باب هفتم اندر قرحهای که کِرم در افتاده باشد:
قرحهی تَر که عفونت پذیرفته باشد و گَنده شود و کِرم در افتد بدین سبب علاج آن به چیزهای خشک کننده باید کرد، چون خواتیم البحیره[93] به سرکه سوده یا به سکنگبین و نخست به شراب بباید شست گر به انگبین و برگ سرو و گُوز و خاکستر کدوی خشک و خاکستر پوست چنار و خاکستر شبت و پشم شوخگن سوخته و لسان الحمل با پِست جو، همهی داروها خشک کننده است و داروهایی که کِرم را بِکُشد و تولّد آن باز دارد طبیخ افسنتین است و طبیخ قنطاریون و طبیخ فراسیون بدین طبیخها بشویند و افسنتین و قنطاریون و فراسیون بسایند و با نمک بیامیزند و ذرور کنند و اگر این ذرور به شراب تَر کنند و طَلیْ کنند صواب بود و عصارهی پودنه جویباری و عصاره برگ کَبَر با شراب گر با سُقمونیا کِرم را بکُشد و اگر با این عصارهها زراوند و قنطریون غلیظ و بیخ نبات جاوشیر بیامیزند سخت موافق بود و داروهایی دیگر که اندر علاج کِرم گوش یاد کرده آمده است همه اندر این باب سودمند باشد.
باب هشتم اندر ریش بلخی و علاج آن:
ریش بلخی ریشی بود که از سطح گوشت دور فرو نرود و پهن باز میشود و با خفقان بود و باشد که غشی آرد و باشد که با تَب بود و باشد که بیتب بود و این ریش اندر نواحی بلخ بیشتر باشد و آن را بدین سبب «ریش بلخی» گویند و به رِباط دهستان نیز بسیار بود و اهل بلخ آن را «پشه گزیدگی» گویند و به رِباط دهستان «سِناخَر» گویند.
علاج: نخست فصد باید کرد پس استفراغ صفرا کردن و هر بامداد آب میوهها و
ص: 72
شرابهای ترش و قرص کافور باید داد و کشکاب و طعامهایی معتدل که میل به سردی و تَری دارد باید فرمود. و بر دل طَلیْهای خشک چون صندل و گلاب بر مینهادن و قرحه را مرهم اسفیداج بر نهادن و اگر از هوای گرم به هوای خنک شود سخت سودمند بود.
باب نهم اندر علاج ریشهای متأکل که بیعفونت بود:
تدبیر استفراغ و شربت و غذا هم از آن نوع باید کرد، که در علاج ریش بلخی یاد کرده آمده است پس دیوچه برافکندن بر آن موضع و بر حوالی آن تا ماده بد بیرون شود و بسیار باشد که حاجت آید که قرحه را به آهن پاک بردارند، یا آن عضو را از تن جدا کنند تا تباهی آن، به عضوی دیگر باز ندهد و عضو را در آب یخ میباید نهاد و آب برگ مورد تَر و گلاب سرد کرده و عصارهی عصا الراعی سرد کرده بر چکانیدن و اگر ماده بدان گرمی نباشد، شراب قابض و سرکه ممزوج با گلاب سود دارد.
و ضمادها از نار پوست و عدس و بزر الوَرد[94] و برگ مورد تَر و برگ حماض[95] باید ساخت و از طبیخ این داروها نطولی باید کرد و برگ حماض به شراب قابض جوشانیده و گل ارمنی به سرکه یا به سکنگبین گداخته و برگ لسان الحمل کوفته با پست جو سرشته و برگ زیتون تَر کوفته و کدوی خشک سوخته با برگ لسان الحمل کوفته ضماد کردن سود دارد و اللَّه اعلم.
باب دهم اندر علاج قرحه که ناصور گردد
احوال و انواع ناصور و علاج آن بعضی با علاج بواسیر یاد کرده آمده است و آن چه بدین جایگاه لایق تَر بود، بعضی کنون گفته آید بباید دانست که علاج ناصور تازه سهلتر بود و آن چه کهن باشد علاج آن عَسِرتر بود خاصّه آن چه مجوف[96] بود یا عطفی کرده بود چاره نباشد از آن که جوانب او را به آهن بتراشند و پاک کنند یا به آتش [آهن] داغ کنند یا به داروی تیز بسوزانند و این صعب و دردناک بود خاصّه اگر به عضوی شریف نزدیک بود. در
ص: 73
جمله لبهای ناصور را با آهن بباید تراشید و گوشت پلید و تباه شده را بر باید داشت و اگر تجویفی و عطفی کرده بود بباید شکافت، تا منفذ آلتِ داغ راست گردد. پسِ داغ کردن پس به مرهم علاج کردن و سوزانیدن به داروی تیز چنان باشد که داروی تیز بکار دارند تا گوشت پلید را بسوزد و بریان کند چنان که از وی جدا گردد و آن را به کُلبَتِین[97] بر توان داشت.
صفت داروی تیز: بگیرند نوشادر و زرنیخ و گوگرد و زنگار و سیماب کشته راستاراست همسنگ همه سونش آهن و هم سنگ سونش آهن شخار و آهک نیمانیم همه را بیامیزند و مُصَعَّد کنند چنان که رسم اهل صنعت است تا همه را در شیشه کنند و شیشه را در گل حکمت گیرند و در آتش نهند پس بیرون کنند و بسایند و در ناصور کنند تا آن را بسوزاند چنان که یاد کرده آمد و چون گوشت پلید و نابکار سوخته و بریان شده و به کُلبَتِین برداشته شد، روغن گاو بر مینهند هر ساعت تا درد و سوزش ساکن شود پس علاج قرحه کنند چنان که در جایگاهش یاد کرده آمده است و ناصور که تازه باشد آن را به آب دریا میباید شست یا به آب صابون و زرنیخ و نوشادر با آن آمیخته یا به آبی که از روی سوخته و نوشادر مصعد کرده باشد یا به آبی که شخار و آهک و کَلْسِ قُشور البیض[98] در وی پخته باشند و داروهای خشک کننده و رویاننده بر میکردن.
صفت داروی نیک: بگیرند صبر و زنگار و مرداسنگ و کلس قشور البیض از هر یکی راستاراست ذرور کنند یا با انگبین بسرشند و بکار دارند و داروهای دیگر اندر قرافادین یاد کرده آید ان شاء اللَّه
باب یازدهم اندر ریشهایی که استخوان را تباه کند و علاج آن
بسیار باشد که ریش کهن و متعفن گردد و عفونت به استخوان رسد
علامتها: علامت تباه شدن استخوان چهار نوع است:
ص: 74
یکی آن که گوشت سست گردد و کنده شود و زرداب پالودن گیرد و میل حَجّام آسان به گوشت بگذرد و به استخوان رسد.
دوم آن که سطح استخوان درشت گردد و حس درشتی آن به سر میل بتوان یافت و باشد که چنان تباه شده باشد که سر میل در وی تواند نشست هم چون چیزی مغربل.
سوم آن که اگر آن عفونت تازه باشد غشا بر استخوان پوشیده است از وی زایل شده باشد و سر میل آن از هر سوی لغزان بود.
چهارم آن که اگر استخوان برهنه شود لون او بگردیده باشد.
علاج: اگر عفونت به قعر استخوان فرو نرفته باشد آن را بباید تراشید و با استخوان پاکیزه باید برد و اگر استخوان و مغز در وی تباه شده باشد همگی آن بباید برید و اگر استخوان بازو با استخوان ساق تباه شده باشد و به مفصل نزدیک باشد، مفصل را بباید گشاد و استخوان بیرون کردن و اگر مهرهی پشت و مهرههای سر ران تباه شود آن را بریدن خطر باشد به سبب نخاع، از علاج آن دور باید بود و بعضی طبیبان استخوانهای تباه شده را داغ کنند تا فرو ریزد و متقشر شود. اما تراشیدن و بریدن چنان باشد که ریسمانی به زیر گوشت اندر آرند و گوشت را از استخوان بردارند و از وی دور کنند و اگر در زیر استخوان صفاقی[99] بود یا عضوی دیگر بود صفحهای را از عاج یا غیره آن در زیر استخوان باید کرد تا دندانه منشار[100] به گوشت و به صفاق و به عضوی دیگر نرسد و استخوان ریزه که اندر جراحتها و ریشها بود، آن را به تعجیل بیرون نشاید کرد لکن آن را به طبیعت باز باید گذاشت و طبیعت رابه آهستگی یاری دادن تا آن را دفع کند و آن را به هیچ حال نه به دست و نه به دارو نشاید جنبانید تا آن وقت که طبیعت آن را دفع کند و نزدیک پوست آرد. پس داروهایی که استخوان را بیرون آرد بر میباید نهاد. چه اگر پیش از آن طبیعت آن را دفع کند بجنباند، بیم باشد که به تشنج و اختلاط عقل و تبهای محرقه ادا کند و قرحه ناصور گردد. پس اگر به طبیعت باز گذارند تا آن را با ریم دفع کند از این خطرها ایمن شوند و دارویی که استخوانها را بیرون آرد از این نوع باید لبن الیتوع سه جزو زراوند طویل سه
ص: 75
جزء، قیروطی سازند چنان که رسم است.
صفت دارویی دیگر: بگیرند اشق و مقل هر دو را به روغن سوسن بسایند و مرهم کنند و بکار میدارند سود دارد.
باب دوازدهم اندر سوختگی آتش و روغن گرم و آب گرم
مقصود از این علاج سوختگی آتش و غیر آن دو چیز است:
نخست آن که تا بَر نَدَمَد[101] و آب نگیرد و ریش نشود و دیگر آن که اگر آب گرفته باشد و ریش گشته تا درست شود.
و داروهایی که نخست بکار باید داشت تا بَر نَدَمَد، داروهایی است سرد کننده و ناسوزاننده چون سپیده خایه مرغ با روغن گل آمیخته آن را به پر مرغ براندایند[102] و صندل و فوفل و خشت پخته سپید، گر سفال سپید نو همه را به گلاب و آب عنب الثعلب بسایند و طَلیْ کنند و قیمولیا و گِل ارمنی و هر گِلی که سپید و سبک سنگ بود به سرکهی ممزوج بسایند و طَلیْ کنند تا سوزاننده نباشد و عدس و برگ گل بپزنند و بسایند و با روغن گل طَلیْ کنند و آرد جو به حریر بیخته و شسته و برگ کسنه کوفته و با روغن گل سایند و طَلیْ کنند و برگ خطمی گر برگ خبازی مقدار یک رطل بغدادی پخته بسایند و رگها و لیفها از وی بیرون کنند پس مرداسنگ و سپیدهی ارزیز از هر یکی دو وقیه و نیم روغن گل چهار وقیه آب گشنیز تَر و آب عنب الثعلب از هر یکی یک وقیه همه را در هاون بسایند و طَلیْ کنند، این طَلیْ آماسهای گرم را نیز سود دارد. و داروهای دیگر سپستر بکار باید داشت مرهم آهک است.
صفت آن: آهک آب نارسیده بگیرند و آن را هفت بار بشویند و خشک کنند از این آهک شسته چهار وقیه و از روغن گل شش وقیه و موم مصفا دو وقیه موم را با روغن بگدازند و آهک را در وی بسرشند و طَلیْ کنند و اگر سپیده خایهی مرغ و اندکی سپیدهی ارزیز و آهک شسته و روغن گل به هم بسایند و طَلیْ کنند سود دارد و اگر قیمولیا و سپیدهی خایه
ص: 76
و اندکی سرکه با مرهم آهک بسایند و طَلیْ کنند سود دارد.
صفت ذروری که سود دارد: بگیرند سونش مس و سونش آهن و گِل پاکیزه که آن را به تازی «الطین الحُر» گویند و اگر به جای طین الحُر گِل سرخ کنند که به تازی «المغره» گویند نیک باشد همه بسرشند و اندر تنور بسوزانند و بسایند و به وقت حاجت بر سوختگی که ریش گشته باشد و حرارت کمتر بود و خواهند که خشک کنند بکار دارند این ذرور را «اکسیرین» گویند.
و اگر سرگین کبوتر اندر خرقهی کتّان کنند و بسوزند تا خاکستر شود و آن را با روغن گل طَلیْ کنند، ریشها را که حرارت آن کمتر بود سود دارد و خشک کند و برگ مورد خشک کوفته و بیخته ذرور کردن سود دارد و اگر عسر گردد علاج ریشهای عفن کنند چنان که یاد کرده آمده است و سوختگی آب گرم و سوختگی روغن در حال صندل و گلاب و کافور طَلیْ باید کرد و نباید گذاشت که خشک گردد و هر ساعت خرقهای به آب سرد تَر میباید کرد و بر وی میپوشانیدن تا آبله نگردد و بر ندمد.
و گروهی گفتهاند: در حال آب زیتون بر باید ریخت، گر آب خاکستر، گر آبکامه که بس ترش نباشد، گر آب سماق مرهم سپید که اندر قرافادین یاد کرده آید سود دارد و اگر ریش گردد مرهم آهک طَلیْ کنند.
گفتار چهارم اندر جذام و احوال و اسباب و علامات و علاج آن
هرگاه که لختی سَودا در یک اندام یا در یک جای از یک اندام گرد آید علّت[103] 1 دایی، 4 سودایی اندر آن جای تولّد کند.
هرگاه که خلط سودا در همه تن پراکنده شود، جذام تولّد کند و علّتهای سودایی که در یک اندام تولّد کند، سرطان است و آماسهای صلب و سفیروس و مانند آن. لکن اگر سودا رقیق باشد، خوره تولّد کند و اگر سودا به ظاهر تن مندفع شود، بهق سیاه و کلف و برش و
ص: 77
نمش و قوبا تولّد کند و همچنان که سرطان جذام یک عضو است، جذام سرطان همه تن است. بدین سبب همچنان که علاج سرطان عسر است، علاج جذام عسرتر است. لکن از بهر آن که جذام اندر همهی تن بود و مزاج همه تن اندر آن یکسان گشته بود، علاج آن یک نوع بود و یکبارگی به علاج آن مشغول توان بود، از این روی طریق علاج آن یکسان بود و سهلتر بود و سرطان در یک عضو بود و مزاج آن عضو مخالف مزاج دیگر اعضا بود و با علاج آن از مراعات احشا و دیگر اعضاها غافل نشاید بود. طریق علاج آن از این روی عسرتر بود و سبب فاعل اندر این علّت سوء المزاج گرم و خشک باشد. اندر جگر یا اندر همه تن و بدان سبب خون بسوزد و سودایی گردد و سبب ماده غذاهای سودایی بود و غذاهای بلغمی که حرارت اجزای لطیف آن را تحلیل کند و باقی را سودا گرداند و طعام خوردن از پس سیری سبب تولّد ماده بلغمی باشد و حرارت اندر آن ماده هم این فعل کند، که یاد کرده آمد و کثافت بشره و بسته شدن مسام اندر این باب یاری دهد. حرارت غریزی را فرو گیرد و ضعیف کند و خون را سرد کند و غلیظ کند، خاصّه که سپرز ضعیف باشد یا منفذ فرو آمدن سودا از جگر بدو بسته باشد تا بدان سبب سودا با خون اندر همه تن پراکنده شود و به تباهی هوا و تولّد فرزند در ایام حیض و مجاورت مجذومان از جملهی اسباب این علّت است. از بهر آن که این علّت از جملهی بیماریهای معدیه[104] است و به میراث بزاید. از بهر آنکه مزاج نطفهی پدر تباه بود و باشد که مزاج نطفه پدر اندر رحم به سببی از سببها بگردد و تباه شود و خون مجذوم غلیظ بود، تا بدان حد که خون از رگ او بیاید چیزی همچون ریگ با وی آمیخته بود و جذام را «داء الأسد» گویند از بهر آن که چهرهی مجذوم همچون چهره شیر گردد پهن روی و سطبر و ترش و گرفته شود و گفتهاند که «داء الأسد» از بهر آن گویند که این علّت شیر را بسیار افتد و جذام که مادهی آن سودای صفرایی بود یعنی سودایی که از صفرای سوخته باشد، سوزانتر بود و اعراض آن قویتر و زود ریش گردد لکن علاج زودتر پذیرد.
و جذام که مادهی آن ثُفل[105] خون بود، سلیمتر و ساکنتر بود و ریش نشود و آن چه از
ص: 78
سودای سوخته بود اعراض آن هم چون اعراض سودایی بود، لکن علاج دشخوار پذیرد و خاصیّت جذام آن است که مزاج آن ضدّ گرمی و تری است که مزاج حیاة بود و بدین ضدی مزاج اندامها را تباه کند. تا چون به اعضای رئیسه رسد هلاک کند و تباه شدن اندامها نخست از اطراف و اندامهای نرم آغاز کند و موی را بریزاند و لون آن را بگرداند، پس اندک اندک اندامهای دیگر میگیرد و تباه میکند.
علامتها: علامتها خاصّهی جذام پانزده نوع است:
یکی آن که هر که را علّت جذام پدید آید، نخست لون او سرخ گردد و از سرخی به سیاهی زند و رنگ چشم او همچنان سرخ گردد و به سیاهی زند.
و دوم نفس او تنگ شود و آواز درشت و گرفته شود. از بهر آن که شُش و قَصَبِه شُشْ او بیآفت نباشد و این درشتی آواز را به تازی «التحج» [البحح] گویند و سپس تر گرفتگی در آواز پدید آید و آن گرفتگی را به تازی «الغُنه» گویند.
سوم آن که عطسه بسیار دهد.
چهارم آن باشد که منفذ بینی گرفته و بسته شود و بوی و گَند نشنود.
پنجم موی او اندک و باریک میشود.
ششم از سر و روی و سینهی او عرق بسیار آید.
هفتم بوی عرق و بوی نفس او ناخوش بود.
هشتم اخلاق مردم سودایی از وی پدید آید، کینهور و لجوج و معجب شود و خوابهای سودایی بسیار بیند.
نهم اندامهای او در خواب سخت گِران شود.
دهم آن که سپس تر موی ابرو و موی روی او بریزد و باشد که پوست نیز از جایگاه موی افتادن گیرد.
یازدهم ناخنان میطرقد و میشکافند.
دوازدهم چهره زشت گردد و لبها سطبر و سیاه شود و بر همهی اندامهای او غددها
ص: 79
پدید آید و لون او سیاه شود. سیزدهم خون اندر مفاصل او بِفْسِرد و عفن گردد.
چهاردهم آن که اگر مادهی صفرایی بود، اندامها ریش گردد و بینی خورده شود. پس بیوفتد و اطراف نیز افتادن گیرد و صدید گَنده از وی همیپالایند.
پانزدهم آن که نبض مجذوم در جمله ضعیف و بَطی بود از بهر آن که علّت سرد است و قوّت ضعیف و حاجت اندک و آلت صلب و اگر در میانه قوّتی کند متواتر شود از بهر آنکه سریع و عظیم نتواند بود.
علاج: چون ابتدای جذام پدید آید، بباید شتافت و استفراغها کردن و تن از مادهی بد پاک کردن و اگر علامتهای خون ظاهر بود و واثق باشند، بر آن که خون بسیار است فصد باید کرد و مبلغی تمام خون بیرون کردن و اگر فصد از هر دو دست کنند صواب بود و اگر بر بسیاری خون واثق نباشد فصد نشاید. لکن اگر خواهند لختی خون کم کند و رگهای کوچک باید گشاد، خاصّه اطراف رگها که از گشادن آن احشا را هیچ مضرّت نباشد چون رگ بینی و رگ پیشانی و اگر آواز سخت کُند شده باشد، و بحح صعب گشته و بیم خناق بود به فصد حاجت آید، خاصّه فصد وداج و از پس فصد به یک هفته تدبیر استفراغ باید کرد به ایارج لوغازیا و مطبوخها و حبهایی که اخلاط آن افتیمون و اسطوخودوس و بسفایج و هلیلهی سیاه و هلیلهی کابلی و خربق سیاه و حجر ارمنی بود.
و اگر مادهی علّت سودایی صفرایی بود، شحم حنظل و سقمونیا و صبر و قثاء الحمار با آن بیامیزند و ایارج فیقرا به سقمونیا قوّت داده سود دارد. خاصّه اگر اندکی حَجَر ارمنی و خربق سیاه با آن یار کنند و طیادریطوس نیز سود دارد.
صفت مطبوخی سودمند: بگیرند هلیلهی زرد و هلیلهی سیاه از هر یکی ده درمسنگ، نانخواه پنج درمسنگ، حلتیت طیب نیم درمسنگ، میویز دانه بیرون کرده نیم مَن جمله را در دو مَن آب بپزند تا به مقدار نیم مَن باز آید و بپالایند و پنج درمسنگ انگبین در مقدار هفتاد درمسنگ از این مطبوخ بیامیزند و بدهند و همه تن او به روغن گاو بمالند و در آفتاب نشانند تا گرم شود و بفرمایند تا هفتاد گام برود و بخسبد و از پهلوی راست بر دیگر پهلوی میگردد و بر شکم میخسبد و به پشت باز میگردد این مطبوخ هفت روز از پس یکدیگر
ص: 80
بدهند و هر روز تازه بزند (شاید تازه بدهند).
در جمله خداوند این علّت را اگر چه هنوز علّت مستحکم نشده باشد هر ماه یک بار یا دو بار به مسهلی معتدل استفراغ باید کرد به حسب مشاهده و تدبیر آن باید ساخت که هر روز یک بار یا دو بار اجابت افتد و از اندیشه و غم و رنج و از بیخوابی و از هر چه رطوبت غریزی را تحلیل کند و خشکی فزاید پرهیز باید فرمود و داروی قوی اندر فصل بهار و خزان در هر فصلی یک بار یا دو بار بیش نشاید داد و دماغ را به غرغره و سعوط پاک باید کرد و هر بامداد پس از آن که فضول از رودهها فرود آمده باشد، ریاضت باید فرمود و کُشتی گرفتن و آواز بلند کردن چندان که تواند، پس فرمودن تا او را بمالند و عرقی که بیرون آید از وی برچینند پس به روغنهای معتدل بمالند، چون روغن مورد و روغن قسط و گاه باشد که روغن با شیر زنان باید مالید.
لکن نخست که علاج آغاز کنند چیزهای قوّت دهنده باید مالید، چون هلیله و مازو با سرکه و هر گاه که خشکی غلبه کند شیر زنان و روغن به بینی اندر باید چکانید.
و هرگاه که منش گشتن[106] پدید آید قی باید فرمود و نخست که قی خواهد کرد، اندر گرمابه باید رفت و چون بیرون خواهد آمد، روغن مصطکی و روغن مورد و مانند آن در همه تن مالیدن و چون بیرون آید مقدار نیم ساعت بباید آسود. پس تدبیر قِی کردن و پرّ مرغی فرو کردن تا مقصود حاصل شود. پس شراب افسنتین باید داد و از پس استفراغها و تنقیهها روغن بادام باید داد با عصیر انگور تازه و بباید دانست که عرق آوردن و اندر گرمابه داروهای تحلیل کننده طَلیْ کردن قانون علاج این علّت است.
صفت داروهای تحلیل کننده: آرد حلبه و آرد باقلی، پوره اشنان راستاراست بیامیزند در گرمابه طَلیْ کنند
صفت داروی دیگر: آب حلبه آب چغندر اندکی پوره با وی بیامیزند و طَلیْ کنند.
صفت داروی دیگر: آهک و بیخ حماض و گل ارمنی سوخته، پوره با وی بیامیزند و
ص: 81
بسرشند و طَلیْ کنند.
صفت داروی دیگر: گوگرد خورده، علک شاخ به سرکه بسایند و طَلیْ کنند.
صفت داروی دیگر: طبیخ حلبه بگیرند و صابون در وی حل کنند و خویشتن را بدان بشویند و عاقرقرحا و میویزج و خردل و سعتر و صبر و فوتینج[107] و حب الغار و پلپل و دارپلپل همه از جملهی داروهای تحلیل کننده است.
