گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد چهارم
[مجموعۀ منشآت آقا حسین خوانساری]






(1)

جناب استاد العلمائی آقا حسین خوانساری رحمه اللّه

به عالیحضرت افصح الفصحائی میرزا صائب؛نوشته اند

در محفلی که صبح روشن بیان،به مجرد نفس کشیدنی شفق اندود خجالت گشته،از اندیشه ایراد متبدّل دم از مطلع آفتاب نزند،و عندلیب خوش الحان به محض دم زدنی گلگونه ساز رنگ اسیری شرم گردیده،از بیم گل کردن توارد آهنگ غزل سرایی نکند.

و طوطی شیرین مقال از استماع سخنان معجز مثال پنبه دار وجوه حبرت شده از واهمۀ شنیدن مؤاخذ آغاز سخن پردازی ننماید،و صدف دربار خاموش،و همۀ تن گوش سخن هوش آمده از دغدغۀ آشنائی مضمون،لب به حرف گوهر منظوم و لؤلؤ موزون نگشاید.

و بستان زن گلشن فصاحت پروری و ترانه سنج چمن بلاغت گستری أعنی تذر و خوش خرام خامه،که مشاطۀ زلف تابدار عروسان سخن،و سایه کش گیسوی مشکبار شاهدان معنی است،عارض عرض اشتیاق،و رخسار اظهار دوستی و اتفاق را که عنوان صحیفۀ تعارف بنای زمان،و سر دگر نامۀ محبت خانه به کار دوستان است،به آب و رنگ چه لفظ تازه آراید؟و به گلگونۀ کدام عبارت رنگین مهره گشاید؟که خط بر نوشتۀ جهل مرکب و سند سبک مغزی خویش نگذاشته باشد.

و در وصف سخن آفرینی که آوازۀ انتشار محامد آدابش مانند شعر انتخاب به عالم

ص:375

دویده،شعشعۀ اشتهار محاسن القابش چون پرتو آفتاب جهانتاب به همه جا رسیده،قطع نظر از اینکه نظر به انتظام سلسلۀ نیک اندیشی و وداد...گوهر...نفس عین خودستائی، و بنابر استحکام مبانی یکرنگی و اتّحاد،شکفانیدن غنچه به وصفش محض خودنمائی است.

چه توان گفت؟که بگفته حکم گفته نداشته باشد،همان بهتر که عنان کمیت و ربطی (کذا)نژاد خامه را از نوشتن این مراحل دور و دراز کوتاه و کشیده دارد،و به نگارش برخی از گزارش احوال پرداخته،و لوح اظهار نگارد،که اعجاز نامه های والارقمی(کذا)طور سربلاغت پیرا هرکدام در ساعتی مسعود عزّ صدور و شرف ورود یافت،محفل آرای خاطر...دیدۀ بصیرت ناظر گردیده،بزم آرای جلوۀ حیرت یاران،منتخبان مجموعه دیوان داران علمی به مرتبه ای شوق انگیز گشته،کیسۀ اندیشه را از نقود شنا باش آفرین تهی ساخت که کفّۀ گوش مستمعان سخن سنج را پر کرد.

و هوش اهالی نشأه سرشاران فیض نژادان خمخانه فیوضات لاریبی به مثابۀ غارتگر قلمرو نطق گردیده،خزانه اقتدار و نزهتگاه فنون سخنوری را از ذخایر الفاظ و عبارات پرداخت،که به قدر فقره داری،جهت شرح کیفیّت آن فراهم نتوانست آورد،اگرچه جدا کردن آن بوستان حدیقۀ خیال از خود بسی مشکل بود،و دل کندن از(را)صحبت آن تازه نهالان گلزار کمال به غایت دشوار می نمود.

لیکن چون خاطر محبت ذخایر نهایت خواهشمندی تذکّر ایشان بر وجه دلخواه در خدمت حجاب بارگاه خلایق پناه داشت،لاجرم همه را گل بی وقتۀ تحفۀ مجلس انور خاقان و هدیۀ محفل فردوس منظر سلیمان زمان ساخته،به آن تقریب شمّه ای از مکارم اوصاف آن منتخب دیوان دوستی،و یکّه بیت قصیدۀ آشنائی را بر لوح عرض اقدس نگاشت،که هم پایدار تأکید قواعد اتّحاد هر دو طرف باشد،و هم کارگزار تجدید مبانی اعتقاد نوّاب کامیاب اعلی که جانهای گرامی فدایش باد گردد،که للّه الحمد که از شیرازۀ گلزار تعریف،و شاداب نهال عنایت بار توصیف منصۀ ظهور رسید.هریک از آن عذرا

ص:376

عذران حیّ معنی،و لیلی و شان قبیلۀ سخن،مشاطگی توجّهات،امیدواری پیرایۀ حسن التفات خاطر ملکوت ناظر والا پذیرفته به کابین بکران بهای آفرین و تحسین درآید.

(2)

از منشآت آقا حسین خوانساری برای عنوان کتاب پادشاه هند

(فقره ای چند در مفاخر سلاطین صفویه بر سایر پادشاهان)

تعالی اللّه،زهی ایزد بی همال و یگانۀ بی شبه و مثال،که برحسب اقتضای حکمت بالغه، و استدعای عنایت سابغه،گوهر یکتای سلطنت و پادشاهی،و درّ گرانبهای سروری و فرمانروائی را از بحر ابداع و لجّه اختراع به ساحل ظهور آورده،واسطۀ انتظام عقد جمعیّت بنی نوع انسان،و رابطۀ تألیف فرائد افراد این زبده نتایج ارکان کرده،از راه سایگی به پرتو خورشید عالم آرایی کردگاریش همسایگی داده،و از روی نمونگی آئینۀ خدائی نماش بر کف نهاده،گرد و غبار فتنه و آشوب عالم سفلی که منبع تباین و تضاد است،به آب تیغ صولتش فرونشانده،و به رشحۀ سحاب معدلتش گل خرّمی خیر و صلاح از شوره زار هیولای عنصری که منبت شرّ و فساد است شکفانده.

به برکت سیاست مدنیّه اش قرای ظالمه را مدن فاضله ساخته،و به قوّت قوانین دینیّه اش آدمیان مدنی بالطبع را قادر بر اکتساب ضروریّات نشأه عاجله و آجله گردانیده، و اگرچه این چراغ آسمانی بنابر اسرار خفیّۀ ربّانی که از حیّز احاطۀ فهم امکانی بیرون است؛هم از فانوس دیر روشن؛و هم از قندیل حرم پرتوافکن می شود،و هرچند این شاهد لاابالی روحانی بنابر حکم دقیقۀ یزدانی که از حوصله دریافت عقل انسانی فزون است؛ هم از عطای کحلی کفر ظلمت فام چهره می گشاید؛و هم در دیبای بیضای نوربفت اسلام جلوه می نماید.

لکن بر ارباب دانش و بینش مانند آفتاب روشن است،که از تابش فروغ مهر عالم آرا، زشت و نازیبا را به جز از خجالت بهره،و به غیر از فضیحت نصیبی نخواهد بود.

ص:377

برین قیاس فرقه اولی را با وجود خبث ذاتی و زشتی جبلّی،از آراستگی به زیور پادشاهی و تحلّی به این حلیۀ الهی ظاهر است،که چه مایۀ جمال و چه پایۀ کمال خواهد افزود،و چون بر وفق مؤدّای خطاب فصل،و قول عدل،فاتحۀ دیوان نبوّت به اشارۀ فحوای«کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین» (1)،و خاتمۀ رسالۀ رسالت به حکم طغرای وَ لٰکِنْ رَسُولَ اللّٰهِ وَ خٰاتَمَ النَّبِیِّینَ (2)آنکه بی هدایت مشعله عالم افروز طریقتش،سمند بادپای دانش خضر در ظلمات حیرت و جهالت هزار سکندری می خورد،و بی نظم و نسق عامل مصلحت آموز شریعتش،نهنگ دریا شکاف عصای موسی در شیار زمین فتنۀ ضلالت جفت گاو زرّین سامری می شود.علّت غائی ایجاد هر موجود،صاحب لوای حمد و مقام محمود،علیه صلوات اللّه الملک المعبود،که«ستفترق امّتی علی ثلاث و سبعین فرقه، فرقه ناجیه و الباقون فی النّار» (3).

ماء معین عین الحیات ملت بیضای احمدی و شریعت سمحای محمّدی،صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از شعب مختلفه و جداول متفرقه بر حدائق قلوب و بساطین نفوس جاری می گردد،و از ممرّ آمیختگی به گل ولای عقاید فاسده و آلودگی به طین و چمای مذاهب کاسده،مزاج این آب خوشگوار که مایۀ حیات ابدی و سرمایۀ زندگی سرمدی است،از حالت طبیعی و کیفیت اصلی خود گشته،در اکثر طبایع کار آتش جهیم و فعل زقّوم حمیم می کند.

لاجرم از طوایف اسلامیّه نیز به غیر از طائفه امامیّه که بنابر تطابق ادلّۀ عقلیّه و نقلیّه،

ص:378

1- (1)) -مفتاح الفلاح،شیخ بهایی،ص 29،ناشر موسسه الاعلمی للمطبوعات،بیروت؛بحار الانوار،علاّمه مجلسی،ج 65،ص 27.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ احزاب،آیۀ 40.
3- (3)) -الاقتصاد الهادی الی طریق الرشاد،شیخ طوسی،ص 213،تحقیق شیخ حسن سعید،کتابخانۀ جامع چهلستون تهران،سال 1400،قم.
و توافق نصوص خفیّه و جلیّه،فرقۀ ناجیه،منحصر در آن فرقۀ علیّه است،فرق دیگر را تلبس به لباس دارائی و تزیّن به افسر فرمانفرمائی بر قیاس سابق نتیجه ای به غیر از خزی و رسوایی نخواهد بود.

و بحمد اللّه و المنّه که از آن روز که دست قدرت خالق ارض و سما،و فالق حبّ و نوا، تخم آدم کیای نوع انسان را در مزرع ایجاد فشانده،و قامت قابلیّت سلسلۀ صفویّۀ آدمیان را خلعت فاخرۀ خلافت پوشانده،تا به امروز از اراضی طیّبۀ اصلاب صفیّۀ آبای کرام و اسلاف عظام نوّاب همایون ما خس و خار شرک و شبهه سربرنزده،واحدی از آحاد این فرقۀ سعید تشریف ایزدی مصبوغ به صبغ فطری توحید را دمی از برنیفکنده،و از آن زمان که صرصر خزانی تفرّق آراء،و باد مهرگانی اختلاف اهواء بر گلشن جنّت آب و هوای ملت خاتم الانبیاء-علیه التحیه و الثناء-وزیده،تا به این روزگار در گلزار همیشه بهار اعتقاد این طائفۀ اخیار گل جعفری مذهب حقّ اثنا عشری پژمردگی نپذیرفته.

پیوسته سلاطین نامدار این سلسلۀ عالی تبار،خطبه را از القاب میمون خطیب منبر «سلونی» (1)سربلندی داده اند،و سکّه را از نام همایون صاحب منزلت هارونی تازه روئی بخشیده.

ذو الشهادتین خطبه به بانگ بلند در اطراف و اقطار گواهی می دهد،که از روی اخلاص تابع ائمۀ اطهارند،و شاهد عدل سکّه از خلوص طویّت در همه شهر و دیار ادای شهادت می نماید،که از دل و جان غلام حیدر کرّار.

و با وجود موهبت ولایت اهل بیت خلاصۀ عالمیان که مثال سفینۀ نوح،و جفت باب حطّه،و حلیف قرآنند،و تمسک به این حبل متین و عروۀ وثقی،وسیله نجات دنیا و عقبی، و ذریعۀ سعادت اولی و اخری است؛نعمت ولادت از ایشان نیز کرامت شده،دوحۀ طیبۀ این خاندان را از عروق شجرۀ طوبی مبارکه حسینیّه نشو و نما داده اند،و دجلۀ صافیۀ این

ص:379

1- (1)) -نهج البلاغه،ترجمه محمّد دشتی،خطبه 189،فراز پنجم.
دودمان را از عین بیضای پنجۀ موسویه اجرا فرموده،و به حکم منشور نصّ مبین إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفیٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِیمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَی الْعٰالَمِینَ (1)این سلسلۀ علیّۀ علویّه را از عالمیان برگزیده،و بر سایر سلاطین روزگار و خواقین عالی مقدار که از زیور این فضیلت عاری،و از حلیۀ این موهبت عاطل اند،امتیاز بی پایان و مزیّت بیکران بخشیده.

آری آری از آل فلان و آل بهمان تا آل ابراهیم و آل عمران فرق بسیار است،و از نسبت گورکانی ارباب عمی و خزلان تا پیوند فرزندی داماد سیّد انس و جان تفاوت بی شمار.

هم نبوّت در نسب،هم پادشاهی در حسب کو سلیمان تا در انگشتش کند انگشتری

و از آنجا که نگارش گفتار به ذکر برخی از نعمای بی منتهای یزدانی انجامیده،و گزارش سخن به عدّ نبذی از آلای لا یعدّ و لا یحصی سبحانی کشیده،دل حق گذار،و باطن سپاس دار این برآوردۀ دامان و کنار دایۀ رحمت ایزدی،و این پرورش یافتۀ خوان نعمت سرمدی را خیال این معنی بر مرآت ضمیر مهر تنویر پرتو افکنده،و شاهد این تمنّا از جیب خاطر ملکوت ناظر سربرزده،که در پیش هنگام به مناسبت مقام فرمان وحی بنیان وَ أَمّٰا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ (2)را بر نهج شایستگی و طور بایستگی کارگزار گردد.اگرچه بنابر فحوای خطاب کبریا انتساب وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا (3)این نه کاری است پذیرای انجام،و نه شغلی است تمنّا فرمای اختتام وَ لَوْ أَنَّ مٰا فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلاٰمٌ (4)لکن،به حکم«ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه»و به اشاره«لا یسقط المیسور بالمعسور»اگر چنانچه کمیت قلم را در این وادی بی پایان میدان داری رخصت تک وتاز، و تذروخامه را درین فضای بی منتهای دو سه بال افشاندنی دستور پرواز دهد می تواند بود.

معاذ اللّه نه از روی تفاخر و تبختر و عجب و تجبّر که منافی مزاج شرع قویم،و مخالف

ص:380

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ آل عمران،آیۀ 33.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ ضحی،آیۀ 11.
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ ابراهیم،آیۀ 34.
4- (4)) -سورۀ مبارکۀ لقمان،آیۀ 27.
طبع عقل مستقیم،و شیمۀ قاصر نظران کوتاه بین،و طریقۀ پست فطرتان سبک تمکین است،بلکه،به مجرد امتثال فرمان و ادای شمّه ای از شکر واهب منان،چه اظهار نعمت در حقیقت شکر آن است،و اخفای آن در حکم ناسپاسی و کفران،و به محض شفقت بر جهانیان و مرحمت بر عالمیان که به تقریب این مرام دستور العملی نیز از برای سلاطین زمان سرانجام گیرد.و در ضمن این مقصود قانون الاولی به جهت خسروان دوران بر لوح وجود نگارش پذیرد،که عواید آن نظام امور عامۀ خلایق را شامل،و فواید آن صلاح حال کافّه برایا را کافل بوده باشد.

للّه الحمد،که از آن هنگام که چمن آرای قضای گل رعنای دین و دولت درین گلشن بی گرد و غبار شکافنده،و نقش بند تقدیر دیبای دوروی ملک و ملت در این کارخانۀ پرنقش و نگار طرح افکنده،همواره به عون عنایت ایزدی و امداد حمایت سرمدی، تقویت شریعت غرّای مصطفوی و ترویج ملّت بیضای مرتضوی را نصب العین خاطر والا، و مطمح نظر اندیشۀ جهان پیما ساخته،و پیوسته در اعلای کلمۀ حق و اطفای نایره بطلان در معرکه جهاد و میدان جدّ و اجتهاد رخش همّت تاخته،در جمیع اطراف و اکناف ولایات،به ازالۀ مبدعات و إماطه منکرات فرمان لازم الاذعان شرف نفاذ پذیرفته،و در همه شهر و دیار به نشر احادیث سیّد ابرار،و شرح آثار ائمۀ اطهار علیهم صلوات الملک الجبّار،حکم واجب الاتّباع عزّ اصدار یافته،در لیل و نهار و پنهان و آشکار مراقب احوال عباد،و محافظ اطراف بلاد بوده.رفاه حال زیردستان را بر فراغ خاطر خود رجحان داده، و برای خواب امن رعایا،بیداری شبها را در نظر بینش آسان کرده.

غرض اصلی از شکستن طرف کلاه کیانی به غیر از خبر حال شکستگان زاویۀ بی سر و سامانی نمی داند،و علت غائی از بلندآوازگی کوس سلطانی،به جز از رسیدن به ضعیفان محبوسان زندان ناتوانی نمی شناسد.

از وزیدن نسیم رأفت و معدلت چنان آرام و اعتدال در طبع روزگار پدید آمده،که تخم

ص:381

سپندی که هنگام دی در مجمر افشانند،در نوبهاران سبز و خرّم برآید،و جامه آب و رنگی که موسم ربیع در اطفال شوخ طبع ریاحین پوشانند،در فصل خزان به صد نوی و زیبایی نخست در نظر جلوه نماید.

هنگامه ظلم و عدوان از هبوب صرصر نصفت و سیاست به نوعی فسردگی پذیرفته،که خارای جانگزای شعله بی پروا در بر بال و پر پروانه پرنیانی نماید،و تیغ جهانگشای شعاع مهر عالم آرا،بر سر شخص ستاده سایه مانند سپر سازد برّانی نکند.

شهباز بلندپرواز از قهقهۀ کبک دری،چنان تر نگشته که بال و پر از هم تواند گشود، و صعوۀ ناتوان،نیروی آن نیافته که طعمه از چنگال رویین عقاب بتواند ربود.

امنیت ولایت در آن مرتبه،که می توان در روز روشن مانند آفتاب،طبق زر بر سر گرفتن،و از مشرق تا مغرب همه جا یکّه و تنها رفتن.

پاس مملکتی در آن پایه،اگر نسیمی دزدیده به صحرا درآید،حارسان شهر را در دم خبر آید،و اگر موجه ناگاه از دل دریا برخیزد،مستحفظان سواحل را در زمان آگاهی حاصل گردد.

هر آن خوابی که دزدان از چشم پاسبانان ربوده بودند،شحنۀ ملک حراست همه را به شکنجۀ بی خوابی بازپس گرفته،به مردم چشم ایشان سپرد،و هر زر و سیم نابی که نقّابان از کمرکان گشوده،ریزش دست سخاوت تمام را یکجا به دامن آن شمرد.

نوبهار عدل و احسان طبیعت اشیا را چندان مایل به نشو و نما نموده،و چنان بادۀ ملایمت و الفتی در ساغر طینت ها پیموده،که زمین دیبا را از دانۀ شور مشجّر می توان کرد، و صفحۀ خارا را از خط شعاعی بصر مسطّر می توان زد.

کف جود و امتنان ز انسان دامن دامن لعل و گوهر در کنار سایلان فشاند،که روزگار امانت گذار کهربائی که از دامن ابر نیسان ریخته بود باز به او رساند.

درهائی که از گوش ماهیان برآمده بود،باز در گوش ماهی آسمان کشیدند،و جگر

ص:382

پاره هائی که مهر درخشان به دایۀ بدخشان سپرده،دگرباره به کنار پدر مهربان رسیدند.

درین دوران دادرسی مظلومان،ستمکاران آن چنان زار و نزار گشته اند که به تار مو گردن شعله نی زنهار نتوان پیچید،و بر شبه موج نهنگ خونخوار را از دریا به کنار نتوان کشید.

بارها در بزم تمکین و وقار بادۀ مرد آزمای خشم و غضب را به یک لب چش ساغر فراخ حوصلگی خمخانه خمخانه به آب رسانده،و مکرّر در مقام عفو و بخشایش، کوههای گران جرم و تقصیر بندگان را به یک افشاندن دامن بلند استغنائی صحرا صحرا بر باد داده.

بروز سرپنجۀ دلاوری که از بازوی خیبرگشای شیر خدا همه جا دست بدست رسیده، نی رمح سماک در ناخن شیر گردون شکستن موی از شیر کشیدن است،و به قوّت بازوی مردانگی که قبضه از دست قدرت شهسوار میدان لافتی گرفته،ثور و اسد افلاک به یک ناوک جاندوز به یکدگر دوختن تیر از حریر گذراندن.از ایستادگان محفل بهشت نشان که از فیض پرورش نیسان عاطفت در دریای دانش و بینش اند،پایۀ سریر گردون نظیر گوهرنگار،و از باریافتگان مجلس جنّت بنیان که از پرتو تابش آفتاب عنایت گل بوستان فضل و کمالند،ساحت بساط فلک انبساط رشک گلزار.

زهی دستور دانش آرای ارسطو درایت،و وزیر صایب رأی صاحب کفایت،که صد چون ابن عمید و ابن عبّادش از جملۀ خدّام و عبید است،و در نظام ملک و مملکت برجیس را گرامی خلف رشید،و خهی خوانین نامدار و ارمای شیرشکار که هریک به تنهائی مانند خورشید جهان گیر قلعه گشای گنبد دوّارند،و در معرکه دار و گیر برابر سپاهی بی شمار.

حبّذا زمرۀ اطبای حذاقت انتما که سین سبابه حدی و ذکاشان ارّه بر سر ابن زکریّا گذاشته،وقاف قانون مداواشان گره درد و اندوه در دل ابن سینا نهاده،مرحبا معشر منجمین دقایق بین،که از خیل ایشان ابو معشر یکی است،و در جنب دانش و کمالشان فضل بن سهل اندکی.

ص:383

لوحش اللّه از فرقۀ منشیان عطاردنشان،که در نظم لآلی منشور تازی و دری مانند ذو الفقار حیدری ذو اللسانین،و از اقتدار بر توسعه دستگاه فنون فصاحت پروری،و شیوۀ بلاغت گستری ذو الیمینین،به یمن تربیت ظاهری و باطنی ارباب مدرسه،همگی در مرتبۀ فلاطونی،و اصحاب صومعه جملگی در مقام ذو النونی.

هنرمندان فایق از هر صنف و هر مقوله به نوازشی جداگانه ممتاز،و پیشه وران حاذق از هر نوع و هر طایفه،به عنایتی بیکرانه سرافراز.

بالجمله از میامن الطاف یزدانی درین گلشن بی خس و خار شهباز علوّ و افتخار را جولانگاه پروازی نداده اند،که به سالهای دراز از شاخی به شاخی تواند پرید.و درین چمن همیشه بهار،طایر رفعت و اقتدار را آشیان بر نخل بلندی نبسته اند،که به مدتهای بی انجام و آغاز صیّاد اندیشه به آن تواند رسید.

از تأثیر افضال سبحانی درین شکارگاه صید مراد را دام سعادتی نگسترده اند که هر دم همایی بی قرار خود را به بال شوق به آن برساند،و درین شبستان عدل و داد،چراغ دولتی برنیفروخته اند،که هر نفس عنقایی پروانه وار بال و پر به پایش بیفشاند.

الحق با این مناقب و مفاخر سر مباهات بر عرش برین سودن،و پای افتخار بر فلک دوّار گذاشتن را سزد،که ارباب سریرت بر نهج متعارف رفتن و بر طریق عادت سلوک کردن شمارند،چنانکه اصحاب بصیرت خاک این آستان را مغفر جباه سلاطین نامدار و ملثم شفاه خواقین کامکار شدن،به صد پایه از پایه خود پست شدن،و به چندین درجه از شأن خود تنزّل نمودن در حساب آرند.

و با این مکارم و مآثر شاید که عالمیان غاشیۀ اطاعت این دودمان ابد توأمان را بر دوش فرمان بردن هم آغوش پادشاهی،و حلقۀ بندگی این خاندان ولایت نشان را در گوش جان کشیدن،دوش به دوش شاهنشاهی شناسند،بدانسان که این بندۀ نیازمند درگاه احدیّت،جبهه سلطنت را پیوسته زمین فرسای ساحت اطاعت قادر بی نیاز داشتن،گلگونه

ص:384

جمال شاهد سلطانی،و سر عجز و نیاز را همواره بر آستان صمد کارساز گذاشتن، سربلندی افسر کیانی می داند.

فحمدا للّه ثمّ حمدا للّه تمّ بعون اللّه و حسن توفیقه

(3)

منه ایضا دامت ایّام افادته من السلطان شاه عباس ثانی

الی شریف مکه شرفها اللّه

الحمد للّه الذی شرّف مکه المبارکه و صیّرها امّ القری و الامصار،و جعل المولودین اللذین نشئا فی ذیلها و ربّیا فی حجرها أفضل من کلّ مولود یلفّ فی قماط اللّیل و النّهار، أعنی جدّنا و نبیّنا محمدا سید الکونین الذی اسری به من المسجد الحرام إلی السماء،و رأی عند سدره المنتهی ما رأی،و ارتقی إلی مقام قاب قوسین و کان اللّه هو الذی رمی إذ رمی، و أبانا و إمامنا علیّا ثانی الثقلین،الّذی وضعته امّه فی بطن بیت هو أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ (1)،و رفعه ربّ هذا البیت و طهّره و أذهب عنه و عن أهل بیته جمیع الأرجاس و الأدناس،صلوات اللّه و سلامه علیهما و آلهما المعصومین الأخیار،و أولادهما الطیّبین الأطهار،أجدادنا الإمامین(الأئمّه)العظام و آبائنا المیامین(الغرّ)الکرام،ما لم تعد جمار البطحاء و لا تحصی حصی البیداء.

أمّا بعد:فإنّ القرابه القریبه العلویّه،و الرّحم الماسه الفاطمیّه،یستدعی أن یکون لا یزال من حضرتنا العلیّه و سدّتنا السنیّه هدایا نسائم تسلیمات تهبّ من مهبّ الشفقه و المودّه، و تحایف روایح تحیّات تفوح منها نفحه العطوفه و المحبه(المودّه)توجّه تلقاء نجد المجد و تهامه الشهامه،و تنّحی شطر المسجد العزّ و مشعر الکرامه،یعنی حضره من خصّه اللّه تعالی بالنسب الطاهر المصطفوی،و الحسب الزاهر المرتضوی،و حباه الشوکه الباهره

ص:385

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ آل عمران،قسمتی از آیۀ 96.
و الرفعه الظاهره و اعطاه المجد الرفیع و القدر المنیع،و جعله من أهل بیت انبتهم اللّه نَبٰاتاً حَسَناً (1)، بِوٰادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ (2)،و صیّره من أشرف أصل و أکرم فرع،و کرّمه(عظّمه) بملازمه حرمه الشریف الذی یأوی إلیه کلّ قوی و ضعیف،و شرّفه بخدمه بیته العتیق مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ (3)،زاده اللّه سبحانه تعظیما و تبجیلا.کما فرض حجّه علی من استطاع إلیه سبیلا،و هی الحضره الشریفه الشریفیه الحسنیّه (4)،لازالت مهبطا للفیوضات البهیّه و الفتوحات السنیّه.

و یقتضی أن یکون دایما جنابهم الشریف ملحوظا بعین العنایه السلطانیّه،و جانبهم المنیف مراعی حقّ الرعایه الخاقانیّه،فما زال إن شاء اللّه الرحمن رکن المودّه بین الجانبین إلی قیام الساعه رکینا،و حبل المواصله بین الطرفین إلی یوم القیامه متینا.

ثمّ المنهّی إلی جنابهم العالی إنّ قبل ذلک بسنین وصل إلی شرایف مسامع حضّار المجلس الأعلی الخاقانی ما برح محفوظا(محفوفا)بالنصر و التأیید السبحانی،أنّ قوافل الحاج و المعتمرین الآتین لطواف بیت اللّه الحرام الذی من دخله کان من الآمنین،القاصدین لزیاره رسوله سیّد المرسلین و الائمّه الکرام المعصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین،الذین یجیئون من بلادنا المحروسه حرّسها اللّه تعالی،یصل إلیهم فی الطریق محن کثیره بدنیّه و مالیّه،و یصیبهم بلایا عظیمه جسمانیّه و نفسانیّه من جهات مختلفه و أنحاء شتّی،حتّی انّه قد یکون یستلب منهم اللّصوص و الذوبان ثیابهم و أسلابهم و جمیع ما کانوا به یتمتّعون، و یذرونهم بالبیداء بایدین و یحلّونهم منزله ما کانوا یحرّمون،و مع ذلک یتّفق ایضا فی بعض السنین أن یفوتهم الحج،إذ لم یدرکوا الموقفین،و یرجعون عراه حفاه بخفّی حنین،من أجل تسویف المباشرین لاماره الحاج فی الخروج و تأخیرهم فی الذهاب،و بسبب توقفات یقع فی أثناء الطریق،من شؤمه سماجه الأعراب.

ص:386

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ آل عمران،قسمتی از آیۀ 37.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ ابراهیم،قسمتی از آیۀ 37.
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ حج،قسمتی از آیۀ 27.
4- (4)) -الحنیّه(خ ل).
و لمّا کان فی مثل هذه الحال لما منها من المخاطره بالأنفس و الأموال الاستطاعه الّتی هی شرط وجوب الحج علی ما قال الملک المتعال مفقوده،إذ من جملتها تخلیه السرب، و ظاهر أنّها حینئذ لیست موجوده،و کأن لم یکن الحج فی مثل هذه الصوره واجبا و لا نحو هذا السفر سایغا،فلاجرم قد صدر عن موقف السلطنه العظمی الحکم بمنع القوافل و الوفود، و سدّ الطریق و الصدود،امتثالا لأمر اللّه و شفقه علی خلق اللّه و حمایه للرعیّه لا رعایه للحمیّه.

