گفتار ششم اندر شناختن احوال حنجره و حلق و علاج خناق و حذبحه
اشاره
بیماریهای حنجره و حلق تغیر آواز است و آماس لوزتین و خناق و ذبحه و بثرههایی که بر حنجره و حلق پدید آید و فراز هم گرفته شدن مری و این گفتار دو جزو است
جزو نخستین اندر احوال آواز و اسباب باطل شدن آن و اسباب انواع تغییر و علاج هر یک و این جزو پنج باب است
نخستین اندر باطل شدن آواز که سبب آن انواع سوء المزاج باشد و علاج آن
ص: 393
آفت او را سوء المزاج ساده باشد و یا سوء المزاج با ماده چون آماسی و نزلهای یا زخمی و آسیبی که به آلتهای آواز رسد و در کتاب نخستین تشریح حنجره و مبدا آواز چگونگی پدید آمدن آن تشریح یاد کرده آمده است و معلوم کرده که فرستندهی آواز مادهی حجاب است و رسانندهی آن به حلق و حنجره عضلههای سینه است و چون مادت آواز (از) حجاب به حلق رسد آن را به تازی دوی گویند و چون به حنجره رسد حرکت حنجره آن را آواز گرداند و به معونت کام و زفان و ملازه و دندانها حرفها پدید آید و رطوبت چرب و لزج که زندرون حنجره است حنجره را و عضلههای او را تَر و نرم همیدارد تا مادت آواز به حقیقت آواز گردد پس هرگاه که اندر حجاب یا اندر عضلههای سینه یا اندر حلق و حنجره یا اندر رطوبت لزج که زندرون حنجره است آفتی پدید آید آواز بگردد و اگر آفت قوی باشد آواز باطل شود و اگر شخصی را در یکی از این آلتهای او آفتی رسد و آواز باطل گردد سخن گفتن او باطل نشود از بهر آن که تا دم زدن بر جای باشد سخن گفتن بر جای باشد و پیشینگان در کتب یاد کردهاند که مردی را حاجت افتاد که او را به دستکاری و آهن علاج کردن و از عصب که او را العصب الراجع گویند برهنه باشد و هوای سرد بدان رسید آواز باطل شد و دیگری را علاج خنازیر کردند و از یک جانب او عصب راجع بریده شد آواز او یک نیمه باطل شد و تشریح این عصب در کتاب نخستین در تشریح عصبها یاد کرده آمده است.
علامتها و بباید دانست که مزاج حنجره که فاعل آواز است مزاجی معتدل است میان تَر و خشک و تغییر آواز و باطل شدن آن بیشتر از آن باشد که مزاج در تَری از اعتدال بیرون شود یا در خشکی و هرگاه که اندر تَری از اعتدال سخت دور شود آواز باطل گردد و اگر اندکی دور شود آواز بگردد و سر حنجره را به سر نای مانند کردن از بهر آن که اگر سر نای تَر شود هر دو لب او به یکدیگر فراز آید و آواز ندهد و اگر سخت خشک شود لبهای او گشاده ماند و فراخ باز شود و آواز ندهد و علامت تَری آن باشد که طعامها و شرابهای تَری فزای خورده باشد و در هوای تَر مقام داشتن و هرگاه که جهد کند تا آواز بردارد باریک باشد و لرزان چون آواز سگ بچهی نوزاده و علامت خشکی آن باشد که طعامهای خشک
ص: 394
خورده باشد و در هوای خشک مقام داشته و یا گردی و دودی به حنجره و حلق او رسیده باشد و شب بیدار بود و هرگاه که خواهد که آواز برآرد آواز او همچون آواز کلنگ باشد.
علاج
هر که را آواز بگردد یا باطل شود زود به علاج مشغول باید بود چه اگر روزگار برآید علاج به دشخواری پذیرد و عسر گردد
اما سبب آفت اگر خشکی باشد به آب اسبغول با شکر نیم گرم و شوربای مرغ فربه و طبیخ اسفاناخ و خبازی و زردهی خایهی مرغ نیم برشت و گرمابه و آب خوش نیم گرم سود دارد و اگر مانعی نباشد شیر تازه با شکر و نیشکر و مسکه و شکر و اردهی سپید و شکر سود دارد و انار شیرین خاصّه آن که ملیسی گویند آن را بگیرند و در خرقهای تَر پیچند و در میان خاکستر گرم کنند تا بپزد چون پخته شد سر او بردارند و میان او را بجنبانند و جلاب پخته و اندکی روغن بنفش یا روغن بادام در سر او کنند و بیامیزند نیم گرم بخورند و اگر سبب آفت رطوبت باشد لعوق کرنب ساده سود دارد و اگر رطوبت سخت غالب باشد اندکی انگژد با لعوق کرنب بسرشند و سیر و گندنا نبطی و طبیخ حلبه و شاخههای تَر از کرنب خاییدن و آب آن مزیدن سود دارد.
صفت لعوق کرنب
بگیرند برگ و شاخههای تَر از کرنب و آن را بپزند و بفشارند و صافی و عسل یا پانید یا می پخته برنهند و به قوام آرند
صفت داروی دیگر
بگیرند زنجبیل صد درمسنگ و در شیر تازه تَر کنند و هر روز شیر تازه میکنند تا نرم و پرورده شود پس آن را بکوبند نرم تا چون مغری گردد و پنجاه درمسنگ دارپلپل سوده همچون سرمه و بیست و پنج درمسنگ زعفران و چند وزن هر سه نشاسته همه را به انگبین یا به شکر طبرزد به قوام آورده بسرشند و هر بامداد یک کفچه بخورند این را داروی لعوق زنجبیل نام کنید.
صفت داروی دیگر
ص: 395
بگیرند انگژد ده درمسنگ زعفران بیست درمسنگ انگبین سی درمسنگ همه را بسرشند و بر سر آتش نهند تا چون علک شود و پیوسته در دهان میدارند و میمیزد و این را لعوق انگژد گوییم.
دارویی دیگر
بگیرند انجیر خشک و پودنهی خشک از هر یک راستاراست بپزند و بپالایند پس صمغ عرابی سوده برافکنند و بسرشند چندان که به قوام انگبین شود و این را لعوق انجیر گوییم.
صفت دارویی دیگر
مر صافی دو درمسنگ رب السوس و کندر از هر یک یک درمسنگ زعفران سه درمسنگ و دو دانگ همه را بکوبند و با می پخته بسرشند و این لعوق را می پخته گوییم و انجیر خشک اگر سبب تَری یا خشکی باشد سود دارد باذن الله تعالی.
دوم از جزو نخستین از گفتار ششم گرفته شدن آواز
را
به تازی البحح گویند و اسباب آن انواع سوء المزاج باشد و رنج و ماندگی و بانگ داشتن بسیار و بیدار بودن به شب و طعامهای خشک خوردن و آماسی که در حوالی حنجره تولد کند اما اگر سبب سوء المزاج گرم باشد آواز سطبر شود چون بانگ شیر و بانگ جانورانی که مزاج ایشان گرم باشد
علاج
از چیزهای شور و ترش و تیز پرهیز باید کرد تا آب و شراب و دارو از آن نوع باید که در باب گذشته یاد کرده آمده است و کشکاب و روغن بادام باید خورد اما اگر سوء المزاج سرد باشد خردل بریان کرده سه درمسنگ پلپل یک درمسنگ مر صافی شش درمسنگ کندر بارزد از هر یک چهار درمسنگ همه را بکوبند و حبها سازند و در زیر زفان میدارند.
صفت دارویی دیگر
بگیرند مر صافی دو درمسنگ کندر ده درمسنگ به می پخته بسرشند و حب کنند
ص: 396
صفت داروی دیگر
بگیرند مغز بادام تخم کتان بریان بکرده و چلغوزه از هر یک دو درمسنگ انیسون و صمغ عربی و رب السوس و تخم بادیانه از هر یکی یک درمسنگ پانید ده درمسنگ حبها کنند چنان که رسم است و اگر سبب رنج و ماندگی باشد گرمابه و آسایش و به قفا باز خفتن سود دارد و چیزهای نرم باید خورد چون شیر تازه و زردهی خایهی مرغ نیم برشت بینمک و شوربای اسفاناخ و مرغ فربه و حسو از آرد باقلی و اردهی تخم کتان و شکر و از شراب پرهیز باید کرد و غرغرهها که در خناق گرم وصف کرده آید بکار داشتن و از کتیرا و نشاسته و صمغ و رب السوس حبها سازند پیوسته در دهان میدارند و اگر سبب رطوبتی باشد که از دماغ فرو آمده باشد آنچه در باب گذشته یاد کرده آمده است بکار باید (ص 392)
داشت و عنصل و انگبین و روغن گاو و می فخته [پخته] موافق باشد و علاج نزله علاج اوست. و اگر ماده رقیق و گرم باشد شراب خشخاش بکار باید داشت و بباید دانست که کبابه خاییدن آواز درشت و تیره را صافی کند و طعامهایی که آواز روشن و صافی دارد باقلی است و میویز و تخم کتان و خرما و چغوزه و انجیر و حلبه و مغز بادام شیرین و تلخ و نیشکر و ماء العسل و می پخته و صمغ و سپستان و میویز منقی به روغن بادام تَر کرده و از داروهای گرم که در این باب سود دارد پلپل است و انگژد و بارزد و مر و کندر و علک البطم و ریتیانج لبنی و سرکهی عنصل و بیخ جاوشیر و از داروهای سرد تخم کدو و تخم خیار و خیار بادرنگ و نشاسته و کتیرا و صمغ و لعاب اسبغول و رب السوس و شیر تازه بهترین چیزی که این داروها با وی بیامیزند زردهی خایهی مرغ نیم برشته.
سوم از جزو نخستین از گفتار ششم در آواز لرزنده
آواز لرزنده را به تازی الصوت المرتعش گویند و سبب آن در قصبهی شش باشد و در عضلهای که بر قصبه نهاده است و آواز لغزنده دو نوع است: یکی ارتعاشی و یکی اختلاجی و آنچه ارتعاشی باشد دایم باشد و اختلاجی گاهی باشد و گاهی نباشد و اختلاج نه در استخوان تواند بود و نه در غضروف و لکن در عضوثی تواند بود که کشیدن پذیرد چون گوشت و پوست و غشاء و سبب اختلاج مادهی غلیظ باشد که در عضله و غشاء قصبهی
ص: 397
شش افتاده بود و سبب ارتعاش آن باشد که قوت ارادی خواهد که حنجره را بجنباند و آواز کند و مادهی غلیظ آن را با آن بجنباند و ماده به سبب گرانی و غلیظی سکون جوید و فرو میگدازد و فرو میگذارد از این دو حرکت مخالف حرکتی ارتعاشی مضطرب تولد کند.
علاج
خداوند این علت را چندان که ممکن شود از بانگ کردن و آواز دادن و سخن گفتن و از خندیدن و خشم گرفتن و از رفتن بسیار و از دویدن و از جنبانیدن دستها باز باید داشت و بباید فرمود تا به قفا باز خسبد و بر سینهی او چیزی سنگین به مقدار طاقت او برنهادن و آن تختهای باشد از اسرب و غیر آن و بباید فرمود تا بدین شکل خفته تکلف سخن گفتن کند و استفراغها به حقنههای تیز و به معجون لوغازیا در طبیخ افتیمون و غرغره به آبکامه و ایارج فیقرا و میویزج و حبهایی که از عاقرقرحا و حب نیل و جندبیدستر و حب الغار و خربق و سکبینج و مقل و جاوشیر و تخم کرفس سازند سود دارد و طعام چیزهای لطیف کننده چون قلیهی آب کامه و قلیهی اناردانک و ماهی شور و طعامهایی که در وی خردل و مانند وی کرده باشند در این عارضه سودمند باشد.
چهارم از جزو نخستین از گفتار ششم در آواز تیره و تاریک
آواز تیره را به تازی الصوت الکدر المظلم گویند و این آوازی باشد همچون آواز ارزیز که به هم باز آید و سبب آن رطوبتی باشد سخت غلیظ علاج او ریاضت باشد و نفس فرو گرفتن و کشتی گرفتن و مالیدن بر و سینه به خرقههای درشت و عرق آوردن اندر گرمابه و طعامهای لطیف کننده و برنده دادن و شراب کهن سود دارد.
پنجم از جزو نخستین از گفتار ششم در آواز باریک
آواز باریک را به تازی الصوت الرقیق گویند اسباب آن بیخوابی باشد و ماندگی و انواع استفراغها و جماع بسیار و سرما نیز حنجره را تنگ کند و آواز باریک شود همچون آواز کودکان و خصیان و زنان علاج آن گرمابه معتدل و غذاهای معتدل لطیف زودگوار باشد چون زردهی خایهی مرغ و ماء اللحم و گوشت دراج و تیهوج و مانند آن و اگر سبب سوء المزاج سرد باشد علاجها که در باب گرفته شدن آواز یاد کرده آمده است علاج اوست
ص: 398
جزو دوم از گفتار ششم اندر ضبحه و خناق و بثرهها که بر حنجره پدید آید و فراهم گرفته شدن مری
نخستین اندر ضبحه و خناق
ضبحه آماسی باشد گرم اندر هر دو عضله جانب حلقوم است و آن را به تازی النَغْنَغتان گویند و اللوزتان نیز گویند و این آماس از گوش تا گوش در پیش حلقوم بر کردار طوقی سرخ پدید آید و این آماس را ضبحه بدین سبب گویند و خناق دشخواری دم زدن را گویند و اسباب آن پنج نوع است یکی آن که دارویی خورده که این علت از وی به خاصیت تولد کند چون سماروق دوم آماس عضلههای حنجره حلقوم و مری و آماس رباطها و غشاءهای آن و عضلهی سر حلقوم را به تازی العلسمه (الغلسمه) گویند سوم فراز هم آمدن حلق و حنجره و حلقوم به سبب غلبهی خشکی یا به سبب تشنج که در اعضاء و رباطها و غشاءهای حنجره و حلقوم پدید آید و عضلههای حنجره که هوا را به حنجره اندر کشد از کار باز ایستد تا بدان سبب دم زدن دشخوار گردد اگرچه منفذ گشاده بود چهارم آن که مهرهای از مهرههای گردن از جای بشود و به اندرون اندر شود به سبب زخمی و آسیبی که بدو رسد و این انواع را علاج نیست. پنجم آن که مهرهی گردن به سبب تشنج عضلههای حنجره و حلقوم اندر کشیده شود و از جای برود و تشنج خشک بدتر باشد و این کودکان را بیشتر افتد از بهر آن که اندام ایشان نرمتر باشد و از جای رفتن مهرهی نخستین و مهرهی دوم خطرناکتر باشد و بسیار باشد که بعضی را در معده و روده کرم بسیار باشد و دم زدن بر وی دشخوار گردد و علاج آن در باب علاج کرم یاد کرده آید و هرگاه که شخصی را خون در معده و رودههای باریک و غیر آن فسرده شود و دم زدن بر وی دشخوار گردد و مادهی آماس بیشتری خونی باشد و صفرایی و بلغمی نیز بسیار باشد و سودایی کمتر باشد از بهر آن که مادهی سودا غلیظ تر است به یک باره به عضوی ریخته نشود لکن ممکن است که اندک اندک جمع میشود پس به یک باره سبب آماس گردد و بسیار باشد که آماس گرم سودایی گردد و این چنان باشد که مادهی گرم و رقیق تحلیل پذیرد و مادهی غلیظ و سوخته بماند و بباید دانست که گاه باشد که آماس خناقی ریش گردد و ریم پالودن گیرد
ص: 399
پس پاک شود و گاه باشد که خناق به علت ذات الریه باز گردد از بهر آن که مادهی خناق ناگاه به سینه فرود آید و گاه باشد که مادهی خناق به عصبها فرود آید و تشنج کند و گاه باشد که به حوالی دل فرود آید و هلاک کند و گاه باشد که به معده فرود آید و این سهلتر و علاجپذیرتر باشد و مرگ خداوند خناق به تشنج باشد نخست تشنج کند پس بمیرد.
علامتهای آن
علامتهایی که هیچ نوع از انواع خناق از آن خالی نباشد هفت است
یکی تنگی نفس است دوم آن که دهان گشاده ماند سوم آن که طعام و شراب به گلو فرو نشود و باشد که اگر آب خورد از بینی بیرون آید چهارم آن که چشمها بیرون خیزد پنجم آن که زبان از دهان بیرون کرده دارد ششم آنکه اگر سخن گوید آواز به بینی دهد هفتم آن که پندارد که قی خواهد کرد و آرزوی آن کند پدید آمدن این علامتها به اندازهی سهلی و صعبی خناق باشد هر چند خناق سعبتر باشد این علامت صعبتر و ظاهرتر باشد و هرچند خناق سهلتر باشد این علامتها کمتر باشد.
و اما اگر خناق خونی باشد چشم و روی و زبان سرخ باشد و دهان طعم خون دهد و درد خناق با تمدد باشد و رگهای چشم و گردن برخاسته و نفس تنگ باشد و اگر مادهی صفرایی باشد درد و سوزش (ص 393)
و حرارت و تشنگی عظیم باشد و دهان تلخ و خشک باشد و خواب نیابد و تنگی نفس کمتر از تنگی خناق خونی باشد و اگر بلغمی باشد آب دهان لزج باشد و طعم دهان شور باشد یا طعم پوره دهد و از حرارت خالی نباشد از بهر آن که مادهی او بلغمی عفن تباه گشته باشد و رنگ زبان سپید باشد تشنگی و حرارت اندک باشد یا خود نباشد و گاه باشد که زفان به سبب رطوبت مسترخی شود و بیرون افتاده باشد و اگر جهد کند تا چیزی به گلو فرو برد تواند از بهر آن که آماس بلغمی نرم باشد و بباید دانست که اگر مادهی خناق رطوبت لزج و سرد باشد آماس در حوالی ملازه و عضلههای حنجره کند از بهر آن که به سبب غلیظی و سردی به عضوها که فروتر از اوست گذر نیابد و اگر رطوبت لطیف و گرم باشد به عضلههای حلق و عضلههای زندرونین فرود آید و اگر خناق سودایی باشد آماس
ص: 400
سخت باشد و طعم دهان عفص بود یا ترش و اندک اندک پدید آید و گاه باشد که خناق گرم سودایی گردد چنان که یاد کرده آمده است و اگر سبب خناق از جای بیرون شدن مهرهی گردن باشد موضع مهره مغاک شود و پیش حلقوم بیرون خیزد و هرچه بدو باز آید درد کند و بیمار نه سر برتواند داشت و نه از چپ و راست تواند نگریست و نه دهان تواند گشاد و بعضی طبیبان این را خناق کلبی گویند از بهر آن که این علت سگ را بسیار افتد و اگر مهره از جای بیرون آید مهرهی نخستین و دومین باشد بیمار همان روز بمیرد از بهر آن که لیفهای عضلهها که حرکت دم زدن بدان تمام شود از این دو مهره رسته است و اگر مهرهای دیگر باشد ممکن است که اگر مهره به جای باز برند خلاص یابد اگر نخاع فشرده نباشد و بباید دانست که هر آماس که اندر عضلههای بیرونین افتد که میل سوی پیش دارد آن را پیش گردن و سینه نتوان دید و آنچه در عضلههای بیرونین افتد که میل سوی پس دارد آن را اندرون دهان نتوان دید و دیدن آن خناق تواند بود که بیمار دهان فراخ باز کند و زفان بیرون کند چندان که تواند و طبیب کفچهای بر زفان او نهد و فرو فشارد تا آن آماس پدید آید و آنچه در عضلهها و غشاءهای زندرونین افتد دیدن آن ممکن نباشد و دم زدن سخت دشخوار باشد و هرگاه که بیمار در خناق خونی و صفرایی چیزی به گلو میتواند برد و دم نمیتواند زد باید دانست که آماس در حنجره است و هرگاه که دم همیتواند زد و چیزی به گلو فرو میتواند برد بباید دانست که آماس اندر مری است با آن که بسیار باشد که آماس حنجره عظیم باشد و با منفذ مری مزاحمت کند و بدان سبب چیزی به گلو نتواند برد و همچنین بسیار باشد که آماس مری عظیم باشد و با منفذ حنجره مزاحمت کند و بدان سبب چیزی به گلو فرو نتواند برد و همچنین بسیار باشد که آماس مری عظیم باشد و با منفذ حنجره مزاحمت کند و دم زدن دشخوار گردد و این آنگاه باشد که آماس اندر سر مری و در طبقهی زندرونین باشد از وی و اگر آماس از سر مری فروتر باشد اگرچه عظیم باشد با منفذ حنجره مزاحمت نیفتد و دم زدن باز ندارد و هرگاه که بیآن که مادهی آماس تحلیل پذیرفته باشد یا سر کرده باشد و ریم پالوده و نبیند که آماس کمتر میشود و بیمار را چرت نیابد و نبض موجی شود و سرفه پدید آید بباید دانست که ماده به شش فرود آمد و خناق به ذات الریه باز گشت و اگر نبض صغیر و متفاوت شود و خفقان پدید آید و قوت ضعیف
ص: 401
گردد و غشاء پدید آید بباید دانست که ماده به نواحی دل فرود آید و اگر در معده و منش گشتن پدید آید بباید دانست که ماده به معده فرود آمد و اگر نبض تشنجی شود بباید دانست که ماده به عصبها فرود آمد و تشنج خواهد کرد و اگر از پس چهار روز آماس نرم شدن گیرد بباید دانست که پخته میشود و ریم خواهد کرد و اگر بینند که سرخی آماس که بر سینه و گردن پیدا بود ناپیدا شد سبب آن دو چیز باشد یکی آنکه ماده تحلیل پذیرد و استفراغی افتاد و این امیدوار باشد و دم زدن آسان گردد دوم آن که ماده به باطن بازگردد و این بد باشد و هرگاه که خداوند خناق کفک بر دهان آرد امید سلامت گسسته گردد از بهر آن که حاجت به بیرون کردن بخار دخانی بدان حد رسیده که رطوبت را نیز همیجنباند تا بخار کلی پیوسته میگردد و کفک پدید همیآید و گاه باشد که اگرچه خداوند خناق کفک برآرد امید سلامت گسسته نشود از بهر آن که قوت و شهوت بر جای باشد و هرگاه که روی خداوند خناق سبز گردد و چشم خانه سیاه شود در حال بمیرد و هرگاه که نبض صغیر شود و اطراف سرد و زفان سطبر و سیاه گردد زود هلاک شود و خناق که با تب باشد خطرناک باشد از بهر آن که حرارت حاجت افکند به دم زدن بسیار و هرگاه که اندر تب گرم روز بحران خناق پدید آید سخت مخوف باشد و هرگاه که پس گردن از رنگ خویش بگردد سپید شود گر سبز و بغلها و بیقولههای ران خوی سرد کند همان روز یا دیگر روز بمیرد و هرگاه که دم زدن پراکنده شود چنین که یک دم به دو سه کرت تواند زد و به هر دمزدن سینه و پرههای بینی همیجنباند سخت مخوف باشد
علاج
اما علاج خناق خونی آن است که نگاه کنند اگر خناق به مشارکت همهی تن است و قوت قوی است و از فصد مانعی نیست نخست فصد کنند و خون به یک بار تمام بردارد چندان که غشی افتد در حال زایل شود و اگر اندر قوت ضعفی باشد فصد باید کرد لکن خون به تفاریق بیرون باید کرد چنین که هر ساعت ده درمسنگ و پنج درمسنگ بیرون میکند تا روز سوم و غرض از این تفاریق آن است که غشی باز دارند از بهر آن که اگر غشی افتد باقی قوت ساقط شود و تنگی نفس را سقوط قوت بد باشد خاصّه که به ضرورت غذا
ص: 402
باز میباید گرفت یاد اندکی باز میباید آورد و آنجا که بینند که فصد تأخیر شاید کرد تا نضج پدید آید اولیتر آن باشد که تأخیر کنند تا هم قوت بر جای باشد و هم استفراغ از مادهی بیماری افتد لکن از این تفاریق که یاد کرده آمد چاره نباشد تا راه دم زدن گشاده میشود خاصّه که هنوز علت اندر روزگار فزودن باشد و ماده اندر حرکت باشد و به خون بسیار به یک بار بیرون کردن حاجت ضروری نباشد و اگر اندر میان آن که خون به تفاریق از رگ دست بیرون کنند رگ زیر زفان بزنند سخت صواب باشد خاصّه اگر رگهای زیر زفان کشیده و ممتلی باشد این را تأخیر کردن روا نباشد و گاه باشد که حاجت افتد بدان که زبان بیازنند و بر ساق حجامت کنند و هرگاه که بینند که تن ممتلی نیست و خناق به مشارکت همهی تن نیست و ماده اندر حوالی حلق است اگر فصد نکند شاید و اعتماد به پزانیدن و تحلیل کردن مشغول شود و اگر اندر چنین حال رگ زنند بیم باشد که قوت ضعیف گردد و به غذا دادن حاجت آید و آن را که چیزی به گلو به دشخواری فرو میشود غذا دادن عذاب باشد و اگر آماس اندر حوالی علصمه باشد اگر پیش از آن که روزگار فزودن علت و حرکت ماده بگذرد رگ زنند بیم باشد که ماده آماس به حلق فرود آید و خناق صعبتر شود و اندر فصد یکی معنای دیگر نگاه باید داشت و آن آن است که بسیار باشد که سبب غلبهی خون باز ایستادن خونی (ص 394)
باشد که رفتن آن عادت بوده باشد چنان که خون بواسیر و خون حیض اندر چنین حال رگی باید زد که استفراغ آن خون کنند از آن موضع و آن رگ صافن باشد یا حجامت ساق و شیشه بر نهادن نیز نافع است خاصّه اگر چیزی به گلو فرو نمیشود شیشه بر مهرهی دوم از مهرههای گردن نهادن تا ماده را بیرون کشد و گذر دم زدن و چیزی به گلو فرو بردن گشاده شود چون گشاده شد و شربت به گلو فرو رفت شیشه بردارند و اگر بیازنند و خون بیرون کنند روا باشد و اگر بر هر دو جانب گردن حجامت کنند روا باشد پس شیشه بیآزدن بر میان سر و زیر زنخدان و بر ساق و کاهل و کتف برمینهند و کتفها سخت بمالند و اطراف ببندند چنان که معلوم است و از پس فصد تدبیر شکم فرود آوردن باید کرد به حقنهی نرم.
صفت حقنه بگیرند
ص: 403
بنفشه و بابونه از هر یکی هفت درمسنگ سپستان چهل عدد تخم ختمی ده درمسنگ سبوس گندم یک مشت همه را بپزند چنان که رسم است و بپالایند و ده درمسنگ روغن بنفشه یا روغن کنجد با وی بیامیزند و ده درمسنگ شکر قوالب و چهار دانگ نمک هندی و دو درمسنگ پوره اندر وی حل کنند و حقنه کنند و اگر تن نباشد اندر این حقنه سه درمسنگ قنطریون باریک و بیست عدد انجیر بستی اندر پزند و اگر چیزی به گلو فرو نمیتواند برد خیارشنبر و شیرخشت اندر آب کسنه یا اندر آب عنب الثعلب حل کنند و بپالایند و بدهند و از پس آن که شکم فرو آورده باشند بابونه و اکلیل الملک و بنفشه و سبوس اندر آب بپزند و اطراف او بدان آب همیشویند و میمالند و کشکاب دهند و اندر کشکاب مقداری عدس پوست کنده و دو درمسنگ تخم خشخاش کوفته پخته باشند و اگر از کشکاب نفرت کند سکنگبین دهند و ضمادی سازند از چیزهای خنک و یا قابض با چیزهای محلل چون لسان الحمل و کسنه و آرد جو و عدس پوست کنده و ختمی و بابونه و بنفشه همه را بکوبند و به روغن گل چرب کنند و به گلاب حل کنند و بر قفا و گرد بر گرد گردن و حلقوم برنهند
و اما تدبر غرغره بدین گونه باید کرد
اگر تن و رگهای گردن و زیر زبان ممتلی باشد غرغره تأخیر باید کردن تا نخست استفراغ کرده شود و امتلاء کم گردد از بهر آن که غرغره به چیزی قابض باید کرد و قابض آماس را فراهم فشارد و درد افزاید و باشد نیز که مادهی آماس را مددی بدو پیوندد و این پیوستن را به تازی انجذاب گویند و قانون غرغره کردن آن است که چیزهای قابض را چون افشرهی پوست گوز تَر با شرابی لطیف کننده بیامیزند چون سکنگبین تا قوت قابض را به زندرون رساند و اگر درد عظیم باشد با شرابهای نرم که درد را بنشاند چون شیر تازه گرم کرده و چون شراب بنفشه و اندر همه انواع خناق نخست غرغره به چیزی کنند که اندر وی قبض باشد و خون را بازنشاند چون شراب خرنوب و افشره گوز به آب عنب الثعلب و مانند آن.
صفت افشرهی گوز
ص: 404
بگیرند پوست گوز تَر و بکوبند و بفشارند و صافی کنند و همچند وزن او شکر با وی بیامیزند و بجوشند و کفک بردارند و به قوام آرند.
صفت داروی دیگر
بگیرند شب یمانی و مازو و گلنار از هر یک پنج درمسنگ کوفته و بیخته و دو انار یکی ترش و یکی شیرین پاره کنند با پوست و بپزند تا مهرا شود و به دست بمالند و بفشارند و دانهای از دور کنند تا چون لعوقی شود و داروها کوفته و بیخته با وی بیامزند و نگاه دارند و به وقت حاجت به سرکه یا سکنگبین حل کنند و بدان غرغره کنند.
صفت داروی دیگر
بگیرند عدس مقشر و گل سرخ خشک و گلنار و سماق اندر آب بجوشانند و بپالایند و بدان غرغره کنند.
صفت داروی دیگر
بگیرند گل سرخ صندل سرخ صندل سپید و فوفل نیم کوفته اندر آب عنب الثعلب یا اندر آب گشنیز تَر بپزند و بپالایند و شراب خرتوت اندر وی حل کنند و بدان غرغره کنند.
صفت حبی که اندر زیر زفان دارد
خداوند خناق خونی و صفرایی را سود دارد بگیرند تخم گل و تخم خرفه و نشاسته و طباشیر و سماق و کتیرا از هر یک یک درمسنگ کافور دانگی همه را بکوبند و به لعاب اسبغول بسرشند و حبها کنند این داروها که یاد کرده آمد روز نخست بکار دارد روز دوم آب گشنیز تَر با آب عنب الثعلب و گل سرخ خشک و بیخ سوس اندر وی بجوشانند و بپالایند و میانهی خیارشنبر در وی حل کنند و بدان غرغره کنند و روز سوم و چهارم که هنگام انتها باشد عنب الثعلب با آب بادیان بیامیزند و خیارشنبر در وی حل کنند اگر می پخته و بدان غرغره کنند و روغن گل با موم مصفی بگدارند و پنبهای کهن با آب تَر کنند و این موم روغن بر وی اندایند و گرداگرد حلقوم و گردن برنهند و اکلیل الملک و بیخ سوس بجوشانند و بپالایند و خیارچنبر اندر وی حل کنند و بدان غرغره کنند و اگر بدین تدبیرهای کار برنیاید داروهای سرگین سگ سازند.
ص: 405
صفت آن (داروی سرگین سگ)
بگیرند سگی ببندند و نان دهند یک روز و تشنه کنند پس نمک آب پیش او بنهند تا بخورد و شکم او پاک شود و سه روز او را بجز استخوان پایچه هیچ ندهند تا سرگین او سپید باشد یک جزو از این سرگین و مازو و سعتر از هر یکی یک جزو بکوبند و بیامیزند و به حلق بیمار اندر دمند یا به پر مرغ به حنجره و حلق او طلی کنند و اندر نسختی دیگر سرگین یک جزو زعفران و گل سرخ از هر یک یک جزو آوردهاند.
صفت داروی دیگر
بگیرند مر صافی دو جزو زعفران یک جزو هر دو را با شراب خربق بیامیزند و بدان غرغره کنند تا بپزاند از بهر آن که مُر گذرنده است و محلل به قوت گذرندگی منفعت پزانیده زعفران بدو رسانند و بپزاند پس اگر ببیند که آماس سخت میشود به شیر تازه و خیارشنبر اندر وی حل کرده غرغره فرمایند کرد با اندکی پوره اندر شراب خرتوت حل کرده و بدان غرغره کنند یا انجیر بستی و حلبه بپزند و خیارشنبر گر به می فخته و خمیر اندر وی حل کنند و بدان غرغره کنند و خمیر اندر آب انار ترش و شیرین حل کرده و روغن بنفشه خمیر اندر وی حل کرده و مسکه و روغن گاو گداخته و عصارهی کرنب با می پخته آمیخته گر با انگبین این همه نرم کننده و پزاننده است و تخم کتان و تخم مرو بکوبند و با شیر بز غرغره کنند و پیاز نرگس بکوبند و اندر شیر خر حل کنند و بیخ سوس و بیخ ختمی اندر شراب مثلث یعنی شراب انگوری جوشیده و از سه به یکی باز آورده بپزند و پیاز نرگس بکوبند و اندر وی حل کنند و بدان غرغره کنند و داروهای پزاننده که اندر این وقت بکار دارند تا سر کند و ریم بپالاید نطرون است و پوره و انگژد و مر و سرگین خطاف و سرگین خروس و پلپل و جندبیدستر و نوشادر و عاقرقرحا و هزاراسفند و خردل و تخم ترب این همه را اگر بعضی را اندر شراب خرتوب یا اندر سکنگبین حل کنند و بدان غرغره کنند نافع بود.
صفت حبی که اندر دهان دارند
رب السوس چهار درمسنگ انگژد نیم درمسنگ به عصارهی برگ کرنب یا به می پخته بسرشند و حبها کنند و هرگاه که بینند که آماس نرم گشت و پخته شد و سر نمیگشاید و
ص: 406
داروهای قابض اندر وی باید دمید دمادم تا وی را فراز هم کشد و بفشارد و بگشاید و داروهای قابض مازو باشد و گلنار و گز مازو (ص 395)
و نارپوست و شب یمانی این همه را بکوبند و اندر دمند و سرگین سگ که وصف کرده آمده است اندر شیر خر یا اندر شیر بز یا اندر آب خیارشنبر یا اندر آب خمیر یا اندر کشکاب یا اندر طبیخ انجیر پزاننده است و گشاینده و هرگاه که گشاده شود به روغن گاو یا آب گرم آمیخته غرغره کند و یا به روغن بنفشه با آب گرم آمیخته غرغره کنند که آن را بشوید و پاک کند پس گز مازو و بیخ سوس از هر یک یک جزو بیخ سوسن آسمانگون نیم جزو اندر آب بپزند و بدان غرغره فرمایند و اگر زردهی خایه مرغ خام با روغن بادام و اندکی نشاسته و کتیرا اندر آب گرم پزند و بدان غرغره کنند صواب باشد و غذا اندر این وقت سبوس آب باشد به روغن بادام و پانید و اگر خناق صفرایی باشد نخست فصد کنند و قانونها که یاد کرده آمده است نگاه دارند و به سرکه و گلاب یا سکنگبین یا شراب خرتوت صرف یا آمیخته با آب غوره و آب سماق و گلنار و به عصارهی گل تَر و شراب گوز که وصف کرده آمده است و شراب خشخاش با آب غوره و آب سماق آمیخته غرغره کردن روز نخست سخت سودمند باشد و آب گشنیز تَر بگیرند و برگ مورد و بلوط اندر وی بجوشاند و بپالایند و بدان غرغره کنند و عدس و آب انار ترش و زعرور و اندکی شب یمانی اندر آب بجوشانند و بدان غرغره کنند.
صفت دارویی که به حلق اندر دمند
بگیرند گل سرخ و نشاسته و طباشیر و تخم خرفه و گلنار و شکر طبرزد از هر یکی راستاراست همه را بکوبند و ببیزند و اندر دمند.
صفت داروی دیگر
بگیرند گل سرخ و گلنار و گز مازو و مازو و صندل سپید و سماق و شیاف مامیثا و عدس پوست کنده و زرچوبه و رب سوس از هر یکی راستاراست همه را بکوبند و ببزند و اندر دمند و اگر چیزی به حلق فرو میتواند برد خیارشنبر اندر آب عنب الثعلب حل کنند یا اندر آب کسنه و بدهند تا طبع نرم کند و اگر چیزی به حلق فرو نمیتواند برد از بنفشه و
ص: 407
سپستان و عناب و نیلوفر و بابونه و سبوس گندم و خیارچنبر و روغن بنفشه و شکر قوالب حقنه سازند و چون طبع نرم شده باشد کشکاب دهند به آب انار شیرین آمیخته و اگر اندر کشکاب عدس پخته باشند صواب باشد و از بیرون این طلی براندایند بگیرند گل ارمنی و صندل اسبید و فوفل و شیاف مامیثا از هر یکی راستاراست همه را بکوبند و به آب عنب الثعلب و آب لسان الحمل و گلاب و اندکی سرکه تَر کنند و طلی کنند و اگر از آرد جو و لسان الحمل و عنب الثعلب و گشنیز تَر و گلاب و روغن گل ضماد سازند از پس این طلی که یاد کرده آمد بکار دارند صواب باشد روز دوم و سوم غرغره به چیزی کنند که اندر وی گشایندگی باشد چنان که اندر علاج خناق خونی یاد کرده آمده است و چون علت به آخر رسد گندم اندر آب بجوشانند و بپالایند و خیارشنبر اندر وی حل کنند و بدان غرغره کنند و اگر خناق بلغمی باشد طبع را به ایارج فیقرا و حب قوقایا نرم کنند یا به حقنهی تیز که از شبت و بابونه و اکلیل الملک و انجیر بستی و شحم حنظل و پوره و نمک و سبوس گندم و انگبین و روغن خیری یا روغن یاسمین ساخته باشند و غرغره فرمایند به شراب گوز یا انگبین و اندکی عاقرقرحا و ترب را اندر سکنگبین عسلی بپزند و بدان سکنگبین غرغره کنند و دواء الخطاطیف اندر می پخته حل کنند و بدان غرغره کنند.
صفت دواء الخطاطیف
بگیرند تخم کرفس و انیسون و نانخواه و قفاح الاذخر و اصل سوس و دارچینی و حماما و زراوند طویل و شب یمانی و هزاراسفند و مر صافی و سلیخه و زعفران از هر یک یک اوقیه معجون اقروطوما و تخم گل و گل سرخ خشک از هر یک دو اوقیه قسط رماد الخطاطیف از هر یک سه اوقیه سنبل نشاسته گندم از هر یک نیم اوقیه مازوی سبز هشت عدد همه را بکوبند و ببیزند و با انگبین بسرشند و به وقت حاجت چنده مازویی اندر ماء العسل یا اندر کشکاب یا اندر آبی که اندر وی عدس و گل سرخ و بیخ سوس پخته باشند حل کنند و بدان غرغره کنند و از بیرون نیز طلی کردن نیک بود در روزی چهار بار این نسخت صحارابن بخت است و نسخهی شاپور بن سهل لکن اندر نسخهی شاپور حماما نیست.
ص: 408
صفت معجون اقروقومعا
اندر دواء الخطاطیف بکار آید
بگیرند زعفران دارچینی از هر یک دو درمسنگ گل سرخ و حماما و قسط از هر یک یک درمسنگ مر چهار درمسنگ بیخ سوس و ساذهی هندی از هر یک دو درمسنگ و نیم همه را بکوبند و به شراب انگوری بسرشند و اقراص کنند و به سایه خشک کنند صفت دواء الخطاطیف نسختی سبکتر
بگیرند تخم کرفس و انیسون و نانخواه و هزاراسفند و دارچینی و مر و زراوند طویل از هر یک یک اوقیه گل سرخ خشک دو اوقیه قسط اندر رماد الخطاطیف از هر یک سه اوقیه زعفران یک اوقیه بسباسه سنبل از هر یکی نیم اوقیه مازو سیزده عدد همه را بکوبند و ببیزند و با انگبین بسرشند و اگر علت سخت قوی باشد یک مثقال دواء الخطاطیف و نیم مثقال قثاء الحمار سوده و اندکی سرگین مردم بیامیزند و اندر می پخته حل کنند و بدان غرغره کنند و چون سرگین مردم بکار خواهد داشت نخست یکی کس را حب الصنوبر و مصطکی باید داد تا شکم براند پس او را نان ارزنین و گاورسین و و برنجین و بلوطین دادن تا طبع او خشک شود و سرگین خشک از وی جدا شود بکار داشتن و سرگین سگ که یاد کرده آمده است با عاقرقرحا بسایند و با انگبین بیامیزند و زندرون دهان و سر و حلق طلی کنند و اگر فصد و حقنه کرده شود و رگ زیر زفان زده شود محجمه برنهادن بر قفا و زیر زنخدان و صعبی علت کمتر نشود زهرهی گاو برزا و عصارهی قثاء الحمار و قنطریون باریک و رماد الخطاطیف بگیرند و به سرکه تَر کنند و بر حلق طلی کنند از بیرون و رماد الخطاطیف برنهند و اگر سرگین سگ و سرگین مردم و سرگین خطاف از بیرون طلی کنند صواب باشد و اگر کار به ضرورت رسد عسل بلادر طلی کنند تا حلق ریش گردد و این دارو به حلق اندر دمند بگیرند نوشادر و خردل و عاقرقرحا و انگژد و نطرون و پلپل و پودنه همه را بکوبند و دردمند یا در ماء العسل حل کنند و بدان غرغره کنند چون بدین علاجها گشاده شود و درستی پدید آید شیر تازه یا روغن گل بیامیزند و بدان غرغره کنند و از بیرون ضمادی که از بابونه و توت و اکلیل الملک و زعفران ساخته باشند به روغن نرگس یا به روغن ناردین
ص: 409
برنهند و چون علت به آخر رسد و موم را به سوسن بیامیزند و طلی کنند از بیرون و اگر خناق سودایی باشد طبع را به ایارج فیقرا و مطبوخ افتیمون حل کنند یا به حقنهای تیز و غرغرهای به جلاب گرم و ماء العسل و می پخته کنند و به آبی که اکلیل الملک و تخم کتان و بابونه و حلبه جوشانیده باشند و شیر تازه غرغرهای نیک است و دواء الخطاطیف و دواء الحرمل در ماء العسل حل کردن و بدان غرغره کردن و از حلبه و تخم کتان و شبت و بابونه و برگ کرنب و تخم او و مرزنگوش همه را بکوبند و ببیزند و به روغن نرگس و پیهی بط گداخته ضمادی کنند و از بیرون برنهند.
صفت دواء الحرمل
بگیرند هزاراسفند و تخم ترب و انگژد و مر و پورهی ارمنی و نوشادر از هر یک راستاراست بکوبند و ببیزند و در ماء العسل حل کنند و غرغره کنند و حل ناکرده به حلق اندر دمند و اگر سبب خناق از جای بیرون آمدن مهرهی گردن بود به فصد (ص 396)
و حقنه علاج باید کرد اگر مانعی نباشد به حیلت به جای بردن آن مهرهی گردن به انگشت گر به دارو گر به آلتی که آن را شاید و آن آلتی باشد از آهن بر سان زفانهی لگام نیز که به حلق فرو کنند و مهره را برفرازند تا به جای باز آید و داروهای قابض از بیرون برنهند تا آن را نگاه دارد و اولیتر آن باشد که انگشت و آلت بدان نبرند چه اگر آماسی باشد از انگشت و آلت رنجورتر شود به دارو بردارند و حکایت کرده است که زنی قابله کودکی که این علت افتاده بود به پوست پارهای که به قیر اندوده بود علاج کرد نیک و این چنان بود که آن پوست پاره اندر آفتاب افکند تا نرم شود و قیر بگداخت و آن را بر گردن کودک نهاد و بگذاشت تا بر وی خشک شد و مهره را برکشید و به جای باز آورد و داروهای دیگر که بدین کار شاید داروهای قابض باشد چون مازو و نارپوست و قرط و مورد و سریش کفشگران و سریشم کمانگران سریشم را بگدازند و داروها بدو بسرشند و بر خرقهای طلی کنند و بر آن موضع نهند تا خشک شود و مهره را بردارد و به جای بازآرد باذن الله عز و جل.
و اگر چهار روز بگذرد و دست و پای بیمار خدر نشود و حس او باطل نگردد امید خلاص باشد لکن گردن کوژ بماند و از چپ و راست نگریدن وی دشخوار باشد از پس
ص: 410
چهار روز به فصد و حقنه و غرغره به شراب خرتوت و آب سماق و افشرهی گوز و رب غوره مشغول باید بود و آن را که ببینند که بدین تدبیرها و علاجها بهتری پدید نمیآید و هلاک خواهد شد اومید خلاص او آن است که حلق او بشکافند و این چنان باشد که سر بیمار به پس باز کشند و پوست حلق به صناره بردارند و حلق آزاد کنند و بشکافند و یک رباط که میان دو حلقهی قصبه است بر این شکاف پوست بشکافند تا دم بزند چون از تدبیر مهرهی گردن و تدبیر آماس فارغ شوند باز بدوزند چنان که آسیبی به غضروف و غشاء نرسد و اگر دانند که در رباطها نیز آماس است این علاج نشاید کردن.
دوم از جزو دوم از گفتار ششم اندر بثرهها که زندرون حلق برآید
حلق این گشادگی را گویند که پیش گردن است و مری آن را گویند که مجرای طعام و شراب است و قصبهی شش که مجرای دم زدن است اندر وی نهاده است و در این هر دو مجرا بثرههای گرم و سوزاننده برآید و از این ألم باشد.
علامتها
آن چه بر فم مری برآید گذشتن طعام وی را ألم نماید خاصّه اگر طعامی درشت یا ترش یا تیز خورده شود و آنچه بر حلق و حنجره برآید شبانگه لعاب اسبغول نیم گرم دهند ألم طعام نیابد لکن از سخن گفتن و چیزی خواندن و از دود و گرد ألم یابد و آواز بگردد علاج هر دو آن است که نخست رگ باسلیق یا اکحل زنند و طبع را نرم کنند به آب میوهها و میانهی خیارشنبر و بامداد کشکاب دهند نیم گرم با شکر و روغن بنفشه یا روغن گل با شکر و طعامها چیزهای آشامیدنی باشد و از طعامهای خشک و ترش و شور و تیز پرهیز کنند تا زودتر پخته شود و اگر به پزانیدن حاجت آید علاج پزانیدن خناق کنند چون پخته شد به تنحنح ریم بیرون آید آنچه در علاج خناق که گشاده شود و ریم پالاید یاد کرده آمده است بکار دارند و به آخر اندکی سرکه با آب بخورد و غرغره کند تا آن موضع را بشوید و پاک کند و اگر از ترشی سرکه ألمی رسد روغن گل یا با لعاب کتان بخورد و بدان غرغره کند و اگر بثره بزرگ باشد و دیر ماند و گوشت حلق میخورد هر ساعت اندکی موم روغن در دهان گیرد و فرو برد تا درد مینشاند و همچنین هر ساعت اندکی مرهم کافوری با زردهی خایهی
ص: 411
مرغ بیامیزند و در دهان میدارند تا میگدازد و فرو میبرد تا درد مینشاند و بثرههای حلق عسرتر باشد از بهر آن حلق غضروف است و غشاء هر گاه که حس آن یافته شود که در وی ألمی است زود به علاج آن مشغول باید بود و فصد و اسهال و شربت که یاد کرده آمد بکار داشتن و علاج او بیشتر به غرغره باید کرد و از علاج خناق برباید گزید و حب السعال از بنفشه و کتیرا و رب السوس و تخم خیار و خیار بادرنگ و نشاسته کرده باشند و به لعاب اسبغول سرشته در دهان داشتن.
