانی یا عصبی اندر زیر رگ یا هم پلهوی آن باشد. یا به جای رگ شریانی پدید آید و این را طبیبان آفة فی الموضع گویند. اما نشان آنکه گوهر رگ عصبانی است آن است که اندر زیر انگشت همچون پوست دباغت کرده باشد، و نشان غشایی آن است که نرم باشد و انگشت بدو فرو نشیند، و صفاقی همچون پوستی دو تو باشد که دو طبقه بر روی یکدیگر پوشیده باشد. و منفعت شناختن گوهر رگ آن است که اگر عصبانی باشد نخست آن را نرم کند. به بخار آب گرم و ریختن آب گرم و بسیار بر وی، تا پس رگ زند. و اگر غشایی باشد بازو ببندد و رگ را به ابهام خویش فرو گیرد تا به سبب نرمی از آن نهاد به نگردد، پس فصد کند. و اگر صفاقی باشد رگ را بسیار به مالند و انگشت مسبحه و وسطی بر می‌بزند تا گرم شود و نرم‌تر گردد، پس فصد کند و اگر اندر فصد آن توقف کند و رگی دیگر جوید اولیتر. و منفعت شناختن نهاد رگ آن است که اگر ایمن نباشد که آنجا شریانی است یا عصبی است و چون نگاه کند شریانی یابد، چنانکه اندر بیش‌تری مردمان اندر زیر اکحل و قیفال شریانی نیست و یا عصبی و به نادر افتد که آنجا شریانی یابند. و ابو الحسن الترنجی می‌گوید من به بغداد دیدم (ص 195) که فصّاد مردی را اکحل خواست زد و چون بزد، خون باز نایستاد و مرد هلاک شد و چنان بود که آنچه فصّاد به اکحل پنداشت شریان بوده بود و بجای اکحل نهاده بود، و اکحل پوشیده‌تر بوده بود. والی بفرمود تا فصّاد را قصاص کنند، قاضی گفت بر وی قصاص نیست از بهر آنکه این همچون کشتن به خطاست، از بهر آنکه اوایل نگفته‌اند و عادت نه بوده است که به جایگاه اکحل شریانی باشد، و این آفتی است اندر نهاد رگ و کشتی خطا است و بفرمود تا او و عاقله او دیه بداند.

باب بیست و سوم از نوع چهارم از گفتار نخستین: اندر شناختن آنکه نیش فصاد چگونه باید و آن را چگونه باید داشت‌


ص: 637
چون فصّاد میگوید که نیش یک درخمی باید و نیش را به تازی مبضع گویند. و می‌گوید یک درخمی یک درم کم سه طسوج (واحد طول، یک بیست و چهارم گز برادران، و واحد وزن، شش شعیره) باشد و از پولادی نرم باید و آب دادن آن را آبی باید که از استخوان خرما چکانیده باشند. و چون آب خواهند داد تخته بگیرند از آهن و روی آن را نرم به غایت کنند و گرم کنند و چون گرم شد گرد از روی آن پاک کنند و مبضع بر این آهن نهند و هر دو روی او بدین آهن گرم کنند و پاره نمد پاکیزه رنگ ناکرده نو بگیرند و بدین آب ک یاد کرده آمده‌تر کنند و مبضع را اندر میان این نمد گیرند تا آن آب بخورد. چون دانند که آب تمام خورد، دیگر باره او را هم بر آهن گرم نهند و زود بر دارند و بدان گرمی نکنند که بار نخست کرده باشند. پس او را به روغن زیت فرو زنند یک بار یا دو بار، پس این مبضع را بر سنگی نرم بمالند (بسایند) و بار نخست بر این سنگ لختی خاکستر پر کرکس بر کنند و مبضع را به مالند تا نرم و تیز شود و دسته مبضع سبک باید، چه اگر (سنگین) سنگی باشد، نیش بیش از آن فرو رود که فصّاد خواهد، و مبضع را نیکو باید داشت و استادی فصّاد آن است که پس از آنکه رگ‌ها بشناخته باشد مبضع را نگاه داند داشت و آن را هر روز از پس هر فصدی تعهد کند و از آب نگاه دارد و نیک خشک کند تا زنگار نگیرد. و اندر زمستان به روغن زیت (چرب کند) چرب کرده دارد و سترده (دارد). و اندر میان خز یا نمد مرغزی (منسوب به شهر مرو، مروی)، نهند تا هوای سرد اندر وی اگر نکند و درشت نه شود و هر وقت که بکار خواهد داشت آن را به نفس گرم کند تا نرم شود و بیم شکستن نباشد. و شکل مبضع هر رگی دگر سان باشد و شکل مبضع باسلیق مرغزی باید پشت او بلند و سر او خم اندر پیش داده و زبانه او یعنی سر مبضع سخت دراز نباید تا اگر زیادت فرو برود از دگر روی رگ برون نه توان شد. و سر مبضع به بالا بر آید. از بهر آنکه مبضع سر خمیده راست فرو نه رود و اگر چه زیادت بر آنند سر ببالا بر آرد. و زبانه (زفانه) هیچ مبضعی دراز نباید از بهر آنکه آن را (او را) چهار عیب باشد: یکی آنکه سر رگ تنگ آید، دوم آنکه اگر خواهد که رگ فراخ‌تر گشاید مبضع را دور فرو باید برد و بیم باشد که از دیگر روی (فرو سوی) رگ بگذرد و به شریانی یا به عصبی یا به غشایی باز آید و مضرت‌های عظیم تولد کند، و سیم آنکه اگر فصّاد خواهد که رگ را معلّق ربوده و بزند، نه تواند زد.
ص: 638
چهارم آنکه بیم باشد که بشکند و و شکل مبضع اکحل میان شکل بصری و بغدادی باید و زبانه او پهن باید و شکل مبضع قیفال بغدادی باید و زفانه او راست باید و مبضع رگ پیشانی شکل مبضع رگ پیشانی بر شکل فأس باید یعنی بر شکل تبر و اندروماخس دختر پادشاه یونان را رگ پیشانی زد به مبضعی نه بر شکل فأس و مبضع خطا افتاد و وتر عضله که پلک چشم را بر دارد ببرید و چشم او فراز کرده به ماند. بدین سبب دست را او ببریدند. و السلام‌

باب بیست و چهارم از نوع چهارم از گفتار نخستین: اندر آنکه هر رگ چگونه باید زد و شریان‌ها را چگونه باید برید و چگونه داغ باید کرد


