[معجم البلدان (ترجمه)]
[پیشگفتار یاقوت
باب نخست در شکل زمین و کوهها و دریاهایش و جز آن
خدای عزّ و جل میفرماید: [آیا زمین را گهواره شما ننهادیم و کوهها را میخهای آن نکردیم (نباء 78: 6).] و نیز میگوید: [خداوند زمین را برای شما فرش کرد (نوح 71: 19)] [14] مفسران گویند: «مقصود از فرش- بساط و گهواره- مهاد و آرامشگاه- رام بودن زمین، برای آدمی است.» گذشتگان در شکل زمین اختلاف داشتند، برخی آن را پهن به چهار سو خاور، باختر، جنوب، شمال میدانستند، و برخی آن را به شکل ترس- سپر و برخی آن را به صورت مائده- سفره، و برخی به صورت طبل- تنبک، و برخی به شکل نیمکره گنبدنما میشمردند که آسمان به گرد آن چسبیده است، و برخی گفتند: [زمین دراز همچون استوانه سنگی یا بشکل عمود است.] گروهی گویند: [زمین به سوی پایین بینهایت و آسمان به سوی بالا بینهایت است.] گروهی میگفتند: [آنچه از جنبش و روش ستارگان میبینیم، از جنبش زمین است نه جنبش فلک.] دیگران گویند: [اجزای زمین یکدیگر را نگاه داشتهاند.] گروهی گویند: [زمین در خلا بینهایت است.] ارسطاطالیس گمان دارد که بیرون جهان آن اندازه جا بود که آسمان در آن جاگزین شده است. بسیاری گمان دارند که گردش فلک به گرد زمین، آن را درست در میان، نگاه داشته است.
متکلمان نیز با یکدیگر ناسازگارند:
هشام پسر حکم 1] گمان دارد که در زیر زمین چیزی است که به سوی بالا گرایش دارد، مانند آتش و باد، و این، زمین را از فرو افتادن باز داشته است، خود آن تکیهگاه نمیخواهد چون گرایش طبع او به سوی بالا است نه پایین.
بو الهذیل 2] پندارد که خداوند آن را بیستون آویخته است. برخی نیز گویند: [زمین آمیزشی است از دو جسم سنگین و سبک، سبک به بالا گرایش دارد و سنگین به پایین. پس هر یک دیگری را از رفتن بدان سو باز میدارد.]
آنچه بیشترین ایشان برآنند، آنست که زمین گرد چون کره است، و در میان فلک مانند زرده در میان تخم جا دارد. نسیم
ص: 14
گرد آن را فرا گرفته آن را از همه سو به جانب فلک میکشد و مردم بر روی زمین قرار دارند و آنان نیز دارای اجزای سبک و سنگین هستند. اجزای سبک را نسیم به جانب بالا و اجزای سنگین را زمین به سوی پایین میکشد، زیرا زمین همچون سنگ مغناطیس است و چیزهای روی آن را مانند آهن جذب میکند.
دیگری از بزرگانشان گفته است که زمین در میان فلک در جای پرگار است که از همه سو یکسان است و اجزای [15] فلک، آن را از همه سو به خود میکشد، و چون نیرو از همه سو برابر است لذا زمین به طرف خاصی گرایش ندارد. جاذبه فلک مانند آهنربا است و زمین را میکشد. بهترین رای به نظر من آن است که محمد پسر احمد خوارزمی میگوید [که زمین در وسط آسمانها است و معنی پایین در واقع همین میان است و زمین گرد است با اندک پست و بلندی کوهها و درههای فرو رفته، و این مقدار ناهمواری، زمین را از گردی نیاندازد، زیرا کوهها هر چند بلند باشند نسبت به بزرگی زمین ناچیزند چرا که مثلا اگر کرهای با قطر یک یا دو ذراع باشد و بر روی آن بلندئی به اندازه یک دانه ارزن یا پستی به همان اندازه باشد، آن را از صورت کرویت خارج نمیکند؟ اگر این پست و بلندیها نبود آب دریاها به همه جا پخش میشد و از خشکی چیزی باقی نمیماند، زیرا که هر چند آب و خاک در سنگینتر بودن از هوا همانندند ولی آب خود از خاک سبکتر است و از این رو است که خاک در آب تهنشین میگردد و آب در خاک فرو نمیرود مگر در خلال هوایی که در میان ذرات خاک باشد تا آب در آن فرو رود و هوا بیرون آید، مانند آنکه قطره باران از ابر فرود میآید. و چون زمین پستی و بلندی داشت آبها به پستیها سرازیر شد و دریاها پدید آمد و آنگاه دریاها و خشکیها روی هم رفته یک کره شد که گرداگرد آن را از همه سو، هوا فرا گرفته است. سپس در پی برخورد بخشی از هوا به فلک قمر و کشیده شدن بر آن به سبب جنبش دورانی، گرم شد و آتشی محیط بر کره هوا پدید آمد، که هر چه به دو قطب نزدیک میشود کمتر است، زیرا که در آنجا حرکت کندتر است. صورت آن را نیز در اینجا میبینیم:
فلک القمر فلک النار فلک الهوا فلک الهوا فلک الماء فلک الهوا فلک الهوا فلک النار فلک القمر المغرب المشرق نقشه 1. معجم البلدان، چ ع 1، ص 15.