سوم از جزو دوم از گفتار ششم در علاج طعام که در گلو بماند
چیزی که به حلق دربماند اگر نرم باشد چون نان و گوشت و استخوانی که لغزیده باشد دست بر گردن و میان هر دو کتف میباید زد تا فرو رود یا نه تدبیر قی باید کرد چنان که ممکن شود و اگر چیزی درشت باشد چون خار ماهی و استخوانی درشت یا غیر آن بنگرند اگر آن چیز را میتوان دید جهد کنند تا آن را به انبر یا غیر آن آلتی دیگر برآرند و اگر فروتر شده باشد به قی یا تدبیر لعابها یا حسوهای نرم دهند تا آن را به فرو لغزاند و اگر مدتی در آن موضع بمانند و نه فرو شود و نه برآید هر روز یک درم تخم سپندان که به تازی الحرف گویند کوفته به آب گرم بدهند این تدبیری است که آزمودهاند و چیزهایی که چنین درمانده بوده است برآورده است و اولیتر آن باشد که قی از پس آن کنند که معده از طعامی آشامیدنی پر کرده باشد و انجیر سگزی در می پخته بپزند و بدان غرغره کنند از چیزهایی که درمانده باشد آن موضع خویش بجنباند و اگر انجیری خشک در رشته بندند و آن انجیر را نیم خاییده کنند و فرو برند پس رشتهای را برکشند و آن را بجنباند و بردارد و از بیرون ضمادهای پزاننده برنهد تا آن موضع ریم کند و خار و غیر آن از موضع خویش جدا گردد و ضمادی که از آرد جو و روغن زیت و آب نیم گرم سازند موافق باشد باذن الله تعالی.
چهارم از جزو دوم از گفتار ششم اندر دیوچه که به حلق اندر آویزد یعنی العلق
بسیار آبها است که اندر وی دیوچهی خرد است و مردم به غافلی از آن آب بخورد و دیوچه به کام و دهان و حلق و زفان او اندر آویزد و باشد که به معده رسد و بسیار باشد که روز نخست از خوردی پدید نیاید و تا خون بسیار نخورد نتوان دید و آنچه دورتر فرو رفته
ص: 412
باشد علامت وی آن است که تأسهای و غمی در آن کس پدید آید و گاه گاه خونی رقیق میبراندازد و بیآنکه او را علتی باشد
علاج
آن را که نتوان دید به منقاش برچینند چنان که سر و گردن او بگیرند و برکنند تا پاک شود و بگسلد و آلتی است آن را قالب گویند بواسیر را که بخواهند برید بدان بگیرند آن آلت را از بهر دیوچه برداشتن سخت شایسته است و اگر پیش از آن که او را برخواهند داشت نخستین به سرکه و نمک یا به سرکه و انگژد مضمضه و غرغره فرمایند تا سست گردد و اگر بعضی دورتر رفته باشد و نتوان دید آن را جز به غرغره علاج نتوان کرد و سرکه و نمک و سرکه و انگژد دارویی نیک است.
صفت دارویی دیگر
خردل یک جزو نوشا در یک جزو بکوبند و اندر سرکه حل کنند
صفت داروی دیگر
خردل یک جزو پوره دو جزو بکوبند و به سرکه حل کنند
صفت دارویی دیگر
افسنتین یک جزو شونیز دو جزو بکوبند و به سرکه در حل کنند.
صفت دارویی دیگر
بگیرند سیر و شیح و ترمس و حنظل و سرخس به سرکه درپزند و بپالایند
صفت دارویی دیگر
بگیرند پوره سه درمسنگ بکوبند و در مقدار دو اوقیه سرکه حل کنند و بدان غرغره کنند و عصارهی برگ درختی که آن را به تازی الغرب گویند در این باب منفعتی تمام است و این درخت را بعضی از اهل خراسان پذه گویند و پوره که در نان کنند (ص 397)
از این درخت خیزد و اگر به معده فرو رفته باشد بگیرند شیح قیصوم و افسنتین و شونیز و ترمس و قسط و مغز برنگ کابلی و سرخس و کیل دارو از هر یک دو درمسنگ همه را در
ص: 413
سرکهی ممزوج بپزند و بپالایند و بدهند تا بخورد و طعام او سیر و پیاز و پودنه و خردل و کرنب باشد و آن را که قی آسان باشد از این نوع طعامها دهند و قی فرمایند و داروی قی دهند و آن را که قی دشخوار باشد مسهل دهند چنان که یاد کرده آمد و اگر دیوچه از کام به جانب بینی برآمده بود شونیز و عصارهی قثاء الحمار و خربق در سرکه بپزند و به بینی درچکانند یا بفرمایند تا بدان استنشاق کنند و داروهای دیگر که وصف کرده آمده است از بهر آن که غرغره بدین جای بکار آید و تدبیرهای دیگر که از نوع حیلت است یکی آن است که سیر به سرکه پرورده و ناپروره مقداری بخورند و در گرمابهی گرم شوند و بسیار بنشینند و در آن گرمابه صبر کنند و هر ساعت آب سرد کرده به برف و یخ در دهان میگیرند و میدارند و باز از دهان میریزند تا بدین حیلت از بهر جستن آب سرد آن موضع را بگذارد و بر بالاتر برآید و اگر در گرمای گرمابه چندان صبر باید کرد که بیم غشی باشد بباید کرد تا از گرما بگریزد و به بالا برآید و هم چنین اگر در بخورد و در آفتاب نشیند و دهان باز کند و کوزهی آب سرد بر لب نهاده میدارد تا از گرما بگریزد و بطلب آب سرد ببالا برآید تدبیری صواب باشد و اگر طحلب در دهان گیرد یا بر لب نهد تا بسوی آن برآید صواب باشد.
گفتار هفتم اندر یاد کردن بیماری آلتهای دم زدن و اسباب و علامات و علاج آن
اشاره
و این گفتار پانزده باب است
نخستین اندر شناختن احوال دم زدن
آلتهای دم زدن حنجره است و قصبهی شش و شش و حجاب و سینه و عضلههای سینه و رگها و شریانها که در این اندامها است و دوم دم زدن به حرکت و دو سکون تمام شود که اندر میان این دو حرکت افتد نبض چنان که در جایگاهش یاد کرده آمده است لکن حرکت دم زدن حرکتی است که اختیار مردم را دو بهره است (در آن بهرهای است) یعنی اگر مردم خواهند که دم خویش بگرداند و درازتر و کوتاهتر و زودتر یا دیرتر کند تواند و حرکت نبض طبیعی محض است و مردم آن تصرف که در دم زدن کند در نبض نتواند کرد و
ص: 414
منفعت دم زدن و منفعت نبض یکی آنست و در باب دوم از گفتار سوم از کتاب دوم یاد کرده آمده است و دوم دم زدن طبیعی معتدل که مردم را در آن هیچ قصدی و تصرفی نباشد چون دم زدن در خواب و در حال غشی باشد و این دم زدن به حرکت حجاب تمام شود و آنچه قصدی و تصرفی با وی باشد عضلههای سینه اندر ران یاری دهد و چنان که در نبض عظیم و صغیر و سریع و بطی و طویل و قصیر و متفاوت و غیر آن باشد اندر دم دزن همچنان باشد.
و اما چگونگی دم زدن چنانست که چون نسیم هوای بیرونین به حلقوم فرو رود شش فراخ باز شود و به اندازهی بزرگی خویش نه به اندازهی فراخی جایی تا هوا را در وی جای باشد و سینه بدان سبب با وی یار شود تا جایی بر شش تنگ نباشد و کار بیشتر و تمامتر در دم زدن کار شش است و عضلههای سینه یاری دهندهاند و مبداء حرکت دم زدن از سوی زندرون حجابست و از سوی بیرون حلقوم و سبب تغیّر دم زدن از حال طبیعی آفتی باشد که در شش و سینه افتد و آفت این هر دو اندام از دو بیرون نباشد یا خاصّه در این دو اندام افتد یا با نبازی اندامی دیگر افتد آنچه خاصّهی سینه را و شش را افتد چهار گونه باشد یکی سوء المزاج یعنی تباهی مزاج دوم آماس سوم سده چهارم تفرق الاتصال یعنی گسسته شدن پیوستگی اما سوء المزاج یا ساده باشد یعنی بیماده یا با ماده و ساده چنان باشد که مزاج سینه و شش گرمتر از آن شود که باید یا سردتر یا خشکتر یا تر تر بیآن که ماده در وی گرد آید و گاه باشد که سوء المزاج تر بدان حد رسد که تشنج امتلایی تولد کند یا در عضلهها حنجره و حلقوم و عضلههای پهلوها و سینهها و در غشاءها و رباطهای این اندامها استرخاء پدید آید و گاه باشد که سوء المزاج بدان حد رسد که تشنج خشک تولد کند و دم زدن دشخوار گردد و مزاج شش به قیاس با مزاج دل سرد و تَر است و بقیاس با قصبههای حلقوم که در وی پراکنده است به قیاس با فعل و گوهر خویش گرم است از بهر آن که فعل او حرکت بر دوام است و غذای او از دل بدو رسد چنان که در کتاب نخستین در تشریح شریان وریدیها یاد کرده آمده است و مزاج سینه در گرمی و سردی معتدل است لکن گروهی طبیبان با گروهی خلاف کردهاند گروهی گفتهاند مزاج او سرد است از بهر آن که
ص: 415
ترکیب او از استخوان و پی و غشاء و غضروت است و گروهی دیگر گفتهاند که گرم است از بهر آن که دل که معدن حرارت است و مبداء شریانها در میان اوست و در وی گوشت عضلههای بسیار است و حقیقت آن است که هرگاه که حرارت گوشت عضلهها را و حرارت دل را که در میان اوست با سردی استخوان و پی و غشاء و غضروت برابر کنی مزاجی معتدل پدید آید و لختی میل به خشکی دارد و از بهر آن که استخوان و پی و غشاء و غضروف در وی بسیار است و آماس نیز گرم باشد و سرد باشد و سده گرفته و سده گرفته شدن مجراها باشد و سبب سده شش و سینه گرد آمدن خلطی باشد اندر قصبهای شش و در گشادگی سینه و آن خلط یا بلغم باشد یا ریم یا خون و تفرق الاتصال چنان باشد که در سینه یا در شش ریشی تولد کند یا رگی بگسلد یا بشکافد یا از بیرون جراحتی رسد از این چهار نوع آفتها که یاد کرده آمد هر کدام که پدید آید دم زدن دشخوار گردد و هر آفتی که خاصّه سینه را و شش را باشد بیسرفه نبود گرچه بیماده باشد از بهر آن که شش بر سبیل دفع موذی حرکت کند و دفع او به سرفه باشد و آفتها که به انبازی دیگر افتد یا به انبازی دماغ رسد یا به انبازی نخاع یا به انبازی دل یا به انبازی دیگر احشاء چون معده و جگر و رحم و غیر آن یا به انبازی همهی تن. اما آنچه به انبازی دماغ رسد اندر صرع و سکته باشد و آن چه به انبازی نخاع افتد اندر استرخاء و تشنج افتد از بهر آن که عصبهای حجاب بیشتری از جفت چهارم است از عصبها که از نخاع همیآید و باقی از جفت پنجم و ششم و آنچه به انبازی دل افتد چنان باشد که در دل نوعی از انواع سوء المزاج یا آفتی دیگر پدید آید لکن سوء المزاج دل ممکن است که علاج پذیرد و زایل شود و آفتهای دیگر چون آماس و تفرق الاتصال دل علاج پذیر نباشد و دم زدن زود باطل گردد و مردم هلاک شود و آنچه به انبازی احشاء دیگر افتد هم به سبب انواع آماس و تفرق الاتصال افتد لکن آماس احشاء علاج پذیرد و مهلت علاج کردن دهد و تغیر دم زدن به اندازهی آفت باشد و آنچه به انبازی همهی تن باشد در حال تب گرفتن باشد و گاه باشد که به سبب سستی عضلههای سینه دم زدن بگرداند و این کسانی را باشد که بیماری درازآهنگ کشیده باشند و از آن بیماری بهتر شده و هنوز قوت نایافته.
ص: 416
دوم از گفتار هفتم اندر آن که دم زدنی که از حال طبیعی بگردد چگونه باشد
اندر کتاب دوم یاد کرده آمده است که سبب دم زدن سه است
فاعل است و آلت و حاجت فاعل قوت (ص 398)
حیوانی است و آلت حنجره است و حلق و شش و حجاب و عضلههای سینه و عضلهها که در میان پهلوهای سینه است و حاجت اندر کشیدن نسیم هوای گرم دودناک شده هرگاه که این سببها هر سه بر حال طبیعی نفس باشد نفس معتدل و طبیعی باشد و هرگاه که یک سبب یا دو از حال طبیعی بگردد نفس از حال طبیعی بگردد یا عظیم شود یا صغیر یا شدید یا شاهق یا طویل یا قصیر یا سریع یا بطی یا متواتر یا بارد یا مختلف یا متضاعف یا عسر یا ضنیق یا منتن یا منخری.
النفس العظیم
دم زدن عظیم چنان باشد که سینه و شش فراخ باز شود تا هوا هموار بسیار اندر کشد و سبب آن سه چیز باشد که یکی تمامی قوت دوم فرمانبرداری آلت سوم بسیاری حاجت. و هرگاه که حاجت به بیرون کردن هوای دودناک بیشتر باشد حرکت انقباض قویتر بود و هرگاه که حاجت اندر آوردن هوای تازه بیشتر باشد حرکت انبساط قویتر باشد و هرگاه که اتفاق افتد که حرکت انبساط ضعیف شود و حرکت انقباض قوی بباید دانست که حرکت غریزی ضعیف است و حرارت غریب قوی.
النفس الصغیر
دم زدن صغیر ضد عظیم باشد و اسباب ضد اسباب آن و گاه باشد که به سبب ألمی و آفتی آلتهای دم زدن حرکت تمام نتواند کرد و دم زدن بدان سبب صغیر شود و گاه گاه اندر میانه به سبب حاجت قوت با درد باز کوشد و دمی عظیم بزند و گاه باشد که نفس تنگ بود و با تنگی صغیر شود و هرگاه که دم زدن صغیر و متفاوت گردد بباید دانست که حرارت غریزی باطل شد و اگر با صغیری متواتر شوند اندر آلتها دردی باشد.
النفس شدید
دم زدن سخت دم زدنی باشد عظیم و قوت حیوانی تکلف میکند تا هوای دودناک
ص: 417
شده را بسیارتر بیرون کند و نسیم هوای تازهی بسیارتر اندر کشد بدین سبب دم زدن سخت آید و نشان آن باشد که حاجت بسیار است و قوت بر جای است و در آفتها [آلتها] آفتی نیست.
النفس الشاهق
این را به پارسی دم زدن بلند خوانند و نوعی از دم زدن عظیم وبا عظیمی سریع و شدید باشد و در این دم زدن حرکت نیمهی فروسوین باشد از سینه بیحرکت حجاب و بیحرکت عضلههای نیمهی فرو سوین از سینه و سبب بسیاری حاجت باشد و این نوع در تبهای وبایی بیشتر افتد.
النفس الطویل
دم زدن دراز آنچنان باشد که مدت حرکت انبساط درازتر باشد تا هوای بیرونی بیشتر در تواند کشید و گاه باشد که به سبب تنگی نفس یا به سبب دردی در کشیدن هوا دشخوار گردد و بدان سبب دم زدن دراز گردد تا اندر درازی مدت نسیم هوا به اندازهی حاجت درکشیده شود
النفس القصیر
این برخلاف طویل باشد و هرگاه که دم زدن قصیر متواتر شود بباید دانست که در آلتها آفتی است و اگر متفاوت شود بباید دانست که حرارت غریزی باطل شد.
النفس السریع
دم زدن زودازود چنان باشد که حرکتهای انبساط و انقباض کوتاه باشد بیآن که در گرفتن هوای بیرونی و بیرون کردن هوای زندرونی تقصیری باشد و سبب بسیاری حاجت باشد از بهر آنکه طبیعت میشتابد تا هوای دخانی را زودتر بیرون کند و هوای تازه را زوتر باز آرد و به سبب این شتاب در سرعت کوشد اندر عظیمی نکوشد و گاه باشد که به سبب ألمی و آفتی که اندر آلتهای دم زدن باشد یا به سبب ضعفی که اندر قوت باشد از عظیمی به سرعت باز آید و هرگاه که اندر نفس سریع حرکت انبساط قویتر باشد حاجت به هوای تازه اندر آوردن بیشتر باشد و هرگاه که حرکت انقباض قویتر باشد حاجت بیرون کردن
ص: 418
هوای دودناک بیشتر باشد
النفس البطی
دم زدن دیر بر ضد سریع باشد و اسباب او ضد اسباب آن و گاه باشد که به سبب درد نفس بطی شود.
النفس المتواتر
این دم زدنی باشد که مدت میان دم زدنها کوتاه باشد و سبب آن بسیاری حاجت باشد و این از بهر آن باشد که حاجت به عظیمی و سریعی کفایت نشود و طبیعت بدان سبب حرکتهای دمادم کند و گاه باشد که سبب تواتر آفتی باشد اندر آلتها که از عظیمی باز دارد و طبیعت بدان سبب به تواتر باز گردد و بقراط میگوید که از دم زدن متواتر شش خشک شود و آلتهای دم زدن مانده گردد.
النفس البارد، دم زدن سرد
نشان سرد دل و باطل شدن حرارت غریزی باشد خاصّه اگر این دم زدن نمناک باشد نشان تحلیل [قوهی] غریزی باشد
النفس المختلف
اختلاف نفس همچون اختلاف نبض باشد و اسباب این همچون اسباب آن
النفس متضاعف
این از جملهی دم زدن مختلف باشد و مضاعف از بهر آن گویند که حرکت انبساط با حرکت انقباض به دو حرکت تمام شود همچون دم زدن کودکان اندر میانهی گریستن و سبب این بسیاری حاجت باشد از بهر آن که آن قدر هوای تازه که به یک آید بسنده نباشد و آن را ممدی باید و یا اندر آلتها آفتی باشد و چندان هوا که بدان حاجت است به یک باره اندر نتواند کشید بدان ماند که اندر میانه آسایشی میجوید تا چندان هوای تازه که بدان حاجت است اندر تواند کشید و این نوع بیشترین خداوند آماس جگر و سپرز و خداوند تشنج را باشد و اندر بیماریهای حاده علامتی بد باشد.
النفس المنخری
ص: 419
المنخر به تازی سوراخ بینی را گویند و این دم زدنی باشد که کنارهی بینی را بجنباند و نشان ضعیفی قوت باشد یا نشان تنگی گذرهای دم زدن به سبب خناق یا به سبب خلطی که اندر گذرها افتاده باشد
النفس المنتن
به تازی المنتن چیزی گنده را گویند و فرق میان نفس گنده و میان آن کسی که بوی دهان او ناخوش باشد آن است که گنده نفس گند در حال حرکت انقباض پدید آید و نشان آن باشد که اندر سینه عفونتی است و آن را که بوی دهان بوی ناخوش باشد پیوسته بوی ناخوش دهد
النفس عسر و ضنیق
این چنان باشد که آلتهای دم زدن اندر هوا تصرف به دشخواری تواند کرد و بدان ماند که گذر هوا تنگ است و آن را که گذرها گرفته و تنگ نباشد سبب دشخواری دم زدن المی باشد اندر آلتها و بیشترین چنان باشد که خلطی غلیظ اندر گذرها افتاده باشد و هوای بد دور مانده و گاه باشد که سبب عسری دم زدن خوردن دارویی مسهل باشد یا بکار داشتن حقنهی تیز که اخلاط را بجنباند و اسهال نکند و همچنین باشد که اندر ذات الجنب فصد کرده باشد و خون چندان که بیرون باید کرد بیرون کرده نشود و اندر تن بجنبد و بشورد و دم زدن دشخوار گردد و نوعی دیگر هست از انواع دم زدن ناطبیعی آن را تقلص الحجاب گویند.
ابو الحسن ترنجی اندر کتاب معالجات آورده است و میگوید هیچ کس از طبیبان جز ارجنجانس این نوع را یاد نکرده است و سبب این نوع سوء المزاج گرم و خشک باشد و از افراط گرمی و خشکی غشاء که زندرون سینه و پهلوهای سینه پوشیده است تقلص کند یعنی به هم باز آید و به سوی بالا برکشیده شد از بهر آن که تقلص غشاءها و عصبها همه به جانب مبدأ باشد و مبدأ این غشاء از سوی بالا است و علامت این نوع آن است که خداوند علت را تبی لازم باشد و همهی حرکاتها بر وی دشخوار شود و زبان از دهان بیرون نتوان کرد و چشم بیرون خاسته باشد و نتواند سرفید و اگر بسرفد بیهوش گردد.
ص: 420
(ص 399)
و نفس اندر حلق او گیرد و ممکن باشد که عقل شوریده گردد و سخن بیهشانه گوید و سبب آن مشارکت غشاء سینه باشد یا غشاء دماغی و نبض صلب باشد.
علاج
تدبیر آن باید کرد که تَری باز آرند و هر بامداد کشکاب باید داد کدوی تَر و آب خربزهی هندو اندر وی پخته و با شراب بنفشه آمیخته و با روغن بادام یا روغن بنفش یا روغن مغز کدو برچکانند و اندکی شکر درافکنده و بر سینه و پهلوهای سینه ضمادها برنهادن از بنفشهی تَر و مغز کدوی تَر و لعاب اسبغول و آب خربزهی هندی و اگر بنفشه و ختمی بکوبند و با موم روغن بسرشند و طلی کنند سخت نیک باشد و اگر تب گساریده شود بنفشه و ختمی و نیلوفر بپزند و اندر آبزن کنند و او را بدان آب نشاند و خربزهی هندو و آب او و آب کدوی پخته با جلاب و آب انار شیرین با روغن بادام و لعاب اسبغول و خایهی مرغ نیم برشت و آب اسفاناخ با کدو و ماش پوست کنده پخته با روغن بادام میدهند و هر نوعی را از انواع دم زدنها ناطبیعی که سبب آن غایت حرارت و بسیاری حاجت باشد علاج هم از این نوع باید کرد و هوای خانه و خفتنگاه او خوش و خنک و تَر باید داشت و انواع دیگر را که سبب سردی و تَری خلطی غلیظ یا رقیق باشد.
علاج
علاج ضیق النفس باید کرد چنان که اندر جایگاهش یاد کرده آید و خداوند مزاج سرد را پانید اندر شیر تازه سود دارد و اگر مادهی بادناک باشد پانید اندر آب بادیان سود دارد و اگر سبب ضعیفی عضلههای سینه باشد روغن نرگس با روغن یاسمین همیباید مالید و آن را که ماده اندر عصبها افتاده باشد بگیرند شیح و سذاب و افسنتین از هر یک یک جزو و مغز بادام تلخ و فانید از هر یکی دو جزو همه را بکوبند و بسرشند و حبها کنند چند نخود هر بامداد چهار حب گر شش حب بخورد و از پس آن سکنگبین عنصلی خورد.
صفت حبی دیگر
بگیرند جندبیدستر و شیح از هر یکی جزوی افسنتین رومی و زیرهی کرمانی از هر یکی
ص: 421
نیم جزو فانید یک جزو حب کنند و هر بامداد سه حب بخورند و سکنگبین عنصلی از پس آن بخورند و لعوق کرنب موافق باشد.
سوم از گفتار هفتم اندر ربو و ضیق النفس و نفس انتصاب
ربو بیماریی است که مردم آسوده دم نتواند زد مگر به شتاب همچون دم زدن کسی که دویده باشد و دم زدن که به شتاب باشد آن را به تازی متواتر گویند و سبب آن کوفتگی منفذ هوا باشد و این بیماری اگر جوان باشد و اگر پیر را عسر باشد و از آن پیر عسرتر باشد و ظاهر نشود از بهر آن که مادهی علت اندر سینهی پیران به حرارت ایشان پخته نشود و به قوت ایشان از قعر شش پراکنده و برانداخته نشود و هرگاه که خداوند این علت به قفا باز خسبد رنج و تنگی زیادت گردد و سبب عسری این علت آن است که ماده اندر شش افتد از سه حال بیرون نباشد یا سخت بسیار باشد یا غلیظ و آنچه باشد رقیق باشد و اگر بسیار باشد هم از غلیظی و رقیقی بیرون نشود و آنچه غلیظ باشد به آسانی از جای گسسته نشود و آنچه رقیق باشد از بهر آن که آلت قوت دافعه اندر بیرون آوردن ماده از شش هوا دم زدن است که با قوت سرفه بیرون شود و اگر ماده رقیق باشد زود از قوت سرفه جدا شود و هوا بیرون آید و ماده آنجا بماند و حال مادهی رقیق و غلیظ این است اگر با غلیظی یا رقیقی بسیاری یار باشد بیشک بیماری عسرتر باشد و ضیق النفس یعنی تنگی دم زدن بیماریی است که گذرهای دم زدن کوفته و تنگ شده باشد و هوا که به دم زدن اندر آید گذر نیابد مگر اندک و به دشخواری اندر آید و اسباب ضیق النفس بیرون آن که در اصل آفرینش افتاده باشد نه نوع است و آنچه در اصل آفرینش افتد یکی و آن است و آن آن است که سینه در اصل آفرینش تنگ باشد و آلتهای دم زدن (را) جای حرکت انبساط فراخ نباشد و اما اسباب نه گانه:
یکی آن است که اندر شش و اندر قصبها و اندر رگها و شریانهای او خلطی باشد غلیظ یا رقیق دوم آن که شش آماسیده باشد سوم آن که اندر بعضی احشاء چون معده و جگر و غیر آن آماسی باشد و بدان سبب حرکت انبساط را جایی تنگ شود چهارم آن که مادهی بسیار اندر قفا و سینه لختها شده چنان که اندر استسقاء افتد پنجم آن که بخار
ص: 422
دخانی اندر شش بسیار باشد و حرکت انقباض از بهر بیرون کردن متواتر گردد و به سبب غلیظی و بسیاری بخار سینه دم زدن تنگ و دشخوار باشد ششم آن که بادی سطبر اندر سینه و مجراهای دم زدن مانده باشد هفتم آن که خشکی غالب شود و بدان سبب تخلخل شش فراز هم آید و اندر حرکت انبساط فرمانبرداری نکند هشتم آن که سرما به آلتهای دم زدن برسد از بادی سرد از جهت طعامی برسد از بادی سرد از جهت طعامی و شرابی و دارویی سرد نهم آن که بیماریهای گرم به نزدیکی بحران پدید آید
و علامت آن باشد که مادتهای ردی به بالا مینهند.[8]
ذخیره خوارزمشاهی ؛ ج2 ؛ ص422
همچنین اندر بیماریها و آماسهای احشاء هرگاه که ماده به جانب بالا میل کند نفس تنگ شود اگر حاستها و عقل به سلامت باشد ماده بر سر گوش آید و آنجا آماس کند و اگر عقل شوریده شود حاستها به آفت شود ماده اندر دماغ افتد و سرسام کند
و نفس انتصاب
نوعی صعبتر است از ربو و ضیق النفس و خداوند این علت نتواند به هیچ پهلو بر زمین نهادن و تا راست ننشیند و یا بر پای ایستاده نباشد دم نتواند زد و بباید دانست که همهی بیماریهای اندامهای یکسان را و اندامهای مرکب را افتد و شش را نیز افتد خاصّه بیماری سده و بیماریهای او بیشتر اندر فصل خریف و زمستان باشد و هرگاه که اندر فصل خریف بارانهای بسیار افتد و تابستان خشک و شمالی بوده باشد اندر زمستان بیماریهای شش بسیار افتد در جمله هوای سرد شش را زیان دارد الا کسی را که اندر هوای گرم مغام بسیار کرده باشد و رنج گرما یافته و بسیار باشد که علت ربو ذات الریه گردد و بیماریهای شش نیز بسیار افتد که به بیماری جگر باز گردد چنان که سوء المزاج سرد و گرم که اندر جگر افتد به استسقاء انجامد.
علامتها
بسیار باشد که مزاج شش در اصل گرمتر از طبیعی باشد یا سردتر یا تَر تر یا خشک تر و بسیار باشد که مزاج اصل طبیعی باشد لکن به سببی از اسباب بگردد و مزاج عرضی پدید آید یا گرمتر از آن شود که بوده باشد یا سردتر یا تَر تر یا خشکتر و فرق میان اصلی و
ص: 423
عرضی آن است که علامت مزاج اصلی همچون مزاج طبیعی باشد یعنی همیشه ظاهر باشد و علامت مزاج عارضی آن است که در حال تغیر مزاج پدید آید چون ترکیب سینه و فراخی و تنگی آن که ممکن نیست که صفت آفرینش بگردد
و اما خداوند مزاج گرم را سینه فراخ و آواز قوی و دم زدن عظیم باشد و از هوای سرد هیچ مضرت نیابد بلکه راحت یابد و گاه باشد که به سبب غلبهی گرمی بِسُرفَد و خداوندان مزاج سرد را سینه کوچک و تنگ و آواز باریک و دم زدن صغیرتر باشد و هوای سرد و آب سرد وی را زیان دارد و در سینهی او بلغم بسیار بود و علت ربو و سرفه بسیار افتد و خداوند مزاج تَر را آواز نرم گرفته (ص 400)
دم زدن با خرخره باشد و آواز بلند نتواند کرد اگر چه قوت او ضعیف نباشد و سینهی او از تَریها ممتلی و پلک چشم او چون آماسیدهای باشد و این را به تازی تهیج گویند و گوشت رخسار او نرم باشد و آویخته باشد و این را ترهل گویند به تازی و خداوند مزاج خشک را آواز درشت باشد چون آواز کلنگ و در سینهی او هیچ تَری نباشد و باشد که به سبب غلبهی خشکی نفس او تنگ شود و بباید دانست که آواز دم زدن از احوال سینه و شش خبر دهندهتر است و بدین سبب است که اگر اندر عضلههای باسطه آفتی باشد آواز خناقی باشد و اگر آفت اندر عضلههای قابضه باشد آواز گرفته شود چنان که به تازی البحح گویند و آگاهی یافتن از گرانی سینه دلیل خاصّه است بر آن که ماده در شش است و سوزش سینه و خلیدن دلیلی خاصّه است بر آن که ماده اندر عضلهها و غشاءها است و برآمدن رطوبت به زودی و آسانی دلیل آن است که ماده نزدیک و در قصبهی شش است و برآمدن به دشخواری و به سرفهی سخت دلیل آن است که ماده در قعر شش است و در تخلخل گوشت او است و اگر ماده اندر تخلخل گوشت او باشد تنها به سرفهی دیرادیر افتد اگر چه سخت افتد و دوار یعنی سرگشتن دلیل آن است که ماده در حجاب است که به یونان دیافراغما گویند و سرخی رخسار دلیل آن است که ماده اندر شش است و آن را که ماده در فضای سینه ریخته باشد هرگاه که از پهلو به دیگر پهلو گردد ماده از این جانب بدان جانب ریزد و او را از آن آگاهی باشد و سرفه کمتر باشد لکن دیر بهتر شود و باشد که از بهر آن که
ص: 424
گوشت شش نازک و متخلخل است ماده را درخورد و آماس تولد کند و بباید دانست که گرد آمدن این مادتها اندر شش از سه بیرون نباشد یا نزلهای باشد که از سر فرود آید یا به سبب تخلخل او از موضعی دیگر ریخته شود یا به سبب آن که مزاج او سرد باشد رطوبتها در وی تولد کند و نشان نزله آن است که ناگاه به یک بار افتد و اگر از موضعی دیگر بدو ریخته میشود اندک اندک پدید آید و اگر در شش تولد میکند علامتهای مزاج سرد و تَر ظاهر باشد و چشم و روی تهیج کند.
علاج علت ربو و علت زیق النفس نه نوع است از بهر آن که اسباب آن هم بدین عدد است نوع نخستین و دومین و سومین آن است که مادتها یا اندر قصبها شش باشد یا در رگها و شریانها یا اندر تخلخل گوشت او و تدبیر صواب اندر علاج این هر سه نوع آن است که نگاه کنند اگر سبب علت نزله است نزله باز دارند چنان که در علاج نزله و زکام یاد کرده آمده است و آن ماده را که به سینه فرود آمده است به رفق پاک کنند و اگر ماده بسیار باشد نخست مسهلی دهند و داروها که اندر مسهل بکار دارند داروهایی باید که ماده را لطیف کند و سخت گرم کننده نباشد از بهر آن که اگر ماده سخت گرم شود آنچه لطیفتر باشد از وی به تحلیل جدا شود و آنچه بماند غلیظتر شود و عسرتر گردد و گاه باشد که به سبب گرم شدن ماده خراجی اندر شش تولد کند و مصلحت آن است که ماده را تَر میدارند و به داروهای معتدل میپزانند و پیشینگان اندر داروهای ربو و اندر معجونها که از بهر این علت ساختهاند افیون و یبروح و تخم بنگ بکار نداشتهاند و اسبغول نیز دور داشتهاند از بهر آن که این داروها آن است که ماده را بفسراند و غلیظ کند و آنجا که غرض باز داشتن نزله باشد اگر این داروها بکار دارند روا باشد و داروهای ادرار کننده زیان دارد از بهر آنکه مادهی رقیق را بپزاند و بیرون آرد و آنچه غلیظ باشد بماند و اگر ماده اندر رگها و شریانهای شش باشد یا اندر تخلخل او نخست رگ باسلیق باید زد از دست چپ پس دیگر تدبیرها کردن و اگر این علت کودک را باشد داروها با شیر مادر آمیخته دهند و آب بادیان تَر با شیر آمیخته کودک را کفایت باشد و طعام شوربای خروس پیر باید و نان که خمیر او خاسته باشد و تخم بادیان اندر وی سرشته و گوشت گنجشک و شوربای او و
ص: 425
شوربای کبک و دراج و خرگوش و آهو و گوزن و شوربای گوشت روباه و شش او خاصّه و ماهی طرع کهن سود دارد و آنجا که طرع نباشد ماهی شور کرده به جای آن باشد و گوشت خارپشت و شش او سود دارد و شش روباه و شش خارپشت خشک کرده بکوبند و با شکر بیامیزند و بدهند اندر این علت به خاصیت سود دارد و میان طعام خوردن و آب خوردن مدتی دراز باید کمترین دو ساعت و تشنگی سود دارد و آب اندک اندک باید خورد به یک بار سیراب نباید شد و به عوض آب ماء العسل موافق باشد و از پس طعام خفتن و به بسیار خاصّه خواب روز سخت زیان دارد و اگر کسی را ضعیفی باشد یا ماده رسیده باشد و چون طعام خورد از خواب باز نتواند داشتن اندکی بخسبد روا باشد و طعام از پس ریاضت باید خورد و ریاضت به آهستگی آغاز کند پس به آخر قویتر کند و اندر بیشتر وقتها طبع نرم باید داشت و ماهی شور پیش از طعام و کبر شور کرده طبع را نرم دارد و شوربای خروس پیر مغز تخم کاکیان اندر وی پخته و چگندر طبع نرم دارد و اگر بدین نرم نشود یک مثقال افتیمون کوفته و بیخته با یک وقیه می پخته بخورند با شربتی کشکاب خورد مقدار نیم دانگ فرفیون یا کمتر یا بیشتر اندر وی پخته و حلبه و انجیر اندر آب بپزند و بپالایند و از آب آن ماء العسل پزند و حلبه و میویز اندر آن آب بار آن پخته هم این جنس بکار دارند و پیش از طعام.
صفت قرصی که طبع نرم کند و رطوبت برافکند و آسان گرداند
بگیرند خردل یک مثقال نمک طعام نیم مثقال عصارهی قثاء الحمار نیم مثقال و اگر عصارهی قثاء الحمار حاضر نباشد بدل او تخم حنظل کنند و بسرشند و هشت قرص کنند شربت یک قرص باشد یک روز خورند و یک روز نه و با ماء العسل خورند و اگر کسی را شراب خوردن عادت باشد شراب رقیق ریحانی مقدار اندک ماده را بپزاند و شراب انگبین سود دارد و مالیدن سینه و پهلوهای سینه به دستها و رکوهای درشت مالیدن خشک و معتدل بیروغن صواب باشد و به کف دریا و به نطرون سوده مالیدن سود دارد و اگر از مالیدن مانده شود اندکی روغن یاسمین یا روغن خیری و مانند آن مالیدن روا باشد و هر وقت که سینه را بمالند نخست نرمک مالند و به آخر تیز واتر کنند و آواز کشیدن و بلند
ص: 426
کردن به تدریج سود دارد
و اما تدبیر دارو دادن چنان باید که نخست به داروهای مفرد آغاز کنند چون زراوند گرد هر بامداد چهار دانگ سنگ کوفته و بیخته با یک وقیه می پخته و آب گرم بدهند و سکبینج از چهار دانگ تا یک درمسنگ و تا یک مثقال به قدر حاجت اندر آب سذاب تَر حل کنند و بدهند و اسقیل بریان کرده بسایند به انگبین بسرشند و بدهند و قنطریون اندر آب بجوشانند و بپالایند و آن آب با می پخته گر با انگبین بدهند اگر علت تازه باشد قنطروین غلیظ و اگر (ص 401)
کهن باشد قنطریون باریک و اگر هر دو را بکوبند نرم و با انکبین بسرشند چون لعوقی بکار دارند صواب باشد و سکنکبین بزوری و سکنگبین عسلی و سکنگبین عنصلی موافق باشد مادهی غلیظ را بپزد به آسانی و به آسانی برآرد و سینه را پاک کند و هرگاه که به داروهای مفرد کفایت نشود به داروهای مرکب باز گردد چون مطبوخها و معجونها و حب کرده که یاد کرده شود.
صفت حب غاریقون
بگیرند غاریقون سه درمسنگ رب السوس یک درمسنگ فراسیون یک درمسنگ تربد پنج درمسنگ ایارج فیقرا چهار درمسنگ شحم حنظل انزروت و مر از هر یک یک درمسنگ همه را بکوبند و با می پخته بسرشند و حب کنند شربت دو درمسنگ یا سه درمسنگ و اندر بعضی نسختها به عوض مر صبر است
حب غاریقون نسختی دیگر
بگیرند غاریقون چهار دانگ و نیم شحم حنظل دانگ و نیم رب السوس یک درمسنگ این جمله یک شربت باشد نسختی دیگر بگیرند غاریقون نیم درمسنگ شحم حنظل دو دانگ بورق دو دانگ رب السوس و تخم انجره و ایرسیا (ایرسا) از هر یکی نیم درمسنگ این جمله یک شربت باشد.
نسختی دیگر از جهت کسی که اندر سینهی او حرارتی باشد یا تبی همیگیرد بنفشه و رب السوس از هر یک یک درم سنگ غاریقون دانگ و نیم کتیرا نیم دانگ حب کنند جمله
ص: 427
یک شربت باشد و بباید دانست که غاریقون و افتیمون را اندر این علت منفعتی بزرگ است.
صفت حب جاوشیر
بگیرند جاوشیر نیم درمسنگ اندر آب بادیان حل کنند و نیم درم شحم حنظل بدان بسرشند و حل کنند و با ماء العسل بدهند منفعت جاوشیر اندر این علت بزرگ است لکن عصبها را زیان دارد آن را که جاوشیر دهند تیمار عصبها بباید داشتن و روغنهای گرم و خوش بوی مالیدن
صفت حبی دیگر
بگیرند اشق یک درمسنگ و اندر آب بادیان حل کنند و نیم درمسنگ جندبیدستر بدان بسرشند و با ماء العسل بدهند.
صفت حبی دیگر
شحم حنظل دو دانگ تخم انجره یک درمسنگ افتیمون نیم درمسنگ به انگبین بسرشند و بدهند و سه ساعت صبر کنند پس سه وقیه ماء العسل بدهند و هرگاه که تن به داروها پاک کرده باشد قی کردن پیوسته سود دارد خاصّه اگر آن روز که تدبیر قی خواهد کردن ترب و ماهی شور باید خوردن و اگر خرق سپید را به ترب اندر نشانند و یک شبانه روز بنهند پس خربق از وی جدا کنند و از آن ترب با طعام بخورند یا بیطعام پس قی کنند قی تمامتر باشد و از مضرت خربق ایمن باشد و اگر خردل یک درمسنگ و نمک طعام یک درمسنگ پورهی ارمنی نیم درمسنگ نطرون دانگی همه را بکوبند و اندر یک وقیه انگبین بسرشند و اندر پنج استیر آب گرم حل کنند قی تمام آرد و اگر قویتر خواهند چهار درمسنگ پوره اندر پنج اوقیه ماء العسل بدهند.
و اما حبها و داروها که سینه و گذرهای دم زدن را پاک کند از این نوع بگیرند
عاقرقرحا و علک الانباط و بکوبند و با اندکی بارزد بسرشند و حب کنند و پیوسته اندر دهان دارند و اگر لعوقی سازند روا باشد.
صفت لعوق دیگر
ص: 428
بگیرند تخم سپندان گرد و کنجد پوست کنده از هر یک سه درمسنگ زوفای خشک هفت درمسنگ بکوبند و به انگبین بسرشند هر بامداد یک کفچه خورد
صفت داروی دیگر
شش روباه خشک کرده پنج درمسنگ پودنهی کوهی چهار درمسنگ تخم ساذج هندی از هر یک هشت درمسنگ حماما و پلپل از هر یکی چهار درمسنگ تخم بنگ دو درمسنگ همه را بکوبند و به شیر یتوعات بسرشند و حب کنند به شب اندر دهان میدارند و هر گیاهی که از وی شیری بیرون آید آن را یتوع گویند و شیر درخت انجیر و تریاق بو آنچه از این شمار است
صفت لعوق اسقیل سینه را پاک کند
بگیرند اسقیل تَر و انگبین مصفی راستاراست و هر دو در پاتیله سنگین بر آتش نرم نهند تا اسقیل پخته شود و چون لعوقی گردد هر بامداد یک کفچه پیش از طعام بدهند و پس از طعام نیز روا باشد و
صفت دارویی دیگر
بگیرند پودنهی کوهی و حاشا و ایرسا و پلپل و انیسون همه را بکوبند و به انگبین سرشند و بامداد و شبانگاه مقدار فندقی بدهند و اوزان این دارو چنان باید که وزن همه راستاراست باشد مگر پلپل که وزن او کمتر باید و به قدر حاجت و به حسب مشاهده بکاهند و بفزایند.
صفت دارویی دیگر
بگیرند جعده و شیح ارمنی و کمافیطوس و جندبیدستر و کندر و زوفا از هر یکی یک مثقال همه را بکوبند و به انگبین بسرشند این جمله دو شربتی باشد
صفت دارویی دیگر
جندبیدستر و زراوند گرد و ریتیانج از هر یکی یک مثقال پلپل سپید و عصارهی قثاء الحمار از هر یکی نیم مثقال شربت نیم درمسنگ اندر ماء العسل گرم کرده.
صفت داروی دیگر
ص: 429
پونه چهار درمسنگ پلپل دو درمسنگ انگدان دو درمسنگ اشق دو درمسنگ همه را اندر می پخته بسرشند و حب کنند شربتی چنده یک دانهی باقلی اندر ماء العسل بدهند.
صفت داروی دیگر
خردل و پوره از هر یک دو درمسنگ پودنهی جویباری و عصارهی قثاء الحمار از هر یکی یک درمسنگ همه را بکوبند و به سرکهی عنصل بسرشند شربتی چند یک نخود کوچک اندر ماء العسل و اگر حرارتی باشد این داروها همه اندر سکنگبین بدهند و راسن و آب او سود دارد و از جملهی داروهای قوی که اندر این علت بدان حاجت افتد زرنیخ که او را با ریتیانج حب کنند و اندر ماء العسل بدهند یا اندر زردهی خایهی مرغ بدهند و اگر دارو معتدلتر خواهند زیرهی کرمانی را بکوبند و با سرکه ممزوج بدهند و اگر نفس فرو میگیرد خناقی شود بگیرند پوره چهار درمسنگ تخم سپندان دو درمسنگ بکوبند و اندر پنج اوقیه ماء العسل بدهند در حال بگشاید و داروهای است که اندر این علت سود دارد. دود کنند چون گوگرد و زرنیخ هر دو را بکوبند و با پیهی گرده بسرشند و قرصها کنند و دود کنند و دهان بر زَبَر آن دارند.
صفت دارویی دیگر
مر صافی قسط سلیخه زعفران و زراوند آمیخته و پراکنده دود کنند سود دارد.
صفت داروی دیگر
میعهی تَر و بارزد و صبر همچون داروهای پیشین آمیخته و پراکنده و دود کنند صفت داروی دیگر زرنیخ و زراوند دراز بسایند و با پیهی گاو بکوبند و دود کنند ده روز پیوسته هر روز دو بار
نوع سوم آن که اندر بعضی احشاء آماسی باشد و بدان سبب حرکت انبساط را جای تنگ شود علامت این آن است که تنگی نفس بر طبع بیماری آن عضو پدید آید و علامتهای آماس آن عضو ظاهر باشد علاج او علاج آن عضو باشد.
نوع چهارم آن که مادهی بسیار اندر فضای سینه ریخته باشد و علامت زیاد کرده آمد و علاج او استسقاء است
ص: 430
نوع پنجم آن که بخار دخانی اندر شش بسیار باشد علامت وی تشنگی است و از هوای خنک راحت یافتن و دم زدن متواتر و سریع اندر سینه گرانی نباشد و علاج او نخست رگ زدن است از دست چپ و اگر مانعی نباشد شراب سیب و مفرح سرد و میوههای تَر و خنک و خوشبوی خوردن و بوییدن چون سیب و آبی و انبرود چینی و بنفشه و نیلوفر و گل و گلاب و صندل و کافور بوییدن و بر سینه طلی کردن و اگر به استفراغ حاجت آید به ماء الجبن و ایارج فیقرا کنند و اطراف او میمالند و اندر آب گرم همینهند و میشویند علاج او آن است که از آن هوا که باشد به هوای خنکتر شود و اگر این ممکن نگردد خانه را خنک و خوشبوی کنند
نوع ششم آنکه بادی غلیظ اندر (ص 402)
منفذهای دم زدن مانده باشد و علامت وی آن است که اندر سینه گرانی باشد و از طعامهای بادانگیز زیادت گردد و علاج آن شکستن بادها است و گشادن سدهها به تدبیرها که اندر علاج نوع نخستین یاد کردیم. و آب بادیان و تخم بادیان و ایارج فیقرا و حب الرشاد اندر این باب سخت نافع است و مالیدن به روغن سذاب و روغن حب الغار و ضمادها و مرزنگوش و بابونه بر سینه و پهلوها نهادن سود دارد و از معجون ها سجزینا و الامروسیا و القوقی (قوقایا) سخت نیک باشد و حبها که از سکنبینج و جاوشیر و مانند آن که اندر علاج نوع نخستین یاد کرده آمده است سود دارد خاصّه سکبینج اندر آب سذاب نوع هفتم آن که خشکی غالب شود و بدان سبب تخلخل شش فراز هم آید و اندر حرکت انبساط فرمانبرداری نکند و علامت وی آن است که اسباب خشکی پیش افتاده باشد و علامتهای خشکی از تشنگی و غیر آن ظاهر باشد.
