گفتار نوزدهم اندر بیماریهایی که مخصوص است به مردان
اشاره
(529)
و این گفتار سه جزء است.
جزء نخستین اندر آماسها و ریشها و خارش قضیب و خایه و دیگر بیماریها که آن را افتد.
اشاره
باب نخستین از جزء نخستین از گفتار نوزدهم در آماس گرم اندر قضیب و خایه:
آماس گرم که در قضیب و خایه افتد مادهی خونی و صفرایی بود اما سبب آماس خایه در بیشتر وقتها آن بود که شهوت جماع بوده باشد و اسباب آن حاصل شوده و سخن آن با کسی که از وی آرزو بود رفته و از آن کار به سببی باز مانده و منی حرکت کرده باشد و به سبب برناآمدن حاجت و نایافتن مراد در جای خویش به مانده.
و آماس خایه که سبب آن جز این بود یا در پوست خایه بود یا در نفس خایه و آنچه در نفس خایه بود و مادهی آن گرم بود بیشتری تب آرد از بهر آنکه عضو شریف است و به دل پیوسته است.
و آنچه در پوست خایه بود به لمس توان دانست و بسیار باشد که آماس خایه**** انتقال کند و ماده به سینه بر آید و به سرفه زایل شود علاج اما علاج آنچه از حرکت منی و نایافتن مراد افتد اگر در آن حال گرانی در خایه پدید آید آن مراد با کسی دیگر براند تا اوعیهی منی فارغ گردد و در حال ساکن شود و آماس نکند و اما چون آماس کرد یا خود از مادهی است نه از حرکت منی است، نخست رگ صافن**** بباید زد یا بر ساق حجامت باید کرد یا بر روی ران و من مردی را که این حال افتاده بود بر پهنه که به تازی القطن گویند حجامت فرمودم آماس و درد به یک روز زایل شد و دیگری را هم این حجامت فرمودم آن کس حجامت بر کمرگاه کرد برابر کرده هم سود داشت و قی کردن در مادهی آماس از آن
ص: 851
جانب باز گردانید و اگر آماس در یک خایه بود رگ و حجامت هم از آن جانب باید کرد که باشد و اگر در هر دو خایه باشد رگ از هر دو جانب باید زد حجامت نیز هم از مرد و جانب کرد و طبع نرم کردن به شیافی که ماده را به جانب مقعد باز دارد و دفع کند صواب باشد و تدبیر لطیف باید کرد و از گوشت پرهیز باید کرد و از طلیها و ضمادها نخست خرفه به سرکه و گلابتر میباید کرد اگر به عصارهی کسنی و گشنیزتر و عنب الثعلب و عصارهیی نیتر و عصارهی کدو*** تر کنند و سرد کنند و بر آن موضع به*** صفت داروی سودمند عصارهی گشنیزتر آرد جو و آرد باقلی و اندکی زعفران و روغن گل به هم بکوبند و بسرشند و ضمادی کنند.
صفتی دیگر بگیرند برگ کاکنج و آرد جو و آرد عدس و زرده خایه مرغ و روغن گل به هم بسرشند و ضماد کنند و آرد باقلی و بنفشه سوده و لعاب خطمی چون عصیدهای کنند و بر نهند.
صفت دیگر طین قیمولیا و عنب الثعلب و اندکی زعفران بسرشند و ضماد کنند صفت دیگر آب کشنیز تر و آرد جو و خطمی سپید سود دارد و اگر با زرده خایه مرغ و اندکی سرکه و روغن با این دیگرها یار کنند سواب بود و اگر درد و ضربان همیفزاید از اندکی برگ خشخاش و برگ کوک و مانند این چاره نباشد لختی ازین نوع از این ضمادها بباید آمیخت و هر گاه که درد و ضربان ساکن شود و از حد ابتدا در گذرد داروهای تحلیل کننده بکار باید داشت چون آرد باقلی و خطمی سپید و بابونه و به لعاب تخم کتان و*** سرشته و آرد جو با ماء العسل سرشته و برگ کرنب پخته با آرد جو و زرده خایه مرغ و روغن گل هر گاه که به آخر رسد.
داروهای مجلل قوی بکار باید داشت چون میویز دانه بیرون کرده و زیرهای کرمانی کوفته و به شراب شیرین گر به ماء العسل محبص کرده یعنی چون عصیدهای کرده و چون برگ کرنب و حلبه یک جا پخته و کوفته و آرد باقلی و میویز دانه بیرون کرده و زیره در شراب ممزوج پخته و خاکستر دانهی خرما و خطمی راستاراست به سرکه بسرشت و خاکستر کرنب نبطی با زرده خایه مرغ سرشته و بیخ سوس کوفته و بیخه خیار دشتی و
ص: 852
با ماء العسل کرده و هر گاه آماس صلب شدن گیرد و محللات قویتر بکار باید داشت چون مقل و اشق و پیه بط و پیه مرغ و پیه گوساله چنان که در باب دیگر یاد کرده آید.
باب دوم از جزء نخستین از گفتار نوزدهم اندر آماس سرد و آماس صلب اندر قضیب و خایه:
علامت آماس سرد آن است که ضربان نکند و به رنگ سپید و به لمس سرد بود و تدبیرهای گذشته بر آن گواهی دهد.
و آماس گرم و سرد را اگر علاج صواب نکنند صلب شود. علاج ضمادهای معتدل و محلل بکار باید داشت چون اکلیل الملک با میپخته مخبص کرده و زردهی خایهی مرغ و آرد جو و آرد گندم همچنان با سبوس به هم بسرشند و آرد باقلی که به شراب کهن مخبص کنند یا در ماء العسل یا در میپخته و آرد باقلی با میویز دانه بیرون کرده و اندکی زیره و روغن کنجد مخبص کرده برنهند و از بابونج و اکلیل الملک و پیه گرده و آرد نخود و باقلی و موم و روغن و زیره مرهمی سازند و برنهند و انزروت و مصطکی در ماء العسل حل کنند و طلی کنند و مشک را به روغن بیدانجیر گر به روغن زنبق حل کنند و به مجری قضیب درچکانند و اگر به استفراغ حاجت بود نخست قی فرمایند و حفنها و شیافهای معتدل را بکار دارند و تدبیر لطیف کنند و آماس صلب را بگیرند آرد حلبه و آرد باقلی از هر یک ده درمسنگ زیرهی کرمانی و آرد نخود و گشنیز خشک از هر یکی سه درمسنگ مقل پنج درمسنگ همه را به میپخته گر به ماء العسل عصیده کنند و همچنین بگیرند آرد نخود و آرد باقلی از هر یک در درمسنگ تخم پنج انگشت پنج درمسنگ میویز دانه بیرون کرده پانزده درمسنگ، پیه بط و پیه گوساله از هر یک یک اوقیه و روغن زیت یک اوقیه روغن سوسن یک وقیه همه را در عصیده کنند یا بگیرند برگ کرنب پخته با آب حلبه بسرشند و ضماد کنند و اگر آرد باقلی و بابونه و پیه مرغ با آن یار کنند قویتر بود یا بگیرند انجیر خشک و پیه بط از هر یک یک جزء و برگ زیتون و برگ سرو و اشق از هر یک، نیم جزء و همه را با ماء العسل و روغن گاو مخبص کنند با مقل و اشق و اندکی آرد باقلی به ماء العسل گر به مطبوخ مثلث حل کنند با سبوس گندم را بکوبند و ببیزند و به حریری هموار دیگر باره بکوبند و ببیزند و همچنین همیکوبند و همیبیزند تا جملگی سبوس کوفته و بیخته***
ص: 853
نرم شود. و اشق را بسکنجبین حل کنند و این سبوس را بدان بسرشند و نیم کوفته کنند و برنهند و چون سرد میشود بر میدارند و دیگر بر مینهند همه آماسهای صلب را نرم کند.
و بسیار باشد که بر پوست خایه علت دوالی پدید آید و بیشتری بر سوی جب افتداز بهر آن که در آن جانب رگی زیادت است و ماده درو بیشتر آید و علاج او علاج آماس صلب است تا معلوم شود.
باب سوم از جزء نخستین از گفتار نوزدهم کاندر بزرگ شدن خایه:
نه بر سبیل آماس بسیار باشد که خایه بزرگ شود نه بر سبیل آماس لکن بر سبیل فربهی و فزونی همچون پستان زنان و علاج این علاج پستان نورسیدگان تا بزرگ و آویخته شود و آن طلی کردن بود به عصارهی ورق البنج و به شوکران
(ص 530)
و به چیزهایی که قوت جاذبه و قوت غاذیه را ضعیف کند و سرب را آب گشنیز برچکانند و سرب را بارهی دیگر بر وی بسایند تا از هر دو چیزی سوده شود و طلی کنند سود دارد و سنگ آسیا و سنگ فسان که کارد بر وی تیز کنند بر یک دیگر سودن به آب گشنیز گر با گلاب و طلی کردن این منفعت کند. صفت ضمادی تحلیل کننده. میویز دانه ببیرون کرده و پیه مرغ با پیه گرده و موم زرد از هر یک ده درمسنگ، زردهی خایهی مرغ یکی مصطکی سوده پنج درمسنگ پیه را و موم را با روغن کنجد بگدازند و زردهی خایه با وی بیامیزند و در دهان بسایند، پسمصطکی درافکنند و میویز را نیک بکوبند و جرجیر را ببیزند تا نرم شود و بکوبند و جمله را بسرشند.
باب چهارم از جزء نخستین از گفتار نوزدهم اندر علاج خایه که بر زهار برآید:
بسیار باشد که خایهی مردم بزهار برآید و ناپیدا شود و باشد که بدان سبب عسر البول پدید آید و به وقت بول کردن درد کند از بهر آن که مجریهای بول را زحمت کند و تنگ گرداندن و سبب آن سوء المزاج سرد بود و ضعف قوت و این علت بیماری را در آخر بیماریهای حاده افتد و تندرستان را نیز افتد اما آنچه بیماران را افتد نشان نزدیکی
ص: 854
مرگ بود و آنچه تندرستان را افتد نشان سوء المزاج سرد بود علاج وی گرمابه است. و آبزن و روغنهای گرم مالیدن و ضمادهای گرم کننده و قوت دهنده برنهادن چنان که در جزء دوم از این گفتار در علاج نقصان باه یاد کرده آید.
و خواجه ابو علی سینا رحمه اللَّه میگوید
پیشینگان فرمودهاند که نایژهای در مجری قضیب نهند و باد در دمند تا تن چون خیکی شود و خایه فرود آید.
باب پنجم از جزء نخستین از گفتار نوزدهم در استرخای پوست خایه:
بسیار باشد که پوست خایه مسترخی شود و فرود آویزد و از رنج آن علت بیش از آن نیست که به وقت آب تاختن نگه باید داشت تا بر زمین نیوفتد و زشت نیز باشد و گاه باشد که مردم نشسته بود و آن پوست در زیر پای آمده باشد ناگاه برخواهد خاست بکشند و درد کند. علاج آن علاج وی ضمادهای قابض است که برمینهند و آبهای قابض بر میچکانند از آن چه در علاج فرو آمدن مقعد باد کرده آمده است. و بعضی طبیبان فرمودهاند که فزونی ببرند و باقی بدوزند و اولیتر آن است که نخست بدوزند پس ببرند.
باب ششم از جزء نخستین از گفتار نوزدهم اندر ریشهای قضیب و خایه حوالی مقعد
ریشهای این جایگاهها بیشتری پهن باز میشود و آن را به تازی القروح الساعیه گویند. و قروح ساعیه در هر اندامی که باشد بد بود خاصه برین اندامها از بهر آن که اندامها همه نهانی و گرم است و عرق بسیار کنند و آن هوا پوشیده است و به مجریهای فضول نزدیک است. بدین قروح این اندامها همچون قروح احشا است. قروح دهان و بترین (بدترین) قروح این اندامها آن است که بر عضلهی بن قضیب برآید و بر عضلهی مقعد از بهر آن که حس آن قوی است و بیشتر وقتها گرم بود و از عرقتر*** بود و بدین سبب زود عفونت پذیرد و مصلحت قرحه آن است که موضع او خشک بود و بلا*** روی خشک بهتر شود و بسیار باشد که سبب این ریشهای قضیب را گر خایه بباید برید و
ص: 855
مرد را یا خصی باید کرد یا مجبوب یا ممسوح تا قرحه جای دیگر نگیرد و مرد به سلامت بماند و بسیار باشد که پوست خایه بیوفتد و خایه برهنه بماند و او*** پس آن پوست را عوضی بروید و خریطه شود و خایه بپوشد هممچنان که بود لکن سختتر از آن پوست اصلی بود و پوست نباشد از بهر آنکه پوست که برفت آنچه به عوض آن بروید پوست نباشد و این معنی در باب نخستین از جزء سوم از گفتار پنجم از این کتاب که کتاب معالجات است یاد کرده آمدست.
علاج اگر ریش تازه بود هیچ داروی به از صبر نیست و توتیای مغسول و مرداسنگ و قلمیای مغسول به شراب سخت نیکست و مروارید خورد بدان نزدیک است و کدوی خشک سوخته سخت نافعست و خاکستر شب و توتیا در وی نیک است و اگر ریش کهن شده باشد و تری بسیار دهد ذرورهای قوی باید چون روی سوخته و پوست درخت صنوبر سوخته و گر بدان حاجت بود که گوشت برویاند کندر با این داروها بیامیزند.
صفت داروی مرکب بگیرند توتیا و صبر و انزروت و کندر و ساذنج و گلنار و قاقیا و پوست درخت بده*** که به تازی الغرب گویند و شب یمانی و زاج سوخته و مازو راستاراست زنگار یک جزء و نیم اقماع انار ترش یک جزء بر هم سازند به روغن گل.
نسخت دیگر بگیرند خبث الحدید و مرداسنگ و دمالاخوین و قرطاس محرق و شب محرق مرهم سازند و به روغن گل و اگر ریش کهن باشد کندر و صبر با این داروها بیامیزند.
صفت داروی که ریش خوره و بواسیر را سود دارد بگیرند مثل سوخته کندر و شب یمانی از هر یک چهار درم سنگ پوستهای باریک که در میان انار ترش بود و زراوند و قلقطار از هر یک هشت درمسنگ هم را بکوبند و به شراب مثلث بسرشند و اقراص و به سایه خشک کنند و به وقت حاجت بسایند و نگاه دارند.
صفت داروی دیگر: بگیرند زعفران و شب یمانی و مُر از هریک هشت درمسنگ صبر و کندر از هریک چهار درمسنگ اقراص کنند بشراب مثلث و به سایه خشک کنند.
داروی دیگر: بگیرند توفال مس دوازده درمسنگ مس سوخته و مُر و صبر و نوشادر و شب و سحالهی مس و کندر از هریک هشت درمسنگ همه را بکوبند و به سرکه بسایند و
ص: 856
در آفتاب و اقراص کنند و به سایه خشک کنند.
صفت داروی دیگر ریشهای پلید و خورنده را سود دارد: بگیرند قرطاس محرق سی و دو درمسنگ آهک آب نارسیده و زرنیخ زرد از هر یکی یک اوقیه همه را بسایند و به عصارهی برگ اسبغول یا سرکه بسرشند و اقراص کنند.
صفت داروی دیگر ریشهای خورنده را سود دارد: بگیرند خاکستر موی مردم و انگدان و عدس راستاراست همه را بکوبند و ذرور کنند.
باب هفتم از جزء نخستین از گفتار نوزدهم اندر قوت و گوشت فزونی که بر قضیب و زهار و خایه و مقعد برآید.
علاج بگیرند پورهی سوخته و خاکستر چوب زر به آب بسایند و طلی کنند و اگر بدین زایل نشود بیاید برید و زنگار و زاک بر کردن و اگر سخت بد باشد وداع کنند.
باب هشتم از جزء نخستین از گفتار نوزدهم اندر گود شدن قضیب:
روغن سوسن و روغن نرگس و پیه مرغ و پیه بط و مغز ساق گاو گوزن و موم زرد و ریتیانج به هم سرشته و هر یک جا همیباید مالید در گرمابه و بیرون گرمابه.
باب نهم از جزء نخستین از گفتار نوزدهم اندر علتی که آن را یونانیان عاقوما و ارساطون گویند:
این علت اختلاج قضیب بود و تمدد اوعیهی منی به سبب آماسی گرم ک در اوعیه باشد و این علت مردان و زنان را اوفتد و هر دو نادر بود و این علتی است که زنان را نادرهتر بود و این علتی است که اگر علاج صواب نکنند اوعیهی منی یا مسترخی شود و یا تشنج و هلاک کند و نخست شکم بیاماسد و عرق سرد آمدن. (ص 531)
گیرد پس هلاک شوند.
علاج: رگ باسلیق زنند و بر پهنه یا بر فرو روی ران حجامت کنند و پس دیوچه برافکنند و پس طبع به مسهلات لطیف نرم کنند چون آب لبلاب و خیارشنبر گر آب چغندر و آب عنب الثعلب و مانند این و لحقنهای*** نرم و طلیهای خنک برنهند بر پشت و قضیب و خایه چنان که اندر علاج آماس گرم که در قضیب و خایه بود یادکرده آمدست و نیلوفر
ص: 857
خوردن و بوئیدن آماس گرم که در قضیب و خایه بود و طلی کردن آن سخت سود دارد و طعام مزورهی*** اسفاناخ و نیشو و آلو و آنچه بدین ماند باید خورد.
باب دهم از جزء نخستین از گفتار نوزدهم اندر خارش قضیب و خایه:[4]
ذخیره خوارزمشاهی ؛ ج2 ؛ ص857
آن مادهی تیز بود که بدانجا فرود آید و گاه باشد که تری ترابد و آن بتر باشد.
نخست استفراغی باید کرد به فصد و اسهال و حجامت بر پهنه و بر روی ران سخت سود دارد.
صفت دارویی که طلی کنند بگیرند اقاقیا و مامیثا از هریک نیم درمسنگ نوشادر دانگی صبر دانگی زعفران نیم دانگ اشنان چند وزن همه داروها همه را بکوبند و ببیزند و بر روغن زنبق بسرشند و بکار دارند و سرکه و روغن گل و اندکی پوره طلی کردن در گرماب سود دارد. و اگر خارش صعب بود اندکی میویزج با آن بیامیزند و چون از گرمابه بیرون آیند سپیدهی خایهی مرغ یا انگبین سرشته طلی کنند و دیوچه برافکندن بر روی ران و بر پهنه که آن را القطن گویند سود دارد.
جزء دوم از گفتار نوزدهم اندر فتق و فیله که غر گویند و به شهر من دبه خایه گویند و این جزء چهار باب است.
باب نخستین در یاد کردن اسباب فتق و انواع آن و فرق میان قیله و فتق.
بباید دانست که پوشش شکم پوست است و عضلههاست و در حجاب است یکی زندرون است و مماس معده و رودهها است و آن را به تازی المطیف بالامعاء گویند و دیگر بیرونتر است و آن را به لغت یونان باریطون گویند و به تازی ممتد گویند از بهر آن که این دارندهتر از آن است و منفعت آن هر دو آن است که کثافت ایشان نگذارد که حرارت به احشاء متلاشی شود تا همیشه احشاء گرم باشد و قوتهای آن به قوت آن و حرارت هر یک کارهای خویش تمام میکنند و عضلهها و پوست بیرونین و چربوکی بر حجابها بود و در آن یاری کند و حرارت را مدد دهند و این حجاب باریطون را منفعتی دیگرست، خاصه و آن آنست که رودها را بر نهاد خویش نگاه میدارد تا فرّان و باز نشوند و به جایگاه
ص: 858
خالی فرو نیفتد و این منفعت او از آن است که دارندهتر و کشندهتر است و این باریطون تهیگاه و بیغولهی ران بیامدست و از اجزای او دو منفذ ساخته شده استچون دو موی از هر سو یکی فرود آمده است تا نزدیک هر دو خایه و آنجا گشاده شده است و هریک بار دیگر پیوسته شده و یک خریطه کشته گرد بر گرد هر دو خایه هرگاه که مردم از جایی بجهند یا او را رنجی سخت رسد یا آواز بلند کند یا باری گران برگیرد یا مانند این قوتی بدو رسد از صعبی قوت این حجاب باریطون بشکاف و سولاخ شود و اگر این سولاخ برابر ناف افتد یا بر تن فروتر رود و ثرب بدین سولاخ بیرون آید و از جایگاه بیرون خیزد آن را به تازی فتق مراق البطن گویند یعنی فتق پوست شکم و اگر این منفذ که از آخر باریطون ساخته شده است شکافته شود ثرب و روده آنجا فرود آید و این شکاف کوچک باشد و بزرگ باشد اگر کوچک باشد روده از بیغولهی ران فرودتر نیاید. آن را به تازی فتق الاربیات*** گویند یعنی فتق بیغولهی ران و اگر بزرگ باشد روده با آن حجاب مطیف به کیسهی خایه فرود آید آن را به تازی قبله الامعا گویند یعنی فرود آمدن روده به کیسهی خایه و گاه باشد که سبب فرود آمدن روده به بیغولهی ران و به کیسهی خایه شکافتن باریطون نباشد لکن رطوبتی باشد که آنجا گرد آید و ازین منفذها یکی تا هر دو سست و آغشته شوند و به اندک مایه قوتی فراخ بار شوند و زود بدین منفذها فرود آید و فتق الاربیات با قیله الامعاء تولد کند و این قیله سه گونه بود یکی این که یاد کردم دوم آن که باد به خایه فرود آید و کیسهی خایه چون دبهای شود و آن را به تازی قبلة الریح گویند. و سوم آن که آب فرود آید و آن را به تازی قیلة الماء گویند و فتق مراق البطن و فتق الاربیات زنان را نیز افتد.
باب دوم از گفتار نوزدهم اندر فتق مراق البطن و فتق الاربیات و قیلة الامعاء و علامتها و علاج آن:
علامتها: اما علامت فتق المراق آن است که هرگاه که خداوند علت به پشت بازخسبد آن چه بیرون آمده باشد به جای باز شود. و هرگاه که راست بنشیند بیرون آید و نیز هرگاه که دست بر وی فشارد به جای باز شود و هرگاه که دست بردارد بیرون آید و علامت فتق الاربیات هم این است و علامت قیلة الامعاء آن است که قراقر*** در خایه افتد. و هرگاه
ص: 859
که طعامی بادانگیز یابد گوار خورد یا پیاده رود به خایه فرود آید. و هرگاه که دست برنهد به جای باز شود و گاه باشد که فرود آید و به جای باز نشود و خایه سخت شود چون سنگ و رنج بسیار رسد تا به جای باز شود. علاج این هر سه نوع یکی است. اما هرگاه که روده یا ثرب فرود آید آب گرم بر آن جایگاه همیریزند تا نرم گردد یا بیمار را در آبزن نشانند و روغن بابونه گرم کرده همیمالند و شبت پخته بر آن جای مینهند تا به جای باز شود و پس آن را بر*** هموار ببندد تا فرود نیاید و از طعامهای بادناک چون باقلی و لوبیا و عدس و از انبرود سیب و خیار بادرنگ و از مجامعت و بانگ کردن و پر سیر خوردکه پیاده رفتن و بر ستور نشستن و از کاری با رنج پرهیز باید کردن و خویشتن را زا سرفه نگاه داشتن و پیوسته گوارش زیره و معجون حب الغار بکار باید داشتن و اگر آن جایگاه داغ کنند تا سوراخ تنگتر شود صواب بود. و داروهای قابض برنهادن سر سوراخ را تنگتر کند و آن جایگاه را سخت کند و داروهای قابض برنهادن قاقیا و صبر و عصارهی لحیةالتیس و مر انزروت و مصطکی و نار پوست و اقماع نار ترش و مازوی سبز و سماق دباغان و گلنار و برگ مورد و شب یمانی و صمغ و طراثیت و سریشم ماهی و سریش کفشگران و آن چه تریها را کمتر کند با یان داروها بیامیزد چون گوز سرو و برگ او و چیزهایی که بادها را بشکند نیز بیامیزند چون ابهل و زیره و چیزهای نرم کننده و یا نرم کنند که قوت دهنده بود چون زفت و علک البطم و ریتیانج و مقل.
صفت ضمادی سودند دیگر: بگیرند اشق و کندر و صبر و دبق از هر یک سه درمسنگ مقل دو درمسنگ اقاقیا و انزروت از هریک یک درمسنگ همه را بکوبند و به سرکه تر کنند از شبانگاه و بامداد در هاون بسایند و لختی ابهل کوفته برافکنند و بیامیزند و بر آن جای نهند و ببندند.
صفت ضمادی دیگر: بگیرند مصطکی و کندر و مامیثا کلنار و دمالاخوین و مر و سریشم ماهی راستاراست همه را بکوبند و سریشم را با آب عنب الثعلب بگذارند و داروهای
(ص 532)
ص: 860
بسرشند.
صفت ضمادی دیگر: بگیرند اقاقیا و گوز سرو و صبر و انار پوست راستاراست همه را بکوبند و به آب صمغ بسرشند.
ضمادی دیگر: بگیرند گوز سرو و مر و سعد و مرزنگوش و مازوی سبز و قاقیا و کندر و صمغ راستاراست صمغ را به شراب حل کنند و در هاون بسرشند و کودکان را مقل به شراب حل کنند خاصه به شرابی قابض و بر آن جای نهند و روغن یاسمین و جندبیدستر میمالند.
ضمادی دیگر کودکان را: بگیرند سماروغ خشک بکوبند و ببیزند و با سریشم ماهی گداخته بسرشند و بر آن جای نهند.
ضمادی دیگر کودکان را: بگیرند معصفر و زعفران از هر یک دوم درمسنگ نعل موزهی کهن سوخته چهار درمسنگ همه را بکوبند و به زرده خایه مرغ نیم پخته بسرشند و بر آن جای نهند نافع باشد باذن الله.
باب سوم از جزء دوم از گفتار نوزدهم اندر قیلهی ریحی:
علامتها علامت قیلهی ریحی آن است که قراقر بسیار بود و به دست سنگ بود و کیسهی خایه چون دبه شود و این آسانتر به جای باز شود از قیله الامعا. علاج از طعامها و میوهها بادناک پرهیز باید کردن و گوارش زیره و معجون حب الغار بکار داشتن.
صفت قطوری که به مجری قضیب درچکانند: بگیرند روغن زنبق یک وقیه مشک یک مثقال جندبیدستر یک مثقال و بیامیزند و درچکانند و غالیه به روغن بان حل کنند و اندر مالند و سجزینا و داروها که در باب علاج استسقای طبلی یاد کرده آمده است درین باب سودمند بود.
صفت حبی که بادها را بشکند: بگیرند تخم کرفس و انیسون و هزاراسفند و مصطکی و زعفران از هر یک یک درمسنگ هلیله کابلی و بلیله و آمله از هر یک دو درمسنگ سکبینج و مقل از هر یک یک درمسنگ و نیم فودنج و قطراسالیون و فقاح اذخر و قسط و زرنباد و ذرونج و اسارون از هر یک نیم درمسنگ شربت یک مثقال هر بامدادی بخورند و ضمادها
ص: 861
که در باب گذشته یاد کرده آمده است بکار دارند و از همه حرکتها پرهیز کنند خاصه بر سیر خوردگی و از جماع و اگر حاجت باشد بدان تا معده و شکم از طعام سبک نشود جماع نکند نخست بندی که آن را باشد برنهند و خویشتن ببندد پس جماع و دیگر حرکتها کند.
باب چهارم از جزء دوم از گفتار نوزدهم اندر قیله الماء:
علامتها علامت وی آن است که پوست خایه روشن بود و قراقر کند و به دست گران بود و کیسهی خایه به روزگار سخت بزرگ شود و چون بجنبانی آواز آب آید. علاج آب کمتر خورند و معجون کندر بکار دارند و ضمادها که در علاج استسقا زقی یاد کرده آمده است بر مینهند.
صفت ضمادی بگیرند آرد جو و سعد گل ارمنی و زیره و مورد و پشک گوسپند راستاراست همه را بکوبند و به آب مورد تر و به سرکه تر کنند و برنهند.
صفت ضمادی دیگر بگیرند آرد حلبه و آرد جو و سرگین کبوتر از هر یک یک جزء سرگین گاو دو جزء علک البطم سه جزء پیه کهن شش جزء علک را با پیه بگدازند و لختی روغن زیت برافکنند و داروها بدان بسرشند و خاکستر درخت بلوط و خاکستر بیخ کرنب با روغن زیت سرشته طلی کردن سود دارد و اگر آب بسیار بود صواب آن است که ترک کنند پس داغ کنند و بزک*** کنند بر یک جانب درز و آب به دو سه روز بیرون کنند تا غشی نیوفتد و قوت نگاه میدارند.
جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر احوال جماع و منفعت و مضرت آن و علاج تقصیری که در آن کار افتد.
باب نخستین اندر بیان حکمت آفریدگار تبارک و تعالی در آن که مردم از جماع لذتی به افراط یابد چون سبب بقای جانوران تولد و تناسل بود
آفریدگار تبارک و تعالی لذتی به افراط در مجامعت که سبب تناسل است تعبیه کرد و بیش از یافتن آن لذت شهوت آن در همهی جانوران نهاد و مردم را که این خاصیت ارزانی داشت که کارهای او به انیشه و تدبیر و پیش و پس کارها دیدن و شناختن بود مسخر آن لذت گرد در حال طلب آن لذت شرم را که خاصیت مردمی است مغلوب قوت بهیمی کرد و فراموشی
ص: 862
بر وی مسلط کرد تا در آن حال از تدبیر و پیش و پس کارها اندیشیدن غافل شود و با غمها که پدر و مادر غافل از بهر فرزند و از بهر پرورش او و از بهر صلاح و فساد او و از بهر آنکه تا حال این فرزند در خورد حال پدر و*** گر نه ایشان را ازین فرزند نیکو نامی بود گر زشت نامی همه فراموش کنند و بسیار مردمان باشند که کمال عقل و مروت و شرم و خویشتن داری ایشان بدان جای بود که هرگز نام آن عضو که آلت این کار است به زفان (زبان) نگویند و نخواهند که پیش دیگران ساعد دست خویش یا پشت پای خویش برهنه کنند لکن در آن حال چنان مغلوب قوت بهیمی شوند که هم چون بهیمه عورت خویش برهنه کنند و باشد که عورت مفعول را نیز برهنه کنند و خواهند که عورت او را همیببینند و خواهند که ساعتی درازتر در آن کار باشند این همه از بهر آن که تا نسل مردم باقی مانند چندان که آفریدگار تبارک و تعالی تقدیر کرده است و گر نه آن است که این فراموشکاری پدید همیآید و قوت بهیمی غالب میشود هرگز کدام عاقل این کار کردی و این غمهای فرزندان که یاد کرده آمد به خویشتن کشیدی هر که این معنی فهم کند به کمال قدرت و حکمت آفریدگار تبارک و تعالی اقرار دهد و به اخلاص بگوید ذلک تقدیر العزیز العلیم.
باب دوم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر آنکه علاج اعضای تناسل واجب است و مردم را درین باب به طب حاجت بیشتر است:
بباید دانست که طب نگاه داشتن تندرستی است بر تندرستان و زایل کردن بیماری است از بیماران تا تندرستی باز آید و این حفظ اشخاص بود چندان که ممکن گردد و حفظ نوع بزرگتر و مهمتر از حفظ شخص است و علاج اعضای تناسل از جملهی اسباب حفظ نوع است از بهر آنکه حفظ نوع به تناسل است و تناسل حاصل نشود مگر آن وقت که نر و ماده در لذت جماع و در انزال موافق باشند و اگر نر و ماده درین هر دو معنی موافق باشند هم فرزند پدید آید و هم میان ایشان الفت بود و اگر لذت مرد از صحبت زن یا لذت زن از صحبت مرد کمتر بود و یا در انزال تقدیمی و تأخیری بود نه فرزند تولد کند و نه میان ایشان الفتی بود و بسیار باشد که مثانهی مرد ضعیف بود و آب او جهنده نباشد نه فرزند تولد کند نه زن از مرد لذت تمام یابد و باشد که آب مرد گرم و تیز بود زود انزال افتد و شهوت زن بجنبیده و بر صحبت
ص: 863
مرد حریص گشته مرد از وی جدا شود حاجت او تمام ناشوده اگر زنی که شرم و حفاظ او کمتر بود بیم آن باشد که در آن حال بیگانهای را یابد حاجت خویش از وی روا کند و تدبیر آنکه لذت هر دو از یکدیگر تمام حاصل شود و تدبیر آنکه انزال هر دو موافق نیفتد بی تقدیم و تأخیر در علم طب است و به دست طبیب است و اگر مزاج آب مرد یا آب زن نامعتدل است و از ایشان فرزند نمیآید یا آب هر یکی از دو گانه اندک است تدبیر به اعتدال باز آوردن آب و تدبیر بسیاری آن در علم طب است و اگر حالت مرد و زن به اندازهی یکدیگر نیست و بدان سبب ایشان را از یکدیگر لذت نیست و میان ایشان الفت نیست تدبیر آن در علم طب است بدین تدبیر علاج اعضای تناسل
(ص 533)
واجب است و مردم را درین باب بدین علم حاجت بیشتر است و از بهر آن که طبیب علاج این اعراض سبب الفت و تناسل و بقاء نوع است. اگر گویند طبیب خلیفتی است از خلیفتان خداوند تعالی در خلق درست باشد.
باب سوم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر منفعتهای جماع که به وقت باشد:
بباید دانست که جماع استفراغی طبیعی است خاصه که به وقت حاجت و شهوت صادق اتفاق افتاد فضلها (فضلهها) از تن دفع شود و تن سبکی یابد. و مستعد قبول زیادت غذا گردد و همچنان بود تا که گویند چیزی به عصب از هضم ثالث استذهاند و طبیعت از جهت طلب عوض آن در حرکت آمده است و بدان سبب شهوت طعام و هضم زیادت گردد و اندامها غذا بهتر قوبل کند و قوت تن بدان سبب زیادت شود و قوت عصبانی به اعتدال بازآید و هردم هوشیارتر و مردم جویتر شوند و دخان منی که محتقن*** شده باشد و به جانب دل و دماغ میبرآید دفع شود و بدان خیر که جسم و صداع و دوار و اندیشههای بد و اعراض مالیخولیا زایل شود و درد گردهی امتلا و مادهی آماس و بثرها و ریشهای قضیب و خایه و آماس بغولهی ران و درد پشت و کمرگاه و حوالی آن همه بدان دفع شود و کسانی را که حرارت غریزی ایشان قوی باشد بیماریهای بلغمی از ایشان بدان دفع شود و بسیار باشد که از جماع باز ایستد تا بیامند*** منی در اوعیه محتقن و
ص: 864
مستحیل گردد و بخارات بر دل و دماغ برآید. بیماریها که زنان را افتد آن را احتقان رحم گویند مرد را مانند آن پدید آید و نخست کسلانی و گرانی اندامها پدید آید و تن سرد شود پس به اعراض احتقان و رحم ادا کند.
باب چهارم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر مضرتهای جماع که نه به وقت و نه به شهوت صادق اتفاق افتد:
افراط کردن در جماع و الحاح کردن بر خویشتن سخت زیان دارد. از بهر آن که هر گاه که اوعیهی منی فارغ شود هر جماع که از پس آن کنند غذای خصیه از وی بستده*** باشند نه بینی که هرگاه که الحاح کنند به جای منی خون آید. و هرگاه که غذای خصیه استده شود قوت جاذبهی او از گرده غذا طلبد و عوض آن چه به جماع از وی استده باشند از گرده بستاند و هرگاه که خصیه غذای گرده بستاند گرده نیز از جگر غذا جوید و عوض آنچه از وی استده باشد از جگر بستاتند و جگر عوض آن از معده طلب کند و غذای خام از معده ناگواریده به خویشتن کشد و از غذای خام آفتها تولد کند نخست سده و آماس جگر پس یرقان و استسقا ادا کند و خون که از آن غذا تولد کند و هم خام بود و خام به اندامها رود از بهر آن که کار جگر آن است که کیلوس پخته را خون گرداند و کیلوس خام را نتواند پخت و آنچه از آن خون به دماغ شود نخست درد سر آرد و به آخر به صرع و به سکته و نسیان و فالج و لقوه و برغشه و ضعیفی عصبها ادا کند و آنچه به دل آید رطوبتی فاسد از وی در غلاف دل جمع شود و خفقان تولد کند و آنچه به شوش رود از وی دما و ضنیق النفس و سرفهی تر و سل تولد کند و آنچه به حجاب رود از وی ذات الجنب تولد کند و آنچه به سرون رود از وی سده و آماس صلب تولد کند و آنچه به مفاصل رود از وی اوجاع و نقرس و عرق النساء تولد کند و همچنین اگر جماع بر امتلا اتفاق افتد هم این علتها تولد کند و اگر بر گرسنگی اتفاق افتد مضرت آن بزرگتر بود از بهر آن که رطوبت غریزی خرج شود و تن سرد و خشک شود و قوت حاستها ضعیف و ساقط شود و ساقهای پای سست گردد و رونق و رنگ روی برود و موی سر ضعیف شود و به سبب خشکی دماغ اصلع شوند و درد پشت و زانو و گرده و مثانه خود نقد بود و دهان و گوشت بن دندانها کنده شود.
ص: 865
و هر که در تن او خلطی بد بود در حال جماع فراشای بر پشت او همیآید و اندام او ناخوش بوی شود و هر که از پس جماع سرما یابد نفس او تنگ شود و خفقان پدید آید و چشم دور در شود و شهوت طعام ضعیف گردد وی را نشاید که جماع کند و از بسیاری جماع دوار و طین*** تولد کند و باشد که حرارت غریب مستولی گردد و تبهای محرقه آرد و بیشتری را رعشه و ضعیف وی خوابی و قولنج ریحی تولد کند خاسته کسانی را که در سر به پهلوهای ایشان باد همیگردد. و بسیار کس باشد که مزاج وی بد بود اگر از جماع باز ایستد سر و تن وی گران گردد و ضجر*** و دلتنگ شود و احتلام بسیار افتد و اگر جماع کند و معده و همهی قوتهای اندامهای او ضعیف گردد و این را جز مدارا و دیرادیر آن کار کردند و ماند که خرسند بودن روی نباشد و معده را مراعات کردن علاجی نیست.
باب پنجم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر آن که مضرت جماع چگونه به کسانی بیشتر رسد:
بباید دانست که مردم لاغر و خشک اندام را از افراط جماع بیم دیول دارد و ز دو بیرون نباشد یا رطوبت اصلی خرج شود و غرایز غریب راه یابد و بر اندامهای اصلی مستولی گردد و به دق ادا کند تا حررات غریزی بماند و و دق الشیوخ ادا کند و مردم فربه و گوشت آلود از دق دور باشد لکن بیماریهای دیگر که در باب گذشته یاد کرده آمده است نزدیک باشد از بهر آنکه در تن ایشان فضول بسیار بود و مردم لاغر و طایفهاند یکی آنکه لون ایشان سپید بود و پوست ایشان نرم و بر تن ایشان موی نباشد و رگهای ایشان تنگ بود و خون اندک بود و سپیدی لون ایشان برصاصی گراید یا به سبزی یا سخت سپیدی بود این همه علامتهای سردی خشکی مزاج علاج اصلی است و این طایفه رامنی اندک بود و غلیظ بود و مضرت جماع اندر تن ایشان عظیم بود طایفهی دوم به سیاه چردگی گرایند یا به سرخی و سموت*** و رگهای ایشان فراخ بود و خون بسیار به قیاس طایفهی دیگر و به قیاس با گوشت اندامهای ایشان بسیار بود و به قیاس با دیگر اندک بود و بند گشادهای ایشان قوی و پیدا بود و عصبهای غلیظ و موی بر تن ایشان بسیار بود و پوست ایشان صلب و درشت بود و این علامتهای مزاج گرم و خشک است این طایفه را نیز منی اندک
ص: 866
بود و غلیظ و شهوت جماع بسیار بود و در آن کار قوی باشند لکن زود از کار بازمانند و مضرت افراط در خورد کمی و بیشی خون بود و مردم فربه نیز دو طایفهاند یکی آنکه فربهی ایشان از پیه بود و پوست ایشان نرم و بیموی بود کشادهای ایشان به گوشت پوشیده بود و رگها باریک بود و خون اندک بود و لون ایشان سپید بود و این همه علامتهای مزاج سرد است این طایفه رامنی بسیار و رقیق بود و شهوت جماع اندک بود و از مضرت دیول ایمن باشند لکن مضرتهای دیگر چون درد پشت و درد زانو و غیر آن بسیار افتد و طایفهی دوم از فربهی ایشان از گوشت بود و لون ایشان از گوشت بود و لون ایشان به سرخی و سمرت گراید و رگهای ایشان فراخ بود و خون بسیار بود و این همه علامتهای مزاج گرم و تر است این طایفه را
(ص 534)
منی بسیار بود و قوام آن معتدل بود و اگر بر تن ایشان مومی بسیار بود از روی جماع قوی بود و مضرت آن اندک و اگر از جماع باز ایستد مضرت از بیش از مضرت بسیار کردن بود و پیران و مردمان لاغر و کسانی که از جماع لذتی عظیم یابند و از پس آن ضعیف شوند از جماع دور باید بود و هلاک خویش از یاد باید دانست.
باب ششم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر تدارک مضرتهای جماع:
اما خداوند مزاج سرد و خشک را تدبیرهای گرمی و تری فزاینده باید کرد و طعام او نان سمید و گوشت بره و اسفیدباهای کوفته و کباب و هریسه باید مقداری هضم و توابل آن زنجبیل و دارچینی و دارپلپل و شیرینیهای چون زلبیایی عسلی و لوزینه و قطایف و آنچه بدین ماند و شراب شیرین مزه و خرما در شیر آغشته و شیر و انگبین سود دارد و از طعام ترش و شور پرهیز باید کرد و بر بستر گرم و نرم باید خفت و چون طعام هضم شده باشد در گرمابه رفتن و روغن یاسمین و روغن خیری بکار داشتن و لهو و آسایش خستن و لخلخهی مشکین بکار داشتن و شقاقل پرورده و زنجبیل پرورده سود دارد و اگر قوت به یک باد
ص: 867
ساقط شود در حال ماء اللحم باید داد با اندک شراب ریحانی گر زردهی خایهی مرغ نیمبرشت با اندکی انگبین کهن و اندکی دارچینی کرد و دواء المسک گر ماء العسل گداخته نخست دادن پس ماء اللحم بر اثر آن دادن و لخلخهی مشکین بویانیدن و این حال پیران و ناقهان و مسولان را افتد و کسانی را که از جماع لذت بسیار یابند چون عاشقان و کسانی که بعید عهد باشند به جماع و کسانی که جماع بر گرسنگی و ماندگی کرده باشند افتد و اگر خداوند سقوط را فوت جوان باشد و تن درست و فصل سال تابستان بود در آب سرد جستن و در حال برآمدن سود دارد چنانکه در کتاب حفظ الصحة در جایگاهش یاد کرده آمده است و آن را که در تن اخلاط عفن باشد و به سبب حرکت و حرارت جماعی از اخلاط گرم شود و تن را گرم کند علامت وی آن است که در حال جماع فراشای به پشت برآید و باشد که نیک بلرزاند وی را نخست تن از آن خلط پاک باید کرد و حرارت غریب را تسکین کردن پس به عادت باز آوردن و خداوند مزاج سرد و تر را تدارک ضعف او به بوی مشک و عود و معجونهای گرم باید کرد چون مثرودیطوس و دواء المسک و معجونهای باه که در جایگاهش یاد کرده آید و سقوط قوت و غشی او را هم به ماء اللحم و شراب و توابل گرم تداول باید کرد و طعام او کباب و بریانی و قلیهی خشک باشد بتواند گرم خون بلبل و زنجبیل و دارچینی و به جای آب ماء العسل خورد و شراب کهن و شراب انگبین سود دارد و خداوند مزاج گرم و خشک را تدابیرهای تری فراینده باید کرد و نگاه داشتن تا حرارت غریب برنفروزد و تدبیر این نا*** از دنجی و ریاضی که تن را گرم کند و از طعامهاو توابل گرم پرهیز کند و آسایش طلبد و طعام از کدوی تر و اسفاناج و ماش مقشر و کشک جو و دوغ تازه و بره و بزغاله و مرغ فربه سازند و خایهی مرغ نیمبرشت و ماهی تازه سخت موافق بود و از میوها انگور سپیده و انبرود چینی سود دارد و در آب نیم گرم نشستن و روغن بنفش و روغن یاسمین آمیخته بکار داشتن سود دارد و از داروهای باه و شیر و ترنگبین چنانکه در جایگاهش یاد کرده آید سخت موافق بود و شیر تازه و شکر بهم جوشانیده ترید کرده سخت سود دارد و خداوند مزاج گرم و تر را جماعی کمتر زیان دارد و بعضی باشند که ایشان را زنا کردن وسواس و خیرگی چشم و دیگر اعراض پدید آید و اگر افراط کنند خفقان و غشی و ضعیفی معده پدید آید و قوت ساقط شود و سبب این آن
ص: 868
است که مزاج اندامهای ایشان مختلف بود و مزاج آلتهای تناسل گرم وتر بود و منی بسیار تولد کند و مزاج معده و دل و دماغ ضعیف بود و علاج ایشان به چیزهای باید کرد که منی را خشک کند و کمتر تولد افتد چنانکه سبستر در بابی جداگانه یاد کرده آید و اگر این علاج نخواهند و خواهند که از لذت جماع بهره مییابند دل و دماغ و معده را تعهد باید کرد معجونهای قوی چون دواء المسک و مثرودیطوس و شیلیثا و طعام و شراب معتدل فرمودن و اگر دل و دماغ نیز گرم بود این معجونها احتمال نکند مفرح معتدل و اطریفل بزرگ باید فرمود و دل و دماغ را بیوی صندل و گلاب و سیب و آبی و شراب دحالی قوت دادن و ضمادها که از این نوع باشد بر نهادن و بعضی مردمان باشند که ایشان را پس از جماع اندامها بلرزیدن آید نه بر سبیل ناقص لکن بر سبیل ارغشه ایشان را چند روز پیوسته از نیم درم سنگ جاوشیر تا یک درمسنگ در یک وقیه آب مرزنگوش باید داد و اگر نخست استفراغ کنند بداروهای که رطوبت لزج را از تن بیرون آرد چون شحم حنظل و قثاء الحمار و قنطریون باریک و بزر الانجره صواب بود و دماغ را به مشک و عنبر و روغن بان قوت دهند و عصبها را بر روغن قسط و روغن ناردین و روغن سوسن به مشک و عنبر و سعد و ابهل در وی حل کرده همیمالند و بعضی را از پس جماع درد سر خیزد و چشم خیره شود و سبب این آن بود که در تن ایشان خلطی بد بود و به حرکت جماعی بخار آن به دماغ برآید و بعضی را سبب آن آن بود که بر خمار جماع کنند و شراب صرف قوی خورده باشند علاج ایشان آنست که اگر در تن خلطی بود نخست استفراغ کنند به ایارج فیقرا و حب قوقایا پس به قوت دادن دماغ مشغول باشند و روغن گل و گلاب و آب غوره و اندکی سرکه بر سر مینهند و طعام از غوره و سماق و اناردانگ و مانند این سازند و گشنیز در طعامها کردن سود دارد و کافور و گلاب و صندل بوییدن و اگر احتمال کند اندکی کافور با روغن گل به بینی برکشیدن سود دارد و نطولها از برگ سیب و آبی و انبرود و گل و اندکی بابونه و اکلیل الملک ساخته بکار داشتن صواب بود و بعضی را از پس جماع ماندگی پدید آید علاج ایشان آنست که خویشتن را گرم بپوشانند و بخسبند و چون بیدار شوند ماء اللحم گر زردهی خامهی نیمبرشب با اندکی شکر بخورند و باز بخسبند زمانی بیشتر پس در گرمابه شوند و طعامها و شرابهای لطیف خورند.