ص: 15
بوریحان بیرونی میگوید: [خطی «معدل النهار» کره زمین را به صورت دائرهای به دو نیمه شمالی و جنوبی تقسیم میکند و «خط استوا» نامیده میشود. پس هر گاه دائرهای بزرگ بر روی زمین فرض کنیم که از قطب خط استوا بگذرد و هر یک از دو نیمه را به دو نیمه کند، آنگاه چهار ربع خواهیم داشت یعنی دو ربع جنوبی و دو ربع [16] شمالی.] و چنانکه گویند:
[مساحت همه خشکی جهان از مقدار یکی از چهار ربع بیشتر نیست و آن را «ربع مسکون» خوانند که همچون جزیره از آب برآمده و دریاها گرد آن را فرا گرفته است. همه بیابانها، کوهها، رودها و جزیرههای شناخته شده که در آنها آمد و شد هست، همگی در همین یک ربع جا دارد. و شهرها و دیهها در میان آنها است. تازه تکهای از این خشکی نیز در سمت قطب شمال به سبب سختی سرما و انباشتگی یخ، غیر مسکونی است.] مهندسان گویند: [هرگاه در ذهن خود چاهی در یک سوی زمین بکنیم به سوی دیگر خواهیم رسید، چنانکه اگر در پوشنگ بکنیم از چین سر به در آوریم.] گویند: [مردم بر روی زمین همچون مورچه بر تخممرغ باشند.] ایشان برای اثبات دیدگاه خویش دلیلهائی آورند، که برخی اثباتی و برخی دیگر اقناعی است و این بعید نیست که زمین برای کسی که بر روی آنست فرش باشد و برای کسی که در زیر است پوشش باشد.
درباره اندازه مساحت زمین نیز اختلاف است محمد پسر موسی خوارزمی صاحب «زیج» گفته است که مساحت زمین نه هزار فرسنگ است. که بخش آباد آن یک ششم آن است و باقی ناآباد میباشد، و ساختمان و گیاه و حیوان ندارد. دریاها و بیابانهائی که در میان آبادیها است همه آبادی به شمار رفته است.
بوریحان گوید: [درازای قطر زمین دو هزار و یکصد و شصت و سه فرسنگ و دو سوم فرسنگ است. و محیط آن شش هزار و هشتصد فرسنگ است. و بنا بر این مساحت سطح زمین چهارده میلیون و هفتصد و چهل و چهار هزار و دویست و چهل و دو فرسنگ و یک پنجم فرسنگ است.] عمر پسر گیلان میپنداشت همه جهان بیست و هفت هزار فرسنگ است، کشور سودان دوازده هزار فرسنگ، کشور روم هشت هزار فرسنگ، کشور فارس سه هزار فرسنگ و عربستان چهار هزار فرسنگ است.
از اردشیر نقل است که گفت: [زمین چهار بخش است: یکی سرزمین ترکستان که در میان باختر هند تا خاور روم است، بخش دیگر «مغرب» است که در میان باختر روم تا قبط و بربر میباشد، دیگر سرزمین سودان است که در میان بربر تا هند است و، بخش دیگر همین سرزمین فارس است که در میان رود بلخ [17] و مرز آذربایجان و ارمنستان ایران از یکسو و از رود فرات و سپس بیابان عربستان تا عمان و مکران و سپس تا کابل و طخارستان میباشد.]
دروثیوس (دورینوس)[3] گفته است: [زمین بیست و پنج هزار فرسنگ است. ترکستان و چین دوازده هزار فرسنگ، روم پنج هزار فرسنگ، بابل یکهزار فرسنگ است.] گویند: [بطلمیوس نگارنده مجسطی «حران» را اندازه گرفت و چنین پنداشت که بلندترین نقطه زمین است و بلندی آن را با عددی مشخص نمود، سپس یک کوه از کوهستان آمد را اندازه گرفت و دوباره بازگشت و فاصله میان دو جای نخستین و دومین اندازهگیری را بر روی زمین اندازه گرفت و آن را شصت و شش میل یافت. سپس آن را در پیرامون فلک ضرب کرد که سیصد و شصت 4] درجه است و نتیجه بیست و چهار هزار میل بود که میشود هشت هزار فرسنگ آنگاه نتیجه گرفت که محیط زمین هشت هزار فرسنگ است.]
ص: 16
بجز بطلمیوس نیز یکی از صاحب نظران گفته است: [زمین با خط استوا که از خاور به باختر کشیده شود، به دو نیم تقسیم میشود و این درازترین خط در کره زمین است چنانکه منطقه البروج درازترین خط در فلک است. عرض زمین نیز از قطب جنوب است که «سهیل» به دور آن میگردد تا قطب شمال که «بنات نعش»[5] به دور آن میچرخد. پس گردای زمین سیصد و شصت درجه است و هر درجه در خط استوا بیست و پنج فرسنگ است. پس همه آن نه هزار فرسنگ بود. میان خط استوا و هر یک از دو قطب نود درجه باشد و گردای عرض زمین نیز همان اندازه است، زیرا که آبادانی در کره زمین میان خط استوا و بیست و چهار درجه از هر طرف است و باقی کره را آب دریا فرا گرفته است. همه مخلوقات در ربع شمالی جا دارند و ربع جنوبی بیآبادی است و در نیمه دیگر که پائین خط استوا است کسی زیست نمیکند. دو ربع آشکار زمین به چهارده اقلیم بخش شده است که هفت اقلیم آن آباد و هفت اقلیم دیگر به سبب گرمای سخت ناآباد باشد.] دیگری گوید: [آبادی در سمت شمال زمین بیش از جنوب آن است ، گویند [در شمال چهار هزار شهر است و اینکه هر نیمه از زمین دو ربع است، دو ربع شمالی آباد است و از عراق تا جزیره و شام و مصر و روم و فرنگ و رومیه و سوس و جزیره «سعادات»، و این ربع شمال باختری است، و از عراق تا اهواز و کوهستان [18] و خراسان و تبت تا به چین و «واق واق» و این ربع شمال خاوری است، و همچنان نیمه جنوبی دو ربع است، جنوب خاوری کشور حبشه و زنگبار و نوبه، و جنوب باختری که هیچکس در تاریخ بدان گام ننهاده است که هم مرز با سودان است که ایشان هم مرز با بربرند مانند کوکو و امثال آن.]
