باب بیست و پنجم در مرهمها و زورورها (پودرها):
مرهم کافوری: طرقیدگی لب مقعده و ناصور را که با سوزش بود و سوختگی آتش را سود دارد: بگیرند مرداسنگ سپید و سپیدهی ارزیز از هر یکی راستاراست بکوبند و ببیزند و موم روغنی کنند از دو ستیر موم و هشت ستیر روغن گل و داروها سوده بر وی افکنند و بسرشند. پس به سپیدهی دو خایهی مرغ برافکنند و مقداری کافور سوده در هاون بکوبند، تا هموار شود.
مرهمی دیگر این بیماریها را: بگیرند سپیدهی ارزیز با سپیدهی ترب هفت درمسنگ، مرداسنگ سپید پنج درمسنگ، خبث الفضه سه درمسنگ، دو درمسنگ، همه بکوبند و ببیزند و موم روغنی کنند از ده درمسنگ موم و چهل درمسنگ، روغن گل و داروها در وی بسرشند.
صفت مرهم سرخ: ریشهای گرم را که بر سر و همهی اندامها بود سود دارد و گوشت برآرد: بگیرند مرداسنگ زرد دو جزو، زردچوبه یک جزو هر دو را بسایند و سرکه بر کنند و به روغن گل بسرشند.
مرهم دیاخلیون: همهی آماسهای سخت و خوک را سود دارد و نرم کند: بگیرند مرداسنگ زرد ده ستیر و بسایند چون سرمه و با نیم من روغن زیت در پاتیله کنند و به آتش نرم همیجوشانند و آن مرداسنگ را به کفچه در میان روغن همیجنبانند تا بگدازد و روغن سیاه گردد. پس نیم من لعاب تخم کتان ده ستیر لعاب اسبغول و ده ستیر خطمی با وی بیامیزند و به کفچه بزنند تا همه یکی میشود و میپزند تا سطبر شود چنانکه مهر پذیرد.
نسخهای دیگر: بگیرند حلبه تخم کتان تخم خطمی سپید از هر یکی نیم من هر یک را جداگانه تَر کنند یک شبانه روز. پس بگیرند از لعاب هر یکی نیم من و پنج ستیر مرداسنگ سوده چون سرمه، سی ستیر روغن زیت یک من. لعابها بجوشانند تا لختی آب کمتر شود از آتش بگیرند و مرداسنگ را با روغن در پاتیله کنند و میجنبانند تا مرداسنگ بگدازد و سیاه گردد و روغن را سیاه کند. پس لعابها برافکنند و به آهستگی به آتش نرم میپزانند تا
ص: 589
سطبر شود.
نسخهای دیگر مرهم که به تازی «مرهم الرسل» گویند یعنی مرهم پیغامبران. بعضی مردمان «زهره» گویند. این مرهمی است که حواریان حضرت عیسی 7 ساختهاند و داروهای این دوازده عدد است هر یک یک دارو ترکیب کردهاند و اختیار کرده آماس سخت را و خوک را نرم کند و ناصورهای صعب را به رفق به صلاح باز آرد و ریشها را از گوشت مرده پاک باز کند و برویاند: بگیرند مقل سه جزو، اشق یک جزو، جاوشیر دو جزو، کندر سه جزو، مرداسنگ چهار جزو، مر، بیرزد از هر یکی دو جزو، موم زرد بیست جزو، روغن زیت، صد و بیست و چهار جزو، ریتیانج بیست و چهار جزو، زنگار دو جزو، زراوند سه جزو، صمغها را به سرکه حل کنند. بیرزد با روغن و موم بگدازند پس همه بسرشند.
نسخهای دیگر: موم، ریتیانج از هر یکی چهار درمسنگ، جاوشیر، زنگار از هر یکی دو درمسنگ، اشق هفت درمسنگ، زراوند طویل، کندر از هر یکی چهار درمسنگ، بیرزد، مر از هر یکی درمسنگ، مقل ازرق چهار درمسنگ، روغن زیت نیم من در تابستان و سی ستیر در زمستان.
صفت مرهم باسلیقون بزرگ: آماسهای سخت را نرم کند و بپزاند و ریم بیرون آرد و گوشت برویاند و ریشها که به جای عصبانی نزدیک باشد، سخت سودمند باشد. بگیرند موم زرد نیم من، زفت هشت اوقیه، مر، ریتیانه، علک الانباط از هر یکی چهار اوقیه، روغن زیت دو من و نیم در نسخهی دیگر مر نیست و پیه گاو هم سنگ موم آوردهاند.
صفت مرهم باسلیقون کوچک: بگیرند ریتیانه، زفت، موم از هر یکی راستاراست به روغن زیت چندان که کفایت بود.
صفت مرهم زنگار ریشها را خشک کند و گوشت فزونی را بخورد: بگیرند زنگار ده درمسنگ، موم و علک البطم و ریتیانه از هر یکی پنج درمسنگ، زنگار جداگانه بسایند و موم و علک و ریتیانه با روغن زیت بگدازند و زنگار بر وی افکنند و در هاون بمالند تا هموار شود و در نسخهای دیگر زنگار سه درمسنگ است.
صفت مرهم زنگار دیگر: بگیرند اشق چهار اوقیه، زنگار دو اوقیه، عنزروت نیم اوقیه،
ص: 590
زراوند طویل نیم اوقیه، اشق و عنزروت را به سرکه حل کنند و در هاون بمالند تا روغن زیت و زراوند کوفته و بیخته و زنگار سوده بر وی افکنند و بمالند تا هموار شود.
صفت مرهم زنگار: ناصورها و ریشهای پلید را به صلاح آرد و گوشت مرده را بخورد:
بگیرند زنگار یک اوقیه، عنزروت و اشق از هر یکی نیم اوقیه به سرکه بسایند و به انگبین بسرشند.
صفت مرهمی دیگر خوک را بگدازد: بگیرند خاکستر چوب انجیر بیست درمسنگ، شب یمانی یک درمسنگ، پوره ده درمسنگ، زفت هفتاد درمسنگ، روغن چندان که کفایت بود. زفت را با روغن بگدازند و داروهای دیگر بدان بسرشند.
صفت مرهمی دیگر خوک را بگدازد: بگیرند[679] هفت درمسنگ، بیرزد سه درمسنگ، اشق دو درمسنگ، سرگین کبوتر، سرگین گاو خشک از هر یکی یک درمسنگ، موم پانزده درمسنگ، روغن زیت چندان که کفایت بود.
صفت ذروری جراحتهای تازه را برویاند و گوشت برآرد: بگیرند کندر، مر، أنزروت، دمالاخوین راستاراست، بکوبند و ببیزند و بکار دارند.
صفت مرهمی دیگر رویاننده: بگیرند یک اوقیه مرداسنگ سوده و در سه اوقیه روغن زیت بپزند تا حل شود. پس بگیرند کندر، بیرزرد، انزروت، دمالاخوین، زفت از هر یکی دو درمسنگ، بسرشند چنان که رسم است.
صفت مرهمی دیگر ریشها را که بسیار رطوبت بود سود دارد و گوشت برویاند: بگیرند مرداسنگ شش درمسنگ، روی سوخته، گلنار، سرمه، دمالاخوین، زرچوبه، شب یمانی، قلمیای سیم از هر یکی یک درمسنگ، مرداسنگ به سرکه و روغن زیت بسایند و داروها بدان بسرشند.
صفت مرهم شنگرف: خوک را و سرطان را و آماس را: بگیرند مرداسنگ پنج درمسنگ، کندر، بیرزد، اشق از هر یکی ده درمسنگ، علک البطم شش درمسنگ، موم زرد دو ستیر،
ص: 591
شنگرف هشت درمسنگ، روغن زیت چندان که کفایت بود. اشق را و بیرزد را به سرکه حل کنند، موم را با روغن بگدازند همه به هم بسرشند و در نسخهی دیگر مرداسنگ و بیرزد از هر یکی پنج درمسنگ است.