علاج وی تدبیرهای تَری آرنده است و شیر خر و شیر بز که در آن حال دوشیده باشند و علاجها که در باب گذشته در علاج تقلص الحجاب یاد کرده آمده است بکار داشتن.
نوع هشتم آن چه سرمایی به آلت دم زدن رسد از بادی سرد یا از خوردن طعامی و شرابی و دارویی سرد و علامت این نوع سبب او باشد و علاج او روغنهای گرم مالیدن و طبیخ حلبه و میویز و آنچه از این نوع از علاج نخستین یاد کرده آمده است بکار داشتن.
ص: 431
صفت طبیخ حلبه
بگیرند حلبهی شسته و میویز دانه بیرون کرده از هر یکی پنج استار آب باران سه یک کوزه بپزند و بپالایند هر بامداد مقدار چهل درمسنگ گرم کنند و بخورند و اگر هم بدین طریق حلبه و انجیر بُستی بپزند و بپالایند و انگبین برنهند و به قوام ارند هر بامداد یک کفچه بخورد
نوع نهم آن که در بیماریهای گرم به نزدیکی بحران پدید آید و علاج این نوع علاج آن بیماری باشد این را علاج خاصّه نشاید کرد
چهارم از گفتار هفتم اندر سرفه و اسباب آن
سرفه حرکت شش است و حرکت اندامهایی است که با او اندر دمزدن شریکاند و یار و این حرکت حرکتی است که طبیعت بدان رنج از خویشتن دفع میکند و همچنان که عطسه مر دماغ را حرکتی است از جهت دفع رنجی سرفه مر شش را همان است و اسباب سرفه سه نوع است یکی آن که انواع سوء المزاج ساده گر با ماده دوم انواع آماسها است و اگر چه آماسها نوعی سوء المزاج با ماده است فرق است میان هر دو و آن این است که مادهی آماس در تخلخل اجزاء عضوی پراکنده و جای یافته باشد و اجزای عضو در هم کشیده و بدین سبب آماس را تفرق الاتصال گویند و اندر سوء المزاج برخلاف این باشد سوم آنکه چیزی موذی یعنی ناطبیعی ناگاه به آلتهای دم زدن رسد چون باد سرد یا دودی یا غباری یا طعامی ترش یا تیز یا عفص خورده شود یا چیزی به عقلت به مجرای دم زدن فرو رود چنان که کسی را افتد که در میان طعام خوردن سخن گوید و طعام به مجرای خویش فرو ناشده به غافلی شتاب کند و حنجره بگشاید و اگر چه حرکت سرفه حرکت آلتهای دم زدن است بسیار باشد که این اندامها به سلامت باشد و به مشارکت همهی تن یا به مشارکت یک اندام چون معده و مری و جگر و سپرز و معالیق هر دو به مشارکت پستانها سرفه پدید آید
اما آنچه به مشارکت همهی تن باشد سرفهای باشد که در تب پدید آید و آنچه به مشارکت دیگر اندامها و از آن نوع سوء المزاج و انواع آماسها پدید آید چنین باشد که
ص: 432
اکنون یاد کرده شود.
بباید دانست که هرگاه که در قصبهی شش یا در گوشت او سوء المزاج ساده گرم یا سرد یا خشک پدید آید اجزای شش را هوا که به حرکت انبساط اندر کشد ناخوش آید و قوت طبیعت بر طریق دفع موذی پیش آن هوا باز آید و آن را به منفذهای دم زدن اندر شکند چنان که دود را و گرد را پیش باز آید و دفع کند و از دفع او سرفه تولد کند و هرگاه که شش آماس گیرد یا مادهای از سر بدو فرو آید منفذهای دم زدن تنگ شود و هوا که اندر او کشیده شود در وی گنج نیابد بدان سبب تمددی در اجزای شش افتد یعنی اجزای و از هم باز کشیده شود و المی یابد قوت طبیعت به دفع آن برخیزد و آن هوا را که اندر آمده است باز شکند و سرفه تولد کند و ماده که از سر فرود آید اگر بر قصبهی حلقوم فرو میلغزد چنان که چیزی بر روی دیوار فرو لغزد تا منفذهای دمزدن و گشادگیهای شش پر نشود از فرو لغزیدنی ماده هیچ سرفه نباشد و گر در میان حلقوم فرو میچکد سرفه انگیزد و هرگاه که جگر گرم شود خون که تولد کند گرم باشد و غذای شش که از جگر رفته باشد گرم به غایت باشد که بدو رسد بیم آن باشد که از این خون در وی بثرهها پدید آید و آن را به تازی بثرات السعال گویند و ممکن باشد که از این خون خراجی تولد کند و در آغاز تولد بثرات سرفهی بیتفث باشد یعنی بیآن که تَری برآید و گاه باشد که در شش سوء المزاج گرم باشد و خون که از بهر غذا بدو رسد طبیعی باشد لکن به سبب سوء المزاج در وی گرم شود و جایگاه بزرگتر خواهد و بدان سبب در اجزای شش افتد و ألم آن یافته شود و قوت طبیعت به دفع آن بجنبد و سرفه تولد کند.
و اما تولد سرفه سبب آماس جگر و دیگر احشاء چنان باشد که اگر مثلًا در جگر یا در سر حجاب یا در فرو سوی او آماسی پدید آید معالیق جگر فرو کشیده شود و سبب پیوستگی غشاءها معالیق همهی احشاء اجزای شش معالیق او نیز کشیده شود و ألمی یابد و منفذهای دم زدن نیز به سبب فرو کشیدگی اجزای او تنگ شود قوت طبیعت هم به دفع ألم هم به دفع زحمت هوا بجنبند و سرفه تولد کند و این سرفهای باشد خشک و با ألم تمدد و بباید دانست که از آنجا که اعتبار انواع سوء المزاج است و انواع ریشها و بثرهها است در
ص: 433
شش و آلتهای دم زدن پدید آید سرفهی اصلی و انواع ریشها و بثرهها است که اندر شش آلتهای دم زدن پدید آید سرفهی راستینی شش نوع است
یکی سرفهای است که سبب آن سوء المزاج گرم باشد ساده دوم سرفهای که سبب آن سوء المزاج سرد باشد ساده و این هر دو نوع را سرفهی خشک گویند سوم سرفهای است که سبب آن سوء المزاج گرم باشد با ماده چهارم سرفهای که سبب آن سوء المزاج سرد باشد با ماده و این هر دو نوع را سرفهی تَر گویند.
پنجم از گفتار هفتم اندر سرفهی خشک که سبب آن سوء المزاج گرم ساده باشد
هرگاه که اتفاق افتد که در هوای گرم مقام بسیار کرده شود و طعامهای و شرابهای گرم خورده باشد و بوی داروها و عطرهای گرم پیوسته یافته سوء المزاج گرم ساده تولد کند خاصّه در دماغ و آلتهای دم زدن.
علامتها
تشنگی دایم و خشکی حنجره و حلقوم و سرفهی خشک و در سینه هیچ گرانی نه و مضرت یافتن از حرارت آفتاب و گرمابه و نزدیکی آتش و راحت یافتن از هوای سرد و شربتهای خنک و فرق میان سوء المزاج گرم و خشک که در شش باشد و آنچه در معده باشد آن است که خداوند شش گرم از هوای خنک بیشتر (راحت) از آن یابد که از آب سرد راحت از بیشتر از آن یابد که از هوای سرد و بیسرفه باشد.
علاج
بامداد و شبانگاه شربتهای خنک باید داد چون شراب بنفشه و شراب نیلوفر و لعاب اسبغول و دیاقودا ساده و چاشتگاه کشکاب سپستان (ص 403)
و روی پخته و صندل و گلاب و کافور و آب کوک و آب بزرگ خرفه و بنفشه و نیلوفر بر سینه طلی کردن و صندل و کافور و خیار بادرنگ سرد کرده میشکستن و میبوییدن و بنفشه و نیلوفر میبوییدن و به روغن بنفشه و روغن نیلوفر موم روغن کردن و کافور اندر وی کردن و بر سینه طلی کردن و از بنفشه و نیلوفر و برگ بید و مغز کدوی تَر ضماد ساختن و بر سینه نهادن و از کشکاب که در وی عناب و سپستان و بنفشه پخته باشند حقنه ساختن
ص: 434
و با روغن بنفشه بکار داشتن سخت نافع باشد.
صفت لعوقی که در این نوع سود دارد
بگیرند لعاب اسبغول و لعاب دانهی آبی شیرین و لعاب تخم ختمی و آب انار شیرین و آب خیار و خیار بادرنگ و آب کدو و آب برگ خرفه و آب نیشکر از هر یک بیست درمسنگ صمغ و کتیرا و مغز بادام شیرین سپید کرده و شکر عسکری از هر یک پنج استار تخم خشخاش ده درمسنگ شکر طبرزد نیم من آنچه بتوان کوفت بکوبند و در این لعابها و آبها بپزند تا معقود شود هر ساعت اندک اندک میمزند.
صفت لعوقی دیگر
کتیرا نیم کوفته یک جزو مغز بادام سپید کرده دوجزو کتیرا در جلاب تَر کنند تا حل شود و به انگشت بمالند و مغز بادام با او بسرشند به قوام لعوق و اگر کسی شیرین خواهد شکر سوده برافکنند و بسرشند پیوسته اندک اندک میمزد.
صفت حب السعال
نشاسته و صمغ و کتیرا و مغز بادام و مغز کدوی شیرن و مغز تخم خیار از هر یک راستاراست ترنجبین پاک کرده چنده وزن همهی داروها حب کنند چنان که رسم است به لعاب دانهی آبی یا به لعاب اسبغول پیوسته از این حب در دهان میدارد و اگر درشتی سینه و حرارت بر حال خویش بماند و دراز آهنگ شود صمغ درخت بادام یا صمغ درخت آبی بگیرند مقدار صد درمسنگ و صد درمسنگ جلاب و پنجاه درمسنگ لعاب اسبغول بپزند تا به قوام انگبین شود و پنجاه درمسنگ روغن بادام برچکانند و بپزند تا آمیخته شود پیوسته میمیزد و سپستان دانه دانه در دهان میگیرند و میمزند و اگر سپستان را بپزند و لعاب او بستانند و شکر برنهند و به قوام آرند صواب و نافع بود و طعام از کشک جو و اسفاناخ و باقلی و ماش پوست کنده و کدو و برگ کوک سازند نافع بود ان شاء الله تعالی.
ششم از گفتار هفتم اندر سرفهی خشک که سبب آن سوء المزاج سرد ساده باشد
اسباب این ضد اسباب آن باشد و علامتهای مزاج سرد ظاهر باشد
علاج
ص: 435
نخست اسباب را بدل کند و سوء المزاج و سرفهی نو را که سبب آن رسیدن هوای سرد باشد به آلتهای دم زدن یا مانند این سببی نفس فرو گرفتن یک زمان تا چندان که ممکن گردد و طاقت دارد شش را گرم کند و سوء المزاج سرد را زایل کند و اگر کهن گشته باشد مر صافی و میعهی تَر با انگبین بسرشند و اندک اندک در دهان میگیرد و یک درمسنگ سکبینج و یک درمسنگ روغن بلسان به هم بسرشند و بدهند.
صفت لعوقی نافع
بگیرند لعاب حب الرشاد و لعاب تخم کتان از هر یک پنجاه درمسنگ انگبین صد درمسنگ به قوام آرند و آب انار شیرین یک جزو انگبین یک جزو فانید در پاتیلهای کنند. و بقوام آرند.
صفت شراب زوفا
بگیرند انجیر بستی پانزده عدد میویز منقی دانه بیرون کرده بیست عدد بیخ سوس پوست کنده ده درمسنگ پرسیاوشان پنج درمسنگ زوفای خشک سه درمسنگ ایرسا دو درمسنگ بپزند چنان که رسم است و بپالایند و انگبین برنهند و به قوام آرند این شراب با مثرودیطوس یا با دواء المسک یا با سجزینا دهند و سینهی او را به روغن سوسن و روغن نرگس و روغن خیری و روغن یاسمین و موم زرد میمالند.
شرابی نافع
بگیرند شراب انگوری کهن دویست درمسنگ و دو درمسنگ فطراسالیون و سه درمسنگ بیخ سوس و سه درمسنگ زوفای خشک و پنج درمسنگ پرسیاوشان و یک درمسنگ علک الانباط و هفت درمسنگ میویز دانه بیرون کرده در این شراب بجوشند و بپالایند هر بامداد پنج درمسنگ تا هفت درمسنگ یا با دانگ سنگی روغن مصطکی بدهند و طعام او حسو گندم و سبوس آب باشد با عسل و فانید و در حسوها و سبوب آب آب حلبه و خرما و انجیر در پزند و روغن آن روغن پسته باشد و روغن حبة الخضرا و روغن چلغوزه نافع باشد ان شاء الله تعالی.
هفتم از گفتار هفتم اندر سرفهای تَر که سبب آن سوء المزاج گرم با ماده باشد
ص: 436
اسباب این نوع اسباب زکام و نزله است و علامت او تشنگی است یا دغدغهای در حنجره و گرانی در سینه و رطوبتی که به سرفه برآید و گاه باشد که تب آید به نوبتهای مختلف.
علاج
نگاه باید کرد تا ماده غلیظ است یا رقیق اگر رقیق باشد بامداد دیاقودا باید داد و چاشتگاه کشکاب و در کشکاب سپستان و عناب درپختن و شبانگاه لعاب اسبغول دادن و در میانهی روز لعوق کتیرا که در باب پنجم از این گفتار یاد کرده آمده است و اگر سرفهی بیحد باشد حب السعال در دهان میدارد و دیاقودا در علاج زکام و نزله یاد کرده آمده است.
صفت حب السعال
نشاسته و کتیرا و رب السوس از هر یک پنج درمسنگ افیون نیم درمسنگ و بعضی نسختها نیم دانگ آوردهاند حب کنند به لعاب اسبغول یا به لعاب دانهی آبی و در بعضی نسختها افیون نیست لکن بسرشند و به عصارهی برگ گوز فرمودهاند و اگر سرفه میباشد حب السعال اندر دهان میدارد و اگر کسی را حاجت آید که به عصارهی برگ کوکنار بسرشدن روا باشد و تخم خشخاش با میویز دانه بیرون کرده بکوبند سود دارد.
لعوقی نسخهی ابن ماسویه
بگیرند تخم خشخاش سپید بیست درمسنگ تخم خشخاش سیاه ده درمسنگ تخم ختمی و کتیرا و صمغ و مغز تخم خیار و مغز دانهی آبی از هر یک پنج درمسنگ بیخ سوس مقشر بیست درمسنگ اسغبول پنج درمسنگ همه را نیم کوفته کنند مگر اسبغول را و تخم خشخاش و تخم خیار و بیخ سوس را در مقدار دو منآب باران تَر کنند یک شبانه روز و اسبغول و تخم ختمی را جداگانه لعاب بیرون کنند و نگاه دارند و کتیرا و صمغ جداگانه اندر مقدار ده استار آب باران حل کنند و نگاه دارند و دیگر روز آن تخمها که تَر کردهاند بپزند تا به نیمه باز آید و به دست بمالند و بفشارند و بپالاند و لعابها و کتیرا و صمغ حل کرده با وی بیامیزند و نیم من شکر برافکنند و به قوام آرند.
ص: 437
صفت حب السعال که در این نوع سرفه سود دارد
بنفشه و کتیرا و رب السوس از هر یک یک درمسنگ مغز تخم خیار و مغز تخم کدوی شیرین و مغز بادام تلخ سپید کرده و تخم خشخاش از هر یک دو درمسنگ آرد باقلی دو درمسنگ پوست خشخاش یک درمسنگ نشاسته یک درمسنگ شکر هفت درمسنگ همه را بکوبند و به لعاب دانهی آبی شیرین بسرشند و حب کنند و اگر مادهی غلیظ باشد هر بامداد کشکاب با شراب بنفشه دهند و در کشکاب چهار درمسنگ بیخ ختمی و دو درمسنگ بیخ سوس و یک مشت باقلی پوست کنده اندر پزند و اگر پنج درمسنگ بنفشه پرورده در آب باقلی (ص 404)
به دست بمالند و بپالایند و نیم گرم بدهند صواب باشد و اگر بنفشه اندر شراب زوفا دهند بهتر باشد.
صفت شراب زوفا که در این نوع سرفه موافق باشد
بگیرند عناب بیست در عدد سپستان پنجاه عدد میویز دانه بیرون کرده ده درمسنگ انجیر بستی ده عدد اصل السوس مقشر ده درمسنگ کشک جو یک مشت تخم خشخاش سفید هفت درمسنگ تخم ختمی و کتیرا و دانهی آبی از هر یک پنج درمسنگ همه را در دو من آب بپزند و بپالایند هر بامداد مقدار چهل درمسنگ گرم کنند و پنج درمسنگ بنفشهی پرورده در وی بگذارند و بدهند و سه درمسنگ روغن بنفشه و روغن بادام.
صفت شرابی که سینه و طبع را نرم کند
عناب بیست عدد سپستان سی عدد میویز دانه بیرون کرده ده درمسنگ بنفشهی خشک چهار درمسنگ اصل السوس مقشر پنج درمسنگ انجیر بستی ده عدد همه را در یک من و نیم آب بپزند تا به نیم من بازآید و بپالایند این جمله دو شربت باشد در هر شربتی هفت درمسنگ فلوس خیارشنبر و ده درمسنگ ترنگبین برنهند بدهند.
صفت شراب بنفشه
خداوند سرفهی گرم و تب را سود دارد و طبع را نرم کند
بگیرند بنفشهی تَر نیم من و دو من آب گرم کنند و بنفشه را اندر این آب نهند و یک شبانه
ص: 438
روز بگذارند دیگر روز بپزند تا نیمه باز آید و به دست بمالند و بفشارند و یک من شکر برافکنند و قوام جلاب آرند.
صفت مسهلی که خداوند این سرفه را شاید داد
بگیرند عناب سی عدد بنفشهی خشک بیست درمسنگ هر دو را اندر یک من و نیم آب بپزند تا به نیمه باز آید و بپالایند و مقدار هفتاد درمسنگ از این مطبوخ بستانند و ده درمسنگ فلوس خیارشنبر و بیست درمسنگ ترنگبین و ده درمسنگ شکر دروی گدازند و سه درمسنگ لسان الثور سوده با وی بیامیزند و بدهند این مسهل نسخهی ابن ماسویه است. و اگر اندر سینه سوزشی و حرارتی باشد موم روغن بسازند از موم مصفی و روغن گل و آب خیار و آب کدو و آب برگ خرفه فشرده همه را اندر هاون بمالند و خرقهای بدان طلی کنند و به یخ سرد کنند و بر سینه نهند و موی سر باز کردن و سر به پوره مالیدن اندر گرمابه مسام را بگشاید و ماده را که از سر به سینه فرود میآید تحلیل کنند و اگر پوره و اندکی تفسیا با انجیر پخته بسرند و طلی کنند تا ریش کند و تَریها بپالایند صواب باشد.
هشتم از گفتار هفتم در سرفهی تَر که سبب آن سوء المزاج سرد با ماده باشد.
سبب این نوع سرفه نزله است و اسباب نزله معلوم گشته است و علامتهای او همچون علامتهای ضیق النفس است.
علاج
قانونها که اندر علاج ربو و ضیق النفس یاد کرده آمده است نگاه باید کرد و اگر با استفراغ حاجت آید استفراغ به حب غاریقون باید کرد و صفت آن اندر صفت ربو یاد کرده آمده است و هر بامداد از این شراب مقدار چهل درمسنگ با پنج درمسنگ گل انگبین و دو درمسنگ روغن بادام همیباید داد.
صفت شراب انجیر بستی و میویز دانه بیرون کرده از هر یکی چهل عدد بیخ سوس و پرسیاوشان و بیخ بادیان از هر یکی هفت درمسنگ همه را اندر دو من آب بپزند تا به نیمه باز آید و بپالایند و بکار دارند و اگر ماده غلیظتر باشد با روغن بادام تلخ دهند و اگر در سینه درشتی باشد و اندک مایه حرارتی باشد مقداری کشک جو اندر این شراب بپزند و اگر
ص: 439
حرارت و درشتی بیشتر باشد کشکاب چهار یک وزن کشک نخود و یک درمسنگ تخم بادیان و چهار درمسنگ بیخ سوس مقشر اندر به پزند و کشکاب کسی را دهند که اندر معدهی او ترش نمیشود.
صفت شراب زوفا که اندر این نوع سرفه موافق باشد
بگیرند انجیر سگزی ده عدد میویز دانه بیرون کرده ده درمسنگ حلبهی شسته و تخم بادیان و تخم کرفس و پر سیاوشان و بیخ سوس و زوفای خشک و فراسیون از هر یکی پنج درمسنگ همه را اندر سه من آب بپزند تا به یک من باز آید و بپالایند هر بامداد سه درمسنگ گرم کنند و دو مثقال از این در وی کنند و بدهند.
صفت معجون
رب السوس و زوفای خشک و پر سیاوشان از هر یکی ده درمسنگ قردمانا و پلپل از هر یکی سه درمسنگ مغز بادام تلخ و زراوند گرد و تخم انجره از هر یکی پنج درمسنگ و اندر بعضی نسختها ایرسا و خرف (شاید حرف) از هر یکی پنج درمسنگ آوردهاند همه را بکوبند و ببیزند و به انگبین مصفی بسرشند.
صفت معجونی که سینه را پاک کند و مادهی غلیظ را بپزاند
زوفای خشک و پودنه و بیخ سوس و خردل و قردمانا و پلپل و تخم انجره و انیسون از هر یکی راستاراست به انگبین مصفی بسرشند چنان که رسم است شربت یک کفچه.
صفت حبی که مادهی غلیظ را پاک کند.
رب السوس پنج درمسنگ پلپل قردمانا و مر و مغز بادام تلخ از هر یکی دو درمسنگ انگژد یک درمسنگ به ماء العسل بسرشند و حب کنند و پیوسته اندر دهان میدارند.
صفت حبی دیگر
رب السوس و کتیرا و بارزد و مغز بادام شیرین راستاراست چنان که رسم است
صفت حبی دیگر
خداوند سرفه را که به شب آرام نگیرند سود دارد
ص: 440
بگیرند مر و میعه و کندر از هر یک راستاراست افیون دانگ و نیم حب کنند هر یک به وزن دانگ و به شب در دهان نهند.
صفت لعوقی
بگیرند تخم کتان بریان کرده ده جزو پلپل یک جزو بکوبند و به انگبین بسرشند و اگر به عوض پودنهی کوهی کنند گر تخم ترب روا باشد.
لعوقی دیگر
بگیرند جاوشیر و خردل و مغز بادام تلخ راستاراست و به انگبین بسرشند و بکار دارند و قطران به انگبین سرشته اندر دهان داشتن سود دارد و صبر اسقوطری با انگبین سرشته اندر دهان داشتن سود دارد.
صفت معجونی نسخت عیسی بن صحاربخت
بگیرند میویز منقی دانه بیرون کرده صد درمسنگ و به جلاب پخته تَر کنند یک شبانه روز پس بکوبند و ده درمسنگ مصطکی کوفته و بیخته بدو بسرشند هر بامداد سه درمسنگ بخورند.
صفت لعوقی دیگر هم نسخت عیسی صحار بخت
بگیرند مغز بادام تلخ شش درمسنگ بارزد و میعهی تَر از هر یکی چهار درمسنگ زعفران و جاوشیر از هر یکی دو درمسنگ به انگبین بسرشند.
لعوقی دیگر هم از نسخهی او
پرسیاوشان چهار درمسنگ پلپل به عدد ده دانه مغز چلغوزه دو اوقیه روغن ناردین یک درمسنگ انگبین و روغن گاو چندان که بدان سرشته شود.
لعوقی دیگر هم از نسخهی او
بگیرند بارزد و حلبه از هر یکی سه درمسنگ زعفران یک درمسنگ جاوشیر و مر و مغز بادام تلخ از هر یکی چهار درمسنگ بانگبین بسرشند.
لعوق سیر که سینه را پاک کند
ص: 441
بگیرند سیر پاک کرده نیم من روغن گاو نیم من سیر اندر روغن بپزند و مُهَرّا کنند و یک من انگبین برافکنند و به قوام آرند
حب السعال
بگیرند رب السوس پلپل پانید راستاراست حب کنند چنان که رسم است و استفراغ بایارج روفس صواب باشد
نهم از گفتار هفتم اندر سرفه که سبب آن آماس و ریش شش باشد
آماس شش سه نوع است
یکی ترله است که از سر فرود آید سرد یا گرم. دوم آن که ذات الجنب ذات الریه گردد چنان که اندر جایگاهش یاد کرده شود (ص 405)
سوم امتلای خونی اندر تن و فزونی غذا که بدو رسد و او آن را نتواند گوارید و بدان سبب فزونی اندر وی بماند و آماس کند و مادهی آماس خو باشد یا بلغم یا سودا لکن اندر بیشتر حالها خون باشد و بلغم و سودا به نادر باشد و صفرا خود نباشد از بهر آن که صفرا تیز و گذرنده باشد و گوشت شش متحلحل است و مادهی خلط صفرا اندر وی باز نماند و آماس نکند لکن زود ریش کند یا رگی بطرقاند و خون از گلو برآمدن گیرد.
علامتها
اما علامتهای آماس خونی تب لازم است و گرانی بر و سینه و دشخواری دم زدن و سرخی رُخان و عظیمی و سریعی نبض و سبب سرخ شدن رخسار آن است که پیوسته بخارهای بسیار از شش برمیآید و از بهر آن که گوشت رخسار گوشتی خالص است سرخی اندر وی پدید آید و از بهر آن مسام او گشاد است بخار بسیار پذیرد و دیگر اجزا و روی سرخ نگردد از بهر آنکه دیگر اجزای روی از گوشت برهنه است و علامت آماس بلغمی آن است که رخسار سخت سرخ نشود و تب نباشد و اگر باشد تبی نرم باشد همچو تبهای بلغمی و آب دهان بسیار باشد و اندر سینه گرانی باشد بیسوزش و دم زدن اندر بیشتر وقتها با خرخره باشد و دشخوار باشد و اگر آماس سودایی باشد علامت وی آن است که تنگی نفس اندک اندک پدید آید اندر مدت دراز و سرفه همیشه خشک باشد
ص: 442
علاج
این نوع سرفه اندر علاج ذات الریه و ذات الجنب و شوصه یاد کرده آید از بهر آن که جای علاج آماس است.
دهم از گفتار هفتم اندر سرفه که سبب آن بثرات السعال باشد
سبب تولد بثرات السعال اندر باب چهارم ازین گفتار یاد کرده آمده است و علامت وی آنست که نبض خداوند علت سریع باشد و دلیل گرم و از هوای گرم و شربتهای گرم رنج ببیند و از هوای خنک و شربت خنک راحت یابد.
علاج
این نوع فصد است و حجامت و اسهال صفرا و شرابهای نرم دادن چنان که اندر باب دوم از جزو دوم از گفتار ششم اندر علاج بثرها که زندرون حلق برآید یا ذکر آمده است
یازدهم از گفتار هفتم اندر برآمدن خون از گلو یا از حنجره و حلقوم
و قصبه و شش و رگها و رگهای سینه باشد یا از مری و معده و جگر باشد و اسباب آن سه نوع است بادیه است واصله و سابقه اما سبب سابقه اندر این علت هفت نوعست
یکی جراحتی از زخمی و افتادنی و مانند آن دوم دوم سرفهی صعب یا قی کردن بالحاح سوم سوم خشم و ضجری چنان که دیوانگی را افتادگی از هر سخنی و هر چیزی خشم گیرد و ضجری کند
چهارم چهارم دارویی یا طعامی تیز خوردن پنجم بر زمین بیبستر خفتن ششم دیوجه اندر حلق او بخش
هفتم اندر هوای گرم مقام داشتن و اسباب واصله دو نوع است یکی گسستن و گشاده شدن و طرقبیدن رگی باشد که از قوتی که بدو رسد یا از تیزی خلطی که اندر میان رگ باشد دوم آن که اندر سینه و شش و معده و جگر ریش یا آماس خونی پدید آید و خون ترابیدن گیرد
و اسباب واصله و اسباب سابقه
اندر پس افتاده باشد و از هفت نوع است یکی پری رگها و اندامها از خون و فزون
ص: 443
آمدن آن از غذاء اندامها چنان که کسانی را افتد که طعامهای قوی خورند و ریاضت کمتر کنند و ممکن است که اندامی از کسی جدا کنند چون دست یا پای و جراحت او بسته نشود و نصیب آن اندام از خون که غذا او گشتن اندر تن بماند و امتلاء خونی پدید آید و رگها پر شود.
دوم باز ایستادن خونی که استفراغ آن عادت گرفته باشد چون خون حیض و خون بواسیر و غیر آن و مانند آن سوم تیزی ماده تا بدان سببها رگها بسنبد و بیرون ترابد چهارم بادی که زندرون تولد کند و دل را بطرقاند پنجم آن که سردی و خشکی بر آلتهای دم زدن غالب شود و بدان سبب اندر حرکت انبساط بطرقد. ششم آنکه رطوبت غالب شود و رگها بدان سبب سست شود و آغشته و خون از رگها ترابیدن گیرد و بقصبه شش اندر آید.
هفتم آن که حرارتها بدو پیوسته میرسیده باشد چون حرارت آفتاب و گرمابه و آتش و مانند آن
علامتها
خونی از حنجره و ملازه آید برنک خوناب باشد و بیسرفه و بتنجنحی برآید لکن بنخیع برآید و آنچه از قصبه شش برآید به سرفه و تنجحی اندک برآید و آنچه برآید اندک و کفک ناک و با درد باشد و آنچه از گوشت شش باشد به سرفهی صعب برآید و کم رنگ و رقیق و کفک ناک باشد و بی درد آید اگرچه سرفه صعب آید و هر چند روزی باز ایستد و باز برآمدن گیرد و رنگ او به سپیدی گراید همچون رنگ شش و آنچه از سینه برآید نه از شش خونی اندک و سیاه رو غلیظ باشد همچون خون فسرده به سبب دوری راه و از کفک خالی نباشد و به سرفهی صعب برآید و با درد سینه باشد و هرگاه که خسبد سرفه زیادت شود و آنچه از رگهای شش آید خونی گرم تَر و به قوامتر و بسیارتر و بخون ماننده تر باشد و کفک ناک نباشد اما آنچه سبب آن گسستن یا شکافتن باشد خوناب بسیار باشد و اگر سبب آن تیزی خون باشد که دل را بسبند و بخورد با تب باشد و اسباب تیز گشتن خون از پیش رفته باشد و اگر تیزی خون شش را ریش کرده باشد با ریم برآید گر با پوست پارهای اگر با
ص: 444
حلقهای از حلقههای قصبه که اندر شش پراکنده است اگر با گوشت تازه برآید از گوشت شش و اگر ریش کرده نباشد اندک اندک آغاز کند پس به یک باره بگشاید و بسیاری خون بد رنگ برآید و اگر سبب آن امتلاء خونی باشد خوناب و بسیاری و بیدرد باشد و از برآمدن راحت و تشنگی یابد و آنچه از آماس خونی برآید سخت اندک باشد و علامتهای ذات الریه ظاهر باشد و آنچه از اندامی دیگر برآید چون معده و جگر و سپرز بقی برآید بی سرفه و آنچه سبب انذر آویختن دیوچه باشد با غم و تاسهی صعب باشد و خون رقیق و رنگین باشد و اسباب سرفه و بیماریهای دیگر هیچ نباشد و بباید دانست که خونی که از سینه برآید بدان خطرناکی نیست که از شش برآید اگرچه بسیار باشد که این موضع خون از وی میترابد ریش گردد و ماده ناصور شود و هر بگنجد بایستد و باز برآمدن گیرد و آنچه از شش از آماس خونی برآید بدان خطرناکی نباشد که از قرحه برآید از بهر دو کار یکی آنکه ماده خونی بد نباشد دوم آنکه میترابد و اندرو بادیست و آن را که همه تن و همه رگها از خون پُر باشد طبیعت اندر دفع خون فزونی همیکوشد تا بدان طریق که نزدیک تر و آسان تر باشد دفع کند یا از رگ بیرون تراباند یا رگی را بشکافد برخی دیگر دفع کند چنان که خون حیض و خون بواسیر و مانند آن و هرگاه که رگها قوی باشد و نخو بدین وجهها دفع نشود امتلاء بر حال خویش بماند و فضلهی خون به تجویف دل اندر آید و جایگاه دم زدن بگیرند و مفاجا بکشد و هر که را از شش خون برآید بیم باشد که ریش گردد و از بهر آن که خون از جراحتی آید و جراحت شش اندر بیشتر وقتها ریش گردد و اگر کسی را خون برآید و بایستد و باز از پس مدتی برآمدن گیرد نشان آن باشد که ریش گشت و این بار دوم از ریش میبراند و خون که از (ص 406)
شش برآید از دو روی خطرناک باشد یکی آن که افراط کند خطر باشد دوم آن که اگر ریش گردد خطر باشد و بسیار باشد که بیماری را خون از گلو برآید خطر باشد و بسیار باشد که چون خون از گلو برآید خون بینی باشد که از زکام به حلق فرو رفته باشد و اندر این خطر نباشد.
علاج
ص: 445
طریق باز داشتن خون که از گلو برآید چهار وجه است
یکی رگ زدن اگر مانعی نباشد دوم ماده را به سوی زیر فرو کشیدن سوم مزاج عضو را به اعتدال باز آوردن چهارم داروهای بازدارنده دادن تا خون باز ایستد و جراحت بسته شود.
اما رگ زدن آن را که مانعی نباشد اگر خون از سینه و شش برآید رگ باسلیق باید زد و اگر از کام و ملازه آید رگ قیفال باید زد و اگر از معده و جگر باشد رگ اکحل زنند و هرکه او را این علت بسیار افتد چنان باید که هرگاه که در تن خویش گرانی و پُرییی بیند بشتابد و رگ زند خاصّه کسی را که سینهی او تنگ باشد و اولیتر آن باشد که نخست رگ صافن زند تا ماده را از بالا فرو کشد پس باسلیق زند تا ماده که اندر سینه و شش بود کمتر شود و آماس نکند و خون به تفاریق بیرون کند تا قوت نشود تدبیر باز گردانیدن ماده از سوی بالا و به زیر فرود آوردن و مالیدن و بستن اطراف آن است و شیشه بر ساقها نهادن و رگ صافن و مابض زدن و حقنه کردن و تدبر به اعتدال باز آوردن مزاج عضو آن است که از حرکتها و کارهای سخت و از سخن بسیار گفتن و آواز بلند کردن و از خشم و ضجرت و از شراب بسیار خوردن و از نگاه کردن اندر چیزهای سرخ و از مباشرت پرهیز کند و از طعامهای تیز و گشاینده دور باشد چون صبر و کرفس و شراب و کنجد و پنیر کهن و خرما و انگبین و جملهی شیرینیها و آن را که به تسکین حرارت بیشتر باشد طعام او از سماق و غوره و زرشک و انار و اناردانک و ترشی ترنج و برگ حماض باید به پایچهی بره پخته اگر تب نباشد و اگر تب باشد به مغز بادام و مسکه و هر بامداد شراب ریواج و گل ارمنی دهند و آن را که حرارت بس قوی نباشد پنیر تَر نمک ناکرده و شیر تازهی جوشانیده و دوغبا که از دوغ گاو پزند به پایچه و حسوها که از گاورس پوست کنده و کعک سازند و زردهی خایهی نیم برشت و گوشت طیهوج و دُرّاج و کبک و مانند آن موافق باشد و تدبیر باز داشتن خون و داروهای بازدارنده دادن چنان باید که نگاه کنند تا خون از کدام اندام همیآید و اسباب و علامات آن باز جوید اگر از شش میبرآید نخست به علاجهای کلی که یاد کرده آمده است مشغول باشند از رگ زدن و ماده را از بالا فرو کشیدن و مزاج را به اعتدال باز آوردن بدان طریقها که نموده آمده است و اگر طبع خشک باشد مسهلی نرم دهند یا حقنهای نرم
ص: 446
بسایند.
صفت مسهل
بگیرند بنفشهی خشک ده درمسنگ آلو سیاه و عناب از هر یکی سی عدد سپستان هفتاد عدد خیارشنبر پانزده درمسنگ همه را بپزند چنان که رسم است و چهل درمسنگ شیرخشت در وی گدازند و بپالایند و بدهند.
صفت حقنهای
بگیرند چغندر و سبوس گندم و بنفشه و عناب و برگ ختمی و کشک جو بپزند چنان که رسم است و بپالایند و چهار درمسنگ پورهی سوده و پانزده درمسنگ شکر سرخ در وی حل کنند و بکار دارند و هر بامداد کشکاب دهند و در کشکاب سرطان میپزند و اگر تب سخت گرم باشد به جای آب که کشک جو بدان پزند آب کدوی تَر کنند با آب عنب الثعلب که به گلابدان گرفته باشند به عرق و غذا قلیهی تَر و اسفاناخ و ملوخیا و کشک جو دهند به مغز بادام و روغن بادام تا تب زایل شود و پس از آن که تب زایل شود داروهایی که خون را باز دارد دادن آغاز کنند چون آب لسان الحمل تنها گر با گل مختوم و آب برگ خرفه با کهربا و گل ارمنی و آب عصاء الراعی بهترین چیزی است در این علت و شادنج عدسی مغسول نیز بهترین دارویی است از بهر آن که خون بازدارنده است و هم خشک کننده و ریش را خشک کند و برویاند یک درمسنگ تا دو درمسنگ و یکی از این آبها بدهند و آب که او خورد چنان باید که صمغ عربی و طباشیر و گل ارمنی و شادنه عدسی در وی حل کرده باشند و پالوده و برگ لسان الحمل و برگ ختمی و آرد جو بگیرند همه را بر همه کوبند و به گلاب تَر کنند و ضماد سازد و بر سینه نهند و موم مصفی با روغن گل بگدازند و به آب عصاء الراعی به هم بزنند و بر سینه طلی میکنند.
صفت دارویی که در این باب سود دارد
بگیرند طباشیر و گل سرخ از هر یک پنج درمسنگ بسد و کهربا و مروارید از هر یک سه درمسنگ گل ارمنی و گل مختوم و شادنه عدسی از هر یک پنج درمسنگ افیون دو درمسنگ تخم خشخاش سپید سه درمسنگ تخم خرفه پنج درمسنگ رب السوس سه
ص: 447
درمسنگ اقاقیا و عصارهی لحیةالتیس از هر یک سه درمسنگ همه بکوبند و ببیزند و بیست درمسنگ لعاب اسبغول با وی بیامیزند شربت دو درمسنگ با آب باران گر با آب اطراف رز کوفته و افشرده با گلاب و اگر حرارت قوی نباشد سه درمسنگ کندر با این داروها یار کنند از بهر آن که کندر داروها را به شش رساند و خون باز دارد و ریش را خشک کند و گوشت باز رویاند.
صفت دارویی دیگر
بگیرند کندر و گل مختوم از هر یک پنج درمسنگ صمغ عربی هفت درمسنگ بسد و کهربا از هر یک سه درمسنگ گلنار دو درمسنگ همه را بکوبند شربت دو درمسنگ آب لسان الحمل و اگر سبب برآمدن خون از شش یا از سینه نزلهی گرم باشد علاجهای کلی که یاد کرده آمده است پیش باید داشت از رگ زدن و حقنه کردن و اطراف بستن و از بالا سوی زیر فرو مالیدن به روغن زیت گرم کرده یا روغنی گرم چون روغن قثاء الحمار و روغن از سر و بینی دور باید داشت و در کشکاب میوههای قابض باید پخت چون حب الاس و آبی و انبرود قدید و زعرور و کندش کوهی و بستانی و اقراص کهربا دادن با رب آبی و اگر بدین تدبیرها کفایت نشود موی سر بباید سترد اگر هم زن باشد و ضمادها که از سرگین کبوتر یا از تفسیا سازند بر سر نهادن جالینوس میگوید زنی را خون از گلو برآمدن گرفت به سبب نزلهای خواستم که او را رگ زنم مانعی بود که نشایست زد حقنهای تیز فرمودم کرد و غذا حسویی فرمودم کرد و میوههای قابض اندر وی پخته و ضماد سرگین کبوتر بر سر او مینهادم و از بهر این ضماد او را دستوری دادم تا به گرمابه میشود و تریاق بزرگ نارسیده مقدار یک باقلی بدادم تا به سبب افیون خواب یا بد و از بسرفه برآساید و ماده غلیظ شود و سیلان نکند.
روز دیگر هیچ نجنبانیدم وی را جز آن که اطراف او را بفرمودم مالید تا ماده را از بالا فرود آرم و مقدار یک باقلی کوچکتر از آنچه دادم بودم تریاق تازه دادم و میخواستم که او را به تدریج به انگبین دادن آرم تا سینهی او را پاک کنم و در کشکاب اندکی نان سرید کردم تا قوت او را نگاه دارد تا روز چهارم بدین ترتیب همیداشتم روز چهارم تریاق رسیده دادم
ص: 448
به انگبین بسیار تا سینهی او را پاک کند و پس از آن تدبیر ناقهان کردم و بفرمودم تا ضمادها که در وی تفسیا باشد بر سر او مینهند و او را از گرمابه باز داشتم بدین طریق شفا یافت خواجه بوعلی رحمه الله میگوید اگر ماده بسیار باشد از حب قوقایا دادن چاره نباشد خاصّه پس از آن که رگ زده باشد و اگر سبب برآمدن خون از گلو بسیاری خون باشد در تن تا بدان سبب رگ گشاده شود (ص 407)
نخست رگ باسلیق باید زد و خون به تفاریق بیرون کرد چنان که دیگر روز و سه دیگر رگ میگشاید و خون برون میکند تا قوت بر جای ماند و از غذا به کشکاب که در وی عدس مقشر و عناب و آبی و حب الاس و زعرور و خرنوب شامی پخته باشند و قناعت کند و به نان که در آب سرد ترید کنند یا در مزورهای که به فعل و قوت سرد باشد و عناب تَر سود دارد و برگ خرفه خاییدن و آب او فرو بردن سخت سودمند باشد و در حال خون باز دارد و از پس آن که رگ زده باشد و سه روز گذشته اگر قوت مساعدت کند طبع را نرم باید کرد به آب لبلاب کوفته و فشرده با شکر یا اگر چهار درمسنگ بنفشهی خشک کوفته در جلاب کنند و بدهند و اگر مطبوخ هلیله دهند نیز روا باشد و بیمار باید که راست بنشیند و حرکتها کمتر کند و بر پهلو نخسبد تا اجزای سینهی او بر هم نیفتد و موضع جراحت فسرده نشود و سرفه تولد نکند و هرگاه که اجزاء بر هم افتد و موضع جراحت فسرده شود سرفه تولد کند و سخن گفتن بسیار و آواز بلند کردن و خشم و ضجری زیان دارد و اگر با این خون برآمدن سرفهای سخت نباشد سرکه و گلاب غرغره میکند تا خون که در شش بسته باشد برآرد و پاک کند و اگر از این سرکه و گلاب بخورد روا باشد پس اگر سرفه سخت باشد از سرکه پرهیز کند و سرفه را به لعابها و لعوقها و حبها که در جایگاهش یاد کرده آمده است بنشاند و داروها که در علاج او بکار آید داروهای قابض باید خورد چون گل ارمنی و گل مختوم و گل شاموس که او را الحلو گویند و کهربا و شب یمانی بریان کرده به عصارهی لحیة التیس و گلنار و مازو و سماق پاک کرده و گل سرخ و اقاقیا و جفت بلوط و سروی گوزن و شادنه و تخم لسان الحمل هر یک تنها یا آمیخته با یکدیگر اگر تب نباشد و اندر شش آماسی نبود این داروها با شراب انگوری قابض دهند تا زود به موضع رساند و اگر تب
ص: 449
باشد و در شش آماسی باشد با شراب آبی و شراب مورد دهند یا به آب اطراف رز و اگر از گل مختوم و صمغ عربی و اندکی کافور حبها سازند و اندر دهان میدارند صواب باشد و اگر تب زایل شود و خون هنوز میبرآید غذا پایچهی بره و خایهی مرغ نیم برشت و رشته که در وی عدس و حب الاس پخته باشند و دوغ گاو و شیر گاو جوشانیده باید داد و سیر (شاید شیر) خام زیان دارد و ماهی تازه و گوشت تیهوج و دراج و گوشت مرغی که او را قَطآ گویند موافق باشد از بهر (آن که) این گوشتها خون کمتر تولد کند.
صفت ضمادی که بر سینه نهند
بگیرند پوست انار و خاک کندر و مازو و آرد جو و گلنار و گرد آسیا و برگ مورد و اطراف رز و خرمای قسب همه را بکوبند و بپزند تا چون عصیدهای شود و روغن گل با روغن مورد برچکانند و به هم برزنند و بر سینه نهند و اگر سبب برآمدن خون از گلو تیزی خون باشد تا بدان سبب سر رگها گشاده شود نخست علاجهای کلی باید کرد رگ بباید زد و خون باید که بیرون کردن و ماده را از بالا فرود آوردن به مالیدن و بستن اطراف و حقنهی نرم و گر حاجت آید که طبع را به مسهل نرم کنند مسهل از بنفشه و خیارشنبر و سپستان و ترنگبین و آنچه بدین ماند باید ساخت و کشکاب به آب کدوی تَر یا به آب عنب الثعلب و سرطان در وی پختن چنان که پیشتر یاد کرده آمد.
در علاج برآمدن خون که از شش برآید و لعاب اسبغول با جلاب خام دادن و اگر آب لسان الحمل و آب عصاء الراعی و آب خیار و آب تخم خرفه با شکر دادن و شراب خشخاش و شراب بنفشه دادن و در جمله تدبیر آن باید کرد که تیزی خون زایل شود و تَری بیفزاید.