قیفال و اکحل و باسلیق را، از آنجا که موضع رگ زدن خواهد بود، به چهار انگشت بر تر بباید بست، و از بهر آنکه اندر زیر باسلیق شریان است، اندر وقت زدن او را از موضع یک سو باید برد و به اوریب باید زد، یا از پهنا و از درازا نباید زد. و اگر از درازا زنند. باد گیرد و اندر بعضی از مردمان از هر دو سوی باسلیق شریان باشد و هر گاه که فصّاد یکی از یافت و شناخت، ایمن شد و باشد که مبضع بدیگر شریان رسد، بدین سبب واجب کند که از هر دو جانب رگ نگاه کنند و چون از هر دو جانب شریان یابد، دست از آن رگ بدارد و رگی دیگر جوید تا این خطا نیفتد و اندر بیش‌تر وقت‌ها چون باسلیق را به بندند، باد گیرد و باشد که آن باد از باسلیق باشد، و باشد که از شریان باشد، بر هر حال که باشد نباید گشاد و آن باد را به آهستگی به مالیدن، پس دیگر بار بستن و اگر دگر بار هم باد گیرد صواب آب باشد نباید گشاد و آن باد را به آهستگی به مالیدن، پس دیگر بار بستن و اگر دگر بار هم باد گیرد صواب آن باشد که او را بگذارد و باسلیق ابطی زند و هر رگی را که به بندند و اندر رگ مانند عدس و نخود ناهمواری‌ها پدید آید نباید گشاد، چنانکه رگ باسلیق را گفته آمد و باز ببستند و تا پدید آمدن این ناهمواری‌ها هیچ رگی نباید زد و فصد باسلیق مادیان را هر چند به ساعد فروتر آیند با سلامت‌تر باشد. و اندر فصد باسلیق جز از خطر شریان خطرهای دیگر هست، به سبب عصب و غشا و عضله که اندر زیر اوست. و باسلیق را بعد از آنکه تامل کرده باشند و آفتی نیابند اولی تر آن باشد که او را به پشت مبضع زنند و مبضع
ص: 639
از بالا فرود آرند، برسان آنکه حجام نیش حجامت زند، تا با سلامت باشد. و هر گاه که باسلیق ابطی خواهد زد، نخست انگشتان بر موضع بسیار باید بمالند و آب گرم بر ریختن بسیار، پس به بستن و گره بزرگ باید افکند و بازو راست بدارد، چنانکه زاویه بغل قائمه باشد و چون رگ پدید آید آن به ابهام خویش فرو گیرد و رگ از بالا فرو گشاید، یعنی مبضع را از بالا به رگ فرو برد تا خون آسان‌تر بیرون آید. و اکحل را نیز به احتیاط باید زد و ربوده باید زد، از بهر آنکه اندر زیر عصبی است و بدین ربوده آن معنی میخواهیم که به تازی معلق گویند. و بسیار باشد که اکحل اندر میان دو عصب نهاده باشد، بدین سبب او را از درازا باید زد و نیز باشد که بر روی رگ عصبی باریک نهاده باشد، گوش باید داشت تا که مبضع بدو برنه یاید تا دست خدر نشود و هر که را رگ قویتر و ظاهرتر این عصب نیز پیداتر و اگر مبضع بدین عصب بر آید، مضرت آن بزرگ‌تر و هر گاه که این خطا بیفتد، بباید گذاشت که جراحت رگ بسته شود و علاج آن علاج جراحت‌های عصب‌ها باشد و هیچ چیز خنک چون صندل و غیر آن بدو نشاید رسانید، لکن همه دست را گرداگرد جراحت را به روغن گرم کرده چرب باید داشت. و روغن سوسن و روغن یاسمن و مانند آن سخت نیک باشد اندر این باب. و قیفال را به اوریب باید زد یا از پهنا، و ربوده باید زد، و گوش باید داشت تا مبضع از دگر روی رگ بیرون نه رود، و به کرانه (کناره) عصب و عضله و غشاء و تر بر نیاید و کزاز تولد نکند. و هرگاه که این خطا افتاد و از آن کزاز تولد کرد، میانه گاه عضله را از پهنا بدو نیم باید کرد تا مرد خلاص یابد، لکن حرکت دست با طل گردد. و اندر فصد اسیلم ساعد بباید بست. و او را به اوریب باید زد و یا از درازا باید زد و دست اندر آب گرم باید نهاد تا چندانکه حاجت باشد خون بر آید. پس دست از آب بر آوردن و بند و بگشادن و سر رگ به بستن و مردم مرطوب را نشاید که رگ بند زود بردارند، از بهر آنکه جراحت او دیر بسته شود و مردم خشک مزاج را زودتر بسته شود، لکن صواب آب باشد که سخت زود باز نکنند و تا سر جراحت گره نشود و دیر ببندد و رگ پیشانی (را) ازاری (پوشش یا لنگ)، نرم اندر گردن مرد باید کرد و تاب اندر داد. پس آن را برای فصد کردن به اوریب یا از پهنا باید زد و از درازا نشاید زد.
ص: 640
و رگ‌های گردن را که وداج گویند، همچنین ازاری نرم اندر گردن مرد باید کردن و تاب اندر داد به رفق و او را بفرمودن تا معلق بر سر هر دو پای نشیند و اعتماد پاشنه بر پای (بر سینه و بر پای) کند و ازاری گرد خویش اندر آرد، تا هم بر آن شکل به ماند، نخست بدین شکل به نشیند. پس ازار اندر گردن کند و تاب اندر دهد (به رفق)، چنانکه از هر دو سوی گردن چهار رگ پدید آید، از هر سوی دو رگ. یک رگ سطبرتر و آن وداج است، و دیگر باریک‌تر و آن نیاط (شریانی از شاخه‌های شریان شبات)، جز (ص 196) وداج را نشاید زد و بعضی اطباء صواب آن دیده‌اند که نخست وداج چپ زنند و هفت روز بگذارند (گذرد)، پس وداج راست زنند تا قوت را نگاه داشته باشد و گروهی که بر قوت کسی اعتماد دارند هر دو رگ اندر یک وقت به‌زنند. و هر گاه که خون به قدر حاجت بر آمد تاب ازار باز کنند، اندر حال خون باز ایستد و مرد را بر پا گیرند و بفرمایند تا گامی چند برود و اگر خون اندر حال باز نایستد، رفاده بر نهند و بربندند، بستن خوش، و اگر مرد را غشی افتاد باک ندارد. بوی خوش بویانند و گلاب فراوان بر سر و روی او کنند و غذا مرقه (رقیق شده، آش رقیق)، زیره با دهند و دیگر روز بفرمایند تا سال‌ها ببندند و گرداگرد وداج را به صندل و گلاب خنک دارند و کافور دور دارند و و رگ گوش چشم را که از سوی بینی است (فصّاد) به دست خویش بگشاید و مرد را بفرماید تا گلوی خویش به فشارد، چندانکه او روی سرخ شود و رگ‌ها برخیزد و فصّاد گوش دارد تا سر مبضع، بر گوشت و عضله که اندر گوشه چشم است نزند لکن اندر زیر گوشه چشم رگی پدید آید سر مبضع بدان رگ فرو برد و خون بسیار برود و هر وقت که خواهد که خون باز گیرد، بفرماید تا دست از گلو بردارد در حال خون باز ایستد و اگر هنوز چیزی می‌ترابد، لختی زیره و نمک به خاید و اندر چکاند و رگ سر بینی را بگیرد واو را بفرماید تا همچنین گلوی خویش به فشارد، و فصّاد آنجا که اندر سر بینی، اندر بعضی مردمان شکافی پیداست و آن دو غضروف است و مبضع را اندر میان هر دو غضروف بر بلندترین موضع از این شکاف فرو برد، چندانکه درازی زفانه مبضع است و هر وقت که خواهد که خون باز گیرد بفرماید برای رگ سوراخ بینی فصّاد مدر را بفرماید تا روی برابر آفتاب کند و خود فصّاد اندر سوراخ بینی نگاه کند. آنجا که گوشت است، رگ پدید آید. فصّاد بر سان نیش زدن حجام اندر حجامت این رگ را به پشت مبضع
ص: 641
بزند. و رگ‌های پس گوش اندر پس شریان‌هاست که از پس گوش به موضع صدغ فرو آمده است. فصد آن همچون بریدن شریان است و فصّاد آن را از پهنازند و اندر وی خطری نیست. مسیحی گوید این رگ را به فأس باید زد و از پهنا باید زد و رگ‌های صدغ را بفرماید تا گلوی خویش به فشارد تا رگ‌ها برخیزد و فصّاد رگ را به ابهام بگیرد و جانب روی کشد و بزند چنانکه خواهد و هر گاه که گلو بگشاید خون باز ایستد و اگر باز نایستد رگ را بباید برید یا داغ باید کرد. و رگ‌های میان سر بفرماید تا موی (سر) بر دارند و سر او نیک به مالند، و آب گرم بسیار به ریزند، و بر سر هر دو پای نشیند معلق و گلوی خویش به فشارد، تا رگ‌ها پدید آید و اندر پهلوی این هر دو رگ دو شریان است، هر گاه که فصّاد این هر دو رگ را بشناخت، آن را به مبضع مرغزی از پهنا به‌زنند و ربوده زنند. هر گاه که گلو بگشاید خون باز ایستد. رگ‌های زیر زفان بر دو گونه زنند: یکی آنکه بفرمایند تا زبان را اندر نورد و به دندان نگاه دارد. و گلوی خویش به فشارد و فصّاد رگ را بیند (ببندد) و از درازا فصد کند، که اگر از پهنا کند خون دشوار باز ایستد، و گونه دوم آنکه فصّاد سر زبان را به خرقه نرم پاکیزه بگیرد و بر بالای دارد تا رگ را ببیند و از درازا بزند و هر گاه که گلو بگشاید خون باز ایستد و اگر عسری کند به سرکه و نار پوست و مازو مضمضه کند و یخ اندر دهان گیرد و نگاه میدارد و بازوها و ساق‌های او ببندد.
اما رگ صافن را بر بالای شتالنگ ساق پای ببندد و بفرماید تا گاهی چند برود و گروهه‌ای از پنبه اندر زیر پای نهد و بفرماید تا پای بر وی به فشارد تا رگ پدید آید. و از صافن دو شاخ برخاسته است و اصل او که بزرگ‌تر است اندر میان است و شاخ‌ها از هر دو سوی است، اصل را باید زد و خواهد از بالا زند و خواهد از زیر.
و عرق النساء را شاخ‌های بسیار است، و شاخی از قیفال بدو پیوسته است. فصّاد باید که این داند و بستن آن چنین باید: دستاری دراز بگیرند و یک سر اندر میان بیمار بندند و دستار را بر ران و ساق او همی‌پیچند و می‌بندند سخت تا به نزدیک شتالنگ و بفرمایند تا چند باز فرو نشیند و برخیزد و پای بر خشتی نهند تا این پای بدین قدر از زمین بلندتر باشد.
پس فصّاد بر پشت پای میان دو انگشت خنصر و بنصر به جوید و اگر یافت و از خطا ایمن
ص: 642
شد، رگ بزند و اگر نیافت اندر پس شتالنگ به جوید از جانب وحشی، یعنی از سوی بیرون، تا عرق النساء و شاخه‌های او پدید آیند. و نشان عرق النساء آن است که چون پدید آید بر وی چند گره باشد و او را از درازا زنند، از بهر آنکه از هر دو سوی او عصب است و اگر مبضع به عصب باز آید، پای سست شود. و رگ مابض را ساق و ران ببندد سخت و چند گام بفرماید رفت و چند بار فرو نشیند و برخیزد تا رگ پدید آید و بزند. و اما سل شریان صدغ نخست پوست بشکافند و رگ پدید آرند، و آلتی است آن را سلاله (از آلات فصد)، گویند، آهنی است همچون میلی سر او مالیده و کند بر میان او چند خط بر داشته، سر این سلاله را اندر زیر رگ کنند و رگ را اندر میان دو خط از این خطها افکند که بر وی است و به پیچیده و آغاز پیچیدن از جانب روی، به جانب گوش کنند، و هم بر آن نسق می‌پیچند تا رگ بگسلد، به همه حال از جانب گوش گسلد، دیگر سر رگ نیز به برند و اگر خواهند هر دو سر رگ را داغ کنند و اگر خواهند بیداغ بگذارند تا هر دو سر رگ به پس باز نشیند و سر اندر کشد و امروز این طریق نمی‌کنند و بریدن آن اهل بغداد و اهل بصره هر یک اندر آن طریقی دگر دارند و طریق اهل بغداد آن است که پوست را بشکافند و رگ به صناره (قلاب)، بر دارند. و آلتی است آن را افراشته گویند، آهنی است لختی پهنی دارد و آهنی دیگر است سر او هم پهن است و تیز است این آلت دوم را بر رگ نهند و بر آن آلت دیگر اعتماد کنند تا رگ بریده شود و آهنی دیگر است، سر او خم دارد همچون سر کلیدی که درها را باشد، آن را مکواة (قطعه آهن برای داغ کردن، داغگر)، گویند، بدین مکواة هر دو سر رگ داغ کنند تا خون باز ایستد و امروز این طریق هم نمی‌کنند، اهل بصره رگ را به جویند و با پوست به صناره بر دارند و سوزنی با رشته از پس رگ فرو برند و بدیگر سوی بیرون آرند، و رگ را بدان رشته به بندند و آلتی دارند همچون سر مسماری (میخ)، سر او پهن، آن را مکواة گویند، بدین سر چون مسمار، موضع رشته را داغ کنند، چنین که مکواة بر این رشته نهند تا بسوزد و پوست و رگ داغ کرده شود. بیش‌تری این طریق کنند، اندر این خطری است از بهر آن که آسیب داغ به غشاء رسد گردن کوژ بماند. و میان اهل بغداد و اهل بصره طریقی است آسان‌تر و بی‌خطرتر و آن این است که پوست بشکافند و رگ را پدید آرند و فراشته (زبانه، زبانه قفل)، زیر کنند و بردارنند و نابریده داغ کنند که خود بریده
ص: 643
شود و هر شریانی که بخواهند برید یا داغ خواهند کرد طریق بریدن و داغ کردن این است.
و هر شریانی که به برند سر اندر کشد و خون به ایستد بی‌آنکه داغ کنند حرم (خرم) شریانی را کنند که جایی باشد که نه داغ توان کرد و نه بریدن توان. پوست بشکافند و شریان پدید آرند و سوزنی با ابریشمی اندر زیر افکنند و به دگر جانب بیرون آرند، و شریان را بدین ابریشم به بندند و گره کنند و ابریشم را بیرون بگذارند و هر پنج روزی بیازمایند، ابریشم را بگیرند و به آهستگی بر کشند، اگر ابریشم بر آید دانند که شریان بریده شده و اگر پیش از بر آمدن ابریشم یا پس از آن خون بر آید داغ کردن ضرورت دارد.