نسخهای دیگر قویتر: بگیرند شنگرف بیست درمسنگ، مرداسنگ ده درمسنگ، شنگرف و مرداسنگ هر دو در هاون افکنند و گاهی سرکه بر میچکانند و گاهی روغن گل و میمالند تا یک چیز شود، یک اوقیه موم و دو اوقیه روغن گل به هم بگدازند. همه به یک جا در هاون بمالند تا مرهم شود و اگر زمستان بود، به جای روغن گل روغن زیت کنند و به جای شنگرف در تابستان اسریح[680] کنند و باشد که یک نیمه را اسریح کنند و یک نیمه شنگرف.
صفت مرهم مقل خوک و آماسهای سودایی و ناصور را سود دارد: بگیرند زفت نیم من، موم پنج ستیر، علک البطم، مقل پنجاه درمسنگ، کندر و سپیدهی ارزیز مرداسنگ از هر یکی سه درمسنگ، بیرزد پنج درمسنگ، زنگار سه درمسنگ، روغن زیت چندان که کفایت بود مقل و بیرزد را به مِیپخته حل کنند و موم و علک بگدازند با روغن و همه یکجا بسرشند.
صفت مرهم مصری گوش را که از وی ریم بسیار برود و همهی ریشهای دیگر را سود دارد: بگیرند سرکه هفت درمسنگ، انگبین مصفی هشت درمسنگ، انگبین را با سرکه بپزند و کپک بردارند و به قوام آرند و دو درمسنگ زنگار سوده در وی بسرشند و بکار دارند.
صفت مرهم خمیر: آماسهای سخت را نرم کند خوک را بگشاید: بگیرند اشق شش درمسنگ، کندر سه درمسنگ، نمک طبرزد، ریتیانه از هر یک چهار درمسنگ، خمیر گندم و پیهی مرغ از هر یک بیست درمسنگ، روغن زیت چندان که کفایت بود. اشق را به سرکه حل کنند و پیه را با روغن بگدازند و داروها بدان بسرشند.
صفت مرهم آهک: سوختگی آتش را سود دارد و ریشها را خشک کند: بگیرند آهک نو
ص: 592
و بشویند چند بار در روغن زیت برافکنند و بسرشند و میمالند تا همه از وی برود به روغن سرشته شود و به قوام مرهم.
صفت مرهمی دیگر سوختگی آتش را: بگیرند مرداسنگ، خبث الفضه، اسفیداج، قیمولیا، آهک شسته، روغن گل، سپیدهی خایهی مرغ همه بسرشند، چنان که رسم است.
صفت مرهم تابستانی گوشت رویانیده[681]. بگیرند مرداسنگ پنج درمسنگ، و گاهی به سرکه میسایند و گاهی به روغن گل و چندانی بسایند که مرداسنگ سیاه شود پس پنج درمسنگ، سپیدهی ارزیز و اندکی کافور با وی بسرشند و بکار دارند.
صفت مرهم گلنار نملهی متأکل را سود دارد: بگیرند مازوی سبز، مرداسنگ، زرچوبه از هر یکی یک جزو، گلنار، برگ مورد، عصارهی لسان الحمل از هر یکی دو جزو موم صافی و روغن گل چندان که کفایت بود.
باب بیست و ششم در داروهای دهان و کام و زفان و دندان و ملازه:
صفت دارویی که گرانی زفان ببرد: بگیرند نوشادر، پلپل، عاقرقرحا، خردل سفید، راستاراست همه بکوبند و ببیزند چند بار و زفان را بدان بمالند، خاصه بن زبان و زیر زبان
دارویی دیگر سستی زفان را ببرد: بگیرند دارچینی، حماما، سنبل از هر یکی سه درمسنگ، ساذج هندی، نانخواه، زراوند طویل، تخم کرفس، تخم شبت از هر یکی ده درمسنگ، مصطکی، سیسالیوس، دوقو، انیسون از هر یکی یک درمسنگ، مروارید، کهربا از هر یکی دو درمسنگ، شربت یک درمسنگ با آب گرم یا با شراب کهن.
دارویی دیگر ملازه را به جای باز آرد: بگیرند گلنار چهار درمسنگ، شب یمانی دو درمسنگ، نوشادر نیم درمسنگ، زعفران نیم درمسنگ، کافور دانگی، رامک یک درمسنگ، همه بکوبند و ببیزند و در مغرفهای میل کنند و در زیر ملازه برند، چنان که ملازه بر کفچه نشیند و بردارند و یک زمان همچنان بدارند پس کفچه بیرون آرند و به لعاب بزرقطونا و خطمی و مانند آن مضمضه کنند.
ص: 593
صفت دارویی دیگر: بگیرند انگژد دو درمسنگ و نیم، شب یمانی یک درمسنک هر دو بسایند و به انگبین بسرشند به میل برگیرند و به ملازه بر دو سانند[682].
صفت دارویی دیگر ملاذه را به جای خود باز برد: بگیرند مازو سه درمسنگ، شب یمانی یک درمسنگ، نوشادر نمک اندرانی از هر یکی نیم درمسنگ، بکوبند و ببیزند و همچون دارویی دیگر بکار دارند.
صفت دارویی دیگر ملازهی فرو آمده را و خناق را سود دارد: بگیرند گوز سرو و نمک اندرانی و نوشادر از هر یکی دو درمسنگ، سماق مازو و اقماع الرمان، اقاقیا، عصارهی لحیة التیس از هر یکی چهار درمسنگ، شب یمانی یک درمسنگ، مامیران، حضض، گزمازو، گل سرخ، گلنار و رماد الخطاطیف، شیاف مامیثا از هر یکی سه درمسنگ، قیسوم سوخته دو درمسنگ، همه بکوبند و ببیزند و به مغرفهای میل به ملازه رسانند و از جهت خناق به حلق در دمند.
صفت دارویی دمیدگی دهان را که از گرمی سود دارد و دمیدگی دهان را به تازی «القلاع»[683] گویند: بگیرند شیاف مامیثا، لسان الحمل، طباشیر، بزر الورد، هلیلهی زرد، گلنار، برگ زیتون، گزمازو و شب یمانی راستاراست بکوبند و ببیزند و به شب در دهان پاشند.
داروی دیگر قلاع سیاه را: بگیرند زیتون، برگ علیق[684]، اقاقیا از هر یکی ده درمسنگ، شب یمانی چهار درمسنگ، بیخ سوسن[685] سی درمسنگ، سعد چهار درمسنگ، زعفران یک درمسنگ، همه بکوبند و ببیزند و در دهان پاشند.
صفت دارویی دیگر بثرهها را که بر گوشت بن دندانها برآید و خورده[686] را سود دارد:
بگیرند پوست انار ترش ده درمسنگ، شب یمانی، عاقرقرحا از هر یکی هشت درمسنگ، گل سرخ، سک، گزمازو، سماق، نمک هندی از هر یکی چهار درمسنگ، همه بکوبند و
ص: 594
ببیزند و اقراص کنند به وقت حاجت بکوبند و در پاشند.
صفت دارویی دیگر خورده را و خون آمدن سود دارد: بگیرند نوشادر، بیخ سوسن سرخ، آهک، مازو راستاراست بکوبند و ببیزند و به دهان در پاشند.
صفت دارویی دیگر خون آمدن از بن دندانها باز دارد و خوره را پاک کند: بگیرند زرنیخ زرد، آهک، مازو راستاراست اقراص کنند و به وقت حاجت مقدار دانگی بسایند و بدان مسواک کنند و از پس آن روغن گل در دهان گیرند تا سوزش بنشاند.
صفت داروی دیگر ناصور بن دندانها را پاک کند: بگیرند بیخ سوسن آسمانگون، عاقرقرحا از هر یکی یک درمسنگ، شب یمانی، گلنار، مازو، سماق از هر یکی ده درم سنگ، بکوبند و ببیزند و به دهان در پراکنند.
صفت داروی سستی گوشت بن دندانها را و جنبیدن آن را سود دارد: بگیرند گلنار، پوست انار ترش از هر یکی شش درم سنگ، زرنیخ سرخ، شب یمانی از هر یکی سه درمسنگ، گل سرخ، سماق از هر یکی هشت درمسنگ، سنبل، فقاح الاذخر از هر یکی ده درمسنگ، بکوبند و ببیزند و در پراکنند.
