گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
در شروع بشرح کتاب من لا یحضره الفقیه








صفحه 72 از 318
[مقدمۀ المؤلف]
[توضیح معناي بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم]
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم یعنی استعانت یا تبرك میجویم در افتتاح کتاب یا در تالیف آن باسم واجب الوجود بالذاتی که مستجمع
جمیع کمالاتست و بخشاینده است در دنیا و عقبی به نعماي ظاهره بر همه عالمیان از مؤمنان و کافران، و مهربانست بر مؤمنان در
دنیا به توفیقات و هدایات و در آخرت به ادخال ایشان در بهشت در اعلی درجات. بدان که حق سبحانه و تعالی چون کتاب خود را
مفتتح به بسم اللَّه نمود ارشاد نموده است ایشان را که در ابتداء کتب خود بلکه جمیع افعال خود افتتاح به آن نمایند. و در خبر
مشهور از حضرت سید المرسلین صلّی اللَّه علیه و آله وارد شده است که هر امري که اهتمامی ایشان او باشد و در آن امر ابتدا به
بسم اللَّه یا ص: 128 باسم اللَّه نکنند آن امر عاقبت ندارد و به اتمام نمیرسد. و از حضرت امام جعفر صادق
صلوات اللَّه علیه منقول است که ترك مکن بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم را و اگر چه بعد از آن شعري باشد یعنی در نوشتن یا اعمّ از
نوشتن و خواندن یا در همه کارها حتی در خواندن شعر که مذموم است. و از آن حضرت منقولست که این آیه اعظم آیات
در اول کارش « بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم » قرآنست. و از حضرت سیّد المرسلین صلّی اللَّه علیه و آله منقول است که چون بنده بگوید
خداوند عالمیان میفرماید که بنده من ابتدا به نام من کرد بر من لازم است که تمام کنم کارهاي او را و مبارك گردانم جمیع
« بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم » احوال او را. و از حضرت امام ابی الحسن علی بن موسی الرضا صلوات اللَّه علیهما روایت است که
اقربست باسم اعظم الهی از سیاهی چشم به سفیدي آن و آن که صریح نفرمودند که اسم اعظم هست یا نیست حق سبحانه و تعالی
را حکمتی است که همه کس نداند مگر مقربان او مبادا جمعی به اندك آزردگی که از شخصی به همرسانند باسم اعظم آن
شخص را هلاك کنند، و گاه باشد که ندانستن سبب این باشد که از همه اسماء منتفع گردند چنانکه شب قدر و ساعت استجابت
دعا و اولیاء اللَّه مخفیند و اللَّه تعالی یعلم. و از حضرت سیّد المرسلین صلّی اللَّه علیه و آله منقولست که چون معلم به کودك
خداوند عالمیان براتی مینویسد از جهۀ کودك، و براتی مینویسد از جهۀ پدر و مادر او و « بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم » میگوید بگو
براتی از جهۀ معلم او که همه را از آتش دوزخ آزاد نمودم. و در احادیث صحیحه از حضرات سیّد المرسلین و ائمه طاهرین سلام
که باء: ص: 129 بهاء و حسن ذاتی « بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم » اللَّه علیهم وارد شده که فرمودند در تفسیر
الهی است، و سین: سنا و رفعت الهیست، و میم: ملک و پادشاهی الهی است، و اللَّه: یعنی خداوند و آفریدهگار هر چیزي، و رحمن:
یعنی بخشاینده بر جمیع خلایق، و رحیم: یعنی بخشاینده بر مؤمنان و بس. و در روایتی وارد شده است که میم: مجد و عظمت الهی
است. و در حدیث کالصحیح است که از حضرت امام علی بن موسی الرضا صلوات اللَّه علیها پرسیدند که بسم اللَّه چه معنی دارد
حضرت فرمودند که معنیش آنست که داغ بندگی بر جبین روح خود میگذارم از جهۀ حق سبحانه و تعالی که تا زنده باشم بنده
باشم و بندگی کنم. و در حدیث کالصحیح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه علیه روایتست که از آن حضرت پرسیدند از
حضرت فرمودند که باء: بها و خوبیهاي الهی است، و سین: سنا و بلند مرتبگی الهی است، و میم: ملک و « بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم »
سلطنت الهی است، و الف اللَّه: آلاء و نعماء الهی است و لام آن لازم و واجب گردانیدنست بر خلایق که ائمه معصومین را دوست
دارند و ایشان را امام خود دانند، و هاء: هوان و خواریست بر مخالفان محمّد و آل محمّد را صلوات اللَّه علیهم اجمعین، و رحمن:
بخشنده است بر جمیع عالمیان. و رحیم: بخشنده است بر مؤمنان و بس. و در حدیث کالصحیح منقولست که شخصی از مجلس
پس حضرت « بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم » حضرت امیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه برخاست و گفت یا امیر المؤمنین خبر ده مرا از معنی
فرمودند که اللَّه: أعظم اسماء الهی است و آن اسمی است که غیر حق سبحانه و تعالی را به آن اسم نمیتوان خواندن و کسی نیز
خود را باین نام مسمی نکرده است، آن شخص گفت که اللَّه چه معنی دارد؟ حضرت فرمودند که معنی آن این است که در همه
صفحه 73 از 318
حوائج و شداید پناه به او میبرد مخلوقی که وقتی امید او از جمیع خلایق بریده شود و ص: 130 و سیلهاي
او از غیر حق سبحانه و تعالی گسسته شود پس گوییا حق سبحانه و تعالی میفرماید که چون ابتدا کنید بهر کاري از صغیر و عظیم
یعنی استعانت میجویم و یاري میخواهم در این کار و همه کارها از خداوندگاري که سزاوار « بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم » بگوئید
نیست بندگی کردن غیر او را آن خداوندي که فریادرس بیچارگان است هر گاه به او استغاثه نمایند، و اجابت کننده داعیان است
هر وقت که او را بخوانند. رحمانی است که روزي خود را مبسوط گردانیده بر ما بندگان، رحیم است بر ما در دین ما و دنیاي ما و
آخرت ما خداوندا سبک و آسان گردان تحمل این بار را بر ما که سهولت به جا آوریم، و باز رحمت کرده است بر ما به آن که ما
را جدا ساخته است از دشمنان او. پس حضرت فرمود که حضرت رسول خدا صلّی اللَّه و آله فرمود که هر که را مهمی پیش آید و
از روي اخلاص و حضور قلب البته حق سبحانه و تعالی حاجت او را در دنیا برمیآورد و یا ذخیره « بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم » بگوید
میگرداند مطلوب او را نزد خود تا در روز قیامت به او رساند، و آن چه نزد حق سبحانه و تعالی میماند بهتر و باقیتر است از جهۀ
وارد شده است و هم چنین در معانی و « بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم » مؤمنان از آن چه در دنیا به ایشان میرسد و اخبار بسیار در فضیلت
حقایق آن. و علماء و در باي بسم اللَّه دو احتمال دادهاند یکی آن که باء بمعنی ملابسه و مقارنه باشد و در این صورت معنی آن
آنست که از روي میمنت و تبرك: ابتدا میکنم به نام الهی که کاري که مقرون به نام او نباشد آن کار مبارك نیست. و دویم آن
که بمعنی استعانت باشد که تا بنده بداند که هیچ عملی از اعمال خیر یا مطلقا بیاستعانت باسم الهی از بنده صادر نمیشود یا عاقبت
ندارد. و احادیث از ائمه معصومین صلوات اللَّه علیهم بر این معنی وارد شده است و بناي این دو معنی بر مسأله خلق اعمال است
چون معتزله را گمان آنست ص: 131 که بنده در به اعمال خود مستقل است معنی اول را اختیار کردهاند و
اشاعره چون افعال را از حق سبحانه و تعالی میدانند معنی ثانی را اختیار نمودند و چون شیعه را اعتقاد آنست که هر دو مذهب
باطل است بلکه فعل از بنده است و بیتوفیق الهی از بنده صادر نمیشود معنی ثانی بمذهب ایشان انسب است. و دیگر خلافست که
مراد از اسم اللَّه لفظ اللَّه، یا مطلق اسماء الهی است یا معنی که ذات الهی باشد اکثر اخبار دلالت بر آن دارد که بنده استعانت بذات
الهی میجوید در بسمله و بعضی دلالت بر لفظ دارد با آن که الفاظ اسماء نیز تأثیرات دارند بلکه حروف اسماء نیز مؤثّرند چنانکه
گذشت که باء: بها و حسن الهی است، و سین: سنا و رفعت الهی است، و اخبار دیگر وارد شده است که هر یک از حروف تهجّی
معنی دارد. و از آن جمله در حدیث کالصحیح از حضرت امیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه وارد شده است که شخصی از حضرت
سید المرسلین صلّی اللَّه علیه و آله سؤال کرد از تفسیر ابجد، پس حضرت فرمود: که یاد گیرید تفسیر ابجد را که در آن معانی
عجیبه هست واي بر عالمی که تفسیر آن را نداند، پس گفتند که یا رسول اللَّه چه معنی دارد پس حضرت فرمودند که الف: آلاء و
نعماء الهی است و حرفی از اسماء الهی است و باء: بهجت و کمالات الهی است، و جیم: جنت الهی است و جمال و جلال الهی
است و جمال صفات ثبوتیه و جلال: صفات سلبیه است که گذشت، و دال: دین الهی است، و اما هوّز پس هاء: هاي هاویه جهنم
است که درك الاسفل است و جاي منافقانست پس واي بر کسی که در هاویه افتد. و اما واو: پس ویل است اهل جهنم را یعنی واي
بر ایشان، یا چاهی است عمیق که قعرش هزار ساله را هست. و اما زاء: پس آن زاویه و گوشهایست در جهنّم پناه به خدا از شر آن
زاویه، و اما حاء حطی: پس آن حطوط و افتادن ص: 132 گناهانست از استغفار کنندگان در شب قدر، و
آمدن جبرئیل است با فرشتگان در شب قدر تا طلوع صبح. و اما طاء: پس طوبی است و آن نام درختی است در بهشت و مانند
آفتاب در خانه شیعیان شاخها کشیده است، و در هر شاخی از آن میوها و نعمتها هست که نه چشمها دیده و نه گوشها شنیده و نه
در خاطر کسی خطور کرده باشد امثال آن نعمتها و آن درخت را حق سبحانه و تعالی بید قدرت خود آفریده است و آن را جانی
داده است که میشناسد شیعیان و مراتب ایشان را، و بهشتیان که در خلوت خانهاي خود نشسته باشند آن را از بیرون بینند که
شاخهاي آن آویخته است و هر قسم زینتی از پوششها و زرینه آلات که خواهند، و هر قسم میوه که خواهند از آن درخت چینند و
صفحه 74 از 318
این درخت ثمره شجره محبت اهل بیت است سلام اللَّه علیهم پس طوبی از ایشانست و حسن مآب که مرجع نیکوست مخصوص
شیعیان ایشان است. و اما یاء: پس اشاره بید قدرت و تسلط الهی است بر خلایق، که حضرت فرمودند که حاشا که حق سبحانه و
تعالی دست داشته باشد چنانکه بعضی از کفار او را جسم میدانند، بلکه ید او عبارتست از قدرت او یا نعمت او که فایض است بر
خلایق. و امّا کلمن: پس کاف عبارتست از کلام الهی که آن چه فرموده است تبدیل نمیتوان کرد آن را بغیر آن. و پناهی بغیر از
خداوند تعالی نیست. و اما لام: پس عبارتست از الهام و نزول اهل بهشت بر یکدیگر از جهۀ زیارت و تحیت و سلام و ملامت کردن
اهل جهنّم است یکدیگر را در میان خود. و امّا میم: پس عبارتست که از ملک و پادشاهی الهی که آن را زوال نیست و دوامی
ملک او فنا راه ندارد. و اما نون: پس آنست که حق سبحانه و تعالی فرموده است که ن وَ الْقَلَمِ وَ ما ص:
133 یَسْطُرُونَ پس قلم قلمی است از نور و نون دواتی است از نور و مرکب آن نیز از نور است که در لوح محفوظ نوشته میشود و
ملائکه مقرّبان بران گواهند و شهادت الهی کافی است و لیکن بواسطه اتمام حجۀ بر معاندان ملائکه را گواه گردانیده است. و اما
صاد سعفص: پس عبارتست از صاعی به صاعی یعنی یکمن به یک من یعنی هر چه میکنی از خیر و شر همان را جزاي تو خواهند
داد، و حق سبحانه و تعالی ظلم بر بندگان نمیخواهد. اما قرشت: یعنی حق سبحانه و تعالی همه را میمیراند و در روز قیامت
محشور میگرداند و در میان ایشان به عدالت حکم خواهد فرمود. و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه علیه مرویست که چون
حضرت عیسی متولد شد هر روز آن مقدار ترقی میفرمود که دیگران در دو ماه ترقّی نمایند تا آن که هفت ماهه شد حضرت مریم
حضرت گفتند پس معلم گفت که « بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم » او را به نزد معلّم برد و چون در برابر معلم نشست معلم گفت که بگو
بگو ابجد پس عیسی سر بالا کرد و گفت میدانی که ابجد چه معنی دارد معلّم خواست که او را بزند به معلّم گفت که مرا چه
میزنی اگر میدانی بگو و اگر نه از من بپرس تا تفسیرش را بیان کنم معلم گفت بیان کن پس حضرت عیسی علیه السّلام فرمودند
که: الف: الاء و نعماي الهی است، و باء: بهجت و حسن ذاتی الهی است، و جیم: جمال و صفات کمالیه الهی است. و دال: دین
الهی است. هوز: هاء هول جهنم است، واو: ویل است از جهۀ اهل دوزخ، زاء: زفیر و فریاد اهل جهنم است، حطی: انداختن
گناهانست از توبهکاران، کلمن: کلام الهی است که مبدل نمیشود، سعفص: جزاست که هر چه میکنی همان را جزا میدهند از
خیر و شر، قرشت: خلایق را میمیراند و حشر میفرماید در قیامت معلّم به مریم گفت که دست پسر ترا بگیر و به بر که احتیاج لوامع
صاحبقرانی، ج 1، ص: 134 به معلم ندارد و چنین بود حکایت حضرت صاحب الامر بلکه جمیع ائمه صلوات اللَّه علیهم در حال
صغر. و در حدیث معتبر از بهترین جوانان اهل بهشت جمیعا حضرت امام حسین صلوات اللَّه علیه منقول است که یهودي به نزد
حضرت رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله آمد و حضرت امیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه حاضر بودند یهودي پرسید که چه فایده است
در حروف هجا؟ پس حضرت رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله به امیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه فرمود که یا علی جواب او را بده و
حضرت دعا فرمود که خداوندا علی را توفیق کرامت فرما که جواب دهد و درست جواب دهد، پس حضرت امیر المؤمنین صلوات
: اللَّه علیه فرمودند که هر حرفی از حروف هجا اسمی است از اسماء حق سبحانه و تعالی پس الف اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ 2
255 است یعنی خداوند عالمیان خداوندي است که بغیر از او خداوندي نیست، زندهایست که همیشه بوده است و هست و خواهد
بود، قیّومی است که واجب الوجود بالذاتست و قوام و وجود و ثبات خلایق به اوست. اما باء: یعنی باقیست بعد از فناي خلایق و أما
تاء: پس توّاب است یعنی توفیق دهنده توبه و قبول کننده توبه تائبان است. و اما ثاء: پس ثابت است و قایم بذات خود و ثابت
دارنده مؤمنان است بقول ثابت ایمان در حیات و ممات ایشان. و اما جیم: یعنی جل ثناؤه یعنی ثناي او از آن اعظم است که خلق
توانند گفت، و تقدست اسماؤه، و اسماء او از آن اقدس است که کسی به کنه او تواند رسید، یا شباهتی باشد اسامی او را با اسامی
مخلوقات هر چند بحسب لفظ بر غیر او اطلاق کنند. و اما حاء: پس اشاره است به حقیقت و ثبات و دوام الهی و اشاره است باسم
حیّ که زنده است بذات و باسم حلیم که بردبار است از بندگان و زود ص: 135 ایشان را نمیگیرد بر
صفحه 75 از 318
گناهان ایشان. و اما خاء: پس عالم است به آن چه بندگان میکنند آن را. و اما دال: پس دیان دین است: یعنی دین حقرا او قرار
داده است، یا ثواب دهنده است نیکوکاران متدین را، یا جزا دهنده است بندگان را بر خیر و شر ایشان. و اما ذال: پس اشاره است به
ذو الجلال و الاکرام یعنی او راست جلال و عظمت و از اوست اکرام و انعام نه از غیر او و جمعی گفتهاند که جلال صفات تنزیهیه
و سلبیه است و اکرام صفات ثبوتیه ذاتیه که عین ذاتست. و اما راء: پس رءوف و مهربانست با بندگان. و اما زاي: فزین المعبودین
است یعنی کسانی را که بندگی میکنند ایشان را نیست نسبتی بجناب اقدس او و نسبتی نیست او را به ایشان من حیث الذات و
ال ّ ص فات الجمالیه و الجلالیه، یا آن که چیزهائی را که میپرستند به گمان باطل آن که خداست میپرستند و اگر نه چه احتمال
داشت که کسی غیر حق سبحانه و تعالی را بپرستد هر چند در آن پرستیدن کافرند چون بزرگی خدا را ندانستهاند. و اما سین: پس
اشاره است به آن که سمیع است و بصیر، عالم است به آن چه بندگان میگویند و دانا است به آن که میکنند، یا سمیع است و
اجابت کننده دعوات داعیانست و بصیر است که اگر نخوانند او را و نطلبند باز بحسب استعدادات و قابلیات و استحقاقات هر چه
باید میدهد. و اما شین: پس شاکر است بندگان مؤمن خود را به آن که ثوابهاي عظیم میدهد یا ایشان را در ملأ اعلی به خوبی یاد
میکند یا جزاي شکر شاکران را به ایشان بر وجه اتم و اکمل کرامت میفرماید. و اما صاد: پس صادقست در وعدهائی که به
مطیعان کرده است و فوق آن را میدهد و وعیدي که به کافران کرده است از عذاب ابدي خلاف آن نخواهد لوامع صاحبقرانی،
ج 1، ص: 136 فرمود. و اما ضاد: پس اشاره است بضارّ نافع یعنی ضررهایی که بخلق میرساند همه نفع است یا ضرر و نفع
میرساند بحسب حکمت و مصلحت. و اما طاء: پس عبارتست از طاهر مطهر یعنی پاکست از هر چه لایق ذات مقدس او نیست و
پاك کننده مؤمنان است از صفات رذیله و اعمال قبیحه به توبه و تفضل و پاك کننده کافرانست از لوث شرك و کفر به توفیق
ایمان و اسلام. و اما ظاء: پس ظاهر مظهر است یعنی وجود او ظاهر است به آیات غیر متناهی و هر ذره از ذرات وجود را دلیل هستی
و علم و قدرت و حیات و ارادت و رحمت وجود و کرم خود گردانیده است و ظاهر گردانیده است اشیاء را و از کتم عدم به دایره
وجود در آورده است تا دلالت کنند بر وجود او و صفات او یا تسبیح و تحمید و عبادت او کنند چنانکه فرموده است که وَ إِنْ مِنْ
یعنی نیست چیزي مگر آن که به تسبیح و تحمید الهی مشغول است و لیکن «1» شَیْءٍ إِلَّا یُسَ بِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ
شما نمیفهمید ایشان را. و اما عین: یعنی عالم است به افعال و احوال بندگانش. و اما غین: پس او غیاث و فریادرس محتاجان و
بیچارهگانست از همه خلایق و هر که استغاثه کند به درگاه او خواه مؤمن و خواه کافر به فریاد ایشان میرسد. و اما فاء: پس فالق و
شکافنده دانهها و تخمهاست که از آنها میرویانند نباتات و اشجار را. و اما قاف: پس قادر است بر همه ممکنات و همه خلایق.