ص: 869
باب هفتم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر علاج کسانی که ایشان را شهوت بسیار بود و خواهند که از شهوت را بشکنند
بباید دانست که بسیاری شهوت جماع که در جوانی باشد و مزاج نیک بر تندرستی بود توانایی آن باشد ضعیفی نباید و آن شهوت را نباید شکست از بهر آن که شکستن آن شکستن قوت و مزاج بود لکن اگر سبب بسیاری شهوت زیادی گرمی و تری بود اگر استفراغی کنند و آن شهوت را ساکن کنند روا باشد و استفراغ به فصد اولیتر و طعامهای سبک باید خوردن و شربتهای خنک بکار داشتن چون شراب نیلوفر و شراب
(ص 535)
لیمو و آب نیلوفر با شکر و آب تخم خرفه و عصارهی نی تر و دوغ ترش و در طعامهای گشنیز تر و خشک و تخم کوک میکردن و طعام چون غورهبا و سماقبا و ریواجبا و ناربای ترش و سیب ترش و آبی ترش و ترشی ترنج و چیزهای سرد و تر چون کدو و کوک و اسفاناخ و برگ و ساق خرفه و کسنی و عنب الثعلب و چیزهای سرد و خشک چون پست جو و پست عدس و پست گاورس و عدس پخته با شاهدانه و ضماد کردن از طحلب برگ خرفه و گشنیز تر و اسبغول بر خایه و مقعد و باشد که برگ شوکران و برگ نیک*** با این چیزها یار کنند و گوشت خربزه و اسفیداج شسته و قیمولیا و مرداسنگ و سرکه ضمادی قوی است و آن را که تری زیادت بود و حرارت به اندازه بود کمونی سود دارد منی را خشک کند و نگذارد که بسیار تولد کند و اگر حرارتی نباشد کمونی با سرکه گر با سکنگبین خورند.
صفت داروی که منی را خشک کند بگیرند تخم کوک و تخم خرفه از هر یک راستاراست شربت پنج درمسنگ کوفته با آب عدس پخته.
صفت داروی دیگر: بگیرند تخم سذاب و جندبیدستر و بزر البنج راستاراست شربت یک درمسنگ با شراب ممزوج گر با آب سرد.
صفتی دیگر: بگیرند تخم سذاب و انیسون از هر یک درمسنگ جندبیدستر و بزر البنج از هر یک دو درمسنگ که گل سرخ و گلنار از هر یک سه درمسنگ شربت دو درمسنگ
ص: 870
با آب سرد گر با دوغ ترش.
داروی دیگر تخم سداب سه درم و نیم تخم کوک پنج درم شربت دو درمسنگ با سکنگبین و گر کسی چند روز پیوسته هر بامداد ده درمسنگ تخم کوک با آب تخم خرفه بخورد شهوت جماع از وی بریده شود و اگر سبب بیماری شهوت شهوت گرمی و تیزی منی بود علامت وی آنست که منی زود بیرون آید و در مجری حرارتی و حرقتی باشد و از جماع ضعف پدید آید و علاج او شرابتها و ضمادهای خنک است که یاد کرده آمد و نیلوفر و طحلب بر ضمادهای او نافع بود و عصارهی نی تر با اندکی کافور خوردن و طلی کردن سخت سودمند است و بر بستر کتان خفتن و تختهی سرب بر پشت بستن برابر گرده سود دارد و گر سبب بیماری باد و بسیار سودا بود علامتهای آن معلومست.
داروهایی که بادها را تحلیل کند و داروهایی که استفراغ سودا کند و تدبیر اصحاب مالیخولیا بکار باید داشت.
باب هشتم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر توتر قضیب:
این علتی است که قضیب که قضیبی که شهوت جماع برخاسته بماند و سبب نزدیکتر درین علت بسیار بادهای غلیظ بود اندر آلتهای تناسل و در حوالی آن و مادهی این بادها رطوبتی باشد غلیظ و برانگیزاننده باد حرارتی باشد ضعیف و گاه باشد که سبب این علت تکاثف پوست و بسته شدن مسام قضیب و خایه و حوالی آن بود و فضلهها بدان سبب درین اندامها بماند و به تحلیل خرج نشود و باشد نیز که دهنهای رگهایی که بدین اندامها پیوسته است فراخ گردد و مادتها و بادهای غلیظ بدان رگها بگذرد و مدد مادهی این علت شود.
اسباب دورترین خوردن طعامهای غلیظ و بادانگیز بود و انگور و نخود لوبیا و زردهی خایهی مرغ و جرجیر و شراب نو از آن جمله است و عادت مستلقی خفتن یعین پشت باز خفتن پشت را گرم کند و ماده را بجنباند و باد برانگیزاند و این علتی است که اگر زود علاج نکنند اوعیهی منی متمدد شود و آماس گرم تولد کند و بکشد و این علت را به لغت یونان فریسمیوس گویند از بهر آن که به روم بازی گران صورتی سازند از چوب قضیب او انگیخته
ص: 871
و بزرگ و بدان بازی کنند نام این علت از نام آن صورت شکافتهاند و خداوند این علت را بدان مانند کرده.
علامتها: این علت سه نوع است یکی آن که مادهی او رطوبتی باشد غلیظ و علامت آن علامتهای امتلای بلغمی است و تدبیرهای گذشته که سبب تولد بلغم بود بر آن گواهی دهد.
دوم آن که مادهی او خون بود و علامت آن علامتهای امتلای خونی است به لمس گرم و به لون سرخ بود و تدبیر گذشته بر آن گواهی دهد.
و سوم آنکه اگر بزودی این علت را علاج نکنند قضیب بزرگتر میشود و اختلاج میکند و ایستاده مانده باشد و اوعیه متمدد شود و آماس گرم پدید آید و زود بکشد و نخست شکم باد گیرد و عرق سرد کند پس بکشد و زنان را که با شوهر خوی کرده باشند و پس تنها مانند این علت افتد لکن زنان را نادره تر بود.
علاج اما علاج نوع نخستین که مادهی آن بلغم غلیظ بود آن است که چند بار قی متواتر فرمایند و در آن مبالغت کنند تا ماده م شود و باقی از جای بر گسسته آید و اندامهای برسوین را همیفرمایند مالید و ریاضت آن بکار داشتن و این چنان بود که به طبطاب بازی کنند تا ماده را میل به سوی بالا کند و از آن جا به تحلیل دفع شود و طعام اندک و لطیف خورند تا بدل از به جای باز نشود و داروهای که بادها را بشکند و منی را کم کند خوردن و بر قضیب و حوالی آن ضماد کردن سود دارد و از جماع و اندیشه آن و از اسباب آن پرهیز کردن مگر که ضرورت گردد و ترسند که مضرتی دیگر از مضرتهای ناکردن جماع پدید آید و علاج نوع دوم آن است که نخست رگ زنند و از پس رگ زدن چند کرت قی کنند تا ماده به سوی بالا باز گردد و از جایگاه علت برگسسته شود و شراب نیلوفر و بیخ او و تخم پنجانگشت میدهند تا تولد منی کمتر بود و به سرکه و گلاب و عصارهی برگ خرفه و عصاره کوک و طبیخ عدس مقشر بر قضیب و گردهگاه و زهار و خایه طلی میکنند و تخم کوک در آب سرد و آب تخم حرفه میدهند و تدبیر لطیف کنند و طعام از آن نوع دهند که در باب گذشته یاد کرده آمد است و جالینوس در کتاب حیله البرو میگوید جوانی را این
ص: 872
علت افتاد و او را رگ زدم و قیروطی از روغن گل و مرهم صافی با آب سرد طلی میکردم بدان شفا یافت و دیگری را هم این علت افتاد فصد کردم و بیخ نیلوفر و تخم پنج انگشت میدادم و ضمادی از بابونه بر مینهادم شفا یافت و چون علت به آخر رسید سذاب و تخم او دادم سود داشت و بعضی طبیبان معروف گفتهاند جماع کردن اندرین نوع سود دارد و آن باد و آن ماده بدان دفع شود و بر بستر کتان و برگ گل و برگ بید خفتن و تخته سرب بر پشت و کمرگاه بستن و نطولهای تحلیل کننده بکار داشتن سود دارد و علاج نوع سوم آن است که رگ اکحل و صافن بزنند و قی فرمایند و اگر طبع نرم باید گرد بنفشه خشک در جلاب و با آب لبلاب و آب عنب الثعلب و طبیخ پرسیاوشان و خیار چنبر نرم کنند و حقنه کردن به کشکاب که در وی سگپستان و خطمی و آلوی سیاه پخته باشند پاره*** روغن بنفش و شکر سود دارد و ضماد آرد جو و خطمی و آب گشنیز تر و آب برگ عنب الثعلب سود دارد و مرداسنگ و اسفیداج و قیمولیا و گل ارمنی با سرکه و گلاب طلی کردن سود دارد
(ص 536)
و شربت کشکاب و آب انار و شراب بنفشه و شراب نیلوفر و شراب عناب دهند و بر قطن حجامت کنند و دیوجه برافکنند و اگر خداوند علت جوان باشد یک طسوج تا نیم دانگ کافور بدهند و مزورها به روغن بادام سازند.
باب نهم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر سرعت انزال یعنی در زود بیرون جستن آب و بسیار آمدن مذی و ودی و بسیاری احتلام:
بباید دانست که آب مرد را که به وقت مجامعت بیرون آید و سبب تولد فرزند آن است منی گویند و آب نشاط را که به وقت بازی کردن و سخن گفتن و نگاه کردن در کسی که از وی آرزو بود بیرون ترابد مذی گویند و آب رقیق و لزج را که از پس بول بیرون آید ودی گویند و اسباب سرعت انزال و اسباب بسیاری مذی و ودی چهار نوع است یکی بسیار منی است که از بسیاری خون تولد کند و بعید عهدی به جماع در آن یاری دهد و دوم رقیقی و خامی منی سوم گرمی و تیزی منی چهارم ضعیفی آلتهای تناسل و ضعیفی قوت ماسکهی آن.
ص: 873
علامتها: اما علامت آنچه سبب آن بسیاری خون و بسیاری منی بود علامت وی آنست که آلتهای تناسل قوی بود و در مبادی و هیچ اندامی دگر ضعیفی نباشد و منی بسیار بود و رنگ و قوام آن معتدل بود و علامتهای خون ظاهر بود و تدبیرهای گذشته بر آن گواهی دهند و آنچه سبب رقیقی و خامی بود علامت آن در قوام و رنگ منی پدید بود و ودی از پس بول بسیار بود و آنچه سبب آن از گرمی و تیزی منی بود علامت وی آنست که منی زرد بود و به وقت بیرون آمدن مجری را بسوزد و سخت زود بیرون جهد و آنچه سبب آن ضعیفی آلتهای تناسل بود و ضعیفی قوت ماسکه باشد علامت وی آنست که منی بینعوط بیرون آید و نعوظ به تازی برخاستن قضیب را گویند و بسیار باشد که اوعیهی منی و آلت تناسل مسترخی شود و منی بینعوظ بیرون آید و باشد که اوعیه منی نیز تشنج کند و منی بینعوظ بیرون آید و این تشنج با تشنج عضله مقعده قیاس نتوان کرد از بهر آنکه عضله مقعده از بهر نگاه داشتن ثقل آفریده است و اوعیهی منی از بهر دفع و گاه باشد که به سبب شهوت جماع یا به سبب بسیاری جماع پیه کرده بگدازد و رطوبتی لزج میترابد و تن مردم بدان سبب ضعیف و لاغر شود.
علاج: اما علاج نوع نخستین که سبب آن بسیاری خون و بسیاری منی و بعید عهدی بود جماع آن است که نخست رگ زنند و طعام به اندک باز آرند و از شراب دور باشند و هر بامداد آب غوره و آب انار و سکنگبین فرمایند آن خورند.
صفت داروی که منی را کمتر کند: بگیرند تخم کوک و تخم خرفه از هر یک ده درمسنگ اسبغول و گشنیز خشک از هر یک سه درمسنگ گلنار و نیلوفر از هر یک دو درمسنگ کافور دانگی و نیم شربت سه درمسنگ یک هفته این شربت بکار دارند و آنچه سبب آن رقیقی و خامی منی بود علاج وی آن است که داروهای گرم و قابض خورند و مالیدن بکار دارند و طعام گوشتهای بریان و مطنجنه*** و قلیهی خشک خورند با دارچینی و زیره و سعتر و مانند آن و به شهدانج که به پارسی کنب دان گویند بریان کرده و با انگبین گر با سکنگبین سود دارد و مذی و ودی باز دارد
صفت داروی که ودی و مذی مردان و زنان باز دارد تخم سذاب و تخم پنجانگشت و
ص: 874
گلنار راستاراست شربت سه درمسنگ با سکنگبین و دو درمسنگ قردمانای کوفته با سرکه بخورند سود دارد و تخم شبت دو درمسنگ زنان را خاصه سود دارد و تخم پنجانگشت دود کردن و نعنع*** دود آن بر ندرون رسانیدن سود دارد و ضمادی که از قسط و فقاح اذخر و قضب الذیره و قاقیا و لادن سازند سود دارد و لادن را به روغن یاسمین یا غیر آن حل کنند و داروهای بدان بسرشند و در طعام نعنع و سعتر و زیره بکار دارند و آنچه سبب آن گرمی و تیزی منی بود. علاج وی آن است که به شربتها و ضمادها و طعامهای خنک تیزی آن بنشانند و به اعتدال باز آرند و تخم خرفه و تخم کوک با سکنگبین سودمند است و داروهایی که در علاج نوع نخستین اندرین باب یاد کرده آمده است سود دارد و صندل و گلاب و کافور بوییدن و نیلوفر خاصه***
جالینوس میگوید نیلوفر خوردن و بوییدن و روغن آن مادت قوت منی بستاند و اسبغول نیز و همه طعامهای ترش درین باب سودمند است و در آب سرد و در طبیخ عوسج و مورد و گل و گلنار و سماق و لحیةالتیس و ثمرة الطرفا نشستن سود دارد و ضمادهای خنک بر کمرگاه نهادن سود دارد و آنچه سبب آن ضعیفی قوت ماسکهی آلتهای تناسل بود اگر مزاج گرم بود علاج وی این است که اکنون یاد کرده آمد و اگر مزاج سرد و تر بود و این بیشتر بود علاج وی به استفراغ رطوبت باید کرد به قی متواتر پس به داروهای مسهل چون حب شیطرج و حب المنتن و حب اصطمحیقون و طعام گوشتهای بریان و قلیلهی خشک و مطنجنه*** و حلوای انگبین خوردن و روغن نرگس با مشک طلی کردن و روغن مورد با روغن نرگس آمیخته و روغن قسط و مانند آن طلی کردن و در طبیخ مورد مرزنگوش و نارپوست و جفت بلوط و سعد نشستن و از پس آن قسط و فرفیون و سعد و سنبل و قاقیا و رامک در روغن نرگس و روغن مورد آمیخته طلی کردن سود دارد و عصاره مورد تر و عصاره مرزنگوش از هر یک سه وقیه بگیرند و قاقیا و رامک و سک و قسط و میعهی تر و عصارهی الحیه التیس و فرفیون از هر یک دو درمسنگ روغن یکسان نیم درمسنگ روغن نرگس یک وقیه به هم بیامیزند و طلی کنند و اطریفل بزرگ که به خبث الحدید کرده باشند و پنجنوش درین باب و در علاج همه اندامهای عصبانی سودمند بود و
ص: 875
آن را که احتلام بسیار افتد بر بستر کتان و برگ گل و برگ بید خفتن صحیفه اسرب تنگ کرده بر کمرگاه بستن سود دارد با این علاجها که یاد کرده آمد.
باب دهم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر آن که اسباب ضعیفی قوت مجامعت چند است و علامت و علاج هر یک چیست:
بباید دانست که مجامعت کاری طبیعی است همه انواع جانوران را از جهت بقای نوع و بدین سبب قضیب را و اوعیهی منی را از جمله اعضای رئیسه شمارند و اعضای رئیسه چهار است مغز سر و دل و جگر چهارم اوعیه منی و قضیب و چنان که بقای نوع تعلق به قوت این چهارم دارد بقای شخصی به قوت و سلامت آن سه گانه دارد و بدین سبب است که کارهای مجامعت تمام نگردد مگر به قوت آن سهگانه و هر گاه که از این سهگانه گر یکی از آن ضعیف شود کار مجامعت ضعیف و ناقص بود و ضعیفی این اندامها بدین علامتها توان دانست که اکنون یاد کرده آید.
علامتها اما اگر مغز سر ضعیف بود جماع آرزو نکند و اگر جماع کنند لذت نیابند و قضیب سست بود و اگر عصبهای ضعیف بود حال همین بود و حس و حرکت ضعیف بود و اگر سبب ضعیفی مغز و عصبها
(ص 537)
سردی بود خداوند علت به سرما و هوای سرد جماع نتواند کرد. و چیزهای سرد خوردن زیان دارد و اگر سبب ضعفتری بود خداوند علت در آب و در گرمابه و در مستی جماع نتواند کرد و آن ساعت که از گرمابه برآید هم نتواند کرد و آب خوردن و چیزهای تری آرنده بخوردن زیان دارد. و اگر سبب صعف گرمی بود خداوند علت در زمستان قادرتر بود و چیزهای گرم و تر او را زیان دارد و ضعف زیادت کند و اگر سبب خشکی بود علامتهای سوء المزاج خشک ظاهر بود چیزهای تری آرنده سود دارد و جماع کردن زیان دارد.
و آن را که مغز و عصبها ضعیف نباشد حال بر ضد این بود. اجماع لذت تمام یابد و قضیب سخت بود و سرما و گرما که سبب صعیفی عصبها آفتی باشد که به نخاع رسیده بود. چون زخمی و افتادگی بر پشت یه به وقت بریدن ناسور عصبی از عصبها که به
ص: 876
قضیب پیوسته است بریده شده باشد یا بر زمین سرد بسیار نشسته باشد و مستی و هوشیاری و گرمابه بیرون گرمابه یکی باشد. و اگر دل ضعیف بود جماع کمتر آرزو کند و نشاط کمتر بود و قضیب دیر سخت شود و از جماع لذت کمتر یابد و شرم و ترس و اندیشه از آن کار باز دارد و اگر شریانها ضعیف بود حال همین بود و اگر سبب این ضعیفی سردی بود یا تری یا گرمی یا خشکی چیزهاس سرد و تر و گرم. خشک زیان دارد. چنان که در ضعیفی مغز یاد کرده آمد. و آن را که دل و شریانها قوی بود همه احوال به ضد این بود شوخ بود و جلد و شرم و ترس او را از آن کار باز ندارد و در مستی و هوشیاری و سرما و گرما یکسان بود و اگر جگر ضعیف بود آرزوی جماع اندک بود و قوت بسیاری جماع نباشد و ضعف آرد و علامتهای ضعیفی جگر و علامتهای انواع سوء المزاج که در جایگاهش یاد کرده آمده است طاهر بود و آن را که جگر قوی بود منی بسیار باشد و جماع بسیار تواند کرد لکن قوت جگر تنها کفایت نباشد و معده و گرده این هر دو باید که قوی باشند از بهر آن که هر دو خدمت او میکنند. معده طعام ر بپزاند و کیلوس گرداند تا جگر آن را خون تواند گردانید و گرده آب را از خون جدا کند و به خویشتن کشد تا خون که در وی تولد کند پسندیده و قوی بود و اگر معده و گرده ضعیف باشند کار هر دو با تقصیر بود و بدان سبب قوت جگر بر حال خویش نماند و بیماریها تولد کند چنان که در جایگاهش یاد کرده آمده است. و اگر اوعیهی منی ضعییفبود جماع کردن با خلل بسیار بود و اگر در کتاب نخستین در آخر گفتار دوم در مزاج خصیه و اوعیهی منی فصلی گفته آمده است اینجا به شرح یاد کرده آید بباید دانست که اگر مزاج اوعیهی منی گرم افتاده باشد. علامتهای وی آن است که خصیه بزرگ بود و بر قضیب رگهای بزرگ پیدا بود و به لمس گرم بود و خداوند این مزاج به جماع حرص قوی بود و منی بسیار بود و زود بالغ شود زود بر زهار او موی بسیار برآید و فرزندان او بیشتر نرینه باشند و اگر سرد افتاده باشد منی اندک و فسرده بود و قضیب و خایه کوچک بود. و در جماع ضعیف و بی قوت بود و در همه حالها به ضد جماع و مزاج گرم بود و اگر مزاج اوعیه تر افتاده باشد منی او بسیار و رقیق باشد و نعوظ او ضعیف بود و رگهای قضیب او نرم و به لمس سست بود و جماع با خلل بود و اگر مزاج اوعیهی آن خشک افتاده باشد منی اندک و غلیظ بود و نعوظ دیرادیر افکند لکن چون افتاد
ص: 877
در کار قوی باشد و اگر مزاج اوعیه مرکب افتاده باشد از گرمی و خشکی منی اندک و غلیظ و زر بود و بر زهار موی بسیار بود تا به ناف برآید و بر آنها فرود آید و درشت بود و زود بالغ شوند و بر جماع حریص باشند و لکن بسیار نتوانند کرد و بسیار کردن زیاد دارد و اگر گرم و تر و افتاده بود منی بسیار بود به قوام معتدل بود و رنگ سپیدی بود و بر زهار موی کمتر بود و نرمتر از آن بود که خداوند مزاج گرم و خشک را بود و آرزوی جماع معتدل باشد و بسیار تواند کرد و مضرت بسیار کردن بر وی کمتر پدید آید و باشد که اگر خویشتن از جماع بازگیرد زیان دارد. و اگر سرد و تر افتاده بود بر زهار موی کمتر و دیرتر از همگنان برآید و آرزوی جماع نیز کمتر بود و منی رقیق و کبود فام و قضیب سست بود و جماع با تقصیر بود و گریا زین مزاج عصبها ضعیف شود حرکت و حس قضیب اندک و ضعیف بود و قضیب لاغر شود و بیشتری را منی بینعوظ بیرون آید و به تازی عنین آن را گویند. بعضی آن که جماع نتواند کرد اگر این مزاج و این ضعیفی مادرزادی بود عنین راستینی این باشد و اگر عارضی نو بود و قضیب لاغر شده باشد علاج سود ندارد ثابت قره میگوید اگر این عارض از جنس فالج بود و قضیب از آب سرد به هم باز نیاید علاجر بدان راه نباشد و طمع بریده باید کرد و اگر به هم بازآید بباید دانست که از جنس فالج نیست و علاج توان کرد و اگر این مزاجهای دیگر که یاد کرده آمد عارضی افتد علامتها همان باشد که یاد کرده آمده است لکن آن اصلی باشد و در حال تندرستی همیشه همان بود و این که عارضی باشد گاهی باشد و گاهی نه ازین جمله معلوم شد که در جماع پایدارتر و قویتر آن باشد که مزاج اوعیهی منی گرم و تر بود.
و این گرمی و تری به اعتدال باید از بهر آن که هر مزاجی از اعتدال بگردد و ضعف آرد و باشد که ضعیفی قوت مجامعت نه ازین سببها بود که یاد کرده آمده است لکن سبب آن باز ایستادن بود از جماع چنان که بعضی از زاهدان کنند یا مردمان عزب که عیال ندارند و خویشتن نگاه دارند تا چنان گردند که اگر خواهند که جماع کنند خویشتن ضعیف و عاجز یابند و بسیار باشد که اعضای رئیسه به سلامت بود و مزاجها درست و به سبب تدبیرهای ناهموار و ناموافق باد تا آب کمتر بود یا هر دو و در مجامعت خللی پدید آید و بباید دانست
ص: 878
که باد دو گونه است یکی آن است که از بخار منی خیزد و این بادی است که همه کسان را بود و سختی قضیب بدین باد بود تا از جماع فارغ نشوند و منی بیرون نیاید قضیب سست نشود و دیگری بادی است که از پس گواریدن طعام در خواب پدید آید و این چنان بود که در خواب طعام میگوارد و از وی بخار برمیخیزد و باد میگردد و آن باء*** یا کیلوس به جگر اندر آید و از جگر به گرده و اوعیهی منی و به رگهای قضیب فرود آید و قضیب را برانگیزاند چنان که همکنان و کودکان خورد را در خواب خاصه به آخر شب قضیب برخیزد و برین با اعتماد نشاید کرد از آن بهر آن که اگر به اعتماد آن جماع کند آن باد به حرکت و حرارت جماعی زود تحلیل پذیرد و قضیب در میانهی کار سست شود و از کار فرو ماند.
علاج: اما اگر علامتهای ضعیفی دماغ
(ص 538)
ظاهر شود نگاه باید کرد تا در دماغ فضله هست گر نه اگر فضلهای باشد نخست دماغ پاک باید کرد به حبها که از صبر و شحم حنطل و اسطوخودوس ساخته باشد و به ایارج فیقرا و حب قوقایا و پس غرغره و عطسه باید فرمود و به عطرهای موافق دماغ را قوت دادن اگر مزاج دماغ گرم بود کافور و صندل و بنفشه و گل و گلاب موافق بود و اگر مزاج دماغ سرد بود مشک و عود و عنبر و غالیه موافق بود و شلیثا و غالیه و مشک در بینی چکانیدن سود دارد در جمله از جهت علاج این نوع به علاجهای دماغی رجوع باید کرد و بدان استعانت کرد اگر علامتهای ضعیفی دل ظاهر بود آن را به دواء المسک و تریاق و مترودیطوس و به شراب لسان الثور و بادرنجبوی و شراب ریحانی قوت باید داد و اسباب لهو و مراد و کامرانی باید جست و اندیشه و غم از خود دور باید داشت و از طعامهای غلیظ سودای پرهیز باید کرد و اگر علامتهای ضعیفی جگر با ضعیفی معده یا ضعیفی کرده و علامتهای سوء المزاج و بیماریهای آن ظاهر گردد.
علاج هر یک چنان که در جایگاهش یاد کرده آمده است میباید کرد و گر علامتهای ضعیفی قضیب و ضعیقی اوعیهی منی ظاهر گردد نگاه باید کرد اگر ضعیفی از جنس فالج
ص: 879
بود آن را علاج نتوان کرد و اگر قضیب سست بود به علت فالج نخست قی باید کرد پس داروهای مسهل که عصبها را از خلط غلیظ لزج پاک کند خوردن چون*** قنطریون باریک و شحم حنطل و قثاء الحمار و حقنههای تیز کردن پس حقنههای گرم کننده و داروها و روغنهای گرم مالیدن و اگر سبب قضیب سوء المزاج سرد بود جندبیدستر و فرفیون و پلپل و شیطرج در طلیها بکار باید داشت و اگر سوء المزاج تر بود ابهل و سعد و دارپلپل و وج و سرو بکار باید داشت و اگر اعضای رئیسه مزاجهایی و مزاجهای آن به سلامت بود و سبب ضعیفی قوت مجامعت نقصان آب بود یا نقصان باد یا نقصان هر دو علاج به طعام و شراب باید کرد و بباید دانست که سبب بسیاری باد حرارتی بود که رطوبت را بجنباند و از وی بخاری برانگیزاند اگر حرارت قوی بود بخار را تحلیل کند و پیدا کند و اگر ضعیف بود بخار کمتر انگیزد و مقصود حاصل نشود تا مل*** باید کرد.
اگر نغوط در وقت گرسنگی و تهیی معده را از پس ریاضت قویتر باشد و داروهای گرم خوردن و مالیدن سود دارد بباید دانست که سبب ضعیفی نقصان حرارت است و باد کمتر است و اگر در وقت امتلا معده قویتر بود بباید دانست که رطوبت کمتر است علاج هر یک در خورد آن باید کرد چنانکه در بابهای گذشته یاد کرده آمده است.
باب یازدهم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر طعامهای که قوت جماع زیادت کنند:
بباید دانست که اصل در علاج ضعیفی قوت مجامعت آن است که تدبیر زیادت شدن آب و باد کنند از بهر آنکه هرگاه که آب و باد زیادت شوند اوعیهی منی از آب پر شود شهوت برون کردن و قوت دفع آن بجنباند بول و بر از و هرگاه که شهوت بیرون کردن فزونی با او آب پدید آید و قوت دفع آن بجنبد قوت مجامعت پدید آید مگر در آلت آفتی باشد که اگرچه آب و باد زیادت بود و از روی جماع خاسته بود آلت مساعدت نکند و آفت آلت سستی بود و بعضی از علاج آن در باب گذشته یاد کرده آمده است و باقی درین باب یاد کرده شود و زیادتی آب و باد از طعامی بود که از وی خونی خیزد قوی و لزج و گرم و تر تا از آن تری بخاری و بادی برانگیزد و هرگاه که خون قوی و لزج بود بادی که از وی خیزد زود تحلیل نپذیرد لکن قوت آن در هضم ثانی و ثالث بماند و قوت مجامعت و قوت
ص: 880
قضیب ازین باد بود و بدین سبب است که طعامها که از بهر این کار گزیدهاند طعامهای است که در وی سه معنی است و باید که این سه معنی درو باشد یکی آن که غذا بسیار دهد دوم آنکه باد انگیزد سوم آنکه میل به گرمی دارد و این هر سه معنی در هر یک چیز یابند بر آن مزیدی نباشد و اگر نیابند دو چیز یا سه چیز ترکیب کنند تا هر سه معنی حاصل شود. اما آنچه در وی هر سه حاصل است نخود است و لوبیا و گزر و شلغم و آنچه بدین ماند و آنچه در وی یکی معنی یا دو معنی حاصل است چون باقلی و پیاز و آنچه بدین ماند اما باقلی غذا بسیار دهد و در روی رطوبتی فزونی است که از وی رطوبتی فزونی است که از وی بادها تولد کند لکن درو حرارتی نیست که از آن رطوبت بخاری و بادی برانگیزد پس اگر چیزی گرم که مزاج او خشک بود و ضد منی نباشد با وی ترکیب کنند چون اندکی زنجبیل و دارپلپل و شقاقل هر سه معنی از وی حاصل آید و آب باد زیادت کند و زرده خایهی نیم برشت و مغز سر بره و مغز سر مرغ و مغز استخوانها و مغز گنجشک غذا دهنده و تری آرنده است و اگرچه مغزها سرد است در مغز استخوان و مغز گنجشک حرارت است اگر آن را با نعنع گر با اندکی زنجبیل و نمک بکار دارند هر سه معنی حاصل آید خاصه از نعنع که در وی قوتی است که آلتهای تناسل را بر فعل خویش یاری دهد و گزر و شلغم و جرجیر هر سه به یک دیگر نزدیکاند در زیر معنی در هر سه حرارت معتدل و غذا دادن و رطوبت فزون هست لکن جرجیر کم غذاتر است و حررات او از حرارت شلغم و گزر بیشتر است و گندنا گرم و تر و غذا دهنده است اگر با زردهی خایه مرکب شود غذایی شایسته باشد و انگور شیرین و رسیده بسیار غذا و تری دهنده و بادانگیزست و قوت او از قوت شلغم و گزر و آن پنج یاد کرده آمد بیشتر است و هلیون که به پارسی مارچوبه گویند و حرشف که به پارسی کنگر گویند و کوز و بادام شیرین فستق و فندق و گوزهند و و حب الرلم و شیر تازه و حلبه و کبوتر بچه و بط و خایهی گنجشک و خایهی خروس و جگر مرغ و انگبین و روغن گاو و کباب و کرنج به شیر و انجیر و میویز همه اندرین باب سودمنداند و چیزهای گرم لطیف کننده چون سعتر و آنچه بدین ماند زیان دارد از بهر آنکه بادها را تحلیل کند اما انگور با قوت گرمی او بادناکی دارد بدین معنی سودمندست و بباید دانست که اولیتر آن است که درین باب اعتماد بر غذا کنند نه بر دارو از بهر آنکه زیادتی قوت جماع از زیادتی آب و
ص: 881
باد بود و این غذاها که یاد کرده آمد هم مادهی آب آید و هم فاعل باد و داروها اگر چه بعضی زیادت کنندهی آباند این زیادتی از ماده تواند بود و ماده غذا است پس غذا است پس غذا که هم مادهی آب بود و هم فاعل باد اعتماد بر آن بیشتر از آن بود که بر دارو و دیگر آنکه اگرچه بعضی از داروها زیادت کنندهی آب اندر کار بعضی آن است که آب را گرم کنند و بجنبانند تا شهوت جماع پدید آید و بیشک نخست تولد آب باید تا پس دارو
(ص 539)
آن را بجنباند و هرگاه که غذا با بیم هم آب را بفزاید را و شهوت را بجنباند و اولیتر آن باشد که اعتماد بر آن غذاها کنیم نه بر داروها و دیگر آن که قدر دارو اندک باشد و قوت او قویتر از قوت طبیعت بود و آنچه نه چنین باشد نه دارو باشد و طبیعت آن چیزی که مقدار آن اندک بود و قوت آن قویتر از قوت او بود بهرهی تمام نتواند یافت و در آن تصرفی سودمند نتواند کرد و باشد که بر وی وبال گردد که اگر مزاج سرد باشد و منی بسیار و فسرده ممکن است که دارو آن را بجنباند و مزاج را بگرداند تا قوتی پدید آید جز در چنین مزاج بر داروها اعتماد کردن خطا بود و من دیدم که مردم محرور را طبیبی معجونهای گرم و داروهایی میفرمود تا قوت جماع زیادت شود هر روز ضعف زیادت میشد و به آخر حرارت چندان غلبه کرد که همه سرهای رگهای او گشاده شد و بول او خون صرف گشت و به هیج تدبیر آن را تدارک نتوانست کرد و خون او هم به طریق بول برفت و تشنج خشک پدید آید و مرد هلاک شد و نخود در زیادت کردن قوت مجامعت قویتر و نافعتر از همه غذاها است از بهر آنکه گرمی است معتدل و غذا دهنده است و در وی رطوبتی فزونی است که مادهی باد باشد اگر او را در آب کنند تا آغشته شود و هر بامداد یک مشت از آن نخود خام بخورند قوتی عظیم کند و در وی هیچ مضرت نیست و اگر مردم سرد مزاج آن را با اندکی زنجبیل خورد صواب باشد.
محمد زکریا میگوید اگر کسی از دختر خانه عاجز آید بدین نخود خام به مقصود رسد و اگر نخود را در شراب آغشته کنند قویتر بود و قلیهی نرگسی که در وی گزر و گوشت کنند با نخود و باقلی بود و نمک او را با زنجبیل آمیخته بود و زرده خایه برفکنده بهترین غذایی
ص: 882
است و اگر انگبین درین قلیه کنند قویتر باشد و حکایتها و خواندن کتابها را که درین باب تصنیف کردهاند چون کتاب الفیه فایده تمام است و ماهی تازهی بریان کرده به گرمی با پیاز خام خوردن سود دارد و خداوند مزاج سرد را با زنجبیل و قرنفل و خولنجان و دارفلفل و مانند این خورند.
صفت طعامی نافع بگیرند هلیون و به آب بپزند پس به روغن گاو بریان کنند و زرده خایه برافکنند و دارچینی که بر سر آن کنند.
طعامی دیگر بگیرند جوزهی مرغ خانگی فربه سه عدد کبوتر بچه یک عدد و پیه کبوتر بچه مقداری که از سه کبوتر حاصل آید همه را اندامها جدا کنند و با نخود و باقلی و لوبیا و پیاز بسیار بپزند*** و اندکی توانل*** برافکنند و نمک او نمک اسقنقود کنند با نمکی که با زنجبیل آمیخته بودند.
طعامی دیگر: بگیرند گوشت اشتر جوان دو جز و پیاز سپید یک جز و بپزند نیک و به آب کامه خوش کنند و عود کوفته و دارچینی را افکنند.
طعامی دیگر: خایهی ماهی تازه بریان کنند چنانکه رسم است و زردهی خایه برافکنند و توابل چون دارچینی و دارپلپل و زنجبیل کنند. طعامی دیگر مغز گوزهند و پوست سیاه او برداشته خود بتراشیده و نان میده در شیر تازه با این گوزهند و تراشیده ترید کنند و مرغ فربه و بط فربه بر زیر آن بیاویزند این گوزاب سخت نافع بود.
طعامی دیگر: مغز بادام شیرین مقشر و مغز فسنق مقشر و مغز فندق و مغز گوز و مغز گوزهند و تراشیده و تخم خشخاش سپید و شقاقل و انجیر خشک سپید راستاراست همه را بکوبند و کعک خشک کرده و سوده چند سه وزن همه هر بامداد سه وقیه در شیر تازه بجوشند و بخورند تن را فربه کند و قوة جماع زیادت کند و کبوتر بچه و جوزه و مرغ خانگی که علف ایشان نخود باشد و مغز پنیه دانه و لوبیا و باقلی و تخم معصف سود دارد و همچنین گنجشک و کبوتر بچه که در شکم او سیر و تخم جرجیر و تودری کرده باشند و در کاغذ تر کرده و پیچیده و در زیر آتش کرده سود دارد و گفتهاند اگر کسی پیوسته گنجشک خورد و به جای آب شیر خورد پیوسته قضیب او سخت باشد و آب او بسیار و پیاز به
ص: 883
روغن گاو گاو بریان بکرده و زردهی خایه بر وی شکسته و کرنب و لفتی و دیگر حروری و گوشت میش جوان با پیاز و نخود پخته سود دارد و کباب سودمندست و مردم محرور و خشک مزاج را ماهی تازهی بریان کرده و پخته و ماست با پیاز تر و شیر تازه با ترنگبین گر با شکر و گوشت بزغاله و گوشته بره با کوک و کدو و اسفاناخ و خیار پخته و آب تخم خرفه و سرطان نهری و مغز سر بره و بزغاله و مرغ سود دارد.
باب دوازدهم از جرء سوم از گفتار نوزدهم اندر داروهای که از انواع طعامها سازند: صفت دارویی که آب و باد زیادت کند:
بگیرند نخود سیاه و در آب جرجیر تر کنند پس در سایه خشک کنند و باز هم بدین آب تر کنند و باز خشک کنند تا سه کرت تر میکنند و باز خشک میکنند پس آن را با هم چند روز او باید بکوبند و به روغن حبة الخضرا یا به روغن فستق یا به روغن گوزهند و یا به روغن پنیه دانه بسرشند بامداد و شبانگاه چند کوزی بزرگ بخورند و از پس آن سه وقیه پنیه بخورند.
صفت داروی دیگر: بگیرند نخود پاک کرده و به شیر تازهتر کنند تا بزرگ شود پس به روغن گاو بریان کنند چنانکه نسوزد و چند وزن آن حب الصنوبر الصغار با آن بکوبند و با انگبین مصفی بسرشند و اندکی دارچینی و مصطکی برافکنند و چند جوزی بزرگ هر بامداد و شبانگاه بخورند صفتی دیگر بگیرند حسک خشک و بسایند نرم و آن را در آب حسک تر فرغار کنند و خشک کنند و باز هم به آب حسک فرغار کنند و باز خشک کنند سه بار گر پنج بار و خشک کنند و نگاه دارند و هر بامداد نیم وقیه ازین حسک با دو وقیه فانیذ در شیر تازه بجوشانند و اندکی زنجبیل بر افکنند.
صفتی دیگر بگیرند ازین حسک پرورده سه جز و عاقرقرحا و شکر طبرزد از هر یک چهار جز و شربت دو درمسنگ با آب گرم صفتی دیگر بگیرند شیر تازه سه رطل بغدادی و نیم رطل انگبین پاکیزه و نیم رطل مغز حبة الخضرا کوفته و نیم رطل خاولیجان کوفته و بیخته درین شیر بجوشانند تا غلیظ شود هر بامداد چند یک وقیه بخورند صفتی دیگر بگیرند باقلی و نخود و لوبیا و در آب فرغار کنند تا بزرگ شود پس گوشت میش فربه جوان بگیرند و یک تو گوشت میکنند و یک تو پیاز سپید بریده و یک تو ازین حبوب و اندکی
ص: 884
انگژد و نمک اسقنقود برافکنند و توابل این دارچینی کنند و قرنفل و مغز گنجشک و مغز کبوتر بچه بر زیر آن کنند پس آب گزر فرو کند و مغما بزند.
صفت عجهای یک خواجه ابو علی سینا رحمه الله فرمود است بگیرند مغز گنجشک و مغز کبوتر بچه پنجاه عدد زردهی خایهی گنجشک بیست عدد زردهی خایهی مرغ خانگی ده عدد ماء اللحم که از گوشت میش جوان کرده باشند یک غضاره*** آب پیاز کوفته و فشارده سه وقیه آب جرجیر پنج وقیه
(ص 540)
روغن گاو پنجاه درمسنگ نمک و توابل چندانکه رسم بود عجه سازند چنانکه رسم است و بخورند و از پس هضم آن اندکی شراب قوی ریحانی خورند.
صفت داروی دیگر: بگیرند تخم جرجیر دو درمسنگ کوفته لسان العصافیر کوفته نیم درم سنگ کندر یک درمسنگ کوفته همه را با زردهی خایهی نیمبرشب و بخورند.
صفت عجهای که از بهر متوکل ساختهاند و آن را متوکلی گویند: بگیرند پیاز بریده و به روغن گاو بریان کنند بر خایهی گنجشک گر خایهی کبوتر گر خایهی تذرو و بر وی شکنند و نیم درمسنگ دارچینی برافکنند و نیمبرشت کنند و بخورند و گر به جای شکر انگبین کنند روا باشد.
صفت حلوایی: بگیرند چلغوزه پاک کرده دو جز و تخم خربزه پاک کرده و تخم جرجیران هر یک، یک جز و همه را بکوبند و به روغن گاو بریان کنند و نگاه دارند تا نسوزد و اندکی دارپلپل و دارچینی برافکنند و انگبین بر سر آن کنند و به قوام آرند و اگر درین حلوا تخم گزر و شقاقل برافکنند روا بود و اگر کسی این تخمها نخواهد بدل آن از الحبة الخضرا کند و اندکی مشک درفکند و کنجد بریان کرده و تخم خشخاش بریان کرده و تخم کتان بریان کرده با انگبین سود دارد.