صفت دارویی دیگر دندان جنبیده را سخت کند: بگیرند توتیا، شب یمانی، نشاسته، سماق، گل سرخ، پوست انار ترش، استخوان هلیلهی زرد، سک، گلنار، مازو، گزمازو راستاراست بکوبند و ببیزند و در بن دندانها بمالند.
صفت دارویی دیگر دندانهای سیاه را بزداید: قنبیل ده درمسنگ، پلپل چهار درمسنگ، حماما سه درمسنگ، ساذج هندی دو درمسنگ، مازوی سوخته هشت درمسنگ، بکوبند و ببیزند و بدان مسواک کنند.
صفت دارویی دیگر[687] دندانها بزداید و بوی دهان خوش کند: بگیرند گزمازو، زنجبیل، زبد البحر، دارفلفل، قاقله از هر یکی دو درمسنگ، نمک بریان کرده ده درمسنگ، عود سوخته پنج درمسنگ، شکر دو درمسنگ، جوی سوخته هفت درمسنگ.
ص: 595
صفت دارویی دیگر دندانها را سخت کند و بزداید و رطوبتها از بن دندانها برآرد.
بگیرند نمک هندی ده درمسنگ، سعتر پنج درمسنگ، شیح سوخته چهار درمسنگ، زراوند طویل ده درمسنگ، قطران یک درمسنگ، بکوبند و ببیزند و به انگبین بسرشند با قطران و اقراص کنند باریک و بسوزند. پس بکوبند و ببیزند و بگیرند زنجبیل ده درمسنگ، زبد البحر دو درمسنگ، گزمازو ده درمسنگ، ننک[688] سلیخه از هر یکی دو درمسنگ، بکوبند و ببیزند و با اقراص کوفته بیامیزند و بدان مسواک کنند.
صفت دارویی دیگر: خون آمدن از بن دندان باز دارد: بگیرند گلنار گل سرخ حب الآس اقماع رمان سماق نمک بریان کرده گزمازو و مازوی سوخته و در سرکه کشته قرفه و قرنفل از هر یکی پنج درمسنگ، بکوبند و ببیزند و بدان مسواک کنند.
صفت دارویی دیگر که درد دندان خورده را سود دارد: بگیرند پلپل، عاقرقرحا، بیرزد راستاراست. پلپل و عاقرقرحا بکوبند و ببیزند و با بیرزد بسرشند و در کاواکی دندان نهند.
صفت دارویی دیگر: درد دندان را که از رطوبت و کاواکی بود بنشاند: بگیرند زنجبیل و در سرکهی انگبین بپزند تا مهرّا شود پس بکوبند و بسایند و در کاواکی نهند و در بن دندان طلی کنند.
صفت دارویی دیگر کاواکی دندان را. بگیرند شونیز بریان کرده و بکوبند و با سرکه بسایند و بسرشند و در کاواکی نهند و حلتیت و سجزینا و تریاق بزرگ و میعه تَر با افیون و مر با قطران، بیرزد با بزر البنج و میویزج و سرکه و مازو و نطرون به انگبین سرشته و خردل کوفته و یا خرما سرشته و زعفران با قطران سرشته از این داروها هر چه حاضر بود، در کاواکی دندان نهادن درد بنشاند و کاواکی شدن دیگر باز دارد و اگر در کاواکی کرم باشد تخم کتان و بزر البنج راستاراست بکوبند و به هم بسرشند و دود کنند.
صفت دارویی دیگر دندانها را بردارد و بوی دهان خوش کند: بگیرند کندر، قرفه، پوست ترنج، گل سرخ، سک، عود هندی، اظفار الطیب از هر یکی چهار درمسنگ، دارچینی، صندل سپید از هر یکی پنج درمسنگ، گوزبوا، بسباسه، مصطکی، قرنفل، کبابه
ص: 596
از هر یکی سه درمسنگ، کافور دو دانگ، همه بکوبند و به آب سیب بسرشند و حبها کنند و بر دهان میدارند.
باب بیست و هفتم در داروهای چشم
صفت ذروری که دمعه و خارش چشم را سود دارد و روشن کند و پیران را موافق بود:
بگیرند توتیای سبز مغسول ده درمسنگ، هلیلهی زرد، صبر، دارپلپل، زردچوبه از هر یکی پنج درمسنگ، پلپل سیاه دو درمسنگ، بکوبند و ببیزند و بکار دارند همچون سرمه.
صفت دارویی دیگر چشم را قوت دهد و روشن کند: بگیرند شاذنج، مس سوخته، شیاف مامیثا از هر یکی یک درمسنگ، بکوبند و ببیزند و بکار دارند.
صفت باسلیقون: خارش و خیرگی چشم را ببرد: بگیرند قلمیای زرد ده درمسنگ، مس سوخته پنج درمسنگ، سپیدهی ارزیز نمک اندرانی از هر یکی دو درمسنگ، نوشادر، جعده، پلپل از هر یکی یک درمسنگ، زبد البحر، قرنفل، اشنه از هر یکی یک درمسنگ، بکوبند و ببیزند و بکار دارند همچون سرمه.
صفت باسلیقون دیگر: فرو آمدن آب[689] و دمعه باز دارد و چشم را روشن کند و پیران را موافق بود: بگیرند شادنج و سرمه از هر یکی دو درمسنگ، پلپل دارپلپل نوشادر از هر یکی یک درمسنگ، بکوبند و ببیزند و بکار دارند این باسلیقون را «عزیزی» گویند
صفت دارویی دیگر خیرگی را که از رطوبت بود ببرد بگیرند: توتیای مغسول ده درمسنگ، زنجبیل، پلپل، دارپلپل، مامیران، از هر یکی یک درمسنگ، نوشادر نیم درمسنگ، به آب بادیان بپرورند و باز پس بکار دارند.
صفت سرمهای که دمعه باز دارد: بگیرند توتیا مغسول ده درمسنگ، بسد، هلیلهی زرد، صبر از هر یکی چهار درمسنگ، پلپل سیاه نیم درمسنگ، دارپلپل یک درمسنگ، بکوبند و ببیزند.
صفت سرمهای دیگر ریزیدن مژگان باز دارد: بگیرند سفال خرمای سوخته، سنبل،
ص: 597
سرگین موش، فندق، پلپل سوخته از هر یکی یک درمسنگ، سرمهی اصفهانی سه درمسنگ، ارزیز سوختهی مغسول شش درمسنگ، زعفران نیم درمسنگ، نیک بسایند.
صفت سرمه دیگر روشنایی چشم را زیادت کند بگیرند سرمه اصفهانی هفت درمسنگ، مارقشیشا پنج درمسنگ، قلمیای زر مغسول بیست درمسنگ، مروارید سه درمسنگ، زعفران نیم درمسنگ، ساذج هندی دو درمسنگ، مشک نیم درمسنگ، بکوبند و ببیزند و بکار دارند.
صفت برودی اسود: دمعه باز دارد و سپیده را ببرد: بگیرند سرمه و توتیا از هر یکی ده درمسنگ، مروارید دو درمسنگ، ساذج یک درمسنگ، زعفران نیم درمسنگ، مارقشیشا هشت درمسنگ، مشک و کافور از هر یکی دانگی.
صفت برودی دیگر سپیدهی قرحه را سود دارد: بگیرند شاذنج هندی شش درمسنگ، مس سوخته سه درمسنگ، توفال مس سه درمسنگ، سرمه سه درمسنگ، ساذنج، مروارید، صدف سوخته از هر یک یک درمسنگ، توتیا، مامیران از هر یک دو درمسنگ.
صفت دارویی دیگر: ناصور گوشهی چشم را سود دارد. بگیرند صبر، کندر، انزروت، دمالاخوین، گلنار، سرمه، شب یمانی، زرنیخ سرخ راستاراست همه بکوبند و ببیزند و گوشهی چشم بفشارند تا تهی گردد. پس این دارو در وی کنند.
