گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
[اندرز بر کسب علم و معرفت]






ای عزیز من،از خواب غفلت برخیز و خود را از ورطه سیل غرور بیرون آر و از دام مارومور فردا،دور گردان و«موتوا قبل ان تموتوا» (1)را شعار خود دان.مبادا عجوزه های چهارده ساله نما و نغمه های إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوٰاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ (2)و اغذیه

ص:288

1- (1)) بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،ج 66،ص 317 و ج 69،ص 57،چاپ بیروت.البته این روایت سندا از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام ذکر نشده و علاّمه مجلسی در بیانات خودشان با عنوان کما قیل آورده است.
2- (2)) سوره مبارکه لقمان19/.
إِنَّمٰا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نٰاراً (1)و البسه سبز و سرخ موهوم سیمانما و مراکب دلفریب بی وفای این دنیای دنیّ و خانه عاریتی و منزل ممرّ (2)یک روزه،عقل تو را از سر بیرون کند و قرار دهد تو را از جمله وَ تَرَی النّٰاسَ سُکٰاریٰ وَ مٰا هُمْ بِسُکٰاریٰ (3)و طُبِعَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَفْقَهُونَ (4)و مرقد تو شود در شب و روز و حس تو را برگیرد و قلب تو را متفرق سازد؛البته مٰا جَعَلَ اللّٰهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ (5)را قرائت نموده و تو را گوشزد شمرده.یک عاشق دو دلبر نگیرد.و علت واحده در آن واحد محال است دو اثر بنماید و معلول گیرد.البته اگر پای بند زخارف منزل کوچ و رحلت شدی،تو را ممکن نشود به مقصد رسیدن و پروانه شمع وحدت و بلبل باغستان الهیّت و غنچه گلزار معرفت گردیدن؛البته میزان التناسب در هرامری شرط است.هرخاری غنچه گل و هرکلاغی بلبل و هرالاغی پروانه شمع نگردد؛و الاغ را اسطبل لازم است نه فرش ابریشم و البسه زرنگار.

برادر جان!سعی خود را مصروف آن کن که تو را از ثُمَّ رَدَدْنٰاهُ أَسْفَلَ سٰافِلِینَ (6)برهاند و به سرچشمه إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ (7)برساند تا بوده باشد از برای تو فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (8).این کلمات را به من پند و نصیحت فرمود و امر فرمود مرا به دقت نظر و جولان فکر که«تفکّر ساعه خیر من عباده سبعین سنه» (9)«و نوم العالم

ص:289

1- (1)) سوره مبارکه نساء10/.
2- (2)) قال علی علیه السّلام:الدّنیا دار ممرّ و لا دار مقرّ(نهج البلاغه،حکمت 133،چاپ دشتی).
3- (3)) سوره مبارکه حج2/.
4- (4)) سوره مبارکه توبه87/.
5- (5)) سوره مبارکه احزاب4/.
6- (6)) سوره مبارکه تین5/.
7- (7)) سوره مبارکه تین6/.
8- (8)) سوره مبارکه تین6/.
9- (9)) در اسرار الشریعه و اطوار الحقیقه و انوار الحقیقه،ص 207 این روایت از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله ذکر گردیده است؛همچنین طریحی در مجمع البحرین ذیل ماده«فکر»این حدیث را آورده امّا با تعبیر«ستین سنه»و در بحار الأنوار،ج 66،ص 292،چاپ بیروت نیز«ستین سنه»آمده است.
خیر من عباده الجاهل»؛ (1)جهل دردی است بی دوا و مایه هرمرض و سرچشمه هرفقر و سرمایه پریشانی و مبدأ هرغم و الم و خسران و زیان هرتجارت و سبب هرتنزّل و انحطاط.و تحذیر فرمود مرا از جهل و نادانی و تحریص و ترغیب نمود بر علم که عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا (2)و ترقّی قومی به علم و دانش درّی است و سرمایه هرافتخار علم است؛راحتی بشر در علم است؛باعث ایجاد هرصفت،علم؛هرکه در هرچه عالم است دیگران بنده اویند در آن چیز.ربح هرتجارت از علم و تمدن هرمملکت علم.در حقیقت انسانیت انسان،علم است.لذا آنان که از علم بی خبرند در حقشان فرمود:

إِنْ هُمْ إِلاّٰ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً ؛ (3)علم غناء نفس است و رافع فقر و ریشه کن ظلم و کوتاه کن دست اجانب و رافع هرضرر و جالب هرنفع و آلت حرب با هردشمن و شجاعت هربیچاره و انیس هرتنها و رفیق هرغریب بی کس و دوای هرمرض و حافظ الصّحه دنیا و آخرت و باعث طیران دارین.طیاره و کشتی و اتومبیل،تمام از شئون علم پیدا شد.ای بیچاره!علم عروه الوثقی محکم است؛مبادا دست از دامان علم برداری که غرق دریای ذلّت و پرتاب کوه مشقّت شوی و نام تو از صفحه کتاب دنیا و آخرت محو شود و کأن لم یکن شیئا مذکورای (4)هردو جهانی شوی.تاریکی عالم جهل و روشنایی زیر و زبر ارض و سما علم است و لکن بدان«الجاهلون لاهل العلم اعداء»؛ (5)زیرا که خود را در ورطه مذلت و موت ابدی انداخته و از آب حیات علم بی خبرند.لذا فرمود«الناس موتی و اهل العلم احیاء». (6)

ص:290

1- (1)) این روایت به صورت«...افضل من عباده العابد»در من لا یحضره الفقیه،شیخ صدوق،ج 4، ص 365 و بحار الأنوار،ج 2،ص 22 و عوالی اللئالی،ج 4،ص 73 آمده است.
2- (2)) سوره مبارکه بقره31/.
3- (3)) سوره مبارکه فرقان44/.
4- (4)) اقتباس از آیه اول سوره انسان است.
5- (5)) دیوان منسوب به امام علی علیه السّلام،ص 24.
6- (6)) همان،ص 24.
ای برادر!علم را سرمایه خود قرار ده و هرنحو تجارت و ترقی که خواهی به دست آر.علم،باعث ایجاد عالم است؛چنانچه می فرماید:«کنت کنزا مخفیا؛فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف» (1)اگر خواهی بدانی سرّ«کنزا مخفیّا»،دست به دامان علم زن.تو که از عالم بی خبری،کجا توانی از حقایق عالمین بهره ور شوی؛البته حقیقت هر ذی حقیقتی با علم دست در آغوش است و ممکن نباشد به حقیقتی رسیدن مگر به علم.علم دوربین دنیا و آخرت است؛علم ذره بین هرذره و گوهر شب چراغ و درّ یتیم و ثروت جاودانی و مایه عزّت،طبایع سفلی (2)که آنان را به هرعلوّی ترقی دهد و به مقام تجرّد و وسعت برساند.تا کی در دایره سفلای جهل غوطه وری و حرفه پستی و ذلت را که عین حیوانیت و هیولانیت و استعداد محض است پیش کشی و بالاخره در شأن علم و پستی جهل همان بس که هرفردی از افراد بشر،جهل را از خود نفی می نماید و علم را به خود می بندد،گرچه جاهل بحت باشد.

[در ترغیب بر کسب معرفت و مذمت ناامیدی]

چون این کلمات را فرمود در حقیقت مرا از خواب بیدار فرمود؛لکن مرا مغموم کرد؛ زیرا خود را در دریای جهل،غرقه دیدم و در تمام مراتب ذلت و پستی و بدبختی مشاهده کردم.چون حالت حزن و غم را در من مشاهده فرمود،مرا تسلیت داد که مبادا یأس در تو

ص:291

1- (1)) بحار الأنوار ج 87،ص 344،باب 13،حدیث 19؛مشارق انوار الیقین فی اسرار امیر المؤمنین علیه السّلام،عارف الهی حافظ رجب برسی،ص 27،چاپ منشورات شریف رضی قم، 1415 و در آن«فخلقت الخلق لا عرف»؛جامع الاسرار،سیّد حیدر آملی ص 102.همچنین مرحوم نراقی در معراج السعاده،چاپ انتشارات بقیه اللّه،ص 64 آورده است.نیز بنگرید به آثار احمدی،احمد بن تاج الدین استر آبادی،از دانشمندان قرن 10،به کوشش میرهاشم محدّث،ص 31 و در آن فقط تا«فخلقت الخلق»آمده است.
2- (2)) طبیعت های پست و حقیر.
راه پیدا کند که از گناهان کبیره است و انسانی را در هیچ حال،یأس شایسته نباشد.

و«اطلبوا العلم من المهد الی اللحد»را به من یاد آورد و فرمود:از کلام بزرگان است که:

«ما فات مضی و ما سیأتیک فأین قم فاغتنم الفرصه بین العدمین»

و دامن همت بالا زن که گفته اند:

همت بلند دار که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیده اند

و مبادا ساعتی در غفلت بنشینی و خود را از جمله غافلین قرار دهی و عجز که باعث موت دارین است به خود راه دهی و دست خود را از دامان پیش قدمان زندگانی ابدی کوتاه کنی و توسّل به آنان نجویی که در حقشان فرمود: اَلسّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ ؛ (1).البته چنگ زن به دامان عروه الوثقای حقیقی،و خود را به واسطه توسّل به آنان و پیشقدم شدن در علم و عمل،از اصحاب یمین قرار ده تا باشد از برای تو در دنیا و آخرت فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ . (2)و منشین در جایگاه مشئمه تا از دایره حیات دور شوی و از مترفین دنیا گردی و سموم آخرت تو را بیاشامانند. (3)

فَأَمّٰا مَنْ أَعْطیٰ وَ اتَّقیٰ (4)را گوش کن تا فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْریٰ (5)را برخوری و دور کن خود را از أَمّٰا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنیٰ (6)تا در دریای فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْریٰ (7)پرتاب نشوی.

و بدان که بعد از پرتاب و غرق شدن در دریای عسر مٰا یُغْنِی عَنْهُ مٰالُهُ إِذٰا تَرَدّٰی ؛ (8)البته هرکه بخل ورزد از اعطاء مال و جان در حق هم نوع خود در وقت سختی

ص:292

1- (1)) سوره مبارکه واقعه10/-11.
2- (2)) همان28/-29.
3- (3)) اشاره به آیات 41 تا 45 سوره واقعه است.
4- (4)) سوره مبارکه لیل5/.
5- (5)) همان سوره7/.
6- (6)) همان سوره8/.
7- (7)) همان سوره10/.
8- (8)) همان سوره11/.
و گرفتاری و یاری ننمود آنان را در تنگنای شداید دنیوی در وقت پریشانی و تردّد در شداید دیگران نیز او را یاری نکنند و دستش را نگیرند و مال سابق مفقود هم به کار نرود و او را در شداید ابد الدهر بماند و در آخرت هم مالک یوم الحساب دادرس او نشود و در عذاب فَأَنْذَرْتُکُمْ نٰاراً تَلَظّٰی (1)متغلغل باشد.بخل نورزد مگر آنکه دارای مقام شرک باشد چه اصل و مایه بسیاری از مفاسد شرک است؛ یٰا بُنَیَّ لاٰ تُشْرِکْ بِاللّٰهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ (2).بخل کجا ورزد آنکه مال را مؤثر نداند.و چون کلام به شرک انجامید باید فکری نمود و آلایش باطله متفرقه هَبٰاءً مَنْثُوراً (3)را از قلب دور نمود و دل را از لهو و لعب رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطٰانِ (4)به آب مصفای قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (5)پاک ساخته و خیالات واهیه نفس شرور غدّار، إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَهٌ بِالسُّوءِ (6)را به شمشیر قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا (7)از سر رفع نمود تا آنکه چشم دل و گوش و قلب باز شود و ببیند که آنچه باعث و سبب خرابی دنیا و آخرت است و تمام افراد بشر را حیران نموده و موجب قتل و غارت شده و تمام ممالک دنیا را مضطرب کرده دو چیز است:کفر و شرک.

[حقیقت شرک]

اما شرک در حقیقت آن است که شریک برای مبدأ اعلی فرض شود و آن اقسام مختلفه دارد:یک قسم آن بت پرستی است که در زمان سابق در میان افراد بشر خیلی معمول بوده و قسم دیگر آن کوکب پرستی است از قبیل ماه و خورشید و زهره و قسم دیگر پرستش آتش و آب و گوساله و امثال ذلک.دیگر از اقسام آن پرستش ملک

ص:293

1- (1)) سوره مبارکه لیل14/.
2- (2)) سوره مبارکه لقمان13/.
3- (3)) سوره مبارکه فرقان23/.
4- (4)) سوره مبارکه مائده90/.
5- (5)) سوره مبارکه توحید1/.
6- (6)) سوره مبارکه یوسف53/.
7- (7)) سوره مبارکه شمس9/.
و عیسی علیه السّلام و غیره است و تمام این اقسام،منتهی به معنای واحد است که هوی پرستی و متابعت از هواها و خیالات باطله نفسانی است و پیروی از میل نفس است برخلاف فرموده خداوند عزیز.و شعب او منحصر به اقسام مذکوره نیست بلکه از حد افزون است،چه آنکه میل نفس گاه به پرستش پول است وَ تُحِبُّونَ الْمٰالَ حُبًّا جَمًّا (1)و گاه به متابعت زن و فرزند و البسه و اغذیه أَلْهٰاکُمُ التَّکٰاثُرُ حَتّٰی زُرْتُمُ الْمَقٰابِرَ (2)

و از این بیان ظاهر گردید که حقیقت بت پرستی،هوی پرستی است و از این معنا در این زمان هم فراوان است و چون امر منتهی شد به هواهای نفسانی البته معلوم است که هوای هرکس مخالف هوای دیگری خواهد بود و هرکسی جالب نفع خود و ضرر دیگران و در این حالت اگر مانع و رادع از ناحیه شرع مقدس برای شخص باشد،البته انسان را حفظ از مهالک نماید و جلوگیری هوی و هوس گردد و لکن اگر انسان بی عقیده به شرع گردید و در صدد آن باشد که میل و خیال نفسانی را در خارج جاری کند معلوم است که هرج ومرج خواهد شد و ابدا در چنین جامعه ای نتوان زندگانی نمود.