صفت داروی که مردم محرور را شاید: بگیرند شیر تازه از گاو جوانه دو رطل بغدادی و دو کف ترنگبین طبرزد پاک کرده برافکنند و بجوشانند تا به قوام انگبین آید شربت یک وقیه ناشتا.
ص: 885
صفت داروی که مردم سرد مزاج را شاید: بگیرند دارچینی سوده ده درمسنگ و آن را در یک رطل شیر تازه کنند و نیک بخسبانند تا آمیخته شود ناشتا یک قدح بخورند و طعام کباب و قلیهی نرگسی خورند یک هفته برین تدبیر بگذارنند و هیچ جماع نکنند قوتی عظیم پدید آید لکن اگر در تن خلطی بد یا حرارتی باشد این تدبیر نشاید کرد و آن را که تن پاک بود اگر در میانهی این تدبیر حرارتی یابد از آن باز باید ایستاد و فصد کردن و کشکاب و شربتهای خنک بکار داشتن.
صفت داروی دیگر: بگیرند فانید و شیر تازه و عصاره پیاز راستاراست و بپزند تا به قوام آید هر بامداد یک وقیه بخورند این دارو معتدلتر از آن است و تولد آب از وی بیشتر بود.
صفتی دیگر بگیرند عصاره پیاز یک جزو انگبین دو جزو هر دو را بپزند تا عصاره پیاز برود و انگبین بماند شربت مقداری دو کفچه وقت خواب با آب گرم.
صفتی دیگر: بگیرند آب پیاز یک جزء و شیر تازه دو جز و پانید یک جزء بپزند تا به قوام آید شربت یک وقیه این معتدلتر از یک دیگر است.
صفت دارویی دیگر: بگیرند پیاز سپید صد عدد و پاک کنند و در پاتیلهی سکنکبین کنند و شیر تازه در سر او کنند چندانکه چهار انگشت بر سر او بایستد و بپزند تا مهرا شود و از آتش بر دارند و بنهند تا سرد شود و هم سنگ وزن پیاز روغن گاو در افکنند و بجوشانند و هم سنگ وزن روغن انگبین برافکنند و بپزند تا به قوام آید و بگیرند شقاقل و خولنجان از هر یک بیست درمسنگ کوفته و بدان بسرشند.
صفت دارویی: بگیرند حبة الخضرا و بکوبند چندانکه خواهند و با شراب انگوری بپزند نیک چنانکه مهرا شود و بپالایند از آن شراب یک رطل با دو وقیه بادام شیرین پخته در مدت هفت روز بخورند.
صفت دارویی دیگر بگیرند تخم شلغم درال*** تخم جرجیر و مغز تخم خربزه راستاراست همه را بکوبند هر بامداد سه درمسنگ با شیر تازه بخورند نافع بود. صفت نمکی: بگیرند زنجبیل و دارپلپل و تودری سرخ و سپید و نعنع و شقاقل راستاراست همه را بکوبند و با دو هم سنگ همه نمک اسقنقود بیامیزند و اگر زنجبیل تنها با نمک ساده
ص: 886
بیامیزند و در طعامها آن بکار دارند قوت آن قوی باشد.
باب سیزدهم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر شرابهای که قوت مجامعت را و منی را زیادت کند
صفت شراب جرجیر: بگیرند شلغم و جرجیر و انجیر خشک راستاراست همه را در آب بپزند تا آب قوت آن گیرد و بفشارند و صافی کنند و بپالایند و میویزدانه بیرون کرده به اندازه آن آب هم درین آب بپزند و بفشارند و صافی کنند و مقداری فانید که طعم آن شیرینتر کند در آن آب کنند و بنهند تا بجوشد و شراب گردد.
صفت شراب انجیر: بگیرند انجیر خشک فربه پنج من حلبه سه درمسنگ نخست انجیر را بشویند تا خاک و غبار از وی پاک شود و در آب کنند چندانکه چهار انگشت آب بر سر آن بایستد اندکی بیشتر اگر زمستان باشد سه شبانه روز جای گرم نهند و اگر تابستان بود یک شبانه روز و اگر بهار یا خزان بود دو شبانه روز تا آب قوت انجیر بستاند پس خوشی بدهند و در کرپاسی پاکیزه بفشارند و بپالایند و از آن آب را در دیگی سکنکبین کنند و هم سنگ آن انگبین با وی بیامیزند و بعضی انگبین نیم وزن آن کنند و تخم هلیون و تودری سرخ و سپید از هر یک دو درمسنگ زنجبیل سه درمسنگ دارچینی و جوزبوا و نشاسته و خیربوا از هر یک یک درمسنگ همه را بکوبند و در صره کتان بندند فراخ و درین و یک افکنند و بجوشانند تا به قوام آید و هر ساعت آن صره را همیمالند تا قوت داروها درین شراب شود پس صره را بفشارند و بیرون کنند و از آن شراب مقداری دو وقیه میخورند.
صفت شراب گزر: بگیرند گزر و پاکیزه ده من و بشویند و بن سبز وی از وی بفکنند و آن را درم درم ببرند و در دیگ سکنکبین کنند و سه درم حلبه و دو من آب دروی کنند و سر دیگ بپوشند و به گل بگیرند تا بخار بیرون نشود و بر آتش نرم نهند و بپزند چندانکه دانند که پخته شد و از آتش بر گیرند و بنهند تا آهسته شود پس سر دیگ بگشایند و آن آب از وی بپالایند و گزر را بفشارند در کرباسی پاکیزه و آب او بستانند و هم سنگ آن انگبین برنهند و همان دارو که در شراب دیگر یاد کرده آمد در صره بسته در وی افکنند و همچنان بپزند و
ص: 887
بعضی مردمان هم سنگ آب گزر شراب انگوری با وی و با انگبین بیامیزند و بپزند تا به قوام آید.
صفت شرابی دیگر: بگیرند نخود سیاه پنج من و بشویند تا خاک از وی بشود و آن را در ده من آب تر کنند و سه روز بنهند پس بجوشانند تا آب قوت نخود تمام بستاند و بپالایند و هم سنگ آن انگبین با وی بیامیزند و صرهی داروهای هم بدان سان در وی افکنند و بپزند و به قوام آرند و اگر با این آب و انگبین مقداری شراب بیامیزندی قویتر بود و اگر نخود را در آب جرجیر یا در آب گزر تر کنند یا در آب شلغم سخت قوی بود.
صفت شرابی دیگر: بگیرند عصیر انگور و در هر ده من عصیر سیزده استار داروی کوفته و در صره بسته درافکنند و بگذارند تا بجوشد و شراب شود و دارو اینست تخم شلغم و تخم جرجیر و بون بدان*** و بهمن سرخ و بهمن سپید و تخم هلیون و لسان العصافیر و حب الفلفل و ثعلب بربری و تخم گزر راستا راست همه را بکوبند و در صره بندند و در عصیر افکنند و هر چند روزی آن صره را بجنبانند و بفشارند و چون شراب رسیده شد صره از وی برداند و آب معدن آهن و آب که
(ص 541)
در آهنینه لخته باشند سود دارد باذن اللَّه.
باب چهاردهم از جزء سوم از گفتار نوزدهم در داروهای مرکب و معجونها:
بهترین معجونها از بهر این کار.
صفت معجونی: بگیرند تخم هلیون و شقاقل و زنجبیل از هر یک پنج درمسنگ هر دو تودری و هر دو بهمن از هر یک سه درمسنگ تخم سپست که به تازی القت گویند و تخم شلغم و تخم گزر و تخم ترب و تخم جرجیر و تخم انجره از هر یک دو درمسنگ اسفیل مشوی و سراسقیقور از هر یک سه درمسنگ حب الرشاد پنج درمسنگ لسان العصافیز پنج درمسنگ پایند چهل درمسنگ معجون کنند چنانکه رسم است شربت پنج درمسنگ.
صفت معجونی دیگر: بگیرند شقاقل و زنجبیل و دارچینی از هر یک یک جزو تخم انجره و عاقرقرحا و پلپل از هر یک نیم جزو حلتیت ربع جزو تخم جرجیر و تخم سپندان از
ص: 888
هر یک یک جزو همه را با انگبین بسرشند کوفته و پخته شربت یک کفچه با آب گرم گر با شراب ممزوج.
صفت معجونی قوی: بگیرند عسل بلاذر و انگبین و روغن گاو راستاراست و هر سه را در هم بجوشانند و نگاه دارند شربت از هر یک درم تا دو درمسنگ با شراب ممزوج.
صفت داروی دیگر: خرما و حلبه و نخست حلبه را تنها بجوشانند و بپالایند و خرما درین آب حلبهتر کنند و دانه از خرما جدا کنند و بکوبند و به انگبین بسرشند شربت از یک درمسنگ تا دو درمسنگ با آب گرم گر با شراب ممزوج.
صفت داروی قوی: تخم پیاز سپید و شقاقل و مغز گنجشک و لفاح النحل یعنی کش خرما*** و کندر از هر یک راستاراست همه را بکوبند و با مغز گنجشک خشک کرده به آب نیم گرم بسرشند و حبها کنند چند نخود به وقت حاجت هفت حب در شراب حل کنند و بخورند و این لفاح النحل «معجون آردی» است درین کتاب که این حب یاد کرده است میگوید از هفت حب زیادت نشاید خورد که هیچ کس طاقت آنکه این حب خورده باشد ندارد.
معجون اللبوب: بگیرند مغز بادام و مغز فندق و مغز فستق و مغز گوزهندو و مغز چلغوزه مغز حب الفلفل و حب الزلم و مغز حبه الخضرا راستاراست نارمشک و دارپلپل و زنجبیل از هر یک عشر یک جزء همه را بکوبند و با پانید بسرشند و پانید بسرشند شربتی چند کوزی بزرگ.
صفت داروی دیگر: بگیرند حب الصنوبر و تخم کرفس کوهی و زهرهی گوزن گشن و علک الانباط راستاراست همه را به انگبین بسرشند شربت یک مثقال.
صفت داروی دیگر: شقاقل و تخم جرجیر و هر دو تودری و زنجبیل و دارپلپل از هر یک دو درمسنگ لسان العصافیر و کندر از هر یک یک درمسنگ مغز گنجشک دو درمسنگ همه را بکوبند و به روغن گوزهند و بمالند و به انگبین بسرشند.
صفت داروی دیگر خداوند مزاج سرد را شاید که سردی سخت غالب بود: بگیرند جاوشیر سه درمسنگ و در دو وقیه آب مرزنگوش حل کنند و سه روز بدهند.
ص: 889
صفت داروی دیگر وصف خواجه ابو علی سینا رحمه اللَّه: بگیرند حلتیت و تخم گزر و قاقله و تخم جرجیر و لسان العصافیر و گرم دانه از هر یک یک جز و بوزیدان و پلپل از هر یک سه جزو مشک سدس یک جزو همه را به روغن حب الصنوبر الصغار بمالند و با انگبین بسرشند.
صفت داروی قوی و معتدل بگیرند خایهی خروس خشک کرده و نمک اسقنقور از هر یک راستاراست هر دو را بسرشند و بکوبند شربت هر بامداد دو درمسنگ داروی دیگر:
بگیرند مغز پنبه دانه و مغز حبة الخضرا و مغز حب الصنوبر الصغار و الکبار و مغز فستق و تخم هلیون و مغز گوزهند و مغز حب الفلفل و مغز جوز عجمی راستاراست شقاقل و زنجبیل و حب الزلم و لسان العصافیر از هر یک هم جزو همه را بکوبند و به انگبین بسرشند شربت چند یک جوز اگر مغز گنجشک یک جزو نعنع و دارپلپل اندکی درین معجون زیادت کنند روا بود.
صفت داروی دیگر: بگیرند حب الفلفل و حب الزلم و حب الرشاد و کنجد مقشر از هر یک بیست درمسنگ زنجبیل و دارپلپل از هر یک پنج درمسنگ نعنع و خصیه الثعلب و تخم هلیون و تخم گزر و تخم جرجیر و تخم شلغم و تخم ترب و تخم پیاز و تخم گندنا و لسان العصافیر و نمک اسقنقور از هر یک ده درمسنگ تخم انجره شش درمسنگ شقاقل پانزده درمسنگ وج و هر دو بهمن و هر دو تودری از هر یک هشت درمسنگ و همه را بکوبند و به روغن بادام شیرین بمالند و با انگبین بسرشند شربت یک مثقال وقت خواب با آب سرد.
صفت داروی که خداوند مزاج معتدل را بشاید: مغز تخم خربزه و تخم خیار و خیار بادرنگ و تخم خرفه از هر یک سه درمسنگ مغز تخم کدو و پنج درمسنگ مغز بادام شیرین پوست کنده و تخم خشخاش سپید از هر یک شش درمسنگ کتیرا دو درمسنگ زنجبیل و خاولنجان و شقاقل از هر یک نیم درمسنگ هر دو تودری و تخم گزر و تخم هلیون و چلغوزه از هر یک یک درمسنگ ترنگبین یک من بشرشند چنانکه رسم است شربت دو درمسنگ.
ص: 890
صفت داروهای که منفعتی آن عجب است یکی از آن قضیب گاو جوان است خشک کنند و بکوبند و چند نیم دینار سنگ بر زردهی خایهی مرغ نیمبرشت افکنند و بخورند و دیگر پنیر مایهی اشتر خشک کنند و مقدار یک نخود در آب کنند و بخورند بیش از وقت حاجت به دوازده ساعت قوتی عظیم کند و گر رنجه دارد به آب سرد غسل کنند و خایهی گورخر و پیه شیر میگویند قوتی عظیم کند و من به شهر مرو جوانی سرد مزاج را علاج کردم از هیچ دارو آن شکر نکرد که از قضیب گاو.
باب پانزدهم از جزو سوم از گفتار نوزدهم اندر داروهای که در مالند:
صفت داروی که طلی کنند قضیب را که نه مفلوج باشد سخت کنند و گفتهایم که علامتی مفلوجی آنست که قضیب سست و لاغر و کوچک شود و علامت مرطوبی آنست که قضیب بر حال خویش باشد و لاغر نباشد لکن چون گوشت آلودی بود و نرم بود دارو مالیدن آن را سود دارد: بگیرند بورق و سنبل و سعد و خردل و خولنجان و دارچینی و سذاب همه را بکوبند و به شیر تازهتر کنند و بنهند تا دارو شیر بخورد و خشک شود پس بکوبند و به زهرهی گاو تر کنند و نهند تا آن نیز بخورد پس به انگبین بسرشند و بر قضیب و حوالی آن تطلی کنند.
صفت داروی دیگر بگیرند پیه گاو و بگذارند و پیاز نرگس و عاقرقرحا و میویزج بکوبند چندانک خواهند و درین پیه گداخته کنند و بر قضیب و حوالی آن طلی کنند و پیه شیر درین باب طلی کردن قضیب را سخت کند.
صفت داروی دیگر بگیرند مغز پنیه دانه و آن را با روغن زنبق گر با روغن بان گر روغن قسط گر روغن خیری بسرشند و بر قضیب و خایه و مقعد و کمرگاه و سرون و کف پای طلی کنند.
صفت داروی دیگر: بگیرند فرفیون و خردل و سعد بورق و عاقرقرحا و حلتیت و پلپل و مغز پنیه دانه از هر یک یک جزو همه را بسایند و در روغن خیری گر روغن یاسمن و غیر آن بیامیزند و طلی کنند اگر سبب سستی قضیب از سردی بود داروهای که در روغن افکنند و طلی کنند.
ص: 891
(ص 542)
از جندبیدستر و فرفیون و عاقرقرحا و خردل باید و اگر سبب رطوبت بود داروها از جنس ابهل و وج و سعد باید.
باب شانزدهم از جزو سوم از گفتار نوزدهم اندر حقنها و شیافها که قوت مجامعت زیادت کند:
صفت حقنهی که گرده را فربه کند و شهوت جماع بجنباند بگیرند گوسفند فربه و خایهی او و پاره دنبهی او و یک کف نخود و یک کف گندم و تخم جرجیر و تخم شلغم و تخم هلیون از هر یک پنج درمسنگ همه را در دیگ کنند و آب در کنند و چندان که دو انگشت بر سر آلتها بایستد و سر دیگ بپوشند و به گل گیرند و یک شب در تنور نهند تا پخته شود و از این مطبوخ بگیرند یک وقیه و روغن او یک وقیه و روغن جوز نیم وقیه به وقت خفتن بدان حقنه کنند و بعضی طبیبان سر و خایهی گوسفند را بفرمایند کوفت و هر گاه که این خفته خواهند کرد نخست به حاجت برخاسته باشند و خویشتن فارغ کرده و بیشتر حقنه دگر کرده باشند و روده را از رطوبت پاک کرده و این حقنه نخستین از آب چغندر و خطمی و پوره و اندکی انگبین سازند و گر بیانگبین سازند روا بود.
صفت حقنهی دیگر: بگیرند سر گوسفند و خایهی او هر دو را نیک بکوبند و بیست درمسنگ کشک گندم نیم کوفته و بیست درمسنگ نخود و شبت جیرجیر و نعنع و برگ چغندر از هر یک یک دسته کوچک شلغم پاره کرده بیست درمسنگ جوز پاک کرده از هر دو پوست ده عدد تخم معصفر نیم کوفته بیست درمسنگ تخم پیاز و تخم هلیون از هر یک ده درمسنگ همه را بکوبند و در چهار من آب بپزند تا یک من باز آید و بپالایند و اگر به جای آب نبیذ شیرین کنند قویتر بود ازین مطبوخ با نیم وقیه روغن بادام و نیم وقیه روغن سوسن و نیم دانگ مشک حقنه کنند سه شب از اول ماه و سه شب از میان و سه شب از آخر ماه این حقنه بکار دارند.
صفت حقنهی دیگر: بگیرند سر گوسفند و پیه بط بیست درمسنگ پیه کبوتربچه بیست درمسنگ نخود و کندر و حلبه از هر یک یک کف نیم کوفته انجیر خشک ده عدد میویز دانه
ص: 892
بیرون کرده بیست درمسنگ همه را بپزند چنانکه است و ده سیر ازین مطبوخ با یک وقیه روغن بادام حقنه کنند و روغن چیزی بهتر بود و قضیب و خایه بر روغن آن چرب کنند.
صفت حقنهی دیگر: بگیرند سر گوسفند یک عدد خایهی گوسفند چهار جفت نخود نیم کوفته سی درمسنگ همه را در تنور بپزند و از آن آب و جربوی این مطبوخ چهل درمسنگ با نیم وقیه روغن گوز و نیم وقیه روغن حبه الخضرا و دو درمسنگ پیه اسقنقور گر پیه سوسمار نمک ناکرده حقنه کنند.
صفت حقنهی دیگر بگیرند سر گوسفند یک عدد کبوتربچه فربه سه عدد نخود یک کف مغاث و بوزیدان و شقاقل از هر یک ده درمسنگ نیم کوفته همه را بپزند در تنور بپالایند چهل درمسنگ ازین مطبوخ با ده درمسنگ شیر تازه و نیم وقیه روغن محلب و نیم وقیه روغن گوزهندو پیه اسقنقود گر پیه سوسمار از یک درمسنگ تا دو درمسنگ بهم بیامیزند و حقنه کنند.
صفت حقنهی که مردم سرد مزاج را شاید: بگیرند تخم کتان و حلبه از هر یک سه وقیه تخم ترب یک وقیه جرجیر نیم وقیه انجیر خشک و خرما از هر یک بیست درمسنگ مغز تخم معصفر یک وقیه و نیم مرزنگوش یک وقیه تخم انجره دو وقیه گندم و حسک نیم کوفته از هر یک یک چهار دوقیه همه را در ده طل بغدادی آب بپزند تا دو بهره برود و بپالایند ده ستیر ازین مطبوخ یک وقیه روغن سوسن و یک وقیه و نیم انگبین بیامیزند و حقنه کنند.
صفت حقنهی دیگر: بگیرند روغن گوز نیم من حسک نیم کوفته نیم من شیر گاو تازه یک من و نیم و یک وقیه زنجبیل نیم کوفته و یک وقیه فانید همه را به آتش نرم بجوشانند نیک و بپالایند دو وقیه ازین مطبوخ با نیم وقیه روغن بان و نیم وقیه روغن سوسن حقنه کنند.
صفت حقنهی دیگر بگیرند مغز حبة الخضرا نیم وقیه دنبهی گداخته نیم وقیه آرد گندم و آرد نخود از هر یک دو کف آرد را در آب کنند و بدست بمالند و بپالایند و بفشارند و بر آتش نهند تا پخته شود و باز بپالایند و بفشارند و از آب را با مغز حبة الخضرا و دنبه
ص: 893
بجوشاننند تا پخته شود و باز بپالایند و بفشارند و دو دانگ جندبیدستر سوده در وی بمالند و بیامیزند و بدان حقنه کنند.
صفت حقنهی دیگر گرده را گرم کند و خداوند باد باسور را سود دارد: بگیرند روغن شیره و روغن حبة الخضرا و آب گندنا از هر یک یک سکوره بیامیزند و نیم گرم کنند و بدان حقنه کنند.
صفت حقنهی دیگر سر نر گشن و گردن پایچه و خایهی او همه را بشکنند و با استخوان بکوبند و دو کف نخود و دو کف حلبه و تخم پیاز و تخم گندنا و تخم شلغم و تخم شبت از هر یک یک کف این همه را نیم کوفته کنند و با این سر و گردن و پایچه بپزند نیک و جربوی از وی بردارند و بگیرند آب حسک تر گر طبیخ حسک خشک دو استار روغن شیره ده استار با آن جربو بیامیزند و سه بار دو سه روز حقنه کنند نیم گرم کرد.
صفت حقنهی دیگر: بگیرند دنبهی و شرحه کنند و نیم درمسنگ جندبیدستر سوده برین دنبه پراکنند و آن را در زیر چیزی سنگی کنند و یک شبان روز بنهند پس از دنبه بگذارند و روغن او بکار دارند ازین روغن یک سکوره کنند و روغن گاو نیم سکوره و آب کند تا نیم سکوره و طبیخ حلبه نیم سکوره بیامیزند و نیم گرم کنند و حقنه کنند از وقت نماز دیگر تا شبانگاه دارد و باز وقت خفتن دیگر باره حقنه کنند سه شب برین ترتیب حقنه میکنند.
صفت حقنهی که خداوند مزاج گرم را سود دارد بگیرند سر گوسفند میش و گردن و پهلوی راست او و خیار و کدوی ترو گندم و جو نیم کوفته و هلیون تر و پیه بط و پیه مرغ خانگی از هر یک به اندازه که باید و بپزند و بپالایند و ده ستیر ازین مطبوخ بگیرند و یک وقیه روغن حسک و یک وقیه روغن بیه مرغ بیامیزند و نیم گرم کنند و حقنه کنند سه روز باید او دو شبانگاه و هر گاه که یکی ازین حقنها بکار دارند دوازده روز جماع نباید کرد و هیچ کار با رنج نباید کرد و آب کمتر باید خورد و آسایش باید گزید و طعامها از آن نوع باید خورد که یاد کرده آمد.
صفت شیاف: بگیرند پیه بط و مغز پنبه دانه و عاقرقرحا هر سه را بگویند و بسرشند و
ص: 894
بر روغن گوزهند و آن را چرب کنند و بنهند شیافی دیگر بگیرند قنطریون باریک و زفت رومی و موم گداخته بر روغن سوسن زفت و قنطریون با وی بیامیزند و شیاف کنند.
شیافی دیگر لعبت بربری را با مغز پنبه دانه شیاف کنند و بنهند و پیه خرشیاف کردن قوتی تمام کند و پیه بط با مغز پنبه دانه سرشته شیافی سودمندست و پیه اسقنقور با بیرزد بسرشند و اول شب نهند بغاطی کند*** عجب.
باب هفدهم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر یاد کردن داروها و طعمامها که تن را سرد کند و منی را بفسراند و کارهای که قوت و نشاط مجامعت را ببرد.
اما داروها برگ نیلوفر است و بیخ او و برگ بید و برگ گل و برزقطونا و بزر البنج و کافور
(ص 543)
و از طعامها هرچه ترش و قابض است چون سماق و ریواج و انار ترش و سرکه و ترشی ترنج و آبی خاصه ترش و سیب تر و زرد آلوی خام ترش و غوره و آنچه بدین ماند و از سبزیها کوک و خرفه و اسفاناخ و سرمق و کدو و حماض و کسنی و کشوت و عنب الثعلب و خیار و خیار بادرنگ و خربزهی زمستانی و از کارها صحبت زن حایض و نابالغ و زنانی که بعید عهد باشند به جماع زیان دارد.
باب هژدهم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر علت بد که به تازی ابنه*** گویند
محمد زکریا میگوید هرگاه که از آب مرد بر آب زن غالب بود فرزند نرینه آید و هرگاه که آب زن بر آب مرد غالب بود فرزند مادینه آید و هر گاه که اتفاقی افتد که آب مرد بر آب زن سخت غالب بود فرزند نرینه آید و در نرینگی تمام و دلاور و قوی تن و مرد خوی بود و آلت نرینگی او قوی و تمام بود و هرگاه که اتفاقی بر خلاف این بود فرزند مادینه آید و در مادینگی تمام یعنی زن بود و عادت و خوی زنان دارد و هرگاه که اتفاقی افتد که هیچ دو آب بر یک دیگر سخت غالب نباشد لکن یکی از دوگانه باید که مایه قوی تر بود فرزند اگر نرینه بود در نرینگی سخت تمام نباشد و اگر مادینه بود در مادینگی ناتمام بود و بدین سبب باشد که بعضی زنان باشند که طیع و خوی مردان دارند و سخن مردانه گویند و
ص: 895
کارهای مردانه کنند و باشد که بعضی را حیض نباشد یا کمتر بود و باشد که موی روی برآرند و بعضی مردان باشد که طبع و خوی زنان دارند و سخن زنوار گویند و کارهای زنوار کنند و گاه باشد که قوت آب زن و مرد برابر بود فرزند خنثی آید و این مردی بود که آلت مردان و آلت زنان دارد و باشد نیز که فرزند نرینه بود لکن قضیب و خایهی او کوچک و بیرون ناآمده بود و اوعیهی منی او و مجاری از میل به زندرون دارد هم چون خایه و اوعیه آب زنان و اگر بدین صفت بود هر گاه که منی او بسیار گردد و گرم شود و شهوت جماع در وی بجنبد دغدغه و حرکت شهوت به جانب رودهی مستقیم افتد از بهر آنکه اوعیهی منی و مجاری آن میل بدان جانب دارد و بدین سبب است که نادر افتد که خداوند این علت را آلت نرینگی بزرگ بود و هر گاه که این شخص را که بدین صفت بوتد حمیت و شرم کمتر بود و دیگری را تمکین کند ناموضع دغدغهی او را بجنباند و ببرماسیدن و از آن برماسیدن لذتی یابد چنان که کسی را گوش یا بینی بخارد و باشد که از آن لذت وی را انزال افتد و بدان خوی کنند و علت مستولی گردد مابونی این است.
خواجه بوعلی سینا رحمه اللَّه میگوید اگر چه سببتری و باد که قوت مزاج و غلبهی آب مرد و زن است این علت مزاج محض نیست از بهر آنکه بسیار مردان ضعیف قوت و ضعیف مزاج و در جماع ضعیف هستند و ایشان را این علت و این شهوت نیست لکن این علت کسی را افتد که به کودکی خوی کرده باشد که با او آن معاملت کرده باشند و چون مانع شود اندیشهی مجامعت و شهوت آن بر و غالب بود و منی او بسیار بود و دل او ضعیف بود و قضیب او در اصل ضعیف بوده باشد یا به سببی از سببها ضعیف گردد و آرزوی جماعش باشد و توانایی آن تمام نباشد که قوت شهوت جماع او را بران دارد که خواهد که یکی دیگری را میکند و باشد که افراط شهوت او بدان رسد که خواهد که آن کار با او کنند و این علتی است که تعلق به حمیت و شرم و مروت و مردانگی دارد اگر با کم حمیتی و بی مروتی مزاج نیز ضعیف بود علت صحبت باشد و میگوید جاهلترین کسی بود آنکه درین علت علاج کردن کوشد از بهر آنکه این علتی وهمی است نه که طبیعی و مزاج و اگر علاج سود خواهد داشت بهترین علاجها اسبابی است که شهوت را بشکند و
ص: 896
نشاط را ببرد چون غم و اندیشه و کارهای مهم و گرسنگی و آنچه بدین ماند و محمد زکریا میگوید بر زمین سرد و بستر سرد چون کتان و برگ بید و برگ گل خفتن و بر کرباسی که به آب یختر کرده باشند خفتن و کمرگاه و پهنه را خنک کردن و کمری از صحیفه سرب تنگ بر میان بستن سود دارد و میگوید من مردی را که هر گاه که بر جامه خواب خفتی این شهوت در وی بجنبدی علاج کردم و فرمودم تا از یخ شیافی تراشند و بنهاد آن شب ساکن خفتن و مستغنی شد و میگوید در جمله داروهای که منی را کم کند و شهوت جماع را برد سود دارد.
اما شیاف یخ جز مردم جوان و قوی را نشاید نهاد دیگران را مضرتهای دیگر آرد و جماع کردن و انزال افتادن سود دارد و جماع ناکردن سخت زیان دارد.
صفت داروی که شهوت جماع باطل کند و منی را کمتر کند: بگیرند بیخ نیلوفر خشک کرده ده درم گل سرخ پنج درمسنگ بزرقطونا ده درمسنگ تخم کوک و تخم کسنی و تخم خرفه از هر یک سه درمسنگ گشنیز خشک دو درمسنگ و نیم شربت سه درمسنگ با نیم وقیه سرکه با آب آمیخته و اگر کسی سرکه نخواهد با آب سرد خورد گر با گلاب و حقنه کردن به شراب انگوری مست کننده سود دارد.
محمد زکریا میگوید که باشد که به یک حقنه یا دو حقنه این کفایت بود و میگوید این آزموده است.
باب نوزدهم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر علت عذیوط مردی را که در وقت مجامعت*** از وی جدا شود او را به تازی عذیوط گویند
و سبب این علت یکی بسیار لذت بود که از جماع یابد دوم افراط شهوت جماع و سوم سستی شرج و بیشتری مردم فربه و نرم گوشت را افتد.
علاج: روغنها و ضمادهای قابض چون روغن ناردین و روغن ابهل و روغن سرو سود دارد.
صفت ضمادی بگیرند کهربا و قاقیا و سوسن خشک و حنا همه را بسایند و روغن آبی و روغن حنا بسرشند و به مقعده برمینهند و در وقت جماع شیافی از رامک و مازو و کندر و
ص: 897
گلنار سازند کوچک و بنهند و طعامهای قابض خورند تا ایشان را قوت دهد به علاجها که در جایگاهش یاد کرده آمده است.
باب بیستم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر تدبیر بزرگ کردن قضیب:
بگیرند خراطین و این کرمی است دراز و باریک و سرخ در میان زمین تر و در زیر سبوهای آب پدید آید آن را خشک کنند و بر روغن کنجد بسیایند و بر قضیب طلی کنند و هر گاه که چیزی طلی خواهند کرد نخست قضیب را بمالند تا سرخ شود پس دارو طلی کنند و دیوچه که به تازی العلق گویند بگیرند و در گوزهندو که آب در میان او بود درافکنند و بنهند تا خشک شود و بسایند و طلی کنند و هر بامداد و شبانگاه به خرقهی درشت بمالند تا سرخ شود و شیر تازه طلی کنند خاصه شیر گوسفند و بگذارند تا بر وی خشک شود پس زفت رومی طلی کنند تا ماده را آنجا کشد و نگذارد که تحلیل پذیرد و نگاه دارد تا غذا گردد و بزرگ شود و روغنهای گرم و آب باذروج مالیدن سود دارد.
باب بیست و یکم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر تدبیر زیادت کردن لذت مردان و زنان
عسل زنجبیل پرورده بیش از وقت مجامعت به آب دهان رقیق کند و بر قضیب مالند تا خشک شود پس مجامعت کنند و کبابه گر عاقرقرحا بخایند و طلی کنند گر انگژد در دهان گیرند یک زمان پس آب دهان در قضیب مالند
(ص 544)
و بگذارند تا بر وی خشک شود لذت زیادت گردد و هر زنی که با این مرد که این تدبیر کرده باشد خوی کند جز او را نخواهد و صحبت نخواهد.
صفت داروی دیگر مرکب: بگیرند عاقرقرحا و زنجبیل و دارچینی راستاراست و بکوبند و با اندکی انگبین بسرشند و حب کنند و نگاه دارند و بیش از وقت حاجت به یک ساعت یک حب در دهان گیرند و بر قضیب مالند و بگذارند تا بر وی خشک شود.
باب بیست و دوم از جز و سوم از گفتار نوزدهم اندر تدبیر گرم کردن رحم
بیاید دانست که اگر چه این هر دو باب به علاج زنان مخصوص است درین جایگاه لایق است بدین سبب درین گفتار یاد کرده آمد است.
ص: 898
صفت داروی آزموده بگیرند سک و زغفران و مشک همه را در شراب ریحانی بجوشانند و خرقهای بدان تر کنند و بخویشتن بر دارند چنانکه رسم است و اندکی گرم دانه بکوبند و چیزی تر کنند و بپزند و با اندکی روغن زنبق به خویشتن بر دارند و این دارو بسیار بکار نبرند تا سخت گرم نکند.
باب بیست و سوم اندر تدبیر تنگی فرج و خشکی آن:
بگیرند عود و سعد و رامک و راسن و قاقیا و قریفل و اندکی مشک همه را بسایند و پشم پارهی به می سوسن تر کنند و بدین دارو آلوده کنند و به خویشتن بردارند.
صفت داروی دیگر: بگیرند مازوی خام و فقاح اذخر راستاراست بکوبند و ببیزند و به حریر تنگ و به شراب تر کنند و خرقهای نرم بدان آلوده کنند و بردارند و هر ساعت تازه میکنند به حال دوشیزگی نزدیک باز آرد.
صفت داروی دیگر بگیرند پوست صنوبر کوفته و در شراب قابض بپزند و هر ساعت خرقه بدان تر میکنند و به خویشتن برمیدارند.
صفت داروی دیگر بگیرند سرمه و مرداسنگ و آبگینه همه را نرم بسایند و به خویشتن بردارند و صمغ سوسن برداشتن نافع است.
باب بیست و چهارم از جزو سوم از گفتار نوزدهم اندر آنکه مجامعت که صوابتر و بر کدام شکل اولیتر
بهترین وقتی درین کار آنست که طعام از معده فرو رفته باشد و هضم اول و ثانی تمام شده و هضم هر شخصی یکسان نیست بعضی را زودتر هضم افتد و بعضی را دیرتر و این را وقتی معین نتوان گفت لکن تقریب کسی را که عادت طعام خوردن وقت نماز پیشنین بود وقت خواب نخستین که بخواهند خفت اولیتر بود از بهر آن که از و دو کار حاصل آید که آنکه در خواب شب قوت بدو باز آید و اگر طلب فرزندی میکند آب اندر رحم قرار گیرد و خواجه ابو علی سینا رحمه اللَّه میگوید سخن آن گروه که گفته اندر قوت مجامعت آن است که همه هضمهای تمام شده باشد التقات نباید کرد از بهر آنکه وقت جوعی باشد یعنی وقت تهیی گرسنگی و شرط دیگر در اختیار و قوت آنست که شهوت تصادق بود و اوعیهی منی بر قوتهای تن قوی و به سلامت باشد و این
ص: 899
چنان باشد که شهوت نه از نگریدن به کسی و نه از سخن گفتن و بازی کردن پدید آمده باشد لکن از و قوت و بسیاری منی خاسته باشد و از پس تخمه و ناگواری و از پس استفراغها چون قی و اسهال و رگ زدن و عرق بسیار آمدن و از پس رنج ریاضت و ماندگی و در حال غم و اندیشه و از پس بیخوابی جماع نشاید کرد از بهر آنکه تحلیل بسیار گیرد و بیم ضعف غشی باشد و در مستی و خمار نشاید کرد از بهر آنکه در مستی رگها از خلط ممتلی گردد و خامی در تن پراکنده شود و در خمار برآمدن بخار دخانی بر دماغ شود و خداوند مزاج خشک را در گرمابه و سرمای قوی جماع نشاید کرد و این همگنان یا در حالی که تن گرم شده باشد یا سرما یافته باشد از مجامعت پرهیز باید کرد پس اگر اتفاق افتد از پس گرم شدن با سلامت تر از آن باشد که از پس سرما یافتن و از پس بسیار کردن مجامعت شراب صرف قوی نشاید خورد مگر کسی را که تن او سرد شده باشد و حرارت غریزی ضعیف شده از بهر آنکه شراب تحلیل زیادت کند و آن را نیز که حرارت غریزی ضعیف شده باشد اندکی باید خورد و هیچ کس را از پس جماع آب سرد و شربت سرد نشاید خورد از بهر آنکه استرخا و رعشه آرد و جگر را سرد کند و به استسقا ادا کند و به آب سرد غسل نشاید کرد و خویشتن از سرما و هوای سرد نگاه باید داشت از بهر آنکه اگر سر بمسام*** اندر شود حرارت غریزی را ضعیف کند و تن را سرد کند و مضرت آن بزرگ باشد و بهترین شکلی آنست که زن بر بستر نرم به پشت باز خفته باشد و مرد بر بالای او بود و سرون آن برداشته چندانکه تواند و سر او بر بالش بلند نباشد تا هم نطفه به جایگاه رسد و هم لذت بیشتر یابند و بترین شکلها آنست که زن بر بالای مرد باشد از بهر آنکه آب مرد بیرون نشود و هم باشد که چیزی از آب زن به مجری قضیب فرو رود و باز گرفتن منی در وقت مجامعت سخت زیان دارد آماس اوعیهی منی را و قرحهی مجری و سنگ اندر مثانه و مجاری از آن تولد کند خاصه اگر از آب که حرکت کرده باشد انزال نیوفتد و مردان از آن پاک نشود و بر پای مجامعت کردن درد زانو و درد سرون آرد و بر پهلو خفته آب تمام هرگز دفع نشود و درد گرده و آماس قضیب و بیغولهی ران تولد کند.
باب بیست و پنجم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر آنکه مدت میان جماع
ص: 900
و جماعی چند باید و مضرت مجامعت با غلامان چیست:
گروهی گفتهاند میان هر مجامعتی سه روز باید که بی جماع بگذرد از بهر آنکه غذا کمتر ازین مدت منی نگردد و احوال همهگنان درین باب نیز یکسان نیست اعتماد بر شهوت صادق و امتلای اوعیهی منی و بر علامتهای آن باید کرد چنانکه حس دغدغه و حرکت منی بیابد و آزمود باشند که هر گاه از پس این شهوت مجامعت کنند خفتی و آسایشی باشد این اختیار کسی را است که در نگاه داشتن تن درستی قوت کوشد و اما کسی که بدان کار حریصتر باشد اختیار وی آنست که هر گاه که اندکی از مجامعت طلبیدن دل و سستی اندامها و قوتها تولد نکند و دم زدن از حال طبیعی بنگردد و انزال دیرتر از عادت طبیعی هر یاری نباشد مراد خویش جوید و هر گاه که داند که ازین اعراض چیزی پدید خواهد آمد از آن پرهیز کند و کوشیدن با غلام بعد از آن که هم در شریعت حرام است و هم خلاف طبیعت آفرینش است و هم سبب انقطاع نسل است و هم نزدیک همگنان زشت زیان کارست از بهر آنکه غلام محلل آن کار نیست و در وی قوت جاذبهی منی نیست بدین سبب بر خویشتن الحاح باید کرد و حرکت بسیار کردن تا مراد حاصل شود و هر جماعی که با لحاح و حرکت بسیار تمام شود زیان دارد و از آن وجه که او محل جماع نیست و در وی قوت جاذبهی منی نیست اگر کسی را بر شهوت صادق و بسیاری منی این اتفاق افتد چنانکه الحاح و حرکت بسیار نباید کرد زیان کمتر دارد.
گفتار بیستم اندر احوال زنان و بیماریهای ایشان
اشاره
و این گفتار چهار جزو است جزو است.
جزو نخستین در احوال حیض و کمی و بسیاری آن.
باب نخستین اندر احوال حیض معتدل
که در مدت و در کیفیت و کمیت معتدل باشد سبب تن درستی و صلاح و پارسایی زنان
ص: 901
است و حیض معتدل آن است که در هر ماه یک بار باشد.
(ص 545)
آنچه و از پس یک ماه باشد یا روزی چند از ماه دورتر افتد یا از پس پانزده روز یا از پس شانزده و هفده روز باشد معتدل و طبیعی نباشد و سبب بیماریها بود اما اگر مدت ایام حیض از ایام طبیعی زیادت شود و سرخی زیادت از عادت هر گاهی زود رنگ روی و سحنه و چهره بگردد و علتهایی که در باب افراط طمث زیاد گردد یاد کرده آید تولد کند و اگر مدت ایام حیض از ایام طبیعی کمتر شود یا سرخی کمتر از عادت آید یا به یک بار حیض باز گیرد و هیچ نیاید علتها و آفتها که در باب احتباس طمث یاد کرده آید تولد کند ثابت بن غره میگوید اول وقت پدید آمدن حیض از پس سالگی بود و آخر آن از پس چهارده سالگی بود و اول وقت باز ایستادن حیض از پس سی و پنج سالگی بود و آخر آن از پس شصت سالگی بود و کمترین ایام حیض دو روز است و بیشترین هفت روز است و این مسأله به قول علمای شرع باید گرفت و اعتماد اندر نماز کردن و ناکردن بر فتوای ایشان باید و نزدیک اصحاب بو حنیفه رحمه الله علیه و علیهم کمترین سه روز است و بیشترین پانزده روز و روزگار پاکی نزدیک اصحاب بو حنیفه (ره) کمترین یک روز است و بیشترین پانزده روز و روزگار پاکی نزدیک است اصحاب بو حنیفه (ره) و علیهم پانزده روز است و به نزدیک شافعی (ره) همچنین است و ابن ابی عمران از یحیی بن اکثم حکایت میکنند که وی گفت روزگار پاکی کمترین نوزده است از بهر آن که خدای تعالی در قرآن مدت پاکی حیض زنان که ایشان را حیض نباشد یک ماه نهاده است و عادت چنان رفته است که روزگار حیض کمتر از روزگار پاکی بود پس اولاتر آن است که مدت حیض ده روز گیریم و مدت پاکی نوزده روز گیریم از بهر آن که ماه بیست و نه روز بود
باب دوم از جزو نخستین از گفتار بیستم اندر افراط طمث یعنی بسیاری خون حیض
افراط طمث یا دفع طبیعت بود که فضلههایی بد از تن بدان دفع شود و این ستوده باشد اگر از حد بیرون نشود یا بر سبیل بیماری بود یا در رحم بود یا از خون اما آن که در رحم بود شش نوع است یکی ضعیفی رحم و ضعیفی رگهای او به سبب نوعی از انواع سوء المزاج
ص: 902
دوم قرحهای بود در رحم سوم بواسیر چهارم خارش پنجم شقاق ششم گشاده شدن سرهای رگها یا گسستن رگی یا ترقیدن رگی به سببی از اسباب زندرونی باشد یا به سببی از اسباب بیرونی اما اسباب زندرونین چون سوء المزاج گرم و خشک یا سوء المزاج سرد و خشک یا سوء المزاج تَر که رگها بدان سبب نرم و آغشته و ترابندن و نازک شوند یا دشخواری زادن و اسباب بیرونی چون زخمی و آسیبی و افتادنی و مانند این بود و اسباب آن بود که دو گونه بود یکی بسیاری قوت است و این هم دو گونه است یکی آن که همهی تن قوی بود و هم خون بسیار و قوت طبیعت فزونی را دفع کند دوم آن که اگر چه خون در کمیت و کیفیت از اعتدال بیرون نباشد لکن تن ضعیف بود و آن خون به قیاس یا از تن بسیار آید و از غذای او فزونی آید و ضعیفی رگهای تن آن را برنتابد و سبب دیگر تنکی خون بود و این هم دو گونه است یکی آن که خون گرم و تیز و تنک بود و دوم آن که سبب آن آبناکی و تَری بسیار تنک و ترابنده بود و بباید دانست که هر خونی که سیلان کند نخست اندک و رقیق باشد از بهر آن که منفذ او تنگ و باریک باشد پس اندکی گشادهتر گردد و خون بیشتر و غلیظتر آید و یک چند بر آن بایستد پس کمتر و رقیقتر شود از بهر آن که منفذ باز تنگ و باریک شود به سبب خشکی که از بسیار رفتن خون تولد کند و نیز خون بسیار نماند و آنچه تولد میکند اندکی و ضعیف باشد و بباید دانست که از افراط طمث بیماریها و آفتهای بسیار تولد کند چون ناگواریدن طعام و آرزو ناکردن و چون به گردانیدن چهره و رنگ روی و تهیج اطراف و باشد که به استسقاء ادا کند و سه دیگر آن که همیشه قوت صفرا را معده میکند پس هرگاه که خون کمتر شود صفرا غلبه کند و بدان سبب اشعریره تولد کند و به سبب این طبع شهوت طعام یک بارگی باطل شود و دردی در پشت پدید آید به سبب خشکی و کشیدگی عصبهای آن موضع و هرگاه که بارانهای بسیار آید زنان را خون حیض بسیار آید و بچه بسیار بیفتد و سبب این در باب نهم از گفتار نخستین از کتاب حفظ الصحه یاد کرده
آمده است.