صفت شیافی جرب[690] و سبل[691] را و گوشت فزونی را ببرد: بگیرند شادنج شش درمسنگ، صمغ پنج درمسنگ، زنگار سه درم سنگ، مس سوخته، قلقطار سوخته از هر یکی دو درمسنگ، افیون، مر از هر یکی یک درمسنگ، زعفران نیم درمسنگ، بکوبند و ببیزند و به شراب کهن بسرشند و شیاف کنند.
صفت شیافی دیگر سبل را و ناخنه را و سلاق را سود دارد و گوشت فزونی ببرد. بگیرند زنگار سه درم سنگ، اسفیداج، قلمیای سیم، صمغ، اشق از هر یکی دو درمسنگ، اشق را با آب سذاب حل کنند و داروها بدان بسرشند و شیاف کنند.
ص: 598
صفت شیافی دیگر ابتدای آب فرو آمدن باز دارد و خیرگی و سپیدهی رقیق را ببرد، بگیرند قلمیای زر، زعفران، پلپل، افیون از هر یکی چهار درمسنگ، صمغ، شیاف مامیثا، عنزروت، از هر یکی سه درمسنگ، زرنیخ سرخ یک درمسنگ، مر یک درمسنگ و نیم، مر را به شراب کهن حل کنند و داروها بدان بسرشند.
صفت شیافی دیگر خیرگی را و سلاق را و سرخی کنارههای پلک چشم را سود دارد.
بگیرند قلیمیای زر، اقاقیا از هر یکی پنج درمسنگ، زنگار چهار درمسنگ، روی سوخته دو درمسنگ، مر، افیون از هر یکی نیم درمسنگ، صمغ چهار درمسنگ، رود آبگینه، سرمه از هر یک یک درمسنگ، به شراب کهن بسرشند و شیاف کنند.
شیاف ابیض: درد چشم را که از گرمی بود و ریش چشمی را که در وی پلیدی بود سود دارد و ضربان بنشاند: بگیرند عنزروت مدلی و سپیدهی ارزیز از هر یک پنج درمسنگ، کتیرا سه درمسنگ، بسباسه دو درمسنگ، صمغ چهار درمسنگ، افیون و قلمیای زر از هر یک یک درمسنگ، همه به سپیدهی خایهی مرغ بسرشند و شیاف کنند.
نسختی دیگر: بگیرند اسفیداج مغسول ده درم سنگ، عنزروت سه درمسنگ، نشاسته دو درمسنگ، کتیرا یک درمسنگ، افیون یک درمسنگ و نیم.
شیاف ابیض نسختی دیگر در اول رمد سود دارد. بگیرند اسفیداج هشت درمسنگ، صمغ چهار درمسنگ، افیون و کتیرا از هر یک یک درمسنگ، به سپیدهی خایهی مرغ بسرشند و شیاف کنند
شیاف ابار: ریش چشم را که از گرمی بود سود دارد و ملتحم کند و نگذارد که بیرون خیزد بگیرند سرب سوخته و سرمه و روی سوخته و توتیا و صمغ و کتیرا از هر یک هفت درمسنگ، افیون یک درمسنگ،.
نسختی دیگر قرحه را و مُرسج را سود دارد. بگیرند قلمیای زر مغسول و توتیا و اسفیداج و سرمه و کندر از هر یک چهار درمسنگ، مر و دمالاخوین و صبر و ابار محرق مغسول از هر یک دو درمسنگ، انزروت سه درمسنگ، افیون یک درمسنگ و نیم شیاف کنند و بکار دارند.
ص: 599
شیاف قیصر جرب را ببرد. بگیرند شادنج دوازده درمسنگ، قلمیای زر، روی سوخته از هر یک شش درمسنگ، زنگار چهار درمسنگ، قلقطار سوخته چهار درمسنگ، افیون یک درمسنگ، به آب باران بسرشند.
شیافی که درد صعب بنشاند و بخواباند. بگیرند شیاف مامیثا هفت درمسنگ، زعفران و افیون و حضض و صمغ از هر یک دو درمسنگ، کتیرا و عنزروت از هر یک چهار درمسنگ، جندبیدستر یک درمسنگ.
شیافی که در ابتدای درد سود دارد. بگیرند اسفیداج دو درمسنگ، شادنج دو درمسنگ، گل سرخ چهار درمسنگ، زعفران و سنبل از هر یک یک درمسنگ، افیون نیم درمسنگ،
شیاف مرارات[692]: آب فرو آمدن باز دارد. بگیرند زهرهی کلنگ، زهرهی باز، زهرهی کبک، زهرهی گرگ، زهرهی بز کوهی، زهرهی عقاب، زهرهی کرکس، زهرهی باشق، زهرهی شبوط، زهرهی خر وحشی، زهرهی کبوتر بچه، زهرهی درّاج، زهرهی شیر، زهرهی انقلق، زهرهی خوک، زهرهی روباه، زهرهی خرگوش، زهرهی آهو، حلزون، از هر یک دو درمسنگ، فرفیون و شحم حنظل و سکبینج از هر یک دو درمسنگ، سکبینج را به آب بادیان حل کنند و داروهای دیگر بدان بسرشند.
شیافی که سپیدهی کهن را ببرد. بگیرند توتیا و قلمیای زر، زَبَد البحر[693] و زجاج فرعونی از هر یک دو درمسنگ، زعفران و ساذج هندی و نمک اندرانی و بعر الضب[694] از هر یک یک درمسنگ، مروارید یک درمسنگ، شیح سوخته دو درمسنگ، مشک و کافور از هر یکی دانگی.
شیافی دیگر: مژه و قرحه را سود دارد و نشان قرحه را ببرد. سروی گوزن سوخته مغسول و کندر و سرب سوختهی مغسول از هر یک چهار درمسنگ، توفال مس مغسول ده درم سنگ، افیون یک درمسنگ، صمغ چهار درمسنگ.
شیافی دیگر: قرحه را که غایر بود و به طبقهی قرنیه رسیده باشد. بگیرند سپیدهی ارزیز
ص: 600
شش درمسنگ، نشاسته سه درمسنگ، قلمیای زر مغسول و کندر از هر یک دو درمسنگ، و نیم، زعفران یک درمسنگ و نیم، افیون یک درمسنگ، صمغ و کتیرا از هر یک سه درمسنگ.
شیافی دیگر سوخته و خرده شدن گوشهی چشم را سود دارد و روشنایی را قوت دهد.
بگیرند سرمه و اقاقیا از هر یک شش درمسنگ، پلپل سپید دو درمسنگ، سنبل سه درمسنگ، افیون و زعفران از هر یک یک درمسنگ و نیم، عصارهی غوره سه درمسنگ، صمغ شش درمسنگ، به آب بسرشند و شیاف کنند.
شیافی دیگر که سپیدهی چشم را پنهان کند بگیرند ارزیز سوخته و شسته و زعفران و صمغ و اقماع رمان، قلقطار و اقاقیا از هر یک دو درمسنگ، مس سوخته و کشته یک درمسنگ و نیم، سرمه و مازو از هر یک یک درمسنگ، شیاف کنند.
شیافی دیگر این شیاف را «شیاف کندر» گویند. مژه و قرحه و رمد را که از سرمازدگی باشد سود دارد. بگیرند اشق، انزروت از هر یک پنج درمسنگ، کندر ده درمسنگ، زعفران دو درمسنگ، شیاف کنند چنان که رسم است.
شیاف سماق: جرب و خارش و پلک بر هم کوفتن و بیرون آرد خاستن چشم را سود دارد: سماق بجوشانند و بپالایند و باز بجوشند تا قوامی گیرد و اسفیداج مغسول یک جزو و کافور ربع جزو و کتیرا سدس آن و در بعضی نسختها کافور و کتیرا از هر یک سدس جزو اسفیداج است. جمله بسرشند و شیاف کنند و به وقت حاجت به آب جوش یا به گلاب بسایند و در کشند و این نسخت از «کتاب یادگار» مسلف این کتاب است.