ص: 137 و اما کاف: پس کافی و کفایت کننده مهمّات خلایق است و او را کفوي و نظیري نیست و او را
پدر و فرزند نیست چنانکه نصاري میگویند. و اما لام: پس لطیف است و لطفها و شفقتهاي او بر بندگان عظیم است، یا قدرت و
علم او احاطه نموده است ایشان را. و اما میم: پس مالک الملک است و هر کرا میخواهد پادشاه میگرداند و از هر که میخواهد
باز میگیرد. و اما نون: پس نور و روشن کننده آسمانهاست به کواکب از نور عرش یا همه را بنور وجود منوّر گردانیده از عرش
عظمت و جلال یا هدایت کننده اهل آسمانهاست بنور معرفت که اکتساب نمودند از حضرت سیّد المرسلین و ائمه طاهرین که
عرش اعظم الهیاند صلوات اللَّه علیهم. و اما واو: پس واحدیست که به هیچ گونه تعدد و تکثر در ذات و صفات او نیست و صفات
او عین ذات اوست، و محلّ حوادث نیست که خوشحال شود یا آزرده یا حرکت داشته باشد یا سکون زیرا که اینها از صفات
جسمانیات است پس هر جا واقع شده است رضا و غضب عبارتست از ثواب و عقاب، و صمدیست واجب الوجود که همه ممکنات
روي احتیاج بسوي او دارند. و اما ها: پس او هدایت کننده خلایق است به فرستادن پیغمبران و کتابها و توفیقات و تأییدات. و اما لام
ألف: پس اشاره است به لا اله الّا اللَّه وحده لا شریک له، یعنی نیست خداوند بجز اللَّه تعالی و حال آن که یگانه است در ذات و
صفات و او را در این معنی شریکی نیست و این کلمهایست که هر که آن را از روي اخلاص بگوید بهشت او را واجب شود و
صفحه 76 از 318
اخلاص آنست که این کلمه او را از محرمات الهی نگاه دارد. و اما یا: پس اشاره است بانکه دست قدرت و نعمت الهی مبسوط
است ص: 138 بر خلایق پس چون حضرت امیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه تمام فرمود حضرت سیّد
المرسلین صلّی اللَّه علیه و آله فرمودند که یا علی آن چه گفتی حق سبحانه و تعالی بان راضی بود و قول اوست، پس یهودي
مسلمان شد و در حدیث کالصحیح از حضرت ابی الحسن علی بن موسی الرضا صلوات اللَّه علیه وارد شده است، که اول چیزي که
حق سبحانه و تعالی آفرید تا خلایق توانند کتابت کردن و ما فی الضمیر خود را از علوم و حقایق در آن درج کردن حروف معجم
بود، و از آباء بزرگوار خود بمن رسیده است از حضرت امیر المؤمنین صلوات اللَّه علیهم که الف: الاء الهی است، و باء: بهجت الهی
است، و تاء: تمام شدن امامت است به قائم آل محمد صلوات اللَّه علیهم، و ثاء: ثواب مؤمنان است بر اعمال صالحه ایشان. و جیم:
جمال و جلال الهی است، و حاء: حلم الهی است از گناهکاران. و خاء: خمول و بیاعتباري گناهکارانست نزد حق سبحانه و تعالی، و
دال: دین الهی است، و ذال: از ذو الجلال است، و راء: از رءوف رحیم است. و زاء: از زلزلههاي قیامت است، و سین: سناي الهی
است، و شین: عبارت است شاء اللَّه ما شاء و اراد یعنی حق سبحانه و تعالی آفرید هر چه را خواست و اراده نمود شما نمیتوانید بر
خلاف مشیت الهی کاري کردن، و صاد: از صدق وعده الهی است در آن که مؤمنان را بر صراط بگذراند چون برق جهنده و نگاه
داشتن ظالمانست در صراط بواسطه عقوبت، و ضاد: ضلال و گمراهی مخالفان محمد و آل محمد است صلوات اللَّه علیهم و لعنۀ
اللَّه علی اعدائهم و مخالفیهم، و طاء: طوبی است از جهۀ مؤمنان و بازگشت خوبست ایشان را، و ظاء: ظن خوب مؤمنان است بحق
سبحانه و تعالی و ظن بد کافران است بحق جل و علا، و عین: از عالم است، و غین: از غنی است، و فاء: فوح و رایحه بد جهنم
است. و قاف: قرآنست که بر حق سبحانه و تعالی است که جمع کند و حفظ کند ص: 139 آن را از جهۀ
خلایق، و کاف: از کافی است، و لام: از لغو کافرانست، در دروغهایی که بر حق سبحانه و تعالی بستهاند یعنی باطل است و بقائی
ندارد. و میم: ملک الهی است روزي که پادشاهی جز او نباشد و فرماید حق سبحانه و تعالی که امروز پادشاهی از کیست پس
ارواح پیغمبران و ائمه هدي گویند که پادشاهی از یگانه قهاریست که همه را میرانید پس حق سبحانه و تعالی فرماید که امروز همه
را حشر خواهم نمود و جزا خواهم داد هر نفسی را به آن چه کرده است از خیر و شر و کسی را ظلم نخواهند کرد چون حساب
کننده خداوند است و به زودي حساب خلایق خواهد کرد و با هر یک سخن گوید چنانکه آن کسرا خیال این باشد که همین با او
سخن میکند و بس. و نون: نوال و عطاي الهی است با مؤمنان، و نکال و عذاب الهی است با کافران. و واو: ویل است مر عاصیان
را، و هاء: هوان و خواري ایشان است. و لام الف: لا اله الّا اللَّه است که کلمه اخلاص است، و هر که این کلمه را از روي اخلاص
بگوید بهشت او را واجب شود، و یاء: ید و دست قدرت و نعمت الهی است که عالمیان را فرا گرفته است و منزه است از آن که
جسم باشد. پس حضرت فرمود که حق سبحانه و تعالی این قرآن را باین نحو حروفی فرستاد که متداولست بر زبان عرب و فرمود
که اگر جمع شوند آدمیان و جنیان همه و خواهند که قرآنی مثل این قرآن بیاورند نمیتوانند آورد و اگر چه همه هم را مدد
نمایند، و همین آیه از معجزات قرآنست که حق سبحانه و تعالی خبر داد که نمیتوانند و نتوانستند با آن که حکماي فصیح زبان
کافر بودند و در مقام رد اسلام بودند و نتوانستند که یک سوره بیاورند: و آن که در این اخبار مذکوره بحسب ظاهر مخالفتی هست
در واقع مخالفت نیست زیرا که میتواند بود که هر حرفی اشاره به چند اسم بوده باشد، و در هر حدیثی نیز اشاره به اسمی کرده
باشند و چون معانی حروف علمی است عظیم و جمعی کثیر کتابها در آن تصنیف ص: 140 کردهاند
خواستم که مستمسک به آن نصوص اهل البیت باشد با آن که بناي قرآن و دعوات و احادیث بر اینهاست و بر عالمیان ظاهر شود
که الفباي علوم اهل البیت است. پس قیاس بدان دارد که باقی علوم ایشان را و در آن چه مذکور شد بر سبیل اختصار علوم و حقایق
بسیار مندرج است بیان نکردم تا موجب ملال نشود و بر سبیل اجمال اشاره به بعضی از آنها شد که جمعی که اهلیت دارند بفهمند
و به علوم دیگر برسند چنانکه این راه گشوده شد در تفسیر من عرف نفسه. دیگر هم چنانکه افتتاح کتب به بسمله مطلوبست چنانکه
صفحه 77 از 318
گذشت، هم چنان مطلوبست که در هر کاري سیّما در تألیف و تصنیف کتب افتتاح بحمد الهی نمایند، چنانکه مفتاح کتب الهی بعد
از بسمله حمد له است گویا بندگان را تعلیم میفرماید که در افتتاح جمیع کارها بعد از بسمله حمد الهی به جا آورید تا آن مبارك
باشد و به اتمام خواهد رسید و هم چنین حضرت سید المرسلین و ائمه طاهرین صلوات اللَّه علیهم در خطب افتتاح بحمد الهی
مینمودند چنانکه در خطب متواتره منقولست با آن که در بسیار حدیث معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام وارد شده
است که محبوبترین اعمال حمد الهی است. و در حدیث مشهور از حضرت سید المرسلین صلّی اللَّه علیه و آله وارد است که هر
امري که اعتنائی بشأن او باشد و افتتاح آن بحمد الهی ننمایند آن امر عاقبت ندارد و به اتمام نمیرسد
[خطبۀ المؤلف]
بنا بر این مصنف گفت که: (اللَّهمّ انّی احمدك و اشکرك) یعنی خداوندا تو را حمد میکنم و تو را شکر میکنم اصل اللهم یا اللَّه
است حرف لام را حذف نمودهاند و میم را به عوض آن آورده و اختیار این اسم از آن جهت است که اللَّه اعظم اسماي الهی است
و اگر بعنوان ندا او را یاد کنند بهتر است سیما هر گاه ندا به منزله جزو کلمه ص: 141 شده و اللَّه انسب
است به دعاها به اعتبار جامعیتی که او را هست چون اسم ذاتی است که مستجمع جمیع کمالاتست پس اگر آن را به واسطه طلب
رزق بخوانند بمنزله یا رازق است. و اگر بواسطه مغفرت بخوانند بمنزله یا غفور است، و اگر بواسطه دفع دشمن بخوانند بمنزله یا
منتقم است. و از این است که جمعی از این جهت آن را اسم اعظم الهی میدانند پس دعا کردن بان اولی است، و مناسبت دعا در
این مقام استعانت است بجناب اقدس احدیت الهی در حمد و شکر و غیر از آن چه بعد از این مذکور خواهد شد، و حمد ثنائی
است به زبان بر صفات کمال اختیاري، و شکر کاریست به ازاء نعمت که دلالت میکند بر تعظیم منعم آن که به زبان باشد یا بدل
باشد یا به اعضا و جوارح باشد، پس جمیع اعتقادات و عبادات شکر میتواند بود، پس اگر آنها را بواسطه شکر نعمتها به جا آري
صحیح است بنا بر مذهب جمعی از علماء، و احوط آنست که از جهت محض فرموده الهی به جا آورند، و شکر کامل آنست که
بنده جمیع نعمتهاي و دادههاي الهی را صرف نماید در آن چه از جهت آن داده است، و تفصیل آن در باب حقوق خواهد آمد إن
شاء اللَّه تعالی. و در حدیث صحیح از حضرت امام بحق ناطق جعفر صادق علیه السّلام منقولست که هر گاه حق سبحانه و تعالی
انعام فرماید نعمتی بر بنده خواه اندك و خواه، بسیار و آن بنده بگوید الحمد للّه ربّ العالمین شکر آن نعمت کرده است. و در
حدیث کالصحیح از آن حضرت وارد شده است که هر گاه حق سبحانه و تعالی نعمتی را بر بنده انعام فرماید، و بنده بدل بداند که
انعام از جانب حق سبحانه است و حمد الهی را بر زبان جاري سازد هنوز کلام او تمام نشده باشد که حق سبحانه و تعالی امر فرماید
به فرشتگان سماوات که روزي او را زیاد کند. و در حدیث حسن کالصحیح از آن حضرت منقولست که شکر هر نعمتی هر چند
آن نعمت عظیم باشد آنست که حق سبحانه و تعالی را به آن حمد نماید. ص: 142 و از آن حضرت
منقولست همین که بداند که آن نعمت از حق سبحانه و تعالی به او رسیده است شکر آن نعمت کرده است، و فرمودند: که شکر
نعمتهاي الهی [اجتناب از محرمات است و تمامی شکر] باین است که بنده باید بگوید الْحَمْدُ لِلَّهِ ربِّ الْعَالَمِینَ، و آیات و اخبار در
امر بحمد و شکر و فضایل آن بسیار است، و معنی الحمد للّه آن است که جمیع حمد و ثناها مخصوص حق تعالی است چون جمیع
کمالات مخصوص اوست. و اگر بندگان را کمالی باشد از حیثیت علم یا عمل آن نیز به عطا و توفیق حضرت اله است، و بهترین
شکرها اعتراف به عجز از اداي حمد و شکر است، چنانکه سید حامدان فرمود که خداوندا من احصا نمیتوانم کرد ثناي ترا و تو
چنانی که خود ثناي خود کردهاي. حدیث معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام وارد شده است که خداوند عالمیان وحی نمود به
حضرت موسی: که یا موسی نعمتهاي مرا شکر کن چنانکه شکر من است. حضرت موسی گفت: الهی چگونه من حق شکر تو را به
جا آورم که شکر هم از نعمتهاي تست آن نیز محتاج به شکر دیگر است و شکر دیگر، پس خطاب رسید که یا موسی چون دانستی
صفحه 78 از 318
عاجزي از شکر من حق شکر مرا به جا آوردي. و منقولست که این خطاب به حضرت داود علیه السّلام شد، داود گفت الهی چگونه
حق شکر تو را به جا آورم حال آن که اعضاء و جوارحی که به آن شکر میکنم از نعمتهاي تست و شکر آن را میباید کرد و هم
چنین شکر شکر را إلی غیر النهایۀ، خطاب رب العزة رسید به این شکر راضی شدم. پس محتمل که أشکرك شکرا باشد مثل الشکر
للَّه و یا این معنی داشته باشد که شکر تو میکنم، با آن که میدانم که شکر نعمتهاي حق تعالی را بر خود، و یا میدانم که شکر تو
به جا نمیتوانم آورد، و این را تو شکر نامیده و وجه آن که به جمله فعلیه ادا کرده است اینست که دلالت بر تجدد او دارد، و گوییا
میگوید که چون کمالات تو ص: 143 غیر متناهی است و هم چنین نعمتهاي تو، آنا فآنا حمد و شکر تو به
جا میآورم اگر چه تاسی به قرآن و خطب نموده بلفظ خود بگوید الحمد للّه انسب بود این دلالت بر دوام با عموم الف و لام و
اشعاري بر عجز داشت که حمد او را به او گذاشته بود و نعم ما قال الشاعر: آنجا که کمال کبریاي تو بود عالم نمی از بحر عطاي تو
بود ما را چه حد حمد و ثناي تو بود هم حمد و ثناي تو سزاي تو بود (و أومن بک) یعنی اعتقاد به وحدانیت تو دارم و اظهار ایمان
خود بامر تو میکنم یا در ازدیاد ایمان به عبادت و طاعت تو میکوشم. و این عبارت در خطب منقوله هست بنا بر این این را ذکر
نمود، در اکثر خطب بلفظ جمع است بعنوان: نؤمن بک. و هم چنین عبارات ما بعد و جمع بهتر است از جهۀ آن که ایمان و توکل و
عبادت خود را با دیگران منضم میسازد تا شاید مقبول شود. و وجه افراد میتواند بود که این باشد که افعال من قابل آن نیست که
با افعال دیگران منضم سازم مبادا به تشأم من از آنها نیز مردود گردد. و ایمان در لغت بمعنی تصدیق است یعنی باور داشتن و در
اصطلاح عبارتست از تصدیق بوجود حق سبحانه و تعالی و تصدیق به وحدانیت او و تصدیق به صفات ثبوتیه و سلبیه، و تصدیق به
نبوّت سیّد المرسلین و هر چه او آورده است و از جناب الهی بخلق رسانیده است، و از آن جمله است تصدیق به امامت ائمه اثنی
عشر صلوات اللَّه علیهم، و سایر اعتقاداتی که گذشت در فایده دوازدهم، و شک نیست که این اعتقادات در کار است، و در
جزویت اعمال فعلیه و ترکیه خلافست. اخبار متواتره از رسول خدا و ائمه هدي صلوات اللَّه علیهم وارد شده است: که ایمان اقرار
است به زبان، و اعتقاد است به جنان و عمل است به ارکان و ص: 144 امثال این خبر. و بسیاري از آیات نیز
بر این معنی دلالت ظاهري دارد، و لیکن اکثر متکلمین علما همه را تأویل نمودهاند به آن که ایمان کامل آنست که بنده مطلقا
مخالفت الهی نکند، و فایده در این ظاهر میشود که فاسقی را که اعتقاداتش صحیح باشد جایز است او را مؤمن گفتن یا نه؟ و حق
این است که ایمان مشترك لفظی است بر همه اطلاق میکند، و گاهی مؤمن میگویند و مطلق اثنی عشري میخواهند، و گاه مؤمن
میگویند و کسی را میخواهند که مرتکب کبایر نشود، و گاه مؤمن میگویند و کسی را میخواهند که صغیره و کبیره نکند، و
گاهست اطلاق میکند بر کسی که اقرار ظاهري از او صادر شود حتی بر منافقانی که بظاهر مسلمان باشند و اگر چه در واقع کافر
باشند و این اطلاقات در قرآن مجید و اخبار بسیار واقع شده است. (و اتوکّل علیک) یعنی توکل میکنم بر تو، و در جمیع امور
اعتماد بر تو دارم، و کارهاي خود را به تو میگذارم که بفضل خود همه را کفایت نمائی یا آن که در اعمال توفیقم روزي کنی،
که آن چه خوب باشد به جا آورم و آن چه بد باشد ترك نمایم، و در امر معاش آن چه مرا ضرور است برسانی، و نگذاري که
دشمنان بر من مسلط شوند و فی الحقیقه بامر حق سبحانه و تعالی همه را به او میگذاریم چون امر به توکل فرموده است در آیات