و فی هذه السنه ارسل حاکم البصره إلی خدمتنا و استدعی من حضرتنا أن نرخّص الحاج و نفتح هذا الطریق،و عرض علی اولیاء دولتنا الباهره مؤکدا بالعهود و المواثیق أن لا یؤخذ منهم من کل نفر سوی الجمّال و الطبّاخ و البرید فی الذهاب و العود جمیعا من کلّ جهه و عله أزید من ثلاثین أحمر قطمیرا،و انّهم لا یصیبهم ظماء و لا نصب و لا مخمصه إلاّ أن یشاء اللّه و لا یظلمون نقیرا،و تعهّد أن ینفرهم من البصره الیوم الأوّل أو الثانی من شهر ذی القعده و لا یقیمهم عقیب مذاقیب بقدر قومه و لا قعده.

و لمّا کان حینئذ مظنّه أن یکون منع الحاج بعد ذلک صدا عن سبیل اللّه جلّ ذکره،و منعا لمساجده أن یذکر فیها اسمه،فاجبنا مسئوله و اسعفنا مأموله،و رخّصنا الحاج و العمّار، و انفذنا الأحکام المطاعه و الفرامین النافذه إلی خواقین الأطراف و الأقطار،بأن یجهّزوا القوافل و یسبّلوا السوابل لیتوجّهوا من صوب البصره بالسلامه إلی الارض المقدسه التی بالتّهامه،بادین من کل بایر و عامر،اتین رجالا و علی کل ضامر،جائین من نائی البلاد و جابین للبوادی للصخره الوعره من کل واد،حتی یجیبوا الدعوه التّامه التی لابینا الخلیل، و یصغوا لأن یدعوا فی تلک المقامات الکریمه،لدوام هذه الدوله الصفویّه القائمه فی ذریّه اسمعیل علی نبیّنا و آله و علیه صلوات الملک الجلیل.

و حیث کان خدّامکم الکرام لا یزالون یسعون فی رعایه الحجاج و الزوّار،سیّما اهل هذه البلاد و الأمصار،و یبالون جدا بمراقبه أحوالهم و لا یألون جهدا فی محافظه أنفسهم و أموالهم،و لا یدعون أن یعدو علیهم أحد من النّاس،و یکونون لهم بمنزله الحفظه

ص:387

و الحرّاس،أمرنا أن یؤخذ من کلّ رأس منهم إلاّ ما أستثنی خمسه أحمر سوی الثلاثین المذکور،و یرسل الی خدمتکم علی سبیل الهدایا و النذور،ازدیادا للمحبّه و المودّه، و مجازاه للمشقه التی یتحمّلها خدمتکم السنیّه.

فاذن طریقه الإخلاص و الصفوه الّتی لا یزال یسلکها تلک الزمره الشریفه الشریفیّه بالنسبه إلی هذه السلسله العلیّه الصفویّه،أن لا یقصّروا فی إکرام القوافل الّتی تجیئی من ظهر البصره،و کفّ أیدی الناس عنهم ببطن مکّه،کیف و هم أضیاف اللّه و اضیافکم،و إکرام الضیف من سنن أکارم أسلافکم،و أن لا یذروا أحدا یدعوهم إلی الرجوع من طریق آخر و یجعلهم إلیه ملجأه،إذ قد سمع أنّ فی السنین السابقه کان یلحقهم خسران عظیم من هذه الجهه.

ثمّ إن کان الامر بعد ذلک علی ما شرطوا و لم یغیروا شیئا ممّا تعهّدوا،و اخرجوا القوافل حیث ما التزموا و حفظوهم من شر الاخوه اللئام و الاعراب الجفاه الطغام،و اوصلوهم إلی ذلک البلد الأمین فی سعه الوقت آمنین،و رجعوهم من الطریق الذی اسلکوهم منه سالمین غانمین،فائزین بالمنی و المرام،مدرکین للمشاعر العظام،طائفین بالبیت الحرام،عاکفین بین الرکن و المقام،مشرّفین بزیاره رسول اللّه سیّد الانام و أولاده الأئمّه الکرام،علیه و علیهم صلوات اللّه الی یوم القیام،عایدین عقیب الإحلال إلی ما کانوا علیه من الإحرام،راجعین بعد البلوغ و الکمال إلی یوم یخرجون من الإحرام،حیث یعرون عن الثیاب التی خاطتها أیدیهم من الخطیئات و الأجرام و یتطهّرون بصب ذنوب من ماء زمزم الغفران من جمیع الذنوب و الآثام،فذاک هو المستبغی و المراد،و یکون دایما بعون اللّه و حسن توفیقه هذا الطریق الالهی مفتوحه فی جمیع البلاد،و القوافل و الوفود من الأطراف و الأکناف لا یزال من کلّ سنه تربوا و تزداد.

و هذا الأمر العظیم و الخطب الجسیم مع قطع النظر عن المثوبات العظیمه الأخرویه، یکون سببا لأن تصیر تلک البلاد الطیّبه الکریمه معموره،و سکّانها و قطانها بالیسر و الخصب

ص:388

و رفاه الحال و فراغ البال مغموره.و أن یشهدوا من أجل کثره اختلاف الناس و تردّدهم إلیها منافع عظیمه و یستفیدوا فوائد جسیمه،إن لم یغتمّوا علی ما قالوا،و غیّروا الأمر ممّا قرروا، و بدّلوا شیئا ممّا عیّنوا،فیلزم علینا إذن برخصه الشرع القویم أن لا نرخّص بعد ذلک فی سلوک هذا الطریق المستقیم،و تحرم أهل تلک البلاد من هذه الفواید،و یقطع عنهم المنافع و العوائد و انّما یکون إثمه علی الّذین یبدلونه،و یرون عاجلا و آجلا مکافاه ما صنعوا، و یجزون فی الأولی و الآخره جزاء ما فعلوا،و لبئس ما یصنعون و ساء ما یفعلون.و السلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته.

(4)

و منه ایضا سلمه اللّه الی شریف زید از زبان میرزا مهدی اعتماد الدوله

الحمد للّه ربّ البیت الحرام،الذی فرض علی عباده الرحله إلیه بالشتاء و الصیف،و احلّ الراحلین إلیه فی الاعظام و الاکرام محل الضیف،و الصلاه و السلام علی سیّد رسله محمّد المبعوث إلی الأسود و الأحمر بأبیض السیف،المصطفی المصفّاه ملته الحنفیّه البیضاء من ظلمه کل ضیف و حیف،و القائم مقامه بلافصل علیّ المرتضی الذی ینیف(منیف)من بعده علی کلّ ذی نیف،و یفضّل من ورائه علی کل من یطوف به طایف اللطیف،و آلهما و اولادهما المعصومین الذین لا یصغی فی شأن فضایلهم إلی مقاله مقوله الکم و الکیف، و لا یسمع فی حقّ مناقبهم شهاده شاهد العقد و النیف،حمدا و صلوه کائنین ما کان،فی کاس الدهر الریّ و الهیف و فی کیسه الجید و الریف.

و بعد (1)فإنّ قوافل تسلیمات زاکیات تسیل بأعناق مطایاها الأباطح،و سوابل تحیّات طیّبات تموج باعنّه رواحلها البطایح،لا یزال ساریات بالیل و ساریات بالنهار،و رایحات بالعشی و غادیات بالأبکار،قد شدوا الرحال لیحیطوا بحریم حرم المجد و الإقبال،و عقدوا

ص:389

1- (1)) -فی نسختین:«امّا بعد».
الإحرام کی یجلو بفناء کعبه المجد(النجد)و الافضال،أعنی حضره من خصّه اللّه تعالی بالشرف الزاهر و النسب الطاهر،و الملکه الباهره و الشوکه القاهره،و الشهابه العظیمه، و البساله الجسیمه،الذی ودّع من خوف نصفته حصون(جفون)الاعراب الجفاه الکری، و اطرق من شده سطوته فی البدو و القری کل نعامه و کری،قد اسرب ما کان من السراب فی المفاوز و القیعان یذوبان مراره اللصوص و الذوبان،و اشکل ما فی البوادی من شجره ام غیلان،إذ قد أهلک من أهلها کلّ من کان من أهل الفساد حتّی الغیلان بعطاس البیض المرهفات،نقیّ دماغ بلاد الحجاز و التهامه من اردیه أنجزه اهواء المرده الطغاه،و برعاف السمر المهفهفات،نجیّ بدن دیار النجد و الیمامه من بحران اخلاط(اختلاط)فتن الشراه العتاه،قد وشحت دیباجه أوصافه العلی بأشرف أوصاف هو حقیق،بأن یکون فی أعلی درجه منابر القاب السلاطین الخافقین،أعنی کونه متشرّفا بخدمه الحرمین المبارکین الشریفین،نقاوه أهل بیت ربّاهم اللّه تعالی فی حجر بیته الحرام،و کساهم بردی الإعظام و الإکرام،و فرّعهم من الغصن الأخضر من سدره سهی الشرافه النبویّه،و شعّبهم من الفرع الأکبر من شجره الطوبی السیاده العلویه،الذین بابهم وجهه للعالمین،و جنابهم قبله للخلایق أجمعین،حضنه بیت اللّه المحرم و سدنه حرمه المحترم،خدمه باب جدّهم الرسول المسدّد،و حفظه عتبه الائمه الغر الکرام الثاوین ببقیع غرقد صلوات اللّه و سلامه علیه و علیهم أجمعین إلی یوم الدین،و هی الحضره الشریفه الشریفیّه الحسنه الحسینیّه،لازالت مؤیده بالتأییدات البهیّه،و الفتوحات السنیّه،دائره إتحاف الدعاء و إهداء الثناء،و إظهار ما یضمر فی النفس من التوقان إلی ذلک الجناب الأقدس،و الإیضاح(الافصاح)عمّا یکمن فیها من المیلان،إلی ذلک الجناب المقدس،یعرض علی حضرتکم العلیا و سدتکم السنیّا إنه فی خیر وقت و زمان و أسعد ساعات و أوان،قد شرّفنا ورود کتابکم الکریم و وصول خطابکم الجسیم،الذی کان قد بلغ من البلاغه قصیاها،و کان ابو عذرها و ابن جلاها،و قد وصل من الفصاحه نجدها و ذراها،و کان ابن بجدتها و طلاع ثنایاها،و قد اخذ بطرفی السلاسه و الحلاوه،و نهک ضرعی الطراوه و الطلاوه،

ص:390

ففی کلّ شطر منه روض من المنی و فی کلّ سطر منه عقد من الدرر

و لقد سرنا کثیرا بانبائه عن سلامه ذاتکم الشریفه و استقامه احوالکم المنیفه،و نرجوا ان شاء اللّه تعالی أن یکون دایما علی ذلک المنوال،و یجری أبدا علی هذه الحال،و قد اشیر فیه إلی أمر الحجیج و توجّه خاطرکم الشریف إلی أن لا تدعوا أن لا یستقیم أحوالهم، و أن یکونوا فی أمر مریج،فبذلک استبشرنا و به جدا سررنا،و قد کان قبل أن یصل هذا الکتاب المستطاب ارسل حاکم البصره،إلی أعلی حضره مهده بساط السلطنه العظمی، و الملکه الکبری لازالت محفوفه بالنصر و التأییدات العلی،و استدعی رخصه الحجّاج، و فتح هذا الطریق الإلهی فی هذه الفجاج،و ذکر مؤکدا بعهود و مواثیق أنّه لا یؤخذ منهم أزید ممّا شرط قطمیرا،و انّهم لا یصیبهم ظما و لا نصب و لا مخمصه،إلاّ أن یشاء اللّه و لا یظلمون نقیرا،و الأعلی حضرت الخاقانیّه ما برحت مهبطا للفتوحات السبحانیّه، أسعف مأموله و أنحج مسئوله،لما یظنّ بعد ذلک أن لا یکون المنع سایغا و الصدّ جایزا،إذ ما کان سبب ذاک المنع و الصدّ جایزا،الا ما وصل إلی شرایف مسامع حضّار المجلس الأعلی السلطانی،إذ(انّه)ینالهم من الأعراب،اذی کثیر من غیر حصر وعدّ،فلاجرم صدر الأمر الأعلی بإنفاد القوافل و إرسال السوابل،علی ما هو متمنّی حضرتکم العلیّه و مبتغی خدمتکم السنیّه.

فالمرجو إذن من أفضال خدّامکم الکرام،و ألطاف خدمتکم العظام،أن لا یقصروا سعیا فی مراقبه أحوالهم،و محافظه أنفسهم و أموالهم،کما کان دایما دأبهم و طریقتهم،و سمیّتهم و سجیّتهم؛و أن لا یترکوا أن یصل إلیهم اذی من أحد سیّما أعراب البادیه،لئلا یصیر ذلک معاذ اللّه سببا لأن یسدّ مرّه(بعد)أخری هذا الطریق المفتوح،و یحرم عباد اللّه الاستقاء بتلک الفتوح،فإنّ فی فتح هذا الطریق برکات کثیر لکلّ فریق،و یعود ثوابها إلی أیّام أعلی حضره السلطانیه،و حضرتکم العلیّه،فلا یشاء اللّه أن یسدّ هذا الباب بشؤمه سماجه الأعراب، و تثنّی هذا الاستدعاء،واثقا بتحقیق الرجاء أن لا یزال تعدونا من زمره المخلصین

ص:391

و المحبین،و أن تمنوا علینا بإرجاع الخدمات التی تکون لنا من القابلین فبذل الجهد فی اسعافنا،و نمنح الطاقه فی انجاحها،و أن یذکرونا فی بعض الأحیان،فی تلک المواقف الکرام و المشاعر العظام،لعلّه ببرکات توجهاتکم السنیّه حصل لنا مره(بعد)أخری العود إلی تلک الحضره العلیا،و الفوز بهذه السعاده العظمی،أنّه علی کلّ شیء قدیر و بتحقیق رجاء الراجین جدیر،و لقد خرجنا بالإطناب عن حدود حرم الآداب،و کدّرنا صفاء وقتکم الشریف بشوب الأسهاب،فبالحریّ ألان أن نختم الکلام و نفتح باب السلام،السلام علیکم أوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا و رحمه اللّه و برکاته.

(5)

من منشأت آقا حسین خوانساری که از جانب اعتماد الدوله

به وزیر اعظم صوابه کار روم نوشته اند

چندان که مزرع سبز آسمان به شبنم اختران خرّم و ریّان است (1)،چمن دولت و اقبال و گلشن عظمت و اجلال بندگان والامکان رفیع الشأن عالی حضرت منیع مرتبت،نوّاب فلک حباب گردون قباب،صاحب دیوان وزارت و ایالت،فارس میدان شهامت و بسالت (2)،مورد الطاف یزدانی،محرم اسرار سلطانی،دوحۀ بستان رفعت و شوکت، چراغ شبستان حشمت و ابهّت،قاید جنود مجنّدۀ اسلام،سایق جیوش قیامت احتشام، ناظم مناظم امور سلطنت و پادشاهی،کافل به مشیّت مهمّات سروری و فرمان روائی، عارف مصالح ملکی و مملکتی،جامع مفاخر مکتسبی و موهبتی،قوه الظهر شجاعت و مردانگی،قره العین کیاست و فرزانگی،مؤسّس ارکان خیراندیشی و نیک خواهی،مشیّد بنیان رضاجوئی،ارسطورأی،ملک آرای،صائب تدبیر،معدلت پرّای،مدبّر امور الجمهور بالفکر الثاقب،متکفّل مهام الأنام بالرأی الصایب،الذی بالسیف ینحت (3)قلم الوزاره،و به

ص:392

1- (1)) -ریان:تر و تازه.
2- (2)) -بسالت:دلیری.
3- (3)) -ینحت:می تراشد.
القلم یرفع لواء الإماره،لا زالت منازل مواکب حشمته مغبّره الأرجاء،و مراتع مراکب دولته مخضّره الغبرا،از رشحات سحاب الطاف،و نسمات مهیب افضال پادشاهی شکفته و خندان باد.

بعد از اهداء تسلیمات مخالصت سمات،و اتحاف تحیّات مصادقت آیات،که بهترین هدایای دوستان و گرامی ترین تحف محبّان است،رقم زدۀ خامۀ اظهار و نگاشتۀ لوح بیان می گردد،که چون عادت ازلی و سنّت لم یزلی بر این جاری شده که چنانکه لطافت و صافی آب دجله و جو تا کوزه و سبو منشعب از صفای چشمه ساران است،و شکفتگی و نضارت گل تا گیاه و شکوفه و شاخ تا سبزۀ راه،منبعث از طراوات نوبهاران،همچنین مصادقت بندگان و غلامان،بلکه سایر رعایا و زیردستان نیز،تابع مضافات پادشاهان و مخالصت فرمانروایان که چشمه سار فیوضات سبحانی و نوبهار عنایات یزدانی بوده باشد،لاجرم بنابر حصول کمال مصادقت و موالفت،و نهایت ارتباط و مودّت این دو سایه پروردگار، و این دو پرتو رحمت آفریدگار،که همین معنی بر دعوی یگانگی و اتحادشان برهانی است آشکار،مرآت ضمیر چاکران و غلامان نیز عکس پذیر جمال شاهد این حال گشته.

بحمد اللّه ساغر دلهاشان از بادۀ صدق و صفا سرشار است،و انجمن خاطرها از پرتو مهر و ولا لبریز انوار،و چون اظهار دوستی باطنی از سنن سنیۀ خیر البریّه علیه الصلوه و التحیه است،بنابرین کمترین بندگان و کمینۀ غلامان این دودمان ولایت نشان،اقدام به فتح باب مراسله و مکاتبه به آن جناب گردون انتساب نمود،که هم شاهد محبّت باطنی را جلوه ظهور داده باشد،و هم به این تقریب استعلام احوال خجسته مأل که خاطر الفت مظاهر به غایت متعلق به چگونگی آن است،نموده،و مع ذلک بعضی از مقدّمات نیز که منتج سعادت دارین و مثمر کرامت نشأتین است در طی آن مندرج گردد.

معاذ اللّه،نه از راه افتقار به بیان و احتیاج به اظهار آن،چه ظاهر است که ضمیر مهر تنویر ملازمان آن حضرت تعالی منزلت را احاطه به این مراتب بر وجه اتم و نحو ابلغ

ص:393

حاصل است،و اظهار آن به ملازمان آن جناب از مقولۀ ارسال زیره به کرمان و قطره به عمّان است،بلکه از باب التذاذ به گفتار و اهتزاز به تذکار،و از قبیل افادۀ لازم خبر چنانچه در علوم ادبیّه محرر است.

خلاصه آن مقدّمات و صفوۀ آن مقالات اینکه،چون بر رأی ارباب بصیرت پوشیده نیست،که غرض اصلی سلطنت و فرمانروائی،و علت غائی سروری و دارائی،محافظت نوامیس یزدانی و پاسبانی مخلوقات سبحانی است،لاجرم هرگاه سلاطین جهان و تاجوران دوران،یکی از بندگان را به وفور عنایات بی غایات،و شمول الطاف بی نهایات، امتیاز و اختصاص،و راه سخنوری در محفل بهشت نشان و رخصت گفتگو در مجلس جنّت بنیان داده باشند،و به چنین نعمتی عظمی و موهبتی کبری سرافرازی بخشیده،باید که در لیل و نهار و پنهان و آشکار مراقب و محافظ این معنی بوده که به غیر از کلمۀ طیّبه که متضمن رضای خالق و خشنودی خلایق،موجب رفاهیّت عباد و امنیّت بلاد،و مستلزم دعای خیر جهت صاحب دولت و نام نیکو برای ولی نعمت بوده باشد،بر زبان جاری نگردد،و اگرنه موجب کفران نعمت منعم حقیقی و مجازی گردد...مستوجب سخط الهی و مستحقّ غضب پادشاهی خواهد بود.

بنابراین بر امثال ما بندگان و غلامان لازم و متحتم است،که شکرانه این نعمت بی پایان و این سعادت بی کران،پیوسته در ابتغاء مرضات یزدانی و تحصیل دعای خیر این دو سلطان سلطان نشان کوشیده،همواره در مقام استحکام بنیان دوستی وداد و تشیید اساس محبت و اتّحاد،که لامحاله آسایش بندگان و آرامش رعایا و زیردستان در ضمن آن است بوده باشد،و سرموئی راه آن ندهند که از رهگذار افساد مفسدان،و فتنه انگیزی شوربختان،که در حقیقت حزب شیطان و یأجوج فتنه و طغیانند،در بنای مساملۀ طرفین که نمونۀ سدّ اسکندر ذو القرنین است رخنه پدید آید؛چه سلاطین و پادشاهان به مثابه دریای بی کران اند،که هنگام آرمیدگی آن اصناف برایا و انواع خلایق غنائم و ذخائر

ص:394

و لئالی و جواهر در جیب و کنار امالی و آمال ریزند،و هرکس به قدر استحقاق و استعداد از آن محظوظ و بهره ور گردند،و بسا باشد که به وزیدن اندک باد مخالفی بر آن سفینه حیات عالمی در غرقاب فنا و گرداب عنا افتد،و دست امید کسی به ساحل امان شفاعت و ذیل درخواست نتواند رسید.نعوذ باللّه منه.

دیگر طریقۀ محبت آن است که همواره ابواب مکاتبات و مراسلات از طرفین مفتوح بوده،اصناف متردّدین و انواع مسافرین از تجّار و غیرهم به فراغ بال و رفاه حال به فرمان «فَامْشُوا فِی مَنٰاکِبِهٰا» (1)از جانبین تردّد می نموده باشد،که این معنی هم محرّک سلسلۀ وداد و باعث زیادتی آمیزش و اتحاد است،و هم موجب معموری شهر و دیار و سبب انتشار ذکر جمیل سلاطین به اطراف و اقطار.

و کسی از اجلاف و اوباش هرطرف را یارای این نباشد که تعرضی بی جا و اذیّتی بی موقع به عرض و مال و تن و جان احدی تواند رسانید،خصوصا زوّار بیت اللّه الحرام، و طائفین مرقد خیر الانام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،که در حقیقت اضیاف ملک جلیل و مدعوّین خوان خلیلند،و اکرام ضیف شیوۀ رضیّۀ کرام و سنت سنیّۀ شافع یوم القیام است.

و چون چنین نباشد؟!حال آنکه سایر طوایف از گبر و ترسا و یهود و نصاری با کمال تباین کیش و آیین،و نهایت تخالف ملت و دین،همگی در آن حدود در امان مسالمه و ضمان مهاونه اند؛پس چگونه با مردم این دیار که تمامی از امّتان احمد مختار و محبّان سید ابرارند،با وجود روابط مذبوره،من بعد طریقه الفت و آمیزش به نوعی که پسندیده خدا و رسول است،مسلوک نگردد؟.

و چون زیاده برین موجب اطناب و اسهاب است،به همین قدر اختصار می رود،ما بقی شرح احوال مرجوع به تقریر فلان است که انشاء اللّه هنگام استسعاد به سعادت ملازمت ملازمان منیع المکان،به شرف سماع و عزّ استماع خواهد رسانید.

ص:395

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ ملک،آیۀ 15.
همواره مسند جاه و جلال،و وسادۀ عظمت و اجلال به زیور وجود فایض الجود آراسته و پیراسته باد.

(6)

رقعه ای که جناب آقا حسینا نوشته اند

به صدق و یقین سوگند که اگر بالفرض مشاطۀ نوبهار،چهرۀ شاهد سخنوری به صد آب و رنگ بیاراید،و گلگونه رخسار عروس معنی پروری،به هزار نقش و نگار بنگارد،نسیم دلجوی...بهشتی طرّۀ شمشاد عبادات تاب ده،و رشحۀ چهارجوی بهشتی شاخ و بن گلبن استعارات آب ده،داور فروردین با همۀ عدل گستری به محض خاطر رنگ آمیزی نقشهای نقش بند اندیشۀ بی گناه،به خون ارغوان فرمان ده،طبیب ربیع با همۀ مهرپروری به مجرد فزونی آب درهای دریای خیال بی تهیّج مواد بخار نشتر برق بر شریان نیسان زند،طوطی نطق سالها در دبستان گلشن باغند بسان هزاردستان سبق خوان شود،[کذا]و طفل تکلّم مدّتها در کنار دایگان سوسن،به لغتهای گوناگون زبان دان گردد،شکفتگی طبع هزار چمن از باد بهاری وام گیرم،و تازه روئی خاطر صد گلشن از ابر آزاری منّت پذیرم،جامۀ دامن فشان جلوه از بر شاهدان سرو و صنوبر کنده در قامت رعنای نونهالان الفاظ پوشانم، و عقد گوهرنشان ژاله از روی دلبران نسرین و عبهر گسسته در پای عروسان معانی فشانم.

خردۀ سخن در ترازو به زر نرگس سنگ عیار سازم،و جواهر کلام در درج مرصع غنچه سر به مهر اعتبار،سوختگی داغ لاله در داغ خیال دوانم،و روغن تازگی طبق محلول ژاله در چراغ فکرت چکانم،از روی صفحۀ پرلطایف سبزه که نگاشتۀ خامۀ قضا است سواد بر بیاض طبع بنگارم،و از نامۀ سر به مهر غنچه که آوردۀ قاصد صبا است نسخه مقابله کرده با نسیم پردازم.کمند رسای از موی گیسوی شمشاد بافته بر دوش او افکنم، و حلّۀ زیبای از خارای دو روی گل رعنا دوخته در بر مضمون های دل آرا کنم،در دشت شوره زار سنبلستان آهوان رمیدۀ معانی وحشی صحراگرد به صد افسون و احتیال به دام

ص:396

آرم،و در زیر خیام بیدهای مجنون نسیان لیلی وشان الفاظ روم،سایه پرورد به هزار غنج و دلال در خرام ریشۀ دوات از زلف پریشان سنبل سازم،و کاغذ نامه از ورق افشان،گمان ندارم که سامان دو سه سطری پریشان در جواب مکتوب مرغوب اعزّی برخورداری توانم گرفت،و استخوان بندی چند کلمۀ بی مغز در برابر آن نامۀ عنبرین شمامه توانم کرد.

اگر از خویشتن جدا می توانستم نمود چاره آن بود،که همان نامۀ بلاغت طراز در جواب باز فرستم،یا اگر حسنت بر طبیعت روا می توانستم داشت،علاج اینکه مضمون چند از آن نسخه اعجاز استراق نموده ابراز نمایم،لاجرم بجز از اعتراف به عجز پناهی، و بجز قایل شدن به قصور گریزگاهی ندارم،و یقین می دانم که ایشان نیز با وجود اطلاع بر این معانی معذور خواهند داشت،و بجز نوشتن جواب سؤالی داده نخواهد ساخت.العذر عند کرام الناس مقبول.

العبد...

(7)

سواد کتابت علامه العلمائی آقا حسین خوانساری

به افضل الفضلائی مولانا خلیل اللّه دام ظلّه

مصباح منیر محفل دانائی،و مشکوه فروغ انوار روشن رایی،یعنی ضمیر حقایق پذیر جناب والا القاب مبادی آداب،سامی فطرتی که از صفحۀ نانوشتۀ صافی طویتی و آستان درش نشان صدق ولای دوستان را چنانچه هست،و در فهم رموز قصه سرگذشت دور افتادگان به دل نزدیک را محتاج به حکایت کسی نیست.عالی فضیلتی که از روضۀ دلگشای کافی هدایتی احادیث صحیحۀ صدق و وداد،و اخبار صحت آثار حسن اعتقاد راویان صفات حمیده و ناقلان سمات پسندیده خویش را کما هی دیده،در قبول هیچکدام گوش بر آواز توثیق احدی به حکایت...نگشت،حکمت انتمای شافی درایتی سررشتۀ نبض حال خستگان تبر جدائی را غایبانه به دست گرفته در استعلام چگونگی حالات منتجه احوال که عبارت از مکتوب محبت اشتمال است،ندارد.

ص:397

وقت اندیشه که در میدان تنگ فصالی دقیقه اندیشی قصب السبق سبقت و پیشی از همگنان ربوده،در حلیه مشکل پسندی صفحه خامۀ تیز که دو را به جوی نشمارد،و زبان معانی بیانش مفتاح علوم دینی است،و خامۀ راست نشانش زبانۀ ترازوی نکته سنجی معارف یقینی،حاشیه نشینان مدرس افاده اش همگی شرح نویس متون فضل و کمالند، بنای تصحیح آرای خویش نه به پایه ای بلند ساخته که سرکوب فقه بلندپروازی قصوی نباشد،و رقم نگاران صفحۀ استفاده اش در تهذیب اصول اعتقادات نه به عدّۀ آراسته اند که مشاطۀ حقایق نگار اندیشه هریک یکرنگ حکّ و اصلاح و سمۀ عام فریبی از ابروی شواهد مختصر صاحبی تراشد،زلال اعجاز کرده از افاضه اش در احیای علوم دینی جاری مجرای آب حیوان،و سحاب فیض بار افاده اش در گوهرنگاری صدف سامعه تشنه لبان معارف یقینی نازل منزلۀ نیسان،أعلم العلماء و أفضل الفضلاء المتحرره علاّمی فهّامی آخوندی مستغنی الألقابی و الأوصافی شمسا للإفاده و الإفاضه و الفصیله و المله و الدنیا والدین مولا خلیل اللّه دامت ایّام برکاته روشن تر از آنکه از مرآت حقایق نمای دل اشفاق منزلت که آئینۀ حال شاهدان غیبی است صورت حال مشاهده ننموده شرح مبسوط شوق را در گرو رقم نگار خامۀ محبت پیرا که به سالهای بی پایان چهره گشای تحریر شمّه ای از آن نمی تواند شد،دارند،و از صحیفۀ کاملۀ دوستی که همیشه نصب العین خاطر فیض ناشر...داعیان صمیمی را مطالعه نفرموده،صحت وقوع آنها را موقوف به شهادت مکتوب صداقت اسلوب شمارند.پروانه یک شبه بال دل بی قرار به هوای طواف شمع شبستان وصال نه...در پرواز است که صدای پرزدن آن به مسامع...و عندلیب شب خوان بر گلبن زبان مدح سرایان چمن وفا جوید به آهنگی نغمه پرداز است که از آواز زارمانی آن گوش ترانه سبحان[کذا]گلشن حضور وافرالسرور پر نشود اگرچه...صحایف اتّحاد به حسب ظاهر مرحله پیما به آن وادی وداد مقصر لیکن بنابر تقصیر لازمه سفر و طریقه مسافران اطاعت گستران،رجاء واثق است که آن پاسدار شریعت غرّا و پشتیبان این معنی

ص:398

را حمل اخلاص مخلصان نفرموده،با حادّۀ مستقیمۀ یک جهتی ثابت قدم دانند،چمن التماس بذل داشته در مظان اجابت جواب از مقوله تحصیل حاصل بوده،لاجرم طهی مروّت درخواست آن نموده به سفارش ارسال و ارجاع هرگونه حسم نموده.و السلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته.