اندر گرمابه طَلیْ کردن با داروهای دیگر و ضماد کردن بر مفاصل سود دارد و تریاق فاروق و شلیثا طَلیْ کردن سخت نافع بود و شربتها که اندر این علّت باید داد، بهترین همه تریاق فاروق است و تریاق اربعه و قرص افعی که در تریاق فاروق بکار آید سخت نافع است. یک مثقال، بدهند با یک وقیه شراب غلیظ و اقراص عنصل نیز نافع است و گوشت افعی و هر دارویی که در وی گوشت افعی بود، سخت سودمند بود و افعی باید که مأوی او زمین شوره نباشد و نزدیک آب نباشد. از بهر آن که آن چه در شوره مأوی دارد، تشنگی صعب آرد و هلاک کند و آن چه نزدیک آب مأوی دارد منفعت او اندک بود بهترین آن بود که در کوه مأوی دارد و سپید بود سر و دم او به هم باز آید و به یک بار بیفکنند اگر از وی خون بسیار آید و زمانی دیر میجنبد و میپیچد نیک باشد و اگر زود بمیرد و از حرکت فرواستد و خون بسیار نرود ضعیف و بیمنفعت بود. آن چه نیک بود آن را پاک کنند و شوربا پزند. گوشت آن و شوربای آن سخت نافع بود.
صفت شوربای افعی: افعی پاک کرده را بگیرند و با شبت و نخود و گَندِنا و اندکی نمک در آب بسیار بپزند تا مُهَرّا شوند، استخوانها از وی پاک کنند و نان پاکیزه در وی ترید کنند و بخورند و شوربا بیاشامند و گوشت نیز لختی بخورند، و اگر خواهند که شوربا خوشتر آید کبوتر بچه با وی بپزند و منفعت این طبیخ زود ظاهر نشود، لکن سپستر به یک بار منفعت آن پدید آید و باشد که نخست روزی چند عقل زایل شود، پس شفا پدید آید. و نشان پدید آمدن منفعت این طبیخ و وقت باز ایستادن از خوردن آن، آن است که خداوند علّت بیاماسد و منتفخ[108] شود. پس باشد که عقل او زایل شود پس پوست او جدا گردد، پس
ص: 82
عافیت پدید آید و اگر این طبیخ بکار دارد او را سَدَر[109] و انتِفاخ پدید نیاید، دیگر باره این طبیخ بباید ساخت و بکار داشتن.
و نیز گفتهاند که اگر مار سیاه که آن را به تازی «أسود سالخ» گویند بگیرند و بکشند و در خاک پنهان کنند تا کرم در افتد، آن را با کرمان بیرون آرند و خشک کنند و بسایند کسانی را که این علّت صعبتر بود، سه روز هر بامداد یک درمسنگ با شراب عسلی بدهند و طبیخ أسود سالخ طَلیْ کردن سود دارد.
صفت آن: أسود سالخ را بکشند و پاک کنند و در دیگ نهند و هشت وقیه خل الخمر و یک وقیه آب در وی کنند و شیطرج تَر و بیخ لوف[110] از هر یکی دو وقیه در افکنند و بر آتش نرم بپزند تا مهرّا شود پس بپالایند و موی سر و روی بسترند و سه روز این طبیخ طَلیْ کنند و داروهایی که در وی گوشت افعی بود، بیشتر داده باشند و در میانه این طبیخ طَلیْ کنند تا پوستِ تباه بیفکند و گوشت و پوست درست بر آرد و روغن زیت که در وی گوشت افعی پخته باشند، مالیدن سخت سود دارد و گاه باشد که خشکی غالب شود طَلیْها که تَری فزاید و اندر گرمی معتدل بود سود دارد، چون روغن بنفش که با روغن خیری آمیخته باشند و پیِه مرغان و پیه دَدگان و پیه گاو و روغن قسط و روغن سوسن و طَلیْ پس از استفراغ باید، پیش از آن نشاید. از بهر آن که مسام را ببندد و روغن بنفش با روغن خیری اندر بینی باید چکانید و اگر خشکی غالب نباشد دماغ را به غرغرها و سعوطها که در علاج بیماری سر یاد کرده آمده است پاک کردن اصلی بزرگ است اندر علاج این علّت.
صفت سعوطی: بگیرند دارپلپل، مامیران، شیطرج برنگ کابلی مقشر از هر یکی یک درمسنگ، گوزبوا مُشک طرامشیع[111] از هر یکی نیم درمسنگ، عصاره پنج انگشت سه
ص: 83
قوطولی و قوطولی نه وقیه است. روغن تازه سه قوطولی عصاره را با روغن بیامیزند و داروها در وی بپزند تا آب برود و روغن بماند و بپالایند و صافی کنند و اندر شیشه کنند و به وقت حاجت آب بسیار به بینی بر میکِشند. پس از این داروها لختی به بینی برکِشد.
و هرگاه که نفس تنگ شود و آواز گرفته گردد، شیر تازه شربتی موافق است خاصّه شیر گوسپند در آن حال که بدوشند بدان مقدار که هضم شود و اگر ممکن گردد، که بدان قناعت کنند سخت صواب بود و اگر قناعت نیوفتد نان پاکیزه در وی ترید کنند یا اسفیدبا[112] خورند به گوشت بره و آن چه بدان ماند و چون نفس به صلاح باز آید، دست از شیر خوردن بدارند و اندر میانه طعام چیزهای تیز خورند تا قی کنند و چون قی کرده باشند و استفراغ نیک افتاده باشد به سر شیر خوردن باز آیند چنین که اندر سال چند بار این ترتیب بر دست گیرند و در میانه هر استفراغی نیز شیر تازه دادن سخت موافق بود.
این جمله که یاد کرده آمد علاج آنها است که علّت ایشان محکم نباشد و دیگران را که علّت ایشان محکم شده باشد، ایشان را نه فصد شاید کرد و نه مسهل قوی شاید داد. از بهر آن که به فصد و به اسهال مادهی علّت اندر تن ایشان بجنبد و تن از آن پاک نشود و لکن به آهستگی طبع نرم باید داشت، تا ماده میل به جانب امعاء کند و از بیرون داروهای تحلیل کننده میباید مالید و از شربتهای موافق بعضی این است که اکنون یاد کرده آید، بگیرند سرکه یک وقیه و نیم، عصاره کرنب صحرایی سه وقیه همه را بیامیزند و بدهند بامداد و شبانگاه.
شربتی دیگر: بگیرند براده عاج ده قیراط و اندر سه وقیه شراب و روغن گاو به هم آمیخته بدهند.
شربتی دیگر: عُنصل ده قیراط با ماء العسل که به قوام لعوق باشد بسرشند و بدهند و شربتی دیگر زیره کرمانی پنج درمسنگ بکوبند و با ماء العسل که بدین قوام باشد، بدهند و عصاره پودنه سود دارد و ماهی شور هر چند گاهی بر سبیل دارو خوردن سود دارد و همه چیزهای شور و تیز زیان دارد. وقتی که قِی خواهند کرد هم بر سبیل دارو روا باشد.
صفت داروی مرکّب که هندوان ساختهاند و آزموده: بگیرند هلیلهی سیاه و شیطره هندی از هر یکی ده درمسنگ دارپلپل پنج درمسنگ، بیش سپید دو درمسنگ و نیم همه را بکوبند و بیامیزند و آن که بیش بکوبد دهان پوشیده دارد، و بینی را به روغن گاو چرب کند
ص: 84
و ببندد و داروها را به روغن گاو گداخته چرب کند و به انگبین بسرشند. شربت از یک مثقال، تا دو درمسنگ. پس از آن که تن پاک کرده باشند، به انواع استفراغها و اگر مقدار شربت از این داروها با همسنگ آن دواءُ المِسک خورد صواب بود از بهر آن که دواءُ المِسک پادزهر بیش است.
صفت معجونی دیگر که علمای هندوان ساختهاند از بهر ملوک خویش جذام را و برص و بهق و قوبا و خارش و گَر کهن را سود دارد و عقل باز آرد و فرامشتکاری ببرد: بگیرند هلیله و بلیله و آمله و شیطرج هندی از هر یکی بیست و چهار درمسنگ، گوزبوا و خیربوا و قشور الکندر و مو و فو و پلپل و دارپلپل و فلفلمویه و نار قیصو [قیصر] و نارمشک و کندش و عصاره اسقیل و ساذه[113] هندی از هر یکی هشت مثقال، بیش ازرَق چهار مثقال، فانید خرابنی[114]، گر فانید سَگَزی دو من و نیم بغدادی نیم کوفته کنند و بگدازند چنان که به قوام انگبین باشد و داروها را بدان بسرشند و بنادق کنند هر یکی یک دینار سنگ هر بامداد یک بندقه بخورند در آب گرم یا در نبیذ این معجون را بعضی طبیبان «حوان دارو»[115] گویند.
صفت معجونی دیگر: معجون سلاحه[116] جذام را و ریختن مژه چشم را و سپید شدن موی به ناوقت را و ضیق النفس را و خفقان را و اسهال صعب را و استسقا را و یرقان را و باسور را و سقوط شهوت را و گر و خارش را و ریشهای کهن را و کسی را که فرزند نباشد سود دارد و پیران را به حال جوانی باز آرد.
بگیرند سلاخهی پاک کرده و شسته دویست و شصت دینار سنگ و سلاخه[117] 1 ل بز کوهی، 4 بول بز کوهی بود که وقت گُشن بر سنگ کرده باشد و سنگ از آن چرب شود و سیاه گردد و هلیله و بلیله و آمله و پلپل و دارپلپل و دِهمَست و خیربوا و قرفه و بسباسه و عود دناله و دنکاره و طباشیر و اکِتْمَکِتْ و بَرنگ کابلی و ناوبس (ناوپس) از هر یکی چهار مثقال، مقل دویست و شش دینار سنگ، شکر طبرزد صد و سی و چهار دینار سنگ، زر خالص و سیم صافی و
ص: 85
مس پاکیزه و آهن نرم و آهن پولاد و سرب از هر یکی هشت دینار سنگ این همه گوهرها را بسوزند و داروهای دیگر را بکوبند نرم و ببیزند و همه را به روغن گاو چرب کنند و به انگبین بسرشند روغن گاو سی و چهار دینار سنگ، انگبین شصت و هفت دینار سنگ، شربت یک مثقال، با شیر بز، گر به آب گرم.
صفت سوختن پولاد: پولاد را بگیرند و صفائح زنند. پس بگیرند هلیله و بلیله و آمله از هر یکی راستاراست چندان که خواهند و همه را در آب بپزند و بپالایند و آب آن اندر دیگی مسین کنند و بر آتش نرم نهند و صفائح پولاد را سرخ میکنند به آتش و اندر این آب همیافکنند بیست و یک بار. پس آن آب را بپالایند و آن چه از پولاد اندر این آب نشسته باشد بگیرند و هشت مثقال، برکشند و نگاه دارند و باز هم آن آب را هم اندر دیگ مسین کنند و بر آتش نهند و نرم آهن را سرخ میکنند به آتش و اندر این آب میافکنند تا بیست و یک بار. و آب را بپالایند و آن چه از آهن اندر آب نشَسته باشد بگیرند و هشت مثقال، دیگر برکشند و نگاه دارند و مس را همچنین کنند و ریزه آن هشت مثقال، دیگر برکشند و نگاه دارند و سیم پاکیزه بگیرند و به سوهان کنند و آن را به کفچیز آهنین در نمک آب بپزند، تا سوخته شود و اگر تمام سوخته نشود اندکی گوگرد برافکنند تا تمام بسوزد و هشت مثقال، دیگر بر کشند و نگاه دارند و زر خالص هشت مثقال، به سوهان کنند و یک مثقال، سرب به سوهان کرده با آن بیامیزند و بگدازند و باز به سوهان کنند و در کفچهلیز[118] آهنین در نمک آب بجوشند تا آب برود و زر و سرب بماند، پس به هاون بکوبند تا چون خاک شود و همه را به هم بیامیزند و داروها نیز با آن بیامیزند.
صفت صافی کردن سلاخه: 1 آبآب حسک، 4 آب حسک و بول گاو بر سلاخه افکنند اندر جامی پاکیزه چندان که بر زَبَر آن بایستد و اندر آفتاب نهند، یک ساعت پس به دست بمالند مالیدنی نیک و بپالایند و سه روز اندر 1 تاب، 4 آفتاب نهند پس بپالایند و آن ثفل[119] غلیظ را بگیرند و دیگر باره 1 آبآب حسک، 4 آب حسک و بول گاو برافکنند و در 1 تاب، 4 آفتاب نهند و باز بپالایند تا سه بار این تدبیر بکنند.
پس آن ثفل غلیظ را اندر 1 تاب، 4 آفتاب نهند بیست و یک روز تا غلیظ شود، همچون عسل و سیاه
ص: 86
گردد.
صفت نسخه دیگر معجون سلاخه را: بگیرند سلاخهی پالوده یک جزو و مقل چهار جزو و چندِ وزن هر دو انگبین صافی کرده و چند وزن انگبین شکر سوده و چند نیم وزن انگبین روغن گاو. و مقل را بکوبند و همه را به هم بسرشند اندر آبگینه کنند و نگاه دارند شربت یک مثقال، با شیر گاو نیمگرم کرده.
صفت دارویی دیگر: بگیرند هلیلهی سیاه و هلیلهی زرد پاک کرده و زنجبیل از هر یکی یازده درمسنگ، نانخواه پنج درمسنگ، حلتیت طیب سه درمسنگ، میویز پاک کرده نیم مکوک[120]، همه را اندر چهار دورق[121] آب بپزند، تا دو بهر برود و یک بهر بماند پس بفشارند و بپالایند و انگبین چندان که باید برافکنند و بیامیزند شربت یک رطل بغدادی بدهند و در حال همه اندامها، به روغن گاو چرب کنند و در آفتاب نشانند تا عرق کند و اگر قوّت دارد بفرمایند تا چند گام برود و گاهی بر پهلوی راست میخسبد و گاهی بر پهلوی و چپ و گاهی بر شکم و گاهی بر پشت باز میغلتد و طعام نان و انگبین دهند مقداری معتدل. هفت روز این دارو برین گونه دهند و ابو عبید جرجانی اندر ترجمه قانون پنیر و انگبین میگوید و من[122] گمان میبرم که آن غلط است که به تصحیف افتاده است و در قانون الخبز و العسل است او الجبن و العسل خوانده است و این گمان از بهر آن میافتد که بسیار کلمتهای مشکل را ترجمه ناکرده نقل کرده است و به بسیار جای فصلهایی را که به شرحی فزونتر حاجت بوده است و دانسته است که به ترجمهی بی شرح مفهوم نشود، آن فصل را ترجمه ناکرده فرو گذاشته است و هر که ترجمه ابو عبید با اصل قانون مقابل کند بر این احوال واقف گردد.
صفت طَلیْ دیگر: ماری که او را «اسود سالخ» گویند، بکشند و اندر دیگی سنگین کنند و هشت وقیه سرکه ترش و یک وقیه آب و دو وقیه شیطرج تَر و دو وقیه بیخ لوف همه را بپزند، به آتش نرم تا مهرّا شود استخوان مار از گوشت جدا کنند و بپالایند و ثفل او در
ص: 87
آبگینه نگاه دارند و خداوند علّت را موی سر و ابروان را بسترند و سه روز این دارو طَلیْ کنند، سود دارد.
صفت طَلیْ دیگر: میویزج و هلیلهی سیاه و آمله پاک کرده راستاراست به زیت انفاق[123] بجوشانند و طَلیْ میکنند نخست آن موضع را به طبیخ عوسج بشویند. پس این طَلیْ کنند و طعام خداوند این علّت نان جوین پاکیزه باید، گر نان خندروس و حسو که از خندورس سازند و اسفیدباها به گوشت مرغ و ماهی تازه خورد و اندر طبیخ ایشان برگ چغندر و ترب و گندنا باید که باشد گاه گاه و کبر و بادیان نیز سود دارد و ماهی شور نیز گاه گاه صواب بود.
خاصّه هرگاه که قی خواهند کرد یا مسهل خواهند خورد و کرنب به خاصیّت سود دارد و نان با شیر و انگبین سود دارد و انجیر و انگور و میویز و مغز بادام بریان کرده و تخم معصفر و چلغوزه موافق باشد و طعام به اندازه هضم باید که باشد و هرگاه که علّت ساکن بود، اگر شراب رقیق و جوان مقداری معتدل بخورد، گفتهاند که سود دارد و شراب کهن به هیچ حال نشاید.
صفت طَلیْ دیگر: بگیرند هلیلهی سوخته و مازو هر دو را بسایند و به سرکه طَلیْ میکنند.
گفتار پنجم اندر جراحتهایی که افتد.
باب نخستین اندر احوال جراحتها
بباید دانست که جراحتها ده نوع است:
یکی آن که شکافی بود راست.
دوم آن که گرد بود.
سوم آن که پهلوها و زاویهها دارد.
ص: 88
چهارم آن که لختی گوشت از وی رفته بود.
پنجم آن که غور دارد و دور اندر شده باشد و غور او ظاهر نباشد.
ششم آن که غور او ظاهر بود.
هفتم آن که گوشت او کوفته شده باشد و خون اندر اجزای آن گرد آمده باشد.
هشتم آن که آماس کند.
نهم آن که از ظاهر تن اندر باطن افتد.
دهم آن که به استخوان رسیده بود.
و بعضی اندامها است که جراحت احتمال نکند و اگر جراحتی بدان رسد خلاص به نادر یابد و آن دماغ است و گرده و مثانه و رودههای باریک و جراحت جگر نیز خطرناک بود. لکن از آن سلامت بسیارتر از آن یابند، که از جراحت اندامهای دیگر که یاد کرده آمد و دل به هیچ حال جراحت احتمال نکند و جراحت آن مهلت ندهد و جراحتها که بر عصب و بر کناره عضله افتد، خطرناک باشد و بر تبع آن رنگ روی بگردد و نبض و قوّت ساقط شود و غشی و تشنج و اختلاط عقل پدید آید و جراحت که بر پیش زانو افتد نزدیک نهنبن زانو خطرناک بود و از آن خلاص دشخوار بود و هرگاه که از جراحت عصب و کناره عضله تشنج کند و اختلاط عقل پدید آید و از قبول علاج نومید شوند، تدبیر وی آن بود که عضله را، از پهنا ببرند و به باطل شدن فعل آن عضو که آن عضله بدو پیوسته باشد، رضا دهند و هر که را بر شکم جراحت رسد، تهوع یا فواق[124] یا اسهال پدید آید، هلاک شود و بعضی طبیبان گفتهاند که جراحتها که بر عصبها و رگها افتد، ملتحم[125] نشود یعنی درست نشود و نروید. لکن چیزی چون لحامی[126] گِرد آن اندر آید و لبهای جراحت را فراز هم گیرد و نگاه دارد و بعضی گفتهاند که جراحت شریانها[127] است که ملتحم نشود.
تنهای دیگر ملتحم شود.
جالینوس میگوید: هم از روی قیاس ممکن است که جراحت شریان نیز ملتحم شود و
ص: 89
هم به مشاهده دیدهام که ملتحم شد. اما آنچه دیدم شریانی است که در زیر باسلیق است و شریان صُدغ[128] و شریان ساق پای. این شریانها دیدم که ملتحم شد و آن چه از روی قیاس است آن است، که استخوان اندر سختی به طرفی است و گوشت اندر نرمی به طرفی است و رگها و شریانها میان این و آن است. پس واجب کند که حال آن میان این آن بود و خلاف نیست که استخوان کودکان ملتحم شود و گوشت خود بیشبهت ملتحم شود. پس قیاس آن است که رگها و شریانها که از استخوان، نرمتر است ملتحم شود، خاصّه اگر رگهای نرم بود و جراحت کوچک بود و اگر جراحت از پوست چیزی کم کند، خلاف نیست که بدل آن باز نروید. لکن به جای آن چیزی روید، همچون پوستی املس[129] بیموی و اما رگهای باریک بسیار باشد، که شاخههای آن ببالد و بروید و به جای باز آید و از این جراحتها بعضی را خون بسیار رود و بعضی را هیچ خون نرود و بعضی را خونی به اندازه رود و بسیار باشد که رفتن خون که به اندازه معتدل بود، سود دارد. از بهر آن که هرگاه که مقداری خون نرود، بیآماس و تب و بثره نباشد و بدین سبب، بهترین علاجی آن است که تدبیر باز داشتن آماس کند. چنان که اندر علاج آماسها یاد کرده آمده است و بابی جداگانه اندر این معنا از پستر یاد کرده آید و رفتن خون اندک را یاری باید دادن تا در جراحت باز نماند و آماس نکند و رفتن خون بسیار باز باید داشت و تدبیر باز گشتن خون اندر بابی جداگانه یاد کرده آید ان شاء اللَّه تعالی.
باب دوم اندر علاج جراحت که شکافی بود راست
اگر جراحت شکافی بود راست و هموار و از گوشت آن جایگاه هیچ رفته نباشد، آن را زود خشک بند باید کرد و این چنان بود که لبهای جراحت را به هم فراز آرند و رفاده برنهند و ببندند محکم و نگاه دارند تا در میان جراحت چیزی در نیفتد. چون موی و روغن و غیر آن چه اگر از این نوع چیزی درافتد دیر درست گردد و روزگاری بدان درماند و از طعامها و شرابها که خون اندر تن زیادت کند پرهیز کنند، تا جراحت آماس نکند و
ص: 90
درست شود و جز به بستن به علاجی دیگر حاجت نیفتد و تدبیرهای دیگر که از جهت باز داشتن آماس باید کرد آن است که خرقهای را به سرکه و گلاب تَر کنند و بر گرداگرد جراحت نهند و اندر این باب هیچ دارویی سودمندتر از انار ترش و شیرین که به شراب قابض پخته باشند نیست، آن را بکوبند و ضماد کنند آماس را باز دارد و آماسیده را سود دارد و آماسها را که نه از جراحت بود هم سود دارد و منفعت این تدبیرها آن وقت پدید آید که بنگرند، اگر فصد باید کرد، نخست فصد کنند و خون به جانب مخالف کشند و لختی کم کنند و اگر مسهل باید داد، مسهل دهند.
باب سوم اندر جراحتهایی که گُود بود یا ناهموار بود یا زاویهها دارد یا سخت بزرگ بود و پوست با گوشت لختی رفته بود و غور دارد.
اگر جراحت غور دارد و غور او راست بود و در گوشت بود و جراحت تازه بود خشک بند باید کرد. چنان که بند بر غور جراحت بود، تا ماده در وی گرد نیاید و شرطهایی که در بستن ریشها یاد کرده آمده است، تأمل باید کرد و اندر بستن جراحتها نیز احتیاط به جای آوردن.
و همه جراحتهای تازه را خشک بند کنند دو روز یا سه روز بسته باید داشت تا چون بگشایند، بسته شده باشد و اگر بگشایند و باز بندند و یک روز یا دو روز دیگر بسته دارند تا محکم شود صواب بود
و اگر جراحت ناهموار بود و بند بر غور او بیفتد باشد که حاجت آید بدان که آن را بشکافند و مشرح[130] کنند، پس علاج کنند و اگر این جراحت چنین کهن باشد، علاج آن علاج قرحه بود و باشد که جراحت عظیم بود و آن عضو را که جراحت بر وی افتاده بود بباید برید و از تن جدا کرد و اگر جراحت با غور بود و سر او تنگ بود، نباید گذاشت که سر او بسته شود، تا ریم اندر قعر او گرد نیاید و این چنان بود که پارهای پنبه کهن اندر نهند تا گوشت نروید و اگر حاجت آید پنبه کهن را به روغن گاو یا به روغن زیت تَر کنند و بر سر
ص: 91
جراحت نهند و داروهای رویاننده و مرهمها که علاج بدان میکنند بر پلیته باید کرد و بدو فرو نهادن و هر بار پلیتهی خردتر از آن باید نهاد که پیش از آن نهاده باشد و پنبه کهن به روغن گاو تَر کرده بر سر آن نهادن تا آن گَه که از قعر جراحت گوشت بر آوردن گیرد و غوری نماند که تباهی افزاید و جراحتی را که مشرح خواهند کرد و بخواهند شکافت هر چه اندر باب شکافتن ریشها یاد کرده آمده است، اندر این باب نیز همان به جای باید آورد و حاجت به شکافتن از بهر آن بود، تا در غور جراحت چیزی نماند، که اگر سر جراحت بسته شود، قعر او دیگر باره آماس کند و ریش گردد.