یعنی باید که مؤمنان توکل بر «1» بسیار و اخبار بیشمار از آن جمله حق سبحانه و تعالی فرموده است وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ
خداوند کنند. دیگر فرموده است که اگر ایمان دارید توکل بر خداوند کنید، و فرموده است که هر که توکل بر حق سبحانه و تعالی
کند پس خدا او را بس است. و در حدیث صحیح از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام وارد شده ص:
145 است که اول مراتب کمال اسلام است، بعد از آن ایمان است، بعد از آن تقوي است، بعد از آن یقین است، و یقین بسیار
کمیابست. راوي پرسید که یقین کدام است؟ حضرت فرمود که توکل بر حق سبحانه و تعالی است، و تسلیم و گردن نهادنست
فرمانهاي الهی را، و راضی بودنست به قضاهاي الهی، و تفویض جمیع امور است بحق سبحانه و تعالی، و ظاهر آنست که تفویض
صفحه 79 از 318
آنست که یقین در نهایت کمال بوده باشد چنانکه مؤمن آل فرعون در وقتی که گریخت از فرعون گفت: تفویض مینمایم کار
خود را به خدا، پس حق سبحانه و تعالی او را از شر فرعون و لشکر او حفظ نمود و بحسب ظاهر توکل است. و در حدیث
کالصحیح از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام وارد شده است که حضرت سید المرسلین صلّی اللَّه علیه و آله در سفري بودند،
جماعتی از سواران به آن حضرت رسیدند و سلام کردند حضرت فرمودند که شما کیستید؟ همه گفتند: مؤمنانیم یا رسول اللَّه
حضرت فرمود که حقیقت ایمان شما چیست و چه دلیل بر آن دارید؟ گفتند: دلیلش آن که رضا دادهایم به قضاي الهی، و گردن
نهادهایم امر الهی را، و تفویض امور خود به او کردهایم. پس حضرت فرمود که این جماعت عالمند و حکیمند، و نزدیکست رتبه
ایشان به رتبه پیغمبران، اگر در این معنی صادقید پس بنا مکنید آن چه را در آن ساکن نخواهید شد، و جمع نکنید آن چه را
نخواهید خورد، و بترسید از خداوندي که بازگشت شما بسوي او خواهد بود. و در حدیث کالصحیح از امام موسی کاظم علیه
السّلام منقولست در تفسیر توکل که مراتب توکل بسیار است، یک مرتبه آنست که در جمیع چیزها توکل بر او کنی، و هر چه بر
سر تو آورد از بلا و محنت راضی باشی، و بدانی که هر چه خیرتست بر سر تو میآورد، و بدانی که حکم حکم اوست پس توکل
بر او کنی، و تفویض امور خود به او کنی و به او واگذاري، و در همه امور اعتماد بغیر ص: 146 او نکنی. و
دیگر منقولست به اسانید متکثره معتبره از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام که حق سبحانه و تعالی در بعضی از کتب منزله
فرموده است که بحق عزت و جلال، و بزرگواري و بلند مرتبگی که بر عرش عظمت دارم قسمت میخورم که هر بنده که امید از
غیر من داشته باشد قطع نمایم امید او را، و او را به مراد خود نرسانم، و او را خوار گردانم نزد عالمیان، و از قرب خود او را دور
سازم، و او را بدرد هجران خویش مبتلا سازم، آیا این بنده در دفع و رفع شداید و سختیها امید از غیر من دارد؟ و حال آن که
سختیها و رفع آن بید قدرت منست، آیا این بنده امید منافع از غیر من دارد و فکر دري غیر در من میکند؟ و حال آن که کلید همه
ابواب بدست منست، و درگاه رحمت من باز است از جهۀ داعیان من، کرا مصیبتی روي داد و به درگاه من آمد که من رفع مصیبت
او نکردم؟ و کدامین بنده کار بزرگی داشت و به درگاه من آمد که کار او را نساختم، اگر تأخیري در رسیدن ایشان به مطلوب
شود عین مصلحت ایشانست، و مطلوب ایشان را از براي ایشان حفظ نمودم که در وقت بهتر به ایشان رسانم، چرا بحفظ من راضی
نیستند، و من آسمانها را پر کردهام از فرشتگانی که ملال ندارند از تسبیح و تقدیس من، و ایشان را امر کردهام که در به روي
بندگان من نبندند، و دعاهاي ایشان را عرض نموده مستجاب کنم، چرا اعتماد به گفته من نمیکنند؟ آیا نمیدانند که بلایی را که
من فرستم کسی نمیتواند آن را دفع نمودن غیر من یا باذن من چرا بنده من غافل است از من نمیبیند که من به او نطلبیده احسانها
کردهام، الحال که از او باز گرفتهام از دیگري سؤال میکند، هر گاه من نطلبیده دهم اگر بطلبند نخواهم داد؟ آیا بنده مرا بخیل
میداند؟ آیا هر جود و کرمی از من نیست؟ آیا عفو و رحمت بدست من نیست؟ آیا هر مرادي از من بر نمیآید؟ و اگر برآورم که
میتواند قطع کرد غیر من؟ آیا آرزومندان نمیترسند از من که ص: 147 آرزو از غیر من میکنند؟ پس اگر
همه اهل آسمانها، و اهل زمین آرزوهاي خود را عرض نمایند و من هر یک را بدهم، آن چه همه آرزو کردهاند از ملک من بقدر
عضو ذره کم نمیگردد، و چگونه کم شود ملکی که من خداوند آن باشم بدا حال جمعی که از رحمت من ناامید میشوند، و بدا
حال کسانی که عصیان من میکنند و ملاحظه نمینمایند که من مطلعم بر افعال ایشان. و امثال این اخبار بسیار است پس بر بنده
لازم است که جمیع امور خود را به خداوند گذارد، و بر آن چه حق سبحانه و تعالی بر سر او آورد راضی و خوشنود باشد، و بداند
که حق سبحانه و تعالی عالم است، و بینیاز است، و کریم و رحیم است پس هر چه میکند عین حکمت و مصلحت وجود است. و
در حدیث قدسی صحیح وارد شده است از حضرت سید المرسلین صلّی اللَّه علیه و آله، که حق سبحانه و تعالی میفرماید: که
جمعی از بندگان من هستند که مصلحت دین ایشان در توانگري و فراخی روزي و تندرستی است، ایشان را توانگر میگردانم، و
روزي ایشان را فراخ میسازم، و بدنهاي ایشان را صحیح میدارم تا دین ایشان صحیح باشد به طاعت و عبادت و تصدقات و خیرات
صفحه 80 از 318
و مبرات که از ایشان بفعل آید، و جمعی از بندگان من هستند که مصلحت دین ایشان در فقر و فاقه و بیماریست، امتحان و ابتلاء
میفرمایم ایشان را به فقر و مسکنت و بیماري تا دین ایشان صحیح شود به سبب صبر و رضا به قضا، و تضرع و زاري. و من اعلم و
داناترم به آن چه صلاح حال بندگان مؤمن در آنست. و بسا باشد که جمعی از مؤمنان سعیها نمایند در بندگی من، و شبها از
بسترهاي خواب لذیذ خود بیرون آیند و به عبادت من مشغول شوند و تعبها کشند در بندگی من، و من یک شب و دو شب نگذارم
که بیدار شوند، و ایشان را بخواب برم تا صبح از جهۀ شفقت بر ایشان، که مبادا برخیزند و به عجب مبتلا شوند، و چون صبح بیدار
شوند و با خود در جنگ و جدل باشند که عبادت ص: 148 شب از ایشان فوت شده، و اگر میگذاشتم که
به عبادت برمیخواستند، هر آینه به عجب مبتلا میشدند، و فریفته اعمال خود میشدند، و به سبب آن هلاك میشدند به آن که از
خود راضی میشدند، و گمانشان این بود که از همه عبادت کنندگان در گذشتهاند، و از تقصیر بیرون آمدهاند، و در این صورت از
من دور افتاده بودند، و گمانشان این بود که بمن و رحمت من نزدیک شدهاند. زنهار که اعتماد نکنند عابدان بر اعمالی که از جهۀ
ثواب من میکنند که اگر مدّت عمر در عبادت و بندگی من باشند، با تعب بیشمار و مجاهدت بسیار، هر آینه آن چه شرط بندگی
منست به جا نیاوردهاند در آن چه میطلبند از کرامتهاي من، و نعیم جنات من، و مراتب عالیه که از جهۀ ایشان مقرر ساختهام، و
عبادت ایشان باعث این نعمتها نمیشود، بلکه میباید که اعتماد ایشان بر رحمت غیر متناهی من باشد، و فرح ایشان از فضل من
باشد، و اطمینان قلوب ایشان بحسن ظن بر من باشد نه بر عملشان که در این صورت رحمت من ایشان را فرا میگیرد، و رحمت من
ایشان را میرساند به رضاي من، و عفو من خلعت مغفرت بر ایشان میپوشاند، به درستی که منم خداوند رحمن و رحیم و من به
رحمانیّت مسمایم. (و اقرّ بذنبی إلیک) یعنی اقرار میکنم به گناهان خود نزد تو که خداوندي، و ذکر اقرار به گناهان بعد از ذکر
توکل بنا بر تأسی و متابعت حضرت سیّد المرسلین و ائمه طاهرین است صلوات اللَّه علیهم که در اکثر خطب فرمودهاند، و چون
خطب را مقدمه مطالب میساختهاند که از جناب اقدس الهی لفظا یا معنی طلب مینمودهاند خیریت عاقبت آن مطلب را، مناسب
است که توکل بر خداوند نمایند تا هر چه خیر باشد چنان کند، و اعتراف به گناهان نمایند که ما قابلیت استجابت دعا نداریم به
سبب گناهان بسیاري که از ما صادر شده است، قطع نظر از آن که اقرار به گناهان سبب مغفرت و استجابت دعوات و برآمدن لوامع
صاحبقرانی، ج 1، ص: 149 حاجاتست. چنانکه در احادیث صحیحه وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام که
چون مطلبی داشته باشی اوّل حمد و ثناي الهی به جا آور، و صلوات بر محمّد و آل او بفرست، و بعد از آن اعتراف به گناهان خود
بکن، و بعد از آن حاجت خود را بطلب، و اگر حاجت نطلبند اینها طلب حاجتست، و چون در افتتاح به تصانیف مطلوب اختتام
آنست هر چند طلب ننمایند خطبه مشتمله بر اینها سبب اختتام آنست. و مصنف را سهوي واقع شده است که صلوات که اهم مطالب
است در خطبه ذکر نکرده است، و ممکن است که از نساخ سهو شده باشد، و هم چنین شهادتین، و لیکن اشعاري به آن نموده است
که: (و اشهدك انّی مقرّ بوحدانیّتک) یعنی ترا گواه میگیرم بر خود که اقرار میکنم به وحدانیت تو، و اقرار به وحدانیت مفاد کلمه
اولی از شهادتین است، و کلمه اولی بدون ثانیه تمام نیست پس اشاره بهر دو در ضمن این اقرار نموده است، و وحدانیت الهی
آنست که حق سبحانه و تعالی را واحد من جمیع الوجوه داند در ذات و صفات، بانکه صفات ذاتیه الهی را عین ذات داند، و ذات
الهی را عین وجودش داند، و وجودش را عین وجوب وجود داند. چنانکه در اخبار متواتره از ائمه هدي صلوات اللَّه علیهم وارد شده
است و منقول است که روزي در جنگ جمل اعرابی به خدمت حضرت امیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه آمد و عرض نمود که آیا
میگویی که اللَّه تعالی واحد است؟ اصحاب حضرت همه رو به اعرابی کردند که اینجا چه وقت این سؤال است و همه گرفتار
جنگند و حضرت پریشان خاطر است. حضرت فرمود که بگذارید او را که هر چه خواهد سؤال کند که مطلب اعرابی همین مطلوب
است که ما از این قوم داریم، و غرض ما از این جنگ آنست که ایشان را به وحدانیت الهی باز گردانیم چون خروج بر امام زمان
شرکست، پس حضرت فرمودند که اي ص: 150 اعرابی واحد چهار معنی دارد، دو معنی را اطلاق نمیتوان
صفحه 81 از 318
کرد بر جناب اقدس الهی، و دو را میتوان کرد و اما آن چه را اطلاق بر آن حضرت جایز نیست: اول آنست که بمعنی واحد عددي
باشد، زیرا که چیزي را که ثانی نباشد واحد نمیگویند نمیبینی که کافر میشوند جمعی که میگویند: انّ اللَّه ثالث ثلثه. یعنی
خداوند عالمیان سیمین سه خداست، و آن جماعت نصارياند که قایلند به خدا، و عیسی، و مریم و این عبارت را معانی بسیار
گفتهاند به آن که واحد در اعداد بمعنی یکمست، و احد بمعنی یکیست، و یکم را در جائی اطلاق میکنند که دویم داشته باشد، و
چون حق سبحانه و تعالی را نظیري نیست که او یکمش باشد واحد باین معنی بر او اطلاق نمودن جایز نباشد. یا آن که واحدي که
بر جناب اقدس الهی اطلاق نمودن جایز است واحد من جمیع الوجوه است، و این معنی در غیر جناب او نیست، و مخصوص ذات
اقدس اوست پس این وحدت در شما نمیآید. یا آن که واحدي را تصور میتوان کرد، و جناب اقدس او را به هیچ وجه تصوّر
نمیتوان کرد. یا آن که واحدي که بر جناب اقدس اطلاق مینمایند با کثرت منافات ندارد بخلاف غیر او، زیرا که واجب الوجود
است، و وجود است، و علم است، و قدرتست، و حیات است، و سمع است، و بصر است، و ادراك است، وجود است و همه یک
ذاتست و یک معنی است بخلاف غیر او. یا چون وحدت او نیز عین ذات اوست و چنانکه ذات او معلوم و مدرك احدي نیست
وحدت او نیز مدرك احدي نیست و نعم ما قال الحکیم الغزنوي. احد است و شمار از و معزول صمد است و نیاز از او مخذول آن
احد نی که عقل داند و فهم و آن صمدنی که حس شناسد و وهم نمیبینی که همین که تصور وحدت الهی میکنی واهمه خدائی
را میسازد در جهتی از جهۀ تو قرار میدهد، و چگونه خداي ساخته و هم خدا باشد. ص: 151 و از حضرت
امام محمد باقر صلوات اللَّه علیه و سایر ائمه معصومین صلوات اللَّه علیهم در روایات متواتره وارد شده است که هر چه را که تصوّر
نمایید به وهمهاي خود که نهایت دقت بکنید در تنزیه او، او مخلوقی است مثل شما بلکه ساخته شماست، و حق سبحانه و تعالی از
آن منزه است که مثل شما باشد، یا ساخته شما باشد. و دیگر معانی دقیقه ذکر کردهاند که عقل به آن نمیرسد، و نمیتوان به آن
رسیدن الّا بنور کشف بعد از ریاضات و مجاهدات بسیار. دویم از معانی که اطلاق آن بر حق سبحانه و تعالی روا نیست که وحدت
او را وحدت نوعی دانند، چنانکه گویند که او یکی است از مردمان یعنی یک نوع است از جنسی، این نیز بر حق سبحانه و تعالی
جایز نیست زیرا که تشبیه است، و ذات مقدس او از آن اعلی است که او را به مخلوقات شباهتی باشد و این کلام را نیز معانی بسیار
گفتهاند: یکی آن که به معانی اولی برگردد چون او را مشابهتی بغیر او نیست نمیتوان او را با خلق در شمار آوردن. دیگر آن که
مقرر است که نوع ماهیتی است که در تحت ماهیتی دیگر داخل باشد تحقیقا او تقدیرا، و اگر از آن ماهیت سؤال کنند بما هو آن
در جواب گفته شود مثلا انسان حقیقتی دارد که دارد که آن حیوان ناطق است، و این حقیقت در تحت حیوان مطلق که جنس
اوست داخل است. و چون پرسند که حقیقت انسان چیست؟ در جواب گفته میشود حیوان ناطق. و چون حق سبحانه و تعالی را با
احدي شرکت نیست نه در ذات، و نه در ذاتیات، و نه در صفات هر آینه این وحدت را بر او اطلاق نتوان کرد، زیرا که اگر شرکت
باشد پس ناچار است از ممیزي که او را تمیز دهد از سایر شرکاء، پس مرکّب خواهد بود از جنس و فصل، و هر مرکّبی محتاجست
به اجزاء، و هر محتاجی ممکن است. ص: 152 و هم چنین اگر ماهیت الهی جل شأنه، ماهیتی باشد نوعی که
متصور شود بعنوان کلی و اگر چه آن کلی منحصر در فرد باشد به این معنی نیز اطلاق نمیتوان کرد، بلکه او را شریک نیست، و
محال است شریک او در ذهن و خارج، و داخل نیست در تحت هیچ نوعی و جنسی، و لهذا تعبیر از ذات مقدس او بواجب الوجود
وارد نشده است در هیچ آیه و حدیثی، و دور نیست که از این جهۀ باشد که تا متوهم نشود که کلی است چون در لغت واجب
الوجود کلی است. و اما آن دو معنی واحد که اطلاق میتوان نمود بر ذات مقدس او، یکی آنست که یگانه است و او را نظیري
نیست چون در ذات و صفات او نظیري نیست، چنانکه میگویند فلان عالم وحید عصر خود است یعنی نظیر و همتا ندارد. دویم آن
