سیر دانش پزشکی و سازمانهای وابسته، در ایران و جهان اسلامی
اشاره
حکیم ابو منصور موفق بن علی الهروی در کتاب «الابنیه عن حقایق الادویه»، که در حدود سال 447 نوشته شده است، به خوبی نشان میدهد که پزشکان عهد باستان و دوران قرون وسطا برای اغذیه و ادویه مفرده خواص و نتایجی قایل بودند و برای اشخاص و داروها و اغذیه مختلف، چهار طبع و چهار خاصیت ذکر میکردند.
در مقدمه کتاب سابق الذکر میخوانیم: «چنین گفت حکیم ابو منصور موفق بن علی الهروی مرا، که کتابهای حکیمان پیشین و عالمان و طبیبان مجرّب همه بجستم و هرچ گفته بودند به تأمل نگه کردم اندر ادویه و اغذیه مفرد و غیرش نیز، و کردار هر دارویی ...
و منفعتها و مضرّتهاشان و طبعهای ایشان اندر چهار درجه ...» سپس مینویسد: «...
حکیمان روم همی گویند که بعضی دارو یا غذا، گرم است اندر درجه اول و خشک است اندر درجه دوم و اندرین، ایشان به غلط افتادهاند و حکیمان هند بر صوابند و من راه حکیمان هند گرفتهام از آن جهت که دارو آنجا بیشتر است و عقاقیر آنجا تیزتر و خوشتر ...»[15]
شماره پزشکان و وضع بیمارستانها
«احمد بن محمد الطّائی که در آغاز خلافت معتضد عهدهدار خرج و دخل مملکت بود، در صورت تفصیلی مخارج مملکت مبلغ قابل ملاحظهیی را که برای اطبای بزرگ و شاگردان ملازم آنان (پزشکیاران) و همچنین تهیه دارو اختصاص داده ذکر میکند. (الوزراء ص 24).
در اوایل قرن چهارم، چند بیمارستان در بغداد احداث شد که مهمترین آنها عبارتست
ص: 293
از:
1. بیمارستانی که ابو الحسن علی بن عیسی در سال 302 در ناحیه حربیه از نواحی بغداد احداث و ابو عثمان سعید بن یعقوب الدمشقی را عهدهدار آن کرد.
2. بیمارستانی که بهنام مادر مقتدر معروف بود ... و نفقه و هزینه آن هر ماهی ششصد دینار بود.
3. بیمارستانی که مقتدر به اشارت سنان در باب الشّام (دروازه شام) ساخت. شاید علت تأسیس این سه بیمارستان بزرگ در مدت 4 سال، این بود که در سالهای 301 و 302 بیماریهای عفونی و امراض دموی ناگهان شیوع یافت، خواستند کوتاهی و قصوری که در قرن سوم در امر تأسیس بیمارستانها شده جبران شود ... مسلما رازی در مدتی که در بیمارستان ریاست داشته در یکی از دو بیمارستان اخیر به امر معالجه و مداوای بیماران اشتغال داشته و اطبّای بسیاری تحت نظر او نکات پزشکی را میآموختهاند. در این زمان علم پزشکی چنان ترقی کرد، که چند سال پس از مرگ رازی، مقتدر به علت تشخیص نادرستی که یکی از اطبّا داده بود دستور داد که محتسبان، پزشکانی را که امتحان به «سنان» ندادهاند از معالجه بیماران منع کنند، امتحان انجام شد، و تعداد امتحاندهندگان افزون از 860 نفر بود، با اینکه پزشکان خلیفه و اطبای مشهور، از این امر مستثنی بودند ...»[16] (اخبار الحکما، ص 131).
بیمارستان عضد الدوله در بغداد
ساختمان بیمارستان عضد الدوله در بغداد سه سال طول کشید و در سال 982 میلادی پایان یافت. ابو سعید عبید اللّه در این مورد مینویسد: «عضد الدوله پدرم را از شیراز فرا خواند و در بیمارستان خود در بغداد به کار گماشت و در عینحال او را پزشک خاص خود کرد، در آن بیمارستان کحّالان زبردست، از قبیل ابو نصر بن الدهالی و جرّاحانی چون ابو الخیر و ابو الحسن بن النقاه و دیگران نیز خدمت میکردهاند.»