دیگران گفتهاند: [بطلمیوس پادشاه یونان- که گمان میکنم کسی جز نگارنده مجسطی باشد، که نه شاه بود و نه در روزگار بطالسه، بلکه پس از ایشان میزیست- گروهی از دانشمندان و منجمان را برای شناخت کشورها فرستاد و ایشان با دقت و تحقیق از دانشمندان آن کشورها و همسایگان و هممرزهای ایشان آگاهیها فراهم کرده و بازگشته و گفتند: ویرانه است، نه شهر دارد و نه آبادی، این ربع را «محترق- سوخته 6]» یا ربع ویران مینامند. چون بطلمیوس خواست از اندازه بزرگی زمین و آبادی و ویرانی آن آگاه شود، آن را از برآمدن آفتاب تا فرو شدن آن یک روز و یک شب بررسی کرد و محاسبه نمود سپس آن را بر بیست و چهار جزء ساعت پانزده بخشی [هر بخش چهار دقیقه تقسیم نمود. آنگاه 24 را در 15 ضرب کرد و 360 جزء (- درجه) را به دست آورد، سپس خواست بداند که هر درجه چند میل است، و این را از بررسی کسوف ماه و خورشید[7] به دست آورد، بدین سان که فاصله مکانی میان دو شهر را اندازه گرفت، و فاصله زمانی دیده شدن کسوف در هر یک را حساب نمود، و با تقسیم مکان بر زمان دانست که هر درجه هفتاد و پنج میل راه است، آنگاه با ضرب 75 میل در 360 درجه بروج دانست که دور کره زمین بیست و هفت هزار میل است. لذا گفت زمین گرد و در هوا معلق است و در هر دور بیست و هفت هزار میل میپیماید. سپس به اندازهگیری آبادیها پرداخت و از نخستین جزیره آباد در مغرب دریای سبز تا دورترین نقطه چین را بررسی کرده دید؛ هر آن گاه که خورشید در جزیرههای یاد شده برمیآید در چین فرو میشود و هر گاه در آن جزیرهها فرو میشود، در چین برمیآید، پس میان این دو، نیمی از گردی زمین است و این خود سیزده هزار و پانصد میل درازی آبادی است، پس به اندازهگیری پهنا پرداخت که از جنوب تا شمال
ص: 17
است یعنی از خط استوا، جائی که شب [19] و روزش برابر است [به سوی شمال در جائی که روز][8] تابستانش بیست ساعت و شب چهار ساعت است، و در زمستان عکس آن است یعنی شب بیست ساعت و روز چهار ساعت است. او میگوید برابری روز و شب در جزیرهای میان هند و حبشه است که در سمت جنوب «یمن» است، پس عرض جغرافیائی ربع مسکونی شصت جزء (- درجه) یعنی چهار هزار و پانصد میل است. پس چون یک ششم را در نصف که از خط استوا به دست آمد ضرب کنیم معلوم میشود که همه آبادیهای شناخته شده زمین یک ششم همه آنست.]
گروه دیگر نیز در وسعت زمین اختلاف دارند و چنین گویند که مکحول 9] گفته است: [از آغاز آبادی زمین تا پایان آن پانصد سال راه است که به اندازه دویست سال آن را دریاها فرا گرفته است و دویست دیگر ناآباد است و کسی در آن نیست، هشتاد سال از این مقدار، از آن یاجوج و ماجوج است و بیست سال دیگر آن از آن سایر مردمان است.] از قتاده روایت است که گفت: [دنیا بیست و چهار هزار فرسنگ است، کشور سودان دوازده هزار فرسنگ، کشور ایران سه هزار فرسنگ کشور روم هشت هزار فرسنگ، و تازیان هزار فرسنگ آن را دارند.] روایتی دیگر نیز از بطلمیوس است که گویند:
[او اندازه زمین و پیرامون آن را به تخمین از مجسطی بیرون آورده و گفت گردی زمین یکصد و هشت هزار اسطادیون 10] است و هر اسطادیون چهارصد ذراع مساحت دارد و این برابر بیست و چهار هزار میل است که هشت هزار فرسنگ میباشد، و همه کوهها، دریاها، بیشهها و مردابها را در بر میگیرد.] او میگوید: [ضخامت زمین که قطر آنست هفت هزار و ششصد و سی میل است که دو هزار و پانصد و چهل فرسنگ و دو سوم فرسنگ میباشد.] نیز میگوید: [کلّ سطح زمین یکصد و سی و دو میلیون و ششصد هزار میل میباشد که دویست و هشتاد و هشت هزار فرسنگ است.]