صفت دارویی که در این نوع سود دارد
بگیرند طباشیر و گل سرخ و گل ارمنی و گل مختوم و شادنه از هر یک ده درمسنگ بسد و کهربا و مروارید از هر یک پنج درمسنگ صمغ و کتیرا از هر یک شش درمسنگ تخم خشخاش سپید و تخم خرفه و تخم خیار و سروی گوزن سوخته و برگ لسان الحمل از هر یک هفتاد درمسنگ و اقاقیا و عصارهی لحیةالتیس از هر یک پنج درمسنگ رب السوس
ص: 450
سه درمسنگ نشاسته پنج درمسنگ همه را بکوبند و ببیزند هر بامداد سه درمسنگ با آب باران بدهند و اگر خون نه از گشادن سر رگها برآید لکن تیزی خون بدان حد باشد که رگها را بسنبد و بخورد این مشکلتر است و علاج دشخوارتر پذیرد و جراحت دشخوار بسته شود و علاج آن نخست رگ زدن است و خلط تیز را به مسهل و حقنهی نرم از تن پاک کردن و مزاج را به اعتدال باز آوردن و تدبیرهای تَری فزاینده کردن و سرفه را ساکن کردن به لعابها و لعوقها و حبها که معلوم است و اقراص کوکب در این نوع سود دارد و در داروهای این نوع سندروس و شادنج و دمالاخوین و کهربا و گل ارمنی بیشتر باید کرد و اگر سبب برآمدن خون شکافته شدن رگهای شش و سینه باشد از سرمای به افراط که بدو رسد جالینوس میگوید جوانی را این عارض افتاد من او را روز نخست رگ زدم و اطراف او را بفرمودم مالیدن و بستن چنان که شرط است و غذا حسویی دادم و بر سینهی او ضماد تفسیا برنهادن و سه ساعت بر وی بگذاشتم پس برداشتم تا گرمتر از آنچه میباید نشود و دیگر روز کشکاب دادم و اسفیداج به گوشت بط و چون مزاج به اعتدال باز آمده بود و از آماس شش ایمن شدم تریاق کهن دادم و به تدریج به شیر خر و دیگر علاجها باز آوردم و میگوید که هرکه را این عارضه افتاد من او را روز نخست یافتم همه نیک شد و هر که را روز نخست نیافتم احوال ایشان مختلف شود در جمله پس از آن که ماده را از بالا فرو آورده بود و مزاج عضو به داروهای معتدل که میل به گرمی دارد و سخت قابض نباشد به اعتدال باز آوردن چون سنبل و سلیخه و دراچینی سعد و قسط و کندر و زعفران و مصطکی و مر و زراوند و داروهای قابض با این داروها آمیخته دهند و اگر این داروها را اندر آب بجوشانند و داروهای قابض اندر آب دهند صواب باشد و داروهای قابض گل مختوم است و گل ارمنی و صمغ عربی و کتیرا و نشاسته و کهربا و بسد و شب یمانی بریان کرده و گل سرخ و گلنار و طباشیر و سروی گوزن سوخته این جمله یا بعضی از این مقدار در دو درمسنگ کوفته و بیخته اندر این آب که یاد کرده آمد یا در آب باران بدهند.
صفت دارویی دیگر
بگیرند گلنار و عصارهی لحیةالتیس و جفت بلوط و خاک کندر و سلیخه و بسد همه
ص: 451
را بکوبند و ببیزند شربت سه درمسنگ در آب باران یا در نبیذ قابض.
صفتی دیگر
بگیرند علک شاج [ساج] سه درمسنگ تخم کتان پنج درمسنگ سنبل و سه درمسنگ و بسد و گل سرخ از هر یک پنج درمسنگ کهربا سه درمسنگ و نیم جندبیدستر یک درمسنگ و نیم اقاقیا دو درمسنگ شربت یک درمسنگ و نیم در آب باران یا در آب گل تَر که از وی بفشارند یا در نبیذ قابض و غذا دراج و تذرو بریان و چکاوک بریان و گر با ناردانه و میویز پخته و بدل آن نبیذ قابض و آب جو یا نبیذ قابض نباشد تکج انگور در وی بجوشانند و موم مصفی با روغن سوسن بگدازند و آب مورد تَر با وی بیامیزند و بر سینه طلی کنند و اگر مورد تَر نباشد روغن سوسن با روغن مورد بیامزد و موم در وی گدازند و ضمادی که از پوست انار و مازو و گرد آسیا و خاک کندر و گلنار و برگ مورد خرمای قسب و اطراف رز پخته باشند بر سینه مینهند (ص 408)
صفت این ضماد هم پیشتر هم در این ضماد به گفته آمده است و اگر سبب برآمدن خون طرقیدن رگی باشد به سبب حرکتی سخت چون جستن از جایی به جایی و بانگی زدن و زخمی آمدن یا بر سینه افتادن نخست علاجهای کلی باید کرد و داروهای قابض باید کرد و داروهای قابض چون گل ارمنی و غیر آن با آب باران و شراب مورد گر با آب آبی دادن.
صفت داروی قابض
بگیرند گل مختوم و کهربا از هر یک سه درمسنگ گل ارمنی دو درمسنگ شب یمانی و زعفران درم سنگی و نیم شربت دو درمسنگ این داروها بامداد و شبانگاه به وقت خواب بدهند و برگ خرفه خاییدن و از وی قلیه ساختن سود دارد و بدل آب آب باران دهند صمغ عربی و گل ارمنی در افکندن و از سخن گفتن و از حرکت باز دارند و ضماد که پیشتر یاد کرده آمده است بر سینه مینهند و اگر سبب برآمدن خون ترقیدن رگی باشد از بادی غلیظ که زندرون رگها بود نخست ماده را از بالا فرود باید آورد به مالیدن و بستن اطراف داروها که بادها بشکند و طرقیدگی بهتر کند میباید داد چون فلونیا و سجزینا و تحمرسا (دحمرسا) و تریاق بزرگ تازه نارسیده و داروها که در علاج شکافته شدن رگ به سبب
ص: 452
سرمای به افراط که بدو میرسد یاد کرده آمده است اندر علاج این نوع بکار آید و اگر سبب آمدن خون گشاده شدن سر رگها باشد به سبب رطوبتهای تنک که به نزله فرود آید یا از جای دیگر به سینه و شش آید و رگها را آغشته و نرم کند تا بدان سبب سر رگها به هر قوتی که بدو رسد گشاده شود پس از آن که ماده را از بالا فرو آورده باشد بمالیدن اطراف و غیر آن داروهای قابض که رطوبتها را کم کند و مزاج عضو را گرم کند بکار باید داشتن چون بیخ اذخر و مصطکی و زیرهی بریان کرده و پودنهی کوهی و جندبیدستر و قلقدیس و زعفران تا قوت داروها زود به موضع رساند و تریاق و مثرودیطوس و سجزینا و فلومیای پارسی و رومی اندک اندک میدادن تا تَریها خشک کند و مزاج بگردان و خون باز دارد و اندر ضمادها این نوع اذخر و علک ساج و زیرهی بریان کرده و اقاقیا و عصارهی لحیةالتیس و جندبیدستر و قلقدیس بکار باید داشت و طعام از گوشت کبک و تذرو و دراج و گنجشک بریان کرده و مانند آن و اگر سبب برآمدن خون آماس شش بود و خون از وی میترابد نخست رگ باید زد و ماده را از بالا فرو آوردن و حقنه کردن و مسهل دادن و هیچ داروی قابض نشاید داد از بهر آن که داروی قابض آماس را بفشارد و آفتها تولد کند لکن ماده را بباید پزانید و شش را از وی پاک کردن چنان که در علاج ذات الریه یاد کرده شود و اگر سبب برآمدن خون زخمی باشد که بر جگر افتد نخست علاجهای کلی باید کرد و این سفوف میباید داد ریوند چینی ده درمسنگ لک مغسول پنج درمسنگ گل ارمنی پنج درمسنگ شربت دو درمسنگ و نیم و باقی علاج از باب علاج جگر باید جست
و اما داروهای قابض که در همهی انواع خون برآمدن سود دارد نافعترین همه شادنهی مغسول است یک مثقال در عصارهی عصاء الراعی و برگ خرفه یا اندر عصارهی بادروج یا در عصارهی لسان الحمل یا در عصارهی برگ خرفه و برگ خرفه خاییدن و خوردن سخت نافع است و بسیار باشد که در حال خون باز دارد و آب خیار یا یکی از این عصارهها که یاد کرده آمد خاصّه اگر داروی قابض با وی باشد و سروی گوزن سوخته را با داروهای قابض آمیخته منفعتی بزرگ است و آب نعنا را نیز منفعتی بزرگ است و درختی که آن را به تازی غرب گویند و به پارسی پَذَه گویند ثمرهی آن یک درمسنگ نافع است و شکوفهی گشنیز
ص: 453
مقدار سه درمسنگ با آب سرد بامداد و شبانگاه و بسد و طین شاموس هر دو نافع است استاد احمد فرخ در کتاب خویش میگوید طین شاموس طِلق است و خواجه بوعلی سینا رحمه الله میگوید که همانا او طلق نیست و به زفان یونان این طین شاموس را نامی است که ترجمهی آن کوکب الارض است و بیشتر اهل روزگار خاصّه اهل صنعت کوکب الارض طلق را شناسند و خون بزغاله پیش از آن که بفسرد سه روز بدهند هر روز نیم اوقیه خون باز دارد و حب الاس دو درمسنگ در عصارهی لسان الحمل گل تَر و تخم لسان الحمل همچنین سودمند است و آبی بریان کرده نافعست و پنیرمایهی خرگوش یا پنیرمایهی حیوانی دیگر چون آهو و بزغاله در گلاب یا در عصارهی گل تَر یا در عصارهی بادروج یا در شراب قابض نافع است و گر گل مختوم به دست نیاید طین شاموس با اندکی سرکه نافع است و شب یمانی در زردهی خایهی نیم برشت نافع است و سریشم ماهی نافع است و خون برآمدن کهن را تخم گندنا نبطی و حب الاس راستاراست کوفته دو درمسنگ در آب عصاء الراعی نافع است و عصارهی گندنای شامی یک اوقیه سرکه نیم اوقیه نافع است و اسفنج سوخته در نبیذ قابض است و عصارهی گندنای شامی یک اوقیه و قنطریون هم خون بازد دارد و هم سینه را پاک گرداند اگر خداوند علت را تب آید با آب دهند و گر تب نباشد در نبیذ قابض و اهل صقلا کسی را که این عارضه افتد بیخ قنطریون غلیظ بپزند و آب آن بدهند و اگر دو درمسنگ عصارهی لسان الحمل و دو درمسنگ عصارهی لسان الثور و دو درمسنگ عصارهی برگ خرفه و شاخههای درخت گل آنچه تَر و نازکتر باشد یک اوقیه بکوبند و بفشارند بی آن که آب برچکانند و بپالایند و همه را بیامیزند و گل مختوم در وی حل کنند و بدهند سود دارد و آب معدن آهن و آب که آهن گرم در وی کشته باشند بسیار بار نافع است و اگر ترسند که خون در شش بفسرد از اول که خون پدید آید سرکهی ممزوج با آب بدهند الا کسی را که سرفهی سخت باشد و اگر چوب انجیر بسوزند و خاکستر او را در آب کنند و آن آب را با حاشا بدهند خون فسرده را پاک کنند و سعتر با عسل در این باب سودمند است و علاج خون فسرده در بابی مفرد یاد کرده شود.
دوازدهم از گفتار هفتم اندر ذات الریه
ص: 454
ذات الریه آماس شش را گویند و اسباب آن سه نوع است یکی آنکه نزلهی گرم باشد یا سرد که از دماغ بدو فرود آید و این نوع بیشتر باشد و دوم آن که خناق بگشایند و ماده آن به شش فرود آید و آنجا بماند و آماس کند سوم آنکه ذات الجنب ذات الریه گردد سبب آن است که شش دایم الحرکه است و متخلخل و نازک بدین سببها مادتها را قابل است و بباید دانست که ذات الریه علتی است عسر از بهر آن که تا مادهی علت پخته نشود و شش از وی پاک نگردد بهتری پدید نیاید و شش عضوی نازک است و دو منفعت بزرگ از وی حاصل است و قوام زندگانی بدان دو منفعت پیوسته است یکی آن است که به حرکت انبساط نسیم هوای تازه به خویشتن میکشد و آن را به مزاج خویش معتدل میگرداند و به دل میرساند تا حرارت غریزی بدان فرو پخته میشود دل از نسیم تازه راحت همییابد و به حرکت انقباض هوا را که به دل درآمده باشد و از حرارت دل سوخته و دودناک شده از دل بیرون میکند تا دل از آن آسایش همییابد چنان که در تشریح شریان وریدی یاد کرده آمده است و از بهر این دو (ص 409)
منفعت که از حرکات او حاصل میشود خونی که غذای او خواهد بود نخست در دل پخته شود و به تمامی پختگی نزدیک آمده باشد که بدو رسد تا مؤنت پزانیدن آن بر وی سبکتر آید تا اندر این دو منفعت فتوری و خللی نیوفتد پس عضوی که میباید که غذای او اندر دل و دیگر اندامها پخته شود با مؤنت پختن غذای خویش بباید کشید مادهی علت را که در وی افتد بیشک به دشخواری تواند پزانید و به دشخواری از خود دفع تواند کرد و مادهی ذات الریه در بیشتر وقتها بلغم است با خون از بهر آن که گوشت نازک و متخلخل است مادهی صفرایی در وی باز نماند و گاه باشد که ذات الریه از جنس حمره افتد و مهلت علاج کمتر دهد از بهر آن که هر عضوی از شربت قوتی میستاند و نصیبی برمیدارد و شربت از هر عضوی حرارتی میپذیرد و از هر مادهای که در اعضاء باشد جزوی با وی آمیخته میشود و از قوت خنکی با وی چندان مانده نباشد که با حرارت حمره برابری کند و خنکی ضماد نیز باز آن برابری نتوان کرد از بهر آن که قوت ضماد خنک گذرنده نباشد و استخوانهای سینه و غشاءها و عضلهها آن را حجاب باشد و گاه باشد که مادهی ذات الریه
ص: 455
به تحلیل دفع شود و گاه باشد که ریم گردد و گاه باشد که هموار و سپید و پخته باشد و گاه باشد که تیره باشد همچون ثفل شراب که آن را دردی گویند و گاه باشد که صلب گردد و گاه باشد که خراجی کند و گاه باشد که به حجاب و غشاءهای آن فرود آید و ذات الجنب بگردد و این نادر باشد که اندر بازو و ساعد خداوند علت از جانب انسی یا به سر انگشتان خدری پدید آید و گاه باشد که ماده به جانب دل میل کند و خفقان و غشی آرد گاه باشد که به جانب دماغ میل کند و این نیز کمتر باشد و گاه باشد که خداوند ذات الریه را تَریهای آبناک در شش گرد آید و حال او چون حال مُستسقی شود و منفعت رعاف در ذات الریه کم از آن باشد که در ذات الجنب از بهر آن که مادهی این مخالف مادهی آن است و طریق جذب از شش دورتر از آن است که از حجاب.
علامتها
علامتهای کلی ذات الریه ده چیز است یکی آن که باز این علت تبی باشد لازم از بهر آنکه آماس احشاء بیتب نباشد و لکن این تب که در اول که علت آغاز کند ضعیف باشد و تَریهای آن مختلف پس همیافزاید و قویتر همیشود به اندازهی فزودن آماس و حرارت ماده و اگر مادهی بلغمی باشد تب نرم و آهسته باشد چون تب بلغمی و گاه باشد که بلغم رقیق باشد و بسیار نباشد و عذب باشد تب ظاهر نشود و رنج آن پدید نیاید و به هر حال که باشد اطراف سرد میشود
دوم آنکه نفس تنگ باشد
سوم آن که در سینه گرانی و تمددی باشد به اندازهی کمی و بیشی ماده
چهارم آن که با این گرانی دردی از قعر سینه به استخوانهای سینه و میان کتف هر دو بیرون میدهد
پنجم آن که ضربانی بود در زیر کتف یا در ترقده یا در پستان یا در هر سه جای و گاه باشد که این ضربان پیوسته باشد و گاه باشد که با سرفه باشد
ششم آن که خداوند این علت به قفا باز نتواند خفت و از خفتن بدین شکل رنج رسد.
هفتم آن که همیشه بر زفان او رطوبتی باشد غلیظ و لزج و چون کار به آخر رسد زفان
ص: 456
سیاه گردد
هشتم آن که در چشم و روی او تمددی و تهیجی ظاهر شود و رخسار او سرخ گردد خاصّه در وقت تب و حرکتهای چشم آهستهتر و گرانتر از حرکتهای عادتی گردد و رگهای چشم در بیشتر وقتها ممتلی بماند این همه به سبب بسیاری بخارها که برآید.
نهم آنکه در بیشتر وقتها خاصّه در وقت تب چون خوابآلودی باشد هم به سبب بسیاری بخار
دهم آنکه نبض موجی و نرم باشد از بهر آنکه آماس در عضوی نرم است و ماده آماس رطوبت است و نفس عظیم باشد از بهر آن که حاجت بسیار باشد به سبب تب و آلت نرم است و آن را که قوت قوی باشد حاجت به عظیمی کفایت شود و اگر نه به تواتر باز گردد و حال دم زدن هم به قیاس حال نبض باشد و ذات الریه که از جنس حمره باشد با تنگی نفس باشد لکن گرانی کمتر باشد و حرارت زندرون سینه سخت عظیم باشد و اگر ذات الریه صلب گردد تنگی نفس زیادت شود و سرفهی خشک و متواتر باشد و حرارت کمتر باشد و گاه باشد که اندر ذاتالریهی صلب سنگ تولد کند و فولس از جالینوس حکایت میکند که او دیده است که به سرفه سنگها برآمده است همچون ژاله و به تازی ژاله را البرد گویند و اسکندر میگوید که من دیدم که سنگی بزرگ برآمده همچون سنگهایی که از مثانه بیرون آرند و پس از آن که این سنگ برآمد سرفه ساکن شود و فولس میگوید من دیدهام که سنگهای خورد و درشت همچون حسک برآمده است به عدد چهار گر پنج و به وزن هر یک چنده سه قیراط و به سرفهی صعب برآمد و پس از آن سرفه کمتر شد و ذات الریه به سل باز گشت و بیمار در سل هلاک شد و آن را که مادت ذات الریه رطوبتی باشد رقیق نفس تنگ باشد و آب دهان بسیار آید و آنچه به سرفه برآید تُنُک باشد و رخسار سرخ نشود و در سینه حرارتی نباشد و گاه باشد که در شش رطوبتی آبناک گرد آید و حال خداوند علت استسقاء باشد و تبی آهسته دارد و نفس تنگ باشد و آن را که آماس و جراحت اندر قصبهی شش باشد در میان پشت ضربانی یابد و دردی آهسته و تبی ضعیف گیرد و اندام او خارش کند و آواز تیز گردد و گر آماس ریش گردد بوی دهان بگردد بوی ماهی دهد و به سرفه تَری
ص: 457
اندک برآید و گاه باشد که بثرهها برآید و در شش و علامت وی آن است که نفس تنگ و سریع باشد یا متواتر و سینه گرانی کند و زندرون سینه سوزشی و حرارتی باشد و گر مادهی ذات الریه به تحلیل دفع شود علامت وی آن است که به سرفه اندک رطوبتی پخته برآید به آسانی و بهتری پدید میآید تا به تدریج پاک شود و اگر ریم خواهد کرد علامت وی آن است که تب لازم باشد و در معالیق شش درد و تمدد پدید آید اگر قوت قوی باشد زود پخته شود و ریم هموار برآید یا ذات الریه خراج گردد و زود بگشاید و به تدریج پاک شود و اگر قوت ضعیف باشد پخته نشود و عفونت پذیرد و اومید خلاص نباشد و اگر آب دهان شیرین شود نشان آن باشد که ریم کرد و پخته شد اگر در مدت چهار روز پاک نشود بیماری دراز خواهد بود و چون دراز گردد پشت پای آماس کند از بهر آنکه قوت قاضیه ضعیف باشد و اگر ریم به طریق بول بیرون آید اومید سلامت باشد و اگر به علت سل باز گردد تازگی از رنگ روی برود و شب در تب باشد و پیوسته سر انگشتها گرم باشد و جملهی علامتهای سل که در موضع خویش یاد کرده آید ظاهر شود و اگر ذات الریه ذات الجنب گردد تنگی نفس کمتر شود و پهلوها خلیدن گیرد بقراط میگوید اگر خداوند ذات الریه را نزدیک پستانها و حوالی آن خراج برآید و ناسور گردد از ذات الریه خلاص یابد و اگر بر ساق پای خراجها برآید همچنین علامت سلامت باشد.
علاج
اگر آماس خونی باشد و علامتهای آن ظاهر نخست فصد باید کرد و تأمل کردن تا ماده در کدام جانب است (ص 410)
آن پای که در ازای یعنی برابر آن جانب بود رگ صافن شاید زد و این چنان باشد که اگر ماده در جانب راست باشد رگ از پای راست زنند و اگر در جانب چپ باشد از پای چپ زنند و طریق شناختن که ماده در کدام جانب است آن است که نگاه کنند تا رخساره در تن از کدام جانب سرخ میشود و حس گرانی سینه از کدام جانب همییابد و بر کدام جانب خفته رطوبت بیشتر برآید اگر بر پهلوی چپ خفته بیشتر برآید ماده اندر جانب چپ است و اگر بر پهلوی راست خفته باشد که بیشتر برآید ماده اندر پهلوی راست است و از پس آن
ص: 458
که رگ صافن زده باشند رگ باسلیق باید زد از جانب مخالف و اگر ضعفی نیارد رگ اکحل و رگ قیفال نیز بباید زد و خون به اندازهی قوت بیرون کرد چنان که هر سه روزی رگی دیگر زنند و آخرتر رگ باسلیق از جانب موافق بزنند و گاه باشد که پس از آن که معلوم شد که ماده کمتر گردانید حاجت افتد بدان که بر سینه حجامت کنند تا باقی ماده کمتر شود و به جانب ظاهر آید جالینوس میگوید اگر تب سخت گرم باشد از مسهل دادن حذر باید کرد و رگ باید زد از بهر آن که رگ زدن بیخطر است و مسهل دادن با خطر بزرگ است از بهر آن که باشد که مسهل ماده را بجنباند و اسهال نکند و باشد که اگر اسهال کند افراط افتد و هر که را درد و تمدد در شش و معالیق او باشد و حس درد نزدیک چنبر گردن یابد رگ زدن سودمندتر است و هر که را درد سوی (سر) پهلوها باشد که آن را الشراسیف گویند داروی مسهل باید داد و اگر طبیب مصلحت چنان بیند که هم رگ زند و هم مسهل دهد اعتماد بر مشاهده باشد و شربتها که ماده را غلیظ کند چون دیاقودا و شربتهایی که در وی قبضی باشد چون کسنی نشاید داد و آب سرد نشاید داد الا اندر ذات الریه که از جنس حمره باشد لکن شربتهای زداینده باید داد چون ماء العسل و جلاب و کشکاب و در همهی انواع ذات الریه و ذات الصدر و ذات الجنب جهد باید کرد تا سینه از رطوبتها پاک شود و آن را که به سبب تب به شربتهای خنک حاجت افتد شربتهای خنک همه زداینده و تَری فزاینده باید داد چون آب خیار و آب خربزهی هندو و آب کدو و سکنگبین که بس ترش نباشد سخت نافع است همهی سینه بزداید و هم حرارت و تشنگی بنشاند و سکنگبین ترش ماده را لطیف کند و بگسلد لکن اگر قوت قوی نباشد پاک نگردد از بهر آن که آن ماده را که می بگسلد برنتواند انداخت و اگر قوت قوی باشد سینه را پاک کند لکن احتیاط آن است که سکنگبین ترش ندهند تا به رفق مقصود حاصل آید اگر سکنگبین ترش اختیار افتد اولیتر آن است که با آب نیم گرم بیامیزند و اندک اندک دهند و ماء العسل و جلاب زداینده و تَری فزاینده است و کشکاب همچنین است و لکن جلاب و ماء العسل زدایندهتر است و کشکاب قوت را یاری دهندهتر و ماء العسل زدایندهترین شربتی است لکن اگر ذات الریه هنوز خام باشد یا اندر احشاء دیگر آماس باشد ماء العسل را با آب بسیار بباید آمیخت چنان که آب بر وی غلبه گیرد و در این حال جلاب ممزوج و کشکاب رقیق موافقتر و نبیذ
ص: 459
شیرین زداینده است خاصّه نبیذ سپید لکن در علت ذات الریه و ذات الجبن تا ماده پخته نشود نبیذ نشاید داد و آن را که از نبیذ مزاج گرم شود و تشنگی خیزد زود به تدارک آن مشغول باید بود و سکنگبین ممزوج و آب خربزهی هندو و مانند این دادن و کسی که در جگر و سپرز ألمی دارد نبیذ نشاید داد و نبیذ سرخ و شیرین قوت را یاری دهد و باقی ماده را لطیف کند و جهد باید کرد تا معده و امعا ممتلی ندارند تا با سینه و حوالی آن مزاحمت نکند یعنی معده را از طعام سبک دارند و اگر طبع به اندازهی عادت اجابت نکند تدبیر آن کنند که طبع نرم شود و داروی مسهل و حقنه از آن نوع سازند که در علاج برآمدن خون از گلو یاد کرده آمده است.
صفت شرابی که طبع را نرم کند
بگیرند فلوس خیارچنبر و میویز دانه بیرون کرده از هر یک سه استار و در چهار سکره آب بپزند تا به نیمه بازآید و بپالایند و یک سکره آب عنب الثعلب با وی بیامیزند اگر قوت قوی باشد این جمله یک شربت کنند و اگر ضعیف باشد دو شربت و بادها را که در معده و امعا تولد کند شکسته دارند از بهر آنکه بادها و بخارهای ثفل اندر این علتها زیان دارد و ضمادها و طلیها پزاننده نخست از موم و روغن بنفش سازند پس پیهی مرغ و لعاب ختمی درافزایند و به تدریج بابونه و بیخ ختمی و بیخ سوس و بنفشه و خبازی بستانی درافزایند و بپزند تا چون عصیدهای شود و اگر ماده خامتر باشد ضماد از کرنب پخته و برگ بادیان پخته و کوفته سازند و آنجا که ماده بسیار باشد ضمادهای خنک زیان دارد و تکمید تَر و خشک نافع است اما اگر ذات الریه از جنس حمره باشد تر صوابتر و اگر از جنس فلغمونی باشد خشک اولیتر با آن که تکمید تَر آن را سود نکند زیان نکند و خشک آن را که زیان کند زیانی عظیم کند و تکمید تَر با آب تَر یا روغن بنفشهی گرم باشد در مثانهی گاو یا اندر آلتی که از مس و غیر آن کنند و تکمید خشک ارزن گرم کرده باشند با سبوس یا نمک و آنچه از این انواع بکار دارند جهد باید کرد تا بخار آن از روی بیمار باز دارند تا تأسه و ضیق النفس تولد نکند و آنجا که خشکی غلبه دارد یا مادهی علت سخت غلیظ و فسرده باشد بخار و ضماد و کماد تَر از راه بینی به شش رسد سود دارد و ضماد خردل اندر به
ص: 460
ظاهر کشیدن ماده به جای حجامت بایستد و تا مادام آماس خام باشد غذا کشکاب و گندم آب و اسنفاناخ و سرخ مورد (شاید سرخ مرز) و خبازی و باقلی و ماش مقشر باید داد و اگر حرارت قوی نباشد کشمش موافق است و خندروس چیزی معتدل است و خندروس را به پارسی جو گندم گویند و این جویی برهنه همچون گندم. یا گندمی است به شکل جو و خوشهی او به خوشهی جو ماند و اگر در سینه درشتی باشد عناب و سپستان و بنفشه و بیخ سوس و بیخ ختمی و مغز تخم خیار و صمغ و کتیرا و دانهی آبی در کشکاب و گندم آب میپزند و اگر این اخلاط را بپزند و بپالایند و شکر برنهند و شرابی پزند صواب باشد و چون آماس گشاده شود حسوها از آرد باقلی و کرسنه و آرد نخود و خندروس سازند و با انگبین دهند و ماء العسل در این وقت سخت موافق باشد سینه را پاک کند و لعوق کرنب و مغز پنبه دانه در وی پخته و سرشته زدایندهای قوی است و لعوق اسقیل با شیر خر سخت نافع است و گاه باشد که با این لعوقها چیزی که حس را کند گرداند و بیآگاهی فزاید یار کنند چون پوست خشخاش و تخم بنگ تا سرفه باز دارد و اگر دم زدن متواتر شود لعاب اسبغول با جلاب جرعه جرعه میدهند و آب نیم گرم بر سینه و پهلو همیزنند تا دم زدن به اعتدال باز آید و اگر دردی باشد ساکن شود و هرگاه که آماس ریم کند و گشاده خواهد شد تنگی دم زدن و گرانی سینه و درد زیادت شود و تبع گرمتر گیرد و آن روز که گشاده شود نیک بلرزاند در آن روزی چند که این علامتها پدید آید اگر تن پاک کرده باشند و ترتیب علاجها که یاد کرده (ص 411)
آمده است به جای آورده طبیعت را به تدبیرهای پزاننده یاری باید داد و ضمادی که یاد کرده آمده است از کرنب و برگ بادیان سازند برنهادن و آرد جو و علک الانباط و خرما و انجیر خشک همه را اندر شراب شیرین سپید پختن تا چون عصیدهای شود و برنهادن و اگر قویتر باید سرگین کبوتر و نطرون در این ضماد زیادت کنند به مقدار حاجت و این قوت باید که آن روز دهند که امید دارند که آن روز بخواهد گشاد و بیمار را بفرمایند تا برآن پهلو خسبد که آماس است و شربت ماء العسل دهند و اگر حرارتی باشد ماء العسل به کشکاب دهند یا ممزوج کرده دهند و اگر حرارت قوی نباشد شراب زوفا دهند که در وی زوفا و
ص: 461
حاشا و فراسیون و انجیر و بیخ سوس و انگبین پخته باشند و اگر این اخلاط در کشکاب بپزند صواب باشد
صفت قرصی پزاننده
بگیرند ختمی و تخم خیار و تخم خبازی و تخم کدو و رب السوس و فقاح اذخر و اکلیل الملک و بنفشه و کتیرا همه را بکوبند و به لعاب تخم کتان بسرشند و اقراص کنند و اندر شراب انجیر دهند و اگر آن روز که دانند که آماس پخته شد مثرودیطوس گر تریاق دهند تا غریزت آن را نگاه دارد صواب باشد لکن اندر ذات الریه گرم و تب گرم نشاید داد خاصّه اگر بیمار لاغر باشد و حبّ الصنوبر و لعوق او پزاننده است.
صفت لعوق حب الصنوبر
بگیرند چلغوزهی پاک کرده درمسنگ کتیرا و تخم خیار پاک کرده و صمغ عربی و مغز بادام تلخ سپید کرده و نشاسته و رب السوس و تخم ختمی پاک کرده از هر یک سه درمسنگ حلبهی شسته و تخم کتان بریان کرده و پر سیاوشان و مغز بادام شیرین سپید کرده و مغز پنبه دانه از هر یک پنج درمسنگ تخم بادیان دو درمسنگ خرما بیست عدد انگبین نیم من روغن گاو پنج استار خرما اندر روغن گاو و انگبین بپزند تا نرم شود و داروها کوفته بدو بسرشند و در بعضی نسختها بیست درمسنگ زراوند زیادت کردهاند و دیگر حبها و لعوقها که در علاج سرفه یاد کرده آمده است و در قرافادین یاد کرده آید میباید گزیدن و بکار داشتن در وقت حاجت و تدبیر گشاده ذات الریه که تمام پخته باشد این است لبنا دود کردن و دهان فراز آن داشتن تا دود به گلو فرو شود و بیمار را بر کُرسی نشاندن و کتفهای او نگاه داشتن و کرسی را بجنبانیدن سخت و ماهی شور دادن و ایارج فیقرا و شحم حنظل حب کردن و به شب در دهان داشتن و حب قوقایا را همچنین و انگژد اندر شیر حل کرده دادن و خردل اندر ماء العسل دادن و پس از طعام قی فرمودن لکن در قی خطری است از بهر آن که باشد که بیش از اندازه گشاده شود و ماده را به یک باره بجنباند و خناق تولد کند و بباید دانست که پیشینگان این تدبیرهای پزاننده و گشاینده بیش از این که یاد کردهاند چنین کردهاند از ماء العسل و شراب زوفا و ضمادها و لعوقها و معجونهای
ص: 462
بزرگ و تریاق و مثرودیطوس بکار داشتهاند و خواجه ابو علی سینا رحمه الله میگوید این طریقی نیک است لکن طبیب حاذق را شاید این طریق سپردن تا اگر حالی نو گردد که تدارک باید کرد تدارک تواند کرد و از خویشتن داند که تدارک تواند و اما طبیبی که حاذق نباشد وی را نشاید این طریق سپردن مگر به احتیاط تمام تا حرارت و آماس زیادت نشود و علت بر علت بیفزاید و هرگاه که آماس گشاده شود و ریم آمدن گیرد و بیمار اندر خویشتن سبکی یابد جهد باید کرد تا ریم پاک برآید و سینه پاک شود و تدبیر پاک کردن سینه در علاج سرفهی تَر و علاج ضیق النفس یاد کرده آمده است و بسیار باشد که آماس بیش از آن که تمام پخته شود بگشاید به سببی از سببها چون خشمی و حرکتی سخت و قی کردن و مانند آن و خون برآمدن گیرد در حال رگ باید زد و علاج برآمدن خون از گلو کردن چنانکه اندر جایگاه خویش یاد کرده آمده است
سیزدهم از گفتار هفتم اندر ذات الصدر
گرد آمدن ریم را اندر فضای سینه ذات الصدر گویند و اسباب آن دو نوع است یکی آماسی باشد اندر غشاء و عضلههای سینه یا قرحهای و دبیلهای که بگشاید و ریم اندر فضای سینه ریخته شود دوم آن که ذات الصدر یا ذات الریه بگشاید و ریم اندر فضای سینه ریزد و هرگاه که ریماند فضای سینه ریخته شود و از گلو برآمدن آغاز کند اگر اندک باشد از راه گلو پاک شود و اگر بسیار باشد از این راه پاک نشود و هرچه در مدت چهل و نه روز پاک نشود حال از سه بیرون نباشد یا به علت سل باز گردد از بهر آنکه ریم از راه گلو برآید بر شش گذرد و گذشتن او شش را بسوزد و ریش کند و اگر ریم از ذات الریه گشاده شود نخست شش ریش گشته باشد و ریش شش سل است دوم ریم آن موضع را که بر وی ریخته شده است بسوزد و تباه کند و ریشی بدتر از نخستین تولد کند سوم آن که اگر طبیعت قوی باشد پیش از آن که اجزای سینه تباه تولد کند آن ریم را هم بدان راه که غذا بدین موضع میرسد به ادرار گر به اسهال رفع کند و این چنان باشد که طبیعت ریم را به رگها که دهنهای آن از بهر رسانیدن به اجزای سینه پیوسته است دفع کنند تا اندر آن رگها بگذرد و به قعر جگر آید و از جگر بدان رگها شود که به رودهها پیوسته است و به اسهال رفع افتد
ص: 463
یا بدان منفذ که به گرده پیوسته است و به ادرار دفع افتد و اندر دفع آن به این هر دو جانب امید سلامت است لکن آنچه به ادرار بول دفع افتد امید سلامت اندر وی بیشتر است از بهر آن که اندر آن منفذ که از جگر به گرده پیوسته است قوتی جاذبه است که فزونیها را به اندکی خون نیک از جگر بکشد و به گرده آرد و قوتی دافعه است که همهی فزونیها را به سر مثانه دفع کند و رگها را که به رودهها پیوسته است از بهر غذا رسانیدن است تنها از جذب و دفع که از آن منفذ کند این رگها نتوانند کرد و به معاونت طبیعت حاجت آید تا ریم به اسهال دفع شود و زودی و دیری گشادن ریشها و آماسها بر سینه نخست قوت طبیعت و مزاج بیمار و عمر او به حسب قوت علامتهای علت و به حسب فصل سال و هلاک پیران اندر این علت بیشتری به سبب ضعیفی و احشاء ایشان باشد و هلاک جوانان بیشتری از درد باشد از بهر آن که حس جوانان قوی باشد و بدان سبب آگاهی از دردها بیشتر باشد.
علامتها
آنچه از گشادن ذات الریه و ذات الجنب است علامت وی آن است که نخست از این دو علت یکی بوده باشد و آنچه از گشاده شدن ریش سینه افتد نخست اندر سینه گرانی و تمددی پدید آید و پس از دو روز دردهایی تولد کند و تبهایی تیز و مختلف آمدن گیرد به سبب درد و به سبب نزدیک ریش دل چون ریش به انتها رسد تب تیزتر شود دشخواری دم زدن و سرفه زیادت گردد و چون گشاده خواهد شد و ریم بیرون خواهد آمد تبی گیرد به لرزه سخت و اندر بیمار تاسه و دم زدن متواتر پدید آید و سرهای انگشتان گرم باشد و چون ریش گشاده شد و ریم اندر فضای سینه ریخت تب آهستتر گردد و باشد که زایل شود و دم زدن آسانتر شود و ریم برآمدن گیرد و سخن به شتابتر از عادت گوید و اندر دم زدن منفذ بینی فراهم همیآرد و هرگاه که از پهلو به پهلو گردد و ریم از جایی به جایی ریخته میشود آواز (ص 412)
آن میبرآید اما اگر ریم اندر یک نیمهی سینه باشد و گرانی و تمدد و گرمی و سوزش اندر آن نیمه باشد و اگر اندر هر دو نیمه باشد گرانی و تمدد و سوزش اندر آن نیمهی سینه باشد
ص: 464
و اگر خرقهای به گل سرخ آغشتهتر کنند و بر سینهی بیمار پوشند جایگاه ریم زودتر خشک شود و اگر علت دراز آهنگ شود پای آماس کند از بهر آنکه حرارت غریزی و قوت طبیعت ضعیف گشته باشد و پای که از معدن حرارت دور است بهرهی حرارت کمتر یابد و قوت هاضمهی او ضعیف باشد و این علامتی بد است و ریم از گلو به دشخواری برآید و سبب دشخواری یا سطبری ریم باشد یا ضعیفی قوت و فرق میان بلغم و ریم آن است که بلغم بر سر آب ایستد و ریم اندر بن آب نشیند و اگر ریم بر آتش افتد گنده باشد و بلغم گنده نباشد و گند ریم همچون گند استخوان باشد که بسوزد.
علاج
چون علامتها که یاد کرده آمد ظاهر شود و ریش سینه گشاده گردد و ریم برآمدن آغاز کند جهد باید کرد تا سینه از ریم پاک شود به شربتها و تدبیرها که اندر باب گذشته یاد کرده آمده است چه علاج این علاج ذات الریه است به عینه و آنجا که بینند که ریم به ادرار بول دفع میشود یاری باید داد تا زودتر زایل شود به داروها که جگر را و گرده و مثانه را پاک کند و آنجا که بینند که به اسهال دفع خواهد شد داروهای مسهل دادن تا زودتر دفع شود باذن الله عز و جل و داروهای مُدِر و مسهل هر دو در خورد مزاج و عمر بیمار و در خورد فصل سال باید داد.
چهاردهم از گفتار هفتم اندر سل
ریش شش را سل گویند و کسانی باشند که اگر چه شش ایشان ریش نباشد حال ایشان همچون حال مسلولان باشد و این کسان باشند که پیوسته رطوبتهای لزج از سر ایشان فرو میآید و گذرهای دم زدن ممتلی میشود و تنگی دم زدن و سرفهی صعب تولد میکند و کار بدان رسد که قوت ضعیف گردد و تن لاغر شود و کاهش گیرد و اگر چه این علت به حقیقت علت ربو و ضیق النفس است خداوند این علت را مسلول گویند اسباب سل چهار نوع است یکی آن که نزلهی تیز از سر به شش فرود آید و پیش از آن که ماده پخته شود تیزی آن شش را بسوزد و ریش کند دوم آن که آماس شش که آن را ذات الریه خوانند ریم کند و ریش گردد سوم آنکه ذات الجنب پخته شود و ریم کند و آن ریم به سرفه برآید و بر شش
ص: 465
گذرد و گذشتن آن شش را بسوزد و ریش کند چهارم آن که سببی از سببهای زندرونین یا بیرونی پدید آید و بدان سبب سر رگهای شش گشاده شود یا رگی بگسلد و خون از گلو برآمدن گیرد و شش ریش گردد و این اسباب اندر باب خون از گلو برآمدن یاد کرده آمده است و اندر بیشتر حالها سبب این علت نزلهی تیز باشد و میان طبیببان خلاف است اندر آن که ریش شش درست شود گر نه گروهی گفتهاند ممکن نیست که درست شود از بهر آن که هر عضوی را که جراحتی رسد آن عضو را ساکن باید داشت تا جراحت درست شود و شش همیشه متحرک است او را سکون نیست جالینوس میگوید حرکت عضو جراحت را از درست گشتن باز ندارد اگر سببی دیگر با حرکت یار نباشد و دلیل بر این آن است که حجاب نیز همیشه متحرک است و خلاف نیست که جراحت او درست میشود و میگوید که هرگاه که سبب جراحت آماس شش نباشد و تیزی و سوزانی خلطی نباشد که شش را بخورد و ریش کند لکن رگی گشاده شده باشد تا (یا) طرقیده به سببی از سببهای بیرونی یا زندورنی اگر آماس نگیرد و ریم نکند درست شود و اگر سبب جراحت و ریش گشاده شدن آماس یا تیزی خلط باشد درست نشود از بهر آنکه تا ریش از ریم پاک نشود ممکن نیست که درست گردد و پاک شود و جراحت به سرفه باشد و سرفه جراحت را بزرگتر کند و حرکت سرفه درد فزاید و درد مادتها را آنجا کشد اگر داروهای خشک دهند تا ریش را خشک کند و سرفه و درشتی سینه زیادت شود و ریم را خشک کند و از برآمدن باز دارد و اگر داروهای نرم و تَر دهند ریش را تازه دارد و تا ریش تازه میباشد درست نشود و اگر سبب جراحت تیزی خلط باشد نخست مزاج را معتدل باید کرد و تیزی خلط زایل کردن و مدتی اندر این کار شود و اندر این مدت جزوی دیگر که درست باشد از شش سوخته شود و ریش فراختر گردد و باشد که ناصور گردد و اگر سبب جراحت پختن و ریم کردن و گشادن آماس باشد آنچه یاد کرده آمد از سببها که ریش را زیان دارد بر جای باشد و سببهای دیگر با آن یار گردد و آن، آن است که رگهای شش هم فراخ است تا هوای بسیار تواند گرفت و صلب است تا خلط که اندر وی ریخته شود مقاومت تواند کرد و هر شکافی و جراحتی که بر چنین رگی افتد دشخوار درست گردد و آفت دیگر آن است که هر شربت که از بهر این جراحتها دهند یا (تا) به جایگاه جراحت رسد مسافت بس دور است و هر
ص: 466
عضوی از وی بهرهای برداشته و قوت او ضعیف گردد بدین سبب اثر داروها ضعیف باشد و اگر داروی سرد داده شود قوت دارو به جایگاه نتواند رسید از بهر آن که داروی سرد گذرنده نباشد و اگر داروی گرم داده شود حرارت تب زیادت کند و اگر داروی خشک داده شود خشکی تبهای دقی را زیان دارد و ریش را داروی خشک کننده باید تا درست شود و مضرت دارو پیشتر یاد کرده آمده است و جراحت که بر قصبهی شش افتد علاجپذیر نباشد و از جراحتها که ممکن است درست گردد جراحتی باشد که بر غشای زندرونین قصبه افتد و به گوشت شش نرسد و علت سل اگرچه علتی است که علاج کمتر پذیرد مهلت دراز دهد و باشد که از جوانی تا به کهولت بدارد و خواجه ابو علی سینا رحمه الله میگوید سرپوشیدهای را دیدم که بیست و سه سال و کرسی اندر این علت بماند و اندر شهرهای سرد و اندر فصل زمستان این علت بسیار افتد و هرگاه که از پس تابستان شمالی خشک خریف جنوبی و بارنده باشد این علت بسیار افتد و آن را که مشکل گردد که علت سل هست گر نه فصل خریف اشکال بردارد از بهر آن که خریف سخت زیانکار است بدین علت و اندر بیشتری این علت از هژده سالگی تا به حد سی سالگی افتد و مردم سرد مزاج را بسیار افتد و آنچه کودکان را افتد از این علت امیدوارتر باشد و علاج بهتر پذیرد و بباید دانست که این علت بیشتر کسانی را افتد که بر و سینهی ایشان تَنگ باشد و گردن ایشان دراز باشد و میل سوی پیش دارد و حلقوم بیرون داشته باشد و کتفهای ایشان از گوشت برهنه بود و به سوی پشت بیرون آمده چون بال مرغان و پیشینگان این کسان را صجنح خواندهاند یعنی خداوند پَر و اندر سینه و حوالی آن بادهای بسیار افتد از بهر کوچکی سینه پس اگر با این صفتها دماغ ضعیف باشد و رطوبتها را قابل و این هضم نتواند کرد همهی شرطها و نشانهها حاصل باشد خاصّه اگر اخلاط ایشان تیز و صفرایی باشد.