شیافی دیگر سپیده را زود بردارد: مسحقونیا و زبد البحر و توتیا و سرطان بحری و بعر الضب و پورهی سرخ و شکر طبرزد از هر یک سه درمسنگ، مامیران و وج از هر یک ده درمسنگ، وج و مامیران در نیم من آب بپزند تا به نیمه باز آید و بپالایند و داروهای دیگر بکوبند و ببیزند و بدان آب میسرشند و در سایه خشک کنند. پس بسایند و هم در این آب دیگر باره تَر کنند و همچنین خشک میکنند و میسایند و باز بدین آب میسرشند تا جملهی آب در وی خرج شود. پس شیاف کنند.
ص: 601
بدرمهی العین فانه یا عدله له فی حتی انه تقطع الغلیظ من اعین الدواب قاله محمّد بن زکریا.
باب بیست و هشتم در حقنهها و شیافها و مسهل و غیر مسهل
حقنه نرم در بیماریهای گرم و قولنج که از گرمی بود سود دارد و طبع بگشاید و ثفل[695] را که در رودهها خشک شده بود فرو آرد و بلغزاند. بگیرند انجیر پنج عدد، سبوس گندم یک کف، برگ خطمی یک کف، برگ چغندر ده عدد، بیخ سوس نیمکوفته ده درمسنگ، سکپستان[696] سی عدد، کشک جو نیمکوفته یک کف، بنفشه یک کف، بابونه و نیلوفر و برگ ترنج از هر یک یک کف همه در شش رطل بغدادی آب صافی بپزند تا دو بهر برد و یک بهر بماند و بپالایند و مقدار ده ستیر از وی بستانند و یک اوقی ه و نیم لعاب اسبغول و یک اوقیه روغن بنفشه، یا روغن کنجد سپید و ده درمسنگ آبکامه و دو درمسنگ پوره و نیم درم سنگ نمک هندی بر این مطبوخ افکنند و نیم گرم حقنه کنند.
حقنهای دیگر نرم بابونه، حسک، بنفشه، خطمی، سکپستان، انجیر و تخم کتان و عناب از هر یک یک کف بپزند، چنان که رسم است و پانزده درمسنگ روغن کنجد و یک درمسنگ نمک هندی و یک درمسنگ پوره و بیست درمسنگ شکر و بیست درمسنگ آبکامه برافکنند و حقنه کنند و اگر خواهند که قویتر بود در این مطبوخ دو درمسنگ شحم حنظل در افکنند و یک اوقیه انگبین و نیم درمسنگ جندبیدستر و دو درمسنگ قطران زیادت کنند.
حقنهی دیگر: قولنج را و درد پشت و درد سرین و عرق النسا و همهی اوجاع المفاصل را سود دارد. بگیرند تخم کتان و حلبه و قنطرویون و شبت خشک از هر یک یک اوقی، ه مغز تخم معصفر دو اوقیه، خسک یک اوقیه و نیم، انجیر ده عدد، سبوس گندم دو اوقیه، بابونه یک اوقیه و نیم، تخم بیدانجیر کوفته یک اوقیه، شحم حنظل و مقل و سکبینج و تخم سپندان و مغز بادام تلخ نیمکوفته از یک پنج درمسنگ، برگ چغندر و برگ کرنب از هر یک
ص: 602
یک دستهی کوچک، برگ سذاب دو اوقیه و نیم در هفت رطل آب بپزند تا به دو رطل باز آید و بپالایند و بر هفتاد درمسنگ یا بر هشتاد درمسنگ، از این مطبوخ یک اوقیه آبکامه و دو درمسنگ پوره و یک اوقیه انگبین و یک اوقیه روغن کندر و نیم اوقیه روغن بان و یک درمسنگ زهرهی گاو ترکیب کنند.
حقنهای دیگر قولنج بلغمی را و درد پشت را و بادهای غلیظ را سود دارد. بگیرند حلبه و تخم کتان و قنطریون و بابونه و حسک و خطمی از هر یک اوقیه، انجیر ده عدد، سبوس گندم دو اوقیه، عناب، سکپستان از هر یک سی عدد، برگ کرنب و برگ چغندر و شبت و سذاب از هر یک یک کف سکبینج و مقل و جاوشیر از هر یک سه درمسنگ، مغز تخم معصفر یک اوقیه و نیم، بپزند چنان که رسم است و یک درمسنگ بار هندی و یک درمسنگ پورهی سوده و نیم درمسنگ جندبیدستر و یک اوقیه آبکامه و شحم حنظل دو دانگ، فانید یک ستیر، انگبین یک ستیر ترکیب کنند.
حقنهای دیگر معتدل بگیرند حلبه و تخم کتان و انجیر بستی و عناب و سپستان و بنفشه و خطمی و خسک و بابونه و اکلیل الملک و شبت و سبوس گندم از هر یک یک کف بپزند و بپالایند و یک اوقیه فانید و درم سنگی پوره و درمسنگی نمک هندو و یک اوقیه و نیم روغن کنجد ترکیب کنند و بکار دارند.
صفت حقنهی پیچیدن شکم و سحج را که از اسهال صفرایی خیزد سود دارد: بگیرند کشک جو و کرنج هر دو با پیهی بز بپزند و بپالایند و بر وی افکنند.
شیاف سپید که از بهر چشم سازند. مقدار نیم درمسنگ سوده و یکی زردهی خایهی مرغ پخته و حل کرده به روغن گل حقنه کنند، بدان.
صفت حقنهای دیگر درد پشت را و سردی رحم را سود دارد و رطوبتها را فرود آرد.
بگیرند اشق و مقل و سکبینج از هر یک پنج درمسنگ، جاوشیر دو درمسنگ، جندبیدستر یک درمسنگ، تخم بادیان و تخم کرفس و نانخواه و سیسالیوس از هر یک چهار درمسنگ، حلبه و بابونه و خسک و شبت از هر یک یک کف همه در سه رطل آب بپزند تا به یک رطل باز آید و بپالایند و یک اوقیه انگبین و یک اوقیه و نیم روغن کنجد برافکند و بدان حقنه
ص: 603
کنند.
حقنهای دیگر ضعیفی گرده را سود دارد و قوت باه بیفزاید. بگیرند خسک پنج ستیر، حلبه و چغندر از هر یک یک کف، پیهی گشن بز و سروی بز و خایههای بز همه نیم کوفته در دیگ کنند و دو رطل شیر تازه و سه رطل آب خسک در آن دیگ کنند و بپزند و بپالایند و سه بار بدین آب حقنه کنند نیم گرم بکرده.
حقنهای دیگر سردی گرده و مثانه و سردی رحم را سود دارد. بگیرند روغن بادام تلخ، روغن گوز، روغن حبة الخضراء و روغن زیت از هر یک یک اوقیه، روغن گاو نیم اوقیه همه با ده ستیر کشکاب بیامیزند و بدان سه روز پیوسته حقنه کنند.
حقنهای دیگر فربه کنند و شهوت جماع پدید آرد و قوت آن زیادت کند. بگیرند روغن بان، روغن یاسمین، روغن سوسن از هر یک یک اوقیه، روغن سر و پایچهی بز دو اوقیه، روغن حبة الخضراء، روغن تخم ترب از هر یک نیم اوقیه، روغن شیره نیم اوقیه همه بیامیزند و پس بگیرند سورنجان ده درمسنگ، قنطریون هشت درمسنگ، خسک بیست درمسنگ، همه در یک من و نیم آب بپزند تا به نیم مَن باز آید و بپالایند و چهل درمسنگ، از این مطبوخ با آن روغنها بیامیزند و حقنه کنند سه روز پیوسته.
حقنهای دیگر قروح امعاء را سود دارد. بگیرند گل سرخ چهار درمسنگ، صمغ یک درمسنگ، افیون و زعفران از هر یک نیم درمسنگ، همه را بکوبند و ببیزند و به آب عصا الراعی یا به آب خرفه بیامیزند و یک زردهی خایهی مرغ به روغن گل حل کرده[697] بدان حقنه کنند.