که احدي المعنی است یعنی واحد من جمیع الوجوهست یعنی منقسم نمیشود نه در وجود، و نه در عقل، و نه در وهم هم چنین
است حق سبحانه و تعالی. پس اگر قایل به صفات زاید شوند قایل بهشت خدا شدهاند و هم چنین است احوال معتزله که قایلند به
صفحه 82 از 318
عالمیت الهی و قادریت و این معنی را نه موجود میدانند و نه معدوم، و آن چه بر ایشان لازم میآید بدتر است از آن چه بر اشاعره
لازم میآید و احادیث بسیار در این باب واقع شده است و مقام گنجایش بیش از این ندارد اگر چه همه مراد مصنف است چون
کتابی عظیم در این باب تصنیف نموده است اگر و چون مصنف اعتقاد به صفات ثبوتیه ندارد ظاهرا از آنها ذکر نکرد و صفات
سلبیّه را ذکر نمود بانکه گفت: (و منزّهک عمّا لا یلیق بذاتک ممّا نسبک الیه من شبّهک و الحد فیک) یعنی ترا پاك و منزه
میدانم از آن چه لایق ذات مقدس تو نیست از چیزهائی که نسبت به تو دادهاند کسانی که ترا تشبیه به انسان کردهاند و ملحد لوامع
صاحبقرانی، ج 1، ص: 153 شدهاند در واقع آن که از حق عدول نمودهاند بباطل چون در لغت الحاد بمعنی میل است یا بمعنی
مصطلح که انکار خداوندي و دوري تو کردهاند، زیرا قایل شده خدائی که خدا نیست. بدان که مراد شیخ علیه الرحمه ردّ است بر
سنیان که اکثر ایشان حق سبحانه و تعالی را جسم و موجود میدانند مثل حنابله و شافعیه. و در کتاب ملل و نحل که تصنیف
شهرستانی است و در شرح مواقف سید شریف، و در بسیاري از کتاب علما از ایشان نقل کرده هفتاد و دو مذهب را، و از هر مذهبی
از این هفتاد و دو، کفرها و زندقهها نقل کردهاند. اگر چه آن چه نسبت به شیعه دادهاند در جسمیت بودن خداوند تعالی، و آن چه
از کتابهاي شیعه در میانست ندیدهایم که کسی از شیعه و العیاذ باللَّه باین مذاهب باطله قایل باشد، و آن که نسبت اینها را به بعضی
از قدما داده مثل هشام بن الحکم، و هشام بن سالم اگر راست باشد مذهب سابق بر تشیع ایشان بوده است چنانکه در فهرست کتاب
خواهد آمد. دیگر از مذهب باطله زیادتی صفات الهی است بر ذات الهی که اشاعره و معتزله به آن قایل شدهاند، و اشاره به آن
شده در مقدمه مجملا میآید. و حق سبحانه و تعالی به هیچ وجه شبیه به مخلوق ندانند، نه در ذات و نه در صفات، بلکه نه در
افعال. و احادیث متواتره از ائمّه معصومین صلوات اللَّه علیهم اجمعین نقل شده است که اقل معرفت الهی آنست که حق سبحانه و
تعالی به هیچ وجه شبیه به مخلوق ندانند، نه در ذات و نه در صفات، بلکه نه در افعال. و احادیث متواتره از ائمّه معصومین صلوات
اللَّه علیهم اجمعین نقل شده است که اقل معرفت الهی آنست که حق سبحانه و تعالی را منزه دانی از تعطیل، و تشبیه. تعطیل آنست
که منزه و مبرا دانی چرا که عقل تو به او نرسد، یا نگویی که بیکار است. چنانکه جمعی از کما قایلند که حق سبحانه و تعالی عقل
اول را آفریده است و بس، و تمام ایشان معتقد نیستند، و بلکه میگویند از خدا به همرسیده است و قدیم است مثل خدا، بلکه
میباید که اعتقاد کنی که حق سبحانه و تعالی فرموده است که کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ یعنی هر روز در ص:
154 کاریست. یک شمه کارهاي الهی آنست که یک قافله از حیوانات را در رحمها در میآورد، و یک قافله از انسان را از رحم
بیرون میآورد، و یک قافله دیگر را میمیراند، ربّ العالمین است که همه را تربیت میفرماید، رزاقی است که همه بر سر خوان
بیدریغش نشستهاند و نعمتهاي او را میخورند، آسمانها را او در گردش دارد هر یک را به حرکتی خاص، قاضی الحاجات است
که هر که حاجتی به او عرض نماید حاجات آنها را بر میآورد، و یک برگی از درختی نمیافتد و بیان کارهاي الهی در کتاب
عقل مبین است هر که اندك بصیرتی دارد میداند. دویم تشبیه است که خداوند عالمیان را نه جسم کثیف، و نه جسم لطیف و
دیدنی ندانند، و در مکان و زمان ندانند، و از قبیل اعراض ندانند، و قایل به حلول نشوند چنانکه نصاري میگویند روح خدا در
رحم مادر عیسی، و قائل به اتحاد نباشد چنانکه جمعی از نصاري قایلند که خدا با عیسی یکی شد با آن که اصل اتحاد محال است
و حلول عرض را از محال است و محتاج است به جسم، و هر محتاجی ممکن است. و جمیع اینها در اخبار اهل بیت بعنوان متواتره
واقع شده است و آن که در آیات و اخبار ائمه علیهم السلام است که ظاهر آنها جسمیّت است از آن جهت است که حق سبحانه و
تعالی با بندگان به زبان ایشان سخن گفته است، و در میان عرب و عجم و ترك و دیلم هندي متعارفست مجازات، و هر کلامی که
مجازي نداشته باشد لطافت ندارد. چنانکه متعارفست که میگویند فلانی خوش دستی دراز کرده است یعنی تسلطی بر مردمان به
همرسانیده است، و دست پادشاه بالاي دستهاست یعنی اقتدار او بالاي همه است و علی هذا القیاس. و به اخبار متواتره و آیاتی که
در قرآن مجید واقع شده است در اخبار اهل البیت تأویل آن واقع شده است، و حضرات ائمه معصومین مکرر فرمودهاند، و در قرآن
صفحه 83 از 318
یعنی هیچ چیز از ممکنات شباهت بحق « حق سبحانه و تعالی خود فرموده است لَیْسَ کَمِثْلِهِ ص: 155 شَیْءٌ
یعنی بصرها یا بصیرتها ادراك او نتوانند نمود، و خود فرموده «2» سبحانه و تعالی ندارد، و باز فرموده است که لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ
یعنی بندگان بزرگی الهی را ادراك نکردهاند و نمیتوانند کرد چون حق تعالی شأنه خود «3» 91 : است وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ 6
نقیض خود بفرماید؟ زیرا که اگر این صفات با صفات شبیه باشد، شبیه اجسام و مخلوقات خود خواهد بود. و إن شاء اللَّه در محل
خود با همه تأویلات مذکور خواهد شد. (و اقول انّک عدل فیما قضیت حکیم فیما أمضیت) یعنی میگویم و اعتقاد دارم که تو
عادلی در آن چه قضا فرموده، و حکیمی در آن چه امضاء کرده و جاري ساخته. و بر بندگان مسأله ذاتیست که حسن و قبح اشیاء
عقلی است یعنی عقل در فهمیدن بعضی از چیزها مستقل است مثل آن که عقل مییابد که حق سبحانه و تعالی عادل است به آن
که ظلم بر وي محال است و بظلم ظالمان راضی نیست، زیرا که کسی ظلم میکند که نداند که ظلم بد است، یا احتیاج بظلم کردن
داشته باشد و حق سبحانه تعالی عالم است و غنی و بینیاز. با آن که حق سبحانه و تعالی به کرات و مرات در قرآن مجید یاد فرموده
است که من ظلم بر بندگان خود نمیکنم، و بظلم ایشان راضی نیستم، و ظالمان را لعنت فرموده است پس چون تواند بود که افعال
بندگان فعل الهی باشد و همه این ظلمها و فسقها را حق سبحانه و تعالی کند، و باز ایشان را در جهنم عقاب کند. آخر چه فایده
خواهد داشت فرستادن پیغمبران و کتابها با آن که حق سبحانه و تعالی زیاده از هزار جا در قرآن مجید افعال را نسبت به بندگان
داده ص: 156 است، و امر و نهی فرموده است، و بر فعل خیرات ثواب قرار داده است، و بر بدیها عقوبت
مقرر فرموده است. و اکثر سنیّان بر مذهب اشعرياند و قایلند که همه فعل الهی است و عقل را از میانه برداشتهاند و فارغ شدهاند. و
اما آن چه در قرآن و اخبار وارد شده است که ظاهر آن جبر است بر سبیل مجاز واقع شده است، و تأویل آن میباید کرد مثل سایر
چیزها که همه قایلند بتأویل آنها و هم چنین قضا و قدر و امضاء که در آیات و اخبار بسیار واقع شده است که واجب است ایمان به
قضا و قدر و امضاء، و شیخ مصنف اخبار بسیار نقل نموده است در مذهب قدریه و آن که حضرات فرمودهاند که قدریه مجوس این
امّتند، و مراد از قدریه معتزلهاند که بنده را مستقل میدانند در اعمال، و توفیق الهی را دخل نمیدهند. و اخبار بسیار در تکفیر
اشاعره. نیز واقع شده است و اخبار بسیار واقع شده است که جبر باطل است، و تفویض که اختیار محض است باطل است، و لیکن
واسطه میان هر دو حق است به آن که فعل از بنده است و توفیق از حق سبحانه و تعالی. و اخبار بسیار واقع شده است که قضا و قدر
عبارت است از علم الهی در آن چه تعلق به اعمال مکلفان دارد، و هر چه بنده را در آن دخلی نیست مثل تندرستی و بیماري و
زندگانی و مردن و امثال اینها به قضاي حتمی است و اخبار بسیار وارد شده است که در این باب غور مکنید چون معنی بسیار دقیق
است. و فرق میان قضا و قدر و امضاء آنست که اول حق سبحانه و تعالی قضا میفرماید مرض یا موت را، و ممکن است که به
تصدقات و خیرات برطرف شود و به زودي. و اگر نکرد کاري که سبب دفع قضا شود مقدر میشود مرض یا موت و در این صورت
بسیار مشکل است اما ممکن است، و اگر دفع نکرد به تصدقات و تضرعات بسیار امضاء میشود و در این مرتبه نادر است که مندفع
شود، و لیکن امکان دارد، مثل آن که ابتداي بیماري دفع آن به زودي ممکن است به فصد و ص: 157
امساك و چون فصد و امساك نکردند و بیمار سنگین شد معالجه مشکل میشود، و چون محتضر میشود مشکلتر و در باب شب
قدر احادیث خواهد آمد. و غرض صدوق از این عبارت آن است که ما اعتقاد به عدالت الهی داریم، و ایمان بقضاء و قدر داریم، و
به اعتقاد صدوق قضا و قدر عبارتست از علم الهی، و علم الهی علت فعل نمیشود. چنانکه علم منجم به کسوف سبب کسوف
نیست بلکه چون کسوف میشد منجم دانست که میشود. و باین معنی در کتب خود تصریح نموده است خصوصا در کتاب توحید
و تأویلات دیگر کرده است قضا و قدر را، و لیکن از مجموع اخباري که ذکر نموده است ظاهر میشود آن چه مذکور شد، و اگر
کسی اعتقاد کند که قضا و قدر حق است، و بنده مجبور نیست، و به او مفوض نیست که هر چه خواهد کند، و لیکن حقیقت آن را
نداند، و در آن فکر ننماید کافی است، و بر او حرجی نیست و اللَّه تعالی یعلم. دیگر از آن چه لازم است به آن اعتقاد داشتن آنست
صفحه 84 از 318
که حق سبحانه و تعالی را حکیم داند، و حکیم در لغت راست گفتار، و درست کردار است، و در اصطلاح آنست که هر چه کند
یعنی آیا میپندارید «1» رعایت مصلحتی در آن بفرماید، و کاري را عبث نکند چنانکه فرموده است که أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً
یعنی نیافریدم جنّیان و آدمیان را مگر «2» که ما شما را عبث آفریدهایم. دیگر فرموده است که وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ
از جهت آن که مرا بندگی کنند. و امثال این آیات در قرآن مجید بسیار است و در احادیث بسیار نیز وارد شده است این مضامین. و
اشعري را اعتقاد آنست که افعال الهی معلّل به غرض نیست و اگر نه لازم میآید که حق سبحانه و تعالی باین افعال کامل شود و
قبل از آن ناقص بوده ص: 158 باشد. و جواب او اینست که اگر غرض راجع شود بجناب اقدس الهی
استکمال لازم میآید و کسی باین قایل نیست. بلکه غرض راجع به بنده میشود و آن نفع بندگان است. و اخبار متواتره وارد شده
است از حضرات سید المرسلین و ائمه طاهرین سلام اللَّه علیهم که حق سبحانه و تعالی نمیکند مگر آن چه اصلح است بحال
بندگان او، و کفر است که بندگان اعتراض بر افعال الهی کنند، بلکه اگر بگویند که اگر حق سبحانه و تعالی ما را غنی میکرد بهتر
بود، یا اگر فرزند ما را نمیمیراند بهتر بود، دغدغه ارتداد میشود مگر آن که قصدشان این باشد که نفع مادر آن بیشتر بود بحسب
ظاهر، اگر چه بحسب واقع آن چه حق سبحانه و تعالی کرده است بهتر است، و لیکن اولی و احوط آن است که امثال این عبارت را
بر زبان جاري نسازند. چنانکه در احادیث صحیحه وارد شده است از حضرات ائمه طاهرین سلام اللَّه علیهم که اگر جمعی خداوند
عالمیان را بیگانگی بپرستند، و عبادات نماز و روزه و حج را همه به جاي آورند، و با این همه خوبیها چیزي را که خدا و رسول
کرده باشند بگویند که اگر چنین نمیکردند بهتر بود، و هم چنین اگر این اعتقاد داشته باشند هر چند به زبان نیاورند مشرك و کافر
میشوند. نمیبینی که حق سبحانه و تعالی میفرماید: که نه بحق پروردگار تو که ایمان نمیآورند، و در زمره مؤمنان داخل
نمیشوند تا ترا حکم نسازند در هر نزاعی که در میان ایشان واقع شود، و تو هر حکمی که کنی ایشان راضی باشند، و اصلا از
حکم و سخن تو دل گیر نشوند، و گردن نهند حکم ترا گردن نهادنی نیکو. و در حدیث صحیح وارد شده است از حضرت امام
زین العابدین صلوات اللَّه علیه که صبر نمودن و از حق سبحانه و تعالی راضی بودن سر همه عبادتها است و هر که در بلاها و
تکالیف الهی صبر کند و خشنود باشد از حق ص: 159 سبحانه و تعالی در هر چیزي که بر سر او آورد خواه
محبوب او باشد یا مکروه، البته حق سبحانه و تعالی خیر او را در آن کند در دنیا و عقبی. و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه
علیه فرمودند که داناترین مردمان بحق سبحانه و تعالی کسی است که راضیتر باشد بقضاء الهی. و ایضا در حدیث صحیح از آن
حضرت وارد شده است که چون حق سبحانه و تعالی وحی نمود به حضرت موسی بن عمران علی نبینا و علیه السّلام که نزد من هیچ
چیز و هیچ کس دوستتر از بنده مؤمن من نیست، و هر چه پیش او میآورم خیر او در آنست، و هر چه از او باز میگیرم خیر او در
آنست، پس میباید که صبر کند بر بلاهاي من، و شکر کند نعمتهاي مرا، و راضی شود به قضاهاي من تا من او را در زمره صدیقان
داخل گردانم، هر گاه با اینها عمل نموده باشد به آن چه من از او طلب کردهام و اطاعت نموده باشد امر مرا. و از آن حضرت بطریق
صحیح وارد شده است که تعجب دارم از حال مؤمن که هر چه هست حق سبحانه و تعالی بر سر او میآورد و خیر او در آنست، و
اگر او را به مقراض ریزه ریزه کنند خیر او در آنست و اگر پادشاه مشرق و مغرب شود خیر او در آن است. و از آن حضرت
منقولست که هرگز حضرت سید المرسلین صلّی اللَّه علیه و آله چیزي را که واقع شده بود نمیفرمودند که اگر غیر این میبود بهتر
بود و فرمودند که من ضامنم که هر که در خاطر او در نیاید مگر رضا به قضا، هر دعایی که بکند البته مستجاب شود، بلکه اگر دعا
نکند نیز حق سبحانه و تعالی آن چه خیر اوست نزد او میآورد. چنانکه در حدیث صحیح از آن حضرت (ص) وارد شده است که
هر که رو کند به آن چه محبوب الهی است از عبادت و صبر و رضا و امثال اینها، حق سبحانه و تعالی نیز رو کند به آن چه محبوب
اوست در دنیا و عقبی، و هر که پناه بحق سبحانه و تعالی برد حق سبحانه و تعالی او را در پناه خود ص: 160
درآورد و کسی که چنین باشد اگر عالم سرنگون شود به او ضرري نمیرسد. و آیات و اخبار در این باب فوق حد و حصر است.