قفطی مینویسد که تعداد کارکنان بیمارستان عضدی جمعا هشتاد نفر بود، که از آن جمله باید از ابن مندویه اصفهانی نام برده شود. عبد الله بن جبرئیل، نام تعداد زیادی از اطبای این بیمارستان را قید کرده است که از آن جمله ابو الحسن علی ابراهیم بن بکس (بکوس) است که درس داروسازی میداد ...»[17]
ص: 294
دار الایتام و دار المجانین
غیر از بیمارستان عضدی، مردان خیرخواه دیگری به ایجاد بیمارستان مبادرت کردند از جمله «در سال 1113 میلادی شخصی بهنام گماشتجین بیمارستان جدید دیگری بنا کرد و هشتاد سال پس از آن مستوفی عزیز الدین برای اولین بار یتیمخانهای ساخت که در آن کودکان بیسرپرست تا رسیدن به سنی که بتوانند امور خود را اداره کنند نگاهداری میشدند، و مخارج آنها، از هر حیث تأمین میشد ... و موظف بودند که درس هم بخوانند ... در سال 1160 بنیامین یهودی از قریب به 60 مرکز بهداشتی در شهر بغداد نام میبرد و مینویسد: «در بغداد حدود 60 مرکز بهداشتی وجود دارد که همه با بودجه خلافت اداره میشوند و دارای کلیّه وسایل و تشکیلات مورد نیاز میباشد، هر بیماری که به آنها مراجعه کند با خرج خلیفه وقت، تغذیه شده و تا بازیافتن سلامتی کامل تحت درمان قرار میگیرد، علاوهبر این عمارت بزرگی در بغداد ساختهاند که دار المجانین نامیده میشود و دیوانگان در آن نگاهداری میشوند، و آنهایی را که خطرناک هستند غل و زنجیر میکنند تا به دیگران آسیبی نرسانند ... دیوانگان مانند بیماران، مرتبا توسط اطبا بازدید میشوند و تحت درمان قرار میگیرند ...»[18]
عضد الدوله در شیراز نیز بیمارستان بزرگی بنا کرد که وابسته به دانشگاه آن شهر بود. در دانشگاه مزبور فلسفه، نجوم، طب، شیمی و ریاضیات تدریس میگردید.
حمایت از بینوایان
ابو سعید نیز در محل حکمرانی خود بیمارستانی بنا کرد و بودجهای برای اداره امور آن تخصیص داد. او محلهای مناسبی برای نگهداری افراد کور و مالیخولیایی بنا نمود. یکی دیگر از کارهای برجسته این شخص ساخت خانهای برای پیرزنان بیوه بود که در نوع خود یک اقدام ابتکاری محسوب میگردید. کارهای عام المنفعه او بسیار است، یکی از اقدامات او ساختن محلی برای نگهداری بچههای سرراهی است که موقوفات کافی برای تأمین مخارج آن در نظر گرفته بود. در گرگان نیز بیمارستان خوبی توسط بهاء الدوله بنا شد که ریاست آن مدتی با جرجانی بود، و در همین سمت بود که او در یادداشتهای خود نوشت: «بعد از تصدی من به این مقام، تعداد مراجعین به بیمارستان آنقدر زیاد شد که دیگر وقتی برای اتمام تألیفاتم باقی نماند ...»[19] ناگفته نماند که لغت «بیمارستان» که در سراسر مناطق عربی حتی
ص: 295
کشورهایی نظیر مصر و سایر ممالک آفریقای شمالی به کار برده میشود یک لغت فارسی، و یادگار عهد ساسانیان است.