علامتها آنچه دفع طبیعت بود از آن هیچ مضررتی پدید نیاید نه در تن و نه در قوتها
ص: 903
بلکه تن آسوده و سبک بار شود و این بیشتری اهل تنعم را افتد که غذاهای نیک خورند و کاری با رنج نکنند و ریاضت نیز نکنند و خون فزونی در تن ایشان گرد آید و علامتهای غلبهی خون که معلوم است ظاهر بود و گاه باشد که این علت با درد بود و گاه باشد که بی درد بود و گاه باشد که خلطی با خون آمیخته بود و هرگاه که خواهند که بدانند که کدام خلط است خرقهی پاکیزه یک شب با خویشتن دارند بامداد آن خرقه با سایه بنهند تا خشک شود و بنگرند اگر رنگ آن زرد بود خلط صفرایی بود و گر آبگون بود میل به سپیدی دارد خلط بلغمی باشد و گر به سبزی و سیاهی و بنفش گراید خلط سودایی بود و به صحنه و چهره و تدبیرهای گذشته بر هر یک گواهی دهد و آنچه سبب آن قرحه بود خون با ریم آمیخته بود و نادر بود و علامتهای قرحه پیدا بود و اگر قرحه کهن باشد و (به) سبب تیزی خون خوره گشته بود چیزی اندک پالاید سیاه همچون دردی شراب و گاه باشد که خونی سیاه و رقیق پالاید و اگر این خوره در فم رحم بود سیاهی خون کمتر بود و انگشت بدو نرسد و آنچه سبب آن بواسیر بود یا شقاق یا خارش علامتهای بواسیر ظاهر بود و اسباب شقاق از پیش بوده باشد و تدبیر گذشته بر هر یک گواهی دهد و بعضی از خون بواسیر قطره قطره آید و بعضی را نوبتی باشد جز از نوبت حیض و بعضی را نوبت نباشد لکن هرگاه که تن ممتلی گردد خون آمدن گیرد و خون بواسیر سیاه بود و بواسیر از صداع و گرانی سر و درد احشاء و درد جگر و سپرز خالی نباشد و هر گاه که خون گشاده گردد و درد زایل شود و آنچه سبب از ضعیفی رحم بود و گشاده شدن رگهای آن بود که خونی صافی آید و بی درد بود و لکن از منش گشتن و صداع خالی نباشد به سبب مشارکت رحم تا (با) معده و دماغ (صحیح با معده) و خون که از عورده آید سیاهتر بود و آنچه از شریان آید سرختر و گرمتر و درفشانتر بود و اگر سبب شکافتن و ترقیدن رگها بود سوء المزاج سرد و خشک بود و علامتها و اسباب آن ظاهر بود و آنچه به سبب زخم و آسیب و دشخواری زادن بود اسباب آن علامت آن بود و آنچه سبب آن گرمی و تیزی خون بود حرارت خون و سوزانیدن و حرارت تن و سحنه و چهره و تدبیرهای گذشته بر آن گواهی دهد و آنچه سبب آن رقیقی و آبناکی خون بود گرم نباشد و رنگ و قوام آن پدید بود و گاه باشد که خداوند علت همچون زنی آبستن شود
ص: 904
(ص 546)
و گاه باشد که دردی همچون درد زادن پدید آید و رطوبتی لزج از وی جدا شود و گوشت خداوند این علت نرم و آویخته بود
علاج آنچه از دفع طبیعت یا از ضعیفی تن و ضعیفی رگها بود که چون بر نیاید باک نباید داشت مگر از حد بیرون شود و زانوها سست گردد و رنگ روی زرد شود و باشد که به فصد کفایت شود از بهر آنکه امتلاء کمتر شود و ماده از آن جانب باز گردد و به علاج دیگر حاجت نباشد و اگر سبب علت گرمی و تیزی خون بود نخست به استفراغ صفرا باید کرد به مطبوخ هلیلهی زرد و شاتره از بهر آن که با قوت اسهال در هر دو قوت قبض است پس تدبیر تسکین حرارت و تدبیر باز داشتن خون کردن و بعضی طبیبان گفتهاند از پس استفراغ اثاناسیا که به جگر گرگ باشد باید داد و فلونیا به آب برگ مورد تَر به خویشتن بردارند و گر در احشاء المی باید اثاناسیا که به جگر گرگ باشد باید داد.
ثابت بن غره میگوید سه روز هر بامداد مقدار دو دانگ تا چهار دانگ بذرالنبج کوفته با شکر میباید داد و حنین میگوید عصارهی برگ خرفه و عصارهی برگ لسان الحمل باید داد****
و گل ارمنی گر سروی گوزن سوخته باید داد با سرکهی ممزوج با آب و تخم خشخاش سیاه کوفته با شراب گر تخم گل با سرکهی ممزوج سود دارد و معجون بسد و اقراص کهربا و اقراص شب یمانی سود دارد.
صفت معجون بسد بگیرند بسد سوده مغسول و کهربا و شب یمانی و شادنج عدسی مغسول و دمالاخوین و گل ارمنی و گل مختوم و گلنار راستاراست همه را به رب آبی بسرشت شربت از دو درم سنگ تا پنج درم سنگ به آب سماق گر عصارهی لسان الحمل گر عصارهی برگ خرفه و در طبیخ داروهای قابض نشاندن و ضمادهای قابض و شیافهای قابض سود دارد.
صفت شیافی سودمند بگیرند سرمه و گلنار و جفت بلوط همه را بکوبند و به آب مورد تَر بسرشند و شیاف کنند.
ص: 905
صفت شیافی دیگر بگیرند سک و مازو و قاقیا و کندر و سعد و فوفل راستاراست همه را بکوبند و به آب مورد تَر بسرشند و شیاف کنند و هم بدان طلی کنند و محجمه برنهادن بر فروسوی پستانها و خون بیرون ناکردن پس از استفراغ سود دارد و از زنی حکایت میکنند که در سه روز سه استار کهربا بخورد حیض او یکبارگی باز ایستاد و دارویهای سرد قابض چون گل خشک و عدس و مورد و عنب الثعلب و لسان الحمل و سماق و عصاء الراعی و گلنار و جفت بلوط و مازو و انار پوست و اقاقیا و عصارهی لحیة التیس خوردن و در آب جوشانیدن و در آن بنشاندن و از این داروها ضمادها و طلی ساختن اندر این باب و اندر آن که از ضعیفی تن و از ضعیفی رگها بود از پس فصد بکار داشتن سود دارد و اگر طبع خشک بود به شراب گل و شراب نیلوفر گرم نو باید کرد و اگر نرم بود اقراص طباشیر باید داد و طعامها اندر این علت همه آن باید که خون را غلیظ کند و در او قبض باشد چون غوره و سماق و زرشک و عدسی و رمانی و پالودهای به نشاسته و لوزینه و قطایف و کلیچه و گوشت از کبک و دراج و تیهوج و تذرو و آهو باشد و از میوهها آبی ترش و انار ترش و زعرور و قبریا سود دارد و اگر خون با خلطی آمیخته باشد نخست استفراغ آن خلط باید کرد اگر خلط بلغمی باشد استفراغ به حب سکنبینج و حب منتن باید کرد یا به قی به داروها که رطوبت و بلغم لزج برآید و اگر خلط سودایی بود استفراغ به حب استنحیقون و مطبوخ افتیمون باید کرد در جمله تناز آن خلط پاک باید کرد پس تدبیرهای دگر کردن و اگر سبب افراط طمث قرحه یا عفونت رحم یا خوره باشد علاج آن به داروهای مرکب باید کرد که از داروهای قابض و مقری و مخدر ترکیب کرده باشند نخست نگاه باید کرد اگر قرحه شوخ گن و رطوبت ناک باید به ماء العسل پاک کرد به حقنه و زراقه پس داروهایی که ریش خشک کند و برویاند بکار داشتن چون صبر و کندر و دمالاخوین و بسد و کهربا و مر و زعفران و شیاف مامیثا و نشاسته و سپیدهی ارزیز و حضض و مرداسنگ و زاک سرد و عنضروت و توتیا و قلمیای سیم و آنچه بدین ماند از این داروها آنچه حاجت بدان بیشتر بود بسایند و مرهم کنند و شیاف سازند و بردارند و اگر داروهای خشک کننده تَر باید قرطاس سوخته و سروی گوزن سوخته و مازوی سوخته و اندر سرکه کشته با این داروها بیامیزند.
ص: 906
صفت مرهمی که ریش را خشک کند و گوشت برآرد بگیرند مرداسنگ و سپیدهی ارزیز و عنضروت راستاراست و بسایند و با موم و روغن گل بسرشند و بکار دارند و اگر ریش سخت شوخگن باشد اندکی زنگار در این مرهم زیادت کنند و هرگاه که گوشت برآوردن آغاز کند این مرهم دیگر بکار دارند بگیرند توتیای مغسول دو جزو قلمیای سیم و اسفیداج ارزیز و عنضروت از هر یک یک جزو با موم و روغن گل بسرشند.
صفت مرهمی دیگر بگیرند صبر و مر و کندر و عنضروت و دمالاخوین راستاراست بسایند و شیاف کنند و به سپیدهی خایه تَر کنند و بردارند و اگر ریم از جای دورتر همیآید حقنهها که در باب ریش رودهها یاد کرده آمده است در رحم بکار دارند و همچنین شیافها که در باب ریش گرده و مثانه یاد کرده امده است بکار دارند و اگر المی و خلیدنی رنجه دارد مرهم کافوری در آب سرب سوده حل کنند و حقنه بدان کنند و اگر افراط طمث بواسیر باشد علاج آن سخت عسر بود از بهر آن که آن را که در قعر رحم باشد و آن را که در فم رحم و گردن او باشد و آن را که بر عضلهی مثانه باشد و آن را که بعضی پیوسته باشد علاج نتوان کرد و گاه باشد که باثور (باسور) استخوان زهار را تباه کند و بپوساند و باشد که زهار را بسنبد و سولاخهای کوچک پدید آید بدین سبب علاج این علت عسر بود و بسیار باشد که به سبب آن که رحم از عصب است و مشارک دماغ است اگر علاج قوی کنند به کزاز و اختلاج عقل ادا کند و باشد که آواز خن گفتن باطل شود و علاجی به رفق که از وی آفتی تولد نکند آن است که رگ باسلیق میزنند و بر پهنه و کمرگاه و بر روی ران حجامت میکنند و تن او از مادهی سودایی پاک میکنند و گاهی اقراط کهربا و گاهی حب مقل میدهند و مقل را در عصارهی برگ گندنا پخته حل میکنند و بدان حقنه میکنند و به روغن گوز و روغن گندنا و روغن زردآلو که مقل در وی پخته باشند حقنه میکنند.
صفت روغن گندنا بگیرند عصارهی گندنای خام مقداری که خواهند و چنده چهار یک وزن آن روغن کنجد بیامیزند و با آتش نرم بجوشانند تا آب گندنا برود و روغن بماند این روغن خوردن و طلی کردن و حقنه کردن خداوندان ناصور را سود دارد.
صفت روغن مقل بگیرند مقل چندان که خواهند و در شراب انگوری حل کنند و روغن
ص: 907
برافکنند بر اندازهی آن و به آتش نرم بجوشانند تا شراب برود و روغن بماند و اگر این شراب شراب میویزی بود که به دادی کرده باشند بهتر بود و اگر سبب افراط طمث شقاق باشد بیشتری از سوء المزاج تن یا از پس دشخواری زادن یا از پس آن که دوشیزگی بستانند و از آن درد صعب و خون آمدن.
(ص 547)
پیوسته تولد کند خاصه اگر رگها و غشاهای دوشیزگی ضعیف و آلت مرد بزرگ بود اما آن را که از دوشیزگی ستاده باشند و هنوز تازه بود او را در شراب قابض و در آبها که در وی داروهای قابض پخته باشند و در روغن زیت میباید نشاند یا خرقهای بدان تَر میکنند و به خود باز مینهند و پشم پارهای نرم بگیرند و بر ناژهای پیچند به اندازه و به مرهمی رویاننده آلوده کنند و بنهند و بفرمایند تا ساکن باشد تا دوشیزگی معاودت نکند و رگها باز نروید و آن را که شقاق از پس زادن یا از پس سوء المزاج خشک افتاده باشد و کهن کشته حال او از دو بیرون نباشد یا از اندرون باشد چنان که نتوان دید یا از بیرون باشد.
اما آنچه زندرون باشد علاج آن به مرهمها تون کرد از داروهای مرهم شیاف سازند و به اندرون رسانند و شیافها که در علاج قروح رحم یاد کرده آمده است و شیافها که در علاج شقاق مقعد یاد کرده شد همه سود دارد.
و گاه گاه به آبهای قابض حقنه میباید کرد و آنچه ظاهر بود توتیای مغسول با زردهی خایه و مرهم اسفیداج طلی کردن کفایت بود و اگر سبب افراط طمث خارش بود نخست بباید دانست که این خارش از خلطی گرم صفرایی یا از خلطی شور افتد که قوت پوره دارد و باشد که از خلطی سودایی افتد و آن را به رنگ رکویی پاکیزه که به شب با خویشتن داشته باشند بتوان دانست و بسیار باشد که سبب آن گرمی آبزن بود و خداوند این علت از مجامعت سیر نشود و باشد که علت فلیموس که در باب هژدم از جزو سوم از گفتار نوزدهم یاد کرده آمده است پدید آید و این را به تازی طبیبان نتوالرحم گویند هرگاه که مجامعت باید تَر میشود و علاج وی آن است که رگ اکحل و سافل میزنند و به اندازهی قوت خون بیرون میکنند و تن از آن ماده که سبب خارش بود پاک میکنند و قوت آب او بشکنند به
ص: 908
داروهایی که آرزوی مجامعت کمتر کند و اقاقیا و عصارهی لحیة التیس و گل و صندل و شیاف مامیثا و فوش دربندی با سرکه و روغن گل سرشته بر فم رحم طلی میکنند و اگر این داروها با عصارهی برگ خرفه طلی کنند روا باشد.
صفت داروی سودمند بگیرند برگ فودینه و انار پوست و عدس مقشر همه را در شراب قابض بپزند و بدان شراب حقنه کنند و ثفل آن را بکوبند و شیاف کنند و ضماد کنند.
صفت دارویی دیگر بگیرند زعفران و کافور از هر یک دانگی مرداسنگ دو درم سنگ حب الغار نیم درم سنگ همه را نرم بسایند و به روغن گل و سپیدهی خایه و قطرهای شراب بسرشند و به خویشتن بردارند خارش فرج و مقعد را بنشاند و هرچه در علاج جرب آلتهای بول آمده است در این باب سود دارد و اگر سبب افراط طمث گشاده شدن رگهای رحم بود نخست به آب عصاء الراعی گر به آبی که در وی مازوی خام و انار پوست و گل و گوز سرو و گلنار جوشیده باشند حقنه کنند چند بار و اقاقیا و عصارهی لحیة التیس و سنبل و عود و علک شاخ و مازوی خام یعنی سبز و شب یمانی بگیرند و شیاف کنند و خرمای خشک و آبی ترش و انار پوست و بلوط و برگ زرشک و برگ درخت مصطکی و گلنار و جفت بلوط و اقاقیا و عصاره لحیة التیس و لاذن و مورد دانه بگیرند و همه را بکوبند و به آب مورد تَر بسرشند گر به آب آبی و بر شکم و زهار و پشت او برنهند و اگر سبب ترقیدن رگی باشد بگیرند صمغ عربی و تین مختوم و تین ارمنی و کهربا و مرداسنگ و شب یمانی و اقاقیا و دمالاخوین همه را بسایند و به آب لسان الحمل بسرشند و شیاف کنند و هم از آن ضماد کنند و هم از آن حقنه کنند و هم از آن مرهم کنند و به خویشتن بردارند و اگر سبب افراط طمث ضعیفی رحم باشد نخست بباید دانست که هر بیماری سوء المزاج که رحم را افتد همه سبب ضعیفی آن بود لکن اصطلاح طبیبان آن است که ضعیفی رحم آن را گویند که چون مستحاضهای شود و پیوسته خون در آن که زنان را به جای منی بود میترابد و آبستن نشود و این علت ایشان را از پس آن افتد که بیماریهای بسیار مزمن کشیده باشند و تشنج رحم متهلهل شده باشد و علتی دیگر آن است که همچنین پیوسته با آن آب که ایشان را به جای منی است یا رطوبتی عفن پیوسته از
ص: 909
ایشان میپالاید و این علت را سیلان رحم گویند و سبب این علت ضعیفی قوت هاضمه رگهای رحم و پیوسته شدن ماده حیض باشد اندر رگها و کیفیت آن ماده از رنگ خرقه که به شب با خویشتن داشته باشد بتوان دانست و به سبب پالودن منی همچون سبب پالودن منی مردان بود اگر بی شهوت جماع پالاید سبب آن ضعیفی رحم و استرخای اوقیهی رحم باشد و اگر با شهوت جماع پالاید سبب آن بسیاری و گرمی منی بود و گاه باشد که سبب آن خارش رحم بود و لذت خارش دغدغه آرد و انزال افتد و خداوند سیلان رحم را دم زدن دشخوار بود و شهوت ساقط و رنگ روی بگردد و تهیج اندر پشت چشم پدید آید و بعضی را تهیج با درد چشم بود و بعضی را نه.
اما علاج ضعیفی رحم آن است که سوء المزاج بگردانند و به اعتدال باز آرند و اگر در تن مادهای بود نخست تن را از آن ماده پاک کنند پس داروهای قابض که یاد آمده است بکار دارند و با داروهای قابض داروهای خشک بیامیزند چون سنبل و مانند آن و سیلان رحم را اگر سبب عفونت مادهی حیض بود نخست معده و جگر را به ایارج فیقرا و شراب افسنطین کنند و رنگ آن خرقه که به شب با خویشتن داشته باشند بنگرند و تن را از آن خلط که از رنگ دلالت کند پاک کنند پس معده را به معجون خبث الحدید و شراب پودنه و پودنهی به شکر پرورده قوت دهند و طعامهای خشک کنندهی زود گوار دهند چون تیهوج و دراج و تذرو و کبک بریان کرده و به شوربا پخته با نخود و دارچینی و اگر حاجت آید مثانه را به ماء الاصول و روغن بادام تلخ پاک کنند و اگر حرارتی باشد به آب تخمها پاک کنند پس حقنهها و ضمادها و شیافهای قابض بکار دارند و اگر سبب سیلان رحم همچون سبب سیلان منی مردان بود علاج نیز همچون علاج مردان بود چنان که در جایگاهش یاد کرده آمده است و اگر سبب افراط تن رقیقی و ابناکی خون بود نخست تن از رطوبت رقیق پاک باید کرد و گل شکر مسهل در این باب نافع است گل شکر هفت درم سنگ تربد یک دینار سنگ زنجبیل دو درم سنگ همه را بسرشند این یک شربت بود و اگر یک مثقال تربد و دو درم سنگ زنجبیل با پنج درم سنگ اطریفل کوچک بسرشند سخت نافع بود و گاهی از این گونه مسهلی میدهند و گاهی تدبیر ادرار بول میکنند و گاهی قی میفرمایند و ریاضت و
ص: 910
گرمابه و عقر آوردن و طعامهای خشک و زودگوار خوردن سود دارد و از پس استفراغ حقنهها و ضمادهای قابض بکار باید داشت و پستانها را به خرقههای درشت مالیدن.
(ص 548)
و ضمادهای خداوند استسقاء بکار داشتن سود دارد و اگر سبب افراط طمث زخمی و آسیبی و افتادنی بود نخست رگ باسلیق باید زد و تدبیرهایی که از جهت زخم و افتادن کنند کردن پس اقراص کهربا دادن و حقنهها و ضمادها و شیافهای قابض بکار داشتن.
صفت جملهی داروها که همهی انواع افراط طمث راب از دارد عصارهی لسان الحمل خوردن و حقنه کردن سخت نافع است. جالینوس میگوید زنی را این علت بود او را بسیار علاج کردن کفایت نشد تابه عصارهی لسان الحمل تنها حقنه کردم کفایت شد شیر تازه که در وی خبث الحدید پخت باشند و پس آهن تاب کرده و هر بامداد سه وقیه با قرص طباشیر که در وی کافور بود سود دارد و آب ترشی ترنج سود دارد.
صمغ عربی و کتیرا و تخم کتان در آب گرم خوردن سود دارد.
صف دارویی نافع بگیرند گل مختوم و گل ارمنی و شب یمانی و دمالاخوین راستاراست از همه دو درم سنگ کافور دو حبه سک دانگی در یک وقیه شراب مورد بدهند.
صفت شرابی که خون باز دارد و رنگ روی باز آرد و معده را قوت دهد بگیرند خبث الحدید مدبر و قشار الکندر و سک راستاراست همه را در شراب قابض کنند یک هفته و بپالایند از آن شراب میدهند و اگر شراب قابض نباشد دانهی میویز بکوبند و در شراب قابض تَر کنند پس بپالایند.
صفت دارویی دیگر بگیرند اقاقیا و گلنار و مازو و سماق پاک کرده کندر و افیون را ساراست همه را بکوبند و ببیزند و به سرکه بسرشند شربت نیم درم سنگ باشد.
صفت دارویی دیگر بگیرند زاک کفشگران وجفت بلوط و افیون همه برابر حب کنند شربت یک درم سنگ ودع سوخته دو درم سنگ در آب سماق کردن در آب آبی بدهند سخت نافع بود.
ص: 911
صفت شیاف بگیرند قرطاس سوخته و اقاقیا و گلنار و مازو و عصارهی لحیةالتیس و گل سرخ و حضض و رکوی کتان سوخته راستاراست همه را بکوبند و به آب مورد تَر بسرشند و شیاف کنند.
شیافی دیگر بگیرند اقاقیا و کافور و رامک و لادن راستاراست همه به آب برگ زرشک یا به آب برگ زعرور بسرشند.
شیافی دیگر بگیرند سرمه و جفت بلوط و گلنار و تنکار زرگران راستاراست مورد تَر کوفته دو هم سنگ همه را به آب مورد تَر کنند و پشمی بدان آلوده کنند و بردارند.
شیافی دیگر بگیرند مرداسنگ و زاک و گلنار و گل مختوم و گل ارمنی و سرمه راستاراست به آب برگ مورد تَر بسرشند.
شیافی دیگر بگیرند مازوی سبز و گلنار و نشاسته و افیون و شب یمانی و ریوند چینی و گل سرخ و حب الاس غوره یعنی تمام نارسیده و سماق و عصارهی لحیة التیس و دانهی غوره و قرطاس سوخته و صندل سپید و کندر و گل مختوم و اقماع انار و شادنج عدسی و سفال نو و گشنیز خشک همه را نرم بسایند و پشم سبز به آب برگ مورد تَر کنند و چهار درم سنگ از این دارو بدان پشم بگیرند و به خویشتن برداند به شب و همه شب نگاه.
شیافی دیگر گلنار و شوخ بلسک که به تازی اسفود گویند و قرطاس سوخته و شب یمانی و زاک و زیرهی به سرکه تَر کرده و گل ارمنی و قاقیا همه را به آب بید و آب گشنیز تَر بسرشند و بردارند. همه شب نگاه دارند
حقنهای دیگر قلقتار و اقاقیا و غشار الکندر از همه یک مثقال گل ارمنی و صمغ و کهربا از هر یک یک مثقال همه را نرم بسایند و در دو وقیه آب لسان الحمل یا در آب مورد یا در آب سرد حل کنند و حقنه کنند.
باب سوم از جزو نخستین از گفتار بیستم اندر باز ایستادن حیض
اسباب احتباس طمث بسیار است سببی که بدان مخصوصتر است سده است و اسباب سده هفت نوع است یکی فربهی به افراط و فربهی دو نوع
یکی آن که پیهی بسیار تَر باشد و بسیاری آن گذرها و رگها را به طریق مزاحمت بفشارد
ص: 912
و ببندد و دیگر آن که فربهی از گوشت بود و پیه کمتر بود و هر خون که تولد کند در گوشت هضم شود و سبب دوم لاغری به افراط و سبب لاغری سوء المزاج است سرد و ساده یا سرد و خشک به سبب گرم ساده یا گرم و خشک بود.
اما سوء المزاج سرد و ساده ماده را بفسراند و سد کند و سرد و خشک و گرم و خشک گذرها و رگها را تنگ و باریک و خشک و بسته کند و سوء المزاج گرم ساده خون را بسوزد و تَری آن را به تحلیل خرج کند و باقی غلیظ بماند و سبب سده شود و سبب سوم اگر آن چه تن لاغر باشد سوء المزاج سرد مستولی گردد و مادهی طمث را بفسراند و بسیار باشد که سبب سوء المزاج بسیار خوردن آب سرد بود و این سببی است که آبستن شدن نیز باز دارد از بهر آن که منی او آن آب را که زنان به جای منی است بفسراند سبب چهارم آن که مادهی سودایی یا بلغمی در تن گرد آید به سبب خوردن طعامهای غلیظ یا به سبب تنعم و آسودگی آن ماده با خون بیامیزد و به رگها فرود آید و سر رگهای طمث را ببندد. سبب پنجم گوشت فزونی است که ریش قرحهای که بوده باشد بروید یا خود از آغاز بروید چون ثولول و بواسیری که از وی چیزی بپالاید.
سبب ششم انواع آماسها سبب هفتم آن که زخمی و آسیبی و افتادنی اتفاق کند و رگها کوفته و بسته شود و اسباب دیگر پنج نوع است یکی انقلاب رحم دوم رتق و خداوند این علت را رتقاء گویند شرح آن در جایگاهش یاد کره آید سوم استفراغ بسیار و این دو گونه یکی دارو خوردن و رگ زدن و حجامت کردن بسیار و خون بینی و خون بواسیر و غیر آن آمدن و دیگر ریاضت بسیار و کارهای با رنج کردن تا بدان سبب تحلیل بسیار افتد.
چهارم کمی خون است و اسباب کمی خون دو نوع است یکی کمی طعام ضرورتی پیش اندکی طعام بخورند یا نیابند با اختیاری چنان که زاهدان کنند دیگر آن که جگر ضعیف باشد و خون کمتر تولد کند پنجم آن که اگر چه جگر به سلامت باشد و کم طعام نباشد لکن قوت هاضمه قوی باشد و طعام نیک هضم شود و غذا گردد و فضلهی آن خون به طمث نرسد و آن فضله که باشد به شوخ و عرق خرج شود و مادهی موی گردد و به
ص: 913
ریاضت تحلیل پذیرد یا به طریق خرج فضلهی مردان خرج شود و این زنانی ر بود که عصبهای ایشان قوی بود و گوشت عضلهها سخت و پهنی سرین ایشان کمتر از پهنی سینه بود و بر ساق و ساعد ایشان موی بود و بباید دانست که رسیدگی زنان و حیض طبیعی پس از چهارده سالگی بود و بعضی را ماندگی بیشتر یا پستر بود اما آن را که حیض بسیاری پیشتر آید پیوسته ضعیف و لاغر بود و بسیار عمر نباشد از بهر آن که مزاج او گرم بود و گذرها و رگهای طمث به سبب گرمی مزاج فراخ بود و مثال او همچون گلی بود که زود پیش از وقت بشکفد همچون میوهای که زود پیش از وقت برسد آن را بقایی نباشد و آن را که به بسیاری باز پستر آید هم پیوسته کسلان و ناتوان باشد از بهر آن که مزاج او سرد باشد و یا خشک و رگهای او تنگ باشد و باریک بود و حیض او کمتر بود و غلیظ بوده آنچه
(ص 549)
باشد به رگهای او گذر دشخوار یابد و بدین سبب از گذرهای طمث باز گردد و در تن پراکنده شود و سبب کسلانی و ناتوانی گردد و مثالهای ایشان همچون میوهای بود که دیرتر رسد و خام بماند و سبب آن که حیض طبیعی پس از چهارده سال آید آن است که پیش از آن که خون ایشان تمام پخته و رسیده نباشد و از پروردن و بالیدن ایشان چیزی فزون نیاید و مثام ایشان همچون درختی بود که هنوز میوهی به وقت بیرون آوردن نرسیده باشد و از پس چهل سال حیض باز ایستد از بهر آن که مزاج ایشان بگردد و به سردی گراید و جگر خون کمتر تولد نماید و آنچه تولد کند هم به سردی میل دارد و هرگاه آبستنی حیض نباشد از بهر آنکه مادهی طمث غذای بچه گردد و در حال شیر دادن نیز نباشد از بهر آنکه مادهی آن به پستانها برآید و شیر گردد از بهر غذای بچه فتبارک الله الرحم الراحمین و خیر الرازقین.
علامتها آنکه سبب آن ظاهر بود چون آماس و رتق ثولول و ثولول و گوشت فزونی و زخم و آسیب و کم طعامی و فربهی و لاغری علامتهای آن ظاهر بود و آنچه سبب آن نوعی از انواع سوء المزاج باشد علامت آن از علامت سوء المزاج باید جست چنان که
ص: 914
معلوم است و آنچه سبب آن ضعیفی جگر باشد علامت آن در علامتهای بیماری جگر یاد کرده آمده است و آنچه سبب آن مادهی غلیظ بود و چون بلغم لزج و سودا علامت آن بسیار جای یاد کرده آمده است اما بباید دانست که از احتباس طمث بیماریهای گوناگون تولد کند.
نخست رنگ روی و چهره و سحنه بگردد و بیماریهای صرع بسیارتر افتد چون تاسه و بی آرامی و صداع و گرانی سر و گرانی زفان و باشد که گرانی زفان بدان جای رسد که سخن نتواند گفت و سبب این همه برآمدن بخارهای بد باشد بر دماغ سبب دشخواری سخن گفتن و ممتلی گشتن عضلههای زفان بود و بسیار باشد که به صرع یا به فالج ادا کند و بعضی را بیماریهای معده پدید آید و قوت هاضمه ضعیف شود و آرزوی طعام باطل گردد و چیزهای بد آرزو کند چون تلخی و شوری و تیزی و گل انگشت (زغال) و مانند آن (ویار) و قی و منش گشتن پدید آید و فم معده سوختن گیرد و تشنگی غالب شود و بعضی را سرفه و ضیق النفس پدید آید و بعضی را عسر البول پدید آید و بعضی را گرانی اندامها و درد پشت و کمرگاه و درد گردن پدید آید و بعضی را تبهای محرقه و قشعریره پدید آید و بعضی را بیماریهای جگر پدید آید و به استسقاء ادا کند و بعضی را به سبب استسقاء ترابیدن صدید بود که از خون جدا میشود و در شکم گرد همیآید و باشد که صدید با خون به همهی اندامها رود و همهی تن بیاماسد.
علاج آن را که سبب باز ایستادن و کم آمدن حیض فربهی به افراط بود گر غلیظی خون و سردی مزاج نخست تن از مادهی غلیظ پاک باید کرد به قی و داروی مسهل و به داروهای گشاینده و گرم کننده و تکمید کردن و خون را به گذرهای طمث کشیدن و طریق این پس تکمید گشادن رگ صافن و مابض است و حجامت بر ساق خاصه مردم فربه را و حجامت یک روز بر ساق کنند و دگر روز بر دگر ساق و گاه باشد که رگ صافن زنند گاه مابض دوم پاره از پای دگر بباید گشاد و از بن ران تا شتالنگ هر روز میبستن به عصابهها و نوارهای لطیف خاصه در آن هفته که وقت عادت حیض آمدن بوده باشد و داروهای گشاینده و لطیف کننده و گرم کننده خوردن و در طبیخ آن نشستن و از آن ضمادهای و کردها*** ساختن و
ص: 915
داروهای گشاینده و گرم کننده این است قردمانا تخم کرفس انیسون حرف خردل شونیز سیر حاشا زراوند حلتیت حبق اسارون دوقوا وج جاوشیر سکبینج اشق جندبیدستر فرفیون گوز سذاب پلپل زیره سعد فوه سلیخه دارچینی میعهی خشک افسنتین فطراسالیون اصل اللوف فقاح الاذخر سنبل راسن مشکطرامشیع مر اگر این جمله داروها را جمع کنند با بعضی که حاضر بود بکوبند و ببیزند و از یک دینار سنگ تا دو درم سنگ در ماء العسل گر طیبخ فوه رنگرزان بدهند حیض بسته را بگشاید و طبیخ ابهل یا عدس و طبیخ پودنهی جویباری با عسل و حبق نهری این پودنهی جویباری گویند و پودنهی خشک سوده با عسل و طبیخ مشکطرامشیع با عسل و طبیخ لوبیای سرخ و طبیخ نخود سیاه و طبیخ اشنان و طبیخ راسن و اشترغاز و طبیخ او و تخم مرزنگوش با عسل همه گشاینده است و دارچینی سوده چون سرمه در پشم پارهای که به شراب انگوری تر کرده باشند بردارند حیض بیارد. لکن اگر خداوند علت را صداع باشد هیچ از این نوع بکار نشاید داشت و اگر شب و بابونه و اذخر و مرزنگوش و قسط و اکلیل الملک و کرنب و کراث و سذاب و پودنه و شونیز و تخم کرفس و سعتر و حاشا و قردمانا به جملگی یا بعضی بگیرند و در آفتابه ببزند و خداوند علت بر کرسی نشیند و قمعی کر (کژ) نایژه در سر آفتابه سازند و نایژه قمع به خویشتن بردارند تا بخار بدو رسد چندانکه تواند صبر کند سود دارد و خداوند صداع را این تدبیر نشاید کرد و اگر خواهد که در این آب نشیند روا باشد.
و گر اسفنجی یا پنبهای بدان آب تر میکنند و آن را بر خویشتن مینهد سود دارد و ایارج فیقرا دادن سود دارد.
صفت دارویی مرکب بگیرند ترمس سه درم سنگ سذاب خشک پنج درم سنگ پودنه و مشکطرامشیع و فوه رنگرزان و حلتیت و سکبینج جاوشیر از هر یک دو درم سنگ اقراص کنند هر یک دو درم سنگ شربت یک قرص در طبیخ ابهل یا در طبیخ لوبیای سرخ.
صفت دارویی دیگر بگیرند لوبیای سرخ و حلبه از هر یک کف انیسون پنج درم سنگ سذاب خشک سه درم سنگ فوه پنج درم سنگ همه را در سه من آب بپزند تا به مقدار نیم
ص: 916
من باز آید و بپالایند و مقدار پنجاه درم سنگ بدهند.
صفت دارویی دیگر بگیرند لوبیای سرخ و کاشم از هر یک ده درم سنگ تخم هزاراسفند پنج درم سنگ تخم کرفس کوهی هفت درم سنگ همه را در دو من آب بپزند تا به نیم من باز آید و بپالایند و یک درم سنگ دحمرثا گر سجزینا در وی حل کنند و بدهند.
صفت دارویی دیگر بگیرند لوبیای سرخ و فوه و هر دو را بپزند و یک سکره طبیخ آن با نیم سکره سذاب تَر بیامیزند و پنج درم سنگ روغن زنبق برافکنند و بدهند.
صفت داروی دیگر بگیرند افتیمون و فرفیون و قاریقون و پلپل و دوقوا و انیسون و تخم کرفس کوهی راستاراست همه را بکوبند و ببیزند نرم و دو درم سنگ با شراب ممزوج بدهند و گوز و سذاب هر دو با هم بکوبند و پنج درم سنگ با شراب صرف بدهند و یک درم سنگ حلتیت با ماء العسل بدهند پس از آن که از گرمابه برآید و پودنهی کوهی سوده دو درم سنگ با شراب ممزوج بدهند همه پس از آن که از گرمابه برآید و فرفیون و فطراسالیون راستارات کوفته از نیم درم سنگ تا یک درم سنگ در طبیخ اسارون بدهند و سلیخه و قسط راستارات کوفته و بیخته و دو درم سنگ در شراب انگوری بدهند.
(ص 550)
و سلیخهی تنها فوه بدهند و پوست بیخ توت ده درم سنگ و تخم کرفس و تخم بادیان از هر یک پنج درم سنگ تخم گزر هفت درم سنگ نانخواه سه درم سنگ همه را بپزند و طبیخ آن مقدار ده استار با انگبین بدهند و لوبیای سرخ و کنجد سیاه و نخود سیاه و فوه و سلیخه و قرفه هر شب در آب تَر کنند و بامداد آب آن بدهند و مقدار یک مشت کنجد و نخود کنند و از فوه و سلیخه و قرفه از هر یک سه درم سنگ و یک رطل بغدادی خرما و سه کف حلبه و یک کف فوه بپزند و بپالایند سه وقیه از این مطبوخ و یک وقیه و نیم آب سذاب تَر بیامیزند و بدهند و شحم حنظل تنها دو درم سنگ دود کردن در حال حیض بیارد و جاوشیر و سکبینج و قردمانا و حلتیت هر یک تنها دود کرده همچنین در حال حیض بیارد و نزدیک من شحم حنظل صوابتر از بهر آنکه او را بوی نیست که صداع آرد و فرفیون سوده بر پنبهای کنند و برداند و زمانی ادک نگاه دارند و مر و پودنهی دشتی از هر یک چهار
ص: 917
درم سنگ ابهق هشت درم سنگ سذاب خشک ده درم سنگ میویز دانه بیرون کرده بیست درم سنگ همه را بکوبند و به زهرهی گاو بسرشند و شیافها کنند و بردارند.
ثابت بن غره میگوید زنی را هفت سال بود که حیض باز ایستاه بود بدین شاف گشاده شود و اشنان پارسی و عاقرقرحا و شونیز و سذاب تَر و فرفیون راستاراست بسایند و بارزد بسرشند و شیاف کنند و جندبیدستر و مشک به روغن بان بسرشند و پشم پارهای بدان آلوده کنند و بردارند و خربق سیاه و بیخ حنظل و کندش راستاراست بکوبند و به زهرهی گاو بسرشند و پشم پارهای به روغن بلسان آلوده کنند و این دارو بدان پشم برداند و پورهی ارمنی و میویز دانه بیرون کرده و اشنان گازران از هر یک چهار درم سنگ شونیز یک درم سنگ مر دو درم سنگ انجیر خشک در شراب تَر کرده هشت درم سنگ همه را بکوبند و بسرشند و شیافها کنند و آن را که سبب ناآمدن حیض لاغری و خشکی و تنگی و باریکی رگها باشد بنگرند اگر حرارت باشد سکنگبین ساده و کشکاب با روغن بادام فرمایند و تدبیرهای تَری آرنده کننده کنند و آبزن و روغن بنفش و روغن مغز کدو و روغن بادام همیمالند چنان که معلوم است و طعامها از مرغ فربه و پیهی بط و اسفاناخ و ماهی تازه و مانند این فرمایند و از بن ران تا به قدم همیمالند و هر چه در باب کمی شیر یاد کرده آمده است در این باب بکار آید و اگر با لاغری و خشکی مزاج سرد بود نخست مزاج را به اعتدال باز باید آورد و به علاجهایی که در کتاب پنجم در علاج دق پیرانه یاد کرده آمده است و پای همیمالیدن از بن ران تا به قدم و از شافها که یاد کرده آمد آنچه لایقتر بود بکار دارند و آن را که سبب ریاضت و رنج بود آسایش و خواب فرمایند و تدبیرهای معتدل کنند و آن را که سبب ضعیفی جگر و کم خونی بود علاج آن از علاج بیماریهای جگر برگزینند و آن را که سبب کم خونی و کم طعامی بود او را به تدریج به طعام که زود گوارد و از وی خون خیزد باز آرند و زردهی خایهی مرغ نیم برشت و ماء اللحم و اسفیدباهای کوفته و مرغان فربه و انار شیرین و مانند این دهند وگر سبب کم خونی بیمارهایی بود که از پیش آن بوده باشد تدبیر او تدبیر ناقههان (آنان که تازه از بیماری رستهاند و هنوز قوت تمام نیافتهاند) کنند چنان که در کتاب پنجم یاد کرده آمده است و آن را که سبب ناآمدن حیض گوشت فزونی
ص: 918
رسته بود و رسته شدن جراحت ریشی بود صوابتر آن است که تن را از خلطهای فزونی به داروهای مسهل و رگ زدن پاک میکند و ریاضت به وقت و به اندازه بکار دارند و طعامهای معتدل خورند و آن را که سبب انقلاب رحم بود یا اختناق رحم بود علاج پس از این یاد کرده آید ان شاء الله تعالی.
جزو دوم از گفتار بیستم اندر احوال آبستنی و این جزو پانزده باب است
باب نخستین اندر آن که بچه در شکم مادر به چه مدت تمام شود و چگونه پرورده شود و احوال او چگونه باشد
حکمای پیشینگان و کسانی که به تشریح اندامهای مردم عنایت داشتهاند هر بچه که پیش از وقت زادن به سببی از سببها تباه شده است و بیفتاده است و از مادر جدا شده هر یکی را میدیدند و حال هر یک و مدت بودن ایشان در رحم پرسیدهاند و میدانستهاند و آنچه از مشاهدت و تجربت ایشان معلوم شده است آن است که هرگاه که نطفه در رحم افتاد و قرار گرفت و رحم آن را قبول کرد و بر آن مشتمل شد نطفه همچون کفکی شود و سبب آن کفک قوت مسوره و روح نفسانی و طبیعی و حیوانی است و آفریدگار تبارک و تعالی در نطفه آفریده است و از پدر با آن قوتها به رحم مادر آید تا در حالی که نطفه در رحم آویزد این قوتها در حرکت آیند و از حرکت ایشان و از حرارت رحم بادها در نطفه پدید آید و از رطوبت نطفه و حرارت رحم و حرکت بادها و قوتها کفک تولد کندو سبب حرکت و قوتها آن است که هر یکی به فرمان آفریدگار تبارک و تعالی میل به جانب معدن خویش کند و بدین سبب بادها که در میان کفک بود نخست به میان گاه رطوبت میلکند تا جایگاه دل ساخته گردد و نصیب دل از رطوبت نطفه بدان جای بایستد پس بعضی از آن بادها همچون دوشاخ از موضع دل شکافته شود و یکی به سوی بالا برآید و دیگر به سوی راست شود و نصیبی از رطوبت با هر شاخی برود و آنچه به بالا برآید موضع دماغ ساخته کند و رطوبت که با وی برآمده باشد مایهی دماغ گردد و آنچه به دست راست آمده باشد موضع جگر ساخته کند و آن رطوبت که با وی آمده باشد مایهی جگر شود و باقی رطوبت هنوز کفکناک باشد و باد که در وی بود از موضع دل و دماغ و جگر لختی به جانب رطوبت میل کند و آن را بسنبد و موضع ناف پدید آید تا از آن طریق مدد
ص: 919
یابد و اگر چه نخست موضع دل و دماغ و جگر ساخته شود و مایهی هر یک آنجا رسد صورت و هیئت هر یک پس از پدید آمدن ناف تمام شود از بهر آن که غذا از آن طریق یابند و طریقی از این معنا اندر باب دوم از جزو دوم از گفتار نهم از کتاب دوم یاد کرده آمده است و در میانهی این حرکتها و ساخته شدن این اندامها که یاد کرده آید از نطفهی زن غشایی آفریده شود و بر هر دو نطفه پوشیده گردد و نطفه از رحم آزاد گردد جز آن که پیوندها یی پدید آید که آن را بر بنیاد خویش نگاه دارد و مدد غذا بدو میرساند و این احوال در مدت شش روز تمام شود یا هفت روز در این مدت از رحم هیچ غذا بدو نرسد و بدان حاجت نباشد و از پس این مدت در سه روز دیگر قسمت اندامها و خلطها و نقطهها پدید آید جمله نه روز بود و بعضی را یک روز بیشتر افتد یا پستر از پس شش روز دیگر مادهی خونی اندر رگها بگذرد و صورت علقه پدید آید جمله پانزده روز بود و بعضی را یک روز تا دو روز بیشتر یا پستر افتد و از پس دوازده روز دیگر علقه گوشت گردد و دل و دماغ و جگر هر یک متمیز شوند و رطوبت نخاع
(551)
کشیده شود و این حال نیز بعضی را دو روز یا سه روز یا بیشتر یا پیشتر یا پستر بیفتد و از پس نه روز دیگر سر از سفت پدید آید و دستها از پهلوها و شکم پدید آید و متمیز شود در جمله سی و شش روز بود و بعضی در مدت چهل بدین جای رسد و بنا در بعضی در مدت چهل و پنج روز بدین جای رسند و گفتهاند اگر جنین پس از چهل روز از مادر جدا شود غشاء از وی بشکافند و او را در آب سرد نهند اطراف او هر یک جدا و نری و مادگی پدید آید.