(8)

از جانب آقا حسین خوانساری به عالی جناب مولانا میرزا شروانی

به سوی نجف اشرف اعلی روانه کرده شد.

پیوسته مصابیح فتوحات غیبی،و شموع فیوضات لاریبی،چراغ افروز انجمن ذات، و روشنی بخش عرصۀ احوال خجسته سمات جناب فضایل مئاب حقایق اکتساب دقایق انتساب،خورشید افق دانشوری دری،سپهر نکته پروری،قطب فلک معرفت و دانش، مرکز دایرۀ بصیرت و منش،چهره گشای مسائل حلال و حرام،شرح افزای صدور مدارک و افهام،مفتاح ابواب فلاح،مصباح محراب تقوی و صلاح،مجاور حرم عبادت،معتکف جامع زهادت،مهبط فیوضات ازلی،مفتاح فتوحات لم یزلی،دانشوری که احاطۀ طول امتداد غیرمتناهی به دایرۀ عرض نتایج فکر عمیقش،چون احاطۀ عرض خط به سطح دایره محیط خارج از حوصلۀ امکان است،و انطباق رشتۀ اعداد بر سلسلۀ معارف ذهن دقیقش از قبیل انطباق متناهی بر غیرمتناهی محال و با امتناع توأمان.

نکته پروری که دقیقه سنجی طبع نقّادش چندان نقود افکار به سکّۀ قبول کامل عیاران انصاف شعار رسانیده،که میزان اندیشه در سنجیدن آن هم پلّۀ ترازوی عجز و قصور گشته خربار خجالت بکشد،و سبک سیری شعلۀ ادراک ذهن وقّادش چنان آتش در دودمان مشکلات بی شمار انداخته،که در میان سوختگان آن چیزی که در حساب نیست،پنبۀ گرانی کوش شبهۀ جذر اصم است که زور کمال است،فکر اکثر موشکافان،بی شبهه به حلاّجی آن نرسد.

ص:399

حاشیه نشینان مجلس افاده اش همگی شرح نویس متون فضل و کمال؛دقیقه سنجان مدرس افاضه اش،تمامی در اعلی درجۀ دانش و افضال،اعنی الفاضل الألمعی الذی فوائده مقنعه لمن استرشد بإرشاده المفید،و قواعد بیانه و دروسه لَذِکْریٰ لِمَنْ کٰانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ (1)،علاّمی فهّامی اخوی مولانا میرزا زید توفیقه بوده،همواره موفق به توفیقات غیرمتناهی،و مؤید به تأییدات الهی باشند.

بعد از گزارش دعوات وافره و نگارش تسلیمات متکاثره مکشوف ضمیر حقایق پذیر آنکه،للّه الحمد ریاض احوال صحت اشتمال همگی محبّان آن رونق افزای چمن فضل و کمال به آبروی زلال سحاب فیض بار توجه حضرات ائمۀ معصومین علیه السّلام سرسبز و سیر آب،و نضارت بخش خواطر اصدقاء و احباب است،امید که گلبن احوال خیر قرین و دوحۀ آمال آن مودّت آیین نیز به الوان گلهای خرّمی بال،و شکفتگی خاطر محبت اشتمال برومند،و به انواع اثمار کامروائی و حصول موصول و پیوند بوده،از خزان حوادث روزگار و شدائد لیل و نهار در کنف حمایت ایزد متعال باد،بالنّبی و آله الأمجاد.

حقّا که یاد روضۀ دلگشای صحبت وافرالسرور علی الدوام چون مضمون دلنشین دوستی در حصن خاطر محبت ذخایر متمکن و هوای...و شوق طواف کعبه روح افزای حضور فایض النور همواره در مرتبه کمال و درجۀ عالی است،بلکه با سلسلۀ لایتناهی مقادیر و اعداد توأم است،و طاقت بیش از این جدائی از صحبت آن شناسای کیفیّت دوستی و اتّحاد بسیار کم،تشنه لبان زلال صحبت گرامی را زیاده بر این در دشت کربلای انتظار مهموم گذاشتن،و متعطّشان عین الحیوه ملاقات سامی را بیش از این از فیض رشحات حضور فایض السرور محروم داشتن،در شرع با صواب دوستی و وداد خطاست، و در کیش ارباب یگانگی و اتّحاد ناروا.

ص:400

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ ق،آیۀ 37.
اگرچه تکلیف مراجعت ایشان به این صورت در نظر صواب دید روشن ضمیران صایب اندیشه،و آگاه دلان خردپیشه فی الحقیقه توقع استبدال ادنی به خیر[کذا] و چشم داشت توجه از کعبه به دیر است،لکن چون زیاده بر این توقف نمودن آن عزیز در آن صوب صواب انتما مخالف خواهش احبّاست،و تمامی از رهگذر حرمان صحبت فرح بخش گرامی مغموم،و منتظر قدوم بهجت لزوم اند.

و در این ایّام به تقریبات مناسبه و تمهیدات متناسبه،در مجلس بهشت آئین بدستاری نسیم توصیف مقرّبان آستان دولت قرین نقاب خفا از چهرۀ حقیقت حال و آئینۀ کمال ایشان بر وجه دلخواه دوستان گشوده شده،و خاطر ملکوت ناظر اعلی حضرت نوّاب کامیاب ظل اللّهی به معاودت آن بزم آرای انجمن دانش و آگاهی به غایت متعلق،و آراء همگی احباب در تصویب آن متساوی و متوافق است.

و گمان کلّی دارید که التماس داعی دوام دولت قاهره را در انجمن قبول آن عزیز بار، و محبّت ایشان نسبت به این جانب بی شمار است،و حکم واجب الاذعان و فرمان والاشأن عزّ صدور یافته،که مکتوب مصلحت اسلوب محبّ،از جانب حجاب بارگاه خلایق پناه،حامل تکلیف،و قاصد تبلیغ امر به معاودت ایشان بوده باشد،لاجرم امتثالا للأمر الأعلی لازم دیده که آن عزیز را از کماهی احوال آگاه،و بر توجه سمت کعبه حقیقی و قبله حقیقی اعنی درگاه عرش اشتباه ترغیب و تحریص نماید،تصدیق تصوّر و تحقیق مقربان بساط لازم الانبساط خاقانی بر ذمّت اهتمام آن عزیز فرض و متحتم،و تحصیل مرام ایستادگان پایۀ سریر خلافت مصیر و معاودت به این صوب بلاتأمّل و تأخیر،واجب و لازم است.

فإذا بلغ الکتاب إلیک و اتّضح المرام لدیک فقم إلینا و لا تقعد و ثب عجلا لفرصه عرضت فالجزم و فی العجل.

زیاده بر آن چه مبالغه و سفارش نماید.

ص:401

هذا عهدنا إلیک فامتثله و اعمل بما فیه و لا تهمله،حصل اللّه تعالی مهمّات آمالک اولیها و اخرها،و انتج مقدمات أحوالک صغراها و کبراها،و حرّسک عن الآفات بعزّ حمایته، و أعانک فی جمیع الحالات بحسن کفایته،انّه بالإجابه جدیر و علی کلّ شیء قدیر.

(9)

رقعه ای که آقا حسین خوانساری به میر غیاث حکیم نوشته

پیوسته سعادت پیرائی ایّام خجسته آغاز فیروز انجام حکیم دانش پژوه،طیب میمنت شکوه،افلاطون دانش،ارسطوبینش،بقراطفطرت،سقراطسرشت،روشن سواد خطوط سرنوشت،چاره گر دلهای نژند،شفابخش خاطر مستمند،مرهم بند ناسور حوادث روزگار،عافیت ده خستگان لیل و نهار،ذخیرۀ عنایت الهی،قانون تأییدات نامتناهی، دانای حکمت علمی و عملی،مشمول اصناف تسدیدات ازلی،طراوات افزای آئین روح الهی،حقیقت دان مغیبات اشیاء کماهی،نگاشتۀ خامۀ عافیت ختامه اش،چون نسخۀ عیسوی ضامن عمرابد،و مانند شگرفنامه آسمانی کفیل سعادت مخلّد،هر حرفش را چندین دار الشفاء در آغوش،و هر سطرش بسی صحّت آباد بر دوش،از آثار سبّابه حکمتش نبض وجود جنس بشر را حرکت مخالف مباد.

عدم مساعدت طالع و ستیزۀ بخت،آنکه بعد از پی سیر مدارج گوناگون،و طیّ کریوهای دور و دراز از حدّ افزون،بر وجود،وصول به قرب و جوار از دریافت عافیت حضور پرسرور محروم آمده،به طرز بیمار داران فراق از استسعاد همدوشی علاج مأیوس گردیده.

امیدوار است که حکیم علی الاطلاق به توفیقات یزدانی از دار الاسقام مباعدت استخلاص داده به شفاخانه ملاقات گرامی رساند،و ابلاغ ضوابط اخلاص مندی در عهدۀ تقریر دلپذیر فلان مذکور است که ان شاء اللّه تعالی هنگام استدراک گرامی خدمت روح بخش به معرض مقاوله جلوۀ عرض خواهد داد.

ص:402

متوقع است که همواره اقتضای سوابق التفات را وسیلۀ مائده خامۀ حکمت اندیش، اهتزازبخش خزان آباد خاطر اخلاص مظاهره آمده،همیشه بهار را نگارند.

چون غرض اظهار روابط اخلاص بوده،به زواید تصدیع نمی دهد.امید که از فیوضات بهره مند بوده،مهبط تجلّیّات ربّانی بوده باشند.

(10)

رقعه ای که جناب آقا حسینا به میر ذو الفقار نوشته

با آنکه درین ایّام دوری،پیوسته خارخار نامه پردازی از هر بن موی خامه در جوش است،و آهنگ بلندپروازی از هر«تای»بال کبوتر آرزومندی در خروش،سودای گفتگوی غمهای هجران،جهان جهان در دماغ بی حوصلگی دل پیچیده،و خار صحرای نهفتن دردهای حرمان،دامان دامان در پای بیتابی خاطر خمیده،دهن غنچۀ رازهای سربستۀ آلام ایّام دوری،به تحریک نسیم ناصبوی در انداز بوسیدن لب شاهد شکفتن است،و پای گل اظهار دردهای نهانی روزگار جدائی به دستیاری حریف ناشکیبائی در پرواز گلشن جیب و بغل عروس گفتن،بدمستی بادۀ زورآزمای فراق بر در خلوت دل در شکستن قفل خموشی است،و سرکشی شعلۀ طاقت سوز اشتیاق در آتش افروزی دیگ بیهده جوشی،الفتی که پیش از این پای حوصله را باد امان بوده،امروز دست شوق را با گریبان است،و شکوه ای که دل اظهار را از اندوه زبان بوده اکنون زبان را از دست افغانست،گفتگوهای خلوتی که در ایّام گذشته لب حوصله را با افشای راز در میان بود، این زمان با دف و نی از زبان خاموشی می شنوم،و حرفهای نهانی که سابقا از گم شده های خاطر اوراق یادآوری بود،الحال یک به یک را ثبت دفتر فراموشی می بینم،دندان بر جگر نهادن که در ذایقۀ مشکل پسند بدمستی بادۀ تنگ ظرفی،مزّه به گزیدن داشت،حالیا در کام گاو خوش علف تحمّل،چاشنی زهر هلاهل مکیدن بهم رسانیده،چین پیشانی دل تنگی

ص:403

که در مذهب گرفتگی ناخرسندی چون صندل بر همگنان نشانه کفر و ناسپاسی بود،در این اوقات در مشرب شکفته روی رضا و تسلیم مانند سیمای صالحان ناصیه آرای جبهه شکرگزاری شده،فارغ بالی که پیوسته همنشین تنگنای قفس اضطراب بود،اکنون در کشور پهناور شکیب نامش بر گوش دل نمی خورد؛آرام که از سکّان سفینه قلزم آشفتگی بود،در این ایام بر فراز چاربالش آسودگی خیالش در چشم خواب نمی آید.چاک بی طاقتی که کوی گریبان رسوائی بود طراز خامۀ شکیبای شده،و داغ بیتابی که چراغ زیر دامن آستین بیخودی بود،غرّۀ ناصیۀ صبرآزمای گشته،لکن چه چاره سازم؟که چندان که سراسیمه برگرد چشمه سار خاطر می گردم از تف با حورای هجران چندان نم در او نمانده که در جواب مکتوب مرغوب بلاغت اسلوب بندگان سیادت و فضیلت پناه،کمالات و قابلیات دستگان اعزّی برخورداری،میر ذو الفقار،نامه خود،چه احتمال دارد گل رقعه داری در آب توانم گرفت،و باین فسانه طفل اضطراب را لحظه ای در خواب توانم کرد؟

به همه حال چون حال بر این منوال است،یقین که عذرنامه ننوشتن را پذیرفته خواهند داشت،و ناگفته را گفته خواهند پنداشت.

در فهمیدن بعضی از فقرات قدم طبع را پاره ای می باید فشرد،یاران ستم ظریف خصوصا بندگان فصیح الانامی زود بزود در معرض انکار و اعتراض درنیایند و قیاس بر شعر شعرای تازه نفرمایند.سخن من فهمیدن هنر است.

(11)

ایضا منه مدّ ظله به میرزا ابو الفتوح نوشته

شب دوشین چندان که به گرد سراپای خاطر برآمد،و در زوایای ضمیر جستجوی...

نمود،به مضمونی پی نبرد که سرموئی قابلیّت جواب نوازش نامۀ نامی،و به معنی راه

ص:404

نیافت که ذرّه ای لیاقت اهتدای محفل گرامی ملازمان والامکان آن نور حدقۀ سیادت و نجابت،و نور حدیقۀ هدایت و ولایت،بزم آرای انجمن فضل و کمال،نخل پیرای چمن دولت و اقبال،فهرست صحیفۀ دانش و بینش،منتخب مجموعۀ آفرینش،غرّه ناصیۀ عزّت و علا،قرّۀ باصرۀ عظمت و اعتلا،خلف الصدق خاندان فتوّت و مروّت،قرّه العین دودمان انسانیّت و اهلیّت.

والا نسبی که لوح محفوظ تختۀ ابجدخوانان مکتب تعلیم آبای اطهار اوست،و عالی حسبی که شاخ سدره اوّلین پایۀ منبر نوآموزان خطبۀ تعظیم اجداد اخیار او،در بزم خاطر صافی طویتش بزرگ منشی و درویش مشربی از یک مشربه آب می خورند،و در نظر طبع والاهمتش دیباطرازی و پشمینه بافی از یک کلاه تار و پود می برند.

در برابر تیغ شمشیر ایوان قدر بلندش،برهان ترس،سپر انداخته،و مدارج لایتناهی طالع ارجمندش برهان سلّم را بارها از نردبان رها ساخته،بر سر خوان نعمای مکرمتش چشم و دل تمنّا پر،و به شبر ید طولای همتش آب دریا کم از کر،جائی که از مشکل گشائی ذهن ثاقبش سخن رود نام معمّا بردن ننگ است،و در مقامی که از پهناوری دستگاه مناقبش حدیث گذرد،قبای قلمی بیست و نه حرف بر قامت بیان تنگ.در هفت آسمان کوکبی به طالع نظم و نثر بلندپایه اش از مادر نزاده،و از صلب نه فلک نطفه ای به قابلیّت عنصر گرانمایه اش در رحم چهار ارکان نیفتاده،کنگره های ایوان قدرش بر دوش پروین است،و لنگر سفینۀ حلمش،بر گردن گاو زمین.

در گلستان نزاکت طبعش از پیراهن گل بدن رنگ بدن گلها در خاریدن،و از عطر صبح قبای غنچه ها در دریدن،از چمن خوی خوشش اگر نسیمی بر انجمن وزد به مقراض پر پروانه سر شمع می توان گرفتن،و از شعله طبع سرکشش اگر پرتوی به چمن رسد،در تنور لاله بیضۀ فولاد می توان برشتن.

ص:405

عود بوستان خلقش بر آتش گذار و در کانون شتا عرق بهار بگیر،و مینای سرشار لطفش را سر بگشا و جام نشأه از دست خمار بستان،در محفل صحبتش صورت فالی را خواب نگیرد،و در خلوت عزلتش پهلو نقش حصیر نپذیرد،نسیمی که از کشور حولش برنخیزد در باغ و بستان به رویش وانشود،و شمیمی که از مصر خلقتش نباشد کاروان صبا دربار خودش جا ندهد،جامع کمالات صوری و معنوی،مجمع فضایل موهبتی و مکتسبی،صاحبی ملاذی قبلۀ گاهی داشته باشد.

همی ترسم از ریشخند ریاحین که خار مغیلان به بستان فرستم

مگر همان مکتوب معجز اسلوب را به ملازمت عالی بازپس فرستم،امّا چه چاره که مانند جانش از خود جدا نتوان کرد،به غیر از مهر خموشی بر لب زدن و اعتراف به عجز و قصور نمودن علاجی نیست،در باب تقصیر ایّام عید به ملازمت نرسیدن شاهد اعتذار آن به مشاطگی رباعی آراستگی پذیرفته به خدمت عالی روان نمود،امید که به عقد قبول درآید.

هرچند که جسم زارم ای عید امید همچون مه نو به پای بوست نرسید

روشن تر از آفتاب عذری دارم خورشید به روز ابر کی بتوان دید

پیوسته آفتاب عیش و نشاط ملازمان سامی از سحاب کدورت تیرگی نپذیراد،و به غبار ملالت آلودگی مبیناد،الی یوم التناد.

(12)

منه دام ظلّه العالی لجهه الاسطرلاب

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم ،لقد صورته الاسطرلاب الذی هو مرآه بصایر اولی الألباب تحفه...النواب المستطاب الحاکم لدیوان العدل و الصواب،الاخذ فی مقام الحراسه بعضادتی الدین و الدوله،و الرافع لأساس السیاسه بلبنتی اللّین و الصوله،البالغ نفاذ أمره

ص:406

و شده باسه إلی أن لو حکم بحبس المرده العصاه فی أوهن البیوت،و أمر...بنسج العنکبوت لعجزوا عن حلّه و نقضه و لو تعلّقوا بحبل الحیله من کلّ باب و لبقوا فیه محبوسین إلی أن یموتو مثل الذباب،الجامع لعنوان الفضل و الکمال فی الدین و الدّنیا،شمس سماء الرفعه و الإقبال صفی علی بیکا لا زال کوکب دولته مرتفعا أن یری غایه رفعته بالطبقه العنکبوتیه، ناظر الاسطرلاب إلی أن ینشر صفایح صحایف الأعمال و یعدل علائق موازین الأفعال فی یوم الحساب.

(13)

دیباچۀ مطلع الانوار ملاّ محمّد باقر یزدی نوشته

حمدی فزون از میزان عقول و حواس،و سپاسی برون از مقیاس اندازه و قیاس، سزاوار فایض الانواریست که رصدبندان عقل و خیال از مبدأ خط استوای خلقت تا عرض تسعین که منتهای اقلیم شعور است،به دستیاری اصطرلاب کروی افلاک، و مسدّسی جهات،و ربعی عناصر،و صفایح اصفار کواکب،سررشته معرفت دقیقه ای از دقایق ارتفاع آفتاب ذاتش بدست نیاورده اند،و مجسطی گشایان دانش و کمال از هنگام مجاورت ساحل دریای مغرب عدم که جزایر خالدات ارحام است،تا زمان مهاجرت مملکت شرقی صبح مشیب که آخر طول معمورۀ اعمار است،به پایمردی پرگار نظر و اشکال هندسی خیال و دوایر وسیع فکرت ذرّه ای به شناخت سمت کعبۀ صفاتش پی نبرده اند.

عزیزی که به پشتی عضادۀ تقویتش تیزنگاهی که از ثقبتین دیدگان خفاش بیرون آید بر جوشن زراندود خورشید بند نگردد.

رحیمی که به دستگیری علاقه مرحمتش شطایای أشعّۀ شعاع مهر به بدن برهنه شخص سایه سرموئی گزند نرساند.

عنکبوت ضعیفی که به لعاب تربیتش لب تر کند در شاهراه عنقا دام می کشد،و پشیز

ص:407

ناچیزی که از نظر عنایتش پرتو پذیرد بر ذمّت کیمیا وام می گذارد،عرش اگر صد کرسی از افلاک به زیر پا نهد به حلقۀ کعبۀ جلالش دسترس ندارد،و چرخ اگر هزار پر از نسرین به چنگ آورد در پرواز هوای قدرتش قوّه بال مگس نه،تعالی شأنه و عظم برهانه.

و تحیّتی خارج از حیطۀ عدّ و احصاء و درودی فارغ از وصمه نقص و انتها درخور بزرگواری است،که رسن باز اندیشه را که عنکبوت کهف خیال است بر در و دیوار صرح ممرّد سپاسش پای بند نشود،و کمندانداز فکر را که شبگرد کوچۀ دماغ است بر کنگرۀ قصر مشیّد بنایش دست آرزو بلند نگردد،و شهسواری که در عرصه عرصات فرس شفاعت در زیر زین اوست،و شهریاری که ختم احکام رسالت نامزد نقش نگین او.امّی لقبی که لوح محفوظ نقطۀ تختۀ ابجدخوانان مکتب تعلیم اوست،و عالی حسبی که شاخ سدره،نخستین پایۀ منبر نوآموزان خطبۀ تعظیم او.

اصابع مبارکش اگر ظل می پذیرفتی ید بیضا به دعا از خدا می خواستی که وجود عینیش مانند اشکال شجرۀ وجود ظلّی می بودی،و حجرۀ همایونش اگر به زخارف دنیوی تن در می دادی به امید آنکه شاید در او به کار رود لبنتین مهر و ماه از شادی قالب تهی نمودی،به برکت نسبت عددی آل اطهار اوست که مناظر بروج این کهنه حصار از مرایای محرقه کواکب ذره ای خلل نمی پذیرد،و رشتۀ ثانیۀ ساعات لیل و نهار با کمال سرعت درک افلاک سرموئی گسسته نمی گردد،زهی اهل بیتی که اقرار به امامتشان ثانی اثنین ایمان بمابین الدفّتین فرقان است،و تمسّک به حبل المتین هدایتشان قرین اعتصام به عروه الوثقی قرآن،صلوات اللّه علیه و علیهم اجمعین ما دامت السموات مایله و منتصبه و الساعات مورّبه و مستویه.

أمّا بعد بر الواح حقایق نمای ضمایر اصحاب بصائر و ارباب سرایر که مطلع انوار غیبی و مظهر اسرار لاریبی است پرتوافکن است،که قادر بی چون و خالق کن فیکون بنابر

ص:408

مضمون حقیقت مشحون وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ (1)نوع انسان را که افضل مخلوقات است و اشرف مکوّنات از جامه خانۀ انعام و اکرام بی منتهای خویش بزیف هستی در بر کرده و افسر وجود بر سر نهاده،به جهت آنکه پیوسته جبهه اخلاص را زمین فرسای عتبه عبادت و رقبۀ اختصاص را اسیر ربقۀ طاعت داشته باشد،و اصل همه عبادات و اساس جمله طاعات-چنانکه اخبار متواتره و آثار متظافره به آن شاهد است- فریضۀ صلوه است،که عماد دین اسلام و قوام شریعت خیر الانام علیه و علی عترته افضل الصلوه و السلام است.

و چون برحسب فرمان واجب الاذعان وَ حَیْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ (2)و به موجب تبلیغ بلیغ أَقِمِ الصَّلاٰهَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلیٰ غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ (3)قیام به وظایف این خدمت پسندیده و اقدام به مراسم این شغل برگزیده بدون معرفت سمت قبله و شناخت اوقات معیّنه متصور نیست (4).

پس بر همه کس واجب و لازم است که سرچشمه این دو امر عظیم و این دو خطب جسیم بدست آرد،تا تفویت غرض ایجاد و تضییع مصلحت تکوین نکرده باشد،و وسیله سعادت جاودانی و ذریعۀ اقتنای مثوبات آن جهانی بوده باشد،مع هذا در ضمن معرفت ازمنه و ساعات و اطلاع بر احوال دقایق و درجات فواید دیگر مندرج و منطوی است.چه حکیم ازل و علیم لم یزل به موجب حکمت بالغه و مصلحت سابقه در هر ساعتی از ساعات لیل و نهار و هر دوره ای از دورات سپهر دوّار،بنابر اختلاف اوضاع اجرام علوی

ص:409

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ ذاریات،آیۀ 56.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 144.
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ اسراء،آیۀ 78.
4- (4)) -در نسخه ای بعد از آیه آمده:«قیام به وظایف این خدمت سامی و اقدام به شرایط این شغل گرامی بدون معرفت سمت قبله و شناختن اوقات معیّنه صورت نپذیرد».
و اجسام سفلی سرّی غریب و خاصیّتی عجیب از سعادت و نحوست و برکت و شئومت و غیرذلک ودیعت نهاده اند،و به سبب عنایت به شأن انسان جملگی این امور را آیات بیّنات حوادث و علامات واضحات دقایق گردانیده،تا صاحبان انظار سلیمه و افکار قویمه از گنج بی پایان وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَیْبِ لاٰ یَعْلَمُهٰا إِلاّٰ هُوَ (1)بالکلیّه محروم و بی بهره نمانده،از آیات و علامات مذکوره به قدر گنجایش طاقت بشری استکشاف امور مخفیّه و اسرار غیبیّه از هزار یکی و از بسیار اندکی نموده.

فی الجمله اطلاع بر تجدّد و ترقّیات و تنزّلات،و تصرم دولات و نکبات،و حدوث مراتب و مناصب،و نزول مصائب و نوایب،و ظهور شرور و فتن،و وقوع آلام و محن به هم رسانیده،به قدر مقدور به اذن خالق ظلمت و نور در جلب منافع و عوائد و دفع مکاره و مکاید از خود و دیگران کوشش نماید،و از زایچۀ طالع هرکس استعداد و قابلیتی که در او مخمّر شده به حسب اوصاف و احوال صوری و اخلاق و ملکات معنوی از طهارت و عبادت،و فراست و کیاست،و بلادت و بلاهت،و خساست و شرافت،و امثال آن معلوم نمایند،تا در معاملات و مشارکات و معاونات و مظاهرات که لازم طبع انسان است با او بر وفق آن تعلیم الهی معاملت و معاشرت نموده،از ضرر غبن و خسران و الم حیف و نقصان مصون و مأمون مانده،واسطۀ نظام نشأه معاش و وسیله انتعاش بوده باشد.

و دیگر از فوائد عظیمه و منافع جسیمه این معنی آنکه چون لحظه ای نیست که به جهت تنبیه بر وجود قادر بی نیاز و صمد کارساز،و دفع سرکشی پیل طغیان و منع گریزپائی غفلت و نسیان محبوسان مطمورۀ امکان و نورسیدگان ازمنه و آنات،بی ره آورد حاجتی و دستاویز نصیبی از در مطلبی درنیاید،بالضروره از تمسک به ذیل دعوات و تضرّع به درگاه قاضی الحاجات گریزی نیست،چه اسعاف حاجات و انجاح مهمّات را به غیر از توجّه به ساحت وجوب،و اقبال به جناب علاّم الغیوب چاره ای مقرّر ندانسته اند.

ص:410

1- (1)) -سورۀ مبارکه انعام،آیۀ 59.
و حال آنکه به موجب حکمت های ربّانی و مصلحت های نهانی مفتاح دعا را در گشایش قفل اجابت در ساعات مسعوده و اوقات متبرکه دستی داده اند که در غیر آن نداده اند،لهذا تمیز میان نیک و بد ساعات،و تفرقه میان سعد و نحس اوقات به جهت تقریب استجابت دعوات و قبول تضرّعات امری است لازم و معیّنی است متحتّم.

خصوصا در این اوقات فرخنده ساعات،که جمیع طوایف امم و کافّۀ قبایل بنی آدم را به غیر از دوام دولت قاهرۀ شاهنشاهی و انتظام سلطنت باهرۀ ظل اللّهی،یعنی شهریار کامل عادل باذل،گردون بارگاه،ملائک سپاه،جمشید حشمت،فریدون سیرت، سکندرشأن،دارادربان،گلدستۀ گلستان مصطفوی،نوباوۀ بوستان مرتضوی،ثمرۀ شجرۀ نبوّت و رسالت،غصن دوحۀ امامت و ولایت،خلاصۀ احفاد سید المرسلین،نقاوه اولاد ائمۀ طاهرین صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین.

ابر فیاض سخا،بحر موّاج عطا،نایرۀ سحاب کرم،قبلۀ ارباب همم،باسط مهاد امن و امان،رافع لوای عدل و احسان،مؤسّس بنیان سلطنت و کامکاری،مشیّد ارکان عظمت و بختیاری،بانی مبانی مروّت و انصاف،ماحی مراسم جور و اعتساف،شیربیشه بسالت و شجاعت،نهنگ محیط جرأت و جلادت،صائب رای،قوی تدبیر،مشتری سعادت، خورشید نظیر،ناظم مناظم حل و عقد امور کافّۀ امم،عاقد معاقد رتق و فتق مهام بنی آدم، قاصم ظهور قیاصره،کاسر اعناق اکاسره،یکّه تاز قلمرو آفرینش،مسندنشین سریر دانش و بینش،یگانه خسروان هفت اقلیم،سرکردۀ سروران با تخت و دیهیم،زنجیر عدل نوشیروان از دیوان عدلش مصرعی،و ارباع زمین و آسمان در عالم جلالتش کمتر از رباعی.