بیمارستان سیّار
بیمارستانها بر دو نوع بودند، ثابت و سیّار، بیمارستانهای سیّار عبارت بودند از وسایل درمانی که با اسب و قاطر و شتر بطور مداوم از محلی به محل دیگر انتقال داده میشدند، و اگر ضرورت ایجاب میکرد مدتی توقف مینمودند، پزشکانی که همراه بیمارستانهای سیّار حرکت میکردند، از هر نظر مشابه پزشکانی بودند که در بیمارستانهای ثابت خدمت مینمودند. سنان بن ثابت مدتی از عمر خود را در یکی از این بیمارستانها خدمت کرده بود. یکی دیگر از پزشکان معروفی که همراه با بیمارستانهای سیار حرکت میکرد «باحلی» بود که دستیاری بهنام سدید ابو الوفا معروف به «موراخیم» داشت که علاوهبر طبابت، چشمپزشک قابلی نیز بود ... در زمان سلطان محمود یکی از بیمارستانهای متحرک به عهده مستوفی عزیز الدین (همان کسی که برای اولینبار اقدام به تأسیس یتیمخانه کرد) واگذار شد، و او با دوراندیشی و کفایت تام، کلیه وسایل و تجهیزات، دارو، چادر و اطبای مورد نیاز و وسایل حمل و نقل لازم را فراهم ساخت.[20]
نکته بسیار مهمی که مستوفی عزیز الدین در مقررات بیمارستان گنجانید و آن را به موقع اجرا گذاشت این بود که اسرا و سربازان زخمی دشمن نیز میتوانستند متساویا از تسهیلات آن استفاده کنند ...»[21] «بعضی از بیمارستانها برای نگهداری بیماران مرد و برخی دیگر برای پذیرایی از بیماران زن تجهیز و آماده شده بود. هر بیمار دارای رختخوابی بود و همهروزه بهوسیله پزشک معاینه میشد. پرستاران همهروزه چندبار از بیماران عیادت میکردند و دوا و غذای لازم در اختیار بیمار قرار میدادند در بیماریهای روانی و فکری نیز جای زنان از مردان جدا بود ...» 3
داروسازی
مهمترین بخش بیمارستان، بخش داروسازی و داروفروشی آن بود، علم داروسازی را اعراب بطور کامل از ایرانیان آموختند و همانطور که میدانیم به علت وجود استادانی از تمام نقاط جهان در دانشکده
ص: 296
جندیشاپور، علم مزبور در آن دانشکده در سطح فوق العاده بالایی تدریس میگردید.
داروها یا گیاهی یا حیوانی و یا معدنی بود. داروها اکثرا مایع بود به همین علت بخش داروسازی بیمارستان را «شرابخانه» (محل نگاهداری شربتها و مایعات) مینامیدند.
داروهای مرکب عبارت بودند از معجونها، ضمادها و مرهمهایی که توسط کارشناسان آگاه تهیه میشد.
بیمارستان، معمولا یک رئیس افتخاری (از سران کشور) و یک رئیس واقعی (از پزشکان معروف) داشت که «متولّی» نامیده میشد. رازی، اول متولّی بیمارستان ری و بعد هم متولی بیمارستان کهنه بغداد بود. «جرجانی» نیز همین سمت را در بیمارستان خوارزم داشت.
رئیس بیمارستان، دو معاون داشت که آنها را مشیر و قوام مینامیدند. وظیفه آنها تنظیم امور مالی و اداری بیمارستان بود.
دانشجویان رشته طب ناگزیر بودند برای آمادگی علمی «کتاب فصول بقراط، مرشد، رازی، و مسائل حنین و تفسیر ابو سهل بن عبد العزیز نیشابوری ملقب به نیلی را که در تشریح و توضیح کتاب سابق الذکر نوشته است بخوانند و پس از فراگرفتن این اطلاعات در سال دوم، کتاب ذخیره ثابت بن قره و کتاب المنصوری رازی و ذخیره سید اسمعیل جرجانی را میخواندند، به این کتب باید کتاب هدایه ابو بکر جوینی و کفایه احمد بن خرج را نیز اضافه کرد.
غیر از اینها آنان که طالب کسب اطلاعات بیشتری بودند کتابهایی چون ستة عشر جالینوس، حاوی رازی، الملکی علی بن عباس اهوازی، صد باب ابو سهل، قانون ابن سینا و بالاخره ذخیره خوارزمشاهی سید اسمعیل جرجانی را نیز مورد بررسی و مطالعه قرار میدادند؛ چون کتابهایی که نام بردیم عموما خطی و کمیاب بود محصّلین برای دسترسی و مطالعه آنها، رنج فراوانی متحمل میشدند.