خواجه ابو علی سینا رحمه اله میگوید بدان میماند مدت کمتری شدن صورت نرینه را سی روز است و مدت کمترین زادن او شش ماه است و گروهی گفتهاند مدت کمترین تمام شدن صورت سی و پنج روز است و هرگاه که این مدت مضاعف شود بچه اندر شکم بجنبد و هفتاد روز باشد و هرگاه که مدت حرکت مضاعف گردد وقت زادن بود و این سه هفتاد باشد جمله دویست و ده بود و این هفت روز مادر بدین قیاس آن که مدت صورت او
ص: 920
در مدت چهل و پنج روز تمام شود از پس نود روز جنبد و از پس دویست و هشتاد روز آید و این نه ماه باشد و اندر این همه تفاوت بسیار افتد و این معنا در کتاب دوم در باب سوم از جزو دوم از گفتار نهم یاد کرده آمده است و نخستین اندامی که آفریده شود دل است بقراط حکایت میکند که وی گفته است نخست دم و چشم آفریده شود از بهر آن که جوژه مرغ را چنین یافته است و درست آن است که نخست دل آفریده میشود لکن آفریده شدن در حیوانی نخست ظاهر نباشد و خواجه ابو علی سینا میگوید فضولی پدید آمده است و میگوید صواب آن است که گوییم نخست جگر آفریده شود از بهر آن که نخست فعلی از حیوان غذا پذیرفتن است و از آن پرورده شدن است و این فعل به جگر مخصوص است بدان ماند که این به صواب دید او است و این قول هم از طریق تجربت و هم از طریق قیاس باطل است اما از طریق تجربه آن است که بزرگان که بدین کار عنایت داشتهاند به تجربه خلاف این یافتهاند و از طریق قیاس آن است که قوت حیوانی و حرارت غریزی در وی نباشد قوت حساسه در وی پدید نیاید و تا قوت حساسه پدید نیاید قوت قاضیه را حاجتمندی به غذا پدید نیاید و هیچ اندامی نه غذا جذب تواند کرد و نه از غذا بهری پرورش تواند یافت پس معلوم شده است که نخست حاجت اندامهای حیوانی آفریدن اندامی است که قوت حیوانی حرارت غریزی از وی برخیزد نه به اندامی که قوت غذا دادن از وی خیزد و دیگر آن که نطفه را در حال تصویر به قوت غذا دهنده حاجت نیست و حاجت او به قوت حیوانی و حرارت غریزی است تا نخست قوام زندگانی پدید آید پس به غذا حاجت آید اگر سائلی گوید قوت حیوانی به حرارت غریزی که قوام زندگانی است در نطفهی بذر حاصل آید وی را گویند بلی مبدأ همهی قوتها در نطفه است لکن همه به قوت است جز قوت حیوانی که به فعل است و واجب آن است که نخست قرارگاه و معدن او پدید آید تا پس از وی به دیگر اندامها برتابد چنان که معلوم است و صورت نبندد که این قوت را که قوام زندگانی بدوست بی کار بگذارند و نخست قرارگاه آنچه به قوت است بسازند خاصه که در حال بدان حاجت نیست از بهر آن که حاجت به غذا پس از آن بود که تحلیل و مضرت آن محسوس گردد و به باز آوردن بدل آنچه تحلیل افتاده است حاجت آید و در حال تصویر هنوز تحلیل و مضرت آن محسوس نیست و قوت حساسه هنوز معدن
ص: 921
پدید آمدن نیست پس درست شد که حاجت نخست به دل است نه به جگر و آنچه مرا میافتد در درستی آن که نخست دل آفریده شود آن است که غذا طلبیدن و جذب کردن در حال تصویر ممکن نیست از بهر آن که هنوز رگها که محل قوت جاذبه است هم نیست و تا حرارت غریزی از دل به دیگر اندامها نیاید رگها گشاده نگردد و اندامها را تجویف پدید نیاید و ممکن نیست که دل پدید ناآمده و تجویف اندامها و تجویف رگها ناگشاده قوت غذا دهنده بکار آید و جنین را سه غشاء است یکی مشیمه است و دوم غشایی است که آن را به تازی اللفایفی گویند و سوم غشایی رقیق است و مماس اوست.
اما مشیمه دو تو باشد و هر دو رقیق باشد و رگها از اوربه و شرایین در میانه هر سه تو مشیمه تنیده شود بعضی را چنان نموده است که این رگها در رحم رسته است و هر یک شاخهها زده است و اندر مشیمه بگذشته و اندر جنین غشایی اورده به اورده و شراین به شراین و بعضی را جنین بوده است که اورده از جگر جنین روید و به جانب ناف آید و آنجا به دو شاخ شود و در مشیمه برود و شاخهها زند و به دهنهای رگهای رحم بپیوندد و درست این است و شراین هم بر این قیاس و این رگها اینجا که سرهای آن به رحم پیوندد باریکتر باشد لکن از بهر آن که غذا از رحم ستاند آغاز سرخ گشتن رگها از این سر بود و بدین سبب بدان ماند که آغاز رستن آن از اینجای است و از بهر آن که دهنهای رگها اینجا باریکتر باشد و آنجا که از ناف جنین و از جگر او برآید فراختر بدان ماند که آغاز رستن آنجا است و اولیتر آن است که اعتبار از منفذ بگیرند و از فراخی از بهر آن که بنیاد رگ فراختر از نهایت باشد پس حقیقت آن است که همهی رگها از جنین به رحم آید و بدو پیوندد تا غذا جذب کند منفعت مشیمه این است که یاد کرده آید و منفعت غشای لفایفی آن است که از ناف جنین منفذی بدین غشاء پیوسته باشد و بول او بدین غشاء بدین طریق ریخته شود از بهر آن که منفذ بول او تنگ و باریک بود و آن را عضلهای باشد که به قوت اختیاری دفع کند و جنین را هنوز آن قوت تمام نباشد و در منفذ بول تعاریج است خاصه اندر منفذ بول نریدگان بیرون آمدن بول در این حال به قوت او دشخوار بود و این منفذ ناف فراختر باشد و راست نهاده باشد بی تعاریف بول به آسانی بدو دفع شود و این غشاء از بهر
ص: 922
بول است خاصه از بهر آن که اندام او نازک بود و بول تیز اندام او تیزی برنتابد و منفعت غشاء سوم آن است که عرق جنین در وی پالاید از بهر آن که او را جز بول و عرق فضلهای نباشد از بهر براز از جهت آن که به غشای دیگر حاجت نیست از بهر آن که غذای او چیزی رقیق است و از آن بیش از بول و عرق چیزی حاصل نشود و خون حیض در وقت آبستنی سه قسم شود یک قسم غذای جنین گردد و قسم دو به پستانها شود و شیر گردد و قسم سوم از هر دو فضول آید بماند تا به وقت نفاس از آن پاک شوند و بباید دانست که تولد فرزندان از آب پدر و مادر است لکن بنیاد اندامهای فرزند بیشتری از آب مادر است و قوت مغیره و مصوره بیشتری در آب پدر است و گویی که عنایت آب پدر به دادن قوت اندامها بیشتر است و مثال آب مادر همچون شیر است و مثال آب پدر همچون پنیر مایه که به تازی انفحه گویند
(ص 552)
هرگاه که انفحه در شیر بسیار کند شیر بسته شود و جغرات گردد همه بر این مثال هرگاه که آب پدر با آب مادر آمیخته شود اندامهای آن صورت آن پدید آمدن گیرد به فرمان آفریدگار تبارک و تعالی و از بهر آن که بنیاد اندامهای فرزند بیشتری از آب مادر فرزند بیشتری به مادر و برادران مادر ماند و صاحب شریعت صلی الله علیه و سلم از بهر این فرموده است اختار النطفکم فانه اکثر ما یشبه الولد اخواله میفرماید از بهر نطفهی خویش جایی بهتر گزینید که فرزند بیشتری به برادران مادر ماند این آن است که بیشتری جنین اندر اصل آن که فرزند بی پدر ماند گر به پدر ماند گر به مادر قوت آب است تا کدام قویتر بود فرزند بدان ماند که آب او قویتر بود.
و حکما گفتهاند اگر پدر و مادر در طلب فرزند در حال جدا شدن آب صورت شخصی که ایشان را آرزو بود که فرزندی ایشان بدو ماند در وهم آیند و از وی اندیشند ممکن بود که فرزند به چهره یا به خوبی بدان شخص ماند و بباید دانست که تولد آب مرد از فزونی هضم رادع است و احوال و انواع هضم که در باب ششم از گفتار سوم از کتاب نختین یاد کرده آمده است و این فزونی هضم چهارم غذای اندامهای اصلی بود که به بخش هر یک بدو
ص: 923
رسیده باشد و نزدیک آمدن بدان که بدو ماننده شود و قوت مغیره را در وی تصرف بسیار نباید کرد تا آنکه گوهر اندامها ماننده کند و بدان پیوند آید و بدین سبب است که آبی که به صورت یکسان است اصل و مایهی اندامهای اصلی گوناگون چون دل و دماغ و جگر و استخوان و غضروف و عصب و اورده و شرایین حاصل آید پس به غذا پرورده شود و بقراط میگوید که اصل منی از دماغ بیاید و منفذ آن دو رگ است که از پس گوش است و بدین سبب است که هرکه را این رگ بزنند از وی فرزندی نیاید و نسل او بریده شود و خون که از آن دو رگ بیرون آید خونی بود که گویی با شیر آمیخته است آن ماده از دماغ و نخاع فرو آید پس به گرده آید و از گرده به اوعیهی منی و جالینوس میگوید که مرا معلوم نمیگردد که از این رگ پس گوش زدن نسل برده شود گر نه خواجه ابو علی سینا رحمه الله میگوید مرا چنین میگوید که مادهی منی از دماغ تنها نیست و بیشتری از اعضای رئیسه میآید چون دل و جگر و دماغ و اعضای دیگر مددی بر سبیبل ترشح بدو میپیوندد تا جمله شود و در اوعیهی منی گرد آید و پخته شود و بدین سبب است که بیماریها و آفتهایی که در اندامهای پدر بود به میراث به فرزند آید.
باب دوم از جزو دوم از گفتار بیستم اندر بار ناگرفتن زنان
اسباب ناگرفتن زنان یا در آلت بود یا در ماده یا در مبادی و آنچه در آلت بود سه گونه است یکی آن که قضیب کوتاه بود و نطفه را به جای نتواند رسانید دوم آن که قضیب کوژ و سرنگون و پشت او برآمده بود و منی در برابر جایی تولد فرزند نیفتد سوم آن که سنگ از خایه بیرون کرده باشد و عصبی را آفت رسیده و اوعیهی منی ضعیف شده باشد و آنچه در آلت زن بود هفت گونه است یکی آن که زن رتقاء یا عقلاء باشد و این هر دو معنا پیشتر در بابی جداگانه یاد کرده آید دوم آن که در رحم گوشتی فزونی بود یا باسوری یا ریشی کهن بود
سوم انواع آماسهای رحم چهارم بادهای غلیظ در رحم پنجم عنایت فربهی و بسیاری پیه ششم آن که رحم از جای خویش به یک سو میل کرده باشد و منی بدان سبب به جایگاه تولد فرزند نرسد و سیلان کند و باز گردد هفتم انواع سوء المزاج سرد و گرم و خشک و تَر
ص: 924
مفرد و مرکب و ساده وبا ماده اما سوء المزاج سرد رحم و رگهای آن را و اوعیهی نطفه را که تولد فرزند در وی بود فراز هم آرد و تنگ کند و نطفه بدان سبب به قعر رحم و اوعیان نرسد و اگر برسد یا اگر رسیده باشد چون مزاج پدید آید غذای آن چندان که باید بدو نرسد به سبب تنگی رگها و آبستنی تمام نگردد و سبب این مزاج بیشتری خوردن آب سرد بود و طعامهای ترش و باشد که سردی مزاج رحم منی را به بفسراند و تباه کند و سوء المزاج سرد و تَر منی را تباه کند همچون زمینی ترابنده و بسیاری آب تخم را تباه کند و باشد که و رطوبتی لزج باشد که قوت ماسکهی رحم را ضعیف کند و منی را بلغزاند و قوت جاذبه را نیز ضعیف کند تا منی را جذب کند و سوء المزاج گرم منی را بسوزد همچون تخمی که پس از برآمدن شعرا کارند (در فصل گرما جوانهی زراعت را که نو رسته است بسوزاند و مانع رشدش شود) و سوء المزاج خشک تَری منی را نشو کند و بخورد همچون تخمی که در زمینی ناکاشته و زمینی ریگناک (ریگزار) افکنند و آنچه در ماده بود بیشتری آن است که ممکن است که هم از جهت مرد بود و هم از جهت زن و آن آن است که مرد یا زن نارسیده (نابالغ) بود یا بسیار جماع بود یا مست بود یا بیمار بود یا خداوند تخمه و ناگواریدن طعام بود یا خداوند تشنج بود یا انزال هر دو موافق نبود یکی از دو پیشتر یا پستر افتد منی این گروه از مرد و زن تخم را نشاید و باشد که مزاج منی سرد باشد منی مرد با مزاج منی زن نیاید یا منی مرد آب زن را تباه کند یا آب زن منی مرد را تباه کند و اگر هر دو بدل یابند از هر دو فرزند آید و آنچه از جهت زن بود تنها آن است که به سال بزرگتر بود و حیض او باز ایستاده بود یا مستحاضه و آنچه از جانب مرد بود تنها آن است که رگ پس گوش او زده باشند چنان که بقراط میگوید یا مرد را تنها نوعی از انواع سوء المزاج بود و زن به سلامت بود و آنچه در مبادی بود ضعیفی دماغ و معده و دل و جگر و درد سر و بیم و غم این همه سببهای بار ناگرفتن و تباهی ماده است و سببهای تباه شدن و بیفتاده بچه است و بیرون از این پنج که یاد کرده آمد سببهای دیگر هست که اتفاق افتد چون زخمی و آسیبی که به وی رسد یا از پس جماع بدود یا از جای بجهد یا سذاب خورد یا مانند این چیزی افتد و آبستنی باطل شود علامت کوتاهی و کوژی قضیب و رگ پس گوش زدن ظاهر بود و علامتهای رطل و عقل و گوشت فزونی سپستر یاد کرده آید و علامتهای آماس و ریش
ص: 925
در باب آماس و ریش مثانه یاد کرده آمده است و علامتهای بادهای مثانه در باب بادها یاد کرده آید و آنچه اینجا یاد باید کرد آن است که رحم در مجامعت آواز میدهد همچون آوازی که از سبویی برآید و علامت باسور در باب افراط تمس یاد کرده آمده است و علامت آن که رحم به جایی میل کرده باشد آن است که رحم در مجامعت درد کند و منی سیلان کند و علامتهای مزاجهای ماده و آلت از چهره و سحنه و نبض و از بسیاری و اندکی موز زهار و از تدبیرهای گذشته و از قوام منی و قوام تمس و گرمی و سردی و کمی و بیشی آن و به رنگ و بوی آن معلوم گردد اما اگر مزاج گرم بود و منی گرم و سوزان بود و مجری و قضیب را بسوزاند و به رنگ زرد بود و اگر مزاج سرد بود منی سرد و کبود و غلیظ بود و اگر مزاج خشک بود
(ص 553)
منی اندک و غلیظ و لزج بود همچون صمغ عربی و در جایگاه تولد منی فرزند منبسط نشود و اگر مزاج گرم و خشک بود منی زرد و اندک و غلیظ و گنده بود و اگر مزاج سرد و تَر بود منی بسیار و رقیق و سرد بود و اگر مزاج رحم گرم بود در حال مجامعت سوزان شود و خون حیض که به وقت خویش آید گرم بود و لون آن زرد یا سیاه بود و اگر سرد بود مرد در حال مجامعت فم رحم را سرد یابد و خون حیض سرد بود و گر خشک بود خون حیض اندک بود و مرد فم رحم را خشک یابد و اگر سرد و تَر بود پیوسته فم رحم تَر بود و خون حیض سرد و بسیار و کم رنگ بود و هرگاه که زن از پس پاکی از حیض فم رحم را تَر یابد بباید دانست که رحم را بلغزانیده است و چشم زنان از حال رحم نشانی دهد و تهیج چشم و تیرگی رنگ از آن رطوبتی غلیظ نشانی دهد و طبیبان تدبیرها فرمودهاند که بدان تدبیرها بتواند دانست که سبب بار ناگرفتن از جانب مرد است یا از جانب زن یکی آن است که آب مرد و زن هر دو هر یک جدا در آب افکنند آب هر کدام که بر آید تقصیر از جهت او بود و گفتهاند بول مرد و زن هر یک جدا در بیخ درخت کدو یا در بیخ کوک ریزند هر که آن را خشک کند تقصیر از جهت او بود بر سر آب آمدن از جهت خامی بود و خشک کردن از گرمی و سوزانی باشد و گفتهاند هفت دانهی گندم و هفت دانهی جو و هفت دانه باقلا بر
ص: 926
سفالی نو کنند و هم چندین در سفالی دیگر کنند و هر یک را بفرمایند تا بر آن تخمها بول کنند و سفال هر یک جدا دارند و هفت روز بنهند آب هر که او را برویاند تقصیر از جهت او نباشد و خواجه ابو علی سینا رحمه اله میگوید درستی این نشانهها را حقیقتی نیست و درست آن است که بخوری خشک به قمع در زیر آن بسوزند چنان که دود و بوی هیچ بیرون نشاید و نگاه کنند اگر بوی به دهان و بینی او برآید تقصیر از جهت او نباشد و اگر برنیاید معلوم گردد که در رگهای او سدهای است و سبب بار ناگرفتن آن سده است که غذای بچه را باز میدارد و نیز گفتهاند گر دانهای سیر درست پاک کرده شیاف کنند و یک شب نگاه دارند اگر طعم و بوی آن به بالا برآید سده نیست و اگر نیاید سده.
علاج اگر سبب کوتاهی قضیب بود زن کوتاه گزیند و در جماع سرون آن بر بالشی نهاده باید تا برداشتهتر باشد و در حال جدا شدن آب وی را تنگ به خویشتن اندر کشد و آن را که سبب کوژی قضیب بود علاج نیست جز آن که اگر ممکن گردد آن پیوند که فروسوی سر قضیب است اندکی ببرند و مرهم طلی کنند و قضیب را بر چیزی راست نهند و ببندند تا راست بروید و اگر بریدن آن پیوند ممکن نشود موم روغنی همیمالند و بر تختهای راست بسته دارند تا راست گردد و اگر سبب آن بود که رحم از جای خویش به یک سو میل کرده باشد نگاه کنند و اگر علامتهای خونی بینند از آن جانب که رحم از او میل کرده باشد رگ صافن بزنند و بر هر دو ساق حجامت کنند پس اگر حاجت آید رگ اکحل بزنند و از پس استفراغ خون حب سکنبینج زنند و اگر علامتهای خونی نیابند نخست حب سکنبینج و حبها دهند که استفراغ بلغم کند و ماء الاصول با دو درم سنگ روغن بید انجیر و دو درم سنگ ایارج فیقرا هر بامداد میدهد و مدت هفت روز یا نه روز روغن بیدانجیر بر این گونه سازند بگیرند مغز تخم بیدانجیر مقدار یک من انیسون و تخم بادیان و تخم کرفس از هر یک یک کف با وی بیامیزند و بکوبند و روغن آن بستانند و پلیتهای به روغن بان (شاید صحیحتر «به آن روغن بیدانجیر» باشد) تَر کنند و نیم گرم بردارند و از بیرون رحم ضمادی از کرنب و حلبه کوفته و بیخته بر مینهند
صفت حقنه شبت و بابونه و مرزنگوش و حلبه و انجیر خشک همه را بپزند و بپالایند و
ص: 927
یک سکرهی روغن کنجد برافکنند و بکار دارند و در آبزن که در وی حلبه و مرزنگوش و بابونه و شبت پخته باشند همینشانند و اگر مزاج به غایت سرد بود پلیتهای به نفت سپید یا به روغن ناردین آلوده بردارند و علاج ریش و آماس و علاج باسور هر یک در جایگاهش ذکر یاد کرده آمده است و اگر سبب بادهای غلیظ بود ماء الاصول و روغن بیدانجیر و ضماد و آبزن که اکنون یاد کرده آمد بکار دارند و از طعامهای بادناک و از میوهها پرهیز کنند و باقی علاج در علاج بادهای خایه یاد کرده آمده است و اگر سبب غایت فربهی بود تدبیر لاغر کردن باید کرد تا به اعتدال باز آید چنان که در کتاب زینت یاد کرده آید و اگر سبب ضعیفی مبادی بود چون دل و دماغ و جگر و گرده و علامتهای ضعیفی او پیدا بود علاج هر یک در جایگاهش یاد کرده آمده است و اگر سبب سردی آلت و مادهی زن بود اگر در تن امتلائی بود نخست تن پاک باید کرد پس مزاج را به معجونهای بزرگ بدل کردن و شیافها و بذورها بکار داشتن.
صفت تدبیری که رحم را گرم کند بگیرند عود هندی خام گر مطرا و به قمع رحم را دود دهند چنان که بوی و دود بیرون نشود و به بینی او نرسد و همه بوی خوش از بینی او دور دارند پس قمعی که نایژهی آن دراز بود بر خاکستر گرم برنهند و زن بر بالشی نشیند و نایژهی قمع به خویشتن بردارد و هم بر آن شکل صبر کند چندان که تواند و اگر ممکن بود که با نایژه بخسبد و سر قمع بر خاکستر گرم نهاده است سخت نیک بود و جماع آن وقت کنند که سر قمع از خویشتن دور کنند.
صفت دارویی که رحم را گرم و نرم کند
بگیرند زعفران و حماما و سنبل و اکلیل الملک از هر یک سه درم سنگ ساذج هندی و قردمانا از هر یک یک وقیه همه را بکوبند و ببیزند پس بگیرند پیهی بط و پیهی مرغ خانگی و پیهی بز و موم صافی از هر یک دو وقیه روغن ناردین سه وقیه همه را به آتش بگدازند و به هاون درافکنند و یکی زردهی خایهی مرغ جوشانیده در وی بمالند و داروهای سوده بدان بسرشند و بسایند تا مرهم شود و بکار دارند هر گاه که زن از حیض فارق شود سه روز پیوسته به پشم پارهای آسمان گون بدین مرهم آلوده میکند و به خود بر میدارد.
ص: 928
صفت دارویی دیگر بگیرند مشک و زعفران و سنبل و مصطکی و میعهی تَر از هر یک دو درم سنگ ساذج هندی و قردمانا از هر یک یک وقیه پیهی بط و پیهی مرغ خانگی و پیهی بز از هر یک دو وقیه روغن ناردین سه وقیه زردهی خایه یک عدد همچنان که دیگر داروها یاد کرده آمد مرهم کنند و بکار دارند.
صفت دارویی که خداوند رحم سرد و تَر را سود دارد بگیرند شب یمانی دو درم سنگ سماق پاک کرده و مر و زعفران و عود از هر یک یک درم سنگ همه را بکوبند و به انگبین بسرشند و از پس پاکی از حیض سه روز بکار دارند.
صفت دارویی دیگر بگیرند زهرهی شیر یا زهرهی خرگوش یا زهرهی خر یا زهرهی گرگ هر کدام که حاضر بود دو درم سنگ با روغن ناردین بسایند و پس از حیض به خود بردارند و پیوسته فرج خویش به آب حنظل
(ص 554)
جوشیده میشویند.
صفت دارویی دیگر که دود کنند بگیرند دارشیشعان و پشم خرگوش و سذاب خشک بکوبند و در موم روغن گداخته بسرشند و قرصها کنند و پس از پاکی حیض دود کنند چنان که پیشتر یاد کرده آمده است.
صفت دارویی دیگر که دود کنند بگیرند زرنیخ سرد و تخم سرو و میعهی تَر و بارزد و مر و حب الغار راستاراست میعه و بارزد به شراب حل کنند و داروها بدان بسرشند و اقراص کنند حقنهای که خداوند بلغم سرد و تَر را سود دارد بگیرند علک شاخ نیم کوفته سی درم سنگ سعد نیم کوفته سی درم سنگ مر ده درم سنگ همه در سه رطل بغدادی آب بپزند تا به یک رطل باز آید و بپالایند و سه روز از این آب حقنه کنند نیم گرم کرده و بول پیل را در این باب منفعتی عجب است پس از حال جماع اندکی بدهند و سونش نیز علاجی سخت سودمند است و تخم سیسلالیوس آزموده است و همهی جانوران ماده را بدهند زود بار گیرند و روغن بلسان و روغن سوسن و نفط سیاه و پشم آسمان گون برداشتن سود دارد و پنیر مایهی خرگوش با مسکه گر با روغن بنفشه سود دارد و سرگین او همون ساختن و
ص: 929
زهرهی آهوی گشن (آهوی نر) با اندکی انگبین همول سازند به غایت سودمند است.
باب سوم از جزو دوم از گفتار بیستم اندر نشانههای آبستنی
نشانههای آبستنی سه نوع است یکی آن که زن از احوال خویش بداند و از وی باید پرسید دوم آن است که مرد از احوال وی بداند سوم آن که طبیب و زنان قابله (ماما) توانند دانست.
اما آنچه زن از احوال خویش بداند آن است که پس از آن که بارگرفته باشد وی را مجامعت آرزو نکند و اگر مجامعت یابد بر رحم دردی آهسته آید و به ناف برآید و از بهر آنکه هرگاه که بار گرفته باشد فم رحم فراهم آید چنان که میل در وی گذر نیابد هر مجامعت که کنند منی از وی باز گردد و آنچه مرد از احوال او بداند آن است که فرج وی تنگتر و فم رحم فراز هم گرفته یابد و فرج او را خشک یابد و در آن حال که رحم آب مرد را قبول کند فتوری در زن پدید آید یعنی سستی که مرد بداند و سر قضیب را خشکتر و پاکیزهتر از هر باری یابد و آنچه طبیب و زن قابله داند بدانند آن است که هرگاه که جنین تولد کند سپیدی چشم او زردفام یا کبود فام شود و رنگ روی او اندکی تیره گردد و کلفی پدید آید از بهر آن که حیض باز ایستد یا کمتر آید و مادهی آن لختی به بالا برآید و رگ پستانها کبودتر و سر پستان سیاهتر و بزرگتر شود از بهر آن که خون حیض بعضی آنجا رود و منش گشتن و سر گشتن و چیزهای بد آرزو کردن پدید آید و پس از چهار ماه این منش گشتن و غیر آن زایل شود از بهر آن که سبب این همه خون حیض باشد که در تن بماند و پس از چهار ماه جنین بزرگتر شود و آن فزونیها در غذای او بکار شود و بقراط میگوید هر گاه که تهمت افتد که زن بار گرفته است گر شبانگاه که بخواهد خفت او را ماء العسل باید داد اگر در شب از پیچیدن ناف شکایت کند بباید دانست که بار گرفت از بهر آن که از حرارت و تحلیل ماء العسل بادی تولد کند خاصه شبانگاه یا بر امتلاء خورده باشد و آن بادها به سبب آبستنی آسان گذر نیابد پیچیدن ناف تولد کند و این ماء العسل خام چنان که عسل را با آب سرد بیامیزند یا در آب نیم گرم حل کنند و سرد کرده بدو دهند تا باد تولد کند و آزمودنی دیگر آن است که بفرمایند تا یک روز طعام نخورد و روزه دارد و شبانگاه پیش از طعام عود
ص: 930
یا غیر آن خوش بوی زیر او دود کنند به قمع چنان که معلوم است اگر بوی آن به دهان و بینی او برآید بار ندارد و اگر برنیاید نشان آن است که بار گرفته است و اگر همچنین پس از سه روز از سیری درست بردارد از برآمدن بوی آن به بالا و برناآمدن حال بار گرفتن و ناگرفتن معلوم گردد و بول زنی که بار دارد و هنوز مدت دراز گذشته نباشد از رنگ گونه باشد و در میان شیشه همچون پنبهی زرد چیزی باشد و در آخر به سرخی گراید و اگر شیشه بجنباند تیره شود و اگر تیره نشود هنوز اول بار گرفتن بود و گاه باشد که بول ایشان صافی بود به قوام و همچون ذبابی بر آن پدید آید و در میانهی آن چیزی همچون دانهای پیدا بود و اگر بجنباند برآید و فرود آید
چهارم از جزو دوم از گفتار بیستم اندر شناختن جنین گر نرینه است گر مادینه
بباید دانست که همچنان که معلوم شده است که آفریدگار تبارک و تعالی عادت چنان رانده است که فرزند از آب پدر و مادر آفریند همچنان نیز به تجربه معلوم شده است که هرگاه که آب مرد گرمتر و قویتر از آب زن بود فرزند نرینه آید خاصه گر جماع پس از پاکی حیض افتد و در شهرهای سخت و فصل زمستان و روزی که باد شمال آید فرزند بیشتری نرینه تولد افتد از بهر آن که حرارت میل به زندرون دارد و آب رحم بدان سبب گرمتر بود و در شهرهای گرم و در فصل تابستان و روزی که باد جنوب آید به ضد این باشد و گفتهاند که هرگاه که آب مرد از سوی راست او بیشتر آید و در رحم به جانب راست افتد فرزند نرینه آید اما اگر از سوی چپ مرد آید و در رحم به جانب چپ افتد فرزند مادینه بود و گر از سوی چپ مرد در رحم به جانب راست افتد فرزند مادینه افتد لکن مرد خوی بود و اگر از سوی راست مرد در رحم به جانب چپ افتد فرزند نرینه آید لکن مخنث بود و نیز گفتهاند اگر جماع آن روز اتفاق افتد که زن از حیض غسل کرده بود فرزند نرینه آید و تا پنج روز بگذرد هم نرینه آید و از پنج روز تا هشت روز مادینه آید و از پس هشتم تا یازدهم نرینه آید و از پس آن خنثی آید و بباید دانست که هر زنی آبستنی او به فرزند نرینه باشد نیکورنگتر و پاکیزهتر و به نشاطتر و جلدتر از آن باشد که آبستنی او به فرزند مادینه باشد و آرزویهای بد و منش گشتن و همه اعراض بد کمتر و نرینه در سوی راست جنبد از بهر آن معنا که
ص: 931
پیشتر یاد کرده آمده است و نخست نشان آبستنی در پستان راست پدید آید و شیر او به قوامتر باشد و و اگر قطرهای شیر بر آینه چکانند و به آفتاب دارند همچون قطرهای سیماب یا دانهی مروارید نماید و لون سر پستان او بسرخی گراید نه به سیاهی و نبض دست راست ممتلیتر و متواتر بود و هرگاه که ایستاده باشد و حرکت خواهد کرد نخست پای راست جنباند و هرگاه که برخواهد خواست اعتماد بر دست راست کند و حرکتهای چشم راست او زودتر بود و نرینه پس از سه ماه جنبیده مادینه از پس چهار ماه درجنبد.
احوال زنی که به مادینه آبستن بود هم بر خلاف آن بود که به نرینه آبستن بود لکن اگر نرینه نیز ضعیف بود و بد حال بود احوال مادر همچون احوال آن بود که به مادینه آبستن بود و بدتر و از جملهی حیلهها که بدان معلوم تواند کرد که بچه در شکم نرینه است یا مادینه است آن است که زراوند را بکوبند و به انگبین بسرشند و به پشم پارهای سبز به خویشتن بردارند.
(ص 555)
بامداد ناشتا تا وقت نماز پیشین نگاه دارند و هیچ نخورند اگر آب دهان او شیرین شود بچه نرینه آید و اگر تلخ باشد مادینه باشد و اگر طعمی پدید نیاید نشان آن بود که آبستن نیست.
خواجه ابو علی سینا رحمه الله میگوید در این سخن نظر است و این را به تجربت حاجت است و مدت نفاس از پس فرزند نرینه بیست و پنج روز بود یا سی روز و از پس مادینه سی و پنج روز تا چهل روز بود.
باب پنجم از جزو دوم از گفتار بیستم اندر بگردانیدن و به صلاح آوردن مزاج آب مرد و زن تا فرزند نرینه آید
و الا بر سخن آنها که گفتهاند که آب زن ضعیف باید تا فرزند نرینه آید اعتماد نشاید کردن از بهر آن که تا آب زن قوی نباشد پذیرای صورت نرینگی را نشاید لکن آب از آن زن قویتر باید و تدبیر آن که هر دو آب قوی گردد آن است که عطرهای خوش بکار دارند چون مثلث که از مشک و زعفران و عود خام سازند یا مشک و عنبر و عود و قدری زعفران و بوی کافور دور دارند و طعامها به موافق خورند چون اسپیدبای کوفته و
ص: 932
قلیلهی نرگسی و زردهی خایهی نیم برشت و کرنج به شیر و حریصه و برهگان فربه و حلوای شکر و آنچه بدین ماند و طعامها و شربتها و معجونها که در جایگاهش یاد کرده آمده است بکار دارند و در فصل سرما مثرودیطوس و دواء المسک و مانند این دو سه شربت بخورند و از تخمه و ناگواریدن طعام پرهیز کنند و از ترشیها و از مستی دور باشند و آب سرد بسیار نخورند اندک اندک به مقدار حاجت خورند و مرد یک چند خویشتن را نگاه دارد چندان که منی گردد آید و شهوت صادق شود و آب خویش را بیازماید و به رنگ قوام آن بنگرد تا معتدل هست پس از آن که منی را معتدل یابد دو سه روز صبر کنند تا قویتر شود و چندان خویشتن را از جماع بازندارند که منی را بسوزد و تباه شود و مرد و زن نشاط و خوشدلی جویند و ماوا و خوابگاه خوشتر و پاکیزهتر گزینند و در خانه عطرها بسوزند و جماع وقتی کنند که شادمانهتر باشند و در حال جماع و جدا شدن آب هر دو از فرزند نرینه اندیشند و صورت مردی مردانه و قوی اندام و تندرست یاد آرند و پیش از جماع لختی بازی کنند تا حریص شوند و در حال جماع مرد سرون زن بلند برداند چنان که پشت او در نشیب افتد و مرد در وقت جدا شدن آب زن را تنگ به خویشتن اندر کشد و او را یک زمان همچنان نگاه دارد چندان که حرکتهای فم رحم او ساکن شود پس از آن همچنان اندکی نگاه دارند پس از وی دور شود و زن رانها فراهم گیرد و هم بر آن شکل ساعتی خسبد یا هم بر آن شکل صبر بکند هرگاه که این شرطها به جای آورند امیدوارند بود که فرزند نرینه آید.
باب ششم از جزو دوم از گفتار بیستم اندر نشانههای مردان و زنان که فرزند زایند و نرینه زایند
بباید دانست که مرد را فرزند بسیار آرد و زود فرزند آرد به تازی القبیس گویند و زن را اللقوه گویند و این مردی بود قوی اندام و در و لاغری معتدل بود و گوشت آلود بود و گوشت او در سختی و نرمی معتدل و میل او اندکی به سرخی دارد و خایههای او به سختی بزرگتر از دیگران بود و رگها بر وی ظاهر بود و بر جماع حریص بود و از آن کار به زودی سست نگردد و زودتر از دیگران بالغ شده باشد و بعضی چهار پای داران به وقت گشن
ص: 933
دادن اگر خواهند که از آن گشن مادهای آید خایهی راست او ببندند تا آب از خایهی چپ او رود و اگر خواهند که بچهی نر آید خایه چپ او ببندند تا آب از خایهی راست او رود از اینجا معلوم میشود که هرگاه که کودکی بالغ شدن نخست خایهی راست او منطفخ شود زیرا که مزاج او قوی بود و از وی فرزند نرینه خواهد آمد و زن نیز معتدل اندام و معتدل گوشت بود و سحنه و چهره و لون او معتدل بود و حیض او به وقت و تمام بود و مدت آن معتدل بود و مدت پاکی او بیست و یک روز تا بیست و روز بود و خون او سخت غلیظ سیاه و سخت رقیق و آبناک نباشد و معدهی او قوی بود و طعام نیک گوارد و کسلان را سست نباشد و جلد و بانشاط و حاسدهای او درشت (درست) و رسیدن او به هنگام بود و باید که زودتر از دیگران بود و رگهای سخت ناپیدا نباشد.
باب هفتم از جزو دوم از گفتار بیستم اندر نشانههای نزدیک آمدن وقت زادن
هرگاه که زن آبستن را فرو سوی ناف و پشت گرانی کند و در بیغولهای ران دردی پدید آید و رحم او منطفخ شود و تَری میترابد هنگام زادن نزدیک آمدن باشد و هرگاه که سرونهای او سست شود و بیغوله هی ران او همچون آماسیده شود و باد گیرد هنگام زادن بود.
باب هشتم از جزو دوم از گفتار بیستم اندر نشانههای ضعیفی و بد حالی بچه که در شکم مادر بود
و نشانههای آن که پرورش نخواهد یافت و زود بخواهد مرد
نشانههای ضعیفی بچه در شکم مادر بیماری مادر و استفراغها بود که او را افتد خاصه استفراغ خون حیض و زنانی باشند که ایشان را در آبستنی حیض آرد و سبب آب بسیار خون بوید و زنی را که این علت نباشد یا اگر باشد از اندازه عادت زیادت شود نشان ضعیفی بچه (و) غذا ناپذیرفتن او بود و همچنین هر که در اول آبستنی یا زودتر از آن که عادت وقت است شیر اندر پستان پدید آید هم نشان ضعیف و غذا ناپذیرفتن بچه بود و مادهی غذای او باز گردد و به بالا برمی آید و ناجنبیدن بچه به وقتی که عادت است که بچگان بجنبند بی وقت هم نشان ضعیفی و بد حالی بچه بود و آن که چون از مادر جدا شود ناف او بگشاید و عطسه ندهد و آوازی ندهد و تا زمانی نجنبد نشان بیماری ضعیف
ص: 934
بود و زود هلاک شود.
باب نهم از جزو دوم از گفتار بیستم اندر دشواری زادن
اسباب دشخواری زادن پنج نوع است
یکی احوال مادر دوم احوال بچه سوم احوال رحم و مشیمه چهارم احوال اندامها که حوالی رحم است و مشارک اوست پنجم اسباب بیرونی
اما سببها که احوال مادر بود پنج است
یکی آن است که مادهی بیماریها کشنده باشند و ضعیفتر شده و قوت تَرَحُّر (فشار آوردن برای بیرون آمدن بچه از شکم) ندارد و عضلههای او را قوت دفع ضعیف باشد دوم آن که زادن نخستین بود ترسانتر بود و درد بیشتر یابد سوم آن که سخت فربه و بسیار پیه بود چهارم آنکه از اهل تنعم و نازک بود و بر دردها صابر نباشد پنجم آن که حرکت بسیار کند و از شکلی به شکلی دیگر میگردد و بچه بدان سبب از آن آسان بیرون تواند آمد بگردد و سببها که از رحم و مشیمه بود هم پنج نوع است یکی آن که تنک یا کوچک بود و بچه در وی دشخوار برتواند گشت دوم آن که رحم خشک بود و رطوبت که بچه را بلغزاند نباشد سوم آن که آفتی و آماسی در رحم پدید آمده باشد چهارم آن که مشیمه غلیظ بود و به وقت بچه شکافته (زایمان) نشود پنجم آن که مشیمه رقیق بود و شکافته زودتر شود و تَریهای نخست بپالاید و مادهی لغزاننده باید تا بچه را
(ص 556)
بلغزاند و سببها که از احوال اندامها بود که حوالی رحم است دو نوع است
یکی آن که در مثانه یا در رودهی مستقیم آماسی بود دوم آن که بول باز گرفته بود و مثانه پر شده و جای بچه تنگ کرده و حرکت بر وی دشخوار گشته یا طبع خشک بود و ثفل در رودهی مستقیم گرد آمده باشد و بچه را زحمت کند و سببها که از احوال بچه بود هفت نوع است
یکی آن که بچه بزرگ بود یا سر او بزرگ بود دوم آن که بچه سخت کوچک و به فرود آمدن گرانی نکند سوم آن که بچه مادینه بود و زادن مادینه در جمله دشخوارتر از زادن
ص: 935
نرینه بود از بهر آن که حرکتهای او ضعیفتر بود چهارم آن که بچه یکی بیش بود و هر یک را مجال حرکت نباشد و زحمت افتد و بسیار بوده است که زنی به یک بار پنج بچه زاده است و گاه باشد که بیش از پنج و عدد بسیار در یک کیسه باشند پنجم آن که بچه ضعیف بود یا مرده باشد و از وی حرکت و طلب بیرون آمدن نباشد ششم آن که نه بر شکل طبیعی افتاده باشد و بدان سبب دشخوار بیرون تواند آمد چنان که نخست پای بیرون آید یا بر پهلو افتاده باشد یا به زانو آمده است هفتم آن که بچه پیش از وقت قصد بیرون آمدن کرده باشد و اگر قوی باشد به قیاس آن وقت هنوز تمام قوت باشد و سببهای بیرونی چهار نوع است یکی سرمای سخت و باد شمالی که رحم را و همهی منفذها را فراز هم فشارد و باشد که این سبب سخت قوی بود و بدان رسد که رحم بترقد و پوست و عضلههای شکم شکافته گردد دوم صعبی گرما که قوتها را ضعیف کند سوم اندوهی یا بیمی بدو رسد و روح و قوتها بدان سبب (به) زندرون گریزد و هرگاه که قوتها به اندرون گریزد قوت دافعه ضعیف گردد چهارم آن که عطرها بسیار بکار دارند و پیوسته رحم بدان سبب به سوی بالا کشیده میشود به سبب مشارکت رحم با دماغ و بدین سبب در وقت زادن عطرها دور باید داشت مگر که غشی افتد و به ضرورت قوت را بدان نگاه باید داشت و بسیار باشد که به سبب درد رنج زادن در سینه و شش رگی گسسته گردد و خون از گلو برآمدن گیرد و سرفه و بیماری سل تولد کند و باشد که سخت به عصبها رسد یا عصبی گسسته شود و به کزاز ادا کند.
علاج علاج کلی دشخواری زادن را از هر سببی که باشد آن است که طبیخ حلبه و خبازی و لعاب به تخم کتان و روغن کنجد نیم گرم بر پشت زهار و بیقولههای ران میچکانند و روغن شبت و روغن بابونه میمالند و پشت و تهی گاه او بدین روغنها چرب میکنند و فرو میمالند و در طبیخ حلبه و کرنب و تخم کتان و شبت نشانند چنان که تا ناف در این طبیخ نشسته و بفرمایند تا گامی چند برود و پس بر سر دو پای نشیند و به یک بار برخیزد سبک چند بار چنین بنشیند و برخیزد و نفس خویش را فرو گیرد و فرو سو قوت کند چنان که کسی را طبع خشک باشد و قوت کند تا ثفل بیرون شود و این قوت کردن را
ص: 936
طبیبان تَرَحُر گویند و داروهای عطسه آرنده چون کندش و پلپل و عرتنیثا و غیر آن ببویانند تا عطسه آید و لعاب تخم کتان در رحم چکانند و موم روغن از پیهی بط و پیهی مرغ خانگی با لعاب تخم کتان به فم رحم طلی کنند و اسفیدبای چرب با روغن پیه مرغ و پیهی بط دهند تا بیاشامد و چهار مثقال پوست خیارچنبر کوفته با جلاب گر با شورباج مرغ و فربه بدهند در حال فرزند فرود آید و دارچینی چینی و حلتیت و جندبیدستر و مشکطرامشیع هر کدام که با مزاج مادر موافقتر بود بدهند آسانتر بزاید و طبیخ حلبه دادن با روغن بادام خاصه که با خرما پخته باشد گر با تخم کتان آسان کند.
صفت حبی که اندر این باب ستودهاند و از بهر این کار ساختهاند
بگیرند دارچینی و ابهل از هر یک ده درم سنگ سلیخه هفت درم سنگ قرفه مر و زراوند گرد و قسط تلخ از هر یک پنج درم سنگ میعه و افیون از هر یک دو درم سنگ مشک دانگی و نیم همه را بکوبند و حب کنند چنان که رسم است شربت سه مثقال با دو وقیه شراب کهن خواجه بوعلی سینا رحمه الله میگوید نزدیک من صواب آن است که در این حب افیون یک درم سنگ کنند.
صفت حبی دیگر بگیرند ابهل ده درم سنگ سذاب خشک پنج درم سنگ تخم هزاراسفند چهار درم سنگ حلتیت و اشق و فوه از هر یک سه درم سنگ حب کنند چنان که رسم است شربت سه درم سنگ در طبیخ ابهل و مشکطرامشیع و فوح یا در طبیخ لوبیای سرخ یا در عصارهی سذاب تَر.
صفت حبی دیگر بگیرند ابهل دو درم سنگ حلتیت نیم درم سنگ این جمله یک شربت بود،
صفت حبی دیگر بگیرند مقل ازرق و مر و ابهل راستاراست و حب کنند شربت سه درم سنگ بچهی مرده را بیرون آرد و زادن آسان کند
صفت معجونی که طبیبان دعوا کردهاند که هیچ دارو برابر این نیست مر و جندبیدستر و میعه از هر یک مثقالی دارچینی نیم مثقال ابهل نیم مثقال همه را بکوبند و به انگبین بسرشند شربت دو مثقال با ماء العسل گر با شراب کهن.