باب بیست و پنجم از نوع چهارم (از گفتار نخستین): اندر تدارک خطاها که اندر فصد افتد


هر گاه که مبضع به غشای و عصب رسد که اندر پهلوی رگ یا اندر زیر او باشد کزاز پدید آید و دست آماس گیرد، از بهر آنکه بر هر عصبی دو غشاء پوشیده است. و مبدأ عصب و غشاء دماغ است. بدین سبب از رسیدن مبضع به غشاء کزاز تولد کند و چون این خطا افتد، علاج آن باشد که همه تن و بندها را به روغن بنفشه چرب میدارد و بر آماس بزرقطونا به آب گشنیز تر ضماد می‌کند و اگر صندل سرخ و صندل سپید و شیاف مامیثا به آن یار کند روا باشد. (ص 197) و نشان بهتری آن باشد که آماس فرو می‌نشیند، و نشان بتری آن باشد که آماس سرخ و صلب‌تر شود و هر گاه که نشان بتری پدید آید، اگر بر قوت اعتماد باشد و عقل بر جای باشد و مرد هذیان که خداوند سر سام گوید نگوید، از پای رگ صافن بباید گشاد. یا از دیگر دست رگ زدن، و اگر جراحت ریم کند و گذر تنگ باشد، جراحت فراخ باید کرد و رفاده‌ها بر می‌نهادن چنانکه ریم را دفع کند تا غور (حفره، حفره چرکی)، نکند و اگر فصّاد رگ تنگ زده باشد و خون اندر زیر پوست او باز گرفته شود موضع رگ کبود شده باشد یا اثر آن زایل نه شود بدان دست هیچ قوت نباید کرد. و هر گاه که کبودی کم‌تر میشود و به زردی میگراید، نشان سلامت است. و هر گاه که دیگر روز کبودتر شود یا سیاه شود، از پای صافن بباید زد یا از دیگر دست رگ زدن و آن موضع را بشیاف مامیثا و بزرقطونا و آب گشنیز تَر ضماد می‌کند و هرگاه که جراحت بر شریان افتد، اندر حال سر رگ بباید
ص: 644
گرفت و بازوی دیگر دست به بستن و دارویی که اندر این باب یاد کرده آید بر نهادن و بر زبر داروی رفاده بر نهادن و محکم به بستن و دست را بر بالشی بلند نهادن تا خون بدو میل نکند و پایی که برابر این دست باشد، به بستن محکم و هر گاه که از بستن پای به رنج آید به گشاد، چندان که آسایشی یابد، و باز بباید بست و داروهایی که بر موضع رگ نهاده باشد باز نگیرد تا خشک نه شود و جراحت معلوم نه شود که محکم بسته گشت. و اگر با این همه تدبیرها خون همچنان قوت بیرون می‌کند، از دست دیگر باسلیق یا اکحل بباید زد، و اگر بدین نیز ساکن نه شود تدبیر جز آن نباشد که شریان را به برند و داغ کنند.
اما نشان آنکه جراحت بر شریان افتاده است، آن است که حرکت جستن خون حرکتی باشد با نظام همچون حرکت نبض، و اندر حال نبض نرم و ضعیف شدن گیرد، و خون شریان رقیق‌تر باشد و اشقر باشد و اگر گوش به جراحت نزدیک دارند و از خون اف‌اف به توان شنید. اما دارو که بر جراحت نهند این است که دم‌الاخوین (پرسیاوشان)، انزروت (نوعی زاج)، قلقطار، شب یمانی، اقاقیا جلنار، صبر خرده کندر از هر یکی جزوی، صمغ عربی دو جزو، جمله را بکوبند و نگاه دارند و ببیزند و به وقت حاجت به سپیده خایه مرغ به سرشنده و آن را با وبر خرگوش (پشم خرگوش)، یا قز نرم یا خانه عنکبوت نرم و پاکیزه بر جراحت نهند و محکم ببندند و این دارو را لازوق گویند و جالینوس گوید هیچ دارو بهتر از داروی کندر نیست و صفت آن این است کندر صافی گزیده بگیرند و بکوبند و او را هم غباری کنند و به سپیده خایه مرغ بسرشند و باوبر خرگوش نهند. و بسیار برنهند و گرداگرد جراحت به این دارو اندر گیرند و داروهای دیگر که جراحت را به سوزانند و داغ کنند اگر چه در حال سود دارد، عاقبت آن محمود نباشد، از بهر آنکه این داروها بر سر جراحت پوستی خشک پدید آرد و ایمن نشاید بود که هر گاه که آن پوست بیفتد سر جراحت فراخ‌تر شود و دیگر باره خون گشاده شود. و این داروها که از این نوع باشد، و ریش‌های عفن را موافق‌تر باشد و داروهای سوزاننده چون آهنگ است و زرنیخ و زنگار و شخار و گوگرد، و آنجا نیز که این داروها بکار آید چیزهای قابض چون مازو و اقاقیا و غیر (مانند) آن با وی بباید آمیخت. با داروهایی که با سوزانندگی قابض است بباید گزید،
ص: 645
جون زاک (زاج) و قلقطار و گفته‌اند هر گاه که بر جراحت شریان دارو بر نهاده شد، چیزی چون پوست پسته یا چون پوست گوز بباید ساخت از سرب یا از ارزیز و بر زبر داروها نهادن و رفاده بر زبر او نهادن محکم به بستن، و ده روز نباید گشاد، پس از ده روز به رفق به گشایند، اگر خون ساکن شده نباشد باز به بندند و هر چند روز میگشایند و باز می‌بندند تا دانند که جراحت درست شد و اندرین میانه طبع مرد نگاه دارند تا نرم نه شود و اعتدال باشد. و اما بریدن شریان، بباید دانست که حاجت بریدن شریان آن وقت سخت گردد که جراحت بر جراحت بزرگ افتاده باشد و بر بدن آن چنین باشد پوست جراحت بیش‌تر به برند و شریان را به صناره بردارند و از گوشت جدا کنند و هر دو جانب جراحت به ابریشم به بندند، خاصه این جانب که به دل و جگر پیوسته است و بسیار باشد که بستن این جانب کفایت باشد و از بهر آنکه از دیگر جانب مددی نباشد، و احتیاط آن است که از هر دو جانب بسته شود، و رگ را اندر میان هر دو بند به دو نیم کنند، اندر حال خون باز ایستد، پس داروی لازوق با داروی جالینوس بر نهند. و به بندند و هیچ خطر نباشد، و جراحت زود بسته شود. باذن اللَّه تعالی
و بباید دانست که اندر بیشتر حال‌ها به داغ یا به تدبیری دیگر خون از شریان باز ایستد، سبب باز ایستادن خون آن باشد که بر سر رگ گوشت رسته باشد و جراحت شریان بسته شده نباشد و از آن گوشت بر سر جراحت شریان بثره‌ای پدید آید نرم و نازک، چند گوزی خردتر یا بزرگ‌تر، و اگر گوش بدو دارند حس و حرکت خون اندر میان این بثره بتوان یافت و این بثره را طبیبان بیت الدم گویند از بهر آن که پر از خون باشد و هر گاه که این بثره و را جراحتی رسد دیگر باره خون آمدن گیرد و خطرناک باشد. و صواب آن بود که روی آن بثره همیشه داروهای قابض بر مینهند تا سخت میشود. جالینوس گوید شنیدم که جوانی را این حال بیفتاد و بیت الدم پدید آمد، کسی او را فرمود که بر وی برف همی‌نه، وی پیوسته بر وی برف همی‌نهاد، پس از مدتی آن بیت الدم سخت شد، آواز حرکت خون که از وی شنیدندی دیگر نشنیدند و درست شد.
وهم جالینوس گوید، که بسیاری طبیبان گمان بردند که جراحت شریان بسته نه شود، به
ص: 646
سبب سختی جرم را و من بسیار شریان‌ها دیدم که جراحت آن بسته شد، خاصه اندر اندام‌های نرم و اندر مردمان سخت اندام نیز دیدم که بسته شد و طبیبی دیدم که مردی روستایی را فصد کرد و شریان به گشاد و ندانست که شریان است و من حاضر بوم و دیدم که خون شریان است، طبیب را دور کرم و سر جراحت بگرفتم و داروی کندر که وصف کرده آمده است بر نهادم و محکم به بستم و مرد را فرمودم که این رگ را باز مگشای تا چهار روز، و هیچ کاری مکن و بی من مگشای، و فرمودم تا اندرین چهار روز پیوسته رفاده را به گلاب تر می‌دارد و خنک کند تا جراحت گرم نه شود. روز چهارم پیش من آمد و رگ به گشادم و بدیدم درست شده بود دیگر باره داروی بر نهادم و به بستم و چند روز دیگر باز گشادم، جراحت بسته شد تمام و بیت الدم پدید نیامد. و هم جالینوس گوید هر که را بیت الدّم پدید آمد از جراحت شریانی پدید آید که اندر زیر باسلیق است و هر گاه که جراحت نهد شریان اندر دهان افتد شب یمانی و زاک سرخ و نارپوست و مازو از هر یکی جزوی کوفته و بیخته بر جراحت می‌کنند و لختی اندر دهان می‌گیرد و ساعتی می‌دارد تا باز ایستد و اگر باز نایستاد داغ کنند، و بباید دانست که اندر فصد شریان صدغ خوف نباشد، و شریان‌ها سر همچنین، از بهر آنکه این شریان‌ها شاخه‌های شریان است و باریک است و از دل دور است، و نگون نیست بدین سبب اندر از فصد این شریان‌ها خطر نباشد.

باب بیست و ششم از جزو چهارم (از گفتار نخستین): اندر تعلیم فصد


رگ زدن نخست بر برگ کرنب آموزند، برگ کرنب را یک شب به نهند تا بپژمرد و دیگر روز این کس را که بباید آموخت مبضع بگیرد و به برگ‌های آن فرود برد، از جانب روی برگ و می‌گشاید برسان آنکه فصّاد فصد کند، تا دست راست کند (مهارت یابد)، و مقدار فرو بردن مبضع و مقدار گشادن رگ بداند. پس بر دست بزرگ مرغان راست کند و رگ ایشان اندر زیر بال‌ها و بر ران‌ها پدید آید. پرها از رگ دور میکند و فصد می‌کند تا دست را ست کنند و مقدار گشادن رگ و فرو بردن مبضع و چگونگی فرو بردن آن و بر آوردن و چگونگی گشادن رگ بداند نیک، پس دست را بر رگ بره و بزغاله راست کند و رگ‌های که ایشان را اندر گوش پدید آید. چون دست بر آن راست کند و دلیر شود برگ گل بگیرند
ص: 647
هفت عدد و بر هم نهند و گویند تا به سر مبضع یک برگ یا دو برگ یا بیش تر بر دارد، تا دست بر کم‌تر (ص 198) و بیش‌تر فرو بردن مبضع راست کند و ماهر شود، بعد از آن فرمایند تا مردم را رگ زنند و نخست مدتی استاد دست آموزنده (نگاه می‌کند) بگیرند تا بداند که مبضع به رگ هر کسی در خورد سطبری و باریکی پوست او فرو باید برد، چه اگر مرد فربه باشد، شعره‌ی مبضع جمله فرو باید برد، و اگر میانه باشد دو بهره فرو باید و اگر لاغر باشد نیمی فرو باید برد.

باب بیست هفتم از جزو چهارم (از گفتار نخستین): اندر فضیلت حجامت‌


پیشینگان چون گفته‌اند و دانستند که بعضی از مردمان را، اندر هر فصلی از فصل‌های سال و اندر هر سالی از سال‌های عمر و اندر هر شهری از شهرها حاجت باشد بیرون کردن فضله خون از تن، و دانستند که اندر همه فصل‌های سال و اندر همه سال‌های عمر و اندر همه شهرها فصد نشاید کردن، تدبیر حجامت کردند، تا به وقت حاجت به عوض فصد بکار دارند بدین سبب حجامت را فضیلتی است. و بیرون از این پنج فضیلت دیگر است:
یکی آن است که خون حجامت از رگ‌های خرد و شاخه‌های اندکی باریک اندر گوشت و پوست پراکنده است. بدین سبب قوت را ضعیف نکند چنان که فصد کند و با آن که قوت را ضعیف نکند تن، تن را سبک کند و امتلاء کم کند. دوم آنکه هر که حجامت بر نیمه برسوین تن کند ایمن شود از آنکه مادت‌ها به فرو سوی تن فرو آید. سوم آنکه بر هر عضوی که حجامت کنند آن را پاک کند. چهارم آنکه با خون حجامت از جوهر روح هیچ خرج نه شود، و با خون فصد بسیار خرج شود. پنجم آنکه اگر بر جایگاهی کنند از اعضای رئیسه هیچ استفراغی نکنند.