و اگر جراحت ناهموار بود و زاویهها دارد یا لختی گوشت با پوست رفته باشد و لبهای جراحت به هم فراز نتوان آورد، آن را به دو سه جای باید دوخت پس بستن و دارو کردن و داروهای تَر از وی دور باید داشت و داروهای رادع و خشک کننده و رویاننده بکار باید داشت و اگر جراحت چنان بود، که گوشت کوفته شده باشد و خون اندر اجزای گوشت مرده هر چه زودتر به داروهای نرم آن را تحلیل باید کرد و بباید دانست، که داروی خشک کننده باید که قوّت خشکی او معتدل بود. از بهر آن که اگر سخت خشک کننده بود، غذا را که بدان موضع رسد، از شایستگی آن را بپزد که از وی گوشت روید و اگر سخت زداینده بود، آن ماده را رقیق و سیال کند و مادهی گوشت را نیست کند، پس باید که داروها هم اندر قوّت خشک کردن و هم اندر قوّت زدودن معتدل باشد، تا رطوبت فزونی را نیست میکند و باقی خون را گوشت میگرداند و اندر قوّت سردی و گرمی در خورد مزاج مجروح و در خورد مزاج فصل سال باید و داروها که جراحت را ملتحم کند، خشک کنندهتر باید و در وی قوّت زدودن هیچ نیاید. از بهر آن که اندر این جای مقصود آن بود، که خون را قوامی دهد. هم چون سریشم رویانیده و این به قوّت دارویی تواند بود، که در وی قبض و خشکی زیادت بود و زدایندگی هیچ نبود.
اما اگر جراحت بر گوشت بود و داروها از این جنس باید برگ درخت صنوبر اندر سرکه ممزوج یا اندر شراب انگوری پخته و مازوی سبز و انار پوست و قلمیا مغسول و
ص: 92
لسان الحمل خشک کرده و حجر الدم[131] مغسول و حجر الدم «شاهدانه» «عدسی» را گویند، این همه هر یک جداگانه گر آمیخته جراحتهای کوچک را گوشت رویاند و درست کند و بالای این داروها و گرداگرد این جراحت برگ حماض و برگ رز و برگ کوک و برگ عوسج و برگ علیق بر باید نهاد و اگر جراحت بزرگ بود، پنیر تَر سوده و پنیری که از شیر ترش کرده باشند سود دارد و اگر جراحت بر عصب افتاده باشد، خراطین[132] سوده بر نهادن سود دارد و سیر سوخته تنها گر با بیخ سوسن دشتی برنهادن سود دارد و آن را که جراحت تازه بود، این داروها کفایت بود و اگر کهن باشد، جو سوخته گر اسفیداج ارزیز با قیروطی که از روغن مورد کرده باشند و قلقطار سوخته با مِیپخته و مُر با عصاره قنطریون و مشک طرامشیع با شراب سود دارد و زراوند مدحرج اندر شراب پخته کوفته و بیخته و لسان الحمل خشک به روغن مصطکی یا روغن مورد مرهم کرده و بیخ جاوشیر با سرکه ممزوج کرده سود دارد
صفت مرهمهای رویاننده: بگیرند خرقهی کتّان شسته و پاکیزه و بکوبند چون سرمه. پس زیت انفاق با روغن مورد بگیرند و اندکی بارزَد اندر وی گدازند و خرقهی کتّان کوفته در وی بسرشند و مرهم سازند، مرهم این را «مرهم کتّان» گویند.
صفت ذروری سبک: بگیرند اسفیداج و مرداسنگ از هر یکی یک جزء، خبث الرصاص و مازو و مُر از هر یکی نیم جزو همه را بسایند نرم و بکار دارند.
صفت دارویی دیگر: صدف سوخته دوازده جزء، انار خرد نارسیده که از درخت بیفتد و خشک شود و قلقدیس از هر یکی شانزده جزء، سروی گوزن سوخته و قلمیا و ریتیانج و بیخ سوسن از هر یکی چهارده جزء، ساوکندر[133] و پوست درخت صنوبر از هر یکی شش
ص: 93
جزء، انار پوست و اسفیداج و شِب از هر یکی هشت جزء، مازو یک جزو و مرهمهای دیگر و ذرورها اندر قرافادین یاد کرده آید. ان شاء الله تعالی.
باب چهارم اندر جراحتها که از ظاهر تن اندر باطن افتد
جراحتی که از ظاهر تن اندر باطن افتد، جراحتی بود که بر شکم آید و عضله شکم که به تازی «مِراق البطن» گویند، بشکافد و روده بیرون افتد. هرگاه که چنین جراحتی افتد، نخست روده را به جای خویش باز باید برد و جراحت را بدوختن و اگر جراحت کوچک بود و روده باد گیرد و به جای باز نشود و سبب باد گرفتن روده هوای سرد باشد که بدو رسد علاج آن دو گونه باشد یکی آن که بکوشند تا آن باد را تحلیل کنند و دوم آن که اگر روده به جای باز نتوان برد، جراحت را فراختر کنند.
اما تدبیر تحلیل باد آن است که اسفنجی به آب گرم تَر کنند و بفشارند تا آب از وی برود و گرمی در وی بماند بدین اسفنج تکمید کنند تا باد بدان حرارت تحلیل پذیرد و تکمید کردن به شراب قابض گرم کرده تحلیل کنندهتر بود. از بهر آن که حرارت شراب بیش از حرارت آب گرم بود و این شراب قوی و سیاه رنگ باید. پس اگر باد بدین تدبیر تحلیل نپذیرد، جراحت فراختر باید کرد و روده را به جای باز بردن و بدوختن چنان باید که دوری و نزدیکی زخم سوزنها معتدل بود، بس فراخ نباشد تا روده را نگاه تواند داشت و بس تنگ نباید تا زخم سوزن در هم نیفتد و صفاق زندرونین را با مراق البطن رویاننده نگاه باید داشت. از بهر آن که صفاق عصبانی است دشخوار با وی ملتحم شود و زخم سوزن چنان باید که سوزن نخست بر لب جراحت مراق زنند و از اندرون و بیرون گذرانند. پس هر دو لب صفاق به هم بگیرند و سوزن باز گردانند، چنان که سرسوزن سوی خویش دارند و به هر دو لب آن بگذرانند. پس سوزن را باز گردانند و به دیگر لب مراق بگذرانند، چنان که بن سوزن سوی خویش دارند تا برین سان جراحت تمام دوخته شود و اگر جراحت بزرگ بود، کسی دیگر لبهای جراحت فراهم گرفته نگاه میدارد و اندک اندک بدو باز میگذارد تا میدوزد و بستن جراحت را رفاده[134] سه سو باید، به شکل سمبوسهای. چنان که مثلًا جراحت خطی مستقیم بود و دور افتاده یکی از این سوی خط بود و یکی از آن سوی خط تالبهای جراحت را نیک فراهم گیرد، بدین شکل[135] بر رواینده جراحت، رفاده نهند و مجروح را بر شکلی خوابانند که گرانی رودهها از جانب جراحت دور باشد. مثلًا اگر
ص: 94
جراحت بر جانب راست باشد میل او بر جانب چپ باید که باشد، و اگر جراحت فرو سوی شکم بود و سینهی او به نشیبتر باید و اگر بر بالاتر بود سینهی او بلندتر باید تا گرانی روده از جایگاه جراحت دور بود و نخست داروی رویاننده بر باید کرد پس جراحت را ببستن و چون جراحت بسته باشد، پارهای نمک مرغزی[136] به روغن زیت گرم کرده چرب کنند و بر بغل ران او نهند و حقنهای سازند نرم از لعابها و روغنها و بدان حقنه کنند و اگر جراحت به روده رسیده باشد، حقنه به شراب سیاه قابض نیم گرم کرده کنند.
اما اگر جراحت بر روده صائم افتاده باشد علاج سود ندارد و اومید درست شدن نباشد. از بهر آن که او رقیقتر است و رگها و شریانها در وی بسیار است. و مزاج او گرم است و پیوسته صفرا از جگر بدو فرو میرود و میآید و اگر بر رودههای فروسوین افتاده باشد، علاج توان کرد. از بهر آن که این رودهها گوشتناکتر است و اگر ثرب[137] بیرون آمده باشد، در حال که هوا بدو رسد از طبیعت خویش بگردد و بفسرد و اگر به جای باز نهند پوسیده شود، بدین سبب طبیبان هر چه بیرون آمده باشد، از وی آن را ببرند و جدا کنند و به جای باز نهند. البته و داروهایی [که] بنهند، اندر قرافادین یاد کرده آید ان شاء اللَّه تعالی.
باب پنجم اندر سیلان خون به افراط و اسباب آن و علاج آن
اسباب سیلان خون چهار نوع است:
یکی گشاده شدن دهنههای رگها به سبب جراحت به افراط یا به سبب ضعیفی و تهلهل تشنج لیفهای رگها.
دوم امتلاء خونی.
سوم حرکت قوی یا بانگی بلند کردن و از جای بجستن.
چهارم شکافتن، بریده شدن رگی به سبب جراحتی یا به سبب تیزی و مادهای یا دارویی که سر رگی را بسوزد و بخورد.
و سیلان خون که از رگهای شریان بود، بستن آن مشکل بود. از بهر آن که شریان پیوسته
ص: 95
در حرکت بود و حرکت او دو نوع بود یکی حرکت انبساط و دیگر حرکت انقباض.
و حرکت انقباض فشارنده است و همچنان که هوای گرم شده و سوخته از دل بدین حرکت بیرون شود. خون نیز بدین حرکت بیرون آید. بدین سبب بستن و باز داشتن آن دشخوار بود و اگر چه ممکن است که جراحت شریان ملتحم شود از آن خالی نیست که التحام مُتِعَذِّر[138] بود و باشد که بعضی ملتحم نشود. لکن چیزی چون لحامی گرد آن پدید آید و لبهای جراحت را فراهم گرفته نگاه دارد. لکن ممکن است که التحام بعضی چنان باشد که از وی چیزی میترابد اندک اندک و در زیر پوست چندان که جای یابد، گِرد شود و همچون آماسی پدید آید و اگر انگشت بر نهند به جای باز شود، همچون فتق و بسیار باشد که به سبب تیزی خون یا به سبب امتلاء یا به سبب حرکتی سخت شریانی در زیر پوست شکافته شود و فتقی[139] پدید آید. همچون آماسی نرم و اگر دست بر نهند، به جای باز شود و این نوع فتق اندر رگهای گردن و بیغولهی ران و زیر زانو بسیار افتد و اندامهایی که خون از وی سیلان کند، جگر است و شش و بینی و مثانه و گُرده و رحم و آنچه از شش و گرده و مثانه آید خطرناک است و آن چه از بینی آید بی خطرتر است و آن چه از جگر آید کم خطرتر از آن است که از شش آید و حال سیلان خون از شریانها مختلف است. آن چه از شریانهای بزرگ آید چون شریان دست و پای و گردن خطرناک بود و بیشتری را نتوان بست و باز نتوان داشت و آن چه از شریانهای کوچک آید، چون شریانی که بر میان سر است، بتوان بست و بی خطر بود و بسیار باشد که سیلان خون از شاخههای جانب کوچک بود از شریان و خود باز ایستد.
علامتها: اگر رنگ خون ارغوانی بود و گرم و رقیق بود و از رگ بیرون میجهد و میایستد و باز بیرون میجهد، چنان که میان هر جستنی سکونی بود، همچون حرکت نبض، بباید دانست که آن شریان است و اگر هموار میآید و بدین رنگ نباشد که یاد کرده آمد، بباید دانست که از رگهای دیگر است.
علاج: تدبیر باز داشتن خون پنج نوع است:
ص: 96
یکی آن که خون را از آن جانب که میرود، به جانب دیگر کشند چنان که اگر از بینی راست خون آید محجمه بر جگر نهند.
و دوم آن که خون را طریقی دیگر پدید آرند، تا قوّت بیرون آمدن او از جایگاه جراحت بازاستد. و این چنان باشد که اگر مثلًا خون از بینی چپ میآید، هم از آن جانب رگ زنند، یعنی از دست چپ زنند.
سوم آن که راه آمدن خون بدان موضع که جراحت است ببندند. این چنان باشد که آن عضو را آنجا که از جراحت دورتَرَک باشد ببندند و آن عضو را چنان دارند که افراشتهتر از دیگر اندامها بود تا خون به آمدن بدان موضع که قوّت نتواند کرد و این بستن چنان باید که از آنجا که عصابه[140] بر نهند و بستن آغاز کنند پیش باز میآیند و عصابه بر میپیچند و میبندند و صواب آن باشد که از جانب دیگر که خون را از این جانب راست آرد و به خویشتن کشد و ببندند تا بدین بند قوّت آمدن خون به دان جانب کم شود و بدین جانب باز گردد و بدان بند نخستین از بیرون آمدن بازاستد و اگر جراحت بر جایگاهی بود که دشخوار توان بست، حوالی آن را به گچ اندر گیرند تا گذرهای خون را تنگتر کنند. پس داروهایی که سپستر یاد کرده آید برنهند.
چهارم آن که به داروهای خدر کننده و غلیظ کننده خون را ساکن کنند و این چنان باشد، که طعامهای غلیظ کننده دهند. چنانکه کعک و عدس و عناب و آب سرد فرمایند، داد و اندر هوای خنک نشانند یا در آب سرد.
پنجم آن که جراحت را علاج کنند و این دو گونه باشند؛ یکی آن که به داروها باز دارند.
دوم آن که گوشت را بشکافند و رگ را به صُنّاره بر دارند و هر دو جانب جراحت که بر وی بود به ریسمان کتّان یا به ابریشم ببندند پس دارو بر نهند و بسیار باشد که رگ را از پهنا ببرند تا هر دو سر اندر کشند و گوشت گرد هر دو دهانه رگ در آید و آن را فرو گیرد و این در جایگاه گوشتناک بهتر آید و بباید دانست که فسرده شدن خون بر جراحت و خشکریشه که بر سر جراحت بسته شود، سیلان خون باز دارد و هرگاه که رگ سخت بسته دارند و آب
ص: 97
سرد و یخ و داروهای خشک گرداگرد جراحت بر مینهند، خون اندر دهنه جراحت بِفِسُرَد و هر گه که جراحت را داغ کنند یا داروهای تیز داغ کننده بر نهند خشکه ریشه بر آرد و زیره کوفته داروی داغ کننده سهل است. آن را بر جراحت پراکنند و ببندند و کفک دریا نیز بسایند و بر پراکنند و ببندند، داغ کند و خشکریشه بر آرد. لکن بیم باشد که هرگاه که خشکریشه بیفتد، دیگر بار خون گشاده شود بدین سبب داغ کردن با آهن گرم کرده صوابتر تا داغ ژرفتر آید و خشکریشه غلیظ بر آرد و پیش از آن که خشکریشه بیفتد گرداگرد آن گوشت برآمده باشد
صفت داروی داغ کننده: آهک آب نارسیده را بگیرند و به سپیدهی خایهی مرغ بسرشند و آن را به موی خرگوش که به تازی «وَبَر[141]» گویند، بردارند و بر جراحت نهند و ببندند.
داروی دیگر: قویتر بگیرند آهک آب نارسیده و زیره کوفته و اندکی قلقطار با وی بیامیزند و بر جراحت کنند و ببندند داروهای دیگر که خون را باز دارد و جراحت را برویاند، بی آن که داغ کند از این انواع باید بگیرند. صبر و ساوکندر و دمالاخوین بسایند نرم، پس وبر خرگوش یا قز[142] یا پنبه نیم نرم به سپیدهی خایهی مرغ آلوده کنند و بدین داروی سوده اندر گردانند و در جراحتِ رگ نهند و ببندند، تا ملتحم نشد نگشایند.
و اگر این وبر را با دارویی پلیته کنند و در دهنهی جراحتِ رگ نهند صواب بود و تا جراحت ملتحم میشود، طبیعت به فرمان خدای تعالی تدبیر بیرون سپوختن[143] آن میکند تا چون جراحت تمام ملتحم شود، طبیعت پلیته را تمام بیرون سپوخته باشد.
صفت دارویی مرکّب که جالینوس وی را ستوده است: بگیرند قلقطار بیست جزء، ساوکندر شانزده جزء، صبر و پلپل از هر یکی هشت جزء، زرنیخ چهار جزء، جبسین[144] بیست جزء، این دارو را بر پلیته پراکنند و خشک بکار دارند و بر جراحت نیز پراکنند سخت سود دارد و زود برویاند.
ص: 98
صفت دارویی دیگر: بگیرند عنزروت و صبر و دمالاخوین و ذرور کنند.
صفت دارویی دیگر: بگیرند صبر یک جزء، و قشار الکندر یک جزء، دمالاخوین و عنزروت از هر یکی نیم جزء، به سپیده خایهی مرغ و قَز یا وبر خرگوش یا خانه عنکبوت بکار دارند و داروهای مغری که خون باز دارد جَبسینِ مغسول است و علک مطبوخ و نشاسته گندم و گرد آسیا و صمغ و کندر و ریتیانج و داروهای خشک که خون باز دارد صبر است، و قشار الکندر و دانهی انگور که از سرکه بیرون کنند و مازو به روغن چرب کرده، پس سوخته و زنگار آهن و استخوان سوخته و صدف سوخته ناشسته و اسفنج نَو اندر زفت یا اندر شراب آغشته، پس سوخته و جو سوخته و ناسوخته.
باب ششم اندر جراحتها و ریشها که بر عصبها افتد
بباید دانست که از بهر آن که مبدأ عصبها دماغ است. حس آن قوی است. بدین است که از جراحت آن الم صعب و تشنج و اختلاط عقل تولّد کند و بسیار باشد که بی آن که المی بوده باشد تشنج کند. به سبب آماسی بزرگ که در عصب یا در عضله پدید آمده باشد و آماس عصب از تب خالی نباشد و گاه باشد که نه اندر موضع جراحت آماس پدید آید و تشنگی غلبه کند و دهان خشک میشود و بی خوابی رنجه دارد و حال جراحتها که بر اوتار عضلهها افتد همین بود. خاصّه اگر بر وتر برسوین افتاده باشد که به سر عضله پیوسته است و بباید دانست که عصب زود عفونت پذیرد، از بهر آن که گوهر عصب رطوبتی است فسرده و هر گوهری که بدین حال بود، به هر حرارتی و رطوبتی غریب که بدو رسد، عفن گردد از بهر آن که بدان پخته شود و بدین سبب است که آب سرد و گرم آن را زیان دارد و از آب سرد تشنج کند و از آب گرم عفن گردد و روغن هم زیان دارد. لکن گاه باشد که به روغن گرم کرده حاجت آید. از بهر دو کار یکی آن که تا درد بنشاند و دوم آن که تا داروها را رقیق کند و به قعر جراحت رساند. لکن از بهر آن که خشکی داروها با تَری روغن برابری کند، مضرّت آن پدید نیاید و جراحت عصب آن چه از درازا افتد، سلیمتر از آن بود که از پهنا بود. از بهر آن که لیفهای آن اندکی مجروح شده باشد و باقی به سلامت بود و آنچه از پهنا افتد، بیشتری لیفها را آفت رسیده باشد و آفت به دماغ باز دهد و تشنج و اختلاط عقل
ص: 99
آرد و بسیار باشد که عضو مجروح را از تن جدا باید کردن تا از آفتهای آن خلاص یافته شود و جراحت غشاها سلیمتر از جراحت اوتار و عصبها بود، از بهر آن که غشا دوختن احتمال کند و بباید دانست که جراحت و آماس و درد عصب را داروهای لطیف باید و گرم و خشک و اندر گرمی و خشکی معتدل چنان که نه گرمی آن وی را بسوزد و نه خشکی آن، وی را خشک کند و اندر وی قوّت جاذبه باید که بود و از قوّت قابضه خالی باید، خاصّه در اوّلِ علاج. بلی در آخر داروی قابض که در وی قوتی زداینده بود چون روی سوخته و توبال مس و مانند آن بکار داشتن روا بود و روی سوخته دارویی است، که گوهر او گران است و لطافت اندر وی به سرکه پدید آید که آن را در وی بسایند و سرکه حرارتی لطیف را که در گوهر چیزهای غلیظ بود، ظاهر کند و آن را لطیف کند و قوّت آن را به جایگاه رساند و اگر چیزی سخت گرم بود، گرمی آن را بشکند و معتدل کند تا گرم کردن آن به اعتدال بود و خشک کردن آن تمام بود و اگر عصب برهنه شده باشد، هیچ چیزی که در وی تیزی باشد، بر نتابد و مضرّت آن در وی بزرگ بود و همچنین داروها که به فعل سرد بود، بر نتابد، نیمگرم کرده باید. چنان که به گرمی گراید.
علاج: جراحت عصب را به زودی علاج رویانیدن نباید کرد، مگر پس از آن که درد بنشانده باشد به خرقهها و روغنهای گرم کرده خاصّه زیت انفاق و گرم کردن چنان باید که سخت سوزان نباشد و نیمگرم نیز نباشد، از بهر آن که نیمگرم به قیاس با طبیعت عصب سرد بود و نیم گرم چنان باید که میل به گرمی دارد و اگر با جراحت درد بود یا آماس بود تا هر دو زایل نشود، علاج خاصّ جراحت نتوان کرد.
صفت ضمادی که درد عصب را بنشاند: آرد باقلی بگیرند گر آرد نخود، گر آرد کِرسِنه، گر آرد ترمس تلخ، گر پست جو و آن را به سکنگبین عسلی که میل به شیرینی دارد یا به آب خاکستر بسرشند و بکار دارند.
صفت ضمادی که جالینوس آن را ستوده است، آماس عصب را زایل کند خاصّه آماس فلغمونی را: بگیرند قلقدیس درمی و دانگی و نیم، زاک نه درم و چهار دانگ و نیم توبالِ مس دو وقیه و دو درم و نیم، قشار الکندر یک وقیه و نیم، بارزد یک وقیه، موم هفت وقیه،
ص: 100
زیت نه وقیه، خِلِّ خمر دو رطل و یک چهاریک بغدادی، داروهای خشک را ده روز به سرکه بسایند و آن چه گداختنی است بگدازند و بیامیزند تا یک چیز گردد و بر آن اندام که جراحت بر وی بود هر روز دو بار یا سه بار زیت نیم گرم کرده بر مینهند و هر گاه که ضماد برنهاده باشند، گرداگرد آن پشمی به سرکه و روغن زیت نیمگرم کرده برنهند و از سرما نگاه دارند. از بهر آن که عصب را هیچ از سرما و چیزی سرد زیانکارتر نیست و اگر جراحت، زخمِ سنانی[145] بود یا غیر آن و آماس و عفونت نباشد، مرهم فرفیون سودمند بود و اگر جراحت تنگ بود فراختر باید کرد و هرگاه که جراحت عفونت پذیرد، سکبینج و آرد کرسنه سود دارد و هرگاه که آماس کند، آرد جو و آرد باقلی و مانند آن اندر آب خاکستر سرشته یا در آب ساده که در وی قوّت سکبینج بود و اگر جراحت از درازا بود و عصب برهنه بود آن را نخست به گوشت بباید پوشانید. پس داروها برنهادن و ببستن چنانکه لبهای جراحت به هم فراگرفته باشد و اگر جراحت از پهنا بود، دوختن آن ضرورت گردد.