ص: 937
صفت معجونی دیگر برگ سذاب خشک بیست درم سنگ فوه و قردمانا و مشکطرامشیع از هر یک ده درم سنگ همه را بکوبند و ببیزند و به شیر انجیر بسرشند و اگر انجیر تَر نباشد انجیر بستی خشک بجوشانند نیک و بفشارند و بپالایند و آب او را به قوام آرند و داروها بدان بسرشند شربت یک جزو بامداد و شبانگاه بکار میدارند.
صفت ضمادی دیگر بگیرند تخم کتان و بکوبند و در ماء العسل و روغن کنجد بجوشانند و بر زهار و تهی گاه برنهند و طبیخ شحم حنظل و عصارهی سذاب تَر و مقداری مر سوده به هم بیامیزند و بر زهار و ناف او طلی میکنند و پشم پارهای به عصارهی سذاب تَر و طبیخ شحم حنظل تَر کنند و بردارند و زراوند طویل سوده به پشم پارهای بردارند
صفت شیافی دیگر بگیرند خربق سیاه و جاوشیر و زهرهی گاو راستاراست شیاف کنند بچهی زنده را و مرده را بیرون آرد.
صفت بخورها بگیرند گوگرد زرد و مر و جاوشیر و بارزد به زهرهی گاو بسرشند و مر تنها دود کردن و جاوشیر تنها و سرگین باز و سرگین کبوتر هر یک تنها دود کردن بچه را بیرون آرد پوست مار دود کردن بچه را بیرون آرد لکن باشد که بچه را بکشد.
چیزهایی که به خاصیت سود دارد سنگ مغناطیسم اندر دست چپ گیرند زادن آسان شود و خاکستر صم خر طلی کردن و بسد بر ران بندند سود دارد و اگر استبرق افریقی بر ران بندند درد آسان شود و بود که درد نبود و صم خر دود کردن و صم اسب دود کردن و چشم ماهی شور سود دارد و بچه بیرون آرد و اگر زعفران بسایند و بسرشند و مهرهای سازند و بر وی بندند مشیمه را بیرون آرد و علاج خاصهی هر نوع آن است که اگر سبب ضعیفی
(ص 557)
و بیماری مادر بود قوت مادر به شربتها و ماء اللحم و زردهی خایهی نیم برشت و شوربای مرغ فربه نگاه دارند و روغنها که یاد کرده آمد میمالند و هر چه بدان حاجت آید از علاجهای کلی بکار میداردن و اگر میترسند و زادن نخستین بود زنان دیگر او را دلخوشی دهند و موم روغن میمالند چنان که رسم است زنان قابله و بفرمایند تا ترحر میکنند و گر سبب دشخواری فربهی مادر بود او را به روی درخوابانند و سینه و شکم او را
ص: 938
بر بالشی نهند و زانوها و رانها را فراز هم آرند تا چون بچه بگزاید سر برابر فم رحم آید پس فم رحم را به موم روغن چرب کنند و داروی عطسه آرنده ببویانند تا بچه به قوت عطسه از جای خویش بجنبد و بیرون آید و اگر سبب آن بود که مادر نازک و اهل تنعم بود بدین لون تدبیر آن که زادن نخستین بود یکی است و گر سبب آن بود که در رحم آفتی و آماسی بود علاج آن چنان که در جایگاهش یاد کرده آمده است میکنند و از علاجهای کلی که یاد کرده آمده است آنچه ممکن بود بکار میدارند و گر سبب تنگی و کوچکی و خشکی رحم بود موم روغن و پیهی بط و پیهی مرغ خانگی و روغن شبت و آبزن که در وی طبیخ شبت و حلبه و کرنب و تخم کتان باشند بکار دارند و تدبیر عطسه آوردن کنند و گر سبب غلیظی مشیمه بود تدبیر آن است که غالبه مشیمه را بجوید و به انگشتهای دست چپ آن را بگیرد و نگاه دارد و روغن کنجد با لعاب تخم کتان به رحم اندر افکند و به ناخن دست راست یا با آلتی آهنین مشیمه را بشکافد و اگر سبب رقیقی مشیمه بود که زود شکافته شده باشد و تَریها بیرون آمده علاج او علاج خشکی رحم یاد کرده آید یکی است و گر سبب آماس مثانه و رودهی مستقیم بود و زحمت آن علاج آن چنان که در جایگاهش یاد کرده آمد میباید کرد و روغنها و لعابهای لغزاننده بکار داشتن و عطسه آوردن و آنچه ممکن بود از علاجهای کلی میکردن و گر سبب باز گرفتن بول و خشکی طبع بود طبع را به حقنههای نرم بباید گشاد و شوربای خروس که در وی نخود و شبت و تخم بادیان و بسفایج نیم کوفته و مغز تخم معصفر پخته باشند میدهند و طبیخ حلبه و خرما و روغن بادام میدهند و باز گرفتن بول را روغن شبت در زهار میباید مالید و داروهای ادرار کننده میباید دادن تا مثانه تهی شود و گر سبب آن بود که بچه بر شکل ناطبیعی افتاده باشد حیله باید تا او را به شکل طبیعی باز برند و این چنان باشد که بچه را پیش باز میبرند و باز میگردانند به مدارا مثلا اگر پایهای بچه بیرون آمده باشد باز پس برند و ساقهای او را به زانو فرازند چنان که راست بنشانند و مادر را به روی درخوابانند چنان که زن فربه را تا سر بچه فرو گراید و اگر این حیلتها ممکن نگردد چاره جز آن نباشد که همچنان که بچهی مرده را اندامها جدا کنند و بیرون آرند و گر سبب بزرگی و فربهی بچه بود هم به لعابها و روغنها و عطسه آوردن و به طبیخ خرما و حلبه و روغن بادام علاج توان کرد و گر بزرگی از
ص: 939
اندازه بیرون بود یا سر بچه دور بود یا خلقی عجب بود آن را علاج جز دعا و صدقه و جز آن که اندامهای بچه جدا کنند و یک یک اندام بیرون آرند و تدبیرها که پیش آن به وقت زادن باید کرد تا زادن به سلامت و آسایشتر بود و درد آن کمتر آن است که پیش از زادن به یک ماه به گرمابه میشود و در آبزن مینشینند و آبزن بیرون گرمابه باید تا سستی نیارد و پشت و تهی گاه و زهار و بیقولههای ران به روغن شبت و روغن بابونه و روغن خیری چرب میکنند و بدین روغنها او را میمالند و اندامها و رگهای او را چرب میکنند و طلیهای نرم و لعابها و موم روغن از پیهی بط و پیهی مرغ و روغن کنجد همه نیم گرم کرده به نزدیک رحم میرسانند و هر بامداد لعاب دانهی بهی با لعاب تخم کتان آمیخته و با جلاب میدهند و اسفیدباهای نرم و چرب و مرغان فربه و اسفاناخ و مانند آن خوردن و از همهی طعامهای قابض پرهیز کنند و عطرهای مشکین به قمع زیر او دود میکنند چنان که چند جای یاد کرده آمده است و چون درد زادن آغاز کند طعامی چرب و اندک خورد و یک ساعت راست بنشیند پس به قفا باز خسبد پس به یک بار (ه) برخیزد و به نردبانی برآید و فرود آید و قوتی به خویشتن برآرد تا فم رحم گشاده شود و دهان باز میکند و هوا را به دم اندر میکشد و نفس فرو میگیرد و ترحر میکند و عطسه میآرد تا بچه زود دفع شود باذن الله عز و جل.
و اگر پس از آن که بچه بیرون آمده باشد مشیمه دشخوار بیرون آید به عطسه کفایت شود و باشد که گِرد شود و در رحم بماند قابله آن را به انگشت بتواند گرفت و به مدارا بیرون گرفتن و باشد که لختی پدید آید و باقی از رحم جدا گشته نباشد قابله آن را بگیرد و به مدارا بجنباند از هر سویی و در جنبانیدن و کشیدن آن هیچ قوت نشاید کرد جز آن که بیازماید تا به آسانی بیرون تواند آورد اگر نه از بهر آنکه بیم باشد که انقلاب رحم تولد کند و گر جدا نشود آن را باز بندند و عطسه آرند و بسیار باشد که مشیمه در رحم بماند و زود عفن گردد و گنده شود و ببالاید (بپالاید، خونآبه و چرک از وی خارج شود) لکن بخار آن به دل و دماغ برآید و رنجهای عظیم تولد کند و تدبیر آن بود که عطرها در زیر او بخور میکنند به قمع و مِی سوسن و دواء المسک و مفرحا میدهند و بر معده و دل طلیهای خوش بوی و قوت
ص: 940
دهنده بکار دارند و اگر بدین تدبیر کفایت نشود حمول و شیاف و ضماد که از بهر دشخواری زادن یاد کرده آمده است بکار دارند.
باب دهم از جزو دوم از گفتار بیستم اندر علاج منش گشتن و آرزوی گل خوردن و آرزو چیزهای شور و تیز و تلخ و ترش (ویار) و حالهای دیگر که آبستنان را پدید آید
علاج منش گشتن و آرزوی طعام ناخوردن و علاج آرزوهای بد آن است که در آن حال که منش گشتن خیزد طبیخ شبت تنها با انگبین مصفی آمیخته نیم گرم بدهند تا قی کند و خلط بد از معده پاک شود و ریاضت (ورزشهای سبک مانند نرمش کردن) معتدل بکار دارند و شربت ترنج پرورده و آبی بریان کرده خاصه که پارههای عود هندی شکافته باشند و در وی نشانده و گوارش عود و گل به شکر با اندکی مصطکی و عود سود دارد و خداوند مزاج گرم را شراب ترنج و شراب لیمو و شراب غوره و شراب انار موافق بود و طعامهای سبک چون گوشت دراج و مرغ خانگی و بزاغه و نان پاکیزه و گاه گاه در طعام اندکی پیاز به سرکه پرورده و اندکی خردل بکار دارند و چندان که شهوت را بجنباند و از سبزیها کسنی و کوک و اندکی جرجیر روا باشد و از میوهها آبی (بِه) انبرود (نوعی گلابی) و سیب شیرین و انار ترش و شیرین خورند و بر معده ضمادی از سنبل و گل و قصب الذیره و انیسون و خرمای قصب و ابی پخته و شراب ریحانی کهن بر مینهند و ضمادها که در علاج جگر و معدهی ضعیف یاد کرده آمده است اندر این باب نافع بود.
صفت شربتی که منش گشتن باز دارد بگیرند قرنفول و قسط شیرین و مصطی و گوزبوا و سک و قاقله و عود و کبابه بکار دارند راستاراست شربت یک مثقال به آب آبی
(ص 558)
و آب سیب و اگر خفقان رنجه دارد سبب آن خلطی بد باشد اندر فم معده آب گرم تجرب کردن و ریاضیت معتدل کردن آن را زایل کند و اگر در معده و رودههای او بادها رنجه دارد این گوارش بکار دارند بگیرند زیرهی کرمانی در سرک آغشته و بریان کرده و کندر و سعتر پارسی از هر یک یک جزو جندبیدستر ثلث یک جزو همه را بکوبند شربت از نیم مثقال تا یک مثقال سفوف کنند با دو سنگ آن شکر سوده (بخورد).
ص: 941
صفت دارویی دیگر بگیرند زرنباد و درونج از هر یک دو درم سنگ مروارید و بسد و کهربا و ابریشم خام از هر یک درم سنگی جندبیدستر درمسنگی و نیم اشنه و سنبل از هر یک نیم درم سنگ نشاسته و زعفران و قرنفول از هر یک درم سنگی همه را بکوبند و ببیزند و به انگبین مصفی بسرشند شربت یک مثقال و اگر پشت پای ایشان بیاماسد سرکه و روغن گل طلی کنند و قیمولیا و نمک به سرکه سوده طلی کنند و برگ کرنب پخته ضماد کنند و شراب با سرکه آمیخته طلی کنند و حضض و آب کرنب سوده طلی کنند و صبر و صندل و فوفل و آب عنب الثعلب سوده طلی کنند و خاکستر دوخ (گیاهی که در باتلاقها میروید مدور است و درون آن به شکل پنبه است) که به تازی البردی گویند به سرکه تَر کنند و طلی کنند و اگر زمانی را آبستنی حیض دیدند عادت نرفته باشد و حیض پدیدار آید علاج ایشان آن است که عدس و انار پوست و گلنار و مازو و بلوط در آب بپزند و در آن آب مینشینند و گر مازو (شاید گزمازو) و انار پوست و انجیر خشک و گلنار به سرکه بپزند و بر زهار ضماد کنند سود دارد و اگر بدین کفایت نشود اقراص کهربا و هرچه در علاج بازداشتن افراط طمث یاد کرده شود بکار دارند و اگر تب آید به فصد یا به مسهل حاجت افتد پیش از چهار ماه و پس از هشت ماه نشاید و در میانه نیز به احتیاط باید کرد و از چیزهایی که طبع نرم کند جز خیارشنبر و ترنگبین و شیرخشت و شراب آلو نشاید داد.
باب یازدهم از جزو دوم از گفتار بیستم اندر احوال نفاس
بباید دانستن که زنان را از پس زادن مدتی خون رود و آن باقی خون حیض باشد که در آبستنی باز گرفته باشند و بعضی از آن غذای بچه گردد و بعضی به بالا برآید و در پستان شیر گردد و باقی در ایام نفاس بپالاید آن خون را که در این ایام رود به تازی نفاس گویند و زن را نفاس گویند و مدت نفاس از پس فرزند نرینه بیست و پنج روز بود تا سی روز و از پس فرزند مادینه سی و پنج روز تا چهل روز پس هرگاه که فرزند جدا گردد و هیچ نفاس نباشد یا اندکی باشد تدبیر آن باید کرد تا نفاس تمام آید از بهر آن که بیم باشد که علتها که از احتیاط تمس تولد کند از احتیاس نفاس پدید آید و چشم ماهی شور و صم اسب دود کردن در این باب سود دارد و هرچه در باب احتباس تمس یاد کرده آمده است علاج
ص: 942
این است شوربای نخود و شبت در وی پخته سود دارد لکن اگر زن ضعیف و نحیف و اندک خون بود اگر نفاس او کمتر آید مضرت آن بسیار نباشد یا خود هیچ مضرت نباشد و اگر نفاس بسیار و از اندازه بیرون ایدعلاج او و علاج افراط تمس یکی است.
باب دوازدهم از جزو دوم از گفتار بیستماند ر علاج زنی که بچهی تمام ناپرورده از وی بیفتد و این را به تازی اسقاط گویند و به پارسی افکانه گویند
و سببهای اسقاط در اصل سه نوع است یکی آن که از سوی مادر بود دوم آن که از سوی پدر بود سه دیگر سببهای بیرونی
اما آن که از سوی مادر بود هفت است
یکی آن که در رحم بادی افتاده باشد بچه را هر وقت بجنباند و دفع کند و دوم آن که در رحم رطوبت باشد که بچه را بغزاند سوم سردی رحم چنان که بدان سبب پرورده نشود چهارم استفراغ خون به اسهال یا به حیض یا به فصد و غیر آن پنجم آفتها و بیماریهای رحم چون قرجه و بواسیر و آماس و غیر آن ششم بیماریهای گوناگون و تبهای گرم و لرز و انواع اسهال صفرایی و بلغمی هفتم آن که مادر سخت لاغر بود و هر غذا که حاصل آید تن مادر بدان محتاجتر از بچه بود و بچه را نصیبی نرسد و آنچه از سوی پدر بود آن است که
منی رقیق بود و از وی مشیمهی قوی که بچه را نگه دارد تولد نکند و به سببهای ضعیف شکافته گردد و بچه بیوفتد و اسباب بیرونی چهار نوع است
یکی آن که سرمای ضعیف به فم رحم رسد و رحم زان منفذهای غذا بچه را فراز هم کشد بچه غذا نیابد و ضعیف گردد و از رنج سرما بمیرد و رحم و قوت دافعهی او ضعیف گردد و زادن و بیرون آمدن بچه دشخوار گردد دوم آن که گرمای سخت بدو رسد و قوتهای او را ضعیف کند و بچه را به هوای خنک حاجت آید و مقام بسیار در گرمابه از این قبل بود هم قوتهای مادر را و هم بچه را ضعیف کند و بچه را به هوای خنک حاجت آید و تَری گرمابه معالیق و رباطهای مشیمه را سست کند و بچه را بلغزاند سوم آن که حرتی قوی اتفاق افتد چون افتادن و جستن از جای بلند و آسیب و زخمی رسیدن و آوازی بلند کردن و چیزی گران برداشتن چهارم اعراض نفسانی چون خشمی صعب و اندوهی و
ص: 943
ترسی عظیم که ناگاه بدو رسد و هرگاه که زمستان جنوبی و گرم بوده باشد و بهار سرد از پس وی در آید اسقاط بسیار افتد درد و رنج اسقاط بیش از رنج زادن بود از بهر آن که زادن کاری طبیعی است و اسقاط ناطبیعی و اسقاط بیشتر در ماه نخستین و ماه دوم و سوم باشد و اندر ماههای دیگر نیز باشد و آنچه در این سه ماه یاد کرده آمد سبب آن گرد آمدن بادها بود اندر رحم و از بهر آنکه بچه اندر این ماهها بزرگتر و گرانتر بود رطوبتهای او آسان نتواند لغزانید.
علامتها علامت اسقاط آن است که پستان مادر لاغر شدن و تهی شدن گیرد و باشد که شیر پستان پالودن گیرد و آن نشان ضعیفی بچه و غذا ناپذیرفتن او بود و درد رحم و سرخ گشتن چشم و روی و گرانی سر و ماندگی بی سببی ظاهر و گویی که زندرون چشم درد میکند این همه نشانههای اسقاط است خاصه اگر این نشانهها در تب پدید آید و تب سرما بلرزاند زود اسقاط کند و نخست خون حیض آید پس اسقاط بود و علامت باد که در رحم پدید آید و علامتها و انواع سوء المزاج و علامتهای قرحه و بواسیر هر یک در جایگاهش یاد کرده آمده است و علامتهای مردن بچه آن است که بچه در شکم سخت گران گردد و هرگاه که مادر از پهلو به دیگر پهلو گردد بدان ماند که سنگی در شکم او از یک جانب به دیگر جانب بیفتد و ناف او سرد شود و پیش از آن گرم بوده باشد و پستانها لاغر و تهی گردد و از رحم زردابی گنده ترابیدن گیرد و سپیدهی چشم تیره شود و باشد که سر بینی و گوش سپید گردد و لبها سرخ بود.
علاج بباید که حال بچه در رحم همچون حال میوه است بر درخت و همچنان که از درخت شکوفه و میوه به اول همیبندد بیشتر افتد و به آخر که به نزدیکی پختگی رسد به هر آسیبی و بادی همیافتد بچه نیز به اول سخت
(ص 559)
نازک بود و به آخر گران گشته باشد و در این دو وقت یکی در اول آبستنی و در آخر آن از سببهای اسقاط که یاد کرده آمده است پرهیز باید کرد و بدین سبب است که ژیش از ماه چهارم و پس از ماه هفتم نه رگ شاید زدن و نه دارو شاید خوردن و اگرچه اندر این سال کم
ص: 944
آفتتر بود احتیاط باید و تا سخت ضرورت نباشد به دارو خوردن و رگ زدن دلیری نشاید کرد و ضرورت آن وقت باشد که در تن و رگهای مادر اخلاط بد بسیار بود و خون او تباه شده بود و بیم باشد که زحمت و بوی اختلاط بد و تباهی غذای بچه را هلاک کند بدین سبب ضرورت شود اخلاط بد کم کردن لکن به مدارا و تدبیرها و شربتهای لطیف کننده و به تفاریق باید کرد و بهترین مسهلها که بدان دلیری بتوان کرد خیارشنبر است و به تدبیرها و غذاهای پاکیزه مزاج را بگردانیدن و به اعتدال باز آوردن و بباید دانست که سبب قویتر و بیشتر اندر اسقاط رطوبتهای فزونی است که بچه را بلغزاند و صواب آن بود که پیش از آبستنی استفراغها کند و به داروهای مسهل که رطوبت را کم کند چون حب منتن و حب سکبینج و حب شیطرج و به داروهای ادرار کننده نیز رحم را پاک کند چون ماء الاصول با روغن بیدانجیر و روغن بادام تلخ و حقنهها نیز در این باب سودمند بود.
صفت حقنهای بگیرند سعتر فارسی و ابهل و نانخواه و کاشم و شبت و بابونه و سذاب خشک و حلبه راستاراست همه را در یک من و نیم آب بپزند تا به نیمه باز آید و بپالایند و به مقدار هفتاد درم سنگ از وی یک ستیر روغن کنجد و یک سکرت سوسن برافکنند و بدان حقنه کنند.
صفت حقنهی دیگر که از پس استفراغها و حقنههای دیگر رحم را بدان حقنه کنند بگیرند حنظلی درست و سرش را چون قوارهای بردارند و تخم او بیرون کنند و روغن سوسن با روغن قسط در وی کنند و یک شبانه روز بگذارند پس بر خاکستر گرم نهند تا نیک بجوشد پس بدان روغن حقنه کنند تا رحم پاک گردد و از پس از آن روغنهای خوش بوی میمالند و پشم پارهای بدان چرب میکنند و به رحم میرسانند و هر هفته دو بار دواء المسک مفرح و سجزینا و دحمرسا و کاسک بینج بکار میدارند و مقل و علک الانباط و اشق و شونیز ترکیب کرده تا هر یک جدا پس استفراغ دود کردن به قمع سود دارد و سنبل و زعفران و سک و مصطکی و مر و مقل و جندبیدستر به روغن یاسمین یا روغن ناردین یا پیهی بط به خویشتن بردارند هر چند روزی و پنیرمایهی خرگوش پیش از مجامعت برداشتن سود دارد و در حال آبستنی مفرح و دواء المسک و مثرودیطوس مرطوب را سود
ص: 945
دارد و شیافها که از روغن بلسان و سعتر و ناخواه سازند پیش از ابستنی سود دارد و روغن بلسان تنها سود دارد پشم پارهای بدان چرب کنند و به خویشتن بردارند.
صفت دارویی سودمند بگیرند روغن بلسان دو درم سنگ و نیم تریاق بزرگ درم سنگی و نیم بیخ درخت جاوشیر یک درم سنگ زرنباد و درونج از هر یک دو درم سنگ خزمیان (جندبیدستر) دو درم سنگ و نیم مشک دو درم سنگ زوفای تَر دو درم سنگ روغن که به اظفار طیب کنند دو درم سنگ همه را بسرشند چنان که رسم است هر پنج روزی دو درم سنگ بخورند و گاه گاه پشم پارهای بدان آلوده کنند و به خویشتن بردارند از پس اسقاط مقل و هزاراسفند و سعتر و خردل و علک الانباط دود کردن سود دارد و تمس را که در رحم مانده باشد بیارد و درد زایل کند.
باب سیزدهم از جزو دوم از گفتار بیستم در بیرون آوردن بچهی مرده
و تدبیر اسقاط بچهی زنی که سال او اندک بود و ترسد که از درد زادن هلاک شود یا در رحم آفتی بود و مصلحت آن بینند که بچه پیش از آن که بزرگ شود از وی جدا گردد
هرگاه که دشخواری زادن چهار روز بدارد و بچه جدا نشود بباید دانست که بچه مرده است تدبیر خلاص مادر باید کرد و به علاجها که در باب دشخواری زادن یاد کرده آمده است از شیافها و بخورهای قویتر مشغول شدن و بیرون آوردن و از آن داروهایی که بچه را بکشد و بلغزاند بکار داشتن و پر مرغی گر شاخ چوب اشنان تراشیده و نرم کرده گر عرتنیثای تراشیده به مقدار پر مرغی و نرم کرده گر شاخی سذاب گر پلیتهای از کاغذ تافته به فم رحم رسانند در وقت بچه بیفتد خاصه اگر به قطران یا به آب حنظل و طبیخ او آلوده کند و تخم هزاراسفند خوردن و به خویشتن برداشتن و روغن بلسان برداشتن بچه را بفکند و انگزد و بارزد و بخور مریم در این باب سخت قویاند و گفتهاند اگر زنی آبستن پای بر بخور مریم نهد بیم باشد که بچه را بفکند و اگر عصارهی بر شکم طلی کند یا به پنبه پارهای به خویشتن بردارد بچه را بفکند و عصارهی برگ حنظل حقنه کردن و به پشم پارهای برداشتن به خویشتن و عصارهی عرتنیثا همچنین و اگر سه درم سنگ اشنان پارسی سوده بخورند بچه را بفکند و سم خر و سرگین او دود کردن و هر دو چشم ماهی شور دود کردن
ص: 946
بچهی زنده و مرده را بفکند.
صفت دارویی مرکب بگیرند انگژد نیم درم سنگ سذاب خشک سه درم سنگ مر یک درم سنگ این جمله یک شربت باشد بامداد و شبانگاه با طبیخ ابهل بدهند بچه را بفکند
صفت داروی دیگر بگیرند زراوند طویل و جنطیانا و حب الغار و مر و قسط بحری و سلیخهی سیاه و فوه (رناس) رنگرزان و عصارهی افسنطین و قردمانا تازه و پلپل و مشکطرامشیع راستاراست همه را بکوبند و ببیزند هر بامداد دو مثقال با انگبین سرشته میخورند ده روز پیوسته و تریاق اربعه در این باب قوی است و از داروهایی که محرور را شاید افسنطین و شاطره چند روز پیوسته بخورند بچه را بفکند و آب سرد مقدار نیم من با یک وقیه خطمی سوده بخورد بچه بلغزاند
صفت دارویی دیگر بگیرند دارچینی و قردمانا و ابهل از هر یک ده درم سنگ مر پنج درم سنگ شربت هر روز سه درم سنگ
صفت دارویی دیگر بگیرند طبیخ حلبه که با انجیر پخته باشند سه وقیه آب سذاب تَر سه وقیه سعتر فارسی سه درم سنگ به هم بیامیزند و بدهند بچهی مرده را بلغزاند.
صفت شیافی قوی بگیرند نوشادر سوده ده درم سنگ اشق سه درم سنگ اشق را حل کنند و نوشادر را بدان بسرشند و شیافها کنند و بدهند و همه شب نگاه دارند و بر شکلی باشد که رانها فراشته (افراشته) باشند و بر بالشی نهاده.
صفت شیافی دیگر بگیرند خربق سیاه و میویزج و زراوند گرد و بخور مریم و حب الماذریون و شحم حنظل و اشق همه را بکوبند و اشق را به زهرهی گاو حل کنند و داروها بدان بسرشند و شیاف کنند.
صفت ضمادی دیگر بگیرند شحم حنظل و قسط و برگ سذاب از هر یک سه جزو همه را به زهرهی گاو بسرشند و بر ناف و بر زهار طلی کنند بچهی مرده را و مشیمه را بفکند.
باب چهاردهم از جزو دوم از گفتار بیستم اندر باز داشتن
(ص 560)
آبستنی هرگاه که زنی اندک سال بود یا مثانهی او ضعیف بود و بیم باشد که به سبب
ص: 947
زادن آفتی پدید آرد چون سلسل البول و شقاق رحم و غیر آن مصلحت دیدهاند تا حیلتها کنند تا آبستن نشود و حیلت آن است که مرد در حال مجامعت زن را به خویشتن تنگ اندر کشد (صحیحتر نکشد است) و رانهای او بلند برنیارد و زود از وی جدا شود و جهد کند تا انزال هر دو در یک زمان نباشد و چون از وی جدا شود بفرماید (زن را) تا هفت بار یا نه بار (برخاسته) برجهد نیک و اندر این برجستن به پس باز جهد تا منی از وی جدا شود و عطسه آرد و اگر مرد به وقت مجامعت سر قضیب به روغن کنجد چرب کند منی در نیاویزد و بلغزد و گر به روغن بلسان یا به قطران آلوده کند یا به اسفیداج آبستنی باز دارد و شکوفهی کرنب و تخم او کوفتن و سرشتن و پس از پاکی حیض و پیش از مجامعت و پس از آن به خویشتن برداشتن آبستنی باز دارد خاصه اگر به قطران آلوده کنند یا به عصارهی پودنه و سه وقیه آب بازروج خوردن آبستنی باز دارد بازروج را به تازی الحوک گویند و سرگین پیل به خویشتن برداشتن و دود کردن آبستنی باز دارد.
صفت شیافی بگیرند شحم حنظل و هزارچشان خبث الحدید و گوگرد و سقمونیا و تخم کرنب راستاراست بکوبند و به قطران بسرشند و شیاف کنند و پس از جماع بردارند و گوشت زرد که در میان دانههای انار بود با شب یمانی پیش از جماع و پس از جماع به خویشتن برداشتن آبستنی باز دارد.
باب پانزدهم از جزو دوم از گفتار بیستم اندر رجاء
اما رجاء علتی است که زنان را پدید آید و حال ایشان در این علت همچون حال آبستنان شود و گمان افتد که آبستنی هست و نباشد لکن شکم بزرگ شود و شهوت طعام باطل شود و فم رحم به هم فراز آید و پستانها بزرگ شود و باشد که بیاماسد و در شکم حرکتی میباشد خاصه هر گاه که دست برنهند و بمالند و بفشارند و باشد که چهار سال و پنج سال در این علت بمانند و باشد که چیزی همچون گوشت پارهای بزایند و باشد که بادی باشد و گشاده گردد و باشد که حیض گشاده شود و خون بسیار برود و خلاس یابند و باشد که هیچ علاج نپذیرد و تا آخر عمر در علت باشد و باشد ک به استسقاء باز گردد و اسباب این علت سه نوع باشد
ص: 948
یکی آنکه سدهای در رگهای رحم تولد کند و بدان سبب حیض باز ایستد دوم آن که بادی غلیظ در رحم افتد سوم آن که آب زن در رحم ریخته شود و از خون حیض مدد یابد و قوت مصوره که در منی مرد است نباشد آن را صورتی دهد چیزی چون گوشت پارهای تولد کند.
علامتها فرق میان این علت و میان آبستنی آن است که شکم سختتر از شکم آبستنان بود و دست و پایها مترحل شود همچون دست و پای خداوند سوء قنیه و باشد که علامت آماس رحم پدید آید و باشد که اعراض و درد قولنج پدید آید به سبب زحمت آن گوشت پاره که تولد کرده باشد و از علامتهای آبستنی که در جایگاهش یاد کرده آمده است هیچ ظاهر نباشد و حرکت آنچه در شکم بود به وقت حرکت کودک نباشد
علاج آن حب منتن و حب سکنبینج به شربتهای متواتر دادن سود دارد و ایارج لوقازیا سود دارد و ماء الاصول با روغن بیدانجیر سود دارد و معجون دحمرسا و تریاق اربعه و دواء الکرکم سود دارد و ضمادها و نطولهای نرم کننده و تحلیل کننده بکار دارند و هرچه در باب احتباس تمس یاد کرده آمده است علاج این علت است و طعاما و نخود آب باشد با دارچینی تا شفا یابد.
جزء سوم از گفتار بیستم اندر آفتها و بیماری رحم و این جزو ده باب است
باب نخستین اندر یاد کردن حوالگاه*** آنچه در گفتارها و بابهای گذشته یاد کرده آمده است از علاج بعضی بیماریهای رحم
بیماریهای رحم چهار نوع است یکی انواع سوء المزاج است دوم انواع آماسها و اختناق رحم و سوم قرحه و بصره و خارش و شقاق و بواسیر چهارم بیماریهایی که از جملهی عیبهایی بود چون رتق و انقلاب رحم و عقل و بتر در او اما علاج انواع سوء المزاج آن است که اصول آن در سوء المزاج گرده و مثانه یاد کرده آمده است و بعضی که تعلق به رحم دارد هم از علاج سوء المزاج در علاج افراط تمس یاد کرده شده است و بعضی در علاج بار ناگرفتن زنان یاد کرده آمده است و علاج شقاق و بواسیر اصول آن در گفتار پانزدهم یاد کرده آمده است و آنچه تعلق به رحم دارد در علاج افراط تمس یاد کرده آمده است و علاج قرحه و (در علاج) بثرهی گرده و مثانه یاد کرده
ص: 949
شده است.
باب دوم از گفتار بیستم اندر آماس گرم در رحم و دبیله که از آماس خونی افتد
اسباب آماس گرم در رحم پنج نوع است
یکی زخمی و اسیبی که بدو رسد دوم دشخواری زادن یا دشخواری اسقاط سوم تهور قابله در وقت زادن چهارم احتباس تمس و امتلای رگها پنجم بسیاری جماع.
علامتهای آماس رحم آن است که (بی سببی در) معده به سبب مشارکت درد خیزد و منش گشتن گیرد و تاسه و فواق پدید آید و شهوت طعام و هضم هر دو ضعیف گردد و هم به سبب مشارکت سردرد خیزد و قعر چشم بدتر درد کند و درد کردن پدید آید و باشد که درد منتشر گردد و به اطراف دست و پای رسد و ساقها و بندگشادها نیز درد کند و پشت و کمرگاه و تهی گاه و بیقولههای ران و زهار درد کند و ضربان کند و همهی تن گران گردد و عسر بول پدید آید و باشد که بول یکبارگی باز گیرد و باشد که طبع نیز اجابت نکند به سبب زحمت آماس و باشد که باد نیز گذر نیابد و نبض صغیر و ضعیف و متواتر شود و از تب و فراشا (احساس سرما و خنکی در خود کردن بی وقت و لرزیدن) و سیاه شدن زفان خالی نباشد و اطراف عرق کردن گیرد و باشد که آواز منقطع شود و به غشی و به تشنج ادا کند و باشد که در جملگی رحم باشد و باشد که در یک جانب بود اما اگر در آن جانب بود که سوی پشت است درد و ضربان به کمرگاه باز دهد و اگر در سوی پیش بود درد و ضربان در زهار بود و گر در قعر رحم بود درد و ضربان به ناف باز دهد و گر در فم رحم بود ضربان هم اندر زهار بود لکن درد صعبتر (بود) از بهر آن که فم رحم عصبانی است و اگر در چپ یا راست رحم بود درد و ضربان به تهی گاه باز میدهد و در هر جانبی که باشد بیمار بر جانب مخالف آن نتواند خفت و برخاستن و نشستن و رفتن دشخوار بود و لنگی پدید آید و باشد که آماس دبیله گردد و علامتهای آن پدید آید چنان که معلوم است و در علامتهای دبیلهی گرده یاد کرده آمده است و آماس قعر رحم علاج دشخوار پذیرد و آماس فم رحم سهلتر باشد و دارو اندر توان رسانید.
علاج رگ زدن و قی فرمودن و غذا به اندکی باز آوردن هر سه از امهات علاج است اما
ص: 950
رگ باسلیق زدن اگر چه سود دارد خون را به سوی بالا کشد و حیض گشاده شود منفعت رگ صافن بیشتر است و صوابتر آن است که نخست رگ باسلیق زنند تا خون را از میل کردن بدان جانب باز دارد پس رگ صافن زنند تا ماده را از آن جانب و از آن موضع جذب کند و باسلیق را چنان زنند
(ص 561)
که بیمار بر پهلو خفته باشد و سرین و رانها بر بالشی نهاده باشد تا جذب کند و اگر در میان رگ باسلیق و رگ صافن زدن قی کند یا پیش از باسلیق زدن قی کند سخت صواب بود و منفعت هر دو رگ تمامتر آید و در اول علت غذا باز گیرد یا به اندکی باز آرند چندان که قوت را نگاه دارد و از آب خوردن نگاه دارد چندان که ممکن بود تا ماده به صحبت بول بدان جانب میل نکند و گر حاجت آید که مادهی غلیظ کمتر کرده شود بنفشه و سپستان و عناب بپزند و ترنگبین برنهند و بپالایند و فلوس خیارشنبر در او بمالند و روغن بادام برافکنند و بدهند و گر خیارچنبر در آب کسنی و آب عنب الثعلب دهند روغن بادام بر چکانند صواب باشد در جمله علاج این علت به علاج سرسام نزدیک است و نخست ضمادها و نطولهای رادع بکار دارند و اندر آن افراط نکنند تا آماس صلب نشود و داروهای رادع از این نوع باید که عدس مقشر و لسان الحمل و عصارهی او عنب الثعلب و برگ او و عصارهی او و اسبقول و برگ خرفه و عصارهی او و کسنی و عصاء الراعی و تحلب و تراشهی کدویتر و آرد جو و روغن گل از این همه آنچه حاضر بود بکوبند و به روغن گل چرب کنند یا به زیت انفاق و نیم گرم کرده بر زهار و حوالی او مینهند و به عصارهی لسان الحمل و غیر آن با روغن گل آمیخته و نیم گرم کرده اندر رحم حقنه کنند یا پشم پارهای تَر میکنند و به خویشتن بر میدارند و آب خوش نیم گرم با روغن گل آمیخته اندر رحم نطول سخت نافع است و در وی نشستن سخت سودمند بود و خشخاش پخته و مهرا کرده و کوفته با روغن گل گر با زیت انفاق ضمادی سودمند است و از پس این ضماد به زودی داروهای نرم کننده بکار دارند و چیزهای تحلیل کننده با رادع همیآمیزند و نبیض با روغن گل آمیخته و نیم گرم کرده نطول کنند و خطمی و تخم کتان و حسک و تخم
ص: 951
هزاراسفند در آب بپزند و طبیخ آن با عصارهی لسان الحمل و غیر آن بیامیزند و پشم پارهای بدان تَر میکنند و به خویشتن برمیدارند و ثفل آن بکوبند با برگ خرفه و لسان الحمل و غیر آن ضماد کنند و سپستر ضماد از اکلیل الملک پخته و مهرا کرده و کوفته با زردهی خایه و روغن ناردین و روغن زعفران سازند و به آخر همه داروهای تحلیل کننده بکار دارند چون شبت و حلبه و اکلیل الملک و تخم کتان و بابونه و روغن شبت و روغن بابونه و روغن خیری و مانند آن و اشق و مقل و میعهی تَر و بارزد و مر و علک الانباط و مغز ساق گاو و پیهی بط و پیهی مرغ و روغن سوسن و روغن سذاب در آخر که حرارت و آماس زایل شده باشد بکار داشتن روا باشد و اگر بدین کفایت نشود و دبیله خواهد گشت و علامتهای ریم کردن پدید آید لعاب تخم کتان و لعاب حلبه و لعاب ختمی نیم گرم کنند و بدان حقنه کنند اندر رحم و حلبه و آرد گندم نابیخته در شیر تازه بپزند و اندکی سرگین کبوتر برافکنند و از بیرون ضماد کنند و پیوسته شیافها که از علک الانباط و زوفا و بارزد و روغن گاو کهن کرده باشند به رحم بر میدارند تا بپزد و سر کند پس نگاه باید کرد اگر یم از سوی مثانه بیرون آید با بول بیمار را شیر تازه باید داد با اسبغول و جلاب یا تخم خربزه کوفته و پخته و بیخته و بنادق البذور و گر از سوی روده بیرون میآید با براز آمیخته حقنههای نرم باید کرد و علاج قروح الامعا که در جایگاهش یاد کرده آمده است کردن و گر ریم از رحم پالاید و سپید و املس بود مرهم باسلیقون را با روغن گاو بگدازند و حقنه کنند در رحم و گر ریم گنده بود علاجهای قروح رحم بکار دارند چنان که در علاج افراط تمس یاد کدره آمده است و اگر خواهند که زودتر پخته شود ضمادی برنهند از انجیر و خردل و سرگین کبوتر یا از حلبه و آرد جو و انجیر و تخم کتان و اکلیل الملک و هر بامداد دو درم سنگ صبر و دانگی زعفران حب کنند و بدهند و چون دبیله پخته شود و سر کند بگیرند اسبغول پنج درم سنگ تخم مرو یک درم سنگ تخم ختمی و تخم خبازی از هر یک چهار درم سنگ صمغ و کتیرا و نشاسته و مغز تخم خربزه از هر یک سه درم سنگ گل ارمنی ده درم سنگ همه را بکوبند مگر اسبغول را و تخم مرو را و بیامیزند شربت سه درم سنگ با جلاب خام و روغن گل بامداد و شبانگاه اگر با شیر خر دهند روا بود.
ص: 952
صفت دارویی که به پشم پارهای به خویشتن بردارند از سوی پیش آماس گرم را بنشاند بگیرند مرهم داخلیون و با روغن بیامیزند و لختی عصارهی لسان الحمل با عصارهی کسنی با عصارهی عنب الثعلب یا شیر زنان به هم بیامیزند و بکار دارند و گاه باشد که به عوض این عصارهها عصارهی کرنب بکار دارند.
صفت دارویی دیگر بگیرند پیهی بط و به روغن بگدازند و لختی رب السوس سوده در وی حل کنند و بکار دارند.
صفت دارویی که درد بنشاند بگیرند تخم خشخاش کوفته و با شیر تازه بپزند و با بهتر بکوبند تا چون مرهمی شود و گل سرخ سوده و زعفران از هر یکی مقداری بروی افکنند و موم مصفی با روغن گل بگدازند و همه در هاون بمالند تا چون یکی چیز گردد و بکار دارند صفت دارویی پزاننده بگیرند گل خشک چهار درم سنگ تخم کتان و نشاسته ازهر یک درم سنگی زعفران دو درم سنگ همه را بکوبند و ببیزند و به مِیپخته بسرشند و روغن گل و شیر خر بیامیزند این همه داروها که یاد کرده آمد به پشم به خویشتن باز دارند.
ضمادی که آماس سخت را نرم کند و خواب آرد و درد بنشاند بگیرند خشخاش بزرگ تازه نیم کوفته کنند و در مِیپخته نهند یک شبانه روز پس بپزند تا محرّا شود و بپالایند و بگیرند مر و کندر و افیون از هر یک یک درم سنگ سلیخهی کوفته و بیخه سه درم سنگ مغز سر گوزن و پیهی مرغ آبی از هر یک چهار درم سنگ روغن گل یک وقیه داروهای خشک را بکوبند و ببیزند و بر این مِیپخته برافکنند و در هاون بسایند و به پشم پاره ای به خویشتن بردارند و به آماس رحم چیزی نشاید داد که حیض آرد نخست آماس را فرو باید نشاند و به آخر حیض فرو آوردن.
باب سوم از جزو سوم از گفتار بیستم اندر آماس بلغمی اندر رحم
فرق میان آماس گرم خونی و بلغمی آن است که بلغمی با گرانی بود و درد کمتر بود و زهار و حوالی آن و عضلههای شکم همه سست و مترحل بود همهی علامتهای بلغم که معلوم است ظاهر بود.
علاج نخست قی باید فرمود تا مادهی بلغم کمتر شود و هرچه اندر آماس گرده و مثانه یاد
ص: 953
کرده آمده است علاج این است.
باب چهارم از جزو سوم از گفتار بیستم اندر آماس صلب و سرطانی در رحم
آماس صلب را به لمس بتوان دانست و علامتهای دیگر آن است که مجرای بول و براز گرفته شود و هر دو دشخوار بیرون آید و درد اندک بود و تا سرطان نگردد درد صعب تولد نکند و درد سرطان با صعبی دردی خلنده بود و درد به زهار و بیقولههای ران برآید و به بند گشاد سرون باز دهد و باشد که درد چشم و درد صدغها پدید آید و بیمار ضعیف و لاغر شود خاصه ساقها
(ص 562)
و پشت پای او آماس کند و باشد که شکم بزرگ شود همچون شکم خداوند استسقاء و باشد که استسقاء راستینی پدید آید و آماس سرطان صلب و ناهموار بود و رگهای او چون علت دوالی برخاسته بود و رنگ آماس تیره باشد یا به سبزی گراید یا به رنگ ارزیز باشد یا رنگ دُردی شراب دارد و باشد که خداوند این علت را تبی آهسته گیرد و هرچند درد سختتر گیرد تب سوزانتر میشود و اگر سرطان ریش گردد و ریمی شوخ ناک ناهموار بیرون آید و باشد که صدید سبز و گنده میپالاید و باشد که خورده (خوره)
شود و خون صرف پالاید و گمان افتد که حیض است و نباشد و سبب ریش گشتن آن است که مادهی آماس سودایی ناطبیعی بود و از سوختن اخلاط تولد کرده بود یا خلطی تیز با وی آمیخته باشد و گاه باشد که چیزی پالوده شود و تب ساکن گردد علاج اما علاج آماس صلب آن است که رگ باسلیق بزنند و به اندازهی قوت بیرون کنند پس استفراغ سودا میکنند به رفق و مرهم دیاخلیون و باسلیقون با پیهی بط و مغز بز کوهی و مسکهی گوسفند بگدازند و مقل حل کرده با آن بیامیزند و روغن نرگس برچکانند و بسرشند و ضماد کنند و به پشم پارهای به خویشتن بردارند و اگر روغن نرگس حاضر نباشد روغن سوسن و روغن شبت و روغن اقحوان و روغن بابونه و روغن حلبه و روغن بیدانجیر و پیهی خر اهلی و خر وحشی و روغن کتان بکار دارند و اگر خواهند که این ضماد قویتر و گرمتر بود جندبیدستر و صبر و پنیر مایهی خرگوش و زعفران و اقحوان علک الانباط و صمغ بادام
ص: 954
زیادت کنند و اگر درد صعب بود ختمی تازه و برگ خرفه در ماء العسل بپزند و به روغن گل چرب کنند و ضمادی کنند و آب نیم گرم با روغن گل و شیر زنان و آب گشنیز تَر و آب برگ خرفه حقنه کنند خواجه ابو علی سینا رحمه اله میگوید برگ کبر و پنیر به ماء العسل سوده ضماد کردن سودمند است و آزموده و میگوید که نزدیک من آن است که برگ کرنب و شکوفهی او در این علت ضماد کردن موافق بود و اندر پنیر مرا شبهتی است میپندارم که این از تصنیف ناسخ افتاده است و بوعبید چند جای اندر ترجمهی قانون هم پنیر میگوید و هم تسحیف است الخبض الجبن خواندهاند و در کتب دیگران همیآید نان نمک ناکرده و اگر نباشد خمیر ناکرده و نیک ناخواسته با ماء العسل بسایند با برگ کبر و مرهم باسلیقون و این لایق است و اگر در قانون الجبل الرطل غیر الملح آورده بودی قبول توانستی کرد از بهر آن که داروهایی که در این علت بکار دارند به نرمی چون داروی چشم باید و پنیر تَر نمک ناکرده بر چشم دردمند نهاده سود دارد.