باب بیست و هشتم از جزو چهارم (از گفتار نخستین): اندر یاد کردن مقدار نقصان حجامت از فصد


حجامت نواحی پوست را پاک‌تر کند، و فصد از قعر تن بیرون کند و حجامت کسی را باید که اندر تن او خون بسیار نباشد و چون طفلان که خون حجامت بیشتری خونی باشد
ص: 648
که به تازی بسته گشته باشد، و گوشت گشته و به تکلف فشاردن و مزیدن آن از گوشت جدا می‌شود و بدین سبب از حجامت خونی صافی‌تر و رقیق‌تر آید، بر خلاف فصد، و موضع حجامت به سبب حجامت ضعیف شود.

باب بیست و نهم از جزو چهارم (از گفتار نخستین): اندر آنکه حجامت کی باید کرد


تا اندر تن نشانه‌های بسیار خون پدید نیاید حجامت نباید کرد. و عادت کردن که هر ماه حجامت کنند نیک نباشد، و اندر اول ماه که اخلاط حرکت کرده نباشد، و اندر آخر ماه که اخلاط ساکن شده باشد حجامت نباید کرد، لکن اندر میانه ماه باید کرد که وقت غلبه نور ماه باشد و وقت جنبیدن و فزودن اخلاط باشد، چنانکه اندر جایگاهی جوی‌ها که او را مد و جزر است پیدا است، ابن ماسویه از جالینوس حکایت میکند که نهی کرده است، از حجامت کردن اندر روزگار غلبه نور ماه و فرموده است که توقف باید کرد تا نور ماه آغاز نقصانی کند و این چون روز شانزدهم و هفدهم باشد، از بهر آنکه اندر روزگار غلبه نور ماه خون و اخلاط اندر تن بجنبند و به جانب پوست میل کنند و رگ‌های باریک و شاخه‌های رگ‌ها پر شود و اندر این وقت و با این حال خون نیک و صافی بیش‌تر اندر آید و خلطهای بد کم‌تر و هر گاه که نور ماه‌روی به نقصان نهد خون صافی روی به بازگشتن و ساکن شدن نهد و هنوز ساکن شده نباشد و اخلاط که با خون حرکت کرده باشد به سبب غلیظی باز پس ماند و بدان زودی که خون باز گردد بر نه تواند گشت. بدین سبب از حجامت اندر روزگار نقصان ماه خلط بد بیش‌تر آید و همچنین از حجامت نهی کرده است کسی را که آماسی پدید آید و به داند که به خواهد پخت و سر خواهد کرد، از بهر آنکه خون لطیف که آماس‌ها بدان پخته شود و سر کند به حجامت بیرون آید و ماده آماس خام به ماند و عسر گردد، و طبیعت خنازیر گیرد. بلی اگر آماسی سرخ باشد و طبیب داند که آن را بباید پزانید و ماده باز باید ستد حجامت روا باشد. و بهترین وقتی حجامت را ساعت دوم و سیم است از روز، و از پس گرمابه حجامت نباید کرد، مگر کسی را که خون او غلیظ باشد، از گرمابه بر آید و یکی ساعت بیاساید، پس حجامت کند.
ص: 649

باب سی‌ام از جزو چهارم (از گفتار نخستین): اندر آنکه حجامت کرا باید کرد


بچگان را تا وقت آن نباشد که از شیر به طعام خوردن باز آرند، حجامت نشاید کرد، و این از پس دو سال باشد، لکن اگر پیش از دو سال علتی خونی پدید آید، یا با شیر طعام‌ها نیز داده شود ضرورت گردد. اما بی‌سببی که واجب کند، نه پیش از دو سال و نه پس از دو سال حجامت نشاید کرد، از بهر آنکه بچه ضعیف شود و بدان ضعیفی به ماند و از پس شصت سال حجامت نشاید کرد، از بهر آنکه خشکی بر پوست و گوشت غلبه کند.

باب سی و یکم از جزو چهارم (از گفتار نخستین): اندر یاد کردن منفعت و مضرت و حجامت هر عضوی‌


حجامت سر را نخست از میان دو ابرو تا دو ابرو به میان سر به دست (یعنی بعد از یک وجب بالاتر از میان دو ابر و جای حجامت است)، کنند از آنجا که به دست برسد از، پس آن حجامت کنند و منفعت وی آن است که بیماری‌ها چشم را چون جرب و سبل و بثره‌ها باز دارد و علت دوار و گرانی سر و تن را و سبوسه و جذام را و درد گرده را و آماس‌هاس خایه را باز دارد، و مضرت وی آن است که فهم را و حفظ را زیان دارد و باشد که ابهلی و فرامشکاری تولد کند. و کسی را که بیم فرو آمدن آب باشد زیان دارد سبل کنند از بهر آنکه به سبب آن که از استفراغ خون، سردی و تری به دماغ مستولی گردد و به نزدیک این موضع شریانی بزرگ است، احتیاط باید کرد تا نیش بر شریان نیفتد، که خون شریان بزرگ دشوار باز ایستد و نیز اگر باز ایستد تا اندر خرد و سمع و بصر مضرتی بزرگ تولد کند.
حجامت پس سر-/ آن موضع را به تازی لخدعین (القمحدوه) گویند، از این سوی قفا باشد به چهار انگشت. گرانی سر و چشم و سبل و جرب و سلاق (به معنی برفک، در طب قدیم عارضه پوستی و مخاطی که بر دهان و پلک پدید می‌آمده است) و رمد که وردنج گویند را سود دارد. و درد گوش و آماس‌ها را سود دارد، لکن از مضرات که پیش یاد کرده آمد خالی نباشد و گفته‌اند که حجامت پس سر بجای فضد قیفال باشد، لکن جهد باید کرد تا دست فروتر دارد، تا از موضع قوت حافظه دورتر باشد و فراموشکاری نیارد.
ص: 650
حجامت بر گردن-/ این موضع را به تازی اخدعین گویند، یوحنا ماسویه گوید: بجای فصد باسلیق باشد، از جهت آنکه ماده را از سر و سینه و جگر بر کشد. محمد زکریا گوید:
سر و چشم را سبک کند و دردهای بن داندان‌ها را سود دارد، و درد گوش را و آماس‌ها و ریش بینی را و گلو را سود دارد و باشد که اندرین باب‌ها نافع‌تر باشد از فصد کردن. گروهی گفته‌اند که از وی رعشه تولد کند.
حجامت زیر زنخدان-/ ریش‌های دهان را و تباه شدن گوشت بن دندان‌ها را و درد گلو را سود دارد و سر را پاک کند و به جای فصد چهار رگ باشد.
حجامت بر سر مهره‌های پشت-/ و این موضع را به تازی کاهل گویند، گفته‌اند بجای فصد اکحل باشد و خفقان خونی را و درد گلو را و درد سفتها (شانه، کوپال)، (سفت‌ها) را که به تازی المنکبان (منکب محل اتصال استخوان شانه به استخوان بازو)، گویند سود دارد و صواب آن باشد که لختی دست بر بالاتر دارند تا برابر معده نیفتد و معده را ضعیف نکند و اگر این حجامت از بهر سرفه و خون بر آمدن از گلو کنند دست فروتر باید داشت.
حجامت بر پهلو-/ آن جایگاه که مرد دست چپ مثلا بر سفت راست بر آرد و انگشتان برابر کتف فرو رساند و دست راست بر آن موضع نهد که انگشت دست چپ او رسیده باشد.
حجامت کبد-/ و این موضع از سوی راست به گوشه جگر نزدیک است، اگر از سوی راست کنند آماس و حرارت جگر را سود دارد و اگر از سوی چپ کنند سپرز را سود دارد و گفته‌اند کسی را که زهر داده باشند سود دارد.
حجامت پهنه بر فرود کمر گاه باشد، که به تازی قطن گویند. خون آمدن را از بواسیر (و زحیر و آماس مقعد را) و درد آن را و بسیار خون حیض را و حرارت گرده را و سوزش آب تاختن را و کسی را که آب او خون باشد و آماس خایه را که گرم باشد و خارش فرج زنان را و گند آن را و دبیله‌ها (دمل‌ها) و جرب را که بر حوالی آن باشد سود دارد. و گفته‌اند که خارش پشت را و باده را که اندر مثانه افتد و نقرس را و داء الفیل را سود دارد و هر گاه که این حجامت به وقت حاجت کنند، قوت مردی را هیچ زیان نکند، لکن اگر نه به وقت و نه به
ص: 651
اندازه کنند گرده را ضعیف کند و قوت مردی را زیان دارد.
حجامت بر روی ران-/ مرد راست به پشت باز خسبد و ران‌ها به هم باز نهد و حجام بر موضعی که اختیار کند شیشه بر نهند، بسیار بار، پس بیازند (بیازند از مصدر آزمودن و آژدن/ به معنی تیغ زدن، آجیده کردن محل حجامت است)، خارش خایه را و گر و خارش و ریش‌های ران‌ها را سود دارد و حیض بسته بگشاید (ص 199) حجامت بر پشت ران-/ آماس‌ها و جراحت نشستگاه را که به تازی لالیان گویند سود دارد.
حجامت زانو-/ شیشه بر بالای زانو که کناره ران است بر نهند، آماس‌ها و درد و گرانی زانو را سود دارد. حجامت ساق-/ بدستی بالاتر از شتالنگ و چهار انگشت فروتر از زانو، به جانب وحشی و میل به ظاهر ساق کنند و شیشه بر نهند، و این را که حجامت کنند، نخست فرمایند تا اندر گرمابه شود و آب گرم بر ساق‌ها بریزد و از گرمابه بیرون آید و لختی برود، پس بر کرسی نشیند و حجام سی بار (سه بار) شیشه بر دارد و بر نهد، پس بیازند و اندر وقت خون آمدن بر پای باشد. صرع و مالیخولیا را و جرب قوبا و خارش و تاریکی چشم را و دوار را و عرق النساء را سود دارد و حیض بسته بگشاید و افلاطون گوید: به جای فصد باسلیق باشد. یوحنا ماسویه گوید: بجای فصد مابض و صافن باشد، لکن ضعف آرد و باشد که غشی آرد.
حجامت خرده دست-/ گر و خارش را سود دارد. حجامت سفت چپ سپرز را و تب چهارم را و بیماریهای سودایی را سود دارد.