[معنی کفر و دین]

چون کلام منجرّ به شرک و کفر گردید او را سؤال نمودم که معنای کفر و دین را از روی حقیقت به بیانی ساده بیان فرمایید.در جواب فرمود:

مثل این مطلب آن است که مملکتی دارای یک سلطان عادل و سه شهر باشد مردم یکی از آن سه شهر در مقام مخالفت تامه با سلطان مملکت و هرکدام مخالف با دیگران از اهل شهر و فقط مجری هواهای نفسانی خود و مباین با دیگران و هیچ پیشوا برای خود قبول نکنند.نه از قبل شاه و نه از قبل خود و همیشه اوقات جدال و نزاع

ص:294

1- (1)) سوره مبارکه فجر20/.
2- (2)) سوره مبارکه تکاثر1/-2.
و جنگجویی در میان این شهر برپا و مردم یکدیگر را بکشند و مال و عیال همدیگر را غارت و اسیر کنند.شاه هم در صدد اصلاح نباشد و البته اصلاح پذیر نباشد مگر آن گاه که مطیع سلطان خود گردند و تمام اختیارات به دست او دهند و مردم شهر دوم اشخاصی باشند بر حسب ظاهر مطیع و تسلیم و در باطن مخالف و اگر دست به کار شوند تمام اوضاع را برهم زنند و خود را مثل اهل شهر اوّل نمایند.

مردم شهر سوّم با کمال میل و رغبت در تحت فرمان درآیند و جمیع با یکدیگر اخوّت داشته باشند و با کمال یگانگی زندگانی نمایند.

ای برادر!مملکت،عالم دنیا و سلطان،خداوند عزّت و جلال است.و شهر اوّل، کافران و مشرکین که هیچ در تحت فرمان الهی نخواهند بود و با یکدیگر کمال ضدیّت و عناد را دارا باشند و به خون هم تشنه و ابدا رئیس و پیشوایی را قبول ننمایند و در تحت بربریّت زندگانی کنند و هواهای نفسانی خود را پیشوای خود دانند و طالب نفع خود و ضرر دیگران.اولاد خود را زنده در گور می نمایند از خوف تنگدستی،خون یکدیگر را می ریزند و ابدا اصلاحی نشوند مگر آنکه در تحت فرمان احدیت درآیند تا آنکه عالم به عواقب امور،آن ها را اصلاح فرماید و الاّ بالاخره عاقبت امر آن،منجر به آن شود که خطاب آید از مصدر جلال فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ (1)یا آنکه لاٰ تُخٰاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا (2)این حال دنیای آنان و در آخرت هم جزای اخروی آنان إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ وَ الْمُشْرِکِینَ فِی نٰارِ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا أُولٰئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّهِ (3).

و امّا شهر دوم،اهل اسلام،آنان که بر حسب ظاهر در تحت لوای حق درآمده و شهادت به توحید و رسالت می دهند و لکن در باطن اذعان و اعتقاد ندارند و آنچه

ص:295

1- (1)) سوره مبارکه توبه5/.
2- (2)) سوره مبارکه هود37/.
3- (3)) سوره مبارکه بیّنه6/.
عمل نمایند فقط برای آن است که در اجتماع مسلمین و اهل حق درآیند و لکن اعمال آن ها بدن بی روح است؛زیرا که خود عامل هم اعتقاد ندارد و از روی حقیقت و واقع نخواهد بود.این طایفه در دنیا شریک با اهل اللّه اند در احکام اسلام و حفظ دم و احترام مال و ارث بردن و تناکح و امثال ذلک و لکن در آخرت ثواب و جزای خیر به آن ها ندهند بلکه عقاب نمایند؛مثل کفار قٰالَتِ الْأَعْرٰابُ آمَنّٰا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لٰکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنٰا وَ لَمّٰا یَدْخُلِ الْإِیمٰانُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطِیعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ لاٰ یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمٰالِکُمْ شَیْئاً ؛ (1)لکن هزار حیف که اطاعت حاصل نشود از این جماعت؛زیرا که عبادت روح پیدا نکند و صاحب خود را در گردنه های بی نهایت دنیا از غرقاب های هلاکت نجات ندهد.

و امّا شهر سوم،اهل شهر ایمانند؛آنان که معرفت کامل پیدا کرده و عزم و جزم و تصدیق به وحدانیت و عدل و نبوّت و امامت و معاد و احکام اللّه پیدا کرده و آنچه را به جا می آورند از روی تصدیق و محبّت و خلوص نیّت باشد و در هیچ حکمی از احکام الهی عناد نورزند و فضولی را کنار گذارند و شک و ریب در قلبشان پیدا نشود و توانی در هیچ تکلیف ننمایند؛ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتٰابُوا وَ جٰاهَدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أُولٰئِکَ هُمُ الصّٰادِقُونَ ؛ (2)از این بیان،فرق ما بین ایمان و اسلام،ظاهر آید؛زیرا که ایمان آن باشد که رسوخ در قلب داشته باشد؛چنانچه اخبار متکثّره ذکر فرمودند و ظاهر آیه مبارکه چنین دلالت دارد که ایمان،عقد قلب و عمل به ارکان و شهادتین است و اسلام،فقط شهادتین و عمل ظاهری و در باطن راه ندارد.لذا است که در اخبار فرماید:ایمان باطن است و اسلام ظاهر و هرکه را داخل شهر ایمان شود،داخل در اسلام هم شده؛«لکن نه چنین است که هرکه داخل اسلام گردید داخل

ص:296

1- (1)) سوره مبارکه حجرات14/.
2- (2)) سوره مبارکه حجرات15/.
ایمان هم شده باشد؛و تنظیر فرماید به مسجد الحرام و کعبه معظمه که هرکه وارد کعبه شود داخل مسجد هم باشد و چنین نیست که هرکه داخل مسجد گردید داخل کعبه هم شده باشد». (1)و از اینجاست که فرماید:هر مؤمن که مشغول معصیت حق گردید روح ایمان از او بیرون رود و به اسلام باقی بماند؛سپس اگر توبه نماید باز روح ایمان به او برگردد و الاّ فلا.

و کفر،انکار و جهود فقط است و تسلیم نخواهد بود حتی به حسب ظاهر و جای توهّم نیست که اهل کتاب که قبول جزیه نمودند و معاهده کردند با حضرت خاتم صلّی اللّه علیه و آله که در مجمع مسلمین مخالفت با احکام اسلام ننمایند و مسکرات نخورند،گرچه در خانه های خود مختارند در خوردن؛و با مسلمین در مقام مقاتله و جهاد برنیایند؛به صرف این معاهده،صدق اسلامیت نشود بر آنها؛زیرا که شرط صدق اسلامیّت،اظهار شهادت به نبوت نبی و وحدانیت حق است و اینها نکردند.

[معامله خداوند با کفار و علت مهلت به آن ها]

امّا معامله حق با کفار آن است که این ها را مالک هیچ قرار نداده نه در دنیا و نه در آخرت.امّا در آخرت برای آنکه معلوم است که اینها دشمن خدا و رسل هستند و جای دشمن و عدو معلوم است که نزد سلطان مقتدر،سجن و عذاب و نار است و چاره جز آن نخواهد بود به مقتضای عداوت و اقتدار حق؛لذا است که در کتب سماوی پر است از وعده عذاب و نار و جهنم و غیره و در دنیا هم جز این نخواهد بود به مقتضای عداوت و مخالفت و اقتدار حضرت رب الارباب؛بنابر این اگر مانعی نبود با وجود مقتضی جز

ص:297

1- (1)) اصول کافی،ج 2،کتاب ایمان و کفر،ص 26،باب ان الایمان یشرک الاسلام و الاسلام لا یشرک الایمان،حدیث 5،چاپ اسلامیه،تهران.
هلاکت و غرق و خصف و مسخ و قتل با جهاد و ارسال سیل عرم (1)و ارسال طیر و رمی حجاره السجّیل و نحو آن چاره نبود؛لکن مانع موجود است؛لذا امهال نمود حضرت رب العزّه کفار و معاندین را در دنیا تا آنکه رفع مانع نماید و آن مانع بر چند قسم است:

یکی آنکه خداوند متعال می خواهد حجت را بر آنها تمام نماید و معلوم فرماید بر آنها که حقیقتا مستحق عذاب خواهند بود و قطع فرماید کلام رَبِّ ارْجِعُونِ (2)را به کلمه کَلاّٰ إِنَّهٰا کَلِمَهٌ هُوَ قٰائِلُهٰا ؛ (3)لذا مهلت دهد آنها را و پی درپی اسباب انتباه و بیدار شدن از خواب غفلت و هدایت را بر آنها فراهم آورد؛با ارسال رسل و انزال کتب و توعید بر مخالف و آیات آفاقی و انفسی تا آنکه معلوم گردد بر خود آنها که هلاکت و عذاب و خلود در نار از روی حجت و بر حق است.

این است که قادر سبحان به مقتضای لطف و رحمت آنچه سبب تنبّه است برای آنها فراهم آورد؛از اینجا است که فرعونیان را مهلت داد خداوند و نسل موسی علیه السّلام را امر فرمود اظهار آیات و بیّنات کنند و هکذا جرجیس و شعیب و نوح علیهم السّلام و غیرهم را تا آنکه حجت به نهایت رسید و مسلم شد عفو و عناد و عدم هدایت؛در آن وقت عذاب بر آنها نازل فرمود.

دیگر از موانع،آنکه بعضی از کفّار دارای بعضی از صفات حسنه هستند؛نظیر سخاوت و جود و اسباب راحتی بندگان حق فراهم آورند و صله رحم و امثال ذلک.اینها اقتضای طول عمر و امهال دارد و برای آن حضرت رحمان،آنها را امهال دهد جزاء لعملهم.

ص:298

1- (1)) عرم نام استخر و آبگیری که اهل سبأ آن را بنا نمودند،یا نام آن دره ای که سیل از آن سرازیر گردید و سد را ویران ساخت،یا نام آن موش که سد را سوراخ کرد،چنان که در قرآن کریم آمده: فَأَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ سبأ16/(معارف و معاریف،سیّد مصطفی دشتی،ج 7،ص 346).
2- (2)) سوره مبارکه مؤمنون99/.
3- (3)) سوره مبارکه مؤمنون100/.
سوّم از موانع که عمده است،آنکه چون قادر مطلق مخرج حی از میّت است و البته در اصلاب عده کثیر از کفّار و ارحام نسائهم نطفه های حیاتی و پاک هست،لذا حضرت ذو الجلال،امهال فرماید آنها را تا آنکه اصلاب و ارحام آنها خالی از نطفه های پاک گردد، در این وقت اجل سرآید و وعده هلاکت در رسد و غریق دریای هلاکت گردند.پس معلوم گردید که تا اظهار حجّت و بیّنه به نهایت نرسد و اخلاق آنها به درجه نهایت فساد و عناد مبدل نگردد و اصلاب آنها خالی از نطف پاک نشود،آنها را به درجه هلاکت نرساند.

[بررسی یکی از علل غیبت حضرت ولی عصر علیه السّلام]

و از اینجا معلوم گردید که سبب غیبت حضرت حجت صلوات اللّه علیه همانا بودن بعضی از نطف طاهره است در اصلاب و ارحام خبیثه و تا آنها خارج نشود از این نطف، ظهور نفرماید؛زیرا که وقتی آن حضرت از پرده غیبت طلوع فرماید البته دیّاری از کفار را نباید باقی گذارد و زمین را از وجود خبیث آنها پاک فرماید و تا زمانی که اصلاب آنها خالی از این نطف نگردد ممکن نشود؛لذا غیبت آن وجود مبارک طول کشد تا آن وقت که به طور کلی نیک از بد تمیز داده شود و جدا گردند.این است حکمت و فلسفه غیبت؛ اگرچه بعضی حکم دیگر هم در بین هست که خارج از مقصود است و شاید در جای خود ذکر شود؛انشاء اللّه.و نیز از اینجا معلوم شد سبب آنکه حضرت خاتم در فتح مکه فرمود هرکه در خانه خود ببندد و سلاح جنگ زمین گذارد یا داخل خانه ابی سفیان شود،ایمن است و مثل ابی سفیان با آن عناد با اسلام و هکذا معاویه و امثالهم امهال فرمود و اسلام اینها را قبول فرمود و زمین را پاک نفرمود از وجود نحس نجس اینها، همانا بودن بعضی نطف در اصلاب بعضی از آنها بود که مقتضی آن شد آنها را امهال دهند.

و از این قبیل بود در خانه نشستن حضرت مولی الموالی امیر المؤمنین علیه السّلام و صبر بر بلاء

ص:299

و ناملایمات اوّلی و دومی و سومی،و از حق خود گذشت و شمشیر را زمین گذارد.

و هکذا صلح حضرت امام حسن علیه السّلام و بر خود خریدن آن ناملایمات و ناسزاها شنیدن «یا مضل المؤمنین».و قبول فرمودن حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام که اگر بخواهم عرض کنم از مطلب خارج شود و انشاء اللّه اگر عمری باقی باشد مشروحا خواهم نوشت.