و اما چون سرطان رگ میباید زد از باسلیق و گاه گاه رگ صافن زدن و استفراغ سودایی کردن به رفق و به تدبیرهای تَری فزاینده مشغول شدن و آب گشنیز تَر گر آب کسنی در میان مهد بر سلایهی سرخ بسایند چندان که آب کبودی گیرد و بدان حقنه کنند اندر رحم و هرگاه که درد صعب شود شیر زنان و روغن نیم گرم و مرهم الرسل را در این علت خاصیتی عجیب است و به حسب مزاج داروهای گرم و سرد میباید آزمود اما از داروهای گرم که درد بنشاند و اگر ریش گشته باشد سود دارد طبیخ حلبه است نیم گرم حقنه کند درد بنشاند و موم روغن که از موم زرد در وی روغن زیت کنند و این روغن روزی دو سه در جایگاهی مسین داشته باشند تا اندکی قوت زنگار گرفته باشد از بیرون طلی کنند و از داروهای سرد خشخاش و گشنیز تَر و عنب الثعلب و روغن گل و سپیدهی خایه را بر تختهای سرب سوده ضماد کردن و آن را که خون آمدن گیرد عصارهی لحیةالتیس و گل ارمنی و سپیدهی ارزیز با عصارهی لسان الحمل حقنه کنند سودمند است.
باب پنجم از جزو سوم از گفتار بیستم اندر احتناق رحم
اختناق رحم علتی است مانند صرع و غشی و مبدا آن از رحم بود و رحم عصبانی
ص: 955
است با دل و دماغ و حجاب و سینه مشارک است و سبب این علت در بیشتری وقتها از گرفتن حیض و نایافتن جماع بود خاصه آنها که با شوهر بوده باشند و عادت کرده و از آن عادت به سببی از سببها باز مانده و زنان دوشیدهی نو رسیده که حیض ایشان تمام ندارد این علت بسیار افتد از بهر آن که هرگاه که حیض کم یا باز ایستد رگهای رحم ممتلی گردد و غلیظ شود رحم به هم باز نشیند و تشنجی در وی پدید آید و باشد که آن ماده در رگهای رحم بگسترد و آماسی تولد کند و مادهی حیضهای دیگر بدو میرسد و گذر نیابد بعضی هم در رحم و رگها و حوالی او بماند و محتقن شود و بعضی باز گردد و در همه تن پراکنده شود اما آنچه در رحم و حوالی آن محتنق شود مستحیل گردد اگر مزاج اصلی سرد باشد استحالتش به سردی و غلیظی بود و اگر مزاج اصلی گرم بود استحالتش به سوختگی و عفونت بود و این کمتر بود و از بخارها که از مادهی غلیظ و از مادهی سوخته به بالا برآید انواع صرع و غشی و دلتنگی و زجری تولد کند و از بهر آنکه رباطهای رحم به حجاب پیوسته است دم زدن از حال طبیعی بگردد و دمادما و ضیق النفس و خفقان پدید آید و باشد که نفس فرو گیرد و همچون مردهای بیفتد و باشد که یک بارگی نفس منقطع شود و ناگاه بمیرد و آفتهایی که از باز گرفتن حیض افتد سلیمتر از آن باشد که از نایافتن جماع و احتباس منی افتد اگرچه تولد منی از خون بود و منی استحالت را قابلتر از خون است همچون شیر که تولد او از خون است و استحالت را قابلتر از وی و آنچه از مادهی حیضهای دیگر به رحم میرسد و گذر نیابد و باز میگردد و در تن پراکنده میشود از وی تبها و آماسها و درد اندامها و صداع و دوّار و سدر و وسواس تولد کند و از بهر آن که این علت صعبتر از غشی ساده است نخست در این علت غشی پدید آید پس به صرع و سباط و سکته ادا کند و باشد که نوبتهای حرکت این علت دیرادیر بود و باشد که زودازود و متواتر شود و آنچه متواتر شود از وی خلاص نشود
علامتها هرگاه که نوبت این علت نزدیک شود نخست اندیشههای بد و تدبیرهای ناصواب به خاطر میدرآید و درد سر و خفقان و خیرگی چشم و دوار و طنین بدو اندر آید و نفس از حال طبیعی بگردد و رنگ روی از حال به حال میشود و اندر لب و بینی و دهان
ص: 956
و رخسار حرکتهای بیمراد و ناهموار پدید آید و دندانها بر هم همیزنند و همیچرانند و آواز نتوانند داد و آنچه با وی گویند دشخوار فهم کند و حس آن همییابد که چیزی از حوالی رحم او به بالا برمی آید از درد پشت خالی نباشد و علامتهای آن که مادهی این علت خلط غلیظ است آن است که خداوند علت پیوسته کسلان بود یعنی کاهل و خواب بر وی غلبه دارد و فراموشتکار بود و در حال حرکت چون خفتهای باشد چشمها فراز کرده و باشد که چشمها و دهان باز کرده بود و هوش با او نباشد و عرقی اندک و ناهموار بر تن او پدید آید و باشد که قیکند و بلغم براندازد و راحت یابد و به هوش باز آید و علامت آن که ماده خلطی سوخته است
(ص 563)
آن است که تشنگی غلبه دارد و در حال حرکت رطوبتی از رحم فرود آید و از آن راحت یابد و چشم و روی سرخ شود و از تب و درد چشم خالی نباشد و علامت آن که سبب باز گرفتن حیض است آن است که حیض نباشد و اندر پستانها شیر پدید آید و علامت آن که سبب علت احتباس منی است آن است که گاه باشد که در حال حرکت رطوبتی از رحم پدید ید و از آن راحتی یابد و باشد که قابله دست به رحم او برد و دغدغه کند و رطوبتی از وی جدا گردد و از آن خلاص یابد و فرق میان این علت و صرع راستینی آن است که خداوند صرع راستینی زفان خاید و کفک بازاندازد و آوازی قوی از وی برآید و در این علت از این هیچ نباشد جز آن که تشنجی کند و رنگ نفس او بگردد و از خویشتن غافل شود و اگر کفکی برآید در حال ساکن گردد و هرگاه که به هوش باز آید از حال خویش و آنچه شنیده باشد بعضی حکایت بتواند کرد و فرق میان ایت علت و سکته آن است که حس خداوند سکته باطل شود و حس خداوند این علت بعضی بر جای بود و غطیط که خداوند سکته را بود وی را نباشد و فرق میان این علت و لیثرغس آن است که رنگ خداوند لیثرغس بر یک حال بود و رنگ خداوند این علت از حال به حال میگردد و نبض لیثرغس ممتلی و موجی بود و نبض این علت متمدد و متفاوت بود چون قوت ساقط شود متواتر و بی نظام گردد
علاج اگر سبب باز ایستادن حیض بود علاج آن چنان که در باب احتباس تمس یاد کرده
ص: 957
آمده است میباید کرد و نگاه باید کرد اگر علامتهای خونی ظاهر بود رگ باسلیق و رگ صافن بباید گشاد و بر روی ران و بر ساق حجامت کردن و در طبیخ بابونه و بنفشه و اکلیل الملک و مرزنگوش و لبلاب مینشیند و روغن بنفش و روغن سوسن به هم آمیخته بر زهار و حوالی آن میمالند و به پشم پارهای به خویشتن برمیدارند و بویهای ناخوش به بینی داشتن و رحم را بخور خوش به قمع دود کردن چنان که معلوم است و آب تخمها و چیزهای ادرار کننده دادن و اگر سبب علت خلط غلیظ و نایافتن جماع بود تدبیر لطیف باید تا طبیعت ماده را هضم کندک و اندازهی فروسوین فرو و مالیدن و بستن و اطراف را به طبیخ بابونه و شبت و اکلیل الملک و غیر آن شستن و در حال حرکت این علت از بن ران تا به قدم ببستن و قدمها را در آب گرم نهادن و به نمک و خردل مالیدن و محجمه بر روی ران و ساقها نهادن تا ماده را فرو کشد و بوی ناخوش به بینی داشتن چون قطران و جندبیدستر و جاوشیر و سکبینج و بارزد و چراغ کشته و بخورهای ناخوش سوخته چون مقل و تخم گندنا و سم اسب و گوگرد و پشم و آنچه بدین ماند و اندر طبیخ انگدان و قیصوم و حلبه و کرنب و هزاراسپند و شبت و اکلیل الملک و تخم کرفس و سعد و محلب و قسط و برگ غار و بابونه و اذخر و سذاب و نانخواه و عاقرقرحا و سلیخه و پودنهی جویباری و مانند آن نشادن و بدان تکمید و تنطیل کردن و زنی قابله را فرمودن تا شیافی از کرمدانه (گرمدانه) و پلپل و غیر آن به روغن حب الغار یا به روغن سوسن چرب کنند و انگشتان خویش را نیز چرب کند و به فم رحم رساند و دغدغه کند بسیار تا باشد که رطوبتی سرد از وی فرود آید و خلاص یابد و اگر چه این دغدغه از المی خالی نباشد اما لذتی دهد که انزال افتد و سبب خلاص بود فرفیون در این باب سخت قوی است در حال رطوبتی فرود آرد و غالیه را در این باب منفعتی عجب است و سجزینا مقدار یک فندق به روغن حب الغار گر به روغن سوسن به فم رحم رسانیدن و دادی و شراب حل کردن به فم رحم رسانند سود دارد و در حال سلامت به ایارج فیقرای مشحل و ایارج روفس و تیادریطوس و حب شیطرج و حب منتن و حب استنحیقون و ایارج لوغازیا استفراغ باید کرد چند بار و معجون نجاع (نجاه) پیوسته بکار داشتن و از پس استفراغها سجزینا و دحمرثا و فلافلی و کمونی و کاسکبینج اندر طبیخ انیسون یا در طبیخ لوبیای سرخ یا در آب سذاب تَر یا در طبیخ پنج انگشت سود
ص: 958
دارد و قاریقون در شراب انگوری یا در ماء العسل و جندبیدتر اندر ماء العسل سود دارد سرکهی عنصلی ترش و سکنگبین عنصلی ترش سود دارد و دو درم سنگ دادی اندر شراب قوی سود دارد و تدبیر آن کردن که بیمار را به شوهر سپارند سخت صواب بود.
صفت شیافی بگیرند شیاف میعهی تَر سه وقیه پلپل و کندر از هر یک یک وقیه پیهی بط چهار وقیه تخم انجره چهار مثقال شیافها سازند چنان که رسم است و حقنههای گرم که رطوبت را فرود آرد و بادها را تحلیل کند سود دارد.
باب ششم از جزو سوم از گفتار بیستم اندر گرد آمد آب اندر رحم
علامتها
علامت گرد آمدن آب در رحم آن است که حیض باز ایستد و در شکم قراقور پدید آید خاصه به وقت حرکت و در فرو سوی شکم آماسی نرم و حالی همچون خداوند استسقاء پدید آید و باشد که گمان افتد که آبستن است و گاه گاه رطوبتی از رحم همیپالاید.
علاج این علت به داروهای حیض گشاینده و ادرار کننده باید و اندر طبیخ آن داروها نشانده سود دارد و ضمادهایی که بر استسقاء ضقی بکار دارند در این باب سود دارد و حقنهها و شیافهایی که حیض بگشاید و آب تاختن آرد سود دارد خربق سپید به خویشتن برداشتن سود دارد.
باب هفتم از جزو سوم از گفتار بیستم اندر بادهای غلیظ که اندر رحم گرد آید
سبب این علت یا از زخمی و آسیبی بود یا دشخواری زادن که الم آن مزاج رحم را ضعیف کند یا سرمای سخت بدو رسد و سوء المزاج سرد غالب شود و فم رحم را سرد کند و مادهی بادها اندر فضای رحم یا در زاویههای آن بماند یا در لیفهای آن بگسترد و این عسرتر بود از آن که در زاویههای رحم بود و باشد که بادها چنان غلبه کند که تمدد آن به ران و زهار و بیقولههای آن باز دهد و به حجاب و معده برآید و حالی همچون حال استسقاء طبلی پدید آید و باشد از جایی به جایی همیگردد و قراقور میکند و میخلد و ضربان کند هرگه که به چیزی گرم تکمید کنند ساکن شود و باز معاودت کند و باشد که تا آخر عمر در این علت بماند و علاج نپذیرد.
ص: 959
علاج نخست به ایارج فیقرا و ایارج لوزغازیا و ایارج ارکاغانیس استفراغ باید کرد و از پس استفراغ سجزینا اندر طبیخ ماء الاصول و بذور دادن و روغن سذاب و روغن شبت گرم کردن و مالیدن بدین روغنها تکمید کردن و در طبیخ شراب و تخم پنج انگشت و قنطریون و زیره و برنجاسب و مرزنگوش و پودنهی دشتی و تخم کرفس و نانخواه و سلیخه و مانند این نشاندن مقل با این طبیخ ضماد کردن با روغن سذاب و هرچه در علاج بادها که در گرده و مثانه یاد کرده آمده است اندر این باب سودمند است و گفتهاند منی مرد که رحم بر آن مشتمل گردد و او را قبول کند این بادها را بشکند و هم در علاج بادهای رحم آوردهاند هر بامداد یک درم سنگ دحمرثا و دو درم سنگ مقل و یک درم سنگ زیره و دانگی مصطکی بکار دارند
(ص 564)
سود دارد.
باب هشتم از جزو سوم از گفتار بیستم اندر انقلاب رحم
سبب این علت دو نوع است یکی آن که قوتی عظیم به رحم رسد چون دشخواری زادن و تحور قابله یا بانگی عظیم کردن یا چیزی گران برداشتن یا از جایی بلند افتادن و جستن یا زخمی و آسیبی رسیدن یا ناگاه چیزی دیدن یا آوازی عظیم شنیدن از آن نترسد (بترسد) چنان که ناگاه در پیش خویش ماری ببیند یا دیواری بشکند یا خانهای بیفتد دوم آن که رطوبتی غلبه کند و رباطهای رحم سست گردد فراخیزد یا قرحهای بوده باشد و رباطها را خورده و تباه کرده و بسیار باشد که رحم به جملگی بیرون افتد این علت را به تازی انقلاب رحم گویند. و عقل نیز گویند و خداوند این علت را عقلا گویند و بسیار باشد که رحم بزرگ شود چنان که مرد را خایه بزرگ شود و اهل لغت آن را نیز عقل گویند و قرن نیز گویند و خداوند علت را عقلا و قرنا گویند.
علامتهای انقلاب رحم آن است که در زهار و معده و پشت و حوالی آن دردی عظیم بود و باشد که این دردها تب آرد و باشد که کزاز و رعشه تولد کند و ترسی در وی پدید آید بیسببی و حس آن همییابد که چیزی گرم شده اندر زهار او نهاده است و غالبه و خداوند
ص: 960
علت آن را به انگشت نتوانند یافت و هرگه که تمام گردد و باطن رحم ظاهر شود منفذ آن را بتواند دید و هرگاه که مسترخی شده باشد و فرو لغزیده در شکل خویش مانده منفذ آن پدید بود و گاه باشد که بول و براز باز گیرد به سبب آن که رحم منفذهای بول و براز را بفشارد و زحمت کند.
علاج این علت اگر نو باشد و خداوند علت جوان باشد امید توان داشت که علاج پذیرد چون کهن گشت دشخوار گردد علاج وی آن است که نخست حقنه کنند تا رودهها از ثفل پاک شود و زحمت آن از وی دور گردد و هرگاه که یک منفذ پرداخته شد زحمت منفذ دیگر گشاده گردد و بول به آسانی بیرون آید چون روده و مثانه پرداخته شد و زحمت هر دو دور گشت رحم را به آسانی به جایی باز توان برد
طریق به جای باز بردن آن است که خداوند علت مستلقی بخسبد یعنی به پشت باز خسبد و رانها از هم باز گیرد و پشم پارهای مرقزی (کرک بز) نرم بپیچند پلیتهای هموار و آن را به خویشتن بردارند و رحم را بدان پلیته به جای باز دارد به مدارا پس پشم پارهی دیگری به عصارهی اقاقیا که به شرابی که در وی چیزی قابض حل کرده باشد تَر کنند و بر فم رحم نهند پشم پارهی دیگر به سرکه و آب تَر کنند و بر فرج و زهار نهند. بر پهلو بخوابانند و رانها به هم باز نهند و آن پشم پاره را به هم نگاه دارند و محجمه بر کمرگاه و فرو سوی ناف نهند و بمزند و خون بیرون نکنند و عطری خوش ببویانند تا رحم میل به بالا کند و از بوی ناخوش رحم از آن بوی گریز نجوید و فرو سو میل نکند دو روز هم بر این شکل بماند روز سوم آن پشم پاره را بدل کند و آن بدلی را به شرابی که در وی برگ مورد و گل و قاقیا و نارپوست و غیر آن جوشانیده باشد تَر کنند و آن را نیم گرم به خویشتن بردارند هم بر آن سان و همچنان پشمی دیگر بر این شراب تَر کرده بر فرج و زهار نهند و همچنان شیشهی محجمه بردارند و هم بر آن شکل بخسبند چندان که تواند پس او را اندر این شراب که یاد کرده آمد و در آبهای قابض مینشانند و نطولهای قابض بکار میدارند و ضمادهای قابض بر مینهند و بر طبیخ مورد و گل و اذخر مینشانند.
باب نهم از جزو سوم از گفتار بیستم اندر علاج رتقاء رتقاء زنی را گویند که بر فم رحم او غشایی رسته باشد
ص: 961
چنان که بدان سبب مرد بازو صحبت نتواند کرد و باشد که گوشتی فزونی باشد چون عضلهای و باشد که قرحهای بوده باشد و جراحت آن رسته باشد چنان که هیچ منفذ نماند و باشد که از آفرینش چنان آمده بود و هرگاه که رحم را هیچ منفذ نباشد که خون حیض بدان بیرون آید هنگام بلوغ حیض آمدن مادهی حیض آنجا رسد و منفذ نیابد باز گردد و در تن پراکنده شود و از آن بلاها و بیماریهای صعب تولد کند و هلاک شود.
علاج این علت جز به آهن (جراحی) و دستکاری نیست
و این چنان باشد که آن را غشاء پدید بود هر دو لب فرج را به دو انگشت که آن را ابهام گویند از هم باز گیرند و به هر دو ابهام آن را از هم باز کشند چندان که اگر غشاء رقیق بود بدرَّد و اگر غشاء غلیظ بود میانهی آن را به مبضعی بشکافند و گر غشاء دور فرو باشد به صنارهها بگیرند به رفق نگاه دارند و بشکافند و در نگاه داشتن آن بر صناره هیچ قوت نکنند تا انقلاب به رحم نیفتد و اگر گوشت فزونی بود به مبضع آن را ببرند و بردارند پاکیزه چنان که هیچ نگذارند و از لب فرج هیچ نبرند پس پشم پارهای به روغن زیت و به شراب قابض تَر کنند و بر میان لب هر دو رحم (بر میان هر دو لب رحم) نهند نیم گرفم سه روز بگذارند و اگر حاجت باشد به ماء العسل میشوید پس مرهم رویاننده بکار دارند و احتیاط کنند تا چون جراحت درست گردد فم رحم دیگر باره بسته نگردد و چون جراحت درست شد جماع فرمایند و آن را که علاج خواهند کرد و آن را که علاج خواهند کرد راست بنشانند پشت به مسنبی باز نهاده و زانوها برافراشته و ساقها به خویشتن باز گرفته و رانها به شکم باز نهاده و هر دو دست بر هر دو زانو درآورده و او را بر این شکل ببندند به نوارهای نرم پس این علاج کنند.
باب دهم از جزو سوم از گفتار بیستم اندر علاج درازی بطر
بباید دانست که زنان را بر فرج فزونی است که آن را ختنه کنند و آن فزونی ببرند و آن فزونی را به تازی بطر گویند و زن ختنه ناکرده با ابتر گویند و زنانی باشد که ختنه ناکرده بمانند و بطر ایشان دراز گردد و چیزی همچون غضیبی پدید آید مجامعت را نشاید و نخاسان (برده فروشان) کنیزکی را بدین
ص: 962
صفت باشد گویند استخوان دارد و آن این بتر باشد که همچون غضیبی پدید آمده باشد و این بطر باشد که به زمستان کوتاه گردد و باشد که ناپیدا شود و به تابستان دراز گردد و بهتر پدید آید بدین سبب این علت به زمستان پوشیدهتر باشد و بعضی زنان باشد که بدین بتر با زنان دیگر مجامعت توانند کرد.
ارجنجالس و جالینوس بدین گواهر همیدهند و ایندپلسن این را منکر است.
علاج این هم به آهن و دستکاری توان کرد و آن را از اصل برباید داشت چه اگر لختی بماند خون بسیار برود و قوت ساقط شود.
گفتار بیست و یکم اندر درد پشت و تهی گاه و گشادن مهرهها که به تازی ریاح الافرسه خوانند و درد اندامها و بندگشادها و عرق النساء و نقرس و داء الفیل و دوالی
اشاره
و این گفتار ده باب است.[5]
ذخیره خوارزمشاهی ؛ ج2 ؛ ص962
باب نخستین اندر درد پشت و تهی گاه و اسباب و علامات و علاج آن
اسباب درد پشت هفت نوع است یکی سوء المزاج سرد ساده دوم مادهای
(ص 565)
غلیظ و خام اندر عضلههای وترهای اندرونی و برونین که گرد مهرههای پشت درآمده است سوم رنج و ماندگی چهارم بسیار جماع پنجم امتلاء آن رگی بزرگ است که در پشت است ششم ضعیفی و لاغری هفتم مشارکت رحم چنان که بعضی زنان را به وقت حیض باشد و اسباب درد تهی گاه در بیشتر حالها بعضی غلیظ بود با بلغم خام
علامتها اما علامتهای مادهی خام آن است که به حرکت و ریاضت ساکن شود و اندک اندک پدید آید و دشخوار بر توان خواست و درد با گرانی بود و باشد که حس سرما همییابد در جایگاه درد و علامتهای باد آن است که درد خلنده بود و گرانی نباشد و طعامهای بادناک زیان دارد و علامتهای سوء المزاج سرد ساده آن است که حس سرما
ص: 963
همییابد و گرانی نباشد و از چیزی گرم که بدو رسد راحت یابد و آنچه از ماندگی و رنج و از بسیاری جماع بود اسباب آن از پیش رفته باشد و آنچه از ضعیفی گرده بود علامتهای ضعیفی گرده و لاغری آن یاد کرده آمده است و نخصان قوت مجامعت بر آن گواهی دهد و آنچه به مشارکت رحم بود احوال احوال رحم از آن خبر دهد و آنچه از امتلاء رگ بزرگ بود دردی بود با حرارت با ضربان اندر درازای پشت و اگر دست به جایگاه درد میرسد علامت آن باشد که ماده اندر عضلهها و وترهای بیرونین است و اگر نمیرسد علامت آن باشد که ماده اندر عضلهها و وترهای اندرونین است.
علاج اگر سبب مادهی خام بود علاج وی پزانیدن ماده باشند ماء الاصول و روغن بیدانجیر و استفراع به قی و داروی مسهل چون حب منتن و حب سکبینج و ایارج فیقرا مرکب با شحم حنظل و تریاق اربعه را در این جایگاهی خاصیتی خوب است و نخود سیاه هر شب تَر کرده و بامداد آب آن با وج و روغن گاو و انگبین خوردن سود دارد خاصه اگر دو هفته پیوسته میخورند و اگر وج را نیم کوفته کنند و شبانگاه با نخود تَر کنند و بامداد جوشی بدهند و انگبین و روغن گاو برافکنند صواب باشد و طعام نخود آب و هلیون خوردن سود دارد یون و روغن قسط و روغن سوسن و روغن سذاب مالیدن سود دارد نخست پشت را به کرباسی درشت بمالند پس روغن گرم کرده در وی مالند و ضمادهای گرم که از مقل و اشق و جاوشیر و سکبینج و جندبیدستر و فرفیون سازند و روغن حب الغار و روغن سذاب سود دارد و ضماد خرزهره درد پشت کهن را سود دارد و اگر سبب بادها بود ماء الاصول و روغن بیدانجیر سود دارد و حب سکبینج سود دارد بدین صفت.
بگیرند حلبه و حب الرشاد و تخم کرفس و نانخواه و زنجبیل از هر یک راستاراست سکبینج همسنگ جمله همه را بکوبند و بسرشند چنان که رسم است و هر بامداد شربتی دو درم سنگ میخورند و اگر سبب سوء المزاج سرد ساده باشد و مزاج را بدل باید کرد و سجزینا و تریاق اربعه و تریاق بزرگ و مثرودیطوس سخت نافع بود و اگر سبب رنج و ماندگی باشد آسایش باید جست و طعامهای سبک و لطیف خوردن و گرمابه و روغن شبت و روغن بابونه بکار داشتن و گر سبب بسیاری جماع یا ضعیفی و لاغری گرده بود
ص: 964
علاج که در جایگاههای آن یاد کرده آمده است میباید کرد و گر سبب امتلاء (رگ) بزرگ بود که در پشت سر رگ باسلیق و رگ مابض باید زد و روغن گل مالیدن و طعام سبک بر کردن
باب دوم اندر علاج کوژی پشت و بیرون آمدن مهره که از جای خویش
برود باشد که بیرون آید و به تازی آن را حدبه گویند و باشد ک زندرون باشد آن را القعس گویند و باشد که به یک جانب رود آن را التوا گویند و اسباب آن در بیشتر حالها رطوبتی باشد روان همچون رطوبتی که از آن فالج خیزد یا رطوبتی باشد غلیظ همچون رطوبتی که از آن تشنج بلغمی خیزد یا بادی بود غلیظ که مهره را بگشاید یا آماسی بود زندرون که مادهی آن غشای اندرونین را که سفاق گویند بکشد و مهره را از جای ببرد و هر کودکی که مهرههای سینهی او گشاده شود و از جای برود دم زدن او ناطبیعی بود از بهر آن که اندامهای دم زدن او از نهاد طبیعی بود بقراط میگوید من اسابطه حدبطه من ربو و سؤال قبل أن ینبط فانه یهلک میگوید هر کودکی که او را سرفه و ضیق النفس باشد پس مهرهی سینهی او از جای برود و حدبه پدید آید پیش از آن که بالغ شود هلاک شود این از بهر آن باشد که مادهی سرفه و ضنیق النفس انتقال کرده باشد و خراجی عظیم و مزمن تولد کرده باشند و این خراج مزمن از بهر آن باشد که مادهی او بس غلیظ باشد و اگر غلیظ نبودی مهره از جای نبردی و حدبه نکردی و سبب آن که کودکان را مهره گشاده گردد و حدبه تولد کند آن است که ایشان را طعام دهند هنوز به وقت طعام دادن نارسیده تا بدان سبب اخلاط ایشان غلیظ گردد و به سینه و به پشت میل کند و مهره را از جای ببرد و خداوند حدبه را ساقها باریک شود از بهر آن که مهره از جای برود و بعضی منفذها که غذا در وی بگذرد و به اندامهای فروسوین آید تنگتر شود و نصیب آن عضو از غذا چندان که باید آنجا نرسد و بسیار باشد که سبب تولد حدبه زخمی و آسیبی و سقطهای باشد.
علامتها اما علامتهای مادهی غلیظ آن است که تدبیرهای گذشته همی تَری فزاینده کرده باشند و سحنه و نفس بر آن گواهی دهند و اگر روغنی در وی مالند آن را نشو نکند یعنی درنخورد و علامت آماس آن است که دردی خلنده باشد و دردهای مختلف آید و
ص: 965
آنچه سبب آن زخمی و اسیبی بود علامت از پس آن پدید آید.
علاج اگر سبب مادهی غلیظ باشد علاج آن علاج فالج است نخست استفراغها باید کرد به داروهای مسهل چنان که در علاج مسهل یاد کرده آمده است و لعوقهای زداینده چون لعوق کرنب و لعوق اسقیل بکار داشتن و سکنگبین عنصلی بکار داشتن سود دارد و علاجهای ربو و ضنیق النفس در این باب سودمند است و ضمادهای گرم و محلل مرکب با داروهایی که وترها و رباطهای مهرهها را قوت دارد بکار داشتن سود دارد.
اما داروهای گرم و محلل چون جاوشیر و مر و اشق و سکبینج و حلبه سود دارد و اکلیل الملک و دراوهای قوت دهنده چون اقاقیا و گل سرخ و گلنار و آنچه بدین ماند و داروهای دیگر هست که هم گرم و گزاینده و تحلیل کننده است و هم قوت دهنده و آن چون گوز سرو است و برگ او و برگ درخت غار و اشنه و ابهل و قصب الذیره و راسن و منفعت ترکیب این داروها با یکدیگر آن است که داروهای گرم و محلل ماده را میگدازند و تحلیل میکنند و داروهای قوت دهندهی وترها و رباطها مهرهها را قوت میدهند تا مهرهها را
(ص 566)
به جای باز میآرند و اگر نخست داروهای قوت دهنده بکار دارند بیم باشد که وترها و رباطهای مهرهها قوت یابند و ماده را دفع کنند و از دفع آن که بی تحلیل باشد در اندامهای دیگر فالج و آماسها و آفتهای دیگر تولد کند اما هرگاه که نخست استفراغهای تمام کرده باشد بر داروهای قوت دهنده اعتماد کردن روا باشد و اولیتر آن باشد که از داروهای قوت دهنده گوز سرو و آنچه بدین ماند بکار دارند با (تا) منفعت تحلیل کردن و قوت دادن یافته شود و گر قاقیا و گلنار و مانند آن بکار خواهند داشت آن را با جندبیدستر و برگ خرزهره و وج و حب الغار و مانند آن ترکیب باید و از روغنها روغن سذاب و روغن فرفیون سود دارد.
صفت آن بگیرند پلپل و جندبیدستر و عاقرقرحا و شحم حنظل و فرفیون و انگژد از هر یکی راستاراست همه را بکوبند و روغن سذاب بگیرند یک رطل بغدادی و ده درم سنگ از این داروها کوفته در وی حل کنند و در آفتاب نهند یک هفته و هر روز دو بار بجنبانند پس
ص: 966
بپالایند و داروها تازه میکنند و یک هفتهی دیگر در آفتاب نهند چند کرت میپالایند و داروها تازه میکنند کمترین سه بار این تدبیرها بکنند پس بکار دارند.
صفت روغنی دیگر رطوبتها را و بادها را تحلیل کند بگیرند ابهل و شیح و گوز سرو و برگ مورد و عاقرقرحا و مرزنگوش و اکلیل الملک و قردمانا و اذخر و سلیخه همه را در آب بپزند و بپالایند روغن سذاب بر این آب افکنند و روغن چهار یک وزن آب و به آتش نرم بجوشانند و آب برود و روغن بماند پس جندبیدستر و فرفیون و ابهل سوده در وی حل کنند.
صفت ضمادی بگیرند راسن و وج نیم کوفته کنند و هر دو را در آب سرد بپزند و ضماد کند.
صفت ضمادی بگیرند راسن و ابهل و وج نیم کوفته کنند و در شراب بپزند تا مهرا شود و مقل را در وی حل کنند و همه را چون مرهمی سازند و بکار دارند و این را که این علاجها اثر نکند داغ کنند و اگر سبب حدبه آماسی بود علاج وی علاج آماسهای صلب است و آنچه سبب آن زخمی و آسیبی بود علاج آن در جایگاهش یاد کرده آید.
باب سوم از گفتار بیست و یکم اندر وجع المفاصل و نقرس و عرق الانساء و اسباب و علامات و علاج این که از گرمی بود
سبب این دردها مادتهای فزونی بود که در پیوندها گرد آید و این علت را علل العموم به تازی اوجاع مفاصل گویند اما آنچه در پیوندهای انگشتان پای بود آن را نقرس گویند و آنچه در سرون و حقهی ران بود اندکی بر آن فرود آید آن را وجع الورک گویند یعنی درد سرون و آنچه از سرون به ران فرود آید از سوی پست و با (تا) شتالنگ و انگشت خوردک فرود آید آن را عرق النساء گویند و نساء نام آن رگ است که از سرون تا شتالنگ و انگشت خوردک فرود آید و از بهر آن که ماده اندر این رگ افتاده بود درد اندر درازی ران میرود و عرق النساء از بهر آن گویند تا عامیان بدانند و آنچه در پیوندهای دست و زانو بود آن را وج المفاصل گویند و سبب گرد آمدن مادتهای فزونی در پیوندها دو نوع است یکی سببهایی است اصلی و عارضی اما سببهای اصلی سه چیز است یکی آن که آفریدگار تبارک و تعالی پیوندها از بهر حرکتها آفریده است تا
ص: 967
جانوران حرکتهای گوناگون توانند کرد از بهر آن که تا حرکتها آسان بود جایگاه پیوندها فراخ است و در هر پیوندی رطوبتی نرم نهاده است تا حرکتها به نرمی بود و تا استخوانها بر هم سوده نشود چنان که دندانها بر هم سوده میشود یا به سبب حرارتی که از حرکتها تولد کند وترها و رباطها که پیوندها را نگاه میدارند خشک نگردد و حیوان از حرکت باز نماند و بدین سبب است که هرگاه که مردم حرکت بسیار کند و از آن رطوبت بیشتری به تحلیل خرج افتد پیوندها گرم شود و ماندگی پدید آید و سبب ماندگی این خرج رطوبت است و گرم شدن پیوندها و طبیعت پیوندها آن است که پیوسته رطوبتی به خویشتن میکشد و این از جهت نرم داشتن پیوندها و تَر داشتن وترها و رباطها بزارده میشود همچنان که گردون کشان و حرّاسبانان جایگاه گردش چوب گردون را و میل خراس را چرب به روغن چرب میکنند تا حرکت آن به نرمی بود و از حرارت گردش آن آتش نخیزد و سوده گران هم بدین سبب مهرهها و شکمها را که میسایند به آب سایند تا از حرارت سودن و گردش سازهها آتش نجهد از بهر این پیوندها که از بهر حرکت است و طبیعت حرکت آن است که ماده را در پیوندها افکند به دو سبب یکی آن که حرکت ماده را بجنباند و ماده در جنبش آید میل بدان جانب کند که حرکت از وی آمده باشد نبینی که کشتیبانان را در آب ساکن کشتی را به محرافه رانند و آن چنان باشد که آب را به محراف بجنبانند و گرایشی در آب پدید آرند تا به قوت گراش آب کشتی برود از بهر آن که سبب حرکت به محراف گرایش به سوی کشتی کنند و سبب دوم آن که از حرکت حرارتی تولد کند و طبیعت حرارت کشیدن است رطوبتها را به خویشتن کشد نبینی که حرارت سوختن پلیتهی چراغ روغن چگونه به خویشتن میکشد و میسوزد و از فراخی جایگاه پیوندها در قبول ماده یاری بسیار است و سبب سوم آن که پیوندها را قوت هاضمه نیست چنان که دیگر اندامها هست بدین سبب هر خلطی فزونی که در پیوندی افتد در وی بماند و هضم نشود و هر چه در دیگر اندامها افتد اگر مددی بدو نپیوندد هیچ فضلهای دفع نکند قوت هاضمهی آن عضو آن را هضم کند و باشد که بعضی را دفع کند و هیچ پیوند فضله را دفع نکند و سبب آن که در پیوندها هیچ هضم نشود آن است که قوت هاضمه را یاری از حرارت و رطوبت در گوش بیشتر است و گوش از پیوندها دور است و گوهر پیوندها
ص: 968
غضروف است و استخوان و رباط و وتر مزاج این همه سرد و خشک است بدین سبب هر فضلهای که در پیوندی افتد در وی هضم نشود و سبب آن که پیوند فضله را دفع نتواند کرد دو چیز است یکی آن که طبیعت او قبول ماده است و دیگر آن که جای پیوند فراخ است هر فضلهای که در وی افتد آنجا بماند سبب اصلی این است که یاد کرده آمده است و سببهای عارضی هفت است یکی ریاضت ناکردن دوم ضعیفی معده که طعامها را نتواند گوارید سوم طعام از پس طعام خوردن و چیزهای ناموافق و بیترتیب خوردن چهارم مستی متواتر پنجم شراب خوردن ناشتا تا عصبها و پیوندها بدان سبب ضعیف و با آفت شود از پس طعام خوردن در گرمابه شدن و از پس طعام جماع و ریاضت کردن هفتم زکام و نزلهای که از بالا فرود آید و در پیوندها افتد و بسیار باشد که سبب گرد آمدن خلطهای بد در تن و در پیوندها باز ایستادن استفراغ بود که عادت بوده باشد چون قی و اسهال و خون بواسیر و حیض و خواجه بوعلی سینا در قانون میگوید یکی از سببهای این علت آن است که قولنج را علاج کنند بر وجهی که قوت رودهها قوی گردد
(ص 567)
و خلطهای فزونی را قبول نکند و از خویشتن باز دارد و به اطراف و به پیوندها افکند و بسیار باشد که خشمی عظیم برآید و اندر آن خشم حرکتی ناهموار کنند و حرارت خشم فزونیها که در تن بود بگدازد و به حرکت ناهموار در پیوندها افتد و من در شهر مرو مردی خردمند را دیدم که او را درد سرون رنجه داشتی مرا حکایت کرد که روزی وضو میکردم که نماز کنم کسی از خدمتکاران او چیزی تباه کرده بود او را از آن خشم آمد و در آن خشم حرکتی کرد و در حال این درد پدید آمد و بر وی بماند و اما سبب آن که طعامهای ناموافق و مستیهای متواتر و طعام از پس طعام خوردن و بی ترتیب خوردن زیان دارد و این علت از دو سبب آن است که فزونیهای ناگواریده در تن گرد آید و به رگها بگذرد و به سببهای اصلی که یاد کرده آمد به مفاصل شود و در وی بماند و سبب آن که مجامعت و ریاضت از پس طعام خوردن زیان دارد آن است که در مجامعت پیوندها را حرکت بسیار افتد و در ریاضت بیشتر افتد و پیوندها بدان سبب گرم شود و فزونیهای ناگواریده را که در تن گرد
ص: 969
آمده باشد به خویشتن کشد و پر شود و سبب آن که از پس طعام در گرمابه رفتن زیان دارد دو چیز است یکی آن که در گرمابه رگها و پیوندها گرم شود و اخلاط را به خویشتن کشیدن گیرد و غذاهای ناگواریده را بدان سبب از معده و جگر به رگها بگذرد و اندر پیوندها ریخته شود و دوم آن که مادتها که را در تن باشد در گرمابه گداخته شود و رگها روان گردد و از عضوی به عضوی ریخته میشود و در پیوندها گرد میآید و سبب آن که ریاضت ناکردن زیان دارد آن است که پیوندها به حرکت ریاضت گرم شود و رطوبتهایی که در پیوندها باشد به حرکت تحلیل پذیرد پس هر گاه که مردم ریاضت نکند رطوبتها در تن و در پیوندها بسیار گردد و به سبب دیر ماندن غلیظ شود و دردها و آماسها و چیزهای غریب چون گچ و سنگ و انگد و مانند آن اندر پیوندها پدید آید و هرگاه که خلطی فزونی در تن گرد آید پس استفراغ اتفاق افتد به قی یا به اسهال یا به ادرار بول به طبع یا به علاج و بول غلیظ آید ممکن بود که این علت بدان دفع شود و اگر استفراغ اتفاق نیفتد از دو حال بیرون نبود یا خلط فزونی در پیوندها افتد و این علت پدید آید یا در رگها بماند و عفن گردد و تبهای عفونی تولد یا گوشتی نرم را زبون گیرد و آماسی و خراجی کند چنان که در بیقولههای ران و بغل دست مادتها گرد آید و خراج گردد و مادت این علت را بعضی را خون بود و بعضی را صفرا و بلغم آمیخته بود و این بیشتر باشد و بعضی را بلغم خام بود و این عسرتر بود و چیزهای غریب چون گچ و سنگ و مانند آن از این تولد افتد و بعضی را مادهی بادناک بود و بعضی را مادهی سودایی بود و این کمتر باشد و تولد این مادتها بیشتری از فضلهی هضم ثانی و ثالث بود و این علت پیران و ناقهان (آنان که تازه از بیماری رهایی یافتهاند) را و کسانی را که بیماریهای دراز کشیده باشند و علاج بعضی ناصواب رفته باشد بسیار افتد از بهر آن که قوت هضم این گروه ضعیف باشد و بسیار باشد که خداوند این علت را پیوندگاه سخت گردد و باشد که انگشتان بر هم پیچد و کوژ شود و گاهی درد صعب گردد و گاهی ساکنتر شود و این خداوند مزاج گرم را بیشتر افتد و بسیار باشد که در میان انگشتان و در پیوندگاه گوشت فزونی پدید آید و این از مادهی خونی افتد و نقرس از جملهی بیماریها است که از پدران به میراث در فرزندان پدید آید و بسیار باشد که نقرس را و اوجاع مفاصل را به داروهای قوت دهنده علاج کنند تا مفاصل فضلهای را که
ص: 970
بدو آید قبول نکند و از خویشتن باز دارد و آن علاج سبب هلاک باشد از بهر آن که آن فضله که به مفاصل میآمدی باز گردد و به اندامهای رئیسه شود و هلاک کند و این خداوند نقرس صفرایی را بیشتر افتد خاصه که داروهای سرد بسیار بکار دارند و اوجاع المفاصل بیشتری در فصل بهار پدید آید از بهر آن که وقت زیادت شدن و حرکت کردن اخلاط است و در فصل خزان نیز بسیار باشد از بهر آن که به سبب میوههای بسیار خوردن خلطهای بد اندر تن گرد آید و طعام نیک هضم نشود و به گرمای نیم روز مسام همه تتن و گذرهای اخلاط و به گرمای شب نیک (صحیح تنگ است) شود و اخلاط در این میان به مفاصل فرود میآید و جمع میشود و هرگاه که خداوند اوجاع مفاصل و نقرس را داء الفیل و دوالی پدید آید از علت نخستین خلاصی یابد و هرگاه که خداوند عرق النساء را اسهال افتد درد آن مدتی سهل گردد و بسیار باشد که در علت عرق النساء و درد سرون سر استخوانهای ران از حقهی ران بلغزد و بیرون شود و گفتهاند که هرگاه که خداوند درد سرون را سرخی بر ران پدید آید چنده سه انگشت و خارشی سخت در آنجا تولد کند درد سورین ساکن شود و سبزیها که به تازی البقول گویند آرزو کند روز بیست و پنجم هلاک شود و عرق النساء و نقرس را اگر چه علاج صواب کنند و تن از مادهی آن پاک کنند به اندک مایه خلطی که افزون شود معاودت کنند و در پیوندهای دیگر نیز معاودت کنند و مادهی عرق النساء بیشتر اندر بندگاه بود و به عصب پهن که از پس ران است فرو آید و درد آن صعب بود و داغ کردن سود دارد و از آن ایمن گردد و درد نقرس بعضی را از انگشتان پای آغاز کند خاصه از انگشت بزرگ که به تازی ابهام گویند و بعضی را از پاشنه آغاز کند و بعضی را از کف پای و بعضی را از پهلوی پای و بعضی را از همهی پای درد خیزد و درد برآن برآید و خداوند نقرس را خریطهی خایه دراز شود و مردم خسی را نقرس نباشد و اسلع نشود و زنان را نقرس نباشد مگر که پیش از هنگام حیض باز ایستد و غذاهای ناموافق و بیترتیب خورند تا نقرس پدید آید از بهر آن که تن ایشان به حیض از مادتها بد پاک میشود چون پیش از هنگام حیض باز ایستد مادتهای بد در تن بماند عجب نباشد اگر نقرس تولد کند و این معنا تمامتر اندر باب یازدهم از گفتار نخستین از کتاب دوم یاد کرده آمده است
ص: 971
علامتها
مقصود (از) علامتهای این علت آن است که بدانند که مادهی علت کدام خلط است و ترکیب آن چندی و چگونگی آن معلوم کنند و این از رنگ جایگاه و درد و رنج آماس و از ضربان و تمدد و خلیدن و گرانی و سبکی و گرمی و سردی آماس توان دانست و از مزاج و عمر بیمار و از فصل سال و از تدبیرهای گذشته اما اگر به لمس گرم بود چنان که دست بر نهادن خوش آید و سخت سوزان نباشد و رنگ جایگاه سرخ بود و با ضربان و تمدد و گرانی بود و مزاج بیمار گرم و تَر بود و از چیزهای خنک بر نهادن آسایش یابد بباید دانست که مادهی خون است و عمر بیمار و فصل سال و تدبیرهای گذشته بر آن گواهی دهد و اگر به لمس سخت گرم و سوزان بود و سرخی کمتر بود و ضربان بیشتر و درد سختتر و سوزانتر بود و خلنده و از چیزهای خنک آسایش
(ص 568)
یابد و آماس بدان بزرگی مباشد بباید دانست که مادهی صفرا است و مزاج بیمار و فصل سال بر آن گواهی دهد و اگر رنگ آماس هم رنگ هم بود و ملمس گرم نباشد و درد بی ضربان و بی خلیدن بود لکن گرانی بیشتر بود و مزاج سرد و تَر بود در ضمادهای گرم و معتدل آسایش یابد بباید دانست که مادهی بلغم است و عمر بیمار و فصل سال و تدبیرهای گذشته بر آن گواهی دهد و اگر آماس کوچک بود و درد اندک بود و رنگ آماس به سبزی گر به کبودی گراید و به سیاهی زند و لمس سرد بود بباید دانست مادهی علت سودا است و مزاج بیمار و فصل سال و عمر و تدبیرهای گذشته بر آن گواهی دهد و اگر مادهی علت مرکب بود مثلا خونی بود با صفرا آمیخته گر با بلغم امیخته یا صفرایی بود با بلغم آمیخته یا بلغمی بود با سودا آمیخته علامتها نیز مرکب آمیخته باشد و شناختن آن در طبیب آسان بود و علامتی درست که مادتهای مرکب نشان دهد آن است که ضمادهای سرد یکسان و گرم یکسان یعنی سرد با گرم آمیخته و گرم با سرد آمیخته سود ندارد یا چنان باید که گاهی سود دارد و گاهی نه و این آن وقت باشد که یک ماده بر دیگر غلبه گیرد یا چنان باشد که گاهی چیزی گرم سود دارد و گاهی چیزی سرد و این مادتهای آمیخته
ص: 972
بیشتر کسانی را افتد که مزاج اصلی ایشان گرم بود و طعامهای گرم و سرد و میوههای تَر و فقاح و مانند این بسیار خورند و بر امتلاء حرکتها کنند و طعام بی ترتیب خورند و بسیار باشد مادهی مادهای باشد تباه گشته همچون ریمی که به تازی المده گویند و علامت وی آن است که درد آن با خارش صعب و سوزش بود و چیزهای گرم یا جامهای که در پوشند سخت رنجور شوند و از هوای خنک و داروهای خنک راحت و لذت یابد و بعضی را مادت علت بادناک بود و علامت وی آن است که درد از جای به جای میگردد و هیچ گرانی نبود و خداوند علت میوههای و طعامهای بادناک خورده بود و بسیار باشد که مادهی این علت از گرمی و تیزی بدان اندازه بود که در استخوانها بگذرد و استخوانها را تباه کند و بشکند این علت را طبیبان ریح الشوکه گویند و فرق میان اوجاع مفاصل و نقرس و میان ریح الشوکه آن است که اندر نقرس ماده اندر گوشت و اندر فضای بندگاه بود و اندر ریح الشوکه اندر استخوان بود
علاج اگر علامتهای خون ظاهر شود نخست رگ باید زد و از بهر پیوندهای دست رگ اکحل باید زد و از بهر پیوندهای پای رگ باسیلق باید زد و از جانب مخالف باید زد لکن به خلاف اندر محازات باید زد نه اندر قطر و این چنان باشد که اگر درد در پیوند راست بود از دست چپ رگ زنند و اگر در پیوندهای دست چپ بود از دست راست زنند و اگر در پیوندهای پای راست بود رگ از دست راست زنند و اگر در پیوندهای پای چپ بود از دست چپ زنند تا خلاف اندر محازات بود (پس خلاف در قطر نیست اگر درد در دست راست است رگ از دست چپ زنند یا برعکس که این خلاف در قطر است و نویسنده کتاب میگوید درست است) یعنی اندر برابر جایگاه درد و اگر درد در هر دو پای بود یا در هر دو دست رگ از هر دو دست زنند و یک بار زنند و خون به اندازهی قوت بیرون کنند و چون از رگ زدن برآساید و سه روز بگذرد یا دو روز قی فرماید خاصه اگر درد اندر پای بود از بهر آن که اندر دهانهی فروسویین وی سودمندتر از اسهال بود اگر به قی کفایت نشود از پس قی کردن داروی مسهل باید داد و نخست نطولها و ضمادهای آرام دهنده بکار باید داشت و اگر مسهل دادن دفع توان کرد یا اندر دلیل پختگی پدید آید دفع باید کرد و بر
ص: 973
جایگاه درد آب سرد یا گرم میباید ریخت و آنچه خوشتر آید بر آن اختصار کردن و نخست آب سرد بکار باید داشت و روزهای بحران نگاه باید داشت تا (تا) مسهل از پس آن دهند و روزهای بحران روز چهارم بود و هفتم و یازدهم و روز بحران بهترین روز چهاردهم بود و در مسهل دادن مدافعت آن وقت توان کرد که حرکت ماده سخت قوی نباشد و درد که (بی) قرار نبود و بباید دانست که ضماد گرم اندر آغاز علت و ضماد خدر کننده هر دو زیان دارد از بهر آن که ضماد گرم مادهی دیگر را به جایگاه درد کشد و ضماد خدر کننده ماده را اندر پیوندها باز دارد و آماس را صلب گرداند خاصه اگر مادهی غلیظ باشد و اگر ماده رقیق باشد آن را غلیظ کند و کار دراز آید آب گرم بسیار بکار داشتن پیوندها و عصبها را نرم و تَر و زبون کند و نخست نگاه باید کرد تا ماده تمام در پیوندها پخته شد و از حرکت فرو ایستاد اگر نه اگر هنوز در حرکت باشد و بسیار باشد و حرکت او قوی باشد داروهای باز دارنده که سخت قوی باشد بکار نشاید داشت از بهر دو کار یکی آن که ماده را از حرکت خویش باز دارد و درد زیادت شود از بهر آن که دردها و پیوندها را بفشارد دوم آن که ماده را به جانب اعضای رئیسه باز گرداند و در آن خطری بزرگ بود پس اگر این خطا کرده شود و درد زیادت گردد یا اعراض آن که مادهای و اعضای رئیسه میشود پدید آید زود به داروهای نرم کننده باز باید گشت تا آنچه فرود آمدنی است از ماده فرود آید و آب گرم و فاطر اندر این حال سود دارد خاصه اگر بابونه و بنفشه در وی پخته باشند و آنجا که ماده اندک بود و حرکت او آهسته از داروهای باز دارنده بس باکی نباشد مگر در عرق النساء که داروهای باز دارنده ماده را در قعر پیوندها افکند و آنجا باز دارد و صواب آن باشد که هرگاه که مادهی بسیار باشد و هنوز در حرکت باشد و حرکت او قوی باشد زود به استفراغ مشغول گردد اگر علامتهای صفرا غالب شود نخست قی فرمایند پس هرگاه که اثر پختگی ببینند استفراغی کنند به مسهلی قوی و در علاج علت صفرایی میل به چیزهای سرد و تَر باید کرد و در علاج خونی میل به سردی باید کرد و تیزی کمتر از آن کرد که در صفرایی و اندر عللهای خونی و صفرایی سکنگبین سود دارد لکن در این علت سکنگبین ترش موافق نباشد از دو کار یکی آنکه ترشی سرکه عصبها را ضعیف کند دوم آن که قوت ترشی ماده را که آرمیده باشد لطیف کند و به جانب و بجنباند و به مادهی علت بیامیزند و
ص: 974
اندر رگها بگذراند و به جایگاه درد آرد و سکنگبین بزوری که از تخمهای گرم کننده چون بادیان و غیر آن زیان دارد از آن که مادهی علت را بسوزاند و تَری از وی نیست کند و باقی سنگ شود و مسهل ضعیف نیز اندر اول علت زیان دارد از بهر آن که اسهال نکند که مادهی علت بدان کمتر شود مادهی آرمیده را بجنباند و به جایگاه درد آرد اما در اوجاع مفاصل و نقرس خونی نخست استفراغ به مطبوخ هلیلهی زرد و هلیلهی کابلی و افسنطین و شاتره و خرمای هندو و آلو سیاه و میویز و مانند این باید کرد و این مطبوخی مبلغی تمام باید داد چنان که استفراغی تمام کند و اگر با این دردها تب بود آب عنب الثعلب و آب کاکنج و آب کاسنی جوشانیده و صافی کرده با اندکی فلوس خیارشنبر باید داد گر اب لبلاب با بنفشهی خشک و شکر و گر حرارت کمتر بود ده درم سنگ هلیلهی زرد اندر صد درم سنگ جلاب تَر کنند یک شبانه روز پس بمالند و بپالایند
(ص 569)
و ده درم سنگ لعاب اسبغول با وی بیامیزند و بدهند روا باشد از پس آنکه تب زایل شود آب عنب الثعلب گر آب کسنی با آب بادناک و آب کرفس بیامیزند و یک مثقال ایارج فیقرا بر وی ترکیب کنند و یک شبانه روز پس بپالایند و بدهند و آن را که مزاج به سلامت استفراغ به مطبوخ سورنجان و بوزیدان و حب سورنجان باید کرد و از پس داروی مسهل داروهایی که ادرار بول کند سخت سود دارد از بهر آن که مادهی این علت فضلهی هضم ثانی و ثالث بود و هضم ثانی در جگر باشد و هضم ثالث در رگها و ادرار بول آن را پاک کند و بسیار کسان باشند که از داروی مسهل خوردن و حقنه کردن منفعت نیابند و علت ایشان به ادرار بول برخیزد و بسیار کسان باشد که نه ایشان را اسهال بسیار نشاید کرد و نه ادرار بسیار از بهر آن که تَری از تن ایشان به اسهال و ادرار خرج افتد و خون ایشان گرم شود و بسوزد و در علتهای دیگر افتد و این مردمان نهیف باشند و این دقایق نگاه داشتن واجب است و اگر مادهی علت صفرایی بود نخست قی باید فرمود پس استفراغ به مطبوخ هلیلهی زرد و خرمای هندو و عناب و آلو سیاه و شاطره و تخم کشوت کردن و آن را به صبر و سقمونیا قوت دادن.