باب سی و دوم از جزو چهارم (از گفتار نخستین): اندر شناختن که بهر عضوی را چگونه باید آرد


باید دانست که دو کس را نیک باید آزد و نیش را از پوست به گوشت فرو باید رسانید نیک تا خون تمام بر آید: یکی را که علامت‌های بسیار خون بر وی ظاهر باشد. دوم کسی را که خون او غلیظ باشد. و دو کس را نیک نشاید آزد و نیش از پوست فرو نشاید گذرانید:
یکی کسی را که اندر تن او خون نباشد بسیار، دوم کسی را که خون او رقیق باشد. و کسی
ص: 652
را که ماده سخت غلیظ باشد و به دو کرّت باید آرد. از بهر آنکه نخست ماده رقیق آنجا کشیده شود و آنچه غلیظتر باشد سپس‌تر کشیده شود. و از آزدن نخستین، ماده رقیق آید و از آزدن دوم ماده غلیظ تر آید و کسی دیگر را که ماده سودائی غلیظ تر از این باشد، به سه کرّت باید آزد و حجام باید که نگاه کند اگر رگ‌ها ممتلی باشد و گوشت نرم‌تر و لطیف باشد، پیش را برنهادن شیشه روغن بکار دارد، چنانکه عادت است که بر موضع حجامت نخست روغن مالند، از بهر آنکه پوست نرم‌تر شود. و جراحت‌های تر از مزیدن فراخ‌تر میشود و خون بسیار آید و افراط رود و اگر گوشت سخت باشد و پوست غلیظ باشد، نخست روغن مالند، و نخست بار که شیشه بر نهند سخت نباید به مزند و شیشه بر جایگاه حجامت بسیار نباید داشت تا ماده لطیف به یک باره آنجا کشیده نه شود، از بهر آنکه ماده لطیف زودتر حرکت کند، لکن (شیشخ را) زود بر دارد و هر بار که شیشه بر نهند به تدریج سخت‌تر می‌مزد و دیرتر بر می‌دارد تا اخلاط غلیظ نیز بتدریج حرکت می‌کند و آنجا کشیده می‌شود تا آنگاه که بیند که جای حجامت سرخ گشت و ماده بسیار جمع شد و خون به اندازه قوت و به قدر حاجت بیرون کند و افراط نکند، از بهر آنکه از افراط معده ضعیف شود و جگر سرد و استسقاء تولد کند و دل ضعیف گردد و خفقان تولد کند و رنگ روی زرد شود و قوت مردی را زیان دارد و بهق و برص و تاریکی چشم تولد کند.

باب سی و سوم از جزو چهارم (از گفتار نخستین): اندر تدبیر کسی که حجامت کند (خواهد کرد)


از پس حجامت نخست ساعتی بباید آسود و صبر کرد تا بخارها و دخان‌ها که اندر حجامتگاه مانده باشد به تحلیل برود، از بهر آنکه اگر صبر نکند و زود بشوید حجامت گاه به سبب آن بخارها که آنجا ماند ریش گردد، و مردم صفراوی پس از آنکه از حجامت فارغ شود آب نار با کسنه و سرکه یا کوک خورد، و مرطوب تریاق یا مطرودتیوس (مژود یطوس) یا دواء المسک خورد و اگر خون غلیظ یا سودایی باشد تریاق پیش از حجامت خورد به یک ساعت تا خون رقیق شود و آسان‌تر بیرون آید و خون معتدل باشد. تریاق اندر میان حجامت یا پس از حجامت خورد تا دل را قوت دهد و تدبیرهای دیگر چنان کند که
ص: 653
اندر باب فصد یا کرده آمده است.

باب سی و چهارم از جزو چهارم (از گفتار نخستین): اندر آنکه شیشه بر نهادن (بادکش کردن)، و ناآزدن از بهر چه کار است.


شیشه بر نهادن بی‌آزدن از دو گونه باشد، یکی (به، با) آتش و یکی بی‌آتش، و آنچه بی‌آتش بر نهد برای شش منفعت است: یکی آن که ماده‌ای که روی به عضوی نهاده باشد و میل کند، آن ماده را از آن جانب باز گردانند. چنانکه در افراط حیض شیشه بر زیر پستان‌ها بر نهند و به مزند و کسی را که از بینی خون بسیار رود، بر عضله شکم، اندر زیر سر پهلوها، شیشه بر نهند تا ماده باز گردد و میل فرو سو کند. اگر از بینی راست آید بر سوی راست نهند و اگر از بینی چپ آید بر سوی چپ نهند. و دوم تا عضوی که از جای بیرون افتاده باشد. به جای باز شود. چنانکه کسی را پهلو شکسته باشد و اندر نشسته باشد، شیشه بر نهند تا راست شود و کسی را که فتق افتاده باشد و روده به کیسه خایه فرود آمده باشد و به جای باز نمی‌شود از آن جانب که فرود آمده باشد بر شکم شیشه برنهند تا به جای باز شود، و سوم تا علتی که زاندرون باشد بیرون آرند و به نگرند، چنانکه بواسیر اندرون باشد به شیشه برنهادن بیرون آرند. چهارم تا عضوی که حرارت از وی رفته است و حرکت نه میکند و حسّ بر جای باشد شیشه حرارت را بدو کشد. مثلا اگر کسی را دست حرکت نه میکند نخست شیشه بر سفت نهند، پس بر عضه بازو نهند و روزی دو صبر کنند پس بر ساعت نهند و بر دارند و باز هم بر ساعد به نزدیک خرده بر نهند و پای را همچنین از ران تا به ساق تا به قدم فرود آیند. پنجم تا ماده را از عضوی بیرون کنند، چنانکه کسی را که اندر عضوی ناسوری باشد و چیزی همی‌پالاید، شیشه برنهند تا به یک بار بیرون آرند، پس مرهم باسلیقون به روغن گل نرم (حل) کنند و بر پلیته کنند و بدو رسانند و اندرین همه نخست تن پاک باید کرد. پس شیشه بکار داشتن، چه اگر در تن خلطی باشد بدان موضع کشیده شود و مضرّت آن بزرگ باشد. و ششم تا ماده را که اندر قعر عضوی باشد از وی بیرون کشند و به ظاهر آرند، چنانکه رطوبتی که اندر فرج مادینه باشد و به وقت صحبت بیرون آید، آن رطوبت را به شیشه پاک کنند، پس از آن که تن او را از تریهای فزونی پاک کرده
ص: 654
باشند. و آنچه بآتش بر نهند از بهر دو منفعت باشد: یکی آنکه خواهد که دردی به نشانند و درد رحم که زنان را وقت حیض باشد خاصه نو رسیده را به شیشه به نشاند و درد عرق النساء همچنین. دوم آنکه عضوی را گرم کنند و بادی به شکنند چنانکه معده سرد را و باد او را بدان به شکنند. که نخست به روغن بان یا روغن ناردین یا روغن مصطکی اندر مالند، پس شیشه بر نهند و دو ساعت به دارند و بر نهادن شیشه به آتش برین گونه باشد: قدحی بگیرند به اندازه آن عضو که خواهند و زاندرون قدح به آب تر کنند و پاره پنبه نو باز کنند و پیش قدح باز نهند و آتش اندر زنند و بدان موضع نهند.

باب سی و پنجم از جزو چهارم (از گفتار نخستین): اندر فراز گذاشتن زرورا (زلو) به عضوی‌


و زالو (زالو) را به تازی العلق گویند، و اهل خراسان دیوچه گونید. هندوان گفته‌اند که از این دیوچه بعضی زهرناک (زهرناک) و زیانکار است و از گزیدن آن آماس‌ها و ریش‌ها و غشی و تب شکستن اندامی و سست گشتن اندام‌ها و خون آمدن بیحد و مانند این مضرت‌ها تولد کند و احتیاط آن است که او را نخست اندر آب گذارند تا رنگ و شکل او پدید آید تا از آن نوع نباشد که زیان دارد، و بهترین آن باشد که از آب پاکیزه گرفته باشند، و اگر از آبی گیرند که اندر وی ضفدع (غوک، قورباغه)، مأوی دارد و بر سر آب سبزی ایستاده باشد هم روا باشد و ضفدع را به شهر مرو وزغ (ورق) و زالو گویند و آن سبزی را به تازی طحلب (جل و زغ جامه غوک)، گویند. شکل او (زالو) همچون دنبال موش باشد و باریک و سر کوچک و شکم سرخ و پشت سبز. و آنچه از آب‌های بد گیرند رنگ او کحلی باشد یا سیاه بر پشت او خطهای لاجوردی باشد و مانند بوقلمون باشد بد باشد. نخست او را نگونسار به دارند، تا آنچه در شکم او باشد قی کند. پس لختی خون مرغ یا خون بره به ریزند تا اندکی بخورد. پس بر دارند و پاک کنند و بدان موضع که خواهند فراز گذارند و آن موضع را نخست به مالند تا سرخ شود. پس دیوچه فراز گذارند و اگر دیرا اندر آویزد آن موضع را به خون آلوده کنند یا به گلی که بدان سر شویند. و اگر خواهند که باز افتد لختی نمک یا بوره یا خاکستر (ص 200) یا کتان سوخته یا پشم سوخته یا اسفنج سوخته بر وی پاشند و به
ص: 655
جایگاه گزیدن او فراز برند تا باز افتد و چون باز افتد، آن موضع را شیشه بر نهند و به مزند و اگر شیشه بر نه توان نهاد به انگشت به مالند و به فشارند و به آب گرم (بشویند) تا خون پاک بر آید و اثر او زایل شود. و اگر خون دیر باز ایستد و مازوی سوده یا گرد سفال نو یا شبّ یمانی سوده بر جراحت او کنند. و منفعت او بیش‌تر اندر بیماری‌هایی باشد که بر پوست افتد چون ریش بلخی و قوبا و سعفه و نخست تن پاک باید کرد به فصد و به مسهل، پس دیوچه را فراز گذاشتن تا منفعت او پدید آید.

[جزو پنجم از گفتار نخستین: اندر تدبیر استفراغ‌های جزوی]

اشاره

و این جزو ده باب است:

باب نخستین از جزو پنجم از گفتار نخستین: اندر تدبیر ادرار بول و یاد کردن داروهایی که اندرین باب بکار آید