امّا طایفه دوّم،یعنی آنان که اقرار به شهادتین کرده و در عالم ظاهر خود را معرفی به دیانت نموده و لکن تصدیق و عقد قلب که روح اسلام و حقیقت ایمان است ندارند، حضرت احدیّت در عالم دنیا معامله اسلام و ایمان فرماید و آنها را شریک مؤمنین فرماید و احکام دیانت را در حق آنها جاری سازد؛لکن در آخرت جز عذاب و عقاب و نار و جهنم چاره نباشد؛پس معلوم گردید که نتیجه عمل ظاهری و غیر خالص،فقط در عالم ظاهر است و بیش از این اثر نخواهد داشت؛لذا فرماید: اَللّٰهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ ؛ (1)یعنی،آنان که فقط در ظاهر خود را در تحت دین درآورند و دین آنها بی روح باشد، خدای متعال آنها را استهزاء فرماید به اینکه در دنیا احکام دیانت را بر آنها جاری سازد و در آخرت جز نار خبری نباشد و خلاف مقصود آنان شود؛زیرا که آنان می خواستند حق را استهزاء نمایند.لکن خود را استهزاء کردند و نتیجه عکس بخشید.

و امّا طایفه مؤمنین،چون حقیقت خود را در عالم فداکاری و فرمانبرداری و اطاعت درآوردند و بر بلاها صبر کردند،لذا خداوند عالم،آنان را ریاست و تنعّم ابدی سرمدی تفویض فرمود و در عالم دنیا هم آنها را مفتخر ساخت؛زیرا که عالم دنیا را هم حقیقتا مال آنها قرار داد،نهایت اهل ظلم و جور حق آنان را غصب کردند و بالاخره خواهند گرفت؛لذا در قرآن فرماید که:«زمین ارث مؤمنین است و در دست کفّار و اهل جور

ص:300

1- (1)) سوره مبارکه بقره15/.
و ستم به نحو عاریتی است؛برای آنکه آنها یعنی کفار و مسلمان غیر مؤمن چون در اصلابشان نطفه های پاک است ارض به دستشان به عاریت هست تا آنکه این نطف از آنها خارج شود.»آن وقت است که اجل در رسد و غضب حضرت قهّار مستولی شود بر کفّار فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ لاٰ یَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَهً وَ لاٰ یَسْتَقْدِمُونَ ؛ (1)و از اینجا معلوم گردید که کفار و مشرکین و منافقین این اموال که در دستشان می باشد از مؤمنین و بندگان خاص خالص است؛نهایت آنکه به واسطه آن نطف مطهره که در اصلاب آنان هست و دارا بودن بعضی از آنها بعضی اوصاف حسنه،خداوند آنها را مهلت داده برای جزای اعمال حسنه که از آنها صادر گردیده از روی آن صفات و برای آنکه آن نطفه ها خارج شوند؛بنابر این هروقت این نطفه ها خارج گردد و جزای اعمال حسنه آنها تمام شود،آنها غریق هلاکت گردند؛مگر آنان که بالاخره توبه خواهند نمود و عواقب امور آنها به خیر خواهد شد؛ البته آنها را هم لازم است بر خداوند عزّت از میانه اَلْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ (2)بیرون برد؛زیرا که اینها هم اهل حق خواهند بود؛نهایت راه را گم کرده و عنادی در حقیقت ندارند با حق؛بلکه محب و دوستدار حقّند.

و از آنچه گذشت معلوم گردید که طایفه اوّل و ثانی،یعنی کفار و آنان که در ظاهر مطیع و در باطن کافر بودند،هر دو از اصحاب شمال خواهند بود.و اما طایفه سوم بر دو قسم شوند:یکی آنان که سبقت در جواب نمودند در روز الست،یعنی کسانی که در جواب أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ (3)حضرت ذو الجلال سبقت نمودند به تصدیق به ربوبیّت، سابقون نامیده شده که عبارت از انبیا و اولیا خداوند باشند؛طایفه ای از پیشینیان و قلیلی از پسین؛و مراد از پیشینیان،انبیاء سابق بر خاتم مرسلین باشند و قلیل پسین،

ص:301

1- (1)) سوره مبارکه اعراف34/؛سوره مبارکه نحل61/.
2- (2)) سوره مبارکه حمد7/.
3- (3)) سوره مبارکه اعراف172/.
یعنی خاتم النبیین و امیر المؤمنین و صدیقه کبری و اولاد معصومین آنها علیهم السّلام که اینها مقربان،نزد مقام ربوبیت باشند.

[تفاوت طینت ها]

و طینت قلوب این طایفه از علیین و خاک جنّت باشد چنانچه در اخبار وارد است. (1)

لکن از اعلی و صفوت علیین.

و امّا قسم دوم شیعه و مؤمنین به طایفه اول باشند و تسمیه به اصحاب یمین شده و قلوب ایشان مخلوق از آن است که انبیا از آن مخلوق هستند و ابدان ایشان مخلوق از طِینٍ لاٰزِبٍ (2)است که ادنی مرتبه علیین است و چون مؤمنون شرکت دارند انبیا و اولیا را در طینت اعلی به حسب قلب،لذا قلوب ایشان شوق و میل اکید دارد و محبّت تامه نسبت به اولیا دارند؛چنانچه اصحاب مشئمه،محبّت به یکدیگر دارند از جهت شرکت در خلقت از سجّین.و از آنچه مذکور گردید معلوم شد که مراد از سابقون، سابقون در جواب باشند نه سابقون در زمان تا اشکال شود به آنچه بعضی خیال نموده در تفسیر آیه مبارکه وَ السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (3)از اخبار طینت (4)چنین استفاده می شود که آنان که از طینت علیین خلق شده مجبور در عبادت و فرمانبرداری هستند و مخلوق از طینت سجین،مجبور در مخالفت و نافرمانی و لازمه این جبر و لغویّت تکلیف و ابطال ارسال رسل و رفع عقاب است.و همچنین است اخبار عالم

ص:302

1- (1)) اصول کافی،ج 2،کتاب الایمان و الکفر،ص 2-3،باب طینه المؤمن و الکافر،حدیث 1 و 2.
2- (2)) سوره مبارکه صافات11/.
3- (3)) سوره مبارکه واقعه10/-11.
4- (4)) آقا جمال الدین خوانساری در این رابطه رساله ای بدیع به تحریر درآورده به نام«شرح و تفسیر احادیث طینت»که به چاپ رسیده است.
ذر (1)و«الشقی شقی فی بطن امه و السعید سعید فی بطن امه» (2)و کذا بعض آیات مثل فَیُضِلُّ اللّٰهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ (3)و وَ مٰا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ رَمیٰ (4)و غیره.امّا اخبار طینت،مبیّن اختیار است نه جبر؛زیرا که می فرماید:«این دو طینت را خداوند عزّت مخلوط فرمود»؛ (5)یعنی اقتضای سعادت و شقاوت را در آدم قرار داد تا آنکه هرطرف را خواسته اختیار نماید نه آنکه سلب نماید اختیار را؛بلی سلب اختیار خواهد شد در صورتی که هرکدام از طینتش علت تامه باشد و اختلاط و امتزاج هم حاصل نشده باشد و این هردو خلاف مفاد اخبار است؛زیرا که بعد از فرض امتزاج معنی آن شود که هرکدام از آن دو طینت را تقویت نمود ضعف در دیگر حاصل شود تا آنکه منجر به زوال گردد و البته معلوم است که بعد از اختیار خود و تقویت احدهما اهل همان شود که اختیار کرده و این عین معنای اختیار خواهد بود.بلکه این اخبار مبین «لا جبر و لا تفویض» (6)خواهد بود؛برای آنکه می فرماید:انسان برای این امتزاج دارای هردو مقتضی است اعمال هرکدام در دست خود او خواهد بود؛خصوصا با وجود افاضه عقل و شهوت و غضب که اینها هم از مقتضیات اختیار است؛زیرا که اگر عقل تنها

ص:303

1- (1)) اصول کافی،ج 2،ص 6-12.
2- (2)) در روایت است از حضرت صادق علیه السّلام از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله:«الشقی من شقی فی بطن امه و السعید من سعد فی بطن امه»؛بحار الأنوار،ج 5،ص 9 و 153 و 157؛نیز تفسیر علی بن ابراهیم قمی،ج 1،ص 214 از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله.
3- (3)) سوره مبارکه ابراهیم4/.
4- (4)) سوره مبارکه انفال17/.
5- (5)) ر.ک:به اصول کافی،ج 2،باب طینه المؤمن و الکافر.
6- (6)) ر.ک به:کافی،محمّد بن یعقوب کلینی،ج 1،صص 155-160،تحقیق و تصحیح علی اکبر غفاری،دار الکتب اسلامیه،تهران 1357 ق؛احتجاج،احمد بن علی طبرسی،تحقیق سیّد محمّد باقر موسوی خراسانی،ج 2،ص 414.
افاضه به او شده بود،نظیر ملائکه بود و مجبور در عبادت و اگر شهوت و غضب تنها بود، مجبور در مخالفت؛و اخبار در عالم ذر و«الشقی شقی فی بطن امه» (1)نهایت مستفاد از آنها آن است که خالق یکتا،عالم است این چنین یا این یا آن وجود علمی چه را خواهد اختیار نمود و معلوم است که صرف علم ازلی او شخص را از اختیار و امکان اختیار هر کدام از دو طرف بیرون نمی برد،نظیر آنکه زید علم داشته باشد که عمرو مثلا فردا فلان کار را خواهد کرد؛صرف علم زید عمرو را از اختیار فعل و ترک بیرون نخواهد برد.

و حاصل آنکه اختیار مخلوق یکی از دو طرف فعل و ترک را باعث و سبب گردید که خداوند علم به این نحو ازلا پیدا نمودند نه آنکه علم خداوند سبب شود که مخلوق آن طرف را اختیار نماید تا جبر لازم آید؛مثلا چون در حقیقت و واقع عبد اختیار می نمود می خوردن را که قادر بر خوردن و نخوردن بود لذا حق هم به همان نحو علم پیدا کرد و معلوم است که این نحو علم موجب جبر نخواهد بود؛زیرا که مستند علم پیدا کردن او اراده و اختیار خود عبد است و معلوم است که اگر عبد بخواهد ترک نماید،می تواند.

نهایت آنکه ترک را هم خداوند عالم است و هیچ جهل در علم او لازم نخواهد آمد.

و از اینجا ایضا معلوم گردید مقصود از اخبار تقدیر امور در لیله القدر و غیره.و مراد از نظیر آیه وَ مٰا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ رَمیٰ (2)آن است که خداوند افاضه قدرت و قوّت نموده و به قوه و قدرت او عبد اختیار می نماید فعل یا ترک را؛زیرا که اسباب فعل و ترک،تماما باید از جانب او افاضه شود تا آنکه عبد قادر،مختار گردد و بتواند طرفین فعل و ترک را اختیار کند.و مراد از نظیر آیه فَیُضِلُّ اللّٰهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی مَنْ

ص:304

1- (1)) ر.ک به:بحار الأنوار،ج 5،ص 9 و 153 و 157.
2- (2)) سوره مبارکه انفال17/.
یَشٰاءُ (1)تهیه و فراهم کردن اسباب است نه آنکه عبد را مجبور بر یک طرف نماید و سلب اختیار کند از طرف دیگر.

حاصل آنچه از طرف لطیف لازم است به مقتضای لطفش همانا فراهم آوردن اسباب طرفین فعل و ترک و بیان آنکه کدام نیک است و کدام قبیح و اقامه حجت و بیش از این هم خداوند نفرماید،مگر به مقتضای ترحم و آن هم شامل حال آنان شود که قدمی جانب حق بردارند.و امّا عالم ذر چه باشد؟ظاهر از اخبار آن است که خداوند متعال، جمیع اولاد آدم را از بدو خلقت تا قیام قیامت،تمام را به صورت بسیار کوچک در عالم،نمایش داد و به آدم بنمود و از آنها تصدیق به ربوبیّت و نبوت و ولایت و قیامت گرفت و با آنها عهد و میثاق فرمود که اگر وفا کردند به این تصدیق آنها را متنعم فرماید به نعم ابدی و اگر وفا ننمودند آنها را معذب فرماید به عذاب ابدی.چنانچه از ظاهر آیات قرآن هم این است که هرکه وفا نمود و پیرو حق گردید بعد از ظهور و وضوح،آنان در نعیم دائم باشند و اگر پیروی ننمود مخلّد در نار؛و معلوم است که دیگر بعد از موت راه فرار و چاره نباشد به شواهد قرآن؛مثل کَلاّٰ إِنَّهٰا کَلِمَهٌ هُوَ قٰائِلُهٰا (2)و امثالها؛زیرا که مسلم و مبرهن است که ظرف وفا و مخالفت دنیا است و آخرت فقط دار جزا و ثواب و عقاب است و ممکن است مراد از اخبار ذر ظهور و وجود علمی باشد؛نمایاندن به آدم هم نمایاندن علمی باشد به رفع حجب از او که همان طور که خود حضرت عزت مشاهده فرمود،آدم هم دیده باشد به علم نه به چشم ظاهر.و معلوم گردید از آنچه گذشت«اخراج حیّ از میّت و میّت از حیّ»؛ (3)برای آنکه نطفه دارای اقتضای سعادت و شقاوت،هر دو باشد و چون مختار است پس هرکدام را که خواهد اختیار می نماید

ص:305

1- (1)) سوره مبارکه ابراهیم4/.
2- (2)) سوره مبارکه مؤمنون100/.
3- (3)) اشاره به سوره مبارکه روم19/؛ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ
و ملزم به تبعیّت از پدر و مادر نخواهد بود.به حسب طبیعت اولیه؛اگرچه به واسطه عوارض در عالم خارج ملزم می شود.لکن در همان حال الزام از جهت شبهات عارضه باز اختیار ذاتی به حال خود باقی است؛چنانچه مشاهده می شود که یک نفر بعد از مدت طولانی که در عالم کفر بوده یک دفعه ایمان اختیار می کند و هجرت از کفر یا به عکس از ایمان به کفر هجرت می نماید و پاکی خود را به ارجاس کفر ملوّث می نماید.