پس اگر جراحت با درد بود و بیم آن بود که عصب از پهنا مجروح شده است پوسیده گردد، آن را بَتْر باید کرد یعنی از پهنای تمام بباید برید و جهد کردن تا آماس نگیرد و عفن نشود از بهر آنکه اگر آماس گیرد، تشنج کند و اگر عفن گردد، عضو باکار[146] شود. بدین سبب نباید گذاشت، که سر جراحت زود بسته شود و اگر جراحت تنگ بود آن را فراختر باید کرد تا زرداب و ریم در وی گرد نیاید و غوری نکند و بدین سبب اندر شبانه روز سه بار یا چهار بار بباید گشاد. کمترین آن است که بامداد و شبانگاه بباید گشاد و اگر جراحت فراخ بود و عصب برهنه بود، داروهای سخت گرم چون فرفیون و مانند آن احتمال نکند و هیچ دارویی که در وی اندک مایه سوزانی بود هم احتمال نکند و هم از داروهای خشک کننده، توتیای مغسول بکار باید داشت و مرهم آهک از آهک شسته و روغن گل و روغن مورد باید ساخت و اگر عَلْک بکار دارد، هم شسته بکار باید داشت و اگر نیز عصب برهنه نباشد، دارویی گرم فرفیونی را نخست بر ساق او یا بر عضوی دیگر یا بر عضو کَس دیگر که
ص: 101
به سحنه[147] و مزاج مانند او بود، بباید آزمود تا اگر حاجت آید، حرارت آن را به داروی دیگر بشکنند و به اعتدال باز آرند یا اگر گرمتر باید کرد، بکنند در جمله اگر دارو از بهر خنک کردن ساخته باشند یا از بهر زدودن یا از بهر گرم کردن، تکمید ترکیب آن در خورد مزاج او باید کرد و اگر یک بار بر جراحت او بیازمایند و اثر آن بنگرند روا باشد و اعتماد بر آزمایش کنند و داروها را چنان که واجب کند، میکاهند و میافزایند و اگر عصبهای مجروح علقت[148] قوی بود اقراص قلقطار و اقراص اندرون و مانند آن بکار داشتن روا بود و به هر حال و هر صفتی که باشد بر بالای دارو نمدی نرم به روغن زیت چرب کرده بر باید نهاد و اگر جراحت بر نیمه برسوین بود، سر و گردن و بغلهای دست، چرب باید داشت و مجروح را بر بستر نرم باید خوابانید و به هیچ حال نباید آب یا روغن به جراحت عصب رسد و آن را نه به روغن و نه آب نشاید شست آن را به خرقهای نرم و پنبهای نرم و پشمی نرم پاک باید کرد و اگر به سببی از اسباب به روغن حاجت آید، نخست عصب را به مِیپخته آلوده باید کرد پس روغن بدو رسانیدن.
جالینوس میگوید که مردی را جراحتی رسید از آهنی باریک و جراحت به عصب دست رسید. طبیب آن جراحت را مرهمی رویاننده بر نهاد جراحت آماس گرفت. پس داروی نرم کننده بر نهاد. چون ضمادی که از آرد گندم و آب و روغن کرده باشند و دست مرد بدین سبب بپوسید و مرد هلاک شد و همچنان که عصب نازکتر است و داروی قوی احتمال نکند، رباطها که بر سر استخوانها پیوسته است، قویتر است و داروی قوی احتمال کند و رباطها که به عضلهها پیوسته است، میان این و آن است و اگر ألمِ عصب کوفتگی بود و جراحت و آماس نبود، به خاکستر آب و مانند آن چیزی که ریشها را بگشاید، علاج نشاید کرد. لکن تدبیر تسکین درد باید کرد و روغنهای محلل کرده برنهادن
ص: 102
چون روغن اقحُوان و روغن شبت و روغن سداب و برگ خطمی کوفتن و ضماد کردن و گوشت صدف بر نهادن سخت سودمند بود و اگر با کوفتگی آماس بود، عقید العنب با شراب انگوری ضماد کردن سود دارد و اگر اندکی سرکه با روغن زیت گرم کنند چنان که پوست را نسوزد و ریش نکند و پشم پارهای شوخگن خاصّه پشم روباه، بدین سرکه و زیت تَر کنند و بر آن موضع نهند سود دارد و اگر زخمی رسد و عصبی پیچیده شود یا صلب گردد، مقل الیهود ده درمسنگ، در آب حل کنند و ده درمسنگ بیخ خطمی کوفته و بیخته با وی بسرشند و ضماد کنند و بیخ سوسن را به عقید العنب بسرشند و ضماد کنند و اشق و بارزد و فرفیون به دُردی زیت بسرشند و ضماد کنند و تخم مُر بگیرند و به مِیپخته ضماد کنند و دیاخلیون با نیم وزن او سرگین بز سرشته سود دارد و تدبیر کسی که جراحت بر عصب افتاده باشد، به غایت لطافت باید و آن را که جراحت آماس کند و درد خیزد، هیچ بدتر از غذا دادن نیست. از بهر آن که او را به فصد و استفراغ خون بسیار حاجت بود. پس غذا دادن به لعابت و استفراغ خون مضرّت فزاید و بباید دانست که بهترین داروی جراحتها و ریشهای عصب را علک البطم است. خاصّه کسانی را که مزاج ایشان تَر بود، علک البطم تنها ذرور کنند یا با اندکی روغن زیت چندان که آن را لزوجتی دهد و ریتیانج بدل آن بود و کسانی که گوشت ایشان صلبتر بود و مزاج خشکتر بود لختی فرفیون با آن بیامیزند و کمابیشی آن در خورد مزاج کنند. اگر فرفیون تازه بود، کمترین یک جزء، از دوازده جزء، از علک البطم و بیشترین ثلث آن کنند و از فرفیون گذشته لبن الیَتوع و حلتیت و سکبینج و جاوشیر این همه داروهای گرم کننده است و قوی است و آن چه ضعیفتر است شوخ گرمابه است، که آن را به تازی «وسخ الحمام» گویند و خاکستر کورهای که در وی مس پالایند و لزاق الذهب است و گاه باشد که اگر فرفیون حاضر نباشد به جای آن شوخ خانه مگس انگبین کنند و سپستر مرهم باسلیقون با همین داروها که یاد کرده آمد، سود دارد و مرهم آهک مغسول که به آب دریا شسته باشند و نخست آب را به آفتاب گرم کرده سود دارد و داروهای دیگر و مرهمها در قرافادین یاد کرده آید ان شاء اللَّه تعالی
باب هفتم اندر جراحتهای کوچک که آن را به تازی «الوخز» و «الخرق» گویند
و اندر بیرون آوردن خار و پیکان و مانند آن از جراحت وَخَز و خرق هر دو جراحتی را گویند که از آهنی یا از خاری و مانند آن افتد. لکن «وخز» آن را گویند که از چیزی کوچک و
ص: 103
باریک افتد چون سر خاری و سوزنی و مانند آن و جراحت بزرگ را نیز که از پوست بس دور فرو نگذرد «الوخز» گویند
و «الخرق» به رای معجمه جراحتی را گویند که بزرگتر از آن بود اما وخز سلیم بود آن را به علاج حاجت نیاید مگر مزاج مجروح و گوشت او بد بود و آماس و ضربان پدید آید، خاصّه اگر اندکی از پوست فرو گذرد و به گوشت رسد، علاج وی بیش از آن نباشد که آماس را بنشانند و اما خزق را هم تدبیر نشاندن آماس و درد باید کرد و هم علاج جراحت باید کرد. چنان که در باب گذشته یاد کرده آمده است و اندر این باب علاج بیرون آوردن خار و پیکان و آن چه بدین ماند یاد کرده آید و بیرون آوردن آن بعضی به فشاردن جراحت بود و بعضی به آلتی باشد که آن چیز را بدان بگیرند و برکشند و بعضی را به داروهایی جاذب بود تا هرچه به فشاردن و به آلت بیرون نتوان آوردن به خاصیّت دارو بیرون آورند و فشاردن جراحت تا خار و غیر آن بیرون آید کاری ظاهر است، به تعلیم حاجت نیست و آن چه به آلت بیرون آرند، نخست باید که منفذ جراحت بنگرد تا بیرون آوردن پیکان و غیر آن هم از آن جانب که اندر آمده است آسانتر است یا از جانبی دیگر بگذرانیدن و این چنان باشد، که جراحت تنگ بود و پیکان دور اندر گذشته باشد یا پردگی[149] پیکان[150] شاخی دارد که آن را بر کِشَند المی عظیم و جراحتی دیگر کند و پس صواب آن بود که اگر ممکن بود و مانعی و بیم بریدن شریانی و عصبی نباشد برابر آن جایگاه بشکافند و پیکان را بدان جانب بیرون سپوزند[151] و در جمله احتیاط باید کرد تا پیکان و غیر آن شکسته نشود و نخست بباید آزمود و به آهستگی بجنبانیدن تا جنبان گردد، پس برکِشند و آلت بر کشیدن انبری باشد که گیرشگاه آن سوهان بود تا آن چیز وا بگیرد و سخت دارد و بسیار باشد که پیکان را و غیر آن را روزی چند بگذارند تا جنبان شود، پس برکشند و بسیار باشد که پیکان زهر آلود باشد و گوشت را تباه کند. آن گوشت را پاک بَر باید داشت و علامت آن، آن است که رنگ گوشت بگردد و حال آن همچون حال گوشتهای مرده شود، سست و بد رنگ و
ص: 104
اگر پیکان اندر استخوان سخت شده باشد و بر نمیتوان کشید گرداگرد آن به مِثقَب[152] باید سُفت تا آسان بر آید و اگر پیکان اندر اندامی شریف نشسته باشد، چون دماغ و دل و شش و جگر و مثانه و روده و علامتهای بد ظاهر شده است، دست بدان نباید برد و نباید جنبانید و طبیب باید که خویشتن را از علاج و خصومت آن صیانت کند تا ملامتی بدو باز نگردد. خاصّه که میداند که مجروح را خلاص نخواهد بود. پس اگر علامتهای بد پدید نباشد و گمان افتد که مجروح خلاص یابد خطر علاج با اولیاء او بباید گفت. پس علاج کردن از بهر آن که بسیار دیدهاند کسانی را که چنین جراحتهای با خطر افتاده است و اومید خلاص نبوده است و علاج کردهاند و خلاص پدید آمده است.
اما داروها از این نوع باشد: اشق را حل کنند و بر آن موضع نهند، چیزی را که در جراحت مانده بود بر کشد و اگر با انگبین بسرشند، قویتر بود و زراوند مُدَحْرَج با انگبین سرشته ضماد کنند و بیخ نی بکوبند و ضماد کنند تنها و با عسل و برگ خشخاش سیاه و برگ درخت انجیر با پست جو و تخم بنگ که به تازی «بزر البنج» گویند خاصّه با قلقدیس و انواع خیری و زراوند و پیاز نرگس این همه داروهای جاذب است و ضفدع مسلوخ[153] اندرین باب سخت عجب است. خاصّه چیزی را که بر استخوان سخت شده باشد و بدین خاصیّت است که دندان را بفکند و سرطان[154] سوده نیز و أنخفههای[155] جانوران و جانوری که به تازی او را «العظایه[156]» گویند، خاصّه سر او با زراوند طویل و بیخ نی و پیاز نرگس سخت جاذب است و اللَّه اعلم
باب هشتم اندر علاج کسی که او را به چوب زده باشند
بهترین چیزی که درد و آماس زخم چوب را بنشاند و عفونت از جایگاه زخم باز دارد پوست گوسپند است گرم و تر که آن ساعت از مسلوخ جدا کرده باشند، آن را به جایگاه زخم بر پوشند و بگذارند تا بر وی دوسد[157] و خشک شود و تا دیگر روز بر ندارد و چون
ص: 105
بردارند آماس و درد زایل شده باشد. خاصّه اگر نخست نمک سوده بغایت نرم بر آن جایگاه پراکنند، پس پوست بر پوشند و اگر سفال نو کوفته و بیخته گر خاکستر گُلخَن به جای نمک بکار دارند روا بود و اگر مرداسنگ و اسفیداج بگیرند راستارات و قیروطی سازند، از روغن گل و موم صافی و طَلیْ کنند سود دارد و طعام او نخوداب فرمایند. از نخود مقشر نیم کوفته و لوبیای سرخ مقشر و به جای آب، نخوداب خورد. آن نخود تَر کرده اگر فصل تابستان بود و مزاج گرم و خشک بود طعام قلیهی کدو و ماش مقشر و برگ چغندر و کوک فرمایند و شربت زنجبیل و ریوند چینی راستاراست از هر دو یک درمسنگ تا یک دینار سنگ در جلّاب[158] و هر که را زخمی و آسیبی و سقطهای افتد در حال فصد باید کرد، اگر مانعی نباشد یا محجمه بر جانب مقابل بر نهادن و اگر طبع خشک باشد، به حقنهی نرم یا به آب میوهها و خیارشنبر[159] طبع نرم باید کرد.
باب نهم اندر سحج بُن رانها که از عرق و نشستن بر اسب پدید آید و سحج پاشنه و انگشتان که از موزه پدید آید
بسیار باشد که مردم بر ستوری نشیند و عرق کند و پوست رانهای او بر زین یا بر پالان و غیر آن سوده شود و ظاهر پوست ران برود و مردم گوشتناک را نیز از پیاده رفتن رانها بر هم ساید و ظاهر پوست برود و باشد که آماس کند و باشد نیز که پوست گسسته شود و فرود آویزد.
علاج: سحج[160] مطلق را که جز سوده شدن پوست نباشد، علاج آن است که آن جایگاه برهنه کنند تا هوای خنک بدو رسد و آب سرد و گلاب سرد بر زنند و یخ بر مالند و اگر اقاقیا و مازوی سوختهی کوفته و بیخته بر پراکنند صواب بود و طبیخ سماق و نقیع[161] او سخت
ص: 106
سودمند بود و مرداسنگ به شراب سوده طَلیْ کردن سود دارد و آب دریا نیمگرم کرده سود دارد و دردی شراب خشک سود دارد
و سَحْج موزه را شش تازه بر نهادن خاصّه شش استر سود دارد. شش را کباب کنند و بر آن موضع نهند آماس و درد را ببرد و درست کند و اگر آماس نباشد، چرم موزهی کهن سوخته بسایند و بر پراکنند سود دارد و کدوی سوخته نیز سودمند و آزموده است و روغن گل و زرنیخ سرخ سود دارد و مرهم ابیض سود دارد و مرهم اسفیداج سود دارد
صفت آن: بگیرند اسفیداج و اشق و روغن گل یا روغن مورد یا روغن بیدانجیر یا روغن سوسن مرهم کنند، نخست اشق را با آب یا به شراب حل کنند و اسفیداج با وی بیامیزند و مرهم کنند.
گفتار ششم اندر داغ کردن و این دوازده باب است
باب نخستین اندر یاد کردن منفعت داغ کردن و یاد کردن بیماریهایی که علاج آن به داغ باید کرد
بباید دانست که منفعت داغ آن است که رطوبتهای بد را که در اندامی از اندامها بسیار گرد آید و مزاج و گوهر آن اندام تباه کند و علّتهای بد را مدد باشد و طبیب خواهد که آن اندام را از آن رطوبت پاک کند، انواع استفراغها و داروهای گرم و خشک به پاک کردن آن وفا نتواند کرد.
داغ کردن به آتش آن را نیست کند و منفذهای بزرگ را که مدد آن بدان منفذها به اندامها رسد ببندد و سخت کند و بیماریهایی که علاج آن به داغ باید کرد، شانزده بیماری است:
یکی: درد چشم کهن است سبب آن که نُزلَه دماغی بود.
دوم: ضیق النفس است که سبب آن نزلههای بسیار بود.
سوم: جذام است.
چهارم: فرود آمدن آب به چشم و باز داشتن آن تا فرود نیاید.
پنجم: بر آمدن موی فزونی بر پلک چشم.
ششم: ناصور گوشهی چشم که به تازی «غَرَب» گویند.
ص: 107
هفتم: خراج که از شوصه تولّد کند.
هشتم: خراج که در جگر باشد و ریم اندر غشاء جگر افتد و ضماد و شربت سود ندارد.
نهم: بیماری سپرز.
دهم: علّت استسقا.
یازدهم: درد و ضعیفی معده که از نزلههای بسیار تولّد کند.
دوازدهم: بیرون آمدن مهره استخوان بازو و از سر کتف به سبب بسیاری رطوبت یا به سبب زخمی و آسیبی.
سیزدهم: سستی بندگاه سرین.
چهاردهم: عِرق النسا.
پانزدهم: علّت فتق که به تازی «قیلةُ الماء» گویند.
شانزدهم: علّت فتق که در بیغولهی ران افتد.
باب دوم اندر داغ کردن سر از بهر درد چشم کهن و ضیق النفس و علّت جذام
اما خداوند درد چشم و خداوند ضیق النفس را که سبب آن نزلههای بسیار بود، موی میان سر باز باید کرد و یک داغ بر نهادن و داغ چنان باید که پوست سر جمله بسوزد و چون پوست باز افتد استخوان را نیز بباید تراشید تا بخار مادهی نزله بیرون تواند شد و اگر نزله سخت بسیار بود، داغ دو باید کرد یا سه. و جراحت داغ را مدتی گشاده باید داشت تا رطوبتها میپالاید. پس[162] مرهمهای رویاننده، علاج کردن و آن را که ترسند، که علّت جذام خواهد بود بر سر او پنج داغ بر باید نهاد.
یکی: آنجا که حد رستن گاه موی پیشانی است.
دوم: آن جا که از یافوخ برتر است
سوم: پس سر آنجا که برتر از نقره است و «نقره» آن «مغاکی» را گویند که بر پس گردن
ص: 108
است.
و دو داغ دیگر از پس گوش یکی از سوی راست و یکی از سوی چپ بر جایگاه درز قشری که در تشریح استخوانهای سر یاد کرده آمده است
باب سوم اندر داغ کردن صدغ
کسانی را که درد سر و درد شقیقه بسیار بود و صعب بود و ترسند که آب فرود آید، بعضی طبیبان «سَل» گویند و بعضی پوست صدغ را بشکافند و شریان را برهنه کنند و داغ کنند تا بسوزد و سرها اندر کشد تا خون اندر وی گذر نکند.
باب چهارم اندر داغ کردن پلک چشم تا موی فزونی بر نیاید
موی فزونی بر باید کَند و بر بن موی داغ برنهادن با آلتی باریک و باشد که بن موی را داغ کنند و باشد که بن همهی مویها را داغ کنند و بعضی داغ به دارو کنند و این چنان باشد که داروی سوزاننده بر پشت چشم طَلیْ کنند بر آن موضع که تشمیر کردن رسم است. هم بر آن شکل و بدان مقدار که تشمیر کنند و دارو یک روز بر وی بگذارند دیگر روز بشویند و پاک کنند و یک روز که دارو بگذارند و دیگر روز دارو برنهند[163] و یک روز بر وی بگذارند، هم برین ترتیب چند روز دارو بر نهند تا پوست سیاه گردد و سوخته شود. پس اسفنج به آب گرم تَر کرده و بر مینهند تا پوست سوخته بیوفتد، پس مرهم کنند تا درست شود و اگر پلک چشم مسترخی شده باشد، داروهای قابض برنهند چون اقاقیا و مازو و شب یمانی و طین قبرسی و اگر پلک به هم باز نشیند و تقلّص کند[164] مرهم دیاخلیون و موم روغن طَلیْ کنند.
صفت داروی سوزاننده: بگیرند آهک آب نارسیده و صابون و پورهی ارمنی راستاراست بسایند و با آب خاکستر چوب بلوط و چوب انجیر و بول کودکان نارسیده بسرشند.
ص: 109
باب پنجم اندر داغ کردن ناصور گوشهی چشم
ناصور گوشه چشم را به تازی «غَرَب» گویند و داغ کردن آن چنان باشد که ناصور را پاک بر دارند تا استخوان ظاهر شود و بنگرند اگر استخوان درست و پاکیزه باشد، لختی بتراشند و اگر تباه شده باشد داغ کنند با آلتی باریک و نخست اسفنجی گر خرقهای به آب سرد تَر کنند و بر چشم نهند، پس استخوان را داغ کنند یک بار و دو بار و سه بار تا منفذی از آن موضع اندر بینی گشاده شود و نشان گشاده شدن منفذ آن است که دهان و بینی خداوند علّت بگیرند و بنگرند اگر نفس از آن موضع بیرون همیآید بدانند که منفذ گشاده شد (است،) پس پلیته به مرهم زنگار و روغن گاو آلوده بدو فرو نهند تا اگر از ناصور چیزی مانده باشد آن را و این منفذ را پاک کند و پس از آن یک روز پلیتهای به مرهم زنگار فرو نهند و یک روز پنبه کهن تنها فرو نهند
باب ششم اندر داغ کردن خراج که از شوصه[165] تولّد کند
این خراج را طبیبان «ذات الجنب» گویند و هرگاه که خراج بزرگ بود و به نفث[166] پاک نشود و ریم کند آن را داغ باید کرد و داغ کردن آن با آهن نشاید و شکافتن نشاید از بهر آن که در آن خطری بزرگ بود و اگر نیز از خطر خلاص یابند آن موضع ناصور گردد و درست نشود. لکن آن را داغ به بیخ زراوند طویل کنند و این چنان باشد که روغن زیت گرم کنند سخت گرم و زراوند طویل بدو فرو زنند و یک زمان بدارند تا زراوند نیز گرم شود و آنجا که سر هر دو استخوان چنبر گردن به هم پیوندد، بدان داغ کنند و نخست پوست آن موضع به بالا بر کشند پس داغ کنند و نزدیک اوداج آن جا که میل به سوی پیش دارد و دو داغ کوچک بر نهند یکی از سوی راست و یکی از سوی چپ و دو داغ دیگر بزرگتر بر میان پهلوی سوم و چهارم بر نهند. آن جا که میل سوی پیش دارد و دو داغ دیگر بر میان پهلوی پنجم و ششم نهند چنان که میل سوی پشت دارد و یک داغ بر میان سینه بر نهند و یک داغ
ص: 110
بر بالای فم معده بر نهند و یک داغ بر میان دو کتف بر نهند و دو داغ فروتر از این که بر میان دو کتف بر دو جانب پشت مازه[167] بر نهند. از این داغها که بر میان کتف و پشت مازه باشد سخت ظاهر نباشد یعنی کوچک باید و داغها را به مرهم اسفیداج و مرهم آهک علاج کنند.
باب هفتم اندر داغ کردن جگر
هرگاه که اندر جگر خراجی پدید آید و علامتهای آن تب و گرانی و درد اندر جانب راست ظاهر شود، بباید دانست که خراج اندر گوشت جگر است و به علاج آن مشغول باید بود. چنان که اندر باب علاج قرحهی جگر یاد کرده آمده است و هر گاه که درد سخت عظیم بود و علاجها هیچ منفعت نکند، بباید دانست که خراج اندر غشای جگر است و علاج به داغ باید کرد و این داغ چنان باشد که آلت داغ بگیرند و بر آخر جگر آنجا که نزدیک بیغوله ران است اندکی برتر یک داغ بر نهند چنان که پوست جمله بسوزد و به غشاء رسد و ریم بیرون آید یک چند گشاده باید داشت تا پاک شود و شربتهای موافق و شوینده میدادن تا پاک شود پس داروهای رویاننده بر باید نهاد.
باب هشتم اندر داغ کردن سپرز
پوست شکم را که بر روی سپرز است به صنارهها بر باید داشت. پس داغ کنند و آلت داغ آلتی باشد از آهن دراز کشیده و سر او به دو شاخ باید تا به یک بار دو داغ کنند. نزدیک یکدیگر بر سه جایگاه این داغ بر نهند چنان که شش داغ باشد. و بعضی طبیبان قدیم یک آلت ساختهاند چنان که یک بار شش داغ کند.
باب نهم اندر داغ کردن معده
کسانی را که نَزلهی بسیار از دماغ به معده فرود میآید و معده را تباه میکند و داروها فایده نکند فم معده را داغ باید کرد. بر سه موضع بر شکل مثلث. چنان که یک داغ اندکی
ص: 111
فروتر از غضروف خنجری بود و دو دیگر از دو جانب آن فروترک تا بر شکل مثلث آید و داغها چنان باید که از سطبری پوست فروتر نباشد و کم از آن نباشد و جراحتهای داغ را علاج نباید کرد تا همیشه گشاده باشد و رطوبتها همیپالاید.
باب دهم اندر داغ کردن خداوند استسقاء
هرگاه که علاجها فایده نکند و خداوند علّت بَزل[168] نخواهد، پنج جای داغ باید کرد.
فم معده و جگر و سپرز و قعر معده و بالای ناف.