درباره تعداد زمینها نیز اختلاف دارند. خدای تعالی میفرماید: [خداوند هفت [20] آسمان و همانند آن زمین آفریده است (طلاق: 65: 12) احتمال داده میشود این همانندی از لحاظ عدد و طبقات آنها باشد زیرا که در روایت است که هر یک از آنها بر روی دیگری است و ضخامت هر طبقه زمین پانصد سال راه است. در برخی اخبار برای هر طبقه زمین ساکنانی با صفتها و قیافههای شگفتآور، و برای هر زمین نامی ویژه و برای هر آسمان نیز نامی ویژه آورده شده است.
عطا بن یسار در تفسیر آیت [خداوند هفت آسمان و همانند آن زمین آفرید] گفته است: [در هر یک از آن زمینها یک آدم مانند آدم شما و یک نوح همانند نوح شما و ابراهیمی همچون ابراهیم شما هست.] گذشتگان میگفتند: [هفت زمین پهلوی یکدیگرند پس همین هفت اقلیم طبقه نامیده شده است و معتزله مسلمان نیز همین را میپسندند.] برخی نیز گویند [مقصود از هفت زمین، پستی و بلندیهائی همچون پلکان است.]
درباره دریاها و رودخانهها نیز اختلاف دارند. مسلمانان روایت کنند که خداوند دریاها را شور و تلخ آفریده و آب شیرین را از آسمان فرود میآورد چنانکه گوید: [از آسمان آب به اندازه فرود آورده در زمین ساکن میکنیم (مؤمنون:
23: 18).] پس همه آبهای شیرین چاهها و رودها از آنجا باشد. و چون رستخیز نزدیک شود خداوند فرشتهای را میفرستد که طشتی همراه دارد و او آن آبها را گرد آورده به بهشت باز میگرداند.] اهل کتاب میگویند [چهار رود از بهشت سرچشمه دارد، فرات، سیحون، جیحون، دجله اینان گویند: [بهشت در خاور زمین باشد.]
ص: 18
بهترین توضیح درباره چگونگی دریاها در ربع مسکون آنست که از بوریحان بیرونی به من رسیده است. او میگوید:
[دریائی که در باختر آبادی زمین در کرانه طنجه و آندلس است، دریای محیط خوانده میشود که یونانیان «اوقیانوس» میگویند و به عمق آن نتوان رسید و تنها نزدیک کرانههایش را میتوان پیمود. این دریا به سوی شمال در کنار سرزمین صقلبیان امتداد دارد و یک خلیج بزرگ در شمال صقلبیان از آن جدا شده، تا به نزدیک خاک بلغارها و سرزمین اسلام میرسد، که دریای ورنک 11] خوانده میشود، که نام مردمی است که بر کرانه آن زندگی میکنند. سپس از پشت ایشان به سوی خاور امتداد یافته و میان ساحل این دریا و دورترین کشور ترکان، سرزمینها و کوههائی ناشناخته و ناآباد و ناپیموده هست.]
دنباله دریای محیط باختری از طنجه به سوی جنوب نیز کشیده میشود و در جنوب سرزمین سیاهان باختری به پشت کوههای معروف به «قمر» که سرچشمههای «نیل» مصر در آن است میپیچد و گردابهائی دارد که کشتی از آن نمیرهد.
ساحل دریای محیط خاوری در پشت دورترین سرزمینهای چین نیز ناپیموده است و خلیجی نیز از آن جدا میشود که خود دریائی است و در هر نقطه به نام سرزمین کرانه آن نامیده شود، پس نخست دریای چین و سپس هند است و خلیجهائی بزرگ از آن جدا شود که هر یک [21] دریائی جدا نامیده شود، مانند دریای فارس و بصره، که در ناحیه خاور آنجا «تیز» و «مکران» است و در باختر آنجا و روبرویش بندر عمان است، و چون از آن بگذری سرزمین «شحر» باشد، که از آنجا کندر آرند و به عدن میرسد. در اینجا دو خلیج بزرگ از آن جدا میشود یکی به نام «قلزم» شناخته شده که به دور سرزمین عربستان میپیچد و آن را به شکل جزیره درمیآرد، و حبشه در کنار آن روبروی یمن است و به هر دو نسبت داده میشود، پس جنوب آن را دریای حبشه و شمال آن را دریای یمن میخوانند. و همه آن دریای قلزم است. و از آن رو آن را قلزم خوانند که شهری بدین نام در پایانه آن در کرانه سرزمین شام است که کرانه نوردان از سرزمین شام به سرزمین «بجه» از آن گذرند. خلیج دیگر یاد شده به دریای بربر معروف است که از عدن تا کرانه زنگبار کشیده شده است و کشتی از آنجا نمیتواند عبور کند زیرا بسیار پر خطر است. و پس از آن به دریای اوقیانوس باختری میرسد. در بخشهای خاوری این دریا جزیرههای «رانج» سپس «دیجات» و «قمیر» سپس جزیرههای زنگیان است. یکی از بزرگترین آنها جزیره معروف به سرندیب است که در هندی آن را «سنکادیب» خوانند، و همه گونه یاقوتها از آنجا بدست میآید، سرب و قلع و سربزه و کافور نیز از آنجا آرند.
در میان ربع آباد در سرزمین صقلبیان و روسها دریائی است که یونانیان «بنطس» مینامند و نزد ما به نام بندری که در کنار آن است دریای «طرابزنده» خوانده شود، و یک خلیج از آن جدا میشود که بر دیواره قسطنطینیه میگذرد و کمکم تنگ شود تا به دریای شام رسد، که کرانه جنوبی آن از مغرب تا اسکندریه و مصر کشیده است. و روبروی آن در شمال، «آندلس» و روم است و در کرانه آندلس از یک تنگه به دریای محیط رسد. این تنگه در کتابها به نام آب راهه «هیرقلس» خوانده شده و اکنون «زقاق- تنگه» خوانده شود که از آنجا آب به دریای محیط میرود[12]. و در آن جزیرههائی نامبردار چون قبرس، سامس، رودس، سیسیل (صقلیه) و مانند آن هست.