از کف سخاوتش دامن صحرا پردر،و به شبر همتش آب دریا کم از کر،مینای سپهر در قفس پنجۀ اقتدارش،و سیمرغ مهر در شکنجۀ دام اشتهارش،غاشیۀ گلگونه غضبش بر دوش پلنگان،و لنگر سفینۀ همتش بر پشت نهنگان،اگر نسیم گلشن لطفش بر انجمن وزد

ص:411

به مقراض پر پروانه سر شمع را می توان گرفتن،و اگر سموم بادیۀ غضبش از چمن گذرد در تنور راله بیضۀ فولاد می توان پختن،قرب وعده اش به وفا نزدیکتر از زبان به گفتن،میل خاطرش به جفا دورتر از چشم به شفتین،اگر بیم خانه خرابی جغد نمی بود،بوم و بر دشمنان را ویران نگذاشتی،و اگر تشویق خاطر دریا و کان...نمی داشت خازن وجودش بر ابواب خزائن موکل قفل در زمین نگماشتی.

نسیمی که از کشور خویش برنخیزد در باغ و بوستان به رویش وا نشود،و شمیمی که از باغ خلقش نباشد کاروان صبا دربار خودش جا ندهد،سلطان سلطان نشان،خاقان گیتی ستان،السلطان بن السلطان ابو المظفر السلطان شاه صفی الصفوی الموسوی بهادر خان خلد اللّه ملکه و اجری فی بحار الظفر و النصره فلکه،شغلی پیش نهاد خاطر و امری مطمح نظر اندیشه نیست.

بنابر مقدّمات مذکور این بندۀ داعی افقر العباد محمّد باقر بن زین العابدین یزدی به فکر فاتر و ذهن قاصر اختراع وضع آلتی نموده که معرفت سمت قبله و ضبط ساعات و دقایق با جمیع آنچه از اسطرلاب معلوم می گردد،و زوایای دیگر که مختص به این آلت است چنانکه دانسته خواهد شد،بر وجهی سهل المأخذ و قریب التناول از آن مستفاد و مستنبط گردد،و آن را به مطلع الانوار موسوم گردانیده،و جرأت نموده آن را تحفۀ مجلس عالی سامی شاهی،و هدیّۀ خزانۀ عامره ظل اللّهی ساخت،و اگرچه این تحفۀ محقّر قابلیت آن ندارد که منظور انظار کیمیا آثار ملازمان آستان کیوان پاسبان خاقانی گردد،و لیکن رجاء واثق وامل صادق است که قصۀ سلیمان و مور و حکایت خلیفه و آب شور باعث بر قبول، و مانع از حرمان مأمول آمده،به پرتو التفاتی این صحیفۀ ناچیز رشک فرمای آئینۀ عالم آرای سکندری،و غیرت افزای جام جهان نمای جمشیدی گردد.

إنّه علی کلّ شیء قدیر و بالإجابه جدیر

چون طریق استنباط امور مذکوره محتاج به بیان و اتّضاح بود،رساله ای در این باب مرتب باشد مشتمل بر مقدّمه و سی باب و خاتمه.

ص:412

(14)

قورق شراب مرحوم آقا حسین خوانساری

طوطی شکّرافشان ناطقه که عندلیب هزارستان چمن بیان است،بر شاخچۀ زبان به ترنّم آمده،نغمه ای دلاویز که رمضانیان عالم بالا به نواهای عاشقانه اش پای کوبان، و زمزمه ای طرب انگیز که تجرد نهادان ملاء اعلی به ترانه های صوفیانه اش کف زنانند،به گوش هوش سرمستان محفل سرور،و جرعه نوشان بزم حضور می رساند،و این معنی دلپذیر نگاشتۀ لوح خاطر نزدیک و دور می گرداند که،شبی خجسته تر از صبح نوروز و فرخنده تر از طالع فیروز

شبی روشن تر از صبح سعادت شبی چون روز شبهای عبادت

با پیرخرد در کلبۀ احزان خود نشسته بودم و در گفتگو بر این و آن بسته،آئینۀ دل از زنگ کدورت هیولانی و تعلقات جسمانی پرداخته،و در کاخ دماغ،چراغ عقل و فانوس خیال روشن ساخته و عروسان معانی ابکار به زیب و زینت فراوان در حجلۀ ضمیر نشانده،و حوری نژادان افکار با غنج و دلال بی پایان در صحن فردوس خاطر به خرام درآمده،و بنابر مقتضای مضمون گهربار فَاعْتَبِرُوا یٰا أُولِی الْأَبْصٰارِ (1)از نظارۀ گلستان صنایع و بوستان بدایع،دیده و دل آب می دادم،و خواب غفلت به سیلاب،در معنی رباعی عناصر و ترکیب بند موالید،سر تفکر به جیب فروبرده بودم،و به سرانگشت تدبیر حلّ عقدها می نمودم،و مانند نسیم به هر گلی درآویخته،و چون گردباد به هر خس و خاری برآمیخته،از مبدعات پی به مبدع می بردم،و از مخترعات راه ها به مخترع می جستم، گاهی دفتر غنچه به صد برگ و نوا از هم می گشادم،و از هر خورده اش چندین گنج معنی در خزینۀ خاطر جای می دادم،و زمانی بر صفحۀ نانوشتۀ جویبار نظر می انداختم،و از

ص:413

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ حشر،آیۀ 2.
متاع تازه نکته های آبدار،کاروانها به بندر خیال روان می ساختم.لحظه ای با نرگس دیده به تماشای میان شمشماد می بستم،و طرف کلاه شکوفه برمی شکستم،سرو را دامن بر کمر می زدم،و شاخ را گل بر سر،بید مجنون را طرّه پریشان می کردم،صفحۀ گلستان را از ورق نقره شکوفه افشان،در حلقۀ ماتم با بنفشه به سوگواری می نشستم،و در انجمن شادی با فوّاره ها به رقص برمی جستم،داغ لاله می سوختم،و چراغ گل برمی افروختم،عرق شبنم می ستردم،و زر نرگس می شمردم،حنجر سبزه صیقل می نمودم،و زنگ آب می زدودم، و دمبدم و لحظه به لحظه از هریک به تمتّعی تازه و فیضی بی اندازه می رسیدم،و از ذوق مانند غنچه در پوست نمی گنجیدم،با سر دو(سرود)نوش در سماع بودم،و با عقل هوش در وداع،دست چنار گرفته بودم،و دل از دست داده در کنار جویبار نشسته،و جویها از دیده به دامن گشاده،از خیال چشم مخمور نرگس چندان نشأه می یافتم که در خیال نگنجد،و از اندیشه لعل پرشور غنچه آن مقدار کام برمی گرفتم که میزان اندیشه برنسجد، از بیاض گردن شاهدان گلشن شاهوار معنی انتخاب می کردم،و از موی افشان گلرخان چمن صد مضمون دقیق به دست می آوردم،و در هر فقرۀ موج آب،یک کتاب سخن می دیدم،و هر نقطۀ حساب صد جهان معنی سرگردان.

القصه به زبان اعجمی سوسن آشنا شدم،و خط سریانی موجه برخواندم،و صدای آب فهمیدم،و تسبیح ریگ بردان (1)استماع کردم،دیدۀ کم حوصلۀ صورت فروبستم،و چشم جهان بین معنی گشودم،و بر هر گل و خار که نظر می افکندم خارخار عشق دوست در وی می دیدم،و بر هر در و دیوار که گوش می انداختم آواز وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ (2)می شنیدم،هر قطره که می دیدم منبع دریا،و هر ذرّه که می نگریستم مطلع بیضا،هر پرتوی که از دور سقی نمود چون نزدیک می رسیدم چراغ خانۀ سلمی بود،و هر نقشی که در راه بود نشان ناقۀ لیلی؛

ص:414

1- (1)) -برد:سنگ،فرهنگ معین،ج 1،ص 5.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ اسراء،آیۀ 44.
کافر و ترسا یهود و گبر و مغ جمله را رو سوی آن سلطان الغ

جوش صهبا از آتش سودای او،و غلغل مینا از جوش هوای او،بر جگر پاره پاره کان الماس او ریخته،و بر چاک سینۀ لعل بتان نمک شور اوبیخته،عقیق از دستش در سینه کندن،و فیروزه از غمش نزدیک به مردن.هوای اوست که خلیل را به نار فرستاده و حبیب را به غار،نوح را طوفانی کرده و یوسف را زندانی،موسی را شبان کرده و اسمعیل را قربان، در زلف دلبران پیچ و تاب انداخته،و در دل عاشقان اضطراب،ناقوس به ناله درآمده از دست و پنجۀ قصۀ رسول گره کردۀ او.

همه ذرات در شورند از عشق همه افراد منصورند از عشق

بالجمله،آنچه در نهانخانه خیال و بحار نهفته به دستیاری تیشۀ اندیشه و پایمردی غوّاص فکر پی به سرّش بردم،و هرچه در کارگاه خریف و بهار،نساج طبیعت بافته به زور سرپنجۀ خود مو به مویش گشاده،سررشتۀ همه را به دست آوردم،دانستم که اصل همه بجز یکی نیست،و در یگانگی او یک سر مو شکّی نه،

ففی کل شیء له آیه تدلّ علی انّه واحد

چون از مطالعۀ مصنوعات سفلی و مکنونات عنصری پرداختم و خاطر از کلّی و جزئی بالکلیّه فارغ ساختم،براق فکر را زین نهادم،و عنان به دست قائد توفیق دادم،منزل به منزل بر اثر فیض ازلی می رفتم،و سیاهی به سیاهی از عقب انوار جلی می شتافتم،تا از امّهات سفلی گذشتم،و به آبای علوی پیوستم،مسکن مألوف و وطن معهود خود دیدم، و ندایی از زبان جان شنیدم،در چشمۀ خورشید،غسل احرام برآوردم،و لباس یکتای تجرّد در بر کردم،قدم در حریم حرم قدس نهادم،و دیدۀ جان به نظارۀ هر طرف گشادم، عالمی دیدم سراپا نور،انجمنی یافتم تمام حضور،محفلی جمیع اسباب طرب جمع آورده، نشاط را بزم ساز و شادی را محفل آرا کرده.

صومعه داران صوامع ملکوت،به ذکر خفی در جوش،و جرعه نوشان میکدۀ لاهوت از

ص:415

مشاهدۀ انوار جلی مدهوش،مقرّبان ملاء اعلی،در گلشن وصال خرامان،مقدسان عالم بالا،از ذوق پای کوبان و دست افشان،فلک لگدکوب نشاط کرده،و کرسی ثوابت را پایه ها از جا برآورده،کف الخضیب به شادیانه دست در حنا بسته،نسر واقع (1)به فراغ بال تمام نشسته،جوزا کمر گشاده به استراحت مشغول،مشتری طیلسان از سربرداشته به فراغت،عطارد قلمی تیز کرده رقمی مسوّده می فرمود،ثریّا طبقی از لؤلؤ منثور آورده نثار می نمود،کلف (2)روی ماه بی شائبۀ تکلف هیچ نمانده،و در رشتۀ کار فروبستۀ عقدتین یک سر مو پیچ نه،همین زهره بود که در آن میان گیسوی ماتم گشاده،و سر اندوه بر کنار چنگ نهاده،تار قانونش را ز هم گسسته،کاسۀ عودش درهم شکسته،موبه موی چنگ مویه در گرفته،و بندبند نی ناله درگرفته.

از مشاهدۀ این اوضاع نامضبوط متغیّر شدم،و از اختلافات احوال کواکب متحیّر، چندانکه در بحر تفکر غوطه خوردم گوهر مقصود به کف نیاوردم،دوای این داء معضل نشد و حل این عقده لا ینحل نه،عاقبت پیش زهره رفتم و سرش در کنار گرفتم،از کم و بیش احوال متجسّس گشتم و از نقیر (3)و قمطیر (4)اوضاع متفحّص،گفتم:سبب چیست که شاهدان این محفل تمام پای کوبان و کف زنانند،و تو از پا فتاده سینه کنان،همه دستها بر حنا بسته و تو در حلقۀ غم نشسته،تمام در غزل سرائی و تو در نوحه پردازی،تو در جان سوزی و همه در عشوه سازی؟هرچند بیش گفتم کم شنیدم،از غایت دلگیری به جوابم نپرداخت،و به خطابم التفات نفرموده؛

ص:416

1- (1)) -نسر واقع ستارۀ روشنی که در صورت فلکی چنگال رامی قرار دارد.(فرهنگ معارف اسلامی،سیّد جعفر سجادی،ج 4،ص 457).
2- (2)) -کلف:هر لکه که روی ماه و خورشید دیده شود.فرهنگ معین،ج 3،ص 3031.
3- (3)) -نقیر:اصل و حسب-به معنی قمطیر،فرهنگ معین،ج 4،ص 4798.
4- (4)) -قمطیر:پوست باریک که بر هستۀ خرما باشد-شیئی قلیل و کوچک،فرهنگ معین،ج 2، ص 2697.
چون دیدم که بر سر گفتار نمی آید،و این پرده از روی کار نمی گشاید،با خود گفتم به مقتضای

سرشت خوی بد را دایه داند بد همسایه را همسایه داند

استفسار این حال و استعلام این قضیۀ پر اختلال از نفایس روح پر در عیسوی و دم جان بخش نبوی می باید نمود.دست همّت از گریبان برآوردم،و کمر سعی بر میان زدم، همه را خورشیدسان گرم شتافتم،ذرّه وار شرف آستان بوسی دریافتم،پیش رفتم و سلام کردم و به وظایف خدمت قیام نمودم،بعد از حصول رخصت سؤال صورت حال به عرض رسانیدم،دیدم که لعل شکرافشان به تبسّم درآوردند و طوطی زبان به تکلّم،که:هیهات هیهات این چه بی خردی است که در تو می بینم،و این چه بی خبری است که در تو مشاهده می کنم،مگر نشنیده ای که در این ولا از مکمن امن و امان و قبله جهانیان،محفل احرار، و انجمن اخیار،نمونۀ کعبه خلیل،نشانۀ حجر اسماعیل،قائم مقام بیت معمور،سرکوب قصر قیصر و فغفور،رونق افزای معمورۀ کون و مکان،برهم شکن طاق کسری و خورنق نعمان،ثانی اثنین نگارستان مانی،آخرین مرحله کاروان آمال و امانی،شکارگاه صید مراد،وطن اصلی عدل و داد،خوش آینده تر از خیمۀ لیلی،دلرباینده تر از محفل سلمی، رشک نگارخانۀ چین،غیرت فردوس برین،ملجأ صغار و کبار،ملاذ خواقین عالی مقدار، پناه خسروان هفت اقلیم،بوسه گاه سروران با تخت و دیهیم،یعنی درگاه شاه آگاه والاجاه، شهنشاه گیتی پناه،انجم سپاه،کیوان صفت،مریخ صولت،مشتری سعادت،خورشید رتبت،مهبط الطاف الهی،مورد فیوضات نامتناهی،مظهر فتوحات غیبی،مجمع توفیقات لاریبی،منتخب مجموعۀ وجود،فهرست صحیفۀ جود،سایۀ مرحمت ربّانی،خورشید افق جهانبانی،زبدۀ سلاله ماء و طین،یگانۀ خسروان روی زمین،عدل پرور ظلم گداز، سخاگستر بخل برانداز،سرخوش بادۀ شجاعت و پردلی(پرده ای،بردگی)نشأه جام هوشمندی و عاقلی،ساغرکش مصطبۀ میخانه کامرانی،بالانشین مسند کشورستانی،

ص:417

نگارندۀ عقل و فرهنگ،طرازندۀ افسر و اورنگ،زیبندۀ تاج و تخت کیانی،وارث مرتبۀ سلیمانی،بزم آرای انجمن دولت،نخل پیرای چمن سعادت،نسیم گلشن عدل و انصاف، آتش خرمن جور و اعتساف،طراز آستین خلافت،چین جبین هیبت و سیاست،نغمه سیر آهنگ قانون عدالت،غنچۀ پرآب و رنگ گلستان جلالت،جسمانی نمای روحانی نهاد، هیولائی صورت و تجرّد نهاد،غوّاص بحر کمال،مستغرق دریای وصال،سرمست بادۀ عرفان،تهی دست متاع جور و طغیان،آب و رنگ این طرفه چمن،نقش و نگار این دیر کهن،شمع افروز محفل دانش و بینش،روشنی بخش کلبۀ آفرینش،متاع گرانبهای چهارسوی امکان،درّ یکتای صدف کون و مکان،واسطۀ انتظام عقد شهور و اعوام،شیرازۀ اوراق سیه و سپید لیالی و ایّام،موجۀ دریای عطا،نمک خوان سخا،آئینۀ چهرۀ مطالب، گنجینۀ نقد مأرب،رایض توسن مراد،فارس مضمار عدل و داد،جوهری رشته بازار هنر، مشتری دانش نرخ گهر،خلیفۀ مکتب عقل و کیاست،پیر مصطبۀ فهم و فراست،فرزند خلف دودمان ولایت،خلف الصدق خاندان خلافت،شمع شبستان انصاف،شعله نیستان خلاف،کامیاب بخت بلند،بهره مند طالع ارجمند.غنچۀ امّید بی بهره گان را باد بهاری، کشت آرزوی بی حاصلان را ابر آذاری،گلدستۀ چارباغ ابداع،سرو نورستۀ خیابان اختراع،بار گردن قوی گردنان،زور بازوی از دست رفتگان،جامع نشأۀ شاهی و مرتبۀ درویشی،تاج کیانش را با کلاه ادهمی،کمال ربط و نهایت خویشی،بر جراحت ناسور کینه اندوزان معدن الماس،و بر درآمد...وسوسه خاطر تهی دستان قفل وسواس،در بادیۀ کین سموم آتشبار،در چمن لطف گل همیشه بهار،واقف رموز ظهور و بطون،عارف اسرار کن فیکون.

بیداربخت،هشیاردل،معنی پیوند،صورت گسل،در معالجۀ مرض فاقه طبیب حاذق، و در معامله داد و ستد روزی خلایق...ناطق،آستان جلالش ناصیه زای،کنه کمالاتش اندیشه فزای،پروانۀ محفل قهرش سمندرخوی،شمع انجمن قدرش خورشید نیروی،آب

ص:418

و هوای کشور سحابش سؤال پرور(کذا)از بیع و شرای،هنرور اقلیم عطایش بایع وکیل از هر دو سر،تیغ انتقامش با نیام در جنگ،جوهر کلامش لؤلؤ موزون با سنگ،حکمش با نفاذ توأمان،تدبیرش با تقدیر همعنان،سعادت طالعتش را سعد اکبر مشتری،سمند قدرتش را دوش کیوان در غاشیه بری،حکم قضا کردارش چون دریای محیط بر اطراف و اکناف عالم روان،دستهای گوهر بارش مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیٰانِ (1)،خاک درگاهش گوگرد احمر،گرد بارگاهش توتیای چشم اهل هنر،نسیم مدحش روح مشاطۀ عروسان سخن،شمیم خلقش انجمن آرای شاهدان چمن،سخنان معجز آثارش،حکمت آموز افلاطون،کلمات آبدارش.خون در جگر کن در مکنون،غبار موکب همّتش گنج باد آورده،نسخه قانون معدلتش شفای هر درد،از لطفهای شاخ در شاخش عالم گلستان،و از دست و دل فراخش دنیا به کام تنگدستان،سرکۀ ابروی غضبش خواب شیرین از چشم دشمنان برده،حلاوت گفتار قند لبش طوطیان شکرخا را از هندوستان برآورده،و در اقلیم معدلتش ظلم سیه گلیم چون غربتیان خانه بر دوش،و فتنۀ روباه صنعت پیوسته در خواب خرگوشی،روز دیوانش با روز محشر به یک شب از مادرزاده،و گرد تکرانش با سرمه دیدۀ فتح و ظفر به یک ساعت خداداده،و خوابی که نهیبش از چشم دشمنان برده به دیدۀ فتنه سپرده،زنگی که عدلش از دل ستمدیدگان زدوده تیغ ظلم به او اندوده،آوازۀ دست گوهرافشانش گوش صدف کر ساخته،شیرازه هنروری و احسانش اوراق پریشان دانشوری به هم انداخته،خواهش سائلان با بخشش او دست به دست،شرمندۀ احسان شاملش هرکه هست،در کرسی نشینی بجز از سخنان معجزنشان هم نشین نداده،در عالم گیری به غیر از صیت عدل و احسان قرین نه،مهر و کینش تفسیر ثواب و ترجمۀ عقاب،لطف و قهرش آیۀ رحمت و سورۀ عذاب،دلها را با مهر و وفای او رابطۀ ازلی،زبانها

ص:419

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ رحمن،آیۀ 19.
را با دعای بی ریای او آشنائی ته دلی،چرب و نرمی مرحمتش آتش رشک در جان موم انداخته،و طنطنۀ شوکتش غلغه در سپاه روم.

از معماری معدلتش جغد خانه خراب،و به مددکاری واهمۀ عقابش کبوتر هم آشیانۀ عقاب،لعل لب ساقیان بزمش را یاقوت خط بندگی داده،ماهچۀ رایت چاکران رزمش خورشید تابان را شرمندگی،تا دکّان دادرسی شکسته دلان گشوده بازار مومیائی شکسته، و تا ایوان رفیع البنیان قدر و منزلت افراشته سیمرغ وهم و خیال را پرعجب افکنده.

در چهرۀ دشمنان تخم زعفران کاشته،و خرّمی خرمن نشاط از دل دوستان برداشته، و طرفه اینکه کام نیکخواهان او نمک خوان احسان چاشنی گیر ساخته،و عالم شور در درون حاسدان انداخته،جانها را از قید غم آزاد نموده و به بندگی خود درآورده،مرغ دلها را از دام بلا رهائی داده و صید خویش گردانیده،در دوران سخایش کاسۀ درویشان مانند جام خورشید پرزر،و صندوق تنگ دستان چون دهان دلبران لبالب گوهر،هر شبش با روز عید عقد اخوت بسته،و هر ساعتش با عمر جاوید رشتۀ مودّت درپیوسته،در محفل آفتابش هر لحظه پیک ظفری از گرد راه رسیده،و هر نفس نسیم نصرتی من عند اللّه وزیده.

در کلیسای دل بدخواهان آتشکده ها ساخته،و در مصلای خاطر دعاگویان عیدگاهها طرح انداخته،پادشاهان روزگار از بیم پیادگان سپاهش مانند شاه شطرنج خانه به خانه می گریزند،و پیلان دمان از واهمۀ سیاست جانکاهش با پشّه لاغری نمی ستیزند،در روزگار مالک رقابی او سرو آزاد طوق قمری به زر می خرد،و در دوران پاسبانش رشتۀ ناتوان کتان هزار دور قمری بسر می برد.

اگر نیسان دست بندگانش بر سر بحرین نمی بود سالها شده بود که صدف دندان طمع از مروارید غلطان کنده بودی،و اگر دولت ابد توأمانش وارث ملک ذو القرنین نمی گشت قرنها گذشته بود که یأجوج فتنه رخنه در سد امن و امان افکنده،دین مبین احمدی در زمان او به نوعی رونق پذیرفته که ناقوس نوازان دیر مغان شب و روز گوش به زنگ اذان

ص:420

نشسته اند،و حریفان میخانه پیرو و جوان طلاق دختر رزان گفته،به پشت گرمی تیغ...

آشامش محراب از روی فراغت پشت به دیوار نهاده،و به دستیاری نام بلند مقامش منبر پا برفراز گنبد دوّار نهاده،در شش جهت کسی نتوان یافت که از یک جهت آن او نباشد،و در هفت اقلیم دلی به دست نتوان آورد که در پنجۀ فرمان او نه.همّتش مال را در نظر مردم چنان بی قدر ساخته که همیان را مانند ماهیان به آب انداخته اند،و صندوقها را حباب آسا بر باد داده،در روزگار سخاوتش به جز نرگس کسی چشم به زر ندارد،و در ایّام عشرت افزایش به غیر از لاله دیگر داغ بر جگر نه،آرمیدگی روزگارش خاطرها را سبکبار نشانده،و اسباب جنگ و پیکار را بیکار،کمان گوشه گیر شده،خمیازه حسرت می کشد، و ترکش چلّه نشینی گرفته پا از خانه بیرون نمی نهد،تیغ از میان کناره کرده و زره جامه بر تن پاره پاره.چار آئینه رو نمی نماید،سپر رخ نهفته،جوشن دعا گفته،نیزه مانند نی نالان است،تفنگ را از او آتش در جان،در عهد شجاعتش طفلان لب از شیر ناشسته،شیرخوار و کودکان هنوز در مهد خرامیده،پلنگ سوار،پیرزالان از دست رفته با رستم دستان در پنجه گیری،کوژپشتان معوّج هم آورد عوج در دلیری.

نافذ الحکمی که اگر پروانه امان به شمع دهد شعله هرچند خواهد که یک سر مو از سرش کم کند نتواند،و اگر برات بندگان بر آب بنویسد بر وجهی وصول شود که هیچ آب در میان نه،خالص الاعتقادی که شاهد عدل،سکّه از صمیم قلب ادای شهادت می نماید که از دل و جان،غلام حیدر کرّار است،و ذو الشهادتین خطبه به بانگ بلند گواهی می دهد که از روی اخلاص تابع ائمّۀ اطهار،از شرم دست سخا گسترش کان به ناخن تیشه سر می خاراند،و از خجلت ضمیر انورش خورشید تابان در محافل به سرانگشت شعاع نقض قالی می شمارد،در صفحات منشآت مترسلان بلاغت آئین هر حرف عین فعلست که کمیت خوشخرام قلم در طیّ وادی مدیحش انداخته،و هر الف عصائیست که پیرخرد که سالک مسالک نظم و نثر است به جهت در نوشتن این بیابان ساخته،فضای طرب افزای

ص:421

عراق شعبه ای از عرصۀ مملکت دلنشینش،و چرخ با این همه بزرگی و طمطراق مانند فیروزۀ نیشابور در زیر نگینش،کمترین غلامش جانشین خلفای بنی عبّاس،باقی مراتب قدر و منزلتش بر این قیاس،سلطان سلاطین که شیر چترش در معرکه سلطان شکار باشد، المخصوص بالنصر الجلّی و اللطف الخفیّ السلطان شاه صفی که دکّان معدلتش تا روز بازار قیامت گشاده باد،و رایت دولتش تا قیام قیامت برپا ایستاده،من قال آمین ابقی اللّه مهجته فانّ هذا دعاء یشمل البشر.

حکم مطاع لازم الاتّباع و فرمان واجب الاذعان محتوی بر مضمون خیر اثر و مشتمل بر نکتۀ سعادت ثمر،که خواص و عوام به حکم إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصٰابُ وَ الْأَزْلاٰمُ (1)دست هوس از دامن امّ الخبائث کوتاه دارند،و اجتناب از دختر رز که مادر همۀ فتنه ها است واجب شمارند،عقل و هوش را که سلطان مملکت تن و فرمانفرمای اقلیم بدنند مغلوب سرهنگ طبیعت نسازند،و چشم و گوش را که زبدۀ ترکیب اجزای انسانی و عمدۀ قوای هیولائی اند خس پوش خواب غفلت و مستی نسازند،و خوش و ناخوش چاشنی بادۀ خوشگوار از کار به در کنند،و به کام و ناکام هوای این آتش آبدار از سر بنابر اشارت مضمون بشارت آئین إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ التَّوّٰابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ (2)به ماء طهور توبه،لوث معصیت از دامن عبودیّت فروشویند،و به آب چشم اعتذار نقطۀ سیه کاری از صفحات صفحه رخسار اعمال بزدایند،شبها به روغن اشک ندامت چراغ استغفار بیفروزند،و به برق آه حسرت خرمنهای گناه درهم سوزند

چند باشی ز معاصی مزه کش توبه هم بی مزه ای نیست بچش

شرف صدور یافته،و عزّ ورود پذیرفته،غلامان چابک دست چالاک،و چاکران قوی پشت بی باک،کمر امتنان بر میان بسته بنای مکیده به آب رساندند،و پیر مغان را خانه خراب نشاندند،و سراپای خم درهم شکستند،و دست و گردن سبو را بر یکدیگر بستند،

ص:422

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ مائده،آیۀ 90.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 222.
به میخانه در سنگ بردن زدند کدو را نشاندند و گردن زدند

خم آبستن خمر نه ماهه بود در آن فتنه دختر بیفکند زود

از بس ساغر و مینا بر سنگ زدند دل سخت خارا از شیشه نازکتر شده،و از بس بادۀ حمرا بر زمین ریختند لعل یاقوت با خاک راه برابر،دوران جام به آخر رسید،و پیمانۀ صراحی پر گردید،جوش و خروش شیشه فرونشست،گرمی بازار صبوحی درهم شکست،خمار شراب دردسر برد،و طفل حباب در چشم و دل پیاله مرد،رندان باده نوش که عمرها بود با پیمانه پیمان درست کرده بودند،و به پیر میخانه ایمان آورده،دست بیعت به سبو داده و بر سر خم سوگند یاد نموده،اکنون رشتۀ دوستی با سبحه چنان پیوند کرده اند که یک مو در میان نگنجد،و با سجّاده کشی چنان خو گرفته اند که ترازوی اندیشه برنسنجد،حریفان پیاله زن که یک زمان از سر پل پا برنمی داشتند و یک لحظه از نظارۀ افواج امواج دیده برنمی گرفتند،این زمان در مساجد از آب چشم شب زنده داران بوریا مانند زنده رود موج زنان است،و طاق محراب با طاق پل یکسان،فحمدا له ثمّ حمدا له.

اکنون این همه شادی و نشاط که در قدسیان می بینی،و این همه عشرت و انبساط را که در روحانیان مشاهده می کنی منشأش این است،و سوگواری زهره که سرکردۀ ارباب طرب و پیشوای اصحاب لهو و لعب است علتش همین.چون این مژدۀ جانفزا شنیدم،از شادی دیگر خود را ندیدم،و بیهوش افتادم،و عنان خرد از دست دادم،بعد از ساعتی که از فیض جان بخش دم عیسوی جانی در تن و روانی در بدنم پدید آمد،برخواستم،و به سجدۀ شکر الهی قیام نمودم،و به دعای حضرت شاهنشاهی اقدام،من ثنا می کردم و مسیح تحسین،و مسیح دعا می گفت و من آمین.