باب یازدهم اندر داغ کردن سر کتف
هرگاه که بهرهای استخوان بازو از سر کتف بیوفتد، به سبب حرکتی قوی یا به سبب زخمی و آسیبی و غیر آن یا به سبب رطوبتی لزج که آنجا گرد آید و عصب را سست کند و مهره را بلغزاند. نخست مهره به جای باز باید برد، پس داغ کردن و داغ چنان کنند که خداوند علّت را بر پهلوی دیگر که درست باشد بخوابانند و پوست آن موضع که مهره از وی بلغزیده بود به صناره یا به سر انگشتان بگیرند و بردارند تا قوّت داغ به عصبها و رباطهایی که آنجاست برسد. پس گرداگرد آن موضع داغها بر نهند. کمترین چهار داغ بر نهند بر شکل مربع و داغها چنان باید که سطبری پوست را تمام بسوزاند
باب دوازدهم اندر داغ کردن بندگاه سَرین
بسیار باشد که علّت عرق النساء و درد سرین دراز گردد و رطوبتی لزج اندر بندگاه سرین گرد آید و عصبها و رباطهای بندگاه سرین سست شود و مهره سر استخوان از حقهی سرین بیوفتد و پایها باریک شود داغ باید کرد و این چنان باشد که گرداگرد مهرهی ران داغها برنهند و بعضی طبیبان آلتی ساختهاند از آهن بر شکل قدحی و این قدح را دنبالی دراز کرده و قطر قدح نیم به دست و سطبری لب این قدح چندِ سطبری دانهی خرما و زندرون این قدح دایرهی دیگر. همچنان و زندرون دایره دوم دایرهی سوم همچنان و دوری
ص: 112
میان هر دو دایره چند سطبری یک انگشت. این آلت را گرم کنند و به یک بار بر حقهی ران نهند چنان که مهره ران در میان دایره سوم باشد تا به یک بار سه داغ کرده شود گرد و مدتی قرحه داغ را گشاده باید داشت تا رطوبتها بپالاید. پس مرهمهای رویاننده برنهند
گفتار هفتم اندر مجبّری و ردّادی و این گفتار دو جزو است
جزو نخستین ردّادی یعنی به جای باز بردن اندامها که از جای خویش بیرون آید
باب نخستین اندر احوال اندامها که از جای خویش بیرون آید و علامتهای بیرون آمدن و علاج آن بر طریق کلی
بیرون آمدن اندامهای که از جای خویش بیرون آید و از نهاد طبیعی بشود به تازی «خُلع» گویند و این از دو گونه باشد یکی آن که از جای بیرون افتد و لختی زندرون تَر شود، دیگر آنکه لختی بیرون تَر آید و آن را که از جای بجنبد و تمام بیرون نشود، «زوال المفصل» گویند و «الوثی» نیز گویند.
و آن را که استخوان از جای جنبیده نباشد، لکن گوشت و رباطها که حوالی بندگاه باشد کوفته شده بود، «الوهی» گویند و گاه باشد که عصبها و رباطهای بندگاه کشیده شود و دراز نگردد و استخوان بر جای خویش بود و کسانی باشند که مفاصل ایشان در اصل آفرینش ضعیفتر بود و زود از جای بیوفتد. از بهر آن که مغاکها که سر استخوانها در وی نشسته باشد، ژرف نباشد و سر استخوان که اندر مغاک باید اندر وی محکم و چُست نباشد و رباطهایی که پیوند استخوانها بدان است سخت محکم نباشد و بعضی را بود که رطوبتها در مفاصل گرد آید و رباطها بدان آغشته سست شود و به هر حرکتی و آسیبی بلغزد و از جای بیرون شود و بعضی را باشد که به سبب حرکتی قوی و زخمی و آسیبی که رسیده باشد، کنارههای آن مغاک و سر استخوان بندگاه در وی نشسته بود، شکسته شود و
ص: 113
بندگاه بدان سبب سست گردد و از جای بیرون شود و بند گشادههای تن مردم بعضی آسانتر از جای بیرون شود و بعضی دشخوارتر بیرون شود و بعضی میان این و آن بود و اما آن چه آسانتر از جای بیرون شود بندگاه زانو است. از بهر آن که در آفرینش نرمتر و روانتر افتاده است تا بدان حرکتهای بسیار گوناگون توان کرد و نرمی و روانی آن را بدان نهنبلی که بر سر زانو است محکم کرده آمده است تا زود از جای بیرون نشود و از بهر آن که زود از جای بیرون تواند آمدن زود به جای باز تواند شد. بندگاه سر سفت[169] اندر نرمی و روانی بدان نزدیک است، خاصّه اندر مردم کم گوشت و لاغر و بند گشادههایی که محکمتر است و از جای دشخوار بیرون شود، بند گشادههای انگشتان است و بندگشاده مرفق که میان استخوان بازو و استخوان ساعد است و بدین سبب هرگاه که از جای بیوفتد، دشخوار به جای باز توان برد و بند گشادی که میانه است بند گشاد سرین است و گاه باشد که بندگاهی که محکم است از رطوبتی لزج که در وی گرد آید سست گردد و آسان از جای بیرون آید.
چنان که خداوند عرق النساء را که مدت آن دراز گردد و رطوبت لزج مفصل او را سست کند تا هر ساعت سر استخوان ران او از حقه سرین آسان بیرون آید و آسان به جای باز شود و آسانی و دشخواری به جای باز شدن بندگاه به اندازهی آسانی و دشخواری بیرون آمدن آن بود. هر چه دشخوارتر از جای بیرون آید دشخوار تَر به جای باز شود و هر چه آسانتر بیرون آید، آسانتر به جای باز شود و بدترین از جای بیرون آمدن بندگاه، آن بود که کنارههای مغاکیها[170] که مهرهی دیگر استخوانها در وی نهاده باشد، شکسته شود. از بهر آن که محکمی بندگاه بیشتری بدان کنارهها باشد و چون آن محکمی باطل شود، بندگاه سست گردد و اللَّه اعلم
علامتها: علامت بیرون آمدن بندگاه دو نوع است:
یکی: آن که مغاکی نامعهود اندر وی پدید آید.
دوم: آنکه حرکتهای آن بندگاه باطل شود و اگر مشکل گردد آن بندگاه را با بندگاه دیگر جانب که درست باشد برابر کنند، تا اگر از جای بیرون آمده باشد تفاوت پدید آید و
ص: 114
علامت زوال مفصل آن است که آن موضع که بلندتر بوده باشد به مغاک شود و آن چه مغاک بوده باشد بلند شود و علامت کشیده شدن عصب و رباط آن است که آن عضو چون آویخته شود و حرکت او باطل گردد یا ضعیف و چون به دست راست کنند راست شود و چون دست از وی بدارند باز آویخته شود و باشد که مغاکی در وی پدید آید، چندان که انگشت بدو اندر نشیند.
علاج: علاجِ عام همه انواع کسر و خلع و وثی و غیر آن؛ آن است که نخست رگ زنند خاصّه رگی که بدان عضو پیوسته باشد و پس یک مثقال، گِل ارمنی بدهند با جُلّاب که از گلاب کرده باشند و طبع را نرم کنند به فلوس خیارشنبر و ترنگبین و خرمای هندو و گر به آب لبلاب با خرمای هندو و مانند آن و بنفشه و آب میوهها با شکر مسهلی لطیف و موافق بود و طعام مزورهای[171] به روغن بادام تا از تب و آماس ایمن شود. پس بنگرند اگر خلع چنان است که به اندک مایه کشیدن و راست کردن کفایت شود راست کنند و اگر با آن جراحت است یا آماس است یا قرحهای است، نخست قرحه را و جراحت را و آماس را علاج کنند. پس خلُع را خاصّه اگر خلع بندگاه بزرگ را افتیده باشد، علاج آن دردمند بود و بیم باشد که تشنج ادا کند و اصل علاج آن است که بیازمایند اگر به آسانی به جای باز تواند برد، بیدردی عظیم به جای باز برند و به جراحت و آماس التفات نکنند و اگر دردی عظیم تولّد میکند دست از علاج خُلع بدارند و اگر از بستن نیز درد عظیم شود بند باز کنند.
در حکایتهای پیشینگان همیآید که مردی را سنگی گران بر سر سفت افتاد و پوست و گوشت از وی باز شد و استخوان باز و برهنه پدید آمد و سر چنبر گردن که به تازی «الترقوه» گویند از جای بیرون شد مجبری جاهل استخوان را به جای باز برد و گوشت و پوست رابه جای خویش باز نهاد و ببست آن گوشت تباه و گنده شد و بدان سبب نیز استخوان تباه گشت و سبز شد، ندانست که آن گوشت بباید برید و آن جایگاه بریدن را به روغن زیت گرم کرده داغ باید کرد.
اما تدبیر به جای باز بردن بندگاه چنان باشد که آن عضو را به آهستگی اندک اندک از
ص: 115
سوی چپ و راست بجنبانند و پس راست بکشند. به رفق[172] به آن جای باز آید و بسیار باشد که آوازی شنوند که بدان معلوم گردد که به جای باز شد پس ببندند از بهر دو کار یکی تا باز بیرون نشود و بر آن نهاد طبیعی محکم شود. دوم تا آماس باز دارد و به خرقهای تا باز بیرون نشاید از بهر آن که موضع را گرم کند و بیم باشد که آماس پدید آید و اولیتر آن باشد که ضمادی سازند از مغاث و گل ارمنی و آب برگ مورد تَر خرقه را بدین ضماد تَر کنند و سرد کنند و ببندند و آرد ماش به آب مورد نیز ضمادی نیک است و بستن سخت محکم نباید و عصابه که بند بدان کنند سه بار یا چهار بار بیش بر نباید گردانید.
و ضمادی که از بهر زوال المفصل کنند قوی کنند و گرم کننده باید چون مازو و گُل نار و اقاقیا با مقداری اشنه و قسط و جندبیدستر آمیخته و اگر از گُوز سرو و ابهل و داروهای فَتق ضماد سازند روا باشد.
باب دوم اندر بیرون آمدن مَنه که به تازی «الفک» گویند
«فک» را به شهر مرو «مَنه» گویند و به بیرون آمدن آن از جای خویش کم افتد و آنچه افتد بیشتر یک جانب را افتد و بیرون آمدن به تمامی نادر بود.
علامتها: علامت بیرون آمدن مَنَه آن است که دهان گشاده ماند و حرکت مَنَه به یک بار باطل نشود، از بهر آن که عضلهها که از پس سر و گردن بدو پیوسته است آن را بجنباند. لکن دهان تمام فراز کردن دشخوار بود و مَنَه بیرون خاسته باشد و گشادگی دهان بر خلاف آن بود که به وقت تثاؤب[173] و غیر آن باشد و اگر از یک جانب بیرون آمده باشد، شکل بیرون خاستن مَنَه به و ریب بود و دندانها از برابر یکدیگر نشوند.
علاج: هرگاه که منه از جای بیرون آید بباید شتافت و به زودی به جای باز بردن و اگر تأخیر افتد دشخوار گردد و آفتهای بزرگ پدید آید و صلب شود و به جای باز بردن مشکل گردد و آماس گیرد و عضلهها کشیده شود و تبی لازم و صداعی عظیم تولّد کند به سبب کشیده شدن عضلهها و باشد که اسهال و قی صفرایی پدید آید و باشد که زود هم
ص: 116
هلاک کند و تدبیر به جای باز آوردن وی چنان باشد که یکی را بفرمایند تا سر بیمار بگیرد و راست دارد و بیمار را بفرمایند تا اگر چه دهان باز است، چندانی دیگر که تواند باز کند و بفرمایند تا منه را نرم دارد و طبیب منه را بگیرد و به آهستگی بجنباند به سوی چپ و راست. پس منه را پیش باز سپوزد و به آهستگی بر آرد و به جای باز برد چنان که دنبال منه همچون منقاری در آورده است اندر حلقهی مَنَهی برسوین افتد و این چنان تواند بود که منه را باز پس برند و همچنان بر آرند و به جای باز برند از بهر آن که اندر آمدن دنبالهی منه اندر حلقهی منهی بر سوین از سوی پس است و اگر طبیب از پس پشت بیمار نشیند و منهی او را به سوی خویش کشد و به بالا برآرد و به جای باز برد صواب بود و این طبیب را که این کار کند به تازی «ردّاد» گویند.
و بیمار مستلقی خسبد یعنی به پشت باز افتد و سر بر بالشی نرم نهد و در بالش پنبهای نرم [نو] نهاده باشند و موکلی نزدیک او باشد که او را نگه دارد تا سر بر بالش نگه دارد و علامت به جای باز آمدن وی آن است که دندانهای برسوین و فروسوین با یکدیگر برابر شوند و چون به جای باز آمده باشد رفادهای به قیروطی موم و روغن گل اندر زده بر نهند و ببندند بستنی خوش و آن را که منه از جای بیرون آید و مدّتی در میان افتد به جای باز بردن دشخوار گردد آب گرم و روغن بنفشه اندر گرمابه نطول میباید کرد تا نرم شود و به جای باز بردن.
باب سوم اندر بیرون آمدن ترقوه از جای خویش
«ترقوه» «چنبر گردن» را گویند و خلع آن سوی زندرون نتواند بود از بهر آن که از این سوی به سینه بر بسته است از وی جدا نشود لکن ممکن بود که بر طریقی دیگر که به سر سفت پیوسته است به سبب زخمی و آسیبی که بدو رسد از جای بجنبد.
علامتها: ردّاد تجربه ناکرده را اندر کسانی که لاغر باشند غلط افتد پندارد که عضله از جای برفته است و از بهر آن که سر کتف را تیز بیند و جایگاه ترقوه که از جای بیرون آمده باشد مغاکی بیند و علامت درست آن است که بیمار دست بر سر نتواند برد و نه به دوش.
ص: 117
علاج: طریق به جای باز بردن ترقوه آن است که او را به دست راست کنند و رفادهها بسیار ببندد. چنان که اندر بستن ترقوه شکسته یاد کرده آید ان شاء اللَّه تعالی
باب چهارم اندر بیرون آمدن سر سفت از جای خویش
سر سفت را به تازی «منکب» گویند و به شهر من «دوش» گویند و این بندگاهی است که آسان از جای بیرون آید و بیرون آمدن آن چنان بود، که مهرهی استخوان بازو از مغاک سر کتف بیرون آید و این بسیار افتد. از بهر آن که مغاک سر کتف سخت مقعر نیست تا مهره نیک اندر وی نشسته باشد و رباطها نیز آن را سخت محکم گرفته باید و حرکتهای گوناگون توان کرد و بیرون آمدن آن جز فرو سو نباشد از بهر آن که از بالا افراشتگی سر دوش او را باز دارد و از سوی پس کتف باز دارد و از جانب انسی[174] اندکی ممکن است که بجنبد و فرو سوی مانعی نیست. پس بدین سبب چون از جای بیرون آید، فرو سوی تواند آمدن و مردم لاغر را این بندگاه زود از جای بیرون آید و زود به جای توان برد و مردم فربه را بر خلاف این بود و اگر کودکی را به وقت زادن به سبب دشخواری زادن بازو از جای بیرون آید و زود به جای باز نبرند بازوی او کوتاه بماند و نبالد و بندگاه او باریک بود و دست او همچون دست واسو[175] بود و اگر استخوان ران از جای بیرون آید، پای او کوتاه بماند و ساق او باریک بود و دشخوار برتواند خاست. از بهر آن که پای او تن او را بر نتواند داشت و بسیار بود که زخمی رسد بر سر دوش و آماسی گرم پدید آید و گمان افتد که بندگاه پدید آمده است[176] و نباشد.
علامتها: علامت بیرون آمدن استخوان بازو از جای خویش آن است که این دوش پدیدار به خلاف دوشی دیگر بود اگر این را نیز آفتی نرسیده باشد، از بهر آن که به جایگاه سر استخوان بازو که از جای بیرون آمده بود تهی باشد و سر دوش کژو فرو آمده بود و مهرهی سر استخوان بازو اندر زیر بغل پیدا بود و بندگاه مرفق این دست از پهلو دور ماند و
ص: 118
بازو به پهلو نتوان نهاد و اگر اندر آن تکلف نکند و به دشخواری و به درد توان کرد و به هیچ حال به پهلو نرسد و دست به بالا بَر نتوان برد و همهی حرکتها دشخوار بود.
علاج: اگر زود به جای باز برند آسان به جای باز شود و اگر روزگار در میان افتد، دشخوار گردد و به جای باز بردن آن چنان بود که ردّاد به یک دست آن بازو را بگیرد و انگشت میانین از دگر دست اندر بغل او کند و مهرهی استخوان بازو بدان بردارد و قوّت کند، زود به جای باز آید و اگر همین کَس در حال دیگر دست اندر بغل خویش کند و آن مهره را بردارد به آسانی به جای باز شود و آن را که روزگار در میان افتاده باشد و صلب و دشخوار گشته اندر گرمابه باید برد و آب گرم و روغن گرم بر آن موضع مینهادن و میچکانیدن تا نرم شود.
پس بباید فرمود تا به پشت باز خسبد و گروههای[177] از پوست یا از غیر آن چیزی ساخته که نه سخت صلب بود و نه سخت نرم آن گروهه را اندر بغل دست او نهند و ردّاد هم بر پهلوی او بنشیند و پاشنهی خویش اندر بغل او زیر آن گروهه نهد و قوّت کند و دست او را به خویشتن میکشد و به قوّت پاشنه، آن گروهه دفع کند تا بدین تدبیر به جای شود و کسی دیگر او را نگاه میدارد تا از کشیدن ردّاد بیمار بر پهلو نگردد و اگر بازوی دست راست بیرون آمده باشد، پاشنهی پای راست اندر بغل او نهد و اگر بازوی چپ بیرون آمده باشد، پاشنهی پای چپ اندر بغل چپ او نهد و طریقی دیگر آن است که مردی قوی دراز بالا که درازتر از این کَس بود او را بردارد و دوش خویش اندر بغل دست او نهد و او را از پشت خویش بیاویزد و دست او گرفته باشد و آن را به سوی شکم خویش میکشد. چنان که بیمار بدین دست از پس پشت او آویخته باشد تا استخوان بازو به جای باز شود و طریقی دیگر آن است که نردبانی بیارند و بر عتبهی نردبان گروههای بر بسته باشند یا بر ساخته.
چنان که اندر بغل دست نشیند. پس او را بردارند و بغل او بر آن مهره نهند و دست او بگیرند فرو میکشند و او از نردبان آویخته باشند تا بدین تدبیر بازو به جای باز شود و طریقی دیگر آن است که به عوض نردبان چوبی بود دراز و محکم و سر چوب همچون گروهه بود و چون به جای باز شده بود گروههای سازند معتدل از پشم یا از پنبه و در بغل او
ص: 119
نهند و بازوی او را به پهلو باز نهند و ساعد او را بر بازو نهند و ببندند و عصابه را به دیگر بغل میاندازند و بدین دست باز میآرند و صلیبوار ببندند و هفت روز یا بیشتر بسته دارند تا نیک شود.
باب پنجم اندر بیرون آمدن بندگاه مرفق
«مرفق» را به شهر مرو «ارشنی» گویند و تا قوّتی و آسیبی عظیم بدو نرسد از جای بیرون نشود و چون بیرون شد، دشخوار به جای باز شود.
علامتها: بیرون شدن این بندگاه از جای خویش هم به لمس بتوان دانست و هم به چشم بتوان دید.
علاج: هرگاه که مرفق از جای خویش بیرون شود، زود به جای باز باید برد و طریق به جای باز بردن او چنان است که او را بفرمایند تا کف دست گشاده دارد و یکی را بفرمایند تا به قوّت تمام فروسو میکشد و دیگری را بفرماید تا بازوی او را بگیرند و نگاه دارد و به خلاف کشیدن میکشد تا بیمار کشیده شود و ردّاد دست بر بندگاه دارد. چون ببیند که تمام کشیده شد استخوان ساعد را به جای باز برند.
بقراط میگوید: اگر خلع از سوی پیش افتاده باشد دست را دو تو باید کرد، یعنی ساعد را به بازو باز باید نهاد تا کف دست به سر دوش رسد و بندگاه به جای باز شود و اگر باز پس گردیده باشد و از جای بیرون آمده به کشیدن به جای باز باید برد.
باب ششم اندر بیرون آمدن بندگاه سر ساعد و انگشتان دست
تدبیر به جای باید بردن این بندگاه و بندهای انگشتان سخت مشکل نیست و طریق آن کشیدن است برفق تا شکل بندگاه و انگشتان راست گردد و استخوان به جای باز آید، پس بباید بست تا نیک شود.
باب هفتم اندر بیرون آمدن مهرههای پشت از جای خویش
ص: 120
مهرهی پشت که از جای بیرون شود زود هلاک کند از بهر آن که نخاع فشارده شود و هر که را نخاع فشارده شد، هلاک شود. عصب نیز که از نخاع رسته[178] است، اگر فشارده شود هم هلاک کند، از بهر آن که آن عصب که حرکت دم زدن بدان است فشارده شود و اگر مهرهی پشت که آن را «فقار الصلب»[179] گویند، از جای بیرون شود و بیرون شدن آن سوی زندرون بود آن را علاج نیست. از بهر آن که دست بدان نرسد، تا آن را راست کنند و بیرون آرند و به جای باز برند و گروهی کوشیدهاند تا آن را به جای باز آرند بیمار را بر نردبان کشیدهاند و محجمه بر موضع مهره بر نهاده و بیمار را به سرفه و عطسه آورده و چیزهای بادناک داده تا در شکم او باد پدید آید و آن مهره را زحمت کند تا با این تدبیرها یار گردد و مهره را به سوی بیرون دفع کند، هیچ سود نداشته است.
بقراط آن گروه را ملامتها کرده است و بسیار باشد که سناسن بشکند و «سناسن»[180] آن استخوانها را گویند که از مهرههای پشت بر آمده است. چنان که اندر تشریح یاد کرده آمده است و هرگاه که یکی از این سناسن شکسته شود، آن موضع اندر نشیند. پندارند که مهره از جای بیرون آمده است و زندرون سو شده است. گروهی را این پنداشت بوده است و علاج کردهاند و خلاص پدید آمده است، پنداشتهاند که مهره بیرون آوردهاند و این ممکن نیست. از بهر آن که هر که را مهره صلب زندرون شد بول و براز[181] باز گیرد و هلاک شود و اگر تمام بیرون نشده باشد و بول و براز باز نگرفته باشد، از آفتی که در نخاع و عصب پدید آید، خالی نباشد و به آخر بول و براز بیخواست او بیرون آید و اگر به سوی ظاهر بیرون آید مضرّت آن به نخاع کمتر رسد. لکن از مضرّت خالی نباشد و عصبهایی که فرود آن مهره باشد، ضعیف شوند و پایها و عضلهی مثانه و مقعده هم ضعیف شوند و هلاک نزدیک بود و از بیرون آمدن یک مهره، پشت مقوس نشود یعنی کوژ نشود و از شکستن سناسن باکی نباشد.
ص: 121
علاج: هرگاه که سقطهای افتد یا آسیبی رسد که مهرهی پشت بیرون آید، طریق به جای باز بردن آن است که ردّاد او را به هر دو زانو بردارد به قوّت، چنان که خادم گرمابه کند.
پشت مرد بر زانو نهد و او را یک زمان بدارد و بجنباند و طریق دیگر آن است که او را بر شکم خوابانند و پاشنهی خویش بر آن مهره نهند و بر وی بایستند و طریق دیگر آن است که چوبهی نانوا که نان بدان باز برد، بر پشت او بمالد به قوّت و مهره را بدان جای باز برد و اگر بدین طریقها به جای باز نشود، تدبیر آن بود که بقراط فرموده است.