[تحلیل معنای فطری]

و چون مطلب به اقتضاء رسید شاید توهّم شود که بنابر آنکه نفس هرفردی از افراد بشر بالنسبه به ایمان و کفر مساوی و اقتضای هردو طرف در او باشد پس چه خواهد بود معنای فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِی فَطَرَ النّٰاسَ عَلَیْهٰا ؛ (1)لذا در مقام بیان آن از روی روایات و آنکه مقصود از این آیه مبارکه،منافی با مطلب سابق نخواهد بود و باید دانست اولا که اخبار و آیات دیگر هم به این مضمون وارد شده؛مثل«کل مولود یولد علی الفطره حتی یکون ابواه یهودانه او ینصرانه او یمجسانه»؛ (2)و هکذا وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّٰهُ ؛ (3)و اخباری که در تفسیر آیه مبارکه وارد است،خالی از سه قسم نیست:یکی آنکه فطرت را تعبیر به توحید فرموده؛دیگر آنکه به اسلام تعبیر نموده؛سوم به معرفت.و البته معلوم است که مراد از این فطرتی که توحید است آن میثاقی است که خداوند عالم در روز الست در عالم ذر با اهل عالم فرمود و این تفسیر هیچ منافات با عرض سابق ندارد؛زیرا که اهل عالم بر مقتضای اولی خود که تسویه باشد باقی؛نهایت آنکه مقام ربوبیت از آنها عهد و میثاق گرفته که قبول توحید کنند و تصدیق نبوت

ص:306

1- (1)) سوره مبارکه روم30/.
2- (2)) بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،ج 3،ص 281؛عوالی اللئالی،ابن ابی جمهور احسائی،ج 1،ص 35.
3- (3)) سوره مبارکه زمر38/.
و ولایت؛اگر وفا نمودند،البته حضرت ربّ العزّه هم به وعده خود وفا فرماید و الاّ فلا.

و شاید که مقصود از آیه شریفه،بعد از ضم اخبار وارده به او،آن باشد که خدای متعال، مردم را خلقت فرموده بر فطرت توحیدی؛یعنی آنکه آنها را مسلط فرموده بر نهج و طریقه توحیدی که طریقه شریعت و حق است و این طریقه مرتکز اذهان آنان فرموده که اگر آنها برخورد به شبهات خارجیه شیطانی نکنند و اذهان آنان مشوش و مضطرب نشود از خرافات و شبهات باطله،البته بدیهت عقل آنان حکم فرماست بر طریقه حق.

لذا است که فرمود در آن آیه ثانی که:اگر ای پیغمبر،سؤال فرمایی آنان را که کیست خالق آسمان ها و زمین؟عرض دارند که:خدای عالمیان؛با آنکه آنها را فراگرفته شبهات و شهوت و غضب و عصبیّت باز از روی ارتکاز اولی و فطرت عقلی جواب دهند به توحید. (1)لذا در خبر فرمود که:«هر مولودی زائیده شده بر فطرت و طریقه حق،مگر آنکه شبهات آباء و امهات آنها را از این طریقت بیرون برد»؛ (2)که مقصود آن است که:

خلقت اولیّه بشر بر توحید است و اسلام،که اگر او را لجاجت اولیه خود واگذارد و شهوت را منع کند از خود،البته جز توحید و خداپرستی چیزی در او پیدا نشود.

و شاهد بر آن اینکه انسان چون نظر کند در عوالم موجودات،مشاهده می کند که هر موجودی بالطبیعه متوجه به منعم خود است و تخلّف نورزد از شکر او و کوچکی از او؛ و همیشه در مقام است که منعم خود را بشناسد و حب او را از دل بیرون نکند در هیچ حال،مگر آنکه او را نشناسد؛و با علم به او،ممکن نشود دست بردارد از حب او؛مگر آنکه اشتباه کند آن منعم را به دیگری در این حالت پیرو آن دیگری شود.

و از اینجا معلوم شود و هر ذی شعوری که اندک تنبّه و تذکّری داشته باشد که منعم

ص:307

1- (1)) سوره مبارکه زمر38/؛سوره مبارکه لقمان25/.
2- (2)) بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،ج 3،ص 281؛عوالی اللئالی،ابن ابی جمهور احسائی،ج 1،ص 35.
حقیقی او خداوند عالم است البته دست از او برندارد و دنبال غیری نرود مگر آنکه اشتباه در تطبیق نماید یا آنکه شهوت و غضب او را فراگیرد و خود را از ورطه توحید دور اندازد و دل را متوجّه هواهای نفسانی گرداند و غضب و شهوت را نصب العین خود قرار دهد.و لکن در عین حال اگر از او بپرسند خالق و موجد عالم که باشد،چاره ای ندارد جز آنکه جواب دهد خالق یکتای ذات بی زوال حضرت احدیّت.

و بر فرض آنکه به لسان قال منکر باشد و لکن به لسان حال هرجزءجزء او با صدای بلند اقرار به توحید و خداپرستی نماید که اگر عارف،گوش قلب را فرادهد خوب استماع می نماید؛و شاهد است و معلوم است که ثواب و عقاب مترتب بر اقرار لسان و قلب است و عمل جوارح و اقرار جوارح فایده ندارد تا منضمّ نشود به آن اقرار لسان و قلب؛و انکار لسان و قلب در عالم دنیا قفلی است که در آخرت بر دهان ها و زبان ها می خورد و اقرار اعضاء و جوارح به لسان حال،باعث تکلم آنان شود در آخرت که شهادت بر ضرر نفس دهد؛ اَلْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلیٰ أَفْوٰاهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنٰا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (1)روز قیامت،روزی است که پروردگار عالم،مهر زند بر دهان آنان که برخلاف حق اقدام نمودند و اعمال شنیعه را مرتکب گردیدند و تکذیب جهنم کردند.

و به تکلم درآیند دست وپای آنان به حقّ،برخلاف و ضرر ایشان؛و معلوم است که در این حال،چاره نباشد جز اقرار به تقصیر خود؛کما آنکه در عالم دنیا هم جز اعتراف به تقصیر و خطا بدّی نباشد؛زیرا که طرف،یعنی حضرت احدیّت،عالم به جمیع خصوصیات و اعمال است و قادر بر آنچه بخواهد در حق اهل عالم به جا آورد و هیچ زحمت و تعذّری برای او نیست؛ إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ؛ (2)بدون آنکه معطلی داشته باشد یا احتیاج به اسباب و آلات پیدا کند.نهایت آنکه جهد ما مانع

ص:308

1- (1)) سوره مبارکه یس65/.
2- (2)) سوره مبارکه یس82/.
شده از مشاهده جلال و جمال و قهاریت او؛لهذا موجب طغیان و سرکشی نادانان فراهم آمد و چون خدای متعال هم تأخیر و امهال فرمود در جزا شاید عبید متنبّه شوند،مزید بر علت طغیان گردید؛به واسطه آنکه ما جاهل نادان بودیم:«الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا» (1)؛«الناس موتی و اهل العلم احیاء» (2)؛ سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللّٰهُ لَهُمْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ (3).

جهد و عناد و جهود چنان چشم و گوش آنان را گرفته که دیگر قابل اعاده الی الحق و غفران نخواهند بود.

[تفسیر و توضیح یکی از آیات توحید]

چون کلام در فطرت منجر به توحید گردید و چنین معلوم شد که مراد از فطرت توحید است مناسب است که بعض آیات وارده در توحید ذکر شود.از آن جمله آیه شریفه سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی الْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (4)

اولا الفاظ آیه مبارکه باید معلوم شود و آنگاه در اثر مقصود رویم.اصل آیه یعنی معنی لغوی آن علامت و نشانه را گویند؛مثلا اسم،آیه مسمی است؛یعنی علامت است.

«و فی کل شی له آیه قد علی انه واحد» (5)

یعنی،در هرچیزی نشانه و علامت و دلیل است بر وحدانیت حق جل و علا و تعبیر به حجت هم شده؛مثل آنکه منقول است از حضرت صادق علیه السّلام که فرمود:«در آیه مبارکه

ص:309

1- (1)) بحار الأنوار،ج 4،ص 43 و ج 5،ص 134؛عوالی اللئالی،ج 4،ص 73.
2- (2)) دیوان امام علی علیه السّلام،ص 24.
3- (3)) سوره مبارکه منافقون6/.
4- (4)) سوره مبارکه فصلت53/.
5- (5)) بحار الأنوار،ج 81،ص 184؛ج 86،ص 265؛تفسیر قمی،علی بن ابراهیم قمی،ج 2،ص 267.
وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَهً (1)یعنی حجت قرار دادیم (2)و تعبیر به ائمّه علیهم السّلام شده»؛ (3)چنانچه از حضرت باقر علیه السّلام نقل شده که فرمود:«از حضرت امیر علیه السّلام که ایشان می فرماید:

نیست از برای خدا آیتی بزرگتر از من» (4)؛و حضرت صادق علیه السّلام فرماید:در آیه أَتَتْکَ آیٰاتُنٰا... وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِآیٰاتِ رَبِّهِ (5)آنکه مراد از آیات ائمّه هدی علیهم السّلام باشند. (6)و معلوم است که اطلاق بر ائمّه علیهم السّلام از جهت آن است که آنان علامات جلیله واضحه هستند بر عظمته و ثبوته و قدرته و علمه و در بعض روایات هم به خصوص حضرت حجت عجل اللّه فرجه تفسیر شده.

علی ایّ حال در خصوص این آیه مبارکه که محل کلام است،آیات به عموم خود باقی است؛چنانچه از اخبار معلوم می شود.امّا لفظ«افق»در لغت به معنی ناحیه و جانب است.و از این قبیل است آفاق و تأویل او در تفسیرش خواهد آمد.

[نفس و تقسیمات آن]

نفس،و انفس که جمع او است در لغت معانی متعدده دارد:گاه اطلاق بر روح شود و گاه بر جسد و بدن و گاه بر حقیقت شی و در اصطلاح اهل معقول هم گاه اطلاق بر ناطقه

ص:310

1- (1)) سوره مبارکه مؤمنون50/.
2- (2)) تفسیر قمی،علی بن ابراهیم قمی،ج 2،ص 91،مؤسسه دار الکتاب،قم،چاپ سوم؛ کمال الدین و اتمام النعمه،شیخ صدوق،ج 1،ص 18 و 30،چاپ دار الکتب الاسلامی،قم،دوم، 1395؛منتخب الانوار المضیئه،علی بن عبد الکریم نیلی نجفی،ص 76،چاپ خیام،قم،1401 ق.
3- (3)) کافی،محمّد بن یعقوب کلینی،ج 1،ص 435،دار الکتب الاسلامیه،تهران،چهارم، 1365 ش؛بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،ج 24،ص 348 و ج 36،ص 101.
4- (4)) کافی،ثقه الاسلام کلینی،ج 1،ص 207؛بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،ج 23،ص 206؛ المناقب،ابن شهر آشوب،ج 3،ص 98.
5- (5)) سوره مبارکه طه126/-127.
6- (6)) کافی،ج 1،ص 435؛بحار،ج 24،ص 348؛تأویل الآیات،314-316.
که حقیقت انسانیت موقوف به او خواهد بود و گاه بر قلب برای آنکه علقه تامه دارد ناطقه به او و گاه بر قوه حیوانی و گاه بر قوه نباتی و گاه بر قوه معدنی؛و هیچ یک از این معانی،اهمیتش به قدر ناطقه انسانی نباشد و معرفت کنه و حقیقت او برای مردم رسمی غیر ممکن بلکه شناسایی او و معرفت به حقیقتش مختص است به یک عده مردمی که وارسته از عالم حیوانیت و شهوت باشند که آن را اولیاء خداوند و سابقون در طریق معرفت گویند؛مثل علی بن ابی طالب علیه السّلام و نظیر او؛و کسی را نرسد که قدم در این میدان گذارد.و معلوم است که هرکه قدم گذارد و دو بال علم و عمل با او همراه شدند و تمام مراتب سیر را طیران نمود و کمال معرفت به نفس پیدا کرد،البته خدای خود را به آن قدر که ممکن باشد شناسایی،شناخته؛چنانچه فرمود مولی الموالی علی بن ابی طالب علیه السّلام که:

«من عرف نفسه فقد عرف ربه». (1)و بعد از آنکه معلوم گردید که حقیقت نفس برای ما غیر معلوم و ممکن نشود ما را که علم به او پیدا نماییم،چنانچه حضرت ذو الجلال فرمود: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی ؛ (2)لذا در مقام بیان آثار و علامات او به قدر احتیاج برای شرح مقصود به مرتبه ای که در خور فهم حقیر است تکلم نماییم.