الهی تا جهان را آب و رنگ است فلک را دور و گیتی را درنگ است

مسلّم بر تو باد این پادشاهی میسّر کام تو چندان که خواهی

ص:423

(15)

وصف سخن از گفتار جناب آقا حسینا غفر اللّه له

سبحان اللّه این چه گوهر گرانمایه و اختر بلندپایه است که آشنایان زبان وحی و الهام به سخنش موسوم کرده اند،و نسخه حل و عقد مصالح انام به نام نامی او مرقوم ساخته اند، گرامی خلفی است از خانوادۀ صنع،که بی منّت قابله مادّه از بطن ابداع به وجود آمده، و بی توسط مشیمۀ هیولی از صلب اختراع صورت تکوین پذیرفته،و در تنگنای مهد مسدّس جهات نیارمیده،و دایۀ تقدیر در قماط ملوّنش نپیچیده،از کاسه لیسی خوان آبای علوی ابا نموده،و به شیرپستان امّهات سفلی لب نیالوده،در مکتب روحانیان پیر عقلش سبق داده،در دیار ملکوتیان دست شباب تیمه اش گشاده،سالها کبوتر لنگرۀ عرش تجرید، و مدّتها شهباز اوج عالم تقریر بوده.

پس آنگاه بنابر اقتضای حکمت کامله و استدعای مصلحت شامله به بدرقکی برید وحی از سواد اعظم لوح محفوظش روان کرده،و منشور ایالت اقلیم نطق و بیانش ارزانی فرموده،بردهند زبان و در بند دهانش گماشته اند،و فرمان فرمای قلمرو کلک و بیانش گردانیده اند،هند دوات و خوزستان خامه به قبضه تصرفش گذاشته اند،رسول دلهای کرده، ثقلین سنّت و کتابش مرسل داشته اند،و به اسود و احمر و سیاهی و سرخیش مبعوث ساخته،از تهامه غیب مأمور به هجرت شده،و در مدینۀ شهود رحل اقامت افکنده،صدق پیرایگان لهجۀ فارسی و عربی در خدمتش سلمانی و بوذری کرده اند،و اخلاص پیشگان قبایل انفاس و جوارح در متابعتش مهاجری و انصاری نموده،کلک خوش صریر بلال آسا،کمر خدمتش بر میان بسته،و صفحۀ روشن ضمیر مانند بدر منیر،سر بر خط فرمانش گذاشته،ستون خامه را به آواز آورده،و ریگ نقطه را گویای راز کرده،در معرکۀ

ص:424

جهاد معاندان جدل کیش سیف قاطع برهان بر میانش استوار کرده اند،و در جامع ارشاد حق طلبان صدق اندیش بر منبر خطابتش پایدار نموده،مفتاح ابواب مطالب جمهور به کف کفایتش نهاده،و گنجوری خزائن مآرب نزدیک و دور به عین حراستش داده.

سلیمان وقتش کرده زبان مرغان اوج ملکوتش یاد داده،بساطش بر روی هوا گسترده اند و جمشید عصرش نموده،جام جهان نمای دل که آئینۀ جمال شاهدان غیبی است به دستش سپرده،به پایۀ کلیمش رسانیده ید بیضای صفحه و طور سینای دوات و الواح اوراقش داده اند،و انفاس عیسویش بخشیده مرده دلان افسرده خاطر را به او زنده جاوید کرده،از عرش برینش انزال فرموده،کعبه دلها به او پرداخته اند،و از بالای کرسیش فروفرستاده،هنگامه صحبت صاحبدلان به او گرم ساخته،گنج بادآوری است که به خازن حیاتش تسلیم کرده اند،و پیک جهانگردی است که به قاصدی خاطرهاش فرستاده،خضر بادیه دانش است که تشنه لبان زلال هنر را به چشمۀ حیوان معنی رسانده،یوسف مصر کمالی است که گرسنه چشمان خوان استعداد را از قحط سال جهل رهانده،یکّه تاز قلمرو آفرینش است که بر سمند بادپای نفس سوار گشته در عرصه وجود به جولان درآمده،و بر کمیت خوشخرام قلم برنشسته در خیابان صفحۀ خرامیده،گاهی به خطاب«انّ من البیان لسحر»مخالب است،و زمانی به تشریف«انّ من الشّعر لحکمه» (1)مشرّف.

شعار مجاوران حرم عبادت و پیرایه معتکفان مسجد الحرام زهادت گرفته،لحظه ای از کعبۀ دل و مشعر خیال و مسعای نفس و صفای سینه و رخامۀ حمرای زبان و باب شفتین لب و تحت میزاب قلم و حجر الاسود دوات و رکن کتاب و حجر حاشیه دوری نگزیده، و پیوسته خرقۀ مرقّع کاغذ در بر کرده،شب و روز سجّاده صفحه افکنده،مسواک خامه فراش نهاده،نفسی به جز ذکر تسبیح سی و دو دانۀ دندان،شغل دیگر نورزیده.

ص:425

1- (1)) -از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله وارد شده است:انّ من الشعر لحکمه و ان من البیان لسحر،(الغدیر،علامه امینی، ج 2،ص 9؛وسائل الشیعه،شیخ حر عاملی،ج 7،ص 404).
در شهرستان خرد از زر تمام عیار رواتر آمده،و در بازار رشتۀ تمیز از گوهر آبدار سنگین بهاتر،جیب و بغل ارباب نظم را لبالب گوهر منظوم و لؤلؤ موزون ساخته،دامان و کنار اصحاب نثر را پر از جواهر منثور و درّ مکنون،صدق سامعه ازو لؤلؤخیز و طوطی ناطقۀ شکرریز،نی خامه را شکرستان کرده،و کاروانهای مشک تاتار به چین نامه روان ساخته،شوق خدمتش در سینۀ قلم حیات افکنده،و نهال محبتش در دل سخت دوات ریشه دوانده،زبان از وی به چه کام که نرسیده؟و کام سامعه ازو کدام لذّت که نچشیده؟ گلزار حسن از محبتش تازه و تر،شاهد جمال به مشاطگی تعریفش پرزیب و زیور، بختیان (1)عشق را حدی (2)سرای،و کاروانیان محبّت را محمل آرای،عندلیب هزاردستان چمن امکان،طوطی شکرافشان اقلیم کون و مکان،آب و رنگ گلشن هوش،نسیم گل نسترن گوش،کامیاب لعل لب دلبران،نمک نمکدان دهن خوبان،رهرو شارع ناطقه،بلد کوچۀ سامعه.

کمندانداز کنگرۀ قصر خیال،سفینه ساز غوّاصان بحر کمال،شیرازۀ صحبت اهل دل، پیرایۀ عالم آب و گل،تحفۀ مجلس احباب،نقل محفل اولو الالباب،مروحه جنبان انجمن صدق و صفا،مجمره (3)گردان محفل مهر و وفا،تکلّف برطرف (4)اگرنه او بودی پیغام بی دلان مهجور به دلبران پرناز و غرور کی رسیدی؟و لذّت شهد دشنام شکرلبان بدخو،کام عاشقان جفا جو کجا چشیدی؟بزم افروزی انجمن راز و مجلس آرائی عرض نیاز که کردی؟حکایت عشق که گفتی؟و قصۀ مهر و وفا که شنفتی؟داستان داغهای کهن که نو کردی؟و دلهای رهین به حلاوت گفتار شیرین دهنان که گرو کرد؟نام مجنون که سرخیل حیّ جنون است تا قیامت که زنده داشتی؟و نقش افسانۀ فرهاد ابد الآباد بر بیستون دلها که

ص:426

1- (1)) -بختی:شتر دو کوهان سرخ رنگ،فرهنگ معین،ج 1،ص 476.
2- (2)) -سرودی که کاروانیان عرب خوانند تا شتران تندتر روند،فرهنگ معین،ج 1،ص 1344.
3- (3)) -منقل،فرهنگ معین،ج 3،ص 3882.
4- (4)) -در نسخه چنین است.
نگاشتی؟از جوی شیر که سخن راندی؟،و از قصر شیرین که قصّۀ برخواندی؟،اگرنه دیوان خسروان اقلیم سخن بودی به فریاد دلهای سوختۀ عاشقان ستم رسیده که رسیدی؟، و اگرنه دشت بیاض تازه گویان این دیر سخن بودی،خیل غزال معنیهای برجسته در کدام صحرا چریدی؟

و سخن کوتاه،الحق همین سخن است و بس که در این گلشن خوان دیدۀ مهر و وفا، و این چمن خشکسال کشیدۀ صدق و صفا،بوی عشقی از آن می آید و معنی محبّتی از آن می تراود،به زلف و کاکل دلبرانش دل می توان بست،و به خطّ و خال گلرخانش جان می توان داد،عروسان رعنایش در بغل می توان کشید،و به حسن مطالع زیبایش عشق پاک می توان ورزید،از همنشینی سفینه هاش زمانی بند از دل می توان گشاد،و از همصحبتی مجموعاتش ساعتی بخاطر جمع آسود،علی الخصوص این مجموعۀ نگارین و این سفینۀ دل نشین،که هر صفحه اش عروسی است زیبا و شاهدی است رعنا،به گوهر نکات لطیفه آراسته،و به زیور استعارات شریفه پیراسته،ذوائب دلکش ارقام مشک فام از سر تا پا فرو هشته،و عقد مرواریدلفظ بر دور عارض دل آرا گذاشته،از ابریشم مسطّر بر رو افکنده،و از افشان نقره زر ورق بر چهره افشانده،کجاست مجنون؟تا عرض داده دریابد نگارخانۀ حسن و جمال لیلی را.

دوشیزگان الفاظش مریم آسا به عیسی نفسان آبستن،و عروسان معانیش در انجمن صفحه مانند جواهر منظوم همه دست در گردن،شاهدان عبارت رنگین تمام سایه پروردۀ نازنینی،پیراهن حریر کاغذ دربرکرده،و مروحۀ صفحه به کف گرفته،از لب جویبار مسطّر قدمی برنمی دارند،و سایۀ شمشاد خامه دمی از دست نمی گذارند،بین السطور دلگشایش با جوی شیر جنان از یک پستان پرورش یافته،و سطرهای خوش قد رعنایش با نهال طوبی از یک جویبار آب خورده.

ص:427

هر قصیده اش قطعه ای از بهشت،و هر غزلش غزالی عنبر سرشت،رباعیّات بلند پایه اش ارکان کعبۀ معانی،و چار آئینۀ آخشیج (1)عالم روحانی،مثمّنش از معانی ابکار به منزله هشت بهشت پر از حور،مسدّسش از شهد الفاظ چاشنی دار مثابۀ خانۀ زنبور، ترجیعات مطربانه اش از دلهای غمین عشاق بندها گشوده،مثنویّات هفتگانه اش از سبع المثانی ثناها شنوده،هفت بندش با اقالیم سبعه برابر،مخمّسش از گوهر حواس گرانبهاتر، ترکیبات خوش نوشته اش مفرّح یاقوتی تمام اجزاء،معانی به رشته اش(کذا)بهتر از نمک لعلی لیلی.

هر مطلعش خورشید تابانی در گریبان دارد،و هر مقطعش مهر درخشانی به دامان،هر سطرش شطری از حقائق ژرف،و هر حرفش ظرفی از معارف شگرف،الفهاش از قد دلبران رعناتر،صادهاش از چشم ترکان فتنه زاتر،کششهای زیبایش هم کیش تیر غمزۀ نوبهاری،هلال ماهش با کمان ابروی خوبان در یک خانه،سینش با رشتۀ مروارید عقد برادری بسته،عینش را مانند جلال عید مردمان به دعا جسته،به نمک دهن به پاک صفهاتش قسم که اگر محیط از قاف تا قاف عالم بگرداند،و خورشید سان از شرق تا مغرب جهان بپیمایند،مانند عنقا و کیمیا نظیرش نبینند و عدیلش نیابند.

این قسم مطاعی،هرگز به بازار نیامده،و از اینگونه گوهری،هرگز چشم هیچ خریداری ندیده،نقطۀ درّ شاهوار چنین در رحم صدف کون و مکان قرار،و حلقۀ لعل آبدارش در مشیمۀ کان امکان پرورش نپذیرفته،سر تا پا نازکی عبارات و پای تا سر تازگی استعارات،تمام غرایب اسلوب و لطایف مضمون،همگی لفظ دلکش و معنی موزون،یار دلچسب و رفیق همه جا همراه،مصاحب جانی و دوست خاطرخواه،در پنهان و آشکار مونس و همدم،و برخلاف آشنایان روزگار یار در شادی و غم،در سفر و حضر قرین،در کعبه و بتخانه همنشین،بذله سنج بزم حریفان،نکته پرداز انجمن صاحبدلان،در

ص:428

1- (1)) -چهار آخشیج:چهار عنصر،فرهنگ معین،ج 1،ص 34.
شیوه خوبی و زیبائی تمام،در چمن رعنائی سرو خوشخرام،محفل احباب بی وجود او از جام خالی از شراب فسرده تر،و خاطر اصحاب جدا از او از گل گلاب گرفته پژمرده تر، دشت صفحۀ غزلهای عاشقانه اش مانند صحرای نجد جنون خیز،و گلگشت چمن اشعار صوفیانه اش از دل ارباب وجد شورانگیز،عباراتش به غایتی نمکین که اگر بر کاغذ ابری نگارند بیم آن است که در زمانش آب سازد،و الفاظش به مرتبه ای شکّرین که اگر بر صفحۀ آبی نویسند واهمه آنکه در دمش بگدازد،از تار قانون مسطریش(کذا)نغمۀ خارج آهنگی برنخاسته،و از غبار خطّ عنبرینش حسن لاله رخان اوراق سرموئی نکاسته،بلکه زیب دیگر گرفته و رونق دیگر پذیرفته.

نوبت خوبی بزن بین که سپاه خظت(کذا) کشور دیگر گرفت لشکر دیگر شکست

زمین غزلهای بلندش را سر بر آسمان فرونمی آید،و همّت طبع مشکل پسندش را دو جهان در نظر،آنچه سالها اندوخته همه به یکبار در نظر حریفان موافق بر زمین نهاده، هرچه در عمرها بردوخته تمام به یک نوبت به دست یاران همنشین داده،با آنکه درین عرصه کوس «لِمَنِ الْمُلْکُ» ی (1)به نوازش می تواند آورد،تن به پوست پوشی در داده قلندر وار به سیاحت اطراف و اکناف عالم برآمده،سرمایه داران استعداد همه از او دریوزه گرند، و کامل نصابان دانش تمام از ریزۀ سفرۀ قلندریش بهره رو،گلستانی است دلگشا و بوستانی طرب افزا که خیابانهاش به ریسمان سطر درست داشته اند،و بنفشه و ریحان خط کاشته،و نهر جدول بر چهار طرفش روان شده،سبزۀ حاشیه از کنارش سربرزده.

دوحه سجع طیرها موزون روضه ماء نهرها سلسال

مرغ دست آموزش است که مدتها حریفان مهربان جناح شفقت بر سرش گسترده و در جیب و بغل خودش بزرگ کرده،به منقار قلم آب و دانه اش داده اند،و بر سر شاخ دست آشیانه،تا که اکنون بحمد اللّه شهباز اوج ملکوت و همای بلندپرواز فضای لاهوت گشته،

ص:429

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ غافر،قسمتی از آیۀ 16.
هفت اقلیم سخن مانند سیمرغ مهر به زیر بال و پر آورده،و قاف تا قاف معنی عنقا مثال گرفته،بحر بی پایان است از نفایس لئالی لبالب،مکینۀ موجه اش سلسله الذهب،دریای موزون آبدارش سبحۀ جامی،پنجه مرجان کنارش خمسۀ نظامی،نوای مرغان جزایر دلنشین منطق الطیر عطّار،گنجینۀ اصداف پردرّ ثمینش مخزن اسرار،جزیره آراسته به انواع فواکه و ازهار دلگشایش حدیقۀ سنائی،کشتی پیراسته به اقسام امتعه لطایف گرانبهایش کشکول بهائی،گوهر صاف شب تابش مطلع انوار،حقّۀ ناف گردابش مرکز ادوار،ماهی شناورش قلم،آئینۀ سکندرش جام جم،گوهر بی قیمتش تحفه العراقین،و قیمت یک گوهرش خراج کونین.

الحق در گردآوری لئالی منثور سخنوران رادمردی داده،هرچه خواهی در او مهیّا و هر چه جویی آماده،صفحات اشعار آبدار جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ (1)،جواهر الفاظ موزون کَأَمْثٰالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ (2)،توصیفات لعل شکرآسا دل از دست مردم ربا، تعریفات زلف عنبرافشانش سلسلۀ جنون جنبان،ترانه های چرب زبانان در وصف چشم جادو و خط مشک فام،از برای تربیت دماغ روغن بنفشه و بادام،بذله سنجان نکته دان در تفریح خاطرها حقهای مفرّح و خروارهای زعفران.

لفظ خوش و معنی ظاهر در او آب روانست و جواهر در او

عجب دارم از فقرۀ نازک منشآتش که جهان جهان معانی گران سنگ چون می کشد؟! و درشگفتم از خانۀ دو دری ابیاتش که عالم عالم لطایف پرآب و رنگ چگونه می گیرد؟! همانا کلک جادو کار که هاروت سان در چاه بابل دوات نگونسار است این شعبده های عجب ساخته،و چنین سحرهای غریب پرداخته،معاذ اللّه غلط کردم و بیهده گفتم،اسناد جادوگری به کلک مشکین کردن خطاست،و نسبت ساحری به او دادن محض افترا، عصای کلیم است که این همه خوارق عادات از او سرزده،یا نخل مریم است کزین گونه

ص:430

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ توبه،آیۀ 72 و 89.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ واقعه،آیۀ 23.
ثمرات داده،وگرنه درین انجمن که وادی ایمن سخن است سحر را بار از کجا آمده،و در این عرصه که ارض مقدس معنی است جادوئی را گذار از کجا.

مأوای خلیل ولات در وی با کعبه و سومنات (1)در وی

الحاصل،مجموعه ای است کنهش از حیّز دریافت برون،و شناختش از حد اندیشه افزون،سخنوران زمان اگر در تعریفش عاجز آیند حقشان برطرف (2)و عذرشان پذیرا، و متتبّعان دوران لاٰ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً (3)،شرح خوبی و وصف مرغوبیش به زبان راست نیاید،و عندلیب بیان را یارای آن نه که بر شاخسار مدحش بسراید،هرچه گویم بیش از آن و آنچه نویسم زیاده بر آن است،پس در این صورت اگر مهر بر لب دوات نهم قصوری نیست،و اگر بند بر زبان خامه گذارم دوری نه،و به عقل انسب خواهد بود،و به صواب اقرن.

اذا لم تستطع امرا فدعه و جاوزه الی ما تستطیع

(16)

مکتوبی از آقا حسین خوانساری-دیباچه بیاض-تعریف سخن

تعالی اللّه زهی پایۀ بلند سخن و رتبۀ ارجمند گفتار،که قلم قدرت آفریدگار تعالی شأنه به میانجی دو حرف،آن مجموعۀ آفرینش را به هفت بند آسمان و رباعی ارکان و یکه بیت ماه و خورشید و تربیع فصول و ترکیب موالید و مطالع بروج و مصراع هلال و غزلیات هفته و قصاید ماه و سال و مثنوی لیل و نهار و خزان و بهار و بحر طویل زمان و قصیدۀ مصنوع بنی نوع انسان نگارش داد،و دست رحمت شاملۀ کردگار؛عظم سلطانه؛قفل بستۀ

ص:431

1- (1)) -سومنات:بتخانه ای در هند بوده که محمود غزنوی آن را خراب کرد،فرهنگ معین،ج 5،ص 827.
2- (2)) -طرف:بیرون،فرهنگ معین،ج 2،ص 2222.
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ اسراء،آیۀ 88.
مدعیات خفیۀ خواطر،و مطالب نهانی ضمایر آفریدگان را از کلیه سی و دو دندانۀ زبان گفتار گشایش فرستاد،جلّت صنعته و عظمت رحمته.

الحق در وصف سخن همین سخن بس که مطلع قصیدۀ امکان و مقطع نامۀ پیمبران به منشور سخن بر صدر مسند نبوت و رسالت نشست،و دهان منکران و معارضان را به قفل ابجد حسن(کذا)بست.

درود بی پایان و صلوات فراوان به روان پاک سرور دو جهان و اهل بیت و فرزندان او باد،تا از سخن نشان است و تا زبان از دل ترجمان.

اکنون گوش دلبستگان سر زلف سخن و گرفتاران دام گیسوی معنی را زمزمۀ این مژده و ترانۀ این تهنیت مبارک باد،که همانا در تتق غیب،لیلی وشی از قبیلۀ سخن،عذرا عذاری از حیّ معنی،احرام طواف کعبۀ شهود بسته،و آهنگ ارض حجاز پردۀ وجودساز کرده،که صنعت نگاران دستگاه طرازان برگ لوح و قلم به ساز و برگ فراوان هودجی زرین پیراسته اند،و به زیب و زینت بی پایان محملی نگارین برآراسته،که ناقۀ سپهر که قرنهاست که از یکتایی عماری مهر به یک طرف مایل شده،و منطقۀ معدلش از کجی حمیال گشته،عجب نباشد گر از همتایی این محمل گرانقدر براستی گراید،و از زحمت کجروی و طعن کج رفتاری برآساید.

باری،هواداران طرۀ دلاویز شاهدان الفاظ،و شیفتگان کرشمه های شوخ معانی را دامان نثار گرانبار گوهرافشانی،و دیدۀ نظاره لبریز بادۀ حیرانی باد،که نه بس دیر است که آن لیلی مثال با دو صد غنج و دلال در این عماری زرنگار قرار گرفته،به حدی سرایی صریر خامه متوجه سفر تهامه است.

ارباب عرفان اگر عرفات خاطر را صفا دهند بجاست،و اصحاب شعور اگر مشعر مشاعر را آیین بندند روا.

اما سخت می ترسم که مبادا عکس رخسار شاهدانۀ این طرفه نگار بار دیگر در و دیوار

ص:432

کعبه را صنمخانه سازد،و جلوۀ سرشار مستانۀ این سرو رفتار،قنادیل حرم را سربسر پیمانه.

حق تعالی نگهدار باد،و از چشم بدانش زخمی مرساد.

سخن صریح کنم،مطابق این سخنان و مصداق این کلمات این مجموعۀ نگارین و این سفینۀ دلنشین است،که گرداندن اوراقش بال افشانی طاووسان را در دیده ها مکرر ساخته،و مشاهدۀ رخسار صفحاتش صفحۀ رخسار سیمبران را از نظرها انداخته، و عنقریب به نیرنگ مشاطۀ کلک جادوکار محفل عروسان افکار خاطر متقدمین و متأخرین،و جلوه گاه بنات ابکار طبع سخنوران روی زمین است.

خصوصا عندلیب سرودان گلشن مدیح شهریار زمان،و باربد نوایان انجمن ثنای خسرو دوران،یعنی صاحبقران گیتی ستان انجم سپاه،گردون بارگاه،کامل عادل باذل، جوان بخت قوی دل،گلدستۀ گلستان مصطفوی،نوباوۀ بوستان مرتضوی،حسینی نسب، حجازی حسب،راست کیش،درست مذهب،آستان جلالش ناصیه زای،کنه کمالش اندیشه فزای،آب و رنگ این طرفه چمن،نقش و نگار این دیر کهن،آنکه از تأثیر معدلتش آبادی جهان به جایی رسیده،و معموری عالم به سرحدی انجامیده،که رهروان آبله ناک پا،در هیچ وادی آب با خود برندارند،و مسافران اجنه از اینکه نام زاد دارد همزاد با خود نیارند،هنگام اندیشۀ دقایق امور سلطنت،نظر کیمیااثرش بر هرچه خورد عینک دوربین می گردد،و در وقت تفکر در مراسم لطف و مرحمت،قدم مبارک بر هرچه گذارد گل و نسرین می شود.

وعده اش به وفا نزدیکتر از دلهای دوستان به یکدیگر،و طبعش به عطا مایل تر از طفل به پستان مادر،عفو و احسانش با هم جناغ بر سر این شکسته اند که هرکدام را از کرده های خود چیزی به خاطر آید باخته باشد،و تدبیر پیر و بخت جوان با یکدیگر پیمان بر این بسته اند که هرکاری که از آن دشوارتر نباشد تا آن صلاح دین و دولت در آن دیده این ساخته باشد.

ص:433

در عهد الفت افزایش شب نشینی کتان با مهتاب و بغل گیری شبنم با گل آفتاب رسمی است معهود،و در روزگار عشرت زایش سراسر فتن اشک در چشم عاشقان،و شب به روز آوردن آه در دل دردمندان طریقی است مسدود.

اگرنه سد صلح گذشتگان در میان می بود،تسخیر ممالک را حاجت به جنگ نمی افتاد، و اگرنه پاس پیمان پیشینیان می داشتند،گرفتن هفت اقلیم مانند دویدن آب به هفت اندام در یک آب خوردن دست بهم می داد.

بحر اگر از سموم آتشبار قهرش شورش پذیرد،ماهیان را در تابۀ گرداب برشت،و نخل اگر در کنار قورق زار حفظش پرورش گیرد،به پنجه مومین خمیر قرص آفتاب می توان سرشت.

سایۀ از پافتادۀ ناتوان اگر از ظل حمایت او سپر سازد به تیغ خورشید دلیرانه تواند بود،و شخص اگر همه رستم دستان باشد از دنبال خودش به خاک بتواند کشید.

همت بلندش را اگر روزی خیال ملک گیری و مملکت ستانی از جیب خاطر والا سر برآرد،هم در آن شب دست حنا بسته که از ایران به هندوستان رود،تمام آن ولایت را سبک تر از گرفتن رنگ به قبضۀ تصرف درآورد.

به نیروی عدلش گریبان ژاله را از پنجۀ آفتاب می توان کشید،و از شکفتگی خلقش گل تصویر از چمن صفحه می توان چید.تریاق چاره زهر چشم غضب چشیده او را به فریاد تواند رسید،هرگاه عطف دامن از صندل باف کردن به دردسر نفع تواند بخشید،و ناخن تدبیر تاب پنجه قهر دیده او را گره از کار تواند گشود،اگر به مسح پا کشیدن خط سرنوشت از پیشانی توان زدود.

کشتی شکست خوردۀ دست از جان شسته،که در دل دریا از همت او یاری طلبد،به زورق گرداب در نفس به ساحل تواند رسید،و لب تشنه زال بیچاره که بر لب چاه عاجز فرومانده،از مردی و مردانگی او مدد خواهد،به دلو گسستۀ عکس در دم آب را به بالا تواند کشید.

ص:434

باده خواران بزم توجهات سرشارش را ندانم چه حوصله است که از شراب پرزور چنان جرعه نوشند که اگر عکس بطکش در آب افتد سبکتر از بط خود را از آب برون تواند آورد،و اگر قطره ای از او به خاک چکد سایۀ به خاک افتاده را دگر با تیغ خورشید جنگ بگریز بباید کرد.

از گنجینۀ جواهر اسرارش اگر گوهری به سینۀ صدف سپارند،دریا چنان به خموش گراید که هزار حریف عربده جوی طوفان نیارد،که به چندین عمر نوح نقش موجه ای بر آب زند،و از گل خلق همیشه بهارش اگر ژاله در گل طینت آدمیان تعبیه گذارند،گلشن صورت بشری به شکفته رویی جلوه گری نماید،که دو صد تموز و خریف تب لرزه های جانگداز نیارد،که به سالهای دراز رنگ گل(کذا)برگ چهره ای بشکند.

و در آن دیار که نهیب سیاست جهان مدارش ناخدایی نماید،هزار شب بحران طوفان نتواند که خیال اضطرابی در دماغ پرشور بحر افکند.

سیلاب خونی که از تیغ مبارزان سپاهش هنگام محاربۀ دشمنان در دشت کارزار به سوی دریا بار رونهد،قعر دریا را سراسر گل بحری سازد،و گوش ماهیان را به رنگ صدف نقاشان چهره پردازد.

به روشنی رای ثاقبش در شب تار گهر را در قعر دریا به رشته توان کشید،و به تیزی تیغ حکم نافذش از دیبای زر تا شعاع جامه بر قد شخص سایه توان برید.

از خارستان قهرش برق دامن برچیده گذر کند،و در گلزار لطفش نسیم نفس به خود دزدیده قدم نهد.

سنگی که سمند فرخنده پیش بر آن پوید،ز انسان بر خود ببالد که سرانش به ناز بالشی بردارند،و آبی که خصم سیه گلیمش در آن چهره شوید،بدان گونه به تیرگی گراید که مردمان به خاطر جمع،راز دلها به او سپارند.

نیّرین را اگر دقیقه واری به درجۀ طالع خصم سیه بختش گذار افتد،بدان گونه منخسف

ص:435

گردند که اگر تمام طاس و طبق افلاک درهم شکنند،ذره ای به انجلا نگرایند،و علویین را گر بر حسب اتفاق قران در برج قوس قوی پشت این صاحبقران روی دهد،قرنهای خلق پیما و دورهای عمرفرسا جلد تقویم احکام آن را سرمویی کهنه ننمایند.

در آن دریا که سیاستش ناخدایی کند،معلم کشتی به چوب موجه ماهیان بازی گوش را چنان ادب آموزد،که اگر گوششان به مثقب الماس بسنبند مانند درّ از جای خود نجنبند.

در آن محفل که باری حرفی از شکوه و تمکین او بگذرد،تا قیامت هرآنچه گویند صدا بازپس آید،و بال مقراض یک سر ناخن مسافت رشتۀ شمع را به صد شام و شبگیر قطع نماید.

در نظر همتش دانۀ در و مروارید جدری کف پای عمان است،و حصبای لعل و یاقوت حصبۀ بدن کان.