میگوید: تختهای بگیرند به اندازهی درازی او یا پهنای او و دوکانی[182] کنند، به اندازه مرد نزدیک دیواری. چنان که دوری میان دوکان و دیوار یک قدم بیش نباشد و بستری نرم برین دوکان باز کنند و مرد را اندر گرمابه برند تا اندامهای او نرم شود. پس بیرون آرند و بر این دوکان خوابانند، چنان که بر شکم خفته باشد و دستاری دو بار بر سینهی او پیچند و کنارههای دستار از بغل او بیرون آرند و بر میان دو کتف او بند کنند و چوبی بر شکل دستهی هاون بگیرند و کنار این دستار بدین چوب اندر بندند و این چوب به شاگردی دهند که بر بالین بیمار ایستاده باشد و دستاری دیگر بیارند و هر دو پای مرد از بالای زانوها بدان دستار ببندند و آنجا که بن رانها بود، بند کنند و کنار دست او به همچنان چوبی دیگر اندر بندند و به شاگردی دیگر دهند که به نزدیک هر دو پای ایستاده باشد و هر دو را بفرمایند تا چوبها را سخت بگیرند و بکشند به سوی خویش و ردّاد هر دو بن کف را بر آن مهره نهد و قوّت کند تا به جای باز شود و اگر بدان حاجت آید که برین مهره بایستد و قوّت کند بباید ایستاد و باک نباید داشت و اگر به این تدبیرها راست نشود و بیمار قوّت دارد تختهای بگیرند، معتدل اندر دیوار که نزدیک دوکان است سوراخی کنند چندان که سر تخته به مقدار یک گز یا کمتر اندر وی شود و این سولاخ[183] چنان سازند که برتر و فروتر از این مهره نباشد که بیرون آمده است. پس یک سر تخته اندرین سوراخ نهند و میان تخته بر این مهره نهند و بر دیگر سر تخته قوّت کنند و فرو فشارند تا مهره را به جای باز برد. پس تختهای دیگر پهنای آن سه انگشت و درازای آن چندان که جایگاه مهره را که به جای باز بردهاند و
ص: 122
لختی جای مهرهها را درست بگیرد و خرقههای کتّان با مشّاقهای[184] پاک کرده بر این تخته پیچند هموار و بر آن جای نهند و ببندند و اگر پس از آن که این همه تدبیرها کرده باشند، هنوز لختی از حَدبه[185] مانده باشد، طَلیْهای نرم کننده میباید مالید و این تخته بر بسته میداشتند.
و طریق به جای باز بردن مهره گردن آن است که بیمار را به قفا باز خوابانند و سر او بکشند و مهره را بمالند تا به جای باز شود و ضمادی قوی کننده بر نهند و ببندند و خرقهها پیچند به اندازه درازی گردن و بر بالای ضماد نهند و ببندند چنان که بند بر حلق نباشد، لکن بر سر و بر سینه باشد.
باب هشتم اندر بیرون آمدن عصعص[186] از جای خویش
بسیار باشد که سقطهای افتد یا زخمی رسد و عصعص از جای بیرون شود
علامتها: علامت وی آن است که آن جایگاه اندر مغاک افتد و خداوند علّت را حرکتهای پای و دو تو کردن زانو سخت دشخوار بود.
علاج: تدبیر آن است که ردّاد انگشت میانین در مقعد بیمار کند و مهرهی عصعص را بجوید و قوّت کند تا به جای باز شود پس ضمادی قوی کننده بر نهند و ببندند و بیمار طعام اندک خورد تا کمتر بر باید خاستن به حاجت و با آن طبع نرم باید داشت.
باب نهم اندر بیرون آمدن بندگاه ران از جای خویش
بیرون آمدن مهرهی استخوان ران از حقهی سرین بسیار افتد و گاه باشد که بیرون آمدن بر آن سوی اندرون افتد و گاه باشد که سوی بیرون افتد و گاه باشد که از سوی پیش افتد و گاه باشد که از سوی پس افتد و گاه باشد که راست فرو سو آید همچون بندگاه سرِ دوش
علامتها: استخوان ران که از جایگاه خویش بیرون آید، اگر سوی اندرون افتد، این پای
ص: 123
که بیرون آمده باشد درازتر از دیگر پای بود و زانو دو تو تواند کرد و بندگاه بن ران دو تو نتواند کند و بیغولهی ران آماسیده نماید. از بهر آن که سر استخوان ران اندر بیغوله ران آمده باشد و اگر سوی بیرون افتاده باشد این پای کوتاهتر بود و بیغولهی ران اندر مغاک افتاده بود و برابر آن آماسیده نماید. از بهر آن که سر استخوان ران از آن جانب آماده باشد و زانو بدان ماند که در قعر افتاده است و زندرون شده و اگر سوی پیش افتاده باشد، اگر خواهد که پای دراز کند تواند و اگر خواهد که زانو دو تو کند، به درد صعب تواند کرد و اگر خواهد که برود ممکن نبود که بتواند رفت و بول باز گیرد و بیغولهی ران آماسیده بود، و حوالی مقعد او انجوغُنده[187] و فراز هم آمده بود از بهر آن که استخوان سوی پیش آمده بود و اگر خواهد که برود جز پاشنه بر زمین نتواند نهادن و اگر سوی پس افتاده باشد، پای کوتاه شود و پای دراز کردن و با خویشتن باز گرفتن نتواند و اندر بن ران سستی پدید آید و سر ران سوی مقعده بود و آن موضع بدان سبب چون آماسیده نماید.
علاج: هرگاه که استخوان ران از جای خویش بیرون آید، به جای باز باید برد و اگر تأخیر افتد، رطوبتها بدان جای ریخته شود و عفونت و تباهی پدید آید و طریق به جای باز بردن وی آن است که اگر فرو سوی آمده باشد ران را بکشند، و از سوی راست و چپ بجنبانند تا سر استخوان برابر جای خویش آید. پس به جای باز برند و هرگاه که برابر جای خویش آید خود به جای باز شود، نگاه دارند و ضماد بر نهند و ببندند پس نواری نرم بگیرند و یک سر زانو همچون رکابی سازند و پای او را اندر آن رکاب کنند و آن نوار را بر ساق و بر ران او بندند و سر دیگر برآرند و بر سر دوش او نهند و به سوی پشت او فرود آرند و به زیر بغل او اندر آرند و به سینهی او برگردانند و بند کنند تا پای نتواند کشید تا مهرهی ران باز از جای بیرون نشود و اگر از سوی اندرون افتاده باشد بیمار را دو تو بدارند. چنان که کسی در نماز بر رکوع استاده باشد و مردی قوی او را ازین سوی که بیغولهی ران است گرفته دارد و استاد ردّاد سر ران او بگیرد آنجا که زانو است و بکشد و بجنباند چنان که این سر ران را به جانب اندرون که به تازی جانب «انسی» گویند اندر کشد تا بن ران او به سوی بیرون که
ص: 124
جانب وحشی است باز آید. پس از بن ران به بالا بردارد که جای او آنجاست و چون بیند که برابر جای خویش آمد به جای باز برد و اگر شاگردی جَلد[188] میانگاه ران او را به نواری گرفته دارد و او را بر آن حرکت که میخواهد یاری دهد صواب بود و اگر سوی بیرون افتاده باشد، هم بدین طریق به جای باز باید برد. لکن کشیدن ران و جنبانیدن بر خلاف این باید.
از بهر آن که بیرون آمدن بر خلاف آن است و اگر سوی پیش یا پس افتاده باشد، طریق به جای باز بردن آن چند گونه است و بهتر و آسانتر آن است که ران او به نواری ببندند و مردی قوی آن نوار را بر دوش خویش افکند و بکشد و دو مرد دیگر آن نوار بگیرند و همگان بکشند. چنان که بیمار را از جای بربایند تا بدان پای آویخته شود و مهرهی سر ران به جای باز افتد. پس ضماد بر نهند و ببندند تا درست شود. ان شاء اللَّه تعالی
باب دهم اندر بیرون آمدن بندگاه زانو
بندگاه زانو از جای خویش زود بیرون آید و آسان به جای باز شود و چون بیرون آمد، به هر جای افتد مگر به سوی پیش از بهر آن که نُهنبن[189] زانو او را نگاه دارد.
علاج: بیمار را بر کرسی نشانند و مردی قوی ران او را نگاه دارد و دیگری دست اندر بغلهای او کند و نگاه دارد و دیگری استخوان ساق او بگیرد و بکشد و آن دو مرد او را نگاه میدارند و به بالای بر میکشند و استاد ردّاد دست بر بندگاه دارد تا چون استخوان برابر جای خویش آید به جای باز شود و در حال ببندند و ضماد بر نهند.
باب یازدهم اندر بیرون آمدن نهنبن زانو از جای خویش
بسیار بود که نهنبن زانو بلغزد و از جای خویش بیرون شود و علاج وی آن است، که پای بیمار راست فرو کشند و نهنبن زانو را بجنبانند و به جای باز برند و از آن جانب که لغزیده باشد، رفادهها بر نهند و ببندند تا او را نگاه دارد و از لغزیدن بدان جانب باز دارد و ضماد برنهند و ببندند و بر بالای بند تخته دو، سه بر نهند چنان که رسم است و ببندند تا پای دو
ص: 125
تو نتواند کرد و چون بند باز کنند زانو را به آهستگی دو تو کنند.
باب دوازدهم اندر بیرون آمدن بندگاه شتالنگ
بندگاه شتالنگ را که از جای بیرون آید، علاج هم به کشیدن باید کرد و همچون بندگاه زانو. لکن اگر تمام از جای بیرون آمده باشد و دشخوار به جای باز میشود.
علاج: علاج وی آن است که چوبی به زمین اندر سازند محکم و بیمار را بیارند و به قفا باز خوابانند. چنان که این چوب اندر میان هر دو ران او باشد و کرباسی بدین چوب بر پیچند تا چون پای بیمار بکشند، بن ران او از چوب خسته نشود. پس قدم او بگیرند و بکشند به قوّتی تمام و یک مرد پای دیگر را فرو کشیده نگاه میدارد و اگر چه این چوب از بهر آن است تا بیمار فرو کشیده نشود اولیتر آن بود که مردی به قوّت ساق او نگاه میدارد و دیگری ران او را نگاه میدارد تا چون برین گونه کشیده شود، بندگاه به جای باز شود و چون به جای باز شد، ضماد بر نهند و ببندند و بند چنان کنند که به کف پای فرود آرند و برگردانند و بر بالای شتالنگ بند کنند و لکن پاشنه را نگاه دارند تا از این بند دردمند نشود و بیمار را چهل روز از رفتن باز دارند و اگر پیش از آن که بندگاه محکم شود حرکتی کند، بندگاه ضعیف شود و باز بیرون آید و رنجها تولّد کند و بندگاه انگشتان پای که بیرون آید به کشیدن به جای باز شود. همچون بندهای انگشتان دست. همهی بندها که به جای باز برند و راست کنند اگر آن را سختی و ناهمواری بماند، آن را به داروهای نرم کننده که در علاج آماسهای صلب یاد کرده آمده است علاج کنند.
جزو دوم از گفتار هفتم
اشاره
اندر مجبری یعنی بستن استخوانها که شکسته شود از اندامهای مردم
باب نخستین اندر احوالهای شکستهها
استخوانهایی که شکسته شود بعضی از درازا شکسته شود و بعضی از پهنا و بعضی
ص: 126
خرد شکسته شود و مجبران هر نوعی را نامی نهادهاند. اما آن چه از درازا شکسته بود آن را به تازی «صدع» گویند و بعضی باشد که با درازی لختی از پهنا شکسته بود آن را «هلالی» گویند و آن چه از پهنا شکسته شده باشد، که گرد شکسته بود و تمام شکسته شود، آن را «قثوی» گویند و «فحلی» نیز گویند و باشد که لختی درازی دارد چون قلم، آن را «مشطب» گویند و باشد که شکستگی شاخ شاخ شود آن را «متشعث» گویند و «متشظی» نیز گویند و باشد که استخوان ریزه شود، آن را «رض» گویند و اگر سخت ریزه بود «سویقی»[190] گویند و «جریشی»[191] نیز گویند و «خشخاشی» نیز گویند. هرگاه که استخوان تمام شکسته شود.
جایگاه شکستگی از برابر یکدیگر بیوفتد و غشا را که بر استخوان پوشیده است و گوشت را که حوالی اوست بخلد و بدان سبب درد و آماس پدید آید و آنچه گرد شکسته شود، دیر درست گردد و هر عضوی که استخوان او تمام شکسته شود دو تو گردد.
بقراط میگوید: اگر به سوی بیرون باز گردد و میل از آن سو کند به از آن باشد که میل سوی زندرون کند. از بهر آن که ملاقات آن با عصبها بیشتر بود
و هر شکستگی که بر بندگاه افتد و لب مغاکیها که سر استخوان دیگر اندر وی نشیند بشکند. هرگاه که درست شود آن بندگاه صلب بود. از بهر آن که دشبدی[192] بر آن استخوان پدید آید و حرکت آن عضو بدان سبب دشخوار گردد و مدتی باید تا نرم شود و شکستگی که در بندگاه استخوانهای کوچک افتد، صلبتر گردد و همچنین آن چه در بندگاهی افتد که مجاورت استخوانها به یکدیگر نزدیکتر بود و گشادگی و تهیئی کمتر، چون بندگاه شتالنگ. هرگاه که درست گردد صلبتر بود و صعبترین شکستگی آن بود که استخوان گرد شکسته شود از بهر آن که دیرتر بسته گردد و بسیار باشد که چون استخوانی شکسته شود آماسی گر از جراحتی با آن بود و خون بسیار رود گوشت که حوالی آن استخوان بود، کوفته شود. هر یک از این اعراض علاج باید کرد و کوفتگی گوشت را از عفونت نگاه باید
ص: 127
داشت و بباید آزَد تا لختی خون از وی برود و الّا متاکّل شود و تباه گردد و از استخوانهای شکسته جز استخوان اطفال باز نروید. از بهر آن که هنوز قوّت نخستین اندر تن ایشان بود و استخوان جوانان و پیران اگر چه بسته شود باز نروید. لکن لحامی همچون غضروف بر حوالی آن جایگاه پدید آید و آن شکستگی را سخت بگیرد همچون کفشیز[193] رویگران که چیزهای شکسته بدان محکم کنند و از همه استخوانهای تن مردم استخوان بازو دشخوارتر بسته شود. پس استخوان ساعد پس ترقوه که شکستگی آن زندرون بود.
و اما استخوان ران و استخوان ساق زودتر بسته شود و مدّت بسته شدن هر عضوی پدید[194] است. بینی اندر مدّت ده روز بسته شود. و استخوان پهلو اندر بیست روز و استخوان ساعد اندر سی روز تا چهل روز و استخوان ران اندر پنجاه روز بسته شود و بعضی باشد که تا سه ماه و چهار ماه بسته شود و سببها که استخوان بدان سببها دیرتر بسته شود، چهار نوع است: یکی آب بسیار بر جایگاه شکسته ریختن.
دوم بند آن زود گشادن.
سوم: شتاب کردن اندر حرکتها.
چهارم، طعامهای لطیف که خون را لطیف کند خوردن و استخوان مردم صفرایی و خشک مزاج دیرتر بسته شود. از بهر آن که خون ایشان لزج نباشد و بدین سبب است که خداوند استخوان شکسته را طعامهای غلیظ و لزج فرمایند، چون هریسه و پایچه و کعک و آن چه بدین ماند.
و علامت بسته شدن استخوان: آن است که رنگ خون بر ظاهر پوست آن جایگاه پدید آید از بهر آن که چون شکسته درست گردد و طبیعت از آن ماده که آنجا آماده کرده باشد، مستغنی گردد و به ظاهر دفع کند.
باب دوم از جزو دوم اندر یاد کردن قانونهای مجبّری و ردّادی
ص: 128
قانون بزرگ اندر مجبّری و ردّادی دو کار است:
یکی کشیدن عضو است و دیگر بستن.
اما کشیدن چنان باید که هر دو سر استخوان شکسته و از جای بیرون آمده برابر یکدیگر آید. چنان که مجبّر و ردّاد آن را راست بدارد و به هم باز نهد و این کشیدنی باشد به اعتدال و به مقدار حاجت و اگر زیادت از مقدار حاجت کشیده آید باشد که به تشنج ادا کند و المهای صعب پدید آید و تبها تولّد کند.
و بعضی باشد که به استرخاء[195] ادا کند و مضرّت کشیدن اندر اندامها و مزاجهای تَر کمتر بود از بهر آن که عصبها و رگهای نرمتر فرمانبردارتر بود و اگر کمتر از مقدار حاجت کشیده شود استخوانها به نظام خویش باز نشود و این معنی اندر استخوان شکسته و از جایگاه خویش بیرون آمده یکسان است و هرگاه که عضو چندان که باید و چنان که باید کشیده شود، مجبر دست بر وی مالد و آن را به نظام خویش باز آرد پس رفادهها بر نهند و ببندند و عضو شکسته را پس از آن که بسته باشند، چندان که ممکن گردد ساکن و بسته باید داشت. لکن چون آماسی و المی و جراحتی باشد به وقت حاجت باز میباید گشاد و اگر آماس و الم و جراحت نباشد، زودازود نباید گشاد. لکن گاهگاه حرکتی باید کرد چندان که احتمال کند تا طبیعت آن عضو کسلان و مرده نشود و هرگاه که استخوان شکسته را یا از جای بیرون آمده را بخواهند کشید یا بخواهند بست جهد باید کرد تا دردی صعب تولّد نکند.
و بباید دانست که بسیار باشد که آن عضو را سخت ببندند و بند آن دیرتر گشایند و نیک گوش باز ندارند آن عضو بمیرد و پوسیده شود و بدان حاجت آید که آن را از تن جدا کنند و چون معلوم شده است که از استخوانهای شکسته جز استخوان اطفال باز نروید، باید که معلوم گردد که مقصود از بستن جز آن نیست که لحامی بر حوالی آن موضع بروید همچون دشبدی. پس از هر چه خون را لطیف کند و مادهی دشبد را تحلیل کند چون حرکتهای قوی و جماع و خشم و هوای گرم و مانند آن پرهیز باید کردن و مأوی جای خوش و خنک
ص: 129
باید داشت و ضمادهای قابض[196] و مُغری[197] که در وی قوّت حرارت بود بر نهادن، چون داروهایی که در علاج فتق یاد کرده آمده است، خاصّه که در وی ابهل و گوز سرو و کتیرا باشد و هرگاه که بسته شدن استخوانی از مدتی که آن را باید بگذرد و محکم نشود، بباید دانست که آنجا ماده است که از آن دشبد تولّد نکند. پس همچنان که ریشها را که دیر درست شود بخارند و بخراشند تا آن مادهی بد از وی بپالاید این موضع را نیز برفق به ناخن بباید خارید و کف دست بر وی باید مالید تا آن موضع گرم شود و ماده بد و خون ضعیف نابکار تحلیل پذیرد و خونی قوی آنجا رود و دشبد بسته گردد و بسیار باشد که رنگ استخوان بگردد و پوستها بر میخیزد و بدان سبب حاجت آید که بند را بگشایند و هرگاه که حال این بود آن رابه تخته نشاید بست. لکن به رفادهها باید بست و اگر پا شکسته شد و استخوان جراحتی افتد راست کردن استخوان و بستن آن تاخیر نشاید کرد تا آن وقت که جراحت درست شود. از بهر آن که آن موضع صلب گردد و راست نتوان کرد و نتوان بست مگر به کشیدنی صعب که از آن کشیدن دردی عظیم تولّد کند و با این همه هرگاه که دردی عظیم و خطری بزرگ خواهد بود راست ناکردن و نابستن و ناکشیدن و درد نافزودن اولیتر از آن است که راست کنند از بهر آن که کوژی یک عضو بهتر از خطر هلاک بود. پس صواب آن بود که در حال شکستگی و اعراض آن نگاه کنند و آن را که بباید[198] کشیدن آن قدر که بتوان کشید بکشد و آن چه راست توان کرد راست کنند و مبالغت نکنند و اگر بعضی راست ناشده بماند همچنان بگذارند تا بیم خطر بزرگ نباشد و اگر شکسته راست کرده باشند و بسته پس دردی عظیم تولّد کند بباید گشاد و اگر جراحت آید که استخوان راست کرده را از هم جدا باید کرد و بینظام بباید گذاشت تا بیمار از آن درد خلاص یابد و خطری تولّد نکند.
و بقراط میگوید: هر که را استخوان بسته باشند بباید فرمود تا خربق میمزد و غرض او از این آن است که مادتها را به سوی زندرون کشد و جالینوس از این خربق مزیدن بد دلی
ص: 130
مینماید و به عوض خربق، غاریقون میفرماید داد با سکنگبین که در وی قوّت خربق بود و میگوید: روزگار بقراط چنان بود که خربق میشایست داد
و خواجه ابو علی سینا رحمه اللَّه میگوید: که این فرق که جالینوس میان روزگار بقراط روزگار خویش کرده است اندر این باب عجب است و شکستگی را که از درازا بود سختتر باید بست. چنان که شکاف استخوان فراهم فشارده شود. و آنچه از پهنا شکسته شود سر استخوانها برابر یک دیگر راست نشود، به هم باز نشاید نهاد و نشاید بست و اگر سر استخوانها شکستهی شاخ شاخ شده باشد و همچون پراکنده شده و آن را به تازی «شظایا» گویند تا آن شظایا راست و بهندام[199] نکنند رسته نگردد و محکم نشود و تا عضو را به قوّتی تمام، گر به آلتها و رسنها نکشند شظایا برابر یکدیگر نشود و هر یک به جای خویش بهندام باز ننشیند و هرگاه که عضو را چنان که باید و چندان که باید کشیده باشند موضع شظایا را به دست بباید مالید و راست باید کرد. پس عضو را از کشیدن به آهستگی رها باید کرد. پس ببستن چنان که عضو را بر آن هندام نگاه دارد و نگذارد که شظایا دیگر باره از هندام بشود. لکن بدان سختی نشاید بست که دردی عظیم فزاید و اگر پارهای استخوان از اصل جدا شده باشد و عضله را میخلد و درد زیادت میشود آن موضع را بباید شکافت و آن چه بیرون توان گرفت بیرون گرفتن و آن چه نباید بریدن، بریدن.[200]
ذخیره خوارزمشاهی ؛ ج3 ؛ ص130
اگر جراحت شکافتن بزرگ میباید کرد عصبها و رگها را نگاه باید داشت و اگر آفتی تولّد خواهد کرد مهمل[201] فرو باید گذاشت و اگر استخوان متفتّت[202] شده باشد یعنی ریزیده باشد همهیریزها بیرون باید کرد و اگر ریزها بسیار باشد و همچون آواز خشخاش آواز میدهد، لکن از هندام بیرون افتاده نباشد امیدوار بود که بر حوالی آن دشبد بسته شود و آن را محکم فرو گیرد و اللَّه اعلم
باب سوم اندر بریدن شظایا
ص: 131
بریدن شظیه[203] چنان باشد که نمدی نرم سولاخ کنند، به اندازه شظیه و بر آن موضع نهند و شظیه را بدان سولاخ بیرون آرند. پس پوستی هم بر آن شکل بر زَبَر نمد نهند و شظیه را نیز بدین پوست بیرون آرند و دست بر نهند و فرو فشارند برفق چنان که منشار بر اصل شظیه نشیند و او را از اصل بردارد و منشار این کار منشاری بود باریک و تیز لطیفتر از منشار شانهگران و بعضی مجبران استخوانی را که بخواهند برید به پِرماه[204] 1 لاخ، 4 سولاخ کنند.
چنان که سولاخها پهلوی یکدیگر افتد و این از خطر خالی نباشد. از بهر آن که ممکن بود که سر پرماه بگذرد و به جایگاهی که درست یا به عضوی شریف رسد و صواب آن بود که صفیحهای نرم در زیر استخوان نهند تا سر پرماه از اندازه بیرون نشود و این نیز هم از رنج و خطر خالی نباشد.
باب چهارم اندر آنکه استخوانهای شکسته را چگونه باید بست و اندر صفت رفادهها و عصابهها و تختهها
جایگاه شکستگی را سختتر از آن باید بست که حوالی آن و چنان باید که لختی بند بر جایگاه درست افتد تا شکسته را نیک فرو گیرد و اندر سختی بند افراط نباید کرد و بند حوالی آن نرمتر باید تا غذا را باز ندارد و رفادهها و عصابههای نرم و پاکیزه باید و پهنای عصابه که بر پیچند در خورد هر عضوی باید. عصابه سینه و پهلو مثلًا پهنتر باید و عصابه ساعد و ساق کمترین سه انگشت تا چهار انگشت پهنا باید و عصابه انگشتان تنگ پهناتر باید.