علامتها
هرگاه که خداوند نزله و سرفه را و خداوند علت ذات الریه به سرفه خون و ریم برآمدن گیرد و تن لاغر شدن و کاهش کردن آغاز گیرد و تب گرم لازم گردد و رخساره سرخ شود و اندر شب یا از پس آن که طعامی خورده شود ظاهرتر شود بباید دانست که بیمار اندر سل
ص: 467
افتاد (ص 413)
و بباید دانست که سبب لازم شدن تب نزدیکی جایگاه علت است به دل و سبب سرخ شدن رخساره برآمدن بخار است چنانکه اندر بابهای گذشته یاد کرده آمده است و سبب ظاهر شدن تب اندر شب و از طعام آن است که از آنچه خورده شود تَری حاصل آید و از بهر آنکه طبیعت مقهور است و تب لازم است آن تَری بهرهی تن نشود لکن مدد تب گردد و تب را برافروزاند و گاه باشد که تب سل با تبهای دیگر آمیخته شود چون تب تب ربع و خمس و شطر الغب و نایبه و بتّرین تبها که بازین تب آمیخته گردد تب خمس است پس تب ربع پس شطر الغب پس نایبه از بهر آن که مادهی تب خمس و ربع و شطر الغب غلیظ و سودایی باشد و علاج آن با علاج این علت هیچ نزدیکی ندارد و با این علامتها که یاد کرده آمد علامتهای دیگر که اندر باب گرد آمدن ریم اندر سینه یاد کرده آمده است پدید آید و باشد که اندر شب تا به وقتهای دیگر خوی (عرق) کند و سبب این ضعیفی قوت باشد و عاجزی طبیعت از تصرف کردن اندر غذا و تحلیل حرارت غریزی و چون کاهش به غایت رسد ناخُنها باز گردد و موی ریزیدن گیرد و گردن بیرون داشته شود و سفتها برآید و پوست پیشانی بر استخوان کشیده شود و بعضی را چون کار به آخر رسد پشت پای آماس کند و سبب آن نقصان حرارت غریزی باشد و عاجزی طبیعت و تباه گشیتن مزاج و تباه گشتن اخلاط و این کسانی را افتد که غذا بیشتر که یابند و از طعام باز نایستند و هر روز بیش از آن که اندازهی بیماران باشد چیزی میخورند و آن را که سبب علت تیزی خلط بوده باشد رطوبتها که برآید مژهی آب دریا دارد شور و تیز و نبض اندر سریعی و صغیری معتدل باشد و تشنگی غلبه کند و شهوت طعام برود به سبب ضعیفی قوت و چون قوت ضعیف شد بادها اندر سینه تولد کند و سر پهلوها به بالا برآید و شکم در کار آید و چون کار به آخر رسد حلقههای قصبهی شش و پارههای رگها با ریم برآمدن گیرد و خلطی که میبرآید غلیظتر شود پس بایستد و هیچ برنیاید سبب ضعیفی قوت که برنتوان انداخت و چون حال چنین شد پیش از چهار روز مهلت ندهد و بیشتری به خناق هلاک شوند و بسیار باشد که به آخر بیماری سرفهی صعب پدید آید و خون ناب برآمدن گیرد و اگر سرفه را
ص: 468
علاج کنند و خون باز دارند خون در شش بماند و هلاک کند و اگر باز ندارند خون میبرآید تا هلاک شود و فرق میان این خون که به آخر برآید و آنچه به اول برآید آن است نشان آن باشد که هنوز ریش خام است و آنچه به آخر برآید دلیل مرگ باشد و هرگاه که خداوند سل را بر هر دو فک او چیزی چنده دانهی باقلی پدید آید از پس پنجاه و دو روز بمیرد و هرگاه که بر سر انگشت بزرگ او که به تازی ابهام گویند سبزی برآید و بر پیشانی بثرهی سرخ برآید و زرداب چرب از وی همیترابد روز چهارم بمیرد و هرگاه که میان سر او چیزی چندهی دانهی باقلی برآید و رنگ آن سیاه باشد و درد نکند و سباتی همیباشد تا چهل ساعت گر تا چهل روز بمیرد.
علاج
اول این باب گفته آمده است که سل حقیقی ریش شش است و علتی دیگر است که حال بیمار اندر وی همچون حال مسلولان باشد بدین سبب آن را سل گویند و سل حقیقی از تبی خالی نباشد و آن سل دیگر بیتب باشد و علاج سل حقیقی مشکل است از بهر آنکه علاج تب و علاج ریش هر دو ضد یکدیگرند خاصّه علاج این تب از بهر آن که علاج این تب به چیزهای سرد و تَر باید کرد سردی از جهت تب و تَری از جهت خشکی و کاهش تن و علاج ریش خاصّه علاج این ریش به چیزهای خشک کننده از جهت آن باید که هیچ ریش بهتر نشود تا وی را خشک نکند و گرمی آرنده از بهر آن باید کرد که قوت داروی خشک کننده به شش رسد مگر که قوتی گرم کننده آن را بدرقه کند و به جایگاه رساند از بهر آنکه مسافت بس دور است بدین سبب اگر به علاج ریش مشغول شوند تب و خشکی و کاهش تن زیادت شود و اگر به علاج تن مشغول باشند ریش تازه بماند به سبب تَری.
علاج و تدبیر صواب آن است که نخست حرارت را به زودی تسکین کند تا زودتر به علاج ریش مشغول توان شد یا داروهایی که ریش را شاید با شربتها و داروها که تسکین تب را شاید بیامیزند یا گاهی به علاج این مشغول باشد و گاهی به علاج آن و این چنان باشد که یک روز علاج تب کنند و یک روز علاج ریش یا هر روز بامداد علاج ریش کنند و شبانگاه علاج تب یا آخر روز تب را یا بنگرند تا کدام چیرهتر است به علاج آن مشغول باشند و این
ص: 469
تدبیرها که یاد کرده آمد علاج کسانی است که روز نخست که به سببی از سببها خون از گلو برآید طبیب را نیابند و به حقیقت این علاج چارهای است بیچارهگی را از بهر آن که هرگاه که جراحت شش آماس کرد و ریم گرفت و بگشاد ممکن نیست که درست شود لکن ممکنن است که اگر علاج صواب کنند ریش بر یک حال بایستد و بزرگتر نشود و جزوی دیگر آن شش تباه نکند پس علاج راستینی که در او امید سلامت است آن است که روز نخست که خون از گلو برآید و معلوم گردد که از شش برآمده است در حال پیش از آن که آماس کند به علاج مشغول شوند چنانکه جالینوس میگوید از کسانی که ایشان را خون از گلو برآید و برآمدن از شش بود هر که را روز نخست یافتن و علاج کرد چه همه شفا یافتند و هرکه را روز نخست نیافتم احوال مختلف بود و علاج آن است که بیمار را ساکن کنند واو را از همهی حرکتها باز دارند و در حال رگ باسلیق زنند و اندکی خون به چند کرت بیرون کنند تا خون از شش و حوالی او کشیده شود و مدد آن از وی دور گردد و اطراف او بفرمایند مالیدن و بستن چنان که معلوم است. پس شربتی سازند از سرکهی ممزوج با آب بسیار و بدهند تا بخورد و این سرکه از بهر آن باید داد تا اگر اندر شش لختی خون که از جراحت جدا شده است گرد آمده باشد و فسرده آن را پاک کند و گر در مدت سه ساعت سه بار یا دو بار بدهند صواب باشد پس اقراص کهربا دهند اندر شراب مورد یا اقراص بسد در آب باران گر آب خیار صفت اقراص در قرافادین یاد کرده آید و کشکاب دهند و در کشکاب پایچهی بره و حب الاس و آبی گلوگیر و سیب گلوگیر و انار نارسیده اندر پزند و روز نخست هیچ طعام ندهند بدین کشکاب قناعت کند و اگر قوت ضعیف باشد حسویی دهند تنک از آرد جو و آرد باقلی و آرد نخود ساخته به روغن بادام و شکر یا عسل با اندکی نان در ماء العسل ترید کنند با خایهی نیم برشته دهند و اگر بیماری قوی باشد روز دوم باید که خون بیرون کند و غذا تا روز چهارم هم از این نوع دهند که یاد کرده آمد و سینهی بیمار به روغن گل چرب کنند و اگر فصل زمستان باشد روغن ناردین گر به روغن مصطکی چرب کنند و آب نی تَر کوفته و فشاده دادن خون باز دارد و علاجهای دیگر که در باب خون از گلو برآمدن یاد کرده آمده است از آنجا برگزینند و اسفنج به سرکه و آب نیم گرم آمیختهتر کنند و برآن موضع نهند که ألم یافته.
ص: 470
صفت ضمادی که بر آن موضع نهند
بگیرند گرد آسیا و خاک کندر به سپیدهی خایه بسرشند و بر سینه نهند. صفت (ص 414)
ضماد دیگر
بگیرند شب یمانی و اقاقیا و انار پوست کوفته و بیخته به سرکهی ممزوج با آب بسرشند.
صفت ضمادی دیگر
آبی گلو گیرد در شراب گلوگیر پزند و بکوبند و بر آن موضع نهند این تدبیرها پیش از آن کنند که اماس گیرد و از پس روز هفتم پشم زوفا به روغن گل و سرکه تَر کنند و برنهند و اگر روغن مورد با روغن مصطکی و شراب گلوگیر برنهند صواب باشد و گلوگیر قابض باشد. و اگر طبیب پس از آن به وی رسد که جراحت آماس گرفته باشد و ریم کرده و تب و سرفه لازم شده از جهت تب کشکاب باید داد و در کشکاب سرطان ماده اندر پختن و ماده را بدان توان دانست که سوزن به پشت او فرو برند اگر رطوبتی چون شیر برآید ماده باشد اطراف او بکنند و او را به آب نمک و آب خاکستر بشویند تا از شوخ و رطوبت لزج که بر ظاهر او باشد پاک شود و اگر قوت بیمار ضعیف باشد اندر کشکاب پایچهی بره و بزغاله پزند و اگر طبع نرم باشد و حاجت باشد بدان که باز گیرند اندر کشکاب مورد دانه فرمایند پخت و شراب مورد دهند و مورد دانه پختن اندر کشکاب به همه وقتها اندر این علت سود دارد و اگر سرفهی سخت قوی باشد اندر کشکاب و آشامیدنیها که از بهر او سازند تخم کوک فرمایند پخت و اگر اندر تن بیمار فضلهای باشد به مطبوخ خیارشنبر استفراغ کنند.
صفت آن
بگیرند خیارشنبر پاک کرده هفت درمسنگ بنفشهی خشک هفت درمسنگ میویز دانه بیرون کرده بیست عدد عناب ده عدد سپستان پنجاه عدد همه را اندر دو آب بپزند تا دو بهر برود و یک بهر بماند بپالایند و سی درمسنگ ترنگبین پاکیزه اندر وی بجوشانند و باز
ص: 471
بپالایند و باز بجوشند تا به مقدار صد درمسنگ بازآید و بدهند.
صفت مسهلی دیگر
بگیرند خیارشنبر پاک کرده پنجاه درمسنگ بنفشهی خشک ده درمسنگ عناب پنجاه عدد سپستان صد درمسنگ میویز منقی دانه بیرون کرده سی درمسنگ همه را در دو من و نیم آب بپزند تا به نیم من باز آید و بپالایند و نیم من پانید و چهل درم روغن بادام برافکنند و بجوشانند تا به قوام انگبین باز آید و چهل درمسنگ بنفشهی خشک کوفته و بیخته و بدو بسرشند و نگاه دارند و به اندازهی قوت بیمار بدهند و اگر مسهل دادن نخواهد حقنهی نرم کنند و اگر دماغ گرم باشد و بخارها میکشد و میپذیرد و از آن بخارها رطوبتی کرده به شش فرو میچکد نخست رگ قیفال باید زد و پس تدبیر مسهل کنند و چون تن پاک کرده باشند داروهای پاک کننده و رویاننده دهند و آشامیدنیها از کشک جو و آرد باقلی نشاسته و کتیرا و مغز دانهی کدو سازند و سرطان تازه و پاک کرده اندر پزند و روغن مغز دانهی کدوی شیرین به راه کنند و بدهند با شکر و بیشکر روا باشد و اگر اندر سینه تَریها بسیار باشد آشامیدنیها از کرنج و آب سبوس سازند یا از گاورس پوست کنده و آب سبوس و تخم خیار و شکر دهند و اگر با انگبین و حب السعال بکار دارند و علاجها که اندر باب سرفهی تَر یاد کرده آمده است برگزینند و بکار دارند و به جای آب آب باران دهند و اگر پیش از طعام اندر گرمابه شوند روا باشد و دماغ قوی کند تا بخارها کمتر پذیرد و نزله باز دارد به تدبیرها که اندر باب نزله و زکام یاد کرده آمده است و اگر اندر سینه خشکی باشد و آواز گرفته باشد هر بامداد یک اوقیه آب لسان الحمل کوفته و فشرده با دو مثقال آب بنفشه گر روغن مغز کدو بدهند و از پس سه ساعت کشکاب دهند سرطان اندر وی پخته با بنفشهی پرورده و روغن بادام و به وقت خواب لعاب اسبغول و صمغ عرابی و گل ارمنی سوده با لعاب دانهی آبی گر با آب باران میدهند سخت صواب باشد از بهر آن که گل ارمنی ریشهای شش را خشک کند و برویاند و هر گلی که شور نباشد بدین کار سود دارد مگر که دم زدن تنگ شود و چون دم زدن تنگ شود گل نباید خورد.
صفت لعوقی که خشکی بَر و سینه را نرم کند
ص: 472
بگیرند اردباقلی سپید کرده پانزده درمسنگ نشاسته و کتیرا و صمغ عرابی از هر یک پنج درمسنگ رب السوس ده درمسنگ تخم ختمی پانزده درم سنگ تخم خشخاش سپید ده درمسنگ مغز بادام سپید کرده بیست درمسنگ دانهی آبی پوست باز کرده ده درمسنگ تخم خیار و تخم خربزه و تخم کدو پاک کرده از هر یکی پنج درمسنگ میویز دانه بیرون کرده بیست درمسنگ با روغن بنفش گر با روغن بادام بپزند مغز بادام و دیگر مغزها جداگانه بکوبند و داروهای خشک بکوبند و ببیزند و مغزها را با این میویز بکوبند و بسرشند تا همه یکی شود و داروهای دیگر بدان بسرشند با لختی می پخته پیوسته در دهان میدارد و آن را که دماغ گرم باشد و از دماغ چیزی به شش فرو میچکد این لعوق دهند.
صفت لعوق
بگیرند تخم خشخاش سپید بیست درمسنگ تخم خشخاش سیاه ده درمسنگ بیخ سوس پاک کرده و بیخته سی درمسنگ دانهی آبی و تخم ختمی از هر یک پانزده درمسنگ کتیرا ده درمسنگ صمغ پنج درمسنگ همه را یک شبانه روز در آب باران تَر کنند پس به آب باران بپزند تا یک نیمه برود و بپالایند و یک من می پخته و نیم من فانید و ده ستیر لعاب اسبغول در این آب کنند و به قوام آرند و در بعضی نسختها مِیپخته نیم من است و انگبین نیم من بامداد از این لعوق مقدار ده درمسنگ با کشکاب بدهند و شبانگاه پنج درمسنگ بیکشکاب تا آن خلط تیز را که از سر فرو میآید باز دارند.
صفت حبی که شب در دهان دارند
بگیرند دانهی آبی پوست باز کرده پنج درمسنگ کتیرا و صمغ عربی از هر یک سه درمسنگ تخم خیار و تخم کدو پاک کرده از هر یک هفت درمسنگ رب السوس پنج درمسنگ همه را بکوبند و به لعاب دانهی آبی بسرشند و حبها کنند و گر ماده در سینه و شش باشد دشخوار برآید شراب زوفا دهند.
صفت شراب زوفا
عناب سی عدد سپستان پنجاه عدد پر سیاوشان پنج درمسنگ بیخ سوس نیمکوفته ده
ص: 473
درمسنگ میویز دانه بیرون کرده بیست درمسنگ انجیر بستی پنج عدد همه را در دو من و نیم آب بپزند نیک تا به مقدار نیم من بازآید و بپالایند این مقدار در سه روز [با] بنفشهی پرورده بدهند و طعام سبوس آب دهند با پانید و روغن بادام و از افیون و تخم خشخاش و دیاقودا که نزله را باز دارد پرهیز کنند از بهر آن که این چیزها ماده را در سینه سطبر کند و از برآمدن باز دارد.
صفت حبی که تَریها از سینه و تن کمتر کند و ریش را خشک کند
بگیرند صبر اسقوطری به آب باران شسته و تربد سپید تراشیده و کوفته و بیخته از هر یک چهار دانگ رب السوس نیم درمسنگ کتیرا دانگی حب کنند چنان که رسم است و اگر کسی را طبع قویتر یا ضعیفتر باشد این داروها میکاهند و میفزایند به حسب حاجت و اگر با ریم خون از گلو برآمدن گیرد علاج آن از بابی که اندر انواع خون برآمدن یادکرده آمده است بگزینند.
صفت قرصی که در این وقت سود دارد
گل مختوم سه درمسنگ گل ارمنی و نشاسته و گل سرخ از هر یک چهار درمسنگ کهرابا و حب الآس از هر یک پنج درمسنگ تخم خرفه و سرطان نهری بریان کرده از هر یک هفت درمسنگ بسد و کتیرا و طباشیر و شادنج مغسول از هریک (ص 415)
پنج درمسنگ صمغ عربی هفت درمسنگ رب السوس پنج درمسنگ همه را بکوبند و ببیزند و به آب بنفشهی تَر بسرشند و قرص کنند هر یک دو درمسنگ هر بامداد یک قرص با آب باران گر با آب خیار بدهند و غذا برگ و ساق خرفه و برگ لسان الحمل به روغن تخم کدو و روغن بادام و به جای آب آب باران دهند یا آب جوی بجوشند و صمغ عرابی و گل ارمنی و طباشیر برافکنند و آن را که در این علت خشکی بر اندامها مستولی گردد شیر و دوغ دادن سخت سودمند باشد از بهر آن که شیر سه جزو است آب است و روغن و پنیر.
قوت آب زداینده است ریش را بزداید و پاک کند و روغن غذا دهنده است خشکی را زایل کند تَری باز آرد و اخلاط بدان معتدل کند و پنیر لزج است لزوجت او هم غذا و هم تغریه کند یعنی ریش را همچون سریشم باشد برویاند خواجه ابو علی سینا رحمه الله
ص: 474
میگوید هرکجا که به خشک کردن ریش حاجت کمتر است خداوند این علت را شیر دادن سخت نافع باشد و میگوید بهتر شیرها شیر زنان است و از آن گذشته شیر خر و از آن گذشته شیر بز که در شیر بز قبضی است و کسانی را که شیر زن باشد از پستان باید خورند و اگر یک زن بسنده نباشد از دو زن خورند یا از سه زن و آن زن که شیر او دهند طعامهای پسندیده باید که خورد و شیر او پاک و پسندیده باید و زن تندرست و بسیار خون و گوشت آلود نه پیهآلود و جانوران دیگر که شیر ایشان خواهند علف ایشان برگ لسان الحمل و لبلاب و اطراف رز و درختی که به تازی العوسج گویند و برگ سیب و آبی و انبرود باید داد تا از شیر ایشان قوت قبض و رویانیدن ریش تمامتر باشد و اگر مقصود زدودن ریش بباشد علف ایشان حاشا باید و حندقوقی و طلحسقوق و نباتهایی که به تَری آن را بشکنند از وی شیر اندک پدید آید خواجه ابو علی سینا رحمه الله گوید در شیر دادن همهی شرطها به جای باید آورد تا از خطا ایمن باشد و پاک گردد و شرطها آن است که بیمار را تب نباشد و اگر شیر خر دهند خر جوان باید و از وقت زادن تا بدین وقت که شیر او دهند چهار ماه گر پنج ماه گذشته باید و قدحی که شیر در وی جوشند به چند آب شسته و پاک کرده باید به استقصای تمام و دیگران گفتهاند اگر قدح از سیم باشد یا از سپید روی یا از آبگینه یا قدحی باشد که رنگ دارد تا به شستن زود پاک شود و در آن حال که شیر دوشند خر را به نزدیک بیمار باید آورد تا در حال که بدوشند بخورد و در آن وقت که شیر میدوشند قدح در میان آب گرم باید نهاد و این چنان باشد که در قدحی یا تغاری پر آب گرم باشد و این قدح اندر آن آب نهاده باشند و روز نخست مقدار نیم سُکره شیر بیش ندهند و مقدار آن پانزده درمسنگ باشد و روز دوم دو بار چنده آن دهند و بنگرند اگر روز نخست که شیر خورد طبع اجابت نکرده باشد روز دوم شیر با شکر دهند و روز سوم هم بدان مقدار که روز نخست دادهاند زیادت کنند مثلًا روز نخست پانزده درمسنگ دادهاند روز دوم سی درمسنگ روز سوم چهل و پنج درمسنگ و بدین اندام برمیافزایند و اگر طبع اجابت نکند دو دانگ سنگ نمک هندی و نیم درمسنگ نشاسته یا یک درمسنگ در شیر حل کنند و بدهند و هر روز شیر میافزایند چنان که یاد کرده آمد اگر تا روز سوم طبع نرم نشده باشد سه سکرت شیر و مقداری شکر و دو دانگ نمک هندی و یک درمسنگ نشاسته و پنج درمسنگ روز بادام
ص: 475
همه را بیامیزند و بدهند. اگر فزون از سه مجلس اجابت کند و پس از آن شربتها دهند در جمله طبع را چنان باید داشت که در شبانه روز اجابت بیش از سه مجلس و کم از دو مجلس نباشد و شربت شیر بدان سه سکرت قرار دهند و از استاد احمد فرخ رحمه الله در کتاب خویش آورده است که مقدار وزن شیر نیم من باید و میگوید هر گاه که بیمار را شیر دهند شیر تنها باید دهند و هیچ طعام دیگر ندهند و میگوید این جانوران را که شیر او دهند به کوه باید داشت تا گیاه کوهی خورند و آب باران باید داد و اگر نباشد آب چشمه و اگر بیمار بر کوه باشد صوابتر و کوه آن باید که باران کمتر آید تا هوای او خشکتر باشد و هرگاه که منفعت شیر ظاهر شد سه هفته شیر دهند و شیر بز را صواب آن باشد که سنگ تاب کنند بعد از آن که در اول آب با وی آمیخته باشند تا پخته شود و آب از وی برود و این سنگ تاب کرده بهتر از آن گوارد که پخته و اگر سرفه صعب باشد شیر با یک درمسنگ کتیرا دهند گر با لعوقی که بیشتر یاد کرده آمده است و اگر طبع شکسته باشد و به باز گرفتن حاجت آید شیر با طراثیث دهند و اگر معده ضعیف باشد با زیره و کرویا دهند و آن را که طبع گرم دارد دوغ دهند و خداوند اسهال را دوغ آهن تاب کرده سود دارد و بر این ترتیب باید داد دوغ را صافی بپالایند تا مسکه پاک از وی جدا شود و به جایگاه معتدل بنهند یک شب و بامداد آن را بجنبانند تا آب که از وی جدا شده بود و بر سر ایستاده تا آنچه غلیظتر است آمیخته شود پس نان سمید بر آزده ده درمسنگ خُرد کنند و سی درمسنگ دوغ بر نان کنند و بنهند تا آغشته شود و بدهند تا بخورد روز دوم از نان یک درمسنگ کمتر کنند و دوغ ده درمسنگ زیادت کنند همچنین هر روز یک درمسنگ نان کمتر میکنند و ده درمسنگ دوغ زیادت میکنند تا نان بماند پس دست برگردانند و هر روز یک درمسنگ نان زیادت میکنند و دوغ ده درمسنگ میکاهند تا دوغ و نان به مقدار روز نخست بازآید و چون منفعت این پدید آید اگر خواهند که یک کرت دیگر هم بر این ترتیب دهند صواب باشد و آن را که ریش کهن گردد و تَری در شش بسیار باشد و حرارت و خشکی غالب نباشد اگر یک کفچه قطران بدهند تنها گر با انگبین سود دارد اگر اندکی بارزد دهند همچنین باشد و اگر حرارت باشد و از داروهای سرد منفعت نیابد و از داروهای گرم زداینده ترسد این لعوق بسازند و بدهند.
ص: 476
صت لعوق
شش روباه خشک کرده و تخم بادیان و بیخ سوس و پر سیاوشان بکوبند و ببیزند و از شکر جلابی بسازند به قوام انگبین و داروها بدان بسرشند و هر بامداد یک کفچه بدهند خواجه ابو علی سینا رحمه الله میگوید از چیرهایی که من بر بسیار کس آزمودم و سودمند یافتم گل به شکر تازه است که در آن سال کرده باشند و هر روز چندان که توانند بخورند و اگر با نان همه گل به شکر خورند صواب بود و میگوید زنی را دیدم که این علت بر او دراز گشته بود و دل از خویشتن برداشته و مرگ را ساخته برادر او را به گلشکر علاج کرد شفا یافت و گوشت بدو باز آمد و فربه گشت و میگوید نتوانم گفت که چه مبلغ گل به شکر بدو دانند ترسم که استوار ندارند و طعام با این علاج دراج باید و تیهوج و تذرو و کبک و گنجشک و قنبره همه بریان کرده تا خشکتر باشد و پایچه و ماهی بریان کرده نه به روغن شیره باشد و اگر چیزی آشامیدنی باید با عسل خورد و به جای آب آب باران خورد و اگر در میان تبی و حرارتی پدید آید کشکاب دهند سرطان در وی پخته و آشامیدنیها از عدس و نشاسته و کشک جو و از گاورس سازند و اگر بیم تب نباشد کرنب و هلیون پخته روا باشد و ماهی شور گاه گاه خوردن روا باشد لکن اگر ریش پدید باشد چیزهای شور زیان دارد این چه یاد کرده آمد از ترتیب شیر دادن مقدار وزن آن حکایت گذشتگان است (ص 416)
و اولاتر آن است که نگاه کنند تا چه مقدار میگوارد اعتماد بر آن کنند و نخست از اندکی آغاز کنند و به تدریج میفزایند و بدان مقدار که میگوارد و قرار دهند چه این چه اندر کتابها یاد کرده آید میزانی اعتماد بر مشاهده باید کرد و آن را که تب همیآید شیر نشاید داد اگر دوغ دهند روا باشد و همهی شرطها به جای باید آورد و آنچه اندر معنی نرم داشتن حکایت کرده آمده است در حق همهی بیماران بر آن اعتماد نشاید کرد اعتماد بر قوت باید کرد و احتیاط آن است تا به سبب نرمی طبع قوت ساقط نشود خاصّه اگر در این فضلهای نباشد و گر در میان شیر دادن تب آید قرص کافور باید داد و شیر باز باید گرفت و اگر نرمی طبع بیحد شود سفوف الطین و شراب مورد باید داد.
صفت سفوف الطین
ص: 477
صمغ عرابی و طباشیر و گل ارمنی و حب الاس از هر یک ده درمسنگ کندر و پر سیاوشان از هر یک پنج درمسنگ شربت سه درمسنگ.
صفت قرص کافور
تخم کدوی شیرین و تخم خیار بادرنگ و تخم آبی پاک کرده از هر یک پنج درمسنگ گل سرخ سه درمسنگ صمغ بادام و صندل سپید و کتیرا و نشاسته از هر یک سه درمسنگ رب السوس و طباشیر از هر یکی سه درمسنگ تخم کاسنی یک درمسنگ کافور نیم درمسنگ به لعاب اسبغول بسرشند و اقراص کنند.
پانزدهم از گفتار هفتم اندر علاج ذات الجنب
ذات الجنب آماسی است گرم و دردناک اما اگر آماس در عضلههای سینه باشد خاصّه عضلههای زندرونین آن را شوصه گویند و اگر غشا باشد که اندرون سینه بدان پوشیده باشند و سینه را همچون بطانهای است یعنی استری این را برسام گویند یعنی آماس سینه سام آماس است و بر سینه و اگر اندر حجاب باشد که میان احشاء برسوین است و فروسوین استاده است آن را ذات الجنب گویند و بسیار باشد که در جگر آماسی افتد و معالیق او کشیدگی شود و دارو بحجاب باز میدهد و نفس تنگ میشود و بیمار و طبیب هر دو پندارند که ذات الجنب است از بهر آن که در ذات الجنب سرفه و تنگی نفس باشد اندر آماس جگر نیز باشد و آماس جگر را ذات الکبد گویند و فرق میان ذات الجنب و ذات الکبد آن است که بیشتر یاد کرده آید ان شاء الله عز و جل
و اسباب ذات الجنب چهار نوع است یکی نزلهای که از سر رگها فرود آید دوم آب سخت سرد خوردن و اندر هوای سرد مقام داشتن بدان سبب مادتها اندر سینه و حجاب باز ماند سوم شراب صرف بسیار خوردن تا بدان سبب که اخلاط در حرکت آید و رگها ممتلی باشد چهار طعامهای غلیظ که خون را غلیظ کند چوان قنبیط و گوشت گاو و مانند آن تا بدان سبب مادهی غلیظ که خون را غلیظ کند و اندر رگها بماند و ألم آن اندر سر پستانها و پهلوها پدید آید و مادهی این علت اندر بیشتر حالها صفرای خالص باشد تا خون گرم صفرایی و بدین سبب است که اندر این علت تبها به نوبت غب گرمتر شود و
ص: 478
هم بدین سبب است که مردم بلغمی را و کسانی را که از معدهی ایشان آروغ ترش برآید این علت نباشد با آن که گاه باشد که بلغم شور عفن گردد و این علت تولد کند و دیرتر زایل شود و تب آن همچون تب بلغمی باشد و گاه باشد که سودا اندر تن گرم شود و ذات الجنب از وی تولد کند و این نادر و عسر باشد و این علت اندر فصل خریف و اندر زمستان و اندر شهرهای سرد شمالی بیشتر افتد و اندر شهرهای گرم جنوبی و هوای جنوبی و اندر تابستان کمتر افتد لکن هرگاه که تابستان جنوبی و بارنده باشد و فصل خریف همچنان جنوبی و بارنده باشند اندر آخر خریف این علت بسیار افتد و در جمله هرگاه که از پس باد جنوب باد شمال آید و ناگاه بر مردم زند این علت بسیار افتد و پیران را ذات الجنب کمتر افتد و اگر افتد دشخوار از وی خلاص یابند از بهر آن که مادهی علت به حرارت پیران پخته نشود و به قوت ایشان برنیفتد و اگر زنی آبستن را این علت افتد هلاک شود و حال این علت همچون حال آماسهای دیگر باشد و حال همهی آماسها از سه حال بیرون نباشد یا به تحلیل زایل شود یا ریم کند یا صلب گردد بدین سبب حال این علت همچنین از سه بیرون نباشد لکن نادر باشد که صلب شود و بیشتری یا تحلیل زایل شود یا ریم کند و آنچه ریم کرد به ضرورت باید که پخته شود و بگشاید تا پاک شود و چون گشاده شد از سه حال بیرون نشود یا به عضوی دیگر اندر آید و بگذرد و پاک شود یا بدان عضو که اندر آید آنجا علتی دیگر تولد کند یا به ظاهر و به جایگاهی خالی میل کند و آماسی و جراحتی تولد کند و اما آنچه به عضوی دیگر اندر آید و به بگذرد و پاک شود آن را سه طریق بیشتر نیست یا به گذرهای دم زدن بگذرد و به شش اندر آید و از آن راه پاک شود یا به رگهای باریک که به رگ اجوف پیوسته است بگذرد و به اجوف اندر آید و به ادرار بول پاک شود و چگونگی میل کردن آن به طریق ادرار و اسهال به شرح اندر باب ذات الصدر یاد کرده آمده است و آنچه به عضوی دیگر آید و اندر آن عضو علتی دیگر تولد کند بر این گونه باشد و گاه باشد که به جانب دماغ برآید و بیماریهای دماغی و سرسام و اخلاط ذهن تولد کند و گاه باشد که ذات الریه تولد کند از بهر آنکه ماده به شش اندر آید و پاک بیرون نشود سبب ضعیفی قوت یا به سببی دیگر و آنجا بماند و آماس کند و گاه باشد که به میانجی ذات الریه به علت سل ادا کند و گاه باشد که سبب بسیاری مادهی گرم است ضعیفی قوت ماده اندر گذرهای دم زدن بماند و
ص: 479
خناق کند و گاه باشد که ماده به جانب دل میل کند و خفقان و غشی آرد و گاه باشد که ماده اندر عضلهها افتد که بدو پیوسته است و تشنج کند و این زود هلاک کندو آنچه به ظاهر میل کند و از وی آماس و خراج تولد کند چنان باشد که ماده به جایگاه نرم و خالی میل کند چون پس گوش و بیغولههای ران و آنجا خراجی و آماسی پدید آید و بباید دانست که بسیار باشد که مادهی علت سخت تیز یا سخت بسیار باشد پیش از آن که پخته شود طبیعت از بیطاقتی آن را دفع کردن گیرد و بسیار باشد که سبب این دفع حرکتی قوی باشد چون حرکت قی و حرکت چشم و مانند آن و این انواع دفع کردن ستوده نباشد بل که با خطر باشد.
علامتها
علامتهای ذات الجنب نفس تنگ و صغیر و متواتر است و تمدد بزندرونی پهلوها و درد خلنده خاصّه به وقت باز کشیدن نفس و تب لازم و نبض صلب و منشاوی و سرفهی خشک اندر اول بیماری.
اما سبب تب آماس است و سبب تنگی نفس فشردن آماس و سبب تمدد بسیاری ماده و سبب خلیدن تیزی ماده و سبب سرفهی خشک جای آماس خام و سبب صلبی نبض مشارکت غشای حجاب اندر آماس و اگر اندر اول بیماری به سرفه رطوبتی برآمدن آغاز کند و به آسانی برآید امید سلامت و زود گذشتن بیماری باشد و برآمدن این رطوبت را به سرفه طبیبان به تازی نفث گویند خاصّه اگر پختگی و امید آن اندر وی پدید آید یا رنگ بگردانیده باشد یا چیزی با وی آمیخته باشد و آن را که در وی اثر پختگی و امید آن نباشد و رنگ بگردانیده یا چیزی با وی آمیخته نباشد که از موضع (ص 417)
آماس میترابد و به شش میدرآید و نشان آن باشد که ماده زود پخته خواهد شد و هم بدین طریق به تحلیل پاک خواهد شد و اندر ذات الجنب خالص ضربان نباشد از بهر آن که در جایگاه علت شریانها بسیار نیست و اندر برسام این همه علامتها باشد
و علامت خاصّهی او آن است
که درد و تمدد به چنبر گردن برآید و در شوصه هم این علامتها باشد و علامت
ص: 480
خاصّهی او آن است که درد و تمدد و خلیدن در پهلوهای سینه باشد و درد به سوی پشت به زیر شانهی دست باز دهد و در ذات الجنب به شراسیف برآید و تنگی نفس کمتر از تنگی ذات الجنب باشد و گاه باشد که آماس شوصه در عضلههای بیرونی بود یا در غشای بیرونی که بر استخوان سینه پوشیده است و این آماس گاه باشد که به ظاهر نتوان دید لکن درد این و همهی اعراض کمتر از اعراض بر سام و ذات الجنب باشد و نفث نباشد و گاه باشد که آماس پخته شود و به سوی ظاهر کند و گاه باشد که طبیب را حاجت افتد به پزانیدن و شکافیدن آن و بسیار باشد که اندر (آ) خر ذات الجنب هم اعراض سرسام پدید آید چون خفقان و هزیان و تواتر نفس و تشنگی و غشاء و تأسه و قی صفرایی و سودایی و تنگی نفس و سحنه نیز بگردد و فرق میان سرسام و ذات الجنب آن است که اندر ذات الجنب اندر آخر این اعراض پدید آید و در سرسام (در) اول آید و دم زدن از اول علت به دم زدن طبیعی نزدیک باشد پس متواتر شود و اندر ذات الجنب احوال چشم به سلامت باشد و اندر سرسام اندر نخست چشم سرخ گردد و رگها ممتلی و برخاسته شود و سیاهی چشم به بالا برکشیده گردد و نبض سرسام عظیم باشد و نبض ذات الجنب صغیر و فرق میان ذات الجنب و ذات الریه آن است که نبض خداوند ذات الریه موجی باشد و درد او گران و تنگی نفس پیش از نفس ذات جنب باشد و علامتهای دیگر اندر ذات الریه آمده است ظاهر باشد.
فرق میان ذات الجنب و ذات الکبد آن است که خداوند ذات الکبد زرد روی و بد رنگ باشد و گاه گاه بسرفد و اندر پهلوی راست ألمی و گرانی یابد و درد او خلنده نباشد و باشد که زفان سیاه گردد و بول غلیظ باشد همچون بول خداوند استقساء و اگر آماس اندر جانب برسوین جگر باشد به دست برنهادن بتوان دانست و اگر در جانب فروسوین باشد نفس تمام برکشیدن دشوار باشد و بدان ماند که چیزی گران از پهلوی او آویخته است و ذات الجنب که از جانب چپ باشد به سبب نزدیکی دل تب آن گرمتر و تاسهناکتر و خطرناکتر و اعراض آن صعبتر باشد لکن هم به سبب نزدیکی و حرارت دل امیدوارتر باشد که زود پخته شود و به تحلیل پاک گردد و آنچه از جانب راست باشد به سبب دوری
ص: 481
از دل اعراض و تبهای او ساکنتر باشد لکن پختن و تحلیل او دیرتر باشد و اگر نفس خداوند ذات الجنب خون باشد کار او مشکل باشد همچون کار خداوند استسقاء از بهر آن که استسقاء را علاجهای گرمی و خشکی باید و تب را علاجهای تَری و سردی کننده باید و همچنین نفث خون را علاج قابض باید و ذات الجنب را علاج نرم و محلل باید و بول سرخ و ناهموار و تیره دلیل آن باشد که اندر دماغ حرارتی عظیم است و از علامتهای بد باشد و براز گنده سخت زرد بد باشد و اگر اندر تب گرم و سوزان اطراف سرد باشد و درد به سوی پشت باز میدهد و اگر بر آن جانب که آماس است درد زیادت شود این همه علامتها ناستوده است و اگر اندر آخر ذات الجنب و ذات الریه اسهالی پدید آید علامت آن باشد که جگر ضعیف شد خاصّه اگر تنگی نفس و تأسه و تب بدان زایل نشود روز چهارم یا بیشتر از آن هلاک شود و گر در اول بیماری اسهال افتد سودمند باشد وگر در حوالی سراشیف و فرو سوی آن اختلاجی باشد علامت حرکت ماده باشد و در بیشتر حالها حرکت آن به سوی بالا باشد و بیم سرسام و اختلاط عقل باشد به سبب مشارکت حجاب با دماغ و اگر آماسی و خراجی که از مادهی ذات الجنب بر ظاهر پدید آمده باشد به یک باره به پس باز گردد بی آن که زایل شود یا نفثی نیکو و تمام دلیل آن باشد که ماده به پس باز گشت و هلاک نزدیک است و نفث خام و لزج و سرخ و سیاه و تیره و اندک و دیرادیر سخت بد باشد و اسباب کمی و دیری نفث چهار نوع است یکی آن که ماده اندک باشد دوم آنکه اگر چه ماده بسیار باشد خشک و لزج و عسر باشد سوم آنکه آلت دردمند باشد چهارم آن که قوت ضعیف باشد پس هرگاه که طبیب نفث اندک بیند تأمل باید کرد تا از این اسباب کدام یابد اعتماد بر آن کند و بسیار باشد که به سبب خشک و لزجی ماده در قصبههای شش سدهها تولد کند و دم زدن دشخوار گردد و هوای دودناک و سوخته به دل و شش اندر باز ماند تب بدان سبب تیزتر شود و به سبب تیزی نفس متواتر شود و به سبب تواتر نفث ماده دشوارتر و لزجتر و عسرتر و از لزوجت سده میفزاید و از سده حرارت میفزاید و از حرارت تواتر نفس میفزاید و باز آن تواتر نفس لزوجت میفزاید و نوعی ذات الجنب است که دم زدن آسان باشد و نفث نیز به آسانی برآید لکن درد به سوی پشت بیرون میدهد و این درد پشت بدان ماند که به چوب زده باشند و بول با خون و ریم آمیخته بود از این نوع خلاص کمتر
ص: 482
یابد و میان روز پنجم و هفتم بکشد و اندکی باشد که تا چهارده روز بکشد و بیشتری اگر از هفتم اندر گذرد سلامت باشد و نوعی دیگر است که میان هر دو کتف سرخ گردد و کتفها گرم شود و خداوند علت نشستن نتواند بود و اگر شکم او گرم شود و اجابتی کند زود هلاک شود و اگر از روز هفتم بگذرد دستکاری چنین باشد که نفث بسیار گوناگون برآید و درد سخت شود روز سوم یا بمیرد یا برهد و نوعی دیگر است که با تمددی و دردی باشد و ضربان و از چنبر گردن تا به ساق و دلیل صافی باشد نفث نباشد برق باشد این نوع نیز سخت بد باشد و علامت آن باشد که ماده ردی به بالا دارد و اعراض برسان پدید خواهد آمد و اگر از روز هفتم درگذرد برهد و بباید دانست که اندر ذات الجنب بعضی زودتر پاک شود و بعضی دیرتر و هرچه ماده گرمتر باشد زود پخته شود و زودتر پاک شود خاصّه اگر مزاج و قوت و فصل سال و عمر مساعد باشد اما آنچه سخت زود خواهد پخت و زود پاک خواهد شد از روز نخست رطوبتی رقیق خام برآمدن گیرد و امید آن پدید آید که روز چهارم پخته شود و از آن روز که نشان پختگی پدید آمد تا هفت روز پاک شود و اگر این رطوبت که یاد کرده آمد روز نخست برآمدن آغاز نکند اگر پیش از روز چهارم یا روز چهارم برآمدن آغاز کند اثر پختگی پدید آید و از آن روز که این پختگی پدید آید تا چهارده روز پاک شود و اگر در این مدت پاک نشود ریم کند و سبب پاک ناشدن در این مدت بسیاری ماده باشد و ضعیفی قوت و اگر تا روز هفتم پخته نشود یا هیچ رطوبتی و نفثی پدید نیاید بباید دانست که علت دراز خواهد بود مدتی دراز باید تا پخته و پاک شود و پختن و پاک شدن آن در مدت چهل روز تا شصت روز باشد پس اگر قوت قوی باشد و شهوت معتدل و خواب و دم زدن همه به سلامت باشد و دلیل نیز خوب باشد علت دراز گردد و به آخر ریم کند و به هر نفثی که از آن روز که برآمدن آغاز کند اگر تا چهل روز پاک نشود ریم کند و هرچه ریم کرد احوال آن باشد که اندر باب سل و ذات الریه (ص 418)
یاد کرده آمده است در جمله پاک شدن دیرترین از ذات الجنب سهل تا چهارده روز باشد گر تا بیست روز از ذات الجنب و پاک شدن قوی تا چهل روز باشد و تا شصت روز لکن قوتها این مدت بر جای نبود پس بیشترین پیش از این مدت هلاک شوند.
ص: 483
علامتهای ریم کردن آن است که درد سختتر شود و نفس تنگتر و تب سوزانتر و قوت ضعیفتر و زفان درشت و دهان خشک و شهوت باطل و بیخوابی و سخن بیهشانه گفتن پدید آید و گرانی در پهلوها یافته شود و پس از آن که ریم تمام کرد و تب و درد ساکنتر شد و گرانی پهلو زیادت شود و نزدیک گشادن نبض عریض گردد و تبی سخت گیرد و سخت بلرزاند و بگشاید و گاه باشد که به سبب سوزانیدن ریم تب سوزان باشد و اگر در مدت چهل روز پاک نشود باقی قوت ضعیفتر میشود و تن کاهش گیرد و به سل باز گیرد و هرچند تب گرمتر باشد آماس زودتر پخته شود و زودتر گشاید و هرگاه که در نفث و در دلیل و غیر آن نشاستههای ستوده یافته باشد اگر پس از آن اعراضها پدید آید سبب آن اعراض در بیشتر حالها ریم کردن آماس باشد و هرگاه که به فصد و نفث و اسهال درد و اعراض دیگر زایل نشود اگر قوت قوی باشد نشانههای سلامت ظاهر بود آماس ریم کند و به ذات الریه باز گردد و اگر قوت ضعیف باشد و نشانههای بد ظاهر بود آماس ریم کند و به ذات الریه باز گردد و اگر قوت ضعیف باشد و نشانههای بد ظاهر باشد زود هلاک کند و آن را که به ذات الریه بازگردد نخست غشی افتد و رخساره سرخ شود و سرانگشتان گرم گردد و آن را که ذات الجنب ریم کند و بگشاید و ریم اندر فضای سینه افتد بیمار چند روز پندارد که بهتر است پس بدتر شود و اگر ریم بسیار باشد و قوت ضعیف باشد تب گرمتر شود و به آخر هلاک کند و اگر خداوند ذات الجنب را تمدد پهلوها زیادت شود و نفس متواتر شود و قوت ضعیف باشد نشان غشی باشد و اگر تواتر کم از آن باشد که به ذات الجنب واجب کند از سه بیرون نباشد یا سبات آرد یا تشنج یا آماس دیر پخته شود اما سبب سبات و تشنج بخارها تَر باشد که به دماغ برشود چه اگر ماده تیز بودی و تبی غالب نبودی تواتر نفس و تواتر نبض زیادت بودی و اگر دماغ ضعیف باشد ماده را قبول کند دفع نتواند کرد اندر سبات افتد و اگر دماغ قوت آن دارد که ماده را از خویشتن دفع کند به تشنج باز گردد و اگر ماده بس غلیظ باشد انتقال نکند لکن دیرتر پخته شود و اگر اعراض ذات الجنب بیآنکه نفثی تمام بوده باشد ساکن گردد بباید دانست که ماده به طریق ادرار بول یا به طریق اسهال دفع خواهد شد پس اگر در بول و براز اثر ظاهر نشود تأمل باید کرد اندر عضلههای شکم و شراسیف حرارتی و گرانی پدید آید نشان آن باشد که در بیغولهی ران یا بر ساق آماسی و
ص: 484
خراجی خواهد کرد و اندر این امید سلامت باشد و بقراط اندر این وقت استفراغ میفرماید کردن و اگر تنگی نفس و تأسه زیادت شود در پستانها و چنبر گردن حرارتی و گرانی پدید آید نشان آن باشد که ماده بر بالا میشود و آماس و خراج اندر پس گوش خواهد کرد پس اگر ماده تیز باشد و از این نشانهها چیزی پدید نیاید و ماده از دماغ دفع نشود سرسام و اعراض آن پدید آید و هلاک کند.
علاج
بباید دانست که علاج ذات الجنب خونی و صفرایی به یکدیگر نزدیک است لکن اگر خون غالب بود نخست رگ باسلیق باید زد و روز نخست که هنوز ماده در حرکت باشد قرار ناگرفته از جانب مخالف باید زد یعنی از آن دست که مقابل علت باشد تا ماده را از آن سوی دیگر کشد و اگر یک شبانه روز گذشته باشد و ماده قرار گرفته از آن دست باید زد که علت سوی او باشد و اگر قوت بیماری قوی باشد خون چندان بیرون باید کرد که رنگ خون بگردد از بهر آن که خون سیاه در حوالی این آماس باشد و اگر خواهد که قوت را نگاه دارد به دو دفعت گر به سه دفعت بیرون کند و اگر صفرا غالب باشد نخست تدبیر اسهال باید کرد به مطبوخ خیارچنبر گر به حقنهی نرم بعضی طبیبان اهل معرفت گفتهاند که اگرچه مادهی علت صفرا بود صوابتر آن است که موضع درد نگاه کند اگر درد با استخوان سینه و چنبر گردن میبرآید رگ زدن صوابتر و گر به شراسیف بیرون میدهد مسهل صوابتر باشد از بهر آن که رگ باسلیق از این موضع خون اندک میکشد و روز نخست و دوم و سوم تا از استفراغ فارغ شدن شربت شراب بنفشه و شراب نیلوفر دادن با آب آمیختن و جلاب رقیق دهند و اگر سبکی غالب بود آب خربزهی هندو و سکنگبین که بس ترش نباشد با آب آمیخته گر با آب خربزهی هندو صواب باشد و از پس استفراغ هر بامداد بنفشهی پرورده اندر جلاب رقیق گدازند و روغن بادام برافکنند و بر کشکاب نهند و در کشکاب عناب و سپستان و بنفشه درپزند و با شکر و با روغن بادام دهند.