نزدیک طبرستان نیز دریائی است که بندر گرگان و شهر «آبسکون» در کنار آن است و دریا بنام آن شناخته شود، سپس
ص: 19
به سوی طبرستان و دیلم و شروان و باب الابواب (دربند) و بخش «لان» سپس خزر، سپس رود «اتل» که بدین دریا ریزد، سپس به سرزمین غزها میرسد و از آنجا به آبسکون باز میگردد. گاهی این دریا را به نام هر سرزمین در کرانهاش خوانند ولی شهرت آن [22] نزد گذشتگان گرگان است و بطلمیوس آن را دریای «ارقانیا» میخواند و به هیچ دریا پیوند ندارد.
دیگر آبها که در گوشه و کنار جهان گرد آمده، مردابهائی است که گاه نیز دریاچه خوانده شود مانند دریاچه «افامیه»، «طبریه»، «زغر» در سرزمین شام و دریاچه خوارزم و آبسکون نزدیک «برسخان».
در نقشه زیرین چیزهائی نزدیک به آنچه گفتم دیده میشود.
نقشه 2. معجم البلدان، چ ع 1، ص 22، شبیه نقشه تفهیم بیرونی، ص 169 با اختلاف.
درباره سبب شوری آب دریا نیز اختلاف است، گروهی گویند: [چون مکث آن به درازا کشیده و آفتاب گرم بر آن تابیده و هوا اجزای لطیف آن را به خود کشانیده است تلخ و شور شده است. غلظت آب دریا نیز از آن است که زمین مقداری از زلال آن را مکیده و دریا باقیمانده آنست.] دیگران گفتهاند که [رگههائی در دریاها هست که آب دریا را به تلخی و شوری تغییر میدهد و برخی دیگر میپندارند که آب حل کننده است و از این رو مزه هر آب، از خاک زمینه آن است.]
درباره کوهها نیز اختلاف کردهاند. خداوند متعال میفرماید: [وَ أَلْقی فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ کوهها را در زمین نهاد تا اضطراب و لرزش را از شما برگیرد (نحل: 16: 15 و لقمان: 31: 10)] و نیز گوید: [أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً وَ الْجِبالَ أَوْتاداً- آیا زمین را گهواره آسایش نساختیم؟ و کوهها را میخهای آن نکردیم؟ (نباء: 78: 6، 7).] از برخی یونانیان نقل است که [زمین در آغاز کوچک و لرزان بود و با گذشت روزگار بر کثافت آن افزوده و سنگینتر شده است.]
ص: 20
این نظر را قرآن نیز تأیید مینماید که [زمین با کمک کوهها از لرزش بماند. و برخی گمان دارند که کوهها استخوان و پیهای زمین هستند.]
نقشه 3. معجم البلدان، چ ع 1، ص 27.
درباره آنچه در زیر زمین هست نیز اختلاف دارند، برخی از گذشتگان میگفتند که: [آب گرد زمین را فرا گرفته، باد گرد آب را، آتش گردباد را، آسمان یکم گرد آتش را و آسمان دوم و سوم و همچنین تا هفتم، سپس بالای آنها فلک بزرگ باشد که مستقیم است، سپس بالای آنها جهان نفس و بالای نفس جهان خرد (عقل) و بالای جهان خرد خداوند میباشد و بالای آن چیزی نبود.] بنا بر این ترتیب، آسمان هم در زیر زمین و هم بالای آن است. در اخبار داستانسرایان مسلمان چیزهای شگفتانگیز آمده است که خردگرایان را دلزده سازد، یکی از آنها را که خود آن را باور ندارم در اینجا میآورم: روایت کردند که [خداوند زمین را همچون کشتی لرزان آفریده بود، پس ملکی را به زیر زمین فرستاد تا سنگی را بر دوش گرفت و دو دست خود را بیرون داد که یکی در خاور آن و دیگری در باختر آن بود، سپس زمینهای [23] هفتگانه را گرفته به یکدیگر فشرد تا آرام گرفت، و چون ملک جای پا نداشت، خدا یک گاو از بهشت بیاورد که چهل هزار شاخ و چهل هزار پا داشت، پس دو پای ملک را بر پشت گاو نهاد، ولی پای او به پشت گاو نرسید، پس یاقوتی سبز را از بهشت فرستاد که چند
ص: 21
هزار سال راه ضخامت آن بود، و چون آن را بر پشت گاو نهاد دو پای ملک به پشت گاو برسید. شاخهای این گاو از اطراف زمین بیرون و به گونه درهم شده به زیر عرش است. بینی گاو در دو سوراخ آن سنگ در زیر دریا است. آن گاو در هر روز دو بار نفس میکشد، پس هر گاه نفس را به درون کشد دریاها مدّ شود و چون نفس را بیرون دهد جزر شود. و چون پاهای گاو جائی نداشت خداوند کمکمی (- پشته و تپه) به ضخامت هفت آسمان و هفت زمین بیافرید و پاهای گاو را بر آن استوار داشت، و چون خود کمکم جایگاهی نداشت، خداوند یک نهنگ به نام «بلهوت» بیافرید و کمکم را بر وبر آن نهنگ نهاد، وبر بال ماهی است که در میان پشت او باشد، خود آن نهنگ نیز بر روی هوای مرده با زنجیری به کلفتی آسمان و زمین به عرش بسته است.] گویند روزی ابلیس به نزد آن نهنگ رفته گفت: [خدا چیزی از تو بزرگتر نیافرید، چرا جهان را نمیجنبانی؟ پس چون خواست بجنبد خداوند پشهای را بر چشم او چیره کرد و او را مشغول بداشت.] دیگری پندارد که [خداوند ماهی «شبطه» را به نزد او فرستاد، پس نهنگ به شبطه خیره شده از بیم نمیجنبد.] گویند: [خداوند از آن یاقوت که در پشت گاو نهاد کوه قاف را رویانید، که دیواری به گرد جهان از یاقوت سبز فام است.] گویند [سبزی آسمان از آن است نیز گویند: [فاصله آن از سقف آسمان تنها به اندازه قامت یک مرد است. او سر و صورت و زبان دارد.] گویند [خدا از کوه قاف، دیگر کوهها را آفرید و آنها را مانند رگها، برای درختان، میخهای زمین ساخت، هر گاه که خداوند بخواهد شهری را بلرزاند، به آن ملک وحی میکند که فلان شهر را بلرزان! آن ملک ریشهای را که زیر آن شهر است میجنباند و اگر بخواهد واژگون کند آن ریشه را میپیچد و شهر واژگون میگردد.]