و غرض از رفادهها دو کار است: یکی آن که تا جایگاه بند هموار شود و بند راست آید و عضو را نیک نگاه دارد تا کوژ نشود. دوم آن که تا تخته که بر جایگاه شکستگی نهند، بر رفادهها نهاده شود تا ملاقات آن با پوست به توسط رفاده باشد و اگر ترسند که آماس گیرد، بقراط میفرماید: قیروطی از زیت انفاق و موم صافی طَلیْ باید کرد و باشد که رفادهها به هوا گر به آب، سرد باید کرد و باشد که به سرکهای ممزوج تَر باید کرد و رفاده از کتّان باید
ص: 132
ساخت تا آماس باز دارد و روغن بابونه و شراب قابض آماس را تحلیل کند و عضو را قوّت دهد و زیت انفاق که در وی قوّت مصطکی و اشق بود تحلیل کننده است و قوّت دهنده و بیشتر شکستگیها که مخالف و ناهموار افتد، از قرحه خالی نباشد و آن جا که قرحه باشد قیروطی پیرامون آن نشاید برد. رفاده به شراب قابض تَر باید کرد و بر نهادن و داروهایی که در علاج شکستگی بکار آید، اندر بابی جداگانه یاد کرده آید و شکستگی بزرگ را به سه عصابه باید بست. نخست رفادهای بر باید نهاد پس تخته بر نهادن و تخته از چوبی نرم باید چون چوب انار و بید و رمح و آن چه بدین ماند و هموار باید. لکن آن جایگاه که بر شکستگی نهند، اگر اندکی غلیظتر بود شاید و تخته از چهار جانب بر باید نهاد تا شکستگی را نگاه دارد صواب بود و عصابه سه عدد باید: یکی رفادهها را فرو گیرد، دوم تخته را نگه دارد و فضول از جایگاه شکستگی باز دارد و سوم هم از این دو معنا و از بهر تمامت این غرضها و بند عصابه نخستین از فرو سو به بالاتر بباید پیچید و بند عصابه دوم از بالا فرو سو باید پیچید و عصابهی سوم از بالا فرو سو باید پیچید تا همهی بندها و رفادهها را نگاه دارد و تخته بیش از پنج روز بر نباید نهاد. مگر که آنجا که ترسند که عضو کوژ شود و آفتی بزرگ تولّد کند و هرچند که عضو شکسته بزرگتر بود تخته دیرتر باید بست. لکن رفادهها بیشتر باید و گوش باید داشت تا عضو جنبان و آویخته نباشد و اگر ترسند که آفتی رسد فرود تخته بر باید بست اگر همه روز نخستین بود.
باب پنجم اندر آن که استخوانهای بسته را کِی باید گشاد
اما گشادن بند را بقراط میگوید: روزی باید گشاد و روزی نه تا بیمار زجر نشود و خارش رنجه ندارد و هر بار که بگشایند هم بر آن نهاد که بوده باشد باز باید بست و شکل بند و نهاد رفادهها و تختهها نشاید گردانید تا آن چه بسته میگردد تباه نشود و از شکل خویش نگردد و پیچیده نشود و درد نخیزد و چون هفت روز بگذرد، هر چهار روزی باید گشاد یا هر پنج روزی از بهر آن که پس از هفتهای از آماس و خارش ایمن شوند و بند نیز اندک اندک سستتر میکنند تا غذا بدان موضع میرسد و راه یابد و اندر برداشتن تخته شتاب نباید کرد تا اگر چه گمان افتد که بسته شد. از بهر آن که ممکن بود که دشبد محکم نشده باشد،
ص: 133
عضو کوژ گردد و بسیار باشد که ده روز یا بیست روز بسته دارند و نگشایند و هیچ مضرّت نباشد. لکن صواب آن بود که از جهت احتیاط هر چند روزی بگشایند و نگاه کنند تا اگر لون پوست و حال گوشت متغیّر شده باشد به تدارک آن مشغول شوند
باب ششم اندر آن که عضوی را که هم استخوان شکسته بود و هم جراحت رسیده چگونه باید بستن
هرگاه که استخوان عضوی شکسته شود و با شکستگی جراحتی رسد رفاده و تخته از جایگاه جراحت دور باید داشت و این چنان باشد که جایگاه جراحت را برهنه بگذارند و بر حوالی آن رفادهها و تختهها برنهند و ببندند بر شکلی که موافقتر بود و جراحت را مرهم بر نهند و رفاده به شراب قابض سیاه تَر کنند و بعضی مجبّران رفادهها بر حوالی جراحت بر نهند و تخته را بسنبد.[205] چنان که مرهم بدان فرو شود و ریم و پلیدی از وی بیرون آید و عصابه را بر روی تخته پیچند تا مگس و هوای سرد و گرم به جراحت نرسد و باشد که بدان حاجت آید که رفاده را به سرکه و گلاب تَر کنند و سرد کنند و بر حوالی جراحت نهند تا آماس باز دارد و قیروطی از حوالی جراحت دور باید داشت خاصّه اندر تابستان تا بیم عفونت نباشد.
باب هفتم اندر تدبیر استخوان که کوژ بسته باشند و بر آن کوژی رسته شده باشد و حاجت آید بدان که دیگر باره بشکنند
هرگاه که استخوانِ شکسته کوژ بسته شود و حاحت آید بدان که دیگر باره آن را بشکنند و راست ببندند نخست از حال دشبد بباید دانست که سخت صلب است گر نه، اگر سخت صلب بود نخست آن را نرم باید کرد به داروهایی که آماسهای صلب را و سفیروس را بدان نرم کنند. چون پوست دنبه و خرما و دُردی روغن و مانند آن نرم باید کرد و دنبهی گداخته و مغز فندق و بادام و مغز پنبه دانه سود دارد دشبد را نرم کند و در آبزن نشستن و آب
ص: 134
فاتر[206] بسیار بر عضو ریختن سود دارد. چون این تدبیرها کرده باشند بباید آزمود اگر نرم نشود گوشت را مشرح کنند و دشبد را بجنبانند. پس استخوان را بشکنند و راست کنند و باز ببندند و جراحت را نیز مراعات کنند. چنان که اندر باب گذشته یاد کرده آمده است و بسیار باشد که دشبد بدین تدبیرها نرم شود و آن کوژی را به دست راست و بهندام توان کرد و باز ببستن تا دیگر باره به شکستن حاجت نیاید.
باب هشتم اندر طَلیْها و داروها که اندر مجبّری بکار آید
داروهایی که اندر مجبّری بکار آید بعضی آن است که آماس و خارش باز دارد و بعضی عضو را قوّت دهد و دشبد را سخت کند و بعضی بندگاه که صلب گشته باشد، نرم کند و بعضی دشبد را معتدل کند و بعضی استرخای مفاصل را سخت کند. امّا آن چه آماس و خارش باز دارد قیروطی است و شراب قابض نطول کردن[207] و رفادهی کتّان است به سرکه و گلاب گر به آب سرد تَر کرده یا همچنان خشک به هوا خنک کرده و به روغن بابونه یا شراب قابض آمیخته چنان که اندر باب چهارم از این جزو یاد کرده آمده است و آب نیمگرم نطول کردن خارش را ببرد و بباید دانست که آب گرم که هرگاه که جراحت بود یا استخوان مفتّت آب گرم بکار نشاید. از بهر آن که گوشت حوالی استخوان منقتت بود و استخوان نیز به اندک مایه سببی متعفن شود و داروها که شکستگی را سخت کند و عضو را قوّت دهد از این نوع باید که اکنون یاد کرده آید.
صفت داروی آزموده مغاث: ماش مقشر از هر یکی ده درمسنگ، مُر صبر و ختمی سپید و اقاقیا از هر یکی پنج درمسنگ، گِل ارمنی بیست درمسنگ همه را به سپیدهی خایهی مرغ بسرشند و طَلیْ کنند آماس جراحت باز دارد و بند را سخت کند.
صفت دارویی دیگر: برگ سرو و برگ مورد و برگ بید بکوبند و بفشارند. پس بگیرند سُک و گُل و صندل سرخ و گِل ارمنی و لادن و فوفل و ختمی و ماش و اقاقیا و اکلیل الملک و مرزنگوش و اگر به چیزی کمتر حاجت آید سرو و راسن زیادت کنند.
ص: 135
صفت دارویی دیگر: ماش مقشر، مغاث، گِل ارمنی از هر یکی ده درمسنگ، اقاقیا و صبر از هر یکی سه درمسنگ به آب مورد تَر بسرشند و طَلیْ کنند و اگر به روغنی حاجت آید روغن مورد طَلیْ کنند و طبیخ برگ مورد و طبیخ مورد دانه که به تازی «حب الآس» گویند به جای آب مورد بود و ماش و زعفران و مُر به شراب قابض سرشته ضمادی نیک است، دشبد را صلب کند.
صفت دارویی که بندگاه و دشبد صلب را نرم کند: خرما و دنبه و اندکی روغن شیره به هم بسرشند و ضماد کنند
صفت دارویی دیگر: تخم بیدانجیر پاک کرده بکوبند و نیمهی وزن آن روغن گاو و چهار یک وزن آن انگبین بسرشند و ضماد کنند و اگر به چیزی گرم حاجت آید سکبینج و جاوشیر و جندبیدستر اندر ضمادها زیادت میکند.
صفت دارویی دیگر: دُردی روغن کتّان و دردی روغن کنجد و حلبه در شیر پخته و روغن دنبه همه را بسرشند و طَلیْ کنند.
صفت دارویی دیگر: بگیرند بیخ ختمی، بیخ قثّاء الحمار و مقل و اشق و جاوشیر. مقل و جاوشیر به سرکه حل کنند و همه را به هم بسرشند و طَلیْ کنند.
صفت دارویی دیگر: لعاب حلبه لعاب کتّان لعاب قطاء الحمار و اشق و لادن و زوفای تَر و پیه بط و مقل و بارزد و مغز گوساله و روغن سوسن به هم بسرشند و طَلیْ کنند.
صفت دارویی دیگر: زیت کهن دو رطل، روغن سوسن نیم رطل، میعه تَر چهار یک رطلی، موم زرد نیم رطل، علک البطم دو وقیه، فرفیون دو وقیه، مغز استخوان گاو چهار وقیه بسرشند و ضماد کنند و جندبیدستر و قسط و سرگین کبوتر و خردل غددها که بر مفاصل پدید آید بگدازد.
صفت دارویی که استرخای مفاصل را سود دارد: ابهل و گوز سرو و زعفران و مُر و راسن و دارچینی و اقاقیا اندر طبیخ وج بسرشند و ضماد کنند و داروها که مفاصل را و دشبد را سخت کند، همه اندر این باب نافع است
صفت ضمادی که بر معده نهند: المی را که به معده رسیده باشد سود دارد، بگیرند سیب
ص: 136
پخته و پاک کرده پنجاه درمسنگ، گل سرخ ده درمسنگ، اقاقیا و مصطکی و برگ مورد سپید از هر یکی پنج درمسنگ، زعفران و گوز سرو از هر یکی پنج درمسنگ همه را بکوبند و به آب لسان الحمل بسرشند و به شربت سکنگبین سفرجلی دهند یا سکنگبین ساده با بُسد و کهربا.
صفت ضمادی که بر جگر گرم نهند: المی را که بدو رسیده باشد سود دارد، بگیرند صندل سرخ و صندل سپید و گل سرخ و بنفشه خشک از هر یکی پنج درمسنگ، آرد جو سه درمسنگ، زعفران یک درمسنگ، کافور نیم درمسنگ، همه را به گلاب و روغن گل بسرشند و شربت سکنگبین ساده دهند با سفوف ریوند.
صفت سفوف وی: بگیرند ریوند چینی ده درمسنگ، روناس ده درمسنگ، لاک مغسول پنج درمسنگ، طباشیر پنج درمسنگ، شربت یک دینار سنگ با سکنگبین و عصارهی گل آمیخته.
و اگر حرارتی نباشد ضماد از این گونه سازند: بگیرند گل سرخ پنج درمسنگ، سنبل و مصطکی و دارچینی از هر یکی دو درمسنگ، برگ مورد سه درمسنگ، لادن دو درمسنگ.
لادن رابه روغن خیری حل کنند و داروها بدان بسرشند و شربت مثرودیطوس دهند گر ریوند با زنجبیل.
صفت ضمادی دیگر که جگر را و دیگر اندامها را سود دارد: بگیرند مغاث و گل ارمنی و برگ مورد راستاراست ضماد کنند نافع بود ان شاء اللَّه
باب نهم اندر منفعت و مضرّت روغن و آب گرم
بباید دانست که روغن و آب نیم گرم بیش از آن که ببندند سود دارد. از بهر آن که عضو را و عصب را نرم کند تا از کشیدن الم کمتر رسد و از پس آن که استخوان بسته شده باشد هم سود دارد. صلابت عضو را و بندگاه را نرم کند و فضلهای را که آنجا بود تحلیل کند و خشکی رگها و عصبها را که از بستن تولّد کرده باشد زایل کند. لکن اندر روزگار بستگی زیان دارد، نگذارد که مادهی دشبد صلب گردد اما اگر ضماد خشک شده باشد و درد
ص: 137
خاسته و خواهند که بگشایند اندکی روغن طَلیْ کردن روا باشد تا درد زایل کند، خاصّه کودکان را یا کسانی را که مزاح ایشان تَر بود و اگر درد خاسته نباشد به هیچ حال روغن طَلیْ کردن نشاید و بعضی مجبران هرگاه که بند بگشایند آب نیمگرم نطول کنند تا مادهی دشبد آن جا بیشتر آید. لکن باید که آن آب سخت فاتر باشد. چنان که بیمار اعتدال آن میشناسد یا تحلیل نکند و آن مقدار باید که فزونی و تَری اندر پوست و رگها پدید آید و بسیار نباید تا تحلیل نکند.
باب دهم اندر شکستگی اندامها از سر تا پای
شکستگی سر را در جمله به تازی «الشَجّه» گویند. اما اگر پوست بُرّد آن را «القاشره» گویند و اگر گوشت را بشکافند آن را «الباضعه» گویند و اگر پوست و گوشت ببرّد آن را «الحالقه» (گویند) و اگر بشکند و خون روان شود آن را «الدامیه» (گویند) و اگر جراحت از گوشت بگذرد و بر آن پوست که استخوان پوشیده است نرسد آن را «المتلاحمه» گویند و اگر جراحت بدان پوست رسد که بر استخوان پوشیده است آن را «السّمحاق» گویند و «الملطات» نیز گویند و اگر استخوان را برهنه کنند آن را «الموضحه» گویند و اگر استخوان را بشکند «الهاشمه» گویند و اگر چنان شکند که پارهای از شکسته بیرون باید کرد آن را «المنقله» گویند و اگر میان جراحت شکستگی و میان آن پوست بماند که بر دماغ پوشیده است آن را «المأمومه» گویند و «الّامه» نیز گویند و اگر جراحت به دماغ رسد آن را «الدامغه» گویند و اگر استخوان بشکافد و بشکند آن را «المقرشه» گویند. اما علاج دامیه و قاشره و باضعه و متلاحمه و موضحه آن است که اندر علاج جراحتها و ریشها یاد کرده آمده است و آن چه اندر این موضع یاد باید کرد، علاج هاشمه و منقله و آمله است و بباید دانست که بسیاری باشد که استخوان سر شکسته شود و پوست شکافته نشود. لکن آماس کند و معالج به علاج آماس مشغول گردد. شکستگی را علاج نکند و بود که آماس زایل شود و پس از آن استخوان تباه گردد و از تباهی آن تبهای گرم و رعشه و اختلاط عقل و دیگر آفتهای دماغی پدید آید و بود که هنوز آماس زایل ناشده تباهی استخوان و آفتهای دیگر پدید آید و حاجت افتد بدان که پوست را بشکافند و بسیار باشد که پوست
ص: 138
سر یک جای بشکافد و استخوان اندر زیر پوست چند جای شکسته بود و معالج آن یک شکستگی را علاج کند و چنان داند که شکستگی همان است و از پس مدتی آفتها که یاد کرده آمده است پدید آید پس بر معالج واجب است که نیک تأمل کند و شکاف پوست و کوفتگی گوشت سر و ناهموار شدن آن بنگرد و سبب شکستگی باز جوید تا معلوم گردد که جراحت از چه رسیده است و چه زخم آمده است تا قوّت و ضعف آن زخم پدید آید و بداند که از آن زخم شکستگی فزون از آن تواند بود اگر نه و آفتهایی که از پس زخمهای سر افتد سکته است و سَدَر و باطل شدن آواز و رعشه و اختلاط عقل و هرگاه که گمان افتد که استخوان اندر زیر پوست شکسته است، پوست را به شکل صلیبی بباید شکافت و استخوان را برهنه کردن و اگر از شکافتن پوست خون بسیار رود جراحت را به خرقههای خشک و پاکیزه بباید آکند یا خرقهها را به سرکه ممزوج با آب یا به گلاب تَر کنند و بفشارند تا آب از وی جدا شود و بدان بیاکنند و رفاده را به شراب و روغن زیت تَر کنند و برنهند و ببندند تا دیگر روز. اگر دیگر روز آفتی ظاهر نشود، استخوان را علاج کنند و اگر آفتی پدید آمده باشد، از علاج آن روز باشد و بباید دانست که کمترین شکستگی استخوان آن است که اندر وی تراکی پدید آید که دیگر روی استخوان درست مانده باشد و تراک بدو نارسیده و به تازی آن را «صدع» گویند و این صدع باشد که پوشیده بود. چنان که نتوان دید و همچون موی باشد و علاج صواب آن است که آن را بتراشند تا از آن هیچ نماند و اگر قطرهای مداد[208] یا غیر آن بر وی چکانند تا صدع ظاهر شود صواب باشد و آلتها که استخوان را بدان تراشند، بعضی پهنتر باید و بعضی باریکتر و نخست آن چه پهنتر است بکار دارند تا به تدریج به باریکترین همه باز آرند تا اثر صدع هیچ نماند. پس دارو پر کنند و ببندند و اگر صدع دور فرو رفته باشد اندر تراشیدن افراط نکنند و دست باز گیرند تا حال غشا که زندرون قحف[209] دماغ است تأمل کنند اگر بر وضع خویش مانده بود آماس و درد و تب و غشی و اختلاط عقل کمتر باشد و اگر از وضع خویش بگردیده باشد این آفتها بیشتر بود و داروها که بکار دارند ایرسا است و آرد کرسنه و ساوکندر و زراوند و پوست
ص: 139
بیخ جاوشیر و مُر و عنزروت و دمالاخوین آن چه حاضر بود از این داروها بر جراحت ذرور کنند. پس از آن که لبهای جراحت فراز هم گرفته باشند و دوخته و اگر جراحت چنان بود که به استخوان نرسیده باشد، روغن گل نیمگرم کرده برچکانند پس لبهای جراحت فراز هم گیرند و بدوزند و ذرور کنند و خرقهی کتّان به سپیدهی خایه مرغ تَر کنند و بر زَبر ذرور نهند و رفاده به شراب انگوری قابض و روغن زیت تَر کرده بر زبر آن نهند و ببندند و در همه انواع جراحتهای سر خاصّه اندر شکستگی استخوان و تراشیدن و پاره بیرون کرده و مانند آن از سرما و هوای خنک نگاه دارند. اگر تابستان بود و بیمار را آسوده دارند و بخوابانند و اگر رگ باید زدن، رگ زنند و اندر هر تراکی و شکستگی قصد آن نکنند که همهی استخوان بتراشند یا بیرون کنند از بهر آن که هر جای این نتوان کرد. با آن که بسیار کسان را استخوان سر او بیرون کردهاند و گوشت بر جراحت بِرُست و درست شدند و سلامت یافتند.
و اما شکستگی که هاشمه و منقله و مانند آن بود: بباید دانست که حال استخوان سر بر خلاف استخوانهای دیگر است و بر وی دشبد قوی نروید. چنان که بر استخوانهای دیگر. پس از بهر این کار و از بهر آن که تا ریم زندرون نیفتد استخوان شکسته بیرون باید کرد و بباید بست و به جای باز نباید برد و یک خاصیّت دیگر هست و آن، آن است که استخوانهای دیگر را چون ببندند مادّت از وی باز گردد و استخوان سر بر خلاف این است. بدین سبب ناچار استخوان شکسته از سر بیرون باید کرد و تا صدید[210] از وی بیرون آید، چنان که باید و اگر استخوانهای دیگر را که بسته باشند صدیدی زندرون استخوان پدید آید. بباید دانست که آن صدید از نفس آن جایگاه تولّد کند و به مغز اندر شود.
استخوان را برهنه باید کرد و آن صدید پاک کردن و نباید گذاشت که جراحت بسته شود.
مگر که از تولّد صدید ایمن شوند تا تدبیر رویانیدن جراحت کنند و اگر نه از تولّد صدید ترسند و زان که زندرون شود استخوان را نبایستی برید و بیرون نبایستی کردن و از جایگاهی موافق باید برید و آن جایگاهی بود که برابر صدید بود و با این همه باید که از
ص: 140
عصب دور بود، چون استخوان یافوخ (را) و نگاه باید داشت تا هوای خنک به غشای دماغ نرسد و روغنی که نه سرد بود و نه گرم بر وی میچکانند و اگر سیاهی بر غشا پدید آید، باشد که بر ظاهر او بود و زیان ندارد و باشد که رنگ داروی بود آن را با انگبین با سه، هم سنگ وی روغن گل آمیخته پاک کنند و اگر سیاهی بر گوهر استخوان بود یا بر گوهر حجاب بود از علاج آن دور باید بود، بباید دانست که حرارت غریزی فرو مُرد و آن جا که استخوان بیرون باید کرد هر چه زودتر بیرون کنند، بهتر بود و از آفتها دورتر و اندر تابستان فزون از هفت روز مدافعت[211] نباید کرد و اندر زمستان ده روز و این مدافعت آن جا توان کرد که غشای دماغ که آن را به تازی «ام الدماغ» گویند در تنگی و فشاردگی نباشد و کناره استخوان شکسته او را نمیخلد و اندر همه احوال آن جا که تنگی و فشاردگی و خلیدن بود به آماس و تشنج و سکته ادا کند. اگر ممکن بود آن استخوان در حال بیرون باید کرد تا در حال تشنج و سکته زایل شود و بریدن و بیرون کردن استخوان چنان باید که نخست موی سر بسترند و پوست سر به دو شکاف صلیبوار بشکافند و از این دو شکاف، یکی شکاف زخم شکستگی بود لکن تمامتر بشکافند و استخوان را برهنه کنند و شکستگی بیرون کنند و این چنان باشد که بیمار را بنشانند یا بر شکلی بخوابانند که آن جایگاه را بتوان برید و پارهای پنبه در گوش او آکنند تا آواز بریدن نشنود و بندها که جراحت را بسته باشند بگشایند و رکوی[212] بردارند و استخوان را بمالند و پاک کنند و آن را به آهستگی به دسترهی باریک ببرند. چنان که آسیب به غشای دماغ نرسد و اگر استخوان قوی بود آن را نخست به مثقبها بسنبد و مثقب را به پارسی «پرماه» گویند و مثقب چنان باید که تیغ او به اندازهی ستبری استخوان بود و چون از تیغ بگذرد کمری باشد که آن را به بند باز دارد تا به غشای دماغ فرو نشود و میان هر سولاخی که به مثقب کرده باشند تا به سولاخی دیگر چندان بود که سر میلی برنهند و هرگاه که بدین گونه سولاخها کرده باشند آن چه میان هر سولاخی بود به دسترهی باریک و تیز ببرند تا استخوان شکسته پیدا شود. پس آن را به منقاش[213] یا به
ص: 141
کلبتین[214] بردارند به آهستگی و به یک بار برندارند او را تا ناگاه غشا برهنه نگردد پس درشتی کنارههای او را یا به آلتی لطیف نرم کنند و در این حال که درشتی کنارهها را نرم همیکنند چیزی در زیر استخوان نهند تا غشا را و دماغ را نگاه دارند و اگر استخوانهای کوچک و شاخههای باریک بماند آن را به آهستگی و مدارا بر چینند پس مرهم و دارو کردن گیرند. نخست خرقهای کتّان سبک و پاکیزه به اندازه جراحت به روغن گل چرب کنند و بر آن موضع نهند و خرقهای دیگر دو تو یا سه تو به شراب و به روغن گل تَر کنند و بر بالای آن نهند، چنان که گرانی به دماغ نرسد. پس به عصابهای پهن ببندند چنان که آن خرقهها را بر جراحت نگاه دارد. پس اگر تب آمده باشد علاج تب کنند و خرقهها را هر وقتی به روغن گل چرب میکنند و روز سوم بگشایند و پاک کنند و ذروری از داروهای سرد بر غشا پراکنند پس داروها را که اندر علاج ریشها یاد کرده آمده است بکار دارند.