صفحه 85 از 318
(لطیف لما شئت): یعنی هر چه اراده میفرمایی نسبت به بندگان خود همه محض لطف است و احسان و فضل نسبت به ایشان. و این
معنی انسب است به سابق و لاحق و محتمل است که مراد صدوق این باشد که علماء شیعه لطف را بر حق سبحانه و تعالی واجب
میدانند، و آن فعلی است که بندگان را به طاعت نزدیک گرداند، و از معصیت دور سازد، و چون حق سبحانه و تعالی از روي
حکمت بندگان را از جهت بندگی آفریده است، پس هر چه ایشان را به بندگی نزدیک سازد لازم است که بفرماید، و الا غرض
«1» الهی بفعل نخواهد آمد، و میباید که لطف بحد الجاء نرسد. چنانکه خود فرموده است که أَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ لَهَدَي النَّاسَ جَمِیعاً
یعنی اگر حق سبحانه و تعالی میخواست که به جبر بندگان را هدایت فرماید میتوانست جبر نمودن که همه خوب باشند و لیکن
حکمتش اقتضا کرده است که باختیار خود هدایت را اختیار نمایند تا مستحق ثواب شوند، چون ثواب نفعی است که مقارن تعظیم و
اجلال بوده باشد و عقلا قبیح است که تعظیم و اجلال کسی کنند که مستحق آن نباشد. و همین مضمون از حضرت امام علی بن
موسی الرّضا صلوات اللَّه علیه وارد شده است. و از جمله الطاف الهی فرستادن پیغمبران و کتابهاست، و لهذا حق سبحانه و تعالی اول
حضرت آدم را پیغمبر فرمود، و بعد از آن از نسل او خلق را آفرید، و هیچ زمانی نبود که پیغمبري یا وصی پیغمبري نبوده باشد، و از
و در اخبار بسیار از ائمه اطهار سلام اللَّه علیهم وارد شده است که «2» اینجاست که فرموده است که إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَۀً
مراد الهی این است که من ص: 161 مقرر ساختم که در زمین همیشه خلیفه از جانب من بوده باشد، و مراد
از این آیه همین حضرت آدم نیست و بس و این معنی نیز مناسبت دارد به آن چه بعد از این میگوید: (لم تخلق عبادك لفاقۀ) یعنی
نیافریدي بندگان خود را از جهت احتیاجی که به ایشان داشته باشی، یعنی ما که قائلیم به حکمت قایل نیستم به استکمال، بلکه
قائلیم که خداوند عالمیان بینیاز است از ایشان و از عبادات ایشان، و غرض او از خلق و تکالیف محض افاضه وجود است کما قال
المولوي: من نکردم خلق تا سودي کنم بلکه تا بر بندگان جودي کنم و همین مضمون در حدیث قدسی وارد شده است از طرق
خاصه و عامه و بسند قوي از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه علیه منقولست که از آن حضرت پرسیدند که چرا حق سبحانه و
تعالی خلایق را آفرید؟ حضرت فرمودند: که حق سبحانه و تعالی خلایق را عبث نیافریده است، و ایشان را مهمل نگذاشته است،
بلکه ایشان را آفریده است تا ظاهر سازد قدرت خود را و تا ایشان را به عبادات مکلف سازد تا مستوجب رضاي الهی شوند و ایشان
را نیافرید که نفعی از ایشان به او رسد یا دفع مضرتی ازو بکنند، بلکه ایشان را آفرید تا نفع به ایشان رساند و ایشان را در جنت و
نعیم ابدي درآورد. (و لا کلّفتهم الّا دون الطّاقۀ) یعنی اعتقاد دارم که بندگان خود را تکلیف نفرمودي به او امر و نواهی مگر کمتر
از طاقت ایشان چه ظاهر است که بندگان در شبانه روزي هزار رکعت نماز میتوانستند کرد، و همیشه روزه میتوانستند گرفت، و
هر سال حج میتوانستند کرد، و در شبانه روزي هفده رکعت نماز واجب گردانید، و در سالی یک ماه روزه واجب ساخت، و در
عمري یک مرتبه حج طلب نمود وجوبا، و اینست مضمون آیه که لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها یعنی حق سبحانه و تعالی تکلیف
نمیفرماید بندگان خود را ص: 162 مگر به چیزي که بر ایشان آسان باشد و دشوار نباشد، یا به آن چه
تکلیف نموده است بیشتر از آن نیز میتوانست کرد این جمله نیز رد است بر جمعی از سنیان بلکه اکثر ایشان که اعتقاد ایشان آنست
که حق سبحانه و تعالی تکلیف ما لا یطاق کرده است چون بندگان را اختیاري نیست و کرده ایشان کرده حق سبحانه و تعالی است
و مع هذا ایشان را تکلیف کرده است. (و انّک ابتدأتهم بالنّعیم رحیما) یعنی اعتقاد دارم که ابتدا کردي خلایق را به نعمتها بیآن
که ایشان کاري کرده باشند که مستحق آن شده باشند، بلکه رحمتت، اقتضا کرد که ایشان را از کتم عدم بوجود آوردي، و صد
هزار احسان و انعام به ایشان بکنی، هر چند شکر این نعمتها واجب بود اگر شکر طلبیدي از آن جهت بود که مستحق نعمتهاي غیر
متناهی تو شوند نه آن که به ازاء نعمتهاي تو باشد، و الا تکلیف ما لا یطاق میبود، کجا بنده قدرت دارد که نعمتهاي ترا ادراك
تواند کرد چون به او نداده احاطه به امور غیر متناهی، چه جاي آن که تواند شکر کمترین نعمتی از نعمتهاي تو را کردن کما قلت وَ
یعنی اگر خواهید که بشمارید نعمتهاي الهی را نمیتوانید شمردن و نمیتوانید رسیدن به «1» 34 : إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها 14
صفحه 86 از 318
آن که اگر ممکن بود احصاي آن نیز ممکن میبود. (و عرّضتهم للاستحقاق حکیما) یعنی خلایق را در معرض استحقاق مثوبات
غیر متناهی درآوردي از روي حکمت یعنی تا مستحق ثواب نمیشدند قبیح بود که ایشان را ثواب بدهی چون ثواب نفعی است که
از روي تعظیم و اجلال کرامت فرماید و بدون آن که ایشان عبادات و طاعات به جا آورند استحقاق آن بهم نمیرسید، پس
تکالیف فرمود تا به سبب عمل به آنها مستحق ص: 163 ثواب شوند و اینها همه ثمرات لطف الهیست
چنانکه گذشت. و رد است بر اشاعره که قایل به استحقاق نیستند بر خلاف آیات قرآن مجید که همه جا حق سبحانه و تعالی فرموده
17 و امثال آن. و چون تکالیف را ناچار بود از آلتی چند که بدون آن ممکن نبود و تکلیف ما لا : است جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ 32
یطاق بود و اول و اهم آنها عقل بود ذکر کرد که: (فاکملت لکلّ مکلّف عقله) پس کامل گردانیدي از براي هر مکلفی عقل او را،
پس مجنون و طفل را تکلیف نفرمود چون قابلیت خطاب و فهم تکلیف نداشتند. و مراد ازین عقل عقلی است که مدار تکلیف بر
آنست، و غالب اوقات قریب به بلوغ تمام میشود، و کمالش را نهایت نیست، و پاره از آن به تجربهها زیاده میشود، و بیشترش به
تحصیل علم با عمل که به مرتبه روح مقدس میشود، و در این مرتبه از جناب اقدس الهی فایض میگردد عقلی که به آن حقایق
اشیا را کما هی ادراك میتواند کرد و میکند، و در این صورت البته متوجه دنیا و ما فیها بلکه متوجه بهشت و نعیم آن نیز
نمیشود، بلکه لمحهاي از معشوق حقیقی به دیگري نمیپردازد، و اکثر برآنند که عقل نفس ناطقه است، یا مراتب نفس است، یا
جوهریست مجرد که بمنزله و زیر نفس است، و آن بحسب مراتبی که دارد اسامی آن مختلف میشود، و روح نیز به سبب آن کامل
میشود. و انواع مراتب هر دو چهار است. اما عقل پس در مرتبه اول او را عقل هیولانی مینامند، و آن مرتبه قابلیت محض است که
هیچ کمال علمی او را بالفعل نگردیده باشد، عقل هیولانی که قبل از بلوغ دارد و محض قابلیت است و بعد از آن عقل بالملکه
است و بتدریج به سبب تحصیل کمالات عقل مستفاد میشود، و بعد از آن عقل بالفعل. و هم چنین اول مراتب نفس در عمل نفس
اماره است، و دیگري لوامه است، و دیگري ملهمه است، و دیگري مطمئنه است. و چون مراتب عقول و ص:
164 نفوس با یک دیگر است بعضی تصور وحدت هر دو کردهاند، بلکه از بعضی اخبار نیز ظاهر میشود وحدت آن، لیکن ظاهر
آنست که بر سبیل مجاز است، و مراتب اصناف هر دو بینهایت است چه جاي افراد هر دو، و ممکن است که مراد از عبارت همه
مراتب بوده باشد، و در هر مرتبه کمالی که او را حاصل میشود از جناب اقدس الهی است، و بحسب هر مرتبه او را تکالیف هست.
چنانکه در اخبار معتبره از حضرت سید المرسلین صلّی اللَّه علیه و آله وارد شده است که ما گروه انبیا مأموریم که با مردم در خور
عقل ایشان سخن گوییم، و هیچ شک نیست که هر چند کمالات بیشتر میشود تکالیف به آن نسبت زیاده میشود. چنانکه وارد
است در اخبار بسیار از حضرات ائمه معصومین صلوات اللَّه علیهم که ثواب بمقدار عقل است، و عقاب به نسبت عقل، و دقت در
حساب روز قیامت بحسب عقل است، و جمیع کمالات به کمال عقلست، و به سبب متابعت عقلست که آدمی بهتر از فرشتگان
مقرب میشود، و به سبب مخالفت عقل از حیوانات بدتر میشود، و آیات و احادیث در این باب از حصر بیرون است و بعضی از
آن نیز در این کتاب خواهد آمد. (و أوضحت له سبیله) یعنی واضح و ظاهر ساختی از براي هر مکلف راه او را یعنی به سبب اکمال
عقل راه خیر و شر را دانستند به آن که دانستند خداوندي دارند عالم، و قادر و حکیم و لطیف، و هر چه آفریده است عبث نیافریده
است. و دانستند که نعمتهاي الهی بر ایشان بیشمار است و شکر نعمت واجب است و نمیدانند که چگونه شکر نعمت منعم را باید
کردن، و محتاجند به کسانی که از ایشان بهتر باشند و ربطی بجناب اقدس الهی داشته باشند، و ربطی به ایشان تا نیکو بشناسند به
سبب ایشان خداوند خود را، و مرادات او را از خلق، و آن جماعت انبیاء و اوصیایند، و به عقل فهمیدهاند که هر که این دعوي کند
نمیتوان ص: 165 تصدیق نمودن تا کاري چند از ایشان صادر نشود که مقدور بشر نباشد و کار حق سبحانه
و تعالی باشد. و دانستند که قبیح است که حق سبحانه و تعالی اظهار معجزه بر دست کاذبی بکند، یا کسی را مقتدا کند که معصوم
نبوده باشد، و امثال این امور که اگر عقل نباشد ممکن نیست تصدیق پیغمبران و اوصیاي ایشان سلام اللَّه علیهم. و محتملست که
صفحه 87 از 318
مراد مصنف از این ظاهر ساختن ارسال رسل و انزال کتب باشد، و جمله آینده تفصیل این اجمال بوده باشد، و معنی اول أوفق است
به طریقه متکلمین، و ثانی به نهج محدثین. (و لم تکلّف مع عدم الجوارح ما لا یبلغ الّا بها) یعنی تکلیف نکردي بدون اعضا و
جوارح چیزي را که نتوان آن را به جا آوردن بدون جوارح، پس تا دل ندادي تکلیف به ایمان، و رضا به قضا، و معارف، و
اخلاص، و محبت، و توکل، و تفویض، و تسلیم و امثال اینها از تکالیف قلب نفرمودي. و هم چنین تکالیف زبان، و چشم، و گوش،
و دست، و پا را نفرمودي تا این اعضا را احسان نفرمودي. چنانکه تکلیف نفرمود بنی آدم را که به پرد بدون پر و بال، و غرض
عمده بیان آنست که تکلیف ما لا یطاق نفرمودي ردا علی الاشاعره و هم چنین آن که گفته است: (و لا مع عدم المخبر الصّادق ما
لا یدرك الّا به) یعنی و تکلیف نفرمودي بدون خبر دهنده راست گوي، بیدغدغه که آن معصوم است از انبیا و اوصیا صلوات اللَّه
علیهم چیزي را که بدون مخبر صادق به آن نتوان رسیدن، یعنی در تکالیف عقلیه محتاج به مخبر صادق نبودیم، بلکه مخبر صادق
را به عقل دانستهایم که مخبر صادق است، و لیکن در کیفیت معارف و تکالیف عقل مستقل نبود، تا انبیا نفرستادي آن تکالیف را
یعنی ما هرگز عذاب نکردهایم امتی را «1» نکردي. کما قال اللَّه وَ ما کُنَّا ص: 166 مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولًا
تا به ایشان رسولی نفرستادیم و هرگز نبود که پیغمبري نباشد از زمان آدم تا حال چنانکه که گذشت که اول آدم را آفریدند، و
دیگر فرزندانش را مکلف ساختند. (فبعثت رسلک مبشّرین و منذرین) یعنی لطف بر تو واجب بود، و تکلیف بحسب حکمت لازم،
و بدون وجود انبیا ممکن نبود، پس فرستادي پیغمبران خود را در حالتی که بشارت دهندگان بودند مطیعان را به ثواب، و بیم
دهندگان بودند مخالفان را از عقاب، یعنی این هم از لطف بود که پیغمبران ترغیب و ترهیب کنند. چون طبیعت بشر مایلست به
شهوات نفسانی و لذات جسمانی بشارت را بمنزله مهار نفس گردانیدي که ایشان را به ترغیبات بسوي بهشت و مراتب عالیه کشاند،
و انذار و بیم به منزله تازیانه باشد نفوس را که ترسند و مخالفت نکنند، و اگر این بشارت و انذار نمیبود بسیار نادر بود که کسی
اطاعت نماید، و جمعی که خود را مخلص میدانند غیر انبیاء و اوصیاء اگر خاطر جمع به وعدها و بیم وعیدها نمیداشتند ظاهر
میشد که اطاعت ایشان در چه مرتبه میبود و چه جاي دیگران. و اخبار بسیار وارد شده است که حق سبحانه و تعالی صد و بیست
و چهار هزار پیغمبر فرستاد در عرب و عجم بلکه ظاهرا جائی نباشد که نبی نفرستاده باشد. و منقولست از حضرت امام رضا صلوات
اللَّه علیه که کیخسرو از پادشاهان عجم سیصد پیغمبر را شهید کرد، و قبور انبیا در این بلاد هست، و آن چه بر مکلّف لازم است
آنست که اعتقاد به پیغمبران و کتابها مجمل داشته باشد چنانکه گذشت. ص: 167 (و أمرتهم بنصب حجج
معصومین) یعنی امر کردي پیغمبران را که نصب نمایند بعد از خود اوصیائی چند را که معصوم بوده باشند. علامه حلی در کتاب
الفین هزار برهان ذکر کرده است که لازم است که امام معصوم بوده باشد، و چون عصمت امریست که بر آن اطلاع ممکن نیست
مگر حق سبحانه و تعالی را پس ناچار است از نص نبی یا وصی معصوم بر او. و در آیات و روایات هست که همه انبیاء وصیت
نمودهاند، و وصی از براي خود مقرر ساختند، علی الخصوص پیغمبر آخر الزمان صلّی اللَّه علیه و آله که در غدیر خم و غیر آن
نصوص متواتره فرمود بر امامت ائمه اثنا عشر چنانکه خواهد آمد در باب وصیت، و در آنجا مجملی مذکور خواهد شد. (یدعون
إلی سبیلک بالحکمۀ و الموعظۀ الحسنۀ) یعنی حال آن که حجج یا انبیاء و حجج کار ایشان این بود که خلق را دعوت مینمودند، و
میخواندند به راه معرفت و عبادت تو به حکمت و موعظه نیکو. مشهور آنست که مراد از حکمت کتاب اللَّه است، و مراد از موعظه
سنت نبی اللَّه است صلی اللَّه علیه و آله، و بعضی گفتهاند که حکمت اصول دین است که دلایل او معلوم است، و موعظه فروع دین
است، یا آن که حکمت آنست که با علما به براهین سخن گوید، و موعظه حسنه با عوام به خطابیات. و اظهر آنست که حکمت
عبارتست از آن که ایشان را بحسب مصلحت وقت هدایت نماید گاهی به دلایل، و گاهی به شمشیر، و موعظه حسنه نصیحتهاي
مشتمل بر وعد و وعید است و اللَّه تعالی یعلم. (لئلّا یکون للنّاس علیک حجّ ۀ بعدهم) یعنی پیغمبران مؤید به معجزات فرستادي با
کتابها و با بشارت و انذار از روي حکمت و موعظههاي نیکو تا نبوده باشد آدمیان را حجتی بر تو بعد از فرستادن پیغمبران، و
صفحه 88 از 318
نگویند که اگر پیغمبران میفرستادي هر آینه ما ایمان میآوردیم و بندگی میکردیم، و این ص: 168
عبارات مقتبس است از آیات چنانکه حق سبحانه و تعالی فرموده است که رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّۀٌ
و دیگر فرموده است که: لِیَهْلِکَ مَنْ «2» و دیگر فرموده است که ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَ ۀِ وَ الْمَوْعِظَ ۀِ الْحَسَ نَۀِ «1» بَعْدَ الرُّسُلِ
و مصنف در این آیه واوي زیاد کرده است تا عطف باشد بر لئلا یعنی اینها کرد تا اگر «3» هَلَکَ عَنْ بَیِّنَۀٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَۀٍ
کسی هلاك شود و بکفر یا فسق بعد از بینه و اتمام حجت بوده باشد، و اگر کسی حیات یابد به ایمان و عبادت بعد از تمامی
حجت بوده باشد که باختیار خود اختیار نجات ابدي کرده باشد تا هر یک را استحقاق ثواب و عقاب بهم رسیده باشد، و در آیه
معنی دیگر گفتهاند که ما حجت تمام کردیم تا اگر کسی بمیرد و بجهنم یا بهشت رود و حجت بر او تمام شده باشد، و اگر کسی
زنده بماند خواه خوب، و خواه بد حجت بر او تمام شده باشد. و معنی اول موافق است با روایات اهل البیت، و در این جا البته معنی
اول مراد مصنف است، و آیات بر این مضمون بسیار است، و همه این آیات دلالت میکند بر آن که حسن و قبح عقلی است، نه
چنانکه اشاعره میگویند که هر چه حق سبحانه و تعالی میکند خوبست اگر همه انبیاء را بجهنم کند حاکمست، و اگر همه کفار را
به بهشت کند خداوند است، اگر چنین میبود چه احتیاج به اینها بود که بکند تا برو حجت نباشد با آن که بسیار جائی ازین باب
فرموده است، و عمده غرض مصنف رد بر ایشانست، و ازین جهت فراموش کرده است صلواتی را که در خطب لازمست، و امکان
دارد بعد از لفظ معصومین گفته باشد و از قلم نساخ ساقط شده باشد. ص: 169 (فعظمت بذلک منّتک علی
بریّتک) یعنی پس عظیم شد نعمت تو به سبب این انعامها بر مخلوقات تو که از محض رحمت آفریدي، و عقل دادي، و پیغمبران و
کتابها فرستادي تا ایشان را دعوت نمایند به قرب، و معرفت، و عبادت، و بندگی تو تا مستحق ثوابهاي غیر متناهی تو شوند، هر چند
نعمتهاي غیر متناهی به ایشان داده، اما باین نعمت عظمی هیچ نعمت نمیرسد، یا آن که هر نعمتی که داده همه را از جهت معرفت
و عبادت داده چون غرض از خلق عبادت است، پس همه نعمتها در این داخل است، پس چگونه کسی وصف عظمت این نعمت
تواند کرد. و ممکن است که منت را بمعنی متعارف بگیریم و این معنی از مخلوق قبیح است، چون بندهاند و نعمتها همه از حق
سبحانه و تعالی است. چنانکه تکبر از ایشان قبیح است از جهۀ آن که کبریا مخصوص حضرت اوست، اما از حق سبحانه و تعالی
نیکو است هم تکبر و هم منت، لهذا در قرآن مجید همه جا منت مینهد بر بندگان به نعمتهایی که به ایشان کرامت کرده است، و از
این جهت خود را منان فرموده است. و محتملست که بمعنی منعم باشد اما هر دو خوبست و اعم بهتر است. (و أوجبت علیهم
حمدك) یعنی به سبب این نعمتهاي عظیمه حمد خود را بر ایشان واجب گردانیدي، و از آن جمله در شبانه روزي ده مرتبه سوره
حمد واجب گردانید در نمازها، بلکه میباید همیشه بنده رطب اللسان بوده باشد بحمد الهی، چنانکه گذشت که حمد بهترین
عبادات است. و ممکن است که أوجبت به سکون تا خوانده شود، و ضمیر راجع به منت بوده باشد یعنی این نعمت عظیم بر بندگان
واجب ساخت حمد ترا، و بنا بر این مجاز خواهد بود چون نعمت سبب حمد است، پس گویا او واجب گردانیده است حمد را، پس
چون ظاهر ساخت عظمت نعمت الهی را مناسب این بود که شکر کند حق سبحانه و تعالی را که مناسبت باین نعمت داشته باشد
گفت: ص: 170 (فلک الحمد عدد ما احصی کتابک و احاط به علمک) یعنی پس مخصوص تست جمیع
حمدها و ترا مخصوص میگردانم به همه محامد، چون همه کمالات مخصوص ذات مقدس تست بعدد آن چه احصاء نموده است
آن را کتاب تو که قرآن باشد، و جمیع علوم در قرآن هست یا لوح محفوظ باشد و آن نیز چنین است، و به همین دو قول تفسیر
شده است در آیه که مراد صدوق از این عبارت اشاره به آن است که وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ و بعدد آن چه علم تو