حقنهای دیگر قروح امعاء را سود دارد و خون آمدن باز دارد بگیرند کشک جو و کرنج و پیهی گردهی بز پنج ستیر همه را بپزند و بپالایند و مقدار چهل درمسنگ، از گل بستانند.
پس سپیدهی ارزیز و نشاسته و اقاقیا و گلنار از هر یک درم سنگی و نیم، زعفران، شیاف ابیض از هر یک یک درمسنگ، زردهی خایهی مرغ پخته و به روغن گل حل کرده یک عدد همه را[698] این مطبوخ بیامیزند و بدان حقنه کنند.
ص: 604
حقنهای دیگر سحج و اسهال صفرایی را سود دارد. بگیرند آب برگ بوخل و آب لسان الحمل و آب عسل الراعی از هر یک یک اوقیه و نیم، یک سپیدهی خایهی مرغ خام و یکی زردهی پخته به روغن گل حل کرده و یک درمسنگ قرطاس سوخته و نیم درمسنگ اقاقیا و چهار دانگ دمالاخوین و دو دانگ سپیدهی ارزیز و یک درمسنگ کهربا و درم سنگی بُسَّت و نیم درمسنگ گل مختوم ترکیب کنند و بدان حقنه کنند.
شافی که قولنج بگشاید. بگیرند اشق و مقل و سکبینج و جاوشیر و نمک هندی و شحم حنظل و پوره و سقمونیا و حب نیل راستاراست. صمغها با آب سذاب حل کنند و داروهای خشک بکوبند و ببیزند و بدان بسرشند.
شافی دیگر کودکان و بیماران ضعیف را که طبع خشک کند، نرم کند و بگشاید. پوره و شکر و نمک هندی و زنجبیل راستاراست همه بکوبند نرم و دیگر بار رُخّبین بکوبند و بسرشند و شیاف کنند.
شاف بنفشه قولنج بگشاید و در بیماریهای گرم سود دارد. بنفشه پنج درمسنگ، تربد سه درمسنگ، انطاکی و پوره از هر یک سه درمسنگ، نمک هندی دو درمسنگ، رخبین و فانید از هر یک پنج درمسنگ، رخبین را به آتش نرم کنند و فانید را بکوبند و داروهای خشک را کوفته و بیخته با رخبین به هم بسرشند.
شاف زحیر بگیرند مر و کندر و صمغ، دمالاخوین و زعفران و افیون، جند خشک راستاراست همه بکوبند و ببیزند و شیاف کنند چندِ سفال قبیرا.
شاف زحیر درد بی قرار را ساکن کند. زعفران و کندر و حضض و مر از هر یک یک جزو افیون دو جزو همه بسایند و شافها کنند.
شاف قولنج بگیرند پوره ده درمسنگ، شحم حنظل پنج درمسنگ، انطاکی دو درمسنگ، همه بسایند و شافها کنند و اگر از این شاف مقدار یک درمسنگ با یک مثقال در حقنه بکار دارند سود دارد.
شاف قولنج شکر سرخ ده درمسنگ، پوره و خطمی از هر یک سه درمسنگ، زهرهی گاو
ص: 605
یک درمسنگ، شحم حنظل و انطاکی از هر یک یک درمسنگ، همه بسرشند چنان که رسم است و شاف کنند.
شافی دیگر درد پشت را که از سردی بود سود دارد. سکبینج و جاوشیر و مقل و اشق و زنجبیل و سورنجان و شقاقل و شحم حنظل و تخم کرفس و انیسون و تخم بادیان و نمک هندی و عنزروت و زرنباد و جندبیدستر و قسط و میعه و ماهی زهره و برگ سذاب راستاراست بسرشند و شاف کنند از هر یک دو مثقال.
شافی دیگر درد پشت بلغمی را سود دارد. سکبینج، مقل و نارجیل و جبلاهنگ کوفته و روغن او بستده چنان که در میان کاغذ دو تو کرده باشند و سنگی گران بر وی نهاده سه نوبت از هر یک هفت درمسنگ، پورهی نطرون پنج درمسنگ، صابون سه درمسنگ، خرما و انجیر از هر یک سه درمسنگ، همه بسرشند و چنان که رسم است و شاف کنند.
صفت حمولی که حیض فرو آرد و در کتب آوردهاند که این حمول آزمودهاند. کسانی که هفت سال بود حیض ایشان بسته بود گشاده شد. بگیرند مر و فودنهی کوهی از هر یک چهار درمسنگ، ابهل هشت درمسنگ، خشک دو درمسنگ، میویز دانه بیرون کرده بیست درمسنگ، همه بکوبند و به زهرهی گاو بسرشند و بکار دارند.
صفت حمولی دیگر: هم از سر این یک. بگیرند انیسون، پودنه، قردمانا، نانخواه، پوره، زراوند راستاراست، همه بکوبند و به روغن ناردین بسرشند و پشم پارهای بدان آلوده کنند.
صفت شافی دیگر از گردهی[699] زده بیرون آرد و کسی را که زادن دشخوار بود سود دارد.
بگیرند جاوشیر، خربق، راستاراست به زهرهی گاو بسرشند و شاف کنند.
صفت شافی دیگر زنی را که به سبب سردی و تَری توالد حاصل نشود، سود دارد.
بگیرند میعه تَر، جندبیدستر، بیرزد، جاوشیر و حب بلسان و قسط و سنبل و مقل. صمغها به شراب کهن بسرشند و داروها با سنگ بکوبند و ببیزند و با آن بیامیزند و شاف کنند، شبی چند پیوسته بکار دارند و پیش از مباشرت به چهار ساعت بکار داشته باشند و ساذج هندی و حماما و مشک و عنبر و زعفران و اقاقیا و نمک و مازو، سعد، کندر و نفط
ص: 606
ساری، حالیه هم در این باب سودمند باشد.
صفت حمولی که افراط حیض باز دارد، بگیرند سرمه و گلنار و پوره و تنکار زرگران از هر یک راستاراست بکوبند و ببیزند چون سرمه و به عصارهی برگ مورد تَر کنند و پشم پارهای بدان آلوده کنند و بردارند.
صفت داروی دیگر از بهر این کار را. بگیرند سرمه، گلنار، مازو، اقاقیا، شب یمانی، راستاراست همه بسایند و ببیزند و به عصارهی برگ مورد تَر سرشته و بکار دارند و لختی بر زهار و پشت طلی کنند تا حیض باز ایستد.
باب بیست و نهم در یاد کردن اوزان و مکاییل
یک من کَپان به وزن سیم، دویست و پنجاه و هفت درمسنگ و سبع یک درمسنگ بود و به وزن دوصد و هشتاد مثقال باشد و به رطل بغدادی دو رطل، به استار چهل ستیر، به اوقیه بیست و چهار اوقیه.
یک رطل بغدادی دوازده اوقیه باشد. بیست ستیر، نود سنگ باشد، صد و بیست هشت درمسنگ و چهار سبع یک درمسنگ باشد.
من رومی بیست اوقیه.
من انطالیقی و مصری شانزده اوقیه بود.
یک اوقیه به وزن سیم ده درمسنگ و پنج سبع یک درمسنگ باشد و به وزن زر هفتاد[700] مثقال و نیم بود.
یک استار به وزن سیم شش درمسنگ و سه سبع یک درمسنگ و به وزن زر چهار مثقال و نیم و بعضی گویند یک استار شش درمسنگ و دو دانگ است و تحقیق آن است که شش درمسنگ و سه سبع یک استار است.
الناطل دو اوقیه است. استاد ابو الفرج هندو در مفتاح الطب میگوید النیطل هفت درمسنگ است. نزدیک بعضی طبیبان دهاستار است.
ص: 607
الهامین بیست و پنج استار است.
دورق دو قسط است.
قسط چهار رطل است، بعضی گفتهاند قسط بیست اوقیه است و گفتهاند اوقیه دوازده درم است.
قسط انگبین نزدیک اهل یونان یک اوقیه است و نزدیک بعضی دیگر یک رطل و نیم است.
رطل دوازده اوقیه است در «کناش ساهر» قسط انگبین دو رطل و نیم است.
دورق انطالیقی هشت هوجنس است.