و اندر کتاب نخستین یاد کرده آمده است که هر طعامی که خورده شود آن را سه هضم است: هضم نخستین اندر معده است و هضم دوم اندر جگر و هضم سوم اندر همه اندام‌ها، و از هر هضمی فضله‌ای به ماند که قوه مغیره آن را تمام هضم نه کرده باشد.
چنانکه اندر باب ششم از گفتار سوم از کتاب نخستین به شرح یاد کرده آمده است و اندر تدبیر حفظ صحت، تدبیر دفع آن فضله‌ها کردن واجب است.
و هر فضله‌ای را طریقی است که بدان طریق دفع شود، و دفع فضله هضم نخستین یا به قی باشد یا به اسهال و تدبیر آن یاد کرده شد. و دفع فضله (هضم) دوم به ادرار بول باشد از بهر آنکه این فضله اندر عروق باشد و هر گاه که اندک باشد، به داروهایی که ادرار کند دفع شود و اگر بسیار باشد و به داروهایی که آن فضله را اندر عروق از خون جدا کند و به اسهال دفع کند حاجت آید. و منفعت ادرار بول که به قدر حاجت باشد بزرگ است: دردهای بندها را و درد پشت را و گرانی و کسلانی و استسقاء را و بیش‌تری بیماری‌ها را که از تری باشد زایل کند. و افراط کردن اندر ادرار زیان دارد، از بهر آن که فزون از حاجت کرده شود بیم باشد که مثانه و گذرگاه بول ریش گردد و تشنگی و علت دیابیطس و دق و گدازش تن
ص: 656
تولد کند. و داروها که اندرین باب بکار آید این است: خربزه است و تخم او و تخم خیار و نخود، خاصه نخود سیاه، و تخم کرفس و تخم بادیان و شونیز و نانخواه کبر و پوست بیخ کبر و سداب و دارچینی و راسن و حُرف و سیر و سعتر و ترب و بادام تلخ. طبع و مزاج و خاصیت و منفعت و مضّرت این همه اندر باب‌های نوع دوم از گفتار سیم از بخش نخستین از این کتاب، که کتاب سیم است، یاد کرده آمده است، و افسنتین و پرسیاوشان و زراوند طویل و زوفای خشک اندر باب هفدهم از جزو سیم از گفتار دوم از این بخش که بخش دوم است یاد کرده آمده است. و آنچه در اینجا یاد باید کرد این است: دوقو، اذخر (کرته، گیاه دارویی)، وج (به فارسی وژ، وریژ)، پودنه کوهی، فطراسالیون، سیسالیوس، انیسون، قردمانا، قسط، سلیخه، اسارون و مشکطرامشیع.
اذخر
اما اذخر دو گونه است: عربی است و مرغزاری، و عربی سرخ و بوی ناک باشد و گرم و خشک نزدیک درجه دوم. و مرغزاری به سردی گراید، و اندر هر دو قبضی است و بیخ او قابض‌تر است. شکوفه او را فقاح گویند، گرم کننده است. در جمله دردهای زاندرون شکم را به نشاند و درد رحم را و بادها را به شکند و ادرار بول کند و سنگ گرده را پاک کند.
انیسون
انیسون گرم است به درجه دوم و خشک است به درجه سیم. سدّه بگشاید و بادها را به شکند و درد سر که از سردی باشد زایل کنند و حیض بگشاید و ادرار بول کند و مضّرت زهر گزندگان ضیعف باز دارد.
اسارون
اسارون گرم و خشک است به درجه سیم. خشکی او افزون از گرمی است. همه دردها را زاندرون شکم را سود دارد و به نشاند و گشاینده است و لطیف کننده و تحلیل کننده است. احشای سرد را گرم کند وسده جگر را بگشاید و یرقان و استسقاء را سود دارد و سپرز سخت را سود دارد و ادرار کند و گرده را قوی کند.
اقحوان
ص: 657
اقحوان اندر بخش نخستین: اندر باب اسفرم‌ها یاد کرده آمده است.
ابهل
ابهل گرم و خشک است به درجه دوم، و تحلیل کننده است، و ریش‌ها را پاک کند، و حیض را بگشاید و خوردن و حمول ساختنن از وی و دود کردن، بچه مرده را بیرون آرد و بول را خونی کند فالج ر و سستی عصب‌ها را سود دارد.
شقاقل
شقاقل (بیخ گزر دشتی، تخم آن دوقو است، در یک نسخه ذخیره در این جا دارشیشعان آمده که ظاهراً غلط است و جنس دارشیشغان چوب است)، مرکب است از گوهری تیز و گوهری قابض، طبیخ او ریش‌های دهان را سود دارد، چون بدان مضمضه کنند و خوردن و حمول ساختن حیض را و بچه را بیارد و خوردن، ادرار کند و عسر البول زایل کند و بادها را به شکند.
حب البلسان
حب البلسان، گرم و خشک است به درجه دوم، اخلاط را لطیف کند و معده را و دماغ را پاک کند و جگر را قوت دهد و حیض بسته بگشاید ادرار بول کند، ضیق النفس را و درد پهلوها را سود دارد.
دوقو
دوقو، تخم گزر دشتی است. گرم است به درجه سم و خشک است به درجه اول. سده را بگشاید و ادرار بول کند و زخم کژدم را سود دارد.
جنطیانا
جنطیانا، گرم است به درجه سیم و خشک است به درجه دوم. آماس جگر و سپرز را بگدازد، و سده را بگشاید و حیض روان کند و ادرار بول کند و بچه مرده را بیرون آرد و گزیدن سگ دیوانه را و زخم کژدم را سود دارد.
سیالیوس
ص: 658
سسیالیوس انجدان رومی است، گرم و خشک است به درجه دوم. رطوبت‌های فسرده را بگذارد و صرع را و درد پشت را به تنگی نفس را سود دارد و بادها را به شکند و درد رحم زایل کند و ادرار بول کند و عسر البول زایل کند و درد گرده سرد را زایل کند.
سلیخه
سلیخه، گرم و خشک است به درجه دوم، معده را و جگر را قوت دهد و حیض بگشاید و ادرار بول کند و اخلاط غلیظ را لطیف کند و چشم را تیز بین کند.
سنبل
سنبل دو گونه است: یکی را سنبل عصافیر گویند، همچون خوشه است، از لیف و نازک است و خوش بوی. دوم ناردین گویند رومی است، گرم و خشک است به درجه دوم، دماغ را قوت دهد و سینه را پاک کند و نزله را باز دارد و خفقان را سود دارد و سدّه جگر بگشاید و معده را سود دارد و آماس رحم را سود دارد و ادرار بول کند و به خاصیت، خون رفتن بسیار رحم باز دارد.
وج
وج گرم و خشک است به درجه سوم، اخلاط غلیظ را لطیف کند و سختی سپرز را بگدازد و ادرار بول کند و بادها را زایل کند.
مشک طرامشیع
مشک طرامشیع، گرم و خشک است به درجه سیم و لطیف است. خوردن و حمول ساختن وی بچه را بیفکند و حیض بسته را بگشاید و ادرار بول کند به قوت.
فوه
با سرکه بسایند و بر بهق سپید و بریون طلی کنند سود دارد و بار یوند چنینی اندر شراب به دهند کسی را که از جای بیفتاده باشد سود دارد و حیض بسته بگشاید و ادرار بول کند به قوت، و باشد که بول را با خون کند.
فراسیون
ص: 659
فراسیون گرم است به درجه دوم و خشک است به درجه سیم، سده جگر و سپرز را گشاید و سینه و شش را پاک کند و حیض بسته بگشاید و ادرار کند.
قردمانا
قردمانا، گرم و خشک است به درجه سوم، بادها را به شکند، و سدّه‌ها بگشاید و اخلاط غلیظ را بگدازد و حیض بسته بگشاید و ادار کند.
قسط
قسط و گرم و خشک است به درجه سوم لطیف کننده است، روغن او سستی عصب‌ها را و فالج را سود دارد و هر بیماری را که خواهند که ماده او به ظاهر تن کشد سود دارد و حیض آرد و ادرار بول کند به قوت، و حب القرع را به کشد.
فطراسالیون
فطراسالیون گرده و مثانه و رحم را پاک کند و حیض آرد و ادرار کند.
کبابه
کبابه سدّه احشاء را بگشاید و گرده را پاک کند و ادرار بول کند.
کمافیطوس
کمافیطوس گرم است به درجه دوم و خشک است به درجه سیم. سدّه احشاء را بگشاید و یرقان را سود دارد. و حیض بگشاید و ادرار کند.
کمادریوس
کمادریوس گرم و خشک است به درجه سیم و گرمی بیش از خشکی است. سدّه بگشاید و اخلاط غلیظ را تحلیل کند و یرقان سودایی را و آماس سپرز را و ابتدای استسقاء را زایل کند و ادرار کند و ادرار کند به قوت، و حیض بسته بگشاید.

باب دوم (از جزو دوم از گفتار نخستین): اندر تدبیر ادرار عرق، یعنی تدبیر خوی آوردن‌


ص: 660
خوی فضله هضم سّیم است و طریق دفع آن از گذرگاه‌های تنگ است که آن‌ها را مسام گویند، از بهر آنکه هضم سیم اندر رگ‌ها و اندام‌ها (ص 201) باشد و نصیب هر اندامی از غذا بدو رسیده باشد، و قوت مغیره آن را هضم کرده و به اندام‌ها پیوسته و مانند کرده و از این غذا که به اندام‌ها رسد که و قوت مغیره آن را هضم کرده نباشد و بعضی از آن فضله بخار گردد و به تحلیل خرج شود و آن را نه توان دید، و بعضی شوخ گردد و بعضی خوی گردد و از مسام بیرون آید. و بدین سبب است که اندر تدبیر حفظ صحت و اندر علاج بعضی بیماریها تدبیر خوی آمدن باید کرد. و هر گاه که مردم خوی کند سبکی و راحتی یابد و هوای گرم چون هوای گرمابه و حرکت و رفتن اندر هوای گرم، چون هوای تابستان، خوی بسیار آرد از بهر آنکه حرکت زاندرون تن را گرم کند و فضله را بگدازد و هوای گرم آن را بیرون کشد و داروهای گرم و لطیف کننده نیز تن را گرم کند و خوی آرد، لکن اندر تدبیرهای حفظ صحت از بهر خوی آمدن داروها بکار نشاید داشت و حرکت و ریاضت اندر آن کفایت باشد، از بهر آنکه ایمن نشاید بود که از داروهای گرم و لطیف کننده تب‌ها تولد کند و خوی بسیار آید تن را لاغر و خشک کند و پوست را درشت کند و رطوبت‌های اصلی را بگدازد و تحلیل کند و هرگاه که اندر تن فضله‌ای باشد و میل به سوی پوست دارد، چون شری سدّه (بثورات سرخ کوچک، مخملک)، بلغمی و خواهند که خوی آرند به هوای گرمابه باید آورد یا به هوای خانه که به آتش گرم کرده باشند. و گرمی آفتاب نباید از بهر آنکه ایمن نه توان بود که از حرارت آفتاب اندر رطوبت عفونتی تولد کند و از حرارت آتش عفونتی تولد نکند و هرگاه که فضله بسیار باشد و غلیظ می‌باشد. انگژد (انگژه، انگژد، انگژ)، یا پلپل یا عاقرقرحا یا بوره ارمنی یا روغن بابونه اندر گرمابه طلی کنند، عرق بسیار آرد و استسقاء را سود دارد و گرانی و کسلانی از تن ببرد گرمابه خشک، گرمابه‌ای باشد گرم کرده و در وی هیچ آب نه، اندرین گرمابه چندان مقام کنند که خوی تمام بیرون آید و اندر خویشتن سبکی یافته شود. خوی خشک کند و به تدریج بهوای خشک‌تر بیرون آید. ریگ گرم نیز نافع باشد چندانکه اندر باب چهارم از گفتار ششم از بخش نخستین از این کتاب یاد کرده آمده است. اندر تب‌های گرم، خوی به بخار آب گرم و خوش باید آوردن برین گونه (که) آب خوش گرم کنند و اندر زیر دامن بیمار نهند. از سوی پشت، و ازاری گرد جیب
ص: 661
(گریبان)، اندر آرون تا بخار به بالا برنه یاید و مسام بسته گشاده شود و خوی روان گردد و خوی از سوی پشت بیشتر از آن آید که از شکم و از سر بیشتر از همه اندام‌ها آید و از آب گرم خوی بیشتر از آن آید که و خوی را هر چند که بیش‌تر پاک کنند بیش‌تر آید و اگر پاک نکنند به ایستد. و پایها گرم داشتن خوی آرد و سرد کردن باز دارد و آب گرم خوردن خوی آرد. سرکه اگر چه سرد است خوی آرد، از بهر آنکه خلط غلیظ را لطیف کند و نطرون به روغن زیت اندر گرمابه طلی کنند خوی آرد و روغن حب الغار طلی کنند عرق بسیار آرد و روغن سوسن و روغن با بونه خوی آرد و خاکستر چوب رز اندر آب کنند و آن آب را با روغن زیت طلی کنند خوی آرد. و داروها که اندرین باب بکار آید این است. زیره، انیسون، افسنطون، مشکطرامشیع، شونیز، سلیخه، قسط، تخم سداب سیسالیون زراوند طویل، مقل الیهود، تخم کرفس، انگژد، فلفل، آبکامه، و خاصیت و طبع مزاج این همه یاد کرده آمده است. و آنچه باید اینجا یاد کرد این است:
نطرون
نطرون، عاقرقرحا، برزالانجره، و اما نطرون بعضی گفته‌اند بوره ارمنی است و گروهی گفته‌اند سنگی است که به روزگار چون آهکی شود، وی را اندر داروهایی که از بیرون بکار دارند، چون داروی گر و داروهایی که اخلاط را از پوست بیرون کشد بکار باید داشت و نباید خورد و او را با روغن زیت طلی کنند پیش آتش، باد روده‌ها را به شکند و فالج را سود دارد.
عاقرقرحا
عاقرقرحا گرم و خشک است به درجه سیم، خاییدن آن رطوبت‌ها از بن داندان‌ها بیرون کشد. او را بکوبند و با روغن زیت به جوشانند و طلی کنند خوی آرد و تب سرد را که به تازی النافض گویند سود دارد و زایل کند و اندامی را که خفته (کوفته) باشد سود دارد.
بزر الانجره
و بزر الانجره گرم است به اول درجه سیم و خشک است به درجه دوم.