عجب آنکه کان از رشک دست زرافشانش یرقان کرده،و دریا ماهیان زنده فروبرده، و طرفه اینکه دریا را از بیم کف گهر بخشش لرزه بر اندام افتاده،و کان منقل پراخگر،از لعل و یاقوت پیش نهاده.

در دوران سیاستش اگر میر آفتاب از اصناف گنجفه خرج زیاده ستاند،مهر آسمان را بیم سیه رخ برآمدن است،و اگر پیل شطرنج آسیب بیجا به پیاده رساند،شاه هندوستان را واهمۀ پای پیل فتادن.

در آن ساعت که خطیبان در مساجد به ذکر جود و احساس سرشارش رطب اللسان گردند،منبرها به رنگ آبشار برآیند،و ستونها به شکل فواره در نظر جلوه نمایند.

شجاعت مرتضوی نسبش ساعتی به لهو و لعب دنیا نپرداخته،و عیش و طرب را منحصر در جهاد اعدا شناخته،زدن چنگ و بربط را هیمن یافته که جنگ آوران زخمۀ تیغ خونفشان بر تارک جان دشمنان زنند،و چینی نوازی را چنین دانسته که مبارزان به ضرب سمّ ستوران کاسۀ سر فغفور و خاقان درهم شکنند.

ص:436

فراشان بارگاه اقتدارش خیمۀ زرین آفتاب را به ستون مخروط ظل بر زمین برتوانند افراشت،و سراپردۀ عالمگیر سحاب را به طناب شعاع مهر برپا توانند داشت.

در عهد حفظش اگر فی المثل به ساغر خورشید شکستی راه یابد به میخ مروارید ژاله بند توان زد،و اگر کشتی هلال از هم بپاشد،به نخ کتاب پیوند توان کرد.

در دوران پاسش اگر برای کشتی هلال از کتان بادبان سازند،هزاران کشتی در ساحل مغرب فرسوده بیفتد که یک نخ از این سوده نشده باشد،و اگر در بر خفتان زرتار خورشید از ژاله تکمه ها بردوزند،صدها از آن خفتان از کهنگی تارتار شود که سرمویی از آنها کاسته نشود.

در عهد دولت فیض آثارش از گل کاغذین گلاب می توان کشید،و به زور بازوی اقتدارش به پنجۀ مومین پنجۀ آفتاب می توان پیچید.به دهقانی عدالتش در چمن موم گل آفتاب کشتن نه بس دیوار،و به نگهبانی حراستش به دوک هلال رشتۀ کتان رشتن.

یکسر ناخن کار فرهاد اگر در عهد پاس داری این خسرو گردون اقتدار می بودی جوی شیراز برای شیرین از شکر بتراشیدی،و اگر یاد زور بازوی مردانۀ این شهریار نامدار می نمودی،بیستون را به یک ضربت تیشه،مانند قالب پنیر از یکدیگر می پاشیدی.

آنجا که کشتی علمش لنگر اندازد،نالۀ گاو زمین گوش ماهی آسمان را گران سازد.

ساعات ایام عمر و دولتش را تمام سعت ماه و سال،و آفات زمان عطا و نوالش همه آن سیاه چشم روزگار،به خواست ایزدی از دستار سفید صبح جامعه در بر فانوس شمع دولتش خواهد دید،و گوش زمانه به مشیت سرمدی صدای بشارت قیام قایم امّت از نقاره خانۀ سلطنتش خواهد شنید.

زیب افزای افسر جهانبانی،مسندآرای سریر صاحبقرانی،سایۀ مرحمت ربانی، سلطان شاه عباس ثانی،لا زالت سفینه دولته فی بحار الدوام جاریه،و آثار معدلته فی أطراف الآفاق ساریه.

ص:437

و از آنجا که بخت سخن بلند است و طالع معنی ارجمند،عکس این خیال در آینۀ امّید جلوه گر است،که قاید اقبال به رهنمونی دلیل توفیق زمام ناقۀ سبک رفتار این لیلی عذار را به جانب آستان کیوان پاسبان این شهریار زمان که کعبۀ آمال جهانیان و وجهۀ اقبال عالمیان است کشاند،و به گوشۀ چشم التفاتی از این خسرو قیمت افزایان سخنوری،و این سرور قدرشناسان سخنوران،نوازش یافته،کله گوشۀ افتخار به آسمان رساند.

امید که چندانکه ترکیب مجموعۀ کون از کاغذ رنگین خزان و بهار است،اوراق بهار عمر و اقبال این شهریار کامکار را از برگ ریز صرصر حوادث زمان گزندی مباد،و از ورق گردانی خزان غباری به خاطر مرساد.

(17)

دیباچه بیاض

آن نسخه کز آراستگی چون چمن است چون صحن چمن پر از گل و یاسمن است

تشبیه توان کرد به صحن چمنش لیکن چو نظر کنی در اینجا سخن است

بیاضی که تقویت مشام خردمندان از شمیم سواد مشکین اوست،و صفای خاطر روشن ضمیران از مشاهده صفحات آئینۀ آئین او،هر ورقش ابواب دقائق و لطائف بر ارباب حقایق و معارف گشوده،و از مشرق صفحاتش آفتاب هر مطلع چون مطلع آفتاب طلوع نموده،هر غزلش بحری پر از جواهر مکنون،و هر صفحه اش صدفی مملوّ از لئالی موزون،

طرفه گنجیست نزد معنی سنج باز کردن ز هر ورق در گنج

هرکه این در گشود زر یابد بلکه در یابد آنکه دریابد

سواد صفحات فایض النورش به صفحات تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهٰارِ (1)موصوف گردیده، و از بیاض بین السطورش آثار تُولِجُ النَّهٰارَ فِی اللَّیْلِ (2)بظهور رسیده،راقم دیباچه کمالش

ص:438

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ آل عمران،آیۀ 27.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ آل عمران،آیۀ 27.
از تکلّف جدول تار تعلّق بریده،و جدول نیز از رشک صفایش خود را به کنار کشیده، رشحات سحاب صفحاتش ریاحین رقمات را به زلال معنی پرورده،و در مهد صحایف اطفال حروف را به اعجاز معانی مسیح وار به کنار درآورده.

سخن خوش حیات و جان من است دم عیسی گواه این سخن است

و الحق صیرفی خرد را در دکان امکان نقدی از آن رواتر بدست نیامده،و نقش پرداز فکرت را صورتی از آن زیباتر در لجّۀ خیال روی ننموده،مطابق این معنی چهره گشای صور معنی امیر خسرو دهلوی روّح روحه،که شیرین آوایش مذاق جان تلخ کامان را شهد آسایش است،و زیور معانیش عروس سخن را پیرایه آرایش،فرموده که:

ز هر سکّۀ کیمیای سخن که یک جو در او نیست جای سخن

رقم سنج وحی فرستادگان شرفنامۀ آدمی زادگان

گرانی کن گوهر آدمی گرامی ترین جوهر آدمی

به او آشکارا نهان جهان به گوش آشکارا بدیده نهان

به هر خانه زو صلح و جنگ دگر به هر دل شتاب و درنگ دگر

بهاری به صد نیکوئی خواسته عروسی به صد زیور آراسته

سخن گرز جان است بنگر بهوش چرا مردم مرده ماند خموش

امید که تا از سحاب خامۀ درربار جواهر مکنون و لئالی موزون بر اصداف اوراق بارد، و کلک روزگار رقم سواد و بیاض بر صفحات لیل و نهار نگارد،ناظران مرآت صفاتش از جلوۀ جمال معنی بهره ور،و دیدۀ ارباب بصیرت از سرمۀ سوادش مکحّل و منوّر باد.

این نسخه که خامه کرد بنیاد توقیع قبول روزیش باد

(18)

رقعۀ که علامی فهّامی آقا حسین خوانساری

در تعریف بهار و رفتن زمستان نوشته

باز این چه جوانی و جمال است جهان را وین عهد که نو گشت زمین را و زمان را

ص:439

الحمد للّه و المنه که این جان غمدیدۀ سرد و گرم روزگار کشیده،و این دل محنت رسیدۀ تلخ و شیرین زمانه چشیده،که مدتی مدید و عهد بعید از بیداد شحنۀ دی چلّه نشین زاویۀ محنت و زندانی تنگنای مشقّت گردیده بود،و از دستبرد برد العجوز پای عجز در دامن پیچیده و سربزیر لحاف ناتوانی کشیده،و از بیم زر و پنجۀ خمسۀ مسترقّه دست در گریبان دزدیده،و از واهمۀ ترکتاز برف و دمه،پیوسته آیه الکرسی ورد زبان گردانیده.درین ایام سعادت فرجام که مرغان صبا (1)و قوبل (2)،و بشارت دهندگان شمال و دبور (3)،خبر مسرّت اثر جلوس پادشاه اختران و سپهسالار ستارگان بر تخت زرنگار حمل آورده،آوازۀ نزول اجلال نوروز سلطانی در شش جهت درافکنده اند،و مرغان اولی اجنحه به نغمات دلگشا و ترنّمات جان فزا نوای غمزدای:

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دیگر باره جوان خواهد شد

بگوش هوش خاک نشینان بساط غبرا رسانیدند،و از مهب (4)عنایت ازلی و سعادت لم یزلی نسیم فتح و ظفر بر گلشن طالع وزیدن گرفت،و کشتزار آمال و امانی دمیدن سو کرده،به حکم معدلت پیرایۀ حاکم دار العدل فروردین این محبوسان زندان محنت خلاصی یافته،کندۀ کرسی از پا برداشته،و از ظلمتکده شبستان به نزهتگاه بستان خرامیده سرنشاط و انبساط به عرش برین برافراشتند،فحمدا له ثمّ حمدا له.آتش نمرود طینت که سرکشی و بلندپروازی آغاز نهاد،و ندای أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النّٰارِ وَ مَنْ حَوْلَهٰا (5)در داده بود،از وزیدن باد بهاری دود از نهادش برآمده بر خاک مذلّت و خواری نشست.

بخاری که شاخ و برگ بر خود فروچیده و دعوی محرابی پیش نهاد خاطر ساخته همه

ص:440

1- (1)) -بادی که از مغرب وزد،فرهنگ معین،ج 2،ص 1469.
2- (2)) -باد صبا.
3- (3)) -یکی از شعب بیست و چهارگانۀ موسیقی قدیم.فرهنگ معین،ج 2،ص 2126.
4- (4)) -محل وزش باد.
5- (5)) -سورۀ مبارکۀ نمل،آیۀ 8.
کس را رو به او بود،مانند کلیسا از طاق دلها افتاده،گرمی بازارش درهم شکست،منقل که در مثمنها مربع نشین بود اکنون در هیچ مجلسش نمی گذارند،و اخگر که نقل مجلس ها بود حالیا نامش هم بر زبان نمی رانند.

تا دامن شاخها عنبربیز،و جیب نسیم (1)غالیه آمیز شده،مشام حریفان را از دود عود سوز فراغ است(کذا)و فتیله عنبر از آتش رشک داغ تنور لاله برافروخت،دل کانون از غصه سوخت،زبان سوسن گویا گردید،شعله آتش خاموشی گزید.

این همه ناز و تنعّم که خزان می فرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

تعالی اللّه زهی از چشم بد دور،این چه نقش های موزون و صورت های بوقلمون است که خامۀ صنع الهی از صحفه غبرا برانگیخته،و این چه گوهرهای شاهوار و لعلهای آبدار است که دست قدرت نامتناهی در دامان و کنار کوه و صحرا ریخته.

نقاشان چین و فرنگ در برابر این صورتهای پرنیرنگ در دعوی نقش بندی به خطای خود سراپا اقرار،و نگارندگان ارژنگ در مقابل این نقشهای رنگارنگ از حیرانی صورت دیوار.

رشتۀ شعاع مهر عالم آرا در دوختن جامه های گلگون بر قد رعنای سهی قامتان چمن ذره ای کوتاهی ننموده،و خامه نقاش نوبهار چمن پیرا در نقش و نگار چهره زیبای لاله رخان گلشن سرموئی تقصیر نفرموده.

نشأۀ بادۀ فروردین غارتگر هوش،نکهت خلق اردیبهشت غالیه فروش،آواز مرغان خوش الحان آویزۀ گوش ارباب عرفان،صدای غمزدای حنجرۀ غلطان آبهای روان روانبخش پیر و جوان،شاهدان چمن از نشأه جام نوبهار چون گل گلستان در شکفتن، و غنچه های گل پیرهن از ذوق نغمات هزار مهیّای جامه دریدن،گل به صد برگ و نوا مانند عروسان غنچه دهن چاک گریبان گشوده و بر بستر خار آرمیده،و بلبل به الحان (2)دلربا از

ص:441

1- (1)) -صبا(خ ل).
2- (2)) -به آواز(خ ل).
بهر چشم زخم هزار وَ إِنْ یَکٰادُ (1)خوانده و بر وی دمیده،خرام(کذا)جویبار قهمه بر کبک دری زده،رقّاصی شاخسار دست بر جلوۀ حور و پری افشانده،دریاچه به آب و تاب تمام در صحن باغ مربع نشسته،شاخچه با شکفتگی لاکلام بر تارک سر کلاه گوشۀ شکوفه برشکسته،از عکس گلهای آتشین مرغابیان جویبار سمندر مشرب،و از شعله لاله های رنگین بلبلان گلزار پروانه منصب،لب جوی از خنده خشک نمی گردد،و پای فوّاره از شادی بر زمین نمی آید.

خواست چکیدن سمن از نازکی خواست پریدن چمن از چابکی

سایه سخنگو به لب آفتاب زنده شده ریگ به تسبیح آب

درختان سرو و عرعر را مانند آزادگان از هیچ رهگذر غباری در خاطر و باری بر دل نه،خیابان های صنوبر را به مثابه سروقامتان (2)از هیچ طرف نیست که یک چندی از نظارگیان پای در گل نه،سنبل سر حلقۀ زلفهای عنبرافشان سوسن با طفلان سبزه همزبان، هاون لاله در مشک سائی،دسته زنبق در عطر پیرائی،خنجر سبزه در غم از لوح خاطر ستردن،صیقلی آب در زنگ آینه بردن (3)،دامن کوه در جانفزائی گوی از گریبان گلرخان ربوده،صفحه دشت در دلربائی کرده (4)از عارض دلاویز نوخطان برداشته،تا نغمه های طرب افزای بلبلان شنیده،موسیقار انگشت حیرت به دندان گرفته،و تا ترنّمات دلگشای حنجرۀ غلطان آب روان بر گوشش خورده طنبور از خجلت در پس پرده پنهان گشته.

از لطفهای نمایان نوروز سلطانی درختان سرسبز نهال،و از نوازشهای بی پایانش

ص:442

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ قلم،آیۀ 51.
2- (2)) -سهی قامتان(خ ل).
3- (3)) -صدای آب روان در زنگ از آینۀ دل بردن(خ ل).
4- (4)) -کرده یعنی کرت،و کرت یعنی قطعه ای از زمین زراعت کرده و کاشته شده،یا هریک از بخشهای تقریبا متساوی یک مزرعه و باغچه،فرهنگ معین،ج 3،ص 2935.
مرغان غزلخوان تمام فارغ بال،بازوی شاخ سیم شکوفه،در دامن باغ و بستان ریخته، نسیم گستاخ بیتابانه در گریبان زلف شاهدان گلستان آویخته (1)،بید مجنون لیلی صفت طرّه پریشان کرده،لاله با داغ جنون مجنون آسا سر در کوه بیابان نهاده.

با وجود نقشهای شیرین گلزار اگر تیشۀ فرهاد حرف صورت گری بر زبان راند سر بر سنگ می زند،و به انشاهای(کذا)طرب انگیز نوبهار اگر باده اندیشۀ فرح بخشی در دل بگذراند خیال بنگ می کند.

نزاکت شمشادی به حدّی که اگر نسیم نوبهار برو وزد بیم آن است که شانه اش از جا برآید،و لطافت سروآزاد به مرتبه ای که اگر ارّۀ موج جویبار برو خورد نزدیک به آن است که از پا درآید،با عطرفروشی شاخ نسرین اگر کسی از عود قماری دم زند،باخته است، و در هوای فرح بخش این چنین هرکه از باده خواری پرهیز نماید،ساخته است

حاشا که من به موسم گل ترک می کنم من لاف عقل می زنم اینکار کی کنم؟

(19)

کتابتی که افضل الفضلائی آقا حسین خوانساری به یکی از اهل هند نوشته

فوجی پری زادان معانی که از فراز بام خیال آهنگ پرواز کرده،هریک چون کبوترنامه بر مکتوب شوقی از این دورگرد کشور حضور به بال بیان بسته،و در آرامگاه صفحه به جلد سیه جردگان الفاظ رفته،اکنون مانند لیلی وشان سواد هندوستان به عزم آن سرزمین بهشت آئین در قدم کرم شبتابی جلوه می نمایند،ساده لوحان ظاهربین که جز رنگ و بوئی از گلشن دریافتشان بهره نیست،کجا به سرّ این وضع تازه می رسند؟تا به حسن...خوش آینده،و طرز پسندیده توانند رسید،نهایت پی بردگان دقیقه رس که پرتو نور ادراکشان به چهرۀ مناسب حال و رخسار محک(محمل)رسیده می باشد که امروز چون خاطر شریف و طبع لطیف آن یگانه دوران سیادت،گلچین ارم زار نجابت،بینش آموز دیدۀ افادت،

ص:443

1- (1)) -در گریبان چمن آویخته(خ ل).
شمع افروز محفل افاضت که سیرابی چمن قابلیّت از رشحات سحاب مهسم بلندپایۀ اوست،و پری گوهر صدف سامعه از قطرات نیسان سخن های برجستۀ او،مایل به این شیوه سرائی رواست،می دانند که ازین نورسیدگان اقلیم محبّت کمال طورشناسی و قانون دانی به ظهور پیوسته.

الحق به چشم داشت عنایت و التفات سامی و نوازش و توجّهات گرامی،راه دور و دراز می پویند و زحمت منازل پرخطر برّ و بحر می کشند.هرگاه به جولانگاه عرض اشتیاق پیرایۀ قبول نظر و شرافت...فیض اثر که خلعت...و کسوت یکتایی است به میان...

آن دیار بلاغت آثار دربرافکنند،همانا...فیض داشتن طلسم خیال...نوایان چهار برکه رباعی به اندازه ناخن بدل زدن دامنگیر فکرشناسان شقایق نکته رنگین...نوبهار شکفتگی نسترن دقیقه پاب شاداب دستگاه نیسان آب و تاب نظم نه گلشن سرزمین مهر و ماه است،شفق را سایه اش پشت و پناه است.

از او طفل نگه بیگانۀ چشم که روشن تر بود از خانۀ چشم

ز مژگان پلک از آن رو سوزن انداخت که شاید چشم را بر وی توان دوخت

نی کلکش نوای تازه پرداخت برای عندلیبان مکتبی ساخت

از پایه داری سایۀ قصر کلام،تیغ آفتاب دقّت صبح ضمیران رخنه دار،و از درست شیئنی آلات بیتهای نزاکت بنا اصین دیوار،بتازگی هوای سخن مجموعه ها از شیرازه در ریشه دوانی،و بایانی بحر نظم عنان سفینه ها به دست روانی،از رنگینی الفاظ گوش مستمعان به شفقکدۀ مشهور،و از روشنی معانی هر لفظ مأمونس چراغ طور،و بیت دقیق لذّتکدۀ دربسته پیچیدگی مصرع رشتۀ گلدسته

نکتۀ رنگین او هرکه چو طغرا نوشت

بر ورق یاسمین لاله حمرا نوشت

صفحه ای از یشم ساخت راقم یاقوت کلک

جوهر معنیش را لعل مصفّا نوشت

ص:444

یافت چو او را لقب مهر سپهرسخن

هر غزلش را ز قدر عقد ثریّا نوشت

خامه اش زبان کام الهام است،و رقومش مرغان ملک پیغام،تقدس ذاتش بر صدق این مقال برهانی است قاطع و دلیلی است بی مانع،ضمیر منوّرش گزین طینت مالش خوردۀ پنجه محبّت،چراغ دل پرنور،فتیله خواه شعلۀ طور،تارهای نفس مرغ شکر را نقش به میل زبان غزلخوان کل عالمیان،خانۀ گوش موروثی سروش،دیدۀ بلند نگاه قابل دیدن آن،سر بیگانه از هوا حساب بحر تجرد و فنا،پای همت سخیه دامن قناعت،دست دعا روشناس درگاه کبریا عقدهای انگشت به دانه های سبحه هم پشت،قرص مهر به پشت ملک موت،قافله سالار عواطف،آماث طلیعۀ عساکر،هادم اللذات.(نظم)

آن طبیبی که چو بنوشت دوا بهر کسی

هست بر مرگ همان حرف نخستینش دال

نسخۀ ادویه اش نیست دوای مرضی

مجلسش هست گذرگاه سپاه آجال

او طبیب است ولی هست طبیب جاهل

او مسیح است ولی هست مسیح آجال

آن کامل الصناعتی که خرمن ذخیرۀ حیات چندین سالۀ ابدان نوع انسان را در یک نفس به باد فنا دهد،و آن حاوی اسباب...که رشحۀ کلک سنان آسایش در هدم بیان شفا و نجات از سعی قابض ارواح...باشد.رأی حاذقش قانونی است کلّی ازالۀ صحّت و حفظ مرض،و حدس صایبش دستوری است مقرّر جهت اشتداد علّت و تزاید عرض.سقیم را تفقد او چون سموم بی تریاک،و مریض را عیادت او چون بحرای روی به هلاک روانه می گرداند.

حقا که اشتیاق به دیدار آن یگانه آفاق چون میل صاحب...دم به دم رتخانه زیاده می گردد.اسباب مفارقت که علت بقای چند روزه است میسّر باد.

ص:445

(20)

رقعه ای که به قاضی نظاما نوشته

محقّق اشارات درست آرای تقریر،مدقّق محاکمات تمام اجزای تحریر،باطن تذکرۀ خیالات تازه،شارح قواعد افکار بلندآوازه...سخنهای پیر ما.حضرت قاضی نظاما، پیوسته به قانون التفات دسترس داشته،مخلص نواز باشند.

بر رأی شفا دانی علم سلوک مخفی نماند که این خسم نشین بهایی را فلاطون وار شوق رموز آسمانی به مرتبه ای است،که اسرار زمین مکّه به خاطر نمی گذارد،تا به اطوار خاک بسران رکن،چه رسد به ارض از کاسه(کذا)پیوسته آن مسیح زمان را در صحرا شکنی طالع به نارنج آفتاب...بوده خورۀ پروین به طبع کوکب اقبال موافق باد.اگرچه این نامشخص مزاج را توقع نفع از حیث الحدید داشتن آهن سرد کوفتن است.و سلیم طغیان را به خبث خره انداختن؛لیکن از آنجا که خویش را آلت تجربه ساخته هرچند ناساز باشد،نمی سازد،چون دیرین معجون به جهت نرم شدن آهن،سرکه پرتند ضرور است و برای یک سیر سرکه دور...که سرسرا می گردد و نمی یابد.

از هرکه قبای سرکه ای پوشیده بود...در لباس کرد،و هرکه ترش رو می نمود از این معنی سخنی به رویش آورد،عاقبت خضرا که خضر سرچشمۀ سرکه های رسیده است، گفت که چند نوع سرکه از برای سرکار آورده اند به مرتبه ای خوب است که مینا را از گرفتاری خویش گداخته،و به درجه ای لطیف که صراحی را در هم آغوش ناپدید ساخته، ابروی ترش موش از شیرین ادائی خم خسروی را پای بند نموده،و چشم خودبین جیابتش از نهایت...ناز بر روی جام جم نگشوده،از دیدن رویش صبو انگشت حیرت بر دهان برده،و از شنیدن بویش کدو سر به شور پشتی برآورده،دختر رز به همشیرگی او می نازد و پسر یعقوب به پاکدامنی او می نازد.

ص:446

الحاصل آنقدر از خوبی های آن پرده نشین شیشه و سبو اظهار نمود که دل از دست رفت،اگر...همّت جبلّی دل را به دست آوردند از انواع آن خموش نژاد عوعی را عنایت خواهند نمود که طفل خامه را از تصوّر تندی آن دندان تواند کند شد،تا بار دیگر در این باب فکرش...ملازمان...ملت طغرا اگرچه خود مزۀ در جهان ندیده...نهال کشت ز لذّت...سرکه...عاقبت و کم گل کند حدیقۀ شکر.

(21)

رقعه ای که در باب سرما به قاضی نظاما نوشته

نکاح بند عروس معنی غیبی،چهره گشای شاهد لاریبی،فلک دانش را خدیو، حضرت قاضی به گرم سازی هنگامه سخن تدارک سردی زمستان کرده بر سمند آسایش متمکن باشند،بعد از اهدای مکشوف،آنکه پانزدهم رمضان به دار القرار لاهور رمیدن هزار صبح بنازد از بازی نه و سیزده دست نکشند،پشه شته کوری شمار می کنند،و خرمن خرمن زر برمی شود،اگر از این قرار تمام شب یاری به وقوع پذیرد مسخّر ما شده خانه بهشتی بر بار خواهد شد،الحاصل صحبت مجل است اگر چون به این هنگام بکشند از نقش شماست خالی نخواهد بود زیاده زیاده است.

(22)

به عزیزی نوشته

تا هوای نزهتکده چمن بوته گل خزه است،مطبخ مسرت خانۀ میرزا تیمور خان را با هیزم سردکار مباد،مخفی نماناد که تا امروز ارّه صفت بر سر کندها در کشاکش بود،للّه الحمد که به دستاری توفیق نموده قطع شد،ملامت پلکان سوهان طینت اگر به زبان تیشه با این پوست نخست نشین درشتی نکنند،مانند چوب ارّه خورده آرزو نخواهد شد،از بی عقلی چون بید مجنون عجب کنده ای بر پای خود گذاشت،غافل از آنکه سودای هیزم

ص:447

پخته نمی شود،تبرداران چون اشکند دندان طمعی به چوبها فروبرده بودند که هریک برابر پنجرۀ مشبک نمایند،اگر به دستور بر...از تصرف حطب سرنمی پیچید کلو...خود را از تصمۀ کشمکش خالی نمی دیدند،خوب شد که به پایمردی تراشندگان این ترد خشک که انگارۀ آتش فروزی...بود خلاصی دست داد.

(23)

در اصطلاح گنجفه نوشته

هرگه از بزم حریفان یاد می آید مرا

مو به مو چون چنگ در فریاد می آید مرا

عرض اخلاص این غلام ذرّه وار به کتاب اوراق آفتاب گنجفه یاران و تاج تارک شمشیر بازان رسد؟نمی دانم که فلک بدقماش چه کج باخت که شیرازۀ اوراق حریفان را از هم انداخت.آری کس را نداده اند برات مسلّمی،مخلص...اگر سر گفتگوی ایّام مفارقت واکنم یکباره از دست به در می روم،چه قمار مثلث که هرچند چرخ...پیشه ورق مهر و ماه را برهم می زند،برگ مراد من به کنار نمی آید،و صورت مطلوب در آینۀ مقصود جلوه نمی نماید،امّا فصلی شود که چون بلبل اقبال رسیده به منصب هزرای سرفراز شده باشم، چشم دارم که چشم دشمنان شما چون زر سفید و روی دوستان شما چون زرسرخ گشته.

(24)

و له طغرا در جواب کاغذ سفید نوشته

صاحب سرشت صحیفه که در تحریر آن ید بیضا نموده بودند،چون ماه نخست از شرق جیب قاصد خالی از خبر دمید،و بیاضی رقعه قابلیت پذیرای رقم با آن ندیده بودند چون صبح کاذب بر شبستان دل مهرجوی نقاب...کشید،ساعتی گوهر فکر چنین سفت که آن...

سیمیاگونه مکتوب به سفیداب نگارش یافته،و لحظه ای با خویش گفتی که:لئالی رقوم آن صدف آئین از سرعت قاصد در راه ریخته،آشنارویان کلمات محبّت آمیز که در کتم

ص:448

عدم اند از مقوله سخن ناگفته...به نظر شوق درآورده،گفت:جای شما خالی است، و بیگانه نژادان فقرات گله انگیز که در پردۀ غیب اند از عالم ظهور ورق نانوشته خواندن به دیدۀ مقصودشناس مشاهده کرده و واصل نمودی،لحظه ای با لشکر فکر بر سر خیل ضوابط نجوم هجوم او زدی،و لحظه ای به جمعیت کرات در ملک عدم علم مساحت افلاک...افکندی،اگر در...از مثلث اثر صددرصد ندیدی ننشستی،و اگر در جفر از انعکاس حروف مقصد را...نیافتی به آرام نپیوستی،...آن می شد که به دستیاری...از چشمه سار طبع،آبی به جوی انشاء درآورد.اکنون که این پای بست سرزمین رزم را...

بسم اللّه خرطوم فیل است،و های وهوی عرصۀ نبرد،نایب مناب قال و قیل،صفحۀ شفا میدان...از دل بر سرما زیست،و سطر اشارات تیغ پرحرکات...یکّه تازی سپر به سر کشیدن دایره بر سمت الرأس فرض کردن است،و از خانه کمان برآمدن کمان سر از قوس برآوردن،گشاد تیر حلّ ما لا ینحلّ است و نیزۀ بلندقامت معنی مطوّل،درجستن از مجتبی دل را ثابت قدم جوید و ندیدن حکمت العین را عین حکمت گوید،از بیگانگی اشکال اربعه را شکل مربّع شناسد و بدیهیّات را نظریّات داند،کتاب ریاضی را بیاضی خواند،و حاشیۀ قدیم را جدید نامد،تفسیر را تقصیر انگارد،مقابلۀ حدیث را مقاتله پندارد،چگونه به ارتکاب این مرد جرأت نموده خود را هدف تیر ارباب دانش سازد،امید که این بیگانۀ وقوف را به رسوائی آشنا نساخته در این باب معاف دارند.