جوهض واحد سته اقساط و سه خ.
هوخیص شش قسط است رومی.
قفیض بیست و پنج من بزرگ است و این هشت سکوک باشد.
مکیار بیست و چهار کیل بود و کیل[701] درم و کسری بود.
ابرمقل پنج رطل است.
قوطولی نه اوقیه است.
سکرهی بزرگ را «ستفه» نیز گویند نه اوقیه است.
سکرهی مطلق شش ستیر و چهار یک ستیر است.
سکرهی کوچک سه اوقیه است.
جرهی مطلق بیست و چهار قسط است.
سمطهس کوچک است، چهار قسط.
قنطار صد و بیست و شش رطل است.
الابریق و است[702]
ص: 608
طالیطون صد و بیست و پنج رطل است.
عرطال که هر یک دوازده اوقیه است.
طولوطون نه اوقیه همچون قوطولی.
قوطیل هفتاد و دو مثقال است.
الکور شش قسط است.
الکوب سه رطل است.
درخمی یک مثقال است و به نزدیک بعضی یک درم است.
بندقه یک درم و به نزدیک بعضی یک مثقال است.
الجوزة النبطیه یک مثقال است.
النواح دو دانگ است به وزن زر.
عربا دانگی و نیم است[703].
سامرنا عربا و نیم است. نزدیک بعضی یک قیراط.
اوسرلو سه قیراط است.
حاما الکبیر سه مثقال است.
حاما الصغیر دو مثقال است.
ملعقه از معجون و انگبین چهار مثقال است و داروها یک مثقال است.
خرنوبة شامیة یک قیراط است.
قیراط چهار اوقیه است.
الباقلاط الیونانیة بیست و چهار جوزه است.
الباقلاط المصریة چهل و هشت جزو است.
البرفن دو قیراط است.
ص: 609
الجوزة المطلقه نه درخمی است و به نزدیک بعضی چهار مثقال است.
الجوزة الملکیه شش درخمی است.
بولس دانگی است به وزن زر.
کسونافی هم به وزن است و هم به پیمانه، به وزن قیراط است و به پیمانه هیجده درم است.
مسطرن الکبیر سه اوقیه است.
مسطرن الصغیر شش درخمی است.
کرمه در «کناش افتیوس» میگوید دانگی و نیم است تا دو دانگ.
باب سیم اندر تفسیر و نام داروها که مشکل است.
الف:
اقاقیا هو عصارة القرط.
انیسون هو بزر رازیانج الرومی.
اسقیل بصل الفعر است به پارسی «پیاز موش» گویند و این نام از بهر آن گویند که موش را بکشد.
افیطرک نوعی است از میعه و گفتهاند صمغ زیتون است.
اقالوجی چوبی است خوش بوی. پوست او همچون منقشی است در عطرها در افتد.
آزاد درخت درختی است به کوه «زنو» گویند و به شهر ری درخت «اکینله» گویند.
ایرسا بیخ سوسن آسمانگون است.
ص: 610
ابو حلسا نبتی است بعضی مردمان آن را «شخار» گویند و به تازی «خس الحمار» گویند.
أرند و پرند دارویی همچون پیاز شکافتن از جانب سیستان آید، بواسیر بدان علاج کنند.
اوسند نوعی از نیلوفر هندی.
اصابع هرمس همچون دست مردم است و گفتهاند شکوفهی سورنجان است.
اقاریقون داروی رومی است.
اسقودریون صبر دشتی است.
امروسیا زرشک است.
انطونیا کسنه است.
افاینطون روغن ترب است.
ابرکاکیا خانهی عنکبوت است.
افلاطون مقل است.
ابرون حیّ العالم است.
اسطغلین گزر است.
ابگون نشاسته است.
اسقورون خبث الحدید است.
ص: 611
اراه مصطکی است.
افلون شیح کوهی است.
انشاثا میویزج است.
ایمست سعد هندوی است.
حرف الباء
برنجاسف قیسوم است.
بلبوس بعضی گفتهاند زیزی است و بعضی گفتهاند تلخ پیاز است، در جمله پیازی است که بخورند. برگ او همچون برگ گندنا است. رنگ شکوفهی او همچون بنفشه است. و خاری است هندوی.
بهرامج ریحانی است.
بهار گاو چشم است.
بوتا پنیرمایه است.
بشولیون بزرقطونا است.
بوطانیقی گفتهاند بوستان افروز است.
بطباط عصا[704] کوهی است.
ص: 612
البصرا است.
باله لبنا است.
بنسته شاهسفرم است.
بلور ساذج هندی است.
الحرف الجیم
جبسین نوعی سنگ است، توتو، شفاف و سفید است.
حرف الدال
ده مست درخت غار است.
دیوکار درختی است از جنس بحل درختی از جنس ابهل گفتهاند صنوبری است هندوی.
دوقوا تخم گزر دشتی است دارشیشعان بیخ سپندان کوه است رادی در حسک است داغیندس دینارویه زوفرا است
الها:
هل و هال شیر بواست و گفتهاند هزارچشان خیربوا است هشت دهان چوبی است هندوی*** لحیة التیس هنگ انگژد است
الواو
ص: 613
ودع صدف سوخته است
الحا
پنجه گشا[705] هماطیوس شادنج است حجر الدم شادنج است
الیا
یبنون تفسیا است
ینبوط خرنوب نبطی است
الکاف
کمافیطوس گفتهاند برگ شاخ درخت بارزد است
اللام
لبنی میعه است
لعبه همچون سرجان از نواحی افریقیه آمده است
المیم
مغرّه گل سرخ است سراج القطرب نبتی است مانند زوفا سیسالیوس انگدان رومی است سمور دشتی است سقولوقندریون کبر رومی است و گفتهاند دارویی است که طبع آن نزدیک است به طبع رومی
العین
ص: 614
عرتمیسا بلوز مریم اشن درختی است جملهی اتوعات است
الفا
نباتی است همچون کرفس بزرگ بیخ آن مو است در شهر ما آن را «زواه» گویند
فیل زهرج درختی است حنا بن است
ففیلاسوس بخور مریم است
الصاد
صمغ شجر الشک فرفیون است
القاف
قاتل الکلب خربق است. قاتل ذئب مازریون است قاتل امه درخت بنگ است که به تازی «البنج» گویند
قریس حنجره است قوفیل حیوان بحری است هم حیوان جندبیدستر قلت ماش هندوی است قزم قریش ثمرهی خرنول است قطف سرمق است الرده همچون نبات بقلهی یمانی
الشین
شنجار خص الحمار است شجرة المریم بخور مریم است شلاحه بول بز کوهی است گشن بز به هنگام تهیج بر سنگ کرده از آن سیاه و چرب شده باشد
الطا
ص: 615
طرسی اشق است
الثا
ثیل بند گیاهی است
الخا
خسرو دارو خاولنجان است خسمه بران بطافلیون است.