پولس میگوید: بسیار باشد که از پس علاج کردن به آهن آماسی گرم اندر غشای دماغ یا اندر دماغ پدید آید و با این همه سخت بود و آماس از آن افتد که استخوان بر داشته باشد و از رنج بریدن آن استخوان و از حرکتهایی که اندر آن باید کرد یا از آن که پارهای استخوان غشا را میخلد یا از گرانی خرقهها و رفاده یا از هوای خنک یا از بسیاری طعام و شراب.
اما اگر از این سببها بود که یاد کرده آمد، نخست سبب باز باید دانست تا علاج آسان بود و اگر سببی پوشیدهتر باشد فصد باید کرد، اگر مانعی نباشد و تدبیر لطیف فرمودن و نطولی که از طبیخ خطمی و حلبه و بابونه و تخم کتّان بر سر و گردن بکار داشتن و ضمادی ساختن از آرد جو و روغن کتّان یا روغن بابونه و آب گرم بر حوالی جراحت برنهادن و پیه مرغ گداخته، اندر سر و گردن و مهرههای پشت میمالیدن و روغن بنفشه اندر گوشهای وی میچکانند و او را در آب گرم نشانند و اگر به داروی مسهل حاجت آید و مانعی نباشد داروی مسهل باید داد.
شکستگی بینی:
شکستگی بینی دو بخش است. بخش برسوین استخوان است و بخش فروسوین
ص: 142
غضروف است و غضروف را شکستگی نباشد، لکن کوفته شود و فرو نشیند و بینی بدان سبب پهن شود که و هرگاه که استخوان بینی شکسته شد اگر زود علاج نکنند در وی دو آفت پدید آید: یکی آن که مردم خشم شود یعنی حس بوی باطل شود و به تازی آن را که گند و بوی نشنود «اخشم» گویند. دوم آن که بینی کوژ شود و بر آن کوژی بماند. پس چنان باید که روز اول علاج کنند و اگر دیرتر افتد، زندرون ده روز باید که راست کرده شود. چه از پس ده روز دشخوار بود و بستن و راست کردن وی چنان باشد که میل املس با هندام[215] در بینی کنند، به رفق چندان که به جایگاه شکستگی رسد و آن استخوان شکسته را بدان بردارند و راست کنند و دست بر ظاهر بینی همیمالند به رفق تا راست شود پس آن گاه این میل بیرون آرند و پلیتهای سازند، بهندام چنان که شکل بینی راست شود و به بینی اندر نهند و اگر چه یک سوی بینی شکسته بود اندر هر دو سوراخ بینی پلیته اندر نهند و اندرون پلیته نایژهای از پر مرغ اندر نهند تا نفس بدان بیرون آید و پلیته را به مغاث و اقاقیا آلوده کنند و لختی بر کاغذی طَلیْ کنند و از بیرون بر نهند و بینی را بند نشاید کرد از بهر آن که بینی پهن شود و تا بینی درست نشود پلیته بیرون نباید گرفت و هرگاه که غضروف کوفته شود، آن را به انگشت راست توان کرد. سبابه گر خنصر اندر بینی کنند و راست کنند و پلیته اندر نهند تا آن را راست بدارد و اگر آماسی پدید آید، مرهم دیاخلیون بر باید نهاد تا آماس را تحلیل کند یا از سرکه و روغن زیت و نان سمید و ساوکندر ضمادی کنند و برنهند و اگر غضروف یک سو شده باشد و راست نمیشود، خرقهای بگیرند سخت از کنار کرباس در پهنا یک انگشت و اگر به جای خرقه، دوالی[216] بود روا باشد، یک سر خرقه به سریشم یا به غیر آن چیزی آلوده کنند و بر یک پهلوی بینی نهند از آن جانب که میباید که بینی بدان جانب باز آید. چون سریشم سخت شود خرقه را بکشند. چندان که بینی راست شود و دیگر سر خرقه سوی پس سر آرند و آن را به عصابهای ببندند و بینی را پلیتهای اندر نهند و ضماد برنهند.
ص: 143
شکستگی منه و دندان خانه[217] که به تازی آن را «اللحی» گویند: شکستن مَنِه بیشتر سوی زندرون بود اگر منهی چپ شکسته شود، مجبر انگشت سبابه و انگشت وسطی از دست راست اندر دهان وی کند و آن را بیرون سپوزد و دست دیگر از بیرون بر آن موضع نهاده دارد تا آن را راست کند و راستین آن از راست شدن ردهی دندانها معلوم گردد و اگر منهی راست شکسته بود، انگشتها از دست چپ اندر کنند و اگر شکستگی از هم جدا شده باشد، پارهای که سوی پیش باشد آن را بباید کشید و این چنان باشد که مجبر یکی را بفرماید تا بن منه را دست بر نهند و نگاه دارد و دیگری را بفرماید تا سر منه را بکشد و مجبر به دست راست کند و به هم باز نهد. چنان که ردهی دندانها راست شود و اگر با شکستگی جراحتی و شظیهای[218] بود شظیه بیرون باید کرد و اگر حاجت آید که جراحت را فراختر کنند تا شظیه بیرون آید بباید کرد. پس دارو و رفاده بر باید نهاد و ببستن و بستن آن چنین باشد: عصابهای بگیرند و میانگاه عصابه بر قفای او نهند و به هر دو گوش او بر آرند تا به گوشهی منه بر گذرانند و به میان سر بر آرند و به چپ، راست فرود آرند تا به نقرهی قفا.
پس به زیر منه اندر آرند و به هر دو رخسار اندر آرند تا به میان سر و باز به چپ، راست بگردانند و فرود آرند تا به نقرهی قفا و باز همچنان به زیر منه اندر آرند و به هر دو رخسار برآرند تا به میان سر و بند کنند پس عصابهای بر پیشانی نهند و به پس باز آرند و ببندند تا همهی بندها نگاه دارد و اگر حاجت آید بر جایگاه شکستگی تختهای کوچکِ لطیف بر نهند و بیمار را از سخن گفتن و از حرکت باز دارند و طعام او آشامیدنی فرمایند و اگر آماسی گرم پدید آید، ضمادها و نطولهای مُسکّن و مُحلّل بکار دارند و اندر بیشتر حالها در مدت سه هفته بسته شود. از بهر آن که استخوان منه نرم است و در وی مغز است.
شکستگی چنبر گردن که به تازی «ترقوه» گویند: هرگاه که ترقوه شکسته شود استخوان بازو از سر دوش فرود آید و اگر شکستگی نزدیک استخوان سینه باشد کمتر فرود آید و
ص: 144
بستن وی چنان باشد که بیمار را بر کرسی نشانند و مجبر یکی را بفرماید تا بازوی او بگیرد و آن را بر بالا میدارد و با برداشتن آن به سوی بالا، به سوی بیرون میکشد و دیگری را بفرماید تا گردن بیمار و دیگر دوش او بگیرد و نگاه میدارد و مجبر به انگشتان جایگاه شکستگی راست میکند. آن چه بیرون آمده باشد به جای باز میبرد و آن چه زندرون شده باشد، به ظاهر میکشد و راست میکند و اگر بدین تدبیر راست نشود و بیشتر، میباید کشید. خرقههای بسیار بگیرند و بر شکل گویی بدوزند و گِرد کنند بهندام و اندر بغل او نهند و سر استخوان بازو به بالا بر میدارند، چنان که استخوان مرفق به استخوان پهلو باز رسانند تا بدین طریق بازو و ترقوه به جای باز شود و اگر گوشهی ترقوه چنان زندرون شده باشد که بدین طریق به جای باز نتوان برد، بیمار را به قفا باید خوابانید و در میان کتفهای او بالشی دو تو اندر نهند و اگر کرباسی گرد کنند به جای بالش بهتر بود و هر دو سر دوش او را به زیر فرو سپوزند تا استخوان ترقوه بدین طریق بیرون آید و به جای باز آید و مجبر آن را به دست بگیرد و راست کند و ببندد و اگر شظیه برخاسته باشد و میخلد آن موضع بباید شکافت و شظیه بیرون کردن و گوش باید داشت تا جراحت شکافتن به صفاق سینه نرسد و این چنان باید که آلتی در زیر استخوان شکسته در آرند تا صفاق را نگاه دارند و اگر از این شکافتن آماسی گرم پدید آید، رفاده را به روغن گُل چرب باید کرد و اگر آماس نکند جراحت را بباید دوخت و مرهم بر نهادن و مدّت بسته شدن آن یک ماه است یا کمتر.
شکستگی کتف: از کتف بیشترین اطراف و پهلوهای آن شکند و جایگاه که پهنتر است کم شکند و شکستن آن به درشتی و خلیدن و به لمس بدانند و بسیار باشد که شکستگی شکافی بود و به تازی شکاف را «صدع» گویند و آن را هم به حس درشتی توان دانست و بسیار باشد که شکستگی اندر نشیند و مغاکی اندر آن موضع پدید آید و به تازی آن را «تَقصُّع» گویند و از شکستن کتف به هر حالی که باشد، خللی اندر حرکات و افعال دست پدید آید.
اما تقصُّع را حاجت افتد بدان که مِحجَمه بر نهند تا آن را برکشد. پس دارو برنهند و ببندند و دیگر انواع شکستگی را جز به داروی شکستگی حاجت نیاید و اگر آماسی کرده باشد به داروهای مسکّن محلّل حاجت افتد و آن را که شیشه بر نهند احتیاط باید کرد تا مادهی بسیار آنجا نیاید و احتیاط اندرین آن بود که نخست رگ زنند و غذا کمتر دهند و طبع
ص: 145
رابه نقیع الفواکه[219] و فلوس خیارشنبر نرم کند و اگر از استخوان شکسته شظیهای برخاسته باشد، چاره نباشد از آن که بشکافند و شظیه بیرون کنند.
شکستگی استخوان سینه: شکستگی استخوان سینه از دو گونه باشد:
یکی آن که مهره بشکند و از جای خویش بیرون جهد و در حال بیرون جستن آوازی کند که به تازی آن آواز را «فرقعه» گویند و بدین آواز و به لمس بتوان دانست.
دوم آن که مهره زندرون شود و سینه اندر نشیند و ضیق النفس[220] و سرفه خشک پدید آید و باشد که به سرفه خون برآید
علاج آن: همچون علاج ترقوه باشد اگر مهره بیرون آمده باشد. دو تن را بفرمایند تا هر دو بازو و هر دو سر دوش او را میکشند و مجبر مهرهای را که بیرون آمده باشد به جای باز میسپوزد به رفق و راست میکند. پس دارو و رفاده بر نهند و ببندد و اگر مهره زندورن شده باشد، محجمهی آتش بر نهند و برکشند و آن احتیاط که در علاج کتف یاد کرده آمده است بکند و ضماد شکستگی بر نهند و ببندد.
شکستگی پهلو: گوهر بعضی پهلوها همه استخوان است و آن هفت پهلو است که آن را «پهلوی سینه»[221] گویند. هرگاه که از این پهلوها یکی را آسیب رسد، ممکن است که هر جزئی از وی که آسیب بدو رسد شکسته شود و گوهر بعضی دیگر فرودتر از آن است لختی استخوان است و لختی غضروف. اگر آسیب به استخوان رسد شکسته شود و گوهر بعضی دیگر که فرودتر از آن است لختی استخوان است و لختی غضروف اگر به غضروف رسد، کوفته شود و هرگاه که پهلو شکسته شود سرفه خشک و ضیق النفس و نفث[222] خون و خلیدن و درد پدید آید و خلیدن آن فزون از خلیدن ذات الجنب بود و شکستگی آن به لمس بتوان دانست و به دست راست توان کرد و اگر زندرون نشسته باشد به دست راست نشود و بعضی طبیبان گفتهاند که او را طعام بسیار باید داد خاصّه طعامهایی که از وی باد
ص: 146
تولّد کند تا معده و امعاءی او ممتلی گردد و شکم منتفخ شود و پهلوها بیرون سپوزد و این علاجی بس موافق نیست از بهر آن که امتلاء آماس را زیادت کند و ضجرت و بی آرامی آرد و بعضی گفتهاند که محجمه بر باید نهاد تا آن را بر کشد و به جای باز آرد، این به صواب نزدیکتر است. لکن ایمن نشاید بود از آن که محجمه ماده را جذب کند و اگر استعداد آن بکنند، پس مجحمه بر نهند باکی نباشد و این استعداد چنان بود که نخست ماده را کم کنند به فصد و اسهال و تدبیر لطیف فرمایند، پس محجمه بر نهند و اگر شظیهای افتاده باشد و درد و خلیدن صعب شود آن موضع بباید شکافت و استخوان برهنه کردن و شظیه را ببریدن و بیرون کردن و صفاق را نگاه داشتن تا جراحت شکافتن بدو نرسد. چنان که اندر بابهای گذشته یاد کرده آمده است پس جراحت را بباید دوخت و مرهم کردن و بعضی طبیبان گفتهاند که استخوان پهلوها را بستن چنان باشد که پشم را به روغن زیت گرم کرده تَر کنند و بر آن موضع نهند و در میان پهلوها رفادهها در نهند چنان که بند هموار آید.
شکستگی مهرهی پشت: مهره پشت کمتر شکند. لکن کنارههای آن کوفته شود و غشای نخاع یا خود گوهر نخاع و عصب اندر میان هر دو مهره فشارده شود و زود هلاک شود خاصّه اگر این آفت مهرههای گردن را افتد از علاج آن دور باید بود و اگر علامتهای بد ظاهر نباشد، آماس را که تولّد کرده باشد، علاج باید کردن و روغن به آب نیمگرم آمیخته نطول کردن و ضماد مسکّن و محلل بر نهادن و اگر خارها که بر پشت مهره است شکسته شود، آن را به انگشت بتوان دانست، آن موضع را بباید شکافت و شکسته بیرون کردن و جراحت را مرهم کردن و اگر آن مهرهها که فرود از پهنه است، چیزی شکسته شود یا مهرهی عصعص شکسته یا کوفته شود مجبر انگشت به مقعد اندر کند و مهره را بردارد و دیگر دست بر ظاهر آن میمالد تا راست کند و ضمادهای شکستگی بر نهد و ببندد و اگر شظیهای افتاده باشد بباید شکافت و شظیه بیرون کردن و جراحت مرهم کردن.
شکستگی بازو: شکستگی بازو را علاج کشیدن است تا استخوانها راست شود و به جای باز نشیند و کشیدن بازو چنان باشد که مجبر یکی را بفرماید تا بن بازو که به دوش نزدیک است، بگیرد و دیگری را بفرماید تا مرفق بگیرد و هر دو را بفرماید تا بکشند و خود
ص: 147
استخوانها به دست راست میکند پس رفادهای پهن بگیرد و داروی شکستگی بر وی طَلیْ کند و گرد بازو اندر آرد، پس تخته را به لفافه اندر پیچد و بر رفاده نهد و ببندد و بستنی معتدل تا نه دردی تولّد کند و نه استخوان کوژ گردد و نباید که دست آویخته باشد و حرکتی کند و اولیتر آن بود که عصابه در گردن افکنند و ساعد را بر آن عصابه نهند. پس به سینه باز بندند و در مدت هفت روز هر سه روزی بگشایند و دارو تازه کنند و اگر استخوان از جای بجنبد پیش از سه روز بگشایند و راست کنند و چون مدت هفت روز بگذرد هر هفت روزی تا ده روزی بگشایند و اگر دردی یا آماسی پدید آید، زودتر بگشایند و تدبیر آن بکنند و اگر در اول آماسی کند، تخته بر نشاید بست. لکن روغن بنفش نیم گرم نطول میباید کرد و رفادهها به ضمادهای مسکّن و محلّل طَلیْ کردن و برنهادن و حوالی آماس به آب کسنه و آب گشنیز تَر و صندل اسپید و صندل سرخ طَلیْ کردن و تدبیر لطیف کردن و چون آماس زایل شود، داروی شکستگی طَلیْ کردن و ببستن و مدت چهل روز بسته باید داشت و هر هفت روزی یا هر ده روزی میباید گشاد و از پس چهل روز آب نیمگرم نطول میباید کرد.
شکستگی زراع: استخوان زراع دو است: یکی ستبر است و دیگر باریکتر و آن چه ستبر است فرو سو است و آن چه باریکتر است بر سو است اگر هر دو شکسته شود آفت بزرگتر بود و علاج دشخوارتر و اگر یکی شکسته بود سهلتر بود و استخوان فروسوین دیرتر بسته شود و بر سوین زودتر و بستن این همچون بستن بازو است و مدّت بسته شدن سی روز بود.
شکستگی رُسغ: استخوان رسغ کمتر شکند از بهر آن که سخت صلب است و هرگاه آفتی رسد، بیشتری آن بود که از جای بیرون آید و علاج آن کشیدن است و به جای باز بردن. چنان که اندر جزو نخستین از این گفتار یاد کرده آمده است.
شکستگی اطراف دست و انگشتان: استخوانهای دست و انگشتان کمتر شکند. لکن کوفته شود و هرگاه که کوفته شود یا شکسته شود بیمار را بر کرسی بلند نشانند و کف دست او بر کرسی هموار نهند و استخوانهای شکسته را بکشند و مجبر هر یکی به انگشت
ص: 148
ابهام[223] و سبابه بر میگیرد و راست میکند و اگر ابهام شکسته بود بستن آن چنان باشد که او را با کف دست به هم بسته دارند. نخست خنصر[224] را دارو و رفاده جداگانه بر نهند و لفافه بر پیچند، پس با بنصر[225] ببندند و اگر بنصر شکسته بود او را دارو و رفاده جداگانه بر نهند و لفافه بر افکنند و با پس وسطی ببندند و اگر وسطی شکسته بود او را نیز دارو جداگانه بر نهند. پس سبابه و بنصر ببندند و اگر سبابه شکسته بود او را با وسطی ببندند در جمله شکسته را با درست میبندند تا درست شکسته را به جای تخته بود او را راست دارد.
شکستگی استخوان سرین[226]: که به تازی «الورک» گویند و استخوان زهار و شکستگی استخوان ورک باشد که شکافی بود از درازا و اگر این نوع شکستگی را درد و خلیدن و دیگر اعراض کمتر بود، علاج وی عسر بود. از بهر آن که استخوان در میان گوشت است و از ظاهر دور است قوّت دارو بدو کمتر رسد و هرگاه که استخوان پهن که بر بالای عصعص است شکسته شود، علاج آن سخت عسر بود و اگر استخوان شکسته میل سوی زندرون کند درد و خلیدن صعب پدید آید و ران و ساق خدر شود و علاج وی آن است که بیمار را بر شکم خوابانند و دو مرد قوی پایهای او بکشند و یکی دستها و سینهی او نگاه دارد و مجبر سرین او را میمالد به قوّت و استخوان شکسته را راست میکند. پس ضماد بر نهند و ببندند و بیمار را به پشت باز خوابانند و بالشی سخت در زیر پشت او نهند و بعضی مجبران علاج این همچون علاج سر سفت کنند و استخوان زهار کمتر شکند و آن را به دست
ص: 149
راست باید کرد.
شکستگی ران: علاج شکستگی ران همچون شکستگی بازو است. نخست بباید کشیدن به قوّت و راست کردن اما اگر شکستگی به ورک نزدیکتر بود ازاری بگیرند و میانگاه آن را پشم اندر نهند یا پنبه مقداری معتدل و بدوزند و ازار به میان هر دو ران بیمار اندر آرند و آن پنبه بر جایگاه مقعد و زهار او نهند و هر دو سر ازار به بالا بر آرند. یکی سَرْ سوی پس پشت و دیگر سوی پیش و دو مرد قوی آن را نگاه دارند و دو مرد دیگر سر ران که نزدیک زانو است بگیرند و همه به یک بار قوّت کنند و بکشند و مجبر شکسته را به دست راست کند و دارو و رفاده و تخته بر نهد و ببندد
و اگر شکستگی به زانو نزدیکتر بود، بُن ران دو مرد بگیرند و زانو را دیگری بگیرد و بکشد و مجبر استخوان راست کند و ببندد و در این وقت که استخوان راست میکند، بیمار را بر شکم خوابانند و چون بسته باشند، چوبی گر بالشی در میان هر دو ران او نهند تا هیئت ران بر آن شکل که راست کرده باشند بماند و تختهها باید که لختی تقعیر دارد تا بر رفادهها نشیند بهندام و اگر شکستگی عظیم بود، چنان باید بست که ساق نیز نتواند جنبانید و این چنان باشد که تختهها دراز کنند و رفادهها بهندام و هموار و مدت بسته شدن استخوان ران پنجاه روز بود.
شکستگی زانو: شکستگی زانو را بیشتر نهنبن زانو را افتد و شکستگی وی آن است که کوفته شود یا شکافته شود و کوفتگی و شکستگی آن به لمس بتوان دانست و بستن وی چنان باشد که پای بکشند و زانو راست بدارند و نهنبن را و کوفتگی آن را به دست راست کنند و به هیئت و شکل طبیعی باز آرند پس دارو و رفاده بر نهند و ببندند.
شکستگی ساق: بستن استخوان ساق همچون بستن استخوان ساعد است. از بهر آن که همچنان که استخوان ساعد دو است یکی ستبرتر و یکی باریکتر استخوان ساق نیز دو است: یکی ستبرتر و یکی باریکتر چنان که در تشریح یاد کرده آمده است هر گاه که هر دو استخوان شکسته شود، ساق و قدم از هر جانبی همیافتد و اگر یکی شکسته شود، از سه جانب افتد و از آن جانب که درست بود راست باشد و اگر استخوان کوچک شکسته شود که باریکتر است، ساق به جانب وحشی و به سوی پیش میل کند و رفتن ممکن بود و اگر استخوان ستبرتر شکسته شود، ساق به سوی پس و به جانب وحشی میل کند و رفتن ممکن نبود و بستن وی چنان باشد، که مردی قوی زانو را بگیرد و دیگری آنجا که نزدیک اشتالنگ است بگیرند و ساق را هر دو بکشند و مجبر استخوان شکسته را راست کند و
ص: 150
دارو و رفاده و تخته بر نهند و ببندند و اگر شکستگی نزدیک زانو بود، رفاده و تخته چنان باید که مفصل زانو را فرو گیرد و به ران بر آید و اگر نزدیک شتالنگ، شکسته بود رفاده و تخته باید که به قدم فرود آید تا حرکت مفصل را باز دارد.
شکستگی اشتالنگ و پاشنه: اشتالنگ کمتر شکسته شود از بهر آن که استخوان او سخت است و از آسیبها دور است و بیشتر آفتی که بدو رسد آن بود که از جای بیفتد و علاج آن اندر جزو ردّادی یاد کرده آمده است و شکستن پاشنه چنان افتد که از جایی بلند بیفتد و قوّت بر پای افتد و بسیار بود که خون اندر کف پای گرد آید و آنجا بفسرد و باشد که به اختلاط عقل و ارتعاش و تشنج و تبهای گرم ادا کند و باشد که آماسی فِتَد، چنان که ظاهر نباشد و لون پای بگردد و تیره شود.
علامت آن: آن بود که عفونت میپذیرد و اگر آماس ظاهر بود ممکن بود که پخته شود و سَر کند و اگر علاج کنند و بسته شود، رفتن دشخوار بود و درد کند و اگر نیک بسته نشود منفعت پاشنه باطل شود.
شکستگی قدم و انگشتان پای: بستن و علاج آن همچون بستن و علاج دست و انگشتان دست است.
تمام شد کتاب هفتم از کتاب ذخیره خوارزمشاهی بحمد اللَّه و منّه
ص: 151