و آن نفس بنابر آنچه اهل معرفت بیان فرموده عبارت است از:یک جوهر لطیف ربانی روحانی که از برای او تعلّق تامی هست به قلب صنوبری که در جانب یسار صدر واقع است و این نفس حقیقت انسانی است و ادراک و علم از او است و اوامر و نواهی حق،توجّه به او دارد و از برای او دو دسته لشکریان و اعوان است؛یک دسته محسوس که دیده می شوند؛مثل چشم و گوش و دست و پا و سایر اعضاء و دسته دیگر آنان که

ص:311

1- (1)) بحار الأنوار،ج 58،ص 99؛غرر الحکم،ص 232.
2- (2)) سوره مبارکه اسراء85/.
دیده نخواهند شد؛مثل شهوت و غضب و حس مشترک و واهمه و خیال و حافظه و مفکرّه که هرفردی از این دو دسته خلقت شده برای خدمت به نفس و هرکدام را امر نماید باید از امر او تخلّف نورزد و همیشه منتظر فرمان نفس باشند تا چه امر فرماید، اطاعت نمایند و معلوم است که تمام این اعضاء و قوا برای تعالی و ترقّی نفس ایجاد گردیده که اصل بدن،مرکب اوست.و هرکدام از قوا و اعضا جنودی هستند که حضرت رحمن برای او تهیه نموده تا آنکه نفس به واسطه آنها به کمالات مقدّره خود برسد و به سرکردگی و فرمان وی تمام قوا را قرار داد برای او عقل را که عبارت است از:کلی الهی و نفس ملکوتی؛و در مقابل قرار داد قوه شهوانی و نفس حیوانی که ظلمت و جهل محض است.و معلوم است که جنود نفس به واسطه این دو رئیس بر دو قسم شده؛ قسمی مطیع این و قسمی مطیع آن.و شاهد بر این عرایض،بعض اخبار اولی کافی و معلوم است که نفس یا منقاد شهوت می شود،یعنی تمام جهات خود را به دست او می دهد و او را فرمان فرما می نماید و یا آنکه هردو را به نحو تساوی،مقدم می دارد و به این معنی گاه فرمان این را مقدم می دارد و گاه آن را؛و یا آنکه سر،دست عقل می سپارد و خود را تابع آن قرار می دهد.و معلوم است که در صورت اول که مطیع شهوت گردید و خود را در دریای تاریکی و ظلمت فروبرد و در پس پرده و حجب حیوانی قرار گرفت در این حال چشم او نابینا و متصل در مقام امر بشود،بدی درآمد إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَهٌ بِالسُّوءِ (1)تمام کفّار و معاندین حق و منافقین اَلْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّینَ (2)از این فرقه باشند و مجموع را اصحاب شمال نامیده قرآن مجید. وَ أَصْحٰابُ الشِّمٰالِ مٰا أَصْحٰابُ الشِّمٰالِ (3)وَ مَثَلُ کَلِمَهٍ خَبِیثَهٍ کَشَجَرَهٍ خَبِیثَهٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مٰا لَهٰا مِنْ

ص:312

1- (1)) سوره مبارکه یوسف53/.
2- (2)) سوره مبارکه حمد7/.
3- (3)) سوره مبارکه واقعه41/.
قَرٰارٍ (1) وَ أَصْحٰابُ الشِّمٰالِ ؛ فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ؛ وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ؛ لاٰ بٰارِدٍ وَ لاٰ کَرِیمٍ؛ إِنَّهُمْ کٰانُوا قَبْلَ ذٰلِکَ مُتْرَفِینَ؛ وَ کٰانُوا یُصِرُّونَ عَلَی الْحِنْثِ الْعَظِیمِ؛ وَ کٰانُوا یَقُولُونَ أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ کُنّٰا تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ؛ أَ وَ آبٰاؤُنَا الْأَوَّلُونَ (2)و در صورت ثانی که گاه پیرو عقل و گاه عقب شهوترانی و هواپرستی و فورا عقب این عمل متألم شوند و خود را سرزنش نمایند،نفس لوامه نامیده شده؛چنانچه فرماید: لاٰ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّٰامَهِ ؛ (3)یعنی،نفسی که همیشه در مقام ملامت خود باشد گرچه در مقام کوشش در عبادت هم باشد.و این دسته از مردم آن کسانی باشند که مطیع و منقاد انبیاء و اوصیاء و عابد و شاکر ربوبیت و البته مقام آنان هم مختلف به اختلاف علم و عبادت و انقیاد تا آنکه به نهایت مراتب بندگی رسد و مقام مقربان الهی را نزدیک کرده و در صورت ثالث که قوّه جهل حیوانی و شهوت را به طوری که از ریاست و فرمان فرمایی دور نموده و فقط نظر عقل را گرفته و پیرو او است؛هرچه را بخواهد بجا آورد به نظر عقل می رساند و با او مشورت می نماید و هرچه عقل دستور دهد همان را به مقام عمل گزارد،چنین نفسی را مطمئنه گویند؛زیرا که اضطراب و مخالفت مولا برای او در هیچ وقت اتفاق نیفتد؛زیرا که پیش روی او عقل است و عقل هیچ وقت اجازه مخالفت حق به او ندهد.چنانچه فرماید: یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ؛ اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَهً مَرْضِیَّهً؛ فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی؛ وَ ادْخُلِی جَنَّتِی (4)و از این آیه مبارکه ظاهر آید که نفس مطمئنه راضیه و مرضیه هم نامیده شده؛زیرا که راضی است به آنچه حضرت ذو الجلال برای او مقدّر فرموده باشد و مرضیه است؛زیرا که خلاّق عالم از او راضی است.برای آنکه در مقام مخالفت برنیامده و همیشه در مقام است که رضایت حق را به دست آورد.و چنانچه در آیه دیگر

ص:313

1- (1)) سوره مبارکه ابراهیم26/.
2- (2)) سوره مبارکه واقعه41/-48.
3- (3)) سوره مبارکه قیامه2/.
4- (4)) سوره مبارکه فجر27/-30.
فرماید: رَضِیَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذٰلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ (1)و اَلسّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (2)در شأن این طایفه نازل شده؛یعنی،آنان که پیشی گرفته در جواب أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ (3)اکرم موجودات عالمند.چنانچه فرماید: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ (4)آیات و اخباری که در شأن این طایفه وارد شده«لا تعد و لا تحصی» (5)است که اگر ذکر شود آنچه مقصود است از دست رود لذا بر این مقدار اکتفا گردید.

و باید دانست که ملهمه،مختص به یکی از این سه طایفه نیست و غیر اینها یعنی شق چهارم هم نیست؛بلکه شامل هرسه طایفه است؛چنانچه از ظاهر آیه مبارکه معلوم می شود؛ وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا؛ فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا؛ قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا؛ وَ قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا (6)و فی الجمله باید دانست که اگر دیگر هم در قرآن یا غیر آن دیده شود،خارج از این طوایف ثلاث نباشد.

مطلب دیگر آنکه معلوم است مرتبه جماد،دارای نفس نخواهد بود و بدیهی است که فقط دارای یک قوه طبیعی است که تعبیر از آن به جاذبه و دافعه می شود و از این مرتبه که تجاوز نمود و به مرتبه نبات رسید نفس نباتی در او ایجاد می شود و به واسطه این نفس،تسلط بر جماد و متصرف در او خواهد بود و چون ترقّی نماید و مرتبه حیوان را حائز بشود دارای نفس حیوانی و مسلّط و متصرّف در جماد و نبات.

و از این مرتبه نیز اگر ترقّی کرد و مقام بشر را حائز و فائز گردید،دارای نفس آخری شود مسمّی به ناطقه و اگر از این مرتبه ترقّی و تعالی پیدا کرد و به مقام انسان رسید البتّه مسلط بر جمیع مادون خود شود و در این حال دارای نفسی گردد که مسمّی به کلّیه یا

ص:314

1- (1)) سوره مبارکه بینه8/.
2- (2)) سوره مبارکه واقعه10/-11.
3- (3)) سوره مبارکه اعراف172/.
4- (4)) سوره مبارکه حجرات13/.
5- (5)) بی شمار و فراوان.
6- (6)) سوره مبارکه شمس7/-10.
کلّی الهی خواهد بود.و هرچه ترقّی نماید بعد از آنکه این مقام را فائز گردید همانا ترقّی و توسعه در این کلّیه الهی خواهد بود.نهایت حجب و استار طبیعت را از خود دور خواهد کرد تا آنکه به جایی رسد که هیچ از او مانع و رادع نخواهد بود و به هرنحو تصرّف که خواسته باشد به اذن پروردگار خود در موجودات عالم کون و فساد بنماید.

[توضیحی پیرامون کلام علی علیه السّلام به کمیل]

چون کلام به اینجا انجامید،متعرّض حدیث کمیل بن زیاد از حضرت علی علیه السّلام شوم؛ زیرا که دلیل بر عرض حقیر و مشتمل بر مطالب عالیه است.

کمیل می گوید:خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام رسیدم و عرض کردم:بشناسان به من نفس مرا.حضرت فرمود:ای کمیل،کدام نفس را اراده کرده ای؟عرضه داشتم:ای مولای من مگر جز یک نفس،نفسی هست؟فرمود:ای کمیل،جز آن نیست که نفس، چهار قسم است.از اینکه حضرت کلمه«انّما»آورد و فرمود:«إنّما هی اربع»،خوب معلوم می شود انحصار نفس بر چهار قسم و اینکه جماد دارای نفس نیست؛زیرا اگر بود حضرت منحصر نمی فرمود بر چهار با کلمه حصر.نامیه نباتیّه و حسّیه حیوانیّه و ناطقه قدسیّه و کلیّه الهیّه.و از برای هرکدام از اینها پنج قوه و دو خاصیت است.

پس،نامیه نباتیّه از برای او پنج قوّه است:ماسکه و جاذبه و هاضمه و دافعه و مربیّه و از برای او دو خاصیت است،زیاده و نقصان.و انبعاث او از کبد است؛یعنی،مرکز تولید او در حیوان از کبد است و از کبد ساری و جاری در سایر اعضا و جوارح خواهد شد.و این نفس نامی نباتی،شبیه ترین چیزهاست به نفس حیوانی.

و از برای حسیّه حیوانیّه نیز پنج قوه است:سمع و بصر و شمّ و ذوق و لمس و از برایش دو خاصیت است؛رضا و غضب و انبعاث او از قلب است و این شبیه ترین چیزهاست به نفس درندگان.

ص:315

و ناطقه قدسیّه،برایش پنج قوّه است:فکر و ذکر و علم و حلم و نباهت و نیست از برای او انبعاث و این اشبه آنها است به نفس ملائکه و از برای او دو خاصیت است؛ نزاهت و حکمت.

و کلیّه الهیّه،برای او پنج قوّه است:بقاء در فناء و نعیم در شقاء و عزّت در ذلت و فقر در غنا و صبر در بلاء.یعنی:چون خود را در دنیا فانی می نماید و کناره جویی از دنیا می نماید و شهوت و غضب را از خود دور می نماید و«موتوا قبل ان تموتوا» (1)را نصب العین خود قرار می دهد و در مقابل حضرت ذو الجلال خود را تابع و لا شیء محض می بیند و بالاخره از ورطه دنیا با تمام قوا خود را دور نماید؛در عین این حال،بقاء ابدی و ظهور سرمدی برای او پیدا شود و سلطنت بر مادون خود پیدا کند و تنگ دستی خود را در عالم دنیا و بیچارگی و فقر را نعمت و تنعّم؛و ذلت و کوچکی کردن نزد حق را عزّت خود می بیند و توجّه به دنیا به او؛و کثرت دنیوی را فقر خود می داند به سوی خداوند خود؛و در بلاها و شدائد صابر و شاکر حضرت احدیّت است.

و از برای او دو خاصیت است:حلم و کرم و این آن نفسی است که مبدأ او از جانب خداوند است و به سوی او بازگشت خواهد نمود.چنانچه خداوند عالم فرماید: فَنَفَخْنٰا فِیهِ مِنْ رُوحِنٰا (2)و (3)و امّا عود و بازگشت او چنانچه فرماید: یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ؛ اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَهً مَرْضِیَّهً (4)و عقل واسطه بین تمام قوی و نفوس است تا نگوید احدی از شما مگر به قیاس معقول.

ص:316

1- (1)) بحار الأنوار،ج 66،ص 317؛ج 69،ص 57.
2- (2)) سوره مبارکه تحریم12/.
3- (*)) منه رحمه اللّه:از تمسک حضرت به آیه مبارکه معلوم می شود که کلمه الهیّه،همان نفس مطمئنه است.
4- (3)) سوره مبارکه فجر27/-28.
و ممکن است یک امر از جزء اخیر این حدیث استفاده شود و آن این است که:چون حضرت در بیان کلمه الهیه تمسک به آیه یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ فرمود از اینجا معلوم می شود که نفس مطمئنّه،همان کلمه الهیّه است و آن هم مشخص است به انبیا و اولیای الهی که تعبیر فرمود از آنان وَ السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (1)و در غیر آنان نخواهد بود،گرچه بر حسب استعداد،تمام افراد بشر قابل این نفس کلی هستند و ممکن است تمام این مرتبه را فائز گردند؛لکن موقوف است به تکمیل مراتب مادون آن و این امری است که اختیاری خود افراد است و تا رنج نبرد و خود را تکمیل ننماید به اختیار خود به آن مرتبه عالیه برخورد نکند.