طغرا چه سان دوات و قلم آورد به پیش

تیغ و سپر مناسب وضع سپاهیت

باید چو برنشکند از دو سوی خویش

نامش چو یکّه تاز در اقلیم شاهیت

ص:449

(25)

وقفنامچۀ قرآن از آقا حسین خوانساری رحمه اللّه علیه

فاتحه کتاب کلام حمد و سپاس سخن آفرینی باید،که به اعجاز طرازی قلم قدرت جهان آرا،هریک از آیات حق بیّنات قرآنی را در مقام تحدّی بحدّی اقرار فرمای منکران فرموده،که همگی را بر محضر مشحون به یقین حقیقت آنکه مسجل به مهر خاموش از انکار همگنان است.با خامۀ تصدیق و قبول رقم نگار ذٰلِکَ الْکِتٰابُ لاٰ رَیْبَ فِیهِ (1)نموده، و به شکر فکاری بهار بدایع نگار انشاگلزار سور معجز آیات فرقانی را در معرض براعت به رنگی پیرایۀ امتیاز بخشیده که تمامی معارضان را گل محمدی ایمان بما جاء به الرسول از خارخار معراضه اقصر سوره ای از آن دمیده.منعمی که به ریزه بخشی مایدۀ انعام این کتاب کریم گرسنه چشمان بلغای قحطان را به مرتبه ای چشم و دل سیر ساخته که اشتهای دل از خوان آراستۀ بلاغت خویش قطع نظر نموده.و به معجزنمائی آیات محکمات آن ذکر حکیم فصیح کلامان فصحای عدنان را به مثابه ای معدن خجالت و تشویر نموده که به مشورت هم دفتر لاف و گزاف بیش از پیش به آب عرق شرم شسته.در انشای نامه اقرار به عجز و قصور یکدیگر را خبر کرده اند،فحمدا له ثمّ حمدا له.و دیباچۀ صحف اقلام درود بی قیاس رسول اعجاز قرینی را زیبد که به روشنائی چراغ عالم افروز وجود انورش ساکنان ظلمتکدۀ نیستی راه به کشور هستی یافته اند،و به رهنمائی لوح خاتم کار ذات تقدس پرورش سرمایه داران متاع وجود از نهان خانۀ طلسم قدیم بنای کتم عدم به پیشگاه تازه اساس حدوث و ظهور شتافته.قرآن مبین که تا به روز نشور منصب والای رسالت اوست یکی از آیات حقّه معجزاتش،و لوح محفوظ که دفتر معرفت مبادی مجامع جبروت و خلوتیان صوامع ملکوت است فردی از کتاب تمام اجزای معارف ذاتش،نقد دوازده

ص:450

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 2.
امامی مذهب حق اثناعشری از آن تا قیام قیامت رایج است که به حکم جهان مطاع ارقام کتاب خویش خط نسخ بر شرایع انبیاء پیش کشیده،و دست تصرف معرفت ارباب تفسیر از سرابستان تأویلات قرآنی برای همین کوتاه است که به اقتضای حکمت واقف ازلی وقف وقوف ان کشّاف اسرار لم یزلی و اولاد امجادش گردیده،علیه و علیهم صلوات اللّه الملک الرئوف،ما فصلت الکلمات بعواطف الحروف،و انفصلت الآیات بمواقف الوقوف.

اما بعد:بر ضمیر دانش پذیر شیرازه بندان کتاب آگاهی،و آینۀ خورشید چمن آرای این گلزار فیض ربّانی،و بهار پیرای این گلشن اسرار یزدانی،یعنی نوّاب کامیاب سپهر،جناب عالمیان مآب سلیمان حشمت جم شوکت سکندر شأن،دارا دربان،ثمره مشجرۀ سیادت، غصن دوحۀ مبارکه امامت و ولایت،سایۀ رحمت بی دریغ الهی،چمن آرای گلشن همیشه بهار سلطنت و پادشاهی،منتخب مجموعۀ وجود،شیرازۀ صحیفۀ کاملۀ بخشش وجود، کلگونۀ رخسار جلالت،آب و رنگ گلستان عدالت،وارث سریر سلیمانی،خورشید سپهر جهانبانی،والانژادی که تا گل محمدی سیادتش چمن آرا نشد،گلشن آراستۀ پادشاهی رنگ نجابت پیدا نکرد،و تا نقد عباسی سلطنت ابدنهایتش به بازار جهان نیامد،رونق شاهی ناقص عیار تمامی سلاطین روی زمین درهم نشکست.

از فیض بحرین دست و دل گشاده اش،کف حاجت تنگدستان صدف آسا در کار گوهر مراد رفتن،و از هبوب نسایم الطاف همیشه آماده اش غنچۀ امید جملۀ بی نوایان فال گشای شکفتن،و در عهد دادرسی عدالتش برای اینکه همه از ته دل به دعاگوئی دوام دولت بی زوالش اشتغال نمایند کسی از عالمیان دل به احدی ندهد.و در روزگار مرادبخشی همّت والا نهمتش کف سخا از آن همیشه بدون طلب کارگذار وظائف بذل هر مطلب است، که در برابر احسان بی دریغ آبروی کسی نگیرد،مهرش تفسیر ثواب،کینه اش ترجمۀ عقاب،لطفش آیۀ رحمت،قهرش سورۀ عذاب،حامل کوکب رعیّت پروری،مایل شیوۀ

ص:451

عدالت گستری،ناشر منشور کبریا انتساب إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ (1)السلطان بن السلطان بن السلطان،و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان شاه سلیمان،لازالت آیات سلطنته و دولته و اقباله مرقومه علی صفحات الأیام،و أرقام حشمته و شوکته و إجلاله مرسومه علی أوراق الشهور و الأعوام،همیشه مطمح نظر اندیشۀ جهان پیما و منظور خاطر ملکوت ناظر و الاخزاین آن فرموده،که در عهد سعادت زای دولت روزافزون،و روزگار عشرت فزای سلطنت مقرونش،کافۀ انام بر نهج شایستگی و طور بایستگی کارگذار لوازم سعی و اهتمام گردیده،در قیام به وظایف طاعات و مراسم عبادات سعی بلیغ و کوشش بی دریغ بتقدیم رسانند.

لهذا همواره در وسیله انگیزی حصول این مرام،و تقریب سازی تحصیل این مقصد قرب انجام کوشیده،آنجا که در نظر ثواب اندیشی اندیشه بلندخیز پیوندش مصدریت قرائت قرآن تالی تلاوت،و منشأیّت تلاوت تنزیل نازل منزل قرائت آن است،لازم دیدند که همین قرآن مجید را که نگاشتۀ کلک غیرت افزای رگ ابر نیسان در شیوۀ گهرریزی، سرمشق خوش نویسان جهان ملاّ علابیک تبریزی است،به یکی از اماکن مشرّفه و روضات منوّره مقدسه ارسال فرمایند،که سایر متوطّنین و متردّدین آن مکان فردوس نشان از فیض قرائت و تلاوت آن مستفیض گشته،ثواب آن به روزگار فرخنده آثار آن قبلۀ جهانیان واصل و متواصل گردد.

بنابر آنکه از بیم دراز دستی تصرفات ناهنجار گلشن را از حصاری ناچار است،که نه شکستن را بدان دستی باشد،و نه خرابی را به آن پیوستی،و از برای این گلزار همیشه بهار به جز آن حصاری که صاحبش تعالی شأنه و عظم سلطانه به جهت حفظ و ایمنی و حراست ابدی سایر املاک و اموال مقرر فرموده،که عبارت از بنای متین حصن حصین وقفیّه شرعیّه است حصاری دیگر شایسته نیافتند،لاجرم قربه الی اللّه العظیم،و طلبا لمنّه

ص:452

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ نحل،آیۀ 90.
الجسیم بعد از تلقّی به صیغۀ معتبرۀ شرعیّه مشتمله بر جمیع شرائط و ارکان دینیّه،این کارنامۀ اعجاز ازلی و گلدستۀ گلزار فیض لم یزلی را بر وفق شریعت غرّای محمّدی،و ملّت بیضای احمدی صلّی اللّه علیه و آله در حیطۀ وقفیّه ابدیّه درآورده.وقف مخلّد شرعی فرمودند بر آستانه عرش کبریا و روضۀ فلک فریبای امام انس و جان،مقتدای کافۀ اهل ایمان،گلدستۀ گلستان مصطفوی و نوباوۀ بوستان مرتضوی،شیرازۀ دفتر لیالی و ایّام، واسطۀ شهور و اعوام،واقف رموز مبدأ و معاد،کاشف اسرار خفیّۀ رب العباد،عمدۀ مقربان درگاه الهی،رازدار خاطر آگاه رسالت،بهار پیرای گلستان ولایت،کشّاف مشکلات امم، حلاّل معضلات بنی آدم.

والا منزلتی که تا روضۀ فیض اندوز انورش سرکوب روضات روح افزای جهان گردیده،در مناظر بهشت برین قصور به هم رسیده،و از آن زمان که گنبد سپهر نمود عرش منظرش در این بساط غبرا بساط رفعت فزائی چیده،آسمان به جهت کسب شرف هر صبح و شام با کاسۀ دریوزۀ مهر و ماه بر گرد زمین گردیده،و در تحت قبۀ مبارکه اش که شمع اجابت دعا افروخت؟،که در دم مدعای هر دو جهانش روشن نشد؟و در زیر سقف روضۀ متبرّکه اش کدام به جهت استشفاء دست برداشت،که در همان ساعت شفا در آستین نیافت؟رفیع مقامی که رفعت قصر والای جلالش در آن پایه ای است که هر نخل دعائی که از زمین آن قد کشیده مادام که به طریق...سرازیر نگردد به آسمان نرسد،و ساعت کاخ معلاّی کمالش در آن مرتبه،که ساکنان ملاء اعلی و مقدسیان عالم بالا تا از عرش برین کرسی به زیر پا نگذارند دسترسی به غار درگهش ندارند.دود شمع و چراغ حریم انورش سرمه کش دیدۀ خورشید و ماه،گنبد زرّین کیوان مطهّرش فانوس شمع جهان فروز حجت اله،حاجبان آستان ملایک پاسبانش که ساحت درگاه خدائیست،همه رشک فرمای رضوان،خادمان ضریح مبارکش که حریم بارگاه کبریائی است،جمله حمله عرش رحمن،یکی از مناقب جاه و جلالش حجه اللّه علی الناس،و باقی مراتب فضل و کمالش بر

ص:453

این قیاس،سلطان سریر ارتضا،امام الثقلین علیّ بن موسی الرضا،علیه و علی آبائه الطاهرین آلاف التحیّه و الثناء،مادام القرآن هُدیً لِلنّٰاسِ وَ بَیِّنٰاتٍ مِنَ الْهُدیٰ وَ الْفُرْقٰانِ (1)، مقرّر و مشروط آنکه،هریک از مجاورین و زوّار در همان روضه متبرّکه مقدسه عرشیّه ملکوتیّه فیض نگار،از قرائت و تلاوت آن ذخیره اندوز سعادت دو جهانی و چراغ افروز مثوبات جاودانی گردیده،نقل و تحویل به جای دیگر ننمایند.

وقفا صحیحا دینیّا ابدیا،و شرطا صحیحا شرعیّا ملیّا فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (2).

و کان ذلک فی شهر رجب المرجب من شهور سنه تسع و ثمانین بعد الألف من المهاجره المقدسه النبویه علی الصادع بها و آله شرایف الصلاه و التحیه. (3)

(26)

و ایضا منه دام ظلّه:قباله خانه میرزا شفیع

الحمد للّه الذی جعل وادی السلام مأوی لأرواح المؤمنین،و صیّره الدار السّلام الّتی اعدّت للمتقین،و الصلاه و السلام علی سیّد رسله الذی بعثه المقام المحمود،و یصغر فی جنب عظمته ملک آل داود،النبیّ المبعوث علی الأحمر و الأسود،محمّد شفیع الوری و خیر البشر،و أخیه و وصیّه الذی هو باب مدینه العلم و الحکمه،و مفتاح لمغالق کلّ کرب و غمّ، علی المرتضی،الذی حلّ من بطنان العرش بظهر الکوفه،و جعل جنّات الخلد علی محبّیه موقوفه،و آلهما و اولادهما المعصومون،الذین هم خلفاء التنزیل و علماء التّأویل،و مثلهم فی هذه الأمّه کمثل باب حطه من بنی اسرائیل،علیهما و علیهم صلوات اللّه الملک الجلیل،ما دامت دور الدنیا بین أهلها طایره،و قصور الآخره غیر صایره و لا منتقله.

ص:454

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 185.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 181.
3- (3)) -در آخر نسخۀ دانشگاه به شماره 8374 آمده:«و کان ذلک فی شهر ربیع الاوّل سنه 1117،تمت بعون الملک الوهّاب و السلام».
امّا بعد:بر راه روان شاهراه حقیقت،و سالکان مسالک طریقت،پوشیده نماند که دار دنیا در نظر اعتبار معتبرین به جز از قنطرۀ عابرین و مرحلۀ مسافرین نیست،و بر حسب مضمون صدق مشحون کلام معجز نظام حضرت سید المرسلین علیه و آله صلوات المصلّین،به غیر از سجن مؤمنین و زندان متّقین نه،و عاقل بصیر و خردمند خبیر داند که راهرو را بر سر قنطره رحل اقامت افکندن و قناطیر مقنطره بهای غرف آن دادن موجب حسرت و پشیمانی است،و زندانی در نقش و نگار در و دیوار زندان سعی کردن،و در تشیّد و تحصین مبانی آن کوشش نمودن غایت جهل و نادانی،لاجرم مرشد عقل و دلیل نقل بنابر تمامیّت استیلاء ذاتی،و کمال قابلیت جبلّی،به اندک اشاره و ادنی دلالتی بندگان عالی حضرت فضائل و معانی پناه،عوارف و عوالی انتباه،محامد و مکارم آثار،محاسن و مناقب اطوار،فهرست صحیفۀ فتوّت و مروّت،دیباچۀ مجموعۀ اهلیّت و آدمیّت،جامع اخلاق حمیده،حاوی اوصاف پسندیده،نور سیمای صلاح و سداد،فروغ جبهۀ اطاعت و انقیاد،للفضایل و المعالی و الغرّ و العوالی،و الفتوّه و المروّه و الدّنیا و الدّین،خلف صدق نوّاب مستطاب مغنی الالقاب،عالمیان پناه،غرّۀ ناصیۀ دولت و اقبال،قرّۀ باصرۀ عظمت و اجلال،نقاؤه دودمان همت و سخاوت،خلاصۀ خاندان حکمت و صداقت،سبّابۀ بقراط حدس و ذکا،زخمۀ تار قانون صحت و شفا،مؤسس اساس جود و مکرمت،و بانی مبانی لطف و مرحمت،مجموعۀ سعادات ازلی،جامع هدایات لم یزلی،بهره مند توفیقات دارین، کامیاب تأییدات نشأتین،عظیم الشأنی فلانی را به جادۀ قویم و طریق مستقیم صواب رهنمون گردیده.

دل قدس منزلتش را به زلال تحسین و رحیق توفیق از شئوب رغبت به زمین و تحسین عمارت آب و گل پاک شسته اند،و دور مزخرفۀ،و قصور مذهّبه،و عمارات رفیعه،و ابنیۀ منیعه،و منازل مشتملۀ بر جنّات و انهار،و بساطین ملتفّه به انواع فواکه و اشجار،و باغات آراسته به انواع ریاحین و ازهار،و ساحات مفروشه به الوان احجار،و طاقات مرفوعۀ به گنبد دوّار را در نظر همّت بلندش به خاک راه برابر کرده،خاطر حق جو و طبع حقیقت

ص:455

گزینش مایل به تحصیل منزل شده که بی تصنع تر از بنای دستار مستان،و بی تکلّف تر از خانۀ خانه به دوشان بوده باشد،و اگرچه به ظاهر از مزایای دنیا نماید لکن در حقیقت جنّتی باشد نقد و بهشتی باشد آماده،که تا هنگام سکنای آن هم در راه باشد و هم در منزل، و هم بر جسر باشد و هم در ساحل،و ان شاء اللّه بعد از طیّ مراحل عمر طبیعی،در انتقال از این دار پرمحنت و بلا به آرامگاه فردوس اعلی مؤنت نقل از منزلی به منزلی و زحمت تحویل از سرائی به سرائی هم نباید کشید،بلکه میانجی در میان همین فتح عین و رفع حجاب از بین بوده باشد.

بنابراین بخرند ملازمان مشار الی القابه الشریفه به خلوص نیّت و صدق رغبت از جناب فضیلت و صلاحیّت مأب،تقوی و ورع انتساب،محامد و محاسن اطواری،توفیق آثاری ضیاء الفضیله و الصلاحیّه و التقوی فلانا ابن مرحوم مغفور فلان آنچه در حالیت سابقه ملک طلق بایع مشار الیه بود،و در تحت تصرّف و تملّک او تمکّن و استقرار داشت، بی ممانعۀ مانعی و بی مزاحمۀ زاحمی،و آن عبارت است از همگی و تمام یکدست خانۀ واقعه در دار السلطنه عظمی،و مستقر الخلافۀ اکبر،بر مسکن ارواح مؤمنین،مختلف ملائکه مقربین،واسطۀ فیوضات یزدانی،مورد تجلیّات رحمانی،کعبۀ ارباب عرفان،قبله اصحاب ایقان،مصر اعظم وجود،مقرّ جودیّ جود،ساحت درگاه خدائی،حریم بارگاه کبریائی،انجمن روحانیان عالم بالا،محفل کرّوبیان ملأ اعلی،صدف درّ دریای رحمت نامتناهی،غلاف تیغ قدرت ید اللّهی،باب مدینۀ علم و حکمت را مدینه،هم سفینۀ نوح و هم سفینۀ سفینه،شهری که در وی از غایت نور و ضیاء و نهایت نظافت و صفا فرّاشان سراها را شغلی جز این نه،که روزها شعاع آفتاب را مثل تار عنکبوت از زوایای بیوت دور کنند،و شبها مشعل مهتاب را مانند چراغ کشته از خانه ها بیرون برند،جاروب کوچه و بازارش بال و پر فرشتگان است،و خار سرهای دیوارش مژگان حور و غلمان،ارض مقدس غروی،و مشهد مطهر مرتضوی،یعنی نجف اشرف اقدس ارفع اعلی علی مشرّفه الف الف تحیّه،مشتملۀ بر عمارت اندرون و بیرون و دروب و غیر ذلک،محدود به کناسه

ص:456

شیخ ناصر فلاح و شیخ ناصر کوبح و عوید بنّا و به شارع عام،با جمیع توابع و لواحق شرعیّه،و مضافات و منسوبات دینیّه،به ثمن سی تومان تبریزی زر رایج الحال،مضروب مسکوک نصفه تأکیدا للاصل و توضیحا له پانزده تومان موصوف مبایعۀ شرعیّه و معاقدۀ دینیّه مشتمل بر جمیع شرایط و ارکان معتبره واقع شد،بایع مشار الیه در حالت صحت بدن،و کمال عقل،و غایه طوع و رغبت،به لزوم بیع و شرعیّت آن،و قبض تمام ثمن، و ضمان درک عند خروج المبیع مستحقا للغیر،کلا او بعضا،قایل و معترف گردید،و اسقاط جمیع خیارات سیّما خیار غبن فاحش واحفش نمود،امّا نمی دانم از قرابر این مبایعه جواب دعوی غبن مشتریان روزگار را که خواهد گفت؟و بذلک خرجت الدار المذکوره من ملک البایع المذبوره،و انتقل إلی حضره المشتری المشار إلیه،و له التصرف فیها بإیّ وجه شاء و أراد،و نفعه اللّه بها من هذا الیوم إلی یوم المعاد.

(27)

ایضا منه دام ظلّه لوقف قرآن من صفی قلی بیک

فاتحه کتاب کلام،حمد و سپاس متکلّم علاّمی سزد که از میان کتب آسمانی و صحف نورانی،قرآن مجید را به سمت اعجاز امتیاز بخشید،و به معارضۀ اقصر سوره ای از آن عارض فصحای عدنان و بلغای قحطان را بر خاک عجز و قصور مالید،و دیباچۀ رسائل اقلام،تحیت و درود رسولی زیبد که طغرای منشور رسالتش اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلیٰ عَبْدِهِ الْکِتٰابَ (1)است،و برهان دعوی نبوّتش ساطع الی یوم الحساب.مقدس نژادی که اهل بیت اخیار و عترت اطهارش به حکم تنزیل نازل منزلۀ قرآنند،و ربع ارباع و اقطاع مملکت بی منتهای فرقانی وقف مدح و ثنای ایشان،علیه و علیهم صلوات اللّه الملک الرؤوف مادامت السور مقطعه بالحروف و الآیات مختتمه بالوقوف.

امّا بعد:بر واقفان مواقف دانائی و ضمائر راصدان مراصد آگاهی پوشیده نماند،که

ص:457

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ کهف،آیۀ 1.
چون پادشاه علی الاطلاق اقلیم وجود،و مالک به استحقاق خزائن جود،جلّ شأنه و عظم سلطانه،به مجرد فضل و احسان و محض لطف و امتنان خویش،گنجوری این گنجینۀ اسرار الهی و خازنی این خزینۀ حقایق و معارف نامتناهی را با همه ناشایستگی و ناقابلی به این کمترین بندگان الهی و کمینه غلامان پادشاهی صفی قلی ارزانی داشت،از آنجا که عادتی است قدیم و رسمی کهن و نزد خردمندان امری است مقرّر و مبرهن،که از بیم درازدستی اغیار،و اندیشۀ تصرفات ناهنجار،هر گنجی را از طلسمی ناچار است،چندی برایشان که بر سرمایگان سوداپرست،و بلندمطلبان کوتاه دست و درازدست،به خیال گنج گنجها از خیال در ویرانۀ دماغ می گذارند.

این فقیر به گنج نامتنها پی برده،و این تهی دست نسخۀ کیمیا بدست آورده،از اندیشۀ طلسم در طلسم اندیشه افتاده بود،آخر الامر به جز آن طلسمی که صاحب همین گنج بی پایان،و مالک این کنز بی کران به اسم انقراض زمان و انقطاع اوان بسته،نه شکستن را بر عروۀ وثقای آن دستی،و نه گسستن را به حبل متین آن پیوستی.

که عبارت است از وقف مؤبّد و حبس مخلّد،چنانکه در شریعت مطهرۀ نبوی-صلوات اللّه علی الصادع بها-شرح اسم و کشف حقیقت او بر وجه اتم و اوفی شده،طلسم دیگر شایستۀ این گنج شایگان نیافت،لاجرم قربه إلی اللّه تعالی و طلبا لمرضاته به صیغۀ معتبرۀ شرعیّۀ مشتملۀ بر شرایط و ارکان دینیّه این کارنامه ایزدی و این معجزۀ ابدی را،بر وفق قانون شرع محمّدی صلّی اللّه علیه و اله،بر شیعیان و مؤمنان امّت احمدی وقف شرعی نمود،و تولیت آن را به نفس خود مفوّض ساخت مادام که حیات مستعاد باقی باشد،و پس از آن به اولاد ذکور و اولاد اولاد ذکور خود،علی الترتیب المذکور،و هکذا الی أن یرفع اللّه تعالی ثقل الکتاب،و یخرج أثقال الکنوز من الخراب.

و جمال این از زوال شاهد این عقد گرانمایه به زیور گرانبهای این شرط صحت پیرایه آراستگی پذیرفته،که هریک از مؤمنان را که قائد توفیق رفیق گشته به سر منزل این گنج بی دریغ رساند،و فراخور نصیب و اندازۀ روزی خود از آن بهره مند و کامیاب گردند،درج

ص:458

دهان را لبریز از جواهر آبدار،و صدف سامعۀ مستمعان را گوش تا گوش مملوّ از لئالی آبدار سازد،و ثواب این تلاوت و اجر آن قرائت را به مرقد منوّر و روضۀ مطهر سلطان انس و جان،فاتح ابواب جنان،قرۀ عین رسول،سرمۀ دیدۀ بتول،پروردۀ مهد آغوش مهر رسالت،برآوردۀ به رو دوش نبوّت و جلالت،عضادۀ باب مدینۀ علم و حکمت،سیّد و سرور شباب اهل جنت،حافظ احکام قرآن مجید،حامل ارکان عرش توحید،نوبهار چمن شفاعت،لاله زار دشت شهادت،واقف حقایق پیدائی و نهانی،وارث عصای موسوی و خاتم سلیمانی،مجموعۀ رایقه مکی سرایر جفر و جامعه،صحیفۀ کامله جملگی وقایع آتیه و واقعه،نسخۀ اصل لوح محفوظ،به یک گردش چشم التفاتش ازل تا ابد ملحوظ، سرخیل مجرمان و محرومان را به شفاعت بی دریغش هزار گونه امید،جبرئیل امین در جنباندن مهد جلیلش محتاج به صد نوع تمهید،آب حیات بی بدرقه لعن قاتلانش به گلوی کسی فرونرود،و زهر ممات با تریاق تربت آستانش در اعصاب و عروق زندگانی ندود،به برکت مهر مهر آثار تراب درگاهش،جبهۀ سجدۀ مؤمنان عرش آسا،و به یمن دانۀ تسبیح طین حریمش طای انفاس مسبّحان را آستان شاخ سدره المنتهی،به یک سلسلۀ سبحه خاک مطهرش عقد صد نفر حورا می توان بست،و به نیم قرص کافوری تربت معطرش تب یک جهان مرض می توان شکست.

درّ صدف امکان،گوشوارۀ عرش رحمن،ثالث ائمّۀ هدی،خامس اصحاب عبا،ثانی ثقلین،هادی خافقین،حضرت ابا عبد اللّه الحسین-علیه صلوات اللّه ربّ المشرق ما یذکر الزین مع الشین و تقرن الاثر-بالعین هدیه فرستد،که تا این دو یادگار پسندیده رسول ثقلین،و این دو خلف برگزیدۀ صاحب مقام قوسین،که به مؤدّای«و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» (1)نه چون دیگر برادران زمان،زمان صحبتشان بی وفاتر از عهد گل،و مدّت الفتشان بی بقاتر از صحبت دوستان بر سر پل،بلکه تا گلگشت روضۀ رضوان با همند

ص:459

1- (1)) -کافی،شیخ کلینی،ج 2،ص 415؛کمال الدین و تمام النعمه،شیخ صدوق،ص 64.
و قالب حوض جنان همراه و همدم،در آن روز ورود که محشر موعود است،در حضور قاضی محکمۀ واقع،و حاکم دار العدل نفس الامر،دو شاهد عدل بر صدق دعوای ایمان و محبّت و خلوص اخلاص و عقیدت او نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت بوده ان شاء اللّه.

نه بس دور که به برکت این امور از دست ساقی کوثر-علیه صلوات اللّه الملک الاکبر-به جرعه ای از آن حوض بی پایان کام تمنّای او را سیراب و ریّان سازند،و شاید که به عون عفو الهی،و شفاعت حضرت رسالت پناهی،صلی اللّه علیه و آله،رشحه ای از آن نیز روزی این غرقۀ بحر عصیان،و این تشنه لب فیض وصل یزدان گردد.

انّه الجواد الکریم ذو الفضل العظیم،وقفا دینیّا ابدیّا علی وفق الشرع القویم و شرطا شرعیّا ملیّا علی نهج الدین المستقیم.

فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (1)

(28)

وقفنامچه ای که بندگان آقا حسینا به جهت میرزا رضیّا نوشته اند

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و به نستعین آب و رنگ گلستان سخن پردازی،و کلگونه بهارستان معنی طرازی،وقف چهره دل آرای شاهد حمد جهان پیرائی است،که منظر رفیع نه فلک پست ترین غرفه از ایوان ابداع اوست،و کشور وسیع هفت اقلیم کمترین قریه از شهرستان اختراع او،واقف السرایری که گوهر مکنون رازی در درج سینه هیچ آفریده ای مخزون نگشته که به مهر خازن وقوف لم یزلیش نرسیده،و عالم الضمایری که ریشۀ نخل اندیشه در قعر ضمیر هیچ مخلوقی ندویده که مهرجان تاب مشرق علم ازلیش بر او نتابیده.شهنشاهی که از بیم دورباش انوار قاهره قهرمان جلالش نظر تیزرو عقل بلندپرواز دانشوران از دورگردان سرادقات مشاهده

ص:460

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 181.
جمال اوست،و به پشت گرمی مسکین نوازی مرحمت بی زوالش پروانه شکسته بال دل دردمندان در پرواز طواف شمع شبستان وصال او،مالک الملکی که در تمام دار الضّرب ممالک وجود بشری نتوان یافت که سکّه ملکیّتش نقش جبین نکرده باشد،و از ماه تا ماهی عوالم غیب و شهود،قلبی به دست نتوان آورد که خزانۀ عامرۀ قدرتش در تحت تصرّف نیاورده باشد.مزارع سبز آسمان اگر هفت است و اگر هفتاد تمامی به رشحه ای از بحر عطاش تا قیام قیامت هم آغوش سیرابی،و بساتین دلگشای جنان اگر هشت است و اگر هشتاد همگی به قطره ای از ابر سخایش ابد الآباد دوش به دوش شادابی،بر آستان عزّتش جبهۀ مذلّت که سود؟که به کلاه کیانی سرفرود آورد،و به خاک عبودیتش پهلوی مسکنت که نهاد؟که بر مسند سلطانی پشت نکرد.

و سعادت دارین غلام خانه را در قدیمی بلند اقبال رضیّ الفعالی که خانمان دین و دل وقف رضای او ساخته،و توفیق نشأتین رفیق صمیمی مبارک فال حمیده خصالی که سرمایه مال و جان در هوای او درباخته،تبارک اللّه این چه رحم و کرم بی منتهاست؟!که هرآنچه این بندگان قلیل البضاعه و این فرومایگان عدیم الاستطاعه که جمله را داغ عَبْداً مَمْلُوکاً لاٰ یَقْدِرُ عَلیٰ شَیْءٍ بر جبین،و همه را اقرارنامچۀ«العبد و ما له کان لمولاه» در آستین است،از خزانۀ رحمت بی دریغ فراگرفته،و به جهت مصالح معاش و معاد و به واسطۀ تحصیل صلاح و سداد در سبل خیرات و وجوه قربات انفاق نموده اند.همگی را بر ذمّت والا نهمت احسان و امتنان خویش به شمار قرض درآورده و به اضعاف بی شمار آن تمسّک مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضٰاعِفَهُ لَهُ أَضْعٰافاً کَثِیرَهً (1)به دستشان سپرده.