وهب بن منبه میپندارد که [آن گاو و نهنگ، فاضلاب زمین را مینوشند و رستخیز آنگاه است که شکم آنها پر شود.] دیگران گویند: [زمین بر آب است، آب بر سنگ، سنگ بر پشت گاو، گاو بر [24] کمکم (پشتهای از شن چسبان) است، کمکم بر پشت نهنگ، نهنگ بر هوای عقیم (مرده)، این هوا بر پرده تاریکی، تاریکی بر ثری و این ثری پایان دانش آدمی است که کسی جز خدا نداند در پشت آن چه باشد. او را است پادشاهی آسمان و زمین و هر چه میان آنها و زیر ثری باشد (طه: 20: 6).]
این بنده کوچک خدا نگارنده کتاب (یاقوت) اندکی از بسیار گفتهها در این باره یاد کردم. سخنان گوناگون از این دست پایان ندارد و دانش پژوه را آرامشبخش و خرد را پاسخگو نیست. اینها را داستان سرایان، برای ترسانیدن مردم ساختهاند و مدرکی عقلی یا نقلی ندارد، جز آنچه ابو هریره از پیامبر (ص) آورده و من آن را در زیر میآورم: [حنبل پسر عبد الله پسر فرج پسر سعاده بوعلی مکبّر بغدادی، از ابو القاسم هبة الله پسر حصین، از بوعلی حسن پسر علی پسر محمد پسر مذهّب، از بوبکر احمد پسر جعفر پسر حمدان پسر مالک قطیعی که به سال 366 روایت کرده است از بو عبد الرحمن عبد الله پسر احمد پسر محمد پسر حنبل، از پدرش نقل کرد که شریح از حکم بن عبد الملک، از قتاده، از حسن، از ابو هریره نقل کرد که [روزی ما نزد پیامبر (ص) بودیم که ابری بالای سر ما پدید آمد،] رسول خدا (ص) فرمود: [آیا میدانید این که در بالای سر شماست چیست؟ گفتیم: خدا و پیامبرش داناترند فرمود: این عنان (- ابر آسمان) و سقّای زمین است، آن را برای بندگانی میفرستد که سپاس او را ندارند و خدایش نیز نمیخوانند. آیا میدانید این که در بالای سر شماست چیست؟
گفتیم: خدا و پیامبرش بهتر میدانند! گفت: رقیع (- پینه آسمان) است، موجی نگاه داشته شده و سقفی محافظت شده است، آیا میدانید چقدر از شما دور است؟ گفتیم: خدا و پیامبرش بهتر میدانند! فرمود: پانصد سال راه، سپس فرمود: آیا
ص: 22
میدانید بر بالای آن چیست؟ گفتیم: خدا و پیامبرش بهتر میدانند. فرمود: آسمانی دیگر. آیا میدانید چقدر از آن 13] بدور است؟ گفتیم: خدا و پیامبرش داناترند. فرمود: پانصد سال راه و همچنان هفت آسمان را برشمرد، سپس فرمود: آیا میدانید در بالای آنها چیست؟ گفتیم: خدا و پیامبرش داناترند. فرمود: عرش است. آیا میدانید از آسمان هفتم 14] چقدر بدور است؟ گفتیم: خدا و پیامبرش [25] داناترند. فرمود: پانصد سال راه. سپس پرسیدند: آیا میدانید این که در زیر پای ماست چیست؟ گفتیم: خدا و پیامبرش داناترند. فرمود: زمین است و آیا میدانید زیر آن چیست؟ گفتیم: خدا و پیامبرش داناترند. فرمود: زمینی دیگر. آیا میدانید چقدر از شما دور است؟ گفتیم: خدا و پیامبرش داناترند، فرمود: هفتصد سال راه و همچنان تا هفت زمین برشمرد، سپس فرمود: به خدا سوگند اگر کسی را از اینجا با طناب بیاویزیم تا به هفتمین زمین پائین رود تازه به خدا خواهد رسید، او است آغاز، انجام، آشکار، پنهان. او همه چیز را میداند (حدید: 57: 3)] من (یاقوت) گویم: این حدیث صحیح را بو عیسا محمد پسر عیسا پسر سوره ترمذی، از عبد پسر حمید، از یونس، از شیبان پسر عبد الرحمن، از قتاده، از حسن بصری از بو هریره آورده است هر چند لفظ این حدیث در روایتها گوناگون است ولی معنی همه یکی است.