صفت شرابی که هر بامداد بدهند
بگیرند بنفشهی تازه نیم من دانهی آبی شیرین ده درمسنگ تخم ختمی پانزده درمسنگ
ص: 485
اسبغول ده درمسنگ همه را در پنج من آب تَر کنند یک شبانه روز پس به آتش نرم بجوشانند تا به نیمه باز آید و بپالایند و یک من شکر برافکنند و به قوام آرند و نزدیک من اولیتر آن است که این اخلاط بی کتیرا و اسبغول بپزند و اسبغول را جداگانه لعاب بگیرند و کتیرا را جداگانه بکوبند چون دیگر اخلاط پخته باشند و پالوده شکر برافکنند و کفک بردارند و لعاب اسبغول با وی بیامیزند و کتثرا اندر وی براکنند و با وی بیامیزند و به قوام آید از بهر آن که کتیرا و لعاب اسبغول دشخوار پالوده شود و اگر تخم آبی را و تخم خطمی را جداگانه لعاب بیرون کنند پس با وی بیامیزند چون لعاب اسغوب صواب باشد هر بامداد شربتی بیسیت درمسنگ با چهار درمسنگ روغن بادام
شرابی دیگر
بگیرند آب انار شیرین یک من نیشکر یک من هر دو را بپزند تا به نیمه باز آید و نیم من شکر برافکنند و به قوام آرند همچون شراب دیگر بکار دارند
صفت شرابی دیگر
بنفشهی خشک سی درمسنگ عناب سی عدد سپستان پنجاه عدد میویز منقی دانه بیرون کرده سی عدد تخم خطمی و اسبغول و تخم آبی و کتیرا از هر یک ده درمسنگ فلوس خیارشنبر پاک کرده بیست درمسنگ شکر نیم من بپزند همچون شراب دیگر شربت بیست درمسنگ با روغن بادام
صفت مطبوخ مسهل
بگیرند عناب سی عدد سپستان سی عدد بنفشه ده درمسنگ فلوس خیارشنبر پانزده درمسنگ ترنگیبین سی درمسنگ بپزند چنان که سست و بپالایند و بدهند و اگر خواهند که قویتر باشد سه درمسنگ لسان الثور با پنج درمسنگ درین مطبوخ زیادت کنند و اگر صفرا سخت غالب نباشد ده درمسنگ بیخ سوس مقشر در این مطبوخ زیادت کنند و سه درمسنگ ترذ تراشیده و اولیتر آن باشد که بیخ سوس و تربذ اندر مسهلی کنند که بس از آن دهند که نفثی پدید آمده باشد و اگر بیمار مسهل را کاره باشد سه درمسنگ لسان الثور کوفته و بیخته در جلاب کنند و بدهند و از پس روز چهارم اگر نفثی پدید آمده باشد اندرین
ص: 486
شرابها که بیش یاد کردهآاند پر سیاوشان و بیخ سوس مقشر زیادت کنند از هر یک ده درمسنگ و حقنه از بنفشه و بابونه و انجیر بستی و سپستان و تخم خطمی و حسک و شکر سرخ گر پانید سازند و روغن بر او کنند و نمک خمیر مقداری و به عوض آب جلاب دهند و شراب بنفشه نیلوفر با آب آمیخته و لعوقها و تدبیرها (ص 419)
پزاننده و پاک کننده که در باب ذات الریه یاد کرده آمده است بگزینند و در آن بکار دارند.
صفت ضمادی که ماده را بپزاند و درد بنشاند
بگیرند بنفشه و خطمی از هر یک یک جزو بیخ سوس دو جزو و آرد جو و آرد باقلی از هر یک جزوی و نیم بابونه یک جزو همه را با موم و روغن بنفش بسرشند چنان که رسم است و اگر به تحلیل حاجت بیشتر باشد تخم کتان زیادت کنند و به مِیپخته بسرشند و اگر حرارت کمتر باشد به جای روغن بنفش روغن سوسن کنند یا روغن نرگس و اگر حرارت قوی باشد به عوض تخم کتان و می پخته به برگ نیلوفر و گل سپید و کدوی تَر زیادت کنند.
صفت ضمادی دیگر
بگیرند آرد جو و اکلیل الملک و پوست خشخاش چون عصیدهای کنند و بر موضع درد نهند درد را بنشاند و ماده را بپزاند و تکمید به اسنفع تَر کرده کنند گر آب گرم و اگر روغن زیت با آب گرم بیامیزند پزانندهتر و درد نشانندهتر باشد و پیهی بط و پیهی مرغ و فربهی گوشت گوسفند و زوفای تَر همه را در هم گداخته طلی کردن سودمند باشد و هرگاه که ببیند که ضماد و تکمید درد نمینشاند یا زیادت میکند بباید دانست که تن ممطلی است و استفراغ حاجت است خاصّه به فصد و هرگاه که فصد کرده باشد و مسهل داده اعراض بیماری ساکنتر شود بباید دانست که آماس ریم خواهد کرد. دیگر باره فصد نباید کرد از بهر آن که اگر دیگر باره فصد کرده شود قوت ضعیف گردد و مدد حرارت خون گسسته شود آماس خام بماند و رنج بماند.
و اگر بیآن که فصد کرده شود ماده پخته گردد و نقشی نیک پدید آید پس اگر اندر قوت ضعیفی یاوند فصد نشاید کرد و اگر به استفراغی حاجت آید صوابتر و اگر قوت بیماری
ص: 487
بر جای باشد و از فصد غشی افتد یا نفس تنگ شود نشان آن باشد که بدین فصد مادهی علت کمتر نشده است.
تدبیر حقنه باید کرد و بسیار باشد که هر روز یک مجلس یا دو مجلس اجابت میافتد و از فصد بینیاز کند و هرگاه که بینند که ماده پخته شد جهد باید کرد تا پیش از آن ریم گردد به نفث پاک شود و آب گرم و کشکاب رقیق با شکر و مسکه یا شکر با عسل و بر آن پهلو خفتن بیمار [را] یاری دهد بر نفس و سینه را و پهلوها را پاک کند.
و جالینوس اندر ابتدای علت دیاقودا فرموده است تا ماده ساکن کند و بپزاند و بیمار را خواب آرد و خواجه ابو علی سینا رحمه الله میگوید دیاقودیا کسانی را باید داد که خواب نمییابند و آن را که خواب همییابد نشاید داد از بهر آن که ممکن است که ماده غلیظ گردد و نفث دشوار شود و نیز ممکن است که شکر با عسل که با وی پخته باشند مضرت او باز دارد اگر ضرورت باشد دیاقودیا از تخم خشخاش باید ساخت بیپوست از پس استفراغها و از پس آن که اعراض علت آهسته شود و نفث بسیار بوده باشد غذا از کشک جو و باقلی و اسفاناخ و ملوخیا باید فرمود با شکر و گر هنوز اضطرابی باشد به کشکاب رقیق قناعت باید کرد و اگر مادهی ذات الجنب بلغمی یا سودایی باشد فصد نباید کرد لکن حقنهای تیز و ضمادهای پزاننده و تحلیل کننده بکار باید داشت و به جای آب ماء العسل باید داد و آب گرم جرعه جرعه [بنوشند] پیوسته سود دارد و اگر هر بامداد یک شربت بدین سان بخورند و کشکاب او از کشک جو و کشک گندم و نخود باید فرمود و مقدار یک درمسنگ تخم بادیان و پنج درمسنگ بیخ سوس اندر وی پختن و سکنگبین عسلی ممزوج خلط غلیظ را لطیف کند و اگر بامداد یک شربت بدهند صواب باشد و طعام نخود آب به روغن زیت یا روغن بادام شیرین و تلخ آمیخته و سبوس آب با انگبین یا پانید و شوربا که اندر وی چگندر و کلم و شبت و نخود پخته باشند و حسویی که از حلبهی شسته و آرد باقلی ساخته باشند و روغن بادام گرم کرده تجرّع (آهسته آهسته خوردن) کردن سود دارد و مسکه با انگبین پزاننده و پاک کننده است و ماهی شور با گندنا و شبت پخته پزاننده و پاک کننده است و اگر ماده بس غلیظ و فشرده باشد و قفس تنگ باشد و نفث باز ایستد زوفای
ص: 488
خشک و خردل کوفته در ماء العسل گرم کرده بدهند مقدار سه درمسنگ و گاه باشد که تنگی نفس بدان حاجت افتد که یک وزن باقلی زنگار با انگبین بسرشند و بدهند و اگر وزن دو باقلی زنگار و چندان که به سر سه انگشت بردارند نطرون بریان کرده با اندکی روغن زیت با اندکی ماء العسل گرم کرده بسرشند و بدهند سود دارد و مقدار یک باقلی انگژد با سکنگبین عسلی ممزوج با آب گرم دادن درد را بنشاند و اگر زنگار و غیر آن حلق را و معده را بگزد زردهی خایهی مرغ نیم برشت بدهند تا رنج آن باز دارد یا روغن بادام گرم کرده تجرع فرمایند و ضماد از برگ کرنب و برگ بادیان پخته سازند یا از بابونه و اکلیل الملک و روغن سوسن و روغن یاسمین و ناقه را از دود و از باد و از مقام (کردن) در آفتاب و از طعامهای بسیار خوردن و از جماع حذر باید کرد تا شفا یابد ان شاء الله تعالی.
گفتار هشتم اندر احوال دل و بیماریها و علاج آن و این گفتار شش باب است
اشاره
نخستین اندر آن که بیماریهای دل چند نوع است و طریق علاج دل کدام است
بیماریها و آفتها که دل را افتد چهار نوع باشد
یکی انواع سوء المزاج مفرد و مرکب و ساده و با ماده دوم انواع آماسها سوم تفرق الاتصال چهارم بیماریها که به مشارکت اندامهای دیگر افتد
اما سوء المزاج دل آنچه محکم باشد علاجپذیر نباشد و آنچه محکم نباشد علاج دشوار پذیرد و مادهی بیماریهای دل یا اندر رگها باشد یا در میان دل و میان غلاف او باشد و آنچه اندر میان دل و میان غلاف او باشد رطوبت بیشتر باشد یا مادهی بادناک و هرگاه که بسیار گردد غلاف را ممتلی کند و دل را بفشارد و از حرکت انبساط باز دارد و روح را خبه کند و بکشد و آنچه در رگهای دل باشد سدهای گویند و سده راه بیرون شدن هوای گرم و دودناک گشته و راه اندر آمدن هوای تازه گرفتن دارد و روح را خبه کند و بکشد و آماس یا اندر گوهر دل باشد یا اندر غلاف و غلاف دل را به تازی شغاف گویند و آماس گوهر دل یا گرم باشد یا سرد و گرم در حال بکشد و سرد نادر افتد و اگر افتد پیش از یک روز مهلت
ص: 489
ندهد از بهر آن که آماس از سوء المزاج و سده و تفرق الاتصال و از ألم خالی نباشد و از حرکت انبساط و انقباض باز دارد بدین سبب زود هلاک کند و آنچه اندر غلاف دل افتد مدتی مهلت دهد جالینوس میگوید مرا خروسی بود هر روز لاغرتر میشد وی را بکشتم و اندر غلاف دل او آماسی دیدم صلب چنده یک دانهی عدس دانستم که آن لاغری و بد حالی او را از آن آماس بود و هم جالینوس میگوید بوزنهای داشتم و بوزنه جالینوس بسیار داشتی تا اگر از تشریح اندامها چیزی مشکل شدی یکی را بکشتی و آن اندام نگاه کردی از بهر آن که اندامهای بوزنه با اندامهای مردم ماند میگوید این بوزنه لاغر شدن گرفت و هر روز لاغرتر میشد چون وی را بکشتم آماس صلب دیدم اندر غلاف دل او چند یک دانهی باقلی دانستم که سبب لاغر شدن او آن بود و سبب تفرق الاتصال سه نوع باشد یکی تفرق الاتصال که از لوازم آماس است دوم آن که از لوازم قرحه و بثره است سوم آن که از جراحت افتد و دل از این انواع این قرحه و بثره هیچ احتمال نکند و گفتهاند که هرگاه که بر گوهر دل بثرهای پدید آید از بینی خونی سیاه برود بیمار هلاک شود و جراحت اگر به تجویف دل بگذرد در ساعت هلاک کند و بیماریها که به مشارکت اندامهای باشد (ص 420)
اندامهای دیگر افتد و بعضی به مشارکت دماغ افتد و بعضی به مشارکت جگر و بعضی به مشارکت معده و امعا و رحم و حجاب و شش و بعضی به مشارکت همهی تن اما آنچه به مشارکت همهی تن باشد چنان باشد که در تبهای محرقه و غیر آن خفقان و غشی پدید آید
و آنچه به مشارکت دماغ افتد چنان باشد که دماغ ضعیف شود و به سبب ضعف او که عصبها به عضلههای سینه پیوسته است که آلت دم زدن است ضعیف گردد و دم زدن از حال طبیعی بگردد و نسیم هوای تازه چندان که باید به دل نرسد و هوای دودناک از دل پاک بیرون نشود و بدین [سبب] سوء المزاج دل و خفقان و غشی تولد کند و آنچه به مشارکت جگر افتد پنج گونه است یکی آن که جگر ضعیف شود و بدان سبب آن طعام که خورده شود غذایی تمام خون پاکیزه حاصل نشود و نصیبی که دل را باید حاصل نگردد و نصیبی
ص: 490
که دل را از غذا باید بدو مینرسد و ضعیفی و بیقوتی پدید آید دوم آن که اندر جگر خون سودایی تولد کند و بدان سبب غذای دماغ و دیگر اندامها سودایی شود و از دماغ به طریق شریانها به دل باز آید و خفقان و اندیشههای بد و غمها تولد کند سوم آن که اندر جگر خون بلغمی تولد کند و هم بدین طریق به دماغ رسد و از دماغ به دل باز آید و کسلانی و بینشاطی و فراموشتکاری و کند فهمی تولد کند چهارم آن که جگر خون گرم یا سرد به دل میفرستد و از آن خون سوء المزاج تولد میکند پنجم آن که اندر جگر آماسی افتد گرم یا سرد و به سبب غشاءها در همهی احشاء به یکدیگر رنجی به غشای دل باز دهد
و آنچه به مشارکت فم معده افتد سه گونه باشد:
یکی آن که اندر فم معده خلطی بد باشد و به سبب نزدیکی و همسایگی رنج آن به دل باز دهد و خفقان و غشی آرد دوم آن که به سبب حرکت خلط بد که به قی برآمدن گیرد خفقان و غشی پدید آرد سوم آن که در معده درد خیزد و به سبب همسایگی درد به دل باز دهد و بسیار باشد که بکشد
و آنچه به مشارکت حجاب و شش و غیر آن تولد کند چنان باشد که مادهی ذات الجنب و ذات الریه از مادهی خناق انتقال کند و به جانب دل میل کند و خفقان و غشی آرد و باشد که روح را خبه کند و بکشد
و آنچه به مشارکت رودهها (باشد) چنان که اندر رودهها حب القرع باشد یا کرمان دراز و بخار ایشان به دل و دماغ برآید خفقان و ضعف آرد.
و آنچه به مشارکت رحم افتد چنان باشد که به سبب مشارکتی که رحم را با دماغ است بخارها به دماغ برآید اندیشههای بد و وسواس آرد و از دماغ به طریق شریانها به دل باز دارند خفقان و غشی آرد و خفقان علتی است که از انواع سوء المزاج افتد و هرگاه که اسباب خفقان قوی گردد و غشی آرد و خفقان تپیدن دل را گویند و غشی آن را گویند که مردم بیفتد و بیهوش گردد و بعضی مردم عام علت ربو را که به پارسی تنگی دم زدن گویند خفقان گویند و فرق میان هر دو آن است که ربو دم زدنی باشد پیوسته و کوتاه و به شتاب چنان که دمزدن کسی باشد که دویده باشد و گرما یافته و خفقان تپیدن دل باشد
ص: 491
تپیدنی که به اختلاج ماند و اختلاج جستن اندام باشد و عوام آن را پریدن اندام گویند و بسیار باشد که به سبب خفقان لطافت حس باشد و زود پدید آید و زود ساکن شود و بیبیمی قوی پدید آید و بیعلاجی قوی زایل شود و گاه باشد اگر شربتی آب سردتر خورد در وی اثر کند و خفقان پدید آرد و اسباب غشی دو نوع است یکی تحلیل روح دوم خبه شدن روح.
و اسباب تحلیل شدن روح سه نوع است
یکی استفراغ بسیار به قی یا به اسهال یا به رفتن خون بسیار از رگی یا از جراحتی با بر وجهی دیگر رعاف و چون تمث و نفاس و گشاده شدن رگهای بواسیر دوم شادی یا شادیی یا لذتی به افراط چون لذت مجامعت یافته شود و دل بدان سبب تافته شود و هرگاه که شادی و لذت به افراط ناگاه باشد دل پیش از آن گشاده شود که عادت است و روح بدان سبب تحلیل پذیرد و دل همچنان گشاده بماند و روح تحلیل پذیرد و غشی افتد و اندر آن غشی هلاک شود سوم آن که دردی عظیم چون درد قولنج و غیر آن پدید آید و طبیعت روح را بجنباند و از جهت دفع ألم قوت روح بدان موضع فرستد و دل بدان سبب سرد شود روح تحلیل پذیرد و غشی افتد و اندر آن غشی هلاک شود
و اسباب خبه شدن روح دو نوع است
یکی امتلاء به افراط است خاصّه از شراب و امتلاء به افراط حرارت غریزی را و روح را خبه کند و فرو میراند
دوم آن که غمی یا ترسی به افراط پدید آید ناگاه دل بدان سبب فراز هم آید و روح خبه شود و هلاک شود و این معنا در کتاب دوم اندر باب نوزدم از جزو دوم از گفتار نهم به شرح یاد کرده آمده است انواع آفتها بیماریها که دل را افتد این است که یاد کرده آمد
و طریق علاج او این است
که اکنون یادکرده آید بباید دانست که از بهر آن که دل شریفتر از همهی اندامها است علاج او به احتیاطتر از همهی اندامها باید چه در استفراغ و چه در تبدیل مزاج و بیماریهای امتلائی که دل را افتد بیشتر سده باشد که منفذ دم زدن را بسته دارد و بعضی
ص: 492
بخاری غلیظ باشد که از عضوی دیگر بدو میآید و از جهت سدهی امتلائی رگی باسلیق باید زد از دست راست و از جهت سدهی بخاری غلیظ باشد که از عضوی دیگر بدو میبرآید و از جهت سدهی امتلائی رگ باسلیق از دست باید زد از دست راست و از جهت سدهی بخاری باسلیق از دست چپ باید گشاد در جمله استفراغ به فصد بیخطرتر است از بهر آن که در فصد حاجت نیست به دارو که قوت او به دل رسد و احتیاط اندر وی بیش از آن نیست که قوت نگاه دارد و به یک باره خون بسیار بیرون نکنند و دیگر علاجها به احتیاط تمام باید کرد و هر دارویی که بکار دارند چه معجون که مزاج را بدل کند و چه دارویی که استفراغ کند هیچ خالی نباید داد از داروها که به دل مخصوص است و روح را قوت دهد از بهر آن که داروهای مسهل ضد اخلاط تن است بدین سبب دارو که غرض از وی پاک کردن خلطی باشد از دل آمیخته باید با داروها که به دل مخصوص است تا قوت داروهای دیگر به دل رساند و روح را برافروزاند و دارویی که از وی غرض تبدیل مزاج باشد از این داروها که به دل مخصوص است با وی بباید آمیخت از بهر دو کار یکی آن که تا قوت داروهای دیگر به دل رساند دوم آن که اگر مزاج گرم است و به داروهای سرد علاج میباید کرد همه به یک باره سردی نشاید از بهر آن که دل معدن روح است و گوهر روح گرم است و گرمی او اصلی و غریزی گرمی غریب نیست و به سبب سوء المزاج غریب تحلیل پذیرد و اندک شود و باشد که بسوزد و دودناک شود و با این همه اگر در داروهای سرد افراط کرده آید بیم باشد که باقی روح را فرو میراند صواب آن است که داروهای گرم که به دل مخصوص است با داروهای سرد بیامیزند و بدین سبب است که پیشینگان اقراص کافور که از بهر سوء المزاج دل ساختهاند بیزعفران نیست و آنچه از بهر استفراغ ساختهاند بیلسانالثور یا چیزی که مانند او باشد نیست از بهر آن که دانستهاند که آفریدگار تبارک و تعالی طبیعت را مسخر حکمت الهی گردانیده است و بر نگاه داشتن مصالح تن نگاه داشته و هرگاه که طبیعت قوی باشد بر مقتضای حکمت رود و مثلًا که قوت زعفران که اندر اقراص کافور باشد جداگانه کنند و آن را جداگانه (کنند و آن را جداگانه بروح) به روح (ص 421)
ص: 493
رساند و تا روح بدان برافروزد و قوت گیرد و قوت کافور و غیر آن به گوهر دل رساند تا مزاج گرم او به اعتدال بازآید به فرمان آفریدگار تبارک و تعالی و اگر طبیعت قوی نباشد هیچ علاج سود ندارد و اندر این ترکیب فایدهی دیگر هست و آن آنکه داروهای سرد گذرنده نباشد و قوت آن به دل نتوان رسید بدین سبب حاجت افتاد بدان که او را با داروی گرم که با دل خاصیت آشنایی دارد بیامیزد تا قوت آن را بدرقه باشد که به دل رساند و داروها که دل را سود دارد بسیار است لکن آنچه با وی خاصیت آشنایی دارد این است که اینجا یاد کرده آید.
آنچه به اعتدال نزدیک است
یاقوت است و بیجاده و فیروزه و زر و سیم و لسان الثور
و آنچه گرم است
درونج است و جدوار و مشک و عنبر و زرنباد و ابریشم و زعفران و بهمن سرخ و سپید و قرنفل و عود خام و بادرنجبوی و تخم او و برگ ترنج و پوست او و بادروج و تخم او و شاهسپرم و تخم او و فلنجمشک و تخم او و قاقله و کبابه و ساذج هندی و راسن
و آنچه سرد است
مروارید است و کهربا و بسد و کافور و صندل و طباشیر و گل مختوم و سیب و تروشهی ترنج و گشنیز تَر و خشک
دوم از گفتار هشتم اندر ضعیفی دل و خفقان که از سوء المزاج گرم خیزد
اسباب سوء المزاج گرم که دل را افتد پنج نوع است
یکی اعراض نفسانی است چون خشم و اندیشهی بسیار در کارهای مهم
دوم تنگی نفس و گرفتگی منفذ نسیم هوای تازه که به دل رسد
سوم در گرمابهی گرم و هوای گرم درنگ بسیار کردن
چهارم پیوسته طعامها و شرابهای گرم خوردن خاصّه اگر تشنه شود و آب سرد کمتر یابد
ص: 494
پنجم پیوسته بوی داروها و عطرهای گرم به خود نزدیک داشتن
علامتهای خفقان گرم آن است که
با سوزش و تشنگی باشد و از هوای گرم و گرمابه و نزدیکی آتش بدتر شود و از هوای سرد و بوی گلاب و عطرهای سرد خنک راحت یابد و گاه باشد که خفقان گرم با تب باشد و این اسباب که یاد کرده آمد در پیش افتاده باشد
علاج
آنجا که خون ظاهر بود نخست رگ باسلیق زند و شربتها و بویهای خنک بکار دارند و هوای خانه خنک کنند چنان که معلوم است و بر سینه ضمادهای صندل و کافور مینهند و پیراهن مصندل پوشد و شراب صندل و اقراص کافور بکار دارند.
صفت ضماد مصندل
صندل سپید و گلاب بسایند اندکی سرکهی خوش بوی برچکانند و کافور بر او مالند و با آب سیب ترش و آب آبی بیامیزند و دستارچههای کتان بدان گرم کنند و بر دل نهند و آب آهنگران با گلاب آمیخته اندر ضمادها بکار داشتن سود دارد.
صفت پیراهن صندل
صندل سپید و گلاب بسایند و کافور در وی مالند و پیراهن توزی بدان تَر کنند و به هوا خشک کنند و هر وقت اندکی گلاب بر این پیراهن پاشند و در پوشند و اگر دستارچهای توزی همچنین مصندل (آغشته) کنند و بر روی بالش او گسترند سخت صواب باشد.
صفت شراب صندل
صندل سپید سوده گر کوفته مقدار سی درمسنگ گشنیز خشک کوفته پنج درمسنگ اندر صد درمسنگ آب غوره و پانزده درمسنگ سرکه و یک من آب تَر کنند یک شبانه روز و دیگر روز آن را بپزند به آتش نرم تا دو بهر آب برود و یک بهره بماند و به دست بمالند پس به خرقهی کتان بپالایند و یک من نبات گر طبرزرد برافکنند و نیم درمسنگ زعفران شاخ اندر خرقهی توزی بسته برافکنند و بپزند و کفک بردارند و به قوام آرند و خرقهی زعفران اندر وی بمالند و از وی دور کنند و بنهند تا فاتر شود پس ده درمسنگ طباشیر سوده و نیم
ص: 495
مثقال کافور و ده درمسنگ صندل سوده اندر وی مالند و بیامیزند و شربت پنج درمسنگ با شراب سیب گر با آب تخم خرفه.
صفت اقراص کافور
بگیرند طباشیر گل سرخ و نیلوفر از هر یک چهار درمسنگ تخم خرفه و تخم خیار و خیار بادرنگ و تخم کدوی پاک کرده از هر یکی سه درمسنگ تخم کوک و تخم کسنه از هر یکی دو درمسنگ و نیم صندل سپید سوده سه درمسنگ سرطان نهری بریان کرده و رب سوس از هر یکی یک درم زعفران و کافور از هر یکی دو دانگ ترنگبین ده درمسنگ کتیرا درمسنگی و نیم همه را بکوبند و به لعاب دانهی آبی بسرشند و اقراص کنند.
صفت شرابی که تشنگی و حرارت بنشاند
بگیرند آب انار ترش و آب آلوی ترش و آب خرمای هندو و آب ترشی ترنج و آب غوره از هر یکی راستاراست و شکر به مقدار آبها برنهند و به قوام آرند.
صفت سفوفی که دل گرم را سود دارد
بگیرند گل سرخ و طباشیر از هر یکی یک درمسنگ گشنیز خشک دو درمسنگ کافور نیم دانگ شربت یک مثقال اندر آب سیب.
صفت سفوفی دیگر
بگیرند مروارید و کهربا و بسد و لسان الثور و شب یمانی و گل مختوم از هر یکی یک مثقال سک نیم مثقال شکر طبرزد هفت مثقال شربت دو مثقال با شراب سیب گر با شراب انار و اگر به جز از فصد به استفراغی دیگر حاجت آید مطبوخ هلیله دهند و اگر پنیرآب دهند اولیتر و اگر حرارت زیادت شود و ترسند که آماسی یا بثرهای تولد کند به داروهای خنک حاجت آید چون افیون و تخم لفاح بگیرند افیون نیم دانگ تخم لفاح دانگ و نیم کافور یک طسوج مشک و زعفران از هر یکی راستاراست یعنی (با این) طسوج ترکیب کنند و بدهند و ترتیب شربتها دادن بر این گونه باید داد بامداد شربت سیب گر شراب ترنج با اقراص کافور بدهند و اگر خواهند که اقراص کافور اندر آب انار یا آب تخم خرفه یا آب خیار دهند روا باشد و کشکاب نیز به جای این آبها دادن روا باشد و به وقت خواب
ص: 496
شربتی از این سفوف که یاد کرده آمد با آب انار بدهند و اگر بیمار سفوف را کاره باشد گل ارمنی با آب انار و لعاب اسبغول بدهند و اگر تب نباشد به جای این آبها دوغ گاو سود دارد و طعام ماهی تازهی خورد به سرکه پخته و مصوص و افسرد و مزورهی ریواج و اناردانک و غوره دهند و نان با شراب سیب دادن و نان اندر گلاب و شراب ریحانی بهم آمیخته ترید کردن و آب ترشی ترنج و آب لیمو با گلاب آمیخته و به شکر ترشی آن شکسته و سرد کرده سود دارد و اگر قوت ضعیف باشد و بیم باشد که حرارت غریزی با این شربتهای خنک پای ندارد اندکی کبابه و قاقله و پوست ترنج و مانند آن چیزی با آن غذاها و شربتهای خنک بیامیزند و لسان الثور و آب او سخت نافع است و دلیری کردن به دادن آن باک نیست و به تحویل کردن به هوای خنک بهترین علاج است.
محمد زکریا میگوید اگر خداوند خفقان گرم به شهری گرم مقام سازند عمر او کوتاه گردد و میگوید هر که را که من دیدم از خداوند خفقان گرم همه یک مرتبه از پنجاه سالگی مردند و هیچ کس را ندیدم که به پیری رسد
سوم از گفتار هشتم در ضعیفی دل و خفقان که از سوء المزاج سرد خیزد
اسباب سوء المزاج سرد ضد سوء المزاج گرم باشد
علامتها
رنگ روی خداوند سوء المزاج سرد به سپیدی و کبودی گراید همچون رنگ ارزیز و کسلانی و دیرکاری اندر وی پدید آید و تشنگی کمتر باشد و از هوای گرم و بوی عطر گرم راحت یابد.
علاج
آن را که علت محکم نباشد شراب صرف ریحانی مقدار اندکی موافق باشد و بوی مشک و عود و عنبر سود دارد و غالیه بر سینه طلی کردن و روغن ناردین مالیدن و میبه با اخلاط و دواء المسک دادن خفقان سرد را ساکن کند.
صفت ضمادی که خفقان سرد را زایل کند (ص 422)
بگیرند قسط و سنبل و سَعد و دارچینی و سُک همه را بکوبند و به آب مورد تَر و به
ص: 497
شراب ریحانی بسرشند و در دل نهند.
صفت میبه
آبی پاک کرده بکوبند و آب او بکشند و یک شب بنهند تا صافی شود و دیگر روز بپالایند و ثفل آبی را اندر شراب کهن تَر کنند یک شب و دیگر روز بجوشانند و بمالند و بپالایند یک من از این شراب و یک من از آن (آب) آبی پالوده با هم بیامیزند و نیم من انگبین برنهند و سنبل و دارچینی و قرنفل و مصطکی و قاقله و کبابه از هر یکی یک درمسنگ عود هندی نیم درمسنگ زعفران شاخ چهار دانگ همه را نیم کوفته اندر خرقهای بندند فراخ و اندر این شراب افکنند و میپزند و آن را هر ساعت همیمالند چون شراب تمام پخته شود و به قوام آید این خرقه از وی جدا کنند و بفشارند و دانگی مشک سوده بر وی پراکنند و بیامیزند و گوارش عنبر که اندر باب علاج معده یاد کرده آید سود دارد و تریاق فاروق و مثرودیطوس سود دارد.
صفت سفوفی که خداوند خفقان سرد را سود دارد
کهربا و جندبیدستر از هر یکی یک درم پوست ترج نیم درمسنگ تخم فلنجمشک نیم درم همه را بکوبند و به انگبین بسرشند و بدهند سفوفی دیگر
بگیرند نعنع و کهربا از هر یک پنج درمسنگ بسد و خیربوا از هر یک سه درمسنگ قرنفل دو درمسنگ شربت دو درمسنگ با شراب سیب گر با شراب انگوری گر با میبه و ریاضت باید فرمود و طعامهای او همچون خداوند صداع سرد با دارچینی و افزاراهای گرم سازند چون زیره و کرویا و ناخواه و گوشت گنجشک و کبوتر بچهی بریان موافق باشد.
اگر سوء المزاج سرد با تَری باشد علامت وی آن است
که خداوند علت پندارد که دل او در میان آب نهاده است و خفقان بر سان آن بود که کبوتر بچهای در آب افتد و تپد.
علاج وی آن است که نخست استفراغی کند به حب اصطمحیقون مرکب کرده یا ایارج فیقرا گر حب قوقایا و گر ایارج فیقرا بگیرند یک مثقال و یک درم سنگ افیتمون سوده با سکنگبین بسرشند و بدهند و اگر رطوبت بسیار باشد ایارج لوغازیا و تیاریطوس موافق
ص: 498
باشد و اگر کسی را قی کردن آسان باشد قی باید فرمود و از پس استفراغ دواء المسک مر و حلم و معجونها و مفرحهای گرم باید داد
دواء المسک مر
بگیرند افسنتین رومی و صبر و ریوند از هر یکی شش درمسنگ نانخواه و زعفران و تخم کرفس از هر یکی چهار درمسنگ سنبل و ساذج هندی از هر یکی دو درمسنگ جندبیدستر و مشک از هر یکی یک درمسنگ همه را بکوبند و ببیزند و به انگبین مصفی بسرشند شربت یک مثقال اندر آب لسان الثور مقطر.
صفت دواء المسک حُلم
زرنباد و درونج از هر یکی یک درمسنگ مروارید و کهربا و بسد و ابریشم خام مقرض از هر یکی درمسنگی و نیم بهمن سرخ و سپید و ساذج هندی و سنبل و قاقله و قرنفل و جندبیدستر و اشنه از هر یکی چهار درمسنگ زنجبیل و دارپلپل از هر یکی دو دانگ مشک دانگی و اندر نسخهی حنین دانگ و نیم همه را بکوبند و به انگبین شهد آتش نارسیده بسرشند
صفت مفرح گرم
بگیرند کهربا و برگ فلنجمشک و ابریشم خام مقرض و تخم بادرنج بوی از هر یکی دو درمسنگ لسان الثور و گل سرخ از هر یکی چهار درمسنگ مروارید هشت درمسنگ ساذج هندی یک درمسنگ و نیم سنبل و سلیخه و قاقله و خیربوا و گل سوسن و کندر و عود هندی و اسطوخدوس و افتیمون و زرنباد و درونج و دارچینی از هر یکی درمسنگی آمله دو درمسنگ و نیم بادرنج بوی دو درمسنگ و نیم بهمن سرخ و سپید از هر یکی چهار دانگ و نیم قرنفل درمسنگ عنبر و مشک از هر یکی دو دانگ و نیم یاقوت دو درمسنگ حجر ارمین مغسول دو درمسنگ زعفران یک درمسنگ و نیم بسد سه درمسنگ همه را بکوبند و به انگبین مصفی بسرشند شربت دو مثقال.
صفت انوش دارو
بگیرند گل سرخ شش درمسنگ سعد پنج درمسنگ قرنفل و مصطکی و سنبل و
ص: 499
اسارون از هر یک سه درمسنگ قرفه و زرنباد از هر یک دو درمسنگ زعفران و بسباسه و قاقله و حال و گوزبوا از هر یک دو درمسنگ همه را بکوبند و ببیزند و نگاه دارند و نیم من آملهی پاک کرده اندر پنج من آب بپزند تا دو بهره آب برود و یک بهره بماند و به دست بمالند و بپالایند و یک من انگبین مصفی بسرشند گر پانید برافکنند و به قوام آرند و داروهای کوفته بدو بسرشند و نگاه دارند شربت دو درمسنگ این دارو آزموده است دل را قوت دهد و دهن خوش بوی کند رنگ روی را تازه و برافروخته و صافی کند و بوی عرق خوش کند پیش از طعام و بعد از طعام (بخورد).
صفت سفوفی که خداوند خفقان سرد و تَر را سود دارد
بگیرند نعنع و کهربا بریان کرده و بسد بریان کرده و شب یمانی بریان کرده و سعد از هر یک سه درمسنگ زراوند مدرحرج و درونج از هر یک نیم درمسنگ مشک دانگی سنبل و مروارید از هر یک یک درمسنگ شکر بیست شربت سه درمسنگ اندر شراب افسنتین.
صفت شراب افسنتین
بگیرند افسنتین رومی پنج درمسنگ گل سرخ پانزده درمسنگ سنبل دو درمسنگ تربد سپید نیم کوفته دو درمسنگ همه را اندر دو من آب بپزند تا به نیمه باز آید و بپالایند و هر بامداد مقدار بیست درمسنگ گرم کنند و سفوف با وی بدهند نافع باشد. ان شاء الله تعالی.
چهارم از گفتار هشتم اندر خفقان که از سوء المزاج خشک خیزد
سوء المزاج خشک از دو بیرون نباشد یا گرم و خشک باشد یا سرد و خشک و احوال خداوند مزج گرم و خشک همچون احوال خداوند دق باشد
علاج او
علاج دق است آمیخته با علاج خفقان که از سوء المزاج گرم خیزد چنان که اندر باب دوم از این گفتار یاد کرده آمده است و علاج دق اندر کتاب پنجم اندر جایگاهش یاد کرده آمده است و احوال خداوند مزاج سرد و خشک همچون احوال خداوند بیماری باشد که آن را دق الشیخوخه خوانند و علاج او همان باشد به عینه و هم اندر کتاب پنجم یاد کرده آمده است باذن الله تعالی.
ص: 500
پنجم از گفتار هشتم اندر خفقان و وسواس که از سوء المزاج سودایی خیزد
و از برآمدن بخارهای سودایی به سوی دل
احوال خداوند این علت همچون احوال خداوند مالیخولیا باشد
علاج
اما اگر تولد سودا از بلغم افتاده باشد نخست مسهلی باید داد بدین نسخت تربد افتیمون غاریقون اسطوخدوس هلیلهی کابلی از هر یکی یک جزو ایارج فیقرا هلیلهی کابلی از هر یکی یک جزو و نیم عود هندی نیم جزو همه را بکوبند و حب کنند شربت از دو درمسنگ تا سه درمسنگ.
صفت حبی دیگر
تربد و افتیمون از هر یک یک درمسنگ شحم حنظل و غاریقون و حجر ارمنی مغسول از هر یک دانگ و نیم سقمونیا دانگ ملح نبطی دانگی خربق سیاه نیم دانگ اسطوخدوس دو دانگ مقل دانگی حب کنند چنان که رسم است و اگر تولد سودا از صفرا افتاده باشد استفراغ بدین حب کنند.
بگیرند تربد و افتیمون سنای مکی شاهتره از هر یک یک جزو هلیلهی زرد یک جزو و دو دانگ صبر دو جزو و لاژورد مغسول دو بهره از یک جزو مصطکی یک جزو و دو دانگ گل سرخ دو بهره از یک جزو همه را بکوبند و حب کنند بر آب سیب شیرین شربت چهار درمسنگ و اگر مادهی علت سودای محض باشد حب شبیاره دهند تا دماغ و نواحی دل پاک کند.
صفت (حب) شبیاره
بگیرد هلیلهی کابلی افتیمون از هر یک یک جزو ایارج فیقرا یک جزو و نیم اسطوخدوس دو بهره از یک جزو خربق سیاه از یک جزو (ص 423)
دانگی مصطکی عود خام بسفایج از هر یک نیم جزو حجر ارمنی مغسول از یک جزو دودانگ شحم حنظل یک جزو همه را با آب سیب شیرین بسرشند و حب کنند شربت از یک درمسنگ تا یک مثقال به وقت خواب این حب بدهند و بامداد غرغره بفرمایند به
ص: 501
سکنگبین که از سرکهی کبر سازند.
صفت مسهلی که مادهی سودایی را پاک کند
هلیلهی کابلی و هلیلهی سیاه از هر یکی دو درمسنگ افتیمون و قرنفل از هر یک نیم درمسنگ دواء المسک مر از هر یک سه درمسنگ همه را به هم بسرشند و سه روز بنهند تا مخمر شود پس اندر شرابی ریحانی حل کنند و بدهند و در بعضی نسختها به جای قرنفل دانگ و نیمحجر ارمنی مغسول آوردهاند.
صفت حبی دیگر
ایارج فیقرا و افتیمون و اسطوخدوس از هر یک نیم درمسنگ حجر ارمنی مغسول از هر یک دانگ و نیم عود هندی و مصطکی و نعنع از هر یک دانگ و نیم شحم حنظل و غاریقون و ملح نبتی از هر یک دانگ و نیم خربق سیاه طسوج سقمونیا نیم دانگ جمله یک شربت است.
صفت سفوفی هلیلهی کابلی و هلیلهی سیاه و آمله و تخم فلنجمشک و تخم بادرنج بوی و اسطوخودوس و لسان الثور و افتیمون و گل ارمنی و عود هندی و سعد و قرنفل و گشنیز خشک از هر یک سه درمسنگ کهربا و بسد و مروارید و ابریشم محرق و حجر ارمنی مغسول از هر یک درمی و نیم تخم خرفه و مغز دانهی کدو از هر یک چهار درمسنگ همه را بکوبند و ببیزند شربت یک مثقال اندر آب بادرنج بوی گر اندر شراب سیب و شراب لسان الثور اندر این علت سود داد.
صفت آن
لسان الثور خشک سی درمسنگ برگ بادرنج بوی پنج درمسنگ سنبل و ساذج هندی از هر یک دو درمسنگ شیر آمله چهل درمسنگ همه را اندر سه من آب بپزند تا به یک من باز آید و یک من شکر برافکنند و به قوام آرند شربت بیست درمسنگ با گلاب گر با آب سیب شیرین.
صفت دواء المسک که خداوند این علت را سود دارد
بگیرند مصطکی و دارچینی و قرنفل و سنبل و سک و کبابه و گوزبوا و خیربوا و قاقلهی
ص: 502
کبار و سعد و پوست ترنج و عود خام و زعفران و دارپلپل و تخم بادرنج بوی و تخم فلنجمشک و تخم مرزنگوش و زنجبیل از هر یکی پنج درمسنگ مشک دو مثقال همه را بکوبند و ببیزند و نگاه دارند و هلیلهی کابلی مقشر ده استار اندر یک من آب تَر کنند و یک شبانه روز بنهند دیگر روز بپزند تا دو بهره آب برود و بپالایند و یک من و نیم انگبین مصفی برافکنند و به قوام آرند و بنهند تا نیم گرم شود و داروها بدو بسرشند شربت یک مثقال با پانزده درمسنگ شراب شیرین.
ششم از گفتار هشتم اندر غشی و ضعیفی و بیقوتی و اسباب و علامات و علاج آن
اندر باب نخستین از این گفتار یاد کرده آمده است که هرگاه که اسباب خفقان قوی گردد هم آن اسباب بعینها اسباب غشی باشد
علامتها
آنجا که سبب غشی امتلاء باشد رگها فشارده بود و نبض قوی باشد لکن به سبب امتلاء با گرانی و دیری بود نبض و آنجا که تحلیل روح باشد نبض ضعیف و صغیر و بطی باشد و آن را که غشی به تدریج افتد نخست نبض او صغیر شدن گیرد و رنگ او بگردد از بهر آن که خون از ظاهر تن به زندرون باز شود و حرکت چشم ضعیف گردد و پیش چشم خیال ظلمتی یا خیال رنگی دیگر پدید آید و اطراف سرد شود و اندک مایه عرق کند سرد و باشد که همه تن سرد شود و اگر غشی قوی باشد چشم باز نتواند کرد و آن را که در غشی رنگ روی سبز شود و سر و گردن در پیش آویخته شود و سر راست نتواند داشت هرگاه که سر و گردن او راست کنند در حال بمیرد در جمله بباید دانست که غشی قوی را علاج نیست و هرگاه که از پس اسهال یا از پس رگ زدن یا از پس دردی و جراحتی علامتها که یاد کرده آمد چیزی پدید آمید زود به تدارک و نگاه داشتن قوت مشغول باید شد و آن را که پیشاز غشی تاسهای و منش گشتنی پدید آید بباید دانست که سبب از معده میخیزد و امید علاج پذیرفتن هست و اگر از اسباب مشارکت اعضا و علامات آن و از اسباب سابقه و بادیه چیزی ظاهر شود بباید دانست که سبب از دل خاسته است و زود هلاک شود و گر کسی را در میان رگ زدن غشی افتد بی آن که خون بسیار بیرون کند و رگ زدن عادت داشته
ص: 503
بود و هیچ بار غشی نیفتاده باشد بباید دانست که در تن او مادهی بیماری است و معدهی او ضعیف است و کسانی باشند که عادت رگ زدن نداشته باشند و چون رگ زدن آغاز کنند غشی پدید آید از آن غشی نباید ترسید و بباید دانست که سبب آن است که رگ زدن عادت نبوده است خاصّه اگر دانند معده قوی است و اخلاط تن بدان بدی نیست که از حرکت خون غشی تولد کند.
علاج
آن را که سبب غشی سوء المزاج محکم باشد او را علاج نیست و آن را که غشی به مشارکت عضوی دیگر افتد امیدوار باشد که علاج پذیرد و طبیب خداوند غشی را در حال غشی باشد یا در آن حال که به هُش باز آمده باشد اگر اندر حال غشی یابد به تدبیر باز داشتن سبب مشغول نتواند بود به یاری قوت و مدد دادن روح مشغول باید بود به چیزهای بوییدنی و به چیزهایی که به حلق اندر چکانند خداوند مزاج گرم صفرایی را کافور و گلاب و خیار و خیار بادرنگ سرد بکرده با اندکی مشک همیباید بویانید تا مشک حرارت غریزی را مدد کند و کافور و صندل و گلاب حرارت غریب را تسکین دهد و گلاب سرد کرده در حلق او چکانند و بر سینه و روی او زنند و آب سرد با اندکی شراب رقیق گرم با ماء اللحم آمیخته در حلق چکانیدن صواب باشد و چون بیدار شود پیراهن مُصَندل پوشاندن و طعام مصوص و افسرد و دوغ سرد دهند و خداوند مزاج سرد را به بوی مشک و غالیه و نّد علاج باید کرد و شراب گرم کرده با دواء المسک گر با مقدار یک طسوج مشک که به حلق او درچکانند و فم معدهی او را به روغنی گرم چون روغن ناردین و روغن مصطکی همیمالند و اگر چنان اتفاق افتد که خداوند غشی روزه داشته باشد یا به سببی دیگر گرسنه بوده شراب از وی دور باید داشت از بهر آن که هر که را معده تهی باشد شراب وی را تشنج و اخلاط عقل آرد و علاج او به بوی طعامهای خوش و به اندکی ماء اللحم باید کرد و اگر سبب غشی اسهال قوی باشد یا سببی دیگر که او را سردی آورده باشد چون رگ زدن بسیار یا از جراحتی خون بسیار رفتن آب سرد و گلاب سرد بر سینه و اندام او نشاید ریخت لکن به بوی کباب و بوی مرغ بریان کرده و گشنیز خشک بر وی مالیده چنان که رسم
ص: 504
است و به بوی سیب و آبی که (بر) بالش برافکنند و به بوی نان گرم علاج باید کرد و فم معده را به روغنی گرم بمالیدن و ماء اللّحم با اندکی شراب رقیق در حلق او چکانیدن تا ماء اللحم (را) بدرقه کند و زود به قعر تن رساند و روح را مدد کند و اگر غشی از پس هیضه افتد اندکی سک و مشک با آب آبی یا ماء اللحم آمیخته در حلق او چکانند و چون به هوش باز آید هم از این ماء اللحم دهند اندک اندک و گل نشابوری که به بوی کافور پرورده باشند مزیدن صواب باشد و اگر سبب غشی عرق کردن بسیار باشد اطراف او را به گلاب و آب سرد همیمالند و برگ مورد خشک کوفته و بیخته و مازو و مانند این بر اندامهای او پراکنند تا عرق باز دارد و قوت را به آب آبی و ماء اللحم و بویهای خوش مدد کنند و اگر در حال غشی منش گشتن و فواق بیند یا پیش از آن حال بوده باشد بوی طعام از وی دور باید داشت و جهد باید کرد تا قی کند و پَرّ مرغی به گلو فرو کردن و فم معدهی او را بجنبانیدن و به آوازهای بلند چون آواز طبل و بوق (ص 424)
و مانند او را بیدار کردن و چیزی که عطسه آرد به بینی او داشتن چون کندس و مانند آن پس اگر بدین تدبیرها بیدار نشود و عطسه ندهد بباید دانست که در وی امید نماند. و اگر سبب غشی دردی چون درد قولنج و مانند آن بود به فلونیا کند باید کرد پس علاج قولنج کردن و گر سبب گزیدن حیوانی زهرناک باشد یا خوردن طعامی زهرناک تریاقها و پادزهرها باید داد و اگر سبب غشی عرضی از اعراض نفسانی باشد به بوی عطر که موافق مزاج او باشد علاج باید کرد و اطراف او را به آب سرد و گلاب سرد مالیدن و فم معده را به روغنی گرم مالیدن و زمانی اندک بینی او گرفته داشتن و به آهستگی بمالیدن و گلاب و ماء اللحم در حلق او چکانیدن و بباید دانست که جهد کردن که قی افتد در بیشتر انواع غشی سود دارد و لکن در غشی که سبب آن عرق بسیار باشد زیان دارد و اطراف مالیدن و گرم داشتن و فم معده را به روغنهای گرم مالیدن و بیدار داشتن و از سخن گفتن منع کردن سود دارد و گر در حال غشی سرما یافته باشد یا از شربتهای سرد احشاء او سرد شده فلافلی و مانند آن دادن صواب باشد و کسانی را که در فصد یا از پس آن غشی افتد سبب آن ضعیفی معده باشد و غلبهی صفرا پیش از فصد شربتها که معده را قوت دهد و تسکین صفرا کند
ص: 505
باید داد چون شراب انار و رب سیب و رب آبی و لیمو و اگر سبب غشی اختناق رحم باشد بوی عطر از وی دور باید داشت و به علاجهای دیگر مشغول باید بود و بویهای داروهایی که (با) معده و مزاج او موافق باشد باید بویانید چون سیر و اشترغار و پنیر و انگژد و آنچه بدین ماند شفا یابد.