الذو الذو
باب بیست سی و یکم اندر بدلها و داروها
الالف
افسنتین بدل آن جعده است یا شیح ارمنی و از جهت تقویت و معده شراب مارون با نیمهی وزن آن هلیله معده اسقیل بدل آن مثل آن قردمانا است و مثل ثلث آن وج است و ثلث آن حماما است اشنه بدل آن مثل آن قردمانا است
اتمد[706] بدل آن سرب سوخته است آزاد درخت بوری بدل آن سرنج است اشق بدل آن شوخ خانهی مگس انگبین است افیون بدل آن سه بار وزن آن تخم بنگ است که به تازی «بزر البنج» گویند و دو بار وزن آن رفاح است بیخ اشتورار است با ثلث وزن آن انگژد خشک است اقاقیا بدل آن عصارهی خرنوب است جوشانیده و خشک کرده بان بدل آن[707] فوه است و نیمهی وزن آن بسباسه بابونج بدل آن از جهت صداع قیسون است باداورد بدل آن در علاج شاهتره است بهمن بدل آن تودری است و نیمهی وزن آن لسان الحمل است بدل آن پنج وزن آن بندق یا ربع وزن آن روغن بلسان و ثلث وزن آن نفط سپید باردنج بویه بدل
ص: 616
آن*** مثل آن ابریشم است و ثلث وزن آن. سیاوشان بدل آن از جهت تنگی نفس مثل آن بنفشه است با نیمهی آن رب السوس است
الباء
بسفایج بدل آن افتیمون است و نیمهی وزن آن نمک هندی
بزر الانجره الرطب است
بوزیدان بدل آن دو جزو بهمن سفید است
الجیم
جوزبوا بدل آن یک چند و نیم آن سنبل است جندبیدستر بدل آن مثل آن وج است تا نیمه گفتهاند دو بار مثل آن وج است تا به نیمهی آن پلپل و بعضی گفتهاند دو بار مثل آن وج است
جاوشیر بدل آن انجیر است و اشق بدو نزدیک است جنطیانا با اقماع الرمان جعده بدل آن از جهت کرمان دراز و از جهت ادرار بول و تمس مثل آن پوست چوب انار پوست و چهار یک وزن آن پوست سلیخه جده سه بار مثل آن زرنبار است
الدال
دارچینی بدل آن دو بار چندِ آن پوست سلیخه است یا دو بار کبابه یا دو بار چند آن ابهل
درونج مثل آن زرنباد قرنول
دارشیشعان بدل آن ثمرهی ینبوب است و از جهت منفعت عصبها مثل آن أسارون و نیم وزن آن زراریح
دمالاخوین بدل آن کوک است بدل آن مثل آن اذخر با مثل آن بیخ کبر است هال بدل آن کبابه است و بدل کبابه هال است
الواو
وج بدل آن از جهت منفعت جگر و سپرز و شکستن یا دو ثلث وزن آن ریوند چینی
ص: 617
است**
الزا:
بد آن از جهت گزیدن جانوران زیان کار یک وزن و نیم آن درونج است ثلث وزن آن تلحسقوق است ترنج زعفران بدل آن مثل آن قسط است و ربع وزن آن پوست سلیخه بعضی گفتهاند ثلثی وزن آن صبر است زراوند بدل مادحرج وزن آن زرنباد است بدل مدحرج بدل آن زرنباد است و نیم وزن آن قسط و بدل طویل وزن آن زرنباد است و نیم وزن آن پلپل
الحا:
حضض بدل آن فوفل و صندل است نیمانیم. حب النیل بدل آن در اسهال نیم حنظل باشد مثل وزن آن حجر ارمنی حب الصنوبر بدل آن حب المحلب است و بدل محلب مغز بادام شیرین است
الطا:
طراسیس بل آن نیمهی وزن آن از سوختن و مغسول کردن و سدس وزن آن مازو و اشن وزن آن صمغ است
طباشیر بدل آن عصارهی لحیة التیس است یا مثل آن گل ارمنی و قرطاس صافی سوخته ینبوب ثمرهی خرنوب نبطی بدل آن در قبض بلوط است و گزمازو و گلنار و غیر آن از قوابض یبروج بیخ لفاح است بدل آن بزر البنج البیض است
الیاء
یتوع: روا سه بار وزن آن ایرثا است و ثلث وزن آن سکبینج است
الکاف:
کاکونج بدل آن عنب الثعلب کمافیطوس بدل آن نیم وزن آن سیسالیوس گفتهاند بدل آن شلغم دشتی است و بعضی گفتهاند بیخ حماض دشتی.
کندش بدل آن از جهت قی جوز القی است یا ثلث آن پلپل.
ص: 618
کتیرا مصطکی است. بدل آن کندر است که به تازی «اللبان» گویند.
کبد الذئب بدل آن در اثاناسیا نیم جزو ریوند چینی است و نیم جزو دارپلپل.
کروبیا بدل آن زیرهی نبطی است.
اللام
لبنی میهی تَر است، بدل آن جندبیدستر. با دو وزن آن روغن یاسمین.
لسان العسافیر بدل آن مثل آن گوزمغز است مقشر یا وزن آن تودری سرخ.
المیم
مر بدل آن نیمهی وزن آن پلپل است و این درست نیست.
مامیثا بدل آن در طلیها، اقاقیا است یا فیل زهرج.
مشک طرامشیع بدل آن قردمانا است.
النون
نارمشک بدل آن ربع وزن آن زنجبیل است و نیمهی وزن آن فستق است و سدس وزن آن سنبل.
نوشادر بدل آن دو بار وزن آن نمک است.
السین
ساذج هندی بدل آن در معجون مثل آن طالیسفر است یا سنبل.
سرو بدل آن نیمهی آن نار پوست و مثل آن عنزروت سرخ.
سورنجان بدل آن از جهت اوجاع المفاصل، مثل آن برگ حنا است و نیمهی وزن آن مقل.
سنبل بدل آن ساذج هندی.
سلیخه بدل آن دارچینی است.
سذاب بدل آن سیسنبر است و نعنع.
سکبینج بدل آن در مسهلات اشق است. بعضی گفتهاند نیم وزن آن صبر و نیم وزن آن
ص: 619
جاوشیر است.
العین
عود بلسان بدل آن بیخ بنفشه و ست بار است.
عصارهی غافت بدل آن برگ غافت است سه بار. مثل بار و همهی درختان را بدل بیخ آن باشد دو بار مثل آن و بدل برگ درختان سبک، وزن آن ثمره باشد و بدل آن سه بار برگ باشد.
عفص مازو و جفت بلوط و گزمازو و حب الاس و قردمانا و انار پوست و هلیله همه نزدیکند به یکدیگر.
عاقرقرحا بدل آن از جهت حلق کبابه است و از جهت معده راسن و از جهت غر[708] بیخ ترخون فارسی و از جهت جگر دراپلپل است.
الفا
فلفلمویه بدل آن دارفلفل است.
فرفیون، فلفل ابیض بدل آن نیم جزو زنجبیل و نیم جزو فلفل سیاه.
الصاد:
صبر بدل آن دو بار مثل آن حضض است و از جهت معده افستین است.
القاف:
قردمانا بدل آن هزاراسفند یا اذخر است.
قنه بدل آن سکبینج است.
قرنفل بدل آن سه وزن آن فلنجمشک است یا ساذج هندی یا طالیسفر و اگر بدل آن نیم جزو خاولنجان کنند و نیم جزو گوزبوا صواب بود.
قاقله بدل آن نیم جزو کبابه است و نیم جزو هیل.
قشور الکندر بدل آن دو بار مثل آن کندر است
ص: 620
الشین[709]
ذخیره خوارزمشاهی ؛ ج3 ؛ ص620
شاهتره بدل آن در تبها نیم وزن آن سنای مکی، سه جزو عصیر شاهتره بدل هلیلهی زرد است.
شیطرج بدل آن فوه است یا بیخ کبر است.
شل هندی زرنب طویل را «شل هندی» گویند[710]. طویل بدل مدحرج است و
مدهرج بدل طویل و بدل هر دو راسن است.
الثاء
الثوم بری بدل آن یک بار و نیم سیری است که آن را «الثوم الذکر» گویند. در میان آن از آن نباشد و اگر نیابند عنصل کوچک بدل آن باشد.
الخا:
خربق بدل خربق سیاه نیم وزن آن مازریون است و ثلثی[711] وزن آن غاریقون است.
«ابن ماسویه» میگوید بدل آن کندش است.
خاولنجان بدل آن قرنفل است و گفتهاند نیمهی جزو قرنفل و نیم جزو قرفه است.
خردل بدل آن تخم سپندان سرخ است، دو وزن آن و گفتهاند تخم شلغم بدل آن است
الغین
الغار بدل آن مثل آن أسارون است و نیمهی وزن آن افستین است.
الغاریقون بدل آن مثل آن تربد است و مثل آن صبر.
تمام شد قرافادین ذخیرهی خوارزمشاهی و به تمام شدن آن تمام شد همهی کتاب ذخیره و بحمد اللَّه و منه و الحمد لله کثیرا و صلی اللَّه علی محمّد و آله طاهرین و حسبنا اللَّه و نعم الوکیل و نعم المولی و نعم النصیر[712]
ص: 622