و برای رفع توهم،اشکالی که در ذهن خلجان نماید عرضه می دارم که گرچه ماها مشاهده می کنیم بعضی افراد بشر را که خداوند به سن طفولیت این مقام را عنایت فرموده؛مثل حضرت عیسی بن مریم و ائمّه علیهم السّلام.و اشکال می شود برای ما،اگر ممکن نبود فائز شدن به این مرتبه تا به اختیار خود تکمیل مرتبه مادون بنماید،چگونه این عده رسیدند؟و لکن بعد از اندک تأمّل،جواب او ظاهر می گردد برای شخص از اخبار ذرّ و با غمض عین از اخبار ذرّ ممکن است گفته شود که:چون حضرت ذو الجلال عالم به عواقب امور،می داند که کدام از افراد،خود را تکمیل می نماید و در مقام عمل و معرفت هستند و خود را از ورطه هلاکت نجات خواهند داد و به شاهراه هدایت خواهند رسید.لذا توجه تام به آنان دارد و آنان را برمی گزیند و اختیار می کند بر سایر مخلوق و امام و پیشوای دیگران قرار می دهد؛زیرا که مردم محتاج به دلیل و هادی هستند و اگر خداوند این عنایت را نفرماید باعث اضلال جمیع افراد،حاصل آید و با وجود اینها در مرتبه اولی

ص:317

1- (1)) سوره مبارکه واقعه10/-11.
فقط مرتبه فهم ذاتی و فطری است که خود باید از روی این فهم و ادراک عمل نماید و تهذیب اخلاق کند و آنگاه که تکمیل شد،افاضه شود به او آنچه را که باید و شاید.

[آیات آفاقی پروردگار]

بعد از معلوم شدن این مقدمه بر سر سخن رویم آیاتی را که در اطراف و اکناف عالم، خدای متعال ظاهر و هویدا فرموده که علامت و نشانه و دلیل بر ثبوت و توحید و عظمت و قدرت و علم حضرت ذو الجلال دارند«لا تعد و لا تحصی».و لذا فرموده اند:«الطرق الی اللّه بعدد انفاس الخلایق». (1)از جمله آنها حرکت کواکب و شمس و قمر است که به نظام اتم و اکمل و احکم در حرکت و هیچ تغییر در حرکت آنها پیدا نشود که اگر آنی تغییر نماید،نظام عالم به هم خورد و اگر تمام اهل عالم جمع شوند و بخواهند انتظام در او بدهند،ممکن نشود.تعیین اوقات و اصلاح نباتات و تنظیم امورات،تمام حاصل آید برای مخلوقات از روی این حرکت؛و فائده اش بسیار.لذاست که در آیات بی شمار قرآنی اشارت فرماید به این دو آیت از باب اهمیتش از برای خلق؛مثل وَ آیَهٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهٰارَ فَإِذٰا هُمْ مُظْلِمُونَ (2)و لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهٰا أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سٰابِقُ النَّهٰارِ (3)یا در جای دیگر فرماید: وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دٰائِبَیْنِ (4)؛یعنی، هیچ وقت در سیر خود سستی ننمایند و وَ الشَّمْسِ وَ ضُحٰاهٰا؛ وَ الْقَمَرِ إِذٰا تَلاٰهٰا (5)و غیر ذلک از آیات وارده در شأن شمس و قمر.و از این آیات ظاهر می شود که شمس و قمر

ص:318

1- (1)) این عبارت در بیانات علاّمه مجلسی در بحار الأنوار،ج 64،ص 137 آمده است.همچنین در آداب الصلاه حضرت امام خمینی رحمه اللّه علیه به نقل از جامع الاسرار و منبع الانوار، سیّد حیدر آملی،ص 8،95،121؛شرح لاهیجی بر گلشن راز،ص 153 نقل گردیده است.
2- (2)) سوره مبارکه یس37/.
3- (3)) سوره مبارکه یس40/.
4- (4)) سوره مبارکه ابراهیم33/.
5- (5)) سوره مبارکه شمس1/-2.
متحرکند و منافات هم ظاهرا نداشته باشند با قول بعضی که می گویند:حرکت مال زمین است؛زیرا که بالحس مشاهده کرده که زمین متحرک است.و امّا آنکه می گویند:شمس دارای حرکت نباشد،بلکه ثابت و تمام سیارات به دور او می گردند،دلیل ندارد و برهان عقلی موافق آن اقامه نشده و ظواهر شرع هم دلالت برخلاف آن دارد؛مثل آیات مذکوره و غیر آن.

بنابر این اگر حرکت زمین،بالحس ثابت گردید البته ممکن است قائل شدن آنکه هر دو در حرکت هستند،چنانچه بعید هم نیست که چنین باشد و علی ای حال این جزء اعتقادات شرعی ما نخواهد بود و زیاد پافشاری کردن لازم نیست و فی الجمله معلوم است که این دو آیت،دو نعمت بزرگ الهی است بر تمام مخلوقات که حضرت احدیّت از باب لطف و مرحمت،امتنان مخلوقش نهاده،چه فواید بی شمار که بر وجود این دو مترتّب و موجودات بهره ور شوند و از اعظم نعم و آیات است نور و حرارت این دو؛زیرا که از نورشان تولید شب و روز گردد و تعیین اوقات شود و شهور و سنین حاصل آید و ظلمت را برطرف نماید تا آنکه مردم بتوانند زندگانی کنند و تحصیل اسباب حیات برای خود نمایند؛ وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِبٰاساً وَ النَّوْمَ سُبٰاتاً وَ جَعَلَ النَّهٰارَ نُشُوراً (1)و در سوره یونس،آیه پنجم فرماید: هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیٰاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنٰازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسٰابَ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ ذٰلِکَ إِلاّٰ بِالْحَقِّ یُفَصِّلُ الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ؛ إِنَّ فِی اخْتِلاٰفِ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ وَ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ (2)و حرارت شمس چقدر فواید که بر او مترتب است؛نضج اثمار و نبات و اشجار و ابدان، تمام به واسطه حرارت شمس است؛ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّی

ص:319

1- (1)) سوره مبارکه فرقان47/.
2- (2)) سوره مبارکه یونس5/-6.
یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یُفَصِّلُ الْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقٰاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ (1)و چقدر بر وفق حکمت که هر روزی از موضع معین طلوع و به مرکز معین غروب که باعث تولید فصول اربعه به واسطه این اختلاف سیر که ایجاد فصول می نماید؛چقدر آثار عظیمه و نتایج بی حساب بسط و قبض اعضا و جوارح و اشیاء از قبیل نبات،معدن،حیوان برای این اختلاف و به واسطه این بسط و قبض؛جریان رطوبت در معدن و احجار و ماء در نبات و اشجار و دم در حیوان و پس از آن حرارت شمس را به خود گرفته و دستگاه طباخی در موالید ایجاد شده و به نحو منظم آثار هوایی و ناری و مائی و خاکی در موالید از این اختلاف سیر ظاهر آید.

از اینجا خوب معلوم می شود شدّت ربط این آثار و امور به یکدیگر و تنظیم عالم و قصور فکر ما که ابدا فکر نداریم و به نحو تقلید،بعض مزخرفات و خرافات را از روی جهل می گوییم که مقتضای طبیعت اشیاء است و خود را در عقب جهّال و نادانان و شهوت پرستان انداخته،کورکورانه خود را در چاه های بی ته و دریاهای بی حد،هلاک می نماییم و ابدا نظر در آیات و شواهد ربوبیت نیفکنیم،کجا می تواند طبیعت غیر فایده بی شعور چنین تنظیم و دستگاه مرتب ایجاد کند که سرتاپا تمام حکمت و مصلحت و یکپارچه علم و ارتباط است؛نهایت آنکه ما خبر از جایی نداریم و بی بهره از معرفت و علم و هنر و فقط با مادر خاکی و طبیعت دست در آغوش یکدیگر کرده و ابدا برای فکر در امور حاضر نیستیم.

و فی الجمله گاه گاه خسوف و کسوف در عالم شمس و قمر ایجاد شود که از جمله آیات و شواهد صانع عالم است؛چنانچه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله در وفات حضرت ابراهیم رحمه اللّه فرزند خود،فرمود و این موهومات واهیه که بعضی در خسوف و کسوف گفته اند،ابدا ملاک ندارد و لازم به ذکر آنها نخواهد بود و بهتر اعراض از این گونه حرفها است.

ص:320

1- (1)) سوره مبارکه رعد2/.
[باد آیتی از آیات الهی]

و از جمله آیات و دلایل الهی باد است؛چنانچه فرماید: وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیٰاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتّٰی إِذٰا أَقَلَّتْ سَحٰاباً ثِقٰالاً سُقْنٰاهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنٰا بِهِ الْمٰاءَ فَأَخْرَجْنٰا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَرٰاتِ (1)؛یعنی،خدای عالمیان،آن کسی که فرستاد بادها را تا بشارت باشد در پیشگاه رحمتش و یا آنکه نشر داد ریاح را در پیشگاه رحمتش تا آنگاه که حمل کرد ابرهای سنگین را و راندیم آن را از برای شهر مرده؛پس نازل فرمودیم به او آب را و آنگاه بیرون آوردیم به او از هرثمره.مراد از رحمت در این آیه شریفه و آیات دیگر که به این مضمون است،باران باشد.باد صبا به هیجان آرد ابر را و باد شمال جمعش نماید و باد جنوب جلبش کند و باد دبور متفرقش سازد.عجب آیت بزرگی است این باد که به قدرت حضرت احدیت باعث بر تولید ابر و تنزیل باران که آن هم یکی از آیات عظیمه است و هکذا تصفیه هوا به واسطه باد باشد که اگر باد نوزد،هوا به اندک زمانی چنان کثیف شود که ابدا قابل زیست نباشد.اگر به نباتات و اثمار برخورد آنها را تلطیف و نضج دهد و اگر به حیوانات برخورد باعث جریان خون آنها شود.گاه باد صرصر (2)شود و مهلک قوم عاد گردد.گاه باد خزان شود و باعث انجماد خون در

ص:321

1- (1)) سوره مبارکه اعراف57/.
2- (2)) در فرهنگ معین باد سخت و سرد معنی شده است و در کتاب«قصه های قرآن»آمده است:خدای سبحان بادی بسیار شدید بر قوم عاد مسلّط گرداند که هفت شب و هشت روز پی در پی بر آنان وزیدن گرفت و همان گونه که درخت نخل میان تهی از ریشه کنده می شد، بدن های آنان از جا کنده شد و بر زمین کوبیده می شد و بدن هایشان قطعه قطعه گردید و همگی نابود شدند.(قصه های قرآن،محمّد جواد مهری،مشرقین،قم،اول،1381،ص 83).
حیوان و نائم ساختن روح نباتی آن و هرچه گل و ریحان است تمامی را خشک و برگ های درختان را سرنگون سازد.

گاه بوزد و بیدارکننده نبات و حیوان باشد و لکن باید دانست که آن باد و هوایی که حیوان احتیاج دارد آن است که جزء اکسیژن او زیادتر باشد از ازت اش؛عکس نبات.

و گاه ابر را از هم متفرق سازد و گاه جمع آوری کند،گاه مهلک و گاه ممد حیات؛بلکه باعث بر حیات.و حاصل،محرک کشتی حیات موجودات عالم و نجات دهنده از گرداب های هلاکت باشد به شرط آنکه طوفان نشود و ناخدا هم نابلد نباشد که در حین طوفان یا قبل از آن کاری کند و اسبابی فراهم آورد که در حین آن کشتی غرق شود.آی بیچاره!خود را حفظ کن!مبادا طوفان صرصر تو را فرو گیرد؛دیگر راه فرار نگذارد؛آن وقت است که دریغ می خوری و چاره نداری؛علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد.

و علی ایّ حال،یکی از آیات الهیه همانا باد است؛لذا در قرآن مجید مکررا اشاره می فرماید و ما را متنبّه می سازد و آثار و نتایج او را بیان می فرماید،شاید ما اهل فکر شویم و خود را از ورطه هلاکت کفر و شرک نجات دهیم.و آنچه می گویند که تولید باد از آن شود که هوای یک مرکزی به واسطه حرارت تصاعد نماید لذا هواهای مرکز دیگر فشار آورد که آن گز (1)را پر کند از این حیث تولید باد شود،این حرف منافی با آیت بودن باد و ارسال آن از طرف حضرت احدیت ندارد؛بلکه این بیان،مزید بر مقصود شود و نتیجه به دست آید؛زیرا که ایجاد اصل کره هوایی بر اطراف کره خاک به ید قدرت حضرت ذو الجلال است.عجب حکم محکم متقنی در ایجاد هوا به کار برده که عقل هر ذی عقلی متحیّر و مبهوت است.اگر این کره هوایی نبود،بقاء حیوان و نبات و تکوّن

ص:322

1- (1)) خلأ.
معدن ممکن نبود.کدام طبیعت بی شعوری،شعورش رسد که این هوای کثیر الفائده را ایجاد کند که حتی سنگ که پست ترین معادن است خلقتش موقوف بر هوا است؛لذا است که می فرماید: وَ أَرْسَلْنَا الرِّیٰاحَ لَوٰاقِحَ ؛ (1)یعنی،فرستادیم بادهایی که اشیا را باردار می کند. فَأَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَسْقَیْنٰاکُمُوهُ وَ مٰا أَنْتُمْ لَهُ بِخٰازِنِینَ ؛ (2)و پس از آن ایجاد آب فرمودیم و از آسمان انزال کردیم؛پس بر شما بنوشانیدیم و حال آنکه نبودید از جمله جمع آورندگان و ایجادکنندگان آب؛بلکه منحصر است به حضرتش و احدی قدرت چنین عملی ندارد که به واسطه ارسال باد،بیافریند آب و انزال فرماید و از او ایجاد هرموجود نماید.این است که از بعض اخبار چنین استفاده می شود که:مواد خلقت هرموجود در آب سماوی است و از آن تعبیر به نطفه گردیده است.بعض آقایان چنین می گویند که باران و برف نیست،مگر همان بخارهایی که از زمین و دریا متصاعد می شود به واسطه تابش حرارت بر آب های زمین و در هوای بسیار سرد باز منقلب به آب می شود و به زمین عود کند؛و لکن اولا این حرف ابدا مبنی ندارد،و بر فرض آنکه چنین هم باشد نسبت به بعضی از آب ها است که از طرف بالا می آید و از کجا ثابت شده که تمام آب ها چنین است با آنکه قدما و متجددین از حکما قبول دارند که در غیر از زمین هم آب یافت می شود؛امّا قدما قائل هستند که در افلاک هم مواد مائی هست و امّا متجددین می گویند در بعض کرات و کواکب،چنانچه استکشاف شده،دریاها و کوه ها و کره هوایی موجود است.