ص: 975
صفت حبی که خداوند نقرس خونی و صفرایی را سود دارد بگیرند صبر و هلیلهی زرد از هر یکی درم سنگی و نیم تربد و سورنجان از هر یک یک درم سنگ شحم حنظل چهار دانگ سقمونیا دانگی و نیم زعفران دانگی شربت سه درم سنگ و اگر طبیعت ضعیف باشد استفراغ به گوارش سفرجلی کنند.
(صفت) گوارش سفرجلی بگیرند بیخ آبی معتدل در خردی و بزرگی و تخم آن بیرون کنند و یک وقیه سقمونیا به جایگاه تخم آن باز کنند و آبی را به هم باز دهند و خمیر در وی کوشند و اندر تنوری معتدل بریان کنند تا خمیر سرخ شود و بنهند تا سرد شود و خمیر از وی باز کنند و آن را در هاون سنگین بکوبند و به انگبین مصفی بسرشند چندان که دانند که در وی دانگی سقمونیا است و اگر مادهی علت مرکب بود از صفرا و بلغم استفراغ به حب سورنجان کنند.
صفت آن بگیرند صبر یک درم سنگ سورنجان چهار دانگ سقمونیا دانگی گل سرخ و مصطکی از هر یک دانگی جمله یک شربت بود و گر به عوض صبر ایارج فیقرا کنند
صفت حبی دیگر هلیلهی زرد و تربد ازهر یک یک جزو مقل نیم جزو شحم حنظل و سقمونیا از هر یک ثلث جزو کتیرا عشر جزو شربت سه درم سنگ.
صفت حبی دیگر بگیرند هلیلهی زرد یک درم سنگ صبر چهار درم سنگ ماهی زهره و بوزیدان از هر یک دو درم سنگ سقمونیا دانگی جمله یک شربت بود.
صفت مطبوخ سورنجان بگیرند هلیلهی زرد مقشر بیست درم سنگ بنفشهی خشک و گل سرخ از هر یک پنج درم سنگ تخم کسنی سه درم سنگ سورنجان نیم کوفته دو درم سنگ پودنه تَر شاخی چند و اگر پودنه نباشد یک درم سنگ مصطکی درافکنند و در سه رطل آب بپزند به رطل بغدادی و بپالایند شربت مقدار دو بهر از یک رطل با دو وقیه شکر سوده و ضمادها از این نوع بکار دارند.
صفت ضمادی حضض و صبر و صندل و شیاف مایمثا و زعفران از هر یک دو درم سنگ طین ارمنی یک درم سنگ مر یک درم سنگ کرنب سوخته چهار درم سنگ همه را با آب عنب الثعلب و آب کسنی بسایند و بکار دارند.
ص: 976
صفت ضمادی که درد بنشاند بگیرند اسفیداج سرخ و آن را به شیر تازه بسایند و طلی کنند و کوک را بکوبند و ضماد کنند و چون گرم همیشود میبردارند و دیگر برمی نهند و سبزی که بر سر آب ایستاده بود بر نهادن سود دارد و این سبزی را به تازیه تحلب گویند و گشنیز تَر و آب او سود دارد و اسبغول و سرکه سود دارد و زعفران و افیون راستاراست به شیر گاو بسایند پس با موم روغن که از روغن گل کرده باشند بیامیزند و طلی کنند درد بنشاند
صفت ضمادی که آماس را تحلیل کند بگیرند لوبیا و بکوبند و ببیزند و بپزند و ضماد کنند.
صفت ضمادی قابض که به اول علت بکار دارند بگیرند اقاقیا و حضض و صبر و صندل سرخ و فوش دربندی و شیاف مامیثا و گل ارمنی همه برابر همه را به آب عنب الثعلب بسایند و طلی کنند
صفت بگیرند عدس مقشر (ضماد آن) و بکوبند و اندکی گلاب با وی بسایند و به ذاب گشنیز تَر بسرشند و طلی کنند.
صفت ضمادی دیگر قابض بگیرند نار پوست و در شراب انگوری قابض بپزند پس سماق به آرد جو و حیالعالم بگیرند و همه با همدیگر بسایند و بسرشند و طلی کنند و این ضمادها در سرد کرده بکار دارند و در زمستان نیم گرم کرده.
صفت ضمادی که به آخر تب بکار دارند بگیرند برگ کرنب و در آب بپزند و بکوبند و یک زردهی خایهی خام و اندکی زردی سرکه و مقداری آرد جو با این بیامیزند و روغن گل برچکانند و همه را بسرشند و طلی کنند.
باب چهارم از گفتار بیست و یکم در علاج وج المفاصل و نقرس که از سردی بود
اگر علامتهای بلغم خام پدید آید نخست آن را بباید پزانید و طریق پزانیدن آن است که هر بامداد گل به انگبین عسلی دهند با آب بادیان تَر گر با آبی که در وی زیره گر تخم بادیان جوشانیده باشند و طعام نخود آب دهند اگر پس از چهار روز دلیل اثر پختگی پدید نیاید چند ماء الاصول دهند با روغن بید انجیر پس طبع را به ایارج فیقرا و تربد بجنبانند بگیرند
ص: 977
ایارج فیقرا یک مثقال تربد یک مثقال هر دو را با انگبین بسرشند و بدهند و سه روز دیگر ماء الاصول دهند روز چهارم گل انگبین دهند بی ماء الاصول و دیگر روز استفراغ کنند به حب سورنجان یا به حب منتن یا به حب شیطرج و پس از باقی ماده به چیزهای ادرار کننده و به ماء الاصول پاک کنند و اگر فصل تابستان بود و از قی کردن مانعی نباشد نخست از همه تدبیر به قی کردن مشغول شوند و اگر به مسهل حاجت آید پس از آن مسهل دهند و این ترتیب که یاد کر ده آمد و اگر مادهی علت مرکب بود و لختی صفرا با بلغم آمیخته بود و بیشتری چنین باشد مسهل سخت گرم نشاید داد و هیچ مسهل از داروهایی که اسهال صفرا کند خالی نباید که باشد از بهر آن که اگر چه استفراغ بلغمی در حال راحتی دهد زود باشد که دیگر باره جمع شود به قوت صفرا در تن روان گردد و به جایگاه درد باز آید و بباید دانست که از جملهی داروها که در این علت بکار دارند سورنجان را خاصیتی و منفعتی نیکو است و آن آن است که داروهای دیگر منفذهای ماده را بگشاید و فراخ کنند تا مادهی علت بدو بگذرد و دفع شود لکن همچنان گشاده بماند و هر فضلهای که در تن باشد دیگر باره بدان مفنذها فرود آید و سورنجان پس از استفراغ منفذها را قوت دهد و فراز همتر آرد و خلط فزونی را و خلط رقیق را از سیلان باز دارد لکن با این خاصیت در وی دو مضرت است یکی آن که معده را زیان دارد و دیگر آن که عضلههای پیوندها را صلب کند و بدین سبب مصلحت آن است که او را با زیره و زنجبیل و پلپل
(ص 570)
بیامیزند تا مضرت او از معده باز دارد و به صبر و سقمونیا قوت دهند تا قوت اسهال او زیادت کند تا خلط رقیق را بیشتر دفع کند و خود زودتر دفع شود و از پس استفراغ به داروهای نرم کننده و تحلیل کننده چون پیهی بط و پیهی مرغ بر عضلهها طلی کنند و بعضی طبیبان گویند که سورنجان را بکار دارند لکن نبات او را با زیره و مانند آن بپزند و استفراغ به طبیخ آن کنند.
صفت حبی مسهل بگیرند سورنجان و زیرهی کرمانی و زنجبیل از هر یک یک درم سنگ صبر دو درم سنگ و نیم حب کنند وبا طبیخ شبت بدهند در حال آسایش دهد.
ص: 978
صفت مسهلی دیگر بگیرند سورنجان یک درم سنگ بوزیدان یک درم سنگ ماهی زهره دو درم سنگ تربد یک درم سنگ و نیم زنجبیل نیم درم سنگ شکر هم سنگ همه این جمله یک شربت بود.
صفت مسهل دیگر بگیرند سورنجان و بوزیدان از هر یک سه درم سنگ ماهی زهره سه درم سنگ تربد چهار درم سنگ فوه رنگرزان دو درم سنگ تخم کرفس و انیسون و پوست حنظل از هر یک دو درم سنگ همه را در یک رطل و نیم بغدادی آب بپزند تا به نیم من باز آید و باز بپالایند این یک شربت قوی بود.
صفت حبی قوی بگیرند تربد یک درم سنگ شحم دانگی و نیم عصارهی قصاء الحمار دانگی و نیم قنطریون باریک دو درم سنگ فرفیون دانگی سورنجان دو درم سنگ بوزیدان دو درم سنگ ماهی زهره دانگ و نیم مقل دو درم سنگ این یک شربت بود.
صفت حبی دیگر سورنجان نیم درم سنگ صبر یک درم سنگ سقمونیا دانگی
صفت حب سورنجان بزرگ ایارج فیقرا سه درم سنگ سورنجان چهار درم سنگ شیطرج دو درم سنگ شحم حنظل دو درم سنگ و نیم ماهی زهره و بوزیدان و ملح نبطی و مقل از هر یک دو درم سنگ قاریقون دو درم سنگ هزاراسپند یک درم سنگ عاقرقرحا و اشق و جاوشیر و سکبینج از هر یک یک درم سنگ حب کنند به آب سذاب شربت از سه درم سنگ تا چهار درم سنگ.
صفتحبی قوی بگیرند هلیلهی کابلی و بلیله و آمله و شیطرج و قاقله و ماهی زهره و سقمونیا راستاراست شربت سه درم سنگ تا چهار درم سنگ و صفت حب منتن و حب شیطرج اندر علاج فالج یاد کرده آمده است.
صفت حبی که خداوند علت مرکب را که از صفرا و بلغم بود سود دارد بگیرند ایارج فیقرا شش درم سنگ سورنجان و بوزیدان و ماهی زهره از هر یک سه درم سنگ هلیلهی زرد هفت درم سنگ مقل هشت درم سنگ خربق سیاه دو درم سنگ شحم حنظل سه درم سنگ با آب گندنا حل کنند شربت سه درم سنگ.
صفت مطبوخ سورنجان خداوند صفرا و بلغم را سود دارد بگیرند هلیلهی زرد پانزده
ص: 979
درم سنگ تربد و بسفایج و شاتره از هر یک چهار درم سنگ سورنجان دو درم سنگ تخم کسنی و تخم بادیان و تخم کرفس از هر یک یک درم سنگ گل سرخ سه درم سنگ همه را در یک من و نیم آب بپزند تا به هفتاد درم سنگ باز آید و بپالایند و بدهند
صفت مطبوخی دیگر بگیرند سورنجان سی درم سنگ شحم حنظل ده درم سنگ درد پانزده رطل آب بپزند تا به سه رطل باز آید و بپالایند و هر روز نیم رطل میدهند و ایارج هرمس خداوند این علت را سخت نافع است در فصل بهار چند روز پیوسته میدهند کمترین یک هفته است پیوندها را قوت دهد و ماده را به علت و به ادرار بیرون آرد و دردهای عسر را ببرد به اذن الله عز و جل و چنین میگوید خداوندان دردهای عسر را بگیرند ابهل خشک ربع یک کیله در آب کنند چندان که آب به زیر او بایستد و بجوشانند تا آب سیاه گردد و بپالایند و مقدار نیم رطل تا سه وقیه روغن شیره بدهند و طعام از پس او غوره با فرمایند
صفت ماء الاصول قوی پوست بیخ کبر و پوست کرفس و پوست بیخ بادیان از هر یک ده درم سنگ تخم کرفس و تخم بادیان و انیسون و نانخواه و سورنجان و بوزیدان و ماهی زهره و پوست حنظل و شیطرج و قنطریون باریک از هر یک پنج درم سنگ همه را در سه رطل آب بپزند تا به نیمه باز آید و بپالایند شربت ده درم سنگ با یک مثقال روغن بیدانجیر.
صفت زامهران سستی عصبها و اوجاع مفاصل را سود دارد بگیرند هلیلهی کابلی و بلیله و آمله و تودری سرخ و زرد و بهمن سرخ و بهمن سپید تخم کرفس و تخم بادیان و افسنطین رومی در عصارهی او و وج و قسط و زریوند گرد و تخم خشخاش و مرزنگوش و تخم شبت و خیربوا و اکلیل الملک و گل سرخ و خولنجان و بذرالبنج الابیض هر یک راستاراست همه را بکوبند و ببیزند و به انگبین مصفی بسرشند شربت دو درم سنگ بعضی طبیبان گفتهاند این علت را دارویی آزموده که خلاف نکند استخوان مردم است سوخته جهودان در قدیم این علاج میکردند و نقرس و اوجاع مفاصل بدین زایل میشده است لکن این دارویی است که به وقت ضرورت و دردهای صعب باید داد و منفعت وی آن است که ماده را غلیظ گرداند و از سیلان و فرود آمدن به پیوندها باز دارد و بدین سبب
ص: 980
است که پس از استفراغها شاید داد تا خلطی فزونی در پیوندها باز ندارد و محمد زکریا استخوان سوخته را در این مینستاید لکن استخوان مردم شرط نمیکند میگوید آنچه من در این باب آزمودم سورنجان است. و شکر تبرزد از هر یک سه درم سنگ از پس استفراغها بدهند اخلاط را از سیلان باز دارد و همچنین اگر بامداد سه درم سنگ گشنیز خشک کوفته با سه درم سنگ شکر سفوف کنند سود دارد.
صفت سفوفی دیگر تخم خشخاش سپید کوفته سه درم سنگ با سه درم سنگ شکر سود دارد.
صفت سفوفی دیگر بگیرند بلوط در سرکه آغشته و خشک کرده و عدس پوست کنده و گشنز خشک و سورنجان راستاراست بکوبند و ببیزند شربت سه درم سنگ با سه درم سنگ شکر.
صفت ضمادها بگیرند حضض و اشق راستاراست و در شراب کهن حل کنند و روغن زیت برافکنند و بیامیزند.
ضمادی دیگر خلط غلیظ را نرم کند بگیرند دانهی انجیر پاک کرده و سوده سه وقیه روغن گاو و انگبین از هر یک یک وقیه بیامیزند و بسرشند تا چون مرهمی شود و بعضی مردمان یک وقیه سرکه با این بیامیزند
ضمادی دیگر بگیرند فرفیون و با روغن سوسن بسایند تا چون غالیه شود.
ضمادی دیگر بگیرند هلبه چندان که خواهند و در دیگی سنگین یا سفالی بپزند با سرکه و آب به هم آمیخته تا مهرا شود پس انگبین برافکنند و بسایند تا چون غالیهای شود و طلی کنند و دو روز بگذارند و هر گاه که خشک میشود به روغن گل چرب میکنند همانا که اینجا روغن سوسن و مانند آن درخوردتر بود.
ضمادی دیگر بگیرند کنجد و تخم کتان و حلبه همه را بکوبند و با دنبهی کوفته بسرنشد
ضمادی که به جای شربت استخوان و مانند آن باشد بگیرند ابهل و جوز سرو و استخوان سوخته از هر یک جزو شب یمانی و زاج از هر یک سدس یک جزو همه را بکوبند نرم و در سریشم ماهی بسرشند و بر جایگاه درد نهند و از پس استفراغ بکار دارند
ص: 981
چنان که در استخوان سوخته و دیگر شربتها که یاد کرده آمده است و اندر طبیخ کفتار و طبیخ روباه نشاندن سود دارد
(ص 571)
صفت آن نخست بباید دانست که کفتار به تازی الضبع گویند و کفتار ماده را الضبعه و لنگ را به تازی اعرج گویند و مادینه را عرجا گویند و این کفتار که اندر طبیخ بکار آید پیر باید و آن را اضبعة عرجا گویند و از بهر آن که کفتار چون پیر شود لنگ شود و طبیخ او بر این گونه سازند بگیرند کفتاری پیر را و او را بکشند و اندر مرحلی آب بسیار بجوشانند نیک پس این کفتار را در این مرحل نهند درست پوست باز ناکرده و شکم ناشکافته و شبت و نمک درافکنند و بپزند تا مهرا شود و آن آب را بپالایند و در آبزن کنند چون فاطر شود چنان که دست در وی توان داشت پس بیمار را سه روز بر وی نشانند هر روز دو بار بامداد و شبانگاه و هر بار دو ساعت در وی صبر کند و چون از آبزن بیرون آید او را به آب گرم بشویند و بپوشند و هوای سرد از وی باز دارند اگر مثلا این علاج به اول ماه کرده باشند اندر میان ماه دیگر این طبیخ تازه کنند و سه روز دیگر هم بر این ترتیب بکار دارند و همچنین در آخر ماه این طبیخ تازه کنند و سه روز دیگر هم بر این ترتیب بکار دارند و اگر کفتار به دست نیاید روباه گر گوشت خر وحشی به جای آن بود و خداوندان نقرس و عرق النساء و اوجاع مفاصل را شراب نشاید خورد تا علت پاک زایل نشود و تا چهار فصل سال بر ایشان نگذرد هم نشاید خورد کسانی که عادت کرده باشند و مزاج ایشان بر آن راست ایستاده باشد به تدریج از آن باز باید ایستاد و داروهای ادرار کننده بکار میداشتن.
باب پنجم از گفتار بیست و یکم اندر علاج عرق النساء و درد سرون
سببهای علت عرق النساء و درد سرون همان است که در این باب یاد کرده آمده است و علاج هم یک یکسان است لکن از بهر آن که این پیوندها مقاکتر است و در میان گوشت بسیار است و ماده علت زندرون ترتیب علاج این هر دو در بابی جداگانه یاد کرده آمده است و علامتها نیز همان است که در باب گذشته یاد کرده آمده است و علامت خاصه که به عرق النساء مخصوص است آن است که اندر براز خداوند علت عرق النساء
ص: 982
رطوبتی مخاطی بود و قامت به دشخواری راست تواند کرد و از سببهای خاصهی درد سرون یکی آن است که خداوند علت بر زمین سرد بسیار نشسته باشد و سواری بسیار کرده بود و گاه باشد که درد رحم کهن گردد و به درد سرون باز گردد.
علاج اگر علامتهای خونی ظاهر بود نخست رگ باسلیق باید زد از آن جانب که محاذی چنان که در باب گذشته یاد کرده آمده است پس رگ پای بباید زد و تا نخست از رگ باسلیق نزنند رگ پای نشاید زد و اولیتر آن باشد که دو روز روزه دارد پس رگ پای زنند و نگاه باید کرد اگر درد از جانب وحشی فرود میآید از رگهای پای عرق النساء باید زد و اگر به جانب انسی فرود میآید رگ صافن بباید زد و این هر دو رگ شاخهای عرق النساءاند پس از آن رگ پشت پای که میان خنصر و بنصر است باید زد و بعضی طبیبان گفتهاند این رگ زدن اندر علت عرق النساء سودمندتر است از عرق النساء است همچنان که رگ اسیلم زدن اندر علتهای جگر و سپرز سودمندتر از رگ باسلیق است و اگر از پس این رگ زدن رگ باسلیق زنند صواب باشد.
و جالینوس میگوید رگ صافن و مابض زدن سودمندتر از عرق النساء است و مابض سودمند از صافن است و از بهر آن که مادهی این علت زندرون تر است داروهای رادع و قابض دور باید داشت از بهر آن که مادهی داروی رادع ماده را در قعر پیوند باز دارد و چون ماده اندر پیوندها بماند و بسیار گردد بیم باشد که استخوانهای پیوند را از هم بلغزاند و اگر درد خیزد چیزی نرم کننده بکار باید داشت و اندر خانهی میانی از گرمابه نشستن و اندر آبزنی معتدل نشستن و روغن شیرهی تازهی نیم گرم و روغن شبت و مانند این مالیدن سود دارد و درد بنشاند و بباید دانست که علاج این علت اندر زمستان شهرهای سرد عسرتر باشد خاصه اگر خداوند علت فربه بود و مادهی بلغم خام بود و علت در جانب چپ بود و اما اگر علامتهای بلغم ظاهر بود نخست قی باید فرمود پس اگر حاجت آید اسهال کردن به حب منتن و حب شیطرج و مانند آن و حقنهی تیز که قنطریون باریک و شحم حنظل و پوره و شبت و آب کامه و مانند این بود سود دارد و اگر حقنهی قویتر باید سورنجان و بوزیدان و ماهی زهره و مازریون و عاقرقرحا درافزایند و نخست حقنههای گرم کنند پس
ص: 983
تیزتر و گاه باشد که در علت بلغمی به رگهای پای زدن حاجت باشد و از پس قی کردن داروی مسهل خوردن و داروهای ادرار کننده باید داد.
داروی ادرار کننده بگیرند کمادریوس و جنطیانا از هر یکی دو وقیه زراوند گرد دو وقیه تخم سذاب یک رطل بغدادی بکوبند و ببیزند شربت سه درم سنگ با سه درم سنگ شکر سفوف کنند و از بیرون نطولها و ضمادهای تحلیل کننده بکار داشتن و محجمهی آتش بر نهادن و اندر آب معدن گوگرد نشستن و ضمادهای ریش کننده بر نهادن تا ماده از وی بپالاید سخت سودمند باشد و بسیار باشد که محجمه برنهادن و خون بسیار بیرون کرده سود دارد و ماده را از قعر بیرند (بیرون) برکشد و خداوند درد سرون را داغ کردن صواب باشد و داغ آن دایره باشد که گرد مهره و حقهی ران اندر کشند.
صفت ضماد اما ضمادهای تیز گرم باید نهادن بدین صفت
بگیرند کرنب نبطی پخته و بکوبند و با زردهی خایه و اندکی زعفران بسرشند و بکار دارند نیم گرم ضمادی دیگر
بگیرند بابونه و اکلیل الملک و ختمی و حلبه از هر یک بیست درم سنگ مقل و اشق جاوشیر از هر ده درم سنگ پیهی گردهی بز و پیهی مرغ و مغز ساق گاو و انگبین و روغن گاو از هر یک ده درم سنگ موم پنج درم سنگ سرکه سی درم سنگ روغن چندان که کفایت کند داروهای خشک را بکوبند و به سرکه تَر کنند و صمغها را حل کنند و موم را با پیه و روغن شیره بگدازند و همه را بسرشند چنان که رسم است و هرگاه که این ضماد بردارند به آب گرم یا به طبیخ بابونه و اکلیل الملک و شبت و سعتر و بیخ کرفس بشویند و اگر این بابونه و یاران او را به سرکه پزند و طلی میکنند سود دارد.
صفت ضمادی ریش کننده بگیرند خردل و هم سنگ آن سرگین کبوتر بکوبند نرم و به طبیخ انجیر گر شیر انجیر بسرشند و ضماد کنند تا ریش گردد و صدید بپالایند چند روز بگذارند تا ماده پاک شود.
صفت ضمادی که ماده را به ظاهر کشد و تحلیل کند بگیرند تخم سذاب دشتی و حب الغار و انگدان و نطرون و شیح ارمنی و قردمانا و شحم حنظل و نانخواه ازهر یک چهار
ص: 984
مثقال سذاب تَر پنج استار موم پنج استار اشق پنج استار بارزد شش مثقال جاوشیر و گوگرد از هر یک چهار مثقال مرهم سازند چنان که رسم است و سرگین بز با سرکهی تیز بسایند و طلی کنند سود دارد.
صفت ضمادی دیگر بگیرند زفت و گوگرد راستاراست گوگرد را بسایند نرم و با زفت بسرشند و طلی کنند بر جایگاه درد
(ص 572)
و کاغذی بر وی نهند و بگذارند تا خود بیفتد و خردل و نفسیا به هم بکوبند و طلی کنند و میویزج و زراریح ریش کنندهاند و تفسیا با موم و روغن سذاب سرشته و همچنین میویزج و پوره و فرفیون و عاقرقرحا با موم و روغن سذاب سرشته ماده را به ظاهر کشنده و ریش کننده است.
ابن سرافیون میگوید اگر بیمار احتمال کند صواب آن است که دو روز دمادم حقنه کند پس رگ زنند
قسط (قسطا) ابن لوقا میگوید بگیرند عصارهی قصاء الحمار دو جزو روغن زیت کهن یک جزو بجوشانند تا به روغن باز آید و هر کجا بادی و دردی عسر اندر آن افتاده باشد طلی کنند آماس گیرد پس نیک شود.
محمد زکریا میگوید اگر قصاء الحمار نباشد حنظل بدل آن باشد و بسیار باشد که خداوند عرق النساء و درد سرون را اسهال خون و سحج افتد و سود دارد و علت بدان زایل شود و بدین سبب داروها که به اسهال خون آرد و سحج کند سود دارد چون طبیخ قصاء الحمار و طبیخ حنظل و زهرهی گاو و عاقرقرحا و قنطریون و حرف و شیطرج و طبیخ ماهی شور فرمایند لکن اگر ضرورت اوفتد و بدین نوع داروها حاجت آید پس از قی کردن و مسهل دادن و حقنه کردن و پس از دیگر علاجها شاید و اگر جاهلی پیش از این علاجها علاج کند زیان دارد و طریق همهی علاجها بسته گردد.
صفت حقنهای سحج کننده بگیرند حنظل و حرف و بیخ کبر و قنطریون و قصاء الحمار و شیطرج و فوه همه را بپزند و بپالایند و بدان آب حقنه کنند و ثفل آن ضماد کنند بر
ص: 985
جایگاه درد سود دارد.
صفت شیافی که خداوند درد سرون و درد پشت را سود دارد.
بگیرند سکبینج و جاوشیر و مقل و اشق و زنجبیل و عنضروت و سورنجان و شقاقل و شحم حنظل و نمک هندی و جندبیدستر و زرنباد و قسط و ماهی زهره و برگ سذاب و انیسون و تخم بادیان و پوره و فانید راستاراست.
و بعضی طبیبان میعه و جبلاهنگ زیادت کنند و ایارج هرمس سخت سودمند باشد بر آن ترتیب که در باب گذشته یاد کرده آمده است و اندر طبیخ کفتار و طبیخ روباه نشستن سود دارد و آن را که هیچ علاج سود ندارد به ضرورت نفط سپید دهند از درم سنگی تا مثقالی سه روز با شراب میدهند.
باب ششم از گفتار بیست و یکم اندر داء الفیل و دوالی
دوالی علتی است که رگهای ساق (پا) ستبر شود و چون گره گره بر آن رگها پدید آید و این علت بیشتر پیکان و حمالان و پیاده روان را افتد و کسانی را که به پیش ملوک به پای ایستند نیز افتد و مادهی این علت یا خونی بلغمی بود یا خونی غلیظ بود با سودایی طبیعی آمیخته در جمله خونی درست و بی عفونت بود و الا رگها بسوختی و ریش گشتی و بسیار باشد که این علت از بیماریهای حاده و از پس بیماری سپرز افتد از بهر آن که مادهی بیماری انتقال کند و بدین رگها فرود آید خاصه کسانی را که مستعد این علت باشند از این طبقه که یاد کرده آمد و بعضی دست کاران (جراحان) این علت را علاج دستکاری کنند و آن رگ را ببرند و ساقها بدان سبب ضعیف و لاغر شوند از بهر آن که غذا نیابند و این علت چون محکم شد علاج دشخوار پذیرند و بعضی را مادهی علت به سبب گرمی خراج یا سبب حرارتی عارضی مادهی علت در رگها عفونت پذیرد و ریش گردد و علت داء الفیل علتی است که پای مردم ستبر شود هم به سبب فراخ شدن رگها و فرود آمدن ماده به سببی از سببهای دوالی یا به سببی از سببهای نقرس و مادهی این علت همچون بلغمی و سودایی بود و بدین سبب که این ماده غذا گردد ساق و قدم جمله ستبر شود چنان که به پای پیل ماند و داء الفیل بدین سبب گویند و نخست که این علت پدید آید پای سرخ بود
ص: 986
پس رنج بگرداند و تیره شود
علامتها علامت مادهی بلغمی اندر علت داء الپیل آن است که رنگ پای به سپیدی گراید و نرم باشد و علامت مادهی سودایی آن است که رنگ پای تیره باشد و به سبزی و کبودگی و سیاهی گراید و درشت گردد و ترقیدن گیرد و باشد که ریش گردد علاج داء الفیل تا سرخ باشد علاج او آسانتر بود و هرگاه که رنگ بگرداند و درشت گرداند علاج کمتر پذیرد و علاج آن قی کردن متواتر باشد به داروهای قوی که بلغم غلیظ و سودا را از جای برکند و اگر به رگ زدن حاجت آید رگ باسلیق زدن صواب باشد و آسایش جستن و نارفتن و پای بر بالشی نهاده داشتن و آن را که به ضرورت برباید خاست و بباید رفت عصابهها (نوارها) درپیچند از قدم تا بن ران چنان که آغاز پیچیدن از قدم و از شتالنگ کنند و گام آهسته نهند و هر هفته شربتی ایارج فیقرا حجر ارمنی با وی ترکیب کرده بخورد و پیوسته ماء الجبن که به سکنگبین افتیمونی کرده باشند میخورد افتیمون و اندکی نمک نفطی با وی و هرگاه که برباید خاست و بباید رفت نخست داروهای قابض بر قدم و ساق طلی کنند پس عصابهها برپیچند و از پس آن که بسیار بار قی کرده باشند و داروها خورده و تن پاک کرده خاکستر کرنب به روغن زیت که آن را زیت انفاق گویند بیامیزند و ثمرة الترفا (گز مازو) و سرگین بز و آرد حلبه و تخم ترب و تخم جرجیر کوفته و بیخته با آن بسرشند و طلی کنند و ترمس پخته طلی کنند و در طبیخ نشستن و نطول کردن سخت سودمند باشد و بسیار باشد که سلعه پدید آید و پای همچون پای خداوند داء الپیل شود و طبیب را یا خداوند علت را گمان افتد که علت داء الپیل است نیکو تأمل باید کرد و سلعه را علاج به آهن کنند چنان که اندر کتاب هفتم یاد کردهاید ان شاء الله تعالی.
علاج دوالی آن چه به شربت و به تدبیر تعلق دارد همچنین است نخست تن پاک باید کرد و عادت رفتن رها کرد پس رگها بباید گشاد و خون بد از وی بیرون کردن و بعضی را پوست بشکافند و آن را که ستبر شده باشد از درازا بشکافند و مادهی غلیظ که در وی باشد بیرون کشد و بعضی را رگها چندان که بیرون تواند کشید بیرون کشند و ببرند و این را به تازی سَل خوانند و این سل چنان باید کرد که آن رگ به جملگی ببرند و الا زود معاودت
ص: 987
کنند و داغ کردن صوابتر از سل بود و تا تن پاک نکنند دستکاری نشاید کرد از بهر آن که جراحت درست نشود و پیوسته ماده بدو فرو میپالاید و ریش تازه میگردد.
باب هفتم از گفتار بیست و یکم اندر بثرههایی که آن را به تازی البطن گویند
و این بثرههایی است که بر ساق پای پدید آید و شکل آن همچون ثمرهی الطرفا (گز) و حبة الخضرا بزرگ باشد و درخت حبة الخضرا را به تازی البطن گویند بدین سبب این بثرهها را طبیبان البطن نام کردهاند علاج از بهر آن که مادهی آن مادهی دوالی است علاج آن همچون علاج دوالی باید کرد و همچون علاج ریشهای سودایی چنان که اندر کتاب هفتم یاد کرده آید.
باب هشتم از گفتار بیست و یکم اندر درد پاشنه
اسباب درد پاشنه دو نوع باشد یکی آن که زخمی و آسیبی رسد یا موزه بفشارد (کفش بزند) دوم آن که مادهای از بالا به زیر فرود میآید.
علاج آن را که سبب زخمی و آسیبی بود مامیثا و گل ارمنی هر یک جداگانه حل کنند به آب و طلی کنند و آن را که سبب فشاردن موزه بود آب سرد بسیار بر وی همیریزند
(ص 573)
مامیثا و گل ارمنی طلی کنند و آن را که سبب فرود آمدن ماده بود قی فرمایند و به روغن گل همیمالند تا شفا یابد ان شاء الله تعالی.
باب نهم از گفتار بیست و یکم اندر درد ناخنها و کوفته شدن آن
برگ مورد تَر و برگ سرو تَر کوفته و ضماد کردن سود دارد و انار تمام نارسیده اندر شراب پخته هم سود دارد و گر کوفتگی قوی بود زیره و نمک و مغز جوز کوفته با آن بیامیزند صواب باشد و گوز سرو و ابهل کوفته سود دارد و مغز فستق پخته و کوفته و پیهی مرغ و پیهی بط گر پیهی گردهی بز با سرگین بز کوفته و سرشته گر با سرگین گاو ضماد کردن سود دارد و اگر کبود شده باشد و خون در وی مرده آرد گندم با زفت بسرشند و ضماد کنند.
باب دهم از گفتار بیست و یکم اندر دمنده (جوش زدن) شدن ناخنها و خارش که در وی پدید آید
پیوسته به آب دریا میباید شست یا به طبیخ عدس و طبیخ کرسنه و ضمادها
ص: 988
بر نهادن از بلبوس و انجیر پخته و زفت رومی هر یک جدا و به هم سرشته نیز سود دارد ان شاء الله تعالی.
تمام شد کتاب ششم از کتاب ذخیرهی خوارزمشاهی بحمد الله و حسن توفیقه.
________________________________________
[1] جرجانی، اسماعیل بن حسن، ذخیره خوارزمشاهی، 10جلد، مؤسسه احیاء طب طبیعی - قم، چاپ: اول، 1391 ه.ش.
[2] جرجانی، اسماعیل بن حسن، ذخیره خوارزمشاهی، 10جلد، مؤسسه احیاء طب طبیعی - قم، چاپ: اول، 1391 ه.ش.
[3] جرجانی، اسماعیل بن حسن، ذخیره خوارزمشاهی، 10جلد، مؤسسه احیاء طب طبیعی - قم، چاپ: اول، 1391 ه.ش.
[4] جرجانی، اسماعیل بن حسن، ذخیره خوارزمشاهی، 10جلد، مؤسسه احیاء طب طبیعی - قم، چاپ: اول، 1391 ه.ش.
[5] جرجانی، اسماعیل بن حسن، ذخیره خوارزمشاهی، 10جلد، مؤسسه احیاء طب طبیعی - قم، چاپ: اول، 1391 ه.ش.