گفتار نهم اندر احوال پستان و بیماریهای آن و این گفتار ده باب است
اشاره
نخستین اندر شناختن احوال شیر زنان و تدبیر زنی که شیرش اندک بود
اگر چه شیر و منی و خون هر سه به صورت مخالف یکدیگرند و جایگاه تولد و تغییر صورت هر یک اندامی دیگر است اسباب تولد هر سه یکسان است و اسباب کمی و بیشی هر سه دو نوع است یکی از جهت ماده است و دیگر از جهت مزاج همهی تن یا مزاج آن اندام که جایگاه تولد اوست بسیاری شیر و بسیاری منی و بسیاری خون است آنچه از جهت ماده است دو نوع است یکی آن که هرگاه که طعام در کمیت و کیفیت معتدل باشد از وی خونی نیک و تمام تولد کند و هرگاه که برخلاف این باشد از وی خونی بد و اندک تولد کند مثلًا از طعامی که در خشکی یا در سردی یا در گرمی یا در تَری یا در گرمی و خشکی یا در سردی و خشکی یا در سردی و تَری از اعتدال بیرون باشد خون کمتر تولد کند و هرگاه که خون کمتر تولد کند تولد شیر و منی کمتر بود دوم آن که از جانبی دیگر خون به یک جانب میل کند و این چنان باشد که در عضوی آماسی خونی پدید آید یا از جانبی دیگر استفراغی افتد و آنچه از جهت مزاج است چنان باشد که مزاج همهی تن یا مزاج پستان در خشکی یا در تَری از اعتدال بیرون باشد اگر در خشکی نامعتدل باشد ماده را خشک کند و اگر در تَری نامعتدل باشد ماده به سبب افراط تَری از آن بیرون شود که شیر تواند گشت از وی شیری بیرون آید [تا] پسندیده تولد کند.
علامتها
شیر پسندیده از خون صافی تولد کند و شیر ناپسندیده از خون صفرایی تولد کند یا از خون بلغمی یا از سودای سودایی
ص: 506
اما شیر صفرایی زرد و رقیق و گرم باشد و بوی و طعم او تیز گونه باشد و شیر بلغمی سپید و آبناک باشد و اگر [بر] بلغم گرمی غلبه دارد طعم او شور باشد و اگر سردی غلبه دارد طعم او و بوی آن به ترشی گراید و شیر سودایی ستبر باشد و اندک و گاه گاه باشد که به سبب خشکی مزاج قوام شیر سخت غلیظ گردد و همچون رشته رشته بیرون آید و آنچه از خون صافی تولد کند رنگ و قوام او معتدل باشد و طعم و بوی او خوش.
علاج
هرچه منی را زیادت کند شیر را هم چنان زیادت کند چون تودری سپید و سرخ و تخم خشخاش سپید و پستان بز و پستان گوسفند و طعامها که میل به گرمی و تَری دارد و از وی کیموس نیک تولد کند و نخست نگاه باید کرد تا سبب اندکی شیر یا سبب تباهی او چیست اگر سبب خوردن طعامهای ناموافق باشد از آن باز دارند و چیزهای موافق دهند و گر سبب رنج و ریاضت و کاری سخت باشد آسایش فرمایند و اگر سبب استفراغ خون باشد تدبیر باز داشتن آن کنند و اگر سبب نوعی از انواع سوء المزاج باشد شربتها و طعامهای بدل کنند فرمایند و اگر در تن خلطی بد باشد تن را از آن خلط پاک کنند اما خداوند مزاج گرم صفرایی کشکاب با جلاب آمیخته و شیرهی تخم خیار و خیار بادرنگ و تخم کدو و با جلاب آمیخته و مغز سر بره و شیر بز و شیر گاو با شکر و ماهی تازه خورد و گوشت بزغاله و مرغ مسمل و حسو که از کشک جو و شیر تازه پزند و شوربای گوشت بره که در وی ملوخیا بوستانی و اسفاناخ پخته باشند موافق باشد و خداوند مزاج بلغمی و سودایی در طعامها گندنا و جرجیر و شبت و کرفس و بادیان تَر همیفرمایند و قلیلهی نرگسی با دراچینی و حسو که از آرد گندم و شیر تازه و برگ بادیان و حلبه سازند موافق باشد و آن را که شیر او همچون رشته رشته بیرون آید بنفشه و ختمی و کشک جو در آب بپزند و بر سینه و بر پستانها طلی کنند و چکانند و طعامهای تَری فزاینده میفرمایند.
صفت ضماد معتدل که شیر زیادت کنند
بگیرند آرد کنجد و آن را در شراب انگوری به دست بمالند و حل کنند و بپالایند و آن شراب بدهند و ثفل را ضماد کنند و بر پستان او نهند.
ص: 507
صفت طعامی معتدل
بگیرند کشک گندم نیم کوفته سی درمسنگ کشک جو نیم کوفته و نخود پوست از هر یک بیست درمسنگ برگ سپست تَر بیست درمسنگ و اگر برگ نباشد تخم او ده درمسنگ انجیر خشک ده عدد تودری ده درمسنگ همه را بیامیزند و هر بامداد مقدار بیست درمسنگ با چهار عدد انجیر و یک دو شاخ بادیان تَر در مقدار یک من آب بپزند و به مقدار پنجاه درمسنگ باز آرند و صد درمسنگ شیر تازه بر سر او کنند و بپزند چنان که رسم است و پنج درمسنگ روغن بادام و بیست درمسنگ شکر سوده برافکنند و بدهند.
صفت شربتی دیگر
ده درمسنگ روغن گاو گداخته با یک قدح شراب انگوری بیامیزند و بدهند و ساق لاله با کشک جو بپزند و طبیخ آن با شکر بدهند و ترب و سبوس گندم در شراب بپزند و بپالایند و بدهند و نخود در شیر تَر کنند و یک شب بنهند بامداد آن شیر با شکر بدهند.
شربتی دیگر
تخم گزر و تخم پیاز و تخم شلغم و تخم سپست و تخم ترب و تخم گندنا و تخم بادیان از هر یک راستاراست آرد نخود بریان کرده برابر همهی تخمها هر بامداد پنج درمسنگ کوفته و بیخته با پنج استار شیر تازه بخورد.
صفت طعامی دیگر
تخم گندنا و تخم شبت و تخم حلبه و تخم سپست و تودری از هر یک مقدار سه درمسنگ برگ بادیان تَر سه درمسنگ همه را در آب بپزند و هر بامداد بپالایند و مقدار سی درمسنگ انگبین و ده درمسنگ روغن گاو برافکنند و نان در وی مالند و بدهند و اگر کسی به عوض انگبین میفُختَج کند با شکر کند روا بود.
صفت ضمادی که شیر زیادت کند
بگیرند آرد باقلی ده درمسنگ تخم بادروج پنج درمسنگ هر دو را به آب بادروج بسرشند و بر پستانها نهند.
دوم از گفتار نهم اندر تدبیر زنی که شیر او بسیار باشد
ص: 508
گاه باشد که از بسیاری (ص 425)
شیر پستانها درد خیزد و آماس کند و بیماریها تولد کند و گاه باشد که زنان را بیآبستنی شیر در پستان پدید آید و خاصّه که حیض باز گرفته باشد و گاه باشد که مردم جوان را که به وقت بلوغ رسد شیر در پستان آید و درد خیزد خاصّه در آن وقت که در پستان چون بادرسیهای پدید آید.
علاج
آن را که سبب باز گرفتن حیض باشد تدبیر گشادن آن باید کرد و آن را که سبب بسیاری طعام و شراب باشد از آن باز باید داشت و از چیزهای خنک که در این باب سود دارد طفشیل است که از عدس و سرکه پزند و کوک خوردن و ضماد کردن و لعاب اسبغول طلی کردن و برگ او ضماد کردن و آرد باقلی و روغن گل و سرکه ضماد کردن و از چیزهای گرم برگ سذاب است خوردن و ضماد کردن و تخم سذاب خاصّه کوهی و زیره خوردن و با سرکه ضماد کردن و بیخ کرنب کوفته ضماد کردن و اشق به شراب حل کردن و طلی کردن و مرداسنگ [به] روغن سوده طلی کردن و آرد عدس و آرد باقلی و گوز گندم کوفته و به آب سرشته ضماد کردن و سرطان نهری بریان کرده و سوده به گلاب تَر کردن و خاصیت سود دارد. سرطان بهری همچنین.
سوم از گفتار نهم اندر علاج شیر که در پستان زنان ببندد و پنیر شود
سبب بسته شدن شیر در پستان از دو بیرون نیست یا مزاجی گرم به غایت است که تَری شیر را خشک کند یا مزاجی سرد به غایت که آن را بفسراند و علامتهای مزاج گرم و سرد بسیار جای معلوم شده است.
علاج
خداوند مزاج گرم را پیوسته روغن بنفش بر پستان طلی باید کرد و آب گرم بر سینه و پستانها ریختن و موم روغن که از موم صافی و روغن بنفش ساخته باشند با گشنیز تَر در هاون بمالند تا چون مرهم شود و ضماد کنند و گشنیز تَر و ساق و برگ خرفه کوفته ضمادی نیک است و سرکه و روغن گل به هم زده گرم کردن و خرقهای بدان تَر کردن و بر پستانها
ص: 509
دوشیدن و برگ عنب الثعلب و برگ کافور کوفته ضماد کردن سود دارد خداوند مزاج سرد را موم روغن از موم زرد و روغن خیری و روغن سوسن و روغن قسط سازند.
صفت ضمادی که خداوند مزاج سرد را سود دارد
بگیرند پودنهی خشک کوفته و آن را بپزند چون عصیدهای و با موم روغن در هاون بمالند و بر پستان نهند
ضمادی دیگر
سرکه و روغن بنفش و حلبه کوفته و بیخته بسرشند و ضماد کنند
ضمادی دیگر
برگ کرنب بکوبند و اندکی مر و اندکی زعفران با وی بسرشند و ضماد کنند
صفت ضمادی
نان میده و آرد جو و جرجیر و حلبه و ختمی و تخم کتان کوفته بپزند از هر یک راستاراست و ضماد کنند و تخم بادیان و آب بادیان خوردن سود دارد و خراطین سوده طلی کردن سود دارد.
ضمادی دیگر
چغندر و اندکی شونیز بپزند و ضماد کنند
صفت نطولی که سود دارد
بگیرند مر و انیسون و پودنه و آرد نخود و برگ غار و تخم کرفس و زیرهی نبطی و قاقله همه بپزند و بر سینه و بر پستانها میچکانند و اگر پستان آماس گیرد سرکه و آب بیامیزند و نیم گرم کنند و خرقهای بدان تَر کنند و بر پستان افکنند و پودنه با سرکه و شراب انگوری پخته ضماد کردن سود دارد و مارقشیشا سوده چون غبار با روغن گل و سپیدهی خایهی مرغ طلی کردن و سود دارد.
صفت نطولی که باقی آماس را تحلیل کند و بابونه و شبت و نمام و حلبه و قیسوم و جندبیدستر در آب بپزند و بر سینه و پستان میچکانند.
ص: 510
چهارم از گفتار نهم در علاج شیر که شیر بسته شده که در پستان عفن گردد
چغندر بپزند تا مهرّا شود و آن را با مغز نان و آرد باقلی بکوبند و روغن کنجد برچکانند و بسرشند و ضماد کنند و آرد کنجد و روغن گاو و انگبین و آرد باقلی و نان خشکار کوفته به هم بسرشند و ضماد کنند و تخم کتان و حلبه و خطمی و تخم او و بابونه از هر یک یک مشت بکوبند و ببیزند تا چون عصیده شود و ضماد کنند و هر روز سه بار این ضمادها آنچه به اختیار افتد تازه کنند تا زود پخته شود و به آب گرم تکمید میکنند و اگر اتفاق افتد که گوشت پستان کوفته شود ماش و دانهی میویز بکوبند و به آب سرو بسرشند و ضماد کنند.
پنجم از گفتار نهم در آماس گرم که در پستان پدید آید
سرکه به آب گرم آمیخته در مثانهی گوسفند یا در مثانهی گاو کنند و بر آن موضع مینهند و سکنگبین و روغن گاو بیامیزند و آرد باقلی بدان بسرشند و ضماد کنند و برگ عنب الثعلب بکوبند و به روغن گل چرب کنند و بر آماس نهند و از پس سه روز ضمادها که در باب گذشته یاد کرده آمده است بکار دارند.
صفت ضمادی که اندر اول بکار دارند
آرد باقلی و اکلیل الملک کوفته و بیخته به روغن کنجد و به آب جوی بسرشند و بر آماس نهند
ضمادی که به آخرتر بکار دارد
بگیرند نان خشکار و آرد جو و آرد باقلی و حلبه و خطمی کوفته و بیخته از هر یک پنج درمسنگ مر سه درمسنگ زعفران دو درمسنگ همه را به زردهی خایهی مرغ بسرشند و طلی کنند و تخم کتان کوفته به سرکه طلی کنند.
هرگاه که سر پستان درد خیزد نخست رگ باید زد و صندل و اقاقیا طلی کردن تا به سرطان باز نگردد (نگردد)
ششم از گفتار نهم در آماس سرد که در پستان پدید آید
کرفس بکوبند و بر پستان نهند و بابونهی کوفته در آب بادیان گر آب کرفس سرشته برنهادن سود دارد و ضمادهای گرم که در باب گذشته یاد کرده آمده است هم در این باب
ص: 511
سود دارد
هفتم از گفتار نهم در سخت شدن پستان و غددها که در وی پدید آید
نخست به روغن بنفش و زردهی خایه طلی کنند و موم روغن از روغن زیت با زهرهی گاو بیامیزند و طلی کنند و گاه باشد که حاجت آید که قطران با وی بیامیزند و دُردی سرکه برنهادن سود دارد و برگ مازو کوفته و برنهادن سود دارد و غددها را که به تازی سلعه گویند برگ شفتالوی تَر و برگ سذاب تَر بکوبند و ضماد کنند
هشتم از گفتار نهم در علاج دبیلهای که بر پستان پدید آید
تخم کتان و کنجد و بیخ سوس و میعهی تَر و سرگین بز و سرگین کبوتر و نطرون و ریتیانج از هر یک راستاراست و همه را بمالند و بکوبند و به روغن کنجد و مغز ساق گاو و می پخته بسرشند و ضماد کنند
نهم از گفتار نهم اندر علاج ریشهای پلید که گوشت پستان بخورد
بگیرند شراب انگوری گلوگیر ده من و سماق پوست گران نیم من مازو سبز ده استار سلیخه ده استار گوز سرو نیم من همه را اندر شراب تَر کنند و بیست روز بنهند و از پس بیست روز آن را به آتش نرم بپزند و به چوب سرو همیجنبانند.
چون به نیمه باز آید به دست بمالند و بپالایند و شراب به آتش باز برند و یک جوش دیگر بدهند و نگاه دارند به وقت حاجت بر ریشهایی که بر اندامهای نازک و نرم برآید چون دهان و زفان و غیر آن طلی کنند.
دهم از گفتار نهم در تدبیر نگاه داشتن پستان زنان تا بزرگ نشود
بگیرند اسفیداج و طین قیمولیا از هر یک دو درمسنگ هر دو را به عصارهی برگ بنگ گر به طبیخ تخم بنگ بسرشند و لختی روغن مصطکی با وی بیامیزند و سه روز طلی کنند و پیوسته خرقهی کتان به آب مازو تَر کرده و سرد کرده بر پستان پوشیده دارند و در گرمابه کمتر شوند.
صفت طلی دیگر
گل پاکیزه که به تازی آن را الطین الحر (ص 426)
ص: 512
گویند بیست درمسنگ سوگران دو درمسنگ به سرکه بسرشند و سه روز طلی کنند طلی دیگر کندر و دوغ و آرد جو به سرکه بسرشند و طلی کنند.
صفت طلی دیگر
تین شاموس و اقاقیا و اسفیداج از هر یک راستاراست بکوبند و به عصارهی بنگ بسرشند و طلی کنند.
صفت طلی دیگر
الطین الحر و مازوی سبز بکوبند و به انگبین بسرشند و طلی کنند
صفت طلی دیگر
شب یمانی سوده و روغن زیت اندر هاون سرب بسایند تا لختی سرب با وی سوده شود و پیوسته طلی میکنند.
گفتار دهم اندر احوال معده و مری و بیماریها و علاج آن
اشاره
و این گفتار هفت جزو است
جزو نخستین در احوال مری و بیماریها و علاج آن
نخستین در دشواری فرو بردن طعام و شراب به حلق
اسباب این علت یا اندر نفس مری باشد یا در همسایهی او و آنچه اندر نفس مری باشد چهار نوع است
یکی آماسی باشد که اندر نفس مری پدید آید دوم نوعی از انواع سوء المزاج سوم ضعیفی قوت خاصّه اندر آخر بیماریهای حاده و غیر آن چهارم خشک شدن رطوبت اندر وی به سبب حرارت یا غیر آن و آنچه اندر همسایهی او باشد سه نوع است یکی آماس باشد که اندر عضلههای حنجره افتد چنان که اندر خناق افتد دوم آن که مهرهای از مهرههای گردن از جایگاه بیفتد و به سوی پیش میل کند سوم آنکه بسیار دیدهاند که به مقدمهی کزاز این علت پدید آید و خواجه ابو علی سینا رحمه الله میگوید که از آشنایان من این دشخواری فرو بردن طعام پدید آید و منفذ طعام گرفته بود چنان که اندر خناق
ص: 513
بگیرد. پس او را قی افتاده و کرمهای بزرگ بسیار برافکند و آن دشخواری زایل شد که سبب آن کرمان بودند که منفذ گرفته بودند.
علامتها
آنچه سبب آن انواع سوء المزاج باشد اندک اندک پدید آید و طعام اندر منفذ به دشخواری و دیری گذرد و هیچ علامتی از علامتهای آماس و غیر آن ظاهر نباشد و آماس گرم را از تب خالی نباشد لکن تب سخت قوی نباشد و تشنگی غالب بود و با آماس سرد تب نباشد و اگر آماس خراج خواهد گشت درد زیادت شود و گاه گاه تب لرزه گیرد و باشد که خراج پخته شود و بگشاید و ریم به قی برآید و تب زایل شود و علت قرحه بماند و به علاج نیک شود و آنچه مقدمهی کزاز باشد نخست اسباب آن بوده باشد و علامتهای آن پدید آید و اگر سبب از جای بیفتادن مهرهی گردن باشد نخست اسباب آن بوده باشد و هرگاه که به پشت باز خسبد منفذ گرفته شود.
علاج آنچه اندر آخر بیماریها به سبب ضعیفی قوت پدید آید علاج دشخوار پذیرد و نشان نزدیکی مرگ باشد و تدبیر جز آن نباشد که بدان طریق که ممکن گردد قوا را یاری دهد و مهرههای گردن به روغن بنفش و به موم روغن مالیدن و آن را که سبب سوء المزاج گرم باشد همچنین روغن بنفش و به موم روغن همیمالند و به آب گشنیز تَر و آب کوک و مانند آن بر پس گردن یا میان هر دو کتف میمالند و دوغ ترش و شربتهای خنک جرعه جرعه میدهند و آن را که سوء المزاج سرد و گرم باشد و بیشتری از این انواع افتد پس گردن به روغن ترب و روغن مشک و روغن بلسان همیباید مالید و علاج معدهی سرد باید کرد چنان که سپستر یاد کرده آید و آن را که سبب تَری و استرخای مری باشد علامتهای تَری و سطح دهان و زفان ظاهر گردد نخست معده پاک باید کرد و داروهای خوش بوی که در وی قوت حرارت و قوت قبض باشد بکار داشتن چون مصطکی و انیسون بریان کرده و بهمن سرخ و سپید و سنبل و ساذج هندی و کندر و ناردین و اگر به داروهای قابض تَر حاجت آید چون گلنار که در وی قوت سردی است با این دارو بکار داشتن روا باشد لکن بدان مقدار که قوت داروهای گرم بر وی غالب بود و روغن مصطکی و روغن قسط همیمالند
ص: 514
و خواجه ابو علی سینا رحمه الله میگوید نزدیک من آن است که انگدان اندر این باب سخت نافع است و آن را که سبب خشکی بود پیهی مرغ و پیهی بط و مغز ساق گاو و مسکه خوردن و مالیدن سود دارد و کشکاب با روغن بادام و لعاب اسبغول خوردن جرعه جرعه و بدان غرغره کردن و غذا خایهی مرغ نیم برشت و قلیهی کدو و اسفاناخ و آنچه بدین ماند و علاج آماس اندر باب دوم یاد کرده آید و علاج مهرهی گردن که از جای بیفتد سوی پیش میل کند اندر دستکاری یاد کرده شود ان شاء الله.
دوم از جزو نخستین از گفتار دهم در آماس مری
آماسهای مری از جنس فلغمونی باشد از جنس ماشرا یا آماسی بود نرم یا آماسی بود سلب و علامتهای آن اندر باب نخستین یاد کرده آمده است
علاج آن
بعضی به داروها و شربتهای خوردنی باشد و بعضی به داروهای که از بیرون بکار دارند و آنچه بخورند همه داروهای معتدل است و علاج این علاج آماس معده است بعینها و فرق این است که آماس معده را دارو بر شکم و فرود سینه برنهند و آماس مری را سوی پشت بر میان دو کتف نهند و آنچه خوردنی است از جهت آماس معده شربت به یک باره خوردن و از جهت آماس مری شربت جرعه جرعه خورند و بعضی اندر دهان میدارند و اندک اندک فرو میبرند و هر دو نوع داروها از خوردنی و بر نهادنی نخست داروهای باز دارنده باید که به تازی آن را روادع گوید خاصّه اگر آماس گرم ماشرایی بود و پس از آن داروهای تحلیل کننده با آن بیامیزند و به آخر داروهای تحلیل کننده تنها بیداروهای باز دارنده بکار دارند اما داروهای خوردنی که نخست لعوقها باید که از عدس و طباشیر و تخم خرفه و لعاب اسبغول و آب کدوی تَر سازند و به تدریج اندر این لعوقها آب بادیان و رب السوس و تخم کتان و انجیر و خرما و حلبه و مانند این زیادت میکنند و طعام آشامیدنیها باشد از آرد جو و آرد عدس بریان کرده به شیرهی مغز بادام و سپستر سبوس آب با روغن بادام و شکر و به آخر اندر این سبوس آب و غیر آن از آشامیدنیها تخم کتان و نخود و آرد کرسنه و بیخ سوس و بیخ سوسن آسمانگون و ایرسا و خردل و اشق و بادام
ص: 515
تلخ و خرما و انجیر و انگبین زیادت میکنند به تدریج و داروها که از بیرون بکار دارند ترکیب و ترتیب آن بر این گونه باید.
صفت ضمادی خنک که نخست بکار دارند آب مورد تَر و آب آبی و گلاب و آب سیب و آب برگ خرفه و آب حی العالم از هر یک راستاراست همه را با موم روغنی از موم صافی و روغن گل در هاون بمالند تا آمیخته شود و صندل سپید سوده بدان بسرشند و طلی کنند.
صفت ضمادی که پیش از این بکار دارند
بگیرند آرد جو و صندل و آب عنب الثعلب و آب لسان الحمل و تراشهی کدوی تَر نیک بکوبند همه را در هاون بمالند و بیامیزند
صفت ضمادی پزاننده
بگیرند آرد جو و خطمی و بابونه و اکلیل الملک و صندل همه را با آب عنب الثعلب و آب کرنب و آب کاکنج بسرشند و طلی کنند و گر به داروهای قویتر حاجت آید اشق و مقل و علک الانباط و نفسیا و خردل و سرگین کبوتر و انجیر و پیهی مرغ در این ضماد زیادت کنند
سوم از جزو نخستین از گفتار دهم اندر قرحه و بثرهی مری و علامتها و علاج آن
اندر مری قرحه و بثره بسیار افتد گاه باشد که سبب آن خلطی تیز باشد که به نزله فرود آید و گاه باشد که آماس مری و قرحه و بثرهی او آن است که در آماس بیشتر که از لقمهای خیزد که آن را حجمی بزرگ باشد (ص 427)
و در قرحه و بثره از گذشتن طعامی که آن را طعمی بود تیز یا شور یا ترش یا قابض و از گذشتن رنجی رسد و از طعامهای نرم و چرب و اندک درد باشد و قرحه که از پخته شدن آن آماس و سر (و) گردن آماس گیرد بزرگ باشد علاج آن دشوارتر و خطرناکتر باشد و فرق میان قرحهی مری و قرحهی معده آن است که درد قرحهی مری به میان دو کتف بیرون آید و درد قرحهی معده اندر شکم باشد و علامتهای دیگر از تب و غشی و سرد شدن اطراف و خشک شدن کام و زفان و منش گشتن و آروغ گنده همه یکسان باشد و تا ریش کهن نشود آروغ گنده نگردد.
ص: 516
علاج قرحه
علاج قرحهی مری و قرحهی معده یکی است و فرق جز آن نیست که اندر داروهای مری چیزهای لزج باید تا زود فرو نرود بر سطح ریش بماند و شربت اندک اندک دهند تا اجزای دارو از پس یکدیگر بدو میرسد و اما آنچه علاج بثره است و داروها است اندر علاج قرحه یاد کرده آید.
جزء دوم از گفتار دهم در انواع سوء المزاج که معده را افتد و اسباب و علامات و علاج آن
نخستین در سوء المزاج گرم ساده و اسباب و علامات و علاج آن
سوء المزاج گرم ساده که اندر معده پدید آید اسباب سوء المزاج گرم از دو بیرون نباشد نا (یا) خوردن و بکار داشتن طعامها و شرابها و داروهای گرم باشد یا اندر هوای گرم مقام داشتن.
علامتهای معدهی گرم
علامتهای معدهی گرم بیماده پنج نوع است
یکی آن که اسباب گرم شدن آن اندر پیش افتاده باشد دوم آروغ دودناک و ترش و آروغ ترش بیشتری از طعامهای شیرین افتد و این چنان باشد که حرارت معده طعام شیرین را بجوشاند و ترش گرداند لکن آروغ ترش از حرارتی ضعیفتر تولد کند و اگر حرارت قویتر باشد آن شیرین را بسوزد و تلخ کند و آروغ دودناک شود و علامت گرمی اندر آروغ ترش (آن) است که اگرچه آروغ ترش است طعم دهان میل به تلخی دارد و تشنگی غلبه کند و آب و هوای سرد خوش آید و دلیل بر آن که معدهی گرم طعام را ترش کند آن است که شیر تازه اندر هوای گرم زودتر از آن ترش گردد که اندر هوای سرد و گاه باشد که سبب آروغ ترش و دودناک بیخوابی بود از بهر آنکه هضم نیک اندر خواب باشد و چون مردم بیخواب ماند طبیعت به هضم مشغول نتواند بود و طعام ناگواریده اندر معده بماند و حرارت غریب آن را نرم کند و بسوزد و آروغ دودناک شود یا ترش.
سوم آنکه طعامهای لطیف زود تباه گردد و طعام غلیظ بهتر گوارد چهارم آن که آروزی
ص: 517
طعام کمتر باشد و هضم نیک باشد مگر سوء المزاج مُفرط شود یا هضم ضعیف گردد و آب سرد آرزو کند پنجم آن که طعامهای لطیف سرد و آب سرد آرزو کند و طعامهای گرم را کاره باشد.
علاج
دوغ گاو اندر این باب بهترین چیزی است و آب انار ترش و شیرین و پست جو اندر آب سرد و اگر حرارت قویتر باشد دوغ با طباشیر دهند و با اقراص کافور و آب غوره و شراب ترشی ترنج و شراب ریواج و شراب لیمو سخت موافق باشد اگر قرص کافور با شراب دهند روا باشد.
صفت قرص کافور که اندر این باب سود دارد
بگیرند طباشیر و صندل سپید و تخم کدوی شیرین و تخم خیار و خیار بادرنگ پاک کرده و تخم خرفه از هر یکی پنج درمسنگ گل سرخ هفت درمسنگ کافور یک درمسنگ زرشک پاک کرده شش درمسنگ گل ارمنی چهار درمسنگ همه را بکوبند و به آب خرفه گر به آب کدو بسرشند و اقراص کنند هر قرصی یک مثقال شربت یک قرص و آب تخم خرفه دادن سود دارد برگ کوک و ساق او با سرکه دادن و اندر طعامها گشنیز تَر و کوک و کدو اندر پختن و بطون گاو به سرکه کرده و مصوص از گوشت مرغ و به آب غوره و آب انار و آب زرشک و آب سماق سود دارد و مزورهها هم از این نوع باید و اگر معده با گرمی ضعیف باشد سکنگبین سفرجلی و شراب انار دهند.
صفت سکنگبین سفرجلی
آبی ترش ظاهر و باطن او پاک کرده بکوبند و آبش بکشند و یک شب بنهند تا صافی شود و دیگر روز بپالایند و بر مقدار یک من آب آبی پنج استار سرکه و یک من شکر برافکنند و به قوام آرند.
صفت شراب انار
بگیرند آب انار ترش یک جزو شکر نیم جزو بپزند و کفک بردارند و به قوام آرند و اگر حاجت آید دو سه شاخ پودنهی تَر اندر وی بجوشند چون تمام جوشیده باشند و به قوام
ص: 518
آروده پودنه از وی بیرون کنند صفت سفوفی بگیرند گل سرخ ده درمسنگ طباشیر سه درمسنگ سماق پاک کرده سه گشنیز خشک دو درم شربت دو درمسنگ با دانگی از این شرابها که یاد کرده آمد.
صفت ضمادی
بگیرند آب تراشهی کدوی تَر و برگ و ساق خرفه و برگ بید همه را بکوبند و صندل سپید سوده با آن بیامیزند و بر معده نهند و طلحب برنهادن خاصّه با صندل و اندکی کافور موافق باشد و اگر آب سرد اندر مثانهی گاو کنند و بر معده مینهند صواب باشد و نگاه باید کرد تا سردی ضماد حجاب را و جگر را سرد نکند و هر گاه که گمان افتد که سرما به جگر و حجاب رسیده است به روغنهای گرم تکمید کنند و اگر (از) سوء المزاج گرمی خشکی پدید آید کشکاب و روغن بادام و شیر خر باید داد و اندر آبزن همیباید نشاند و روغن بنفش همیباید مالید چنان که اندر علاج او یاد کرده آمده است.
دوم از جزو دوم از گفتار دهم اندر سوء المزاج گرم با ماده که در معده پدید آید و درد و ضعیفی معده از آن تولد کند.
علامتها
هرچه اندر باب گذشته یاد کرده آمده است موجود باشد و سبب آن که اندر معده مادهای بود صفرایی که طعام را و رطوبتها را تباه کند آروغ گاهی بوی ماهی تباه گشته دهد و گاهی بوی آبها که آن را به تازی میاء الحما گویند و گاه بوی مغزهای تباه گشته چون مغز گوز که تباه گردد و غیر آن و گاهی بوی زنگار دهد و این نشان علت گرمی باشد و گاه باشد که سبب آروغها که یاد کرده آمد طعامی باشد که بوی آن زود بگردد چون ترب و ماهی شور و خایهی مرغ بریان کرده و حلوای سوخته و آزمایش درست آن است که طعامی دهند که از دودناک شدن و بوی آن بگردیدن دور باشد چون نان جوین اگر معده آن را دودناک کند بباید دانست که معده ناری است و اندر تن خداوند معدهی گرم خون نیک تولد کند لکن خون او اندک و تیز و ناخوش بوی باشد و مخالف مزاج اصلی و مخالف مزاج تندرستی باشد بدین سبب اندامهای او از این خون غذا بگیرد (درست نگیرد) و
ص: 519
پرورده نشود و خون در رگهای او بماند و از بهر این است که مردم محرور و صفرایی لاغر باشند و رگهای او ظاهر و پر خون بود و در باب گذشته گفتهایم که خداوند معدهی گرم را آرزوی طعام کمتر باشد و هضم قویتر لکن بباید دانست که هرگاه که سوء المزاج مفرد باشد قوتها را ضعیف کند و هضم نیز ضعیف گردد و گاه باشد که معده به غایت گرم شود و هنوز قوت بر جای باشد و (به) سبب غایت گرمی و گزیدن مادهی گرمی دهنهای رگها را اندامها تحلیل کند و گدازش بیشتر بود و طبیعت بدل آن چه تحلیل افتاده باشد باز طلبد و گرسنگی غالب شود و اندر آن گرسنگی صبر نباشد و گر طعام دیرتر یابند غشی افتد و گاه باشد که به سبب حرارت غریب و گدازنده و تحلیل کننده اندر حال گرسنگی و تهیئی معده و لعاب از دهن (ص 428)
آمدن گیرد و چون طعام خورده شود لعاب باز ایستد و هرگاه که در معده مادهی گرم صفرایی باشد قسیان و قی بسیار باشد لکن معده سبک باشد و قثیان و سوزش و تشنگی غالب بود بباید دانست که مادهی سخت رقیق است اما اگر ماده بسیار باشد قثیان پیوسته باشد و لکن اندک باشد تا طعام نخورد قثیان پدید نیاید همچنین اگر ماده در قعر معده باشد و طبقههای معده و اجزای او آن را تشرف نکرده باشد یعنی اندر نخورده باشد تا طعام نخورد و ساعتی دو نگذرد قثیان پدید نیاید و همچنین چون طعام خورده شود ساعتی دو بگذرد مادهی صفرایی با طعام بیامیزد و [به] صحبت طعام از قعر معده به فم معده برآید و قثیان پدید آید و اگر شربتی زداینده خورد چون ماء العسل و جلاب و سکنگبین و بدان قی کند آن ماده اندر قی پدید آید. و اگر طبقههای معده ماده تشرب کرده باشد اندر قی و بول و براز نباشد. لکن علامتهای دیگر بر آن گواهی دهد و سوء المزاج با ماده را علامت درست بر قصیان است اگر معده ماده را تشرب کرده باشد آرزوی قی و تهوع باشد لکن هیچ برنیاید و اگر تشرب نکرده باشد هم اندر قی و هم در بول براز پدید آید و اگر قی باشد و تهوع ساکن نیابد دلیل آن است که معده بعضی ماده را تشرب کرده است و بعضی تشرب ناکرده اندر فضای معده ریخته است و اگر تهوع را و قی را دوری و نوبتی باشد بباید دانست که ماده از عضوی دیگر اندر معده میریزد و اگر تهوع و قی پیوسته باشد دلیل آن است که ماده اندر
ص: 520
وی تولد میکند با حال تشنگی در کف ماده گواهی دهد از بهر آن که سبب تشنگی یا گرمی معده باشد یا شوری و تشنگی که از مادهی گرم خیزد آب سرد آن را بنشاند و آنچه از مادهی شور خیزد با آب گرم ساکن شود.
علاج
نخست نگاه باید کرد تا ماده اندر معده تولد میکند یا از عضوی دیگر چون دماغ و جگر و سپرز بدو میآید و همچنین نگاه باید کرد تا طبقات معده ماده را تشرّب کرده است یا ماده اندر فضای معده ریخته است یا از عضوی دیگر بدو میآید نخست آنچه اندر آمده است پاک باید کرد به قی یا به اسهال در جمله بدان طریق که بر خداوند علت آسانتر بود پس علاج و پاک کردن آن عضو مشغول باید بود و فم معده را قوت دادن تا ماده را که بدو همیآید از خود باز دارد و بسیار بود که معده پاک بود و ماده را قبول نکند اگر در حال گرسنگی زبون گردد و آنچه قبول نمیکرده است قبول کردن گیرد و این کسانی باشند که اگر گرسنه شوند و طعام دیرتر یابد بیهوش یابند تدبیر ایشان آن است که بامداد شربتی از شراب غوره یا شراب انار یا شراب لیمو یا شراب ریواج یا شراب ترشی ترنج شربتی بخورد و طعامها هم از این نوع سازند و پگاه پیش از آن که معده غذا طلب کند و مادتها اندر جنبش آید طعام خوردن تدبیر این قوم و تدبیر کسانی که به وقت خشم و غم و غیر آن معدهی ایشان مادتها قبول کردن گیرد یکی است و این قوم و دوم تا قی نکنند آسوده نشوند و از پس قی شربتی قوت دهنده باید داد و اگر ماده اندر فضای معده ریخته باشد و قی کردن بر خداوند علت آسان بود قی باید فرمود خاصّه اگر ماده میل به فم معده دارد و تدبیر قی کردن چنان باید که ماهی تازه خورد و قی به کشکاب کند یا به سکنگبین آمیخته.
صفت شربتی که صفرا برآرد
بگیرند کشکاب سی درمسنگ آب سرمق و پخته بیست درمسنگ آبی که بیخ خربزه و بیخ خیار اندر وی پخته باشند ده درمسنگ سکنگبین ده درمسنگ نمک طعام نیم درمسنگ همه را به هم بیامیزند و بدهند و آب سرمق تنها پخته با سکنگبین قی آرد و سکنگبین با آب برگ خیار همچنین قی آرد و از پس قی شراب انار ترش دهند با سکنگبین
ص: 521
شکری یا آب انار ترش آمیخته و اگر خداوند علت قی کردن عادت ندارد و بر وی دشوار باشد یا ماده اندر فم معده باشد [نباشد] استفراغ به اسهال کند به مطبوخ افسنتین.
صفت آن (مطبوخ افسنتین)
افسنتین رومی پنج درمسنگ گل سرخ بیست درمسنگ خرمای هندو بیست درمسنگ همه را اندر چهارصد درم سنگ آب بپزند تا به صد درم باز آید و بپالایند و مقدار سی درمسنگ ترنگبین اندر هفتاد درمسنگ از این مطبوخ کنند و بپالایند و یک درمسنگ صبر مغسول ترکیب کنند و بدهند و اگر به عوض ترنگبین شکر کنند روا باشد.
صفت مطبوخی
بگیرند خرمای هندو بیست درمسنگ آلو سیاه بیست عدد گل سرخ دو درمسنگ تخم گل پنج درمسنگ پودنهی تَر دو شاخه همه را اندر گلاب بپزند و سی درمسنگ ترنگبین در وی بگدازند و بپالایند و دو دانگ ریوند چینی ترکیب کنند و بدهند و اگر شخصی باشد که بدین مطبوخها اجابت نیوفتد مطبوخ هلیله دهند و پست جو اندر آب انار نافع است آن را که در فم معدهی او رطوبتی سوزاننده باشد به سبب آن رطوبت بجنبند و به آب انار فم معده را قوت دهند تا آن را قبول نکند و اگر طبقههای معده ماده را تشرب کرده باشد صبر آن را پاک کند و صبر مغسول قوت دهندهتر است و نامغسول پاککنندهتر است و ایارج فیقرا اندر این باب سودمندتر است از صبر ساده از بهر آن که در وی داروها است که صبر را یاری دهد بر پاک کردن و زدودن و ایارج ساده اندر پاک کردن قویتر است و به انگبین سرشته اندر اسهال قویتر است و اگر خداوند علت را آرزوی طعام کمتر باشد و قصیان رنجه دارد اندر ایارج و به عوض زعفران گل سرخ باید کرد و تا حقیقت نگردد که سوء المزاج با ماده است ایارج نشاید داد از بهر آن که اگر اندر معده ماده نباشد سوء المزاج زیادت شود نشاید دادن و ایارج سودمندترین چیزی است خاصّه اندر شراب افسنتین.
نسخهی جالینوس
صفت آن
افسنتین رومی پنج درمسنگ گل سرخ بیست درمسنگ همه را اندر یک من آب بپزند تا
ص: 522
به چهار یکی باز آید و بپالایند و بدهند با اندکی شکر و اولیتر آن باشد که ایارج فیقرا با هلیلهی زرد دهند.
صفت آن
بگیرند ایارج فیقرا یک درمسنگ هلیلهی زرد دو درمسنگ کتیرا نیم دانگ با آب کسنی بسرشند و حب کنند.
صفتی دیگر
ایارج فیقرا یک درمسنگ هلیلهی زرد و گل سرخ از هر یکی نیم درمسنگ همه به آب کسنی (بسرشند) حب کنند و صبر اندر سکنگبین حل کنند و بدهند و اگر دانگی سقمونیا اندر دوغ پالوده حل کنند و یک ساعت بنهند تا نیک آمیخته و بدهند روا باشد لکن باید دانست که سقمونیا معده را زیانکار است تا ضرورت نباشد به سقمونیا علاج نشاید کرد.
شراب گل و گل به شکر مسهل دادن صوابتر و کسانی که داروها و شربتها را که یاد کرده آمد کاره باشند چند دو استار گل به شکر بباید داد و بیست و پنج درمسنگ سکنگبین بر اثر آن بدادن بی آب و بییخ و بفرمودن تا دو سه ساعت آب نخورد تا معده بدین تدبیر پاک شود و اگر صفرا از جگر به معده همیآید یا اندر همهی تن امتلای صفرایی باشد استفراغ به ماء الجبن باید کرد.
صفت ماء الجبن
بزی ملی (اهلی) را چند روز کسنی و کوک و کاهو و گشنیز تَر و کرفس و برگ بید و جو نیم کوفته و تَر کرده و خوید دهند و هر بامداد شیر او را بجوشانند و سکنگبین ساده و شکری که ترشی او پیدا باشد چنده دو استار بر سر شیر پراکنند و از آتش بردارند و بپوشند تا سرد شود (ص 429)
پس آن پنیر او را بپزند و همه را اندر خرقهی پاکیزه دو تو کنند تا آن آب از وی بچکد با آن آب هلیلهی زرد و شکر و سقمونیای مشوی و نمک هندی بدهند و نخست اگر فصل سال و عمر و قوت بیمار و دیگر احوال مساعد باشد رگ باسلیق باید زدن پس تدبیر ماء الجبن کردن و طبیخ شاهتره و افسنتین در این باب سخت نافع بود.
ص: 523
صفت آن
افسنتین رومی پنج درم گل سرخ هفت درمسنگ شاتره دو درمسنگ آلو سیاه بیست عدد میویز دانه بیرون کرده بیست دانه خرمای هندی بیست درمسنگ همه اندر سه من آب بپزند تا به مقدار دویست درمسنگ باز آید و بپالایند هر بامداد چهل درمسنگ با ده درمسنگ شکر و یک درمسنگ صبر بدهند.
نوعی ایارج
ایارج فیقرا که معده را از خلط صفرا پاک کنند بگیرند فقاح اذخر و عود بلسان و اسارون و دارچینی از هر یکی جزوی صبر شش جزو و اگر عنایت به زدودن معده بیش از آن باشد که به استفراغ داروها هر یکی یک جزو و نیم کنند و صبر هم بدان وزن که هست تا معده را به رفق بزداید و پاک کند.
صفت شراب انار مسهل را که معده را از صفرا پاک کند
بگیرند آب انار ترش و شیرین از هر یکی یک من تربد نیمکوفته دو اوقیه بر آتش نرم بپزند و کفک بردارند تا به نیمه باز آید و بپالایند و یک من شکر برافکنند و به قوام آرند و پنج درمسنگ سقمونیا و یک درمسنگ زعفران اندر خرقهی کتان در وی بمالند و نگاه دارند شربت دو اوقیه و نیم.
گوارشی مسهل
به تجربت محمد زکریا:
صفرا و رطوبت از معده پاک کند بگیرند تربد یک درمسنگ سقمونیا دانگی گل سرخ نیم درمسنگ عود نیم درمسنگ کافور یک حبه طباشیر دانگی عصارهی افسنتین نیم درمسنگ انگبین که در وی هلیله پرورده باشند هم سنگ همه و اگر حرارت غلبه دارد و جلابی که از خرمای هندو و شکر پخته باشند.
صفت گوارش طباشیر که معده را قوت دهد
بگیرند طباشیر ده درمسنگ گل سرخ سه درمسنگ سماق پاک کرده سه درمسنگ گلنار یک درمسنگ قاقلهی کبار یک درمسنگ مصطکی و عود خام از هر یکی نیم درمسنگ
ص: 524
شربت سه درمسنگ اندر آب آبی.
نسخهی دیگر
گل سرخ ده درمسنگ طباشیر پنج درمسنگ کبابه یک درمسنگ و نیم در نسخهی دیگر دو درمسنگ و نیم کافور نیم درمسنگ مصطکی و اذخر از هر یک یک درمسنگ و اندر نسخهی دیگر یک درم و نیم شکر چنده وزن همهی داروها شربت سه درمسنگ و اگر طبع نرم باشد و خواهند که باز دارند این شربت دهند طباشیر و گل سرخ از هر یک ده درمسنگ عود خام و سک از هر یک پنج درمسنگ همه را بکوبند و با رب آبی گر با رب سیب بسرشند شربت سه درمسنگ و چون دانند که معده پاک شد فم معده را قوت دهند تا ماده دیگر را قبول نکنند.