اکنون به خوبی نمیدانیم که داوطلبان رشته طب و دیگر رشتههای علوم، قبل از شرکت در مدارس و محافل علمی و تلمّذ در محضر اساتید، امتحانی میدادند یا خیر و پس از پایان دوره تحصیل، مورد آزمایش و امتحان قرار میگرفتند یا نه، درهرحال مدارکی در دست است که بعضی از مدعیان طبابت پایه و مایه علمی و تجربی کافی نداشتند و گاه با داروها و معالجات خود، مردم بیگناه را به دیار نیستی میفرستادند.
غیر از پزشکان، عدهیی بهنام رگزن و فصّاد، پزشکی و اصلاح سر و صورت (سلمانی) را باهم انجام میدادند. محل کار و دکّه آنها غالبا نزدیک دکان عطارها
ص: 297
یا دوافروشان بود. این گروه قبل از اشتغال به این کار، اطلاعاتی در زمینه عضلات و انواع رگها کسب میکردند و نزد محتسب سوگند میخوردند که جز با اجازه پزشک از حجامت اطفال و افراد مسن و مبتلایان به کمخونی و اشخاص علیل، خودداری کنند. حجامت و رگزنی در ملاء عام صورت نمیگرفت. محتسب موظف بود که وسایل کار او را مورد بازرسی قرار دهد، معمولا وسایل کار فصاد عبارت بود از نیشتر رگزنی، شریانبند برای بستن دور بازو و جهت متورّم ساختن رگ غالیه و بخور برای بجا آوردن حال بیمار. یک کلاف ابریشم برای بستن روی محلّی که از آن خون گرفته شده و خون آن بند نمیآید.
علاوه براین از یک قیچی و تیغ برای این کار استفاده میکردند و گاه داروهایی تجویز میکردند و به جرّاحیهای کوچک، نظیر بیرون آوردن تیغ ماهی، یا استخوان از گلو مبادرت میکردند ...»[22] گاه متصدّیان دکان سلمانی غیر از کارهای سابق الذکر به کشیدن دندان نیز اقدام میکردند و این کار تا نیم قرن پیش در ایران متداول بود. علاوه براین عدهای بهنام زالوانداز از دیرباز در شهرها و دهات گردش میکردند و کالای خود «زالو» را به نیازمندان عرضه میکردند.
دیگر از کسانی که غیرمستقیم در کار پزشکان مداخله میکردند عبارت بودند از عناصر شیادی که به کار جنگیری و دعانویسی، جادوجنبل و غیره متوسل میشدند و مردم بیچاره و بیخبر را با این اقدامات فریب میدادند و گمراه میکردند. زکریای رازی در مورد فعالیت وسیع شیادان پزشکنما در بغداد در عهد خود شرح مفصلی نوشته است از جمله میگوید:
«شیادان پزشکنما، بهقدری عملیات گوناگون و هنرنماییهای جورواجور میکنند که اگر من تمام یک رساله را هم به آن کارها اختصاص دهم کافی نخواهد بود ...» سپس یکایک کارهای مزوّرانه آنها را بیان میکند و نشان میدهد که چطور مردم سادهلوح و بیاطلاع فریب این دغلکاران را میخوردند.
برای آنکه خوانندگان به حد و دانش طب در آن ایام بیشتر آشنا شوند توصیفی را که سنان بن ثابت از دست قطع شده «مقله» کرده است در اینجا نقل میکنیم:
«من او را در وضعی فوق العاده وخیم یافتم. دست قطع شده او را در پارچهیی خشن و زبر پیچیده و روی آن را با طنابی که از الیاف شاهدانه بافته شده بود بسته بودند، وقتی طناب را باز کردم و پارچه را برداشتم محل بریده شده را زیر پوششی از
ص: 298
پهن اسب دیدم که آن را نیز برداشتم، بالای محل قطعشده را با رسنی از شاهدانه، آنچنان محکم بسته بودند که طناب در گوشت فرورفته بود و بخش زیرین آن کبود شده بود.
من به او گفتم که این طناب را نباید باز کرد، ولی بهجای پهن اسب باید از مرهم کافور استفاده شود و لازم است که هر روز آن را با گلاب و کافور بشوید و روغن صندل به آن بمالد، آنگاه خود، بدون اینکه رسنی را که به دستش بسته شده بود، باز کنم با مرهمی از گلاب و کافور و روغن صندل آن را بستم و این کار درد او را اندکی تسکین داد ...»[23]