و علی ایّ حال،احتیاج به نقل از آنان نخواهد بود؛زیرا که در شرع ما ظواهر آیات و بعض اخبار ایضا دلالت دارد بر آنکه آب از آسمان نازل می شود و بالخصوص مواد

ص:323

1- (1)) سوره مبارکه حجر22/.
2- (2)) همان.
منوی ایجاد هرموجود.و از طرف آقایان هم برهان قطعی ثابت نشده تا آنکه ما را بتوانند ملزم کنند بر حرف های بی مغز خود؛خصوصا بعد از آنکه بعضی چنین استکشاف کرده که اصل مواد مائی از طرف علو است.

و از صادق آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله چنین وارد شده،چنانچه علی بن جعفر نقل می کند از آن حضرت که فرمود:«به درستی که نطفه از آسمان واقع شود به سوی زمین بر نبات و ثمر و شجر؛پس می خورد او را مردم و بهایم؛پس جاری می شود در آنها». (1)و در اخبار وارده راجع به احوال قیامت چنین دارد که از آسمان باران ببارد بر زمین؛چنان بارانی که مثل نطفه است و به واسطه این اعضا و جوارح هرکسی جمع شود و به حالت اولیه خود برگردد.

و در قرآن مجید هم چنین فرماید که: وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً طَهُوراً (2)از آسمان، آب پاک و پاک کننده نازل کردیم؛بلکه می توان گفت:بنابر آنکه آب منحصر باشد به آب زمین،بالاخره باید منجر شود به تمام شدن آب؛زیرا که به توسط هوا و حرارت، کم شود تا آنکه تمام شود و هکذا باید دریاهای اطراف زمین همیشه رو به تنزّل باشد و حال آنکه دیده می شود که در بعض سنوات بی اندازه طغیان می نماید و همچنین اگر بنا بود که این آب ها که از آسمان می آید،همان بخارات دریاها و زمین باشد،باید به یک میزان باشد،یا در وقت تابستان زیادتر باشد بر حسب عادت؛زیرا که شدّت تبخیر آب در آن وقت است و همچنین باید احتیاج به ابر نباشد و حال آنکه نادر است بلکه وجود ندارد باران بدون ابر.

و بر فرض محال که گفته شود باران و برف از بخارات مائیه تولید شود معروض می داریم خدمت آقایان،اصل ایجاد کره هوایی در اطراف زمین و حفظ از پراکندگی

ص:324

1- (1)) بحار الأنوار،ج 57،ص 368؛تفسیر قمی،علی بن ابراهیم قمی،ج 2،ص 215.
2- (2)) سوره مبارکه فرقان48/.
و حال آنکه هوا از موجوداتی است که میل شدید به پراکندگی و تفرقه دارد از اعظم آیات خدا است؛زیرا که هیچ طبیعتی نیست که اقتضای چنین عمل نماید و ایجاد هوای به این پرفایده ای کند و او را حفظ کند از تفرقه؛بلکه مقتضای طبیعت عکس این است؛قدرت کامله الهی را می خواهد که ایجاد مغناطیس و قوّه انجذاب فرماید ما بین خاک و هوا و ماء و غیره و این ها را به یک تنظیم تمام مرتب فرماید به طوری که به صورت یک حیوان ذی روح شود،تمام این عالم کون و فساد یا به صورت یک کارخانه بسیار منظم و مرتّب که اگر یک جزء آن فاسد شود،تمام آن به هم خورد و اگر عضوی از او مرضی پیدا کند تمام اعضاء و جوارح او متزلزل و مریض گردد و محتاج به یک طبیب ماهر گردد.

خیلی عجب است از اشخاصی که اگر بخواهند یک خانه ناقابل بنا کنند،محتاج به مهندس و معمار و بنّا و عمله خواهند بود و ممکن نشود که این خانه را بدون اهل فنون مختلفه بنا کند یا آنکه خود آن شخص بدون مقدّمه و تعلّم بنّایی و هندسه و غیره بنا کند؛ بلکه اگر بخواهد یک دیواری بنا کند تا اهل علم و فنّش نشود یا اهلش را نیاورد ممکن نشود بنای این دیوار.چنین شخصی چگونه می گوید این تنظیم و ترتیب که هرجزئی از آن چه حکمت های«لا تعد و لا تحصی»به کار برده شده،عمل یک طبیعت بی شعور است؛واقعا باید حماقت به نهایت برسد تا آنکه چنین حرفی را بزند.حقیر گمان ندارم کسی در عالم از روی عقیده و یقین بگوید بلکه اگر از لسان کسی صادر شود البته یا شوخی می کند یا آنکه می خواهد بداند طرف چه می گوید؛و لکن در واقع عقیده مند است به مبدأ قادر حیّ متکلم و قهار و می داند که چنین دستگاه منظم بدون چنین مبدأیی محال و غیر ممکن است.

[تجلّی علم و حکمت الهی در زنده شدن زمین به گیاهان]

در یک نبات ببین چقدر حکمت و دانش بکار برده شده که قابل احصا نخواهد بود؛

ص:325

أَ فِی اللّٰهِ شَکٌّ فٰاطِرِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ (1)و البته معلوم است که یکی از آیات واضحه الهی احیای ارض مرده است و رویاندن نباتات و اشجار بر او و خلق ازواج از نبات الارض و از انفس و از آنچه بشر را نرسد علم به او وَ آیَهٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَهُ أَحْیَیْنٰاهٰا وَ أَخْرَجْنٰا مِنْهٰا حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ؛ وَ جَعَلْنٰا فِیهٰا جَنّٰاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنٰابٍ وَ فَجَّرْنٰا فِیهٰا مِنَ الْعُیُونِ؛ لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ مٰا عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ أَ فَلاٰ یَشْکُرُونَ؛ سُبْحٰانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوٰاجَ کُلَّهٰا مِمّٰا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّٰا لاٰ یَعْلَمُونَ (2)

یکی از آیات از برای مردم بر عظمت و قدرت کامله الهی،ارض مرده است که احیاء فرماید حضرت رحمن و بیرون آرد از او دانه را؛پس از آن مردم می خورند و قرار داده در آن باغ هایی از درخت خرما و انگور و بجوشانده در او از چشمه ها تا آنکه بخورند از ثمره او و آنچه عمل کند دست ایشان؛آیا پس از این همه نعمت های الهی شکر او نکنند؟ منزّه است آنکه ایجاد فرمود اصناف موجودات را دسته ای نباتات ارض و دسته دیگر از نفوس موجودات و دسته سوم از آنچه که علم شما به او نرسد.

ببین حضرت ذو الجلال،خاک تیره و ظلمانی و ضعیف را مطیع روح نباتی قرار داد و این روح دست او را گرفته،از مقام تیرگی و ضعف بیرون آرد و او را به مقام غنج و دلال و طرب نباتی برساند و چه اشیاء لطیف از این خاک به این پستی بیرون آرد؛ و هکذا نبات چون نسبت به حیوان دارای ضعف و ناتوانی داشت او را مطیع حیوان قرار داد و اسباب انقیاد و اطاعت را برای او فراهم آورد؛لذا این حیوان دست نبات را گرفته و او را به مقامات عالیه حیوانی رسانیده؛و هکذا حیوان را چون مقامش مقام جهل و نادانی و شهوت است و مصالح و مفاسد خود را نمی داند،لذا او را در تحت فرمان روح

ص:326

1- (1)) سوره مبارکه ابراهیم10/.
2- (2)) سوره مبارکه یس33/-36.
انسانی که به حسب علم و قدرت قوی تر است،قرار داد و آن هم به واسطه اطاعت و انقیاد به مقام شامخی رسید و چون در انسان هم ضعف و سستی هست از آنکه إِنَّهُ کٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً (1)او را تحت فرمان روح نبوّت و ولایت قرار داد تا آنکه به واسطه اطاعت از این روح قدسی الهی به درجات عالم ملکوت پرواز نماید،لذا فرمود:

أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (2)

حال مشاهده نما هرکدام از این مراتب مادون،گردن زیر بار مافوق خود درنیاورند و مقام عبودیّت حق را اتّخاذ ننمایند و فرمان الهی را کنار گذارند و در شاهراه هدایت نروند،ناچارند از آنکه در طرق مخوفه دچار کوه های ظلمت و صحراهای پر از درنده و چاه های مملو از مار و مور گرفتار شوند و ابدا چاره نداشته باشند.چنانچه در حق آنان فرماید: إِذْ یَقُولُ الظّٰالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّٰ رَجُلاً مَسْحُوراً؛ اُنْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثٰالَ فَضَلُّوا فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً (3)البته معلوم است آنکه دست از نفس نبوی برداشت و نبی را مرد مسحور دانست گمراه شود به طوری که دیگر قدرت بر پیدا کردن راه ندارد و ابدا به مقصود نائل نشود.لذا برای آنکه مردم گمراه نشوند و بدانند که غیر از طریق الهی سایر طرق به طور کلی قابل رفتن نخواهد بود و مخوف است،ارشاد فرمود به بیان واضح: قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مٰا لاٰ یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً وَ اللّٰهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ؛ قُلْ یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لاٰ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا أَهْوٰاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَوٰاءِ السَّبِیلِ ؛ (4)بگو ای محمّد صلّی اللّه علیه و آله به اهل عالم که آیا عبادت می کنید غیر از خداوند عالم آنچه را که نیست قادر بر رفع ضرر از شما یا جلب نفع به سوی شما و حال آنکه خداوند شنوا و عالم است به حال شما؟!بگو ای اهل کتاب!

ص:327

1- (1)) سوره مبارکه احزاب72/.
2- (2)) سوره مبارکه نساء59/.
3- (3)) سوره مبارکه اسراء47/-48.
4- (4)) سوره مبارکه مائده76/-77.
غلو ننمایید در دین خود جز حق و متابعت نکنید هوس های آن قوم که گمراه شدند از قبل و گمراه کردند مردم بسیاری را و گمراه شدند از راه راست.معلوم است که حضرت رحمن از باب لطف،ارشاد فرماید بشر را در این آیه مبارکه از ترک پیروی گمراهان و اطاعت از روح مقدس نبوی و ولوی.

وای بر آن مردمی که پیشوای آنان جهال و شهوت پرستان باشند و آنها را به طرق کج و معوج و مخوفه برند و از طریق هدایت بازدارند.نهایت آنکه در این عالم دنیا پرده پوشی شده و حقیقت حال آنان غیر مرئی و حلم حضرت احدیّت از اعمال شنیعه آنان پرده پوشی نموده و آنگاه پرده از روی کار بردارند که فرماید: یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولٰئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتٰابَهُمْ وَ لاٰ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً؛ وَ مَنْ کٰانَ فِی هٰذِهِ أَعْمیٰ فَهُوَ فِی الْآخِرَهِ أَعْمیٰ وَ أَضَلُّ سَبِیلاً ؛ (1)آن روز که می خوانیم هرطایفه را به پیشوای خود پس از آنکه داده شده کتاب او به دست راستش،پس آنان قرائت کنند کتاب خود را و ظلم به آنان نشود به قدر ذره ای و آنکه بود در دنیا کور و غافل از حق پس در عالم آخرت هم کور و گمراه تر است.

البته معلوم است آنکه مطیع امام به حق،یعنی پیغمبر اکرم و اوصیای او علیهم السّلام گردید، کتاب اعمال او به یمین او داده شود و او را در جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ (2)جای دهند و آنکه پیشوای خود را دیگران قرار داد و چشم قلب خود را کور نمود در یوم حساب خوانده شود به امام خود،آن امامی که مضلّ او بوده؛امام،از امت برائت جوید و امت از امام و هرکدام دیگری را لعن کند و دشنام دهد؛این است که فرماید: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذٰابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبٰابُ؛ وَ قٰالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ

ص:328

1- (1)) سوره مبارکه اسراء71/-72.
2- (2)) سوره مبارکه آل عمران15/.
أَنَّ لَنٰا کَرَّهً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمٰا تَبَرَّؤُا مِنّٰا کَذٰلِکَ یُرِیهِمُ اللّٰهُ أَعْمٰالَهُمْ حَسَرٰاتٍ عَلَیْهِمْ وَ مٰا هُمْ بِخٰارِجِینَ مِنَ النّٰارِ (1).

یا در آیه دیگر فرماید: ...وَ لَوْ تَریٰ إِذِ الظّٰالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلیٰ بَعْضٍ الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْ لاٰ أَنْتُمْ لَکُنّٰا مُؤْمِنِینَ قٰالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْنٰاکُمْ عَنِ الْهُدیٰ بَعْدَ إِذْ جٰاءَکُمْ بَلْ کُنْتُمْ مُجْرِمِینَ؛ وَ قٰالَ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ إِذْ تَأْمُرُونَنٰا أَنْ نَکْفُرَ بِاللّٰهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْدٰاداً وَ أَسَرُّوا النَّدٰامَهَ لَمّٰا رَأَوُا الْعَذٰابَ... (2).

یا آنکه به اعداء جن و شیاطین و هوای نفس،پرستش ملایکه نمایند آنگاه در قیامت خطاب به آنان شود: ...ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلاٰئِکَهِ أَ هٰؤُلاٰءِ إِیّٰاکُمْ کٰانُوا یَعْبُدُونَ؛ قٰالُوا سُبْحٰانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنٰا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کٰانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ؛ فَالْیَوْمَ لاٰ یَمْلِکُ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا... (3).