و سبحان اللّه این چه لطف و احسان بی عد و احصاست؟!که کردۀ توفیق و تأیید ازلی،

ص:461

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 245.
و آوردۀ اعانت و امداد لم یزلی خویش را به نام مشتی درماندگان بی تاب و توان کرده، و انعام عام مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا (1)در وجه ایشان مقرّر شمرده.

تعالی ذاته عن أن یبلغ کنهه العارفون،و أن یحیط بوصفه الواصفون له الملک و له الحمد و إلیه ترجعون.

و زیب و زیور پری چهرگان محفل نکته پروری،و حلی و حلل دوشیزگان انجمن عبارت گستری،نامزد بر و دوش دلربای عروس نعت عالم آرائی است که به جز از بلبل دستان سرای وحی کسی را یاری آن نه که بر شاخسار مدیحش بسراید،و به غیر از طوطی شکّرخای الهام دیگری را حدّ آن نه که به شهد توصیفی کام و زبان بیالاید،تقدّس نژادی که حلّۀ روحانیّت طراز حقیقتش را در کارخانه صنع ازل از تاروپود شعاع خورشید ذات احدیّت بافته اند،و کسوت هیولائی باف صورتش را سمن سیمین اندامان حجلۀ ملکوت از دیبای تجرّدنگار خلعت خویش به صد پیرهن نازکتر بافته،رهنمائی که بی پرتو مشاعل عالم افروز هدایتش سمند بادپای دانش خضر در ظلمات حیرت و جهالت هزار سکندری می خورد،و بی نظم و نسق عالم مصلحت آموز شریعتش نهنگ دریا شکاف عصای موسی در شیار زمین فتنه و ضلالت جفت گاو زرّین سامری می شود،بلغای قحطان از ریزۀ خوان فصاحتش تمام چشم و دل سیر،و فصحای عدنان از شرم جواهر کان بلاغتش سراپا معدن تشویر،طایر وحی مرغ دست آموز دل غیب بینش،و برق الهام شمع بزم افروز خاطر حقیقت گزینش.

اگر سبحۀ حصبا در دست معجز نمایش سبحان اللّه گفته چه تعجّب؟تعجّب از معجزات بی شمارش کرده که زیاده از ریگ بیابان است،و اگر آب دریا در وقت طلوع نیّر سعادت فزاش به زمین فرورفته چه شگفت؟شرم از کف دست گهربارش نموده که فزون از محیط

ص:462

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ انعام،آیۀ 160.
و عمّان است،چاک زدن جیب بدر منیر به ایمای بنان براعت استهلالی است ظاهر بر شرح صدر پرنور مؤمنان،و فرونشاندن آتشکدۀ فارس در شب میلاد سعادت نشان،اشارۀ روشن به اطفاء نائرۀ جحیم در روز میعاد بر مجرمان،آنجا که حضرتش بر مسند قرب قاب قوسین تکیه زده مقرّبان ملاء اعلی هزار سر تیر دور ایستاده اند.و آن دم که خدّامش به عزم دخول حرم وصال نعلین از پاکنده صدرنشینان عالم بالا به پیش دستی نگهداریش همه بر روی هم افتاده،وسعت خلق عظیمش به مرتبه ای که چین جبین دلتنگی همدمانش، سرمشق گشادگی به خیابان های جنان داده،و رفعت قدر بلندش در پایه ای که نشان فعل نعلین سرهنگان آستانش،داغ بندگی بر جبهۀ کیوان نهاده.

قرنها پیش از وجود آدم و حوّا سریر نبوّت به گوهر ذات بی مثالش مزیّن،و دورها قبل از حدوث ارض و سما عرصۀ خلافت به پرتو آفتاب جمالش روشن،روح الامین به دولت مرتبه ملازمتش امیر جملۀ روحانیان.و سلاطین به نسبت سلسلۀ گرامیش مسجود همۀ کرّوبیان،فاتحه دیوان شفاعت و خاتمه رسالۀ رسالت،مودّت ذی القرباش وسیله فتوح، و مثل اهل بیته کمثل سفینه نوح (1)،قدرت نامتناهی الهی در کارخانۀ مشیّت خویش عبای عصمت به جهت قامت دل آرای او و آل بی همای او مهیّا ساخته،و به دست ارادۀ خود ردای طهارت بر دوش فلکسای او و اهل بیت او انداخته،تا قیام قیامت سرابستان امامت وقف اولادی اولاد اطهار او است،و شهرستان ولایت ملک موروثی عترت اخیار او،علیه و علیهم صلوات الملک الرؤوف مادامت السور مقطعه بالحروف و الآیات مختتمه بالوقوف.

امّا بعد:کامل نصابان نقود گنجینۀ دانش و بینش،و سرمایه داران متاع سفینۀ آفرینش که به رهنمونی تعلیم هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ تِجٰارَهٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ (2)به نیک و بد

ص:463

1- (1)) -اشاره به حدیث:«انّما مثل اهل بیتی فی هذه الامّه سفینه نوح فی لجّه البحر من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق»،سفینه البحار،محدث قمی،ج 4،ص 185.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ صف،آیۀ 10.
معاملات در این پی برده اند،و به نفع و ضرر معاوضات نشأتین وقوف تمام پیدا کرده، چندان که به گرد سراپای بندر وجود برآمده اند و طواف برّ و بحر کشور هستی نموده،به هیچ گونه تجارتی ظفر نیافته اند و سررشتۀ هیچ نحو معامله بدست نیاورده،که به عین الیقین مشاهده نکرده باشند که در روز بازار رستخیز که محل ظهور رنج و خسران معاملات و هنگام پدیدآمدن فایده و نقصان تجارات است،بنقص فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ وَ مٰا کٰانُوا مُهْتَدِینَ (1)مقرون است و به غبن ذٰلِکَ هُوَ الْخُسْرٰانُ الْمُبِینُ (2)مغبون،به غیر از اینکه متاع مستعار انفس و اموال را که روزی چند از مقدّر ارزاق و آجال به عاریت گرفته اند صفقه واحده در معرض بیع إِنَّ اللّٰهَ اشْتَریٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ (3)درآورند.و در بیع این بضاعت مزجاه که فی الحقیقه ملک طلق مشتری است و مع هذا از غایت لطف و کرم به صدگونه لطف و دلداری و اضعاف مضاعف قیمت آن خریداری می نماید،سرموئی مماکسه رواندارند،تا به یوم میعاد که حلول اجل است، سرابستان جنان را که ثمن این مبایعۀ شرعیه الارکان است در تحت تصرف و تملک درآورد،به فراغ بال در مناظر دلگشای وَ هُمْ فِی الْغُرُفٰاتِ آمِنُونَ (4)منزل گزینند.و به استراحت تمام بر چاربالش عَلیٰ سُرُرٍ مَوْضُونَهٍ* مُتَّکِئِینَ عَلَیْهٰا مُتَقٰابِلِینَ (5)تکیه زده بزم عشرت یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدٰانٌ مُخَلَّدُونَ* بِأَکْوٰابٍ وَ أَبٰارِیقَ وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ (6)فرو چینند وَ قٰالُوا الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی صَدَقَنٰا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّهِ حَیْثُ نَشٰاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعٰامِلِینَ (7).

و زارعان مزارع پیش بینی و حارثان ولایت عافیت گزینی که گرد خرمن هدایت را

ص:464

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 16.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ حج،آیۀ 11.
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ توبه،آیۀ 111.
4- (4)) -سورۀ مبارکۀ سبأ،آیۀ 37.
5- (5)) -سورۀ مبارکۀ واقعه،آیۀ 16.
6- (6)) -سورۀ مبارکۀ واقعه،آیۀ 18.
7- (7)) -سورۀ مبارکۀ ص،آیۀ 74.
توتیای بصیرت ساخته اند،هرچند در اطراف و اکناف مزرعۀ«الدنیا مزرعه الآخره» (1)تکاپو نموده اند،و به جهت تحصیل نماء مَنْ کٰانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَهِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ (2)جستجو کرده،تخم عملی به کف نیاورده اند که در این دهکدۀ فانی توانند کشت که از آفات ارضی و سماوی عالم کون و فساد مأمون از حوادث و سوانح صیفی و شتوی معاد و معاش مصون بوده باشد.جز اینکه به دست اخلاص دانۀ انفاق در سبیل خیرات و طریق مبرّات بکارند، و به آب سرچشمۀ خلوص نیّت و صفای طویّت سرسبز و سیراب دارند،تا به وقت گرمای روز نشور و موسم وزیدن صرصر نفحۀ صور که هنگام باددادن خرمن اعمال،و محل برداشتن کشتۀ امانی و آمال است،ریع مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ کَمَثَلِ حَبَّهٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَهٍ مِائَهُ حَبَّهٍ وَ اللّٰهُ یُضٰاعِفُ لِمَنْ یَشٰاءُ (3)بردارند،و به وسیله آن در روزگار دراز خٰالِدِینَ فِیهٰا مٰا دٰامَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ (4)وام عیش و کامرانی و قرض نشاط و شادمانی که در ده روزۀ حبس این سرای فانی بر ذمّۀ خاطر حزین مانده بگذراند وَ قٰالُوا الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنٰا لَغَفُورٌ شَکُورٌ (5).

بنابراین،ارباب کرم و اصحاب همم که به انواع هدایات ازلی و به اصناف سعادات لم یزلی ارجمندند،پیوسته نصب العین خاطر خزائن ساخته اند که به قدر مقدور در انفاق انفس و اموال به واسطۀ ابتغاء وجه ذو الجلال کمر جهد بر میان بندند،و همیشه مطمح نظر اندیشه غیران نساخته که مهما امکن در صرف اغراض دنیوی به جهت اقتناء ذخایر اخروی به قدم سعی و کوشش نمایند.چنانچه در این ایّام به مددکاری عنایات ربّانی و رهنمونی توفیقات یزدانی،بندگان والامکان رفیع الشأن نواب مستطاب معلی الالقاب،

ص:465

1- (1)) -بحار الانوار،ج 107،ص 109،چاپ بیروت؛تفسیر اصفی،فیض کاشانی،ج 2،ص 1126،دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ شوری،آیۀ 20.
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 261.
4- (4)) -سورۀ مبارکۀ هود،آیۀ 107.
5- (5)) -سورۀ مبارکۀ فاطر،آیۀ 34.
اختر برج سیادت و اجلال،گوهر درج دولت و اقبال،گلدستۀ گلستان مصطفوی،نوباوۀ بوستان مرتضوی،فرع شجره مبارکۀ سلطنت و کامکاری،غصن دوحۀ عظمت و شهریاری،خلاصۀ خاندان عزّت و علا،نقاوه دودمان رفعت و اعتلا،خلف الصدق سلسلۀ فضل و افضال،قره العین قبیله دانش و کمال،جامع خصال رضیّه روحانی، مستجمع اخلاق حمیدۀ انسانی،از طفل گهر که زادۀ برّ و بحر است کریم الابوین تر،و از شخص هز(کذا)که نتیجۀ عقل و نفس است نجیب الطرفین تر،پیرخرد یکی از کودکان دبستان شعورش،و مشعل مهر پرتوی از شمع شبستان ضمیر پرنورش،کامل نصاب سعادت آسمانی،و تام النصیب توفیقات دو جهانی،المقتدی بأجداده الأمجاء عملا و علما، المحتدی لأبیه النبیه اسما و رسما،ذو النسب الرفیع،و الحسب المنیع،و الشرف البدیع، الموفق بتوفیقات الملک الصمد،المؤیّد بتأییدات الفرد الأحد،میرزا رضیّا للسیاده و النجابه و النقابه و الفضیله و الإفاضه و الهدایه و الإقبال و الإجلال و الدّنیا و الدین،محمّد،لا زال عمایم التوفیق علیه هاطله،و أمطار التأیید علیه نازله،بمحض ابتغاء وجه کریم ذو الجلال، و استرضای جسیم ایزد متعال،خالیا عن شوائب الأغراض الدنیویّه،مستجلبا لفواید الأعواض الاخرویّه،طالبا لرفیع الدّرجات فی جنه عرضها کعرض السموات،راجیا لنیل الأجر و الجزاء یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا،مزیدا من فضل ربّه الکریم جزاءا و شکورا،خائفا من بأسه العظیم یوما عبوسا قمطریرا،به خلوص نیّتی که سلسلۀ نسب به مشرب خالص عینا فیها تسمّی سلسبیلا رسانده،و صفای طویّتی که ریشۀ حسب تا سرچشمۀ صافی و انهار من عسل مصفی دوانده،و در حالتی که پیر نورانی خرد از پرده داران خلوت شعور،و شمع کافوری رضا از مجلس افروزان انجمن حضور بود،شاهد رقبات و املاک معینۀ مفصله ذیل را که ملک یمین تصرف وکلای عالی مقدار آن توفیق آثار به عقد دوام وقف درآورده.وقفی صحیح و شرعی بنیانش از قصور فساد مبرّا، و ارکانش از فتور خلل معرّا،خصوصا رکن اعظم آن که عبارت از موقوف علیه که بی شائبه

ص:466

گمان به صد پایه از بنیان آسمان متین تر است،و هزار مرتبه از چاردیوار ارکان حصین تر، یعنی دو کعبۀ حقیقی و دو قبلۀ تحقیقی،دو منزل فیض ایزدی و دو محمل رحمت سرمدی، دو منوّر بنای رحمانی،دو مقدس اساس روحانی،که جاروب شعات مهرشان وقف خاکروبی آستان است،و رشتۀ پرتاب صبح نذر فتیله شمع شبستان،یکی روضۀ مطهره مقدسۀ منورّۀ متبرّکه سماویّۀ عرشیّۀ ملکوتیّۀ سلطان سریر ارتضا،پادشاه اقلیم اجتبا، نخستین موجۀ دریای وجود،اولین مرتبۀ جامعۀ مراتب غیب و شهود،صدرنشین ایوان خلافت،شهسوار میدان شجاعت،طلسم کز مخفی گنجینۀ ازل،خازن خزینۀ وافی رحمت لم یزل،درج دربستۀ گوهر مکنون،اسم اعظم اله،معنی سربستۀ نقطۀ تحت باء بسم اللّه، وکیل علی الاطلاق کارخانۀ ایجاد،حاکم به استحقاق اقالیم سبع شداد،گنج روان طلسم آفرینش،تفسیر و بیان اسم دانش و بینش،صدر مشروحش صندوق کتب آسمانی،و قلب مفتوحش مسکن سکینۀ ربّانی،فصحای مکّه و یثرب در وصف جلالش اعجمی،و بلغای مشرق و مغرب در نعت کمالش قایل به ابکمی،صرح ممرّد ساحت حقیقتش،پا لغز نظر ثابت قدم دیدۀ یک اندیشی موحّدان،و رکن مشیّد حصن معرفتش،سرشکستۀ تیشۀ الماس دم نقاب اندیشۀ تیزهوشی عارفان.

بی امر مطاعش نقش بستن نطفه در ارحام صورت نپذیرد،و بی فرمان لازم الاتّباعش دم گرم روح در رمیم عظام درنگیرد،دعوی ولایتش را از دست خیبرگشا گواه در آستین، امامتش را از خاتم إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ (1)نقش صدق بر جبین،سررشتۀ امور جنبش و سکونش از پنجۀ اقتدار عامل طبیعت بیرون،و اندیشۀ وقوف بر معاملات ظهور و بطونش از حوصلۀ طاقت پیرخرد فزون،در و دیوار محفل ضمیرش،مهرنگار،و کوچه و بازار کشور خاطر منیرش،فیض کار،و بال و پر روح الامین بارها در رقعه کاری نعلین مبارکش بکار رفته،و گیسوی حور العین مکرر بهجت پابند دلش قنبر از رضوان گرفته، کمند خیال به کنگرۀ قصر توصیفش نارسا،و نقد سخن در راستۀ بازار تعریفش ناروا.

ص:467

1- (1)) -سورۀ مبارکۀ مائده،آیۀ 55.
در میدان همت طبع والا نژادش غبار پی(کذا)موزی بالانشین چهرۀ مهر و ماه،و از آستان صوفت خاطر قدسی نهادش هر گرد رانده از دور،صیقل آئینۀ چین صبحگاه نقطۀ علم که محیط به علوی و سفلی است در تحت باء ابجد کودکان مکتب افادت اوست، وقاف قدرت که شامخ تر از عرش و کرسی است در قبضۀ تصرف بال و پر صعودگان چمن ولایت او،خیل و حشمت سلیمان خیالات دیدۀ ضعیف مور بی برگ و نوائی که از خرمن احسانش دانه کشد،و گنج و ثروت قارون تعبیر اضغاث و احلام خواب سودای گدائی که از ریزه خواران انعامش دریوزه کند،خورشید درخشان خاکستر عودسوز مرقد معطرش، و صبح نورافشان ته ماندۀ شمع کافوری روضۀ مطهّرش،نص و عصمت در دعوی امامتش دو گواه معصوم از خطا،کتاب و سنت بر حقّیّت خلافتش دو نوشتۀ متّفق اللفظ و المعنی، محبتش بر همۀ کائنات فرض عین و عین فرض،و ولایتش امانت معروضه بر سماوات و ارض،برهان الموحّدین،امیر المؤمنین،امام المتّقین و یعسوب المسلمین،و قائد الغرّ المحجّلین،و وصیّ رسول ربّ العالمین،لیث بنی غالب،و غالب کل غالب،اسد اللّه الغالب، مطلوب کل طالب،ابو الحسن علی ابن ابی طالب صلوات اللّه علیه،الموجبات بالسوالب، و تقابلت المحاسن بالمثالب.

و دیگری مشهد معلّی مزکی مجتبی،امام الثقلین،سلطان الخافقین،گل بوستان رسالت، غنچۀ گلستان ولایت،محرم اسرار خفیّۀ ربّانی،مظهر انوار جلیّۀ یزدانی،سید شباب اهل الجنّه،سرور ارباب علم و حکمت،عارف معارف کونی و الهی،واقف سرایر کماهی،خازن کنوز حکمت ربّ العباد،کاشف رموز مبهم مبدأ و معاد،رهنمای مسالک،پیشوای سلسلۀ نفوس و عقول،مطالعۀ حاشیۀ جمالش شرح افزای سینۀ رسول،مشاهده طلعت همایونش سرمه کش دیدۀ بتول،در تحت قبۀ مبارکه اش استجابت صبح و شام دست به دعا برآورده، و از برکت تربت طیّبه اش صحت براری تمام شفا طلب کرده؛روزی که خاکروبۀ آستان سدره نشانش به وجود آمده،کوران مادرزاد چشم روشنی یکدیگر گفته اند،و زمانی که

ص:468

روضۀ ملائک پاسبانش در روی زمین هویدا شده،ساکنان سبع شداد یکبارگی وداع آسمانها کرده اند.

طفل اندیشه که از سر پستان صبح ستیز نمکیده،در حلقۀ نوآموزان دبستان نعت ضمیر مهرمانندش راه نیابد،و نخل حیایی که در کنار جویبار حجره قد نکشیده در وصف نونهالان بوستان وقف قدر بلندش بار ندارد،با وجود ساحت بسیط حریم حرمش مدفن موتی در روضه بهشت برین ساختن جهل مرکب،و در حضور خاک شفابخش محترمش دفتر اطبّا به آب نبشتن خلاف قانون عقل و ادب،جبهه ای که به خاک سایی مهر تربتش آموخت به صندلین ماه و مهرش سر فرو نمی آید،و دیده ای که به نظارۀ روضۀ با رفعتش خو کرده نه قبّۀ سپهرش در نظر نمی آید،تاروپود فرش حریمش حوالۀ زلف و گیسوی حور العین،و رفت و روب آستانۀ عرش تعظیمش در عهدۀ بال و پر ملائک مقرّبین،در محفلی که زیارت مرقدش بالانشین است طواف کعبه بیرون در می گردد،و در موقفی که قدم زائرانش بر زمین است روح فرشته به سر می رود.به دست آویزی زیارتش گناه عالمی پایمال،و به یمن شفاعتش یمین سابقین بر سر اصحاب شمال،درخت طوبی نهال شجرۀ سیادتی که از ارض مقدس صلب مبارکش رسته،و فردوس اعلی لب تشنۀ فیض ساحتی که از گرد مرکب همایونش روشسته،گوشوارۀ عرش رحمان،حلقۀ باب غفران،ثالث ائمّه هدی،خامس آل عبا،قره العین رسول ثقلین،ابا عبد اللّه الحسین علیه صلوات اللّه ربّ المشرقین،اردف الخبر بالعین و اتّبع الصدق بالیمین.

وقفا صحیحا و مؤبّدا مخلّدا و صدقه جاریه نافذه تبّه بتّه قائمه علی اصولها،مستمره علی شرایطها لا یباع و لا یوهب،و لا یرهن و لا یورث،و لا یغیّر و لا یبدّل،و لا یصرف و لا یحوّل،الی أن یرث اللّه الأرض و أنّه خیر الوارثین،فی حاله یصح،عند جمیع الأقاربه الشرعیّه،و ینفذ من أمثاله الاعترافات السمعیّه،المتصف بأقصی الکمال العقل و الرشد و البلوغ و صحه البدن و الطّوع و الاختیار،و فقدان الکره علیه و الإجبار.

ص:469

بعد از جریان صیغۀ شرعیّه عربیۀ جامعۀ شرائط صحت و قبول و نفاذ،معترف شد عالی حضرت واقف مذکور که عالما بجمیع الجهات،راغبا بجمیع الشرایط،محالّ مذکوره را وقف نمود،و قطع سلطنت کرده،و به تصرف وقفیّت داده و اقباض شرعی واقع شد.پس بنابراین املاک مذکوره وقف صحیح است بر مشهدین مذبورین و سایر مصارف،و بالکلیّه ملکیّت مشار الیه از او زایل شد.

پس اگر کسی به خلاف این ادّعا نماید باطل و عاطل و از درجۀ اعتبار ساقط خواهد بود،و به مقتضای قواعد شرع شریف فاسد و غیر محکوم به.و السلام علی من اتبع الهدی.

تمام شد وقفنامچۀ عالی جناب افضل العلماء آقا حسینا خوانساری فی یوم یکشنبه هشتم شهر رجب المرجب سنه 1083 در دار السلطنۀ اصفهان حرّسه اللّه تعالی عن طوارق الحدثان،در حجرۀ اکابر ملاذی شهریاری طوّل اللّه عمره و رفع شأنه العزیزی چون بیکار بودیم لهذا به رسم مشغلت به جهت اغری محبوب القلوبی نوباوۀ بوستان آدمیّت و گل حدیقۀ مردمیّت محب علی بیک ابن کلب علی بیک،مرقوم قلم شکسته رقم گردید،علی ید العبد الضعیف المحتاج الی رحمه ربّ الغنی حیدری بن لاچین سلطان محمودی محمّدی اللّهم اغفر لهما.

(29)

اشاره

منه ایضا دام ظله از جهه کتابه روضۀ مقدسه

من میامن اللّه ذی المواهب الذی زیّن السماء الدنیا بزینه الکواکب،و رصّع هذه القباب العلی بدور الدراری الثواقب،ان استعد السلطان الأعدل الأعظم و الخاقان الأفخم الأکرم، أشرف خواقین الأرض حسبا و نسبا،و أکرم سلاطین البسیط ذی الطول و العرض خلقا و ادبا،غصن الدوحه الکریمه النبویه و فرع شجره المبارکه الموسویّه،باسط بساط العدل و الإحسان،ماحی رسوم الجور و الطغیان،مروج مذهب أجداده الأئمه المعصومین،محیی

ص:470

مراسم آبائه الطیّبین الطاهرین،السلطان بن السلطان بن السلطان ابو المظفّر السلطان شاه سلیمان الحسینی الموسوی،بهادر خان،لا زال تراب اعتابه العلیّه مغفّر جباه السلاطین العظام و ملثما لشفاه الخواقین الکرام إلی یوم القیام،بتعمیر هذه القبّه العرشیه الملکوتیه الّتی لا یزال یتنزل الیها الملائکه المقرّبون و یضعون أجنحتهم تحت أقدام الزائرین و به تفتخرون،و تکرّم بتزیینها و تذهیبها و تشرّف بتجدیدها و تحسینها لمّا تطرق إلیها الإنکسار،و سقطت لبناتها الذهبیّه و دنیت إلی السماء الغبار یکتحل و إحداق المحدقین بعرش الملک الجبّار،بسبب الزلزله العظیمه التی وقعت بهذه البلده الکریمه سنه أربع و ثمانین و الف.بعد ما زیّنها و جدّدها جدّه الأعلی الأمجد،السلطان الأکرم الأسعد، و الخاقان الأقحم الأوحد،قاسم ظهور...و کاسر...الجبابره،الّذی کان عنده أحسن المدایح و أحبّ الألقاب أن یمدحوه بتراب عتبه أبی تراب و یصفوه بکلب سده ذلک الجناب المستطاب،أبو المظفر شاه عباس الحسینی،بهادر خان،أنار اللّه تعالی برهانه و جعل أعلی غرفات الجنان مکانه...،یا أنعم اللّه علیه و وفّقه للمجییء ماشیا علی قدمیه من دار السلطنه اصفهان صانها اللّه عن الحدثان إلی هذا لحرم المحترم النبوی و المشهد المقدس الرضوی الذی هو روضه من ریاض الجنان،علی مشرفه شرایف صلوات اللّه الرحمن،سنه عشر و الف،و کان هذا التجدید الجدید سنه خمس و ثمانین و الف من الهجره النبویّه المصطفویه علی مهاجرها و اله الف الف صلوه و تحیّه. (1)

و فی موضع آخر من القبّه مکتوب و هو من إملاء المحقّق الخوانساری

«من میامن منن اللّه سبحانه الّذی زیّن السماء بزینه الکواکب و رصّع هذه القباب العلی بدرر الدراری الثواقب أن استسعد السلطان الأعدل الأعظم،و الخاقان الأفخم الأکرم أشرف ملوک الأرض حسبا و نسبا،و أکرمهم خلقا و أدبا،مروّج مذهب أجداده الأئمّه

ص:471

1- (1)) -از روی نسخۀ خطی دانشگاه به شماره 6710.
المعصومین،و محیی مراسم آبائه الطیّبین الطاهرین السلطان بن السلطان بن السلطان، سلیمان الحسینیّ الموسویّ الصفویّ بهادر خان بتذهیب هذه القبّه العرشیّه الملکوتیّه و تزیینها،و تشرّف بتجدیدها و تحسینها،إذ تطرّق علیها الانکسار،و سقطت لبناتها الذّهبیّه الّتی کانت تشرق کالشمس فی رابعه النهار،بسبب حدوث الزلزله العظیمه فی هذه البلده الطیّبه الکریمه فی سنه أربع و ثمانین و ألف و کان هذا التجدید سنه ستّ و ثمانین و ألف.

کتبه محمّد رضا الامامیّ» (1).

(30)

اشاره

مخمس من کلام آقا حسین خوانساری(ره)

[1] [ اصل ایمان،عین عرفان،مظهر اسما،علی است

]

اصل ایمان،عین عرفان،مظهر اسما،علی است

بوستان آفرینش را چمن پیرا (2)علی است

رافع بنیاد گردون،نوربخش آفتاب

عقل اوّل،عرش اعظم،معنی امّ الکتاب

کوثر[و]عین الحیوه و سدرۀ طوبی،علی است

[2] [ زمزم و خیف و منا و کعبه و بطحا علی است

]

زمزم و خیف و منا و کعبه و بطحا علی است

دین علی،ایمان علی،دنیا علی،عقبی علی است

مخزن علم الهی،عالم نزدیک و دور

نفس خیر المرسلین فرمانده یوم النشور

بعد خیر المرسلین یکتای بی همتا،علی است

ص:472

1- (1)) -بحار الانوار،ج 48،ص 327.
2- (2)) -چمن پیرا:باغبان
[3] [ باعث ایجاد عالم،قاضی یوم الحساب

]

باعث ایجاد عالم،قاضی یوم الحساب

خسرو معنا و صورت رهنمای شیخ و شاب

مظهر حسن ازل،آیینۀ بزم حضور

محفل آرای تجلّی،شمع نورافروز طور

آستین قدر (1)موسی را ید و بیضا،علی است

[4] [ اولیا،انوار ذات آفتاب وحدتند

]

اولیا،انوار ذات آفتاب وحدتند

مهبط آثار فیض (2)بی حساب وحدتند

در حقیقت جمله اوراق کتاب وحدتند

یک به یک هرچند رشحات سحاب وحدتند

مرجع این قطره های فیض چون دریا،علی است

[5] [ عکسها گردید در عالم ز یک صورت عیان

]

عکسها گردید در عالم ز یک صورت عیان

موجها گشتند از یک بحر پیدا در جهان

نیست مخفی سرّ این معنی به نزد عارفان

نور او شد جلوه گر بر صورت پیغمبران

نوح و ابراهیم و خضر و آدم و موسی،علی است

ص:473

1- (1)) -در نسخه چنین است.
2- (2)) -در نسخۀ خطی:«مهبط آثار فیض و...»بود.
[6] [ احمد مرسل که شد معراج او عرش مجید

]

احمد مرسل که شد معراج او عرش مجید

چهرۀ مقصود را از لطف حق بی پرده دید

راه بود از نور،شاه اولیا آن شب بدید

بی ولایش در مقام قرب حق،نتوان رسید

خضر راه ره نورد لیله الاسری،علی است

[7] [ دست تقدیر الهی،باعث موت و حیات

]

دست تقدیر الهی،باعث موت و حیات

شمع فانوس حقیقت،نوربخش کائنات

در حریم جلوۀ حسن اجل،مرآت ذات

گرچه ممکن نیست سلب احتیاج از ممکنات

آنکه مستغنی است از دنیا و مافیها،علی است