ص: 23
باب دوم در هفت اقلیم، شناخت واژه آن و اختلاف اقلیمها
اشاره
نخست سخنی میآورم که زمینهای باشد برای آنچه پس از این خواهم گفت و بهترین و کوتاهترین بیان آنست که من شنیدهام، گویند: درازی خط دور زمین با اندازه اصطلاحی ایشان یکصد میلیون و ششصد هزار میل است که هر میل چهار هزار ذراع و هر ذراع بیست و چهار انگشت و هر سه میل یک فرسنگ است. سه چهارم همه زمین در زیر آب، و از یک چهارم بیرون از آب تنها یک سوم و یک سوم یک دهم آن آباد است و باقیمانده بیابان است و همین بخش آباد از ربع چهارم سی و سه میلیون و یکصد و پنجاه هزار میل مساحت دارد و در میان خط استوا تا قطب شمال قرار گرفته و به هفت اقلیم تقسیم میشود و اختلاف در چگونگی آن را خواهیم گفت. درباره این که آیا این هفت اقلیم، در شمال و جنوب قرار دارند و یا تنها در شمالند اختلاف است.
هرمس گوید: هفت اقلیم در جنوب و هفت اقلیم در شمال هست، ولی دیگران میگویند این سخن پذیرفتنی نیست زیرا دلیلی برای آن وجود ندارد، و هفت اقلیم همه در شمال است [26] زیرا که آبادانی بیشتر در شمال است و در جنوب کمتر است و از این رو شمال را تقسیم کردهاند، نه جنوب را.
درباره ریشه شناسی اقلیم گفتهاند: [واژهای تازی و مفرد است و جمع آن اقالیم است مانند اخریط و اخاریط، و آن نام گیاهی است. گویا از آن رو یک بخش را اقلیم خواندهاند که از باقی قلم شده است و «قلم» در عربی به معنی جدائی است چنانکه گویند: «قلمت ظفری- ناخن خود را گرفتم» و از آن رو خامه را نیز قلم گفتهاند که پی در پی سر آن را میتراشند و هر چه را پی در پی ببرند قلم کردهاند.
ابو ریحان بیرونی میگوید: به گفته ابو الفضل هراتی در «مدخل صاحبی»[15] اقلیم به معنی میل (- انحراف) است و مراد از آن شاید منطقههائی باشد که در اطراف و بیرون از معدّل النهار است. و نیز گوید: به گفته حمزه 16] پسر حسن اصفهانی،
ص: 24
که خود لغتشناس نامبردار است. لفظ اقلیم 17] در زبان «جرامقه»، مردم ساکن شام و جزیره، به معنی رستاق است. ایشان کشور خود را بدان بخشبندی کنند، چنانکه مردم یمن آنجا را به چند «مخلاف» و دیگران کشور را به چند خوره (- کوره) و تسوج (- طسوج). نیز بیرونی گوید: به گفته بو حاتم رازی در کتاب «الزینه»[18] اقلیم به معنی نصیب و از ریشه قلم است بر وزن افعیل، چه در بازی قمار «انصبا» بر روی هر قلمه تیر نامی مینوشتند، چنانکه خدا گوید: [قلمهای خود پرتاب کنند تا دانسته آید، کدامینشان مریم را نگاهداری کند (آل عمران 3: 44)] نیز حمزه اصفهانی گوید: [زمین کروی شکل است، بخش آباد آن از یک چهارم آن کمتر است و این ربع مسکون به دو بخش خشکی و دریا در هفت منطقه تقسیم شود که هر منطقه را به زبان فارسی «گشخر» میخوانند و تازیان به جای گشخر واژهای از سریانیان به عاریت گرفتهاند که «اقلیم» است، و اقلیم همان روستا باشد.] پس این گفتار برای ریشهشناسی اقلیم بسنده است.
چهار معنی برای اقلیم: در میان ملتها با چهار گونه معنی برای اقلیم برخورد میشود:
نخست: اصطلاح توده مردم. کاربرد همیشگی مردم چنان است که هر بخشی را که دارای چند شهر یا دیه باشد یک اقلیم خوانند، همچون چین، خراسان، عراق، شام، مصر، افریقیه، و مانند آنها. و بنا بر این اقلیمها بسیار و بیشمار باشد.
دوم: اصطلاح ویژه مردم آندلس، ایشان هر دیه بزرگ پرجمعیت را اقلیم خوانند. و شاید [27] این اصطلاح، جز در بین ویژگان ایشان به کار نرود و این بدان ماند که از حمزه اصفهانی نقل کردم. پس هر گاه یک آندلسی بگوید: من از فلان اقلیم هستم مقصود وی شهری یا روستائی است که در آن میزید.
سوم: اصطلاح ایرانیان باستان، که امروز نیز در میان بیشتر دبیران به کار برده شود.