بگیرند گل سرخ و صندل سپید و اندکی کافور و آب آبی و آب مورد تَر و گلاب و آب سیب همه را برآمیزند و خرقهای بدان تَر کنند و بر معده پوشند و طعام از گوشت دراج و تیهو با آب غوره و انار دانک مصوص کرده و افسرد کرده موافق باشد و اگر با صفرا لختی رطوبت آمیخته باشد خداوند علت را آرزوی طعام کمتر باشد و آب دهان بسیار بود و منش گشتن آرد از نخست قی باید کرد و معده را به نقیع صبر پاک باید کرد.
صفت حبی که اندر این باب سودمند باشد بگیرند صبر و غاریقون از هر یکی یک درمسنگ به جلاب بسرشند و بدهند و پس از دو ساعت معجون خیارچنبر دهند.
صفت حبی دیگر
هلیلهی زرد یک درمسنگ و نیم سقمونیا مشوی سه تسو صبر دو دانگ غاریقون نیم درمسنگ در آب عنب الثعلب بسرشند و بدهند.
صفت حب اصطمحیقون سبک معده را پاک کند صبر و سقمونیا و انیسون و نمک هندی از هر یک پنج درمسنگ تربد تراشیدهی کوفته و بیخته بیست درمسنگ شربت دو درمسنگ و از پس استفراغ معده را به گل به شکر و طباشیر و گل خشک کوفته و به هم سرشته قوت باید داد.
سوم از جزو دوم از گفتار دهم در درد معده و ضعیفی آن که از سوء المزاج بی ماده تولد کند
ص: 525
علامتها
آرزوی طعام باشد و هضم کمتر بود و بادها قراغور بسیار باشد و طبع نرم باشد و اندر براز کیموسی نباشد و آنچه خورده باشد ناگواریده بیرون آید.
علاج
چیزهای گرم که تحلیل کند و خشکی آرد نشاید داد چیزهای گرم و تَر باید داد چون شیر و انگبین و شراب ریحانی به مزاجی اندک و روغنهای خوش بوی بر فم معده مالیدن چون روغن سوسن و روغن مصطکی و روغن قسط با روغن بلسان آمیخته با اندکی موم سرشته تا دیر تحلیل پذیرد و کودکی تندرست گوشت آلود در کنار گرفتن تا معده را گرم کند و حرارت غریزی را برافروزد و گربهی سیاه و فربه نیز روا باشد و احتیاط باید کرد تا عرق نکند چه اگر عرق کند زیان دارد و خنکی آرد و نشاید که شهوت بجنبد از بهر آن که حرکت شهوت حرکت قوت غاضیه را مشوش کند و اندر طعامها زیره و نانخواه و دارچینی و پلپل و انگدان و انگژد و سیر و کرویا میکنند و اگر سوء المزاج مفرط شود طلی زفت گرم کرده بر معده نهادن سود دارد اندر یک روز دو بار یا سه بار برنهند و پیش از آن که سرد شود بردارند و هر بامداد گل انگبین عسلی اندر آب انیسون دادن و از معجونها دواء المسک مُر و سنجزینا و فندادیقون و فلافلی و زنجبیل پرورده و تریاق بزرگ و مثرودیطوس و میبه معجون کندر دادن سود دارد و این شربت اندر جلاب بدهند که انیسون و مصطکی و عود و سنبل اندر وی پخته باشند.
صفت فندادیقون
زنجبیل و پلپل و سنبل از هر یکی شش درمسنگ مصطکی و نانخواه از هر یک چهار درمسنگ تخم کرفس و پودنهی دشتی از هر یکی پنج درمسنگ زیرهی کرمانی و سلیخه و حب بلسان و عاقرقرحا از هر یک دو درمسنگ ساذج هندی یک درمسنگ همه را بکوبند و ببیزند و به انگبین مصفی بسرشند.
چهارم از جزو دوم از گفتار دهم اندر ضعف معده که از سوء المزاج سرد و خشک خیزد.
ص: 526
علامتها
خداوند این علت هر روز لاغرتر میشود و دهان خشک باشد و آب کمتر خواهد و آروغ ترش برآید و طعام بد گوارد.
علاج
شیر خر و شیر بز به انگبین و کشکاب که اندر وی اندکی پلپل پخته باشند با انگبین همیباید داد و روغن مصطکی و روغن ناردین بر معده میباید مالید و مرغ خانگی فربه با شوربای گندم با دارچینی و پلپل دادن نافع بود.
پنجم از جزو دوم از گفتار دهم اندر ضعیفی معده که از سوء المزاج سرد و تَر تولد کند.
علامتها
خداوند این علت را دهان پیوسته از رطوبتی لزج پُر میشود و آروغ ترش باشد و منش گشتن رنجه دارد و اگر آب دهان بر ترشی آروغ و ترشی طعم دهان غلبه دارد بباید دانستن که رطوبت بیشتر است و اگر ترشی بر آب دهان غلبه دارد بباید دانستن که سردی مزاج بیش از رطوبت است و علامتهای دیگر که معلوم است همه ظاهر باشد.
علاج
نخست قی باید فرمود بر ماهی شور و ترب و بر اثر آن تخم ترب و تخم جرجیر و تخم شبت از هر یکی راستاراست بکوبند نرم و مقدار پنج درمسنگ از وی با سکنگبین (ص 430)
و گندم حل کنند و نیم گرم بدهند.
دارویی دیگر
بگیرند تخم ترب و تخم سپندان سپید و تخم جرجیر از هر یکی یک درمسنگ پورهی نان و نمک طعام از هر یک نیم درمسنگ همه را به سکنگبین عسلی بسرشند و اندر طبیخ
ص: 527
شبت و ترب حل کنند و بدهند و از پس قی بر تشنگی صبر کنند و شربتی میبه گر زنجبیل پرورده و اگر هلیلهی پرورده گر گل انگبین بدهند و پس از قی تذرو را استفراغ فرمایند. به حب اصطمحیقون و هر هفته یک بار ایارج فیقرا بدهند اگر رطوبت بسیار باشد ماء الاصول دهند با روغن بادام تلخ و استفراغ به ایارج لوغازیا کنند و ایارههای بزرگ فرمایند و از پس استفراغ هر بامداد گل انگبین دهند با مصطکی و عود خام و قرنفل و کمونی و فلافلی موافق باشد و گوارش عود مسهل سود دارد.
صفت آن
بگیرند تربد تراشیده دو درمسنگ قرنفل و جوزبوا و زعفران و عود خام از هر یکی دانگ و نیم سقمونیا مشوی نیم دانگ همه را به انگبین بسرشند شربت دو درمسنگ اندر آب گرم.
صفت ایارج (که) معده را از اخلاط پاک کند
بگیرند تخم کرفس شش درمسنگ افسنتین رومی و انیسون و بادیان از هر یکی سه درمسنگ پلپل سپید اسارون مر از هر یکی درم سنگی و نیم قسط سنبل رومی کاشم از هر یکی دو درمسنگ مصطکی و زعفران از هر یکی یک درمسنگ صبر هشت درمسنگ شربت هر بامداد مثقالی و اگر خداوند علت ایارج و داروهای کاره نتوان خورد (حب) الافوایه مسهل دهند.
حب الافاویه
بگیرند حب بلسان و عود بلسان و سلیخه و دارچینی و مصطکی و سنبل و اسارون و زعفران و بسباسه و قرنفل و گوزبوا از هر یکی درم سنگی و نیم غاریقون دو مثقال تربد ده درمسنگ سقمونیا مشوی دو مثقال زنجبیل دو درمسنگ همه را به آب کرفس بسرشند و حب کنند شربت دو درمسنگ و نیم.
صفت کمونی
زیرهی کرمانی اندر سرکه تَر کنند یک شبانه روز پس بریان کنند از این زیره صد درمسنگ زنجبیل و سذاب خشک و پلپل و پورهی نان از هر یکی ده درمسنگ همه را
ص: 528
بکوبند و به انگبین مصفی بسرشند و این داروها سخت نرم نباید کوفتن و اگر این اخلاط کوفته و بیخته و ناسرشته نگاه دارند و اندر کشکاب و طعام میکنند کسانی را که حاجت بود روا باشد.
صفت فلافلی
بگیرند پلپل سپید و سیاه و دارپلپل از هر یک سه اوقیه و اندر بعضی از نسختها دو اوقیه عود بلسان دو اوقیه حماما و سنبل از هر یک چهار درمسنگ زنجبیل و تخم کرفس و سیسالیوس و سلیخه و اسارون و راسن از هر یک یک درمسنگ همه را به انگبین مصفی بسرشند شربت یک درمسنگ.
(صفت) قرص که با گلنگبین دهند
بگیرند گل سرخ سه درمسنگ عود و سنبل و مصطکی و سلیخه و اذخر و دارچینی و افسنتین رومی از هر یکی درم سنگی همه را بکوبند و به شراب کهن بسرشند و قرصها کنند و هر یکی دو درمسنگ هر بامداد یک قرص با هفت درمسنگ گل انگبین اندر آب انیسون حل کنند و بدهند.
صفت میبه که معده را قوی کند و بادها را بشکند و اسهال کهن باز دارد
بگیرند آبی شیرین و میان او پاک کنند و بکوبند و بفشارند و آب بکشند و ثفل او اندر شراب کهن تَر کنند یک شبانه روز پس به دست بمالند و بپالایند از این شراب مقدار سه من و آب آبی صافی کرده چهار من هر دو را به هم بیامیزند و چهار من انگبین مصفی برنهند و بپزند و به قوام ارند و از آتش بردارند و بنهند پس بگیرند سک خالص و عود هندی و گوزبوا و قرنفل زعفران و دارپلپل و قاقله از هر یک دو درمسنگ همه را بکوبند و اندر شراب کنند و بیامیزند شربت از او پنج درمسنگ تا ده درمسنگ.
(صفت) شراب سنبل درد معده را و تبهای کهن را سود دارد
بگیرند سنبل خوش بوی بیست درمسنگ اندر دو من آب بجوشانند تا به نیمه بازآید و صافی بپالایند پس دو من انگبین برنهند و به قوام آرند شربت ده درمسنگ.
صفت شراب مشک
ص: 529
پیران را سود دارد و معده را و اندامها را قوت دهد و تن را گرم کند
بگیرند دو من آب و دو من انگبین و بجوشانند و کفک بردارند و به قوام آرند و از آتش برگیرند و یک درم سنگ مشک و یک درمسنگ زعفران سوده در وی بمالند و بیامیزند شربت دو درمسنگ تا پنج درمسنگ
(صفت) شراب عنبر هم بر این گونه سازند
عنبر و زعفران از هر یک یک مثقال کنند
صفت (شراب) عود
بگیرند عود هندی و سک از هر یکی پنج درمسنگ هر دو را نیم کوفته کنند و سنبل و قرنفل و مصطکی و گوزبوا از هر یکی دو درمسنگ و نیم کوفته هم را اندر خرقهای کنند و اندر دو من آب بپزند تا به نیمه باز آید و خرقهها را هر ساعت همیمالند پس خرقه از وی بردارند و یک من شکر طبرزد برافکنند و کفک بردارند و به قوام آرند و دو دانگ مشک سوده در وی مالند شربت پنج درمسنگ.
صفت شرابی مرکب
بگیرند پوست ترنج ده درمسنگ عود هندی هفت درمسنگ زنجبیل و ساذج هندی و قاقله و فلنجمشک و دارپلپل از هر یک دو مثقال قرنفل و مصطکی و گوزبوا از هر یک دو درمسنگ همه را نیم کوفته کنند و هر یک جدا اندر خرقهای فراخ ببندند و اندر سه من گلاب بپزند تا به نیمه باز آید خرقهها بمالند و بفشارند و از وی جدا کنند و دو من انگبین و یک من شکر برنهند و به قوام آرند و از آتش برگیرند و بنهند تا نیم گرم شود و یک مثقال مشک سوده و یک مثقال زعفران سوده در وی مالند و بیامیزند و نگاه دارند شربت سه درمسنگ تا پنج درمسنگ
صفت گوراش عود
بگیرند عود و قرنفل و زنجبیل و قاقله و ساذج هندی فلنجمشک و دارپلپل از هر یکی دو مثقال زعفران یک درمسنگ همه را بکوبند و به انگبین مصفی بسرشند و شربت سه درمسنگ
ص: 530
صفت سفوف عود
تزس معده را ببرد بگیرند قرنفل و کبابه از هر یک پنج درمسنگ مصطکی و سک از هر یک سه درمسنگ عود خام بیست درمسنگ شکر چنده وزن همه شربت یک مثقال با پنج درمسنگ گل انگبین.
گوارش عنبر کسروی
سردی معده را و با دها را و قولنج را و ضعیفی اندامها را ببرد بگیرند پوست ترنج و عود هندی و کبابه و قرنفل و قاقله و جوزبوا از هر یک پنج درمسنگ نارمشک و انیسون و تخم کرفس و جندبیدستر افیون بذرالبنج از هر یک سه درمسنگ روغن بلسان دو درمسنگ برگ بادرنجبوی و تخم مرزنگوش و زعفران از هر یک سه درمسنگ عنبر اشهب یک مثقال عنبر را اندر روغن بلسان حل کنند و هر دو را اندر انگبین مصفی حل کنند و داروها بدو بسرشند شربت دو درمسنگ
گوارش مشک
بگیرند زنجبیل و پلپل از هر یک دو درمسنگ نارمشک و سعد و کندر و سنبل از هر یک پنج درمسنگ همه را بکوبند و به دو هم سنگ دارو انگبین بسرشند
حب صبر
نسخهی اسحاق بن حنین
معده را پاک کند
بگیرند دارچینی و قصب الذیره (الذریره) و سلیخه و عود بلسان و فقاح اذخر و بسباسه از هر یک سه اوقیه همه را نیم کوفته اندر دو من آب باران بپزند تا به نیمه باز آید و بپالایند و نیم من صبر اسقوطری بدین آب بشویند و اندر آفتاب نهند خاصّه آفتاب تموز تا خشک شود پس زعفران و مصطکی و مر از هر یک سه اوقیه بکوبند و با این صبر بیامیزند و حب کنند شربت دو درمسنگ تا سه درمسنگ.
صفت سکنگبین نسخهی اسحاق بن حنین (ص 431)
پیران را و خداوندان معدهی تَر را سود دارد و رطوبت لزج را بپزد
ص: 531
بگیرند پوست بیخ بادیان ده استار سرکه و آب نیم من و اگر سرکه عنصل باشد لطیفتر بود و نیم من آب با وی بیامیزند و بیخ بادیان به تدریج اندر این سرکه و آب بپزند و تا به نیمه باز آید و بپالایند و بر این سرکه یک من انگبین برنهند و به قوام آرند شربت دو اوقیه با آب آمیخته و اگر سه اوقیه صبر اسقوطری مغسول اندر این سکنگبین بمالند و حل کنند پاک کنندهتر گردد.
صفت دارویی که خداوند آروغ ترش را سود دارد
بگیرند غاریقون یک مثقال به انگبین بسرشند و بدهند و اندر طعامها کرویا بکار دارند
صفت شراب خبث الحدید
بگیرند تخم کرفس و تخم بادیان و انیسون و زیره و نانخواه و سعتر و انگدان و کاشم و کرویا و گشنیز خشک و پلپل و دارچینی و دارپلپل و کندر و سنبل و قرنفل و جوزبوا و زنجبیل و سعد از هر یک یک مثقال خبث الحدید ده مثقال همه را اندر دو من شراب انگوری بپزند تا به نیمه باز آید و بپالایند هر بامداد سی درمسنگ بدهند سه هفته از این شراب و از میوههای تَر و ترش پرهیز کنند. و طعام گنجشک بریان و نخود آب نذار و گوشت به روغن گوز بریان کرده.
صفت ضمادی که معده را گرم کند
بگیرند سعد و فقاح اذخر و سنبل و عود و رامک و کندر و مصطکی از هر یک یک مُشت همه را بکوبند و به میبه بسرشند و بر معده نهند و اگر افسنتین رومی و قصب الذریره اندر این ضماد زیادت کنند به شراب کهن و آب آبی بسرشند روا بود
صفت روغن مصطکی معده را قوت دهد و گرم کند بگیرند روغن زیت پنجاه درمسنگ مصطکی پانزده درمسنگ هر دو اندر شیشهای کنند و اندر دیگی پر آب بیاویزند و آب را بجوشانند تا مصطکی اندر روغن گداخته شود و بردارند.
ششم از جزو دوم از گفتار دهم اندر درد قعر معده و ناگواریدن طعام [که] از بادها تولد کند
اسباب تولد باد اندر معده و شکم دو چیز است یکی آن که طعام و شراب خورده باشد
ص: 532
دوم حالهای حرارت غریزی
اما آنچه از جهت طعام و شراب است چنان باشد که یا گوهر طعام و شراب بادناک باشد چون لوبیا و عدس و شراب شیرین و سطبر یا طعامی بود که اندر او رطوبتی بسیار بود چون انبرود و سیب و خیار بادرنگ و جغرات و انواع ترهها و آنچه از جهت حرارت غریزی است چنان باشد که حرارت ضعیف باشد نتواند آن رطوبتها را تمام گواریدن و بخارها را که از آن باد خیزد نتواند تحلیل کردن بدین سبب آن بخارها بازگردد و اندر معده و شکر بماند. و اگر حرارت قوی باشد طعامها را تمام بگوارد و بخارها را تحلیل کند و اگرچه طعام بادناک و رطوبتناک باشد حرارت بر وی غلبه کند و نگوارد (بگوارد) و اگر بادی تولد کند اندک باشد و زود تحلیل پذیرد و بگذرد و اگر باد اندر رودهها باشد اندر شکم آوازها و قراقر پدید آید و اگر اندر معده باشد معده را بطرنجاند و اجزای او را از هم باز کشد و بخلد و باشد که به آروغ برآرد و بسیار باشد که طعامی یا دارویی گرم و لطیف کننده خورده باشد رطوبتی که اندر معده باشد تحلیل کردن گیرد و بخارها و بادها تولد کند و گاه باشد که سبب تولد بادها خالی شدن معده باشد از طعام و آن چنان باشد که اندر معده رطوبتی غلیظ بود چون معده از طعام خالی شود طبیعت روی بدان رطوبت آرد و آن را تحلیل کردن گیرد و بخارها و هوا که اندر فضای معده و رودهها بود اندر حرکت آید و بادها تولد کند و این نوع به طعامی که خورده شود ساکن گردد و سبب علت مراقی اندر بیشتر حالها سوء المزاج گرم باشد که معده را افتد و بخار انگیزانیدن آن و سده که اندر منفذهای باد افتد و راه نایافتن آن باد که از امعاء فرود آید و باز گشتن آن به جانب معده تا بعضی آروغ ترش گردد و بعضی به سوی دماغ برآید و گاه باشد که سبب تولد بادها بیماری سپرز و بسیاری سودا باشد و علامتهای تعرف کردن تا گوهر طعام چه بوده است و ترتیب چگونه رفته است و از پس طعام آب بسیار خوردن و حرکت کردن اتفاق افتاده است گر نه گواهی دهد بر اسباب تولد باد و بر صعبی علت و سهلی آن و فرق میان نفخ سودایی و نفخی که از طعام تَری فزای تولد کند که نفخ سودایی غلیظ باشد و طبع با وی خشک بود و درد از پس گواریدن طعام آید در حال سپرز پدید آید و نفخ دیگر که با تَری دهان و نرمی پوست و اجابت طبع بود و
ص: 533
چون دست بر شکم مالند قراقر کند و احوال و تدبیرهای گذشته بر وی گواهی دهند.
علاج
از طعامهای بادانگیز و از طعامهای تَری فزای پرهیز باید کرد و اندر طعام خوردن ترتیب نگاه باید داشت چنان که اندر کتاب حفظ الصحه یاد کرده آمد و اندر طعامها ابزارهای تحلیل کننده میباید کرد چون دارچینی و زیره و کرویا و سعتر و سیر و انگدان و فم معده را و عضلههای شکم را به روغنهای گرم مالیدن و حقنههای تیز فرمودن و اندر حقنه زیره و تخم بادیان و تخم کرفس و انیسون و دوقوا و فطراسالیون و کاشم و حب الغار و جندبیدستر بکار داشتن و اگر تهمت افتد که آماسی هست داروهای تیز دست بدارند و به داروهای نرم کننده چون شبت و بابونه و پیه مرغ و پیه بط باز کردند و آن را که درد معده و شکم بدان صعبی نباشد ارزن و گاورس گرم کرده بر نهادن کفایت بود و نمک گرم کرده بر نهادن بادهای غلیظ را بشکند و سلسه با کدو که به آتش بر ناف نهند در حال درد را ساکن کند و اما شربت جلابی گرم دهند که اندر وی انیسون و مصطکی و سعتر و مرزنگوش پخته باشند و گر یک مثقال کرویا به دهان برافکنند و جلاب گرم با شراب گرم از پس آن بخورد سود دارد و اگر ماده غلیظ باشد شربت گرم نباید داد از بهر آن که بیم باشد که ماده را بجنباند و باد زیادت کند نخست ماده را به حقنه پاک باید کرد پس شربتهای تحلیل کننده دادن و روغنها که معده و شکم بدان بمالند روغن بیدانجیر است و روغن حب الغار و روغن سذاب جندبیدستر و فطراسالیون و زیره و سذاب و حب الغار اندر وی جوشانیده و لکن این داروها و مانند این نخست اندر شراب ببیزند و بپالایند و جند سیک وزن شراب روغن با این شراب بیامیزند و به آتش نرم ببزند تا شراب برود و روغن بماند و صواب باشد و اگر نفخ سودایی بود تخم کرفس و سذاب و مرزنگوش و دوقو و حب الغار و شبت و بابونه و جعده اندر سرکه بپزند و بدان تکمید کنند و سجزینا و نانخواه و فندادیقون بادها را بشکند و از معجونهای بزرگ مثرودیطوس و تریاق اندرین باب سخت نافع است این معجونها و شربتها از پس همه استفراغ دهند و استفراغ نخست به حقنه کنند پس به داروهای مسهل و طبیخ پودنهی دشتی و طبیخ خاولنجان و معجون حب الغار و معجون
ص: 534
ابهل و گوارش کندر و گوارش انگدان سود دارد و استفراغ به حب سکبینج پس از حقنه صواب باشد.
صفت حب سکبینج
بگیرند صبر و سکبینج و مقل و غاریقون از هر یک راستاراست حب کنند چنان که رسم است شربت از ده درمسنگ تا سه درمسنگ اندر آب گرم (ص (ص 432)
معجون حب الغار
بادها بشکند بگیرند حب الغار هشت درمسنگ برگ سذاب خشک پنج درمسنگ نانخواه و زیره و سعتر و شونیز و کاشم و کرویا و فطراسالیون و بادام تلخ و پلپل و دارپلپل و وج و فودنه دشتی ازهر یکی سه درمسنگ جندبیدستر و جاوشیر و سکبینج از هر یکی دو درمسنگ همه را به انگبین بسرشند چنان که رسم است شربت سه درمسنگ.
صفت معجون ابهل
مادهی سرد را و بادها را تحلیل کند
بگیرند ابهل و نانخواه کندر و دارچینی و وج از هر یکی راستاراست بکوبند و ببیزند و به انگبین بسرشند شربت یک مثقال تا دو درمسنگ.
صفت گوارش کندر بادها را بشکند
بگیرند پلپل دارپلپل گوزبوا از هر یک پنج درمسنگ زنجبیل خاولنجان از هر یکی ده درمسنگ کندر شصت درمسنگ شکر عسگری شصت درمسنگ همه را به انگبین بسرشند شربت سه درمسنگ.
صفت گوارش انگدان
بگیرند پلپل و دارپلپل از هر یک پنج درمسنگ ایرسا و زنجبیل از هر یک شش درمسنگ انیسون و مصطکی و تخم بادیان از هر یکی دو درمسنگ انگدان پانزده درمسنگ نانخواه و تخم کرفس از هر یکی دو درمسنگ همه را بکوبند و ببیزند و به انگبین بسرشند شربت دو درمسنگ و کمونی اندر این باب نافع است و شراب کهن سده را بگشاید و بادها را بشکند و اگر طبع نرم باشد دو درمسنگ حب الرشاد زیادت کنند بریان کرده ناکوفته با آب
ص: 535
نیم گرم بدهند و اگر طبع خشک باشد درم سنگی حب الرشاد و درمسنگی کرفس اندر شراب بجوشانند و بدهند و هر بامداد لختی دیگر کندر و زیره خاییدن سود دارد خاصّه پیش از طعام تا معده را گرم کند و آروغ برآرد و براثر آن طعام خورد و بسیار باشد که مزاج اصلی سرد باشد و سوء المزاج سرد و غلیظ و غریب با آن یار گردد بادها و قراقر و تشنگی بسیار باشد. علاج او آن است که هرگاه که طعام خورد نخست مقدار ده درمسنگ یا کمتر شراب کهن بخورد چندان که کام و دهان تَر شود و اندر طعامهای این ابزارها که یاد کرده آمده است بکار دارند و بسیار باشد که چیزی خنک خلط رقیق را و خلط بلغمی را فرو آراماند و از تحلیل باز دارد و بدان سبب بادها ساکن شود و گمان افتد که مزاج سرد است و گرمی سود داشته است و حال بر خلاف آن باشد و همچنین بسیار باشد که چیزی گرم بخارها را تحلیل کند و بادها را بشکند و گمان افتد که مزاج سرد است و گرمی سود داشته است و حال برخلاف آن باشد پس بر طبیب واجب است که علامتهای دیگر بجوید و اعتماد بر آن کند.
هفتم از جزو دوم از گفتار دهم در درد معده که از خلطهای و سودایی خیزد که از سپرز بدو اندر آید
علامتها
خداوند این علت را اندر فم معده سوزشی باشد و چون طعام خوردن آن سوزش زایل شود و بسیار باشد که سبب این سوزش خلط صفرایی بود و فرق میان هر دو به علامتهای دیگر توان کرد
علامتهای سودا و علامتهای صفرا که معلوم است و بسیار کسان باشد که هرگاه طعام خورند پس از دو ساعت معده درد کند تا قی نکردن و چیزی ترش برنیاید آرام نیافتند و آنچه برآید از ترشی بدان حد باشد که زمین از وی برجوشد و سبب این درد خلط سودا باشد اندر قعر معده گرد آمده باشد و هرگاه که طعام با وی بیامیزد مادهی سودا بسیار گردد و به فم معده برآید و درد آغاز کند
علاج
ص: 536
نخست قی باید فرمود به خربق سپید بر این گونه
خربق به ترب اندر نشانند و یک شبانه روز بنهند پس آن ترب را پاره کنند و به سکنگبین عسلی اندر نهند یک شبانه روز دیگر و آن سکنگبین را با آب شبت و لوبیای سرخ گرم کنند و بدهند و از آن ترب نیز لختی بدهند تا بخورد پس از قی استفراغ دیگر کنند به حب اصطمحیقون و پیوسته معجون نجاح بکار دارند.
صفت قرصی که درد معده را که از پس طعام پدید آید و تا قی نکند نیارامد زایل کند.
بگیرند انیسون و تخم کرفس از هر یک پنج درمسنگ افسنتین رومی ده درمسنگ سلیخه بیست درمسنگ مر و پلپل و جندبیدستر و افیون از هر یکی دو درمسنگ و نیم قرص کنند هر قرصی یک درمسنگ شربت یک قرص نافع باشد
جزو سوم از گفتار دهم اندر تغیر احوال شهوت طعام و این جزو پنج باب است
نخستین از جزو سوم از گفتار دهم در ضعیفی شهوت و اسباب و علامات و علاج آن
اسباب ضعیفی شهوت هفت نوع است یکی سوء المزاج گرم است بیماده و با ماده دوم استغنای تن از غذا سوم آن که مسام بسته باشد و فضول غذا تحلیل نکند چهارم آن که جگر کیلوس را از معده جذب کمتر کند پنجم آن که (در) مجرای سودا که از سپرز به معده آید سدهای افتد و آن قدر سودا که معده را بخارد و شهوت را بجنباند به معده اندر نتواند آمد ششم آن که عصب را که از دماغ به فم معده آمده است آفتی رسد هفتم آن که مردم را بیماریهای دراز کشد و همهی قوتهای اندامهای او ضعیف گردد.
علامتها
اما آن را که سبب سوء المزاج گرم باشد بیماده و با ماده علامتهای او اندر باب نخستین و باب دوم از جزو دوم از این گفتار یاد کرده آمده است و آن را که سبب استغنای تن باشد از علامت وی امتلاء است و پری رگها و گرانی اندامها و تدبیر گذشته و ریاضت ناکردن بر آن گواهی دهد و آن را که سبب آن باشد که جگر کیلوس را از معده کمتر جذب کند علامت وی آن است که براز او اندر بیشتر وقتها سبز باشد یا سپید و آن را که سبب
ص: 537
بستگی مصام و تحلیل نایافتن فضول غذا باشد علامت وی سختی گوشت باشد و بر گرسنگی صبر ناکردن
و آن را که سبب سدهای باشد که اندر میان مجرا افتد که سودا اندر وی از سپرز به معده آید و شهوت بجنباند علامت وی آن است که اگر چه آرزوی طعام کمتر بود و آنچه خوره باشد میگوارد خاصّه اگر با این سده آفتی دیگر یار نباشد و آن را که سبب آفت از عصب باشد که از دماغ به فم معده همیآید علامت وی آن است که معدهی او حس تیزی طعامهای تیز نیابد و آن را که بیماریهای دراز باشد سبب آن علامت آن بود.
علاج
اما علاج سوء المزاج گرم که با ماده و بیماده باشد اندر جزو دوم یاد کرده آمده است و آن را که علامتهای استغنای تن از غذا ظاهر شود مدتی از طعام باز باید داشت و اندک اندک به طعام باز آوردن تا فضول طعام ناگواریده تمام بگوارد و نشاط طعام و آرزوی آن پدید آید چنان که کسانی را که از بیخوابی شکایت کنند مدتی از خواب باز دارند تا مانده شوند و خوابی نیک یابند و خوش بخسبند و آن را که علامتهای بستگی مسام و تحلیل نایافتن فضول غذا ظاهر باشد ریاضت و گرمابه باید فرمود و اندامهای او را اندر گرمابه به آرد نخود و پوره همیمالیدن و عرق آوردن و آن را که علامتها به قعر جگر اندر جذب کردن کیلوس از معده ظاهر شود تدبیر گشادن بندهای ماساریقا باید کرد و هر بامداد مقدار یک پیالهی شراب کهن بر ریرغ بدادن و زنجبیل پرورده و ترنج پرورده و کبر به سرکه پرورده و میبه و سکنگبین بزوری و تریاق و مثرودیطوس سخت سودمند باشد و گرمابه و ریاضت به وقت و به ترتیب فرمودن چنان که اندر کتاب حفظ الصحه یاد (ص 433)
کرده آمده است و اندر خوردنیها دارچینی بسیار و اندکی پلپل بکار داشتن و آن را که علامت سدهی مجری سودایی ظاهر باشد سدهی او به چیزهای تیز و ترش باید گشاد چون پلپل و کبر و سیر به سرکه و انواع کامهها و شلغم که آن را به خردل تیز کرده باشند و حلتیت اندر این باب سودمند باشد و مصوص و پیاز و سیر به سرکه پرورده نیک باشد و طعام او زیرهبا و اناربا و غورهبا و سماق با باشد و ایارج فیقرا با اندکی افتیمون سده را بگشاید و پاک
ص: 538
کند و آن را که علامت آفت رسیدن عصب دماغ که به فم معده همیآید ظاهر شود تدبیر پاک کردن دماغ باید کرد به ایارج فیقرا و حب غوقایا و به بویهای خوش قوت دادن و از هر چه دماغ را و عصبها را زیان دارد پرهیز کردن و بر معده ضمادهای گرم برنهادن.
صفت ضماد
بگیرند حب الغار و قسط حلو و قشار الکندر از هر یک ده درمسنگ میعهی خشک پانزده درمسنگ صبر و مر و ابهل و تخم یبروج و شب یمانی و تخم سرو و وج از هر یک هشت درمسنگ زعفران جندبیدستر از هر یک چهار درمسنگ قردمانا شش درمسنگ حضض و رامک و سنبل و گلنار و اقاقیا از هر یک پنج درمسنگ مصطکی و شونیز از هر یک هفت درمسنگ همه را بکوبند و به موم روغن بسرشند و موم روغن از روغن قسط یا از روغن ناردین سازند و ضماد کنند و آن را که ضعیفی شهوت از پس بیماریهای دراز پدید آید حال بد باشد نخست به تکلف قی باید کرد و گرچه چیزی برنیاید حرکت کردن قی و قوت او شهوت را بجنباند و سکنگبین سفرجلی و میبه باید داد و ماهیانه (شاید ماهی آبه) شهوت را بجنباند و فم معده را پاک کند و پست جو با سرکه شربت محرور را بجنباند و تشنگی بنشاند و شراب پودنه سود دارد
شراب پودنه انار ترش را با پوست بکوبند و بفشارند و آب بگیرند و پودنهی تَر را بکوبند و آب بکشند از این آب انار یک جزو با نیم جزو آب پودنه بیامیزند و چنده نیمهی وزن هر دو شکر برافکنند و به قوام آرند شربت یک کفچه.
صفت سفوفی دیگر
بگیرند گل سرخ ده درمسنگ سماق دو درمسنگ قاقله یک درمسنگ همه را بکوبند و بیامیزند شربت دو درمسنگ آرزوی طعام بجنباند و تشنگی بنشاند
شراب افسنتین نسخهی خواجه ابو علی سینا رحمه الله
بگیرند افسنتین رومی صد درمسنگ در سه من آب بپزند تا به سی استار باز آید و به دست بمالند و بپالایند و آبی را اندر خمیر گیرند و در زیر آتش نرم بریان کنند و خمیر از وی دور کنند و آن را بفشارند از آن افشرهی او ده استار با این آب افسنتین بیامیزند و ده استار
ص: 539
انگبین مصفی و پانزده ستیر شراب ریحانی با وی بیامیزند و با آتش نرم بپزند و به قوام آرند خداوند این علت را سود دارد.
دوم از جزو سوم از گفتار دهم اندر علتی که آن را الشهوت الکبیه گویند یعنی آرزوی سگانه
این علت را بدین نام از بهر آن خوانند که مردم را طعام بیاندازه آرزو کنند و سیر نگردد و اسباب این علت پنج نوع است یکی بسیاری سودا که از سپرز به معده در آید و فم معده را بگیرند دوم سوء المزاج سرد که فم معده را افتد سوم سوء المزاج گرم که معده را و همهی اندامها را افتد چه اگر این سوء المزاج تنها فم معده را بودی آرزوی طعام ضعیف شدی و این بسیاری آرزو به سبب سوء المزاج همهی اندامها از دو گونه باشد یکی آن که سوء المزاج قوهی ماسکه همهی اندامها را ضعیف کند و مصام همهی تن گشاده کند تا غذا که به همهی اندامها رسد زود تحلیل پذیرد و به مصام بیرون شود و حاجت باز خواستن بدل آن چه تحلیل افتاده باشد قوی گردد دوم سوء المزاج بر همهی اندامها مستولی گردد پیوسته آن رطوبت را که اندامها از آن غذا همییابد خرج میکند و قوت جاذبه که همهی اندامها را هست غذا را از اندامی دیگر که بدو نزدیکتر است به خویشتن میکشد و چون غذای اندامها خرج شود از رگها کشیدن گیرند و چون رگها تهی میشود رگها از جگر کشیدن گیرند و چون جگر تهی میشود از رگها که آن را ماساریقا گویند کشیدن گیرند و چون این رگها تهی میشود از معده کشیدن گیرد و معده را مدد جز از بیرون نیست بدین سبب این علت پدید آید و آنچه از پس بسیاری استفراغ پدید آید و آنچه به سبب تخلخل تن و بسیاری تحلیل پدید آید هم از این نوع باشد سبب چهار نزلهای باشد که از دماغ به فم معده فرو آید و این چنان باشد که مادهی نزله رطوبتی سرد باشد فم معده را سرد کند ممکن گردد که به حرارتی ضعیف که معده را بود ترش گردد و فم معده را بگزد و شهوت کلبی تولد کند و آنچه ترش باشد شهوت کلبی آرد چنان باشد که سردی مادهی نزله اجزای معده را فراهم گیرد و قبضی در وی پدید آید و معده بدان سبب تهی گردد و آرزوی طعام پدید آید و سبب پنجم آن که در رودهها و معده کرمان بزرگ باشند و طعامهای ناگواریده بخورند و آنچه در روده باشند طعامی که به روده آید و غذا را شاید و جگر به منفذها که از
ص: 540
رودهها به جگر پیوسته است آن را به خویشتن کشد و غذا گردان و به اندامها فرستد و کرمان آن را بخورند اندامها بدان سبب گرسنه مانند و جویان غذا شوند.
علامتها
آن را که سبب بسیاری سودا باشد که از سپرز به معده در آید علامت وی آن است که ثفل او بسیار باشد و آنچه میخورد ناگواریده بیرون میآید و تن او از طعام بهرهی پرورش نیابد و بدین سبب تن لاغر شود و اندامها به غذا حاجتمند باشد و به سبب حاجتمندی به غذا و گزیدن ترشی سودا فم معده را پیوسته طعام آرزو کند مگر ساعتی تأخیر کند فم معده سوختن گیرد تا طعام نخورد آن سوزش زایل نشود و آن را که سبب سوء المزاج سرد باشد که فم معده را افتد این علامتها که یاد کرده آمد همه موجود باشد لکن سوزش معده نباشد و آن را که سبب سوء المزاج گرم باشد معده را و همهی اندامها را افتد و گشادگی مسامها و تحلیل غذا علامات وی آن است که ثفل کمتر از طعام باشد و تشنگی نیز غالب باشد و تن از طعام بهره نگیرد و آن را که سبب نضلهای باشد سبب آن علامت باشد و آن را که سبب کرمها باشد در معده و امعاء علامات کرم علامت آن باشد.
علاج
آن را که علامت در آمدن سودا به معده ظاهر شود نخست رگ باسلیق یا رگ اسیلم باید زد پس به طبیخ افتیمون و مانند آن استفراغ کردن و محجمه بر سپرز نهادن و خون بیرون ناکردن و معده را به اطریفل قوت دادن با گوارش خوزی خاصّه اگر طبع نرم باشد و ناشتا آب گرم دادن و طعامی چرب و نرم فرمودن چون زردهی خایهی مرغ نیم برشت و نان که در زیر برهی فربه و مرغ مسمن و بط فربه نهاده باشند و حلوای از شکر به روغن بادام و نشاسته و لوزینه و ثرید کعک در اسفیدبای چرب اگر طعم نرم نباشد شیر تازه و گوشت بره و بزغالهی فربه بگیرند و بپزند با نخود و شبت و اندکی زیره تا مُهَرّا شود و گوشت از وی بردارند و در این شوربا کبوتر بچهی فربه و مرغ مسمم بپزند تا مُهَرّا شود و اندکی خاولنجان و دارچینی و عود هندی کوفته درافکنند در این شوربا چندان که خواهند بخورند و گر شراب رنگین که از انگور کوهی کرده باشند با وی بیامیزند و میخورد معده را (ص 434)
ص: 541
گرم کند و ترشی خلط سودا از معده باز دارد و هر شرابی که خداوند این علت خورند از انگور کوهی باید و رنگین باید و صرف باید و اگر ممزوج خواهد زیرهی کرمانی اندر آب بپزند و بدان آب ممزوج کنند و علامتهای سپرز و داغ کردن آن سود دارد
و آن را که علامت سردی مزاج معده پیدا شود نخست قی باید فرمود پس ایارج فیقرا باید داد و پس از آن که معده بدین طریق پاک کرده باشد کمونی و تریاق بزرگ و دواء المسک و سجزینا دادن و طعام کبک و تذرو و دراج بریان کرده و شوربا که پیشتر یاد کرده آمد با زیره و کرویا و دارچینی و شراب هم از آن نوع و اگر طبع نرم باشد معجون کندر باید داد.
صفت آن هم از
بگیرند پلپل و دارپلپل و گوزبوا و خیربوا از هر یک پنج درمسنگ زنجبیل و خاولنجان از هر یکی ده درمسنگ کندر شصت درمسنگ شکر شصت درمسنگ همه را به انگبین بسرشند شربت سه درمسنگ.
نسختی دیگر پلپل و نانخواه و انیسون و پودنه و کاشم و سنبل از هر یکی پنج درمسنگ گلنار ده درمسنگ کندر سی درمسنگ همه را بکوبند چنان که بس نرم نباشد و به انگبین بسرشند شربت سه درمسنگ و آن را که سبب تحلیل بسیار و تخلخل تن و سوء المزاج گرم باشد که معده را و همهی اندامها را افتد از حرکت و ریاضت باز باید داشت و روغن مورد اندر همهی اندامها طلی کردن و اندر آب سرد نشاندن و شراب ترشی ترنج و شراب لیمو و شراب ریواج و دادن و طعام مصوص و فسرد و هلام از گوشت گوساله و بطون گاو باید فرمود و اگر سبب تحلیل و ریاضت و حرکت و تخلخل تن باشد بیسوءالمزاج همهی اندامها هریسه و سر بریان کرده سر برهی بریان و پایچه و طعامهای غلیظ باید فرمود و از طعامهای شور و تیزمند باید کرد و آن را که سبب نزله باشد علاج نزله و تدبیر منع آن باید کرد و ایارج فیقرا دادن تا معده و دماغ را پاک کند چنان که اندر علاج نزله یاد کرده آمده است و آن را که سبب بسیاری کرم بود اندر معده و امعاء تدبیر پاک کردن آن باید چنان که اندر جایگاهش یاد کرده آید ان شاء الله تعالی
ص: 542
سوماز جزو سوم از گفتار دهم اندر آفت شهوت که آن را به تازی الجوع البقری خوانند یعنی گرسنگی گاو
این علت را از بهر آن خوانند که این حال گاو را بسیار افتد و اندر بیشتر این علت از پس شهوت کلبیه افتد و این گرسنگی همهی اندامها باشد بیگرسنگی معده و این چنان باشد که اندامها به غذا حاجتمند بود و معده آن را نخواهد و اگر چه نخست آروزی طعام بسیار بوده باشد و شکم رفتن با این حال یار بود و بدان بسب رگها تهی گردد و قوت برود و بیمار بیهوش گردد و گاه باشد که سبب بیهشی و غشی بلغمی باشد که فم معده را سرد کند و قوت شهوت را بمیراند و این بلغم بر خلاف آن باشد که از وی شهوت الکلبیه تولد کند از بهر آن که آن ترش باشد و فم معده را بگزد و بخارد و شهوت بجنباند و آن نوع دیگر که ترش نباشد فم معده را فراز هم آرد و طعام از وی دفع میکند تا فم معده جویان غذا گردد و این بلغم که سبب بیهشی و غشی است بلغمی باشد بیتبع و غلیظ و لزج همچون آبگینه گداخته فم معده را سنگی کند و مزاج او را تباه کند و قوت جاذبه را از کار باز دارد و شهوت را بمیراند و باطل کند و به سبب بطلان شهوت اندامها گرسنه شود و به سبب گرسنگی اندامها و با خاستن معده طعام را قوت ساقط شود و بیمار بیطاقت و بیهوش گردد و علاج این سخت مشکل است از بهر آن که به استفراغ و پاک کردن معده حاجت بود و ضعیفی و گرسنگی اندامها و غشی از استفراغ باز دارد و این علت بیشتر مردمان سرد مزاج را افتد که اندر سرما سفر کند.
علاج
این علت باز آوردن قوت است و یاری دادن او تا بر جای بماند و ساقط نشود و تدبیر آن کردن که شهوت طعام پدید آید و این چنان باشد که طعامهای خوش بوی که آرزوی بجنباند و میوهها و اسفرمها و عطرها که اندر وی قوتی قابض بود میبویاند قوت را جمع کند و نگذارد که تحلیل پذیرد
و اما میوهها و اسفرمها چون سیب و آبی و انبرود و مورد باید و عطرها مشک و عود و زیره و سک و شراب انگوری ریحانی که در مورد اندر وی پخته باشند و شراب می سوسن و اگر حرارتی حادث شود کافور و گلاب به گل و از بوی طعامها بوی بزغاله و برهی بریان
ص: 543
کرده و بوی مرغ بریان کرده و نان گرم خانگی و نان اندر شراب ثرید کرده و ماء اللحم دادن.
صفت ماء اللحم
ماء اللحم اندر کتاب پنجم اندر آخر باب علاج دق یاد کرده آمده است
می سوسن اندر قرافادین یاد کرده آید ان شاء الله عز و جل و اگر غشی افتد او را بیدار کنند و رخسار او بشکالند و بخلند و موی سدغ او بکشند و بکنند و گوش او را بکشند و چیزی سفالین بزرگ از بام فرو اندازند و بشکنند و آب سرد و گلاب سرد بر روی او بزنند و عود معطر بسوزد چون به هوش باز آید ماء اللحم اندر حلق او چکانند و اگر اندکی می سوسن با شراب ریحانی کوهی با ماء اللحم بیامیزند قوت بیشتر دهند و به بوی میوهها و طعامها که یاد کرده آمد بد وی رسانند و آنقدر که بتوان داد بدهند خاصّه نان پاکیزه که اندر شراب کوهی ترید کرده باشند و آب برگ مورد تَر و آب سیب و آب آبی و گلاب با اندکی زعفران و عود و سک تَر مفاصل و اندامهای او طلی کنند
سکباج که بوی آن خوش بود و قوت را یاری دهد سکباج پزند از گوشت گوساله چنان که رسم است و ابزار او سیر کند و سذاب و کرفس و پودنه و پوست ترنج و زعفران و اندکی سنبل و مشک
مطنجنهای که بوی او خوش بود و قوت را یاری دهد
بگیرند کبکان با کبوتر بچگان چندان که خواهند و آن را بپزند با نخود درست و اندکی زیره چون نیم پخته شد مقداری روغن زیت که آن را زیت انفاق گویند بر سر آن کنند و عود خام نیم کوفته و دارچینی و خاولنجان اندر وی پزند تا تمام پخته شود و آب او به اندکی باز آید پس مقداری آب کامه و آب آبی ترش و آب سیب ترش برچکانند و به آتش نرم دو جوش برآرند پس از آن آتش بردارند و سذاب خورد کرده بر سر افکنند و بنهند تا سرد شود و بوی آن بدو رسانند و مرق و گوشت آن بدهن و بر معدهی او ضماد کنند از لاذن و سک و سعد و سنبل و عود و مصطکی و عنبر و مانند آن ساخته باشند و این ضماد را به روغن مصطکی و اندکی شراب بسرشند پس گرم کنند و بکار دارند و اگر ثقل می سوسن حاضر باشد یک جزو از اخلاط ضماد آن کنند نافع بود ان شاء الله تعالی.
ص: 544