به آن احاطه کرده است، و هر دو خصوصا آخر البته غیر متناهی است، پس باز اي نعمتهاي غیر متناهی شکر غیر متناهی به جا
آورده، و ظاهر آنست که لام الحمد از جهت استغراق باشد، یعنی جمیع حمدها مخصوص ذات اقدس تست، و اگر از براي جنس
نیز بوده باشد استغراق مفهوم میشود از جهت لام اختصاص لک با تقدیم او چون مرتبهاش لفظا تاخیر است، و اگر چه بحسب معنی
صفحه 89 از 318
چون مشتملست بر کاف ضمیري که راجع بحق سبحانه و تعالی است و مناسب تقدیم است. و مؤید عمومست آن که منقولست در
حدیث صحیح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه علیه که نعمت هر چند عظیم باشد همین که بنده گفت الحمد للَّه اداي شکر
آن نعمت کرده است. و در حدیث کالصحیح منقولست که آن حضرت از مسجد بیرون آمدند و اسب حضرت گم شده بود،
حضرت فرمودند: که اگر حق سبحانه و تعالی این اسب را بمن رساند من شکر کنم او را آن چه حق شکر او باشد، پس اندك
زمانی شد که آن را به خدمت حضرت آوردند، حضرت الحمد للَّه بر زبان راندند، شخصی از حضار گفت فداي تو گردم نفرمودي
که من حق شکر الهی به جا آورم؟ حضرت فرمود که نشنیدي که الحمد للّه گفتم و خصوصا هر گاه با این تتمه باشد چنانکه در
دعاها از حضرات ائمه معصومین واقع شده است این تتمه. ص: 171 و در اخبار بسیار وارد شده است که هر
کاتبان عمل عاجز میشوند، و عرض میکنند « الحمد للّه ربّ العالمین کثیرا علی کلّ حال کما هو اهله و مستحقّه » گاه بنده بگوید
که خداوندا این بنده چنین حمدي کرد و ما نمیتوانیم رسید بحمدي که تو اهل آن و مستحق آنی تا در نامه عمل او آن را بنویسیم،
خطاب میرسد که چنین است و مخلوقی احصاي این نمیتوانند کرد، شما هر چه گفته است بنویسید من میدانم مقدار آن را و
ثواب آن را. و عبارت مصنف مشتمل است برین معنی زیرا که علم الهی احصاء کرده است حمدي را که مستحق آنست با چیزهاي
دیگر که مستحق آنست از تسبیح، و تهلیل، و تکبیر و غیر آن اگر چه آنها نیز بحمد برمیگردد. (و تعالیت عمّا یقول الظّالمون علوّا
کبیرا) یعنی تو برتري از آن چه ستم کاران بر خود ترا به آن وصف میکنند در ذات، و صفات و افعال، بلندي بالاتر از آن که عقل
به آن رسد کما قال الحکیم الغزنوي رضی اللَّه عنه: پاك از آنها که غافلان گفتند پاکتر ز آن چه عاقلان گفتند و اشارهایست به آن
که اگر نسبتهاي بد بجناب اقدس او دهند ستم بر خود کردهاند که خداوند خود را نشناختهاند، و خود را مستحق عذاب ابدي
و صدوق این قسم تصرفات در «1» کردهاند، و این عبارت نیز مقتبس است از آیه کریمه سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یَقُولُونَ عُلُ  وا کَ بِیراً
آیات را تجویز نمیکند، چون این تصرفات را حضرات ائمه معصومین صلوات اللَّه علیهم کردهاند او متابعت ایشان کرده است. شعر
منزه ذاتش از چند و چه و چون تعالی شانه عمّا یقولون ص: 172 (قال الشیخ الامام السّعید الفقیه ابو جعفر
محمّد بن علیّ بن الحسین بن موسی بن بابویه القمیّ مصنّف هذا الکتاب قدّس اللَّه روحه) ظاهر آنست که این عبارت مصنف بوده
باشد و مقرر بوده است که اسم خود را میگفتند، و لیکن غالب اوقات تعریفات را شاگردان زیاد میکردهاند، یعنی چنین گوید
بزرگ امام، و پیشواي در حدیث، سعادتمند عالم ابو جعفر محمد، پسر علی پسر حسین، پسر موسی، پسر بابویه قمی که این کتاب
را تصنیف نمود است، و مقول قول او اما بعد است، و ممکن است که امام سعید اشاره باشد به آن که دعا کرده حضرت صاحب
الامر است. چنانکه شیخ نجاشی نقل نموده است که علی بن الحسین پدر شیخ به عراق عرب آمد و ملاقات کرد حسین بن روح را
که نایب حضرت صاحب الزمانست، و سؤالهایی که داشت از او پرسید، بعد از آن کتابتی به علی بن جعفر بن اسود داد که او نیز از
وکلاي حضرت بود که کتابت او را به حسین بن روح برساند، و رقعه به حضرت صاحب الامر نوشت و در آن رقعه از حضرت
استدعاي فرزند نمود. حضرت نوشتند در آن رقعه که دعا کردیم و حق سبحانه و تعالی ترا در این زودي دو پسر خواهد داد خیر و
نیکوکردار، پس حق سبحانه و تعالی به او کرامت نمود محمد و حسین را، و ابن بابویه همیشه در مجالس افتخار مینمود که من به
دعاي حضرت متولد شدهام، و الحق که نفعی که ازین دو پسر به عالمیان رسید از کسی نرسید. مصنف قریب به سیصد کتاب در
حدیث تصنیف کرد که یکی از آنها این کتابست، و بسیاري از کتاب او الحال هست، و از حسین فرزندان بسیار بهم رسید همه
محدث و فاضل، و احوال بعضی از ایشان را شیخ منتجب الدین در رجال خود ذکر کرده است، و نجاشی ذکر کرده است که محمد
بن بابویه شیخ شیعه است و مجتهد شیعه است، و همه علما و محدثان اهل خراسان ازو استفاده ص: 173 علم
مینمودند، و در اوایل سن به عراق عرب آمد، و جمیع علماء عراق پیش او درس خواندند، و از او اجازه گرفتند، و شیخ طوسی نیز
مدح بسیار کرده است او را، و گفته است که جلیل القدر بود، و احادیث را در حفظ داشت، و ضبط حدیث نیکو کرده بود، و در
صفحه 90 از 318
میان علماي قم کسی مثل او نبود در حفظ و کثرت علم و مجتهد بود. و ابن طاوس نیز مدح بسیار کرده است، و توثیق او کرده
است، بلکه جمیع علما توثیق او کردهاند، چون همه حکم به صحت أحادیث صحیحه او کردهاند، و بالجمله این شیخ رکنی است از
ارکان دین، بلکه اکثر علما تابع اویند چنانکه در محال خود مذکور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالی. (امّا بعد فانّه لمّا ساقنی القضاء إلی
بلاد الغربۀ و ح ّ ص لنی القدر بها بأرض بلخ من قصبۀ ایلاق) اما بعد از حمد حق سبحانه و تعالی پس به درستی که چون قضا مرا
و ظاهرا ایلاق قصبهایست از قصبهاي بلخ، و «1» گشایند به بلاد غربت و قدر به سبب غربت به زمین بلخ انداخت در قصبه ایلاق
محتملست که مراد این باشد که بلخ از قصبهاي ایلاقست، و ایلاق ترکستان باشد. و ظاهر گفته مصنف آنست که قضا و قدر دخل
دارند در امثال این امور و بنده را اختیاري نباشد، و لیکن مصنف این اعتقاد ندارد بلکه معنی او موافق اعتقاد او اینست که چون در
علم الهی گذشته بود که من به غربت افتم باختیار خود، و بشهر بلخ بمانم باختیار خود چنان شد، و علم الهی علت نمیشود و اگر
کسی در امثال این امور قایل به قضاي حتمی شود مفسده ندارد، و لیکن اخبار اختیار عام است. ص: 174 و
در خصوص سفر نیز وارد شده است بروایت عامه و خاصه که شخصی از اهل عراق داخل شد بر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام
و گفت یا امیر المؤمنین خبر ده ما را که این سفري که کردیم بواسطه جنگ اهل شام که آن سفر صفین بود آیا به قضا و قدر الهی
بود؟ حضرت فرمودند که بلی اي شیخ و اللَّه که بر بلندي بالا نرفتیم و به پستی به زیر نرفتیم مگر آن که به قضا و قدر الهی بود، پس
آن شیخ گفت: که حق سبحانه و تعالی مزد ما را بدهد چون ما مجبور بودیم و اختیاري نداشتیم استحقاق ثوابی نداریم مگر فضل
الهی کاري بکند. حضرت فرمودند که چنین مگو اي شیخ، تو گمان کردي که قضائیست لازم، و قدریست واجب اگر چنین باشد
باطل شود ثواب و عقاب، و امر و نهی و زجر، و فائده نداشته باشد وعده و وعید الهی، و کسی که بد کند او را ملامت نتوان کرد و
کسی که خوب کند او را مدح نتوان کرد، و هر آینه نیکوکار اولی خواهد بود به ملامت، و بد کار اولی خواهد بود به مدح، این
گفتگوي بت پرستان و دشمنان خداوند رحمن است، و گفتگوي قدریّه این امت و مجوس این امت است، اي شیخ حق سبحانه و
تعالی اختیار داد بنده را، و تکلیف نمود، و نهی کرد و تحذیر نمود، بر اندك عبادتی ثواب بسیار میدهد، و کسی را چنان نکرده
است که بیاختیار عصیان او بکند، یا بیاختیار اطاعت او بکند، و آسمان و زمین را و هر چه در میان هر دو است باطل نیافریده
است، این گمان آن جماعتی است که کافرند، پس ویل از براي آن جماعت است که کافر شدهاند، و مراد از ویل آتش جهنّم
است. پس آن شیخ برخواست و شعري چند در مدح آن حضرت خواند. و عبد اللَّه عباس نیز این خبر را روایت کرده است و در
آخر آن نقل کرده است که شیخ گفت یا امیر المؤمنین پس قضا و قدر کدامست؟ که ما را برد، و بلندي و پستی نرفتیم مگر به قضا
و قدر. حضرت فرمود: که آن امر و حکم ص: 175 الهیست که فرموده بود که ما باین جهاد برویم، نمیبینی
یعنی پروردگار تو حکم فرموده است که عبادت مکنید مگر «1» که حق سبحانه و تعالی فرموده است وَ قَضی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ
او را و آن که حضرت فرمودند: که نیکوکار سزاوارتر است به ملامت، و بدکار اولاست به مدح، دور نیست که از آن جهت باشد
که نیکوکاران مفتخرند به عبادات خود غالبا و آنها از ایشان نیست، و بدکاران همیشه غمناکند بواسطه اعمال قبیحه و آن از
دیگریست، و یا آن که چون بیاختیار آن جماعت را خوبیها دادهاند، و اینها را بدیها باید که تدارك هر دو بضد آن کرده شود یا
آن که هر گاه تجویز این قسم باطلی گردید عقل از میان برخواست، و هر گاه عقل نباشد جزا نیز بر ضد عقل خواهد بود. (و ردها
الشّریف الدّین ابو عبد اللَّه المعروف بنعمه و هو محمّد بن الحسن بن اسحاق بن الحسن بن الحسین بن اسحاق بن موسی بن جعفر بن
محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن ابی طالب علیهم السّلام) یعنی که من داخل بلخ شدم و وارد بلخ شد، یا شده بود پیش از من
سید متدین ابو عبد اللَّه که مشهور بود به نعمه، و اسم او محمد پسر حسن بود و در بعضی از نسخ حسین پسر اسحاق پسر حسن، و
در بعضی از نسخ حسین پسر حسین پسر اسحاق پسر امام ابو الحسن موسی بن جعفر که پنج پشت به حضرت میرسانید، و باقی ائمه
را تیمّنا و تبرکا ذکر کرده است، و مراد از شریف در عرف عرب کسی است که از اولاد علی و فاطمه صلوات اللَّه علیهم باشد، و
صفحه 91 از 318
گاه هست که اطلاق میکنند بر اولاد حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام اگر چه از اولاد حضرت فاطمه صلوات اللَّه علیها نبوده
باشد، و گاه هست بر مطلق بنی هاشم اطلاق میکنند. اما نزد عجم شریف کسی را میگویند که مادرش سیّد باشد و پدرش سیّد
ص: 176 نبوده باشد، بنا بر این است که سادات مکّه معظمه و مدینه مشرفه را شرفا میگویند باصطلاح اول،
و دین صفت مشبّهه است یعنی دین دار و صالح، و نعمه لقب اوست، ظاهرا اصلش نعمۀ اللَّه بوده است بواسطه تخفیف جلاله را
انداختهاند، و تا به وقفها شده است، و ابو عبد اللَّه کنیت او است، و کنیت لفظی است که در اول اواب، یا امّ، یا ابن، یا بنت بوده
باشد مثل ابو عبد اللَّه و ابن عبد اللَّه در مرد، یا امّ عبد اللَّه و بنت عبد اللَّه در زن. و کنیت نهادن مرد را به ابو فلان و زن را بأمّ فلان
مستحب است در روز هفتم ولادت تفألا بالخیر که فال خوبی است، و معنیش آنست که إن شاء اللَّه بزرگ خواهد شد و فرزندي
بهم خواهد رسانید که عبد اللَّه نام خواهد داشت اگر ابو عبد اللَّه باشد، یا علی اگر ابو علی کنیت کنند، و هم چنین در دختر ام
سلمه نام میگذارند به فال خیر که خدا او را پسري خواهد داد سلمه نام خواهد داشت، و ابن و بنت از روي فال نیست بلکه باسم
پدر یا مادر میخوانند مثل محمد فرزند حضرت امیر المؤمنین که او را ابن الحنفیه مینامند به واسطه آن که ظاهر شود که از
حضرت فاطمه صلوات اللَّه علیها نبوده است بلکه مادرش از اسیران لشکر مسیلمه کذاب بود حضرت او را آزاد فرمود، و زن کرد
بعد از اسلام او، و از او محمد به همرسید و او بسیار بزرگ است. و متعارف علماي ما به مقتضاي اخبار بسیار چنان بوده است که
هر وقت که اسم رسول خدا مذکور میشده است صلّی اللَّه علیه و آله میگفتند، و چون اسم ائمه هدي صلوات اللَّه علیهم مذکور
میشده است صلوات میفرستادهاند و مینوشتهاند، و سنیان آل را به واسطه عداوت ایشان میاندازند، و چون اظهار عداوت اهل
بیت نزد ایشان نیز کفر است میگویند که علی رغم شیعه میاندازیم با آن که در جمیع صحاح سته احادیث بسیار نقل کردهاند که
نازل «1» چون آیه إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا ص: 177 تَسْلِیماً
شد یعنی به درستی که حق سبحانه و تعالی، و فرشتگان او صلوات میفرستند بر پیغمبر، اي جماعتی که ایمان آوردهاید صلوات بر
آن حضرت فرستید، و گردن نهید حکم او را گردن نهادنی نیکو، اصحاب گفتند یا رسول اللَّه سلام بر ترا دانستیم که چگونه بکنیم،
صلوات را چگونه بفرستیم، حضرت فرمود که که بگوئید که اللَّهمّ صلّ علی محمّد و علی آل محمّد. و در بعضی از روایات بخاري
و آل محمد است به جاي علی. کما صلّیت علی ابراهیم و آل ابراهیم یا و علی آل ابراهیم مجملا شاید که زیاده از پنجاه سند باشد
که در همه آل هست. و جمعی گفتهاند که حق سبحانه و تعالی نبی را فرمود و حضرت آل را داخل کرد تا ظاهر شود که مراد الهی
نبی و آل است، و چون همه کنفس واحده بودند اکتفا به نبی کرد، و حضرت رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله اشعار فرمودند که
صلوات من بی صلوات بر آل من صحیح نیست. و در احادیث صحیحه از طرق اهل بیت سلام اللَّه علیهم وارد شده است که حضرت
سیّد المرسلین صلّی اللَّه علیه و آله فرمودند: که هر که صلوات بر من میفرستد و بر آل من نفرستد بوي بهشت به او نمیرسد با آن
که بوي بهشت از پانصد ساله راه میآید. و صاحب کشاف و غیر او ذکر کردهاند که آیه و حدیث دلالت بر جواز صلوات میکند
بر همه کس، و لیکن چون شعار رفضه شده است که بر ائمه خود صلوات میفرستند بنا بر این ما و علماي ما منع کردهایم. الحمد للّه
که علی رغم رفضه دین اسلام و ایمان را از دست دادند و کافر شدند، و در کفر همه سنیان همین معنی بس است که حق سبحانه و
تعالی مودت اهل البیت را مزد رسالت ص: 178 حضرت سید المرسلین صلّی اللَّه علیه و آله نموده، و ایشان
بدل مودت عداوت کردند. لهذا گاهی علماي ما رضوان اللَّه علیهم بعد از ذکر اهل بیت صلوات اللَّه علیهم صلوات نمیفرستادهاند
بلکه سلام میفرستادهاند از جهت تقیه از سنیان، و لیکن بنده در روضۀ المتقین این رعایت نمودهام که بعوض سلام صلوات
فرستادهام و گمان ندارم که صدوق سلام فرستاده باشد چون کتابهاي تصانیف صدوق را که قریب بزمان او نوشتهاند اکثر اوقات
اسم ائمه را با تعظیم و صلوات یاد میکنند، پس ممکنست که او یا شیعیان تقیه نموده باشند، و الیوم الحمد للّه که به دولت ابد قرین
تقیه در ایران، بلکه در جمیع بلاد بر طرف شده است چرا این رعایت باید نمود. علی اي حال اکثر علماي عامه و خاصه گفتهاند که
صفحه 92 از 318
مراد از صلوات آنست که حق سبحانه و تعالی دین آن حضرت را رواج دهد در عالم، و امت او را غالب گرداند بر سایر امم، و در
روز قیامت شفیع امت بوده باشد، و امثال نفعهایی که به امت برگردد، و الا رتبه آن حضرت به مرتبه رسیده است که فوق آن مرتبه
در قوت امکانی نمانده است که از جهت آن حضرت صلّی اللَّه علیه و آله طلب توان نمود، و چیزي که از صلوات به آن حضرت
عاید میگردد فرح آن حضرت است به ثواب غیر متناهی از جهت مصلی بر آن حضرت چنانکه خواهد آمد. و فاضل دوانی ذکر
کرده است که چون آن حضرت را شفاعت کبري کرامت کردهاند این خصوصیتی بر روز قیامت ندارد، بلکه آن حضرت شفیع
کاینات است در افاضه جود از مبدأ فیاض بدلیل لولاك لما خلقت الافلاك. پس صلوات بر آن حضرت استفاضه کمالات است از
جهت مواد قابله کاینات. و به گفته مولانا این سخن ازو نیست، بلکه از انوار تربت باب مدینه علم بر او فایض گشته است، در زوراء
در حین زیارت آن حضرت با سایر تحقیقات که ص: 179 مذکور است در آن رساله قدسیه. و اگر بر رسول
خدا یا ائمه هدي صلوات اللَّه علیهم سلام فرستند نیز قریب بمعنی صلوات است زیرا که حق سبحانه و تعالی فرموده است که تَحِیَّۀً
یعنی تحیتی است که از جانب حق سبحانه و تعالی است و با برکت است و نیکوست. و هم چنان که .«1» مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَکَۀً طَیِّبَۀً
صلوات بر مردم مختلف میشود باختلاف قابلیات سلام نیز چنین است، و لیکن سلام طلب سلامتی است از حق سبحانه و تعالی از
جهت شخصی که برو سلام میکنند، و این سلامتی اعم است از سلامتی نفس او از جمیع صفات ذمیمه، و سلامتی بدن او از جمیع
امراض، و سلامتی دنیا و آخرت، و چون حضرات نبی و ائمه صلوات اللَّه علیهم مستغنیند از این دعا، دعا از جهت دین آن حضرت
و امت آن حضرت و شیعیان ایشان خواهد بود. و در اخبار اهل بیت وارد شده که سلام اسم الهی است یعنی حق سبحانه و تعالی
سالم است و منزه است از هر چه لایق بذات و صفات و افعال او نبوده باشد، و لهذا جبرئیل که سلام الهی را به حضرت سید
المرسلین صلّی اللَّه علیه و آله میرسانید حضرت میفرمودند که: و علی ربّی السلام. پس سلام بر نبی و ائمه نیز بدین منوالست که
فی الحقیقه ثناي ایشانست که ایشان از همه نقایص مطهرند و متصف بجمیع کمالاتند، و چون ضرور بود تبیین این معنی بواسطه
کثرت صلوات و سلامی که وارد میشود در اخبار مجملی ذکر کرد، و تفصیل آن مرتبه مرتبه ظاهر خواهد شد در اثناي شرح إن
شاء اللَّه. و این علیهم السلامی که مذکور شد ممکن است که سلام بر معصومین باشد و بس چنانکه غالب اوقات سلام بر غیر ایشان
، نمیفرستند تا فرقی باشد میان ایشان و غیر ایشان، و لیکن در صورت اجماع اگر قصد همه کنند و از حق لوامع صاحبقرانی، ج 1
ص: 180 سبحانه و تعالی در هر یک بقدر استعداد آن کس طلب نمایند، ظاهرا بد نباشد و از آن جمله حضرت ابو طالب است که
به اجماع علماي از شیعه أو مسلمان بود، و حضرت سید المرسلین صلّی اللَّه علیه و آله بر او نماز گذارد، با آن که آن حضرت
ممنوع بود از نماز بر منافقان فکیف بر کافر. و این معنی نیز با ادله خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالی. (فدام بمجالسته سروري و انشرح
بمذاکرته صدري و عظم بمودّته تشرّفی لأخلاق قد جمعها إلی شرفه) پس دایم شد به سبب همنشینی او خوشحالی من و منور شد
سینه من به سبب درس خواندن او نزد من از علوم او چون او فاضل بود، و لهذا از روي آداب درس او را مذاکره نامید، و به سبب
دوستی او مرا، یا دوستی من او را، مشرف شدن من به زیاده شد بر مشرف شدن به صحبت او که چون محبت بهم رسید من بزرگ
شدم نه از جهت رتبه دنیوي اگر چه داشت و لیکن آن منظور نبود بلکه از جهت خلقهاي نیکو بود که با سیادت جمع کرده بود.