باب سوم (از جزو پنجم از گفتار نخستین): اندر تدبیر باز داشتن عرق‌


ص: 662
تدبیر باز داشتن خوی آن است که پایها را خنک میکنند و گشاده میدارند و جامه سبک‌تر پوشند و آسایش طلبند و مقام اندر خانه‌ای سازند که هوای آن معتدل و خوش باشد و این شربت بکار دارند: گشنیز خشک و سماق پاک کرده و کرنج سپید کرده و شسته از هر یکی ده درمسنگ اندر یک من و نیم آب به پزند تا یک من برود و نیم من به ماند و به پالایند و بامداد مقدار سی درمسنگ بخورند، و این طلی بکار دارند: آبی یا سیب پاک کرده یکی یا هر دو، از هر یکی نیم من، گل سرخ پنجاه درمسنگ، همه را اندر دو من و نیم آب به پزند تا به یک من باز آید و به پالایند و روغن گل پنجاه درمسنگ اندر آب کنند و بهم به‌زنند و به آتش نرم به جوشانند تا آب برود و روغن به ماند، این روغن را اندر همه تن و پشت طلی کنند.

باب چهارم (از جزو پنجم از گفتار نخستین): اندر تدبیر آوردن مخاط


رطوبت غلیظ که از سر به راه بینی فرو آید آن را مخاط گویند و از آمدن آن دماغ پاک شود، بیماریهای دماغی که از اخلاط غلیظ تولد کند چون صرع و سکته و مانند اینها دفع افتد. و از بهر حفظ صحت مردم مرطوب و کسانی را که اندر ماغ ایشان رطوبت‌ها باشد تدبیر فرود آوردن این مخاط باید کرد. و عطسه آوردن و سر به بخار طبیخ با بونه و پودنه کوهی و مانند آن داشتن و کندش و خربق سپید و فلفل و عرطنیثا همه را بسایند و آن را به بوبند، عطسه و مخاط بسیار فرود آرود و عرطنیثا. گلیم شوی (آذربویه همان گل اشنان است و عرطنیثا (عرطنیفه) بیخ آن گیاه است. نمام دیگر آذربویه بلاد است و گلیم شوی همان اشنان است) را گویند و گروهی آن را فلار گویند.

باب پنجم (از جزو پنجم از گفتار نخستین): اندر تدبیر آوردن لعاب‌


آب دهان را لعاب گویند و لعاب آب غلیظ باشد که از کام و بن زبان و بن دندان‌ها فراز آید و آمدن آن دماغ و چشم و گوش و حلق و فم المعده را سود دارد، از بهر صحت تدبیر آن باید کرد که هر وقت لختی لعاب برود، خاصه اندر وقت زمستان و خاصه مردم مرطوب را.
از بهر آنکه اندر زمستان رطوبت‌ها اندر دماغ بیش‌تر گرد آیند و عاقرقرحا و مویزج و مانند
ص: 663
آن و چیزهایی تیز خاییدن لعاب بسیار آرد. و غرغره کردن به سرکه زیزی و به آبکامه یا بارج فیقرا و خوردن یا آبکامه و سعتر و خوردن زیزی و خوردن رطوبت را ببرد و لعاب بسیار آرد و غرغره اندر خانه گرم باید کرد یا اندر گرمابه، از بهر آنکه آبکامه اخلاط اندر گرمابه گداخته شود و لعاب بیشتر آید و اگر آن ساعت کند که از گرمابه بیرون خواهد آمد یا اندر حال که بیرون آمدن سخت صواب باشد.

باب ششم (از جزو پنجم از گفتار نخستین): اندر تدبیرهای شیاف‌هایی که روده‌ها را پاک کند


بباید دانست که فعل شیاف اندر پاک کردن تن از خلطهای تن فزونی سخت ضعیف است، از بهر آنکه شیاف بر خلطها و گذرهای غذا گذر نه می‌کند تا آن را به خویشتن فرو آرد و جز ماده‌ای را که بدو نزدیک باشد نه تواند آرد. اگرچه شیاف اندر داروهای قوی سازند قوت او بدان حدّ نباشد که از قعر تن و یا از دماغ فضله فرو آرد که تمام‌ترین منفعت او اندر درد پشت و کمرگاه و درد سرین و حوالی آن باشد و از بهر هر شخصی خردی و بزرگی شیاف در خورد او بای سخت و همچنین از بهر هر عضوی مقصودی در خورد آن باید ساخت.
و اما داروهایی که اندر شیاف‌ها بکار دارند پنج گونه است: یکی داروهای خشک است و کوفتنی باشد چون پوره و نمک و برگ سداب خشک و برگ پودنه کوهی خشک و زیره و بنفشه و شحم و حنظل و سقمونیا و سرگین موش و عصاره قثاء الحمار. و
دوم
دوم صمغ‌ها است که آن را حل باید کرد چون مقل و سکبینج و جاوشیر و اشق و حلتیت. و
سوّم
رطوبت‌هاست که نخست داروهای خشک بدان تر کنند پس به سرشند و صمغ‌ها را نیز اندر وی حل کنند چون آبکامه و و آب گندنا و طبیخ حلبه و آب ترب و زهره گاو لعاب تخم
ص: 664
کتان و شیر انجیر و شیر توت ص 202.
چهارم
چهارم چیزهایی است که همه داروها را بدان باید سرشت، چون انگبین به قوام آورده و پانید به قوام آورده رجین. و
پنجم
پنجم داروهایی که آن را ناکوفته و حل ناکرده بگیرند و او را بر شکل و اندازه شیاف به تراشند، چون صابون و ترف
انواع داروها که اندر شیاف بکار دارند.
(کشک سیاه، قره قوروت)، صبر را به هیچ وجه نه اندر شیاف و نه اندر حقنه بکار نشاید داشت و هر گاه که شیاف خواهند ساخت اندر حال بیمار نگاه باید کرد اندر خورد آن حال داروها جمع کردن، آنچه کوفتنی باشد به کوفتن و آنچه حاجت باشد که آن را به رطوبتی از این رطوبت‌ها که یاد کرده آمده‌تر کنند: نخست بدان تر باید کرد و چنین که بدان آلوده شود پس به انگبین یا فانید رجنین به سرشتن و اگر حاجت نباشد بیاین رطوبت‌ها به سرشند به آنچه خواهند از پانیذ و انگبین و اگر حاجت باشد از صمغ‌ها چیزی با داروهای کوفتنی بیامیزند، صمغ را نخست اندر رطوبتی از این رطوبت‌ها که یاد کرده آمده است حل باید کرد و داروهای را نخست بدو به سرشتن پس به انگبین یا غیر آن به سرشتن و اگر خواهند که صابون را به تراشند و تراشه او را با داروهای خشک بیامیزند، پس به سرشند و شیاف کنند و بکار می‌دارد روا باشد. و رجنین را همچنین و اگر نخست رجنین را حل کنند و داروها بدو بسرشند بهتر باشد و گروهی ترب را تنها به اندازه شیاف و شکل آن همی‌تراشند و بکار همی‌دارند و لختی رطوبت از روده فرود آورد.

باب هفتم (از جزو پنجم از گفتار نخستین): اندر تدبیر حقنه‌


داروهای حقنه هم از این انواع داروهای شیاف باشند، لکن فعل حقنه قویتر باشد از بهر آنکه حقنه به مقدار بیش‌تر باشد و رونده باشد و گرم باشد، زودتر به جایگاه رسد و خلط را
ص: 665
از نیمه بالا فرو کشد. و کسی را که طبع خشک باشد و مانعی باشد که او را بدان سب داروی مسهل نه توان داد، چون ضعیفی معده و پدید آمدن غثیان و ضعف به سب دار و خوردن خاصه که امعاء او ثفل را دفع نکند، چنانکه باید و غرض او از داروهای تمام حاصل نه شود، او را به وقت حاجت به پاک کردن تن هیچ علاجی چون حقنه نباشد و کسی را که بر سر زخمی افتاده باشد یا اندر دماغ آماسی باشد، حقنه سخت سودمند باشد از بهر آنکه ماده را از دماغ فرو کشد و بخار بر دماغ نه فرستد، چنانکه داروی مسهل، و گاه باش که داروی مسهل تا به معده بر شود و اندر بیش‌تر وقت‌ها به روده‌های باریک شود و بدین سبب به هیچ وجه برریق ناشتا (مدفوع اسهالی)، حقنه نباید کرد، و پیش از حقنه شربتی که معده را قوت کند بباید داد تا دارو را از معده باز دارد و اندر حال حقنه نگاه کند، اگر درد اندر موضع گرده باشد بیمار به قفا باز خسبد و سر و سینه و بر بالش بلند نهد، چنانکه گردن و سینه او بر افراشته باشد و سرین او نیز بر بالش باشد و میان پشت او بر زمین باشد. و اگر درد اندر ناف باشد بیمار بر زانو خسبد و سر و سینه بر بالش نهد باشد که طبیب بیمار را به پهلوی چپ فرماید خفت و سر و سینه او بر بالش فرماید نهاد و بالشی اندر زیر سرین او نهد و پای راست او بفرماید به سینه باز نهد برآرد و به قفا باز خسبد و سر بر بالشی بلند نهند، چنین که گردن و سینه او افراشته باشد. و طبیب انگشتان و نایژه محقنه (لوله اماله)، چرب کنند و صفت محقنه سپس‌تر یاد کرده آید. و بباید دانست که نایژه محقنه را تمام اندر کار نباید پوشانید، از بهر آنکه اگر تمام پوشیده شود دارو تمام خرج نه شود و اگر اندکی پوشانیده شود دارو از او بیرون رفته باشد، پس اولی‌تر آن باشد که مقدار دو بهر از نایژه محقنه اندر کار باشد و یک بهر بیرون باشد، و محقنه را آن جایگاه که اندر وی دارو است به هر دوست بگیرند و به فشارند به آهستگی، لکن به یک بار تا دارو به یکباره آهستگی خرج شود، از بهر آنکه اگر دارو به دو یا به سه بار خرج کنند، هر بار دست برمی‌دارند و باز مقنه میگیرند و می‌افشارند، باد به روده‌ها اندر شود و زیان دارد. و بیمار باید که اندر آن حال خویشتن نگاه دارد تا سعال نکند، یا عطسه نه دهد، یا فواقی نیفتد تا دارو از آنجا که باید بر تر و فروتر نه شود. و اگر دارو زود برون آید، اندر حال معاودت باید کرد. و بباید دانست که دارو حقنه چون اندک باشد به موضع نه رسد و چون بسیار باشد
ص: 666
سستی و نفح و بیقراری آرد و باشد که زحیر آرد. و اگر سخت گرم باشد غشی آرد و اسهال خون آرد. و اگر سخت سرد باشد باد کند و طبع اجابت نکند، و از بهر آن که اگر دارو به دو یا سه بار خرج کند مثانه را زحمت کند و برنجاند و اگر سخت رقیق باشد منفعتی نکند و اندر این همه باب‌ها بر میانه باید و اندر بسیار و اندکی نیز معتدل باید و مقدار معتدل از حقنه پنجاه مثقال باشد و سبوساب و نطرون روده را از ثفل پاک کند و و اگر سخت غلیظ باشد روده آلوده کند و مثانه را زحمت کند و برنجاند و طبیخ چغندر با روغن زیت همین فعل کند و هفت درم سنگ پوره با ده رم سنگ پانید گداخته و ده درم سنگ روغن تازه، قولنج‌های صعب را بگشاید و اندر حقنه، خداوند درد معده و درد همه اندام‌ها و بندها و خداوند سپرز و خداوند سدّه و خداوند قولنج سخت بلغمی از قنطوریون چاره نباشد، از بهر آنکه او همه اخلاط را لطیف کند و از عسل و روغن نیز چاره نیست، و از حلبه و هزاراسفند و تخم سداب و زیره سخت نافع باشد. و اندر بعضی حقنه‌ها از آبکامه نیز چاره نیست، و گاه باشد که سرگین کبوتر و فرفیون با جندبیدستر مقدار دو درم بکار دارند و از بهر درد سر و شقیقه کهن و مالیخولیا و لیثرغس و از بهر چشم و گوش از شحم حنظل چاره نیست. و اندر حقنه خداوند تب نه بوره شاید کرد و نه نمک و نه هیچ چیز تیز، لکن از بهر او حقنه از لعاب اسبغول و کشکاب باید ساخت و از بهر تب‌های محرقه و روغن گل با آب نیم گرم به‌زنند و حقنه کنند و از بهر خداوند تب دق و گدازش حقنه از لعاب‌ها و از شیر و از کشکاب سازند و از بهر سوزش روده‌ها و ریش آن از طبیخ خشخاش و روغن گل سازند و اندر هیچ حقنه هیچ افیون و آب گشنیزتر نشاید کرد، از بهر آنکه از وی خدر و سستی تولد کند و باشد که از وی کارهای صعب پدید آید و بیمار هلاک شود و در کتاب معالجات حقنه‌های گوناگون یاد کرده آید.