[پرستش هوی و هوس و مذمت آن]

البته معلوم است آنکه مراد ملایکه از این جواب بَلْ کٰانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ (4)به آنکه معبود واقع شده،آن است که:این مردم مطیع ما نبودند بلکه مطیع طبیعت جنّی بودند و از آنچه شیاطین بر آنان می خواندند و آنها را به آن اغوا می نمودند انقیاد داشتند و آن را شنوا بودند.و آن عبارت است از آنکه:پرستش هواهای نفسانی و شهوات حیوانی و غرور دنیایی نمایند که این امر موجب اختلاف و تشتت و تفرقه و بینونت و جدایی و قتال و ترس و جبن از هرموجود و بندگی از هرمحتاج است؛در آن واحد تملّق از هزار محتاج گوید و متصل در صدد انحطاط و اضمحلال است.

ص:329

1- (1)) سوره مبارکه بقره166/-167.
2- (2)) سوره مبارکه سبأ31/-33.
3- (3)) سوره مبارکه سبأ40/-42.
4- (4)) همان41/.
و از جمله صفات این طبیعت جنیّه است،کفر و جحود و شرّ و یأس و جور و حرص و غصب و حماقت و طمع و تکبّر و شک و فقر و بغض و معصیت و کذب و خیانت و افشاء سرّ و نمّامی و قطع رحم و عدوان و بخل و هرچه تصور شود از صفات رذیله و مایه هرفساد اوست و باعث بر اختلاف و تلوّن و هرروز یک معبود پیدا کردن اوست.

لذا خدای متعال فرمود: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یٰا بَنِی آدَمَ أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا الشَّیْطٰانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ ؛ (1)ای پسران آدم!آیا من با شما عهد نکردم که عبادت شیطان ننمایید؛زیرا که دشمن آشکارای شما است.او به هم زننده هراجتماعی و ریشه کن هرتمدّن و خراب کننده هر شهر و دیار و برباددهنده مال و اموال و براندازنده نسل بنی آدم است.ای طایفه بشر!مبادا خود را مطیع او گردانی که خانه تو خراب خواهد شد و نسل تو از روی زمین برافتد و تو دچار هردرنده و گزنده و غول بیابان گردی شوی و دیگر راه فرار از برای تو نباشد و مجبور شوی که تملّق از هرمرد نامرد گویی و بالاخره آتش او تو را فراگیرد و در سیلاب او غرقه گردی و چاره از برای تو نباشد و سرمایه تو را از دستت بگیرد.

عجب دزد بی انصافی و عجب گرگ گرسنه ای!خدا نکند که احدی به دام او گرفتار گردد؛گرچه تمام ماها به دام او گرفتاریم؛نهایت آنکه التفات نداریم.لذا فرمود:«الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا». (2)آخر اسیر این دشمن تا کی و در حبس او شب به روز آوردن تا چند؟!چرا باید خود را اسیر او کنی و آنگاه در آتش او سوزان شوی؟از اوّل نزدیک او مرو و حساب خود را تفریق کن و دشمن بر سر خود مسلط مگردان و آب حیاتی بر آتش ریز.طبیعت،جنّی است؛زیبایی و نرمی ظاهر او را منگر،زهر او را هم بنگر.البته

ص:330

1- (1)) سوره مبارکه یس60/.
2- (2)) بحار الأنوار،ج 4،ص 43 و ج 5،ص 134.
عاقل از مار دوری کند و خود را به چنگال درندگان گرفتار ننماید؛لذا فرمود: أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهٰاءُ ؛ (1)جهل را ببین که چگونه صاحب خود را در چاه بی ته اندازد؛ وَ مَنْ کٰانَ فِی هٰذِهِ أَعْمیٰ فَهُوَ فِی الْآخِرَهِ أَعْمیٰ وَ أَضَلُّ سَبِیلاً . (2)البته«تفکّر ساعه خیر من عباده سبعین سنه» (3)و«فضل العالم علی العابد کفضل الشمس علی سایر الکواکب» (4)و«نوم العالم خیر من عباده الجاهل» (5)و إِنَّمٰا یَخْشَی اللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ الْعُلَمٰاءُ (6).

البته آنکه دارای چشم است نور را ببیند و از ظلمت تمیز دهد و خود را در ظلمت گرفتار نسازد و نور حق،تمام عالم ممکنات را روشن نموده لکن آن که چشم دلش کور است چگونه می تواند این نور را مشاهده کند و از او استضائه نماید هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ (7)بر فرض آنکه یک نفر حاضر شود تمام آیات الهی و براهین عقلیه را که احاطه دارد برای شخص که چشم دل او کور است اقامه نماید بالاخره فائده نخواهد بخشید و ابدا از مقام شک تجاوز نکند.البته اولا باید معالجه چشم نماید و آنگاه الوان گوناگون را به او بنمایانند.تا چشم نبیند تو هرچه خواهی از برای او تعریف و توصیف چشم و ابرو و حسن صورت کن بالاخره برای کور بدبخت چه فایده دارد؟صوت خوش خوب است اما برای گوشدار و از برای آدم کر هیچ وقت نتیجه ندهد.البته اولا باید دل را پاک نمود و آنگاه حق را به او عرضه داشت،دلی که پرورش نیافته مگر از حرام،کجا تواند زیر بار حق رود؟

ص:331

1- (1)) سوره مبارکه بقره13/.
2- (2)) سوره مبارکه اسراء72/.
3- (3)) چهل حدیث،امام خمینی،ص 210،چاپ نشر آثار امام خمینی.
4- (4)) در بحار الأنوار،ج 2،ص 19،و بصائر الدرجات،ص 19 چنین آمده است:قال النبی صلّی اللّه علیه و آله: «انّ فضل العالم علی العابد کفضل الشمس علی الکواکب».
5- (5)) من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 365،بحار الأنوار،ج 2،ص 22.
6- (6)) سوره مبارکه فاطر28/.
7- (7)) سوره مبارکه زمر9/.
اجمالا بر سر سخن رویم پر گفتن کسالت آور است و مزیل عقل و از جمله آیات و شواهد ربوبیت برق رعد و صاعقه است که حضرت احدیت ایجاد فرموده؛چنانچه فرماید: هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ یُنْشِئُ السَّحٰابَ الثِّقٰالَ؛ وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ یُرْسِلُ الصَّوٰاعِقَ فَیُصِیبُ بِهٰا مَنْ یَشٰاءُ . (1)و در تکوّن اینها متجددین می گویند که:از تصاعد بخارهای زمین دو قسم ابر تولید یابد؛یکی در جوّ علوی و دیگری در جوّ قریب به ارض و تولید شود از ابر جو علوی،کهربای موجب و در سفلی منفی؛زیرا که جوّ علوی دارای کهربای موجب و سفلی دارای منفی به اعتبار قرب به ارض و چون این دو ابر تصادف کنند و در مقابل یکدیگر واقع شوند این دو کهربا در مقابل جذب و انجذاب درآیند؛زیرا که ثابت شده هرجا کهربای مثبت،قرب به منفی پیدا کرد،البته لازمه او جذب است؛به خلاف آنکه هردو مثبت یا هردو منفی باشند و چون نتیجه این جذب بالاخره اتحاد است در حال اتحاد پیدا کردن،سه چیز تولید یابد:حرارت و صوت و ضوء.و اوّل صاعقه است و دوّم رعد است و سوم برق و اینها به واسطه شدت و ضخامت ابرها تفاوت پیدا کند و زیاد و کم شود؛و لکن این فرمایش اولا برخلاف بعض طوایف اخبار ما است و بر فرض که آن ظواهر توجیه شود مطابق با این حرف درآید معروض می داریم که اصل ایجاد این هوا و تولید مغناطیس و جاذبه در او که باعث و سبب این امور شود؛البته ممکن نشود مگر از روی حکمت و قدرت حضرت علام الغیوب.و معلوم است«ابی اللّه ان یجری الامور الاّ باسبابها»؛ (2)خداوند عالم هرچه خواست ایجاد فرماید باید از روی سبب باشد.چه ضرر دارد که این چنین که می گویند

ص:332

1- (1)) سوره مبارکه رعد12/-13.
2- (2)) کافی،محمّد بن یعقوب کلینی،ج 1،ص 183 و در آن آمده است:قال الصادق علیه السّلام: «الی اللّه ان یجری الاشیاء الاّ بالاسباب».
باشد.علی ایّ حال از اعظم آیات الهی است و به واسطه این صاعقه است که می سوزاند و خراب می کند آنچه از اراده اش تعلق گرفته و شکی نیست که اراده حضرتش تعلق نگیرد مگر از روی حکمت؛و حکمت شاید اقتضا نکند مگر آن گاه که اهل معصیت زیاد و فعل مردم فحشا و منکر؛لذا است در ازمنه سابق بر بعثت حضرت ختمی مرتبت صلّی اللّه علیه و آله زیاد واقع می گردید برای کثرت معاصی و به واسطه این وجود مبارک از این امت برداشت تا در آخر الزمان که فحشا و منکر شیوع پیدا کند آن وقت باز زیاد شود صاعقه و مردم را بسوزاند و شهرها را خراب کند.

[عبرت از گنه کاران شنبه ها و توضیح آیات مربوطه]

و همچنین است مسخ که در امم سابقه بسیار بوده،چنانچه از اخبار آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله کشف می شود هرقومی طغیان می نمودند و خدای عزّ و جل را فراموش می کردند مقام قهّار آنان را مسخ می فرمود؛چنانچه در احوال اهل سبت می فرماید: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنٰا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَهً خٰاسِئِینَ ؛ (1)ای بنی اسرائیل!شما دانستید آنان را که از شما بودند و تجاوز از حد خود نمودند،پس گفتیم از برای آنان بوده باشید قرده دور از هرخیر و نعمتی.و در آخر همین آیه می فرماید: فَجَعَلْنٰاهٰا نَکٰالاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهٰا وَ مٰا خَلْفَهٰا وَ مَوْعِظَهً لِلْمُتَّقِینَ . (2)و منقول است از حضرت باقر علیه السّلام در تفسیرش یعنی قرار دادیم این امت ممسوخه را عقوبت از برای خود آنان برای گناهانی که کرده بودند و ردع از برای آنان که مشاهده کردند آن طایفه را و آنان که می شنوند احوال ایشان را.و باز در احوال این طایفه در سوره اعراف فرماید: وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَهِ الَّتِی کٰانَتْ حٰاضِرَهَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتٰانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ

ص:333

1- (1)) سوره مبارکه بقره65/.
2- (2)) سوره مبارکه بقره66/.
لاٰ یَسْبِتُونَ لاٰ تَأْتِیهِمْ کَذٰلِکَ نَبْلُوهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ؛ وَ إِذْ قٰالَتْ أُمَّهٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّٰهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذٰاباً شَدِیداً قٰالُوا مَعْذِرَهً إِلیٰ رَبِّکُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ؛ فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُکِّرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذٰابٍ بَئِیسٍ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ؛ فَلَمّٰا عَتَوْا عَنْ مٰا نُهُوا عَنْهُ قُلْنٰا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَهً خٰاسِئِینَ . (1)این آیه شریفه مشتمل است بر مطالب چندی،لذا اشاره به بعض آنها ضرر ندارد.از آن جمله احوال اصحاب سبت است و در تفسیر امام حسن عسکری علیه السّلام منقول است از حضرت سجاد علیه السّلام و هکذا در روایات دیگر هم وارد است و ملخّص مجموع آن است که:اهل سبت هشتاد هزار نفر و کسری بودند در قریه ای که در لب دریا بوده از آل ثمود که خداوند عالم آنان را نهی فرمود به لسان انبیاء از صید ماهی در روز شنبه و آنها سه دسته شدند:یک دسته آنان که مخالفت نهی نمودند و حوض ها در اطراف دریا بنا کردند و در دریا رخنه دادند و چون ماهیان در روز شنبه از جهت آنکه ایمن بودند زیاد در روی آب و اطراف و به حوض ها وارد و چون می خواستند مراجعت کنند در دریا،دیگر نمی توانستند و در غیر آن روز آنها را از حوض ها می گرفتند و به این واسطه ثروت زیاد پیدا کرده.و دسته دیگر فقط ترک معصیت کرده،کناره گرفتند.و دسته سوم در مقام نهی از منکر برآمده و آنان را نهی می کردند از این عمل و تحذیر از عذاب الهی و چون طغیان آنان به نهایت رسید و به واسطه نهی اولیاء خدا دست برنداشتند و آن دسته عزلت اختیار کرده به ناهین گفتند که:

چرا شما نهی می کنید آنان را که مستحق عذاب الهی گردیدند؟جواب دادند:چون نهی از منکر بر ما لازم بود و شاید که توبه کنند و بالاخره طغیان آنها زیاد شد تا آنجا که دسته ناهین هجرت کرده از شهر بیرون رفته شب را همان خارج قریه بودند و صبح گاه که آمدند از اهل شهر اطّلاعی حاصل کنند،دیدند باب شهر بسته و چون اطّلاع حاصل

ص:334

1- (1)) سوره مبارکه اعراف163/-166.
نشد،لذا بر بام رفته،دیدند قوم را که به صورت میمون درآمده و تا سه روز به همین منوال بودند و بعد از آن باران یا باد بر آنان وزید و آنها را بسوزانید و بر دریا ریخت و قومی که مسخ شدند تا سه روز بیشتر حیات نداشتند و بعد از آن صاعقه آنها را در صحرای عدم انداخت.