(من ستر و صلاح و سکینۀ، و وقار، و دیانۀ، و عفاف، و تقوي، و اخبات) و آن اخلاق حسنه ستر بود، یعنی مستور بودن عیوب، یعنی
عیبی ظاهرا نداشت و کسی که مکلف به باطن نیست یا ساتر عیوب مردمان بود، و مقرر ساخته بود که کسی در مجلس او حرف
غیبت نگوید، یا هر دو، و صلاح داشت و آن عبارتست از کردن فرایض و نوافل و اجتناب از صغایر و کبایر بلکه مکروهات نیز، و
سکینه داشت که همیشه دلش به یاد الهی بود، وقار و طمأنینه داشت که از سخنان ناخوش و غیر آن از جا در نمیآمد بلکه از بلاها
نیز. و بعضی گفتهاند که سکینه از بدنست، و وقار از دل. اما اول اظهر است چون حق سبحانه و تعالی همه جا در قرآن سکینه را
، بدل نسبت داده است و دیانت داشت یعنی مذهب حق ائمه اثنا عشر با تقید به شرع در مرتبه اعلی داشت، لوامع صاحبقرانی، ج 1
صفحه 93 از 318
ص: 181 و عفت داشت و آن اجتناب است از شبهات و ماکل و مشرب و منکح، و تقوي داشت و آن ملکه پرهیزکاریست از
محرمات و مکروهات بلکه مباحات، و افعال او همه از براي خدا بود، و اخبات داشت و آن خضوع و خشوع بدن و قلب است بذکر
الهی. (فذاکرنی بکتاب صنّفه محمّد بن زکریّا المتطبّب الرّازيّ، و ترجمه بکتاب من لا یحضره الطّبیب و ذکر انّه شاف فی معناه) پس
گفتگو کرد با من یا به یاد من آورد کتابی را که تصنیف کرده بود او را محمد پسر زکریا متطبب یعنی علم طب را میدانست و
بکار میفرمود، و یا آن که طبیب نبود و لیکن طب را بر خود بسته بود چون طبیب عرفا بمعنی شافی است و شفا از حق سبحانه و
تعالی است، و رازي بود یعنی از اهل ري. و عرب در نسبتها به شهرها در بعضی جاها تغییرات به زیاد و کم میدهند، در ري و مرو،
زائی زیاد میکنند و مروزي و رازي میگویند. و محمد بن زکریا آن کتاب طب را من لا یحضره الطبیب نامیده بود یعنی این کتاب
طبیب است کسی را که طبیب نزد او نباشد، و سید نعمه گفت که اسم با مسمی است یعنی در واقع کتابیست تمام و واضح که کتاب
طبیب میتواند بود، و این دلالت میکند که سید نعمه در علم طب نیز ماهر بوده است. (و سألنی ان أصنّف له کتابا فی الفقه و
الحلال و الحرام و الشّرائع و الاحکام) و از من سؤال کرد سید که تصنیف کنم از جهت او کتابی در فقه و حلال و حرام، و راههاي
دین و احکام الهی. و ظاهرا مراد مصنّف از فقه عبادات است، و از حلال و حرام تجارات است و اطعمه و اشربه، و از شرایع نکاح و
طلاق و توابع آن است، و از احکام قصاص و دیات و حدود و میراث است، و احتمالات دیگر هست، اما آن چه مذکور شد انسب
است با ترتیبی که کرده است این کتاب را. ص: 182 و مشهور میان مجتهدین ما آنست که فقه عبارت است
از جمیع احکام شرعی فرعی که بخصوص هر یک استدلال بر آن نمایند از مدارك آن به حیثیتی که از ضروریات مذهب نباشد.
اما در عرف محدثین اخباري را که به آن عمل نمایند فقه است. و علماء فقه را بر چهار قسم کردهاند به آن که یا مقصد از آن
آخرت است و بس و آن عبادات است مثل: نماز و روزه، و زکاة و خمس، و حج و جهاد و امر بمعروف و نهی از منکر. و اگر
مقصود آخرت فقط نباشد پس صیغه در آنجا ضرور است یا نه، اگر ضرور باشد اگر از دو کس ضرور است آن را عقود میگویند
مثل: انواع تجارات و نکاح، و اگر از یک طرف ضرور است آن را ایقاعات مینامند مثل طلاق و توابع آن، و نذر و توابع آن، و اگر
صیغه در کار نیست آن را احکام مینامند مثل حدود و میراث، و قصاص و دیات. و دیگر تقسیمات کردهاند فایده بر آن مرتب
نیست و اللَّه تعالی یعلم. (موفیا علی جمیع ما صنّفت فی معناه، و اترجمه بکتاب من لا یحضره الفقیه لیکون الیه مرجعه و علیه معتمده
و به اخذه و یشترك فی اجره من ینظر فیه و ینسخه و یعمل بمودعه) که مشتمل بوده باشد این کتاب بر جمیع مسایل کتبی که
تصنیف کردهام در فقه و حلال و حرام و شرایع و احکام، یا در فقه که شامل همه باشد، و التماس نمود که نام نهم این کتاب را
بکتاب من لا یحضره الفقیه. یعنی این کتاب فقیه و عالمست کسی را که عالمی نداشته باشد یا دستش به او نرسد، و غرض سید از
این التماس این بود که رجوع باین کتاب کند، و اعتمادش برین باشد و باین عمل نماید و تا سید شریک بوده باشد در ثواب هر که
نظر کند در این کتاب و بنویسد این را، و عمل نماید به آن چه در این کتاب ذکر نمودهام زیرا که چون سید باعث تصنیف این
کتاب است، پس هر که از این کتاب منتفع میشود سید در ثوابش شرکت دارد بیآن که از ص: 183 ثواب
او چیزي کم شود چنانکه گذشت. و احادیث بسیار نیز واقع شده است از حضرات رسول خدا و ائمه هدي سلام اللَّه علیهم که هر
که سنت خیري بگذارد، هر که عمل به آن کند از ثواب ایشان بهره خواهد داشت تا روز قیامت. و شک نیست که مراد از عبارت
این است. و لیکن بنا بر این معنی ضمیر اجره از نساخ سهوا زیاد شده است، و ممکن است که مبهمی باشد که مفسرش لفظ من
باشد مثل ربّه رجلا، و ممکن است که علی سبیل القلب باشد، تعظیما للسید، و ممکن است که مراد این باشد که تا دیگران نیز ثواب
ببرند چنانکه سید میبرد و لازمش افتاده باشد که به سبب ثواب دیگران سید نیز مثاب خواهد بود، و ممکن است که ضمیر راجع
بکتاب باشد و معنی آن این است که تا شریک باشد سید در مزد و ثواب کتاب کسانی را که نظر میکنند در آن، و بنا بر این من
منصوب به نزع خافض خواهد بود یعنی مع من و اللَّه تعالی یعلم. (هذا مع نسخه لأکثر ما صحبنی من مصنّفاتی، و سماعه لها، و
صفحه 94 از 318
روایتها عنّی و وقوفه علی جملتها، و هی مائتا کتاب و خمسۀ و اربعون کتابا فاجبته ادام اللَّه توفیقه إلی ذلک لأنّی وجدته اهلا له)
یعنی این التماس تصنیف من لا یحضر بعد از آن بود که نوشته بود اکثر آن چه با من بود از تصانیف من، و من برو خوانده بودم و
شنیده بود اکثر آن را، و بر همه مجملا مطلع شده بود چون احادیث قریب به یک دیگرند، یا آن که اجازه مجموع را از من گرفته
بود و مطالعه کرده بود، و هر چه مشکل بود از من پرسیده بود، و تصانیف من یا آن چه با من بود از تصانیف من دویست و چهل و
پنج کتاب بود، و باقی را بعد از این تصنیف کرده خواهد بود بنا بر احتمال اول، و بنا بر ثانی ما بقی با او نبوده است، پس اجابت
نمودم التماس او را، حق سبحانه و تعالی توفیق او را مستدام بدارد، و ازین جهت التماس او را قبول نمودم که سزاوار این بود که
ص: 184 التماسش را قبول کنم، یا اهلیت این تصنیف داشت. (و صنّفت له هذا الکتاب بحذف الاسانید لئلّا
یکثر طرقه) و تصنیف کردم و جمع کردم احادیث این کتاب را یا از جهت التماس او و نفع او تصنیف کردم، و اسانید اخبار را
انداختم به آن که گفتم قال الصادق، یا متن حدیث را نقل کردم بعنوان فقه تا مبادا طرق او و سند او موجب زیادتی حجم کتاب
شود و سبب عدم رغبت بعضی شود. و محتملست که مراد این باشد که بعضی از اسناد خود را در خبر ذکر کردم به حضرت، هر
چند هر خبر را به سندهاي بسیار داشتم از حضرت که متواتر شده بود نزد من. و این معنی من حیث العبارة اظهر است اما ظاهرا مراد
او اولست به قرینه. (و ان کثرت فوائده) یعنی هر چند فواید سند بسیار بود، بنا بر احتمال دوم ضمیر مؤنث مناسب بود که راجع به
اسانید باشد. و فواید سند آنست که خود میداند که از کدام کتاب است در وقت تعارض ترجیح میتواند داد، و اگر سهوي شده
باشد زود رجوع به آن کتاب میتواند کرد، و دیگران بعد از وفات او عمل به او میتوانند کرد، و در حال حیات نیز فضلا عمل
میتوانند کرد، و هر گاه کسی شکی داشته باشد، یا نسخ مغلوطه به همرسد رجوع به اصل آن میتوان کرد، دیگر عمل بحدیث با
اسناد کرده خواهد بود که اقلش استحبابست و غیر این از فواید بسیار. و بعد از آن ازین رأي برگشته است، و وسطی را اختیار نموده
است که اسم صاحب کتاب را ذکر کند، و در فهرست سند خود را به آن کتاب ذکر کند، و بنا بر این بقدر کتاب بلکه دو برابر
کتاب مختصر شده است، و فایده سند بحال خود مانده است، و یک جزوي که تصنیف کرده بود به این معنی ملهم شد کاش از سر
میگرفت که همه مسند میشد، و لیکن به توفیق اللَّه همه اسانید مرسلات و ص: 185 فتاوي او را بهم
رسانیدم، و در روضۀ المتقین اشاره به آن کردهام مگر نادري که اهتمامی بشأن آن نبود و إن شاء اللَّه در این شرح اشاره نیز به نادر
خواهد شد. (و لم اقصد فیه قصد المصنّفین فی ایراد جمیع ما رووه بل قصدت إلی ایراد ما افتی به و احکم بصحّته، و اعتقد فیه انّه
حجّ ۀ فیما بینی و بین ربّی تقدّس ذکره و تعالت قدرته) و مانند مصنفان دیگر نکردم که هر چه به ایشان میرسد از روایات در
تصانیف خود ذکر میکنند خواه صحیح باشد و خواه نه، و خواه به آن عمل کنند و خواه نه، بلکه قصد دارم که بیاورم در این
کتاب هر چه را به آن فتوي میدهم، و حکم الهی میدانم، و جزم به صحت آن دارم که معصوم فرموده است، و در آن اعتقاد دارم
که حجت است میان من و پروردگار من که مقدس و منزه است ذکر او از آن که به یاد امثال ما گذرد، یا اسم او را بر غیر او توان
اطلاق نمودن هر چند هر دو یک لفظ باشد، امّا معنی هر دو متباین است، چنانکه عالم را بر جناب اقدس الهی اطلاق میکنند و عین
ذات مقدس است، و بر مخلوق که اطلاق میکنند معنی عرضی است که مدرك میشود، و قدرت او متعالی است از آن که توان
ادراك یا وصف آن کردن و این دو جمله اخر ثنائیه است. و آن که صدوق گفته است که فتوي به آن چه در این کتابست میدهم،
به سبب این علما هر حدیثی را که او در این کتاب نقل نموده است از مذهب او نقل نمودهاند، و مذهب او میدانند مگر نادري که
دو سه جائی باشد که از مذهب او نقل ننمودهاند. و آن که گفته است که حکم به صحت جمیع این احادیث میکنم موافق اصطلاح
متقدمین است، چنانکه شیخ بها الدین محمد رحمه اللَّه تعالی در مشرق الشمسین ذکر کرده است. و از جاهاي دیگر نیز ظاهر
، میشود که مراد ایشان از صحت آنست که معلوم شود انتساب آن خبر بائمه معصومین سلام اللَّه علیهم، و لوامع صاحبقرانی، ج 1
ص: 186 علم ایشان حاصل شده است یا به تواتر، یا با آن که آن خبر را در اکثر اصول ایشان که چهار صد اصل بوده است ذکر
صفحه 95 از 318
کرده باشند، و آن چنان بوده است که کتب احادیث که در زمان حضرات ائمه هدي سلام اللَّه علیهم مصنف شده بود بسیار بود. از
آن جمله ابن عقده در کتاب رجال خود اسامی اصحاب مصنف حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام را ذکر کرده است که چهار
هزار مصنف بودند، و چهار هزار کتاب ایشان یا بیشتر چون بعضی کتب متعدد داشتهاند از هر کتابی، بعد از آن که احوال آن
شخص را ذکر کرده است چند حدیث از کتاب او نقل نموده است بترتیب کتب فقه، و این کتاب عظیمی بوده است که نزد مشایخ
ما بوده است. و همین شیخ کتابهاي بسیار تصنیف نموده است در تفصیل کتابهاي اصحاب حضرت امام محمد باقر و غیر آن
حضرت سلام اللَّه علیهم، و حافظ احادیث بوده است، و نقل کرده است که آن چه در حفظ دارم از احادیث با سند صد و بیست
هزار حدیث است، و آن چه سند آن را در خاطر ندارم سیصد هزار حدیث است. ابن نوح که زمان او را دریافته است، و ثقه و
معتمد است، و استاد شیخ طوسی است در رجال کتابی تصنیف نموده است و مصنفین اصحاب حضرات را در آنجا ذکر کرده
است، و بسیاري را در آنجا ذکر کرده است که ابن عقده کتابهاي ایشان را نداشته، و ابن نوح داشته است و باین نسبت که حساب
کنیم به آن چه شیخ طوسی از علماي حدیث و کتب ایشان را ذکر کرده است، و شیخ نجاشی نیز در فهرست خود یاد کرده است از
حصر بیرونست. از جابر جعفی منقولست که هفتاد هزار حدیث از اسرار حضرت امام محمد باقر بخاطر دارم، و محمد بن مسلم سی
هزار. و هم چنین که پاره از آن در ص: 187 فهرست مذکور خواهد شد و در شرح نیز بسطی دادهام که تا
غایت هیچ کس از علما نکرده بودند. مجملا از میان این کتابهاي بسیار چهار صد کتاب را انتخاب نمودند و آنها را اصول نامیدند،
و در فهرست إن شاء اللَّه مذکور خواهد شد. و چون این چهار صد اصل معتمد ایشان بود اگر خبري را در اصول بسیار میدیدند
حکم به صحت آن میکردند، یعنی البته حضرت فرموده است. و هم چنین حکم به صحت خبري میکردند که بطرق متعدده از
ائمه صلوات اللَّه علیهم منقول بود، و ایشان را از آن طرق علم حاصل میشد. یا مییافتند خبري را در اصول جمعی که علما اجماع
کرده بودند بر تصدیق ایشان مثل زراره، و محمد بن مسلم، و فضیل بن یسار. یا اجماع کرده بودند که هر خبري که صحیح شود که
ایشان گفتهاند صحیح است مثل صفوان بن یحیی، و یونس بن عبد الرحمن، و احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی. یا اجماع نموده
بودند که عمل به روایات ایشان میتوان کرد مثل عمار ساباطی، و حفص بن غیاث، و غیاث بن کلوب، و سکونی و امثال ایشان که
شیخ الطائفه در عدّه ذکر کرده است ایشان را، و در مواضع خود یاد خواهیم کرد إن شاء اللَّه. یا حدیثی را مییافتند در یکی از
کتبی که بر حضرات ائمه معصومین صلوات اللَّه علیهم عرض نموده بودند، و حضرات تحسین فرموده بودند ایشان را مثل کتاب
عبید اللَّه بن علی حلبی که بر حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام عرض نمودند، و کتاب یونس بن عبد الرحمن، و فضل بن
شاذان را که بر حضرت امام حسن عسکري عرض نمودند. مجملا چیزهائی که سبب علم ایشان بود بسیار بود، و چون به واسطه
تسلط سلاطین جور بسیاري از آن کتب از دست رفت، علماء ما این اصطلاح را وضع کردند که در فایده یازدهم مذکور شد انتهی.