باب هشتم (از جزو پنجم از گفتار نخستین): اندر صفت محقنه‌


محقنه آلت حقنه کردن است و حقنه دارویی را گویند که بپزند و بیامیزند و اندر این آلت کنند و به مقعد بیمار فرو ریزند و این آلت انبانچه‌ای باشد لطیف نایژه از سیم با از مس یا از گوهری دیگر بر وی ساخته یک سر نایژه فراخ‌تر و یک سر تنگ‌تر و سر فراخ‌تر اندر بن
ص: 667
انبانچه ساخته و اندر وی بسته و استوار کرده و زاندرون نایژه از سر تا بن به دو بخش باشد.
ثلث و ثلثات یعنی دو بهر و سه یکی (سیکی) و میان هر دو بخش طبقه ساخته هم از گوهر او، چنانکه اگر چیزی اندر یکی بخش بگذرد، بخش دیگر تهی باشد و سر بخش کوچک از این جانب که زاندرون انبانچه باشد به طبقه هم از گوهر و نایژه بسته و لحام کرد سازد تا نه دارو و نه باد هیچ بدو فرو نه رود. از بهر آنکه این بخش از بهر بیرون آمدن باد است و هم اندر این بخش کوچک‌تر، آن جایگاه که انبانچه بر نایژه استوار کرده باشد، بیرون از انبانچه سوراخی ساخته باشد تا باد از وی بیرون تواند آمدن و این ساعت که نایژه اندر کار باشد چنین سازند که این سوراخ که بیرون کرده‌اند بیرون باشد و سوی بالا باشد، تا راه بیرون آمدن آن باد بر بالا راه گلو باشد تا دارو اندر وقت فرو گذشتن دهانه او را نگیرد تا راه باد گشاده ماند. از بهر آنکه سبب بازگشتن دارو زود بیرون آمد و زود به حاجت بر خاستن بی‌آنکه مراد حاصل شود باد باشد.

باب نهم (از جزو پنجم از گفتار نخستین): اندر تدبیر استفراغ به طلی‌


محمد زکریا میگوید: از طلیها که بر شکم مالند و طبع نرم کند، موم روغنی باشد که از روغن بیدانجیر و موم زرد و دردی روغن زیت و شوخ خانه مگس انگبین سازند و عصاره قثاء الحمار با شیر شبرم با سقمونیا یا شحم حنطل، یا زهره گاو. این همه یا یکی از این همه و یا دو بیش‌تر بدین موم روغن به سرشند و طلی کنند، استفراغی تمام حاصل آید و اندر کناس (دفتر یا کتابچه‌ای که اطلاعات مربوط به دارو یا بیماری فهرست‌وار در آن بیاید)، اسکندر همی‌آید که هرگاه که خداوند تب را طبع خشک باشد (ص 203) یا اندر زاندرون شکم آماسی سخت باشد و بدان سبب طبع باز گرفته شود، روغن تازه با آب نیم گرم به‌زنند و بسیاری از آن به آهستگی اندر ناف و شکم و پهلوهای او مالند طبع گشاده شود.

باب دهم از جزو پنجم از گفتار نخستین: اندر تدبیر جماع و احوال آن‌


اندر کتاب معالجات یاد کرده آید لکن به حکم آنکه جماع نوعی است از استفراغ‌های جزوی، منفعت و مضرت آن این جایگاه یاد کردن اولی‌تر، از بهر آنکه جماع با آنکه
ص: 668
استفراغی جزوی است، از جمله سبب‌هایی است که هر گاه که چنان باشد که باید و چندانکه باید و آن وقت که باید سبب تندرستی باشد. و هر گاه که بر خلاف این باشد سبب بیماری باشد، از بهر آنکه هر گاه که اوعیه منی پر شود طبیعت به دفع آن محتاج گردد. اگر اتفاق افتد که مردم آن را به طریق مجامعت دفع کنند، استفراغی طبیعی باشد و اگر این اتفاق نیفتد باشد که طبیعت آن را اندر خواب دفع کند، چنانکه معلوم است و مردم بدان سبب اندر خویشتن سبکی و نشاط و قوت یابد و اندیشه‌های بد و وسواس و مالیخولیا از وی زایل شود و اگر اتفاق این استفراغ نیوفتد و طبیعت از دفع آن باز ماند، اندر همه تن گرانی پدید آید و باشد که منی اندر موضع خویش گرم شود و گرمی به اندام‌های دیگر دهد و هر اندامی آن گرمی را به دیگر اندامی دهد، تا به دل رسد و بدان سبب تب‌ها تولد کند و باشد که بخار آن بر دماغ بر آید و مالیخولیا و وسواس و خیرگی چشم و خفقان و دوار یعنی سر گشتن پدید آید، و طعام هیچ آرزو نکند.
جالینوس اندر کتاب حفظ الصحه گوید: مزاج منی گرم و تر است از بهر آنکه اندر وی از اجزاء ناری و هوائی بیش‌تر است و تولد او از خون صافیتر و پخته‌تر است، و آن خونی است که غذای اندام‌های اصلی شود و بدین سبب است که هر گاه که مردم بر خویشتن الحاح کند و جماع بیش از (آنچه) بایست کند، تن او سرد شود و قوی ضعیف گردد و شکستگی اندر وی پدید آید و خشکی غلبه کند و باشد که غشی آرد، و دلیل بر آنکه منی خونی است که غذای اندام‌های اصلی شود، آن است که اگر چه مردم اندر جماع اسراف کند، جمله منی که از وی جدا گردد به مقدار پنجاه درمسنگ نه رسد و اگر رگ زند و دویست درمسنگ خون بیک باره بیرون کند، از این چندین خون که بیرون کند اندر وی آن ضعف تولد نکند که از جماع کند. این دلیل است بر آنکه ماده منی از بهترین و اندر بایست‌ترین خونی است اندر تن به سبب آنکه از جماع بسیار ضعیف شود، آن است که اوعیه منی به دو یا به سه بار که جماع کند پرداخته شود و اگر از پس آن الحاح کند طبیعت مادتی پخته‌تر و خالص‌تر از اندام‌های اصلی به ستاند و دلیل بر این آن است که اگر احاح بسیار کند خون بیرون آید، و آن خونی باشد که غذای اندام‌ها خواست بود. هر گاه که این
ص: 669
غذا از تن ستانده شد مدتی دراز باید تا طعام خون گردد و آنجا رسد و غذا گردد. بدین سبب قوت ساقط شود و بیماریهای ناخوش تولد کند و از جماع کردن بر تهی‌ای (شکم خالی)، و گرسنگی و از پس ریاضت و از پس قی و اسهال و از پس گرمابه، تن را خشک کند و حرارت غریزی را کم کند و چشم تاریک کند و آرزوی طعام ببرد و باشد که غشی آرد یا تشنج (خشک) آرد. فی الجمله از پس هر سببی که تحلیل بسیار کند، چون شادی به افراط و بیخوابی و مانند آن، سخت زیان دارد و از پس پری معده از طعام و شراب اگر درد بندها و سستی عصب‌ها و سده اندر احشاء و ضیق النفس و دمادما و لرزیدن سر و دست و پای و استسقاء تولد کند هیچ عجب نباشد و بسیار باشد که اندر حال جماع کردن سرما به پشت بر آید یا نیک بلرزاند یا با لذت جماع اندر اندام‌ها رنجی یابند، یا بوی ناخوش از تن جماع کننده پدید آید، نشان آن باشد که اندر تن او خلطهای بد است و به سب حرکت جماعی آن اخلاط حرکت میکند. این کس را نخست یک هفته از جماع دور باید بود و غذاهای نیک باید خورد و تن را از آن خلطها پاک باید کرد. و از پس پاک کردن تن همه تدبیرهای موافق باید کرد تا اندر تن او خلط بد تولد نکند. و بباید دانست که خداوند مزاج گرم و تر اندر کار جماع قوی باشد و مضرت آن بر وی کم‌تر و دیرتر پدید آید و خداوند مزج گرم و خشک هم قوی باشد، لکن اثر خشکی زود اندر وی پدید آید و چشم او دور فرو (منظور گود افتادن چشم است)، شود و تن لاغر شود، و خداوند مزاج سرد و تر اندر آن کار ضعیف باشد و حرارت اصلی او بدان سبب فرو می‌رود و عصب‌ها سست شود و درد اندام‌ها پدید آید، و خداوند مزاج سرد و خشک هم ضیعف باشد و مضرت آن اندر وی زودتر اثر کند و قوت او ساقط شود و احول مزاج‌ها و نشان‌های آن اندر کتاب نخستین یاد کرده آمده است.
ص: 670