بوریحان گوید: [ایرانیان کشورهای دورادور ایرانشهر را به هفت گشخر (- کشور) تقسیم کرده، به دور هر یک خطی میکشند،] میگویند: [ریشه واژه کشخر از گشسته است که در زبان ایشان به گونهای خط گفته میشد، نیز آشکار است که دائرههای مساوی نمیتواند چسبان به گرد یکی باشد، مگر آنکه یکی از آنها محیط بر شش تای دیگر باشد.] باری ایشان هنیران 19] (- انیران) را به شش کشور و همه جهان آباد را به هفت کشور تقسیم کردهاند. ریشه این بخشبندی آنست که
ص: 25
زرادشت رهبر ملت ایشان درباره زمین گفته بود: وی آن را به هفت بخش یاد شده تقسیم نموده است. در میان آنها ایرانشهر است که ما در آن زیست میکنیم و به گرد آن شش کشور است. ابو ریحان گوید: [من دلیل منطقی تقسیم به هفت کشور را نیافتم. مردم از این تعداد به یاد ستارگان سیار میافتند که نام و تعداد روزهای هفته 20] نیز از آن گرفته شده و هیچ یک از ملتها در تعداد و انگیزه پیدایش آن از یکشنبه اختلاف ندارند.] نقشه کشورهای درون کشخر «هنیره» که من از روی دستنویس ابو ریحان بیرونی نوشتهام در زیر دیده میشود:
نقشه 4. نقل از تفهیم بیرونی، ص 196.
بو ریحان میگوید: [هرمس نیز چنانکه محمد بن ابراهیم فزاری در کتاب «زیج 21]» خود از وی نقل میکند، همین طرح زردشتی را پذیرفته است و هنوز اصطلاح چهارم که علمیتر و نجومی است متداول نبود، و گر نه آن برای هرمس شایستهتر میبود. فزاری میافزاید که هر کشور هفتصد فرسنگ در هفتصد فرسنگ مساحت دارد.] من در کتابهای دیگر غیر از کتاب بوریحان نیز خواندهام که هر یک از اقلیمهای هفتگانه یاد شده هفتصد فرسنگ درازا دارد مگر هفتمین آنها که دویست و بیست فرسنگ است.
ص: 26
نقشه 5. معجم البلدان، ج ع 1، ص 29.
چهارمین اصطلاح: و آن اصطلاحی است که اکنون (سده هفتم) اعتماد همه ریاضیدانان و حکیمان و منجمان برآنست.
اقلیم در این اصطلاح به درازای خطی است که از خاور به باختر، به شکلی که در تصویر (ش 4) میبینیم کشیده شده است. بوریحان بیرونی پس از بیان اصطلاح زردشتی فارسی که من از دستنویس او نقل کردم میگوید: کسی که در هنر [28] نجوم ممارست دارد و با دانش هیئت آشنا است تقسیم بندی یاد شده را به گونهای دیگر میپسندد، زیرا چون به تقسیم بندی اول مینگرد، آن را که با قوانین موضوعه روز سازگار بوده است با قانون طبیعی که پایه دگرگونی سرما و گرما و دیگر رویدادها در سرزمینهای کره زمین بر آن است سازگار نمییابد و سرگردان میشود. سپس میگوید: [هرگاه ما، در اختلافات شب و روز بیاندیشیم که چگونه در تابستان و زمستان، از یکی کاسته و به دیگری افزوده میشود و هوا از گرمای سوزان به سرمای یخبندان مبدل میگردد و نیز به آثار اینها در آب و زمین با دقت بنگریم، خواهیم دید که این دگرگونیها با وضع جغرافیائی شمال و جنوب پیوند دارد. هر گاه ما از خاور به باختر بر روی یک خط مداری به گونهای
ص: 27
پیش رویم که انحراف به سوی شمال یا جنوب نداشته باشیم، هیچ یک از حالتهای وابسته به اقلیم دگرگون نخواهد شد، و تنها نوعی از دگرگونی در سرما و گرما رخ خواهد داد که به پستی و بلندی سرزمین یا به زودتر یا دیرتر برآمدن آفتاب بستگی دارد نه به اقلیم. ولی این دگرگونیهای اقلیمی به زودی احساس نمیشود و نیاز به دقت و سنجش دارد، پس هر گاه ما آبادی زمین را در عرض به خطهائی متوازی در طول زمین تقسیم کنیم، سرما و گرما، در میان هر دو خط از آنها، از خاور تا باختر تقریبا برابر خواهد بود و این تقسیمبندی از تقسیمبندیهای گذشته سودمندتر خواهد شد.] سپس بوریحان خواست بلندترین و کوتاهترین روز را که به سبب قرینه یکدیگر بودن، بر روی نقشه یکسان دیده میشوند، پایه سنجش قرار دهد، پس آن را در سمت شمال سیزده ساعت یافت.
[در شمال، مردم متمدن و از نظر اخلاق میانه رو هستند نه مانند وحشیهائی که در مردابها یا بیابانها تنها زندگی کرده و هر کس از مردم را بیابند میخورند][22].
لذا او مرز جنوبی را میانه اقلیم نخست نهاد و مرز شمالی را در وسط اقلیم هفتم و در دیگر اقلیمها، در میان هر اقلیم، نیم ساعت بر بلندترین روز افزوده میشود و شمال اقلیم هفتم زمینهائی است که تابستانش سرد و زمستان کشندهاش درازترین فصل سال است و تعداد ساکنانش اندک و بسیار کمهوشند و از فرط توحش با مردم اقلیمهای دیگر آمیزش ندارند. [29] اگر مرزبندی اقلیمهای آباد چنین است نقشه شماره 4 نمونه نزدیک بدان خواهد بود.
نقشه 6. نقل از تفهیم بیرونی، ص 191.
ص: 28