ص: 188 و لیکن هیچ دغدغه نیست که اخباري که این سه عظیم شأن در این چهار کتاب نقل کردهاند از
آن کتب برداشتهاند. محمد بن بابویه که در اینجا، و در فهرست ذکر کرده است. و شیخ الطائفه نیز در آخر تهذیب و استبصار نقل
کرده است. و محمد بن یعقوب کلینی اگر چه نگفته است که از آن کتب نقل کردهام، و لیکن از تتبع ما را جزم بلکه یقین بهم
رسیده است که از آن کتب روایت کرده است بوجوه بسیار، از آن جمله خبري که شیخ صدوق، و شیخ الطائفه مثلا از کتاب حسن
بن محبوب، یا حسین بن سعید روایت کردهاند به اسانید خود به همین کتب، همان خبر را کلینی روایت نموده است بهمان سند و
غیر آن از ایشان بهمان متن. و جزم داریم که جمعی که در سند کتابهاي ایشان ذکر کرده است مشایخ اجازه این کتابها بودهاند که
به واسطه اتصال سند ذکر کردهاند، و چون قریب العهد و الزمان بودند به ایشان یقینا کتب آن مشایخ نزد ایشان مثل این کتابها بوده
است نزد ما، که همه علم داشتهاند که آن کتب از آن مشایخ بوده است. و جمعی از متأخرین اصحاب رحمهم اللَّه تعالی به واسطه
عدم تتبع این معنی را نیافته بودند حکم بضعف بسیاري از اخبار کردهاند، با آن که محمد بن یعقوب رضی اللَّه عنه در دیباچه کافی
صفحه 96 از 318
ذکر کرده است که اخبار کافی آثار صحیحه است از اهل البیت صلوات اللَّه علیهم. و ابن بابویه نیز حکم به صحت این اخبار نموده
است. و جزم داریم که صحتی که ایشان میگویند آنست که یقینا معصوم فرمودهاند، و صحت نزد متأخرین این معنی دارد که
راویان ثقه و معتمدند، و گاه باشد که ظن نیز بهم نرسد ازین خبرها باصطلاح ایشان پس معنی کلام این دو بزرگ اینست که یقینا
این خبرها از معصوم است که گویا ایشان از معصوم شنیدهاند. و هیچ دغدغه نیست که حکم به صحت ایشان بهتر است از حکم به
صحت متأخرین. ص: 189 و آن که رعایت اصطلاح متأخرین کردهایم از آن جهت است که چون اکثر
فضلا به طریقه ایشان مأنوس شدهاند موجب تنفر ایشان نشود، با آن که در وقت معارضه احادیث بواسطه ترجیح به اصحیّت فایده
دارد، چنانکه در مقبوله عمر بن حنظله گذشت. و هر که تتبع کند خواهد دانستن آن چه را ذکر کردهام، بلکه ظاهر میشود از بسیار
جا که ابن بابویه حدیث غیر صحیح را در هیچ کتابی از کتابهاي خود نقل نکرده است، چنانکه در کتاب عیون اخبار الرضا حدیثی
نقل میکند در جمیع بین الاخبار، بعد از آن ذکر میکند که در سند این حدیث محمد بن عبد اللَّه مسمعی هست، و شیخ ما محمد
بن الحسن بن الولید به او بیاعتقاد بود، و من از این جهت این حدیث را نقل کردم در این کتاب که من این حدیث را بر شیخ
خواندم در کتاب رحمۀ سعد بن عبد اللَّه، شیخ تقریر نمودند به واسطه آن که به سندهاي دیگر به شیخ رسیده بود، بنا بر این من نقل
نمودم، و اگر نه هر چه شیخ ما به آن اعتقاد ندارد من آن را ذکر نمیکنم، و گمان ما آنست که شیخ او بسیار از حد در رفته است
در دقت رجال، مع هذا هر گاه این مقدار دقّت نموده باشند، دقّت ما بعد ایشان بیوجه است. و شیخ الطائفه نقل کرده است که
صدوق نقد رجال و حدیث به مرتبه کرده است که فوق آن متصور نیست، و هم چنین محمد بن یعقوب کلینی تا آن که کلینی
کافی را در عرض بیست سال تصنیف نمود، که میخواست که هر خبري که در آنجا نقل کند علم داشته باشد که از معصوم است،
و بسیار است که کلینی خبري را مرسلا روایت میکند، و همان خبر را ابن بابویه یا شیخ طوسی به اسانید صحیحه کثیره روایت
کردهاند در کتب خود. و در روضۀ المتقین در اکثر جاها به آن اشعار نمودهام، بلکه بسیار جاهست که متأخرین علما حکم کردهاند
که در این باب حدیثی نیست، یا حدیث صحیحی نیست باصطلاح ایشان، بنده ذکر کردهام احادیث صحیحه در آن باب لوامع
صاحبقرانی، ج 1، ص: 190 و إن شاء اللَّه تعالی به همه اشعار خواهد شد در این شرح، چنانکه در روضه به آن اشعار نمودهام، و
استدعاي بنده از فضلا آنست که آن چه بنده نقل میکنم به آن رجوع نمایند مکرر تا خاطر ایشان جمع شود. (و جمیع ما فیه
مستخرج من کتب مشهورة علیها المعوّل و إلیها المرجع) و جمیع احادیثی که در این کتاب بیرون آوردهام از کتابهاي مشهوري که
اعتماد علماي شیعه بر آن کتب است، و اگر مسأله ایشان را ضرور شود رجوع باین کتب میکنند. و ظاهر مشهور متواتره است که از
مصنفان آن کتب متواتر بوده است. و از اصول أربعمائۀ است یا امثال آن و صدوق در آخر این کتاب فهرست کتب را ذکر کرده
است، و از چهار صد کس سه چهار کسی کم روایت کرده است، و شاید دو سه کسی را نام برده باشد در فهرست که در اصل
کتاب نام ایشان را ذکر نکرده است. ممکن است که از آن کتابها حدیث نقل کرده باشد مرسلا، و از جمعی حدیث نقل کرده است
در اصل که در فهرست ایشان را یاد نکرده است، بنده سند آن را از کتابهاي صدوق، و کلینی ذکر کردهام، و هم چنین بسیاري از
اخبار را مرسل روایت کرده است و سند آن را ذکر نکرده است، یا بعنوان فتوي ذکر کرده است سندهاي آن را هم یافتهام اکثر آن
را از کتابهاي صدوق، و پاره از کلینی یافتهام، مگر بسیار نادري که نیافته باشم و از ده نمیگذرد، و چون خاطر او جمع بوده است
ذکر سند نکرده است. نمیدانست که چنین زمانه خواهد شد که اعتماد نکنند، اگر چه اکثر علماي سلف قول صدوق را نص
حضرات میدانند چون از ارباب نص است، و اجتهاد در غیر نص را جایز نمیداند، و هر جا اجتهاد کرده است و سهو کرده است در
اجتهاد، علما آن را ذکر کردهاند، و مذکور خواهد شد إن شاء اللَّه. (مثل کتاب حریز بن عبد اللَّه السّجستانی) مانند کتاب حریز پسر
ص: 191 عبد اللَّه سیستانی، و ظاهرا مراد از کتاب جنس است که بر قلیل و کثیر اطلاق میکنند، و او از
اصحاب حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق است، و کتب بسیار تصنیف نموده است، و شیخ طوسی در فهرست
صفحه 97 از 318
گفته است که کتابهاي او همه از اصول است. و ممکن است که مراد او کتاب صلاة او باشد که حماد بن عیسی به حضرت امام
جعفر صادق صلوات اللَّه علیه عرض نمود که من کتاب حریز را دارم و به آن عمل میکنم. حضرت فرمودند که باکی نیست اگر
چه ممکن است که مراد حماد نیز جنس باشد، و سند صدوق باین کتاب بیست و هشت سند صحیح است. (و کتاب عبید اللَّه بن
علیّ الحلبیّ) که ثقه است و معتمد اصحاب بود، و کتابی بزرگ تصنیف کرد در آن چه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه
علیه شنیده بود، بعد از اتمام عرض نمود بر حضرت، و حضرت تحسین فرمودند، که سنیان چنین کتابی ندارند، و این کتاب متواتر
بود از او، و جمیع علما به آن عمل مینمودند چون حضرت تحسین فرموده بودند. و صدوق طرق صحیح بسیار دارد باین کتاب از
آن جمله هفت طرق صحیح و یک حسن، و پنج قوي و شیخ طوسی از صدوق پنج طریق صحیح دارد، و به طرقی دیگر نیز دارد. (و
کتب علیّ بن مهزیار الاهوازي) و کتابهاي علی سی و سه کتاب بوده است که نزد صدوق بوده است، و ثقه و معتمد بوده است، و به
خدمت حضرات امام رضا، و امام محمد تقی، و امام علی نقی صلوات اللَّه علیهم رسیده بود، و منصب وکالت حضرات را داشت، و
حضرات فرمانها که به او مینوشتند تعظیم او میفرمودند، و کتب او معتمد اصحاب بود. و اهواز شهریست قریب بحویزه. (و کتب
الحسین بن سعید) و کتابهاي حسین بن سعید اهوازي سی ص: 192 کتاب بود و همه اصحاب به کتب او
عمل میکردند و او ثقه و عظیم الشأنست، و به خدمت حضرت امام رضا، و امام محمد تقی و امام علی نقی رسیده بود، و از ایشان
احادیث شنیده بود، و اخبار کتب او در کتب مشایخ ما بسیار است و معمول علیها است، و طرق ابن بابویه به کتابهاي او، و علی بن
مهزیار، و فضلاي آینده بسیار است، و صحیح همه را در فهرست ذکر کرده است، و در آنجا بیان خواهیم کرد إن شاء اللَّه تعالی. (و
نوادر احمد بن محمّد بن عیسی) و کتاب نوادر احمد کتابی بزرگ بوده است در همه باب، و نوادرش نامیده است که احادیث او
همه نفیس بوده است، و صحیح و معتمد اصحاب بود و خود بزرگ قمیان بود، و ثقه و جلیل القدر و عظیم الشأن، و به خدمت
حضرات ثلثه متقدمه صلوات اللَّه علیهم رسیده بود، و از ایشان اخبار روایت کرده است. (و کتاب نوادر الحکمۀ تصنیف محمّد بن
احمد بن یحیی بن عمران الاشعري) و این کتاب بزرگی بوده است در جمیع ابواب اصول و فروع، و معتمد اصحاب بوده است و
لیکن ابن ولید از جمعی که در آن کتابند و اسامی ایشان را ذکر کرده است روایت نمیکرده است، و ابن بابویه نیز متابعت او نموده
است در آنها، و از جمعی دیگر روایت میکند که او، و ابن ولید اعتماد به آنها دارند، و او ثقه و معتمد است. (و کتاب الرّحمۀ
لسعد بن عبد اللَّه) و سعد شیخ علما شیعه بود، و ثقه و جلیل القدر، و به خدمت حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام رسیده بود،
و حضرت صاحب الامر را ملاقات کرده بود، و کتب او خصوصا کتاب رحمۀ معتمد بود. (و جامع شیخنا محمّد بن الحسن ابن الولید
رضی اللَّه عنه) و این کتاب عظیم بود مسمی به جامع و معتمد علما بوده، و خود ثقه و عظیم الشأن بود ص:
193 به مرتبه که صدوق با نهایت فضیلت دست از تقلید او برنداشته است چنانکه خواهد آمد. (و نوادر محمّد بن ابی عمیر) و کتاب
نوادر او نیز کتابی عظیم بود، و او نزد علماي شیعه و سنی بزرگ بود، و کسی به عبادت و تقوي و عدالت و اعتماد به او نمیرسید،
و بسیار بزرگست و به خدمت حضرت امام موسی کاظم و حضرت امام رضا علیهما السلام رسیده بود، و احادیث بسیار از ایشان
روایت کرده بود، و از صد شیخ عظیم الشأن که اصحاب حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه علیه بودند حدیث بسیار شنیده بود،
و علما اجماع کردهاند که هر چه صحیح شود که او روایت نموده است صحیح است و ما بعد او را ملاحظه نمینمایند، و لهذا
مراسیل او را قبول میکنند، و نود و چهار تصنیف داشت. (و کتاب المحاسن لأحمد بن ابی عبد اللَّه البرقیّ) و این کتاب نزد ماهست
و چنانکه مشایخ نقل کردهاند بسیار بزرگ و ثقه و معتمد علیه بوده است، آن چه الحال هست شاید ثلث آن باشد و بغیر ازین کتاب
نود و سه کتاب دیگر تصنیف نموده است در فنون علوم، و اسامی این کتابها و سایر کتابهاي علماء ما در فهرستهاي اصحاب رجال
موجود است. (و رساله ابی رضی اللَّه عنه إلیّ) چون صدوق در قم اخبار بسیار اخذ کرد از پدرش و ابن ولید و سایر مشایخ قم،
بسفر رفت به واسطه زیادتی علم و طلب حدیث، پدرش رساله به او نوشت که به آن عمل نماید، و صدوق رساله پدرش را بمنزله
صفحه 98 از 318
نص میداند چون از غیر نص نمینوشتند و عمل نمیکردند، ازین جهت رساله را متفرق ساخته است در این کتاب، و در هر بابی
چیزي از آن را نقل میکند با آن که مؤید آن از اخبار متواتره داشته است، و اما خواسته است که رعایت حق پدر کند، تیمنا آن را
ذکر کرده است و شیخ و بزرگ اهل قم بود در عصر خود و همه رجوع به او مینمودند، و اعدل و اوثق آن زمان بود، و لوامع
صاحبقرانی، ج 1، ص: 194 حکایت او پاره مذکور شد و خواهد آمد، و او را کتب بسیار بود که ابن بابویه از او روایت میکند. (و
غیرها من الاصول و المصنّفات الّتی طرقی إلیها معروفۀ فی فهرست الکتب الّتی رویتها عن مشایخی و اسلافی رضی اللَّه عنهم، و
بالغت فی ذلک جهدي مستعینا باللَّه، و متوکّلا علیه، و مستغفرا من التّقصیر، و ما توفیقی الّا باللَّه، علیه توکّلت، و الیه أنیب، و هو
حسبی و نعم الوکیل) و اخبار این کتاب را بیرون آوردهام ازین کتابهاي مذکور، و از غیر این کتابها از اصول که اصول أربعمائۀ
است، یا مطلق کتب معتمده، و از مصنفاتی که غیر اصول أربعمائۀ است، یا کتب فقهی محدثین که سندها را میانداختند و حدیث
را بعنوان کتب فقهی نقل میکردند چنانکه مصنف در اوایل این کتاب کرده است، و شیخ الطائفه در نهایۀ کرده است، و سندهاي
من معروف است در فهرست، و یاد بودي که کردهام در آخر کتاب که ذکر نمودهام در آنجا کتابهائی را که روایات بمن کردهاند
مشایخ و استادان من از کتب خود، و کتب پیشینیان از علماي ما که حق سبحانه و تعالی از ایشان راضی و خوشنود باشد، و در این
کتاب بذل جهد خود نمودم، و نهایت سعی کردم که از آن کتب معتمده همه را بیرون آوردم، و هر چه علم به صحت آن داشتم در
این کتاب ذکر نمودم در حالتی که استعانت و یاوري از خداوند خود خواستم، و توکل برو کردم که هر چه خیر من در آن باشد
نزد من آورد، و طلب آمرزش میکنم از جناب اقدس او و اگر تقصیري از من شده باشد یا شود، و نیست توفیق من مگر از خداوند
عالمیان، برو توکل کردم و رجوع من از تقصیرات یا در جمیع امور به اوست، و او بس است مرا و نیکو وکیلی است که اگر جمیع
کارها به او گذارند بر وجه احسن میسازد. و رویت در اصطلاح محدثین مجهول و مخفف میباشد یعنی شیخ بمن لوامع
صاحبقرانی، ج 1، ص: 195 روایت کرده است و من مروي شدهام، و بعنوان معلوم لحن عوام است که از اصطلاح بیخبرند، و گاه
هست مشدد میخوانند تا دلالت کند بر کثرت روایت، اما در کتب ندیدهام که مشدد بوده باشد. و چون عبادات مقدم است بر غیر
آن از ابواب فقه به واسطه آن که در آن قرب بندگان بجناب اقدس الهی حاصل میشود، و اهم و افضل عبادات نماز است، و بنا بر
این همیشه همه کس به آن مکلفند بوجوب عینی تقدیم آن لازم بود، و چون نماز مشروط است به طهارت، و بیطهارت صحیح
نیست تقدیم آن لازم بود، و چون طهارت به آب حاصل میشود مصنف آن را مقدم داشت و گفت:
[کتاب الطهارة]